خانه » هنر و ادبیات (برگ 56)

هنر و ادبیات

نگاهی به بهترین کتاب های کودک تاریخ

گنجهای ناب در افسانه های پریان…
لیلا سامانی

تصور دوران کودکی بدون در نظر گرفتن دنیای خیال و رویا تقریبا محال است، کودکانی که می کوشند با کند و کاو در محیط اطراف و آدمهای پیرامونشان هستی را بشناسند؛ برای آنها دنیای فریبنده و سراسر رمز و راز داستانهای سرزمین پریان و افسانه های کهن دریچه ای می گشاید به سوی تفکر، خلاقیت و اندیشیدن. قصه های پادشاهان نادان و رعایای زیرک، دخترکهای یتیم و شاهزاده خانمهای زیبا، پری های مهربان و جادوگران دسیسه گر… همین عناصرند که کودک را به سرزمین خیالات مهیج می سرانند و به او اندیشیدن ورای چارچوبهای معمول را می آموزند. این داستانهای خیال انگیز و پر حکمت که عموما با عباراتی چون “روزی روزگاری در سرزمینهای دور” آغاز می شوند، درعین حال که از مسائلی خارق العاده سخن می گویند اما در همان حال با ظرافتهایی نغز مرز میان داستان و واقعیت را تفکیک می کنند.

لیلا سامانی - نویسنده مقاله

لیلا سامانی – نویسنده مقاله

تعیین تاریخ دقیق ادبیات کودکان به شکل کلی را شاید بتوان به تلاشهای « شارل پرو» نویسنده و شاعر فرانسوی مربوط دانست، او به عنوان یکی از نخستین گردآورندگان و بازنویسان قصه های پریان، اندیشه های مدرنیستی اش را با مضامین این قصه ها در آمیخت. قصه هایی که امروزه همگی از جمله‌ی آثار کلاسیک و محبوب کودکان به شمار می روند. اگرچه پرو این قصه ها را برای بزرگسالان نوشت اما همین داستانها پس از بنا شدن ادبیات کودک در قرن هجدهم به این حیطه ی ادبیات راه یافتند. «شنل قرمزی» ، «زیبای خفته»، «سیندرلا»، «گربه ی چکمه پوش»، «ریش آبی» و «بند انگشتی» از بهترین آثار پرو محسوب می شوند.

اما نقطه ی آغاز تاریخ ادبیات کودک به شکل مدون را شاید بتوان به آغاز قرن نوزدهم و تلاشهای برادران « گریم» مرتبط دانست. آنها داستانهای فولکلوریک ژرمن را از روی روایت شفاهی قصه پردازان بومی گرد آوردی و ویرایش کردند و برای عرضه به کودکان انتشار دادند.

با این حال، ادبیات کودکان به مفهومی که امروز به آن معتقدیم را « هانس کریست اندرسن » پایه گذاری کرد، مردی که نامش امروز زینت بخش بزرگ ترین جایزه ی ادبیات کودکان جهان است.
داستان های اندرسن در بسیاری از موارد از افسانه های عامیانه الهام گرفته شده است و آن چه آثار او را جاودانه ساخته است، تخیل بسیار قوی ، هنر در پرداختن مطالب و از همه مهم تر احترام عمیق او نسبت به اصالت نیکی و محبت در ذات انسان ها است. کارهای اندرسن چه از لحاظ قالب و چه از لحاظ شخصیت متنوع است از جمله آثار وی « جوجه اردک زشت» ، « لباس جدید پادشاه» و «دخترک کبریت فروش » و « سرباز حلبی » اشاره کرد.

اما مارینا وارنر نویسنده و منتقد آمریکایی طی یادداشتی که در روزنامه ی گاردین به چاپ رسیده است، ده داستان قدرتمند و تاثیر گذار از گذشته تا امروز را در حیطه ی داستانهای کودکانه معرفی کرده است، با هم این فهرست را مرور می کنیم:

۱- درخت سرو اثر برادران گریم ( آلمان)
این داستان، به طبیعت ماهیت داستانهای برادران گریم، قهرمان داستان در معرض خطراتی سخت قرار می گیرد اما به مدد نیروهای خیر و پاکی نجات می یابد.

fgdg2562

۲- ملکه ی برفی اثر هانس کریستین اندرسن ( دانمارک)
این داستان یکی از تحسین بر انگیز ترین داستان های اندرسن است، این داستان به مقوله ی نبرد جاویدان میان خیر و شر می پردازد و داستان دو کودک به نامهای « کای» و «گردا» را روایت می کند. کای در چنگ ملکه ی برفی اسیر شده ، قلبش یخ زده و احساسات در او مرده است؛ اما گردا در صدد است با نیروی عشق و شجاعت و وفاداریش یخ ها را آب کند و کای را نجات دهد.

۳ – کرّه الاغ طلایی یا تناسخ‌های آپولیوس اثر لوسیوس آپولیوس (رم باستان)

 سردر کتابخانه بوهن از یکی از آثار آپولیوس: پرتره‌ای اثر پامفیل که لوسیوس پاتراسی را در حال تبدیل به جغد و الاغ طلایی نشان می‌دهد


سردر کتابخانه بوهن از یکی از آثار آپولیوس: پرتره‌ای اثر پامفیل که لوسیوس پاتراسی را در حال تبدیل به جغد و الاغ طلایی نشان می‌دهد

الاغ طلایی داستان جوانی است که در جامعه رم وارد اجتماع می‌شود و می‌خواهد که از جایی شروع کند اما از آنجایی که جامعه خود فاسد شده است و از درون دارد می‌پوسد و همه فکر و ذکرها متوجه غرایز حیوانی شده است جوان هم به آن سمت می‌رود و جز ماده و مادینگی چیزی نمی‌بیند و تا آنجا پیش می‌رود که کالبد انسانی را از دست می‌دهد و به الاغ تبدیل می‌شود.
اما شعور و قوه ادراکش محفوظ می‌ماند و دراین مسخ و تبدیل کالبد به قعر حضیض می‌رسد و ژرفای تباهی و فساد خود و جامعه روم و اشرافیت آن را می‌بیند و با تمامی ذرات وجود حس می‌کند و آنگاه که به منتهای فساد و تباهی می‌رسد به خود آمده از این خویشتن خود زده می‌شود و با تمامی وجود می‌خواهد که کالبدی انسانی و رفتاری انسانی داشته باشد. سرانجام آرزوی او برآورده می‌شود و او به کالبد انسانی برمی‌گردد و از پس این زایش دوباره از مادیت (مادینگی و نرینگی) می‌برد و به روحانیت رو می‌آورد. داستان الاغ طلایی داستان سیر و سلوک سالکی است که به حضیض می‌رسد و پس از آن بلند می‌شود و بالا و بالا و بالاتر می‌رود تا به اوج برسد.
شکسپیر از این داستان برای خلق شاهکارش « رویای نیمه شب تابستان» الهام گرفته است.

۴- عروس ببر اثر آنجلا کارتر
آنجلا کارتر، نویسنده‌‌ی انگلیسی با نگرشی فمینیستی و با استفاده از سبک رئالیسم جادویی متلها و افسانه های شیرین کهن را استحاله می کند، داستان عروس ببر در حقیقت شکل دگرگون شده ی داستان عامیانه ی دیو و دلبر است.
آثار کارتربازگویی‌های بازیگوشانه و ویرانگرانه ی او از افسانه‌های پریان «شارل پرال»، زنان کاردان، تبهکاران سیاه‌دل، حیوانات مکار و دگرگونی‌هایی باورنکردنی را شامل می‌شود. داستانهای او مملوند از طنازی‌های بی‌پرده و زمینی و خیال‌پردازی‌های گوتیک .

۵- قمرالزمان و ملکه بدور
«قمر الزمان و ملکه بدور» یکی از داستان‌های هزار و یک شب است. در این داستان به موضوع سندرم زن‌هراسی یک شاهزاده و مردهراسی شاه‌دختی جوان پرداخته شده است. قمرالزمان و بدور هریک در مکان جغرافیایی جداگانه و دور از یک‌دیگر به سر می‌برند و حتی نام سرزمین یکدیگر را نمی‌دانند، اما هر دو به یک بیماری دچارند و سرانجام با تجربه‌ای رویاگونه از آن رها می‌شوند. بخشی از داستان به چگونگی بیدار شدن شاهزاده و شاهدخت به وسیله‌ی دیوان اختصاص یافته است. در حقیقت این دیوها باعث رهایی آن دو از بیماری غیر هم‌جنس هراس می‌شوند.

cinderella_3

سیندرلا

۶- سیندرلا
این افسانه ی محبوب بازگوکننده قصه ی قدیمی رسیدن به پاداش پیروزمندانه پس از دیدن ظلم و بی‌عدالتیست. هزاران گونه متفاوت از این افسانه در همه‌جای دنیا وجود دارد که محبوبترین آن به قلم نویسنده فرانسوی شارل پرو در سال ۱۶۹۷ میلادی به رشته تحریر درآمده است.
امروز «سیندرلا» به معنی کسی است که پس از دورانی از گمنامی و بی‌خبری ناعادلانه، به کامیابی و سرشناسی می‌رسد.

۷- مالکیت اثر ای اس بیات
این رمان که مهم ترین اثر این نویسنده ی انگلیسی به شمار می رود در سال ۱۹۹۰ منتشر شد و برای او جایزه ی بوکر را به ارمغان آورد. این رمان زندگی دو عضو آکادمی معاصر را دنبال می‌کند، که هرکدام مشابه چهره‌ی ادبی داستانی خیالی ( و نه واقعی) قرن نوزدهمی هستند، که بر روی‌شان تحقیق می‌کنند.

۸- عزیز مثل نمک اثر ایتالو کالوینو
این داستان، تنها یکی از صدها افسانه از گنجینه‌‌ی غنی داستانهای فولکلوریک ایتالیاست. کالوینو، این داستان را در مجموعه داستان مشهورش با نام « قصه های ایتالیایی» گنجانده است، کالوینو گرچه تحت تاثیر ادبیات فولکلوریک و عامیانه است، جنبه های ادبیات آوانگارد نیز در آثارش مشاهده می شوند. او ضمن گردآوری عناصر قصه گویی و افسانه سرایی، در آثارش به ترکیب انگیزه های ادبیات ماجراجویی کلاسیک با عناصر قصه گویی فرهنگ عامیانه می پردازد.

۹- آقای فاکس اثر ژوزف ژاکوب
قهرمان این داستان فولکلور انگلیسی یکی از خشن ترین، خودستاترین و شیادترین مردان ستمگر و زن کش افسانه های فولکلور است.

۱۰- هارون و دریای قصه ها اثر سلمان رشدی

سلمان رشدی

سلمان رشدی

نادین گوردیمر، برنده جایزه ادبی نوبل درباره ی این کتاب گفته است:
“هارون و دریای قصه ها داستانی جذاب و زیبا است که در آن خوبی و زشتی در قالب درامی طنزآمیز با هم در نبردند. ماجراهای پر حادثه و شخصیت های خوب و بد داستان چنان هنرمندانه و زیبا ساخته و پرداخته شده اند که جذابیت آن را هم طراز افسانه های هزار و یک شب ساخته اند.”
این داستان مشابه دیگرآثار رشدی به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده است، واقعیتی که رشدی در پوشش افسانه هارون و دریای قصه ها توصیف می کند همان مشاجره ای است که میان هنر و ادبیات از یک طرف و مذهب و ایدئولوژی سیاسی از طرف دیگر در جریان است.

پرزیدنت برنده جایزه بهترین فیلم تماشاگران از جشنواره بیروت

dasda256asdasdasaaa3e

فیلم پرزیدنت آخرین ساخته محسن مخملباف که در چهاردمین دوره جشنواره بین المللى بیروت به نمایش درآمد موفق به دریافت جایزه بهترین فیلم از نگاه تماشاگران این جشنواره شد. جشنواره بیروت که هرساله از تاریخ ١ تا ٩ اکتبر در کشور لبنان برگزار مى شود یکى از اثرگذارترین جشنواره هاى خاورمیانه است.

dsad

محسن مخملباف

سال ها پیش به مناسبت حضور محمود احمدى نژاد در لبنان، با فشار سفارت ایران به وزارت فرهنگ لبنان این جشنواره از نمایش فیلم روزهاى سبز ساخته حنا مخملباف منع شد. اما جشنواره در سال بعد فیلم روزهاى سبز را نمایش داد و این فیلم موفق به دریافت جایزه اول این جشنواره شد.

فیلم “ پرزیدنت “ که تا به حال در افتتاحیه جشنواره ونیز و بخش بزرگان سینمای جهان جشنواره بوسان به نمایش درآمده است، داستان فروپاشی یک دیکتاتوری و تراژدی های قبل و بعد از انقلاب را روایت می کند.

لینک منبع مطلب : وبسایت رسمی محسن مخملباف

نوبل ادبیات برای پروست زمانه / بهارک عرفان

asd25

در ادامه اهدای جوایز نوبل سال ۲۰۱۴ و طبق اعلام آکادمی سلطنتی علوم، جایزه نوبل ادبیات به پاتریک مودیانو، رمان‌نویس فرانسوی، تعلق گرفت، تا به این ترتیب نام این نویسنده‌ی فرانسوی به عنوان چهاردهمین برنده فرانسوی نوبل ادبیات و در کنار دیگرادیبان برجسته‌ی فرانسوی چون «آلبر کامو»، «آندره ژید»، «رومن رولان» و «ژان-پل سارتر» در تاریخ ادبیات جاودانه شود.
آکادمی نوبل مودیانو را « پروست زمانه» لقب داده و طی بیانیه ای در توضیح علت برگزیدن او آورده است: «به خاطر هنر خاطره گویی او که به واسطه ی آن مهجور مانده ترین سرنوشتهای بشری را محشور می کند». بیشتر آثار مودیانو با مضامین تاریخی عجین است و داستانهای او حول حوادث و حواشی ناشی از اشغال فرانسه به دست آلمان نازی می چرخد.

با این حال حتی پتر انگلوند، دبیر دائمی آکادمی سوئد، در مصاحبه خود پس از اعلام نام پاتریک مودیانو اذعان کرد که آقای مودیانو به رغم معروفیت در فرانسه، در کشورهای دیگر چندان محبوبیتی ندارد.

sdf

پاتریک مودیانو زاده ی سال ۱۹۴۵ است و پیشتر در سال ۱۹۷۲ جایزه‌ی بهترین رمان آکادمی فرانسه و در سال ۱۹۷۸ جایزه معتبر فرانسوی گنکور را برای رمان «خیابان مغازه‌های تاریک» از آن خود کرده بود.

مودیانو از نویسندگان پرکار به شمار می‌رود و برخی از کارهای او به نسخه های سینمایی هم تبدیل شده اند.
او اولین رمان خود با عنوان «میدان اِتوال» را در بیست و دو سالگی و با الهام از خاطرات کودکی و نوجوانی سخت و در انزوایش نوشت.
«خیابان بوتیک‌های تاریک»، «محله گمشده»، «سفر ماه عسل»، «تصادف شبانه»، «آه ای سرزمین محبوب من» و «افق» از معروف‌ترین آثار «مودیانو» محسوب می‌شوند.
در کارهای او، بعضی از تم‌ها تکرار می‌شود، تمهایی که عموما با جست و جو، پرسه زنی و حیرانی در ارتباط اند.

hgfh2565شهر پاریس یکی از شخصیت‌های ثابت در رمان‌های پاتریک مودیانوست و سه دوره‌‌ی نویسندگی این نویسنده چنین است: دوره‌ی اول رمان‌های او را شامل می‌شود که در پاریس تحت اشغال آلمان‌ها می‌گذرد، دوره‌ی دوم دهه‌ی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ اروپاست که دوره‌ی بعد از جنگ است و دوره‌ی سوم هم دوره‌ای‌ست که شخصیت‌های زن در رمان‌های او زیاد است که پیش‌تر حضور مردها بیش‌تر بوده است. بیان مشکلات و معضلات زنان در جامعه پاریس و آسیب های اجتماعی آنها یکی از خطوط داستانی او در این دوره است. نویسنده در این برهه به سرگشتگی دختران فرانسوی اشاره می کند که زودتر از سنشان به محافل بزرگان راه می یابند و ابزار هوسرانی مردان می شوند.

مودیانو در ایران نویسنده شناخته شده‌ای است، اما آثار او از سوی مترجمان پراکنده ترجمه شده و به جز زنده‌یاد ساسان تبسمی، مترجمان از او اغلب یک کتاب ترجمه کرده‎اند.
اصغر نوری مترجم کتاب محله گمشده در مقدمه ی این کتاب نوشته است:

” شخصیت‌های مودیانو همیشه ناآرام هستند و هیچ‌وقت احساس آرامش نمی‌کنند. آنها درباره‌ی هیچ‌ چیز اطمینان ندارند؛ نه درباره‌ی رگ ‌و ریشه‌ی خود، نه سرگذشت خود، نه حافظه‌ی خود، نه زندگی‌یی که از سَر می‌گذرانند و نه احساسات‌شان. فقط سعی می‌کنند تا آن‌جا که می‌توانند زنده بمانند. آدم‌هایی هستند متعلق به گذشته؛ دیگر وجود ندارند، یا این‌که تقریباً دیگر وجود ندارند، اشباحی شناور در زمان حال که فقط به واسطه‌ی روزگاری که از سَر گذرانده‌اند زنده‌اند و همواره در کمین چیزی هستند که بتواند آنها را دوباره به دوره‌ای ناپدیدشده وصل کند.”

آکادمی سوئد، موسسه‌ای علمی و غیردولتی در کشور سوئد است که وظیفه انتخاب برنده جایزه نوبل در رشته ادبیات را برعهده دارد.جایزه نوبل ادبیات یکی از پنج جایزه نوبل است که هر سال به نویسنده‌‌ای اهدا می‌شود که به گفته آلفرد نوبل موسس این جایزه برجسته‌ترین اثر با گرایش آرمان‌خواهانه را نوشته باشد.

نخستین جایزه نوبل در ادبیات سال ۱۹۰۱ به «سولی پرودوم» از فرانسه اهدا شد. از سال ۱۹۰۱ تا سال ۲۰۱۳ این جایزه به ۱۱۰ نفر تعلق گرفته که چهار جایزه به صورت مشترک به افراد اعطاء شده است.

سال گذشته آکادمی سوئدی آلیس مونرو نویسنده کانادایی را برای دریافت جایزه نوبل ادبیات اعلام کرد.
امسال در تمام نظرسنجی‌ها و شرط‌ بندی‌ها، راث و موراکامی بیشترین آرا را به عنوان برندگان احتمالی نوبل ادبیات ۲۰۱۴ به خود اختصاص داده بودند.

به بهانه ی سالروز تولد شاعر طبیعت

سمت درختان حماسی
لیلا سامانی

pc69ac44dce06ee3867f1d270370ba8352_131نیمه ی مهر برای علاقه مندان به ادب معاصر، بیش از هر چیز دیگری یادآور سهراب سپهری و اندیشه ی سیال و روان و بی دغدغه ی اوست. هم او که در زندگی اش تا توانست از سیاست دوری گرفت و در روزگار پس از مرگش، از اعجاب زمانه و خیره سری ارباب قدرت، بیش از همه با سیاست گره خورد؛ تا در روزهای خون و مرگ و بی عدالتی، اهل حکومت با تمسک به کلام او تبلیغ بی خیالی کنند و مردمان را از زمین و احوال خرابش به آسمان و وهم و خیال سوق دهند.

