امروز حسن اکبری، معاون سازمان حفاظت محیط زیست حکومت اسلامی، به خبرنگاران گفته است که: توله سومی« یوزپلنگ ایران» هم وضعیت خوبی ندارد. اکبری در توضیح وضعیت این توله یوز پلنگ گفت: «ما درباره یوزپلنگ دانش و تجربه لازم را نداشتیم و در فرایند نگهداری و جابه جایی توله یوزها خطا شد. دامپزشکان نیز مرتکب خطاهایی شدند. توله سوم یوزپلنگ «ایران» نیز متاثر از تغذیه با شیر دچار آسیب شده و امیدواریم زنده بماند.
من می خواهم به این آقا، و سایر مسئولین حکومت اسلامی بگویم: شما با این که چهل و سه سال است از مسجد نشینی به کاخ نشینی، و از قرون وسطا به قرن بیست و یکم رسیده اید و چون بختک بر سر یک سرزمین بزرگ افتاده اید؛ و انواع و اقسام امکانات آموزشی را داشته اید؛ حتی به اندازه ی یک سگ و گربه هم استعداد آموختن و تجربه گرفتن نداشته اید؟ و به راستی اکنون شما در چه چیز جز کشتن و شکنجه و چپاول و دزدی و ویرانگری، تجربه و تخصص دارید که همچنان آب و خاک و انسان و حیوان و درخت را نابود می کنید و دست برنمی دارید؟
علیرضا شهرداری کارشناس و درمانگر حیات وحش که داوطلبانه برای نگاهداری توله ها رفته بود وضعیت نگاهداری توله ها را غیراستاندارد می داند. او درباره نحوه شیر دادن به یوزپلنگها نیز گفت: «نحوه شیر دادن به آنها نیز نادرست بود. تولهها ابتدا سرشیشه را قبول نمیکردند، چون سرشیشه اول انسانی بود. شیر، شیشه شیر و سرشیشه را تغییر دادم و در تمام شش روزی که آنجا بودم بارها و بارها درباره زاویه شیردهی، دما و نوع دفع توله یوزها با وسواس بسیار زیاد به محیطبانان توضیح میدادم تا بدانند موضوع بسیار جدی است»
این کارشناس و درمانگر حیات وحش درباره علت مرگ تولهها گفت: «مهمترین دلیل اصلی مرگ تولهها را پنهانکاری میدانم. این یکی از مخربترین دلایل است. اگر مشکلی وجود دارد باید از متخصصان بخواهیم که بیایند و همراهی کنند. افراد توانمند کنار این کار بزرگ نبودند. حضور یک نفر برای این کار کافی نبود.»
از سه توله یوزپلنگ حاصل از جفتگیری طبیعی «ایران» و «فیروز»، دو یوزپلنگ ایرانی، که یازدهم اردیبهشت در مرکز تکثیر پارک ملی توران به دنیا آمدند تاکنون دو توله تلف شدهاند.
تلف شدن این توله یوزپلنگها در حالی است که یوزپلنگ آسیایی در خطر انقراض قرار دارد و بنابر اعلام سازمان حفاظت محیطزیست فقط کمتر از ۲۰ قلاده یوزپلنگ در هفت استان سمنان، کرمان، یزد و خراسانهای رضوی، شمالی و جنوبی مشاهده شده است.
بیروت فیروز و خلیل جبران و بولوار روشه و دانشگاههای سرفراز بر ولایت فقیه پیروز شدند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۹ مه ۲۰۲۲ ۱۱:۳۰
از عمدهترین شگفتیهای این انتخابات شکست سه متحد حزبالله بودـ MAHMOUD ZAYYAT / AFP
لبنان فیروز و دانشگاههای سرفراز، که نیمی از دولتمردان خاورمیانه و شماری از دولتمردان میهن ما از جمله امیرعباس هویدا و شاپور بختیار فارغالتحصیلانش بودند، لبنان خلیل جبران و یوسف الخال و روشه و هتل فنیسیا و تبوله و رستوران یلدزلار، لبنان امام موسی صدر و کاردینال معوشی و کمال جنبلاط و صائب سلام و پیرجمیل و کامیل شمعون و عادل عسیران، لبنان جمعههای شاد و یکشنبههای ترانه و رقص و آواز، لبنان النهار و الحوادث و المستقبل و لبنان هزاران خاطره دوستداشتنی دیگر سرانجام روز یکشنبه توانست انگشتانش را از بند و زنجیر حزبالله آزاد کند؛ گو اینکه هنوز در اشغال و کتف و پاهایش همچنان در زنجیر است؛ اما سرش آزاد بود که توانست پنجههایش را هم برهاند.
لبنان حتی در جنگهای داخلی ویرانگرش هم آزاد بود تا اینکه پای سوریه به لبنان باز شد. کشتن روزنامهنگاران دولتمردان و روحانیون مخالف هم از همانجا آغاز شد؛ اما بعد از سال ۱۹۸۲ که علیاکبر محتشمیپور، سفیر خمینی در دمشق، با سزارینی خونین حزبالله را از شکم جنبش امل بیرون کشید، مرگ عنوان لبنان شد.
من روزنامهنگار ایرانی عاشق بیروت و آشنا به کوی بازار و پیر مغانش هم از سال ۱۹۸۸ تا امروز از دیدن عروس خاورمیانه محرومم. آن آخرین بار نیز به لطف ولید جنبلاط و با حمایت او، سه روزی مهمان بیروت بودم؛ هرچند همه یا زیر سقف گذشت یا نهایتا در چرخ زدن با اتومبیل ولید بیک.
رفیق حریری بیروت را دوباره ساخت؛ اما حیات دوباره لبنان به باجهایی که حریری و دیگر دولتمردان ملی لبنان به سوریه و حزبالله میدادند، بستگی داشت. با این همه، مثلث شر (سوریه، جمهوری ولایت فقیه و حزبالله) او را هم تاب نیاورد و رفیق حریری، سازنده دوباره لبنان، در انفجاری با طراحی و اجرای مثلث قتل (ماهرالاسد، قاسم سلیمانی و عماد مغنیه) تکهتکه شد.
پس از آن، سوریه در مواجهه با واکنش جهان و لبنان، سرشکسته و بیاعتبار از لبنان گریخت؛ اما نوکرانش ماندند تا دست در دست حزبالله و دیگر بندگان نایب امام زمان، دهها تن از برجستهترین دولتمردان و روزنامهنگاران را به قتل برسانندــ بزرگانی چون جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان، جبران توینی، مدیر النهار، بیر جمیل، نماینده مجلس و فرزند امین جمیل، رئیسجمهوری سابق، سمیر قصیر، روشنفکر برجسته، ولید عیدو، نماینده مجلســ لبنان از آن پس روی خوش ندید.
سعد حریری نخستوزیری را از پدر به ارث برد و در فضایی آکنده از فریاد و اشک، بر مسند نخستوزیری نشست؛ اما مثلث مرگ دستبردار نبود. در دادگاه بررسی جنایت علیه بشریت، رژیم اسد و شماری از مزدورانش در لبنان و چهار تن از وابستگان رژیم ایران در لبنان به قتل رفیق حریری متهم شدند؛ پس حزبالله و متحدانش برای کشتن شهود دادگاه هم تیغ برکشیدند.
در دمشق و تهران خوب میدانستند که در انتخابات بعدی شکست سختی را متحمل خواهند شد؛ به همین دلیل هم به انتخابات تن نمیدادند و تمدید مجلس شیوه آنها شد.
دستهای جنایتکار رژیم دمشق با قتل ولید عیدو، حقوقدان برجسته و نماینده مجلس که از نزدیکان رفیق حریری و فرزندش سعد و عضو بارز گروه مستقبل و جبهه ۱۴ مارس بود، تردیدی به جا نگذاشت که بشار اسد و رژیمش از برپایی دادگاه بینالمللی برای محاکمه قاتلان رفیق حریری و شماری از شخصیتهای سیاسی و مطبوعاتی و فرهنگی لبنان بهشدت وحشتزدهاند.
نوکران و وابستگان دمشق و تهران یعنی اقلیتی که با میشل عون، ژنرال بازنشسته عاشق قدرت، متحد شدند (و سرانجام او را به ریاستجمهوری رساندند) چون نتوانستند دولت فواد سینیوره را ساقط کنند و تحصن عواملشان به جایی نرسید، ناچار بازی را به استخبارات دمشق واگذاشتند که از یک سو فتنه فتحالاسلام را در اردوگاه نهرالبارد در شمال لبنان برپا کرد و از سوی دیگر، با بمبگذاری و به خون کشیدن لبنان و شهروندان آزادهاش کوشید دولت لبنان را به زانو درآورد.
در پی قتل ولید عیدو، دولت لبنان بلافاصله تصمیم گرفت انتخابات دو حوزهای را که عوامل سوریه نمایندگانش را به قتل رسانده بودند (پیر جمیل و ولید عیدو)، برگزار کند. سوریه با کشتن نمایندگان اکثریت میخواست برتری عددی آنها در مجلس را از بین ببرد.
در تشییع جنازه ولید عیدو، دیدم که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی هم در کنار شعار مرگ بر بشار اسد بر زبانها است و کاملا آشکار بود که رژیم با گذاشتن دستهایش در دستان رژیم اسد، در راس دشمنان مردم لبنان قرار گرفته است.
سرانجام، انتخابات مجلس سال ۲۰۱۸ با پیروزی حزبالله و امل نبیه بری، دارودسته جبران باسیل، داماد عون (مثل ایران در لبنان هم دامادها آقازادهاند) و سرسپردگانی از نوع سلیمان فرنجیه، مارونی، طلال ارسلان دروزی و چند سنی وابسته برگزار شد و لبنان عملا تحت سلطه رژیم ولایت فقیه و متحدش، بشار اسد، قرار گرفت و نوکران محلی آنها در لبنان نیز مامور اجرای فرمانها شدند.
کابینههای تمام سلام، سعد حریری و نجیب میقاتی در برابر زور و زر حزبالله و ماشین ترور بشار اسد که حالا کشتار مردم سوریه و ویرانی کشورش را هم به افتخارات خود افزوده بود، کاری از پیش نبردند و سرانجام نجیب میقاتی، میلیونر سنی اهل طرابلس، روی کار آمد تا انتخابات را مثل دوره بعد از قتل رفیق حریری، آبرومندانه برگزار کند و چنین کرد.
سعد حریری از انتخابات اخیر کنار کشید و خود و حزبش انتخابات را تحریم کردند. بنابراین کمتر کسی باور داشت که در غیاب حریری، مشارکت سنیها چندان چشمگیر باشد.
لبنانیها روز یکشنبه کاری کارستان کردند؛ آنها چنان به گوش اسد و خامنهای سیلی زدند و چنان مشت سنگینی بر چهره حسن نصرالله نشاندند که سرگیجه ناشی از آن هنوز تمام نشده است و حسن نصرالله و محمد رعد و حسین حاج حسن، دستیارانش، همچنان به هذیانگویی ادامه میدهند و تهدید میکنند.
اتفاقی که در لبنان افتاد، موضوع سادهای نیست. از شش ماه پیش از انتخابات، حزبالله همه نامزدهای شیعه و مسیحی و سنی را که از دستبوسهای دمشق و حسن نصرالله و ولی فقیه نبودند، تهدید کرد که اگر انصراف ندهند به لقاءالله میپیوندند. بعضی ترسیدند اما شماری ماندند و جنگیدند؛ در نتیجه، سلطه ۲۰ ساله حزبالله و متحدانش بر مجلس و نه خیابان خاتمه یافت.
البته من آنقدر سادهدل و خوشبین نیستم که فکر کنم لبنان با یک انتخابات از شر حزبالله و ارباب سوری و اسلامیاش نجات پیدا خواهد کرد. میدانم که راه طولانی و مسیر دشوار است اما ضربه خوردن ولی فقیه نخست در انتخابات عراق و حالا در لبنان برای ملت ما که اینک خود به پا خاسته، بشارت بزرگی است.
روزگاری بود که در بخشهایی از بیروت و عراق نمیشد اسم خامنهای را بیصلوات بر زبان آورد؛ اما حالا او نه در بیروت اعتباری دارد و نه در نجف و بصره و کربلا که تصاویرش هم را آتش میزنند.
در جریان جنبش سبز، گاهی شبها با دوستم، محسن سازگارا، از طریق تماس اینترنتی و تلفنی، شعارهایی مینوشتیم که بعضی از آنها در ایران فراگیر شد. بعد از انتخابات لبنان، دیدم که «رهبر ما قاتله، ولایتش باطله» که در ایران ورد زبانها است، به شکل دیگری در لبنان فراگیر شد و لبنانیهای پرغرور حالا از حسن نصرالله قاتل میگویند و سلطه او بر شیعیان را باطل میدانند. چه منظره دلنشینی بود در صیدا، وقتی پیروزمردان صیداوی به حسن نصرالله و ایادیاش گفتند که تازه اول عشق است؛ بچرخ تا بچرخیم!
در دوره جدید مجلس لبنان، حزبالله و متحدانش ۶۵ کرسی به دست آوردند. آنها در سال ۲۰۱۸ با داشتن ۷۲ کرسی و سه متحد زیرمیزی، عملا از انتخاب نخستوزیر گرفته تا گزینش وزرا و مدیران و رئیسجمهوری، پیشگام و همهکاره بودند. با همه فقر مردم لبنان، ۱۵۰ دلاری که حزبالله از کیسه ملت ایران برای خریدن آرا میپرداخت، فقط توانست معدودی گرسنه از جمع مسیحیان و سنیها و تعداد بیشتری از فقرای شیعه را بفریبد و به رای دادن به نامزدهای حزبالله و متحدانش وادارد. اگر آن ۱۵۰ دلارها در کار نبود، مطمئن باشید که حزبالله ۱۵ کرسی و امل و دیگر متحدانش ۵۰ کرسی هم به دست نمیآوردند.
تا امروز، حزبالله فقط با تهدید و پول توانسته است سلطه غیرقانونی و شوم خود بر بخشهایی از لبنان را حفظ کند. در روز انتخابات، اوباش حزبالله و دستپروردگان «نوپو» سپاه (کماندوها)، به شماری از مراکز رایگیری در بیروت و جنوب لبنان حمله بردند اما تنها روسیاهی برای آنان ماند و در تمام این مراکز، نمایندگان مستقل و معارض با حزبالله، ولایت فقیه و ولایت بعث سوری پیروز شدند.
مخالفان حزبالله و سلطه ولایت فقیه و ولایت بعث بر لبنان قادرند با همبستگی جوانان مستقل شگفتیآفرین شوند. تصویر مجلس جدید از این قرار است: نیروهای لبنانی به رهبری دکتر سمیر جعجع، ۲۰ کرسی، گروه لبنان ملی آزاد به رهبری داماد میشل عون، ۱۸ کرسی، حزبالله و امل، مشترکا ۳۱ کرسی، حزب سوسیالیست پیشرو به رهبری ولید جنبلاط و حزب پیروزی پسرش تیمور، ۹ کرسی، لایحه مستقلها یا مجتمع مدنی، ۱۳ کرسی، حزب کتائب، چهار کرسی، داشناک، دو کرسی، و حزب مریدان «مرده» سلیمان فرنجیه، دو کرسی.
از عمدهترین شگفتیهای این انتخابات شکست سه متحد حزبالله بود: وئام وهاب درزی، مدافع سرسخت بشار اسد، اسعد حردان، رهبر حزب قومی سوری که خواهان وحدت لبنان و سوریه است و طلال ارسلان، متحد قدیمی حزبالله و داییزاده ولید جنبلاط و دشمن سیاسی درجه یک او.
با آنکه سعد حریری انتخابات را تحریم کرد، عملا او پیروز بزرگ انتخابات بود و توانست زعامت خود بر سنیها را ثابت کند؛ زیرا بیش از ۵۰ درصد از رایدهندگان سنی دعوت او را لبیک گفتند و در انتخابات شرکت نکردند.
چهارشنبه هفته پیش در نشست حقوق بشری در پارلمان اروپا که علاوه بر نمایندگان پارلمان اروپا و سازمانهای حقوق بشری و بنده و دیگران, آقای پروفسور جاوید رحمان، گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد برای ایران نیز شرکت داشتند. از آقای پروفسور جاوید رحمان مشخصا پرسیدم چطور می شود که جمهوری اسلامی برای خانم النا دوهان گزارشگر ویژه سازمان ملل متحد درباره تاثیر منفی تحریم ها فرش قرمز پهن می کند ولی تحت هیچ شرایطی به جنابعالی اجازه نمیدهد که به ایران سفر کنید. چرا سازمان ملل به این استاندارد دوگانه و خفت آور تن در می دهد؟ ایشان با زبان دیپلماتیک گفتند که اگرچه ماموریت خانم النا دوهان که بر روی تاثیرات منفی بر اقتصاد و معیشت مردم ایران تمرکز دارد با ماموریت خود ایشان که در مورد نقض حقوق بشر توسط خود رژیم است, متفاوت می باشد؛ اما با این حال این سوالی است که باید از جمهوری اسلامی ایران پرسید و اینکه چرا اتحادیه اروپا در این مورد از جمهوری اسلامی نمی پرسد؟
امروز خانم النا دوهان که با استقبال گرم جمهوری اسلامی به ایران رفته بود, بعد از ١٢ روز در کنفرانس مطبوعاتی در تهران پشت به بنر بزرگی نشسته بود که جمهوری اسلامی ظاهرا بدون کسب اجازه سازمان ملل برای نشست خبری وی ساخته است و بر طبق خبرگزاری های جمهوری اسلامی خانم النا دوهان ادعا کرده است: “ماموریت یا بحث من تأثیر منفی تحریمها بر حقوق بشر بوده است”. ظاهرا ایشان بجای ماموریت اقتصادی تحریم ها بر زندگی مردم, خود را بصورت غیرقانونی جای آقای پرفسور جاوید رحمان قرار داده و در حقیقت ماموریت ایشان را به نفع جمهوری اسلامی انجام داده. وی می گوید: “تحریمهایی که علیه ایران اعمال شده است از دید شورای حقوق بشر و مجمع عمومی سازمان ملل قابل توجیه نیست”. این در حالی است که برخی از این تحریم ها توسط خود سازمان ملل و شورای امنیت سازمان ملل وضع شده اند که بر طبق قوانین بین المللی “قانونی” هستند. حال چطور این خانم که ظاهرا نماینده سازمان ملل است, در زیر بنر جمهوری اسلامی سازمان ملل را محکوم کرده است, خود از عجایب روزگار می باشد که قابل درک نیست.
خانم النا دوهان در این کنفرانس می گوید: “تحریم ها موازین حقوق بشر جهانی را نقض کرده است؛ و وضعیت حقوق انسانی را در ایران به خطر انداخته است.” وی گفت: تحریمهایی که علیه ایران اعمال شده است از دید شورای حقوق بشر و مجمع عمومی سازمان ملل قابل توجیه نیست. ایشان از طرف شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد که چین, پاکستان, اریتره, کوبا, سودان و امثالهم عضو آن هستند مامور شده است. وانگهی آش این شورا آنقدر شور بود که دیکتاتورها همین چند روز پیش ناچار شدند روسیه را که یک عضو برجسته دیگر این شورا بود “عاق” کنند و بیرون بیندازند.
شاید کمتر کسی باور کند که روسیه مدتها قبل از اخراج از این شورا, با کمک چین و کوبا و پاکستان و اریتره و بقیه “رفقا” و “برادران” در شورای حقوق بشر سازمان ملل اصرار داشت خانم النا دوهان که اهل بلاروس (متحد اصلی روسیه در تجاوز به اوکراین) است را برای این کار انتخاب کنند. (بقول انگلیسیها سورپرایز سورپرایز). خانم النا دوهان استاد دانشگاه دولتی بلاروس است. هیچکس وی را بعنوان یک بلاروسی روسی تبار نمی شناسد. بلکه وی را نماینده سازمان ملل می شناسند. تعجب آور نیست که بنر کنفرانس مطبوعاتی وی را جمهوری اسلامی با اطمینان خاطر ساخته بود. زیرا می دانستند “همه چی حله”. بر طبق سایت انگلیسی ویکی پدیا در حال حاضر ایشان با جمهوری اسلامی همکاری می کنند تا “ثابت کنند فقر و فلاکت در ایران به دلیل تحریم های آمریکا است و نه به دلیل سیاست های جمهوری اسلامی”. خانم النا دوهان دو سال پیش تحریم های اتحادیه اروپا علیه الکساندر لوکاشنکو رئیس جمهور بلاروس که با سرکوب و تقلب گسترده مجددا انتخاب شده بود را محکوم کرد و گفت تحریم های اتحادیه اروپا علیه الکساندر لوکاشنکو غیر قانونی هستند و موازین حقوق بشر جهانی را نقض کرده اند. باور کردنی نیست که چنین فردی اکنون نماینده شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد است و از جمهوری اسلامی همانگونه دفاع می کند که از رئیس جمهور خودش دفاع می کرد. اگر در اینترنت جستجو کنید می بینید کارنامه این خانم سیاه سیاه است. سال پیش تحت فشار بقیه اعضای شورا ناچار شد گزارش یکطرفه خود درباره عملکرد دیکتاتور زیمباوه را تغییر دهد.
