یادداشت های سردبیر

حاشیه های خبری مجله خلیج فارس

در انتظار ظهور نواب صفوی نباشیم / علیرضا نوری زاده

عده‌ای هنوز در جستجوی رهبر بعدی، حسن خمینی و مجتبی خامنه‌ای را زیر نظر دارند. جایگاه فرزندان خامنه‌ای و نواده خمینی، ندامتگاه تاریخ است، نه مشاطه‌گری چهره ولایت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۱۲ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۸:۰۰

اعتراضات مردمی در ایران-خبرگزاری فرانسه

چالش بزرگ «دگراندیشان»؛ وقتی می‌گویی دگراندیش، دایره‌ را وسیع می‌کنی و تنگ‌نظری مدعیان روشنفکری شامل حالت نمی‌شود. نگفتم «روشنفکران»، مبادا خدای ناکرده متولیان روشنفکری در فرنگ و در ایران که علی‌رغم اشتباهات گاه در حد جنایت در حق مردم ایران، هنوز هم مرغشان یک پا دارد و اگر زبان بگشایی که پدر جان! در روزگار خوش «استبداد» آن پسر (عمر بعضی‌شان البته به پدر هم می‌رسد) حداقل کسی دهانمان را نمی‌بویید مبادا گفته باشیم دوستت دارم، یقه‌ات را می‌گیرند که بله… سلطنت‌طلب و پهلوی‌چی شده‌ای و نباید عملکرد ضدبشری این رژیم باعث شود عملکرد آن رژیم را از یاد ببری. بعد هم خط‌کش از کیسه در می‌آورند تا میزان روشنفکری‌ات را اندازه بگیرند.

گو اینکه به ‌اعتقاد من، طایفه روشنفکران و بعضا آزادی‌خواهان با همه اختلاف‌نظرها و تفاوت مشرب، می‌توانند (و به گمان من وظیفه دارند) در چارچوب پذیرش اصل جدایی دین از دولت (بدون بی‌حرمتی به جایگاه دین) حاکمیت ملی، تمامیت ارضی کشور، برابری همه شهروندان ایرانی با هم فارغ از جنس و نژاد و مذهب، در جبهه‌ای به وسعت ایران برای تحقق اصول مورداشاره هم‌عهد شوند، اما فعلا «من» آن‌ها، عامل لکنت زبانشان در سر دادن بانگ همبستگی شده است.

در عین حال، هر بار یک مسئله اساسی مثل برنامه اتمی، احتمال گرفتار شدن خانه پدری در جنگی نابرابر (مثل جنگ ۱۲ روزه اخیر) و گاه البته انتخابات (در همه وجوهش) پیش می‌آید، این مجموعه بزرگ دگراندیش چنان گرفتار اختلاف نظر می‌شود که گاه آرش دگراندیش به گونه‌ای می‌گوید و می‌نویسد که اگر اسمش را برداری و به جایش بنویسی حسین بازجو، نماینده سید علی آقا در کیهان، کسی شک نمی‌کند که این گفته یا نوشته از شریعتمداری نبوده است.

همینطور وقتی آزاداندیشان و تکنوکرات‌ها و نویسندگان و تحلیلگرانی در داخل کشور زیر تیغ امنیت‌خانه مبارکه نایب امام زمان، در باب قضیه اتمی و ضرورت گفتگوی مستقیم با آمریکا سخن به میان می‌آورند و مدعیات رژیم را نفی می‌کنند و سیئات و مصائب و خطرات رویای اتمی ولی‌فقیه و ذوب‌شدگان در او را بازگو می‌کنند، حس می‌کنی چقدر بین آن‌ها و تو که دیرسالی است چرنوبیل را در یاد داری و می‌دانی سید در اندیشه دستیابی به سلاح هسته‌ای است تا از حالا تا ظهور حضرت دل، آسوده باشد که نه ملت جرات مخالفت با او را خواهد داشت و نه عالمیان به ساحت مقدسش جسارت خواهند کرد، بدون اینکه یکدیگر را دیده باشید، نزدیکی بیشتری با آن‌ها حس می‌کنی تا با فسیل‌های چپ‌زده.

طی سال‌های گذشته در زمان انتخابات (شوراها، مجلس و ریاست‌جمهوری) مدعیان دگراندیشی چنان گرفتار اختلاف و نفاق می‌شوند که رژیم ولایت‌فقیه با شادمانی، تردیدی به دل راه نمی‌دهد که از این انتخابات نیز چون قبلی‌ها، بالاترین بهره‌ها را خواهد برد و در حالی که دگراندیشان مخالف آن سرگرم زدوخوردند، به سه شماره، اعضای شورا یا مجلس یا رئیس‌جمهوری تازه را جهت پابوسی و بیعت با «ولی امر مسلمانان جهان» به صف خواهد کرد.

من حیرت می‌کنم که صداهای حقیقت‌گو و گوش‌ها و دل‌های حقیقت‌جو در وطن بیشتر از آوارگان و به‌غربت‌نشستگانی است که مدعی مبارزه با رژیم جنایت‌پیشه ولایت‌فقیه‌اند. امروز شرایط خانه پدری با همیشه تفاوت دارد. اسرائیل با حمله اخیر به قطر و کشتن شماری از رهبران حماس، آشکار کرد که هیچ خط قرمزی را به رسمیت نمی‌شناسد و آنجا که پای امنیت و بقایش در میان باشد، نه عزیز و دوستش، شیخ تمیم، جلودار او است و نه حامی‌اش دونالد ترامپ. البته یادمان نرود زیر پا گذاشتن حاکمیت قطر نخستین بار به دست جمهوری ولایت‌فقیه صورت گرفت.

شگفت‌آور است که پزشکیان با دعای خیر سیدعلی، به نشست شانگهای می‌رود و با آنکه رئیسی در همین نشست دو سال قبل در جمع رهبرانی نشست که یک دست جام باده و دست دیگرشان به زلف یار بود، آقای دکتر پزشکیان وقتی فهمید در مراسم شام، شراب بوردو و شیراز‌ــ به حرمت حضورش‌ــ و انواع ویسکی‌ سرو می‌شود، سردرد و تاخیر را بهانه کرد و به نشست نرفت.

به گفته عباس عراقچی، وزیر امور خارجه‌اش، او دو ساعت با پوتین گفتگو کرد، اما من از یک دوست شنیدم که حداقل سه ساعت و نیم با حضور مهدی سنایی، مشاور روسی‌دان خود، با پوتین سرگرم چانه زدن بود.

سنایی تدریس در دانشکده حقوق و علوم سیاسی را از سال ۱۳۸۲ در گروه روابط بین‌الملل آغاز کرد و سپس با شکل‌گیری گروه مطالعات منطقه‌ای، دو دوره و تا سال ۱۳۹۲ عضو وابسته این گروه بود. او گروه مطالعات روسیه را در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران در سال ۱۳۸۶ و مرکز مطالعات غیردولتی ایران و اوراسیا با عنوان ایراس را در سال ۱۳۸۳ بنیان گذاشت. او تا به حال چندین کتاب تالیف و ترجمه کرده و چند اثر نیز از او به زبان روسی منتشر شده‌ است.

چندی پیش دکتر محمد صدر، از مشاوران پزشکیان و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، در باب پوتین و البته زیرلبی، چین، سخنانی ادا کرد که رژیم ناچار شد برای ساکت کردن ارباب ولادیمیر، علیه او اعلام جرم کند. ابتدا بگذارید درباره خود محمد آقا یادآور شوم که در روزگار معاونت وزارت کشور، پدرش علامه وارسته مرحوم سیدرضا صدر، برادر امام موسی صدر، را به زندان بردند تا نتواند وصیت آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری را مبنی بر نماز گزاردن بر جسدش به جا آورد و او نه‌تنها اعتراضی نکرد، بلکه به نوشته علامه صدر، برادر امام موسی صدر، به مجلس افطاری معاویه رفت و پدر را از یاد برد.

سیدمحمد صدر جزو جوانان دلبسته به انقلاب و خمینی بود. برخلاف عمویش، امام موسی، که همیشه می‌گفت با خمینی به بهشت هم نمی‌روم. محمد از سال‌های پیش از انقلاب در برپایی و تثبیت رژیم جهل و جور و فساد نقش کلیدی داشت. او معاون سیاسی وزارت کشور در دولت میرحسین موسوی بود و در حال حاضر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است و بارها از ضرورت پیوستن به گروه اقدام ویژه مالی یا اف‌ای‌تی‌اف (FATF) حمایت کرده است.

او در تازه‌ترین اظهاراتش، گفته بود ترور سید ابراهیم رئیسی کار اسرائیل بود و روسیه اطلاعات پدافندی جمهوری اسلامی را در اختیار اسرائیل قرار داد! صدر قرارداد با روسیه را هم کشک خواند و گفت روسیه به ترکیه که عضو ناتو است، اس ۴۰۰ فروخته، اما به ایران که متحدش است، اس ۴۰۰ نداده است.

