برج بلند اسلام
حسینعلی منتظری در دستگاه و رژیم اسلامی، نقش و جایگاه ویژهای داشت. در دهه اول جمهوری اسلامی، او نماینده تامالاختیار خمینی در تعیین اعضای شورای عالی قضایی و تعیین قضات سراسر کشور بود. علاوه بر این، منتظری در سایر مسائل از جمله برخی موارد فقهی و عرفی نیز مورد استناد خمینی قرار می گرفت. خمینی گاه به نظرات فقهی منتظری ارجاع میداد و در برخی موارد، منتظری با صدور بخشنامههایی که حاوی دیدگاههای فقهی او بود، در امر قضا دخالت می کرد. مثلا یکی از موارد مهمی که بنا بر نظر منتظری نسبت به آن عمل می شد، حکم مفسد فی الارض بود و دادگاهها در مورد صدور این حکم به نظر منتظری، عمل می کردند.
یکی از مهمترین مسائلی که پس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان در ایران مطرح شده بود، مساله جانشینی خمینی بود. در سال ۱۳۶۴ مجلس خبرگان رهبری اعلام کرد که مقام رهبری باید در جامعه و رژیم ادامه داشته باشد، و ادعا کرد که حسینعلی منتظری از اقبال عمومی نزد مردم برخوردار است. به همین سبب منتظری به عنوان قائممقام خمینی معرفی و اعلام شد.
در دوره ای که منتظری در راس حکومت قرار داشت و یکی از تصمیم سازان اصلی حکومت اسلامی بود، جنایات بی شماری از سوی حلقه اصلی آخوندهای سیاسی صورت گرفت. بنابراین، هیچ شخص حقیقی یا حقوقی که در این دوران، مسئولیت دولتی، حکومتی سیاسی یا مذهبی تاثیرگذاری داشته، نمی تواند ادعا کند که در این تصمیم سازی ها یا جنایات سهیم نبوده است. منتظری نیز در همین دایره افراد قرار می گیرد. صرف اینکه کسی در یک دوره دچار تحول فکری یا تغییر راه سیاسی شده است، باعث نمی شود که مسئولیت انقلاب، و پیامدهای فرهنگی و اقتصادی آن را همچنان بردوش خود نداشته باشد.
بعدها و پس از عبور از دوران خمینی و فرا رسیدن دوران خامنه ای، نیروهای اصلاح طلب که به دنبال مرادهای مذهبی و رهبرهای تازه ای می گشتند، سعی کردند از ته مانده های انقلاب خود، رهبران جدیدی بتراشند؛ اما سهم این افراد که اکثرا در شکل گیری شورش ۵۷ و نابودی سرنوشت یک ملت سهیم بودند، سهم کمی نبود که به راحتی فراموش شود. در بولتن ها، روزنامه، مجلات و رسانه های اصلاح طلبان حکومت، تلاش می شد تا این افراد از جمله حسینعلی منتظری، را از اشتباه، جنایت، فساد و خشونت، مبرا بدانند. حال اینکه ، این تحرکات نیز خود به نوعی همان مقدس سازی از دیگر مهره ها دربرابر مهره های اصلی چون خمینی و خامنه ای بود. اصلاح طلبان سعی داشتند، برج بلند اسلام که خمینی خودش آن را بنا کرده بود، دربرابر تمامیت خواهی خامنه ای استوار بماند اما این برج فرو ریخت.
فقیه بیقدر
منتظری پس از بازداشت سید مهدی هاشمی، آخوند شیعه که از اعضای اولیه و پایهگذار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، به نشانه اعتراض، درسهای خود را تعطیل کرد. اما مهدی هاشمی که در افشای ماجرای مک فارلین نقش مهمی داشت؛ مجرم شناخته شده و در سال ۱۳۶۶ اعدام شد. ماجرای ایران کنترا چنین بود که آمریکا از ایران خواسته بود که برای آزادی گروگان های آمریکایی در لبنان تلاش کند و در عوض سلاح هایی را از سوی اسرائیل دریافت کند. رابطه داشتن جمهوری اسلامی در پشت پرده با این دو کشور، شالوده اصلی و ایدئولوژی حکومت اسلامی را به طور کلی زیر سوال برده بود. به همین دلیل این ماجرا برای آخوندهای حاکم در ایران و دولت آمریکا، یک رسوایی سیاسی به شمار می رفت.
منتظری بسیار تلاش کرد که برادر داماد خود را نجات دهد اما نتوانست. پس از این اعتراض با انگیزه شخصی بود که اعتراضهای دیگری از سوی منتظری صورت گرفت. در ادامه، منتظری به قضیه اعدام زندانیان سیاسی (در تابستان ۱۳۶۷) نیز اعتراض کرد. تضاد میان استاد و شاگرد در حال رشد کردن بود و جبهه اصلی انقلاب ناگزیر شد تا راه چاره ای برای دفع این معضل بیندیشد.
خمینی می خواست در نامهای به منتظری اعلام کند که، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست داده است. او منتظری را با القابی از جمله: منافق، لیبرال، بیصلاحیت و بدونمشروعیت، بدرقه کرد. اما هاشمی رفسنجانی، خامنهای، مشکینی و امینی، نگذاشتند؛ این نامه ارسال شود. در عوض، عبدالله نوری را نزد منتظری فرستادند تا او را برای استعفا قانع کند. منتظری ادعا کرد که از ابتدا برای جانشینی خمینی آمادگی نداشته و علاقه ای به تصاحب این منصب نداشته است. این یکی از بزرگترین دسیسه هایی است که اعضای ارشد حزب جمهوری اسلامی به اجرا گذاشتند. آنها از فرستاده شدن نامه خشن برکناری، توسط خمینی جلوگیری کردند. سپس با زیرکی، نامه ای مبنی بر کناره گیری را از منتظری گرفتند. در واقع از عدم قابلیت سیاسی فردی چون منتظری استفاده کرده و کلیت ماجرای جانشینی او را زیر سوال بردند تا در نهایت به اهداف خود برسند و خامنه ای را بر تخت سلطنت اسلامی بنشانند.
چنین شد که خمینی یک روز پس از استعفای منتظری آن را پذیرفت اما نتوانست خشم خود را در نامه بعدی اش پنهان کند. خامنه ای و رفسنجانی نیز مانع از آشکار شدن این خشم نشدند تا وجهه منتظری را در افکار عمومی مخدوش کنند. خمینی فقیه عالی قدر خود را بی قدر کرد. او تاکید کرد که نباید اشتباهات گذشته تکرار شود، سپس به منتظری نصیحت کرد که از پخش دروغهای بیگانه خودداری کند.
مجاهد بزرگوار
منتظری یک فرد سیاسی، آگاه و آینده نگر نبود. او از مجاهدت، همان تصور عبادت را داشت. به دلیل اطلاع نداشتن از ساده ترین موارد مربوط به حکمرانی و بازی های سیاسی، از حزب جمهوری اسلامی بازی خورد و خود را در برابر خمینی خلع سلاح کرد. زمانیکه منتظری سرنوشت خود را بدست رژیم اسلامی و انتخاب مجلس خبرگان سپرد، متن نامههای او و خمینی به عمد در رسانهها منتشر شد. به محض اینکه منتظری قداست و سپر اسلامی خود را از دست داد، گروه های فشار به ماجرا وارد شدند. اقدامات این ها به شکل تخریب دیوار و حصار اطراف خانه، محو و حذف نام و عکسهای منتظری از کتب درسی، ادارات دولتی و معابر عمومی، تغییر نام خیابانها و اماکنی که به نام منتظری نامگذاری شده بود و جمعآوری رساله و کتب او ظهور پیدا کرد.
افرادی چون: احمد خمینی و ری شهری با تحریک حزب جمهوری اسلامی، به نقد او پرداختند. در روزنامهها، سخنرانیها و بیانیهها شخصیت مذهبی و سیاسی او را زیر سوال بردند و از طریق رادیو و تلویزیون و در مجالس و خطبههای نماز جمعه بهطور مکرر سعی کردند، مشروعیت و شخصیت او را دچار خدشه کنند.
منتظری پس از این دوران، مدتی را در رکود گذراند. جمهوری اسلامی، در حال پوست اندازی بود. رفسنجانی سیاست های خود را دنبال کرده و خامنه ای را به قدرت رساند به این خیال که ضمام کل کشور را شخصا بدست خواهد گرفت و خامنه ای نیز با او همراهی خواهد کرد. غافل از اینکه خامنه ای در پشت پرده در حال ساختن نهادها و مراکز قدرت تازه ای وابسته به خود بود. منتظری این مجاهد ناآگاه، پس از دسیسه انتخاب خامنهای برای رهبری، برای او آرزوی موفقیت کرد و او را “فردی لایق و متعهد و دلسوز” نامید. اما این تعارفات و کلمات قصار، پس از گذشت چند سال، تاثیر خود را ازدست دادند و این دو آخوند در برابر هم قرار گرفتند.
نبرد مرجعیت
در اواخر سال ۱۳۶۸ بود که محل سکونت منتظری به خاطر یک سخنرانی اعتراضی مورد حمله حزب اللهی های رهبر قرار گرفت. عدهای به خانه او هجوم آورده، شعار داده و محل را تخریب کردند. این قبیل داستان ها در طول سالهای بعد نیز تکرار شدند. در واقع جمهوری اسلامی، تصاویر تخیلی که در کتب درسی تاریخ، ساخته و به حکومت پادشاهی نسبت داده بود را ، اکنون در واقعیت برای سران و بنیانگذاران خود اجرا می کرد. مثلا در سال ۱۳۷۱ عدهای با سنگپرانی و شعار ایجاد ارعاب، خانه منتظری را محاصره کردند. صبح روز بعد به محل درس او حمله کرده و عدهای از شاگردان او را مضروب و دستگیر کردند. سپس در ساعت ده شب، حدود هزار نفر نیروی نظامی با قطع برق و تلفنها به محاصره کامل منطقه و تخریب دفتر و حسینیه منتظری اقدام کرده و اموال زیادی را به غارت بردند.
در سال ۱۳۷۳ برخی از آخوندهای سنتی، بار دیگر مسئله مرجعیت منتظری را عنوان کردند؛ این حرف ها با واکنش سریع و خشن علی خامنهای مواجه شد. او در یک سخنرانی از فردی منفور و خائن نام برد که به حسینعلی منتظری تعبیر شد. بعد از آن، هجومِ گروههای فشار به خانه منتظری صورت گرفت و فردای آن روز دوباره به محل درس و حسینیه او حمله شد.
سرانجام این درگیری ها در سال ۱۳۷۶ به اوج خود رسید و در حالیکه ظاهرا اصلاح طلبان در قدرت قرار گرفته بودند، خانه منتظری از سوی فرماندهان سپاه به لانه فساد تعبیر شده و مورد حمله و حصر قرار گرفت. منتظری در یک سخنرانی سعی کرده بود دربرابر اعطای مرجعیت به خامنه ای بایستد. منتظری اعلام کرد که علی خامنه ای در حد فتوا و مرجعیت نیست؛ بنابراین با اعمال زور در مرجعیت او، مرجعیت شیعه مبتذل و بچگانه شده است.
حمله این بار گسترده تر، و با همراهی نیروهایی از سپاه، اطلاعات و بسیج شهرستانهای مختلف صورت گرفت. در حمله به منزل او، تعدادی از مسئولان سپاه پاسداران اصرار داشتند که منتظری را به مکان نامعلومی انتقال دهند. برخی از جمله موسوی اردبیلی، نقل کرده اند که در آن روز قصد داشتند آقای منتظری را بکشند اما در نهایت از این تصمیم منصرف شدند.
پس از چند روز بنا به حکم دادگاه ویژه روحانیت – در زمان دادستانی ری شهری- درهای ورودی به منزل منتظری مسدود و جوش داده شد و تنها در ورودی به قسمت داخلی منزل او را باز گذاشتند که این در نیز به وسیله قرار دادن کیوسک و نیروهای سپاه پاسداران در جلوی آن، بهطور شبانهروزی کنترل میشد. این وضعیت بیش از پنج سال ادامه داشت.
در برنامه بعد، به رویارویی نهایی خامنه ای با منتظری پس از انتخابات سال ۸۸ و دلایل تحول بیشتر فکری او، خواهیم پرداخت.
سپاه پاسداران مدعی بود که ارتش پاکستان از جیش العدل حمایت می کند, اما بجای حمله به ارتش پاکستان با موشک های “کودک زن” خود به روستایی در ایالت بلوچستان پاکستان حمله کرد و چندین زن و کودک بلوچ را کُشت. ارتش پاکستان نیز که از این عمل سپاه شوکه شده بود بجای انتقام جویی از سپاه, با موشک های “کودک زن” خود به روستایی در منطقه سراوان بلوچستان حمله کرد و تعدادی زن و کودک بلوچ را کُشت. هر دو حکومت مستبد و ضد مردمی عمل خود را انتقامجویی سخت نامیدند.
چین که از دعوای این دو رژیم فراش منش تحت انقیاد و استیلای خود عصبانی شده بود, به عبارت عامیانه و کودکستانی, گوش هر دو را گرفت و فرمان داد “زود آشتی کنید”. لذا امروز قبل از اذان صبح همزمان با اعدام چهار هموطن بیگناه کُرد (دیروز نیز طبق روال مرسوم دو بلوچ بیگناه اعدام شدند) , حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی به پاکستان سفر کرد و با جلیل عباس جیلانی همتای پاکستانی اش دیدار و گفتگو کرد و هر دو در ضرورت مبارزه علیه دشمن مشترک صحبت کردند و در نشست خبری مشترک (به دستور برادر بزرگ) اعلام نمودند اجازه نمی دهند “دشمن مشترک” روابط بین این دو جمهوری اسلامی به اصطلاح برادر را خدشه دار کنند. پاکستان مدعی است که آن دشمن مشترک هندوستان است که از گروه های مسلح بلوچ در پاکستان حمایت می کند. اما ایران مدعیست آن دشمن مشترک اسرائیل و آمریکا است که از گروه های مسلح بلوچ ایرانی حمایت می کنند. لذا علیرغم این ادعاهای مشترک صوری, آنها ابدا فهم و تفاهم مشترکی از “دشمن مشترک” ندارند, الا بلوچ که در هر دو سوی مرز گاه گاهی باعث تنش مرزی بین ایران و پاکستان می شوند.
اگرچه قتل عام اتباع پنجابی تبار پاکستانی در منطقه سیرکان سراوان برای هر دو رژیم غافلگیر کننده بود و تا به اکنون مشخص نیست دقیقا چه کس و یا کسانی مرتکب آن شده اند, اما هر دو رژیم که مقبلان ولی نعمت سرور و ارباب بزرگ یعنی چین هستند همانند دو “بچه حرف گوش کن” بلافاصله برای آشتی کنان بسوی یکدیگر شتافتند. چین هم به آنها یادآوری کرده است که علیرغم موشک پراکنی متقابل, اتفاق خاصی صورت نگرفته است, بلکه متقابلا چند زن و کودک اتباع بیگانه “دشمن مشترک” (بخوان بلوچ) کشته شده اند ـ امری که هر دو رژیم طی سالیان متوالی مشغول آن بوده اند.
امیرعبداللهیان در نشست خبری امروز گفت: امروز ما در شهر زیبای اسلامآباد هستیم تا با صدای بلند اعلام کنیم که ایران و پاکستان به تروریستها (بخوان بلوچ) اجازه نخواهند داد امنیت دو طرف را به خطر بیندازند، کمتر کشوری در جهان به اندازه ایران و پاکستان دارای مشترکات فرهنگی، جغرافیایی و تاریخی هستند و امیدوار است با همکاریهای چند لایه به سرعت این تنش را پشت سر بگذاریم و در زمینه مبارزه با تروریسم و دشمن مشترک به یک نقشه راه جدید برسند.
کلام آخر اینکه هر دو رژیم و بخصوص جمهوری اسلامی با ماهیت جنگجویی و تروریستی خود به حمایت چین (و همچنین روسیه) در شورای امنیت سازمان ملل شدیدا محتاج هستند و لذا حرف شنوی کامل از چین دارند. و در این میان بلوچ ها بعنوان گوشت قربانی توسط دو رژیم کودک کُش بین منافع چین (در بندر گوادر بلوچستان پاکستان) و هندوستان (در بندر چابهار) قربانی می شوند و دنیا در مقابل نسل کشی بلوچ سکوت اختیار کرده است. جمله آخر اینکه هر دو کشور هندوستان و چین در تمامی رای گیری های نهادهای مختلف سازمان ملل نظیر شورای حقوق بشر و غیره, بدون استثناء تمام قد پیوسته و مشترکا از جنایات جمهوری اسلامی دفاع کرده اند و به نفع آن رای داده اند.
اگر رژیم در نبردهای بیرون غزه موفق شود، ملت ما با چالش خطرناکی روبرو خواهد شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۲۵ ژانویه ۲۰۲۴ ۹:۱۵
کاخ سفید میگوید با وجود حملات هوایی به مواضع حوثیهای تحت حمایت رژیم حاکم بر ایران، آمریکا به دنبال درگیری با این کشور نیست. جان کربی، سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید، در مصاحبه با تلویزیون اماسانبیسی تایید کرد: «ما به دنبال درگیری با ایران نیستیم.» و افزود: «ما به دنبال تشدید تنش نیستیم و دلیلی هم وجود ندارد. فراتر از تنشها است.»
آیا واقعا دلیلی وجود ندارد و آمریکای «جهانخوار» به جایی رسیده که جمهوری ولایت فقیه هرگاه خواسته، ضربهای نثارش کرده است؟
او در این مصاحبه گفت که در پی حملات به مواضع حوثیها، «دولت آمریکا همچنان در حال ارزیابی حملات واقعی به اهداف است». کربی اضافه کرد: «کار [ارزیابی] ادامه دارد. من فکر میکنم در چند ساعت آینده در مورد آسیبهایی که ایجاد شده است، اطلاعات بیشتری خواهیم داشت.»
نیروی هوایی آمریکا اعلام کرده بود که آمریکا و متحدانش بیش از ۶۰ نقطه را در ۱۶ سایت مورداستفاده حوثیها در یمن هدف قرار دادند.
با توجه به تحولات و بمبارانهایی که بر برخی سایتهای حوثیها تاثیر گذاشت، اگر ایران و متحدانش مانند حماس به دنبال افزایش هزینههای جنگ غزه بر اسرائیل و متحدانش در غرب بودند، پس به نظر میرسد حملات اخیر انگلستان و آمریکا موفقیت حوثیها را ثابت میکند. اکنون جنگ غزه دیگر فقط یک درگیری نظامی محدود به اسرائیلیها و فلسطینیها نیست. نهتنها منافع غرب در کشورهایی مانند عراق و سوریه به چالش کشیده شده، بلکه پس از مدتها کشوری مانند انگلستان هم وارد عمل شده و حملات نظامی در خاورمیانه انجام داده است.
این در حالی است که جلوگیری از گسترش درگیری در غزه یکی از مهمترین اولویتهای سیاست خارجی کشورهای اروپایی و آمریکایی بود. اما آیا گسترش مناقشه لزوما به نفع ایران است؟ پاسخ به این سوال مستقیم با مختصات سیاست قدرت در خاورمیانه مرتبط است.
بالا بردن رایت پیروزی
به نظر میرسد رژیم و متحدانش اکنون امیدوارند که نبود امنیت در دریای سرخ و ادامه تنشها وضعیتی ایجاد کند که غرب مجبور شود حملات اسرائیل به غزه را متوقف کند تا حماس بتواند به صحنه سیاسی بازگردد. در واقع این یکی از مهمترین برگههای رژیم حاکم بر خانه پدری و متحدانش در «محور مقاومت» محسوب میشود.
دریای سرخ برای اروپا و آمریکا اهمیت اقتصادی و سیاسی فوقالعادهای دارد و در معادله هزینه و فایده برای این کشورها، ضررهای جدی ناشی از ناامنی در این منطقه میتواند از منافع حمایت همهجانبه از اسرائیل بیشتر باشد.
برای رسیدن به چنین شرایطی، حوثیها باید بتوانند در برابر قدرت نظامی کشورهایی مانند آمریکا و انگلستان مقاومت کنند. این مقاومت تنها به حفظ توان نظامی آنها محدود نمی شود، بلکه آنها باید به پیروزیهای نظامی نیز دست یابند؛ پیروزیهایی که البته هیچ ربطی به دستاوردهای نظامی طرف مقابل ندارد. اما حقیقت این است که آنها به منظور شکست کامل ارتشهای مسلح آمریکا و انگلستان به ضربه زدن به غرب نیازی ندارند و تنها کاری که آنها و حامیانشان در تهران باید انجام دهند، این است که شرکتهای کشتیرانی بزرگ را متقاعد کنند مسیر دریای سرخ ناامن است.
اکنون سوال بزرگ این است که حوثیها تا چه حد میتوانند به حملاتشان در دریای سرخ ادامه دهند؟
در آغاز جنگ داخلی یمن، به نظر میرسید که گروهک حوثی شبهنظامیانی ساده با خنجر و لنگ و مخدر قات و دلارهای جمهوری اسلامی در حال نبردی زشت به نفع رژیم ایران و علیه مصالح عربستان سعودی و ملت خودشاناند و بدون یک نیروی فوق عادی برای تاثیرگذاری بر تحولات سیاسی بینالمللی کاری از پیش نمیبرند. زمانی هم که عربستان سعودی تصمیم گرفت با تشکیل یک اتحاد نظامی با حوثیها مقابله کند، این باور تقویت شد که حوثیها به پایان خط رسیدهاند؛ اما حوثیها با کمک رژیم ولایت فقیه نهتنها در مقاومت در برابر اتحاد جدید تجدید حیات کردند، بلکه در طول این سالها آرامآرام به یک نیروی نظامی مجهزتر و جدیتر تبدیل شدند؛ تا جایی که کمکم برای پرتاب موشک هم به کمک کارشناسان نیازی نداشتند و امروز آن لنگبستههای قاتخور با لپهای بادکرده به دردسر دریانوردان جهان تبدیل شدهاند.
زمانی که جنگ غزه آغاز شد، رژیم تهران در میان تحلیلها درباره ابزار و تواناییهایش برای دامن زدن به ناامنی و عقبنشینی اسرائیل، حوثیها را گزینه مهمی میدانست. شبهنظامیان حوثی بر خلاف دیگر شبهنظامیان شیعه که ایران بهعنوان «محور مقاومت» معرفی میکند، بر بخش قابلتوجهی از سرزمینی که به آن تعلق دارد، حکومت میکنند. علاوه بر این، حوثیها از مزیت جغرافیایی ویژهای برخوردارند و بخشهای بسیار مهمی از سواحل دریای سرخ را کنترل میکنند.
هم رقبای منطقهای ایران مانند عربستان سعودی و اسرائیل و هم مخالفان جهانی مانند کشورهای اروپای غربی و آمریکا در زمینه توسعه تسلیحات و افزایش قدرت حوثیها همواره انگشت اتهام را به سمت رژیم ایران نشانه رفته و گفتهاند که این سربازان سپاه پاسداراناند که تدارکات لازم را برای پیشرفت تسلیحاتی حوثیها آماده کردهاند.
این پیشینه حوثیها را به صورت برگ برندهای در دست رژیم آخوندی جلوه میداد که در لحظه موعود میتوانند با ناامن کردن دریای سرخ تاثیر عمدهای بر معادلات بینالمللی داشته باشند.
حملات حوثیها به کشتیهای باری نیز نگرانی گستردهای را در میان نهادهای تجاری جهانی ایجاد کرده است. برخی پیشبینی کردند که در صورت ادامه ناامنی در دریای سرخ، قدرتهای بزرگ چارهای جز پایان دادن به جنگ در غزه نخواهند داشت. به همین دلیل آمریکا و متحدانش سعی کردهاند با واکنش نظامی از چنین وضعیتی جلوگیری کنند. آنها برای رسیدن به این هدف در دریای سرخ گامی پرخطر برداشتند.
در حال حاضر، اگر حملات حوثیها متوقف شود، بقیه گروههای وابسته به ایران در کشورهایی مانند عراق و سوریه هم قادر به اجرای عملیات نظامی بزرگ نخواهند بود و سربازان سپاه پاسداران از وارد شدن به درگیری مستقیم با غرب اجتناب میکنند. بنابراین آنچه باقی خواهد ماند یک پیروزی همهجانبه برای غرب و متحدانش است. اما اگر حوثیها بتوانند حملاتشان را به صورت هدفمند ادامه دهند و وضعیت امنیتی کشتیرانی در دریای سرخ در سطح اقتصاد جهانی مشخصا بحرانی تشخیص داده شود، صحنه به نفع رژیم ولایت فقیه تغییری قابلتوجه خواهد کرد.
در حال حاضر هدف از حملات آمریکا و انگلستان جلوگیری از ادامه حملات حوثیها است اما این گروه میگوید به حملاتش ادامه میدهد و بیش از آن، به آمریکا نیز «پاسخ سختی» خواهد داد.
در هر صورت به نظر میرسد ایران از طریق حوثیها پیامش را به غرب رسانده است. اگر ایالات متحده و بریتانیا در رویارویی با رژیم ایران راه مسامحه و «انشاالله گربه است» را در پیش گیرند، رژیم جمهوری اسلامی بدون شک نبرد غزه و یمن را به نفع خود و به صحنه بردن کمدی «مجتبی، رهبر ثالث» مصادره خواهد کرد و حتی به دیوار خوردن توپ انتخابات بیرنگ اسفندماه آینده نیز تاثیری در نتیجه نهایی بازی نخواهد داشت.
مردم سرزمینمان هرگونه سستی آمریکا را نشانه حمایت آمریکا و بریتانیا و… از جمهوری اسلامی تلقی خواهند کرد و لعنتشان بر «شیطان بزرگ» غلیظتر خواهد شد. در حالی که آمریکا بدون ضربه زدن به ملت ایران و با نشان دادن قاطعیتش در پاسخ دادن به اعمال نوکران منطقهای رژیم، میتواند پیروزی حماس و حوثیها و حزبالله و عصائب اهل حق و ارباب عمامهسیاهشان را به چنان شکستی تبدیل کند که پیشزمینه احیای جنبش «زن زندگی آزادی» شود و ملت ایران بتواند بر دفتر جمهوری ولایت فقیه نقطه پایان بگذارد.
یکی از ترفند های فروش تسلیحات این است که با همان اسلحه فروخته شده مورد اصابت گلوله قرار نگیری.
به آسانی میتوان گفت بشر قرن بیست و یکم در روی پوکه های گلوله، تفنگ، هفت تیر، توپ و تانک و خمپاره ویا در روی بمب های منفجر نشده و انبار شده اتمی که درحال کهنه شدن هستند، ویا بمب های ناپالم وشیمیایی ایستاده است.
داستان فروش تسلیحات به نخستین روزی که ساخته شد برمیگردد. اسلحه چه در اتریش، آلمان، فرانسه، روسیه، آمریکا ویا چین و انگلستان ساخته شده باشد، نمیتواند فقط برای مصرف داخلی باشد.
در دوران پیش از جنگ اول و دوم جهانی میزان فروش تسلیحات به دلیل محدود بودن تولید، به مصرف داخلی کشور ها محدود میشد ولی پس از جنگ جهانی دوم صادرات و حتا تحمیل خرید تسلیحات رواج پیدا کرد.
پس از استقرار حکومت کومونیستی در روسیه شوروی، به دلیل اختلاف بزرگی که با غرب داشت، برخورد منافع جغرافیایی و سیاسی در یک دوران جنگ سرد هر یک از کشور های باختری به ویژه، چین، فرانسه، آمریکا و انگلستان را در یک مسابقه بزرگ تسلیحاتی قرار دارند و هرکدام انبار های خود را با ساخت تسلیحات سری وآشکار پرکردند.
گرچه بارها گفتگوهای محدود کردن تسلیحات بین آمریکا و روسیه میزان زیادی از این انبارها راکاهش داد ولی این ظاهر قضیه بود. هرگز نتیجه این مذاکرات به خبرگزاری ها داده نمیشود و جزییات چگونگی کاهش تسلیحات را به مردم عادی نگفته اند، ولی فیلم و عکس های خوردن همبرگر دو رهبر کشور را با آب و تاب به شما نشان میدهند.
نوشته پیش رو تا حدی به چگونگی کاهش تسلیحات و یا جایگزینی آن میپردازد.
آمریکا پس از فارغ شدن از جنگ کره مقدار زیادی تسلیحات دست دوم داشت و نمیتوانست آنها را به دوربریزد. برخی از این تسلیحات را دوباره سازی ویا تعمیر کردند و با سرو صدا هایی که راه انداختند بسیاری از آن تجهیزات حتا تانک و جیپ و دیگر خودرو ها را به کشور های دیگر از جمله ایران فروختند.
