خانه » مقاله (برگ 4)

مقاله

یگانه چهره سرشناس اپوزیسیون با پایگاهی بزرگ در وطن همچنان گرفتار غلامعلی‌خان توده‌ای است / علیرضا نوری زاده

شاهزاده با اعتماد‌به‌نفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیت‌هایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۹ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

شاهزاده رضا پهلوی و پیرس مورگان، روزنامه‌نگار و مجری سرشناس شبکه‌های جهانی public media

می‌توان شاهزاده رضا پهلوی را دوست داشت، حرمت نهاد و به عنوان آلترناتیوی محبوب میلیون‌ها ایرانی در داخل و خارج کشور به رسمیت شناخت. درعین حال می‌توان با او سر لطف نبود و در جایگاهش تشکیک کرد اما نمی‌توان به او بی‌حرمتی کرد و نمی‌توان به او دروغ بست. نمی‌توان با زشت‌ترین واژگان و دروغی به بزرگی حقارت خود او را به دلیل سفر به اسرائیل گزینه اسرائیل برای سلطنت ایران دانست یا حتی فراتر از آن گفت که «یک اسرائیلی قصد دارد شاه ایران شود».

در تمام سال‌هایی که شاهزاده به دنبال یافتن راهی برای برپایی کنگره ملی ایرانیان یا شورای ملی بود، چپول‌های سابق که نمی‌خواهند بازنشسته شوند، ملیونی که جان و جهان زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار را با خنجر و قمه به خون کشیدند تا نوکران سیدعلی برسند و کار او و سروش را یکسره کنند، ذوب‌شدگان در ولایت مرحوم ولی فقیه در جوار وطن و بانو نواده خاقان مغفور قجر همه و همه تیشه برداشتند تا نه نشانی از کنگره ماند نه عنوانی از شورا.

هرچه می‌کرد از سوی این جماعت عین شر بود و آنچه می‌گفت تلاشی برای برقراری استبداد تلقی می‌شد. تو گویی رژیم جهل و جور و فساد ولایت عین مردمسالاری و رافت و آزادگی و سکولاردمکراسی است و مبادا پسر شاهی که در کفنش خواستیم، موفق شود رژیم آدمخوران را براندازد و ایران را آزاد کند. چون آن وقت ما چه غلطی بکنیم؟ به پسر عزیزجان خال‌قزی که ۴۰ سال است وقتی مصاحبه‌های ما پخش می‌شود، تلفنی سوال می‌کند غلامی انشاءالله اگر رئیس‌جمهوری شدی، ما رو از یاد نبری! یک معاونتی، سفارتی، امارتی برای ما کنار بگذار، چه بدهیم؟

۸۵ سال آب در هاون کوبیده‌ایم و بدیهی است که نفس رضا را که می‌خواهد شاه شود، هم می‌گیریم. به اسرائیلی می‌رود که افتخار همه عمر ما این است که آقای مناشه امیر آن قدیم‌ها دو تا و نصفی با ما مصاحبه کرده است؛ حالا این بچه‌پهلوی به دعوت وزیر امنیت به اسرائیل می‌رود و وزیر و وکیل و خیل ایرانیان به استقبال او و همسرش می‌روند، پس ما نباید ساکت بنشینیم و وظیفه ملی‌میهنی ما این است که توطئه صهیونیسم جهانی برای به تخت نشاندن او را برملا کنیم .

گاهی از خود می‌پرسم اگر یکی از روزنامه‌نگاران بین‌المللی با کسی از این تبعیدی‌های جان‌و‌جهان‌باخته مصاحبه‌ای می‌کرد، چه بساطی پهن می‌شد؟ حالا سرشناس‌ترینشان با پهلوی چپ و راست مصاحبه می‌کند و در پارلمان انگلستان و سنای آمریکا از او استقبال می‌شود. آن‌وقت انتظار دارید آبجی خانم که خواب می‌دید جای زن رئیسی باشد و به همین دلیل از همسر سابقش جدا شد که عرضه داشتن یک دکان لباسشویی در فرنگ را هم نداشت، دست روی دست بگذارد و در فلان شبکه فریاد نزند ملت ایران هرگز اجازه نخواهند داد بساط امپراتوری رضاخانی دوباره در کشور برپا شود؟

نگاهشان می‌کنم؛ این ورشکستگان به‌تقصیر و کینه‌ورزان پای تا سر عقده را و این سو شاهزاده را می‌بینم، حاضر در دل‌های هزاران تماشاگر فوتبال که جدش را صدا می‌زنند و سرود ای ایران زمزمه می‌کنند. بعد از گفت‌وگوی دلنشین و پر از امید کاملیا انتخابی فرد با شاهزاده رضا پهلوی، مصاحبه دومی را دیدم که باید همه ما آن را بخوانیم.

این بار پیرس مورگان، روزنامه‌نگار و مجری سرشناس شبکه‌های جهانی از جمله شبکه پر‌بیننده سی‌ان‌ان آمریکا که مدتی است که به عنوان ستاره «تاک تی‌وی» در برنامه «رودررو بدون ممیزی» دولتمردان بزرگ جهان، وزرا و امرا و ستاره‌ها و… را سوال‌پیچ می‌کند، به سراغ شاهزاده رفته بود.

بعد از بیش از نیم‌قرن روزنامه‌نگاری، هم پرسشگر و هم پاسخگو را تحسین کردم. فکر کنید اگر پیرس مورگان که بعد از دیوید فراست عملا بهترین پرسشگر تلویزیونی است مثلا با غلامعلی خودمان مصاحبه کرده بود که بعد از یک عمر ستایش استالین و مائو و چرنیینکو و انورخوجه این آخری‌ها سخت دلبسته تاواریش ولادیمیر شده و نیمه‌شب‌ها هم دعای تقرب به مقام نایب مهدی می‌خواند، آن‌وقت سایت‌های پربیننده با ۱۲۶ مراجع در ۱۰ روز گوش فلک را کر می‌کردند که ملت ببینید چگونه غلامعلی خودمان پوست پیرس مورگان را کند!

اما شاهزاده با اعتماد‌به‌نفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیت‌هایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت. به یاد آن نوجوان صمیمی‌ام که در شبکه ۲ با مانوک خدابخشیان، ایرج ادیب‌زاده ، محمدعلی اینانلو و… در اوج محبوبیت بود، بی‌خودپرستی و غرور، اینانلو به داخل استخر پرتابش می‌کرد و ادیب‌زاده و مانوک دانش او در زمینه فوتبال را می‌آزمودند.

چند سال بعد دیدمش؛ این‌ بار هر دو تبعیدی بودیم، با ۱۰ سال فاصله سنی، دور از خانه پدری در لندن. ۲۰ ساله بود و چه معقول و آرام و صادق سخن می‌گفت. پرسیدم شاهزاده تکلیف ما با آدم‌های یک‌بعدی که مدعی طرفداری از شما هستند، چیست؟ شما را می‌ستایند اما به تمام شخصیت‌هایی را که مورداحترام پدر شما بودند، با عنیف‌ترین کلمات اهانت می‌کنند.

شاهزاده گفت که این‌ها به من به عنوان یک شیرینی و کیک نگاه می‌کنند و مگسانی گرد شیرینی‌اند. همان هفته سرمقاله‌ام را در پست ایران که به همت احمد شکرنیا، روزنامه‌نگار سرشناس آیندگان و رستاخیز، منتشر می‌شد با این تیتر در آمد: «داستان مگس و خرمگس»

از آن سال بسیار ایشان را دیده‌ام و هربار پخته‌ترش از پیش دیدم. اما پاسخگویی‌اش این بار به باور من، رنگ و طنینی دیگر داشت.

شاهزاده رضا پهلوی در پاسخ سوال مورگان درباره میزان آمادگی‌اش برای پریدن بر اسب قدرت گفت که «هیچ جاه‌طلبی شخصی» برای رسیدن به قدرت ندارد و قصد دارد در روند تقویت جامعه مدنی در ایران و رسیدن به دموکراسی تنها نقش تسهیل‌کننده داشته باشد: «من تا جایی که بتوانم بدون هیچ جاه‌طلبی شخصی به هموطنانم کمک خواهم کرد. موضوع برای من چیزی فراتر از کمک به ایجاد نهادهایی فراتر از دولت و قانون اساسی نخواهد بود؛ زیرا جامعه مدنی نگهبان نهایی جامعه است.»

از نگاه شاهزاده رضا پهلوی رژیمی که از جزو سرکوبگرترین حکومت‌ها در زمینه جامعه مدنی در جهان است، خواهد رفت. او می‌گوید: «فرمول من برای تغییر در ایران البته مبتنی بر حاکمیت مردمی است و باید اطمینان حاصل کنیم که پس از فروپاشی رژیم، یک دوره گذار دموکراتیک خواهیم داشت و می‌توانیم مجلس موسسانی داشته باشیم که به مردم فرصت برگزاری همه‌پرسی را بدهد.»

او در ادامه ابراز امیدواری کرد که در جریان چنین رفراندمی، مردم ایران نظامی بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر انتخاب کنند که جدایی دین از سیاست را در خود داشته باشد.

مسئله جنگ اسرائیل و حماس

او درباره جنگ غزه گفت که معتقد است مسئله حمله حماس به اسرائیل از «ایدئولوژی» حاکمان جمهوری اسلامی در ایران سرچشمه می‌گیرد و این ایدئولوژی را نوعی بیماری می‌داند که باید درمان شود و او خواستار برخورد با سر افعی و سرچشمه یعنی حکومت جمهوری اسلامی است. او بار دیگر رهبران دولت‌ها را از ادامه مذاکره با جمهوری اسلامی برحذر داشت و گفت بر این باور است که رژیم هرگز رفتارش را تغییر نخواهد داد، به همین دلیل است که در ۴۰ سال اخیر انتظار برای تغییر رفتار این رژیم بزرگ‌ترین خطای سیاست خارجی غرب در قبال ایران بوده است.

منتظر باشید فردا غلامعلی خان و… مدعی می‌شوند رضا پهلوی آمریکا و اسرائیل را به حمله به ایران دعوت کرد!

بر این باورم که اگر فردا حس کنند، همدلی سرعت پیروزی را افزایش می‌دهد و فعلا رضا پهلوی برنده است، شمشیر کلام برمی‌کشند اما نه برای زدن رژیم جهل و جور و فساد بلکه برای از پای در آوردن رضا پهلوی که دو تا پهلوی داشتیم، بس است؛ حالا نوبت ما است!

از زمان برپایی جنبش زن زندگی آزادی بسیاری بخت خویش آزموده‌اند. اوج خودنمایی با حسن‌نیت شاهزاده در جورج تاون دیدیم. او در حالی که در خانه پدری پایگاهی مشهود داشت، پذیرفت بدون امتیازی ویژه کنار چهره‌هایی بنشیند که به گمانش درد وطن داشتند. اما خیلی زود آشکار شد که منهای دو سه تن، بقیه درد «من» دارند و برای حال دادن به من خود، بدشان نمی‌آید که با آقا رضا هم عکس یادگاری بگیرند.

رضا پهلوی به هیچ روی بانگ لمن‌الملکی سر نداد؛ در حالی که مردم صدایش می‌زدند. او شانه‌به‌شانه جمع جورج تاون به مردم لبیک گفت. شاهزاده ۲۸ مهر ۱۴۰۱ تقریبا یک سال و یک ماه پیش در یک دیدار رسانه‌ای گفت: «معترضان در ایران نمی‌گویند خامنه‌ای برود و جایش مجتبی بیاید، می‌گویند کل این رژیم باید برود. لازم نیست من توجیه کنم. از خود جوان‌ها این را بپرسید. اعتراضشان به دنیا این نیست که نباید از ما حمایت کنید. اعتراضشان این است که چرا حمایت نمی‌کنید؟ که با دست خالی صبح تا شب داریم جان می‌دهیم، گلوله به مغز جوان‌ها می‌زنند. ما به هیچ عنوان استقلال و آزادی واقعی‌مان را در گرو هیچ سیاستی نخواهیم گذاشت ولی بر اساس همکاری و خواستمان به‌خصوص در این مراحل حساس، فرق آن‌هایی را که به ما کمک کردند و آن‌ها که به ما پشت کردند، خواهیم دانست. این حسابی است که کشورهای خارجی باید بکنند. دخالت در حفظ حقوق بشر امری است واجب وگرنه دادگاه کیفری بین‌المللی به وجود نمی‌آمد. ما از دنیا انتظار عمل داریم. ما از دنیا نخواستیم برای ما دولت تعیین کند یا از گروه و شخص خاص حمایت کنند. ما می‌گوییم مردم ایران حق دارند در روند دموکراتیک آینده خود را انتخاب کنند و دنیا باید این را حمایت کند. از خواسته ما مردم حمایت شود؛ از هر روشی که می‌توانند داشته باشند. فرق حمایت با مداخله خیلی واضح است.»

او در ادامه این سخنرانی یادآور شد که همه تئوری‌ها و اشکال حکومت‌های دموکراتیک محترم‌اند اما آنچه برایش اهمیت دارد پیروزی حاکمیت مردم است و تردید ندارد که در پرتو حاکمیت مردم و با سرمایه انسانی استثنایی ایران آینده‌ای درخشان رقم خواهد خورد: «ایران، این مرز پرگهر، دوباره سرافراز و معتبر خواهد شد و در سایه پرچم ملی‌مان افتخار خواهد آفرید.»

آن‌هایی که با این سخنان مخالفت کردند، دنبال چه بودند و هستند؟

بگذارید سخنان او را در جریان جنبش سبز از زبان دشمن نقل کنم.

«خبرگزاری ایرنا: رضا پهلوی، فرزند شاه مخلوع ایران، در مقاله‌ای در روزنامه انگلیسی دیلی‌تلگراف تحریم‌های قبلی علیه ایران را بی‌فایده دانست. رضا پهلوی در این یادداشت نوشت: اکنون زمان آن است یک چیز جدید را (برای مقابله با ایران) امتحان کنیم و آن تقویت جنبش سبز ایران است. فرزند شاه افزود: اعضای گروه ۱+۵ باید بزرگ‌ترین متحدشان در جنگ با اشاعه هسته‌ای را که همان فعالان جنبش سبزند، در آغوش بگیرند. تاکنون ایران در مقابل فشارهای جامعه بین‌المللی مقاومت کرده و هیچ میزانی از تحریم کارساز نبوده است. در عوض محمود احمدی‌نژاد از هر فرصتی استفاده می‌کند تا در صحنه جهانی حاضر شود و خونسردی ایرانی را نمایش بدهد. فرزند شاه مخلوع ایران نوشت: قدرتمند کردن جنبش سبز و کمک به افزایش مخالفان در ایران کلید شکست دادن حاکمان روحانی ایران است. تحریم‌ها اگرچه مفید خواهند بود، به ضرر مردم ایران تمام می‌شوند، بنابراین غرب باید روی مسائل حقوق بشری در ایران تاکید کند. او با اشاره به اینکه تحریم‌ها علیه ایران راه به جایی نخواهد برد، افزود: اکنون زمان آن است که رهبران جهان پشت حقوق بشر در ایران بایستند و به جنبش سبز قدرتی بدهند که موضوع هسته‌ای نیز از طریق آن قابل حل باشد.»

من دفتر سخنان ولیعهد پیشین را ورق می‌زنم. در جمع اپوزیسیون کسی چون او، علی‌رغم جایگاهش، چنین فروتنانه از خود نگفته است. دشمن به جایگاهش اذعان دارد اما به‌اصطلاح‌دوستان جز به خاموشی او رضایت نخواهند داد. پیش از این گفتم درد آن‌ها درد ایران نیست، درد من خویش است که در ۹۰ سالگی هم دست از سرشان برنمی‌دارد.

حذف حماس در بازی شطرنج و پایان آرمان فلسطین / جلال ایجادی

جلال ایجادی

جنگی که حماس با پشتیبانی جمهوری اسلامی علیه اسرائیل به پا کرد جهان و خاورمیانه را در آستانه یک دوران پرآشوب و جدید قرارداد. ریشه بحران اعراب و اسرائیل چیست، منشا جنگ تروریستی حماس کدامست، چرا حماس حذف خواهد شد، چه تابوهایی در ذهن ایرانی شکست و چه دورنمایی قابل تصور است؟

تاریخ مشترک و درگیری ها
منطقه میان رود اردن و دریای مدیترانه از دویست هزار سال پیش زیستگاه هوساپین ها بود و سپس از دوران باستان محل زندگی کنعانیان، بنی اسرائیل و فلسطینیان بوده است. از سه هزار سال پیش یهودیان در شرق مدیترانه و کرانه باختری رود اردن دارای تمدن و پادشاهی یهودا و دین خود بوده اند. آنها پس از تخریب معبدشان به عنوان برده به اسارت بابلیان در می آیند تا زمانیکه توسط کورش بزرگ آزاد می شوند. به دلایل گوناگون در درازای تاریخ، فشارها و مهاجرت های اجباری، یهودیان را در دنیا پراکنده کرد. پس از سقوط امپراتوری عثمانی و قیمومت بریتانیا بر فلسطین و پس از جنایت هیتلری در کشتار یهودیان و خشونت های بریتانیا در فلسطین، برخی شخصیت ها مانند بن گورین در پی ایجاد «خانه ملی» برآمدند.
در سال ۱۹۴۷ سازمان ملل قطعنامه ۱۸۱ صادر می کند که دو دولت یهودی و عرب فلسطینی را مطرح می کند. در این دوران میان شبه نظامیان یهودی و فلسطینی درگیری های خونین نظامی مختلفی صورت می گیرد و سرانجام در ۴ ماه مه ۱۹۴۸ دولت اسرائیل اعلام می شود. یک روز پس از استقلال، همه همسایگان عرب به اسرائیل حمله کردند ولی شکست خوردند. پس از آن نیز، جنگ ۱۹۵۶، جنگ شش روزه ۱۹۶۷ و جنگ یوم کیپور ۱۹۷۳ بوقوع پیوست. افزون بر آن، در روند تاریخی معاصر میان فلسطینی ها و اسرائیلی ها درگیری های متعددی رخ داد. دولت های اسرائیلی در سرزمین فلسطینی ها در کرانه باختری به شهرک سازی غیرقانونی ادامه دادند و سازمانهای فلسطینی و اسلامی به ترور دست زده و علیرغم توافقنامه اسلو میان اسحاق رابین و یاسرعرفات در سال ۱۹۹۳، اسحاق رابین در نوامبر ۱۹۹۵ توسط یک اسرائیلی افراطی مذهبی ترور می شود و حماس که خواهان نابودی اسرائیل بود از ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۵ به تشدید تروریسم علیه غیرنظامیان اسرائیلی اقدام می کند. حماس در سال ۲۰۲۱ تعداد ۴۰۰۰ راکت و در سال ۲۰۲۳ بیش از ۵۰۰۰ راکت به سوی اسرائیل پرتاب کرد. پس از تصرف قدرت در غزه، حماس پیوسته به ترور و گروگانگیری و راکت اندازی ادامه داده است.

پیدایش حماس
حماس که در سال ۱۹۸۷ به ابتکار شیخ یاسین بوجود آمده بود، ایدئولوژی خود را اسلام و هدف خود را نابودی دولت اسرائیل و جهاد اسلامی اعلام کرد. این سازمان تروریستی اسلامی متحدان خود را سازمان جهاد اسلامی و حزب الله میداند و از قطر حمایت مالی دریافت می کند. جمهوری اسلامی علیرغم ایدئولوژی شیعه خود، بعنوان متحد استراتژیک از نظر مالی و نظامی و مشاورتی پشتیبان حماس می باشد. محمود الزهار وزیر پیشین حماس در سال ۲۰۰۶ گفت ما به پول نیاز داشتیم و قاسم سلیمانی ۲۲ میلیون دلار در چمدانهای متعدد به ما تحویل داد. زمینه فکری این سازمان تروریستی قرآن می باشد و ضدیت با یهودیان مایه اصلی ایدئولوژی آنست. دولت اسرائیل به سبب کوته نظری خود در ابتدا این جریان را برای تضعیف جناح یاسر عرفات فلسطینی مورد حمایت غیر مستقیم قرارداد ولی سپس دریافت که دشمن سرسختی بوجود آمده است. حماس در سال ۲۰۰۶ در انتخابات شورای قانونگذاری فلسطین با کسب ۷۵ کرسی از ۱۲۸ پیروز شد و اسماعیل هانیه نخست وزیر شد و یکسال بعد حماس وارد جنگ علیه سایر گروههای فلسطینی گردید. بدنبال این جنگ داخلی خونین میان فلسطینی های دو جناح فتح و حماس، نوار غزه به کنترل مطلق حماس درآمد و وجود حماس در کرانه باختری زیر نظر محمود عباس غیرقانونی اعلام گردید. پس از آن زمان، تمام نوارغزه بطور مطلق در اختیار حماس قرارداشته و در آن، هیچ انتخاباتی برگزار نشد.
روابط ایران و حماس از شروع جنگ داخلی سوریه در ۲۰۱۱ میلادی که گروه تروریستی فلسطینی علیه رئیس جلاد سوریه بشار اسد که مورد حمایت تهران است، برخاست، متشنج بود. پیش از این تاریخ خامنه ای مرتب به حماس کمک می نمود. در بهمن ماه ۱۳۹۰ اسماعیل هانیه به دیدار خامنه ای می رود و پول مردم ایران به سوی حماس دوباره جریان می یابد. این امر منجر به نزدیکی حماس با بشار اسد شد و جناح محمود عباس از رژیم خامنه ای دور شد. این استراتژی برای اقتدار حماس در غزه کارساز بود.

پول حماس
طبق نظر نشریه «فورب» منتشر در سال ۲۰۱۴ در میان ده سازمان تروریستی اسلامی مانند حزب الله و القاعده و داعش، حماس با درآمد سالانه یک میلیارد دلاری ثروتمندترین جریان اسلامی است. پول ایران، قطر، عربستان، سودان، سوریه، جمع آوری پول توسط سازمانهای طرفدار فلسطین در جهان، شبکه پولشوئی، معامله بر پایه گروگانگیری، شبکه های قاچاق انسانی، از جمله منابع درآمد سازمان حماس می باشد.
یکی از مقامات سابق آمریکایی و متخصص در مبارزه با تروریسم به نام «متیو لویت» برآورد کرد که بخش عمده ای از بودجه بیش از ۳۰۰ میلیون دلاری حماس از طریق مالیات بر کسب و کارها و همچنین از کشورهایی از جمله ایران و قطر یا سازمان‌های خیریه تامین شده است. آقای «لویت» در این رابطه به خبرگزاری رویترز گفت که حماس که توسط ایالات متحده آمریکا و کشورهایی همچون بریتانیا به عنوان یک سازمان تروریستی قلمداد شده و تحت تحریم است، به طور فزاینده‌ای از ارزهای دیجیتال، کارت‌های اعتباری یا معاملات تجاری ساختگی استفاده کرده است تا از افزایش محدودیت‌های بین‌المللی علیه خود جلوگیری کند. تام رابینسون، یکی از بنیانگذاران شرکت تحقیقاتی بلاک‌چین می گوید: «حماس یکی از موفق‌ترین کاربران رمزارز برای تامین مالی تروریسم بوده است.» با این حال، حماس سال ۲۰۲۳ میلادی پس از ضرردهی‌های بسیار اعلام کرد که از بازار رمزارز کنار خواهد رفت؛ مضافا اینکه سیستم دفتر کل ارزهای دیجیتال می‌تواند تراکنش‌های اینچنینی را ردیابی کند.». رسانه «یورونیوز» در ۱۸ ژانویه ۲۰۲۳ اعلام می کند در گذشته این طور بود که هر وقت سطح خشونت‌ها بالا می‌رفت، جمع‌آوری کمک‌های مالی رمزارز برای حماس نیز افزایش می‌یافت. پس از جنگ ماه مه ۲۰۲۱، آدرس‌های رمزنگاری‌شده تحت اختیار حماس بیش از ۴۰۰ هزار دلار دریافت کردند.
تنها هدف حماس نابودی اسرائیل بوده است و تمام تلاش خود را بکار گرفت تا غزه تبدیل به بشکه باروت باشد و بیش از پانصد کیلومتر تونل های زیرزمینی ساخت تا راکت و مهمات تولید کند و قوای جنگی خود را آماده حمله علیه اسرائیل کند. بیش از ۱۵۰۰نفر مدام مشغول تونل سازی هستند و هر سال حماس ۴۰ میلیون دلار برای ساختن تونل اختصاص می دهد. افزون بر آن، سالانه بیش از ۱۰۰ میلیون دلار برای تولید لوازم جنگی بودجه تعیین می گردد. ما بطور دقیق از کل بودجه سالانه حماس اطلاع تازه ای نداریم. روزنامه فرانسوی فیگارو بتاریخ ۴/۱/۲۰۱۰ میلادی برای سال ۲۰۱۰ کل بودجه حماس را میزان ۳۷۷ میلیون یورو اعلام نمود. از این مبلغ ۳۸ میلیون از درآمد داخلی بوده ولی ۳۳۹ میلیون یورو باقی مانده از منشا خارجی بوده است. بطور مسلم در سالهای اخیر این بودجه افزایش چشمگیر داشته است. در سال ۲۰۲۱ کشور قطر مبلغ ۳۶۰ میلیون دلار به غزه کمک مالی نموده است. باید افزود هر سال اروپا و آمریکا نیز میلیونها دلار به نهاد سازمان ملل مستقر در غزه کمک می کنند. بر اساس گزارش برخی متخصصان بودجه حماس بهیچوجه شفاف نیست. علاوه بر منابع بالا باید کمک های جمهوری اسلامی و نیز جمع آوری مبلغ سنگینی در اروپا و جهان جمع آوری می گردد. حال با توجه به این هزینه های نظامی بالا و فساد و دزدی رهبران حماس، امکان مالی زیادی برای سایر هزینه های اساسی مربوط به مردم غزه نمی ماند و فقر و فلاکت نتیجه این وضع است. بودجه حماس از آنچه که اعلام می شود بسیار بزرگتر است ولی پنهان کاری اجازه نمی دهد واقعیت آشکار شود.
یهودستیزی
جنگ تروریستی حماس علیه غیرنظامیان اسرائیلی در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بمنظور یهودکشی بوده است. نفرت نسبت به یهودیان دارای منشا قرآنی داشت. در سوره مائده و ایه ۸۲ میاید: «لتجدن اَشَدّ النّاس عَداوهً للّذین امنوا الیهود والّذین أشرکوُا»؛ «به طور مسلم یهود و مشرکان را دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت.». کشتار قبیله یهودی بنی قریظه توسط محمد ابن عبدالله و علی ابن ابی طالب، پروانه رسمی دینی و سیاسی و روانی برای اذیت و بدرفتاری و قتل یهودیان است. قرآن فقط مومن «عبدالله» را تائید می کند و بقیه سزاوار جهنم و نابودی هستند. روحیه ضدیهودی، یک پدیده تاریخی و عادی شده در فرهنگ اسلامی است. حماس در منشور خود خواهان نابودی دولت اسرائیل و ضدیت علیه یهودیان است. حمله تروریستی حماس علیه یهودیان در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ برپایه ایدئولوژی نازیستی صورت می گیرد و شعار «الله اکبر» با «های هیتلر» برابر می شود. «آنتی سمیتیسم» ضد یهود خواهان نابودی مردم یهود است. این گرایش یک انحراف سیاسی ساده نیست بلکه بیان یک ایدئولوژی مرگبار برای نابودی یهود است. این گرایش خطرناک که یادآور هیتلریسم است پیوسته مورد حمایت جمهوری اسلامی و تمام اسلامگرایان دنیا قرار گرفته است.
چپگرایان سنتی ایرانی و بسیاری از چپ های جهان، بطور مستقیم یا غیرمستقیم، از حماس پشتیبانی نمودند. آنها بمحض آنکه زبان می گشایند در حمایت «فلسطینی ها» سخن می گویند و از محکوم کردن «حماس» اجتناب می کنند. آنها دارای روان های آسیب دیده هستند و جنایت هولوکاستی حماس آنها را به درد نمی آورد. حتا می توان با جرات گفت در بنیاد تفکر آنها نوعی یهودستیزی پنهان شده است. نگرش ایدئولوژیکی ضدآمریکائی آنها قدرت تفکر را از آنها گرفته است و آنها را به واکنش پاولوفی ضداسرائیلی دچار ساخته است. رهبر چپ گرای فرانسوی «ملانشون» حماس را محکوم نمی کند. بسیاری از چپ گرایان سنتی مارکسیست ایرانی در باره ماهیت حماس سکوت کرده و بنحوی آنرا «قربانی» نشان می دهند. در این زمینه ما شاهد یک جبهه جهانی ضد یهودی هستیم، جبهه ای که دربرگیرنده برخی دولت ها و جریانهای سیاسی و کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و لایه های اجتماعی در جامعه می باشد.

