خانه » پربازدید ترین ها

پربازدید ترین ها

ژنرال قاسم، بیانیه شماره یک را چه زمانی قرائت خواهد کرد ؟ علیرضا نوری زاده

حدود دوماه پیش که در “پنجره رو به خانه پدری ” تلویزیون “ایران فردا ” از پیوند سردار سرلشگر حاج قاسم سلیمانی با شیطان بزرگ گفتم و اسباب و اسرار این پیوند را برشمردم ، باور نمیکردم که دوماه بعد در سفر به آمریکا از سوی بسیاری از اهل بخیه مورد سؤال قرار گیرم که حکایت چیست و از کجا ؟ و أیا گمان میکنید افشای چنین رازی اگر ده درصد هم درست باشد به نفع ایران و ژنرال است؟

من همیشه طی چهار دهه اخیر در نوشته ها و گفته هایم تأکید کرده ام رهائی از جمهوری ولایت فقیه بدون مشارکت سپاه پاسداران ، امکان پذیر نیست . نقش ارتش البته در نگاه من فراموش نشده است چرا که بعد از ۴۰ سال برپائی ارتشی که کمتر شباهتی با ارتش مقتدر شاهنشاهی دارد، هنوزهم ارتشی در نظر ولی فقیه فرزند زن صیغه ای است و با برادران سپاه مثقالی هفت صنار فرق دارد با اینهمه هرگز سخن سرلشگر …. را از یاد نبرده ام که زمانی به یکی از دوستان مشترکمان گفته بود روزی که سپاه برای سرکوبی و قلع و قمع جنبش آزادیخواهی ایران به خیابان اعزام شود مطمئن باشید ارتش أرام نخواهد نشست .

سپاه پاسداران امروز فقط یک شبه ارتش ایدئولوژیک نیست . سپاه نهادی نظامی ، امنیتی ، اقتصادی ، فرهنگی ، مذهبی و مافیائی است که تقریبا بر همه شئونات کشور سلطه دارد و از دارالشورای اسلامی تا قوه قضائیه و از حوزه علمیه تا دانشگاه و … را زیر نگین دارد و در عین حال با بالهای خارجی خود میتواند درهیئت یک نیروی منطقه ای قدرتمند در عراق و سوریه و لبنان و یمن (بالفعل ) و در بحرین و پاکستان و افغانستان و آذربایجان و نیجریه و … (بالقوه ) شاخ شود و امن و امان را به هم ریزد .

سپاه با ۱۲۰ هزار کادر ثابت ، حدود ۸۰ هزار سرباز و افسر تحت خدمت پرچم و اداره و تعلیم و أموزش بیش از بیست گروه میلیشیائی در محوری بین غنا و ماداگاسکار در افریقا ، بامیان تا نخجوان در شمال مرزهای کشور و از خانقین تا ضاحیه جنوبی بیروت با درنگی در صنعا و حدیده ، پرچمدار گروههائی است که اغلب شیعه و تعداد محدودی سنی مذهبند . حال فکرش رابکنید در صورتی که چنین نیروئی برای تحقق آرمانهای شوم و خطرناک خود وارد میدان شود چه مصیبت کبرائی منطقه را تهدید خواهد کرد . یمن و سوریه و کمتر عراق نمونه های محدودی از حضور فرامرزی سپاه را در پیش چشم ما قرار داده است حال ابعاد را توسعه دهید و فعلیت یافتن حضور سپاه و وابستگانش را در یک دوجین سرزمین آفریقانی ، آسیائی و … در نظر آورید تا مثل من پشتتان بلرزد .

روزیکه من در الشرق الأوسط و سپس کیهان لندن پرده از اسرار ماجرای “لاکربی ” برداشتم و با ذکر اسامی دست اندرکاران این جنایت از احمد جبریل و دلقمونی و مروان الخریسات و محمد باقر ذوالقدر نام بردم و یادآورشدم “احمد جبریل فرمانده جبهه خلق برای أزادی فلسطین –فرماندهی عمومی – با دریافت ده ملیون دلار و دعای خیر خمینی ، جنایت سرنگونی هواپیمای مسافربر پانام أمریکائی را برفراز روستای لاکربی اسکاتلند، با یاری چند مأمور سوری و لیبیائی مرتکب شده است” کمتر کسی در برابر جنجال مسئولیت سرهنگ مجنون لیبیائی سخن مرا پذیرا شد . حتی زمانی که بعد از تجربه موفق رسوا کردن رژیم و سپاهش در ربایش هواپیمای تی دبلیو إی أمریکائی به بیروت و کشتن یک مسافر أمریکائی توسط سر تروریست معروف عماد المغنیه ، توانستم با مساعدت دوستم بهمن معالی زاده با سناتور درگذشته أمریکائی ورئیس وقت کمسیون روابط خارجی سنا جسی هلمزنماینده کارولینای شمالی در سنای أمریکا ، آشنا و او را در تکمیل پرونده شبکه های تروریستی رژیم در منطقه یاری دهم و ساعات بسیاری با دستیار سناتور و بهمن گزارش تکانده تروریسم مقدس را تهیه کنیم همچنان در باره لاکربی و نقش رژیم در أن باوجود مدارک و نشانه های أشکار و تأیید سناتور هلمز ، انگار گوش جهان کر و چشمش کور شده بود که همگان طرابلس غرب و سرهنگ معمرالقذافی را نشانه گرفته بودند و قرار بود هزینه جنایتی را که نقش او و دستگاه امنیتی اش در همه مراحل أن بسیار کمرنگ بود به تنهائی بپردازد .

عبدالباسط مقراحی مأمور قذافی را تحویل گرفتند و به زندان اسکاتلند فرستادند و جنایت را به او ختم کردند و علی رغم تلاشهای وکلایش برای نور انداختن به پرونده او و شنیدن مدافعاتش أنقدر در زندانش نگاهش داشتند تا نیمه جان پس از ابتلای به سرطان به لیبی باز گردانده شد تا در بستر مرگ شاهد فرو ریختن بتی باشد که اورا تحویل داد تا پرونده های کهنش گشوده نشود و به ویژه جنایت دیگرش ، قتل فرزانه مرد آزاده امام موسی صدر پیگیری نشود (و میبینید سالها پس از سرنگونی او هنوز هم پرونده قتل رهبر شیعیان لبنان ،ناگشوده باقی مانده است . امام موسی مردی که در آستانه انقلاب در لیبی به إختفا و بعد به حوض اسید برده شد تا خمینی لقب امام را مصادره کند و او یعنی موسی صدر که عاشق وطنش ایران بود نتواند طرح خود را برای برقراری پیوند بین شاه و نهضت آزادی و جبهه ملی به اجرا در آورد ومانع از آن شود که ایران به کام اژدهای هفت سراسلام ناب انقلابی محمدی ولائی ، فرو رود )
اینک بیش از سه دهه پس از أنکه صاحب این قلم راز و رمز لاکربی را گشود سها خریسات دختر تروریست فلسطینی / اردنی که به تازگی درگذشت ، در گفتگو با وبسایت میروربه نقل از پدرش میگوید ؛

” تهران میلیون ها پوند به گروه تروریستی جبهه خلق فرماندهی عمومی پرداخت تا این حمله انجام شود.” نام رهبر این گروه احمد جبرییل از سرسپردگان رژیمهای سوریه و ایران در مقاله ونیز گزارش من به سناتور جسی هلمز به تفصیل ذکر شده بود همینطور نام دالقمونی که رادیوی حاوی بمب را ساخته وبه درون هواپیما ی پانام در توقف کوتاهش در ألمان وارد کرده بود .
خبرنگار وبسایت “میرور” از سها می پرسد چرا پدرش تا وقتی زنده بود در این خصوص اطلاعاتی منتشر نکرد. سهای ۴۳ ساله می گوید «شاید پدرم نگران اردن بود و نمی خواست برای این کشور اتفاقی بیفتد.»

او ادامه داد «آنچه که برای لیبی اتفاق افتاد میتوانست برای اردن هم تکرار شود . موضوع لاکربی، مورد بررسی دقیق آمریکایی ها بود و کسی نمی خواست با آنان درگیر شود.»
خریسات در ادامه می گوید «وقتی المقراحی دستگیر شد، پدر من را هم گرفتند. اما چرا آزادش کردند؟ چون هیچ مدرکی بر علیه او وجود نداشت.» او صریحا می گوید تنها شخص محکوم شده در ماجرای لاکربی (المقراحی) کاملا بی گناه بوده است. او مدت زیادی از عمرش را بی دلیل در زندان گذراند.

آتش به جان شمع فتد کاین بنانهاد

پیش از برپائی جمهوری اسلامی سازمانهائی که نشان تروریسم را بر پیشانی داشتند اغلب یا فلسطینی بنیاد و یا چپ مایه بودند . با ظهور سید روح الله مصطفوی موسوم به خمینی ، معنا و هدف ، و حتی شکل و شمایل تروریسم و تروریست دگرگون شد .

*از دفتر سازمانهای آزادیبخش تا سپاه قدس

تقریباً یک ماه پس از روی کار آمدن رژیم، دفتر سازمانهای آزادیبخش در وزارت خارجه به ریاست خانم «سودابه سدیفی» همسر سابق آقای غضنفرپور از دوستان نزدیک ابوالحسن بنی صدر و مترجم خمینی در پاریس تشکیل شد. (غضنفرپور در نخستین دوره مجلس نماینده شد، اما با عزل بنی صدر او را گرفتند و خیلی زود البته توبه نامه نوشت و بعد هم کاسب شد .همان دوران زندان عامل جدائی او و همسرش شد که هر دو مخلصانه به خمینی خدمت کرده بودند). دفتر سازمانهای آزادیبخش و انقلابی در واقع دکانی بود که برای برقراری ارتباط با سازمانهای غیرقانونی انقلابی در خاورمیانه و بعضی از کشورهای آسیای دور و جنوب شرقی آسیا و افریقا، به پیشنهاد مرحوم چمران و احتمالاً دکتر ابراهیم یزدی که معاون نخست وزیر در امور انقلاب بود، ایجاد شد اما خیلی طبیعی بود چنین اداره‌هایی با روحیات و منش یک خانم «پاریزین آلامد» مثل خانم سدیفی سازگار نبود. چنین شد که با تأسیس سپاه پاسداران این تشکیلات خیلی زود به سپاه ضمیمه شد و مهدی هاشمی معروف، برادر آقا هادی داماد آقای منتظری ریاست آن را به عهده گرفت. محمد منتظری نیز به عنوان سفیر سیار این تشکیلات با داشتن اختیارات کامل مسؤول برقراری ارتباط با سازمانهای انقلابی و آزادیبخش شد.