صدر به واقعیت تحویل اس۳۰۰ از روسیه به ایران با یک تاخیر ۱۰ ساله هم اشاره می‌کند و می‌گوید مردم ایران خاطره خوشی از روس‌ها نداشتند و ندارند. علت این است که روس‌ها ۲۵۰ هزار کیلومترمربع از سرزمین‌های ایران را بلعیدند و روسیه دوران پوتین شش قطعنامه شورای امنیت به ویژه قطعنامه ۱۹۲۹ را که قطعنامه‌ای فلج‌کننده علیه جمهوری اسلامی بود، امضا کرد. مهم‌تر اینکه روس‌ها به ایران از پشت خنجر زدند و از ادعای امارات درباره جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی حمایت کردند.

در جنگ اخیر و جنگ قبلی که اسرائیل در واقع تمام مراکز پدافندی ما را زد، شک و تردیدهایی بود که چرا اسرائیل از این‌ها دقیق مطلع است. من تحلیلی به شما می‌گویم. روس‌ها اطلاعات را به اسرائیلی‌ها داده بودند. روسیه این است. البته اینکه به شما می‌گویم، معنایش نیست که روسیه نامرد و غربی‌ها مردند، ولی این‌ها اینجوری‌اند.

آمریکا اولین و روسیه دومین کشوری است که پس از تشکیل اسرائیل در سازمان ملل، با آن رابطه برقرار کرد، یعنی روسیه گرایش خاصی به اسرائیل داشت. البته حالا توجیهاتی می‌کنند که چند میلیون یهودی روس در اسرائیل داریم، ولی در این قضیه هم نشان داده شد که آن پیمان راهبردی با روسیه کشک است. می‌گویند ما خشنود نیستیم که اسرائیل به ایران حمله کرد، اما اینکه بخواهد کمکی بکند، این کار را نکرده است.

از آن مهم‌تر اینکه، ترکیه عضو ناتو و ناتو مقابل روسیه است. با این حال، روسیه حاضر شد اس ۴۰۰ به ترکیه بدهد اما به ما نمی‌دهد؛ به مایی که پیمان راهبردی با هم داریم. مدت‌ها است بحث خرید هواپیمای سوخو۳۵ مطرح است که روسیه به ما نمی‌دهد. حالا البته سوخو ۵۰ و بالاترش را هم ساخته است.

این‌ها که گفتم معنایش این نیست که نباید با روسیه رابطه داشته باشیم. همسایه ما است و باید با آن رابطه داشت، اما اعتماد نداشته باشیم. یعنی اینکه فکر کنیم در روز مبادا می‌آید و به ما کمک می‌کند و با آمریکا درگیر می‌شود، خیر، اصلا از این شوخی‌ها ندارد.

حالا پزشکیان ۲۴ ساعت هم با پوتین حرف بزند، در صورت و نتیجه معادله، تغییری نخواهد داد. همانطور که وزیر خارجه‌اش، عباس عراقچی، کوشید در قاهره با وساطت همتای مصری‌اش، بدر عبدالعال، با رافائل گروسی، دبیرکل آژانس بین المللی انرژی اتمی، به مفاهمه برسد. البته عراقچی ذوق‌زده شده بود، اما فکر می‌کنید سید علی خامنه‌ای می‌تواند سه شرط اروپایی‌ها را برای جلوگیری عملی شدن مکانیسم ماشه عملی کند؟ اینکه غنی‌سازی به حال تعلیق درآید، ۴۵۰ کیلو اورانیوم غنی‌شده با درجه ۶۰ را تحویل دهد و در نهایت با ایالات متحده وارد گفتگوی مستقیم شود و در حاشیه حوثی‌ها را هم به امان خدا رها کند؟

وزیر کشور سوریه اعلام کرده است که حزب‌الله با تعلیمات رژیم حاکم بر ایران بر آن بود تا در سوریه آشوب به راه اندازد. با این سوابق، آیا اصولا توافق هسته‌ای و سیاسی با جمهوری اسلامی معنا دارد؟

من با همه تاسف و اندوهم، بر این باورم که اسرائیل با اندک بهانه‌ای، برای به اجرای فصل پایانی سناریو خود وارد میدان خواهد شد. تجربه تلخ ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل آموخت که با همه حمایت‌های بین‌المللی، هنوز باید متکی به خود باشد. یک ۷ اکتبر دیگر در ابعاد کمی بزرگ‌تر می‌تواند اسرائیل را فروشکند. این را هم اسرائیلی‌ها دریافته‌اند، هم عرب‌ها. حتی خود فلسطینی‌ها هم از جنگ خسته‌اند و آرامش و پیشرفت و تسامح می‌طلبند، اما تا زمانی که رژیم صاحب‌الزمانی با ایدئولوژی مخربش و میلیاردها دلار پول، در صحنه است، رویای اسرائیل و ملت فلسطین و همسایگانش تحقق پیدا نخواهد کرد.

رژیم اگر مجال ماندن پیدا کند، پروژه‌های دیگرش را چون زلزال، طیرا ابابیل، فتح و… در منطقه برای به آتش کشیدن لبنان و مصر و فلسطین و اردن و مغرب و عراق از چهارسو و کشورهای حاشیه خلیج فارس را از درون اجرا خواهد کرد. در اتاق فکر «مقام معظم رهبری» و حلقه بسته مرکز مطالعات استراتژیک نظامی در دانشگاه امام حسین و دانشکده امنیتی امام محمد باقر، نیز طرح‌های مالیخولیایی تسخیر غرب، با به دست گرفتن قدرت در ترکیه و آلبانی و بوسنی و کوزوو و همسایه چین شدن در شرق با تسخیر قله‌های قدرت در آسیای میانه و افغانستان و همسایه شدن با سین کیانگ و… مطالعه می‌شود.

این حرف‌ها خیال‌پردازی یا شوخی نیست. اگر بدانید طی یک سال حسین‌ الله‌کرم، چاقوکش حرفه‌ای انصار حزب‌الله، در محل ماموریتش در زاگرب، پایتخت کرواسی، چه می‌کرده و سفر چند صد تن از بچه‌مسلمان‌های شرق اروپا را به ایران برای آموزش نظامی و ایدئولوژیکی ترتیب داده است، آن وقت ساده‌تر می‌پذیرفتید که چرا همه ما باید یک‌صدا برای جلوگیری از نابودی خانه پدری به دست مشتی مجنون و جمعی مرعوب، گروهی ماکیاولیست بی‌اخلاق جنایتکار و دسته‌هایی از ارباب عمائم و ریش و تسبیح با مافیای سپاه و مخدرات و پول‌شویی، به پا خیزیم.

اروپایی‌ها دیروز از سقوط بشار اسد نگران بودند، چون باعث می‌شد میلیون‌ها سوری از کشورشان فرار کنند و بنابراین معتقد بودند باید توی سر بشار زد، ولی او را نگه داشت. درباره رژیم خامنه‌ای نیز تا چندی پیش همین را می‌شنیدیم. اسد سرنگون شد و جانشینش ایده‌آل مردم سوریه نبود، ولی سوری‌ها زیادی تا امروز به خانه پدری بازگشته‌اند. حتی جمال خدام، پسر عبدالحلیم خدام که ۳۰ سال وزیر خارجه و معاون رئیس‌جمهوری بود، به دمشق بازگشت. همراه با هزاران روشنفکر و نویسنده و شاعر و روزنامه‌نگار.

با سقوط رژیم ولایت‌فقیه، میلیون‌ها ایرانی به خانه پدری بازخواهند گشت. من تردیدی در این امر ندارم. به نظر می‌رسد غربی‌ها این واقعیت را دریافته‌اند بنابراین الان وقت برخاستن است. ما برخلاف سوری‌ها، جولانی را پیش رو نداریم. ما شاهزاده رضا پهلوی را داریم که ناچار نیست بعد از ورود به تهران، ریش کوتاه کند، حرف‌های خوب بزند و کروات سبز اردوغان را به گردن ببندد.

احتمالا او همه آخوندها و پاسدارانی را که ریش به دور می‌ریزند و قیافه آدمی می‌گیرند، صاحب کراوات خواهد کرد. او به مترجم احتیاج ندارد. از دختران ایران با سعه صدر و مهر استقبال می‌کند و دستش را توی جیب پنهان نمی‌کند. او آداب‌دان است و با کسی جنگ ندارد. قصد بر پا کردن چوبه‌های دار هم ندارد. دوران گذار را به دموکراسی پیوند می‌زند.

نترسیم. یک‌دل و یک‌زبان، کندن شر ولایت فقیه و جمهوری جهل و جور و فساد تحقق پذیر است. نپالی‌ها را دیدید؟ بیایید ما نیز برای ملت‌های دربند، نماد سرفرازی، شهامت و آزادگی باشیم. کار سختی نیست. فقط کمی از خود گذشتگی می‌طلبد، وگرنه این بساط تا ظهور حضرت ادامه خواهد داشت. دو قرن و نیم یا بیشتر بعد از سرنگونی صفویه، هنوز سیدمجتبی میرلوحی می‌تواند مدتی بر حماقت و خرافه‌پرستی جمعی سوار شود و عمامه و لقب نواب صفوی را اختیار کند. نگذاریم تاریخ در شکل تراژدی آن تکرار شود.

