چندی پیش Artemy Lebedev، از فعالان طراحی وب، سفری به کره شمالی داشت. او عکسهای بسیار جالبی در جریان سفرش به این کشور عجیب و غریب گرفته است؛ کشوری که حقیقتا از آن اطلاعات بسیار کمی در دسترس ذهنهای کنجکاو است .
کیم جونگ اون رهبر فعلی کره شمالی
به محض رسیدن به فرودگاه بایستی تلفن همراهتان را تحویل دهید، هیچ سرویس رومینگی در دسترس نیست. هیچ شخصی با تلفن همراه دیده نمیشود. اما استفاده از لپتاپ اشکالی ندارد، به نظر میرسد که کره شمالیها از کارتهایی باخبر نیستند که توانایی تبدیل لپتاپ به تلفن همراه را دارد.
خبری از اینترنت نیست، تنها اینترانت وجود دارد.
وقتی که به کره شمالی وارد میشوید به شما یک راهنما و یک راننده اختصاص میدهند و همیشه همراهتان هستند. شما نمیتوانید خودتان هتل را ترک کنید. برنامه روزانه شامل ۲ تا ۳ بازدید تفریحی میشود. در هتل میتوانید BBC، چندین شبکه از چین و همچنین شبکه NTV روسیه را مشاهده کنید.
نفت تقریبا وجود ندارد بنابراین بیشتر کارها دستی انجام میشود.
در شهر روشناییها ساعت ۱۱ خاموش میشوند. شهر در شب ترسناک است. خبری از روشنایی در خیابانها نیست.
در طول روز آسانسور برای ۱۵ دقیقه کار نمیکند.
تمام «پیونگیانگ» به این شکل است. از راهنما درباره خانههای قدیمی پرسیدم، او گفت، پیرها دوست ندارند که به خانههای جدید بروند، زندگی در این خانهها را میپسندند.
در ساحل کره شمالی، سیم خاردارهای برقدار شده وجود دارند تا از این طریق شهروندان کره شمالی فکر شنا کردن به سرشان نزند. و البته شما اجازه عکس گرفتن هم ندارید.
در حدود ۱۰ درصد از جمعیت در ارتش خدمت می کنند. عبور از سربازان غیرممکن است.
در نزدیکی مرز دو کره، جاده برای مقابله با هجوم دشمن آماده است. مکعبهای بزرگ برای این است که با افتادن به جاده، تانکهای دشمن را به تله بیاندازند.
تنها تبلیغات در کره شمالی، تبلیغاتی برای یک ماشین است (ساخته شده با همکاری کره جنوبی) که آن را تنها در پایتخت خواهید دید.
هر شهروند در کره شمالی، نشانی از «کیم ایل سونگ» بر سینهی خود دارد؛ به جز کودکان و خدمتکاران که احتمالا این نشان به دلیل پوشیدن لباس کار مخفی شده است.
شما نمیتوانید این نشان را خریداری کنید.
همانطور که گفته شد، شما نمیتوانید آزادانه در کره شمالی حرکت کنید. همه جا ایست بازرسی وجود دارد. وقتی که ماشین از ایست بازرسی عبور میکند، راننده چراغ میزند. احتمالا به این معنا است که فردی خارجی در حال عبور است.
ورودی مترو فرسوده به نظر میرسد.
نوشتهایی وجود دارد که معنایش می شود: «کیم جونگ ایل» – خورشید قرن ۲۱ ام!
ترنها از ۴ واگن ساخته شدهاند. دربها با دست باز شده و خودکار بسته میشوند.
ویژگی شهرها، نبود ماشین است. همه پیاده مسیر را طی میکنند، گاهی اوقات از تراموا و اتوبوسها استفاده میکنند. دوچرخه نایاب و گرانقیمت است.
روند ساخت هتلی نیز از ۱۹۹۱ متوقف شده است. توصیه شد که از نزدیک عکسی گرفته نشود، البته…
البته اشکالی ندارد که از فاصلهی دور این کار را انجام دهیم!
کرهایها عادت دارند در هنگام راه رفتن، دستهایشان را در پشت محکم کنند. به ندرت مردان لباسهای روشن میپوشند.
تمام خارجیها را به تماشای پارک اصلی میبرند. محلیها اجازه ورود ندارند!
برخی از قوانین عجیب
سکونت مادام العمر در یک محل مگر با اجازه حکومتی!
با وجود اینکه طبیعت کرهشمالی بسیار زیبا و دلانگیز است و تنوع آب و هوایی شگفتانگیزی دارد اما مردم این کشور در هر نقطه از این سرزمین که روزگار میگذرانند باید تا آخر عمر همانجا بمانند و حق خروج از منطقه محل سکونت خود را ندارند و اگر زمانی هوای سفر به سرشان بزند یا بخواهند برای کاری از روستا یا شهر خود خارج شوند، حتما باید اجازه حکومتی داشته باشند، در غیر این صورت قانون را شکستهاند و مجازات خواهند شد.
بیدار شدن رأس ساعت شش با صدای شیپور!
قوانین حاکم بر کرهشمالی تمامی جوانب زندگی مردم را تحت کنترل قرارداده و بر تمامی بخشهای زندگیشان به نوعی تاثیر گذاشته است. تقریبا ۵۰ سال است که مردم کرهشمالی صبحها با نواختن صدای شیپوری که راس ساعت شش به صدا درمیآید و از طریق بلندگو در تمام مناطق پخش میشود از خواب بیدار میشوند.
برنامه های اجباری قبل از آغاز فعالیت های روزانه!
آنها موظف هستند پیش از شروع کار روزانه، در مقابل مجسمه کیم ایل جونگ و پدر او ادای احترام کرده و سر تعظیم فرود آورند. همه مردم کرهشمالی موظف هستند با لباسهای رسمی خاص از منزل خارج شوند یا علامت مخصوصی روی لباس داشته باشند تا وزارت اطلاعات و امنیت این کشور از اینکه چه افرادی در حال عبور و مرور هستند، آگاهی کامل داشته باشد؛ البته کار به همینجا ختم نمیشود و آنها باید پس از رسیدن به محل کار ده دقیقهای را هم باید وقت بگذارند و به سخنرانیهای مافوق خود گوش دهند و پس از آن پنج دقیقه علیه دشمنانشان شعار بدهند. پس از انجام تمامی این کارها تازه نوبت آغاز فعالیت روزانه میشود و آنها میتوانند کار خود را شروع کنند.
خدمت سربازی؛ ده سال!
در پیونگ یانگ، پایتخت کرهشمالی، هر دو ساعت یکبار از بلندگوهایی که صدای بسیار قویای دارند در گوشهگوشه شهر مارش نظامی پخش میشود تا قدرت ژنرالهای این کشور به رخ همه کشیده شود. آنها بنا بر عادتی دیرینه کیم جونگ ایل، رهبر کشور خود را ژنرال صدا میزنند؛ البته دادن چنین لقبی به او چندان هم بیراه نیست چراکه خدمت سربازی اجباری در این کشور گاهی به ده سال هم میرسد.
عدم حق استفاده از خودرو برای رفتن به محل کار!
مردم این کشور برای رفتن به محل کار خود حق استفاده از خودرو را ندارند و معمولا با دوچرخه رفتوآمد میکنند. استفاده از خودرو تنها مختص به بالا رتبههای نظامی این کشور است.
هیچ خانوادهای حق خواب دیدن ندارد!
پس از پایان کار و فعالیت روزانه، شبها ساعت نه در سراسر کرهشمالی خاموشی زده میشود و به این ترتیب مردم خود را برای یک روز کاری دیگر آماده میکنند. نکته عجیب دیگر این است که در کرهشمالی هیچ خانوادهای حق خواب دیدن ندارد و اگر پدر و مادری صبح از خواب بیدار بشوند و خوابی را که شب قبل دیدهاند تعریف کنند، فرزند آنها موظف است تا علاوه بر خوابی که والدینش دیدهاند خواب خود را هم به نماینده وزارت اطلاعات و امنیت کشور که در کلاسشان حضور دارد، گزارش دهد.
عدم استقلال رسانه ها!
در کرهشمالی هیچ رسانه خصوصی دیده نمیشود و ۱۲ روزنامه و ۲۰ نشریه موجود در این کشور کاملا تحت نظر دولت هستند و بیآنکه خبرنگاری وظیفه تهیه گزارشها را برعهده داشته باشد، مطالب آنها را خبرهایی تشکیل میدهد که هر روز از وزارت اطلاعات و امنیت دریافت و دقیقا همان اطلاعات بدون کوچکترین تغییری منتشر میشود؛ در تمام رسانههای کرهشمالی، انتشار هرگونه خبر ناخوشایند در مورد کرهشمالی در همه زمینهها از سیاسی و اجتماعی گرفته تا اقتصادی و فرهنگی به شدت ممنوع است.
باوجود قحطی و گرسنگی، عدم پذیرش کمکهای غذایی دیگر کشورها!
با توجه به اینکه دولت مسؤول آذوقهرسانی و تهیه مواد لازم به صورت کوپنی در کرهشمالی است، درآمد ماهانه مردم بسیار ناچیز است؛ در بیشتر موارد هم نه کمکهای دولت و نه درآمد مردم کفاف مایحتاج و نیازهای اولیه آنها را نمیدهد و فقر و قحطی بر بسیاری از خانوادههای این کشور حاکم شده و سالانه چندین هزار نفر از آنها به دلیل گرسنگی جان میدهند.
دولت کرهشمالی با وجود نیازهای شدیدی که به کمکهای غذایی دیگر کشورها دارد اما به خاطر اینکه معتقد است این غذاها روی طرز فکر مردم اثرات سوء دارد و برای اینکه از آلودگی فرهنگی که نتیجه مصرف این غذاهاست در امان بماند، از پذیرفتن آن سر باز میزند. شدت قحطی و گرسنگی در این کشور به حدی است که سازمان تغذیه جهانی وابسته به سازمان ملل در اینباره به شدت هشدار داده است.
ممنوعیت ورود هرگونه خبرنگار و عکاس به کره شمالی!
مسؤولان این کشور نهتنها از پذیرفتن هرگونه کمک امتناع میکنند بلکه ورود هرگونه خبرنگار و عکاس را هم به کرهشمالی ممنوع کردهاند؛ البته نهتنها ورود اصحاب رسانه به این کشور ممنوع است
مرگ و تیرباران سرنوشت شهروندان تماس گیرنده با تلفن به خارج!
خروج شهروندان کرهای هم از کشورشان به شدت کنترل میشود و اگر شخصی بخواهد به دنیای بیرون از کره قدم بگذارد به عنوان عامل دشمن دستگیر میشود؛ این قانون آنقدر سختگیرانه در این کشور به اجرا درمیآید که اگر فردی حتی از طریق تلفن با خارج از کشور تماس برقرار کند، ممکن است سرنوشتی جز مرگ و تیرباران در انتظارش نباشد؛ به عنوان مثال در ماه مارس امسال یک شهروند کرهشمالی که در یکی از شرکتهای نظامی کرهشمالی مشغول به کار بود با تلفن همراه خود با یکی از دوستانش که در سال ۲۰۰۱ به سئول پایتخت کرهجنوبی گریخته بود، تماس گرفت و در مورد قیمت برنج و شرایط زندگی در کرهشمالی با او صحبت کرد؛ این کار او از طرف دولت تخطی از قوانین تلقی شد و در نتیجه حکمی جز اعدام برای او صادر نشد. این درحالی است که مدتی بعد خبرگزاری یونهاپ، مرگ فرد خاطی به نام جونگ را تایید کرد و گفت این شهروند اولین فرد در کرهشمالی است که به دلیل تماس با خارج از کشور اعدام شده، اما جزئیات بیشتری از این ماجرا منتشر نکرد.
در کرهشمالی فقط یک شرکت مخابراتی تلفن همراه که منطقه پایتخت، پیونگ یانگ، را پوشش میدهد مشغول به فعالیت است. مشترکان این شرکت مخابراتی حق استفاده از خدمات این شرکت برای تماس با خارج را ندارند. در نتیجه بسیاری از شهروندان کرهشمالی برای تماس با بستگان و اقوام خود که در خارج از این کشور زندگی میکنند از تلفنهای همراهی که به طور غیرقانونی از چین به کرهشمالی وارد شدهاند، استفاده میکنند.
شرط ازدواج؛ رضایت وزارت اطلاعات آری، رضایت خانواده خیر!
اگر پسر و دختری در کرهشمالی قصد ازدواج با یکدیگر را داشته باشند، رضایت خانواده آنها هیچ نقشی در این ازدواج ندارد بلکه این وزارت اطلاعات و امنیت این کشور است که صلاحیت ازدواج این دو نفر را صادر میکند. به این ترتیب که هم پسر و هم دختر باید یک گزارش کامل از نحوه آشنایی، میزان علاقه، علت آشنایی و … را به وزارت امنیت ارائه بدهند. پس از این مرحله و بررسیهای لازم و شناسایی تمامی اقوام دختر و پسر برای آنها قرار مصاحبه صادر میشود و پس از حضور دختر و پسر و پاسخ دادن به سوالهای خاص اگر مورد مشکوکی دیده نشود، اجازه ازدواج آنها صادر میشود.
پس ازمدّت ها،دیشب-باردیگر- فیلم مستند«ایران درّودی؛نقاش لحظه های اثیری»را دیدم.این چهارمین فیلم مستند بهمن مقصودلو دربارهء شخصیّت های هنری وفرهنگی ایران است.فیلم های قبلی او:«اردشیر محصص و صورتکهایش»(۱۹۷۲)،«احمدشاملو:شاعر بزرگ آزادی» (۱۹۹۸)،«احمدمحمود،نویسنده انسانگرا» (۲۰۰۴ )بااستقبال خوبی روبرو شده بود،فیلم«ایران درّودی…»-امّا-چه ازنظرمحتوا و سیرمنطقی رویدادها و چه ازنظرکیفیّت فیلمبرداری،رنگ و نورپردازی دارای غنای بیشتری است.این فیلم مستند حاصل چندسال کاربهمن مقصولو است که درروزهای پایانی آن،من نیزشاهدتلاش های وی درپاریس برای به انجام رساندن آن بودم،و این فرصتی بودتا با«ایران»ملاقات وگفتگوهائی داشته باشم:عاشقی جان شیفته که باوجود جایگاه بلندش درهنرایران وجهان،تواضع و فروتنی اش برایم ستایش انگیزبود.
-«نخستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم.همه کس و همه چیز را متعلّق به خود دانستم.امروز -تهی از خود خواهی و تصاحبها- تنها مالک تنهایی خویشم.نگاهی عاشقانه به زندگی دارم.عدم حضورم را اعلام میکنم.این است نظام عشق… هیچکس نبودن».
این سخنِ«ایران»یادآورِسخنِ عارف بزرگ و همولایتی خراسانی اش-ابوسعیدابو الخیر-است که در معرفی خویش گفته بود:«هیچکس بن هیچکس».(اسرارالتوحید،بامقدّمه وتعلیقات شفیعی کدکنی،ج۱،ص۲۶۵).
ایران درّودی
اوّلین نقاشی ایران درّودی-بانام«سیاوش»- دراوایل سال های ۵۰-برروی جلدمجلهء تماشا مرا غافلگیرکرده بود:بیان یک حماسهء تراژیک درخط ورنگ.نمی دانم که این نقاشی تا چه حد متاثّراز«سوگ سیاوشِ»شاهرخِ مسکوب(۱۳۵۰) بود،امّا مرا -به شدّت-تکان داده بود.
نقاشی های ایران درّودی مارابه تماشای تاریخ و فرهنگ ایران می بَرَد،واگربدانیم که واژهء«تماشا»مشتق ازکلمهء«مشی»(راه رفتن) است،آنگاه درمی یابیم که نگاه کردن به تابلوهای ایران درّودی نوعی سیر و سیاحت همراهِ باسلوک و تآمّل است،هم ازاین روست که تماشاگردربرابرهرتابلو،متوقّف و متفکر می مانَد.نقاشی های او«شبیه سازیِ»واقعیّت هانیست بلکه ایران درّودی نقّاش فضاهای سوررئال بربسترِ واقعیّت هااست.
ایران درّودی باتاریخ وفرهنگ وعرفان ایران پیوندی عمیق و-همانندمانیِ نقّاش-«نور»درذهن و ضمیرهنرمندانه اش، حضوری مستمردارد واگربدانیم که دربینش باستانی ایرانیان،رنگ را نخستین دختر«نور»می شناختندآنگاه،تابش رنگها وحضور پله هائی که به نور و بلور می رسند،معنا و مفهومی خاص می یابندوبقول مولانا:
پلّه پلّه تاملاقات خدا(نور)
بسیاری ازتابلوهای ایران،نمودارِجوانه های جوانِ جان های شعله ور از عشق است که درفضای اثیری به بلورهای نور و روشنائیِ جاوید می رسند.بنابراین می توان گفت که تابلوهای ایران درودی،مکاشفهء عارفانهء رنگهاست.دراین مکاشفهء چندصدائی وچندصورتی است که ایران درّودی از«چشم شنوا» یادمی کند.
نقاشی های درّودی سرزمینی است که باهمهء تطاول ها و تاراج ها و خونریزی ها و خشکسالی ها یش«ازاینگونه رُستن» را تصویرمی کند.
ازاینگونه رُستن
مابانقاشی هایش زمستان تاریخ وفرهنگ ایران(تابلوی تخت جمشید یخ زده دربعدازانقلاب)را تجربه می کنیم ،باتابلوی«نفت»،به تطاول و تاراج «رگ های زمین، رگ های ما»دست می یازیم،با«باران نور»به کشف وشهودی عارفانه وعاشقانه می رسیم و…باتابلوی«سیاوش»درظلمات ظالم زمزمه می کنیم:
شاهِ ترکان سخن مدّعیان می شنوَد
شرمش ازمظلمهء خون سیاوُشش باد!
زمستان
درّودی می گوید:«تخت جمشید نبض تاریخ من است» وازاین رو،تکرارنمادتخت جمشید دربیشترتابلوهای وی نشان دهندهء تداوم وماندگاریِ تاریخ وفرهنگ ایران است حتّی در دورانی که«کسانی در باغچهها سنگِ دل شان را میکارند».ازاین نظر می توان ایران درّودی را ایرانی ترین زنِ نقّاش درتمام تاریخ معاصرایران نامید.
فیلم«ایران درّودی…»درعین حال،روایت تاریخ ۷۰-۸۰سالهء ایران است که ازجنگ جهانی دوم آغازمی شودوتا زمان حال گسترش می یابد.بنابراین،فیلم بهمن مقصودلو،سَیرِ تثبیتِ وجود و حضور زن ِایرانی درتاریخ معاصرایران نیز هست که ایران درّودی یکی ازنمایندگان برجستهء آن به شمارمی رود.
بهمن مقصودلو
بهمن مقصودلو با کارنامهء قلمی وهنری اش درعرصهء سینما وخصوصاً با فیلم مستند«ایران درّودی…»نشان داده که دارای ظرفیّت های بسیاری درکشف و ضبط گنجینه های هنری و فرهنگی ما است.
استادابراهیم پورداوود از بزرگترین دانشمندان ایرانی است که در نشر فرهنگ، زبان و ادبیات پیش از اسلام، اشتیاق نشان داد و سالهای سال به پژوهش و کاوش در آن پرداخت.
ایشان در سحرگاه آدینه ۲۰ بهمن ۱۲۶۴ خورشیدی در سبزه میدان رشت در خانهای که تا چند سال پیش دبستان عنصری نام داشت، تولد یافت. در ششسالگی به مکتبخانهای فرستاده شد که پدرش برای تربیت فرزندان خود برپا کرده بود. پس از آن به مدرسۀ علمیۀ «حاج حسن» به مدیریت سیدعبدالرحیم خلخالی در مسجد صالحآباد رفت.
در سال ۱۲۸۳ به اتفاق برادرش سلیمان و استادش سیدعبدالرحیم خلخالی وارد تهران شد و به تحصیل طب پرداخت و نزد محمدحسینخان سلطان الفلاسفه، قانون ابن سینا، شرح اسباب و شرح نفیسی را فراگرفت؛ اما پس از مدتی طب را رها کرد و از راه بغداد به بیروت رفت و در مدرسۀ آمریکاییها زبان و ادبیات فرانسه را آموخت؛ پس از دوسالونیم به ایران بازگشت و در شعبان ۱۳۲۸ قمری به اروپا رفت و فرانسه را برای اقامت و تحصیل گزید. نخست در دبیرستان شهر بووه و پس از آن در دانشگاه پاریس حقوق آموخت. در هنگام جنگ جهانی به همراه علامه قزوینی، مهدی ملکزاده و اشرفزادۀ تبریزی روزنامۀ «ایرانشهر» را به قصد مبارزه با روس و انگلیس در جمادیالاول سال ۱۳۳۲ قمری منتشر کرد. پس از شش ماه از پاریس به بغداد رفت و در آنجا ساکن شد و روزنامۀ «رستخیز» را منتشر کرد که پس از انتشار چند شماره، عراق توسط انگلیس اشغال شد و او از بغداد به کرمانشاه رفت و در آن شهر چند شمارۀ «رستخیز» را منتشر کرد.
بعد از مدتی و با نفوذ و گسترش انگلیس بر منطقه به آلمان رفت و در برلین ساکن شد. در سال ۱۳۰۲ خورشیدی به ایران بازگشت و پس از دو سال سکونت در ایران در سال ۱۳۰۴ به دعوت پارسیان هند به آن کشور رفت و به مدت دو سال به مطالعۀ فرهنگ و تمدن ایران باستان همت گماشت و تفسیر اوستا را آغاز کرد. پس از چند سال سکونت در اروپا و هند در سال ۱۳۱۷ برای اقامت دائم در وطن وارد تهران شد و در دانشگاه تهران به تدریس «تاریخ تمدن ایران پیش از اسلام» و «زبان اوستا» پرداخت و نیز به عضویت پیوستۀ فرهنگستان ایران درآمد. او سرانجام در سحرگاه روز یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۴۷ در ۸۳سالگی جهان را بدرود حیات گفت و در آرامگاه خانوادگیاش در رشت به خاک سپرده شد.
گزارش گاتها، پوراندختنامه (دیوان اشعار)، یزدگرد شهریار (منظومه)، ایرانشاه، فرهنگ ایران باستان، هرمزدنامه، آناهیتا، خوزستانما و … از کتابهای زندهیاد پورداود هستند.
در این کتاب در پنج فصل به زندگی و آثار زندهیاد ابراهیم پورداود پرداخته شده است. در فصل اول زندگینامه و آثار او آورده شده است. از مطالب خواندنی این فصل مقالهای با عنوان «ابراهیم پورداود» است که از ایرج افشار آورده شده و او در این مقاله به تفصیل دربارۀ ایشان سخن گفته است. در قسمتی از این گفتار آمده است: «بیگمان در کشور ما تنها دوسه تن را توان یافت که در کار خود پرکارند و پرمایه و بیتوقع و یکی از آنها پورداود میباشد. دیگران نامخواه و نانخوارهاند. همه چیز را برای ارضای آرزوها و امیال خویش میجویند و چون نامور شدند، از کار خود دست میشویند و تنها به همان خودپسندی دیرین و فطری دل خوش میکنند؛ اما او چنین نیست». (ص ۲۱(
فصل دوم با عنوان «کلیات» دربردارندۀ ۲۳ مقاله و یادداشت دربارۀ پورداود و آثار اوست. در مقالهای به قلم رضا نوزاد با عنوان «اوستادی روزنامهنگار و روزنامهنگاری اوستاد» به جنبۀ روزنامهنگاری پورداود پرداخته شده است. در این مقاله میخوانیم: «چندوجهی وبدن و در هر وجه به کمال راه پردن، از جمله خصایص بزرگان و اساتیدی همچون استاد ابراهیم پورداود میباشد. استاد بیبدیلی که جدای از بازگردانی متن کهنترین کتاب دینی ایرانی ـ اوستا ـ به فارسی و کتابهای مرتبط با آن، در تألیف فرهنگ و تاریخ ایران باستان و سرودن شعر و نوشتن مقالات ادبی و تاریخی و …. نیز سرآمد همگنان بود. یکی از وجوه پورداود روزنامهنگاری اوست که کمتر مورد دقت و بازبینی قرار گرفته است. استاد در مدت شش سال و مابین حدود بیستوپنج تا سیسالگی گامهایی در روزنامهنگاری برداشته بود که در این مختصر به ایجاز در اینباره نوشته میشود». (ص ۱۸۱)
در فصل سوم نه مقاله به عنوان منتخبی از مقالات پورداود آورده شده است که به ترتیب عبارتند از: میهن، پرچم، نامهای دوازده ماه، پول، برنج، سراجه و البرز، چهارشنبهسوری، پیشگفتار بر کتاب فرهنگ مرعشی و مؤخره.
فصول چهارم و پنجم نیز اختصاص یافته است به اسناد و تصاویری از استاد پورداود.
«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.
درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.
«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا رقم می زنَد.
این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:
حسبِ حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند
محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند ***
۳شنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۵=۶سپتامبر۲۰۱۶
درسال۱۳۵۷ به همراه دوست عزیزم دکتر صدرالاشرافی به دیدارنویسندهء فاضل و مُصحّح معروف-محمدمشیری- رفته بودم؛آذربایجانیِ آذر به جانی که شورِملّی را بافرهنگدوستی وفرزانگی باهم داشت.ارمغان آن دیدار کتاب «رستم التواریخ»تالیف محمد هاشم آصف-معروف به«رستم الحکما»بودکه به همّت محمدمشیری درسال ۱۳۵۲ منتشرشده بود.پس ازگذشت سال ها ازانتشاراین کتاب،بازخوانی و شباهت های موضوعی آن بامسائل ومصائب امروزایران برایم حیرت انگیز بود:آئینهء زوال وانحطاط ایران کنونی!
واقعیّت اینست که بااقتدارروحانیّت شیعه درایران،میهن ما-بارها-به جنگ های خانمانسوزکشانده شده وازاین طریق،خسارات عظیمی به منافع ملّی وتمامیّت ارضی ایران واردگردیده است،حملهء محمودافغان (در دوران سلطان حسین صفوی)،جنگ های ایران و روس و عقدقراردادهای گلستان و ترکمانچای (درزمان فتحعلیشاه قاجار)وجنگ ایران و عراق(درآغاز جمهوری اسلامی)نمونه هائی ازآن است.
مؤلف«رستم التواریخ»،محمد هاشم آصف،درزمان حکومت سلطان حسین صفوی می زیست و بعنوان شاهدوناظرعینی،اوضاع ناگوارِسیاسی-اجتماعی ودینی آن دوران را تصویر کرده است؛دورانی که رواج خرافات مذهبی،بی مسئولیتی اجتماعی،انحطاط اخلاقی،زوال فرهنگ عمومی واختلافات سُنّی وشیعه،کشورما رابه تباهی و فروپاشی کامل کشانده بود.
