یادداشت های سردبیر

حاشیه های خبری مجله خلیج فارس

آشتی با رژیم قهر و کین ممکن است؟ / علیرضا نوری زاده

مذاکره، مفاهمه، مصالحه؛ ولی فقیه شش بار در معامله سر حریف کلاه گذاشته است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵

سخنرای علی خامنه‌ای در راهپیمایی شهر مشهد – اول فروردین ۱۴۰۱ – AFP

«مصالحه» در زبان عربی معنایی وسیع دارد. دو طرف مخالف و گاه دشمن نخست «مذاکره» می‌کنند تا به «مفاهمه» برسند. دوران «مفاهمه» مثل دوران شیرینی‌خوران در ازدواج‌های سنتی است. طرفین فرصتی پیدا می‌کنند تا در حد معقول، دستی به سر و روی هم بکشند و هوای دل را با حضور عشقی که در بسیاری از موارد حقیقت پیدا می‌کند، معطر کنند. عقد که انجام شد و طرفین شرعا محرم شدند، «مصالحه» آغاز می‌شود اما «مصالحه» گاه پس از چندی به «مجادله» و «مقاطعه» و در نهایت انفصال منجر می‌شود. حالا اگر عروس خانم عمو و دایی گردن‌کلفتی داشته باشد، آقاداماد باید هزینه سنگینی بپردازد تا جدایی را نهایی کند. اگر بچه‌ای هم در کار بود که مشکل دوتا می‌شد و… .

عربستان سعودی و جمهوری ولایت فقیه دوسال و اندی مذاکره کردند. رئیس اطلاعات سعودی و ایروانی، معاون شمخانی، مسئولیت مذاکرات را عهده‌دار بودند. مذاکرات به نتیجه نرسید (اگرچه ایروانی بی‌سواد رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل شد و مزدش را گرفت. فکرش را بکنید؛ ایروانی بر کرسی انتظام و فریدون هویدا، دکتر قاسم غنی و … نشسته است)؛ اما بالا گرفتن شعله انقلاب و شدت یافتن تنش داخلی و بحران مشروعیت رژیم سیدعلی خامنه‌ای را واداشت دست‌ها را بالا ببرد و به خواست سعودی‌ها که حاضر نبودند با وزارت‌خارجه‌ای‌ها مذاکره کنند و نماینده تام‌الاختیار ولی فقیه را طلب کردند، تن در دهد.

چنین شد که دریابان شمخانی راهی چین شد و بعد از چهار روز، اعلام «مصالحه» کردند (که باید اعلام «مفاهمه» می‌کردند) و حالا در این دو ماه شیرینی‌خوران، باید دید رفتار طرفین (والبته بیشتر جمهوری ولایت فقیه) کار را به «مصالحه» واقعی و عقدکنان می‌رساند یا نه.

عربستان سعودی ۴۴ سال ضربات و شیطنت‌ها و توطئه‌های جمهوری اسلامی را با صبر و حلم و خرد تحمل کرد. درست مثل آمریکا که ده‌ها جنایت رژیم علیه شهروندانش را تحمل کرد و از گروگانگیری در تهران تا انفجارهای بیروت و ربودن شهروندانش که در میانشان ویلیام باکلی، رئیس دفتر سیا در بیروت، هم بود که به وضع فجیعی زیر شکنجه کشته شد، تا انفجار خُبَر و بعد بمب‌های کنارجاده‌ای در عراق و افغانستان و ترور در واشنگتن و… بی‌تنبیه گذشت.

بگذارید گوشه‌ای از مصائب عربستان را بازگویم تا آشکار شود چرا سعودی‌ها محتاط‌ند و به قول و قرار خمینی و خامنه‌ای اعتمادی نداشتند ولی به روی هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی آغوش گشودند.

روابط ایران و عربستان سعودی از فردای انقلاب متشنج بود. شاه فقید با سعودی‌ها روابط ویژه‌ای داشت که از روزگار ملک فیصل تا عهد ملک خالد ادامه داشت و دو رژیم در ابعادی گسترده، علیه دشمن مشترک (جمال عبدالناصر) همکاری می‌کردند.

خمینی از همان آغاز با بدعت «برائت از مشرکین» (مگر در مکه مشرکی هست؟) سعودی‌ها را بسیار نگران کرد. من هنگام آن حج خونین در مکه بودم و هنوز آن مناظر رعب آور را از یاد نبرده‌ام.

یک سال پیش از آن فاجعه، سعودی‌ها در ساک زائران بیچاره فقیر قهدریجان اصفهان ده‌ها کیلو ماده منفجره یمتک کشف کرده بودند.

طرح فتح مکه

حادثه ارسال ماده منفجره سی۴ با حجاج زارع اصفهانی و بعد حج خونین که شرحش را به تفصیل همین‌جا آورده بودم، این روابط پرتشنج را تیره‌تر کرد.

خمینی حج را که اوجب‌واجبات است تعطیل کرد. او سال‌ها خواب فتح مکه را دیده بود و حالا!!؟ اما به‌ محض مردنش، رفسنجانی تماس‌ها را از سر گرفت و دو سال بعد زائران بازگشتند؛ با این تعهد که مراسم برائت به شکل محدود و فقط در چادر بعثه در منا که کمتر از ۵۰۰ نفر در آن جا می‌شدند، برگزار شود.

تا اینجا سعودی‌ها سه دوره با رژیم مماشات کرده بودند اما قسم حضرت عباس با پیدا شدن دم خروس در انفجارهای ظهران و خُبر و دستگیری عوامل دست‌آموز رژیم دود شد و به هوا رفت. ملک عبدالله بعدها به خاتمی که با احترام‌های ویژه از عربستان سعودی دیدار می‌کرد، گفته بود که جورج بوش سه بار فریه، رئیس اف‌بی‌آی، را اینجا فرستاد تا ما بخشی از اعتراف‌های عاملان انفجار خبر را در اختیارشان بگذاریم؛ چون ما با دستگیری صایغ (یکی از متهمان که در تهران آموزش دیده و مواد منفجره را از راه کویت به خبر برده بود) همه‌چیز را می‌دانیم اما من حاضر نشدم برادران و خواهران ایرانی‌ام را دم تیغ بوش بدهم.

ملک فهد آن سال روی صندلی چرخدار با حال ضعف و بیماری در فرودگاه از خاتمی استقبال کرد. ملک عبدالله هم در راس یک هیئت ۱۰۰ نفره، به تهران آمد و در کنفرانس سران اسلامی شرکت کرد و شبی بر بام تهران رفت تا برف را تماشا کند. یک روز نیز با همراهانش به خانه هاشمی رفسنجانی رفت و چلوکباب خانگی تناول کرد.

چهارمین «مصالحه‌» ایران و سعودی ابعادی گسترده داشت و عبدالله نوری، وزیر کشور وقت ایران، و امیر نایف، وزیر کشور سعودی، بر پیمانی امنیتی توافق کردند اما با برکناری نوری، حسن روحانی آن را امضا کرد؛ آن‌ هم در زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. روابط هر روز گسترده‌تر می‌شد. هاشمی رفسنجانی هم ۱۷ روز به عربستان سعودی رفت و مرحله پنجم مصالحه با همین‌ها شکل گرفت.

اما این مصالحه هم چندان پایدار نبود. داستان شیخ هوچی تروریست نمر النمر و اعدامش، به فاجعه تخریب و به آتش کشیدن سفارت سعودی در تهران و کنسولگری‌شان در مشهد و قطع روابط منجر شد و این بار سعودی‌ها کوتاه نیامدند و جدایی هفت سال ادامه یافت.

پنج سال پیش و یک نوبت هم سه سال قبل، امیر محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، به خامنه‌ای یادآور شد که ما دست روی دست نمی‌گذاریم که با امنیت ملی ما بازی کنید؛ هر عمل دشمنانه‌ای انجام دهید، پاسخش را در کشور خود دریافت خواهید کرد. تلاش‌های عمان و عراق هم سردی روابط را گرم نکرد تا اینکه رئیس‌جمهوری چین به ریاض رفت و بعد سید ابراهیم رئیسی دست در گردن چینی‌ها انداخت.

کمند مهر چنان پاره کن

شاعر ما سروده است: کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی/ شدی ز کرده پشیمان، به هم توانی بست

توهم سلطه‌جویی در سطح منطقه (و از نظر سیدعلی و فرماندهان سپاهش در سطح جهان) از نوع همان اوهامی است که در قرون اخیر، ناپلئون و هیتلر را در دروازه‌های مسکو و لنینگراد (سن پترزبورگ پریروز و امروز) به نابودی کشاند و در سال‌های نزدیک‌تر به ما، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را با عظیم‌ترین زرادخانه تاریخ در کوه‌وکمر‌های افغانستان دود کرد و به هوا فرستاد. همین اوهام بودند که عبدالناصر را از پرداختن به مصر بازداشتند؛ حال آنکه او انسانی پاک و صالح بود و سعادت ملتش را در نظر داشت اما رویای امت واحده عرب و درگیر کردن کشورش در جنگ با اسرائیل و وحدت با سوریه و سپس جنگ یمن که پیش از ضربه ۶ ژوئن ۱۹۶۷ کمر ارتش مصر را خرد کرد و یک سلسله اقدام‌های عوام‌پسندانه که از طبع دماگوگ [عوام‌فریب] ناصر مایه می‌گرفت، گریبانش را گرفت.

دماگوژی گرفتاری است که بسیاری از رهبران آزاده و صالح و حتی دموکرات به آن مبتلا شده‌اند. دیدن هزاران انسان که تصویرت را بالا برده‌اند و نامت را فریاد می‌زنند و شعار می‌دهند: «بالدم و بالروح نقدیک یا جمال» (با خون و روح فدای تو جمال) یا فدای ابوعمار یا صدام یا «روح منی خمینی/ بت‌شکنی خمینی‌» و نیم قرن پیش‌تر مصدق و… می‌تواند حتی پاکدل‌ترین انسان‌ها را به بیراهه کشاند. تازه یادمان باشد در مورد ناصر یا مصدق و حتی عرفات و صدام حسین و تا حدودی خمینی، توده‌ها از صمیم دل فریاد می‌زدند و به ساندویچ و ساندیس و سکه و دلار برای به خیابان کشاندن آن‌ها نیازی نبود. حال آنکه در مورد سیدعلی آقا همین حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی اگر دو روز مواجبشان قطع شود، به دنبال ارباب تازه‌ای خواهند رفت.