عده‌ای هنوز در جستجوی رهبر بعدی، حسن خمینی و مجتبی خامنه‌ای را زیر نظر دارند. جایگاه فرزندان خامنه‌ای و نواده خمینی، ندامتگاه تاریخ است، نه مشاطه‌گری چهره ولایت.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

کسی به امید نجات وطن با دست‌های آلوده اصلاح‌طلبان نیست / علیرضا نوری زاده

قربانیان افراط‌گرایی؛ از ترور نحاس پاشا تا قتل احمد کسروی و از خسروداد تا محمد مختاری
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۴ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۸:۱۵

اصلاح‌طلبان و اصولگرایان در کنار هم با لباس سپاه پاسداران- مهر

بیانیه اخیر اصلاح‌طلبان از نوع معمم و یقه‌باز و یقه‌ولایتی‌شان، مرا به سال‌های دیرودور برد. با این تفاوت که پیش از خمینی و اهالی ولایت فقیه در ایران و حکومت اخوان المسلمین در مصر و تونس و عراق، نمونه‌هایی از این نوع بیانیه‌ها را بسیار می‌دیدی که البته اسلام‌پناهان کراواتی و درس‌خوانده در ینگه دنیا و بلاد اروپا هم امضایشان را زیر آن می‌گذاشتند.

«به باور جبهه اصلاحات ایران، رکن بازگشت به مردم بر این اصل استوار است که اکنون یک فرصت طلایی تغییر پیش‌ روی ملت و حاکمیت قرار دارد و می‌تواند به سکوی پرش برای توسعه پایدار، بازسازی سرمایه اجتماعی و تعامل عزتمندانه با جهان تبدیل شود. حال آنکه هرگونه بی‌اعتنایی به ضرورت تغییر، کشور را به مسیر فروپاشی تدریجی سوق می‌دهد. بنابراین ما از همه نیروهای سیاسی ملی مدافع رویکرد اصلاحات مسالمت‌جویانه و خشونت‌پرهیز اعم از داخل و خارج کشور و از تمام نهادهای تصمیم‌گیر حامی حقوق ملت، می‌خواهیم که به جای تداوم مرزبندی‌های مصنوعی و بی‌ثمر، بر محور منافع ملی گردهم آیند. این لحظه، لحظه تصمیم بزرگ عبور از گذشته و گشودن دروازه‌های آینده‌ای متفاوت است. فردا ممکن است دیر باشد.»

به عبارت دیگر، «حضرت ولی فقیه کمی کوتاه بیا و ما را به دایره قدرت راه بده! آنوقت ما جاده را برای فرزندان و نوادگانت تا ۱۰۰ سال دیگر هموار می‌کنیم».

اسلام انقلابی و افراطی در بازه‌های زمانی مختلف، از دهه‌ دوم نیمه قرن نوزدهم و سپس همه قرن بیستم، نه فقط خود منشا و مبنای ترور و ناآرامی و به هم‌ریختن مبانی زندگی مدرن اجتماعی شد، بلکه جنین‌های خارج از رحمی از سه نوع «عمامه‌ای شیعه» (از نواب صفوی فدایی اسلام تا خمینی، ولی فقیه و سیدعلی حسینی )، «دستار بر سر» مانند بن لادن و البغدادی و الظواهری، و «کرواتی» از طایفه مودودی و عمر الطلمسانی و محمد المرسی و راشد الغنوشی در جهان اسلام و شریعتی و یزدی و حسن حبیبی و کراواتی‌های ریشوی پس از صدام حسین در عراق، پروراند که تنها هدفشان رسیدن به قدرت، به هر قیمت، و شرعی کردن جنایت و غارت بود و هست.

بسیار نوشته‌ام و گفته‌ام که اسلام افراطی در تمام وجوه، یک هدف دارد که همانا به زنجیر کشیدن بندگان خدا به نام الله و رسول‌الله و در مورد ایران، اهل بیت رسول‌الله است.

اولین شرط مومن به اسلام افراطی بودن، فراموش کردن عواطف و ضمیر انسانی، اعتقاد نداشتن به خدا و انسان و شرافت و عهد و پیمان، جایز شمردن هر وسیله‌ای برای رسیدن به قدرت و حفظ آن، استفاده از جهل و اعتقادات عوام برای پیشبرد هدف‌ها، توجیه جنایات و خلافکاری‌ها با استناد به متون دینی و روایات و احادیث اغلب جعل‌شده است. نکاتی که با اندک تامل روی عملکرد و گفتار نمادهای مشهور و مشهود اسلام افراطی از نوع ولایی و سلفی و اخوانی، قابل‌رویت است.

جمال‌الدین اسدآبادی که در واقع سمت پدربزرگی جنبش‌های اسلامی در منطقه را داشت و شاگردان مکتبش از محمد عبده گرفته تا علاء مودودی، از قدیسان اخوان و سلفی‌ها هستند، به هیچ روی به اخلاق پایبند نبود. در لندن، آن‌گاه که در محله ناتینگ‌هیل‌گیت زندگی می‌کرد، مجالس شبانه و دوستان دختر داشت و به محفل ماسونی می‌رفت و ردای ماسونی می‌پوشید. یک روز مدح سلطان عثمانی سنی می‌کرد و روز دیگر، شانه ناصرالدین‌شاه شیعه را می‌بوسید و دیگر روز سر به آستان خدیو مصر می‌سایید و البته برای ملکه انگلستان هم نامه فدایت شوم می‌فرستاد.

سیدمیرلوحی یا نواب صفوی هم در مدرسه صنعتی، از اراذل بود و بعد که عمامه گذاشت، مثل مقتدی صدر، یک‌شبه ملا شد. آدمکشی، نقض عهد، دروغگویی، کلاشی و حقه‌بازی از ویژگی‌های او بود. مرحوم بروجردی او را «منحرف و هدام دین» می‌دانست و راهش نمی‌داد.

ملاهای سنتی شیعه مثل خویی و شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی نجفی و حاج آقا احمد خوانساری نیز دو دهه بعد، خمینی را «برهم زننده دین و ایمان مردم» می‌دانستند.

پیروان اسلام افراطی وقتی دارای صفت انقلابی هم می‌شوند، دیگر نه خدا را می‌شناسند و نه به اصولی باورمندند. یک روز در مصر به امر مرشدشان، نقراشی پاشا را هدف قرار می‌دهند و روز دیگر قصد جان نحاس پاشا را می‌کنند. در تهران، هم احمد کسروی روشنگر را هدف قرار می‌دهند، هم رزم‌آرا و هژیر را، هم به حسین فاطمی گلوله می‌زنند، هم به حسین علای اشراف‌زاده آزاداندیش اصولی.

افراطی‌های، حسنعلی منصور اصلاح‌گرا را می‌کشند و در مصر، قلب عبدالناصر را هدف می‌گیرند. ریشه آن‌ها در خون شناور و قتل و کشتار و فریب‌کاری و نفاق اصل باورشان است. فرقی نمی‌کند جهادی طالبانی در افغانستان و پاکستان باشند یا انتحاری در عراق و یمن. مهم نیست که دستار سیاه و سفید شیعه سرشان را پوشانده باشد یا مندیل ملاعمری و عمامه بن‌لادنی بر سر گذاشته باشند؛ زیر دستار و عمامه، مغزی است سرشار از سیاهی و مرگ.

آن‌ها که ریش و کراوات را با هم دارند، خطرناک‌ترند که دزدان با چراغ‌اند. خمینی از آن‌ها استفاده کرد تا به قدرت برسد. آن‌ها فقر و درد و محرومیت توده‌های مصری و تونسی را دستمایه می‌کنند تا به قدرت برسند. کشته شدن سه هزار و اندی انسان بی‌گناه در نیویورک را پنهانی جشن می‌گیرند، اما به لفظ و تظاهر، کار تروریست‌های افراطی را محکوم می‌کنند. فتوای قتل تفنگداران دریایی آمریکا و کارکنان سفارتش را در بیروت به همان سادگی صادر می‌کنند که حکم قتل بختیار را.

اگر لازم بدانند، رفقای مجاهد و مقاوم خود را هم می‌کشند و هزاران انسان را به جرم مخالفت، به دار می‌کشند، کور می‌کنند و به آوارگی می‌کشانند. فرقی نمی‌کند قربانی‌ها از خودی‌های دیروز و نامشان عماد مغنیه باشد یا سیدمحمد باقر حکیم. شریف‌واقفی باشد یا محمد بهشتی. ابوجهل مغربی باشد یا ابوبطن سودانی. سپهبد رحیمی و آیت محققی و خسروداد باشد یا فدایی و ملی و مجاهد یا محمد مختاری و حاجی‌زاده، شاعر کرمانی و پسر هفت ساله‌اش.

