خانه » مقاله (برگ 23)

مقاله

به یاد از خدمات ارزنده محمدرضاشاه/ دکتر منوچهر فرحبخش

گزیده خبر اقتصادی ۱۱

در نظر داشتم این نوشتار را بمناسبت مصادف شدن با چهلمین سال درگذشت محمدرضا شاه به خدمات و زحمات ارزنده او در راه پیشرفت و توسعه و اعتلای کشور، تا آنجا که حتا از جان خود مایه گذارد اختصاس دهم. زحماتی که متاسفانه ۴۲ سال پیش با برنامه ریزی چهار دولت اروپایی در کنفرانس معروف به گوادالوپ که به دلائل اقتصادی اثبات شده ایجاد تحولاتی بنیادین در ساختار سیاسی منطقه خاور میانه اجتناب ناپذیر تشخیص داده شده بود بر باد رفت.

در آن برهه از زمان اقتصاد ایران تحت رهبری شاه با تولید شش میلیون بشگه نفت در روز و افزایش موشکوار درآمد نفت یک رشد اقتصادی دوازده درصدی را تجربه میکرد و تبدیل شدن به قدرت اول اقتصادی در خاور میانه که چندان دور از دسترس نبود را بشارت میداد. طبیعتا وقوع چنین تحول بنیادین به رهبری شاه ایران در منطقه که به هیچوجه قابل کنترل نبود نمیتوانست مورد قبول غرب باشد. لذا تصمیم به تغییر رزیم گرفته شد و دستور ایجاد هرج و مرج توسط گروه های مارگسیستی و مذهبیون افراطی در داخل کشور صادر و به اجرا گذارده شد که در نهایت به وقوع انقلاب و ایجاد دیکتاتوری مذهبی موجود گردید.
ملت ایران در نهایت شوربختی و ساده اندیشی این خطای تاریخی را مرتکب شد و شانس بزرگ ” پیشرفت بسوی دروازه های تمدن بزرگ ” را به مصیبت جمهوری اسلامی ترجیح داد و با تبدیل شدن به آلت دست آخوند شیاد و شیطان صفتی بنام خمینی و دار و دسته اش ناخود آگاه از یک طرف قربانی یک دسیسه بزرگ و پیچیده بین المللی گردید، از طرف دیگرهمه امکانات مادی و معنوی ملک و ملت را نسنجیده تقدیم این غارتگران بی وطن تشنه ثروت و قدرت نمود، تا بتوانند بساط ظلم و غارتگری را تحت عنوان حکومت اسلامی در ایران و منطقه علم کنند.

اکنون چه باید کرد؟ آیا انقلاب دیگری در راه است و باید روزهای خونین دیگری را تجربه کرد؟ آیا این تحرکات ملموس در زیر پوست شهر که تک لرزه های آن آشکار شده است باید تحمل شود؟ یا زندگی حتا تحت شرائط سخت موجود هم بایستی ادامه یابد؟ . ولی در این میان یک امر مسلم و غیر قابل انکار رخ داده و آن نگاه ملت ایران به آینده است که دریافته با این ملایان و سپاهیان غارتگر نه تنها راه پیشرفت و ترقی را برخود و نسلهای آینده سد کرده، بلکه اجازه داده تا صدها میلیارد دلار عایدات کشور با نام خدا معامله شده و به یغما رود.

در حالیکه مشغول تنظیم افکار خود بودم، تصادفا با متن مصاحبه ای در روزنامه قانون با سعید لیلاز اقتصاددان از قبیله خمینی پرستان برخورد کردم که افکارم را بهم ریخت. ابتدا شیفته صراحت لهجه او شدم و بعد هم متعجب از اینکه در میان این جماعت بریده از انسانیت هنوز هم تک انسانهای منصفی یافت میشوند که در برخورد با واقعیات از آن فرار نمیکنند. در این مصاحبه سوالات کارشناسانه و نسبتا بوداری توسط خبرنگار مطرح میشود که پاسخ های نسبتا صریح و مستدل لیلاز نشان میدهد او از جماعت نان به نرخ روز خورهای حکومت اسلامی بشمار نمیرود. از آنجایی که این مصاحبه بسیار مفصل است، لذا با نهایت بی علاقگی بخش های کمتر مهم آن حذف شد که امیدوارم برای سعیدخان قابل فهم باشد.

سعید لیلاز از از جمله معدود اقتصاددانان رژیم است که با وجود وابستگی به جناح اصلاح طلب و درحال حاضر مدافع دولت روحانی که تعجب برانگیز است، معهذا بررسیها و نظراتش کمتر رنگ و بوی جناحی دارد و بیشتر بر اساس واقعیات استوار است که طبیعتا به آن وزن و اعتبار ویژه ای میدهد برخوردار است . وی نظراتش درخصوص برنامه های توسعه در رژیم گذشته متفاوت با رژیم است و از نقش این سیاست ها در تغییر سرنوشت فضای اقتصاد کشور که اقتصاد کشاورزی و روستا محور آن دوره را به یک اقتصاد شهری تبدیل کرد دفاع میکند. مصاحبه زیر که روزنامه قانون با وی انجام داده است هرچند مدت زمانی از آن گذشته ، معهذا تا خدودی واقعبینانه اهداف اقتصادی شاه را به تصویر میکشد که ثبت آن در تاریخ اقتصادی کشور شاید ضروری باشد.

سوال: با توجه به پژوهش جنابعالی در تاریخ معاصر اقتصاد ایران،اگر بخواهیم به تحولات اقتصادی دوران پهلوی دوم نگاهی داشته باشیم ، نگاه و رویکرد شاه به اقتصاد را ذیل کدام پارادایم فکری می توان جای داد و آیا می توان گفت او به دنبال ملی کردن (دولتی سازی) اقتصاد و ایجاد بورژوازی صنعتی بود؟ به نظر شما با ایجاد اصلاحات ارضی و هم چنین سهیم کردن کارگران در کارخانجات به دنبال نوعی سوسیالیسم بود؟ در نگاه شما محمدرضا پهلوی به کدام مکتب اقتصادی نزدیک بود؟

پاسخ: سلطنت محمدرضا پهلوی طولانی و ۳۷ سال به طول انجامید. قدرت سیاسی شاه و قدرت اعمال نظارتش بر اقتصاد ایران در تمام این ۳۷ سال یک دست نبوده و طبیعی است که عملکرد شاه در این ۳۷ سال را نمی توان در یک جمله خلاصه کرد. تصوری که بعد از مطالعه این ۳۷ سال راجع به شاه پیدا کردم این بود که شاه در حوزه اقتصاد مطابق با تفکر ناسیونالیستی می اندیشید و عمل می کرد. یعنی اساسا یک ناسیونالیست بود. به دنبال حداکثر سازی ساخت داخل بود. دنبال حداقل سازی واردات بود. دنبال خودکفایی بود. با وجود همه بحث هایی که می شود اتفاقا دنبال استقلال اقتصادی بود.

او درسال ۱۳۲۵ تقریبا تمام اموال خالصه سلطنتی را به کشاورزان بخشید. یعنی زمین هایی که از پدرش به او به ارث رسیده بود را به دهقانانی که روی آن زمین ها زراعت می کردند واگذار کرد. او در سال ۱۳۲۰ در روزهایی که تازه شاه شده بود گاهی با دوستان نزدیکش مثل فریدون جم و فردوست در کاخ می نشستند و صحبت می کردند. جم نقل می کند که در آن زمان شاه می گفت در دوران پدرم به مردم ظلم هم شده و من دوست دارم پادشاه عادلی باشم.

شاه در سال ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱ وقتی اصلاحات ارضی را انجام می داد اشاره می کرد به دهه بیست و زمانی که بعد از حل غائله آذربایجان به تهران برمی گشت، می گفت: در راه بازگشت مردمان ژنده پوش و گرسنه ای را دیدم و همان جا تصمیم گرفتم که این کشور را متحول کنم ، چون پادشاهی بر یک عده فقیر هیچ فضیلتی برای من ندارد.

نکته مهمی را هم که ضروری هست بگویم این است که شاه طرفدار جدی ملی شدن صنعت نفت بود. هر کس غیر از این می گوید یا اشتباه می کند یا دروغ می گوید. شاه طرفدار ملی شدن صنعت نفت و موافق روی کار آمدن دولت مصدق بود و می گفت ماموریت این دولت این است که نفت را ملی کند. هیچ گاه هم جلوی این کار سنگ نینداخت، پدرش هم طرفدار ملی شدن صنعت نفت بود.

درسال ۱۳۲۵ سازمان برنامه ؛ پایه ریزی شد و اولین برنامه عمرانی به اجرا در آمد. برنامه دوم از سال ۱۳۳۴ تا سال ۱۳۴۱ ادامه پیدا کرد و اولین برنامه ای بود که کامل اجرا شد. در سال ۱۳۳۷ تحت نظارت ابوالحسن ابتهاج ؛ شاه با آمریکایی ها صحبت می کند که سازمان برنامه را متحول کنند. دانشگاه هاروارد با کمک بنیاد فورد، برنامه ای را برای ایران تدوین می کنند به نام برنامه سوم که اولین برنامه جامع عمرانی ، اقتصادی و اجتماعی ایران است. بزرگ ترین پروژه اقتصادی و اجتماعی ایران یعنی اصلاحات ارضی هم در طول همین برنامه اجرا شده است؛ زیرا با توجه به واقعیات اقتصاد ایران، اصلاحات ارضی بزرگ ترین و موفق ترین پروژه اقتصاد ایران است.

نگاهی به شرایط آن سال ها می گوید که شاه، مطابق آن چیزی که از پدرش به ارث برده بود به اطرافیان خودش سوء ظن داشت. به خصوص از آمریکایی ها و انگلیسی ها هم وحشت داشت و هم متنفر بود و چون دانشگاه هاروارد اساس و گرایش کلی سازمان برنامه را ایجاد کرده بود ، شاه به بسیاری از توصیه های سازمان برنامه خوشبین نبود و سعی می کرد پیشنهادات و مصوبات این سازمان را وتو کند. به هر حال همان طور که گفته اند انسان ها جمع اضدادند، شاه هم همین طور بود. در گزارش هاروارد در مقدمه برنامه سوم آمده بود که ایران به اصلاحات ارضی نیاز دارد. خب شاه این فکر را از سال ۱۳۲۷ داشت.

بنیاد فورد و گروه مشاوران هاروارد پیشنهاد می کنند که ایران باید اصلاحات ارضی را در دستور کار قرار دهد و بدون اصلاحات ارضی برنامه های توسعه به هیچ نتیجه ای نمی رسد و این را در برنامه سوم می گنجانند. در اسفند ۱۳۴۰ شاه برای بررسی برنامه سوم برای اولین و آخرین بار به ساختمان سازمان برنامه می رود. آنجا به او گفته می شود که اصلاحات ارضی هم بخشی از برنامه سوم است. شاه به شدت با گنجانده شدن اصلاحات ارضی در برنامه سوم مخالفت می کند و خواهان حذف آن می شود. وقتی اصلاحات ارضی از برنامه سوم حذف می شود ، شاه خودش چهار ماه بعد به صورت مستقل این مسئله را در قالب انقلاب شاه و ملت، مطرح می کند. به نظر من شاه تا پایان زندگی اش این سوء ظن را به سازمان برنامه داشت و به همین دلیل هیچ گاه از سازمان برنامه خوشش نمی آمد.

سوال: به سازمان برنامه و ابوالحسن ابتهاج اشاره کردید ، لطفا مقداری به سابقه برنامه ریزی در اقتصاد ایران و نقش سازمان برنامه در تحولات اقتصادی دوران محمدرضا پهلوی هم بپردازید. با توجه به این که می گویید شاه از سازمان برنامه خوشش نمی آمده برنامه های توسعه چگونه اجرایی شدند؟

پاسخ: ….. در سال ۱۳۲۵ سازمان برنامه تاسیس می شود و آقای “مشرف نفیسی” اولین رئیس سازمان برنامه می شود. در سال ۱۳۳۴ ابوالحسن ابتهاج که مدیرعامل بانک ملی و عضو شورای برنامه ریزی بود به ریاست سازمان برنامه منصوب می شود. ابتهاج بسیار آدم باسواد و مقتدری بود. حداقل بیست سال هم از شاه بزرگتر بود. بنا بر این زیر بار بسیاری از حرف ها و خواسته های شاه نمی رفت چون در صحنه بین المللی هم بسیار نفوذ داشت وقتی برای اخذ وام به بانک جهانی رفته بود به او گفتند ما ایران را خیلی نمی شناسیم ، ما شما را می شناسیم و شما اگر بخواهید به شما وام می دهیم! شاه هم که این را شنیده بود خیلی نگران شده بود و از ابتهاج بدش آمد.ابتهاج ممنوع الخروج شد و تا سال ۱۳۵۵ گرفتار بود؛ او ده ماه هم به دلایل واهی به زندان افتاد و با بزرگترین قرار وثیقه تاریخ ایران تا آن زمان، آزاد شد.

برنامه سوم که آغاز می شود، شاه در بهمن ماه انقلاب شاه و ملت را اعلام می کند که اصلاحات ارضی هم از بخش های اصلی اش بود و تا سال ۱۳۴۶، دو و نیم میلیون روستایی صاحب زمین می شوند و یک نظام چهار هزار ساله اقتصادی منهدم می شود و یک نظام جدید جایگزین آن می شود.گروه مشاوران هاروارد در مقدمه برنامه سوم می نویسند که اگر شما در اجرای این برنامه دقت نکنید در ایران انقلاب رخ می دهد و اتفاقا همین هم شد.
دوره بعدی که ما می توانیم افکار و اندیشه های شاه را بررسی نماییم از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۲ است. که در این دوران شاه به عنوان یک ناسیونالیست تمام عیار رفتار می نماید. مثلا به دولت می گفت مازاد تولید گندم را موظف هستید که بخرید ولو این که دور بریزیم و یا با قیمت ارزانتر به کشورهای همسایه صادر کنیم. معتقد بود ما اگر می خواهیم پیشرفت کنیم تنها راهش صنعتی شدن ایران است. طبق پیشنهاد گروه مشاوران هاروارد، محور برنامه سوم روستا بود. اما محور برنامه های چهارم و پنجم ایجاد زیر ساخت ها و صنعتی شدن ایران بود.

من معتقدم موفق ترین و طلایی ترین دهه اقتصاد ایران دهه چهل بود. نرخ تورم در کل این دوره ده ساله کمتر از ده درصد بود. کل مصرف ارزی کشور چیزی حدود پانزده میلیارد دلار بود و یک توازن اقتصادی خوب برقرار شده بود. فشار شاه روی افزایش تولید داخل و افزایش صادرات و جلوگیری از واردات بود. همین طور رسیدگی به اقشار محروم هم در دستور کار بود. روحیات شاه در دوره های مختلف حکمرانی اش با توجه به شرایط تغییر می کرد اما به نظر من وجه ثابت اندیشه و رفتارش ناسیونالیسم بود. شاه در حوزه اقتصاد، ناسیونالیست بود و به دنبال نیرومندی اقتصاد ملی ، حداکثر سازی تولید داخلی و حداقل کردن واردات بود.

اما افزایش درآمد نفت به دلیل تحولات بین المللی وضعیت ایران را متحول می کند. که البته ما الان می دانیم بسیاری از آن رفتارها گریز ناپذیر بوده اما آن موقع به عنوان اشتباه شاه در نظر می گرفتیم. از سال ۵۱ درآمد ارزی ایران به یک باره چند برابر می شود . کل بودجه ارزی برنامه چهارم، ده میلیارد دلار بود ، این مبلغ را در برنامه پنجم تبدیل می کنند به سی میلیارد دلار. در سال ۵۲ که درآمد ارزی باز هم بالاتر می رود شاه می گوید برنامه ای که تدوین شده به درد نمی خورد و باید به سرعت برنامه ای دیگر تدوین شود و مصرف ارزی برنامه پنجم را به صد میلیارد دلار افزایش می دهند! حجم عملکرد و ورودی ارزی برنامه پنجم ۵/۱۲ برابر برنامه چهارم می شود و این به برهم خوردن کل ساختار اقتصاد ایران می انجامد. یعنی کل ساختار اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی ایران به هم می ریزد.

شاه در این دوران در بسیاری موارد مستقیم عمل می کرد و هیئت دولت را دور می زد. درباره سازمان برنامه می گفت این ها یک مشت جوجه کمونیست آمریکایی هستند. وقتی عبدالمجید مجیدی ، رئیس سازمان برنامه، در سال ۵۴ به شاه می گوید اوضاع در حال به هم ریختن است اجازه بدهید ما برای بهبود وضعیت کمک کنیم شاه جمله تاریخی اش را خطاب به مجیدی می گوید که من ۳۴ سال ایران بدون کارشناسان اداره کردم ، بعد از این هم خواهم کرد.
به هر حال در جمع بندی می خواهم بگویم که روحیات شاه در دوره های مختلف حکمرانی اش با توجه به شرایط تغییر می کرد اما به نظر من وجه ثابت اندیشه و رفتارش ناسیونالیسم بود. شاه در حوزه اقتصاد، ناسیونالیست بود و به دنبال نیرومندی اقتصاد ملی ، حداکثر سازی تولید داخلی و حداقل کردن واردات بود.

سوال: شما می گویید شاه به دنبال حداکثر سازی تولید داخلی و به حداقل رساندن واردات بود. اما درعین حال رشد پر شتاب واردات در دهه پنجاه را شاهد هستیم. اتفاقا بسیاری از مخالفان شاه و کسانی که او را وابسته قلمداد می کنند و به رشد فزاینده واردات در دهه پنجاه اشاره می کنند. نظر شما چیست؟

پاسخ: خوشبختانه یا بدبختانه ،افزایش بهای نفت پنج بار در تاریخ ایران تکرار شده و می توانیم بگوییم آن حجم واردات تحت اراده شاه نبوده است. چون الان هم داریم بسیاری از کالاهای مصرفی ، مثلا تخم مرغ را وارد می کنیم. سال ۵۲ هم تخم مرغ وارد می کردیم. از اواخر دهه چهل برخی آثار تورمی در اقتصاد ایران ظاهر شد. بطور مثال سال ۱۳۴۹ با رشد تورم مواجه شدیم. برای اقتصادی مثل اقتصاد ایران که از سال ۱۳۳۲ به بعد ، حدود بیست سال اصلا نمی فهمیده تورم یعنی چه و در بعضی سال ها نرخ تورم در ایران نیم درصد بوده ، این مسئله خیلی تلخ بود.
مسئله تورم از سال ۵۲ به بعد بسیار بیشتر و جدی تر شد. چون ایران برای اجرای برنامه توسعه صنعتی و واردات کالاهای سرمایه ای عجله داشت. در همان زمان در آمریکا بحران ارزی پدید آمد. چون نیکسون نظام برتن وودز و رابطه دلار و طلا را از بین برد و تورمی دو رقمی دراقتصاد غرب پدید آمد. برای کشورهایی که واردات می کردند این تورم یک ضربه به کشورهایشان منتقل شد.

در سال ۵۱ نشانه های تورم در اقتصاد ایران جوری اوج می گیرد که اقتصادی که گاهی اوقات فقط نیم درصد تورم داشته به یکباره تورمی دو رقمی را تجربه می کند. دولت مردان برای خنثی کردن رشد تورم و کنترل بازار ناچار به واردات بیشتر می شوند. در عین حال آن زمان در ایران هنوز اثرات بیماری هلندی آشکار نشده بود و نمی دانستند این همه ارز تورم می آفریند. رکورد نرخ رشد نقدینگی به دهه پنجاه مربوط است. در سال ۵۴ نرخ رشد نقدینگی به شصت درصد رسید. البته باید بگویم شباهت های رفتاری دولت مردان به هنگام افزایش بهای نفت بسیار زیاد است. هویدا در سال ۵۲ به مجلس می رود و با نهایت افتخار می گوید ما دستوردادیم برای کنترل بازار با هواپیما تخم مرغ وارد کنند.

به مرور شاه هم وارد درگیری با غرب می شود. شاه می گفت این ها با قایق های توپدار نتوانستند حریف ما بشوند حالا می خواهند در اقتصاد ما را زمین بزنند. می گفت غربی ها می خواهند تورم شان را به کشور ما صادر کنند. گاهی اوقات انگلیسی ها و آمریکایی ها را مسخره می کرد. کشورهای غربی به شاه می گفتند قیمت نفت را پایین بیاورد اما شاه نمی پذیرفت. ایران همیشه چه پیش و چه پس از انقلاب به جناح تندرو اوپک تعلق داشته است. شاه می گفت من نمی توانم قیمت نفت را پایین بیاورم چون انگلیسی ها می خواهند هیپی گری کنند. هزینه هیپی گری انگلیسی ها را باید انگلیسی ها بپردازند نه ملت ایران. شاه حرف های تند و گزنده ای می زد.

برخی اقتصاددانان لیبرال بر این باورند که شاه در اقتصاد ، رویکردی سوسیالیستی داشت. آنان دولتی شدن نفت توسط دکتر مصدق را آغاز فرایند دولتی شدن اقتصاد می دانند و معتقدند شاه علی رغم اختلاف نظر و درگیری با مصدق ، همان مسیر را ادامه داد. این انتقاد در حالی مطرح می شود که در آن دوران ، مداخله گری دولت ها در اقتصاد ، وجه غالب اقتصاد جهانی بود. اروپا و آمریکا دوران اقتصاد کینزی را طی می کردند و اساسا در آن هنگام اقتصاد بازار آزاد به عنوان یک آلترناتیو اجرایی، مطرح نبود. در آن شرایط، این انتقاد که چرا شاه نفت را دولتی کرد و یا این که چرا صنایع را دولتی کرد، بی مورد به نظر نمی رسد؟ در حالی که در آن زمان در اقتصاد جهانی، مداخله دولت ها در اقتصاد و دولتی کردن صنایع؛ پارادایمی غالب و جهانی بود؟

در مورد ایران به زعم شاه ، مداخله دولت در اقتصاد یک ضرورت تاریخی بود. وقتی شما می خواهید با سرعتی بالا و بیش از روند طبیعی پیش بروید این مداخله ناگزیر می شود. مثلا در دوران رضا شاه گسترده ترین موج دولتی شدن اقتصاد ایران اتفاق افتاد. رضا شاه حتی تجارت خارجی ایران را دولتی کرد. در دوران محمدرضا هم وقتی درآمدهای نفتی بالا رفت او هم فکر می کرد با این منابع ارزی باید یک جهش بزرگ به اقتصاد ایران بدهد و به مداخله بیشتر در اقتصاد رو آورد. حتی می گفت از این که به من بگویند بلشویک ناراحت نمی شوم. می گفت این ایسم ها دیگران را می ترساند ، من را نمی ترساند. چون خودش احساس می کرد و بو برده بود که ممکن است به سوسیالیست بودن متهم بشود. حتی از اوایل دهه چهل شروع کرد به نزدیک شدن به مسکو و می گفت در این خصوص اگر نگرانی آمریکایی ها نبود ، روابط کشور با شوروی را بیشتر هم می کردم.شاه طرفدار برقراری نوعی موازنه مثبت میان شرق و غرب بود. او خواهان دولتی کردن اقتصاد و مداخله دولت برای ایجاد جهش بزرگ بود اما از آن طرف هم هر کاری که مثلا خیامی می کرد را بازدید و افتتاح می کرد.

سوال: از خیامی اسم بردید آیا ما در آن دوران در کنار بخش دولتی بزرگ یک بخش خصوصی نیرومند هم داشتیم؟

پاسخ: بخش خصوصی وجود داشت اما نیرومند نبود. وقتی سازمان برنامه را ایجاد کردند و برنامه های عمرانی شکل گرفت ، دیدند ایران اصلا بخش خصوصی قوی به آن معنا ندارد که توان مالی ، فنی و مدیریتی ایجاد صنایع در کشور را داشته باشد. آمدند سازمان گسترس و نوسازی صنایع را در برنامه چهارم و در سال ۱۳۴۶ ایجاد کردند. وظیفه این سازمان این بود که صنایع را ایجاد کند ، به بهره برداری و سود دهی برساند و سرانجام به بخش خصوصی واگذار نماید.

یعنی دولت گفت صنایع را ایجاد و به بخش خصوصی واگذار می کند. بعد دیدند که کشور کادر مدیریتی لازم برای اداره این صنایع را ندارد. سازمانی درست کردند به نام سازمان مدیریت صنعتی و بانکی تاسیس کردند به نام بانک توسعه صنعت و معدن. یعنی همه چیز برای ایجاد بخش خصوصی نیرومند به ظاهر پیش بینی شده بود اما به هر حال نظام برنامه ریزی به تعبیر هایک امکان ندارد همه چیز را پیش بینی کند و به هر حال ناهنجاری ایجاد می کند. سازمان گسترش در سال ۱۳۴۶ با چهار شرکت شروع به کار می کند و در سال ۱۳۵۶ به ۱۳۴ شرکت می رسد و حتی یکی از این شرکت ها را خصوصی نمی کند! در کنار بخش دولتی یک بخش خصوصی هم شکل می گیرد اما زائده ای بود بر پیکره اقتصاد دولتی. بخش خصوصی وجود داشت اما نیرومند نبود

سوال: ضعف بخش خصوصی به همین شکل و شدت دوران بعد از انقلاب بود؟

پاسخ: بله به همین شکل و شدت بعد از انقلاب بود. واقعیت این است که نقش بخش خصوصی در اقتصاد ایران از ابتدای قرن حاضر تا کنون هیچ گاه از زائده ای بر اقتصاد دولتی فراتر نرفته است. می بینیم که سرعت رشد صنعتی ایران بسیار بالاست اما حتی یک شرکت هم به بخش خصوصی واگذار نمی شود. حتی در برخی حوزه ها مثل صنایع فلزی ، شاهدیم که شرکت های خصوصی هم در اختیار بخش دولتی قرار می گیرد. چون یکی از مفاد اساسنامه سازمان گسترش این بود که صنایع ناتوان و نیمه ورشکسته خصوصی را خریداری کنند، سپس توانمند ساخته و سود ده کنند و بعد دوباره به بخش خصوصی واگذار کنند که هرگز واگذاری اتفاق نیفتاد.

گفته می شود شاه اصلاحات ارضی را با خواست آمریکایی ها اجرا کرد تا کشاورزی را از بین ببرد و کشور را به غرب وابسته سازد. برخی هم به شاه انتقاد می کنند که به جای این که کشاورزی را به محور توسعه بدل سازد؛ ایجاد صنایع وابسته و مونتاژ را محور توسعه قرار داد. پس از انقلاب؛ در بحث توسعه، گاهی با انتقاد از بی توجهی به بخش کشاورزی در دوران شاه ، لزوم محور قرار گرفتن کشاورزی مطرح می شد. این در حالی است که درایران اگر بخواهیم با GDP به کشورهای توسعه یافته برسیم باید درآمد سرانه مان ، پانزده هزار دلار بشود. با توجه به خشک بودن ایران و محدودیت منابع زمین و آب اگر ما با اتکا به پیشرفته ترین تجهیزات کشاورزی به حداکثر بهره وری از آب و زمین هم برسیم حداکثر می توانیم تولید فعلی را هشتاد درصد افزایش دهیم و در بهترین حالت می توان هزار و پانصد دلار از درآمد سرانه را از محل کشاورزی تامین کرد و برای رسیدن به درآمد سرانه پانزده هزار دلار می باید صنعت، محور توسعه ایران باشد. بنابر این صنعتی شدن برای ما یک ضرورت تاریخی است.

سوال: چقدر انتقاداتی که به شاه در خصوص نابود کردن کشاورزی می شود را وارد می دانید؟

پاسخ: متوسط رشد ارزش افزوده بخش کشاورزی ایران در یک دوره پانزده ساله ( از سال ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۶ ) حدود چهار درصد بود. این عدد اندکی بیشتر از عملکرد بعد از انقلاب است. در دوران شاه ، اقدامات صورت گرفته هرگز در جهت نابود سازی بخش کشاورزی نبود و این ادعا نادرست است. در ضمن در بخش کشاورزی که امکان افزایش زمین وجود ندارد. باید بهره وری و میزان برداشت از زمین را افزایش داد و افزایش بهره وری با بهبود تجهیزات کشاورزی میسر است. این یعنی لزوم توجه به صنعت. افزایش بهره وری با رشد صنایع تبدیلی و تولید کنستانتره و … ممکن است. این یعنی ضرورت توجه به صنعت. به همین دلیل در تمام الگوهای توسعه در جهان شاهدیم که سهم بخش کشاورزی کوچک می شود و سهم بخش صنعت بزرگتر می شود. در آن زمان این تصور به وجود آمده بود که حکومت به بخش کشاورزی بی توجه است و خود من هم همین تصور را داشتم اما با مطالعه بیشتر دریافتم این گونه نبوده است.

اما آن چیزی که قبل از انقلاب رخ می دهد و منتقدین در آن محق هستند،عدم توازن در گسترش امکانات رفاهی بین شهر و روستا بود. در سال ۱۳۵۴ وقتی اسدالله علم در جلسه ای مربوط به پنجاهمین سال سلطنت شاه شرکت می کند در آنجا وزیر آب و برق به او می گوید که تنها یک درصد روستائیان ایران آب آشامیدنی و برق دارند. آن موقع روستائیان بیش از شصت درصد جمعیت کشور را تشکیل می دادند. علم همان شب در خاطراتش می نویسد که من تعجب می کنم که چرا در ایران تا الان انقلاب نشده است. او این مسئله را در فردای آن روز به شاه می گوید و شاه هیچ توجهی به این مسئله نشان نمی دهد.

سوال: گویا بدترین ضریب جینی در تاریخ معاصر را هم در سال ۵۶ داشتیم؟

پاسخ: بله ، بدترین در دنیا و نه فقط در ایران. و من معتقدم افزایش بهای نفت این مسئله را ایجاد کرد. با افزایش درآمد نفت، مردم عموما درآمدشان بهبود یافته بود اما امکانات کشور اصلا اجازه نمی داد که به حجم بالای تقاضای رفاهی مردم پاسخ داده شود. خداداد فرمانفرمائیان می گوید ما در برنامه پنجم پیش بینی کرده بودیم که مثلا هفتاد هزار خط تلفن بدهیم اما در اجرا دیدیم تقاضا این قدر بالاست که سیصد هزار خط تلفن هم جواب تقاضای مردم را نمی دهد. در خصوص تقاضا برای برق هم قضیه همین جوری بود.

دهه چهل روند طبیعی تری را نسبت به دهه پنجاه طی کردیم. تورم بسیار پایین بود ، نرخ بیکاری پایین بود ، رشد سرمایه گذاری قابل قبول بود و عموم شاخص های اقتصاد کلان در حال بهبود بود. اما افزایش بهای نفت در ابتدای دهه پنجاه به یکباره اقتصاد ایران را بهم ریخت. نفت از آن زمان تا کنون به عنوان یک مسئله در اقتصاد ایران حضور دارد و این پرسش که “با پول نفت چه باید کرد؟” ذهن بسیاری از فعالان سیاسی و کارشناسان اقتصادی را به خود مشغول ساخته است. برای حل این مسئله ، راه حل های مختلفی طرح شده است. برخی بر ضرورت ایجاد صندوق ذخیره ارزی تاکید دارند و این که برداشت دولت از این صندوق برای هزینه های جاری منع گردد. برخی هم با رویکرد اقتصاد سیاسی ، برلزوم توزیع و تقسیم پول نفت میان مردم تاکید دارند تا به این نحو این پول به عنوان یک منبع رانت از دست دولت خارج شود.

سوال : به نظر شما راه حل مسئله نفت در اقتصاد ایران چیست؟

پاسخ : به نظر من هیچ کدام از این راهکارها دراقتصاد ایران راهگشا نیست زیرا در عمل اجرایی نیست. هیچ کدام از دولت مردان و صاحبان منافع در دولت ها در ایران زیر بار اجرای هیچ کدام از این طرح ها نمی روند و در اجرا مانع می شوند. باید به مسئله واقعی تر نگاه کرد. من معتقدم که سهم نفت در اقتصاد ایران بسیار بالاست و راه حل اصولی ، تنوع بخشیدن و بزرگ کردن سایر بخش های اقتصاد کشور است تا سهم بخش نفت در اقتصاد کشور کاهش پیدا کند.

اگر شما بخواهید چیزی شبیه سهم نفت در اقتصاد ایران را در اقتصاد آمریکا درست کنید مثل آن می ماند که اندازه شرکت جنرال موتورز دویست برابر الان بشود. تازمانی که سهم نفت در اقتصاد ایران ۳۰ درصد باشد، امکان ندارد که این مسئله حل شود و تمام راه حلها بیهوده است. سهم نفت در بزرگترین واحد اقتصادی در امریکا سه در هزار است.

اندونزی نفت می فروشد و عضو اوپک هم هست. اما اقتصادش را اینقدر بزرگ و متنوع ساخته و سهم نفت این قدر پایین آمده که نفت نمی تواند در اقتصاد اندونزی آن تاثیری را داشته باشد که مثلا در اقتصاد ایران دارد. جز این هیچ دستور العمل و قانونی قادر به حل این مسئله نیست. وقتی سهم نفت در اقتصاد ایران بالاست می بینیم که پنج دولت مختلف ، با اندیشه های متفاوت و در دوره های زمانی مختلف ، رفتار یکسان و مشابهی با این پول داشتند.

.

تأمّلاتی دربارۀ جنبش مشروطیـّت، علی میرفطروس‎

«سفـارت مآبا !

… وسعت ملک فرنگستان چقدر است؟ ثانیاً: فرنگستان عبارت از چند ایل‌نشین یا چادرنشین است؟ خوانین و سرکردگان ایشان کیانند؟ (آیا) فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است؟ بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه می‌داند کیست و چکاره است؟ … اینکه می‌گویند (مردم انگلیس) در جزیـره‌ای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند راست است یا نه؟ آیا لندن جزئی از انگلستان است یا انگلستان جزئی از لندن؟ احسن طُرْق برای هدایت فرنگیان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میـّت و لحم خنزیر کدام است؟ …»(۱)

این، سخنِ فتحعلی شاه قاجار در نامه‌ای به سفیرش در استانبول، بی‌خبری سلاطین قاجار از تحولات عظیمِ «فرنگستان» (غرب) در اواسط قرن نوزدهم را نشان می‌دهد. به عبارت دیگر: در قرن نوزدهم میلادی که اروپا مراحل تازه‌ای از پیشرفت و تمدّن و اکتشافات و اختراعات علمی‌را پشت سر می‌گذاشت، شناخت سلاطین قبیله‌ای قاجار از جهان آنچنان محدود و عقب‌مانده بود که فکر می‌کردند اروپا و آمریکا در عمق زمین قرار دارند بطوریکه فتحعلی‌شاه قاجار بهنگام شرفیابی قنسول انگلیس از او می‌پرسد: «چند ذرع باید زمین را کَند تا به ینگه‌دنیا (آمریکا) رسید؟».

مشروطه ۱

با چنین گذشتــهء ایلی و روان فرهنگی ـ مذهبی، جامعهء ایران به آستانــهء قرن بیستم قدم گذاشت. در واقع ـ غیر از دوران سامانیان و یکی دو دورهء دیگر ـ تا آستانـهء انقلاب مشروطیـّت (۱۹۰۶) بخاطر استیلای حکومت‌های ایلی و قبیله‌ای، جامعهء ایران ـ عمیقاً ـ در گذشته‌های ایلی و قرون‌وسطایی بسر می‌بُرد و با چشم‌های پرحسرت و حیرت، در افق‌های دور، نظاره‌گر تحولات عظیم غرب بود.

هر چند که نشانه‌های فراوانی از مفهوم «آگاهی ملّی»، وطن دوستی و «هویـّت ملّی» در تاریخ و ادبیات ایران وجود دارد(۲)، امّا باید دانست که در ایران هیچگاه مفهوم دولت ـ ملّت(۳)به معنای اروپایی آن، شکل نگرفت و هم از این روست که مفاهیم «دولتی» و «ملّی» در جامعــهء ما، معنایی متفاوت با آنچه که در اروپا رایج است دارند.

بخاطر ساختار ایلی ـ قبیله‌ای حکومت‌ها و عدم شکل‌گیری طبقات اجتماعی در یک رَوَند هزار و چهار صد سالهء بعد از اسلام، در ایران (برخلاف اروپا) هر قشر و صنفی برای پیشبرد اهداف سیاسی یا اقتصادی خویش، خود را به سلطان (حکومت و دولت) وابسته می‌کرد بطوریکه سلطان ـ بعنوان «قبلــهء عالم» و «ظل الله» ـ مالک جان و مال و حیثیـّت مردم بود و در این میان حتّی درباریان و اشراف و اعیان و خصوصاً تجـّار و بازرگانان نیز امنیـّتی نداشتند و چه بسا با اشارهء انگشتی یا با صدور فرمانی، جان‌شان بر باد می‌رفت و یا اموال و دارائی‌شان، مصادره می‌شد.

