ولی فقیه، مردم سوریه را نمیبیند که اگرچه در زندانهای اسد برای فرزندانشان اشک میریزند، همزمان سرنگونی او را جشن گرفتهاند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۱۹ دِسامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
دو تصویر را در سالهای تبعیدی هرگز از یاد نخواهم برد. چنانکه نخستین جنایت خمینی بر بام مدرسه رفاه که عنوان «شب ژنرالها» بر آن گذاشتم، هرگز از خاطرم محو نخواهد شد.
تصویر اول
شب نخست بغدادی بود. در میان دود و آتش و خون و جنازههای پارهپاره، ساختمانهای ویران، انتحاریها، شبهنظامیها، حکیم، مقتدی صدر، ابوزهرمار بغدادی و ابو حقهباز تکریتی؛ اما زن و مرد و پیر و جوان در چهارسوی عراق تا صبح خواندند و پای کوفتند و رقصیدند و یگانه شدند.
جمعه شب، دخترکی جوان با صدایی جادویی در بیروت به نام وطن زخمی و پردردش، عراق، از عشق خواند و از آزادی، از آبادی و امید، از دجله خواند و از فرات، از حمورابی و نازک الملائکه. شذی حسون دختر ۲۶ ساله عراقی با آرای هفت میلیون عراقی در مسابقه «استار آکادمی» که همه ساله بین هنرمندان جوان و جویای نام برگزار میشود، برنده شد و تاج هنرمند جوان سال را بر سر گذاشت. پیش از ۱۰۰ میلیون عرب و میلیونها غیرعرب که از ماهها پیش همه هفته این برنامه را دنبال میکردند جمعه شب با اعلام پیروزی شذی اشک شوق ریختند.
شذی کاری را که دولتمردان عراقی از آن عاجز بودند، به نحو تحسینبرانگیزی انجام داد. لحظاتی پس از پیروزی او، مردم عراق، کرد و شیعه و سنی، مسیحی و صائبه و ایزدی، در اربیل کرد و تکریت و رمادی سنینشین تا بصره و نجف شیعهنشین و بغداد مجروح پردرد، به خیابانها ریختند و با سرود و آواز با درآغوش کشیدن یکدیگر، همدلی و همبستگی و وحدت ملی خود را نشان دادند.
دخترک جوان موفق شد در چهارمین سال مسابقات استار آکادمی بر رقبای مصری، لبنانی و تونسی خود پیروز شود. در نجف، که دکانداران دین و وابستگان به والیان فقیه از هر نوع و ملت، چهره شهر را سیاهپوش و وحشتزده کردهاند، صدها جوان به خیابانها ریختند و این بار به جای بالا بردن تصاویر خامنهای و خمینی و سیستانی و مقتدی صدر و عبدالعزیز حکیم، تصاویر شذی حسون را بالا بردند و فریاد زدند: درود بر الهه عشق و آواز! مرگ بر گلوله و استبداد دینی!
جمعه شب، عراق یک بار دیگر اعتبارش را بهعنوان سرزمین عشق و آواز و شعر، خانه فرزدق و اسحاق موصلی و بدر شاکر السیاب و جواهری، کاظم الساهر و نازک الملائکه، به دست آورده بود.
تصویر دوم
در شبکه الحدث میتوان مرور لحظه به لحظه رویدادهای سوریه را دنبال کرد. تلفنم را به بستر میبرم .الحدث برقرار است و گوش نیمهخواب در انتظار خبری که نمیشود تا بامداد به آن بیتوجهی کرد. سوریه در بیم و امید. این جولانی سوری لاغر با انبوهی از خشم و ریش چطور اینقدر مهربان است؟ همان اول کار لقب رعبآورش را با خاطره رژیم اسد در زباله میاندازد و میشود احمد الشرع.
وزیر خارجه ترکیه میگوید ما اینها را تعلیم دادهایم و با اصول زمامداری آشنایشان کردهایم. اما اگر طرف جنمش را نداشت و دردهای ملتش را درک نمیکرد، آیا همان روز اول از پوشش آزاد زنان میگفت و با وزرای پیشین مینشست و جهان را به شگفتی وامیداشت تا جایی که فقط سیدعلی خامنهای درمانده سر تا پا شکست و بشار اسد، او را تروریست بخوانند و در روضه برای بشار جنایتکار، آواز در دهد که: «در سوریه، شهید سلیمانی یک گروه چند هزار نفری از جوانهای خود آنها را آموزش داد، مسلح کرد، سازماندهی کرد، آمادهشان کرد و ایستادند. بعد البته خب بعدها، متاسفانه بعضی از خود مسئولان نظامی آن کشور ایراد درست کردند، مشکل درست کردند، چیزی که به نفع خودشان بود، از آن صرفنظر کردند، متاسفانه… نباید تردید کرد که آنچه در سوریه اتفاق افتاد، محصول یک نقشه مشترک آمریکایی و صهیونیستی است. بله، یک دولت همسایه سوریه [ترکیه] نقش آشکاری را در این زمینه ایفا میکند و ایفا کرد، الان هم ایفا میکند. این را همه میبینند، ولی عامل اصلی توطئهگر و نقشهکش اصلی و اتاق فرمان اصلی در آمریکا و رژیم صهیونیستی است. قرائنی داریم.»
ولی فقیه، مردم سوریه را نمیبیند که اگرچه در زندانهای اسد برای فرزندانشان اشک میریزند، همزمان سرنگونی او را جشن گرفتهاند. این دمشق است. «قلب العروبه النابض» (قلب تپنده عرب). این حما و حمص و لاذقیه است که جای مزار شهیدان را گل میگذارند و پرستوهای بالسپید هم در آسمان به رقص آمدهاند. اینها تصاویر فردای ما است. در چهارسوی خانه پدری.