در سال های ۱۹۶۷-۱۹۷۵ ایران تلاش داشت تا از شر تسلیحات کهنه خلاص شده و آخرین سیستم های موجود را در اختیار بگیرد. با تلاش بسیار در مذاکرات طولانی برخلاف میل، مجبور شد مقداری از این تسلیحات را به پاکستان که آن موقع گرفتاری هایی در ناحیه کشمیر با هندوستان که تا حدودی به کمپ چین و روسیه نزدیک شده بود بفروشد. بعد ها که روسها به افغانستان حمله ور شدند برخی از این تسلیحات به افغانستانی که در جنگ با روس ها بود تحویل شد.
همان زمان بود که بجای تفنگ های برنو و M-1تفنگ های ژ-۳ ساخت آمریکا که بصورت تمام اتوماتیک کار میکرد وارد ایران شد. همان تسلیحاتی که پس از روی کار آمدن خمینی در جنگ هشت ساله با عراق بمصرف رسید و همان تسلیحاتی که بدست دشمنان ایران افتاد و تعداد بسیار زیادی از فرزندان دلیر ایران را جلوی رگبار گلوله های جوخه های اعدام سلاخی کرد.
برای رسیدن به مقصد این بررسی فقط به برخی از بخش های فروش اسلحه اشاره خواهیم کرد. مهمترین آن میزان تسلیحاتی است که پس از آغاز جنگ با عراق به عراق و ایران ودیگر کشور ها فروخته شده است.
بدنبال جنگ سرد مقدار زیادی اسلحه و مهمات در انبار های کشور های بزرگ دنیا ازجمله روسیه و آمریکا نگهداری شده بود.
یکی از مقاصد براه اندازی جنگ عراق با ایران فروش پس مانده های تسلیحات و ایجاد بازار فروش تسلیحات جدید به کشور های اطراف و طرفین درگیردرجنگ بوده است. در سال های ۱۹۶۸-۱۹۷۳ چند بار جنگ با عراق از سوی آمریکا به ایران تحمیل شده بود ولی شاهنشاه ایران از پذیرفتن یک چنین عملیاتی سر باز زده بودند. زیرا معتقد بودند کشوری که در حال شکوفایی و ساختار مدرنیزاسیون است نیازی به جنگ ندارد. هربار شاهنشاه اعلام کرده بودند نظر ما به غرب نیست و نگاه ما به شرق است. این در زمانی است که هنوز روسیه به افغانستان حمله نکرده است.
نیت دیگراز اصرار آمریکا وشاید سایر یاران آمریکا در کشاندن ایران به جنگ، این بود تا بتوانند از راز ساخت تسلیحات شوروی که به عراق فروخته شده بود آگاهی بدست آورند به ویژه که روسیه تعدادی میگ مجهز درعراق نگاهداری میکرد که بعدا در کوران جنگ برعلیه صدام حسین در میان کویر از زیر ماسه ها پیدا شد.
مقصد سوم، مبدل کردن عراق به یک خریدار تسلیحات آمریکایی و غربی بجای ابزار های روسی بود.
نقشه نهایی فرسوده کردن دوکشور بسیار مجهز عراق و ایران در طی یک جنگ فرسایشی و تجهیز دوباره آن دو کشور با تسلیحات مدرن بود. که سفارش آنرا اسراییل به مغز دیپلمات های آمریکایی تنقیه میکرد.
چند سال پیش از آن، بدنبال گزارشی که اسراییل در سازمان ملل ارائه داده بود نسبت به افزایش جمعیت در عراق و ایران ابراز نگرانی شده بود.
اگر جنگ عراق با ایران توانسته باشد به همه مقاصد دیگر نایل گردد هرگز نتوانسته به یک مقصودیعنی تقلیل نیروی جوان کشور که در پیش از سال ۱۹۷۹ موجب نگرانی اسراییل ودیگر کشور ها از جمله سازمان ملل را فرهم کرده بود برسد. رو به رشد بودن جمعیت بدلیل بهداشت بهتر در پرتو سپاه بهداشت و خدمات درمانی رایگان حاصل شده بود.
اگر خاطر خوانندگان باشد بدنبال همان گزارش در سازمان ملل است که پیام «فرزند کمتر زندگی بهتر» در دوران نخست وزیری آقای امیرعباس هویدا به سرعت بین مردم رواج پیدا میکند. ولی ما میبینیم حتا جنگ عراق با ایران باعث شده است شمار جمعیت کشور در کمتر از ۲۸ سال به بیش از دوبرابر زمان پیش از هجوم اسلامیون به ایران رسیده است.
در جنگ بین عراق و ایران نه تنها اسلحه های خریداری شده پیش از شورش ۱۹۷۹ به مصرف رسید مقدار زیادی تسلیحات کهنه و مصرف نشده تعمیر و براق شد و به طرفین دعوا فروخته شد. آنهم نه در معامله ای بصورت مناقصه بلکه در بازار سیاه از طریق دلال های اسلحه که داستان الیورنورت، ومحمود قربانی و آن اسکاندال بزرگ را همه بخاطر دارند.
در سال ۱۹۸۲ به مقدار بسیار، بسیار زیادی گلوله ۷.۶۲X39 میلیمتری که میتوانست در سلاح های مدل AK-47 مصرف شود تولید شده بود. این نوع تسلیحات بیشتردر آفریقا موردمصرف داشت.
این تسلیحات در آفریقا به شیوه ای بسیار رندانه در اختیار «سربازان خردسال» که بچه های ۱۴ ساله به بالا را تشکیل میداد قرار داده شده بود.
درمیان دلال های اسلحه برخی از یهودیانی که از روسیه به آمریکا آمده بودند دیده شده اند. زیرا این اشخاص که دل خوشی از روسیه نداشته اند برای مقابله با روسها میپذیرند به کشورهایی که روسیه در آنها نفوذ سیاسی پیدا کرده ویا میخواست آن کشور هارا بصورت مستعمره در آورد اسلحه بفروشند. گذشته از آن بسیار هم سودآور بود.
ترتیبی که عمل میکنند این است. دلالان اسلحه با سرکرده مافیای روسی تماس میگیرد. این گروه میخواهند چند تن از گروه مقابل خودرا از میان بردارند، تنها وسیله خوبی که بکار این مافیا میآید اسلحه است. به این ترتیب یک محموله کوچک که شامل چند اسلحه میشود به سرکرده مافیا میفروشد.
دراین هنگام اسلحه فروشان حرفه ای و گاهی هم دولت های متبوعشان با این اسلحه فروش تازه کار تماس میگیرند. تا بلکه بصورت تیم دلالان اسلحه بکار مشغول شوند. اسلحه فروشان تازه وارد برای داشتن یک پشتیبان و دست داشتن به یک بازار بزرگ، همکاری با اسلحه فروشان دیگر را آغاز میکنند. دولت ها بدون شناسایی به پشتیبانی آنها میآیند؛ آنها میخواهند انبارهارا خالی وپول بدست آورند.
در سال ۱۹۸۲ یک اوکراینی یهودی مقدار بسیار زیادی تفنگ M-16 را به جنگجویان لبنانی میفروشد. سپس دلالان دیگر برای مقابله، همان نوع اسلحه ویا اسلحه هایی که ساخت روسیه، فرانسه وانگلستان است را به طرف های مقابل مثل مسیحیان، دروز ها، فلسطینی ها و دیگر طرف های درگیر در جنگ خانگی لبنان از جمله مسلمانان میفروشند. درظاهر اسراییل با فلسطین درجنگ است ولی اسلحه فروشش یک یهودی است!
یک اسلحه فروش از پاسپورت های گوناگون، با ملیت های گوناگون استفاده میبرد و در بیشتر موارد به زبان محلی کشوری که به آن اسلحه میفروشد ویا زبان محلی گروه ها آشنایی دارد.
فروشندگان اسلحه در بساری موارد اسلحه هارا در انتهای کانتینر هایی که سیب زمینی ویا پیاز ومواد خوراکی حمل میکنند پنهان میسازند. چون بازرسی یک کانتینر سیب زمینی که پر ازکثافت و خاک است و رویهم ریخته شده (درکیسه نیست) به این آسانی میسر نیست لذا اگر در روی دریا یا در بندر ها موردپرسش قرار گیرند مشکلی برای باز کردن در کانتینر ندارند زیرا بازرس حاضر نخواهد شد تا انتها سیب زمینی را یکی، یکی بیرون بیاورد. گاهی حتا نام کشتی را عوض میکنند وکاغذ ها و مقصد و مبداء محموله را تغییر میدهند. البته همه زیر پوشش وپشتیبانی کشورهای سازنده است وگرنی همان دلال اسلحه هم نمیتوان سالم بماند.
در هنگامه یک معامله اسلحه در مقابله با قاچاقچیان مواد مخدر در کلمبیا یکی از این قاچاقچیان بجای پول هروئین تحویل میگیرد. وقتی اعتراض میکند قاچاقچی که حالا اسلحه را دراختیار گرفته با همان اسلحه میتواند دلال اسلحه را کشته و مواد قاچاق را هم بردارد. بنابراین یک دلال اسلحه گاهی مجبور میشود به کاری که تخصص او نیست دست بزند. به این ترتیب مواد مخدر از مجرای قاچاقچیان و دلال های اسلحه اجبارا به بازار روانه میشود. کاری که یک دلال اسلحه اکراه دارد انجام دهد ولی برای حفظ جان خود مجبور است.
از سال ۱۹۸۰ معلوم بود که کومونیسم در روسیه کار نمیکند و گذشته از آن یک شخصیت پیچیده ای که بعدا مدعی شدند یکی از ماموران اینتلیجنس انگلستان بود در راس اداره دولت قرار میگیرد. میخاییل گورباچف. او در سال ۱۹۸۵ رفرم های گوناگونی را به روسیه تحمیل میکند و آغاز مدرنیزاسیون روسیه در زمان گرباچف شکل میگیرد. حزب کومونیست روسیه از هم میپاشد و پرده آهنین میافتد و راز های عدم استعداد کومونیسم برای اداره یک جامعه در حال رشد بیرون میریزد.
حالا دیگر رفرم آغاز شده ودیگر نمیتوان جلوی آنرا گرفت. نه تنها تغییرات شکل میگیرد بلکه دیگر غیرقابل کنترل میشوند و ناچار یک «پرسترویکا perestroika» درقالب اقتصادی، سیاسی واجتماعی سرتاسر روسیه را فرا میگیرد.
در بین سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۶ گرباچف برنامه مبارزه با مصرف الکل که در روسیه بصورت اپیدمی در آمده بود را آغاز میکند. قیمت ودکا افزایش پیدا میکند و سن مصرف الکل بالا رفته و به ۲۱ سال تغییر پیدا میکند. ولی این کار گرباچف با پذیرش همگانی روبرو نمیشود و ناچار شکست میخورد. زیرا جانشین پس از او دائم الخمر است! آری یلتسین!
پس از آن دوران برزخ، تا ماه ژوئن ۱۹۸۷ روسیه مجبور میشود قوانین مربوط به تجارت را تغییر بدهد و میدان آزاد برای تجارت های خصوصی فراهم کند. وزارت خانه مربوط به تجارت در روسیه تشکیل میشود واز سیستم کهنه و بی مصرف کومونیستی پیشین دوری میجوید. بدنبال آنها چینی ها هم آغاز به دوری از قوانین کهنه و بی مصرف کومونیستی میکنند و ریشه های سرمایه داری رواج پیدا میکند.
تمام اینها در سایه «خواست، طمع؛ حرص و ولع اشخاص به در آمد بیشتر» صورت میگیرد. اکنون یک کومونیست هم معنی پولدار شدن را درک میکند. نمیتوان در دنیای امروز کسی را پیدا کرد که به این مسئله بی توجه باشد. هرکسی به اندازه خودش وبرخی بسیار با حرص و ولع زیاد به مسائل مادی نگاه میکنند. کسی که پول و درآمد بیشتر، مرکز افکار اورا تشکیل داده است نمیتواند بجز کسب درآمد به فکر دیگری باشد. اینگونه اشخاص هرکاری میکنند، آدم کشی، حتا تولید جنگ در بین ملت ها. تاریخ نشان میدهد کسانی که خرقه پوشی را پیشه کرده اند (منظورم مسئله درویشی و آن افراط گری های بی مصرف مشتق از دین نیست) بیشتر به فکر مردم و انسان دوستی افتاده اند. نمونه آنها، فردوسی، حافظ و سعدی، و امیرکبیر و رضا شاه هستند که توجهی به تجملات ندارند ولی مردم و جامعه برای آنها در مرحله اول اهمیت قرار میگرد. از نمونه غیر ایرانیان، به انیشتن، نیوتون، ماری کوری، یا پاستور میتوان اشاره کرد.
از آن زمان که حزب کومونیست دیگر به دست و پای مردم نمی پیچید مسئله «طمع وحرص در میان روس ها» هم رواج پیدا میکند. وملتی که ۷۵ سال در بند بوده ناگهان آزاد میشود به هرکاری برای جبران عقب افتادگی دست میزند. سوپرمارکت ها از جنس تخلیه میشوند!
پس از کریسمس سال ۱۹۹۱ که گورباچف استعفا میدهد، تسلیحاتی که در پی جنگ سرد درروسیه جمع شده و میلیونها تفنگ و مسلسل و تانک و توپ رویهم انباشته شده است مسئله ایجاد میکند.
همان زمان است که یکی از ژنرال های پر طمع روسی تصمیم میگرد ضمن کمک به کشورش پول های کلانی هم بدست آورد. لذا از طریق برخی مافیای روسی با برخی از دلالان اسلحه تماس برقرار میکند و همان زمان است که اسلحه های AK-47 و گلوله های آن بایستی در جایی مصرف شود. از اینرو است که آفریقا که تعدادی از این تسلیحات را در اختیار دارد هدف قرار میگیرد تا یک جنگ زرگری قومی را برخود هموار سازد.
بزودی یک مکانیک جوان روسی قادر میشود مارک های اسلحه ها را بردارد و از آن زمان دیگر آن اسلحه ها اسلحه جنگی بحساب نمیآید و حالا میتواند به نحو راحت تری در بازار به فروش برسد و محدودیت های صدور اسلحه وگذر مرزی را دور میزند. در این میان اســـلحه های Mi-24 نیز که یک اسلحه غیر روسی است به طرف مقابل جنگ های قبیله ای آفریقا سرازیر میشوند.
پس از آنکه اسلحه های روسی به دلال اسلحه تحویل میشود و پولی هم به جیب ژنرال روسی میرود، پس از سوار شدن به اتومبیل خود بمبی که پیشتر کار گذاشته شده بود منفجر میشود و ژنرال روسی از بین میرود. ولی هرگز نه از سوی مدیای آمریکا، روسیه ونه از سوی دیگر کشورها به مسئله انتقال تسلیحات اشاره نمیشود و همه در باره آن سکوت میکنند. اما حریف ورقیب روسی را از میان برمیدارند.
این تسلیحات مورد مصرف جمهوری لیبریا قرار میگرد. لیبریا کشوری است در غرب آفریقا درهمسایگی سیرا لیون، گینه و ساحل عاج. این کشور براساس آمار سال ۲۰۰۸ بالغ بر ۳.۵ میلیون تن جمعیت دارد. وسعت لیبریا بالغ بر ۶۸ هزارکیلومتر مربع است.
لیبریا روابط بسیار خوبی با آمریکا داشته و دارد. یکی از کشور های آفریقایی است که اروپایی ها ریشه زیادی در آن ندوانده اند. این کشور توسط برده های پیشین آزاد شده از سوی آمریکا تشکیل شده است. برده های آزاد شده از کشتی ها نیز به آنجا پناه آورده اند. پایتخت لیبریا از پی پنجمین رییس جمهور آمریکا جمز مونرو که یکی از طرفداران کلونیالیزاسیون (استعمار) میباشد؛ مونرویا خوانده میشود.
در سال ۱۹۸۰ ویلیام آر. تولبرت بدنبال یک کودتای نظامی سرنگون میشود و بدنبال آن دو جنگ خانگی در لیبریا رخ میدهد که هرکدام صد ها هزار که بیشترشان را جوانان کم سن و سال تشکیل میدهند کشته بجای میگذارد. اقتصاد به شدت دچار وقفه میشود و به قرار آمار سازمان ملل مردم لیبریا مجبور میشوند زندگی روزانه را باکمتر از یک دلار تامین کنند.
بدنبال کودتا که سامویل کانیون دوو، رهبری کودتاچیان را بعهده دارد به اولین جمهوری در آفریقا پایان میدهد. این شخص دیگر عضو جامعه لیبریائی-آمریکایی نیست تا از برخی دستورالعمل های آمریکاییان پیروی کند. او بصورت دیکتاتوری کشور را اداره میکند، روزنامه ها و آزادی ها همه محدودمیشود ویک سیستم سوسیالیستی در کشور برقرار میگردد. مردم ناآگاه که از این کودتاچی پشتیبانی میکنند درنهایت به آغوش مذهب میافتند ولی در پشت پرده سوسیالیسم پنهان میشوند.
در نگاره بالا سامویل دوو، و گاسپار واینبرگر در سال ۱۹۸۲ دیده میشوند. این نگاره هنگامیکه سامویل دوو، از آمریکا دیدن میکرد برداشته شده است.
ملاحظه میشود هنگامیکه لازم میآید اسلحه های طرفین در دو قطب جهان به مصرف برسد هیچکدام به حریم دیگری وارد نمیشوند و اجازه میدهند در کشوری مناسبت های قومی و اختلافات مرزی دامن زده شود و هرکدام به سمت مقابل کمک میکند تا تسلیحاتی که باد کرده و روی دستشان مانده با گرانترین قیمت ها از طریق دلال های اسلحه به فقیرترین کشورها بفروش برسند. انگلستان در ایجاد آشوب بین مناطق مختلف ریشه چندین صد ساله دارد، ولی هرگز خود را درگیر جنگ با آنان نمیکند، اما دلال های اسلحه آنان با سرعت دست بکار میشوند. همین عمل درطول جنگ هشت ساله ایران و عراق بطور مداوم در جریان بود و قابل یاد آوری است که رفسنجانی در دو سفر متوالی به کره شمالی برخی از تسلیحات را که ادامه تامین تسلیحات آمریکایی ویا احیانا تسلیحاتی است که اسراییل با دلالی برای جمهوری اسلامی تدارک دیده تحویل میگیرد. برخی از این تسلیحات ازراه سنگاپور ودر کشتی که ظاهرا حامل اسکله شناور چاه بهار ساخت سنگاپور بود است حمل شده است. (اسکله شناور بصورت یدک بدنبال یک کشتی باربری بزرگ از راه اقیانوس هند به چاه بهار آورده شد). سنگاپور زیر نظر انگلستان اداره میشود.
دیکتاتور لیبریا بجای اسلحه به دلال اسلحه الماس تحویل میدهد. الماس های درشت و بی نظیر. در این هنگامه رقیب دلال اسلحه که با دیکتاتور لیبریا در تماس است متوجه میشود قرار است یک محموله هم به سیرالیون حمل کند. قرار بوده این تسلیحات با هواپیمایی که ظاهرا مارک سازمان ملل را هم داشته است به سیرالیون برده شود. ولی چون قاچاقچی اسلحه متوجه میشود مشتش باز شده هواپیما را در یک جاده خاکی به زمین مینشاند و در ظرف ۲۴ ساعت تمام بار اسلحه را بین کودکان پخش میکند و حتا بدنه هواپیما را مردم محل تکه تکه کرده میبرند وهنگامیکه حریف برای بازدید به محل میرسد نه اثری از هواپیما است نه اثری از بار هواپیما.
دلالان اسلحه معمولا از سوی کشور ها پشتیبانی میشوند به ویژه هنگامیکه کشور یاد شده نمیتواند طبق قانون محموله های بزرگ به طرفدارانشان تحویل بدهد، از دلالان اسلحه کمک میگیرد.
مشابه همین کار در رساندن اسلحه به نیکاراگوئه به ترتیبی که جمهوری اسلامی هم در انتقال تسلیحات شرکت داشت بهره گرفته شد.
درمبادله بعدی اسلحه در خاک لیبریا همکار دلال اسلحه که تحت تاثیر کشتار کودکان بی گناه قرار میگیرد نیمی از محموله را منفجر میکند ولی سربازان محافظ انجام معامله، همکار دلال را به گلوله میبندند، باوجود این بازهم دلال برای حفظ جان خودش میپذیرد نیم بهای مورد معامله را دریافت کند و باقیمانده اسلحه تحویل میشود.
همائقدر که اسلحه در کشوری فقیر وارد شد گذردادن آن از مرز کشوری به کشور دیگر آسان است. این امر درآفریقا که مردم و ماموران گمرک و مرزداری همه در فقر شدید زندگی میکنند بسیار آسان است. کافی است در لای یکی از برگ های اسناد محموله که معمولا جعلی و ساختگی است، مقدار مورد توجهی اسکناس بگذارند ومامور بازرس تا آنرا لای کاغذ ها پیدا میکند بقیه بازرسی را تعطیل کرده پروانه عبور میدهد.
دلالان اسلحه و بطور کلی کسانی که درفروش تسلیحات به گروهک ها و کشور های دیگر تلاش میکنند معتقدند وجود آنها همانطورلازم است که وجود شیطان. آنها استدلال میکنند گاهی مردمی که باهم میجنگند دشمن دشمنان آنهایند. بطور نمونه گروهی که به فرض در افغانستان اسلحه تحویل میگیرد، برعلیه طالبان میجنگد که دشمن آمریکا، انگلیس ویا دیگر کشورهای درگیر درجنگ است. ولی سود اصلی در جیب سازنده های اسلحه که همان انگلیس و آمریکا وروسیه وفرانسه است میباشد.
دولت ها و دلالان اسلحه معتقدند اگرآنها نباشند کشور متبوعشان نمیتواند طرفداران خودرا بدلیل بسته بودن دست هایشان در سازمان های بین المللی ویا کنگره و مجلس هایشان کمک کند. این دلالان گاهی گرفتار پلیس محلی که از کار آنها آگاهی ندارند میشوند، ولی مقامات بالای کشور به محض اینکه از دستگیری آنها آگاه میشوند وارد معرکه شده پلیس خدمتگذار را از اینکه قانون را اجرا کرده تشویق و درجه ونشانی هم به او میدهند ولی دلال اسلحه را از در دیگر آزاد میکنند. شخص آزاد شده بازهم به بازار فروش اسلحه میرود زیرا اینبار اگر جنگ بالکان نیست، جنگ کرد و بلوچ و آذری با حکومت مرکزی را راه میاندازند. اگر کرد و بلوچ نباشد ویت نام و ویت کنگ راه میافتد ویا اگر سیرالیون و لیبریا نباشد اتیوپی و سومالی و سودان وسوریه هدف بعدی است.
این نشان میدهد که پنج عضو اصلی شورای امنیت (یعنی چین، فرانسه، انگلستان، روسیه و آمریکا) اسلحه فروشان درجه یک را تشکیل میدهند.
امروز کسانی که در پی آنند تا پروانه جنگ آمریکا ویا اسراییل برعلیه ایران را با چراغ های سبزصادر کنند، بخاطر بسپارند که فقط به دلالان اسلحه که انبارهایشان پر شده است یاری میرسانند. اگر جنگ در ایران آغاز شود شبیه لبنان ویا مشابه آنچه در چچنیا، وخطرناکتر از همه همانند جنگی که در شبه جزیره بالکان رخ داد و موجب تجزیه یوگسلاوی شد یک پارچگی ایران را بخطر خواهد انداخت.
شوربختانه کسانی دراین میان بدون اینکه مزدی دریافت کرده باشند از روی نادانی و نابخردی فقط کار اسلحه فروشان را آسان میکنند آنها با گفتار غیر مسئولانه خود برای راه افتادن جنگ «چراغ سبز» میدهند.
کسانی که صحبت از جنگ میکنند جز همکاری با اسلحه فروشان جهانی هیچ خدمتی به ایران و ایرانی نمیکنند.
با دلیری میتوان گفت؛ بهتر است ما در یوغ آخوند باقی بمانیم تا جنگ به خانه های تک، تک ایرانیان بیاید.. جنگ خانگی ویرانگر است. جبران ناپذیراست.
در حال حاضر شاید بیش از ۵۵۰ میلیون اسلحه (تفنگ جنگی) در جهان در دست مردم است. شاید هر ۱۲ یا ۱۵ تن یک اسلحه داشته باشند. این چه خطری را بدنبال دارد. میتوانید تجسم کنید..؟ میتوانید تجسم کنید اگر این دلالان آن ۱۱ تن دیگر را هم مجهز به اسلحه بکنند چه فاجعه ای را بدنبال دارد؟؟!! هرروز در هرگوشه آمریکا یک اسلحه دار مشتی «انسان» را بگلوله میبندد ودر جنگ عراق شمار انسان های کشته شده ودرودیوار یک ملت نابود شده از شماره بیرون افتاده!
اگر از ۷۰ میلیون ایرانی ۳۰ میلیون نه تنها ۱۰ میلیون را صاحب اسلحه جنگی و مهمات جنگی بکنند چه فاجعه ای میتواند در کشور ما بوجود بیاید؟؟ یک هنگامه چشم هایتان را ببندید وفکر کنید.
اسلحه فروشان گرانترین و خطرناکترین وسیله ای که بشر میسازد را در فقیر ترین کشور ها بفروش میرسانند تا همان فقرا را به جان هم بیاندازند.
آیا شما پول خرید اسلحه را دارید؟؟ آیا این دلالان بدون تصویب کشورهای گردن کلفت سازنده قادرند چنین کالایی را بفروشند؟؟ چگونه یک کشور تحریم اسلحه میشود ولی یک مشت پاپتی انبار اسلحه با هواپیما بدست میآورد؟؟
۲۰۰۹/۲۰۱۰/۲۰۲۴
ح-ک
============= ================
مذهب وسران حزب تشیع نمیتوانند درمقابل عصیان های فکری واحساسات ناسیونالیستی، آبروی خود راحفظ کنند واین دیوارشکسته فرومیریزد.
عدم نموداری مبارزه تنها بعلت یک کمبود اساسی است وآن عدم حضورفرماندهی ورهبری برای مبارزه است واگرمنطق عقل گرایانه وروحیه میهن پرستانه وفرهنگ کهن خودمآن رابیاری دعوت کنیم وباراستی پیوند ویاحقیقت همداستان شویم دانسته ایم که آن فرماندهی درهیچ شرائطی نمیتواند جزاقتدارکهن ملی وسنتی … ایران باشد که درطول قرنها نگهبآن حیات ملی واستقلال کشوربوده. (شاه).
کانچه کندیک تن تنهای شاه نیست میسّرکه کند صد سپاه
The religion and leaders of the Shiite party cannot protect their reputation against intellectual rebellions and nationalist sentiments, and this broken wall will collapse. The lack of a chart of the struggle is only due to a fundamental shortcoming, and that is the absence of command and leadership for the struggle. If we invite the rationalist logic and the spirit of patriotism and the ancient culture of self-help, and we are truly connected and truly cooperated, we shall know that under no circumstances can that command be a national or traditional authority … Iran that has maintained the national life and independence of the country for centuries. (King).
Thus what can be done by only body of the king, it is not possible to be done by a hundred corps with no command
—————————————————————————
** You can multiply the effect of this email by forwarding it to 10 friends. THANK YOU! **
—————————————————————————
This e-mail is Free informative post for selective list, it has no $ value
The sole purpose of this distribution is share of information.
The views and opinion(s) expressed in this transmission are that of the author(s) only,
Not necessarily this is supported by the distributor or those who are
associated with the distributor. I simply inform, you decide!
وظیفه ما آگاه کردن شماست، شما مسئول تصمیم خود هستید
ما مسئول نوشته دیگران نیستیم- شما مسئول آنچه میخوانید هستید
. باز پخش نوشته ها دلیل بر توافق با متن آن نیست این آگاهی ها برای آگاهی بیشتر شما است.
=========================================
Join me in this silent voice of unity…Iran deserves better.
You shall know the truth and truth shall set you free.
When Truth is not free, Freedom is not true, Freedom of Speech,
Freedom of pen, most important of all Freedom of thought
بایستی که راستی را دریابید وراستی است که شما را به آزادی میرساند، زمانی که راستی
آزاد نیست، آزادی راست نیست، آزادی سخن گفتن، آزادی قلم، مهمتر از همه آزادی اندیشه..
L’essentiel est l’Union, et pour que cette union soit possible,
l’information doit circuler, vite!