این وضع در سراسر دوره‌های تاریخ ایران تا جنبش مشروطیـّت ادامه داشت. «گاسپار دروویل»(۴) ـ که در عصر فتحعلی شاه در ایران بوده ـ می‌نویسد:

«ارادهء شاه بمنزلــهء قانون بود. مردم ایران ـ جملگی ـ رعایای شاه محسوب می‌شدند و شاه با آنها به هر وضعی که می‌خواست، رفتار می‌کرد. عنوان «قُلی» (بنده و غلام) ضمیمهء نام بسیاری از اشراف و درباریان بود و هنگامیکه شاه، فرمانی بعنوان قانون صادر می‌کرد، وزراء آن را مستقیماً به حُکّام ولایات ابلاغ می‌کردند در حالیکه روحِ مردم از این قانون‌گذاری، بی‌خبر بود.»(۵)

بنابراین: روشن می‌شود که چرا اولین شعارهای رهبران و روشنفکران جنبش مشروطیـّت، حکومت قانون و محدود و مشروط کردن اختیارات شاه بود.

بافت اقتصادی ایران در آستانــهء مشروطیـّت یک بافت پیش‌سرمایه‌داری و اساساً ایلی ـ روستائی بود. ۸۰% از جمعیـّت ِ ۸ ـ۹ میلیون نفری ایران در آن هنگام روستائیان و ایلات و عشایر بودند و سرمایه‌داری صنعتی و تجاری، تنها ۳% را تشکیل می‌داد. ۱۷% دیگر را کارگران تولیدات یـدی و صنعتی، پیشه‌وران خرده‌پا، بازاریان، گروه‌های کارمندان شهــری و طُلّاب تشکیل می‌دادند.

در اواخر قرن نوزدهم میلادی کوشش‌هائی برای تأسیس کارخانه‌های بلورسازی، پارچه‌بافی، نخ‌ریسی، کبریت‌سازی، صابون‌سازی و قند کهریزک در تهران و تبریز و اصفهان و رشت صورت گرفت امّا بخاطر نفوذ دولت‌های روس و انگلیس و در نتیجـهء هجوم تولیدات خارجی به ایران، این صنایع نوپـا تاب مقاومت در برابر کالاهای خارجی را نیافتند و بزودی ورشکست یا تعطیل شدند. بسیاری از تُجـّار و بازرگانان عْمده ـ پس از مقاومت‌های اولیـّه، مثلاً در جنبش تنباکو (۴ ژانویهء ۱۸۹۲) سرانجام با نزدیک شدن به دو قدرت سیاسی آن روز، به «دلاّل» کالاهای روسی و انگلیسی تبدیل شدند.

ایجاد کارخانه‌های بلورسازی، نخ‌ریسی، صابون‌سازی، پارچه‌بافی و کبریت‌سازی در شهرهای تهران، تبریز و رشت و اصفهان، باعث پیدایش و رشدِ کمّی‌کارگران یدی و صنعتی، پیشه‌وران خرده‌پا و بازاریان گردید. بنابراین شگفت‌ نیست که این شهرها در جریان جنبش مشروطه پایگاه‌های اصلی مجاهدان و مبارزان علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی بودند، با این حال بخاطر ضعف‌ها و محدودیت‌های موجود، کارگران یدی و صنعتی، پیشه‌وران خرده‌پا و بازاریان و بطور کلی طبقهء متوسط شهری، فاقد گستردگی و آگاهی‌های لازم سیاسی بودند و لذا ـ بتدریج ـ طعمــهء وعده‌ها و وعظ‌های دشمنان مشروطیت (که اینک دیگر لباس مشروطه‌خواهی پوشیده بودند) شدند.

شکست ایران در دو جنگ با روسیه در اوایل قرن نوزدهم و تحمیل معاهده‌های اسارت‌بارِ «گلستان» و «ترکمن‌چای» که در نتیجــهء آنها، ۱۷ شهر قفقاز و نیز بعضی از شهرهای شمال شرقی، از ایران جدا و ضمیمـهء خاک روسیه شدند، در واقع باروتی بود که حس نهفتــهء ملّی ایرانیان را منفجر کرد و برای اولین بار جامعــهء ایران و خصوصاً روشنفکران ایران را با «چرا؟» و «چه باید کرد؟» روبرو ساخت. برای اولین بار، ایرانیان وطن دوست متوجه شدند که برخلاف اعتقاد آیات عظام، با آیه و استخاره و دعا و روزه و روضه نمی‌توان به جنگ توپ و تفنگ‌های «کفّار» رفت. جامعــه و خصوصاً روشنفکران ایران، عامل اصلی این دو شکست اسارت بار را، هم در حکومت مطلقــهء ایلی و بی‌تدبیری سیاسی قاجارها می‌دانستند و هم در سلطــهء بلامنازع علمای مذهبی می‌دیدند که در واقع «یارِ غارِ» حکومت و آتش‌بیارِ جنگ‌های ایران و روسیه بودند و با هرگونه نوآوری و نوسازی اجتماعی ـ سیاسی مخالفت می‌کردند.

در این میان، داد و ستدهای بازرگانی و مسافرت ایرانیان به روسیه و بعضی کشورهای اروپایی و خصوصاً آگاهی از تحولات فکری و سیاسی ـ اجتماعی انگلیس و فرانسه، بطور کلی ذهنیـّت ایرانیان را تغییر داد. بدین ترتیب: محدود کردن یا مشروط کردن حکومت مطلقــهء سلطان و کوتاه کردن دست مْلاّها از نهادهای قضائی و آموزشی جامعه، وضع قانون و ایجاد عدلیـّه، به خواست عینی و اساسی مردم ایران ـ خصوصاً روشنفکران ـ بدل گردید.

به عبارت دیگر: پس از شکست ایران از روسیه و معاهده‌های ننگین گلستان و ترکمانچای و ضرورت تجهیز به سلاح‌های مدرن و آشنایی با دنیای غرب، نسیم آگاهی و پیشرفت و تمدن جدید در ایران احساس شد و سیستم ایلی ـ استبدادی قاجارها بر اثر مجموعــهء شرایط تاریخی ـ اجتماعی و بین‌المللی، تَـرَک برداشت.

بنابراین، نهضت مشروطیـّت، اساساً ،تداوم حکومت ایلی و استبدادی در ایران و مظهر عینی و ذهنی آن (یعنی قدرت مطلقـهء سلطان و سلطــهء بلامنازع علمای مذهبی) را مورد هجوم قرار داده بود.

انقلاب مشروطیـّت در واقع انفجاری بود در مرز انحطاط و پوسیدگی، هم در حوزهء ذهن (اندیشه و جهان‌بینی) و هم در حوزهء زبان (شعر و ادبیات). این انقلاب، جامعــهء ایران را پس از قرن‌ها سکوت و سکون ناشی از تحجـّر و استبداد، ناگهان بخود آورد. با اینحال بخاطر سلطــهء مناسبات ایلی ـ «فئودالی» و تفکیک نشدن اقتصاد شهری از اقتصاد روستایی، فقدان سرمایه‌داری صنعتی و ادغام منافع «فئودال»ها و بورژوازی تجاری دلاّل و ضعف نیروهای نوین اجتماعی (طبقهء متوسط شهری، پیشه‌وران و کارگران)، در یک مصالحــهء سیاسی بین اشراف درباری، بورژوازی تجاری دلاّل و روحانیت حاکم (مصالحه بین مشروطه‌خواهان و مشروعه‌خواهان) انقلاب مشروطیت نتوانست به بسیاری از هدف‌های اساسی خود توفیق یابد، بنابراین عجیب نیست که نخستین رؤسای دولت‌های مشروطه، «فئودال» و از شاهزادگان مستبدِ قاجار بودند!

جنبش مشروطیـّت (۱۹۰۶) بعنوان بزرگ‌ترین جنبش اصلاح‌طلبانــهء تاریخ معاصر ایران، براساس قانون و حاکمیـّت مردم استوار بود. فلسفــهء سیاسی این جنبش با احکام شرعی (مبنی بر ولایت مطلق یا مشروط فقها و حاکمیت قوانین الهی) تعارضِ ذاتی داشت. قانون اساسی مشروطیـّت و متمّم آن، با تأکید بر تساوی همــهء افراد جامعه در برابر قانون، امنـّیت جانی، مالی و عقیدتی و مصونیـّت از بازداشت‌های خودسرانه، آزادی انتشار روزنامه‌ها و تشکیل انجمن‌ها را تضمین می‌کرد و ضمن نفی حکومت مطلقه (چه دینی و چه دولتی)، حاکمیـّت ملّی را هدف اصلی خویش قرار داده بود و ارادهء مردم را منشاء قدرت دولت، و سلطنت را اگرچه«ودیعه و موهبتی الهی» اما آنرا «از طرف ملّت به شخص شاه، مفّوض شده» می‌دانست.

روشنفکران جنبش مشروطیـّت

جنبش مشروطیـّت ایران، در حقیقت تبلور اجتماعی مقابلــهء «بدعت» (تجدّد) با «سْنّت» (شریعت) بود. متفکران مشروطه برای اولین بار کوشیدند تا «رعیـّت» را به «ملّت» وهویـّت ملّی را جایگزین هویـّت اسلامی نمایند. از این دوران است که ما از یک «جامعــهء ایلی» به یک «جامعــهء ملّی» متحـّول شدیم.

روشنفکران عصر مشروطه با وجود ضعف‌ها و محدودیت‌های تاریخی و تعداد اندک‌شان، نقشی کارساز در ارتقاء آگاهی و پیشبرد شعارهای اساسی جنبش داشتند. نگاهی به روزنامه‌ها و نشریات و شعارها و اعلامیه‌های دوران مشروطیـّت نشان می‌دهد که فضای عمومی‌جنبش مشروطیـّت ـ غالباً ـ فضای غیرمذهبی (سکولار) بود. انزوای «مشروعه‌خواهان» (به رهبری فقیه معروف و برجسته‌ای مانند شیخ فضل‌الله نوری) آنچنان بود که چاپخانه‌های تهران و دیگر شهرهای بزرگ از چاپ اعلامیه‌های‌شان خودداری می‌کردند. جالب است که برخلاف انقلاب ۵۷، هیچیک از روحانیون و رهبران بزرگ مذهبی،‌ خواستار استقرار «حکومت اسلامی» نبودند. تلاش روحانیون معروفی مانند بهبهانی، طباطبائی، نائینی و آخوند خراسانی در بسیج مردم، هرچند بسیار مهـّم و کارساز بود امـّا باید دانست که (برخلاف نظر برخی از محقّقان) آنان درک روشنی از هدف‌های عرفی و غیراسلامی‌مشروطیـّت نداشتند چرا که فلسفــهء سیاسی مشروطیـّت، متأثّر از فلسفـهء سیاسی غرب بود در حالیکه علمای مشروطه، عموماً، اطلاعی از فلسفـهء سیاسی غرب یا اروپا نداشتند، لذا بعد از قدرت‌گیری مجلس و طرح قوانین غیراسلامی، آنان بتدریج از جنبش دلسرد و جدا شدند. سخن آیت‌الله طباطبائی در این باره که می‌گفت: «سرکه ریختیم، شراب شد» بسیار پرمعناست.(۶)

نکتــهء مهم اینست که روشنفکران و مبارزان عصر مشروطیـّت (به جز حیدر عمواغلی و یارانش) عموماً اصلاح‌طلب بودند نه انقلابی. اکثر این متفکران، تحول جامعــهء ایران را بصورت گام‌به گام و خصوصاً از طریق مشروط کردن قدرت شاه، استقرار قانون و گسترش آموزش و پرورش نوین مد نظر داشتند، آنان اساساً در پی سرنگون کردن حکومت و کسب قدرت سیاسی نبودند. بدینجهت مشروطیـّت، هم به لحاظ شعارها و خواست‌ها و هم به لحاظ پایگاه و گسترهء اجتماعی، «انـقلاب» (بمعنای تعریف شده و شناخته شدهء کلمه) نبود از این رو اطلاق «نهضت» یا «جنبش» به مشروطیـّت شاید درست‌تر باشد.

نوعی «رنسانس» (یعنی بازگشت به تاریخ و فرهنگ و تمدِن ایران باستان) در عقاید متفکران مشروطه (مانند میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده) وجود داشت که یادآورِ اندیشه‌های متفکران دورهء رنسانس اروپا بود. متفکران دورهء مشروطیت نیز مانند متفکران عصر رنسانس اروپا، معتقد بودند که رازِ رهایی جامعه از درماندگی و فلاکت تاریخی، آگاهی و گسترش آموزش و پرورش نوین و رهایی از سلطــهء خرافات است.

بنابراین شاعران و متفکران اصلی دورهء مشروطیت ـ اساساً ـ دارای سه مشخصّه بودند:

۱ ـ ارجگذاری به میراث ملّی و توجـّه به تاریخ و تمدِن ایران باستان (ناسیونالیسم؟).

۲ ـ مبارزهء بی‌پروا علیه دین و خرافه پرستی.

۳ ـ اعتقاد به جلب و جذب تمدّن و پیشرفت‌های علمی‌اروپا.

عارف قزوینی

این سه مشخصّه را در آثار «میرزا فتحعلی آخوندزاده»، «میرزا آقاخان کرمانی»، «عشقی»و «عارف قزوینی» می‌توان یافت. مثلاً: «عارف قزوینی» ـ شاعر ملّی ایران و ترانه‌سرای بزرگ انقلاب مشروطیـّت ـ در مبارزه با «دین» و پاسداران و نمایندگان آن (شیخ، زاهد و واعظ) شعرهای بسیاری سرود. او که ابتداء به اصرار و تشویق پدرش، سه سالی «روضه‌خوان» شده بود، خیلی زود به ماهیت «دین» و «زاهدان ریائی» پی‌بْرد. خودش می‌گوید: «مرا زیر بارِ ننگینی بْردند یعنی عمّامه بر سرم گذاشتند، امِا همانطور که عمّامه مرا شرمنده و رسوا کرد، من هم «عمّامه» را پیش اهل علم، بصورت یک پول سیاهِ قلب، قلمداد کردم … صُحبتٍ کفر من، اندر سرِ منبرها شد …»(۷)با چنین آگاهی و دانشی بود که «عارف» علیه قید و بندهای مذهبی و «مْلاّ»های زمانه‌اش شورید و چنین سرود:

کار با شیخ، حریفان! به مْدارا نشود
نشود یکسره، تا یکسره رسوا نشود
شده آن کار که باید بشود، می‌باید
کرد کاری که دگر بدتر از این‌ها نشود
درِ تزویر و ریا، باز شد این دفعه چنان ـ
بَست باید، که پس از بسته شدن، وا نشود
سلب آسایش ما مردم، از این‌هاست، چرا ـ
سلب آسایش و آرامش، از این‌ها نشود؟(۸)

«عارف»،چنان از شریعت و شریعتمداران بیزار بود که حتّی (برخلاف وصیـّت پدرش) دستور داد تا از باغ‌های انگوری که قرار بود درآمدٍ آنها صرفِ روضه‌خوانی شود ـ شراب بگیرند و خود ـ هر ساله ـ از تهران به قصد خوردن «شراب خانگی» عازم قزوین می‌شد…(۹).«عارف قزوینی»، هم بعنوان شاعری غیرمذهبی و هم بعنوان یک ایران‌پرست پرشور می‌گفت:

«آنچنان به ایران علاقمندم که حتّی تمامتِ «بهشت» را به یک وجب خاک ایران، معاوضه نمی‌کنم…»(۱۰)

* * *

برخلاف نظر برخی از محقّقان، جنبش مشروطیـّت یک «انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک» نبود چرا که با توجه به ساختار اقتصادی ـ اجتماعی و محدودیـّت‌های فرهنگی جامعه، چنین انقلابی در ایران ـ اساساً ـ غیرممکن بود. با چنان ضعف‌های تاریخی و اجتماعی و با چنان دستگاه فکری و فرهنگی و خصوصاً التقاط اندیشه‌های عرفی روشنفکران با عقاید اسلامی، انقلاب مشروطیت نمی‌توانست به بسیاری از شعارها و آرمان‌های خویش برسد و تحقّق جامعــهء مدنی، آزادی و دموکراسی در ایران غیرممکن بود. با اینحال باید تأکید کرد که جنبش مشروطیـّت، فضای ذهنی و روانی جامعـهء ایرانی را دگرگون کرد و شاید بتوان گفت که از ایرانی، انسان دیگری ساخت برخاسته از خاکستر قرون و اعصار. به عبارت دیگر: با جنبش مشروطیـّت، انسان ایرانی از پیلــهء قرون وسطائی بدر آمد و چشم بر جهان معاصر گشود.

[۱]ـ موریه، جیمز، سرگذشت حاجی بابای اصفهانی، ترجمه میرزا حبیب اصفهانی، صص۷۰۷-۱۳۵۴

[۲] ـ برای بحثی کوتاه در بارهء «آگاهی ملّی» و مفهوم «وطن» در ایران نگاه کنید به: میرفطروس، علی، تاریخ در ادبیـّات، چاپ دوم، صص۱۴۹-۱۵۳.

[۳] – Etat-Nation

[۴]- Drouville, Gaspard

[۵]ـ سفرنامهء دروویل، ص۲۰۵

[۶]ـ در اینجا سخن از کمرنگ کردن نقش کارساز روحانیـّون مشروطه‌خواه در جنبش مشروطیـّت نیست بلکه منظور اینست که به فضای غالب (غیراسلامی‌)جنبش مشروطه و نقش روشنفکران عرفی (سکولار) در ارتقاء آگاهی و سطح شعارهای جنبش تأکید کنیم.

[۷]ـ عارف قزوینی، شاعر ملّی ایران، ص۷۳

[۸]ـ کلیـّات دیوان عارف قزوینی، صص۲۶۶-۲۶۷

[۹]ـ عارف قزوینی، …، ص۷۴

[۱۰]ـ همان، ص۹۸

به نقل از چاپ پنجم کتاب دکترمحمّدمصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست

ویرانگری اکولوژیکی دریاچه ها، تالاب ها و رودهای ایران جلال ایجادی

هر سال که می گذرد محیط زیست ایران بیشتر ویران می گردد. ویرانگری زیست محیطی در جمهوری اسلامی یک فاجعه تاریخی است و باین خاطر برای نگهداری طبیعت همه کنشگران شبکه های اجتماعی و روزنامه نگاران، دانشجویان و نوجوانان، سیاسیون واندیشمندان، شهروندان و فعالان محیط زیست باید همکاری کنند. آنها برای نجات محیط زیست باید دست بدست هم دهند. رودهای ایران بیمارند، دریاچه های ایران میسوزند و تالاب ها خشک می شوند. نسل ما چه میراثی برای نسلهای آینده خواهد گذاشت؟

اجتماعی که از منابع طبیعی و زیستبوم خود پشتیبانی ونگهداری نکند، نابودی خود را تدارک میبیند. زندگی انسانی در پیوند تنگاتنگ با طبیعت و تمامی منابع آن قرارداشته وهرگونه آسیب بر طبیعت بناگزیر ضربه به زندگی انسانی است. ایران ما زیر فشار جمهوری اسلامی از بسیاری از استعداد های انسانی و منابع طبیعی خود محروم گشته است وروند تخریبی زیستبوم کشورما بطرز دردناکی جریان دارد. بر خلاف دیدگاه های تولید ستاه و مولدگرا در اپوزیسیون ایران امر زیستبوم ، فرعی و جانبی نیست، بلکه اساسی و بنیادی میباشد و ویرانگری کنونی جبران ناپذیر است. جمهوری اسلامی براساس بینش ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی خود در برابر حفظ ونگهداری محیط زیست میباشد. هستی وادامه این نظام سیاسی پیوسته با تخریب محیط زیست همراه بوده است. یکی از موارد خرابکاری در این زمینه وضع نابسامان رودها و دریاچه ها میباشد.
بحران اکولوژیکی جهانی است. خشکسالی در جهان و تشدید گرمایش زمین تاثیرات منفی روی مناطق مرطوب وآب ها دارد و ایران از اثر منفی آن بدور نیست. ایران نیز هم قربانی است و هم نقش مهم در تخریب زیست محیطی بازی می کند. یکی از بحران های ما بحران آب است.
ایران کشور پر باران نیست. سالانه نزدیک به ۴۱٣ میلیارد متر مکعب در ایران بارندگی می‌شود، که ۲۹۰ میلیارد مترمکعب آن تبخیر میشود و به هدر میرود. میزان بارندگی در ایران که یک کشور خشک و نیمه‌خشک میباشد،۲۵۰ میلی‌متر و این میزان یک سوم متوسط جهانی که ٨۵۰ میلی‌متر است، میباشد. حال در هنگامیکه این همه آب هدر میرود و سیستم بهینه سازی مصرف موجود نیست وبطور عمده شبکه آبرسانی مدرن وشیوه های مدیریتی مدرن وجود ندارد، آنچه که اجرا میشود فاجعه انگیز است. در ایران استفاده تولیدی و صنعتی و شهری آب ناهنجار میباشد و مدیریت منابع آبی ناشایسته ونابخردانه باشد، واین امر بناگزیر بحران های اکولوژیکی آب را بوخامت بیشتری میکشاند. در کشورما ازدید کارشناسانه عامل اصلی بحران، سیاست های حکومتی و دستگاههای دولتی میباشد. در بسیاری از کشورها مدیریت درست منابع طبیعی، بحران ناشی از عوامل طبیعی را بطور وسیع مهار نموده است، در حالیکه بنابرگزاش سازمان ملل ایران یکی از کشورهائی است که منابع طبیعی وآبی خودرا بسرعت از دست میدهد. باین لحاظ پیش گرفتن شیوه های درست در مدیریت آب یک امر اساسی است. این مدیریت با سازماندهی تازه تقسیم آب و تشخیص متناسب محصولا ت با زمین شناسی وجغرافیای محل تولید میتواند به برنامه ریزی بپردازد. این برنامه ریزی باید با اتکا بر روش علمی، مصرف بیهوده آب را کم کند و از هدر دادن آن بشدت جلوگیری کند. بعنوان نمونه کاشتن برنج در اصفهان یک انتخاب درست نیست، حال آنکه بهترین شرایط برای این محصول در شمال ایران است ویا مسئله دیگر اینکه ایران، بیش از٨ میلیون هکتار مزارع آبی دارد و مصرف کنندگان بخش کشاورزی، از شبکه های نیمه مدرن وبخصوص سنتی برای آبیاری استفاده میکنند. مدیریت آب در ایران بحرانزاست. در این نوشته نگاهی به وضع برخی رودها و دریاچه ها می اندازیم تا ابعاد بحران و سیاست ها و شیوه های ضداکولوژیکی موجود رابهتر درک کنیم.

نابودی دریاچه ها و تالاب ها در ایران

دریاچه ارومیه در جدال میان مرگ و زندگی است. تشدید بحران اکولوژیکی وحیاتی دریاچه ارومیه واقدامات آگاهانه جمهوری اسلامی در جهت خشک نمودن آن، یکی از حادترین ویرانگری های زیست محیطی در ایران است. ساخت ٣۵ سد روی ۲۱ رودخانه مشرب کننده دریاچه ارومیه نقش مهمی بر خشک شدن دریاچه ارومیه داشته است. هم‌اکنون با سدسازی نزدیک به ۵۰ میلیارد مترمکعب آب از دریاچه ارومیه گرفته شده، که این کار سبب خشک شدن حدود سه هزار کیلومتر مربع گشته است. مقامات دولتی باساختن بی رویه سدهای متعدد و چاه های عمیق و ایجاد جاده میانگذر بروی دریاچه و آلوده کردن آن با پساب های صنعتی، مرگ دریاچه را برنامه ریزی نموده اند. در سال ۱٣٨۹بیش از دویست هزار هکتار از محدوده طبیعی دریاچه ارومیه به نمکزارتبدیل شد.
بر اساس آخرین آمار مرکز ملی خشکسالی سازمان هواشناسی از ابتدای سال آبی ۱۳۹۹ تاکنون در استان آذربایجان غربی ۲۷۹.۲ ملیمتر بارش داشتیم که نسبت به میانگین بلند مدت این استان ۲۱ درصد افزایش داشته است همچنین سال گذشته در این استان ۳۹۶ میلیمتر باران و برف بارید که ۷۱ درصد بیشتر از میانگین بلند مدت بود. این بارش‌ها تا حدوی بشکل ضربتی برای حفظ دریاچه ارومیه مفید بود و سبب شده است که اکنون تراز دریاچه نسبت به فروردین سال ۱۳۹۸ میزان ۳۷ سانتیمتر افزایش پیدا کند. ولی این تغییر بهیچ وجه مطابق با میزان اکولوژیکی نیست. تغییر های فصلی یک بحران ساختای را درمان نمیکند. دریاچه ارومیه به ۹.۵ میلیارد متر مکعب آب نیاز دارد تا به تراز اکولوژیک خود یعنی عدد ۱۲۷۴.۱۰ برسد.
عدم پرداخت حقابه دریاچه ارومیه به عنوان مهمترین علت خشکی آن مطرح است. این حقابه توسط سدها و چاه های عمیق پیرامون دریاچه نابود می شود. افزون بر سدها، به دلیل رسوب‌گذاری و لایروبی نشدن رودها بخش دیگری از آب ها هدر میرود. مسولان محلی طرح لایروبی ها را اعلام کرده اند ولی این لازم است و نسبت به بحران موجود کارساز نیست. کشاورزی‌های بدون حساب و کتاب و کشت محصولات آب‌بر در مناطق اطراف دریاچه ارومیه نیز از دیگر عوامل خشک شدن آن است. کشت محصولاتی مانند چغندر و ذرت که نیاز آبی بالایی دارند نادرست بود و عامل تشدید بحران بشمار می آید. حال برخی مسئولان اصلاح الگوی کشت و جایگزینی گیاهان دارویی و در برخی مناطق زعفران را مطرح میکنند. آیا این طرح ها با کارشناسی لازم صورت می گیرد؟
در طی دهه گذشته بیش از ٣۰ طرح کشوری و استانی برای حل بحران دریاچه ارومیه به تصویب رسید، اما هیچ کدام اجراء نشد. سیاست فریب و قصد تبلیغاتی وناتوانی مدیریتی حکومت نمیتوانست به اقدام عملی بهینه سازی منجرشود ودر نتیجه دریاچه ارومیه در راه مرگ تدریجی جلورفت وهم‌اکنون با شش متر کاهش عمق آب مواجه شده است. خشک شدن این دریاچه علاوه بر این که یک فاجعه تمام عیار زیست محیطی است، یک بحران انسانی، اجتماعی و اقتصادی هم به دنبال دارد، چرا که باعث نابودی دامداری و کشاورزی و باغداری و گردشگری در استان‌های پیرامون است.

دریاچه‌ هامون سومین دریاچه بزرگ ایران پس از دریاچه‌ مازندران خزر و دریاچه‌ی ارومیه است. دریاچه‌ هامون وابسته به رودخانه هیرمند در افغانستان است و اکنون چندین سال‌است که دیگر آب هیرمند به این دریاچه سرازیر نمی‌شود. در گذشته های دور دریاچه هامون، دریاچه ایی بزرگ و پرآب بوده است. پس از خشکسالی ها و تقسیم بندی های کشورها و نرسیدن آب به مرزهای ایران به مرور قسمت های وسیعی از آن خشک شده است و اکنون به چهار دریاچه مجزا تقسیم شده است: دریاچه هامون صابری یا سیستان، دریاچه هامون پوزک ایران، دریاچه هامون هیرمند و دریاچه هامون پوزک افغانستان که بخش کوچکی از آن نیز در ایران واقع شده است. دولت افغانستان، سال‌ها پیش سدی بنام کجکی بر روی رودخانه‌ی هیرمند احداث کرده است که موجب تشدید بحران شد. رودهای مرزی میان کشورها پیوسته منبع تشنج و اختلاف هستند و به این خاطر مسئولان کشوری باید بطرز فعال برای حل اختلاف و تامین امکانات زیست محیطی بکوشند. دولت ایران بی توجه باین فاجعه، هیچگونه اقدام جدی برای مذاکره و تنظیم راه های آبی ننموده است. رعایت نکردن حق آبه ایران و قطع جریان آب رود هیرمند از سوی افغانستان باعث خشک شدن دریاچه هامون در حوزه آبریز منطقه سیستان شده است. امروز دریاچه هامون وتالاب آن با یک فاجعه زیست محیطی مواجه است. زندگی سیستان در گرو جاری بودن هیرمند و زنده بودن هامون است و هامون همچون قلبی است که تا کوچک ترین گزندی در آن ایجاد می شود سایر بخش های دیگر را نیز با بحران مواجهه می سازد. متاسفانه هیچگونه مدیریت یکپارچه در باره دریاچه هامون به منظور حفظ منابع آن و تامین نیروی انسانی برای نگهداری از آن وجود ندارد و دولت ازهرگونه تلاش برای حفظ این اکوسیستم دور میباشد. سرزمین سیستان به دلیل شرایط خاص اقلیمی و جغرافیایی در مسیر بادهای موسمی قرار دارد و این امر به دنبال خشکسالی دریاچه هامون و خیزش ریزگردها وتوفانهای شنی شرایط بحرانی در منطقه ایجاد کرده است. اوضاع دامداران و صنایع دستی نیزبمخاطره افتاده است. تخریب پوشش گیاهی، آتش سوزی ها، کمبود نیروی ماهر، نبود سیستم آبرسانی، فقدان بودجه و بی کفایتی حکومتگران، خطرات اکولوژیکی این منطقه را ابعاد گسترده ای داده است. گاه به گاه افزایش باران در افغانستان و ذخیره نشدن همه بارش تازه توسط افغانها، آب به رودخانه هیرمند و به هامون سرازیر میشود و برای شهروندان سیستانی بلوچستانی امید می افریند. ولی متاسفانه افزایش بارندگی فصلی راه حل قطعی بحران نیست.
دریاچه بختگان که در استان فارس است در سال ۱۳۴۷ به عنوان منطقه حفاظت شده اعلام شد، ولی اکنون این دریاچه درحال خشکی کامل است. استفاده های متعددی در بالادست تالاب برای آب آشامیدنی شیراز و روستاهای متعدد و همچنین استفاده از آب برای اراضی کشاورزی و صنعت رمق دریاچه را گرفت و در پی این بهره برداریها به طور طبیعی چیز دیگری برای ورود به تالاب باقی نمی ماند. منشاء دریاچه بختگان رودخانه کوچک «سیوند» در دره ای به همین نام است که تنگه بلاغی نیز خوانده می شود. سیوند نام روستایی بزرگ و خوش آب و هوا در مسیر راه شیراز به اصفهان در میانه راه تخت جمشید به پاسارگاد است و سیلاب رود سیوند در انتهای مسیر خود به رود «کر» می پیوندد و از آن جا به دریاچه بختگان می ریزد
بختگان درزمان های گوناگون گرفتار خشک سالی گشته و دوباره همراه با بارش باران، پر آب و سبز و جایی خوب برای زندگی گونه های گوناگون جانوری وگیاهی شده است. آخرین بار در سال ۱٣۷۰ خشکید که دوباره با بارش باران تر و تازه شد. از سال ۱٣۷٨ با دست اندازی های دولت و به ویژه وزارت نیرو خشک سالی شروع گشته و در پایان، بابستن حق آبه ی آن و با مرگ بیش از ٣٨۰۰ فلامینگوبحران تشدید شد. تا سال ۱٣٨۴، سازمان محیط زیست از پذیرفتن تخم گذاری فلامینگوها در بختگان سر باز میزد که یکبار با تلاش مردم، اداره های محیط زیست استهبان و نی ریز تخم گذاری فلامینگوها را پذیرفتند. اکنون در بخش بسیار وسیع خشک شده بختگا ن دیگر از پرندگان خبری نیست، زیرا متاسفانه این بخش ها به میدانی برای تمرین و ویراژ موتورسواران و «تیک آف» کردن اتومبیلها تبدیل شده است. دریاچه بختگان، زیستگاه زمستانه پرندگانی بود که از روسیه و دشتهای سیبری به ایران مهاجرت میکردند. امروز فلامینگوها بختگان را ترک کرده اند، زیرا بحران وبی توجهی مسئولان دولتی خشکی دریاچه را گسترش داد. خشک شدن دریاچه بختگان اثرات مخرب زیادی بر روی مزارع، باغ ها وهمچنین سلامتی شهروندان و زیستمندان داشته، به گونه ای که برخی از مردم به بیماریهای پوستی و یا حتی تنفسی مبتلا شده اند
دریاچه پریشان که در ۱۲ کیلومتری جنوب شرقی کازرون قرارداشته وبا وسعت ۴٣ کیلومتر مربع بود و بزرگترین وزیباترین دریاچه آب شیرین داخلی کشورمحسوب میشد، بدنبال کمی بارش وعدم مدیریت درست منابع آبی ومصرف ناهنجار و بی رویه آب، سوزاندن بخش بزرگی از نیزارهای اطرافش به علت عملیات راهسازی و ایجاد سد و خشکسالی های اخیر کم کم خشک شد وبالاخره در سال ۱٣۹۰ بیش از ۹۰ درصد از توان انباشت آب خود را از دست داد. دریاچه پریشان دیگر پریشان نیست بلکه دریاچه سوخته است. دریاچه خشک شده پریشان به عنوان تالاب بین ‌المللی ثبت شده بود و در تقسیم بندی مناطق جز منطقه حفاظت شده محسوب می ‌شد.

دریاچه کافتر در بخش مرکزی شهرستان اقلید در شمال استان فارس قرار داشت و درازای آن ۲۴ کیلومتر و پهنای آن شش کیلومتر بود. کافتر یکی از دریاچه های آب شیرین استان فارس، از زیستگاه های بسیار ارزشمند پرندگان مهاجر محسوب می شد ومکان مناسب پرورش ماهیهای کپور و آمور به شمار می رفت. وجود چشمه سارها و قنات های متعدد علاوه بر ایجاد مناظر زیبا و دیدنی، زمینه مساعدی برای پرورش ماهی قزل آلا فراهم کرده بود. پیش از بحران اکولوژیکی وخشکسالی سالانه حدود یک هزار تن ماهی کپور از دریاچه صید میشد. این دریاچه امکانات شغلی فراوانی بوجود آورده بود وآب مورد نیاز همه کشاورزان بومی را تامین میکرد. بطور مسلم یکی از دلایل بحران کمبود بارش میباشد، ولی در ۱۵ سال گذشته به دلیل استفاده بی رویه آب و همچنین توسعه کشاورزی در بالادست خسارات جبران ناپذیری به کافتر وارد شد واین دریاچه آخرین نفس هایش را کشید ونابود شد. اگر در گذشته بر روی دریاچه مدیریت و کارشناسی صورت میگرفت و سپس در باره آبرسانی و برداشت آب اقدام درست میشد، هم اکنون شرایط دریاچه کافتر این‌گونه نبود که به محلی برای اتومبیل رانی تبدیل شود.

دریاچه طشک با وسعت تقریبی ٨۰۰ کیلومترمربع در شمال باختری دریاچه بختگان و ۱۶۰ کیلومتری خاور شیراز قرار دارد. تعدادی جزیره و شبه جزیره کوچک و بزرگ از جنس رادیولاریت، سنگهای پلاژیک و آهکهای سروک در این دریاچه وجود دارند که مهمترین آنها جزایر نرگس و گنبان است که مساحت آنها تابع شرایط بارندگی سالانه است. یکی از جزایر دریاچه طشک جزیره پلیکانهاست که در گذشته محل لانه سازی پرندگان مختلف بوده است. در واقع۹۵ درصد این دریاچه به دلیل خشکسالیهای اخیر خشک شده و تنها چشمه گمبان، که در اطراف آن واقع شده و در گذشته تا حدودی آب دریاچه را تامین می کرده است، آب دارد. اما برداشتهای بی رویه آب وعدم مدیریت درست و فقدان بودجه و نیروی کار کارشناس این دریاچه را با مشکل بحران حیاتی روبرو ساخت
مهارلو خشک شد. به‌ دلیل استفاده نامناسب از منابع‌ آب زیرزمینی و خشکیدگی مهارلو، این دریاچه با توجه به وجود نیترات فراوان و سایر عوامل مخرب، هم‌اینک به‌ منزله یک بمب خطرناک است. آنقدر چاه در اطراف دریاچه مهارلو حفر شد که آب ورودی آن از بین رفت. مهارلو یک دریاچه کم‌ عمق بود که سیلاب‌های زمستانی تنها تا اوایل تابستان، مقداری از آب آن را تامین می‌کند و بخش مهمی از آب این دریاچه از محل منابع زیرزمینی تامین می‌شد. رسوبات دریاچه مهارلو پر از آرسنیک و سایر نمک های خطرناک برای سلامت انسان است.
علاوه بر مشکلات ناشی از خشک‌شدن تالاب‌ها و دریاچه‌ها، ورود آلاینده‌هایی نظیر کودهای شیمیایی و سم در آبراه ها، ما در استان فارس با ۲۹ کانون فرسایش بادی مواجه هستیم که به واسطه خشکسالی ایجاد شده و در حال گسترش است. یک کانون بحرانی در فارس وجود دارد و خطر بیابان‌زایی ۸۰ هزار هکتار از مراتع و جنگل‌های این استان را تهدید می‌کند.

