خانه » هنر و ادبیات (برگ 52)

هنر و ادبیات

تجسم درویشی و زنانگی/ به بهانه‌ی سالروز تولد غزاله علیزاده…مینا استرآبادی

alizadehhhhr4

روزهای انجامین بهمن ماه، مصادف است با زادروز “غزاله علی زاده” یکی از نویسندگان مطرح ایرانی در دوران معاصر.

غزاله علی زاده در سال ۱۳۲۵ در “عمارت سبز” درمشهد به دنیا آمد، پدر او از جمله متدینین و ثروتمندان این شهر محسوب می شد و مادرش “منیر علی زاده” شاعر، نویسنده و گرداننده‌ی انجن ادبی “نقد آشنا” بود. غزاله پس از اتمام دوره ی دبیرستان و اخذ مدرک لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران برای تحصیل در رشته ی فلسفه و سینما، به دانشگاه سوربن پاریس عزیمت کرد . او که از نوجوانی و در اوایل دهه ی ۱۳۴۰ با چاپ داستان هایش در روزنامه ای محلی خراسان، وارد حیطه ی ادبیات و داستان نویسی شده بود، در زمره ی نسل اول زنان داستان نویس ایرانی قرار می گیرد. وی به همراه چهره های دیگری چون، ” سیمین دانشور”، “مهشید امیر شاهی”، “گلی ترقی” و “شهرنوش پارسی پور” در سیر تحول داستان نویسی در سالهای بعد از دهه ی چهل نقش عمده ای را به خود اختصاص است.

غزاله علیزاده

غزاله علیزاده

مرگ ناگهانی پدر و بازگشتش به ایران، موجب نیمه تمام ماندن پایان نامه و تحصیلاتش در پاریس شد، اما زندگی در فرانسه و آگاهی و آشنایی اش نسبت به مضامینی چون، آزادی بیان، برابری، دموکراسی و … موجب شد تا سالهای جوانی اش که مصادف با حکومت رژیم پهلوی بود، به تقابل با ساواک همراه شود، تقابلی که بعدها و در سالهای پس از انقلاب هم به گونه ای دیگر و این بار با رژیمی اسلامی ادامه یافت.

غزاله علی زاده ، نخستین کتاب خود با نام ” بعد از تابستان” را در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد. این داستان که روایتی از شیفتگی دو دختر عمو به معلم سرخانه شان است، دنیای خیالی و رویا پرور زنان را توصیف می کند. زنانی که پس از به هوش آمدن با ضربه ی سیلی واقعیت چنان می شکنند که در انزوا و تنهایی خود فرو می روند. علی زاده در این داستان رویارویی خواسته های نسل زنان آرمان خواه و تجدد گرای پیش از انقلاب را با زندگی سنتی و تحمیلی گذشته به تصویر می کشد و از دشواری چیره شدن بر قوانین دست و پاگیر سنت پرده بر می دارد.

دومین اثر او مجموعه داستان ” سفر ناگذشتنی” بود که در سال ۱۳۵۶ به چاپ رسید. اما برجسته‌ترین اثر علی زاده، رمان دو جلدی ”خانه ی ادریسی ها” ست. کتابی که چون دیگر آثار ادبی زبده ی ایرانی در طول حیات نویسنده قدر ندید و سه سال پس از مرگ او جایزه‌ی “بیست سال داستان‌نویسی” را به خود اختصاص داد. این کتاب که در سال ۱۳۷۰ منتشر شد، روایتی رئالیست از داستانی جذاب و دلنشین ارائه می دهد. علی زاده در خانه ی ادریسی ها، به کند و کاو در عواطف، رویاهای و خیالات قهرمانان داستانش می پردازد و از نقش نامرئی زوایای مستتر شخصیتی انسانها در زندگی اجتماعی و سیاسی شان سخن می گوید. داستان با آن که با سیاست و وقایع سیاسی گره خورده ، اما پخته و متعادل است.

در حقیقت غزاله در کسوت یک نویسنده ی حرفه ای، در عین نگارش وقایع سیاسی به تاریخ نگاری نیز می پردازد اشارات ظریف او به اسامی سیاستمداران، مجلات، اشعار و هنرمندان مربوط به هر دوره از جمله ی این اشارات تاریخی ست ، با این وجود آنچه علیزاده را از سایر نویسنده های اینچنینی منفک می کند، تعهد همیشگی او به ادبیات است.
علی زاده در خانه ی ادریسی ها نیزنگاهی ویژه به زنان دارد. او در حالی که هم از زنان قربانی مرد سالاری و هم از زنان مقتدر و جسور سخن می گوید، نوید ظهور نسلی را می دهد که در برابر تحکم تعصبات مرد سالارانه و زن ستیز قد علم می کند و از پرده ی انفعال و سکون بیرون می آید.

آخرین کتاب غزاله، مجموعه داستان “چهارراه” است، این کتاب که در برگیرنده ی چهار رمان کوتاه است، در زمستان ۱۳۷۳ منتشر شد و به شیوه ای داستانی به بررسی چهار مقطع تاریخی مهم از دوران معاصر می پردازد. این کتاب به عنوان بهترین مجموعه‌ی داستان سال ۱۳۷۳ برگزیده شد و داستان “جزیره” ی آن نیز از طرف مجله گردون، قلم زرین جایزه بهترین قصه کوتاه را از آن خود ساخت.

“چهار راه ” تابلویی ست چهار فصل از نمودهای گوناگون قشر روشنفکر ایرانی پس از ملی شدن صنعت نفت . داستانهای این کتاب به شیوه ی رمان های کلاسیک با روندی خطی و روایت از زاویه ی دانای کل نگاشته شده اند. و رد پای تاثیر از نویسندگان کلاسیک فرانسوی و روسی چون ” گوستاوفلوبر” و “آنتوان چخوف” در آنها مشهود است. قهرمان های داستان های این اثر همچون دیگر قهرمان های مخلوق علی زاده در جوانی رویا پرور و خیال باف اند و در مواجهه با زندگی حقیقی محافظه کار و حسابگر می شوند. اما آنچه این دوگانگی را جذاب و باور پذیر می سازد، هنر و قدرت نویسنده در شخصیت پردازی این آدم های خیال پرداز است، به نحوی که گاهی در متن داستان تفاوت میان وهم و حقیقت قابل تشخیص نیست.

از دیگر آثار علی زاده می توان رمان های “شبهای تهران” و “دو منظره” (۱۳۶۳) و هم چنین “تالارها” و “رویای خانه و کابوس زوال” اشاره کرد.

نثر علی زاده نثری ست شاعرانه و آهنگین، که با وجود بهره گیری از استعارات و تشبیهات قوی و فاخر، و هم چنین دایره ی واژگانی گسترده، ساده و قابل درک است و به نوعی تلفیقی از ادبیات مردن و ادبیات کلاسیک را به دست می دهد. او با آن که با عواطف و لایه های تو در تو و پیچیده ی آدمها دست به گریبان می شود، اما بیانش موجز، سلیس و بی پرده است:

“جزیره بوی زندگی داشت: بربر خانه‌ها رخت های گسترده بر شاخه‌های خشک موج می خورد، بر چمن خواب و بیدار بچه‌ها می دویدند، زنهای چهارشانه خوش آب و رنگ کنار درها با هم گفتگو می کردند، از اجاق های دور و نزدیک، دودی آبی رنگ می‌رفت رو به آسمان. کنار تخته سنگی، سگی لاغر و گوش بریده لمیده بود و با چشمهای میشی مغرور آن‌ها را نگاه می کرد” ( داستان جزیره، فصل پنجم)

غزاله علی زاده دوبار زندگی مشترک را تجربه کرد، او نخست با “بیژن الهی”، شاعر، مترجم و نقاش ایرانی ازدواج کرد و پس از مدتی و در حالی که از وی صاحب دختری به نام “سلما” بود، از وی جدا شد، او سپس با “محمدرضا نظام شهیدی” ازدواج کرد، که آن هم به طلاق منجر شد.

با شروع دهه ی هفتاد و همزمان با شدت گرفتن فشار بر روشنفکران و حذف فیزیکی آنان توسط دستگاه های امنیتی، علی زاده به بیماری سرطان مبتلا شد. او یکی از ۱۳۴ نفری بود که بیانیه ی “ما نویسنده ایم” ( ۱۳۷۳) را امضا کرده و در آن خواستار آزادی اندیشه، بیان و نشر آثار خود شده و به سانسور اعتراض نموده بودند .

سرانجام در اردیبهشت سال ۱۳۷۵، مشهد را به آهنگ رامسر ترک کرد و دو روز پس ازآن پیکر حلق آویز شده اش بر درختی در روستای “جواهر ده” یافت شد. اما مرگ او هم بی حاشیه و حرف و حدیث باقی نماند. او که چون همیشه سیاه پوش بود، در میان زمین و آسمان معلق مانده بود و در نامه ای نوشته بود :”هیچ کس در مرگ او مقصر نیست” اما سابقه ی فعالیتها، نوشته ها و دیدگاه هایش سبب شد تا سازمان مجاهدین خلق در نامه ی خود به کمیسر عالی حقوق بشر مرگ وی را حلقه ای از قتلهای زنجیره ای دهه ی ۷۰ بداند و عوامل وزارت اطلاعات را مسوول مرگ علی زاده معرفی کند.

نگاه علی زاده به زن، گرچه گاه حالتی فمینیستی و مدافع به خود می گیرد، اما او همان قدر که مظلومیت و دردمندی زن را نشان می دهد، به اندوه و دغدغه های مردان هم توجه دارد، او از مردانی حکایت می کند که در تقلای یافتن زنی هستند تا در کنار او خاطر سرگشته ی خود را تسلی دهند.

“بهزاد پرهیب زن‌های افسونگر کشیده‌چشم و خرامان را، با کلاه‌های دوره‌دار، آویزه‌های تور و برق گوشواره‌ها در عرشه می‌دید؛ سودا و بی‌قراری آن‌ها را در تنگنای جسم احساس می‌کرد. به یاد آسیه افتاد: چشم‌های غربت‌زده، نگاه تیره، که در باد و مه می‌شکست. سر را تکیه داد به دیرک زنگ‌خورده، پلک‌های خسته را بست. پره‌های بینی‌اش با نفس‌هایی گسسته می‌لرزید و رگ‌های شقیقه می‌تپید. میله را چسبید.

نسترن به او خیره شد، التهاب و رنگباختگی مرد همیشه حاصل گشت و واگشت یاد دوردست آسیه بود. دختر این بازتاب‌ها را می‌شناخت؛ بی‌درنگ پریشان می‌شد و پشت خود را خالی می‌دید. برگشت و زل زد به کشتی: هیولایی مه گرفته، دور از دست و تهدیدکننده، که با نزدیکی دور می‌شد و با دوری نزدیک. برای بهزاد شاید جلوه‌گر آسیه بود که در فضای خواب‌زده با جوهری غیرواقعی قد بر‌می‌افراشت. پشت به کشتی و بهزاد کرد؛ هردو دور و ترسناک بودند. نیاز به ارتباط با آدمی استوار و ساده داشت، رهایی از ورطه‌ی پیچاپیچ وهم، صدای پنبه‌یی خواب.” ( داستان جزیره فصل سوم)

بازارچه کتاب با بهارک عرفان

سفرنامه سدید‌السلطنه
صفحه‌ی بازارچه‌ی کتاب ما؛ بیشتر از هر مطلب دیگری بوی ایران و امروز و کتاب می دهد. باز هم به همراه خبرنگارمان بهارک عرفان در تهران؛ سری به پیشخوان کتاب فروشی‌های شهر زده ایم و عناوین تازه را برگزیده ایم. با هم بخوانیم…

صد و یک فیلسوف بزرگ

صد و یک فیلسوف بزرگ

صد و یک فیلسوف بزرگ
نویسنده: نوشته مدسن پیری
مترجم: کامبیز خندابی
ناشر: شورآفرین
قیمت: ۱۵۰۰۰ تومان
مدسن پیری در این کتاب به ثبت شرح‌حال بزرگانی چون افلاطون، ارسطو، جان لاک، راجر بیکن، تامس هابز، برنارد مندویل، آیزاک نیوتن، فلوطین، گالیله، رنه دکارت، جیامباتیستا ویکو، مونتسکیو، برنارد مندویل و…پرداخته است.
نکته جالب در تدوین این کتاب، روند تکوین علم فلسفه در روند تاریخ و بر اساس تأثیر پذیری یک فیلسوف از فیلسوفان ماقبل خود است. به این معنا که خواننده علاوه بر آشنایی ضمنی با فیلسوفی خاص، با جایگاه و هدف او از دنبال کردن این علم بر اساس پایه ذهنی اسلاف خود آشنا می‌شود.
مدسن پیری با دقت زیاد، تأخر و تقدم هرکدام از فیلسوفان را مثلاً در ارائه نظر‌ها مورد ارزیابی قرار داده و استقبال فیلسوفان دیگر از این نظر را، در قرن‌های بعد نادیده نگرفته است. به عنوان مثال زمانی که با فیلسوفی مانند « سنت آگوستین» آشنا می‌شویم، شاهد نوعی نگاه در نظریات هستیم که قرن‌ها بعد به گونه‌ای دیگر از سوی فیلسوفی چون «دکارت» باز تولید می‌شود. این شیوه ساخت و ساز کتاب با تکیه بر ثبت دقیق وقایع نشان می‌دهد که نویسنده فقط به دنبال ارائه کاری آرشیوی نبوده بلکه در صدد نوشتن اثری بوده که بتوان به عنوان یک منبع علمی به آن اعتماد کرد.
آنچه نویسنده در این کتاب به عنوان هدف اصلی انتخاب کرده، ایجاد نوعی کنجکاوی برای دنبال کردن بیشتر افکار فیلسوفان درکتاب‌های دیگر است. ساز و کار تدوین این اثر به گونه‌ای است که مخاطب را به خواندن بیشتر تشویق می‌کند و همین موضوع، کتاب را به کتابی ارزشمند تبدیل کرده است. به تعبیری دیگر،کتاب «صدو یک فیلسوف بزرگ» نوعی سکوی پرش برای سرک کشیدن به جهان گسترده‌تری از معنای فلسفی است.
به نظر می‌رسد که کتاب «صدو یک فیلسوف بزرگ» کتابی برای عموم مردم باشد اما با کمی دقت می‌توان از لابه لای آن، نکاتی فنی و تخصصی استخراج کرد. نکاتی که بی شک به درد هر علاقه‌مند جدی علم فلسفه خواهد خورد. البته نمی‌توان انتظار داشت در کتابی با این فشردگی مطالب، شرح حال کاملی از خدمات این متفکران ارائه داد اما نویسنده کوشیده است که مهم‌ترین عملکرد هرکدام از فیلسوفان و فرازهای مهم از سیر زندگی‌شان را برای مخاطب شرح دهد.