نخستین نشست این سازمانها که در بینشان هم سازمان آزادیبخش فلسطینی حضور داشت هم جبهه فطانی تایلند، هم سازمان انقلاب اسلامی در جزیره العرب و هم حزب الدعوه عراق و… در زمستان سال ۵۸ در جشنهای نخستین سالروز انقلاب در تهران برپا شد. اما به مرور از تعداد سازمانهائی که از نعمات انقلاب اسلامی از طریق دفتر سازمانهای انقلابی و آزادیبخش بهره می‌بردند کم و کمتر شد تا آنجا که عملاً در آغاز دهه ۶۰ شمسی تنها ۶ سازمان و گروه دارای مقرری مشخص و بعضاً امکانات آموزش افرادشان در ایران بودند. در این میان با شروع جنگ ایران و عراق، سپاه از یکسو مشغول آموزش و مسلح کردن گروههای عراقی مخالف صدام حسین شد و از سوی دیگر به تقویت گروهکهائی پرداخت که قصد آشوب و انقلاب در کشورهای حاشیه خلیج فارس به ویژه عربستان، کویت و بحرین داشتند.

اما خیلی زود از آن همه گروه عراقی که برای جنگیدن با صدام حسین به ایران آمده بودند، چیزی به جز چند صد شیعه وابسته به حزب الدعوه و لشگر و سپس سپاه بدرش و جمعی از معاودین به جا نماند. “ایاد سعید ثابت” یکی از برجسته‌ترین مخالفان صدام حسین که از سالها پیش در لیبی اقامت داشت و از طرفداران اندیشه ناصری بود، در کتاب خود پیرامون روابطش با رژیم و سپاه می‌نویسد: “ما به دعوت سپاه به ایران رفتیم، گروهی نزدیک به یکصد تن بودیم که همگی مردانی رزمنده و بعضی از نظامیان سابق عراق بودند. ما سریعاً به جبهه رفتیم اما تنها یک ماه دوام آوردیم چون هر روز برای ما بامبول تازه‌ای درست می‌کردند. مثلاً یک روز می‌گفتند افراد شما ایستاده ادرار می‌کنند و خود را نمی‌شویند، هرچه می‌گفتیم برادران، اینها در جبهه جنگ هستند به گوش آنها نمی‌رفت. روز دیگر می‌گفتند شبها به جای خواندن دعای کمیل و وحشت چرا بچه‌های شما پاسور بازی می‌کنند. می‌گفتیم آقاجان در عراق رسم است در ساعت بیکاری مردم سرسلامتی پاسور یا تخته می‌زنند، آنها اما می‌گفتند این کار حرام است و شما با این عمل کار بچه‌های ما را که دعای توسل می‌خوانند تا هنگام عملیات در چشم عراقیها نامرئی شوند خراب می‌کنید. به همین دلیل نیز عراقی‌ها بچه‌های ما را هنگام جنگ می‌بینند و آنها را هدف قرار می‌دهند.

خلاصه یک روز من (ایاد سعید ثابت) چنان عصبانی شدم که به روی مهدی هاشمی هفت تیر کشیدم و گفتم کله پدرتان، ما بر می‌گردیم به لیبی، و سه روز بعد بازگشتیم”
این تجربه را دیگران هم داشتند. به همین دلیل وقتی سید محمد باقر حکیم و محمود هاشمی شاهرودی و محمد محمدی الآصفی پدرخوانده الدعوه به آقای خمینی پیشنهاد دادند تشکیلاتی با نام مجلس اعلا با کمک سپاه درست شود که همه عراقی‌های مخالف را زیر یک چتر درآورد خمینی که از ارتباط مجاهدین با رژیم عراق باخبر بود بلافاصله فرماندهان سپاه از جمله مرتضی رضائی و محسن رفیقدوست و محسن رضائی و کلاهدوز و… را صدا زد که کمک کنید عراقی‌های معارض متشکل شوند و زیر یک اسم مبارزه کنند.

به این ترتیب مجلس اعلا تشکیل شد و شاهرودی به ریاست مجلس و حکیم به سخنگوئی آن منصوب شدند و چندی بعد با کنار رفتن شاهرودی حکیم جای او را گرفت. همین آقای هادی العامری عضو پارلمان عراق و رهبر فراکسیون شیعه فتح و رهبر سپاه بدر ، نیز به عنوان فرمانده شبه نظامیان مجلس اعلا مشغول یارگیری و آموزش افرادش زیر نظر سپاه شد. بنابراین نخستین مجموعه‌ای که مستقیماً زیر چتر سپاه قرار گرفت شبه نظامیان مجلس اعلا بودند که بعدها به عنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، نام سپاه بدر به آنها اطلاق شد. با اینهمه تنها هنگام اعزام ۲۰۰۰ تن از افراد سپاه به لبنان در اوائل سال ۱۹۸۳ بود که سپاه نخستین تجربه خود را برای ایجاد یک نیروی رزمنده غیرایرانی در سرزمینی غیر از ایران به دست آورد. علی اکبر محتشمی پور سفیر رژیم در دمشق، پس از حمله اسرائیل به لبنان و ورود نفرات و واحدهای سپاه به این کشور، توانست از شکم جنبش امل که یاد و آرمانهای امام موسی صدر را در دل و جان داشت، با کمک حسین الموسوی رهبر امل اسلامی و سپس با اضافه شدن یک شیخ نه چندان خوشنام از شاگردان محمدباقر صدر، به نام صبحی الطفیلی که اولین دبیرکل حزب بود، حزب‌الله را علم کند. حزب‌الله حقاً فرزند دست‌آموز سپاه است.

از ۸۳ تا ۹۱ سپاه بین ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ نیرو در لبنان داشت. بعد از پیمان طائف و برپائی جمهوری سوم لبنان (جمهوری اول از استقلال تا سال ۵۸ و ورود تفنگداران دریائی آمریکا به بیروت برای حمایت از مسیحیان، جمهوری دوم از ریاست فواد شهاب تا قرارداد طائف، و جمهوری سوم پس از طائف) سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند اما همیشه تعدادی از افسران آموزش و اطلاعاتیهای سپاه که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شده است در لبنان حضور داشته و هنوز هم دارند.

سپاه در عین حال در آموزش و تسلیح شماری از گروهکهای فلسطینی جدا شده از سازمانهای بزرگ مثل فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز نقش داشته است.
در دهه نود قرن بیستم میلادی با اعزام تعدادی از واحدهای سپاه به سودان، سپاه آموزش تروریستهای مصری و مغربی و الجزایری را نیز بر عهده گرفت. رفاقت محمد باقر ذوالقدر جانشین سابق فرمانده کل سپاه و معاون ستاد فرماندهی کل قوا با دکتر ایمن الظواهری نایب بن لادن و مغز متفکر القاعده از همین سودان شکل گرفت. در این حال سپاه قدس که برخلاف نامش در آغاز برپائی‌اش تنها یک واحد کوچک اطلاعاتی با حداکثر ۳۰۰ سپاهی آموزش دیده (بعضاً در کره شمالی و چین) بود با استقرار در قرارگاه شماره یک رمضان در محل سابق سفارت آمریکا، با مأموریت جمع‌آوری اطلاعات در سرزمینهای دشمن به ویژه در عراق، با امکانات محدود، فعالیت خود را در دهه هشتاد آغاز کرد اما خیلی زود با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و سپس درگذشت آیت‌الله خمینی، با مأموریتهای جدید ـ

از جمله تصفیه و نابودی مخالفان رژیم در خارج با همکاری وزارت اطلاعات و بعد از یکسال مستقلا ـ روز به روز از امکانات بیشتری برخوردار شد و نفرات زبده و پرتوانی، هم از نظر فیزیکی و هم از نظر اطلاعاتی و دانش نظامی به واحدهایش اضافه شد.

ـ سپاه قدس و تروریسم

سپاه قدس اینک دارای یک ستاد مرکزی (قرارگاه) و ۶ ستاد عملیاتی است و رهبری عملیات تروریستی در یمن ، سوریه ، عراق و لبنان را به شکل مستقیم رهبری میکند و در نقاطی حضور فیزیکی دارد
سپاه قدس به فرماندهی سرلشگر قاسم سلیمانی به وسیله گروههای شیعه و چند گروهک سنی مثل انصارالاسلام در کنار مأموریتهای اطلاعاتی، در عراق، و آموزشهای ویژه به شماری جدا شده از نیروهای جیش المهدی و سازمان بدر و میلیشیای الدعوه وحرکت نجباء ، تیپ خراسانی ، عصائب أهل حق ، انصار المهدی و لواء العباس و فیلق ثارالله و گروهکهای کوچک تروریستی شیعه شبکه ای کسترده از نیروهای تعلیم دیده ذوب شده در ولایت فقیه را در چنگ دارد . از این گروهها بعضاً فقط جهت بهره‌برداری در عملیات تروریستی علیه آمریکائی‌ها ( در سالهای پیش از داعش ) بهره برداری شده است . مسؤولیت تماسهای سرّی با کردها و تشکلهای سیاسی در عراق را نیز در کنترل دارد سپاه قدس به رهبری سردار سرتیپ قاسم سلیمانی که سلیمانی که نزدیک به دو دهه است جای احمد وحیدی از بنیانگذاران سپاه قدس را گرفته است امروز قدرت و اعتباری هم عرض سرلشکر پاسدار محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه دارد.

سپاه قدس از طریق تشکیلات اطلاعاتی خود و نیز وابستگان نظامی اش در خارج که اغلب از میان افسران سپاه انتخاب می‌شوند، ارتباط و تماس خود را با گروههای به اصطلاح مبارز و مقاومت در سرتاسر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا روز به روز گسترش بیشتری می‌دهد. حضور سپاه در سوریه و یمن و نقش سپاه قدس در امور اطلاعاتی و امنیتی این نیروها در منطقه امروز از همیشه پررنگترشده است .