با این همه اما، او به انصاف، برترین شاعر عرفان گرای ادبیات معاصر ایران است و شعرش در روزگار صلح و آشتی، برترین وسیله ی لذت بردن از خیال های خوش آسمانی و غرق شدن در حوض چه ی اکنون… باشد که روزی غم زمانه و حق کشی های کلان و دغدغه ی خرج خانه همراه مرد و زن بی پناه نباشد تا با جان و دل به توصیه ی او گوش کنیم و در صف بانک هم ” ساده ” باشیم… همکارمان ” لیلا سامانی ” در تحریریه ی بخش فرهنگی ” خلیج فارس ” ، در نقد جامع ی آثار و احوال سپهری را مروری دوباره کرده تا که هم یاد او دیگر بار زنده شود و هم شیوه ی بی خیال زیستنش باز در خاطرمان آید. شرح این مطلب را در ادامه از پی بگیرید…

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد…

sohrabSmall25

سهراب سپهری

“سهراب سپهری” را می توان “ویلیام بلیک” ایران خواند. نقاشی شاعر مسلک یا شاعری نقش پرداز که عزلت نشینی عارف گونه اش خواه نا خواه ، وی را از سیاست و اجتماع گسلانده بود. آن چنان که شاملو به او خرده می گرفت و می گفت: ” زورم می آید آن عرفان نابهنگام را باور کنم . سر آدمهای بیگناه را لب جوی ببرند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که ” آب را گل نکنید”. “
با این همه شعر سهراب مجالی ست برای نفس تازه کردن از شور و شر این زمانه ی پرخشونت و رهیدن از اخبار سرهای بریده. درست به مثابه ی موسیقی نوازشگری که با طنین پر مهرش، آرامش و سکونی زلال را به قلب انسان هدیه می کند. شعری که با تقلا در “حوضچه ی “اکنون”، بی ریا و صادقانه از اصول اولیه و فراموش شده ی انسانی یاد می کند.
سهراب، آنقدر در تصویر مدینه ی فاضله اش مصمم است که بر وجدان بشر امروز، که در دنیای بی روح و سراسر زمخت روزگار می گذارند، نهیب می زند و او را به دل نگرانی برای تشنگی کبوتر و نان خشکیده ی درویش می خواند…

در فرودست انگار، کفتری می‌خورد آب.
یا که در بیشه دور، سیره‌ ای پر می‌شوید.
یا در آبادی، کوزه ای پر می‌گردد.
آب را گل نکنیم،
شاید این آب روان، می‌رود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی.
دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.

شعر سپهری آمیخته با طبیعت است، او به گیاهان، حیوانات، طبیعت بیجان و حتی شب و روز و فصل ها هویت می بخشد و با رنگ احساس شاعرانه اش، تابلویی تلفیقی ترسیم می کند که چون نقاشی هایش ساده و صمیمی و درعین حال پیچیده و پرسش برانگیز است:

گوش کن دورترین مرغ جهان می‌خواند
شب سلیس است و یک‌دست و باز
شمعدانی‌ها
و صدادارترین شاخه‌ی فصل، ماه را می‌شنوند

همین پیوند عمیق است که در تقابل با آن نگاه فلسفی و پرسشگرانه به میدان می آید و زمانی که شاعر از به گوش نرسیدن “حرفی از جنس زمان” و “جدی نگرفتن زاغچه های سر مزرعه” گلایه می کند؛ نه تنها راه را بر ادامه ی شکوه می بندد بلکه با دعوت به “سفر” به سمت “درختان حماسی” و “وسعتی بی واژه”، آرامش را برجای سرگشتگی و آشفتگی می نشاند.

باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند

Untitled-1sohrab

همین نگرش بود که منجر به سیر و سلوک شاعرانه وعارفانه ی سهراب سپهری، در دفتر شعر “مسافر” شد، منظومه ای محاوره ای میان مسافری محزون و دل گرفته با میزبانی که قشنگی را “تعبیر عاشقانه ی اشکال ” معنا می کند، از نا ممکنی وصل و حضور فاصله ای همیشگی ، از دچار بودن مرداف با عاشقی، از تنهای عاشق و از اغتنام لحظه ها:

– دچار یعنى،
– عاشق
– و فکر کن که چه تنهاست
– اگر که ماهى کوچک، دچار آبى دریاى بیکران باشد
و عشق، سفر به روشنى اهتزاز خلوت اشیاست
و عشق صداى فاصله هاست
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست

6546gdf51gسهراب، تمامی لحظات زندگی و حتی نفسهای بر آمده ی آدمی و ضربانهای قلبش را طلایی و ناب می داند، او زندگی را “رسم خوشایندی” می خواند و عادات و زندگی روزمره را آنچنان به جلوه می آورد که رنگ نیستی و فنا از ذهن رخت بر می بندد و حتی مرگ هم بال و پرزندگی توصیف می شود:

زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست ، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.

در ادامه ی همین توصیف لطیف از زندگی در دفتر شعر “صدای پای آب” است، که سهراب از زدودن غبار بدبینی و پاک کردن پیش داوری های ذهنی سخن می گوید، از بستن چترهای تعصب که سپری برای تفکر و اندیشیدن است ، از بردن فکر و واژه و عشق و هم آغوشی به زیر باران و از “شستن چشمها”. همان پندی که امروز ورد زبان ها شده است:

چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
واژه ها را باید شست .
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید با زن خوابید.

سپهری در “صدای پای آب” با سادگی و بی پیرایگی تمام، با روان پریشان آدمی مدارا می کند و زندگی مدرن امروزی را برایش تحمل پذیر می سازد. او انسان پرسشگر را به اردو زدن ” پشت دانایی”، غوطه ور شدن در “افسون گل سرخ” و تولد هر روزه دعوت می کند:

5646sfd

ساده باشیم.
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ،
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم.
پشت دانایی اردو بزنیم.
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم.
صبح ها وقتی خورشید ، در می آید متولد بشویم.
هیجان ها را پرواز دهیم.

شمس لنگرودی درباره ی “صدای پای آب” چنین گفته است: “صداى پاى آب، از معدود اشعار نو فلسفى بود که بى فروغلتیدن به ظواهر کلامى فلسفه، به جوهر معنا رسید و به همین سبب – به سبب خلوص و بى واسطگى-، صمیمانه، زنده، آسان نما و اثرگذار شد.صداى پاى آب، تنها شعر عرفان در تاریخ معاصر است که در ردیف بزرگ ترین اشعار عارفانه تاریخ ادبیات فارسى قرار گرفته است”

اما اوج پختگی و پایان آخرین کند و کاو های سهراب در دفتر “حجم سبز” او هویداست. در این دفتر دیگر اثری از رگه های ناخرسندی و بی تابی گاه به گاه دفترهای شعر پیشین مشاهده نمی شود. سپهری در این منظومه گویی به آرمانشهر خود رسیده است، او دیگر از ” حوض نقاشی بی ماهی” سخن نمی گوید، بلکه با آرامشی قاطعانه و تزلزل ناپذیر می گوید:

لیلا سامانی - نویسنده مقاله

لیلا سامانی – نویسنده مقاله

ابری نیست، بادی نیست
می نشینم لب حوض:
گردش ماهی ها٬ روشنی٬ من٬ گل٬ آب
پاکی خوشه زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر٬ آسمانی بی ابر٬ اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک: لای گلهای حیاط

مصالحه و آشتی پذیری سهراب سپهری با همه ی پدیده های پیرامونش، دراین دفتر پیامبر گونه است، او نه تنها در انتظار ناجی و مژده ی “رسولان” نیست که خود “سوره ی تماشا” را می سراید ، از آشتی با “مرغ هوا” می گوید و همگان را به جست و جوی “گوهری ناپیدا” می خواند، او بی تلکف و به دور از شعار زدگی روح تقدس و معصومیت را در اشعارش می دمد و دلهای متلاطم خسته دلان را قرار می بخشد:

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ریخت
و صدا در داد ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید…
هر چه دشنام از لب خواهم برچید
هر چه دیوار از جا خواهم برکند …

در چشم سهراب، مذهب و سیاست ملعبه هایی حقیر و بی مایه اند، که تنها شایسته ی ریشخندی طنز گونه و گذرا هستند:

من قطاری دیدم
فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت
من قطاری دیدم که سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت

ترانه ای از دمیس روسوس با ترجمه ی فارسی

طعم آفتاب و بوی دریا…
محمد سفریان

04e-demis-roussos

دمیس روسوس

آن وقت ها که هنوز موسیقی دیجیتال نشده بود و خبری از دستگاه های عجیب و غریب و بد صورت نبود. آن وقت ها که صدای گردش صفحه و چرخیدن گرامافون خود موسیقی دیگری بود و آسودگی موسیقی را نمایان می کرد… درست هم آن وقت ها از جمله ی مشهورترین و آشنا ترین خواننده های غربی در بازار ایران، یکی هم ” دمیس روسوس ” یونانی بود که علاوه بر ایران در بسیاری از ممالک دنیا هم آشنای مردم بود و یار و همراه زندگی شان.

در میان ترانه های آشنا به حافظه و خاطره انگیز او، ” خدانگهدار عشق من، خدانگهدار ” شاید سرآمد دیگران در میزان جلب مخاطب بین المللی باشد و از جمله پرفروش ترین آثارش. ترانه ای که ملودی روانش با ذوق ” ونجلیس ” ساخته شده و با ساده ترین و ملموس ترین کلمات ممکن شرح جدایی داده. هم آن حال و هوای مکرری که در زندگی همه ی مردمان زمین جلوه گر شده و شاید هم مرهم درد بسیاری از آدم های مجبور به سفر…

ترانه ی پیش رو که به فارسی هم برگردانده شده، نخستین بار در سی و سه سال پیش و به سال ۱۹۸۲ در آلبوم “profeta non saro ” ( به لغت ایتالیایی به معنای، پیامبر نخواهم بود ) به بازار موسیقی عرضه شده و زان پس در بیشینه ی کنسرت های او تکرار شده و در بیشینه ی البوم هایی که بهترین آثار او روسوس را گرد هم آورده نیز گنجانده شده.

متن روان این ترانه، ترجمه ی فارسی و لینک اجرای آن در سایت یوتیوب را در ادامه ی همین صفحه از پی بگیرید، با این توضیح که مجله ی موسیقیایی چمتا در آخرین برنامه از فصل ششم اش، به سراغ این چهره ی آشنا رفته و زندگی و آثار و احوالش را در نظر آورده. این برنامه عصر شنبه ی آتی به روی آنتن شبکه ی جهانی ” ایران فردا ” خواهد رفت و به فاصله ی کوتاه زمانی از پخش هم در آرشیو سایت تلویزیون قرا خواهد گرفت. وقت و حوصله اگر یارتان بود و فراغت همراه تان، تماشای این شماره ی چمتا را در برنامه ی روزانه تان بگنجانید که صدای روان او که غالبا با تم های مدیترانه ای و ناب همراه شده اند، چونان چون هوای خوش آن دیاران، بوی آفتاب و زندگی می دهند و از گذر شیرین و لاجرم ایام نشان دارند.

گفته ی آخر اینکه ویدئوی حاضر از کنسرت روسوس در روسیه انتخاب شده که درست سی سال پس از اولین ضبط ترانه و در سال ۲۰۱۲ صورت گرفته ، آن هم بعد از سالهای دراز کم کاری رسوس و دست و پنجه نرم کردنش با چاقی بیش از انداره؛ تا این طور بر دیگر شیرینی های ترانه، نوستالژی عبور ایام و موهای به روزگار سفید شده ی روسوس هم علاوه شده باشد. با هم بخوانیم و ببینیم و گوش کنیم…

خدانگهدار عشق من، خدانگهدار
hear the wind sing a sad, old song
گوش کن که چطور باد یه ترانه ی محزون قدیمی رو آواز می کنه
it knows I’m leaving you today
پنداری می دونه که من دارم از پیشت می رم
please don’t cry or my heart will break
لطفا گریه نکن که دلم می شکنه
when I go on my way
وقتی که راهم رو می کشم و می رم
goodbye my love goodbye
خداحافظ عشق من خداحافظ
goodbye and au revoir
خداحافظ و به امید دیدار
as long as you remember me
اگه تو من رو فراموش نکنی
I’ll never be too far
من هیچ وقت ازت دور نمی شم
goodbye my love goodbye
خداحافظ عشق من خداحافظ
I always will be true
من همیشه باهات صادق می مونم
so hold me in your dreams
پس من رو تو رویاهات نگه دار
till I come back to you
تا وقتی که دوباره بیام سراغ ت
see the stars in the skies above
این ستاره های تو آسمون بالاسرت رو ببین
they’ll shine wherever I may roam
هرجا که پرسه می زنم، اونها می درخشن
I will pray every lonely night
من هرشب و هر شب دعا می کنم
That soon they’ll guide me home
تا اونها من رو به خونه برسونن

بررسی کتاب هفته با رضا اغنمی

k6گذری و نظری در خلوت غربت: ادب، هنر، تاریخ، سیاست
نوشتۀ منوچهربرومند
نشر اورمزده چاپ پاریس ۲۰۱۴
۵۳۹ صفحه

نوییسنده کتاب، اهل هنر و دانش است. وازکارشناسان هنرنقاشی، آشنا با مکاتب گوناگون دراین زمینه به ویژه با مکتب های مغولی هند – ایران وهند وبغداد. بیشترین برگ های این دفتر را همان طوری که در پیشگفتار آمده درکنار مقالات هنری – مقالات اجتماعی – یادواره – رفع شبهه و سرانجام تقریظ؛ که قبلا درنشریات گوناگون منتشرشده را، جمع آوری و یکجا منتشر کرده است.

کتاب مدتی پیش به دستم رسید همراه با دفتری بانام: «مهدی حمیدی شاعرملی نامیرا در دور دست خاطره ها». هردو کتاب اثر منوجهربرومند و چاپ ونشر همزمان. درتورقی گذرا درباره کتاب اولی متوجه شدم که مجموعۀ مقالاتی ست با جستارهای گستردۀ و گوناگون وحاصل سال ها زحمت وقلم زدن. در «بررسی های هنری و کنجکاوی های تاریخی واجتماعی نگارنده است طی بیبست وچندسال گذشته فراهم آمد ودرجراید برون مرزی انتشار یافت». نخست باید بگویم که جمع آوری مقالات پراکنده دریک دفتر وچاپ وانتشار آن از کارهای بسیار ماندنی و ستودنیِ فرهنگی ست که نویسنده کتاب هشیارانه انجام داده است. روزنامه و نشریه ها ازبین می رود و اندک نسخه ای در کتابخانه ها برای پژوهشگران بایگانی می شود، اما کتاب درخانه ها در دسترش علاقمندان می ماند وماندگار می شود. بگذریم ازاین راه افتادن جهانی الکترونیکی شدن کتاب ها که سقوط کتابخانه های بزرگ را در پی خواهد داشت.

مطالب کتاب شامل: مقالات هنری [۱۳ مقاله] – مقالات اجتماعی [ ۱۶مقاله ] – یادواره [۱۵ مقاله] – رفع شبهه [۱۳] و تقریظ است.

بخش اول بررسی های نویسنده، با اثری زیبا از رضا: قرن سیزدهم هجری. خواننده را با مکتب مغولی آشنا می کند: «مکتب نقاشی مغول هنرستان ایران وهند» شروع می شود. پیداست که نویسنده با صبر و حوصلۀ یک پژوهشگر در تاریخ هنر غلتیده و جوهر پژوهشی خود درکنار حمایت شاهان و بزرگان از هنرمندان را روایت می کند. با آوردن آثاری از هنرمندان و روایتی از کمال هنری آن ها توانائی وچیرگی خودرا در زمینه های تحقیق هنری مکاتب گوناگون عرضه می کند. ازمیزان توانائی ها وشناخت دانشِ تاریخ هنر نزد هندوها و بودائی ها، همچنین از گسترش هنر در نزد آن ها اشاره های جالبی دارد: «هنرنقاشی که درآئین هندوان وبودائیان فاقد منع مذهبی ست . . . غارها، معابد و اماکن تاریخی هندوان، آثار جالبی از نقاشی های هندی است.» وخواننده، با مطالعۀ پیشینۀ تاریخی، با انگیزه های توسعۀ هنر نزد آنان آشنا می شود.

برومند، مخاطبین را با خود به دنیای هنر می برد. با زندگی معدود هنرآفرینانِ درگذشته آشنا می کند. به استادی وتسلط ویژه، آفرینش های هنری آن ها را توضیح می دهد، با تماشای تابلوهای زیبا در رنگ آمیزی ها و طرح های مینیاتوری دراین بخش دفتر، خواننده را چنان مجذوب و شگفت زده می کند که انگار، در یک گالری بزرگ هنری ساعت ها با دنیایی از سرزندگیِ هنر با اندیشه های ساحرانۀ هنرآفرین ها، همرنگ با خطوط آرام بخش رنگ ها درهم آمیخته وغرق در اندیشۀ زیبائی ها سر کرده است.

«استنساخ» طبیعت سازی با ابتکار نوگرایانه»، تابلوئی ست از محمود ملک الشعراء ۱۲۷۵هجری ۱۸۵۸ میلادی، که « به صورت جداگانه از موضوعی واحد با دوتکنیک آبرنگ و رنگ وروغن ساخته است. ازحیث آرایه نور و سایه پردازی های اغراق آمیز، دوری ازریزه کاریها، توانائی تلفیق وابتکاردرعرصۀ ابعاد و گرایش به سوی ساده سازی اشکال هندسی کردن آنها حایزاهمیت جهانی است» دوسایۀ سیاه، در حجم متفاوت، اما هر یک درشکل سایۀ انسان، آنکه زیرنورشمع سرگرم تصحیح کتابی ست وقلمدانی و قیچی درکنارش، تکیه برسیاهیِ مهیب درپشت سر. طرحی زنده و بدیع که با تماشاگر انگار سخن می گوید. روایتگر خاموشی در کنارمردی که چپق می کشد. چند کتاب دم دستش؛ دروادیِ اندیشه وخیال احساس بال و پر می گشاید: تجلی شعور انسان، زیبائی های هنر، افق های نورانی تازه. و این هاست که در ذهنِ تماشاگر جان می گیرد.

ازمحمد غفاری کمال المک و آثار به جا مانده به نیکی یاد می کند. باشرح زندگی او گوشه هایی اززندگی هنرمند نوگرارا توضیح می دهد. آثار هنری که در اکثرکاخ های سلطنتی و خانه های اشرافی و مکان های عمومی و شخصی ازغفاری به جا مانده است را یادآور می شود. خدمات هنری اورا با ویژگی های نقاشی معرفی می کند. برومند سیاهه ای از شاگردان غفاری را آورده است که تنی چند ازنام آوران بودند مانند «هادی تجویدی، و احمد به آور و عیسی خان بهادری، که بعدا به مینیاتورسازی (نگارگری) پرداختند به ویژه هادی تجویدی مینیاتورسازی (نگارگری) ماهر شد و شاهکارهای هنری بی بدیلی از خود باقی گذاشت.»