تالاب انزلی باوسعت ۲۰۰ کیلومترمربع مانند تصفیه خانه آب دریای خزر میباشد. شمار ۲۷ رودخانه مهم گیلان به این تالاب سرازیر میشوندکه از مهمترین آنها رودخانه بهمبر، ماسوله رودخانه ، قلعه رودخانه پسیخان ، پیربازار و شیجان رود میباشد واین رودها با آب شیرین خود سدی در برابر آب شور دریای خزر بوجود آورده اند. این تالاب با بیش از ۱۰۰ گونه پرنده، ۵۰ گونه ماهی ، صدهاگونه موجودات گیاهی ، جانوری و میکروسکوپی و دهها گونه گیاهی اکوسیستم کم نظیری دارد. تالاب انزلی از سال ۱۳۵۴ جزو تالابهای بین المللی تحت حفاظت شد و مهمترین منبع تولید ماهیان خاویاری واستخوانی دریای خزراست. دریای خزر و بویژه بندر انزلی یکی از مهمترین مناطق زیستگاهی پرندگان آبزی مهاجر است و هر ساله در این مسیر پرواز بیش از ۱۰ تا ۱۲ میلیون اردک ، لک لک، غاز، قو و سایر پرندگان به مهاجرت می پردازند. آبگیرهای حاشیه آن از مهمترین مناطقی است که می تواند بهترین شرایط را برای گذران زمستان پرندگان مهاجر فراهم سازد. تالاب انزلی یک مخزن آب لب شور با عمق کم به شمار می رود. فضای گسترده آبی وگیاهی زنده تالاب محیط مناسبی را برای تخم گذاری انواع ماهیان فراهم ساخته است و وجود متنوع گونه ماهی در این تالاب آنرا به زایشگاه دریای خزر تبدیل نموده است.

در گذشته تالاب بین المللی انزلی در استان گیلان دارای ۱۲ متر عمق بود و هم اکنون از جلبک خفه کننده آزولا انباشته شده و آبهایش آلوده و بشدت کاهش یافته است. نیزارهای تالاب بطور وسیع صدمه دیده اند، انگل های تالاب بسیار زیاد شده ومیزان آبزیان وبچه ماهی ها بسرعت کم شده است. رفت وآمد قایق های موتوری، آلوده شدن آب به روغن سنگین وگازوئیل و مواد شیمیایی سمی، صید بی رویه در زمان تخم ریزی ماهی ها، آلودگیهای ناشی از مصرف سموم گیاهی و کود شیمیایی در مزارع اطراف تالاب و ساخت اسکله در محل تلاقی دریا با تالاب، رفت وآمد ماهی ها رابرای تخم ریزی به تالاب کاهش داده است و امکان تولید مثل به مراتب دشوار و محدود شده است. وضعیت بحرانی تالاب انزلی اتفاقی نیست بلکه نتیجه بی توجهی ها و بی لیاقتی ها میباشد. ساختن استخر پرورش ماهی درپیرامون تالاب و تغییر ویژگی فیزیکی و شیمیایی آب، بی توجهی به ظرفیت تالاب در پذیرش گردشگری همزمان، افزایش میزان فلزات سنگین و بخصوص سرب در آب و رسوبات تالاب، پمپاژ آب به بالا دست تالاب به منظور آبیاری اراضی کشاورزی، احـــداث کــومه‌های شکار، تجمع مقادیر زیادی از زباله‌های غیر قابل تجزیه در تالاب که از طریق رودخانه‌های منتهی به تالاب و بازدیدکنندگان از تالاب وارد آن می‌شود، نبود لایروبی لازم و نیز رهاسازی فاضلاب های صنعتی، خانگی و بیمارستانی چند شهرستان استان گیلان به تالاب انزلی وغیره منجربه تخریب بخش های بزرگی از تالاب و برهم خوردن تعادل اکوسیستمی آن گشته است. روشن است اینگونه اقدامات نابودکننده قابل کنترل هستند و با مدیریت درست و سختگیری های قانونی و روشهای آموزشی میتوان از آنها جلوگیری نمود و در نگهداری این زیستبوم تلاش ورزید. ولی در واقع سازمان های دولتی که در این منطقه هستند فاقد کارآرائی بوده ودر نتیجه عوامل تخریب گسترش مییابند. یک نمونه دیگر رودخانه زرجوب میباشد. این رود که به تالاب انزلی میریزد در مسیر حرکت خود پذیرای فاضلاب ۱۰ بیمارستان، ۵۲ گرمابه و پساب صنعتی ۳۸ بنگاه تولیدی و پسابهای مسموم اراضی کشاورزی است. بعلاوه ۶ شهر، ۵ بخش و ۱۸ دهستان و بیش از ۳۰۰ روستا در حوزه این رودخانه قرار دارد. بخشی از پساب صنعتی کارخانه های حوزه و تمامی فاضلابهای شهری و روستایی بدون تصفیه به رودخانه تخلیه و باعث آلودگی شدید این رودخانه می شود. این امر مرگ و میر وسیع آبزیان رودخانه و تالاب انزلی را درپی داشته وشیوع یکسری بیماری برای انسانها را ببار آورده است.
بطور خلاصه میتوان گفت پنج شناسهٔ اصلی، توان زیست‌پالایی تالاب انزلی را تهدید میکنند، آنها عبارتند ازافزایش رسوب واردشده به تالاب، افزایش پساب‌های سمی صنعتی تخلیه شده در تالاب، تغییر کاربری اراضی و تبدیل بخشی از اراضی کنار تالاب به زمین‌های کشاورزی، جاده‌سازی و رشد بی‌رویه ساختمان. تالاب انزلی که از اکوسیستم های ثبت شده جهانی ایران است و تاثیر عمده ای روی آب و هوای محلی، زیست پرندگان، آبزیان و اقتصاد مردم حاشیه نشین دارد، ولی اکنون با آلودگی زیست محیطی سخت بیمار است.

تالاب هور العظیم یا هورالهویزه یکی از بزرگترین تالاب های داخلی ایران بشمارمیرود که در استان خوزستان، شهرستان دشت آزادگان و هویزه قرار داشته و بخشی از آن در کشور عراق می باشد. این تالاب حدود ۱۱۸۰۰۰ هکتار می‌باشد که هم اکنون میزان خشکی هایش بر میزان آب درون تالاب پیشی گرفته است. تالاب هورالعظیم از سه رودخانه دجله، فرات و کرخه تغذیه میگردد. در فصل پاییز سه دسته از پرندگان مهاجر شامل پرندگان زمستان‌گذر، پرندگان بومی و پرندگان جوجه‌آور به تالاب‌های خوزستان ازجمله تالاب هورالعظیم مهاجرت می‌کنند. پرندگان زمستان گذر از کشور هایی نظیر آسیای میانه، روسیه و سیبری به تالاب‌های خوزستان مهاجرت نموده و پس از گذراندن پاییز و زمستان در خوزستان، اوایل فصل بهار دوباره به زیستگاه خود بازمی گردند. جانورانی که در این تالاب زیاد یافت میشوند عبارتند از: شغال، روباه، شیر، گربه جنگلی، سمور آبی، گراز، روباه وغیره. این تنها تالابی است که بر اساس بررسی های کارشناسانه زیستبومی از ۱۰۰ نمره، نمره ۱۰۰ را کسب کرده و هیج تالابی تاکنون چنین نمره ‌ای را به‌ دست نیاورده است و باید اشاره کرد که بیشترین تعداد پرنده‌های در معرض خطر، در این تالاب بسر می‌برند ودر عین حال این تالاب از نظر حجم و انواع پرنده یکی از غنی ترین اکوسیستم های جهانی است.
در اوایل سال ۱٣٨۷ کمیسیون اقتصاد دولت با واگذاری بیش از ۷۰۰۰ هکتار از اراضی محدوده تالاب هورالعظیم به وزارت نفت جهت کشف واستخراج نفت موافقت نمود. این در حالی است که به موجب ماده ۱۶ قانون حفاظت و بهسازی محیط‌ زیست تمامی عرصه‌های تالابی کشور به نمایندگی از دولت در اختیار سازمان حفاظت محیط ‌زیست قرار گرفته است و این سازمان نیز حق واگذاری آنها را ندارد. بنابراین اگر قرار بود مصوبه دولت مبتنی بر قوانین زیست‌محیطی باشد، بنابراین طبق ماده ۱۶ نباید هیچ‌گونه واگذاری صورت می‌گرفت. از این رو به نظر می‌رسد این مصوبه نه تنها، بر طبق مقررات و قوانین زیست‌محیطی حکومت نیست، بلکه نقض آشکار ماده ۱۶ قانون حفاظت و بهسازی محیط‌زیست و نیز اصل ۵۰ قانون اساسی همین نظام است. پس ازاین کلاهبرداری قانونی در طرح توسعه میدان نفتی آزادگان که در ۸۰ کیلومتری غرب اهواز در حاشیه مرز ایران و عراق واقع شده، حفاری ۲۶۷ حلقه چاه در دستور کار قرار گرفت. بر اساس برنامه ریزی انجام شده نزدیک به ۵۰ حلقه از این چاه ها در هورالعظیم، بزرگ ترین تالاب خاورمیانه، حفاری می شوند که بنا بر گزارش های منتشر شده تاکنون ۷ حلقه از آنها حفر شده اند.
اعلام موافقت دولت با واگذاری بیش از ۷۰۰۰ هکتار از زمین های هورالعظیم به صنایع پتروشیمی ونفت در حالی صورت گرفت که حوادث ناگوار وپیامدهای نابودی این تالاب از دیرباز از جانب فعالان محیط زیست مطرح شده است. اضافه بر این برنامه محیط زیست سازمان ملل چند سالی است که نسبت به پیامدهای نابودی این تالاب هشدار می دهد؛ اما ایران و عراق که هورالعظیم در مرز مشترک آنها واقع شده است کوچکترین توجهی به این هشدارها نکرده اند. سازمان ملل بارها هشدار داده که در جنوب غربی ایران فاجعه ای در مقیاس دریاچه آرال و جنگل های آمازون که بزرگترین فجایع زیست محیطی تاریخ هستند در حال وقوع است. کجاست گوش شنوای این حکومتگران حریص پول نفت؟ چپاول ثروت های مردم ایران و نابودی محیط زیست ایران تنهاقانون این نظام دینی است.
اگر چه سیلاب جان دوباره به هورالعظیم داده است. اما فعالان محیط زیست دوباره با انتشار ویدیوهایی از هورالعظیم می گویند که بخش های وسیعی از آن خشک شده است. آنها لوله ها و تاسیسات نفتی را به تصویر می کشند که در اطراف آن آبی به چشم نمی خورد و کاملا بیابانی است. انتقاد آنها متوجه مسئولانی است که سیلاب کرخه را راهی مزارع مردم در هویزه و دشت آزادگان کردند، اما از پس شرکت های نفتی برنیامدند تا این قسمت از تالاب را آبگیری کنند. این تاسیسات نفتی محصول قراردادهای گذشته با چینی هاست که برای اکتشاف و استخراج نفت، هورالعظیم را خشک کرده و به یکی از کانون های گرد و غبار تبدیل کردند. در ابتدا با واگذاری هشت هزار هکتار از اراضی تالابی، پای وزارت نفت به هورالعظیم باز شد و سپس خرابکاری شرکتها شروع شد. خشکاندن بخش های عظیمی از هور، آلودگی، آتش زدن نیزارها، تخلیه پسماند و جاده سازی، ارمغان نفت برای هورالعظیم بوده است. شرکت های نفتی برای جلوگیری از آبگیری اطراف تاسیسات نفتی اقدام به خاکریزی یا مسدود کردن دهانه های کالورت ها (زیرآبگذرها) می کنند.
مطالعات اقتصادی تالاب ها نشانگر آن است که یک تالاب حدود۱۰ برابر جنگل ها و۲۰۰ برابر زمین های کشاورزی ارزش اقتصادی دارد. مهمترین اثر مثبت تالاب تعدیل آب و هوا، کنترل سیل و جلوگیری از گرد و غبار است. ارزش اقتصادی و منافع سالانه هورالعظیم ۷۴۸ میلیون دلار و ارزش آن به عنوان یک سرمایه زیست محیطی ۱۷۳ میلیارد دلار است.

رودهای آلوده و بیمار ایران

زاینده رود در اصفهان بیمار است و گاه به گاه دارای آب است. دولت پنهانکار است، مدیریت مشورتی مردمی وجود ندارد و نهادهای زیست محیطی به کنار انداخته شده اند. بحران زاینده رود و متوقف کردن آب در بخش شرقی این رودخانه، از اصفهان تا تالاب گاوخونی یکی از خطرناکترین رویداد زیستبومی در مرکز ایران است. این بحران نه نتیجه خشکسالی طبیعی بلکه قبل از هرچیز ناشی از تصمیمات سیاسی واداری هیات حاکمه است. دردورانی که فشار کاهش باران وجود دارد دولت اسلامی تصمیم گرفت تا آب را به چهار محال و بختیاری جهت نیازهای اقتصادی پرمصرف بکشاند وآب مورد نیازکارخانه های بزرگ پرمصرف را در اولویت قراردهد وبدین ترتیب تمام مسیر را تا گاوخونی از آب محروم کند. این تصمیم نابخردانه، اصفهان و سی وسه پل را از آب محروم نمود و کشاورزان بیشماری را بی خانمان نمود و آب وهوای محیط طبیعی و زندگی پرندگان و جانوران این منطقه را نابسامان ساخت. تالاب گاوخونی یک تالاب بین المللی بود که ۴۷۰ کیلومتر طول آن بود و به ثبت جهانی رسیده بود، اما امروز دیگربخاطر خشکی زاینده رود وجود ندارد و بسیاری تالاب‌های دیگر نیز هستند که امروز به خاطر سدسازی از بین رفته اند. زمانی که زاینده رود در اصفهان تا گاوخونی آب داشت آسیب هائی چون آلوده بودن آب و ساختمان سازی های ناهنجار، این رود را مورد هجوم قرارداده بود وامروز بدلیل فقدان کارشناسی و عدم توجه به منافع عمومی، در بخش بزرگی آب گاوخونی خشک شده و زندگی اقتصادی و اجتماعی و زیستبومی آشفته شده است. تاکنون نزدیک به ۵۰۰ هزار اصله درخت از فضای سبز اصفهان، به دلیل خشکسالی های مکرر، خشکیده اند و بیش از ۴۲۰ هزار اصله درخت درشرق اصفهان خشک شده است. کارشناسان محیط زیست معتقدند که مشکل زاینده رود در اثر سوءمدیریت در سالهای گذشته به وجود آمده است. از انتقال غیرکارشناسانه آب زاینده رود به شهرها و استانهای دیگر، احداث غیر منطقی و طبیعت ستیزانه صنایع بزرگ در حاشیه رودخانه، عدم راندمان مناسب در صنایع کشاورزی استانهای چهارمحال بختیاری و اصفهان، کاشت محصولات کشاورزی نظیر برنج، نگاه استانی به زاینده رود و… همه و همه در خشک شدن پر آب ترین رود فلات مرکزی ایران نقش داشته است. از خاطر نباید برد که زاینده رود در بخش غربی خود نیز آلوده و بیمار است. بر پایه گزارش پایگاه خبری شهر الکترونیک بعنوان نمونه روزانه ۷ میلیون لیتر فاضلاب شهرک بهارستان به زاینده رود میریزد. نه تنها بخش کشاورزی، حجم بالایی از آب زاینده رود را مصرف کرده و در نتیجه اثر منفی قابل ملاحظه‌ای بر اکوسیستم این رودخانه حیاتی دارد، بلکه از سوی دیگر اثر پساب ها از طریق تخلیه زه‌آبهای کشاورزی بر زاینده رود فاجعه بار است. میزان مصرف کودهای شیمیایی مختلف در اراضی آبخور زاینده رود بالغ بر صد هزار تن و مصرف سموم کشاورزی بالغ بر ۴۵۰ تن است. زه‌آبهای کشاورزی حاوی املاح محلول، بقایای سموم دفع نباتی و علف کش‌ها و بقایای کودهای شیمیایی بویژه نیترات و مقداری عناصر سنگین است، و تمامی این آلودگی هابه زنجیره طبیعت و زندگی انسانی و حیوانی وارد میگردد. اصفهان یکی از شهرهای مبتلا به بیماری ام.اس. میباشد. در توضیح این بیماری آنچه مهم است دو فاکتور مهم ژنتیک و عوامل محیطی در بروز بیماری نقش دارند. عوامل ژنتیکی گوناگون می تواند مستعد کننده فرد به بیماری ام. اس. باشند. اما از طرف دیگر فاکتورهای محیطی همچون عفونت ها بویژه عفونت های ویروسی، آلودگی های صنعتی، مواد توکسیک داخلی و محیطی و استرسهای روحی و روانی نیز به عنوان عوامل مطرح در پیدایش «ام. اس.» مورد بحث می باشند. بیماری ام. اس در شهرهای صنعتی و در کنار کارخانه های آلوده کننده هوا و آب بسیار شایع تر است. این بیماری در اصفهان که آلوده ترین شهر صنعتی ایران است و از نظر غلظت مواد توکسیک و خطرناک در آب، خاک و هوا رتبه بالایی را در کشور دارد بسیار گسترده رایج است. این بیماری در شهرهایی که در حاشیه زاینده رود و مجاور کارخانه های آلوده کننده می باشند، شیوع بیشتری دارد.
زاینده رود بیمار پیرامون خود و طول مسیر خود را نیز بیمار میکند. کاهش بارندگی، فعالیت کشاورزی و صنعتی و نبود تصفیه خانه های لازم مشکلات کم‌آبی در این جغرافیای مرکزی ایران را تشدید کرده است. در تاریخ ۱۳۹۹میزان دو هزار نقطه برداشت پمپاژی در سرشاخه‌ها و طول رودخانه زاینده وجود دارد که تأثیر منفی روی گردش آب در این حوضه را تشدید می‌کند. قطع و وصل مستمر جریان زاینده رود افزایش سقوط درختان بوجود آورده است. خشکی متناوب زاینده رود و بحران آب ناشی از آن علاوه بر اینکه مستقیماً بر درختان اثر دارد، باعث کاهش خلل و فرج مؤثر خاک شده و تغذیه ریشه درختان از رطوبت خاک حتی در زمان جاری شدن رودخانه با دشواری بیشتری انجام می‌شود.

رودخانه کارون که زمانی پرآب ترین رود ایران بود امروز به سختی نفس میکشد. رود کارون پرآب‌ترین و بزرگ‌ترین رودخانه ایران است. این رود با طول ۹۵۰ کیلومتر درازترین رودی‌ در داخل ایران است. در حاشیه این رود تمدن‌های بزرگی از ایران کهن شکل گرفته‌است. الحاق رودخانه‌های شور واقع در این بستر به همراه فاضلاب صنایع و زه‌آبهای کشاورزی و حوضچه‌های پرورش ماهی که بدون هیچگونه تصفیه‌ای حتی تصفیه مقدماتی بطور مستقیم وارد رودخانه می‌شوند، آلودگی خطرناکی در کیفیت آب رودخانه به وجود آورده است. پسماندهای کشاورزی مهمترین منبع آلودگی رودخانه کارون است که ۴۸ درصد پسماندهای ورودی به کارون را شامل می شوند. پس از پسماندهای کشاورزی، نیز فاضلاب شهری با ۲۶ درصد در رتبه دوم آلایندگان رودخانه کارون قرار دارد. در حال حاضر ۱۱ سد و نیروگاه روی کارون در حال بهره برداری، ساخت یا در مرحله مطالعاتی هستند. بیافزائیم که ۲۳ میلیون مترمکعب از رودخانه کارون باید لایروبی شود که حدود ۱۰ میلیون مترمکعب از این میزان، مربوط به لایروبی در محدوده شهر اهواز است.
بحران رود کارون که با ایجاد سدهای بزرگ گوناگون ومواد نفتی زباله ها اوج گرفت، امروز ابعاد جدیدی یافته است. این بحران در ادامه خود به نابودی ۶٣ آبادی بلحاظ آبگیری سد و ازبین رفتن هشت هزار شغل کشاورزان منطقه و نیزتخریب زیستنگاه های پرندگان وجانوران و تلف شدن یک میلیون از نخل های پایاب این رودخانه در خرمشهر و اروندکنار در اثر شوری و خیز معکوس آب از خلیج فارس منجرگردید. بدنبال این سدسازی ها استان خوزستان با کمبود بیش از ۴ میلیارد مترمکعب آب مواجه است. تنها با آبگیری سد کارون ٣ تعداد ۶٣ آبادی شامل ۱۲۹۱ قطعه زمین کشاورزی و مسکونی به زیر آب رفت، تعداد ٣۵ روستاغرق شد و با به زیر آب رفتن زمینهای کشاورزی ۲٨ روستا، کشاورزان بسیاری قدرت تولید ومشاغل خود را از دست دادند و ۱۵۰۰۰ نفر مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شدند. رود کارون مکانی برای رهاسازی بی رویه پساب های صنعتی، شهری و کشاورزی شده است و بیش از۴۰ درصد فاضلاب شهری اهواز و فاضلاب های صنعتی و کشاورزی در بالا دست رودخانه به صورت مستقیم به آن وارد می شود. همچنین به دلیل کاهش میزان دبی رودخانه و بازگشت آب از سوی دریا، شوری آب کارون افزایش یافته و معضل آلودگی آب رودخانه را تشدید کرده است. متاسفانه اکوسیستم گیاهی و جانوری رودخانه کارون به دلیل آلودگی بیش از حد این رودخانه در حال نابودی است و برخی گونه های جانوری مانند گربه ماهی در حال انقراض هستند. رودخانه کارون در گذر از خوزستان حدود ۷۰ درصد آب آشامیدنی استان را تامین می کند و این در حالی است که این رودخانه پذیرنده پساب های شهری، کشاورزی و صنعتی استان است. دبیر انجمن کارشناسان محیط زیست اهواز می گفت: « براساس آمار، سهم آلودگی کارون ناشی از فاضلاب های کشاورزی ۴٨ درصد، فاضلاب شهری ۲۶ درصد وفاضلاب صنعتی ۲٣ درصداست».(سایت مردم سالاری ۷/۷/۱٣٨٨). سازمان محیط زیست خوزستان در گزارش شهریورماه ۱۳۹۷ می گوید: شاید در ۲۰ یا ۲۵ سال گذشته یکی از بخش هایی که خیلی عقب مانده و فعالیت قابل قبولی بر روی آن انجام نشده ورود فاضلاب به رودخانه بوده که آلودگی های زیادی را در حوزه کارون به وجود آورده است.
پس از یک دهه از تخریب زیست محیطی منابع دولتی همان تراژدی را بازگو می کنند. در حال حاضر در هر گوشه ای ازکارون آلودگی صنعتی و زباله شهری و خانگی غوغا میکند و مدفوع خانگی و لاشه حیوانات در کارون شناور هستند. در کارون آلودگی میکروبی و آلودگی ناشی از فلزات سنگین(سرب، کادنیوم، سیانور وآرسنیک) سلامتی انسانها و آبزیان و جانوران را با خطرات جدی مواجه نموده است. اثرهای آلودگی‌های میکروبی سریع و آنی بوده و به شکل بیماری‌های ویروسی و باکتریایی است. حال آنکه آلودگی‌های ناشی از سموم دفع آفت و فلزات سنگین به خاطر تجمع تدریجی در بلند مدت به نسل های آینده انتقال یافته و برخی از آنهابه رشد سرطان منجر خواهد گشت. کارون از آلودگی های شیمیائی ونفتی برکنار نیست. شدت این آلودگی به قدری است که گاه به صورت لکه‌‌های نفتی بزرگ حدود ۲ تا ٣ مترمربع روی رودخانه کارون دیده می‌شود. بعلاوه بررسی ها نشان میدهد که این آلودگی نیزناشی از مازوت است که برای شستشوی توربین‌ها استفاده می‌شود. بعنوان نمونه نیروگاه دولتی برق اهواز «رامین» از این ماده برای شستشوی اسیدی توربین های خود استفاده میکند وسپس مواد زائد را به رودخانه کارون سرازیر میکند. درسایت انترنتی این شرکت دولتی چنین آمده است: نیروگاه رامین افتخارصنعت برق کشور و یک دانشگاه فنی تخصصی است. همین شرکت افتخار آفرین جمهوری اسلامی در حال نابودی محیط زیست و مسموم کردن شهروندان ایرانی است

کشف رود این رودخانه تاریخی خراسان که با طول ۲۹۰ کیلومتر مسیرش به پل خاتون سرخس می‌‌رسد شادابی گذشته خودرا ازدست داده وامروز کشف رود به یک رودخانه سرشار از فاضلاب ولجن وبوی گند وآلودگی های سرطان زا وسبزی های آلوده تبدیل شده است. فاضلاب صنعتی حاصل از فعالیت‌های شهرک صنعتی توس از تصفیه‌ خانه پرکندآباد، فاضلاب صنعتی بنگاههای آبکاری منطقه دهرود، صنایع پوست و چرم همت‌آباد و کارگاههای قالیشویی منطقه التیمور، فاضلاب خانگی تصفیه‌خانه اولنگ و پرکندآباد، زه‌آب‌های کشاورزی حاوی سموم و کودهای شیمیایی و فاضلاب‌های تصفیه ‌نشده مناطق مختلف مشهد از جمله آلودگی هایی است که در بستر این رود تخلیه میشوند. پانزده سال است که مسئولان جمهوری اسلامی و بوروکراسی دولتی همه این پدیده های دلخراش را میشناسند، ولی در کنار بی کفایتی و فساد خود کوچکترین احساس مسئولیتی نسبت به نابودی زیست محیطی نشان نمیدهند

سفید رود با تخلیه هزار و ٨۴۰ تن نیترات، فسفات و ٣۰۰ تن انواع حشره‌ کشها از آلوده ترین رودخانه های ایران در سواحل خزر است که به تنهایی بیش از پنج درصد بار آلودگی تخلیه شده از سموم شیمیایی کشاورزی را در سواحل شمالی به خود اختصاص میدهد. کارشناسان بر این باورند که افزایش آلاینده های نفتی، میکروبی و کشاورزی، تعادل زیستی رودخانه سفیدرود را که یکی از مهمترین آثار طبیعی ایران است به مخاطره انداخته است. تخلیه سالیانه یک هزار تن پساب ‌صنعتی و خانگی و انواع زباله‌های رهاشده روستایی و شهری، سفیدرود را به زباله ‌دانی تبدیل کرده و با انتقال این آلودگیها به خزر، فاجعه زیست محیطی هر روز ابعاد گسترده تری می گیرد. در حال حاضر اکوسیستم طبیعی سفیدرود دچار تغییرات زیادی شده که علاوه بر خطر نابودی کامل رودخانه و گونه‌های متنوع آبزیان موجود در آن، اقتصاد و معیشت هزاران انسانی را که در حاشیه رودخانه سفیدرود زندگی می‌کنند نیز به خطرانداخته است. بروز پدیده‌هایی همچون توده های وسیع فیتوپلانکتونی که تبدیل به معضلی در دریای خزر شده و حیات آن را تهدید می‌کند، نشانگر میزان شدید آلودگی آبهای ورودی به این دریا است که حجم وسیعی از این آلودگی به سفید رود بازمی گردد. آلاینده هایی که وارد آب رودخانه سفید رود می‌شوند سرشار از مواد آلی و غیرآلی هستند که معمولا باعث افزایش جمعیت باکتریها و جلبکهای مزاحم می‌شوند که می‌توانند تعادل زیستی را در اکوسیستمهای رودخانه‌ای با خطرمواجه سازند. افزایش باکتریها و جلبکها باعث افت شدید اکسیژن محلول در آب رودخانه سفیدرود شده و زمینه رشد موجودات بی‌هوازی را که گازهای سمی متان و هیدورژن سولفید تولید می‌کنند فراهم نموده وعلاوه بر بوی تعفن شدید، مرگ این رودخانه را به همراه دارد. از سوی دیگر تجمع مواد آلاینده به ویژه عناصر سنگین در بدن آبزیان خصوصا ماهیان بالغ، خطرات بسیار جدی برای انسان به همراه دارد و می‌تواند باعث بروز بیماریهای خطرناکی برای انسانها شود. رودخانه سفیدرود با تامین ۸۰‬درصد آب استان از جمله منابع آبی مهم گیلان به شمار می‌رود که از خارج استان سرچشمه می‌گیرد و آلودگی آن به هشت استان دیگر نیز انتقال می یابد. با چنین وضعی روشن است که دراین منطقه فاضلاب های شهری وروستائی و صنعتی مناسب ایجاد نشده است. بعلاوه رسوب زدائی واقدامات قانونی و آموزشی دردستور فعالیت رژیم قرارندارد وبنابراین، ادامه آلودگی شیمیائی ومیکروبی آب و نیز باقی ماندن فلزات مانند جیوه وکروم وسرب حیات زیستبومی رابطور مداوم تخریب میکنند.‬‬

رودخانه ارس بزرگ ترین مرز رودخانه ای بوده وبه طول ۴۷۵ کیلومتر است که مهم ترین و پرآب ترین رودخانه شمالی ایران در منطقه آذربایجان محسوب می شود. این رودخانه از غرب جلفا تا اصلاندوز مغان (استان اردبیل) در طول نوار مرزی ایران و جمهوری آذربایجان جریان دارد و از آناتولی ترکیه سرچشمه می گیرد و از مرز ترکیه- نخجوان جلفا و ارمنستان می گذرد و پس از گذر از مرز ایران به دریای خزر می ریزد. آلودگی آب های مرزی هم اکنون مهم ترین بحرانی است که کشورهای همسایه را درگیر خود کرده است. وارد کردن زباله های صنعتی یا خانگی در آب، ریختن فاضلاب صنعتی، خانگی و بیمارستانی در آب، آلودگی حرارتی آب که از طریق عملیات صنعتی در آب رودخانه ها ایجاد می شود از جمله معضلات این رودخانه است. در حال حاضر، مشکلات ناشی از آلودگی های وارد شده از کشورهای ایران، آذربایجان، ارمنستان وگرجستان واقع در حوزه رودخانه از مهم ترین چالش های موجود در رودخانه ارس است و به تازگی حفاری معدن مس سونگون باعث آلودگی رودهای منتهی به ارس شده است. آلودگی اصلی آب در منطقه «شیخلی-۲» به مس و فلزات دیگر تا ۶ درجه است. در مناطق «آغستافا چای» میزان آلودگی آن تا ۷ درجه بوده است. در انبار های آب مناطق «آغستافا چای» آلودگی به مس ۶ درجه از حد استاندارد بیشتر میباشد. میزان آلودگی آب رودخانه ارس در منطقه «بهرام تپه» به مس سه درجه و آلودگی آن به سایر فلزات ۲ درجه بوده است. در این منطقه میزان آلودگی به محصولات نفتی نیز بیش از اندازه است. نفوذ این آلاینده های شیمیائی وصنعتی به ارس نه تنها سلامتی انسانها وزندگی آبزیان را بخطر انداخته، بلکه بعلاوه ورود آنها به دریای خزر منجربه افزایش بحران خزر گشته است.

دلایل این فاجعه‌ی زیست محیطی در ایران کدامند؟

شمارتالاب های ایران ۲٨۰ ارزیابی میشود که از آنمیان ۷۶ تالاب ارزشمند زیر حفاظت کنوانسیون بین المللی رامسر قراردارد. این تالاب ها نیازمند یک مدیریت وکارشناسی علمی میباشند تا با برنامه ریزی واقدامات پیشگیرانه از هرگزند وآسیبی بآنها جلوگیری شود. متاسفانه دستگاه اداری وسیاسی ایران نه تنها فاقد مدیریت درست بوده وبلکه خود از عوامل اصلی ویرانگری ارزیابی میگردد. بی سبب نیست که کشور ما بعنوان یکی از ۱۰ کشورهای تخریب کننده محیط زیست در جهان معرفی میشود. عوامل اقلیمی جهانی و افزایش گرمایش زمین بطور مسلم بر تمامی منابع آبی جهان تاثیر منفی دارد. وضع کشور ما از این پدیده بین المللی بکنار نیست. ولی در کشورما منابع طبیعی شگفت انگیز با روند شتابانی در حال نابودی است و سدسازی، جاده کشی، اتوبان کشی، چاه عمیق، زهکشی، حفاری معدن، طرح های صتعتی، شهرسازی، افزایش جمعیت در برخی مناطق و بالاخره فقدان مدیریت همه جانبه تالاب ها و نبود بودجه وکارشناسی کافی روند دردناک ویرانگری را تشدید نموده است. یکی از جلوه های برجسته تخریبی در ایران، نابودی تالاب ها و خشک شدن و آلوده نمودن رودها میباشد. طبیعت تالاب به آب سالم و رعایت «بیودیورسیته» نیازمند میباشد. همانگونه که انسان بدون آب نابوداست، زندگی طبیعت در گرو وجود آب سالم و دوری از آسیب و آلودگی است. در کشور ما منابع آب شیرین گسترده نیست حال آنکه آب در کلیه فعالیتهای زیست محیطی انسان و تسلط بر فرایندهای شیمیایی و بیولوژیکی محیط نقش بسزایی را ایفا می کند. وجود محدودیتهای منابع آبی، بخصوص آب شیرین رودخانه ها، لزوم حفظ و نگهداری بیش از پیش آنها را در برابر آلودگیها ضروری می نماید.
بسیاری از تالاب ها و دریاچه های کشور بدترین وضعیت خود را تجربه کرده و میکنند که از آن میان، به تالاب انزلی، گاوخونی، میقان، طشک، کم جان، هامون، مهارلو، میانکاله، گندمان، شادگان، هورالعظیم، کیو خرم‌آباد، کافتر، دریاچه ارومیه و … اشاره کردیم. رودهای بیمار وآلوده بسیارند، طبق یک بررسی از ۱۶۰ رودخانه مهم کشور،‌ میزان آلودگی ۷۰‬ رودخانه بسیار زیاد میباشد، شمار زیادی از تالاب های سوخته اند و یا نفس نفس میزنند و دلایل بیماری و مرگ رودها و دریاچه ها گوناگون است. دلایل اساسی بحران اکولوژیکی سیاسی و اقتصادی و مدیریتی و فرهنگی میباشند. نظام دینی سیاسی، اقتصاد رانتی، حرص بی پایان سودبران، نبود اخلاق ایتک و زیست محیطی روحیه اسلامی بی مسئولیتی و روحیه غارتگری، بشکل های گوناگون انسان و دستگاه حکومتی را برای ویرانگری آماده می کند.
سیاست سدسازی یکی از شاخه های مهم اقتصادی سپاه بوده وسپاه در استراتژی مالی خود و زد و بندهای پنهانی بین بخش خصوصی و شرکت های خارجی فرصت طلائی برای خود بوجود آورده است. واگذاری پروژه های سدسازی به ۳۰۰ شرکت سدسازی وابسته به سپاه پاسداران، نیز در شمار کلاهبرداری ها و چپاول سازمانیافته دارائی های کشور توسط نظام ولایت فقیه و نظامیان و بوروکراتهای وخودی های حکومت اسلامی بحساب میاید. این اقدام های پرسود یکی از دلایل تخریب رودخانه و دریاچه ها و تالاب های ایران است. فشرده بگوئیم:
یکم: بحران تالاب وآلودگی آبها بواسطه جاده کشی و ریختن پساب های صنعتی و فاضلابها و کشتی های نفتی وقایق های موتوری و بی لیاقتی و عدم توجه نهادها و مسئولان دولتی میباشد. تمام شرکتهای حریصی که در مسیر آبها قراردارند با آسودگی تمام پساب های خود را برای اینکه هزینه نگهداری و بهینه سازی را نپردازند، به درون رودها سرازیر میکنند. فقدان کانال کشی ها و فاضلاب های شهری فرصت دیگریست تا گنداب ها بطور مستقیم وارد رود و دریاچه گردد. بنابراین سرمایه گذاری زیربنائی واراده سیاسی همسوی محیط زیست عامل برجسته ای بشمار میاید برای آینده است.
دوم: توسعه کشت صنعتی نامناست در برخی مناطق ومنحرف نمودن مسیرآب عامل دیگری در پیدایش و رشد بحران است. شکار بی‌رویه و صید ماهیان کمیاب، استخرهای پرروش میگو و تبدیل مناطق مرطوب و آبی به ساختمان و چاه نفت ومیدان بهره برداری از جمله روندهای تخریب کننده‌است. این شیوه های تولیدی مولدگرا وحریص، به تعادل محیط زیست بطورکامل بی توجه بوده وتمامی منابع طبیعی را تابع تولید وسود اقتصادی می نماید.
سوم: عامل دیگربحران محیط زیستی، پائین بودن فرهنگ اکولوژیکی شهروندان ونخبگان آنهاست. فرهنگ مصرفی در شهرها، روحیه سودجوئی بلافاصله، فقدان آگاهی نسبت به اهمیت طبیعت سالم در زندگی انسانی، نبود حس مسئولیت در جامعه نسبت بدیگران و نسل های آتی، فرومایگی روحی مبتنی بر بخور بخور، عدم آگاهی نسبت به علل صنعتی وشیمیائی تخریب، فقدان مباحثه و برنامه های آموزشی در رسانه ها و محیط آموزشی، همه وهمه سطح فرهنگ عمومی را پائین نگاهداشته است.
چهارم: فقدان بینش همه جانبه و شیوه های تطبیقی وعلمی دلیل دیگری در ندام کاریها وبناگزیر ویرانگری های بیشتر است. آب در ایران در یک بحران کامل است. در مدیریت آب باید به نکات زیر توجه شود: مهار زدن به سیستم تولید ومصرف و کم کردن مصرف و «جای پای» اکولوژیک، تصمیم های سیاسی و اداری در هماهنگی با معیارهای اکولوژیک، آموزش حرفه ای برای رشته های تولیدی جدید پاک، آموزش و فرهنگ اکولوژیک برای حفظ طبیعت و زیست انسانی، یک وزارت خانه قدرتمند دولتی اکولوژیکی و زیستبومی جهت مقابله با طرح های مخرب خصوصی ودولتی، حمایت ازتوسعه نهادهای زیستبومی مستقل، آزمایش های بیولوژیک وشیمیائی آب توسط سازمانهای دولتی و غیر دولتی، کنترل کانالها و لوله کشی ها جهت کم کردن هرز رفتن آب، تشویق خانواده ها برای کاهش معقول آب مصرفی، انتشار آمار درست وعلمی، توسعه تکنیک آبیاری مدرن، بازیافت آب های استفاده شده، ترویج فلسفه واتیک دیگری در جامعه درباره زمین و طبیعت و آب و انسان.

