خانه » مقاله (برگ 2)

مقاله

موسسه گمان: اکثریت ملت خواهان براندازی رژیم نیست

موسسه گمان که توسط عمار ملکی اداره می شود امروز در چهل و پنجمین سالگرد انقلاب ٢٢ بهمن در آخرین نظرسنجی “علمی” و مستند خود که در تلویزیون ایران اینترنشنال نیز تبلیغ شده است با آمار و ارقام مدعی است که ۶٠ درصد مردم ایران خواهان “براندازی” رژیم نیستند. در بخش گرایش سیاسی ایرانیان گزارش نتایج نظرسنجی که در نیمه دوم بهمن ماه سال جاری صورت گرفته است, این چنین آمده است:

نتیجه این نظرسنجی نشان می دهد که حدود ۴٠% جامعه “خواهان براندازی جمهوری اسلامی به عنوان پیش شرط هر تغییر”؛ ٢۵% خواهان “تحولات ساختاری”؛ ١١% “خواهان حفظ اصول و ارزش های انقلاب و حامی سیاست های نظام و رهبری”؛ و ٩% خواهان اصلاحات تدریجی در چارچوب نظام جمهوری اسلامی” هستند, و حدود ١۴% هم خود را متعلق به هیچ یک از این گرایش ها نمی دانند. موسسه گمان سپس با ارائه نموداری از گرایش سیاسی ایرانیان در طی دو سال گذشته (نمودار شماره ٧) نتیجه گیری می کند و گزارش می دهد:

” نمودار ٧ پایگاه اجتماعی گرایش های سیاسی در داخل ایران را در چهارچوب نظرسنجی اخیر موسسه گمان در دو سال گذشته نشان می دهد. مشاهده می شود که بعد از فروکش کردن اعتراضات سراسری سال گذشته, گرایشات سیاسی در ایران به وضعیت سالهای گذشته بازگشته است و کماکان تغییر محسوس در میزان پایگاه دو جریان سیاسی اصلاح طلب و اصولگرا مشاهده نمی شود”

نمودار ٧ نشان می دهد که در دی ماه ١۴٠١ بیش از ۶٠% جامعه “خواهان براندازی بودند”. اما اکنون (در بهمن ١۴٠٢) به دامان “نظام کودک کش” باز گشته اند و اینک فقط ۴٠% درصد خواهان براندازی هستند؛ یعنی کمتر از اسفند ١۴٠٠ و بیش از بیست درصد کمتر از دی ١۴٠١. خوب ! به زبان ساده و بی تعارف بگویم که بدین ترتیب تکلیف ما اپوزیسیون برانداز کاملا روشن است. بر طبق ادعای موسسه گمان ما نه تنها در روشنگری برای لزوم براندازی جمهوری اسلامی موفقیت یا پیشرفتی نداشته ایم, بلکه پسرفت بیش از ٢٠% داشته ایم که قابل تامل می باشد.

از خواننده این سطور درخواست جدی دارم تا این نوع به اصطلاح نظرسنجی ها را جدی بگیرند. چون دولت ها و نهاد های بین المللی بجای گوش فرادادن به ادعاهای اپوزیسیون, به اینگونه نظرسنجی های به ظاهر علمی که توسط یک موسسه به ظاهر بی طرف و وابسته به نهاد دانشگاهی یک کشور اروپایی انجام میشود, اهمیت بیشتری می دهند. بخصوص اینکه لابی های بیشمار جمهوری اسلامی و رسانه های طرفدار رژیم آن را برجسته می کنند. و شوربختانه اسفاء که اینگونه است که امروز صبح در سالگرد انقلاب بهمن ۵٧ از وقتی “خواب گران” بیدار شدم, نه تنها پی بردم که یک روز از عُمر من کم شده و یک روز دیگر (و یک سال دیگر) به عُمر جمهوری اسلامی اضافه شده, بلکه خبر علمی و مستند جدید موسسه گمان و سایت ایران اینترنشنال این است که مردم شعار “اصلاح طلب اصولگرا, دیگه تمومه ماجرا” را پس گرفته اند و در مقایسه با سال گذشته بیش از ٢٠% آنها به دامان “نظام کودک کش” بازگشته اند. چه هدیه ای بهتر از این برای رژیم جهل و جور و جنایت در ٢٢ بهمن؟

کلام آخر اینکه باید اینگونه به اصطلاح گزارش ها و نظرسنجی ها را جدی گرفت, چون نهادهای بین المللی و حتی دولت ها بیشتر به آنها اتکاء می کنند تا به ادعای اپوزیسیون که به درستی می گوید اکثریت ملت ایران خواهان براندازی رژیم هستند چون به این نتیجه رسیده اند که امکان تغییر و اصلاح این رژیم وجود ندارد. ۴۵ سال تجربه این حقیقت تلخ را ثابت کرده است. قریب به یک سال پیش در مقاله ای بنام ” داستان عمار ملکی و آمار الکی” به این حقیقت تلخ اشاره کردم و بقول حافظ نوشتم: ” پای ما لَنگ است و منزل بس دراز / دست ما کوتاه و خرما بر نَخیل”.

عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
یکشنبه ٢٢ بهمن ١۴٠٢

از حاج رضوان تا یگان ویژه رضوان / علیرضا نوری زاده

روزهای سخت ولی فقیه آغاز شده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱۰ فِورِیه ۲۰۲۴ ۱۱:۱۵

تمرین نظامی نیروهای حزب‌الله، عرمتی در لبنان، ماه مه ۲۰۲۳- AFP

از ولادت حزب‌الله به دست قابله‌ای به نام علی‌اکبر محتشمی از رحم جنبش «امل» در سال ۱۹۸۲، بیش از ۴۲ سال می‌گذرد. جوانان امل اسلامی در پی بیعت با شیخ صبحی‌‌ الطفیلی، از شاگردان محمدحسین فضل‌الله، ضمن بیعت با خمینی با نیابت محتشمی، بساطی را برپا کردند که امروز با ۲۰هزار کادر، کارمند، فرمانده و رهبران روحانی، در صدر گروه‌هایی قرار دارد که حلقه در مهر ولی فقیه دارند و به فرمانش می‌درند و می‌برند و می‌بلعند.

حکایتشان شباهت‌هایی با ساکنان قلعه الموت و سربداران سبزوار دارد و با داشتن هشت لواء (تیپ)‌، ۱۲ کتیبه مستقل (هنگ مستقل)‌، فوج‌های بی‌شمار داخلی (لبنانی و سوری) و خارجی (عراقی، یمنی، افغان، پاکستانی، نیجریه‌ای، آفریقای جنوبی، تایلندی و آذربایجانی)، مشاوران و آموزگاران ایرانی، تجهیزات گسترده قاچاق و پول‌شویی، سازمان‌های آموزشی و تبلیغانی، واحد زنان و مجموعه‌ای زیرزمینی و برزمینی در صور، مرجعیون، اقلیم تفاح و ضاحیه بیروت، ۱۷ نمایندگی آشکار و پنهان در آفریقا، آسیای شرقی و آمریکای لاتین، امروز به بزرگ‌ترین سپاه ترور درخدمت نظام ولایت فقیه تبدیل شده است. دبیرکل نخستش در صف دشمنان، دومی عباس الموسوی در زمره مردگان، و دبیرکل فعلی‌اش، حسن نصرالله، درمقام نایب جهانی ولی‌فقیه، لبنان را اشغال کرده است.

از گروه‌های درونی حزب‌الله این‌بار روی «وحده رضوان الخاصه» (یگان ویژه رضوان) تمرکز کرده‌ام.

حزب‌الله لبنان در اولین روز سال ۲۰۲۳ ویدیویی در تلویزیون‌های المنار، المیادین و العالم منتشر کرد که در آن نیروهایی با لباس ویژه نظامی‌ مجهز به دوربین دید در شب و انواع سلاح‌های کوچک و بزرگ در تاریکی شب عملیات انجام می‌دادند و دیوار سیمانی منفجر می‌کردند. به نظر می‌رسید این دیوار نماد مرز لبنان و اسرائیل است و پس از عبور از آن، در تاریکی به سمت اسرائیلی‌های خیالی، ستاره داوود و دیگر اهداف، آتش می‌گشودند.

این نیروها از نظر ظاهری شباهت‌های آشکاری با نیروهای تیپ ویژه نوهد ارتش و ۶۶ خاص سپاه پاسداران داشتند.

این نیروهای ویژه در پایان ویدیو پا به ساحلی گذاشتند که به نظر می‌رسید دریاچه جلیل یا طبریه در شمال اسرائیل است، پس از آن آیه‌ای از قرآن روی صفحه نمایش ظاهر شد که ارتش دشمن را به غرق‌شدن تهدید می‌کرد.

این نیروها بخشی از «یگان ویژه رضوان» بودند که از نیروهای نخبه حزب‌الله لبنان تشکیل می‌شوند.

رسانه‌های اسرائیلی نیز سال گذشته گزارش‌های مفصلی از نیروهای ویژه یگان رضوان منتشر کردند که تصویرهای مبهم و ترسناکی از توان عملیاتی این نیروها ترسیم می‌کرد.

مطابق اطلاعات تقریبا موکد، بیشتر واحدهای رضوان در پایگاه نیروی مخصوص منجیل و قدس سپاه در رشت آموزش دیده‌اند.

با شروع جنگ غزه و درگیری با حزب‌الله در مرز شمالی اسرائیل، نام این یگان ویژه بیش‌ازپیش در گزارش رسانه‌ها و تحلیل‌های نظامی اسرائیل مطرح شد، تا اینکه یکی از فرماندهان ارشد آن به نام وسام حسن الطویل در حمله هوایی اسرائیل به جنوب لبنان کشته شد.

ماموریت یگان ویژه رضوان چیست؟

ارتش اسرائیل تنها پنج سال قبل از انتشار ویدیوی تبلیغاتی نفوذ نیروهای رضوان، در ژانویه ۲۰۱۸ مقاله‌ای را در وب‌سایت خود منتشر کرد که در آن آمده بود، حزب‌الله در حال آموزش نیروهای ویژه برای عبور از مرز، نفوذ به خاک اسرائیل و حمله به شهرها و روستاهای شمال این کشور است.

چنین سناریویی با عنوان «اشغال جلیل» – در شمال اسرائیل – خوانده شد که در آن گروه‌های کوچکی از نیروهای نخبه و بسیار آموزش‌دیده «یگان رضوان» با نفوذ به شهرها، به کشتار دسته‌جمعی ساکنان اقدام می‌کنند و شهروندان را گروگان می‌گیرند.

این سناریو آشنا در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ اتفاق افتاد، اما نه آن‌گونه که ارتش اسرائیل انتظار داشت و در آن مقاله آمده بود؛ این نیروهای نخبه حماس بودند که چنین عملیاتی را در جنوب اسرائیل انجام دادند و جنگ جدید غزه را آغاز کردند.

ترس اسرائیلی‌ها از تکرار این سناریو در مرز شکننده شمالی با لبنان که یگان ویژه حزب‌الله نیز در آنجا مستقر است، دو چندان شده است.

به همین دلیل، اسرائیل از این نیروها خواست که به ۳۰ کیلومتری از منطقه مرزی عقب‌نشینی کنند و هشدار داد که اگر داوطلبانه این کار را انجام ندهند، آن‌ها را به عقب‌نشینی مجبور خواهد کرد.

تخمین زده می‌شود که یگان رضوان شامل بیش از ۲۵۰۰ نخبه نظامی است که در گروه‌های کوچک – کمتر از ۱۰ نفر – فعالیت می‌کنند و از ظرفیت عملیاتی بالا و اختیار تصمیم گیری مستقل برخوردار‌ند.

ماموریت ویژه یگان رضوان «تهاجم به منطقه جلیل در شمال اسرائیل» است.

اما هسته اصلی این یگان نخبه حزب‌الله که اخیرا نامش بر سر زبان‌ها افتاده است، سال‌ها پیش شکل گرفت. یگان‌های ویژه حزب‌الله مدت‌ها است که برای حملات برق‌آسا به خاک اسرائیل آموزش دیده‌اند و گفته می‌شود نیرویی که اکنون به نام یگان رضوان شناخته می‌شود دست‌کم از سال ۲۰۰۶ وجود داشته است، همان سالی که سربازان حزب‌الله سربازان اسرائیلی را در یک حمله فرامرزی به گروگان گرفتند و جنگ تابستانی سال ۲۰۰۶ آغاز شد.

این نیروها در آن زمان با نام «نیروی مداخله سریع» فعالیت می‌کردند، اما پس از کشته‌شدن عماد مغنیه که به نام عملیاتی «حاج رضوان» شهرت داشت، نام آن به یگان رضوان تغییر یافت.

عماد مغنیه نفر دوم حزب‌الله بود که شاخه نظامی آن را هدایت می‌کرد و در انفجاری در دمشق در فوریه ۲۰۰۸ کشته شد. او که روابط بسیار نزدیکی با سپاه پاسداران و قاسم سلیمانی، فرمانده پیشین سپاه قدس داشت، به‌عنوان بنیان‌گذار نیروهای مداخله سریع شناخته و بعدها نام عملیاتی او روی این نیروها گذاشته شد.

مسئولیت اصلی آموزش نظامی یگان رضوان همان‌گونه که پیش ازاین یادآورشدم، برعهده سپاه بود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و یگان ویژه صابرین نقش مهمی در این امر ایفا کردند.

تیپ ویژه الصابرین متشکل از نیروهای برجسته است که برای جنگیدن در شرایط سخت جغرافیایی و اقلیمی و شرکت در جنگ‌های نابرابر، آموزش‌های نظامی، جسمی و روانی گسترده‌ای دیده‌اند.

ماموریت و ویژگی‌های عملیاتی یگان رضوان شباهت زیادی به تیپ الصابرین سپاه پاسداران، واحد ۶۶ نیروی تکاور سپاه پاسداران و بعضی واحدهای تیپ نوهد دارد و دور از ذهن نیست که واحد ۶۶ در کنار الصابرین به‌نوعی در آموزش نیروهای ویژه حزب‌الله نقش داشته باشد.

این بار عماد مغنیه با طرح مداخله سریع در زیر خاک خفته است، اما جانشینش سید علی (الطباطبایی)‌، دست‌پرورده مغنیه و حاج قاسم، هست. وزارت خارجه آمریکا با انتشار طرحی از چهره‌ الطباطبایی، او را یکی از فرماندهان ارشد نظامی حزب‌الله توصیف کرده که فرماندهی نیروهای رضوان در سوریه و یمن را برعهده داشته است. همچنین گفته شده که اقدام‌های این گروه در سوریه و یمن «بخشی از تلاش‌های تشدید‌شده حزب‌الله برای ارائه آموزش، امکانات و نیروی انسانی برای حمایت از فعالیت‌های مخرب منطقه‌ای آن است».

جنگ داخلی سوریه در سال ۲۰۱۱ آغاز شد و نیروهای حزب‌الله در چند سال اول وارد جنگ نشدند. با این حال، این نیروها از سال ۲۰۱۵ به همراه سایر گروه‌های مورد حمایت رژیم جمهوری اسلامی ایران، از جمله شبه‌نظامیان شیعه عراقی، برای حمایت از دولت بشار اسد و جنگ علیه داعش، جبهه النصره و سایر گروه‌ها وارد میدان نبرد در سوریه شده‌اند که اکثر آن‌ها را جمهوری اسلامی ایران و رژیم سوریه حمایت می‌کنند.

یگان رضوان نقش برجسته‌ای در جنگ سوریه ایفا کرد و طباطبایی مسئولیت ایجاد زیرساخت‌های نظامی حزب‌الله در جنوب سوریه در نزدیکی مرز اسرائیل را برعهده گرفت.

بر اساس این گزارش، یگان رضوان با همراهی شبه‌نظامیان شیعه عراقی از‌جمله جنبش النجبا در عراق و همچنین لشکر فاطمیون افغان وابسته به نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در نبردهای مهمی مانند قصیر شرکت کردند. نیروهای یگان رضوان که در شهرهای سراقب و ادلب مستقر بودند، عملیات در سوریه را هدایت می‌کردند. تخمین زده می‌شود که در آوریل ۲۰۲۱، حدود ۸۰۰ سرباز نیروی ویژه یگان رضوان در حلب و ادلب حضور داشتند.

هدف اسرائیل به خاک کشیدن تک‌تک افراد واحدهای رضوان است، هدف آمریکا نابودی نجبا و حزب‌الله عراق و هدف جمهوری اسلامی کاشتن تخم وحشت در دل اسرائیل و حامیانش در غرب است، اما اینک این وحشت دربین شهروندان اسرائیلی و سربازان جوان زیر پرچم ریشه می‌دواند. جهان عرب نیز این نگرانی را حس می‌کند. جهان با استمرار جمهوری جهل، جور، فساد و ترور، روی خوش نخواهد دید. سید علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، همان خیال‌ها را که هیتلر و موسولینی داشتند، در سر می‌پروراند.

مصلحت ایران و جهان اقتضا می‌کند به‌جای دلجویی از ارباب فقیه و پیچاندن گوش کنیز مطبخی، سر ارباب را نشانه رفت. کشتن الطباطبایی و سنوار و الکعبی دردی را دوا نمی‌کند، اما چنان‌‌که دیدیم وحشت آیت‌الله خامنه‌ای، به تجدید‌نظر در اطوارش منجر می‌شود. نگاه کنید چگونه برای برای جلب و جذب مردم به انتخابات، خانم جوانی با روسری می‌رقصد و دست می‌زند و مردم حیرتزده را به رقص و پایکوبی دعوت می‌کند.

حکومتی که تیم فوتبالش هم حسرت سوء‌استفاده از پیروزی را به دل رهبرش گذاشت، لیاقتی بیش از این ندارد که بر حاج رضی، عماد، عبود، کعبی و حاج قاسم نوحه بخواند. ملت بزرگ ما این مجموعه را تروریست‌هایی می‌دانند که نسل قبلی آن‌ها اگر ذره‌ای غیرت و جوانمردی در وجودشان بود، سند بدبختی ملتی بزرگ و فرزانه را در گوادلوپ امضا نمی‌کردند؛ رهایی از شر ولایت فقیه کار سنگینی نبود.

ملتی که شاهزاده رضا پهلوی و شهبانو فرح دارد، بانوی زندانی‌اش، فاطمه سپهری، آوای رهایی را از زندان به جان و دل ما می‌نشاند و رهنوردش در پای دار آواز می‌خواند؛ این ملت وصله‌های ناجور حزب‌الله، حماس، جهاد، عصائب، تیپ عباس و سپاه قدس را از پیکر مقدس ایران پاک خواهد کرد.

مستند تازه اسکندر، آیا برنامه تازه ی دیگری ست برای تحقیر گذشته تاریخی ما 

در این هفته شروع نیمه مستندی درباره اسکندر مقدونی از سوی نتفلیکس شروع شد که گفته می شود بخش های عمده ای از آن درباره تاریخ ایران باستان است.*

با این که برای ساختن این فیلم از برخی تاریخ نگاران (از جمله آقای تورج دریایی) مشورت هایی گرفته شده اما از هم اکنون می شود پیش بینی کرد که این فیلم نیز چون فیلم سیصد که در سال ۲۰۰۹ ، و درست در همین روزهای نزدیک به نوروز اکران شد یک زورآزمایی تاریخی بین امپراتوری های دوران باستان است، با نتیجه ای به نفع رومی ها و به زیان هخامنشیان

چقدر دردآور است؛ درست هنگامی که یک رژیم ضد ایرانی بر سرزمین مان حاکم است، غربی ها هم وقت را غنیمت شمرده و پشت سر هم گذشته ما را همانگونه وارونه جلوه می دهند که دم و دستگاه حکومت اسلامی.

یادم می آید در اواخر زمستان (۲۰۰۹) ۱۳۷۸ پس از به اکران رفتن فیلم ۳۰۰ جوانان ایرانی به راستی گل کاشتند، و وبلاک نویس ها، ان. جی او ها، از جمله بنیاد میراث فرهنگی، و رسانه های خارج کشوری کار را به جایی کشاندند که حتی یونانیان و بسیارانی از تاریخ نگاران و حتی سینماگران غیرایرانی مهر باطل بر آن فیلم زدند.

حکومت اسلامی زیر فشار اساتید دانشگاهها و پژوهشگران تاریخ ناچار به اعتراض برخاست و البته مثل همیشه با این جوک تکراری که: «توطئه صیهونیست هاست» و در همان زمان هم جلوی پروژه هایی را گرفت که در ارتباط با ساختن فیلمی از زندگی کوروش بزرگ و یا ساختن فیلم هایی بود که درباره ایران قبل از اسلام است.

اکنون نیز باید منتظر شد و دید این بار غرب در غیبت یک حکومت ایرانی که مدافع حیثیت و حرمت تاریخ و فرهنگ سرزمین مان باشد چه برنامه ای برای تحقیر کردن گذشته تاریخی مان به نفع بزرگ کردن تاریخ خود دارد؛ با توجه به این واقعیت تلخ که مطالعات هخامنشی در خارج ایران، به ویژه در چهار دهه گذشته زیر تسلط اروپای مرکزی ها و لابی های طرفدار حکومت اسلامی قرار دارد.

و یا امیدوار باشیم که گاهی سینما هم می تواند حداقل در مورد فیلم هایی تاریخی به مستندات بیشتر توجه داشته باشد، تا سیاست های منفعت طلبانه مادی و سیاسی

شکوه میرزادگی

۵ فوریه ۲۰۲۴


دوستان و همکاران گرامی لطفا در انتشار مطالب«بنیاد میراث پاسارگاد»ما را یاری دهید.
با مهر
سودابه چمن آرا

خانه

سکولاریزاسیون در ایران از مشروطه تا انقلاب شوم 57 – (بخش دوم)

جلال ایجادی
روندهای عرفی و غیر دینی سابقه طولانی در ایران دارد. اندیشه های عقلانی و عرفی و نیز رسوم و رفتارهای عرفی در تاریخ و فرهنگ ما فراوان بووده است. فردوسی و رازی و خیام و خواجه نظام الملک طوسی و ابوریحان بیرونی نمونه های برجسته از اندیشه سیاسی ایرانشهری و تفکر عرفی و خردگرا هستند. جشن های نوروز و یلدا و مهرگان و چهارشنبه سوری همان رسم و رفتار همگانی هستند که دارای طبیعت عرفی و غیرمذهبی هستند. این عناصر فکری و اجتماعی در بسیاری موارد با عناصر دینی و پراتیک های مذهبی درهم تنیده هستند. ولی بررسی دقیق اجازه می دهد تا پدیده های دینی و عرفی را از یک دیگر تشخیص داد. سلطه گری دینی توسط اقتدارگرایان دینی در دستگاه دینی و در دستگاه قدرت سیاسی، خود را به ذهن و ناخودآگاه ایرانی تحمیل کرده و در روانشناسی ایرانیان خود را عادی سازی نموده است. در بخش یکم به سکولاریزاسیون در اروپا پرداختیم، در بخش دوم به گیتی مداری از مشروطه تا انقلاب اسلامی می پردازیم و در بخش سوم به روند گیتی مداری از ۱۳۵۷ تا امروز می پردازیم و ضرورت یک حکومت لائیک پس از سقوط جمهوری اسلامی را به بحث می گذاریم.