نگاهی به رابطه مجلس اعلای عراق، عمار حکیم، سپاه بدر و هادی العامری، سردار سابق، با جمهوری ولایت فقیه در چهار سال اخیر آشکار می‌کند که پول و مصلحت‌هایی که می‌توانند هر آن تغییر کنند، عامل اصلی پیوند گروه‌ها و سازمان‌هایی‌اند که سیدعلی آقا قصر اوهام خود را بر زمین شن و ماسه‌ای آن بنا کرده است. خامنه‌ای تا دیروز عمار حکیم را همچون سیدمجتبی عزیز می‌داشت و هنگام سخن گفتن با ترکیب «عمارُنا» (عمار ما) از او یاد می‌کرد؛ ولی عمار چهار سال پیش در مخالفت با نامزد ولی فقیه برای نخست‌وزیری عراق یعنی نوری المالکی تا آنجا پیش رفت که از قصر پادشاه سعودی و کاخ قبه ریاست‌جمهوری مصر و ویلای خصوصی پادشاه اردن سر در آورد.

جمهوری اسلامی در عهد خمینی، برای تعویض نعلین آخوندی او با گیوه خلافت اسلامی هزینه بسیار سنگینی پرداخت. جنگ ایران و عراق با انبوه کشته‌ها، زخمی‌ها، شیمیایی‌ها و معلول‌ها، ویرانی صدها شهر و روستا و تاسیسات صنعتی و فرهنگی و تاریخی، آلودگی تا خرخره در لبنان با هزینه میلیاردی که همچنان ادامه دارد، حضور در عراق و افغانستان و یمن به صورت نظامی و امنیتی و البته با هزینه‌ای که سر به فلک می‌زند، اداره تشکیلاتی که رشته‌اش از بوگوتا و کاراکاس تا سیرالئون و سودان و پاکستان و مالزی و استرالیا و آسیای میانه از یک‌سو و کانادا و آمریکای شمالی در سوی گسترده است (بیش از ۴۸۰ حزب و بنیاد و شورا و جمعیت اسلامی و فرهنگی و ده‌ها مدرسه و حوزه و مرکز پژوهشی در پنج قاره جهان با پول‌های مرحمتی ولی فقیه و حکومتش برای تبدیل جایگاه ولی امر چهارراه آذربایجان به خلیفه‌الله فی‌الارض مشغول‌ کارند)، دست داشتن در ده‌ها اقدام تروریستی در کویت و عربستان سعودی و لبنان و اروپا و آفریقا، داشتن پرونده‌ای سیاه و قطور در خصوص اعمال غیرقانونی و مخالف با عرف و اخلاق و مقررات بین‌المللی همه و همه هزینه‌‌هایی‌اند که طی ۴۴ سال گذشته برای دوختن گیوه ولایت امر جهانی برای ولی فقیه اول و ثانی، پرداخت شده‌اند.

با در نظر گرفتن تفاوت‌های امروز و ۵۰ سال پیش (دهه ۱۹۶۰ در قرن گذشته) آنچه عبدالناصر برای پوشیدن کفش زعامت عرب و بعد آفریقا و جهان سوم هزینه کرد، کمتر از هزینه‌ای بود که رژیم تا امروز پرداخته است. با این همه اگر امروز صداوسیمای رژیم به ۱۲-۱۰ زبان برنامه دارد، در دهه ۱۹۶۰، صوت‌العرب به ۴۰ زبان دنیا برنامه داشت.

در جهان عرب، صدها حزب و روزنامه و اتحادیه و جمعیت فدایی ناصر بودند و شعار «وحدت، آزادی و سوسیالیسم» در چهارسوی جهان عرب شعار نخست توده‌ها بود. حتی بعد از شکست سهمگین ژوئن ۱۹۶۷، وقتی ناصر استعفایش را اعلام کرد، میلیون‌ها عرب (حتی مسیحی‌ها) خیابان‌ها را از رباط تا بغداد پر کردند و فریادهای «بدون تو هرگز» چند ساعت بعد ناصر را مجبور کردند استعفایش را پس بگیرد.

در مرگ ناصر، همه گریستند؛ زیرا میلیون‌ها عرب و غیرعرب در وجود او، قهرمان فرضی خود را یافته بودند. برای جمعی عرفات، برای گروهی صدام حسین و برای بسیاری از ما هوشی‌مین و چه‌گوارا و حتی مائو و استالین چنین منزلتی داشتند. از همه آن مردان رویایی که اعتبار و جایگاهشان صدها بار فراتر و مستحکم‌تر از سیدعلی آقا و رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه‌اش بود، امروز چه مانده است؟

امروز حتی در رابطه با دکتر مصدق، یکی از آزاداندیش‌ترین و شریف‌ترین رهبران محبوب توده‌ها، که پرونده‌ای درخشان از مبارزه با استعمار و استحمار از خود به یادگار گذاشته، سوالات و انتقاد‌هایی مطرح است که در زمان حیات این بزرگمرد مجال طرح شدن نداشتند؛ اینکه چرا حاضر نشد اللهیار صالح جایش را بگیرد و کار نفت را به پایان برد؟ چرا مجلس را منحل کرد و امکان برکناری خود را برای شاه فراهم کرد؟ چرا در ۲۸ مرداد کمک توده‌ای‌ها را نپذیرفت و در عین حال از ارتشی که بخش بزرگی از فرماندهانش طرفدار او بودند، برای مقابله با شورشیان یا کودتا بهره نجست؟ اگر صالح جای او را می‌گرفت، سرنوشت ایران تغییر می‌کرد و انقلاب اسلامی رخ نمی‌داد! این‌ها همه فرضیاتی‌اند که به صورت سوال مطرح شده‌اند. درباره ناصر و صدام و عرفات و استالین و هیتلر و مائو و لنین و گاندی و البته خمینی نیز همین سوالات و نظایر آن مطرح است. این شخصیت‌ها که جایگاه و اعتبارشان صدها بلکه هزاران بار فراتر و بیش از ولی فقیه بود، مسحور توده‌ها و در نهایت قربانی «دماگوژی» شدند که امروز گریبان رژیم حاکم بر وطن ما را گرفته است.

یاسر عرفات، رهبر متوفای انقلاب فلسطین، در مصاحبه‌ای که با او داشتم و در «روزگار نو» به چاپ رسید، یادآور شد: یکی از مشکلات ما در لبنان رسیدگی به درخواست خانواده‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب ایران، نام فرزندانشان را خمینی گذاشته‌اند و امروز خواستار تغییر این اسامی‌اند.

فعلا تا دو ماه شیرینی خوران است. خیلی عجله نکنید؛ سیب به بالا پرتاب شده است؛ تا بازآمدنش به زمین، دو ماه باید تامل کرد.

حسین ثوری: دوران رئیسی فشار روی من بیشتر شد، چون بلوچ بودم

۱۱ اسفند ۱۴۰۱
پیام یونسی‌پور

رسانه‌های ایران ۲۸آبان۱۴۰۱، از پناهنده شدن «حسین ثوری»، رییس فدراسیون بوکس ایران خبر دادند. او که به‌عنوان رییس فدراسیون بوکس همراه با تیم جوانان بوکس ایران در اسپانیا حضور داشت، دیگر به کشور بازنگشت و اعلام پناهندگی کرد.

«ایران‌وایر» با حسین ثوری، رییس سابق فدراسیون بوکس ایران، و از شهروندان بلوچ کشور گفت‌وگویی انجام داده است. او در این مصاحبه، به برخی از مشکلاتی که به‌لحاظ امنیتی و عقیدتی در تمام سال‌های زندگی‌اش چه به‌عنوان شهروند، چه در نقش یک ورزشکار، و چه در دوران مدیریت خود در نظام جمهوری اسلامی متحمل شد، پرداخته است.

***
موهای سرم را زدند، چون لباس بلوچ به‌تن داشتم

رییس سابق فدراسیون بوکس ایران، خودش را این‌گونه به «ایران‌وایر» معرفی می‌کند: «من حسین ثوری هستم، دانش‌آموخته و دانشجوی دکتری حقوق، از سال ۱۳۶۸ وارد بوکس شدم و سال ۱۳۷۱ به اردوی تیم ملی جوانان بوکس رسیدم. انتخاب رشته بوکس را یک راه‌حل مبارزه درست و قانون‌مند در احقاق حق خودم می‌دانستم. شما گاهی دردهای زیادی دارید که می‌خواهید خودتان را تخلیه کنید، بوکس در این راه به من خیلی کمک کرد. من سال سوم راهنمایی وارد رشته بوکس شدم.

آن زمان در بلوچستان، نیروهایی حضور داشتند به نام «گشت تامین»، که حالا نامش را کرده‌اند گشت ارشاد. این گشت را افرادی تشکیل می‌دادند که مشخص نبود از کجا به بلوچستان آمده بودند. روزی از مدرسه مرادقلی زاهدان به‌سمت خانه می‌رفتم. من لباس بلوچی تنم بود و دوستم لباس عامه مردم ایران را به‌تن داشت. گشت تامین رسید، ایستاد و برخورد بسیار متفاوتی با من نسبت به دوستم داشت. راه ما را بستند و وسط سر من را به‌قول خودشان تراشیدند. آن روز فهمیدم یک تفاوتی بین من که لباس بلوچی به‌تن داشتم، با دوستم که لباس عامه را برتن کرده بود وجود داشت.

سال ۱۳۸۳ به‌عنوان رییس هیات بوکس استان انتخاب شدم. همان زمان هدفم را قهرمانی بوکس استان سیستان در کشور قرار دادم. هدفم هم فقط این بود که چهره سیاه و منفی که نسبت به بلوچ‌ها وجود داشت، تغییر بدهم. شما به‌یاد می‌آورید که در آن دهه، فیلم‌هایی مانند «تاراج»، «سناتور» و فیلم‌هایی عجیب که همه با دستور حاکمیت و علیه استان ساخته می‌شد، هم یک بلوچ‌ هراسی در کشور ایجاد می‌کرد و هم باعث فرار سرمایه‌ها می‌شد. آن‌قدر این موضوع مهندسی‌ شده انجام می‌شد که ما جرات نمی‌کردیم در شهرهای دیگر، با لباس بلوچ در خیابان‌ها قدم بزنیم.»

اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات برای نظارت بر فدراسیون‌ها با هم رقابت دارند

از حسین ثوری در مورد «سیاست‌زدگی در ورزش ایران» پرسیدیم. این‌که چقدر نهادهای امنیتی یا سیاسی، بر مدیریت ورزش ایران سایه افکنده‌اند؟

رییس پیشین فدراسیون بوکس به «ایران‌وایر» می‌گوید: «در کل ساختار ورزش کشور، ساختار سیاست‌زده‌ای است. شما دخالت‌های نهادهای غیر مرتبط با ورزش را به‌وضوح می‌بینید. اولویت اول، مدال‌آوری و کسب موفقیت نیست. این موضوع را بنده با تمام وجود حس کردم؛ برای دستگاه‌های امنیتی، اولویت، پیروی کردن از ایدئولوژی‌های جمهوری اسلامی در بخش ورزش است. به زبان راحت‌تر، هیچ مدیری نمی‌تواند ایده‌های خودش را پیاده کند، مگر آن‌که تمامی مواردی که به او دیکته شده را اجرا کند. ما به‌عنوان روسای فدراسیون‌ها باید چیزی را انجام می‌دادیم که از ما می‌خواستند.

من زمانی که برای ریاست فدراسیون بوکس کاندید شدم، چندین‌بار برای تایید صلاحیت به نهادهای امنیتی احضار شدم. یکی از مواردی که من را واقعا اذیت کردند، در مورد ارتباطم با “مولوی عبدالحمید” امام جمعه زاهدان بود. می‌گفتند شما چرا با او ارتباط دارید؟ یا می‌پرسیدند چرا در دوران ریاست شما تعداد ورزشکاران کرد و بلوچ به‌مراتب بیشتر شده؟ یک روز به سپاه احضار می‌شدم و یک روز به وزارت اطلاعات. جالب است بدانید بین این دو نهاد، یک رقابتی هم برای کسب اطلاعات بیشتر وجود داشت. من زمانی که با این سوالات مواجه می‌شدم می‌گفتم بیایید کارنامه من را با دوران پیش از من مقایسه کنید. ما اولین مدال تاریخ بوکس را پیش و پس از انقلاب با یک بچه بلوچ گرفتیم، یکی از همان‌هایی که شما انتقاد دارید به حضورشان.

عین این پاسخ را من شنیدم که برای ما، موفقیت یا مدال‌آوری بوکس اهمیتی ندارد. چه فرقی می‌کند تو قهرمان المپیک و جهان شوی یا در آخرین رده قرار بگیری؟ برای ما مهم است چقدر اهداف جمهوری اسلامی را پیاده می‌کنی. این را بارها در فدراسیون خودم شنیدم، برای سایر فدراسیون‌های ورزشی هم وجود داشته و دارد.

من به “مهدی خسروی” یکی از بوکسورها که کولبری می‌کرد گفتم برای کولبری چقدر می‌گیری؟ گفته بود هفته‌ای دو‌بار می‌روم و ۵۰۰ هزار تومان می‌گیرم. گفتم تو بیا در اردوهای تیم ملی، من همین هفته‌ای ۵۰۰هزار تومان را به تو می‌دهم. قبول کرد.»

در دوران ابراهیم رئیسی، فشار روی من بیشتر شد؛ فقط چون بلوچ بودم

حسین ثوری سال ۱۳۹۶ جانشین «احمد ناطق نوری» در اتاق ریاست فدراسیون بوکس شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز حکومت جمهوری اسلامی، برخی از مراجع تشیع در ایران، رشته ورزشی بوکس را حرام اعلام کرده بودند. خروج این رشته ورزشی از زیر سایه تحریم شرعی، با آغاز ریاست احمدی ناطق نوری در سال ۱۳۶۸ خورشیدی همراه شد و تا سال ۱۳۹۶ نیز ادامه داشت. از حسین ثوری پرسیدیم که آیا حضور او به‌جای یکی از مردان مورد اعتماد نظام جمهوری اسلامی، باعث فشار مضاعف روی او شده بود یا نه؟

او در پاسخ به این سوال می‌گوید: «زمانی که من برای ریاست فدراسیون بوکس انتخاب شدم، به‌مدت شش ماه، تیم قبلی فدراسیون حاضر نمی‌شد ساختمان فدراسیون بوکس را ترک کند. همه زندگی من در یک کیف سامسونت بود و یک لپ‌تاپ. نامه‌ها را با خودم از این اتاق به آن اتاق، و از این ساختمان به آن ساختمان می‌بردم. تیم آقای ناطق نوری حرف ما را نمی‌خواند. یک‌بار این موضوع را برای “مهران مدیری” تعریف کردم و او از روی همین یک سوژه، طنز ساخت. آن بیرون رفتن بعد از شش ماه همانا و کارشکنی‌هایی که از داخل مجموعه می‌کردند هم همانا. من یک لیوان آب را جابه‌جا می‌کردم، به‌عنوان توهین به مقدسات، به نهادهای بالاتر گزارش می‌شد.

من قهرمان رشته ورزشی‌ام بودم. مربی و داور بین‌المللی بودم. رییس هیات بودم و تیم بوکس استان را از رده آخر تبدیل به تیم قهرمان استان کردم. همین الان می‌گویم بزرگترین اشتباه زندگی‌ام را مرتکب شدم. چون چنان نظارتی روی من بود که باید قبول می‌کردم هیچ استقلالی از خودم نداشته باشم.

از حسین ثوری پرسیدیم که اگر یک شهروند مازندرانی یا آذری یا شیرازی و اصفهانی، جز یک بلوچ به این سمت می‌رسید، بازهم چنین فشارهایی را تحمل می‌کرد؟

او می‌گوید: «با قاطعیت به شما می‌گویم که اگر یک مازندرانی، یک شیرازی یا اصفهانی جای من می‌آمد، هرگز چنین فشاری برایش وجود نداشت. این وضعیت در دوران “ابراهیم رئیسی” به‌مراتب بیشتر هم شد. در وزارت ورزش و جوانان دولت رئیسی، نمی‌خواستند من برای دومین‌بار انتخاب شوم، همه فشارهای را هم وارد کردند. اما رابطه صمیمانه من با هیات‌ها و همین طور اقداماتی که در زمینه‌های بین‌المللی کردم، باعث شد که بار دیگر رای بیاورم.

پس از این‌که برای دومین‌بار انتخاب شدم، گفتند حسین ثوری از کشورهای عربی خلیج فارس پول به ایران می‌آورد، گفتند مولوی عبدالحمید این فدراسیون را حمایت مالی می‌کند، گفتند این می‌خواهد در آینده به‌عنوان اولین فرد اهل سنت، وزیر ورزش و جوانان شود. تمامی این‌ موارد را سازمان اطلاعات سپاه سیستان‌و‌بلوچستان برای مرکز ارسال کرده بود.»

ما در سیستان‌وبلوچستان یک آپارتاید قومیتی را شاهد هستیم

رییس پیشین فدراسیون بوکس باور دارد که برای حاکمیت کنونی ایران، موضوع موفقیت یا کسب مدال، اهمیت چندانی ندارد. او می‌گوید: «من پیش از این هم گفتم که موفقیت در ورزش، به هیچ‌وجه موردنظر و اولویت حاکمیت در ایران نیست. ما همین الان مدیران بسیار موفقی داریم که التزامی به ایدئولوژی‌های حاکم ندارند و در حاشیه می‌مانند، اما مدیرانی که راه ریا را انتخاب می‌کنند، می‌توانند بالاترین پست‌ها را در اختیار داشته باشند.

من این موضوع را صادقانه باید بگویم که چه شد وارد فضای ورزش شدم. زمانی که من مدرک دانشگاهی‌ام را گرفتم و خدمت سربازی‌ام تمام شد، کسی من را به یک اداره معرفی کرد. من باید برای پرسش‌وپاسخ به آن اداره می‌رفتم. وقتی معرفی‌نامه را گرفتم و به محل کارم رفتم، اولین سوالی که از من پرسیده شد این بود: “شیعه هستی یا سنی؟” این تجربه را همه بچه‌های بلوچ دارند. این سوال، اولین نقطه منفی در زندگی کاری من بود. چرا نپرسیدی چه کاری بلدی؟ چرا نپرسیدی چقدر تجربه کاری داری؟ جالب است که بعد از استخدام شدن هم بارها به من گفته شد این لطف نظام بود. این منت و دین، همچنان هم وجود دارد؛ هنوز برای من پیام می‌فرستند که تو لطف نظام را نادیده گرفتی. چه لطفی وقتی من اهل سنت، از هیچ‌یک از امتیازات شهروندان درجه یک ایران برخوردار نبودم؟

من نام آن‌چه در سیستان‌و‌بلوچستان می‌گذرد را، “آپارتاید قومیتی” می‌گذارم. شما از هر نظر، بهداشت، مسکن، آموزش‌و‌پرورش، ورزش و تقسیم ثروت که در نظر بگیرید، بلوچ‌ها مستضعف‌ترین قشر جامعه هستند.»

ارتباط با مولوی عبدالحمید؟ من یکی از لیست نخبه‌هایی بودم که به دولت معرفی کرد

برخی رسانه‌ها در ایران، طی سال‌هایی که حسین ثوری به‌عنوان رییس فدراسیون بوکس ایران فعالیت می‌کرد، ادعاهایی مبنی‌بر رابطه صمیمانه او با مولوی عبدالحمید، خطیب جمعه زاهدان و سفارش شدن او از سوی این روحانی اهل تسنن به دولت ایران را مطرح می‌کردند. آقای ثوری در پاسخ به این ادعاها می‌گوید: «در دوره اول ریاست جمهوری “حسن روحانی”، بلوچ‌های اهل سنت اعتراض کردند که شما از نخبگان این استان کمک نمی‌گیرید. همان زمان از دفتر ریاست جمهوری، درخواست شد که فهرستی از افراد نخبه به این فدراسیون تحویل داده شود. شما ببینید ما چقدر مهجور بودیم که دولت حتی یک فهرست از بلوچ‌های نخبه نداشتند. در حق من لطف شد و من را نیز معرفی کردند به ریاست جمهوری. اما همان زمان من رییس هیات بودم و براساس همین اعتماد، حسین ثوری در مجمع فدراسیون بوکس رای آورد. از اینکه جایگزین آقای ناطق نوری شدم، واقعا پشیمانم. از همه نگاه‌های امنیتی و فشارها آزار دیدم.»