پنجم: عامل برجسته دیگر در ویرانگری ها، دولت و سازمانهای اداری ایران میباشد. دولت، مجلس، وزارت نیرو ونفت، کمیسیون اقتصاد، فرمانداری ها، سپاه پاسداران و جهاد از مخربین محیط زیست ایران میباشند. ساخت خط آهن ایران به آسیای میانه که از گرگان به مرز ایران و ترکمنستان می‌رسد نیز یکی دیگر از علل تخریب سیستم اکولوژیک تالاب‌ها و رودها دراین مناطق است و این طرح زیر نظر دولت انجام شده است. فقدان اقدام قاطع و نبود قوانین در قبال شرکت هائی که پساب خودرا در آبها رها میکنند، نتیجه بی کفایتی و بوروکراسی دستگاه حاکم است. اگر طرحی با همسایگان برای حل بحران ارس و هیرمند وهامون و هورالعظیم وخزر وخلیج فارس نیست، بخاطر آنست که حکومت اسلامی فقط در پی طرحهای اتمی و نظامی و چپاول کشوراست و امور زیستبومی هیچ ارزشی برایش ندارد

مدیریت سیاسی اکولوژیکی آب و نجات رودها و دریاچه ها از توان جمهوری اسلامی خارج است. این نظام دینی فقط بر پایه حرص و سود بلافاصله و نابودی منابع طبیعی در کوتاه ترین زمان است. تمامی مدیران این نظام نه برپایه آینده نگری و تامین منافع نسل های بعدی، بلکه جهت کسب منافع شخصی و گروهی درکوتاه مدت عمل میکنند. فروش نفت و گازبرای ثبیت قدرت و جاه طلبی های اتمی، نابودی جنگل، مصرف بی رویه آب، سودآوری از طریق واردات انحصاری باندهای حکومتی، تعرض به سلامتی انسانها از طریق انتشار آلودگی های زیست محیطی، عدم برخورد نسبت به پساب های بنگاههای تولیدی، عدم بودجه و نبود مدیریت شایسته جهت حفظ رودها وتالاب ها، همه وهمه اجزای یک سیاست حکومتی است. مدیریت درست آب و نگهداری زیستبوم متکی بر یک سیاست ژرف اکولوژیکی میباشد، حال آنکه این رژیم بنابر بینش کهنه و سودپرستانه خود قادر نیست در این راستا عمل کند. برخلاف افکار عقب مانده بخش بزرگی از اپوزیسیون ایران ، اکولوژی یک سیاست است، سیاستی که متکی بر یک فلسفه، نگرش اقتصادی، بینش فرهنگی و دید اجتماعی است. باین خاطر این حکومت بنابرمنافع و ایدئولوژی اش نمی تواند همراه و همساز این سیاست باشد. برخلاف کسانی که برپایه افکار مولدگرا وعقب افتاده خود، امر زیست محیطی را فرعی و جانبی وغیر اساسی میدانند و کسانی که قادرند خروارها متن در باره ملاها ودعوای آنها بنویسند و حرفهای بی ارزش آنان را به تفسیر بکشند، ما باید به ارزش اساسی محیط زیست درزندگی انسانی وسلامتی شهروندان تاکید داشته باشیم. ویرانگری زیست محیطی جمهوری اسلامی یک فاجعه تاریخی است و باین خاطر دو باره یادآوری کنیم همه روزنامه نگاران وهنرمندان، دانشجویان و نوجوانان، سیاسیون و اندیشمندان، شهروندان و فعالان محیط زیست که اهمیت تلاش برای نجات محیط زیست ایران را میدانند، باید همکاری کنند. رودهای ایران بیمارند و دریاچه های ایران میسوزند. خانه ما در آتش است.
جلال ایجادی
جامعه شناس و زیستبومگرا، دانشگاه فرانسه

به مناسبتِ 20اُمین سالگردِ جاودانه بدرودِ بزرگ‌قافله‌سالارِ شعرِ فارسی، احمد شاملو/ کاظم کردوانی

شاملو در سه تجربه

چگونگیِ تشکیلِ «شورایِ بازنگری در شیوهیِ نگارشِ خطِ فارسی»
دوست بزرگوارم ایرج کابلی در سال ۱۳۷۱ در نشریه‌یِ «آدینه» مقالهای منتشر کرد با عنوانِ “فراخوان به فارسینویسان و پیشنهاد به تاجیکان”
نخستین روزهایِ تابستان ۷۱ بود، پنجشنبه روزی به‌عادتِ همیشگی به کوهنوردی رفته بودم. نازنین دوستِ ازدست‌رفتهام دکتر علیمحمد حقشناس هم هرازگاهی میآمد درکه.

آن پنجشنبه هم پس از حالواحوال و پرسیدنیهایِ همیشگی گفت که چند روز پیش از آن به دیدن شاملو رفته است و حامل پیامی است از شاملو به من. شاملو پیام داده بود که از جمعی خبرهیِ کار دعوت کنم تا در بارهیِ این نوشتهیِ ایرج کابلی و پیش‌نهادش بحث کنیم و … پیش از آن هم در بارهیِ این نوشته و موضوعی که در آن مطرح شده بود با چند تن از دوستان صحبت کرده بودم و موضوعِ مطرح شده درآن برایم بسیار جذاب بود. باکمال‌ِمیل پذیرفتم. بلافاصله به دکتر حقشناس گفتم :«علی جان، خودت یکی از این جمع. قبول؟» با تأملی کوتاه با همان خنده‌یِ شیرینِ همیشگیاش، و درحالیکه حرفها را میکشید، گفت: «باشه، عامو»! پس از چند روز بالاپایین کردنِ پیشنهادِ شاملو و سنجیدنِ آن به این نتیجه رسیدم برای آنکه چنین جمعی اعتبار داشته و حاصلِ کار قابل ارائه باشد افزون بر اهلفنِ بودن، این جمع میبایستی از جامعیتی مرتبط با حوزهیِ زبان و خط فارسی و شیوهیِ نگارش برخوردار باشد (زبانشناس، رماننویس، شاعر، ویراستار، کامپیوتردان و…). پس از صحبتهایِ اولیه و تماس با متخصصان این امر که همگی هم بر اهمیت کار تکیه کردند و هم با محبت پیشنهادم را پذیرفتند، جمعی از بهترین خبرگانِ این کار تشکیل شد که عبارت بودند از: آقایان کریم امامی، محمدرضا باطنی، علیمحمد حقشناس، احمد شاملو، محمد صنعتی، مصطفی عاصی، ایرج کابلی، کاظم کردوانی، هوشنگ گلشیری. و در تاریخ ۳۱ مرداد ۱۳۷۱ نخستین جلسه در خانهیِ ما تشکیل شد و نامِ «شورایِ بازنگری در شیوهیِ نگارشِ خطِ فارسی» را برگزیدیم. همانطورکه در «گزارشِ یکساله‌یِ شورایِ بازنگری در شیوه‌یِ نگارشِ خطِ فارسی» آمده است این شورا نه جمعی بود انتخابی و نه هیئتی انتصابی. و همان جا گفتهایم “گردآمدنِ چنین جمعی براساسِ نیازی است که زمانه در برابر ما قرار داده است. تنها امروز نیست که از مشکلِ نگارشِ خطِ فارسی سخن گفته میشود. در گذشته نیز این بحث بارها درگرفته است و هربار عدهای مقابل یکدیگر ایستادهاند و ازهرسو پیشنهادهایی شده و سخنهایی گفته شده است که گاه معقول و گاه نامعقول بودهاند.

فارغ از نظرهایِ ارائه شده، در مجموع، آن سخنها و آن پیشنهادها را باید به دلبستگیِ طراحان آن به حفظ زبان فارسی و اشاعهیِ هرچه بیشتر و بهترِ آن تعبیر کرد و بهرغمِ آنچه گفتهاند و نوشتهاند، حتا اگر نمیپسندیم، سعیشان را باید مشکور دانست. اما آن پیشنهادها و آن بحث‌ها، در محدودهای از روشنفکران و اهل قلم باقی ماند و تبعاتِ آن بحثها نیز یا بهکلی به فراموشی سپرده شدند یا بهشیوهای «مفارقتآمیز» به زندگی خود ادامه دادند، چون یا بهکلی با سیاق علمی جامعه سازگار نبودند یا بودونبود هریک از آن پیشنهادها بر روندِ کُندِ حوزههایِ نشر و نگارشِ خطِ فارسی چندان تأثیری نداشت.

حالآنکه امروز وضع بهگونهای کاملاً متفاوت است.»و «اگر دیروز چاپخانه و ماشین تحریر به حوزههایی بسیار کوچک و مشخص محدود میشد امروز کامپیوتر و چاپگر و صفحه نمایشگر چنان وسعتی پیداکردهاند که با کمی غُلُو میتوان ادعا کرد که در خانه‌یِ هر اهل قلمی، چاپخانهای برپا شده است.» و پس از اشاره به اینکه «امروز کم نیستند کسانی که در شرکتهای نرمافزاری و سختافزاریِ کامپیوتر چندان بهرهای از فارسی و زبانشناسی ندارند ولی چون صاحب‌نظری موجه عمل میکنند و شتابِ روزافزون کارها و ضرورتهایِ فنی مجبورشان میکند هر روز بیشازپیش دربارهیِ شیوهیِ نگارشِ فارسی تصمیم بگیرند بیآنکه دانش لازم را داشته باشند و مهمتر از همه اینکه اگر دیروز موضوعِ نگارشِ خطِ فارسی و سلیقههایِ متفاوت در اینباره بهعلتِ محدود بودن نیازها و ضرورتهایِ جهانی بهگونهای «خودکار» عمل میشد، رشدِ سریع و بیسابقهیِ جمعیت و بهوجودآمدن ضرورتهایِ جدیدِ امروز ما را در وضعیتی قرار داده است که اگر به آن توجه نکنیم در آیندهای نهچندان دور کاری جز افسوس خوردن برایمان باقی نمیماند» و «در جهانِ امروز، در حوزهیِ خط اصل بر علمیتر کردن و ناچار سادهتر کردن شیوههایِ نگارش است. نهتنها موضوعِ قاعدهمند کردن و سادهتر کردنِ شیوهیِ نگارش خط فارسی برای تودهیِ عظیمِ نوجوانانِ ما در داخل کشور وظیفهای است بسیار مبرموحیاتی، بلکه باز شدنِ افقهایِ جدید برای خطِ فارسی در بیرون از مرزهای ایران بر سنگینیِ بار چنین مسئولیتی افزوده است. اگر بر عواملِ برشمرده، جمعیتِ چند میلیونی ایرانیانِ مقیم کشورهایِ خارج را نیز اضافه کنیم که یکی از اساسیترین راههایِ ارتباط فرزندانشان با این مملکت و فرهنگ آن خط و زبان فارسی است، ابعادِ مسئله روشنتر می‌شود.»

و «آنچه گفته شد چکیدهای است از ضرورتهایی که براساسِ آنها «شورایِ بازنگری در شیوه‌یِ نگارشِ خطِ فارسی» تشکیل شد. و امروز خوشنودیم که میبینیم کاری که بیش از یک سال پیش شروع کردیم با استقبالِ علاقهمندان و صاحبنظرانِ خط و زبان فارسی روبهرو شده است که آن را چه در توجه و پیگیریِ بسیاری از کارشناسان و دستاندکارانِ آموزشِ زبانِ فارسی و چه در نامهها و مقالههایی که برای شورا می‌فرستند، میبینیم.»

در تاریخِ دراز و پرفرازوفرودِ بحثِ خطِ فارسی نخستینبار بود که جمعی برای بحث دربارهیِ خطِ فارسی تشکیل میشد، آنهم جمعی با این مشخصات. و شاملو پیشنهاددهندهیِ تشکیل آن بود. با نگاهی گذرا به زندگیِ شاملو همواره میتوان این ویژگیِ بارزِ زندگیاش را دید. تشکیل این شورا و ترکیبِ اعضای آن و بحث‌هایی که مطرح کرد با استقبال وسیعی روبهرو شد. اندک‌زمانی بعد از سویِ ادارهای که در وزارت آموزشوپرورش مسئولِ نگارشِ کتابهایِ درسی بود با «شورا» تماس گرفته شد و همچنین «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» برای گفتوگو با نمایندگان شورا ابراز علاقه کرد که ازسویِ جمع دکتر باطنی و دکتر حق‌شناس در جلسههایِ فرهنگستان حضور یافتند و به توضیحِ دیدگاههایِ شورا پرداختند. و یک سال بعد از تشکیلِ «شورای بازنگری»، در سال ۱۳۷۲، فرهنگستان خود شورایی خاص برای این موضوع تشکیل داد و دکتر باطنی و دکتر حق‌شناس هم از اعضایِ کمیسیونِ آن بودند.

ایرج کابلی به بحثی که خود آغاز کرده بود و سپس «شورای بازنگری» به آن پرداخت، همچنان ادامه میدهد و تاکنون کتابِ ارزشمندِ «درست‌نویسیِ خطِ فارسی» را منتشر کرده است و بنا به شناختی که از ایرج عزیز دارم، در آیندهای نه‌چندان دور شاهدِ کارِ تازهای از او خواهیم بود. حاصلِ کارِ شورا و کمیسیونِ فرهنگستان نیز تاکنون «رسم‌الخط فرهنگستان» و اثرِ بسیار سودمندِ «فرهنگ املایی خط فارسی» (بهسرپرستیِ دکتر علی‌اشرف صادقی) است.
در حقیقت تشکیلِ «شورایِ بازنگری در شیوهیِ نگارشِ خطِ فارسی»، که بهیمنِ نوشته و طرح موضوع از سویِ ایرج کابلی و پیشنهادِ شاملو امکان‌پذیر شد، در آن زمان یک «واقعه»یِ فرهنگی بود. و ازآنجاکه به چند مشکلِ اساسیِ خطِ فارسی انگشت گذاشته بود و توانست در میانِ اهلِ فرهنگ و علاقهمندانِ این بحث (در داخل و خارج کشور) یک حرکت و بحث بهوجود بیاورد، سخنها و تصمیم‌هایِ این جمع بسیار کارگر افتاد. کم هستند امروز کسانی که بدانند بسیاری از تغییراتی که در شیوهیِ نگارشِ خطِ فارسی مشاهده میکنند (نظیرِ موضوعِ بیفاصله نویسی، احیایِ نشانهی اضافه و واردکردن آن در زنجیرهیِ خط فارسی، بحثِ «یِ میانجی»، نوعِ نگارشِ واژههایِ مرکب و ضمیرهای ملکی و مفعولی و صرفِ فعلها و … ، ریشه در آن بحثها و پیش‌نهادهایِ این شورا دارد.

شاملو، کانونِ نویسندگان: غایبِ حاضر
شاملو جزو بیش از پنجاه تن نویسنده و شاعر و اهل قلمی بود که «بیانیه در بارۀ کنگره نویسندگان» را (در تحریم کنگرهای که حکومت شاه تصمیم گرفته بود بهنام نویسندگان برپاکند)، اسفند سال ۱۳۴۶، امضا کردند. بیانیهای که در حقیقت می‌بایست به‌عنوانِ پایهیِ تشکیلِ «کانون نویسندگان ایران» از آن یاد کرد. و در بهمن ۱۳۴۷ در «شبِ نیمایوشیج»، در تالارِ دانشکده هنرهایِ زیبا دانشگاه تهران (که از طرف کانون نویسندگان ایران برگذار شد) چند شعر از نیما را خواند. در نخستین مجمع‌عمومیِ کانونِ نویسندگانِ پس از انقلاب، فروردین ۵۸، به‌عنوانِ یکی از اعضایِ اصلیِ هیئتِ‌دبیران انتخاب شد. و در آخرین مجمع‌عمومیِ کانون در فصلِ بعد از انقلاب (و پیش از حمله به محلِ کانون در سال ۱۳۶۰ و پایان یافتنِ یک مرحله از زندگیِ کانونِ نویسندگان و تعلیقی یازده ساله) بازهم به دبیریِ کانون انتخاب شد. در نیمه‌یِ سال ۱۳۶۷ که چند تن از نویسندگان به این فکر افتادند تا مراسمی به مناسبتِ سیاُمین سالِ درگذشتِ نیمایوشیج مراسمی برپاکنند، شاملو جزو آنان بود.

بهرغم دوندگیها و تماسهایی که روز نخست امیدوارکننده میبود و به‌رغمِ دو ماه کارِ پر زحمتِ بسیاری از اهل‌ِقلم و اعضایِ کانون نویسندگان، به برنامه‌یِ بزرگداشتِ نیما اجازه داده نشد و به‌اجبار لغو گردید. اما حاصلِ آن، متنِ بسیار مهم و تاریخی‌ای بود بیانگر وضعیت و موقعیتِ نویسنده و هنرمند ایرانی در اوضاعِ سالِ ۱۳۶۷. این متن که ویرایشِ نهاییِ آن با شاملو بود عنوانِ «گزارش اهل قلم – بهمناسبتِ فصلِ تولد و درگذشتِ بزرگانِ ادبِ معاصرِ ایران» را داشت. این متن را ۲۳ تن از اهلِ‌قلمِ ایران در تاریخ ۲۰ دی ماه ۱۳۶۷ شمسی امضا کردند و در چند نسخه تکثیر و پخش شد.

شاملو در منازعهیِ فکری و سیاسی که در کانون نویسندگان میانِ طرفدارانِ حزب توده ایران و اکثریتِ کانون در سالهایِ پس از انقلاب درگرفت، سهمِ شایستهای بهعهده گرفت. و در آن روزگار که بسیاری از نشریه‌ها از درج دیدگاههایِ کانون نویسندگان خودداری می‌کردند و کم نبودند نشریههایی که آشکارا یا در نهان همراه و پشتیبانِ حزب توده بودند و یکجانبه علیه کانون نویسندگان مینوشتند یا به مخالفانِ آن میدان میدادند و درحقیقت حزب توده با شبکههایِ پنهان و آشکارِ خود دست به کارزاری بزرگ علیه مواضعِ استقبالطلبانهیِ کانون زده بود، شاملو در نشریهیِ معتبر و وزینِ «کتاب جمعه» که جایگاهِ خاصی میانِ روشنفکران و جوانان داشت، با همهیِ وزن و اعتبارِ ادبی و اجتماعیِ خود به میدان آمد و با آنان مقابله کرد و صفحه‌هایِ «کتاب جمعه» را دراختیارِ هیئت‌دبیرانِ وقتِ کانون قرار داد و توانست بسیاری از ترفندها و توطئههایِ رنگارنگ آنان را خنثی کند.

به گفتهیِ محمدعلی سپانلو «در جبههبندیِ سیاسیِ جدید در کانون شاملو چشموچراغِ آن گروه حساب میشد که ضمنِ احترام به بسیاری از ارزشهایِ چپ، قیمومیتِ هیچ قدرتِ خارجی را نمیپذیرفتند. جناحِ مخالف مستقیم و غیرمستقیم میکوشید شاملو را لجن‌مال کند ولی او با سکوتِ هوشیارانهای از درگیریِ مستقیم احتراز میکرد…» از فروردین سال ۱۳۷۳ که بیش از شصت نفر از کانونیان و اهل‌ِقلم نامهیِ سرگشادهای به رئیسِ قوه‌یِ قضاییهی وقت، آیت الله محمد یزدی، در بارهیِ دستگیری سعیدی سیرجانی نوشتیم تا پایانِ زندگیاش، نام و امضایِ شاملو در بسیاری از متن‌هایِ کانونِ نویسندگان وجود دارد.

شاملو در دورهیِ اول کانون، که چرایی آن بیرون از بحث ماست، در هیچیک از جلسههایِ نگارشِ مرامنامه و اساسنامهیِ داخلی و انتخابِ هیئت‌دبیران حضور نداشت، در زمانِ تجدیدِ حیاتِ کانون در سال۱۳۵۶ در ایران حضور نداشت، در دورهیِ اخیر هم بهعلت بیماری نمیتوانست نقشی فعال داشته باشد اما، جایگاهِ شاملو در کانون نویسندگان را نمیتوان تنها در حضور یا عدمِ حضورش در همهیِ لحظههایِ زندگیِ کانون سنجید.

شاملو یکی از قُله هایِ شعر معاصر ایران بود و هست و در جریانِ شعری که او میداندارش بود تا به امروز کسی نتوانسته است درکنارش بنشیند؛ در عرصهیِ مطبوعات تنها سردبیریِ سه نشریهیِ «خوشه» و «کتاب هفته» و «کتاب جمعه» کافی است تا نامی ماندگار برای کسی بهارمغان بیاورد؛ «کتاب کوچه» یکی از بی‌بدیلترین مجموعهای از این گونه کار است که تا بهامروز در تاریخِ فرهنگ ما بهوجود آمده است، و چنانچه ترجمهها و شعرخوانیها و … را هم درکنارِ این‌همه کارِ سترگ بگذاریم، کموبیش سیمایِ کسی که چند دهه حضوری فعال و پیگیر در دنیایِ روشنفکران ایران داشته است آشکار میشود.

اما، شاملو بیش از اینهمه است. شاملو بهخصوص در دوران پس از انقلاب به‌یمنِ نگاه و رفتارِ خاصِ خود و بهیمنِ حساسیتها و پیش‌بینیها و رفتارِ شرافتمندانه و مسئولانهاش به یکی از نمادهایِ وجدانِ جامعهیِ روشنفکریِ ایران تبدیل شد. و سایهیِ این وجدانِ آگاه، باحضور یا بیحضورِ جسمانیِ شاملو، بر زندگیِ کانون نویسندگان ایران حضوری بلامنازع داشت.

شاملو بهرغم دوری از تهران و آن وضعیت جسمانیاش چگونگیِ فعالیتهایِ کانون را بهدقت پیگیری می‌کرد و به آن حساس بود. اما، بهعلتِ دوری و مشکل بودن رفتوآمد با شاملو (باتوجه به وضعیت بیماری‌اش سعی اغلب دوستان براین بود که کمتر مزاحماش شوند) این حساسیت گاه باعثِ سوءِاستفادهیِ کسانی می‌شد که از سرِ نمیدانم چه؟ (کمترینِ آن خودشیرینی بود و مطرح کردنِ خود و سوءِاستفاده از نام شاملو) مطلب‌هایی نادرست و دروغ به شاملو منتقل میکردند که حاصلاش جز «عرضِ خود میبری و زحمتِ ما می‌داری» نبود.

ازجمله سخنچینیهایِ روزنامهنگاری بود که در آن زمان شهرتی بههم زده بود، از هوشنگ گلشیری نزد شاملو که هوشنگ میخواهد کانون را «بهسازش بکشاند و …»! هوشنگ گلشیری که بهگواهِ زندگی و کارنامهیِ ادبیاش پاسدارِ بیچونوچرایِ شرافت قلم بود، بهحق بسیار مینالید و گلهمند بود، نه از آن روزنامهنگار که خوب می‌شناختاش بلکه از شاملو. اما، خود بارها شاهد بودم که هوشنگ با بزرگواریِ تمام چگونه حرمتِ شاملو را پاس میداشت. و در آن تقلاها و کوششهایِ جانکاه ما برای ازسرگیریِ فعالیتهای کانون، زمانی کسانی نقل کردند که شاملو در جمعی درخصوصِ کانون نویسندگان گفته است «با گوشتِ گندیده نمیتوان خورشت درست کرد»! و این سخنِ راست یا ناراست دستآویزِ مدعیانی شد و «عَلَم»ی که آن را در سر هر کوی و برزن در داخل و خارج کشور برضدِ ما برافرازند. در یکی از دیدارها با شاملو به‌اختصار به این موضوع اشارهای کردم و شاملو چنان مهربانانه پاسخ داد که از بیان آن شرمنده شدم. و به یکی از دوستان نازنینام هم گفته بود «جبران میکنم».

و در پیامِ تاریخیِ خود به نخستین مجمععمومیِ کانون نویسندگان در تاریخ آذر ۱۳۷۸، پس از جانباختنِ عزیزانمان محمد مختاری و جعفر پوینده، که در سالنِ اجتماعاتِ «اتحادیۀ ناشران و کتابفروشان تهران» برگذار شد گفت: “یاران هم‌قلم گرچه در این سال‌ها ‌نتوانسته‌ام در میدانِ عمل همگام‌تان باشم، آنچه را که برشما رفته است لحظهبهلحظه بادقت و نگرانی دنبال کرده‌ام: تلاشِ پی‌گیرتان را، از درون بهتان خوردن و از بیرون دشنام شنیدن‌تان را، تا لبِ درهیِ مرگ رفتن‌تان را، درجوارِ مرگ زیستنتان را و مصیبت دیدنتان را، آنگاه‌که هم‌گامانِ شجاعمان میرعلایی و حسینی و مختاری و پوینده قربانیِ کینهیِ سیاهاندیشان شدند. اکنون ازاینکه توانستهاید بهرغمِ همهیِ این دشواریهایِ توانکاه به آرمانهایِ دیرینِ اهلِ‌قلمِ دیارمان – آزادگی و ناوابستگی به قدرت – وفادار بمانید به خودم و به شما تهنیت میگویم و بهعنوانِ یکی ازاعضایِ هیئت‌دبیرانِ پیشینِ کانون نویسندگان ایران امیدوارم گردهم آمدنتان به توفیق انجامد و متنِ نهاییِ منشور و اساسنامهیِ کانون نویسندگان ایران به تصویب رسد و هیئت‌دبیران جدید برگزیده شود. سلام‌هایِ قلبیِ مرا بپذیرید. احمد شاملو. شهرک دهکده. آذر ۱۳۷۸ خورشیدی”
همانطور که دیده میشود شاملو بهروشنی به موضوعِ «ازدرون بهتان خوردن و از بیرون دشنام شنیدن» اشاره کرده است. و آن مدعیانِ «بی‌عَلَم‌مانده» هم آنچنان موضوع را فراموش کردند که به انکار آن رسیدند.

من و شاملو و ترجمهیِ «حماسه گیل گمش»

آخرهایِ زمستان سال ۱۳۷۷ بود. زنده یاد شاملو تلفن کرد و گفت سَری بروم پیشاش. البته الان حضور ذهن ندارم که آن‌سویِ خط خودِ شاملو بود یا آیدا خانم نازنین. من جز در دورانی که «شورایِ بازنگریِ در شیوه‌یِ نگارشِ خطِ فارسی» را تشکیل داده بودیم و درنتیجه بیشتر همدیگر را می‌دیدیم، سالی یکی، دو بار می‌رفتم به دیدار شاملوی عزیز.
البته همیشه جویایِ حالش بودم. چندبار هم که نازنین دوستِ دیرینهام عبدالله کوثری (که دوستیمان از پشتِ نیمکتِ سال سوم دبیرستان البرز شکل گرفت و تا امروز همچنان برسر آن عهد هستیم) از مشهد به تهران میآمد و میگفت سری به شاملو بزنیم با عبدالله میرفتیم. هربار هم که به دیدنش میرفتیم، گلایه میکرد که چرا کم به سراغش میرویم که هر دو میگفتیم که به‌رغمِ همهیِ اشتیاقمان و … باعث زحمت خواهیم شد. واقعاً هم چنین بود. با وضعیتِ جسمانی که داشت و قیدیِ که در آراسته ظاهر شدن داشت، واقعاً زحمت بود برایش. تازه اگر حالش خوب بود، اگر کسالتش شدید شده بود که خودِ ظلم بود.

عذرِ ما را به‌مختصر واژه و جملهای مهربانانه نمیپذیرفت و میگفت که من هم دل دارم. اما این بار خودِ شاملو تلفن کرده بود و خواسته بود به دیدارش بروم. رفتم. بهرغم وضعیتِ نه‌چندان مناسب آن روزها. با اشتیاق به دیدنش رفتم. و اگر ذهنم خطا نکند با دوست بزرگوارم ایرج کابلی رفتم.

پس از صحبتهایی از اینجاوآنجا از جنسِ صحبتهایی که همیشه میان ما میشد، به من گفت که خودت می‌دانی که من سالهای چهل به کارِ ترجمهیِ «حماسه گیل گمش» پرداختم و حالا هم دو باره از نو شروع کرده‌ام به این کار ولی، پس از پایانِ این کار به این نتیجه رسیدهام که نتیجه‌اش چندان برایم رضایت‌بخش نیست (حقیقت این است که شاملو از سر فروتنی در بارهیِ این کارِ خود تعبیرِ تندی به کار برد که به خود اجازه نمیدهم آن را با همان واژه هایی که خود به‌کاربرد نقل کنم).

و اضافه کرد که حالا این کار دستِ خودت. بِبَرش. هم فرانسهات را قبول دارم و هم فارسیات را. هرکاری که لازم می‌دانی روی آن انجام بده و این کار به اسمِ هر دویِ ما منتشر شود. گفتم، من به یک شرط این کار را خواهم کرد. گفت، به چه شرطی؟ گفتم به‌این‌شرط که کار فقط به نامِ شما منتشر شود. گفت، آخه خودت هم رویِ آن کار میکنی و … گفتم، نه. این کارِ شماست. و من باکمال‌میل بر رویِ آن کار خواهم کرد اما، کارِ شماست. اگر این شرط را می‌پذیرید، من این ترجمه را میبرم و رویِ آن کار میکنم. گفت، حالا ببر و کارش رو انجام بده، بعد با هم صحبت میکنیم. و بعد هم متنِ تایپ‌شدهیِ ترجمه خود و کتابی که از رویِ آن ترجمه میکرد در اختیارم گذاشت. کتاب به زبان فرانسه بود با این مشخصات:

Les religions du Proche-Orient, babyloniens-ougaritiques-hittites
(Les religions du Proche-Orient asiatique, Textes babyloniens, ougaritiques,
hittites)
Présentés et traduits par : René LABAT, André CAQUOT, Maurice SZYCER, Maurice VIEYRA
Librairie Arthème Fayard et Editions Denoel, 1970, Paris.

به‌رغمِ کارِ تدریس و کارهایِ پژوهشی و کارهایِ کانون نویسندگان و همهیِ کارهایِ ریز و درشتی که داشتم، به‌جد مشغول بررسیِ این ترجمه و کار بر رویِ آن شدم. اغلب هم به این صورت بود که هفتهای دو، سه شب پس‌ازآنکه به خانه می‌رسیدم، پس از مختصر استراحتی تا پاسی پس از نیمه شب و گاه تا سه، چهار صبح به مقابلهیِ ترجمه با متنِ فرانسه میپرداختم و با فارسی و معادلها کلنجار میرفتم.

در روزهای جمعه یا روزهایی هم که در خانه میماندم از این کار غافل نبودم. آخرین باری هم که نازنین شاملو را دیدم در آبان ماه ۱۳۷۸ بود. دو، سه هفتهای پیش از تشکیلِ نخستین مجمع‌عمومیِ کانون نویسندگان در سالنِ «اجتماعات اتحادیۀ ناشران و کتابفروشان تهران» (در تاریخ ۴ آذر ۱۳۷۸). به‌عنوان هیئت‌دبیرانِ موقتِ کانون نویسندگان (من و هوشنگ گلشیری و علی اشرف درویشیان و ایرج کابلی و اکبر معصوم بیگی و …) و برای ادایِ احترام به شاملو و مطلع کردناش از تشکیلِ مجمع‌عمومیِ کانون و … به دیدارش رفته بودیم.

در این دیدار هم به‌مختصر در بارهیِ این ترجمه و اینکه زمان میبَرَد با هم صحبت کردیم. در نیمه‌یِ فروردینِ سال ۱۳۷۹ برای شرکت در یک کنفرانس، «پرحاشیه» و «بدفرجام» برای شرکت کنندگان آن، راهیِ آلمان شدم و برخلافِ میل و به‌ناگزیر مجبور شدم مدتی در خارج باشم. در تابستان همان سال که شاملو در بیمارستان بستری بود، همسرم که به عیادتش رفته بود، شاملو به او گفته بود که چرا کاظم این کار را تمام نکرده و …، و همسرم گفته بود که من شاهد بودم که شبها گاه تا صبح رویِ ترجمه شما کار میکرد. می‌دانستم که بسیار دلبستهیِ این کار است. من هم با تمامِ وجود دلبستهیِ کاری بودم که به‌جان پذیرفته بودم.

خودِ من هم از سالها پیش شیفتهیِ «حماسه‌ی گیل گمش» بودم و چند بار آن را به فرانسه خوانده بودم. و بیش از همه و بیش از همیشه مشتاق بودم که تا شاملو میانِ ماست به این قول خودم عمل کنم. اما، خیلی زودتر از آنچه فکر میکردیم شاملو جهان ما را وانهاد و این کار در زمانِ بودنش به پایان نرسید. و منِ مشتاقِ وفایِ به قول در حسرت ماندم. بعد شنیدم که ناشرِ محترم در صددِ انتشار همان ترجمهای است که شاملو از آن راضی نبود. پیام فرستادم که من بر رویِ این متن کار کرده‌ام و منتظر هستم که هم کتاب به زبان فرانسه و هم ترجمهای که شاملو به من داده بود به دستم برسد و کار را تمام کنم. حال نمی دانم پیام من به دوست عزیز ناشرمان نرسید یا ترجیح چنان بود که همان ترجمهیِ شاملو منتشر شود.