خمینی از همان آغاز کاری را کرد که محمد مرسی و مرشدش و راشدالغنوشی و دامادش قصد انجام دادن آن را در مصر و تونس داشتند. منتها بخت تونسی‌ها و مصری‌ها بلند بود، چون طعم اسلام افراطی سلفی را از راه دور چشیده بودند و زیاد تعجب نکردند وقتی نوع کراواتی ریش‌دار و بی‌ریش آن نیز بعد از هشت دهه مظلوم‌نمایی و سازمان‌دهی و فریب‌کاری، بر شانه‌های ملت و با سوءاستفاده از صندوق‌های رای و حمایت آمریکا و اروپا، به قدرت رسیدند. در حالی که برنده واقعی احمد شفیق بود که مثل دکتر بختیار، قربانی توافق ژنرال‌های مبارک با اخوان المسلمین شد.

مرسی نیز وقتی خرش از پل گذشت، ژنرال طنطاوی و رئیس ستاد ارتش و ده‌ها تن از فرماندهان ارتش و پلیس را بازنشسته کرد. تلاش او برای عزل دادستان نیز نخستین گامش برای تسخیر قوه قضاییه بود. کاری که خمینی با سپردن دستگاه قضا به بهشتی و انتخاب فردی به نام خلخالی در مقام قاضی شرع و انقلاب انجام داد.

دومین حکمی که خمینی بعد از حکم نخست‌وزیری مرحوم بازرگان، صادر کرد، حکم ریاست رادیوتلویزیون برای قطب‌زاده بود. بعد هم در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان نماینده تعیین کرد و حکم مصادره‌شان را داد و در مرداد ۱۳۵۸، روزنامه‌ها و مجلات مستقل را قتل‌عام کرد.

مرسی نیز همین اقدام‌ها را با لبخند و تحت عنوان پاکسازی رسانه‌ها و دستگاه قضا و سازمان‌های اجتماعی و کانون‌های صنفی از فلول (عنوانی که برای رجال عصر مبارک گذاشته‌اند)، آغاز کرد. در جو سرشار از اختلاف بین احزاب و شخصیت‌های ملی و سکولار و سوسیالیست و لیبرال، به مرور گمان برد می‌تواند با کمک لباس‌شخصی‌های اخوان‌المسلمین و ارعاب اهل اندیشه و سکولارها، سیاست «اخونه مصر» یا اخوانیزه کردن مصر را به پیش ببرد و با تصویب قانون اساسی، سلطه شرع را بر عرف رسمیت بخشد.

اما نه تونس با جامعه مدنی توانمند، زنان طعم آزادی و برابری چشیده، رسانه‌های آزاد و اتحادیه‌های صنفی قدرتمند، تسلیم راشد الغنوشی و دامادش شد و نه مصر حاضر شد قسم‌های محمد مرسی را باور کند که پس از صدور قانون اختیارات ویژه رئیس‌جمهوری (وضع قوانین بدون آنکه دستگاه قضایی یا هر دستگاه دیگری قادر به نقض آن‌ها باشد)، ادعا کرد این اختیارات موقتی است و با تصویب قانون اساسی که نیروهای غیردینی آن را قبول نداشتند و با خروج از شورای تدوین قانون اساسی به آن رای منفی داده بودند، این اختیارات ملغی می‌شود.

جامعه مدنی مصر که می‌دانست مرسی و اربابش، یعنی مرشد اخوان المسلمین، چه خوابی برای مصر دیده‌اند، به پا خاست. مرسی کوشید در صف مخالفان شکاف اندازد، اما تیرش به سنگ خورد و کسی به جز متحدانش و چند چهره اپوزیسیون از نوع اصلاح‌طلبان داخل خودمان، حاضر نشدند دعوت او به گفتگو را بپذیرند و سرانجام مصر به پا خاست و مرسی با آنکه حمایت اوباما را در پشت سر داشت، به‌سرعت حمایت مردم را از دست داد و صدای تظاهرات‌کنندگان در برابر کاخ ریاست‌جمهوری را شنید که می‌گفتند: «الشعب یرید اسقاط النظام» (مردم سرنگونی رژیم را می‌خواهند) و «ارحل یا مرسی» (بزن به چاک مرسی). اینجا بود که ارتش ملی مصر وارد کار شد و کلک اخوانی‌ها را کند.

در تونس، نیز جامعه مدنی غنوشی‌هایی را که طرح لچک بر سر کردن زنان را در سر داشتند، عملا از قدرت بیرون انداختند.

امروز در شرایط سخت و غیرانسانی که ملت ما با آن روبرو است، کسی به امید نجات وطن با دست‌های آلوده اصلاح‌طلبان نیست. سال‌ها است که مردم از عمامه‌ای و یقه‌گرد و حتی کراواتی ریش‌دار گذشته‌اند. بنابراین بیانیه اصلاح‌طلبان را ترفندی دیگر می‌دانند برای خنداندن مرغ پخته.

خانه پدری نیاز به جنبشی همه‌گیر و ملی دارد. شاهزاده رضا پهلوی فرصت دگرگونگی ریشه‌دار را در چشم‌انداز ما قرار داده است. گمان می‌کنید مردم نقد او را رها می‌کنند و دنبال نسیه اصلاح‌طلبان می‌روند؟ اگر وطن و سرنوشت ۹۰ میلیون هموطن در سینه‌های ما جایی داشته باشد، بیانیه اخیر جبهه اصلاحات را در جیب می‌گذاریم و با شاهزاده همدل و همراه می‌شویم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

اسلام‌گراها و مارکسیست‌ها توجیه‌گران جاسوسی در تاریخ معاصر / علیرضا نوری زاده

جنگ ۱۲ روزه آشکار کرد که اسرائیل بزرگ‌ترین شبکه جاسوسی را در ایران بر پا کرده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۲۸ اوت ۲۰۲۵ ۷:۳۰

دیدار علی خامنه‌ای و یاسر عرفات در سفرش به ایران- تاریخ ایرانی

در طول ۱۲ روز جنگ اسرائیل و به معنایی آمریکا و جمهوری ولایت فقیه، جاسوس مفهومی مختلف از مفهوم امروز داشت. هدفم از نوشتن این سطور مشخص کردن مرزهایی است که نیروهای مخالف رژیم گذشته به‌راحتی از آن عبور کردند.

در گذشته، سرتیپ درخشانی به دام حزب توده و بعد کاگ‌ب می‌افتاد و از سال ۱۳۳۲ تا روز دستگیری در خانه خود با تجهیزاتی که روس‌ها داده بودند، بعضی اسرار نظامی را که به دستش می‌افتاد، محرمانه به روس‌ها می‌داد. مرحوم تیمسار هاشمی، رئیس اداره ضدجاسوسی ساواک، در خاطراتش چگونگی دستگیری درخشانی را شرح داد. روس‌ها تا چند ماه بعد از انقلاب، دنبال پرونده درخشانی در ساواک بودند تا دریابند او چگونه لو رفت. سرانجام سعادتی، از کادرهای مهم مجاهدین خلق، این پرونده را تحویل مامور روسی داد، اما از بخت بد او و سعادتی، ماشاالله قصاب و تیمش با هماهنگی قطب‌زاده و اطلاعات نخست‌وزیری، هر دو را دستگیر کردند. دیپلمات روس به سلامت جست، اما سعادتی به دام افتاد و به اعدام محکوم شد، اما با تلاش تنی از حقوقدانان، تخفیفی نصیبش شد. با این حال مدتی بعد، در محاکمات دقیقه‌ای خرداد ۱۳۶۰ اعدامش کردند.

تعدادی دیگر از نظامیان و غیرنظامیان نیز که عضو حزب توده و سازمان‌های چپ بودند، از جمله ناخدا بهرام افضلی، فرمانده نیروی دریایی در جریان جنگ با عراق، و … که اطلاعات محرمانه را به کیانوری، دبیرکل حزب توده، تحویل داده بودند، به همین دلیل اعدام شدند.

گروه‌های اسلام‌گرا و مارکسیست، توجیه‌گر جاسوسی

مهندس توسلی، داماد بازرگان و نخستین شهردار انقلاب، که از اعضای اصلی و کادر اولیه نهضت آزادی است، سال‌ها پیش در گفتگویی، درباره ارتباطات مخالفان اسلامی و ملی‌‌ــ‌مذهبی رژیم گذشته با مصر و آمدوشدشان به عراق و سوریه و لبنان به‌تفصیل سخن گفته بود.

در اواخر دهه ۱۳۵۰ و سرتاسر دهه ۱۳۶۰، افرادی در ایران به‌ویژه اسلامی‌هایشان، نگاه بسیار مثبتی به عبدالناصر داشتند. دو کیان سیاسی در ایران بعد از جنگ جهانی دوم در ابعادی محدود و پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در ابعادی گسترده‌تر، ارتباط با بیگانه را با منطق ماکیاول توجیه کردند.