در دوران مشروطه

رساله «یک کلمه» اثر میرزا یوسف خان تبریزی مستشارالدوله در ۱۸۷۴ میلادی منتشر شد. مستشارالدوله در دوره ۱۸۶۶–۱۸۶۹میلادی کاردار سفارت ایران در پاریس بود. او با توجه به پیشرفت فرانسه و اروپا تلاش کرد عوامل عقب‌ماندگی جامعه ایرانی را بفهمد و در یک کلمه مهم‌ترین دلیل عدم پیشرفت ایران را نبود قانون می داند. «یک کلمه» کتابی است که در سال ۱۲۴۸ خورشیدی، یعنی ۳۶ سال پیش از انقلاب مشروطه در پاریس نگاشته می شود و در ۱۲۴۹ خورشیدی در تهران چاپ شد. مستشارالدوله در نگارش کتاب خود، موضع هایی از قانون اساسی فرانسه و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی فرانسه را انتخاب می کند و می کوشد به روحانیان و مسئولان ایران نشان بدهد که این قوانین مدرن با قرآن تضادی نداشته و می‌توان مسلمان بود و قانون را پذیرفت. همانگونه که او می گوید شاه و گدا در قانون برابر می باشند. کتاب «یک کلمه» به لحاظ فضای سنگین مذهبی نمی تواند خود را از دین جدا کند ولی به لحاظ جهت گیری آن دارای جنبه سکولار می باشد.
جنبش مشروطه که از سال ۱۲۸۴ خورشیدی شروع و در مرداد ۱۲۸۸ خورشیدی با پایان حکومت محمدعلی شاه و شکست استبداد صغیر پایان یافت. در زمان ناصرالدین ایرانیان با بازرگانی و تحصیل با غرب آشنا شدند و متوجه عقب ماندگی ایران و ضرورت پیشرفت شدند. در فضای سیاسی استبدادی و دینی آن زمان و نیز در بستر عقب ماندگی و خرافه پرستی در جامعه، رخنه روزافزون فرهنگ غربی میسر شد و سکولاریزاسیون شتاب گرفت. بدون تاثیرپذیری از فرهنگ غرب و رشد افکار قانونگرایی و ظهور یک لایه اجتماعی متوسط، دستاوردهایی مانند امضا فرمان مشروطیت، تشکیل مجلس شورای ملی و قانون اساسی مشروطه امکان پذیر نبود. درهمین جنبش مشروعه خواهان مانند شیخ فضل الله نوری علیه سکولاریسم و قانون گرایی برخاستند ولی با تلاش روشنفکران و نخبگان تغییر و تحول صورت گرفت. مشروعه خواهان طرفداران احکام دینی بودند حال آنکه مشروطه خواهان با ایجاد روزنامه ها و انجمن ها و طرح خواستها جهت محدود کردن قدرت مطلقه شاه به روند سکولاریزاسیون و عرفی مدد می رساندند. نخبگانی مانند میرزا تقی خان فراهانی امیرکبیر، میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان نقش برجسته ای در بیداری ایرانیان داشتند. این افراد از اروپا و دوره عثمانی سلطان سلیم سوم شاهد مدرنیزاسیون بودند. بقول احمد کسروی آثار عبدالرحیم طالبوف و زین العابدین مراغه ای و توسعه مدرسه ها در بیداری، سکولار و مدرن شدن جامعه نقش مهمی بازی کردند. بقول ادوارد براون انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و ایرانیانی که در قفقاز فعالیت داشتند تاثیر مهم در انقلاب مشروطه داشتند.
مجلس شورای ملی در ۱۴ مهر ۱۲۸۵ گشایش یافت و پیش نویس قانون اساسی با الگوی قانون اساسی بلژیک و فرانسه تنظیم شد. برپایه قانون اساسی مجلس به عنوان نماینده مردم مسئول و مرجع نهایی تصمیم گیری در زمینه قانون، مقررات، بودجه، وام ها، قراردادها، امتیازات بود. مظفرالدین شاه در ۸ دی ۱۲۸۵ قانون اساسی را امضا کرد. قانونگرایی در برابر احکام الهی قرار می گرفت و مسئولیت و عقلانیت انسان را توسعه می داد.

قانون اساسی مشروطه تا هنگامیکه به مواردی مانند آیین تشکیل و ادارهٔ نشست مجلس، برگزاری انتخابات و انجمن های ایالتی شهرها می پرداخت و مستقیم با مسائل فقهی کاری نداشت، تنش و بحران نمی آفرید، ولی زمانی که قانون اساسی که از دیدگاه برخی از آیت الله ها، دربردارندهٔ اصولی متضاد با شریعت اسلام بود، دیگر برای آنها قابل تحمل نبود. جدال ریز و درشت میان اراده قانونی انسانها از یکسو و از سوی دیگر آیه ها و احکام دینی در جریان بود. در واقع قانون گرایی بیانگر سکولاریسم در جامعه است ولی رجوع به دین و احکام آن نقض سکولاریسم است. آخوند شیخ فضل الله نوری معتقد بود قانون‌گذاری توسط بشر ناقض احکام شریعت است. این آیت الله و برخی آخوندها در رقابت با آیت الله ها و آخوندهای دیگر و برای تحکیم نفوذ خود، خویشتن را «نماینده واقعی» الله معرفی کرده و قانونگرایی بیرون از دین و فقه را محکوم می نموند.
در این زمان برای نخستین بار، از ضرورت انطباق دادن قوانین مجلس با اسلام و قرآن سخن به میان آمد و به پیشنهاد و اصرار شیخ فضل‌الله، ماده‌ای در متمم قانون اساسی گنجانده شد که بر اساس آن، شورایی از علمای شیعه برای نظارت بر مصوبات مجلس و اطمینان از انطباق این مصوبات با شرع در نظر گرفته شد. متمم قانون اساسی مشروطه در ۱۰۷ اصل توسط اولین مجلس شورای ملی در مهر ۱۲۸۶ خورشیدی منتشر شد و هدف اعلام شده این بود که کمبودهای قانون اساسی مصوبه دیماه ۱۳۸۵ جبران گردد. این متمم توسط محمدعلی شاه امضا شد. اصل اول متمم قانون اساسی مشروطه می گوید «مذهب رسمی ایران اسلام و طریقه حقه جعفریه اثنی عشریه است». به موجب اصل دوم آن حداقل ۵ نفر مجتهد طراز اول در تصویب مجلس نظارت داشته تا قانون برخلاف شرع اسلام به تصویب نرسد.
در سال ۱۲۸۶ جریان ضد مشروطه، به رهبری فضل‌الله نوری فعالیت خود را شروع کرد که مخالف پارلمان و مدافع اسلام بود. اعضای این جریان به اصول قانون اساسی و متمم آن، بویژه اصولی که به برابری همهٔ گروه‌های دینی و گسترش صلاحیت دادگاه‌های غیرشرعی اشاره داشت، معترض بودند و آنها را مخالف اسلام می‌دانستند. شیخ فضل الله نوری مشروطه طلبان را «کافر» خواند و در آذر ۱۲۸۶ او از مردم خواست تا برای دفاع از اسلام در میدان توپخانه گردهم آیند.

در این دوران تاریخی با تاثیر پذیری از غرب و از پیدایش شرایط اجتماعی و فکری تازه در ایران ما با تشدید تضادها روبرو هستیم. سکولاریزاسیون و گیتی مداری میخواهد جا باز کند ولی نیروهای دینی و سنت گرا مقاومت می کنند. طبق اصل بیست و هفتم متمم قانون اساسی، قوای کشور به سه قوه مقننه، قضاییه و اجراییه تقسیم می‌شد. بنابراین قدرت سیاسی بر اساس عقلانیت تعریف می شود ولی طرفداران مذهب در پی اعمال کنترل و قدرت آسمانی هستند. نخستین حزب‌های رسمی ایران؛ حزب دموکرات و اجتماعیون اعتدالیون در سال نخست فتح تهران تشکیل می شوند. به این ترتیب مدرن سازی جامعه سیاسی فعال می شود. ولی اسلامگرایان واکنش نشان داده و طرفداران جامعه عرفی را «کافر» می خوانند و «امت» اسلامی را در برابر افراد شهروند قرار می دهند.
دین حوزه دینی را آفرید تا آخوندها بر مغزها حکومت کنند. اسلامگرایان مکتب های دینی بوجود آوردند تا نوجوانان و جوانان قرآن و روایت های ضدعلمی بیاموزند و از عنصر عقلانیت دور باشند. تمام «رسالت» اسلام از زمان تجاوز به سرزمین ایرانیان جز خرافه و خشونت و نادانی و عقب ماندگی چیز دیگری نیست. اسلام همیشه وسیله سلطه گری و تبهکاری بوده است. قرآن فقط به انجماد روانی و فکری و کشتار می رسد. از این دین هیچ روزنه امیدی باز نمی شود و هیچ مغزی با دانش و فرهنگ آشنا نمی شود. اگر در زمان قاجاریه مدرسه مدرن بوجود آمد، این پدیده نتیجه شناخت دروان روشنگری در اروپا و رشد انقلاب صنعتی و فعالیت اقتصادی در سده های ۱۸ و ۱۹ میلادی بود. خواندن قرآن و نوشتن آیه ها و آموزش احکام دینی نمی توانست کارآیی داشته باشد. نیازهای صنعت و کشاوزی و پزشکی و کشورداری می طلبید تا ادبیات و فلسفه و حساب و هندسه و علوم و اخترشناسی در تربیت جوانان مورد توجه قرار گیرد.
دبیرستان ادب در جلفای اصفهان در ۱۲۴۰ خورشیدی توسط دکتر رابرت بروس انگلیسی بنیان نهاده شد. اولین دبیرستان دخترانه، «بهشت آئین»، ۳۰ سال پس از دبیرستان ادب بوجود آمد. کشیش آمریکایی، پرکینز، در سال ۱۲۵۴ در ارومیه مدرسه دیگری برپا ساخت و کشیش فرانسوی، آوژن بوره، در سال ۱۲۵۵ در تبریز مدرسه تازه ای بوجود آورد. مدرسه متوسطه دارالفنون به ابتکار امیر کبیر در زمان ناصرالدین شاه برای آموزش علوم مانند پزشکی و جراحی و داروسازی و فن های جدید مانند توپخانه و سوارنظام و معدن شناسی و همچنین سه زبان فرانسه و انگلیسی و روسی در تهران بوجود آمد و در ششم دیماه ۱۲۳۰ خورشیدی گشایش یافت. این نهاد برای تدریس رشته های مختلف آموزگاران اتریشی استخدام شدند. در این دوران در سطح ابتدائی هنوز مکتب های سنتی رایج بودند. میرزا حسن رشدیه، پس از ایجاد مدرسه رشدیه در تبریز در سال ۱۲۶۸، اولین دبستان را به شیوه مدرن به راه انداخت. در این دوران در شهرهای گوناگون ایران مدرسه و دبستان مدرن توسعه یافت و نسل های جدیدی بشیوه عرفی تربیت شدند.
در تمام این دوران مشروطه، در جامعه شناسی ایران متوجه می شویم که رگه ها و گرایش های سکولار خود را بشکل نهادسازی، قانونگرایی، آموزش مدرن، رشد اندیشه های قانون گرا و توسعه نقد خرافه های مذهبی، نشان می دهند. آرام آرام سنت ها سست می شوند، اعتقاد دینی با عقل گرایی در ذهن فرد همسایه می شود، ارزش های عرفی و رجوع به قانون تعمیق می شوند.

رضا شاه و مدرنیزاسیون

سالهای پایانی سلسله قاجار در ایران همراه بود با ناتوانی تدریجی دولت مرکزی، از هم پاشیدگی قدرت سیاسی در برابر قبیله ها و سرکشی حکام محلی مستقل از حکومت مرکزی. یکی از این حکام محلی شیخ خزعل بود که در خوزستان قدرتی به دست آورده بود و مورد حمایت انگلیس بود. سیاست رضاشاه در سرکوب عشایر و حکام محلی، توانست تأسیس یک دولت مرکزی مقتدر را فراهم کند و امنیت در کشور را تامین کند. تغییر و تحول دیگری که در دوران روی کارآمدن رضاشاه آغاز شد حرکتی به سمت مدرنیزاسیون کشور، صنعتی شدن و مدرنیسم اداری بود. به لحاظ استبداد و بی قانونی ساختار اداری و بوروکراسی ایران در دوران قاجار، ساختار نابسامانی بود.
در زمان رضا شاه، سیستم جدید آموزش و پرورش، دستگاه قضایی و اداری و نظام مالی کشور و شهرسازی به شیوه‌ی بوروکراسی غربی پایه گذاری شد. رضاشاه در نوسازی کشور به محدود کردن سنت‌ها و ارزش‌های دینی دست زد و تا حدودی عامل هویت سازی را جابجا کرد. سیاست رضاشاه بارها مقابل قدرت دینی و محاکم شرعی ایستاد، آموزش و پرورش و اداره موقوفات را از دست روحانیون بیرون کشید و قانون کشف حجاب را به تصویب قانونی در ۱۷ دی ماه سال ۱۳۱۴خورشیدی رساند و به اجرا گذاشت. برخی مراسم حاد مذهبی نیز مورد انتقاد قرارگرفته بود. فرمان رضاشاه اینگونه بود: «البته بایستی روضه‌خوانی کنند و ممانعت نشود؛ ولی روضه بایستی در مساجد و تکایا باشد. آن هم مرتب و به قاعده و در روی نیمکت‌ها مستمعین بنشینند و آقایان محدثین متخصص، خوب روضه‌خوانی کنند، سینه‌زنی و این قبیل کارهای سابق هم به کلی ممنوع است.» رئیس پژوهشکده تاریخ معاصر هم درباره ممنوعیت عزاداری در دوران رضاشاه می‌گوید: «او در سال ۱۳۱۲ تعزیه سیدالشهدا را ممنوع می‌کند و بعد عزاداری محدود می‌شد. در سال ۱۳۱۴ که فرمان منع حجاب صادر می‌شود، اساساً عزاداری هم ممنوع می‌شود.». افزون بر آن، براساس بخشنامه محرمانه وزارت داخله در ۲۸ اسفند ۱۳۱۴، در ایام سوگواری محرم و صفر راه انداختن دسته عزاداری ممنوع شد.

خیابان‌های جدید و گشاد مانند بوذر جمهری و خیام ساخته شد. در شمال شهر، خیابان‌ شاهرضا، در شرق، خیابان شهباز، در جنوب، خیابان شوش و در غرب، خیابان سی متری نظامی (کارگر) بوجود آمدند. نظام تقسیمات کشوری جدید که نقطه عطفی در سازماندهی سیاسی فضای ایران محسوب می‌شود، از بالاترین سطح تا پائین‌ترین سطح عبارت بود از: ۱) استان؛ ۲) شهرستان؛ ۳) بخش؛ ۴) دهستان؛ ۵) قصبه و ده. در این رده بندی جغرافیایی مسئولیت های مشخصی تعریف شدند. استان‌ها توسط استاندار، شهرستان‌ها توسط فرماندار، بخش‌ها توسط بخشدار و برخی دهستان‌ها به ‌وسیله شوراهای ویژه انتصابی وزارت داخله منصوب می‌شد. برای نخستین‌بار در دوران جدید، دولت مرکزی به شهرهای استانی، شهرستان‌ها و حتی برخی روستاهای بزرگ دسترسی یافت. این سازماندهی برای امنیت و یکپارچگی کشور اساسی بود و مدرنیسم اداری را وارد عادت و فرهنگ روزمره می کرد.
در دوره رضاشاه، پست و تلگراف و تلفن و دیگر وسایل ارتباطی راه دور و نیز رادیو در سال ۱۳۱۹ شکل گرفت و توسعه یافت، هرچند روزنامه‌ها، مطبوعات و نشریات مورد سانسور شدید قرار داشتند. همچنین مهم‌ترین نوآوری در این حوزه تأسیس راه‌آهن دولتی و سراسری ایران بود. احداث خط آهن سراسری که نخست جنوب و شمال را به یکدیگر مرتبط ساخت، بزرگترین و گسترده‌ترین فعالیت زیربنایی دولت بود. شهرسازی و مسکن سازی چهره شهرها را دگرگون کردند تا فعالیت اقتصادی و حرکت خودروها متحول شود و انسانها جایگاه جدیدی پیدا کنند. از بارزترین عمارت‌هایی که به این شیوه ساخته شد می‌توان به ساختمان بانک ملی ایران، کاخ شهربانی و موزه ایران باستان اشاره کرد.
در زمینه ارتش، تشکیلات دادگستری، امور زنان، راه و راه‌آهن، آموزش و پرورش، دانشگاه، بهداشت و درمان، ایجاد کارخانه و صنایع و سازمان اداری، تلاش های فراوانی صورت گرفت. همه این پدیده ها پنهان و آشکار و مستقیم و غیرمستقیم روی بافت اجتماعی و ذهن و روان مردمان و مسئولان تاثیر می گذاشت. جامعه قاجاری عقب مانده و مذهبی و خرافاتی بود. گرایش نو همزمان با جنبش مشروطه در جامعه بوجود آمده بود ولی در زمان رضاشاه شتاب می گیرد. یکی از ویژگی‌های بارز حکومت رضاشاه، درهم‌آمیختن دو جنبه مدرنیسم‌گرایی و ملی‌گرایی مثبت بود. این گرایش مدرن نمی توانست نسبت به سنت و دین بی تفاوت باشد. سیاست رضاشاه یک ضربه بزرگ به ساختار موجود بود. این سیاست با کیفیت دیگری در دوران پهلوی دوم ادامه می یابد.
روند نوسازی و گیتی مداری به معنای فراگیر شدن ناباوری در جامعه نیست. بلکه روندی است که انسانها به نیروی خود پی میبرند و از دایره تقدیرگرایی دور می شوند. در روند سکولاریزاسیون یا گیتی گرائی، جامعه از اراده الهی و تقدیر آسمانی کنده می شود و خرد و دانش و توانایی انسانی در آن استوار می گردد. این روند پیچیده است و متناسب با تاریخ و فرهنگ و سیاست از شتاب متفاوت برخوردار است. این روند همان مدرنیزاسیون جامعه است. تجدد یا فرآیند مدرنیزاسیون آمیزه‌ای از دگرگونی‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، رفتاری، فرهنگی، روشنفکری و ذهنی است که با فرآیندهایی دیگری همچون شهری ‌شدن، صنعتی ‌شدن، خِردگرایی، اداری ‌کردن، مردم‌سالاری، قانونگرایی، فردگرایی و انگیزه پیشرفت همراه می گردد. این فرایند کلان گیتی مداری همیشه با دمکراسی همزمان نیست. استبداد در دوران پهلوی مانع از رشد مدرنیته فلسفی و دمکراسی شد. ولی روشن است که در این دوران مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون توسعه یافت. این فرآیند نوسازی مستلزم ریشه دوانیدن گونه‌های فناوری در شناخت علمی، آزاد شدن نیروی کار زنان، سازماندهی کشوری، گذار از تولید کشاورزی بخورونمیر به کشاورزی مدرن بازار، جایگزینی نیروی انسانی متخصص، تولید ماشینی با بازدهی بالا، شهری سازی، معماری های تازه، نظام بانکی، رشد سواد و دیپلم، افزایش افراد با مدرک دانشگاهی و تحرک اجتماعی است.

پهلوی دوم و گیتی مداری

محمدرضا پهلوی در زمستان ۱۳۴۱ خورشیدی اصولی را با نام انقلاب سفید به رفراندوم گذاشت. این «انقلاب از بالا» که با حمایت دولت جان اف کندی طرح گشت و جدای از داوری سیاسی در باره آن، در روند اجرای خود تاثیرهای بزرگی در ساختار جامعه پدید آورد. تعمیق سکولاریزاسیون یکی از آن نتایج بود. طرح انقلاب سفید یا «انقلاب شاه و ملت» به طور فراگیر تمام جنبه‌های زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه سنتی ایران را در بر می‌گرفت. طرح انقلاب سفید ۶ اصل داشت: ۱-اصلاحات ارضی و الغای نظام ارباب و رعیتی؛ ۲- ملی کردن جنگل ها و مراتع؛ ۳-تبدیل کارخانه‌های دولتی به شرکت های سهامی و فروش سهام آنها جهت تضمین اصلاحات ارضی؛ ۴- مشارکت کارگران در سود خالص کارخانه‌ها؛ ۵- تجدید نظر اساسی در قانون انتخاب به منظور اعطای حقوق کامل و برابر سیاسی به زنان؛ ۶-ایجاد سپاه دانش به منظور سوادآموزی و اشاعۀ فرهنگ در روستاها.
محمدرضا پهلوی به تدریج ۱۳اصل دیگر به آن افزود. نهادهایی چون سپاه بهداشت، سپاه ترویج و آبادانی، خانه‌های انصاف در روستاها، ملی کردن تمام منابع آب های زیرزمینی کشور، نوسازی شهرها و روستاها؛ انقلاب اداری و آموزشی، تامین امکان فروش سهام واحدهای بزرگ صنعتی به کارگران، مبارزه با تورم و گران فروشی، آموزش رایگان و اجباری در هشت سال اول تحصیل. رفراندوم انقلاب سفید در ۶ بهمن ۱۳۴۱خورشیدی با رأی موافق برنده اعلام شد ولی آخوندها به مخالفت با آن پرداختند و تظاهرات، تلگراف ها و سخنرانی های بسیاری علیه رژیم انجام دادند.
این رفراندوم روندی بود که بناگزیر به تضعیف مذهب می انجامید. آخوندهای اسلام از سیاست پیشین دولت راجع به انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی، برای اسلام، قرآن و مملکت احساس خطر کرده‌ بودند. انقلاب سفید و رای زنان برای روحانیت شیعه بمعنای سقوط قدرت آنها بود. در سایت «پرتال امام خمینی» اعلامیه مراجع تقلید در مخالفت با شرکت زنان در انتخابات آمده است. اعلامیه که در همان دوران منتشر شد از «قانونی نبودن طرح شرکت زنان درانتخابات» سخن گفته و آنرا برخلاف متمم قانون اساسی دانسته است. این اعلامیه می نویسد: دولت سر خود و مردم را گرم میکند به دخالت زنان در انتخابات، یا اعطای حق زنها و نظایر آن پرداخته و بجای کار اصلی به این تعبیرات فریبنده که جز بدبختی و فساد و فحشا ندارد، می پردازد. امضا کنندگان این اعلامیه مشترک عبارتند از: مرتضی الحسینی اللنگرودی، سید کاظم شریعتمداری، احمد حسینی الزنجانی، محمدحسین طباطبائی، روح الله الموسوی الخمینی، محمد رضا الگلپایگانی، هاشم الآملی، مرتضی الحائری.

انقلاب سفید به زیان آخوند و فئودال است و آخوندها واکنش نشان می دهند. این بار آنها به رهبری خمینی یک جبهه تهاجمی سازماندهی می کنند. خمینی در مراسم چهلم مدرسه فیضیه، سخنرانی شدیدی علیه رژیم شاه انجام داد و این عوامل باعث شد که خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بازداشت شود. در واقع شورش ارتجاعی خمینی علیه انقلاب سفید و علیه رای زنان بود. خمینی ادامه شیخ فضل الله نوری است. مدرن شدن جامعه، استقلال اقتصادی و آزادی زن، عقب راندن سنت های مذهبی، عرفی شدن و صنعتی شدن جامعه، توسعه فرهنگ مدرنیته، برای طبقه آخوند یک فاجعه تلقی می شود. آخوند شورش می کند زیرا منافع و دین خود را در خطر می بیند.
دین در رگ و پی جامعه جریان دارد وسنت مقاومت می کند و به راحتی به کنار نمی رود. سنت و مذهب به عادت گره میخورند و در این نقطه قدرت های کوچک و بزرگ لانه می کنند. متمم قانون اساسی از امتیاز آخوند ها و اسلام حمایت می کند و به قدرت می بخشد. خمس و زکات بعنوان مالیات دینی به آخوند قدرت می دهد، مرجع تقلید بودن یک قدرت بزرگ به آخوند می دهد و کنترل مرگ و زندگی برای آخوند یک امتیاز بزرگ محسوب می شود. در گذشته ثبت امور مربوط به تولد و مرگ و ازدواج در ایران به شکل سنتی بیشتر با مراجعه به آخوندها و روحانیون، ریش سفیدان محله یا بزرگان قوم انجام می‌گرفت. ثبت احوال به شیوه مدرن با فرهنگ اروپایی در ایران رواج یافت. در ۲۰ آذر ۱۲۹۷ خورشیدی هیات وزیران تشکیل اداره سجل احوال در وزارت کشور را تصویب کردند و اداره مستقل و جدید در ۲۰ خرداد ۱۳۰۷ در چارچوب وزارت کشور کار خود را آغاز کرد. پدیدار شدن این سازمان مدرن جز کاهش نفوذ آخوند و بیشتر عقلانی شدن مدیریت جمعیت نتیجه دیگری نداشت.

جامعه ایران با انقلاب سفید در دوران پهلوی دوم تکانهای مهمی می خورد. رشد اقتصاد سرمایه داری و افزایش درآمد نفتی منجر به تغییر گروهبندی های اجتماعی و رشد کارگران و لایه های طبقه متوسط می شود.
تحصیلات رایگان در برخی از دانشگاه های دولتی و اجباری برای همگان، پوشش بیمه‌های اجتماعی همگانی برای همه ایرانیان، تاسیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای پر کردن خلاء آثار و فرآورده های فرهنگی برای کودکان و نوجوانان ایران، تاسیس دانشگاه صنعتی آریامهر و پلی تکنیک و دانشگاه ملی ایران و دانشگاههای دیگر، فرستادن جوانان تحصیلکرده بعنوان سپاه دانش و سپاه بهداشت و سپاه ترویج و آبادانی به روستاها، همه و همه، دگرگونی های بسیاری را در جامعه پدید آورد. در بستر این تغییرهای فرهنگی و اجتماعی گرایش سکولاریزاسیون تقویت شد و بویژه جامعه در ارتباط با جامعه جهانی بسیار آموخت و ارزشهای خود را جابجا کرد. علیرغم این روند گیتی مداری و توسعه دانش و هنجارهای تازه، جامعه با اعتقادهای مذهبی و توهم های دینی زندگی می کند.