و منتشر شد. اما، من هنوز کارِ خود را پایان یافته نمیدانستم و نمیدانم. مدت زمانی طولانی طول کشید تا همان ترجمه‌یِ تایپ شدهی شاملو و کاری که بر رویِ آن انجام داده بودم و کتاب فرانسهیِ شاملو به دستم برسد. دراین‌میان متوجه شدم که ترجمهیِ جدیدی از حماسهیِ گیل گمش در سال ۱۹۹۲ به زبان فرانسه منتشر شده است که برخلافِ متنِ سالِ ۱۹۷۰- کتابی که شاملو در اختیار داشت- تنها به حماسه‌یِ گیل گمش می‌پرداخت و ترجمهیِ جدیدی بود. و دیگر آن کتابِ فرانسه‌یِ متعلق به سال ۱۹۷۰ نمیتوانست مرجع باشد. در سال ۱۹۹۹ هم ترجمهای جدید به زبان انگلیسی از حماسه‌یِ گیل گمش با ترجمهی ِ Andrew GEORGE منتشر شده بود. بااین‌همه، من هنوز دلبستهیِ حماسهیِ گیل گمش هستم و درکنارِ دیگر کارهایم از این کار غافل نیستم و قصد دارم در نخستین فرصتی که دست دهد این کار را با همهیِ تغییرات جدیدی که در ترجمهیِ متن گیل گمش اتفاق افتاده است، به پایان برسانم. امروز شاملویِ نازنین و بزرگ دیگر در میان ما نیست اما، من همچنان خود را به آن قول متعهد می‌دانم.
برلن، سوم دی ماه ۱۳۹۳ برابر با ۲۴ دسامبر ۲۰۱۴
***************************************************************
*این متن در کتابِ «من بامدادم سرانجام» (یادنامۀ احمد شاملو)، به خواستاریِ سعید پورعظیمی، انتشارات هرمس، چاپ اول، ۱۳۹۶ منتشر شده است (ص. ۳۲۴ – ۳۳۲).

پیام شاهزاده رضا پهلوی بمناسبت چلمین سالروز درگذشت پدرش

شاهزاده رضا پهلوی در پیامی که به مناسبت چهلمین سالروز درگذشت پدرش، محمدرضا شاه پهلوی، منتشر کرده با اشاره به گریه پدرش هنگام ترک ایران گفته است آن اشک «امروز از چشم فقر می‌ریزد؛ از چشم دهقان؛ از چشم معلم؛ از چشم رُفتگر و از چشم کولبر».

شاهزاده رضا پهلوی در پیامی تصویری که روز شنبه ۴ مرداد منتشر شد، با اشاره به جملات پنجاه سال پیش پدرش گفته است: از آن زمان نیم قرنی می‌گذرد، «نیم قرنی پر از فراز و نشیب. راهی که با تمام دشواری‌ها راه ترقی بود».

وی در این پیام می‌گوید راه ترقی که پدر و پدربزرگش بنا نهاده بودند «در سقوطی سهمگین مسدود شد؛ انسدادی که بسیاری از آحاد ملّت را در فقر فرو برده؛ فقری که باید هر ایرانی را به فکر وا دارد».

محمدرضا پهلوی، آخرین پادشاه ایران، پنجم مرداد ۵۹ در شصت سالگی در قاهره، پایتخت مصر، درگذشت.

دکترمظفّر بقائی و مسیحِ باز مصلوب ، علی میرفطروس

دکتر مظفّرِ بقائی و مسیحِ باز مصلوب!( بخش نخست)،علی میرفطروس
*علی اکبرسعیدی سیرجانی: «با آشنائی چهل ساله و قریب سی سال دوستیِ مداوم و مصاحبتِ دست کم هفته‌ای یک بار، به من این حق را می‌دهد که دکتر مظفّر بقائی را از اخلاقی‌ترین رجال سیاسی روزگارمان بدانم» .

* رهبران حزب توده در سیمای دکترمظفّربقائی و خلیل ملکی دشمنان آشتی ناپذیری را می دیدند که «بهرشیوۀ ممکن» می باید آنان را بی آبرو و منکوب کرد.به این منظور، حدود ۱۰۰ روزنامه و نشریۀ وابسته به حزب توده و نیز تبلیغات رادیو مسکو و «رادیو پیک ایران»علیه دکتر بقائی و خلیل ملکی بکار گرفته شد.

*دکتر مظفّر بقائی:« همۀ دنیا هم که جمع بشوند من [ به قانون اساسی جمهوری اسلامی] رأی نمی‌دهم! ».

***

«شما کشیش‌ها بودید که مسیح را به صلیب آویختید و اگر مسیح بار دیگر به این دنیا بیاید همین شما هستید که بار دیگر او را به صلیب خواهید کشید». (مسیحِ بازمصلوب،ترجمۀ محمدقاضی،صفحه ۴۲۱).

مسیحِ بازمصلوب – اثر درخشان نیکوس کازانتزاکیس – داستان جامعه‌ای است که درسیطرۀ دین و کلیسا زوال اخلاقی و سقوط معنوی را تجربه و تکرار می کند. مسیحِ بازمصلوب حدیث نفی وُ نفرت وُ نفرین به نویسندۀ بزرگی است که پس ازمرگ،هیچ کلیسایی در یونان حاضر به تدفین جنازه اش نشد آنچنانکه مجبورشدند تا وی را در گورستانی بی نام ونشان به خاک بسپارند. مسیحِ بازمصلوب ادّعانامه ای است علیه جزم اندیشان ،دروغگویان و عوامفریبان؛ کسانی که دگراندیشان را با انگِ«جاسوس بیگانه »، «خائن» و «مرتد»به مسلخ می برند…سرنوشت سیاسی دکترمظفّر بقائی و خلیل ملکی یادآورِ مسیحِ بازمصلوب است.

ضرب المثلی فرانسوی می گوید:یک دروغ اگر صد بار تکرار شود، تبدیل به حقیقت می‌شود!

Un mensonge répété cent fois, se transforme en vérité

زندگی و سرنوشت سیاسی دکتر مظفّر بقائی مصداق روشن این ضرب‌المثل است.

در سال‌های اخیر زندگی سیاسی دکتر مظفّز بقائی مورد توجـّه برخی پژوهشگران قرار گرفته است.در واقع، فاصله گرفتن از دوران پرآشوب ملّی شدن صنعت نفت، فروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک ، رهائی از قیدِ«روایت انحصاری تاریخ» و ظهورِ نسلی تازه که خواهان روایت تازه ای ازتاریخ معاصرایران است،ضرورتِ بازخوانیِ «پروندۀ دکتر بقائی» را دوچندان کرده است.گویا در خطاب به همین نسل تازه و کنجکاو است که بقائی در محاکمه اش در دادگاه نظامی گفته بود:

–«اگر جوانان این مملکت در مقامی قرار بگیرند که بتوانند حرف‌های طرفین دعوا را بشنوند، من یقین دارم بهتر از جوانان هر مملکت دیگری قضاوت خواهند کرد»(۱).

برخی کتاب ها هرچند که ترسیم زندگی سیاسی دکتر بقائی را تسهیل می کنند(۲). با این وجود بخاطرسیطرۀ تبلیغات دیرپای حزب توده و دیگر دشمنان دکتربقائی، بررسی شخصیّت و عقاید وی هنوز به انگیزه‌های سیاسی ـ ایدئولوژیک آغشته است و از این رو، مطالعۀ «پروندۀ بقائی» ـ غالباً ـ به «پرونده‌سازی علیه بقائی» سقوط کرده است،دراین میان کتاب« زندگینامۀ سیاسی دکتر مظفّر بقائی»،بکوشش حسین آبادیان هر چند حاوی برخی اسناد دست اول و ارزشمند است، امّا نوعی گرایش سیاسی ـ ایدئولوژیک در شیوۀ ارائۀ این اسناد و نامه‌ها و «استنتاج» از آنها و نیز چگونگی دستیابی به این اسناد و خصوصاً بازجوئی‌های دکتر بقائی در زندان جمهوری اسلامی، کارِ نویسنده را با شائبه‌های سیاسی همراه کرده و آنرا تا حد یک «کتاب حکومتی» تنـّزل داده است(۳).

پرونده سازی های رایج دربارۀ دکترمظفّرِ بقائی تداوم «فرهنگ» و «اخلاق»ی است که من در مقالات«نگاهی به یک عارضۀ تاریخی! »،«ما و «نفرین شدگان تاریخ» و «خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها! » از آن یادکرده ام. مقالۀ حاضر به قصدِ بازاندیشی دربارۀ شخصیّتی است که درتاریخ معاصرایران یکی از قربانیان ترورِ شخصیّت بشمار می رود.

برخی دشمنان دکتر بقائی ضمن نادیده گرفتنِ اخراج حسن آیت از حزب زحمتکشان توسط بقائی درسال ۱۳۴۷ ، وی را « بنیانگذارِ نظریۀ ولایت فقیه » دانسته و آرای سیاسی دکتربقائی را «شبیه آرای سیاسی آیت الله خمینی»قلمداد کرده اند!!،درحالیکه میراث خوارانِ «ولایت فقیه» درجمهوری اسلامی و شاهدان عینیِ این ماجرا ضمن تأکید براینکه طرح«ولایت فقیه» مطلقاً ربطی به بقایی نداشت یادآور شده اند:

-« … روح دکتر بقائی هم از این جریان خبر نداشت و حزب [زحمتکشان]هم مطلقاً مطلع نبود. بعد که این قضیه مطرح شد، بقائی در کمیتۀ مرکزی سخنرانی و بعد هم در وصیتنامه‌اش به موضوع اشاره کرد. قرار شد تصمیم بگیریم که به قانون اساسی رأی بدهیم یا ندهیم. دکتر بقائی گفت همۀ دنیا هم که جمع بشوند من [ به قانون اساسی جمهوری اسلامی] رأی نمی‌دهم! ».

ابراهیم اسرافیلیان – یکی از یاران نزدیک آیت-نیز می گوید :

-« آیت در سال ۴۷… گفت که با روش حزب زحمتکشان کاری از پیش نمی‌رود…[لذا] در سال ۴۷ صریحاً موضع خود را اعلام کرد و گفت: «من طرفدار مبارزۀ مسلحانه هستم و شیوۀ شما را قبول ندارم.»…. در آنجا شخص دکتر بقایی اعلامیه‌ای داد و اخراج آیت را از حزب زحمتکشان رسماً اعلام کرد…… این‌ها [آیت و بقایی] از سال ۴۷ به این طرف کاملاً از هم جدا بودند…دکتر بقایی در اعتقاداتش قرص و محکم بود و از بیان آن‌ها واهمه‌ای نداشت، حالا راهش اشتباه بود، امر دیگری است. یکی از اشتباهاتی که کرد این بود که[بقائی] مطلقا اعتقاد به حکومت مذهبی نداشت، روی این حساب، قبل از اینکه قانون اساسی در مجلس خبرگان مطرح شود، فهمید که آیت دارد در آنجا فشار می‌آورد که اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی بگنجانند. دکتر بقایی هم محکم ایستاد و وصیت‌‌نامه‌ چند ساعته‌ای را در نوار گفت…در آن وصیّت‌نامه سیاسی قاطعانه با حکومت مذهبی مخالفت می‌کند و می‌گوید من با این قانون اساسی و حکومت مذهبی به‌ کُلّی مخالفم».

شاهدِ آگاه دیگری ضمن تأئیدهمین موضوعات یادآوری می کند:

-« آیت بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ فهمید نمی‌تواند با حزب زحمتکشان کار کند … آنچه موجب شده برخی از افراد به این تصور دامن بزنند که دکتر بقایی عامل گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی جمهوری اسلامی بود، پیش‌نویسی است که از طرف حزب زحمتکشان به مجلس خبرگان قانون اساسی پیشنهاد شد. باید صریحاً بگویم که در تدوین آن پیش‌نویس، دکتر بقایی هیچ نقشی نداشت ».

پرونده سازی علیه دکترمظفّر بقائی به آنچنان«هنر»ی تبدیل شده که برخی افرادِ مُغرض نامۀ ۹۴صفحه ای و ستایش آمیزِ حسن آیت به دکتربقائی (بتاریخ یکشنبه،سوم آذر ۱۳۴۲)را به وقایع سال ۵۸ و وقوع انقلاب اسلامی تعمیم داده تا بدینوسیله پیوندِ سیاسیِ آیت با دکتربقائی را«استنتاج»نمایند!!، «هنر»ی که یادآورِ این سخن سعدی است:

تو ای نیک بخت این نه شکل من است

ولیکن قلم در کفِ دشمن است

طرحی از یک «شخصیّتِ نفرین شده»!

مانند بسیاری از سیاستمدارانِ دوران ملّی شدن صنعت نفت ،دکترمظفّربقائی نیز خالی از ضعف وُ اشتباه نبود ، برما است که با « نگاه مادرانه به تاریخ » برآن دورانِ دشوار بنگریم تا از رویدادهای تاریخی بجای «چماق»، چراغی برای آیندگان بسازیم.براین اساس،علاوه برانتشار« ویژه نامۀ دکتر مظفر بقائی »، سال ها پیش در مقالۀ«دکتر مظفر بقائی:قربانیِ حمّام فینِ حزب توده »کوشیده ام تا طرحی از شخصیّت و عقاید وی به دست دهم.اینک با نگاهی کوتاه به آن مقالۀ بلند یادآور می شوم که برای آگاهی از مواضع سیاسی دکترمظفّر بقائی درهنگامۀ انقلاب اسلامی باید به کتاب «آنکه گفت: نه!» ـ که در واقع وصیـّت‌نامۀ سیاسی بقائی است ـ مراجعه کرد(۴). نکات مهم این «وصیـّت‌نامه» بیانگر آینده‌نگری سیاسی بقائی در آغاز انقلاب اسلامی بود، موضوعی که با مواضع رهبران جبهۀ ملّی تضادِ آشکار داشت و چه بسا که -بعدها- باعثِ قتل دکتربقائی در زندان جمهوری اسلامی شده باشد.

دکتربقائی،صادق هدایت و سعیدی سیرجانی!

دکتر مظفّر بقائی ابعاد مختلفی از زندگی سیاسی، فرهنگی و دانشگاهی را تجربه کرده بود و از این نظر، در میان رهبران سیاسی و روشنفکران زمان خویش، برجسته و ممتاز بود.مقالۀ حاضر بدنبال یک بررسی جامع در این باره نیست، بلکه با نگاهی کوتاه به مبارزات سیاسی دکتر مظفّر بقائی در جریان ملّی شدن صنعت نفت، می‌کوشد تا ضمن ارائۀ طرحی کلّی از شخصیـّت و عقاید وی،به رابطۀ نزدیک و دوستی صمیمانۀ بقائی با صادق هدایت اشاره‌ای داشته باشد.باتوجه به اینکه هدایت-اساساً-ازمعاشرت با مردان سیاسیِ آن زمان پرهیز می کرد و آنان را«رجّاله» می نامید،تأمّل در رابطۀ صادق هدایت با دکتر بقائی می تواندحاکی از شرافتِ اخلاقی بقائی بشمار آید.زنده یاد علی اکبرسعیدی سیرجانی نیز تأکید می کند:

–«با آشنائی چهل ساله و قریب سی سال دوستی مداوم و مصاحبتِ دست کم هفته‌ای یک بار، به من این حق را می‌دهد که دکتر مظفّر بقائی را از اخلاقی‌ترین رجال سیاسیِ روزگارمان بدانم»(۵).

بنابراین، ترور شخصیّتِ دکترمظفّر بقائی و چرائیِ آن در چرخۀ هولناک تبلیغات حزب توده و دیگران می تواند ابعاد سیاسی-ایدئولوژیک آن را آشکار سازد.

***

مظفّر بقائی در سال ۱۲۹۱ شمسی در خانواده‌ای مشروطه‌خواه و معتقد به آئین «شیخیـّه» رشد و پرورش یافت. مدارا و تساهل این فرقه در برخورد با ادیان و عقاید دیگر خاستگاه آئین‌های اصلاح‌طلبانۀ «بابیـّه» و «بهائیـّت» و بستر پیدایش متفکّرانی مانند میرزا آقاخان کرمانی بود.

پدر مظفّر بقائی، میرزا شهاب راوری کرمانی، از مبارزان جنبش مشروطیـّت بود که در ترویج و تبلیغ مشروطه‌خواهی تلاش فراوان کرد. او از رهبران اصلی دموکرات‌های ناحیۀ کرمان و از بنیانگذاران نخستین مدارس نوین با نام‌های «نصرت ملّی»، «شهاب»، «سعادت»، «فخریـّه» و «مدرسۀ ملّی» در کرمان بود که خود، ریاست برخی از آنها را بر عهده داشت. میرزا شهاب ، نمایندۀ مجلس شورای ملّی در دورۀ چهارم بود. او در سال ۱۳۰۱ به همراه سلیمان میرزا اسکندری و دیگران، «حزب سوسیالیست» را تأسیس کرد و مانند بسیاری از روشنفکران آن زمان از حامیان «رضا خان سردار سپه» و سپس از اعضای دادگستری نوین ایران بود. مادر مظفّر بقائی از زنان پیشگام زمانش و از نخستین زنانی بود که قبل از «کشف حجاب» توسّط رضا شاه (۱۷ دی‌ماه ۱۳۱۴) اقدام به برداشتن حجاب کرده بود .

تلاش‌های فرهنگی و مبارزاتی میرزا شهاب ـ بی‌تردید ـ در رشد و قوام شخصیـّت پسرش تأثیر فراوان داشت. مظفّر بقائی پس از اتمام تحصیلات دبیرستانی در مدرسۀ «سن لوئی»، در تابستان سال ۱۳۰۸ به همراه غلامحسین صدیقی، عیسی سپهبدی، علی اکبر بینا، علی اصغر سروش و دیگران جزو گروه دومِ دانشجویانی بود که از طرف رضا شاه برای تحصیلات عالیه به فرانسه اعزام شد . بقائی پس از گذراندن دانشسرای عالی «سن کلو» (Saint Cloud)، در دانشگاه سوربن به تحصیل اخلاق و زیبائی‌شناسی مشغول شد. از فضای فکری بقائی در آن دوران اطّلاع چندانی در دست نیست ولی با توجـّه به تربیت خانوادگی و روحیـّۀ جوان و کنجکاو بقائی، شاید وی تحت تأثیر بحث‌های روشنفکران پاریس، از جمله در بارۀ استعمار، ناسیونالیسم، سوسیالیسم و ظهور فاشیسم در آلمان قرار گرفته بود، آنچه مسلّم است اینکه بقائی در فرانسه آخرین اعتقادات خویش نسبت به اسلام و روحانیـّت را از دست داد و در نامه‌هائی به پدرش، به تحقیر و توهینِ روحانیـّت شیعه پرداخته بود (۶).

بقائی در دانشگاه سوربن رسالۀ دکترایش را در بارۀ «اخلاق ابن مِسکَوُیه» نوشت . موضوع این رساله در ترسیم هندسۀ فکری بقائی دارای اهمیـّت فراوان است چرا که مِسکویه را «انسان‌گرائی متین» (L’humaniste serein) و منادی خِرَدگرائی در قرن ۴ هجری/۱۰ میلادی دانسته‌اند(۷) . مسکویه بطور فعّال در زندگی سیاسی زمانۀ خود درگیر بود و وجه تمییز انسان از سایر جانوران را در پیوند انسان با مسائل سیاسی ـ اجتماعی زمانش می‌دانست. مسکویه با «گیتی‌گرائی» (سکولاریسم) و نگاهی سرخوشانه به زندگی، ضمن احترام به ادیان و مذاهب، در کتاب «تهذیب الاخلاق» تأکید می‌کند: «از آنجا که انسان‌ها به کمال یکدیگر یاری می‌کنند، باید یکدیگر را دوست داشته باشند، زیرا هر یک کمال خود را در دیگری می‌بیند و «همه، عضو یک پیکرند»(۸) .

دلبستگی دکتر بقائی به زندگی محرومان جامعه، تأسیس «حزب زحمتکشان ملّت ایران» و نوعی سلوک اخلاقی و شادخواری، شاید جلوه‌ای از تأثیرات اخلاق مسکویه در زندگی و عقاید دکتر بقائی بود.

بقائی در سال ۱۳۱۷ به ایران بازگشت و پس از انجام دورۀ سربازی و تدریس در برخی مدارس، بعنوان استاد علم اخلاق در دانشگاه تهران به کار پرداخت ، امّا حملۀ نیروهای متّفقین به ایران (۱۳۲۰) و آشوب‌ها و آشفتگی‌های سیاسی ـ اجتماعی بعد از سقوط رضا شاه، بقائی را از عرصۀ دانشگاه به عرصۀ فعالیـّت‌های سیاسی کشاند. به روایت صدرالدین الهی و احمداحرار:

–«بقائی سخنوری توانا بود که با کاریزمای سیاسی خود بسیاری را مفتون و مجذوب خویش ساخته بود»(۹)

بقائی فعالیتـّت‌های سیاسی خود را در حزب «اتّحاد ملّی» (با حضور شخصیـّت‌هائی مانند غلامحسین مصاحب، محیط طباطبائی و مهدی ملکزاده) و حزب «کار» (به رهبری مشرف‌الدین نفیسی) آغاز کرد. او در سال ۱۳۲۴ ضمن تدریس در دانشگاه تهران، مدّتی نیز در آموزشگاه ایرانشناسی به کار مشغول شد. در این آموزشگاه، زبان‌های باستانی، تاریخ، زبان و فرهنگ ایران باستان، باستان‌شناسی و زبان‌شناسی تدریس می‌شد و از جمله استادان آن، استاد ابراهیم پورداوود، دکتر ماهیار نوائی، دکتر محمّد جواد مشکور و دکتر محمّد معین بودند (۱۰).

بقائی در سال ۱۳۲۶ از طرف حزب دموکرات قوام‌السلطنه به نمایندگی مجلس انتخاب شد، امّا ـ در اعتراض به حضور وزیران توده‌ای در کابینۀ قوام و ائتلاف با آن حزب ـ بزودی از قوام‌السلطنه دل بُرید .

با اوج‌گیری مبارزات ضدانگلیسی در سال‌های ۱۳۲۸-۱۳۲۹ بقائی فعالیـّت‌های شدیدی را برای خلع ید از شرکت نفت انگلیس آغاز کرد. شاید بتوان گفت که شعار «ملّی کردن صنعت نفت» برای نخستین بار از طرف دکتر بقائی و سازمانی که او برای نظارت بر انتخابات مجلس شانزدهم تأسیس کرده بود، ابراز شد و سپس به همّت خلیل ملکی و مظفّر بقائی در روزنامۀ شاهد پیگیری و دنبال گردید (۱۱). نخستین شمارۀ روزنامۀ شاهد در ۲۹ شهریور ۱۳۲۸ با شعار «ما برای راستی و آزادی قیام کرده‌ایم» منتشر شد. بقائی در همین سال به همراه دکتر مصدّق، حسین مکّی، حائری‌زاده، عبدالقدیر آزاد و دیگران، به تشکیل «جبهۀ ملّی» اقدام کرد(۱۲) ، وی پس از حملۀ نیروهای دولتی به چاپخانۀ روزنامۀ شاهد، در اواخر پائیز ۱۳۲۹ «سازمان نگهبانان آزادی» را با هدف پاسداری از آزادی اندیشه و مطبوعات تأسیس نمود.

نخستین جرقۀ اختلافات!

کشف و انتشار اسناد مربوط به شرکت نفت انگلیس در خانۀ «ریچارد سدان» (Richard Seddon) – نمایندۀ شرکت نفت انگلیس در تهران- و مبارزۀ آشتی‌ناپذیر بقائی با دولت انگلیس و شرکت‌های نفتی، چنان مقام و محبوبیـّتی برای بقائی فراهم ساخت که ـ غالباً ـ نام بقائی با نام دکتر مصدّق قرین و همراه بود(۱۳).

ماجرای کشف «اسناد خانۀ سدان» در تیرماه ۱۳۳۰ نخستین اختلاف جدّی دکتربقائی با مصدّق بود. بر اساس گزارش یکی از کارمندان ایرانی شرکت نفت انگلیس بنام امیرحسین پاکروان مبنی بر انتقال شبانۀ برخی اسناد و مدارک شرکت نفت انگلیس به خانۀ ریچارد سدان ، دکتر بقائی ـ بعنوان مسئول سازمان خلع ید از شرکت نفت در تهران ـ به ابتکار خود و بدون اطّلاع یا مشورت با دکتر مصدّق، محل اختفای اسناد را در خانۀ سدان کشف و با همکاری نیروهای شهربانی و خصوصاً سرلشکر زاهدی (وزیر کشور دولت مصدّق) خانۀ سدان را تصـّرف و اسناد را با کمک امیرحسین پاکروان و سایر کارکنان ایرانی ادارۀ انتشارات و تبلیغات شرکت نفت، صورت‌برداری، ترجمه، طبقه‌بندی و با دستگاه قدیمی شهربانی ـ فتوکپی کردند و پس از این مراحل، دکتر مصدّق را در جریان امر قرار دادند.

پس از مدّتی، اسنادی در بارۀ یکی از بستگان نزدیک مصدّق کشف و توسّط دکتر بقائی به مصدّق ارائه شد، ولی مصدّق پرونده را زیر پتوی خود گذاشت و نه تنها از هرگونه اقدامی علیه متّهم خودداری کرد، بلکه همچنان وی را جزو محرم‌ترین اطرافیان خود نگاه داشت تا جائی که در سفر به آمریکا برای شرکت در شورای امنیـّت سازمان ملل و مذاکره با «مک گی»، معاون وزیر خارجۀ آمریکا، از وی به عنوان «مترجم امین» استفاده کرد.

به روایت دکتربقائی:

-«در جریان خلع ید [از شرکت نفت انگلیس] ما به اسرار زیادی واقف شدیم و احساس کردیم که دارند نهضت [ملّی شدن صنعت نفت] را از مسیر خود منحرف می‌کنند و وقتی که یقین حاصل کردیم که نمی‌توانیم جلوی منحرف شدن نهضت را بگیریم، فقط دو راه در پیش داشتیم: یکی راه سکوت و حاشیه‌نشینی، و راه دیگر: گفتن حقیقت امر به مردم و بجان خریدن همه نوع فحش و فضیحت و اتّهام. من و دوستانم به ندای وجدان، راهِ دوم را انتخاب کردیم. از آن روز، دیگر ما خائن شدیم! رجـّاله شدیم، چاقوکش شدیم و قاتل شدیم!…»(۱۴).

بقائی در موضعِ دیگری از دفاعیّات خود در دادگاه نظامی گفت:

-«…برخی اسناد خانۀ سدان در دادگاه لاهه برای اثبات حقّانیـّت ایران و محکومیـّت دولت انگلیس مورد استفاده قرار گرفته بود…اسنادی که بزرگ‌ترین خدمت را در دادگاه بین‌المللی لاهه و در شورای امنیـّت به این مملکت نمود و بزرگ‌ترین دلیل تبرئۀ ملّت ایران شناخته شد، بوسیلۀ سازمان ما و بوسیلۀ دوستان فداکار من به دست آمده است ولی کسانی که از همان اسناد بهره‌برداری‌ها کردند و با شرح و تفسیر آن، به مقامات رسیدند، همان‌ها ما را خائن و رجـّاله و چاقوکش معـّرفی کردند»(۱۵).

بخشی از این اسناد توسّط دکتر بقائی به اسماعیل رائین سپرده شد که در کتاب اسرار خانۀ سِدان منتشر شده‌اند(۱۶).

بقائی در ۱۴ مهرماه ۱۳۳۰ به همراه دکتر مصدّق برای شرکت در جلسۀ شورای امنیـّت سازمان ملل به نیویورک رفت و سپس، در ۷ خرداد ۱۳۳۱ برای شرکت در دادگاه لاهه عازم هلند گردید. این محبوبیـّت ملّی تا قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و آغاز دورِ دومِ زمامداری مصدّق ادامه یافت.

با وجود همۀ اختلافات و کدورت‌ها، بقائی تا اواخر سال ۱۳۳۱ بعنوان هوادار دکتر مصدّق باقی ماند بطوریکه بهنگام کسب رأی اعتماد مصدّق از مجلس، دکتر بقائی ـ در حالیکه ورقۀ رأی اعتماد خود و علی زُهری را به نمایندگان مجلس نشان می‌داد ـ گفت:

-«همانطور که گفته‌ام و نوشته‌ام، ما همه به شخص آقای مصدّق رأی اعتماد داده‌ایم و باز هم رأی می‌دهیم. این دو ورقۀ سفیدِ بنده و آقای زُهری است رأی اعتماد به آقای دکتر مصدّق، ولی با «لایحۀ اختیارات» به این صورتی که مطرح شده است، مخالف هستیم»(۱۷).

قربانی «حمّام فینِ» حزب توده!

مبارزات ضدانگلیسی و محبوبیّتِ گستردۀ دکتربقائی باعث شده بود تا حزب توده از او برای تشکیل «جبهۀ متّحد ضدامپریالیستی و ضدارتجاعی» دعوت کند ،امّا این دعوت با امتناع بقائی و دوستانش روبرو گردید(۱۸).

بن بست مذاکرات نفت ،وقوع آشفتگی ها اجتماعی و آشوب های سیاسی و قدرت‌نمائی‌های روزافزون حزب توده پس از قیام ۳۰ تیر و تسامح دکتر مصدّق با فعالیـّت‌های این حزب غیرقانونی، بتدریج، همدلی‌ها و همبستگی‌های «جبهۀ ملّی» را دچار پراکندگی و اختلافات گسترده ساخت. با توجـّه به مبارزات بقائی در ملّی کردن صنعت نفت و نقش وی و خصوصاً آیت الله کاشانی در بازگرداندن مصدّق به حکومت ، شاید بقائی امیدوار بود که در دومین کابینۀ دولت مصدّق مورد توجـّه یا مشورت بیشتری قرار گیرد، امّا ترکیب کابینۀ دوم وعملکردهای مصدّق، بقائی و بسیاری دیگر از رهبران جبهۀ ملّی را مأیوس و سرخورده ساخت. حضور افرادی تندرو و یا متمایل به حزب توده (مانند حسین فاطمی) و برخی اعضای «حزب ایران» (مانند مهندس احمد زیرک‌زاده، مهندس احمد رضوی و مهندس غلامعلی فریور) یأس و سرخوردگی بقائی را به عصیان و اعتراض مبدّل کرد زیرا «حزب ایران» در سال ۱۳۲۵ با حزب توده و سران فرقۀ آذربایجان ائتلاف کرده و برخی مواضع «حزب دموکرات کردستان»، «حزب سوسیالیست» و «حزب جنگل» (اجتماعیون) را نیز در نشریـّات خود منعکس نموده بود(۱۹)،درحالیکه بقائی و خلیل ملکی ، مبارزه با حزب توده را امری استراتژیک و اساسی می‌دانستند و دراین راه،چنان بی پروا بودند که گاه به اغراق و «زیاده روی» منتهی می شد.بنابراین،رهبران حزب توده در سیمای دکترمظفّربقائی و خلیل ملکی دشمنان آشتی ناپذیری را می دیدند که بهر شیوۀ ممکن می باید آنان را بی آبرو و منکوب کرد.به این منظور، حدود ۱۰۰ روزنامه و نشریۀ وابسته به حزب توده در تهران و شهرستان‌ها (۲۰) و نیز تبلیغات رادیو مسکو و «رادیو پیک ایران»علیه دکتر بقائی و خلیل ملکی بکار گرفته شد.

زیرنویس ها:

۱-بقائی،مظفّر،چه کسی منحرف شد:دکترمصدّق؟ یادکتربقائی؟،متن کامل مدافعات دکتربقائی در دادگاه تجدیدنظرنظامی(آذرماه۱۳۴۰)،چاپ نقش جهان،تهران،۱۳۴۱،ص۱۳۰

۲- برای نمونه نگاه کنیدبه: بقائی،چه کسی منحرف شد؟؛ شناخت حقیقت:دکتربقائی کرمانی درپیشگاه تاریخ،کرمان،۱۳۵۸

۳- زندگینامۀ سیاسی دکتر مظفّر بقائی،بکوشش حسین آبادیان، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، ۱۳۷۷ .برای نقدی کارشناسانه بر این کتاب نگاه کنید به مقالۀ بابک بیات در: ماهنامۀ جهان کتاب، شمارۀ ۷۳-۷۴، بهمن ۱۳۷۷، صص۶-۸.

۴- آنکه گفت: نه! (وصیـّت‌نامۀ سیاسی دکتر مظفّر بقائی)، آمریکا، ۱۹۸۴. چاپ‌های متعدّدی از این کتاب در ایران و خارج از کشور منتشر شده که گاه آغشته به تغییر و تحریف است. نسخۀ مورد استفادۀ من، کتابی است که دکتر مظفّر بقائی ـ شخصاً ـ آنرا به دکتر محمّد حسن سالمی اهداء کرده است.

۵ـ سعیدی سیرجانی،علی اکبر،افسانه ها، انتشارات مزدا،آمریکا،۱۹۹۲،ص۱۲

۶- نگاه کنید به متن نامه‌های بقائی به پدرش، آبادیان ،پیشین، صص۵۴-۵۵.

۷-نگاه کنید به تحقیق درخشان جوئل کرمر (Joel Kraemer): احیای فرهنگی در عهد آل‌بویه (انسان‌گرائی در عصر رنسانس اسلامی)، ترجمۀ محمّد سعید حنائی کاشانی،تهران،۱۳۷۵ صص۳۰۸.

۸ -کرمر، صص۲۹۳ و۳۲۱. در بارۀ اخلاق مسکویه نگاه کنید به: «اخلاق مدنی مسکویه رازی»، سیـّد جواد طباطبائی، تحقیقات اسلامی، شمارۀ ۱-۲، تهران، ۱۳۶۷، صص۷۵-۹۳؛ اذکانی، پرویز: «نگاهی اجمالی در باب ابن مسکویۀ رازی»، یادگارنامۀ فخرائی، بکوشش رضا رضازادۀ لنگرودی، صص۳۳۹-۳۴۷

۹- گفتگوی نگارنده باصدرالدین الهی و احمد احرار.

۱۰- زندگینامۀ سیاسی دکتر مظفّر بقائی ، ص۷۲

۱۱- نگاه کنید به: خاطرات سیاسی خلیل ملکی، صص۴۸۹-۴۹۰

۱۲- نگاه کنید به: ملکی، احمد، تاریخچۀ جبهۀ ملّی، ص ۲۷

۱۳- در این باره نگاه کنید به: موحّد، ج۱، صص۱۷۶-۱۷۷

۱۴- بقائی، چه کسی منحرف شد؟…، ص۱۲۶

۱۵– بقائی، چه کسی منحرف شد؟…، ص۱۲۶

۱۶- نگاه کنید به: رائین، اسماعیل، اسناد خانۀ سدان، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷

۱۷-نگاه کنیدبه مشروح مذاکرات مجلس، ۲۹ دی ماه ۱۳۳۱

۱۸- نگاه کنید به: کیانوری، جلسۀ پرسش و پاسخ، ۱۲ شهریور، انتشارات حزب توده، تهران، ۱۳۵۹، ص۳۲، به نقل از:عبدالله برهان، کارنامۀ حرب توده رازِ سقوط مصدّق،ج۱،تهران،۱۳۷۸، صص۴۹۶-۴۶۷

۱۹- نگاه کنید به: زیرک‌زاده،احمد،پرسش های بی پاسخ در سالهای استثنائی،نشرنیلوفر،تهران،۱۳۷۶، صص۹۳-۱۰۳ و ۴۹۵-۴۹۶؛ حجـّتی، ابوالمجد (عضو حزب ایران)، جنبش ملّی و دولت مردم، انتشارات دستان، تهران، ۱۳۸۲، صص ۲۲۵-۲۳۶؛ زهتاب‌فرد، صص ۳۵۶-۳۵۸. مقایسه کنید با نظر دکتر بقائی، پیشین، صص ۱۶۶-۱۶۷ و ۱۷۷. در بارۀ حزب ایران و مواضع آن، نگاه کنید به: کوهستانی‌نژاد، حزب ایران؛ مجموعه‌ای از اسناد و بیانیه‌ها (۱۳۲۳-۱۳۳۲)، تهران، ۱۳۷۹

۲۰-نگاه کنیدبه:حدّادی،بهمن،«مطبوعات توده ای»در:حزب تودۀ ایران،ج۲،تهران،۱۳۶۰،صص۲۵۶-۲۸۶

در سوگ گذشته ها در همدلی با مادران سیاهپوش

چندی پیش گفتگوی تلویزیونیِ آقای محمد رضا شاهید رابا سرهنگ مرتضی عشقی پور، درسایت «خلیج فارس» دیدم. سرهنگ فرمانده گارد جاویدان شاهنشاهی بوده اند و وظیفۀ حفاظت ازساختمان های دربار پهلوی را برعهده داشتند . مصاحبه ای که درپنج بخش درهمان سایت منتشرشد، گویای خیلی ازوقایع و خدمات برجسته رژیم پادشاهی بود که باید به دقت گوش خواباند و با وجدان و عاقلانه، فارغ از راست و چپ اندیشی های سفارشی و وارداتی آن را بررسی کرد.
جمال الدین که از نزدیکان و مورد اعتماد است روایت می کند وقتی آخرین بخش : « چهارم و پنجم» که در واقع چکیدۀ مصاحبه فوق است و به دقت آن دو بخش را خواندم یاد سخنان درگوشی قدیمی ها را که در جوانی شنیده بودم افتادم که در هر پیشامد تحول و دگرگونی سیاسی می گفتند که ارباب ها تصمیم گرفتند چنین وچنان باشد مثلا!: «شاه را عوض کنند یا نخست وزیر را بردارند: hین برود آن یکی بیاید» وازاین قبیل مداخله ها که درسرنوشت سیاسی کشور عادی بود.