درکتاب«تاریخ درادبیّات»نشان داده ایم که درسلطنت شاه عبّاس کبیر (۱۵۸۷-۱۶۲۹میلادی)باتقویت سیاستمداران ایرانی تبارِ گرجی و تاجیک درمقابل فقهای آمده از نواحی عربی (جبَل عامل لبنان و…)،ایران،دورانی ازتجدّدگرائی،آبادانی،رشداقتصادی و رفاه و امنیّت عمومی راتجربه کرده بود،امّا،این بهارِکوتاهِ ترقی وتجدّد و آن پایتخت شاد و شکوهمند(اصفهان) باسلطهء مطلقهء روحانیون شیعه و«خَرصالحان و زُهّادِِبی معرفت»درزمان سلطان حسین صفوی(معروف به«مُلّاحسین»)رو به ویرانی و پریشانی گذاشت و بقول مؤلف«رستم التواریخ»:«خورشیدِ رخشانِ نصف جهان»،به«ماهِ مُنخسِف»وبه«ماتمکـده ای دردمنـد»تبدبل شد(صص-۷۱-۷۲و۱۹۴).رَوَنداین فروپاشی و انحطاط اجتماعی سال ها پیش ازحکومت سلطان حسین آغازشده بودبطوریکه شاعربزرگ آن عصر-صائب تبریزی-سال ها پیش از آن نسبت به حضور و حاکمیّت«دست ودهن آب کشان»(آخوندها) هشدارداده بود:
برحذرباش که این دست ودهن آب کشان-
خانمانسوزتر از سیل بلا می باشند
*
تا از این بعد چه ازپرده برآید،کامروز-
دُورِپرواریِ عمّامه وقُطرِشکم است
*
عقل و فِطنت به جُوی نستانند
دُور،دُورِشکم ودستاراست
طبق برخی تألیفات ملّا محمدباقرمجلسی،علمای شیعه به سلطان حسین صفوی تلقین کرده بودندکه«حکومت صفوی تاظهورامام زمان،باقی و برقرارخواهدماند»،ازاین رو:
-«اعیان و اکابر و اشراف و سرهنگان چنان ازشرابِ نخوت وغرور،مست شده بودندکه هریک-مانندفرعون-دَم ازتبختروتکبّروعُُجب وجاه وجلال می زدند»(ص۸۹).
رواج خرافات دینی چنان بودکه به روایت«رستم التواریخ»:
-«امورخَرصالحی و زاهدی چنان بالاگرفت [که]امورعقلیّه وکارهای موافقِ حکمت و تدبیرِدرامور نیست ونابودگردید»(ص۹۸).
این امرباعث شدتاافرادنادان،سودجو و «مقدّس نما»به مقام های مهم گمارده شوند و رشوه گیری،اختلاس ومصادرهء اموال مردم به شیوهءرایجِ حاکمان تبدیل گردد.درکتاب«رستم التواریخ»ما چهرهء شیخ مصباح یزدی، شیخ احمدجنّتی،شیخ احمدخاتمی،شیخ صادق لاریجانی،شیخ محمدیزدی،عَلَم الهُدی،الله کرَم،سردارنقدی،سرلشکرفیروزآبادی،محسن رفیقدوست ودیگران را به خوبی مشاهدمی کنیم،چنانکه دربارهء«سیدالله خان»(حاکم اصفهان)می خوانیم:
-«ازمرتبهء علّافی به انبارداری وازانبارداری به کدخدائی وازکدخدائی به حکومت رسید…چنان تسلّطی یافت که هرچه دلش می خواست ازقوّ به فعل درمی آوُرد[ازجمله]دفترهای هزارسالهء ایران راکه درسرای جهانشاهی…بوده،همه رابه یراق آتشبازی صرف نمود…وکتابخانهء مبارکه را به بادِفنادادوسررشتهء حساب را از دست اهل ایران گم نمود و احتساب راازایران برانداخت»(ص۲۱۰).
صائب تبریزی -درآستانهء ظهور آن تباهی و سلطهء وحشت بزرگ– شرایط اجتماعی راچنین تصویرکردکه گوئی ازروزگارِکنونیِ ما سخن می گفت:
زدشمن روی می کردندپنهان پیش ازاین مردم
شونداکنون ز وحشت،دوستان ازدوستان پنهان
*
روشندلی نمانددراین باغ و بوستان
باخودمگرچوآب روان گفتگوکنم
*
چنان ناسازگاری،عام شددرروزگارما
که طفل ازشیرمادر،استخوان اندرگلودارد
درآن شرایط نابسامان سیاسی-اجتماعی،وقتی محمودافغانِ سُنّی مذهب درسودای حمله به اصفهان بود،در دربارصفوی،علمای شیعه به شاه سلطان حسین می گفتند:
-«این نابخردِ کافر[محمودافغان] چگونه جرأت و جسارتِ دست درازی به ملک صاحب الزمان دارد؟! الساعه با خواندن وِرد و دُعا او را دود هوا می کنیم…».(جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص۱۴۰).
۶ماه بعد،پس ازمحاصرهء ۶ماههء اصفهان و قحط و غلا و تلفات گسترده*باورودمحمودافغان به اصفهان،حکومت امام زمانیِ«سرهنگان»و«زُهّادِِبی معرفت و خَرصالحان بی کیاست»،دودِهواشد…
اظهارات جنگ افروزانهء اخیرآیت الله خامنه ای علیه«شجرهء خبیثهء ملعونهء آل سعود»(دوشنبه ۱۵ شهریور۱۳۹۵=۵سپتامبر)،تحریکات نیروی دریائی سپاه پاسداران علیه نیروهای آمریکائی درخلیج فارس وتراکمِ رو به انفجارِنفرت و نفرینِ اقشار و اقوام مختلف،بی خبری یاتجاهلِ حیرت انگیزآیت الله خامنه ای،تلقینات اطرافیان وی در«بیت رهبری»وسخنانِ«سرهنگان»و«زُهّاد ِبی معرفت و خَرصالحان بی کیاست»،مرابه یادِ مندرجات«رستم التواریخ» و شباهت حیرت انگیزِ آن باشرایط اجتماعی-سیاسیِ امروزایران انداخت وازخودپرسیدم:
-بااین افاضات،القائات،جنگ افروزی ها،بی دبیری ها و بی خبری ها آیا ایران ما-باردیگر-درهجوم بیگانگان،«دود هوا»خواهدشد؟
همانطورکه دربارهء پیشنهادآقای حسن روحانی-نوشته ام،برای عبور ازاین بن بستِ هولناک،تنهاراهِ ممکن،مناسب و مسالمت آمیز،انجام رفراندوم یاهمه پرسیِ آزاداست(البتّه نه زیرنظریادرچهاچوب قوانین جمهوری اسلامی بلکه تحت نظرمحافل ملّی وبین المللی).طرح این شعار وتبلیغ وترویج آن درسطح ملّی و بین المللی وظیفهء عاجل همهء رهبران سیاسی وروشنفکران ایران درداخل وخارج ازکشوراست.
*-مورخین دراین باره گزارش های هولناکی داده اند،ازجمله نگاه کنیدبه:مجمع التواریخ،مرعشی صفوی،۵۱؛لارنس لکهارت،انقراض دولت سلسلهء صفویه،ص۱۹۳؛جونس هنوی،هجوم افغان و زوال دولت صفوی،ص۱۴۵؛سقوط اصفهان،به روایت کروسینسکی،بازنویسی سیدجوادطباطبائی،صص۵۱-۶۶
عیسی پژمان، فرزند عبدالله و متولد ۱۳۰۳سنندج و سرلشکر بیگلری، پسر عمه مادرش بود. از دبیرستان نظام کرمانشاه، به دانشکده افسری رفت و در ۱۳۲۲ فارغ التحصیل شد اما با آغاز فعالیت کمونیستها، توجه پژمان جلب میشود و موضوع را به فرماندهاش – مصطفی امجدی – اطلاع میدهد و به دستور وی، مسکوت قضیه را تعقیب میکند. سپس به رکن ۲ نزد سرهنگ اخوی و سرلشکر ضرغام معرفی میشود و در شاخه دانشجویان دانشکده افسری نفوذ مییابد. بعد از فرار گروه کمونیستی از دانشکده به آذربایجان، پژمان به همراه افراد مزبور در کاروانسرا سنگی دستگیر میشود. یک ماه زندان انفرادی به دلیل ارتباط با حزب توده و سپس اخراج از دانشکده. با تشویق آریانا به تماس با اخوی و دیدار با رزمآرا موفق شد و به رزمآرا گفت: «به مملکتم خدمت کردهام و یک فرد کمونیست مصلحتی بودهام»، وقتی رزم آرا دید عامل نفوذی در این حزب – به نفع حکومت پهلوی – بوده، مجددا به خدمت فرا میخواند و میخواهد که به جای درجه افسری، با درجه استواری به جنوب اعزام و به نیروی سرتیپ هوشمند افشار بپیوندد تا ارتقا درجه یابد. با نامه حسن اخوی و آریانا به آباده میرود و در گردان توپخانه به فرماندهی یکی از دستههای آتشبار منصوب و بعد با درجه ستوان دومی به شیراز منتقل میشود. در ارتش و جنگ فارس، افسر توپخانه بود و با اخذ درجه و نشان، تشویق میشود. پنجسال در شیراز و پنج سال در کازرون – بهعنوان رییس دژبان، مدیر ورزش تیپ، منشی دادگاه نظامی، فرمانده دسته آتشبار–ماند.
با کمک اخوی- معاون ستاد ارتش- قبل از ۲۸مرداد۱۳۳۲ به تهران فراخوانده میشود و پس از کودتا، به درجه سروانی میرسد و نشان درجه۱ رستاخیر را دریافت میکند و پس از یک سال از کازرون به تهران منتقل و به فرماندهی آتشبار تیپ۱پادگان مرکز منصوب میشود. با تشکیل فرمانداری نظامی، اخوی وی را به مبصر معرفی و بازجوی رکن ۲ ستاد میشود.
در اسفند ماه ۱۳۳۵ توسط سرتیپ محمد انصاری به پاکروان معرفی میشود و جزو نخستین افسرانی است که با تاسیس ساواک به سرتیپ علویکیا معرفی میشود و در اداره خارجی ساواک نزد سرهنگ دکتر پاشایی وسپس در بخش کردستان فعالیت میکند و پس از مدتی به عنوان مسوول این بخش، منصوب شد. در ۱۳۳۶ پس از انتقال به ساواک تا ۱۳۴۸، مسوولیتهایی – نمایندگی ساواک در عراق، معاون اداره بررسی اطلاعات خارجی، معاون وابسته نظامی در عراق- داشته و مدتی هم به عنوان استاد ساواک تدریس کرد.
قبل از کودتای ۱۹۵۸ قاسم، با دستور بختیار به کردستان مسافرت کرد و با لباس غیرنظامی وارد عراق شد و هنگام کودتا، در عراق به سر میبرد. پس از مامور شدن به عراق، از شهرهای کردستان ترکیه، سوریه، عراق و فعالان سیاسی آنها دیدار کرد. با پیشنهاد او روزنامه کردستان در ایران منتشر و در رادیو و تلویزیون هم برنامهای به زبان کردی تاسیس و بعد در حزب دموکرات کردستان عراق، هم روزنامه و رادیو کردی تاسیس شد.
بعدها اداره سوم ساواک، قصد داشت که در ارتباط با تیمور بختیار و حزب توده برنامههایی انجام دهد، از عراق فرا خوانده و مجبور به ترک پست و انتقال به اداره هفتم – کل بررسیهای اطلاعات – میشود تا برای شاه، بولتن خبری تهیه کند و در ۱۳۴۸ از ساواک منفک و به شهربانی منتقل شد و مدتی ریاست اطلاعات شهربانی را برعهده داشت و بنا به اختلافات نصیری و مبصر و آمدن تیمسار صدری برکنار شده و با بازگشت او به ساواک موافقت نمیشود.
او در ۱۳۵۱ با درجه سرهنگی بازنشسته میشود و خودش معتقد است نصیری و جناحاش مانع درجه تیمساری وی شدند. امام جمعه تهران موضوع را به شاه میگوید و به همکاری با حسن پاکروان – مشاور سیاسی شاه – دعوت میشود و به عنوان بازرس دولت در وزارت تعاون – ایام و لیان – و کارمند آستان قدس وابسته به دربار مشغول شد. (که پژمان معتقد است با پاکروان همکاری اطلاعاتی داشته و این نوعی پوشش بوده). بعد از بازنشستگی و خروج از ساواک، از ۱۳۵۱ همچنان با کردهای عراق –یدالله فیلی، احمد، طالبانی و طوایف جاف ارتباط داشت و به همین دلیل ساواک به وی اعلام میکند که برکنار شده و مخالف ارتباط وی با کردهاست و اخطار میکنند که حق دخالت ندارد اما وی همچنان به ارتباطات خود ادامه میدهد. در ۱۳۵۴ در اروپا با سران کرد –دکتر کمال فواد، ابراهیم احمد– دیدار میکند اما با ورود به کشور، توسط ساواک دستگیر میشود و در بازجویی میگوید از طرف شاه ماموریت محرمانه داشته است. در سالهای تصدی مسوولیت در عراق، ملاقاتهای تیمور بختیار با آیات عظام نجف و کربلا و خمینی را زیرنظر داشت. پس از انقلاب۱۳۵۷ مدتی با آریانا و شاهپور بختیار همکاری کرد و معتقد است که ایام جنگ و دوران بنی صدر یک بار به طور محرمانه به ایران وارد شده و حتی با فردوست دیدار کرده و بعدها به بختیار و اشرف پهلوی متذکر شده که هر اقدامی علیه ایران، بیفایده است و جامعه ایران راه خود را میرود و عقیدهای به نیروهای سیاسی خارج از کشور ندارد و به جای اپوزیسیون، قمپزیسیون نامید.
در سال ۱۳۸۶ عیسی پژمان در فرانسه لب به سخن گشود و حاصل گفتگوهایش با عرفان قانعی فرد در کتابی به نام تندباد حوادث منتشر شد و آرزو داشت به زودی به ایران سفر کند تا در آب و خاک خود و در دامنه کوه آبیدر در سنندج برای همیشه آرام گیرد.
سرانجام کتاب در زمستان ۱۳۹۰ در نشر علم تهران منتشر شد اما بنا به بیانیه حزبی و اعتراض رسمی حزب دمکرات کردستان عراق ، وزارت ارشاد اسلامی ادامه انتشار آن متوقف شد. برای نخستین بار هم در برنامه افق صدای امریکا شرکت کرد و از راز حمایت شاه و ساواک از حرکت مسلحانه کردهای عراق در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ که باقرارداد الجزایر تمام شد، پرده برداشت.
عیسی پژمان سال ۱۳۵۵ برای همیشه از ایران خارج شد و در اواخر تیر ماه ۱۳۹۵ پس از ۴۰ سال دوری از ایران به تهران بازگشت و بنا به کسالت ریوی در تهران درگذشت و در قطعه ۶۶۶ مقبره خانوادگی نخجوانی در بهشت زهرای تهران دفن شد.
*خانم شیرین عبادی(درجایگاهِ برندهء جایزهء صلح نوبل) و دکترعبدالکریم لاهیجی(درمقام رئیس جامعه های حقوق بشر) باید-همانندحقوقدان برجسته،دکترپیام اخوان- این مسئلهء ملّی را درمراجع بین المللی طرح وتعقیب نمایند!
*روایتِ اصلاح طلبانی که درزمان وقوع جنایت دارای مقام مهم و مسئولیّت حسّاس بوده اند،در کشف حقیقت،بسیار اساسی و ارزشمندخواهدبود.تنها دراین صورت است که می توان ازشعارِ«می بخشیم،امّا فراموش نمی کنیم!»سخن گفت.
*اگراین جنایات منجربه گذارِمسالمت آمیز میهن ما ازجمهوری اسلامی به حکومتی دموکراتیک گردد،آنگاه می توان گفت که شهیدان سرفرازِ ما ضمن بخشودنِ قاتلان خویش،درخاوران های بی نشان،آرام خواهندگرفت.
***
۷شهریور۱۳۹۵=۲۸اوت۲۰۱۶
این روزها،سالگردقتل عامِ زندانیان سیاسی درزندان های جمهوری اسلامی است.بقول احمدشاملو:
گفتند:
-«نمی خواهیم
نمی خواهیم که بمیریم».
گفتند:
-«دشمن اید!
دشمن اید!
خلقان را دشمن اید».
چه ساده
چه به سادگی گفتند و
ایشان را
چه ساده
چه به سادگی
کشتند».
خاوران
انتشارفایل صوتی آیت الله منتظری،بیست و هشتمین سال کشتارزندانیان سیاسی ایران درتابستان ۶۷ را از اهمیّت بی نظیری برخوردار می کند.انعکاس گستردهء این فایل صوتی درمحافل سیاسی،مطبوعاتی و رسانه ای ایران،موضوع کشتارسال۶۷را به طورحیرت انگیزی به میان اقشارمختلف مردم برده و باتوجه به طیف گستردهء بازماندگان قربانیان این جنایت(وجنایاتی مانندسینمارکس آبادان،قتل عام روستای قارانادرکردستان و قتل های بی شمارِ دیگر…)فرصت مناسبی برای دادخواهی ملّت ایران فراهم کرده است.این امر،مسئولیت خانم شیرین عبادی(درجایگاهِ برندهء جایزهء صلح نوبل) و دکترعبدالکریم لاهیجی(درمقام رئیس جامعه های حقوق بشر) را دوچندان می سازدتا-همانندحقوقدان برجستهء بین المللی،دکترپیام اخوان– بااستفاده از تریبون های حقوق بشری،ضمن تمرکزروی حقیقت یابی و حقیقت گوئی دربارهء ابعاد،آمران و عاملان این جنایت ملّی،آنرا درمحافل بین المللی طرح وتعقیب نمایند.
خوشبختانه مدتی است که«انتقام»درباورِ بسیاری از خانواده هاوبازماندگانِ قربانیان این فاجعهء فجیع،جائی نداردبلکه درنظرآنان باحقیقت گوئی و شناخت عاملان و آمران این جنایت،می توان از اجرای عدالت وازشعارِ«می بخشیم،امّا فراموش نمی کنیم!»سخن گفت. دراین راستا،روایتِ اصلاح طلبانی که در زمان وقوع جنایت دارای مقام مهم و مسئولیّت های حسّاس بوده اند،درکشف حقیقت،حصولِ عدالت و آرامش روحیِ بازماندگان قربانیان بسیار اساسی خواهدبود.
اگر این جنایات منجربه گذارِمسالمت آمیز میهن ما ازجمهوری اسلامی به حکومتی دموکراتیک ازطریق رفراندوم آزاد(نه توسط یادرچهارچوب رژیم اسلامیِ حاکم بلکه تحت نظرمحافل بین المللی)گردد،آنگاه می توان گفت که شهیدان سرفرازِ ما ضمن بخشودنِ قاتلان خویش،درخاوران های بی نشانِ میهن محبوب،آرام خواهندگرفت.
دربیست و هشتمین سال کشتار«زیباترین فرزندان آفتاب»وعاشق ترینِ شقایق های میهن،رُباعیِ ابوسعیدابی الخیر را زمزمه می کنم:
موضوع بحث: سندی شنیداری توسط منتظری جانشین وقت خمینی، و به عنوان دومین فرد در ساختارهرم قدرت، گرچه با تأخیری غیرموجه و غیرقابل جبران، در اعتراض به جنایت گسترده قتل عام زندانیان سیاسی مرداد و شهریورماه ۶۷ که رژیم منکرآن بوده و در این مدت همه توش و توان خود را برای بفراموشی سپردنش بکارگرفته است، منتشر می شود و بازتاب گسترده ای هم پیدا می کند. تا آنجا به جنبش دادخواهی مربوط می شود، طبیعی ترین و اولیه ترین واکنش نسبت به این واقعه مهم قاعدتا می باید این می بود که چگونه جنبش دادخواهی، خانواده های قتل عام شدگان و کنشگران اجتماعی و گروه های چپ و همه آزادیخواهان از فرصتی که به بدلیل شکاف بالائی ها برای بسیج افکارعمومی و تقویت جنبش دادخواهی بوجودآمده است، بهره جویند ( آیا افشاءسندی دست اول پیرامون بزرگترین جنایت تاریخی حکومت اسلامی می تواند مهم نباشد؟!). و این در حالی است که جنایت پیشه گان حتی خودشخص منتظری را که در تولید و اشاعه نظریه و گفتمان مافوق ارتجاعی ولایت فقیه و بر پاکردن نظام جهنمی حکومت اسلامی با آنان سهیم بود، خلع ید و محصور و خانه نشین کردند.
در چنین شرایطی تمرکز بر این ادعا که سند فاقدارزش است، مرده بدنیا آمده و محرک اعتراض وی انگیزه های فردی و نجات آخرتش بوده و… است، به چه چیزی دلالت دارد؟ بجز به قضاوت نشستن از پشت یک سری مقولات و مفاهیم کلی و تهی از معنا که هیچ ربطی به جهان واقعی و تحولات آن ندارد؟ چنین رویکردی (الاعمال بالنیات!) درعین حال هیچ قرابتی با یک نقد و رویکرد اجتماعی-تاریخی ندارد. چه بسا برخوردگزینشی و گفتن یک بخش از یک حقیقت بهم پیوسته و مربوط به یک رخداد، که درجای خود بی ربط هم نباشد، کل حقیقت یک واقعه مهم را مخدوش ساخته و به محاق برد و حامل پیامی نادرست و یک جانبه باشد. هدف اصلی نوشته از خلال این نقد آن است که نشان دهد، اولا چرا انتشاراین سند علیرغم تأخیر هنوز هم می تواند حامل یک فرصت بالقوه مهم باشد و ثانیا طرح این سؤال که چگونه می توان و باید از این فرصت برای تقویت جنبش دادخواهی و جنبش ضداستبدادی و رهائی سودجست. انتشارانتقادات تندی که وی در این دیدار خطاب به هئیت مرگ نسبت به اعدام های گسترده به عنوان بزرگترین جنایت تاریخی جمهوری اسلامی مطرح کرده است، آن هم در آستانه سالگردکشتارمرداد و شهریورماه سال۶۷، خشم گسترده ای را در صفوف رژیم و بطورمشخص آوازه گران ولی فقیه، از جمله خطبای نمازجمعه مشهد و تهران برانگیخته است. به موازات این تهاجم تبلیغاتی، مقامات قضائی احمدمنتظری را نیز به اتهام افشای اسرارنظام و همنوائی با رسانه ها و دشمنان و گروه های”معاند و محارب” احضار و تهدید به تشکیل پرونده و محاکمه کرده اند. گوئی یک باردیگر پرونده جنایتی را که طی چندین دهه سعی در پرده پوشی و بفراموشی سپردنش داشتند و یا از کنارش بی سروصدا رد می شدند، به روی صحنه آورده و سرکردگان نظام، جماران و دیگربخش های حاکمیت را مجبورساخته که موضع بگیرند و آنچه را که در مافی الضمیرخود داشتند بیرون بریزند و ماهیت پلیدخود را به نمایش به گذارند.
خطبه خوانان ولی فقیه و قاضیان شرع به روی صحنه آمده و با توسل به انواع ادله و توجیهات شرعی و قضائی آن را موجه و شرعی و قانونی می خوانند. هدف مقدم آن است که هم صفوف خود را در برابرپی آمدهای این افشاگری تحکیم بخشند و هم جامعه و مخالفان خود را بویژه با برخ کشیدن”امنیت گورستانی” باصطلاح ساکت و منفعل نمایند. با این همه رژیم هنوز بطورکامل از گیجی ناشی از غافلگیری در نیامده و در حال صیقل دادن رفتارش در پی این افشاگری است. بنظر می رسد اتنتشاراین سندشنیداری، که بهرحال صحت و کوبندگی آن خدشه بردارنیست و نمی توان مثل کتاب خاطرات مدعی شد که تنظیم کنندگانش در آن دست برده اند؛ ادامه سیاست تاکنونی بی اعتنائی و انکار را با چالش تازه ای مواجه ساخته و عملا رژیم را به سمت سیاست پذیرش ضمنی و دوفاکتوی ارتکاب به جنایت و توجیه حقوقی و شرعی آن سوق می دهد. مثل بسیاری از رخدادها و افشاگری های تاریخی، همانطور که “آفتی” بنام موسی در کاخ فرعون پرورش یافت و بیرون زد، در اینجا هم “آفت” از خودبنیان و تنه درخت بیرون زده و قدرت انکارسرراست را از جنایتکاران سلب نموده است.
قبل از ورودبه به اصل مطلب و اهمیت و پی آمدهای مترتب بر این سند، به عنوان مقدمه ای بر آن، مناسب دیدم که ابتدا نگاهی به برخی بازتاب های آن در میان صفوف چپ داشته باشم:
دمیدن به شیپور از دهانه گشاد!