سازمان ملل را در حقیقت دولت ها تشکیل می دهند و نه الزاما ملت ها. اکثر دولت های عضو آن غیر دموکراتیک و مستبد و ناقض حقوق بشر شهروندان خود هستند. در نتیجه استعمال واژه مضحکه در مورد “سازمان به اصطلاح ملل – در حقیقت سازمان دول” نه تنها به دور از نزاکت انشایی نیست بلکه در مورد اکثریت دولت های ناشایسته عضو آن مناسب و بجا می باشد. نکته ظریف دیگر اینکه در جلسه هفته گذشته ما در پارلمان اروپا, هیچ کدام از اعضای کمیته پارلمانی تعامل با مجلس ایران, علیرغم توافق قبلی, حاضر نشدند در جلسه مربوط به نقض حقوق بشر در ایران شرکت کنند تا مبادا جمهوری اسلامی “دلخور” شود. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.
امروز شنبه ٢۴ اردیبهشت در جنوب بلوچستان در روستای سلور بخش پلان در شرق چابهار هنگامی که سه کودک از جمله مریم هوت و رقیه هوت دانش آموز ۸ و ۶ ساله داخل گودال آب (هوتگ) در حال غرق شدن بودند, معلم آنها به نام یاسمین هوت با مشاهده این صحنه به کمک آنها شتافت. معلم توانست یک کودک را نجات دهد, اما در تلاش برای نجات مریم و رقیه به همراه آنها جان خود را از دست داد و هر سه نفر آخرین قربانی هوتگ شدند. هوتگ گودال نسبتا عمیقی است که آب باران در آن جمع می شود و انسان و احشام و حیوان برای همه مایحتاجات خود از آن آب استفاده می کنند. در طی دهه های گذشته صدها کودک جان خود را در این هوتگ ها از دست داده اند. خبرگزاری جمهوری اسلامی از آنها بعنوان ” استخر مرگ” یاد می کند. قبل از عید فطر سه دانش آموز خردسال بخش دشتیاری نیز در یکی از هوتگ های این منطقه غرق شدند.
قبل از غرق شدن این سه نفر در جنوب استان, سه جوان دیگر به نام های فرشاد گمشادزهی و منصور براهویی و اسماعیل جهان تیغ در شمال استان در زندان مرکزی زاهدان اعدام شدند. طبق برخی از اخبار نفر چهارم بنام اسماعیل ارباب زهی نیز اعدام شده است. در حقیقت باید گفت جمهوری اسلامی در شمال و جنوب استان سمفونی مرگ براه انداخته است. بلوچستان نه تنها رکورددار بالاترین نرخ “قربانی برای آب آشامیدنی” است, بلکه بالاترین نرخ سرانه اعدام به نسبت جمعیت را در جهان داراست.
با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ مه ۲۰۲۲ ۹:۳۰
با آغاز جنگ داخلی سوریه، علی خامنهای هم آتشبیار جنگ شد و یاریدهنده مجرم بعثی حاکم بر پارههایی از شام و شرق و شمال کشورش، و مشوق او به رد همه راههای سیاسی برای پایان دادن مصائب مردم و تشکیل حکومتی ملی و ائتلافی موقت برای دوران گذارـ KHAMENEI.IR / AFP
سفر چند ساعته بشار الاسد به تهران و معانقه و مصافحهاش با ولی فقیه و منصوبش، ابراهیم رئیسی، ابعادی پیدا کرد بهمراتب فراتر از احوالپرسی و سپاس از مردی که ملتش را فدای ماندن او در قدرت کرده است. تفسیر خودیها و غیرخودیها همه بر اهمیت سفر و گشایش میدان برای حضور گستردهتر سپاه و دستگاه اطلاعات ولی فقیه متمرکز است، اما من نکتههای دیگری را در جستوجوی خویش یافتهام که بازگو میکنم.
پیوندهای رژیم با سوریه
برای بسیاری از هموطنان ما در دوران پیش از انقلاب، بهدلیل مشکلات سفر به عراق، در سالهای برقراری روابط با سوریه، عملا دمشق و مزار حضرت زینب و برادرزادهاش سکینه و چند چهره دیگر جای کربلا و نجف و سامره و کاظمین را گرفته بود .با این همه، دمشق در دوران ناسیونالیستهای قومی، و چه در عصر بعث، پناهگاه بسیاری از ایرانیهای مخالف بود، از صادق قطبزاده مدرن متظاهر به اسلام با ریشههای ملی مذهبی تا مصطفی چمران اسلامزده نهضت آزادی، و از محمد منتظری تا جلالالدین فارسی همه رو به قبله دمشق نماز میگزاردند و مرحوم جعفر رائد، که مدتها وزیر مختار و دبیر اول سفارت ایران در دمشق بود، تعریف میکرد دشمنی با ایران به توپ فوتبال بین عبدالناصر و رهبران سوریه تبدیل شده بود، از سرهنگ سراج و ژنرال امین الحافظ گرفته تا نورالدین الاتاسی و حافظ الاسد به روی مخالفان ایران آغوش میگشودند.
ولی بعد از قرارداد الجزیره بین شاه فقید و صدام حسین، اسد که سخت نگران نزدیکی ایران با رقیب بعثیاش بود، با ابتکار عبدالحلیم خدام، وزیر خارجه، و معاون بعدیاش، دعوت شاه فقید را برای دیدار از تهران با شادمانی پذیرفت و همراه بانویش انیسه مخلوف به تهران آمد. شاه و شهبانو استقبالی شاهانه از او به عمل آوردند. اسد و بانو در کالسکه سلطنتی بخشی از مسیرش را چنان رویایی طی کرد.
ممدوح عدوان، دوست شاعر سوریام که به اسد نزدیک بود، روزی در دمشق به من گفت اسد آنقدر تحت تاثیر پیشرفتهای ایران و شخصیت شاه قرار گرفت که در بازگشت به دمشق، چندان رغبتی به پذیرش مخالفان شاه نداشت (من گزارش سفر اسد به ایران را مینوشتم که خبر شدم او در روزگار سوریه دموکرات، به ریاست شکری قوتلی، همراه ۱۲ افسر نیروی هوایی سوریه از ایران دیدن کرد و یک هفته مهمان نیروی هوایی ایران بود. در ضمن، متوجه شدم او برای دیدن نمایش مونتسرا به تئاتر فردوسی رفته بود).
انیسه اسد
حافظ الاسد تا ماههای نزدیک به شعلهورشدن انقلاب، با پادشاه در تماس بود. بعد از دیدار حافظ الاسد از ایران و برخورداریاش از وام ۶۰۰ میلیون دلاری شاه برای بازسازی زینبیه و جاده بین شام کهن و دمشق جدید و ساختن تاسیسات برای پتروشیمی لاذقیه، اسد چنان سربهزیر شد که وقتی به او اطلاع دادند میخواهند جسد علی شریعتی را به زینبیه بیاورند، سفیرش را به دیدن مرحوم ظلی، مدیرکل وزارت خارجه ایران، فرستاد تا بپرسد «آیا برادرم اعلیحضرت نظری دارند». و ظلی بعد از تماس با نخستوزیر (و لابد کسب اجازه از پادشاه)، به سفیر اسد گفته بود «ما هیچ مشکلی نداریم».
در رابطه با ربوده شدن امام موسی صدر بهدست معمر القذافی، تهران و دمشق در تماس مستمر بودند و شاه هیئتی را برای پیگیری امر به سوریه فرستاد.
بعد از انقلاب
قطبزاده و ابراهیم یزدی و دکتر مصطفی چمران، که نمکخورده اسد بودند و قطبزاده بهعنوان خبرنگار بینالمللی روزنامه البعث نیز در سالهای دربهدری گذرنامه سوری در جیب داشت، و از آخوندها روسوفیلهایی مثل خوئینیها و انقلابیها همچون محمد منتظری و جلالالدین فارسی، سخت به دنبال برقرار کردن پیوند نزدیک با اسد بودند.
حتی مهندس بازرگان به نزدیکی دو کشور علاقهمند بود و میگفت باید بدهی سوریه را با رفاقت زنده کنیم. مرحوم بازرگان مرحوم حسن روحانی، قاضی خوشنام و ادیب عربیدان را که از دوستانش بود، بهعنوان سفیر به دمشق فرستاد. به فاصله کوتاهی مرحوم روحانی به تهران بازگشت و روزگار دیگر نصیب قاضی و دیپلمات نبود که سکه به نام هوچیها و آدمربایان از نوع محتشمیپور و محمدحسن اختری و حسین شیخ الاسلام میزدند.
تا زمان جنگ ایران وعراق، روابط عادی بود. با جنگ خمینی با صدام حسین، و حمایت حافظ الاسد از ایران و کمکهای تسلیحاتی و لجستیک او به ایران (همچون دادن تسهیلات و راه پرواز به هواپیماهای ایرانی در مقابل دریافت نفت مجانی و ارزان) ۴.۶ میلیارد دلار به ایران مقروض شد. و زمانی معروف الدوالیبی، نخستوزیر اسبق سوریه و یکی از رهبران بزرگ جنبش اخوانالمسلمین سوریه و جهان که بهصورت غیابی به مرگ محکوم شده بود، همراه شماری از اندیشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران آمد تا ضمن میانجیگری بین ایران و عراق، از خمینی برای مقابله با حافظ الاسد یاری بگیرد. خود او در کتاب خاطراتش، دیدارش با سید روحالله مصطفوی را چنین توصیف میکند: «به اتفاق هشت تن از اندیشمندان و بزرگان عرصه فکر و دین در جهان اسلام بر خمینی وارد شدیم. همه ما با خضوع کامل و در نهایت احترام و ادب به او سلام گفتیم و بر زمین نشستیم. انتظار داشتیم او بلافاصله ضمن همدردی با هزاران سوری که قربانی جنایات رژیم علوی دمشق شدند، حافظ الاسد را محکوم کند. او اما یک سلسله حرفهای بیربط و جفنگ تحویلمان داد، مدعی شد که صدام با اسرائیل همدست است و او بهزودی با کندن کلک بعثیهای کافر عراق، قدس را آزاد خواهد کرد و سپس، به تنبیه همه آنها که صدام حسین را یاری دادهاند، خواهد پرداخت. رژیم سوریه رژیمی مردمی و برادر ما است. بعد از حرفهای خمینی، به همراهانم گفتم برخیزیم، اینجا جای ما نیست.»
حافظ الاسد که به تهران آمد، اوضاع بهشدت به هم ریخته بود. او با سیدعلی خامنهای، رهبر رژیم، علیاکبر هاشمی رفسنجانی، رنیسجمهوری وقت، علیاکبر ولایتی و همینطور با سیداحمد خمینی دیدار کرد. یادمان باشد که حافظ الاسد تا پایان عمر خمینی به ایران سفر نکرده بود و تنها در پی مرگ او، برای دیدار با رهبری جدید، بهویژه هاشمی رفسنجانی که از سال ۱۳۵۵ او را میشناخت، به تهران رفت.
با مرگ حافظ الاسد و پیش از آن مرگ ولیعهدش باسل در یک تصادف مرموز در راه سفر به خارج، رژیم ایران سنگتمام گذاشت و با همه ثقل و قدرت به حمایت از بشار، که چند ماه تمرین ولیعهدی کرده بود، پرداخت. بشار الاسد از زمان ولایتعهدی و بعد ریاستش، بیش از ۱۱ بار به ایران سفر کرد و بعد از انقلاب، تمام روسای جمهوری نظام از دمشق دیدار کردند، همینطور نخستوزیران و وزرای خارجه در آمدوشد به دمشق از خدام و ولید معلم و فاروق الشرع و مقداد کم نیاوردند.
بهار عربی و بشار الاسد
جنگی که در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۱ (بهمن ۱۳۸۹) آغاز شد و بیش از ده سال است ادامه دارد سوریه را به ناکجاآبادی ویران تبدیل کرده است که در آن، هیچکس به فردای خود مطمئن نیست و ۵۰۰ هزار کشته، ۳۳۰ هزار مفقود، بیش از ۱۰۰ هزار زندانی و حداقل ۸ میلیون آواره حاصل آن بوده است.
بشار الاسد منشا همه جرایم و آغازگر و ادامهدهنده آن بوده است. زمانی که مردم سوریه به امید استفاده از جو بهار عربی، بهصورت مسالمتآمیز خواستار اصلاحات و نه براندازی شدند، این اسد بود که شش ماه ارتش و نیروهای لباسشخصیاش را به جان آنها انداخت و بعد از دو سه هزار کشته، وادارشان کرد دست به اسلحه ببرند.
خانواده اسد
علی خامنهای هم آتشبیار جنگ شد و یاریدهنده مجرم بعثی حاکم بر پارههایی از شام و شرق و شمال کشورش، و مشوق او به رد همه راههای سیاسی برای پایان دادن مصائب مردم و تشکیل حکومتی ملی و ائتلافی موقت برای دوران گذار.
سرانجام میرسیم به رفیق سابق ولادیمیر پوتین، که شاهد فرو افتادن کیان فریب و دروغ ۸۰ ساله بود و آن روز که دیوار برلین فرو ریخت و او چمدان بست و از آلمان شرقی اندوهگین به مسکو بازگشت، و زمانی که دولت را از یلتسین تحویل گرفت، با حکمتی دور از انتظار و تفکر یک قطب امنیتی کارکشته، نخست به خانه پرداخت و خیلی زود توانست با پیروزی در چچن، غرور ملی درهمشکسته ملتش را احیا کند. اما در خارج از روسیه، او ناچار بود کوتاه بیاید، که آمد. و زمانی که آمریکا با آمدن اوباما دیگر میل عقابی نداشت و به کفتر خانگی بدل شده بود، پوتین در گرجستان غرور شکسته را احیا کرد. آبخازیا و اوستیا از بلعش رابعه ولادیمیر گذشت، پیش از آنکه غرب به سکسکه پس از بلعش اعتراض کند. بعد هم سوریه بود، که در کنار ایران، از جمله احباب بهجامانده از عصر عظمت بودند. ولی فقیه در نگاه پوتین جلوه عیسی بن مریم را دید و پوتین در نگاه ولی فقیه، رویازده مردی را کشف کرد که در اوهام و خیالات غرق است.
با شروع تحولات سوریه، ستاد مشترکی برپا شد که هدایت نبرد را بر عهده داشت و دارد. سردار حسین همدانی، رئیس مستشاری ئظامی ایران در سوریه که در یک عملیات انتحاری به قتل رسید، درباره کمکهای ایران به سوریه گفت: «سوریه در حالی که ما بهشدت به مهمات و تجهیزات نظامی نیاز داشتیم، درب زاغه مهمات را برای ما باز کرد. محسن رفیقدوست میگوید ما خرید کرده بودیم از خیلی کشورها، ولی به ما نمیدادند. مهمات و سلاح خریده بودیم ولی به ما نمیدادند. میگفتند ایران در حال سقوط است. زنگ زدم به وزیر دفاع سوریه، آقای مصطفی طلاس، گفت باید سیدی رئیس بگوید. گفتم من هواپیما را فرستادم برای شما. سوریها هواپیما را پر کردند مهمات و فرستادند…»
با سفر بشارالاسد به تهران، پیوندهای بعث و ولایت فقیه مستحکمتر میشود و همین نقطه عطف اغاز پایان هر دو رژیم خواهد بود.
خلیج فارس در طی زمان، تا وقتی که زندگی به روال عادی قرنها ادامه داشت، مرکز مهم تجارت دریایی دنیای ایرانی با هند و چین و مصر و مسقط و عمان و یمن و زنگبار بود. تدریجا که غرب از خواب قرون وسطی بر میخاست و دنیای شرق به خوابِ روزمرگی یا همان روال عادی ادامه میداد، و پای اروپاییان با تکاپوی بسیار به دنبال بهرهمندی از تجارت مسلحانه(!) همراه با کشورگشایی به شرق باز شد، در خلیج فارس نیز تحولاتی رخ داد، به این معنی که با ضعف و فتور دولت مرکزی یعنی ایران، پرتغالیهای دریا نورد و چهرههای مکتشفین نامداری مانند آلبوکِرک و واسکو دوگاما به خلیج فارس گشوده شد و جزیره هرمز را پایگاه نظامی و تاسیساتی برای پشتیبانی و تدارکات تجارت و نفوذ خود در منطقه ثروتمند خلیج فارس قراردادند. در زمان شاه عباس صفوی بساط آنان برچیده شد، اما راه برای نیروهای شرزهتر بریتانیایی گشوده شد. آنان نفوذ تدریجی خود را با تجارت با شیوخ محلی و دادن امتیازاتی به آنان در هر دو سوی خلیج فارس، از بحرین مسقط، تا قشم و لنگه و بوشهر گشودند، اما تدریجا در بحرین که واحد جداماندهتری بود استقرار جدی یافتند و نفوذ ایران را در آنجا قطع کردند. در زمانی که ایران با روسها درگیر بود و سرزمینهایی را از دست میداد، بریتانیا در مقابلِ تلاش ایران برای بازگرداندن هرات گستاخانه به بوشهر حمله کرد و تسلیم ایرن در هرات موجب توسعه نفوذ آنها در منطقه خلیج فارس شد. از آن پس بود که بریتانیا با امضای قراردادهایی با کدخدایان محلی و با استناد به آن اوراق، حساب آن شیوخ را که از لحاظ تاریخی تابع ایران و یا تابع مسقط و عمان بودند از کشورهای مادر جدا کرد و به سلطه خود رنگ قانونی و به اصطلاح مستند بخشید. با توجه به خصومتهای قومی میان شیوخ عرب در سواحل جنوبی که دائما در حال جنگ و غارت بودند، و دامنه آن به سواحل ایران در بوشهر و لنگه و جزایر نیز کشیده میشد،آن مناطق را ساحل دزدان دریایی (Pirates Coasts) نامیدند، و سپس با عنوان خوش ظاهر برقراری صلح و امنیت با ایفای نقش میانجی صالح، آنان را رام کردند و نامشان را به سواحل متصالحه (Trucial Coasts) تغییر دادند. اشغال این مناطق قارهای پس از بحرین تدریجا شامل جزایر دیگر ایران هم شد و دامنه آن حتی به قشم و هنگام و شیخ شعیب (لاوان) و خارک و ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک و عربی و فارسی هم کشید. با انسجام تدریجی دولت مرکزی ایران نسبت به رفع نفوذ بریتانیا از سواحل و جزایر بهتدریح آغاز و دولت ایران در جزایر استردادی خود مستقر شد. طولانی شدن نفوذ بریتانیا در سواحل جنوبی، کاهش نفوذ تاریخی ایران که با توجه به اقتدار شیوخ کمتر از سواحل شمالی هم بود، و تأیید استقلال بحرین که با وجود اکثریت شیعه هویتی عربی یافته بود و دولت ایران برای رفع ممانعت از نفوذ و روابط آینده خود با کشورهای عربی، که پس از ناسیونالیسم ناصری احساس هویت متمایزی میکردند، استقلال آن را به رسمیت شناخته بود، موجب شد در زمان خروج بریتانیا از منطقه که منجر به استقلال شیوخ و همچنین بازگشت و استقرار ایران در جزایر خود شد، سرزمینهای جدید الاستقلال جداشده از نفوذ ایران و مسقط، نسبت این جزایر استردادی ایران نیز ادعاهایی را مطرح کردند، که از لحاظ کشور مادر یعنی ایران قابل طرح نبود. استناد کدخدایان محلی با کشور بریتانیا نیز اعتبار تاریخی ایجاد نمیکند، که ایران بخواهد درباره جزایر خود به بحث بنشیند. تبلیغات درباره ادعاهای مطرح شده بیشتر به بعد از انقلاب اسلامی باز میگردد که نگرانیها و خصومتهایی را در کشورهای عرب علیه ایران بر انگیخت و ادعاهای مختومهای را در تجمعهای خود مطرح کرده اند.