در گستره داخل نیز سپاه قدس به مرور پنجه بر مسئولیتهائی که ضمن مسئولیتهای وزارت اطلاعات تعریف شده است کشیده و برخی را در قبضه تصرف خود درآورده است . آشکار شدن ارتباطات سپاه قدس با گروههای تروریستی که بعضاً چون القاعده و طالبان و القاعده فی‌بلاد الرافدین ( داعش بعدی ) که به ظاهرضد شیعه و مخالف جمهوری اسلامی هستند تردیدی به جا نمیگذارد که سپاه قدس به هیچ روی یک تشکیلات نظامی امنیتی ایدئوژیک نیست بلکه بت عیاری است که هرروز برپایه مصالح به رنگی در میاید . سلیمانی ، مجیدعلوی را با گذرنامه پاکستانی برای استخدام مزدور به میان پاتانهای سنی و طالبان ضد شیعه میفرستد و معاون دیگرش اسماعیل قاأنی را راهی کردستان میکند تا اسلامیهای سنی را از یکسو و جداشدگان از اتحادیه میهنی (یعنی جمع گوران ) را از الطاف نقدی و جنسی و معنوی مقام معظم رهبری ( اشتباه نکنید منظورم حاج قاسم است نه سیدعلی آقا ) مطمئن سازد .محسن چاووشی کمکهای ارسالی را به اسامه حمدان حماسی و زیاد النخاله جهاد اسلامی وابوصابر صابرین شیعه فلسطینی میرساند و سبحانی در دیدار با تروریستهای بی سرپرست نیجریه انتخاب دختر ابراهیم الزکزکی را به عنوان جانشین پدر در دوران حبس و حصر او ، به اطلاعشان میرساند .

ـ گروههای برخوردار از الطاف سپاه

گروههائی که امروز از حمایت سپاه برخوردار و از مواهب آموزش نظامی، تسلیحاتی و کمکهای مالی اش بهره‌مند می‌باشند و یا بند نافشان مستقیما به سپاه قدس وصل است به دو دسته تقسیم می‌شوند.
الف: بچه‌های حلال‌زاده سپاه یا به عبارتی آنها که حاصل ارتباطات علنی با سپاه هستند و به هیچ روی این ارتباطات را نه سپاه پنهان می‌کنند و نه آنها، عبارتند از:

ـ حزب‌الله لبنان که دست‌آموز سپاه است و امروز حداقل ۵۹ میلیون دلار بودجه سالانه دارد و صدها میلیون دلار از سلاح سبک و نیمه سنگین از جمله ۱۱ هزار خمپاره و موشک در اختیارش قرار گرفته است.
ـ حماس که از حدوداً چهارده سال پیش علاوه بر دریافت کمکهای مالی و سلاح از سپاه، سالانه تعدادی از افرادش را برای آموزش به ایران می‌فرستد و شماری نیز زیر نظر سپاه و حزب‌الله در لبنان آموزش می‌بینند
حوثی ها در یمن که با شروع جنگ داخلی یمن به بازوی نیابتی رژیم در جنوب شبه جزیره عرب و باب المندب و دریای سرخ در آمده اند.

حزب الله سوریه که دیرزمانی از تاسیس آن نمیگذرد .
ـ جهاد اسلامی در فلسطین، این گروه نیز مثل حزب‌الله ساخته و پرداخته و دست‌آموز سپاه است و حدود ۲۰۰۰ مرد جنگی و همین مقدار هوادار و بازوی سیاسی دارد

گروه الصابرین که حدود ۲۰۰ جنگجو در اختیار دارد و عرصه فعالیتش در باریکه غزه است .صابرین جداشدگان از جهاد اسلامی میباشند که با پذیرش مذهب شیعه و مخالفت شدید رمضان شلح رهبر سابق جهاد با تغییر مذهبشان از این سازمان جدا شدند .

ـ جبهه خلق برای آزادی فلسطین فرماندهی عمومی به رهبری احمد جبریل که نوکر مشترک تهران و دمشق است و برای انجام بسیاری از مأموریتهای کثیف از افرادش استفاده می‌شود.

ـ سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و عصائب اهل حق و نجباء و خراسانی و … و گروهکهای کوچک شیعه که ذکرش رفت.).

ب: گروههائی که فرزند خوانده‌های سپاه هستند و ارتباط با آنها بسیار مخفی و اغلب مرحله‌ای و مقطعی است.
از مهمترین این گروهها:

ـ فتح انتفاضه در سوریه از فلسطینیهای ضد ابومازن
ـ انصار الاسلام در کردستان عراق
ـ حزب اسلامی گلبدین حکمت‌یار
ـ جناحهائی از القاعده و طالبان
ـ گروهای حزب‌الله در حاشیه خلیج فارس به ویژه کویت و بحرین.
ـ گروههائی از اسلامی‌های مصر و مغرب)

به این گروهها البته مجموعه‌های کوچک و بزرگ در اندونزی، هند، ازبکستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، اردن و… را بیفزائید آنگاه مشخص می‌شود چگونه می‌توان انگشت سپاه و یا تشکیلات وابسته به آن را در اغلب ترورها و فتنه انگیزی‌هائی که در کشورهای منطقه انجام می‌گیرد مشاهده کرد.

*با این مقدمه آیا هنوز هم تعجب میکنید از اینکه از رابطه پنهان سردار سرلشگر حاج قاسم و شیطان بزرگ ، پرده برگرفته ام ؟ یادتان باشد سردار که نامش در صدر فهرست سیاه آمریکا و یک دوجین کشور غربی و عربی است با سفرهای چپ و راستش به عراق و سوریه و لبنان و قطر و عمان و روسیه هدف متحرکی است که هرزمان آمریکا اراداده کند مایه اش یک هواپیمای بدون سرنشین و یا یک موشک هوشیار است. هیچوقت پرسیده اید چرا أمریکا این دشمن شماره یک را به حال خود گذاشته و سه بارهم وقتی اسرائیلی ها او را در تیر رس داشتند ، شریک اجازه شلیک به او را ، نداده بود ؟

آنچه را نمیدانم زمان حضور ژنرال در صدا و سیما است .آیا اینکار بعد از به لقاءالله رفتن و یا فرستاده شدن “آقا” صورت میگیرد و یا باید در زمان نزدیکتری شاهد خواندن بیانیه شماره یک شورای انقلاب ، توسط سردار سرلشگر قاسم سلیمانی ( و نه حاج قاسم ) باشیم .

نگاهی به ما بچه های خوب امیریِّه/ رضا اغنمی

 

 

نام کتاب: ما بچه های خوب امیریه
نام نویسنده: علیرضا نوری زاده
چاپ چهارم: ۲۰۱۸م – ۱۳۷۸ش. لندن
ناشر: نشرمهری. لندن

 

نخستین چاپ کتاب در۱۳۷۰ توسط چاپخانه پگاه درلندن منتشرشد. چاپ دوم دراسن آلمان، چاپ سوم درلس آنجلس. وچاپ چهارم درپائیزامسال ازسوی مرکزپژوهش های ایران وعرب درلندن توسط نشرمهری چاپ و منتشرگردید.
نویسنده دربرگ های آغازین کتاب، دست خواننده را گرفته به گذشته های دورو درازمی برد، تا با سبک وسیاق رجل فرهنگی – سیاسی تاریخ ایرانِ به دوران غزنویان آشنا کند. این روش نویسنده سرلوحۀ ششگانه این رمان است که در شش فصل وهریک با پبامی حکیمانه از”ابوالفضل بیهقی” درباره حسنک وزیروبرسر”دار” رفتنش تدوین شده است.

نخستین فصل را باعنوان “متن تو…” – فصل دوم را “حاشیه ای برمتن تو … ” – فصل سوم “باردیگرتو… ” – فصل چهارم وپنجم بدون عنوان – فصل ششم ” ازنینوا تا بخارا” پایان کتاب است .
:
«دردیگر تواریخ چنین عرض و طول نیست که احوال را آسان تر گرفته اند وشمه ای پیش یاد نکرده اند. اما من چون این کار پیش گرفتم می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا وخبایا برگردم تاهیچ چیزازاحوال پوشیده نماند».
سپس با عنوان :
« تمام شد» سخن آغاز می شود. صحنه آرائی به گونه ایست که آغاز مرگ ناخواسته به زمانۀ دگرگونی، درآینۀ ذهن خواننده شکل می گیرد. اوضاع سیاسی کشور بهم خورده. به جبر زمان ورق برگشته. هرجارا نگاه می کنی رنگ و بوی خون و انتقام وخشونت است که درفضای آلودۀ کینه و تعصب غالب در بهمریختن وضع موجود درتلاش ؛ با “حس کور”ی دربالاسرت می چرخد و می چرخد.تا پیام آوران عهد عتیق بر کرسیِ حکومت ملتی کهنسال تکیه زند:
« . . . زواره ای کاغذی را جلوش گذاشت که وصیت کند. نوشت :
چون جامه نازیبای مرگ پوشیدنی و شربت ناگوار مرگ نوشیدنی است و وصیت از ملزمات حیات هر مسلمان است من بنده عاصی پروردگار . . . . . . دراین لحظات که حسب مقدر الهی به دست اجامر و اوباش دشمن اسلام وایران کشته می شوم . . .»
دست جلاد کاغذ را به سرعت می رباید. می خواهند چشم هایش را ببندند اعتراض می کند که :
«ما کردها اهل چشم بستن نیستیم».
آرام شده بود. با سرخمیده موهای روی شقیقه اش را تیر خلاص خونین کرده بود. قبل از فرمان شلیک:
«سه بار گفته بود یا محمد یاعلی و آخرین بار کلامش لیلا بود».

نویسنده، صحنۀ تازه ای می گشاید تا سخنان – بخوانید معرکه گیری – ملایی به نام رضوانی را که :
«صدها باربرای شاه وملکه وهویدا زیارتنامه خوانده بود» . بلند گو به دست که فریاد می زد:
«مردم، ای مردم انقلابی ومسلمان ایران به ماه نگاه کنید! . . . قربان جدت بروم آقا! جدت به انگشت شق القمرکرد. حالا ماه آینه دار جمال تو شده. نگاه کنید ای ملت مسلمان نگاه کنیذ به خدا خود آقاست! این صورت نورانی ذریّۀ بزرگوار رسول اکرم است. این صورت امام مظلوم، مهاجر این چهرۀ امام خمینی است».

زمانه ی عجیبی شده بود. انگارملتی افسون زده، درغُل و زنجیر ماهرترین بازیگر وساحرعهدجاهلیت به دام افتاده مسخ شده است . آن هم در زمانه ای که کشور – با رفتارهای مغرضانۀ مقامات امنیتی” ساواک ” که هرجوان کتاب به دست و کتابخوان دانشجو را بازداشت و به شکنجه گاه می برد ونارضایتی های اجتماعی را دامن می زد – اما کشور رو به افق های تازه درحال ترقی و پیشرفت علوم و صنایع و ساختارهای مدرن رفاهی همگام با دنیای غرب بود، با حضور فعالیت هزاران کارگر خارجی وصدها مستشارعلمی و نظامی. به ناگهان تحت تآثیرسخنان عوامانۀ مُلایی عقب مانده با افکارعهد کهن، با انبانی کینه وعقده در هوس انقلاب، درسودای آب وبرق و خانه مجانی و پرداخت عایدی نفت در خانه ها به مردم؛ به ناگهان، شایعۀ پیدایش تصویر امام درماه، و شگفتا، خیره شدن مردم در صف های طولانی به تماشای ماه، و تظاهر به دیدن عکس؛ اوج کُفرگوئی و نا بخردی. بیم وهراس ازگفتن «جزچند لک تیرۀ همیشگی چیزی. دیده نمی شود ونمی بینم» وهمین نظرسنجی رندانۀ دستاربندان بود که میزان درک وشعور عامۀ مردم و گسترۀ غفلت وجهل ملی و خفقان پنهان در انقلاب را به نمایش گذاشت.