گیتی مداری و پیچیدگی ها

دهه های ۴۰ و ۵۰ خورشیدی در دوران پهلوی دوم فصل بزرگی در سکولاریزاسیون بود ولی وجود چند عامل اجازه نمی داد تا این روند با دمکراسی خواهی و آزاداندیشی و بلوغ شخصیتی شهروند همساز باشد.

یکم، استبداد شخصی و سرکوب ساواک و سانسور جامعه را محتاط کرده بود. تکنوکراسی رشد می کرد ولی چاپلوسان پیرامون نهاد قدرت و شخص شاه گردآمده بودند. مشاوران شاه بیشتر چاکران بوده و فاقد درایت فرهنگ سازی بودند.آنها تبلیغات سیاسی را بجای فرهنگ گذاشته بودند و با تائید حزب رستاخیز هر مخالفتی را طرد می کردند. در این شرایط حتا نقد دین و احکام ممنوع بود. تابوهای دینی در ذهن ها رایج بود.

دوم، این جامعه مدرن شده بود و جلوه های زندگی اروپایی را در زندگی روزمره عمومیت بخشیده و شیوه های مصرفی را گسترش داده بود. در این جامعه روح شهروندی و مسئولیت خواهی محدود بود. بخش مهمی از جامعه به به تقدیر سیاسی «لم» داده بودند. این جامعه به لحاظ استبداد و نبود روحیه انتقادی فعال، دستخوش خمودگی بود و هراس داشت. روشنفکران منتقد اندک بودند و رسانه ها نیز فاقد برنامه های فرهنگی سازنده بودند.

سوم، در همین دوران دستگاه دینی سنتی در مردم نفوذ دارد و گرایش های ایدئولوژیکی شیعه گری در حال رشد بودند. دین با چهره هایی چون خمینی و شریعتی و آل احمد، علیه غرب و عنصر عقلانی بسیار فعال شده بود. این جریانهای دینی ایدئولوژیکی با روند سکولاریزاسیون پویا و با کیفیت فکری در تضاد بودند. می توان گفت ایرانی با روحیه پرورده در نظام «سایه خدا»، در شرایط مذهب گرایی روزافزون به نظام «الهی» کوچ می کند. او دیو مذهب را در ذهن فعال می کند.

چهارم، در این دوران سکولاریزاسیون در شیوه زندگی، با تفکر مدرنیته همراه نیست. روشنفکران بسیاری با ادبیات غرب آشنا هستند و رمان غربی می خوانند ولی وهم زده هستند و با تعصب به شخصیت های استعماری مانند امام رضا و علی امام اول وفادارند. آنها شیفته «غربزدگی» آل احمد هستند و خمینی را مظهر یک قدرت خدایی و ضدامپریالیستی می دانند. آنها مبارزه ضد خرافه پرستی پیشروان دوران مشروطه را فراموش کرده و مسخ شدگی و ازخودبیگانگی ناشی از اسلام و گنداب قرآنی را مطبوع می یافتند. لایه دیگری از جوانان تحصیل کرده با شور لنینی استالینی و چریکهای آمریکای جنوبی، عاشق اسلحه بودند، ضدآمریکایی بودند و از هرگونه عقلانیت دمکراتیک بی بهره بودند. در لحظه انقلاب شوم ۵۷، این جوانان شورشی خشونتگرا با اسلامگرایان رنگارنگ همداستان شدند و به ائتلاف ضد شاه رسیدند.

پنجم، در آستانه انقلاب فرهنگ دمکراسی خواهی در جامعه جریان نداشت. افکار پراکنده و گرایش کوچک متمایل به آزادی، در برابر هجوم اسلام منکوب می شدند. سکولاریزاسیون اجتماعی و مادی نمی توانست با عقلانیت دمکراسی خواه جمع شود. توده ایسم، چریکیسم و اسلامیسم علیه دمکراسی طلبی و حقوق مدرن شهروندی بسیج بودند و جامعه در شیفتگی به اسلام شیعه فرو میرفت. انقلاب اسلامی یک انقلاب دینی بود که ذهن ها را به تصرف درآورده بود و خردگرایی و گرایش به مدرنیته را به هلاکت رسانده بود. باید یادآور شد که علیرغم خصلت دینی قدرت سیاسی در جمهوری اسلامی، سکولاریزاسیون بشکل بسیار متنوع در دهه های اخیر در ایران رشد کرد، ولی این روند به خودی خود نمی توانست به جامعه دمکراتیک و قدرت سیاسی لائیک منجر گردد. (ادامه دارد)

جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود.

حدود انتقام آمریکا چگونه تعیین خواهد شد؟ / علیرضا نوری زاده

همه می‌گویند که گسترش جنگ در خاورمیانه به نفع هیچ کس نیست
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱ فِورِیه ۲۰۲۴ ۱۰:۰۰

سخنرانی جو بایدن، ریاست‌جمهوری آمریکا در جشن حزب دمکرات -کارولینای جنوبی، ۲۷ ژانویه ۲۰۲۴

بعد از انفجار مقر تفنگداران آمریکا در لبنان و ویران کردن سفارت واشنگتن در بیروت با بیش از ۳۰۰ کشته (در مجموع)، حمله با پهپاد انتحاری شاهد با به جا گذاشتن سه کشته و ۴۰ مجروح سنگین‌ترین عملیات آشکار جمهوری ولایت فقیه علیه آمریکا بود. البته تعداد کشتگان در عراق و سوریه و لبنان و تانزانیا و کنیا و چهار سوی جهان ۱۰ برابر این رقم است، منتها در این نوع اعمال تروریستی، سیدعلی آقا همه‌گاه به جدش سوگند خورده که «والله ما نبودیم» و دولت‌های آمریکا نیز پذیرفته‌اند که ایران مسئول این اعمال نیست و رژیم ولایت فقیه نوعی «دموکراسی» است که با برگزاری انتخابات هر چهار سال یک‌بار رئیس‌جمهوری تازه‌ای دارد. تازه از کجا معلوم نفر بعدی خاتمی‌وار اهل مصالحه نباشد. پس چرا خود را گرفتار درگیری با رئیسی کنیم و در نهایت «انشاءالله گربه است»؛ آنچه در عهد باراک اوباما و جو بایدن راه هرگونه واکنش متقابل به جمهوری اسلامی را با سدی منیع روبرو کرده است.

بایدن می‌گوید در بررسی راه‌های پاسخ دادن به رژیم ایران مشغول مطالعه‌ایم، وزرای خارجه و دفاعش قاطع‌تر از حتمی بودن انتقام سخن می‌گویند و سنا و مجلس نمایندگان و اغلب رسانه‌های جمعی در آمریکا سستی بایدن را به‌شدت به ضرر مصالح عالیه آمریکا و به نفع دشمنانش مثل روسیه، چین و جمهوری ولایت فقیه می‌دانند.

حال اجازه دهید کمی از نیابتی‌ها در عراق بگوییم و قدواندازه توان نظامی آن‌ها و میزان اتکای رژیم بر آن‌ها را در هر رویارویی مستقیم با ایالات متحده و اسرائیل بررسی کنیم.

بعد از سرنگونی صدام حسین، رژیم ولایت فقیه در مرحله نخست چندصد تن از عواملش از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد و در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق، بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کماندوهای حزب الدعوه که بیشترین آموزش‌ها را در کادرهای تروریستی دیده بودند، به عراق بازگشتند و تعداد کثیری از آن‌ها با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانه‌ها، جذب ارگان‌های نظامی، امنیتی و اقتصادی شدند.

تیپ «گرگ‌ها» (الذئاب) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکایی‌ها منحل شد، به‌تمامی از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنی‌ها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادی‌خواه عراق و نظامیان آمریکایی را به قتل رساندند.

در سال‌های اخیر، علاوه بر ورود عوامل رژیم ایران به ارگان‌های نظامی و امنیتی عراق، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به صورت مشترک و زمانی به طور جداگانه، اداره ستادهایی را در حداقل ۱۱ شهر عراق عهده‌دار بوده‌اند.

حسن کاظمی قمی، کمیسر عالی امروز رژیم در افغانستان و سفیر آن روز ایران در عراق، با درجه سرداری و کارشناسی ارشد سپاه قدس در عراق، خود از اطلاعاتی‌های سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بود که به همراه مسئول اطلاعات سپاه، صفری، که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت می‌کرد، با بعضی از شبکه‌های سه ارگان مذکور در ارتباط بود.

عمده‌ترین مراکز تمرکز فعالیت‌های اطلاعاتی رژیم بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان بودند.

در نجف، رهبر جمهوری اسلامی با اعزام محمدمهدی آصفی، رهبر معنوی الدعوه، به این شهر به عنوان نماینده اصلی و پس از او با تعیین وکلایی همچون نورالدین اشکوری، سید طباطبایی، حجت‌الاسلام هاشمی و… موفق شد با دلار، خود را بر جمعی از شیعیان این شهر مسلط کند. در این میان، آیت‌الله سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه به طور کلی آبش با سیدعلی آقا در یک جوی نمی‌رفت، از چند سو محاصره شد. نخست آنکه آقازاده او، سیدمحمدرضا، چنان با عمار حکیم، پسر عبدالعزیز، رئیس مجلس اعلا (قبل از جدایی‌اش از هادی العامری) یک جان در دو قالب شد که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار می‌رسید، روی چشم می‌گذاشت.

تکلیف شهرستانی، داماد آیت‌الله سیستانی، که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است، نیز کاملا روشن است. از سوی دیگر اطلاعات سپاه تمام خانه‌های نیمه‌ویران اطراف منزل آقای سیستانی را خرید یا اجاره کرد و آخوندهای وابسته به رژیم را آنجا اسکان داد. کلیه وسائل استراق سمع نیز بر در و دیوار خانه سیستانی نصب شدند. روزی موفق الربیعی، مشاور امنیت ملی دکتر جعفری، نخست‌وزیر پیشین عراق، به دیدن آقای سیستانی رفته بود تا مسائلی از جمله ابعاد دخالت‌های رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با او در میان بگذارد. چند هفته بعد، او به تهران سفر کرد و در اولین دیدارش با محسنی اژه‌ای، وزیر اطلاعات وقت نظام، به او گفت: «نزد آقای سیستانی شکایت از ما نبرید، حرفی دارید مستقیم به ما بگویید.» در حالی که موفق الربیعی در دیدارش با آقای سیستانی خواهش کرده بود حتی محمدرضا توی اتاق نباشد اما در تهران فهمید که دیوارها واقعا موش و موش‌ها گوش دارند.

رژیم به‌مرور مصلحت را در آن دید که به سبب تعدد مدارس اندیشه در حوزه و ویژگی‌های هر منطقه در عراق، برخلاف لبنان، به جای یک تشکیلات پیوسته گروه‌های منطقه‌ای برپا کند. نجف سهم مقتدی صدر و جماعت قیس خزعلی شد. الدعوه خود سه پاره شد، البته با فرماندهی کل هادی العامری. کتائب حزب‌الله نیز پاره‌پاره شد، در بغداد و بصره و دیاله.

در مجموع حدود ۱۰ هزار تن در این گروه‌ها به وابستگان رژیم، گاه عقیدتی و شماری مواجبی، بدل شدند. حشدالشعبی که به فتوای آیت‌الله سیستانی و برای مقابله با داعش بر پا شد، ناگهان جیش شیعه را به نیرویی چند ۱۰ هزار نفری تبدیل کرد که کنترلش بسیار مشکل می‌نمود.

طمع مالی اغلب وابستگان به حشد الشعبی تشتت و خودسری را در حشدالشعبی دامن زد. افراد به‌ صورت فردی یا دسته‌ای با دریافت مبالغی بیش از دستمزد از جایی به‌جز سپاه و دفتر سیدعلی آقا، قبله‌هایی متفاوت یافتند و البته عصائب، سپاه بدر، جناح نظامی الدعوه هادی العامری در مدار رهبر جمهوری اسلامی باقی ماندند.

نیروهای وابسته به جمهوری اسلامی تاکنون نیابتا عملیاتی را علیه آمریکایی‌ها در عراق مرتکب شده‌اند اما این بار حکایت رنگ دیگری دارد.

با حمله پهپادی نیروهای جمهوری اسلامی در عراق به پایگاه آمریکایی برج ۲۲ در خاک اردن که به قتل سه سرباز آمریکایی و مجروح شدن ده‌ها سرباز دیگر منجر شد، آیا به آن نقطه‌ بی‌بازگشت رسیده‌ایم که عده‌ای سال‌ها است در موردش هشدار داده‌اند؟ آیا باید منتظر «جنگ بزرگ» باشیم؛ جنگ آمریکا و ایران که پیش‌بینی می‌شود کل خاورمیانه را آتش بکشد و چنانکه محمود قائد سال‌ها پیش نوشت به‌زودی شاهد «یوم‌الفاجعه» خواهیم بود.

این پرسشی است که در روزهای اخیر کارشناسان و تحلیلگران بین‌المللی تلاش کرده‌اند پاسخش را بیابند. کم‌وبیش همه می‌گویند که گسترش جنگ در خاورمیانه به نفع هیچ کس نیست و تمام راه‌ها به غزه ختم می‌شود؛ پس کی باید جلوی رژیم ولایت فقیه را گرفت؟

گروه مقاومت اسلامی عراق (کتائب حزب‌الله، بدر، حرکت نجبا و چند دسته دیگر) مسئولیت حمله به پایگاه برج ۲۲ در خاک اردن را در نزدیکی مرز سوریه و عراق در شامگاه یکشنبه بر عهده گرفته‌اند. این‌ها گروه‌هایی‌اند که سپاه آن‌ها را آموزش داده و تجهیز کرده است. واقعیتی که سران رژیم هم بر آن تاکید کرده‌اند.

جو بایدن، رئیس‌جمهوری آمریکا، در واکنش به این حمله مستقیما به نام ایران اشاره کرد و اقدامی تلافی‌جویانه را وعده داد. حال راه‌های پیش‌ روی او چیست؟ در حالی که وزارت خارجه رژیم روز دوشنبه در واکنشی فوری، تاکید کرد که در روند تصمیم‌گیری در گروه‌های نیابتی‌اش نقشی ندارد. واشنگتن نیز هنوز به اطلاعاتی دست نیافته که نشان دهد تهران با هدف افزایش تنش مستقیما در این حمله نقش داشته است.

از این تجاهل حقا نمی‌توان دورتر رفت. عجز و وحشت آشکار ولی فقیه و تلاش‌های نمایندگانش از امیرعبداللهیان تا ایروانی، برای آرایش رژیم و انکار مسئولیتش در حمله پهپادی و موشکی به پایگاه آمریکایی‌ها در مثلث حدودی عراق و سوریه و اردن آشکار می‌کند که رژیم ترسیده است.

در صورت مجبور شدن بایدن به حمله به ایران و نه فقط پایگاه‌های نیابیتی‌های عراقی آن، تحت فشار کنگره و اعضای دولت و افکار عمومی، واکنش سپاه و ارتش چه خواهد بود و مردم چه خواهند کرد؟ آیا ارتش و سپاه به جای مقابله با آمریکا به سوی مردم به‌جان‌آمده میهن که خواستار نابودی رژیم‌اند، آتش خواهد گشود؟ آیا اسرائیل با سوءاستفاده از جو حاکم زیرآب رژیم را خواهد زد؟ جای ملت ایران در این میان کجا است؟

برای من تردیدی نیست علی‌رغم تربیتی که ماموران عقیدتی‌ــ‌سیاسی ارتش و حفاظت اطلاعات از فردای انقلاب، بر ارتشی‌های ما تحمیل کردند، ارتش ما تا سقف ۹۰ درصد از نظامیان ملی، عاشق خانه پدری و فداکار و دلاور تشکیل شده است که طی ۴۴ سال گذشته زخم‌های بسیاری نه فقط از دشمن در جبهه‌ها بلکه از اهل ولایت فقیه بر جان و تن آن وارد شده است. این ارتش به روی مردم آتش نخواهد گشود و به روز واقعه کنار مردم خواهد بود.

می‌رسیم به سپاه؛ نیرویی متشکل از ۱۰۰ هزار یا کمی بیشتر از نیروی کادری و حدود ۲۰ هزار سرباز زیرپرچم در نیروی زمینی‌ آن که به باور خامنه‌ای آماده جانبازی در راه حفظ نظام و حمایت از جمهوری ولایت فقیه‌اند. اما من مطابق مدارک و مستندات دقیق و تماس‌های شخصی‌ام می‌دانم که بدنه اصلی سپاه با مردم است. همان‌طور که ۸۵ درصد سپاه، علی‌رغم دستورهای محسن رضایی، فرمانده وقت، و توصیه‌های نماینده رهبری و بخشنامه حسن فیروزآبادی، رئیس وقت ستاد کل، در دوم خرداد ۱۳۷۶ به خاتمی رای دادند، امروز نیز بدنه سپاه، سخت نگران سرنوشت وطن است. این‌ها نیز به روی مردم آتش نخواهند گشود اما مسئولیتشان فقط به شرکت نکردن در کشتار و سرکوب ختم نمی‌شود؛ بلکه آن‌ها امروز می‌توانند در جابه‌جایی قدرت در ایران نقش بسیار مهمی بازی کنند.

ارتشبد سوارالذهب نمیری را در سودان برانداخت و در کمتر از یک سال حکومت را به دولتی منتخب مردم واگذار کرد. در موریتانی نیز نظامیان با برانداختن دیکتاتور فاسد، انتخابات برگزار کردند. من مشوق کودتا نیستم. اگر هم جامعه مدنی ایران پذیرای کودتا باشد، من با آن مخالفم؛ اما می‌دانم با توجه به وضعی که در ایران حاکم است و بالا گرفتن کار گروه‌های مسلح مخالف رژیم در غرب و شمال غربی کشور، هر تحولی در ایران اگر همراهی نظامیان را نداشته باشد، با موفقیت کامل روبرو نخواهد شد.

بنابراین امروز موج عظیم دانشجویان، کارگران، روشنفکران، زنان و حتی روحانیون مخالف هیئت حاکمه و وضع موجود با یک حمایت نظامی و همدلی و همصدایی میلیون‌ها ایرانی در خارج کشور هم می‌توانند جلو فاجعه را بگیرد و هم ایران را به مسیری متفاوت از مسیری که خامنه‌ای و حامیان داخلی و خارجی‌اش رقم زده‌اند، بکشاند.

بدون تردید هرگونه واکنش از طرف نیابتی‌های رژیم در خارج علیه آمریکا، سنگینی ضربات بر جان و جهان جمهوری ولایت فقیه را بیشتر خواهد کرد و در روز فاجعه، نه حزب‌الله لبنان، نه حماس فلسطین و نه دیگر وابستگان به علی خامنه‌ای توان مقابله با آتش را نخواهند داشت… سید بدجوری ترسیده است.

پیامبران تاریکی – حسینعلی منتظری – بخش دوم

برج بلند اسلام
حسینعلی منتظری در دستگاه و رژیم اسلامی، نقش و جایگاه ویژه‌ای داشت. در دهه اول جمهوری اسلامی، او نماینده تام‌الاختیار خمینی در تعیین اعضای شورای عالی قضایی و تعیین قضات سراسر کشور بود. علاوه بر این، منتظری در سایر مسائل از جمله برخی موارد فقهی و عرفی نیز مورد استناد خمینی قرار می گرفت. خمینی گاه به نظرات فقهی منتظری ارجاع می‌داد و در برخی موارد، منتظری با صدور بخشنامه‌هایی که حاوی دیدگاه‌های فقهی او بود، در امر قضا دخالت می کرد. مثلا یکی از موارد مهمی که بنا بر نظر منتظری نسبت به آن عمل می شد، حکم مفسد فی الارض بود و دادگاه‌ها در مورد صدور این حکم به نظر منتظری، عمل می کردند.
یکی از مهم‌ترین مسائلی که پس از به قدرت رسیدن اسلامگرایان در ایران مطرح شده بود، مساله جانشینی خمینی بود. در سال ۱۳۶۴ مجلس خبرگان رهبری اعلام کرد که مقام رهبری باید در جامعه و رژیم ادامه داشته باشد، و ادعا کرد که حسینعلی منتظری از اقبال عمومی نزد مردم برخوردار است. به همین سبب منتظری به عنوان قائم‌مقام خمینی معرفی و اعلام شد.
در دوره ای که منتظری در راس حکومت قرار داشت و یکی از تصمیم سازان اصلی حکومت اسلامی بود، جنایات بی شماری از سوی حلقه اصلی آخوندهای سیاسی صورت گرفت. بنابراین، هیچ شخص حقیقی یا حقوقی که در این دوران، مسئولیت دولتی، حکومتی سیاسی یا مذهبی تاثیرگذاری داشته، نمی تواند ادعا کند که در این تصمیم سازی ها یا جنایات سهیم نبوده است. منتظری نیز در همین دایره افراد قرار می گیرد. صرف اینکه کسی در یک دوره دچار تحول فکری یا تغییر راه سیاسی شده است، باعث نمی شود که مسئولیت انقلاب، و پیامدهای فرهنگی و اقتصادی آن را همچنان بردوش خود نداشته باشد.
بعدها و پس از عبور از دوران خمینی و فرا رسیدن دوران خامنه ای، نیروهای اصلاح طلب که به دنبال مرادهای مذهبی و رهبرهای تازه ای می گشتند، سعی کردند از ته مانده های انقلاب خود، رهبران جدیدی بتراشند؛ اما سهم این افراد که اکثرا در شکل گیری شورش ۵۷ و نابودی سرنوشت یک ملت سهیم بودند، سهم کمی نبود که به راحتی فراموش شود. در بولتن ها، روزنامه، مجلات و رسانه های اصلاح طلبان حکومت، تلاش می شد تا این افراد از جمله حسینعلی منتظری، را از اشتباه، جنایت، فساد و خشونت، مبرا بدانند. حال اینکه ، این تحرکات نیز خود به نوعی همان مقدس سازی از دیگر مهره ها دربرابر مهره های اصلی چون خمینی و خامنه ای بود. اصلاح طلبان سعی داشتند، برج بلند اسلام که خمینی خودش آن را بنا کرده بود، دربرابر تمامیت خواهی خامنه ای استوار بماند اما این برج فرو ریخت.
فقیه بی‌قدر
منتظری پس از بازداشت سید مهدی هاشمی، آخوند شیعه که از اعضای اولیه و پایه‌گذار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، به نشانه اعتراض، درس‌های خود را تعطیل کرد. اما مهدی هاشمی که در افشای ماجرای مک فارلین نقش مهمی داشت؛ مجرم شناخته شده و در سال ۱۳۶۶ اعدام شد. ماجرای ایران کنترا چنین بود که آمریکا از ایران خواسته بود که برای آزادی گروگان های آمریکایی در لبنان تلاش کند و در عوض سلاح هایی را از سوی اسرائیل دریافت کند. رابطه داشتن جمهوری اسلامی در پشت پرده با این دو کشور، شالوده اصلی و ایدئولوژی حکومت اسلامی را به طور کلی زیر سوال برده بود. به همین دلیل این ماجرا برای آخوندهای حاکم در ایران و دولت آمریکا، یک رسوایی سیاسی به شمار می رفت.
منتظری بسیار تلاش‌ کرد که برادر داماد خود را نجات دهد اما نتوانست. پس از این اعتراض با انگیزه شخصی بود که اعتراض‌های دیگری از سوی منتظری صورت گرفت. در ادامه، منتظری به قضیه اعدام زندانیان سیاسی (در تابستان ۱۳۶۷) نیز اعتراض کرد. تضاد میان استاد و شاگرد در حال رشد کردن بود و جبهه اصلی انقلاب ناگزیر شد تا راه چاره ای برای دفع این معضل بیندیشد.
خمینی می خواست در نامه‌ای به منتظری اعلام کند که، صلاحیت و مشروعیت رهبری آینده نظام را از دست داده‌ است. او منتظری را با القابی از جمله: منافق، لیبرال، بی‌صلاحیت و بدون‌مشروعیت، بدرقه کرد. اما هاشمی رفسنجانی، خامنه‌ای، مشکینی و امینی، نگذاشتند؛ این نامه ارسال شود. در عوض، عبدالله نوری را نزد منتظری فرستادند تا او را برای استعفا قانع کند. منتظری ادعا کرد که از ابتدا برای جانشینی خمینی آمادگی نداشته و علاقه ای به تصاحب این منصب نداشته است. این یکی از بزرگترین دسیسه هایی است که اعضای ارشد حزب جمهوری اسلامی به اجرا گذاشتند. آنها از فرستاده شدن نامه خشن برکناری، توسط خمینی جلوگیری کردند. سپس با زیرکی، نامه ای مبنی بر کناره گیری را از منتظری گرفتند. در واقع از عدم قابلیت سیاسی فردی چون منتظری استفاده کرده و کلیت ماجرای جانشینی او را زیر سوال بردند تا در نهایت به اهداف خود برسند و خامنه ای را بر تخت سلطنت اسلامی بنشانند.
چنین شد که خمینی یک روز پس از استعفای منتظری آن را پذیرفت اما نتوانست خشم خود را در نامه بعدی اش پنهان کند. خامنه ای و رفسنجانی نیز مانع از آشکار شدن این خشم نشدند تا وجهه منتظری را در افکار عمومی مخدوش کنند. خمینی فقیه عالی قدر خود را بی قدر کرد. او تاکید کرد که نباید اشتباهات گذشته تکرار شود، سپس به منتظری نصیحت کرد که از پخش دروغهای بیگانه خودداری کند.
مجاهد بزرگوار
منتظری یک فرد سیاسی، آگاه و آینده نگر نبود. او از مجاهدت، همان تصور عبادت را داشت. به دلیل اطلاع نداشتن از ساده ترین موارد مربوط به حکمرانی و بازی های سیاسی، از حزب جمهوری اسلامی بازی خورد و خود را در برابر خمینی خلع سلاح کرد. زمانیکه منتظری سرنوشت خود را بدست رژیم اسلامی و انتخاب مجلس خبرگان سپرد، متن نامه‌های او و خمینی به عمد در رسانه‌ها منتشر شد. به محض اینکه منتظری قداست و سپر اسلامی خود را از دست داد، گروه های فشار به ماجرا وارد شدند. اقدامات این ها به شکل تخریب دیوار و حصار اطراف خانه، محو و حذف نام و عکس‌های منتظری از کتب درسی، ادارات دولتی و معابر عمومی، تغییر نام خیابان‌ها و اماکنی که به نام منتظری نام‌گذاری شده بود و جمع‌آوری رساله و کتب او ظهور پیدا کرد.
افرادی چون: احمد خمینی و ری شهری با تحریک حزب جمهوری اسلامی، به نقد او پرداختند. در روزنامه‌ها، سخنرانی‌ها و بیانیه‌ها شخصیت مذهبی و سیاسی او را زیر سوال بردند و از طریق رادیو و تلویزیون و در مجالس و خطبه‌های نماز جمعه به‌طور مکرر سعی کردند، مشروعیت و شخصیت او را دچار خدشه کنند.
منتظری پس از این دوران، مدتی را در رکود گذراند. جمهوری اسلامی، در حال پوست اندازی بود. رفسنجانی سیاست های خود را دنبال کرده و خامنه ای را به قدرت رساند به این خیال که ضمام کل کشور را شخصا بدست خواهد گرفت و خامنه ای نیز با او همراهی خواهد کرد. غافل از اینکه خامنه ای در پشت پرده در حال ساختن نهادها و مراکز قدرت تازه ای وابسته به خود بود. منتظری این مجاهد ناآگاه، پس از دسیسه انتخاب خامنه‌ای برای رهبری، برای او آرزوی موفقیت کرد و او را “فردی لایق و متعهد و دلسوز” نامید. اما این تعارفات و کلمات قصار، پس از گذشت چند سال، تاثیر خود را ازدست دادند و این دو آخوند در برابر هم قرار گرفتند.