در باب ارزیابی از این واقعه و سند و نیز تبیین عملکردمنتظری، در میان صفوف چپ رویکردهای متفاوت و بعضا آشفتگی هائی وجود دارد که از یک سو بدلیل بی اهمیت تلقی کردن آن، می تواند هوشیاری چپ و جنبش دادخواهی نسبت به فرصت ها و بهره برداری حداکثری از این شکاف را تضعیف کند و از سوی دیگر با ستایش از منتظری هم چون یک قدیس، جلوه ای ناب از “انسانیت” و کسی که گویا قدرت را سه طلاقه کرده است، با گل آلودکردن آب، به دنباله روی از منازعات درونی حاکمیت دامن بزند. نا گفته نماند وقتی که از اهمیت یک سند سخن می گوئیم، بیشتر داریم در موردظرفیت ها و زمینه های بالقوه ای که در آن مستتراست سخن می گوئیم. فعلیت یافتن این ظرفیت ها، به میزان زیادی مشروط به نحوه برخوردجنبش و کنشگران سیاسی-اجتماعی است که تا چه اندازه بتوانند از آن بهره بگیرند و به ظرفیت های نهفته در آن فعلیت بخشند. بنابراین اهمیت یک سند قائم به ذات و دفعی نبوده و الزاما به معنی فعلیت یافتن خودبخودی آن نیست. از این رو روشن کردن جایگاه و اهمیت این سند در مبارزه جنبش دادخواهی، جائی که کنشگران آزادی خواه و برابری طلب نیز در آن جا ایستاده اند، حائز اهمیت است. سخن گفتن در باب اهمیت سند، به نحوی که نقش طرف اصلی -جنبش دادخواهی و کنشگران را در فعلیت بخشیدن به آن- مسکوت بگذارد فی الواقع یک رویکرد انفعالی و از موضع نماشاچی به صحنه نگاه گردن است. چرا؟ همانطور که اشاره شد اهمیت یک رخداد و پدیده قائم به ذات نبوده و قبل از همه ناظربه ظرفیت ها و استعدادهای بالقوه آن است و لاجرم یک فرصت است؛ و بهمین دلیل در اهمیت دادن و معنابخشیدن ما نیز به عنوان کنشگر سهیم هستیم. نشستن و هم چون ناظری از بیرون قضاوت کردن برای کسانی که فرض براین است که خودبخشی از جنبش دادخواهی یا مدافع آنند، محلی از اعراب ندارد. بطورکلی چه در زمانی که این واکنش منتظری در نیمه راه رها شد و به محاق افتاد، و چه اکنون که باعلنی شدنش ولو با تأخیر از محاق در آمده است، اولا هیچ کدامشان بدون فشاراجتماعی مستقیم یا غیرمستقیم، نمی توانسته اند وقوع یابند؛ و ثانیا بدون نقش افرینی جنبش و کنش گران اجتماعی، بخودی خود نمی تواند اهمیت بالقوه اش را به منصه ظهوربرساند. در قیاس هم چون میله و چوبدستی است که دونده چابک و در این جا از قضا کنشگراصلی، باید آن را گرفته (بهتراست بگوئیم قاپیده) و به مقصد برساند. رویکرد این نوشته پیرامون اهمیت این سندگفتاری و نیزنقدمواجه برخی رویکردهای به گمان من منفعلانه با آن، نیز در دفاع از یک موضع کنشگرانه و تن نسپردن به ابژه هائی بنام “قربانی شدگان “صورت می گیرد:
درنگاه کلی نسبت به اهمیت سند شاهددو رویکردعمده هستیم: برخی آن را مهم ارزیابی می کنند و برخی بی اهمیت. در این سطح از قضاوت، دفاع از اهمیت سند در برابرادعای بی اهمیت بودن آن قرار می گیرد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. اما علاوه برآن در تبیین واقعه و نتیجه گیری هاست که رویکردسومی که ضمن تصدیق اهمیت سند برای جنبش دادخواهی درعین حال با رویکردهای یک جانبه نسبت به آن مرزبندی می کند.اما قبل از پرداختن به آن بهتراست نگاهی به سه گرایش موردنظرداشته باشیم. گرچه دو گرایش نخست ظاهرا متضاد بنظر می رسند، اما وقتی با دقت ببیشتری به تبیین آن ها نسبت به واقعه، به نوع احتجاجات و مفاهیم و مقولات بکارگرفته اشان نگاهی می افکنیم، معلوم می شود که در بنیادهای اصلی اشتراک نظر دارند:
رویکردی* نه فقط این سند را بدلیل انتشارنیافتن به موقع و بدلیل چندین دهه خاک خوردن در بایگانی، فاقداهمیت و ارزش افشاگرانه می داند؛ بلکه در رویکردمنتظری حتی باندازه سرسوزنی وجدان انسانی و اجتماعی هم نمی یابد و انگیزه او را فردی و نجات آخرتش می داند و به خانواده های”قربانیان” هشدارمی دهد که مبادا دچارخطای باصره شوند و معنای چشم پوشیدن از مقام را به معنای دفاع از “قربانیان” بیانگارند.
مسلم است که اگر این سند به موقع انتشارمی یافت برای افشای جنایت درحین ارتکاب مؤثرتر می بود و از این زاویه قابل انتقاداست، اما از آن نمی توان نتیجه گرفت که عدم انتشاربه موقع آن الزاما به معنی عدم اهمیت آن در لحظه کنونی است. چرا که فاکتورهای دیگری چون چالش های شرایط حال حاضر و اهمیت و حساسیت خودمسأله که در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت، نیز دخیلند. اگر پرونده ای هنوز باز و در دستورکارجنبش باشد بدیهی است که هر فاکتی که بتواند ارتکاب به این جنایت را مدلل کند، برای محکوم کردن جنایت و جنایتکاران در افکارعمومی و محاکم جهانی و البته بیش از همه تقویت جنبش دادخواهی نمی تواند بی اهمیت باشد. اما در قطب مقابل آن شاهد رویکرددیگری* هستیم که منتظری را «نشانه و آیت الانسان» نامیده و حساسیت اش به انسان و انسانیت را ستوده است، و طبعا انتشاراین سند را نیز فاکت مهمی برای صحت قضاوت خود می داند.
مابه الاشتراک این رویکردها، تماشاچی بودن، جداکردن واقعه از بسترعینی تحولات اجتماعی و تحلیل و تبیین غیرتاریخی از واقعه و شخص منتظری و درک نادرست و آشفته از مقوله و ماهیت قدرت، و توسل به واژگان و مفاهیمی تجریدی، قائم به ذات و تهی از معنای واقعی و مشخص است.
این پرسش مطرح است که آیا برای نشان دادن اهمیت یک سندتاریخی و یا نشان دادن بی اهمیتی آن، ناگزیریم که یا افشاکننده را قدیس به پنداریم و برای از دست دادنش ماتم بگیریم، یا در آنسو کنش های تاریخی و مقام لحظه های مهم را از متن رویدادها و روندهائی اجتماعی و سیاسی که در درون آن معنا می یابند بگسلیم و به کنش هائی فردی، در خود و بی ارتباط با تحولات تاریخی و اجتماعی کاهش دهیم؛ و نهایتا هم رخدادها را با استناد به عقاید و تصورات و یا توضیح و تبیین عاملان تاریخی از خود و فعل خود، فاقداهمیت اجتماعی و سیاسی بدانیم. بنظر می رسد دوگانه فوق پشت وروی یک رویکردواحد باشند و برای تحلیل حقیقت واقعه باید از دوگانه فوق عبورکنیم. بدیهی است که با چنین رویکردی دیگر درک اجتماعی-تاریخی از سیرتحولات جامعه بشری بی معنا شده و آن را باید به گونه ای دیگر و براساس نیات و باورهای افراد و شخصیت ها نگاشت (اصالت ایده و شخصیت). چنین رویکردی، خواسته و ناخواسته، رابطه متقابل ذهن و پراتیک اجتماعی، شعورافراد و مبارزات اجتماعی را مخدوش ساخته و به چالش می کشد. بکارگیری مفاهیم و واژگانی گنک و کلی چون انسانیت، گذشتن از قدرت، و یا توضیح تحولات و اتفاقات مهم و تاریخی با استناد به تصورات و ذهنیت مذهبی (و یا غیرمذهبی) عاملان تاریخی، بدون ارجاع آن ها به مابه ازاء اجتماعی خود، تحولات تاریخی را پوچ و بی معنا می سازد و موجب استنتاجات نادرست و هدف گیری غلط می شود. در واقع خودآگاهی تاریخی نسبت به فعل و عملکردخویش، گرچه امری است پیچیده و بدور از رابطه خطی؛ اما به معنی گسستن و نادیده گرفتن رابطه بین آن ها نیست. از قضا هرتبیین واقعی و علمی باید بتواند حتی الامکان این رابطه را با همه پپچیدگی هایش توضیح بدهد و از توسل به مقولات و مفاهیم انتزاعی و تهمی از معنا برای متافیزیکی و رازآمیز کردن واقعه حذر کند.
و چنین است که در توضیح و تبیین این پدیده توسط هر دو رویکرد، ماوقع، بسترتاریخی-اجتماعی خود را از دست می دهد و منجر به ارزش گذاری های انتزاعی و مقولاتی چون نیت خیر و شر، انسان و ناانسان، فردیت بی ارتباط با جمع، واقعه ای بی ارتباط با جامعه و… تبدیل می گردد. طرح ادعاها و عباراتی چون او در یک قدمی دست یابی به قدرت- قدرتی که با اختیارات نیمه خدائی که می توانست خیلی چیز ها را عوض کند، حساسیت انسانی اش را حفظ کرد و خود را از سقوط به منجلاب جاه و مقام کنارکشید و… ، یا در سوی مقابل بی ارزش تلقی کردن یک واقعه مهم اجتماعی بدلیل نیات و باورها وانگیزه های فردی عامل، هیچ نشانی از وجدان انسانی ومسئولیت اجتماعی در آن نیافتن، این که انگیزه او نجات آخرتش بود و…. بیش از آن که توضیحی بسنده از حقیقت لحظه و این رخداد باشد، بیانگرآشتفتگی در توضیح و تبیین تاریخی و نادیده گرفتن جدال جریانات اجتماعی دخیل در یک واقعه است. گیرم که انگیزه او صرفا نجات آخرتش بوده باشد؛ مگر معنای تاریخی عملکرداو را تصورات و انگیز های شخص وی تشکیل می دهد؟!. صاحب چنان عقایدی نشسته بر قایقی در دریائی است که بدون این دریا و امواج آن قایقی وجودنخواهد داشت. در هرحال قایق در خلأحرکت نمی کند بلکه سوار برآب آب و موج های موجود در آن است. آیا کسی می تواند از نظرتاریخی مذاهب و کتاب های مقدس را صرفا با ارجاع به گفته ها و ادعاهای خودآنان موردتفسیر و قضاوت قرار دهد؟ در این نوع تبیین ها گوئی که لحظه هائی وجود دارند که روح تاریخ از حرکت باز می ایستد و قایق از ملأوجودی خود یعنی بسترعینی آب و زیروبم امواج دریا آزاد است و می توان با خلق فضاهای سوررآلیستی، نبردگرایش ها و جریانات گوناگون اجتماعی را به نبرد تن به افراد و انگیزه ها و عقایدآن ها تقلیل داد و از این منظر به قضاوت در معنا و اهمیت وقایع پرداخت (البته اگرتحولات تاریخی-اجتماعی را فردبنیاد ندانیم). نباید از یادبرد که متافیزیک بیان وارونه جهان فیریک است و درک آن نیز بدون ارجاع به جهان فیزیک نیافتنی است. در فضای سوررألیستی در حالی که یک طرف برای قدرت و تثبیت آن می جنگد، طرف دیگر فرشته ای است که گویا قدرت را سه طلاقه کرده است. در حالی که همه این منازعات صرفنظر از نوع و شدت و توازن قوا، خود بخشی از نبردقدرت بین گرایشات موجود در ساختارنظامی است که از بدو تولدش با آن عجین بوده است و از قضا واقعه حذف منتظری یکی از بزرگترین فرازهای این جنگ قدرت است. نبرد نه در خلاء که در جهان واقعی بین گرایش ها و از قضا گرفتن سهم شیر از قدرت صورت می گیرد. چرا که در جامعه هرمی-طبقاتی قدرت به مثابه شرط وجود و بقاءسرمایه و کسب و حفظ منافع درهمه یاخته های چنین نظامی ساری و جاری است. در حقیقت تضعیف قدرت منتظری، تصفیه و حتی اعدام حلقه های نزدیک به او از سال ها قبل آغازشده بود و عکس العمل وی به فاجعه ۶۷ تنها به آن شتاب داد و به نقطه غلیان و سرنوشت سازی رساند و گرنه اصل فرایندخلع یداو از مدت ها قبل رقم خورده بود. هم چنین در پاسخ به ادعای دیگری باید افزود، گیرم که در جهان سوررآلیستی موردنطر، او قدرت را بدست گرفته بود، اما مگر قدرت حقوقی و نگاشته شده بر روی کاغذ الزاما به معنای قدرت حقیقی است، که او با توسل به آن بتواند “بسیاری چیزها” راعوض بکند. بدون وجود یک پایگاه اجتماعی فعال و سازمان یافته در جامعه و نیز داشتن پایگاه و حلقاتی مهم در ساختارقدرت، برخورداری صوری از حقوق حتی نیمه خدائی دردی را دوا نمی کند و شخص منتظری هم به خوبی از روندحذفش از قدرت و لاجرم حد و اندازه قدرت واقعی خود آگاه بود و از قضا برای تقویت موقعیت خویش می کوشید. میزان عاملیت و ساختارها و پایگاه اجتماعی هم چون شرط وجودی یکدیگر بهم گره خورده اند. خمینی سالهای متمادی در نجف مگس می پراند، بدون یک جنبش متوهم به او و بدون شکل دادن تدریجی ساختارها نظریه ولایت فقیه در رده یاوه های تاریخی دسته بندی می شد. بنابراین این تصور که اگر منتظری مثلا به طورتاکتیکی افشاء نمی کرد می توانست قدرتش را حفظ کند و او بزرگوارانه و با علوطبع از آن گذشت، یک تصورنادرست از مقوله قدرت و سیررویدادهای آن زمان است. در حقیقت حذف منتظری بخشی از مناسک انتقال قدرت به دوره پساخمینی بود و دیر یا زود اتفاق می افتاد و حتی در صورت دستیابی به قدرت صوری، به مصداق آن که گربه عاریتی موش نمی گیرد، کارمهمی از دستش بر نمی آمد. چرا که غروب اقتدار و گرایشی که منتظری نماینده و بازتاب آن بود از مدت ها پیش از سال ۶۷ آغازشده بود و خروش منتظری نسبت به اعدام ها، بسان آوای مرگ قوی سیاه بود. هم چنین در این رویکرد، نه فقط هیچ رابطه ای بین کشاکش فردی با کشاکش بین گرایش های درونی ساخت قدرت وجودندارد(باز هم تصویرنادقیق و نادرست از ارتباط پیچیده شبکه های قدرت )، و کنش های منتظری هم اساسا به عنوان یک تک فرد موردارزیابی و داوری قرار می گیرد، بلکه هیچ رابطه و پیوندی بین منازعات درون حاکمیت و جامعه هم وجودندارد. در حالی که پویائی و مبارزه جامعه علیه حاکمان و قدرت مستقر بویژه در شرایطی که حضورمستقل امکان پذیرنیست، بطوراحتناب ناپذیر و به انحاء گوناگون در صفوف حاکمان، گرچه به نحوی کژتاب و منکسر بازتاب پیدا می کند و علیرغم تلاش های رژیم برای یکدست کردن خود، دائما بازتولید می شود. همه این ها می طلبد که این واژه های ماسیده و بیروح را باید صیقل داد و گرنه بکارتحلیل و تبین حقایق جامعه و نه البته به عنوان مهماتی برای پرتاب، نمی آیند.
رابطه پیچیده دولت و جامعه
مطالبات و مبارزات جامعه گرچه امکان بیان واقعی و شفاف در میان صفوف حاکمان بویژه در جوامع استبدادی را پیدا نمی کنند، اما می توانند با عبور از منشورمنافع جناح ها که نه در خلأ بلکه در ملائی بنام جامعه حضورداشته باشند، به شکل محدود، کنترل شده و مشروط بازتاب پیداکنند؛ که بیانگروجودارتباط پیچیده جوامع بشری با دولت ها و جناح های قدرت است. چنین رابطه ای بین جامعه و دولت، صرفنظر از شدت و ضعفش در همه جای جهان وجود دارد. دولت ها نه فقط در وجه نخست کارکردخود در خدمت طبقه بورژوازی و ثروتمندان قرار دارند، بلکه به موازات آن و در وجه دوم کارکردخود ناگزیرند که به خدمات اجتماعی و نیازهای عمومی جامعه هم-صرفنظر از درجه و میران آن در این یا آن دولت- پاسخ دهند و گرنه بقاء و فلسفه وجودی خود را به خطرخواهند انداخت و حتی نخواهند توانست وظیفه اصلی و نخست خود را هم انجام بدهند ( ظاهرشدن دولت هم چون نیروئی بر فرازطبقات و جامعه بیانگرهمین کارکرددوگانه دولت است). از ِقبل آن است که دولت ها همواره زیرفشارسنگین و مداوم جوامع برای انجام وظایف و مطالبات خود قرار دارند و کشاکشی بین بورژوزای و اکثریت زحمتکشان جامعه برقراراست. و در این رابطه نه فقط بین دولت و جامعه بلکه تحت تأثیرآن در درون دولت هم ( علاوه بر جدال باندها و بخش های گوناگون حول منافع اخص خود) کشمکشی بین تخصیص سهم سرمایه اجتماعی و بازتوزیع ثروت با تأمین روندبازتولید و انباشت سرمایه که به معنی حفظ کیان سیستم و سرکوب جنبش های اجتماعی طبقات فرودست و تحت اسثتماراست، میان جناح های مختلف طبقه حاکمه جریان دارد (مثلا در آمریکا هم اکنون جدال سختی بین بخش های مختلف بورژوازی حول سهم این دو عرصه در جریان است). جدال بین این دووجه از کارکرددولت اجتناب ناپذیراست و همواره وجود دارد منشأ اصلی آن تقابل جامعه زحمتکشان و طبقه ثروتمندان است، اما درون قدرت و دولت هم کمانه می کند. البته توجه به چنین کشاکشی مغایرتی با مبارزه مستقل و قاطع و انقلابی جامعه علیه کلیت سیستم ندارد و چه بسا بتواند مکمل آن هم باشد. هرچه جامعه حضوری نیرومندتر و مستقل تر داشته باشد، امکان تحمیل مطالبات رادیکال تر به دولت و طبقه حاکمه برای گشودن مسیردگرگونی های ساختاری وانقلابی هموارتر می شود. در همین رابطه حکومت اسلامی ایران هم مثل همه حکومت ها هیچ گاه بری از این کشمکش ها و فشارها نبوده است و مشخصا تا جائی که به بحث مشخص ما و به جنبش دادخواهی برمی گردد، آقای منتظری از سال ها پیش محل مراجعه و ِشکوه و شکایت بخش هائی از جامعه و از جمله بخشی از خانواده زندانیان و لاجرم تحت فشارجامعه و خانواده ای زندانیان برای کندکردن تیغ سرکوب و بهبودشرایط زندانیان و آزادی و غیره بوده است و حتی گاهی اقدامات فشارهای او در بهبودشرایط زندانیان نیز بی تأثیرنبوده است.
به تصویرکشیدن این مبارزه در قالب واژگانی چون “قاتلان و قربانیان” که در آن یکی کنش گرتمام عیاراست و دیگری کنش پذیرتمام عیار، تصویری منفعل و مات از نبرد جنبش ضداستبدادی -رهائی و جنبش دادخواهی با جنایتکارانی است که بربام قدرت نشسته اند. با در نظرگرفتن این فعل و انفعالات پیچیده بین جامعه و حاکمیت و تأثیرآن بر جدال های درونی حاکمیت، قراردادن منتظری در چهارچوب منازعات درونی حاکمان و حمایت نسبی او از حقوق زندانیان در چهارچوب منافع گرایش ها و منازعات درونی نظام، توضیح قانع کننده تر و دقیق تری از واقعه و اهمیت آن ارائه می دهد تا آن که رفتار او را صرفا با انگیزه ها و باورهای فردی و یا پای بندی به ارزش های والای انسانی تحلیل کنیم. در این رویکرد با وجودمنافع متفاوت و حتی متضاد بین منافع و مطالبات بیرون و درون سیستم، اما دیوارچینی بین آن ها و نیز بین علائق و عملکردفردی و اجتماعی وجودندارد. او را باید درهمان جایگاه واقعی اش به عنوان بخشی از نظام که در جدال با بخشی دیگرقرارداشته است و در شرف حذف از ساختارقدرت و از قضا در تلاش برای تقویت موقعیت و قدرت خود قرارداد. نوشته زیر همان زمان که برخی از رفقا وی را “آیت انسان” نامیدند، برای روشن کردن جایگاه منتظری و نقدآن گرایش نگاشته شد*.
خلاصه آن که با در نظرگرفتن نکات فوق معلوم می شود که این دو رویکرد با وجودتقابل ظاهری و نتیجه گیری متفاوت، اما در عمق و محتوا باهم خویشاوندی داشته و با مقولات و مفاهیم مشترکی به ارزیابی از منتظری و ارزش گذاری از سخنان وی پرداخته اند. گیرم که یکی از جنبه مثبت به وی نگریسته و دیگری از جنبه منفی .اما هردو در تقلیل درونمایه این رویداد به انگیزه ها و سجایای فردی و دورزدن عوامل اجتماعی اشتراک نظردارند.
******
البته رویکردهای نادرست فقط اختصاص به صفوف چپ نداشته و بیرون از آن هم از جمله در میان ملی- مذهبی های حامی اصلاح طلبان و از جمله در خارج از کشور با شدت دوچندان وجود داشته است که با بهره گیری وسیع از رسانه های کلان، به ارزیابی های سخت یک جانبه و آمیخته با توهم و البته همراه با بهره برداری های سیاسی پرداخته اند، بدون آن که بروی مبارک بیاورند که انتشارچنین سندی از نظام جنایت پیشه ای که حتی آقای منتظری امیدبه اصلاح آن را از دست داده بود، قبل از هرچیز پتک کوبنده ای است بر فرق تمامی مشاطه گران رژیم و کسانی که با تقسیم آن به بخش خوش خیم و بدخیم و دل بستن به اصلاح سیستم، خاک به چشم حقیقت پاشیده اند. اگر بقول مارکس شرم را یک احساس انقلابی بدانیم، باید گفت دریغ از یک جوشرم! چنانچه به عنوان مثال آقای رضاعلیجانی- که در قیاس با بسیاری از اصلاح طلبان و در چهارچوب آن مواضع انتقادی هم دارد- در گفتگو با رادیودویچه بله و نیز درخلال یادداشت های خود، نه ففط انتقاد از بایگانی شدن فایل صوتی و عدم افشای آن به موقع و قبل از وقوع فاجعه را نشانه پرت بودن منتقدین از ساختارقدرت می داند، بلکه آن را نشانه آگاهی و فراست منتظری از زیرو بم ساختارقدرت و از این واقعیت که چانه زنی و لابی گری در پشت صحنه روش مؤثرتری از افشاء آن بوده است، می داند!. او حتی جلوترمی رود و مدعی می شود که افشا،آن- یعنی گرفتن مچ مجرم در حین یا قبل از قوع جنایت- چه بسا می توانست سبب افزایش دامنه جنایت هم بشود!. باین ترتیب در نزدایشان چانه زنی و لابی گری درون سیستمی و التماس و سخن گفتن در خلوت و بدور از افکارعمومی، در مقابله با جنایتی کاملا تدارک و سازمان یافته، اهرمی کارآتر و دارای بردبیشتر است تا بسیج افکارعمومی و نهادهای حقوق بشرداخل و خارج و دامن زدن به مقاومت جامعه مدنی. ظاهرا جامعه مدنی چیزخوبی است اما بشرط آن که ما تشخیص دهیم کی و کجا باید بکارگرفته شود و کی و در کجا باید بی خبر نگهداشته شود. جالب است وی زمانی (قریب سه دهه بعد) از این نوع چانه زنی های پشت پرده دفاع می کند که بی خاصیت بودن آن لااقل برای کسانی که زنده اند و آن فاجعه را پشت سرگذاشته اند روشن شده است. گواین که اگر به این سندشنیداری دقیق بشویم، بی نیتجه بودنش همان زمان هم، برای شخص منتظری روشن بوده است اما نهایتا پیوندهای عمیق و دیرینه اش با خمنیی و با نظامی که خود هم در برساختنش نقش مهمی داشته است و البته چه بسا هزینه های سنگین و غیرقابل محاسبه آن، او را محتاط کرده است. با چنان رویکردی است که رضاعلیجانی مدعی می شود منتظری با ایرادچنین سخنانی، هم به قهرمان اخلاقی تبدیل شد و هم به قهرمان سیاست و تاریخ!. این که با ایرادسخنان پخش نشده و در خفا و پشت صحنه، که بدلیل بیرونی نشدن فاقد جنبه افشاگرانه هم بود و مهم تر از آن بهمان دلیل پنهان ماندن خصلت بازدارندگی خود را از دست داد؛ چگونه می توان به قهرمان سیاست و تاریخ تبدیل شد خود یک معماست! حتی شاید به توان گفت که این سخنان در پشت درب های بسته و خطاب به جنایتکاران، در شرایطی که فوبیای خطرفروپاشی ناشی از بیماری و مرگ عنقریب خمینی، پی آمدهای ناکامی درجنگ و خلأ قدرت ناشی از بی جانشینی و دیگر چالش های سترگ آن زمان، کل نظام را در خودفروبرده بود، این رویکرد بدلیل سترونی ناشی از لابیگیری درون سیستمی خود چه بسا بر دامنه ترس و خشم رژیم افزوده بدون آن که بتواند هم ارز آن نیروی بازدارنده یعنی حساسیت جامعه و خانواده های زندانیان و کنشگران اجتماعی را نسبت به فاجعه ای که در جریان است برانگیخته باشد که مصداق سنگ رابستن و سگ را بازکردن است. البته کسی نمی تواند ادعا کند که افشاء سند حتما جلوی کشتار را می گرفت، اما حداقل، موجب افزایش هزینه های جنایت می شد. بگذریم از این که اگر قرار باشد پس از گذشت ۲۸ سال از آن سخنان ابرازشده در خفا، اگر کسی در این میان سزاورتحسین باشد قاعدتا فردی یا کسانی باید باشند که آن را از خفا بیرون کشیده و علنی کرده و هنوز هم زنده اند تا تاوان آن را پس بدهند ( گو این که چه بسا خود بخشی از جنگ قدرت باشد). چرا که زندگان بیش از مردگان محکومند که فشارها را لمس و احساس می کنند! به هرحال با هرنیتی که صورت گرفته باشد، فقط و فقط این کار می توانست آن کنش نیمه تمام و کم رمق را، ولو پس از گذشتن این همه سال، به یک اخگرسوزان و تأثیرگذار و چالش برانگیز تبدیل کند. اقدامی که امام جمعه مشهد آن را اعلام جنگ آشکار با بنیادنظام خوانده و خامنه ای گفته است، افرادخبیثی می خواهند چهره نورانی امام را خدشه دارساخته و برای جنایتکاراتی که هزاران نفر از مردم عادی را به قتل رسانده اند ایجادمظلومیت کنند! انتشاراین سند نظام را از فرق سر تا نوک پا و به شمول همه کارگزاران حال و گذشته، در مخمصه قرارداده و برافروخته است و پتکی است برفرق کلیت نظام از هر گرایشی وجناحی. از خمینی مدفون شده تا نوه های جماران نشین اش که می کوشیدند تصویری جعلی و دلپذیر و باصطلاح نسل جدیدپسند از امام جنایت کارشان به جامعه حقنه کنند، و تا بیت رهبری و سران قوا، و از رفسنجانی و خاتمی و موسوی و همه کارگزاران ریز و درشت دیگر.