اسطوره و اسطوره شناسی نزد نورتروپ فرای

اسطوره و اسطوره شناسی نزد نورتروپ فرای

اسطوره و اسطوره شناسی نزد نورتروپ فرای
نویسنده: بهمن نامورمطلق
ناشر: موغام تبریز
قیمت: ۱۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۸۸
نویسنده در این کتاب ضمن شرح و بررسی نظریه‌های فرای در اسطوره‌شناسی، با استفاده از آنها به بازخوانی اسطوره پرسئوس و فیلم نبرد تایتان‌ها، نمایشنامه و فیلم هملت و اسطوره لویاتان پرداخته است.
کتاب «اسطوره و اسطوره شناسی نزد نورتروپ فرای» با عنوان فرعی «از کالبدشناسی نقد تا رمز کل» نام تازه‌ترین کتاب بهمن نامورمطلق، عضو هیات علمی گروه زبان فرانسه دانشگاه شهید بهشتی است. ندا سیفی و مریم پیردهقان نویسنده را در نگارش این کتاب یاری کرده‌اند. وی در این کتاب به بازخوانی و شرح و بررسی نظریه‌های نروتروپ فرای، فیلسوف و اسطوره‌شناس معاصر کانادایی پرداخته است.
کتاب در دو بخش کلی «زندگی و نظریه‌ها» و «نمونه‌های کاربردی» به مرحله نگارش درآمده است. بخش نخست کتاب به شرح و بررسی نظریات نورتروپ فرای در قالب سه فصل «شخصیت، آثار و آرا فرای»، «نقد کالبدشناسانه» و «رمز کل و نقد اسطوره‌ای» اختصاص دارد.
در بخش دوم کتاب نیز در سه فصل به خوانش و تحلیل چند اثر با استفاده از نظریات فرای می‌پردازد. در فصل نخست مطالعه میتوسی روایت حماسی پرسئوس، با تاکید بر فیلم «نبرد تایتان‌ها» انجام شده است. فصل دوم نیز به «مطالعه میتوسی تراژدی هملت با تاکید بر دو متن نمایشنامه و فیلم» اختصاص دارد و در نهایت در فصل سوم از بخش دوم نیز «اسطوره لویاتان» مورد تحلیل قرار گرفته است.
«اسطوره و اسطوره شناسی نزد نورتروپ فرای» همچنین یک پسگفتار هم دارد. این بخش نیز مقاله مختصری از نویسنده است که در آن دو موضوع «نقد اسطوره‌ای در هنر و ادبیات تطبیقی» و «نقد نظریه و نقد فرای» مطرح شده‌اند.
این کتاب دومین کتاب تالیفی نامورمطلق در حوزه اسطوره‌شناسی است. نخستین کتاب او در این حوزه «در آمدی بر اسطوره شناسی: نظریه‌ها و کاربردها» نام داشت که در سال گذشته (۱۳۹۲) از سوی نشر سخن در دسترس مخاطبان قرار گرفت.

سینما به روایت هیچکاک

سینما به روایت هیچکاک

سینما به روایت هیچکاک
نویسنده: فرانسوا تروفو
مترجم: پرویز دوایی
ناشر: سروش
قیمت: ۱۴۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۲۷۷
این اثر ترجمه مصاحبه‌ای است که فرانسوا تروفو، منتقد و سینماگر فرانسوی قبل از مرگش با آلفرد هیچکاک فیلمساز و کارگردان برجسته و صاحب سبک سینما انجام داده است. گفتگوی این دو هنرمند هنرشناس پیرامون چهار مبحث اصلی بوده است که عبارتند از : شرایط مربوط به پیدایش و ساخت هر فیلم به ویژه فیلم های هیچکاک، تدارک و نگارش سناریوی هر فیلم، مسائل خاص مربوط به کارگردانی و برآورد نتایج تجاری و هنری فیلم از نظر هیچکاک، با توجه به انتظاراتی که وی در اصل نسبت به آن فیلم خاص داشته است.
کتاب «سینما به روایت هیچکاک» اثری است خواندنی و به یاد ماندنی که نه فقط از سینمای هیچکاک بلکه از هنر هفتم به طور کلی، دانستنی ها و شگفتی هایی برای علاقمندان به سینما به دست می دهد و به خواننده می آموزد چگونه می توان با بهره گیری از اجتماع عناصر مادی یا عینی، آثار عمیق و پیچیده ذهنی، عاطفی و … آفرید.
با مطالعه این کتاب سینماگران متعهد حرفه‌ای و آماتور با سبک، قالب و ذهن هیچکاک آشنا می شوند و با جامعیت بیشتر و تجربه ذهنی افزون تر به کار فیلمسازی در مسیر صحیح و مورد نیاز جامعه می پردازند و محققان و منتقدان با آگاهی از گفتگوهای نقادانه و مستدل تروفو و هیچکاک می توانند دانسته ها، دقت و تیزبینی خود را افزایش دهند.

سفرنامه سدید‌السلطنه

سفرنامه سدید‌السلطنه

سفرنامه سدید‌السلطنه
نویسنده: محمدعلی‌خان سدید ‌السلطنه مینابی بندرعباسی
مصحح: احمد اقتداری
ناشر: انتشارات دکتر محمود افشار یزدی
قیمت: ۴۴۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۸۶۲
«سفرنامه سدید السلطنه (التدقیق فی سیر‌الطریق)» مجموعه خاطرات و سفرنامه محمدعلی‌خان سدید ‌السلطنه مینابی بندرعباسی با پیشگفتار مرحوم استاد ایرج افشار و تصحیح و تحشیه احمد اقتداری منتشر شد.
احمد اقتداری در سرآغاز این کتاب نوشته است:« از مرحوم محمدعلی‌خان سدس السلطنه کبابی مینابی بندرعباسی، یادداشت‌ها و تالیفات بسیاری در خصوص جنوب ایران و مناطق خلیج فارس باقی مانده است. برخی از آنها به زیور طبع و نشر آراسته شده و بیشترین آنها، هنوز به حلیه طبع و نشر درنیامده است. شرح احوال و رسالات و یادداشت‌ها و کتب چاپ شده و نشده سدید را در یادنامه سپهبد فرج‌الله آق‌اولی رئیس مغفور انجمن آثار ملی و در «مجله راهنمای کتاب» و در مقدمه کتاب بندرعباس و خلیج‌فارس و در مجله «مجله فرهنگ ایران‌زمین» نگاشته‌ام.»
سفرنامه‌ای از بوشهر تا کربلا
مصحح این کتاب در ادامه آورده است:« کتاب حاضر، سفرنامه مرحوم سدید‌السلطنه است که یکبار به سال ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۶ هجری قمری و به روزگار مظفر‌الدین شاه قاجار، از بوشهر به تهران و مشهد رفته و از مشهد از راه تهران به کربلا سفر نموده است و از راه بصره و خلیج فارس به بوشهر و بندرعباس بازگشته است، و بار دیگر به سال ۱۳۰۸ خورشیدی از بندرعباس به تهران آمده و تا اواسط سال ۱۳۰۹ خورشیدی در تهران توقف داشته است. این کتاب با نام «التدقیق فی‌سیر‌الطریق» در دو تحریر کلی و مقادیری یادداشت‌های پراکنده و در پنج مجموعه باقی مانده و به سال ۱۳۵۴ خورشیدی با سعی بلیغ استاد ایرج افشار رئیس وقت کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران و خواهش من، از طریق ورثه مرحوم سدید به وسیله مهندس هوشنگ ستایش نوه دختری آن مرحوم، در جزء بقیه یادداشت‌ها و رسالات مرحوم سدید، به کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران اهدا شده است.»
کتاب «التدقیق فی سیر‌الطریق» که اکنون با نام سفرنامه سدیدالسلطنه چاپ می‌شود، مجموعه‌ای از تحقیق در احوال شهرها و راه‌ها و ارزاق عمومی و نرخ‌ها و خصوصیات اجتماعی رجال دوره قاجاری و وقایع تاریخی و شرح ملاقات‌های رجال دوره قاجاری و اوایل دوره پهلوی، کیفیت اداره شهرهای شیراز و اصفهان، قم و تهران و نیز مشهد و کربلا و امثال آن، زیارتگاه‌ها،‌مقابر، سنگ قبرها، الواح و ثبت کتیبه‌ها و لوحه‌ها و امثال آنها است.
خوانندگان در ادامه مطالعه این کتاب و در بخش پنجم پیوستی را از نظر می‌گذرانند که از روی چند مجموعه دیگر، یادداشت‌های راه‌های کاروانی جنوب ایران و یادداشت‌های سفرهای مؤلف درباره موقعیت طبیعی، تجاری و حوادث سیاسی منطقه نقل شده است.
سدید‌السلطنه؛ نویسنده‌ای متفرس
بنا به نوشته اقتداری، مؤلف بسیار متفرس و کنجکاو و مطلع و بصیر و کتابخوان بوده، در بسیاری از مسائل و موارد به بحث عالمانه تاریخی و ثبت نوشته‌ها و ملاقات شعرا و شرح احوال رجال علم و ادب که آنها را می‌دیده است، کتاب‌هایی را که می‌خوانده، پرداخته است.
مینابی بندرعباسی، توجهی شگفت‌انگیز به ثبت و ضبط کتیبه‌ها و دیدن آثار تاریخی بقاع و قلعه‌ها و کاروانسراها داشته و همه‌جا به مؤلفان قبلی یا نوشته‌های دیگری که خوانده بود استناد یا انتقاد کرده است.
اقتداری در توضیح این روحیه مینابی نوشته است:« در تخت جمشید بر ویرانی «آثار صناددی عجم» گریسته و شعر بلند خاقانی را به یاد آورده است. همان‌گونه که ویرانی‌ها و ظلم‌ها و نابسامانی‌ها و بی‌عدالتی‌ها را به خوبی و با دقت و بی‌طرفی می‌دیده، رونق‌هاو شکوه‌ها و دادگری‌ها و رسم و آیین‌های معوقل و مشروع را ستوده است. رجال علمی را به خوبی شناخته و وصفی که از آنها می کند درست به مانند قضاوتی است که هم‌اکنون به دوران ما درباره آن رجال علمی درگذشته می شود. به‌طور مثال از مرحومان ادیب پیشاوری و عباس اقبال آشتیانی با کلمه «حضرت» نام می‌برد.
رجال سیاست را به خوبی در ترازوی قضاوت می‌گذارد. رفیق شفیق و انیس جلیس شاعران، دانشمندان، معلمان مشهور، مدیران کتابخانه‌ها، مدیران و امثال آنها بوده است.»
مرحوم استاد ایرج افشار، در این کتاب که تصحیح مطبعی از آن را محمدرضا رضایی‌پور بر عهده داشته نوشته است:« محمدعلی خان سدید‌السلطنه کبابی از فضلایی است که هر چه نوشته فایده‌بخش و خواندنی و بسیاری از آنها پژوهشی و ماندنی است. نخستین کسی که معرف این مرد دانشمند بود و قدر او را شناخت سید‌حسن تقی‌زاده است و آن به مناسبت یادداشتی بود که سدید‌السلطنه از بوشهر به برلین برای مجله کاوه نوشت و تقی‌زاده متوجه شد این مرد مینابی از کسانی است که شایستگی پیشرفت علمی دارد و می‌تواند آثار بیشتر و بهتری عرضه کند.»
افشار در ادامه نوشته است:« سدید‌ السلطنه چون مردی کتاب خوانده و ژرف‌بین بوده سفرنامه های خود را به اطلاعات جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی آکنده. او مسافری نیست که فقط ساعت حرکت و موقع ورود به منزل و جای خواب و نوع خوراک و احیانا قیمت اجناس را ضبط کند،‌ مسافری است دقیقه‌یاب و نکته‌سنج و نگرنده‌ای صاحبنظر. هرچه را در راه کاروانسرا، درامامزاده، درآب‌انبار، دیدنی و ثبت کردنی یافته با حوصله . دقت وصف کرده و به ضبط درآورده است.

سهم ایران از جشنواره برلین / غیبت مجیدی، ظهور پناهی … مینا استرآبادی

sdf5berlin

شصت و پنجمین جشنواره بین‌المللی فیلم برلین، که از پنجم فوریه و با نمایش «هیچ کس شب را نمی‌خواهد» ساخته ایزایل کوشِت افتتاح شده بود، به نیمه‌ی راه خود رسیده است.

در مراسم افتتاحیه این جشنواره، مونیکا گروتز، وزیر فرهنگ آلمان در برابر بیش از ۱۶۰۰ مهمان خارجی و داخلی از دیتر کوسلیک مدیر این جشنواره بابت دعوتهای هرساله و‌ تلاشهای مستمر او برای حضور جعفر پناهی در برلیناله حمایت و سپاسگزاری کرد.

گروتز با اشاره به عدم حضور این کارگردان ایرانی برای نمایش فیلم تازه اش «تاکسی» – به دلیل ممنوعیت خروجش از ایران، بر ضرورت فعالیت آزادانه هنرمندان تاکید کرد.

جعفر پناهی در سال ۲۰۱۰ و پس از رویدادهای برآمده از انتخابات ۱۳۸۸، به اتهام «اجتماع و تبانی و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی» به شش سال حبس تعزیری و بیست سال سال محرومیت از فیلم‌سازی و فیلمنامه‌نویسی محکوم شد، او اجازه خروج از ایران را ندارد و صندلی او در برلیناله همچنان خالی ست.

تاکسی ، فیلمی از جعفر پناهی

تاکسی ، فیلمی از جعفر پناهی

تاکسی که سومین فیلم جعفر پناهی پس از محکومیتش به بیست سال محرومیت از فیلسمازی‌ست، با بودجه ای بسیار ناچیز ساخته شده و علاوه بر مولفه‌های سیاسی، انتقادی، به جنبه‌های قصه‌گویی و طنازی هم پرداخته است.
جعفر پناهی در این فیلم در کسوت یک راننده تاکسی در تهران ظاهر شده است و داستان فیلم او از خلال گفت‌و‌گوهای او با مسافرین تاکسی‌اش روایت می‌شود. در بین مسافران «تاکسی» جعفر پناهی، نسرین ستوده، حقوق‌دان سرشناس و منتقد حکومت ایران و یکی از اعضای کانون مدافعان حقوق بشر هم حضور دارد. بودجه‌ی تهیه‌ی این فیلم در مقیاس فیلمهای معمول امروز بسیار ناچیز برآورد شده‌است. این در حالی ست که فیلم «محمد» ساخته مجید مجیدی با بودجه‌ای که حدود ۱۰۰ میلیون دلار تخمین زده شده، از شرکت در این جشنواره باز مانده است.
گفتنی‌ست رسانه‌های نزدیک به حکومت ایران، این تصمیم جشنواره‌ی برلین را «بایکوت» این فیلم خوانده اند، از همین جمله سایت تابناک در مطلبی چنین نوشته است:
« [این فیلم] ترکیبی از بهترین‌های سینمای جهان را در مراحل تولید‌ دارد و اثری کاملاً بین‌المللی است؛ اما فشار‌ها به همراه موج اسلام هراسی به راه افتاده، «دیتر کاسلیک» مدیر برلیناله را به سمت و سویی برد که در ‌‌نهایت این فیلم را ‌کامل از جشنواره بیرون بگذارد!»
در همین حال، برخی رسانه‌های محافظه کار داخلی فیلم جعفر پناهی را فیلمی ضد ایرانی نامیده وآن را وسیله‌ای برای هموار کردن راه فیلمسازی پناهی تعبیر کرده‌اند.
از همین جمله، خبرگزاری فارس ضمن «سیاه» خواندن فیلم پناهی، فهرستی از نظرات مثبت منتقدین غربی را ارائه کرده که طی آنها مبارزه، خلاقیت و وجهه‌ی انتقادی فیلمهای او مورد تحسین قرار گرفته است.
خبرگزاری فارس همچنین فیلمسازی پناهی را مغایر با قوانین ایران خوانده و مقامات سینمایی را به خاطر عدم برخورد با این کارگردان مورد نقد قرار داده است.