————————————————————————————-
Should you wish not to be contacted at this e-mail
address again, please reply using your original mail
address with “Remove” in the subject line to the
javid-iran@peymanmeli.org We have provided
“opt out” e-mail contact so you can be deleted from
نامه بهاره هدایت از زندان اوین درباره تعیین نسبت با مهمترین منازعه میدان براندازی و طرحی از تبار سیاسی و خطوط ایده لیبرال در ایران
میدان براندازی یکپارچه نیست
میدان براندازی یکپارچه نیست. از چپ رادیکال که برای نجات نوع بشر در خیال خام در هم کوفتن همه موجودیتهای سیاسی-سرزمینی از جمله ایران است، تا راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا میداند، همه در این میدان حاضرند. اما ما لیبرالها کجای میدان براندازی ایستادهایم؟ مایی که به آزادی (liberty) تحت آموزههای لیبرال عمیقا باور داریم، و همزمان به ایران و تمامیتش مومنیم، انقلاب ۵۷ را سیاهترین سیاهی تاریخ معاصر این سرزمین میشماریم، و نجات ایران و ساکنانش ما را به ضرورت براندازی جمهوری اسلامی و نفی سازوکارهای فاسد و خدعهآمیز آن (از قبیل جعل پدیده انتخابات) متقاعد کرده است.
اینکه میدان براندازی یکپارچه نیست، به این معناست که در طول ۴۵ سال گذشته -شامل ۹۸ تا کنون- اپوزیسیون جمهوری اسلامی نتوانسته کل واحدی را سامان دهد. و به گمان من، با توجه به تنوع و تفرقهای موجود، سامانیابیِ یک کل یکپارچه چندان شدنی هم نیست. و چه بسا که اگر شدنی هم میبود، چندان مطلوب نبود. چرا که کل واحد متضمن ادغام همه نیروها در درون هم است و بنابراین امکان بهرهمندی جامعه از نگرشهای متنوع را در درون کلبودگی خود منحل میکند. و چنین ادغامی با ایده لیبرال که خود را ملزم به محافظت و به رسمیت شناسی تنوع و تکثر در حیات سیاسی میداند، سازگار نیست.
ایده لیبرال نمایندگی سیاسی روشنی در اپوزیسیون ندارد
اما کماکان میتوان به «زنجیره اپوزیسیونی» فکر کرد. زنجیرهای از جریانهای برانداز که گرچه تبار و تاریخ فکریشان متفاوت است و در صورتبندی اکنون ایران و سیاستگذاری برای آینده به درجات مختلف از هم فاصله میگیرند، اما در ضرورت براندازی جمهوری اسلامی، محافظت از ایران، و پذیرش سازوکار دموکراسی برای حل اختلاف در واقع با هم همداستانند. از این «زنجیره اپوزیسیونی» منطقا دو سویۀ افراطی (چپ افراطی و راست افراطی) بیرون خواهند ماند. اما میتوان به نقاط همپوشان حلقههای باقیمانده که بخش اعظم اپوزیسیون را تشکیل میدهند و نائل به حمایت اکثریت معترضیناند، امیدوار بود.
اما در همین سطح هم (یعنی در سطح «زنجیره اپوزیسیونی») آنچه که کماکان نمایندگی سیاسی روشنی ندارد، ایدۀ لیبرال است. به عبارتی ایده لیبرال تعین سیاسی مستقلی در میدان براندازی پیدا نکرده است به نحوی که هوادارانش بتوانند با سایر گروههای همجوار درون این میدان ائتلاف کنند، اما در آنها ادغام نشوند. و این متن در همین راستاست – میدانم دوستان لیبرالم و آموزگاران بزرگواری سالهاست اینجا و آنجا، درون این اردوگاه یا آن یکی، تلاش کردهاند خطوط این ایده را روشن و از فضیلتهایش دفاع کنند. من هم به عنوان عضوی کوچک از این خانواده میخواهم سهمم را برای تعین سیاسی ایده لیبرال ادا کنم. ما لیبرالها همواره درون سایر جریانها ادغام شده و با آنها دچار فراز و فرود شدهایم. و این ادغامها و شکستهایی که درپیاش آمده هم تبار سیاسی و هم خطوط ایده لیبرال را مخدوش کرده است. این در حالیست که بدنه اجتماعیِ هوادار این ایده در طول سه دهه گذشته هر دم وسیعتر شده است و ادراک عمومی ایرانیان از وضعیت مبتلابه بیشترین همپوشانی را با ایده لیبرال دارد. به گمانم وقت آن است که ما لیبرالها روی پای خودمان بایستیم، و هرچه رساتر از تبارمان، از ایرانمان، و از آزادیای که درون ایدۀ لیبرال صورت میبندد، دفاع کنیم.
بخش اول: ۵۷ بهمثابه محل نزاع
ما درون جهانی که در ۵۷ زاده شد، گرفتار شدهایم
ایده لیبرال – مانند سایر ایدههای موجود در میدان- باید بتواند به درستی جایابی شود، تا در مرحله بعد، بتوان حلقههای همجوار با آن را درون «زنجیره اپوزیسیونی» شناسایی کرد. برای این جایابی اولا باید با برخی از مهمترین منازعات این میدان تعیین نسبت کرد، و ثانیا خطوط کلی ایده را روشن نمود؛ یکی به عنوان جانمایی سلبی، و یکی ایجابی. در مورد اول، به گمانم محل نزاع اساسی ۵۷ است. و این نه از مجرای مستندهای تلویزیونی – که این تحلیلی بسیار سادهانگارانه است – بلکه پیامد انسداد و فروپاشیِ میدان اصلاحطلبی است. به واسطه این فروپاشی، این الزام پدید آمد که به جای نزاع بر سرِ کاستیهای این یا آن رئیسجمهور، به نقطه آغاز این تباهی چشم بدوزیم. و آغاز این تباهی بهمن ۵۷ و گفتمانهای حاضر در آن میداناند. ما نمیتوانیم آن رویداد را به عنوان گذشتهای سپری شده در نظر بگیریم و از آن عبور کنیم. چون ۵۷ از ما عبور نکرده است. چون ما درون جهانی که در ۵۷ زاده شد، گرفتار شدهایم. چون نیروهای حاملِ گفتمان ترکیبیِ ۵۷ هنوز در میدان حاضر و موثرند. و چون ۵۷ بخش مهمی از آگاهی دوران ماست. بازخوانی ۵۷ در نسبتش با امروز یعنی ترسیم افق برای آینده. یعنی شناسایی گفتمانهای دشمن آزادی. یعنی صورتبندی اکنون. و یعنی برآورد بخشی از مخاطرات پیشِ روی براندازی.
حرکت ایران به سمت ویرانی نتیجه انتخاب خامنهای برای جنگ تمدنی با غرب است
از همین زمان حاضر شروع کنیم: مساله ما با جمهوری اسلامی چیست؟ (این پرسشی است که از هر نیروی سیاسی باید پرسید) آیا مساله بیعدالتی است؟ فساد است؟ ناکارآمدی است؟ ناآزادی است؟ ویرانی آب و خاک است؟ اینها ریشه برخی از بحرانها هستند اما روشن است که خودِ مساله نیستند، بلکه عارضه آنند. چرا که هیچ حکمرانی دستکم در وهله اول انتخابش فساد و بیعدالتی و ناکارآمدی نیست. به عبارتی، جمهوری اسلامی و شخص خامنهای انتخاب مبنایی دیگری کرده که عوارضش این تباهی موجود است. و این انتخاب چیزی جز جنگ تمدنی با غرب نیست. اینکه او به تکرار خود را و نظام تحت امرش را «انقلابی» مینامد به همین معناست: که یعنی من از جنگ دست نمیکشم. من عادی نمیشوم، حتی به قیمت فساد و بیعدالتی و کشتار و ناکارآمدی و ویرانی آب و خاک این سرزمین. اینها همه ابتلائات ناچیزیاند در راه «صعود به قله.» و قله، فتح تمدنی و نابودی غرب است. (در تمام این متن من وارد این مناقشه نمیشوم که «کدام غرب؟»، «کدام مدرنیته؟»، «کدام خامنهای؟»، «کدام اسلام؟» و… این مناقشهها در جای خود مهماند، اما نباید اجازه داد ما را از توجه به تصویر بزرگ حاکم بر صحنه (big picture) بازدارند. و به گمانم جنگ تمدنی یا ادعای جنگ تمدنی برای نامیدن این تصویر بزرگ کارساز است.)
ضدیت با غرب نقطه ائتلاف چپ و اسلامگرایی در ۵۷ بود
ضدیت با غرب بُن دستگاه فکری ۵۷ است؛ انقلابی که حاصل گسست ویرانگرِ دوقطبیِ غربگرایی و ضدیت با غرب بود. و دو گفتمان چپ و اسلامگرایی بر سر این ضدیت بود که به هم رسیدند و مؤتلف شدند. در ۵۷ نه دموکراسی مطرح بود و نه دلالتهای مبنایی آزادی اصالتی داشت. برعکس ضدیت با غرب – و مشخصا آمریکا- کانون معنابخش و استراتژیکِ بنایی بود که قرار بود پس از انقلاب ساخته شود. و چنین هم شد!
چرا ضدیت با غرب به درجات نافی آزادی بوده و هست؟ ما وقتی از «آزادی» حرف میزنیم، داریم از یک برساخت تمدنی حرف میزنیم که درون جهان معرفتی غرب پدیدار شده است. ما درون آگاهی چنین جهانی هستیم، یعنی نمیتوانیم بیرون از آن به آزادی حتی بیاندیشیم. به این ترتیب، ضدیت با غرب صرفاً میتواند ادعایی در سطح معرفتی باشد، اما اصرار به پیاده کردنش در عمل و در ساحت سیاسی بسیار پرهزینه است و سرنوشتی جز تمامیتخواهی محض ندارد. خصوصاً در کشورهایی مثل ما که تختهبند زوال تمدنی بودهایم و هزار و چند صد سال از تاریخمان آلوده به سنت حکمرانی اسلامی بوده است. بعلاوه، تقریبا هیچ سنت انباشته و نهاد پایداری نداشتهایم که بتواند درون سازه حکمرانی و مناسبات اجتماعی از آزادی دفاع کند. با وجود چنین تاریخی، ضدیت با غرب به همین فاجعهای ختم میشد که در ۵۷ رقم خورد – و ۴۵ سال است که ادامه پیدا کرده است. چراکه آلترناتیو نظام پهلوی، که به مردم وعده داده میشد که میتوانند با کنارهگیری از غرب به دامنش پناه ببرند، چیزی جز اسلامگرایی یا کمونیستی از نوع شوروی و چین و شرکا نبود، و نمیتوانست باشد. امروزه کسی از چپها (دستکم در علن و آشکار) از کمونیسم شوروی یا خشونت و سرکوبگری مائو دفاع نمیکند، اما همزمان همگی از ۵۷ و خصوصاً از عاملیت گروههای کمونیستی ۷ دفاع میکنند! ما کدام را باور کنیم؟!
در ۵۷، انقلاب نه منحرف شد و نه دزدیده شد
ضدیت با غرب در جهانی که غربی است، یعنی «انقلاب دائمی» تا نابودی غرب و «پیروزی انقلاب مهدی» یا «پیروزی انقلاب جهانی پرولتاریا». یکی از پیامدهای روشنِ ادعای تداوم انقلاب توسط حاکمان، جعل وضعیت انقلابی است. یعنی ناممکن کردن عامدانه زندگی معمولی. یعنی ایجاد نوعی انقباض مستمر در نسبتِ میان مردم و حکومت؛ چیزی که به سرعت بدل به فساد و ناکارآمدی و نابسامانی اقتصادی میشود. بعلاوه این انقباض وضعیتی است که طی آن تصرفِ تمامیتِ حوزه عمومی، سرکوب، و حذف رقبا تحت عنوان «ضد انقلابی» مشروع سازی میشود، آن هم به میانجیِ اردوکشیهای خیابانی و بسیج تودهای که به انقیاد ایدئولوژی انقلابی درآمده است. در هر دو گفتمان مؤتلف ۵۷، چه اسلام سیاسی و چه چپگرایی، تداوم انقلاب یک اصل بنیادین بود. به این لحاظ حذف فیزیکی و سیستماتیک رقیب نوعی فریضه الهی یا تحقق تکامل تاریخی بهشمار میآمد، و با ادبیات هر دو گفتمان کاملا منطبق بود. فقط کافی بود شما به هر دلیل «ضد انقلاب» دانسته شوید، هر دو حکم به اعدام انقلابی و حذف شما میدادند. نه حقوق بشر، نه آزادی بیان، و نه هیچ یک از آزادیهای سیاسی رایج در غرب در دایره معناییِ این دو اصالتی نداشت، و به هر حال مطلقا شامل حال «ضد انقلاب» نمیشد. و آیا ما با عملکردی جز این در جمهوری اسلامی مواجه بودهایم؟! واقعیت این است که جمهوری اسلامی به آرمانهای اساسی انقلاب ۵۷ مومن بوده است!
ائتلاف چپ و اسلامگرایی در ۵۷ یک ائتلاف استثنایی نبود. این دو در اقصی نقاط جهان بر سر استراتژی ضدیت با غرب همدل و همپوشان بودهاند. این دو معارضین تمدن غرباند؛ یکی در سودای تاسیس تمدنی جدید است و آن یکی در صدد احیای تمدنی در گذشته. چپگرایی (در قالبهایی همچون کمونیسم، اداره شورایی، دموکراسی رادیکال و …) محتوایی از آزادی را هدف قرار داده که بیرون از مرزهای تمدن جاری در جهان است و بنابراین از دالان جنگ و ضدیت با غرب میگذرد، بهشتی ناآزموده و نامحقق که متولیانش در قامت «انسانهای تراز نوین» قرار است ما را به زور داغ و درفش به وصال آن بهشت نائل کنند -طبق الگوی محقق شوروی، اروپای شرقی و چین مائو که مدل آرمانی گفتمانهای مسلط چپ در ۵۷ بود. الگوی محقق دیگری وجود نداشت و ندارد. از سوی دیگر، اسلامگرایی وضعیتی را در اعماق تاریخ نشان میدهد که طی آن کسی که مدعی اتصال به خداست و خدا از زبان او سخن میگوید، حاکم مطلق است، و همه دیگران به درجات برده و تابع و رعیت اویند- تصویری آشنا برای ما ایرانیان!
پس این داوری که انقلاب ۵۷ «دزدیده شد» یا «منحرف شد» یا از سر بیسوادی است یا فریبکارانه است. شاید هم تجاهل است. یا از سر ناباوری است، ناباوری از اینکه جوانانی با انگیزههای خیر٬ ولی کور و بدوی، و مسخ شده درون ایدئولوژیهای لنینیستی، استالینیستی، مائوئیستی از یک طرف، و اسلام سیاسی از طرف دیگر- بتوانند دست اندر کارِ آفریدن یا حمایت از چنین منجلابی باشند. ناکارآمدی، بیعدالتی، فساد و تورم افسارگسیخته، ویرانی و غارت منابع، و نهایتاً جنگ نتیجۀ منطقی هر نوع حکمرانی است که -در جهان معاصر- مبنای خود را ضدیت با غرب تعریف کند. چه جمهوری باشد، چه پادشاهی. چرا که ناچار است برای محافظت از خودِ ضدغربش، درون جهانی که غربی است، همواره ایدئولوژی را به شایستگی ترجیح دهد. ناچار است در وضعیت جنگی بماند. و ناچار است همه دلالتهای مبنایی آزادی را به تعلیق درآورد. و اینها همه به معنای ناممکن شدنِ زندگی معمولی است. و این مهم است: این پیامد تصادفی ۵۷ نیست. این همان سرشت تباه ۵۷ است.
کسی که نداند ایران دیگر تاب تحمل نزاع با غرب را ندارد، آلترناتیو وضع موجود نیست
در حاشیه این را هم بگویم که واکنش عموم ایرانیان نسبت به نزاع فلسطین-اسرائیل نیز در راستای ادراک دقیقشان از جنگ تمدنی است. در آن سو، حامیان چپ و اسلامگرای فلسطین نیز به خوبی میدانند که در کدام جبهه و برای چه میجنگند. اینکه چرا آنها در قبال سایر فجایع انسانی مثلا در چین و روسیه یا در برابر جنایتهای بشار اسد در سوریه، چنین مواضعی نمیگیرند نیز روشن است: جبهۀ جنگ با غرب آنجا نیست. جنایتکاران عجالتا همپیمان محسوب میشوند! به این اعتبار، نیروی سیاسیای که به هر دلیل این ادراک عمومی ایرانیان و آرایش نهایی میدان را لحاظ نمیکند، در واقع نتوانسته (یا نخواسته) مبنای تضاد معترضین ایرانی را با جمهوری اسلامی شناسایی کند. چنین نیرویی یقینا آلترناتیو وضع موجود نیست، و بلکه حتی در تمنای امتداد آن است. آلترناتیو نیرویی است که در وهلۀ اول غربگرا باشد؛ منحصرا به این معنی که ایده سیاسیاش را بر روی ضدیت با غرب بنا نکرده باشد. که یعنی بداند ما، به اعتبار زوال تمدنیای که پیمودهایم، و انبوه فقدانهایی که به آن مبتلایم، برنامهریزان جهان نیستیم. ما مرکز عالم امکان نیستیم. ما قهرمان تمدن بشری نیستیم. ما تا مرزهای تمدن کنونی فرسنگها فاصله داریم. و ایران دیگر تاب تحمل نزاع با این تمدن (غرب) را ندارد. و ایرانیان دهههاست که این نزاع پرهزینه را برنمیتابند.
بخش دوم: تبار و خطوط کلی ایده لیبرال در ایران امروز
«زندگی معمولی» خواسته محوری ایده لیبرال است
خواست «زندگی معمولی» یعنی ما هم بتوانیم مثل مردم عادی ذیل یک حکومت عادی زندگی کنیم. نه در وضعیت انقباضی ذیل یک دولت انقلابی. و این، فارغ از پیچیدگیهای نظری، دقیقا قرائتی همهفهم است از ایدهی لیبرال. و مهم این است که بدنۀ وسیعی از معترضان ایرانی در قریب به سه دهه گذشته با رویکردی عمدتاً لیبرالیستی به وضعیت خود نگریستهاند. در بزرگترین جنبشهای سیاسی این سالها یکی خواست دلالتهای آزادیهای لیبرال برجسته است و یکی خواست ارتباط با غرب. از این زاویه، ادراک بخش عمدهای از بدنه اجتماعی مثلا در جنبش سبز ۸۸ و جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ از یک جنس است، گرچه میدانیم آنیکی تختهبندِ میدان اصلاحطلبی بود، و این یکی خود را تماماً درون میدان براندازی آشکار کرده است. خطکشی و منطق متفاوت این دو میدان روشن است، اما وجود حدی از پیوستگی و همگونی در تبار سیاسی ایده لیبرال هم قابل چشمپوشی نیست. به عبارتی، در استراتژیها گسست مشهودی حادث شده، رهبران و نیروهای سیاسی به کل تغییر کردهاند، اما به لحاظ مبانی اتخاذ تصمیم سیاسی، هر دو کاملاً ذیل چارچوب ایدۀ لیبرال جای میگیرند و از این بابت تداوم تاریخیِ ایدۀ لیبرال را در سطح سیاسی و بهعنوان خواست کثیری از جامعۀ ایران بازنمایی میکنند.
کسی که منش دموکراتیک ندارد، لیبرال نیست
مبنای تصمیمگیریهای سیاسی در لیبرالیسم اعاده و صیانت از خیر عمومی است. و دریافت از خیر عمومی را شاید بتوان در اتکا به سهگانۀ ادراک عمومی (common sense)، عملگرایی (pragmatism)، و اخلاق توضیح داد. رکن اخلاق دستکم سه وجه حیاتی را در شکلگیری و مشروعیت ایدۀ لیبرال پوشش میدهد: یکم، آزادی (liberty) به مثابه افق آرمانی این ایده. دوم، ملاحظۀ اصول عملی در رفتار سیاسی که در واقع میتوان آن را به منش دموکراتیک ترجمه کرد. به عبارتی، اویی که منش دموکراتیک ندارد را به زحمت میتوان ذیل ایدۀ لیبرال توضیح داد.
سومین وجهی که ذیل رکن اخلاقی میتوان تعریف کرد مسالهی نابسندگی ایدهها از جمله خود ایدۀ لیبرال است. نابسندگی به این معنا که قامت لیبرالیسم کوتاه است، که یعنی مدعی پیچیدن نسخۀ نهاییِ سعادت و شادکامی بشر نیست، وعدۀ بهشت نمیدهد، و دینامیزم حاکم بر جامعه را قادر و محق به حل و فصل بخش مهمی از منازعات اجتماعی میداند و به آن تن میسپارد، و همزمان از حقوق بنیادینِ توافق شده طی میثاق عمومی جامعه محافظت میکند. از همینجاست که لیبرالیسم به شدت عملگراست چرا که پا روی زمین سفت واقعیت میگذارد و همچون رقبای چپش خود را متولی برکشیدن یوتوپیاهای بیرون تاریخی نمیداند.
برخلاف گفتمانهای ۵۷، در لیبرالیسم به رسمیتشناسی دیگری اصالت اخلاقی دارد.
به اعتبار همین اذعان به نابسندگی، و اذعان به ظرفیت متحول شوندۀ نگرش انسانها به وضعیت است که در لیبرالیسم پذیرش ساز و کار دموکراسی امری ماهوی است، و نه عرضی. بهعلاوه، ملاحظۀ همین نابسندگی است که ایدۀ لیبرال را ملتزم به پذیرش تغییر، تحول، و کثرت در نگرشهای سیاسی اجتماعی بدیل میکند که -این مهم است- همعرضِ لیبرالیسم و همقامتِ حق او به تنشهای مبتلابه جامعه بنگرند، آن را تحلیل کنند، و برای از میان برداشتنش بکوشند. از اینجاست که در لیبرالیسم “به رسمیتشناسی دیگری” دامنی فراخ مییابد و واجد اصالت اخلاقی است. مرز این فراخی را باید روشن کرد اما به هر ترتیب اصل بر این است تکثر بخشی نازدودنی از ارگانیسم حکمرانی لیبرال است. به این معنا که در ایدۀ لیبرال، به عنوان مثال حیات سیاسی موثر چپ دموکراتیک نه تنها به رسمیت شناخته میشود، بلکه متضمن پایداری جامعه و همچنین خود الگوی حکمرانی بهشمار میآید. برخلاف منطقِ نظریۀ کلاسیک چپ -مشخصاً آن نوع گفتمانی که دست اندر کار آفریدن ۵۷ بود٬ که طی آن «دیگریِ» بیرون از آن ایدۀ سوسیالیستی حتی متصور نبود، چه رسد به اینکه آن دیگری لیبرال هم باشد! این نوع نحلههای چپ یا سایر فرقِ منتهی به آنها، از آن جایی که قائل به نابسندگیِ ایدهشان نیستند، به لحاظ ماهوی نمیتوانند «دیگری» را به رسمیت بشناسند. چرا که پذیرش معادل است با به تعویق انداختن برتریِ نسخۀ یوتوپیایی. و عدم پذیرش معادل است با ناممکن شدن دلالتهای اساسی سازوکار دموکراسی هم منتفی است. برعکس، یوتوپیایی اندیشی در تحلیل نهایی مجوز خونریزی در ابعاد بسیار هولناک، و تبعید و ترور و به انقیاد کشاندنِ «دیگری» است، چه در الگوی چپ افراطی ۵۷، چه راست افراطی، و چه در انواع اسلامگرایی تحت لوای جمهوری اسلامی و داعش و امثالهم.
ایده لیبرال نباید در سایر گروهها ادغام شود؛ باید نمایندگی سیاسی پیدا کند و مهیای ائتلاف باشد
اما پایۀ دیگر تصمیمگیری سیاسی در لیبرالیسم، عملگرایی است. در ایران ما، عملگرایی باعث شده لیبرالها به سرعت و یکسره درون جریانهای دیگر ادغام شوند. و این ادغام و انحلال طبیعتا نسبت معکوسی پیدا میکند با تعینیابی مستقل ایدۀ لیبرال. ذیل خطوط کلی این ایده، دائما اعتراضات وسیع و در سطح ملی رقم خورده، اما شما نمیبینید که این اعتراضات به عنوان انباشت فکری-جریانی و امتداد تبار سیاسی لیبرالهای ایران حیثیت سیاسی مستقل خود را یافته باشند. برعکس، به محض آنکه خیابان شکست خورده، ما لیبرالها روایت صحنه را به رقیب چپمان واگذار کردهایم. چپ شروع به بازتعریف مفاهیمی میکند که جنبش سوار بر ایدهی لیبرال آفریده، و به این ترتیب میراث آن را از آن خود میکند. همزمان، نیروی لیبرال پس از شکست و سرکوب جنبش انقلابی، هر لحظه از واقعیتی که خودش در خیابان آفریده جدا میافتد و در نهایت گویا نمیتواند خود آزادیخواهش را درون آن روایتهای مسلط پیدا کند. بنابراین از همه این میراث دست میکشد! و این سرنوشتی است که گویا برای جنبش انقلابی زن زندگی آزادی نیز قرار است تکرار شود، حتی اگر روی سنگنوشتۀ مزار کشتهشدگان این جنبش نام وطن به کرات درج شده باشد، حتی اگر شعار سرنمونِ این جنبش واجد همپوشانی حداکثری و ماهوی با ایدۀ لیبرال بوده باشد، و حتی اگر بدنۀ حامل این جنبش به روشنی منتسب به لایههایی از طبقۀ متوسطِ حامی ایدۀ لیبرال بوده باشد! سوال من این است: این میراث را به که میخواهید واگذار کنید؟ به بیوطنها؟! به تجزیهطلبها؟! به چپهای مذهبی؟! به اقتدارگراها؟! به آنهایی که ایران را خرج نزاع با غرب میکنند؟! به کمونیستهایی که میخواهند ما را به “بهشت” ببرند؟! به ایدههایی که کمترین عاملیت را در این جنبش داشتند؟! به آنهایی که خواستِ بالادستیِ براندازی را در جنبش انقلابیِ زن زندگی آزادی نفی میکنند؟! یا به برخی از تریبونهای جهانی که نگاه کاریکاتوری به ما و تاریخمان دارند؟!
برعکس، بهگمانم، شناسایی و بهرسمیت شناسیِ تبار سیاسی ایدۀ لیبرال و مومنتهای مهمی که آفریده، به تقویت این جریان کمک میکند. منظور این نیست که درون انسدادها، غفلتها، شکستها، و وقفههای گذشته قفل شویم، بلکه مقصود این است که بتوانیم مبتنی بر عناصر مادی و بدنۀ اجتماعی فربهای که حامل این ایده است، از مبانی و فضیلتهای این ایده در استقلالش از راست اقتدارگرا و طبیعتاً از چپ و اسلامگرایی دفاع کنیم. هم دشمنان آزادی و هم رقبای ما متکی به انبوه متون و ادبیات و پراکسیساند و تاریخ درازی را پیمودهاند. و این آنها را تنومند و زورآور میکند. ولی سوژۀ لیبرال در میدان براندازی هم از شناسایی تجربۀ خودش به مثابه یک تجربۀ آزادیخواهانه پروا میکند و هم از تعیین نسبت واقعگرایانه با تبار سیاسی خود باز میماند. چنین مواجههای، ایده لیبرال را علیرغم همۀ واقعیتها، نحیف و شکننده میکند و بهاینترتیب راهی جز ادغام درون آشوبناکی وضعیت را پیش پای او نمیگذارد. بهعلاوه اگر نحیف بودن جریان لیبرال را در سطح نمایندگی سیاسی بپذیریم، و دمی روی تحلیل رفتنِ افق سیاسیِ لیبرالیسم درون گفتمانهای موجود تأمل کنیم، احتمالاً به این جمعبندی خواهیم رسید که باید جلوی ادغام و انحلال لیبرالیسم را گرفت. باید ایدۀ لیبرال را در استقلال از سایر ایدههایی که در میدان براندازی موجودند، صورتبندی کرد، تا مهیای ائتلاف با گروههای همجوار شود. ایدۀ لیبرال در اتکا به بدنۀ اجتماعی خود و لایههای نخبگانیای که در تمام این سالها متواضعانه و عمدتاً در حاشیۀ تنشها کوشیدهاند این ایده را مفصلبندی کنند، میتواند و باید تعین سیاسی روشنی در میدان براندازی بیابد و واجد نمایندگی سیاسی باشد. این تعینیابی برای تحقق پروژۀ براندازی، برای امروز و آیندۀ ایران، و برای لحظۀ تأسیس میثاق جدید محل اعتنا و بلکه حتی ضروری است.
مسألۀ ما ایران و فضیلتی که برای ساکنانش در پی آنیم، آزادیست
لیبرالیسم مدنظر ما عمدتاً معطوف به خاستگاههاست، چرا که این لیبرالیسمی است که هنوز واجد مناصب عالیۀ قدرت نشده، مهیای انقلاب و تأسیس آزادی است، و از جنگیدن با متولیان ناآزادی هراسی ندارد. سرسخت است. سازوکارهای گردش و توازن قدرت را تضمین میکند. مطلقاً سکولار است. و قدرت را مستقیماً منبعث از مردم و میثاق عمومیشان میداند، و این مردم را با ملاک شهروندی شناسایی میکند. همین خاستگاههاست که لیبرالیسم را به سمت تاسیس پادشاهی مطلقاً مشروطه (انگلستان) یا تأسیس جمهوری (آمریکا) سوق داده است. این دو مدل حکمرانی هر دو مولود ایدۀ لیبرالاند و در جهان موجود، سرنمون مدلهای رایج، موفق، و پایدار حکمرانی بهشمار میروند. به این اعتبار، نام مدل حکمرانی مسالۀ ما لیبرالها نیست. مسألۀ ما ایران است و فضیلتی که برای ایران و ساکنانش در پی آنیم، آزادی است. و لذا به سازۀ حکمرانیای پایبندیم که از ایران محافظت کند و جریان منصفانۀ قدرت را تضمین کند به این معنا که در بر گیرندگیِ حداکثری داشته باشد و امکان تجدید نظر مردم را در فرآیند جریان عمومی قدرت سیاسی فراهم کند.