اما نکته دیگر کوشش اعراب به ترویج کاربرد نام جعلی برای خلیج فارس است که آن هم نیاز به اثبات تاریخی و استدلال ندارد. موضوع به اختلاف شخصی عبدالناصر با محمدرضا شاه باز میگردد که عبد الناصر روی لجاجت با او ناگهان شعار ناسیونالیسی خود را درباره عظمت جغرافیایی و وحدت عربی که به «مِنَ الخلیجِ الفارسی اِلیَ المُحیطِ الاَطلسی» یعنی از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس اشاره داشت، کنار گذاشت، زیرا دیگر وزن شعاری را هم از دست میداد و در قالب توسعه طلبی شوونیستی خود با نام جعلی استناد کرد. پس از انقلاب که با همدستی اعراب در جنگ صدام علیه ایران به خصومت قومی در منطقه دامن زدند، اکنون تعصب بیشتری نسبت به این نام جعلی نشان میدهند. خصوصا کشورهای تازه به استقلال رسیده که از توسعه اقتصادی و اجتماعی بسیاری هم بهره مندشدهاند، با توسل به این گونه شعارهای تحریک آمیز ناسیونالیستی میکوشند با این نامها و ادعاها معوضی برای فقدان هویت تاریخی خود بیافرینند. از دیدگاه اغلب ایرانیان نام مجعول نشانه خطرناک توسعه طلبی و خصومت تلقی میشود.
سقوط آزاد دولت رییسی در کنترل تورم همجنان ادامه دازد و علیرغم امارهای دروغ دولتی در کاهش تورم. ودر حالی که افزایش سرساماور قیمتها روز به روز برای مردم غیرقابل تحملتر میشود، انتقادها از وضعیت گرانیها هم همچنان ادامه دارد. اما انچه که اهمیت داشت ان بود که سر ریز این نگرانیها به خطبه های نماز عید فطر که بیشتر خطبه ای معنوی است منتقل شد
روز سه شنبه تمامی برگزارکنندههای نماز عید فطر در تهران و دیگر شهرهای ایران از فرصت برگزاری نماز عید فطر برای انتقاد از گرانیها و تاکید بر ضرورت مدیریت کاهش آن استفاده کردند. هادی خامنه ای برادر رهبر جمهوری اسلامی در دار الزهرا در خطبههای نماز عید فطر، از افرادی که با وجود مسوولیتهای اجرایی در کشور به جای تلاش برای خدمت به مردم، در زندگی مردم محدودیت ایجاد میکنند، انتقاد کرد و خاطرنشان کرد که درک زندگی آحاد مردم خصوصا مستضعفین و کمک به معیشت و رفاه مردم مظلوم باید مهمترین و ضروریترین اقدام مسئولین اجرایی باشد. وی افزود مسئولین نباید با سیاستها و اقدامات اشتباه به فروپاشی اقتصادی کمک کنند و سفرههای کوچک مردم را کوچکتر کنند.
همچنین احمد خاتمی نیز با انتقاد از گرانیهای گسترده در کشور اظهار داشت انتظار از دولت این است که در این خصوص تدابیر موثری بیندیشد. وی در عین حال از رئیس جمهور به این دلیل که با تمام تلاش برای کنترل این وضع تلاش میکند، قدردانی کرد. خاتمی تاکید کرد انتظار بیشتری از دولت برای کنترل گرانیها وجود داشته است. وی در عین حال ابراز اطمینان کرد که گرانیها اینطور نخواهد ماند و با تدابیر مسئولان کنترل خواهد شد.
در همین حال در دیگر شهرهای ایران نیز امامان جمعه در خطبههای عید فطر، بر ضرورت مقابله با گرانیها تاکید کردند. صفایی بوشهری، امام جمعه بوشهر نیز با بیان این موضوع که بسیاری از گرانیها کاذب و غیر حقیقی است، اظهار داشت بسیاری از گرانیها و تورم پشت صحنههایی دارد که باید هر چه زودتر این مشکل برطرف شود.
وی با اشاره به اینکه یکی از مشکلات مهم اقتصادی جامعه گرانی و تورم کالاهاست، از مسئولان خواست تا تلاش کنند هر زودتر مشکل تورم و گرانیها را برطرف شود.
احمد علمالهدی اما جمعه مشهد نیز در خطبههای نماز عید سید فطر در حرم امام رضا، عامل گرانیها در کشور را سودجویان و دلالان دانست و با بیان اینکه این افراد سودجوی دلال هستند که باعث این گرانی و تنگنای معیشت برای مردم شدهاند ابراز امیدواری کرد سران سه قوه بتوانند این مشکلات را حل کنند.وی همچنین بدحجابی را نیز عمل تورم دانست که با انتقاد مخاطبان در رسانه های اجتماعی مواجه شد
اما از همه جالبتر کاظم صدیقی که بجای خامنه ای در تهران نماز عید فطر برگزار کرد در سخنانش با اشاره به گرانیهای گسترده در کشور، اظهار داشت مردم از دولت انتظار دارند که به گرانی افسار گسیخته در کشور خاتمه دهد تا بتوانند با دلی راحت و آرام در کنار دولت و نظام فداکاری کنند.
وی در عین حال با ابراز اطمینان از تلاشهای دولت در این خصوص اظهار داشت یقین دارد که دولت آنچه در توان دارد به میدان آورده است، اما در عین حال اظهار داشت که این نوع گرانی و فشار معیشتی در تراز و شان این دولت انقلابی نیست و موجب ناراحتی و رنج مردم شده است. صدیقی خاطرنشان کرد که کنترل شبکههایی که عامل ناامیدی هستند و با آبروی مردم بازی میکنند، جزو مطالبات مردم از مسئولان است.
ابراز رضایت امام جمعه موقت تهران ار اقدامات دولت ابراهیم رئیسی در مقابله با گرانیها در حالی عنوان میشود که بر خلاف اظهارات وی، دولت ابراهیم رئیسی نه تنها هیچ اقدامی برای مقابله با گرانیها انجام نداده است، بلکه با اقدامات و همچنین تصمیمات خود نیز به این گرانیها دامن زده است. ضمن اینکه ابراهیم رئیسی در آخرین اظهارات خود به صراحت اعلام کرد که دولت قبل به دلیل جلوگیری از نارضایتی مردم از واقعی کردن قیمتها چشمپوشی کرده است.
اما ناظران متعتقدند ریشه گرانی کنونی در سیاستهای خود دولت رییسی است .زیرا در غیاب عدم توافق هسته ای که میلیاردها دلار پول به خزانه کشور سرازیر میکند .و ناتوانی دولت رییسی در احیای برچام یکی از سیاستهای اصلی دولت ابراهیم رئیسی در ادارهی جامعه، واقعی کردن قیمتهاست که نتیجهی اصلی و مستقیم آن گرانی هرچه بیشتر کالاها و خدمات است
گرچه حامیان دولت ابراهیم رئیسی اصرار دارند که عامل گرانیها دلالها و سودجوها هستند، اما بسیاری از کارشناسان اقتصادی تاکید دارند که عامل اصلی گرانیهای گسترده خود دولت است و در واقع دولت با افزایش تورم عمدتا در تلاش برای جبران کسری بودجهی خود و تامین نقدینگی موردنیاز، اقدام به افزایش قیمت کالاها و خدمات میکند.
ضمن اینکه بر خلاف ادعاهای حامیان دولت ابراهیم رئیسی دولت تاکنون اقدامی برای کنترل قیمتها انجام نداده و حتی برای نظارت بر قیمت کالاها نیز اقدامی نکرده است. در عین حال تعلل دولت ابراهیم رئیسی در برقراری توافق و بازگشت به برجام نیز عامل تشدیدکنندهی گرانیها و افزایش قیمت کالاها و خدمات در ایران است که توسط حامیان دولت و مخالفان برجام به عمد نادیده گرفته میشود.
بسیاری از تصمیمات دولت در ماههای اخیر تشدیدکنندهی تورم بوده است که هم توسط دولت و هم توسط حامیان وی نادیده گرفته میشود.
این نوع انتقادها عملا باعث شده که رییسی موقعیت خود را برای هرنوع رهبری نظام سیاسی بعد از فوت خامنه ای از دست بدهد و به همین دلیل برخی معتقدند امامان جمعه که از نهاد رهبری دستور میگیرند عامدانه و با دستور از این نهاد به انتقاد از رییسی پرداخته اند تا عملا وی را از لحاظ سیاسی وجانشینی بی آینده سازند .
بر اساس گزارش سازمان عفو بین الملل ایران بعد از چین که بیش از یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر جمعیت دارد, مقام دوم اعدام در دنیا را دارد. اما بر اساس جمعیت یا آمار سرانه, ایران بیشترین اعدام ها را به نسبت جمعیت در جهان دارد. در بین اعدامی های ایران اگر به نسبت جمعیت یا سرانه محاسبه کنیم بلوچ ها بیشترین تعداد اعدامی ها را دارند. عملا حقیقت تلخ این است که بلوچستان بالاترین نرخ سرانه اعدام به نسبت جمعیت را در جهان داراست. اکثر این اعدامی ها در رابطه با مواد مخدر هستند. البته در بلوچستان بنا به “حکم تیر” اعدام های فراقانونی فراوانی نیز صورت می گیرد که در آمارهای حتی غیر رسمی هم به عنوان “اعدام” احتساب نمی شوند.
و اما جمهوری اسلامی با چه شگرد و مکانیسمی و چگونه توجیه می کند که محروم ترین و مظلوم ترین مردمان کشور بالاترین نرخ سرانه اعدام به نسبت جمعیت را در جهان دارند. برای توجیه این حد از اعدام و سرکوب و تبعیض و محرومیت, در طی چند دهه گذشته جمهوری اسلامی تبلیغات منفی هدفمندی را آغاز کرده است تا در اذهان مخاطبین و بخصوص ضمیر ناخودآگاه هموطنان, بلوچ را مترادف با مواد مخدر، تروریسم، فرهنگ سنتی عقب مانده و قاچاق و غیره معرفی کند. به همین دلیل در سینما، تلویزیون و پلتفرم ها و پروپاگانداهای مختلف هر صحنه ای که درباره قاچاق مواد مخدر است, قاچاقچی حتما باید یک بلوچ باشد و یا حداقل لباس بلوچی پوشیده باشد. تا فیلمنامه یا سناریو ارتباط و هم پیوندی بین بلوچ و مواد مخدر بطرز هوشمندانه ای در ضمیر نیمه خود آگاه هموطنان خلق و مهندسی شود. متاسفانه این نوع تبلیغات منفی توسط عوامل جمهوری اسلامی به بیرون از کشور نیز صادر شده است.
تا به امروز فقط از لباس مردان بلوچ استفاده می شده. اما اکنون در سریال جدید خانگی ایران (فیلمو) تحت عنوان “ساخت ایران ـ فصل سه”, جمهوری اسلامی پا را فراتر نهاده و اینبار از لباس زنان بلوچ برای حمل مواد مخدر در این سریال استفاده کرده است. اگرچه در این سریال به کارگردانی بهمن گودرزی, دو قاچاقچی یعنی امین حیایی و مجید صالحی در نقش بلوچ نیستند و اصولا این صحنه ها در مرز ترکیه هیچ ربطی به بلوچ و بلوچستان نداشت، به ناگاه هر دو اینها ناخودآگاه قاچاقچی می شوند و عجبا که لباس بلوچی می پوشند تا مواد مخدر را که در سوزندوزی ها و لباس زنانه بلوچی “ترکیب” و مخفی شده اند از مرز ایران و ترکیه رد کنند. هدف از ایجاد این نوع صحنه ها فقط خلق و مهندسی افکار عمومی در راستای مترادف یا همچم نمایاندن “بلوچ” و “مواد مخدر” می باشد. تا نه تنها سرکوب و اعدام توجیه شود، بلکه هموطنان هیچگونه همدردی با “قاچاقچی” بخوان “بلوچ” نداشته باشند.
در طی چند روز گذشته اعتراضات زیادی به این امر “ضدبلوچ” صورت گرفته است. امروز (یکشنبه) نماینده ایرانشهر در نطق خویش در صحن مجلس به این موضوع اعتراض کرد و گفت: “متاسفانه در یکی از سریال های تولید شده از شرکت های مجوزدار شما، به لباس فاخر زن بلوچ توهین شده که این مساله برای مردم بلوچستان قابل تحمل نیست، لذا لطفا خط قرمزها را رعایت کنید.” اما اعدام و توهین و تبعیض و تخریب و تحقیر بلوچ برای جمهوری اسلامی نه تنها خط قرمز نیست بلکه سیاست استراتژیک و راهبردی آنها می باشد. جمهوری اسلامی در این امر ضدمردمی و در حقیقت و ضد همه مردمان ایران ید طولانی دارد. کارگردانان درباری دودره و جوکر های هنرمند نظیر پرویز پرستویی و مجید صالحی و امین حیایی که حیا را خورده آبرو را قی کرده اند و با گرگ حکومتی دنبه میخورند و با چوپان گریه می کنند, در عرصه هنر ء “یکی به نعل و یکی به میخ زدن” مهارت فراوانی دارند.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
یکشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱
پی نوشت: بعد از نوشتن این مقاله خبر رسید که از شش نفر سهمیه اعدامی های امروز کشور, چهار نفر آنها بلوچ بودند. سه مرد و یک زن نگونبخت که در زندان زاهدان اعدام شدند
دلیل تمایز مجتبی از برادرانش در دیده «آقا» چیست؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۵ مه ۲۰۲۲ ۷:۱۵
وبسایت آستان قدس
میتوان گفت در جریان انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۴ بود که آقا مجتبی پردهنشین از اختفای مصلحتی خارج شد. در واقع آنچه مجتبی را نزد خاصوعام معروف کرد، پیام یا نامه مهدی کروبی بود که بفرموده، در فاصله دوساعت خواب قیلوله، آقا مجتبی ناگهان آرایش نزول ترتیب داد و احمدینژاد را بالا کشیدند.
باری، آسید مجتبی علیرغم میل پدربزرگ عزیزش که دوست داشت در میان نوادگانش این یکی عمامه بر سر نهد (و البته بعد از به ولایت رسیدن والد معظم عمامه بر سر نهاد) و در روزهای عاشورا، نوحه دو طفلان مسلم و قاسم تازهداماد و علیاصغر شیرخوار را در حسینیه خیابان طبرسی سر دهد، به تحصیل علوم جدید تمایل داشت و آرزو میکرد همچون استوار قوچانی، همسایه عمه خانم و شیخ علی آقا شوهرعمهاش که مطمئن بود او یکی از قدیسان و نظرکرده ضامن آهو است، لباس نظام بر تن کند و به قول خانم بزرگ، آجان (آژدان) شود. هرچه نیای بزرگ و حضرت ابوی به او گوشزد میکردند که جای سید حسینی در حلقه واکسیلبندهای پسر رضاخان نیست، «آقا مجتبی» بر اصرار خود بر پیوستن به سلک اهل نظام میافزود.
«آقا جان» با بالا گرفتن سروصداهای خیابانی، به مشهد بازگشت و شبها با شیخ علی آقا، شوهرعمه خانم بدری، و شیخ عباس دَلِه (لقبی که در مشهد به واعظ طبسی داده بودند) و هاشمینژاد گرد هم میآمدند و درباره مردی سخن میگفتند که ابوی سخت دلبسته او بود و تصویرش را بر دیوار اتاق نشیمن آویزان کرده بود؛ اما پدربزرگ از او نفرت داشت و هر بار که صحبت او به میان میآمد که از نجف به پاریس رحل اقامت افکنده است، رو ترش میکرد که مباد آن روز که این سید به قدرت برسد؛ چون دمار از روزگار همه ما در خواهد آورد.
«آقا مجتبی» با همه خردی، لحظهای ابوی را ترک نمیکرد و برخلاف آقا داداش کوچولو، مسعود، که بیشتر در کنار مادر بود، او در محضر پدر میآموخت. تنها موقع قیلوله بعدازظهرهای آقا جان، سیم و چرخ را برمیداشت و به خیابان میزد… آن روز که پس از استقرار ابوی در تهران و به تخت نشستن آقای خمینی، باروبندیل را جمع کردند و به همراه مادر و داییجان خجسته به تهران آمدند، مجتبی با اندوه بسیار دستهای جد و جده عزیز را بوسید و از پشت شیشه قطار، برای عمه بدری و بچههایش که به بدرقه آنها آمده بودند دست تکان داد.
زندگی مجتبی خیلی زود عوض شد. برخلاف مصطفی که بعد از انتقال «آقا جان» به مجتمع ریاستجمهوری (بعد از انتخابش به مقام رئیسجمهوری) از در و دیوار مجتمع بیزار بود، او سخت به دفتر «آقا جان» و محیط مجتمع دلبسته بود. به محض آنکه از مدرسه بازمیگشت، یکراست به سراغ منشی مخصوص ابوی میرفت و کنار او مینشست و آمدوشد مراجعان را از نزدیک دنبال میکرد. به گفته یکی از مشاوران خامنهای، در دوران ریاستجمهوری او، مجتبی بههیچوجه علاقه نداشت دنبال آخوندی برود. درست برخلاف مصطفی که از همان خردسالی به کلاس قرآن میرفت و سرانجام نیز در کلاس آخر دبیرستان، سر از حوزه درآورد، «آقا مجتبی» همچنان به دنبال لباس نظامی بود.
او چندی به سپاه پیوست و یک دوره آموزشی کامل را نیز در خوزستان و تهران گذراند. با این همه، وقتی در پی به تخت خلافت نشستن «آقا جان»، قرار شد او در کنار اصغر حجازی امور دفتر ویژه امنیتی ابوی را اداره کند، به ناچار شلوار جین و کاپشن آمریکایی را کنار گذاشت و قبای اهدایی حاج اصغر را بر تن کرد. حتی از فرصت حضور سید محمود هاشمی که هفتهای دو روز به دفتر میآمد تا به ولیفقیه درس خارج بدهد و مباحث دشوار فقهی را در محضرش مطرح کند، استفاده کرد و مقدمات را نزد او امتحان داد. بعد هم دروسی را که اخوی مصطفی نزد آقا رضی شیرازی میآموخت با او مباحثه میکرد.
«آقا جان» از رویت فرزندی که اگر لباس اهل منبر پوشیده بود، نه برای نوکری سیدالشهدا بلکه برای پا گذاشتن در جای پای خودش بود، بسیار شادمان بود و گهگاه به اصحاب خاصه میگفت که «این مجتبی عین خود ما است، ماشاالله هوش و استعداد غریبی دارد و…»
وقتی خاتمی برای دومین بار به ریاستجمهوری انتخاب شد، «آقا مجتبی» دیگر آن بچه آخوند ناشناس خجالتی سابق نبود. او حالا در مقام مدیر برنامههای ابوی و نایب مناب اصغر حجازی عملا در دفتر حرف اول را میزد. اما زمانی کاملا به رسمیت شناخته شد که بعد از بازی دادن قالیباف در جریان انتخابات ۱۳۸۴، احمدینژاد را بر تخت نشاند و موقع انتخاب وزرا، ضمن ابلاغ اوامر ملوکانه ابوی به او، خود نیز اوامری صادر میکرد که کاملا شبیه اوامر ابوی بود: «وقتی من میگویم سید احمد موسوی باید معاون رئیسجمهوری در امور پارلمانی و حقوقی شود، فورا باید حکمش را صادر کنید.»