علاوه بر فیلم «تاکسی»، دو فیلم دیگر نیز از ایران به نام های «پریدن از ارتفاع کم» و «مادر قلب اتمی» در بخش های مختلف جشنواره فیلم برلین شرکت کرده اند.

«پریدن از ارتفاع کم» به تهیه‌کنندگی مجید برزگر محصول مشترک ایران و فرانسه است، که در بخش «پانوراما» شرکت کرده است. این فیلم نخستین فیلم بلند سینمایی حامد رجبی است و رامبد جوان و نگار جواهریان نقش‌های اول آن را به عهده دارند. داستان این فیلم درباره زن جوانی است که در چهارمین ماه بارداری‌اش دچار مرگ «داخل‌رحمی جنین» می‌شود و تصمیم می‌گیرد به کسی چیزی نگوید.

بخش «پانوراما» که به استعدادهای نوظهور سینمایی اختصاص دارد، با فیلم «خون آبی» ساخته لیریو فریرا، فیلمساز برزیلی افتتاح شد.

یک زندگی دیکنزی… یادی از چارلز دیکنز و ابراهیم یونسی مترجم ایرانی آثارش / مینا استرابادی

dsgtey545w

دویست و دومین زادروز چارلز دیکنز، نویسنده‌ی شهیر بریتانیایی یادآور دومین سالروز خاموشی ابراهیم یونسی، مترجم فارسی‌زبان آثار اوست.
“چارلز جان هوفام دیکنز” متولد فوریه ی ۱۸۱۲، زبده‌ترین رمان نویس انگلیسی عصر ویکتوریا و از تاثیر گذارترین نویسندگان قرن نوزدهم به شمار می رود. تا آنجا که به عقیده ی “جیمز جویس” ، دیکنز پس از شکسپیر، تأثیر گذارترین نویسنده در زبان انگلیسی بوده‌ است.

ابراهیم یونسی

ابراهیم یونسی

دیکنز که حرفه‌ی روزنامه نگاری را پیش گرفته و نام خود را به عنوان یک فعال اجتماعی نیز تثبیت کرده بود، با نگارش رمان هایش فعالیت های اجتماعی خود را شکلی دیگر بخشید، او رمان نویسی بود که با خلق شخصیتهایی ماندگار، مرزهای زمانی و مکانی را در نوردید و خود را با فرهنگ مردم جهان عجین ساخت. تا جایی که امروز نام هایی چون “الیور تویست”، “اسکروچ”، “دیوید کاپرفیلد” و ” خانم هاویشام” به نمادهایی بدل شده اند که گاه در میان مکالمات روزمره بار وصفی به خود می گیرند. دیکنز در داستان هایش بیش از همه به طبقه ی فرودست جامعه توجه داشت، نگاهی اجتماعی که در حقیقت فقر و تهی دستی قشر پایین اجتماع در دوره ی ویکتوریا را آشکار می ساخت. او که در دوازده سالگی به دلیل به زندان افتادن پدر لاابالی و وامدارش ناچار به کارکردن در کارخانه ی واکس سازی شده بود، همه ی رنج و محنت این دوران را همواره در خاطر داشت و بعدها این مساله را دربسیاری رمان هایش نیز منعکس ساخت. تا آنجا که در داستانی بلند با نام “دکان عتیقه چی” به طور خاص مساله ی کار کودکان در معادن را نشانه رفت. او از هر فرصتی برای محکوم ساختن بیداد ، تضاد طبقاتی و فخر فروشی بهره می برد و با جسارت تمام بر قوانینی می تاخت که طبقه ی بالای جامعه را محق می دانست تا به افراد ضعیف صدمه بزند. این دیدگاه دیکنز آنقدر برای همگان ملموس و ماندگار است که امروزه واژه‌ی «دیکنزی» تبدیل به صفتی شده است در وصف فقر و محنتی بیش از حد تحمل و هم چنین دست به گریبان شدن با شرایط دشوار و اسف‌ناک در زندگی.

نثر غنی، داستان سرایی توانمند و قدرت استثنایی دیکنز در خلق شخصیتهای به یاد ماندنی، او را مبدل به نویسنده ای با محبوبیت جهانی ساخته است. بسیاری از آثار این نویسنده به زبان فارسی نیز ترجمه شده اند، اما در این میان آنچه ترجمه های “ابراهیم یونسی” را از سایر ترجمه های متمایز کرده و آنها را ملموس ، دلنشین و همخوان با زبان دیکنز ساخته است، شاید زندگی ملودارم دیکنزی وی باشد. وی که در شهر مرزی “بانه” ی کردستان متولد شده بود، در دوسالگی مادر خود را از دست داد و کودکی اش در کنار مادربزرگ و پدربزرگ مادری مستمند و شریفش در محرومیت مادی سپری شد. در حالی که همواره تحقیرهای خانواده ی خان زاده ی پدری‌اش وی را عذاب می داد. یونسی در هفده سالگی وارد مدرسه ی نظام شد و پس از اخذ دیپلم و زمانی که افسر سوار شده بود؛ به رضاییه، در آذربایجان غربی منتقل شد، او در همین شهر ازدواج کرد و بچه دار شذ، اما در سانحه ای تیری به پایش خورد که موجب قطع شدن پایش گردید، پدرش خانواده ی وی را به کردستان برد ولی در آن سرمای زمستانی مریم، دختر چهل روزه اش مننژیت گرفت، بیماری ای که شنوایی و تکلم نوزاد را از او سلب کرد.
پس از آن ارتش، یونسی را برای ساخت پای مصنوعی به اروپا فرستاد و او پس از بازگشت در تهران در اداره ی ذخایر ارتش مشغول به کار گشت، اما پیوستنش به حزب توده، سبب شد تا او پس از کودتای ۲۸ مرداد، با حکم اعدام روبه رو شود، حکمی که به دلیل نقص عضوش به حبس ابد تقلیل یافت و هشت سال بعد، در زمان اصلاحات دوره‌ی نخست وزیری علی امینی این حبس نیز به پایان رسید.

اما ابراهیم یونسی این هشت سال را مبدل به دوره ی پر ثمر زندگی خود ساخت، او که شاهد اعدام بسیاری از هم قطاران و هم فکران خویش بود، در زندان قصر که آن روزها مملو بود از زندانیان تحصیل کرده ی از فرنگ برگشته، به آموزش زبان پرداخت و پس از مدتی توسط سیاوش کسرایی با دیکنز و رمان «آرزوهای بزرگ» او آشنا شد. یونسی ترجمه‌ی این کتاب را در زندان آغاز کرد و زمانی که کتاب را در سال ۱۳۳۷ برای چاپ به انتشارات نیل سپرد هنوز روزگارش در زندان می گذشت.

رمان آرزوهای بزرگ که درقالب یک اتوبیوگرافی نقل می شود، در حقیقت شرحی ست بر وضعیت اجتماعی و سیاسی دوران دیکنز، اوضاعی که یونسی نیز آن را هم در زندگی خود و هم در وضع معیشتی مردم کشورش به عینه مشاهده کرده بود. رمان در برگیرنده ی حقایق تلخ اجتماعی ست که هم نویسنده و هم مترجم فارسی زبان آنها را در کودکی و نوجوانی خود تجربه کرده بودند، زندگی در مناطق فقیر نشین و لمس درد و رنج طبقه ی تهی دست جامعه در کنار بروزمصائب و محنتهای گوناگون از نقاط مشترک زندگی این دو نویسنده است. آرزوهای بزرگ از آرزوهای والایی روایت می کند که هزینه ی دستیابی به آنها حفظ عزت نفس و کرامت انسانی ست، آرزوهایی که صحنه ی زندگی را مبدل به نبردی خطیر می سازند. در این رمان جنگ میان طمع و قناعت، خساست و مناعت طبع، کینه جویی و جوانمردی، سنگدلی و رافت، انتقام و گذشت، خود خواهی و ایثار ، همه و همه در منش و سکنات شخصیت های داستان به تصویر کشیده می شوند و فضای رمان را مبدل به فضایی شگفت آور ، اسرار آمیز و سراسر ماجرا می سازد که در سویی انهدام و زوال رخ می دهد و در سوی دیگر آبادانی و تعالی پیش روست.

این عزت نفس ذاتی در شخصیت ابراهیم یونسی به خوبی جلوه گر بود، او همواره در ترجمه ی کتابها، به متن اثر توجهی ویژه داشت و اگر اصل اثر با ایده وتفکر او همخوانی نداشت، از ترجمه ی آن سرباز می زد، چنان که خود او چنین می گوید:

“یادم می‌آید کتابی را به اسم “شرلی” که ۷۰۰ صفحه بود، از شارلوت برونته ترجمه کردم، اما دیدم کتاب ضد کارگری شد و قرار بود علمی‌ها آن‌را چاپ کنند، اما چون به مصالح ملی ضرر می‌رساند، آن را پاره کردم و چاپ نشد. معتقدم که مترجم، باید کتابی را ترجمه کند که برای جامعه مفید باشد و به درد جامعه بخورد.”

یونسی می گفت او این عمل را از ترس خیانت به مردم و این که مبادا وسوسه‌های مالی سبب انتشار این کتاب شود انجام داده است.

اما رمان های دیکنز که همواره به مبارزه ی میان طبقات شهری و روستایی، خیر و شر، سرمایه داران سلطه جو و طبقه ی کارگر می پردازند، با سرشت و عقاید فردی یونسی سازگاری داشتند، او چون دیکنز با زبان ساده و سلیس و در عین حال پر صلابت منحصر به فرد خود از واقعیت های اجتماع پرده بر می داشت.

رمان «خانه‌ی قانون زده» دیگر اثر دیکنز است که ابراهیم یونسی در زندان دست به ترجمه ی آن زده است، کتاب که در سال ۱۳۴۱ توسط انتشارات امیرکبیر چاپ شد، در حالی به اتمام رسید که یونسی مطلع شده بود فردا صبح از زندان آزاد می شود و شب آخر زندان را به ترجمه ی دو صفحه ی باقی مانده از این کتاب اختصاص داد. این کتاب هم داستانی ست از زندگی غم انگیز طبقه ی کارگر فقیر در انگلستان. دیکنز در این کتاب مسایل اجتماعی و سیاسی را در قالب نقشه ای داستانی بیان می کند. او در سراسر داستان دستگاه فاسد قضایی را با لحنی طنز آلود به چالش می کشد، او از پرونده های بی انتهایی می گوید که هیچ گاه به نتیجه نمی رسند و صاحبان این پرونده ها در طی حیات خود موفق نمی شوند داد خود را بستانند و به این شکل است که جمع وسیعی از وکلا از این طریق برای خود مکنت و مقام تحصیل کرده اند و همه ی شخصیت های داستان را در خود احاطه کرده اند و ابراهیم یونسی این بیداد را چنین برای خواننده ی فارسی زبان ترسیم می کند :

” کودکان بی‏شماری دیده به جهان گشوده و سالخوردگان بسیاری از جهان رفته‏اند، عده‏ای بی‏آنکه خود بدانند دیوانه‏ وار خویشتن را در گیر آن یافته‏اند. خانواده‏های بیشمار از این دعوا کینه بسیار به ارث برده‏اند.”

” از بایگانی اسناد و مدارک محکمه در می‏آییم، و باز و باز هم بایگانی می‏شویم، دفاع می‏کنیم، عطف می‏کنیم، گزارش می‏کنیم، در اطراف رئیس عدالتخانه عظمی و اقمارش در گردشیم، در پیرامون هزینه دادرسی، که نه تنها مطلب اساسی پرونده است، می‏رقصیم و رقص‏کنان به جانب مرگ نکبت‏بار می‏رویم”

دیکنز صحنه ی عدالتخانه را فرورفته در گل و مه توصیف می کند تا همان نکبتی که زندگی مردم را به تباهی کشانده را به خواننده القا کند، رمان با همین تصاویر آغاز می شود و همه چیز از رودخانه، چمن، بندر و شهر را احاطه شده درمهی غلیظ به تصویر می کشد و از فصای رعب آور و آمیخته به مرگی سخن می گوید که مردم را به تعلیق و سردرگمی کشانده است. همان جوی که یونسی خود و مردم کشورش را اسیر در آن احساس می کرد:

“یعنی می‏توانم به آن لحظات بحرانی اشاره کنم که طی آن گردنبند با حلقه‏ای سوزان یا اشعه فروزانی را در فضای تار می‏دیدم که خود مهره‏ای از مهره‏های آن بودم و تنها آرزویم این بود که از بقیه جدا شوم، و از این‏که جزیی از این شیء مخوف بودم رنج وصف‏ناپذیری می‏بردم ”

ابراهیم یونسی که کتاب «هنر داستان نویسی» را نیز در زندان نوشته بود و توسط سیاوش کسرایی برای چاپ به دست ناشر سپرده بود، پس از آزادی از زندان هم به آثار دیکنز توجهی ویژه داشت، چنانکه در سال ۱۳۵۵ رمان “داستان دو شهر” این نویسنده را ترجمه و منتشر کرد. این رمان که داستانش در لندن و پاریس در سالهای قبل و در طول انقلاب فرانسه رخ می دهد، ازاوضاع فرانسه در سالهای منتهی به انقلاب و پس از آن خشونتهای انقلابیون نسبت به اشراف سابق روایت می کند. این کتاب که یکی از بهترین منابع برای پژوهش های دانشگاهی مرتبط با داستان های انقلاب فرانسه به شمار می رود، هیجانات انقلابی و ایدئولوژی ها را به نقد می کشد و روایتی تاریخی از واژه ی ” انقلاب” را در هر عصری به جای می گذارد. او درابتدای این رمان با نگاهی استعاری و ظریف، استحاله ی شراب به خون را به عنوان ذات و جوهره ی انقلاب به تصویر می کشد، شاید همین اعتقاد در یونسی ریشه دوانده بود که پس از انقلاب تنها سه ماه استانداری کردستان را عهده دار بود و پس از آن از این سمت استعفا داد.

ابراهیم یونسی پس از آزادی از زندان به همراه “محمد قاضی” و “م. ا. به‌آذین” در بخش ترجمه شرکت کامساکس مشغول به کار شد. با آن که از یونسی ۸۰ ترجمه از زبان انگلیسی و یک ترجمه هم از زبان فرانسوی به جای مانده است، اما او نه تنها عطش نوشتن خود را فقط با ترجمه سیراب نساخت بلکه در حیطه ی وسیعی از موضوعات مختلف دست به قلم برد. از آثار او در عرصه ی داستان و رمان می توان “به گورستان غریبان”، “دلداده‌ها”، “فردا”، “مادرم دو بار گریست”، “کج‌کلاه” و “کولی”، “داداشیرین”، “شکفتن باغ”، “خوش آمدی”، “دعا برای آرمن” و در ترجمه ی رمان به “دن کیشوت”، “سه تفنگدار”، “پشه‌ی بینی‌دراز”، “سگ شمال”، “اسپارتاکوس”، “خیاط جادوشده”، “سه رفیق”، “طوفان”، “آشیان عقاب”، “یک جفت چشم آبی” و “اگر بیل استریت زبان داشت” اشاره کرد. او هم چنین در زمینه ی تاریخ و سیاست کتابهایی از جمله “صهیونیسم”، “تجارت اسلحه”، “آمریکای دیگر”، “جنبش ملی کرد”، “روابط ایران و ترکیه و مسأله‌ی کرد” را نوشته است. کتاب “زمستان بی بهار” دیگر اثر اوست که وی در سال ۱۳۸۲ به رشته ی تحریر درآورد و خاطرات خود را ازکودکی تا آزادی از زندان در آن نگاشت.