شرایط ایران بین مرداد ۱۳۳۲ و خرداد ۱۳۴۲، حضور پررنگ حزب توده زیر چتر اتحاد شوروی و اقمارش در خارج ایران و ارتباط نداشتن بقایای حزب در ایران با بدنه اصلی و کادر رهبری حزب از جمله دلایلی بودند که باعث شدند ارتباط احزاب و گروه‌های سیاسی با بیگانگان به حال تعلیق درآید.

در فرهنگ سیاسی ایران پیش از ظهور رضاشاه کبیر، با آنکه وابستگی به بیگانه مذموم بود و فرد و گروه مرتبط با بیگانه منفور جامعه می‌شد، حضور سنگین دو همسایه شمالی (روسیه) و جنوبی (بریتانیا) در همه شئون زندگی ما عملا مجالی نمی‌داد تا دولتمردی مستقل از این دو قدرت بتواند در صحنه سیاسی ایران جلوه کند.

ناصرالدین‌شاه در حداقل ۴۰ سال از سلطنت ۵۰ ساله‌اش کوشید بین وابستگان این دو قدرت موازنه‌ای ایجاد کند. یک عده هم سیاستمداران سنتی از اشراف ایران بودند که به دو ابرقدرت آن روز وابستگی مستقیم نداشتند، اما بنا به مشرب و نوع تربیت و تحصیل و تعلقاتشان، به این یا آن دولت متمایل بودند.

خاندان هدایت (مخبرالدوله و سپس فرزندش مخبرالسلطنه و صنیع‌الدوله و عموها مثل نیرالدوله) نخستین خاندانی بودند که به آلمان‌ها تمایل داشتند. چنانکه قوام‌السلطنه در سال‌های نخستین قرن شمسی گذشته، کوشید با وارد کردن ایالات متحده به صحنه سیاست ایران، برای دو همسایه همیشه‌مزاحم، رقیبی بتراشد. اما دیدیم هم در آن نوبت و هم نوبت بعدی که پس از جنگ جهانی دوم که قوام دست توسل به سوی آمریکا دراز کرد، پایینش کشیدند و بعد برای حل مسئله آذربایجان، ناچار شد ولو درظاهر، به خواسته‌های اتحاد شوروی روی خوش نشان دهد.

رضاشاه طبعا ضداجنبی بود و از سیاستمدارانی که درباره ارتباط آن‌ها با اجنبی شبهه وجود داشت، بدش می‌آمد. این شبهه به محاکمه و قتل تیمورتاش، نصرت‌الدوله و شماری دیگر یا خانه‌نشینی و تبعید آن‌ها منجر شد. تمایل او به آلمان هم عمده‌ترین دلیلش همان بود که قوام السلطنه را متوجه آمریکا کرد.

با جنگ جهانی دوم، بار دیگر وابستگی به بیگانه، به‌ویژه روسیه (اتحاد شوروی) و انگلستان در سیاست ما، پررنگ شد.

بعد از سال ۱۳۳۲، به مرور آمریکا جانشین بریتانیا در سیاست ایران شد. اصولا آمریکا هم چون دولت استعمارگر شمرده نمی‌شد، در کسب دوست، دنبال نوکر و حقوق‌بگیر نبود. در عین حال به علت داشتن روابط نظامی و امنیتی و اقتصادی گسترده با ایران به‌ویژه از نیمه دهه ۱۳۴۰ تا پایان رژیم گذشته در ۱۳۵۷، به استخدام جاسوس یا مزدور که اطلاعات محرمانه را به دستش برسانند، نیازی نداشت.

در حالی که اتحاد شوروی چه در تعامل با حزب توده و چه در رابطه با افرادی که یا در دام ایدئولوژی به مزدوری گرفتار می‌شدند یا در دام کا‌گ‌ب می‌افتادند، نگاه ارباب‌ــ‌نوکری به این افراد داشت. البته بودند کسانی که واقعا اعتقاد داشتند دادن اطلاعات محرمانه کشور به شوروی به نفع مبارزه جهانی با امپریالیسم است و در نهایت برای برخوردار کردن ایران از یک رژیم کمونیستی، لازم است قبله کمونیسم را از همه اسرار باخبر کرد.

ناخدا افضلی‌پور، فرمانده نیروی دریایی، گزارش جلسات شورای‌عالی دفاع را از طریق کیانوری در اختیار روس‌ها می‌گذاشت، آن هم در زمان جنگ. بعد سرهنگ کبیری را داریم که دست‌ در دست ری‌شهری، در اعدام شایسته‌ترین فرزندان ارتش ایران نقش داشت و اگر مداخله سرهنگ کتیبه، رئیس رکن ۲ ارتش، نبود، شاید به فرماندهی کل ارتش هم می‌رسید و جاسوسی برای روس‌ها را ادامه می‌داد.

به هر روی، بعد از سال ۱۳۴۲، غیر از چپ وابسته که در خدمت روس‌ها و شمار کمتری چینی‌ها و سه چهارتن هم انور خوجه، بودند، دو مجموعه نه‌تنها با بیگانه بلکه با دشمنان وحدت و ملیت ایرانی (بعثی‌ها و قومی‌های عرب) ارتباطات تنگاتنگ برقرار کردند. در واقع همین‌ها که ارتباط مجاهدین خلق را با رژیم بعثی صدام حسین سند خیانت مجاهدین و وطن‌فروشی و همدستی با دشمن در حال جنگ با ایران می‌دانند (که البته عمل مسعود رجوی و کادر رهبری سازمان در این زمینه در دوران جنگ با هیچ متر و معیاری قابل‌دفاع نیست)، خود در سال‌های پیش از امضای قرارداد الجزیره در ۱۹۷۵، همکاری وسیعی با استخبارات عراق داشتند.

بارزان التکریتی، برادر صدام حسین، که پس از سقوط رژیم بعثی، محاکمه و اعدام شد، در دو مصاحبه و یک کتاب، به‌تفصیل از ارتباط اسلامی‌های طرفدار خمینی با استخبارات عراق که او ریاستش را داشت، پرده برداشته است. خمینی مانع از آن نشد که فرزندش مصطفی و شاگردان و مریدانش مثل موسوی خویینی‌ها، محتشمی‌پور و حجت‌الاسلام محمود دعایی، مدیر روزنامه اطلاعات و وکیل هفت دوره مجلس شورای اسلامی که اولین سفیر رژیم بعد از انقلاب در عراق بود، با عراقی‌ها همکاری نزدیک نداشته باشند.

دعایی برنامه رادیویی داشت که با اسم مستعار علی اراکی تحت عنوان «نهضت روحانیت در ایران» هر شب از برنامه فارسی رادیو بغداد پخش می‌شد. رژیم امروز، ما را به‌ دلیل آنکه به‌عنوان مفسر و تحلیلگر در رسانه‌های بین‌المللی ظاهر می‌شویم، نوکر و جاسوس می‌خواند، اما دیروز سخن گفتن از پشت میکروفن رادیو رژیم بعثی عراق، دشمن ایران، موجه بود و اشکالی نداشت.

پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی فقط به همکاری با رژیم بعثی عراق بسنده نکردند، بلکه شماری‌شان در خدمت ابوعلی، رئیس استخبارات سوریه، بودند که هم برایشان گذرنامه سوری صادر می‌کرد، هم ترتیب انتقالشان را به لبنان می‌داد و هم به کا‌گ‌ب وصلشان می‌کرد تا از جیب خود دلار ندهد. بلکه سفره یاران و شاگردان سید روح‌الله مصطفوی را از کیسه «تاواریش وینوگرادوف‌» لبریز کنند.

در لبنان، جلال‌الدین فارسی در اردوگاه صبرای فلسطین، خیمه و خرگاه داشت و بچه‌مسلمان‌های ازراه‌رسیده را آموزش می‌داد. بسیاری از کادرهای اولیه مجاهدین جزو این بچه‌ها بودند که در کتیبه (هنگ) جلال الفارسی آموزش می‌دیدند.

در اردوگاه شتیلا، جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جورج حبش، زعیم قومی‌های عرب، گوشه‌ای را در اختیار داشت. حبش در تل الزعتر و کارانتینه و در جنوب در صور و صیدا نیز حاضر بود و بعضی بچه‌ایرانی‌ها را برای آموزش آنجا می‌فرستاد. همین‌طور در برج‌البراجنه در بیروت و عین‌الحلوه در جنوب. خلقی‌ها بعد از آموزش در اردوگاه‌های فتح اگر چپی می‌شدند، به جبهه خلق حبش و دموکراتیک نایف حواتمه می‌پیوستند. بچه‌های فدایی هم زیر پرچم جورج حبش بودند و مسئول مستقیم آن‌ها تیسر قبعه بود.