توافق برای حذف حماس
علیرغم قطعنامه ۱۹۴۷ سازمان ملل و قرارداد اسلو، جناح راست اسرائیلی با حمایت مرتجعین مذهبی، به شهرک سازی های غیرقانونی در کرانه غربی ادامه داده و پیوسته در راه تشکیل دولت فلسطینی اشکالتراشی و خرابکاری کرد. جناح های فلسطینی هم با تروریسم و بی لیاقتی ها به خرابکاری های خود ادامه دادند. از سالهای ۶۰ میلادی افکار اخوان المسلمین در نوار غزه رشد یافت و بالاخره در سال ۱۹۸۷ حماس متولد شد و از همان زمان در منشور خود جهاد اسلامی علیه دولت اسرائیل و یهودیان را اعلام داشت. در شرایط کنونی با اتحاد جمهوری اسلامی و حماس برای نابودی اسرائیل، امر صلح ناممکن است. خلع سلاح کامل حماس و محروم کردن حکومت خامنه ای از حماس، شرط ابتدایی یک روند برای کاهش بحران است. جلوگیری از فاشیسم اسلامی حماس، بطور مسلم مداخله سیاسی سازمان ملل و آمریکا و اتحادیه اروپا و کشورهای عربی و افراد صلح طلب فلسطینی را می طلبد. اسرائیل در ۷ اکتبر یک ضربه بزرگ روانی و سیاسی و نظامی و تکنولوژیکی خورد. چگونه این شکست را جبران کند؟ اسرائیل تصمیم گرفت به غزه لشگر کشی کند و حماس را حذف کند. آمریکا موافق این شیوه نبود ولی بالاخره طرح را پذیرفت. ناوگانهای آمریکا به منطقه گسیل شدند. علیرغم دشواری و شکست احتمالی، هدف نابودی حماس اعلام شد. البته تلفات انسانی بسیار زیادی قابل پیش بینی بود. افزایش واکنش جامعه بین المللی برای قربانیان فلسطینی ناگزیر بود، بویژه آنکه خطاهای نظامی اسرائیل نیز ناگزیر بود. ولی حمله به تونل های و شکار رهبران و نیروهای حماس آغاز شد. بدنبال پذیرش این طرح، آمریکا به طور غیر مستقیم به رژیم ایران پیام داد که هدف نهایی حمله به حکومت تهران نیست ولی حماس منهدم می شود. براساس داده ها و اخبار و تناسب قوای کنونی، می توان مطرح کرد زیر فشار و تهدید، خامنه ای دست به عقب نشینی زد و به احتمال قوی «موافق» قربانی نمودن متحد سنی خود شد. بنظر می آید خامنه ای و حزب الله بطور ضمنی نتیجه این بازی شطرنج را پذیرفتند. برای تدارک مرحله بعدی و آرام نمودن کشورهای عربی، وزیر خارجه آمریکا آنتونی بلینکن به دیدار وزرای خارجه مصر و اردن و عربستان و امارات و قطر و نیز نماینده تشکیلات خودگردان فلسطین در باره اداره غزه پس از حذف حماس به گفتگو می پردازد. روشن است که حماس در ایدئولوژی اسلامی و در بطن اجتماع ریشه دارد و تخریب قطعی آن بسیار دشوار است. ولی اسرائیلی ها خواهان نابودی سازمان و ساختار نظامی و تونلهای آن و کشتن یا فراری دادن رهبران و مسئولان آن هستند.
امروز همه رهبران فلسطینی بی لیاقت و فاسد هستند و هیچ کشور عربی هم خواهان تلاش برای تغییر وضع موجود نیست. ولی فردا پس از حذف حماس غزه چگونه باید اداره شود و کدام نیروی فلسطینی در همکاری بین المللی مسئولیت اداره را خواهد داشت؟ نقش ایران چه خواهد بود؟ برای مردم ایران، سقوط رژیم اسلامی یک شرط بزرگ برای آرامش منطقه است. اما فشار جدی و واقعی آمریکا و اروپا روی جمهوری اسلامی و پیش شرط گذاشتن وجود دولت اسرائیل، میتواند تا حدودی رژیم را مهار کند. جمهوری اسلامی یک رژیم راهزن جهانی است و هم پیمان پوتینیسم متجاوز است. فقط تناسب قوای بین المللی و متوقف نمودن فعالیت موشکی و اتمی او می تواند موثر باشد.

مرگ آرمان فلسطین
در دوران پهلوی اسلامگرایان و چپ های چریک و مجاهد برای اسلحه کشی علیه رژیم شاه به فلسطین می رفتند تا بمب اندازی و ترور بیاموزند. محصول ایدئولوژیک این دوران، شیفتگی به «گروه های مسلح فلسطینی» و ضدیت علیه اسرائیل بود. در واقع ذهن بخشی از «روشنفکران انقلابی» بیمار تر گردید. آرمان آزادیخواهی جای خود را به «آرمان فلسطین و عشق به خشونت» سپرده بود. اسلام شیعه قدرت سیاسی را در ۱۳۵۷ خورشیدی بدست گرفت. رژیم اسلامی جدید میراث روحی فلسطین پرستی را به محور سیاست منطقه خود تبدیل نمود و «نجات قدس» شعار سیاست خارجی جمهوری اسلامی شد. برپایه همین استراتژی سپاه قدس پاسداران تشکیل شد و ایجاد و توسعه چندین جریان تروریستی نیابتی در منطقه در دستور کار قرارگرفت. پس از گذشت چند دهه از ستم اسلامی و پروپاگاند فلسطین پرستی، در بستر انقلاب زن زندگی آزادی، در ذهن ایرانی یک انقلاب فرهنگی آغاز شد. اسلام سیاسی شکست خورد، باور دینی اسلامی در بسیاری از ذهن ها فرو ریخت و آزادی و دمکراسی به محور بزرگ اندیشه تبدیل شد و بالاخره با حمله تروریستی حماس به غیرنظامیان اسرائیلی ها، «آرمان فلسطین» در ذهن ایرانی منهدم شد. این آرمان ایدئولوژیک دینی و ضدیهود در ذهن ما پایان یافت. ما با تجاوز اسلام، مسخ و ازخودبیگانه شدیم. ذهنیت و ناخودآگاه ما قرآنی و اسلامی و شیعه شد و در انحطاط فرهنگی درغلتیدیم. «آرمان فلسطین» جنبه «ضدامپریالیستی» داشت ولی در واقع ضدیهود بود و از یک منشا دینی مایه می گرفت. این منشا، ذهن اسلامگرایان و چپ های ایرانی را آبیاری می کرد. ولی جامعه متحول شد. نگرش آگاه در بطن جنبش های ضدحکومتی اعلام کرد: «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران». این شعار بیان یک میهن دوستی عمیق و مخالفت با دزدی و چپاول ثروت ایران به نفع اسلامگرایان تروریست در منطقه بوده و می باشد. خوشبختانه بمرور لایه های فزاینده از معیارهای اسلام کنده می شوند و دیگر «تقدس» فلسطین رنگ باخته و به ضدارزش تبدیل می گردد. به غیر از ذهن عقب افتاده چپ سنتی و اسلامگرایان حامیان حکومت و نواندیشان دینی، در جامعه پشتیبانی از فلسطین پایان یافته است. اختلاف اسرائیل و فلسطین به یک پرونده سازمان ملل تبدیل می شود و امر فلسطین با رهبرانی تروریست و فاسد، به وسیله پروپاگاند جمهوری اسلامی بدل می گردد. اگر فردا رنج های مردم فلسطین با دمکراسی خواهی پیوند یابد شرایط دیگری خواهیم داشت. ولی امروز جامعه ما این «آرمان» را بمثابه پروپاگاند حکومتی ارزیابی می کند و باطل می داند. این جهش روانشناختی، یک تحول تازه در ذهن ایرانی است. ما در روند بیداری قرار گرفته ایم و هر چه بیش تر و عمیق تر باید «ارزشهای» منحط اسلام قرآنی و سیاست اسلامی را از خود بشوئیم.

دورنمای منطقه
منطقه از فشارها و طرح های قدرت های بزرگ بدور نیست. هژمونی طلبی چین و توسعه طلبی روسیه و اسلامگرایی جمهوری اسلامی و شبکه های ترورستی آن، یک قطب بزرگ را تشکیل داده اند و اهداف پنهان و آشکار آنها بیرون راندن آمریکا از میدان رقابتی است. جمهوری اسلامی برای نجات و ماندگاری هم بحران و جنگ می آفریند و هم در مذاکره و معامله شرکت می کند. ساده لوحی است اگر فکر شود که خامنه ای در جنگ علیه دمکراسی و علیه یهودیان و علیه ملت ایران کوتاه می آید. سرشت نظام بیگانه پرست شیعه حاکم همیشه چنین بوده و خواهد بود. وجود دین اسلام در منطقه، جریانهای تروریستی جهادی، ذهن عقب مانده خرافه پرست بخشی مهمی از مردمان خاورمیانه و نبود شعور دمکراتیک و سکولار، عوامل مساعد برای رژیم اسلامی را فراهم می نماید. مبارزه علیه ایدئولوژی مرگبار قرآنی و اسلامی باید گسترش یابد زیرا تا زمانی که این فناتیسم و تقدس اسلامی و یهودستیزی و آزادی ستیزی و قبیله گرایی و امت پرستی در ذهن جامعه سلطه دارد، دمکراسی خواهی ناممکن است. مصالح ایران در طرد رژیم اسلامی و همه جریانات اسلامگرا و مناسبات مسالمت آمیز با همه کشورهای منطقه و جهان است. امید است رژیم توتالیتر اسلامی با انقلاب ملت ایران ساقط شود و روشنایی این انقلاب منطقه را آگاه تر سازد.
ادامه مبارزه «زن زندگی آزادی»، رژیم را به بن بست در ایران کشانده است. این مبارزه در اجتماع و در ذهن انسانهای آگاه ادامه دارد. در منطقه خاورمیانه روشنفکران سکولار و سیاسیون دمکرات ایران و عرب و اسرائیل و ترک باید به همکاری گسترده دست بزنند. آنها می توانند به گسترش فرهنگ سیاسی سکولار اقدام کنند، آنها می توانند در برابر سیاست راست افراطی نتانیاهو و شهرک سازی استعماری در سرزمین های فلسطینی ایستادگی کنند، آنها می توانند خواستار خلع سلاح حماس و محاکمه رهبران آن باشند، آنها می توانند از سازمان ملل بخواهند تا برای حفظ جان غیرنظامیان فعالانه بکوشد، آنها می توانند از سازمان ملل و اتحادیه اروپا و سایر نهادهای مسئول بین المللی بخواهند تا بر پایه قطعنامه ۱۹۴۷ بطرز جدی برای صلح بکوشند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
—————————————————–
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود.

سرانجام بلبل آستان ولایت به صدا درآمد / علیرضا نوری زاده

نگاهی به زندگی سیدحسن نصرالله و نمای کامل «فرصت‌طلبی» و «دروغ» در سخنان اخیرش
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
یک شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۵ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۰۰

حرف‌های نصرالله  نمایی کامل از روحیه فرصت‌طلبی است که ریزه‌کاری‌های فرصت‌طلبی را نزد اربابش سید علی خامنه‌ای آموخته است-ایرنا

سرانجام بلبل آستان ولایت به صدا درآمد منتها به جای صدای روح نواز، بانگ کفتاری به گوش آمد که به قول لبنانی‌ها زی البلبل به تن دارد و چون جامه ناهماهنگ با شکل و اطوار حسن آقا است، برای من که نمائی نفرت‌انگیز داشت.

بعد از مرگ خمینی که حسن نصرالله به لبنان بازگشت، درست مثل عروسک کوکی روزی به آهنگ ولی فقیه رقصید و زمانی به بانگ چنگ علی‌اکبر محتشمی‌پور که حزب‌الله را از طریق سزارین از رحم جنبش امل بیرون آورده بود و روزی دوزانو در برابر رحیم صفوی عرض ادب می‌کرد و زمانی دست محمدحسن اختری را می‌بوسید (تعجب نکردم که در ردیف نخست مستمعان سخنرانی حسن نصر الشیطان، آن‌ هم بر پرده تلویزیون ۱۲۰ اینچی، او را مشاهده کردم. ظاهرا ولی فقیه او را فرستاده بود تا فرزندی را دلداری دهد و اطمینان بخشد که نگران نباش، شیر شرزه ولایت حامی تو است. شیوه مرضیه ایشان را پیش بگیر و دهان به شعار بگشای و از شعور دوری کن).

من سه بار سخنان حسن خان را شنیدم. طی این سال‌ها که رفتار و اطوار او را پاییده‌ام، تقریبا با احوالات و زیروبم احوال او آشنایم و می‌دانم این سبزی‌فروش باهوش لبنانی کی میل جنگ دارد و چه زمانی برق جنگ در دیده و شیون و روضه بر لب.

نگاهی به زندگی شاطر حسن آشکار می‌کند که این موجود دست‌آموز ولایت که سی‌واندی سال است لبنان را به گروگان گرفته و به جای آوای آسمانی فیروز و ماجده و ودیع الصافی، عرعر خمینی ای امام و قائدنا سیدعلی را در شارع الحمراء دانشگاه آمریکایی بیروت و آثار رومی بعلبک، طنین‌انداز کرده است. لبنان، نورچشم منطقه، کشوری ثروتمند با دموکراسی و احزاب سیاسی و ده‌ها دانشگاه را که آموزشگاه‌های بزرگان سیاست و فرهنگ و اقتصاد و هنر منطقه بودند، به اسیری سرشکسته بدل کرده است و بزرگانش را یک‌به‌یک از حریری تا جبران توینی در خون نشانده و طبیعی است که امروز بکوشد خون از عبا و عمامه اربابش که به او لقب «سیدالمقاومه» داده پاک کند.

من در تمام طول هفته پیش علی‌رغم جنجالی که شبکه‌های خبری غربی و عربی و جمهوری ولایت فقیه راه انداخته بودند که وای جمعه چه شود و امپراتور شر چه‌ها خواهد گفت، بارها تاکید کردم خبری نیست و جست‌وجوگر سوراخ‌موش مثل سید علی به‌دنبال توجیه سکوت شرم‌آور خویش و «او» است.

بچه سبزی‌فروش چه گفت

حسن عبدالکریم نصرالله مردی است از روستایی به نام البازوریه در شرق بیروت که در دوران کودکی به همراه پدر و مادر و برادران و خواهرانش مثل بسیاری از خانواده‌های شیعه فقیر راهی بیروت شد تا در شهرِ پول و نور و زیبایی لقمه نانی برای خانواده بزرگ خود پیدا کند. عبدالکریم، پدر حسن، میوه‌فروش دوره‌گرد بود و توانست در منطقه کرنتینا (قرنطینه) در نزدیکی اردوگاه آوارگان فلسطینی و محلات سن الفیل و برج البراجنه (اردوگاه دیگری از فلسطینی‌ها) کوخی اجاره کند.

مدتی بعد، با کمک یکی از ثروتمندان شیعه از خانواده «الخلیل» که همسر عبدالکریم با او نسبتی داشت، توانست دکان میوه‌فروشی کوچکی به راه اندازد. حسن و برادر بزرگ‌ترش، حسین، همه‌روزه بعد از مدرسه به دکان پدر می‌رفتند و به او کمک می‌کردند. در این دکان، دو تصویر بر دیوار بود: عبدالناصر و امام موسی صدر.

حسن آن گونه که خودش می‌گوید، سخت دلبسته امام موسی صدر بود، اما چون در مدرسه با فلسطینی‌ها و بچه‌شیعه‌ها و سنی‌هایی همکلاس بود که عبدالناصر را خدای روی زمین می‌دانستند، او نیز به‌مرور جزو بچه‌های «ناصر»ی شد. محیط زندگی سید حسن در جنوب بیروت، هر بچه‌ای را با شعارهای انقلابی پیوند می‌داد. اما او چنان که خود در گفت‌وگویش با فیگارو در سال ۱۹۹۷ می‌گوید، خیلی زود از جمع بچه‌های ناصری به گروه عاشقان امام موسی صدر پیوست. شب‌ها در سن‌الفیل و نبعه به مساجد و حسینیه‌هایی می‌رفت که سخنرانانش همه واژگان خود را با نام سید موسای ایرانی لبنانی‌شده آ‌غاز می‌کردند.

مدرسه ابتدایی را در دبستان «نجاح» به پایان رساند و به دبیرستان دولتی سن‌الفیل رفت. بچه‌ای درسخوان و متدین بود که معلمانش بسیار عزیزش می‌داشتند و فقر او را مایه فخرش می‌دانستند. هنوز وارد پانزدهمین سال زندگیش نشده بود که با کشته‌شدن شماری از فلسطینی‌ها در اتوبوسی در «عین الرمانه» در شرق بیروت جنگ‌های داخلی لبنان شعله‌ور شد. پدر بعد از مدتی زیستن در زیر باران گلوله بساط برچید و همراه خانواده به جنوب رفت و در دهکده زادگاهش «نسوریه» مستقر شد و حسن و برادرانش نیز در مدرسه دولتی صور ثبت نام کردند، شهری که خاستگاه حرکت محرومین امام موسی صدر بود و حسن خیلی زود به این حرکت پیوست که بعدها به جنبش امل تغییر نام داد. در شهر صور چند ایرانی بودند که با سید موسی صدر روابط نزدیکی داشتند از جمله آن‌ها مصطفی چمران خیلی زود سیدحسن را جذب کرد. مصطفی به علت دانستن زبان انگلیسی و رفتار انسانی و آرامشی که در ذاتش بود، به معلمی برای همه جوانان جنوبی تبدیل شده بود.

مصطفی چمران با کمک‌های سابق دولت شاه، در جنوب لبنان هنرستانی برپا کرده بود که دو تن از برادران سیدحسن در آن درس می‌خواندند. بعضی شب‌ها نیز مصطفی برای جوانانی که مشتاق شنیدن بحث‌های دینی به شیوه تازه‌ای بودند در حسینیه صور سخنرانی می‌کرد. در یکی از این شب‌ها وقتی سیدحسن به حسینیه رفت، سیدی را دید متفاوت از دیگران، بسیار خوش‌رو و از آن برتر، خطیب. او قبل از مصطفی سخن گفت و در پایان شب سیدحسن نزد او رفت. استاد بزرگ نام شما چیست؟ نام من سیدمحمد الغروی است. سیدحسن آرزویی را که مدتی در دل داشت، با سیدمحمد در میان گذاشت. دوست دارم به نجف بروم و مثل سیدموسی مجتهد شوم. محمد الغروی که خانواده سیدحسن را می‌شناخت، همان‌جا در حسینیه نامه‌ای به یکی از شاگردانش، عباس الموسوی که از لبنان چند سالی بود به نجف رفته بود، نوشت. «این جوان بچه صادق و بااستعدادی است. او را نزد استاد بزرگمان سید محمد باقرالصدر ببر تا از محضرش بیاموزد. خودت نیز مواظب او باش و اجازه نده طلبه‌های پاکستانی و افغانی از راه به‌درش کنند. همین‌طور مواظب باش گیر بچه‌طلبه‌های عراقی شاذ ـ منحرف ـ نیفتد، او خوش برورو است و باید خیلی مراقبش باشی. به سیدمصطفی ـ خمینی ـ بگو از پدرش ماهی چند دینار برای این بچه بگیرد. چون محمدباقر ـ الصدر ـ خیلی محتاط است و وجوهات را فقط بین طلبه‌ها و مدرسینی پخش می‌کند که مطیع و منقاد او باشند، اما از خمینی حرف‌شنوی دارد.»

سیدحسن با این نامه در پانزده‌سالگی با مبلغی معادل ۵۰ دلار راهی نجف شد. سه روز بعد، پس از پیمودن سوریه و اردن، سیدحسن به همراه عده‌ای از زوار شیعه وارد نجف شد و از گاراژ باب‌السلام پرسان‌پرسان خود را به حرم حضرت علی رساند و آن‌طور که سید محمد الغروی او را راهنمایی کرده بود، به دفتر سید حیدر کلیدار رفت (همان مردی که مقتدی صدر قصد کشتن او را کرد و چون زنده‌یاد عبدالمجید خویی به دفاع از حیدر برخاست، دستور داد عبدالمجید و حیدر را باهم بکشند.) و از او سراغ عباس الموسوی را گرفت. عباس که از شاگردان سیدمحمدباقر الصدر و روح‌الله الخمینی بود، در طبقه دوم مغازه قبادوزی حاج ابوجعفر الغروی، خواهرزاده سیدمحمد الغروی، خانه داشت. حیدر سیدحسن را به خانه او برد و معرفی‌اش کرد. سیدعباس مطابق توصیه سیدمحمد الغروی، سرپرستی سیدحسن را عهده‌دار شد و در اتاق خود گوشه‌ای را به او داد. سیدحسن صبح‌ها به درس سیدمحمد روحانی می‌رفت (مرحوم آیت‌الله سیدمحمد روحانی، برادر آیت‌الله سیدمحمدصادق روحانی )

با انقلاب ایران و کشته‌شدن مرحوم باقر صدر به دست صدام حسین، پیدا بود سراغ او هم می‌آیند.

در این زمان سیدحسن با کسب اجازه از عباس الموسوی راهی تهران شد و بعد از دیدن آموزش نظامی در لویزان به قم رفت تا دروس دینی خود را تکمیل کند. در قم او در دروس چند تن از روحانیون سرشناس، ازجمله مرحوم آیت‌الله روحانی، میرزاجواد تبریزی، وحید خراسانی و کاظم حائری حاضر می‌شد و با کسانی مثل هانی فحص (پدر حسن نماینده الحیات در تهران) و سید علی حائری هم‌مباحثه بود.

اوایل دهه ۹۰ با راهنمایی محتشمی‌پور و توصیه علی فلاحیان، وزیر اطلاعات وقت، سیدحسن به مجلس خامنه‌ای راه یافت و همانجا بود که طوق سرسپردگی به گردن انداخت و در حلقه اصحاب خاصه سیدعلی درآمد. با کشته‌شدن عباس الموسوی در سال ۱۹۹۲ به‌دست اسرائیلی‌ها، خامنه‌ای به نصرالله دستور بازگشت به لبنان را داد و پیش از رسیدن او به بیروت، دستور بیعت با سیدحسن به شورای حزب داده شده بود. سیدحسن درحالی که فقط ۳۲ سال داشت، بر کرسی زعامت حزب‌الله جای گرفت. او با استعداد ذاتی و کاریزمای بسیار، خیلی زود همان‌طور که پیش از این در نوشته‌هایم یادآور شده‌ام، توانست حزب‌الله را به مهم‌ترین گروه سیاسی- نظامی لبنان و منطقه تبدیل کند.

در باب افکار و میزان سرسپردگی‌اش به خامنه‌ای گفتنی‌ها را به وقت دیگری می‌گذارم و سراغ امروزش و خطابه جمعه عصر می‌روم. برجسته‌ترین فرازهای نطق او که درعین‌حال، بر منافق‌بودن او و اربابش تاکید می‌کند، از این قرار بود:

– عملیاتی که القسام و دیگران در ۱۶ مهر انجام دادند، عملیات بزرگ و مبارکی بود و ۱۰۰درصد تصمیم فلسطین و ۱۰۰درصد فلسطینی بود.

– عملیات طوفان‌الاقصی حتی از دیگر گروه‌های مقاومت برای حفظ محرمانه بودن آن پنهان بود، حتی ما از آن اطلاعی نداشتیم.

– تصمیم‌گیری با رهبران گروه‌های مقاومت است و ایران آن‌ها را تحت فشار قرار نمی‌دهد، آن‌ها را کنترل نمی‌کند، فقط از آن‌ها حمایت می‌کند و به خودمختاری آن‌ها احترام می‌گذارد!!