بعضی هنوز هم تردید دارند که از اسلام ناب انقلابی محمدی جز مرگ و ویرانی ندیدهاند. کاش نزار قبانی زنده بود و میخواند:
رویای دمشقیام تعبیر شد
هان بر اسب سپیدش میآید
صدایش کن شازده رهایی
نگاه کن همه پنجرههای دمشق به مقدمت
سرود میخوانند
بهعنوان کسی که در محیطی اسلامی نشوونما کرده و بهویژه با فرهنگ و فقه شیعی از نزدیک آشنا است، علاقهمندم این سوال را مطرح کنم: در همه تاریخ اسلامی، استبداد و مستبدین محکوم بوده و ملعون به شمار رفتهاند و در همه تاریخ اسلام، شیعیان در صف نخست مخالفان استبداد و ظلم بودهاند. به همین دلیل نیز بسیاریشان به قتل رسیدند، یا تحت آزار و شکنجه و حبس قرار گرفتند. حال چگونه است که قربانیان قرون وقتی به قدرت میرسند، همان میکنند که جلادان دیروز با آنها میکردند؟
آیا شیعیان در معنای ژرف، در طول تاریخ مبشران و مدافعان آزادی اندیشه نبودند؟ آیا نخستین نشان طغیان یک حکم و اعمال وحشیانهاش، با تحمیل عقیده و اندیشه و ایدئولوژی آغاز نمیشد؟ آیا شیعیان همهگاه در برابر طغیان، استبداد و ظلم ایستادگی نمیکردند؟ حال چه شده است که امروز گروهی از شیعیان آن میکنند که تا دیروز از سوی شیعیان تقبیح میشد و مذموم به شمار میرفت؟
چگونه آدمی (خامنهای) جرئت میکند خود را سخنگوی خدا بداند و نماینده او در زمین و مدافع او؟ بدترین وجهی که ارتباط انسان با خدا وجود دارد، خدا را به ملک شخصی خود تبدیل کردن است؛ چنان که در قرون وسطی کشیشان میکردند. نگرشی که به قربانی کردن انسانها و به اسارت درآوردنشان منجر شد.
قبل از اینکه “خون آریایی تان” از عنوان (تیتر) بالا به جوش بیاید, بگذارید صادقانه به شما بگویم تا امروز من هم نمی دانستم که بر اساس مطالعات و آمارهای متعدد ایران نژادپرست ترین کشور دنیا است (لینک ۱)؛ علیرغم اینکه بعنوان یک اقلیت قومی ـ ملی (بلوچ), مذهبی (سُنی) و زبانی (بلوچی) نژادپرستی را در ریخت و شمایل تبعیض سه گانه و نارواگزینی تجربه کرده ام و می دانستم که برخی از ایرانیان بیسواد و متوهم بر این باورند که “هنر نزد ایرانیان است و بس” و یا اینکه فقط زبان فارسی شکر است و باید آن را پاس داشت و بقیه زبانها را زاپاس. مضاف بر اینکه حکومتی بر ایران سلطه دارد که از همه جهات نژادپرست است. اما نتایج مطالعات و بررسی ها و پیمایش های متعدد سالیانه بر اساس رفتار و رویکرد حکومت ها نیست, بلکه بر اساس سلوک و کردار شهروندان و مردم عادی است.
علت کشف این حقیقت عیان
نمی خواهم ادعای “ارشمیدُسی” بکنم و بگویم همانند وی آن در وان حمام کشف کرده و فریاد زدم یافتم ! یافتم. نه اینگونه نبود. یکشنبه این هفته جمهوری اسلامی برای انتقام گیری از هیئت تحریر الشام در سوریه حداقل ده نفر زندانی سُنی (از جمله ۹ بلوچ) را اعدام کرد و بنده خبر آن را برای رسانه های فارسی زبان فرستادم. اما تعجب کردم که هیچکدام از رسانه های بزرگ فارسی زبان (مثل بی بی سی, صدای آمریکا, رادیو فردا, ایران اینترنشنال, رادیو فرانسه و دویچه وله آلمان و غیره) حتی کوچکترین اشاره ای به آن نکردند. لذا برای تهیه یک ویدیو کوتاه در اینترنت به جستجو پرداختم و اقیانوسی از اطلاعات و داده ها از مطالعات و نظرسنجی ها و پژوهش های علمی و آمارهای رسمی متعدد از منابع معتبر مختلف یافتم که طی سالیان طولانی نتایج حاکی از آن این است که در اکثر سالها و بنا بر اکثر پژوهش ها ایران در نژادپرستی رتبه اول را دارد (لینک ۲) و در برخی موارد در کنار کشورهایی نظیر بلاروس, ژاپن, صربستان, اسرائیل, قطر, یونان, روسیه و کره جنوبی ممکن است در رده های سه یا چهار قرار گیرد. اما بیشتر از هر کشوری در مطالعات مختلف در راس جدول نژادپرستی (لینک ۳) قرار دارد؛ که باید گفت برای آنهایی که نمی دانستند شاید مایه بهت و حیرت باشد. علاوه بر لیست نژادپرست ترین کشورهای جهان, (لینک ۴) این ویدئو به زبان فارسی (لینک ۵) را نیز حتما ببینید.