خواننده هرچه دراین دفتر پیش می رود به کنار از مشاهده و تماشای زیبائی های هنری، با اطلاعات زیاد و نام ونشان هنرآفرینان تاریخ گذشتۀ کشور خود آشنا می شود. مکث نویسنده دردوران صفوی، در شناساندن هنرمندان و مکاتب گوناگون هنری قابل تأمل است. گفتن دارد که متأسفانه دراواخردوران سلطنت صفوی، ضعف سیاسی و گسترش افکار عوامانه مذهبی باسردمداری ملایان سوداگر و آزمند، خدماتِ هنری وعمران و آبادی آن خاندان را زیرگرد وغبارهوچیگران سنتی به سایه بُرد. برومند اما، درنهایت هشیاری، با صبرو حوصلۀ پژوهشگری مسئول پرده ار آن ها بر می دارد. با شرح کارهنرمندان و آفرینش های هنری و خلاق آنها، خدمات دوران صفویه را توضیح می دهد.

رقاصه – سوخت ومعرق – اصفهان ازمیرزاآقا امامی ۱۳۵۰ هجری/ ۱۹۳۱ میلادی. تابلوی خیره کننده ای که بارنگ آمیزی های متن وحاشیه باسایه روشن ها، نقش صورتها تنیده در طرح های رنگارنگ، وکتیبه های هندسی درچهارسوی تابلوخطاطی ریزو زیبا، شبیه خطِ آیات قرانی درمجموع نمایشی حیرت انگیزاز هنر نگارگری وخطاطی ومهمتر یادماده ای جاودانه ازمردان هنرآفرین کم نظیر کشور.
درشرح حال ومعرفی این هنرمند که درجامۀ روحانی بوده و مردی متدین، «به زیارت کعبه وسفرحج رفته» از شاگردانش تنها «استادچابک قلم معاصرآقای محمود فرشچیان که برستیغ کوهسار هنرجای دارد» مینیاتوریست معروف که عمرش درازباد.

شگفتا که چنین هنرآفرین بزرگِ صورت نگار، درجامۀ روحانیت با آن اعتقاد استوار دینی، چگونه ازگزند سنتگرایان متحجر درامان مانده؟ اگردوران ولایت فقیه بود، امروزه از «میرزآقا امامی» این هنرآفرین قابل احترام اسم واثری نبود.

نویسنده، در معرفی محمود فرشچیان و تصویری ازاو، تابلوهائی چند ازآثار این هنرمند برجسته را به نمایش می گذارد. تماشای این تابلوها مخاطبین را با افکارواندیشۀ نوجویانه هنرمند آشنا می کند. دراین کتاب هفت تابلومینیاتوری : حافظ – ۱۳۷۴ / ۱۹۹۵ میلادی. رستن – ۱۳۷۱ / ۱۹۹۲. خاتون خزان – ۱۳۷۸/ ۲۰۰۲. یارب – ۱۳۶۹ / ۱۹۹۱. تمنای رحمت ۱۳۷۶/ ۱۹۹۸ میلادی. رهایی – ۱۳۷۴/۱۹۹۶ میلادی. جویای راز کائنات – ۱۳۸۶/ ۲۰۰۷ میلادی. ازاستاد فرشچیان خواننده را دروادیِ ذوق وملال در هاله ای از آرزوهای گمگشته هستی غرق شگفتی می کند.

نگاه نویسنده، به تابلو «خاتون خزان» تأمل انگیز است. من خواننده درتورق کتاب وقتی چشمم به این تابلو افتاد، بی اختیار یاد فروغ افتادم. درکویر بی اندیشگی ها اندیشه های ریشه دارش زودرس بود. برومند، به هوشیاری سرودۀ فروغ را یادآور شده است با روایتی سنجیده و زیبا با دنیائی ازغم واندوه های بنیادی : «نقشی که در لایه های پنهائی اش ترنم شعر فروغ به گوش می رسد» : «کاش چون پائیزبودم/ کاش چون پائیز بودم / کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم/ برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد / آفتاب دیدگانم سرد میشد/ آسمان سینه ام پردرد میشد/ ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد / اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ می زد . . . »

تابلوی خاتون خزان حرف می زند: از خزانِ طولانی و نابهنگام زمانه. گلبرگ هائی که از زیرپای خاتون جوان بالا می رود؛ پنداری خزانی ست تا سقف هستیِ خاتون دراین سرزمین! و هنرمند به استادی با قلم مو و تلفیق رنگ ها روایتگر پیام است .

هریک ازتابلوهای کتاب که به مکتب های گوناکون تعلق دارد، باسلیقه ویژه ای که نویسنده انتخاب کرده معرفی شده است. در بخش کاشی کاری ها هم نگاره هایی از هنرمدان زینت بخش این دفتر است با اطلاعات تازه ای که برای نسل جوان جالب است.

مقالات اجتماعی : با قصیده ای از «مُکرم جهل ستیز» آغاز می شود. مُکرم از روستای حبیب آباد از توابع شهرستان برخواراصفهان که در۱۳۰۴همانجا به دنیا آمده. اوکه قریحۀ خوبی در سرودن شعر داشته طنزپردازی ماهرو جهل ستیزبوده که درسال ۱۳۴۴ خورشیدی دراصفهان فوت کرده و درگورستان تاریخی تخت فولاد به خاک سپرده می شود. اشعار گزندۀ او درقالب طنز، اندیشه هایش را که خلاف عرف زمان بود توضیح می دهد: «جای تعجب است که درشهر اصفهان/ باشد همیشه صحبت عمامه درمیان/ آخوند بی سواد هنوزش به سر کلم / با آن سه چاک یلمق و آن کهنه طیلسان / . . . . . ./ نعلین سبز ساغری اندردوپای وی / مانند لاش طوطی معکوس بی زبان/ و با این بیت به پایان می رسد: هرجا شوند جمع که باآب گِل کند / گُل کرده است مزرع تریاک اصفهان».

نویسنده دربارۀ مُکرم با اشاره به رسم و رسوم فرهنگی بین گویندگان وگرفتن صِله وباج به هرعنوان، یاد کرده، با این که مکرم را نیز درحلقۀ آنها می بیند، اما درنهایت انصاف اضافه می کند که : « به لحاظ آن که درمبارزه با خرافات و صداقت و صمیمیت داشت، آنچه می اندیشید بی پروا بازگو می کرد و ازتکفیرو غوغای عوام نمی هراسید و به ارشاد عقول و افهام می پرداخت.»
داستان معجزۀ ساختگی «هارون ولایت اصفهان» به زعامت آقا محمدتقی نجفی، مجتهد اصفهان با پشتیبانی دولت فخیمه انگلیس، به منظور جلوگیری از ورشکستگی کارخانه شمع سازی که متعلق به کمپانی هند شرقی بود، از حوادثی ست که نویسنده، هم، از شأن نزول معجزه غافل نبوده، هم این که خواص این گونه معجزه های ساخت انگلیس ومهمتر پایگاهِ مجتهدان را یادآورمی شودکه درشناخت نمایندگان خودساختۀ خدا کار خداپسندانه ایست!

همانگونه که قبلا اشاره شده مقالات زیادی درباره مسائل گوناگون، به قلم نویسنده کتاب، در تبیین روشنگری و مشکلات کشور تدوین و درنشریات چاپ و منتشرشده در این کتاب نیزآمده است؛ درمجموع مُعرفِ پایگاه فرهنگی نویسندۀ ای ست که با هنر و قلم سر وکار دارد و هنرشناس است و دراین مجموعه گردهم آورده است. تنوع مطالب در گسترۀ فرهنگی – اجتماعی هریک با مضامین شیرین و شنیدنی به خواننده مجال نمی دهد کتاب را ازخود دورکند. قدردانی وحس صمیمیت بابرخی پیشگامان، ویادآوری از خدمات آن ها ازکارهای آموزنده ای ست که نویسنده، دراین دفترپربار با مخاطبین درمیان گذاشته است.

پایان سخن این که : گذری و نظری درخلوت، غربت ازمعدود آثار نفیس وپُربارفرهنگی و ماندنی درادبیات کشوردرتبعید است با خدمات صادقانه و ستودنیِ فرهنگیِ نویسنده ای فرهیخته.

بررسی کتاب بازخوانی قتل های سیاسی زنجیره ای / رضا اغنمی

1658bazkhaniGhatz-j
نگاهی به : بازخوانی قتل های سیاسی زنجیره ای
به کوشش: حمید جهان بخش – سعید افشار
چاپ ونشر: کتاب فروشی و انتشارات “کتاب ارزان” – سوئد
چاپ یکم : تابستان ۱۳۹۳/ ۲۰۱۴

آوردن برگی ازسخنان زنده یاد منصورکوشان درپشت جلد، بزرگداشتی ست وادای حرمت به یکی از خادمان فرهنگ، با کارنامۀ پُربارادبی اش که سال گذشته در نروژ ازهستی رهید .
درپیشگفتار آمده است: «هرکنکاشی درزمینه یافتن سرنخ هایی ازآمران وعاملان قتل های زنجیره ای، با توجه به دشواری های جدی سرراه وسایه سنگینِ رهبر به عنوان مسئول اصلی این کشتار و دستگاه های سرکوب و امنیتی موازی و گوناگون او درعمل نازا و سترون بوده است .»

با چنین آگاهی درست، در زمانۀ خفقان و سرکوب که سراسر وطن درسیاهی وتزویر، زیربار خونین ترین و فاسدترین حکومت های زمانه به نفس تنگی گرفتارشده، به سراغ آمران و عملۀ قتال رفتن، کاری ست پژوهشی وبسی شجاعانه که دستاربندان وحکومتگران جور و جهل را معرفی می کند. وابعاد بخشی از این موانع را برای دادخواهی و روشن شدن زوایای تاریک این جنایت سازمان یافته وحکومتی مورد بحث و بررسی و داوری خواننده قرار می دهد.

mokhatir_pouyandeh201103

محمد مختاری و جعفر پوینده

حکومتِ فاسدی که با جباریتِ کم نظیر نزدیک به سی وپنج سال است که به بهانۀ ترویج دین، با ریختن خون انبوه زن ومرد بیگناه مردم را از دین و آئین بیزار کرده؛ با تکیه به رسم و رسوم پانزده قرن گذشتۀ عرب جاهلیت بدون کمترین توجه به دگرگونی های جهان، سرکوب و خفه کردن هرمعترض را از واجبات دین قرار داده است.
هردو نویسنده در دیباچه، نگاهی دارند، به سابقۀ روحانیت و مسئلۀ فتوای قتل دگراندیشان: «روحانیون ومتولیان دین فرمان و فتوا به نابودی جسمی دگراندیشان و مخالفان فعال فکری خود می دهند.» سپس ازمخالفت ها، آن هم ازهمان روزهای آغازین رژِیم نوپا و«هجوم به کتابفروشی ها و بعضی از مراکز فرهنگی»، ازاثراث برآمدن آیت الله خمینی و نامه نوشتن عده ای از هنرمندان ونویسندگان دراعتراض به حمله و کتاب سوزانی ها و آتش زدن کتابفروشی ها اشاره ای دارد به پاسخ آیت الله خمینی درمرداد ۱۳۵۸: «اگر ما از اول قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم وحزب های فاسد راممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آن ها را به جزای خودشان رسانیده بودیم وچوب های دار درمیدان های بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم این زحمت ها پیش نمی آمد.» اگرآیت الله خمینی حالا زنده می بود، و می دید که هنوز باهمه دارهایی که در سراسر میادین ایران برپا شده وگورستان ها پُرشده ازمفسدین واعدامی ها، و زحمت هنوز هم برگردن وارثان سنگینی می کند؛ آیا با فتوای قتل عام عمومی، زحمت موروثی مرتفع می شد؟

فصل اول – آغازش با سخنی سنجیده و بسی عبرت آموز ازمحمد مختاری ست : «درخت و سنگ و سار و سنگسار ودار/ سایه ی دستی ست که می پندارد دنیا را باید از چیزهائی پاک کرد . . .» انگار که آن زنده یاد مختاری آمال و آرمان های تمامِ تمامیت خواهان آرزومندِ جهان را دراین جملۀ کوتاه و پر مغز توضیح می دهد.

داریوش و پروانه فروهر

داریوش و پروانه فروهر

به سراغ قربانیان می روند و از اینکه رژیم مسئولیت قتل فروهرها ومختاری وپوینده را پذیرفته سخن رفته، اما بلافاصله اضافه می کند : «درهاله ای ازابهام فرو رفته است» هاله ای که برای عموم روشن است جز آمران و عاملان و پرونده سازانِ سجاده باز. و آن ها که از هول و هراس خشم مردم، با چشم های نگران درسیاهی ریا و دروغ دست وپا می زنند. خلاف گوئی و خلاف کاری آن چنان با خون ها عجین شده که قبح و قباحتش سیمایِ کارشناسی به خود گرفته و برگۀ تضمین موفقیت ها تا حفظ مقام شده. براین باورهای کفرآموز است که فاسدترین عناصر در مقام داد و داوری تکیه می زند. در جهنم دست ساز خود، با آرایه های مردم فریب و زندان ها را پُر می کنند از آگاهان و معترضان با این همه جنایت و فسادِ سازمان یافته.

درد دل هریک ازبازماندگان، حکایت اندوهباری ست از دوندگی های مداوم وخستگی ناپذیر آن ها در روشن شدن انگیزۀ جنایت های حکومت اسلامی. اما وسیله ای شده در گشودن پروندۀ قتل ها. و شناسائی آمران وعاملان این جنایت ها که به قول نویسنده ها درهاله ای از ابهام فرورفته است. به روایتی نانوشته آمران این قبیل قتل ها در دنیا شناخته شده هستند. هموطنان نیز با آن ها آشنائیِ دیرینه ای دارند وخوب هم می شناسند. عاملان را حرجی نیست. مهم آمران هستند که هزاران سال است بین مردم هستند با زندگی انگلی؛ وحالا درمسند فرمانروائی!

مصاحبه با سیما صاحبی همسر محمد جعفر پوینده، پرستو فروهر دختر زنده یادان پروانه وداریوش فروهر، فرخنده حاجی زاده خواهر حمید حاجی زاده و عمۀ کارون بچۀ معصوم ۹ ساله حمید ومریم حسین زاده همسر داغدار محمد مختاری ، ازدردناکترین روایت های این دفتراست. سنگین است و اندوهبار که عزیزت را با وضع وحشیانه بکشند و بعد به جنایتِ خود افتخار بکنند و بر کرسی وزارت تکیه بزنند؛ ومهمتر، به خدا و باورهای و آئین هائی که عمری در آستانه اش بندگی کرده ای، با خلوص نیت پیشانی برخاک راز و نیاز کرده ای، شگفتا! که می بینی درپناه همان آئین ومذهب با توسل به همان باورها، جنایت و کشتن عزیزت را با همان آئین مورد پرستش تو، توجیه می کنند!

فرخنده حاجی زاده

فرخنده حاجی زاده

جانِ سخن، ازروح آزرده وماتم زدۀ فرخنده حاجی زاده فریاد می کشد. درد هزاران سوگوار زخمی را درتاریخ ننگین حاکمان جوروجهل مستند می کند : « آن قدر من، ما، برادرم و به هرحال کسان دیگری فریاد کشیدیم تا گوش های کر خیابان به شنیدن باز شد. وگرنه، تا سال های سال کم تر کسی اسم حمید و کارون را به طور جدی می دانست. بسیار هستند کسانی که کشته شدند و هنوز هیجکس نام شان را نمی داند.» همو در انجمن قلم آمریکا در سخنرانی سال۲۰۰۰ در نیویورک می گوید: «زوال آرزوهایم را به سوگ نشسته ام، پیکر پاره پاره ی برادرم، جسم ازهم دریده ی کارونم را بربال روح و روانم تشییع کرده ام.»

خانم فرخنده حاجی زاده، ازقتل آگاهان بی نام ونشان که کمتر اسم شان دررسانه ها آمده، حتا به گوش خیلی ها نرسیده سخن میگوید : «درشهر خود من کرمان، کتاب فروشی داشتیم به نام «مهرداد شکوری» که چند روز بعد از مرگ جسدش درخانه اش پیدا شد. گفتند سنکوب کرده، اما بعدها آشکار شد، کشته شده است. «علی فدایی» معلمی بود که جلوی درخانه اش با ضرب هشت گلوله کشته شد. فکر نکنید قتل های زنجیره ای فقط به کشتار پاییز ۷۷ منحصر می شود و یا به قتل سعیدی سیرجانی و یا دکتر سامی، نه این دایره بسیار وسیع است». این روایت خانم فرخنده حاجی زاده را باید پذیرفت . در این دفتر ص ۱۹۴ میز گردی که با حضورخانم فاطمه گوارایی و خانم نسرین ستوده داشتند ازقول یکی از مسئولین نشریه «نامه» آمده است که : «در آستانۀ پنجمین سال ازرویداد قتل های زنجیره ای سال ۷۷ قرار داریم. فاجعه ای که به دلیل رویداد حوادث بعد ازآن و نیز افشا شدن حذف نزدیک به ۱۳۵ نفر از دگراندیشان و منتقدان درایران درسال های قبل به یکی از مهمترین سرفصل های سیاسی تاریخ ایران تبدیل شد.» وبعد با اشاره ای گذرا به سخنان خاتمی درباره قتل های زنجیره ای، واینکه ۵ سال از آن زمان گذشته خطاب به حاضران می پرسد: «آیا آن کانون هایی که به حذف فیزیکی دگراندیشان اقدام کرده، ازبین رفته و یا آن اهداف دراشکال گوناگون دیگری تحقق بخشیده شده و می شود؟»

بی تردید، همان روال در اشکال دیگر ادامه دارد. نه از اعدام دادگاه های فرمایشی کاسته شده و نه از تحرک ماشین سرکوب و خفقان . حکومت های استبدادی، همیشه لرزانند و درحالت فروپاشی، تنها رعب و وحشت است و نمایش دار و طناب دراشکال گوناگون گسترده تر تا ملکۀ ذهن مردم؛ و تضمین دوام طاعت و بندگی.

دکتر مسعود نقره کار

دکتر مسعود نقره کار

مسعود نقره کار در پاسخ به این سوال که آیا « مقوله تهاجم فرهنگی پایه تئوریک سرکوب و کشتار آزادی خواهان، دگراندیشان، اهل قلم و سایر مخالفین سیاسی وعقیدتی حکومت اسلامی ایران است»، عقیده دارد، قتل های زنجیره ای را: «شیوه ی قتل ها وگزینشی بودن قربانیان » تعین می کند، البته نقره کار در ص ۲۰ « تئوری تهاجم فرهنگی را به عنوان پایه تئوریک قتل های زنجیره ای در مورد کانون نویسندگان ایران و نه همه ی قتل های زنجیره ای می پذیرد»، و ازاین که کشتار نویسندگان و روشنفکران درسلطۀ تفکر حکومت اسلامی موردهدف قرارگرفته است، رفتار حاکمیت را زیر ذره بین نقد برده می نویسد: «معتقد است که حق و حقیقت در دستان اوست. پس اگر کسی این حق و حقیقت را نپذیرد حذف خواهد شد. به ویژه حذف فیزیکی، که ازتخصص های حکومت اسلامی است.» جمهوری اسلامی از فردای به قدرت رسیدنش بی وقفه کوشید که فرهنگ مکتبی، تک صدایی و حکومتی خود را که تنها نحله ای از تشیع است به جامعه تحمیل کند و سایر فرهنگ ها و بخصوص فرهنگ مستقل و غیرمذهبی (سکولار) را که از جمله کانون نویسندگان ایران پرچم آنرا در دست دارد حذف کند. حکومتی که دست به کار حذف وسرکوب می شود، باید قادر به تولید فرهنگی، هنری، ادبی ونظری در چارچوب خشک وبسته مکتبی وحکومتی خودش باشد، جمهوری اسلامی در این عرصه تا به امروز ناتوان وبی کارنامه است. در حالی که فرهنگ غیر حکومتی با تمام سانسور وفشاری که بر روی شانه اش قرار دارد هژمونی فرهنگی جامعه را در دست داشته و دارد.