– دولت اسرائیل اهداف بلندی را تعیین کرده است، اما نمی‌تواند به آن‌ها دست یابد.

– اسرائیلی‌ها نمی‌توانند اسیران خود را بدون مبادله آزاد کنند، زیرا زمانی که مقاومت قبلا اسیر می‌کرد، این اتفاق نیفتاد، اما اسرائیل از این موضوع درس نمی‌گیرد.

– همان‌طور که از متحدان خود شنیده‌ایم، اقدام‌های بیشتری علیه اسرائیل در چند جبهه مختلف انجام خواهد شد و این در چند روز آینده واضح‌تر خواهد شد.

– این جنگ مانند جنگ‌های قبلی نیست، یک درگیری تاریخی سرنوشت‌ساز است و آنچه بعد از آن می‌آید، مانند گذشته نخواهد بود».

– مسئولیت ما توقف جنگ علیه غزه و پیروزی حماس است. ما باید به وضوح این را هدف خود قرار دهیم.

– بعضی می‌گویند اگر حماس پیروز شود، ایران پیروز می‌شود یا اخوان‌المسلمین پیروز می‌شود، اما این دروغ است. اگر حماس پیروز شود، غزه پیروز می‌شود، فلسطین پیروز می‌شود، اقصی پیروز می‌شود.

– پیروزی غزه به نفع منافع ملی کشورهای منطقه مانند اردن، سوریه، مصر و… و اول از همه لبنان است.

– ملت‌های عربی و اسلامی باید حداقل برای آتش‌بس تلاش کنند، حتی اگر بعضی‌ها نخواهند بجنگند و نخواهند چیزی قربانی کنند، این کمترین کاری است که می‌توانند انجام دهند.

– ما به مردم عرب می‌گوییم که سلاح و ارتش شما را نمی‌خواهیم، ​​اما آیا شما حداقل این افتخار را ندارید که گذرگاه رفح را باز کنید؟

– بعضی‌ها از ما می‌خواهند که یک جنگ تمام‌عیار را آغاز کنیم و ممکن است برای آن‌ها اقدام‌های در مرز شمالی محدود به نظر برسد، اما اصلا چنین نیست.!!

– حتی اگر تاکنون اقدام‌های ما را محدود بنامید، همان چیزی که شما می‌گویید «محدود» باقی نمی‌ماند و آنچه اکنون در حال رخ دادن است، بی‌سابقه است.

– به‌رغم آنچه برخی می‌گویند، حزب‌الله از ۸ اکتبر جنگ واقعی را به راه انداخته است و هیچ‌کس جز کسانی که در آن حضور دارند، نمی توانند احساس کنند که واقعا چه اتفاقی می‌افتد.

– ما خود را برای کمک به غزه باشکوه در معرض خطر قرار دادیم.

– امروز نیمی از ارتش اسرائیل در مرز لبنان حضور دارند که بیشتر آن‌ها نیروهای نخبه‌اند.

– یک‌چهارم نیروی هوایی اسرائیل و نیمی از نیروهای دفاع هوایی اسرائیل در جبهه لبنان‌اند.

– ۴۳ شهرک اسرائیلی در شمال تخلیه شده است و اکثر ساکنان آن‌ها اکنون سربازند.

– هر روز پیام‌هایی از اعراب دریافت می‌کنیم که از ما التماس می‌کنند که اقدامی نکنیم (پیدا است این تقاضاها، دستوراتی است که از تهران می‌رسد و حسن اختری حامل آن‌ها است).

– آمریکا ما را تهدید می‌کند که اگر جبهه شمالی را باز کنید ما را بمباران می‌کنند، این تهدیدها موضع ما را تغییر نمی‌دهد.

– اگر اسرائیل غیرنظامیان ما را بمباران کند، ما غیرنظامیان آن‌ها را بمباران خواهیم کرد، نحوه عمل آن‌ها تعیین‌کننده نحوه عمل ما است.

– در جبهه لبنان همه گزینه‌ها روی میز است، تکرار می‌کنم همه گزینه‌ها روی میز است.

– ما برای ناوهای آمریکایی تدارک دیده‌ایم و از آمریکا می‌خواهیم که شکست‌های خود را در افغانستان، عراق، سوریه و لبنان به یاد داشته باشد.

– اگر آمریکا می‌خواهد از جنگ منطقه‌ای جلوگیری کند، باید جلوی تجاوز به غزه گرفته شود.

این حرف‌های حسن نصرالله، نمایی کامل و شامل از روحیه فرصت‌طلبی است که ریزه‌کاری‌های فرصت‌طلبی را نزد اربابش سید علی خامنه‌ای آموخته است. ازهمان اول دروغ می‌گوید که او و اربابش سیدعلی از نقشه حمله حماس بی‌خبر بودند در حالی‌که طرح عملیات دوماه پیش در تهران و بیروت ریخته شد . تمرین‌های اینترنتی از تهران هدایت می‌شد. در ماه اوت اسماعیل قاآنی، فرمانده سپاه قدس، علی‌اکبر احمدیان، دبیر شورای عالی امنیت ملی، و علی فدوی، جانشین فرمانده سپاه پاسداران، و تنی دیگر از سپاه و امنیت خانه مبارکه درسوریه بودند و بعد از طریق مرز صنایع به بعلبک رفتند و در یک پناهگاه زیرزمینی با نمایندگان حماس و جهاد اسلامی و حزب‌الله دیدار داشتند. قصه روباه و دمش اینجا عینا تکرار می‌شود و دم در جنوب لبنان قسم می‌خورد که حضرت روباه از چیزی خبر ندارد و اگر دهانش رنگ خون دارد، اشتباه نکنید این آب لبو است.

یک سوال مهم از ۸۰ تن دلواپس

نسخه دوم بیانیه ۸۰ نفر از مقامات سابق جمهوری اسلامی، برخی از چپ‌ها، ملی مذهبی‌ها و نواندیشان دینی به بازار آمد. آنها در این بیانیه از قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل حمایت کرده‌اند. قطعنامه‌ای که جمهوری اسلامی نیز از آن حمایت کرده و به آن رای مثبت داده. در این قطعنامه به علی خامنه‌ای هشدار داده شد نباید کشور ما را به جنگ بکشد، که این نکته برای هر ایرانی بدیهی و اظهر من الشمس است. البته در بین امضاء کنندگان هستند کسانی که در مورد ادامه جنگ ایران و عراق با افتخار می‌گفتند” جنگ جنگ تا فتح قدس از طریق کربلا”. اگرچه مقامات و رسانه‌های جمهوری اسلامی از جمله کیهان تاکید کرده‌اند جمهوری اسلامی مستقیما به جای هیچ ملتی وارد جنگ نمی‌شود.

اسفاء که این بیانیه جنایت هولناک و توجیه ناپذیر حاکمان “خلافت اسلامی غزه” در روز ۷ اکتبر سال جاری را به نوعی توجیه می‌کند و می‌نویسد: “هرچند گسترش حماس یک شبه اتفاق نیفتاده و بخشی از دلیل رشد آن بی ‌اعتنایی دولت اسراییل به خواست‌های به حق مردم فلسطین بوده است”.

زمانی که جو بایدن رئیس جمهور آمریکا به اسرائیل آمد، نخست وزیر و رئیس جمهور اسرائیل هر دو در پای پلکان هواپیما به استقبال او رفتند. جو بایدن خواستار یک مکث چند ساعته (pause) شده است، و نه آتش بس فوری و بی قید و شرط. ولی اسرائیل به درخواست مکث کوتاه مدت انسان دوستانه وی اهمیت و اعتنایی قائل نیست. آیا خام پنداری نیست که اسرائیل به درخواست این جمع “برادران و رفقا” وقعی بنهد؟

این بیانیه معنادار رندانه و با تردستی “کوبیدن سر مار در ایران” را سیاست ویرانگر، ضد ملی و خیالپردازانه، تفرقه‌افکنانه می‌خواند. حال مشخص نیست که چرا درخواست خود آنها خیالپردازانه نیست. بنده باز هم تاکید می‌کنم که نه تنها هرگز طرفدار حمله به ایران نبوده و نیستم، بلکه کشتار انسان‌های بیگناه را همواره محکوم کرده و می‌کنم. در حین حال آنقدر خام و خیالپرداز نیستم که گویا اسرائیل به حرف و یا درخواست بنده اعتنایی می‌کند. بلکه از منظر تحلیلی و رئالیسم تلخ از این جمع سوال می‌پرسم.

در نتیجه با بخش هایی از متن بیانیه موافق هستم. از جمله توقف بلادرنگ کشتار بیگناهان و تشکیل و راه حل دولت مستقل فلسطینی در کنار دولت اسرائیل. اما حلقه‌ی مفقود جوهره برهان و عصاره استدلال این جمع اینجاست که حماس بنا به تجربه‌های بلااستثنای عینی و عملی فراوان گذشته به خوبی می‌دانسته که اگر یک سرباز اسرائیلی را بکُشد، اسرائیل با بمباران و کشتار مردم غزه جواب خواهد داد ـ چه برسد به کشتن بیش از سیصد سرباز و بیش از هزار غیرنظامی، آنهم به صورت دهشتناک و غیر قابل تصور. جنایات ماورای حیوانی حماس باور کردنی نیست که یک انسان چنین خشونت و بربریت مطلقی از خود نشان دهد. خبرنگاران از جمله از بی بی سی فارسی و ایران اینترنشنال بعد از تماشای ویدئو ۴۵ دقیقه‌ای ضبط شده توسط دوربین‌های لباس تروریست‌های کشته شده، گفته بودند “بدترین” روز زندگی آنها بوده. بر اساس ویدئویی که در سایت گویا هم است، آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا می‌گوید تروریست‌های حماس چشمان یک پدر اسرائیلی را در مقابل همسر و دو فرزند ۶ و ۸ ساله از حدقه در آوردند و سپس پستان‌های مادر را در مقابل چشم کودکانش بُریدند و سپس پای دختر را بریدند و انگشتان پسر را نیز قطع کردند. نه تنها داعش خونخوار و وحشی بلکه هیچ حیوانی در طول تاریخ اینگونه نکرده است که حماس کرد. باید گفت شرم بر همه آنهایی که تروریست‌های ماورای حیوانی حماس را توجیه می‌کنند.

بنابراین مسبب و بانی کشتار جاری حاکمان “خلافت اسلامی غزه” هستند. یعنی از منظر عواقب کار خویش آنها هیچ رحم و پروائی برای مادران و خواهران و کودکان خودشان نداشتند. حماس بر اساس اصل “خون بر شمشیر پیروز است” عامدانه و آگاهانه و هدفمندانه مرتکب این جنایت شد و مبرهن و آشکارا می‌دانست عکس العمل “دشمن حماس” چه خواهد بود. به قول سعدی عاقل آن است که اندیشه کند پایان را. فردوسی هم می‌گوید: “به هر جایی که خواهی در شدن را / نگه کن راه بیرون آمدن را”.

لذا سوال مهم از این هموطنان این است: با توجه به اینکه دو گروه تروریستی حماس و جهاد اسلامی مخالف موجودیت اسرائیل هستند و عملا آن را ثابت کرده‌اند و جزو موانع اصلی بر سر راه تشکیل دولت فلسطین می‌باشند، پیشنهاد عملی این جمع “برادران و رفقا” برای از میان برداشتن این موانع چیست؟ زیرا بدون ارائه چنین راه حلی، شوربختانه اسرائیل با آتش بس موافقت نخواهد کرد. نخست وزیر اسرائیل با صراحت مخالفت خود را با آتش بس اعلام کرده است. زیرا آتش بس همان و جشن و پایکوبی، عید پیروزی خون بر شمشیر و تجلیل حماس همان! و ادامه خونریزی‌های ادواری و کشتار انسان‌های بیگناه همان! آن هم نه تنها در تمامی جهان اسلام، بلکه در مساجد و خیابان‌های لندن و پاریس و نیویورک و برلین نیز جشنواره‌های پیروزی به راه خواهد افتاد.

این نسخه دوم “بیانیه دلواپسان” به مصداق دژاوو یا آشناپنداری (déjà vu) مرا بیاد بیانیه “هنرمندان دلواپس تحریم” می‌اندازد. در جواب آنان در روز شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۷ (۵ سال پیش) در مقاله تحت عنوان “سخنی صادقانه با هنرمندان دلواپس بر علیه تحریم ها” نوشتم: “شما شوربختانه بنا به دلایلی که خودتان بهتر از دیگران می‌دانید، تمام حقیقت را نگفتید! و این جوهر ذاتی و بن مایه سخن من با شماست. زیرا هر سکه دو روی دارد. پنهان کردن نیمی از حقیقت نه عین “صداقت” است و نه از جنس “فرهنگ”. وانگهی در روایات نیز آمده است ” گفتن نیمی از حقیقت، دروغ بزرگ است”.

امیدوارم این جمع گرامی در بیانیه شماره سه خویش بجای تکرار مکررات و خام اندیشی و “خیال پردازی” به سوال مطرح شده بنده پاسخ واقعگرایانه داده و راه حل عملی ارائه کنند. یا وگرنه سازمان ملل در طی ۷۵ سال گذشته قریب به هزار بیانیه و قطعنامه و تصویب‌نامه در مورد مسئله اسرائیل و فلسطین صادر کرده. اما چه سود؟

عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

سر افعی را کوفتن یعنی چه؟ / علیرضا نوری زاده

جناب فیلسوف برای نابودی بنی موسی دست به دامن موسی و محمد شده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۲۶ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۴:۰۰

سر افعی را زدن یعنی ۷۰ میلیارد دلار را در دامن قبای سیدعلی نینداختن – reuters

در مخالفت با برنامه جورج بوش پسر، رئیس‌جمهوری سابق آمریکا، برای حمله به عراق، میلیون‌ها انسان در چهار سوی جهان از نیویورک تا کوآلالامپور و از قاهره تا سانتیاگو به خیابان‌ها آمدند؛ هزاری و میلیونی و سه میلیونی (در رم تعداد به سه میلیون و صدهزار نفر رسید). با این رود خروشان معترضان به جنگ و مخالفان حمله به عراق، صدام حسین باور کرده بود که بوش و بلر و… مجبور به تجدیدنظر خواهند شد اما بوش آمد؛ با توپ و تانک و موشک و آقای احمد چلبی و حومه که از نوکران ولایت فقیه بود.

نامه ۵۰ تن یا بیشتر از چهره‌های کم‌وبیش سرشناس معارض و مراحم در نفی جنگ برای حذر داشتن قدرت‌مداران در غرب و اسرائیل از حمله به خانه پدری، مرا به یاد آن روزها در سال‌های نخست قرن جاری انداخت. راستی را، اگر قرار باشد سر مار کوبیده شود، این نامه و نظایر آن چه تاثیری خواهند داشت؟ آیا خودمان را فریب می‌دهیم؟

عین همین نامه‌ها را نایاک درباره بحران‌هایی که در پی اشغال عراق بین ایران و آمریکا به‌ وجود آمد، جنگ سال ۲۰۰۶ حزب‌الله و اسرائیل و رویارویی با سپاه در خلیج فارس، به‌وفور و با هزینه‌های سنگین در رسانه‌های سرشناس غرب منتشر کرد و البته بوش و الباقی از ترس تاثیر نفرین تریتا و سفند و جفنگ دست از جنگ برداشتند و ره صلح پیش گرفتند؛ مبادا که پروردگار تریتا و حضرت عباسش آسیبی به آن‌ها برساند.

من مکرر از سر مار گفته و نوشته‌ام. نویسنده نامه ‌«سر مار در تهران است» را در گیومه گذاشته بود که ای ملت همیشه در صحنه! مشاهده کنید که چگونه با ظرافت دخل جنگ‌طلب و جنگ‌طلبان را آورده‌ایم.

تکلیف من با عطا مهاجرانی روشن است. او در آرزوی ریاست‌جمهوری است و امید به اینکه مقام معظم از سر درماندگی، نیش‌های قل و دل او در روزنامه اطلاعات را از یاد ببرد و دعوتش کند که جناب دکتر! بازگرد و «مگذار که انتظار زارم بکشد/ نادیده رخت زار و نزارم بکشد/ گر کشتنی‌ام، تو خود بکش تیغ و مرا/ زان پیش بکش که انتظارم بکشد» اما نمی‌توانم درک کنم چرا نام شماری از دوستان عزیز و محترمم که در صفا و ایران‌دوستی‌شان تردیدی ندارم، هم بین امضاکنندگان دیده می‌شود.

عشق به خانه پدری «با شیر اندرون شد و با جان به در رود». هیچ‌یک از ما خواستار جنگ و ویرانی وطن نیستیم. سرنگونی رژیم جهل و جور و فساد آرزوی ما است وگرنه مثل بعضی ره خویش می‌گرفتیم و عمر کوتاه را بی‌دغدغه سر می‌کردیم. من در میان امضا کنندگان این حذرنامه حتی یکی را نمی‌یابم که به اندازه صاحب این قلم دلبسته فلسطین و ملت فلسطین باشد.

نخستین مطلبی که عزیزم عباس پهلوان از من چاپ کرد، شعر نزار قبانی بود: «ای قدس، ای مناره ادیان/ ای طفل ماهروی سوخته‌انگشت/ باری دیگر صدای موذن از فراز مسجد اقصی برمی‌خیزد و یکشنبه ناقوس کلیسای قیامت به صدا در خواهد آمد …» شعر مقاومت را من به هموطنانم شناساندم، سال‌ها پیش از خمینی. «حماسه فلسطین» من سال ۱۳۴۷ منتشر شد و رضا جان امامی زحمت چاپش را در انتشارات بعثت کشید. «بیرون از اسطورها» را هم جعفری بزرگ در امیرکبیر منتشر کرد، به‌دفعات.

من از تل الزعتر خونین نه به دست اسرائیل که حافظ اسد و ارتش جنایتکارش گزارش‌ها نوشتم و زیر باران گلوله با چریک‌های فلسطینی گفتم و سرودم و فریاد زدم. به لطف زنده‌یاد دکتر محمود جعفریان نشست فلسطین را در قاهره پوشش دادم و همانجا بود که خبر قتل کمال جنبلاط بزرگ به امر حافظ الاسد صاعقه‌وار بر سرمان فرود آمد و همگی به لبنان رفتیم و بر فراز جبل با او وداع کردیم.

عرفات که به ایران آمد به همراه صادق قطب‌زاده به استقبالش رفتم و نخستین بار این من بودم که گلایه‌های او را از خمینی نوشتم. زمینه دیدار زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار با عرفات را در تونس من فراهم آوردم و در اسلو ستایش شدم.

پرچم فلسطین که در رام‌الله بالا شد، رودی از امید را در دل ملت رنج‌کشیده فلسطین جاری کرد. لعنت به خناسانی چون اسد و قذافی و ولایت فقیهان که پیروزی صلح را بر نفرت و ویرانی برنتافتند و ابوهای مزدور را به جان عرفات و یارانش انداختند. اگر آن منظره تاریخی مصافحه عرفات و رابین به بار می‌نشست، نه شارونی در کار بود و نه نتانیاهویی. نه اسماعیل هنیه دکاندار انقلاب بود و نه خالد مشعل و زیاد نخاله (همان که صدها میلیون دلار ملت ایران را بلعیده است و می‌گوید شیعه رافضی و کافر در جهاد اسلامی جایی ندارد).

من این‌ها را نه برای تقدیر از خویش می‌نویسم. به اندازه کافی از فلسطین و جنایات دست‌راستی‌های اسرائیلی و مهاجران روس و اوکراین و ازبک نوشته‌ام که چگونه چهره انسانی چپ اسرائیل را تخریب کردند و به نتانیاهوها مجال خودسری دادند. البته هربار که مجال وحدت فلسطینی‌ها و حرکت به سوی صلح آغاز شد، این اسدها و قذافی‌ها و صدام‌ها و از ۴۰ سال پیش ولی فقیه اول و ثانی و حزب‌الشیطان بوده‌اند که با پول و بازی‌های خونین، سه چهار انتحاری و کشتار مادربزرگ‌ها و نوه‌های اسرائیلی در اتوبوس و رستوران و گذرگاه، فضا را خون‌چکان و صلح موعود را به جنگ و نفرت دائم بدل کرده‌اند. نمونه اخیرش همین وحشی‌گری حماس به امر ارباب در تهران و وحشی‌گری مضاعف نتانیاهو به تلافی عملکرد غیراخلاقی حماس پیش چشم ما است (ابومازن صلح‌جو صد بار این را به من گفته و کلامش در نوشته‌ها، گفتارها و برنامه‌های تلویزیونی من تجلی نوشتاری و گفتاری و دیداری داشته است).

۴۴ سال است خانه پدری و ملت‌های خاورمیانه و فلسطین در برابر لشکر فریب و جنایت و دزدی و بی اخلاقی اسلام ناب انقلابی محمدی آسیب‌پذیر بوده‌اند. بانگ جنگ و نفرت جای سرود عشق و زندگی را گرفته است. سر مار در چهارراه آذربایجان و کردان و لتیان و قصر رامسر و احمدآباد مغز جوانان وطن می‌طلبد و ویرانی و سینه‌های سوخته و گردن‌های بریده در وطن و منطقه را تشجیع می‌کند. این چه حرفی است که مبادا سرمار را بزنید! بین رژیم فاسد جنایتکار و ملت ایران رابطه‌ای نیست.

لطفا بروید و نوشته ابوالفضل محققی را در گویانیوز بخوانید که در پاسخ تبریک به دوست کهنش به مناسبت روزتولدش، این سطرها را دریافت کرده است: «فاصله‌ها بیشتر شده، محبت‌ها کمتر. به هر دری می‌زنم. هر کاری که هیچ ربطی هم به درس و تخصصم ندارد، می‌کنم تا شب با دستی که هر روز خالی‌تر می‌شود، به خانه برنگردم. سفره‌ها بی‌رمق، حوصله‌ها تنگ، چشم‌انداز‌ها تیره و دعوای درون خانواده‌ها بیشتر شده است. زن با همسر، پدر با فرزند، برادر با خواهر، همسایه با همسایه و رهگذر با رهگذر! باور کن اغراق نمی‌کنم. حتی رابطه عاشقانه من با همسرم هم به‌قدری سرد شده که تنها به سلام‌علیک روزانه رسیده است. اخبار تلخ و ناگوار از بگیروببند و اعدام، از مجلس، دادگاه‌های فرمایشی، شنیدن لاطائلات چندش‌آور مشتی عقب‌مانده که اعصابت را به هم می‌ریزد. به‌خصوص وقتی میبینی کاری از دستت ساخته نیست و با کوچک‌ترین بهانه طومار خودت و خانواده‌ات را می‌پیچند.»

«صحنه روزانه زندگی در این مملکت مانند صحنه تئاتری است که همه با هم درگیرند. هرکس در حال برداشتن کلاه دیگری است. سلامتی اخلاقی در اجتماع به حداقل رسیده، زشتی و پلیدی در رفتار اجتماعی روزانه در حال افزایش است. بزرگ‌ترین جنایت این رژیم از بین بردن اعتقاد بی‌تمنا به خدا و اعتماد درون مردم به همدیگر بود. این بی‌وجدان‌ها همه‌چیز را از بین بردند. به‌قدری بی‌شرم و آشکارا حق‌کشی کردند و در لباس دین کثافت‌کاری انجام دادند که دیگر قبح همه‌چیز ریخته و خشونت، فساد، دزدی، دروغ‌گویی، تجاوز، قلدری و رعایت نکردن حقوق دیگری به امری عادی وروزانه بدل شده است. سقوط کرده‌ایم، سقوط!»

«ویروسی به نام جمهوری اسلامی که بر هر کجای پیکر جامعه نشست، آن را فاسد می‌کند و از بین می‌برد، حال درست بر گلوی مردم نشسته و راه نفس را بسته است. ما داریم به سختی نفس می‌کشیم. چشمانمان سویش را از دست داده است. دیگر هیچ چیز ما را متعجب نمی‌کند! نه دیدن این همه فساد، نه هزاران زباله‌گرد و نه قداره کشیدن لات‌ها و حتی مردم عادی به روی هم و نه ویرانی مملکت. فکر نمی‌کردم به این روز گرفتار شویم. روزی که بی‌تفاوتی نه تنها به حال و روز مردم بلکه به حال و روز خودمان نیز عادی شود.»

بغضی سخت راه گلویش را گرفته است. می‌پرسم: احوال سیاسی را چگونه می‌بینی؟ می‌گوید: «خودت بهتر می‌دانی. همه سردرگم و مستاصل. اما شما سردرگم‌تر از همه! اپوزیسیون خارج از کشوری که معلوم نیست چه می‌گویید و چه می‌کنید؟ شنیدم که شما‌ها سخت درگیر همان مسائل ذهنی سابق و هنوز دنبال هویت‌اید؟ بابا این بچه‌های من مرا هم نمی‌شناسند. این نسل جدید اصلا در دنیای دیگری است. شیوه فکر و عمل آن‌ها با نسل ما زمین تا آسمان فرق می‌کند! اصلا نه شما و نه بحث‌های شما برایشان جذابیت دارد و نه حتی ما والدین حی وحاضر. ما مقصران به تقصیریم که با انقلابمان آن‌ها را به این حال وروز انداخته‌ایم… در تفکر بسیاری از جمله خود من این طور شده که یقین داریم این حکومت زیر فشار افکار و اعتراض مردم و نبود یک آلترناتیو جدی به این راحتی‌ها سرنگون نخواهد شد.

خیلی‌ها بدشان هم نمی‌آید که این حکومت که مردم توان در افتادن با آن را از دست داده‌اند، با قدرت‌های بزرگ درگیر شود و توان سرکوب را از دست بدهد تا مردم به کوچه و خیابان بریزند و دخلش را در آورند. هرطور می‌خواهد بشود، بسیار بهتر از این حکومت فلان‌فلان‌شده است که حتی داخل خانه نیز مجالت نمی‌دهد راحت و آزاد باشی! باشد که مانند صدام و قذافی طومارشان پیچیده شود.»