نویسنده، توصیه آیت الله سیدکاظم شریعتمداری را یادآور می شود که درمصاحبه تلفنی باایشان گفته اند:
«اگر فردا کاری کنید که کسی اسم سید را نیاورد می شود امید به حل مسئله داشت».
وسپس از تظاهرات گسترده می گوید که عکس شریعتمداری و مصدق و به ندرت عکس سید هم دیده می شود. با لیلا تا سرخیابان اسکندری همراه بوده، برای خوردن غذا به رستورانی می روند. سرمیز لیلا از پدرش سخن می گوید و نگرانی هایش را دراین باره با راوی درمیان می گذارد:
«دوسه روز پیش پدرم مرا صدا زد و گفت اگر بلایی سر من آمد تو یک راست برو کردستان پیش پدربزرگ.
مادرت چی؟
ازمادرم فقط تصویر گمشده ای دارم روزی که پیکرش رابردند حتی اشگ را نمی شناختم. تازه دو سالم بود وقتی که مِرد».
غمگین ازاین درد دل ها قرار ملاقات فردا شب را می گذارند. سرقبر ناصرالدین شاه.
لیلا با اندکی تعجب می گوید:
سر قبر.
راوی، به گذشته ها بر می کردد. به دوران بچگی ها درحرم حضرت عبدالعظیم درکنار عمه حوری مهربانش که:
« دست های کریمش پرم می دهد سبک شده ام».
ازابهت و سیمای شاه شهید و سبکبالی کبوتران حرم، درانتظار رسیدن دلداده اش لیلا. درگذشته فرو می رود . در خیال پر می کشد تا می رسد به مشهد. و روزهای پرتنش و دگرگونی های پرالتهاب زمانه!
«روزی که کفاشی ستاره را غارت شد. گوشه چادر مادر را گرفته بودم و توی ارک می دویدم. به سمت کوچه عدلیه که رسیدم مادر نفس راحتی کشید. محکم کلون دررا می کوفت غدیر دررا بازکرد . . . مادر وارفت. غدیررفت و آب آورد من پنجه دراب زدم و به صورتش پاشیدم. یک ساعت توی حرم امام رضا، ضامن آهو را به مدد می گرفت که اتفاقی نیفتد.
پدر ازچندروز پیش به تهران رفته ودرواقعه کودتای بیست و هشت مرداد گم شده بود. مثل خیلی ها:
«بعد ازهمهمه ها، دوستان پدر، یک یک گم شدند. مادر تصویر سپهررا که به ضرب چاقوی “رضا موخورم» پشت باغ خونی از پا درآمده بود، برای نازبانو برد که سراپا گریه بود. مادرم گفت خدارا شکر که بچه دار نشدند نازبانو بغض آلود گفت کاش داشتم که با نگاه به اوجای خالی سپهررا پُر می کردم دوزن می گریستند ومن دلم شورمی زد».
به سرعت سری می زند به سرکار توی دفترش درروزنامه اطلاعات . نگران ازطرح وتوطئۀ “سفر و صحابه” و دلواپس از دیرکرد لیلا سرقرار. کنار قبر شاه شهید ایستاده.
حاج شیخ درملاقات با مادر گفته :
« فکر نمی کنم خطری متوجه آقا نور باشد».
پدر ازسفر تهران به مشهد برمی گردد. باصورتی نتراشیده و خسته وارد خانه می شود.
پدر اورا درآغوش می گیرد تا «تصویر مرمرین ناصرالدین شاه را» ببیند. می بیند وبعد شمه ای از خاطرات عمه خانم را ازقول مادرش که با انیس الدوله درآمد ورفت بوده روایت می کند. ازعروسی عصمت الذوله و جاه و جلال وتاج مکلل روی سرش تعریف ها می کند. ازورود غیرمنتظرۀ پدر، درآغوش او زبانش بندآمده، پدر اورا زمین می گذارد.
نویسنده، ازآمدن به تهران ومدرسه رفتن می گوید. ازخانم شوکت ملک مدیر مدرسه ایران به نیکی یاد می کند.

لیلا می آید. کنار قبر مرمرین بدون کمترین بیم وهراس چادرازسرمی گیرد.
راوی شعر رؤیا را می خواند:
«سکوت دسته گلی بود
میان حنجره ی ما» .
با دلهره از دیرآمدن لیلا وسکوت ش وحشت درون اورا می کاود. ازسکوت های طولانی می گوید. تجربۀ های تلخی دارد:
«من همیشه ازاین نوع سکوت ها وحشت دارم».

از ماجرای آشنائی با زنده یاد «عبدالکریم حاجیان» معروف به «حاجیان سه پله»ودیگر دانشجویان اصفهانی که آن سال در دانشگاه تهران در رشته حقوق قبول شده بودند می گوید:
«همبن که نوشته بودند شاگرد اول و دوم ازاصفهان هستند مرا کنجکاو می کرد نوعی تفاخر به ریشۀ پدری از
دوستی با آنها . . بچه های اصفهان دانشکدۀ حقوق را تسخیر کرده بودند».
اشاره ای دارد به دادگاه نظامی طیفور و عبدل، که طیفور بطحائی محکوم به زندان و عبدالکریم حاجیان به اعدام محکوم می شود:
«غروب بود که از تشییع آمدیم ومن تصویرش را توی دادگاه وقتی طیفوررا می بوسید می نگریستم».
نویسنده، که دربیشتر صحنه ها، در اتصال حلقه های ارتباطی حوادث زمانۀ خود را روایت کرده د، با تلاشی سنجیده و درست همۀ آن حلقه ها را بهم گره می زند تا رخداد های گذشته وحال را با مخاطب درمیان بگذارد. بگویم که تاریخ نگار نیست اما براین باوراست که عناصر اصلی و خمیرمایه ساختاری فرهنگ وتاریخ اجتماعی ملل را همین حوادث روزانه می پروراند وجان می بخشد.

درمقبرۀ ناصرالدین شاه وقتی که درانتظار آمدن لیلاست و دیگراثری ازحادثه نمانده، رسیدن صدائی ازآقا که از دور به گوشش می رسد، و «دستی که گرمای دست پدررا داشت»، همراه او با پدر به بیدخت قائنات می رود آن هم در حالی که : «سیلی بیست وهشتم مرداد هنوز جایش برپیکر وروح پدرباقی است». به بهانۀ دیدن عمه خانم به مشهد می روند: «باماشین حجازی که دیدن پدر، یاد روزهای مدرسه را برایش زنده کرده است . . . توی اتاق با آقا ذکر گرفته بودند».
از آسمان زیبا وپرستاره شب های نیشابور می گوید و به آن بهانه به نخشب (شهری درترکستان) می رود و [ازماه نخشب ساخته پرداخته این مقغع یکی ازمشاهیر قرن دوم هجری قمری.] ازسخن گفتن ستاره دنباله دار:
«باور کن من عبور ستاره دنباله داری را دیدم که با من حرف می زد».
لیلا، درخیال راوی حاضر می شود. آقا نگاهش می کند و لیلا سرخم می کند. آقا حضورحادثه را درک کرده می گوید:
«جوباره چاره ای جز پیوستن به دریا ندارد».
لیلا جوابش را گرفته است.
راوی برمی گردد به سرقبر. محل ملاقات های همیشگی. لیلا از پدر می گوید:
« ظهربود که پدر آمد. پرونده ها زیربغلش بود. کنارم نشست و لب به غذا نزد. ازآموزشگاه، مرخصی گرفته بودم»
لیلا عکس هایی را که پدر بهش داده است به راوی نشان می دهد. او همه را می شناسد.
«دکتر دامغانی دردانشکدۀ الهیات خیلی محبت به او می کرد. ازیزد که آمد آه نداشت که با ناله سودا کند ولی به کمک او دکترا گرفته بود وحالا دوست داشت به جای حجۀ الاسلام، دکترصدایش بزنند .امامت مسجد قبا به او امکان می داد ازسنگر مستحکمی سخن بگوید . . . . . . – پدرت به تو گفته بود که این تصویر قاتل جان من است حتی بیشتر از رسیدهایی که پیش ازاین نشانت داده بود – تصویررا به من داده بودی. وآخرین کلام تو درگوشم بود به او بگو ازاین تصویر نسخۀ دومی وجود ندارد. همین یکی است. شاید بتوانی کاری برای پدرم بکنی».
نویسنده با رانندۀ روزنامه اطلاعات به محل حادثه می رود:
با مشاهدۀ اتومبیل با شیشه های سوراخ سوراخ شده، نعش پیشنماز مسجد را می بیند وجای گلوله ها را که درسینه و گلویش فرو رفته درحفرۀ خونین! همان دروغگو که بااو پیمان بسته و به قرآن قسم خورده بود.
روزی که رفته بود دکتر مفتح را ببیند برای رهائی سرهنگ [پدر لیلا]. باعکس هایی که لیلا به او داده نشانش داده و گفته بود:
«من سلامت آقای جلال الدین را ازشما می خواهم ودرمقابل عهد می کنم که هرگز نه ازاین تصویر سخنی بگویم و نه اجازه دهم حرفی از گذشتۀ شما درجایی مطرح شود قرآنی روی میز است دستم را روی آن می گذارم و دکتر با کمی تردید دست برقرآن می نهد».

از ورود رهبر انقلاب به تهران سخن رفته وسرگردانی اعتصابیون که درمسجد دانشگاه درانتظارش بودند تا اعتصاب آن عده را بشکند. – قرارقبلی براین بود که امام به محض ورود به دانشگاه تهران می رود – وقتی ماشین حامل امام به میدان ۲۴ اسفند رسید و به سمت جنوب پیچید، انبوه جمعیت حاضر درحوالی دانشگاه متوجه این حرکت شدند، آه از نهادشان درآمد. وقتی رفتن امام به بهشت زهرا را شنیدند هریک ازظن وگمان خود چیزی گفت وبا اندوه ودلخوری به سویی راه افتاد. جمعیت متفرق شدند. دراین بگومگوهاست که اسماعیل یکی ازهمکاران راوی رسیده و می گوید:
«اول کار و کلک». و بعد محمد درتأیید او می گوید: «اول پیاله و بدمستی».
راوی می خواهد آن ها را قانع کند که نمی شود.
با لیلا درگفتگوست: «تو اصرارداشتی کاری کنیم. حتی پیش از آن که اتفاق بیفتد. من هرچه اصرار کرده بودم، پدرت راضی نمی شد بیرون برود. حتی دکتر اجازه مخصوص با مهر رسمی صادرکرده بود اما او مرتب می گفت هیچ طوری نمی شود من که کاری نکرده ام همه ماجرا یک عکس بود آن را هم که خود تو بردی به مفتح دادی».