این نویسنده و مترجم ایرانی که از سال ۱۳۹۰ و در پی ابتلا به بیماری آلزایمر بستری شده بود، در روز نوزدهم بهمن سال ۱۳۹۱ درگذشت، اویی که به گفته ی “رضا سیدحسینی” کارهایش تصادفی نبود و گویی نقشه ی پیش برد فرهنگ ملتی را برعهده داشت، مصادف با روزهای تولد راوی”آرزوهای بزرگ” به ” گورستان غریبان” در زادگاهش راه جست، او فقر را پذیرفت و در عین بی نیازی پرکشید تا شاید بهای فضیلت را به نسل امروز و نسل در راه نشان دهد، مردی که در لحظه لحظه ی زندگی اش استوار و بی تعلق زیست و چنان نقشی از ماندگاری برنام خود زد که سرانجام به دور از هیاهوهای حاکمیت به آغوش گرم مردم بانه بازگشت. به قول” آیت دولتشاه”:

“… از مرگ ابراهیم یونسی ناراحت نیستم چون هر بار که کتابش را ورق می زنیم و هر بار ترجمه ای از او می خوانیم کنار ماست و از پشت همان شیشه های عینک قاب کائوچویی اش به ما لبخند می زند.”

ناشی به دنیا آمده ایم و خام خواهیم رفت / محمد سفریان

نگاهی به آثار و احوال شیمبورسکا

آغاز فوریه‌ی هر سال، یادآور خاطره‌ی در گذشت زنی‌ شاعر است که حتی نگاهش به مرگ نیز طنازانه و نوازشگر بود، شاعری که ۱۶ سال پیش و به هنگام دریافت جایزه ی نوبل ادبی درباره ی خود چنین گفته بود:
“علی رغم میل‌ باطنی ‌ام خودم را شاعر معرفی می‌کنم، طوری که انگارکمی از شاعربودنم شرمنده ام. در این روزگار وانفسا اقرار به خطا و لغزش اندکی آسان‌تر شده است، البته اگر لغزش‌ها بزرگ باشند. اما مشکل باورکردنِ شایستگی و لیاقت‌هائی است که در عمق نشسته‌اند واز چشم پنهان‌اند…”

شیمبورسکا

شیمبورسکا

“ویسواوا شیمبورسکا” در دوم جولای سال ۱۹۲۳ در روستایی موسوم به بنین واقع در غرب لهستان زاده شد. وی از هشت سالگی ساکن شهر کراکوف شد و در حالی که بیش از ۱۶ سال نداشت، شاهد وقوع جنگ جهانی دوم و متعاقب آن تصرف کشورش توسط آلمان ها بود. شیمبورسکا دوره ی اشغال را درهمین شهر زندگی کرد. شهری که از سوی فرماندار نازی اش به عنوان مرکز حکومت برگزیده شده بود و درسال ۱۹۴۰ اردوگاهی موسوم به “آشویتس ” در حومه ی آن بنا شد، اردوگاهی که در ابتدا بازداشت گاه روشنفکران و اندیشمندان لهستانی بود و بعد از آن به مقری برای حل مشکل یهودیان تبدیل شد.

در این دوران بود که شیمبورسکا پس از اخذ دیپلم و به دلیل شرایط سخت زندگی آن روزگار، به عنوان کارمند ساده ی اداره ی راه آهن استخدام شد، اما پس از جنگ و در فاصله ی سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۸ به طور همزمان به تحصیل در دو رشته ی ادبیات لهستانی و جامعه شناسی پرداخت. او نخستین مجموعه شعرش با عنوان “در پی واژه می گردم” را در بدو ورود به دانشگاه منتشر کرد. این مجموعه با آن که بلافاصله پس از اتمام جنگ به چاپ می رسید ولی در آن هیچ گونه تلخی و سیاه بینی به چشم نمی خورد. وی در سال ۱۹۵۳ به عضویت هیئت تحریریه ی فصل نامه ی ادبی – فرهنگی “زندگی ادبی” درآمد، که این همکاری تا سال ۱۹۸۱ ادامه یافت. او از سال ۱۹۶۸ در همین نشریه در ستون خواندنی های اصافی مقالاتی را می نوشت، مقالاتی که سال ها بعد گردآوردی شدند و به صورت کتابی دوجلدی منتشر شدند؛ و در حقیقت تنها اثر منثور شیمبورسکا به شمار می رود. او هم چنین از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۳ سر دبیر مجله ی ” مجله ” بود. اشعار او به ۳۶ زبان در ۱۸ کشور ترجمه شده است. مجموعه شعری از این شاعر با عنوان “آدم‏ها روی پل” توسط دکتر مارک اسموژینسکی ( مترجم لهستانی و استاد زبان فارسی ) و با همکاری زنده یاد شهرام شیدایی و چوکا چکاد،( شاعران فارسی زبان) به فارسی برگردانده شده است. هم چنین مجموعه ی دیگری با برگردان فارسی از این شاعر به چاپ رسیده است، مجموعه ای با نام ” عکسی از یازده سپتامبر” به ترجمه ایوانا نویتسکا و علیرضا دولتشاهی .

شعر “ویسواوا شیمبورسکا”، واقع بین و هوشمند است، شعری توصیف گر که به دور از پیچیدگی های ظاهری و با زبانی ساده نگاه فلسفی و پرسشگرانه اش را به سوی مسائلی چون احوال آدمی، ارتباط بشر با طبیعت و وقایع پیرامونش، تاریخ و جبر روزگار معطوف می کند، او درعین بیان اندیشه و تفکر خود، به تصویر سازی بی قضاوت و به دور از نصیحت دست می زند و با کند و کاو در لایه های ذهن آدمی او را به تفکر و ژرف اندیشی می خواند. شیمبورسکا با شاعرانه ساختن زندگی روزمره ی بشر امروز در صدد است تا آدمی را با همه ی جوانب زندگی آشتی دهد، او آنقدر دربه کار گیری زبان ساده و قابل فهم برای مردم مصر است که حتی در اشعارش از واژه های مصطلح در اخبار هواشناسی، ورزشی و مطبوعات نیز استفاده می کند. در حقیقت او در عین عامیانه سخن گفتن دقیق و ریز بین است، زبان شعر او در توصیف لحظات گاه چنان ظریف و نکته سنج است که به داستان شبیه می شود:

شیمبورسکا

شیمبورسکا

قطار به سکوی سه وارد شد
آدم‌‌های زیادی پیاده شدند
فقدان شخص من با انبوه مردم
به سوی خروجی می گریخت
در این شتاب‌زدگی چند زن، جایگزین من شدند… ( از مجموعه ‌ی ” آدم‌‌ها روی پل ” )

استفاده ی شیمبورسکا از آرایه ی ادبی تشخیص یا حس آمیزی از دیگر ویژگی های بارز و پرجلوه ی اشعار اوست. او به طبیعت و اشیا نه تنها جان که شخصیت می بخشد و این امر برای خواننده ی فارسی زبان تداعی گر سبک هندی در شعر فارسی ست.

اسمش را دانه شن می گذاریم.
اما او خود را نه دانه می داند و نه شن
بدون اسم زنده است
چه اسم عام چه اسم خاص
چه گذرا چه ثابت
چه به اشتباه چه درست. ( از مجموعه ‌ی ” آدم‌‌ها روی پل ” )

شیمبورسکا، به دلیل نگاه فلسفی اش، شکاک و ندانم گراست، او جست و جو می کند، می پرسد و یک روند در اما و اگر غوطه می خورد:

هردو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیبا تر است . (از مجموعه ‌ی ” آدم‌‌ها روی پل “)
پس، آیا جهانی هست
که سرنوشتِ خودمختارش در اختیارِ من باشد؟
که من اسیر کنم یک لحظه را با غل و زنجیرِ علامت‌های نوشتاری؟
حضوری به فرمان من به کمال؟ (برگردان: رباب محب)
این شاعر لهستانی به دور از شعار زدگی های فمینیستی و افتادن به ورطه ی افراط و ابتذال شعر را از تسلط مردانه و انتزاعی مستولی بر ادبیات غرب می رهاند و دست به تصویر سازی های زنانه می زند:
«زن، اسمت چیست؟» «نمی‌دانم.»
«چند سال داری؟ اهل کجایی؟» «نمی‌دانم.»
«چرا این گودال را کنده‌ای؟» «نمی‌دانم.»
«چند وقت است که پنهان شده‌ای؟» «نمی‌دانم.»
«چرا انگشتم را گاز گرفتی؟» «نمی‌دانم.»
«نمی‌دانی که ما آزارت نخواهیم داد؟» «نمی‌دانم.»
«کدام طرفی هستی؟» «نمی‌دانم.»
«زمان جنگ است، باید انتخاب کنی.» «نمی‌دانم.»
«هنوز دهکده‌ات پابرجاست؟» «نمی‌دانم»
«این‌ها بچه‌های تو اَند؟» «آری.»

شیمبورسکا

شیمبورسکا

شیمبورسکا که به گفته ی خودش تلاش کرده بود تا در شعرهایش ترس و نگرانی اش را از جنگ، خشونت، ترور و تنفر بیان کند، در این امر نیز شیوه ی منحصر به فردی را پیموده است. او با به تمسخر گرفتن هر آنچه زاییده ی خشونت است، طنزی تلخ را لا به لای کلامش می گنجاند تا ازسیاهی واژگانی چون جنایت و جنگ بکاهد.

بعد از هر جنگی
کسی باید ریخت و پاش ها را جمع کند.
نظم و نظام
خود به خود بر قرار نمی شود.
کسی باید آوارها را از جاده ها کنار بکشد
تا ماشین های پر از جسد
عبور کنند.

این نگاه طنز آمیز که جنگ و جنگ افروزان را به ریشخند گرفته است بدان سبب است که شیمبورسکا، همواره از بیان شیون گونه ی مصایب و سختی ها اجتناب می کرد، چنان که در گفت و گویی با “گاردین” چنین گفته بود:

“شعر گفتن یک مبارزه است. چون در اعماق وجود هر شاعری احساسات وجود دارد. اما شاعر باید با این احساس‌اش مبارزه کند. اگر قرار باشد که از احساساتمان استفاده کنیم که آن وقت تنها کافی است بگوییم: “دوستت دارم! تو را خدا نرو! مرا ترک نکن! بدون تو چه کار می‌توانم بکنم؟ اه، چه کشور بدی دارم! اه چه آدم بدبختی هستم!””

شیمبورسکا در اواسط ماه سپتامبر سال ۱۹۹۶، برای فرار از همهمه گوشه ی انزوا را برگزید و به استراحت گاهی در نواحی کوهستانی لهستان نقل مکان کرد، او می گفت: ” بدون انزوا نمی توانم بنویسم. نمی توانم تصور کنم که نویسنده ای برای دست یابی به سکوت و آرامش نجنگد. متاسفانه شعر در همهمه و شلوغی متولد نمی شود. حبس شدن در چهاردیواری، بی آن که تلفن زنگ بزند. این چیزی است که برای نوشتن نیاز است.”

شیمبورسکا

شیمبورسکا

تا اینکه در سوم اکتبر ۱۹۹۶به گفته ی خودش ” جهان با او برخورد کرد. ” و آکادمی سوئد، ویسلاوا شیمبورسکا، شاعر ناشناخته ی لهستانی را برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات اعلام کرد. شاعری که تا آن زمان تنها نزدیک به دویست قطعه شعر سروده بود و اشعارش بر خلاف دیگر شاعران اروپای شرقی سیاست زده و ضد کمونیستی نبودند. آکادمی سوئد، هنگام اعلام نام شیمبورسکا به عنوان برندهی جایزهی نوبل از او به عنوان “موتسارت شعر معاصر جهان” یاد کرد که زبان شعری اش در کمال شیوایی”خشم بتهوون‌واری” را بیان شعری می‌بخشد و شعر او را اینچنین توصیف کرد : ” … به خاطرِ شعری که با طنزی ظریف تاریخ و بیولوژی را به صورت ذراتی از واقعیت‌هایِ بشری به نمایش می‌آورد.”

از آثار ویسواوا شیمبورسکا می توان به این موارد اشاره کرد:
برای این است که زنده ایم (۱۹۵۲)، پرسشگری از خود (۱۹۵۴)، فراخواندن یتی )۱۹۵۷)، نمک) ۱۹۶۲) ، یکصد و یک شعر( ۱۹۶۶) کُلی حال (۱۹۶۷)، اشعار منتخب (۱۹۶۷)، می شُد (۱۹۷۲)، به هر حال (۱۹۷۲)، یک عدد بزرگ (۱۹۷۶)، مردمِ روی پل (آدم‌های روی پل) (۱۹۸۶)، خواندنِ بیخودی (۱۹۹۲)، پایان و آغاز (۱۹۹۳)، از نگاه یک دانه شن (۱۹۹۶)، صد شعر، صد شادی (۱۹۹۷)، لحظه (۲۰۰۲)، نغمه‌هایی برای بچه‌های گنده (۲۰۰۳)، دونقطه (۲۰۰۵)، اینجا (۲۰۰۹)

شیمبورسکا در طول زندگی اش از حضور در مجامع عمومی و خواندن شعرهایش اجتناب می کرد، تعداد مصاحبه هایی که با او انجام شده نیز بسیار کم شمار و محدود است، او دراین باره در یکی از این معدود مصاحبه ها درسال ۲۰۰۰ در گفت و گو با روزنامه ی ” گاردین” چنین گفته بود:

“واقعیت این است که من اصلا نمی‌فهمم مردم چه علاقه‌ای دارند که با من مصاحبه کنند. در این چند سال اخیر بیشترین عبارتی که من گفته‌ام این بوده که «نمی‌دانم.» به سنی رسیده‌ام که باید از نظر آگاهی آدم جا افتاده‌ای باشم اما واقعیت این است که هیچ چیز نمی‌دانم. به نظر من بیشتر خرابکاری‌ها و افتضاحات بشری را آدم‌هایی به بار آورده‌اند که فکر می‌کرده‌اند می‌دانند”

و در نهایت “موتسارت شعر معاصر جهان” ، در اول فوریه ی سال ۲۰۱۲ بر اثر ابتلا به سرطان ریه در منزل خود در کراکف ، در حالی که درخواب بود چشم از جهان فرو بست.

هیچ چیز دوبار اتفاق نمی افتد
و اتفاق نخواهد افتاد. به همین دلیل
ناشی به دنیا آمده ایم
و خام خواهیم رفت.


پانویس:
ویدئوی شعر خوانی شاعر، به همت اعضای تحریریه ی مجله ی فرهنگی چهارسو آماده و زیرنویس شده است.
اگر از جمله اهالی کنجکاو تر ادبیات و فرهنگ هستید، تماشای مجله ی فرهنگی چهارسو که شنبه ها عصر به روی آنتن تلویزیون جهانی ایران فردا می رود، فرصت مغتنمی ست برای مرور شعر و داستان و هنر در چهارسوی این کره ی خاکی.