نقره کار درپاسخ این پرسش که « آیا پس ازپذیرش مسئولیت قتل این چهار تن توسط رژِیم، شمشیر بُران این گونه قتل ها از بالای سر دگراندیشان، هنرمندان وطرفداران آزادی اندیشه و بیان بدون قید و شرط برداشته شده است می گوید: نیروهای اطلاعاتی، امنیتی ونظامی و بخش اطلاعات سپاه به گمان من نه تنها اطلاع داشتند بلکه خودشان مستقیما دراین کشتارها دست داشته اند.»
گواهِ این نظریه را می توان درحادثۀ قتل پیروز دوانی یکی دیگر از قریانیان قتل های زنجیره ای از قول صاحبنظران دریافت: «اکبر گنجی درکتاب «عالیجناب سرخپوش وعالیجناب خاکستری» می نویسد: پیروز دوانی درپایان شهریور ۱۳۷۷ به قتل رسیده است. عمادلدین باقی، عبدالله نوری واکبر گنجی، «غلامحسین محسنی اژه ای» را صادرکننده دستور قتل او اعلام کرده اند .

سعید امامی و همسرش

سعید امامی و همسرش

خانم پرستو فروهر می گوید : « پرونده مخدوشی که به ما دادند، عنوان کرده بودم که این «دادرسی» را درواقع نمی شود اسمش را دادرسی گذاشت. این یک سرهم بندی دستگاه قضائی برای بستن پرونده برای خاموش کردن صدای عدالت خواهی است. . . . تا نشان بدهند که چه پرونده ی پوشالی ای سرهم بندی کرده اند . . . . . . حتا آن دونفری که ازمقامات عالی رتبه ی این وزارتخانه بودند و به عنوان آمر درپرونده و دردادگاه معرفی شدند، دراعترافات شان درپرونده عنوان کرده اند که دستورشان را از «وزیر وقت اطلاعات گرفته بودند . . . . . . وزیر رأی برائت گرفت . . . . و دیدیم که برای وکیل پرونده آقای دکتر «ناصر زرافشان» که براین موارد پافشاری کرد، پرونده سازی کردند و او به پنج سال زندان محکوم شد. وکیل پرونده زندان کشید، ولی وزیر اطلاعات آقای «قربانعلی دری نجف آبادی»، که دستور قتل داده بود رأی برائت گرفت و بعد هم ترفیع گرفت و حتی دردوره ای دادستان کل کشور شد. او پس ازوزارت اطلاعات مشاوراقتصادی رئیس حمهور، ریاست کمیته اقتصادی شورایعالی امنیت کشور، ریاست دیوان عدالت اداری دادستان کل کشور ازسال ۱۳۸۸ تا ۱۳۸۳ برعهده داشت .»

شکافتنِ مفاد قانون و استحقاق مقتول به کشته شدن نیز دراین باره از قول دکترناصرزرافشان، شنیدنی ست: «ماده ۲۲۶ قانون مجازات اسلامی می گوید: قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعا مستحق کشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد، قاتل باید استحقاق قتل اورا طربق موازین در دادگاه ثابت کند». این ماده ازقانون زمانی مشکل آفرین می شود که کدامین مرجع شرعی، مستحق بودن یا نبودنِ مقتول را که نفس کشیدن را قاتل ازاو گرفته میباید به اثبات برساند؟ مگر این که مقتول قبل از کشته شدن با رضایت خود به قاتل اجازه ی کشتن خودش را داده باشد !

دکتر زرافشان درمقابل پرسش سعید افشار، « منظور ازدادگاه صالح چیست؟» می گوید: «این یکی از سناریوهایی بود که درنظرداشتند اجرا کنند، یعنی قربانیان را «مهدورالدم» اعلام و قاتلان را تبرئه کنند. آمران وعاملان این جنایات در ابتدا هنور اعتماد داشتند که با قیافۀ حق به جانب می خواستند قربانیان را مستحق مرگ اعلام کنند. اما به تدریج با تشدید فشار افکارعمومی به موضع دفاعی افتادند واز طرف دیگرهم چون این سناریو پای فتوا دهندگان را هم پیش می کشید این سناریورا کنار گذاشتند . . . . . . . حرف های ضد ونقیض بسیاری زده شد که یکی ازآنها هم مسأله مهدورالدم بودن قربانیان وماده ۲۲۶ بود .»

ترس فتوا دهندگان ازافشای نام و نشانشان در قتل های زنجیره ای، از مسائلی ست که دکتر زرافشان رسوایشان می کند .

فشار افکار عمومی بالاخره حکومت فاسد را به اعتراف واداشت. در «چهار دهم دی ۱۳۷۷» وزارت اطلاعات با صدور اعلامیه ای اعتراف کرد که مأموران آن وزارت خانه زنده یادان: « پروانه و داریوش فروهر، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده» را به قتل رسانده اند. ص۱۱۳

خانم سیما صاحبی همسرزنده یاد محمد جعفر پوینده با دلی پردرد، زمانی که با گم شدن شوهرش برای چاره جوئی همراه دخترش به سراغ آقای خاتمی رئیس جمهور وقت می رود «افرادی که دردفتر او بودند، برخورد بدی با من کردند آنها نامه را از من گرفتند و گفتند آقای خاتمی به نامه شما جواب خواهند داد . . . . من گفتم من جواب فوری می خواهم من حفاظت فوری جان همسرم را ازآقای رئیس جمهور می خواهم به هرحال آن ها به ما اجازه ورود به دفتر خاتمی را ندادند. . . . ازهمان روز از این قضیه دل بریدم.» اعضای دفتر آقای خاتمی که اصولا کارشناس و مشاورین او در حوزه مسائل سیاسی و جاری کشور هسنتد، قاعدتا در پاره ای از روزنامه های آن دوره خبر گم شدن پیروز دوانی در۳ شهریور ۱۳۷۷، قتل حمید حاجی زاده و پسرش کارون در شب اول مهر۷۷، داریوش وپروانه فروهر در ۳۰ آبان ۷۷، مجید شریف در ۸ آبان ۷۷، ومحمد مختاری در ۱۲ آذر ۷۷ را دیده و یا شنیده بودند، بنابراین انتظار می رفت که با این نامه با مسئولیت و دقت بیشتری برخورد می شد . سیما صاحبی می افزاید: « درروز۲۱آذر ۷۷ حدود هفت شب طی تماس تلفنی اطلاع دادند، جسدی را درشهریار کرج پیدا کره اند که با مشخصات محمد جعفر پوینده مطابقت می کند. . . . بعد درپرونده خواندم که همان روز ۱۸ آذر، دو ساعت پس از ربوده شدنش به قتل رسیده بود.»

خانم پرستو فروهر در«گزارش به ملت» گوشه هایی از جنایت ننگین سازمان یافته را بررسی و برای همگان عریان کرده است. خواننده ازخوانش روایت دختزی از مشاهدۀ بدن ها ی مثله شده ی مادر و پدرش چنان درهول وهراس می افتد که به سختی می تواند تا پایان سخنان راوی طافت بیاورد. درکنار این جنایت هولناک، قاتلان، خانۀ فروهر را نیز چپاول می کنند. «درمقابل سئوال ما که چرا این خانه این گونه به هم ریخته وغارت شده است، جوابی نداشتند.»

روایت گلشیری و سفر به ارمنستان و . . . از جستارهای خواندنی است که از دوراندیشی و علائق فرهنگی وتاریخیِ نویسندگان این کتاب حکایت می کند. زنده یاد هوشنگ گلشیری با برخی آثار نیک و به یادمانی اش از حوادث خانه گوست و تدارک اولیه سفرنویسندگان به ارمنستان، ملاقاتی چند با یکی ازمأموران امنیتی [هاشمی] به عنوان یک شاهد گزارش دقیقی تدوین کرده است که هم فضای آن روزها را به درستی نشان می دهد و علاوه بر این ، رفتارهای هوشمندانه دراین گونه رابطه های بحرانی را درزمانۀ امنیتی یادآور می شود. ازطرف دیگر جمع آوری اسناد ومدارک در جامعه ای که مدام با گسست هایی روبرو است، باز سازی حافظه تاریخی وجمعی که حاکمان با تمام امکاناتشان در حال جلوگیری از آن و مخدوش کردنش می باشند اهمییت صد چندانی پیدا می کند.

قسمتی از پیام زنده یاد منصور کوشان پایان بخش این نوشته است: « همچنان که بعدا برای اولین بار به اروپا آمدم، قبول کردم که تا آخرین لحظه در راه صدا و اندیشه دوستان، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، فروهرها، غفار حسینی، احمد میرعلایی، مجید شریف وحمید حاجی زاده ها تلاش کنم، و صدای همه ی آن ها را به ملت ایران برسانم. وظیفه مااست که لحظه ای سکوت نکنیم .»

با سپاس ازبازنگری وکوشش آقایان حمید جهان بخش و سعید افشار که با تدوین این اثر به یادماندنی و معرفی خاطره جانبازانِ فرهنگی ادبیات تبعید را پربارترکرده اند. با آرزوی موفقیت ایشان و همه خادمان فرهنگ که دراین تبعید اجباری با تحمل سختی ها دربالندگی فرهنگ کوشا هستند .

تصور کن …یادی از جان لنون / رهیار شریف

اشاره: اگر قصد کنیم تا از میان جمله گی خواننده های دنیا و در تمامی ادوار تاریخ، تنها چند خواننده ی سیاسی – اجتماعی را برگزینیم؛ بی گمان یکی از آن چند، همین ” جان لنون ” انگلیسی ست؛ هم او که بیشتر از بیتلز و فراتر از ترانه های نام آشنایش، قهرمانی برای طبقه ی کارگر بود و از مصائب و دشواری های زندگی ایشان ترانه ساز می کرد. هیات تحریریه ی بخش فرهنگی خلیج فاس به بهانه ی همزمانی با تولد این هنرمند، درمطلبی نسبتا جامع، از زندگی و آثار و احوال او گفته و یادش را گرامی داشته؛ توضیح آخرین اینکه، مجله ی موسیقیایی ” چمتا ” که شنبه ی هر هفته به روی آنتن تلویزیون ایران فردا می رود، در قسمت های پیشینش برنامه ای را به جان لنون اختصاص داده بود؛ در انتهای این مطلب نشانی آن برنامه را هم برای علاقه مندان کنجکاوتر به آثار او از ی آورده ایم…

قهرمان آدم های اهل کار…

sdfsdf

جان لنون

روزهای آغازین اکتبر مصادف است با تولد ” جان وینستون لنون” خواننده، شاعر و آهنگساز انگلیسی. هنرمندی که در عمر کوتاه چهل ساله اش مبدل به یکی از با نفوذ ترین و خلاق ترین چهره های موسیقی قرن بیستم شد.
جان لنون در سال ۱۹۴۰ در بندر کارگری لیورپول به دنیا آمد. او که در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده بود، تحت سرپرستی خاله اش قرار گرفت اما نتوانست خود را با زندگی طبقه ی متوسط و محیط خشک آموزشی مدارس آن دوران وفق دهد. لنون همواره خود را از جمله افراد طبقه ی کارگر می دانست و از همین رو در دوران دبیرستان روزنامه ای را برای شرح وضعیت کارگران مدیریت می کرد و در دفاع از حقوق آنان مقاله می نوشت.
در اواسط دهه ی ۱۹۵۰ میلادی جان لنون با موسیقی راک اند رول – که آن روزها با سرعتی دیوانه وار آمریکا را تسخیر می کرد – آشنا شد. لنون این موسیقی را به مثابه ی چاره ای برای رهایی از مقررات پوسیده و سنتهای کهنه ی جامعه ی انگلستان می دانست، از همین رو خیلی زود و در سن شانزده سالگی نخستین گروه موسیقی اش را تشکیل داد.
در سال ۱۹۵۷ آشنایی لنون با موسیقی دان جوانی به نام “مک کارتنی” مقدمه ی تشکیل گروه افسانه ای آنان را فراهم آورد. گروهی که در سال ۱۹۶۲ متولد شد و “بیتلز” نام گرفت. این نام که با ایهامی دوگانه گاه به معنای سوسک ها و گاه یادآور لغت بازی با واژه ی “beat” به معنای “ضرب” در زبان انگلیسی ست، طی مدت دو سال در بخش وسیعی از دنیا مبدل به نامی آشنا شد. تا جایی که کمپانی های پخش و ضبط و شبکه های رادیو و تلویزیونی و بنگاه های برگذاری کنسرت، فرصت سر خاراندن و فکر کردن برای “بیتلز” باقی نمی گذاشتند.
گروه بیتلز در عمر هشت ساله اش ۱۲ آلبوم منتتشر کرد که اولین آنها با نام ” Please, Please ,me” در مارس ۱۹۶۳ وارد بازار شد و آهنگ اصلی اش در صدر فروش بریتانیا و آمریکا قرار گرفت. موسیقی این گروه در دوره های مختلف بسته به شرایط اجتماعی و سیاسی و هم چنین ویژگیهای شخصیتی اعضای گروه دستخوش تحولاتی ژرف بود. چنان که درسالهای پایانی حیات این گروه دیگر نه تنها خبری از اشعار سرخوشانه با مضامین عاشقانه نبود، بلکه ترانه ها مبدل به واژگانی برای اعتراض های سیاسی و انتقادهای اجتماعی گشته بودند. اما این واژگان لنون را اقناع نمی کرد، او این فریادها را از حد شعار فراتر نمی دانست و خود و گروهش را اسیر شهرت و امتیازاتی می دانست که جامعه ی سرمایه داری به آنها هدیه داده بود. او معتقد بود خواندن جمله ی ” It’s been a hard day’s night ” تنها به نمایش پایان دشوار یک روز کارگران می پردازد و هیچ نشانه ای از اعتراض و آرمان را هویدا نمی سازد. از همین رو روح جان لنون دچار تلاطم و ذهنش با آشفتگی دست به گریبان شد، او از سویی فریاد جهانی اعتراض و انقلابهای کمونیستی آن سالها را می شنید و از سویی موقعیت پر زرق و برقش او را وسوسه می کرد. این شکاف و اختلاف فکری از سال ۱۹۶۶ خود را نمایاند و فروپاشی بیتلز را رقم زد.
اما شاید جرقه ی این فروپاشی را بتوان به مصاحبه ی جنجال برانگیز لنون با روزنامه نگار انگلیسی ” مورین کلیو” مرتبط دانست، مصاحبه ای که به گفته ی خودش اتفاقی نبود و شروع تسویه حساب با افکار و توهمات گذشته اش به حساب مى آمد، او در این گفت و گو با صراحت لهجه و سادگی مخصوص به خودش گفت: ” مسیحیت کمرنگ و محو خواهد شد. نیازی به استدلال نیست. حق با من است و این به اثبات خواهد رسید. اینک ما بیشتر از عیسی مسیح طرفدار داریم.” این سخنان موجب برانگیخته شدن خشم مقامات واتیکان، تحریم محصولات بیتل‌ها، لغو کنسرت‌های‌شان و سوزانده‌شدن صفحه‌ها و عکس‌های‌شان به‌خصوص در ایالات متحده شد. تا جایی که شش ماه بعد از این مصاحبه، لنون و گروه “بیتلز” در سفر آمریکا، با حمله و فشار خصمانه شخصیت ها و محافل مرتجع روبرو شدند. با این حرف، جان لنون دشمنی ابدی بسیاری را به جان خرید به حدی که مقامات واتیکان در سال ۲۰۰۸ و پس از گذشت ۲۸ سال از مرگ لنون اعلام کردند او را به‌خاطر سخنان نسنجیده‌اش بخیده‌اند.
اما همزمان با این حمله های سازمان یافته، افکار عمومی مترقی و پیشرو آن دوران به سمت لنون جلب شد. پیش از این، “بیتلز” آلبومی به نام Religion (دین) منتشر کرده بودند. قبلا جان حتی خود را “کمونیست مسیحی” معرفی کرده بود. اما بعدها به این جمع بندی رسید که این گرایش محصول دوران “فوق ستاره” شدن و اسطوره بیتلیسم بود. چنگ انداختن لنون به مذهب در حقیقت ابزاری بود برای ارضای روحی در برابر محدودیت ها و موانع پنهان و آشکاری که به او تحمیل می شد. جان لنون سال ها بعد، دین را “جنون قانونی” نام نهاد.
در همین اثنا دلدادگی لنون به “یوکو اونو”، هنرمند آوانگارد ژاپنی تبار نیز موجب تحول فکری عمیقی وی در زمینه های فکری و اجتماعی شد. بنا به گفته ی لنون این یوکو بود که افکار و ارزش های وی در مورد زنان را دگرگون کرد. جنبش رهائی زنان را به او شناساند و از شر دیدگاه های مردسالارانه و سنتی رهایش کرد. لنون در این رابطه گفت: “زنان خیلی مهم اند. ما نمی توانیم بدون مشارکت زنان و آزاد شدن آنها انقلابی داشته باشیم. برتری مردان به شیوه زیرکانه ای آموزش داده شده است. خیلی طول کشید که من متوجه شوم مرد بودن من چگونه میدان حرکت یوکو را محدود می کند. او زن سرخ و آزاده ای است که توانست به سرعت به من نشان دهد که کار من کجا غلط است. هر چند خودم تصور می کردم رفتار کاملا طبیعی دارم. به همین دلیل من همیشه علاقمندم بدانم رفتار کسانی که ادعای رادیکالیسم می کنند با زنان چگونه است. چگونه می توان از قدرت برای مردم دم زد بدون این که درکی از این داشته باشی که مردم شامل هر دو جنس است.”
آشنایی و ازدواج این دوهنرمند با یکدیگر ، دوره ی ” جان – یوکو” را برای جان لنون به ارمغان آورد، دوره ای که در آن لنون بیش از آنکه یک خواننده ی راک باشد یک لیدر سیاسی بود.
ازدواج جان و یوکو نیز ماجرای پر سروصدایی داشت. آن‌ها برای ماه عسل به هتل “الیزابت مونترال” رفتند و به نشانه اعتراض به جنگ در سراسر دنیا، یک هفته اعتصاب کردند و از اتاق خارج نشدند. آن‌ها تابلوی بزرگی با عنوان “Bed Peace” را بالای سر خود نصب کرده بودند و در این مدت خبرنگاران زیادی عکس‌ها و گزارش‌های مفصلی از اعتراضات این دو در ماه عسل منتشر کردند. جان برگه‌هایی به دیوار آویخته بود که از صلح می‌گفت و علیه نیکسون و هم‌کارانش خطابه‌سرایی می‌کرد.
در همین زمان لنون در مصاحبه ای در پاسخ به این پرسش که اگر ناگهان بمیری، دوست داری از تو چگونه یاد شود، گفت: “به عنوان یک صلح‌دوست بزرگ. ما امیدواریم به صلح دست پیدا کنیم. این هدف ماست، و دستاورد بزرگی هم هست. ما همه تلاشمان را برای دستیابی به صلح می‌کنیم. به طور نمادین، به جای شکستن شیشه مغازه‌ها برای صلح، مثلا می‌گذاریم موهایمان بلند شود. حتی اگر کارگری موهایش را نزند، به نحوی برای صلح مبارزه کرده است. برای همین می‌گوییم برای صلح موهایت را بلند کن، یا برای صلح از رختخواب بیرون نیا. می‌دانید، کارهایی از این قبیل که چیزی را هم خراب نمی‌کند.”
این‌چنین بود که فعالیت رادیکال سیاسی و ضد جنگ آن‌ها، شهرت مضاعفی را برای این زوج در پی داشت و جان لنون سردمدار هنرمندان در راه بیداری مردم، مبارزه علیه جنگ ویتنام و گسترش صلح در دنیا شد.
انتشار آلبوم مشترک لنون – اونو در سال ۱۹۷۰ به منزله ی مرگ “بیتلز” و تولد دوباره لنون بود. چرا که یک سال بعد، مشهورترین اثر جان لنون یعنی ترانه “تصور کن” در آلبومی به همین نام منتشر شد و جایگاه جدید و متفاوتی را برای جان لنون در سطحی گسترده به ثبت راسند. در همین دوره، لنون در افشای کشتار چهل و سه زندانی به دست گارد ملی آمریکا در جریان شورش زندان “آتتیکا” در نیویورک ترانه ای سرود و در مخالفت با جنگ های تجاوزکارانه امپریالیستی، ترانه “به صلح فرصتی بدهید” Give peace a chance را سرود که تا امروز هم در تظاهرات های ضد جنگ به گوش می رسد. جان لنون تفکراتش در مورد چهره های مشهور و قهرمانان دروغین که حاصل تجربه محبوبیت و شهرت “بیتلز” بود را در ترانه “قهرمان طبقه کارگر” Working class hero اعلام کرد. و بالاخره، جان لنون ترانه “زن برده ترین برده هاست” را خلق کرد که نقد صریح و موثری است از نقش فرودست زن در جامعه طبقاتی و فرهنگ و تفکر و عملکرد مردسالارانه. خودش می گفت که این آثار را در مقابل هنر تخدیر کننده ای که بورژوازی تبلیغ می کند ساخته است و به دنبال سرودن ترانه هایی است که مردم در جریان مبارزات خود آنها را بخوانند. در سال های ۱۹۷۰، لنون هر چه بیشتر در موسیقی راک کنکاش می کرد، به ریشه های قدرتمند موسیقی سلتیک و موسیقی عمیق و تکان دهنده سیاهان بیشتر نزدیک می شد.
سرانجام روز هشتم دسامبر سال ۱۹۸۰ روزى بود که نه تنها طرفداران این گروه اسطوره‌اى، که همه دوستداران عالم موسیقى در بهت فرو رفتند، روزی که جان لنون در حالیکه همراه با یوکو به منزل خود باز می گشت به ضرب گلوله یکى از طرفدارانش که جنون‌آمیز به وی عشق می ورزید، به قتل رسید.
چهار ترانه جان لنون که منتقدان فرهنگ پاپ آن را بزرگترین تبلیغ برای صلح در سراسر جهان توصیف می‌کنند، از این قرارند: “عشق همه چیزی است که به آن نیاز داریم” Love is All You Need، “کریسمس مبارک، اگر بخواهی جنگ تمام شده”، Imagine یا “تصور کن” و “به صلح یک شانس دیگر بدهیم” Give Peace A Chance.
در بخشی از ترانه “تصور کن” که امروزه به نوعی به امضای جان لنون بدل شده است چنین آمده است
“تصور کن بهشتی وجود ندارد،
سخت نیست اگر تصورش را بکنی.
تصور کن جهنمی زیر پای ما نیست
و بالای سرمان هم فقط آسمان است.
تصور کن همه انسان‌ها فقط برای امروز زندگی می‌کنند…”