نبرد مرجعیت
در اواخر سال ۱۳۶۸ بود که محل سکونت منتظری به خاطر یک سخنرانی اعتراضی مورد حمله حزب اللهی های رهبر قرار گرفت. عده‌ای به خانه او هجوم آورده، شعار داده و محل را تخریب کردند. این قبیل داستان ها در طول سالهای بعد نیز تکرار شدند. در واقع جمهوری اسلامی، تصاویر تخیلی که در کتب درسی تاریخ، ساخته و به حکومت پادشاهی نسبت داده بود را ، اکنون در واقعیت برای سران و بنیانگذاران خود اجرا می کرد. مثلا در سال ۱۳۷۱ عده‌ای با سنگ‌پرانی و شعار ایجاد ارعاب، خانه منتظری را محاصره کردند. صبح روز بعد به محل درس او حمله کرده و عده‌ای از شاگردان او را مضروب و دستگیر کردند. سپس در ساعت ده شب، حدود هزار نفر نیروی نظامی با قطع برق و تلفن‌ها به محاصره کامل منطقه و تخریب دفتر و حسینیه منتظری اقدام کرده و اموال زیادی را به غارت بردند.
در سال ۱۳۷۳ برخی از آخوندهای سنتی، بار دیگر مسئله مرجعیت منتظری را عنوان کردند؛ این حرف ها با واکنش سریع و خشن علی خامنه‌ای مواجه شد. او در یک سخنرانی از فردی منفور و خائن نام برد که به حسینعلی منتظری تعبیر شد. بعد از آن، هجومِ گروه‌های فشار به خانه منتظری صورت گرفت و فردای آن روز دوباره به محل درس و حسینیه او حمله شد.
سرانجام این درگیری ها در سال ۱۳۷۶ به اوج خود رسید و در حالیکه ظاهرا اصلاح طلبان در قدرت قرار گرفته بودند، خانه منتظری از سوی فرماندهان سپاه به لانه فساد تعبیر شده و مورد حمله و حصر قرار گرفت. منتظری در یک سخنرانی سعی کرده بود دربرابر اعطای مرجعیت به خامنه ای بایستد. منتظری اعلام کرد که علی خامنه ای در حد فتوا و مرجعیت نیست؛ بنابراین با اعمال زور در مرجعیت او، مرجعیت شیعه مبتذل و بچگانه شده است.
حمله این بار گسترده تر، و با همراهی نیروهایی از سپاه، اطلاعات و بسیج شهرستان‌های مختلف صورت گرفت. در حمله به منزل او، تعدادی از مسئولان سپاه پاسداران اصرار داشتند که منتظری را به مکان نامعلومی انتقال دهند. برخی از جمله موسوی اردبیلی، نقل کرده اند که در آن روز قصد داشتند آقای منتظری را بکشند اما در نهایت از این تصمیم منصرف شدند.
پس از چند روز بنا به حکم دادگاه ویژه روحانیت – در زمان دادستانی ری شهری- درهای ورودی به منزل منتظری مسدود و جوش داده شد و تنها در ورودی به قسمت داخلی منزل او را باز گذاشتند که این در نیز به وسیله قرار دادن کیوسک و نیروهای سپاه پاسداران در جلوی آن، به‌طور شبانه‌روزی کنترل می‌شد. این وضعیت بیش از پنج سال ادامه داشت.
در برنامه بعد، به رویارویی نهایی خامنه ای با منتظری پس از انتخابات سال ۸۸ و دلایل تحول بیشتر فکری او، خواهیم پرداخت.

بلوچ, دشمن مشترک جمهوری اسلامی و پاکستان به اربابیت چین

سپاه پاسداران مدعی بود که ارتش پاکستان از جیش العدل حمایت می کند, اما بجای حمله به ارتش پاکستان با موشک های “کودک زن” خود به روستایی در ایالت بلوچستان پاکستان حمله کرد و چندین زن و کودک بلوچ را کُشت. ارتش پاکستان نیز که از این عمل سپاه شوکه شده بود بجای انتقام جویی از سپاه, با موشک های “کودک زن” خود به روستایی در منطقه سراوان بلوچستان حمله کرد و تعدادی زن و کودک بلوچ را کُشت. هر دو حکومت مستبد و ضد مردمی عمل خود را انتقامجویی سخت نامیدند.

چین که از دعوای این دو رژیم فراش منش تحت انقیاد و استیلای خود عصبانی شده بود, به عبارت عامیانه و کودکستانی, گوش هر دو را گرفت و فرمان داد “زود آشتی کنید”. لذا امروز قبل از اذان صبح همزمان با اعدام چهار هموطن بیگناه کُرد (دیروز نیز طبق روال مرسوم دو بلوچ بیگناه اعدام شدند) , حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی به پاکستان سفر کرد و با جلیل عباس جیلانی همتای پاکستانی ‌اش دیدار و گفتگو کرد و هر دو در ضرورت مبارزه علیه دشمن مشترک صحبت کردند و در نشست خبری مشترک (به دستور برادر بزرگ) اعلام نمودند اجازه نمی دهند “دشمن مشترک” روابط بین این دو جمهوری اسلامی به اصطلاح برادر را خدشه دار کنند. پاکستان مدعی است که آن دشمن مشترک هندوستان است که از گروه های مسلح بلوچ در پاکستان حمایت می کند. اما ایران مدعیست آن دشمن مشترک اسرائیل و آمریکا است که از گروه های مسلح بلوچ ایرانی حمایت می کنند. لذا علیرغم این ادعاهای مشترک صوری, آنها ابدا فهم و تفاهم مشترکی از “دشمن مشترک” ندارند, الا بلوچ که در هر دو سوی مرز گاه گاهی باعث تنش مرزی بین ایران و پاکستان می شوند.

اگرچه قتل عام اتباع پنجابی تبار پاکستانی در منطقه سیرکان سراوان برای هر دو رژیم غافلگیر کننده بود و تا به اکنون مشخص نیست دقیقا چه کس و یا کسانی مرتکب آن شده اند, اما هر دو رژیم که مقبلان ولی نعمت سرور و ارباب بزرگ یعنی چین هستند همانند دو “بچه حرف گوش کن” بلافاصله برای آشتی کنان بسوی یکدیگر شتافتند. چین هم به آنها یادآوری کرده است که علیرغم موشک پراکنی متقابل, اتفاق خاصی صورت نگرفته است, بلکه متقابلا چند زن و کودک اتباع بیگانه “دشمن مشترک” (بخوان بلوچ) کشته شده اند ـ امری که هر دو رژیم طی سالیان متوالی مشغول آن بوده اند.

امیرعبداللهیان در نشست خبری امروز گفت: امروز ما در شهر زیبای اسلام‌آباد هستیم تا با صدای بلند اعلام کنیم که ایران و پاکستان به تروریست‌ها (بخوان بلوچ) اجازه نخواهند داد امنیت دو طرف را به خطر بیندازند، کمتر کشوری در جهان به‌ اندازه ایران و پاکستان دارای مشترکات فرهنگی، جغرافیایی و تاریخی هستند و امیدوار است با همکاری‌های چند لایه به ‌سرعت این تنش را پشت ‌سر بگذاریم و در زمینه مبارزه با تروریسم و دشمن مشترک به یک نقشه راه جدید برسند.

کلام آخر اینکه هر دو رژیم و بخصوص جمهوری اسلامی با ماهیت جنگجویی و تروریستی خود به حمایت چین (و همچنین روسیه) در شورای امنیت سازمان ملل شدیدا محتاج هستند و لذا حرف شنوی کامل از چین دارند. و در این میان بلوچ ها بعنوان گوشت قربانی توسط دو رژیم کودک کُش بین منافع چین (در بندر گوادر بلوچستان پاکستان) و هندوستان (در بندر چابهار) قربانی می شوند و دنیا در مقابل نسل کشی بلوچ سکوت اختیار کرده است. جمله آخر اینکه هر دو کشور هندوستان و چین در تمامی رای گیری های نهادهای مختلف سازمان ملل نظیر شورای حقوق بشر و غیره, بدون استثناء تمام قد پیوسته و مشترکا از جنایات جمهوری اسلامی دفاع کرده اند و به نفع آن رای داده اند.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

دوشنبه ٩ بهمن ١۴٠٢ مطابق با ۲۹ ژانویه ۲۰۲۴

پیامد نبرد دریای سرخ؛ بودن یا نبودن؟ مسئله این است / علیرضا نوری زاده

اگر رژیم در نبردهای بیرون غزه موفق شود، ملت ما با چالش خطرناکی روبرو خواهد شد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۲۵ ژانویه ۲۰۲۴ ۹:۱۵

کشتی نظامی نیروی دریایی اسرائیل در دریای سرخ – ۲۶ دسامبر ۲۰۲۳ – ALBERTO PIZZOLI/AFP

کاخ سفید می‌گوید با وجود حملات هوایی به مواضع حوثی‌های تحت حمایت رژیم حاکم بر ایران، آمریکا به دنبال درگیری با این کشور نیست. جان کربی، سخنگوی شورای امنیت ملی کاخ سفید، در مصاحبه با تلویزیون ام‌اس‌ان‌بی‌سی تایید کرد: «ما به دنبال درگیری با ایران نیستیم.» و افزود: «ما به دنبال تشدید تنش نیستیم و دلیلی هم وجود ندارد. فراتر از تنش‌ها است.»

آیا واقعا دلیلی وجود ندارد و آمریکای «جهانخوار» به جایی رسیده که جمهوری ولایت فقیه هرگاه خواسته، ضربه‌ای نثارش کرده است؟

او در این مصاحبه گفت که در پی حملات به مواضع حوثی‌ها، «دولت آمریکا همچنان در حال ارزیابی حملات واقعی به اهداف است». کربی اضافه کرد: «کار [ارزیابی] ادامه دارد. من فکر می‌کنم در چند ساعت آینده در مورد آسیب‌هایی که ایجاد شده است، اطلاعات بیشتری خواهیم داشت.»

نیروی هوایی آمریکا اعلام کرده بود که آمریکا و متحدانش بیش از ۶۰ نقطه را در ۱۶ سایت مورداستفاده حوثی‌ها در یمن هدف قرار دادند.

با توجه به تحولات و بمباران‌هایی که بر برخی سایت‌های حوثی‌ها تاثیر گذاشت، اگر ایران و متحدانش مانند حماس به دنبال افزایش هزینه‌های جنگ غزه بر اسرائیل و متحدانش در غرب بودند، پس به نظر می‌رسد حملات اخیر انگلستان و آمریکا موفقیت حوثی‌ها را ثابت می‌کند. اکنون جنگ غزه دیگر فقط یک درگیری نظامی محدود به اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها نیست. نه‌تنها منافع غرب در کشورهایی مانند عراق و سوریه به چالش کشیده شده، بلکه پس از مدت‌ها کشوری مانند انگلستان هم وارد عمل شده و حملات نظامی در خاورمیانه انجام داده است.

این در حالی است که جلوگیری از گسترش درگیری در غزه یکی از مهم‌ترین اولویت‌های سیاست خارجی کشورهای اروپایی و آمریکایی بود. اما آیا گسترش مناقشه لزوما به نفع ایران است؟ پاسخ به این سوال مستقیم با مختصات سیاست قدرت در خاورمیانه مرتبط است.

بالا بردن رایت پیروزی

به نظر می‌رسد رژیم و متحدانش اکنون امیدوارند که نبود امنیت در دریای سرخ و ادامه تنش‌ها وضعیتی ایجاد کند که غرب مجبور شود حملات اسرائیل به غزه را متوقف کند تا حماس بتواند به صحنه سیاسی بازگردد. در واقع این یکی از مهم‌ترین برگه‌های رژیم حاکم بر خانه پدری و متحدانش در «محور مقاومت» محسوب می‌شود.

دریای سرخ برای اروپا و آمریکا اهمیت اقتصادی و سیاسی فوق‌العاده‌ای دارد و در معادله هزینه و فایده برای این کشورها، ضررهای جدی ناشی از ناامنی در این منطقه می‌تواند از منافع حمایت همه‌جانبه از اسرائیل بیشتر باشد.

برای رسیدن به چنین شرایطی، حوثی‌ها باید بتوانند در برابر قدرت نظامی کشورهایی مانند آمریکا و انگلستان مقاومت کنند. این مقاومت تنها به حفظ توان نظامی آن‌ها محدود نمی شود، بلکه آن‌ها باید به پیروزی‌های نظامی نیز دست یابند؛ پیروزی‌هایی که البته هیچ ربطی به دستاوردهای نظامی طرف مقابل ندارد. اما حقیقت این است که آن‌ها به منظور شکست کامل ارتش‌های مسلح آمریکا و انگلستان به ضربه زدن به غرب نیازی ندارند و تنها کاری که آن‌ها و حامیانشان در تهران باید انجام دهند، این است که شرکت‌های کشتی‌رانی بزرگ را متقاعد کنند مسیر دریای سرخ ناامن است.

اکنون سوال بزرگ این است که حوثی‌ها تا چه حد می‌توانند به حملاتشان در دریای سرخ ادامه دهند؟

در آغاز جنگ داخلی یمن، به نظر می‌رسید که گروهک حوثی شبه‌نظامیانی ساده با خنجر و لنگ و مخدر قات و دلارهای جمهوری اسلامی در حال نبردی زشت به نفع رژیم ایران و علیه مصالح عربستان سعودی و ملت خودشان‌اند و بدون یک نیروی فوق عادی برای تاثیرگذاری بر تحولات سیاسی بین‌المللی کاری از پیش نمی‌برند. زمانی هم که عربستان سعودی تصمیم گرفت با تشکیل یک اتحاد نظامی با حوثی‌ها مقابله کند، این باور تقویت شد که حوثی‌ها به پایان خط رسیده‌اند؛ اما حوثی‌ها با کمک رژیم ولایت فقیه نه‌تنها در مقاومت در برابر اتحاد جدید تجدید حیات کردند، بلکه در طول این سال‌ها آرام‌آرام به یک نیروی نظامی مجهزتر و جدی‌تر تبدیل شدند؛ تا جایی که کم‌کم برای پرتاب موشک هم به کمک کارشناسان نیازی نداشتند و امروز آن لنگ‌بسته‌های قات‌خور با لپ‌های بادکرده به دردسر دریانوردان جهان تبدیل شده‌اند.

زمانی که جنگ غزه آغاز شد، رژیم تهران در میان تحلیل‌ها درباره ابزار و توانایی‌هایش برای دامن زدن به ناامنی و عقب‌نشینی اسرائیل، حوثی‌ها را گزینه مهمی می‌دانست. شبه‌نظامیان حوثی بر خلاف دیگر شبه‌نظامیان شیعه که ایران به‌عنوان «محور مقاومت» معرفی می‌کند، بر بخش قابل‌توجهی از سرزمینی که به آن تعلق دارد، حکومت می‌کنند. علاوه بر این، حوثی‌ها از مزیت جغرافیایی ویژه‌ای برخوردارند و بخش‌های بسیار مهمی از سواحل دریای سرخ را کنترل می‌کنند.

هم رقبای منطقه‌ای ایران مانند عربستان سعودی و اسرائیل و هم مخالفان جهانی مانند کشورهای اروپای غربی و آمریکا در زمینه توسعه تسلیحات و افزایش قدرت حوثی‌ها همواره انگشت اتهام را به سمت رژیم ایران نشانه رفته و گفته‌اند که این سربازان سپاه پاسداران‌اند که تدارکات لازم را برای پیشرفت تسلیحاتی حوثی‌ها آماده کرده‌اند.

این پیشینه حوثی‌ها را به صورت برگ برنده‌ای در دست رژیم آخوندی جلوه می‌داد که در لحظه موعود می‌توانند با ناامن کردن دریای سرخ تاثیر عمده‌ای بر معادلات بین‌المللی داشته باشند.

حملات حوثی‌ها به کشتی‌های باری نیز نگرانی گسترده‌ای را در میان نهادهای تجاری جهانی ایجاد کرده است. برخی پیش‌بینی کردند که در صورت ادامه ناامنی در دریای سرخ، قدرت‌های بزرگ چاره‌ای جز پایان دادن به جنگ در غزه نخواهند داشت. به همین دلیل آمریکا و متحدانش سعی کرده‌اند با واکنش نظامی از چنین وضعیتی جلوگیری کنند. آن‌ها برای رسیدن به این هدف در دریای سرخ گامی پرخطر برداشتند.

در حال حاضر، اگر حملات حوثی‌ها متوقف شود، بقیه گروه‌های وابسته به ایران در کشورهایی مانند عراق و سوریه هم قادر به اجرای عملیات نظامی بزرگ نخواهند بود و سربازان سپاه پاسداران از وارد شدن به درگیری مستقیم با غرب اجتناب می‌کنند. بنابراین آنچه باقی خواهد ماند یک پیروزی همه‌جانبه برای غرب و متحدانش است. اما اگر حوثی‌ها بتوانند حملاتشان را به صورت هدفمند ادامه دهند و وضعیت امنیتی کشتی‌رانی در دریای سرخ در سطح اقتصاد جهانی مشخصا بحرانی تشخیص داده شود، صحنه به نفع رژیم ولایت فقیه تغییری قابل‌توجه خواهد کرد.

در حال حاضر هدف از حملات آمریکا و انگلستان جلوگیری از ادامه حملات حوثی‌ها است اما این گروه می‌گوید به حملاتش ادامه می‌دهد و بیش از آن، به آمریکا نیز «پاسخ سختی» خواهد داد.

در هر صورت به نظر می‌رسد ایران از طریق حوثی‌ها پیامش را به غرب رسانده است. اگر ایالات متحده و بریتانیا در رویارویی با رژیم ایران راه مسامحه و «انشاالله گربه است» را در پیش گیرند، رژیم جمهوری اسلامی بدون شک نبرد غزه و یمن را به نفع خود و به صحنه بردن کمدی «مجتبی، رهبر ثالث» مصادره خواهد کرد و حتی به دیوار خوردن توپ انتخابات بی‌رنگ اسفندماه آینده نیز تاثیری در نتیجه نهایی بازی نخواهد داشت.

مردم سرزمینمان هرگونه سستی آمریکا را نشانه حمایت آمریکا و بریتانیا و… از جمهوری اسلامی تلقی خواهند کرد و لعنتشان بر «شیطان بزرگ» غلیظ‌‌تر خواهد شد. در حالی که آمریکا بدون ضربه زدن به ملت ایران و با نشان دادن قاطعیتش در پاسخ دادن به اعمال نوکران منطقه‌ای رژیم، می‌تواند پیروزی حماس و حوثی‌ها و حزب‌الله و عصائب اهل حق و ارباب عمامه‌سیاهشان را به چنان شکستی تبدیل کند که پیش‌زمینه احیای جنبش «زن زندگی آزادی» شود و ملت ایران بتواند بر دفتر جمهوری ولایت فقیه نقطه پایان بگذارد.

چرای جنگ ؟؟

مهر شید ۴ مهر ۲۵۴۹

یکی از ترفند های فروش تسلیحات این است که با همان اسلحه فروخته شده مورد اصابت گلوله قرار نگیری.

به آسانی میتوان گفت بشر قرن بیست و یکم در روی پوکه های گلوله، تفنگ، هفت تیر، توپ و تانک و خمپاره ویا در روی بمب های منفجر نشده و انبار شده اتمی که درحال کهنه شدن هستند، ویا بمب های ناپالم وشیمیایی ایستاده است.

داستان فروش تسلیحات به نخستین روزی که ساخته شد برمیگردد. اسلحه چه در اتریش، آلمان، فرانسه، روسیه، آمریکا ویا چین و انگلستان ساخته شده باشد، نمیتواند فقط برای مصرف داخلی باشد.

در دوران پیش از جنگ اول و دوم جهانی میزان فروش تسلیحات به دلیل محدود بودن تولید، به مصرف داخلی کشور ها محدود میشد ولی پس از جنگ جهانی دوم صادرات و حتا تحمیل خرید تسلیحات رواج پیدا کرد.

پس از استقرار حکومت کومونیستی در روسیه شوروی، به دلیل اختلاف بزرگی که با غرب داشت، برخورد منافع جغرافیایی و سیاسی در یک دوران جنگ سرد هر یک از کشور های باختری به ویژه، چین، فرانسه، آمریکا و انگلستان را در یک مسابقه بزرگ تسلیحاتی قرار دارند و هرکدام انبار های خود را با ساخت تسلیحات سری وآشکار پرکردند.

گرچه بارها گفتگوهای محدود کردن تسلیحات بین آمریکا و روسیه میزان زیادی از این انبارها راکاهش داد ولی این ظاهر قضیه بود. هرگز نتیجه این مذاکرات به خبرگزاری ها داده نمیشود و جزییات چگونگی کاهش تسلیحات را به مردم عادی نگفته اند، ولی فیلم و عکس های خوردن همبرگر دو رهبر کشور را با آب و تاب به شما نشان میدهند.

نوشته پیش رو تا حدی به چگونگی کاهش تسلیحات و یا جایگزینی آن میپردازد.

آمریکا پس از فارغ شدن از جنگ کره مقدار زیادی تسلیحات دست دوم داشت و نمیتوانست آنها را به دوربریزد. برخی از این تسلیحات را دوباره سازی ویا تعمیر کردند و با سرو صدا هایی که راه انداختند بسیاری از آن تجهیزات حتا تانک و جیپ و دیگر خودرو ها را به کشور های دیگر از جمله ایران فروختند.