مشروطهخواهی که در ضرورت دموکراسی تردید میکند، لیبرال نیست و جمهوریخواهی که تبارش را ۵۷ میداند، دشمنان آزادی را نمیشناسد
به این ترتیب، جمهوریخواهیای که تبار آزادیخواهیاش را به انقلاب ۵۷ وصل میکند، نه کانونهای گفتمانیِ آن تباهی مهیب و نه دلالتهای سیاسیاش را دریافته، نه دشمنان آزادیخواهیاش را میشناسد، و نه ضرورت محافظت از ایران را به جد در تحلیل خود گنجانده است. و مشروطهخواهی که در مشروطه بودن پادشاهی لحظهای درنگ کند یا در ضرورت دموکراسی تردید را روا بداند، هر چه که هست، لیبرال محسوب نمیشود. مای لیبرال عطف به سهگانۀ تصمیمگیری سیاسی (ادراک عمومی- عملگرایی-اخلاق) ممکن است بخواهیم به هر یک از دو مدل نزدیک شویم چه آنکه لیبرالیسم با هیچیک از این دو سر ستیز ندارد. اما ادغام نباید شد. و ادغام نشدن جز از مدخل نمایندگی سیاسی روشن برای ایده لیبرال و تعینیابیِ سیاسی آن شدنی نیست.
من نگارش این متن را در سالگرد انهدام هواپیمای اوکراین آغاز کردم و در حالی به پایان میرسانمش که تنش نظامی بین ایران و پاکستان شدت گرفته است. هر دو واقعه موید آنکه ایران ما در خطر است، چه جان شهروندانش و چه سرزمین و حاکمیت ملیاش. و اینها تماما ناشی از حکومت جمهوری اسلامی است، حکومتی که در مبانی استراتژیکش چنان تباهیای ریشه دوانده که نمیتواند جز با تباه کردن جان شهروندان به حکومتش ادامه دهد. و اینها همه اقتضا آن نوع حکومتی است که میتوانست از دل بلوای ۵۷ سربرآورد و برقرار بماند. این سرنوشت منطقی ۵۷ است.
به امید پیروزی آزادیخواهان که آگاهی تاریخی بشر گواه حقشان بر این پیروزی است.
بهاره هدایت
دیماه ۱۴۰۲
زندان اوین
رژیم فتنهگر تنها در پرتو آشوب و فتنهانگیزی در منطقه زنده مانده است، تنها راه نجات خانه پدری بر اراده ملی و مقاومت مدنی استوار است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ ژانویه ۲۰۲۴ ۸:۰۰
نگاهش میکنم، و هنوز تصویرش بر پلههای مدرسه رفاه و پیپ و سرما و مسخره کردن فضلالله محلاتی و عبدالرحیم ربانی شیرازی پیش چشم من است. آن روز مثل جدّش غریبالغربا و مشهدی به پایتخت آمده بود مثل آقای هالو با دفتری که هرازگاه شعری از عماد خراسانی، م امید، شازده قهرمان یا تقریظهای مرحوم امیر شهیدی ازلابهلای صفحاتش میخواند. در آن روز خواب هم نمیدید روزی مالکالرقاب ایران شود و سلطان فقیهش خوانند.
شیخ علی اکبر هاشمی، رفیق قدیمی، برایش مقرری گذاشته بود که مهدوی کنی، رئیس کمیتهها، از صندوق ویژه پنجشنبهها پرداخت میکرد.
امروز دیگر غریبالغربا نیست. به برکت پترودلارها وجدان میخرد، غزه به آتش میکشد، دختران و پسران میهن را دار میزند، کور میکند و در گوش نوهاش میخواند که بابایی بعد از مجتبی، پدرت، تو بر عرش ملک پاسبان تکیه میزنی.
سیدعلی خامنهای از یکسو خوشحال است که امروز به ظاهر قدرتی فراتر از کلب آستان علی مرشد کامل یعنی سید حسین صفوی دارد و در دربارش چنانکه در دربار سلطان صفوی و خاقان مغفور قاجاری، روز و شب به معلقزنی مشغولاند و مدح و ثنایش میکنند و «مشارقالارض و مغاربها» به اشاره انگشتش کن فیکون میشود.
اما حقیقت جز این است. در واقع در طول تاریخ شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با سلطان علی ولیفقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاهخود و عدهای نیز با کلاه دوازده پر قزلباش، جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملا زعفران ـ چیزی شبیه به ملاهبتالله و ملا برادر و ملا فعله ـ به سرکردگی آن غلجائی مجنون ـ چیزی شبیه به بن لادن ـ نصف جهان پایتخت مرشد کامل را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.
خامنهای خیال میکند سوارکار است و به اشاره ابرویش زندهخواران دربار معدلتگستر میتوانند با یاوری رفیق ولادیمیر پوتین، جو بایدن خواب و ریشی سوناک هندی ناب، و امانوئل مکرون بیتاب و بیبی ناتانیاهو گمشده در غرقاب غزه را لقمه چپ کند. اتاق فکر، خیال آقا را راحت کرده بود که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت آقا مجتبی بر همه چیز، سید از حرکت سوسکها و عنکبوتها در بیت مبارک نیز باخبر است. روزهای بارعام و دستبوسی حضرتش چنان حرف میزند که حتی نوکرانش به حیرت میافتند (من مهدی غایب مبارک قدمم)، هیچ توطئهای علیه ما کارگر نمیافتد و ما میتوانیم پشت استکبار را به خاک بمالیم.
سردارذوالقدر روزی در جمعی از یارانش گفته بود به یک اشاره انگشت خامنهای نزد جد مطهرش اعزام خواهد شد. مجتبی خیلی بهتر از پدرش بالا و پایین اوضاع را میداند. به همین دلیل نیز سرتاپا تسلیم مجموعهای است که نه فقط بر دولت و مجلس و اقتصاد و سیاست مسلط شدهاند، بلکه ولیفقیه نیز در چنگشان قدرت تکان خوردن ندارد.
گاهی ـ طی دو سه سال اخیر ـ برای نشان دادن قدرتشان به خامنهای کارهایی کردند که سید حواسش جمع شود. مثلا یکی دو بار میکروفونهای مخفی را که خودشان در اتاق خواب و دفتر مخصوص سید کار گذاشته بودند کشف کردند. در واقع طوری به تشریح امور پرداختند که او بفهمد خلاصه اگر ما نباشیم کار شما ساخته است. خامنهای در طول دوران ریاستجمهوری خاتمی روزبهروز بیشتر به اطلاعاتیها وابسته شد. (به مجلد اخیر خاطرات هاشمی رفسجانی مراجعه کنید)
تیمی که در بیت و دفتر و بیرون عملیاتی شد از هر نظر کامل بود؛ یعنی آدم عملیاتی دارند مثل سردار شیرازی، فلاح، قاآنی، سلامی، فیروزآبادی، اصغر حجازی و آدم رسانهای دارند مثل حسین (بازجو) شریعتمداری، حسین صفار هرندی، سردار بیکلاه جبلی و حاج عزت، وزیر میراث فرهنگی.
آدم باسابقه قتل و توطئه جمع کردند با عبا و عمامه و شبکلاه و بره مانند قربانعلی درّی، محمدی گلپایگانی، محسنی اژهای و پورمحمدی، استراتژیست هم داشتند از تیره احمد وحیدی –وزیر کشور- علی اکبر ولایتی شکسته پیکر و حسن عباسی وهمزده و حسین الله کرم و الیاس نادران و مهدی چمران با نام برادر به قدرت رسیده، دیپلمات و سیاستمدار هم دارند ازنوع محمدحسن اختری ـ سفیر قبلی در سوریه و سرنگهبان سازمان تبلیغات، علی باقری و حسن کاظمی قمی و ایرج مسجدی! که مغز و قلب «آقا» را در اختیار دارند. اینها به اضافه یک جمع ۳۰ نفره از بچههای مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل، ازجمله سرلشکر دکتر موسوی، که با استفاده از وحشت و نگرانی که بر «آقا» مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل به چهارراه آذربایجان سر بزند فیصله کنند و دیگر نگران آن نباشند که آدمی بساط عیش و عشرتشان را به هم بزند.
برای این کار همانطور که هاشمی رفسنجانی و خامنهای و ریشهری از یکی دو سال پیش از درگذشت خمینی ـ قاپ احمد را دزدیدند و او را با خود همراه کردند، اینها نیز از میان فرزندان خامنهای، مجتبی را که خیلی احساس آقازادگی میکرد انتخاب کردند. میثم انتخاب اول آنها بود، ولی این آقازاده بعد از اینکه سر درس آقا رضی شیرازی حاضر شد، حال و روزی دیگر پیدا کرد و خیلی عابد و گوشهگیر و اهل درس و فحص شد. آنها نیاز داشتند سه چهار تنی را که «آقا» دربست قبولشان داشت و کاملا مورد اعتماد او بودند نیز جذب کنند. اولین فرد حداد عادل بود. جذب او کاری نداشت، در واقع آدمی که عاشق مقام است و برای نشستن روی صندلی ریاست حاضر است روحش را به شیطان بفروشد، طعمه سهلی است. نفر بعدی، سرلشکر باقری بود که بهجای حسن فیروزآبادی بر تخت سپهسالاری تکیه زد. حالا میتوانید حدس بزنید که این جمع چه قدرتی دارد و «سید علی آقا» تا چه حد در چنگ اینها است. در واقع دستورهایی که «آقا» صادر میفرمایند خواستهای این جمع است که عملا کنترل همه امور را در دست دارند.
ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که بهزودی همه صداها خاموش خواهد شد. ارتش را که کاملا خنثی کردهاند، در مورد سپاه نیز برنامه کنار گذاشتن بعضی از سرداران کمتر مطیع، به مرحله اجرایی شدن نزدیک میشود. البته کنار زدن این جمع میتواند طی سانحهای نظیر آنچه باعث قتل احمد موسوی و دوستانش شد اتفاق بیفتد. کلهپا کردن هاشمی رفسنجانی عملی شد. باقری با روسها قرارداد خرید پنج میلیاردی بسته که قابل تمدید برای سه نوبت دیگر نیز است، یعنی ۲۰ میلیارد دلار سلاح طی سالهای آینده. اینها بر این باورند که آمریکا حمله خواهد کرد، اما حمله به نفعشان تمام میشود، چون روسها در برابر آمریکا میایستند، اینها نیز ضربات سنگینی به آمریکا در عراق و خلیج فارس و نیز به متحدان آمریکا وارد میکنند و بعد هم در نیشابور آزمایش اتمی زیرزمینی خود را انجام میدهند، آنوقت جهان ناچار به قبول ایران اتمی خواهد شد.
ذوالقدر چندی پیش میگفت بهزودی باید برای متصرفات خود فرماندار تعیین کنیم. بیش از سه میلیارد دلار طی دو سال اخیر برای تقویت حزبالله لبنان، حماس، جهاد اسلامی، جیشالمهدی، سپاه بدر و حوثیها خرج شده است. مسئلهای که میتواند رویاهای اینها را به کابوس تبدیل کند، حمله نظامی نیست، هر نوع حمله نظامی حماقت است و اینها آرزویش را دارند، تنها راه نجات خانه پدری بر اراده ملی و مقاومت مدنی استوار است.
وضعیت فوقالعاده در کشور
ایران سختترین روزهای خود را میگذراند. شگفتی آنکه رژیم بعد از ۴۴ سال پلیس اخلاق و رفتار به جنگ ملت میفرستد تا برای کنترل حجاب و لباس و ظاهر و رفتار افراد وارد عمل شوند. در رابطه با انقلاب نرم و انتقاد از دولت و مخالفخوانی نیز تیم سرکوبگران سیدعلی آتش به اختیار شدهاند. در واقع صلاحیت و اختیار بگیر و ببند و بکش به آنها داده شده است که در خیزش سراسری بهخوبی با قتل و قبض و بند و کورکردن مخالفان مراتب ذوبشدگی خود را به منصه ظهور رساندند. حمله وحشیانه به مراکز دانشجویی، دستگیری و شکنجه فعالان سیاسی و دانشجویی و کارگری در کنار حبس و قتل، از احیای مزرعه حیوانات جورج اورول با فرمانروای معمم و جانیان مسلح و کشور خبر میدهد و ما در چه کاری هستیم؟ در کار ضربه زدن و ناسزاگویی به یکدیگر، نبش قبر تاریخ. توی سر و کله هم زدن به خاطر ۲۸ مردادی که خیلی از ما یا اصلا در آن زمان به دنیا نیامده بودیم یا در سنی نبودیم که نقشی در آن بازی کنیم، کار اصلی ما شده است.
نگاه کنید چه بر سر یوگسلاوی آمد. در آنجا نیز فاشیستی به نام میلوسوویچ با جمعی مثل خودش، سرزمینی آباد و آزاد را به تکهپارههایی ناهمگون بدل کردند. البته آلمان و یکی دو قدرت اروپایی نیز به این پاره پاره شدن یاری رساندند. برای پاره پاره شدن ایران خیلی از قدرتهای منطقهای و جهانی آمادهاند در پرتو حماقتهای اهل ولایت فقیه معرکهگردانی کنند. برای خانه پدری نگرانم، برای اولینبار وحشت کردهام، مبادا ما آخرین نسلی باشیم که با خاطره ایرانی یکپارچه و سربلند و مردمانی همبسته خاموش میشود.
یکبار دیگر میگویم رژیم فتنهگر تنها در پرتو آشوب و فتنهانگیزی در منطقه زنده مانده است. اربیل آرام را به بهانه زدن مقر موساد میکوبد. (حسن حسنزاده، فرمانده سپاه تهران بزرگ، گفته که این حملات بر اساس دستورات علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، صورت گرفته است) دو روز بعد موشکهای سپاه پاکستان را هدف قرارمیدهد. کشوری که در همه احوالات راه دشمنی با ایران در پیش نگرفته است.
آمریکا حوثیها، نوکران لنگ به کمر سیدعلی آقا را برای چهارمین بار میکوبد. فتنهگر بزرگ در منطقه خود میداند چه اشتباهی کرده است و میکند.
ما بهجای آنکه نمادهای ملی مبارزه و در راس آنها شاهزاده رضا پهلوی را حمایت کنیم، ترجیح میدهیم در فرنگستان غر بزنیم و مصاحبه پرویز ثابتی را مصاحبهای برای تطهیر رژیم گذشته قلمداد کنیم. روزگار غریبیست نازنین، سید علی در حال جانشینسازی است و این درحالی است که ما ولیعهد مشروع خودمان را داریم. سیدعلی وحشتزده از اسرائیل و آمریکا است. باورکنید فروکشیدنش از عرش و فرش قدرت سخت نیست. اراده ملی و توان براندازی میطلبد. این هر دو را داریم با شهزادهای که سرتا پا در اندیشه رهایی خانه پدری است.
آنچه که قابل تامل است این حقیقت تلخ می باشد که قربانیان حملات جمهوری های اسلامی ایران و پاکستان علیه بلوچها در دو سوی مرز عمدتا کودکان و زنان بلوچ هستند. بلوچ هایی که هر دو حکومت آنها را تروریست می خوانند. سپاه پاسداران ارتش پاکستان را متهم می کند که از جیش العدل حمایت می کند, اما جرات ندارد به مواضع ارتش پاکستان حمله کند. به جای آن کودکان بلوچ در منطقه پنجگور ایالت بلوچستان در پاکستان را هدف “موشکهای کودک زن” خود قرار می دهد. در تلافی و جواب آن ارتش پاکستان که صاحب بمب اتمی است و به اقتدار خود می نازد, متقابلا بجای حمله به پایگاه و بعبارتی مبدا و خاستگاه اصلی موشک های سپاه, کودکان بلوچ در منطقه سراوان بلوچستان در ایران را هدف “موشکهای کودک زن” خود قرار می دهد. هر دو این حکومت ها خود را اسلامی می نامند و با تبلیغات گسترده اشک تمساح برای کودکان نوار غزه می ریزند. اما بقول مولانا در مورد خودشان باید گفت “حرف قرآن را ضریران معدنند, خر نبینند و به پالان بر زنند”.
نکته مهم دیگر اینکه سپاه پاسداران سرمست از حملات یکجانبه موشکی به عراق و سوریه, هرگز تصور نمی کرد پاکستان در تلافی از دو هدف به هفت هدف در ایران حمله کند و آنچه که ارتش پاکستان می نامد “جواب دندان شکنی” به تجاوز ایران بدهد. با توجه به مندرجات رسانه های جمهوری اسلامی اینگونه به نظر می رسد که رژیم از این عکس العمل پاکستان نه تنها وحشت زده و هراسیده شده بلکه موضعی مرعوبانه و آشتی جویانه گرفته است. پاکستان دقیقا همان دلایلی را برای حمله خود مطرح می کند که دو روز پیش جمهوری اسلامی به آنها استناد کرده بود یعنی ” به تمامیت ارضی ایران احترام می گذارد و فقط شهروندان خودش را در خاک ایران کشته است”. ایران نیز گفته بود “به تمامیت ارضی پاکستان احترام می گذارد و فقط شهروندان خودش را در خاک پاکستان کشته است”. و حقیقت تلخ اینجاست که کودکان بلوچ به مانند مرغی هستند که در عزا و عروسی توسط هر دو طرف بیرحمانه ذبح میشوند و دنیا سکوت می کند.
در گذشته نیز سپاه به بهانه نابودی جندالله و یا جیش العدل به روستاهای مرزی در پاکستان حمله کرده بود و معمولا با سکوت پاکستان روبرو می شد. این بار نیز همان تصور را داشت. اما در این مورد به خصوص پاکستانی ها به شوک بزرگی دچار شدند. زیرا حمله غیر مترقبه سپاه دقیقا در پایان روزی اتفاق افتاد که نخست وزیر پاکستان دیداری دوستانه با وزیر خارجه ایران در مجمع جهانی اقتصاد (اجلاس داووس) داشت و نیروی دریایی ایران و پاکستان مانور مشترک در نزدیکی بندرعباس برگزار کردند و دو هیئت تجاری و سیاسی پاکستان در جلسات مشترک در چابهار و مشهد منعقد کردند, و ایران و پاکستان همان روز سرگرم مذاکره برای ایجاد اتحاد و وحدت اسلامی علیه اسرائیل بودند. لذا حمله ایران در چنین روز پر مشغله ای و به اصطلاح “برادرانه ای” برای پاکستان تکان دهنده و شوک آور بود, و ارتش پاکستان که مثل سپاه پاسداران ادعای اقتدار فراوان دارد نمی توانست منفعل بماند.
کلام آخر اینکه برای سالیان متوالی ایران و پاکستان همواره یکدیگر را متهم می کردند که از گروه های مسلح مخالف دولت متبوع خویش حمایت می کنند. یعنی پاکستان از جیش العدل, و ایران از گروه های مسلحی مانند ارتش آزادیبخش بلوچستان و اتحاد بلوچ راجی آجوئی سنگر (براس). گروه های مختلف مسلح بلوچ در پاکستان خود را “سرمچار” می نامند. سرمچار یعنی کسی که فدایی است و پروای از دست دادن سر خود را هم ندارد. به همین دلیل ارتش پاکستان اسم حمله خود را عملیات “مرگ بر سرمچار” نامیده است که حتی اکثر پاکستانی ها هم معنای آن را درک نمی کنند. وقتی امروز صبح در کنفرانس مطبوعاتی از خانم ممتاز زهرا بلوچ سخنگوی وزارت خارجه پاکستان در مورد معنای این اسم رمز پرسیده شد, وی جواب داد که تخصصی در زبان فارسی ندارد و باید از ارتش پرسیده شود. لازم به ذکر است که تقریبا همه بلوچ های فعال در فضای مجازی حملات ایران و پاکستان را محکوم کرده اند و آن را “عملیات مشترک و متقابل بلوچ کُشی” و یا “کودک کُشی” نامیده اند.
رژیم ولایت فقیه با همه نحوستش، همچنان در واشنگتن و پاریس و لندن مدافعانی دارد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ ژانویه ۲۰۲۴ ۸:۳۰
بسیار بار در بحثهایی که بین خودمان در میگیرد، برای آنکه بفهمم بین ما (جمعی که از سرسختترین مخالفان رژیم تا اصلاحطلبان و طرفداران تعدیل و تزیین نظام را در بر میگیرد) آیا هستند کسانی که بین دستاوردهای جمهوری ولایت فقیه نکته مثبتی یافته باشند؟ من فقط به ترتیب زمانی و بدون اولویت بخشیدن به هر یک از عملکردهای نظام، آنچه را طی بیش از چهار دهه بر ملت ما گذشته است، میآورم و قضاوت در باب مثبت و منفی بودن آن را بر عهده شما خوانندگان عزیز میگذارم.
ــ یک خروار وعدههای خمینی در پاریس از آزادی احزاب و مطبوعات و اندیشه گرفته تا برقراری عدالت و رفع ظلم و مساوات بین زن و مرد و مردم ایران فارغ از نژاد و مذهب و زبان و تفکر سیاسی
ــ دعوت نظامیان و دولتمردان و پایوران رژیم سلطنتی به پیوستن به انقلاب و برخورداری از عفو و شفقت ملت انقلابی و نمایش این عفو بر بام مدرسه علوی سه روز پس از به قدرت رسیدن با اعدام چهار ژنرال بلندپایه و ادامه نمایش عفو امامانه با اعدام بیش از دو هزار نظامی و غیرنظامی از بلندپایگان رژیم پیشین از جمله آنها که با جان و دل در خدمت انقلاب درآمدند
ــ مصادره مطبوعات، منع فعالیت احزاب و گروههای سیاسی، نقض وعده به قم رفتن و از دور بر کار حکومت نظارت کردن بعد از شش ماه و مداخله در ریزودرشت کارها
ــ اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری
ــ آغاز کشتار مخالفان همزمان با شروع جنگ ایران و عراق (کشتارهای گروهی سالهای ۱۳۶۰ و ۱۳۶۷)، جنگ میهنی برای دو سال تا آزادی خرمشهر و سپس جنگ خمینی و صدام با نیم میلیون کشتار و زخمی و شیمیایی و مفقود و ویرانی هزار شهر و شهرک و روستا و آوارگی سه میلیون ایرانی
ــ حجاب اجباری یک سال بعد از انقلاب و طنینانداز شدن شعار یا روسری یا توسری
ــ انقلاب فرهنگی و تصفیه دانشگاهها و مراکز علمی از بهترین استادان و دانشجویان
ــ حضور رژیم در صحنه تروریسم بینالمللی و پدرخواندگی خمینی و خامنهای برای همه تروریستهای جهان
ــ گریز میلیونها ایرانی که اکثر آنها از زبدگان و نخبگان بودند، در موج اول و دوم و سوم گریز از وطن
ــ کاهش ارزش پول ملی با میانگین ۲۰ درصد در سال و سرانجام توقف (با حمایت دولت) در مرز ۵۰ هزار تومان برای یک دلار
ــ حضور هشت باند مافیایی در راس قدرت در گستره سیاست، اقتصاد، هنر، روابط اجتماعی و…
ــ کشتار چهرههای برجسته اپوزیسیون در خارج و قتلهای زنجیرهای برجستهترین چهرههای سیاسی، ملی و فرهنگی و مطبوعاتی و ادبی و علمی به دست ارگانهای اطلاعاتی رژیم و باندهای اوباش و ذوبشدگان در ولایت فقیه
ــ نابودی دادگستری و جانشین کردن محاکم شرع زیر نظر فاسدترین آخوندها در مکان دادگستری نوین با قضات پاکدامن و آزاده
ــ تحمیل انزوای سیاسی و اقتصادی بر ایران و حاکمیت «شعار» و شکست «شعور»
ــ برقرار شدن سلطه نفاق و دروغ و تزویر و فریب بر فرهنگ بخشی از جامعه
ــ تلاش برای تهی کردن جامعه از مفاهیم فرهنگ سنتی و جایگزین کردن آن با ضد فرهنگ تظاهر و تقیه و فریب
ــ سلطه مادیات بر عقل و دل و اندیشه افراد جامعه
ــ دو و سه شخصیتی شدن نسل انقلاب و نسل دوم و سوم (زادهشدگان دهههای ۶۰ و ۷۰ و۸۰ و ۹۰ شمسی)
ــ نابودی نخبگان جامعه (مرگ یا گریز)، از بین رفتن خاندان اشراف سنتی و برقرار شدن نمایندگان طوافان و دستفروشان و شاگردبقالها و بچهآخوندها و شاگردسوهانفروشها و چاقوکشهای پایینشهری در مهمترین مراکز قدرت سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی
ــ اثبات اصلاحناپذیر بودن نظام از فردای دوم خرداد و انتخاب خاتمی و رهبری کلیه توطئهها علیه جنبش اصلاحات از سوی شخص خامنهای و باند فاسد جنایتکار همدست و مطیع او
ــ بیمعنا شدن نظام انتخابات پس از بزرگترین تقلب و تزویر در تاریخ انتخابات ایران از بدو برپایی نظام مشروطه در خرداد ۱۳۸۸
ــ رویارویی با ملت در وحشیانهترین شکل، کشتار خیابانی، شکنجههای قرونوسطایی و تجاوز به زندانیان سیاسی و فرهنگی، صدور احکام جائرانه در حق شماری از برجستهترین روزنامهنگاران، نویسندگان، روشنفکران، هنرمندان، استادان و دانشجویان (زن و مرد) در ایران
ــ دگردیسی ولی فقیه از مرشد منتخب خبرگان منتخب مردم به نایب برحق امام زمان، مکشوف از سوی ۸۶ آخوند فاسد و مرتجع و تبدیل شدن بیت رهبری به آستان ملک پاسبان خدایگان و معصوم پانزدهم و اخیرا نعره موسایی مقام معظم و گپوگفتش با رب العالمین
ــ محو بنیان مذهب تشییع و ایجاد مذهبی تازه که تنها الفبای سنتی شیعه را که مذهب اکثریت مردم ایران بود استفاده میکند و مذهبی تازه را بر خرافاتی بنیان میگذارد که یک سرش به مسجد جمکران و سر دیگرش تا ۱۳ هزار امامزاده تازه امتداد دارد
اینها دستاوردهای نکبتیاند که در سال ۱۳۵۷ به جای آن رویای دلنشین پیچیده در حریر عدالت و آزادی و مردمسالاری، نصیب ما شدند.
میگویند همه این سیئات را گفتی، چرا از استقلال نمیگویی که در پرتو عناد خمینی با جهان حاصل شد. بله حالا ایران واقعا مستقل است؛ خامنهای بدون واهمه از آمریکا و انگلستان آدم میکشد، سرمایه ملت ایران را خرج تروریستها میکند، از عفو بینالملل و دیدهبان حقوق بشر و حتی سازمان ملل وحشتی ندارد و از برکت استقلال به دست آمده، ناوگان آمریکا و انگلستان و فرانسه و اسرائیل و… در خلیج فارس مانور میدهند؛ همان خلیج فارسی که تا پیش از انقلاب زیر سلطه مطلق ایران قرار داشت.
آقایان مدعی بودند و هستند که قبل از انقلاب سرسپرده و وابسته به آمریکا و انگلستان بودیم و از تصدق سر ولی فقیه اول و دوم، حالا به استقلال کامل رسیدهایم. بله، این درست است که کارشناسان و مربیان نظامی آمریکایی و اروپایی از ایران رفتهاند اما به جای آنها، مشتی از چین و کره شمالی و پاکستانی و اوکراین و روسیه سفید و روسیه همه شئون نظامی و امنیتی و اقتصادی ما را زیر نظر دارند.
از برکات دیگر این استقلال اینکه سهم حداقل ۳۰ درصدی ما از دریای مازندران به ۱۱ درصد رسید، دلار هفت تومانیمان حالا معادل ۵۰ هزار تومان است و سنگک ۱۰ ریالی ۱۰ هزار ریالی شده است. چون وابسته بودیم، برای ورود به ۱۲۸ کشور جهان ویزا نمیخواستیم، حالا که مستقل شدهایم، تنها چهار کشور راهمان میدهند.