چرا ایران نژاد پرست ترین کشور دنیا است؟
در ایران به دلیل فرهنگ غلط غالب و عدم آموزش و اطلاع رسانی و درک مفاهیم شناخته شده بین المللی از مولفه “نژادپرستی (Racism)” حکومت ها معمولا هدفمندانه با ترویج میهَن شیفتِگی, خودبرتربینی و یا شوونیسم افراطی ستیزه جو تلاش بر برتری طلبی و یکسان سازی از یک سو و تحقیر نژادی دیگران از سوی دیگر نموده اند. نمونه های فراوان انکار نژادپرستی در ایران توسط جمهوری اسلامی وجود دارد. مثلا زمانی که یک سیاهپوست آفریقایی تبار (که پدرش حتی آمریکایی نبود) برای ۸ سال رئیس جمهور آمریکا می شود و یا یک هندی تبار نخست وزیر بریتانیا می شود, رژیم ادعا می کند “نژادپرستی” در آمریکا و انگلیس وجود دارد و نه در ایران.
شوربختانه فرهنگ ایرانی در کلیت خویش از پذیرش تنوع هویتی و “غیرخودی” بعنوان “بیگانه” امتناع می ورزد. حتی روشنفکران مرکزگرا تبعیض و تحقیر نشئت گرفته از نژادپرستی را با کلیشه هایی نظیر “اتنوسنتریسم” حکومت های مرکزی مستبد توجیه می کنند. نه تنها نهادهای رسمی حکومت و رسانه های آن, بلکه رسانههای فارسی زبان برونمرزی نیز وارد بحثهای سنجشگرانه و چالشی در این حوزه نمیشوند و این سکوت هویتی سبب رشد باورها و انگارههایی میشود که گاها نژادپرستانه، تبعیضآمیز یا خارجیستیزانه دارد. وانگهی برخلاف بسیار از کشورها مثل ژاپن و بلاروس و بحرین و قطر و اسرائیل, در ایران خود ایرانیان به دلایل مختلف قومی, زبانی, مذهبی و جغرافیایی در عمل علاوه بر افغان ستیزی, عرب ستیزی, ترک ستیزی و امثالهم, علیه هموطن خویش نیز نژادپرستی را اعمال و توجیه می کنند.
ختم کلام
همانگونه که اشاره کردم رهنورد من در این “گستره پرسش برانگیز” از آنجا آغاز شد که با توجه به تبعیضات آشکاری که مشخصا مبنای قومی دارد آیا رسانه های فارسی زبان در انعکاس اخبار و بخصوص چینش مهمانان و به اصطلاح تحلیلگران و کارشناسان و پوشش خبری, تبعیض نژادی (نوعی نژاد پرستی) اعمال می کنند, و یا اینکه این بخشی از فرهنگ ایرانی است؟ اگرچه این افراد در رسانه های آمریکایی, انگلیسی و یا عربستانی و یا در لندن و واشنگتن و لس آنجلس کار می کنند. صد البته منظورم متهم کردن آنها به نژادپرستی نیست. بلکه با توجه به اینکه طبق پژوهش ها و مطالعات بین المللی ایران نژادپرست ترین کشور (یا بعبارتی مردم) دنیا است, پرسش این سوال و بحث درباره آن بسیار بدیهی و معقول به نظر می رسد.
لینک ۱ ـ https://www.usnews.com/news/best-countries/slideshows/worst-countries-for-racial-equity?slide=12
لینک ۲ ـ https://www.usnews.com/news/best-countries/slideshows/worst-countries-for-racial-equity?slide=11
لینک ۳ ـ https://www.theworkersrights.com/top-24-most-racist-countries-2023
لینک ۴ ـ https://people.howstuffworks.com/most-racist-countries-in-the-world.htm
لینک ۵ ـ https://www.youtube.com/watch?v=koPc3YZ4ZqI
عراقچی مثل بهتزدگان خاطره فلافلخوری در مزه دمشق را به یاد میآورد. چهار روز قبل از سقوط.
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۲ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۱۲ دِسامبر ۲۰۲۴ ۹:۱۵
یک هفته است همراه با خانواده زندانیان پدر و پسر دمشقی نمیتوانم چشمه اشک را بخشکانم. آیا میتوان پیکر شکسته دوستم احمد انور، نویسنده و شاعر، را بنگرم و از اشک سرشار نشوم؟ از من جوانتر است. سال ۱۹۷۵ با همسرم در دمشق به خانهاش رفتیم. لیلا همسرش که او هم شاعر بود، با پذیرایی ویژه دمشقی شبی فراموشنشدنی در دلهایمان به یادگار گذاشت.
او سال آخر حکومت حافظ به زندان افتاد و حالا بعد از ۲۰ و اندی سال از زندان بیرون آمده است؛ پوست و استخوانی. همسر زیبایش پیرزنی خسته را میماند. پسرش باسل اما رشید و استوار است و همراه نیروهای معارض درهای زندان صیدنایای دمشق را میگشاید. باورم نیست که او همان احمد شاد و پر شور است که با شراب لاذقی سرخ از ما پذیرایی میکرد و میخواند: این دمشق مهیار و لیلا است/ این دمشق آواز و پرواز است/ اینجا خانه ممدوح (عدوان ) و نزار (قبانی) همیشه عاشق است/ سوریه میهنم/ ستارگان آزادی در کدامین شب آسمانت را فرا میگیرد/ دمشق سرودخوان شرق!
رژیم جهل و جور و فساد در تهران در آینه دمشق خود را میبیند. عراقچی مثل بهتزدگان خاطره حمص و فلافلخوری دکان حاج راضی در مزه دمشق را به یاد میآورد. چهار روز قبل از سقوط.