از یک تبیین همه جانبه و بیش از همه متعهد به تقویت جنبش دادخواهی، انتظار می رود که هم اهمیت این سند و دلایل بازتاب گسترده و برانگیختگی رژیم و پی آمدها و فرصت های ناشی از آن را به نمایاند و هم البته بتواند توضیح مستدل و به شیوه علمی از جوانب دیگراین واقعه از جمله بستر و محتوای کشاکش ارائه بدهد. به عنوان مثال بیانیه ای که مادران پارک لاله پیرامون انتشاراین فایل صوتی انتشاردادند در مجموع حامل رویکردی موزون و مستدل بود*
بخش دوم این نوشته اختصاص دارد به غبارروبی از صورت مسأله و اهمیت و ضرورت بهره گیری از آن.
۰۵.۰۶.۱۳۹۵ ۲۸.۰۸.۲۰۱۶
ارزش نوارصوتی در چیست؟- شهاب برهان
http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1094&Id=212&pgn=
آیا یک کمونیست می تواند در مرگ یک “فقیه عالیقدر” آهی بکشد؟- محمدرضا شالگونی
http://www.rahekargar.net/browsf.php?cId=1094&Id=206&pgn=
متأسفانه این رویکرد در گفتاررادئوئی اخیروی نیز هم چنان و با شدتی دو چندان ادامه دارد که در آن آقای منتظری، هم چون اسوه اخلاق و انسانیت موردستایش قرارمی گیرد. ر.شالگونی بالاخره پس از این همه صحبت و سخن، نمی گوید چظور و به کدام دلیل کسی که نظرا هم چنان برولایت فقیه و صغیربودن انسان پای می فشارد و عملا در شکل دادن به نظام جهنمی جمهوری اسلامی نقش مهمی داشته است، و حاضرنشده است حتی به به جنایتکاران را علنی کند تا شاید با فشارافکارعمومی داخل و خارج کشور لااقل بتوان از دامنه جنایت کاست و هزینه های جنایت را بالابرد، اسوه اخلاق و انسانیت است. مگر ما در میان طبقات حاکم چه در دوره فئودالی و چه دوران بورژوازی کسانی را که از موضع “پدرانه” به رعیت وکارگران و مردم می نگریسته اند و حتی اشک هم می افشانده اند، کم داشته و داریم؟ اینکه شالگونی می گوید وقتی خود را جای منتظری می گذارد کم می آورد، آیا دلیل می شود که جهان را و انسانیت را با قد و قواره “پدران دلسوز” مترکنیم؟!
دونوشته زیرکه در همان موقع ، پیرامون جایگاه منتظری و در پاسخ به ادعای آیت الانسان نگاشته شد:
جایگاه منتظری و بازتاب آن در میان اپوزیسیون -تقی روزبه
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2009/12/blog-post_27.html
آیت اله منتظری هم نظریه پردازولایت فقیه و هم قربانی آن!- تقی روزبه
دوسال پیش ، در برنامه خوب پنجره ای بسوی خانه پدری ، به درخواست من در باره نامه سرگشاده ای که به خانم شیرین عبادی ، همکارم محترم و وکیل شجاع ، اشاراتی نمودید وبخاطر احترامی که نسبت به خانم عبادی دارید، محتاطانه درباره آن نامه سخن گفتید. می دانم به علت مشغله های فراوان و مسائل بسیار مهمتر ، موضوع آنرا به یاد نمی آورید. جهت یاد آوری ، در آن نامه من خانم عبادی راچنین ملامت کرده بودم :
شما می فرمائید که «من مسلمانم و به مسلمانی خود افتخار می کنم » ممکن است برای ما روشن نمائید که شما از کدام اسلام سخن می گوئید و….
شما برای دفاع از حقوق شهروندی جامعه بهائیان به روایاتی از آیت اله منتظری استناد می کنید.
شما برای دفاع از « دیه زن » به نظریات فقهی ایت اله یوسف صانعی استناد می کنید.
شما می فرمائید که زن در پیش از اسلام حق تملک و تجارت نداشته است ،
شما که حتی نمی دانید که همسر پیامبر پیش از اسلام، یکی از تجار بزرگ مدینه بوده است که با قدرت پول توانست در سن ۴۰ سالگی بنیانگزار اسلام را که ۲۵ سال سن نداشت را به تملک خود درآورد و آن گرگی را که پس از مرگش به « پیامبر زنباره » مشهور شد را زن فرمانبردار تربیت کند ، قطعآ نمی دانید که همان پیامبر زن فرمانبردار در واپسین لحظات زندگی خود ، فرمود که بعد از مرگش زنان او حق ازدواج ندارند ، این در حالی بود برخی از زنان زیر ۱۸ سال سن داشتند. بنابراین شما که نه اشراف به اسلام دارید و نه به حقوق بشر چگونه خود را مدافع حقوق بشر می دانید ؟
دوست گرامی ،
همانطور که می دانید در تاریخ ۱۰ و ۱۱ سپتامیر در شهر هامبورگ کنگره سالانه سکولار دموکراتها تشکیل می شود که خوشبختانه امسال، دوستان فراوانی در آن شرکت می کنند وافتخار می کنم درآن شرکن خواهم داشت . پیشاپش در برابر دوستان سکولار دموکرات پرسشی را مطرح کرده ، که دوستان بزرگوار سکولار دموکرات ، جهت آگاهی همگان ، آنرا در سایت خود، در آن بخش که به کنگره مربوط می شود، با تصویر من و لینک سایت دگرباوران از آن یاد کرده اند که این اقدام شایسته را در راستای آزاد منشی و « ولتر گرایی » آنها ارزیابی و سپاسگزار هستم .
جانم را فدامیکنم تا تو حرفت بزنی ، هر چند که مخالف آن باشم ؛ فرانسوا ولتر
خطاب به دوستان سکولار دموکرات پرسیده ام :
آیا در ایران امروز چیزی بنام « دیانت » وجود دارد که شما خواهان جدایی آن از سیاست هستید؟ آیا تلاش شما در راستای تثبیت و تحکیم یک « اندیشه خون آشام » نیست ؟ اگر نیست ، پس تفاوت شما با این جنابان که مردم را حواله رویاهای رسولانه می کنند در کجاست ؟
با توجه به چنین مواضعی ، پی می برید که اندیشه من تا چه پایه با اسلام ، به خصوص اسلام سیاسی که بهترین میوه های آنرا در شخصیت هایی همچون بن لادن ، ملا عمر و مسعود رجوی میابیم ، دگرباورم . بر خلاف همه من خمینی و حتی خامنه ای را هرگز در ردیف چنین افرادی قرار نمی دهم ، زیرا ، نقش این دو « ابله » دراین بوده که سخنگویی تصمیم سازان در برابر عوام را بعهده بگیرند. در حالیکه مسعود رجوی از زمان آزاد شدن از زندان تا خلع سلاح کمپ اشرف در تمام تصمیم سازی ها نقش اصلی را داشته است.بنده با تائید آنچه که تا کنون شما و دیگرتحلیلگران در باره شخص رجوی و فرقه گرایی او تا پیش ازاشغال کمپ اشرف بیان داشته اید، اضافه می کنم که اگر او با همان اندیشه برایران مسلط می شد ، کاری می کرد که مردم کامبوج در مقایسه او با « پولپوت » تمام گناهان دیکتاتورجنایتکار خود را به باد فراموشی بسپارند ، که خوشبختانه چنین نشد و قدرت تصمیم سازی مسعود رجوی از بعد از خلع سلاح و ناپدید شدنش به تدریج از میان رفت ، تا اینکه با بیانات آقای ترکی فیصل برای همیشه رخت بر بست ، حتی اگر ایشان به ظن برخی زنده باشد
این سازمان که دربازسازی خود، تنها خودش نقش سازنده را ایفاء کرده است، امروزدر جهان غرب ، در زیر چشم میکروسکوبی غربی ها قراردارد. بنابراین، چنین امکانی متصور نیست که بتوانند بدون برخورداری از یک مدیریت مبتنی بر تصمیمات جمعی به حیات و تقویت خود ادامه دهد. زیرا پاریس دیگر عراق نیست، ماموران وزارت کشور فرانسه اعضای استخبارات صدام نیستند ، اداره وهماهنگی در میان هواداران که در سراسر کشورهای غربی پراکنده هستند ربطی به کمپ اشرف ندارد. جای تاسف است که بسیاری نمی دانند که حتی خانم رجوی نمی تواند در انتخاب لباس و رنگ آن بدون مشورت با صاحبنطران ، تصمیم مستقل بگیرد ، تا چه رسد که در تصیم گیریهای کلان رای مستقل خود را اعمال کند.
شاید برخی تصور کنند که فرانسویان با حمایت از سازمان ، روی نقش آینده آن در ایران حساب باز کرده اند. اما بنده با شناخت حرفه ای که از وزارت کشور فرانسه دارم و حتی در پرونده همین سازمان به دفعات مورد مشورت قرار گرفته ام ، دقیقآ می دانم که وزارت کشورفرانسه نقش سازمان مجاهدین ، بلاخص خانم مریم رجوی را فراتر از موضوع ایران جستجو می کند.
امروز کشور فرانسه شدیدآ در گیر مبارزه با افراط گری و رادیکالیزه شدن مسلمانان مقیم فرانسه خاصه فرانسویان مسلمان تباراست و در این ارتباط هزینه های بسیار هنگفت جانی و مالی پرداخت کرده است. در این راستا ، سیاستهای متعددی را اتخاذ کرده است که یکی از منطقی ترین آنها همانا تلاش در رادیکال زدیی مسلمانان است . از دیدگاه فرانسویان یکی از کسانی که می تواند نقش مهمی ایفاء نماید ، خانم مریم رجوی است، زیرا خود او، همسر یکی از افراطی ترین در میان افراط گرایان بوده است که هوادارانش در برابر وزارت همان کشور، برای آزادی مریم رجوی خود را به آتش کشیدند. برای فرانسویان آن گذشته مهم نیست ، بلکه امروز و آینده مهم است .امروزی که خانم مریم رجوی با آن پیشینه از حقوق بشر و ضدیت با تروریست سخن می گوید.
آیا، سیاستمدارانی که در سخنرانیهای خانم رجوی در کنار او می نشینند و بعضآ سخن می گویند، می توانند بدون چراغ سبز وزارت کشور دست به چنین عملی بزنند؟ آیا فرانسویان نمی دانند که مرم ایران به رغم کمترین مساعدتی به خمینی ( در آنزمان ۹۰ درصد مردم را در پشت سر داشت) تنها به صرف اجازه سکنی دادن به او در شهرکی، هنوز بسیاری فرانسه را مسبب اصلی در مصیبت وارده برآنها سرزنش می کنند . چگونه ممکن است به فردی همچون مریم رجوی که امروز حتی یک در صد هوادار در ایران ندارد، سالن های بسیار بزرگ خود را با امنیت کامل در اختیار او قراردهد تا ایشان سخنرانی کند؟ تنها کسی که این موضوع را خوب می داند، همان جمهوری اسلامی است .
اگر در کشور فرانسه ، مسلمان زاده هایی همچون خانم نجات بن کاظم مراکشی به پست وزارت آموزش و سخنگوی دولت و خانم راشیده داتی الچزایری به وزارت دادگستری و راما یاد سنگالی به مشاورت عالی حقوق بشر دست یافتند ؟ چگونه خانم مریم رجوی قادر نخواهد بود به عنوان رهبر« جنبش ضد خشونت » در میان مسلمانان شناخته نشود ؟ مگر در فرانسه و میان فرانسویان آدم قحط بوده است که آن مسلمانزاده ها به آن مقام ها دست یافتند ؟ خیر چنین نیست ، بلکه این سیاست است که چنین ایجاب می کند. کافی است که همین سه شخصیت که از آنها یاد کردم و دوستان بسیار نزدیک خانم رجوی هستند ، مشترکآ چنین در خواستی را مطرح نمایند، از آنجائیکه چنین عنوانی جنبه سیاسی دولتی ندارد ، هیچگونه نیازی به تصویب ندارد. زیرا سازمان می تواند در حمایت از این طرح میلیونها امضاء جمع آوری کند. حال اگر فرانسویان خانم مریم رجوی را به عنوان رهبر جنبش ضد خشونت به رسمیت بشناسند، آیا جمهوری اسلامی می تواند در راستای چنین نگرشی از سوی فرانسویان با آن از در مخالفت برآید ؟
من به نوبه خود هم به سازمان مجاهدین و هم به کشورهای غربی که در این راستا گام برداشته اند، تبریک می گویم و آرزوی توفیق برای همه آنها آرزو و تا آنجا پیش می روم که به رغم مخالفت سخت در برابر «روسری » که آنرا نشان از خواری و ذلت زن در برابر مرد دانسته و آنرا نماد زن ایرانی نمی دانم ، اما به مریم رجوی می گویم که در شرایط کنونی و در نقش مهمی که باید ایفاء کند، اگر روسری را از سر بردارد ، قطعآ کار خلافی خواهد بود، زیرا در شرایط حاضر در برابر زنان ایرانی قرار ندارد، بلکه در برابر زنان مسلمانی است که با پوشش های قرون وسطایی خود، زیبایی اروپا را مخدوش و با پولهای هنگفتی که برخی کشورهای خلیج فارس به پای آنها می ریزد، روز بروز رادیکالتر می شوند. حال مریم رجوی با لباسهای شیک می تواند بعنوان پاد زهر مهمی نقش آفرینی کند . من بر این باورم که هر اقدامی که بتواند خشونتگرایی را کاهش و در نهایت محو کند ، در هر رنگ و شکلی باید از آن ، استقبال کرد.
هر چند که در ارتباط با آنچه که بیان داشتم مدارک ومسنداتی را دارا هستم ، اما از بیم اینکه با پرداختن به آنها ، کسانی مرا مدافع خانم رجوی وسازمان مجاهدین ( واقع در پایگاه اشرف و در کنار مسعود رجوی ) بدانند، ترجیح داده و می دهم که در این راستا سخن نگویم ، زیرا نگاه به مریم رجوی از این زاویه هرگز برای هموطنان خوشایند نیست ، چون در چنین شرایطی ، از آن بویی بر کشیده از « منجلاب پایگاه اشرف» به مشام نمی رسد. آنها تنها آن دسته ازهوداران مجاهدین را می پسندند و تا ابد بر آن مرثیه سرایی می کنند که همانند « شهید کربلا » در خاوران بی نام و نشان دفن شده اند. آیا این نگاه همان « از بغض عمر به حب علی روی آوردن » نیست ؟ بنابراین در می یابیم که همین « حماسه خاوران » بنوعی جاودانی کردن « سازمان » از سوی کسانی است که خود را مخالف سرسخت آن می دانند، می باشد. آنها هرگز نمی گویند که حال که این جماعت خود را وارث آن حماسه جاویدان می داند که ما برای آن مرثیه سرایی می کنیم، چرا نپذیریم که آنها با چهره ای دیگر در اجتماع ظاهر شوند.
غرض من از یاد آوری منجلابی به نام « پایگاه اشرف » ، در آنست که نشان بدهم که اکثر ما ایرانیان از بر کت اموزش مبتنی بر « حادثه صحرای کربلا » ، از کودکی آموخته و می آموزیم که بجای زندگی در حال و آینده ، همواره در گذشته زندگی کنیم. این شیوه نگاه تنها منحصر به « کمپ اشرف » نیست . بلکه آنرا می توان در با لا ترین سطوح در میان روشنفکران جامعه که می توان مسئولیت واپس گرایی این جامعه را بر دوش آنها دانست ، پیدا کرد.
جهت اثبات این مدعا ، کافی است که نگاهی داشته باشیم بر حراج خانه آن پدر که شما همواره پنجره را بروی آن باز کرده و می کنید، توسط « برادران قاچاقچی » :
در خبر ها می خوانیم که سپاه پاسداران « پایگاه نوژه » را در اختیار روسها قرار داده است . در این راستا می خوانیم که وزیر دفاع می گوید : حضور نیروهای روسی ربطی به مجلس ندارد. اگر نیک بنگریم در می یابیم که « برادران قاچاقچی » با دست مبارک خود تمامیت ارضی سرزمین ما را یک بار و برای همیشه مفت و بی در دسر و با هزینه ملی همانند اقدام شاه سلطان حسین در برابر محمود افغان در اختیار روسها قرار داده اند. با شناخت زنده ای که امروز از اثرات موجودیت حضور روس ها به رهبری ولادیمیر پوتین در سوریه بدست آورده ایم بخوبی می توانیم در یابیم که او نسبت به سرزمین ما چه نقشه ای در سر دارد.
از آنجائیکه هر کسی نمی تواند نگاه کارشناسانه در این زمینه ارائه دهد ، بنابراین چنین انتظاری را باید ازروشنفکران صاحبنظری همچون آقایان پیروز مجتهد زاده و محمد امینی داشته باشند که وارد صحنه شوند و هشدارهای هوشمندانه را با استناد به وقایع تاریخی ، مردم را آگاه نمایند.
در اینجا توجه شما را به مناظره آقایان مجتهد زاده و محمد امینی که در تاریخ ۲۱ اوگوست یعنی چند روز بعد از علنی شدن حضور نیروی روس ها در پایگاه نوژه ، که در صدای آمریکا صورت گرفت، جلب می کنم :
کودتا از دو نگاه
جناب نوری زاده
این دو جناب بجای اینکه متفقآ ، تصمیم بگیرند که بحث پیرامون « منجلاب ۲۸ مرداد » را موکول و موضوع پر اهمیت حضور نظامی روس ها را مورد نقد و بررسی قرار دهند، در کمال تاسف می بینیم که آنها همان مهملاتی را که دیگر هیچ ارزشی برای هیچکس ندارد ، جز برای چنین روضه خوان های روشنفکر، مجددآ همانند دوآخوند در فیضیه قم تکرار کردند
امروز، آرزویم بر اینست که یک هموطن شیر پاک خورده ، در پاسخ به انتقاد من ، قلم بدست بگیرد و جهت تنویر افکار عمومی بنویسد که از این مناظره که یک ساعت به درازا کشید ، چه دانشی کسب کرده است ؟ تصور می کنم که اگر دو نوجوان اختلاف خود را بر سر یک جریان « گردو بازی » مطرح می کردند ، به مراتب آموزنده تر می بود تا شنیدن این تکرار مکررات . چه تفاوتی می توان یافت، میان آنها و آخوندهایی که هر سال، چند روزی را اختصاص می دهند تا حسین را از زیر خاک بیرون و تحویل « شمر ملعون » دهند تا سرش را از تن جدا کند.
حال توجه خواهید کرد، همین دو جناب پس از چندی که همه چیز از آب گذشت، آنچنان به مرثیه سرایی می پردازند و دیگران را ملامت می کنند که چرا تلاش نمی کنند تا به جزئیات این حضور آگاه شوند. رفتار این جنابان همانند کسی است که هنگامی که خانه در شعله های آتش می سوزد، بجای نجات طفل ، تمام تلاش را بر این می گذارد تا یخچال را از خانه خارج کند ، با این استدلال که اگر بعد از نابودی یخچال، دیگرغذایی نباشد، بچه چگونه می تواند به حیات خود ادامه دهد.
جناب نوری زاده ، از اینکه به قصه پردرد من عدلیه چی که از جور زمان خسته شده ام گوش دادید، سپاسگزارم . خوشخالم که شما با باز نگاه داشتن پنجره ای که به خانه پدر باز می شود ، می توانید صدای دلخراش برادران و خواهرنتان را بشنوید.
با ارادت
عبدالحمید وحیدی مدیر سایت دگرباوران
هر گونه سرکوب آزادی بیان، تجاوز به « طبیعت انسان » است
سلمتن رشدی
استقرار هواپیماهای نظامی روسیه در خاک ایران بمنظور ادامه بمباران سوریه، علاوه بر تشدید جنگ داخلی، افزایش هزینه های انسانی و ویرانی زیر ساختهای کشور مورد حمله قرار گرفته، مصداق روشن مشارکت مستقیم ایران در یک تهاجم خارجی است.
پس از پایان جنگ داخلی سوریه، متصور است که مسئولان کنونی ایران و روسیه، به اتهام نقض مفاد <قانون جنگ>، مصوبات <کنوانسیون ژنو>، ارتکاب جنایات جنگی و نسل کشی مورد پیگرد قانونی قرار گرفته و موضوع مطالبه غرامت جنگی از شور
های متبوع آنها نیز در مراجع بین الملل مطرح شود.
علاوه بر پیشینه تاریخی دشمنی، روسیه با ایران دارای اختلافهای حدود ملی در حوزه دریای خزر است و به این دلیل واگذاری
.پایگاه نظامی به آن کشور در تضاد با منافع راهبردی و تقابل با ملاحظات امنیت ملی ایران بشمار میرود
از این لحاظ، ضمن محکوم ساختن واگذاری پایگاه نظامی به هر کشور خارجی در حدود ملی ایران به هر مدت، هر شکل و هر
بهانه، مقتضی است حکومت تهران اجازه پرواز هواپیماها و موشکهای روسیه را از خاک و بر فراز آسمان ایران لغو، پرسنل نظامی و فنی آن کشور را اخراج و در اسرع وقت بر این ماجراجویی خطرناک که تشویش خاطر عمیق ملت را بر انگیخته نقطه
.پایان بگذارند
سوم شهریور ماه سال ۱۳۹۵ شمسی
سرلشگر امیر اردلان – دکتر اسدالله نصر اصفهانی استاد دانشگاه و وزیر پیشین کشور، دکتر خسرو اکمل سفیر پیشین ایران – عبدالرضا انصاری وزیر پیشین کشور- نازنین انصاری ناشر – دکتر رضا تقی زاده کنشگر سیاسی- دکتر حسن رهنوردی استاندار پیشین یزد و دبیر کمیته المپیک ایران – دکتر سیروس آموزگار محقق، وزیر پیشین اطلاعات – شعله شمس شهباز ناشر – دکتر مهدی خسروی کردستانی، دانشگاهی و عضو پیشین هیات رییسه مجلس شورای ملی – سر لشگر خلبان مهدی روحانی – پرفسور شاهین فاطمی رییس دانشگاه امریکایی اقتصاد و تجارت – شیرین طبیب زاده کنشگر سیاسی – دکتر حسین لاجوردی جامعه شناس – دکتر پرویز مینا کارشناس بین المللی نفت – دکتر حسن منصور استاد دانشگاه امریکایی تجارت و اقتصاد – دکتر علی میر فطروس محقق و نویسنده – دکتر علیرضا نوری زاده رییس مرکز تحقیقات ایران و عرب – دکتر اسماعیل نوری علا محقق و کنشگر سیاسی – دکتر کاظم ودیعی استاد دانشگاه و وزیر پیشین کار.
امروز بحران هویت، عظیمترین درد فرهنگ جامعه ایران است. عمده دلیل قبول تهاجم فرهنگی از طرف هر ملت در کل تاریخ، بحران هویت و سر درگمی آن است. در طول تاریخ مورخان، تحت تسلط شاهان و امپراطوران بودند و عمده دلیل آن استفاده از امکانات حکومتی بوده است نه خواست قلبی مورخان. اما با وجود تسلط شاهان و حاکمان بر کاتبان، همین تاریخ ثابت کرده هیچ ملتی در طول تاریخ هویت خود را فراموش نکرده حتی در صورت تسلط بیگانگان.
شاید تغییراتی از تداخل فرهنگها بر اثر قانون غالب و مغلوب بین ملل گذشته ثبت شده، ولی بحران هویت به حد امروز کشور ما، کمسابقه یا بیسابقه است.
در دوران معاصر این سر درگمی هویتی، مانند سرطان رشد کرد و در نیم قرن گذشته به اوج خود رسید. جنگ بین روشنفکران، روحانیون سنتی، حاکمان و دول استعمارگر، هویت ملی ما را دفن کرد. آنگونه تاریخ معاصر ما دارای نقاط مبهم و چندگانه است که هنوز به جد نمیدانیم چرا اصلاحات امیرکبیر به بار ننشست. تحریف، حذف و اضافه کردنهای تاریخی باعث شده نسل امروز با کوچکترین تلنگر تهاجم فرهنگی، دچار تزلزل شدید هویت گردد. سوالات تاریخی نسل امروز پاسخ روشنی ندارد؛ عدم وجود سواد و آگاهی مردم در دوران معاصر و تاثیر حاکمان، روحانیت و استعمار بر تاریخ، به حدی عمیق است که نسل امروز نمیداند امیرکبیر از روحانیت سنتی شکست خورد یا از فتنه استعمارگران یا بلند پروازی خود یا خاندان سلطنتی.
این چندگانگی حتی گریبان مشروطیت را هم رها نکرد تا به مصدق رسید. داستان مصدق کپی برابر اصل امیرکبیر شد، مصدق از کجا شکست؟ «درایت پهلوی»، «حمایت انگلیس و آمریکا» یا «عدم حمایت آیتالله کاشانی» یا هر سه؟ تحریف تاریخ به حدی واضح و مبرهن است که حتی با وجود نسل پیشرفته وسایل ثبت تاریخ، هنوز سر درگمی غلطکی شده و هویت ما را زیر گرفته است. مورخ سرشناس معاصر طبق سند آرشیو روزنامهها، روزی راوی کمالات و داریات پهلوی بوده و امروز ساعتها برنامه در سیما تدارک دیده و به خیانتهای پهلوی پدر و پسر میپردازد. نسل امروز به هر دو سند دسترسی دارد. کدام واقعیت است؟
حاکمان در تمام این مدت (قرن معاصر) جهت جلوگیری از سقوط هویت و نفوذ فرهنگها، برنامهریزی کرده و هزینهها کردند در صورتی که بزرگان گفتهاند: «ملتی که تاریخ خود را فراموش کند، آینده را خواهد باخت.» نسل ما هرچند سن حضور فیزیکی در جنگ هشت ساله را نداشت، اما خاطرات جنگ با روح و روانمان اجین شده، هنوز صدای آژیر حملات هوایی، تصاویر جنگ، تشییع شهدا و آزادی اسرا در ذهنها میچرخد، مدتها پس از اتمام جنگ در کتابها، به دوران دفاع مقدس پرداختند و سینمای دفاع مقدس ساختند و تمام سریالها و فیلمها، به جنایات زمان جنگ تحمیلی پرداختند ولی طولی نکشید که روزانه ساعتی از برنامههای سیما به کشور دوست و برادر، عراق میپردازد و مسئولین یکی پس از دیگری اعلام میکنند ما ملت عراق را تنها نمیگذاریم. نسل امروز چگونه سر در گم نباشد؟ به کدام گزینه اعتماد کند؟؟
وقتی تاریخ یک کشور پر از ابهام، اما و اگر و تناقض باشد، ماهواره به راحتی نفوذ میکند و آلت تهاجم فرهنگی میشود. آیا اگر تاریخ معاصر ما روشن بود و به وضوح هویت و فرهنگ ما را مستحکم نگه میداشت، هر ابزار ارتباط جمعی عامل نفوذ و تهاجم فرهنگی میشد؟ هویت هر ملت ارتباط مستقیم با تاریخ آن ملت دارد و تحریف و کتمان و تخریب تاریخ آفت هویت است.