ملتی که در برابر حملات سهمگین اسکندر و چنگیز و تیمور و… سرفراز بیرون میآید و شکست نظامی را به پیروزی فرهنگی تبدیل میکند، این بار نیز در مبارزهای جانانه، به بازشناسی خود میپردازد. تاریخش را میخواند، فرهنگ و ادب و هنرش را قدر مینهد، فرزندانش را به آموزش موسیقی تشویق میکند، حمیت و غیرتش را در برابر دشمن خارجی و داخلی آشکار میکند و در هر گسترهای که مجالی پیدا کند (ورزش، سینما، ادبیات، علوم، فلسفه، فرهنگ و هنر و…) در والاترین سطح ظاهر میشود. به کودکان و نوجوانان امروز ایران نگاه کنید؛ بسیاریشان در عرصه هنر موسیقی، کامپیوتر، ریاضیات، ورزش و… سرآمد اقراناند. در عین حال مردم به سرنوشت خود و کشورشان سخت دلبستهاند، بحث و گفتوگوی سیاسی در داغترین شکل در همه سطوح، در روستاها و شهرها در جریان است.
دستاوردهای مثبت مردم از سالهای فتنه و مصیبت ولایت فقیهی اینها است؛ دستاوردهایی که به رژیم ربطی ندارد. مگر خامنهای نبود که از توجه دانشجویان و دانش آموزان به موسیقی بهشدت انتقاد میکرد؟ باز او بود که گسترش علوم انسانی را بین جوانان مذموم خوانده بود و هم به دستور او شماری از رشتههای علوم انسانی در دانشگاههای ایران مشمول مراحم فقیهانه سید علی آقا شدند و از دانشگاهها حذف شدند.
سوال این است که چرا با این اتفاقنظر و آمادگی مردم ما، همچنان دوره میکنیم دیروز را و امروز را و هنوز را. در عین حال واقعا این چه رازی است که غرب به ویژه ایالات متحده همچنان از هر اقدام اساسی در حمایت از مبارزات جانانه ملت ما پرهیز دارد؟
۴۴ سال پیش با نشستوبرخاستی در گوادلوپ، سرنوشت شاه فقید و ملت ایران را رقم زدند و بر موج جنون ملتی گرفتار خیال و نفرت سوار شدند تا ۴۴ سال بعد اسلام ناب انقلابی محمدی در جابلقای آفریقا و جابلسای منطقه بالگستر شود. آیا رویدادهای اخیر غزه بعد از ۷ اکتبر نمیتواند به آنها که در واشنگتن و لندن و پاریس معتقدند بله در ایران بالاخره نوعی دموکراسی هست و انتخابات چهار سال یکبار برگزار میشود، خطای غرب را در تعامل با رژیم ولایت فقیه یادآور شود؟
در فردای سرنگونی رژیم که فرزندان سلحشور ایران به لانههای تجسس رژیم و مقر امنیتخانه مبارکه دست پیدا میکنند، چه اسنادی رو خواهد شد؟ مقداری از آنها را میتوان حدس زد؛ اینکه رژیم به اتفاق سوریه و حزبالله قتل رفیق حریری و یک دوجین شخصیتهای سیاسی و فرهنگی و دینی و مطبوعاتی لبنان را تدارک دید و به اجرا درآورد. اینکه دستگاه ترور رژیم در جریان قتل شاپور بختیار و عبدالرحمن برومند و… از همکاری و غمض عین بعضی مقامهای امنیتی فرانسه و اتریش و آلمان و… برخوردار بود. اینکه کشتار میکونوس و قتل فریدون فرخزاد باز با غمض عین آلمانیها که بالاترین سطح روابط تجاری را با رژیم داشتند، روبرو شد. سفر فلاحیان به آلمان و میزبانی جانانه اشمیت باوئر، مسئول امنیت خارجی دفتر صدراعظم وقت، از او واقعا لکه ننگی در پرونده سیاسی دولت وقت آلمان است. لابد در میان اسناد امنیتخانه ولی فقیه، پردهپوشی دولت اتریش در جریان قتل عبدالرحمن قاسملو و عبدالله قادری هم آشکار خواهد شد و جهانی خواهد دانست که اتریشیها چگونه دو تن از قاتلان را فراری دادند.
آن روز آشکار خواهد شد که در جریان حمله آمریکا به طالبان، پشت درهای بسته بین خلیلزاد، نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان، و محمدجواد ظریف، رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل، چه توافقهایی صورت گرفت که به موجب آن، جمهوری اسلامی آسمان ایران را بر هواپیماهای جنگی آمریکا گشود؟ بهای این همکاری رژیم با ستاد جنگی آمریکا و متحدانش چه مقدار بود و چه نیروهای بیگانهای رژیم را در سرکوب و قلعوقمع مخالفانش یاری دادند؟
آن روز خواهد آمد تا مردم ایران و افغانستان بدانند چگونه محمدظاهر شاه فقید، پادشاه محبوب افغانستان، کنار زده شد تا حضرت کرزای از ناکجاآباد سربرکشد، یک لقب «بابا» به پادشاه بدهد و افغانستان را به بیراههای بکشاند که امروز میبینیم.
در عراق، آمریکای مومن به دموکراسی برای خوشامد مافیای ولایت فقیه روی گزینه مردم عراق (دکتر ایاد علاوی) پا گذاشت و دولت را به حزب الدعوه و نوری المالکی، سرسپرده آستان ولایت، سپرد تا بر کتاب نفاق جهانی و نامردمی قدرتهای بزرگ جهان در برابر ملتهای تحت ستم، صفحات سیاه دیگری افزوده شود.
آن روز دور نیست که بدانیم چرا باراک حسین اوباما در اوج مبارزه ملت ایران برای آزادی و دموکراسی بر پیکر خونین ندا آقاسلطان در کف خیابان و … چشم بست و مشغول مبادله نامههای پرمهر با سیدعلی آقا شد!
راز انفجار کرمان نیز آشکار خواهد شد و دنیا خواهد دانست که چه قدرتی ۱۰ دقیقه مانده به پرواز فرماندهان سپاه و خانواده قاسم سلیمانی با ماهانایر به کرمان، به سرلشکر باقری خبر داد که بزرگان به کرمان نروند که عاشورای کرمان به وجه احسن تدارک داده شده است.
آن روز خواهیم دانست که چرا غرب با پا نهادن بر همه شئون بینالمللی و پیمانها، پادشاه عاشق ایران را در حالی که اشک به چشم داشت، با تحریفهای رسانههایش بدرقه کرد و از «هیچی» بزرگ خمینی با سازودهل استقبال کرد.
۴۴ سال گذشت و ما تنهاییم؛ فقط همتی باید و ارادهای تا به این نمایش شوم خاتمه دهیم.
برای مقابله با تمرکز و سوءاستفاده از قدرت، مبارزه با فساد و اختلاس، دخالت شهروندان در تصمیمگیریها، اعمال حکومت مردم بر مردم یعنی همان نهادینه کردن دموکراسی در جامعه و ساختار گردانندگی کشور سوئد، حکومت بی چون و چرای قانون، تفکیک راستین قوا، حکومت غیرمتمرکز گسترده و آزادی بیان فراگیر افراد، مطبوعات و رسانهها، کنترل و شفافیت عملکرد مسئولان دولتی پیشبینی شده است.
حکومت قانون
در فرهنگ سوئد، بر حاکمیت قانون تاکید زیادی وجود دارد. داشتن قانون اساسی به حدود هفتصد سال پیش، به دهه ۱۳۵۰ میلادی که پادشاه مگنوس اریکسون نخستین قانون کشوری سوئد را تدوین و اجرا کرد، بر میگردد. از آن زمان تا کنون، همواره قوانین مکتوب برای اداره کشور وجود داشته است.
قانون اساسی سوئد
قانون اساسی سوئد، نحوه حاکمیت در کشور را تعریف میکند. در قانون اساسی، رابطه میان گردانندگان، تصمیمگیران، قانونگذاران و قدرت اجرایی و نیز حقوق اساسی و آزادیهای شهروندان، مشخص شده است. تغییر یا اصلاح قانون اساسی نسبت به سایر قوانین، دشوارتر است. اصلاح یا لغو قانون اساسی تنها در صورتی امکان دارد که مجلس قانونگذاری سوئد در دو دوره متوالی، اصلاحات مشخص و واحدی را تصویب کند و یک انتخابات عمومی در میان این دو دوره نیز برگزار شده باشد. هیچ قانون یا تصمیمی نباید با قانون اساسی تعارض داشته باشد. سوئد دارای چهار قانون بنیادی است که با هم، قانون اساسی کشور را تشکیل میدهند.
شکل نظام
۱. قانون شکل حکومت (مصوب ۱۹۷۴): قانون شکل حکومت، حاوی مقرراتی در مورد نحوه اداره کشور، حقوق دموکراتیک شهروندان و شیوهی توزیع قدرت است. ممنوعیت اعدام و شکنجه روحی و جسمی در آن تصریح شده است. نظام کشور پارلمانی است و دولت با پشتیبانی مجلس، کشور را اداره می کند. قدرت پادشاه به طور مداوم کاهش یافته است و با اجرای قانون اساسی جدید، قدرت سیاسی پادشاه از بین رفت و او فقط وظایف نمادین دارد.
جانشینی در سلطنت
۲. قانون جانشینی در سلطنت (مصوب ۱۸۱۰): قانون جانشینی، قدیمیترین قانون اساسی سوئد است. در «قانون شکل دولت»، آمده است که سوئد باید یک پادشاه یا ملکه به عنوان رئیس دولت داشته باشد، اما در «قانون جانشینی» است که مقررات وراثت تاج و تخت تصریح شده است. این قانون همچنین حاوی مقرراتی در مورد اعتقادات مذهبی خاندان سلطنتی، ازدواج اعضای خاندان سلطنتی و ممنوعیت نایبالسلطنه شدن در یک کشور خارجی است. ولیعهد نمیتواند بدون اطلاع و رضایت پادشاه به خارج از کشور سفر کند. در سال ۱۹۸۰، با برابری کامل جنسیتی در وراثت تاج و تخت ، تغییراتی در قانون جانشینی ایجاد شد. بدان معنا که مسنترین وارث پادشاه، بدون توجه به جنسیت، تاج و تخت را به ارث می برد.
آزادی مطبوعات
۳. قانون آزادی مطبوعات (مصوب ۱۹۴۹): قانون آزادی مطبوعات، ممنوعیت سانسور، حمایت از آزادی بیان نوشتاری را تضمین میکند. اصل اساسی مهم دیگر در این قانون، اصل دسترسی عموم شهروندان به اسناد رسمی و اطلاعات است. تمام افراد میتوانند اسناد دولتی ( به جز مواردی که به امنیت کشور بر میگردد و در قانون تصریح شده کدام اسناد یا اطلاعات) را مطالعه کنند. دلیل این امر، تضمین جامعه باز و شهروند دارای آگاهی نسبت به کار پارلمان سوئد، دولت، ادارات و سازمانهای دولتی است.
آزادی بیان
۴. قانون آزادی بیان (مصوب ۱۹۹۱): این قانون هم مانند قانون آزادی مطبوعات، توزیع آزاد اطلاعات را تضمین میکند و سانسور را ممنوع میسازد. این قانون مقررات حق بیان افکار و عقیده در رادیو، تلویزیون و اینترنت را پوشش میدهد. همچنین شامل مقرراتی در مورد اظهار نظرات و کارهایی است که نمیتوان و نباید انجام داد، مثلاً بدنام کردن، افترا، تحقیر یا توهین به شخص دیگر.
هدف این قانون تضمین “تبادل آزاد و جامع ایدهها، اطلاعات و خلاقیتهای هنری” است. در این قانون حق ناشناس ماندن نویسنده پذیرفته شده است، یعنی نویسنده موظف به افشای هویت خود نیست.
مقررات مجلس قانونگذاری
قانون مقررات مجلس قانونگذاری (مصوب ۱۶۱۷): این قانون تا سال ۱۹۷۴ یک قانون اساسی بود، اما پس از آن موقعیتی میانی بین قانون عادی و قانون اساسی به آن داده شد. این قانون حاوی مقررات مفصلی در مورد سازماندهی و روش کار پارلمان سوئد و کمیسیونهای آن است.
تفکیک قوا
قدرت در سوئد بین مجلس (قدرت قانونگذاری و تصویب لایحهها و بودجه کشور)، دولت (قوه مجریه) و دادگاهها (قوه قضاییه) تقسیم شده است. مجلس و دولت به یکدیگر وابسته هستند. دولت برای اجرای سیاستهای خود باید تأیید اکثریت مجلس را داشته باشند.
قدرت اجرایی دولت، با خودگردانی ایالتها و شهرها، و استقلال معین مقامات اداری و تضمین اصل روشن بودن و شفافیت اسناد و تصمیمات برای شهروندان، تعدیل و کنترل میشود.
سوئد یک کشور دموکراتیک با شکل حکومت پارلمانی است. این بدان معناست که قدرت عمومی از مردم سرچشمه می گیرد. مردم سوئد هر چهار سال یک بار نمایندگانی را برای مجلس ملی، شورای استانها و شهرداریها انتخاب میکنند ( از این فرصت استفاده میشود و همهپرسیهای ملی و محلی نیز بنا بر نیاز انجام میپذیرد). همچنین هر پنج سال یک بار نمایندگانی را برای پارلمان اروپا انتخاب میکنند.
مجلس نخست وزیری انتخاب می کند و این نخست وزیر است که وظیفه تشکیل دولت را بر عهده دارد. دولت اجرای قوانین جدید و تغییر در قوانین موجود را آغاز می کند. دولت از کمک کارمندان و کارشناسان در ادارههای دولتی برخوردار است تا در کار و اجرای برنامههایش به آن کمک کنند.
دولت همچنین نماینده سوئد در شورای اروپا و شورای اتحادیه اروپا است که به عنوان شورای وزیران نیز شناخته می شود. پارلمان اروپا رئیس کمیسیون اروپا را بر اساس پیشنهادهای کشورهای عضو از طریق شورای اروپا انتخاب میکند. سایر نمایندگان در کمیسیون، کمیسیونرهای اتحادیه اروپا، پس از معرفی توسط کشورهای عضو، باید توسط پارلمان اروپا تأیید شوند.
کمیسیون اروپا پیشنهادهایی را برای قوانین مشترک جدید در اتحادیه اروپا ارائه می کند. پارلمان اروپا و شورای وزیران بر اساس پیشنهادات در مورد قوانین تصمیم می گیرند.
حکومت غیرمتمرکز
حکومت سوئد غیرمتمرکز است. سوئد توسط دولت مرکزی، شورای استانها و شورای شهرداریها (شهرها) اداره میشود. قدرت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در سوئد در نهادهای بسیاری تقسیم شده است تا دموکراسی و حقشهروندان تنها امری بوروکراتیک نباشد بلکه کارکرد واقعی داشته باشد. شهروندان سوئد تصمیم می گیرند که کدام یک از سیاستمداران کشور را اداره کنند. این کار را هنگام انتخابات از طریق رای دادن به سیاستمداران در چهار سطح انجام میدهند:
در سطح محلی – شورای شهر
در سطح ناحیهای – شورای استان
در سطح ملی – مجلس نمایندگان
در سطح اروپا – پارلمان اتحادیه اروپا
در سطح شهرها
سوئد به ۲۹۰ کمون (شهرداری) تقسیم شده است. برخی کمونها بزرگ و برخیها نیز از نظر جمعیت و سطح کوچک هستند. بزرگترین کمون، کمون استکهلم است. در آنجا تقریبا ۱ میلیون نفر زندگی می کنند. کوچکترین کمون، کمون بیورهولم است. در آنجا کمتر از ۲۵۰۰ نفر زندگی می کنند.
کمونها مسئولیت ارائهی بیشترین خدمات را به عهده دارند. نهادهای سیاسی محلی منتخب مردم هستند که حق تصمیمگیری در امور خود را دارند. در عین حال، آنها مسئولیت اجرای سیاستهای دولتی و پارلمانی را نیز بر عهده دارند. برخی مسئولیتهای کمونها اجباری و کمونها باید بیچون و چرا ارائه کنند، و برخی اختیاری است و کمونها میتوانند در صورت نداشتن امکان صرف نظر کنند.
وظایف اجباری
شهرداریها موظف به ارائه خدمات زیر هستند و شورای شهر مسئول اجرای آن:
• امور مراقبت از سالمندان و توانخواهان
• آمادگی در برابر بحرانها
• آموزش بزرگسالان
• آموزش زبان سوئدی برای مهاجران
• آموزش و پرورش در سطح ابتدایی و متوسطه
• تامین آب و مدیریت فاضلاب
• تامین مسکن
• حفاظت از سلامت در سطح بهداری و بهزیستی
• حمل و نقل، از جمله جاده های محلی و حمل و نقل عمومی ( در همکاری با شورای استانی)
• خدمات اجتماعی، از جمله خدمات برای فرد و خانواده
• خدمات اضطراری و نجات
• خدمات آتشنشانی و اورژانس
• خدمات بهداشتی و برخی خدمات درمانی
• رفاه اجتماعی
• کتابخانههای عمومی
• کودکستان، مراقبت از کودکان دبستانی، پیش دبستان، دبستان، دبیرستان و مدارس ویژه
• محیط زیست، از جمله حفاظت از محیط زیست، جمعآوری، دستهبندی و بازیافت زباله
• مدیریت دورههای پیشدبستانی، دبستان و دبیرستان
• مسائل برنامه ریزی و ساخت و ساز شهری و امور ساختمانی در همکاری با استانداری
• نظافت و زبالهزدایی
وظایف اختیاری
ارائه خدمات زیر اختیاری است:
• ایجاد اشتغال و کمک به جویندگان کار
• تامین انرژی
• توسعه گردشگری
• خدمات صنعتی و تجاری
• فعالیت های اوقات فراغت و فرهنگ، به جز کتابخانهها
شوراهای شهر، بالاترین نهاد تصمیمگیری در سطح شهر هستند. شوراها از سیاستمدارانی با اعتبارنامه چهارساله تشکیل میشوند که توسط ساکنان شهر انتخاب شدهاند. انتخابات شوراهای شهر همزمان با انتخابات پارلمان برگزار میشود. قانون استقلال شهرداریها که در قانون اساسی آمدهاست، به آنان امکان میدهد که تصمیمهای مستقل بگیرند و مالیات وضع کنند .مالیات مستقیم در سوئد توسط شهرداریها، استانداریها و دولت گرفته میشود. (میزان مالیات شهرداریها یا کمونها حدود ۲۰ در صد، مالیات استانداری یا ناحیهها حدود ۱۰ در صد، دولت از درآمد بالای ۶۱۳۹۰۰ کرون از افراد زیر ۶۶ سال ۲۰ در صد مالیات میگیرد.)
تصمیم گیری در باره چگونگی اداره کمون در هیئت مدیره شهرداری صورت می گیرد. اعضای منتخب شوراهای شهر مسئولیت انتصاب اعضای هیئتهای اجرایی شهری را بر عهده دارند. هیئتهای اجرایی مسئولیت هماهنگی کار شهرداریها و مدیریت امور مالی شهرداریها را بر عهده دارند.
شورای شهر میتواند کمیتههای شهری مختلفی تشکیل دهد. بیشتر شهرداریها دارای ادارههای (ادارهها دارای دو بخش سیاسی که نمایندگان احزاب گوناگون در آن حضور دارند و تصمیمها در آنجا گرفته میشود و بخش اجرایی که کارکنان این ادارهها هستند و نقش آنان اجرای تصمیمهای بخش سیاسی است) رفاه اجتماعی، محیط زیست و امور فرهنگی هستند. از آنجا که شهرداریها به شکل مستقل درباره نوع ادارهها تصمیم میگیرند، از منطقهای به منطقه دیگر، شکل و عنوان ادارهها متفاوت است. ادارهها دارای وظایف زیر هستند:
۱. مدیریت فعالیتهای روزمره شهرداری
۲. تعیین مسائلی که شورا باید در موردشان تصمیمگیری کند
۳. اجرای تصمیمات شورای شهر
مالیاتها حدود ۷۰ درصد از درآمد شهرداریها را تشکیل میدهند. شهرداریها به شکل مستقل میزان مالیات و نحوه صرف این درآمد را تعیین میکنند. شهرداریها همچنین بخشی از بودجه دولتی را دریافت میکنند که مقداری از آن صرف خدمات عمومی میشود و مقداری از آن، با هدف مشخص از سوی دولت به شهرداری داده میشود.
بودجه فعالیتهای شهرداری از طریق مالیاتهای شهری، بودجه دولتی و عوارض شهرداری طبق قانون دولت محلی سوئد تأمین میشود. همچنین قوانین دیگری برای تنظیم کار شهرداریها وجود دارد، از جمله قانون خدمات اجتماعی سوئد، قانون برنامهریزی شهری و مستغلات و املاک سوئد و قانون مدارس سوئد.
اصل استقلال شهرداری، یک اصل بنیادی است و در قانون اساسی سوئد تضمین شده است. کمون ها و ناحیه ها خودشان تصمیم می گیرند چه اندازه مالیات دریافت کنند.
در سطح استانها
در سطح منطقهای، سوئد به ۲۱ ناحیه (استان) تقسیم میشود. وظایف سیاسی در این سطح، توسط شوراهای استانی و منطقهای انجام میشود که مستقیماً به وسیله مردم هر استان یا منطقه انتخاب میشوند.
تصمیمات سیاسی شورای استانی توسط افراد منتخب اتخاذ میشود. انتخابات منطقهای هر چهار سال یک بار، همزمان با انتخابات پارلمان برگزار میشود. تصمیمگیری در باره چگونگی اداره ناحیه در هیئت مدیره ناحیه صورت می گیرد. مهمترین مسئولیتهای شوراهای استانی و منطقهای عبارت است از:
• بهداشت و درمان عمومی، از جمله مراقبت های بهداشتی و خدمات پزشکی ( بیمارستانهای بزرگ)
• توسعه جهانگردی
• حمایت از صنعت و بازرگانی
• حمل و نقل عمومی مانند اتوبوس، تراموا و مترو (با همکاری شهرداریها)
• خدمات دندانپزشکی
• رشد و توسعه منطقهای
• موسسات فرهنگی بزرگ مثل تئاترها، سالنهای کنسرت، خانههای فرهنگی مردمی، موزهها و …
بودجه فعالیتهای شورای استانی از طریق بودجه دولتی و مالیاتها و عوارض تأمین میشود. شوراهای استانی و منطقهای طبق قانون دولت محلی سوئد و نیز قوانین خاصی مثل قانون بهداشت و درمان سوئد عمل میکنند.
شوراهای استانی مسئولیت انتصاب هیئتهای اجرایی استانی و منطقهای را بر عهده دارند که وظایفشان عبارتند از:
۱. راهبری و هماهنگی کارکرد شوراهای استانی
۲. مدیریت امور مالی شوراهای استانی
شوراهای استانی میتوانند کمیتههای استانی مختلفی با اهداف زیر تشکیل دهند:
۱. مدیریت فعالیت روزمره شوراهای استانی
۲. مشخص کردن مسائلی که شوراها باید در موردشان تصمیمگیری کنند
۳. اجرای تصمیمات شورا
بیشتر استانها و مناطق دارای یک کمیته بهداشت و درمان، کمیته آموزش و پرورش و کمیته امور فرهنگی هستند.
هیئت اجرایی استانی
هر استان دارای هیئت اجرایی استانی مخصوص به خود است که نهادی وابسته به دولت مرکزی است که در سطح استان فعالیت میکند. هیئتهای اجرایی استانی، به عنوان نمایندگان دولت در استانهای مربوطه، در واقع پیوند میان مردم استان، مقامات شهر، دولت مرکزی، پارلمان و سازمانهای دولتی هستند. رئیس هیئت اجرایی استانی را که همان استاندار است، کابینه تعیین میکند. نقش هیئتهای اجرایی استانی عبارت است از مسئولیت نظارتی (حصول اطمینان از اینکه اهداف دولت برآورده میشود)، برنامهریزی منطقهای و هماهنگی منافع مختلف استان مورد نظر.
در سطح مرکزی
پارلمان کشور
در سطح ملی، پارلمان، نمایندگی مردم را بر عهده دارد و دارای قدرت قانونگذاری است. دولت اجراکننده تصمیمات پارلمان است و میتواند پیشنهاد قوانین جدید یا اصلاح قوانین را ارائه کند. سازمانهای مرکزی دولت به اجرای تصمیمات پارلمان و دولت میپردازند. انتخابات عمومی هر چهار سال یک بار برگزار میشود. نتایج انتخابات مشخص میکند که ۳۴۹ کرسی پارلمان چگونه باید در میان احزاب سیاسی تقسیم شود. تصمیمات پارلمان به وسیله رأی مشخص میشود.
برای این که یک حزب بتواند وارد پارلمان شود باید حداقل چهار درصد آرای کل رای دهندگان و یا دوازده درصد آرای یک منطقه ی انتخاباتی را کسب کند. برای وارد شدن به شورای استانی یا ناحیه باید احزاب حداقل سه درصد آرا را کسب کرده باشند. برای پارلمان اروپا همان حد نصاب پارلمان یعنی چهار درصد صدق می کند. در انتخابات شهرداری ها باید ۲ تا ۳ درصد آرای رای دهندگان را بدست آورد و این بستگی به دوایر انتخاباتی دارد. در سوئد احزابی وجود دارند که در پارلمان کرسی ندارند ولی در کمونها و شوراهای استانی و منطقهای دارای نماینده هستند. نتایج رأیگیری و جلسات پارلمان، علنی است.
وظایف پارلمان
مهمترین وظیفه پارلمان عبارتاند از:
• انتخاب یک نخست وزیر که دولت تشکیل دهد
• تصمیمگیری در مورد درآمدهای دولت (مالیاتها) و نحوه بودجهبندی
• تصویب قوانین جدید و لغو قوانین قدیمی
• نظارت بر کار دولت و ادارات و سازمانهای دولتی در انجام وظایف آنان
هیئت دولت
دولت مرکزی از قدرت انحصاری در امور مربوط به حاکمیت ملی، از جمله دادگستری، امور خارجه، امور مالی و دفاع ملی برخوردار است. و پارلمان دارای اختیارات قانونی منحصر به فرد است.
هیئت دولت را حزب یا مجموعهای از احزاب بر میگزینند که بیش از کرسی ۱۷۵ از میان ۳۴۹ کرسی در پارلمان را دارند. نخستوزیر مسئول انتصاب وزیران است که با هم، کابینه را تشکیل میدهند. نخستوزیر همچنین فعالیتهای کابینه را هماهنگ میکند و مسئولیت نهایی سیاست دولت را بر عهده دارد. روش حاکمیت که در قانون اساسی آمدهاست، مستلزم آن است که تصمیمات باید به صورت جمعی اتخاذ شود. وزارتخانهها فقط در صورتی میتوانند مستقل تصمیم بگیرند که موضوع مورد تصمیم فقط مربوط به یک وزارتخانه خاص باشد.
کابینه در برابر پارلمان، باید پاسخگو باشد و به حمایت پارلمان در پیگیری سیاستها خود نیاز دارد.
وزارتخانهها باید ابزاری کارآمد و شایسته در دست دولت باشند تا بتواند وظیفه حاکمیت بر ملت و اجرای سیاستها را به درستی انجام دهد. وزارتخانهها و نهادهای دیگر هیئت دولت حدود ۴۵۰۰ کارمند دارند که حدود ۲۰۰ نفر از آنها، به شکل سیاسی منصوب میشوند. آن کارمندانی که به شکل سیاسی منصوب نمیشوند، در صورت تغییر دولت، ابقا میشوند.
ماموریت دولت
ماموریت دولت عبارتند از:
• اجرای تصمیمات اتخاذ شده توسط پارلمان
• ارائه پیشنهادات قانونی به پارلمان (بخشی از روند قانونگذاری)
• انتصاب مدیران ارشد (به عنوان مثال مدیران کل انرژی، فرهنگ، کار و ..)
• انعقاد قرارداد با کشورهای دیگر (ارتباطات خارجی / همکاری بینالمللی)
• تصمیم گیری در مورد بودجه مصوب پارلمان (بخشی از روند بودجه)
• نمایندگی سوئد در اتحادیه اروپا (همکاری بینالمللی)
• تصمیم گیری در مورد مسائلی که هیچ مقام دیگری مسئول ان نیست.
نظارت پارلمان
طبق قانون اساسی سوئد، مجلس باید نظارت پارلمانی اعمال کند. نظارت پارلمانی با این هدف انجام میشود که اطمینان حاصل شود که دولت و سازمانهای دولتی طبق قانون عمل میکنند و کفایت و کارآمدی دارند و از سوی دیگر، شهروندان احساس کنند که میتوانند به شیوه اعمال قدرت از سوی سازمانهای دولتی اعتماد کنند.
پارلمان برای اعمال نظارت پارلمانی روشهای زیر را در اختیار دارد:
• کمیته قانون اساسی: این کمیته مسئول حصول اطمینان از آن است که دولت قوانین کنونی را رعایت میکند. تمام اعضای پارلمان میتوانند از طریق کمیته قانون اساسی، از وزیران توضیح بخواهند.