آرشیو چهار سو

داستان یک دوستی / با یانیس ریتسوس و فریدون فریاد … بهارک عرفان

فریدون فریاد

فریدون فریاد

من غریبه ام
با درختها فارسی حرف می زنم
درختها پاسخم می دهند
درون این خویشاوندی
غریبه نیستم
این‌ها زمزمه‌های شاعرانه‌ی مردی‌ست که بر خلاف نامش بی غوغا و هیاهو زیست و سرانجام در همان غریبگی رخت از دنیا برکشید. مردی که درغربت هم همان مسلک بی ادعایش را پیش گرفت و “فریاد” خاموشش را در دل خاکی که در آن رحل اقامت افکنده بود نیز به طنین افکند.

“فریدون رحیمی” با نام ادبی “فریدون فریاد”، زاده ی سال ۱۳۲۸ در خرمشهر بود، او که دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی ادبیات تطبیقی در ایران بود، برای ادامه ی تحصیل عازم فرانسه شد. پس از آن در سال ۱۹۸۵ به یونان رفت تا در رشته‌ی ادبیات یونانی تحصیل کند و در آنجا بود که با “یانیس ریتسوس” شاعر نامدار یونانی و چکامه سرای آزادی، آشنا شد، آشنایی عمیقی که به دوستی صمیمانه‌ی آن دو منجر گشت، تا آنجا که امروز دیگر نام فریاد با نام ریتسوس گره خورده است. فریاد که پیش از آن در سال ۱۳۵۷ در کسوت یک شاعر، مجموعه اشعاری با نام های “‌‌میلاد نهنگ” و “شاعر جوان” را منتشر کرده بود، این بار به ترجمه روی آورد و به انتشار برگردان های فارسی اشعار ریتسوس پرداخت، از جمله‌ی این آثار می‌توان به مجموعه اشعار به “تقویم تبعید” و “زمان سنگی” اشاره کرد. دوستی فریاد با ریتسوس و هم چنین تسلط بی چون و چرایش بر زبان یونانی سبب شد تا فریاد در میان جامعه ی ادبی و هنری یونان به چهره ای شناخته شده بدل شود. او در سال ۱۹۹۱ و یک سال بعد از مرگ ریتسوس کتاب ” آسمان بی گذرنامه” را منتشر کرد و در سال ۱۹۹۵ موفق به دریافت جایزه ی انجمن اروپایی گشت. فریاد هم چنین انتشار کتاب “خواب هایم پر از کبوتر و بادبادک است” در سال ۱۹۹۸ را در کارنامه‌ی خود دارد، این قصه که توسط یانیس ریتسوس به یونانی ترجمه شده، مدت ۱۲ سال است که درمدارس ابتدایی یونان به عنوان کتاب درسی تدریس می شود. این کتاب که با زبانی شاعرانه و بی تکلف صلح و دوستی را به تصویر می کشد، در پس زمینه اش واقعیات تلخ جنگ را نیز هویدا می کند.

عکس: حمید جانی پور

عکس: حمید جانی پور

اما تلاش های فریدون فریاد تنها به ترجمه‌ی یک سویه محدود نماند؛ او آثار بسیاری از شاعران فارسی‌زبان از جمله عطار، فردوسی و خواجوی کرمانی را به زبان یونانی ترجمه کرد و درسال ۱۹۹۷ ترجمه‌ی یونانی متونی از ادبیات کهن فارسی را در کتابی تحت عنوان “افسانه هایی از بهشت” منتشرساخت. وی همچنین در سال۱۳۸۲ برگزیده ای از داستان های کوتاه “آنتونیس ساماراکیس”، نویسنده ی یونانی را به فارسی ترجمه کرد وآنها را در کتابی به نام ” نفس و داستان های دیگر” توسط انتشارات چشمه چاپ کرد.

فریدون فریاد به خاطر ترجمه و نشر مجموعه شعر “زمان سنگی” برنده ی جایزه‌ی ملی ترجمه ی ادبی یونان در سال ۲۰۰۵ شد. این کتاب که شامل اشعاری ست که ریتسوس آنها را در اولین دوره ی تبعیدش سروده، به قول “آزگیرو ماندوتلو” ، با ترجمه ی وفادار و مسلط فریاد، مبلغ پیام صلح، برابری، همبستگی و نبرد مداوم برای جامعه انسانی عادلا‌نه‌ تر گشته است:
دیرگاه ، پس از جیره ی شبانه
هنگامی که باد آرام می گیرد
و ماهیانِ زرین شب در لای ران هایشان می لغزند
به چراغهای برقی “لاوریو” نظر می دوزند
چشمانِ خود را مثل گلوله هایی در قطار فشنگِ کهکشان فرو می کنند
و خاموش و بی سخن
راهِ چادرهایشان را در پیش می گیرند
“میخالیس” در آستانه ی در ایستاد
به جایی در دوردست ها نگریست و گفت:
” رفقای ما آن بالا می جنگند ”

فریدون فریاد این جایزه را طی مراسمی درسال ۲۰۰۶ از دست وزیر فرهنگ و تمدن یونان دریافت کرد، دراین مراسم فیلمی از مصاحبه ی این مترجم و شاعر ایرانی به دو زبان فارسی و یونانی پخش شد.
هم چنین پس از این مراسم رئیس مجلس یونان از فریدون فریاد و ۵ ادیب و مترجم برگزیده دیگر تقدیر به عمل آورد و تلویزیون ملی یونان هم با ساخت فیلمی یک ‌ساعته درباره ی معرفی آثار و زندگی فریدون فریاد و پخش چند باره ی آن، نام وی را در خاطره ی یونانیان ماندگار ساخت. این فیلم همچنین دو بار در جشنواره فیلم‌های مستند تسالونیکی نیز به نمایش درآمد. علاوه بر این موارد فریدون فریاد یک بارنیز برندهٔ مدال تقدیر از سازمان یونسکو شعبهٔ یونان شده‌است.

شعر فریدون فریاد، ترکیبی بود از شعر متفکر یونانی و شعر فارسی که موسیقی وار و بر آمده از احساس است. او شعرش را با همه ی جوانب زندگی اش می آمیخت و با زبانی روان و به دور از تصنع سخن می گفت:
درخت ها در آسمان
خورشید در زمین
مشق شعر می کنم

شعرهای او گاه به هایکوهایی می مانند که سکوت و وقفه در آنها با وقاری خاص جلوه می کند و خاتمه ی آنها با برشی غافلگیرانه رخ می دهد:
بر بنفشه ای
نام تو را نوشتم
پروانه ای بر لبهایم نشست

فریدون فریاد شاعری صادق است، شاعری که بی هیچ تکلفی گذران ذهنش را می سراید:
“در هر درنگ تاریکی
میان کلماتت
ستاره ای جای می دهی”

او آنقدر بر اصل صداقت مصر است که “علی بابا چاهی ” این مساله را به عنوان نقد شعر او بیان کرده:
“شعر فریدون فریاد شعر بی‌دروغ است و او برای گفتن شعر دروغ نمی‌گوید. او تاکید عجیبی بر دروغ نگفتن دارد، گاه دروغ گفتن در شعر بهتر از دروغ نگفتن است و این موضوع به جذایت شعر کمک می کند .”

فریاد اما ترجمه را به مثابه‌ی «کوسه» ای می‌پنداشت که در کمین حمله به هویت شاعر و زبان شعری‌اش نشسته‌است، کوسه‌ای که در صورت غفلت شاعر بخشی از پیکر شعر خلاقانه‌اش را می درد، از همین رو بود که او همواره خود را شاعر ایرانی می نامید و همواره در اضطراب از دست ندادن شعر خود بود او می گفت : ” من با درخت‌ها فارسی حرف می‌زنم و درختان هم با همان زبان به من پاسخ می‌دهند. منظورم این است که یک شاعر واقعی شاعر زبان مادری خود است”
“شعر از زخم می جوشد
بسان گلی سرخ
از سینه ی تو ”

سرانجام این شاعر و مترجم ایرانی صبح یکشنبه ۱۷ بهمن‌ماه سال ۱۳۹۰ در ۶۲ سالگی و در پی ابتلا به سرطان روده در بیمارستانی در آتن چشم از جهان فروبست. نام آخرین کتاب منتشر شده‌ی فریاد در ایران “شعر امروز یونان، پنجره‌ای روشن به صدسال شعر نو یونانی” (۱۳۸۸) بود. او همچنین پیش از مرگش مجموعه شعر جدید خود به نام “همهمه نخستین ستاره‌ها بر بام خانه‌ها” را برای انتشار به ناشری در ایران سپرده بود.

شعر را به پایان مرسان
نه
ستاره را آغاز کن

 

بازاچه کتاب با بهارک عرفان

در شماره ی تازه ی بازارچه ی کتاب، باز هم نگاهی انداخته ایم به تازه های بازار نشر در ایران؛ همکارمان بهارک عرفان در تهران؛ این هفته هم مثال هفته های پیشین چند کتاب برتر تازه را معرفی کرده و توضیحی کوتاه از هر کدام ارائه داده که با هم می خوانیم…

یک سرباز ساده ملکه

یک سرباز ساده ملکه

یک سرباز ساده ملکه
مترجم: شیما الهی
ناشر: نیستان
قیمت: ۲۵۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۴۵۶
این مجموعه داستان مجموعه‌ای از داستان‌های برگزیده جایزه اُ. هنری در سال ۲۰۰۹ است که با ترجمه شیما الهی منتشر شده. در این مجموعه ۱۷ داستان برگزیده در جایزه اُ. هنری به همراه مقدمه لائرا فرمن سردبیر انتشار این مجموعه درج شده است.
داستان‌های این مجموعه را می‌توان بازتابی از موقعیت اندیشه و تفکر اجتماعی جغرافیای تألیف آن دانست و به همین دلیل است که می‌توان گفت بحران انسانیت و کشف تازه‌ای از روابط انسانی و تعریف دقیق از ساختار خانواده در مقیاس جامعه انگلیسی‌زبان به طور عمده ساکن ایالات متحده است که محور اصلی این کتاب را شکل می‌دهد. با کمی تأمل می‌توان آن را مسأله روز اجتماعی در تمامی جوامع مدرن نیز به شمار آورد.

مسأله جنگ یکی از مهم‌ترین رویدادهای دست‌ساخته بشر است که انسان در قرن‌های گذشته همواره در زیست‌بوم خود با آن مواجه بوده. شخصیتی که این پدیده از انسان می‌سازد، یکی از موضوعات محوری این مجموعه به شمار می‌رود.
بخشی از داستان‌های این مجموعه روایت‌هایی از چگونگی تلاش انسان برای حرکت از موقعیت اجتماعی به سمت موقعیت اجتماعی دیگری را نشان می‌دهد. چگونگی تلاش دختری برای نجات از افکار مالیخولیایی مادرش، یا تفسیر معنای عشق در رابطه میان یک کودک و والدینش و نیز واژه‌های محاوره‌ای که در ادبیات عموم از آن با عنوان شوربختی و ناامیدی یاد می‌کنیم، بخش دیگری از موضوعات محوری داستان‌های این مجموعه است.
داستان‌های این مجموعه را می‌توان یک داستان واحد در هفده بخش یا هفده داستان به هم پیوسته در یک مجموعه دانست که به مخاطب این امکان را می‌دهد که بخشی از آنها را که بیش از پیش برای او محل تأمل و تفکر است، انتخاب کند.

خاطرات زنی که نصفه مرد

خاطرات زنی که نصفه مرد

خاطرات زنی که نصفه مرد
نویسنده: الهامه کاغذچی
ناشر: آموت
قیمت: ۸۵۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۴۳
این کتاب شامل ۱۴ داستان به هم پیوسته به نام های «بیدار»، «اسب»، «آن روز ظهر»، «اینجاماندم»، «حقیقت»، «خواب»،«رویا»، «شاید»، «عروسی»، «عطر بهار نارنج»، «معجز»، «مکان»، «هیچ کجا»، «واقعیت» است.
در داستان اول این مجموعه به نام «بیدار» نویسنده با تمرکز بر روایت مادر و دختری شیرین عقل، از مرگِ دختر در زمان زایمان او روایت می کند؛ زایمانی که نتیجه اش به دنیا آمدن نوزاد دختری است که به نوعی نماد مرگ برای دیگر شخصیت‌های داستانی این مجموعه قرار می گیرد. از این رو می توان گفت در مجموعه «خاطرات زنی که نصفه مرد» خواننده با داستان های به هم پیوسته ای رو به رو است که نخ ارتباطی بین آنها شخصیت دختر است.
داستان« بیداری» با نظرگاه اول شخص این گونه آغاز می شود:
«راستش را بخواهید حالا مرده‌ام. شما که غریبه نیستید. چند ساعتی می‌شود. مرده ام و احساس خوبی دارم. رگ های خون، روی کفل هایم را نقاشی کرده و چشم هایم بی حرکت دارد دختر رنگ پریده ام را تماشا می‌کند.»

فلسفه‌ی آگامبن

فلسفه‌ی آگامبن

فلسفه‌ی آگامبن
نویسنده: کاترین میلز
مترجم: پویا امینی
ناشر : مرکز
قیمت: ۱۳۲۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۲۳۲ صفحه
کاترین میلز در این کتاب به بررسی مفاهیمی اصلی که آگامبن آنها را مورد توجه قرار داده است، می‌پردازد و مفاهیمی چون متافیزیک، زبان و عاملیت بالقوه، زیبایی‌شناسی و نظریه شعر، حاکمیت، حقوق و اخلاق را بررسی می‌کند.
کتاب حاضر دو هدف دارد که هر دوی آنها با هم به چارچوب و نحوه‌ تدوینش شکل می‌دهند. هدف نخست، معرفی فلسفه آگامبن به آن دسته از خوانندگانی است که با تفکر او نا آشنایند. مؤلف در این زمینه می‌کوشد منطق بحث‌های آگامبن و رهیافت او به مسائل گوناگون در متون مختلف را تا جایی که می‌تواند به‌روشنی توضیح دهد.
هدف ثانوی مؤلف نیز تأویل انتقادی اندیشه آگامبن است. البته هیچ درآمد یا متن مقدماتی نیست که تأویل یا فهم و برداشت خاصی از موضوع خود به دست ندهد بدین معنا که هر تاویل تنها می‌تواند تأویلی نسبی و محدود باشد و به معنای دیگر، انگیزه اصلی آن چیزی نیست جز منافع و علایق شخصی تاویلگر.
«متافیزیک: منفیت، توانش و مرگ»، «زیبایی‌شناسی: زبان، بازنمایی و ابژه»، «سیاست: زیست‌سیاست، حاکمیت و نیهیلیسم»، «اخلاق‌گرایی، گواهی، مسئولیت و شاهد» و «مسیانیسم: زمان، سعادت و انسان کامل‌شده» عناوین فصل‌های اصلی این کتاب‌اند.
جورجیو آگامبن‌ متولد ۱۹۴۲ تحصیلات خود را در دانشگاه رم گذراند و رساله دکترای خود را درباره اندیشه‌های سیاسی «سیمون وی» نوشت. او در سال‌های ۱۹۶۶ و ۱۹۶۸ در درسگفتارهای هایدگر درباره هراکلیتوس و هگل شرکت کرد.
آگامبن که ابتدا به زبان‌شناسی و فقه‌اللغه و پوئتیک علاقه داشت، رفته رفته به کار در حوزه فلسفه سیاسی گرایید. آگامبن که به کسانی چون ایتالو کالوینو، ژان لوک نانسی، ژاک دریدا و ژان فرانسوا لیوتار نزدیک بوده، بیشترین اثرپذیری فکری را از والتر بنیامین، کارل اشمیت و میشل فوکو داشته است. وی از فیلسوفان رادیکال محسوب می‌شود ولی تبار فکری او بیشتر به سنت هایدگری برمی‌گردد.
آرای آگامبن در سال‌های اخیر توجهاتی بسیار را معطوف خود کرده است. آرای او از این رو که دربردارنده دیدگاه‌های رادیکال سیاسی است، مورد توجه جدی هستند. آرای دیگر او درباره متافیزیک و زبان نیز مورد توجه بسیار بوده‌اند. وسعت نظر تاریخی، منطقی و فلسفی در آثار او باعث شده است که آرای او پیچیده و در خور توجه باشند.