درخیابان ایران، کنار مدرسه علوی، زیرچادر بهداری چند پزشکیار با دکتری برای کمک های امدادی دایرشده. لیلا هم حضوردارد. دلخور واندوهگین، گوشه ای ساکت نشسته. آن عده سرگرم شوخی وخنده هستند. راوی که با یکی از پزشکیارها به نام توری سابقۀ آشنائی دارد می پرسد:
توری چه خبر؟
پاسخ می دهد:
«اقا جونم کلی کیفور است وقتی این همه خر رو می بینه می خوای شاد نباشه؟»
لیلا می گوید:
«خوش به حال تان چقدر سر حالید!».
فصل اول به پایان می رسد

حاشیه ای برمتن تو . . .
حسنک را سوی داربردند و به جایگاه رسانیدند و برمرکبی که هرگز ننشسته بود و جلادش استوار ببست و رسن ها فرود آورد و آواز دادند که سنگ دهید. هیچ کس دست به سنگ نمی کرد و همه زار زار می گریستند. خاصه نیشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زدند . . .».

نویسنده، این فصل را باآمدن رباب خانم خواهرمرحوم آیت الله سیدموسی صدر به تهران شروع کرده و سپس با اشاره به دیدار ایشان با همسر محمود جعفریان رئیس تلویزیون ایران، بخشی ازاوضاع خونبار کشور را درآن روزهای سیاه یادآورمی شود. ازاعدام پرویز نیکخواه، محمودجعفریان و«خلخالی های پنهان شده دروجود» انقلابیهای یکشبه، رفتار وکردارهای غیرانسانی جامعه را توضیح می دهد.
همو، ازبیروت سال های گذشته می گوید که درمنزل آقاموسی صدر، پای صحبتش نشسته وگوش خوابانده به درددل های خیرخواهانه ش:
«خجالت آوراست که مهندس پیررا هرروز به بهانه ای به ساواک و زندان بکشانند، این حضرت خودش می داند که مهندس عامل خارجی نیست درد وطن دارد».
صحبت ازحیف ومیل رئیس ساواک محل مطرح می شود:
«شاه مبلغ کلانی فرستاده برای احداث مدرسه و مسجد و بیمارستان جنوب. اما سفیر نصف را بالاکشیده. بعدهم با بی احترامی پیغام فرستاده هرکه پول می خواهد باید بیاید سفارت . . .».
به پیشنهاد آقای صدر، جعفریان به صور، شهری درجنوب لبنان می رود. ازمشاهدۀ وضع زنان و دختران جوان شیعه به شدت متآثر می شود. مردها در پی لقمه نانی درشهرهای افریقا وشیخ نشین ها، خانواده هایشان گرسنه وتنها:
«طعمه های آماده ای هستند برای شکارچیان که ازبیروت ودمشق می آیند برای شیخ های پولدارخلیج فارس؛ دختر و زن دستچین می کنند».

باردیگرتو . .
فصلی خواهم کرد از چگونه بردار کرن این مرد . . .
اتش زدن سینما رکس درآن روزهای بحرانی توسط گروهی ازمخالفان که به دولت وقت نسبت داده شد، انگیزۀ بیشتر نفرت وتحریک مردم گردید. اماطولی نکشید که باشناسائی عاملان وآمران وفراربه عراق، دستگیری و برگرداندن آن ها به ایران توسط وزارت اطلاعات، جسته وگریخته برسرزبان ها افتاد که متأسفانه تآثیرچندانی دراذهان عامه نکرد. با استقراروتشکیل جمهوری اسلامی بود که فاجعۀ کشتارسینما رکس در تصاحب یا اعطای پست های مهم به عاملان، پرده برداشت.
نویسنده، با اشاره به شخصیت دکترعلینقی عاملی وزیر اطلاعات وقت وتوهین وتحقیرهایی که درزندان براورفته را شرح می دهد، همچنان آمران و عاملان فاجعۀ آتش زدن سینما رکس را:
«واینکه دستورآتش زدن سینمارکس مستقیما ازنجف وتوسط آدمی به نام سیدعلی اکبربه کیاوش ابلاغ شده» را با جزئیات برای آیندگان درتاریخ ثبت و ضبط کرده است.

دربازجوئی دکتر عاملی به اوقول می دهند:
«که اگردردادگاه سخن ازآتش زدن سینما رکس نگوید حداکثر به دو سال زندان محکوم خواهدشد».
اما، او هوشمندانه فریب وعده های فریبکاران حرفه ای را نمی خورد وفاجعۀ آدم سوزی جنایتکاران را فاش می کند، و با افتخارازجانش می گذرد. در وصیتنامه ش می نویسد:
«دیگر به من نیندیشید. به ایران بیندیشید ».

لیلا که پیداست ظاهرا ازمدتی پیش به زندگی پنهانی تن داده، با کمک راوی وسایل خروج ازکشور را آماده ساخنه، با اختیاری به فرودگاه مهرآباد می رود و به استانبول پرواز می کند، و چندی بعد لیلا را در«بلندی های سیدصادق» کردستان می بینند با مسلسل کلاشینکف روی شانه ش چشم دوخته به خانه پدری:
«حتی خوابش راهم نمی دیدم روزی کاک دکتربگوید فلانی پریچه ی کوه های سربلند کردستان است وقتی پیشمرگه ها به خاک می افتند سرپنجه های او برزخم هایشان مرهم می نهد».

فصل چهارم که برحسب روال با سخن بیهقی آغازشده با این تفاوت که این بارعنوان حسنک با پسوند «قرمطی» آمده است تا اشاره ای باشد براتهام “کفر پنداری” او ویادی ازگردن زدن های دوران بربریت که میراث شوم آن در نخستین روزهای پس از انقلاب به فرمان رهبر کینه توز درپشت بام مدرسه و مسجد جویباری از خون راه انداخت!
روایتگراشاره ای دارد به رفتاررذیلانه ونیشخند برخی ازتازه به دوران رسیده ها. آن هم با زندانیان دست بسته در صحنۀ دادگاه، وهمگی از بزرگان ارتش، وزرا و رجال نامدار کشور بودند.
از امیرعباس هویدا نخست وزیر سابق می گوید:
«روی لبه تخت نشسته است وظاهرا کتاب می خواند. خودش تلفن کرده بود که بیایند اورا ببرند. به اصرار ادیب وسه چهارتن دیگر که ازاو خواسته بودند مدتی پنهان شود اعتنائی نکرده بود».
ساعت ده ونیم شب دکترابراهیم یزدی لیست اعدامی های آن شب را می آورد. اعدام ها ازنصیری شروع می شود تا می رسد به ژنرال نادر خسروداد که آخرین قربانی هیجده نفری آن شب است:
«ژنرال پوتین سواری به پا دارد. نگاهی به صمدی [همافر] می کند:
ارتشی هستی؟
«صمدی مثل برق گرفته ها می گوید:
بلی تیمسار
ژنرال فرمان می دهد. جوخه ی اعدام هدف!
گلوله ها رها می شود. سر ژنرال درست جلوی پای نصیری است. به صمدی نگاه می کنم می لرزد. و چشم هایش پر ازاشک است».
دکترابراهیم یزدی می رود آقا را می آورد برای تماشای جسدهای خونین!
«سپیده سرزده بود.رجائی جانماز آقا را رو به قبله پهن کرده بود. حاج جواد گفته بود امشب فرشتگان خدا درعرش جشن وشادی برپا کرده اند».

با گذشت چهاردهه ازانقلاب، صحنۀ کشتارخونین رجال دوران پهلوی خوانندۀ آشنا با تاریخ کشور را تکان می دهد. تکانی خفت بار که: نه با اشک چشم ندامت تسکین می پذیرد و نه با خوندل درمان پذیر!
نمایشی ننگین و شرم آور ازبرتری جهل و تسلط اوهام برخرد جمعی ست. از ملتی کهن درآستانۀ قرن بیست ویک.
مطالعه این رمان تاریخی – اجتماعی – فرهنگی وسیاسی را با تمام نقش آفرینان پنهان و آشکار، همگی آشنا و در اطرافمان حضور دارند را به دوستان واهل کتاب وقلم توصیه می کنم.

رضا پهلوی: تروریسمی که رژیم ایران ایجاد کرد به ظهور داعش انجامید

گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی و دکتر محمد السلمی- بخش اول

آنچه که در پی می آید متن گفتگوی شاهزاده رضا پهلوی، بزرگترین فرزند محمد رضا شاه پهلوی، با دکتر محمد السلمی، رئیس مرکز تحقیقات ایرانی خلیج عربی و مقاله نویس روزنامه “الوطن” پادشاهی سعودی است.

2695

رضا پهلوی دوم، بزرگترین فرزندان محمد رضا شاه پهلوی و فرح دیبا، در سال ۱۳۳۹ در تهران به دنیا آمد. در هفت سالگی و بر اساس قانون اساسی مشروطه به عنوان ولیعهد انتخاب شد. در جریان انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ رضا ۱۸ سال داشت و به تازگی موفق به اخذ دیپلم متوسطه شده بود و در حال انجام دوره آموزش پرواز جنگنده در ایالات متحده بود. با وقوع انقلاب، رضا دیگر نتوانست به ایران برگردد. پس از درگذشت محمد رضا شاه در القاهره، رضا رهسپار آمریکا شد، و در رشته علوم سیاسی در دانشگاه جنوب کالیفورنیا به تحصیل پرداخت، و مدرک کارشناسی خود را در همان رشته دریافت کرد.