محمدجواد لاریجانی، تحلیلگر ارشد نظام، استاد فیزیک، فارغالتحصیل امآیتی، در صداوسیمای مقام ولایت با قاطعیت میگوید که اسد سقوط نخواهد کرد. فرماندهان سپاه از نیروی مقاومت میگویند و پیروزی بر صهیونیستها. افسران بلندپایه سپاه در لاذقیه وحشتزده برای سوار شدن هواپیماهای روسی یکدیگر را هل میدهند. در صحرای سوریه تا مرز عراق هزاران شیعه افغان و پاکستانی و سربازان و افسران دونپایه سپاه در سرما با التماس راننده کامیونها و تانکرها را قسم میدادند (و هنوز هم) که آنها را به مرز عراق برسانند.
رهبر رژیم که دست آمریکا و اسرائیل و «یک دولت همسایه» را پشت حوادث سوریه میبیند، بعد از یک هفته سکوت، مردم را و اهل اندیشه و قلم را چنین تهدید میکند: «در داخل اگر کسی در تحلیل یا بیان خود بهگونهای سخن بگوید که معنای آن خالی کردن دل مردم باشد، جرم است و باید با آن برخورد شود. برخی رسانههای فارسیزبان در خارج از کشور نیز تحلیل مشابهی ارائه میکنند که جور دیگری باید با آنها برخورد کرد.» یعنی سرشان را ببریم.
خمینی با اسد عقد اخوت بست اما اسد که به دعوت شاه فقید به ایران آمده بود و ۶۰۰ میلیون دلار وامدار ایران شاهنشاهی بود، تا مرگ خمینی به ایران نیامد و بابت پشت کردن به صدام حسین، در طول جنگ ایران و عراق میلیاردها دلار نقدی و نفتی به جیب زد، اما هرگز مثل قذافی درهای موشکخانهاش را به روی سردار رفیقدوست باز نکرد. عذرش این بود که «من نمیتوانم بر سر برادران و خواهران عراقیام موشک بریزم».
وقتی رفت، بشار به دستبوسی مقام ولایت آمد و به نظر میرسد مهر فرزندی در همان دیدار نخست در دل خامنهای جوانه زد. از همان آغاز قرن ۲۱، خامنهای شیر مرغ و جان آدمیزاد را از بشار دریغ نکرد و وقتی رفسنجانی در سال ۲۰۱۳ با اعزام نیروهای سپاه به سوریه بهشدت مخالفت کرد، دفتر اعمالش از سیاهی پر شد و البته این سیاهی را با آب استخر نیاوران شستند و جانش را هم گرفتند. خمینی پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی را بالا برد و سفیرش در واتیکان (سیدهادی خسروشاهی) را به دیدن عمر التلمسانی، رهبر اخوان المسلمین مصر، در بیمارستان ژنو فرستاد و برایش مقرری تعیین کرد.
جنبش اخوان المسلمین نیز نظیر دیگر گروههای رادیکال اسلامی و چپ در منطقه پیروزی انقلاب ایران و روی کار آمدن خمینی را جشن گرفت و در این توهم که با کمک خمینی بهزودی در انقلابهایی مشابه حکومتهای کودتایی و نیز محافظهکار عرب را یکی بعد از دیگری سرنگون خواهند کرد، باب مراوده و گفتوگو با رژیم اسلامی ایران را گشود. اما در آغاز دهه ۸۰ میلادی در قرن بیستم، وسوسه تسخیر دژ قدرت، اخوان المسلمین سوریه را علیه رژیم کودتایی بعثی حافظ الاسد، به رویارویی مستقیم با رژیم علوی سوریه کشاند.
علویها و نُصیریها طایفهایاند که در سوریه، بخشهایی از ترکیه و مناطقی در شمال لبنان مستقرند. این طایفه در نگاه اهل تسنن رافضی و حتی کافر خطاب میشوند و شیعیان سنتگرا نیز آنها را جزو «غلاه» به حساب میآوردند ولی با آنها با تسامح برخورد میکنند. مذهب علوی آمیزهای از مسیحیت، تشیع، مذهب مهر و آیین اهل حق خودمان است. آنها که در دوران اخیر باورهایشان را چندان آشکار نمیکنند و با توجه به اینکه خمینی آنها را شیعه خالص خوانده، خود را ضمن مذاهب شیعه جا زدهاند، بر این باورند که خداوند جبرئیل را برای ابلاغ پیامبری به علی راهی زمین کرد، اما او با توجه به اینکه علی کودک بود، به اشتباه وحی را بر محمد نازل کرد. در دوران سلطه عثمانیها بر شامات، از آنجا که خانوادههای سنی برای اعزام فرزندانشان به سپاه عثمانی علاقهای نداشتند، بیشتر عساکر غیرترک عثمانی از علویها و کردها بودند. به همین دلیل نیز بعدها علویها و کردها در ارتش سوریه و عراق جایگاه ویژهای یافتند و خیلی از کودتاها در سوریه به دست علویها انجام گرفت.
حافظ الاسد برادرش رفعت را که فرمانده سرایاالدفاع (نوعی گارد ویژه) بود، با توپ و تانک و هواپیما به شهرهای حلب و حمص و حما که خاستگاه اخوانالمسلمین بود فرستاد و کشتاری کرد که به روایتی ۳۰ هزار و به روایت اخوان المسلمین ۶۰ هزار قربانی به جا گذاشت و به ویرانی کامل شهر حما منجر شد. صدها تن از رهبران و کادر و فعالان جنبش اخوان هم دستگیر شدند.
دمشق با متهم کردن اخوانالمسلمین به همکاری با عراق و اسرائیل و مصر در محاکماتی شبیه محاکمات خلخالی، صدها تن از دستگیرشدگان را به اعدام یا حبس ابد محکوم کرد. معروف الدوالیبی، نخستوزیر سابق سوریه و یکی از رهبران بزرگ جنبش اخوان المسلمین سوریه و جهان که غیابی به مرگ محکوم شده بود، به همراه شماری از اندیشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران رفت تا ضمن میانجیگری بین ایران و عراق، برای مقابله با حافظ الاسد از خمینی یاری بگیرد.