در سال های ۱۹۶۷-۱۹۷۵ ایران تلاش داشت تا از شر تسلیحات کهنه خلاص شده و آخرین سیستم های موجود را در اختیار بگیرد. با تلاش بسیار در مذاکرات طولانی برخلاف میل، مجبور شد مقداری از این تسلیحات را به پاکستان که آن موقع گرفتاری هایی در ناحیه کشمیر با هندوستان که تا حدودی به کمپ چین و روسیه نزدیک شده بود بفروشد. بعد ها که روسها به افغانستان حمله ور شدند برخی از این تسلیحات به افغانستانی که در جنگ با روس ها بود تحویل شد.

همان زمان بود که بجای تفنگ های برنو و M-1تفنگ های ژ-۳ ساخت آمریکا که بصورت تمام اتوماتیک کار میکرد وارد ایران شد. همان تسلیحاتی که پس از روی کار آمدن خمینی در جنگ هشت ساله با عراق بمصرف رسید و همان تسلیحاتی که بدست دشمنان ایران افتاد و تعداد بسیار زیادی از فرزندان دلیر ایران را جلوی رگبار گلوله های جوخه های اعدام سلاخی کرد.

برای رسیدن به مقصد این بررسی فقط به برخی از بخش های فروش اسلحه اشاره خواهیم کرد. مهمترین آن میزان تسلیحاتی است که پس از آغاز جنگ با عراق به عراق و ایران ودیگر کشور ها فروخته شده است.

بدنبال جنگ سرد مقدار زیادی اسلحه و مهمات در انبار های کشور های بزرگ دنیا ازجمله روسیه و آمریکا نگهداری شده بود.

یکی از مقاصد براه اندازی جنگ عراق با ایران فروش پس مانده های تسلیحات و ایجاد بازار فروش تسلیحات جدید به کشور های اطراف و طرفین درگیردرجنگ بوده است. در سال های ۱۹۶۸-۱۹۷۳ چند بار جنگ با عراق از سوی آمریکا به ایران تحمیل شده بود ولی شاهنشاه ایران از پذیرفتن یک چنین عملیاتی سر باز زده بودند. زیرا معتقد بودند کشوری که در حال شکوفایی و ساختار مدرنیزاسیون است نیازی به جنگ ندارد. هربار شاهنشاه اعلام کرده بودند نظر ما به غرب نیست و نگاه ما به شرق است. این در زمانی است که هنوز روسیه به افغانستان حمله نکرده است.

نیت دیگراز اصرار آمریکا وشاید سایر یاران آمریکا در کشاندن ایران به جنگ، این بود تا بتوانند از راز ساخت تسلیحات شوروی که به عراق فروخته شده بود آگاهی بدست آورند به ویژه که روسیه تعدادی میگ مجهز درعراق نگاهداری میکرد که بعدا در کوران جنگ برعلیه صدام حسین در میان کویر از زیر ماسه ها پیدا شد.

مقصد سوم، مبدل کردن عراق به یک خریدار تسلیحات آمریکایی و غربی بجای ابزار های روسی بود.

نقشه نهایی فرسوده کردن دوکشور بسیار مجهز عراق و ایران در طی یک جنگ فرسایشی و تجهیز دوباره آن دو کشور با تسلیحات مدرن بود. که سفارش آنرا اسراییل به مغز دیپلمات های آمریکایی تنقیه میکرد.

چند سال پیش از آن، بدنبال گزارشی که اسراییل در سازمان ملل ارائه داده بود نسبت به افزایش جمعیت در عراق و ایران ابراز نگرانی شده بود.

اگر جنگ عراق با ایران توانسته باشد به همه مقاصد دیگر نایل گردد هرگز نتوانسته به یک مقصودیعنی تقلیل نیروی جوان کشور که در پیش از سال ۱۹۷۹ موجب نگرانی اسراییل ودیگر کشور ها از جمله سازمان ملل را فرهم کرده بود برسد. رو به رشد بودن جمعیت بدلیل بهداشت بهتر در پرتو سپاه بهداشت و خدمات درمانی رایگان حاصل شده بود.

اگر خاطر خوانندگان باشد بدنبال همان گزارش در سازمان ملل است که پیام «فرزند کمتر زندگی بهتر» در دوران نخست وزیری آقای امیرعباس هویدا به سرعت بین مردم رواج پیدا میکند. ولی ما میبینیم حتا جنگ عراق با ایران باعث شده است شمار جمعیت کشور در کمتر از ۲۸ سال به بیش از دوبرابر زمان پیش از هجوم اسلامیون به ایران رسیده است.

در جنگ بین عراق و ایران نه تنها اسلحه های خریداری شده پیش از شورش ۱۹۷۹ به مصرف رسید مقدار زیادی تسلیحات کهنه و مصرف نشده تعمیر و براق شد و به طرفین دعوا فروخته شد. آنهم نه در معامله ای بصورت مناقصه بلکه در بازار سیاه از طریق دلال های اسلحه که داستان الیورنورت، ومحمود قربانی و آن اسکاندال بزرگ را همه بخاطر دارند.

در سال ۱۹۸۲ به مقدار بسیار، بسیار زیادی گلوله ۷.۶۲X39 میلیمتری که میتوانست در سلاح های مدل AK-47 مصرف شود تولید شده بود. این نوع تسلیحات بیشتردر آفریقا موردمصرف داشت.

این تسلیحات در آفریقا به شیوه ای بسیار رندانه در اختیار «سربازان خردسال» که بچه های ۱۴ ساله به بالا را تشکیل میداد قرار داده شده بود.

درمیان دلال های اسلحه برخی از یهودیانی که از روسیه به آمریکا آمده بودند دیده شده اند. زیرا این اشخاص که دل خوشی از روسیه نداشته اند برای مقابله با روسها میپذیرند به کشورهایی که روسیه در آنها نفوذ سیاسی پیدا کرده ویا میخواست آن کشور هارا بصورت مستعمره در آورد اسلحه بفروشند. گذشته از آن بسیار هم سودآور بود.

ترتیبی که عمل میکنند این است. دلالان اسلحه با سرکرده مافیای روسی تماس میگیرد. این گروه میخواهند چند تن از گروه مقابل خودرا از میان بردارند، تنها وسیله خوبی که بکار این مافیا میآید اسلحه است. به این ترتیب یک محموله کوچک که شامل چند اسلحه میشود به سرکرده مافیا میفروشد.

دراین هنگام اسلحه فروشان حرفه ای و گاهی هم دولت های متبوعشان با این اسلحه فروش تازه کار تماس میگیرند. تا بلکه بصورت تیم دلالان اسلحه بکار مشغول شوند. اسلحه فروشان تازه وارد برای داشتن یک پشتیبان و دست داشتن به یک بازار بزرگ، همکاری با اسلحه فروشان دیگر را آغاز میکنند. دولت ها بدون شناسایی به پشتیبانی آنها میآیند؛ آنها میخواهند انبارهارا خالی وپول بدست آورند.

در سال ۱۹۸۲ یک اوکراینی یهودی مقدار بسیار زیادی تفنگ M-16 را به جنگجویان لبنانی میفروشد. سپس دلالان دیگر برای مقابله، همان نوع اسلحه ویا اسلحه هایی که ساخت روسیه، فرانسه وانگلستان است را به طرف های مقابل مثل مسیحیان، دروز ها، فلسطینی ها و دیگر طرف های درگیر در جنگ خانگی لبنان از جمله مسلمانان میفروشند. درظاهر اسراییل با فلسطین درجنگ است ولی اسلحه فروشش یک یهودی است!

یک اسلحه فروش از پاسپورت های گوناگون، با ملیت های گوناگون استفاده میبرد و در بیشتر موارد به زبان محلی کشوری که به آن اسلحه میفروشد ویا زبان محلی گروه ها آشنایی دارد.

فروشندگان اسلحه در بساری موارد اسلحه هارا در انتهای کانتینر هایی که سیب زمینی ویا پیاز ومواد خوراکی حمل میکنند پنهان میسازند. چون بازرسی یک کانتینر سیب زمینی که پر ازکثافت و خاک است و رویهم ریخته شده (درکیسه نیست) به این آسانی میسر نیست لذا اگر در روی دریا یا در بندر ها موردپرسش قرار گیرند مشکلی برای باز کردن در کانتینر ندارند زیرا بازرس حاضر نخواهد شد تا انتها سیب زمینی را یکی، یکی بیرون بیاورد. گاهی حتا نام کشتی را عوض میکنند وکاغذ ها و مقصد و مبداء محموله را تغییر میدهند. البته همه زیر پوشش وپشتیبانی کشورهای سازنده است وگرنی همان دلال اسلحه هم نمیتوان سالم بماند.

در هنگامه یک معامله اسلحه در مقابله با قاچاقچیان مواد مخدر در کلمبیا یکی از این قاچاقچیان بجای پول هروئین تحویل میگیرد. وقتی اعتراض میکند قاچاقچی که حالا اسلحه را دراختیار گرفته با همان اسلحه میتواند دلال اسلحه را کشته و مواد قاچاق را هم بردارد. بنابراین یک دلال اسلحه گاهی مجبور میشود به کاری که تخصص او نیست دست بزند. به این ترتیب مواد مخدر از مجرای قاچاقچیان و دلال های اسلحه اجبارا به بازار روانه میشود. کاری که یک دلال اسلحه اکراه دارد انجام دهد ولی برای حفظ جان خود مجبور است.

از سال ۱۹۸۰ معلوم بود که کومونیسم در روسیه کار نمیکند و گذشته از آن یک شخصیت پیچیده ای که بعدا مدعی شدند یکی از ماموران اینتلیجنس انگلستان بود در راس اداره دولت قرار میگیرد. میخاییل گورباچف. او در سال ۱۹۸۵ رفرم های گوناگونی را به روسیه تحمیل میکند و آغاز مدرنیزاسیون روسیه در زمان گرباچف شکل میگیرد. حزب کومونیست روسیه از هم میپاشد و پرده آهنین میافتد و راز های عدم استعداد کومونیسم برای اداره یک جامعه در حال رشد بیرون میریزد.

حالا دیگر رفرم آغاز شده ودیگر نمیتوان جلوی آنرا گرفت. نه تنها تغییرات شکل میگیرد بلکه دیگر غیرقابل کنترل میشوند و ناچار یک «پرسترویکا perestroika» درقالب اقتصادی، سیاسی واجتماعی سرتاسر روسیه را فرا میگیرد.

در بین سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۶ گرباچف برنامه مبارزه با مصرف الکل که در روسیه بصورت اپیدمی در آمده بود را آغاز میکند. قیمت ودکا افزایش پیدا میکند و سن مصرف الکل بالا رفته و به ۲۱ سال تغییر پیدا میکند. ولی این کار گرباچف با پذیرش همگانی روبرو نمیشود و ناچار شکست میخورد. زیرا جانشین پس از او دائم الخمر است! آری یلتسین!

پس از آن دوران برزخ، تا ماه ژوئن ۱۹۸۷ روسیه مجبور میشود قوانین مربوط به تجارت را تغییر بدهد و میدان آزاد برای تجارت های خصوصی فراهم کند. وزارت خانه مربوط به تجارت در روسیه تشکیل میشود واز سیستم کهنه و بی مصرف کومونیستی پیشین دوری میجوید. بدنبال آنها چینی ها هم آغاز به دوری از قوانین کهنه و بی مصرف کومونیستی میکنند و ریشه های سرمایه داری رواج پیدا میکند.

تمام اینها در سایه «خواست، طمع؛ حرص و ولع اشخاص به در آمد بیشتر» صورت میگیرد. اکنون یک کومونیست هم معنی پولدار شدن را درک میکند. نمیتوان در دنیای امروز کسی را پیدا کرد که به این مسئله بی توجه باشد. هرکسی به اندازه خودش وبرخی بسیار با حرص و ولع زیاد به مسائل مادی نگاه میکنند. کسی که پول و درآمد بیشتر، مرکز افکار اورا تشکیل داده است نمیتواند بجز کسب درآمد به فکر دیگری باشد. اینگونه اشخاص هرکاری میکنند، آدم کشی، حتا تولید جنگ در بین ملت ها. تاریخ نشان میدهد کسانی که خرقه پوشی را پیشه کرده اند (منظورم مسئله درویشی و آن افراط گری های بی مصرف مشتق از دین نیست) بیشتر به فکر مردم و انسان دوستی افتاده اند. نمونه آنها، فردوسی، حافظ و سعدی، و امیرکبیر و رضا شاه هستند که توجهی به تجملات ندارند ولی مردم و جامعه برای آنها در مرحله اول اهمیت قرار میگرد. از نمونه غیر ایرانیان، به انیشتن، نیوتون، ماری کوری، یا پاستور میتوان اشاره کرد.

از آن زمان که حزب کومونیست دیگر به دست و پای مردم نمی پیچید مسئله «طمع وحرص در میان روس ها» هم رواج پیدا میکند. وملتی که ۷۵ سال در بند بوده ناگهان آزاد میشود به هرکاری برای جبران عقب افتادگی دست میزند. سوپرمارکت ها از جنس تخلیه میشوند!

پس از کریسمس سال ۱۹۹۱ که گورباچف استعفا میدهد، تسلیحاتی که در پی جنگ سرد درروسیه جمع شده و میلیونها تفنگ و مسلسل و تانک و توپ رویهم انباشته شده است مسئله ایجاد میکند.

همان زمان است که یکی از ژنرال های پر طمع روسی تصمیم میگرد ضمن کمک به کشورش پول های کلانی هم بدست آورد. لذا از طریق برخی مافیای روسی با برخی از دلالان اسلحه تماس برقرار میکند و همان زمان است که اسلحه های AK-47 و گلوله های آن بایستی در جایی مصرف شود. از اینرو است که آفریقا که تعدادی از این تسلیحات را در اختیار دارد هدف قرار میگیرد تا یک جنگ زرگری قومی را برخود هموار سازد.

بزودی یک مکانیک جوان روسی قادر میشود مارک های اسلحه ها را بردارد و از آن زمان دیگر آن اسلحه ها اسلحه جنگی بحساب نمیآید و حالا میتواند به نحو راحت تری در بازار به فروش برسد و محدودیت های صدور اسلحه وگذر مرزی را دور میزند. در این میان اســـلحه های Mi-24 نیز که یک اسلحه غیر روسی است به طرف مقابل جنگ های قبیله ای آفریقا سرازیر میشوند.

پس از آنکه اسلحه های روسی به دلال اسلحه تحویل میشود و پولی هم به جیب ژنرال روسی میرود، پس از سوار شدن به اتومبیل خود بمبی که پیشتر کار گذاشته شده بود منفجر میشود و ژنرال روسی از بین میرود. ولی هرگز نه از سوی مدیای آمریکا، روسیه ونه از سوی دیگر کشورها به مسئله انتقال تسلیحات اشاره نمیشود و همه در باره آن سکوت میکنند. اما حریف ورقیب روسی را از میان برمیدارند.

این تسلیحات مورد مصرف جمهوری لیبریا قرار میگرد. لیبریا کشوری است در غرب آفریقا درهمسایگی سیرا لیون، گینه و ساحل عاج. این کشور براساس آمار سال ۲۰۰۸ بالغ بر ۳.۵ میلیون تن جمعیت دارد. وسعت لیبریا بالغ بر ۶۸ هزارکیلومتر مربع است.

لیبریا روابط بسیار خوبی با آمریکا داشته و دارد. یکی از کشور های آفریقایی است که اروپایی ها ریشه زیادی در آن ندوانده اند. این کشور توسط برده های پیشین آزاد شده از سوی آمریکا تشکیل شده است. برده های آزاد شده از کشتی ها نیز به آنجا پناه آورده اند. پایتخت لیبریا از پی پنجمین رییس جمهور آمریکا جمز مونرو که یکی از طرفداران کلونیالیزاسیون (استعمار) میباشد؛ مونرویا خوانده میشود.

در سال ۱۹۸۰ ویلیام آر. تولبرت بدنبال یک کودتای نظامی سرنگون میشود و بدنبال آن دو جنگ خانگی در لیبریا رخ میدهد که هرکدام صد ها هزار که بیشترشان را جوانان کم سن و سال تشکیل میدهند کشته بجای میگذارد. اقتصاد به شدت دچار وقفه میشود و به قرار آمار سازمان ملل مردم لیبریا مجبور میشوند زندگی روزانه را باکمتر از یک دلار تامین کنند.

بدنبال کودتا که سامویل کانیون دوو، رهبری کودتاچیان را بعهده دارد به اولین جمهوری در آفریقا پایان میدهد. این شخص دیگر عضو جامعه لیبریائی-آمریکایی نیست تا از برخی دستورالعمل های آمریکاییان پیروی کند. او بصورت دیکتاتوری کشور را اداره میکند، روزنامه ها و آزادی ها همه محدودمیشود ویک سیستم سوسیالیستی در کشور برقرار میگردد. مردم ناآگاه که از این کودتاچی پشتیبانی میکنند درنهایت به آغوش مذهب میافتند ولی در پشت پرده سوسیالیسم پنهان میشوند.

در نگاره بالا سامویل دوو، و گاسپار واینبرگر در سال ۱۹۸۲ دیده میشوند. این نگاره هنگامیکه سامویل دوو، از آمریکا دیدن میکرد برداشته شده است.

ملاحظه میشود هنگامیکه لازم میآید اسلحه های طرفین در دو قطب جهان به مصرف برسد هیچکدام به حریم دیگری وارد نمیشوند و اجازه میدهند در کشوری مناسبت های قومی و اختلافات مرزی دامن زده شود و هرکدام به سمت مقابل کمک میکند تا تسلیحاتی که باد کرده و روی دستشان مانده با گرانترین قیمت ها از طریق دلال های اسلحه به فقیرترین کشورها بفروش برسند. انگلستان در ایجاد آشوب بین مناطق مختلف ریشه چندین صد ساله دارد، ولی هرگز خود را درگیر جنگ با آنان نمیکند، اما دلال های اسلحه آنان با سرعت دست بکار میشوند. همین عمل درطول جنگ هشت ساله ایران و عراق بطور مداوم در جریان بود و قابل یاد آوری است که رفسنجانی در دو سفر متوالی به کره شمالی برخی از تسلیحات را که ادامه تامین تسلیحات آمریکایی ویا احیانا تسلیحاتی است که اسراییل با دلالی برای جمهوری اسلامی تدارک دیده تحویل میگیرد. برخی از این تسلیحات ازراه سنگاپور ودر کشتی که ظاهرا حامل اسکله شناور چاه بهار ساخت سنگاپور بود است حمل شده است. (اسکله شناور بصورت یدک بدنبال یک کشتی باربری بزرگ از راه اقیانوس هند به چاه بهار آورده شد). سنگاپور زیر نظر انگلستان اداره میشود.

دیکتاتور لیبریا بجای اسلحه به دلال اسلحه الماس تحویل میدهد. الماس های درشت و بی نظیر. در این هنگامه رقیب دلال اسلحه که با دیکتاتور لیبریا در تماس است متوجه میشود قرار است یک محموله هم به سیرالیون حمل کند. قرار بوده این تسلیحات با هواپیمایی که ظاهرا مارک سازمان ملل را هم داشته است به سیرالیون برده شود. ولی چون قاچاقچی اسلحه متوجه میشود مشتش باز شده هواپیما را در یک جاده خاکی به زمین مینشاند و در ظرف ۲۴ ساعت تمام بار اسلحه را بین کودکان پخش میکند و حتا بدنه هواپیما را مردم محل تکه تکه کرده میبرند وهنگامیکه حریف برای بازدید به محل میرسد نه اثری از هواپیما است نه اثری از بار هواپیما.

دلالان اسلحه معمولا از سوی کشور ها پشتیبانی میشوند به ویژه هنگامیکه کشور یاد شده نمیتواند طبق قانون محموله های بزرگ به طرفدارانشان تحویل بدهد، از دلالان اسلحه کمک میگیرد.

مشابه همین کار در رساندن اسلحه به نیکاراگوئه به ترتیبی که جمهوری اسلامی هم در انتقال تسلیحات شرکت داشت بهره گرفته شد.

درمبادله بعدی اسلحه در خاک لیبریا همکار دلال اسلحه که تحت تاثیر کشتار کودکان بی گناه قرار میگیرد نیمی از محموله را منفجر میکند ولی سربازان محافظ انجام معامله، همکار دلال را به گلوله میبندند، باوجود این بازهم دلال برای حفظ جان خودش میپذیرد نیم بهای مورد معامله را دریافت کند و باقیمانده اسلحه تحویل میشود.

همائقدر که اسلحه در کشوری فقیر وارد شد گذردادن آن از مرز کشوری به کشور دیگر آسان است. این امر درآفریقا که مردم و ماموران گمرک و مرزداری همه در فقر شدید زندگی میکنند بسیار آسان است. کافی است در لای یکی از برگ های اسناد محموله که معمولا جعلی و ساختگی است، مقدار مورد توجهی اسکناس بگذارند ومامور بازرس تا آنرا لای کاغذ ها پیدا میکند بقیه بازرسی را تعطیل کرده پروانه عبور میدهد.

دلالان اسلحه و بطور کلی کسانی که درفروش تسلیحات به گروهک ها و کشور های دیگر تلاش میکنند معتقدند وجود آنها همانطورلازم است که وجود شیطان. آنها استدلال میکنند گاهی مردمی که باهم میجنگند دشمن دشمنان آنهایند. بطور نمونه گروهی که به فرض در افغانستان اسلحه تحویل میگیرد، برعلیه طالبان میجنگد که دشمن آمریکا، انگلیس ویا دیگر کشورهای درگیر درجنگ است. ولی سود اصلی در جیب سازنده های اسلحه که همان انگلیس و آمریکا وروسیه وفرانسه است میباشد.

دولت ها و دلالان اسلحه معتقدند اگرآنها نباشند کشور متبوعشان نمیتواند طرفداران خودرا بدلیل بسته بودن دست هایشان در سازمان های بین المللی ویا کنگره و مجلس هایشان کمک کند. این دلالان گاهی گرفتار پلیس محلی که از کار آنها آگاهی ندارند میشوند، ولی مقامات بالای کشور به محض اینکه از دستگیری آنها آگاه میشوند وارد معرکه شده پلیس خدمتگذار را از اینکه قانون را اجرا کرده تشویق و درجه ونشانی هم به او میدهند ولی دلال اسلحه را از در دیگر آزاد میکنند. شخص آزاد شده بازهم به بازار فروش اسلحه میرود زیرا اینبار اگر جنگ بالکان نیست، جنگ کرد و بلوچ و آذری با حکومت مرکزی را راه میاندازند. اگر کرد و بلوچ نباشد ویت نام و ویت کنگ راه میافتد ویا اگر سیرالیون و لیبریا نباشد اتیوپی و سومالی و سودان وسوریه هدف بعدی است.

این نشان میدهد که پنج عضو اصلی شورای امنیت (یعنی چین، فرانسه، انگلستان، روسیه و آمریکا) اسلحه فروشان درجه یک را تشکیل میدهند.

امروز کسانی که در پی آنند تا پروانه جنگ آمریکا ویا اسراییل برعلیه ایران را با چراغ های سبزصادر کنند، بخاطر بسپارند که فقط به دلالان اسلحه که انبارهایشان پر شده است یاری میرسانند. اگر جنگ در ایران آغاز شود شبیه لبنان ویا مشابه آنچه در چچنیا، وخطرناکتر از همه همانند جنگی که در شبه جزیره بالکان رخ داد و موجب تجزیه یوگسلاوی شد یک پارچگی ایران را بخطر خواهد انداخت.

شوربختانه کسانی دراین میان بدون اینکه مزدی دریافت کرده باشند از روی نادانی و نابخردی فقط کار اسلحه فروشان را آسان میکنند آنها با گفتار غیر مسئولانه خود برای راه افتادن جنگ «چراغ سبز» میدهند.

کسانی که صحبت از جنگ میکنند جز همکاری با اسلحه فروشان جهانی هیچ خدمتی به ایران و ایرانی نمیکنند.

با دلیری میتوان گفت؛ بهتر است ما در یوغ آخوند باقی بمانیم تا جنگ به خانه های تک، تک ایرانیان بیاید.. جنگ خانگی ویرانگر است. جبران ناپذیراست.

در حال حاضر شاید بیش از ۵۵۰ میلیون اسلحه (تفنگ جنگی) در جهان در دست مردم است. شاید هر ۱۲ یا ۱۵ تن یک اسلحه داشته باشند. این چه خطری را بدنبال دارد. میتوانید تجسم کنید..؟ میتوانید تجسم کنید اگر این دلالان آن ۱۱ تن دیگر را هم مجهز به اسلحه بکنند چه فاجعه ای را بدنبال دارد؟؟!! هرروز در هرگوشه آمریکا یک اسلحه دار مشتی «انسان» را بگلوله میبندد ودر جنگ عراق شمار انسان های کشته شده ودرودیوار یک ملت نابود شده از شماره بیرون افتاده!