رضا پهلوی فعالیت های سیاسی خود را بلافاصله پس از مرگ پدرش آغاز کرد. وی یکی از چهره های سرشناس اپوزیسیون ایرانی در خارج از ایران به شمار می رود. رضا مهمترین هدف از فعالیت های سیاسی خود را “برپایی نظامی سکولار ومردم سالار” در ایران می داند. او همچنین معتقد است که این تغییر نباید با حمله نظامی کشورهای خارجی به ایران صورت بگیرد، بلکه از طریق رأی مردم و همه پرسی است. او همواره تاکید می کند که مسأله اصلی رژیم ایران است، وتا زمانی که این رژیم پابرجاست، مردم ایران فرصت پیشرفت و آزادی را نخواهند یافت. وی در این راه ، با هماهنگی با اپوزیسیون خارج از ایران “شورای ملی ایران” را در سال ۱۳۹۲ تاسیس کرد. این شورا هدف خود را ائتلاف همه نیروهای مخالف رژیم ایران به منظور هماهنگی فعالیتهای خود و سرنگونی رژیم تهران اعلام کرده است.
رضا پهلوی (دوم) چند کتاب را به زبانهای فارسی، انگلیسی وفرانسه منتشر کرد و در آنها دیدگاه های خود را مطرح کرد، از جمله: نسیم دگرگونی، میثاق با مردم، آزادی برای هم میهنانم و ساعت انتخاب. او متاهل و دارای سه دختر است و اکنون در آمریکا زندگی می کند.
بخش اول

-در آغاز از جنابعالی بسیار تشکر می¬کنم که چنین فرصتی به من دادید تا این گفتگو صورت بگیرد.

-در ابتدا دربارۀ اوضاع داخلی ایران، بعد دربارۀ خود شما و روابط شما با جامعه ایرانیان مقیم در امریکا و مهاجران ایرانی در کشورهای غربی به طور کلی، و بعد دربارۀ روابط ایران با کشورهای جهان صحبت کنیم، ابتدا جنابعالی اوضاع سیاسی ایران را، مخصوصا در دوره روحانی، چطور می بینید؟

کلا برخورد کسانی که مثل ما در جبهه یک نظام عرفی وبه قول معروف (سیکولار)، یعنی نظامی که می خواهد برود به دموکراسی برسد، و جدایی دین از دولت یکی از عوامل کلیدی آن است، برخوردمان با این نظام به اصطلاح مذهبی دارای یک ایدئولوژی، یک برخوردی است به مفهوم این که این حکومت از روز اول عملا غیر قابل اصلاح بود. حکومتی که همیشه سعی کرد با بازی اصلاحات سر مردم را گرم بکند. مردمی که امیدوار به اینکه بتوانند چیزهایی را که جزو مطالبات ایشان هست رفته رفته کسب بکنند. از روز اول مشخص بود که چنین سیستمی با آن قانون اساسی اش، یعنی سیستم ولی فقیه و فلان شورای تصمیم گیری که اصلا منتخب مردم نیست، هر آن می تواند هر لایحه ای را زیر پا بگزارد، در چنین سیستمی میکانیزم های هر نوع تغییر یا اصلاحی امکان پذیر نیست. و بیشتر یک شعار دارد تا عمل. و سر مردم را به مدت بیست سال به این مسئله مشغول کردند. از زمان خاتمی بگیرید تا آقای روحانی. اساسا اگر شما خوب نگاه کنید می¬بینید که تفاوتی بین افراد اینقدر نیست و سیستم یک جوری هست که به کسی اجازه نمی دهد تغییراتی اجرا کند. علاوه بر این که اساسا کسانی که از این “صافی” رد شدند فقط کسانی هستند که از دید نظام واجد صلاحیت هستند.

به هر حال به هیچ عنوانی نمی شود گفت که کوچک ترین جنبه مردم سالاری و دموکراسی در این سیستم هست، گذشته از مسئله فسادی که در نظام هست و مافیای اطلاعاتی که اساسا همه نظام را کنترل می کند و اجازه نمی دهد فضای سالم، چه سیاسی چه اقتصادی، فراهم بشود، و مملکت را در عمل قبضه کرده¬است. متاسفانه نظام در جهت منافع خود و نه منافع ملی، برای بقای خود، از یک طرف مردم را سرکوب می کند و از طرفی دیگر همچنان می خواهد کل منطقه را با ایدئولوژی صدور انقلاب تحت فشار قرار بدهد، الآن هم می بینید که در یمن، عراق، لبنان و سوریه چه اتفاقاتی دارد می¬افتد.

لازم نیست که این را به شما بگویم، فکر می کنم دوستانی که در منطقه هستند کاملا این را خوب درک می کنند. بنا بر این، مسئله ای که الآن داریم ادامه همان بحث همیشگی است. در همین هفته اخیر، و اتفاقا همین دیروز که انتخابات مجلس بود، دیدیم که مشارکت مردم در انتخابات به شکل بی سابقه ای کم ترین میزان را داشت. و البته این چیزی بود که خود من در آن دخیل بودم و از مردم خواستم بفهمند رای دادن به چنین نظامی، تنها خاصیتش، مشروعیت بخشیدن به نظامی است که فقط می خواهد این را بدنیا بگوید: چون مردم رای می دهند پس ما مشروعیت داریم. در صورتی که رای شان تاثیری در سرنوشت شان نمی گذارد.

از این لحاظ، خیلی ها در این کمپین عکس العمل مثبت نشان دادند و نرفته اند و رای نداند. عده ای هم البته دادند، که البته اکثریت آنان ناگزیر بودند چون خیلی ها کارمند دولت هستند. پس اگر رای ندهند از کار بر کنار می شوند، حتی زندانیان را به زور بردند این دفعه تا رای بدهند.

بنابراین، این یک تئاتر تیپیک از این نظام هست که خوشبختانه دیگر کسی را به آن شکل اغفال نمی کند.

اصلاحگرا یا محافظه کار

-دو اصطلاح (اصلاحگرایان) و (محافظه کاران) که در ایران هستند زیاد به گوش ما می¬رسد. آیا به نظر شما هر دو طرف یکی هستند یا با هم تفاوتی دارند؟

خامنه ای خودش گفت، خامنه ای همین هفته پیش، به اصطلاح، آب پاکی را به روی همه ریخت و گفت ما اساسا در داخل خودمان اصلاح طلبان و محافظه کاران نداریم، همه مان حزب اللهی هستیم. ولی نهایتا گفت: هر فردی که در آن سیستم وارد شود غیر ممکن است که خارج از این که بخواهد در حفظ نظام تلاش بکند موضع دیگری بگیرد. حالا اسمش روحانی باشد، خاتمی باشد، احمدی نژاد باشد، یا هر کس دیگری باشد. همه تعهدشان به حفظ نظام است، و نظام هیچ کسی را که خارج از این بخواهد موضع بگیرد تحمل نمی کند. نظام با خودی ها اینگونه رفتار می کند، چه برسد به بقیه که مخالف هستند و اکثریت جامعه را تشکیل می دهند.

دخالتهای ایران

-امروزه می بینیم که رژیم ایران در امور داخلی کشورهای همسایه و دیگر کشورهای خارجی دخالت می کند، آیا هدف رژیم همان است که پیشتر به آن اشاره فرمودید؟

رژیم چند هدف دارد، یکی صدور این ایدئولوژی است، برای اینکه بتواند بقا داشته باشد. چنین نظامی محتاج ایجاد بحران در هر لحظه است. یعنی فقط در یک فضای بحران و عدم تعادل برای نفوذ منطقه ای و دخالت در امور دیگران می تواند از موقعیت استفاده بکند، اما در نهایت برای چه هدفی؟

ایده او مبتنی بر ایجاد یک هژمونی منطقه ای تحت سلطه یک خلیفه مدرن، مثلا شیعه، به بهانه حکومت مذهبی است. و اینکه به دنبال سلاح های اتمی بود برای این نبود که الزاما می خواهد به اسرائیل حمله بکند، بلکه به خاطر این بود که به یک نوع تهدید اتمی بتواند به یک نحوی، مسئله یک مقابله رزمی “کانونشنال” را، به مفهوم ارتش های غیر اتمی، تحت کنترل داشته باشد و دنیا هم نتواند در مقابل آنها مقابله کند.

این سیاست، چه در ارتباط با کشورهای منطقه، همسایگان و فرا تر، همیشه مد نظرشان بود. این بحران سازی و این تروریسم ردیکالی که ایجاد کردند اساس فلسفه ای بود که بعد از این همه سال به ظهور حرکتی مثل دولت اسلامی منجر شد. اساس مسئله همان روز اول وقتی که نظام این بذر را کاشت و پدرخوانده آن شد.

تروریسم و رژیم ایران

-قبل از ظهور این رژیم، ما اصلا این گروه های تروریستی را در منطقه ندیده بودیم، اصلا تا سال ۱۹۷۹ ما چنین چیزی را نشنیده بودیم.

تا قبل از ۱۹۷۹ در روابط ایران با کشورهای منطقه، چه سنی باشد چه شیعه، مسئله مذهب مطرح نبود. حتی از نظر قومی، چه کرد چه بلوچ چه عرب، و چه آذری هیچ فرقی نبود. من یادم هست بزرگ که می شدم، جوان بودم ، با بچه های تیم ملی فوتبال مان بازی می کردیم. در تیم ملی فوتبال ایران ارمنی بود، مسیحی بود، کلیمی بود، مسلمان بود، خوزستانی بود، شمالی بود، آذری بود، همه فقط ایرانی بودند و کسی چنین حرف هایی نمی زد.

زمانی که با ترکیه و پاکستان پیمان (سنتو) داشتیم روابط مان با آنها حسنه بود. همین پاکستان دو ماه پیش به ایران گفت که شما اگر می خواهی در منطقه تنش ایجاد کنی و کشور عربستان سعودی و دیگر کشورها را تحریک کنی، با ما طرف هستی. در این میان چه چیزی عوض شد؟ آیا مردم بودند که عوض شدند یا نظام بود که باعث همین گرفتاری شد؟ متاسفانه الآن کار به جایی کشید که ما شاهد یک تضاد سنی- شیعی هستیم که در گذشته محال بود که همچنین چیزی پیش بیاید، و در اساس نبایستی پیش بیاید. اوضاع بعد از رفتن این رژیم درست خواهد شد.

ایران و بهانه “دشمن”

-بعضی ها می گویند که خود رژیم ایران می خواهد از داخل به خارج فرار کند. یعنی می داند که یک مشکل در داخل ایران هست. لذا همیشه می گوید که یک دشمن هست و باید خارج از کشور جنگ کنیم تا دشمن را از خود دور نگهداریم. مثلا “ولایتی” گفت: اگر در سوریه جنگ نکنیم تروریستها به کرمانشاه می رسند، یعنی در طول این ۳۷ سال رژیم ایران همیشه بر این ایده تاکید می کند که یک دشمن هست، صحبت نکنید، اولویت ما خارج است. مردم هم نمی توانند حرفی بزنند. نظر شما درباره این چیست؟

در طول تاریخ دیدیم که نظام های توتالیتر همیشه سعی کرده اند فراتر از مرزهای خودشان با یک سری مراودات منطقه ای یک حالت پست های آوانگارد داشته باشند. اتحاد جامعه شوروی در بسیاری از کشورها، مثلا در بلوک شرق اروپا، تاثیر کرد که خیلی فراتر از مرز های خودش است.