همه این‌ها را گفتم، اما ارتباط با مصر امر دیگری بود. ناصر پس از آنکه شاه فقید، اسرائیل را به صورت دوفاکتو به رسمیت شناخت، یعنی اینکه حق وجود دارد، روابطش با شاه فقید تیره شد. در حالی که ترکیه از فردای برپایی اسرائیل، کیان صهیونیستی را‌ــ به قول اهل ولایت فقیه‌ــ به رسمیت کامل (دوژوره) شناخت و گسترده‌ترین روابط امنیتی و نظامی و اقتصادی را با این کشور برقرار کرد. در واقع دیرسالی یگانه کشور اسلامی بود که بهترین روابط را با اسرائیل و عرب‌ها داشت، اما ناصر دوفاکتو ما را پیراهن عثمان کرد و در سخنرانی معروفش در اسکندریه، در آستانه وحدت با سوریه، سخت به شاه و ایران تاخت و شعار «من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی» (از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس) عرصه قومیت عرب را به شعار از اقیانوس اطلس به خلیج ع‌رب‌ی تبدیل کرد و که البته قافیه‌اش تنگ آمد و لنگ ماند.

ناصر همچنین فردی به نام ضرابی را که از دوروبری‌های سید ابوالقاسم کاشانی بود و البته ادعای مصدقی بودن داشت، در مصر پذیرا شد تا از طریق برنامه فارسی رادیو قاهره، روزی یک ساعت علیه شاه و ایران، خزعبلات سرهم کند. این ضرابی بعد از انقلاب به ایران آمد و فکر می‌کرد او را رئیس رادیوتلویزیون می‌کنند.

تنها این را بگویم که هنگام دیدار با حسنین هیکل در زمان نوشتن رساله دانشگاهی خود، از او در باب ارتباط مخالفان شاه با مصر پرسیدم. هنوز دو سال تا انقلاب فاصله داشتیم. هیکل تنها دکتر یزدی و مرحوم چمران را می‌شناخت، اما دو سال بعد که به مصر رفتم و بخت دیدار از آرشیو ملی مصر نصیبم شد، چند سند در این رابطه دیدم که عرق سرد بر پیشانی‌ام نشاند. چون مشاهده کردم ماجرا در حد آموزش نظامی و کمک‌های مالی خلاصه نمی‌شد، بلکه سه چهار تن از به اصطلاح ملی‌ــ‌مذهبی‌ها، برخلاف مهندس توسلی و دو سه تن دیگر، برای اطلاعات مصر جاسوسی هم می‌کرده‌اند.

مرحوم شیخ محمدتقی قمی، رئیس دارالتقریب اسلامی، همان زمان در نامه‌ای به مرحوم علم، یادآور شده بود مراقب بچه مذهبی‌هایی که به مصر می‌آیند، باشید. به‌خصوص وقتی تابستان‌ها برای گذراندن تعطیلات به ایران می‌آیند، چون متاسفانه اغلبشان در چنگ سازمان امنیت مصر افتاده‌اند. از سرنوشت بسیاری از این جوانان خبری ندارم اما احوالات دکتر یزدی و مهندس توسلی و مرحوم چمران و بهرام … و قطب‌زاده را همگی می‌دانیم.

شگفتا که امروز بعضی از همان‌ها که در خدمت بارزان ابراهیم تکریتی، اخوی صدام حسین و رئیس استخبارات عراق، بودند یا برای جناب صلاح نصر، رئیس سازمان امنیت عبدالناصر، جاسوسی می‌کردند، در متهم کردن مخالفان رژیم فعلی به جاسوسی و وابستگی به خارج، پرگوترین دهان‌ها را دارند. همین «حسین بازجو» (شریعتمداری) که روز و شب از وابستگی ماها می‌گوید، در همان سال‌های نخست انقلاب برای سعد مجبر، سفیر لیبی در تهران، جاسوسی می‌کرد و علی حسین‌پناه را هم او به سعد مجبر به‌عنوان رابط معرفی کرد. حسین‌پناه بعدها دستگیر شد و یک سال در زندان بود.

همه آنچه را گفتم بیش از آنکه ناشی از جاسوسی در مقابل دستمزد برای بیگانه باشد، مایه و پایه در دلبستگی‌های ایدئولوژیک و پیوندهای عاطفی داشت، اما جنگ ۱۲ روزه و موفقیت‌های قبلی اسرائیل در حمله به تاسیسات اتمی و قتل دانشمندان هسته‌ای و خالی کردن گاوصندوق اسناد اتمی و موشکی، آشکار کرد که اهالی ولایت فقیه و ذوب‌شدگان در آن همان‌طور که در روزگار شاه فقید، برای روس‌ها، چینی‌ها، مصر، عراق، سوریه، کوبا و… جاسوسی می‌کردند، حالا برای کارفرمایی دیگر جاسوسی می‌کنند.

به روایتی، اسرائیل حداقل هزار جاسوس در میان کادر سپاه ، وزارت امور خارجه ، تشکیلات سازمان انرژی اتمی و وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه دارد. حسن نصرالله، کادر رهبری حزب‌الله و بسیاری از فرماندهان سپاه در سوریه و لبنان با کمک جاسوسان اسرائیل در اطلاعات سپاه و بادیگاردهای فرماندهان سپاه شناسایی و نابود شدند.

شبکه‌ای که موساد در ایران بر پا کرده است، با حلقه‌های وابسته به بریتانیا و روسیه و حتی آمریکا در دوران قبل فرق می‌کند. امروز بیت «مقام معظم» آبدارخانه‌اش، منزل آقازاده‌ها و حاشیه‌هایشان، کتابخانه و اتاق گعده از چشمان موساد دور نیست. به همین دلیل خامنه‌ای توان اسرائیل را برای حذف خود درک می‌کند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

۲۸ مرداد ۳۲ و میراثِ آن،(بخش پایانی)، علی میرفطروس

بخش نخست

*پُرسش هائی از رهبران جبهۀ ملّی(داخل و خارج)پس از ۷۰ سال.

*در ۲۸ مرداد ،مصدّق در برابرِ یک«انتخابِ سرنوشت ساز»قرار داشت: حزب توده؟ یا شاه؟

انفعال حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد و نتایج سرنوشت سازِ آن هنوز -چنانکه باید- مورد عنایت پژوهشگران ایرانی قرار نگرفته است.این بی توجهی «سنگر»ی بوده تا در پُشت آن، آینده نگری و عاقبت اندیشی مصدّق در روز ۲۸ مرداد،مغفول یا نادیده بماند.این بی اعتنائی و سکوت برای پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان زمینه ای شد تا -به گمان خود- «کودتا» را در ذهن و ضمیر خوانندگان «تثبیت» کنند!

روشن است که مصدّق با شاه اختلافات اساسی داشت (از جمله در بارۀ مسئولیّت وزارت جنگ که مصدّق در جریان قیام ۳۰ تیر از آنِ خود کرده بود) امّا او از قدرت نمائی های روزافزونِ حزب توده هراسان بود.این حزب اعتصابات عمومی ۶۵ هزار نفری را در صنعت نفت خوزستان سازمان داده بود و در زمان مصدّق ، در فاصلۀ یک سال موجبِ۲۰۰ اعتصاب کارگری شده بود.این اعتصابات ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را«ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می داد و«شَبحِ کمونیسم در ایران» را در میان دولتمردان آمریکا تقویت می‌کرد.

اوج تظاهرات ضد آمریکائی حزب توده در ۲۳ تیر ۱۳۳۰ بود.این تظاهراتِ غیر- قانونی در مخالفت با سفر هریمن (نمایندۀ ویژۀ دولت آمریکا برای حل مسئلۀ نفت) بود که طی آن در تهران و خوزستان حدود۴۰ تن کشته و حدود ۵۰۰ نفر زخمی شدند.این تظاهرات خونین راهِ مصالحه را به روی مصدّق مسدود ساخت. بابک امیر خسروی ـ از کادرها و مسئولان تظاهرات‌های حزب توده ـ در بارۀ این تظاهرات غیرقانونی یادآور می‌شود:

-«به واحدهای حزبی و سازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند که چوب ‌های پلاکارد و پرچم‌ها را طوری تهـّیه کنند که بتوان از آن‌ها در موقع مقتضی! به جای چماق استفاده کرد.بسیاری از شرکت‌کنندگان در جیب‌های خود فلفل و پنجه بوکس و چاقو و وسایل مختلف ضرب و جرح آماده داشتند. اعضای حزب و به ویژه سازمان جوانان برای انتقام‌کِشی و نشان دادنِ ضرب شست ، مغز شوئی شده بودند».

از این گذشته،توصیه های خلیل ملکی، دکتر مظفرِ بقائی،مهندس احمد زیرک زاده و دیگران از «خطر حزب توده»، حضور ارتش سرخ شوروی را در ذهن و ضمیرِ مصدّق بیدار می کرد.