من این نوشته را چند بار خواندم. با آنکه جمله‌هایش را بسیار بار از زبان دوست و آشنا و قوم و احباب شنیده‌ام، این یکی به قول ابولولو ‌«جگرم بسوزاند». من این‌ها را نوشتم برای فرزندانم. برای آ‌ن‌ها که شاید از دیروز ما ندانند. حضرت عبدالکریم سروش با واژگانی بیش‌وکم شبیه اقوال سیدعلی و علم‌الهدی و احمد خاتمی اسرائیل را نفرین می‌کند و از موسی و محمد عقوبتشان را می‌طلبد و خدای قاصم و جبار را ندا می‌دهد که نابودشان کن!! وای بر ما که فیلسوفمان یک‌سویه به قاضی می‌رود و تجاهل می‌کند که نمی‌داند معرکه را سیدعلی و سپاه قدس و حزب‌الشیطان و حماس و جهادش به راه انداخته‌اند.

برخلاف تصور بعضی، اسرائیل دشمن ما نیست، اما به‌تحقیق می‌خواهد سر به تن جمهوری ولایت فقیه و اعوانش نباشد و در این سال‌ها از هیچ تلاشی برای به بی‌آبرو کردنش کوتاهی نکرده است.

سر افعی را چگونه باید متلاشی کرد؟ اگر فردا ایران سرفراز ما بی ولایت فقیه و جمهوری جهل و جور و فساد نفس بکشد، چه کسی بر آن است که مانع تحقق این آرزوی شیرین بشود. خدا را یاد بگیرید. ماشاالله همه به پیری رسیده‌ایم و ۴۰ سال است که سیدروح‌الله مصطفوی کشمیری خمینی و سیدعلی حسینی خامنه‌ای مشهدی ما را از دیدار خانه پدری و بوسه زدن بر رخ عزیزنمان و خلوت با گور مادر و پدر و یارانمان محروم کرده‌اند.

دیروز که خبر خاموشی سندباد سپانلو را شنیدم، به‌سختی گریستم .اگر لعنت خمینی به گردن ما نیفتاده بود، نه سپانلو در غربت وطن خاموش می‌شد و نه پرتو و شهرزاد در غربت تبعید بر شانه‌های هم زار می‌زدند و نه پیام (دکتر اسماعیل نوری‌علا) در سوگ خواهرزاده محبوبش به پهنه سپیدی‌های رخش می‌گریست.

آرمیتا را می‌بینم و مهسا در پیش چشمم دست در دست ندا زنده می‌شود. فاطمه سپهری شجاع را می‌شنوم که سیدعلی و سیداسمال هنیه را نفرین و لعنت می‌کند و بعد نوشته سرشناسان عرصه تبعید را باز می‌خوانم. چه کسی از آمریکا و اسرائیل دعوت کرده است به ایران حمله کنند؟ برادر و خواهر جان! دنیا حساب‌کتاب خودش را دارد؛ ورنه سیدعلی نمی‌ماند و ملا آخوند به کابل بازنمی‌گشت و صدام و قذافی به دار و گلوله طلایی شیخ قطر در خون نمی‌نشستند.

سر افعی را زدن به معنای ویران کردن ایران و قبول چرندیات نایاکی‌ها نیست. سر افعی را زدن یعنی ۷۰ میلیارد دلار را در دامن قبای سیدعلی نینداختن. سر افعی را زدن یعنی لبنان پرشکوه را از چنگ حسن نصرالشیطان رها کردن و ملت یمن را از شر حوثی‌ها و عراق را از دست مافیای الدعوه درآوردن.

سر افعی را زدن یعنی آقای سروش بتواند قرآنش را بخواند، من مطلبم را بنویسم و اسماعیل وفا یغمایی دستاوردهای بزرگ فکری‌اش را بعد از رهایی از قفس فکری اسلام رجوی، در گوشه‌گوشه سرزمینش از دل کویر جندق فریاد زند.

سر افعی را زدن یعنی مجیدرضا رهنورد به جای حلقه دار، بر لبان یار دلبندش بوسه زند و گروه ماه‌بانو در میدان آزادی برنامه اجرا کند.

سر افعی را زدن یعنی اینکه ملت ایران بار دیگر به زندگی بازگردد؛ نه مرگ بر اسرائیل و آمریکا سر دهد، نه زنده‌باد ولادیمیر پوتین بگوید، نه رو به روضه‌خوانی پیر، سلام فرمانده سر دهد.

سر افعی را کوفتن یعنی نرگس محمدی همسر و فرزندانش را در آغوش کشد و من و اصغر واقدی در خانه عباس جان پهلوان با یارانمان دیدار کنیم و شعر سپانلو بخوانیم.

سر افعی را زدن یعنی سر بر آستان حضرت فردوسی و حافظ و خیام و ستارخان و یادنمای افشین و بابک و آریوبرزن و رستم فرخزاد بزنیم. آن روز ما دستی به دست مردم فلسطین آزاد و دستی دیگر به دست مردم اسرائیل، آرام خواهیم داشت.

اگر طرح صلح بدون تخریب سیدروح‌الله مصطفوی به نتیجه رسیده بود، امروز هزاران اسرائیلی و فلسطینی در نایره نفرت و مرگ یکدیگر را نمی‌دریدند و خانه و مسجد و کنشت و بیمارستان و مهد کودک را ویران نمی‌کردند. بالا بروید و پایین بیایید بدون تلاش برای زدن سر افعی، زندگی از خانه پدری و منطقه رخت برمی‌بندد و مرگ و ویرانی و نفرت به یاری دلارهای نفتی و قلب‌های سنگی سیدعلی آقا و اتباعش، منطقه و جهان را به سوی قیامت موعود پیش خواهد برد.

خطاب کوروش بزرگ به ما و به خاورمیانه جنگ زده

به مناسبت روز کوروش بزرگ
خطاب کوروش بزرگ به ما و به خاورمیانه جنگ زده

در آستانه ی روز کوروش بزرگ ایستاده ایم، سالگشت روز صدور منشور جاودانه او؛ منشوری که گویی در ۲۵۰۰ سال پیش خطاب به ما ، و برای این روزها نوشته می شد: روزهایی که ما از یک سو شاهد زندان، شکنجه، و کشتار بی توقف آزادی خواهان در سرزمین مان هستیم و از سویی دیگر شاهد فجایعی تلخ و تاسف بار در کل خاورمیانه ای که روزگاری اولین منشور حقوق بشر در قلب آن زاده شد
ده سال پیش همزمان با نمایش چند ماهه منشور کوروش بزرگ در آمریکا، آقای نیل مک گرگور مورخ سرشناس و رییس سابق موزه ی بریتانیا در یک سخنرانی جالب ضمن این که از منشور کوروش به عنوان «یکی از بزرگترین اعلامیه های آرمانی انسان در تاریخ» نام برد؛ با توضیحاتی به این نتیجه گیری هوشمندانه رسید که این منشور هم اکنون هم می تواند نقش موثری به ویژه برای خاورمیانه ای داشته باشد که «مذهب تجزیه اش نکرده باشد» چرا که منشور کوروش همچنان «قوی ترین و موثرترین صدا در میانه ی همه ی بحث ها در مورد خاورمیانه است»
در این چند دهه گذشته ماجراهایی که برسر وطن ما و کشورهای دیگر خاورمیانه آمده نشان می دهد که این نگاه به منشور کوروش هر روز اهمیت بیشتری پیدا می کند
و این پرسش بیشتر از همیشه شکل می گیرد که آیا اکنون زمانی نیست که ما ایرانی ها، با هر عقیده و مذهب و مرامی که داریم، با تجلیل از کوروش بزرگ، و منشور او نشان دهیم که؛ همانگونه می اندیشیم که او. و فاصله ای بگیریم از رهبران و افرادی که از مذهب سلاحی برای سرکوب و ویرانی و جنگ ساخته اند؟
ما در بنیاد میراث پاسارگاد، امسال نیز چون هجده سال گذشته ایرانیان را در سراسر جهان به برگزاری بزرگداشت روز کوروش بزرگ فرا می خوانیم و به یاد و نام مردی درود می فرستیم که:
«آشتی‌خواهان به بابل اندر شد، سربازان بسیار او دوستانه در بابل گام برداشتند، و او نگذاشت کسی در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترسانده شود. او مردمان ستمدیده را از درماندگی رهانید، آوارگان را به خانه های خود بازگرداند، بردگان را از بیگاری نجات داد، و فرمان داد که هر کسی برای انتخاب مذهب و محل سکونت خود آزاد باشد»
روز کوروش بزرگ خجسته باد (۷ آبان ـ۲۹ اکتبر)
با مهر و خرمی
شکوه میرزادگی
از سوی بنیاد میراث پاسارگاد
بیستم اکتبر ۲۰۲۳

www.savepasargad.com

Shokooh Mirzadegi

Writer, Journalist and Cultural Heritage Activist
Email: sh.mirzadegi@gmail.com
http://worldculturalheritagevoices.org

خانه

پایان جنگ چگونه رقم خواهد خورد؟ / علیرضا نوری زاده

تفاوت‌ها و وجوه اشتراک حماس و حزب‌الله
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵

نخستین هدف اسرائیل، رهایی از کابوس غزه و انداختن شرش به گردن دولت خودمختار، مصر و جامعه بین‌المللی است – AFP

تردیدی ندارم که سیدعلی آقا در تهران و نوکرانش در بیروت و غزه و دوحه می‌دانستند واکنش اسرائیل به هر نوع حمله گسترده از غزه و لبنان به خاک اسرائیل چه خواهد بود!

یک هفته پس از جنگ خونین در جنوب لبنان و ویرانی دوسوم شهرها و روستاهای جنوب و وسط لبنان، سیدحسن نصرالله اعتراف کرد که «اگر در ارزیابی واکنش اسرائیل درست پیش‌بینی کرده بودیم، هرگز برای به اسارت در آوردن سربازش اقدام نمی‌کردم».

البته جنگ برای سیدحسن برکت الهی بود. صدها میلیون دلار از کیسه ملت ایران به جیبش رفت و رهبر رژیم اسلامی که به‌ گفته نصرالله، از لباس زیر او و خانواده‌اش و نفرات حزب تا موشک و پهپاد و توپ و تانکش را فراهم می‌کند و افرادش را آموزش می‌دهد، هزینه بازسازی جنوب لبنان را از پول‌های حلال پرداخت.

در جنگ ۳۳روزه فرماندهی در دست قاسم سلیمانی و همکار لبنانی‌ آدمکش او، عماد مغنیه، بود. به این بخش از سخنان دبیرکل حزب‌الله در مرداد ۱۴۰۱ توجه کنید:

«نقش حاج قاسم اول مشارکت در ایده‌پردازی، همفکری و طراحی بود، دوم با دستور کار جدید موافقت کرد و سوم متعهد شد تمامی پشتیبانی‌های لجستیکی را تامین کند و مهم‌تر از همه پیگیری‌های پیاپی او بود. حاج قاسم هم در سطح تصمیم‌گیری مشارکت داشت و هم امکانات و مقدمات را فراهم و روزانه پیگیری می‌کرد. ایشان هر دو سه هفته یک بار به لبنان می‌آمد. ایشان برای پیگیری موضوعات می‌آمد. ایشان کارها را از نیروهای قدس و هم‌زمان از حزب‌الله پیگیری می‌کرد. تا جایی که برخی برادران خسته می‌شدند و از او می‌خواستند به آن‌ها فرصت بدهد. این ویژگی بعدها در حوادث سوریه و در حوادث عراق بسیار بروز یافت.»

«حاج قاسم در تعیین حاج عماد مغنیه نقش داشت. در مرحله پیش از عماد مغنیه، سه مسئول داشتیم که یکی در زمینه نظامی وظیفه داشت و یکی مسئول بسیج کردن و یکی نیز مسئول امنیت بود. بعد به این نتیجه رسیدیم که تمامی مسئولیت‌های نظامی و امنیتی را یک فرد مدیریت کند. من با ایشان درباره حاج عماد برای تعیین او به عنوان معاون جهادی مشورت کردم. حاج عماد و حاج قاسم از ابتدا رابطه عاطفی با یکدیگر داشتند اما تعصب و قاطعیت حاج عماد بود که سبب شد حاج قاسم او را تایید کند. تایید حاج قاسم عامل مهمی در انتخاب حاج عماد بود که تا زمان شهادتش ادامه داشت.»

«بنابراین ما وارد مرحله جدیدی شدیم و این موضوع مطرح شد که ما به توان موشکی نیاز داریم. چون دیگر نمی‌شد به کاتیوشا با برد ۲۰ کیلومتر اکتفا کرد. باید موشک‌هایی با برد و قدرت بیشتری داشته باشیم. این موشک‌ها باید ارسال و استفاده از آن‌ها آموزش داده می‌شد. پس تحول مهم اول شروع ایجاد توانمندی موشکی واقعی بود و این نیازمند تلاش زیادی بود. نیاز بود این موشک‌ها از کشوری به کشوری دیگری به صورت محرمانه انتقال یابد. انتقال این موشک‌ها به لبنان کار بسیار سختی بود. پنهان کردن و انبار کردن آن‌ها و استفاده از آن‌ها در زمان جنگ نیز مهم بود. همه این‌ها نیازمند دقت، بردباری، صبر و آرامش بود و این هنر حاج قاسم و حاج عماد بود.»

«در مرحله نخست ما باید پنهان می‌کردیم که توان موشکی داریم تا بتوانیم دشمن را غافلگیر کنیم. برای این کار شما به نیروی محرمانه نیاز داشتید. شبکه مخابرات حزب‌الله در جنگ ۳۳روزه آسیب ندید و این یکی از غافلگیری‌ها بود. در مورد این شبکه باید بگوییم که نمی‌دانیم این ایده حاج قاسم یا حاج عماد یا حاج فلان بود. تمامی دوستان گروهی کار می‌کردند و کار را در نهایت پیشنهاد می‌دادند. اهمیت حاج قاسم این بود که برادران را تشویق می‌کرد که ایده جدید مطرح کنند و سپس این ایده را قبول می‌کرد. تمام هم‌وغم حاج قاسم قدرتمند شدن مقاومت بود. تواضع حاج قاسم سبب شد تا بسیاری از ایده‌ها و فکرها را قبول کند از جمله آن‌ها شبکه مخابرات سیمی بود. حاج قاسم امکانات را فراهم کرد و حاج عماد آن را اجرا کرد.»

«ساخت و تحویل پهپادهای حزب‌الله به پیش از ۲۰۰۶ می‌رسد. در واقع سیستم پهپادی ما بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ توسعه یافت و پس از ۲۰۰۶ نیز توسعه بیشتری یافت. توانایی جمع‌آوری اطلاعات ما نیز بهبود یافت. جبهه دیگر در حوزه تقابل دریایی بود. ما در حوزه دریایی تجهیزات متنوعی داشتیم. به موشک‌های دریایی دست یافتیم که برد آن‌ها ۱۵۰ کیلومتر بود. تمامی این موضوع‌ها نیازمند نیروی انسانی بود؛ یعنی افرادی که تمام‌وقت در خدمت باشند. ما منابع انسانی را هم توسعه و ارتقا دادیم. البته تمایل به عضویت در بسیج حزب‌الله هم بین ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ گسترده بود. تشکیل گردان‌ها و گروه‌ها پس از سال ۲۰۰۰ بود و در تمامی این تصمیم‌گیری‌ها حاج قاسم نقش داشت. در فاصله ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ نیاز بود نیروهایی به ایران اعزام شوند تا آموزش ببینند.»

«در زمینه موشک زمینی، موشک کورنت وارد شد که در این باره حاج قاسم و حاج عماد نقش بسزایی داشتند. این موشک‌ها به تمام بخش‌های جبهه ارسال نشدند بلکه ۵۰ نفر را برگزیدند و به آن‌ها آموزش دادند. کسی نمی‌دانست که حزب‌الله موشک کورنت دارد و اسرائیل در جنگ ۳۳ روزه زمانی که با موشک کورنت مواجه شد، غافلگیر شد.»

«تصمیم برای اسیر گرفتن نظامیان اسرائیلی تصمیمی کاملا لبنانی بود و ایران نقشی در آن نداشت و هیچ دیکته‌ای از سوی ایران نبود. سبک عملیات مشخص بود و آموزش‌ها و رزمایش‌های آن نیز انجام شده بود. برادران ماه‌ها قبل در منطقه عملیاتی حاضر شده بودند. بنابراین حاج قاسم و حاج عماد و سید ذوالفقار می‌دانستند که هر روز یا هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. حاج قاسم در جریان عملیات بود و جزئیات مکان عملیات را می‌دانست و پیش‌بینی می‌کرد که هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. چند روز قبل از عملیات، ایشان اینجا بود و پرسید که چه شده و گفتیم که هنوز منتظریم.»

«در جنگ ما به مغز متفکر حاج قاسم نیاز داشتیم. بنابراین هر روز جلسه داشتیم و همیشه در حال بحث و بررسی بودیم؛ چون در یک مکان بودیم، هر تحول جدید روی می‌داد، تصمیم می‌گرفتیم و به برادران در جبهه ابلاغ می‌کردیم. هفته اول با هم بودیم اما بعد به چند گروه تقسیم شدیم. صحبت من درباره فرماندهان نظامی بود. در مرحله اول که با هم بودیم مدام با هم رایزنی می‌کردیم. در تمامی این دیدارها حاج قاسم حاضر بود و پیشنهادها را بررسی می‌کرد. مسئله دیگر حلقه وصل او با مسئولان جمهوری اسلامی بود. بنابراین ایشان ارتباط با نیروی قدس در ایران را از لبنان انجام می‌داد.» (برگرفته از سایت فارسی حزب‌الله و سایت خبرگزاری‌های فارس و ایرنا)

مشابهت‌‌ها و اختلاف‌های نبرد حزب‌الله وحماس و جهاد با اسرائیل

جنگ ۳۳روزه حزب‌الله و اسرائیل در سال ۲۰۰۶ و حماس/جهاد در ۲۰۲۳ نقاط اشتراک و افتراقی دارد که به آن‌ها اشاره می‌کنم:

۱‌ــ قرار هر دو جنگ نه در بیروت و غزه بلکه در تهران گذاشته شد.

۲ــ نقشه جنگ را معاونت عملیات سپاه پاسداران و فرماندهی برون‌مرزی سپاه قدس طراحی کرد.

۳‌ــ تمرین‌ها پس از مرحله آموزش که در تهران و بعلبک انجام گرفت، در سوریه و لبنان و در مورد حماس و جهاد اسلامی در لبنان و نوار غزه (و در اغلب موارد در تونل‌های بسته و نیمه باز) صورت گرفت.

۴ــ در لبنان، همه نیروها تحت فرماندهی واحد قرار داشتند (فرمانده کل سیدعلی خامنه‌ای، جانشین حسن نصرالله، فرماندهی نظامی قاسم سلیمانی و معاون وقتش مجیدعلوی، نبیل قاووق و عماد مغنیه) اما در غزه، حماس با حدود ۱۵ هزار نفر نیروی رزمنده و فنی و لجستیکی، جهاد اسلامی با سه هزار نیرو، صابرین شیعه با ۸۰۰ نیرو افق دید مشترکی نداشتند. البته هر سه بر پایه تربیت ایدئولوژیک و روبه قبله تهران نماز می‌گزارند منتها وسط دو رکعت قربه‌الی‌الله به سوی قبله قطر و دمشق و اخوان المسلمین هم می‌خوانند. البته هرچه دلارهای خونی ولی فقیه افزایش می‌یابد، مراتب سرسپردگی به صنم‌های دیگر کمرنگ‌تر می‌شود.

۵ــ در جنوب لبنان، حاج قاسم سلیمانی در بعلبک در ستاد زیرزمینی نشسته بود و دوسه بار برای تبادل نظر با تهران مخفیانه به دمشق رفت. در حالی که در غزه، ستاد عملیات در سه پایگاه در شمال، جنوب و وسط غزه قرار دارد. ستاد سیاسی در لبنان است و ناظر اعلی در ستاد سپاه قدس در تهران حضور دارد.

۶ــ سلاح‌های حزب‌الله ساخت ایران، روسیه، چین و بعضا غربی بود که از طریق ایران به دستش رسیده بود. سلاح‌های ساخت صنایع نظامی حزب هم کپی‌برداری از سلاح‌های ساخت ایران بود که زیر نظر کارشناسان صنایع نظامی و سازمان هوافضا تولید می‌شد. در حالی که سلاح‌های حماس و جهاد کپی‌برداری از سلاح‌های رژیم در استانداردی نازل، سلاح‌های قاچاقی از خاک مصر و اسرائیل، سلاح‌های خریداری‌شده از داخل اسرائیل و سرانجام سلاح‌های قدیمی ارتش مصر از جنگ ۱۹۶۷ است که زیر نظر متخصصان سپاه بازسازی شده‌اند.

۷ــ جنگجویان حزب‌الله همگی شیعه‌اند و تحت پیشرفته‌ترین آموزش‌ها قرار داشته‌اند و شماری از آن‌ها هم فارغ‌التحصیلان دانشکده‌های دریایی و فضایی سپاه‌اند، در حالی که اعضای حماس و جهاد سنی‌اند (صابرین شیعه با ۱۰۰ جنگجو) و هیچ شباهتی با واحدهای حزب‌الله ندارند. در عین حال در بعضی نواحی چون هرگز در رفاه و امنیت نبوده‌اند، برای بسیاری‌شان اندوه سه نسل روزمرگی در وطن اشغال‌شده اراده جنگیدن و توان ایمانی به‌مراتب بیشتری از حزب‌اللهی‌ها فراهم کرده است.

۸ــ حزب‌الله منتظر الظهور است، در حالی که حماس پیروزی را با نوک تفنگ قابل دستیابی می‌پندارد.

۱۰ــ حزب‌الله در لبنان با داشتن صدها پایگاه و مخفیگاه، ارتباطی راهبردی با سوریه دارد و البته تحت پوشش نظامی، فرهنگی، امنیتی و مالی رژیم توان جنگیدن هم به‌صورت چریکی و هم شبه‌ارتش را دارد و امکاناتش برای جنگیدن به‌مراتب بیشتر از حماس است؛ در حالی که حماس یک نیروی چریکی (آمیزه‌ای از کلاسیک و مدرن) بیش نیست.

طبیعتا با این تفاوت‌ها و پایگاه‌های زیرزمینی توان لجستیک حماس حتی به ۱۰ درصد حزب‌الله هم نمی‌رسد. حزب‌الله می‌جنگد تا بر لبنان مسلط شود و دومین جمهوری ولایت فقیه را برپا کند. حماس می‌جنگد تا دولت خودمختار را بی‌اعتبار و اسرائیل را به واگذاری اراضی اشغالی وادار کند.

با ارزیابی تلفات دو هفته نبرد تا امروز تلفات حماس حدود ۱۰ درصد از تلفات کل قربانیان جنگ از غیرنظامیان و کم‌وبیش با قربانیان نظامی اسرائیل برابر است. در لبنان، حزب‌الله با پناه جستن در مساجد، کلیساها، بیمارستان‌ها و سایر اماکن غیرنظامی تلفات کمتری داشت. در عین حال، دست اسرائیل در لبنان آن‌قدر باز نبود. در حالی که در غزه فقط در قیدوبند اجبار به رعایت بعضی ملاحظات و فشار متحدان است که تا همین امروز مهم‌ترین عامل داخل نشدن ارتش اسرائیل به غزه بوده است.

سرنوشت جنگ

اسرائیل اسارت دو سربازش را با ویرانی جنوب و وسط و شرق لبنان و قتل صدها تن پاسخ داد. حال در برابر صدها کشته، ۱۵۰ اسیر و مهر باطل خوردن بر افسانه شکست‌ناپذیری‌اش، آیا به ویرانی غزه و کشتن پنج هزار تن و کشتن و به اسارت گرفتن شماری از نفرات حماس و جهاد بسنده خواهد کرد؟

با شناخت نگاه اسرائیل به طوفان الاقصی و میزان توان نظامی‌اش و حمایت آمریکا و متحدانش از این کشور، حتی نتانیاهوی آسیب‌دیده و نامحبوب نمی‌تواند ضربه‌ای بزند و بعد حکایت همچنان باقی بماند و با ظهور یک باراک حسین و جو بایدن خواب‌زده بار دیگر شاهد تخم‌گذاری ولایت عظما در چهار سوی منطقه باشد.

اسرائیل یک هدف فوری و دو هدف زمان‌دار در پیش دارد. نخستین هدفش رهایی از کابوس غزه و انداختن شرش به گردن دولت خودمختار، مصر و جامعه بین‌المللی است. سپس به سوی هدف دوم که کابوسی نیمه‌دائم است، خواهد رفت؛ به سوی حزب‌الله و برای ریشه‌کنی آن. در اینجا است که هدف سوم خودبه‌خود در برابر قرار می‌گیرد. مگر نه اینکه اسرائیل با هزار و سند می‌داند که سر افعی در تهران است پس آیا سر افعی را رها می‌کند تا بار دیگر شکم و دم و نیش به‌هم زند؟

خامنه‌ای این را فهمیده است. امیرعبداللهیان را به عراق و سوریه و لبنان و دوحه می‌فرستد تا به اهالی جنگ حالی کند بگذارید جنگ در غزه محصور باشد. نه در لبنان وارد جنگ شوید و نه در سوریه. در تهران نیز به بوسیدن بازوی حماسی‌ها و جهادی‌ها از راه دور اکتفا می‌کند. چون می‌ترسد جنگ دامنش را بگیرد به ماستمالی کردن بایدن، دست و دهان می‌شوید و خربزه به دهان می‌کند اما بوی شراب دوش با هزاران کشته و زخمی ویرانی در دو سوی صحنه زائل‌شدنی نیست .

آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا می‌آیی ای اقبال پی

گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست از زانوی تو

اینکه اسرائیل چه زمان به دنبال دو هدف دیگر خواهد رفت، آشکار نیست اما خواهد رفت؛ مگر آنکه ملت بزرگ ما پیش از رقم خوردن سرنوشتش به دست بیگانه سر عقرب ولایت را خود به سنگ کوبد. آن‌وقت نه فقط ملت ما که ملت اسرائیل و فلسطین و لبنان و عراق و یمن هم به زندگی باز خواهند گشت و حتی فرهنگ بشری نیز نفس راحتی خواهد کشید. راستی را که سر افعی در تهران است.