موضعی که اکنون ایران با حضورش در سوریه یا در لبنان دارد، خیلی فرا تر از مرزهای خودمان است. و علت آن هم این است که تا آن جایی که می توانند از یک سو، توجهات را به جای دیگر معطوف کنند و نگاه های دیگران را به خودشان جلب نکنند، و از سوی دیگر برای شان یک حالت “بافر” دارد، که اگر درگیری پیش بیاید خیلی دور تر از مرز های خودشان باشد. یکی از دلایلی که می خواهند جای دیگر دست اندازی داشته باشند این است که فورا تحت تاثیر قرار نگیرند.

این امر به حدی برای آنها اهمیت داشته که مثلا یک (proxistate) به اصطلاح داشته باشند، یکی از مقامات نظام چند ماه پیش اعلام کرد که: ما ترجیح می دهیم که سوریه در دستمان باشد تا خوزستان، یعنی حتی به استان های خودشان کمتر اهمیت می دهند.

تمام محاسبات به اصطلاح استراتژیک خودشان مبتنی بر این است که چطور این دست اندازی را ادامه بدهند، روی دیگران فشار بیاورند، بقیه را درگیر مسائل دیگر بکنند، و خودشان یک مقداری در این میان برای خودشان جا باز کنند. عملکرد سیستماتیک رژیم در تمام این سال ها همیشه این بوده است.

وضع اسفبار اقتصادی

-این امر بر زندگی مردم ایران تاثیر گذاشت. اکنون زندگی مردم ایران یا وضع اقتصادی مردم ایران از مرحله بد به مرحله بدتر می رود. خود مردم به این امر چطور نگاه می کنند؟ خودتان چطور این را می بینید؟

خودتان را به جای یک معلم دانشگاه بگذارید، جای یک کارگر بگذارید، جای یک مهندس معمولی بگذارید که الآن میانگین حقوق ماهانه شان یک چیزی در حدود بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ دلار در ماه است. در حالی که سطح فقر را رسما ۵۰۰ دلار اعلام کردند. پس این بدبخت با این حقوق حتی به اندازه سطح فقر نمی رسد. لذا می بینیم از یک سو مردم از گرسنگی دارند می میرند و از سوی دیگر رژیم دارد وعده می دهد که اگر کسی در لبنان بجنگد و در یک حمله به منافع کشور اسرائیل کشته شود، هفت هزار دولار به خانواده اش کمک می کنند. یا اگر خانه اش را خراب کردند سی هزار دلار می¬دهند، یعنی به اندازه هفت تا هشت سال حقوق یک معلم است. پس اولویت تان کجا است؟ مشکلات اقتصادی در ایران بیداد می کند. فقر، فحشا، اعتیاد، خودکشی، فرار افراد به همه جای دنیا، بگذریم از بچه هایی که از پرونشیت تو اهواز می میرند، مردمی که در تهران به علت امواج پارازیت سرطان مغز می گیرند، برای اینکه رژیم می خواهد ماهواره ها را جمع کند، وغیره، لیست بزرگی از بدبختی های مردم را می توانم جلوی شما بگذارم، در حالیکه منافع اقتصادی کشور توی جیب آخوندها می رود، یا به قول خودشان “آقا زاده ها”، و برای آن مافیای سپاهی که تقریبا کنترل تمام مسائل اقتصادی کشور را در دست دارد، حتی یک تاجر معمولی اگر فردا بخواهد، پس از برداشتن تحریمها، با یک شرکت خارجی معامله بکند، وادارش می کنند برود توی نماز جمعه شرکت بکند وشعار بدهد، وگرنه او را از داد و ستد ممنوع می کنند.

پس در چنین فضایی است که مردم باید یک جوری خودشان را نگهدارند، نان شب را ندارند، حقوق ها عقب افتاده، وضع کارگران خراب است. یعنی مشکلات یکی دوتا نیست، مثلا وضعیت مدارس در کردستان وحشتناک است، توی بلوچستان هم همین طور، برخوردشان با اقلیت های مذهبی با یک حالت تبعیضی چه نژادی، چه قومی، چه مذهبی که حتی می تواند زمینه تجزیه کشور را فراهم کند.

“نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران”

-ان شاء الله به این قضیه می رسیم چون درباره این موضوع من یک سوالی دارم، پیشتر فرمودید که خود مردم از فرستادن ثروت کشورشان به کشورهای خارجی چون لبنان یا مثلا به غزه ناراضی اند. در سال ۸۸ مردم شعار “نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران” را سر دادند. ولی سؤالی که همه مطرح می کنند این است که چرا مردم از سال ۱۳۸۸ تا حالا حرفی نزدند آیا فرصتی داشتند یا اصلا نداشتند؟ آیا رژیم ایران را قبول کردند یا منتظر هستند فرصتی پیش بیاید تا دوباره به رژیم حمله کنند؟

مسئله بسیار پیچیده است. اولا چند عامل بایستی فراهم بشود تا یک تغییر بنیادی به وجود بیاید، چه چیزهایی فعلا جلوی مردم را گرفته¬است؟ از یک سو سرکوب شدید رژیم تا حدی بود که مردم فراتر از یک سری اعتراضات یا درخواست ها عملا هیچ نوع سازماندهی برای مقابله با رژیم نمی¬توانند صورت بدهند چون فورا سرکوب می شود. جنبش سبز سال ۲۰۰۹ میلادی، که یادتان می آید، علی رغم که اینکه چند میلیون نفر آمده بودند به خیابانها، تظاهراتی بسیار آرام وبدون وحشت انجام دادند، اما دیدید که این حرکت به چه شکلی سرکوب شد! بنا بر این مردم به چه امیدی می توانند به خیابانها بیایند که وضع عوض بشود. مسئله دوم: مسئله رهبری این حرکت مقاومتی است، خیلی ها می گفتند در سال ۲۰۰۹ از جنبش سبز حمایت نشد، از این لحاظ، به نظر من، به دو دلیل حمایت نشد، یکی این که نباید فراموش کرد خود رهبری جنبش سبز، که در واقع آقایان موسوی و کروبی بودند، که به قول غربی ها (مخالفان دروغین) بودند، آقای موسوی درباره دوران طلایی امام صحبت می کرد، همچنان در قالب نظام جمهوری اسلامی عمل می کرد.

بچه هایی که به خیابان آمدند و جانشان را فدا کرده اند، و “ندا “که کشته شد، به نظر من، فقط به خاطر اعتراض به یک رای نبود، خواست های عمیق تر بسیاری داشتند که برخی از آنها قابل بیان نبود، ولی کاملا واضح بود که مردم به خاطر این خودشان به دردسر نینداختند.

از طرفی دیگر، فاکتورهای بین المللی در این تحولات بنیادی بسیار تاثیر گذار هستند، دولت فعلی امریکا که بسیار در صدد این بود که به هر طوری شده به یک معامله با جمهوری اسلامی برسد، در آن زمان اصلا کوچک ترین پشتیبانی نشان نداد. همینطوری که با سوریه همین اتفاق افتاد، و در مقابل بشار اسد سستی نشان دادند. این مسائل خارجی هم در مورد ایران صادق هست.

مهم تر از این، من اعتقاد دارم که مردم ایران آمادگی یک تغییر بنیادی را دارند، روز به روز عامل ترس دارد کمتر می شود، چون مردم دیگر صبر و حوصله ندارند. اعتراضاتی که در آن چند ماه اخیر دیده ایم گواه این امر است. قشرهای مختلف جامعه از زنان گرفته تا معلمان و کارگران، همچنین خانواده های زندانیان سیاسی، آنهایی که اعدام و کشته شدند، روز و شب اعتراضات خود را بیان می¬کنند.

در نتیجه، جریاناتی بسیار قوی مدنی در کشور ما مهیا شد. منتها، آنچه که بدیهی است از دید من این است که برای ما، کسانی که داریم در راستای تغییر نظام مبارزه می کنیم، موضع ما این است که تا زمانی که نظام سرکار باشد به هیچ عنوان به آن آرمان های ملی مان دست پیدا نخواهیم کرد. و ناچار هستیم از این نظام گذر بکنیم، اما بر مبنای چه حرکتی ؟ یک حرکت مبارزه مدنی به دور از خشونت، که از یک سو، با وارد کردن فشارهای درونی نظام به عقب نشینی وادار می شود. از سوی دیگر هماهنگی با فشارهایی که از خارج به روی نظام می آیند. مثلا بخشی از این تحریم ها اگر هم چنان در ارتباط با نقض حقوق بشر و نه فقط پرونده هسته ای جمهوری اسلامی ادامه داشته باشد، این کمک خواهد کرد که مردم بدون وجود فشارها مجبور نشوند به تنهایی با نظام درگیر شوند.

نکته دوم خیلی مهم است، آلترنتیو (جایگزین) باید مشخص باشد، مسئله آلترنتیوی که ما بیان می کنیم بسیار فراتر از این که فقط بگویم این نظام باید برود. یادمان باشد که سی وهفت سال پیش وقتی انقلاب شد، مخالفین نظام پدرم گفته اند، شاه برود بعدا می بینیم چه می شود! و نتیجه این سخنان را دیده ایم. این بار ما نمی توانیم به مردم بگوییم حالا آنها بروند بعدا ببینیم چه می شود؟ باید به مردم بگوییم که جایگزین کیست، و چرا به درد آنها می خورد و چگونه می توانند به او دست پیدا کنند.

در این قالب ما سعی کرده ام، بخصوص پس از جنبش سبز و برای این که آن حرکت نخوابد، یک شورای ملی را تشکیل بدهیم که هدف مقطعی آن رسیدن به شرایط انتخابات آزاد در کشورمان باشد، و از آنجایی که جمهوری اسلامی، چنانکه قبلا گفته ام، هرگز داوطلبانه قدرت را پس نخواهد داد، ناچاریم یک کمپین مقاومت مدنی را در مقابلش ایجاد کنیم، تا بتوانیم به آن فضا برسیم. منتها فراتر از این، به نظر من مهم هست که همه بدانند یک برنامه ریزی اساسی داریم، نه فقط برای مصرف داخلی، من این را برای همسایگان مان و بقیه دنیا هم دارم می گویم که ما داریم با یک محاسبات واقعا پرکتیکال (کاربردی) پیش می رویم، آینده اقتصاد چه می شود؟ محیط زیست چه می شود ؟ بهداشت چه می شود؟ وضعیت سالمندان چه می شود؟ یعنی تمام جنبه های مختلف اجتماعی وسیاسی کشور با یک برنامه ریزی صحیح کوتاه مدت، میان مدت، دراز مدت مد نظر هست. مسئولیت دولت انتقالی زمینه سازی برای انتخابات مجلس موسسان، نوشتن یک قانون اساسی جدید، تشکیل احزاب، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان سیاسی، وغیره خواهد بود، یعنی تمام مراحل طبیعی که بایست طی بشود.