اگر از ۷۰ میلیون ایرانی ۳۰ میلیون نه تنها ۱۰ میلیون را صاحب اسلحه جنگی و مهمات جنگی بکنند چه فاجعه ای میتواند در کشور ما بوجود بیاید؟؟ یک هنگامه چشم هایتان را ببندید وفکر کنید.

اسلحه فروشان گرانترین و خطرناکترین وسیله ای که بشر میسازد را در فقیر ترین کشور ها بفروش میرسانند تا همان فقرا را به جان هم بیاندازند.

آیا شما پول خرید اسلحه را دارید؟؟ آیا این دلالان بدون تصویب کشورهای گردن کلفت سازنده قادرند چنین کالایی را بفروشند؟؟ چگونه یک کشور تحریم اسلحه میشود ولی یک مشت پاپتی انبار اسلحه با هواپیما بدست میآورد؟؟

۲۰۰۹/۲۰۱۰/۲۰۲۴

ح-ک

============= ================

مذهب وسران حزب تشیع نمیتوانند درمقابل عصیان های فکری واحساسات ناسیونالیستی، آبروی خود راحفظ کنند واین دیوارشکسته فرومیریزد.

عدم نموداری مبارزه تنها بعلت یک کمبود اساسی است وآن عدم حضورفرماندهی ورهبری برای مبارزه است واگرمنطق عقل گرایانه وروحیه میهن پرستانه وفرهنگ کهن خودمآن رابیاری دعوت کنیم وباراستی پیوند ویاحقیقت همداستان شویم دانسته ایم که آن فرماندهی درهیچ شرائطی نمیتواند جزاقتدارکهن ملی وسنتی … ایران باشد که درطول قرنها نگهبآن حیات ملی واستقلال کشوربوده. (شاه).

کانچه کندیک تن تنهای شاه نیست میسّرکه کند صد سپاه

The religion and leaders of the Shiite party cannot protect their reputation against intellectual rebellions and nationalist sentiments, and this broken wall will collapse.
The lack of a chart of the struggle is only due to a fundamental shortcoming, and that is the absence of command and leadership for the struggle. If we invite the rationalist logic and the spirit of patriotism and the ancient culture of self-help, and we are truly connected and truly cooperated, we shall know that under no circumstances can that command be a national or traditional authority … Iran that has maintained the national life and independence of the country for centuries. (King).

Thus what can be done by only body of the king, it is not possible to be done by a hundred corps with no command

—————————————————————————

** You can multiply the effect of this email by forwarding it to 10 friends. THANK YOU! **

—————————————————————————

This e-mail is Free informative post for selective list, it has no $ value

The sole purpose of this distribution is share of information.

The views and opinion(s) expressed in this transmission are that of the author(s) only,

Not necessarily this is supported by the distributor or those who are

associated with the distributor. I simply inform, you decide!

وظیفه ما آگاه کردن شماست، شما مسئول تصمیم خود هستید

ما مسئول نوشته دیگران نیستیم- شما مسئول آنچه میخوانید هستید

. باز پخش نوشته ها دلیل بر توافق با متن آن نیست این آگاهی ها برای آگاهی بیشتر شما است.

=========================================

Join me in this silent voice of unity…Iran deserves better.

You shall know the truth and truth shall set you free.

When Truth is not free, Freedom is not true, Freedom of Speech,

Freedom of pen, most important of all Freedom of thought

بایستی که راستی را دریابید وراستی است که شما را به آزادی میرساند، زمانی که راستی

آزاد نیست، آزادی راست نیست، آزادی سخن گفتن، آزادی قلم، مهمتر از همه آزادی اندیشه..

L’essentiel est l’Union, et pour que cette union soit possible,

l’information doit circuler, vite!

————————————————————————————-

Should you wish not to be contacted at this e-mail

address again, please reply using your original mail

address with “Remove” in the subject line to the

javid-iran@peymanmeli.org We have provided

“opt out” e-mail contact so you can be deleted from

our mailing list.

نجات ایران در گروی براندازی جمهوری اسلامی، نامه سرگشاده بهاره هدایت از زندان

نامه بهاره هدایت از زندان اوین درباره تعیین نسبت با مهم‌ترین منازعه میدان براندازی و طرحی از تبار سیاسی و خطوط ایده لیبرال در ایران
میدان براندازی یکپارچه نیست
میدان براندازی یکپارچه نیست. از چپ رادیکال که برای نجات نوع بشر در خیال خام در هم کوفتن همه موجودیت‌های سیاسی-سرزمینی از جمله ایران است، تا راست افراطی که برای پایداری ایران و سعادت مردمانش در ضرورت کاربست دموکراسی تردید را روا می‌داند، همه در این میدان حاضرند. اما ما لیبرال‌ها کجای میدان براندازی ایستاده‌ایم؟ مایی که به آزادی (liberty) تحت آموزه‌های لیبرال عمیقا باور داریم، و همزمان به ایران و تمامیتش مومنیم، انقلاب ۵۷ را سیاه‌ترین سیاهی تاریخ معاصر این سرزمین می‌شماریم، و نجات ایران و ساکنانش ما را به ضرورت براندازی جمهوری اسلامی و نفی سازوکارهای فاسد و خدعه‌آمیز آن (از قبیل جعل پدیده انتخابات) متقاعد کرده است.
اینکه میدان براندازی یکپارچه نیست، به این معناست که در طول ۴۵ سال گذشته -شامل ۹۸ تا کنون- اپوزیسیون جمهوری اسلامی نتوانسته کل واحدی را سامان دهد. و به گمان من، با توجه به تنوع‌ و تفرق‌های موجود، سامان‌یابیِ یک کل یکپارچه چندان شدنی هم نیست. و چه بسا که اگر شدنی هم می‌بود، چندان مطلوب نبود. چرا که کل واحد متضمن ادغام همه نیروها در درون هم است و بنابراین امکان بهره‌مندی جامعه از نگرش‌های متنوع را در درون کل‌بودگی خود منحل می‌کند. و چنین ادغامی با ایده لیبرال که خود را ملزم به محافظت و به رسمیت شناسی تنوع و تکثر در حیات سیاسی می‌داند، سازگار نیست.
ایده لیبرال نمایندگی سیاسی روشنی در اپوزیسیون ندارد
اما کماکان می‌توان به «زنجیره اپوزیسیونی» فکر کرد. زنجیره‌ای از جریان‌های برانداز که گرچه تبار و تاریخ فکری‌شان متفاوت است و در صورت‌بندی اکنون ایران و سیاست‌گذاری برای آینده به درجات مختلف از هم فاصله می‌گیرند، اما در ضرورت براندازی جمهوری اسلامی، محافظت از ایران، و پذیرش سازوکار دموکراسی برای حل اختلاف در واقع با هم هم‌داستانند. از این «زنجیره اپوزیسیونی» منطقا دو سویۀ افراطی (چپ افراطی و راست افراطی) بیرون خواهند ماند. اما می‌توان به نقاط همپوشان حلقه‌های باقی‌مانده که بخش اعظم اپوزیسیون را تشکیل می‌دهند و نائل به حمایت اکثریت معترضین‌اند، امیدوار بود.
اما در همین سطح هم (یعنی در سطح «زنجیره اپوزیسیونی») آنچه که کماکان نمایندگی سیاسی روشنی ندارد، ایدۀ لیبرال است. به عبارتی ایده لیبرال تعین سیاسی مستقلی در میدان براندازی پیدا نکرده است به نحوی که هوادارانش بتوانند با سایر گروه‌های همجوار درون این میدان ائتلاف کنند، اما در آنها ادغام نشوند. و این متن در همین راستاست – می‌دانم دوستان لیبرالم و آموزگاران بزرگواری سال‌هاست اینجا و آنجا، درون این اردوگاه یا آن یکی، تلاش کرده‌اند خطوط این ایده را روشن و از فضیلت‌هایش دفاع کنند. من هم به عنوان عضوی کوچک از این خانواده می‌خواهم سهمم را برای تعین سیاسی ایده لیبرال ادا کنم. ما لیبرال‌ها همواره درون سایر جریان‌ها ادغام شده و با آنها دچار فراز و فرود شده‌ایم. و این ادغام‌ها و شکست‌هایی که درپی‌اش آمده هم تبار سیاسی و هم خطوط ایده لیبرال را مخدوش کرده است. این در حالی‌ست که بدنه اجتماعیِ هوادار این ایده در طول سه دهه گذشته هر دم وسیع‌تر شده است و ادراک عمومی ایرانیان از وضعیت مبتلابه بیشترین همپوشانی را با ایده لیبرال دارد. به گمانم وقت آن است که ما لیبرال‌ها روی پای خودمان بایستیم، و هرچه رساتر از تبارمان، از ایران‌مان، و از آزادی‌ای که درون ایدۀ لیبرال صورت می‌بندد، دفاع کنیم.
بخش اول: ۵۷ به‌مثابه محل نزاع
ما درون جهانی که در ۵۷ زاده شد، گرفتار شده‌ایم
ایده لیبرال – مانند سایر ایده‌های موجود در میدان- باید بتواند به درستی جایابی شود، تا در مرحله بعد، بتوان حلقه‌های همجوار با آن را درون «زنجیره اپوزیسیونی» شناسایی کرد. برای این جایابی اولا باید با برخی از مهمترین منازعات این میدان تعیین نسبت کرد، و ثانیا خطوط کلی ایده را روشن نمود؛ یکی به عنوان جانمایی سلبی، و یکی ایجابی. در مورد اول، به گمانم محل نزاع اساسی ۵۷ است. و این نه از مجرای مستندهای تلویزیونی – که این تحلیلی بسیار ساده‌انگارانه است – بلکه پیامد انسداد و فروپاشیِ میدان اصلاح‌طلبی است. به واسطه این فروپاشی، این الزام پدید آمد که به جای نزاع بر سرِ کاستی‌های این یا آن رئیس‌جمهور، به نقطه آغاز این تباهی چشم بدوزیم. و آغاز این تباهی بهمن ۵۷ و گفتمان‌های حاضر در آن میدان‌اند. ما نمی‌توانیم آن رویداد را به عنوان گذشته‌ای سپری شده در نظر بگیریم و از آن عبور کنیم. چون ۵۷ از ما عبور نکرده است. چون ما درون جهانی که در ۵۷ زاده شد، گرفتار شده‌ایم. چون نیروهای حاملِ گفتمان ترکیبیِ ۵۷ هنوز در میدان حاضر و موثرند. و چون ۵۷ بخش مهمی از آگاهی دوران ماست. بازخوانی ۵۷ در نسبتش با امروز یعنی ترسیم افق برای آینده. یعنی شناسایی گفتمان‌های دشمن‌ آزادی. یعنی صورت‌بندی اکنون. و یعنی برآورد بخشی از مخاطرات پیشِ روی براندازی.
حرکت ایران به سمت ویرانی نتیجه انتخاب خامنه‌ای برای جنگ تمدنی با غرب است
از همین زمان حاضر شروع کنیم: مساله ما با جمهوری اسلامی چیست؟ (این پرسشی است که از هر نیروی سیاسی باید پرسید) آیا مساله بی‌عدالتی است؟ فساد است؟ ناکارآمدی است؟ ناآزادی است؟ ویرانی آب و خاک است؟ این‌ها ریشه برخی از بحران‌ها هستند اما روشن است که خودِ مساله نیستند، بلکه عارضه آنند. چرا که هیچ حکمرانی دست‌کم در وهله اول انتخابش فساد و بی‌عدالتی و ناکارآمدی نیست. به عبارتی، جمهوری اسلامی و شخص خامنه‌ای انتخاب مبنایی دیگری کرده که عوارضش این تباهی موجود است. و این انتخاب چیزی جز جنگ تمدنی با غرب نیست. اینکه او به تکرار خود را و نظام تحت امرش را «انقلابی» می‌نامد به همین معناست: که یعنی من از جنگ دست نمی‌کشم. من عادی نمی‌شوم، حتی به قیمت فساد و بی‌عدالتی و کشتار و ناکارآمدی و ویرانی آب و خاک این سرزمین. این‌ها همه ابتلائات ناچیزی‌اند در راه «صعود به قله.» و قله، فتح تمدنی و نابودی غرب است. (در تمام این متن من وارد این مناقشه نمی‌شوم که «کدام غرب؟»، «کدام مدرنیته؟»، «کدام خامنه‌ای؟»، «کدام اسلام؟» و… این مناقشه‌ها در جای خود مهم‌اند، اما نباید اجازه داد ما را از توجه به تصویر بزرگ حاکم بر صحنه (big picture) بازدارند. و به گمانم جنگ تمدنی یا ادعای جنگ تمدنی برای نامیدن این تصویر بزرگ کارساز است.)
ضدیت با غرب نقطه ائتلاف چپ و اسلام‌گرایی در ۵۷ بود
ضدیت با غرب بُن دستگاه فکری ۵۷ است؛ انقلابی که حاصل گسست ویرانگرِ دوقطبیِ غربگرایی و ضدیت با غرب بود. و دو گفتمان چپ و اسلام‌گرایی بر سر این ضدیت بود که به هم رسیدند و مؤتلف شدند. در ۵۷ نه دموکراسی مطرح بود و نه دلالت‌های مبنایی آزادی اصالتی داشت. برعکس ضدیت با غرب – و مشخصا آمریکا- کانون معنابخش و استراتژیکِ بنایی بود که قرار بود پس از انقلاب ساخته شود. و چنین هم شد!
چرا ضدیت با غرب به درجات نافی آزادی بوده و هست؟ ما وقتی از «آزادی» حرف می‌زنیم، داریم از یک برساخت تمدنی حرف می‌زنیم که درون جهان معرفتی غرب پدیدار شده است. ما درون آگاهی چنین جهانی هستیم، یعنی نمی‌توانیم بیرون از آن به آزادی حتی بیاندیشیم. به این ترتیب، ضدیت با غرب صرفاً می‌تواند ادعایی در سطح معرفتی باشد، اما اصرار به پیاده کردنش در عمل و در ساحت سیاسی بسیار پرهزینه است و سرنوشتی جز تمامیت‌خواهی محض ندارد. خصوصاً در کشورهایی مثل ما که تخته‌بند زوال تمدنی بوده‌ایم و هزار و چند صد سال از تاریخ‌مان آلوده به سنت حکمرانی اسلامی بوده است. بعلاوه، تقریبا هیچ سنت انباشته و نهاد پایداری نداشته‌ایم که بتواند درون سازه حکمرانی و مناسبات اجتماعی از آزادی دفاع کند. با وجود چنین تاریخی، ضدیت با غرب به همین فاجعه‌ای ختم می‌شد که در ۵۷ رقم خورد – و ۴۵ سال است که ادامه پیدا کرده است. چراکه آلترناتیو نظام پهلوی، که به مردم وعده داده می‌شد که می‌توانند با کناره‌گیری از غرب به دامنش پناه ببرند، چیزی جز اسلام‌گرایی یا کمونیستی از نوع شوروی و چین و شرکا نبود، و نمی‌توانست باشد. امروزه کسی از چپ‌ها (دست‌کم در علن و آشکار) از کمونیسم شوروی یا خشونت و سرکوبگری مائو دفاع نمی‌کند، اما همزمان همگی از ۵۷ و خصوصاً از عاملیت گروه‌های کمونیستی ۷ دفاع می‌کنند! ما کدام را باور کنیم؟!
در ۵۷، انقلاب نه منحرف شد و نه دزدیده شد
ضدیت با غرب در جهانی که غربی است، یعنی «انقلاب دائمی» تا نابودی غرب و «پیروزی انقلاب مهدی» یا «پیروزی انقلاب جهانی پرولتاریا». یکی از پیامدهای روشنِ ادعای تداوم انقلاب توسط حاکمان، جعل وضعیت انقلابی است. یعنی ناممکن کردن عامدانه‌ زندگی معمولی. یعنی ایجاد نوعی انقباض مستمر در نسبتِ میان مردم و حکومت؛ چیزی که به سرعت بدل به فساد و ناکارآمدی و نابسامانی اقتصادی می‌شود. بعلاوه این انقباض وضعیتی است که طی آن تصرفِ تمامیتِ حوزه عمومی، سرکوب، و حذف رقبا تحت عنوان «ضد انقلابی» مشروع‌ سازی می‌شود، آن هم به میانجیِ اردوکشی‌های خیابانی و بسیج توده‌ای که به انقیاد ایدئولوژی انقلابی درآمده است. در هر دو گفتمان مؤتلف ۵۷، چه اسلام سیاسی و چه چپ‌گرایی، تداوم انقلاب یک اصل بنیادین بود. به این لحاظ حذف فیزیکی و سیستماتیک رقیب نوعی فریضه الهی یا تحقق تکامل تاریخی به‌شمار می‌آمد، و با ادبیات هر دو گفتمان کاملا منطبق بود. فقط کافی بود شما به هر دلیل «ضد انقلاب» دانسته شوید، هر دو حکم به اعدام انقلابی و حذف شما می‌دادند. نه حقوق بشر، نه آزادی بیان، و نه هیچ یک از آزادی‌های سیاسی رایج در غرب در دایره معناییِ این دو اصالتی نداشت، و به هر حال مطلقا شامل حال «ضد انقلاب» نمی‌شد. و آیا ما با عملکردی جز این در جمهوری اسلامی مواجه بوده‌ایم؟! واقعیت این است که جمهوری اسلامی به آرمان‌های اساسی انقلاب ۵۷ مومن بوده است!
ائتلاف چپ و اسلام‌گرایی در ۵۷ یک ائتلاف استثنایی نبود. این دو در اقصی نقاط جهان بر سر استراتژی ضدیت با غرب همدل و هم‌پوشان بوده‌اند. این دو معارضین تمدن غرب‌اند؛ یکی در سودای تاسیس تمدنی جدید است و آن یکی در صدد احیای تمدنی در گذشته. چپ‌گرایی (در قالب‌هایی همچون کمونیسم، اداره شورایی، دموکراسی رادیکال و …) محتوایی از آزادی را هدف قرار داده که بیرون از مرزهای تمدن جاری در جهان است و بنابراین از دالان جنگ و ضدیت با غرب می‌گذرد، بهشتی ناآزموده و نامحقق که متولیانش در قامت «انسان‌های تراز نوین» قرار است ما را به زور داغ و درفش به وصال آن بهشت نائل کنند -طبق الگوی محقق شوروی، اروپای شرقی و چین مائو که مدل آرمانی گفتمان‌های مسلط چپ در ۵۷ بود. الگوی محقق دیگری وجود نداشت و ندارد. از سوی دیگر، اسلام‌گرایی وضعیتی را در اعماق تاریخ نشان می‌دهد که طی آن کسی که مدعی اتصال به خداست و خدا از زبان او سخن می‌گوید، حاکم مطلق است، و همه دیگران به درجات برده و تابع و رعیت اویند- تصویری آشنا برای ما ایرانیان!
پس این داوری که انقلاب ۵۷ «دزدیده شد» یا «منحرف شد» یا از سر بی‌سوادی است یا فریبکارانه است. شاید هم تجاهل است. یا از سر ناباوری است، ناباوری از اینکه جوانانی با انگیزه‌های خیر٬ ولی کور و بدوی، و مسخ شده درون ایدئولوژی‌های لنینیستی، استالینیستی، مائوئیستی از یک طرف، و اسلام سیاسی از طرف دیگر- بتوانند دست‌ اندر کارِ آفریدن یا حمایت از چنین منجلابی باشند. ناکارآمدی، بی‌عدالتی، فساد و تورم افسارگسیخته، ویرانی و غارت منابع، و نهایتاً جنگ نتیجۀ منطقی هر نوع حکمرانی‌ است که -در جهان معاصر- مبنای خود را ضدیت با غرب تعریف کند. چه جمهوری باشد، چه پادشاهی. چرا که ناچار است برای محافظت از خودِ ضدغربش، درون جهانی که غربی است، همواره ایدئولوژی را به شایستگی ترجیح دهد. ناچار است در وضعیت جنگی بماند. و ناچار است همه دلالت‌های مبنایی آزادی را به تعلیق درآورد. و این‌ها همه به معنای ناممکن شدنِ زندگی معمولی است. و این مهم است: این پیامد تصادفی ۵۷ نیست. این همان سرشت تباه ۵۷ است.
کسی که نداند ایران دیگر تاب تحمل نزاع با غرب را ندارد، آلترناتیو وضع موجود نیست
در حاشیه این را هم بگویم که واکنش عموم ایرانیان نسبت به نزاع فلسطین-اسرائیل نیز در راستای ادراک دقیق‌شان از جنگ تمدنی است. در آن سو، حامیان چپ و اسلام‌گرای فلسطین نیز به‌ خوبی می‌دانند که در کدام جبهه و برای چه می‌جنگند. اینکه چرا آن‌ها در قبال سایر فجایع انسانی مثلا در چین و روسیه یا در برابر جنایت‌های بشار اسد در سوریه، چنین مواضعی نمی‌گیرند نیز روشن است: جبهۀ جنگ با غرب آنجا نیست. جنایتکاران عجالتا هم‌پیمان محسوب می‌شوند! به این اعتبار، نیروی سیاسی‌ای که به هر دلیل این ادراک عمومی ایرانیان و آرایش نهایی میدان را لحاظ نمی‌کند، در واقع نتوانسته (یا نخواسته) مبنای تضاد معترضین ایرانی را با جمهوری اسلامی شناسایی کند. چنین نیرویی یقینا آلترناتیو وضع موجود نیست، و بلکه حتی در تمنای امتداد آن است. آلترناتیو نیرویی است که در وهلۀ اول غرب‌گرا باشد؛ منحصرا به این معنی که ایده سیاسی‌اش را بر روی ضدیت با غرب بنا نکرده باشد. که یعنی بداند ما، به اعتبار زوال تمدنی‌ای که پیموده‌ایم، و انبوه فقدان‌هایی که به آن مبتلایم، برنامه‌ریزان جهان نیستیم. ما مرکز عالم امکان نیستیم. ما قهرمان تمدن بشری نیستیم. ما تا مرزهای تمدن کنونی فرسنگ‌ها فاصله داریم. و ایران دیگر تاب تحمل نزاع با این تمدن (غرب) را ندارد. و ایرانیان دهه‌هاست که این نزاع پرهزینه را برنمی‌تابند.
بخش دوم: تبار و خطوط کلی ایده لیبرال در ایران امروز
«زندگی معمولی» خواسته محوری ایده لیبرال است
خواست «زندگی معمولی» یعنی ما هم بتوانیم مثل مردم عادی ذیل یک حکومت عادی زندگی کنیم. نه در وضعیت انقباضی ذیل یک دولت انقلابی. و این، فارغ از پیچیدگی‌های نظری، دقیقا قرائتی همه‌فهم است از ایده‌ی لیبرال. و مهم این است که بدنۀ وسیعی از معترضان ایرانی در قریب به سه دهه گذشته با رویکردی عمدتاً لیبرالیستی به وضعیت خود نگریسته‌اند. در بزرگترین جنبش‌های سیاسی این سالها یکی خواست دلالت‌های آزادی‌های لیبرال برجسته است و یکی خواست ارتباط با غرب. از این زاویه، ادراک بخش عمده‌ای از بدنه اجتماعی مثلا در جنبش سبز ۸۸ و جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ از یک جنس است، گرچه می‌دانیم آن‌یکی تخته‌بندِ میدان اصلاح‌طلبی بود، و این‌ یکی خود را تماماً درون میدان براندازی آشکار کرده است. خط‌کشی و منطق متفاوت این دو میدان‌ روشن است، اما وجود حدی از پیوستگی و همگونی در تبار سیاسی ایده‌ لیبرال هم قابل چشم‌پوشی نیست. به عبارتی، در استراتژی‌ها گسست مشهودی حادث شده، رهبران و نیروهای سیاسی به کل تغییر کرده‌اند، اما به لحاظ مبانی اتخاذ تصمیم سیاسی، هر دو کاملاً ذیل چارچوب ایدۀ لیبرال جای می‌گیرند و از این بابت تداوم تاریخیِ ایدۀ لیبرال را در سطح سیاسی و به‌عنوان خواست کثیری از جامعۀ ایران بازنمایی می‌کنند.
کسی که منش دموکراتیک ندارد، لیبرال نیست
مبنای تصمیم‌گیری‌های سیاسی در لیبرالیسم اعاده و صیانت از خیر عمومی است. و دریافت از خیر عمومی را شاید بتوان در اتکا به سه‌گانۀ ادراک عمومی (common sense)، عملگرایی (pragmatism)، و اخلاق توضیح داد. رکن اخلاق دست‌کم سه وجه حیاتی را در شکل‌گیری و مشروعیت ایدۀ لیبرال پوشش می‌دهد: یکم، آزادی (liberty) به مثابه افق آرمانی این ایده. دوم، ملاحظۀ اصول عملی در رفتار سیاسی که در واقع می‌توان آن را به منش دموکراتیک ترجمه کرد. به عبارتی، اویی که منش دموکراتیک ندارد را به زحمت می‌توان ذیل ایدۀ لیبرال توضیح داد.
سومین وجهی که ذیل رکن اخلاقی میتوان تعریف کرد مساله‌ی نابسندگی ایده‌ها از جمله خود ایدۀ لیبرال است. نابسندگی به این معنا که قامت لیبرالیسم کوتاه است، که یعنی مدعی پیچیدن نسخۀ نهاییِ سعادت و شادکامی بشر نیست، وعدۀ بهشت نمی‌دهد، و دینامیزم حاکم بر جامعه را قادر و محق به حل و فصل بخش مهمی از منازعات اجتماعی می‌داند و به آن تن می‌سپارد، و همزمان از حقوق بنیادینِ توافق شده طی میثاق عمومی جامعه محافظت می‌کند. از همین‌جاست که لیبرالیسم به شدت عمل‌گراست چرا که پا روی زمین سفت واقعیت می‌گذارد و همچون رقبای چپش خود را متولی برکشیدن یوتوپیاهای بیرون تاریخی نمی‌داند.
برخلاف گفتمان‌های ۵۷، در لیبرالیسم به رسمیت‌شناسی دیگری اصالت اخلاقی دارد.
به اعتبار همین اذعان به نابسندگی، و اذعان به ظرفیت متحول شوندۀ نگرش انسان‌ها به وضعیت است که در لیبرالیسم پذیرش ساز و کار دموکراسی امری ماهوی است، و نه عرضی. به‌علاوه، ملاحظۀ همین نابسندگی است که ایدۀ لیبرال را ملتزم به پذیرش تغییر، تحول، و کثرت در نگرش‌های سیاسی اجتماعی بدیل می‌کند که -این مهم است- هم‌عرضِ لیبرالیسم و هم‌قامتِ حق او به تنش‌های مبتلابه جامعه بنگرند، آن را تحلیل کنند، و برای از میان برداشتنش بکوشند. از اینجاست که در لیبرالیسم “به رسمیت‌شناسی دیگری” دامنی فراخ می‌یابد و واجد اصالت اخلاقی است. مرز این فراخی را باید روشن کرد اما به هر ترتیب اصل بر این است تکثر بخشی نازدودنی از ارگانیسم حکمرانی لیبرال است. به این معنا که در ایدۀ لیبرال، به‌ عنوان مثال حیات سیاسی موثر چپ دموکراتیک نه تنها به رسمیت شناخته می‌شود، بلکه متضمن پایداری جامعه و همچنین خود الگوی حکمرانی به‌شمار می‌آید. برخلاف منطقِ نظریۀ کلاسیک چپ -مشخصاً آن نوع گفتمانی که دست‌ اندر کار آفریدن ۵۷ بود٬ که طی آن «دیگریِ» بیرون از آن ایدۀ سوسیالیستی حتی متصور نبود، چه رسد به اینکه آن دیگری لیبرال هم باشد! این نوع نحله‌های چپ یا سایر فرقِ منتهی به آنها، از آن جایی که قائل به نابسندگیِ ایده‌شان نیستند، به لحاظ ماهوی نمی‌توانند «دیگری» را به رسمیت بشناسند. چرا که پذیرش معادل است با به تعویق انداختن برتریِ نسخۀ یوتوپیایی. و عدم پذیرش معادل است با ناممکن شدن دلالت‌های اساسی سازوکار دموکراسی هم منتفی است. برعکس، یوتوپیایی اندیشی در تحلیل نهایی مجوز خونریزی در ابعاد بسیار هولناک، و تبعید و ترور و به انقیاد کشاندنِ «دیگری» است، چه در الگوی چپ افراطی ۵۷، چه راست افراطی، و چه در انواع اسلام‌گرایی تحت لوای جمهوری اسلامی و داعش و امثالهم.
ایده لیبرال نباید در سایر گروه‌ها ادغام شود؛ باید نمایندگی سیاسی پیدا کند و مهیای ائتلاف باشد
اما پایۀ دیگر تصمیم‌گیری سیاسی در لیبرالیسم، عملگرایی است. در ایران ما، عمل‌گرایی باعث شده لیبرال‌ها به سرعت و یکسره درون جریان‌های دیگر ادغام شوند. و این ادغام و انحلال طبیعتا نسبت معکوسی پیدا می‌کند با تعین‌یابی مستقل ایدۀ لیبرال. ذیل خطوط کلی این ایده، دائما اعتراضات وسیع و در سطح ملی رقم خورده، اما شما نمی‌بینید که این اعتراضات به عنوان انباشت فکری-جریانی و امتداد تبار سیاسی لیبرال‌های ایران حیثیت سیاسی مستقل خود را یافته باشند. برعکس، به محض آنکه خیابان شکست خورده، ما لیبرال‌ها روایت صحنه را به رقیب چپ‌مان واگذار کرده‌ایم. چپ شروع به بازتعریف مفاهیمی می‌کند که جنبش سوار بر ایده‌ی لیبرال آفریده، و به این ترتیب میراث آن را از آن خود می‌کند. همزمان، نیروی لیبرال پس از شکست و سرکوب جنبش انقلابی، هر لحظه از واقعیتی که خودش در خیابان آفریده جدا می‌افتد و در نهایت گویا نمی‌تواند خود آزادیخواهش را درون آن روایت‌های مسلط پیدا کند. بنابراین از همه این میراث دست می‌کشد! و این سرنوشتی است که گویا برای جنبش انقلابی زن زندگی آزادی نیز قرار است تکرار شود، حتی اگر روی سنگ‌نوشتۀ مزار کشته‌شدگان این جنبش نام وطن به کرات درج شده باشد، حتی اگر شعار سرنمونِ این جنبش واجد همپوشانی حداکثری و ماهوی با ایدۀ لیبرال بوده باشد، و حتی اگر بدنۀ حامل این جنبش به روشنی منتسب به لایه‌هایی از طبقۀ متوسطِ حامی ایدۀ لیبرال بوده باشد! سوال من این است: این میراث را به که می‌خواهید واگذار کنید؟ به بی‌وطن‌ها؟! به تجزیه‌طلب‌ها؟! به چپ‌های مذهبی؟! به اقتدارگراها؟! به آنهایی که ایران را خرج نزاع با غرب می‌کنند؟! به کمونیست‌هایی که می‌خواهند ما را به “بهشت” ببرند؟! به ایده‌هایی که کمترین عاملیت را در این جنبش داشتند؟! به آن‌هایی که خواستِ بالادستیِ براندازی را در جنبش انقلابیِ زن زندگی آزادی نفی می‌کنند؟! یا به برخی از تریبون‌های جهانی که نگاه کاریکاتوری به ما و تاریخ‌مان دارند؟!
برعکس، به‌گمانم، شناسایی و به‌رسمیت شناسیِ تبار سیاسی ایدۀ لیبرال و مومنت‌های مهمی که آفریده، به تقویت این جریان کمک می‌کند. منظور این نیست که درون انسدادها، غفلت‌ها، شکست‌ها، و وقفه‌های گذشته قفل شویم، بلکه مقصود این است که بتوانیم مبتنی بر عناصر مادی و بدنۀ اجتماعی فربه‌ای که حامل این ایده است، از مبانی و فضیلت‌های این ایده در استقلالش از راست اقتدارگرا و طبیعتاً از چپ و اسلام‌گرایی دفاع کنیم. هم دشمنان آزادی و هم رقبای ما متکی به انبوه متون و ادبیات و پراکسیس‌اند و تاریخ درازی را پیموده‌اند. و این آن‌ها را تنومند و زورآور می‌کند. ولی سوژۀ لیبرال در میدان براندازی هم از شناسایی تجربۀ خودش به مثابه یک تجربۀ آزادی‌خواهانه پروا می‌کند و هم از تعیین نسبت واقع‌گرایانه با تبار سیاسی خود باز می‌ماند. چنین مواجهه‌ای، ایده لیبرال را علیرغم همۀ واقعیت‌ها، نحیف و شکننده می‌کند و به‌این‌ترتیب راهی جز ادغام درون آشوبناکی وضعیت را پیش پای او نمی‌گذارد. به‌علاوه اگر نحیف بودن جریان لیبرال را در سطح نمایندگی سیاسی بپذیریم، و دمی روی تحلیل رفتنِ افق سیاسیِ لیبرالیسم درون گفتمان‌های موجود تأمل کنیم، احتمالاً به این جمع‌بندی خواهیم رسید که باید جلوی ادغام و انحلال لیبرالیسم را گرفت. باید ایدۀ لیبرال را در استقلال از سایر ایده‌هایی که در میدان براندازی موجودند، صورت‌بندی کرد، تا مهیای ائتلاف با گروه‌های همجوار شود. ایدۀ لیبرال در اتکا به بدنۀ اجتماعی خود و لایه‌های نخبگانی‌ای که در تمام این سال‌ها متواضعانه و عمدتاً در حاشیۀ تنش‌ها کوشیده‌اند این ایده را مفصل‌بندی کنند، می‌تواند و باید تعین سیاسی روشنی در میدان براندازی بیابد و واجد نمایندگی سیاسی باشد. این تعین‌یابی برای تحقق پروژۀ براندازی، برای امروز و آیندۀ ایران، و برای لحظۀ تأسیس میثاق جدید محل اعتنا و بلکه حتی ضروری است.
مسألۀ ما ایران و فضیلتی که برای ساکنانش در پی آنیم، آزادی‌‌ست
لیبرالیسم مدنظر ما عمدتاً معطوف به خاستگاه‌هاست، چرا که این لیبرالیسمی است که هنوز واجد مناصب عالیۀ قدرت نشده، مهیای انقلاب و تأسیس آزادی است، و از جنگیدن با متولیان ناآزادی هراسی ندارد. سرسخت است. سازوکارهای گردش و توازن قدرت را تضمین می‌کند. مطلقاً سکولار است. و قدرت را مستقیماً منبعث از مردم و میثاق عمومی‌شان می‌داند، و این مردم را با ملاک شهروندی شناسایی می‌کند. همین خاستگاه‌هاست که لیبرالیسم را به سمت تاسیس پادشاهی مطلقاً مشروطه (انگلستان) یا تأسیس جمهوری (آمریکا) سوق داده است. این دو مدل حکمرانی هر دو مولود ایدۀ لیبرال‌اند و در جهان موجود، سرنمون مدل‌های رایج، موفق، و پایدار حکمرانی به‌شمار می‌روند. به این اعتبار، نام مدل حکمرانی مسالۀ ما لیبرال‌ها نیست. مسألۀ ما ایران است و فضیلتی که برای ایران و ساکنانش در پی آنیم، آزادی است. و لذا به سازۀ حکمرانی‌ای پایبندیم که از ایران محافظت کند و جریان منصفانۀ قدرت را تضمین کند به این معنا که در بر گیرندگیِ حداکثری داشته باشد و امکان تجدید نظر مردم را در فرآیند جریان عمومی قدرت سیاسی فراهم کند.
مشروطه‌خواهی که در ضرورت دموکراسی تردید می‌کند، لیبرال نیست و جمهوری‌خواهی که تبارش را ۵۷ می‌داند، دشمنان آزادی را نمی‌شناسد
به این ترتیب، جمهوری‌خواهی‌ای که تبار آزادی‌خواهی‌اش را به انقلاب ۵۷ وصل می‌کند، نه کانون‌های گفتمانیِ آن تباهی مهیب و نه دلالت‌های سیاسی‌اش را دریافته، نه دشمنان آزادیخواهی‌اش را می‌شناسد، و نه ضرورت محافظت از ایران را به جد در تحلیل خود گنجانده است. و مشروطه‌خواهی که در مشروطه بودن پادشاهی لحظه‌ای درنگ کند یا در ضرورت دموکراسی تردید را روا بداند، هر چه که هست، لیبرال محسوب نمی‌شود. مای لیبرال عطف به سه‌گانۀ تصمیم‌گیری سیاسی (ادراک عمومی- عملگرایی-اخلاق) ممکن است بخواهیم به هر یک از دو مدل نزدیک شویم چه آنکه لیبرالیسم با هیچ‌یک از این دو سر ستیز ندارد. اما ادغام نباید شد. و ادغام نشدن جز از مدخل نمایندگی سیاسی روشن برای ایده لیبرال و تعین‌یابیِ سیاسی آن شدنی نیست.
من نگارش این متن را در سالگرد انهدام هواپیمای اوکراین آغاز کردم و در حالی به پایان می‌رسانمش که تنش نظامی بین ایران و پاکستان شدت گرفته است. هر دو واقعه موید آنکه ایران ما در خطر است، چه جان شهروندانش و چه سرزمین و حاکمیت ملی‌اش. و اینها تماما ناشی از حکومت جمهوری اسلامی است، حکومتی که در مبانی استراتژیکش چنان تباهی‌ای ریشه دوانده که نمی‌تواند جز با تباه کردن جان شهروندان به حکومتش ادامه دهد. و اینها همه اقتضا آن نوع حکومتی است که می‌توانست از دل بلوای ۵۷ سربرآورد و برقرار بماند. این سرنوشت منطقی ۵۷ است.
به امید پیروزی آزادی‌خواهان که آگاهی تاریخی بشر گواه حق‌شان بر این پیروزی است.
بهاره هدایت
دی‌ماه ۱۴۰۲
زندان اوین