با رادیو فردا سخن میگوید. نویسنده، مترجم، طنزپرداز و روزنامهنگاری که در بحبوحه حمایت جمعی روشنفکران حتی غیرمذهبی ایران از انقلاب اسلامی، در مقالهای تاریخی خواستار پشتیبانی از شاپور بختیار شد. مهشید امیرشاهی ۳۷ سال بعد در فرانسه و همزمان با بیست و پنجمین سالگرد قتل شاپور بختیار، از خود و قضاوت تاریخ میگوید.
خانم امیرشاهی، شما مقاله بسیار مشهوری دارید در شماره هفدهم بهمن ماه ۱۳۵۷ در روزنامه آیندگان با این تیتر که «کسی نیست از بختیار حمایت کند؟». همانطور که از تیتر مشخص است مقاله شما در دفاع از شاپور بختیار بود و البته در نقد افرادی که شما آنها را «روشنفکران متعهد، مسئول و ساکت» از یک سو و «روشنفکران به تازگی به دین اسلام مشرف شده» از سوی دیگر توصیف کردید. ۳۷ سال میگذرد از این مصاحبه خانم امیرشاهی؛ به داوری خودتان آیا شما در جای درست تاریخ ایستاده بودید؟
راستش نوشتن آن مقاله یکی از کارهای بسیار نادری است که در زندگی کردم و از انجامش احساس سربلندی دارم. چون به داوری خودم گذاشتید این را عرض میکنم که بله از هر دید و زاویهای که به آن نگاه کنم خیال میکنم کاری که انجام دادم مثبت بوده. البته اگر تعبیرم از سوالتان درست باشد.
اگر مقصودتان از “در جای درست تاریخ ایستادن” این باشد که من جریان تاریخی را پیشبینی یا پیشگویی کردم، جوابم این است که آن مقاله در واقع حکم یک هشدار را داشت. تصورم این است که با تشخیص درست و در راه درست. و امروز همانطور که خودتان اشاره کردید با گذشت ۳۷ سال، هنوز به درستی آن اعتقاد دارم اما اینکه قضاوت خود من چقدر اهمیت دارد، نمیدانم. تصورم این است که این داوری پس از این همه سال بر عهده تاریخ است و تاریخنگاران، نه من.
درسته اما شما اون موقع در حلقه تعدادی از نامدارترین روشنفکران و نویسندگان معاصر ایران حضور داشتید. اکثر آن افراد موضع متفاوتی با شما داشتند و راه متفاوتی را رفتند. در واقع حاضر نشدند از دولت بختیار حمایت کنند و به جای آن از انقلاب اسلامی دفاع کردند. این تفاوت راه بین شما و آنها از کجا میآمد؟
من خودم میدانم چرا آن راهی را که رفتم، رفتم. برای اینکه اعتقاد راسخی به لائیسیته داشتم و دارم. همیشه در پی عدالت اجتماعی بودم و هستم. بسیار هم خوب میدانستم که آرمانها و خواستههایم برای وطنم، زادگاهم بدون جدایی دین از دولت و بدون عدالت اجتماعی میسر نیست. در مذهبی بودن انقلاب از ابتدا هم که نمیشد شک کرد. برای اینکه رهبرش، کارگردانهایش، نمادهایش، شعارهایش شکی در این مسئله باقی نمیگذاشت که درچه راهی دارد میرود. احتمال دارد بسیاری یا مختصری نمیدانم چگونه فکر میکردند که راه دیگری است این و توش دموکراسی و این جور چیزها است.
من مطلقا و اصلا چنین چیزی را نمیدیدم. مسئله دیگری هم که دربارهاش شکی نداشتم این است که ذات مذهب زورگو و تام گرا و انحصارطلب است و من این جور چیزها را برای مملکتم نمیخواستم. اما چرا دیگران این راه را نرفتند، همانطور که گفتم به دلایل مختلف. من به حدس و گمان میتوانم بگویم چرا نرفتند و یا به قرینه کارهایی که کردند یا حرفهایی که زدند قبل و بعدش. دلیل دقیقش را البته باید از خودشان بپرسید. ولی قبل از اینکه جواب را کامل کنم اجازه بدهید از دوست بسیار نازنین و قدیمم زنده یاد مصطفی رحیمی یاد کنم و از همه بخواهم که فراموش نکنند که او هم یکی از نوادر روشنفکران بود که با شهامت تمام در آن آشفته بازار شعار، عوامفریبی، دنبالهرویی و همه اینها که شاهدش بودیم و میدانیم به صراحت تمام حرفش را زد. با اینکه آن حرفها در آن زمان خریداری نداشت.
برمیگردم به پرسش شما. عرض کردم نمیدانم چرا دیگران همراه من نماندند. اما یک عامل را در تصمیمگیری اکثریت آنها که به انقلاب دل بستند شخصا اساسی میدانم و آن فضای بینهایت سنگین و خفقانآور و نفسبری است که در دوران سلطنت پهلوی بر جامعه ایران تحمیل شده بود. فضایی بود آلوده به فساد مالی فوقالعاده شدید و آنها که سنشان اجازه میدهد یادشان بیاید میدانند، یادشان هست و سنگینی آن را حس میکنند؛ توام با خودکامگی دست اندرکاران. در آنجا مردم نه فقط اجازه فعالیت سیاسی نداشتند، اجازه فکر کردن سیاسی را نداشتند.
فکر سیاسی اجازه نداشتند داشته باشند. خیلی سنگین بود. بسیاری میخواستند خودشان را از شر بختکی که روی سینهشان افتاده بود، این دوالپایی که روی شانه شان بود نجات بدهند و به این مرحله رسیده بودند که به هر قیمت و از هر راه. این عامل حتما تعیین کننده بود بدون تردید. البته حق دارید بگویید، خود من هم از آنهایم که این حرف را میزنم، که از روشنفکر توقع میرفت و میرود که قیمتی که گفتم به هر قیمت، از قبل تخمین بزند و از فرق راه و چاه را بداند و به مردم نشان بدهد. ولی این یکی از دلایل اصلی بود.
شما اشاره کردید به اینکه از ابتدا درباره ماهیت انقلاب اسلامی شکی نداشتید. شما مقالهتان را هفده بهمن منتشر کردید. پنج روز مانده بود به پیروزی انقلاب. از آن طرف در هفتهها و ماههای قبل از آن آقای خمینی در نوفل لوشاتو فرانسه جایی که شما الان حضور دارید بود حرفهایی که میزد نه به طور کامل اما عمده و تکیه حرفهایش این بود که در یک نظام اسلامی که ایشان قرار بود رهبریاش را بر عهده داشته باشند، حکومت دینی یک حکومت استبدادی نیست و میگفتند ما یک جمهوری میخواهیم مثل همین جمهوری فرانسه و رابطهمان با دنیا خوب است و زنها حق خودشان را دارند، حتی مارکسیستها در ابراز عقیده آزادند. یعنی یک بستهای ارائه شده بود و اینجوری بیان میشد که به ظاهر خیلی هم با آن چیزی که شما میگویید هماهنگ نیست. فکر میکنید چرا؟ آیا آن وعدهها وحرفهای آقای خمینی و اطرافیان آقای خمینی در نوفل لوشاتو را جدی نگرفته بودید؟
مسئله حتی جدی نگرفتن نبود. از لابهلای حرفهایشان خیلی چیزهای دیگر را میشد خواند. فقط این حرفها را نزدند، به این صورت هم نگفتند و بسیاری حرفهای دیگر بود که اصلا ترسناک بود. یک چیز را من از آناتول فرانس از زمانهای قدیم یاد گرفتم و او معتقد است ملا و آخوند و خاخام و کشیش همه از یک آبشخور آب میخورند. ذات مذهب است که دیکتاتور است و دیکته میکند.
به ما میگوید قوانین شما تحتالشعاع قوانینی است که از یک جایی میآید که شما نمیدانید کجاست و کسی وضعش کرده که شما نمیدانید کیست ولی باید اطاعت کنید. این برای منی که مختصری خرد در وجودم هست، اصولا غیرقابل قبول است. به علاوه تاریخ مملکتم را یک مقدار میشناختم. هروقت آخوندی دخالت کرده و عوامل مذهبی در تصمیمگیریهای سیاسی دخالت کردند، ما گرفتار شدیم. اگر برگردیم نگاه کنیم این گرفتاریها یکی دو تا هم نیست. به همین دلیل نمیدانم چطور دیگران این مسائل بارز را ندیدند و با آن آشنا نبودند. احتمالا شاید بودند و احتمالا با سیاست “انشاءالله گربه است” پیش رفتند. ولی به هر صورت برای من روشن بود از لابهلای آن حرفها بسیار حرفهای دیگر هم میشد خواند. در هر حال هیچ چیزش با آن چیزی که من میخواستم مطابقت نداشت.
در پایان آن مقاله شما نوشته بودید که از تنها ماندن صدایتان نمیترسید و هراسی که دارید از آینده ایران است. آیا این ترس برایتان محقق شد؟
بله حتما حتما. خیلی جالب است. شعر کوتاهی کاملا تصادفی این اواخر به دستم رسید. اثر طبع یکی از شاعران معاصر است. من ایشان را ندیدهام و نمیشناسم و حتی نمیدانم کجاست. ولی وقتی این چند خط را خواندم آن ترسی را که شما الان دارید راجع به آن حرف میزنید و آن هراسی را که من در آخر مقالهام به آن اشاره کردم، دوباره با تمام جلوه کامل و با تمام ابعادش حس کردم. اجازه بدهید این شعر را اگر در ذهنم مانده باشد بخوانم.
شعر این است: زیر پای هر درخت یک تبر گذاشتیم / هرچه بیشتر شدند بیشتر گذاشتیم / تا نیفتد از قلم هیچیک در این میان / روی ساقههایشان ضربدر گذاشتیم / از برای احتیاط، احتیاط بیشتر/ بین هر چهار سرو یک نفر گذاشتیم / جابهجا گماردیم چشمهای تیز را / تا تلاش سرو را بیثمر گذاشتیم / کارمان تمام شد، باغ قتل عام شد/ صاحبان باغ را پشت در گذاشتیم / سوختیم و ریختیم عاقبت گریختیم/ باغ گرگرفته را شعلهور گذاشتیم / در بیان شاعری حرف اعتراض بود / هی نگو چرا نگفت، ما مگر گذاشتیم؟ / روز اول بهار سفرهای گشوده شد / جای هفت سینمان هفت سر گذاشتیم / این سوال دختر کوچکم بنفشه بود / چندمین بهار را پشت سر گذاشتیم؟
شعر فوقالعاده محکم است، فوقالعاده زیبا است، فوقالعاده دردناک و تمام وحشت آن دوره مرا دومرتبه برای من زنده کرد. اما لازم میدانم اگر اجازه بدهید یک مطلب دیگر را اضافه کنم. این روزها این اضطراب من برای محیطم که همیشه همراه من است، ابعاد دیگری پیدا کرده. برای اینکه انگولگ و مقدمهچینی و تدارک و تبلیغات گسترده دارم خیلی آشکارا میبینم که برای دست درازی و فضولی بیگانگان است در سرنوشت زادگاهم. این ابعاد خیلی جهنمی و نجومی دارد.
من همیشه اعتقاد داشتم و حالا در این سالهای پایانی عمرم بیش از همیشه بر این اعتقاد پافشاری میکنم که مشکلات ما فقط باید به دست ما ایرانیها رفع شود. گرههای کار ما فقط به سرانگشتان خودمان. هر تغییر و تحولی که برای ملک و ملت میخواهیم و لازم میدانیم فقط باید به همت خود ما ایرانیها کسب بشود و بس. از دیگران میتوانیم، و نه فقط میتوانیم، باید بیاموزیم و در این تردیدی نیست اما در این هم تردیدی نیست که دول بیگانه دلسوز ما نیستند.
در هر لباسی که ظاهر شوند. از ناصح بگیرید تا دایه مهربانتر از مادر. معمولا هم در همین لباسها جلو میآیند. به نیت شکستن کمر ما کمر بستند. به سود خودشان. این باید یادمان باشد. این اضطرابی است که خیال میکنم همه ما ایرانیها باید بهش توجه داشته باشیم و خیلی مواظبش باشیم.
آیا اشاره شما به اسنادی است که به تازگی منتشر شده در رابطه با ارتباطاتی که گفته شده حتی از سال ۱۳۴۲ برقرار شده بود توسط آقای خمینی با دولت آمریکا توسط سفارت ایالات متحده در تهران و اسناد مرتبطی که در حال انتشار است. آیا شما به چنین اسنادی اشاره میکنید؟
اشاره به چیز خاصی ندارم. البته همه اینها احتمالا جزوش خواهد بود. ولی دخالتهای آمریکا چون اسم آوردید… بسیاری کشورهای دیگر که برای من یک وقتی مدل بودند از نظر دموکراسی و غیره، دارم یک شک و تردیدهاییهایی نسبت به آنها پیدا میکنم. تا آنجا که مربوط به ما است به هر حال یادمان نرود کشورهایی در گذشته هم به ما ظلم کردند و آمدند و بسیاری از منافع را بردند و بسیاری چیزها را گرفتند. همه شان برای خودشان کشورهای دموکراتیکی بودند. سوای آنها بسیار مدارک و اسناد دیگری موجود است، بسیار بروزات دیگری و اتفاقات دیگری… گفتم آدم این تبلیغات گسترده، مقدمهچینی و انگولکها را میبیند و اینها یک مقدار چیزهایی است که آدم اگر در دوره جوانی با خوشبینی ازشان رد میشود با تجربه زیاد و گذر زندگی که به آدم تجربه میدهد نشان میدهد که باید یک خورده مواظب تر باشد. اشارات من به همه اینها است. که اگر بخواهیم به آنها بپردازیم خیلی طولانی خواهد شد.
خانم امیرشاهی شما چه سالی از ایران خارج شدید و چرا؟ چه تاریخی اگر دقیق یادتان هست؟
من آن موقع هم که حافظه جهنمی داشتم که به کلی از دست دادمش، برای عدد و رقم همیشه کارم میلنگید. اما حدود یک سال از انقلاب را در آنجا زندگی کردم. به هرحال قبل از شروع جنگ ایران و عراق بود که از آنجا آمدم بیرون.
و چی دیدید آن موقع؟ چه تفاوتی داشت با قبل از انقلاب؟
انقلاب را یک سال شاهد بودم. تمام مقدمات را که میبایست، آدم در همان زمان هم میدید. من آمدم بیرون در آن شرایط قصدم هم برگشتن به ایران بود و قصد نداشتم اینجا بمانم. آمدم بیرون به خاطر اینکه خانوادهام دور بودند از من در فرانسه زندگی میکردند و از من هم بیخبر مانده بودند. آن زمانها دادن و گرفتن خبر به سادگی این روزها نبود. ما تلفنی یا از طریق پست و نامه میتوانستیم خبر بدهیم یا خبر بگیریم. اما تلفن بسیار کار مشکلی بود. مخصوصا در آغاز انقلاب و شلوغیهایی که بود گاهی ساعتها آدم باید منتظر میماند برای اینکه تلفنی خبری بدهد یا بگیرد. نامه هم از آغاز انقلاب و شلوغیها قابل اعتماد نبود. حالا نه اینکه امکانش بود همه را بگیرند باز کنند و بخوانند. اینها فقط نیست، نبود.
احتمالا این جور کارها هم میشد. اما مسئله این بود که هرکی هرکی بود. شلوغیها با ابعاد خیلی گسترده در سراسر مملکت بود. به همین دلیل نوع پوزیسیونی هم که من گرفته بودم در ایران سبب شده بود که این افراد خانواده نه فقط بیخبر مانده باشند بدتر از بیخبری یک مقدار خبرهای نادرست درباره من به آنها رسیده بود که نگرانشان کرده بود. من قصد داشتم بروم و با این دیدار خیالشان را راحت کنم که سر و دست و کله من سرجای خودش هست و هیچ اتفاقی نیفتاده و دومرتبه برگردم ایران. ولی یک سری اتفاقات افتاد در این فاصله که جملگی و کلش خارج از اراده و نظارت من بود و سبب شد که من در فرانسه ماندگار شوم.
چه اتفاقاتی؟
عمدهترینش جنگ ایران و عراق بود. که اولا در آغاز امکان بازگشت نداشتم؛ شلوغیهای جنگی بود و غیر از اینها در تمام مدتی که یک خورده طول کشید و فکر کردم شاید ماه دیگر شاید ماه دیگر فعالیتهایم ادامه داشت و اینجا به من گفتند… (من این شوخی ناحق را راجع به خودم کردم و امیدوارم اگر تکراری باشد و شنیده باشید از قول من به من ببخشایید ولی همیشه گفتم) به من گفتند که فیل است که زنده و مردهاش یک قیمت است و شما فیل نیستید و احتمالا آنجا زنده نمیمانید و بنابراین بهتر است نروید! اینجا همه دست به دست هم دادند برای اینکه نگذارند من بروم. عمدهترینش اینها بود.
چه فعالیتهایی انجام میدادید در خارج از ایران و فرانسه به طور مشخص؟
برای اینکه موضعم را زود روشن کرده بودم در ایران در اینجا که ماندگار شدم طبعا همکاریام را با شادروان شاپور بختیار شروع کردم. با رادیو و نشریات و فعالیتهایی که نهضت مقاومت ملی، گروهی که نزدیک به بختیار بود شروع کردم. آنچه در توان داشتم. در حد نوشتن مقاله، تفسیر سیاسی، یا گفتار رادیویی، سخنرانی، از این دست. اینها فعالیتهای روزانه من بود در آن دوره. طبعا نوشتن داستانهایم ادامه داشت. منتها در حاشیه کارهای روزمره ام بود.
تا وقتی آن زنده یاد بود کارهای من هم بر همین روال و منوال بود. بعد از او البته روال دیگری گرفت. تدریسم در سوربن را که شروع کرده بودم تعداد ساعات بیشتری را قبول کردم. داستانهایم را بیشتر نوشتم. البته مصاحبه، سخنرانی و مقاله وغیره کماکان برجا بود. نه به صورت مرتب یا مداوم. هروقت که لازم میدیدم یعنی بیتاب میشدم راجع به موضوعی که فکر میکردم باید حرفش را بزنم یا به دعوت نشریات فرانسه زبان یا انگلیسی زبان مقالهای برایشان میفرستادم یا به دعوت دانشگاههای خارجی و بیشترش هم دانشگاههای معتبر بودند که دعوت میشدم در میزگردی شرکت کنم و راجع به موضوعی صحبت کنم. یا گروههای ایرانی ساکن کشورهای دیگر مایل بودند با من صحبتی داشته باشند… فعالیتها از این قبیل بود.
بعد از انقلاب خیلیها مثل شما از ایران خارج شدند. خیلی از روشنفکرانی که قبل از انقلاب در ایران بودند، نویسندههای بزرگ، خیلیهایشان و در واقع اکثرشان هم طرفدار انقلاب بودند، ولی بعد از انقلاب به تناوب و به تدریج از ایران خارج شدند. آیا با آنها مثلا غلامحسین ساعدی که خودشان هم در پاریس بودند و با این طیف از افراد در فرانسه رابطه داشتید و با آنها آیا جلسات دوستانه و یا فکری ارتباطی برقرار بود؟ میخواهم بدانم آنها چه فکر میکردند درباره این اتفاقی که در ایران افتاده بود.
چون غلامحسین ساعدی را به اسم یاد کردید اول در مورد او بگویم. ساعدی مثل خود من اینجا بود به حالت تبعید. منتها متاسفانه عمرش خیلی کوتاه بود و عمر تبعیدش هم بدین ترتیب. و فرصت نشست و برخاست آنچنانی پیدا نکردیم. مخصوصا آن دوران که اینجا بود مصادف بود با بحبوحه کارهای من و اینقدر این فعالیتها وقت مرا گرفته بود که امکانش کم بود که بنشینیم. اما چند باری که نشستیم و صحبت کردیم وضع و احوالاتش خیلی مناسب گفتگوهای جدی دوران انقلاب و پیش از انقلاب نبود. این را باید اضافه کنم اینجا برای اینکه واقعیت را گفته باشم که من خیلی رنجیده خاطر بودم از بسیاری از دوستانم.
لااقل به دلیل واکنشهایی که در مقابل انقلاب نشان داده بودند. و این خشم من خیلی طول کشید تا فروکش کند و مواردی هم که نشستیم و با این قبیل آدمها صحبت کردیم مختصری وضع عجیب و غریبی بود. در هر صورت کاری به اینها ندارم. بیشتر داشتم به دوستانی فکر میکردم که در ایران مانده بودند. اینها که اینجا بودند خب با هم کلنجارمان را میرفتیم و بعضیهایشان این انصاف را داشتند که بگویند اشتباه کردند و بعضیهایشان بهانه میآوردند.
بله البته یک صحبتهایی طبعا میشد و بهانههایی میآوردند که به این دلیل بود یا به آن دلیل و میخواستند ثابت کنند که کاسه کوزه را سر کس دیگری بشکنند. از این بحثها بود که الان تکرارش دیگر بیفایده است برای اینکه برای همه مسائل روشن شده. آن عده از دوستان و آشنایان هم که در ایران مانده بودند من به دلیل اینکه فعالیتهای سیاسی ام را زود شروع کرده بودم و در ایران هم روشن کرده بودم، آنها محتاط بودند که با من تماس بگیرند. من هم رعایت وضعشان را میکردم. هرگز با هیچکدامشان از طرف من تماسی گرفته نشد. آن عده از میان آشنایان و دوستان که گذارشان این طرف افتاد اگر خودشان سراغ مرا نگرفتند من هرگز به سراغشان نرفتم. حتی در جلسات عمومی برای اینکه بعضیهایشان میآمدند برای کارهای عمومی. برای اینکه حاضر نبودم که خودم را سانسور بکنم یا جلوی زبانم را بگیرم و مطلقا هم نمیخواستم که برای آنها دردسر درست کنم، اصلا.
بیشتر به خاطر میآورید که در فرانسه و کلا اروپا با کدامیک از این نویسندگان و روشنفکران در ارتباط بودید؟
از نویسندگان و دوستان خودمان… اجازه بدهید… اینجا خیلیها بودند که من نمیدانم… اگر کسی خاص مورد نظرتان هست سوال کنید. همینطوری کسی به نظرم نمیآید. کسانی که میدیدم الزاما نویسنده و جزو هنرمندان نبودند. جزو روشنفکران بودند. استاد دانشگاه توی آنها بود، محققین بودند و از این قبیل. اگر کس خاصی هست سئوال کنید ولی…
منظورم این بود که بیشتر با کدامیک از هنرمندان و نویسندگان و آن طیف روشنفکر ایرانی که در فرانسه بودند و یا اروپا بودند. آیا جلساتی داشتید شبیه آن جلساتی که قبل از انقلاب در ایران داشتید؟
نه. متوجه سئوالتان شدم. به این شکل نبود. اصلا فضا این طور نبود. الان از خشمم صحبت کردم که واقعا یکی ازچیزهایی بود که به خصوص آن روزهای آخر که در ایران بودم اینقدر شدید بود که حتی به من فرصت نمیداد که بترسم. با اینکه میدانستم اتفاقاتی که دارد میافتد ترسناک است.
یعنی خشم همینطور در من بود و این خیلی طول کشید و هنوز من رسوباتش را در خودم میبینم که زیر و زبر کرد اصلا تمام سوخت و ساز بدن مرا. این سبب میشد که آن نوع جلساتی که مینشستیم دور هم حرف میزدیم و هنرمندان بودند، دوستان بودند، روشنفکران بودند و آدمهایی بودند که با مسائل روز از هر بابت که فکر میکنید آشنایی داشتند و صحبتها همیشه دوستانه بود، حتی اگر اختلاف نظر بود. حتی اختلاف نظر نمک جلسات ما بود.
امکانش خیلی زیاد نبود آن اوایل که من آمدم به خاطر اینکه خود من این را بارها تجربه کردم و اگر دوستان خواستند در جواب گفتم. من حتی یک سفر در اینجا نکردم که احوالات معمولی و متعارف داشته باشم. یعنی آدم فکر کند که یک گشت و گذاری هم هست. خیلی روی من تاثیر حیرتآور داشته کل ماجرا. ولی با آن فضا و با آن دید و با آن نوع نزدیکی، نه آن نوع جلسات نبود ولی اینکه بنشینیم صحبت کنیم بحث کنیم… مخصوصا با بعضیها که هم نزدیکتر به من فکر کرده بودند و هم بعد این انصاف را داشتند که لااقل تخفیف بدهند و بپذیرند یک مقدار اشتباهات را و غیره… صحبت و نشست و برخاست و اینها طبعا بود منتها آن خودش یک کتاب است. میگذاریم وقت دیگر.
به همکاری خودتان اشاره کردید با آقای بختیار در فرانسه. میخواهم ببینم این همکاری تا کی ادامه داشت؟
تا وقتی ایشان حیات داشتند. در قید حیات بودند به اصطلاح معروف. باید بگویم تا یک سال قبلش. به خاطر اینکه از طرف دانشگاه میشیگان یک بورس به من داده شد که بروم آنجا برای تحقیق یک ساله که رفتم. برای اینکه آن زمان بینهایت هم خسته بودم. گفتم فعالیتم زیاد بود و خیلی خسته بودم. رفتم آن یک سال را مهمان آن دانشگاه بودم. به عنوان نویسنده مهمان دعوت شده بودم، تحقیقاتم را بکنم. یک سال دور از فرانسه بودم و وقتی که از آنجا برگشتم آن فاجعه پیش آمد. شاید سه چهار روز بعد از برگشتن من بود که شاپور بختیار به دست چند نفر قاتل ترور شد و از بین رفت، از میان ما رفت.
خانم امیرشاهی، شما اگر بخواهید داوریای داشته باشید درباره کارنامه شاپور بختیار، چون میبینیم که هر دو تجربه شاپور بختیار چه قبل از انقلاب به عنوان نخست وزیر شکست میخورد و چه بعد از انقلاب. یعنی بعد از انقلاب هم نمیتواند به آن هدفی که میخواست برسد. فکر میکنید دلایل این دو شکستی که در کارنامه آقای بختیار ثبت شده چه بودند؟
اولا اینها شکستهای شخص بختیار نیست. اینها شکستهای ماست. شکست ملت ما و مردم ما و تاریخ ما است. بختیار کار خودش را کرد. تا آنجا که امکانش بود. حرفش را هم زد. راه را هم نشان داد.