مجتبی دومین فرزند رهبر جمهوری اسلامی، متولد ۱۳۴۸، مثل برادرش مصطفی، متولد ۱۳۴۴، و مسعود، متولد ۱۳۵۳، در سالهای فقر و تنگدستی پدر به دنیا آمد؛ اما میثم محصول سال انقلاب است و بشری متولد ۱۳۵۹ و هدی متولد ۱۳۶۰ محصول سالهای عزت و ولایت و نایب امامی پدرند و شازدهوار زیستهاند. مصطفی که تا انقلاب، دوران دبستان و سال اول و دوم را در سختی گذراند، بعدها نیز که لباس طلبگی برتن کرد و دختر عزیزالله خوشوقت (آخوندی که در جریان قتلهای زنجیرهای پنج حکم ارتداد علیه زندهیادان داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و پیروز دوانی را به سعید امامی داد؛ البته امامی حکم ارتداد صادره از جنتی و شیخ محمد یزدی و شخص فلاحیان را نیز در دست داشت)
امروز «آقا مجتبی» در آغاز دهه پنجم زندگی، با اطوار و احوالی که عین احوال و اطوار ابوی است، در مجالس و محافل کمتر ظاهر میشود؛ اما هر جا هست، لقب حجتالاسلاموالمسلمین حاج سید مجتبی حسینی خامنهای را یدک میکشد. از عموها با سید محمد رابطه نزدیکی دارد و میگویند با توجه به مقام معلمی غلامعلی خان حداد عادل و نسبت فامیلی، تنها از او حرفشنوی دارد؛ زیرا او بود که نور ولایت را در ناصیهاش کشف کرد.
حکایت ازدواج صبیه مشاورالحضور رهبر جمهوری اسلامی، غلامعلی خان حداد عادل، زهرا خانم، با مجتبی در سال ۱۳۷۷ مطابق روایت حداد عادل، حکایت بامزهای است؛ بهخصوص آن قسمت که ولی فقیه شب عروسی ولیعهدش در خانه نان و پنیر نوش جان کرد وبه غذای عروسی دست نزد. ثمره این وصلت خجسته ولو شدن حداد خان در دستگاه ولایت، نمایندگی و ریاست مجلس و ۳۳ شغل فرهنگی و سیاسی دیگر برای او بود. البته «آقا مجتبی» و همسرش بعد از چند سالی که حسرت فرزند کشیدند، در بیمارستانهای ولینگتون و کرامول لندن به آرزوی خود رسیدند و با کمی هزینه بیمقدار (حدود یک میلیون پوند) صاحب نورچشمی محمد باقر شدند. فاطمه ومحمد امین نیز فرزندان بعدیاند.
از دختران رهبر جمهوری اسلامی بشری، متولد ۱۳۵۹، عروس محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر خامنهای، است و هدی، کوچکترین فرزند خانواده، همسر مصباحالهدی باقری کنی، برادر علی باقری و فرزند محمدباقر باقری کنی، اخوی مهدوی کنی، است. بشری زبان انگلیسی خواند و هدی دلبسته آرایش بود.
اصغر حجازی که میداند اگر پس از غیاب ارباب فقیهش زنده بماند، باید بابت بیش از سه دهه اعمال سیاهش جواب پس بدهد، تنها راه نجات خود و ایلوتبارش را در ولایتعهدی مجتبی میداند. رویای جلوس بر تخت خلافت «آقا مجتبی» را هم بدجور کلافه کرده است. حالا دیگر فقط او است که بر احوالات پدر نظارت کامل دارد. هم به اراده او بود که یحیی رحیم صفوی رفت و محمدعلی جعفری آمد که بدون هیچ شرمی دستهای ولیعهد ولیفقیه را میبوسید و باز به اشاره او، حسین سلامی جای جعفری نشست و عزیز خان به مرکز «نیست در جهان» فرهنگی سپاه پرتاب شد. او بود که مهرداد بذرپاش را که به او ریاضی و کامپیوتر یاد داد، در راس مهمترین واحد صنعتی در گستره اتومبیلسازی نشاند و هم از برکت انفاس قدسی او بود که وزارت کشور یکسره زیر نگین محمدباقر ذوالقدر و علیرضا افشار و امروز سردار احمد وحید رفت.
«آقا مجتبی» حالا اتاق فکر ابوی را اداره میکند و نیمه کابینهای برای خود دارد که زنگ جلساتش را علی اکبر خان ولایتی میزند. با علی آقا لاریجانی که طرف به قول اطرافیانش خیلی باد در دماغ دارد و یکی دو بار گفته که من نوکر سید علیام و لزومی ندارد که نوکری سید مجتبی را هم بکنم، میانهای ندارد و با کشیدن قالی ریاست از زیر پای اخوان لاریجانی، محمد جواد و فاضل و علی و صادق و باقر، روی پرونده آنها مهر «الخاتمه» زد.
«آقا» چند بار به محارم خود در خبرگان گفته است حالا که شرط مرجعیت برای رهبری در کار نیست و صادق لاریجانی هم نه جربزه دارد و نه لیاقت، چرا از حالا روی مجتبی تامل نمیکنید. او خیلی بااستعداد و هوشمند است و ماشاءالله در عرصه فقه و شریعت نیز صدتا امثال مکارم را توی جیب قبا میگذارد. (بعد از آبروریزیهای آبراهیم رئیسی در نخستین سال ریاستجمهوری، پرونده ولایت او ولو بهصورت موقت تقریبا بسته شده است)
۴۳ سال پیش، بچهای با سر از ته ماشینشده، با یک سیم و لاستیک کهنه دوچرخه دایی جان خجسته، در کوچههای تنگ و دراز جنوب مشهد، دنبال لاستیک غلتان میدوید و امروز ملک ایران با انگشت او غلتان است و کسانی دستش را میبوسند که انسان شرم میکند حقارتشان را برشمرد. مصباح یزدی قبل از مرگش پای خامنهای را بوسید و دست مجتبی را. عید فطر امسال هم فرماندهان سپاه دستش را بوسیدند. تاکنون ارتشیها منهای سرلشگر موسوی، فرمانده کل ارتش، از بوسیدن دست او خودداری کردهاند. مصطفی و مجتبی هردو با فرزندان هاشمی رفسنجانی به جبهه رفتند. مصطفی بیسروصدا زخم کوچکی برداشت اما مجتبی در جبهه، به یاد رویاهای کودکی محو یونیفورم بسیجی خود شده بود و گهگاه مشق فرماندهی میکرد.
بارگاه ولیفقیه و شاه سلطان حسین صفوی
در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین صفوی را بتوان با سلطان علی ولی فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان، مشتی دجال شیاد بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه ۱۲ پر قزلباش، جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا، چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملا زعفران- چیزی شبیه به ملابرادر فعلی- به سرکردگی محمود غلجایی مجنون- چیزی شبیه به حقانی- نصف جهان، پایتخت مرشد کامل را، به آن صورت مفتضحانه تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زندهخواران دربار عدالتگستر میتوانند رهبران جهان و منطقه را یک لقمه چپ کنند. بعد هم که خیالشان راحت است که طهماسب میرزایشان، آقا مجتبی، بر تخت خواهد نشست؛ بیآنکه تامل کنند که در سرزمین جاودانه ما، همیشه در بزنگاههای تاریخی، نادری سربلند کرده و ایران را بار دیگر به اعتبار و اقتدار رسانده است.
اما تاریخ را دیکتاتورها نمینویسند. سرنوشت «آقا مجتبی» را هم ابوی مقرر نخواهد کرد؛ چنانکه صدام حسین با همه جبروتش نتوانست پسر محبوبش را به قدرت برساند و همانطور که قذافی در برکشیدن سیف الاسلام، فرزندش، ناکام ماند و پایان خودش هم در یک لوله نفت و با هفتتیر طلای اهدایی امیر قطر و چند گلوله رقم خورد.
صد و چهل سال است که در بسیاری از کشورهای جهان روز اول ماه می را به نام روز کارگر گرامی می دارند. این روز در ابتدا به کوشش کمونیست های اروپایی و آمریکایی و برای یادبود تظاهرات کارگرانی مطرح شد که در آمریکا خواستار هشت ساعت کار در روز (به جای دوازده تا ۲۴ ساعت) و خواستار کار در کارگاه هایی بودند که شرایطی انسانی داشته باشد.
اکنون ۱۴۱ سال از آن روز می گذرد، کارگرهای آمریکایی و اروپایی در حال حاضر زیر پوشش قوانینی هستند که تا امروز و اکنون از پیشرفته ترین قوانین است و به طور کلی وضعیت کارگران در کشورهای به اصطلاح سرمایه داری به مراتب بهتر و پیشرفته تر از کشورهای کمونیستی قبلی و یا موجود است.
اما بدترین وضعیت را اکنون، در آغاز قرن بیست و یکم، کارگرانی دارند که زیر پوشش حکومت هایی با قوانین اسلامی کار می کنند به طوری که مثلا وضعیت کارگران کشور ما به مراتب بدتر از وضعیت کارگران کشورهای فقیری ست که حکومتی دیکتاتوری اما غیرمذهبی دارند. چرا که قوانین مذهبی حاکم بر این کشورها، کارگر امروز را همانگونه می بیند که برده ای در قرون وسطا را.
کارگر ان از دید این حکومت ها انسانی هایی آزاد و گرداننده چرخ های یک کشور نیستند، بلکه بردگانی هستند که یا مالکینی خصوصی دارند و یا مالکینی دولتی. و دولت البته که همیشه طرفدار مالکین است چه خصوصی و چه دولتی. به همین دلیل است که وقتی کارگران فریاد می زنند: «ما گرسنه ایم» نه تنها هیچ احساس شرمی نمی کنند، بلکه یا کتک شان می زنند و بازداشت شان می کنند و یا از کار بیرون شان می اندازند.
این گفته به هیچ وجه شعار یا زیاده گویی درش نیست زیرا نه تنها هنوز هیچ کدام از آیت الله ها و رهبران مذهبی در ایران حاضر نیستند زیر این مجوز مذهبی شرم آور بزنند، بلکه افرادی چون مصباح یزدی شان، تا قبل از این که دو سال پیش بمیرد همچنان می گفت: «ما قوانین برده داری را کلا و همانگونه که در قرآن است قبول داریم» و حتی واپسگرایان خارجه نشینی چون سروش و گنجی و غیره نیز که برخی به آن ها عنوان «نواندیشان مذهبی» می دهند نیز حاضر نیستند علیه چنین قوانینی سخنی بگویند.
به نمونه ای از احکامی در مورد بردگی که پایه های شرعی حکومت های اسلامی را می سازند نگاهی بیندازیم و ببنیم که در دیدگاه این آقایان فاصله ی برده و کارگر چقدر است:
«برده، غلام و کنیز ملک مولای خود هستند و مالک شرعاً مجاز است هرگونه صلاح میداند در ملک خود تصرف کند. در هیچ یک از تصرفات مولی {مالک} رضایت مملوک {کارگر} شرط نیست. برده در حوزه ی مباحات (احکام حلال) موظف است رضایت مولی را تأمین کند. برده موظف است آنچه مولی تعیین کرده بخورد و بیاشامد، آنچه مولی مشخص کرده بپوشد، در آنجا که مولی اسکانش داده ساکن شود، آنگونه که مولی میطلبد خود را بیاراید یا بپیراید و آنگونه که او میخواهد سخن بگوید و رفتار کند. (آیه ۷۵ سوره نحل)
ویا «خداوند دو مرد را مثال مىزند که یکى از آن دو گُنگ است که بر هیچ چیز توانایى ندارد و سربار مولاى خویش است، بگونهاى که هر کجا او را مىفرستد، هیچ سودى با خود نمىآورد، آیا او با کسى که به عدالت فرمان مىدهد و خود بر راه مستقیم مىرود برابر است؟(آیه ۷۶ سوره نحل).
به راستی چگونه می شود که برای روز کارگر بیانیه صادر کنیم و مرگ بر امپریالیسم و مرگ بر سرمایه داری بگوییم اما این فاجعه ی عظیم را نبینیم که وضعیت کارگران امروز ایران نه تنها به مراتب از کارگران ۱۴۱ سال پیش در آمریکا یا اروپا بدتر است بلکه شباهت به بردگان قرون وسطی دارد و هنوز و همچنان حکومت اسلامی موجود در ایران را مستقیم یا غیر مستقیم حمایت کنیم؟
و چگونه می شود که تکیه بر حقوق بشر بزنیم اما وضعیت این شریف ترین انسان های حقوق از دست داده و رنج دیده را نبینیم و همچنان از «اصلاحات» و « تغییرات یواش یواش » بگوییم و حتی از کلمه «سرنگونی» یا «فروپاشی» بترسیم؟
با احترام به کارگران رنج دیده سرزمین مان
شکوه میرزادگی
به مناسبت روز کارگر ـ ۲۸ آوریل ۲۰۲۲
savepasargad.com
پوتین برای در آغوش کشیدن جمهوری ولایتفقیه روزشماری میکنند علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۲۸ آوریل ۲۰۲۲ ۱۴:۴۵
باوجود شکست معنوی، بی آبروشدن ولادیمیر پوتین و ارتش روسیه در نبرد با ملتی سرفراز و شجاع، اوکراین ذرهذره به ویرانی مطلق میرسد. پریروز نوبت شهرهای ما در خوزستان بود که با توپها، موشکها و هواپیماهای عراقی، زیرو رو شود، دیروز حلب و حما و حمص و حاشیه دمشق و … با خمپارهها، بمبارانها و موشکهای روسها و الطاف مأموران ولیفقیه، حزبالله و هراز گاه ترکها و داعش، به ویرانی کامل رسید.
حالا نوبت اوکراین است. صدام حسین با سلاح روسها و گاهبهگاه سوپراتاندارها و میراژهای فرانسوی شهرهای ما را کوبید وهزاران تن را کشت. و دومی و سومی هم که روس مطلق بود.
در خانه پدری، نایب امام زمان و اتباعش چنان دل به ولادیمیر بستهاند که حتی تحمل یک مصاحبه را ندارند. سفیر اوکراین در تهران در مصاحبهای با روزنامه آسیا، بند از دل پردرد گشوده و گلهمند از موضعگیریهای جمهوری اسلامی سخنانی را عنوان کرده است.
حسین شریعتمداری نماینده سیدعلی خامنهای و بازجوی سابق و لاحق وزارت اطلاعات با نقل چند عبارت سرگئی بوردیلیاک، نوشته است: «سرگئی بوردیلیاک» در گفتوگو با ایرج جمشیدی مدیر بدسابقه روزنامه آسیا -که از سوی روزنامه شرق هم بازنشر شد- گفته بود: مردم عادی ایران از اوکراین حمایت میکنند. وقتی ماشین ما را با پرچم اوکراین میبینند فریاد میزنند: «اوکراین پیروز میشه… بعد از وقوع جنگ در اوکراین، همه کشورهای آسیای میانه و خاورمیانه، کمکهای بشردوستانه زیادی فرستادهاند، اما از ایران حتی یک ریال نگرفتیم. مدتی پیش در جزیره قشم تانکرهای نفت را دیدم که منتظر مشتریاند. چه میشد چند تا از این تانکرها را از طریق لهستان و رومانی برای کمک به اوکراین میفرستادید.
در این صورت مایه غرورتان میشد که به یک کشور جنگزده کمک کردهاید. فرض کنیم سال آینده مشکلاتی در روابط با روسیه به وجود بیاید و سال بعد بخواهید مواد غذاییتان را از اوکراین تأمین کنید، اوکراین خواهد پرسید شما تاکنون کجا بودید؟ یک سال پیش که ما به کمکهای بشردوستانه شما احتیاج داشتیم، شما کجا بودید؟»
و بعد مطابق شیوه امنیتیهای کیهان ضمن حمله به سفیر از رفتار اوکراین در رابطه با سرنگونی هواپیمای مسافربری این کشور و کشتار ۱۷۰ انسان بیگناه، به کشور داغدار حمله میکند و یادش میرود که بسیاری از مسافران ایرانی بودند.
مرگ بر کی؟
۴۴ سال است فریاد «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» اهل ولایتفقیه گوش عالمی را کر کرده است. اگر مثلاً در یالقوزآباد بورکینافاسو مسلمانی از روی خر بیفتد و تلف شود، طوطیان سخنگو و کلاغان قلم و میکروفن در دست جمهوری ولایتفقیه فریاد وا اسلاما و وامصیبتا برمیدارند که بله کار کار شیطان بزرگ آمریکای جهانخوار و صهیونیستهای جنایتکار بوده و چون این برادر مستضعف آفریقایی نور ولایت در دل داشته شیطان بزرگ او را به شهادت رسانده است.
همزمان کشتار هزاران اوکراینی و پیش از آن سوری توسط سربازان برادر پوتین و تجاوز به نوامیس خاتونهای مسلمان حلب و اطرافش اصلاً باعث ناراحتی و آزردگی خاطر خطیر سیدعلی آقای رهبر و اتباع و اصحابش نمیشود. اگر هم کسی به کنایه حرف و سخنی به میان آورد بلافاصله با این پاسخ کلیشهای روبرو میشود که اولاً این سوریها به ظاهر و اسما مسلمانند وگرنه عکس امام راحل و جانشین او را حداقل در آشپزخانه خود نصب میکردند و مسکرات هم نمیخوردند. اینها عوامل آمریکای جهان خوارند.
حسن نصرالله حزباللهی عطسه میکند، سیدعلی آقا شب خوابش نمیبرد، میرزا علی اکبرخان طبیب حضور و یا دکتر علیرضا مرندی پدررا به عیادت میفرستد، اما حتی نیمنگاهی به پیکر سوراخ سوراخ شده صدها شهروند اوکراینی نمیاندازد که هر روز دهها نمونه آن در روزنامههای بینالمللی به چاپ میرسد و یا در تلویزیونهای ماهوارهای عرضه میشود.
معروف بود کبوتر با کبوتر باز با باز میپرد، حالا اما کلاغ با لاشخور میل پرواز دارد. نکتهای که در این میان جای شگفتی دارد و در عین حال آشکار میکند هر که خود و یا اجداد طاهرینش در حزب طراز نوین، جرعهای از آب رودخانه «مسکوا» نوشیده باشد، نمیتواند، سر از سرسپردگی برتابد.
به عبارت دیگر فرقی نمیکند ارباب کرملین لنین باشد یا بولگانین، استالین باشد یا آندرپف، گورباچف باشد و یا ولادیمیر پوتین (البته پدر کیانوری در کتاب خاطراتش گورباچف را از اهل بیت نمیداند و معتقد است حضرتش عروسک آمریکائیها بود که به آرمانهای حزب و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی خیانت کرد و دستآخر نیز سرخشت نشست و یلتسین را زائید).
وقتی میبینم بعضی از دوستان چپ چنان از لگداندازیهای گاهبهگاه پوتین به سوی آمریکا و اروپا به وجد میآیند که برای پوتین سه بار صلوات میفرستند و جهت سلامتی و پیروزیش سفره ابوالفضل نذر میکنند، سادهترین دلایل دلبستگی اهل ولایتفقیه به روسها را درک میکنم. در واقع مسکو بار دیگر جایگاه بینالمللی خود را به عنوان قبله کوتولههای سیاسی از تیره رئیسی و خامنهای و بشارالاسد و مورالس و… تثبیت کرده است. کوتولههای سیاسی البته فقط آنها نیستند که بر اریکه قدرت تکیه زدهاند، بلکه همه آنهایی را شامل میشود که هنوز هم به ضریح مرحوم اتحاد شوروی سابق دخیل میبندند و بر این باورند که پوتین میتواند گره از بخت فروبسته آنها بگشاید و با معجزههایی که در آستین دارد آمریکای جهانخوار را با سه تا فوت به خاک سیاه بنشاند.
امروز روسیه بار دیگر در هیئت همان خرسی ظاهر شده که جای دندانهایش بر میهن ما حداقل از عهد خاقان مغفور، باقی است. اگر دیروز ۱۷ شهر قفقاز و بخشی از شمال خراسان و دهکده فیروزه را بالا کشیدند و بعد در جریان جنگ جهانی دوم آمدند و بیرون کردنشان کار حضرت فیلی چون قوامالسلطنه بود وگرنه آذربایجان و کردستان و زنجان و قزوین را بالا کشیده بودند. وابستگانشان هم که شناسنامه ایرانی داشتند، منهای آنها که به امید رویت بهشت خانه پدری را ترک گفته و میهمانان دائی جان یوسف شدند (و چه ها کشیدند که شرح احوال هر کدام حکایتی است که خون به دیده میآورد)، طی دوران پس از جنگ جهانی دوم تا روزهای عابد شدن و نماز جمعه رفتن و دعای کسا خواندن، معروف حضورتان هستند.