درد خفیف

درد خفیف

درد خفیف
نویسنده: هارولد پینتر
مترجم: شعله آذر
ناشر: بوتیمار
قیمت: ۵۱۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۶۴ صفحه
هارولد پینتر (Harold Pinter) نمایشنامه‌نویس، بازیگر و کارگردان انگلیسی است که نخستین آثار او در دسته تئاتر ابزورد ((absurd قرار می‌گیرد. نمایشنامه «درد خفیف» نخستین بار با عنوان اصلی (A slight ache) در سال ۱۹۶۷ منتشر شد و در سال ۱۳۸۳ با ترجمه پیمان مجیدی تحت عنوان «درد مختصر» نخستین بار به فارسی برگردانده شد. کتاب حاضر ترجمه ای از شعله آذر مترجم چندین نمایشنامه از پینتر است.
نخستین اجرای این نمایشنامه در سال ۱۹۵۹ در شبکه سوم رادیو بی‌بی‌سی انجام شد. «درد خفیف» در همان سال برای نخستین سال در تئاتر کریتریون به روی صحنه رفت.
از اجراهای متاخر این نمایشنامه می‌توان به اجرای سال ۲۰۰۵ آن در تئاتر هانگر در تولوس فرانسه و اجرای ۲۰۰۴ آن در تئاتر سنت مارک شهر نیویورک اشاره کرد.
آدم‌های این نمایشنامه یک زن و شوهر مرفه هستند با یک فروشنده دوره گرد که ظاهرِ ژولیده و سکوت پیوسته او، مشغله ذهنی این زن و شوهر به نام‌های ادوارد و فلورا می‌شود. در بخشی از این نمایشنامه می‌خوانیم:
فلورا: تو ازش می‌ترسی
ادوارد: نه نمی‌ترسم.
فلورا: تو از یک پیرمرد مفلوک می‌ترسی. آخه چرا؟
ادوارد: نمی‌ترسم!
فلورا: ولی اون فقط یه پیرمرد مفلوک و بی‌آزاره.
از زیباترین بخش‌های این نمایشنامه، خودگویی‌های ادوارد در مقابل فروشنده دوره‌گرد است، بی‌آنکه فروشنده پاسخی بدهد. برای نمونه می‌خوانیم:
«ادوارد: شکی نیست که توی فکری که چرا دعوتت کردم توی خونه. لابد فکر می کنی ازت ترسیدم. اما کاملا در اشتباهی. من از تو نترسیدم. اصلا ترسناک نیستی. نه‌نه. هیچ چیزی بیرون این اتاق نمی‌تونه من رو بترسونه. راستش رو بگم، حالم رو به هم می‌زنی. یه سوالی می‌خوام بپرسم ازت. چرا از خروس‌خون تا بوق‌سگ دو در پشتی می‌ایستی؟ چرا تظاهر می‌کنی کبریت فروشی؟ چی‌شده، لعنتی؟»
بخش پایانی کتاب یک یادداشت تحلیلی از مترجم درباره آثار پینتر و به خصوص این نمایشنامه است. شعله آذر در این یادداشت با اشاره به «تهدید» به عنوان مضمون مشترک غالب آثار پینتر و سکوت فروشنده دوره‌گرد این نمایشنامه به مثابه نشانه این تهدید می‌نویسد: «سکوت موحشی که در پیرمرد تجسم یافته، فلورا را نیز مانند همسرش به نابودی مطلق می‌کشاند و او را دچار کوری از نوع دیگری می‌کند. این شومی ناشناخته که به ظاهر، بیرون در، انتظار آن دو را می‌کشد، تجلی حس ناامنی، ترس و تهدید و در انتها مرگ است که به دعوت ادوارد و در یک فرافکنی خارق‌العاده احضار می شود.»

بررسی کتاب خاطرات تاج السلطنه. دختر ناصرالدین شاه / رضا اغنمی

saltanees

خاطرات تاج السلطنه. دختر ناصرالدین شاه

خاطرات تاج السلطنه. دختر ناصرالدین شاه

خاطرات تاج السلطنه. دختر ناصرالدین شاه
ویراستار: ناصر زراعتی
چاپ سوم ۱۳۹۱ خانه هنر وادبیات. سوئد
ناشر :Media@ 2012 – H&s

دریادداشت ویراستار با اشاره به زندگی خصوصیِ نویسنده، فضای حرمسرا و رشد و تربیت دختر شاه زیر نظر دایه و کنیز و دده سیاه ها، و ازدواج ناهمگون این دختربا پسر نُه ساله سخن رفته؛ همچنین ازچاپ و نشر همین خاطرات درگذشته. با این یادآوری که این بار چاپ خاطرات از نسحۀ اصلی با خط نویسنده گرفته شده است : «دستنویس رحمت الله داعی طالقانی، “ملازم سفارتخانۀ جلیلۀ دولت عالیۀ افغانستان، (تحریر شده درسال ۱۳۰۳ شمسی) انجام شده است».

یه روایت ویراستار، این شاهزاده خانم با این که در حرمسرای ناصرالدین شاه پرورش یافته، « به درستی او را فمینست وسوسیالیست نیز خوانده اند». همو زیر نظر آموزگاران اختصاصی با ادبیات غربی: موسیقی، نقاشی، تاریخ فلسفه و زبان فرانسه آشنا شده و از آثار فرهنگ غربی سود برده است.

خاطرات تاج السلطنه، زمانی که سرگرم نقاشی بوده، از دیدار با جوانی از خانواده، که در این اثر بارها با احترام ازاو با عنوان «معلم من» یاد کرده شروع شده است. سپس از زادروز خود و مادر و دایه و دده ها و ننه های زر خرید؛ با اندوه سخن می گوید : «اول سعادت ازمادر به روی اولاد گشوده می شود. این باب سعادت به روی من مسدود شد و تمام بدبختی های عظیم دورۀ عمرم ازاینجا شروع شد». رفتار و کردار های دربار و درباریان را یا تیزبینی و هشیاری بر می شمارد. روایتگرِ فرهنگ زمانه دردوران سیاهِ غفلت ها و بیخبری های قاجاری؛ نگاهش بنیادی و کاوشِ ناهنجاریها ریشه ای ست. علف های هرز را باید از ریشه سوزاند. فکر درست و زمینه های سازندگی را باید از آغوش مادر آغاز کرد و ازخانواده. فرهنگِ مسلط را با لحنِ گزنده ونیشدار شرح می دهد: «این دده باید سیاه باشد. زیرا بزرگی و بزرگواری آن عصر منوط به این بود . . . بیچاره ها را اسیر و ذلیل نموده و اسباب بزرگی واحتشام خودقرار داده و زرخرید گویند . . . رفتارشان با این بدبخت ها مانند بهائم است» ازشکل و شمایل دده خانم می گوید و هیکل درشت و مخوفش؛ و از مهر و محبتِ معصومانۀ خود به دده سیاه. و از بی علاقگی به مادر خود تا جائی که وقتی «مادرم می خواست مرا درآغوش گرفته ببوسد، گریه و فغانم بلند می شد و فورا دوان دوان خود را به آغوش دده عزیز می کشاندم» .

شرح حال دوران بچگی خود را تا آنجا که به یاد دارد روایت می کند. از دخترهای همبازی که همگی بیسواد بودند و نادان و بی ادب با حرکات جلف و سبک، و اشاره ای دارد از دیدارهای پدر تاجدارش «من به قدری از پدرم می ترسیدم که هر وقت چشمم به او می افتاد، بی اختیار گریه می کردم». سپس از «آغانوری خان» وانضباط او که سرپرست سی چهل خواجه بود، که از طرف «اعتماد الحرم به او سپرده شده بود» می گوید. درشرح عمارت حرمسرا و حیاط های فراوان که محل سکونت زنان حرمسرا با خدمه و کنیزها بوده می نویسد: « تقریبا اعلیحضرت پدر تاجدار من هشتاد زن و کنیز داشت .هرکدام ده الی بیست کُلفت و مستخدم داشتند. عدۀ زن های حرمسرا به پانصد بلکه ششصد نفر می رسید». به روایت این شاهزاده خانم درمیان زن های ناصرالدینشاه بیشتر ازهفت هشت نفر اولاد دار نبودند. ازهوا وهوس و زنبارگی پدرش با دلسوزی یاد کرده و او را که مردم به ظاهر سلطان مقتدر می شناسد « اگر به نظر انصاف نگاه کنیم، فوق العاده بدبخت بوده است»

از مکتب رفتن خود درهفت سالگی می گوید ازمعلم گیلانی که فرزند قاضی گیلان بوده. ولی چون از درس خواندن و گوش کردن وانضباط خوشش نیامده زیرتشک معلم باروت ریخته و فتیله گذاشته با روشن کردن فتیله معلم آتش گرفته و لباس هایش سوخته تنش نیز آسیب می بیند. بعد که میفهمند این توطئه به امر شاهزاده خانم بوده؛ مواخذه می شود. «چهار چوب کف دست من زدند . . . به واسطۀ آن چوب ها تقریبا یک هفته ناخوش و بستری بودم» ازآن پس هرگز به معلم بی حرمتی نمی کند. با این حال نزد همان معلم یک سال درس می خواند و هشت ساله می شود. در همین روزهاست که از اطرفیان جسته و گریخته میشنود که درباره عروسی او صحبت می کنند.

از امین اقدس و صندوق خانه کوچک سلطنتی که به اوسپرده شده ، وگربه بُراق ابلقی که او ددۀ آن گربه بود و از زینت آلاتی که به این گربۀ مورد مهر اعلیحضرت زینت داده می شد : «انواع و اقسام چیزهای نفیس قیمتی، و پرورش داده می شده با غذاهای خیلی عالی . . . مستخدم ومواجبگیر، داشته ازجمله همین امین اقدس دده گربه بوده است». زبان به ریشخند پدر تاجدارش می گشاید. آلودگی ها، هوسبازی ها و کردارهای بچگانۀ او را شرح می دهد با زبانی گزنده : «اگر این پدرتاجدار من خود را وقف عالم انسانیت و ترقی ملت خود ومعارف و صنایع می نمود جقدر بهتر بود تا این که مشغول حیوانی باشد واگر آنقدر زن ها [شهوترانی] را دوست نمی داشت و آلوده به لذایذ دنیوی نشده بود . . . چقدر با افتخار بود!» و سرنوشت فرجامین این گربه عزیز کرده در اثر حسادت زن های حرم شاهی به انجا منجر میشود که «گربۀ بدبخت را دزدیده در چاه عمیقی سرنگون می سازند» وسپس از چوپان زادۀ گروسی یاد می کند . از بچه ای کوتاه و بد ترکیب که «چشم هایش بواسطۀ درد زیاد، سرخ و مکروه بود» و با همۀ ترتیبات سلطنتی و رسیدگی های درباری بازهم کثیف و «زبانش هم لال و کلماتش غیر مفهوم بود وابدا تحصیل و سوادهم نداشت» با بیست سی نفر همبازی می شد و همه را، حتا خانم ها را اذیت می کرد کسی نمی توانست مانع کارهای وحشیانه اوشود حتا برای تفریح با تفنگ یکی از خواجه ها را « که اسم او عبدالله خان بود» علیل و ناقص می کند. این بجه با این مشخصات همان ملیجک مورد عشق وعلاقۀ ناصرالدین شاه بوده است!

نامزدی ملیجک با خواهر بزرگ تاج السلطنه که دوسال بزرگتر ازاو از مادری دیگریست برقرار می شود. و حالا نوبت اوست با خواستگارهای فراوان درهشت سالگی. بنا به دعوت انیس الدوله که از زن های ناصرالین شاه بود به خانه اش رفته و انیس الدوله با مهربانی او را به نزدش می خواند و از اقسام بازی هایی که دوست دارد از او پرس و جو می کند. همچنین با زن عظیم الجثه و موقری که به حرفهای آن دو گوش می داده هم مآنوس می شود. درانجاست که شوهر آیندۀ خود را از نزدیک می بیند. « . . . یک طفل هشت سالۀ خیلی سفید و چاق، ولی بی اندازه شیرین و ملوس با کلاه نظامی وارد اتاق گشته، و یک سره به طرف آن خانم رفته روی زانوهای او قرار گرفت». تاج السلطنه با دیدن پسر هشت ساله متوجه اوضاع شده ازجایش بلند شده به خانه خود بر میگردد. ولی سرانجام باهمه بی میلی هایی که نشان داده است مراسم شیرینی خوران با خوشحالی و سروصدا موزیک برگزار می شود. ازآرایش ناهنجار صورتش درآن سن وسال که زیبائی طبیعی خودرا از دست داده، شکایت دارد و آزردگی اش را پنهان نمی کند. صحنه آرائی مجلس شیرینی خوران به گونۀ مسخره آمیزی روایت شده که ممکن است به زمانه خود سخنگوی جاه و جلال وشکوه درباری بوده باشد، اما اگر از نگاه اجتماعی و فلاکت های زمانِ ناصری به این روایت گوش بسپاریم، ابعاد فاجعۀ بی خبری و ظلمت گسترده وآزار دهندۀ فرهنگِ مسلط جهل و غفلت را در می یابیم.

دیگر زوایای فرهنگی مورد توجه نیست عروس داماد هردو طقل هشت ساله . «من بقدری کوچک بودم که بغلم کرده، از پله ها بالا بردند». پس ازمدتی پیغام و سفارش آن دو را عقد می کنند. می نویسد: «من از شدت گریه تمام یزک ها را مخلوط کرده تمام آرایش را بهم زده بودم» درمعرفی خانواده شوهر که پدرش از رجال زمان هستند و ریاست قراول خاص ناصرالدین شاه را دارد، با داشتن چندین همسر، تنها اولاد ذکور همین آقا داماد هشت نه ساله زنده مانده است. درچنین شرایطی این بچه عزیز دردانه یا بقول نویسنده «مالک الرقاب پدر و مادر» تربیت یافته با نوکر و کلفت ولله و دده، کارش ریخت و پاش بازی و فرمانروائی بوده بیشعور و بیسواد. همبازی با غلام بچه های متعدد که فرزندان صاحب منصبان بودند. هرکاری که دلش می خواست انجام می داد. و خواسته هایش خیلی سریع انجام می گرفت. ملیجک که با خواهر بزرگ نویسنده ازدواج کرده پس از مدتی زن جوانی از زن های ناصرالدین شاه را واسطه قرار می دهد که تاج السلطنه را قانع کند تاعروس ها را جابجا کنند یعنی تاج السلطنه با ملیجک و خواهرش بزرگش با شوهر او عروسی کند. با تمهیداتی به او می رساند که سخت عاشق و دلبستۀ تاج السلطنه است، که با مخالفت شدید پیشنهادرا رد می کند ولی در هرنشست و بازدید ملیجک با عناوین گوناگون عشق خود را ابراز می دارد که به نتیجه نمی رسد.