• حق استیضاح و سؤال نمایندگان از وزیران: تمام اعضای پارلمان حق سؤال از وزیران درباره فعالیتهای دولت را دارند.
• رأی عدم اعتماد به وزیر: اگر اکثریت اعضای پارلمان رأی اعتماد خود را به یک وزیر یا نخستوزیر پس بگیرند، میتوانند آنها را مجبور به استعفا کنند. اگر نخستوزیر مجبور به استعفا شود، کل هیئت دولت برکنار میشود.
• کارگزاران حقوقی پارلمان: کارگزاران حقوقی پارلمان چهار نفر هستند و همگی از طرف مجلس انتخاب میشوند. وظیفهی کارگزاران حقوقی پارلمان نظارت بر کار ادارات و کارمندان دولتی و شهرداریها از نقطه نظر تطابق آن با قوانین و مقررات جاری کشور و همچنین رسیدگی به شکایات اداری است.
• سازمان بازرسی مالی سوئد: این سازمان مسئول بازرسی فعالیتهای دولت سوئد است و بررسی میکند که پول دولت برای چه چیزی مصرف می شود و چقدر از آن با کارآمدی استفاده می شود. این اداره مرجع زیر نظر مجلس است. هدف استفاده بهینه از منابع کشور و مدیریت کارآمد است.
اتحادیه اروپا
سوئد از سال ۱۹۹۵ عضو اتحادیه اروپا شد. اتحادیه اروپا شامل ۲۷ کشور اروپایی است. کشورهایی که در اتحادیه اروپا عضو هستند در چندین مورد بطور مثال، داد و ستد، حرکت آزاد کالا، خدمات، سرمایه و شهروندان در اروپا، حفاظت از محیط زیست، کشاورزی، نظارت بر صلح، امنیت و مسائل دفاعی اروپا، با هم همکاری می کنند. بسیاری از کشورهای عضو، به واحد پولی مشترک یورو پیوستهاند، اما سوئد این کار را نکرده است.
اتحادیه اروپا در باره قوانینی که قرار است در کل اتحادیه اروپا اعمال شود تصمیم میگیرد. بسیاری از قوانین اتحادیه اروپا معاملات، سفر و کار کردن داخل اتحادیه اروپا را آسانتر کردهاند.
اتحادیه اروپا دارای سه نهاد بزرگ است که باهم قوانین را وضع می کنند: کمیسیون اروپا، پارلمان اروپا و شورای وزیران که شورای اتحادیه اروپا نیز نامیده می شود. این سه نهاد در بروکسل پایتخت بلژیک، در شهر فرانسوی اِستراسبورگ و در کشور لوکزامبورگ مستقر هستند. کشورهای عضو به سه شیوه باهم همکاری دارند:
در سطح فرا دولتی: تصمیماتی که همه کشورهای عضو باید از آنها پیروی کنند. این قسمت شامل قوانینی است که اتحادیه اروپا وضع میکند. قوانین اتحادیه اروپا نسبت به قوانین ملی کشورهای عضو اولویت دارند. بسیاری از قوانینی که وضع می شوند برای تسهیل امور بازرگانی، سفر و کار در اتحادیه اروپا هستند. یک دادگاه ویژه نیز برای نهاد قانونگذاری اتحادیه اروپا وجود دارد که دادگاه اتحادیه اروپا نامیده می شود و در کشور لوکزامبورگ قرار دارد.
در سطح بین کشوری: همکاری داوطلبانه و بدون قانونگذاری بین کشورهای عضو. نمونه وقتی اتحادیه اروپا در مورد سیاست خارجی و عملیات نظامی تصمیمی می گیرد، در سطح بین کشوری عمل میکند.
در سطح ملی: هر کشور عضو حق دارد برای مصالح خود تصمیمگیری کند. ولی کلیه قوانین و مقرراتی که یک کشور تصویب میشود باید با قوانین و مقررات جاری در سطح فرا دولتی مطابقت داشته باشند.
اقلیت های ملی و زبانی در سوئد
در سوئد قانونی برای حمایت از اقلیت های ملی وجود دارد. پنج اقلیت ملی که در سوئد به رسمیت شناخته شده عبارتند از یهودیان، رومها، سامهها ، فنلاندیهای سوئد و تورنه دالها . زبان های اقلیت قدیمی سوئد عبارتند از حیدیش، رومانی چیب، سامهای، فنلاندی و مینکیهلی . دولت برای تقویت حقوق انسانی اقلیت های ملی فعالیت می کند. وجه مشترک گروه های اقلیت، زندگی طولانی مدت آنها در سوئد و همچنین انسجام درون گروهی گسترده آنهاست. این گروه ها دارای تعلقات دینی، زبانی و فرهنگی خاص خود هستند و میخواهند که هویت فرهنگی و زبانی خود را حفظ کنند.
سامهها تنها قوم بومی به رسمیت شناخته شده سوئد هستند. آنها در سوئد، نروژ، فنلاند و روسیه زندگی میکنند. در سوئد حدود ۲۰۰۰۰ سامهها زندگی میکنند. سامهها بطور سنتی در زمینه شکار، ماهیگیری، کارهای دستی و پرورش گوزن شمالی اشتغال دارند. گوزن شمالی برای سامهها، حیوان اهلی محسوب می شود.
مردم سامه روز ملی خود را در ششم فوریهی هر سال جشن می گیرند. انتخاب این روز به نخستین گردهمایی ملی مردم سامه باز می گردد که در ۶ فوریه ١٩١٧ در منطقهی تروندهیم گرفته شد.
حدود ۶۰۰ سال، سوئد و فنلاند یک کشور واحد بودند و فنلاندی های سوئد از قرون میانه در سوئد زندگی کردهاند. امروزه بین ۴۵۰۰۰۰ تا ۶۰۰۰۰۰ فنلاندی سوئدی در سوئد زندگی می کنند. تورنهدال که زبان مردم آن مینکیهلی است در سال ۱۸۰۹ به دو بخش تقسیم شد. بخش غربی به سوئد تعلق گرفت و بخش شرقی آن ضمیمه فنلاند شد. در بخش سوئدی، امروزه گروه اقلیتی که تورنهدالیها نام دارند، زندگی میکنند. این تصمیم در ۱۵ ژوئن ۲۰۱۴ سالگرد ترونهدالیها گرفته شد.
یهودی ها از قرن هفدهم در سوئد زندگی میکنند. شمار یهودیان در قرن بیستم و در پی جنگ جهانی دوم و فشارهایی که به این مردم به خاطر یهودی بودنشان تحمیل شد رو به افزایش گذاشت. شمار یهودیان ساکن در سوئد حدود ۲۵۰۰۰ نفر است که ۴۰۰۰ نفر از آنان به زبان یدیش صحبت میکنند. یدیش از زبانهای اقلیتهای ملی سوئدی ست که از سال ۲۰۰۰ به رسمیت شناخته شده است.
رومی ها (کولی ها) از قرن شانزدهم در سوئد زندگی میکنند. امروزه بین ۱۰۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰ رومی در سوئد زندگی میکنند. رومی ها یک گروه مختلط از انواع ادیان، زبان ها و فرهنگها هستند. زبان رومی ها، رومانی چیب است.
پارلمان سامهها که در سال ۱۹۹۳ افتتاح شد، هم یک پارلمان منتخب دموکراتیک و هم یک سازمان دولتی است. وظیفه اساسی مجلس سامهها نظارت بر مسائل مربوط به فرهنگ سامهها و ابتکار فعالیتها و پیشنهاد عملی برای ترویج فرهنگ سامهها است. فعالیت های ان توسط قانون پارلمان سامهها تنظیم می شود.
پارلمان سامهها را می توان به عنوان مجلس سامهها در نظر داشت، در در عین حال می توان آن را با یک تشکیلات شهرداریها مقایسه کرد. پارلمان سامهها حق اخذ مالیات و قانونگذاری ندارد.
وظایف اداری در انتخابات مجلس سامهها بین سه مقام تقسیم می شود:
• کمیته انتخابات مجلس سامهها
• هیئت مدیره استان نوربوتن
• اداره برگزاری انتخابات
کار سیاسی سازمان یافته سامهها برای خودمختاری در دهه ۱۹۵۰ با تأسیس انجمنهای سامی آغاز شد که در نهایت منجر به تأسیس سامتینگت (پارلمان سامه) در سال ۱۹۹۳ شد.
پارلمان سامیه به عنوان یک سازمان دولتی با حدود ۵۰ کارمند دولتی، مسئولیت روزانه رسیدگی به وظایف مربوط به فرهنگ سامی، زبان ها و صنایع سامی مانند گلهداری گوزن شمالی را بر عهده دارد. مستقیماً زیر نظر وزارت امور فرهنگی سوئد خدمت می کند.
پارلمان از ۳۱ نماینده تشکیل شده است که برای مدت چهار سال انتخاب می شوند. آنها سه بار در سال گرد هم می آیند. کسانی که در فهرست انتخابات سامه هستند – برای کسانی که به زبان سامهای صحبت می کنند و خود را بخشی از جامعه سامه می دانند – می توانند رای دهند.
طبق آمار سامتینگت (پیوند به زبان سوئدی)، تعداد ثبت نام کنندگان برای رای دادن هر سال از زمان نخستین انتخابات در سال ۱۹۹۳ افزایش یافته است. آخرین انتخابات، در ۱۶ ماه مه ۲۰۲۱، دارای فهرست رای ۹۲۲۰ نفر بود.
احد قربانی دهناری
۱۵ دی ۱۴۰۲ – ۵ ژانویه ۲۰۲۴
ماخذ این نوشته و برخی منابع برای مطالعه بیشتر
فارسی
بنکدار، تیرداد (۱۳۹۶). سود و زیان تمرکززدایی اداری در ایران
https://www.shahrivar.org/1388/
تاجیک، محمد (۱۳۹۶). مروری بر نظام حکومتی سوئد
https://web.archive.org/web/20170706130110/http://npps.ir/ArticlePreview.aspx?id=111890
حزب مشروطه (لیبرال دمکرات) (۱۳۹۹).عدم تمرکز و حقوق اقوام و مذاهب ایران
https://irancpi.net/627/عدم-تمرکز-و-حقوق-اقوام-و-مذاهب-ایران/
دربار سوئد (۲۰۲۳). نظام پادشاهی سوئد و خاندان سلطنتی
https://www.kungahuset.se/other-languages/persiska
رادیو نوروز (۱۴۰۰). تأملی بر فدرالیسم در افغانستان
https://radionowruz.com/federalism-in-afghanistan-m-ayoubi/
رحمتی، رضا (۱۴۰۲). سوئد؛ دولت کوچک اما ابرقدرت اخلاقی
https://tssq.atu.ac.ir/article_15732_01752a2af5c91452da26d84f1743f0e5.pdf
شریعتمداری، حسن (۱۳۸۲). تأملی در مفهوم تمرکززدائی و فدرالیسم
https://asre-nou.net/1385/tir/2/m-shariatmadari.html
شورای شهر یوتبوری (۲۰۱۸). در باره سوئد – تعلیمات اجتماعی به زبان فارسی
https://www.shis.se/download/18.5d6370d1784af9360f233d3/1619592233667/persiska.pdf
صدیق، طاهر (۱۴۰۰). خودگردانی منطقهای و شهری در سوئد
https://iranliberal.com/ تازه-ها/خودگردانی-منطقه%E2%80%8Cای-و-شهری-در-سوئد-طاه/
مرکز جهتیابی اجتماعی در استان استکهلم (۲۰۱۰). آشنائی با سوئد
https://nyistockholm.se/wp-content/uploads/2010/01/Persiska_bw_okt_2010.pdf
نجات حسینی، محسن (۱۳۹۲). مردم سالاری و رفاه اجتماعی در سوئد
https://iran-archive.com/sites/default/files/2023-06/mardomsalari-va-refahe-ejtemaii-dar-sued-mohsen-najathosseini.pdf
همایون، داریوش (۱۳۹۱). حزبی برای اکنون و آینده
http://bonyadhomayoun.com/?cat=63
انگلیسی
Elander, Ingemar & Stig Montin (1990). Decentralisation and Control: central-local government relations in Sweden
https://www.researchgate.net/publication/233707118_Decentralisation_and_Control_central-local_government_relations_in_Sweden
Hermelin, Brita & Kristina Trygg (2021). Decentralised development policy: A comparative study on local development interventions through municipalities in Sweden
https://journals.sagepub.com/doi/10.1177/09697764211054773?icid=int.sj-abstract.citing-articles.3
Karlsson, David & Stig Montin (2012). Solving Municipal Paradoxes: Challenges for Swedish Local Democracy
https://gup.ub.gu.se/file/97054
OECD (The Organisation for Economic Co-operation and Development) home page
https://www.oecd.org/
The European Committee of the Regions (2023). Division of Powers – Sweden
https://portal.cor.europa.eu/divisionpowers/Pages/Sweden-intro.aspx
The European Committee of the Regions (2023). Sweden – Fiscal Powers
https://portal.cor.europa.eu/divisionpowers/Pages/Sweden-Fiscal-Powers.aspx
The Government Offices of Sweden (2023). The Swedish Constitution
https://www.government.se/how-sweden-is-governed/the-constitution/
The Government Offices of Sweden (2023). The Swedish model of government administration
https://www.government.se/how-sweden-is-governed/the-swedish-model-of-government-administration/
سوئدی
Ahlgren, Marianne [red.] (2022). Samhällsguiden – En handbok i offentlig service. Falun: Norstedts Juridik AB
Statens offentliga utredningar (2015). Maktdelning
https://www.regeringen.se/contentassets/32758bc5d242439fb4bc04797d22e8d3/maktdelning-sou-199976
Ulvås Mårtenson, Brittmari & Jennie Fors (2023). Juridik för tolkar. Borås: Läroverket i Småland AB.
Ulvås Mårtenson, Brittmari & Jennie Fors (2023). Samhällskunskap för tolkar. Borås: Läroverket i Småland AB.
Magnus Eriksson (1316 – ۱۳۷۴)
Full cognatic succession to the throne
Bjurholm Municipality
Samer
judar, romer, samer, sverigefinnar, tornedalingar
finska, jiddisch, meänkieli, romani chib, samiska
Centrum för samhällsorientering
جامعه ایران نیازمند یک مبارزه بزرگ فکری در باره سکولاریزاسیون و لائیسیته است. بررسی رشد گیتی مداری و عرفی گرایی در جامعه کنونی و ضرورت تدارک یک قدرت سیاسی لائیک پس از رژیم اسلامی، از چالش های بنیادی کشور ماست. در این نوشته به تعریف جامعه شناختی و فلسفی این مفاهیم پرداخته و ضرورت قدرت سیاسی لائیک آینده در ایران را توضیح خواهم داد. جامعه ایران در روند یک گسست ژرف قرار گرفته و پس از اعلام شکست اسلام سیاسی، گرایش های روشنفکری و فرهنگی تازه را علیه ازخودبیگانگی ناشی از دین اسلام، بنمایش می گذارد. پروژه ما بیرون آمدن از اسلام است. اسلام یعنی فساد در سیاست و جامعه.
پدیده سکولاریزاسیون یا گیتی مداری
سکولاریزاسیون و گیتی مداری یکی از ویژگی های برجسته جامعه مدرن است زیرا اساس آن همانا عمل و تصمیم فرد بر پایه خرد و تجربه انسانی می باشد. بر پایه تجربه در اروپا، جامعه مدرن قواعد و هنجارهای خود را از قواعد دین و سنت جدا کرده و افزون برآن، دولت که متکی بر نهادهای مدرن و تفکیک قوا است، از جامعه مدنی جداست. در جامعه مدرن رفتار انسانها عرفی گشته و مدیریت فعالیت ها نه بر پایه دگم های قبیله ای و دینی و کتاب مقدس، بلکه بر پایه قوانین و قراردادهای اجتماعی صورت می گیرد. در جامعه مدرن خدا نابود نمی شود ولی قدرت تصمیم گیری و سیاست پردازی به انسان سپرده می شود. قدرت شفادهی خدا به دانش پزشکی تبدیل می شود. اعتقاد به معجزه آسمانی به عقلانیت و مدیریت علمی و پزشکی تبدیل می گردد. در برابر حوادث ناخوشایند مانند فقر و بیعدالتی، انسان بجای انتظار از آسمان از مسئولان سیاسی حساب رسی می کند. رویدادهای اجتماعی مانند مراسم مرگ و ازدواج و ضبط مالکیت و حل اختلاف از اتوریته و نهاد دینی به نهادهای عرفی و دولتی انتقال می یابد. آموزش نوجوانان و جوانان از نهاد دینی و مکتبی خارج شده و مدرسه های نوین چنین کاری را به عهده می گیرند. اعتقاد به تقدیر آسمانی عقب نشینی می کند و اراده و تصمیم انسانی جای آنرا می گیرد.
این روند عرفی شدن همان روند سکولاریزاسیون است. خدا پس می رود و انسان قدرت می گیرد. انحصار دینی پس رانده می شود و حزب های سیاسی و نهادهای اجتماعی جای آن را می گیرند. بقول یورینگ هابرماس این روند همان روند مدرنیته است. متفکران دیگری مانند ماکس وبر و مارسل گوشه از این پدیده بعنوان سحرزدایی و افسون زدایی صحبت می کنند. این پدیده فقط تغییر در نهادها نیست بلکه در همه جای جامعه گسترده می شود.
هنگامیکه از «ساختارهای کلان اجتماعی» صحبت می شود، سکولاریزاسیون می تواند فرآیندی باشد که در آن جنبه های مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، قانونی و اخلاقی به طور فزاینده ای تخصصی و متمایز از یکدیگر می شوند.
هنگامیکه از «نهادهای غیر دولتی» صحبت میکنیم، سکولاریزاسیون میتواند بیانگر تبدیل یک دین به یک نهاد سکولار باشد. ما میتوانیم به عنوان نمونه تحول مؤسساتی مانند دانشگاه هاروارد را در نظر بگیریم که از یک مؤسسه عمدتاً مذهبی به یک مؤسسه سکولار تبدیل شدند. نهاد ازدواج از شکل دینی خارج می شود به صورت مدنی در می آید. مراسم مرگ و خاکسپاری از جنبه مذهبی خارج می شود و به مراسم عرفی تبدیل می گردد.
هنگامیکه از «فعالیت ها» صحبت می شود، سکولاریزاسیون به انتقال فعالیت های مذهبی به نهادهای سکولار اشاره دارد، برای نمونه خدمات اجتماعی دیگر توسط یک گروه مذهبی ارائه نمی شود، بلکه توسط دولت ارائه می شود. کمک به افراد فقیر و بیمار نه یک وظیفه دینی بلکه به یک وظیفه دولتی و یا به فعالیت انجمن های عرفی تبدیل می گردد.
هنگامیکه از «ذهنیت ها و روان ها» صحبت می کنیم، سکولاریزاسیون گذر از مشغله ها و دغدغه های نهایی آخرت، به دغدغه های امروزی و دنیوی اشاره دارد. برای نمونه روحیه انسان از اعتقاد به تقدیر آسمانی رها شده و خود را منبع تغییر و سازماندهی می داند و یا بسیاری در حال حاضر اقدامات خود را بیشتر با نتایج قابل حس و فوری در همین زندگی پیوند می زنند و آنها را با «پیامدهای پس از مرگ» ربط نمی دهند. سبک زندگی زمینی و سکولار رایج می شود.
هنگامیکه از «جامعه عرفی» صحبت میشود، سکولاریزاسیون به حوزههای اجتماعی گستردهای اطلاق میشود که افول دینی را تجربه می کنند و ارزش های دینی جای خود را به رفتارها و اخلاقیات سکولار و غیردینی می دهند. جامعه عرفی جامعه ای است که بیشتر روی عقل و دانش و هنر و شادمانی تاکید می کند، از تعصب های اعتقادی و قدسیت مذهبی بیش از بیش بیرون آمده، اعتقادات دینی را به انتقاد گرفته، تنوع باورها را افزایش داده، ناباوری را گسترش داده، سیاست را تابع عقلانیت و نیازهای واقعی جامعه نموده، شرکت شهروندان را در مراسم دینی کاهش داده و نقش شهروندان را در تحول جامعه نیرومندتر می نماید.
بطور فشرده بگوئیم سکولاریزاسیون، گیتی مداری، روند مدرن سازی جامعه است. این جامعه از الگوی جامعه قبیله ای و دینی و سنتی و فئودالی خارج شده و به تقسیم کار اجتماعی مدرن می رسد و دانش و راسیونالیسم و قانوگرایی را پایه کار خود قرار می دهد. پدیده سکولاریزاسیون در غرب پدید می آید ولی منحصر به غرب نیست. عوامل گوناگونی در پیدایش روند سکولاریزاسیون مداخله می کنند و متناسب جامعه و دوره تاریخی عوامل پیدایش و رشد متفاوت هستند. امروز با همه ارتباط های جهانی روند سکولاریزاسیون و زندگی مدرن شتاب یافته است. البته جهان یک سو نیست و جریانهای بازگشت به عقب وجو دارند. ولی سکولاریزاسیون بسیار فعال است. این روند تمدنی است که انسان را از ظلمت دینی بیرون می آورد. این روند جامعه شناختی و اقتصادی و تکنیکی و سیاسی همیشه با جوشش فکری و تولید اندیشه و نقد همراه بوده است.
اصلاح دینی و سکولاریزاسیون
در سده های تاریکی، کلیسا این نهاد ثروتمند و قدرتمند در اروپای فئودالی نظم حاکم را حفظ می کند، مخالفان دین را مجازات می کند و آنها طرد می کند. قدرت کلیسا مطق است. همه مؤمنان مسیحی به کلیسا دهک را می پردازند که معادل یک دهم محصول دهقانان است. کلیسا دارای تعداد زیادی زمین است که توسط اربابان یا پادشاهان برای تضمین نجات آنها واگذار شده است. اسقف ها و کشیشان اربابانی هستند که از جمعیت قلمروهای خود درآمد دریافت می کنند. سه کارکرد (فونکسیون) کلیسا همان سه «کارکرد مسیح» است: کلیسا رفتار ارشادی، اقدام پیامبرانه و مقام پادشاهی را در مسئولیت خود می داند. افزون برآن، کلیسا دارای نقش اقتصادی است: کلیسا با گرفتن عوارض (دهک)، کمک های مالی، و بهره جوئی اربابی از زمین های خود بطور مدام ثروت اندوزی می کند.
این وضع فشار و بی عدالتی کلیسا نمی توانست پایدار باشد. تناقض گفتار و کردار کلیسا و فشار روی دهقانان و اعضای جامعه، اعتراض در اجتماع و در درون نظام دینی را آماده ساخت.
یک حادثه بزرگ در درون مسیحیت رخ می دهد. کلیسای دارای قدرت و ثروت، گناهان مسیحیان را به خرید و فروش می گذارد. در برابر تصمیم سوداگرانه کلیسا، بخشی از کلیسا به تردید و اعتراض دست می زند و خواهان رفرم در نظام کلیسایی می شود. اصلاحات پروتستانی در قرن شانزدهم میلادی در کشورهای ژرمنی و آنگلوساکسون اتوریته کلیسا را تضعیف می کند.
در سال ۱۵۱۵، پاپ لئو دهم مجوز فروش گناهان و کسب بخشش را برای تامین مالی ساخت کلیسای «سنت پیتر» در رم صادر کرد. در مخالفت با این تصمیم پاپ، مارتین لوتر در سال ۱۵۱۷، لیست ۹۵ تز علیه آن را منتشر کرد. در واقع نگرانی مسیحیان در مورد آخرت، مورد بهره برداری کلیسا قرار گرفت تا ثروت اندوزی ادامه یابد.
مارتین لوتر اضطراب و نگرانی را تجربه کرده بود. لوتر از زمان ورود به صومعه، در پی کسب اطمینان از «نجات» خود بود. او متوجه شد که نه عبادت، نه اعتقاد مذهبی، نه اعترافات نزد کشیش، نه روزهها، و نه تمرینهای روحانی و نه الهیات، صلح و نجات لوتر را به ارمغان نیاورد. نظام ثروت اندوزی کلیسا، او را منقلب نمود و نوع رابطه او با خدا دگرگون شد. چرا رسیدن به خدا با وساطت حاکمان کلیسا و اسقف ها باید باشد؟ طرد سلسله مراتب کلیسایی در دستور کار لوتر قرارگرفت.
اصلاحات پروتستانی نهضت دگرگونی مسیحیت است که از اواخر قرون وسطی تا آغاز قرن هفدهم گسترش یافت. اصلاحات انگیزههای مذهبی، سیاسی و اقتصادی داشت و سپس جوامع و فرهنگهای اروپایی و بویژه در آمریکای شمالی را عمیقاً متحول کرد.
روند جداسازی دولت از دین
روند تحول به ساماندهی تازه ساختارها و خودمختاری و مجزا شدن می انجامد. دین و سیاست در مسیر جداسازی قرار می گیرند. ساختن نظم سیاسی دیگر مبتنی بر مذهب نیست، بلکه بر اساس حق و میل به ایجاد جامعه ای است که اصل خودمختاری سیاسی پایه آن است. مفهوم سکولاریزاسیون قدرت سیاسی، که سرآغاز برداشت مدرن از دولت است، در اندیشه نیکلاس ماکیاولی نیز منعکس شده است. در «شاهزاده» (۱۵۱۳)، ماکیاولی به کنش عمومی بُعدی کاملاً انسانی می بخشد، بدون اینکه اشاره ای به یک هنجار متعالی داشته باشد.
دولت گاه شیوه ای از سازماندهی سیاسی متمرکز را تعیین می کند، گاه نهادهای این سازمان که قوانین را تحمیل و اجرا می کنند. با گذشت زمان، اشکال مختلفی از دولت ها توسعه یافته اند که وجود خود را به طرق مختلف (قانون الهی، نظریه قرارداد اجتماعی و غیره) توجیه می کنند و به روش های بسیار متنوعی عمل می کنند. نیکلاس ماکیاولی یکی از اولین کسانی بود که کلمه stato را به معنای «وحدت سیاسی مردمی که آن را دوچندان میکند و میتواند از آمدن و رفتن نه تنها دولتها، بلکه اشکال حکومتها نیز جان سالم به در ببرد» استفاده کرد.
ما می توانیم در قرون وسطی پدیده های تمرکز قدرت را مشاهده کنیم که در ظهور دولت ها در اروپا نقش داشتند. پیش از آن زمان، کلوویس تنها مرجعی شد که از روم کاتولیک حمایت کرد و وارث موقت امپراتوری شد. در فرانسه کلوویس با سازماندهی شورای اورلئان در سال ۵۱۱ میلادی خود را در خدمت روم قرار داد و روحانیون کلیسا کلوویس را «روحانی» با قدرت می دانستند. تا پایان قرن نوزدهم، پادشاهان فرانسه به یاد اقدامات ترمیمی کلوویس، «پسران ارشد» کلیسا نامیده می شدند. پاپ های روم، فرانسه پس از انقلاب ۱۷۸۹، را «دختر بزرگ کلیسا» نامیدند.
در فرانسه، به تدریج روند سکولاریزاسیون گسترش می یابد. «ژان بودن» در کتاب «شش کتاب جمهوری» (۱۵۷۶) خود، با نشان دادن ارتباط مستقیم بین این مفهوم و مفهوم حاکمیت، پایه های «دولت مدرن» را پی ریزی می کند. از طریق تسلط ناپلئون بناپارت اقتدارگرا و به دنبال جنگ های او، در سراسر اروپا دولت ها به شکل حکومت تبدیل شدند. از دیدگاه سازمانی، دولت شکلی از سازماندهی متمرکز است که جامعه برای جهت دهی و مدیریت خود از آن استفاده می کند. ماکس وبر جامعه شناس بعدها می نویسد: «دولت» یک نهاد سیاسی است که انحصار استفاده مشروع از خشونت را حفظ می کند.
جنگ عامل شتاب دهنده
جنگ سی ساله مجموعه ای از درگیری های نظامی بود که اروپا را از ۲۳ مه ۱۶۱۸ تا ۱۵ می ۱۶۴۸ از هم گسیخته کرد. جنگ سی ساله در زمینه مذهبی با برخورد حاد بین پروتستانیسم و کاتولیسیسم و در زمینه سیاسی با برخورد بین فئودالیسم و مطلق گرایی مشخص شد. با صلح وستفالی، مشکل سیاسی دستیابی به صلح مدنی با پیروزی مطلق گرایی به پایان رسید. معاهده وستفالی که در سال ۱۶۴۸ منعقد شد، به عنوان نماد تغییر همسوی نظم بین المللی و غیردینی است، زیرا مبتنی بر به رسمیت شناختن استقلال و سیاست نظام حکومتی بود. پیمان وِستفالی، پیماننامهای است که پس از پایان جنگهای سی ساله مذهبی در اروپا در سالن شهرداری شهر مونستر میان کشورهای اروپایی در ۱۶۴۸میلادی بسته شد. جنگ ها به نام خدا شروع شد ولی انسانها آنرا در پیمان وستفالی پایان دادند.