ولی یک نفره به هر حال به جایی نمیشد رسید. این تمام فضایی بود که گفتم در آن زمان وجود داشت، حاضر بود، بر همه چیز ناظر بود. بعد هم بیخود نبود این خشم من نسبت به کسانی که میتوانستند. برای اینکه من اعتقاد ندارم که جبر تاریخ بود که میبایست این راه را میرفتیم. ابدا چنین چیزی نبود.
به شما گفتم که فضا چقدر سنگین بود. گفتم که ندادن اختیار و آزادی سیاسی به مردم ایران چقدر تاثیر وحشتناک منفی بر همه گذاشته بود و آن فضا چقدر غیرقابل تنفس بود. همه اینها بود و مردم به تنگ آمده بودند و میبایستی کاری میکردند. اما این راه را هم میتوانستند بروند و پیدا کنند. من اعتقاد دارم… شخصا… من دوست ندارم که فیکسیون {داستان} سیاسی بنویسم. تاریخ آنچه که اتفاق افتاده را میدانیم چی بوده. ولی تصورم این است که اگر در آغاز کسانی که اعتقاد داشتند به راهی که به هر حال بختیار نشان دهندهاش بود، برای اینکه او در مکتب مصدق درس خوانده بود، و آن مکتب بود که میخواست نشان دهد و درسش را بدهد. و باز کرد برایمان. بسیاری بودند که اعتقاد داشتند که آن راه را میروند. اگر این کار را کرده بودند و از آغاز جلویش را گرفته بودند الان مطلقا کلمه شکست در این گفتگوی ما پیش نمیآمد. به هر حال قدر مسلم این است که آنچه که ما از دست دادیم دسته جمعی از دست دادیم و بختیار خودش هم شجاعت شخصیاش را نشان داد در کاری که کرد و هم شرف اخلاقیاش را از نظر سیاسی نشان داد. اینها در هیچ مورد شکستهای او نیست.
* رادیو فردا از این پس در «یاد و نام» با چهرههای سرشناس ایرانی در سراسر دنیا گفتگو خواهد کرد. محمدرضا یزدانپناه در این برنامه، به سراغ ایرانیان مشهور پراکنده در چهارگوشه جهان و در حوزههای مختلف میرود و با آنها درباره گذشته، حال و آینده گفتگو میکند.
پخش نوار سخنرانی آقای حسینعلی منتظری در مورد کشتار زندانیان ۶۷ موجب شد که آقای تاج زاده طی یادداشتی اعلام کند :«حاکمیت میتواند با عذرخواهی از ملت، حلالیت طلبی از بازماندگان و اصلاح سازوکار قضائی میهن به گونه ای که تکرار چنین فجایعی را ناممکن کند، زخم ناشی از این اعدامها را التیام بخشد.
من به سهم خود از خانواده های اعدام شدگان آن فاجعه از جمله بازماندگان قربانیانی که عضو مجاهدین خلق نبودند، پوزش می طلبم. و متواضعانه آنان را فرامیخوانم تا با تأسی به ماندلا «ببخشند اما فراموش نکنند» تا ایران و ایرانی از چرخه شوم نفرت و کینه و انتقام رها شوند. از رهبر هم می خواهم که پیش از آن که دیر شود پرچم دوستی و مهر و آشتی ملی برافرازد و با پایان دادن به حصرها، زندانها، پناهندگی ها و مهاجرت های سیاسی، تلخ کامی این روزها را به شیرینی همزیستی مسالمتآمیز آحاد هم وطنان تبدیل کند تا قطار انقلاب در ریل اصلی خود که «همه با هم بودن» است، قرار گیرد.»
در این نامه نکات قابل تأمل فراوانی است که مجال پرداختن به آنها نیست، ولی نخست از آقای تاج زاده باید پرسید چرا بازماندگان سازمان مجاهدین را از عذرخواهی مستثنا می کنید؟ کشتن زندانیانی که اغلبشان محاکمه شده بودند و دوران محکومیت خودشان را طی می کردند اسیر کشی است و کشتن زندانیان بی دفاع جرم بزرگی است . گذشته از آن همه ی اعضای یک سازمان را به سبب سیاست غلط رهبری آن نمی توان مجرم شناخت . من منکر خطاهای فاحش و جنایات رهبری مجاهدین نیستم، ولی در آن زمان بسیاری از زندانیان در ترور و بمب گذاری دست نداشتند و ای بسا جوانان کم سن و سال ۱۲ یا ۱۳ ساله ای بودند که فقط به جرم فروختن روزنامه مجاهد یا عضویت در آن سازمان اعدام شدند. شما که پرچم صلح و آشتی برداشته اید چرا از بازماندگان این مجاهدین که خود از قربانیان رادیکالیزه شدن مجاهدین و وحشیگری رژیم بوده اند پوزش نمی خواهید؟ آنان کودک بشمار می آمدند و اعدام شدند و شما آنها را مجرم می دانید و خانواده ی آنها را سزاوارملامت ؟
شما که می خواهید درس آشتی بدهید از خود آغاز کنید که هنوز از بغض و عداوت تهی نیستید. می دانید که در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که شما هم عضو آن بودید کسانی بودند که به ترور باور داشتند و گفته می شود در برخی ترورها هم دست داشتند، آیا می توان همه ی اعضای سازمان شما را با یک چوب راند؟ آیا قبول دارید که سازمان شما در هیأت دولت در اعمال سخت گیری و تعقیب و حتا اعدام مخالفان دست داشته است؟
کشتار وحشتناک زندانیان ۶۷ و کشتارهایی که ۳۸ سال ادامه داشته یک قتل عام به تمام معنی است که در آن تعدادی از بهترین جوانان و فرهیختگان کشور ما سلاخی شده اند و به جرم های واهی مورد شکنجه و حتا تجاوز جنسی قرار گرفته اند که با حلالیت طلبی نمی توان آن را ماستمالی کرد وبه بگیروببند و تجاوز و اعدام ادامه داد.
ما نیازمند اصلاحات بنیادی هستیم نه عذرخواهی هایی پوشالی، آنهم به شرط چاقو و حلالیت طلبی ! اینها دردی را دوا نمی کند. ماندلا مثال خوبی است ولی قیاس مع الفارق است . آنجا اسقفی بنام دزدموند توتو بود که به نمایندگی از شورای کلیساها یک آبرو و وجاهت اخلاقی داشت. وقتی ماندلا از زندان در آمد به دیدار او رفت و با هم کمیته ی حقیقت یاب درست کردند. شما آقای تاج زاده کدام ملا و آخوندی را می شناسید که در دزدی ها و چپاول ها شریک نبوده و به تجاوز به حقوق مردم فتوا و رای نداده باشد که بخواهید جلو بیاندازیدش؟ تازه اگر مردم وساطت هیچ ملایی را بپذیرند. در ایران که روحانیت آبرویی ندارد تا جلو بیافتد و آشتی کنان راه بیاندازد. تازه آشتی کنان بین که و که؟ بین مردم و روحانیتی که چهل سال است با قساوت و طمع و درنده خویی بر آنها حکومت میکند؟ یا با وردستهای بی عمامهُ آن، نظیر خود شما؟
کسانی پروژه ی آشتی ملی راه میاندازند که خودشان در جنایت دست نداشته باشند، مثل اسقف توتو. تازه در آفریقای جنوبی قرار شد جنایتکاران قدرت را بدهند و بعد در کمیته ی حقیقت یاب به کارهایشان اعتراف کنند. نه اینکه سر جایشان بنشینند و حکومت کنند و فقط لطف کنند و از مردم حلالیت بگیرند.
ملت ایران نیازمند عدالت و به رسمیت شناخته شدن حقوق قربانیان و پرداخت خسارت به بازماندگان قربانیان و پیگرد عاملان کشتار و به کیفر رسیدن دست اندرکاران این جنایات عظیم است که هنوز خود آقای تاج زاده آن را قبول ندارد. مگر همین رهبر فعلی پنج سال پیش دستور مستقیم کشتار مردم را نداد و پاسدارانش با اتومبیل از روی تظاهرکنندگان مسالمت آمیز و بی دفاع رد نشدند؟ داستانهای کهریزک هم که معروف است و کسی هم به آن رسیدگی نکرده است.
حکومتی که نقض سیستماتیک حقوق بشر کرده و می کند چگونه می تواند اعتماد عمومی را جلب کند؟ بازسازی دولت و ترمیم زخم های ملت ما نیازمند شجاعت و وجاهت اخلاقی حاکمانی است که بهره ای از این فضیلت ها داشته باشند و من در هیچ یک از این چپاولگران و قاتلان چنین چیزی نمی بینم.
با سپاس از «موسسه مطالعاتی سیاسی ـ اقتصادی اندیشه» برگزار کننده این نشست. تردید درباره «کودتا بودن» چگونگی برکناری و سرنگونی دکتر مصدق در سخنان برخی سخنرانان، به رغم انتشار اسناد «کودتای بیست و هشتم مرداد ۱٣۲٨» از سوی وزارت خارجه ایالات متحده، CIA، خاطرات کرمیت روزولت، وودهاوس و بسیاری دیگر از دستاندرکاران توطئه کودتا، سخت حیرتآور است. شاید انتخاب عنوان این نشست – معمای ۲٨ مرداد ـــ نیز متاثر از برخی برداشتهای به دور از واقعیتهای روشن و اثبات شده متکی برگفتهها و نوشتههای دستاندرکاران توطئه کودتا باشد.
تعریف کودتا روشنتر از آن است که نیاز به توضیح چندانی داشته باشد. معمولا، کودتا عبارت است از اقدام ناگهانی، غافلگیرانه و خشن برای سرنگونی دولت وقت و کسب قدرت حکومتی. عوامل کودتا در پی اقدامات توطئهگرانه پنهان و آشکار در مرحله تدارک کودتا، در زمان تعیین شده قبلی از بخشی از واحدهای مسلح نظامی و پارهای از همدستان غیرنظامی بهره میبرند.
دوران معاصر، موارد بسیاری از چنین اقدامی را در کشورهای مختلفی چون شیلی، گواتمالا، یونان، ترکیه و دیگر کشورها شاهد بوده است. اما کودتای ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ که در میهن ما رخ داد نه ناگهانی و توام با غافلگیری بوده و نه شخص دکتر مصدق از وقوع آن بیخبر. نزدیک به یک سال ـــ پس از سیام تیر ۱٣٣۱ ـــ بود که توطئه مشترک براندازی دولت مصدق به وسیله ایالات متحده آمریکا و بریتانیا، و نیز اقدامات خرابکارانه ایادی پرشمار آنها در ایران، موضوع هشدارهای مکرر حزب تودۀ ایران در پیامها، نامههای سرگشاده، مقالههای نشریاتی چون به سوی آینده، شهباز، شجاعت و … بود.
تاکنون، همه ساله در آستانه روز بیست و هشتم مرداد، اغلب به چگونگی اجرای کودتا و روند وقایع روزهای حساس و سرنوشتساز ۲۵ تا ۲٨ مرداد، که به سرنگونی دولت دکتر مصدق و پیروزی کودتاگران منجر شد، پرداخته شده است و کمتر درباره دلایل واقعی سقوط دولتی سخن به میان آمده است که محبوب قاطبه ملت ایران و در زمان خود برخوردار از اختیارات استثنایی و آگاه از کم و کیف توطئهها، نام و مشخصات توطئهکنندگان و جزییات تدارک براندازی دولتش بوده است.
دکتر مصدق با هدف ملی کردن صنعت نفت و بازگرداندن حقوق مسلم به تاراج رفته ملت ایران، پست نخست وزیری را پذیرا شد. نظری اجمالی به مساله نفت ایران و پیشینه قراردادهای مربوط به آن ـــ که به تفصیل در کتابها آمده است ـــ و تلاش مستمر فرستادگان بریتانیا به ایران با هدف تجدید قراردادی متوازن تر از قرارداد ۱۹٣٣ و رد همهی آن پیشنهادها از سوی دکتر مصدق، به ناچار، ایالت متحده آمریکا را که تا آن زمان با تظاهر به بیطرفی و نشان دادن سیمای یک کشور دموکرات وارد شده بود، واداشت تا پرده از چهره ریاکار خویش برگیرد و آوریل هریمن را به عنوان میانجی در اختلاف ایران ـ بریتانیا به ایران بفرستد. سفر هریمن به ایران تنها با مخالفت جدی حزب تودۀ ایران روبهرو شد. احزاب و شخصیتهای ملی با توجه به حسن نظری که به ایالات متحده داشتند و در انتظار حمایت و کمک مالی آن کشور بودند، نه تنها مخالفتی با مداخله هریمن به عمل نیاوردند، که از آن سفر استقبال هم کردند و اما تظاهرات انبوه شرکتکنندگان در میتینگی به مخالفت با مداخله ایالات متحده آمریکا با سرکوب نیروهای مسلح نظامی و پلیس تهران روبهرو شد. کشتار مردم بیگناه که تنها جرمشان افشای ماهیت امپریالیستی و غارتگرانه آمریکا بود، حتی شخص دکتر مصدق را به اعتراض واداشت. او به صراحت تیراندازی به مردم را محکوم کرد. آمرین و عاملان آن کشتار را به دادگاه کشاند، اما آنها با مداخله دربار تبرئه و آزاد شدند.
سفر هریمن به ایران با شکست روبهرو شد، چرا که دکتر مصدق، به رغم گرایشات آمریکا دوستانه اطرافیانش، تسلیم پیشنهادهای هریمن نشد زیرا تا حدود زیادی با ماهیت آزمند و غارتگر ایالات متحده آشنا شد. ولی واقعیت ترکیب نامتجانس اعضای کابینه با نقش خاص مصدق و هدف او هماهنگی نداشت، از همینرو حزب تودۀ ایران نمیتوانست نسبت به دولتی که به جز نخستوزیر، مابقی اعضای کابینه همان فعالان حزب دموکرات قوامالسلطنه بودند، خوشبین باشد.
مصدق، افزون بر مشکلات خارجی در ارتباط با بریتانیا و ایالات متحده آمریکا،در عرصه داخلی نیز، به رغم محبوبیت بیچون و چرا و جایگاه سمبولیکاش در روند مبارزات ملی، دشمنان بالقوه و بالفعل خطرناکی داشت، برخی چون مجموعه دربار و وابستگان دربار، مزدوران شناخته شدهای چون سید ضیاءالدین طباطبایی، دکتر طاهری، جمال امامی و دیگران که از همان بدو انتصاب مصدق به نخستوزیری مجلس را به عرصه فحاشی و اخلال تبدیل کرده بودند، مقابله و کارشکنی در سیاستهای دولت را شدت بخشیدند. اینان دشمنان آشکار و سوگند خوردهای بودند که خدمت به بیگانه و به طور سنتی خدمت به استعمارگر را وظیفه اصلی خود میدیدند و در این راه از هیچ کوششی دریغ نداشتند.
اما دشمنان بالقوه، چون مار در آستین، از همان آغاز تحصن ملیون در کنار«سردرسنگی» ـــ کاخ محمدرضا پهلوی ـــ و پایهگذاری جبهه ملی ایران، در کسوت یاران نزدیک مصدق، محتوای حرکت وطندوستانه او و یاران واقعی او را مخدوش، تضعیف و سرانجام به کلی نابود کردند. اینان در تظاهرات ملیگرایانه چنان فریبکارانه عمل کردند که در انتخابات مجلس شورای ملی گوی سبقت از تمامی رقبا ربودند و به صورت چهرههای مقبول ملی درآمدند؛ مظفر بقایی شخصیت برجستهای پس از دکتر مصدق و حسین مکی مفتخر به لقب «سرباز فداکار» شد.
در سالهایی که ملت ایران درگیر مبارزه با استبداد و استعمار بود، حزب تودۀ ایران نه تنها مبارزه برای خلع ید از شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس و بازستانی حقوق به یغما رفته ملت ایران را وجهه همت قرار داده بود، مبارزه با استبداد حکومتی و افشای ماهیت تلاش برای تاسیس مجلس موسسان و تصویب «حق انحلال مجلس شورا» از سوی شاه را که عملا قانون اساسی و بنیان مشروطه را زیر پا میگذاشت نیز، در صدر مقالههای نشریات و موضوع سخنرانیهای خود قرار داده بود.
در واقع حادثه تیراندازی به شاه در ۱۵ بهمن ۱٣۲۷ و یورش به دفاتر حزب تودۀ ایران توطئه تمام عیاری بود برای حذف پیگیرترین و آگاهترین نیروی مبارز از صحنه مبارزات ملت ایران، که نه تنها آزمندان خارجی را که چشم طمع به منابع سرشار انرژی ایران دوخته بودند آماج افشاگری و تحلیلهای روشنگر خویش ساخته بود که حمله به پایگاه اجتماعی عوامل دشمن و در راس آن دربار، و معرفی و پیشینه و کارکرد دیگر عوامل آن را مصممانه دنبال میکرد. در حالی که در چنین اوضاع و احوالی تمامی رهبران، کادرها، و بدنه حزب به شدت زیر ضربات یورش استبداد قرار داشت و بسیاری از فعالان آن بازداشت و محکوم به زندان و تبعید شدند و حزب از فعالیت علنی محروم گشت، جبهه ملی ایران با توسل به بارگاه مظهر استبداد «آزادی انتخابات» را طلب میکرد. ترکیب عبرتانگیز این جبهه که نام مصدق را بر پیشانی داشت از همان ابتدای اعلام موجودیت و پس از آن به هنگام نخستوزیری مصدق، بر مبنای وجود بستر مناسب آمریکا دوستی در فضای جبهه، حضور طرفداران و حتی وابستگان به ایالات متحده آمریکا را به نحو چشمگیری امکانپذیر کرد.
درست است که پیشینه شخص مصدق برخوردار از پاکی، خوشنامی و با وجاهت ملی بود، اما حسن نظر او نسبت به ایالات متحده آمریکا و انتظار کمک مالی از آن کشور، فضای عمومی کابینه، ترکیب آن و سابقه شماری از اعضای کابینه نمیتوانست پاسخگوی مشکلات داخلی و خارجی ایران باشد. تفاوت آشکار رفتار حکومت نسبت به حزب تودۀ ایران و جبهه ملی ایران، که یکی را به سوی فعالیت غیرعلنی و محروم از حضور در عرصههای فعالیت سیاسی و اجتماعی، و دیگری را به سوی حکومت و تشکیل کابینه سوق داد، بیتردید ناشی از: ۱ ـ گرایش آمریکا دوستی حاکم در جبهه ملی، ۲ ـ موضع ضد کمونیستی اکثریت قریب به تمام آنها بود، و این حالت نمیتوانست در نگرش و تحلیلهای سیاسی حزب بیتاثیر باشد.
حزب تودۀ ایران ایالات متحده آمریکا را امپریالیسم متفوق پس از جنگ جهانی دوم میدانست و بر آن بود که با توجه به ویرانیهای ناشی از جنگ در دیگر کشورهای سرمایهداری و تداوم بهرهمندی آنان از امتیازات بسیاری از منابع سرشار مواد اولیه، از جمله نفت در کشورهای عقبمانده، حضور ایالات متحده در این عرصه و مطالبه سهم متناسب در این چپاول بینالمللی را اجتنابناپذیر است و این کاملا متفاوت و حتی مخالف نظرها و انتظارهای ملیون بود. درست در زمانی که مقاومت مصدق در برابر پیشنهادهای بریتانیا حل مساله نفت را از راه مذاکره با بنبست روبهرو کرده بود و در حالی که ملت ایران با ماهیت مزورانه سیاستهای بریتانیا آشنا شده بود، ایالات متحده آمریکا با ماسک دموکراسی خواهی و رهبری «جهان آزاد» قدم به عرصه سیاسی ایران گذارد. این ظاهر سخت فریبکار، بسیاری از فعالان سیاسی، از جمله شخصیتهای ملی ایران را فریفت و آنها را دچار این توهم کرد که گویا در مبارزه بر ضد بریتانیا میتوان از پشتیبانی سیاسی و مالی ایالات متحده آمریکا «دموکرات» برخوردار شد و این ارزیابی زمانی پررنگتر و خطرناکتر شد که پارهای از عوامل شناخته بیگانه نیز در صف این شیفتگان «دموکراتهای جهان آزاد» قرار گرفتند. نیم نگاهی منصفانه به فهرست اسامی پایهگذاران جبهه ملی ایران و نیز توجه به ترکیب کابینه نخست دولت دکتر مصدق، سخت عبرتانگیز است. به گفته مصدق در ـــ «خاطرات و تالمات» ـــ بیست نفری که به «حضور اعلیحصرت شرفیاب شدند» و سپس موجودیت نهادی را به نام جبهه ملی ایران اعلام داشتند عبارت بودند از:
۱ ـ محمد مصدق ۲ ـ سید علی شایگان ٣ ـ محمود نریمان ۴ ـ سنجابی ۵ ـ شمسالدین امیر علایی ۶ ـ یوسف مشار ۷ ـ مظفر بقایی ٨ ـ حسین مکی ۹ ـ دکتر کاویانی ۱۰ ـ عبدالقدیر آزاد ۱۱ ـ عباس خلیلی ۱۲ ـ عمیدی نوری ۱٣ ـ حایریزاده ۱۴ ـ حسین فاطمی ۱۵ ـ احمد ملکی۱۶ ـ جلال نایینی ۱۷ ـ احمد زیرکزاده ۱٨ ـ حسن صدر ۱۹ ـ ارسلان خلعتبری ۲۰ ـ آیتالله غروی
از این میان به جز چهار، پنج تن که آنها نیز حسن نظر و نگرش مثبت به ایالات متحده آمریکا داشتند، بقیه به نحوی از انحا در ارتباط با امپریالیستهای آمریکا و بریتانیا، و یا بلندگوی عوامل شناخته شده آنها بودند. طبیعی بود که از چنین ترکیبی، به رغم شعارهای پرهیاهوی آنها، امیدی به پایبندی در مبارزه برای ایفای حقوق غصب شده ایران نمی رفت و آن گاه که مصدق به نخستوزیری منصوب شد کابینهای به وجود آورد که از همان آغاز عدم تجانس ترکیب آن با هدف روی کار آمدن مصدق آشکار بود. چگونه ممکن بود که ملت غارت شده ایران و نهادهای وفادار به حقوق آن، به ویژه حزب تودۀ ایران، به کابینه دولتی با حضور چهرههای منفوری چون، حکیمالدوله، یوسف مشار، جواد بوشهری، محمد علی وارسته، باقر کاظمی، علی هیات، سپهبد نقدی، سرلشگر زاهدی، ضیاءالملک خرسند، میر تیمور کلالی اعتماد کند؟!
سوابق وزرای معرفی شده در کابینه رسواتر از آن بود که بتوان امیدی به سیاستگذاریهای آن بست. مخالفت حزب تودۀ ایران با آن کابینه مستند به سوابق همکاری یکیک وزرا با سیاهترین جریانات تاریخ ایران بود که هم اکنون اسناد آن در نشریات موجود در کتابخانه مجلس و همچنین در مجموعه «اسناد خانه سدان» که از خانه مظفر بقایی به دست آمد در دسترس است.
حاصل دو نگرش به کلی متفاوت حزب تودۀ ایران از یک سو و ملیون ایران از سوی دیگر در مورد ماهیت سیاستهای ایالات متحده، موضع ضد کمونیستی و ضد تودهای اکثر چهرههای جبهه ملی و سرانجام ترکیب مایوسکننده کابینه مصدق، فاصله گرفتن و دور ماندن دو نیروی عمده و مبارز کشور و بیپاسخ ماندن دعوتهای مکرر حزب برای تشکیل جبهه متحدی در مبارزه برای قطع مداخلات بیگانه و تلاش متحد برای رهایی مردم ایران از ستمهای گوناگون ناشی از استبداد دربار و حامیان خارجی آن، شد حوادث مرداد ٣۲ و کودتای ۲٨ مرداد. لطمه بزرگی که نه تنها در جریان مبارزات مردم ایران برای ملی کردن نفت و محدود کردن استبداد دربار به هنگام فاجعه کودتای بیست و هشتم مرداد به مردم ایران وارد شد، بلکه نیم قرن پس از آن نیز همچنان به صورت عقده چرکینی حرکت آزادی خواهانه و ترقیخواهانه مردم ایران را کمتوان ساخته است با وجود این امروز نیز شاهد درس آموزی از تاریخ و اسناد گویای تاریخی نیستیم و همچنان همان ادبیات دشمن شاد کن را از برخی از چهرههای ملی میشنویم و میخوانیم. مجلدات «شاهد» و «باختر امروز» که هم اکنون در کتابخانه مجلس موجود است، حاوی مقالههایی است مشحون از تجلیل شاه، مدح و ثنای دموکراسی آمریکایی، و خطر«غول کمونیسم». ریشههای اندیشه آمریکادوستی، ناسیونالیسم ایران و کمونیست ستیزی آنها و ضدیت با حزب تودۀ ایران این چنین شکل گرفت.خطای نا بخشودنی این حزب آن بود که هم زمان با چربزبانیها و مداهنهی نشریات جبهه ملی در تعریف و ستایش از دموکراسی آمریکایی، مطبوعات و نشریات حزب تودۀ ایران، به رغم بارها و بارها توقیف، افشای ماهیت نظامهای سرمایهداری، به ویژه امپریالیسم آمریکا را وظیفه مردمی و میهنی خود میدانست و شیفتگان آن نظام غارتگر، ناچار، نقد میشدند. از میان یاران دکتر مصدق، افزون بر سیدعلی شایگان و یکی دو تن دیگر، دکتر فاطمی خوش عاقبت بود و در ماههای آخر حکومت مصدق به درک روشنتری از امپریالیسم و سیاستهای خصمانه ایالات متحده آمریکا دست یافت. موضع قاطع او در برابر دربار و حامیان خارجیاش سرنوشتی جدا از دیگر رهبران جنبش ملی ایران رغم زد و کینه وحشیانه دربار و کودتاچیان را متوجه او ساخت. به گواهی اسناد و نشریات موجود در کتابخانه مجلس، در تمامی مراحل ترفند خائنانه عوامل شرکت نفت ایران ـ انگلیس برای به روز کردن قرارداد ۱۹٣٣ و مسافرتهای هیاتهای مختلف برای مذاکره با طرف ایرانی ـــ پیش و پس از صدارت دکتر مصدق ـــ نشریات به سوی آینده، شهباز، شجاعت و … نهایت کوشش را برای تشریح و برملا ساختن ماهیت پیشنهادهای مزورانه شرکت نفت به کار بردند. نقش روشنگر حزب در آن مقطع حساس تاریخ ایران و هشدارهای به موقع آن با حمله دیگران مواجه میشد و نه تنها با انبوهی ناسزا و فحاشی که با تعرضهای اوباش مسلح به چاقو، پنجه بکس و چماق به حزب روبهرو میشد. خاطرات مهندس احمد زیرکزاده به اندازه کافی گویای نقش رذیلانه و اوباشانه پان ایرانیستها و چماقداران منتسب به حزب ایران است.