رویای پتر کبیر برای اینکه سربازانش پای خود را در آبهای گرم خلیجفارس بشویند به برکت روی کار آمدن نظام ولایتفقیه تحقق یافت و از سوی دیگر دریای مازندران را که حتی در دوران ضعف ایران در عهد قاجارها، حاکمیت ایران دستکم اسما بر نیمی از آن برقرار بود فعلاً نیمهکاره بالا کشیدهاند و به همراه اقمار خود از ۵۰ درصد سهم ما یازده درصد را پشت قباله وصلت خود با جمهوری ولایتفقیه کردهاند.
ما چه نفعی از این رابطه بردهایم به جز خریدن بنجلهایی که نه به درد دنیامان میخورد نه به کار آخرت ما. در زمانی که اقتداری داشتیم و زبانی گویا، البته روسها منبع خیر شدند و در مقابل دریافت گاز، ذوبآهن را به ما دادند. اما امروز که در موضع قدرت نیستیم، با فلاکت ۷۰۰ میلیون دلار به آنها میدهیم تا ۴۰ تا منظومه موشکی ضد هوایی به ما بفروشند آن هم نوع پستتر آن را که روی سکوهای متحرک کار گذاشته میشود.
دو میلیارد و ۱۰۰ میلیون دلار دادیم سه زیردریائی کیلوکلاس با تکنولوژی جنگ جهانی دوم خریدیم و نام عربی طارق را روی آن گذاشتیم تا در چاه بهار و بندرعباس خدمهاش کنگر بخورند و لنگر بیندازند. در طول سالهای پس از جنگ ما بیش از ۲۰ میلیارد دلار از روسها اسلحه خریدهایم و بابت نیروگاه اتمی بوشهر نیز کموبیش حدود ۱۲ میلیارد دلار از آغاز دهه ۹۰ قرن گذشته میلادی به روسها پرداخت کردهایم.
قبل از انقلاب کارشناسان و مهندسان روسی که در طرح ذوبآهن اصفهان مشارکت داشتند کاملاً تحت کنترل بودند و در هتل ساحل اصفهان اقامت داشتند. یادم هست صاحب این هتل که از چهرههای سرشناس اصفهان بود (آقای سجاد) هرگونه خلافی را از میهمانان روس خود گزارش میکرد. حالا اما روسها همهجا هستند. صدها تن از آنها به همراه خانوادههایشان در بوشهر اقامت دارند و در صنایع نظامی ما تعداد کارشناسان روس و اوکراین و بلاروس از ۳ هزار تن افزون است. علاوه بر این صدها دانشجو و عناصر سپاه پاسداران در روسیه درس خوانده و میخوانند و خیلی از آنها از طرق گوناگون با مقام مقدس امامزاده K.G.B دیدار داشته و اغلب در بازگشت ارتباط خود را با امامزاده مربوطه حفظ میکنند.
به گفته یکی از افسران سپاه که با ابراز نگرانی از حضور گسترده کارشناسان نظامی و امنیتی روسیه در ارتش و سپاه، میگفت، بیش از ۵۰۰ تن از خلبانان و کمکخلبانان ارتش و سپاه نزد روسها آموزش دیدهاند و این رقم در مورد افسران و درجهداران واحدهای زرهی (تانک و توپخانه) و واحدهای موشکی به بالاتر از ده هزار تن میرسد.
روسها آمدهاند. حالا با نیروگاه اتمی، خوشنشینی ۲۵ سالهای را که عمر متوسط این نوع نیروگاههاست برای خود تضمین کردهاند ضمن اینکه، با خرید هواپیماهای میگ و سوخوی و ایلیوشین و آنتونف و تانکهای تی ۷۲ و تی ۸۰ و مدلهای قدیمیتر تی ۶۲ و تی ۵۵ و تی ۵۴ و زرهپوشها و نفربرهای روسی، تا سالها گرفتار لوازم یدکی و وسایل روسی خواهیم بود.
البته در این میان K.G.B بیکار نیست، هماکنون در جمع دیپلماتها و کارکنان سفارت روسیه در تهران که دیرگاهی است همگی زیر آسمان پارک اتابک در آپارتمانهایی که در مجتمع سفارت ساختهاند گرد هم جمع شدهاند، حداقل بیست افسر K.G.B گرم فعالیت و به دام انداختن آدمهای مستعد در درون دستگاههای رژیم هستند. علاوه بر این بین وزارت اطلاعات جمهوری ولایتفقیه و K.G.B قرارداد همکاری و تبادل اطلاعات از زمان وزارت فلاحیان برقرار است.
راههای اقرار گرفتن مدرن از زندانیان و سر به نیست کردن دشمنان اسلام ناب انقلابی محمدی از سوی استادان و کارشناسان K.G.B در دانشکده جلیله امام باقر وزارت اطلاعات و نیز تشکیلات اطلاعات سپاه آموزش داده میشود. روسها در جمع هیئت حاکمه نوکران با نفوذی پیدا کردهاند. و اغلب از همان روشهای قدیمی برای به دام انداختن افراد استفاده میکنند. روسها آمدهاند، حالا برویم پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنیم، چند شعار مرگ بر آمریکا سر دهیم و دلمان خوش باشد که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. اما روسها میتوانند…
برای من بعد از نیم قرن نوشتن و خواندن و گفتن؛ تردیدی نمانده است که روسها دوستان ما نیستند. پیش چشمشان ایرانی در چنگ را هوسناکترین لقمه میدانند و برای در آغوش کشیدنش روزشماری میکنند.
هیچ دو ملتی اینگونه در پیوند جاودانه با هم و در عین حال جدا از هم نبودهاند علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ برابر با ۲۱ آوریل ۲۰۲۲ ۱۵:۱۵
جدایی افغانستان از ایران هرگز جدایی دلها و جانها را بین دو ملتی که مشترکاتشان هزار بار بیش از مفترقات آنهاست به وجود نیاورد. از حمله آخرین ایران به هرات برای باز پسگیری امارت هرات از چنگ بریتانیا، عموی ناصرالدینشاه، سرانجام در سال ۱۲۳۶ خورشیدی برابر با ۱۸۵۷ میلادی ناچارشد جدائی هرات را رسماً و نه قلبا بپذیرد. تا سالهای دوستی در عصر پهلوی و امانالله خان و نادرشاه و از همه مهمتر محمدظاهرشاه دوستانی صدیق بودیم. تا آنجا که شاه فقید در پی کودتای سردار داود خان پسرعم ظاهرشاه که در سفر ایتالیا بود، به سفیر ایران در رم دستور داد خانهای در شأن پادشاه برای او و ملکه بلقیس و فرزندانش بخرد. مقرری در حق آنها برقرار کرد که مرحوم علم به تفصیل به آن پرداخته است.
هیچ دو ملتی اینگونه در پیوند جاودانه با هم و در عین حال جدا از هم نبودهاند. برادر متمکن (ایران) تا پیش از آنکه انقلابی با رنگ و طعم مذهبی؛ دین و مذهب را فراتر از تاریخ قرار دهد همه گاه دستی بخشنده و دلی پر از عاطفه و مهر در برابر برادر تنگدستتر داشت.
بدون تردید اگر در ایران انقلابی رخ نداده بود افغانستان چهار دهه گرفتار اشغال و جنگ داخلی نمیشد. شاه در برابر اعتراض علم در باب واگذاری سرنوشت هیرمند به افغانها همه گاه میگفت باید آنها را کمک کنیم تا به دام روسها نیفتند. روزی که دولت داود خان با کودتای خونین تره کی و افسران چپی سرنگون شد روزنامه اطلاعات در یک اقدام شگفتیبرانگیز ویژهنامه روزنامه انیس چاپ کابل روز دوم کودتای تره کی را که من به زندهیاد صالحیار دادم؛ او با تیتر «کاخ ظلم نادرشاهی سرنگون شد» به عنوان ضمیمه منتشر کرد. این اقدام آشکار میکرد که جامعه روشنفکری ایران از رویداد افغانستان شادمان است.
دکتر نجیبالله؛ بزرگمردی بود مثل زندهیاد دکتر شاپور بختیار، دیرسالی است هموطنانش بر از دست دادنش افسوس میخورند، مردی که افغانستان را در جاده پیشرفت و تحول انداخت و گاه ریاستش وقتی به کابل رفتم از دیدن دختران و پسران جوانی که در کنار هم به دانشگاه میرفتند، در چایخانهها گرم گفتگو بودند، از دیدن خانم دکتر آناهیتا که بر کرسی وزارت نشسته بود، از دیدن صف طولانی سینماها، از مشاهده نمایش اتللو در تئاتر فرهنگ و هنر کابل، از تماشای تلویزیون که آهنگهای گوگوش و احمد ظاهر و مهوش را پخش میکرد به شگفتی بودم.
حکایت سفرم به افغانستان در آن روزهای دهه پایانی قرن بیستم از این قرار بود که روزنامه صوت الکویت که صدای رسمی دولت قانونی کویت در ماههای تجاوز عراق و اشغال کویت بود، تصمیم گرفت مرا به اتحاد شوروی از هم پاشیده شده؛ و کشورهای تازه مستقل آسیای میانه و قفقاز بفرستد.
به دکتر رمیحی روشنفکر برجسته کویتی و سردبیر نشریه گفتم بد نیست سری هم به افغانستان بزنم دلم برای دیدن احمدشاه مسعود و دکتر نجیب الله تنگ شده بود نه تنها رمیحی موافقت کرد بلکه یک کیف گرانبها به من داد که در آن تلفن ماهوارهای، فاکس و ضبط و دوربین فیلمبرداری نصب شده بود.
از حیرتان دوستی آمد و در خم جادههای کوهستانی و درهها، سرانجام به بدخشان و پنجشیرمان برد. دو روز در حضرت دوست بودم. احمدشاه مسعود و یارانش در آن شرایط سخت و سنگین میهماننوازی تاجیکها را به کمال نشان دادند. گفتم به کابل میروم و دکتر نجیبالله را میبینم آیا پیامی برایش دارید؟ گفت بهترین راه برای جلوگیری از خونریزی و ویرانی بیشتر کشور کنارهگیری او و سپردن امور به مجاهدین است من خود به همراه استاد ربانی به کابل میآییم.
با کمک او و دلاورانش به نقطهای رفتم که تیم نجیب ما را استقبال کرد. در کابل به مقر دکتر رفتم.
آن شب که دکتر و همسرش بانوی اول افغانستان که او نیز پزشک بود در خانهشان با کابلی پلو و جوز و شراب از من پذیرائی کردند و تا بامدادان از فاجعه اسلام ناب انقلابی محمدی، آن روزها در دو وجه ولایتفقیهی و گلبدینیاش گفتیم. (دریغ که به دست عبدالرشید دوستوم و البته تمایل آمریکا؛ پیوند نجیب و احمدشاه مسعود عملی نشد) و…
با خروج ارتش سرخ از افغانستان و روی کار آمدن دولت مجاهدین، جمهوری اسلامی با اشتیاق حکومت چندپاره مجاهدین را به رسمیت شناخت اما، بهجای آنکه یار شاطرشان شود بار خاطرشان شد. از یکسو توپهای سنگین به گلبدین حکمتیار میداد تا کابل را بکوبد حال آنکه مثلاً نخستوزیر حکومت تازه بود و از سوی دیگر به اختلافافکنی بین تاجیکها به رهبری برهانالدین ربانی و شیعیان به رهبری مرحوم عبدالعلی مزاری و ازبکها و…مشغول بود. نماینده ویژه افغانستان علاءالدین بروجردی که پسکوچههای نجف را مثل کف دست میشناخت اصلاً آگاهی از افغانستان نداشت.
سرانجام با بالا رفتن پرچم طالبان در کابل و پایان خونین و شرمآور زندگی دکتر نجیب الله (طالبان با یک افسر اطلاعاتی از آ-اس آی پاکستان به سراغ نجیب که در دفتر سازمان ملل بست نشسته بود رفته بودند تا سند واگذاری ۹۹ ساله باریکه مرزی با چین را امضا کند و چون چنین نکرد برخلاف هر رسم و آئینی او و برادرش را به درختی آویختند) ۷ روز پیکر دکتر نجیب الله و برادر نوجوانش که برای دیدن او به کابل رفته بود به شکل معلق آویزان بود.
جمهوری اسلامی خود را در برابر دشمنی دید که اسلام ناب را در وجه سنیاش نمایندگی میکرد. این بار ترفندهای کهن به کار نمیآمد. بروجردی در مزار پیامهای مهرآمیز رهبران رژیم را برای کسانی میبرد که نیمی از مسئولیت شکست از طالبان را متوجه جمهوری اسلامی میدانستند. سردار بزرگ احمدشاه مسعود هم بارها پیش از شهادتش به دست طالبان و القاعده به بروجردی گفته بود نوشداروی پس از مرگ سهراب به کار ما نمیآید.
روزی که طالبان به مزار شریف حمله برد فریادهای الغیاث مزاری و یارانش گوش شنوایی در تهران پیدا نکرد و طالبان وحشیانهتر از آنچه با نجیب الله کردند عبدالعلی مزاری را به زنجیری از یک هلیکوپتر آویختند. پس از آن جهاد علیه شیعیان را آغاز کردند.
روزی رانندگان ایرانی را به اسارت گرفتند و روز دیگر کارکنان کنسولگری ایران را به شیوه ذبح اسلامی سر بریدند. در تهران بهزاد نبوی اصلاحطلب چپ زده خواهان دوستی با طالبان و تشکیل جبهه ضد آمریکا شد و علاءالدین بروجردی طالبان را دستاموز آمریکا خواند. ۱۱ سپتامبر حساب مردم ایران را که شمع به دست و اشک بر دیده با مردم آمریکا همدردی کردند از حساب حکومتی جدا کرد که با تئوری نفرت برانگیزش مدعی شد جنایت القاعده با همدستی آمریکا رخ داده وگرنه چرا تعداد قربانیان یهودی حادثه کمتر از ۴۰۰۰ تن بود؟
طالبان را آمریکا با کمک نیروهای جبهه شمال که داغدار سوگ احمدشاه مسعود بودند سرنگون کرد. آقای محمدجواد ظریف نماینده ویژه شد و جای بروجردی را گرفت.
در بن آلمان همدلی او با نماینده ویژه آمریکا آقای خلیل زاد افغانی الاصل به تشکیل حکومت ائتلافی منجر شد که زمام امور را بعد از طالبان به دست گرفت. ظاهراً تهران به آرزویش رسیده بود. دشمنی سرسخت سرنگون شده بود و دوستانی قدرشناس به قدرت رسیده بودند؛ درعین حال تقاضای ولیفقیه برای منع جلوس شریفترین رهبر افغان محمد ظاهرشاه بر تخت سلطنت با مزاج آمریکا و نمایندهاش خلیل زاد، دمساز بود.
این دومین بار بود که افغانستان درگیر توطئهای شوم بخت رسیدن به آرامش و توسعه را از دست داد. رژیم ولایتفقیه البته تظاهر به دوستی میکرد و در عهد احمدینژاد دلارهای آکبند در کیسه پلاستیکی به دست مهمانان بلندپایه افغان میداد؛ …اما در نظام ولایتمدار آنچه اعتبار ندارد عهد و پیمان و دوستی و همدلی است.
چنان شد که در عین اظهار دوستی و تعهد به یاری رساندن به افغانستان از کمک به دشمنان حکومت کابل نیز دریغ نداشت. یک چند گلبدین در کنف حمایت سپاه در تهران کنگر خورده و لنگر انداخته بود و چندی بعد تلاشها روی شکاف انداختن در حزب وحدت متمرکز شد. تنها هوشمندی استاد خلیلی مانع از تحقق طرحهای سپاه قدس در کشورش شد.
سفرهای پرزیدنت حامد کرزی به تهران و دیدارهای خاتمی و سپس احمدینژاد ازکابل گو اینکه بیانیههای دلنشینی به همراه داشت اما در عمل سیاستهای دوگانه و سرشار از نفاق رژیم اسلامی ایران مانع از آن بود تا پیوندهای هزاران ساله دو ملت برادر بار شیرین بیاورد.
فراتر از این تأثیر، رفتار موهن دولت ایران با شهروندان پناهنده افغان که اغلب جان و جهانشان ایران بود و در سالهای پس از جنگ ایران و عراق در سازندگی کشور نقش چشمگیر داشتند اما هنوز اجازه ندارند فرزندان خود را در ایران به مدرسه بفرستند در فاصله انداختن بین دو ملت همدل طی سالهای اخیر کاملاً مشهود است.
حضور ایران در کنفرانس ویژه افغانستان در لاهه بدون آنکه ارادهای نزد هیات حاکمه برای برقراری روابطی دور از شائبه و تزویر وجود داشته باشد حضوری بینتیجه خواهد بود. ایران پیش از این نیز در اکثر نشستهای بینالمللی مرتبط با افغانستان شرکت داشته است بیآنکه از این حضور خیری نصیب افغانها شود.
این بار بعضی از کارشناسان بر این باور بودند که چون دعوتکننده آمریکا است شاید رژیم ایران فاصله قول و عملش را کمتر کند اما دریغ از یک همدلی مختصر. طی بیست سال رژیم میتوانست یار شاطر ملت افغانستان باشد اما بار خاطر شد. استاد خلیلی را برنمیتافت در مقابل میلیونها دلار به آصف محسنی میداد تا تلویزیون روضهخوانی و «امام امام خامنهای رهبر اولاد علی»، راه بیندازد.
از ۲۰۱۷ پنهانی و از دو سال بعد آشکارا سر برشانه قطر گذاشت و طالبان را تیمار کرد. امروز هم طالبان را تالی عقبماندهتر خود میداند که رسماً گفتهاند با جمهوری اسلامی همپیالهاند. گاهی فکر میکنم اگر خمینی در ۲۲ بهمن ۵۷ به تخت ننشسته بود امروز نه فقط ایران بلکه افغانستان و عراق و لبنان و سوریه سرنوشت دیگری داشتند.
وقتی گمرک فرودگاه خمینی مواجه با حجم بزرگ بار همسر، دختر و داماد محمدباقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی به هنگام به بازگشت از ترکیه شدند تعجب کردند. خانواده قالیباف به گمرک گفتند که این “سیسمونی” نوزاد است. برای آن دسته از خوانندگان محترم این متن که همانند بنده قبلا هرگز اسم قرتی و سوسولی “سیسمونی” را نشنیده اند باید توضیح بدم که بر طبق سایت ویکی پدیا سیسمونی مجموعه اقلام اساسی نوزاد است که قبل از تولد تهیه می شود. در خانواده های فقیر مثل بلوچها سیسمونی شامل یا تکه پارچه که نوزاد را در آن محکم می پیچند تا تکان نخورد و یک ظرف پلاسیده کوچک که نوزاد را در آن “می شویند”. اما در فرهنگ امثال قالیباف لیست اقلام سوسولی سیسمونی از تهران تا استانبول طولانی است و شامل یک کامیون بار می شود که مامورین گمرک هاج و واج می مانند. برخی از اقلام “سیسمونی قالیباف” عبارتند از: بالشتک پَر قو؛ لباس ترمه و مخمل های آستر دار و اطلس, کمچین و سینه بند پنبه ای ابریشم, لباس های مختلف از جنس مشمع, ابریشم, پشم شتر, قنداق, ننو (گهواره فرانسوی), رختخواب, عروسک های متنوع (نوع سوئدی), وسایل بهداشتی و غذاخوری فرنگی, حمام و تزیینات و دکوراسیون فرنگی و دهها اقلام یا بقول خودشان “آیتم” دیگر که مسلمان ندیده و کافر نشنیده.