شکستِ مذاکرات نفت،اختلافات و انشعابات جبهۀ ملّی،گرانی و بحران های اقتصادی ، قدرت نمائی های هر روزۀ حزب توده، قطع کمک های مالی آمریکا (که دولت مصدّق مانند اکسیژن به آن نیاز داشت)،خروج شاه از ایران و دیدار سفیر آمریکا با مصدّق در شامگاه ۲۷مرداد و اعتراض او به حضور توده ‌ای‌ها و اذیّت و آزارِ اتباع آمریکائی و تهدیدِ تُندِ هندرسون به قطع حمایت آمریکا، مصدّق را در برابر یک موقعیـّت تراژیک قرار داده بود،انتخاب آگاهانه در برابرِ دو سرنوشت:

۱-حزب توده؟

۲-یا شاه؟

مصدّق «جرأت ، ازخودگذشتگی و توان تصمیم گیری به موقع» را از ویژگی های اصلی یک رهبر سیاسی می دانست.با این اعتقاد،در روز ۲۸ مرداد مصدّق حتّی با نزدیک‌ترین یارانش مشورت نکرد و به قول محمد علی موحّد:

-«آنچه را که می‌اندیشید به کسی نگفت و تمامِ بارِ مسئولیـّت‌ را خود بر دوش گرفت».

مهندس زیرک‌زاده که از بامداد ۲۸ مرداد در کنار مصدّق بود، می‌گوید:

-«در آن روز، واضح بود که دکتر مصدّق مردم را در صحنه نمی‌خواهد. از همان ساعات اوّل تمام آن‌هائی که در آن روز در خانۀ نخست‌وزیر (بودند) بارها و بارها،تک‌تک و یا دسته‌جمعی از او خواهش کردند اجازه دهد مردم را به کمک بطلبیم،موافقت نکرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیم. در روز ۲۸ مرداد مصدّق نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد».

پُرسش های بی پاسخ!

۱-در ۲۸ مرداد چرا مصدّق ضمن «ممنوع کردنِ هرگونه تظاهرات ضد سلطنتی»، از هواداران خود خواست تا«در خانه های شان بمانند و از تظاهراتی ضد شاهی خودداری کنند»؟

۲-چرا مصدّق با «کمک خواستن از مردم توسط رادیو » مخالفت کرده بود؟

۳-چرا مصدّق با پیشنهاد دکتر حسین فاطمی مبنی بر «توزیع سلاح در میان نیروهای رزمندۀ حزب توده» مخالفت کرده بود؟

۴-چرا در روز ۲۸ مرداد ،مصدّق-به عنوان مسئول وزارت جنگ – فرماندهیِ سه پُستِ مهمِ نظامی و انتظامی را – همزمان – به سرتیپ محمّد دفتری (طرفدار معروف شاه) واگذار کرده بود؟

۵- آیا سخن پسرِ مصدّق(دکتر غلامحسین مصدّق)در روز ۲۵ مرداد مبنی بر اینکه:«می‌خواهم ببینم حالا که[شاه] مرا عزل کرده، کجا گذاشته رفته؟ چکار کنم؟ مملکت را دست چه کسی بسپارم بروم؟» قابل قبول دوستدارانِ مصدّق نیست؟

۶- آیا این سخن مصدّق که«در عصر روز ۲۷ مرداد از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شده بود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند» نادرست است؟

پاسخِ شجاعانۀ رهبران و نظریّه پردازان جبهۀ ملّی به این پُرسش ها کلید فهم و درک رویداد ۲۸ مرداد است و می تواند به تفاهم ملّی در این باره کمک کند.

همدستی حسین فاطمی و حزب توده؟

در بخش«دکتر حسین فاطمی؛ آشوبگر سیاسی»ما به خصوصیّت های اخلاقی و سیاسی وزیر امور خارجه و سخنگوی دولت مصدّق اشاره کرده ایم،با اینهمه، نگاهی تازه به حوادث آن عصر پُرسش های تازه ای ایجاد می کند،از جمله: آیا سازمان افسران حزب توده و حسین فاطمی در «اتحادی نانوشته» سناریوی مشترکی را در حوادث شبِ ۲۵ مرداد ۳۲ اجرا کرده اند؟

فاطمی بهنگام دستگیری در شبِ «کودتای ۲۵ مرداد ۳۲»، «خوش می گفت و خوش می خندید!» گوئی که «کودتاچیان» او را به «پیک نیک» می بـردنـد!. بـه روایت مهندس احمد زیرک زاده:

– «هیچگونه نگرانی و اضطرابی نداشتیم و دکتر فاطمی و حق شـناس کـه هـر دو جـوک گـو بـوده و قصّه های خوشمزه می دانستند، می گفتند و می خندیدیم».

پس از ۲۸ مرداد فاطمی در مخفیگـاهِ شـخصِ کیانوری مخفی شد و پس از چندی به خانــۀ یکی از افسران وابسته به حزب توده منتقل گردید. آیا جبهۀ ملّی آنقدر بی مکان و بی امکان بود که نمی توانست مهم ترین چهرۀ دولت مصدّق را مخفی و پنهان کند؟!

ابلاغ فرمان عزل مصدّق توسط سرهنگ نصیری در شبِ ۲۵ مرداد و اعلام رسیدِ «دستخط مبارک» توسط مصدّق و حذف تیتر«نخست وزیر» در ذیل این رسید حاکی از این بود که مصدّق با پذیرفتن عزلِ خود،آمادۀ کناره گیری از قدرت بود ولی دستگیری سرهنگ نصیری توسط ستوان علی اشرف شجاعیان ( عضو سازمان افسران حزب توده) رَوَند طبیعی ابلاغ فرمان عزل مصدّق را مختل ساخت،نکتۀ بسیار مهمی که متأسفانه در آثارِ بسیاری از پژوهشگران،خصوصاً دکتر آبراهامیان نادیده گرفته شده است!

در آن لحظاتِ حسّاس،آزادی فاطمی از«زندان کودتاچیان» و حضور ناگهانی وی در اقامتگاهِ مصدّق و اظهارات تحریک آمیز و تأثّربارِ فاطمی مبنی بر«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش» مصدّقِ اخلاقی را چنان آشفته کرد که با اصرار فاطمی اعلامیّۀ«کودتای نافرجام نظامی افسران گاردِ شاهنشاهی» منتشر شد در حالیکه دیدیم بهنگام دستگیری، فاطمی «جوک می گفت» و «خوش می گفت و خوش می خندید!»و اصلاً خبری از«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش»نبود!

طبق اسناد سازمان سیا ،از جمله گزارش معروف ویلبر:«این سازمان در آن زمان برای کمک به طرح کودتا هیچ عامل نظامی در ایران نداشـت و سیا برای این نوع عملیـّات، بی نهایت فاقد آمادگی بود».طبق این اسناد: سرلشکر زاهدی نیز« فاقد هرگونه طرح دقیق یا سازمان و نفرات نظامی بود و لـذا «نمی شد روی سرلشکر زاهدی حساب کرد». از این گذشته ، خودِ زاهدی با هرگونه عملِ شتابزده یا «اقدام شبیه کودتا» مخالف بود.

با توجه به انحلال مجلس توسط مصدّق و صدورِ فرمان قانونی عزل او توسط شاه انجام طرح کودتا علیه دولت مصدّق- خود به خود – منتفی شده بود خصوصاً اینکه «رهبران کودتا» همه در زندان مصدّق بودند.با اینحال، تبلیغات گستردۀ حزب توده در بارۀ «کودتای قریب الوقوع»چندان بود که به قول مصدّق:«در ۲۲ مرداد ۳۲ اخبارِ کودتا به حـدِّ شیاع [مکرّر و متواتر] رسیده بود» با اینهمه مصدّق خطاب به دکتر کریم سنجابی گفته بود:

-«قـدرتِ حکومـت در دسـتِ مـا اسـت و خودمـان از آن [کودتـا] جلـوگیری می کنیم.»

به روایت بسیاری از دوستداران مصدّق(از جمله :سرهنگ نجـاتی ، سـرهنگ حسـینقلی سر رشـته، دکتر کریم سنجابی،مسعود حجازی،بابک امیر خسـروی و کاوۀ بیات:

– « عموم تیـپ هـای ارتـش مستقــر در پادگان های تهران به دکتر مصدّق وفادار بودند … در نیروی هوائی که اغلـب شـاغل پُسـت های ستادی و فرماندهی بودند، [عوامل کودتا] نتوانسـتند حتّی یک نفر خلبـان را برای پرواز و سرکوب مردم آماده کنند.»

بنابراین، امکان کودتای نظامی علیه دولت مصدّق در روز ۲۸ مرداد غیرممکن بود!