دوازده کتاب ممنوع برای زنان / لیلا سامانی

از سال ۱۹۸۲ بدین سو هفته ی پایانی سپتامبر در امریکا هفته “کتاب‌های ممنوع شده” نام‌گذاری شده است.
انجمن کتابخانه‌های امریکا همه‌ساله کتاب‌هایی که ازلحاظ اخلاقی، مذهبی و سنی مشکل داشته و والدین زیادی از آن کتاب‌ها شکایت داشته باشند را در لیست کتاب‌های ممنوع قرار داده و در همان هفته ۱۰ کتاب با بیشترین شکایت را لیست کرده و منتشر می‌کند.

asdasd

در طول هفته کتاب‌های ممنوعه اختلاف‌سلیقه بین والدین، نویسندگان و ناشران به اوج می‌رسد که بازتاب آن را در رسانه‌های مربوط به کتاب قابل رصد یابی است.
برخی از والدین عقیده‌ای به این نوع سانسور ندارند و برخی به شکل جدی خواستار برداشته شدن کتاب‌های ممنوعه از کتابخانه‌ها، مدارس و کتابخانه منازل هستند .
به همین بهانه، روزنامه‌ی هافینگتن پست مطلبی منتشر کرده با عنوان ” دوازده کتاب ممنوعی که هر زنی باید بخواند”، با هم نگاهی گذرا می کنیم به عناوین و محتوای این کتابها .

beloved1
۱- دلبند اثر تونی موریسون

این رمان که در ژانویه‌ی ۱۹۸۷ منتشر شد، هر چند با استقبال منتقدان مواجه شد و توانست جایزه‌ی پولیتزر را از آن خود کند؛ اما به دلیل محتوای جنسی و خشونتهای تکان دهنده‌ی آن در فهرست کتابهای ممنوع قرار گرفت.

این کتاب با نثری تکان دهنده و تاثیر گذار، از دوران برده داری آمریکا قصه ساز می کند، قصه ای دردناک از زبان یک برده‌ی زن سیاه پوست به نام “ست” که فرزند دخترش را می کشد تا او را از رنج بردگی برهاند.

AliceMunro-site01
۲- قصهٔ کُلفَت اثر مارگرت اتوود

این کتاب داستانی در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، نمونه از یک اثر پادآرمانی ست، سرزمین خیالی توصیف شده در این داستان پس از یک انقلاب به وجود آمده و قوانین آن بر اساس متن انجیل و قواعد مذهبی وضع شده اند. یکی از ویژگیهای این حکومت تبعیض جنسی شدید در مورد زنان است. به شکلی که در این نظام توتالیتر زنان به طبقات اجتماعی مختلفی تقسیم می شوند، در این میان ” کلفتها” طبقه ای هستند که وظیفه شان زادن و خدمت کردن به زنان طبقه ی بالاتر است. این زنان بی نام اند و با نام مالکان وقتشان خوانده می شوند، داستان از زبان یکی از زنان این طبقه روایت می شود. خواندن این کتاب به دلیل ” زبان بی پرده و محتوای ضد مذهبی” در برخی ایالات آمریکا ممنوع اعلام شده است.

6564f6sd5f
۳- رنگ بنفش نوشته‌ی آلیس واکر

این کتاب در سال ۱۹۸۲ منتشر شده و برنده ی جایزه ی پولیتز همین سال هم شده است. این کتاب ماجرای دختری سیاهپوست در دهه ی ۱۹۳۰ است که زندگی سختی را به عنوان یک زن و یک شهروند درجه دوم می‌گذراند.
سکسیم و نژاد پرستی مضامین اصلی این کتاب هستند و شرح صحنه های خشن بهانه ای شده اند برای سانسور و ممنوع شدن این کتاب.

fdsf
۴- استخوانهای دوست داشتنی نوشته ی آلیس سبالد

این کتاب در سال ۲۰۰۲ منتشر شد و به شدت مورد استقبال مخاطبان و منتقدان قرار گرفت و به بیش از ۳۰ زبان از جمله زبان فارسی ترجمه شد. قهرمان داستان دختری ۱۴ ساله به‌نام سوزی سالمون است که شخصی به نام جرج هاروی به او تجاوز می کند و پس از آن او را به قتل می رساند، داستان از زبان سوزی و از دنیای ماورا روایت می شود، او با زبانی کودکانه و جذاب رویدادهای پیش و پس از مرگش را توصیف می کند، ماجراهایی که در طی سالهای پس از مرگ او برای والدین، دوستان، پلیس و حتی قاتلش رخ می‌دهد، این کتاب به علت “فحوای ترسناک” آن ممنوع اعلام شده است.

654g6fd5
۵- فاسق خانم چترلی نوشته ی دی. اچ. لارنس

این رمان که چاپ اول آن به سال ۱۹۲۸ باز می گردد، از همان ابتدا به طور مخفیانه و زیرزمینی به چاپ رسید. عاشق لیدی چترلی یک اثر کلاسیک انقلابی است و در حقیقت سلطه نابرابر طبقه بالادست بر طبقه کارگر را به چالش می کشد، این کتاب اما خیلی زود به دلیل محتوای داستان – که بیان روابط جسمی میان مردی از طبقه کارگر و زنی متاهل از طبقات بالا و مرفه است- توصیف صریح و بی‌پردهٔ صحنه‌های جنسی و از استفاده از واژگان قبیح و مبتذل به شهرتی جنجال برانگیز رسید، تا جایی که حتی انتشار آن تا سال ۱۹۶۰ در آمریکا ممنوع بود.

asd25415
۶- بدن ما، خود ما – به کوشش موسسه ی بهداشت زنان بوستون

این کتاب که در سال ۱۹۷۱ و توسط خود زنان برای زنان نوشته شده، هدفش آشنایی زنان با مقدمات مسائل فیزیکی زنان است، این کتاب مسائلی چون سلامت و جنسیت زنان را با مواردی نظیر پیشگیری از بارداری، جنسیت شناسی، رضایت جنسی، یائسگی و زایمان پوشش می دهد. این کتاب به دلیل آنچه برخی آن را محتوای پرنوگرافیک و تبلیغ همجنس گرایی خوانده اند، در لیست کتابهای ممنوع قرار گرفته است.

654te
۷- چشمهای آنها خدا را نظاره می کرد اثر زورا هرستون

این کتاب شرح قصه گویی یک زن سیاه پوست آفریقایی آمریکایی برای دوست صمیمی اش است که در خلال آن داستان زندگی پرآشوب و سراسر رنجش را برای او شرح می دهد، این کتاب در سال ۱۹۳۷ منتشر شده و از آن روز به دلیل محتوای جنسی اش جنجال برانگیز بوده است.

df52sd3
۸- بیداری اثر کیت شوپن

کاراکتر اصلی رمان بیداری در جستو جوی هویت و نقشی برای خود است، نقشی فرای آنچه جامعه برایش در نظر گرفته است، والاتر از یک مادر یا همسر. این کتاب در سال ۱۸۹۹ منتشر شده و از همان آغاز به دلیل خط داستانی غیر اخلاقی و محتوای جنسی اش مورد بحث بوده است، تا جایی که برخی آن را کتابی مسموم خوانده اند.

651vcx2
۹- مدار رأس‌السرطان نوشته ی هنری میلر

این کتاب نخستین و مشهورترین کتاب هنری میلر نویسنده بزرگ و معاصر آمریکایی است که به سال ۱۹۳۴ در پاریس انتشار یافت و بلافاصله در تمام کشورهای انگلیسی زبان توقیف و فروش آن منع شد.دولت انگلیس از ورود هنری میلر که در آن زمان قصد عزیمت به انگلستان را داشت جلوگیری نمود و او را با نخستین کشتی به فرانسه بازگردانید. توقیف این کتاب تا سال ۱۹۶۱ ادامه داشت . میلر در این کتاب ماجرای زندگی خود را در سال‌های ابتدای دهه ۳۰ قرن گذشته و تلاشش برای نویسنده شدن شرح می‌دهد. او در این کتاب داستان و اتوبیوگرافی را به هم آمیخته است. برخی از فصل‌های این کتاب حکایت زندگی خود نویسنده وشرح ماجراجوییهای جنسی اوست، برخی دیگر ماجرایی از دوستان واقعی‌، همکاران و محل کارش است و بخش‌هایی از آن هم روایتی داستان گونه و خیالی دارد.

gdfg52
۱۰- حرف بزن نوشته ی لاری اندرسون

این رمان جنجالی شرح پیامدهای تجاوز به یک دختر نوجوان است، این کتاب در سال ۱۹۹۹ منتشر شد و باوجود آنکه پرفروش ترین کتاب نیویورک تایمز شد، اما به دلیل آنچه خشونت کلامی و تبلیغ سکس پیش از ازدواج خوانده شد، در فهرست کتابهای ممنوع قرار گرفت.

65gdf6g
۱۱- نمی فهمم چرا پرنده ی قفسی می خواند؟ نوشته ی مایا آنجلو

زنی به نام آنجلو شرح مفصلی از زندگی کودکی و جوانی اش – که شامل تجاوز به او در سنین خردسالی ست- به دست می دهد. کتاب در سال ۱۹۶۹ منتشر شد و به دلیل محتوای کفر آمیز و تبلیغ رفتارهای تهاجمی ممنوع شناخته شد.

hgf65230l
۱۲- کنج عزلت اثر رادکلیف هال

این رمان توسط دولت بریتانیا درسال ۱۹۲۸ به دلیل محتوایش که به همجنس‌گرایی زنانه می‌پرداخت، توقیف شد. داستان این رمان به زندگی زنی انگلیسی به نام استیون ماری اولیویا گرترود گوردون، که از طبقه مرفه جامعه آن زمان بود، می‌پردازد. در این رمان نشانه‌های همجنس‌گرایی شخصیت اول داستان از سال‌های آغازین زندگی او نمود پیدا می‌کند. آنجا که ماری استیون عاشق شخصیت زنانه ماری لویلین، راننده آمبولانس زنان در خلال جنگ جهانی اول می‌شود. این عشق دیری نمی‌پاید زیرا که طرد شدن از سوی جامعه استیون ماری را به کنج عزلت برد و این نکته‌ای است که هال از آن بعنوان نقطه ضعف این عشق نام می‌برد. این رمان همجنس‌گرایی را امری طبیعی جلوه داده و آن را هدیه خداوند می‌نامد و در پیامی آشکار خواهان به رسمیت شناختن حق حیات وباقی حقوق اجتماعی همجنس‌گرایان است.
سردبیر روزنامه ساندی اکسپرس در پی انتشار این رمان شدیداً به رادکلیف هال تاخت واو را مورد بی‌رحمانه‌ترین انتقادات قرار داد. او در نقد رمان کنج عزلت نوشت: ترجیح می‌دهم شیشه‌ای از اسید هیدروژن سیانید به هر دختر و پسری بدهم تا با نوشیدن آن به زندگیش خاتمه دهد قبل از آنکه این داستان منتشر شود.
در آمریکا نیز این رمان باعث ایجاد دعواهای حقوقی زیادی در ایالت نیویورک و در دادگاه گمرک آمریکا در نیویورک شد. پس از انتشار دعواهای قانونی مرتبط با انتشار این رمان، زنان همجنس‌گرا بیش از پیش در فرهنگ بریتانیا وآمریکا نمودار شدند. این رمان طی دهه‌ها مشهورترین داستان با موضوع همجنس‌گرایی زنانه در ادبیات انگلیسی بود. دختران همجنس‌گرا در این سال‌ها این کتاب را یگانه منبع افزایش دانایی‌های خود درباره همجنس‌گرایی می‌دانستند.

حرف های قاضی ربیحاوی درباره ی جنگ و ادبیات جنگ

گریختن با پای برهنه….
محمد سفریان

sdfsdfsdsd

قاضی ربیحاوی

اشاره:
هر ساله و در همین روزها، حرف جنگ و ذکر شومی هایش نزد ایرانی ها بیشتر از قبل می شود، چه این روزها همزمان است با آغاز جنگی که از جانب حکومت مذهبی با عنوان ” دفاع مقدس ” به مردم معرفی می شود … این جنگ خواهی نخواهی در ادبیات معاصر ما هم نمودی علنی داشته و آثار به نسبت زیادی هم در این باب قلمی شده اند. از آثار ادبی و گزارش های صادقانه تا نوشته های تبلیغاتی فراوانی که با پولهای کلان حکومت ممکن می شدند. باب همین مسائل پای صحبت قاضی ربیحاوی نشستم، هم او که جنگ را در زندگی و داستان تجربه کرده؛ به عین دیده و با جان لمس کرده. حرف هایمان هم اندکی به درازا کشید اما حیفم آمد که آنها را مطابق رسم روزنامه های ایترنتی کوتاه کنم، چه همه گی این سطور به گونه ای سند و مدرک اند و یادداشت هایی برای تاریخ؛ حرف هایی که برای بچه های نسل او خاطره اند و برای جوان ترها تاریخ؛ شما هم با اندکی حوصله ی مضاعف حرف های او را از پی بگیرید که جملگی شان قصه ی تلخ دیروزهای همین مرز و بوم اند… دیروزهایی که تاثیری شگرف در امروز ما داشته اند… با هم بخوانیم…

همانطور که میدانی کمتر از دو سال از برقراری رژیم جدید ایران می گذشت که در شروع پاییز سال ۱۳۵۹ ارتش عراق ناگهان بدون اطلاع قبلی از تمام جهات مرزهای ایران در پناه آتش شلیکهای کور همه جانبه از زمین و هوا به قصد اشغال کشور وارد ایران شد. اگرچه ارتش عراق توانست در شروع چندتا شهر مرزی را اشغال بکند اما رژیم ایران هم خیلی زود توانست رشته اوضاع را به دست بگیرد و از امکان اشغال بیشتر جلوگیری بکند. تفاوت اساسی بین دو ارتش عراق و ایران به زودی آشکار شد. ارتش عراق ارتشی زخم خورده و ناراضی از دیکتاتوری بود، آن نارضایتی تا مغز استخوان تک تک افراد آن ارتش فرو رفته بود بطوریکه هرکس به دنبال راه گریز از آن ارتش می گشت، حالا بخت برگشته ناچار به ایستادگی در مقابل ارتشی مملو از جوانان داوطلب ایرانی بود که با جان و دل به جبهه آمده و از مرگ هراسی نداشتند بلکه آن را مقدس هم می پنداشتند و وصال مرگ بهترین پاداش در آن نبرد بود، خب طبیعی بود که ارتش عراق و رهبری افسار گسیخته اش خیلی زود فهمیدند توان ادامه و مقابله در آن نبرد را ندارند و آن پس شروع کردند به درخواست صلح اما رژیم تازه ایران مثل هر موجود هوشیار دیگری کوشید که این ضعف ناگهان وارد شده بر کشور را به قوتی برای استحکام پایه های نظام تبدیل کند و سرانجام با کش دادن جنگ به مدت هشت سال هم به مقصود خود رسید.

fgfdgfdgdخب این مقدمه را گفتم که بگویم مملکت ما در همین دو دهه ی گذشته به مدت هشت سال درگیر با یکی از طولانی ترین جنگهای معاصر جهان بود و مثل هر جنگ دیگری روزنامه ها و رسانه ها مرتب از آن خبر داشتند، اصلا اخبار جنگ در این مدت صدر اخبار دیگر داخلی و خارجی شده بود، اما باز هم مثل اتفاقاتی که در بیشتر جنگها می افتد، در اینجا هم همه تمرکز خبر رسانی ها بر روی اوضاع جبهه های نبرد و فتوحات مردان در جبهه ها بود و یا اینکه چگونه ارتش ما توانسته آنهمه خسارت، ویرانی و کشته برای دشمن به بار آورد.