تمام بیانیه‌های فدراسیون‌ها در مورد پناهندگی ورزشکاران را اطلاعات سپاه می‌نویسد

در دوران ریاست حسین ثوری در فدراسیون بوکس ایران، برخی از ورزشکاران این رشته ورزشی به کشورهای اروپایی پناهنده شدند. شاخص‌ترین آن‌ها را می‌توان «مبین کهرازه»، ملی‌پوش بوکس ایران و دارنده مدال رقابت‌های آسیایی و جهانی دانست که به اتریش پناهنده شد و همچنین «صدف خادم»، که در فرانسه اعلام پناهندگی کرد.

در همان مقاطع زمانی، فدراسیون بوکس تحت ریاست حسین ثوری، بیانیه‌هایی در محکومیت اقدام این ورزشکاران منتشر کرد. به‌صورت نمونه در پاسخ به این ادعا مبین کهرازه که گفته بود اجازه مبارزه با حریفان اسراییلی به او داده نمی‌شد، فدراسیون بوکس این موضوع را تکذیب کرد.

حسین ثوری حالا در مورد آن بیانیه‌ها موضع‌گیری‌ها این‌گونه توضیح می‌دهد: «مبین کهرازه قبل از این‌که من رییس فدراسیون شوم، قهرمان آسیا شد. صرفا هم براساس توانمندی خودش و بدون این‌که کسی به‌خاطر بلوچ بودنش به او لطفی کرده باشد. من مربی پایه و رده‌های نوجوانان مبین بودم. اما زمانی که مبین کهرازه پناهنده شد، یک اتفاق تکراری افتاد. این بیانیه‌ها از طریق سازمان‌ اطلاعات سپاه نوشته و صادر می‌شود، این نامه را به شما می‌دهند و می‌‌گویند با نام فدراسیون منتشر کنید. این موضوع فقط مربوط به فدراسیون بوکس هم نیست و در مورد همه فدراسیون‌ها صدق می‌کند.

شما بروید ببینید زمانی که “امید احمدی صفا” یکی دیگر از ملی‌پوش‌های بوکس ایران پناهنده شد، فدراسیون ما چه بیانیه‌ای صادر کرد. آن تنها بیانیه‌ای بود که من سرخود و مستقل صادر کردم. در آن بیانیه برایش آرزوی موفقیت و روزهای خوش کردم. بلافاصله هم سرزنش شدم که تو چرا برای خودت و بدون هماهنگی چنین اقدامی کردی؟

اما در مورد صدف خادم؛ من قصد جسارتی به صدف خادم را ندارم. اما خیلی صادقانه بگویم که صدف خادم پیش از آن‌که به فرانسه برود به دفتر من آمد. ما برای راه‌اندازی بوکس زنان، همه کارها را کرده بودیم و فقط امضای “مسعود سلطانی‌فر” وزیر ورزش و جوانان وقت را می‌خواستیم. در آستانه این اتفاق، ماجرای مبارزه صدف خادم پیش آمد. من کاری با مبارزه ایشان و تصمیمش ندارم، اما همان موضوع باعث شد که همه پروسه‌ای که طی کرده بودیم کاملا متوقف شد. بار دیگر سپاه ورود کرد و عین جمله‌ای که گفتند این بود، “دیگر فدراسیون حق صحبت در مورد بوکس زنان را ندارد.” همه حرفی که زدم این بود که صدف خادم عضو تیم ملی بوکس نیست، چون ما اصلا فعلا بوکس زنان نداریم.»

وزیر و معاون وزیر ورزش گفتند ورزشکاران پناهنده را برگردان

ورزشکاران ایرانی که به کشورهای دیگر پناهنده شدند، کم تعداد نبودند. در سال‌های گذشته نیز سیر پناهندگی ورزشکاران ایرانی شدت و سرعت بیشتری گرفته است. بارها پس از خروج یا پناهندگی ورزشکاران ایرانی، وزارت ورزش مدعی شده که ورزشکاران می‌توانند بدون هیچ‌گونه مشکلی به کشور برگردند. در عین حال، ورزشکاران پناهنده شده هم می‌گویند این جملات مدیران ورزش ایران، برای فریب آن‌ها و نهادهای بین‌المللی ورزشی است.

حسین ثوری در این مورد می‌گوید: «هم در مورد مبین کهرازه و هم در مورد صدف خادم، آقای داورزنی، معاون وزارت ورزش و شخص مسعود سلطانی‌فر، وزیر ورزش و جوانان با من تماس گرفتند و گفتند با این دو نفر تماس بگیر و بگو شخص محمدرضا داورزنی با گل به فرودگاه برای استقبال‌شان می‌رود. من این را مستقیم به مبین کهرازه و به مادر صدف خادم انتقال دادم. اما در هر دو مورد تاکید کردم که وزیر و معاون وزیر به من چنین پیغامی دادند. بعد‌ از آن، خبری از این دو ورزشکار نشد و من هم پیگیری نکردم. همین الان هم در مورد خود من این پیام‌ها را برای من ارسال می‌کنند، چه روسای از طرف فدراسیون‌های ورزشی، چه نهادهای بین‌المللی، پیغام‌هایی دریافت می‌کنم. در این پیام‌ها هم تهدید است و هم تطمیع.»

به من گفتند تلفن ورزشکاران را شنود کردیم، می‌خواهند به ایران برنگردند

حسین ثوری، رییس سابق فدراسیون بوکس ایران، در پاسخ به این سوال «ایران‌وایر» که از چه زمانی تصمیم به مهاجرت و بازنگشتن به ایران گرفت، می‌گوید: «من خیلی به‌ندرت پست‌های سیاسی داخلی که خود حاکمیت را تایید کند، منتشر می‌کردم. بیشتر پست‌های من در صفحات اینستاگرامم ورزشی بود و گاهی هم به موضوعات اجتماعی اشاره داشتم. گاهی هم پیش می‌آمد که به من تذکراتی می‌دادند. تا این‌که بحث جمعه خونین زاهدان پیش آمد. اگر همان زمان می‌پذیرفتند که اشتباهی رخ داده و عاملان و آمران را محاکمه می‌کردند، شاید الان من هم وضعیتم این نبود. اما آمدند و گفتند این‌ها تجزیه‌طلب بودند. بسیاری از این کشته‌شدگان از اقوام یا دوستان من بودند. همان زمان من پستی منتشر کردم و گفتم تجزیه‌طلب شما هستید که بخشی از کشور را حذف کردید. وقتی این پست را منتشر کردم، آقای محمد پولادگر، معاون ورزش قهرمانی وزارت ورزش با من تماس گرفت و گفت: «چه کار کردی؟ این پست تو باعث ناراحتی دوستان ما شده و این را حذف کن.» من قبول نکردم. کمی بعد تماس گرفتند که خودرو می‌فرستیم بیا صداوسیما و صحبت کن. باز هم قبول نکردم.

در نهایت دو راه حل برای من وجود داشت. یا این‌که سکوت کنم و دیگر هیچ حرفی نزنم،‌ یا این‌که بزنم و از کشور خارج شوم؛ برای خودم همین دو راه حل مانده بود. وقتی بحث اسپانیا پیش آمد، باز هم تردید داشتم. تا این‌که برای من پست تهدیدآمیزی ارسال شد و نوشته بود “با کمال تاسف شما قدردان این نظام نیستید و نظام پاسخگو خواهد بود.” این پیام را یک نفر از طریق واتسپ از اداره اطلاعات ارسال کرده بود.»

حسین ثوری همچنین در مورد آن‌چه در اردوی تیم ملی، پس از تصمیم خودش و دو ملی‌پوش جوان برای ترک اردوی تیم و اعلام پناهندگی گذشت می‌گوید: «یک موضوع مهم که باید اول بدانیم این است که همه کشورها باید قبل از حضور در مسابقات، همه هزینه‌های شرکت در بازی‌ها را پرداخت کنند. من مثل همیشه اعلام کردم که فدراسیون بوکس به‌دلیل تحریم‌ها نمی‌تواند پول را از ایران واریز کند و ما به محض رسیدن به هتل، تمام هزینه‌ها را تا پایان اقامت در بدو ورود، به‌صورت کامل پرداخت کردیم. این که گفتند سفارت جمهوری اسلامی در اسپانیا این پول را پرداخت کرده، صحبت ظالمانه‌ای بود.

من وقتی می‌خواستم محل اقامت را ترک کنم به بچه‌ها گفتم که وثیقه‌های یک میلیارد تومانی که به دستور وزارت ورزش گرفتم را، به وزارت تحویل ندادم. تصور شخصی من این است که اگر شرایط فراهم می‌شد، تعداد بیشتری از بچه‌ها خارج می‌شدند. چون قبل از این‌که بازی‌ها تمام شود و با وجود این‌که هنوز بچه‌ها در جدول مسابقات بودند، یک ون از سفارت می‌آید، بچه‌های تیم را جمع می‌کند و به سفارت می‌برد و از همان‌جا به تهران برمی‌گرداند.»

نیروهای اطلاعاتی و حراستی در اردوهای ورزشکاران، بالاترین دستمزد را می‌گیرند

از حسین ثوری، رییس پیشین فدراسیون بوکس ایران که بارها تجربه اعزام تیم و ورزشکاران به رقابت‌های بین‌المللی را داشته است، در مورد نیروهای امنیتی که تیم‌های ورزشی را همراهی می‌کنند پرسیدیم. آن‌ها چه کسانی هستند و چه نقشی در کنترل ورزشکاران دارند؟

حسین ثوری این‌گونه توضیح می‌دهد: «برخی‌ها برای حاکمیت، به معنی واقعی “خودی” هستند؛ مثلا “علی‌رضا دبیر.” هیچ وقت این مدیران به‌شکل جدی کنترل نمی‌شوند. برخی‌های دیگر هستند که همیشه باید تحت نظر باشند. در مورد ورزشکاران خود ما به من گفتند این‌ها قصد بازگشت ندارند چون ما تلفن این بچه‌ها را کنترل کردیم.