گریه های مولوی عبدالرحمن سربازی (امام جمعه چابهار) برای حماس

در حالی که مولانا عبدالحمید با حفظ اعتدال و عدالت و میانه روی و حکمت و درایت بی نظیر و مثال زدنی در میان علمای جهان اسلام, برای مردم بلوچ و اهل سنت ایران افتخار آفرید و برای چندمین بار تاکید کرد که راه حل فلسطین مذاکره و تشکیل دو دولت است و نه برای ملت یهود آرزوی نابودی و محو کرد و نه برای ملت مسلمان فلسطین. شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید با بصیرتی که در ایران وجود ندارد با خردمندی و ژرف اندیشی فرزانه گونه حاضر نشد به قول خود ایشان چشم بسته به بلندگوی تبلیغاتی خامنه ای تبدیل شود. بنده از مواضع شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید که هرگز او را ندیده ام حمایت می کنم. اما از امام جمعه شهر خودم که صدها بار او را دیده ام و صحبت و گفتگو کرده ام و در عنفوان نوجوانی به همراه بقیه “مید” های خویشاوند چابهای جزو پیروان او بوده ام, باید بگویم شدیدا شرمنده ام از همراهی ایشان با رژیم کودک کش جمهوری اسلامی و اطاعت محض از خامنه ای درست مثل اوف اوف سبیلوی بیسواد زرآباد (صفرسالاری) . ایشان چرا این زاری و گریه ها را برای کودکان بلوچ در جمعه خونین زاهدان و خاش نکرد؟ فلسطینی ها میلیونها طرفدار در جهان دارند. اما بلوچها چی؟ آیا عربستان یا پاکستان یا افغانستان یا هیچ کشور اسلامی و یا کسی در جهان حتی جمله اعتراضی نسبت به کشتار زاهدان ابراز کرد؟ آیا مولوی عبدالرحمان اعتراضی کرد, یا چند هفته بعد در کنار ابراهیم رئیسی جلاد نشست؟

ایشان حدود پنجاه و پنج سال پیش که به چابهار آمدند مورد حمایت “میدهای” چابهاری قرار گرفتند. حاج یوسف دوشوکی یکی از منازل متعدد خودش را مجانی به ایشان دادند و خرج ایشان توسط ما مردم چابهاری (بخصوص میدها) تامین می شد. اما از آن زمان بیش از نیم قرن گذشته است و خود ایشان و فرزندانش در سایه جمهوری اسلامی صاحب خانه های متعدد در چابهار هستند

لیکن افسوس و هزار افسوس که مولوی عبدالرحمن سربازی (چابهاری) که بنده وی را بیش از نیم قرن از نزدیک می شناسم و بارها قبل از انقلاب به من گفته بود که خمینی همان “خر دجال” است و نباید از وی حمایت کرد؛ اکنون همزمان با بوسیدن دست حماس توسط خامنه ای؛ که شنبه گذشته قتل عام دهشتناک کردند, برای حماس گریه می کند و خواهان جهاد مجاهدین برای محو اسرائیل و پیروزی کودک کشان حماس می شود. این سخنان “خامنه ای شاد کن” بی نهایت تاسف آور است. مخصوصا برای من ء چابهاری.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

پی نوشت برای نسل جوان بلوچ: قریب به چهل و پنج سال پیش که به منزل ایشان که عمویم حاج یوسف دوشوکی مجانی به ایشان داده بود رفتم, باور کنید ایشان که قبل از انقلاب و بعد از برگشت از مدرسه پاکستانی شدیدا ضد شیعه بودند و کتاب “گرگی در لباس میش” در مورد مذهب شیعه نوشته بودند, به من گفت : تو دانشجو و ساده هستی, این خمینی خر دجال است و اگر پیروز شود دنیا را به آشوب می کشد. در نتیجه بنده هیچگونه مشکل شخصی با مولوی عبدالرحمن ندارم. امانسل جدید باید با تاریخ آشنا شود.

سرنوشت فلسطین اگر خمینی نیامده بود؟!‏ / علیرضا نوری زاده

اردوگاهی که با کمک شهبانو فرح برای آوارگان فلسطینی در امان ‏برپا شده بود با قطع کمک خمینی و خامنه‌ای به ویرانکده‌ای تبدیل ‏شده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
یک شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

دیدار سید روح‌الله مصطفوی و یاسر عرفات الحسینی در تهران- The Palestinian Museum Digital Archive

در آن روزهایی که چریک‌های فلسطینی نمادهای مبارزه با ظلم و اشغال و تبعیض بودند و برای آزادی سرزمینشان مبارزه می‌کردند، اعتبار آن‌ها فقط در بین مسلمانان مشهود نبود. کاردینال صباح و اسقف کاپوچی نیز به فلسطینی بودن افتخار می‌کردند. نیمی از رهبران گروه‌های انقلابی فلسطینی مسیحی بودند. دکتر جورج حبش، رهبر جبهه خلق، و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک خلق، هر دو مسیحی بودند و اغلب مبارزان فلسطینی باتفنگ و بی‌تفنگ سکولار بودند. عرفات و یارانش نیز در همین جمع قرار می‌گرفتند.

هنگام محاصره اردوگاه پناهندگان فلسطینی تل زعتر در بیروت به‌دست ارتش رژیم حافظ اسد و کشتار صدها فلسطینی، در آن چند هفته‌ای که بیروت بودم، نه صف نماز جماعتی برپا بود نه الله‌ اکبری. برعکس، ترانه زیبای «قدس در قلبم» فیروز و اپرت وطنم بزرگان آواز عرب- عبدالوهاب، فائزه احمد، عبدالحلیم حافظ، نجاه الصغیره- و ورد الجزایری و فریدالاطرش از بلندگوها پخش می‌شد و جان و جهان رزمندگان فلسطینی را جلا می‌داد.

در آن دوران، اسرائیل بود که به خانه‌ها و پناهگاه‌های رهبران سازمان آزادی‌بخش فلسطین در بیروت و عمان و تونس و… حمله‌های ناگهانی شبه‌چریکی می‌کرد. فلسطینی‌ها اگر کار تروریستی هم می‌کردند، اصول و پرنسیب‌هایی بر عملشان حاکم بود. یک مورد مونیخ و حمله به ورزشکاران اسرائیلی واقعا استثنا بود. افراد حبش هواپیمای آمریکایی را می‌ربودند و به اردن می‌بردند و نخست مسافرانش را به نقطه امنی می‌بردند و بعد هواپیمالی خالی را منفجر می‌کردند.

اما امروز، شاگردان مدرسه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایی بانویی آلمانی را برهنه می‌کنند، بعد پیکر برهنه‌اش را با طناب به پشت جیپ می‌بندند و در خیابان‌های محل کیبوتص‌ها و شهرک‌های بیرون دروازه غزه به زشت‌ترین وجهی به نمایش درمی‌آورند.

محمود عباس می‌گریست که ملت فلسطین ملتی تاریخی و بافرهنگ است؛ این‌ها از ما نیستند… ولی مجبور بود در برابر فروریختن خانه‌ها بر سر ملتش از یک سو به آتش‌بیار معرکه نفرین کند و ولی فقیه را عامل نشر کینه و نفرت بخواند، و از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو را از واکنشی غیرانسانی به مردمی که عملا اسیر حماس و جهاد اسلامی‌اند بر حذر دارد. ابومازن انسان شریفی است. دیرسالی است او را می‌شناسم و بسیار بار با او و دوستم نبیل ابوردینه، سخنگوی ابومازن، دیدار و گپ و گفت داشته‌ام. او صادق است و مثل عرفات بازیگری نمی‌داند.

ای کاش شارون و نتانیاهو درک درستی از اوضاع پیچیده فلسطین داشتند و ابومازن را در چنگ کفتارهای نایب امام زمان رها نمی‌کردند تا امروز پادافره خطا و غرورشان را با اجساد جوانان بی‌گناه، پیران و کودکان، و پایان قصه شکست‌ناپذیری‌شان نمی‌پرداختند.

بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ آن روزها که پادشاه فقید اشغال سرزمین‌های غرب رود اردن و غزه را محکوم می‌کرد و سفیرش در عربستان زنده‌یاد استادم جعفر رائد را مامور نمی‌کرد با خالد الحسن سفیر سازمان آزادی‌بخش در جدّه گفت‌وگو کند و کمک‌های انسانی ایران به فلسطینی‌ها را به او بدهد (خالد الحسن برادر مهتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از فتنه شوم روح‌الله کشمیری مصطفوی ملقب به خمینی بود. من اورا به روزنامه اطلاعات بردم و با مرحوم صالحیار و علی باستانی و دیگر همکارانم در تحریریه آشنا کردم).

اگر ایران گرفتار خمینی و نوکرانش نشده بود، امروز فلسطین مسیر دیگری داشت. چند سال پیش، با جمال بزرگ‌زاده، دوست و همکارم، به دیدن ابومازن رفتیم و فردایش سری به اردوگاهی زدیم که شهبانو فرح برای فلسطینی‌ها در امان برپا کرده بود. اردوگاهی مدرن با همه وسائل، خانه‌های تمیز، خیابان‌های منظم و… اما آن روز که ما به اردوگاه الحسین رفتیم، سگ و کودک و پیر و جوان در شهرکی ویران در هم می‌لولیدند که به زباله‌دان بدل شده بود. مرد و زنی به گدایی پیش آمدند. گفتم چه بر سراردوگاه آمد؟ مرد گفت از وقتی خمینی آمد کمک‌ها قطع شد و ما مجبور به فروش در و پنجره و آشپزخانه و دست‌شویی شدیم و اندک‌اندک اردوگاه زیبایمان به زباله‌دانی بدل شد. زن و مرد خمینی را لعنت می‌کردند و دعا برای شهبانو و طلب رحمت برای شاه.

کمپ پناهندگان فلسطینی الحسین در امان- urbancamps/Palestinian Urban Refugee Camps, Amman, Jordan

عرفات در تهران

دراینجا ضروری است به یک دیدار مهم در نخستین روزهای پیروزی انقلاب بین سید روح‌الله مصطفوی و یاسر عرفات الحسینی در تهران و به دیدار دیگری دو سال بعد در قم اشاره کنم که در آن، امام همام به یکی از ارکان جنبش جهانی اخوان‌المسلمین و مرشد اعلای اخوان سوریه گفت: «شما از آمریکا بازی خورده‌اید و این آقای حافظ اسد از ماست و نور ولایت بر جبین دارد.»

نخستین دیدار را خود شاهد بودم و شرح آن را در روزنامه اطلاعات فردای آن شب نوشتم و بعدها شکل کامل‌تر آن را در «روزگار نو» به فارسی و در «المجله» به عربی و سرانجام در یک کتاب باز گفتم.

عرفات در رأس هیئتی ۸۰ نفری از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دمکراتیک و اسلامی‌های فلسطین و امّ علی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر می‌کرد الان توی خیابان‌های تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه ساخته‌اند. نمی‌دانست اهل ولایت اسلام ناب یک را ده و ده را صد می‌کنند و خون گوسفند را بر مرده ۹۰ ساله می‌پاشند تا مو لای درز شهادتش به دست ارتش (به این بی‌غیرتی، هرگز ندیده ملتی؛ شعار آن روزشان) نرود. همان شب اول، همراهان عرفات را در مدرسه علوی ولو کردند. خورش قیمه برپا بود و هم‌زمان با اطعام همراهان ابوعمار، سفره‌ای در اتاق مدیر مدرسه انداختند که بزرگ‌تر از باقی اتاق‌ها بود و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تأمل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی، که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جدّه بود و در عین حال کار مترجمی بین آقا و عرفات را بر عهده داشت نیز گرد سفره در چرخش بود.

رسول صدرعاملی، نوجوانی بود برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زنده‌یاد فرهادخان مسعودی (که هرگز لطف و محبتش را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم. وقتی دیدم علی‌رغم آنکه از متولدین روزنامه‌‌نگاری در صفحات شایعات داغ‌داغ، سردسرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم. چون از پاریس در کنار جاودان‌نام استاد منصور تاراجی در هواپیمای سید روح‌الله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگ‌تر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه آقا گرم گرفته بود. آن شب نیز همراه با سید حسین و پسر حاج عراقی، که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به‌دست بچه‌های فرقان، اما خیلی‌ها بر این باور بودند که محرک شخص دیگری بوده است؛ و منظور بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی)، پروانه‌وار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه می‌پرید. گاهی شکار لبخند می‌کرد و زمانی روی دست‌های چربی که لقمه می‌چید زوم می‌کرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود عکس‌هایی از همه ما ثبت کرد.

عرفات یک‌بند حرف می‌زد. مثل بچه‌ها ذوق‌زده شده بود. عصر که از فرودگاه می‌آمد، به قطب‌زاده گفته بود «همیشه فانتوم‌های اسرائیلی برای بمباران ما می‌آمدند، اما امروز فانتوم‌های ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من قابل‌تصور نبود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار از قدس و نماز در مسجد الاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.»

خمینی نیز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چریک سرشناس فلسطینی بر شانه‌هایش بوسه می‌زد و سید ثوار (انقلابی‌ها) خطابش می‌کرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روح‌الله خیلی زود به عرق نشست. مصطفی چمران به خمینی خبر داد دفتر نمایندگی عرفات در اهواز کانون فساد است و نماینده او «ابوجعفر» مشغول تحریک عرب‌های خوزستانی است و کلمه انفصال (جدایی) را در سرشان فرو کرده است. چند هفته بعد، ‌دریادار دکتر مدنی ابوجعفر و تنی دیگر را بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادی‌بخش فلسطین را بست. بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد وابسته به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جرج حبش) بودند دستگیر و شبانه اعدام کردند.

نرم‌نرمک شکاف جدایی‌ها آشکار شد. «هانی حسن» که به سفارت به تهران آمده بود رفت و جایش را به سرگرد «ابو ایمن» داد که بعدها سفیر فلسطین در افغانستان شد. او نیز کوتاه‌زمانی بعد جایش را به «صلاح الزواوی» داد که خیلی زود به کبوتر حرم تبدیل شد و بیش از سی سال در تهران مداحی ولی فقیه می‌کرد و بعد از مردنش، دخترش که در ایران بزرگ شده بود سفیر فلسطین شد؛ البته در کنار سفیران حماس و جهاد اسلامی. او و پدرش بیش از آنکه سفیر فلسطین در تهران باشند، سفیر ولی فقیه در سفارت فلسطین بودند و هستند.

روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائیل در خیابان کاخ را برای سفارت فلسطین در نظر گرفته‌اند و آن را به عرفات می‌دهند. اما این وعده نیز هرگز عملی نشد. ابتدا به بهانه نیاز ساختمان به تعمیر، سفارت فلسطین را کمی پایین‌تر در خیابان کاخ در خانه‌ای مجلل و البته مصادره‌ای برپا داشتند. بعد هم اصلا به روی مبارک نیاوردند که قرار بود سفارت فلسطین در دفتر حافظت منافع اسرائیل در نزدیکی میدان کاخ را به برادران فلسطینی واگذارند.

عرفات، نخستین مهمان انقلابی خمینی، چون برای خود حق و حقوقی قائل بود و به‌علت آنکه شماری از مخالفان رژیم شاه را در اردوگاه‌هایش در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وام‌دار خویش می‌دانست، لذا انتظار داشت سید روح‌‌الله درهای خزاین معموره محمدرضاشاه را به رویش بگشاید. البته چنین نشد. از آنجا که عرفات بیش از خمینی با کسانی رفاقت داشت که یا مثل قطب‌‌زاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سید روح‌الله سرشان به دار رفت، یا چون بنی‌صدر ره تبعید گرفتند، یا آنکه چون نواده مکرّم ولی فقیه «سید حسین» مغضوب جدّ کبیر واقع شدند، طرح خمینی برای به خدمت درآوردن انقلاب فلسطین با شکست روبه‌رو شد.

پس از شروع جنگ ایران و عراق و موضع‌گیری عرفات به نفع صدام حسین، به‌ویژه پس از آنکه در پایان دومین سال جنگ، نیروهای ایرانی ارتش عراق را از خرمشهر بیرون راندند و خمینی ماموریت میانجیگری هیئت رهبران کشورهای عضو «کنفرانس سران اسلامی» را که عرفات نیز جزو آن بود نپذیرفت، عرفات رسما به‌عنوان عنصری سازشکار و خائن نه‌فقط هدف حمله‌های گسترده ارگان‌های تبلیغاتی نظام، بلکه هدف توطئه‌های گسترده، گاه برای قتل وی، و از هم پاشیدن سازمان آزادی‌بخش قرار گرفت.

از همان روزی که عرفات به‌عنوان نخستین میهمان انقلاب به مبارک‌گویی خمینی سر از پا نشناخته به ایران آمد و با چند چمدان وعده تهران را ترک گفت، تا امروز هرگز جمهوری ولایت فقیه حتی یک گام مثبت برای کمک به مردم فلسطین بر نداشته است. عرفات در مصاحبه‌ای که با او داشتم، که در روزگار نو و المجله چاپ شد، تاکید کرد ضرباتی که مردم و انقلاب فلسطین از رژیم‌های جمهوری اسلامی و سوریه متحمل شده‌اند ده‌ها بار سنگین‌تر و مرگ‌بارتر از ضرباتی است که اسرائیلی‌ها بر فلسطینی‌ها وارد کرده‌اند. محمود عباس، رهبر قانونی فلسطین، نیز بارها این گفته و شدیدترش را به من گفت که در شبکه «ایران فردا» نیز سخنانش را پخش کردم. می‌گفت «شرافت خود را به دلارهای خونین فروخته‌اند.»

حماس و جهاد اسلامی از ۶ اکتبر (۱۴ مهر) اخلاق و اصول اسلام ناب انقلابی محمدی ولایت فقیهی را در کوی و برزن و بازار شهرک‌های یهودی‌نشین به نمایش گذاشتند. به گفته رهبر جهاد اسلامی زیاد نخاله (سومین بعد از فتحی شقاقی، و رمضان شلّح)، «میلیاردها دلار از طرف خامنه‌ای به حماس و ما دادند و از دادن سلاح و آموزش ساختن پهپاد و موشک دریغ نکردند.» لابد موقعی که زیاد نخاله این سخنان را می‌گفت حضرت بایدن مشغول چیدن گل در کمپ دیوید بود، چون انکار می‌کند که اهالی ولایت فقیه در جنایت‌های اخیر حماس و جهاد اسلامی نقش داشته‌اند. سیدعلی آقا هم با سپاس ضمنی از شیطان بزرگ تاکید می‌کند «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود.»

البته بازوی کشندگان زن و کودک و نوجوان و پیر یهودی را می‌بوسد و به روح پرفتوح حضرت آدولف درود می‌فرستد و خودش شفیع او در سر پل صراط خواهد شد!!

سلسله این مزدوران از فتحی شقاقی و رمضان شلّح آغاز و حالا به زیاد نخاله پنهان‌شده در لبنان رسیده است. بیشتر رهبران حماس، از جمله خالد مشعل، در ویلاهای چند میلیونی در دوحه و استانبول و دمشق مشغول خرج کردن دلارهای ولی فقیه از کیسه ملت ایران‌اند. خرج عروسی فرزند اسماعیل هنیه از ۵ میلیون دلار افزون بود. خالد مشعل و موسی ابومرزوق و اسماعیل هنیه و محمود زهّار حماسی نیز همچون رهبران حزب‌الله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین به دفعات از مرحمتی‌های سید علی‌آقا برخوردار شده‌اند و به‌عنوان سپاس، بوسه‌ای بر دست ولی فقیه زده‌اند.

اما مردم فلسطین هیچ‌گاه حتی درمی از این مرحمتی‌ها دریافت نداشته‌اند. ابومازن در کویت به من گفت پول‌های جمهوری اسلامی فقط برای تخریب صلح و ضربه زدن به جنبش فتح و ریاست دولت خودمختار فلسطین مصرف می‌شود. دل ابومازن پر بود. همان‌گونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاری‌های اهل ولایت فقیه بارها تاکید کرده‌اند، رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین و متحد حقیقی دست راستی‌های اسرائیل است. هر بار که آمریکا به‌طور جدی اسرائیل را برای ملتزم شدن به تعهداتش زیر فشار قرار می‌داد، به‌ اشاره تهران یک عمل انتحاری، که با قتل چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری همراه است، به‌ یاری اسرائیل می‌آمد و زبان آمریکا هم کند می‌شد. در نتیجه، چنین است که امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین نیز رنگ می‌بازد.

فکر کنید اگر تلاش‌های محمد بن سلمان با حمایت ابومازن، رهبری قانونی ملت فلسطین، و غرب به ثمر می‌نشست، نتانیاهو با تخلیه اراضی اشغال‌شده فلسطین موافقت می‌کرد و پرچم فلسطین آزاد بر فراز دیوارهای مسجد الاقصی به اهتزاز در می‌آمد، هرگز شاهد خون‌ریزی‌ها و ویرانی‌ها و جنایت‌های بعد از ۶ اکتبر نبودیم.

حال درهای جهنم گشوده شده است. ولی فقیه عرش را سیر می‌کند و مزدورانش بوزینه‌وار در میدان بی‌آبرویی می‌رقصند. باور کنید این شادمانی طولانی نخواهد بود و حتی عشق جو بایدن به ولایت فقیه نیز به بقای ولی فقیه و ذوب شدگان در ولایتش کمک نخواهد کرد.

  جمهوری آذربایجان معضل بزرگ دیپلماسی رژیم حاکم در ایران / علیرضا نوری زاده

ناتوانی رژیم حاکم در ایران در تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی در قفقاز جنوبی این نگرانی را ایجاد کرده که فضا به سمت درگیری نظامی پیش ‌رود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
شنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۷ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۵:۰۰

نمایی از شهر خانکندی یا استپاناکرت در قره‌باغ –  STRINGER / AFP

پیشروی دولت جمهوری آذربایجان به سمت منطقه قره‌باغ، تغییر وضعیت ژئوپلیتیکی در قفقاز جنوبی پس از توافقنامه صلح مسکو با میانجی‌گری روسیه را تقویت کرده است. جمهوری آذربایجان اکنون با الحاق قره‌باغ کوهستانی، گستره جغرافیایی‌اش را وسعت داده و منطقه را به وضعیت قبل از فروپاشی شوروی نزدیک‌تر و ارمنستان را در تنگنا قرار داده است.

جمهوری آذربایجان پس از ۳۰ سال روابط تیره و جنگ‌های خونین، اکنون در موقعیت قوی قرار گرفته و خواسته‌هایش را بر ارمنستان تحمیل کرده است. ارتش جمهوری آذربایجان که از ماه‌ها قبل با بستن و جلوگیری از ترانزیت کالا و مواد مخدر در گذرگاه لاچین مستقر شده بود، سرانجام توانست با تهاجم نظامی این منطقه را کنترل کند. دولت باکو توانست کنترل منطقه را به دست گرفته و برای خلع سلاح گروه‌های مسلح ارمنی نیز با ارمنستان به توافق برسد. بنابراین، جمهوری آرتساخ که تنها دولت ارمنستان آن را به رسمیت شناخته بود، اکنون وجود واقعی ندارد.

دولت آذربایجان در زمانی کوتاه توانست رفع محدودیت های موجود در اعمال حاکمیت ملی خود را بردارد؛ هرچند اقدام‌هایی که انجام داد، به‌ویژه محاصره غیرنظامی‌ها با معیارهای انسانی و قوانین جنگ سازگار نبود و قربانی آن آوارگی صدها هزار ارمنی ساکن این خطه بودند.

نیروهای حافظ صلح روسیه نیز در قبال حمله آذربایجان واکنشی نشان ندادند. نیکول پاشینیان، نخست‌وزیر ارمنستان، گفته بود که برای همکاری امنیتی با روسیه هیچ دلیل محکمی وجود ندارد. در پاسخ، دولت روسیه نیز مشکلاتی را برای دولت پاشینیان ایجاد کرد. البته ارزیابی واقعیات نشان می‌دهد که حمایت ضمنی کرملین و چراغ سبزش نقش مهمی در موفقیت آذربایجان داشت. به همین دلیل در جشن پیروزی علاوه بر پرچم ترکیه پرچم‌ روسیه هم در باکو به اهتزاز درآمد.

جمهوری ولایت فقیه با اکراه از الحاق قره‌باغ کوهستانی به جمهوری آذربایجان حمایت کرد و در عین حال برای «احترام به حقوق جمعیت ارمنی» آنجا هم مثل همیشه روضه خواند. روند تحولات و مذاکرات ایران نشان‌دهنده ضعف دستگاه دیپلماسی ایران و ناتوانی در نفوذ است. مقام‌های سیاسی ایران بارها اعلام کرده‌اند که اجازه تغییر ژئوپلیتیک قفقاز جنوبی را نمی‌دهند، اما این اظهارات و مانورهای متعدد در مرز جنوبی آران (آذربایجان) هیچ اثر بازدارنده‌ای بر اقدام‌های الهام علی‌اف نداشت.

ارتباط روسیه با محور ترکیه و جمهوری آذربایجان از یک سو و خصومت سیاست خارجی ایران با غرب از سوی دیگر، دستیابی ایران به منافعش در قفقاز جنوبی را با مشکل مواجه کرده است. اما روسیه از این بحران و درگیری در سه سال گذشته برای حضور نظامی، تعمیق نفوذش در قفقاز جنوبی و مقابله با نفوذ ناتو فرصتی ایجاد کرد.

ایجاد کریدور زنگزور قطعا پیامدهای عمده جغرافیایی، سیاسی و اقتصادی به نفع جمهوری آذربایجان و ترکیه خواهد داشت و نقش ایران را تضعیف خواهد کرد. راه‌آهن با هزینه کمتر و زمان سریع‌تر، روابط این دو کشور را توسعه می‌دهد و ایران را در این منطقه منزوی می‌کند. در حال حاضر، ارتباط ترکیه با جمهوری آذربایجان و جمهوری آذربایجان با نخجوان از طریق مسیرهای زمینی ایران انجام می‌شود که با توجه به مزایای این کشور، مزیت اقتصادی ایجاد کرده و موقعیتی راهبردی نیز فراهم کرده است. البته ساخت این کریدور مرز ایران با ارمنستان را نمی‌بندد، اما باعث می‌شود ایران مزیت و نفوذ فوق را از دست بدهد.

به عنوان یک رقیب منطقه‌ای در قفقاز جنوبی، با توجه به واقعیت‌ها و کاستی‌های حاکم بر سیاست خارجی ایران، اتخاذ رویکردی متعادل در قبال ارمنستان و جمهوری آذربایجان دشوار است.