منظور اینکه در روزنامه ها و تلویزیون خبری از مردم معمولی و از زندگی واقعی مردم منطقه منتشر نمی شد. صفحات روزنامه ها در اشغال چاپ عکسهای جوانان سرباز و داوطلب در جبهه ها بود و تصویرهایی از فتح تپه های فتح که همه نامهای مقدسات را به خود می گرفتند اما تصویری از مردم لت و پار شده یا آواره شده ی پشت تپه ها نبود، فقط گاهی عکسهایی بود پراکنده از عکاسان جوان و فهمیده دوران که تعدادشان زیاد نبود، گاهی عکسهای آنان بود مثل عکسهای کاوه گلستان و رضا دقتی که به تصویر واقعی مردم اختصاص می یافت و طبعا همه تلخ بود و پُردرد، چرا که عین حقیقت بود، به همان تلخی، اما خب اینها هم محدود بود چون در روزنامه ها سانسور و محدودیت داشت قدرت بیشتری می گرفت و از انتشار اینگونه عکسها جلوگیری می شد بنابراین ما بیشتر این عکسهای عکاسان ایرانی را بایستی در مطبوعات خارجی جستجو می کردیم چون تلویزیون ایران که تا خرخره زیر سانسورشیپ بود و مطبوعات هم که جرات انتشار اینگونه عکسها را نداشتند و فقط مطبوعات غربی یعنی اروپایی امریکایی عکسهایی از مردم ستم دیده ایرانی در واقعه جنگ را می توانستند منتشر بکنند.

در همان شروع جنگ بود که یک شیوه دیگر برای انتشار اخبار درباره مردمی که جنگ ناخواسته بر آنان تحمیل شده بود و ندانسته داشتند زنده زنده در آتش جنگ می سوختند نیز خلق شد، انتشار قصه های واقعی درباره سرنوشت روز به روز آن مردم.

jang-6

رزمنده ایرانی در ورودی شهر خرمشهر – جنگ ایران و عراق

به یاد می آورم در نوجوانی قصه ای از ویلیام فالکنر خوانده بودم به نام دو برادر که مرا تحت تاثیر قرار داده در خاطرم مانده بود. جالب ترین موضوع برای من این بود که نویسنده یک شخصیت ساخته خیال خودش را در یک موقعیت واقعی یعنی در موقیت یک جنگ واقعی قرار داده و سفر او را به زبان ساده ی یک پسربچه روستایی شرح داده بود. نفس گرم این قصه بطور ناخودآگاه در جایی از سینه من می تپید تا اینکه بالاخره روزی فرارسید که این نفس از سینه به کاعذ دمیده شد، تقریبا هفته ها از شروع جنگ گذشته بود و من هنوز در آبادان بودم و آبادان هم در محاصره ارتش عراق بود یعنی هرگونه عبور و مرور از راه های زمینی دست و پنجه نرم کردن با خطر مرگ بود. این بود که ما هم به ناچار مدتی در شهر پُر از خطر ماندیم. خب روزها کاری نداشتم انجام بدهم درضمن اینکه قرار ماندن در یکجا هم نبود و خلاصه همه ش در گردش شهر و اطراف آن بودیم به قصد کمک به مردمی که نیاز به کمک داشتند و هر دم چهره ای تازه می دیدیم با قصه ای تازه از واقعیت آن آدمی. تجربه عجیبی بود. و در همان روزها بود که فکر نوشتن یک قصه به ذهنم آمد. در آنسال من بعنوان یک نویسنده با انتشار دو کتاب قصه برای نوجوانان شهرتی برای خود دست و پا کرده بودم و خلاصه می دانستم که ناشر پیدا کردن برایم آسان است، همانطور که گفتم حال و هوای قصه فالکنر هنوز در وجودم بود فقط باید آن را منطبق بر حال و هوای خودمان می کردم که آنهم بدون هیچ سختی در مُشتم بود چون قرار بود از سرزمینی بنویسم که در آن زاده شده بودم و نوزده سال از بیست و سه سال عمرم را در آنجا زیسته بودم بخصوص روزهای چنین سختش را هم داشتم می دیدم بنابراین از عهده این هم برمی آمدم و خلاصه تنها حاجت فرار از آن محاصره بود.

کلاه خود یکی از شهدای جنگ ایران و عراق

کلاه خود یکی از شهدای جنگ ایران و عراق

به تهران که رسیدم اول نشستم قصه را نوشتم شد یک کتاب در چهل صفحه بنام – وقتی دود جنگ در آسمان دهکده دیده شد – و کتاب منتشر شد وقتی فقط چند ماه از آغاز جنگ گذشته بود. در آن دوره ممیزی بر کتاب هنوز رایج نشده بود، وزارت ارشاد هنوز آنقدر با روزنامه ها و مجله های جور به جور سر وکار داشت که هنوز سر و کارش با کتاب درنیامیخته بود. از آنجا که شخصیت اصلی و راوی قصه یک نوجوان است این کتاب به عنوان کتابی برای نوجوانان به بازار آمد و مورد توجه مردم و شورای کتاب نوجوانان که سازمانی مستقل بود و توسط افراد فرهیخته اداره می شد، قرار گرفت و ضمن معرفی به عنوان نخستین کتاب قصه ی منتشر شده درباره جنگ ایران و عراق، چندبار دیگر منتشر شد و جایزه ای هم از آن سازمان نصیب من کرد در سال ۱۳۵۹ قصه کتاب که از زبان یک پسربچه روستایی اهل جنوب ایران نقل می شود درباره سرنوشت مردم یک دهکده در جنگ است. مردمی که تا پیش از آن در صلح زندگی می کرده اند و هیچ درکی از جنگ ندارند.

اما راستش خود من هنوز تردید داشتم که آیا آن کار خوبی بوده یا خیر تا اینکه از ابراهیم گلستان یک یادداشت به من رسید درباره همان کتاب، چون یک کپی برایش فرستاده بودم، حرفهای او که کتابم را بسیار پسندیده بود حسابی مرا دلگرم کرد. بعد شروع کردم به نوشتن یک مجموعه قصه کوتاه درباره جنگ، پنج داستان کوتاه در یک مجموعه بنام – خاطرات یک سرباز – که توسط نشر ققنوس منتشر شد احتمالا در سال ۱۳۶۰ در این کتاب زاویه دید من به جانب دیگری از جنگ بود، قصه هایی از جبهه ها، از همان مکانی که مورد توجه رسانه ها بود اما حالا آنطور که من داشتم به تصویرش می کشیدم، همانگونه که خود می دیدمش و نیز مردم اطرافم آن را می دیدند، زشت و ترسناک همراه با فریبی که زیر ظاهری مقدس نما پنهان بود. رسانه ها نمی توانستند انگیزه های متفاوت و گاهی حقیر حضور آن مردان در آنجا را نشان بدهند، نمی توانستند ترس پنهانی را که بر آن مردان حاکم بود به تصویر درآورند، و نیز در رسانه ها نشان نمی دادند که وقتی مردان ارتشی به مناطق و روستاهای آبادی نشین می روند و در آنجا ماندگار می شوند چه گندی بالا می آورند و البته که بوی این گند در همه ی جنگها به مشام می رسد، آزار و اذیت مردم آبادی حالا شده از سرگرمی های سربازان در زمان جنگ. و ترس از مرگ، بر خلاف تبلیغاتی که می شد، چون پروانه های سیاه سرگردان گرد سر سربازان می گردید. باری اینها را من سعی کردم در کتاب خاطرات یک سرباز بیاورم که آنهم اولین مجموعه قصه منتشر شده کوتاه ایرانی درباره جنگ ایران و عراق است.

امروز محققان و پژوهشگران ادبی ایرانی برای قصه های منتشر شده درباره جنگ اصطلاح ادبیات جنگ را خلق کرده اند و در این اصطلاح باز اصطلاحات دیگری هست با عنوان ادبیات ضد جنگ و ادبیات دفاع مقدس، یعنی ادبیات موافق با جنگ، که خب من واقعا دلیل این دسته بندی ها را نمی فهمم چون قصه قصه است، بعضی ها در قصه شان ممکن است جنگ را تقبیح بکنند و بعضی ها آن را عزیز و محترم بدارند، با اینحال من عمق یا انگیزه ی این دسته بندی ها را درک می کنم، در واقع باید گفته می شد ادبیات حکومتی درباره جنگ و ادبیات آزاد درباره جنگ. چون تا آنجا که من به یاد می آورم حکومت پول خرج می کرد برای خلق رمان و مجموعه داستانهایی که تصاویر زیبا، مقدس و دروغین از جنگ ترسیم می کردند، نهایت با این هدف که گفته شود جنگ چیز خوبی است و به قول امام نعمتی ارزشمند برای آن ملت یا همین اُمت.

در اینگونه قصه ها خواننده با اشخاص واقعی مواجه نیست بلکه با یک مُشت قهرمان به همان معنای قهرمان در رمانهای قدیمی که غیر واقعی بودند و همه نیک بودند و شر نداشتند مواجه هست، خب اینطور نبود که نویسنده ای در خانه اش بنشیند و بخاطر عقیده اش به تقدس جنگ از این قصه ها بنویسد، نه، آنها که از اینگونه قصه ها می نوشتند در استخدام بودند که اینها را بنویسند و یا آنکه آنها می دانستند بعد از تمام شدن کتاب، پول خوبی به جیب خواهند زد، بنابراین این اطلاعات دقیقی نیست که بگوییم یک عده نویسنده واقعا از صمیم قلب عقیده داشتند که ادبیات باید از دفاع مقدس بنویسد و وظیفه خود می دانستند که اینکار را بکنند و حتی اگر کسی بخاطر آن کتابها پولی به آنان نمی داد باز آنها همان چیزها را می نوشتند، اگر واقعا اینطور بود ما از آنهمه انبوه رمانهایی که در تأیید و تقدیس جنگ نوشته شد حالا حداقل چندتا کار با ارزش داشتیم.

رمان خوب نوشتن ربطی به این ندارد که نویسنده مذهبی باشد یا غیر مذهبی. می توان مذهبی دوآتشه بود و رمان خوب نوشت و می شود هم که سوسیالیست سرخ داغ و یا بی مرام و بی مذهب بود و رمان بد نوشت. مطمئنن اگر چیز جالبی دراین زمینه انتشار یافته بود خارج از تفکر مذهبی یا غیر مذهبی بودن کار، آن کار خودش را بالاخره نشان می داد. در آنسالها آن ملت چنان تشنه رمانی مرتب و منظم درباره جنگ بود که از ناچاری خیال کرد کتاب زمین سوخته احمد محمود هم یک رمان است و آن را در قفسه رمانهای جنگی جا داد و جالب اینکه در صف رمانهای ضد جنگ، درحالیکه آن کتاب یک گزارش صرف شخصی عاطفی بود که یک مرد پیر درباره زادگاه خود در آن موقعیت نوشته بود بدون اینکه درآن حرف جدی برای گفتن داشته باشد، مهمترین حرف کتاب اینست که برادر واقعی نویسنده ـ راوی بطور تصادفی در بمباران شهری کشته می شود و نویسنده می کوشد با این واقعیت روضه ای پُر سوز و گداز برای خواننده بسازد و ما هم که روضه دوست ترین ملت جهان هستیم، و جالب اینکه در جای جایی از کتاب نویسنده مجذوب جوانانی می شود که داوطلبانه مثلا درحال مقابله با دشمن سفاک هستند. خب البته از نویسنده ای چون احمد محمود که همیشه در کتابهایش می کوشید هم جانب خواننده ی ساده پسند همطراز خودش را نگه دارد و هم هوای روشنفکران و کتابخوانان هوادار حزب مورد علاقه اش را داشته باشد بیش از آنهم انتظار نمی شد داشت اگرچه او کارهای خوبی هم خلق کرده، داستانهای کوتاه زیبای به یاد ماندنی در سبک و سیاق قصه های کوتاه همینگوی، اما خب در مورد نوشتن کتاب زمین سوخته می توانم بگویم که او قربانی محبوبیت و شهرت خود شد با این انتشار این کتاب، البته او انسان ساده ای بود و ذهن پیچیده ای برای تفکیک بعضی از اوضاع را نداشت و در واقع کسانی بودند در اطراف او که به غلط تشویقش می کردند.

باری کتابهای دیگری هم درباره جنگ منتشر شد به قلم بعضی نویسندگان جنوبی، کتابهای لاغری که در مدت زمان کوتاه نوشته شده بودند، اما موضوع این بود که اینها به جنگ از زاویه نگاه سیاستی که به آن(مستقیم و یا غیرمستقیم)وابسته بودند نگاه می کردند و بهانه شان هم بود که بهرحال دشمن به خاک ما حمله کرده و باید ترسیم کرد که ما ایرانیان بخصوص جنوبیهای غیرتی درحال دفاع از خاک پاک خود هستیم و البته حضور نوجوانانی که خود خیال می کردند با جان و دل و تنها برای حفظ خاک و حفظ ناموس وطن به خط مقدم آمده اند درحالیکه نمی دانستند آنهمه تبلیغات چه به سر آنان آورده است وقتی که تکه های ناموس مملکت همچنان پرپر کنان می رفت یا رفته بود.

چند ماه بعد از شروع جنگ بود که کانون نویسندگان ایران تصمیم به انتشار یک ویژه نامه جنگ گرفت. این ویژه نامه چاپ و منتشر شد در اواخر سال ۵۹ و کپی های آن هنوز موجود هستند، در آن کتاب فقط یک داستان کوتاه هست که از زاویه انتقادی به جنگ نگاه کرده، داستانی که من نوشته بودم بنام توی دشت بین راه، موضوع داستان این بود که مردم دارند در بیابان از آتش جنگ می گریزند و در سر دختربچه فقط یک پرسش در گردش است اینکه آنها جزو نیروهای اینطرف جنگ هستند و یا جزو نیروهای آنطرف جنگ. می دانی هنوز اوضاع برای برخی از نویسندگان به قول امروزی ها شفاف نشده بود که باید از این جنگ استقبال بکنند یا آن را تقبیح کنند چون بیشتر نویسندگان دوران بطور دور و نزدیک و یا بطور مساقیم و غیرمستقیم هوادار احزاب و سازمانهای جور به جور بودند و رهبری اغلب آنها هنوز مانده بودند که چه بکنند و به طبع نویسندگانی که از آنها حمایت می کردند اما من خیالم راحت بود چون فقط از نظرات و ایده های خودم حمایت می کردم و خطی و خالی از تفکر دیگران نداشتم.

خب اما هنوز یک عده هستند با اینکه وابسطه به حکومت نیستند اما هنوز همان تئوری حاکمیت را دنبال می کنند یعنی گفته می شود که دو جور نویسنده ی ایرانی درباره جنگ ادبیات خلق کردند، نویسندگانی که جنگ را یک فاجعه ی ضد بشری ضد ایرانی می دانستند و در ادامه ی هرروز آن ضایعه ای علیه مردم و علیه کشور مشاهده می کردند و دسته دوم نویسندگانی بودند که جنگ را نعمتی می دیدند هدیه شده از جانب خداوند به مردم ایران در این موقعیت حساس تاریخی که هر اتفاقی درآن مقدس است و در زیر این باران مقدس نباید حرفی زد از ویرانی ها و از جان های بی پناه سرگردان که غیر از تحمل مصیبت چیزی نصیبشان نبود. بی پروا به تو بگویم اصطلاحِ ادبیات ژانر دفاع مقدس مسخره ترین عبارتی ست که تا به حال شنیده ام. البته که این اصطلاح از اتاق مشاوران فرهنگی حکومت بیرون آمده (چون برای سینمای جنگی هم این عبارت به کار برده می شود) اما توسط منقدان و پژوهشگران غیر مذهبی هم قاپیده شد و همینطور آن را بکار بردند تا اینکه بعضی از جوانان تازه از راه رسیده ی بی خبر پنداشتند که این عبارت راستی راستی از قبل در عالم هنر جهان موجود بوده. درآن زمان یک عده که تعدادشان هم کم نبود به عنوان نویسندگان دفاع مقدس توی راهروهای ساختمانهای حوزه و سوره تبلیغات اسلامی به دنبال سوژه برای قصه تازه شان می پلیکیدند، معمولا نویسنده با استعداد در میان آنها کم بود اما آدمهای پُرکاری بودند، بعضی از آنها طرح و ساخت و پرداخت قصه های ما را برمی داشتند و این بار آن را طبق خواسته خودشان می نوشتند یعنی مسیر قصه را طوری عوض می کردند که در پایان قصه بشود در ژانر دفاع مقدس. در اینجا نمی خواهم از کسی نام بیاورم، نامهایی در ذهنم هست اما اگر بخواهیم از یکی بگویم بعد باید از دیگران هم بگویم بهرحال آنها که در آن زمان فعال بودند می دانند از چه کسانی حرف می زنم، آنها که همه جور امکانات چاپ و انتشار داشتند با بهترین کیفیتها و ناشرهایی که هیچگونه درآمدی از فروش کتاب نداشتند چون کتابهای آنان توسط مردم خریداری نمی شد بلکه این کتابها فقط به کتابخانه ها و کتابخانه های اداره ها و مراکز درمانی مخصوص مصدومان جنگ و خلاصه به اینجور مرکزها فرستاده می شد و یا بطور رایگان به افراد هدیه می گردید. پول و هزینه چاپ و انتشار اصلا موضوع نگران کننده ای برای آن ناشران نبود چون بودجه آنها مستقیم از حاکمیت ثروتمند می آمد، هم برای انتشارات و هم برای ساخت فیلمهایی در ژانر دفاع مقدس.

انگیزه استقبال ناقدان و صاحبنظران ادبی غیر مذهبی از این عبارت یکی ش هم این بود که اینها خیال کردند با پذیرش این عبارت دمکراسی را رعایت می کنند و به نویسندگان مذهبی هم یک میدان ویژه ادبی هنری می دهند درحالیکه همانطور که گفتم اینگونه ادبیات و سینما از جانب حکومت تغذیه می شد و دست اندرکاران به واقع چندان عقیده ای به کاری که می کردند نداشتند، یکی از دلایل اثبات این حرف همچنان گفتم نبودن اثری ارزشمند در آن زمینه و با آن اعتقاد در هنر قصه نویسی امروز ایران. جرقه های کم سویی گاهی دیده شد اما ماندگار نبود چون تکیه به باور واقعی نداشتند آن جرقه ها، همین واقعیت بود که مدتی بعد، وقتی آن دسته نویسندگان از نظر اقتصاد زندگی روزمره ی خود را از آب و گل گذراندند موجی بنام هنرمندان متحول شده راه افتاد. برخی از آنان که دریافته بودند برای اسم در کردن در مطبوعات ادبی می بایست رُل متحول شده را بازی کنند و قصه هایی بنویسند که مثلا نگاهی منتقدانه به جنگ داشته باشد.