در وزارت ورزش و جوانان شورایی وجود دارد به نام شورای برون‌مرزی که نماینده‌های نیروهای مسلح، نماینده‌های باشگاه‌ها، نماینده وزارت و سه رییس فدراسیون در آن عضو هستند. در این شورا در مورد تیمی که قرار است به مسابقات برون مرزی برود تصمیم‌گیری می‌کنند.

یک نفر همیشه به‌عنوان نماینده حراست همراه تیم است. او هیچ مسوولیتی در قبال هیچ کاری ندارد و بیشترین دریافتی مالی را بابت سفر دریافت می‌کند. حتی بیش از من که رییس فدراسیون بودم یا سرپرست تیم. او باید حتما در اتاق سینگل اقامت کند.

این افراد را اصلا نمی‌توان شناسایی کرد. می‌آیند با مدیران تیم صمیمی می‌شوند، مشکلات را می‌گویند، با بچه‌های تیم به هیچ‌وجه صمیمی نمی‌شوند و در عین حال همیشه همه جا آن‌ها را می‌بینید. در لابی هتل، نصفه شب در راهروها، در محل مسابقات، همه‌جا هستند. در حقیقت افسرهای آموزش دیده‌ای هستند.»

حالا نوبت منشور شد / علیرضا نوری زاده

چرا جای پرچم، مشت چپی نشسته و جای تمامیت ارضی را یکپارچگی سرزمینی ایران گرفته است؟!
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۳ ۰:۱۵

یک‌بار دیگر امضای شاهزاده رضا پهلوی زیر پیمان‌نامه و منشوری آمد که پنج امضای دیگر نیز در کنار امضای او به چشم می‌خورد. از حاضران در دانشگاه جورج تاون، دو تن (گلشیفته فراهانی و علی کریمی غایب‌اند. بی‌آنکه غیبتشان معنای جدایی و تبرا جستن از نشست جورج تاون در ۱۰ فوریه باشد. هریک از این دو عزیز لابد دلایلی داشته‌اند. باید موضوع تهدیدهای جدی خانواده‌هایشان و اظهار لطف‌های عالی‌جاه دکتر عبدالکریم سروش، کاشف عظمت و معرفت سید روح‌الله مصطفوی را هم در نظر داشت.)

اما آنچه مرا به نوشتن این مطلب وادار کرد، شمشیر کشیدن مستقیم و غیرمستقیم خودی‌های طرفدار سلطنت مشروطه و مطلقه از یک‌سو و البته دوستان چپ و ملی!! و قوم‌گرایان افراطی علیه شاهزاده با ایرادهای حقا ملانقطی (و نه لغتی) در مورد منشور بود. منشور مهسا که نامش با ظرافت و دقت بسیار انتخاب شده‌، «منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی » است که مخفف آن می‌شود مهسا، نام جاودانه کرد دختر ایرانی من.

حالا بپردازیم به ایرادها (و نه انتقادهایی که از سر خیرخواهی و بعضا با صداقت عنوان شده بود)

نخستین ایراد متوجه مشت گره کرده به‌عنوان نماد همدلی و سرسختی مبارزان بر فراز منشور بود. آقا اگر ریگی به کفششان نیست، چرا پرچم شیر و خورشید نشان را فراز نکردند؟

باور کنید اگر پرچم را می‌گذاشتند فریاد برمی‌خاست که‌ ای بابا دیدید حرف ما درست بود که این پهلوی چی‌ها از همین حالا می‌خواهند پرچم سلطنتی رژیم گذشته را توی سر ما بزنند.

برای اشاره به الباقی ایرادها اجازه دهید منشور را بخوانیم:

* ایجاد فشار بین‌المللی بر جمهوری اسلامی برای لغو حکم اعدام و آزاد کردن بی‌قیدوشرط و فوری تمام زندانیان سیاسی.

رایزنی با دولت‌های دموکراتیک برای اخراج سفرای جمهوری اسلامی.

* رایزنی با دولت‌های دموکراتیک برای حمایت از این منشور و سازماندهی پس از آن.

*ایجاد راه‌هایی برای یاری‌رسانی به مردم ایران.

تاثیرگذاری این دولت‌ها باید به نحوی صورت بپذیرد که آن‌ها حق دخالت در امور داخلی و تصمیمات مردم ایران را نداشته باشند.

گام‌های بعدی با حضور کنشگران داخل ایران بر عدالت انتقالی، تشکیل شورای انتقال قدرت و راهکارهای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار تمرکز می‌کند. این کار نیازمند همراهی هم‌وطنان متخصص در رشته‌های مختلف است که به همکاری دعوت خواهند شد و کمیته‌های تخصصی گذار از جمهوری اسلامی را تشکیل می‌دهند. سازوکارهای دموکراتیک و اجرایی این هم‌بستگی و سازماندهی برای نتیجه‌گیری از مبارزات مدنی مردم ایران در اولین فرصت معرفی و اجرا خواهد شد.

باورهای مشترک نیروهای خواهان تغییر نظام جمهوری اسلامی برای رسیدن به ایران دموکراتیک:​

حکمرانی دموکراتیک​

۱. تعیین نوع حکومت از طریق همه‌پرسی و استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار (بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت) که در آن تمامی مقامات سیاسی و رسمی، به‌واسطه انتخابات آزاد و دموکراتیک انتخاب می‌شوند و باید همه‌ شهروندان از هر باور، قوم، جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند.

۲. حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران با پذیرش گوناگونی زبانی، قومی (اتنیکی)، مذهبی و فرهنگی آن.

۳. تمرکززدایی از قدرت با سپردن اختیارات مالی، اداری و سیاست‌گذاری به نهادهای منتخب استانی، شهری و ناحیه‌ای.

۴. تشکیل نهاد مستقل نظارت بر انتخابات و پذیرش نظارت نهادهای ناظر داخلی و بین‌المللی بر انتخابات.

۵. برگزاری انتخابات دموکراتیک برای تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید در فرآیندی شفاف و مشارکتی.

حقوق بشر و کرامت انسانی​

۶. پذیرش تکثر و تنوع در جامعە ایران و تلاش برای رفع تبعیض‌های تاریخی و کنونی. پذیرش جایگاه زبان‌های مادری بر اساس قوانین و کنوانسیون‌های بین‌المللی.

۷. التزام قانون اساسی جدید به‌ تمامی اصول اعلامیه‌ جهانی حقوق بشر و تمامی حقوق و آزادی‌های ذکرشده در آن.

۸. لغو مجازات اعدام و هر نوع کیفر جسمانی؛ ممنوعیت هر نوع مجازات خودسرانه در دوران گذار و پیوستن به کنوانسیون منع شکنجه در نظام جدید.

۹. پیوستن و عمل به کنوانسیون بین‌المللی رفع هرگونه تبعیض علیه زنان، عمل به کنوانسیون حمایت از افراد دارای معلولیت، عمل به کنوانسیون حقوق کودکان و تمام کنوانسیون‌های بین‌المللی که ایران به آن‌ها پیوسته است، اما بدون اجرا باقی مانده‌اند؛ پذیرش دو پروتکل اختیاری میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی.

۱۰. پیوستن و عمل به کنوانسیون‌های سازمان بین‌المللی کار درباره‌ حقوق کارگران شامل آزادی تشکل‌ و حق سازمان‌یابی، اعتصاب و مذاکره‌ی جمعی؛ تامین سلامت، امنیت و منع تبعیض در محیط کار و ضمانت حداقل دستمزد عادلانه.

عدالت​

۱۱. حمایت از تشکیل دستگاه قضایی مستقل بر طبق استانداردهای جهانی.

۱۲- دادخواهی برای تمامی قربانیان جمهوری اسلامی در کمیته‌های حقیقت‌یاب از طریق تشکیل دادگاه‌های عادلانه و بی‌طرف با امکان دسترسی آزادانه به وکیل مستقل و انتخابی.

صلح و امنیت​

۱۳. انحلال سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و تمام زیرمجموعه‌های آن. امکان ادغام نیروهای نظامی سپاه در نیروهای نظامی دیگر چون ارتش در صورت اثبات عدم دخالت در جنایات و داشتن تخصص. وظیفه‌ ارتش صرفا دفاع از یکپارچگی سرزمینی کشور باشد.

۱۴. تعامل و ایجاد رابطه‌ صلح‌آمیز با تمامی کشورهای جهان و پایان‌ دادن به دخالت در امور دیگر کشورها و پیوستن به دادگاه بین‌المللی کیفری. اقامه‌ دعاوی حقوقی در چارچوب قوانین بین‌المللی برای لغو پیمان‌های ناعادلانه و مغایر با منافع ملی که در نظام جمهوری اسلامی با کشورهای دیگر یا شرکت‌ها عقد شده است.

۱۵. پیوستن به کنوانسیون ایمنی و امنیت هسته‌ای.

پایداری محیط‌زیستی​

۱۶. التزام به اصول پایه‌ توسعه پایدار و حقوق محیط‌زیستی بشر و پیوستن و عمل به قطعنامه‌های سازمان ملل در این موارد.

شفافیت اقتصادی و رفاه​

۱۷. از بین‌ بردن انحصارات اقتصادی، رعایت استانداردهای بین‌المللی بانکی و مبادلات پولی و همچنین تسهیل مبادلات تجاری و جذب سرمایه‌گذاران بین‌المللی. تمرکز بر سیاست‌های جبرانی و امتیازات اقتصادی ویژه برای توانمندسازی مناطق و استان‌های محروم نگه داشته شده. شفافیت و مبارزه با فساد و پیوستن به کنوانسیون گروه ویژه‌ اقدام مالی (اف‌ای‌تی‌اف)

ایران برای گذر از استبداد جمهوری اسلامی نیازمند هم‌بستگی تمام ایرانیان آزاده است. شجاعت مردم ایران و مبارزه‌ پیگیر آنان برای آزادی، چشم‌انداز روشن فردای ما است. در آفریدن فردای آزاد خود کنار هم بایستیم.)