اوج آمد و رفتهای فرستادگان امپریالیستها مسافرت آوریل هریمن به ایران بود. ایالات متحده آمریکا، در نتیجه ناکامی مذاکرات هیاتهای وابسته به بریتانیا، آشکارا قدم به عرصه نفت ایران گذارد. نگرش مثبت زعمای وقت نسبت به «آمریکای دموکرات» اشتهای نفتخواران ایالات متحده آمریکا را دو چندان کرد و با ظاهری میانجیگرانه نماینده غولهای نفتی را برای حل«مساله نفت ایران» به انجام مذاکره با دولت مصدق فرستاد. حزب تودۀ ایران نه تنها به افشای هدف آن مسافرت در نشریات خویش پرداخت که با دعوت از تمامی مبارزان و میهندوستان به تجمع در میدان بهارستان، روز ۲٣ تیر را روز مخالفت مردم ایران با مداخله امپریالیسم آمریکا در امور داخلی ایران اعلام کرد. گردهمایی با شکوه بیست و سوم تیر با یورش و شلیک گلولههای مسلسل و تانکهای نیروهای مسلح به عرصه خون و آتش مبدل شد. در حالی که برخی از رهبران ملی و شماری از وزیران کابینه مصدق دل به گفتوگوهای محرمانه هریمن بسته بودند، انبوه تظاهرکنندگان حاضر در میدان بهارستان مخالفت مردم ایران را با مذاکره و پذیرش پیشنهادهای آمریکا اعلام داشتند و هزینه آن مخالفت شجاعانه را نیز با خون خود پرداختند. شاه و درباریان با بهرهگیری از مجامله و مماشات رهبران ملی، مخالفت مردم را با به میدان فرستادن نیروهای مسلح و به گلوله بستن اجتماع مردم بیسلاح ولی مخالف استبداد و استعمار پاسخ داد و شمار قابل توجهی کشته و زخمی به جا گذارد. دکتر مصدق با تبری جستن از کشتار مبارزان میدان بهارستان، آمرین و عاملین رخداد را به دادگاه کشاند ولی مداخله دربار موجب تبرئه و آزادی آنها شد.
دکتر مصدق، برخلاف نظر اکثر یاران نزدیکش، کشتار میدان بهارستان را محکوم کرد و بعدها در کتاب «خاطرات و تالمات» نیز با تاثر از آن رخداد فجیع یاد کرده و میگوید «من با دستگاهی کار میکردم که زیر نفوذ استعمار بود….» افزون بر این مشکل، در بین همکاران مصدق کسانی بودند که همواره او را زیرفشار قرار میدادند و نزدیکی بیشتر با ایالات متحده آمریکا و سرکوب حزب تودۀ ایران را از او میخواستند. کتاب خاطرات خلیل ملکی و نیز خاطرات دکتر سنجابی به روشنی نمونههایی از این اعمال فشار را منعکس میکنند.
مصدق به رغم نگرش مثبت به ایالات متحده آمریکا و درخواست وام و کمکهای اقتصادی، تسلیم پیشنهادهای آوریل هریمن نشد و همچنان بر اصل ملی شدن نفت و حق حاکمیت ایران بر تمامی منابع کشور پافشاری کرد. مقاومت مصدق در برابر مطامع بیگانگان به تفکیک هرچه بیشتر سره از ناسره کمک کرده، بسیاری از عناصر جبهه ملی، شرکتکنندگان در نشستهای دبیر سفارت آمریکا، رفته رفته چهره واقعی خود را عریان ساختند. عناصری چون مظفر بقایی، حسن مکی، ابوالحسن حایریزاده، عمیدی نوری و دیگران که بیش از همه سنگ ملیگرایی و مصدق خواهی را به سینه میزدند چنان از مواضع مصدق و چند یار نزدیکش فاصله گرفتند که در مخالفت و مقابله با مصدق رفتاری حتی به مراتب زشتتر از مزدورانی چون جمال امامی در پیش گرفتند. این تفکیک و جدایی سره از ناسره کمکی بود به رهبران حزب تودۀ ایران در بازشناسی موضعگیری نسبت مصدق و یاران نزدیکش.
اشکال و ایراد ارزیابی حزب تودۀ ایران، تعمیم سرسپردگی برخی شیفتگان دنیای سرمایهداری به تمامی جبهه ملی، از جمله دکتر مصدق و معدود یاران نزدیکش بود. مقاومت مصدق در روزهای مذکور و انتقادات درون حزبی سرانجام به بازبینی ارزیابیهای گذشته حزب و قرار گرفتن آن در کنار مصدق و در موضع حمایت همه جانبه از مقاومت او و تلاش برای افشای توطئههای مخالفان و هشدارهای مکرر به دولت مصدق منجر شد. یاران نزدیک مصدق هم یک دست نبودند. در حالی که در خاطرات دکتر شایگان میخوانیم که «صبح ۲۷ مرداد ۱٣٣۲ از خانه به منزل دکتر مصدق میرفتم. در مقابل خانه دکتر مصدق دو جوان به من مراجعه کردند و از من خواستند که پیامی را از سوی حزب تودۀ ایران به آقای دکتر مصدق برسانم. پیام را دریافت کردم و پس از دیدار دکتر مصدق، پیام را به او دادم. مضمون پیام حکایت از آمادگی حزب تودۀ ایران برای دفاع از دولت مصدق و مقابله با توطئه کودتا، همراه با دیگر نیروهای مبارز میکرد» (نقل به مضمون).
مهندس زیرکزاده، دبیر کل حزب ایران در خاطراتش میگوید:« ما همیشه گروهی را با چوبهای تراشیده آماده داشتیم تا اگر فروهر و پانایرانیستها در مقابله با میتینگ تودهایها حاکم آوردند، آنها را به میدان بفرستیم.» اگر نقد، حتی مخالفت حزب با نظرات و مواضع ملیون، مقالات و نامههای سرگشاده بود، مخالفت آن دوستان ملی افزون بر مقالات سرشار از ناسزا، کارد و چوب و چماق نیز بود. اما به رغم این تفاوت، روند وقایع رسوایی هواداران دروغین مصدق را در برداشت و کارشکنیهای دربار، مجلس و مرتدان جبهه ملی کار را بر مصدق دشوار کرد. تغییر روسای شهربانی، سرلشکر بقایی، سرلشکر مزین، امیر تیمور کلالی، هیچ گونه تغییری در رفتار او با شانه و ماجراجویانه وابستگان به احزاب پانایرانیست، سومکا، ایران و … نگذاشت.
طرفه آن که سرلشکر زاهدی همچنان در پست وزارت کشور باقی ماند، به رغم این که هیات بررسی واقعه ۲٣ تیر، برگزارکنندگان راهپیمایی را بیگناه خواند. فعالیتهای ضد تودهای جناح مرتد جبهه ملی، به تدریج با کارشکنیهای دربار و مجلسیان درباری هماهنگی خاصی یافت. دیگر، این خرابکاریها نه تنها حزب تودۀ ایران و سازمانهای وابسته به آن، که هواداران صدیق دکتر مصدق را نیز آماج حملات خویش قرار داد. چاپ و انتشار هزاران جلد کتاب «نگهبانان سحر و افسون» که سراپا توهین به مقدسات مذهبی بود، تحریک محافل دینی و قشر مذهبی را بر ضد تودهایها، در نظر داشت. جعل کتاب و انتشار اعلامیههای دروغین و راهاندازی دستجات با شعارهای ضد دینی به نام حزب تودۀ ایران، از جمله ترفندهای کثیفی بود که بارها به وسیله ایادی استبداد داخلی و استعمار خارجی به کار گرفته شد، کما این که در روزهای سرنوشتساز ۲۵ مرداد ۱٣٣۲ تا ۲٨ مرداد ۱٣٣۲ نیز تمهیداتی از این قماش به وسیله باند وودهاوس بدامن در سطح کشور در نظر گرفته شد.
افزون بر جعلیات بسیار در زمینه نشر کتابهای ضد مذهبی و اهانت به روحانیون که به نام حزب تودۀ ایران در تیراژهای فراوان توزیع میشد و در این زمینه باند درباری مجلس و گروه ملیون مرتد (ضد مصدق) به آن دامن میزدند، اکثر یاران وفادار به مصدق نیز در برخورد با نظریات و پیشنهادهای حزب تودۀ ایران که در نشریاتی چون به سوی آینده، شهباز، نویدنو، دژ و جز آنها مطرح میشد به شدت خصمانه ظاهر میشدند.
در جریان انتخابات دوره هفدهم مجلس شورا، شکوه و عظمت گردهماییهای هواداران حزب تودۀ ایران چنان چشمگیر و پرشمار بود که تمامی دستگاه حکومتی ـــ اعم از ملی و درباری ـــ را در صف واحدی به منظور جلوگیری از ورود حتی یک نماینده «غیرخودی» به مجلس قرار داد.
چاقوکشان «سازمان نظارت بر آزادی انتخابات» زیر نظر مظفر بقایی، انجمن نظارت بر انتخابات در مرکز، فرماندهان نظامی و فرمانداران شهرستانها، تحت حمایت ارتش و پلیس، نظارت حتی یک ناظر از سوی جمعیت ملی مبارزه با استعمار را برنتابیدند و در دوران نخستوزیری دکتر محمد مصدق و حضور چشمگیر و پیروز جبهه ملی ایران، چنان انتخابات مفتضح و بیاعتباری از کار درآمد که نه تنها اسامی نامزدهای انتخاباتی حزب در هیچ یک از حوزههای انتخاباتی قرائت نشد که جبهه ملی نیز به رغم تمامی مداخلهها و اعمال نفوذها تنها ۲۷ کرسی مجلس هفدهم را از آن خود کرد و بقیه کرسیها نصیب دربار و عوامل بریتانیا شد. در واقع ائتلاف دربار و جبهه ملی مانع از ورود کاندیداهای نیروهای دگراندیش شد.
حسین مکی، که خود یکی از گردانندگان انتخابات شوم دوره هفدهم بود، در گفتگویی با «موسسه مطالعات تاریخ معاصر» در فصل نامه بهار ۱٣۷۶، به دخالت وابستگاه جبهه ملی اعتراف میکند: «روزنامه شاهد وابسته به جبهه ملی بود. وقتی حزب ایران مهندس زیرکزاده را نامزد کرد، بقایی هم زهری را پیش کشید.پسران آقای کاشانی در ساوه، کاشان و سبزوار کاندیدا شدند و آقا میگفت کاشان خانه من است و هنگامی که من الهیار صالح را مطرح کردم آقا قهر کرد.» (نقل به مضمون).
به گفته حسن مکی، به رغم صدور بخشنامهای مبتنی بر خودداری ارتشیان از دخالت در امر انتخابات،« همه اطرافیان شاه و مصدق هر یک علی قدر مراتبهم دخالت کردند.» چنان مجلسی نه تنها نماینده واقعی مردم ایران نبود که حتی پشتیبان مصدق نیز نبود کمتر از ۶ ماه پس از انتخابات، ۶ تن از جمع ۱۲ نفری فراکسیون جبهه ملی مخالفت با مصدق را علنی کردند و زخمهایی کاریتر از درباریها بر جنبش آزادی بخش مردم ایران وارد کردند.
مهندس حسیبی در یادداشت مورخ ۱۹ اسفند ۱٣٣۰ مینویسد: «کاشانی علاقه دارد سید محمد پسرش از ساوه انتخاب شود و خیلی فشار میآورد و در یادداشت مورخ ۲۱ اسفند ۱٣٣۰ میآورد: «با آقای صالح راجع به نگرانیها و دلگیریهای آیتا… کاشانی صحبت کردم، گفت من به ایشان اخلاص دارم ولی نوکر هم نمیتوانم باشم.»
حسین مکی مینویسد: «حسین فاطمی به خاطر برادرش مصباح فاطمی در مقابل حسن صدر که از سران جبهه ملی بود مداخله و کارشکنی میکرد.»
دکتر محمدعلی موحد در کتاب «خواب آشفته نفت» مینویسد: «انتخابات دوره هفدهم نامبارک انتخاباتی بود که هم درماندگی مصدق را در برابر نیروهای مخالفش فاش ساخت و هم بسیاری از سران جبهه ملی را روی در روی هم قرار داد.»
انتخابات در شهرستانها مفتضحتر از تهران بود. رسوایی در آن جا چنان بود که دکتر مصدق و الهیار صالح (وزیر کشور) دستور توقف انتخابات را صادر کردند. شمس قناتآبادی، لات چاقوکشی که به کسوت روحانیت در آمده بود، نخستین نامی بود که از صندوق انتخابات شاهرود به در آمد او هیچ گونه زمینهای در شاهرود نداشت و تنها به زور اعلامیههای آقای کاشانی و مداخلات فرزندان او اعتبار نامه گرفت.
روزنامه به سوی آینده به استناد مدارک غیرقابل انکار، تقلبهای انتخاباتی، بیاعتباری و عدم مشروعیت مجلس هفدهم را اعلام کرد. مصدق پس از اطلاع از روند رسوای انتخابات، به ویژه انتخابات امام جمعه تهران از مهاباد و میراشرافی از مشکین شهر به وزیر کشور اعتراض کرد. او تصور نمیکرد که در دوران صدارتش چنان افتضاحی در انتخابات رخ دهد. از این رو دستور توقف انتخابات را صادر کرد و مجلس هفدهم تنها با ۷۴ نماینده منتخب تهران و چند شهرستان که اکثرشان از مخالفان سرسخت مصدق بودند، افتتاح شد. مصدق که متوجه شد بازی را باخته است به مجلس نوشت:
«چون دولت عدهای از نمایندگان فعلی را منتخب ملت نمیداند و انتخابات آن حوزهها را مخدوش میداند، از مجلس رد اعتبارنامه آنها را درخواست میکند. تجاوز بعضی از مامورین دولت، آزادی مطلق انجمنهای نظارت انتخابات، اعمال نفوذ بعضی منتفذین موجب انتخاب این نمایندگان شده است…. اعمال نفوذ بعضی اشخاص سبب شده است که انجمن نظارت نتواند به وظایف خود عمل کند. دولت نتوانست از تجاوزات متخلفین که به آنها اشاره شده است جلوگیری کند… اکنون که مملکت از خطر فترت نجات یافته و مقدرات کشور به دست اکثریت بزرگی از نمایندگان حقیقی ملت (؟!!) سپرده شد مجلس به خوبی میتواند روی انتخابات مخدوش خط بطلان بکشد….»
این درخواست کمترین تاثیری در روند امور نداشت. حتی نمایندگان مصدق نیز از پیگیری درخواست مصدق خودداری کردند. پس از چند تظاهر عوامفریبانه به وسیله مکی، بقایی، زیرکزاده و سنجابی در مخالفت با اعتبارنامه برخی از چهرههای شناخته شده درباری، با سلام و صلوات مخالفتها (از هر دو سو) مسترد شد و هیچ اعتبارنامهای رد نشد. باشد که تاریخ پردازان بیش از این القا شبهه نکنند و تضعیف حکومت ملی دکتر مصدق را متوجه حزب تودۀ ایران نکنند.
در جریان انتخاب رییس مجلس نیز اختلافات درونی فراکسیون جبهه ملی، به ویژه کارشکنی حسین مکی، مانع از انتخاب دکتر شایگان یا عبدالله معظمی شد و در نهایت دکتر سید حسن امامی با ٣۹ رای بر کرسی ریاست مجلس نشست و این آغاز افول قدرت مصدق و جبهه ملی بود.
مجلس هفدهم به عرصه مخالفت با مصدق تبدیل شد. عربدهجوییهای میراشرافی و عنوان کردن نام کسانی چون قوامالسلطنه و سرلشکر زاهدی برای جانشینی دکتر مصدق، صحت پیشبینیهای حزب تودۀ ایران و هشدارهای آن را به اثبات رساند.
افزون بر انتخاب نشدن پسران و نزدیکان آقای کاشانی، محروم ماندن نواب صفوی از عرصه سیاست کار را به خشونت علیه مصدق کشاند و عبد خدایی، ضارب دکتر فاطمی اقدام تروریستی خود را مقدمهای برای ترور دکتر مصدق اعلام داشت.
تلاش نفتخواران غارتگر جهان، پس از انتخابات مجلس و آشکار شدن ترکیب مفتضح اکثریت آن، بار دیگر با فرستادن نمایندگان بانک بینالمللی توسعه و ترمیم به ریاست و پیروگارنر جلوهگر شد. آنها امیدوار بودند که با بهرهگیری از موضع ضعیف مصدق در مجلس و زیادهخواهیهای مکی و کاشانی، ایران را به پذیرش پیشنهادهایشان ناچار کنند، اما به رغم فشارهای بیرونی و درونی بر دکتر مصدق و افشای ماهیت جناح راست جبهه ملی، مصدق همچنان بر موضع مقاومت در برابر مطامع بیگانگان ادامه داد و در نتیجه شکاف علنی در جبهه ملی نمایان گردید. مصدق، شایگان، نریمان، حسیبی و رضوی در یک سو و مکی، معظمی، بقایی، کاشانی و دیگران در برابر آنها قرار گرفتند. فکر جانشینی دکتر مصدق، پس از مراجعت هیات نمایندگان بانک بینالمللی به شدت قوت گرفت. حسین مکی با تکیه بر عنوان «سرباز فداکار» بیش از دیگران مشتاق اشغال پست نخستوزیری بود و به استناد آن که وکیل اول تهران است خود را بیش از دیگران شاسته نخستوزیری میدانست.
اسناد روابط خارجی آمریکا که در سالهای اخیر انتشار یافته است نه تنها دخالتهای آمریکا و بریتانیا را در امور صرفا داخلی ایران برملا میکند، که تلاش شماری از سردمداران جبهه ملی را برای برکناری دکتر مصدق و نشستن بر مصدر نخستوزیری نشان میدهد. دیدارهای حسین مکی، معظمی و بقایی با شاه و علاء، جزیی از توطئه آنها برای دستیابی به آن مقام بود. کاشانی نیز بوشهری را برای جانشینی مصدق مناسب میدانست گزارشهای هندرسن، سفیر آمریکا، بیانگر توافق ایالات متحده آمریکا و بریتانیا برای برکنار مصدق و انتصاب فرد وابسته به خود است. چهرههای شاخص قدیمی چون سید ضیاء، قوام و دشتی نیز با پادرمیانی علا دیدارهایی با شاه و هندرسن داشتند. در چنین فضای آشفتهای که خودخواهیها و جاهطلبیها، جبهه ملی را چند پارچه کرده بود و توطئه چینی دربار و عوامل آن و تمایل بریتانیا و ایالات متحده به برکناری مصدق، استعفای دکتر مصدق بر پایه سنت مشروطیت و استفسار شاه برای رای تمایل مجلسین نسبت به نخستوزیر جدید، حساسیت و تقابل نیروها را دو چندان کرده بود.
مصدق که تجربه انتخابات مجلس هشیارش کرده بود، مایل بود در صورت رای تمایل مجلسین به او طی ۶ ماه کابینهای وفق مراد و برخوردار از اختیارات گسترده تشکیل دهد. طرفه این که به رغم ادعای در پیش گرفتن «سیاست موازنه منفی» از سوی مصدق و یاران جبهه ملی او، در همین تیر ۱٣٣۱ مصدق با ادامه خدمت مستشاران نظامی آمریکا در ارتش، ژاندارمری و شهربانی موافقت کرد و با قبول کمک اصل ۴ ترومن، هم نیروهای مسلح ایران را در اختیار نظامیان آمریکا قرار داد و هم به عمال امپریالیسم میدان داد تا تمامی سازمانهای کشور را زیر سلطه خود درآورند.
به رغم این موضع مصدق نسبت به آمریکا، مقاوتش در برابر پیشنهادهای بریتانیا و آمریکا خوشایند بسیاری از گردانندگان جبهه ملی نبود و در جلسات مشاوره عدهای عبداله معظمی را برای جانشینی دگر مصدق نامزد کردند. هر چند در بار با این نظر مخالفتی نداشت، اما بر آن بود هر چه بیشتر از تشتت و اختلاف درونی جبهه ملی بهرهبرداری کند. درست به همین جهت دیدارهای علاء با آیتاله کاشانی درباره توافق بر سر نخستوزیری حسین مکی ادامه یافت. مکی در این زمان مورد حمایت بقایی، کاشانی و شمس قناتابادی بود و هر هفته به سخنرانی میپرداخت و روزنامههای شاهد و … آگهی و متن آن را چاپ و منتشر میکردند.
دکتر مصدق عصر ۲۵ تیر ۱٣٣۱ به دیدار شاه رفت و تصدی وزارت جنگ رادرخواست کرد. شاه با آن درخواست موافقت نکرد و مصدق تصمیم به کنارهگیری گرفت. صبح روز ۲۶ تیر متن استعفا نامه مصدق در جراید منتشر شد، بی آن که علل آن با مردم در میان گذاشته شود. خود دربار که مشتاقانه در انتظار چنین موقعیتی بود قوامالسلطنه را طی فرمانی به نخست وزیری برگزید.
روند صدارت کوتاه مدت قوام، اعلامیه قلدرمآباش و واکنش جنبش مردمی نسبت به آن در کتابها با روایتهای گوناگون آمده است. آنچه در این نوشته مورد توجه است دنبال کردن علت یا علتهای شکست نهضت ملی و سرنگونی دولت دکترمصدق است. معمای ۲٨ مرداد ریشه در ترکیب نامتجانس جبهه ملی، اختلافات و جاهطلبیهای درونی آن و بیاعتنایی به پیشنهادهای وحدتبخش حزب تودۀ ایران به منظور تشکیل جبهه متحد ضد استبداد و ضد استعمار بود.
نگاهی به نخستین اعلامیه نمایندگان جبهه ملی و مقایسه آن با اعلامیه جمعیت ملی مبارزه با استعمار، ژرفای نگرش لیبرالیستی و سازشکارانه آنها را بر ملا میسازد. آنها حتی نسبت به اعلامیه خشن و موهن قوام واکنش چندانی نشان ندادند، تنها از مردم خواستند «نهایت آرامش و متانت را» حفظ کنند و «روز دوشنبه ٣۰ تیر ۱٣٣۱ در سراسر کشور تعطیل عمومی اعلام میشود»، اگر به خاطر بیاوریم که در پی انتشار اعلامیه جمعیت ملی مبارزه با استعمار موجگسترده نیرومندی از حرکت پویای کارگران و دانشجویان خیابانهای تهران و شماری از شهرستانها را مملو از جمیعت به پا خاستهای کرد که فریاد بر میآوردند:
«مرگ بر استبداد»، «دست شاه از دخالت در امور کشور کوتاه»، » مرگ بر قوام» تفاوت آن نگرش به خوبی نمایان میشود.
به رغم کشتار بیپروای مردم به پاخاسته ، امواج نیرومند انسانی به سوی مجلس و میدان بهارستان روان بود. در حالی که مردم نعشهای کشتهشدگان را در جلو مجلس جمع کرده بودند و فریاد انتقام بلند بود نمایندگان جبهه ملی طی تلگرافی به شاه این کشتار را اقدام خودسرانه برخی افسران ارتش نامیدند:
«در پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی: اعلیحضرتا! مردم ایران را به جرم وطنپرستی … بعضی افسران ارتش پاره پاره میکنند…. ما نمایندگان که برای دفاع از مردم قیام کردهایم لازم دانستیم مراتب را به استحضار مقام سلطنت برسانیم.» و این مجیزگویی به هنگامی است که دربار و شاه مسوول مستقیم آن کشتار بود، نه اقدام خودسرانه برخی افسران.
صدارت قوام بیش از ۴ روز دوام نیاورد. شاه برای نجات خود قوام را فدا و بار دیگر فرمان نخست وزیری مصدق را صادر کرد. درحالی که کاشانی مردم را به «جهاد اکبر» فرا میخواند و در مصاحبه مطبوعاتی اظهار میدارد:« هر جمعیتی دراین باب قیام کند ما با صمیم قلب میپذیریم.» سرلشکر کوپال سعی میکند به کاشانی تلقین کند که «تودهایها با پرچم شوروی به خیابان نادری میآیند…. بهتر است افراد جبهه ملی را به مقابله با آنها بفرستید.» اما کاشانی پاسخ میدهد «این خبرها دروغ است مفسده به پا نکنید.» حتی یکی از فرزندان کاشانی از جانب پدرش بیانیهای در زمینه وحدت قرائت کرد. تلاش باند بقایی وخلیل ملکی برای تکذیب این روند مثبت منجر به ارسال نامه خلیل ملکی به کاشانی شد: «آنچه بیشتر باعث تعجب ما اعضا حزب زحمتکشان ملت ایران میگردد این واقعیت مسلم است که آن جناب اعضای فعال حزب توده رافرزندان خود و حتی گرامیترین فرزندان خود تلقی فرموده و اجازه میدهید که آنان توسط یکی از فرزندان صلبی خودتان حتی از ائتلاف جنابعالی با آنان یعنی با حزب توده مباحثی را در افواه شایع سازند که مورد تکذیب آن جناب قرار نمیگیرد.»
او بعدها با کمال وقاحت ادعا میکند که: «نقشه ائتلاف جبهه ملی با حزب توده بزرگترین دامی بود که انگلیسیها برای ایجاد یک کودتا کشیده بودند و تنها مقامی از جبهه ملی که با استحکام آن نقشه را درک کرد و تجزیه و تحلیل نمود همین جناح بزرگ حزب زحمتکشان بود.» (خاطرات سیاسی خلیل ملکی)
به رغم فتنهگریهای خلیل ملکی و سازشکاری جناح راست جبهه ملی، میدان بهارستان و خیابانهای تهران و برخی شهرستانها شاهد اتحاد عملی انبوه مردم به پاخاسته ازهر قوم و دسته و حزب بودند. حماسه سیتیر و عظمت همدلی و همکاری توده مردم، شاه را مجبور به عقبنشینی کرد و واحدهای مسلح ارتش و شهربانی به پادگانها خوانده شدند. قوام برکنار شد و بار دیگر مصدق به صدارت برگزیده شد. وحشت شاه از حرکت انقلابی مردم چنان بود که مصدق برای تسکین و اطمینان خاطر او قرآنی را مهر میکند و نزد او میفرستد. کتاب «خاطرات و تالمات» علت این اقدام را توضیح میدهد و اضافه میکند: «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم….»