این یک مسئله بسیار کلیدی است، چون آدمی که در داخل ایران هست در یک محاسبه ” risk reward ” (پاداش مخاطره)، به خود خواهد گفت که من در مقابل خطری که می کنم، و مثلا اگر بخواهم اعتصاب بکنم، به بخور و نمیر خانواده ام باید فکر کنم، در مقابل چه دستم می آید؟ نبود رهبری نیز بخشی از مشکل را فراهم می کند، مردم به هوای چه راه بیفتند، بدون رهبری که نمی توانند به خیابانها بروند.

نکته سوم که قبلا به آن اشاره کردم، چه نوع حمایت ها وهماهنگی های بین المللی می تواند وجود داشته باشد؟ وضعیت منطقه خودمان را نگاه بکنید، بسیار جالب است، برای اولین بار در تاریخ مدرن خاورمیانه، هیچ وقت دغدغه های کشورهاى منطقه اینقدر مشترک و شبیه هم نبود، و بیشتر انگشت های کشورهای کلیدی منطقه چون پاکستان، ترکیه، عربستان، مصر، و بسیاری از کشورهای غربی از جمله: فرانسه و آلمان، به سمت رژیم ایران است. آنها می دانند که این موجود چه موجودی است؟

وقتی خانم میرکل با شجاعت تمام می گوید: “تا زمانی که مسئله نقض حقوق بشر در ایران هست ما در آن سرمایه گزاری نمی کنیم، و تنها پول ساختن برای ما مهم نیست”، من بابت این موضع شجاعشان به ایشان تبریک می گویم. همه اینها علائم و برخورد های مثبتی است که به تغییر شرایط کمک خواهد کرد.

البته دور از عقل و حساب نیست که این چنین حرکتی اگر از دید توانمندتر کردن جامعه برای این که بهتر بتواند خودش را آماده بکند، ابزار کار را داشته باشد، مقدار زیادی هم محتاج پشتیبانی لجستیکی است. و اگر این مسئله را بتوان ترتیب داد، مسلما خواهید دید که به کلی این کفه ترازو به طرف مردم سنگینی خواهد کرد.

یک نکته بسیار مهمی در این معادله هست، که به نظر من خیلی کلیدی است، که نه تنها مردم ایران این را کاملا آن را درک می کنند؛ بلکه کشورهای همسایه ما نیز این را کاملا درک می کنند، حتما آن را می دانید ولی تکرارش هم بد نیست. موضع من همیشه مخالفت کامل با هر نوع عملکرد نظامی یا تهاجمی به کشورم بود، این خط قرمز من بود و هست. اما فقط به خاطر این نیست که به عنوان یک میهن پرست نمی توانم قبول کنم که به کشور من هیچ نوع تعرض نظامی بشود. بلکه به این دلیل هست که هر نوع حمله نظامی به ایران فقط به تقویت خود نظام کمک خواهد کرد، و طبیعی است که مردم به دور نظام حلقه بزنند، و این هم برای ما، کسانی که می خواهیم کشورمان را نجات بدهیم، هم برای آنهایی که فکر می کنند این وسط نتیجه خواهند گرفت، یک سیناریویی کاملا بازنده خواهد بود.

اما مسئله واقعی تر این هست در محاسباتی که من دارم می کنم پورسانتاژ (درصدی) موفقیت این تغییر تا حدود زیادی می گذارم بر مبنای همسویی و همکاری نیروهای انتظامی موجود. یعنی چه؟ یعنی همان عوامل سپاه، بسیج و طبیعتا آرتش. چرا ؟ چون فلسفه حرکت من بر مبنای یک آشتی ملی و “عفو عمومی” هست. یعنی بر خلاف کاری که دولت امریکا زمان بعد از ۱۱ سبتمبر در عراق کرد، که اصلا همه چیز به هم ریخت، و آرتشی ها را بیرون کردند، و اکنون می بینیم که عواملش جزو جنگجویان گروه دولت اسلامی شدند. ولی ما داریم به این افراد می گوییم شما در آینده ایران جای خودتان را حفظ خواهید کرد، و بر اساس انتقام شما را از بین نمی بریم، شما هستید که می توانید در مقابل هرگونه تلاش مذبوحانه آخرین دقیقه رژیم که با امید سرکوب بخواهد خود را حفظ بکند، سپر محافظت از مردم باشید.

البته هر رژیمی یک حد اقل متعهدین خود را دارد، اما باید بدانید که اکثریتی از این نیروهای انتظامی که الآن در کشور ما هستند ناراضی اند. از یک درجه به پایین، آن منفعتی را که مافیای بالایی از آن برخوردار است، ندارند. آنها ناسزای مردم را می شنوند ولی هیچ منفعتی از این نظام نمی برند، حقوقشان کفاف نمی کند.

منظورم چیست؟ منظورم این است که اگر ما با آن مسئله پیش برویم می توانیم به ایشان قول بدهیم که شما می توانید بیایید و در این حرکت، حافظ و مدافع مردم باشید، چرا دارید از چنین نظامی دفاع می کنید؟ آینده ای برای شما در این نظام نیست. آنها با یک آلترناتیو قوی و یک حرکت مردمی راحت تر می توانند از موضع خود نسبت به رژیم دست بکشند و به مردم ملحق بشوند، نمونه اش هم در چندین جا دیده ایم از جمله زمانی که در چکسلواکی یک حرکت شد، یا حتی زمانی که یلتسن در شوروی داشت حرکت می کرد. و خیلی کشورها که آرتش و نیروهای انتظامی بر علیه مردم خودشان مقاومت نکرده اند، تنها سیناریویی که پیش آمده، چائوشسکو در رومانی بود، که سعی کرد ولی به جایی نرسید، عاقبتش هم مشخص شد.

همه اینها را برای شما می گویم برای اینکه مهم است در دیدگاهی که در چند ماه و چند سال آینده داریم بتوانیم بفهمیم این چنین سناریو در ایران همچنان امکان دارد، ضمن اینکه با این سناریو، کشور ما در قالب یک نوع فروپاشی تهدید نمی شود. تمامیت ارضی ایران یک فاکتور کلیدی است برای هر ایرانی که می گوید ما نمی توانیم اجازه بدهیم مملکت مان تجزیه شود. و تضمینی که می توان به نیروها داد که هیچ نیروی خارجی از این وضعیت، برای هر نوع تعرض به ایران، سوء استفاده نخواهد کرد، فاکتور مهمی است.

برای همین است که کشورهای منطقه اگر مثل ما فکر می کنند یا علاقه مند هستند که کمکی به ایران بشود تا از شر این حکومت خلاص بشویم، که البته هم به نفع خودشان هم به نفع مردم خواهد بود، مهم است بدانند در آن لحظه ای که این اتفاقات خواهد افتاد بتوانند این تضمین را به نیروها بدهند، به خصوص نیروهای نظامی، که فکر نکنند در این وسط اگر، به اصطلاح، سکوی دفاعی را رها بکنند مملکت ما با خطر از خارج رو به رو خواهد شد.

البته جمهوری اسلامی تبلیغات مخالف خواهد کرد، و ادعا خواهد کرد که مملکت ما در خطر است، و به این بهانه دوباره یک سری از عوامل ما را سرکوب می کند و مرتکب جنایتهای هولناکی می شود، و این دقیقا همان آلترناتیوی که می خواستم به تفصیل برایتان توضیح بدهم تا پارامترهایش برای شما روشن بشود.

ادامه دارد

اعتراض بسیج دانشجویی به امنیتی کردن دانشگاه برای حضور روحانی

IMG_1682
اعضای بسیج دانشجویی و نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه سیستان و بلوچستان در اعتراض به امنیتی کردن فضای این دانشگاه برای تامین امنیت حسن روحانی دست به تجمع زدند.
به گزارش «وب‌سایت» سازمان بسیج دانشجویی، برای تامین امنیت حسن روحانی٬ در دانشگاه سیستان و بلوچستان نیرو‌های نظامی با سلاح نیمه‌سنگین مستقر شده و از ورود گروهی از دانشجویان به محل سخنرانی وی ممانعت شده بود.
بسیج دانشجویی در اعتراض خود به روحانی با بیان اینکه چنین وضعی تاکنون سابقه نداشته نوشت:

«خودروهای نظامی حامل دوشکا را از مرز‌ها و نقاط خطرخیز به دانشگاه آوردند؛ غافل از آنکه مقدّرات این مملکت، دست این دانشگاهی‏‌هاست.»

بیشتر بخوانید »

ادعای آملی لاریجانی: در کشور ما به زنان اجحاف نمی‌شود

514072
رییس قوه قضاییه ایران با بیان اینکه در جمهوری اسلامی در حق زنان «اجحاف» نشده است مدعی شد که در ایران فرصت‌های اجتماعی بسیاری برای زنان فراهم شده است.
به گزارش خبرگزاری جمهوری اسلامی «ایرنا»، صادق آملی لاریجانی، رییس قوه قضاییه افزود که هم در اسلام و هم در جمهوری اسلامی مقام زن والاست و «تفاوت‌های میان مرد و زن در امور حقوقی اسلام» ناچیز است.

وی افزود: «در جمهوری اسلامی ایران فرصت‌های اجتماعی بسیاری برای زنان فراهم شده و حتی میزان پذیرش دانشجویان دختر در دانشگاه‌ها در طول سال‌های متعدد افزایش یافته و زنان در مناصب و مسئولیت‌های مختلف حضور دارند.»
لاریجانی همچنین با بیان اینکه نگاه ایران به زن «نگاهی ویژه و توام با کرامت انسانی» است از همگان خواست که حقوق بالای زن در جمهوری اسلامی را معرفی کنند.
روز سه‌شنبه نیز حسن روحانی در سفر خود به سیستان و بلوچستان با بیان اینکه «ما در این کشور شهروند درجه دو نداریم بار دیگر گفته بود: «ما هیچ تفاوتی میان مذاهب، اقوام و جنسیت طبق قانون اساسی قائل نیستیم و در کشور ما شایسته‌سالاری حاکم است.»
اما اظهارات مقامات ارشد جمهوری اسلامی در مورد عدم وجود تبعیض جنسیتی در ایران در حالی بیان می‌شود که زنان در ایران بر طبق قوانین با مساله سهم بردن کمتر از ارث، حجاب اجباری، و مسائل دیگری نظیر جلوگیری از حضور آنان در استادیوم‌ها روبه‌رو هستند.