آیا فراز نخست جای انتقاد دارد؟ ایجاد فشار برای آزادی زندانیان سیاسی و لغو حکم اعدام در تعارض با خواست‌های ملت ما است؟ درعین حال رایزنی با دولت‌های دموکراتیک برای حمایت از منشور و اخراج سفرای رژیم و ایجاد راه‌هایی برای یاری رساندن به مردم ایران بدون آنکه این دولت‌ها برای دخالت در امور داخلی کشور و تصمیمات مردم ایران حقی داشته باشند، پا گذاشتن روی اصل حاکمیت ملی است؟

آیا تشکیل شورای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار در تعارض با مواضعی است که اغلب شخصیت‌های سیاسی و احزاب چپ و راست طی سال‌ها در برنامه‌ها و خواست‌های خود به آن‌ها اشاره و تاکید داشته‌اند؟

پس مشکل چیست؟ آیا منشور نوع نظام را تعیین کرده است که بعضی نگران شده‌اند که بله رضا دارد جای خود را مستحکم می‌کند!!

بلافاصله منشور با صراحت اعلام می‌کند تعیین نوع حکومت از طریق همه‌پرسی و استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار (بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت) که در آن تمامی مقام‌های سیاسی و رسمی، به‌واسطه انتخابات آزاد و دموکراتیک انتخاب می‌شوند و باید همه شهروندان از هر باور، قوم، جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند.

ایراد این بند در کجاست؟ نوع نظام به فردای آزادی و به اراده مردم در دو وجه همه‌پرسی و مجلس موسسان موکول شده است.

به اعتقاد من در دو سوی خط اپوزیسیون، کسانی دوست دارند سرنا را از سر گشادش بنوازند. هدف، رضا پهلوی است، حال طرف مشروطه‌خواه باشد یا چهار تن جدا شده از کومله به‌عنوان یک حزب کرد ایرانی با دبیرکلی چون کاک عبدالله مهتدی که بارها در برنامه تلویزیونی من در ایران فردا (پنجره‌ای رو به خانه پدری) باورش را به تمامیت ارضی و یکپارچگی میهنش ایران، آواز داده است.

در منشور بر حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران و تنوع فرهنگی و مذهبی آن تاکید شده است. اما ملانقطی غر می‌زند که چرا نگفته تمامیت ارضی!!؟

برادرم، خواهرم، یکپارچگی با تمامیت چه تفاوتی دارد؟ راحت بگو بابام جان هرچه رضا پهلوی بگوید حتی در کنار مهتدی، عبادی، اسماعیلیون، بنیادی و علی‌نژاد ازنظر من مردود است و باید در برابرش موضع گرفت!!

از این‌ طرف جمعی فریاد می‌زنند عدم تمرکز؟ این یعنی تسلیم به جدایی‌طلبان!!

حضرات سلطنت‌طلب! مکر ویدیوی شاه فقید را ندیده‌اید؟ من در برنامه‌ام آن را پخش کردم. چندین بار بر اصل عدم تمرکز، ضرورت تصمیم‌گیری ده، شهرستان، شهر و استان برای مسائل داخلی‌شان تاکید کرده است. راستی فکر می‌کنید در قرن بیست‌و‌یکم و در منشوری که بر میثاق جهانی حقوق بشر تکیه دارد، می‌توان فرماندار سقز را از خراسان انتخاب کرد.

دوستان هیچ‌یک از اقوام ایرانی جدایی‌طلب نیستند. اگر چهارتا و نصفی با الطاف خاندان علی‌اوف و کمیته مرکزی غیر‌موجود و خیالی یک حزب کرد و نمک‌پروردگان «یا حبیبی» و سفره‌چینان حمید گل پاکستانی جیغ‌واره‌هایی می‌کشند، این دلیل جدا دلی ترک و کرد و عرب و بلوچ و… نیست. ای ‌کاش فرصتی بود تا به سخنان عبدالله مهتدی و برادر آزاده ادیب و عاشق حضرت فردوسی و حافظ، زنده‌یاد دکتر قاسملو، ابوفهد رفیق اهوازی‌ام در پیامی که برای شاهزاده فرستاد، بی تنگ‌نظری گوش می‌دادید. مولوی عبدالحمید این روحانی آزاده اهل سنت را نمی‌شنوید وقتی در خطبه‌اش فریاد می‌زند من ایرانی بلوچم، ما یک ملت واحدیم.

آیا شما با تشکیل نهاد مستقلی برای نظارت بر انتخابات و …مخالفید؟ آیا ضرورت تشکیل مجلس موسسان را به صورتی شفاف برای تدوین قانون اساسی جدید، در تعارض با مصالح خود و نه خانه پدری می‌دانید؟

با پذیرش زبان‌های مادری در کنا‌ر زبان ملی فارسی مخالفید، یا با تکثر و تنوع فرهنگ و سنن و عادات ایرانی؟ اقوام ایرانی طی قرن‌ها این گربه نشسته به دیوار آسیا را حفظ کرده‌اند، کردها را در برابر عثمانی‌ها، ترک‌های سلحشور وطن را در برابر عثمانی‌ها و باقراوف‌ها و نوکرانشان فراموش کرده‌اید؟ راستی دلاوری و از جان و مال و همسر و فرزند و برادر گذشتگی عرب‌های ایرانی را در تجاوز صدام حسین به همین زودی فراموش کرده‌اید؟ فقط کافی بود ۱۰ هزار نفرشان با ارتش عراق همکاری کنند تا خوزستان عزیز، نور چشم ما، عربستان شود. کارونشان خونین شد، نخل‌هایشان از ریشه قطع شد، خانه و مزرعه و دام‌هایشان از بین رفت با این‌همه ماندند و جنگیدند تا خوزستان عزیز عربستان و استان نوزدهم عراق نشود. آیا این‌ها را می‌دانید و باز تجزیه تجزیه می‌کنید. مگر بختیاری و قشقایی و بویر‌احمدی و طالش نیستند که از دلهره دروغینتان از خطر جدا‌یی دم می‌زنید!؟

راستی لابد با لغو مجازات اعدام مخالفید و قصد دارید در روز رهایی، اهالی ولایت‌فقیه را بر درخت‌های خیابان پهلوی به دار بکشید.

آیا با پذیرش کنوانسیون‌های بین‌المللی درباره حقوق کارگران و حق اعتصاب و … مخالفید یا برپایی دستگاه قضایی مستقل بدون دخالت آخوند را برنمی‌تابید. چشم‌انداز یک دادگستری نوین با منظری که فداکاری‌ها و همت والای پرنیا و داور و عبده و متین دفتری و ده‌ها قاضی شریف، پدیدآورنده‌اش بود، آیا منظر نازیبایی است؟

شاید با بند مربوط به دادخواهی برای تمامی قربانیان جمهوری ولایت‌فقیه با تشکیل کمیته‌های حقیقت‌یاب و تشکیل دادگاه‌های عادل و… برای خالی نبودن عریضه مخالفت می‌کنید.

تعامل صلح‌آمیز با جهان و منطقه، غرور ملی شما را جریحه‌دار می‌کند؟ دوست دارید میلیاردها دلار از ثروت ملی ما خرج حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی و حشدالشعبی و جامعه‌المصطفی‌العالمیه شود و برای فرزندان بلوچستان، خوزستان و کردستان و … مدرسه و بیمارستان و هنرستان و دانشگاه نسازد؟ پیوستن به کنوانسیون ایمنی و امنیت اتمی و التزام به مبانی پایه‌ای محیط‌زیست در نگاه شما ملانقطی‌ها بر ضد مصالح عالیه ملی است یا کار از جای دیگری می‌لنگد؟

در عرصه اقتصاد هم ایراد گرفته‌اید حال آنکه منشور تاکید می‌کند:

«از بین‌ بردن انحصارات اقتصادی، رعایت استانداردهای بین‌المللی بانکی و مبادلات پولی و همچنین تسهیل مبادلات تجاری و جذب سرمایه‌گذاران بین‌المللی. تمرکز بر سیاست‌های جبرانی و امتیازات اقتصادی ویژه برای توانمندسازی مناطق و استان‌های محروم نگه داشته شده. شفافیت و مبارزه با فساد و پیوستن به کنوانسیون گروه ویژه‌ اقدام مالی (اف‌ای‌تی‌اف)»‌، چه ایرادی دارد که بر چهره‌اش خنجر خونین کشیده‌اید؟

********************

دلم از همه شما گرفته، نیم‌قرن یا بیشتر است که می‌نویسم، می‌سرایم، تحلیل می‌کنم و در رادیو و تلویزیون از سال ۴۹ می‌گویم و… در این مدت بسیار دیده‌ام آن‌ها که راهنمای چپ می‌زدند و به راست می‌پیچیدند و آن‌ها که چپ‌رو بودند و با راهنما و بوق و کرنا، راست‌رو از آب درآمدند. ازاین‌رو باورشان ندارم، اما این را به‌خوبی می‌دانم رضا پهلوی درد وطن دارد. مثل من دلش برای خانه پدری تنگ شده است، می‌خواهد بازگردد و از زایشگاه مادران و نوزادان که مادرش او را در یکی از اتاق عمل‌هایش به دنیا آورد و نامش تا فتنه خمینی بر تارکش بود، دیدن کند. آزارش ندهید. رضاشاه را آواز دادید، نواده‌اش را که می‌گوید می‌آیم با مهر استقبال کنید. نه شاه است و نه رئیس‌جمهوری، عاشق است همین.