او در کتاب خاطراتش، دیدار با سید روحالله مصطفوی را چنین توصیف میکند: «به اتفاق هشت تن از اندیشمندان و بزرگان عرصه فکر و دین در جهان اسلام بر خمینی وارد شدیم. همه ما با خضوع کامل و در نهایت احترام و ادب به او سلام گفتیم و بر زمین نشستیم. انتظار داشتیم او بلافاصله ضمن همدردی با هزاران سوری که قربانی جنایات رژیم علوی دمشق شدند، حافظ الاسد را محکوم کند، اما او یک سلسله حرفهای بیربط و جفنگ تحویلمان داد و مدعی شد که صدام با اسرائیل همدست است و او بهزودی با کندن کلک بعثیهای کافر، عراق و قدس را آزاد خواهد کرد و سپس همه آنهایی را که صدام حسین را یاری دادهاند، تنبیه خواهد کرد.
من ضمن اشاره به اینکه جنگ بین دو کشور مسلمان ایران و عراق فقط دشمنان اسلام را شاد میکند، گفتم ما به عنوان متفکران جهان اسلام آمدهایم که خارج از هر تعلق سیاسی و حزبی، آتش جنگ را فرو نشانیم و پرسیدم: حضرت امام آیا خبر دارید که بعثی کافر دیگری در دمشق هزاران تن از فرزندان مسلمان شما را قتلعام کرده است؟ آیا میدانید سربازان علوی او به عرض و ناموس زنان و دختران مسلمان تجاوز کردهاند؟ آیا خبر دارید که در زندانهای حافظ الاسد بعثی کافر مردان مسلمان را شمعآجین می کنند و پوستشان را مثل مغولها می کنند؟
خمینی بروبر مرا نگاه میکرد. سکوت مطلق بود. علی اکبر ولایتی، وزیر خارجهاش و یک مترجم مفلوک که هنگام ترجمه حرفهای من میلرزید، رنگ به چهره نداشتند. لحظاتی بعد خمینی ناگهان مثل کوه آتشفشان به غرش آمد: این حرفهای بیربط چیست که میگویید؟ شماها بازی خوردید. استکبار شما را بازی داد. رژیم سوریه رژیمی مردمی و برادر ما است. آنها مقام والای امیرالمومنین را به رسمیت میشناسند، بروید زینبیه را ببینید که آقای اسد با چه احترامی هرازچندی از آن دیدن میکند. شماها عامل استکبار و صدام و کافر شدید. شاید ناخودآگاه، اما بروید و توبه کنید. ما به آقای ولایتی میگوییم به دمشق برود و شفاعت شما را نزد آقای اسد بکند.
من دیدم باید چیزی بگویم وگرنه از غضب میترکم. خطاب به او گفتم: آن که بازی خورده شمایید. این شمایید که به روی کشتار ۶۰ هزار مسلمان چشم بستهاید. بعث سوریه با بعث عراق فرقی ندارد.هر دو عقبه میشل عفلق نصرانیاند که بر سر قدرت با هم درگیرند، وگرنه تعالیم هر دو یکی است.
بعد هم به همراهانم گفتم برخیزید، اینجا جای ما نیست. خمینی هم برخاست و سری تکان داد و رفت. ولایتی مثل بهتزدهها ما را تا کنار ماشین همراهی کرد. ساعتی بعد به فرودگاه رفتیم و تهران را ترک گفتیم. برای ما آشکار شد که خمینی یک رهبر اسلامی واقعی نیست، بلکه سیاستمداری است که هر جا لازم باشد، از اسلام سوءاستفاده میکند.»
با این حساب پیدا بود که جانشین خمینی هم برای نجات جانشین اسد نیرو بفرستد و دهها میلیارد دلار به پایش بریزد. علاوه بر آن جاده دمشق لبنان را برای ارسال سلاح و صندوق صندوق پول در اختیار بگیرد و با اقلیت شیعه به جنگ اکثریت سنی برود. در واقع طهماسبوار پسر سلطان علوی را زیر بال گرفت تا به ولایت سنیها پایان دهد.
بعدها دیدیم که محمد مرسی، رئیسجمهوری مصر، که در سفر به تهران برای کنفرانس غیرمتعهدها به رژیم سوریه سخت حمله کرد، سراغ خامنهای نرفت و خامنهای هم بر سرنگونی او اشکی نریخت.
بشار سرنگون شد لابد چون نصایح مقام معظم رهبری را درباره ضرورت تبعیت از قواعد دموکراسی و سکولاریسم گوش نکرد. البته به گفته عباس آقا عراقچی، بشار اسد از ارتشش به او شکایت کرده بود و لابد از بیحجابی دختران سوری زبان به شکوه گشوده بود که سیدنا به دادم برسید.
فارغ از شوخی، قرار بود تهران نصب العین دمشق شود؛ از جنبش سبز و پس از آن دو جنبش بزرگ تا زن زندگی آزادی، اما حالا این سوریه است که چنگ در موج موج آزادی میزند و ما که با چشمهای باز، شادیهایش را دنبال میکنیم و اشکهایش را شریک میشویم.
از بزرگان قلعه راشیا و منشور استقلال تا اشغال لبنان به دست حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۵ دِسامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰
از لبنان امروز، نصرالله و ولی فقیه و بنیامین بسیار نوشتهام و قصد دارم بعد از انتخاب رئیسجمهوری جدید در ماه ژانویه، از لبنان فردا بنویسم. میماند لبنان دیروز و اینکه چرا به امروز رسید. این هفته به آن پرداختهام.