مطالبی از سایت بنیاد میراث پاسارگاد

گفته های بی خردانه وزیر میراث فرهنگی حکومت درباره محوطه پاسارگاد، و عقب نشینی او به دلیل واکنش های آگاهانه مردمان ایران

وضعیت فلاکت بار محوطه های تاریخی و فرهنگی غیر مذهبی ـ ویدپو

گفتگوی خانم شهران طبری با شکوه میرزادگی در مورد اثر اقدامات رضاشاه بر وضعیت زنان ایران

شهر همدان برای بار دوم به عنوان پایتخت گردشگری آسیا انتخاب شد.

وزیر میراث فرهنگی حکومت اسلامی، و اطلاعات نادرست اش

آثار تاریخی چند هزارساله را به چین بردند و ما فقط باید بگوییم: «هرکجا هست خدایا به سلامت دارش»

در ستیغ رعنا علیه فیک نیوزهای اقلیمی

بلوچستان، فقیرترین و محروم ترین استان ایران -امیر طاهری

سردبیر سابق کیهان: ما چندین هزار نفر را کشتیم و چند صدهزار تن را زندانی کردیم

ورق برمیگرده می بینی کی مَرده ـ علی پناهی

زبان ستم ستیز – طاهره بارئی

شباهت‌های شگفتی‌آور بین سید حسین و سیدعلی آقا / علیرضا نوری زاده

رژیم فتنه‌گر تنها در پرتو آشوب و فتنه‌انگیزی در منطقه زنده مانده است، تنها راه نجات خانه پدری بر اراده ملی و مقاومت مدنی استوار است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۹ دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ ژانویه ۲۰۲۴ ۸:۰۰

علی خامنه‌ای در حال اقامه نماز بر سر تابوت سید رضی موسوی-Office of the Iranian Supreme Leader/WANA \ via REUTERS

نگاهش می‌کنم، و هنوز تصویرش بر پله‌های مدرسه رفاه و پیپ و سرما و مسخره کردن فضل‌الله محلاتی و عبدالرحیم ربانی شیرازی پیش چشم من است. آن روز مثل جدّش غریب‌الغربا و مشهدی به پایتخت آمده بود مثل آقای هالو با دفتری که هراز‌گاه شعری از عماد خراسانی‌، م امید‌، شازده قهرمان یا تقریظ‌های مرحوم امیر شهیدی ازلابه‌لای صفحاتش می‌خواند‌. در آن روز خواب هم نمی‌دید روزی مالک‌الرقاب ایران شود و سلطان فقیهش خوانند.

شیخ علی اکبر هاشمی، رفیق قدیمی، برایش مقرری گذاشته بود که مهدوی کنی، رئیس کمیته‌ها، از صندوق ویژه پنجشنبه‌ها پرداخت می‌کرد.

امروز دیگر غریب‌الغربا نیست. به برکت پترودلارها‌ وجدان می‌خرد، غزه به آتش می‌کشد، دختران و پسران میهن را دار می‌زند‌، کور می‌کند و در گوش نوه‌اش می‌خواند که بابایی بعد از مجتبی، پدرت، تو بر عرش ملک پاسبان تکیه می‌زنی.

سیدعلی خامنه‌ای از یک‌سو خوشحال است که امروز به ظاهر قدرتی فراتر از کلب آستان علی مرشد کامل یعنی سید حسین صفوی دارد و در دربارش چنان‌که در دربار سلطان صفوی و خاقان مغفور قاجاری، روز و شب به معلق‌زنی مشغول‌اند و مدح و ثنایش می‌کنند و «مشارق‌الارض و مغارب‌ها» به اشاره انگشتش کن فیکون می‌شود.

اما حقیقت جز این است. در واقع در طول تاریخ شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با سلطان علی ولی‌فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاه‌خود و عده‌ای نیز با کلاه دوازده پر قزلباش، جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و همنشین کردن او با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملا زعفران ـ چیزی شبیه به ملاهبت‌الله و ملا برادر و ملا فعله ـ به سرکردگی آن غلجائی مجنون ـ چیزی شبیه به بن لادن ـ نصف جهان پایتخت مرشد کامل را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.

خامنه‌ای خیال می‌کند سوارکار است و به اشاره ابرویش زنده‌خواران دربار معدلت‌گستر می‌توانند با یاوری رفیق ولادیمیر پوتین‌، جو بایدن خواب و ریشی سوناک هندی ناب‌، و امانوئل مکرون بی‌تاب و بی‌بی ناتانیاهو گمشده در غرقاب غزه را لقمه چپ کند‌. اتاق فکر، خیال آقا را راحت کرده بود که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت آقا مجتبی بر همه چیز، سید از حرکت سوسک‌ها و عنکبوت‌ها در بیت مبارک نیز باخبر است. روز‌های بارعام و دست‌بوسی حضرتش چنان حرف می‌زند که حتی نوکرانش به حیرت می‌افتند (من مهدی غایب مبارک قدمم‌)‌، هیچ توطئه‌ای علیه ما کارگر نمی‌افتد و ما می‌توانیم پشت استکبار را به خاک بمالیم.

سردارذوالقدر روزی در جمعی از یارانش گفته بود به یک اشاره انگشت خامنه‌ای نزد جد مطهرش اعزام خواهد شد. مجتبی خیلی بهتر از پدرش بالا و پایین اوضاع را می‌داند. به همین دلیل نیز سرتاپا تسلیم مجموعه‌ای است که نه فقط بر دولت و مجلس و اقتصاد و سیاست مسلط شده‌اند، بلکه ولی‌فقیه نیز در چنگشان قدرت تکان خوردن ندارد.

گاهی ـ طی دو سه سال اخیر ـ برای نشان دادن قدرتشان به خامنه‌ای کارهایی کردند که سید حواسش جمع شود. مثلا یکی دو بار میکروفون‌های مخفی را که خودشان در اتاق خواب و دفتر مخصوص سید کار گذاشته بودند کشف کردند‌. در واقع طوری به تشریح امور پرداختند که او بفهمد خلاصه اگر ما نباشیم کار شما ساخته است. خامنه‌ای در طول دوران ریاست‌جمهوری خاتمی روز‌به‌روز بیشتر به اطلاعاتی‌ها وابسته شد. (به مجلد اخیر خاطرات هاشمی رفسجانی مراجعه کنید)

تیمی که در بیت و دفتر و بیرون عملیاتی شد از هر نظر کامل بود؛ یعنی آدم عملیاتی دارند مثل سردار شیرازی‌، فلاح‌، قاآنی‌، سلامی،‌ فیروزآبادی‌، اصغر حجازی‌ و آدم رسانه‌ای دارند مثل حسین (بازجو‌) شریعتمداری، حسین صفار هرندی، سردار بی‌کلاه جبلی‌ و حاج عزت، وزیر میراث فرهنگی.

آدم باسابقه قتل و توطئه جمع کردند با عبا و عمامه و شب‌کلاه و بره مانند قربانعلی درّی‌، محمدی گلپایگانی‌، محسنی اژه‌ای و پورمحمدی، استراتژیست هم داشتند از تیره احمد وحیدی –وزیر کشور- علی اکبر ولایتی شکسته پیکر و حسن عباسی وهم‌زده و حسین الله‌ کرم و الیاس نادران و مهدی چمران با نام برادر به قدرت رسیده‌، دیپلمات و سیاستمدار هم دارند ازنوع محمدحسن اختری ـ سفیر قبلی در سوریه و سرنگهبان سازمان تبلیغات‌، علی باقری و حسن کاظمی قمی و ایرج مسجدی‌! که مغز و قلب «آقا» را در اختیار دارند. اینها به اضافه یک جمع ۳۰ نفره از بچه‌های مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل، از‌جمله سرلشکر دکتر موسوی، که با استفاده از وحشت و نگرانی که بر «آقا» مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل به چهارراه آذربایجان سر بزند فیصله کنند و دیگر نگران آن نباشند که آدمی بساط عیش و عشرتشان را به هم بزند.

برای این کار همان‌طور که هاشمی رفسنجانی و خامنه‌ای و ری‌شهری از یکی دو سال پیش از درگذشت خمینی ـ قاپ احمد را دزدیدند و او را با خود همراه کردند،‌ این‌ها نیز از میان فرزندان خامنه‌ای، مجتبی را که خیلی احساس آقازادگی می‌کرد انتخاب کردند. میثم انتخاب اول آن‌ها بود،‌ ولی این آقازاده بعد از اینکه سر درس آقا رضی شیرازی حاضر شد، حال و روزی دیگر پیدا کرد و خیلی عابد و گوشه‌گیر و اهل درس و فحص شد. آن‌ها نیاز داشتند سه چهار تنی را که «آقا» دربست قبولشان داشت و کاملا مورد اعتماد او بودند نیز جذب کنند. اولین فرد حداد عادل بود. جذب او کاری نداشت، در واقع آدمی که عاشق مقام است و برای نشستن روی صندلی ریاست حاضر است روحش را به شیطان بفروشد،‌ طعمه سهلی است. نفر بعدی، سرلشکر باقری بود که به‌جای حسن فیروزآبادی بر تخت سپهسالاری تکیه زد. حالا می‌توانید حدس بزنید که این جمع چه قدرتی دارد و «سید علی آقا» تا چه حد در چنگ این‌ها است. در واقع دستورهایی که «آقا» صادر می‌فرمایند خواست‌های این جمع است که عملا کنترل همه امور را در دست دارند.

ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که به‌زودی همه صداها خاموش خواهد شد. ارتش را که کاملا خنثی کرده‌اند، در مورد سپاه نیز برنامه کنار گذاشتن بعضی از سرداران کمتر مطیع‌،‌ به مرحله اجرایی شدن نزدیک می‌شود. البته کنار زدن این جمع می‌تواند طی سانحه‌ای نظیر آنچه باعث قتل احمد موسوی و دوستانش شد اتفاق بیفتد. کله‌پا کردن هاشمی رفسنجانی عملی شد. باقری با روس‌ها قرارداد خرید پنج میلیاردی بسته که قابل تمدید برای سه نوبت دیگر نیز است،‌ یعنی ۲۰ میلیارد دلار سلاح طی سال‌های آینده. این‌ها بر این باورند که آمریکا حمله خواهد کرد،‌ اما حمله به نفعشان تمام می‌شود،‌ چون روس‌ها در برابر آمریکا می‌ایستند، اینها نیز ضربات سنگینی به آمریکا در عراق و خلیج فارس و نیز به متحدان آمریکا وارد می‌کنند و بعد هم در نیشابور آزمایش اتمی زیر‌زمینی خود را انجام می‌دهند،‌ آن‌وقت جهان ناچار به قبول ایران اتمی خواهد شد.

ذوالقدر چندی پیش می‌گفت به‌زودی باید برای متصرفات‌ خود فرماندار تعیین کنیم. بیش از سه میلیارد دلار طی دو سال اخیر برای تقویت حزب‌الله لبنان،‌ حماس،‌ جهاد اسلامی،‌ جیش‌المهدی،‌ سپاه بدر و حوثی‌ها خرج شده است. مسئله‌ای که می‌تواند رویاهای این‌ها را به کابوس تبدیل کند، حمله نظامی نیست، هر نوع حمله نظامی حماقت است و این‌ها آرزویش را دارند، تنها راه نجات خانه پدری بر اراده ملی و مقاومت مدنی استوار است‌.