در سال‌های اخیر، ناتوانی رژیم حاکم در ایران در تاثیرگذاری بر معادلات سیاسی در قفقاز جنوبی این نگرانی را ایجاد کرده است که فضا به سمت درگیری نظامی پیش ‌رود. البته احتمال وقوع چنین سناریویی کم است اما با توجه به روابط تیره دولت ایران و جمهوری آذربایجان و تشدید تنش بین دولت‌های ایران و اسرائیل، تداوم روابط پرتنش با جمهوری آذربایجان و تغییر روابط خوب ایران و ترکیه تهدید بزرگ‌تری برای منافع و امنیت ملی ایران است.

در واقع تهدید ناشی از گشایش کریدور زنگزور کمتر از خطر جنگ ایران و جمهوری آذربایجان است که با سکوت روسیه و ترکیه و حمایت اسرائیل از آذربایجان همراه است و اشتهای کشورهای دیگر در این جبهه را از طریق آن‌ها تحریک می‌کند. از جمله حمایت آن‌ها از تجزیه‌طلبان مرهون دلارهای نفتی الهام اوغلی و عنایات بالام جان رجب طیب.

پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سه کشور قفقاز جنوبی شامل گرجستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان متوجه شدند که روسیه یک قدرت بزرگ همسایه است که نفوذش حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی پایدار خواهد بود. بنابراین هریک به زبانی صفت مدحش گفتند. جمهوری آذربایجان با ثروت نفتی‌اش و تکیه بر ترکیه و اسرائیل عملا زودتر از همسایگان دیگر، با فروش نفت و برنامه‌های پنج ساله عمرانی موفق شد از یک استان وابسته به نظامی پذیرفتنی در غرب تبدیل شود.

در این میان، تغییرات جغرافیای سیاسی جمهوری آذربایجان که موازنه ژئوپلیتیکی منطقه را به نفع این کشور تغییر می‌دهد، به خودی‌خود با منافع ایران منافاتی ندارد، به‌ویژه اینکه آنچه رخ داد، با آنچه قبل از «گلستان» و «ترکمانچای» اتفاق افتاد، مطابقت دارد. معاهده ترکمانچای در قرن نوزدهم بر ایران تحمیل شد و تقسیمات جدید در این منطقه به ایران آسیبی نمی‌رساند، اما امروز رقیب قدیمی ترک در قفقاز دست بالا را دارد و ایران در واقع در حال از دست دادن نفوذش در قفقاز جنوبی و از دست دادن امتیازات سیاسی و اقتصادی است.

در عراق شیعیان نیمی از جمعیت‌اند و رژیم با تکیه بر مذهب عملا همه‌کاره عراق شده، در حالی که در جمهوری آذربایجان ۹۰ درصد شیعه، عملا بازی را به ترکیه سنی و اسرائیل یهودی باخته است. زمانی که به باکو سفر کردم، در دیداری با مفتی شیعه پاشازاده، او را سخت دلبسته ایران دیدم. از روزگار جدش در تبریز می‌گفت و اینکه ای کاش ترکمنچای و گلستان نبود و ما همچنان زیر سایه درخت‌های خاک پدری بودیم. همه عاشق ایران بودند و رویای بازگشت زیر پرچم ایران را داشتند. جمهوری ولایت فقیه این واقعیت را نفهمید و به جای شاهنامه و نظامی ترجمه ترکی رساله اجنه شیخ مشکینی و آداب خلای فاضل لنکرانی را به باکو فرستاد.

از آن سو ترک‌ها با سریال‌ها، خوانندگان و فستیوال‌ها و شهرهای ساحلی‌شان به رویایی برای آذربایجانی‌ها تبدیل شدند. راه‌آهن با هزینه کمتر و زمان سریع‌تر، روابط این دو کشور را توسعه می‌دهد و ایران را در این منطقه منزوی می‌کند.

ریشه اصلی مشکل در حفظ منافع ایران، مشکلات اساسی در سیاست خارجی، فقدان سیاست ملی مناسب در قبال آذربایجان و تعصبات مذهبی (به جز مورد آذربایجان) است. علی‌رغم اینکه روابط تهران و باکو بسیار عمیق‌تر از باکو و آنکارا است، اکنون در قفقاز ایران پشت سر ترکیه قرار دارد.

ارتباط روسیه با محور ترکیه و جمهوری آذربایجان از یک سو (با وجود تبدیل شدن جمهوری ولایت فقیه به دنبالچه مسکو) و خصومت سیاست خارجی ایران با غرب از سوی دیگر، دستیابی ایران به منافعش در قفقاز جنوبی را با مشکل مواجه کرده است. اما روسیه از این بحران و درگیری سه سال گذشته برای حضور نظامی، تعمیق نفوذش در قفقاز جنوبی و مقابله با نفوذ ناتو فرصتی ایجاد کرد.

کشورهای غربی عملا مالکیت جمهوری آذربایجان بر قره‌باغ علیا را پذیرفته‌اند؛ البته در عین حال خواستار حفظ حقوق شهروندی ارامنه شده‌اند. ما فقط می‌بینیم که دولت فرانسه تهدید می‌کند که اگر ارامنه در قره‌باغ کوهستانی با خطر انقراض مواجه شوند، مداخله خواهد کرد. اما سیاست خروج آمریکا و اتحادیه اروپا از قفقاز جنوبی در سال‌های اخیر چالشی جدی برای نفوذ غرب در جلوگیری از تغییرات ژئوپلیتیکی در منطقه به نفع محور ترکیه بوده است.

رجب طیب اردوغان، رئیس‌جمهوری ترکیه، در یک مانور سیاسی که در خدمت تقویت محور ترکیه در قفقاز جنوبی است، با علی‌اف در نخجوان دیدار و نقشش در تحولات مهم این محور را روشن کرد.

دخالت حکومت در نهادهای آموزشی

از شواهدی که تا بحال در رسانه‌ها دیده شده، مسولین جمهوری اسلامی تلاش حود را برای نابودی کامل سیستم آموزشی کشور افزایش داده‌اند و چه بسا اگر بتوانند دوباره مکتب خانه‌های سنتی با آموزگاری ملایان را بازسازی خواهند کرد. شورای نگهبان به عنوان نهاد پاسدار انقلاب اسلامی با اختیارات فراقانونی خود، ناگفته و نانوشته، این برنامه را به پیش می برد. ابراهیم رئیسی رئیس جمهور بیسواد کشورنیز پشتیبان این فاجعه فرهنگی است. اخراج استادان و معلمان منتقد و جایگزین کردن آنان با مداحان و آخوندها و وابستگان خود، نشان از این روند برنامه ریزی شده دارد.
از طرف دیگر، عدم مدیریت درست در پذیرش دانشجو، فضایی را بوجود آورده که منجر به سوء استفاده مالی و نقض فاحش عدالت وبیطرفی در پذیرش دانشجو شده است. فعالیت مافیای کنکور در درون سیستم، و فروش سوالات به شرکت کنندگان در کنکور و کسب سودهای فراوان، بر کسی پوشیده نیست. حکومت هرگز برنامه مشخصی برای ساماندهی نوع پذیرش دانشجویان نداشته و در عوض پنهان و آشکار در صدد برنامه ریزی برای انحلال “سازمان سنجش” است و اخیرا ابراهیم رئیسی به عنوان رئیس شورای انقلاب فرهنگی برای تسلط به آن، یک گام بلند به این هدف خود نزدیکتر شده است.
در ماههای گذشته، ابراهیم رئیسی با چراغ خاموش، مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی را مبنی تفکیک “سازمان سنجش و آموزش کشور” از وزارت علوم و انتقال آن به نهاد ریاست جمهوری را ابلاغ کرده است و این در حالی است که در سال ۱۳۹۷ قرار شده بود برای راحتی کار، سازمان سنجش بطور کلی برداشته شود.
ببینیم چه عواملی باعث شده تا “سازمان سنجش” از وزارات علوم تفکیک شده و تحت مدیریت دولت قرار گیرد:

۱- دادن قدرت بیشتر به نهاد ریاست جمهوری و کنار گذاشتن نقش مجلس؛
۲-غربال گری دانشجویان وصندلهای دانشگاهها به منظور اخنصاص آنها به”خودیها”؛
۳- فعال کردن شورای عالی انقلاب فرهنگی به سرپرستی خود ابراهیم رئیسی؛
۴- و نهایتا از بین بردن نظارت مجلس بر “سازمان سنجش” و ضعیف کردن وزارت علوم در انتخاب دانشجو؛

بنابراین سیاست دولت رئیسی در جهت بسط وتعمیق سیطره ایدئولوژیک حکومت بر نهاد آموزشی حرکت میکند و زور و اجبار دولتی، هر روز چهره کریه خود را در جامعه آموزشی ایران در اشکال تازه نشان میدهد. در روزهای اخیر استعفای دسته جمعی شورای صنفی استادان دانشگاه شریف به دلیل دخالت نهادهای امنیتی در امور آموزشی و احضار یکی از استادان دانشگاه، بازتابی از مقاومت استادان دانشگاه شریف را به نمایش گذاشت. استعفای استادان دانشگاه، حتی اگر قادر به تغییر اوامر نهادهای امنیتی نباشد، ولی آشکارا پیامی برای اقشار جامعه است که زنگ خطر امنیتی کردن محیطهای آموزشی را بصدا در آورد و در عین حال یک هشدار اولیه به مسولین حکومتی است که با سیاستهای غیرعلمی و غیر اصولی آنها در محیط دانشگاه مخالفت کنند.
موضوع مهم دیگری که در ماههای اخیر رخ داده، بسته شدن حدود ۱۵۰ کافه در اطراف دانشگاه تهران است. محمد مقیمی رئیس دانشگاه تهران و از مهره‌های اجرایی سیاست اجبار و سرکوب دولت رئیسی، در نامه‌ای به مجلس در جهت بسته شدن کافه اطراف دانشگاه تهران از شهریورماه تلاش داشته که این نامه در فضای مجازی نیز بطور وسیعی منعکس شده است. مقیمی دلیل پلمپ کردن کافه‌ها را “جلوگیری از اشاعه فرهنگ غیر خودی” اعلام کرده است. همینطور خبرگزاری دفاع مقدس وابسته به ستاد کل نیروهای مسلح، نیز در حمایت از نامه رئیس دانشگاه، اعلام کرد که این کافه‌ها از طرف کشورهای خارجی حمایت مالی میشدند وصرفه اقتصادی نداشتند، اما سخن اصلی این خبرگزاری در آخر گزارش میاید که این کافه‌ها به مراکزی برای شبکه‌سازی علیه امنیت ملی و پاتوقی برای اعمال خلاف امنیت و شرع معرفی میکند.
واقعیت امر اینست که کافه های اطراف دانشگاه تهران محلی برای صرف اوقات اجتماعی دانشجویان بوده و رئیس دانشگاه تهران، این امکان معمولی را هم از دانشجویان سلب کرده و هم صاحبان کافه ها را به صف بیکاران فرستاده است، رژیمی که خود را قدرتمند بشناسد بطور قطعی به چنین کار ابلهانه ای دست نمیزند.

به کجا میرویم؟
در حالیکه بنا به گفته وزیر آموزش و پرورش حدود ۲۰۰ هزار نفر کمبود معلم وجود دارد و دانشگاهها دارای امکانات کافی برای انجام تحقیقات علمی و اموزشی نیستند و محیط آموزشی هر روز بیشتر در دست نیروهای امنیتی قرار میگیرد و کافه‌های اطراف دانشگاه تهران را پلمپ می‌کنند تا مکانی برای گفتگوی دانشجویان وجود نداشته باشد، و بجای مدیریت درست “سازمان سنجش” را در اختیار شورای عالی فرهنگی قرار میدهند و وزیر علوم که خود مهره ایدئولوژیکی رژیم است و مخالف با استادان منتقد می‌باشد در جهت اخراج و تصفیه دانشگاه از نیروهای مخالف سیاستهای رژیم حرکت میکند، نتیجه‌ای غیر از ایجاد مکتب خانه های سنتی پیش بینی نمیشود. در سیستم آموزشی ایران، مسئولیت‌ها بر اساس توانمندی و شایسته سالاری تعیین نمیشود، بلکه هر کسی بیشتر در خدمت سیاست ارتجاعی حکومت باشد، شانس بیشتری برای گرفتن مسئولیتها دارد. در تمام طول عمر جمهوری اسلامی، این چنین تلاشهایی بطور مستمر وجود داشته است.
امروز حکومت دچار دوخطای محاسبه فاحش است؛ از یکسو هنوز خود را برخوردار از پشتیبانی توده مردم عرضه میکند و از جانب دیگر بودجه هنگفتی برای سرکوب اعتراضات اختصاص میدهد، اما درواقعیت امر نه پشتیبانی توده‌ای دارد و نه حفظ قدرت با استفاده از سرکوب امکان پذیر حواهد شد.

ناهید حسینی
کمیسیون آموزش و پرورش شورای ملی تصمیم
۱۳ مهر ۱۴۰۲ – ۵ اکتبر ۲۰۲۳

رضاخان و سیدضیا کجایند / علیرضا نوری زاده

یک سردار و یک سید کلاه‌پوست به سر ۳۲ ساله، تاریخ ایران را از نو رقم زدند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۶ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۲۸ سِپتامبر ۲۰۲۳

رضا شاه کبیر پادشاه پیشین ایران و سیدضیاالدین، نخست‌وزیر ایران در زمان احمدشاه قاجار – ویکی‌پدیا

انسان چقدر باید خوشبخت باشد که در غیاب جسمی و سپس روحی‌اش ناگهان به خاطره‌ای خوش و سپس یادی همیشگی تبدیل شود؛ بدون آنکه ملامتش کنند و گریبانش بگیرند که چرا چنین کردی؟ فکرش را بکنید؛ رضاشاه کبیر که ملتی را از حضیض فلاکت و ذلت به اعتبار و عزت و دانشگاه و جاده و راه آهن و رادیو و ظاهری چون ظاهر ملل راقیه رساند، (به قول زنده‌یاد عباس مسعودی در روزهایی که رضاشاه زدن مد روز شده بود) رضا قلدر خواندیم و از زمین خواری‌اش گفتیم؛ انگار زمین‌ها را با خود به زیر خاک برده بود… .

وای بر ما ملت با اندک حافظه تاریخی که بزرگانمان را به زیر کشیدیم و به فرودستان اقتدا کردیم. عزت و اعتبار خود به دست رضاشاه را دور ریختیم و به استقبال حاج آقا حسین رفتیم که از نجف بازمی‌گشت تا مدارس مختلط پسران و دختران خردسال را تعطیل کند. وای بر ما که در ترور رزم‌آرا به دست شاگردان نخستین اسلام ناب انقلابی محمدی شادمانه پای کوبیدیم و مجلس شورای ملی ما قاتلش را تحسین کرد و ضمن آزادی‌اش لقب استاد هم به او دادیم. فریاد زدیم دیو چو بیرون رود فرشته در آید و فرشته درآمد تا معنای شقاوت و بی‌عاطفگی را به کام ما بچشاند. یک تن از ما از خود نپرسید چرا؟ چرا شاهی را که در مجمع عمومی سازمان ملل با دست زدن‌های مدوام رهبران و نمایندگان کشورهای جهان روبرو بود و صادقانه از جهان یاری می‌خواست تا فقر و بی‌عدالتی را از کشورش برکند، از کشور راندیم تا به جایش سیدابراهیم رئیسی شش‌کلاسه در مجمع عمومی اسباب سرشکستگی‌مان شود و نماد جهل و جور و فساد باشد.

در مدرسه، ما که سید بودیم، آن هم با شجره و سند از حاج آقا شهاب مرعشی نجفی که علم انسابش کامل بود و جد و آباء همه سادات را می‌شناخت، معمولا وقتی بچه‌های غیرسید قسم می‌خوردند، می‌گفتیم سر جدت «سیدمقوا» راست می‌گویی؟ این ترکیب سیدمقوا تا روزی که پیکر سیدروح الله را بر تخته دیدیم، تجلی ظاهری نداشت؛ مثل خیلی از تعابیری که در ذهن ما حضور دارند بی آنکه مفهوم ظاهری پیدا کنند. اما خمینی به معنای واقعی نواده سیدمقوا بود. بی‌احساس و بی‌معرفت به معنای وسیع آن؛ انگار اشک و لبخند را نمی‌شناخت و مثل نوزاد چندماهه اگر خنده‌ای هم بر لب داشت، غیرارادی بود و اگر گریه‌ای (من که ندیدم ولی می‌گفتند در قتل مطهری اشکی ریخته بود) بیشتر تظاهری بود برای فریب.

ظاهری هم نداشت. به عبارت دیگر، سیدمقوایی در کار نبود تا ما شکل و شمایلش را بدانیم. خوشبختانه به برکت شورای بزرگداشت خاطره امام و انقلاب، خبرگزاری مهر تصاویر سیدمقوا را چند ساعتی پیش روی ما گذاشت و بعد درست زمانی که تازه مردم می‌رفتند سیدمقوایشان را کشف کنند، خبرگزاری وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی تصاویر امام مقوایی را از سر اجبار برداشت که باعث آبروریزی شده بود و روزنامه‌ای را به محاق توقیف انداخته بود.

یاد روز بازگشت سید می‌افتم. سرزمینی به آمدنش دل و دیده به راه او فرش کرده بود. همکارم محمد در روزنامه اطلاعات که از فرودگاه گزارش می‌داد، می‌گفت: خود علی را دیدم! همکار رند شمالی پرسید، ممد جان، مگه علی را دیده بودی؟ همانجا توی هواپیما، «هیچی» چونان پتکی بر سر همه فرود آمد اما هنوز گرم بودیم و کسی باور نمی‌کرد «آقا» که بر پایه افسانه‌های ساخته حواریونش هفت زبان بلد بود (و عرفات که آمد، فهمیدیم عربی آقا نیز مثل فارسی و هندی‌اش است) و برای وطنش چنان دلتنگی می‌کرد که از پاریس رو به قبله قم نماز می‌گزارد، احساسش هنگام بازگشت به وطن یک «هیچی» خشک و خالی باشد.

به تصویر مقوایی‌اش می‌نگرم. در کنارش نه خبری از کمک خلبان ایرفرانس است و نه صادق قطب‌زاده. سیداحمد هم کمرنگ و گریان است اما سیدعلی آقا که آن روز هیچ‌ابن‌هیچ بود و نه در شورای انقلاب عضویت داشت و نه اصولا خمینی او را می‌شناخت، پررنگ تصویر شده است. صف مستقبلان نظامی هم به‌ظاهر از برادران سپاه و بسیجی است، در حالی که آن روز افسران قیافه آدمیزاد داشتند، با یونیفورم مرتب و کراوات. سفره مدرسه علوی با امام مقوایی هم نه آن سفره‌ای است که هر شب پهن می‌شد و سید روح‌الله با دستان مبارکش در بشقاب‌ها برنج می‌ریخت.

۴۴ سال پیش، سید با پوست و گوشت و خون روی هشیاری همه ما پا گذاشت؛ اما حالا مجسمه مقوایی‌اش جایگاه او را حتی نزد وارثانش هم آشکار می‌کند. سیدمقوا حالا جایی بهتر از انبار کاغذ‌پاره‌ها پیدا نمی‌کند و این سرنوشت مردی است که به آرزوها و امیدهای یک ملت سرفراز خیانت کرد و پس از ۴۴ سال یک هیچی دیگر نصیبش شد. آقا هیچی نبود، حتی مقوایش را نیز بیش از چند ساعت تحمل نکردند و به انبار پاره‌‌کاغذها سپردند.

بارها از خود پرسیده‌ام ما، ملتی که در سال ۱۲۹۹ تعداد تحصیلکردگان و خردمندان و روشنفکرانمان از دو سه هزار بیشتر نبود، سیدضیا ۳۰ ساله و سردارسپه مقتدر و مستوفی و پیرنیا و فروغی و… را از پس پرده به میدان مبارزه با فقر و جهل و استثمار و مطامع استعمار فرستادیم، اما حالا ۴۴ سال است حکم نایب امام زمان بر سرمان است. اگر هم بزرگی بود که از سر دل اندوه‌دار داغ وطن بود، چون بختیار بزرگ و رضا پهلوی عاشق میهن، تا قدمی در راه آزادسازی وطن برمی‌دارد، به تیغ و به خنجر و گرز و قلم و شیپور می‌کوبیم و به انفعالش می‌کشانیم.

دیروز، امروز و فردا

۱۰۰ سال پیش، باقرخان کاظمی «مهذب الدوله»، مردی شریف، آزاده، ملی و یک دیپلمات به معنای واقعی، آن که مدارج کار در کادر وزارت خارجه را از منشی اداره تا سفارت و وزارت طی کرد و در یکی از حساس‌ترین ایام تاریخ ایران در کابینه اول دکتر مصدق تصدی وزارت خارجه را عهده‌دار بود، در دومین مجلد از یادداشت‌هایش که بازه زمانی ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۷ را در بر می‌گیرد، در ارزیابی کابینه سه‌ماهه سیدضیاالدین طباطبایی از او به عنوان یک انقلابی بااراده و مقتدر یاد می‌کند که در ۹۰ روز، اساس حکومت فاسد‌الدوله‌ها و السلطنه‌ها را به هم ریخت، به مالیه و بودجه‌بندی و عدلیه نظم و نسقی داد و زمینه اصلاحات سردار سپه (رضا شاه بعدی) را در برقراری امنیت و تشکیل قشون متحدالشکل که در سه ماه، تعداد افرادش به ۲۰ هزار تن رسید، فراهم کرد؛ آن هم در شرایطی که مملکت بی‌پول بود و ملوک‌الطوایفی در بدترین شکلش برقرار بود.

کاظمی می‌نویسد: «اولا راجع به خود آقا سیدضیاالدین در طریقه کار کردن او؛ آقا سیدضیاالدین جوانی است به سن ۳۲ سال، فوق‌العاده متهور و بی‌باک، بی‌اندازه باهوش و فراست، قدری متکبر و مغرور با نظر عمیق و مآل‌اندیش و سریع‌الانتقال و بذال و باسخاوت… دارای اطلاعات از جریان سیاست دنیا، بصیر به اوضاع مملکت و مخصوصا به حالت اشخاص خودرای و خودپسند. در نظریات و عقایدش کمتر به مذاکره و مشورت مایل و بر ضد اشرافیت و اعیان است. عنوا‌ن‌هایی چون دارای استقلال شخصی و فکری و مسلکی… در موافقت با قرارداد و کابینه وثوق‌الدوله بیشتر او را طرف بغض مردم قرار داد و همه کس او را نوکر و کارکن انگلیسی‌ها می‌دانست؛ در حالی که این‌طور نبود و در موافقت با انگلستان صلاح و خیر مملکت را جست‌وجو می‌کرد و خیانت به وطن به مخیله او هم خطور نمی‌کرد. کارهای او در این مدت سه ماه، همه محیرالعقول و معلوم بودند. مدت‌ها نقشه این کار را می‌کشید و اقدام‌هایی که در این مدت مختصر کرد، روح تازه به حیات مملکت بخشید. دولت دارای قدرت و نفوذ شد، ادارات چندی تصفیه شدند. مفت‌خورها و هوچی‌ها دور شدند. بودجه منظم و مرتبی پیدا شد. حساب و کتابی در کار آمد. قشون برای مملکت ایجاد و عده آن به ۲۰ هزار رسید. بلدیه مرتب، وسیع و درست شد. هرج‌ومرج و بی‌نظمی و ملوک الطوایفی از بین رفت. مرکز ثقل و محل بیم و امید پیدا شد. اصل ملیت به‌تدریج ظاهر می‌شد. حس اشرافیت و اعیانیت زائل می‌شد. از انگلیسی‌ها هیچ تملق نمی‌گفت، بیشتر مقصودش استفاده از آن‌ها بود. چنانکه در این مدت کم خدمات عمده کرد…»

انسانی سه ماه در صحنه سیاسی آن روز ایران ظاهر شد و این‌گونه برای خود، تجلیل و تقدیر تضمین کرد، آن‌وقت کارنامه ۴۴ ساله جمهوری ولایت فقیه را مرور کنیم؛ حقیقتا در باب این‌ها چه خواهند نوشت؟ مثلا وقتی خاطرات حقیقی ابراهیم یزدی منتشر شود، از صفحات آن چه مستفاد خواهد شد و کدام‌یک از ماموران و پایوران رژیم مستحق آن خواهند بود که تکریم شوند؟ لابد خود آقای دکتر یزدی به قلم دکتر یزدی!

سیدضیاالدین تا قبل از ریاست‌الوزرایی اغلب عبایی بر دوش داشت. تصاویرش این را می‌گوید. همه قبیله او نیز عالمان دین بودند. تجربه سیدضیا روزنامه‌نگاری از جوانی و ماموریتی کوتاه در قالب یک هیئت به روسیه بعد از انقلاب و نشست و برخاست با بزرگانی بود که جز وثوق‌الدوله، هیچ‌کدام اعتباری برایش قائل نمی‌شدند. با این همه، چون به‌ گفته مهذب‌الدوله، پیشاپیش نقشه ریخته بود چه کند، قدرت را مهار خود کرد و بر اسبش چنان راند که سرانجام شاخ‌به‌شاخ وزیر جنگی شد که مثل او آرزوهای دورودراز داشت و وجود یک قدرت‌مدار دیگر مانع تحقق آرزوهایش می‌شد.

سید از اسب فروکشیده شد اما وزیر جنگ مرد بود و به سوگند وفادار؛ آن شب که با سید و یاران دیگر عهد بستند قصد کشتن یکدیگر نکنند. چنین بود که سید با دریافت خرج سفر راهی عتبات شد و پس از آن، تا زمانی پس از خروج سردار سپه که حالا شاه شده بود، در تبعید ماند و بعد از تاملاتی در فرنگ، به فلسطین رفت و در مزرعه‌اش به آزمودن شیوه‌های بدیع کشاورزی پرداخت.