بیست اسفند 1324 / روز ترور احمد کسروی

فرح نوتاش جبهۀ جهانی ضد امپریالیست قدرت زنان ۲۰ اسفند= ۱۱ مارس ۲۰۲۳
روز ترور احمد کسروی به دست فدائیان اسلام لازم است همواره در ذهن ملت ایران زنده بماند.
ترور، یا حذف فیزیکی بدون دستور دادگاه از اهرم های سلطه اولین امپریالیست( بریتانیای کبیر- انگلیس ) بر جهان است . فدائیان اسلام شاخه ایرانی اخوان السلمین، تاسیس شده در قاهره در سال ۱۹۲۸ توسط انگلیس میباشد. انگلیس با تکیه بر دیدگاه های اسلامی، ارتش-سیاسی مذهبی نیابتی خود را در کشور های اسلامی بنیان نهاد. و متون اخوانی به زبان عربی از قاهره به نجف و از نجف به قم منتقل شد. فیضیه در واقع مدرسه انگلیسی ها در ایران است. و ترورها توسط فدائیان اسلام بی شک به دستور انگلیس اجرا می شده است. همانطوریکه دستور ترور امیر کبیر توسط انگلیس به مهد علیا مادر ناصرالدین شاه داده شد. وظیفه اخوان المسلمینی ها عقب نگه داشتن ایران و کل کشور های اسلامی و صنعتی نشدن آنان، برای مصرف کننده ماندن و برداشت منابع طبیعی رایگان یا نزدیک به رایگان توسط انگلیس بوده است.
در سال ۱۳۳۳ شیخ محمود حلبی توسط فراماسون های انگلیس انجمن حجتیه را در ایران تاسیس کرد. شاخه جدید ایرانی با تاکید بر ظهور امام دوازدهم، علیه بهاییت، با تاکید بر امام دوازدهم .
جنبش بابیه در زمان ناصرالین شاه، توسط آمریکا قبضه و به مذهب بهاییت، نیابتی آمریکا منتهی شد.
و انگلیس برای این که عقب نماند شاخه جدید انجمن حجتیه را به شیعه اخوانی زد. که کارش ترویج فساد برای ظهور مهدی، امام دوازدهم است! و این همه فساد غالب بر ایران امروز، هر روز با روش جدید، همه از ابتکارات امپریالیسم انگلیس غالب بر ایران است. حجاب اجباری به چند دلیل محکم از اهرم های لازم برای سلطنت انجمن حجتیه بر ایران است. فریب و دروغ پایه و اساس این حکومت است. و حجاب زنان روکش فریبکارانه این همه دروغ و دغل و چپاول. لذا زنان ایران باید بدانند، مبارزه با حجاب جدا از مبارزان ضد امپریالیستی هرگز به موفقیت نمی تواند برسد. مبارزه علیه هر گونه استعمار، رکن اساسی مبارزه برای آزادی و رفع حجاب است. ارتقاء مبارزاتی زنان به مبارزات ضد امپریالیستی لازمه مبارزه برای دفع حجاب است. دین بهاییت که از اهرم های آمریکا است حجاب را تحمیل نمی کند، ولی مردم را مثل شاخه دوقلویش به مسیحیت، که شاهدان یهوه نام دارد، از نظر سیاسی فلج و تابع حاکمیت های توصیه شده توسط نشست زیر زمینی بیلدربرگ صهیونیستی آمریکا می کند.)
انجمن حجتیه علیه بهایت پایه ریزی شد. رقابت بین امپریالیست های انگلیس و آمریکاست. هویدا بهایی بود. و حال آنکه بهایت ظاهرا منکر دخالت در سیاست است.تمام مشاغل مهم مملکتی دست بهاییان بود. و امروز با تمام قوا شاخه های اختاپوسی حجتیه در ایران ریشه دوانیده است. بهاییان تحت فشار هستند. اظهارات امروز قوه قضائیه مبنی بر ملایم بودن سم بکار برده شده در مدارس، و سعی به بی اهمیت جلوه دادن آن، نه از واقعیت دستوری بودن آن از اتاق فرمان ( بیت رهبری- وابسته به انگلیس) کم می کند و نه از شدت ترور فرهنگی ملت ایران، با هدف خانه نشین کردن زنان ایران می کاهد. حجتیه ارتش نیابتی انگلیس، نیاز به سر باز برای توسعه مستعمرات انگلیس دارد. مدارس دختران را می خواهد تعطیل کند و بفروشد و پولش را بالا بکشد و از طرفی دختران را به ماشین جوجه کشی و تولید سرباز برای گسترش مستعمرات انگلیس بکار بگیرد . مبارزه علیه هر گونه استعمار در ایران پایه اصلی مبارزه علیه حجاب است.
به پیش ای زنان مبارز، پیروزی در انتظارتان است
womens-power.farah-notash.com
www.farah-notash.com
Women’s Power

ترور احمد کسروی: برآمدن خونین اسلام‌گرایان

در ساعت ۱۱ صبح روز ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ اطاق شعبه ۷ بازپرسی دادسرای تهران، واقع در طبقه سوم ضلع جنوب شرقی کاخ دادگستری، میزبان یکی از مهم‌ترین متفکرین آن روز ایران بود. احمد کسروی، مدیر وقت روزنامه «پرچم» و نویسنده بیش از هفتاد کتاب به زبان‌های فارسی و عربی به همراه منشی خود، سید محمد تقی حدادپور، مقابل بازپرس شعبه هفت، آقای بلیغ، نشسته بودند و به سوالاتش پاسخ می‌دادند. جای نویسنده در هیج جامعه آزادی نباید دادگستری باشد اما تحرکات بی‌وقفه روحانیون مخالف کسروی باعث شده بود او را دادگاهی کنند. اینک به آخرین جلسه بازپرسی طولانی رسیده بودیم و کسروی حتما مشتاق خلاصی از شر این ماجرا و ادامه فعالیت‌های گسترده فکری و سیاسی خود بود.

اما بازپرس هنوز حکم تعقیب یا منع تعقیب خود را صادر نکرده بود که در اتاق باز شد و دو برادر، سید حسین و علی محمد امامی، وارد شدند. روزنامه «اطلاعات» در عصر همان روز بقیه ماجرا را چنین توصیف می‌کند: «یکی از جیب طپانچه‌ای درآورد و دیگری از بغل خنجری بیرون کشیده و هر دو در کمال فراغت بدون واهمه از جمعیتی که همیشه در این سمت از کاخ دادگستری وجود دارد به کار خود مشغول شدند، در برابر چشمان آقای بلیغِ بازپرس، تیری به زیر چانه آقای کسروی و تیر دیگری به پهلوی راست آقای حدادپور زدند و چند ضربه خنجر بر هر دو وارد ساختند. آقای بلیغ که شاهد این منظره هول‌انگیز بود از ترس غش کرد.»

احمد کسروی دقایقی بعد در سن ۵۵ سالگی درگذشت تا یکی از مهم‌ترین رویدادهای تاریخ ایران صورت گرفته باشد؛ گرچه ناظرین در آن هنگام شاید متوجه اهمیت تاریخی این رویداد نبودند.

کسروی در مقابل نواب صفوی

سید احمد حکم‌آبادی متولد ۸ مهر ۱۲۶۹ در تبریز بود و نام «کسروی» را بعدها برای خود برگزیده بود. او در ۵۵ سال عمر نسبتا کوتاهش توانسته بود به دستاوردهای بزرگی برسد: از شرکت در انقلاب مشروطه و سپس نگاشتن مهمترین کتاب تاریخ درباره آن که تا همین امروز نیز مورد استناد است تا آثاری درخشان در زمینه زبان‌شناسی تا نقشش در بنیان‌گذاری همان قوه قضائیه‌ای که اکنون بازخواستش می‌کرد. او در ضمن تدریس حقوق در دانشگاه تهران و وکالت در پایتخت، روشنفکر عمومی فعالی بود که قصد داشت در ادامه تحولات مشروطه بنیانی نو در تفکر ایرانی به‌پا کند و هوادارانش حول نشریات تحت نظر او سازمان یافته بودند.

اما آن‌چه بیش از هر چیز باعث دشمنی خیلی از روحانیون با کسروی شده بود بیباکی‌اش در نقد آرای رایج تشیع در ایران بود. کسروی در سال‌های ابتدایی دهه ۱۳۲۰ سه کتاب با نام‌های «شیعی‌گری»، «صوفی‌گری» و «بهایی‌گری» نوشته بود تا سه نحله مهم مذهبی در ایران آن روز را به شدت به نقد بکشد. او تمام این‌ها و در ضمن آثار کلاسیک ادبیات ایران مثل حافظ، سعدی و خیام را مصداق‌ «بددینی» می‌دانست و در عوض خود به دنبال «پاک‌دینی» بود. روزنامه «پرچم» و جمع‌های طرفدار کسروی که به نام «باهماد آزادگان» فعالیت می‌کردند باعث می‌شدند افکار او در سطح نوشته باقی نماند و در آن دوران که ایران به طرزی بی‌سابقه آزادی بیان داشت وسیعا پخش شوند.

اما مهم‌ترین واکنش به کسروی نه در ایران که در آن سوی مرزها در نجف اتفاق افتاد. در آن‌جا بود که طلبه‌ای جوان از پخش شدن نسخه عربی «شیعه‌گری»‌ سخت برآشفت. سید مجتبی میرلوحی که بعدها به «نواب صفوی» مشهور شد، متولد محله خانی‌آباد تهران در سال ۱۳۰۳ بود و پس از دیپلم گرفتن از مدرسه صنعتی آلمان به نجف رفته بود تا درس طلبگی بخواند. ژانت آفاری، تاریخدان ایرانی-آمریکایی، معتقد است که نواب صفوی از همان زمانی که به مدرسه آلمانی‌ها رفته بود تحت تاثیر تفکرات فاشیستی نازی‌ها قرار گرفته بود که یهودستیزی‌شان با اسلام‌گراییِ در حال شکل گرفتن او جور در می‌آمد.

این بود که او در حالی که تحصیلاتش در نجف به یک سال هم نرسیده بود به همراه برخی از همرهانش با هدف مشخص مقابله با کسروی عازم ایران شد و از همان ابتدای ورود به ایران در آبادان به جلسات «باهماد آزادگان» رفت و درگیری لفظی با هوادارن کسروی را آغاز کرد.

در ایران از مهم‌ترین چهره‌هایی که با کسروی مخالفت شدید کرده بودند روح‌الله خمینی بود، روحانی‌ای که تازه چهل و اندی سال سن داشت و به تدریج نامی برای خود به هم می‌زد. کتاب «شیعه‌گری» در بهمن ۱۳۲۲ با زیرعنوان «بخوانند و داوری کنند» منتشر شده بود. خمینی در اردیبهشت ۱۳۲۳ نامه‌ای سرگشاده با عنوان «بخوانید و به کار بندید» در پاسخ به آن منتشر کرد که در آن از یک طرف به رضا شاه پهلوی به عنوان «یک نفر مازندرانی بیسواد» که دارای «مغز خشک» و «بی‌شرف» بوده حمله کرد و از سوی دیگر به کسروی به عنوان «یک تبریزی بی‌سر و پا.» خمینی نوشت: «امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بی‌سروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب – روحی له الفداء – آن همه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فرا گرفته؟»

خمینی در ضمن در همین سال کتاب «کشف‌الاسرار» را که اولین اثر مهم او است منتشر کرد. این کتاب در پاسخ به کتاب «اسرار هزارساله» نوشته علی‌اکبر حکمی‌زاده، طلبه‌ طرفدار کسروی در قم، نوشته شده بود که در سال ۱۳۲۲ توسط نشر پرچم و چاپخانه پیمان قم به بازار آمده بود. با این حساب تحریک علیه کسروی و هوادارانش از برنامه‌های اصلی خمینی در این مقطع بود. در همین حال، علمای بسیار دیگری،‌ بخصوص در شهر کسروی، تبریز، بی‌پرده خواهان اعدام او بودند.