هرچند مصدق در پیکار با دربار و عوامل آن به اتکای جانبازی مردم، پیروز شد و بار دیگر بر اریکه قدرت نشست اما زیادهخواهیهای کاشانی و توطئههای مکی، بقایی و حائریزاده، همراه با خواستها و تهدیدهای فداییان اسلام عرصه را بر او تنگ کرد. او ناچار شد در پی تهدید فداییان اسلام، چندی در مجلس سکنی گزیند و پس از آن به جای استقرار در کاخ نخستوزیری به خانهاش پناه برد و با گزینش افسرانی مورد اعتماد از گزند تهدیدهای فداییان اسلام در امان ماند. آنها به دست مهدی عبدخدایی دکتر فاطمی را ترور کردند و اعلام کردند: «اگر آقای نواب صفوی، از زندان آزاد … نشود، تمامی اعضای جبهه به اصطلاح ملی به جهنم خواهند رفت.» (خواب آشفته نفت)
مزدوران بریتانیا و ایالات متحده مدتی از ترس خشم مردم در گوشه کنارها پنهان شدند، اما ایجاد اختلاف و تفرقه در صفوف پدید آورندگان حماسه سیتیر را در دستور کار داشتند. مرتدان جبهه ملی، به ویژه مکی، بقایی، زهری،حائری زاده و دیگران هنوز آشکارا از مصدق فاصله نگرفته بودند اما، حملههای خود رابه مجامع و دفترهای وابسته به حزب تودۀ ایران را با اوباش وابسته به فاشیستهای سومکاو پانایرانیستها هماهنگ کرده بودند.
همچنین نشریاتشان تبرئه دربار شاه و افسران متهم به کشتار شهدای سیام تیر را در پوشش طرفداری دروغین از مصدق و ناسزاگویی به حزب تودۀ ایران عهدهدار شده بودند. موضع حزب محکوم کردن خرابکاری توطئهگران، دفاع از دولت مصدق و نقد صریح و صمیمانه ترکیب کابینه و برنامه آن بود. نفرت مردم از شاه آشکار در صف اتوبوسها و به ویژه در سالن نمایش سینماها نمایان میشد. روزنامه به سوی آینده از مصدق خواست: «سرود شاهنشاهی، سرود ملی ایران نیست و ملت ایران هرگز به آن احترام نمیگذارد، مردم ضد استعمار ایران به مدحنامه قاتلان برادران و خواهران شهید خود ابراز نفرت میکنند ـــ مطالب سرود شاهنشاهی سراپا دروغ است، توهین به ملت و سنن و شعائر باستانی ما است. دهنکجی به قانون اساسی است، به این مسخرهبازیها نفرتانگیز خاتمه دهید.»
و بدین ترتیب در روزهایی که روابط بهبهانی و فلسفی با دربار گرمتر و صمیمانهتر و همرزمان سیتیر در کشمکشهای درون جبهه ملی گرفتار بودند، نشریات حزب تودۀ ایران کوره مبارزه ضد درباری را همچنان گرم و گرمتر میکردند، در حالی که «شاهد» و «نیروی سوم» رسالت ایجاد تفرقه بین حزب و نیروهای ملی را به شدت دنبال میکردند.
بازگشت مصدق به صدارت همراه با اختیاراتی بود که دست نخستوزیر را برای کنترل نیروهای مسلح و کوتاهکردن دست دربار در امور داخلی و خارجی کشور باز میکرد. حماسه سیتیر، اوج مبارزات ضد درباری بود و زمینه اتحاد نیروهای ضد استعمار را فراهم آورد. بسیاری از نقابهای مزورانه کنار رفت و به تدریج صفها مجزا و مخالفان بالقوه مصدق، که در کسوت هواداری از مصدق در جبهه ملی و مجلس شورا پنهان شده بودند، در صف دشمنان سوگند خورده ملت قرار گرفتند. در حالی که بقایی، مکی، کاشانی، و هم پالکیهایشان رسوا شدند، حزب تودۀ ایران با شناخت دقیقتر مصدق و یاران نزدیکش و بازنگری مواضع خویش، به وفادارترین و پیگیرترین جریان پشتیبان مصدق تبدیل شد.
از فردای حماسه سیام تیر توطئه ارتشیان و دیگر عوامل بیگانه بر ضد دولت مصدق شدت گرفت. در حالی که نشریات «شاهد» و… تمام کوشش خود را معطوف به حمله به حزب تودۀ ایران و هشدار درباره خطر «غول کمونیسم» کرده بودند، حزب تودۀ ایران طی اعلامیهای در نهم شهریور ۱٣٣۱ دست به افشای نام توطئهگران زد و بار دیگر تشکیل جبهه واحد را تنها راه خنثیسازی توطئهها اعلام داشت. نامه سرگشاده ۱۶ شهریور بر مفاد اعلامیه قبلی حزب تاکید داشت و از مصدق میخواست با استفاده از اختیارات و تکیه بر حمایت همه جانبه مردم، با بازداشت توطئهگران، خطر توطئه را خنثی سازد. دور شدن جناح راست جبهه ملی از مصدق و سیاستهای او و قوت گرفتن جناح رادیکال جبهه ملی (دکتر شایگان، محمود نریمان، مهندس حسیبی و دکتر فاطمی) زمینه نزدیکتر شدن حزب را به دولت مصدق مساعدتر کرد.
در پی هشدارهای حزب تودۀ ایران و برملا شدن اقدامات توطئهگران، شماری از آنان، و از جمله سرلشگر حجازی و برادران رشیدیان بازداشت شدند. دولت خواستار سلب مصونیت از دکتر بقایی شد و سرلشگر زاهدی را برای ادای پارهای توضیحات به فرمانداری نظامی احضار کرد. آنها نیز با همدستی مکی و میراشرافی در مجلس تحصن اختیار کرده، تحت حمایت کاشانی قرار گرفتند. مصدق با آگاهی از اقدامات توطئهگران خواستار تصویب لایحه اختیارات یک ساله از مجلس شد. مجلسی که همواره کانون مخالفت با مصدق بود. اما اعلامیه دولت و سخنان پردرد و احساسبرانگیز مصدق بار دیگر انبوه مردم را به میدان بهارستان کشانده و فریادهای مرگ بر بقایی، کاشانی و مکی و حمایت علنی مردم از مصدق، تصویب لایحه اختیارات را امکانپذیر کرد. دکتر مصدق به اتکای پشتیبانی مردم و اختیارات کسب شده خواستار محدودیت بیشتری برای خانواده شاه شد. مداخلات برادران و خواهران شاه، به ویژه اشرف و علیرضا جبهه مخالفان مصدق را تقویت میکرد.
روند کارشکنی دربار و دیگر مخالفان مصدق، منجر به توافق شاه و مصدق برای خروج شاه و دیگر اعضای خاندان سلطنتی از کشور شد. اما اگرچه قرار بر این بود که این خبر محرمانه باشد و درز نکند، به وسیله شاه، علاء و هندرسون، از راههای مختلف علنی شد و بهانهای به دست مخالفان مصدق و مداخلهگران خارجی افتاد و «غائله» نهم اسفند را که میرفت تا مصدق را از بین ببرند، به راه انداخت. هرچند ماجرای نهم اسفند به اشکال گوناگون روایت شده است، اما اسناد محرمانه وزارت خارجه ایالات متحده که در سالهای اخیر منتشر شده است و نیز کتاب «خاطرات و تالمات» مصدق که بخشی از مبنای تحلیل و روایت رسول مهربان، نویسنده کتاب دوجلدی «گوشههایی از تاریخ معاصر ایران» است روشنگرترین سند ابعاد گسترده توطئه نهم اسفند و شرکت فعال طیف وسیعی از مخالفان داخلی و خارجی مصدق یعنی، شاه و مجموعه دربار، مزدوران کهنهکار بیگانه، مرتدان جبهه ملی، به ویژه مکی، بقایی و کاشانی، سفیر کبیر ایالات متحده آمریکا، هندرسون و جاسوسان کارکشته انگلیسی و آمریکایی، چون مادام لمپتون، بدامن و وودهاوس را به دست میدهد.
توطئه نهم اسفند ناکام ماند، اما دشمنان مصدق درسهایی از آن آموختند که در بیست و هشتم مرداد آنها را به کار گرفتند. سیر حوادث صحت هشدارها و مقالات نشریات حزب تودۀ ایران مبنی بر افشای فعالیتهای مخرب مخالفان و پیشنهاد محدود کردن امکانات آنان را نمایان ساخت. اما، با کمال تاسف، به رغم مداخلات ایالات متحده آمریکا و نقش حمایتگر آن از مخالفان نهضت ملی ایران، مصدق و یاران نزدیک او همچنان گوشهچشمی به آن کشور و کمکهای مالی احتمالی آن دوخته بودند. به گفته اسناد وزارت خارجه ایالات متحده: «از زمان قتل سپهبد رزم آرا و بنبست بعدی در مذاکرات نفت با انگلستان و قطع روابط دیپلماتیک بین دو کشور، اوضاع ایران رو به وخامت رفته است. نتیجه آن کاهش مستمر قدرت و نفوذ دموکراسیهای غربی و ایجاد وضعی است که در دست گرفتن قدرت را به وسیله کمونیستها بیش از پیش امکانپذیر میسازد. با این حال هر چند بحران کنونی موجب ناخرسندی است ولی خوشبختانه بدون پیروزی کمونیستهای تودهای به سازش انجامیده است.» همین سازشها و اهمالها دشمنان را امیدوار و دوستان را نومید کرد.
فروردین ۱٣٣۲ شاهد بالا گرفتن مبارزات ضد دربار بود و به رغم اشتیاق آشکار تودۀ مردم به شعار «شاه باید سلطنت کند نه حکومت»، رهبران جبهه ملی به جای روی آوردن به این نیروی حقیقی و پایدار، به گفتگوهای پنهانی و بیحاصل برای رفع اختلافات بین مصدق و دربار تن داده بودند. دیگر مسلم شده بود که ایالات متحده آمریکا و بریتانیا تمامی امکانات خود برای تضعیف دولت مصدق و در نهایت برکناری او را به کار گرفتهاند. هنوز رسیدگی به حادثه نهم اسفند به سرانجامی نرسیده بود که توطئه ربودن و قتل افشار توس ـــ رییس شهربانی دولت مصدق ـــ به وقوع پیوست همان کسانی که غائله نهم اسفند را سازمان دادند، در تدارک ربودن و قتل افشار توس نیز دست داشتند. به موجب اعلامیه فرمانداری نظامی: «روز دوم اردیبهشت شرکتکنندگان در قتل ناهار را در منزل دکتر مظفر بقایی صرف میکنند. همانجا دکتر بقایی دستور قتل افشار توس را میدهد و سرگرد بلوچ قرایی آن را به موقع به اجرا میگذارد.» تمامی کسانی که در قتل افشار توس دست داشتند شناسایی و دستگیر شدند به جز بقایی که میبایست از او سلب مصونیت و سپس بازداشت میشد. اما مجلس شورا به ریاست کاشانی پناهگاه امنی برای بقایی و سرلشکر زاهدی شده بود. تقریبا همهروزه مدیران و خبرنگاران درباری و ضد مصدقی با مصاحبههایی که با متحصنین میکردند فضای عمومی کشور را آشفته و متشنج میکردند. در واکنش به هشدارهای حزب تودۀ ایران و توصیههای آن مبنی بر اتخاذ روشی قاطع در قبال توطئهگران، همزمان توطئهگران با نشریات مخالف خود، حزب تودۀ ایران را خطر اصلی مینامیدند و گروه بدامن با به میدان کشیدن شماری اوباش جیرهخوار، زیر نام «تودهای» اقدام به شکستن شیشه مغازهها و ارسال نامههای تهدیدآمیز به آدرس علما کرد. روزنامههای شاهد و نیروی سوم کودتا را خطری از سوی حزب تودۀ ایران تبلیغ میکرده و به شدت در جهت انحراف افکار عمومی آشوب به پا میکردند. تهدید دولت مصدق در نطق آیزنهاور در ۱۵ تیر در هیچیک از نشریات ملی یا درباری انعکاس نیافت. تنها نشریه بانگ مردم، که به جای به سوی آینده منتشر میشد بخشی از سخنان او را چاپ منتشر کرد: «… آقای دکتر مصدق با استفاده از کمک حزب کمونیست بر پارلمان فایق آمد…. تهدید کمونیستها نسبت به کشورهای آسیا برای آمریکا شوم است؛ ما باید این راه را، هرجا باشد، مسدود کنیم و این کار دیر یا زود باید انجام گیرد.»
هماهنگی مخالفان داخلی دولت مصدق با بیانات دشمنان خارجی، اقدامات خرابکارانه و آشوبگری گروههای سازمان یافته بدامن، وودهاوس، و کیم روزولت نشانههای روشن تدارک زمینه برکناری مصدق به هر شکل ممکن بود.
هشدارهای حزب به دولت مصدق در افشای تحرکهای گروههای نظامی و
…
تکرار پرواز هواپیماهای بمبافکن سنگین روسیه از پایگاه شاهرخی همدان ( نوژه)، در فاصله کوتاهی پس از انکار واگذاری پایگاه هوایی به آن کشور از زبان علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی، پاسخگویی مسئولان دولتی ایران به رسانهها و توجیه موضوع را در افکار عمومی دشوارتر ساخت.
سال گذشته و پیامد آغاز عملیات هوایی روسیه علیه مخالفان اسد در سوریه، انتشار گزارشهای مربوط به دادن اجازه عبور به هواپیماهای نظامی روسی از آسمان ایران، بدون داشتن مجوز فرود در پایگاههای نظامی کشور، واکنشهای نسبتا معتدلی را در داخل کشور بر انگیخت و حتی سقوط چهار فروند موشک کروز روسی در استان آذربایجان نیز انعکاس گستردهای نیافت.
با این وجود، فرود آمدن هواپیماهای جنگنده روسی در همدان و شائبه قوی واگذاری پایگاه نظامی به روسیه بازتاب وسیعی در داخل و خارج از ایران یافته است.
سوختگیری و بارگیری مهمات و ارائه خدمات پرواز به هواپیماهای نظامی روسیه در همدان، تحت هر عنوان، معادل واگذاری پایگاه نظامی به دولت ثالث بهمنظور مشارکت در جنگ داخلی کشوری تلقی میشود (سوریه) که حتی دارای مرز مشترک با ایران نیست.
صدور اجازه پرواز به هواپیماهای جنگنده روسی بر فراز ایران، زیر عنوان سوخت گیری و یا هر بهانه دیگر، در حالی صورت میگیرد که در اجرای دو پیمان سالهای ۱۹۲۱ و ۱۹۴۰ مابین ایران و اتحاد جماهیر شوروی سابق، پیرامون حدود و حقوق دو کشور در دریای خزر، تا تدوین نظام حقوقی جانشین، روسیه عبور سفینه های دریایی و هواپیماهای ایران از خط مرزی فرضی موسوم به آستارا-حسینقلی را مانع میشود.
موضوع مغایرت ارائه خدمات پرواز با مفاد قانون اساسی جمهوری اسلامی، بخصوص اصل ۱۴۶ که در آن با صراحت واگذاری پایگاه نظامی حتی در ایام صلح به کشورهای خارجی منع شده، ضرورت طرح تمام وجوه «توافق همکاریهای نظامی» مورد استناد مابین دو کشور را در مجلس اسلامی اجتناب ناپذیر میسازد.
پایگاه دریایی در گام بعد؟
در صورت توسعه روند همکاری های نظامی دو کشور از ناوبری هوای به امور دریایی، میتوان انتظار داشت بزودی ناوهای جنگی روسی در بندر عباس پهلو گرفته و رویای تاریخی تزارهای آن کشور، از ایوان تا پتر، مبنی بر حضور در «آبهای گرم خلیج فارس» تعبیر شود.
استفاده نظامی روسیه از سواحل خزر و آسمان ایران در نیمه مهر ماه سال گذشته بمنظور پرتاب ۲۶ فروند موشک کروز به مقصد سوریه، و همچنین انجام خدمات سوختگیری و بمبگذاری برای بمبافکنهای سنگین روسی در پایگاه هوایی شاهرخی-همدان، میتواند در گام بعدی و به بهانه انجام رزمایش مشترک دریایی و یا بازدید دوستانه، به استقرار تدریجی ناوگان دریایی آن کشور در تنگه هرمز و بندر عباس منجر شده و به کمک جمهوری اسلامی حرکت گام به گام مسکو برای تثبیت و تقویت حضور نظامی از شاخ آفریقا تا منطقه اقیانوس هند را تکمیل کند؛ طرحی که پیش از انقلاب سال ۵۷، ایران در دست اجرا داشت.
فشارهای بیامان برای درهم شکستن ایران
روسیه در شکل کنونی خود و تغییر ماهیت از یک حکومت قومی و محلی «اسلاو» در حاشیه مسکو، به یک کشور بزرگ، دارای قدمتی کمتر از پانصد سال است.
پس از پشت سر نهادن دوران نوجوانی و قدرت گرفتن، همزمان با انجام اصلاحات چشمگیر در امور داخلی، پتر، سیاست توسعه مرزهای آن کشور را علاوه بر امپراتوری عثمانی، متوجه امپراتوری ایران ساخت و در سال ۱۷۲۲ میلادی نخستین هجوم نظامی روسها از طریق آبهای خزر و شمال قفقاز علیه دولت ضعیف شده وقت صفوی صورت گرفت.
در زمان فتحعلیشاه قاجار و فاصله سالهای ۱۸۰۵ تا ۱۸۱۳ دور دیگری از جنگ مابین روسیه و ایران به تحمیل قرار داد گلستان و جنگهای دو کشور از سال ۱۸۲۶ تا ۱۸۲۸ به تحمیل قرار داد ترکمنچای و از دست رفتن بیش از چهل شهر ایران در حاشیه آبهای خزر و آسیای مرکزی انجامید.
بعد از سقوط حکومت تزاری، سیاست توسعه مناطق نفوذ روسیه از راه ایران به سوی خلیج فارس توسط حکومت سوسیالیستی اتحاد شوروی دنبال شد.
شکل دادن به دو دولت ساختگی در آذربایجان و کردستان و استقرار ارتش سرخ در درون خاک ایران، به بهانه دعوت شدن از سوی دولت محلی تبریز، نماد عدم تغییر نگاه خصمانه و فرصت طلبانه شوروی به ایران بود.
بعد از فروپاشی اتحاد شوروی نیز سیاستهای خصمانه مسکو علیه ایران قطع نشد. عقد قراردادهای دوجانبه با جمهوری آذربایجان و قزاقستان در سالهای ۱۹۹۶ و ۱۹۹۸ بمنظور تقسیم دریای خزر و منابع کف و زیر آب، با وجود ابراز مخالفت ایران و غیرقانونی شمردن قراردادهای دوجانبه در این رابطه، برگزاری رزمایش دریای در خزر بمنظور قرار گرفتن کنار آذربایجان بعد از پرواز هشدار دهنده دو فروند فانتوم اف-۴ ایران برفراز یک کشتی اکتشافی جمهوری آذربایجان در سال ۲۰۰۰ و خودداری از به رسمیت شناختن حقوق عادلانه ایران در حوزه خزر نمونههایی است از سیاستهای غیر دوستانه رهبران کرملین در قبال ایران، که جمهوری اسلامی از آنها به عنوان «دوست استراتژیک» یاد میکند.
پیام سیاسی یا ضرورت استراتژیک؟
انتشار گزارشهای مربوط به تحرکات نظامی اخیر روسیه در درون خاک ایران که ابتدا از سوی منابع روسی صورت گرفت، این پرسش را مطرح ساخت که حرکت نظامی تازه و با اهمیت مسکو حاوی پیام سیاسی برای آمریکا است و یا بمنظور تامین نیازهای راهبردی آن کشور صورت گرفته است؟
بدون شک پیام سیاسی اقدام نظامی غیرمنتظره روسیه در ایران قویتر از بضاعت آن برای تامین نیازهای فوری لجستیکی طی عملیات جنگی رو به کاهش در سوریه علیه مخالفان حکومت بشار اسد است.
روسیه، به گمان قوی، پیش از اعلام آغاز عملیات هوایی در سوریه و استقرار هواپیماهای جنگی در دو پایگاه هوایی نیمه مجهز آن کشور، امکان استقرار هواپیماهای نظامی خود را در پایگاه شاهرخی ایران ممکن نمیدید.
در ماه آوریل سال جاری و با این استدلال که «ماموریت نظامی هواپیماهای روسی در سوریه به هدفهای اولیه دست یافته است»، پوتین اعلام داشت که شماری از هواپیماهای جنگنده و نفرات فنی خدمات پرواز روسی به کشور باز گشتهاند.
طی دو ماه گذشته گزارشهای مربوط به جبهههای جنگ سوریه نیز از تثبیت موقعیت نیروهای اسد و عقبنشینی مخالفان او بخصوص در شرق و غرب حلب و همچنین مناطق کردنشین شمال آن کشور حکایت داشتهاند، که به نوبه خود میتواند کاهش عملیات نظامی هواپیماهای روسی را توجیه کند و نه افزایش پرواز ها و فوریت استفاده از مسیر کوتاه تر (پایگاه شاهرخی همدان) برای رسیدن به جبهههای جنگ را.
به این ترتیب، رنگ پیام سیاسی مسکو، تاکید بر توسعه همکاری با ایران در حد یک پیمان دفاعی دو جانبه و شکل گرفتن محور نظامی تازه در منطقه، و نمایش آمادگی روسیه برای دفاع از حکومت جمهوری اسلامی در برابر تهدید های خارجی ( و داخلی) -مشابه با عملیات نظامی جاری کرملین برای دفاع از حکومت اسد در سوریه، بمراتب قویتر از ضرورت تامین نیازهایی است که استفاده از پایگاه هوایی شاهرخی را اجتناب ناپذیر بسازند.
پرتاب سال گذشته موشکهای کروز روسی از آبهای خزر و بر فراز خاک ایران هم عملا فاقد قابلیت تاثیر گذار نظامی در جنگ سوریه و بیرابطه با رفع نیازهای استراتژیک آن کشور بود.
در عین حال با تبدیل ساختن خاک و آسمان ایران به نمایشگاه مجانی برگزاری رزمایش هوایی روسیه، موشک پرانی روسیه در خدمت قدرت نمایی و وسیله تبلیغ قابلیت تجهیزات نظامی آن کشور قرار گرفت: ظرفیتی که میتواند در وضعیتی متفاوت با امروز، علیه هدفهایی درون خاک ایران مورد استفاده قرار بگیرد.
استقرار نیروهای نظامی روسیه در ایران ظاهرا با انگیزه تسهیل عملیات جنگی بمنظور دفاع از رژیم بشار اسد در دمشق صورت میگیرد، که موجودیت آن میتواند طی معاملهای سیاسی مابین قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای، بر خلاف خواسته و حتی اطلاع فوری جمهوری اسلامی، مورد تجدید نظر قرار گیرد، حال آنکه ارزیابی آسیبهای امنیتی، دفاعی و حتی روانی ناشی از گشودن آسمان ایران بهروی موشکها و هواپیماهای جنگی و پذیرایی محتمل از ناوگان نظامی روسیه که رقیب طبیعی و رفیق مصنوعی و گذرای جمهوری اسلامی است، تا سالها باقی خواهد ماند.
گشودن مرزهای کشور ( به بهانه همکاریهای استراتژیک) بروی واحدهای نظامی همسایه قویتر که طی ۴۰۰ سال گذشته از هر فرصت ممکن برای جنگ افروزی، اشغال و تصرف آب و خاک ایران و تلاش برای تجزیه آن پرهیز نداشته، و در حال حاضر دعاوی حدود ملی ایران در حوزه خزر نیز با آن مطرح است، اشتباه تاریخی بزرگ و محاسبهنشدهای است که باید انتظار داشت با واکنشهای تند افکار عمومی روبهرو شود.
اینکه پیرمردی ۸۷ ساله مبتلا به سرطان بدخیم معده و مرض حاد قلبی چند ماه قبل از وفاتش چند هزار نفر زندانی را اعدام کند، قانون اساسی را تغییر دهد، قائم مقام رهبری منتخب خبرگان را سرخود عزل کند، و احدی یارای مخالفت و چون و چرا نداشته باشد ، اگر استبداد مطلقه نباشد، پس استبداد مطلقه چیست؟ قضیه احمد خمینی قضیه خیاطی است که در کوزه خودساخته افتاد. از مرگ مشکوک او زمانی پرده برداشته خواهد شد که از سه ماجرای بزرگ یک سال آخر حیات آقای خمینی پرده برداری شود. اینکه ارکان نظام ولایی از انتشار این نوار ۴۰ دقیقه ای به لرزه افتاده دور از انتظار نیست. نوار ملاقات مرداد ۶۷ تنها سند نیست. اسناد دیگر هم در زمان مناسب از گوشه و کنار شبکه های اجتماعی سربرخواهد آورد.
پنبه را از گوش خود بدر آوریم و خود را از این توهمات تولیدی نظام ولایی آزاد سازیم. تئوری توطئه علیه «امام راحل عظیم الشأن» در کار نیست. آقای خمینی بزرگ بود، اما اشتباهات بسیار بزرگی هم مرتکب شد. البته هرچه کرد هم اشتباه نبود. آنچنانکه آقای منتظری هم قدیس نبود و همه مواضعش یکسره درست نبود. او خود در چهارده موضع از خود انتقاد کرد. شاگردانش هم می توانستند آزادانه او را نقد کنند و کردند. آیا آقای خمینی را نمی توان نقد کرد!؟ اینکه مطلقا یکی را حق مطلق و دیگری را باطل مطلق فرض کنیم نشانه عدم بلوغ فکری است.
أصلا بحث بالابردن یکی و زمین زدن دیگری نیست، بخصوص که هر دو در خاک آرمیده اند. بحث در نقد منصفانه دورانِ گذشته است تا ما اشتباهات بزرگانمان را تکرار نکنیم. قضیه اعدامهای تابستان ۱۳۶۷ یکی از عقبه های جمهوری اسلامی بود و «ما ادراک ما العقبه»! (۶۱) جمهوری اسلامی در این عقبه مردود شد. آنها که این رفوزگی را هنوز نفهمیده اند و از «دوران طلایی امام راحل» دم می زنند یا تکرار همان روشها را توسط جانشین او تقدیر و تشویق می کنند بدانند علاوه بر عقب افتادگی، به کج راهه رفته اند، و به بیراهه دعوت می کنند. این رشته سر دراز دارد. به همین مختصر بسنده می کنم. (۶۲)