وستفالی نخستین پیمان صلح چندجانبه پس از رنسانس در اروپا است. این پیمان نامه سرآغار مناسبات آرامتر میان کاتولیک ها و پروتستان ها بود، سرآغاز روند سکولار برای حل اختلاف کشورها و مناسبات دیپلوماتیک نوین در اروپا بود. مداخله دین فروکش کرد و عقلانیت عرفی و نقش دولت برجسته شد. معاهده وستفالی نیاز به یک توازن سیاسی «عملکرد توسط و در کثرت دولت ها» را بیان و آغاز می کند. جنگ های خانمانسوز کاتولیک ها و پروتستان ها، باورها و توهم های دینی بسیاری را تضیف کرده یا از بین برد. مردمان بسیاری دریافتند که جنگ مقدس این یا آن دین، فقط به کشتار انسان می انجامد. حقیقت هر دین یعنی جاه طلبی حاکمان و متعصبان و یعنی اعمال دیکتاتوری علیه دیگران. جنگ های مذهبی بت های مقدس در ذهن را مورد حمله قرارداد و راز دروغ دینی را افشا ساخت.
افسون زدایی از جهان، ماکس وبر و مارسل گوشه
ایده ورود به نظم جدید مستقل از دین، بازتاب بحث های ساختاری در حوزه علوم اجتماعی است. بحثهای متعددی از آغاز قرن ۱۷ و ۱۸ در مورد نقش اصلاحات در ظهور مدرنیته مطرح شده است. الکسیس دو توکویل (۱۸۰۵-۱۸۵۹) اصلاحات را به عنوان یکی از علل ظهور دموکراسی، سرمایه داری و حاکمیت قانون تلقی نمود.
ماکس وبر (۱۸۶۴-۱۹۲۰) جامعه شناس بدین ترتیب به انتشار این ایده کمک کرد که پیدایش پروتستانتیسم منشأ توسعه فردگرایی و سرمایه داری مدرن بود. اصطلاح “افسون زدایی از جهان” در سال ۱۹۱۷ توسط جامعه شناس ماکس وبر برای تعیین روند عقب نشینی از باورهای مذهبی و جادویی به نفع توضیح و تحلیل علمی تعریف شد. این مفهوم ارتباط تنگاتنگی با ایده های سکولاریزاسیون و گیتی مداری و مدرنیته دارد.
به گفته ماکس وبر، این امر به معنای از دست دادن معنا و کاهش «ارزشهای رایج» است، زیرا فرآیند عقلانیسازی که توسط اقتصاد مدرن، بیش از پیش رشد یافته، خواستههای خود را بر انسانها تحمیل می کند. کنش ها و واکنش های انسان از مدار دینی خارج شده، در فضای گیتی مداری قرار گرفته و عرفی می گردد. «ارزش های معنوی دینی» با رشد علم و داده های خبری رنگ می بازند.
ماکس وبر که چهار بار در سال ۱۹۰۴ در اثر خود با عنوان «اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری» از افسون زدایی استفاده کرد مطرح می کند که این مفهوم تمام پیوندهای جادویی برای رسیدن به رستگاری را بی رنگ ساخته و بسیاری از خرافات را بر ملاساخته و «توهینهای» دینی را بی معنا می سازد.
نظم انسان جای نظام آسمانی را می گیرد. خرد و دانش جای اعتقاد به مقدسات را می گیرد. پرسشگری جای احکام ثابت می نشیند. توانایی انسان جای قدرت مطلق خدا را می گیرد. فلسفه مدرنیته دین و امور مقدس را به انتقاد می کشاند. رابطه انسان با واقعیت و زمان دگرکون می شود. از این پس واقعیت، تجلی اراده آسمانی نیست و زمان با مداخله انسان روی زمین شتاب می یابد. ارزش های قدسی از موقعیت معنویت آسمانی فرومی افتد و ارزش های انسانی و علمی و زمینی جای آنها را می گیرد.
بدنبال پیمان وستفالی و دوران مدرنیته بیش از پیش این اندیشه پذیرفته شد که دکترین دینی کلیسا نباید قدرت سیاسی داشته باشد یا بر حکومت یک کشور تأثیر بگذارد. این ایده در تجربه ها و اندیشه ورزی ها تقویت شد. در مسائل سیاسی، سکولاریسم اصلی است که بر اساس آن ادیان نباید قدرت سیاسی داشته باشند یا بر حکومت یک کشور تأثیر بگذارند و متقابلاً قدرت سیاسی نباید در امور خاص ادیان مختلف دخالت کند.
مارسل گوشه در سال ۱۹۸۵، کتاب «افسون زدایی از جهان» را منتشر کرد، اثری که تأثیر عمیقی بر علوم اجتماعی دین گذاشت و واکنشهای زیادی را برانگیخت. او نوشت اگر میخواهیم مدرنیته را درک کنیم، باید آن را به شدت بر اساس «خروج از دین» بازتعریف کنیم. دین از تسلط خدا بر جهان می گوید حال انکه جامعه مدرن از غلبه و پیروزی انسان بر جهان حکایت می کند. مارسل گوشه از یک چرخش مدرن، یک تغییر انقلابی منطقی می گوید که ما را بشدت تحت تاثیر قرار داده است. او می افزاید ما از مدل سلسله مراتبی به مدل «هم توسعه گرایی» برابری خواهانه چرخش می کنیم.( افسون زدایی از جهان، چاپ فولیو پاریس).
در زمان انقلاب فرانسه و ملی کردن دارایی ها و مالکیت کلیسا در سال ۱۷۸۹ و سپس توسعه روحیه انقلاب در سراسر اروپا تا سال ۱۸۱۵ قدرت مطلقه دین و اتوریته کلیسا را به چالش می کشد. اکثر فیلسوفان قرن هجدهم ناباور و ملحد مبارز نبودند. اما آنها، زیر نفوذ ولتر، حمله به نهاد روحانیت را آغاز کردند زیرا این نهاد مظهر همه ظلم ها و تمام تعصب ها بود. در این مبارزه با کلیسا و برای بردباری، تنها یک برنامه وجود دارد: “نابودکردن زشتی”. برای فیلسوفان دین کلیسایی مظهر زشتی است و مبارزه علیه آن یک اولویت است.
شرایط چیست؟ خدایی ناشنوا که دعای انسان را نمی شنود، مبارزه فکری بی امان با تعصب دینی که جامعه را بیمار ساخته است و شخصیت ولتر که قاطعانه ضد روحانیت است. ولتر شجاع بود، او نمونه ای از فیلسوفان درگیر و مسئول بود. فیلسوفان روشنگری متفکرانی نبودند که از جهان حذف شوند، آنها در سخن و گفتگو فعال بودند و در ایجاد تغییر و عقب راندن تقدس خدایی حاضر بودند. نقش فیلسوفان، دکارت، ولتر، دیدرو، ژان ژاک روسو، دالامبر، مونتسکیو، کانت، در سوبژکتیویته سکولاریزاسیون و گیتی مداری و هنجارسازی های مدرن بسیار پررنگ است. ولتر (۱۶۹۴-۱۷۷۸) با هوش شگفت انگیز خود در کنار نمایشنامه نویسی و نقد اجتماعی، علیه کلیسای کاتولیک و خرافات مذهبی، یک مبارزه شجاعانه را به پیش برد. در عصر روشنگری و پس از آن، دین در همه جا حاضر است، ولی با تغییر روحیه جامعه ، با تلاش فیلسوفان و اقتصادانان و دانشمندان، با تحول اقتصاد بازار و مالکیت سرمایه داری، با فروریختن پرستیژ کلیسا، با برملا شدن دروغ های دینی، با برآمد دولت مستقل از نهاد دین، با رشد نظام جمهوری، با رشد انسان آزاد خودمختار، با روان های خسته از جنگ های مذهبی، با مبارزه گسترده سیاسیون جمهوریخواه و سوسیال دمکرات و غیره، روند مدرن سازی و سکولاریزاسیون توسعه می یابد.
در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم در فرانسه، قانون لائیسیته یا جدایی کلیساها از دولت (۱۹۰۵)، با حمایت آریستید بریان و ژان ژورس، در مجلس فرانسه به تصویب می رسد. این رویداد مهم در بستر همان سکولاریزاسیون اتفاق می افتد، ویژگی تاریخ و فرهنگ فرانسه است، ولی دارای تاثیر جهانی است. ایران ما سکولاریزاسیون را تجربه کرده و خود را برای قدرت لائیک آماده می کند. اسلام و فرهنگ قرآنی و توتالیتاریسم حاکم، عوامل مخرب برای استقرار یک جامعه آزاد و قدرت لائیک می باشند. دشمنان آزادی و دمکراسی و لائیسیته بسیارند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
هانس بلومنبرگ، مشروعیت دوران مدرن، گالیمار، ۱۹۹۹
رمی براگ، حکمت جهان، فیارد، ۱۹۹۸
گیوم کوشه، چگونه جهان ما مسیحی نشد. آناتومی یک فروپاشی، Seuil، ۲۰۱۸
مارسل گوشه، افسون زدگی جهان. تاریخ سیاسی دین، گالیمار، ۱۹۸۵
کارل لویت، تاریخ و نجات، گالیمار، ۲۰۰۲
ژان کلود مونو، مشاجرات در باره سکولاریزاسیون، Vrin، ۲۰۰۲
اولیویه روا، جهل مقدس. زمان دین بدون فرهنگ، سئویل، ۲۰۰۸
کارل اشمیت، الهیات سیاسی، گالیمار، ۱۹۸۸
اریک فوگلین، علم جدید سیاست، سئویل، ۲۰۰۰
• Hans Blumenberg, La Légitimité des temps modernes, Gallimard, 1999
• Rémi Brague, La Sagesse du monde, Fayard, 1998
• Guillaume Cuchet, Comment notre monde a cessé d’être chrétien. Anatomie d’un effondrement, Seuil, 2018
• Marcel Gauchet, Le Désenchantement du monde. Une histoire politique de la religion, Gallimard, 1985
• Karl Löwith, Histoire et salut, Gallimard, 2002
• Jean-Claude Monod, La Querelle de la sécularisation, Vrin, 2002
• Olivier Roy, La Sainte Ignorance. Le temps de la religion sans culture, Seuil, 2008
• Carl Schmitt, Théologie politique, Gallimard, 1988
• Eric Voegelin, La Nouvelle Science du politique, Seuil, 2000
—————————————————–
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود.
بدون شک حتی نتانیاهو هم سرانجام مجبور خواهد شد فلسطین را به رسمیت بشناسد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۴ دی ۱۴۰۲ برابر با ۴ ژانویه ۲۰۲۴ ۱۱:۰۰
از روز پیدایش اسرائیل تا مرحله بعد از مذاکرات فردای جنگ اکتبر ۱۹۷۳، کابوس هولوکاست اقلیمی لحظهای اسرائیل را رها نکرد. روزگاری حاج الحسینی، مفتی قدس، احمد الشقیری، رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین که قرار بود آنها را به دریا بریزد، و جمال عبدالناصر و ژنرالهای سوری و طرح نابودی اسرائیل بزرگانی چون بن گورین، گلدا مایر، موشه دایان و ابا ایبن را وحشتزده میکردند اما اسرائیل در رویارویی با آنان کابوس خود را به آنها داد تا همواره در وحشت باشند.
عرفات کابوس نبود، چون اسرائیل حتی از خلوتهای شبانه او هم باخبر بود. در تمام نبردها اسرائیل دست بالا را یافت. به جز جنگ رمضان که گلدا مایر و موشه دایان در آغاز نبرد طعم شکست را چشیدند اما با سفر انورسادات به بیتالمقدس کابوس کهن زائل شد.
اسرائیل با پیچاندن گوش حافظ الاسد به او هشدار داد علیرغم از دست دادن جولان، خطایی نکند. این نصیحت را پسر دیکتاتور دمشق هم به گوش جان دنبال کرد. برای اسرائیل تهدیدهای صدام حسین و قذافی و عروسکهای روسی و یمن جنوبی هیچکدام کابوسزا نبودند. این خمینی بود که این کابوس را زنده نگه داشت.
اما ۷ اکتبر ۲۰۲۳ از مقوله دیگری بود. عملیات طوفان الاقصی سه نکته را برای اسرائیل آشکار کرد: اینها که با دو هزار تن چنین کردند، با ده و صد هزار و… چه خواهند کرد؟ دوم اینکه امروز حماس را نابود کنی، فردا حماسهای دیگر در راهاند و سرانجام دو دشمن اصلی بهمراتب قویتر منتظر لحظه موعودند: حزبالله فرزند ولایت فقیه و رژیم جهل و جور و فساد و کین ولی فقیه با پول و سلاح که در اندیشه نابودی اسرائیل بلکه قوم یهودند.
ژنرالها و استراتژیستهای اسرائیل در حین عملیات به غور نشستند. گشودن دو جبهه دیگر نه به مصلحت است و نه عاقبتش معلوم؛ پس اول باید سر حماس را به سنگ کوفت و بعد سراغ حزبالله و سرانجام جمهوری اسلامی رفت. خامنهای که بعد از ۷ اکتبر بازو میبوسید، یک میلیارد بودجه به هوافضای سپاه میداد تا موشکهای خیبر ۲ و ۳ و۴ بسازند و پروژه اتمی را بهسرعت دنبال کنند، ناگهان چنان وحشتزده شد که دوست و دشمنش به حیرت افتادند اما اسرائیل طرحش را دنبال کرد.
از آن روز، در غزه و جنین و ساحل غربی رود اردن صدها تن از جنگجویان حماس و جهاد اسلامی به قتل رسیدند.
روز ۲۶ اکتبر حسن العبدالله، رئیس آرایه راکتی حماس، در شمال خان یونس کشته شد. غروب همان روز اسرائیل اعلام کرد سه فرمانده ارشد گردان از تیپ دفاع غزه حماس را کشته است: رفعت عباس، فرمانده گردان، ابراهیم جدبا، معاون فرمانده و طارق معروف، فرمانده پشتیبانی رزمی. طبق اظهارات نیروهای دفاعی اسرائیل، گردان مذکور جزو تیپ شهر غزه حماس است که «مهمترین تیپ سازمان تروریستی حماس» محسوب میشود.
۲۶ نوامبر ویل رجب، رفعت سلمان، ایمن صیام و احمد الغندور (ابوعنس)، عضو شورای نظامی حماس، و دو تن از جهاد اسلامیها به قتل رسیدند. اسرائیل البته به دنبال یحیی سنوار، فرمانده گروه عزالدین قسام و عملیات حماس، و صالح العاروری، نایب اسماعیل هنیه و طراح عملیات غزه، بود که بعد از ۱۵سال زندان به لبنان تبعید شده بود. سنوار سه بار از دام مرگ جست اما العاروری که مهمان حسن نصرالله و خوشنشین یکی از ساختمانهای پنج طبقه حزبالله در جنوب بیروت بود، به همراه سه تن از دستیارانش با سه موشکی که از پهپاد اسرائیلی شلیک شد، به قتل رسید.
العاروری رابط حماس و خامنهای بود و در مسلح کردن جوانان فلسطینی در غزه و ساحل غربی نقش اساسی داشت. او یکی از شخصیتهای برجسته حماس بود که با حزبالله لبنان و ایران روابط تنگاتنگی داشت و امسال بر آموزش ۵۰۰ نوجوان فلسطینی در اقلیم تفاح در جنوب لبنان به دست سپاه پاسداران و حزبالله نظارت داشت. او مسئول نظامی حماس در کرانه باختری هم بود و در تسلیح کردن آن نقش بسزایی داشت. از العاروی به عنوان فرمانده در سایه حماس نام برده میشد.
اسرائیل تا امروز بیش از دهها تن از جنگجویان حزبالله از جمله ۱۱ فرماندهاش را به قتل رسانده است. حسن نصرالله هم مثل آن همشهری ما است که این سوی زایندهرود به مخالفش میگفت اگر مردی بیا این طرف تا خدمتت برسم و حریف پاسخ میداد مرد که هستم ولی آب خیلی سرده. حسن آقا آگاه بود که اگر خاطر خطیر بنیامین را مکدر کند، امکان بسیار است که به لقاالله اعزام شود. اسرائیل هم طرحهایش را آرامآرام و با حوصله دنبال میکند.
در مورد ایران، هک کردن برق و بنزین و سرویس غذای آماده البته کار ایذایی مهمی بود اما ضربه بعدی چنان فرو آمد که کمر سیدعلی شکست. بعد از قتل قاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد، خامنهای بر آن شد تا مانع ظهور پهلوان دیگری شود. بنابراین به جای محسن چیذری، جانشین بالقوه سلیمانی، یا مجید علوی، مسئول عملیات سپاه قدس، نامحبوبترین و بیسوادترین دستیار سلیمانی یعنی اسماعیل قاآنی را به جانشینی او برگزید. اما در درون سپاه، اهل بخیه میدانستند که در رده فرماندهی ایرج مسجدی، سفیر سابق در عراق، حاج رضی موسوی و سردار رضا سراج قرار دارند.
نام مسجدی چون از هدایت حماس و جهاد و حزبالله کنار رفت و مسئول پرونده عراق شد، از فهرست سیاه اسرائیل خارج شد. سراج هم به صف دوم منتقل شد اما حاج رضی، مسئول لجستیک، آموزش و تسلیح حماس و جهاد و حزبالله با دنبالچههای عراقی و یمنیاش در صدر لیست قرار گرفت.
حاج رضی دیرسالی (۲۹ سال و ۸ ماه) در لبنان و سوریه بود به طوری که زبان او و همسر و فرزندانش در خانه عربی بود.
سیدرضی موسوی چهارم دیماه با سه موشک اسرائیلی به قتل رسید. پس از مرگش او را به زینبیه بردند و پس از آن جنازهاش به عراق و قم و مشهد رفت و بعد در شهرهای مذهبی عراق و در ادامه مشهد و تهران تشییع شد و سیدعلی رهبر نیز بر پیکرش نماز تظاهر خواند.
آیا اسرائیل حالا آرام گرفته است؟ پاسخ منفی است. این تازه اول پیکار است. برای تلآویو هیچ نوع گذشتی پذیرفتنی نیست؛ حتی اگر بایدن منافقانه با آن مخالفت بکند یا در سازمان ملل محکوم شود. عملکرد اسرائیل در غزه وحشتانگیز است. ۲۲ هزار کشته در جستوجوی چند صد حماسی و جهادی زیبنده یک دولت متمدن و مدرن نیست. اسرائیل نمیتواند حقوق ملت فلسطین را همچنان بعد از ۸۰ سال انکار کند.
بدون شک حتی نتانیاهو هم سرانجام مجبور خواهد شد فلسطین را در چارچوب قطعنامه ۲۴۲ شورای امنیت بعد از جنگ ژوئن به رسمیت بشناسد؛ اما زمانی که ابوهای فلسطینی، سادات لبنانی و دستاربهسرهای اشغالگر وطن ما و نوکرانشان قادر به فتنهگری نباشند.
در آیندهای نه چندان دور، وقتی اسماعیل هنیه و حسن نصرالله و سیدعلی خامنهای دیگر کارچرخانهای مرگ و ویرانی نیستند، اسرائیل و فلسطین در کنار هم فردای فرزندانشان را در زیر آسمانی که غرق آتش و دود نیست، رقم خواهند زد. من به این حقیقت نیمقرن پیش در شعری از سالم جبران پی بردم:
عصر با حیفا از دانشگاه بیرون زدیم
نه من میگویم تو یهودی هستی و نه او هویت عربی مرا به رخ میکشد
کافه اسحق بسته بود
او هم ما دو دلداده را دوست دارد
به خیابان نخله رسیدیم، کافهای آنجا است
روی تابلویی نوشته بودند:
ورود سگ و فلسطینی ممنوع است
حیفا اما دست مرا گرفت و به درون شد
فردا روبروی تو خانه میسازیم و فرزندان ما از جلو کافهات رژه میروند
آیا بازهم ورود انسان ممنوع خواهد بود؟
سوگند به موسی و یعقوب و ابراهیم
سوگند به خدای مسیح و محمد
ما خانهمان را بعد از عروسی با هم میسازیم
با شراب حیفا از مهمانانمان پذیرایی میکنیم
دو فرزند خواهیم داشت
سالیا و مهیار
و خورشید هر بامداد
خانه ما را با نور
خواهد شست
اجازه بدهید قبل از واکاوی و فروگشایی مولفه مرکب و پیچیده “اپوزیسیون قلابی”؛ برای توضیح و تسهیل شناخت آن از الگو و مثال علمی در مورد بیماری فراگیر “مالاریا” و پشه ناقل آن بنام آنوفل طلب مساعدت داشته باشم. دلیل انتخاب الگوی تمثیلی”مالاریا”, باید اعتراف کنم, دوگانه است. اول اینکه سالیانه صدها میلیون انسان قربانی پشه مالاریا می شوند و چند میلیون از آنها جان می بازند. دوم اینکه دو بار در نوجوانی خود راقم این سطور میزبان این مهمان نامظنون و ناخوانده شده بود. لذا این “رغبت” دو سویه است. خوشبختانه هر دو بار زنده ماندم تا “حکایت” را روایت کنم.
نمونه پشه مالاریا
اخیرا دانشمندان موفق شده اند تا با کمک شیوه های اصلاح ژنتیکی تغییراتی در ساختار ژن پشه آنوفل بوجود بیاورند که آن را سترون می سازد. صد البته ظاهر این پشه سترون و جعلی هیچگونه تفاوتی با پشه مهلک و یا بعبارتی “برانداز” واقعی ندارد. مهمترین خصوصیت این پشه ناسره و کارآیی آن در ناکارایی و ناباروری و شیوع و گسترش آن است با هدف اینکه در نهایت این پشه غیر قابل تمایز با محصول طبیعی خلقت یعنی پشه مرگبار آنوفل آن را کاملا در طبیعت جایگزین کند. این یکی از بزرگترین دستاوردهای مهم در مبارزه با مالاریاست. طبیعتا نسخه های ژنی پشه های سترون از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند و به صورت طبیعی در مقیاس وسیع تکثیر شده و در جفت گیری با پشه های مهلک موجود, نسلی کاملا بی ضرر و بی اثر را پدید می آورند که محققا در دراز مدت در سپهر پشه ها به “گونه های غالب”تبدیل خواهند شد. این یعنی تقلب خلقت در کار طبیعت! طبعا بنده از این اتفاق استقبال می کنم؛ البته نه در مورد “اپوزیسیون سترون و اغوا کننده ارسالی جمهوری اسلامی”.
حفظ نظام از اوجب واجبات
خمینی بارها, و حتی در وصیت نامه خود تاکید کرده است که بعنوان مهمترین تکلیف الهی حفظ نظام از اوجب واجبات است و اینکه حفظ جمهوری اسلامی حتی از جان امام عصر هم بالاتر است. جمهوری اسلامی دهها میلیارد دلار در امور مختلف از جمله جنگ طلبی و دخالت های نیابتی هزینه می کند که اهمیت نسبی آنها در قیاس با امر حفظ نظام بسیار ناچیز هستند. متخصصین آسیب شناسی رژیم و دکترین حفظ نظام بارها تبیین کرده اند که نظام جمهوری اسلامی فقط می تواند با دو شیوه سقوط کند. یا توسط حمله نظامی خارجی مثل صدام و طالبان و قذافی؛ و یا توسط اپوزیسیون برانداز راستین از طریق بسیج قیام مردمی. جمهوری اسلامی برای جلوگیری از حمله نظامی, علاوه بر درغلتیدن به آغوش چین و روسیه تا به اکنون شاید صدها میلیارد دلار هزینه نموده است تا خود را در مقابل این خطر بیمه کند. حال سوال اساسی این است که آیا نظام برای مقابله با خطر دوم یعنی اتحاد و همبستگی اپوزیسیون و توانمند شدن آن در بسیج توده ها و سرنگونی رژیم از صرف حتی بالاترین هزینه ها دریغ خواهد کرد یا نه؟
تجربه شخصی
در طی دو دهه گذشته نگاه نگارنده در مورد کسانی که از ایران به بیرون می آمدند و یا بعد از تعدیل ژنتیکی لازم جهت “ماموریت برای وطنم” به خارج ارسال (صادرات) می شدند, بسیار خوشبین و پذیرا بوده است. اما در گذر زمان بر اساس تجربه های تلخ دگرگون شده است. می توانم نمونه های فراوانی را مثال بزنم. اما اجازه بدهید یکی از نمونه های برجسته اما نومید کننده را تشریح کنم. بنده زمانی که اکبر گنجی در زندان بود در مدح شجاعت وی مقاله نوشتم. قریب به ١٨ سال پیش وقتی هم که به لندن آمد, به همراه وی و عطاالله مهاجرانی و فرخ نگهدار و دکتر حسین باقرزاده و م ب در رستوران مهدی در هامراسمیت لندن غذا خوردیم و آزادی وی را جشن گرفتیم. اما اسفاء اکبر گنجی بعد از تور اروپایی و آمریکایی خود و دریافت شهروندی افتخاری شهر فلورانس ایتالیا، و جوایز فراوان مثل درفش نقره ای و قلم طلایی و نیم میلیون دلار و غیره, ناگهان با ١٨٠ درجه چرخش مبارزه علیه جمهوری اسلامی را رها کرد و شبانه روز به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت. با توجه به اینکه شاهزاده رضا پهلوی شاخص ترین سرمایه اپوزیسیون برانداز برونمرزی است, این روند و رویه پهلوی ستیزی توسط اکثر “صادراتی های” سالهای بعد از آن نیز ادامه پیدا کرده است. از سوی دیگر برخی از ارسالی ها تحت دستاویز طرفداری افراطی از پادشاهی مثل لبه دیگر قیچی عمل کرده اند که نمونه بارز آن ۷ ماه پیش در میدان ترافالگار لندن رخ داد و توسط برخی از رسانه ها از جمله رادیو فردا, بی بی سی و ایران اینترنشنال عامدانه و هدفمندانه بزرگنمایی و برجسته شد تا فضای مسموم و مملو از مقاتله و مخاصمه ایجاد و گیرودارهای جنگ زرگری بین به اصطلاح جمهوری خواهان و مشروطه خواهان وارد فاز تخریبی تازه ای بشود. متاسفانه صادراتی های ماموریت یافته نه تنها در رسانه های فارسی زبان نفوذ و تسلط گسترده پیدا کرده اند تا فضای مسموم را تشدید کنند, بلکه در طیف های مختلف سیاسی هم خود را جا زده اند. آیا می توان پذیرفت که مثلا وزیر سابق ارشاد در لندن و یا معاون سابق وزیر ارشاد صادقانه خواهان براندازی رژیم هستند؟ خیر! اما دایره فریب آنقدر تسری و تعمیق یافته است که عده ای جواب می دهند “آری”!
نتیجه گیری
همانگونه که در ظاهر نمی توان بین دو پشه آنوفل طبیعی و پشه بی خاصیت سترون فرق گذاشت, در مورد اپوزیسیون فیک صادراتی و اپوزیسیون برانداز واقعی نیز این مشکل تمایز وجود دارد. اما به باور بنده در بسیاری از موارد بسیار ساده است. مثلا فردی که اخیرا از ایران آمده و با کمک رسانه های تصرف شده برجسته میشود (بعنوان تحلیلگر و فعال سیاسی و غیره) و سپس به هیئت اجرایی یک طیف سیاسی راه پیدا می کند و سپس تبلیغ می کند که دشمن اصلی جمهوری اسلامی نیست بلکه خطر اصلی بازگشت پادشاهی است و یا برعکس شخص صادراتی در طیف پادشاهی خواهان نفوذ می کند و جنگ و دعوای حیدری نعمتی با جمهوریخواهان را آغاز می کند به سادگی قابل تشخیص هستند. یا “صادراتی” به ظاهر اصلاح طلبی که حتی بعد از کشتار سال ٨٨ از خامنه ای شدیدا طرفداری می کرد و سپس با تبلیغات روزانه رسانه های بیگانه و عوامل وابسته با “خودرهبرپنداری” باعث تفرقه و تشتت می شود و در پی منافع شخصی است. البته از این نوع موارد فراوان هستند؛ و فقط باید با کمی شک و تردید و دقت و وسواس به اینگونه افراد و عملکرد موذیانه آنها نگریست.
هر انسانی حق دارد مواضع و یا افکار خود را تغییر دهد. اما رژیم جمهوری اسلامی در اواخر دهه پنجاه و طی دهه شصت و حتی دهه هفتاد هولناک ترین جنایت ها را مرتکب شده است و هزاران انسان بیگناه را اعدام و قتل عام کرد. لذا طاووس های علّیین شده ای که در طی دهه ها دوران وحشتناک کشتارها بر سر سفره جمهوری اسلامی ارتزاق کرده و بزرگ شده اند, بعید می دانم عوض شدن ظاهری این نوع افراد فرصت طلب صادقانه و بی ریا باشد. کلام آخر اینکه از تجربه جنبش مهسا و موج سواری ها و رهبرتراشی های رسانه های موذی و عوامل نفوذی آنها و ایجاد “جنگ قبیله ای” باید آموخت و اپوزیسیون صادراتی فئیک را جدی گرفت. دریغا که با خوش بینی غیر واقعگرایانه و ساده انگاری و خام پنداری و خوش گمانی که بعنوان مثال بنده برای سالها دچار آن بودم فقط تاریخ تلخ تکرار می شود و ما می مانیم با انبوهی از اندوه!