خب این با اینکه می تواند یک اقدام انساندوستانه باشد اما عبارت مربوط به آن لُغت تحول نیست. تحول وقتی ست که تو در کار یا در زندگی ت یک پله به جهت بالاتر می پری. تحول همان لغت پریدن است در زبان عربی. اما از کجا معلوم آنکس که تغییر عقیده داده در مورد موضوعی مثل جنگ، حالا حتما قادر هست یک قصه ی خوب بنویسد! برخی از سایت گردانان و نظریه پردازان ادبی ساکن خارج هم اصرار دارند که داستانهای این دسته یعنی همین متحول شدگان که اغلب خود در جنگ هم حضور فیزیکی داشته اند و حالا سالها پس از پایان جنگ دارند می نویسند ادبیات راستین جنگ هستند و ادبیات به یاد ماندنی، آنها می دانند که این حرفی بی پایه و بی اساس است اما خب یکی از دلایل اصرار بر این نظریه این هست که فعالیت نویسندگانی مثل مرا که از هفته های شروع جنگ کوشیدیم مُصیبت وارد شده بر مردم را ثبت کنیم کمرنگ و نادیده انگارد، من به این بخش البته اعتراضی ندارم اما همانطور که گفتم متحول شدن که در این مورد بخصوص از تغییر عقیده دادن گرفته شده به معنای نویسنده ی خوب شدن نیست، نکته دوم اینکه در مورد نحوه و چگونگی حضور فیزیکی آن نویسندگان در جبهه ها هم پرسشهایی هست که پاسخ روشن ندارند، آیا آنان به عنوان رزمنده ی سلاح به دست در جبهه ها حضور داشته اند و یا گاه گداری سوار بر اتوبوسهای دولتی برای انجام سفرهای تفریحی به خطوط مقدم جبهه ها مسافرت می کرده اند، هم در زمان جنگ و هم سالها سال بعد از خاتمه آن. حتی در یکی از همین سفرهای تفریحی به جبهه های بعد از پایان جنگ بود که یکی از چهره های سرشناس مطبوعات ادبی بنام مرتضی آوینی با قدم به اشتباه روی مین منفجر نشده ای گذاشتن به شهادت رسید.

از طرفی همه این سازمانهای دولتی و یا سازمانهای ادبی وابسطه یک آرشیو تهیه کرده بودند از خاطرات رزمندگان واقعی در جبهه ها، هرکس به زبان و به لحن خود چیزهایی درباره وضعیت خود نوشته بود و اینها گنجینه های با ارزشی بودند و مطالعه آنها کمک زیادی می کرد به آنها که می خواستند وانمود بکنند در جبهه حضور فیزیکی داشته اند. نکته دیگر اینکه وقتی من دست به قلم بردم برای نوشتن قصه هایم درباره جنگ اصلا به این فکر نمی کردم که قرار هست اینها چیزهای ماندگاری بشوند که علاقه مردم و سلیقه ی نسلهای کتابخوان آینده را جلب کند، من اصلا به آینده نمی اندیشم در زمان خلق آن قصه ها، همه چیز درباره حال بود، آن حال لعنتی که از آسمانش به جای باران آتش می بارید، من می خواستم قدرتی داشته باشم که آن وضعیت را متوقف بکنم، آنچه برای من مهم بود آن بود که مردم داشتند پای پیاده در بیابان برهوت از زادگاه خود می گریختند به نا کجا. خب کجا را داشتند بروند؟ بخصوص عربهای روستایی جنوب که واقعا هیچ قوم وخویشی در مناطق دیگر ایران نداشتند و هیچکس هم پناهگاهی برای آنان در نظر نگرفته بود.

عده زیادی از آنها حتی هنوز نمی دانستند جزو تابعیت کدام حکومت هستند، ایران یا عراق؟ من در قصه هایم کوشیدم این چیزها را بگویم چون حس یگانگی می کردم با آن مردم، همشهری های من بودند، من نیز یکی از آنان بودم، برای همین امروز که پس از گذشت سی سال به نتیجه کار نگاه می کنم بدون هیچ پروایی می گویم اتفاقا همان قصه ها هستند که به عنوان قصه های واقعی درباره هشت سال جنگ ایران و عراق در تاریخ ادبیات ما باقی ماندنی هستند و خواهند بود چون برای جلب توجه هیچ منتقد و برای خوش آمد صاحبنظران ادبی نوشته نشدند بلکه نوشته شدند چون بُغضی بودند در گلو که بایستی در زمان خود گریسته می شدند و شدند و خوشبختانه همه اینها در تاریخ ادبیات امروز ایران ثبت شده، می دانم عده ای هستند در میان آنان که کنترل کننده ی اخبار ادبی ایران هستند و در صدر مطبوعات به قول خودشان در صدر مطبوعات مجازی نشسته اند سعی می کنند این واقعیت را ندیده بگیرند اما بهرحال هم اینکه تو وقتی برای گفتن و نوشتن واقعیت پروایی به دلت راه نمی دهی بابت آن تاوانی هم باید بپردازی.

اگر کسی در این دنیا برای گفتن و نوشتن واقعیت تنبیه نمی شد از جانب کسان دیگر خب آنوقت ما در دنیای بهتری زندگی می کردیم، سانسور کردن و منتشر نکردن یک نویسنده و نادیده گرفتن کارهای او اقدامی است که در همه جا می شود. چه در وزارت ارشاد اسلامی در تهران و چه در یک سایت معتبر فارسی زبان در لندن یا در امستردام، تنها انگیزه ها برای این کار هستند که متفاوتند وگرنه نفس کار همان است که هست. با این حال من آموخته ام که خیال کنم اگر در راهی که می روی ایمان داشته باشی و اگر به آنچه می نویسی باور داری که درست هست، همیشه کسانی هستند که جلب کارت بشوند و به صدایت گوش فرا دهند، همه ی اهل ادب در دنیا نه احمق هستند و نه فرصت طلب و نه تنگ نظر. در میان اهل ادب بسیار هستند که صادقانه فقط در پی ادبیات خوب و ناب هستند و از هر فریب و نیرنگ های ادبی گریزانند.

این نظریه که در زمان جنگ نمی شد قصه های خوبی درباره جنگ نوشت و باید گذاشته می شد تا سی سال از جنگ بگذرد و بعد درباره آن نوشت از زبان محمود دولت آبادی هم شنیده شده، او در یک مصاحبه با سایت فارسی بی بی سی نظر داده می گوید که او در زمان جنگ قصه ای درباره جنگ ننوشته چون معتقد بوده که ” کار ادبیات پرداختن به روزمرگی ها و مسائل روز نیست هرچند این مسائل بسیار تراژیک باشند. ادبیات می بایست که رسیده شود ” و او حالا سی سال پس از گذشت جنگ دست به قلم برده برای نوشتن قصه ای درباره جنگ، با پیش بیان این نظریه که ” به گمان من آدم ها با کشتن یکدیگر خودشان را می کشند و من با همین دید به زندگی و ادبیات نگاه می کنم”

درحالیکه این پیام مهم را که او بعد از گذشت سی سال از جنگ به آن رسیده من دو سال پس از آغاز جنگ وقتی بیست و سه ساله بودم در قصه ای آوردم. قصه کوتاهی است به نام حُفره که در همان سال نیز منتشر شد، قصه ای درباره تبدیل شدن یک جنگنده ی ایرانی به یک سرباز عراقی، قاتی شدن و یکی شدن قاتل و مقتول در یک زمان به نشانه ی اینکه آدمها با کشتن یکدیگر خودشان را نیز می کشند. چند ماه بعد از انتشار این قصه بود که محمود دولت آبادی از این قصه ی من یادی کرد و گفت بهترین قصه ای بوده که درباره جنگ خوانده. یعنی حدود بیست و پنج سال قبل از انجام این مصاحبه اش با سایت فارسی بی بی سی. خب فکر می کنی در زمانی که او داشته با فرستاده بخش فارسی بی بی سی در تهران حرف می زده به کلی فراموش کرده که بیست و پنج سال پیش او قصه ای خوانده که درست و درست همین پیام را حامل بوده است و حتی خود او هم در کتاب گفتگویش بنام ما مردمی هستیم از آن قصه حرف زده و از آن تعریف کرده است؟ با این حال راستش از او سپاسگزارم که بیست و پنج سال پیش دفاعیه ای هرچند کوتاه و در چند خط بر قصه ام نوشت، کاملا به جا و به موقع بود، دو سه هفته پس از آنکه یکی از اشخاص عالیرتبه ادبیات دولتی در آن زمان تقبیح نامه ای بلند در روزنامه جمهوری اسلامی (ضمیمه فرهنگی صحیفه) علیه همان قصه یعنی قصه حُفره نوشته بود و یکسال قبل از آن سردبیر مجله سوره شانزده صفحه از یکی از ویژه نامه هایش درباره جنگ را به نوشتن علیه کتاب چهل صفحه ای من، دود جنگ … پرداخته بود.

آن دشنامها اما سبب نتوانستند بشوند که من از نوشتن درباره جنگ و درباره مردم گریزان از جنگ دست بکشم بطوریکه در سال ۱۳۶۳ مجموعه قصه کوتاه – از این مکان – را منتشر کردم، این بار قصه آدمهای شهری درگیر با جنگ ناشناس را که از راه آسمان بسوی آنان هجوم می آورد را به تصویر کشیده بودم البته به اضافه وضعیت زندگی آوارگان جنوبی جنگ در شهرهای بزرگ مثل شهر بی در و دروازه و بی حیای تهران، آدمهایی که در مکان اصلی خود نبودند و ساکن مکانی بودند که نه به آنها تعلق داشت و نه به آن عادت می توانستند بکنند، اوضاع دردناکی بود. کتاب با شرط حذف دوتا از قصه هایش اجازه انتشار گرفت و خیلی زود هم به فروش رفت اما هرچه ناشر تلاش کرد چاپ دوم را هم منتشر بکند نتوانست اجازه وزارت ارشاد را کسب بکند، همچنین رمانم بنام – لبخند مریم – که اخیرا چاپ شده پس از سالها انتظار برای کسب اجازه انتشار همچنان بدون مجوز در وزارت ارشاد ماند و نتوانست در ایران انتشار یابد. این رمان درباره عده ای مردم جنوبی رانده شده از جنگ است که در تهران زندگی می کنند، محلی که خود من نیز مدتی ساکن آن بوده ام و از تمام زیر و بالایش خبر داشتم و آدمهایش را هم می شناختم و هم دوست می داشتم یا بهتر بگویم تک تک آنان پاره هایی از وصله تن و جان من بودند. هیچ رمان دیگر ایرانی نمی شناسم که اینطور تمام و کمال درباره آدمهای گریخته از جنگ باشد و البته قصه از دیدگاه عاطفی عاشقانه بیان شده است.

با اطلاعاتی که من از رمان نویسی امروز ایران دارم به جرات می توانم بگویم که رمان رمان لبخند مریم اولین رمان جدی و صادقانه درباره جنگ در ادبیات امروز ایران است، اصلا هنوز رمان منظمی درباره جنگ منتشر نشده است، رمانی که به دنبال درآوردن ادا و اصولهای تکنیکی نیست و تکیه بر اصطلاحاتی مثل پست مدرنیسم و این حرفها نزده است. در این کتاب بیش از به نمایش گذاشتن هرگونه تکنیک، بیان آن موقعیت برای من مهم بوده است و سرنوشت آن آدمها در آن موقعیت دشوار. خط اصلی داستان در آن کتاب فقط در یک روز و شب طرح ریزی شده است اما روز و شبی پُر از تحرک و پُر از مسئله. یکی از سختی ها در نوشتن این رمان آن بود که شخصیتها دارند همه ماجرای روز رفته را در ذهن مرور می کنند بی آنکه بهم حرفی بزنند و چیزی بگویند. دیگر آن که از پس انتقال لحنهای متفاوت اشخاص هم باید برمی آمدم چون آن آدمهای به لحنهای متفاوت گپ می زنند و آن تنوع زبانی بایستی در رمان به خواننده و مخاطب منتقل بشود. این رمان سرانجام پس از بیست سال که از زمان نوشتنش می گذرد اینک توانست از سوی نشر مردمک در خارج از کشور به بازار و به رمان خوانهای ایرانی عرضه بشود.

همراهی کیتارو با ارکستر خاموش… بهارک عرفان

در حالی که از ماه ها پیش، تمامی فعالیت های ارکستر سمفونیک تهران به حالت تعلیق درآمده، و این مجموعه ی قدیمی عملا روزگار خاموشی را تجربه کرده؛ منابع خبری ایران؛ خبر از سفر ” کیتارو ” آهنگساز بزرگ ژاپنی به ایران را داده اند و عنوان کرده اند که او به زودی با همراهی ارکستر سمفونیک تهران و در تالار وزارت کشور به روی صحنه خواهد رفت.

fvxdfgfdgdfgاین خبر در شرایطی وارد محافل فرهنگی ایران شده که اعضای ارکستر سمفونیک ماه هاست که در کنار هم تمرین نکرده اند و به گفته ی اعضای این گروه؛ حتی محلی برای تمرین ندارند.

” … تمرینات هنوز آغاز نشده و با توجه به اینکه ارکستر سمفونیک تهران جای مشخصی برای تمرینات ندارد، دقیقا نمی دانم که چه زمانی تمرین را برای اجرا با کیتارو در تهران شروع می کنیم…”
اینها گفته های مجید اسماعیلی نوازنده ویلن سل ارکستر سمفونیک تهران است که چندی پیش و در مصاحبه با اصحاب رسانه مطرح شده؛ اما جالب تر از این موضوع، بی اطلاعی اعضا از چون و چند این کنسرت است که با توجه به مدت زمان کم باقی مانده تا اجرا، بر بار بلاتکلیفی مسئولین موسیقی می افزاید… آقای اسماعیلی در ادامه ی گفته هایش از جمله عنوان کرده که تمامی آگاهی اعضا از این کنسرت در حد و اندازه ی همین اخبار رسانه هاست و مسئولین طی تماسهای تلفنی تنها به ایشان گفته اند که برای کنسرت، ” آماده ” باشند.

بنا به گزارش مطبوعات، روزهای بیست و سوم تا بیست و پنجم مهرماه روزهای موعود برای اجرای سه شبه ی کیتارو عنوان شده اند. طرفه اینکه اعضای ارکستر سمفونیک در حالی هنوز از اصل ماجرا بی خبرند که بلیط فروشی این کنسرت از روزهای گذشته در تهران آغاز شده و بنا به گفته ی مسئولان تا پنج هزار صندلی هم برای سه شب این اجرا به فروش رفته است.

بد نیست بدانیم که ارکستر سمفونیک ایران که این روزها چراغ ش به کل خاموش شده، از سال ۱۳۱۲ فعالیت رسمی اش را آغاز کرده و در سالهای دهه ی پنجاه؛ طلایی ترین روزهایش را با دعوت از بزرگان موسیقی دنیا تجربه کرده. این ارکستر اما در سالهای بعد از انقلاب اسلامی هر سال فعالیت کمتر از پیشی داشته تا اینکه نهایتا سوسوهای آخرین چراغ هایش هم به خاموشی گرویده و کل فعالیت هایش به حالت تعلیق در آمده.

اما… حضور کیتارو در تهران( اگر مثال کنسرتهای پیشین در دقایق پایانی لغو نشود) می تواند دلیل خوبی برای شادی اهالی موسیقی و بهانه ای برای گرد هم آمدن دوباره ی اعضای ارکستر سمفونیک شود؛ چه حضور هنرمندی با این نام و آوازه خود به خود به هر ارگانی هویت می دهد و اسباب پویایی و حیات دوباره اش را فراهم می آورد.

کیتارو از جمله ی ستوده شده ترین هنرمندان شرقی در غرب است که جایزه های فراوانی برده و طرفدان بسیاری هم در چهارگوشه ی دنیا پیدا کرده. او به واسطه ی آهنگسازی برای مجموعه ی ” جاده ی ابریشم ” به شهرتی بین المللی دست آزید؛ علاقه مندان به موسیقی ایرانی هم از پس نمایش این مجموعه از تلویزیون ایران با آثار او آشنایی پیدا کردند.
با توجه به معتبر نبودن قانون کپی رایت در ایران، بسیاری از آثار این هنرمند در سالهای پیش در بازار موسیقی ایران عرضه و از قضا با استقبال گسترده ی مخاطبین هم مواجه می شدند.

به بهانه ی سالروز تولد سوفیا لورون … زیبا مثل زن؛ نجیب مثل مادر / محمد سفریان

مشهور ترین زن سینمای ایتالیست و در شهرت تا آنجا پیش رفته که دیگر نه رقیب و همتایی برایش هست و نه آخر و انجام و از یاد رفتنی… حرف از سوفیا لورن است که در بیستم سپتامبر، هشتادمین سالروز زندگی اش را جشن گرفت.

sdgd525s

سوفیا لورن

او بیش از پنجاه سال است که بر پرده ی جادو حضور فعال دارد و در این میان بیش از پنجاه حضور در سینمای ممالک متفاوت را تجربه کرده و با فیلم های بسیاری در یاد تاریخ باقی مانده. از یک روز خاص و دیروز امروز فردا تا دو زن و دختر رودخانه و گل های آفتابگردان که جمله گی در ردیف برترین آثار سینمای ایتالیا قرار گرفته اند.

رها از فعالیت های درخشان سینمایی اما، او در زمینه ی موسیقی هم چهر ای آشنا در کشورش به حساب می آید و خالق بسیاری از ترانه ای نام آشنای آن دیاران است. در این میان علاقه ی او به ناپل که شهر زادگاهش به حساب می آید باعث شده تا او بسیاری از ترانه های مشهور ناپلی را هم آواز کند تا این ترانه ها؛ یکی از بهترین نسخه هایشان را با صدای او تجربه کنند.

از همین جمله است ترانه ی ” تو وی فاره امریکانو ” که با صدای او برای صندوق خانه ی موسیقی این کشور به یادگار مانده و علاوه بر موسیقی فرهنگ عامه ی ایتالیا را هم تحت تاثیر قرار داده.
این ترانه منوط به سالهایی ست که موسیقی راک ان رول و شیوه ی خاص زندگی آمریکایی، روال مرسوم و تاریخی زندگی دیگر کشور ها را تخت تاثیر قرار داده بود. این ترانه با بهر گرفتن از ریتم های راک ان رول، و با متنی آمیخته به طنز؛ انتقادی محکم به این حمله ی فرهنگی وارد کرده و از شیرینی های زندگی پیشین گفته؛ از شراب پر قدمتی که جایش را به وسیکی و سودا داده و از ترانه های کهنی که در حضور ریتم های کم سن و سال، زخمی فراموشی شده اند.

خلیج فارس به بهانه ی سالروز تولد سوفیا لورن ویدئوی ترانه ” تو وی فاره امریکانو ” را در این صفحه از پی می آورد تا علاوه بر زنده شدن خاطرات شیرین روزهای دور؛ فرصتی هم برای شادی و سرمستی خوانندگانش فراهم آورده باشد.