ساکنان سرزمینی که از طرابلس تا صور در حاشیه دریای مدیترانه و بر بستر بلندیهایی که از دل بقاع تا جبال عالیه امتداد دارد، زیباترین روستاها و شهرها را بنا کردهاند، هر بار در برابر جفای روزگار ناچار ره غربت پیش گرفتند، در سرزمین جدید، خیلی زود اعتبار و جایگاه ویژهای یافته و به ماه و سالی، در بالاترین جایگاه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی قرار گرفتهاند.
به جز گزارشهایی که مورخان یونانی و رمی از اهالی لبنان بازگو کردهاند، بعد از ظهور اسلام و ورود آن به فلسطین و وادی شام، نوشتههایی از نوع سفرنامه حکیم بزرگ قبادیان، ناصر خسرو و ابن بطوطه از مردمانی سخن آوردهاند که در مقایسه با روزگار خود، بسیار متمدن، خوشذوق، اهل حال و مدارا با بیگانه و لطف با خودی بودهاند. نصاری و یهود در کنار محمدیها آن هم به مذاهب گونهگون از حنابله و شافعیها گرفته تا اسماعیلیها و فرقه ناجیه اثنیعشریه و پیروان پینهدوز مهاجر ایرانی، عبدالله درزی، با صفا و صمیمیت زندگی میکردند.
ناقوس کلیسای کسلیک مزاحم صوت اذان مسجد کنار دستش نمیشد و روزهای شنبه، مسلمان و نصاری به حرمت «سبت» یهودیان، در عبور از کنار کنیسهها کلاه از سر بر میداشتند. شگفتا که این لبنان تا پیش از گرفتار شدن به مصیبت فلسطین، تنها یکبار در درون خود شاهد ریخته شدن خون فرزندانش به دست یکدیگر بود، پس از تقسیم فلسطین و نخستین جنگ، هر بار سر برداشت و چشمانداز فردایش روشن و شکوهمند بود، به تحریک خارجی، یک روز مصر و دیگر روز سوریه برادر بزرگتر که هیچگاه حاضر نشد کیان مستقل لبنانی را قبول کند و زمانی آمریکا و اسرائیل و حالا جمهوری ولایت فقیه، بساطش به هم ریخت و سقف خانه را بر سرش فرو آوردند.
روزگاری نه چندان دور در حسینیههای شیعی جنوب لبنان، پیروان مکتب اهل بیت نگاه به کعبه ایران داشتند اما با ظهور سید روحالله خمینی و بعد از او خامنهای، حکایتی دیگر در جمع شیعیان معنا گرفت. در واقع از زمانی که رژیم کوشید با پول و امتیاز دادن به آدمهایی که به طور طبیعی برای ایران جایگاه ویژهای قائل بودند و زیارت مشهد را حتی مهمتر از زیارت کربلا و نجف میدانستند، ولای ایران را در حد مزدوری ولایت فقیه کوچک کند، رابطه ملت لبنان و بهویژه شیعیان با ایران دگرگون شد.
یادمان باشد صفویه بعد از واداشتن ایرانیها به پذیرش تشیع، چون خود از چندوچون مذهب اهل بیت بیخبر بودند، به علمای جبل عامل لبنان متوسل شدند. شیخ بهاءالدین عاملی و اجداد امام موسی صدر که بعدها هم در ایران و هم در عراق به مرجعیت و وزارت و صدارت رسیدند و «میر»های اصفهان و «علاء و داماد» به اعتباری از علمای مهمان از لبنان بودهاند که بعدها از اصیلترین ایرانیها شدند و این از خصائل لبنانیها است که در سرزمین تازه چنان پیوند و ارتباطی با ساکنانش پیدا میکنند که گاه در کمتر از دو نسل، فرزندانشان به امارت و صدارت و ریاست رسیدهاند.
سنونوها، ابی نادرها، منعمها، خوریها، ملحمها، عاصیها و حریریها از این دست مهاجران لبنانی بودند که پدر یا جدشان در یکی از بحرانهای لبنان، گاه تنها و گاهی به همراه اهلوعیال راهی غربت شدند. مسیحیان نگران از پیوستن سوریه به لبنان یا زیر نفوذ اسلام و عربیت قرار گرفتن کشورشان، اگر قادر به جنگ و مقاومت نبودند، راه غربت پیش گرفتند. لبنانیهای سنی اگر تن به سفر دادند و در خارج، رحل اقامت، ولو برای همیشه، افکندند، بیشتر در عربستان سعودی، کشورهای حاشیه خلیج فارس و اروپا مستقر شدند. شیعیان مهاجر اما اغلب به آفریقا رفتند. نبیه بری از جمله آنها است که در ساحل عاج و سنگال صاحب ضیاع و عقار بود.
در جریان حمله اسرائیل به جنوب لبنان نیز گروههایی از شیعیان به آمریکای جنوبی و ایالات متحده رفتند و در اکوادور، پاراگوئه، بولیوی و آرژانتین در آمریکای لاتین و دیترویت و جنوب کالیفرنیا کولونیهای شیعه را به وجود آوردند.
در بعضی از این کولونیها بهویژه در اکوادور و پاراگوئه، با پول مرحمتی ولی فقیه، حسینیهها و مراکزی بر پا شده است که در آنها، تصاویر خمینی و حسن نصرالله و سیدعلی خامنهای را بر درودیوارش آویختهاند. جمعی از آنها نیز با جواز حزب الله و ولی فقیه، به تجارت مواد مخدر پرداختهاند.