در طول سلطنت محمد رضاشاه با همه سختگیری ها و حضور ساواک و زندان و دار و طناب، تحولات و ترقیات کشوربی نظیربود تا جایی که می توان به جرآت گفت در تاریخ کشور انجام کارهای چنان بنیادی پیشرفته سابقه نداشت. از توسعۀ جاده ها و بنادر گرفته تا کارخانه های تولیدی کم نظیر. گسترش دانشگاه ها و مدارس و آموزشگاه های حرفه ای، حضور هزاران کارگر خارجی درسطوح گوناگون و رفاه نسبی مردم وامنیت سراسری کشور با وجود ارتش قدرتمند، اعتبار ایران و ایرانی، مقام ومنزلتی که درسطح جهان پیدا کرده بود. پولش را دنیا قبول داشتند. حتا دولت های کمونیستی رابطه اش دوستانه بود و معامله بازرگانی داشتند. به طورکلی نگاه دولت ها در زمانۀ پهلوی ها بیشتر به غرب بود و تمدن جهان پیشرفته. در این میان اما یک چیز وجود نداشت؛ دمکراسی و آزادیهای سیاسی و اجتماعی. شاه فکر میکرد که میتواند جهان مدرن را بدون فکر مدرن، بدون آزادی اندیشه و بیان، بدون فعالیتِ آزاد سازمانهای سیاسی و فرهنگی، با سانسور در چاپ و نشر و حذف دگراندیشان میتواند در ایران برقرار نماید.
و همین سبب شد تا یک مرتبه مردم سر به شورش بردارند. و برگرداندند به فرهنگ دوران اعراب بدوی. به سیدی روی آورند که افکار خرافهاش و کتابهای بی مقدارش را همین شاه و حکومت او اجازه نشر نداد. نتیجه اینکه؛ جانشین شاه یک آیت الله سنتی ومتحجر شد که گفت: «اقتصاد مال خراست» جل الخالق!همان آقا وقتی به تخت حکومت تکیه زد فرمان قتل عام هزاران جوان معترض وطن را در زندان ها صادر فرمودند!
متأسفانه روایتگر از این نمیگوید که بزرگترین عامل به قدرت رسیدن خمینی بنیان در همان حکومت شاه داشت. او بود که به کمک روحانیون مرتجع به حکومت رسید و خلاف پدر، امکانات گستردهای در اختیار آنان گذاشت و دگربار پای آنان را به بنیادهای دولتی گشود. با اینهمه سخنانش به دل مینشیند.
همان روایتگر، می گوید: یاد روزهایی افتادم که با امواج خروشان و سرا پا احساس غلتیده در سخنان پیرمردی در پوشش وسیمای اسلامی ازتبار پیامبر بزرگوار، من نیز دنباله روی هزاران هزار مردمی شدم «فریب خورده» که پای پیاده از پایتخت تا گورستان بهشت زهرا را باهمسرم رفتم به نیت اجرای فرمان امام! سپس اضافه می کند :
که شب خسته وکوفته برای شام خانه پدر همسرم رفتیم که او سید وارسته ای از ‌خاندان «روحانی» کهن سال منطقه زادگاهش. وقتی پای صحبت می نشیند و گفتگوی تآیید امیز نظرداماد را می شنود با اندک صدایی بلند اما مهربانانه می گوید:
« من خود از خانواده ی روحانی ام با داشتن چندین عمو همه انگل و مفتخور! فکر نمی کردم اینقدر خام باشید و چنین نا پخته! مگر این طایفۀ بیکاره و پرمدعا را نمی شناسید که ازشان حمایت می کنید این ها در تمام طول زندگی شان قدمی به خیر و صلاح ملت بر نداشته اند . گفتم ملت، اینها قرن ها ست که با تحقیر و توهین ملت را امت می نویسند و می خوانند . گمان کنم خوشی زده زیر دل مردم که اندکی به رفاه و امنیت رسیده اند! که دیوانهوار دارند از اژدها پیشواز می کنند بگویم و بدانید که دارید به سیاهی و بدبختی می روید وبا دست خود غل و زنجیر اسارت و بندگی آخوندهای بیکاره را به جان می خرید . روزگار سیاهی در پیش است!»
راوی می افزاید: که در برگشتن به خانه من بیشتر به حرف های آن روز پدر بی اعتنا بودم و جدی نمی گرفتم ولی همسرم می گفت حق با آقاجونه برای این که توی ملاها بزرگ شده و تجربه هایش را من باور دارم. همیشه از تجاوز و دغلبازی عموها می ناله! یادم نرفته روزی قسم می خورد که :
«اینا دلال جهنم و بهشت هستند اکر کمترین ایمان واعتقادی به خدا ومعاد داشتند اینقدرمرتکب گناه و ریاکاری نمی شدند!»

درآن روز یاد ماندنی، خانه های تهران خالی بود پیر و جوان در سر گذرگاه ها به تماشا ایستاده بودند. درون ازدحام، همه یکدل و صمیمانه در انتظار دیدن امام بودند می گفتند و می خندیدند. تمیز دوست و دشمن کار آسانی نبود. اطراف دانشگاه تهران ازدحام بود. انبوه تماشاگران چشم انتظار امام بودند. اما جسته گریخته برسر زبان ها بود که امام بیشتر قبرستانی ست تا دانشگاهی! وقتی اتومبیل حامل امام به میدان ۲۴ اسفند رسید و پیچید به سمت جنوب، مرد مسن کراواتی که ته ریش یک هفته ای داشت، با دانشجویانی که دور او حلقه زده بودند آرام گفت: گفتم که امام دانشگاهی نیست و از تبار گورستان است! گفت و با عده ای وارد دانشگاه شد.

استقبال مردم در تاریخ کشور ازامام کم نظیربود. عمامه داران سیاه وسفید ازسراسر کشور در فرودگاه بودند. با انبوه جماعت میلیونی ی مشتاق واحساسی. تهران که تعطیل بود خیلی ها باخانواده درصف مشایعت کنندگان بودند.

با تعویض رژیم از شاهنشاهی به اسلامی، امام در کمترین مدت وعده ها را فراموش کرد. خفقان وسرکوب سراسر کشور را فرا گرفت. پایه های حکومت با قدرتنمایی درکشتار جمعی زندانیان سیاسی مجاهدین مسلمان، «بدون دادرسی» محکمتر شد . اما آن قتل عام وحشیانه، ماهیت حکومت «عدل اسلامی» را لو داد وانبوه فریب خورده را در اندیشۀ پشیمانی فرو برد.
امام، در فضای امنیتی شدید، «حاکمیت فقها» را اعلام کرد. بهانۀ ایشان اسلام بود واجرای احکام دینی. پنداری، این ملت چند میلیونی ، با هزاران مسجد و زیارتگاه امام و امامزاده های گوناگون، تا به آن روز مسلمان نبوده اند!
با قانونی شدن حکومت اسلامی، نیرنگ های پنهانی و سازمان یافتۀ آخوندی به تدریج وآرام آرام با قدرت قانون رسمیت پیدا کرد. گزینش عمامه داران و روضه خوان ها به مقامات اجرایی، سرآغاز فساد بود که در اندک مدت به دزدی و چپاول رسید. اگرچه در اوایل کمی شرم آور بود، اما در اثر تکرار باج گیریها آن هم از بین رفت. و مفهوم ضرب المثل قدیمی «ملا جماعت که شرم و حیا ندارند» برای همگان روشن شد.
در رهگذر حوادث اهداف بنیادی امام عریان گردید. با شعارعوامفریبانۀ «نه شرقی نه غربی» آمریکا ستیزی بالا گرفت. حملۀ به سفارت آمریکا و گروگانگیری دیپلمات ها دراوایل تغییر رژِیم ، دریچه های خشونت و سیاست ستیزی اسلامی را با آمریکا گشود که تا به امروز ادامه دارد.

وقتی امام به صراحت اعلام کرد: که ما حتا برای پیشرفت حکومت خود، واجبات شرعی را ترک می کنیم، تا نابودی دشمنان اسلام. حکومت برای ما در اولویت است. به هر نحوی که باشد دشمن را باید نابود کرد وبا قدرت تام به حکومت ادامه داد. اکثریت باورمندان دینی به شک افتادند. دردیانت امام شک کردند. تاریخ به یاد نداشت که حتا یک پادشاه، دیکتاتور کشور با چنین گستاخی بر واجبات دینی مردم توهین کرده باشد! آنجا بود که هندی بودن تبار امام ، جسته و گریخته بین مردم شایع شد. احتمال خالی شدن نسبی مساجد از نمازخوان ها، بی دلیل نبود! با این حال گفتنی ست، حقا که امام تا زنده بود به قول خودش وفادار ماند!»

سخنان امام و اعدام های فله ای به حکم صادق خلخالی درمقام «دادستان وحاکم شرع» فضای اجتماعی جامعه را تیره تار کرد. با گسترش سرکوب وتجاوزهای هولناک و کشتارهای وحشیانه، ناگهان خبر پنهان کردن جنازه قربانیان سرزبان ها افتاد که برخلاف اصول انسانی، درگودالهای بیابانی روی همریخته زیرخروارها خاک مخفی کرده اند تا جایی که محل دقیق جنازه ها از بازماندگان پنهان مانده است! بگومگوها بین مادران ماتمزده و باز مانده ها با مآموران امنیتی مدت ها ادامه داشت تا والدین و نزدیکان قربانیان محل انباشت جنازه ها را از علایمی که در اطراف گودال پیدا کرده بودند، موفق به کشف محل گور دستجمعی عزیزان خود شدند. و نام محل را نیز «گورستان خاوران » گذاشتند.
پس از آن بود که آن منطقه مرکز تجمع روزانۀ صدها مادر و پدرو همسر و خواهر عزادار و سیاهپوش، در جنوب شرق تهران بعد ازقبرستان قدیمی «مسگرآباد»، خاوران محل ماندگاری شد ونشانی ازجنایت های عریان حکومت اسلامی در تاریخ کشور.
شکستن سنگین فضای خفقان و سرکوب ها و سایۀ شوم رعب ووحشت، با اعتراض های هر از گاهی مردم، تآثیر چندانی در وجدان حکومتی ملایان نداشت. پاسخ هر اعتراض، گلوله و اعدام ، بهترین ابزار ادامۀ حکومت، و چپاول دارایی های ملی بود.

در چنین بحران وسرکوب های ویرانگر، عده ای از اندیشمندان و روشنفکران، در اندوه پریشانی و ویرانی های آینده کشور فرو رفتند . عوام نیز که تا به آن روز نشنیده بود امام «خدعه» کرده باشد. و به صراحت اقرار کند که خدعه کرده، اندکی به خود آمده نیامده گفت: دروغ و فریب و این گونه صفات زشت و ننگین مربوط به شیطان است نه نمایندۀ خدا و پیامبر!
دراین دگرگونی ها پردۀ عِرق ملی و حسّ میهن پرستی کناری رفت و نمایۀ گوهری عریان شد. جایگاه دفن و قبر سازندۀ ایران نوین را با خاک یکسان کردند و برای امام مقبره ای ساختند و بارگاهی با گنبد طلایی که زیارتگاهی شده برای مؤمنان!

برآیند تغییر رژیم، تشکیل ارتش نوظهور «سپاه پاسداران»، متشکل ازلایه های زیرین جامعه که درمدت کمی پس از شکلگیری به مرکز بزرگ اقتصادی کشور درآمد. کاهش بازار اقتصاد خصوصی، درهای فساد را یکی پس از دیگری گشود. اهل تجارت به فساد رو آوردند. پول شویان عمده ترین واردات و صادرات را برعهده گرفتند. دریافت ارز به قیمت دولتی برای واردات، و فروش ان در بازار آزاد متداول شد. میلیاردها دلار، نصیب چپاول گران گردید. بحران و رواج آمریکا ستیزی مجوز فساد شد. در اثر سیاست های غلط و ناروای اقتصادی حکومت ، پول رایج ایران سقوط کرد دلار هفت تومانی به بیست هزارتومان رسید. موازنۀ ازرش این دوپول، اقتصاد کشوررا فلج وسبب گرانی سرسام آور داخلی شد. تداوم آمریکا ستیزی وتحریم آن دولت، زمینۀ ورشکستی اقتصاد کشور را فراهم ساخت.
لطمۀ بزرگ و بیسابقۀ اجتماعی دیگر این دگرگونی، رنگ باختن ایمان و عقاید دینی مردم شد. یکی ازبستگان نزدیک که بانوی مؤمن وبا ایمانی محکم به مناسک اسلامیست ، تعریف می کرد که درخانوادۀ متدین خود ازنماز و روزه ومعاد خبری نیست. هروقت صحبت از مسائل دینی پیش می آید بچه وجوان معترض یک صدا می گویند از رفتارهای حکومت پیداست هرآنچه تاحال گفته اند بیهوده و دروغ است. آن عدل اسلامی وعلی با رفتار وکردار روزمرگی های حکومتگران اسلامی موجود کاملا در تضاد است!

غرق این پریشانی ها بودم و سکوت جامعه، که فریاد نالِۀ مادران سیاهپوش «خاوران» را شنیدم.

*******

یاد داستان «مادر و کله های لخت» افتادم که سال ها پیش درمجموعۀ داستان های کوتاه «اشک های نازی» آ مده است :
«خواب نبود، اما بعدها به آنچه که اتفاق افتاده بود فکر کرد و با اطمینان گفت، مادرم گفت:
دشت بزرگی بود با کمر خمیده که انتهایش با شیب ملایم درافق خاکستری چسبیده بود به ابرها .
باد تندی با صداهای مغشوش و درهم از هرطرف می ریخت توی سرازیری دشتِ دلگیر. خس و خاشاک گره خورده با گرد و غبار دورخود می چرخیدند و به سرعت رو به بالا دردل ابرها گم می شدند . غرش خفیف آسمان گرفته و تیره، تازه شروع شده بود که در تیررس نگاهش مردی را دید با ریش بلند دربالای سنگِ سیاهی نشسته، وتنها سرش پیدا بود. مرد ریشو برای انبوه جماعتِ ساکت وحیران که کله های لختشان بیرون از خاک بود موعظه می کرد. انگار، خودِ راوی نیز پاره تنی از آن ها بود .
درمنظرخیالش جنایت های پولبوت جان گرفت. با هزاران تصویرتکان دهنده با تلّی از اسکلت کله ها، که سرفصل روزنامه ها شده بود و در سراسرجهان خبرش پخش می شد. و جنایت آن سال ها در تابلوهای گوناگون به نمایشگاه ها می رفت. گفته می شد که نمایش کله های انسانی در”انقلاب فرهنگی” یک عمل انقلابی ست.
با بیم و هراس پا شل کرد. با شک و تردید جلو رفت. چشم تنگ کرد تا کلۀ خودش را بین کله ها پیدا کند. ببیند چه جوری ست. چه جوری بوده و چه جوری شده . پیدا نکرد. اما مطمئن بود که آن تو وبین ان هاست . لاشخورهای باد کرده، دراطراف چُرت می زدند. بوی تعفن لاشه ها آزار دهنده بود. سخنران مکثی کرد و از زیرپایش چیزی را برداشت و گاز زد .
درد شدیدی قلب ش را تکان داد. نالۀ جگر خراش خودش، در گوشش پیچید .
مرد ریشو، با لبخندی به کرکس ها، آنچه را که توی دهنش بود قورت داد. با نوک زبان لب ها را لیسید. ریش تُنُک ش را خاراند با تک سرفه ای کوتاه، چیزهائی گفت. گفت :
“این ها که میگم ازاحکام آسمانی ست” از پاداش طاعت و بندگی محض تا رسید به گناهِ زنا و حجاب و آتش جهنم برای زناکاران. و گریزی زد به ناتوانی عقلی و نیمه انسان بودن زن . و زنجمورۀ الفاتحه ش شینده شد .

نوایِ موسیقیائی دردشت تیره پراکنده شد. جمجمه ها تکان خوردند. کلۀ مردِ ریشو دربالای سنگ سیاه لرزید. شعلۀ آتش با صدای مهیب دورسرواعظ چرخید. دسته ی مرغان آتشخوار در بالاسرش به پرواز درآمدند.
تند بادی وزید ولحظه ای نورآفتاب از پارگیِ ابرهای تیره و تار بیرون زد. دشت ودمن روشن شد. عطروبوی خوشِ شیرمادرسراسر دشت را پُرکرد. صدای مهربان و دل انگیز مادرانه درآسمان به صدا درآمد :
من مادری از سرزمین «یمن» هستم که می خواهم داستان بلقیس و ملکۀ سبا را برای شما تعریف کنم . از ملکۀ سرزمینِ همیشه شاد و شاداب بگویم. بشنوید که جهالتِ آئین، با چه ارمغان شوم و نامیمون، مادران را به روزسیاه نشاند !
بلقیس ملکه یمن، سلیمان را شیفتۀ خود کرد. هُدهُد این خبررا به سلیمان داد. هُدهُد گفت ازغیبت طولانی من مپرس. کشف حیرت آوری کرده ام که ازشنیدنش مرا پاداش خیرخواهی داد و نامم را جاودانه خواهی کرد . سرزمینی پیدا کرده ام که زنِ توانائی درآن پادشاهی می کند. فرمانروایِ مقتدریست. مردمانش ازهمۀ نعمت های دنیا برخوردارند. درشادی و رفاه بسرمی برند . بلقیس، روی تختِ با شکوه وحیرت آوری مزین به طلا و جواهرات می نشیند وحکم میراند. او و قومش را چنان آزاد دیدم که خورشید را سجده می کنند. خداوندگارشان خورشید است. هُدهُد آن قدر از زیبائی و کرامت انسانی بلقیس گفت که سلیمان عاشق بلقیس شد. و روایت همان است که درکتاب آسمانی آمده است.
بعد از مکثِ کوتاهی گفت :
لعنت خدا برتو باد که مادر خود را نیمه انسان می خوانی !

همه آنچه درباره قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین باید بدانید

پیش‌نویس قراداد راهبردی ۲۵ ساله ایران و چین آماده شده است؛ نمایندگان مجلس از محتوای این قرارداد بی‌خبرند و گفته شده تنها مقامات ارشد از آن باخبرند. رویداد۲۴ در این گزارش جزییات قرارداد ایران و چین و امتیازات هر دو کشور را بررسی کرده است. این گزارش را بخوانید تا بدانید با این قرارداد چه اتفاقی برای ایران خواهد افتاد.

قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین

اقتصاد۲۴ – قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین به موضوع جنجال برانگیز روز کشور تبدیل شده است. نمایندگان مجلس می‌گویند از محتوای این قرارداد که به گفته وزیر خارجه هنوز نهایی نشده، بی‌خبرند و همین موضوع صدای انتقاد آن‌ها را بلند کرده است. قراردادی که شواهد و قرائن بیانگر آن است که با اطلاع، توافق، تایید و همراهی مسئولان ارشد کشور، اکنون به مراحل پایانی نزدیک شده است.

محمد جواد ظریف در صحن علنی مجلس درباره توافق بلندمدت میان ایران و چین، آب پاکی را روی دست نمایندگان ریخت و گفته «ایران ضمن حفظ سیاست همه جانبه و نشستن در برابر ۶ قدرت جهانی با اقتدار با چین روابط خود را گسترش داد و اکنون ما در راستای قرارداد ۲۵ ساله با چین هستیم و در این قرارداد هیچ موضوع مخفی وجود ندارد. زمانی که آقای شی با رهبری دیدار کردند بحث این قرارداد مطرح شد زمانی که بنده پیش‌نویس آن را به چین بردم باز هم اعلام شد. زمانی که چین به پیش‌نویس ما پاسخ داد باز هم اعلام کردیم، زمانی که در دولت چارچوب پیش‌نویس بررسی شد اعلام شد و هرگاه به توافق برسیم با شفافیت کامل اعلام خواهیم کرد.»

ظریف این قرارداد را سیاستی واقع‌بینانه در راستای گذار جدید جهان از مرکزیت قدرت غرب به شرق خواند و گفت: باید این واقعیت را درک کنیم که منبع قدرت در دنیا در حال تغییر است و ما باید واقعیت جدید دنیا را بپذیریم و این به معنای این نیست که سیاست نه شرقی نه غربی را فراموش کرده یا کنار گذاشته‌ایم.

اکنون در شرایطی که چین سکوت اختیار کرده، جدالی بر سر این توافق در ایران شکل گرفته است؛ جدالی که با اظهارات محمود احمدی‌نژاد اوج گرفت و اکنون با اعتراض نمایندگان مجلس یازدهم پیگیری می‌شود. اما جریان سندی که گفته می‌شود بهمن ماه ۹۴ و در جریان سفر رئیس‌جمهور چین به ایران مطرح شده و پیشتر با مخالفت دولت دوم احمدی‌نژاد اجرایی نشد، چیست؟ براساس این قرارداد چین چه امتیازاتی دارد؟ چه مزایای نصیب ایران می‌شود؟
بیشتر بخوانید: تکذیب گمانه‌زنی‌ها درباره برنامه ۲۵ ساله همکاری ایران و چین

برچسب محرمانه احمدی‌نژاد بر توافق ۲۵ ساله ایران و چین
علی ربیعی سخنگوی دولت در نشست خبری تیرماه سال ۹۹ اعلام کرد که پیش‌نویس برنامه‌ای تحت عنوان «برنامه ۲۵ ساله همکاری ایران و چین» در جلسه یکشنبه اول تیر هیات دولت تصویب شده است.

این خبر با موضع‌گیری محمود احمدی‌نژاد اهمیت بیشتری پیدا کرد. رییس‌جمهور پیشین کشور در یک موضع‌گیری کم‌سابقه این برنامه را قرارداد «پنهان» و «دور از چشم ملت» خواند و گفت: «هر قراردادی که مخفیانه و بدون در نظر گرفتن خواست و اراده ملت ایران با طرف‌های خارجی منعقد شود و برخلاف منافع کشور و ملت باشد، معتبر نیست و ملت ایران آن را به رسمیت نخواهد شناخت.» رئیس جمهوری پیشین کشور این سند همکاری ۲۵ ساله را با توافق هسته‌ای سال ۲۰۱۵ ایران با کشور‌های ۱+۵ مقایسه و اعلام کرده که نمایندگان مجلس در زمان تایید توافق هسته‌ای نیز اطلاع دقیقی از مضمون آن نداشته‌اند.

احمدی‌نژاد گفته «اکنون شنیده‌ام که در حال مذاکره هستند و می‌خواهند یک قرارداد جدید ۲۵ ساله با یک کشور خارجی منعقد کنند و هیچ‌کس هم خبر ندارد.» او بی‌آنکه از کسی نامی ببرد مخفی نگهداشتن “حقایق” از ملت ایران را تقبیح کرده و پرسیده است: «مگر شما مالک کشور هستید که بدون اطلاع ملت و از کیسه ملت به دیگران می‌بخشید.»

توافق ایران و چین عیان بر مسولان پنهان از مردم؟

موضع گیری‌های روز‌های اخیر مقامات و رسانه‌ها نشان می‌دهد این سند چیزی فراتر از روابط دو دولت بوده و با حمایت مقامات ارشد کشور تهیه و نهایی شده است.

خبرگزاری تسنیم نزدیک به سپاه در پی اظهار نظر احمدی‌نژاد گزارش مفصلی در حمایت از قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین منتشر کرده و در این یادداشت ادعای احمدی نژاد مبنی بر پنهانی بودن مفاد این توافق را به چالش کشیده است. در بخش‌هایی از یادداشت تسنیم آمده: «ادعای محرمانه بودن موضوع سند همکاری ۲۵ ساله ایران و چین، مشخصاً یک شعبده‌بازی سیاسی است»

تسنیم در سرمقاله خود به بی عملی دولت در جهت تحقق قراداد ۲۵ ساله همکاری‌های راهبردی با چین نیز انتقاد کرده و گفته: «تا اواخر سال ۹۷ متاسفانه از طرف دولت ایران تحرک چندانی در این باره مشاهده نمی‌شود (احتمالا‌ً دولت همچنان تصور می‌کرد از آمریکا و اروپا نهایتاً آبی گرم خواهد شد). اما شهریور سال ۹۸ و همزمان با حضور آقای ظریف در پکن اعلام می‌شود که ایران پیش‌نویس اولیه درباره سند ۲۵ ساله را به مقامات چینی ارائه خواهد کرد.»

از سوی دیگر، علی آقامحمدی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و رییس گروه اقتصادی دفتر بین رهبری در یک گفتگوی تلویزیونی از قرارداد ۲۵ ساله ایران و چین حمایت کرده است. او در این باره گفته «در مقطعی برای اجرای این سند پیش رفتیم، اما در حالی که بسیاری از زیرساخت‌ها طراحی شده و ساز و کار‌ها آماده بود، عده زیادی مانع شدند.» وی در ادامه گفت که دولت دوم محمود احمدی‌نژاد مانع از اجرایی شدن این طرح شده بود.

سرلشگر محمد باقری رییس ستاد کل نیرو‌های مسلح نیز ادعای تسنیم و اظهارات ظریف و آقامحمدی درباره تهیه و تدوین این سند از سوی مقامات ارشد کشور را تایید کرده است. او آذرماه سال گذشته در دیدار با معاون روابط بین‌الملل ارتش چین رسما اعلام کرد: «سند مهمی در جمهوری اسلامی ایران درباره راهبرد روابط ۲۵ ساله با چین تدوین شده که این سند در عالی‌ترین سطوح کشور ما تهیه شده و مورد تایید رهبری است.»

جزئیات توافق ۲۵ ساله ایران و چین/ ۲۸۰ میلیارد دلار در راه میادین نفت و گاز ایران
رسانه‌های نزدیک به سپاه هرگونه گمانه‌زنی درباره اعداد و ارقام ارزش پروژه‌های چین در ایران را «غلط» می‌دانند. تسنیم درباره گمانه‌زنی‌های عددی در سرمقاله خود نوشته: «این سند صرفاً یک چارچوب کلان درباره حوزه‌های همکاری است و اعداد و ارقام در مراحل بعد که سند تبدیل به پروژه‌های مشخص سازمان‌ها و بخش‌های مختلف با ارگان‌های چینی خواهد شد، می‌تواند روی کاغذ بیاید؛ لذا در شرایطی که فعلاً هیچ پروژه‌ای نیست، بنابراین اعداد و ارقام نیز نمی‌تواند هیچ قطعیتی داشته باشد.»

با این وجود خبرگزاری پترولیوم اکونومیست، رسانه حوزه نفت که از سال ۱۹۳۴ مشغول به فعالیت در این حوزه است، در سپتامبر سال ۲۰۱۹ یادداشتی درباره همکاری‌های استراتژیک ۲۵ ساله ایران و چین منتشر کرده و در این یادداشت به یک توافق جدید ۲۸۰ میلیارد دلاری برای توسعه میادین نفت و گاز و بخش پتروشیمی ایران اشاره کرده بود.

این رسانه، رقم ۲۸۰ میلیارد دلار را مربوط به توافق نخست برای ۵ سال اول این همکاری خوانده و تاکید می‌کند این رقم باید در سال‌های بعدی بیشتر شود. به ادعای این رسانه قرار است ۱۲۰ میلیارد دلار دیگر توسط چین در زیرساخت‌های حمل و نقلی و ساخت و ساز ایران سرمایه‌گذاری شود که این رقم نیز احتمالا تنها به ۵ سال اول مدت زمان تعیین شده تعلق دارد و رقم مازاد باید بین دو طرف در سال‌های بعدی به توافق برسد.

فروش محصولات نفتی، گازی و پتروشیمی با حداقل تخفیف به چین

این رسانه نفتی به دیگر مزایای توافق راهبردی ایران و چین اشاره کرده و نوشته از دیگر مزایای این توافق برای کمپانی‌های چینی این است که این کمپانی‌ها قبل از برگزاری هر مناقصه‌ای در ایران برای پروژه‌های میادین گازی و نفتی جدید یا نیمه تکمیل می‌توانند برای پذیرش یا عدم پذیرش پروژه‌ها تصمیم‌گیری کنند.

بر این اساس شرکت‌های چینی قبل از سایر شرکت‌ها می‌توانند در مورد مشارکت یا عدم مشارکت در تکمیل همه یا بخشی از پروژه‌های پتروشیمی حتی در حوزه فناوری، نیروی انسانی مورد نیاز و سامانه‌ها تصمیم‌گیری کنند.

یک منبع ایرانی درباره مفاد این قرارداد به پترولیوم اکونومیست گفته ۵ هزار پرسنل امنیتی چینی در ایران برای حفاظت از پروژه‌های چینی مستقر خواهند شد و این تعداد علاوه بر پرسنل و مواد اولیه‌ای است که برای حفاظت از زنجیره توزیع مواد نفتی، گازی و پتروشیمی از ایران به چین در نظر گرفته شده است. یکی از مکان‌هایی که حضور این نیرو‌ها در آن ضروری است، خلیج‌فارس است.

در این گزارش به نقل از منبع ایرانی ناشناس گفته شده: چین قادر است همه محصولات نفتی، گازی و پتروشیمی را با حداقل تخفیف تضمین شده خریداری کند. بر اساس توافق جدید که جزییات آن در سال ۲۰۱۹ به دست پترولیوم اکونومیست رسیده است، چین حق دارد در ازای خرید محصولات ایرانی تا دو سال در بازپرداخت بدهی‌اش تاخیر داشته باشد. چین همچنین می‌تواند بدهی‌هایش را به ارز‌های موسوم به «نرم ارز» پرداخت کند. نرم‌ارز‌ها به واحد پولی کشور‌هایی گفته می‌شود که با نوسان بالایی همراه هستند. (مثل ایران) این نوسان می‌تواند ناشی بی‌ثباتی سیاسی و اقتصادی کشور‌ها باشد.

تراکنش ایران و چین بدون دلار

به گزارش پترولیوم اکونومیست، چین توافق کرده که بدهی‌هایش را به ایران با ارز کشور‌هایی نظیر کشور‌های آفریقایی و اقمار شوروی سابق پرداخت کند و این یعنی در تبادلات دو طرف هیچ تبادل دلاری وجود نخواهد داشت.

این منبع آگاه ایرانی به پترولیوم اکونومیست می‌گوید: با توجه به اینکه نرخ تبدیل این ارز‌ها به ارز قابل دریافت از سوی ایران در بانک‌هایی نظیر هندلزبانک ایران و اروپا در آلمان، هالک بانک در ترکیه و اوبربانک در استرالیا، چین از ایران درخواست تخفیف ۸ تا ۱۲ درصدی (بسته به نرخ متوسط دلار در مقابل ارز‌های دیگر) کرده است که این یعنی در مجموع ایران به چین ۳۲ درصد تخفیف در خرید محصولات نفتی، گازی و پتروشیمی داده است.

یکی دیگر از جنبه‌های مثبت این توافق برای چین، درگیری مستقیم و نزدیک این کشور در توسعه زیرساخت‌های حیاتی ایران است که در راستای ابتکار عمل کمربند یک جاده چین قرار گرفته است. منبع آگاه ایرانی به پترولیوم اکونومیست گفته چین قصد دارد از نیروی کار ارزان ایران برای ساخت، طراحی و نظارت بر کمپانی‌های بزرگ تولید کننده چینی استفاده کند.

در بخش توسعه زیرساخت‌های حمل و نقلی که یکی از بند‌های کلیدی توافق ۲۵ ساله ایران و چین است گفته شده محصولات نهایی باید به بازار غرب سرازیر شوند و مسیر این بازار‌ها از جاده‌هایی می‌گذرد که توسط چین و با دخالت فزاینده چین در زیرساخت‌های حمل و نقلی ایران ایجاد شده است.

قطار سریع‌السیر تهران تا مشهد در پروژه ۲۵ ساله با چین

در این گزارش به پروژه ریلی ۹۰۰ کیلومتری میان تهران تا شمال شرق مشهد اشاره شده و گفته شده بنا به اظهارات جهانگیری قرار است یک قطار سریع السیر میان تهران، قم و اصفهان احداث شود که زمینه اتصال آن به شبکه شمال به غربی که از تبریز می‌گذرد نیز فراهم خواهد شد.

تبریز محل قرار گرفتن بسیاری از سایت‌های مهم نفتی، گازی و پتروشیمی کشور است و نقطه آغازین خط لوله گاز تبریز آنکاراست که قرار است به نقطه عطفی در جاده ۲۳۰۰ کیلومتری جدید ابریشم بین اورومچی (مرکز استان غربی سین جیانگ چین) به تهران تبدیل شود. این جاده قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان و ترکمنستان را به ایران وصل می‌کند و از طریق ترکیه به اروپا می‌رسد.

پترولیوم اکونومیست گفته طرح خط لوله نیازمند همکاری روس‌هاست چرا که روسیه کشور‌های آسیای مرکزی و قفقاز را حیاط خلوت خود می‌داند. تا همین اواخر روس‌ها معامله‌های مستقل و همه‌جانبه با ایران داشتند، اما از این پس به گفته این مقام آگاه ایرانی، بر اساس بند‌هایی از توافق ۲۵ ساله قرار شده حداقل یک شرکت روسی اجازه داشته باشد درکنار اپراتور چینی در طرح مذکور مشارکت کند.

۳ مزیت قرارداد ۲۵ ساله برای ایران

قرارداد راهبردی ۲۵ ساله ایران و چین، سه مزیت کلیدی برای ایران به دنبال دارد؛ اول اینکه چین یکی از ۵ کشور عضو شورای امنیت سازمان ملل است که حق وتو دارد. روسیه یکی دیگر از کشور‌های دارای حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل است که در این توافق نیز حقوقی برای این کشور در نظر گرفته شده است؛ بنابراین ایران ۲ عضو دارای حق وتو در شورای امنیت را با این قرارداد در کنار خود خواهد داشت.

مزیت دوم قرارداد ۲۵ ساله با چین برای ایران این است که در نهایت باعث می‌شود تولید نفت و گاز ایران در سه میدان کلیدی کشور افزایش پیدا کند. چین توافق کرده روند توسعه فاز ۱۱ میدان گازی پارس جنوبی را سرعت ببخشد. شرکت ملی نفت چین (CNPC)، هنگامی که توتال فرانسه به دلیل تحریم‌ها ایران را ترک کرد، سهام ۵۰.۱ درصدی توتال را به سهم ۳۰ درصدی خود در پروژه توسعه پارس جنوبی اضافه کرده است.

سود نهایی ایران از توافق بلندمدت با چین در جایی است که چین پذیرفته واردات نفت از ایران را افزایش دهد. منبع خبری سایت پترولیوم اکونومیست به آمار‌های عددی دیگری در این توافق اشاره کرده که شامل نگهداری بشکه‌های نفت بیشتر بر روی شناور‌های اطراف چین بدون نیاز به انبار شدن در گمرک است که مانع از نمایش اماری آن در داده‌های گمرک خواهد شد، اما در واقع بخشی از ذخایر استراتژیک نفت چین خواهند بود.

پشت به برجام رو به چین/ پکن به اعتماد ایران پاسخ مثبت می‌دهد؟

اکنون که برجام نفس‌های آخر خود را می‌کشد و وضعیت اقتصادی ایران روز‌های سختی را سپری می‌کند، خبر توافق ۲۵ ساله ایران و چین بر سر زبان‌ها افتاده است و هر مقام و مسئولی به نوعی آن را مورد تحلیل و بررسی قرار می‌دهد. در این بین، چین و روسیه به عنوان ۲ کشوری که ایران تلاش می‌کند آن‌ها را در کنار خود نگاه دارد، اما سابقه نه چندان خوبی در کارنامه خود در برابر ایران دارند. مهرماه سال گذشته بود که چین در پی افزایش فشار آمریکایی‌ها رسما طرح توسعه فاز ۱۱ میدان گازی پارس جنوبی را ترک کرد و ادامه توسعه این میادین به شرکت پتروپارس واگذار شد.

چین بار‌ها نشان داده در برابر فشار‌های آمریکا علیه ایران تاب‌آوری بالایی ندارد. کونلون بانک چین روابط خود را از ۲۰ آپریل امسال با تجار ایرانی به شدت محدود کرد و در نامه‌ای هشت بندی به بانک‌های ایرانی، هرگونه تجارت با ایرانی‌ها را مشروط به شرایط خاص و پیچیده‌ای کرد.