آیا در ایران حزبی به معنای حقیقی وجود دارد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۷ دی ۱۴۰۲ برابر با ۲۸ دِسامبر ۲۰۲۳ ۹:۰۰
خمینی اعتقادی به تحزب نداشت. در واقع احزاب تنها میتوانستند صحنهگردان میدان سیاست شوند؛ زیرا او میدان را برای خود و خالی از اغیار میخواست.
او در گفتوگویش با دکتر مظفر بقایی که بسیار بیش از مرحوم مهندس بازرگان با او آشنایی و همدلی داشت، گفته بود حزب زحمتکشان را منحل کنید تا تعارضی پیش نیاید. آقایان [یعنی اصحاب] به شما حسن نظر دارند. این در واقع پیشنهادی غیرمستقیم برای نخستوزیری به بقایی بود. اما او توصیه را رد کرد و از خمینی خواست راه استادش کاشانی را در پیش نگیرد، بلکه طباطباییوار در صدر مشروطه باشد.
بقایی چندی بعد در جلسات یاران قدیمیاش در حزب زحمتکشان، به صفت اسلامی جمهوری و سپس ولایت فقیه بهشدت حمله کرد. وقتی در راه سفر به آمریکا از لندن عبور میکرد و با زندهیاد جعفر رائد، دوست دیرینش، دیداری داشت، به حکم همکاری با مرحوم رائد، من نیز به آن مجلس راه یافتم. بقایی خمینی را خطرناک و با روحیه فاشیستی میدانست. او در بازگشت از این سفر، رنجهای بسیار در محبس و حصر کشید و مرگی تلخ و دردناک داشت.
با وجود مخالفت خمینی با تحزب، محمد بهشتی و هاشمی رفسنجانی او را قانع کردند که حزب جمهوری اسلامی را برپا کنند. شورای موسس مرکب بود از سید محمد حسینی بهشتی، سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سیدعلی خامنهای و محمدجواد باهنر.
آنها در مصاحبهای، مانیفست حزب را به شرح زیر اعلام کردند:
اعتقاد به اصل «نه شرقی، نه غربی»
ایجاد مناسبات برادرانه با همه مسلمانان جهان
قطع هر نوع پیوند اقتصادی که موجب سلطه قدرتهای بزرگ بر کشور میشود
افشای توطئه قدرتهای بزرگ سلطهجو بهویژه آمریکا
کمک به نهضتهای آزادیبخش به عنوان یکی از وظایف دولت اسلامی
بنیانگذاران حزب جمهوری اسلامی بارها اعلام کردند که هدف از تاسیس حزب وارد شدن به میدان جنگ قدرت و بیرون کردن رقبای سیاسی از صحنه نیست، بلکه غرض آنها انتقال تفکرات دینی صحیح، ارائه تحلیلهای سیاسی درست به اعماق جامعه، تبیین انقلاب و تشریح چگونگی ایجاد یک نظام اسلامی، استمرار بخشیدن به شور مبارزه در میان مردم و حفظ وحدت آنان، آموزش دادن این مفاهیم به جوانان، تشویق جوانان به انضباط حزبی و آماده کردن آنها برای حضور در عرصههای مختلف مدیریت کشور است.
پس از آن، من با دکتر بهشتی، دبیرکل حزب، خامنهای، مدیر مسئول روزنامه حزب و میرحسین موسوی، سردبیر وقت روزنامه، گفتوگویی انجام دادم که در پایان بهمن ۱۳۵۷ منتشر شد. خامنهای دوهفته بعد اعلام کرد دو میلیون تن به حزب پیوستهاند که البته بیشترشان آخوند و افندیهایشان علیاکبر ولایتی ، مصطفی میرسلیم و برای کوتاه زمانی قطبزاده بودند.
بر خلاف این حزب که دولتی و آخوندچهره بود، یاران و دوستداران مرحوم آیتالله سیدکاظم شریعتمداری، نیز همزمان حزبی با نام جمهوری خلق مسلمان پایه گذاشتند. جلسه افتتاح حزب در باشگاه افسران ژاندارمری برگزار شد که در دست هواداران آیتالله شریعتمداری بود و در نزدیکی مکانی قرار داشت که امروز بیت خامنهای است.
حزب جمهوری خلق مسلمان در ۶ اسفند ۱۳۵۷ تشکیل شد و پس از تاسیس دفتر مرکزی، فعالیت رسمیاش را در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ آغاز کرد. همزمان با اعلام موجودیت حزب، مرامنامه و اساسنامه آن هم تهیه و منتشر شد و شعبههای حزب در آذربایجان شرقی و غربی، اردبیل، خلخال، تهران، مشهد و دیگر شهرها بهسرعت تاسیس شدند.
موسسان حزب سیدغلامرضا سعیدی، سید صدرالدین بلاغی، امیرتیمور کلالی، شهاب فردوس، سید هادی خسروشاهی، هاشم شبستریزاده، کریم انصاریان، اشرف مهاجر، موسی شیخزادگان و رضا گلسرخی، از طرفداران شریعتمداری و از فعالان موسسه دارالتبلیغ قم بودند. دکتر احمد علیزاده، حسین بشارت و حسین منتظرحقیقی نیز پس از مدتی وارد حزب شدند و دکتر علیزاده به دبیرکلی حزب خلق مسلمان برگزیده شد. سخنگوی حزب نیز رحمتالله مقدممراغهای بود که فعالانه در مجامع شرکت میکرد و در مطبوعات از مواضع دولت و نظام جمهوری اسلامی ایران انتقاد میکرد. نشریه رسمی حزب با نام «خلق مسلمان» نیز در ۲۴ شماره از فروردین تا آذر ۱۳۵۸ به صورت هفتهنامه منتشر شد.
در پی مخالفت حزب و آیتالله شریعتمداری با رفراندوم خمینی و قدرتمند شدن حزب در آذربایجان، خمینی، کمیتهها و حزب جمهوری اسلامی نخست کوشیدند در این حزب شکاف ایجاد کنند. بستن راه به روی حزب خلق مسلمان در انتخابات خبرگان بهگونهای بود که فقط چهار تن از جمله مقدممراغهای بخت پیروزی یافتند و شکاف در حزب زیاد شد.
در مردادماه، سید صدرالدین بلاغی، سید غلامرضا سعیدی، امیرتیمور کلالی، شهاب فردوس، هاشم شبستریزاده، کریم انصاریان، اشرف مهاجر، موسی شیخزادگان و نیز سید هادی خسروشاهی از حزب جدا شدند. خسروشاهی به خمینی پیوست و معاون وزیر ارشاد و سفیر واتیکان و مصر شد. او عاقبت بر اثر کرونا در خیابان در قم جان باخت و پیکرش به عنوان مرده مجهول یک هفته در غسالخانه قم افتاده بود.
در همین زمان، مرحوم احمد بنیاحمد، نماینده تبریز در آخرین پارلمان مشروطیت که محبوبیت زیادی در آذربایجان و محافل روشنفکری داشت و از حمایت نسبی آیتالله شریعتمداری و بازرگان هم برخوردار بود، حزب اتحاد برای آزادی را پایه گذاشت. دو هفته بعد، دستگیری ۲۴ ساعتهاش و توصیه مهندس بازرگان باعث خروج او از ایران شد و دیگر از حزب چیزی شنیده نشد.
همینطور بود تشکل کوچک اما فعال دکتر حاج سید جوادی و زندهنام اسلام کاظمیه که در محدوده یک نشریه و جلسات خانگی ادامه یافت تا آنکه بعد از ۳۰ خرداد، آنها هم مجبور به خروج از خانه پدری شدند.
جبهه دموکراتیک ملی نیز به رهبری دکتر هدایتالله متیندفتری، با حضور شکرالله پاکنژاد، مریم متیندفتری و شماری از برجستهترین حقوقدانها و شاعران مثل اسماعیل خویی، عزیز رفته، نعمت آذرم گرامی و استادانی چون دکتر ناصر پاکدامن و… ایجاد شد که ره به غربت کشیدند و بعضی چندی در شورای مقاومت مسعود رجوی درنگ کردند و بعد…
سرانجام حزب خلق مسلمان نیز با قیام تبریز و لشکرکشی سپاه با دهها کشته و زخمی و زندانی حصر و عسر مرحوم شریعتمداری و خروج فرزندش، مهندس حسن شریعتمداری، رقم زده شد.
شکست سنگین حزب جمهوری اسلامی در نخستین انتخابات ریاستجمهوری این حزب را عملا به بنگاه کاریابی تبدیل کرد. بنیصدر با دفترش که حکم حزب را داشت و پیروزیاش، فاتحه حزبی را خواند که دوسال بعد در پی انفجاری مهیب، ۱۲۰ تن از سرانش را از دست داد. به دنبال آن و در انفجار دوم، باهنر و رجایی هم به قتل رسیدند.
با این حال فعالیت این حزب از نفس افتاده ادامه یافت تا اینکه در سال ۱۳۶۳ به دلیل اختلافهای شدید بین بازماندگان حزب از جمله هاشمی و خامنهای و موسوی، سیدحسن آیت، اسدالله بادامچیان، عبدالله جاسبی، علیرضا محجوب، مهدی کروبی، حبیبالله عسگراولادی، سید محمود کاشانی، مهدی عراقی و علی درخشان از اعضای شورای مرکزی اولیه حزب جمهوری اسلامی، با تایید خمینی حزب را منحل کردند.
در این تاریخ عملا تمام احزاب قدیمی مثل جبهه ملی، نهضت آزادی، پانایرانیستها، حزب توده، فداییان و مجاهدین خلق با دادن قربانیان بسیار و حصر و زندان مجبور به خاتمه دادن به حیات حزبیشان شدند.
آغاز فعالیت احزاب را بعدا هاشمی رفسنجانی، در پی پایان جنگ و آغاز ریاستجمهوریاش، از ورای پرده و با تشجیع وزیران و دوستانش در هیئت گروهها و کادرهای سازندگی و کمی بعد اصلاحطلب و اصولگرا کلید زد. این بار هم این دستآموز و مخلوق رفسنجانی یعنی خامنهای بود که چشم دیدن کادرهای سازندگی را نداشت؛ اما پیروزی محمد خاتمی در دوم خرداد با حمایت هاشمی، صحنه را به نفع گروههای شبهحزبی تغییر داد. بهویژه آنکه جبهه ملی و نهضت آزادی و پانایرانیستها با بازگشت مرحوم محسن پزشکپور به ایران نیمه حیات حزبی را به شکلی محدود و سربسته از سر گرفتند. اما قتل فروهرها و قتلهای زنجیرهای آشکار کرد که سید علی خامنهای طاقت بر شدن و اعتبار یافتن کسی جز خود را ندارد.
در دوران ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی و حسن روحانی، دهها گروه و تجمع ظهور کردند که بعضی مثل واحدهای صنفیاند، بعضی کلوپهای خانوادگی و شماری دکانهای سیاسی اقتصادی.
هیچ یک از این دستهها حزب به معنای حقیقی آن نیستند بلکه کلوپهاییاند که در زمان انتخابات مجلس یا تشکیل دولت جدید به دنبال سهمی از کیک قدرتاند. با طرح خامنهای برای یکدست کردن نظامش، به گمانم سهم کلوپداران کوچک و کوچکتر هم خواهد شد تا آنکه بانگ برآید که خواجه رفت؛ بعد از سیدعلی چه میکنید؟
بهشت در دفتر اتحاد نویسندگان و شاعران تاجیک
خمینی هیولای زشت اسلام ناب انقلابی را از شیشه جهل بیرون کشید
أسد قبعثی شهسوار اسلام
علیرضا نوری زاده
*در دفتر عسکرحکیم شاعر و نویسنده تاجیک و رئیس اتحادیه نویسندگان کشور نشسته ام .غیر از لایق شیر علی که در بیمارستان بود اهم شعرا و نویسندگان حاضر بودند.شعرخوانی که آغاز شد ،شعرهای نادرپور و سیمین بانو و مشیری و اخوان چنان فضای اتاق را از عطر پارسی انباشت که نازنین اهل فرهنگ و هنر و تصویر، محی الدین عالمپور (که به تیغ کاژب در خون نشست) آواز داد ، زبان فارسی آین اتاق را بهشتی کرده است.
زبان فارسی، به عنوان زبان ملی ما حلقه پیوند همه اقوام ایرانی است که مالک مشاع خانه پدری هستند. در عین حال فرهنگ ایرانی با منظر دل انگیز و رنگارنگش، با زبان فارسی از یک سو تا افغانستان و آسیای میانه بال گسترده است و از دیگر سوی در شمال عراق و نیز بخشهائی از هند و پاکستان علی رغم همه تلاشها برای محو آن، همچنان حضوری پر رنگ دارد. با این همه این فقط زبان نیست (با توجه به حضور عرب زبانان و ترک زبانان و اردو زبانان در همسایگی ما) که هر تحول و هر نگاه و نگرش تازه فرهنگی را (در هر دو عرصه دین و عرف) در ایران، به سرعت به «محوری» تبدیل می کند که گرداگردش، اندیشه ورزان و اهل قلم و نظر در سرزمینهائی که مردمانش به زبانهائی غیر از فارسی، سخن میگویند، گاه بحث و جدالی داغ تر از آنچه در وطن خود ما هست پدیدار می شود.
یکصد سال پیش مشروطه ایرانی ابعادی بسیار فراتر از حوزه فارسی زبانان یافت، (رجوع کنید به ارزنده اثر دکتر ماشاءالله آجودانی ، مشروطه ایرانی )چنانکه عرف گرائی و تجدد دوران رضاشاهی بازتابی وسیع در عراق و افغانستان و مصر و… پیدا کرد. سپس جریان ملی شدن نفت و تحول مهمی که این جریان در عرصه فرهنگی و سیاسی ایران به وجود آورد، مورد توجه همسایگان دور و نزدیک ما قرار گرفت. عبد الناصر هیچگاه پنهان نکرد که اندیشه ملی کردن کانال سوئز را، از جنبش زنده یاد دکتر محمد مصدق در ملی کردن نفت، الهام گرفته است. عبدالکریم قاسم بعد از کودتای خونینش در عراق، چندبار یاد آور شد این مصدق و ملی شدن نفت ایران بود که در او و رفقای نظامی اش، اندیشه برچیدن بساط استعمار و ملی کردن نفت عراق را، متبلور ساخت.
تا ظهور خمینی و اسلام ناب انقلابی شیعه محمدی ولایتی، جنبشهای سیاسی و فکری در ایران که الهام بخش روشنفکران و رهبران سیاسی و فکری کشورهای منطقه می شد، نگاه به جلو داشت و «مدرنیته» موتور محرکه آن بود. اسلام سیاسی تا پیش از ظهور خمینی یکبار در جنگ المهدی با ژنرال گوردون در قرن نوزدهم در خرطوم به خون نشسته بود و حضورش نیم قرن بعد در مصر، به جز چند ترور، و سپس قلع و قمع پیروانش که اوج آن در زمان عبد الناصر با اعدام سید قطب عملی شد، میوه ای به بار نیاورده بود. اسلام سیاسی نه در فلسطین جذابیت پیدا کرد و نه در عربستان سعودی که رانده شدگان اخوان المسلمین را از چهارسوی جهان عرب و اسلام پذیرا شده بود (سعودیها آثار این میهمان نوازی شان را با حیرت بعدها مشاهده کردندمحمد بن سلمان ولیعهد جوان ؛کسی بود که دین سیاسی را نپذیرفت و دکان اسلام ناب انقلابی را در دو وجه شیعه و سنی اش برنتافت و پایه گذار تحولی عظیم در کشورش شد .
فعالان سوری و مصری و مغربی و اردنی و… اخوان المسلمین در دهههای ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ قرن گذشته میلادی عملا کنترل نظام آموزشی را درشبه جزیزه عرب بدست گرفتند و شاگردانشان کسانی از نوع بن لادن و قحطانی و دیگر سلفیهای تروریستی شدند که که در دهه های پایانی قرن بیستم و آغازین قرن فعلی ؛ جهان متمدن را با ترور و جنایت به گروگان گرفته بودند . عربستان سعودی خود به عمدهترین هدف تروریستهای سلفی تبدیل شده بود ولی با درایت از پس آنها برأمد .)
خمینی در کوزه ای را گشود که از آن غولی بیرون شد با نام «الصحوه الاسلامیه» ـ در نگاه مثبت یعنی بیداری اسلام، و در معنای حقیقی یعنی بن لادنیسم، طالبانیسم، وبوکو حرام و ألشباب و القاعده و داعش و البته خمینیسم ؛ روشنفکران جهان عرب و ترکستانهای اطراف ما و نیز شمال آفریقا را چندی با عنایت باراک حسین زیر چنگال مرگ و ارتجاع گرفتند. پیش از ظهور سید کشمیری ، جنبشهای سیاسی و فکری ایران پیام زندگی و بیداری و پیشرفت و مردمسالاری را آواز میکردند، خمینی اما قدرت دین را مجسم کرد. به آنها گفت با نام اسلام میشود تودهها را فریفت، قدرت را قبضه کرد، خدای بخشنده و مهربان را پائین کشید و الله قاصم جبار مکار منتقم را جای او نشاند. خمینی به همه دکان داران دین و رمالها و دعانویسهای شیعه و سنی در جهان اسلام پیغام داد، من آمده ام حالا نوبت شماست. بیت المال ملت ایران نیز در اختیار شماست. تنها چند ماه بعد از ظهور پرچم ولایت فقیه در ایران، «الحجیمی» یکی از جوجه طلبههای سلفی در عربستان با سی چهل تن از امثال خودش به کعبه حمله برد تا با فتح مکه به ادعای خودش قصه فتح مکه توسط پیامبر اسلام را تجدید کند. همانطور که خمینی مدعی بود ایران تحت سلطه آن پدر و پسر از اسلام دور شده و رژیم دین مردم را هدف قرار داده (در حالی که پادشاه به عنوان یگانه شاه شیعه از سوی مراجع اصلی شیعه به رسمیت شناخته شده بود و پهلوی دوم ایمان و اعتقاد خود را به مذهب نه تنها پنهان نمی کرد بلکه سفرهایش به مشهد و عزاداری دربار در محرم در مسجد سپهسالار و کاخ گلستان همراه با عطایای مستمر ملوکانه به حافظان بیضه اسلام و سانسور کتابهائی که خرده انتقادی به دین و مذهب داشت همگی نشانه آن بود که حکومت او ضد دین نیست بلکه ضد استفاده سیاسی از دین است. در زمان آن پدر و پسر هیچکس از دین برنگشت حال آنکه در دوران حکومت اسلام پناهان، و زیر سایه عمامه ولی فقیه اول و دوم شاهدیم که امت یخرجون من دین الله افواجا، و تغییر مذهب که در خارج وسیله ای برای کسب پناهندگی است در داخل کشور به یک مظهر مشهور و ملموس تبدیل شده است ” این خمینی بود که آتش را برافروخت. اخوان المسلمین در سوریه با این گمان که ولی فقیه ایرانی با بالا رفتن پرچم برادری اسلامی در حما و حلب، جیش جرّار خود را به جنگ حافظ اسد بعثی لائیک می فرستد و خروار خروار دلار، برای برادران مبارزش در سوریه حواله می کند، دو سال بعد از برپائی نظام اسلامی در ایران، شورش بزرگ خود را علیه نظام علوی های ضد دین آغاز کردند.
برادر حافظ اسد بعثی شهسوار اسلام
معروف الدوالیبی نخست وزیر اسبق سوریه و مرشد پیشین اخوان المسلمین سوریه جریان دیدارش را با خمینی همزمان با شورش بزرگ اخوان المسلمین در سوریه چنین شرح می دهد. “به او گفتم فرزندان و برادران و خواهران شما با الهام از انقلاب شما در سوریه به پا خاسته اند تا رژیم کافر بعثی را سرنگون کنند. خمینی نگاه غریبی به من کرد و گفت: شماها بازی خورده اید. اسد برادر ما است. او یک شیعه مؤمن است. به خمینی گفتم او نصیری ـ علوی ـ است ارکان اسلام را قبول ندارد. اینها ادعا می کنند جبرئیل آیات را بر علی نازل می کرد و او به محمد منتقل می کرد. خمینی با عصبانیت گفت، مزخرف است. اسد از ما است. بروید و از او معذرت بخواهید. منهم عصبانی شدم و گفتم پس این ادعاها چی است که رادیو تلویزیون و روزنامههای شما در مورد برادری اسلامی عنوان می کند؟ خمینی برخاست و بی آنکه جواب دهد از اتاق بیرون رفت. پسرش احمد و توسلی مدیر دفترش رنگ به چهره نداشتند…” بعد از اسد پدر، ولی فقیه ثانی با تمام نیرو و به کشتن دادن هزاران ایرانی و سوری و لبنانی و عراقی و پاکستانی و افغان به یاری اسد پسر شتافت و رژیمش را نجات داد . بی لطفی به اخوان المسلمین سوریه البته در مورد نهضتی های تونس، جبهه نجات اسلامی الجزایر، اسلامیهای سودان و مصر و مغرب و فلسطین که همگی سنی بودند تکرار نشد بلکه میلیونها دلار برای آنها فرستادند، افرادشان را آموزش نظامی دادند تا با کشتار و ترور و بمب گذاری و دریدن شکم زنهای حامله پرچم اسلام ناب را بالا ببرند. کار سازمانهای شیعه نیز رونق گرفت که آنها از خودیها بودند. در فاصله سالهای ۸۰ تا ۸۸ پایان جنگ ایران و عراق بیش از دو میلیارد دلار جهت آموزش و تقویت گروههای انقلابی شیعه در منطقه خرج شد. همزمان حزب الله لبنان با کمکهائی که از چند ده میلیون دلار آغاز شد و امروز به سالی ۸۰۰ میلیون دلار رسیده است (خرج تلویزیون المنار و رادیوی حزب الله و نشریاتش فقط به تنهائی بالغ بر یکصد میلیون دلار در سال است) به تشکیلاتی تبدیل شد که امروز ده هزار حقوق بگیر دارد، همراه با سه هزار رزمنده، دهها هزار موشک و خمپاره بزرگ و کوچک، و واحدهای انتحاری پروازی و دریائی و زمینی اش همگی زیر نظر سپاه پاسداران آموزش دیده اند و می بینند.
جهاد اسلامی با ادعای شیعه شدن چند تن از رهبرانش و چهار تا فلسطینی دیگر به وجود آمد و امروز سالی یکصد میلیون دلار برای ملت ما هزینه بر می دارد.
در برابر این وضع، جامعه روشنفکری خاورمیانه و پرچمداران تجدد و مدرنیته نیز نگاه به ایران دارند منتها نگاه آنها متوجه روشنفکران و آزاد اندیشان سکولارایرانی است. حالا زنان ایرانی و مبارزهایشان در دانشگاههای لبنان و مصر و سوریه و تونس و… از جمله بحثهای پرشور است . روشنفکران عر ب در حیرتند که: شما چه ملتی هستید که هم از جمع شما سید جمال الدین اسد آبادی و رضاشاه و مصدق و بختیار بیرون می آید و هم شیخ فضل الله نوری و خمینی و خلخالی و خامنه ای ؟ یک وقت سفیرتان در بیروت علی دشتی است و زمانی فخر مدرس همانکه نخستین سنگ بنای تروریسم و آدم ربائی را در لبنان بر زمین نشاند. شما که هستید که هزاران اندیشمند و دانشمند و متخصص در چهار سوی جهان دارید که هر ملتی به داشتن یک صدم آنها افتخار می کند آن وقت نمایندگان کشورتان از نوع احمدی نژاد ورئیسی و قالیباف و أمیرعبداللهیانند . شبی در کویت در دیوانیه سعد العجمی نویسنده و دولتمرد کویتی که به وزارت هم رسید در برابر سؤالی با همین مضامین گفتم : در فرهنگ ما بلا و فتنه ای ره یافته که می توان عنوانش را نفاق و تقیه و تزویر گذاشت. ما همه مبتلا به این بلا هستیم وگرنه متفکر دینمدارمان هم چون دکتر عبدالکریم سروش خمینی را با أنهمه جنایت و جهل فیلسوف حکمرانان و باسواد ترینشان خطاب نمیکرد.
محمد محبوب متفکر عراقی سالها پیش در روزنامه ألرافدین نوشت : عده ای مطالبم را تحسین میکنند و شماری مرا به دشمنی با شیعه و اسلام متهم کرده اند. در حالی که من اسلامیها را از هر دو طایفه مورد انتقاد قرار داده بودم. بعضیها با روضه خوانی درباره شیعه از زمان حجاج بن یوسف ثقفی و عاشورا و قتل شیعیان توسط صدام، مرا متهم به کمونیست بودن و دشمنی با اهل البیت متهم کرده بودند. آقایان من شیعه ای از اهل جنوب عراق هستم که هم دیروز در عذاب بود و هم امروز. و بسیاری از اقوامش در گورستانهای دسته جمعی خفته اند. من شیعه ای هستم که با رویای وطنی شب و روز می گذراند که در آن نوع مذهب و نژاد باعث سرفرازی یا سرشکستگی، نمی شود. وطنی که در آن مذهب و ریش و حجاب باعث تبعیض گذاشتن بین انسانها نمی شود. وطنی که هیچکس در آن وکالت دائمی و یا موقت از خدا ندارد تا درباره سرنوشت انسانها تصمیم بگیرد و مدعی شود که به اراده الهی حکومت می کند. سرزمینی که در آن زنانی نیستند که مثل طوطی تکرار می کنند مردان حق دارند ما را بزنند و هر چه دلشان خواست زن بگیرند و صیغه کنند. سرزمینی که زنان عضو پارلمانش نمی گویند ما حق کمتری از مردان داریم و شهادتمان نصف مردان است. من رویای سرزمینی را دارم که حاکمانش ملاهای اعزامی از قم نیستند. سرزمینی که آخوندها در آن سیاستمدار نمی شوند و دزدی و فساد نمی کنند. وطنی که گرفتار دیکتاتوری ملاها و سلطه آنان بر جان و مال مردم نیست. وطنی که در آن مردم بیچاره دست آخوندها را نمی بوسند و ریش و جای مهر و تسبیح، جای کرامت انسانی و دانش و وطن پرستی و آزادیخواهی را نمی گیرد.
من شیعه ام اما شیعه ای سکولار که معتقد به جدائی دین از حکومت است. آیا سکولار بودن صفت شیعه بودن را از من می گیرد؟ آقایان خانمها من نمی خواهم حکومتی شبیه به دیکتاتوری فاسد و خونخوار حاکم بر ایران در وطنم حاکم شود. رژیم فاسد و شکست خورده ایران، به جای آن که جامعه ای اسلامی برپا کند،کاری کرده که ملت ایران امروز بی ایمان ترین ملتهای اسلامی به دین و مذهبند. من این نوع حکومت را نمی خواهم تا دختران عراقی را نیز آنگونه که در ایران است در حاشیه خلیج (فارس) به بیع و شرا می گذارد. من شیعهای هستم که آرزو می کنم وطنی داشته باشم که نمایندگان پارلمانش مشتی حقه باز دروغگو نباشند که به اسم خدا و پیغمبر و اهل بیت می کشند و می دزدند و فساد می کنند. وطنی را آرزو می کنم که قانون اساسی اش پر از تناقض و فریبکاری نباشد و شیعههایش دنبال فدرالیسم شیعه وابسته به جمهوری اسلامی خامنه ای نباشند و هدفشان نابودی ملیون و لیبرالها و چپها و سکولارها نباشد. من این وطن را آرزو می کنم و با آنکه شیعه ام اما آخوندها را دوست ندارم…
و من در برابر نوشته محجوب مینویسم منهم در آرزوی رویت وطنی هستم که نمادش حضرت فردوسی ، دولتمردش؛ مستوفی و فروغی و قوام و مصدق و عالیخانی و شاپور بختیار وعالیخانی اند.رهبرش تجلی آرزوهای ملتش را در چهارسوی جهان ، به سه زبان آواز میکند و قبله ملتهای فارسی زبان است. من إیرانم را گم کرده ام أن ایرانی که در کوچه هایش ؛ دهانت را نمی بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم … ایرانی بی فریب و دروغ و کلاشان معمم. ایرانی بدون امامزاده های دروغین. ایرانی که شعر شفیعی کدکنی را روضه خوانها و مداحان دربار سیدعلی ؛ممیزی نمیکنند. ایران من کجاست؟