مقامات و مسئولین این نظام فاسد دیریست که حیا را خورده و آبرو نداشته را قی کرده اند. فساد نجومی و تبهکاری مالی در دوران شهرداری قالیباف غوغا می کرد که خود یکی داستانست پر آب چشم. اما در زمانی که امامان جمعه و بقیه مسئولین فاسد و دورو مردم را به قناعت و خوردن فقط یک وعده غذا و اقتصاد مقاومتی دعوت می کنند, رفتن به ترکیه و آوردن سیسمونی به حجم یک کامیون قباحت و وقاحت غیر قابل تصوری را می طلبد که از دایره درک یک انسان شرافتمند و عادی خارج است. وقتی این درجه از دریدگی موهن را با حادثه مرزی دو روز پیش در بلوچستان مقایسه میکنم, حقیقتا قلم قاصر از توصیف و تشبیه آن است. یک سوخت بر بلوچ که زنش در ماه پایانی حاملگی اش بوده با موتورسیکلت خود دو گالن گازوئیل در نقطه مرزی می فروشد و با سودی معادل یک دلار و هفتاد سنت (۴٧ هزار تومن) در حال بازگشت به خانواده اش بود, که با حرکت “گازانبری” مامورین جمهوری اسلامی به رگبار گلوله بسته می شود و جان می بازد.
البته موضوع خانواده قالیباف تنها “نوک کوه یخ” است که با آن حجم از حرص و فزون خواهی قابل استتار نبود. یا وگرنه گر حکم شود که مست گیرند, در شهر هر آنکه هست گیرند. آش سیسمونی خانواده قالیباف آنقدر شور بود که خان هم فهمید و اعتراض سایت هایی فراوانی مانند تسنیم, فارس و بقیه خبرگزاری های “نظام نامقدس” بلند شده است که همگی عذرخواهی الیاس قالیباف پسر قالیباف را منتشر کرده اند. اما از “پدر گازانبری” و رئیس مجلس تشریفاتی خبری نیست. “آقازاده” در عذرخواهی خود می گوید: “در هر صورت انجام این سفر خطایی نابخشودنی است، چرا که باعث میشود همه تهمتهایی که در گذشته به پدرم و خود آنها زده شده است را صحیح جلوه دهد. آنچه این خطا را نابخشودنیتر میکند آن است که به امید و اعتماد مردم ضربه میزند و زبان ضد انقلاب و بدخواهان را دراز میکند”.
اقتصاد آنلاین امروز (چهارشنبه) می نویسد: ” خانواده قالیباف به خاطر حجم بالای بار با متصدی کانتر فرودگاه به مشکل خوردهاند که از کالسکه و کیف نوزاد گرفته تا تخت تاشو کودک و امثالهم شامل آن بوده است”. بلافاصله با “بچه های” فرودگاه امام و هواپیمایی معراج تماس گرفته شده و موضوع حل شده”. اقتصاد آنلاین می نویسد” ولی باور کنید نمیشود آن بالا نشست و با چفیه برای مردم از تولید ملی و اشتغال و ممنوعیت ورود لوازم خانگی و خودروی ملی سخنرانی کرد و خانواده را برای خرید سیسمونی بدرقه ترکیه کرد, داریم ازین تناقضها پاره میشویم”.
در تاریخ و زندگی ما، اسلام عامل سقوط ما بوده است. اسلام ارزش های تبعیض، توهین، تجاوز، خشونت و استعمار قرآنی را در ذهن ما چیره ساخته و ما را نسبت به ارزش های جهانشمول انسانی بیگانه نموده است. با نقد جامعه شناختی عناصر انحطاط اسلامی، باید به پروژه بزرگ جایگزینی فرهنگی بپردازیم.
ساختار فرهنگی چیست؟
ساختار فرهنگی ما از باورها، اسطوره ها، جشن ها، سوگواری ها، ارزش ها، اخلاقیات، آرزوها، حافظه تاریخی، ادبیات و ساخت زبانی ما تشکیل شده است. ساختار فرهنگی چندگانه است زیرا تاریخ ما با تاریخ مردمان دیگر درگیر بوده و رویدادهای سیاسی و نظامی بر ما اثر گذاشته است. حمله اسکندر، تجاوز تازیان، یورش مغولها و دیگر پدیده ها فرهنگ ما را متاثر ساخته است. اشغال نظامی تازیان و ویرانگری سیاسی و فرهنگی آن و دشمنی هویتی آن، سنگین ترین و پایدارترین تاثیر مخرب را بر فرهنگ ما داشته است. باستانشناسی فرهنگی نشان می دهد ساختار هویت فرهنگی ما ترکیبی از فرهنگ ایرانشهری، ایدئولوژی قرآنی-اسلامی، عناصری از فرهنگ یونانی و چینی و هندی و اروپایی می باشد. این هویت فرهنگی در درازای تاریخ با تلاش شاعران و تاریخنویسان و سیاستنامه نویسان و هنرمندان پربار شده است و روشن است که این بافت نیرومند فرهنگی ایرانیان نیز بر فرهنگ دیگر ملت ها تاثیر فراوان داشته است. بنابراین هویت فرهنگی ما از عناصر گوناگون و متضاد و پسندیده و ناپسند تشکیل شده است. شالوده شکنی فرهنگی بما اجازه می دهد تا عناصر مردگی و گندیدگی این ساختار را بشناسیم و زمینه را برای تغییر فرهنگی و استواری عناصر پویا و جایگزینی فرهنگی آماده نمائیم.
گفتیم که ساختار فرهنگی کنونی ما از باورها و اسطوره ها تشکیل شده است. باورهای کنونی موجود در ایران، قرآن باوری، اسلام های شیعه، اسلام های سنی، عرفان، زرتشتی، مسیحی، بهایی، یهودی، شیطان پرستی، بودایی گرایی، یزیدیان، اهل حق، معنویت گرا و غیره می باشند. افزون برآن ماتریالیست ها، ناباوران، ندانم گراها، شک گرایان، گروهبندی فکری دیگری را تشکیل می دهند. اسطوره های باستانی-آئینی نیز مانند اهورامزدا، سوشیانس، جمشید شاه، ضحاک، رستم، اسفندیار، سیاوش، سیمرغ، و قصه های دینی اسلامی مانند جبرائیل، علی امام اول، حسین کربلا، امام دوازدهم و غیره، در خودآگاه و ناخودآگاه مردمان جامعه نشسته اند. این ذهنیت پیچیده و گونه گون با نظام ارزشی و فرهنگی مانند سنت باستانی، الگوی های شاهنشاهی، برگزاری نوروز، شب یلدا، چهارشنبه سوری و مهرگان، درآمیخته است.
از این عناصر برشمرده بعنوان نمونه اهورامزدا و جمشیدشاه از فرهنگ ایرانی بوده و بیان اراده آسمان و زمین می باشند، رستم و سیمرغ نشانه دلاوری و هوشمندی هستند و منشور کورش و نوروز جلوه ای خردمندانه از هدایت و پیوند با طبیعت است. حال آنکه عناصری مانند پرستش علی بیان از خودبیگانگی در برابر استعمار عرب می باشد و سوگواری برای حسین و عاشورا، نشانه ای از روانپریشی و تمایل به مازوخیسم و سادیسم است. در چنین ارزیابی، مبارزه فکری و فرهنگی در نقد قرآن و اسلام و شیعه گری یک ضرورت بشمار می آید. این مبارزه طولانی در شکل های گوناگون و در عرصه های متفاوت باید انجام گیرد و هدف آن تشخیص مردگی های فرهنگی و تقویت پویایی و آفرینش های تربیتی مدرن در درون ساختار ذهنی است.
بررسی ارزش های اخلاقی و معنوی موجود و آسیب های اخلاقی و معنوی جامعه جنبه دیگری در گفتمان انتقادی ماست. ارزشها به ویژگیها و درک هایی توجه دارند که انسان با اعضای گروه اجتماعی یا فرهنگی خود به اشتراک میگذارد. این ارزش ها می توانند با تعیین اهداف و آرمان ها، کردارهای افراد یک جامعه را هدایت کنند. این ارزش ها یک مجموعه اخلاقی را تشکیل می دهند که به افراد ابزاری برای قضاوت در مورد اعمال خود و دیگران و ایجاد یک منش اخلاقی شخصی می دهد. پیوسته حاملان ارزش ها وانمود می سازند که این ارزشها کامل هستند و رفتارهای ناشی از آنها، مطلوب و قابل پیش بینی می باشند. حال موشکافانه به ارزش های رایج در جامعه توجه کنیم. بعنوان نمونه گفته می شود ارزش ما صلح است و اسلام طرفدار صلح است. گفته می شود ارزش ما خردمندی است و دین سرشار از عقلانیت است. گفته می شود ارزش ما پاکی و درست کرداری است و محمد و امامان ما سمبول معصومیت و نجابت هستند. با توجه به سه ادعای بالا، پاسخ ارائه شده جز دروغپردازی حرفه ای و جعل سازی دینی و وارونه سازی اجتماعی چیز دیگری نیست. ما به دروغگویی و زشتی عادت کرده ایم و بناگزیر بی دقتی و یاوه گوئی و چاکرمنشی دینی از ویژگی های ماست.
روشنایی و تاریکی در ما
در ایران به لحاظ ساختار ترکیبی فرهنگی و هویتی ما ارزشهای ضدونقیض در ذهن افراد تلنبار شده و شفافیت ضروری وجود ندارد. افرادی هستند که خود را ملی تعریف می کنند، افرادی هستند که خود را آریایی می دانند، افرادی هستند که خود را ایرانی دمکرات معرفی می کنند، افرادی هستند که می گویند ناباوریم، افرادی هستند که به انسانگرایی تمایل دارند، افرادی هستند که خود را غربی منش می دانند، افرادی هستند که خود را سکولار می دانند، افرادی هستند که خود را ایرانی-اسلامی معرفی می نمایند، افرادی هستند که خود را از ایرانیت جدا ساخته و قومیت خود را مطرح می کنند، افرادی هستند که ارزش های اسلامی و شیعه گری را اصل هویتی خود می دانند. این گونه معرفی نامه ها همیشه از شفافیت برخوردار نیست. افزون برآن، برای مردمان این سرزمین کدام عناصر برای هویت گروهی تعیین کننده است و بالاخره برای تحکیم هویت فرهنگی ملی کدام عناصر مثبت و سازنده بوده و کدام عناصر منفی بوده و گندیدگی و سقوط را در خود دارند.
آنچه که در اسلام بنام ارزش های معنوی و اخلاقی دینی اعلام میشود متعلق به یک نظام ارزشی امتی و قبیله ای و برده دارانه است که برابری بین انسانها را ناممکن می گرداند. ارزشهایی مانند انصاف، عدالت، شرافت، حقیقت، مهربانی و همیاری، تابع توحید و وفاداری به الله است و تنها مومنان مورد نظر است. آزادی انسان جایش را به تسلیم در برابر الله داده است. آرامش روانی مورد دلخواه انسان با تهدید به جهنم و خشونت جهادی نابود می شود. خودمختاری انسانی مورد پسند انسان مدرن به اسارت روانی بنده تبدیل می شود. علاقه به دانش و هنر با احکام الهی منکوب می شود. گاتها و شاهنامه کمرنگ یا فراموش می شود، ولی خرافه های شیعه و بدآموزی قرآنی ذهن ها را پریشان نموده و آنها را به پذیریش جنایت نزدیک می کند. ارزشهای قهرمانی رستم ها و بابک ها فراموش می شود و جعلیات امام حسین و دروغ امام مهدی در ذهن تسلط می یابد. ارزش های گفتار و کردار و پندار نیک جای خود را به تقیه و دعا و نذر می دهید. در هیچ جامعه ایی ارزش ها یکدست نیستند زیرا منافع گروهبندی های اجتماعی و برش ها و شکست های تاریخی، عناصر فرهنگی را می آفریند و یا نابود می کند و تغییر می دهد. حال مسئله اساسی ارزیابی از عناصر درماندگی و فرتوت و مخرب است. ارزش های اسلامی جامعه را از ترقی و انسان گرایی و خردگرایی بازمیدارد.
در ما نه تنها عناصر فرهنگی متضاد وجود دارد بلکه عناصر نیکو و زشت نیز در باور و ناخودآگاه ما موج می زند. منشور کورش و نبرد بابک خرمدین در دل ما جای دارند ولی نمودهای استعماری مانند امامان شیعه، علی و حسن و حسین و مهدی، در ژرفای اعتقاد و خاطره ما نشسته اند. آزادی را می پسندیم ولی اسارت در برابر الله را مقدس می دانیم. منتسکیو و استقلال سه قوه در کشورداری و حقوق بشر را می پذیریم، ولی از افسانه عدل علی می گوئیم و غزوات تجاوزکارانه پیامبر و کشتار یهودیان و مخالفان محمد را محکوم نمی کنیم.
زبان و ادبیات دین زده
گفتیم ساختار فرهنگی ما از باورها، اسطوره ها، ارزش های اجتماعی و اخلاقی، حافظه تاریخی، زبان و ادبیات ما تشکیل شده است. از باورها و ارزش ها گفتیم و روشن است که زبان فارسی و زبانهای دیگر در ایران مانند کردی و ترکی آذری و بلوچی و نیز ادبیات نوشتاری و شعری فارسی بطرز عمیق از باورها و ارزش ها و از رویدادهای و تحولات جهان دیروز و امروز تاثیر پذیرفته اند. شاهنامه، کلیله و دمنه، تاریخ سیستان، تاریخ بیهقی، تاریخ طبرستان، جهانگشای جوینی، جهانگشای نادری، تاریخ سرگذشت مسعودی، تاریخ بیداری ایرانیان، شعر خیام، مثنوی مولوی، غزل حافظ، گلستان و بوستان سعدی، عطار، نظامی، فرخی سیستانی، فروغی بسطامی، همه ادبیات مشروطه و ادبیات نوین ایران، از جمله فصل های این دوران هزار ساله است. این ادبیات میراث یک ساختار فرهنگی پررنگ و چند لایه است که آفرینش ها، توانایی ها، رویاها، آرزوها، خردمندی ها، نقش ها، زشتی ها و زخم های ما را نشان میدهد. در این ادبیات از یکسو ما قدرت زبان فارسی و قدرت تخیل و دنیای واژه ها و زیبایی روایتگری را می بینیم و از سوی دیگر در محتوای آن، ارزش های اجتماعی و اخلاقی، رازگوئی عرفانی، ضدیت با عقل، چاپلوسی ها، گزافه گوئی ها، دوستی ها، قهرمانی ها، ظلم ها، عربی زدگی ها، اسلام زدگی ها، سربلندی ها، خرافه پرستی ها، هرج و مرج ها، پرستش قدرت ها، جسارت ها، هوشمندی ها، سرسپردگی ها، خردگرایی ها، پریشانحالی ها، آرزوهای بربادرفته، امیدهای به آینده، و غیره را می بینیم. زبان فارسی از نادر زبانهای کهن و زنده جهان ماست. این زبان مشترک ایرانیان دارای فراز و فرودهای گوناگون است و در دوره هایی زیر فشار تجاوز عرب یا عربی زدگی می توانست نابود شود. ولی خوشبختانه پایدار ماند. آسیب شناسی زبان و تقویت آن کار همیشگی است.
از جمله آسیب ها کدامند؟ دین زدگی یک آسیب بزرگ است. در زبان فارسی بسیاری از واژه ها مربوط به دین می باشد. قرآن و شیعه گری در زبان فارسی آسیب هایی فراوانی باقی گذاشتند. واژه هایی مانند خلقت، آیت، اذان، ایمان، ثواب، جمعه، جهاد، حج، حرام، حلال، دعا، رکوع، سجود، سلام، صلات، صوم، عذاب، عقاب، غزو، غیب، فاسق، قبله، قضا و قدر، قلم، کافر، لوح، محراب، مسجد، مسلم، مؤمن، قران، الله، امام حسین، ارتداد، حکم الهی، و دیگر واژه های دینی خود را به زبان فارسی تحمیل نمودند. برخی واژه های اداری و قضایی و مربوط به طرز حاکمیت و حکومت اسلامی مانند، امام، امر ونهی، امیر، بیت المال، تعزیر، ثغر، جباریت، جزیه، نفقه، حاکم، حد، خراج، خطبه، خطیب، خلیفه، رعیت، زجرو حبس، سلطان، طاعت، عاصی، قتل ناموسی، قهر، کاتب، محتسب، مصلی، مولی، والی، و مانند آن ها به جای واژگان فارسی، در زبان فارسی وارد شده و با تکرار در رسانه های حکومتی و نوشته های روزنامه نگاران و مبلغان اسلامی رایج شدند.
بطور تاریخی ادبیات فارسی بار دینی بزرگی از قرآن و احادیث و روایات نبوی و امامان را متحمل شد. در جامعه کنونی افزون بر پخش محتوای دینی توسط رسانه و مدرسه و اداره و خانواده، یک عامل دیگر رشد و نفوذ، اعتقادهای دینی خود نویسنده و شاعر است. دیدگاه و زبان چنین افرادی آسیب دیده است. چنین افرادی قرآن را بهعنوان یک کتاب «دینی و مقدس»، مدنظر قرار داده و با اعتقاد دگماتیستی خود به «قرآن مقدس» وابسته بوده و خرافه ها و باورهای دینی را بر ضد ارزش های مدرن در سرودهها و نوشتههایشان منعکس میکنند. بعنوان نمونه، اطلاعات دینی، فقهی، آیات، احادیث، «تلمیحات به قصص قرآن« و غیره در اشعار خاقانی و مولوی به وفور یافت میشود. تمام واژه های نامبرده جانبدار هستند و حامل فرهنگ اسلام و دارای داغ دینی می باشند. در واقع «واژه-ارزش» هستند و بتدریج بسترساز فرهنگ دینی و تسلیم ذهنی در برابر اسلام هستند. این «واژه-ارزش» ها خنثا و بیکاره نیستند، آنها بار دینی دارند و از خانواده «قدسیت» اسلامی هستند.
در گذشته ما دچار شکست فکری شدیم و خود را آلوده به اسلام کردیم. برای اجتناب از اشتباه های سنگین تاریخی، امروز باید در فعالیت های تازه دارای شفافیت باشیم، به خود آموزش دهیم و اسلام و شیعه گری و قرآن را با نقد از فرهنگ خود دور کنیم. ما باید با آفرینش فرهنگی به بیهوشی خود پایان بدهیم. با اسلام جز خسارت و آسیب چیز دیگری نداریم.
ستایشگری و پریشانحالی نسبت به شعر و شاعران عرب و یا شیفتگی نسبت به قرآن و پیامیر اسلام و امامان شیعه در بین شاعران فارسی، جلوه دیگری از دور شدن از فرهنگ ایرانی و زبان فارسی بود. برخی از شاعران مانند مسعود سعد، عبدالواسع جبلی و رشید الدّین طواط، نوحه سرایی می کردند و بخشی از آثار خود را به زبان عربی نظم کردند. در نزد این شاعران، وام گرفتن از قرآن و ستایش پیامبر و امامان و استفاده از واژه های «عربی-دینی» در شعر رایج بوده است. افزون برآن، تکنیک «ملمّعات» یعنی یک مصرع را «فارسی و عربی» نمودن، روش دیگری برای تقویت عربی زدگی بود. نخستین شعر دیوان حافظ چنین است. سنایی، متاثر از دین بود و اندیشه ی بی ثباتی عمر، ضرورت «مجاهده با نفس» و اجتناب از «مناهی شرعی اخلاقی» را در شعر خویش طرح می کند. خاقانی در شعر خود اعتقاد دینی را در «موعظه و زهدیات» خویش منعکس کرد. نظامی، در نظم مخزن الاسرار، «معارف و حقایق دینی» را تفسیر می نمود و در سایر مثنویاتش مضمون هایی مانند «توحید باری»، «نعمت رسول» و «وصف معراج» را با شیفتگی طرح می نماید. پند و زهد سعدی بازتاب اعتقاد عمق دینی اش می باشد.