این نکته را نیز باید مدنظر داشت که از سوی دیگر فروش نفت ایران به چین نیز به شدت کاهش یافته است. مجیدرضا حریری رییس اتاق مشترک ایران و چین در گفتگو با ترند آذربایجان گفته همه نفتی که امروز ایران صادر می‌کند به مقصد چین است و بیش از ۷۰ درصد به فروش نفت ایران به چین آسیب وارد شده است.

اکنون چین ۲۵ سال همکاری با ایران در حوزه‌های مختلف را پیش روی خود دارد، بی‌شک امتیازاتی که در این قرارداد به از سوی ایران به چین داده شده، به نوعی بوده که میخ حضور این کشور در ایران را محکم‌تر کند و بیم تحریم‌های آمریکا پکن را به عقب‌نشینی مجبور نکند.

جنبش شعوبیه ایرانیان علیه استعمار عربی اسلامی/ جلال ایجادی

رومن گیرشمن مورخ و باستانشناس فرانسوی و متخصص ایران باستان میگوید:

ملت ایران در برابر همه تهاجم های مقدونیه، عرب، مغول، ترک، نه تنها توانست نیروی ادامه زندگی خویش را حفظ کند بلکه همچنین توانست این عناصر خارجی را ایرانی سازد، این ملت در طی تاریخ متمادی خویش نیروی حیاتی خارق‌العاده‌ای نشان داده‌است.

یکی از جلوه های این نیروی حیاتی جنبش شعوبیه است که خود از جنبش های متنوع ایرانیان علیه خلفای عرب است. پرفسور گلدزیهر خاورشناس آلمانی شعوبیه را در دسته ها یا حزب مخالفان معرفی نموده و میگوید:«باید دانست که این حزب را توده های مخالف و اراذل و اوباش تشکیل نمی دادند، بلکه گروهی از نویسندگان، ادبا، شعرا و نخبه گان روشنفکر از پدیدآورندگان آن بودند. دوران شکوفایی این نهضت را می توان قرن های دوم و سوم هجری دانست.»(برگ ۱۵۶ شعوبیه).

تصرف استعماری عرب اسلامی از همان ابتدا خواهان نفی هویت ملت ها بود. امویان از برتری‌جویی عرب و تحقیر «عجم» به جایی رسیدند که غیر عرب مانند ایرانیان را «موالی» می‌خواندند. حاکمان عرب برآن بودند: عجم مسلمان حق ازدواج با عرب را ندارد، عجم حق ارث ندارد، عرب میتواند زن عجم بگیرد و از ارث برخوردار باشد، عجم به کار پست باید گمارده شود، عجم حق امامت ندارد. این سیاست تحقیر، خط پررنگ هجوم و سلطه بود. واکنش ایرانیان در برابر تبعیض نژادی اعراب سکوت نبود و بلکه بیدرنگ و گوناگون بود. ایدئولوگهای اسلامگرا همیشه واقعیت های تاریخی را پنهان کرده اند ولی مردمان ایران زمین با اسلام و قدرت عرب در مخالفت قرار داشتند. این مخالفت ها و اعتراض ها به سه گرایش مهم تقسیم میشوند. یکی از گرایش ها قیام های نظامی و سیاسی علیه حاکمان بود. گرایش دیگر با قیام های مذهبی و با مقاومت سخت علیه دستگاه خلافت مشخص می شود. گرایش سوم مبارزه ی فرهنگی توسط شعوبیه که بسیاری متنوع و بزرگ بود و چند سده ادامه می یابد.

جنبش شعوبیه فرهنگی و اجتماعی بود. در واقع شعوبیه نام بزرگترین جنبش ایرانیان پس از استیلای عرب و علیه امویان و عباسی است. زورگویی حاکمان عرب در ابتدا، ایرانیان را به این فکر انداخت که رفتار حاکمان عرب با قرآن خوانایی ندارد. ایرانیانی بودند که برای مقابله با استعمارگران با اتکا به متن قرآن در سوره حجرات آیه ۱۳، ملاک برتری میان شعوب و قبائل را تقوای الهی می شمارند و به شعوبیه مشهور شدند. قرآن میگوید: یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَیٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ۚ إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ (حجرات، آیه ۱۳). این ایرانیان میگفتند خطا از حاکمان است حال آنکه قرآن نظر مساعد نسبت به آنها دارد. البته ایرانیان میدانستند در قرآن، این دین، دین قوم عرب معرفی شده است. ولی آنها ظلم حاکمان را از کتاب آنها جدا میکردند.
ایرانیان دیگری در ادامه نظر پیشین رادیکالتر شده و در برابر تبعیض و بیدادگری اعراب، راه مخالفت با سلطه عرب را در پیش گرفتند و خواهان دفاع از هویت فرهنگی و استقلال ایرانیان بودند. این ایرانیان در عرصه فرهنگی و سیاسی به دستاوردهای ایرانیت رجوع نمودند. استعمارعرب خواهان پاک کردن فرهنگ ایرانی بود و پان عربیسم همان استعمار خلافت اعراب بود که رشد خود را در نفی هویت دیگران می دید. شعوبیه بیان نوعی «ناسیونالیسم ایرانی» یا میهن پرستی و هویت خواهی، نوعی حرکت ضداستعماری فرهنگی است. این ناسیونالیسم بمعنای امروزی نبود و بلکه هویت خواه بود و ایرانیت را در برابر عربیت قرار میداد. این جنبش در ابتدا در مخالفت با خلفای اموی و کارگزاران انها بود ولی بمرور به جنبش فرهنگی و هویت خواهی تبدیل شد.

هجوم اعراب و قبایل گرسنه و بیانگرد و راهزنان چپاولگر برای تخریب آمدند و برای غنیمت گیری بجنگ پرداختند و افزون برآنها مهاجمان خواهان تخریب فرهنگ و زبان ایرانیان بودند. تحقیر کردن ایرانیان در نزد مهاجمان رایج بود. محمد بن احمد شمس‌الدین المقدسی جغرافیادان قرن چهارم هجری در «احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم» در سفرهای خود روحیات حاکمان را معرفی کرده و حدیثی را چنین مطرح میکند: مبغوض‌ترین زبانها در نزد خدا زبان فارسی است، و زبان خوزستان زبان شیطان است و زبان اهل جهنم زبان بخارایی و زبان اهل جنت زبان عربی است.

ابن قتیبه بن مسلم دینوری متولد ۲۱۳ هجری ادیب مکتب بصره در جوانی به هنگام نبرد فرهنگی و قومی عرب و عجم طرفدار اهل «تسویه» و شعوبیه بود و در انتقاد به عرب کتاب «التسویه بین العرب و العجم» را نوشت. ولی زمانی که به قدرت قضاوت رسید و والی شد به پان عربیسم کشیده شد و کتاب «الرد علی الشعوبیه» و «فضل العرب علی العجم» را نوشت.( دکتر ناث، گلدزیهر و افتخارزاده، اسلام در ایران، شعوبیه، نهضت مقاومت ملی ایران، برگ ۱۰۲). ابن قتیبه علیه کسانی که خط خوارزمی می‌نوشتند و سنت علمی و باستانی سرزمین خود را می‌شناختند با شدت عمل برخورد می‌کرد.

«خداوند ما را به قتال شما اعاجم فرمان داده و جهاد با شما را بر ما واجب فرموده و بندگی شما را خواسته ما قرارداده است.»(همانجا برگ ۳۱۶) این احکام در بسیاری از نوشتارها و روایت های دوران بنی امیه و بنی عباس جاری بود. «جاحظ» که مدافع پان عربیسم اموی و عباسی بود در اثار خود و از جمله در کتاب «الحیوان» عجم را بنده معرفی کرده و برای او حتا حیوانات جزیره العرب بر حیوانات ممالک عجم برتری دارند. ایرانیان برای روز نوروز و مهرگان دو روز خراج به عمال خلیفه می پرداختند. حاکمان فرمان داده بودند که ایرانیان همه باید عربی بدانند و ریش بگذارند و قرآن بخوانند و در مسجد حضور یابند. (همانجا برگ ۳۱۸).

شعوبیه بنوبه خود یک خط محکم مقاومت و پاسخگوئی بپاکرده بود. اسناد متعددی در دست است که این جبهه بندی ستم عرب را بوضوح نشان میدهد. فضای عمومی ضدیت با فرهنگ ایرانیان نخبگان ایرانی تبار را به مقاومت واداشت. آنها نمی توانستند در دوران سلطه عرب خاموش باشند. این نخبگان برای نشان دادن هوش خود و حتا برتری خود، به زبان عربی تسلط پیداکرده و در رشته های فلسفه و نجوم تخصص یافتند و افزون برآن آنها در پی احیای اساطیر و شکوه پادشاهان خود بودند. ادوارد براون در کتاب تاریخ ادبیات ایران می نویسد : وجه مشترک همه ی این فرقه هایی که با نام قدریه و شعوبیه و معتزله و اخوان الصفا که توسط ایرانیان پا گرفتند اعتراض مداوم و عمیق شعور و اصالت انسانی به تبعیض های جابرانه ای بود که تعلیمات تعصب آمیز بنام مذهب بر آنان تحمیل می کردند. ملک الشعرای بهار در کتاب سبک شناسی می نویسد: یکی از عوامل بزرگ احیاء زبان پارسی و بوجود آمدن زمینه ی تدوین شاهنامه و امثال آن در خراسان تاثیر نهضت شعوبیه و آزاد مردان ایرانی بوده است. این نهضت با وجود اینکه گاهی به بیراهه رفت اما در کل باعث یک رنگ شدن ملت شد. (۱)

نمونه از کسانی که از تبار ایرانی بودند و به زبان عربی مسلط بودند و جزو جنبش شعوبیه بودند:
حمزه بن الحسن اصفهانی کتاب هایی با روحیه میهن‌پرستی نوشت و نوشته هایی را در باره تاریخ گذشته ایرانیان تنظیم نمود.
اسماعیل بن یسار نسایی شاعر عربی سرای ایرانی تبار سده دوم هجری و همزمان با امویان و از پیروان شعوبیه بود و در باره نیاکان ایرانی اش شعر سروده بود.

بَشّار پسر بُرد پسر یرجوخ تخارستانی شاعر با تبار ایرانی در زمان امویان و عباسی بود و شعرهای او در ستایش ایرانیان و نکوهش تازیان است. یکبار خلیفه عرب به بشار میگوید:
«ای بشار! تو ما را کوچک می‌کنی و موالی را با ما می‌شورانی که ترک ولاء ما گویند و به اصل و نسب ایرانی خود بازگردند، در حالی که تو خود نژادی پاک و اصلی معروف نداری.»

بشار در اعتراض می گوید: «به خدا سوگند، نژاد من از زر ناب پاکتر و بهتر است و اصلم از کردار نیکان و پرهیزگاران پاکیزه‌تر است. روی زمین سگی نیست که آرزوی پیوستن به نژاد تو را داشته باشد.».
سهل بن محمدبن عثمان بن یزید سجستانی، معروف به ابوحاتم سجستانی از بزرگان علم وادب فقه و حدیث در سیستان بوده و در سده سوم میزیسته است. از وجوه قابل توجه در دانش ابوحاتم، آشنایی او به زبان فارسی است. ابوحاتم به شیوه معمول سده‌های نخست اسلامی، در نوشته‌های لغوی خود، اطلاعات جغرافیایی، مطالبی درباره گیاهان و جانوران و نیز اوضاع جوی به دست داده است.

ابویعقوب اسحاق بن حسّان بن قوصی خُرَیمی سُغدی که در ۲۰۰ هجری درگذشت، شاعر ایرانی عربی گوی روزگار عباسیان و در سده سوم بوده و از شعوبیه بود. او در خراسان می زیست و سغدی تبار بود و با شعر گفته است: من مردی از بزرگان سغدم و رگ و پوستم از نژاد پاک ایرانی‌است. گلدزهیر در باره او میگوید:«وی ایرانیان را به برکنار کردن و راندن تازیان دعوت میکرد. او از زبان قومش فریاد برآورد که: «من یک عجم اصیل هستم و میراث پادشاهان ایرانی را می طلبم. به پسران هاشم بگو، قبل از پشیمانی، تسلیم شوید، بساطتان را جمع کنید، به جزیره العرب برگردید، و دو باره سوسمار بخورید، و گله هایتان را بچرانید، در حالی که من به مدد تیزی شمشیرم و نوک قلمم بر سریر سلطنت جلوس خواهم کرد.»(اسلام در ایران، شعوبیه، نهضت مقاومت ملی ایران نوشته دکتر ر.ناث و پروفسور ایگناس گلدزیهر، برگ ۱۸۰)

روزبه یا ابن مقفع از آئین مانی پشتیبانی میکرد و پیوسته حس ایرانی خود را نشان میداد. ابومحمد عبدالله ابن مقفع با نام اصلی روزبه پور دادویه معروف به اِبْنِ مُقَفَّع زاده فیروزاباد در سال ۱۰۴ هجری و مرگش بسال هجری ۱۴۲ در بغداد بوده است. او نویسنده و مترجم ایرانی آثار پهلوی به عربی بود. او کتابهای زیادی از پارسی میانه به عربی برگرداند و از جمله کلیه و دمنه، تاجنامه انوشیروان، ائین نامه، سخنوری بزرگ، سخنوری خرد، نتیجه تلاش های او بود. کتابهای او بمثابه نمونه‌های خوب و شیوایی از نثر عربی شناخته شده است. سرانجام در سال ۱۴۲ هجری به دستور خلیفه و به دست سفیان بن معاویه، به صورت بسیار وحشیانه کشته می شود. دکتر زرین کوب در «دو قرن سکوت» می نویسد: حاکم بصره، سفیان بن معاویه، نویسنده زندیق را فرو گرفت و فرمان داد تنوری افروختند و اندام وی را یک یک بریدند و پیش چشم او به آتش انداختند.

این پدیده ها جلوه های گوناگون از جنبش «شعوبیه» بود و زمینه ساز تحول های فرهنگی و ادبیات و شعر فارسی بود. مبارزه ایرانیان علیه سلطه عرب آسان نبود. از زمان تصرف ایران زمین مردمان ایرانی جنگ و هجوم و غارت و تجاوز به زنان را تجربه کردند. در زمان چهار خلیفه و در زمان امویان و عباسیان زورگوئی و تحقیر نسبت به عجم رفتار رایج حاکمان بود. پان عربیسم و پان اسلامیسم برعلیه حقوق و زندگی و فرهنگ ایرانیان خط حاکمیت بود و فاتحان هیچگونه آرامشی برای ملت های مغلوب نمی گذاشتند. تنها شمشیر و تحقیر نصیب ایرانیان بود و این وضع بلافاصله واکنش پنهان و آشکار را بوجود آورد و مقاومت سیاسی و مبارزه فرهنگی برای باقی ماندن و برای هویت ادامه یافت.

یکی از راه های مبارزه ایرانیان علیه حاکمان ارائه تفسیر خود از قران و احادیث و حتا سند سازی بود تا در برابر اسناد و روایت های حاکمان خود را دارای حقانیت نشان دهند. در تاریخ اسلام سندسازی و جعل کاری بسیار گسترده است و همیشه خطر پذیرش جعل بعنوان تاریخ وجود دارد. مخالفان قدرت های عرب مانند شعوبیه نیز جعل می کردند. برای توجیه مبارزه خود روایت های گوناگونی مطابق منافع خود تنظیم می نمودند تا ضدیت با حاکمان عرب را توجیه دینی نمایند. برخی از اینان روایت و داستان غیر واقعی ساخته و حتا خود را به خاندان علی ابن ابی طالب می چسباندند تا مبارزه خود را علیه خلیفه عرب تقویت کنند. ادامه چنین جعل هایی به قصه ازدواج ساختگی دختر یزدگرد پادشاه ایران با نوه پیامبر امام حسین می انجامد. برای برخی از پژوهشگران در اینجا میتوان نوعی «شعوبیه شیعه» را باز شناخت.

صف آرایی در برابر حکام اموی و عباسی و پان عربیسم می طلبید تا جنبش وسیع و متنوع شعوبیان متشکل از متکلمان و شاعران و مورخان و راویان و سیاسیون و معترضان، اقدام های مناسبی ساماندهی کند. گلدزهیر می نویسد:«شعوبی ها از ذکر هر گونه هنر و دانشی که بشریت آن را مرهون عجم هاست، فروگذار نکردند: فلسفه، نجوم، حریربافی، از جمله کارهایی بود که وقتی تازی ها در قعر توحش دست و پا می زدند می زدند، عجم ها به این کارها مشغول بودند و در انجام آنها ممارست به خرج می دادند.»
جنبش شعوبیه زمینه ساز افکار و عواطفی است که از ابتدای قرن دوم بصورت قیامهای سیاسی و نظامی و مذهبی چون «ابومسلم»، «استاذسیس»، «بابک» و سپس سامانیان و طاهریان و صفاریان و غیره ظاهر میشود و در اساس برچیدن قدرت خلفای اموی و عباسی را نشانه گرفته اند.
یکی از پیامدهای برجسته جنبش فرهنگی شعوبیه شاهنامه فردوسی است. فردوسی به بازگوئی هویت ایران و ملی می پردازد و در پی آنست تا اعتبار تاریخی باستانی را در آینه اساطیر و سیره باستانی خویش بنگرد. شاهنامه خواهان بازگرداندن غرور به ایرانیان است. (همانجا برگ ۳۳۰)
بایران چوگردد عرب چیره دست/شود بی بها، مرد یزدان پرست
بمیرد فروزنده این آذران/از این بی هنر خیره سرتازیان

قلمرو فعالیت فرهنگی شعوبیه کدام است؟

ادبیات: تفاخر نژادی عجم بر عرب در شعر حماسی و هجو حاکمان و اشرافیان عرب. در مواردی کژاندیشی نیز وجود داشته است ولی محور نمایش قدرت و استعداد ایرانی بوده است.
تاریخ: جعل روایت های تاریخی در جهت اهداف سیاسی، احیای اساطیرایرانی و تقدیس پادشاهان ساسانیان، بمنظور نفی حاکمیت عرب بوده است.
تفسیر: تطبیق برخی آیات قرآن بر اهداف شعوبیه و تطبیق آیات براساطیر و تاریخ باستانی از ویژگی این کارفرهنگی است. نمونه تاویل ذوالقرنین بر کورش هخامنشی و یا تفسیر سوره حجرات برای توجیه حقانیت شعوبیه در همین راستا می باشد.

حدیث و کلام: جعل احادیث از زبان پیامبر و امامان ، ادغام عقاید باستانی در عقاید اسلامی، اثبات آرا و عقاید باستانی در قالب مباحث توحید، غلو در تشیع و عقاید امامیه و ابداع مذاهب کلامی، جنبه های دیگر این تلاش فرهنگی بشمار میاید.

فقه: برسمیت شناختن هرچه بیشتر دین باستانی ایران، تلاش برای مساوی قرار دادن زبان عجمی و عربی، از اعتبار انداختن زبان عربی در عقد ها و ایقاعات، خلق قواعد برای حمایت از منافع اقتصادی اشرافیت ایرانی از جمله ابتکارها در این زمینه است.

عرفان: حلول معنویت ایرانی در تصوف، انتقال «روح آریایی» در ظرفهای سامی، انتظار منجی از جمله نکته های این عرصه است.
حال اگر بخواهیم شعوبیه را به شکل فشرده بگوئیم: یکم، تفکر آنان با عنصر پادشاهی همچون سایه پرورگار بر روی زمین است؛ دوم، گرایش مانی گری و زرتشتی گری، ویژگی آئین گرایی شعوبیه است و نوعی «شعوبیه شیعه» نیز گاه در این مجموعه قرار میگیرد؛ سوم، روحیه ناسیونالیسم هویت گرایانه و باستانگرایی ایرانی روان آنان را ساختار داده است؛ چهارم، ابتکارهای فرهنگی و ادبی و فکری آنان با هدف اثبات قدرت خود در برابر حاکمان ستمگر استعمارگر میباشد.

جلال ایجادی

جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
———————————————–
در باره جنبش شعوبیه پژوهش علمی باید ادامه یابد تا جنبه های تاریک آن روشن گردد. نوشته حاضر کوششی برای فهم بهتر رویدادهای که در ذهن جامعه خذف شده است. تاریخ را باید جدا از مصلحت طلبی ها بدون جعل و با دقت منعکس نمود. البته امکان اشتباه همیشه وجود دارد. کتاب شناسی برای شعوبیه:
آذرنوش و زریاب خویی، «ابن مقفع»، دائره المعارف بزرگ اسلامی ۱۳۷۰،
اقبال آشتیانی عباس، «شرح حال عبدالله ابن مقفع»، برلین ۱۹۲۶،
عباس اقبال آشتیانی، تاریخ طبرستان (۱۳۲۰)
محمدی ملایری، محمد ، تاریخ و فرهنگ در ایران، دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، انتشارات یزدان، ۱۳۷۲
رسول جعفریان، «شعوبیگری و ضد شعوبیگری در ادبیات اسلامی» آینه پژوهش، خرداد و تیر ۱۳۷۵،
دکتر ذبیح‌الله صفا تاریخ ادبیات در ایران. تهران، فردوس،۱۳۷۱،
عبدالحمید آیتی، «شعوبیه پیشاهنگان نهضت استقلال طلبی ایران»، دی ۱۳۴۹،
حسین‌علی ممتحن نهضت شعوبیه و نتایج سیاسی و اجتماعی آن ، ۱۳۵۳،
محمودرضا افتخارزاده، شعوبیه، ناسیونالیسم ایرانی، چاپ دوم. تهران ۱۳۷۶
دکتر ناث، گلدزیهر و افتخارزاده، اسلام در ایران، شعوبیه، نهضت مقاومت ملی ایران، ۱۳۷۱
مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران.
The Social Significance of the Shuubiya”, Gibb1-

بانو نامه: تاریخ زن در ایران، از استوره تا تاریخ/ محمود کویر

تاریخ زن ایرانی را تاکنون با تکیه بر سنت‌های دست و پاگیر دینی نوشته‌اند و ما خوانده‌ایم. رودربایستی‌های سنتی حتا بزرگانی چون خانلری، فروزان فر و… را واداشته است تا بخش‌هایی از سروده‌های سعدی، مولوی و… را سانسور کنند و اجازه ندهند سوی دیگر این بزرگان را ببینیم و از این رهگذر نیز با ذات پاک آن‌ها آشنا شویم. اکنون دکتر محمود کویر با پژوهشی نو و ژرف، چهره‌ای دیگر از زن را در استوره و تاریخ به دست می‌دهد که در مقدمه کتاب خود می‌گوید:
در این کتاب شما را می خوانم به تماشای:

زن در ذهن و زبان و زندگی؛ زن بر سنگ و سفال و فلز؛ زنان اساتیری، ایزدان، امشاسپندان؛ شهبانوان؛ زنان حماسه، یلان و پهلوانان؛ زنان عیار و رادان؛ زنان در افسانه‌ها و قصه‌ها؛ زنان جادو و دیوان؛ دنیای تن و زن؛ عشق، زیبایی، پوشش، ازدواج؛ زن در قانون و اخلاق؛ زن در شعر و هنر؛ زن بر سنگ و سفال و ابریشم،
تندیس ها و نگاره ها.

و در جلد دیگر از این پژوهش، زنان را در تاریخ دنبال خواهم کرد.
انسان تنها، دیگر انسان نیست. انسان، یکی از جانورانی است که با آگاهی و خیال ورزی گروهی تاریخ خویش را ساخته است. اخلاق، فلسفه، هنر، آیین، سیاست و دانش بودند و هستند که ما را از دیگر جانوران و ماشین ها جدا کردند. تاریخ زنان ایران را نیز باید در همین راستا نگاه کرد. زنان ایران، چگونه بین زنان دیگر و در زبان و هنر و دین و فلسفه زیستند.
من بر آنم که بار دیگر تاریخ زنان ایران را باید نوشت، زیرا:
سفال¬ها، فلز ها و سنگ ها؛ ترانه‌ها و افسانه ها، از ژرفای تاریخ، به موزه‌ها و امروز آمده اند تا با ما سخن بگویند.
تاریخی را که مردان و برای مردان اما درباره‌ی زنان نوشته بودند باید از نو نوشت.
بیایید تماشا! تا هرکجا که دوست دارید با من همراه شوید و از هرکجا که خواستید. از دروازه‌ای خواهیم گذشت تا پا به تاریخ بگذاریم. تاریخی که حضور حی حاضر است. بازار آیینه است و آینه برابر آینه. حضور در آینه ی پریشان تاریخ است: ترمه¬ی تاریخ.

مشتی که نمونه خروار است از این کتاب:

اگر هستی، همواره هستی بود، برای آنکه بروید، بپاید و ببالد، باید از زهدانی باززایی می شد، پس هستی زنانه بود.
اگر هستی، نخست نیستی بود، تا این که از نیستی، هستی زاده شد! پس هستی زن بود. هستی، زایشی زنانه دارد. هستی نه از نرینگی که از زهدان زن بیرون جسته است. پس زن کلمه را آفرید تا زایش و زندگی را فریاد زند.
در استوره ی هستی، زن زایایی بود و مرد میرایی!
زن! واژه‌ای شگفت، از ریشه ی زاییدن. زایا بودن. باروری. دانه. دانایی.
واژه‌‌ی زن، در زبان پهلوی، به گونه‌ی کن خوانده می‌‌‌‌‌شد‌ که آن خود، از کئینی کَ ای نی زبان اوستایی برگرفته شده است. این واژه نیز از ریشه‌‌‌‌‌ی کن اوستایی که خانه بوده، برآمده و برابر است با: دارنده‌‌‌‌‌ی خانه.
ریشه‌‌‌‌‌ی کن اوستایی، ‌یک برابر دیگر نیز دارد که دوست داشتن باشد و چنان‌‌‌‌‌که از ریشه‌‌‌‌‌ی نخستین آن برمی‌‌‌‌آید، این واژه‌‌‌‌‌ی چند هزارساله‌ی ایرانی، ریشه در روزگار دراز آهنگ زن‌سالاری در ایران و جهان‌ دارد‌.
برای تهیه کتاب ۳۶۲ صفحه‌ای می‌توانید به یکی از آدرس‌های زیر مراجعه و کتاب را به قیمت سی (۳۰) دلار آمریکا خریداری کنید.
دوستانی که در ایران هستند و میل به خرید کتاب دارند، کافی است به نشر آفتاب ایمیل بفرستند تا برای بهای کتاب که سی (۳۰) هزار تومان است، راهنمایی شوند.

آدرس آنلاین فروشگاه لولو
https://www.lulu.com/…/histor…/paperback/product-ed2mwm.html

آدرس سامانه نشر آفتاب
www.aftab.pub

آدرس پست الکترونیکی نشر آفتاب
info@aftab.pub

شناسنامه کتاب
نام کتاب / بانو نامه
نویسنده / محمود کویر
نوع ادبی/ پژوهش تاریخی
نوبت چاپ / چاپ اول /۱۳۹۹
صفحه‌آرایی / مهتاب محمدی
طرح روی جلد / جام سیمین مرودشت، ۴۲۰۰ ساله. موزه‌ی ایران باستان
اجرای طرح روی جلد: نادیا ویشنوسکا
ناشر / نشر آفتاب
شابک / ۵-۴۴۴-۷۱۶۷۹-۱-۹۷۸

سبز باشید

انسانگرایی درسعدی/رضا اغنمی

نام کتاب : انسانگرایی درسعدی
به همراه مقاله ها: «سعدی و سیرت پادشاهان»
نام نویسنده: عباس میلانی. مریم میرزاده
چاپ اول: تهران ۱۳۹۸
ناشر: انتشارات زمستان . تهران

به ابراهیم گلستان
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشا کنان بُستانیم
«سعدی»

فهرست کتاب شامل عناوین شانزده گانه که با عنوان «سرآغاز تجدد» شروع وبا عنوان مدخلی بربحث سعدی وتجدد» به پایان می رسد. این بررسی شامل برخی ازعناوین پژوهشی کم نظیر نویسنده است.

سرآغاز تجدد

با اشاره به سابقۀ دگرگونی های سدۀ پانزده و شانزده ایتالیا، که فرهنگ «نوزایش» را به کار بردند، ازقول ژوزف بورکهارت مورخ سویسی آمده است:
« می گویند که یکی ازنقاشان نامدار زمان نوزایش، واساری، نخستین کسی بود که درسال ۱۵۵۰ درکتابی پیرامون نقاشی این واژه را به کار برده است»
سپس گسترش این واژه را توضیح داده از خمیرمایۀ “نوزایش” می گوید:
«مایۀ بنیادی این «نوزایش» گونه ای ازانسان گرایی (اومانیسم) بود وهمزادش تازه ازشناخت همین انسان گرایی ونوزایش درآینده به پدیدۀ تجدد (مدرنیته) دگرگون شد»
جالب این که ریشه های همین پدیدۀ نوزایش و تجدد را در: «ویرانه های همان اندیشه های قرون وسطایی ساخته شد. . . . تجدد هرگز درزمان زندگی خود واژۀ تجدد را نشنیده بودند . . . سعدی هم که دویست سال پیش از اوج نوزایش غرب می زیست، به گمان ما، از پیشگامان تجدد بود»
پژوهشگر، اشاره ای دارد به پیشگامان تجدد درایران، بی آنکه خودشان به این پدیدۀ بزرگ ، پی برده باشند یا از تجدد چیزی شنیده باشند:
«کسانی چون بیهقی و بیرونی، ابن سینا و رازی، خیام و نظامی، نطفه هایی ازتجدد ایرانی را، پیش از آغاز این دوران در غرب، در نوشته های خود برجای گذاشتند»
ازپنهان ماندن افکارسعدی در”گمانه وافسانه” وبدآموزی های “غرب ستیزان و در نهان غرب ستایان ” می گوید واز:
«بازخوانی سعدی، به دیدی تازه و رها ازروایات پیشین، چیزی کمتر ازیافتن دوبارۀ نوشته ای برجسته اما گمشده نیست. تجدد راستین ایرانی، که چندی ست درکشور گسترش یافته است»

روش ما درشناخت سعدی

نکات اصلی و مشکلات بازخوانی و ساخت شکنی را توضیح می دهد. به درستی از:
«تعیین دیدگاه یک نویسنده ولایه های معانی یک متن . . . درشعرکه تمثیل ونماد در آن فراوان است . . . معنی آشکار روایت، ” ناخودآگاهی” . . . واکاوی باریک بینانۀ متن …دستاوردی “اثباتی” و”دقیق” وعینی ” رسید» سخن می گوید. صص ۱۲و۱۳
پژوهشگر، صفات و برجستگی های علمی وادبی سعدی را یاداورشده که:
«فلسفی می اندیشید هم زبان حماسی به کار می گرفت وهم گفت و شنید هر روزه و بخشی از زندگی خود را در سفر گذرانید. گاه آنچه را دردم تجربه کرده نوشته و گاه هم پس از سفر سی ساله اش به باز اندیشی و بازگفت دیدگاه های خود پرداخته است»
پژوهشگر، که دربازآفرینی حوادث، هدف اصلی را روی مسائل ریشه ای و رخداد های اجتماعی وفرهنگی نشانه گرفته، ازهمزمانی زیست سعدی با دوران وحشتناک وخونبارمغول می گوید:
«رواداری وآزادی و سخن واندیشه جایگاهی نداشت و بیم فتوای ملا و داغ محتسب درهوا بود. سعدی خودبارها گفته که سخنش راهمواره آشکارنگفته بلکه «کهن خرقۀ خویش پیراسته» و روی سخنش« بر رآی روشن صاحبدلان است» :
چوخرما به شیرینی اندوده است / چوبازش کنی استخوانی در اوست .
آشکارا می گوید:
نقابی ست هر سطر من زین کتیب / فرو هشته برعارضی دل فریب .
نویسندۀ اندیشمند، ازمنتقدان ایرانی ونظرگاه های گوناگون آنها می گوید وازبرداشت های آنان از کلمۀ «شب» ؛ :«هزارویک برداشت از واژه را روا می دانند. . . . بر ماست که کلام در کلام سعدی را با اندیشیدن بازبشناسیم وخواندن های سرسری را وا بگذاریم» ص ۱۴
ارمقولۀ تفسیر و حد وحدود ومرز می گوید و دقت وجدی بودن درآن:
« پژوهشگر درکارش سخت بکوشد ودرعین باور به درستی یافته هایش، به فروتنی بپذیرد که دربرابریافته های تازه تر وتحلیل های دقیق ترباید نظرخود را بگرداند. کوشش ما دربازخوانی نوشته های سعدی کاربرد چنین روشی است»
با اعتماد کامل، تآکید گونه می افزاید:
«یافته های خودرا دربرابر شواهد قانع کنندۀ دیگران نسبی و تغییر پذیر می دانیم».
پیام صادقانۀ پژوهشگر حُرمت قلم، درک درست، دقت و صداقت را یادآورمی شود.

آزشکسپیر می گوید که چهارصدسال پیش ازهستی رهیده وآثاری که درباره اش :
«بی گزافه گویی هزاران وصدها هزارجستار . . . نوشته اند. هنوزبه یقین نمی دانیم که او کاتولیک بود یا پروتستان. برخی اورا لاادری دانسته اند . . . . در مجموعۀ نوشته های شکسپیر اندیشه های ضد و نقیض کم نیستند. . . . ادعای ماهم دربارۀ انسان گرایی و تجدد خواهی سعدی بیش از آنچه مثلا دربارۀ تجدد خواهی و انسان گرایی شکسپیر می توان گفت نیست» ص۱۶
از زمانۀ «فراهم آوردن گلستان و بوستان سعدی» می گوید که در واپسین سال های زندگی اش بوده و دستاوردهای سراسر عمرش در اندیشیدن و آفرینند گی :
پژوهشگر، این فصل اثرارزشمند را با پیام پخته وسنجیدۀ زیر پایان می دهد.
«چگونه باید دیدگاه های دوران جوانی و باورهای دوران پیری اش را جدا دانست؟ باسایه روشن هایی که درنظراتش پیرامون مسئله ای یکسان وجود دارد، یا حتی ناسازگاری این نظرات باهم که باید کرد؟ ص۱۷

سعدی و وعظ

پژوهشگر، نرم و گلایه آمیز کسانی را که دربارۀ سعدی، به نادرستی آثار او را به:
تبلیغات انجامیده است . . . . . که خود اغلب مدعیان «علم » و «یقین»،«لدنی» و تاریخی» سعدی راهم به کیش خود می پندارند» به باد انتقاد گرفته به درستی، همۀ آن منادیان را جزم اندیش و قالبی معرفی می کند.
سعدی که ازتاریک اندیشی های اجتماعی به درستی آگاه بود می گوید :
«چو روزگار همی بگذرد رو ای سعدی
که زشت وخوب وبد ونیک در گذر دیدم
بدین سان، نسبی بودن حقیقت را دربافتی روانی و قصارگونه نشان می داد»
بی جهت نیست که پیشگامان این گونه یاوه ها را«فریبکار و تهی مغز می دانست. و مهمتر این که عمل را به اندازۀ علم ارزشمند می دانست و می گفت:
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل درتو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم وخبر
که بر او هیزم است یا دفتر »

پژوهشگر اشاره ای دارد به مفهوم واقعی و«سنجه های حقیقت» که سعدی به کار گرفته تا برداشت مفهوم سنتی . با یادی از مقالات «میشل مونتنی» که سیصد سال جلو تراز سعدی می زیسته : «بیشتر به مقالات مونتنی می مانند تا موعظه»
سرودۀ زیررا گواه عظمت فکری ازکتاب مواعظ سعدی:
تن آدمی شریف است نه به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت»

تواضع انسانی سعدی مایۀ شگفتی ست و بی پروایی ش. پنداری، با آن علم و استعداد کم نظیر، درمقابل جمع کثیری ازلایه های گوناگون اجتماعی وعده ای ازعالم نمایان بیمایه وشعاری ، می خواند:
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از ادمی شنیدم بیان آدمیت»
ا
نویسنده، با یاداوری استورۀ آفرینش آدم، درمقابله با آفرینش نمادهای هنری نقاشان انسانگرا درتجدد اروپا با مشاهدۀ آفریده های هنری هنرمندان :
« لحظه ی آفرینش، دست انسان وار خدا به سوی آدم دراز است» را مطرح کرده و این
پرسش را پیش می کشد که :
«ایا انسان خدا را آفرید یا خدا انسان را»
سرودۀ دو پهلویی سعدی را می آورد :
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبید
«هم از ادمی شنیدم بیان آدمیت» ص۲۱
پژوهشگر، به روایت ازابراهیم گلستان :
«حافظ هم درغزلی پرآوازه وجود انسان را مقدم برآفرینش می داند. حافظ هشیار رند حکایت خلقت را جور دیگه ای گفته اوردنش درمحیط شخصی معمولیش . . . گفته دیشب دیدم فرشته ها اومدن توی میکده، درزدن اومدن تو . . . وباشراب گل آدم راخمیرکردن . . . . . . » بنگرید به زیر نویس ص۲۲ .