این را دیگر همه قبول دارند که سید و سردار هر دو مردانی بزرگ بودند. در آغاز سده کنونی که به پایانش چیزی نمانده، یک سردار و یک سید کلاه‌پوست به سر ۳۲ ساله، بدون تجربه سیاسی چشمگیر، تاریخ را از نو رقم می‌زنند. ۱۰۰ سال بعد، این بار سیدی با ریش سپید بلند و عمامه سیاه، که قدرت و امکانات و نوکرانش صدها بار بیشتر از سیدضیا و سردار سپه است، کشوری را در اسارت اوهام و خیالاتش به گروگان گرفته و در برابرش، ملتی زخم‌خورده و دردمند صف کشیده است. دنیا با او سر آشتی ندارد و هر جا فتنه‌ای است، حضرتش انگشتی در آن دارد. البته در بعضی‌ جاها فقط انگشت در کار نیست و سربازان نه‌چندان گمنام امام زمان برای آشوب و کشتار و به راه انداختن جنگ داخلی با همه توان به فرمان نایب مربوطه حضرت مشغول کارند. مداخلات رژیم در عراق و سوریه و لبنان و یمن بر کسی پوشیده نیست و نقاره‌چی‌های امامزاده سیدروح‌الله مصطفوی در صحنه‌اند. خلاصه کلام اینکه رهبر چنان خود را آلوده سید ابراهیم رئیس جمهوری شش‌کلاسه کرده که با آب زمزم هم پاک نخواهد شد.

بگذارید این نکته را ذکر کنم که ملت ما فقط در مورد شاه بود که حاضر نشد فرصتی دوباره در اختیارش بگذارد و آن بانگ دردآلود و خسته «من صدای انقلاب شما را شنیدم» را نادیده گرفت؛ وگرنه در ۴۴ سال گذشته سینه‌اش برای پاک کردن گناهان هر یک از پایوران و حتی ارکان نظام که نگاهی از سر مهر به مردم داشتند یا کلامی به لطف در باب امت همیشه در صحنه بر زبان رانده‌اند، باز و گشاده بوده است.

طرف یک بار در دوران شاه وکیل مجلس یا حداکثر وزیر شده بود، تا آخر عمر باید حساب پس می‌داد حالا اما باکی نیست. علی‌اکبر محتشمی‌پور و محمد خویینی‌ها به محض آنکه به مقام ولایت پشت کردند، نزد عده‌ای عزیز و معزز شدند. به طوری که محتشمی‌پور، با آن دست‌های تا مرفق خونین در ایران و سوریه و لبنان، همین‌که در مجله «بیان» نوشت که «ما را چه شد که هادی اعور گرفته‌ایم/ روح خدا نهاده، سر خر گرفته‌ایم»، لقب شجاع‌الدوله گرفت و هادی غفاری با آن سوابق درخشان شب‌های قبل و بعد از انقلاب، چون چند کلفت بار مقام ولایت کرد، از جمیع گناهانش تبرئه شد. چرا که مردم ما به مرحله «ز هر طرف که شود کشته، نفع ایران است» رسیده‌اند. بنابراین به هر که علیه نظام یا شخص ولی فقیه اندک تمردی نشان می‌دهد، با غمض عین رفتار می‌کنند.

بازگردیم به حکایت سیدضیا و رضاخان و احمدشاهی که میل حکومت نداشت و زندگی در پاریس را به زیستن در وطن پرآشوب که یک باران زندگی مردم فقیر و دردمندش را زیرورو می‌کرد، ترجیح می‌داد. ولیعهدی که مشق ویلن می‌کرد و از بی‌عرضگی اخوی تاجدار به ستوه آمده بود اما با سردارسپه مهربان بود؛ به این امید که با عزل اخوی او را به شاهی می‌رساند و نمی‌دانست در پایان، همین سردار مهربان کلک او و اخوی را با هم می‌کند.

رجال کشور از نوع مستوفی‌الممالک و سلیمان میرزا و وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه و مشیرالدوله و موتمن الملک و از جوان‌ترها فروغی و سردار معظم تیمورتاش و از علما مدرس و حائری و سیدابوالقاسم کاشانی بودند. با رجال امروزی که مقایسه‌شان می‌کنید، متوجه می‌شوید که ما در این سال‌ها، تا چه میزان سقوط کرده‌ایم. رجالمان از نوع علی لاریجانی و اسماعیل خطیب، باقر قالیباف و نایب‌رئیس مخبر شده‌اند و اشرافمان از نوع سردار رفیق‌دوست و آل هاشمی و آل کنی. نظامیان‌ ما از جنس ژنرال باقری و سردار سلامی و سرلشکر موسوی و سردار قاآنی‌اند، قضاتمان از نوع محسنی‌اژه‌ای و قاضی مقدس و قاضی صلواتی و علمایمان هم، کثرالله امثالهم، از طایفه احمد جنتی و علم‌الهدی و وحید خراسانی و احمد خاتمی.

در چنین احوالی که طی ۴۴ سال حکومت ملایان و شاگردحجره‌ها، به اندازه سه ماه کابینه موسوم به سیاه، در کشورمان کار درست و عمل مناسب انجام نگرفته است، امید بستن به آن‌ها که امتحان سرسپردگی به خمینی داده‌اند و هنوز پیرو مذهب اسلام ناب انقلابی محمدی‌اند، شرمی تاریخی برای ما به جا می‌نهد. سردار سپه و سیدضیا در میدان‌اند، منتها به حمایت و همدلی ما اعتماد ندارند.

در نبرد سپاه با مردم طرف پیروز که بود؟ / علیرضا نوری زاده

لشکرکشی سیدعلی برای خاموش کردن آوای لم‌یزلی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۲۱ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۹:۳۰

دیدار خامنه‌ای با فرماندهان سپاه- khamenei.ir

سید سنگ تمام گذاشت. فقط محمود غزنوی چون او سپاه را این‌چنین به جنگ مردم و قرمطی‌کشی می‌فرستاد؛ اما او غزنوی بود و این یکی ترک خراسانی. این دو سه ماه می‌دیدم که سیدعلی قصد لشکرکشی دارد. پاسدارانش در شش پادگان تهران و کرج و قم، سر بریدن و کور کردن و کودک‌کشی و تعرض جنسی به دختران و پسران را تمرین کردند و با بی‌رحمی به خیابان آمدند تا انقلاب ژینا و «زن، زندگی، آزادی» را برچینند. اما شگفتا که با همه سنگدلی و جنایت‌پیشگی، در مقابل ملتی سرفراز و داغدار به زانو درآمدند.

در اینجا شرحی خواهم داد از لشکرکشی نایب غایب در چاه سامرا؛ پس به شرح قصه شد (به چشمه بیهقی سر زدم).

رضا معمولا روزهای چهارشنبه برای دریافت داروهایش به بیمارستان بقیه‌الله‌ می‌رفت. چند سیم‌کارت برایش گرفته بودم و او از بیرون بیمارستان زنگ می‌زد و درددل می‌کرد. شش هفته پیش از مرگ تلخ این سرهنگ سپاه با ۷۰ درصد جانبازی (پزشکان میزان آسیب‌دیدگی او از سلاح‌های شیمیایی صدام حسین را ۷۰ درصد تشخیص داده بودند)، رضا با اشک‌های دردناکش به من که بچه‌محل قدیمی‌اش در خیابان بوعلی نزدیک پل امیربهادر بودم، گفت که احتمالا این آخرین مکالمه ما است: «من می‌روم. ۲۰ سال است به چشم همسر و فرزندانم نگاه نمی‌کنم. همسرم در اوج جوانی سوخت و اینک از آن چشم‌های سبز و روی چون فرشته‌ها فقط خاکستری مانده است.»

سپس دردناک‌تر گریست. گفتم: «رضا چه می‌گویی؟ مگر دکترها حرفی زده‌اند؟» وقتی ساعتی بعد آرام گرفت، گفت که آتروپین‌های قلابی چین از درونش پوکانده‌اند.

گفت: «سید، وصیت حسابش کن؛ به شایسته (همسر نویسنده) بگو گاهی احوال زری و سیمین و مهربانو (همسر و دو دخترش) را بپرسد.» منگ شده بودم. رضا می‌گفت: «این به قول تو سیدعلی پایین‌خیابانی، از سپاهی که سرتا پا عشق بود، یک مجموعه مزدور مثل لژیون فرانسه ساخته است که همه به گناه آلوده‌اند و چشم ناپاک؛ بگذر از باکری و باقری، نقاشان پاسدار خمینی حالا شرکت کاترپیلار دارند و حاج محسن (رفیق‌دوست) کلید باغ بهشتش را پیشاپیش از آقا دریافت کرده است. سردار باقر (قالیباف) که در بقالی پدرش در پشت باغ‌خونی مشهد سرکه‌شیره درست می‌کرد، حالا روزی یک میلیون دلار از قاچاقچی‌های پاکستانی می‌گیرد و جواز عبور می‌دهد.»

قالیباف آن زمان فرمانده نیروی انتظامی بود و رضا پیش از غارت شهرداری و سیسمونی‌گیت و «سینیوریتا ژولی»، برباد‌دهنده دل و دین سردار دکتر، و نشستنش در جایگاه موتمن‌الملک پیرنیا… خاموش شد.

۷.۵ شب بود که رضا حرف آخر را زد: «علی، من می‌روم اما رفیقانی در سپاه دارم که دوشیفت در آژانس کار می‌کنند و یک شیفت سپاهی‌گری می‌کنند.»

«علی! رفیق مدرسه ایران!» چنین خطابم می‌کرد: «اگر آفرین (نواده شوکت‌ ملک بانو جهانبانی) را دیدی، بگو رضا همکلاسی دبستانت، سر کلاس خانم کنی عاشقت شد و هنوز هم…» گریست و عبارت آخرش این بود: «علی جان، مطمئن باش یاران من، بچه‌های گردان عاشورا و لشکر حسین و سپاه امیرالمومنین، سید نابکار آدمکش مستبد را به زمین خواهند زد. به خدا با هم عهد بسته‌ایم. من می‌روم ولی آن‌ها انتقام خون ندا آقاسلطان را از سیدعلی و سید مجتبی و خیل آدمکشان خائن به وطن خواهند گرفت.»

رضا رفت و حالا من به پیش‌بینی‌هایش فکر می‌کنم. همه درست بودند. از خاموشی‌اش ۱۲ سال می‌گذرد. نگاهی به رابطه سیدعلی و بچه‌های سپاه و بسیج و نیروی انتظامی آشکار می‌کند که ما طره گیسوان «قدرت خانم» را می‌دیدیم و رضا پیچش مو را.

امروز خامنه‌ای نگران است روزی که رژیمش در حوادث خیابان در حال فرو پاشیدن باشد، کادری‌های جوان‌تر و رده‌پایین سپاه و حتی برخی فرماندهان سپاه نیز به مردم بپیوندند. با دست خالی چه خواهد کرد؟ مشکل اینجا است که علی خامنه‌ای برای حفظ «رژیم اسلامی» جز فرماندهان فاسد سپاه پاسداران و بخشی از نیروهای بسیج، همراه و همدلی ندارد اما او همچنان تمام تخم‌مرغ‌هایش را در سبد سپاه و بسیج گذاشته است.

علی خامنه‌ای در دیدارهای اخیرش با شورای عالی فرماندهان سپاه پاسداران از این رکن اساسی رژیمش به عنوان نیرویی «منضبط، مطیع و تابع دستورات مرکزی و رهبری نظام» یاد کرد، هرچند باید یادآور شد که این خصوصیات مربوط به سپاه پاسداران در دوران حکومت خمینی و جنگ بود. رژیم او در طول ۳۰ سال رهبری‌اش و به ویژه در سال گذشته که ایران ماه‌ها صحنه نبرد مردم و رژیم بود، از درون به لبه ریزش رسیده بود.

سخنرانی‌های «ولی فقیه» در جمع فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آستانه اولین سالگرد اعتراض به کشته شدن ژینا (مهسا) امینی، نماد اصلی انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، نوعی پهلوان‌نمایی و نمایش قدرت بود. او تاکید می‌کرد که سپاه پاسداران نیرویی منسجم است که فرمان فرمانده را اطاعت می‌کند و تسلیم نمی‌شود و مانند پارسال پرقدرت است و برای سرکوب هر اعتراضی نیروهایش را بسیج می‌کند.

اما بخش‌هایی دیگر از سخنان علی خامنه‌ای خطاب به رهبران، اعضا و کادری‌های جوان سپاه پاسداران با لحنی دیگر ایراد شد. در اعتراض‌های سال گذشته به طور جدی نافرمانی و تلفات نیروهایی در سپاه را شاهد بودیم. به همین دلیل، این قسمت از سخنان خامنه‌ای به دلیل نادرستی ارزیابی سید در داخل سپاه هدف انتقاد قرار گرفت و صدای خسته عزیز جعفری در گوش‌ یارانش طنین‌انداز شد.

در واقع تلف شدن نیروهای داخل سپاه در صورت قرار گرفتن مجدد سپاه در شرایط خاص، یعنی مواجهه با مردم خامنه‌ای را آشکارا نگران کرده است که اگر چنین وضعیتی پیش بیاید و بخش‌هایی از سپاه علیه او شورش کنند و به دستوراتش وقعی ننهند و سرانجام «پرویز مشرف‌وار» سلاله‌اش را به باد دهند، آیا می‌تواند روی طرفدارانش (از طایفه فاسدان سپاه و امنیت‌خانه‌اش و جوجه‌طلبه‌های بی‌آبروی باجناق‌باز) حساب کند؟

خامنه‌ای تاریخ بسیار می‌خواند. لابد به گلوی بریده سلطان آغامحمدخان قاجار در کنار قلعه شوشی، دست‌های بریده نادر در خیمه خبوشانی، گلوی دریده یزدگرد سوم در آسیاب دهقان مروی، رضا شاه کبیر در تبعید و محمدرضا شاه عاشق ایران بر تخت بیمارستان مصری و … هم اندیشیده است.

تازه این‌ها خوبانی بودند که به قهر مردم و سپاه فریب‌خورده گرفتار آمدند. او پایان صدام حسین و معمر القذافی و ایدی امین و هیتلر را هم پیش دیده می‌آورد و به لشکریان می‌گوید باید منظم و مطیع دستوراتش باشند. از این نظر، سخنان علی خامنه‌ای نوعی دستور یا درخواست از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب است.

حقیقت این است که سپاه پاسداران نیروی منسجمی نیست و به مردم نیز خدمت نمی‌کند و همه سخنان خامنه‌ای نوعی فرار از واقعیت است. خامنه‌ای قهرمان گریختن از واقعیت بود و هست. او در فرار از واقعیت نشان از دو کس دارد؛ هم خمینی و هم قذافی.

او می‌خواهد چیزی بسازد که در عمل ساختنی نیست. سپاه پاسداران اگرچه از بدو برپا شدن در چارچوب یک نیروی عقیدتی یا ایدئولوژیک تربیت شد و شعار «خدا، شاه، میهن» که روزگاری محور اندیشه هر سربازی بود که به خدمت زیرپرچم مشغول بود و اگر در ارتش ماندگار می‌شد، او را تا روز تقاعد بلکه تا هنگام مرگ، همراه و همسفر می‌شد، جایش را به شعار «الله، ولایت و امت» داد، نیروی ۱۲۰ هزار نفره‌ای که امروز نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر پیشانی دارد، دستگاهی است که در آن هم می‌توان کسانی از نوع بن لادن و ملاعمر منتها از جنس شیعه ولایتی را سراغ گرفت، هم نمونه‌هایی از قذافی و پرویز مشرف را در صفوفش پیدا کرد و هم آزاداندیشانی از طایفه ملیون را بین کادر و هم در جمع فرماندهانش یافت که از دیو و دد حاکم بیزارند و انسانشان آرزوست.

آری در سپاه پاسداران هم می‌توان محمدباقر ذوالقدر را نشان داد و هم محمدباقر قالیباف را و هم کسی چون داود کریمی را یافت که با سینه زخمی از جبهه‌ها آمد تا به جای آنکه تقدیرش کنند، در اوین از سقفش بیاویزند و پوستش را با شلاق سیاه کنند تا عشق به منتظری را با خون استفراغ کند و شرنگ سیدعلی را سر کشد. اما او پوست انداخت و لب وا نکرد و عاقبت پس از آنکه سینه زخمی‌اش در دکان جوشکاری آتش گرفت، مرگ پرافتخار را پذیرا شد.

می‌توان هم با جانوری برخورد کرد به اسم سردار محمدرضا شمس ملقب به نقدی که انتقام کودکی آلوده در کوچه‌های نجف را در جوانی از بچه‌های دانشجو گرفت و طرح قتل پسرعموی مجاهدش را درازای یک درجه حلبی و دو میلیون تومان پاداش به اجرا درآورد.

آن سپاهی که قرار بود جان و جهانش سرشار از عشق سیدروح‌الله و پس از ارتحال او، سیدعلی آقای نیمه‌مشهدی باشد و چنان ذوب در ولایت شود که فقط نامی از او در میان باشد و باقی همه سیدعلی، روز دوم خرداد سال ۱۳۷۶ چنان لرزه‌ای بر جان نایب امام زمان انداخت که چند روزی در حیرت و دهشت، سر به دیوار می‌کوبید و باور نمی‌کرد ۸۵ درصد از ذوب‌شدگان در ولایتش به جای رای دادن به شیخ علی‌اکبر روضه‌خوان، ملقب به ناطق نوری، به آقازاده حاج آقا روح‌الله اردکانی رای دهند.

سپاه امروز نه نیرویی یکپارچه تابع ایدئولوژی واحد است، نه یک لشکر متدین متعصب. معمولا آدم متدین اهل فسق و فجور و مناهی نیست، اما ذوالقدر و نقدی و رادان و قالیباف و سلامی و کاظمی با دارودسته‌هایشان که در میانشان از نوع وکیلی‌راد و آزادی و نقدی و… بسیارند، به انواع مناهی آلوده‌اند و به اقسام جنایات مفتخر، هم هتک ناموس کرده‌اند و هم تجاوز به اعراض، باده در پنهان خورده‌اند و تسبیح در جمع منافقان گردانده‌اند. پیشانی از داغ ننگ اعمالشان سیاه کرده‌اند اما لکه پیشانی را نشانی از ملامست مستمر با تربت سیدالشهدا دانسته‌اند.

در سپاه افسرانی هم هستند که با سیلی صورتشان را سرخ نگه می‌‌دارند و عصرها مسافرکشی می‌کنند تا شهریه دانشگاه فرزندانشان را جور کنند اما در کنار آن‌ها البته حضرت قارون ژنرال بروبحر حاج محسن آقا برادر حاج جواد میوه‌فروش هم هست که در دبی امپراتوری نور بر پا کرده و در وطن هر شب بساط سور و وافور اقامه فرموده است.

یکی در سپاه احمد کاظمی می‌شود و یکی حاج محمد ناظمی، اولی سر می‌بازد چون حضرت فرمانده کل قوا در وفاداری‌اش شک کرده است و دومی دلارهای دزدی را در «دراگونارا» جزیره مالت همچون ریگ و سنگ‌پاره‌ ناقابل می‌بازد و جای تردد فتحی فلسطینی را به دستگاه اطلاعات نوادگان بنی‌غریضه می‌فروشد تا دومی را با گلوله‌ای به لقاءالله بفرستند و اولی را به دیدار سیدعلی آقا راهی کنند تا جلب اعتمادش کند تا در روز و روزگاری دیگر، دمارش درآورند.

این سپاه آنی نیست که عباس زمانی خشت اولش را نهاد و برادر کلاهدوز به اشک دیده سیمانش را آب داد. حالا در سپاه هم صاحبان خانه‌های سازمانی هزار و ۲۰۰ متری با کلیه وسایل مدرن در لویزان داریم و هم ساکنان شهرک شهید محلاتی با دردهایشان و قرض‌هایشان، فریادهایشان و خشمی که روزی نه‌چندان‌دور فوران خواهد کرد و خشک و تر ولایت سیدعلی را خواهد سوزاند.

بیش از چهار هزار شرکت و موسسه و بنیاد و دفتر و دکان در اختیار یک گروه دو هزار نفره از سپاه است که با اهل و فامیل، به دادوستد مشغول‌اند و آن ۱۰۰ و اندی هزار دیگر کارمند دولت امام زمانی‌اند و از دهم ماه بر سر می‌زنند که ۲۰ روز دیگر را چه کنند.

در این میان، از دل سپاه واحدی را به شیوه زایمان سزارین بیرون کشیده‌اند و نام قدس بر آن گذاشته‌اند. کار این واحد توطئه و قتل و هتک است؛ گاهی در عراق، زمانی در افغانستان، روزی در لبنان و روز دگر در خیابان‌های پاریس و برلین. اگر ماموریتی داخلی داشته باشند، همانا از نوع کشتن ژینا و مجیدرضا رهنورد و کودکان معصومی است که شجاعان قلعه ولایت گل زندگی‌شان را چیدند و اگر زمانی ماموریت ویژه به آن‌ها محول شود، حاصلش ربودن نیما زم و محمد خاتمی در عراق و جمشید شارمهد در عمان و بریدن سر و سینه قاسملو و قادری و شرفکندی و شاپور بختیار و سروش کتیبه و فریدون فرخزاد است.

قاسم سلیمانی بر تخت فرماندهی قدس نشانده شد تا آموزه‌هایی را که از ارباب سابقش، احمد وحیدی، گرفته بود، به جانشین آینده‌اش اسماعیل قاآنی، زشت‌ترین نظامی جهان، یاد دهد. سردار مربوطه هم با دست‌های خودش سر بریده، هم در استکان چای سردار جاف زهر هلاهل چکانده، هم هواپیمای احمد کاظمی را سرنگون کرده و هم جت جنگنده سرلشکر منصور ستاری را در آسمان ترکانده است. اسفندیار حسینی دریادار را هم او خانه‌نشین کرد و رضا پردیس خلبان را او معزول و مطرود کرد. بعد هم به پاس خدماتش با گواهینامه مردودی راهنمایی، درجه سرتیپی گرفت و به فرموده بزرگ ارتش و سپاه پاسداران، سیدعلی آقای نایب امام زمان، هم کنز موعودش دادند و هم بنز ضدگلوله مخصوصش.

به سلیمانی گفته‌ بودند اگر ایاد علاوی را کشتی، سرلشکر می‌شوی و اگر دکتر برهم صالح و مسعود و منصور بارزانی را به دیار عدم فرستادی، به جای باقری رئیس ستاد کل سیدعلی آقا می‌شوی. چنین است که قاسم خان خواب راحت نداشت و باور نمی‌کرد روزی شیطان بزرگ لحظه‌ای که دست بر شانه ابومهدی قاتل معروف به مهندس نشسته است، جان و جهانش را در بامداد بغدادی خاکستر کند.

سپاه امروز نه آن است که خمینی می‌خواست و نه آنکه ابوشریف آرزو کرده بود. سری انسانی دارد با دست و پای در زنجیر، و سری دیگر هیولایی دارد با دست‌های متعدی و متجاوز. دهانی تسبیح‌گوی ذات الهی و دلی محب خلق‌الله دارد و دهان دیگرش چاه بدبوی کلام شیطان است با دلی انباشته از حرص و آز و کینه و نفرت و همین سپاه است که کار نظام را خواهد ساخت؛ چنانکه پایان داستان دکتر جکیل و مستر هاید رقم خورد.

ژینا و فریدون از دماوند فرو می‌آیند / علیرضا نوری زاده

آنچه دیروز ممنوعه بود و امروز مسموحه
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

چشم‌انداز فردای ایران روشن است و بساط دکانداران دین به‌سرعت از رونق می‌افتد – AFP

دماوند بودیم. نشستی که با بودن سپان (زنده‌نام محمدعلی سپانلو) احمد جان کسیلا، اصغر واقدی، برادرهمیشه شاعرم و… سایه‌های حضور چند غریبه را که خیلی زود رفیق شدیم، بی‌رنگ کرده بود. سپانلو از کیفش کتابی بیرون آورد و خواندن فصلی را شروع کرد: «وقتی شاه سلطان حسین به قدرت رسید، شهر دلگشای خلدآسای دارالسلطنه اصفهان از فرط معموری و آبادی جا و مکان خالی نداشت، اما پادشاه جم‌جاه قدرقدرت رغبتی به کار ملک نداشت و روز و شب در اکل و مجامعه بسیار حریص و بی‌اختیار بود. از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشیدنشان این بود که طبع اشرفش از اسب‌سواری متنفر شد و مایل به خرسواری شده بود…»

سپان با صدای عزیز پرطنینش احوالات شاه سلطان حسین صفوی و ملاباقر مجلسی را می‌خواند و ما محو او، تا سحرگاه شنیدیم. فردا در تهران به سراغ جاودان‌نام مرحوم جعفری به کتابفروشی امیرکبیر رفتم و «رستم‌التواریخ» آصف‌الحکما را خریدم و دو سه هفته بعد در برنامه رادیویی گروه ادب امروز معرفی‌اش کردم.

شاید اگر نسل ما و پیش و بعد ما این کتاب و رساله روح‌الله مصطفوی کشمیری را خوانده بودند، به چاه فتنه او سقوط نمی‌کردند. صاحب رستم‌التواریخ جای‌جای قصه سقوط ملتی را از اوج فلک به گنداب رژیم ایدئولوژیکی باز گفته بود. شاهی که مجامعت خران را نمایش مطبوع خود و پنج هزار بانوی حرمسرایش می‌دانست و وقتی لشکر محمود افغان اصفهان را در محاصره داشت، دلخوش به آش آخوندهایی بود که ۹۰ هزار نخود را با دعای کبیره به آش ریخته بودند تا افغان‌ها دود شوند و به هوا بروند.

داستان شاه سلطان حسین و ملاباقرهایش به جز در دوران ۵۰ ساله افشار و زند، دوباره برپا شد و فتحعلیشاه و فرزندان و نوادگانش از تیره سلطان حسین صفوی بودند که به استادان نقاش عصرشان فرمان می‌دادند بر دیوارهای عالی‌قاپو و چهل‌ستون تصاویر الفیه شلفیه بکشند. مظفرالدین شاه هم به کمال‌الملک دستور می‌داد از آن عکس‌های خوب زنان و شاهدان بر دیوارهای صاحبقرانیه ترسیم کند اما کمال‌الملک شرافتمند پشت به او کرد و از مجلس شاهانه بیرون شد. این رضا شاه بود که دکان ملاها را تخته کرد تا میهنش روی آبادانی و پیشرفت ببیند.