کسروی خود از تهدیدهای موجود علیه جانش با خبر بود و در سال ۱۳۲۳ به نخست‌وزیر وقت، مرتضی قلی‌بیات (سهام‌السلطان) در این مورد نامه نوشته بود و خواهان عمل شده بود. در آن روزگار اما رسم دولت‌های وقت بیشتر سازش با روحانیون و امتیاز دادن به آن‌ها بود: از عدم تعقیب مرتکبین جنایات علیه بهایی‌ها تا پایان مدارس مختلط که در زمان رضا شاه آغاز شده بودند.

نواب صفوی در چنین فضایی بود که به همراه دستیارش، خورشیدی، آشکارا دست به اولین سوقصد به جان کسروی زدند. در ۲۹ فروردین ۱۳۲۴ بود که در میدان حشمت‌الدوله تهران با چاقو و اسلحه‌ای که با حمایت مالی آیت‌الله شیخ محمد حسن طالقانی، امام جمعه مسجد سیف‌الدوله تهران، تامین شده بود به کسروی حمله کردند. دو ضارب اما علیرغم بازداشت شدن با توجه به جو مماشات با مذهبیون افراطی پس از مدتی کوتاه آزاد شدند. تاجری ثروتمند از هواداران‌شان وثیقه را پرداخت کرده بود. با این‌که گزارش پزشکی تاکید کرده بود که گلوله از پشت به کسروی خورده، گزارش پلیس بی‌شرمانه مدعی شد که حرکت نواب برای دفاع از خودش بوده است! کسروی اما ساکت نمی‌نشست و در گفتگو با روزنامه‌های وقت این ادعا را به سخره کشید.

دولت‌های وقت اما نه تنها از کسروی دفاع نمی‌کردند که خود دست به تعقیب او زدند. محسن صدر که در خرداد ۱۳۲۴ نخست‌وزیر شد هم گرایشی به روحانیون داشت و هم شاید خصومتی شخصی با کسروی. چرا که کسروی در کتاب «سرنوشت ایران چه خواهد بود» به شدت به او تاخته بود و در موردش نوشته بود که: «او نام بدی در تاریخ مشروطه به یادگار گذارده. در آن روزی که مردان غیرتمند در برابر استبداد بالا افراشته، برای استوار گردانیدن بنیاد مشروطه می‌کوشیدند، این مرد در نتیجهٔ نافهمی و غرض‌ورزی با مشروطه خواهان دشمنی نموده، افزار دست هواداران استبداد گردیده، عضو انجمن آل محمد بوده، در باغشاه مستنطقی کرده. این بدنامی نبایستی فراموش گردد.» دکتر محمد مصدق و نمایندگان حزب توده هم قبلا در صحن مجلس در مخالفت شدید با نخست‌وزیری صدر صحبت کردند و مصدق مشخصا او را بخاطر «اطاعت کورکورانهٔ وی از احکام دیکتاتوری» در گذشته مورد انتقاد قرار داد. صدر اما با این همه نهایتا موفق شد از مجلس رای اعتماد بگیرد. او نخست‌وزیر شد و از جمله اقداماتش آغاز دعوی قضایی کسروی و دادگاهی کردن او بود.

اما دادگاهی شدن تحریکات روحانیون علیه کسروی را قطع که نکرد هیچ افزایش هم داد. در اول دی ۱۳۲۴ بود که ۴۰۰ طلبه در مسجد محله خانی‌آباد تهران گرد‌آمدند و خواهان کشتار کسروی شدند. دخالت آیت‌الله سید محمد بهبهانی،‌ روحانی نزدیک به دربار، بود که اوضاع را آرام کرد و آن‌ها را به خانه فرتساد.

اما نواب در پی بیرون آمدن از زندان نه تنها از گرایش قبلی‌اش پا پس نکشید که در روز ۱۰ اسفند بیانیه‌ای به نام «خون و انتقام» منتشر کرد که می‌توان آن‌را مانیفست بنیانگذاری «جمعیت فداییان اسلام» بدانیم. او در این بیانیه به مخالفینش هشدار داد: «ای جنایت‌کاران پلید! شما خویشتن را بهتر از دیگران در زیر پرده‌های مرموز می‌شناسید و بر دقائق جنایات خود مطلعید، ما هم آزادمردان از خود گذشته‌ایم که باک نداریم و به کمک احتیاجمان نیست. بترسید از نیروی ایمان زمانی که مجال یابد.»

ده روز بعد بود که برادران امامی به دستور نواب صفوی دست به ترور و حذف کسروی زدند. این اولین حرکت «فداییان اسلام» و آغاز خونین برآمدن اسلام‌گرایان بود که می‌رفتند تا به جریانی جدی در تاریخ ایران و جهان بدل شوند.

تایید روحانیون، سکوت ناظرین

در همان روز ترور کسروی بود که حسین طباطبایی قمی که‌ دومین روحانی بزرگ عالم شیعه بود از نجف به احمد قوام،‌ نخست‌وزیر وقت، تلگراف زد و خواهان آزادی سریع ضاربان شد. او در ضمن از قوام گلایه کرد که چرا علنا از ضاربین تقدیر نمی‌کند. قمی که در زمان رضا شاه در جریان مخالفتش با قوانین مربوط به تغییر لباس دستگیر شده بود مدت کوتاهی بعد در پی درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی به مرجعیت عام شیعه رسید. او البته خود تنها چهار ماه بعد درگذشت تا مرجعیت به آیت‌الله سید حسین بروجردی برسد. قمی اما پیش از مرگش تاکید کرده بود که ترور کسروی اصلا نیازی به فتوا نداشته و مانند نماز از ضروریات بوده و با این حساب بر آن مهر تایید زده بود.

محمد امینی، تاریخدان، می‌نویسند: «قتل کسروی به جز چند مقاله در روزنامه‌های چپ‌گرا با سکوت روشنفکران و مطبوعات سکولار روبرو شد. اما پاسخ گروه‌های مذهبی و علما شادمانی بود. با نواب و گروه فداییان به عنوان قهرمانان اسلام و شریعت برخورد می‌شد.»

مماشات در مقابل روحانیونی که خواهان خفه کردن صدای کسروی بودند باعث ترور بی‌شرمانه او و قِسِر در رفتن ضاربین شده بود. این روند اما حتی پس از قتل کسروی هم متوقف نشد. آتشی که نواب صفوی در اسفند ۱۳۲۴ با نوای «خون و انتقام» بر پا کرده بود بیشتر و بیشتر شعله‌ور شد.

در خرداد ۱۳۲۷ که عبدالحسین هژیر به نخست‌وزیری رسید دست به عقب‌نشینی‌های عمده در مقابل روحانیون زد. نواب صفوی چهار روز پس از به قدرت رسیدن او تظاهرات بزرگی علیه‌اش سازمان داد. هژیر پس از مدت کوتاهی کنار رفت و اما سال آینده به وزارت دربار منصوب شد. او در آبان ۱۳۲۸ توسط سید حسین امامی کشته شد؛ همان قاتل کسروی که هژیر در آزادی‌اش نقش ایفا کرده بود.

ترورهای فداییان اسلام را اما توقفی نبود. حاجعلی رزم‌آرا، نخست‌وزیر وقت، در اسفند ۱۳۲۹ ترور و کشته شد. در ۵ بهمن ۱۳۳۰ سوقصد به جان حسین فاطمی، توسط محمد مهدی عبد خدایی انجام شد؛ نوجوان ۱۵ ساله طرفدار فداییان اسلام که اکنون دبیر کل این جمعیت است و در جمهوری اسلامی با افتخار از او یاد می‌شود. فاطمی بعدها وزیر خارجه دولت دکتر مصدق شد و در پی کودتای ۲۸ مرداد به جرم این‌که قصدش سرنگونی محمدرضا شاه و برپایی جمهوری بوده اعدام شد. فداییان اسلام در ضمن در آبان ۱۳۳۴ تلاش به قتل حسین علا،‌ نخست‌وزیر وقت، کردند که ناکام بود. اعتراض آنان به پیوستن ایران به «پیمان بغداد» بود و علا را نیز در آستانه سفر به عراق برای شرکت در نشست این پیمان مورد حمله قرار داده بودند. در پی این حمله بود که نواب صفوی و چند نفر دیگر از فداییان اسلام محاکمه و در دی‌ماه ۱۳۳۴ اعدام شدند. اما نخست‌وزیرکشی متوقف نشد و ترور بعدی مهم را دیگر جریان اسلام‌گرا، هیات‌های موتلفه اسلامی، انجام داد: محمد بخارایی در اول بهمن ۱۳۴۳ نخست‌وزیر وقت، حسنعلی منصور، را جلوی مجلس شورای ملی ترور کرد. او چند ماه بعد به همراه چند نفر دیگر اعدام شد.

اما بانگ خونینی که نواب صفوی آغاز کرده بود رفت تا بلای بزرگ‌تری بر سر ایران بیاورد. به قدرت رسیدن خمینی در پی انقلاب ۵۷ منجر به برآمدن اولین حکومت اسلام‌گرای تاریخ معاصر شد. وعده «خون و انتقام» که نواب صفوی در مقابل کسروی مطرح کرد حالا به سراغ کل ملت ایران و جهانیانی آمد که چهل و اندی سال است مجبور به کشیدن جور «جمهوری اسلامی» بوده‌اند؛ جمهوری‌ای که بنیانگذارش ده‌ها سال قبل با تشویق به قتل یک نویسنده و حمایت از تروریست‌های مرتکب آن عیار واقعی خود را نمایان کرده بود.

منبع: آرش عزیزی تاریخدان، نویسنده و مترجم – ایندیپندنت فارسی

https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=263193