تازه های بازار کتاب ایران / بهارک عرفان

اشاره:
در هیات پیشین خبرنامه، مدتها ستون ثابتی داشتیم با عنوان ” پنجشنبه بازار کتاب ” که هر هفته کتاب های تازه از راه رسیده ی ایران را به خوانندگان بخش فرهنگی خلیج فارس معرفی می کرد. چاپ این صفحه اما در شمایل تازه ی سایت و به دلیل مشکلات فنی تا کنون ممکن نشده بود. مژده اینکه پس از دو ماه وقفه و از همین هفته، صفحه ی معرفی کتاب ما دیگر بار به بخش فرهنگی خبرنامه آمده و زین پس هر هفته با شما خواهد بود. همکارمان ” بهارک عرفان ” از تحریریه ی فرهنگی خبرنامه؛ تازه ترین عناوین بازار کتاب را در ادامه ی همین صفحه از پی آورده که با هم میخوانیم…

k1لئوناردا
نویسنده: بیورنستی‌یرنه بیورنسون
مترجم: محمدرضا شکاری
ناشر: افراز
قیمت: ۶۸۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۱۲

در تاریخ ادبیات نروژ، بعد از استقلال این کشور از دانمارک، به چهار نویسنده لقب «چهار بزرگ ادبیات» داده شد؛ جوناس لی، الکساندر کیه‌لان، هنریک ایبسن و بیورنستی‌یرنه بیورنسون. در ایران نام بیورنسون نسبت به هنری ایبسن کمتر شنیده شده و برای اولین بار است که نمایشنامه‌ای از او در ایران منتشر می‌شود.
این نویسنده کار ادبی خود را با داستان‌های کوتاه شروع کرد و بعد به نوشتن رمان و نمایشنامه روی آورد. در نمایشنامه‌های او «مشکلات اجتماعی» بسیار پُررنگ است. «ورشکستگی» درباره بحران اقتصادی، «سردبیر» درباره فساد در مطبوعات و تأثیر و نفوذ آن در اذهان عمومی و «پادشاه» با موضوع دروغ و فریبکاری، برخی از نمایشنامه‌ها و مضامین آن‌هاست که توسط این هنرمند نوشته شده است.
گئورک براندس، منتقد برجسته دانمارکی درباره این نویسنده می‌گوید: او به‌دلیل استعداد فراوان و اصیل خود بالاتر از همه نویسندگان اسکاندیناویایی قرار می‌گیرد. ایبسن نمایشنامه‌نویسی فطری بود، اگرچه در جوانی شعر هم می‌گفت اما در تمام عمرخود نمایشنامه، رمان و داستان کوتاه می‌نوشت. بیورنسون باوجود این‌که از دوست و رقیب خود چهارسال کوچک‌تر بود، سردمدار گروه شد و درام مدرن و درام حماسی نروژ را به‌وجود آورد.

fsfdsfsfتاریخ سینمای مستند
نویسنده: اریک بارنو
مترجم: احمد ضابطی جهرمی
ناشر: سروش
قیمت: ۲۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۵۳۴

کتاب «تاریخ سینمای مستند» با هدف توسعه دانش نظری و افزایش آگاهی مستندسازان، پژوهندگان و علاقه‌مندان سینمای مستند، دانشجویان سینما و تلویزیون در ایران ترجمه و به سرگذشت سینمای مستند در جهان و اختصاصات این گونه سینمایی پرداخته است.
نویسنده کتاب، پروفسور اریک بارنو، استاد بازنشسته دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه کلمبیا آمریکا، چشم‌اندازهای پیدایش، تکامل و توسعه این نوع فیلم را از عصر لومیر تا دوره رواج مستندهای تلویزیونی تصویر می‌کند و در آن به جریان‌ها و جنبش‌های گوناگون مستندسازی در جهان می‌پردازد.
از آنجا که سینمای مستند دوره‌های متفاوتی را گذرانده و در کشورهای مختلف رشد یافته است، اریم بارنو نیز به طور رضایت‌بخشی به نهضت‌های مستندسازی در انگلستان، روسیه، آلمان، آمریکا، فرانسه، سوئد، هلند، ژاپن، کانادا، لهستان و کشورهای دیگر می‌پردازد.
کتاب «تاریخ سینمای مستند» در پنج بخش؛ نگاهی به عجایب، تصاویر در حال عمل، خشم و هیاهو، عدسی تیره و تار و وضوح دقیق به نگارش درآمده است که هر فصل به طور کامل خواننده را با دنیای سینمای مستند آشنا می‌سازد و مراحل تولید یک مستند خوب را به تصویر می‌کشد.

dasf65sdf41قاتل در باران
نویسنده: ریموند چندلر
مترجم: امید نیک‌فرجام
ناشر: چشمه
تعداد صفحات: ۱۱۹
قیمت: ۲۲۰۰ تومان

در این کتاب ترجمه فارسی دو داستان «قاتل در باران» و «منتظر می‌مونم» چندلر منتشر شده است. «قاتل در باران» یکی از معروف‌ترین داستان‌های جنایی این نویسنده آمریکایی است. وی این داستان را در سال ۱۹۳۵ میلادی با نام «Killer in the Rain» نوشته و منتشر کرده است.
این داستان یک بار هم در سال ۱۳۸۶ با ترجمه کاظم اسماعیلی توسط انتشارات خجسته در ایران چاپ شده است.
چندلر، نویسنده این کتاب در سال ۱۸۸۸ در شیکاگو متولد شد و تا سال ۱۹۵۹ عمر کرد. او برای داستان‌های کارآگاهی و خلق شخصیت داستانی «کارآگاه مارلو» معروف شده است.
از این نویسنده تاکنون آثاری چون «خداحافظی طولانی»، «خواب گران»، «خواهر کوچیکه»، «بانوی دریاچه»، «آدمکش تازه کار» و نمایشنامه «غرامت مضاعف» به فارسی ترجمه و در ایران منتشر شده اند.

ds6f54sd6f4پاپ دیوانگان
نویسنده: ژان کوکتو
مترجم: پریسا رسولی
ناشر: قطره
قیمت: ۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۶۱ صفحه

«پاپ دیوانگان» نمایشنامه‌ای برگرفته از جشن‌های مضحک قرن ۱۵ و ۱۶ اروپا با نام «باکوس» است که در آن اشخاص ساده به مدت هفت روز به جای حاکم شهر بر تخت تکیه می‌زنند و احکام مضحکی صادر می‌کنند که موجبات شادی مردم را فراهم می‌آورد اما در این نمایشنامه داستان به شکل دیگری رقم می‌خورد.
ژان کوکتو نمایشنامه نویس، شاعر، کارگردان تئاتر، فیلمساز و نقاش در ۵ ژوئیه ۱۸۸۹ در یک خانواده‌ بزرگ با خلق و خوی بورژوازی در پاریس به دنیا آمد که به هنر اهمیت فراوانی می دادند. او ۹ساله بود که پدرش خودکشی کرد و به این دلیل موضوع مرگ همواره با آثارش همراه شد.
نمایشنامه «پاپ دیوانگان» نیز که از این قاعده جدا نیست، داستان آشفتگی جوانی در جست وجوی خویش است. در این داستان، شخصیت ها بر اساس خمیره خود، به دور از هر گونه تصنع یا اجبار، در جریان داستانی هوشمندانه تحول می یابند.
داستان این نمایشنامه در سال ۱۵۲۳ میلادی، در شهری نزدیک مرز سوئیس اتفاق می‌افتد، جایی که «هانس» دهقان جوان، مطابق یک سنت قدیمی به عنوان باکوس یا همان به اصطلاح پاپ دیوانگان برگزیده می شود. «هانس»، حاکم هفت روزه که همه او را ابله دهکده می پندارند، همین که به این منصب برگزیده می شود، نقاب از چهره برمی دارد. بذل و بخشش را آغاز می کند، زندانیان را آزاد می کند، مالیات ناعادلانه را برمی چیند و حتی در صحنه‌ای رودر روی کاردینال، فرستاده ویژه رُم، جامعه‌ای را می‌ستاید که اساس آن نیکوکاری است.
همچون بسیاری از دیگر آثار کوکتو، نمایشنامه «پاپ دیوانگان» نیز طرح اولیه انسانی ساده است که ضعف‌ها و کاستی‌های جهان را آشکار می‌کند و نشان می‌دهد که این سادگی و خلوص نوعی قدرت انسان‌دوستانه و عظمت روح است که در عین حال هراس و دشمنی رقیبان را برمی‌انگیزد.این‌گونه به چالش کشیدن قدرت حاکم، از آن رو که با عادات مألوف جامعه نمی‌خواند، نه تنها عموم مردم را با او همراه نمی‌کند، نفرت عمومی را نیز برایش به ارمغان می‌آورد و سرانجام تلخی برایش رقم می‌زند.
پاپ دیوانگان یا «باکوس» تعارض تیپ‌های متضاد است: دهقان بخت برگشته در برابر نماینده دستگاه حاکم، قدرت حقیقی در برابر دروغ و نیرنگ، شور انقلابی در برابر اعتقاد به دنیایی دیگر. لیکن مرکزیت تمام این تضادها با به میان کشیدن مسیح (ع) مطرح می‌شود.

dadsddddaارباب
نویسنده: کارلو گلدونی
مترجم: عباس‌علی عزتی
ناشر: افراز
قیمت: ۶۲۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۰۰ صفحه

نمایشنامه «ارباب» از برجسته‌ترین آثار کارلو گلدونی، درام‌نویس بزرگ قرن هجدهم ایتالیا است. منتقدان این نمایشنامه را نمونه کاملی از سبک و شیوه او در نگارش آثار کمدی می‌دانند.
کارلو گلدونی نمایشنامه نویس شهیر ایتالیایی ۹ تراژدی، ۱۶ تراژی‌کمدی، ۱۳۷ کمدی، ۵۷ طرح برای کمدی بداهه، ۱۳ لیبرتو برای اپرای جدی و ۴۹ لیبرتو برای اپرای کمدی، دو نمایش مذهبی، ۲۰ میان‌پرده و سه جلد خاطرات را به عنوان حاصل زندگی هنری خود برجای گذاشت.
در کمدی ارباب که در چهار پرده نوشته شده است، فئودال جوان و هوس‌بازی که با مرگ پدر، وارث و ارباب دهکده‌ای شده، با مادر خود به دهکده می‌آید تا زمام امور و اداره املاک و دارایی‌اش را به دست بگیرد، اما بیش از هر چیز به فکر خوش‌گذرانی و هوس‌رانی است. از سوی دیگر مالک اصلی دهکده، که دختری جوان است، قصد دارد با شکایت بردن به دادگاه، املاک پدرش را که پدر ارباب جوان با قیمتی نازل از چنگش درآورده، از او پس بگیرد.
در نهایت مادر ارباب جوان که هم بی‌عرضه‌گی پسرش را در اداره املاک می‌بیند و هم تلاش هوشمندانه دختر را برای پس گرفتن حق خود، تدبیری می‌اندیشد تا هم پسرش دهکده را از دست ندهد و هم دختر جوان به حقش برسد…

گزارشی از شش اثر نهایی بوکر / بهارک عرفان

جایزه ای برای انگلیسی زبان ها

logo_man_bookerبالاخره و پس از گذشت بیش از یک ماه، هیات داوران، از میان سیزده اثر راه یافته به مرحله ی نخست جایزه ی ادبی من بوکر سال ۲۰۱۴ شش اثر را برای مرحله ی نهایی انتخاب کردند.

فهرست نامزدهای نهایی جایزه ی مهم ادبی « من بوکر» ۲۰۱۴ در حالی اعلام شد که نام نویسندگان سرشناسی چون «هوارد جکوبسن» برنده سال ۲۰۱۰ این جایزه و «آلی اسمیت» که در دو دوره به فهرست نهایی این جایزه ۵۰ هزار پوندی راه یافته‌، در میان برگزیدگان این دوره به چشم می‌خورد. دو نویسنده آمریکایی‌، سه انگلیسی و یک استرالیایی نویسندگان برگزیده مرحله نهایی بوکر امسال را تشکیل داده‌اند.

«من بوکر» بیش از ۴۰ سال تنها به نویسندگان کشورهای مشترک‌المنافع بریتانیا، انگلیسی‌ها و ایرلندی‌ها تعلق می‌گرفت، اما جایزه امسال با قوانین متفاوتی برگزار شد و طبق آن تمام نویسندگان انگلیسی‌زبان دنیا حق شرکت در این رقابت را داشتند.

_76463097_booker_novels

«طلوع دوباره در زمان مناسب» نوشته ی جاشوآ فریس، نویسنده ی آمریکایی یکی از نامزدهای دریافت این جایزه است، کتاب او درباره ی دندانپزشک چهل ساله ای است که در میانه ی زندگیش به ناگاه به سوی درک معنای هستی برمی آید چیزی فراتر از یک زندگی آرام و در آمد مکفی.

«راه باریک عمیق شمالی» اثر ریچارد فلاناگان؛ نویسنده ی استرالیایی ست، کتاب او روایت گر یک داستان عشق ممنوعی است که پس از گذشت نیم قرن فاش می شود، عشق میان یک پزشک و همسر عمویش.
اما کارن جوی فالر نویسنده ی آمریکایی با کتاب «ما همگی در کنارهم هستیم» دیگر نامزد دریافت این جایزه ی معتبر است، این کتاب با روایتی غیر خطی و دایره وار داستان زندگی دختربچه ای به نام « رُزماری» و فراز و فرودهای کودکی و نوع ارتباط پیچیده ی او با خانواده اش را به تصویر می کشد.

«جِی» نوشته ی «هووارد جاکوبسن» نویسنده ی بنام انگلیسی هم یکی دیگر از کتابهای فهرست من بوکر امسال است، این کتاب قصه گوی داستان عاشقانه ی غریب و نامانوسی ست که در آینده ای موهوم اتفاق می افتاد، داستانی وهم انگیز و در عین حال شیرین. داستان عشقی که عاشق و معشوق مکان و زمان و هویتشان گم شده است.

Man-Booker-Judges-Headshot-Montage4---c.-Janie-Airey

دیگر از اینها نام «نیل موخرجه» نویسنده ی جوان انگلیسی هندی تبار، هم با کتاب « زندگی دیگران» در این رقابت به چشم می خورد. داستان این کتاب حدیث زندگی «سوپراتیک» یک جوان اهل کلکلته در سال ۱۹۶۷ است، پسر آرمانگرایی که دل از خانواده ی بی روحش می برد و تبدیل به یک فعال سیاسی می شود تا آرمانشهرش را بنا کند.
و سرآخر کتاب «چگونه می‌شود هر دو بود» نوشته ی « آلی اسمیث» ششمین کتابی است وارد این مصاف این شده. موضوع این کتاب ماهیت تطبیق پذیری هنر و خاصیت چرخش همه سویه ی آن است.
جایزه من بوکر سال گذشته را “النور کاتون”، نویسنده ی ۲۵ ساله ی نیوزیلندی برده بود. این رمان‌نویس که عنوان جوان‌ترین برنده ی من بوکر را از آن خود کرده است، این جایزه را مرهون کتاب داستانی اش به نام «پرفروغ‌ها»(Luminaries) است، رمانی که تا کنون طولانی‌ترین کتاب برنده ی این جایزه است.
اسامی نامزدهای نهایی این جایزه را ای.سی کرایلینگ در دفتر مرکزی «من گروپ» (اسپانسر اصلی جایزه از سال ۲۰۱۲) در کنفرانس مطبوعاتی رسمی اعلام کرد.
گفتنی است برنده نهایی در شوی تلویزیونی بی‌بی‌سی در تاریخ ۱۴ اکتبر، برابر با ۱۸ مهر ماه ساعت ۱۰ شب به‌وقت لندن معرفی خواهد شد.

تویی همه ی شعرهای عاشقانه … محمد سفریان

ترانه ای از راد استیوارت با ترجمه فارسی

rod_stewart

راد استیوارت

” تو در قلب منی ” ؛ از جمله ی عاشقانه ترین ترانه های مردمی موسیقی انگلیسی زبان است که در ارائه ی توصیف های ناب از معشوق سر آمد دیگران است. این ترانه که به قلم راد استیوارت نوشته و با صدای او هم آواز شده، نخستین بار در سال ۱۹۷۸ به بازار موسیقی ارائه شد و در بیشینه ی ممالک دنیا هم در فهرست ده ترانه ی پر فرش فرار گرفت.
راد، این ترانه را در یاد و خاطره ی ” بریت اکلاند ” یکی از زنان زندگی اش نوشته؛ و صادقانه از عشقی گفته که در آغاز با خواهش های تن شعله ور شده و در ادامه تا حماسه و اسطوره و ناب ترین اشعار عاشقانه پیش رفته…
لینک اجرای سال ۲۰۰۴ این ترانه به همراه متن و ترجمه ی فارسی آن در ادامه ی همین صفحه از پی آورده شده؛ توضیح دیگر اینکه مجله ی موسیقی چمتا در برنامه ی آتی اش به سراغ این مرد بزرگ موسیقی پاپ و راک انگلستان ( و بعد ها آمریکا هم ) رفته و از ترانه ها و شیوه ی اجرایی گفته که منجر به قوام گرفتن موسیقی راک انگلستان شده و در شکل گیری موسیقی مدرن هوی متال هم نقش بسزایی ایفا کرده.

وقت و حوصله اگر یارتان بود، تماشای این شماره ی چمتا در شنبه ی در راه؛ فرصت مناسبی ست برای دور شدن از هیاهوی شهر و اخبار ناگوار جنگ ها و کشت و کشتارهای دنیا. تا که به مدد جادوی موسیقی لختی در حوض صدا تازه شویم و قرار بگیریم…

You are in my heart …

I didn’t know what day it was
من نمی دونم که چه روزی بود
when you walked into the room
وقتی که تو اومدی تو اتاق
I said hello unnoticed
من سلام ت کردم و تو جواب ندادی
You said goodbye too soon
و خیلی زود هم رفتی
Breezing through the clientele
اون شب از میون جمع رد شدم
spinning yarns that were so lyrical
همونهایی که داشتن مزخرافات آهنگین می گفتن
I really must confess right here
و حالا باید که اعتراف کنم
the attraction was purely physical
که میل و رغبت من تماما جنسی بود
I took all those habits of yours
من تموم عادت هات رو قبول کردم
that in the beginning were hard to accept
همون هایی که از اول قبول کردنشون سخت بود
Your fashion sense, Beardsly prints
لباس پوشیدن عجیب ت و رخت های عجق وجق ت
I put down to experience
من همه رو گذاشتم به حساب تجربه
The big bosomed lady with the Dutch accent
بانوی نارپستان، با لهجه ی هلندی
who tried to change my point of view
که سعی کرد نگاه من به زندگی رو عوض کنه
Her ad lib lines were well rehearsed
همونی که جملات ادیبانه اش هم تمرین شده بودن
but my heart cried out for you
همونی که دلم کلی براش اشک ریخت
You’re in my heart, you’re in my soul
تو تو قلب منی؛ تو جونم
You’ll be my breath should I grow old
تو همون نفسی هستی که من رو بزرگ می کنه
You are my lover, you’re my best friend
تو معشوقه ی منی و بهترین دوستم
You’re in my soul
توی روان منی

My love for you is immeasurable
عشق من به تو قابل اندازه گیری نیست
My respect for you immense
احترام من به تو ته نداره
You’re ageless, timeless, lace and fineness
تو پیر نمی شی؛ از دور نمی افتی و معنی ظرافت ای
You’re beauty and elegance
تو خود زیبایی ای و شیک ی
You’re a rhapsody, a comedy
تو حماسه ای، تو طنزی
You’re a symphony and a play
تو سمفونی ای؛ تو نمایش نامه ای
You’re every love song ever written
تو تموم ترانه های عاشقانه ای هستی که تا حالا نوشته شدن
But honey what do you see in me
اما عسلک من؛ من برای تو چی ام؟