لبنان در جنگ دو هویت
در جریان استقلال لبنان که پس از جنگ جهانی دوم و آزادی قهرمانان استقلال از زندان حاکم فرانسوی در قلعه راشیا تحقق پیدا کرد، رهبران مسلمانان پذیرفتند که از اندیشه پیوستن به سوریه دست بردارند. در مقابل، مسیحیان نیز قبول کردند اندیشه ضمیمه کردن لبنان به فرانسه را برای همیشه کنار بگذارند.
با استقلال لبنان، جمع کثیری از مهاجران با سرمایههای کلانی که در غرب اندوخته بودند، به کشور بازگشتند و در ساختن لبنان نوین نقش مهمی ایفا کردند. جمعیت مسلمانان و مسیحیان در لبنان تقریبا برابر است و در میان مسلمانان، شیعیان اکثریت دارند. در حالی که مسیحیان مارونینژاد کاتولیک در میان نصاریها در اکثریتاند.
در لبنان تا پیش از تقسیم فلسطین، در عرصه اقتصاد و زراعت اقلیت یهودی فعالی وجود داشتند که به مرور، از تعداد آنها کاسته شد و زمانی که اسرائیل در سال ۱۹۸۲ به لبنان لشکرکشی کرد، تنها سه شهروند یهودی کهنسال در جنوب لبنان زندگی میکردند.
مهمترین طوایف لبنان مسیحی از این قرارند:
مارونیها که ریشه خود را تا فنیقیها عقب میبرند و شماری از برجستهترین نویسندگان، روشنفکران و شاعران مشهور نه فقط در لبنان بلکه در جهان عرب از این طایفهاند. سعید عقل، مهمترین شاعر و ادیب معاصر قصیدهپرداز در زبان عربی، یک مسیحی مارونی و از نظر سیاسی، خواستار نزدیکی لبنان با غرب و کمرنگ شدن پیوندش با جهان عرب است. بر پایه توافق بین رهبران طوایف لبنان و پیشنویس قانون اساسی، مسند ریاستجمهوری و فرماندهی کل ارتش به مسیحیان مارونی واگذار شده است.
در همین حال، مسیحیان ارتدوکس لبنان به هویت عربی خود سخت پیوند دارند. بسیاری از رهبران جنبشهای قومی و ناصری و نیز وحدتگرا با سوریه از مسیحیان ارتدوکس بودهاند. آنتوان سعاده، رهبر حزب قومی اجتماعی که خواهان وحدت با سوریه بود و به اتهام طراحی یک کودتا محاکمه و اعدام شد، از این طایفه بود.
گروه سوم مسیحیان ارمنیها هستند که بینشان ارمنیهای کاتولیک اکثریت دارند و بعد، ارمنیهای پروتستان و ارتدوکسها و انجیلیها که بدون توجه به مذهبشان، به عنوان طایفه ارمنی صاحب چند کرسی در پارلمان و حداقل دو وزیر در کابینههای بزرگ و یک وزیر در کابینههای کوچک و یک وزیر مشاورند.
مسلمانان لبنان نیز به طوایف زیر تقسیم میشوند:
سنیها بیشتر در بیروت و طرابلس و صیدا ساکناند. مقام نخستوزیری به سنیها تعلق دارد. سنیها در دوران عبدالناصر و بهویژه بعد از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق که به «پیمان بغداد» و ارتباط ویژه اردن و عراق (که حامی غیرمستقیم مسیحیان لبنان بودند) خاتمه داد، به سوی دمشق و قاهره چشم دوختند و بیروت به یک میدان رویارویی تمامعیار مسیحیان غربگرا و مسلمانان قومیتگرا تبدیل شد.
در سال ۱۹۵۸، کامیل شمعون، رئیسجمهوری لبنان، با حمایت غرب تصمیم گرفت مدت ریاستجمهوری خود را تمدید کند. با تحریک دستگاههای امنیتی مصر، این اقدام به شعلهور شدن جنگ داخلی در لبنان منجر شد. شمعون در برابر حمله گسترده چپها و مسلمانان سنی (شیعیان در این رویارویی یا بیطرف بودند یا متمایل به شمعون) از آمریکا کمک خواست و به دستور آیزنهاور، تفنگداران دریایی آمریکا در بیروت پیاده شدند.
جنگ سرانجام با فرمول «نه برنده و نه بازنده» و با انتخاب فواد شهاب، فرمانده ارتش لبنان، به ریاستجمهوری خاتمه یافت. فواد شهاب در دیداری با عبدالناصر در پی وحدت سوریه و مصر در مرز بین لبنان و سوریه در منطقه شتوره، در مقابل دریافت ضمانت از ناصر برای حفظ استقلال و دموکراسی لبنان، متعهد شد اجازه ندهد کشورش به پایگاهی علیه مصر تبدیل شود.
لبنان از ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۰ بهترین سالهایش را پشت سر گذاشت. حتی حضور هزاران آواره فلسطینی در اردوگاههایی که از طرابلس تا بیروت و صیدا گسترده بود، به جایگاه لبنان به عنوان مهمترین پایگاه فرهنگی و اقتصادی خاورمیانه لطمهای وارد نمیکرد. تا اینکه در سال ۱۹۷۰، دو حادثه مقدمات بحرانی را فراهم کرد که پنج سال بعد، به شکلگیری یک جنگ تمامعیار بین مارونیها و چپگرایان و مسلمانان منجر شد.
حادثه اول درگیری خونین فلسطینیها با ارتش اردن در این کشور و سرانجام کنفرانس سران قاهره و خروج شمار کثیری از جنگجویان فلسطینی از اردن و استقرار آنها در لبنان بود. حادثه دوم هم مرگ ناصر در پایان کنفرانس سران عرب بود که در واقع عامل حفظ استقلال و موازنه در لبنان را از صحنه خارج کرد.