به سبب نزدیکی «قرن شاه» [نیم قرن سلطنت] تدارک مقدمات عروسی آماده می شود. می گوید « تمام ماها را که مردم برای خودشان یا پسرشان می گرفتند مقصود اصلی خودشان بودند که به واسطه داشتن دختر سلطان در خانه خود هرگونه تعدی وتخطی نسبت به جان ومال مردم کنند»

ازعشق ناصرالدین شاه به دختر دوازده ساله ای به نام ماه رخسار دختر باغبان که خواهر زن شاه بوده و حسادت های آن دو خواهر بهمدیگر روایتی دارد. دختر با حرکات بچگانه «با سر و صورت پدر من یازی می کرد خود را درآغوش او افکنده می خوابید». با وساطت صدراعظم، خواهر بزرگ راضی شده و خواهر کوچکش ماه رخساره به زنان حرمسرا اضافه می شود.

ازمیرزاعلی اصغرخان اتابک به بدی یاد می کند وخیانت هایش را یادآور می شود. ازاصل و نسب او می گوید که «صدراعظم نوۀ زال، یک گبر بوده» و پدرش آبدارچی دربار. و سپس با زبانی گزنده پدر تاجدارش را به باد انتقاد می گیرد که اشخاص پست و بی علم را برای کارهای بزرگ می گمارد؛ و بنا به برداشت خودش از مطالعۀ تاریخ انقلاب فرانسه «خانواده های بزرگ را باید نابود کرد و اقتدارعلم را با جهل نیست و نابود کرد» یادآور می شود. تاج السلطنه از خیانت های صدراعظم می گوید. و جسته گریخته اشاره هائی دارد به تبانی او در ترور ناصر الدین شاه. «چندروز قبل ازاین قضیه [ترورشاه]، صدراعظم و صنیع الدوله به حضرت عبدالعظیم رفته، سرقبر جیران با همین میرزا رضا [کرمانی] گفت و گوی زیادی می کنند».

بنا به نوشتۀ تاج السلطنه: سیدحمال الدین اسدآبادی توسط صدراعظم عثمانی دراسلامبول مسموم وکشته میشود.

یکی از تفریح های پدرش را تعربف کرده که نه تنها چندش آور، بلکه هرخواننده را در سلامت فکری و دماغی شاهِ شهید! به شک می اندازد. بعید به نظر می رسد از یک مرد سالم و خانواده دار این قبیل کارها سر بزند. شاه برخی شب ها تمام زن های حرمسرا و خانواده را درسالن بزرگی جمع کرده و دستور میدهد بعد از خاموش کردن چراغی که کلیدش دردست خودش بود، هرکس هرکاری دلش خواست انجام بدهد. مثلا اگر درتاریکی کسی را گیر آورده ببوسد، بزند، یا لخت وعریان کند، آزاد است برای هرکاری که دلش خواست. «این کار که تقریبا دوساعت طول می کشید» ناگهان در بحبوحۀ کار چراغ روشن می شد و با مشاهدۀ «هرکس درهرحالتی بود دیده می شد. اغلب لباس ها پاره پاره، گونه ها و صورت ها خونالودعریان و مکشوف العوره و . . . چشم ها سرخ وغضبناک . . .» یک شب خود تاج السلطنه در تاریکی گیر می افتد و کسی گیسوهای او را گرفته و زمین می اندازد. دراثر داد و فریادش چراغ روشن شده طرف پا به فرار می گذارد و شناخته می شود . این بازی ازآن شب تعطیل می شود.

با ترور ناصرالدین شاه، امین الملک برادر صدراعظم خزانه دربار را خالی می کند به روایتِ تاج السلطنه : «هیحده روز تمام روزی سی چهل نفر سرایدار ازصبح تاشام، کیسه های پول را برده تحویل خزانۀ بیرون می دادند و از خزانۀ بیرون هم . . . به خانۀ امین الملک . . . باقی به اندرون صدر اعظم تحویل می شد».
با ورد مظفرالدین شاه به تهران اعلام کرد: زن های حرمسرا هرآنچه دارند به خودشان بخشیده شده بردارند و بروند.همه شان رفتند. وحرمسرا خالی شد. از اطرافیان ناباب برادرش مظفرالدین شاه که ازتبریز یا خودش آورده با نفرت یاد می کند و «از بدو سلطنت سلسلۀ قاجار تا آن زمان، درباری به افتضاحی دیده نشده بود». واز سید بحرینی جن گیر می گوید که هر وقت رعد و برق می شد و شاه که از صدای هولناک و تیرگی هوا می ترسید با خواندن اوراد و موهومات وجود مبارک! را از بلایای آسمانی و آزار واذیت اجنه ها حفظ می کرد.
به دستورمظفرالدین شاه مراسم عروسی تاج السلطنه با آتش بازی برگزار می شود. عروس سیزده ساله درمیان جار وجنجال مهمان ها ومطرب ها و سربازهای نگهبان با کالسکه به خانۀ داماد منتقل می شود: «موقعی که می خواستند مرا ازکالسکه بیرون بیاورند از بس کوچک بودم، نمی توانستم. پدر شوهرم مرا بغل کرده تا در حیاط برد وآنجا به دست کسانم سپرد و رفت». بنا به روایت نویسنده این ازدواج ناموفقی بوده واز روز نخست با بگو مگو های بچگانه به اختلاف ونا سازگاری می کشد. شوهر نوجوان با افکار و رفتار بچگانه عاشق دختر رقاصی می شود از بازیکنان سیرک روسی که برای نمایش به تهران آمده بودند. با این حال صاحب فرزندی می شوند. تاج السلطنه دختری می زاید و مادر می شود.

نویسنده دربستر روایت های خصوصی هر از گاهی اشاره هائی دارد به اوضاع سیاسی اجتماعی زمانۀ سلطنت مظفرالدین شاه که: «هرکس مسخره بود، بیشتر طرف توجه بود؛ هرکس رذل بود بیشتر مورد التفات بود. تمام امور مملکتی در دست یک مشت اراذل و اوباش هرزۀ رذل. مال مردم وجان مردم، ناموس مردم تمام درمعرض خطر و تلف. تمام اشخاص بزرگ عالی عاقل خانه نشین؛ تمام مردم مُفسذ بی سواد نانجیب مصدر کارهای عمدۀ بزرگ» از مسافرتِ او به اروپا که با قرض گرفتن از خارجی ها وسفرنامه هجو و بیمایه ای که شاه با خط خودش نوشته و ازسیزده سال سلطنت جنین شاه درمانده و عاجر به شدت انتقاد می کند. از عشقبازی های شوهرش با پسران زیبا، از حوادث هولناک و مرگ و میرهای سال وبا و مسافرت به آذربایجان یاد می کند. «درتمام طول راه و دهات زن و مرد را با یکدیگر، بدون حجاب مشغول کار دیدم. درتمام یک ده، یک نفر بیکار دیده نمی شد» از نا به سامانی های کشور و بی کفایتی برادرش مظفرلدین شاه، روایت های تلخی دارد. و بالاخره با توجه به رشد فکری و بیداری ازغفلت های سنتی «کم کم خیال آزادی در من قوت گرفت» با داشتن سه بچه از شوهر جدا می شود.

خاطرات همین جا به پایان می رسد، اما نیمه کاره . فصل پایانی کتاب با عنوان «تاج السلطنه خوشگل و عارف دلباخته» درچند برگ از آشنائی عارف با تاج السلطنه سخن رفته است. عارف سروده هایی دراین باره دارد که بخشی ازآن در پایان همین دفترآمده است. شاهزاده خانم در انتخاب زندگی مستقل به برقراری رابطه با مردان خوشگذران آشنا می شود.« هیچ اهمیت نمی داد که مردم نام بلند اورا به زشتی یاد کنند یا برادرش مظفرالدین شاه از وی خشمگین گردد». آنگونه که دراین دفترآمده از سرنوشت پایانی این شاهزاده خانم اطلاع درستی در دست نیست، حتا سال مرگ اش .

روایت های این شاهزاده خانم نشان می دهد که خاطراتش را در بزرگسالی نوشته و به احتمالی بعد از سال ها با اندیشۀ های روز. خودش نیز جایی گفته : « این هایی که برای شما می نویسم، قصه هایی که دده جان درموقع استراحت برای من نقل می کرد. من می فهمیدم . . .»

وکلام آخر اینکه دفتر خاطرات تاج السلطنه بخشی از تاریخ گذشتۀ ما در طلوع مشروطه، آیینۀ تمام نمای غفلت های ریشه دار ملتی کهنسال در زمانه دگرگونیها ست.

برای وداع با دمیس روسوس … محمد سفریان

بدرود! خالق خاطرات عاشقانه …

دمیس روسوس، مرد دوست داشتنی موسیقی مردمی یونان که بیشینه ی ترانه هایش را به زبان انگلیسی اجرا کرد، پیش تر از درک هفتادمین بهار زندگی اش چهره در نقاب نیستی کشید و مردمی را با دنیایی از خاطره تنها گذاشت. او از جمله ی محبوب ترین خواننده های غربی در نزد ایرانیان بود و طرفداران بسیاری در میان جوانان دهه های هفتاد و هشت داشت.

fsd1ddds

مجله ی موسیقیایی چمتا در برنامه های پیشینش، مستندی از آثار و احوال او را تهییه کرده بود. متن حاضر صورت تغییر یافته ی نوشته ی آن مستند است که به بهانه ی مرگ روسوس، در بخش فرهنگی خبرنامه ی خلیج فارس به چاپ دوباره رسیده. باشد که با مرور زندگی و ترانه هایش، دل تنگ تان گشاده شود و خاطرات روزهای خوب تان جان دوباره بگیرد…

فرزند الهه ی عشق

دمیس روسس

دمیس روسس

مرد محبوب موسیقی یونان، با نام شناسنامه ای ” آرتمیوس ونتوریس روسوس “؛ و در آخرین روزهای بهار سال ۱۹۴۶ به دنیا آمد؛ در اسکندریه ی مصر و در خانواده ای از مهاجران یونانی… او به طبیعت احوال اقتصادی به نسبت رو به راه خانه؛ در روزگار کودکی اش؛ دشواری خاصی ندید و رها از غم ایام به طبیعت زندگی اهل هجرت با آمیختگی فرهنگ ها و زبان های رنگ به رنگ آشنا شد و از این چند ملیتی هم در آینده ی کاری اش به خوبی بهره گرفت…

نخستین تجربه ی دشواری های زندگی اما در روزگار نوجوانی او رقم خورد؛ هم آن وقت که خانواده اش در مشکلات موسوم به بحران سوئز تمامی مایملکشان را باختند و با دستان خالی مجبور به ترک مصر و بازگشت به یونان شدند. این حادثه اما آنقدرها برای دمیس گران تمام نشد، چه او با تجاربی که از موسیقی و هنر سرزمین اهرام در سینه داشت در بازگشت به خانه خیلی زود در مسیر موفقیت قرار گرفت و به کوتاه زمانی، همردیف بزرگان شهر شد…

نخستین تجربه های حرفه ای او با عنوان نوازنده ی گیتار و خواننده و در موسیقی گروهی ممکن شد. او که در هفده سالگی گروه اصنام را پایه گذاشته بود در همان مجال با ونجلیس و لوکاس سیدارس آشنا شد و به همراه این دو گروه ” فرزند آفرودیت ” را تشکیل داد و با همین گروه هم به بزرگترین موفقیت های بین المللی دست آزید…

اعضای نام آشنای این گروه در سالهای انتهایی دهه ی شصت؛ پا را از مرزهای یونان فراتر گذاشتند و در فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی هم به شهرت رسیدند. روسوس در همین ایام؛ علاوه بر خواندن و نواختن در این گروه؛ فعالیت های جسته و گریخته ی تک نفره اش را هم آغاز کرد و به واسطه ی صدای قوی و پر احساسش خیلی زود به شهرتی جهانی رسید.

دمیس روسوس

دمیس روسوس

نخستین تک ترانه ی موفق او که در بیشینه ی ممالک دنیا به جدول ترانه های پر فروش راه پیدا کرد؛ ترانه ی ” وی شل دنس ” بود که در سال ۱۹۷۱ به بازار موسیقی آمد. روسوس پس از این موفقیت با زنجیره ای از ترانه های پرفروش، از نام و آوازه اش دفاع کرد و پایه های شهرتش را در اروپا و آمریکای جنوبی و آسیای دور مستحکم کرد…

طرفه اینکه؛ علی رغم موفقیت او در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی؛ بریتانیا در اعجابی غریب از هنر روسوس دور مانده مانده بود. همین موضوع هم ” جان کینگ ” تهییه کننده ی نام اشنای بی بی سی را به ساخت مستندی باب زندگی و موسیقی رسوس راغب کرد. فیلم ” پدیده ی روسوس ” در سال ۱۹۷۶ به روی آنتن تلویزیون رفت و از همان وقت بازار انگلستان هم به دامنه ی وسیع مشتریان او علاوه شد…

روسوس طی چند دهه ی پیاپی همواره در صدر موسیقی و ترانه باقی ماند؛ در راه این ماندگاری هم دلایل بسیاری به مدد او آمده اند؛ علاوه بر صدای دلنشین و هنر نواختن گیتار؛ ترانه های عاشقانه ی او هم سهم عمده ای در مطرح شدن موسیقی اش داشته اند. ترانه هایی که بیشینه شان از خامه ی خود او می آمدند و راوی ملموس ترین و لطیف ترین موقعیت های یک رابطه ی عاشقانه بودند…

صنعت سینما و موسیقی متن فیلم های نام آشنا هم در موفقیت او تاثیر انکار ناپذیری داشته اند. او به واسطهه ی دوستی و همکاری با ونجلیس که بعدها به یکی از نام آشنا ترین هنرمندان صنعت موسیقی سینما بدل شد، درک خوبی از آمیختگی موسیقی با احساسات آدمی پیدا کرده و از همین مزیت هم در ترانه ایش بهره می برد؛ همین است که ترانه های او به راحتی با سینما گره می خوردند و در بسیاری از فیلم های آشنا استفاده می شدند…

دمیس روسوس

دمیس روسوس

اجراهای تلویزونی او هم در بسط و نشر شهرتش نقش مهمی ایفا کرده اند. این رسانه که به واسطه ی مخاطبین پر شمارش بسیار بیشتر از سینما و موسیقی در ذهن شهر رواج دارد؛ دیگر از وسیله های ارتباطی روسوس در سالهای دهه ی هفتاد به شمار می رفت. او با حضور های پیاپی تلویزونی اش با بسیاری از مردم دنیا ارتباط برقرار کرد و به هوادرانش در چهارسوی دنیا علاوه کرد…

رسوس همچنین به خاطر استفاده از زبان های متفاوت هم به چشم آمده. علاوه بر عربی و یونانی که زبان های کودکی و مادری او به حساب می آیند و در طبیعت او جاری اند؛ انگلیسی و فرانسوی هم دیگر از زبان های مورد استفاده ی او در آثارش بوده اند. روسوس همچنین به زبان های پرتغالی و ژاپنی و اسپانیایی هم آواز خوانده و با تمسک به جادوی همزبانی با مردمان بسیاری در چهارگوشه ی دنیا ارتباط برقرار کرده.