وضعیت فوق‌العاده در کشور

ایران سخت‌ترین روزهای خود را می‌گذراند. شگفتی آنکه رژیم بعد از ۴۴ سال پلیس اخلاق و رفتار به جنگ ملت می‌فرستد تا برای کنترل حجاب و لباس و ظاهر و رفتار افراد وارد عمل شوند. در رابطه با انقلاب نرم و انتقاد از دولت و مخالف‌خوانی نیز تیم سرکوبگران سید‌علی آتش به اختیار شده‌اند‌. در واقع صلاحیت و اختیار بگیر و ببند و بکش به آن‌ها داده شده است که در خیزش سراسری به‌خوبی با قتل و قبض و بند و کورکردن مخالفان مراتب ذوب‌شدگی خود را به منصه ظهور رساندند. حمله وحشیانه به مراکز دانشجویی، دستگیری و شکنجه فعالان سیاسی و دانشجویی و کارگری‌ در کنار حبس و قتل، از احیای مزرعه حیوانات جورج اورول با فرمانروای معمم و جانیان مسلح و کشور خبر می‌دهد و ما در چه کاری هستیم؟ در کار ضربه زدن و ناسزاگویی به یکدیگر، نبش قبر تاریخ. توی سر و کله هم زدن به خاطر ۲۸ مردادی که خیلی از ما یا اصلا در آن زمان به دنیا نیامده بودیم یا در سنی نبودیم که نقشی در آن بازی کنیم، کار اصلی ما شده است.

نگاه کنید چه بر سر یوگسلاوی آمد. در آنجا نیز فاشیستی به نام میلوسوویچ با جمعی مثل خودش، سرزمینی آباد و آزاد را به تکه‌پاره‌هایی ناهمگون بدل کردند. البته آلمان و یکی دو قدرت اروپایی نیز به این پاره پاره شدن یاری رساندند. برای پاره پاره شدن ایران خیلی از قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی آماده‌اند در پرتو حماقت‌های اهل ولایت فقیه معرکه‌گردانی کنند. برای خانه پدری نگرانم، برای اولین‌بار وحشت کرده‌ام، مبادا ما آخرین نسلی باشیم که با خاطره ایرانی یکپارچه و سربلند و مردمانی همبسته خاموش می‌شود.

یک‌بار دیگر می‌گویم رژیم فتنه‌گر تنها در پرتو آشوب و فتنه‌انگیزی در منطقه زنده مانده است. اربیل آرام را به بهانه زدن مقر موساد می‌کوبد. (حسن حسن‌زاده، فرمانده سپاه تهران بزرگ، گفته که این حملات بر اساس دستورات علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، صورت گرفته است) دو روز بعد موشک‌های سپاه پاکستان را هدف قرارمی‌دهد. کشوری که در همه احوالات راه دشمنی با ایران در پیش نگرفته است‌.

آمریکا حوثی‌ها، نوکران لنگ به کمر سیدعلی آقا را برای چهارمین بار می‌کوبد. فتنه‌گر بزرگ در منطقه خود می‌داند چه اشتباهی کرده است و می‌کند‌.

ما به‌جای آنکه نمادهای ملی مبارزه و در راس آن‌ها شاهزاده رضا پهلوی را حمایت کنیم، ترجیح می‌دهیم در فرنگستان غر بزنیم و مصاحبه پرویز ثابتی را مصاحبه‌ای برای تطهیر رژیم گذشته قلمداد کنیم‌. روزگار غریبی‌ست نازنین، سید علی در حال جانشین‌سازی است و این درحالی است که ما ولیعهد مشروع خودمان را داریم. سیدعلی وحشت‌زده از اسرائیل و آمریکا است‌. باورکنید فروکشیدنش از عرش و فرش قدرت‌ سخت نیست‌. اراده ملی و توان براندازی‌ می‌طلبد. این هر دو را داریم با شهزاده‌ای که سرتا پا در اندیشه رهایی خانه پدری است.

تأملاتی در باب قربانیان حملات متقابل ایران و پاکستان

آنچه که قابل تامل است این حقیقت تلخ می باشد که قربانیان حملات جمهوری های اسلامی ایران و پاکستان علیه بلوچها در دو سوی مرز عمدتا کودکان و زنان بلوچ هستند. بلوچ هایی که هر دو حکومت آنها را تروریست می خوانند. سپاه پاسداران ارتش پاکستان را متهم می کند که از جیش العدل حمایت می کند, اما جرات ندارد به مواضع ارتش پاکستان حمله کند. به جای آن کودکان بلوچ در منطقه پنجگور ایالت بلوچستان در پاکستان را هدف “موشکهای کودک زن” خود قرار می دهد. در تلافی و جواب آن ارتش پاکستان که صاحب بمب اتمی است و به اقتدار خود می نازد, متقابلا بجای حمله به پایگاه و بعبارتی مبدا و خاستگاه اصلی موشک های سپاه, کودکان بلوچ در منطقه سراوان بلوچستان در ایران را هدف “موشکهای کودک زن” خود قرار می دهد. هر دو این حکومت ها خود را اسلامی می نامند و با تبلیغات گسترده اشک تمساح برای کودکان نوار غزه می ریزند. اما بقول مولانا در مورد خودشان باید گفت “حرف قرآن را ضریران معدنند, خر نبینند و به پالان بر زنند”.

نکته مهم دیگر اینکه سپاه پاسداران سرمست از حملات یکجانبه موشکی به عراق و سوریه, هرگز تصور نمی کرد پاکستان در تلافی از دو هدف به هفت هدف در ایران حمله کند و آنچه که ارتش پاکستان می نامد “جواب دندان شکنی” به تجاوز ایران بدهد. با توجه به مندرجات رسانه های جمهوری اسلامی اینگونه به نظر می رسد که رژیم از این عکس العمل پاکستان نه تنها وحشت زده و هراسیده شده بلکه موضعی مرعوبانه و آشتی جویانه گرفته است. پاکستان دقیقا همان دلایلی را برای حمله خود مطرح می کند که دو روز پیش جمهوری اسلامی به آنها استناد کرده بود یعنی ” به تمامیت ارضی ایران احترام می گذارد و فقط شهروندان خودش را در خاک ایران کشته است”. ایران نیز گفته بود “به تمامیت ارضی پاکستان احترام می گذارد و فقط شهروندان خودش را در خاک پاکستان کشته است”. و حقیقت تلخ اینجاست که کودکان بلوچ به مانند مرغی هستند که در عزا و عروسی توسط هر دو طرف بیرحمانه ذبح میشوند و دنیا سکوت می کند.

در گذشته نیز سپاه به بهانه نابودی جندالله و یا جیش العدل به روستاهای مرزی در پاکستان حمله کرده بود و معمولا با سکوت پاکستان روبرو می شد. این بار نیز همان تصور را داشت. اما در این مورد به خصوص پاکستانی ها به شوک بزرگی دچار شدند. زیرا حمله غیر مترقبه سپاه دقیقا در پایان روزی اتفاق افتاد که نخست وزیر پاکستان دیداری دوستانه با وزیر خارجه ایران در مجمع جهانی اقتصاد (اجلاس داووس) داشت و نیروی دریایی ایران و پاکستان مانور مشترک در نزدیکی بندرعباس برگزار کردند و دو هیئت تجاری و سیاسی پاکستان در جلسات مشترک در چابهار و مشهد منعقد کردند, و ایران و پاکستان همان روز سرگرم مذاکره برای ایجاد اتحاد و وحدت اسلامی علیه اسرائیل بودند. لذا حمله ایران در چنین روز پر مشغله ای و به اصطلاح “برادرانه ای” برای پاکستان تکان دهنده و شوک آور بود, و ارتش پاکستان که مثل سپاه پاسداران ادعای اقتدار فراوان دارد نمی توانست منفعل بماند.

کلام آخر اینکه برای سالیان متوالی ایران و پاکستان همواره یکدیگر را متهم می کردند که از گروه های مسلح مخالف دولت متبوع خویش حمایت می کنند. یعنی پاکستان از جیش العدل, و ایران از گروه های مسلحی مانند ارتش آزادیبخش بلوچستان و اتحاد بلوچ راجی آجوئی سنگر (براس). گروه های مختلف مسلح بلوچ در پاکستان خود را “سرمچار” می نامند. سرمچار یعنی کسی که فدایی است و پروای از دست دادن سر خود را هم ندارد. به همین دلیل ارتش پاکستان اسم حمله خود را عملیات “مرگ بر سرمچار” نامیده است که حتی اکثر پاکستانی ها هم معنای آن را درک نمی کنند. وقتی امروز صبح در کنفرانس مطبوعاتی از خانم ممتاز زهرا بلوچ سخنگوی وزارت خارجه پاکستان در مورد معنای این اسم رمز پرسیده شد, وی جواب داد که تخصصی در زبان فارسی ندارد و باید از ارتش پرسیده شود. لازم به ذکر است که تقریبا همه بلوچ های فعال در فضای مجازی حملات ایران و پاکستان را محکوم کرده اند و آن را “عملیات مشترک و متقابل بلوچ کُشی” و یا “کودک کُشی” نامیده اند.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

پنجشنبه ٢٨ دی ١۴٠٢

doshoki@gmail.com

علت نیاز غرب به رژیمی فتنه‌گر چیست / علیرضا نوری زاده

رژیم ولایت فقیه با همه نحوستش، همچنان در واشنگتن و پاریس و لندن مدافعانی دارد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ دی ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ ژانویه ۲۰۲۴ ۸:۳۰

دیدار علی خامنه‌ای با مردم قم – ۹ دی ۱۴۰۲ – khamenei.ir

بسیار بار در بحث‌هایی که بین خودمان در می‌گیرد، برای آنکه بفهمم بین ما (جمعی که از سرسخت‌ترین مخالفان رژیم تا اصلاح‌طلبان و طرفداران تعدیل و تزیین نظام را در بر می‌گیرد) آیا هستند کسانی که بین دستاوردهای جمهوری ولایت فقیه نکته مثبتی یافته باشند؟ من فقط به ترتیب زمانی و بدون اولویت بخشیدن به هر یک از عملکردهای نظام، آنچه را طی بیش از چهار دهه بر ملت ما گذشته است، می‌آورم و قضاوت در باب مثبت و منفی بودن آن را بر عهده شما خوانندگان عزیز می‌گذارم.

ــ یک خروار وعده‌های خمینی در پاریس از آزادی احزاب و مطبوعات و اندیشه گرفته تا برقراری عدالت و رفع ظلم و مساوات بین زن و مرد و مردم ایران فارغ از نژاد و مذهب و زبان و تفکر سیاسی

ــ دعوت نظامیان و دولتمردان و پایوران رژیم سلطنتی به پیوستن به انقلاب و برخورداری از عفو و شفقت ملت انقلابی و نمایش این عفو بر بام مدرسه علوی سه روز پس از به قدرت رسیدن با اعدام چهار ژنرال بلندپایه و ادامه نمایش عفو امامانه با اعدام بیش از دو هزار نظامی و غیرنظامی از بلندپایگان رژیم پیشین از جمله آن‌ها که با جان و دل در خدمت انقلاب درآمدند

ــ مصادره مطبوعات، منع فعالیت احزاب و گروه‌های سیاسی، نقض وعده به قم رفتن و از دور بر کار حکومت نظارت کردن بعد از شش ماه و مداخله در ریزودرشت کارها

ــ اشغال سفارت آمریکا و گروگان‌گیری

ــ آغاز کشتار مخالفان هم‌زمان با شروع جنگ ایران و عراق (کشتارهای گروهی سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۷)، جنگ میهنی برای دو سال تا آزادی خرمشهر و سپس جنگ خمینی و صدام با نیم میلیون کشتار و زخمی و شیمیایی و مفقود و ویرانی هزار شهر و شهرک و روستا و آوارگی سه میلیون ایرانی

ــ حجاب اجباری یک سال بعد از انقلاب و طنین‌انداز شدن شعار یا روسری یا توسری

ــ انقلاب فرهنگی و تصفیه دانشگاه‌ها و مراکز علمی از بهترین استادان و دانشجویان

ــ حضور رژیم در صحنه تروریسم بین‌المللی و پدرخواندگی خمینی و خامنه‌ای برای همه تروریست‌های جهان

ــ گریز میلیون‌ها ایرانی که اکثر آن‌ها از زبدگان و نخبگان بودند، در موج اول و دوم و سوم گریز از وطن

ــ کاهش ارزش پول ملی با میانگین ۲۰ درصد در سال و سرانجام توقف (با حمایت دولت) در مرز ۵۰ هزار تومان برای یک دلار

ــ حضور هشت باند مافیایی در راس قدرت در گستره سیاست، اقتصاد، هنر، روابط اجتماعی و…

ــ کشتار چهره‌های برجسته اپوزیسیون در خارج و قتل‌های زنجیره‌ای برجسته‌ترین چهره‌های سیاسی، ملی و فرهنگی و مطبوعاتی و ادبی و علمی به دست ارگان‌های اطلاعاتی رژیم و باندهای اوباش و ذوب‌شدگان در ولایت فقیه

ــ نابودی دادگستری و جانشین کردن محاکم شرع زیر نظر فاسدترین آخوندها در مکان دادگستری نوین با قضات پاکدامن و آزاده

ــ تحمیل انزوای سیاسی و اقتصادی بر ایران و حاکمیت «شعار» و شکست «شعور»

ــ برقرار شدن سلطه نفاق و دروغ و تزویر و فریب بر فرهنگ بخشی از جامعه

ــ تلاش برای تهی کردن جامعه از مفاهیم فرهنگ سنتی و جایگزین کردن آن با ضد فرهنگ تظاهر و تقیه و فریب

ــ سلطه مادیات بر عقل و دل و اندیشه افراد جامعه

ــ دو و سه شخصیتی شدن نسل انقلاب و نسل دوم و سوم (زاده‌شدگان دهه‌های ۶۰ و ۷۰ و۸۰ و ۹۰ شمسی)

ــ نابودی نخبگان جامعه (مرگ یا گریز)، از بین رفتن خاندان‌ اشراف سنتی و برقرار شدن نمایندگان طوافان و دستفروشان و شاگردبقال‌ها و بچه‌آخوندها و شاگردسوهان‌فروش‌ها و چاقوکش‌های پایین‌شهری در مهم‌ترین مراکز قدرت سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی

ــ اثبات اصلاح‌ناپذیر بودن نظام از فردای دوم خرداد و انتخاب خاتمی و رهبری کلیه توطئه‌ها علیه جنبش اصلاحات از سوی شخص خامنه‌ای و باند فاسد جنایتکار همدست و مطیع او

ــ بی‌معنا شدن نظام انتخابات پس از بزرگ‌ترین تقلب و تزویر در تاریخ انتخابات ایران از بدو برپایی نظام مشروطه در خرداد ۱۳۸۸

ــ رویارویی با ملت در وحشیانه‌‌ترین شکل، کشتار خیابانی، شکنجه‌های قرون‌وسطایی و تجاوز به زندانیان سیاسی و فرهنگی، صدور احکام جائرانه در حق شماری از برجسته‌ترین روزنامه‌نگاران، نویسندگان، روشنفکران، هنرمندان، استادان و دانشجویان (زن و مرد) در ایران

ــ دگردیسی ولی فقیه از مرشد منتخب خبرگان منتخب مردم به نایب برحق امام زمان، مکشوف از سوی ۸۶ آخوند فاسد و مرتجع و تبدیل شدن بیت رهبری به آستان ملک پاسبان خدایگان و معصوم پانزدهم و اخیرا نعره موسایی مقام معظم و گپ‌وگفتش با رب‌ العالمین

ــ محو بنیان مذهب تشییع و ایجاد مذهبی تازه که تنها الفبای سنتی شیعه را که مذهب اکثریت مردم ایران بود استفاده می‌کند و مذهبی تازه را بر خرافاتی بنیان می‌گذارد که یک سرش به مسجد جمکران و سر دیگرش تا ۱۳ هزار امامزاده تازه امتداد دارد

این‌ها دستاوردهای نکبتی‌اند که در سال ۱۳۵۷ به جای آن رویای دلنشین پیچیده در حریر عدالت و آزادی و مردمسالاری، نصیب ما شدند.

می‌گویند همه این سیئات را گفتی، چرا از استقلال نمی‌گویی که در پرتو عناد خمینی با جهان حاصل شد. بله حالا ایران واقعا مستقل است؛ خامنه‌ای بدون واهمه از آمریکا و انگلستان آدم می‌کشد، سرمایه ملت ایران را خرج تروریست‌ها می‌کند، از عفو بین‌الملل و دیده‌بان حقوق بشر و حتی سازمان ملل وحشتی ندارد و از برکت استقلال به دست آمده، ناوگان آمریکا و انگلستان و فرانسه و اسرائیل و… در خلیج فارس مانور می‌دهند؛ همان خلیج فارسی که تا پیش از انقلاب زیر سلطه مطلق ایران قرار داشت.

آقایان مدعی بودند و هستند که قبل از انقلاب سرسپرده و وابسته به آمریکا و انگلستان بودیم و از تصدق سر ولی فقیه اول و دوم، حالا به استقلال کامل رسیده‌ایم. بله، این درست است که کارشناسان و مربیان نظامی آمریکایی و اروپایی از ایران رفته‌اند اما به جای آن‌ها، مشتی از چین و کره شمالی و پاکستانی و اوکراین و روسیه سفید و روسیه همه شئون نظامی و امنیتی و اقتصادی ما را زیر نظر دارند.

از برکات دیگر این استقلال اینکه سهم حداقل ۳۰ درصدی ما از دریای مازندران به ۱۱ درصد رسید، دلار هفت تومانی‌مان حالا معادل ۵۰ هزار تومان است و سنگک ۱۰ ریالی ۱۰ هزار ریالی شده است. چون وابسته بودیم، برای ورود به ۱۲۸ کشور جهان ویزا نمی‌خواستیم، حالا که مستقل شده‌ایم، تنها چهار کشور راهمان می‌دهند.

ملتی که در برابر حملات سهمگین اسکندر و چنگیز و تیمور و… سرفراز بیرون می‌آید و شکست نظامی را به پیروزی فرهنگی تبدیل می‌کند، این بار نیز در مبارزه‌ای جانانه، به بازشناسی خود می‌پردازد. تاریخش را می‌خواند، فرهنگ و ادب و هنرش را قدر می‌نهد، فرزندانش را به آموزش موسیقی تشویق می‌کند، حمیت و غیرتش را در برابر دشمن خارجی و داخلی آشکار می‌کند و در هر گستره‌ای که مجالی پیدا کند (ورزش، سینما، ادبیات، علوم، فلسفه، فرهنگ و هنر و…) در والاترین سطح ظاهر می‌شود. به کودکان و نوجوانان امروز ایران نگاه کنید؛ بسیاری‌شان در عرصه هنر موسیقی، کامپیوتر، ریاضیات، ورزش و… سرآمد اقران‌اند. در عین حال مردم به سرنوشت خود و کشورشان سخت دلبسته‌اند، بحث و گفت‌وگوی سیاسی در داغ‌ترین شکل در همه سطوح، در روستاها و شهرها در جریان است.

دستاوردهای مثبت مردم از سال‌های فتنه و مصیبت ولایت فقیهی این‌ها است؛ دستاوردهایی که به رژیم ربطی ندارد. مگر خامنه‌ای نبود که از توجه دانشجویان و دانش آموزان به موسیقی به‌شدت انتقاد می‌کرد؟ باز او بود که گسترش علوم انسانی را بین جوانان مذموم خوانده بود و هم به دستور او شماری از رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه‌های ایران مشمول مراحم فقیهانه سید علی آقا شدند و از دانشگاه‌ها حذف شدند.

سوال این است که چرا با این اتفاق‌نظر و آمادگی مردم ما، همچنان دوره می‌کنیم دیروز را و امروز را و هنوز را. در عین حال واقعا این چه رازی است که غرب به ویژه ایالات متحده همچنان از هر اقدام اساسی در حمایت از مبارزات جانانه ملت ما پرهیز دارد؟

۴۴ سال پیش با نشست‌وبرخاستی در گوادلوپ، سرنوشت شاه فقید و ملت ایران را رقم زدند و بر موج جنون ملتی گرفتار خیال و نفرت سوار شدند تا ۴۴ سال بعد اسلام ناب انقلابی محمدی در جابلقای آفریقا و جابلسای منطقه بال‌گستر شود. آیا رویدادهای اخیر غزه بعد از ۷ اکتبر نمی‌تواند به آن‌ها که در واشنگتن و لندن و پاریس معتقدند بله در ایران بالاخره نوعی دموکراسی هست و انتخابات چهار سال یک‌بار برگزار می‌شود، خطای غرب را در تعامل با رژیم ولایت فقیه یادآور شود؟

در فردای سرنگونی رژیم که فرزندان سلحشور ایران به لانه‌های تجسس رژیم و مقر امنیت‌خانه مبارکه دست پیدا می‌کنند، چه اسنادی رو خواهد شد؟ مقداری از آن‌ها را می‌توان حدس زد؛ اینکه رژیم به اتفاق سوریه و حزب‌الله قتل رفیق حریری و یک دوجین شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی و دینی و مطبوعاتی لبنان را تدارک دید و به‌ اجرا درآورد. اینکه دستگاه ترور رژیم در جریان قتل شاپور بختیار و عبدالرحمن برومند و… از همکاری و غمض عین بعضی مقام‌های امنیتی فرانسه و اتریش و آلمان و… برخوردار بود. اینکه کشتار میکونوس و قتل فریدون فرخزاد باز با غمض عین آلمانی‌ها که بالاترین سطح روابط تجاری را با رژیم داشتند، روبرو شد. سفر فلاحیان به آلمان و میزبانی جانانه اشمیت باوئر، مسئول امنیت خارجی دفتر صدراعظم وقت، از او واقعا لکه ننگی در پرونده سیاسی دولت وقت آلمان است. لابد در میان اسناد امنیت‌خانه ولی فقیه، پرده‌پوشی دولت اتریش در جریان قتل عبدالرحمن قاسملو و عبدالله قادری هم آشکار خواهد شد و جهانی خواهد دانست که اتریشی‌ها چگونه دو تن از قاتلان را فراری دادند.

آن روز آشکار خواهد شد که در جریان حمله آمریکا به طالبان، پشت درهای بسته بین خلیل‌زاد، نماینده ویژه آمریکا در امور افغانستان، و محمدجواد ظریف، رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل، چه توافق‌هایی صورت گرفت که به موجب آن، جمهوری اسلامی آسمان ایران را بر هواپیماهای جنگی آمریکا گشود؟ بهای این همکاری رژیم با ستاد جنگی آمریکا و متحدانش چه مقدار بود و چه نیروهای بیگانه‌ای رژیم را در سرکوب و قلع‌وقمع مخالفانش یاری دادند؟

آن روز خواهد آمد تا مردم ایران و افغانستان بدانند چگونه محمدظاهر شاه فقید، پادشاه محبوب افغانستان، کنار زده شد تا حضرت کرزای از ناکجاآباد سربرکشد، یک لقب «بابا» به پادشاه بدهد و افغانستان را به بیراهه‌ای بکشاند که امروز می‌بینیم.

در عراق، آمریکای مومن به دموکراسی برای خوشامد مافیای ولایت فقیه روی گزینه مردم عراق (دکتر ایاد علاوی) پا گذاشت و دولت را به حزب الدعوه و نوری المالکی، سرسپرده آستان ولایت، سپرد تا بر کتاب نفاق جهانی و نامردمی‌ قدرت‌های بزرگ جهان در برابر ملت‌های تحت ستم، صفحات سیاه دیگری افزوده شود.

آن روز دور نیست که بدانیم چرا باراک حسین اوباما در اوج مبارزه ملت ایران برای آزادی و دموکراسی بر پیکر خونین ندا آقاسلطان در کف خیابان و … چشم بست و مشغول مبادله نامه‌های پرمهر با سیدعلی آقا شد!

راز انفجار کرمان نیز آشکار خواهد شد و دنیا خواهد دانست که چه قدرتی ۱۰ دقیقه مانده به پرواز فرماندهان سپاه و خانواده قاسم سلیمانی با ماهان‌ایر به کرمان، به سرلشکر باقری خبر داد که بزرگان به کرمان نروند که عاشورای کرمان به وجه احسن تدارک داده شده است.

آن روز خواهیم دانست که چرا غرب با پا نهادن بر همه شئون بین‌المللی و پیمان‌ها، پادشاه عاشق ایران را در حالی که اشک به چشم داشت، با تحریف‌های رسانه‌هایش بدرقه کرد و از «هیچی» بزرگ خمینی با سازودهل استقبال کرد.

۴۴ سال گذشت و ما تنهاییم؛ فقط همتی باید و اراده‌ای تا به این نمایش شوم خاتمه دهیم.