ازناهمسانی موعظه سعدی باموعظۀ منبری ها ابیاتی چند، چه تکان دهنده :
«ما امید ازطاعت وچشم از ثواب افکنده ایم
سایۀ سیمرغ همت برخراب افکنده ایم
گربه طوفان می سپارد یا به ساحل می برد
دل به دریا و سپر برروی آب افکنده ایم
محتسب گر فاسقان را نهی منکر می کند
گو بیا کز روی مستوری نقاب افکنده ایم
عارف اندر چرخ و صوفی درسماع آورده ایم
شاهد اندر رقص و افیون درشراب افکنده ایم
هیچ کس بی دامنی تر نیست لیکن پیش خلق
باز می پوشند وما بر آفتاب افکنده ایم»

سعدی : «نه خود ونه دیگران را سزاوار اندرزگویی نمی داند»
همه عیب خلق دیدن نه مروت است ومردی
نگهی به خویشتن کن که تو هم گناه داری ص ۲۳

پژوهشگر، با این پیام فصل سعدی و وعظ را به پایان می رساند:
«پافشاری سعدی برپیچیدگی های جهان به جای کاستن آنها به فرمان هایی خشک و جزمی مهم تر از همه کوشش او در واداشتن خواننده به اندیشیدن، چشمگیر است»

سعدی، درویش و انسانگرایی

نویسنده با مطرح کردن: نشانه های تجدد و سنت سرمایه داری و تهی دستی که در جهان امروزی در سراسر جهان به طور گسترده حضور دارد. از خواص هریک می گوید:
«تهی دستی نشان برتری است و بهشت ملک مطلق مستمندان، تجدد و سرمایه داری همراهش . دارایی را موهبتی الهی می دانند و توانگران را بندگان نظر کرده خداوند»
همو بس از آوردن اظهار نظر ماکس وبر جامعه شناس نامدار غرب که :
«دلیل بنیادی چیرگی تجدد در اروپا همین است. ‌بزرگداشت ثروت، ترویج سخت کوشی و صرفه جویی، گریز از عسرت گزینی ان جهانی و درویشی را از یایه بنیادی تجدد غرب می شمرد . . . »
پژوهشگر، با آوردن سخنان سعدی در وصف حال هر دو گروه نتیجه می گیرد :
« اگر دراین گفت وگو « پندی» هست چیزی مگر این نیست که پندی جز اندیشیدن و مدارا نیست. مهم ترین «پند» سعدی، نه موعظه که برانگیختن خواننده به اندیشیدن است.
ازنگهداری زبان و تسلط سعدی به فرهنگ سخن رفته که در حد فردوسی دانسته اند
حتی :« اورا پیش از فردوسی در ساختن و بلندی یافتن زبان گفت و گو و زندگی روزانه کارساز شمرده اند»

سعدی و تجدد خواهان ایرانی

سخن این بخش را پژوهشگر، از برخورد تجدد خواهان در کشور شروع می کند. معتقد است که این موضوع را : «پیشکش یا نیرنگ غرب می دانند» با توضیح درست از گروه اول که تجدد خواهانند و گروه دوم سنتگرایان اضافه می کند که :
« به گمانشان چیزی جزتاریکی وخود کامگی و باز داری ازاندنیشه نیست» ص۲۷
«گروه دوم ازسنت ایران تنها اسلام وآن هم روایت متشرعین را شایسته ستایش ورهاورد خدایی می دانند . . .»
در ستیز با سعدی نخست از نیما یاد می کند و این که همو:
«سطح عشق و عاشقی سعدی را «پائین» می دانست . . .عشقی که برای همه ولگرد ها وعیاش ها و جوان ها هست»
و سپس از شاعر نامی اسماعیل خویی:
«جوان تندروتر ازهمگان بود که سعدی را نه شاعر که تنها « ناظم» می دانست می گفت ناظم سازشکار، مرتجع بی وطن و شاعر و اندیشمند آدم های متوسط و کاسب»
از احسان طبری می گوید که :
« اوبرای یکی دو نسل از ایرانیان کباده کش اندیشه مارکیسیسم روسی در ایران بود این اندیشه خود یکی از نحله های «تجدد خواهی» استبدادی درایران بود . . . کتابی کم و بیش هفتصد صفحه ای بنام برخی بررسی ها دربارۀ جهان بینی ها وجنبش های اجتماعی درایران است . . . باغزل های شیوای خود ستایش می کند ولی بی درنگ می افزاید که «سعدی خود را پروردۀ خاندان توانگران می دانست» ص۲۹
ازبرخورد دوگانۀ برخی متجددین می گوید از کسروی که برجسته ترین آن ها بود:
«او بخش زیادی ازادب پارسی را برای گسترانیدن خرافه می نکوهید وگاه سعدی را هم دراین بدآموزی گناهکارمی دانست. با این همه چون تجدد ایران را درگرو پالودن زبان فارسی می دانست نوشته های سعدی را بسان نمونۀ درخشان زبان پارسی می ستود»
از ذکاء الملک فروغی، غلامحسین یوسفی، سید فخرالدین شادمان و ملک الشعراء بهاریاد شده که سعدی را ستوده اند. به ویژه «شادمان» « که در آشنایی با فرهنگ غرب می گفت :
«سعدی نه از شکسپیر کمتر است نه کم تآثیرتر» ص۳۱
پژوهشگر، ازابراهیم گلستان می گوید وازجایگاه فرهنگی او که به درستی:
«ازسرآمدان ادبی تجدد خواه بود وهست، هم ارج سعدی را نیک می داند وهم خود را وامداراو می شمارد . او درسنجش سعدی با شکسپیر دیدگاهی مانند شادمان دارد . . . سعدی را دربازگویی «سرنوشت بشر» و گسترۀ نگاه نوشته هایش، هم سنگ شکسپیر می داند. . . او درباب پنجم بوستان سعدی آموخته بود:
سیه کاری [رباخواری] * از نردبانی فتاد
شنیدم که هم در نفس جان بداد
پسر چند روزی گرستن گرفت
دگر با حریفان نشستن گرفت»
*درزیرنویس ص ۳۲ آمده است که در گفتگوبا ابراهیم گلستان می گفت دربیت نخست واژه ای که او به یاد می آورد «رباخوار» بود نه سیه کار:

سعدی و زن

فصل با سخن پخته و پرمهر انسانی آغاز می شود:
«انسان گرایی گام نخست برای برانداختن بر خوردهای مردسالارانه با زن بود و برای بر کشیدنش به جایگاه طبیعی که همان برابری با مرد است»
پژوهشگر، با دل پر درد از عادت دیرینه می گوید:
«راستگویی زیر خرواری خرافه و نگاه سرسری پنهان مانده است»
نظر سعدی را می آورد: که با همۀ نوخواهی ها :
«در بسیاری از نوشته هایش روایت مردانه ای از زنان دارد . . . . نگاهی سخت نکوهیده را دربارۀ زنان باز می گوید کم نیستند» :
چو زن راه بازار گیرد بزن
وگر نه تو درخانه بنشین چو زن ص۶۵

زن خوب زنی ست که درخانه بنشیند و خانه داری کند:
پایبند اندرون باشد. در اندرون بنشیند. با اندرون خود بماند و مدام تو سری بخورد :
«مردی که “مردی» نکند و بر سر زن نا فرمان نکوبد، بهتر است که شلوار زنانه بپوشد و سرمه در چشم بکشد. . . این زشت شمردن زنان و همانند دانستن مردان فرومایه و زنان را بارها درشعر سعدی می بینیم»:
زنانی که طاعت به رغبت برند
ز مردان نا پارسا بگذرند
تو را شرم ناید زمردی خویش
که باشد زنان را قبول از تو بیش ؟ ص۶۶
سعدی، مرد بی مروت را زن می شمارد. دیدگاه متفاوت هم دارد که جالب است :
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشا. همان
تمیزدرست حس و درک فکری را به «فرمانبری و پارساِیی»ِ وا می گذارد.
با یادی از غمگساری و دوستی همخوابگی زن و مرد:
همه روز اگرغم خوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود در کنار
کرا خانه آباد و همخوابه دوست
خدا را به رحمت نظر سوی اوست ص ۶۸
ازنیاز جنسی زن می گوید و پیام سعدی که روایت نیک است وبرمردان واجب :
«زن که از بر مرد بی رضا خیزد
بس فتنه و جنگ از آن سرا بر خیزد» ص۷۰
سعدی، داستان دختر حاتم طایی و ستایش شجاعت و بی باکی او، یادی از ترکان خاتون وستودن ش : در مدح آبش بنت سعد هم باز می گوید
هرآن کو سر بگرداند ز حکمت
ازآن بیچاره ترمسکین نباشد. ص۷۵

سعدی وسیرت پادشاهان

آخرین بررسی این کتاب کم نظیر، پیامی ست که پژوهشگرفاضل، با هر کلمه، جمله و برگ ش ذرات گوهرین معرفتِ اندیشیدن را برذهن مخاطب می ریزد.
سرآغاز فصل این گونه شروع می شود:
«سعدی اوج و انتهای «عصر نوزایش» سقط شدۀ ایران بود. در سده های چهارم و پنجم و ششم هجری/ دهم و یازدهم و دوازدهم میلادی، بزرگانی چون فردوسی، ابن سینا، خیام و بیهقی، فرهنگی پویا و پاینده، و به قول مجتبی مینوی «درخشنده ترین دورۀ تاریخ ملت ایران» را پی ریختند»
و سپس «همسویی اجزاء مهم این فرهنگ» را یادآور می شود که به نوعی پیشتر از غرب رو به تجدد سیاسی و فرهنگی بود» از حملۀ مغول و برآمدن سلاطین صفویه که : «می خواستند ایمان وایقان فقه شریعت را جانشین جویندگی وشک فلسفی کنند» که کردند و «چنین شد که نوزایش ایران سقط شد»
ازقول فروغی می گوید:
«اهل ذوق اعجاب می کنند که سعدی ۷۰۰ سال پیش به زبان امروزی ماسخن گفته» پژوهشگر، از قول امرسون شاعر پرآوازۀ آمریکائی می گوید که :
«گلستان را از لحاظ فخامت فکر وعمق اندیشه وظراوت داستانی همترازانجیل ها می دانست و حبیب یغمایی می گفت: سعدی پیامبر فارسی است و معجز او زبان او» ص ۱۱۶
ازسبک و سیاق سعدی درآثارش سخن رفته که به «مقامه نویسی تعبیر کرده اند»
پژوهشگر با زبان و کلام ملایم پاسخ می دهد:
«سعدی به عمد می کوشد که بیانش تا آنجا که در فصاحت و زیبایی خللی وارد نیاورد به زبان و بیان عامه تاسرحد امکان نزدیک باشد» ص۱۲۲
در همین زمینه، می افزاید که:
«حدود دویست سال بعد از سعدی، سروانتس نه تنها ذهن و زبان عوام را ملاط کار خود قرارداد بلکه خویش را هم، به نام واقعی خود، روایت نمود و بدین سان رمان جدید را آفرید»
از نخستین مقاله می گوید: که دویست سال بعد از روزگارسعدی توسط (مونتنی ۱۵۹۲ – ۱۵۳۳) نوشته شد. ص ۱۲۳. میشل مونتنی همان اندیشمندی بود ونخستین مترجم انگلسیی انجیل ها از زبان لاتین که:
«بخش اعظم آنچه را امروزازکتاب مقدس به انگلیسی می خوانیم حاصل کار اوست به خاطرجسارتش درترجمۀ این کتاب به جرم الحاد به آتش سوزاندند» ص ۱۲۴
با شرح و تحلیلی از تلاش متفکران غرب در گسترۀ تحول و تجدد خواهی، اشاره ای دارد. به دانشمندان غرب:
« از هوگو گرفته تا دیدرو همه نه تنها ازاو[سعدی] «متآثر شدند» ، که هرکدام در
ستایشش مقاله ای نوشتند» ص۱۲۸
ازساده نویسی و ایجاز سعدی سخن رفته:
«که یکی از ارکان رمان عصر جدید بود . . . و ایجاز را، که یکی دیگر ازارکان نثر واندیشۀ تجدد بود»
از دگرگونی های فکری و روانی انسان ها فارغ ازمقام ومنرلت اجتماعی و رفتار شاد و درویش را روایت می کند. که اول بار هزار دیناربه او می بخشد. درویش دراندک مدت به طمع دریافتی دیگری مراجعه می کند که:
«این بار شاه ازسائلی درویش روی درهم کشیده وبه زجر ومنع وی حکم کرد» ص ۱۳۰
پیام ، تفسیری ست دربارۀ «دروغ مصلحت آمیز» که با نفی فتنه از این ضرب المثل مشهور و یادی از مجادله های ادیبان ومنتقدان :
«شاید مراد سعدی از«دروغ مصلحت آمیز» همان زبان تمثیلی و گفتارتلویحی است که او درشرایط پرمخاطرۀ زمان برای وصف سیرت ستمکاربرخی ازشاهان زمان خویش به کار بسته است. برماست که «ظرایف» این دروغ مصلحت آمیز را ارج بگذاریم» ص ۱۴۴
وآخرین پیام فرهنگی، بیشتر انسانی ی پژوهشگر:
«بپذیریم که راه تجدد واقعی ایران از متونی چون گلستان می گذرد و همان جاست که نطفۀ بسیاری از مهم ترین اندیشه های تجدد را سراغ می توان کرد.
کتاب به پایان می رسد.

بگوبم که دل کندن ازاین اثر سخت است. شیوایی نثرروایتگر، خواننده را شیدا می کند. پنداری که درسایۀ «سعدی» با او می چرخی ، می بینی گوش خوابانده به راوی با تبسم و سپاس؛ اندوهی سنگین در گسترۀ خشونت حاکم بر سرزمین سعدی.

صدونوزدهمین ماهنامه ادبیات داستانی چوک- تیرماه سال 99

www.chouk.ir
www.khanehdastan.ir
دوره‌های داستان‌نویسی، ویراستاری، اسطوره‌شناسی، تولید محتوا، فیلمنامه‌نویسی، نمایشنامه‌نویسی، نقد ادبی، داستان‌نویسی نوجوان، شعروترانه
بانک مجموعه داستان چوک شامل حدود ۵۰۰ داستان و داستانک است که طی ۱۴ سال فعالیت اعضای کانون فرهنگی چوک انجام گرفته و در ۱۱۲ شماره ماهنامه ادبیات داستانی چوک منتشر شده است. حالا در قالب یک مجموعه داستان تقدیم شما علاقمندان می شود. برای دوستان خود هم ارسال کنید. بی‌نظیر در تاریخ ادبیات داستانی…
از اینجا دانلود کنید
http://www.chouk.ir/download-mahnameh/15989-500.html
چوک» نام پرنده‌ای است شبیه جغد که از درخت آویزان می‌شود و پی‌درپی فریاد می‌کشد»
داستان ایرانی و خارجی

مقاله «رمانتیسم آلمانی»

مصاحبه با «آرمین عالمی»

یادی از «خاچاتور آبوویان»

نگاهی به کتاب «چشم سگ»

خلاصه اسطوره «شورش توفُن»

یادداشتی بر رمان «از قنوت تا غنا»

مقاله «مرگ اندیشی و مرگ آگاهی»

استراتژی ساخت داستان کوتاه «پدر»

مقاله «انگاره پسامدرن در شعر پارسی»

مقاله «ادبیات به عنوان ابزار اجتماعی»

یادداشتی بر رمان «من بن لادن را کشتم»

مقاله «منزلت زن در نگاه پروین اعتصامی»

کتاب خطاهای نویسندگی و تجربیات نویسندگی

نگاهی به منظرگاه نیچه در «چنین گفت زرتشت»

نگاهی به داستان «پیرمرد فرتوت با بال‌های عظیم»

نگاهی به رمان«افسار کاتبان»؛ «در امتداد حسرت»

مقاله «اختلال روانی افسردگی آفتی در نویسندگی»

یادداشتی در باب یکی از دیالوگ‌های سریال «غریبه»

نگاهی به داستان«برادر پول دار»؛ «آشپز شوهر می‌کند»

نگاهی به داستان «دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم»

معرفی برنده جایزه نوبل«پاول یوهان لودویگ فون هایزه»

مقاله «بررسی واژه اندازه در شاهنامه فردوسی با نگاهی دیگر»

معرفی کتاب «تکنیک‌های نویسندگی از زبان نویسندگان برجسته»

یادداشتی بر فیلم «خانه پدری»؛ «ضد مسیح»؛ «پلتفرم»؛ «لبه بهشت»

این شماره همراه با: اعظم سبحانیان، داریوش آشوری، علی افتخاری، مجید رحمانی، سادات حسینی خواه، احمد شاملو، اسدالله امرائی، پیام پاک باطن جواد کراچی، سارا طهماسبی، عالیه عطائی، خاچاتور آبوویان، آرمین عالمی، محسن جورابلو، صالح بوعذار، صابر صالحی اشرف، عماد عبادی، طیبه امیرجهادی، سوری رحیمی، ابوتراب خسروی، لیلا بالازاده، ساحل نوری، سمیه جعفری، هما فاضل، محمد ریاحی، سید جمال حسینی، علی علیزاده آملی سمانه کبیری، فاطمه قشقایی، اسماعیل زرعی، شهناز عرش اکمل، سارا محمدی نوترکی، آتیسا بختیاری، کیانوش عیاری، کتایون بختیاری، مژگان دقیقی اشقاق احمد، تی.اف. ترنر، هانا وبر، داینا مالوک، خالد حسینی، کیت چاپین، برندون آرنولد، تولگای گوموشای، احمد نادم قاسمی، گابریل گارسیا مارکز گالدر گازتلو اوروتیا، فاتح آکین، توبیاس ولف، ویلهلم فردریش نیچه، گابریل گارسیا مارکز، دیوید سلینجر، پاول یوهان لودویگ فون هایزه، آنتوان چخوف ریموند کارور، آلبر کامو، استفن کینگ، لارنس فون تریه

سردبیر: مهدی رضایی

مشاور: حسین برکتی

هیئت تحریریه

تحریریه بخش داستان

بهاره ارشدریاحی (دبیر بخش نقد، مقاله، گفتگو) فرزانه ولی‌زاده (دبیر بخش داستانک) گیتا بختیاری (دبیر بخش داستان) ریتا محمدی، غزال مرادی، شهناز عرش‌اکمل، مصطفی بیان، سعید زمانی، مرتضی غیاثی، سیدعلی موسوی ویری، آنی هوسپیان، مرتضی فضلی، زهرا فرازاندام، مهناز رضایی لاچین

تحریریه بخش ترجمه

پونه شاهی (دبیر بخش ترجمه)، اسماعیل پورکاظم سمیرا گیلانی، امیر بنی‌نازی، محمد عابدی، مریم نفیسی‌راد، حانیه دادرس، مژگان حقیقی

تحریریه بخش سینما و تئاتر

پیام پاک‌باطن، میلاد پرنیانی، فرنوش رضایی درجی

یاد باد آن روزگاران یاد باد “به بهانه انتشار مثلا خاطرات عباس پهلوان ” علیرضا نوری زاده


*نمایشنامه “رستم و سهراب ” با بازیهای زنده یاد سارنگ و امیر شروان دانش آموز پنجم ادبی دارالفنون را تکان میدهد و وقتی بی انصافی منتقد هفته نامه آژنگ را در نقد بی انصافانه نمایشنامه میبیند ، قلم بدست میگیرد و بعد از چند روز تردید به توصیه برادر شاعرش حیدر همراه با همکلاسی اش نوذر پرنگ به دفتر آرش میرود. نوذر بیرون در میماند ، او بدرون میرود و مقاله اش را بدست ایرج خان میدهد … بدین گونه ع پیکان و …. متولد میشود . همان مردی که در بیش از دو دهه کاشف و ناشر آثار بیش از ۴۰۰ شاعر و قصه نویس و منتقد ادبی و سینما و تئاتر و هنر به مفهوم آن ، ورزش و فرهنگ شد . بدون هیچ مبالغه و بدور از تعریف و تمجیدهای خالی از حقیقت ، صادقانه میگویم ، هیچ سردبیری به اندازه عباس پهلوان ، در خدمت اهالی قلم در همه عرصه هایش در دو دهه پیش از نکبت انقلاب نبوده است .
عباس به أژنگ رفته بود تا نقدش را چاپ کند و شاید اگر نبوی أنجا نبود و یک سردبیر اخمو نوشته اورا گوشه ای پرتاب کرده بود ، عباس پهلوان در نوجوانی در سیاست و مسائل اجتماعی و قصه نویسی ، بخت آزمائی نمیکرد . شاید هم زندگیش در مسیر دیگری میافتاد ، اما درک درست نبوی و کشف عشق در بند بند نوشته پهلوان، به ظهور یک روزنامه نگار قدرتمند و باذوق و قصه نویسی با شیوه ای جذاب و رئالیسم حس شدنی ، منجر شد .

من و عباس

سال ششم دبیرستان بودم ، در رشته ادبی ، دو سال پیش در مسابقه قصه نویسی تهرانمصور بختم را آزموده بودم و مراحم دکتر صدرالدین الهی عزیزم نصیبم شده بود . مثل عباس زنگ انشا ، حکومت مطلق من برکلاس بود و بیش ازهمه آقای مسچیان نخست در مدرسه و سه سال بعد در دبیرستان ، نوشته هایم را می ستود و بارها یادآورمیشد ؛ علیرضا قدر قلمت را بدان !
دفتر شعری از سروده هایم آماده کرده بودم که آقای مواسات سرپرست روزنامه های عصر در خیابان شمیران از باغ صبا تا قصر آن را چاپ کرد . (از پشت شیشه ) هنوز کتاب در نیامده بود که یک روز عصر همراه با ناصر آقایان به ساختمان مجله فردوسی رفتم . ناصر معلم از دست رفته ام که عشق به خواندن را در من کشف کرد و دستم بگرفت و پا به پا برد ، ناصر که شوهر خاله ام بود و دفتریار برادرش مرحوم عبدالهادی آقایان سردفتر ۴۷ تهران و منشی مجلس شورای ملی و نماینده شاهرود و تهران در دوره اخیر مجلس ، دفتر او در طبقه زیرین دفتر مجله فردوسی ، قرار داشت . ساعتی پابه پا شدم سرانجام ناصر گفت خودت باید بروی من اینجا منتظرت میمانم . از پله ها بالا رفتم . یک شلوار سفید ، پیراهن صورتی و کفش صندل خوزستانی به پا داشتم .
در باز بود داخل شدم هیچ صدائی از جائی نمی آمد بجز اتاق دست چپ که انگار کسی در آن بود . به داخل اتاق سرک کشیدم . خودش بود عباس پهلوان . قلبم میلرزید خدایا مگر ممکن است . قدم پس کشیدم و به شیشه زدم. با همان صدای زیر که در جانم نشست کفت بفرمائید ، جناب پهلوان من علیرضا …. شعری از نزار قبانی ترجمه کرده ام . شعر را گرفت ظاهرا خیلی خوشش آمد ، فقط گفت خوزستانی هستی ؟ گفتم نه . پرسید عربی رو کجا یاد گرفتی ؟ مختصری گفتم و بعد با نوعی اشتیاق گفت ، علیرضا جان ترجمه خوبی است در فردوسی چاپ خواهد شد . از هولم نپرسیدم کی و او هم تاریخی را معین نکرد . رفتم و برخوردمان را برای ناسر باز گفتم .
مجله در آمد ،
اشک فشاندم تا که سرشکم پایان گرفت
از محمد و مسیح تو خواستم
ای قدس ای مناره ی ادیان
ای زیبای سوخته انگشت ….
دو سه روز در حال خاصی بودم . فردوسی را ورق میزدم اسمهای آشنا ، شاعران جوان و نیمه جوان ، ناقدان ادبی و هنری ، عباس پهلوان ، براهنی ، نوری علا ، سپانلو ، دستغیب ، ش ناظریان ، فرامرز برزگر ، و … علیرضا نوری زاده .
دو هفته بعد دفتر شعرم را به پهلوان دادم و میدانم اگر آشنائی دوسه هفته ای نبود در صفحات طنزش زنجموره های عاشقانه مرا دست میانداخت اما بزرگواری کرد و من بعد از “از پشت شیشه ” راه شعری دیگری را برگزیدم .
باری از عباس میگفتم ، به فاصله دوسه ماه درست هنگام کنکور ورودی دانشگاه نخستین شعرهایم در فردوسی چاپ شد و به علت موفقیت من در کنکور درردیف نخست و رفتن به دانشکده حقوق ، عباس مرا با تنی از دوستان میهمان کرد و همان شب بود که گفت ، وقت آزادت را به فردوسی بیا . رفتم و میز و دفتری به من داد و شدم همکار پهلوان در مجله فردوسی .صفحات آشنایان دور و نزدیک را به من داد که اخبار شاعران و نویسندگان ، اهل قلم و هنر بود ، با طرح تازه ای در نوشتن، یعنی گزارش شهری با نام مستعار ع ناوک .
در کمتر از یکسال پهلوان چنان به اعتماد داشت که در سفرهایش فردوسی اش را به من میسپرد . فقط یکبار از عنوان وردست سردبیر استفاده کردم .
صفحات آشنایان دور و نزدیک اعتبار بسیاری داشت . یادم هست دکتر ایرج امامی امروز و ایرج آنروز از اهالی تئاتر و سینما به سربازی رفته بود . خبری در باره او نوشتم . فکر میکنم در کردستان در پادگانی بود از قضا افسر فرماندهش از خوانندگان فردوسی بود و به محض دیدن تصویر دکتر امامی اورا صدا زده بود که دانشجو امامی چرا خبرم نکردی که کیستی ؟ و از آن پس افسر مربوطه همه گونه همراهی را با امامی کرده بود .

فردوسی ؛ هم مدرسه هم دانشگاه

فردوسی فقط یک مجله هفتگی سیاسی ، ادبی ، فرهنگی ، اجتماعی و هنری نود . فردوسی هم مدرسه بود هم دانشگاه . من یک مصاحبه یکساله با دکتر اسماعیل خوئی شاعر فلسفه دان اهل اندیشه داشتم که حقا کلاس درسی بود و همینطور نوشته ها و گفتگوهای دیگر از جمله گفتگوهای طولانیم با دکتر صدرالدین الهی ، دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی ؛ و دهها چهره ادبی و هنری و سیاسی . گفتگویم با محمود هدایت برادر صادق هدایت ، با استقبال بسیار روبروشد .با سردبیری پهلوان ، فردوسی هرروز اعتبار بیشتری می یافت .
ایرج پزشکزاد به جز فردوسی در جائی نمینوشت و پرویز ایروانلو و ژافره با ورزشی هایشان . جمشید ارجمند با تحلیل هایش و نوری علا با موج شعری که منشأش او بود . براهنی با نقدهای تند و تیزش و دستغیب با نگاه آرام و اعتدال اندیشه اش ، پرویز دوائی و فریدون معزی مقدم و سیروس الوند با نقدسینمانی و ژانت مارتینی لازاریان با نقدهای هنریش از اپرای مادام باترفلای تا باله دریاچه قو و از کنسرت حشمت سنجری تا جشن هنر شیراز و استاد شجریان . اینهمه بودند و رهبری ارکستر را عباس پهلوان عهده دار بود . در کنار مدیر نازنین و مهربان نعمت الله جهانبانوئی که روزگاری خود قلمزنی پر شور بود و با تئاتر محشور .
عباس خیلی مراقب ما جوانها بود کافی بود یک روز سرحال نباشی و یا کفاره شراب خوریهای شب دوش را ناچار شوی با چرتی بیهنگام موقع خواب پس دهی ، آنوقت بود که عباس به جانت میافتاد و یک وقت میدیدی آقای مدیر هم مشغول گپ و گفت با پدر است که گویا علیرضا دیشب نخوابیده ؟ و یا …. این مراقبتها بسیار به جا بود که دیدیم چه تعداد از همسفران آن سالهای ما به چاه ویل اعتیاد فروشدند و بعضی شان در کوچه های جنوب پایتخت با درد و نکبت جان باختند .
اینها را مینویسم به بهانه کتاب “مثلا خاطرات ” عباس پهلوان ، مردیکه در زندگی من نقشی فراتر از یک سردبیر و مشوق و برادر بزرگ داشته است .
در آن سه سالی که با بیماری سرطان برادرم احمد در بیم و امید و اشک و لبخند بودم عباس همیشه با من بود و زیباترین مرثیه را هنگام خاموشی احمد هم او نوشت . عاشق که شدم سر به گوش او گذاشتم و نخستین منزلی که ما دو عاشق را راه داد خانه او وناهید نازنین بود همو که از خواهری فراتر رفته بود . عسل و پونه اش توی دست و پای ما میلولیدند و اردشیر و قاسم و کیارش همسفران جوانی من بودند و حیدرخان برادر کمی از عباس بزرگتر با قلبی به روشنائی خورشید و شعرهای معطرش همیشه مشوق من بود . خانواده پهلوان مرا به عنوان عضوی پیوسته پذیرفته بودند با سیروس و داریوش الوند بزرگ شدیم و خشایار ناکام همیشه حاضر هنوز به مجلسمان راه نداشت . منصوره خانم خاله جان بود و عیسی خان الوند آقای مدیر .
اینکه میگویم پهلوان در زندگیم فراتر از هر جلوه ماندگار است ، مبالغه نمیکنم . یکی را نشانم دهید که در مدرسه و دانشگاهش ، از براهنی تا احمد رضا احمدی و از نادرپور تا شهرام شاهرختاش ، از ش ناظریان تا علیرضا میبدی و از دکتر بهار تا هوشنگ وزیری را جمع کرده باشد .
در کدام روزنامه و مجله میبینید که وقتی سپانلو رامیگیرند وپرتو همسرش وحشت زده به مجله میآید که آقای پهلوان ، ساواکی ها سپان را بردند…می شنوید که سردبیر میگوید ، نگران مباش خواهرم ما هستیم بردار بنویس نباید نگران آخر ماه باشی .
یا هنگام زندان رفتن نعمت آزرم ، وقتی جلال آل احمد قصه همسر او را با اسم مستعار رؤیا نعمت ، به عباس میدهد که حضرت چاپش کن صدای نعمت خاموش نشود ، بدون هیچ تأملی قصه را سردبیر چاپ میکند بی نگرانی از پیامدهای بعد از چاپ قصه
این همدلی را در روزهای سخت ، با اهل اندیشه و فرهنگ به ویژه یاران فردوسی ، فقط در عباس پهلوان دیدم .
صریح و صادق
اولین جلسه کانون نویسندگان در تالار قندریز ( ایران آن روز ) برپاست من هجده ساله جوانترین عضو کانونم . و با آنکه میل به شعار و شعار دهندگان دارم اما عباس درس بزرگی به من میدهد .
آقای زمانی شعار میدهد و همگان را به محافظه کاری متهم میکند و از ضرورت انقلاب میگوید . “شما واعظان غیر متعیض ” !! آل احمد داد میزند حضرت اول سوادت را درست کن بعد به فکر انقلاب بیفت “واعظان غیر متعظ ” و نه متعیض… عباس اما حدیث دیگری دارد و میگوید ، بنده در جلسه آمدم چون صحبت از کانون نویسندگان و ضمانت حقوق قانونی اهل قلم بود . نمیدانستم آقایان فکر انقلاب در سردارند . بنده در چهارچوب قانون اساسی ، مبارزه با سانسور و حمایت از اهل قلم را دنبال میکنم … در حالیکه چند جوجه توده ای و انقلابی هایهوئی کردند؛ آل احمد با صدای بلند میگوید آقای پهلوان صادقانه حرفش را میزند و ریا و تزویر نمیکند . بنده پهلوان را هزار بار بر مدعیان انقلابی ترجیح میدهم .
بعد از چاپ گزارش عروسی شرم آور (دوپسر از اهالی بالا در هتل ونک ازدواج کردند سالها پیش از ازدواج همجنسگرایان در لندن و سانفرانسیسکو ) عباس و تیمش توقیف شدند . از پله های فردوسی سرازیر شدیم و اصغر واقدی میخواند به ما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگونیم …. در همان کوچه ایرج میکده سرپائی بود . ما را بلعید و ما با اشکهایمان و هق هق فردوسی (انگار میشنیدیم ) شب را به بامداد رسانیدیم . حال فردا چه کنیم . عباس گفت سر عشق سلامت که بامشاد هست و ایرج خان نبوی . دعوتی از تقی مختار هم رسید که ماه نو فیلم را راه انداخته بود .
فردوسی بدون پهلوان بسرعت سقوط کرد و چیزی نگذشت که کابینه عاشقان دوباره به فردوسی بازگشت اما اینبار طرح خاموش کردن مطبوعات در دست اجرا بود تا بی فردوسی و توفیق و نگین و سپیدو سیاه و … گوشها برای بی بی سی و چشمها برای شبنامه های نوید و توده و فدائی و مجاهد آماده شود .
اینرا بگویم در دوران تبعید عباس و تیمش از فردوسی ، ایرج خان نبوی همانکه عباس در “مثلا خاطرات ” به تفصیل ویژگیهایش را برشمرده و از قابلیت هایش در جایگاه سردبیر و اخلاق و سلوک انسانی و جوانمردانه اش گفته ، میزبان ما بود . در دفتر بامشاد زیر پل کریمخان. من نخستین تفسیر سیاسی ام را درفردوسی نوشتم بعد از مرگ جمال عبدالناصر در کنار تفسیر جانانه زنده یاد هوشنگ وزیری، به لطف و سفارش پهلوان ، بلند نظری نبوی و علاقه جمشید ارجمند به نحوه نوشتن من باعث شد در بامشاد هفته ای یک تفسیر بنویسم .
شام عروسی ، و سورپریز عباس
از جمله ویژگیهای پهلوان ، ناگهانی بودن اوست که حکایت درازی دارد . شب عروسی ام در باشگاه دانشگاه عباس و ناهید آمدند و پشت بندشان شماری از هنرمندان سرشناس وقت افشین ، مهدیان ،وفائی ، نظری، علیمراد و … وهمه به دعووت پهلوان بی مطالبه ریالی . ..
چنین به لطف سورپریز عباس عروسی من و شایسته پر از شور و شادی و رقص و آواز شد .
به سربازی که رفتم مرخصی ها حالا بین فردوسی و رادیو تقسیم شده بود ، اما خانه اصلی ام فردوسی بود . بعد از خدمت که راهی انگلیس بودم ، به جز مادر و پدر و خواهر و برادران ، دلم پیش عباس بود که حالا برادر کوچکش به سفر میرفت برای چند سال . در لندن خبر ذبح فردوسی و ممنوع القلمی عباس مثل صاعقه برسرم آمد .

آن سالهای خوب

خواننده “مثلا خاطرات عباس پهلوان ، بعد از مرور جند فصل ، اندک اندک بازمانه و نسلی روبرو میشود که یکسرش در مدرسه پهلوی به احسان طبری میرسد و سردیگرش در دارالفنون به نوذر پرنگ و بهرام بیضائی و نادر ابراهیمی و داریوش آشوری . عباس از این نسل است و با آنها بزرگ میشود . در نوجوانی درکنار بزرگانی چون ایرج نبوی ، عمادعصار ، اسماعیل پوروالی ، عباس شاهنده ،ناصر خدایار،علی اکبر صفی پور، و سرانجام نعمت الله جهانبانوئی قرار میگیرد . سیامک پورزند ، حسین سرفراز ، از هم نسلانش رفیقان محرم اویند اما عباس همه گاه ترحیح میدهد با ما بنشیند ده دوازده سال فاصله سنی أصلا برای او وما اهمیتی ندارد . او چون برادر بزرگ مواظب ماست ، داد میزند علیرضا رانندگی میکنی بس است  ! و من ازشاغلام به جای شمس ، پپسی میگیرم . شاهرختاش! یکبار دیگر چشمهایت اینجوری باشد دیگر فردوسی نیا . و من بارها دیده بودم که احمد اللهیاری را سخت توبیخ کرده بود که دیشب کجا رفته بودی ؟ پسر جان من نمیخواهم جوانمرگیت را ببینم . عباس در عین حال سنگ صبور ما هم بود . همه چیز را به او میگفتیم بی باک از اینکه جائی درز کند .
“مثلا خاطرات را ورق میزنم ، به گمانم باید دوسه جلد دیگردر راه باشد . اینهمه زندگی را نمیتوان در ۳۶۰ صفحه خلاصه کرد.
لندن ، دوم تیرماه ۱۳۹۹