***

کارل پوپر، وظیفۀ یک سیاستمدار صدیق را خوشبخت کردن جامعه یا تقلیل بدبختی ‌هایش می‌داند و می‌گوید:در آنجا که سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز می‌مانَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از کار کناره گیرد تا از سوق دادنِ جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.ملّی کردن صنعت نفت با انگیزه های سیاسی آغاز شده بود و از این رو، در سراسرِ این ماجرا تنزّه طلبی، فرافکنی و دشمن تراشی حلِ معقول مسئلۀ نفت را به موضوعی «دست دوم» تبدیل کرده بود.پس از قتل افشار طوس مصدّق با احضار ابوالقاسم امینی(کفیل دربار) به وی گفت:

-«برو به شاه بگو تحریک می کنی که رئیس شهربانی و من و دکتر فاطمی را بکُشند؟و از یک طرف در مصاحبه ها دَم از همکاری با دولت میزنی؟حالا که کارِ ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملّت ایران به حق خودش برسد،من فردا با جراید خارجی و داخلی مصاحبه ای ترتیب می دهم و اَسرار ربودنِ افشار طوس و قتل او را که دست دربار و سرلشکر زاهدی و پسرِ او به چشم می خورَد به دنیا اعلام می کنم.»

در چنان فضائی از عصبیّت و عصبانیّت بنظر می رسد که مصدّق به جای حل «مسئلۀ نفت» درگیرِ تسویه حساب با دشمنان سیاسی خود بود.این درگیریها باعثِ ناامیدی و خستگی مردم شده بود که از بیکاری و گرانی های سرسام آور رنج می بردند.این امر موجب دگرگونی های ژرفی در روح و روان مردم می شد. خروج شاه از ایران ( ۲۴ مرداد ۳۲)؛سخنرانی تند حسین فاطمی علیه شاه( ۲۵ مرداد)،پرچم های سرخ و شعارهای تند حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد پازلِ سقوطِ حیرت انگیز دولت مصدّق را کامل کرد.به روایت شاهدان:

پخش سخنان تند حسین فاطمی از رادیو تهران و تکرار آن در طـول روز هـای ۲۵- ۲۷ مـرداد و خصوصاً تخریـب مجسّـمه هـای رضـا شـاه و محمّدرضا شاه و پائین کشیدن عکس های شاه و افراد خاندان سلطنتی از ادارات و مغازه ها و حتّی اقدام حزب توده در تعویض نـام خیابان های تهران با پرچم های سرخ و شعار «برچیـده بـاد سـلطنت! پیـروز بـاد جمهوری دموکراتیک» باعث نگرانیِ شدید پیشه وران و مردم عادی تهـران شد و در ذهـن بسـیاری از مردم حضور نیروهای ارتش سرخ در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ را زنده کرد. بافت سُنّتی ارتش، مبتنـی بر حـّس شاهدوستی بود و شعار «خدا،شاه، میهن» در ساختار عاطفی سربازان،درجه داران و دیگر نیروهای نظامی و انتظامی جایگاه مهـّمی داشت.در ذهن بسیاری از سربازان و درجه دارانی که از روستاها و شهرهای دور آمده بودند،شاه،مظهـرِ اتـّحاد و یکپارچگی کشور بشمار می رفت و از احترام و تقدّس معنوی برخوردار بود و لذا، حذف نامِ شـاه و سرود شاهنشاهی در مراسـم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان ها،عاطفه و احساسات سُنّتی سربازان ، درجه داران و دیگر نیروهای ارتشی و انتظامی را جریحه دار ساخت و این،مسئله ای بود که در آن شرایط حسـّاس نیروهای هوادارِ مصدّق از درک آن غافل بودند. خلیل ملکی تأکید می کند:

-«روشنفکران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود می‌پرسیدند به کجا می‌رویم؟ در حالی که پشتیبانان نهضت[هواداران مصدّق] مردّد و نگران می‌گردیدند… بازاری‌ها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند. عدّه‌ای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت می‌پرسیدند: آیا واقعاً مملکت کمونیستی خواهد شد؟»

بر این اساس، در ۲۸ مرداد ۳۲ دکتر مصدّق در یک انفعال حیرت انگیز،ضمن ممنوعیّت هرگونه تظاهرات ضد شاهی و رد هرگونه کمکِ مردمی از طریق رادیو موجب وقوع حوادثی شد که هم باعثِ ناباوری و شگفتی عوامل سازمان سیا در تهران، هم موجب حیرت و حیرانی هواداران دکتر مصدّق و هم موجب تعجـّب سلطنت‌ طلبان و هواداران حزب توده شد بطوریکه به گزارش ‌ هندرسون (سفیر آمریکا در تهران)، ویلبر (یکی از طرّاحان اصلی سازمان سیا) ، کابِل (قائم مقام سازمان سیا)و بابک امیر خسروی:

-«یک جنبش نیرومند و غیرمنتظرۀ مردمی و نظامی، منجر به تسخیر واقعی شهر تهران توسط نیروهای هوادار شاه شده… نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلکه شاهی‌ها و توده‌ای‌ها هم از این موفقیـّت آسان و سریع که تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته، در شگفت‌اند…».

میراث ۲۸ مرداد

در فاصلۀ چاپ نخستِ«آسیب شناسی یک شکست» (۲۰۰۸)تا کنون بیش از بیست تن از پژوهشگران «کودتا در ۲۸ مرداد» را نفی و انکار کرده اند[نام این پژوهشگران در پیشگفتار چاپ ششم کتاب آمده است.این کتاب با افزوده های بسیار در ۷۰۰ صفحه منتشر خواهد شد].کارگردان فرهیخته،دکتر بهمن مقصود لو نیز با وجود تدارکات بسیار «تا اطلاع ثانوی»از ساختنِ فیلمِ مستندِ «دکتر مصدّق و کودتای ۲۸ مرداد» پرهیز کرد…این نمونه‌ها نشان می دهندکه بررسی دوران مصدّق و خصوصاً رویداد ۲۸ مرداد اینک وارد مرحلۀ تازه‌ای گردیده و از اسارت ملاحظات سیاسی- ایدئولوژیک آزاد شده است.این امر – در عین حال – برای نگارنده نوعی پیروزی نظری بشمار می رود.

تبلیغات حزب توده و شکاف عمیقی که مفهوم «کودتا» در ذهن و ضمیر رهبران سیاسی و روشنفکران ایران پدید آورد باعثِ«امتناع تفکّر»شد که طی آن ایران «کویرِ وحشت» تلقّی می شد و عموم روشنفکران – با نهیلیسمی ویران ساز- زمزمه می کردند:

نادری پیدا نخواهد شد «امید»

کاشکی اسکندری پیدا شود

وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی در مبارزه با امپریالیسم آمریکا باعث اتحادِ آنان در مبارزه با «رژیم دست نشاندۀ شاه» شد در حالیکه شاه در نبرد علیه کمپانی های بزرگ نفتی در ۶ بهمن ماه ۱۳۴۹ هشدار داده بود:«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد».

چند روز بعد (۱۹بهمن ۱۳۴۹) آغازِ مبارزۀ مسلّحانه در سیاهکل تیرِ خلاصی بر پیکرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران بود.

«وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی» جنبۀ دیگری نیز داشت و آن، نادیده گرفتنِ توسعۀ عظیم صنعتی و اصلاحات گستردۀ اجتماعی شاه بود؛ از جمله در بارۀ آزادی و حقوق زنان،مدیریّت آب ها و جنگل ها، بهداشت و درمان رایگان ، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها ، تحصیل رایگان برای همگان تا سطح دانشگاه ها، توجه به تاریخ و فرهنگ ایران در قالب جشنِ هنر شیراز،جشنوارۀ توس و…). معروف ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرِ آن زمان جلال آل احمد ضمن دیدار و بیعت با خمینی به سیمین دانشور گفته بود:

-«اگر قرار باشد که در ایران تغییراتی انجام شود با دست این سیّد [خمینی] خواهد بود و من وُ تو به این ترتیب با او بیعت کرده ایم».

با چنان اعتقادی،آل احمد در بارۀ تحوّلات عظیم دوران شاه می گفت:

-«حکومت شاه زیر پوششِ ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است.»

بدین ترتیب،در سال ۵۷ عموم روشنفکران ایران «معماران تباهی امروز» گردیدند:

«حاصل عشقِ مترسک به کلاغ

مرگ یک مزرعه بود.»

***

چنانکه گفته ایم:اگر می خواهیم که آیندۀ دموکراسی و جامعۀ مدنی در ایران به گذشتۀ پـُر اشتباه بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ما نبازد،باید شجاعانه و بی پروا به چهرۀ حقیقت تلخ نگریست و از آن، چیزها آموخت. این گذشتۀ پـُر اشتباه باید همۀ ما را فروتن و در برخورد با مسائل و مشکلات میهن مان هوشیارتر سازد با این امید که از بازتولید و تکرار ایدئولوژی های خِرَدگریز و تجدّدستیز جلوگیری گردد. علی میرفطروس

https://mirfetros.com/

ali@mirfetros.com

دو تصحیح در بخش نخست مقاله:

۱- شاعرِ «تجارت نیست،صنعت نیست،ره نیست/امیدی جز به سردار سپه نیست» ایرج میرزا است.

۲- رقمِ دستگیرشدگان حزب توده در شامگاه ۲۷ مرداد ۶۰۰ تن بوده است.