ما در این چند سال اخیر هزار نقش زمانه را دیده‌ایم. گو اینکه هیچ‌کدام چنان نبوده که در آیینه آرزوهای ما تجلی یافته است. با این همه، می‌توانم با قاطعیت بگویم که در یک معنا، آنچه طی چهار دهه اخیر دیده‌ و تجربه کرده‌ایم و در معنای دقیق‌تر، تحولات سه دهه حکمرانی سیدعلی آقا حسینی خامنه‌ای چنان است که از نظر تاثیر و بازتاب آن بر پهنه زندگی اجتماعی و سیاسی کمتر از رنسانسی نیست که جوامع مسیحی‌مذهب در ایتالیا و فرانسه شاهد آن بودند.

به‌ معنای دیگر، انقلابی که برای مردم ما هزاران مصیبت و فلاکت و رنج و شکنجه و فقر و آوارگی به همراه داشت، در کنار سیئات، حسناتی هم داشت که نقش و اثر آن در خانه پدری و آینده ایران، به‌مراتب بیشتر از پلیدی‌ها و سیاهی‌های این رژیم خواهد بود؛ من به اشاره، به این حسنات می‌پردازم.

۱ــ سال ۱۳۵۷ در آستانه انقلاب، از راست ارتجاعی تا چپ انقلابی، از جبهه ملی میراث‌دار مصدق تا آقای مهندس شهرستانی شهردار تهران، از وکلای مجلس رستاخیز تا تئوریسین حزب توده استاد احسان طبری، از چریک سرافراز مبارز اشرف دهقانی تا زندانی نادم برادر مسعود رجوی، یک‌صدا ستایشگر حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی، نویسنده تحریرالوسیله و کتاب مستطاب انقلاب اسلامی و نامه‌های کاشف‌الغطا و… شده بودند و هر کدام از ظن خود بر این باور بودند که «امام» حکومت عدل علی را برپا می‌کند، «امام» به قم می‌رود و حکومت را به ما، ملی‌ــ‌مذهبی‌ها، ملی‌ها و البته موتلفه‌ای‌ها، تحویل می‌دهد.

آن‌هایی که فکر می‌کردند «امام» یک وسیله است و با او پهلوی را به زیر می‌کشیم و بعد ماــ چپی‌هاــ پدر کیانوری را در مقام رئیس‌جمهوری و میم‌السلطنه فیروز را در مقام نخست‌‌وزیر می‌نشانیم و ماــ مجاهدین و توابع‌ــ نیز برادر مسعود را به ریاست‌جمهوری می‌رسانیم و دولتی نیز به ریاست برادر موسی تشکیل می‌دهیم و برای اینکه متهم نشویم که دموکرات نیستیم و اهل ائتلاف نیستیم، وزارت فوائد عامه را می‌دهیم به پدر طالقانی و وزارت نساجی را نیز می‌دهیم به پسر صاحب حوله برق لامع.

رستاخیزی‌ها نیز که بعد از ۲۵ سال زبان باز کرده بودند و خفقان دیرپایشان را با فریاد زدن بر سر آن که پاک‌ترین و صادق‌ترین همه ما بود، یعنی شاپور بختیار، تلافی می‌کردند، امیدوار بودند که خمینی بعد از رفتن به قم، ریاست دولت را به یکی از توابین مجلس رستاخیز واگذار کند و آن‌ها مزد ناجوانمردی و عهدشکنی‌شان با شاه را از امام دریافت کنند.

همکار روزنامه‌نویس من که از سال ۱۳۳۲ به بعد مخبر اطلاعات در شهربانی و بعد ساواک شده بود، چنان فریاد می‌زد و مرگ بر شاه و زنده باد امام می‌گفت که من ۲۷ ساله می‌پنداشتم او حتما از رهبران ملی شدن نفت بوده و لابد بعد از ۲۸ مرداد چندگاهی به زنجیرش کشیده‌اند. تنها بعد از به تخت نشستن سید روح‌الله و انتشار اسامی هشت هزار ساواکی و حقوق‌بگیران دستگاه امنیتی بود که فهمیدیم یکی با ۳۰۰ تومان در ماه علیه دوستانش در جبهه ملی خبرچینی می‌کرد و همکار ما نیز در روزنامه از ۱۵۰ تومان شروع کرده بود و زمان انقلاب به ۸۰۰ تومان رسیده بود. آن یکی هم در مقام معاون سردبیر رستاخیز به رستاخیزش رسیده بود؛ به مشروطه نمی‌گویم که این واژه را عاشقانه دوست دارم.

چهار دهه پس از آن روزها، از جمع همصدای سال ۱۳۵۷ (و نمی‌گویم همدل که چنین نبود)، حتی یک گروه هم حامی ولایت فقیه و رژیم حاکم بر خانه پدری نیست.

۲ــ روحانیت در سال ۱۳۵۷ کم‌وبیش (اگر نه از صمیم دل) با انقلاب و خمینی همصدا بود. می‌دانم که مرحوم شریعتمداری و حاج سید احمد خوانساری و حاج آقا مرتضی حائری یزدی و برادر بزرگوارش دکتر مهدی، فرزندان بنیان‌گذار حوزه و سیدرضا و سید ابوالفضل زنجانی و علامه سیدرضا صدر در کنار صدها مدرس و واعظ و منبری بیزار از انقلاب و به سید روح‌الله مصطفوی نامهربان بودند، اما حتی روضه‌خوان پنج‌تومانی نیز عمامه کج می‌گذاشت که فصل سلطنت فقها فرا رسیده است.

واقعا نه سیدعبدالرضا حجازی فکر می‌کرد خمینی اعدامش می‌کند نه امید نجف‌آبادی. نه حاج آقا امیر باور داشت روضه فاطمیه‌اش را رژیم اسلامی ولایتی برمی‌چیند و نه سید شیرازی گمان داشت وزیر امنیت رژیم فرزندش را به آتش می‌کشد. نه مرحوم سید مهدی روحانی در پاریس بر این گمان بود که خمینی راه دیدارش از خانه پدری را خواهد بست و نه سید ذبیحی می‌پنداشت ذوب‌شدگان در ولایت سیدروح‌الله مثله‌اش می‌کنند.

کسی تصور نمی‌کرد ۴۰ سال بعد، تنها عمامه‌به‌سرهای فاسدی از نوع ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و شیخ حسین نوری همدانی فاسد و احمد جنتی و سید احمدخاتمی دزد و علم‌الهدی افسدالفاسدین سنگ رژیم را به سینه خواهند زد.

۳ــ چهار دهه پیش، یک‌سوم مردم ایران به دین و مذهب ایمان مطلق داشتند. یک سوم دیگر ته دلشان به نور ایمان روشن بود و یک‌سوم دیگر نیز ماه رمضان و شب‌های عزای حسینی عرق نمی‌نوشیدند و اگر از ساکنان قلعه نفرینی بودند، در این شب‌ها پذیرای مشتری نمی‌شدند؛ حالا اما به برکت اسلام ناب انقلابی محمدی (به قول اکبر عبدی بازیگر) در همه جای کشور قلعه‌های نفرینی ریز و درشت برپا است و اتفاقا در شب‌های قدر و عزا رونق این قلاع بیشتر از شب‌های دیگر است. حتی در قم به گفته استاندار پیشین برادر عباس محتاج، پنج هزار خانه فساد دایر است و چنان اصفهان دوران سلطان ابدمدت و نایب امام زمان، هم خانه‌های عفت زنانه بسیار دارد و هم اَمرَدخانه.

بگذریم که زیر سایه «مقام معظم رهبری»، پارک ساعی امروز به کانون دگرباشان جنسی تبدیل شده و کار به جایی رسیده که رقاص مربوطه با شجاعت به رادیو فردا از عشق ناکامش می‌گوید و افسوس می‌خورد با آنکه برای طرف در دبی آپارتمان هم خرید و گرین‌کارت هم برایش گرفت، او دل به خسرو دیگری بست و رهایش کرد.

۴ــ ۴۰ سال پیش اگر به کسی می‌گفتید یک روحانی کارخانه لاستیک دنا را که ۶۰۰ میلیارد تومان می‌ارزد، به ثمن بخس ۱۰ میلیارد آن هم دو میلیارد نقدی وعده‌ای و هشت میلیارد سفته خریده و چهار ماه بعد به قیمت ۹۰۰ میلیارد تومان در بورس تهران فروخته است، بلافاصله جملاتی از این نوع را می‌شنیدید که ساواک آریامهر می‌خواهد به ساحت روحانیت متعرض شود و مقام روحانیون را زیر سوال ببرد. مگر می‌شود یک روحانی پول ملت را بالا بکشد؛ اما حالا می‌گوییم، تصویرشان را هم نشان می‌دهیم و آبرویشان را هم می‌بریم.

۵ــ چهار دهه پیش، اگر دهان کسی می‌چایید و مثلا اشاره می‌کرد بعضی از آیات در رابطه با زندگی خصوصی و روابط و علایق پیامبر اسلام نازل شده، نه فقط ارباب عمائم بلکه دستگاه دولت نیز گریبانش را می‌گرفت که ای کافر حربی! این چه مزخرفاتی است که می‌گویی؛ حالا اما فیلسوف نامدار اسلامی، عضو نخستین شورای انقلاب فرهنگی، استاد عبدالکریم سروش، به‌صراحت در آسمانی بودن قرآن تشکیک می‌کند و کتاب آسمانی را حاصل ذهنیات پیامبر اسلام می‌داند.

استاد محمد مجتهد شبستری هم از انقلاب فکری در عرصه اسلام سخن می‌گوید و دکتر محسن کدیور ولایت فقیه را بدعتی نامبارک می‌داند که طوق بندگی بر گردن ملت ما انداخته است. حتی کاشف ولایت و بدعت‌گذارش، آیت‌الله حسینعلی منتظری، نیز پیش از خاموشی، از این بدعت اعلام برائت کرد و دکتر ابراهیم یزدی، یکی از ستون‌های فتنه سید روح‌الله، پیش از وصال حضرت مرگ به‌صراحت اعلام کرد که دیروزیان انقلاب امروز می‌گویند کاش پای ما قلم شده بود و به خیابان نمی‌رفتیم تا رژیم شاه را براندازیم و… (سید مصطفوی را به جایش بنشانیم).

۶ــ در چهار دهه، نهاد هزارساله مذهب جعفری و دکان پررونق ۳۰۰ ساله ارباب عمائم همه اعتبار و منزلتش را از دست داد. در همان هفته‌های نخست انقلاب، مرحوم علامه طباطبایی به مهندس بازرگان که نزد او شکوه کرده بود که این «آقای خمینی» پدر ما را درآورده و با اصرار بر اعدام دولتمردان و نظامیان رژیم گذشته مردم را به دین و رافت اسلامی بدبین کرده است، گفته بود: «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم مذهب اهل بیت و اسلام است.»

یادتان باشد حتی پس از حمله محمود افغان و مشاهده فساد و سستی مرشد کامل شاه سلطان حسین، وقتی که نادر کشور را از چنگ اشرف افغان به در آورد و ایران را یکپارچه کرد و به نوشته رستم‌الحکما، صاحب رستم‌التواریخ، با تمهیداتی، آلودگی و عیاشی و فساد و انحراف طهماسب، پسر شاه سلطان حسین، را پیش روی کدخدایان و بزرگان کشور گذاشت، ملت ما همچنان در پی فریب بزرگ «ذریه زهرا» بودن صفویه، سینه می‌زدند و نادر ناچار شد برای حفظ ظاهر هم که شده، یک چند، بچه دو ماهه طهماسب میرزا را با عنوان شاه عباس سوم به تخت بنشاند و خود در مقام للـه‌باشی و نایب‌السلطنه چندی مماشات کند.

به عبارت دیگر، شفای مردم از میکروب اندیشه‌های صفوی تا دوران قاجاریه میسر نشد. اما شستن روح و اندیشه از ولایت فقیه و مذهب دست‌پرورده سید روح‌الله و اصحابش در کمتر از چهار دهه صورت گرفت. از این پس، کمتر بتوان مردمانی حتی از جنس ذوب‌شدگان در ولایت سیدعلی را پیدا کرد که رژیم را نماد راستین اسلام و مکتب اهل بیت بدانند.

نسل من به همراه نسل پیش و پس از من در این انقلاب، بسیار باختیم. بهترین سال‌های عمرمان آتش گرفت و خاکستر شد، اما از اینکه می‌بینم چشم‌انداز فردای ایران روشن است و بساط دکانداران دین به‌سرعت از رونق می‌افتد، حس می‌کنم ارزش آنچه فرزندانمان به دست می‌آورند، بسیار بیشتر از چیزی است که ما از دست داده‌ایم.

تردیدی ندارم فردا دیگر ساحری نخواهد توانست دستاری به سر پیچد و با کشیدن عکس مار و حواله دادن مردم به چاه‌های جمکران آن‌ها را فریب دهد و بار دیگر نظامی همچون رژیم ولایت فقیه یا هر نظام دیگری که صبغه دینی داشته باشد، به ملت ما تحمیل کند. امروز ما دچار ارتجاعی‌ترین، فریبکارترین، فاسدترین، شقی‌ترین و آدمخوارترین نظامی هستیم که تاریخ طولانی ما به خود دیده است. چنین نظامی روز‌به‌روز وجه حقیقی‌اش را بیشتر آشکار می‌کند.

می‌توان گفت وقتی مبارزی خسته چون ابوالفضل قدیانی با کیف آماده برای رفتن به زندان، علی خامنه‌ای را نماد جنایت و فساد می‌خواند و ضرورت سرنگونی‌اش را به فرزندان و نوادگانش گوشزد می‌کند و از تاریکخانه ارکان نظام سیدعلی آقا پرده برمی‌دارد، باید امیدوار بود که او و در سطحی پایین‌تر مهدی نصیری و سردار حسین علایی، نمایدگان قشری باشند که جنبش سبز و بعد خیزش‌های آبان و دی و سپس شهریور۱۴۰۱ باعث لرزش جان و جهانشان شد.

خامنه‌ای مثل همه جباران تاریخ در ملغمه‌ای از شاه سلطان حسین و باجناق‌ها و برادرزن‌ها و اهالی فاسد حوزه و سپاه و حکومت و مجتبی جان، گمان می‌برد که می‌شود خاطره مهسا و شکاری و رهنورد و نوید افکاری و کودکان معصومی را که به فرمانش به قتل رسیدند یا کور شدند و بعضی هم به‌اجبار خانه پدری را رها کردند، به فراموشی محکوم کرد. حال آنکه مادر و پدر ژینا (مهسا) بر مزارش کردانه آواز می‌دهند که ژینا جان تو زنده به عشق ایرانی.

شاه سلطان حسین در مزبله آلودگی‌هایش با همه قدسی‌مآبی و نخود ۱۰۰ قل هوالله خوردن، جان باخت. قذافی با تپانچه طلایی اهدائی امیر قطر ره به دوزخ برد و صدام حسین با طناب دار تقدیمی پل بریمر به نوری المالکی جان باخت. آیا سرنوشت سیدعلی و نورچشمی سید مجتبی به لون و شکلی دیگر رقم زده خواهد شد؟ بگذارید این روزهای سنگین سر شود و فریدون و ژینا از البرز فرو آیند.

بیانیه‌ی همبستگی با جامعه‌ی دانشگاهی ایران

دانشگاه‌های ایران شاهد موج جدیدی از فشارها، تهدیدها، مجازات‌های اداری گوناگون، اخراج‌ها و بازنشستگی زود‌رس و اجباری استادانی است که ازنظرِ جمهوری اسلامی منتقد، ناراضی و مستقل به شمار می‌روند. تنها در چند ماه اخیر ده‌ها استاد دانشگاه از کار برکنار شده اند. برخوردهای امنیتی و «مجازات» استادان ناهمسو با حکومت پدیده‌ی جدیدی نیست و از همان فردای فاجعه‌ی «انقلاب فرهنگی» سال ۱۳۵۹ و فرایند موسوم به “اسلامی کردن” آموزش عالی آغاز شد و در همه چهل و سه سال گذشته ادامه داشته است. حکومت در پیِ هر بحران بزرگ سیاسی به سراغ دانشگاه می‌آید و بر شدت فشار و برخوردهای امنیتی خود با استادان و دانشجویان می‌افزاید. آنچه این روزها اما در دانشگاه‌ها می‌گذرد شتاب گرفتن دوباره‌ی روند سرکوب استادان و جایگزین کردن آن‌ها با افراد «مکتبی» و وابسته است که بدون رقابت علمی سالم و با اعمالِ‌نظر و رانتِ قدرت به هئیت‌های علمی راه می‌یابند.
سیاست دیرپای جمهوری اسلامی در اعمال نظارت ایدئولوژیک بر دانشگاه، دخالت‌های نهادهای غیرآکادمیک، مجازات‌ها، محرومیت‌ها و اخراج‌ها همگی نقض آشکار اصول و معیارهای آکادمیکِ به‌ رسمیت ‌شناخته‌شده‌ی در دنیای امروز است. حکومت اسلامی از سال ۱۳۵۷ به این سو هیچ‌گاه نخواست استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک استاد و دانشجو را به رسمیت بشناسد و دخالت‌های پُرشمارِ نهادهای سیاسی، دینی و امنیتی، زندگی دانشگاهی متعارف و متداول در دنیایِ کنونی را در ایران ناممکن ساخته است. رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی بیش از دیگر حوزه‌های علمی قربانی این محدودیت‌ها و فشارهای ایدئولوژیک و امنیتی اند.
برخوردهای حذفی و محدود کننده حکومت با استادان و دانشجویان پی‌آمدهای شومی برای زندگی آکادمیک و علمی، دانشگاه، فرهنگ و جامعه دارد. عمده کردن معیاری‌های مکتبی و ایدئولوژیک برای انتخاب استادان و زیرپاگذاشتن آزادی آکادمیک، ناممکن کردن اندیشه‌ی انتقادی، پرسشگری و نقد معنایی جز سقوط سطح علمی و لطمه زدن به اندیشه‌ورزی و پویاییِ علمی دانشگاه ندارد. نزاع اصلی حکومت با دانشگاه، نزاع بر سر استقلال علمی این نهاد است، جدالی است بر سر روایت‌های حقیقت و اعتبار بخشی به آن‌‌ها. علم با قدرت پیوند خورده و حکومت دانشگاه مطیع، بدون آزادی آکادمیک و بدون قدرت می‌خواهد.
ما همکاران خود در ایران و در همه کشورهای جهان را به پشتیبانی از استادان قربانیِ سرکوب حکومتی و نیز دفاع از استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک در تدریس و پژوهش و یادگیری برای استادان و دانشجویان در ایران فرامی‌خوانیم.
برای امضای بیانیه لطفا نام، موقعیت و دانشگاه خود را با ای میل دانشگاهی به این آدرس ارسال کنید
irandiasporafaculty@gmail.com

ابراهامیان، یرواند، سیتی یونیورسیتی نیویورک (امریکا)
اتابکی، تورج، پژوهشکده بین‌المللی تاریخ اجتماعی، دانشگاه لیدن (هلند)
احمدزادە، هاشم، دانشگاه اپسالا (سوئد)
احمدی، فرشته، دانشگاه یوله (سوئد)
ارجمند، کامران، پژوهشگر مستقل (آلمان)
اردوان، هوشنگ، دانشگاه کمبریج (بریتانیا)
اشرف، احمد، دانشگاه کلمبیا (امریکا)
آفاری، ژانت، دانشگاه کالیفرنیا در سنتا باربرا (امریکا)
افشاری، رضا، دانشگاه پیس نیویورک (امریکا)
افشاری، علی، استاد مدعو دانشگاه جرج واشنگتن و تراین (امریکا)
القاسی، شهرام، دانشگاه کریستیانیا (نروژ)
اکبری، حمید، دانشگاه نورث ایسترن ایلینوی (آمریکا)
اکبری، نهال، کالج پارک دانشگاه مریلند آامریکا)
امامی، بهمن، دانشگاه لیولا، شیکاگو (آمریکا)
امانت، عباس، دانشگاه ییل (امریکا)
امانت، مهرداد، پژوهشگر مستقل (امریکا)
امیرمعزی، محمد علی، مدرسه عملی مطالعات عالی، کرسی تفسیر و الهیات اسلام شیعه (فرانسه)
ایزدی، کاظم، دانشگاه تهران (ایران)
باوفا، رضا، دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (امریکا)
بروجردی، مهرزاد، دانشگاه علم و فناوری میزوری (امریکا)
بنوعزیزی، علی، بوستون کالج (امریکا)
بهتویی، علیرضا، دانشگاه سودرتورن (سوئد)
بهداد، سهراب، دانشگاه بنیسون (امریکا)
بهشتی معز، رضا، انجمن فلسفه فرانسه
بیات، آصف، دانشگاه ایلینوی (امریکا)
پارسا، میثاق، دارتموس کالج (امریکا)
پورشریعتی، پروانه، کالج تکنولوژی شهر نیویورک (آمریکا)
پیوندی، سعید، دانشگاه لورن (فرانسه)
تارخ، علی، دانشگاه نورث ایسترن، ماساچوست (آمریکا)
تلطف، کامران، دانشگاه آریزونا (امریکا)
توحیدی، نیره، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (امریکا)
توکلی طرقی، محمد، دانشگاه تورنتو (کانادا)
توکلیان، بهرام، دانشگاه دنیسون (آمریکا)
جعفری، پیمان، کالج ویلیام و مری (امریکا)
جهانبگلو، رامین، مرکز مهاتما گاندی برای خشونت پرهیزی و صلح، دانشگاه جیندال (هند)
چمن خواه، لیلا، موسسه تکنولوژی و مهندسی تاپر (هند)
حاشابیکی، فروغ، دانشگاه اوپسالا (سوئد)
حسینی، پروانه، دانشگاه ایالتی ورس ایستر (امریکا)
حکیمیان، حسن، سوآس دانشگاه لندن (بریتانیا)
خاوند، فریدون، دانشگاه پاریس-سیته (فرانسه)
خسرو خاور، فرهاد، مدرسه عالی مطالعات اجتماعی پاریس (فرانسه)
خلیلی، احمد، دانشگاه اسلیپری راک پنسیلوانیا (آمریکا)
درویش پور، مهرداد، دانشگاه، ملاردالن، (سوئد)
رحمانداد، هژیر، ام آی تی (امریکا)
رحیمیه، نسرین، دانشگاه کالیفرنیا در ارواین (امریکا)
رخشانی، ریموند، دانشگاه جنوبی کالیفرنیا (آمریکا)
رفیعی، پروانه، کالج طبی ویسکانسین، (آمریکا)
رهنما، سعید، دانشگاه یورک (کانادا)
روشندل، جلیل، دانشگاه کارولینای شرقی (امریکا)
سبحانی، ایرج، دانشگاه پاریس شرق-کرتی وال دو مرن (فرانسه)
شمس، فاطمه (شهرزاد) ، دانشگاه پنسیلوانیا (امریکا)
شیرازی، اصغر، پژوهشگر مستقل (آلمان)
صدری، احمد، لیک‌فورست کالج (امریکا)
صدری، محمود، دانشگاه تگزاس ومن (امریکا)
طبری، اسفندیار، دانشگاه یومیت (اتریش)، دانشگاه اکدنیز (ترکیه)، انستیتو پژوهش‌های اجتماعی (آلمان)
عرب، علی، دانشگاه جورج تاون (آمریکا)
علایی، کامیار، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (آمریکا)
علایی، آرش، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (آمریکا)
علمداری، کاظم، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (امریکا)
علوی، احمد، دانشگاه سوئد (سوئد)
فراهانی، فتانه، دانشگاه استکلهم (سوئد)
فرهنگ، منصور، بنینگتون کالج (آمریکا)
فضائلی، روجا، مرکز ایرلندی برای حقوق بشر، دانشگاه گالوی (ایرلند)
فغفوری، محمد حسن، دانشگاه جورج تاون (امریکا)
قریشی، رضا، دانشگاه استاکتان (امریکا)
کاشانی ثابت، فیروزه، دانشگاه پنسیلوانیا (آمریکا)
کاظمی، فرهاد، دانشگاه نیویورک (آمریکا)
کامروا، مهران، دانشگاه جورج تاون در قطر (قطر)
کدیور، محسن، دانشگاه دوک (آمریکا)
کدیور، محمد علی، کالج بوستون (امریکا)
کردوانی، کاظم، پژوهشگر مستقل (آلمان)
کریمی حکاک، احمد، دانشگاه مریلند (آمریکا)
کشاورز، فاطمه، دانشگاه مریلند (امریکا)
کشاورزی، بهزاد، دانشگاه تهران (ایران)
کمالی-سروستانی، مهرک، دانشگاه اوهایو (امریکا)
کیان، آزاده، دانشگاه پاریس-سیته (فرانسه)
لادیه – فولادی، ماری، مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه (فرانسه)
متین، کامران، دانشگاه ساسکس (بریتانیا)
مجاب، شهرزاد، دانشگاه تورنتو (کانادا)
معدل، منصور، دانشگاه مریلند (امریکا)
مغیثی، هایده، دانشگاه یورک در تورنتو (کانادا)
مقدم، والنتین، دانشگاه نورث ایسترن (امریکا)
منشی پوری، محمود، دامشگاه دولتی سانفرانسیسکو (امریکا)
مهدوی، مجتبی، دانشگاه آلبرتا (کانادا)
مهدی، علی اکبر، دانشگاه وسلیان اوهایو (امریکا)
میر حسینی، زیبا، دانشگاه لندن (انگلستان)
میلانی، عباس، دانشگاه استنفورد (امریکا)
میلانی، فرزانه، دانشگاه ویرجینیا (امریکا)
نعمانی، فرهاد، دانشگاه آمریکایی پاریس (فرانسه)
نفیسی، آذر، نویسنده و پژوهشگر مستقل (امریکا)
نیرومند راد، اعظم، دانشگاه جرج تاون (آمریکا)
نیکفر، محمدرضا، پژوهشگر مستقل، مدرس در ایران‌آکادمیا (هلند)
هاشمی، نادر، دانشگاه جورج تاون (امریکا)
همدانی، حسین، دانشگاه مارکت، میلواکی (آمریکا)
وحدت، فرزین، موسسه ایران آکادمیا (هلند)
وهاب زاده، پیمان، دانشگاه ویکتوریا (کانادا)
وهابی، مهرداد، دانشگاه سوربن شمالی، مرکزتحقیقات اقتصادی شمال پاریس (فرانسه)
یوسفی اشکوری، حسن، پژوهشگر مستقل (آلمان)
یوسفی، نجم، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، چیکو (امریکا)