آنچه که گفتیم در تاریخ ماست، ولی امروز باید آگاهانه رفتار کرد و از چنین تاثیری دور ماند. آیا ما در آفرینش های کنونی دقت لازم را داریم؟ نوحه سرایی و عربی زدگی و دین زدگی برای زبان فارسی زیانبار است. در شعر فارسی وارد کردن مفاهیم قرآنی و واژه های عربی اسلامی نتیجه کوتاه آمدن ها و یا وابستگی روان و خودباختگی در برابر دین است. اینگونه اغتشاش و درهم آمیختگی در غزل و قصیده تا زمان حافظ و سعدی و جامی ادامه یافته است. بدین ترتیب خواننده فارسی زبان، در فراگیری و شناخت زبان خود، دستخوش دشواری شده است. در پس این هجوم فرهنگ دینی در شعر و محیط ادبی و در پی دین سازی صفویه، ایران به شدت مذهبی شد و رنگ شیعه گرفت. در هنگامی که بدستور شاه صفوی، علمای شیعه از عراق و بحرین و لبنان به ایران روی آوردند و تشیع مذهب رسمی اعلام شد، فضای فرهنگی در اجتماع و فرهنگ عامیانه، به شدت تحت تأثیر اسلام قرار گرفت. در این دوران برقراری مجلس روضه خوانی و رسم تعزیه داری رواج یافت، نظم مرثیه خوانی مربوط به «شهدای کربلا» بطور بیسابقه رشد پیداکرد و در میانه همین فضا بود که شعر ترکیب بند (دوازده بند) محتشم کاشانی در زمان شاه طهماسب، شهرت و رواج فوق العاده پیدا کرد. شعر او در باره واقعه کربلا به یک نوحه هیجانی تبدیل شد و آخوند و نوحه خوان و مرشد، در مراسم محرم و روضه خوانی ها به خواندن اینگونه مرثیه ها پرداختند. با محتشم کاشانی شعر مسخ زده دینی به آشکارترین صورت مطرح می شود و سرسپردگی به ایدئولوژی استعماری و مرتجع و وهم آلود شیعه به اوج رسید.
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
پرورده ی کنار رسول خدا حسین
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار می گریست…
هیچ چیز این شعر کاشانی واقعی و زمینی و عقلانی نیست. ذهنی گری و وارونه نشان دادن جهان مشخصه برجسته این «نوحه شعر» بدون کیفیت است. تاثیر این بافته ذهنی، ایجاد یک افسانه تراژیک و مصلوب ساختن یک ذهن بینوا و رنجور و شکننده است. محتوای این «نوحه شعر» در پی اطاعت مطلق ذهن ایرانی و مردم کوچه و بازار می باشد. این شعر سرسپردگی فرهنگی به اسلام شیعه را می طلبد.
پیروزی دینگرایی علیه فلسفه
در پی حمله هایی که غزالی درکتاب «تهافت الفلاسفه» و «رساله ی المنفذ من الضلال» به طرفداران فلسفه نمود، مدافعان «شرع» و بعضی از خلفای عرب علیه فلسفه برانگیخته شدند و به فلسفه تاختند. غزالی گفت چاره فیلسوفانی که عالم را قدیم می دانند و خدا را به «جزئیات» مسلط نمی دانند و به برانگیختن تن ها در قیامت اعتقاد ندارند، فقط تکفیر است.( تهافت الفلاسفه). غزالی تردید و پرسش در باره پایه دین را محکوم می کند و بنابراین پرسشگری فلسفی را طرد می کند. خاقانی فلسفه را «اسطوره» و «وحل گمرهی» و مایه ی لغزش خواند؛ نظامی و عطار و مولانا از آن اظهار نفرت کردند؛ متکلمانی مانند سیدبن طاووس و شهرستانی برعلیه فلسفه کتاب نوشتند. دین پیشروی خود را در کوبیدن فلسفه می دید. در شرایط انحطاط و رکودی که دامن گیر فلسفه شد، بناگزیر تصوف رونق و رواج بیش تر یافت و شعر یکی از مهمترین راه های پخش تصوف است.
ابوعلی سینا تلاش فیلسوفانه ای بود تا فلسفه یونان در قلمرو اسلامی پخش شود. ولی صدای تکفیر در همه جا بلند بود. آسیب فرهنگی ما در شعر و نیز در عرصه فلسفه یک واقعیت است. روح اسلام در تناقض با روح فلسفه است.
ملاصدرا شیرازی متولد ۹۵۰ خورشیدی (۱۵۷۱ میلادی) شاگرد محمد باقرمیرداماد و شیخ بهایی، در کتاب «اسفار» به شهودات خود اشاره میکند و میگوید خدا من را با اشراق ربانی هدایت کرد و قلب مرا روشن ساخت و پس از آن، من توانستم فضایلی را مشاهده کنم و آنها را به برهان درآورم. ملاصدرا در اسفار ادعا می کند خدا او را با کمک شهود قلبی هدایت کرده است. آیتالله قاضی و علامه طباطبایی، ملاصدرا را یک عارف بزرگ دانستهاند و ملاصدرا دارای «شهود الهی» و «شهودات قلبی» دانسته که قادر بوده تا آن را به زبان برهان تدبیر و تعبیر کند و متکی بر«تجربیات عرفانی و مکاشفه» باشد. درواقع «وحدت وجود» نزد ملاصدرا امری است که فقط باید شهود شود و امر تجربه و خرد و دانش در آن مداخله ندارد. ملاصدرا بعنوان فیلسوف معرفی می شود ولی پیش از هر چیز او طرفداری شیعه ۱۲ امامی است و دارای ذهنی کاملن عرفانی و شهودی است. او از طریق شهود قلبی به قدسیت الله و پیامبرش می رسد. حال آنکه چنین اعتقادی از پرسشگری فلسفه دور است.
شاهان قاجار با بکارگیری آخوندها و مذهب در پی تدوام حکومت خود بودند و آخوندها با نفوذ در حکومت سیاست جنگ و صلح را تعیین می کردند. آخوندها با پیوندهای خانوادگی دارای امتیاز و رانت کلان بودند و بهترین نمونه آخوند مجتهد حاج میرزازین العابدین ظهیرالاسلام و پسرش میرزا ابوالقاسم بودند که با ناصرالدین شاه و پسرش مظفرالدین شاه پیوند خانوادگی داشتند و با زمینداران کلان پیوند ارگانیک داشتند و خود فئودال بودند. پیوند آخوند و دربار محکم بود. در همان زمان آخوندها در پائین جامعه مرتجعانه ترین رسوم دینی را پخش می کردند. در عصر قاجار نوحه های دینی، سینه زنی، زنجیرزنی درمرثیه «شهیدان کربلا» به اندازه دوران صفوی و گاه بیش ازآن همچنان تداوم یافت.
در این دوران بازار رمالی و دعانویسی داغ بود. مردم ناآگاه زیر کنترل آخوند و ملا در بند خرافه ها قرارداشتند. نویسنده «سراوستن هنری لایارد» در سفرنامه در باره ایران می نویسد: دراویش دعانویس در میان مردم از نفوذ و احترام ویژهای برخوردارند. زنانی که خواهان فرزند پسر بودند و دختران برای یافتن شوهر و پیرمردانی که در پی ازدواج با زنان جوان بودند به درویشها مراجعه میکنند و آنها برایشان دعا و «تعویذ» مینوشتند (ترجمه مهراب امیری، تهران، دهخدا، ۱۳۶۷). در دوره قاجار، عبور زنان از زیر شکم فیل به منظور رفع نازایی، (حاجی بابای اصفهانی، ص ۵۸)، مالیدن روغن گرگ به لباس زن برای دلسرد کردن شوهرش از او، خوراندن زهره گرگ به زن برای رفع نازایی و استفاده از ناخن هدهد برای زمان بندی و چشم خفاش برای خواب بندی، جگر میمون برای اکسیر محبت و غیره (قبله عالم، ص ۴۷)، باورها و رفتارهایی بود که در این دوره انجام می شد. این نادانی و خرافات و جادو و جنبل در دربار قاجار نیز رایج بود، به طوری که این خرافه پرستی در مرگ فرزندان ناصرالدین شاه نیز نقش مؤثری داشت.( سفرنامه یوشید اماساهارو،ص ۲۱۱۱). رفتار خرافی مانند استخاره در ایران به شیوه های مختلف به وسیله قرآن، تسبیح، نوشتن نیت بر کاغذ و قرار دادن آن در پاکت و قرار دادن در میان صفحات قرآن و غیره رایج بود و توسط بخش بزرگ جامعه انجام می شد.
در این دوره، شاعرانی چون قاآنی و یغما، مرثیه برای امامان شیعه به وجود آوردند. صوفیگری و درویش گری هم در دو سده اخیر در کنار مراسم شیعه گری روان ها را به خمودگی کشید و فضای تسلیم گرایی و سحرگرایی دینی و فناخواهی عرفانی را تقویت نمود. درویشان صوفیه و شیخیه با پیوندهایی که با حکومت قاجار داشتند افکار خود را در جامعه پخش می نمودند. تصوّف بر چند شالوده مهم استوار بود : یکم، پَست انگاری دنیا و گریز از کام گیری و بهره مندی از زندگی و طبیعت. دوم، ریاضت اختیار کردن فقر و زیاده روی در زهد و ترک دنیا کردن. سوم، عقل را به هیچ انگاشتن و آن را از جایگاه والای خود به پایین آوردن و پناه بردن به احساسهای ذوقی و وهم انگیز.
در برابر حجم انبوه خرافه های مزاحم و گوشه گیری درویشانه، برخی از شخصیت ها «اندیشه اصلاح دینی»، بازگشت به قرآن و مبارزه با خرافات دینی را مطرح ساختند. اشخاص گوناگونی نظیر سیدجمالالدین اسدآبادی، شیخ هادی نجمآبادی و سیداسدالله خرقانی از چهرههای شاخص آن به شمار میآیند. اما احمد کسروی بر خلاف نظر این گروه، به این نتیجه رسید که امکان اصلاح این همه آلودگی از دین وجود ندارد، مذهب شیعه سراپا خرفه است و بنابراین خود، آیین تازه ای را به نام «پاکدینی» آورد و به شکلی «ادعای» پیامبری کرد. شخصیت های «اصلاح دینی» که رجوع به قرآن را در مبارزه با خرافه مطرح می کردند، خود فاقد این درک بودند که دین اسلام و قرآن منشا اصلی خرافه و تخریب روان است. در جامعه ای که استبداد سیاسی مذهبی و سیاست سانسور و گرداب خرافه و هیولای بیسوادی، در همه جای جامعه حاضر است، انسان ها، اسیر و قربانی این مناسبات اجتماعی و فرهنگی باقی می مانند. این انسان ها از تاریخ و خرد فرهنگی گسست کرده و به آدم های ازخودبیگانه بی تاثیر تبدیل می شوند. در این دوران بزرگان فرهنگ پرشمار نبودند ولی آدمهای اسلامی و بردگان خرافه دینی و رعیت های شاه، جامعه را پرکرده بودند.
جدال عرف گرایی علیه سنت اسلامی
رضا شاه تلاش کرد تا با الگوی آتاتورک و ائتلاف با روشنفکران سکولار آخوندها را مهار کند. ولی محمدرضا شاه سیاست مذهبی یک بام و دو هوا را در مورد آخوندها در پیش گرفت. محمدرضا شاه گرایش شیعی داشت، از آخوندهای سیاسی می ترسید ولی نگرانی اصلی او از کمونیست ها و توده ای ها و شوروی بود. نمایندگان حوزه بر ضرورت مبارزه با «ایدئولوژی کمونیسم و تفکرات الحادی» اصرار داشتند. در این دوره محمدرضا پهلوی از یکسو برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم شوروی و فعالیتهای حزب توده، تمایل داشت گرایشهای مذهبی در کشور را افزایش دهد، اما از سوی دیگر ترس آن را داشت که فعالیتهای مذهبی، افزایش قدرت علمای آخوند را در پی داشته باشد. در این دوران شاه سختگیری در مورد آیت الله خمینی را پیشه کرد ولی در همان زمان امتیازهای بیکرانی به ایدئولوگهای شیعه داد و در پناه ساواک، شریعتی حسینه ارشاد را به مرکز تربیت شیعیان جوان تبدیل کرد و آخوندها مسجدها و خانه ها و گورستانها و امامزاده ها و مدرسه ها را زیر کنترل و پایش خود قراردادند. آخوندها در همه جای جامعه نفوذ کرده و مغزها را بیش از بیش با شیعه گری و مقدسات مذهبی آلوده نمودند. نویسندگان و شاعران و روشنفکران سکولار در ابتدا فرهنگ و ادبیات غرب را پخش کردند ولی بمرور به شیعه گری و ایدئولوژی امامزمانی معتاد شدند و قدرت انتقادی خود را از دست دادند و همچون «خسی» در گردباد دین گم شدند. جمعیت کلانی در وهم ایدئولوژیکی امامزمانی خمینی، عقل متعارف را از دست دادند و در خدمت کسب قدرت آخوند قرار گرفتند.
درگذشت آیتالله بروجردی در فرودین ۱۳۴۰ فضا را تغییر داد. سیاست عدم مداخله بروجردی مداخله گری خمینی را آسان نمود. شاه در پی اجرای سیاستهای جدید بود و آخوندهای سیاسی واکنش نشان دادند. مخالفت های خمینی با اصلاحات ارضی و انقلاب سفید و حقوق زنان، زمینه را برای رویارویی تند نهاد دین و نظام سلطنت پدید آورد. مداخله نیروی شهربانی در مدرسیه فیضیه در دوم فروردین ۱۳۴۲ خورشیدی و شورش مرتجعانه آخوندها به سرپرستی آیت الله خمینی علیه سکولاریزاسیون جامعه، نیروها و کنشگران شیعه را به تحرک بیشتر کشاند. شاه ساواک و سانسور را بسیج کرد و حزب رستاخیز را برای مهار متمرکز کشور فعال نمود. ولی آخوندها و آل احمدها و بازرگانها، ملی مذهبی ها، شریعتی ها، مطهری ها، برای دفاع از اسلام سیاسی با هم متحد بودند. دیگر تمام آخوندها و مدافعان ریز و درشت اسلام به تقویت فعال مراسم خرافی مانند عاشورا و تاسوعا، ماه رمضان، روضه خوانی ها، مراسم امام زمانی پرداختند. آنها به سیاسی نمودن مسجد ها و امامزاده ها و تابوت کشی ها پرداختند و برای نابودی سیستماتیک عنصر آگاهی با تکفیر و تهدید به سانسور و سرکوب بسیج شدند. شورش ارتجاعی آخوندی خرداد ۴۲ که مورد تائید چپ و ملی گرا و کنفدراسیون آغاز تدارک عملی برای کسب قدرت دینی بود. در آستانه انقلابئ اسلامی ۱۳۵۷ خورشیدی لایه های فرهنگی متمایل به ایرانگرایی و غربگرایی ویران شد و ایدئولوژی ویرانگر و متعفن شیعه فضای خانواده و خیابان را پر کرد و شمار عظیمی از ایرانیان این ایدئولوژی را «رهایی بخش» و «مطبوع و دلنواز» قلمداد نمودند. در این هنگام، فاجعه فرهنگی و ازخودبیگانگی به اوج رسید و یکبار دیگر اسلام بر اعماق روح ایرانی ضربه هولناکی وارد ساخت و کسی نفهمید. نبود فرهنگ دمکراسی خواهی و حقوق بشری، نبود فرهنگ شهروندی و وجود ایدئولوژی مخرب و استعماری شیعه، اغلب ایرانیان را به غلامان بی اراده امامزاده خمینی تبدیل کرد.
انقلاب اسلامی با توجه به سابقه اعتقاد دینی خرافی توده ها در درون جامعه، با توجه به خیانت روشنفکران و سیاسیون چپ و ملی که خدمتگزار و دنباله رو ایدئولوژی اسلامی و شیعه گری خمینی بودند، با توجه به پول و حمایت دستگاه جیمی کارتر و پشتیبانی غرب و شوروی، با توجه به تدارک ایدئولوژیکی نوع شریعتی در جامعه و با توجه به نیرنگ و حیله و سازماندهی حوزوی آخوندها و همدستی بازاریان و تبهکاران اوباش، به پیروزی رسید. این انقلاب پایه گذار یک دستگاه استبدادی ولایت فقیهی شیعه شد که فساد عمومی و چپاول اسلامی و «تدارک غزوات و غنیمت گیری» برای ادامه قدرت یک طبقه انگل آخوند و نظامی، ویژگی ساختاری آنست. این نظام سیاسی ایدئولوژیک تکنیک و قرآن را به ابزار قدرت تبدیل کرد و تا آنجا که می توانست علیه فرهنگ ایرانشهری، علیه پیوند همه مردمان ایرانزمین، علیه دستاوردهای فرهنگ حقوق بشری و دمکراسی و علیه محیط زیست ایران توطئه و خرابکاری نمود.
با وجود تمام پس روی ها، در تمام دوران جمهوری اسلامی، پیدایش یک گرایش فزاینده برای دمکراسی خواهی و نقد و طرد اسلام شکل گرفت. عوامل پدیدآورنده این گرایش عبارتند از: ادامه روند سکولاریزاسیون و عرفی گرایی در جامعه و در دل تناقض ها، فساد و جنایتکاری رژیم و رسوایی رژیم دینی، تکنولوژی های رسانه ای و ارتباط با جهان، رشد بیسابقه اندیشه های علمی در نقد قرآن و اسلام و شیعه گری توسط ما روشنفکران ناباور، گسترش طنز در نقد قدسیت سمبول ها و چهره های امامان و پیامبر و الله، بیداری روانی و فکری علیه اسارت فرهنگی اسلام، بازخوانی تاریخ ایران و فرهنگ ایرانشهری و نقد جعل اسلامگرایان. یادآوری کنیم که برنامه های نقد قرآن و اسلام در برخی رسانه های دیداری خارج کشور و نیز شبکه های اجتماعی مانند تلگرام، فیس بوک، توئیتر و بویژه اتاق هاووس، دیوارهای سانسور و فاصله ها را شکست. این عوامل، شرایط ذهنی جدیدی بوجود آورده و در این بستر، گرایش به آزادی و ناباوری و فکر فلسفی و دوری از دین و ارزش های معنوی لائیک تازه شکل گرفت.
فرهنگ سازی برای جایگزینی انحطاط اسلامی
ارزشها در جامعه شامل ارزشهای اخلاقی، ارزشهای عقیدتی، ارزش های سیاسی، ارزش های معنوی، ارزش های دینی، ارزشهای بومشناختی، ارزشهای زیباییشناختی، ارزشهای فردی و جمعی است. حال این ارزش ها می توانند بر محوری مانند ارزشهای سنتی عمودی باشند و یا ارزشهای سکولار و عقلانی را بیان کنند، می توانند برمحورهای قومگرایی باشند و یا بر محور شهروندی باشد. رژیم های استبدادی و دینی و خانواده های مردسالار بر پایه ارزش های سنتی عمودی هستند، حال آنکه در دمکراسی ارزش های سکولار و عقلانی غلبه دارند. البته جامعه یکدست نیست و همیشه با ارزشهای متضاد زندگی می کند. شرایط قدرت، وضع اقتصادی و اجتماعی، باورهای دینی و فلسفی، شکنندگی گروههای اجتماعی، تربیت و محیط زندگی، ارزشها را رنگ میدهد و یا جابجا می کند. نقش نخبگان فلسفی و سیاسی و روشنفکری و عملکرد قدرت سیاسی و دستگاههای ایدئولوژیک حکومتی در شکل دهی و یا ناتوان ساختن ارزش ها بسیار پراهمیت است.
ارزش هایی مانند همیاری، انصاف، سعادت، عدالت، شرافت، حقیقت، انسان گرایی، برابری و غیره، ذهنی و تابع بینش افراد هستند. این ارزش ها با بینش و روانشناسی و منافع افراد گره خورده است و چه بسا در واکنش افراد دیگر این ارزش ها تغییر و جابجا بشوند. افراد احساس می کنند که خود تااندازه ای «عینی» و واقع گرا هستند و این ارزش ها از نظر اجتماعی مورد توافق همگان است. حال آنکه ارزش ها در فرهنگ ها، نسل ها و جنسیت ها و تمدنها متفاوت هستند. آنها را می توان با هنجارهای اجتماعی تقویت کرد و یا با مبارزه فکری و تلاش آموزشی ناتوان ساخت؛ آنها می توانند صریح باشند و به زبانی شفاف بیان شوند و به نوشته درآیند. ولی ارزش ها در بسیاری موارد ضمنی بوده، رفتاری بوده و در شیوه های انگیزشی مشخص می شوند. در تحلیل از بازیگران اجتماعی باید گفتارها را در کنار کردار واقعی و تاریخچه زندگی آنها مورد بررسی قرارداد. گاه کسانی اعلام می کنند دارای ارزش های انسانی هستند ولی در واقعیت امر، «انسان» برای آنها، همانا اعضای گروه دینی یا گروه اتنیکی و یا ملت خود می باشد.