از آن پس، سوریه با تمام قوا تلاش کرد لبنان را به تحتالحمایه خود تبدیل کند. با انتخاب سلیمان فرنجیه به ریاستجمهوری لبنان، حافظ الاسد، دیکتاتور وقت سوریه، مطمئن بود که با توجه به روابط ویژهاش با فرنجیه، لبنان عملا از آن او خواهد بود. در سال ۱۹۷۵، کشته شدن سرنشینان فلسطینی یک اتوبوس در محله عینالرمانه به دست شبهنظامیان مارونی فالانژ، آتش جنگی را شعلهور کرد که عملا ۱۵ سال تمام ادامه داشت.
سوریه در این جنگ، گاه جانب چپها و فلسطینیها را میگرفت و زمانی برای حمایت از مسیحیان و جلوگیری از سقوط لبنان در دست چپها و مسلمانان، وارد کارزار میشد. در جریان محاصره اردوگاه تل الزعتر در بیروت، هزاران فلسطینی و چپ به دست نیروهای سوری به قتل رسیدند. سرانجام اتحادیه عرب تصمیم گرفت برای حفظ امنیت لبنان، نیروهایی را از چند کشور عضو به همراه ارتش سوریه به این کشور اعزام کند.
نیروهای غیرسوری پس از مدت کوتاهی لبنان را ترک گفتند، سوریها اما باقی ماندند و ژنرال غازی کنعان و پس از او رستم عزاله عملا حاکم بلامنازع لبنان بودند. این وضع حتی پس از پیمان طائف در عربستان سعودی بین رهبران طوایف لبنان ادامه یافت و زمانی که ژنرال میشل عون، فرمانده ارتش که با پایان ریاستجمهوری امین جمیل، به ریاست موقت دولت انتخاب شده بود، در برابر سوریه ایستاد، ارتش سوریه مقر او را بر سرش ویران کرد.
ژنرال ناچار با کمک فرانسویها به سفارت آنها و سپس فرانسه رفت و تبعیدش تا بعد از قتل رفیق الحریری و اخراج خفتبار ارتش سوریه از لبنان زیر فشار آمریکا و فرانسه، ادامه پیدا کرد. اما وقتی به تخت نشست، با سوریه ساخت و به حسن نصرالله دست بیعت داد و به متحدانی که عامل بازگشت او به وطن بودند، پشت کرد.
جایگاه شیعیان
تا پیش از ظهور امام موسی صدر در صحنه سیاسی و دینی لبنان، شیعیان لبنان محرومترین و در عین حال مستعدترین مردم لبنان در پیوستن به احزاب چپ و انقلابی از جمله حزب کمونیست و حزب بعث لبنان (هر دو جناح طرفدار دمشق و طرفدار بغداد) بودند.
کنترل جنوب لبنان و منطقه شیعهنشین بیروت و بعلبک را عملا چند خاندان اشرافی شیعه در دست داشتند.
مهمترین خاندانهای اشرافی شیعه عبارت بودند از الحماده، الکاظم، کنعان، الحیدر، العیتانی، الخلیل (آخرین سفیر لبنان در تهران پیش از انقلاب از این خانواده بود)، الاسعد (احمد الاسعد از رجال مبارز برای استقلال لبنان بود و پس از او فرزندش کامل الاسعد سالها ریاست پارلمان لبنان را عهدهدار بود) و شرفالدین که همچون خاندان صدر در عراق و ایران هم مردانی سرشناس در عرصه سیاست داشت و هم بزرگانی در صحنه دین.
علامه شرفالدین بزرگمردی بود که هنگام پیری چون در میان فرزندان و نزدیکان خود فرد لایقی را برای رهبری دینی شیعیان سراغ نداشت، نامهای به آیتالله بروجردی نوشت که فردی شایسته از رجال و آقازادههای حوزه را به لبنان بفرستد. مرحوم بروجردی امام موسی صدر را به لبنان اعزام کرد.
از دیگر خاندانهای بزرگ شیعه باید به المغنیه و مروه هم اشاره کرد. شگفتا که از خاندان مغنیه هم بزرگی چون جواد المغنیه بیرون آمد و هم تروریستی مثل عماد المغنیه که پس از دهها جنایت، در دمشق به قتل رسید.
کامل مروه، روزنامهنگار سرشناس لبنانی و بنیانگذار و سردبیر الحیات، هم از خاندان مروه بود که در اوج نفوذ عبدالناصر به طرفداری از ایران و عربستان سعودی اشتهار داشت و سرانجام به فرمان سازمان امنیت مصر به دست یکی از وابستگان گروه ناصریهای لبنان به قتل رسید. سالها بعد فرزند او الحیات را بار دیگر در لندن منتشر کرد و چندی بعد سرانجام روزنامه را به امیرخالدبن سلطان، فرزند ولیعهد وقت و وزیر دفاع سعودی، واگذار کرد و به بیروت رفت تا در آنجا روزنامه انگلیسیزبان موسسه الحیات یعنی دیلیاستار را منتشر کند.
چهره سرشناس دیگر این خاندان حسین مروه، عالم دین و فیلسوف بزرگ معاصر بود که در جوانی پس از گذراندن دورههای آخوندی در لبنان و عراق، عمامه و عبا از تن برکند و چون علی دشتی، به نفی همه آن چیزهایی پرداخت که دیرگاهی به پایش نشسته بود. شهامت او در نفی ولایت فقیه در روزهایی که حزبالله میکشت و میدرید و ویران میکرد، سرانجام باعث قتل او در سن ۷۵ سالگی شد. نوادهاش را در آغوش داشت، وقتی تروریستها گلولهبارانش کردند. از او دهها کتاب و نوشته باقی مانده است. مردی بود لاییک با تمایلات سوسیالیستی.