لوک بولتانسکی Luc Boltanski، جامعه شناس فرانسوی در اثرش «در باره توجیه و اقتصادهای باعظمت»، برآنست که هیچ ارزش جهانی وجود ندارد، بلکه برعکس، نظام های ارزشی ناپیوسته ای وجود دارند و یک فرد در یک سیستم ارزشی محبوس نشده است. او برآنست که چه بسا فرد بتواند با توجه به موقعیت، چندین مورد از ارزشها را به کار گیرد.
درست است که انسان همیشه در یک نظام ارزشی محدود نشده و نوعی سیالیت فکری و روانی وجود دارد، درست است که ویژه گی های فرهنگی و قومی وجود دارد و درست است که تجربه های زندگی انسانها را به واکنش های گوناگون می کشاند. ولی این نکته نیز باید مورد توجه قرارگیرد که ارزشهایی از تجربه انسان و هوشمندی انسانی، برآمده اند که نگهدار منافع عمومی انسان ها می باشند. ارزش حقوق بشری ناشی از تلاش انسانها برای حقوق و برابری همه انسانهاست. این ارزش به یک قوم خاص محدود نمی شود و منشوری برای دفاع از نوع بشر است. البته مخالفان آن، کمونیست ها و اسلامیست ها، منشور حقوق بشر را رد کرده و حقوق ایدئولوژیکی خود را برتر می دانند. ولی حقوق بشر کمونیستی یا کارگری همان «حقوق» تبعیض گرا و متجاوز است و حقوق بشر اسلامی همان «حقوق بشر» سرکوبگر و سلطه گر است.
ارزشهایی هستند که صیقل خورده تاریخ بشری هستند و به بشریت اجازه میدهند زندگی را حفظ کنند و در امنیت، انسجام و هماهنگی مسالمتآمیز با هم به خوبی زندگی کنند. ارزش ها یک مفهوم اصلی در زندگی عمومی هستند. برای بسیاری از نظریه پردازان مانند توکویل، ماکس وبر، دورکیم، ارزش ها برای توضیح سازمان و تغییر جامعه، در سطح اجتماعی و فردی، اساسی هستند. آنها نه تنها در جامعه شناسی، بلکه در روان شناسی، انسان شناسی و تمامی رشته های مرتبط نیز نقش مهمی ایفا کرده اند. این ارزش ها فراقومی و فرابومی است و نوع بشر را بهم پیوند می دهد. از آنها برای توصیف افراد یا جوامع، ردیابی تغییرات در طول زمان و توضیح انگیزه های اساسی نگرش ها و رفتارها استفاده می شود. ارزشها منشأ قوانین، قوانین، قراردادها و آداب و رسومی هستند که بر گروهها و روابط بین افرادی که آنها را تشکیل میدهند، حکومت میکنند. به گفته میلتون روکیچ Milton Rokeach روانشناس آمریکایی این باورها پایدار هستند و با اهدافی مشخص می شوند که نسبت به ارزش های دیگر برتری دارند. (کتاب «باورها، رفتارها و ارزش ها: نظریه سازمان و تغییر» ۱۹۶۸).
به گفته ریموند بودون و فرانسوا بوریکو در «واژه نامه انتفادی جامعه شناختی» اینگونه ارزش های جمعی در یک زمینه نهادی پدیدار می شوند و به تنظیم آن نهاد و جامعه کمک می کنند. (Boudon and Bourricaud, 1983). اینگونه ارزش ها بگفته ردولف رزسوهازی Rudolf Rezsohazy در کتاب «جامعه شناسی ارزش ها»، آن چیزی است که برای آنها انسانها قدردان هستند، ارزش می گذارند، می خواهند به دست آورند، به دیگران سفارش می کنند، حتی به عنوان یک ایده آل ارائه می دهند. (رزسوهازی، ۲۰۰۶). برای شالوم شوارتز Schwartz و بیلسکی Bilsky در اثر مشترک خود «به سوی نظریه ای درباره محتوا و ساختار جهانی ارزش ها»، ارزش ها دارای پنج جنبه اصلی می باشند:
۱. آنها مفاهیم یا باورهای همگانی هستند.
۲. آنها به یک وضعیت یا رفتار نهایی مطلوب مربوط می شوند.
۳. آنها از موقعیت های خاص فراتر می روند.
۴. آنها ارزش های راهنمای ارزیابی یا انتخاب رفتارها یا رویدادها هستند.
۵. آنها را می توان با توجه به اهمیت نسبی ارزشها هماهنگ ساخت.
برای شالوم شوارتز، ارزش ها اهداف فرا موقعیتی مطلوبی هستند که از نظر اهمیت متفاوت هستند، ولی هدایت اصول اساسی زندگی یک فرد یا یک گروه اجتماعی را ممکن می سازد. آنچه یک ارزش را از ارزش دیگر متمایز می کند، نوع هدف یا انگیزه ای است که آن ارزش بیان می کند. یکی از ارزش های دهگانه شالوم شوارتز، جهان گرایی می باشد که با هدف هایی مانند احترام، بردباری، حفاظت از رفاه همگان و طبیعت مشخص می شود. ارزشهای جهانشمول از نیاز به بقای افراد و گروهها ناشی میشوند. اما تا زمانی که فرد با گروه هایی غیر از خویشاوندان خود در تماس نباشد و از ماهیت محدود منابع طبیعی آگاه نشود، این نیاز شناسایی نمی شود. پس فرد می تواند پیچیدگی جامعه را درک کند، بردباری خود را افزایش دهد تا منصفانه عمل کند و باعث درگیری خطرناک مرگبار نشود. برپایه این دیدگاه میتوانیم ارزش های جهانی و ملی را تعریف کنیم. ارزش های جهانشمولی وجود دارند که منافع مشترک جامعه ها و یا افراد را مورد توجه قرارداده اند. آرامش، آزادی، برابری انسانها، رفاه انسانها، صلح در جامعه و احترام به طبیعت، اساس یک جامعه جهانی و جامعه کشوری است.
در شرایطی مانند اجتماع ایران که افراد با ساختار پیچیده و چندگانه ذهنی هستند و در ضمن زیر سلطه فرهنگی و فعال اسلامی هستند، با ذهنیتی آسیب دیده و آشفته و درهمریخته عمل میکنند. مفهوم عدالت ملغمه ای از عناصر موهوم دینی و شیعه گری و سلیقه گنگ شخصی می باشد. چنین باور مسخ شده ای از باور مدرن و خردمندانه رایج در دمکراسی کاملن بدور است. فرهنگ قرآنی ما را از خود بیگانه ساخت و میل به خردگرایی را به نابودی کشاند. ذهنی که تابع توحید و الله است دیگر قادر به فکر آزاد نیست. قرآن روح پرسشگری را می کشد و انسان را به پستی و انحطاط می کشاند.
از نظر اسلامگرایان فطرت اساس دین است و دین در فطرت انسان است. بر اساس این اعتقاد انسان با دین متولد می شوند. تمام تاریخ بشری و دانش پزشکی و روانشناسی و جامعه شناختی بر خلاف این باور دینی می باشند. در سوره روم آیه ۳۰ چنین میخوانیم: فـاقم و جهک للدین حنیفا فطره اللّه التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون. بـا تـمـام وجود، خود را آماده پذیرش دینی کن که ناشی از فطرت انسانهاست که خداوند آنان را بر آن آفریده و هرگز بـرآنچه خدا آفریده تغییری نیست. دین اسلام ادعا می کند قرآن کتابی است که اخلاق همراه با سعادت را به انسان هدیه میدهد و اخلاق قرآنی سعادتمحور است. ولی این اخلاق چیست؟ معنای سعادت چیست؟ قرآن در بسیاری از آیات می گوید به پرستش الله بپردازید و ادای نماز و زکات کنید. ارزش اطاعت است. اگر به این وظایف عمل کردید و بر «شهوت نفس» غلبه کردید یعنی خود را برای الله نفی کردید و تسلیم شدید، به سعادت یا بهشت می روید. معنای جمله در آیه إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا، چنین است «مگر آنان که توبه کرده و ایمان آورده و کار شایسته انجام دادند که آنان به بهشت درمىآیند و ستمى بر ایشان نخواهد رفت» (مریم، ۶۰). بنابراین بینش قرآن تبدیل انسان به مومنی مفلوک در پیشگاه الله است و در این صورت سعادت یعنی بمثابه مسلمان مردن و وعده بهشت را پذیرفتن می باشد. در این کره زمین خبری نیست و خوشبختی انسان مطرح نیست. در این زمین زندگی ارزشی ندارد و تنها وظیفه انسانی در آن، پذیرش اسلام است. با آمدن پیامبر و دین اسلام، دین دیگرى غیراز اسلام مورد قبول نیست: «فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ». در آیه ۸۵ آلعمران حکم الله روشن است: « وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرین»؛ و هر که جز اسلام دینى بطلبد، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است.
هنگامیکه ایرانیان از فطری بودن اسلام حرف میزنند و بردگی اسلامی را بعنوان سعادت می پذیرند و با ارزش های خرافی و مستبدانه آن احساس «آرامش» دارند، این حالت بیان ازخودبیگانگی آنان است. اسلام قرآنی ایرانیان را از فرهنگ گات ها، از فرهنگ شاهنامه، از فرهنگ روحیه شک خیام، از تلاش فلسفی رازی و ابوعلی سینا، از زیبایی شناسی مهرگان و نوروزی، از دوستی با طبیعت و حیوان، از بردباری کورش، از موسیقی دوستی، از هنرپروری و از تاریخ خودمان دور کرد و نیز ما را از فرهنگ مدرنیته، از ارزش های دمکراسی و آزادی، از معیارهای خودمختاری و شهروندی، از دانش و ارزش های لائیک محروم ساخت.
ساختار هویت فرهنگی ما ترکیبی از فرهنگ ایرانشهری، ایدئولوژی قرآنی-اسلامی، عناصری از فرهنگ یونانی و چینی و هندی و اروپایی می باشد. ما در آسیب شناسی عناصر منحط و فسادانگیز هویت خود، ایدئولوژی قرآنی و اسلامی و شیعه گری را باید بمثابه عامل ویرانگر ارزیابی نماییم. اسلام بر روح ما چیرگی یافته است و ما نمی توانیم اندیشه کنیم و در آزادی زندگی کنیم. تمام ساختار و اجزای اسلامی خود را باید شناسایی نمود و آنها را به نقد باید کشید. این نقد ریشه ای بما اجازه می دهد تا لایه های فرهنگی را بهتر شناخته و شرایط کسب ارزشهای فرهنگی جهانشمول را آماده ساخته و خلاقیت های خود را در ساختن و تهیه ارزش های تازه بارور سازیم. ما روش پرسشگری فیلسوفانه و خردگرایی نقاد را باید بجای توتالیتاریسم فرهنگی قرآن بنشانیم و آموزش نسل های جدید را از گزند روانی اسلامی دور کنیم. برای ما ارزش هایی مانند همیاری، انصاف، عدالت، شرافت، حقیقت، انسان گرایی، برابری زن و مرد، آشتی با طبیعت، صلح، عدم خشونت، دوستی و غیره کاملن از مفهوم دینی خارج است زیرا مفهوم دینی این واژه ها با تبعیض و خشونت و نفی ارزش های حقوق بشری همراه است. این ارزش ها برپایه تجربه انسانی، روند سکولاریزاسیون، خردگرایی، معیارهای لائیک و اومانیسم، قابل فهم هستند. هرچه از اسلام می آید جز زیان و فرسودگی نیست. جایگزینی فرهنگی ما با نقد و بیرون افکندن اسلام از هویت فرهنگی میسر است زیرا عواملی مانند الله و قرآن و برده داری اسلامی و تحقیر زن و نفی مدرنیته و نفی خردفلسفی، به سقوط و انحطاط ما می انجامد. اسلام انسان امتی، شهید، تسلیم، اسیر، مردسالار، خشن و تابع عقده های جنسی می خواهد. ما ارزش های همگانی همسو با حقوق بشر و برابری حقوقی زن و مرد و هماهنگی با طبیعت و همه ارزش های رو به آینده را می خواهیم. باید از فرهنگ قرآنی اسلامی گسست کرد و به جایگزینی فرهنگی بپردازیم.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
——————-
پانوشته: ایجادی از دیر باز در نقد اسلام و قرآن و اکولوژی و لائیسیته و استالینسم و قدرت سیاسی و جامعه شناسی دین، مقاله ها و کتابهای گوناگونی انتشار داده است و هر هفته برنامه های رسانه ای (مانی، میهن، کانال یک، تی وی مدیا، رنگین کمان) در نقد اسلام و شیعه گری و محیط زیست و فلسفه آزادی پخش می کند. او بزودی آخرین اثر خود را در باره تئوری های اکولوژیکی و چالش های زیست محیطی در جهان و ایران، در ۶۰۰ صفحه منتشر می کند.
تا کنون از این جامعه شناس کتاب های زیر انتشار یافته است: کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، جلال ایجادی، نشر مهری، لندن. کتاب «جامعه شناسی آسیب ها و دگرگونی های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، جلال ایجادی، انتشارات نشرمهری. کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، جلال ایجادی، نشر مهری. کتاب «اندیشه ورزی ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، جلال ایجادی، چاپ نشر مهری، لندن.
بحث و جدل پروژه پتروشیمی میانکاله که امروزه در میان ساختار حکومت جمهوری اسلامی بالا گرفته است نمادی از ساختار حکومت و جدالها درونی ساختارفرمانروایی در ایرانست که نشان میدهد نه رهبری واحدی دارد و نه جناحهای درونیش در حوزه منفعتی میتوانندبا هم وحدت کنند و این هنگامی که دامنه این جدالها به حوزه تصمیم گیری میرسد، در مجموع نشان از یک حکومت بی اقتدار دارد که در اداره مملکت ناتوان است . این نوع تناقض و سردر گمیها در مورد ارز ترجیجی ، واردات خودرو و نیز نحوه فروش خودروکه با منفعت جناحهای حکومتی سرو کار داشت هویدا بود ، این منازعات نشان از سردرگمی فاقد توانایی برای تصمیم گیری و درگیری بی پایان در ساختار قدرت دارد که چالش جانشینی را هم به همراه دارد .
ادامه اعتراضها به احداث پتروشیمی در میانکاله در حالیست که رئیس جمهور و نیز دادستانی دستور توقف فعالیتها در میانکاله را صادر کردهاند و سازمان محیط زیست هم به صراحت اعلام کرده است که با احداث پتروشیمی در میانکاله موافقت نکرده است و به دلایل محیط زیستی با آن مخالف است، و وزیر نفت هم گفته بدون مجوز محیط زیست چنین کاری انجام نمیدهد . ولی علیرغم این مخالفتها در بالاترین سطوح چون به نظر می رسد وزیر کشور و امام جمعه بهشهراز ساخت این پالایشگاه حمایت میکند گزارشها حاکی از این است که فعالیتهای احداثی در این خصوص در منطقه حسن آباد که محل احداث پتروشیمی در نزدیکی میانکاله است، همچنان ادامه یافته است و دستاندرکاران ساخت پتروشیمی که گفته شده است بخش خصوصی است که پیوندهای امنیتی با حکومت دارند ، اقدامات خود را در نیمه شب با وجود مخالفت و دستور رئیس جمهور دربارهی توقف این پروژه ادامه داده است.
در همان حال محمدباقر قالیباف رئیس مجلس روز پنجشنبه در جلسه علنی مجلس، از احداث پتروشیمی در میانکاله دفاع کرد و با اشاره به اینکه در بیست روز گذشته این سرمایهگذاری مسیر اداری خود را طی کرده و موافقت نهادها را تا بالاترین سطوح دریافت کرده، از این سرمایهگذاری و این احداث که یکی از ویرانگرترین پروژههای ضد محیط زیستی است، دفاع کرد و مخالفت با ادامه پروژه را نادرست دانست. وی در خصوص این پروژه با بیان این موضوع که کارفرمای این پروژه در دولت روحانی مجوز گرفته و زمین به او واگذار شده، به سرمایهگذاری چند ده میلیارد سرمایهگذار در این خصوص اشاره کرد و اظهار داشت با وجودی که تمامی این اقدامات انجام شده است، یکی پیدا شده و میگوید فلان موضوع باید دوباره بررسی شود و این اظهارات و انتقادات موجب میشود که کار متوقف شود.
وی افزود چنین رفتاری بی معنی است و نمیتوان به یک سرمایهگذار که در چنین شرایطی همه مراحل را طی کرده گفت که کار را متوقف کند. قالیباف یادآور شد که اگر مشکلی بوده چرا زمین پروژه را به نام او کردهاند و به او سند دادهاند. وی افزود جریانهایی هستند که بحث را به صورت سیاسی دنبال میکنند.
به گقتهی کارشناسان و فعالان محیط زیست، موضوع درست برعکس آن چیزی است که قالیباف عنوان میکند و بر خلاف اظهارات رئیس مجلس، این گروههای دینفع و قدرتمند هستند که برخلاف دستور رئیس جمهور و حتی دادستانی میتوانند با دستورات بالاترین مقامهای اجرایی و قضایی در کشور مخالفت کنند و کار خود را پیش ببرند.
ادامهی فعالیتهای عمرانی در منطقهی میانکاله که با وجود مخالفت صریح دادستانی و ریاست جمهوری ادامه یافته است، آن هم به صورت شبانه، به گفتهی کارشناسان بیش از هرچیز نشاندهندهی این است که قدرت این افراد به حدی بالاست که میتوانند حتی دستور رئیس جمهور و دادستانی را نیز نادیده بگیرند و ترسی از تحت تعقیب قرار گرفتن یا برخورد قضایی نداشته باشند.
به گفتهی کارشناسان و دلمشغولان محیط زیست، این وضعیت در خصوص تمامی پروژههایی که محیط زیست را به خطر میاندازند صدق میکنند و این پروژهها با وجود آسیبهای مهم محیط زیستی، به دلیل منافع اقتصادی خاص و عظیمی که برای برخی از نهادها و اشخاص دارند، همچنان ادامه پیدا میکند و اجرا میشود و حرف دلمشغولان محیط زیست هم به جایی نمیرسد.
تحقیقات انجام شده نشان میدهد که این پروژه چهارصد میلیون دلاری پیوستگی صاحبان این پروژه با گروههای هستند که شبکه های مالی را تشکیل میدهد که با این پروژه روشهای پولشویی را انجام میدهند . در این میان نام عبدااله عبدی از صاحبان این پروژه و شرکت البرز ایرانیان به چشم میخورد که در پرونده اکبر طبری معاون سابق ریس قوه قضاییه بخاطر بدهی بانکی حکم محکومیت هفت ساله دارد . هر چند که نام او میتواند ویترین کار باشد و احتمالا از حمایت وزیر کشور که از اعضای سپاه می باشد میتوان دریافت که شبکه مالی سپاه از این پروژه حمایت میکند . در این میان نوع مکان این پروژه پرسشهایی را به میان اورده که منطق انجام این کار اصولا اقتصادی نمی باشد . جمهوری اسلامی با بحرانهایی که در درون خودش ایجاد کرده است که هم با نظم بین المللی در مورد پرونده هسته ای درگیر هست و هم با مسئله جانشینی روبروست . در این میان دولت رییسی هم نه تنها نتوانسته میان اصولگرایان اجماع ایجاد کند بلکه تضادها را در میان آنها تشدید کرده است . بنظر می رسد ترس جناحهای سیاسی آز آینده نظام همه را به سرعت برآن واداشته تا انجا که میتوانند برمنابع مالی خود بیفزایند تا درصورت بروز بحران فراگیر بتوانند آینده خود را تامین کنند و به همین خاطر مسابقه فساد مالی چهره ای تهاجمی و گستاخانه به خود گرفته است. در عین حال نشان میدهد جکومت بعد از چهل سال بخاط رهبری آیت االه خامنه ای که فاقد اعتماد بنفس است و سعی میکند جناحهای درونی نظام را با جناحهای رقیب تضعیف و کنترل کند، در میانه چنین منازعاتی که واردات خود رو نیز نمونه دیگری ازآن است، لذا میبینیم سیستم هر روز یک موضع اتخاذ میکند و بر سر در گمی های درون سیستم می افزایند.