علاوه بر تمامی اینها؛ اجراهای دونفره ی او و چندین و چند حضور در برنامه ی ناناموسکوری معروف هم در شهرت و محبوبیت او سهم داشته اند. روسوس علاوه بر اجراها و کنسرت های چند نفره اش؛ به واسطه ی لطف و سخاوت نانا موسکاری هم به مردم زمانه شناسانده شد و در برنامه ی او عاشقانه هایش را با بزرگترین خوانند های وقت آواز کرد.

علی رغم تند شدن دنیا و تغییر ذائقه ی مردم در سالهای عصر جدید؛ ترانه های روسوس هیچگاه از سکه نیفتاند و در سالهای عصر جدید هم طرفداران تازه ی بسیاری پیدا کردند. او در سالهای دهه ی نود و در روزگار قرن تازه هم با آلبوم ها و کنسرت های فراوانش؛ خاطرات تازه ای برای هوادارانش آفریده و علاوه بر سیراب کردن شوق هوادارن پیشینش؛ جوانان امروز را هم با موسیقی خوب و آرام سالهای نه چندان دور آشنا کرد…

چمتا – دمیس روسوس

در جست و جوی اتاقی برای خود / نگاهی به آثار و احوال ویرجینیا وولف … لیلا سامانی

df5541sdf2

بیست و پنجم ژانویه مصادف با زادروز زنی‌ست که بعد ها درباره اش گفته شد: «او برای نوشتن زاده شده بود.» زنی که در زمره‌ی نویسندگانی قرار گرفت که در سیر تحول رمان نقشی برجسته و تاثیر گذار ایفا کردند. او دستاورد قصه و حوادث داستانی را تنها به تحلیل اخلاقی محدود نکرد و نقش رمان را به سمت گستره ی مقولات فلسفی و ادراکات بدیع گستراند .

ویرجینیا وولف

ویرجینیا وولف

“آدلین ویرجینیا استیون” در سال ۱۸۸۲ در یک خانواده ی اشرافی در لندن به دنیا آمد. خود او اما درباره‌ی میهن و زادگاه چنین می گوید:

” به عنوان یک زن، میهنی برای خود نمی‌شناسم. اصلا نمی‌خواهم به عنوان یک زن وطن داشته باشم. به عنوان زن، تمام دنیا میهن من است”

پدر او، ” سر لزلی استیون”، از چهره های برجسته ی ادب انگلستان به شمار می رفت، وی با وجود آن که از جمله مردان روشنفکر آن روزگار بود ولی در تربیت فرزندانش مستبد و زورگو بود، ویرجینیا که به سبب ضعف و ناتوانی جسمی قادر به تحصیل منظم و مداوم در مدرسه نبود، تحت نفوذ پدر و در محیط ادب و فرهنگ تحت تعلیم و پرورش قرار گرفت. او به کمک پدرش آثار فیلسوفانی چون “افلاطون”،” اسپینوزا” و “هیوم” را مطالعه می کرد و با بالیدن در کتابخانه‌ی جامع و گسترده‌ی پدر با نویسندگان مطرح و آثارآنها آشنا شد. ویرجینیا هم چنین با بزرگانی چون چارلز داروین ، سیموندز، جیمز راسل لوول (پدربزرگش) خویشاوندی داشت و از همان نوجوانی به محافل روشنفکری راه یافت.

ویرجینیا در سیزده سالگی مادرش را از دست داد و همین امر روحیه‌ی او را به شدت حساس و شکننده کرده بود، به گونه ای که بعد از آن بارها دچار بحران های افسردگی گشت، بحران هایی که در نهایت مداوا نگشتند و سرنوشت این نویسنده را نیز تحت

ویرجینیا وولف

ویرجینیا وولف

الشعاع قرار دادند، وی بیست ساله بود که با فقدان پدر نیز رو به رو شد و پس از آن زیر نظر برادر نا تنی اش “جورج داک ورت” روزگار می گذرانید، کسی که با دست مالی های جنسی اش روح و روان ویرجینیا را می آزرد. اما در سال ۱۹۰۴ ویرجینیا به همراه خواهرش، “ونسا” که او نیز آرزوی نقاش شدن را در سر می پروراند، استقلال تازه ای را تجربه کردند و با ملحق شدن به یک گروه روشنفکری به نام ” گروه بلومزبری” در صدد پی گیری اهداف خود بر آمدند، این گروه که اخلاق ویکتوریایی و تابوهای جنسی و مذهبی رایج در قرن نوزدهم را نفی می کرد، از روشنفکران و فارغ التحصیلان دانشگاه کمبریج تشکیل شده بود و از نظریات فیلسوفی به نام “جورج مور” الهام گرفته بود و اصل اندیشه ی آن بر آزادی بیان، عشق به هنر و احترام به اخلاق، سنن و فرهنگ ها و هم چنین اعتقادات انفرادی بود. گروه با آن که در جریان جنگ از هم پاشیده شد اما آن جمع پراکنده پس از پایان جنگ دوباره مجتمع گشت و نویسندگان و هنرمندان صاحب نامی به عضویت آن درآمدند، در همین جمع بود که ونسا و ویرجینیا با همسران آینده ی خود آشنا شدند. در سال ۱۹۱۲ ویرجینیا با یکی از اعضای گروه به نام “لئونارد وولف” ازدواج کرد و از آن پس “ویرجینیا وولف” نام گرفت، لئونارد نویسنده ی کتابهایی در زمینه ی سیاست و اقتصاد و کارمند پیشین اداره ی دولیت سیلان بود. در سال ۱۹۱۷این دو به همراهی یکدیگر انتشارات ” هوگارت پرس” را دایر کردند که در حقیقت ناشر کتابهای خود ویرجینیا وولف نیز بود.

ویرجینیا نویسنده‌ی پرکاری بود و تا سن ۲۶ سالگی ۹ رمان، پنج مقاله مهم و سه مجموعه مقاله‌ی تحقیقی و چند داستان کوتاه منتشر کرد. او با نگارش رمان های تجربی به تشریح واقعیات درونی و احساسات حقیقی انسان می پرداخت و با دخیل کردن نظریات فمینیستی اش در نوشته های خود – اعم از داستانی و غیر داستانی – در زمینه ی جنبش زنان تحولاتی ژرف پدید آورد. نظریاتی که سرچشمه ی آن به روح حساس و انتقادی او مربوط می شوند. مشغله‌ی اصلی وولف که در تمامی آثارش نیز هویداست، میل به تسلط و شناخت بر همه ی امور غیر قابل درک و لمس است. رمان‌های او نمونه ی کامل و باشکوه شیوه‌ی تک گفتاری درونی و جریال سیال ذهن را به تصویر می کشند. در واقع ویرجینیا وولف به مثابه‌ی نقاشی، لحظه ها و تغییر و تحولات جهان و هستی را به نمایش در می آورد، او قادراست که از معمولی ترین پدیده های حیات، زیباترین توصیفات را ارائه دهد و تناقضهای دوست داشتنی زندگی را در کنار هم بنشاند، تناقضهایی که خود نیز با آنها زندگی کرده بود.

A portrait of Woolf by Roger Fry c. 1917

A portrait of Woolf by Roger Fry c. 1917

او چهره‌ای کودکانه داشت و مانند بچه‌ها می‌خندید، مصاحب شاد و سرزنده و خوش مشربی بود، اما در همان حال روحش افسرده و درهم شکسته بود، او در دوره هایی از زندگی سر زنده و پرجنب و جوش بود، از شرکت در جلسات نقد ادبی و برگزاری همایش در مورد حقوق زنان گرفته تا نقد کتاب و نوشتن زندگی نامه؛ اما در دوره هایی نیز آن چنان گوشه ی انزوا و عزلت می گزید که گمان می رفت در جایی خارج از دنیای پیرامون خود است، او ادبیات را به مانند ماوایی برای پناه بردن یافته بود، پناهی که در مواجهه با آن هم دچار دوگانگی و تضاد می شد و آن دوگانگی زن بودنش بود. او در مراحلی از زندگی موفقیت های خود را مایه ی دلگرمی نمی داند و آن را نشأت گرفته از شوهری می داند که یاور اوست، دوستانی که ستایشگر اویند و خانه و مکنتی که او را از بسیاری از زنان منفک می کند.

وولف در کتاب «اتاقی از آن خود» از استقلال مادی و مالی زنان را شرط لازم برای نوشتن آنان می داند، او از ناتوانی زنان به عنوان ناتوانی اقتصادی و اجتماعی سخن می گوید و با فریادی از سر درد از دشواری های عظیمی می گوید که بر سر راه زنان نویسنده وجود دارد ، دشواری هایی که غالبا از سوی مردان خودخواه و زن ستیز تحمیل شده و راه استقلال و آزادی را بر آنان بسته است، اما در همین حین خود را به خاطر می آورد که همواره بی چنین دغدغه هایی دست به قلم برده است و اینجاست که آن تناقضات و آن آشفتگی های روحی حادتر و بغرنج تر می گردند.

از همین روست که شخصیتهای داستان های او نیز مانند خودش عاصی و دوگانه اند. نه متعلق به زندگی اند و نه مرگ، نه مدافع زن اند و نه حامی مرد، نه طرفدار ملایمت اند و نه تاب آور خشونت.

Virginia-Woolf-Best-Selling-Books

دو رمان اول او، سفر دور (۱۹۱۵) و شب و روز(۱۹۱۹) تا حدی سنتی و واقع گرا هستند، اما نگارش اتاق ژاکوب در سال ۱۹۲۲، سرآغاز سلسله رمان های اصیل و درخشان وولف بود، این رمان نخستین رمانی ست که روش قدیمی نگارش را کاملا رد می کند، در این کتاب ” ژاکوب فلاندرز” هیچ گاه به شیوه ی مستقیم توصیف نمی شود، حتی حرفها و عملکردهای او آنچنان برای خواننده بیان نمی شود و تنها شناخت خواننده از او تاثیری ست که وی بر دیگر شخصیت های رمان می گذارد.

اثر دیگر او «خانم دالووی» است که در سال ۱۹۲۵ نوشته شد، کتاب قصه گوی روزی‌ست که کلاریسا دالووی پنجاه و دو ساله در آن مهمانی می‌دهد، داستان از صبح با این جمله آغاز می شود: «خانوم دالووی گفت گل‌ها را خودش می‌خرد» و سپس با پایان یافتن مهمانی کلاریسا در نیمه‌ی شب پایان می یابد. کتاب که یکی از مهم ترین رمان های قرن بیستم است، خواننده را به شدت متاثر و درگیر می سازد. روایت زندگی یک روز از زندگی یک زن و آدم هایی که به او نزدیک اند، و این نزدیکی نه نزدیکی درونی ست و نه بیرونی، بلکه چیزی ست ما بین این دو.

ویرجینیا هم چنین درخشان ترین اثر خود ، «به سوی فانوس دریایی» را درسال ۱۹۲۷ منتشر کرد، کتاب در سه بخش روایت می شود و درباره ی زندگی، مرگ و خانم “رمزی” ست، نویسنده در این رمان از جنگ و عواقب منفی و مخرب آن بر زندگی خانواده ها سخن می گوید، ضمن آن که نگاه فمینیستی ویژه ی خود را نیز چاشنی قضایا و وقایع آن کرده است. وولف در این کتاب خانم و آقای رمزی که قهرمان های اصلی رمان هستند را از روی شخصیت پدر و مادر خود الگو برداری کرده است، آقای رمزی مردی ست که نماد اقتدار و خود رایی ست اما تصمیمات او با اشتباه و اشکال همراه اند. وولف در سال ۱۹۲۸ در دفتر خاطراتش نوشته است : “قبلاً هر روز به او و مادر فکر می‌کردم، اما با نوشتن به سوی فانوس دریایی از ذهنم بیرون رفتند”

5377929039_7f652e3fab_z

او پس از آن در سال ۱۹۲۸، رمان “اورلاندو” را نوشت، وولف اساس داستان این رمان را با الهام از ویکتوریا و خانواده‏ ی‏ او شروع کرد،اما رمان منحصر به یک خاندان باقی نماند و چون درختی شاخ و برگ گسترد و بخشی از تاریخ ادبیات انگلیس را زیر سایه خود گرفت. می توان گفت که “اورلاندو” رمان سیاسی-ادبی وولف بود که نگاهی تلخ و گزنده به جامعه‏ی‏ فرهنگی اجتماعی آن دوران داشت. تفاوت این رمان با دیگر آثار وولف در نحوه ی حضور مرگ است، مرگ در همه ی رمان های ویرجینیا حاضر است، مرگی که با قاطعیت وجود خود را بر اثر و شخصیت‏ها تحمیل می‏کند، – مانند آنچه درخانم دالووی بارز است – اما در اورلاندو اگرچه مرگ باز هم حضوری مداوم دارد و در هرفصل کتاب به نحوی تکرار می‏شود، اما در پس این‏ مرگ‏های نمادین همواره زندگی و تحول نهفته است.

کتاب «موج ها» دیگر اثر این نویسنده است که در سال ۱۹۳۱ منتشر شد، کتاب از زبان شش راوی از زمان خردسالی تا بزرگسالی بیان می‌شود. اما در فصل آخر راوی داستان،‌ علاوه بر خودش، در قالب پنج راوی دیگر فرو می‌رود و رمان را با یک تک‌‌گویی پنجاه صفحه‌ای به پایان می‌رساند. او در این اثر تمام پوچی و شکوه توامانی را که در زندگی تجربه کرده، یک جا گردآوری و در قالب کلمات ریخته است.

از دیگر آثار وولف می توان به فلاش ( ۱۹۳۳)، سال ها(۱۹۳۷) و بین دو پرده ی نمایش ( ۱۹۴۱) اشاره کرد. او هم چنین نویسنده ی مقالاتی در نقد ادبی و موضوعات دیگر نیز هست.”آقای بنت و خانم براون”(۱۹۲۴) مقاله ای است در انتقاد از سه رمان نویس طبیعت گرا ( آرنولد بنت، گالزورثی و ولز). اما سرنوشت ویرجینیا وولف هم چون دیگر زوایای زندگیش غریب و دوگانه بود، او در عین حال که عاشق زندگی بود، به همان اندازه از آن گریزان بود؛ مرگ مادر، استبداد پدر، تعرض های تجاوز گونه ی برادر ناتنی اش، مرگ برادر کوچک و محبوبش، ” توبی ” – بر اثر حصبه ی دوران جنگ – مرگ برادر زاده اش، همگی نفرت از جنگ را در روح او ریشه دار کرده بود و منشأ بحران عمیق افسردگی وی شده بود. دوره های افسردگی وی گاه چندین سال طول می کشید و گاه سالها از او دور می شد و او درطی این دوره ها با تغییرات خلقی و روانی گوناگونی مواجه می شد. او طی جنگ‌های جهانی اول و دوم بسیاری از دوستان خود را از دست داد که همین امر بحران روحی او را حادتر ساخت. در سال ۱۹۴۱ (دوران جنگ جهانی دوم) هر دو محل سکونت ویرجینیا وولف توسط هواپیما های آلمانی بمباران شده بود و او به همراه همسرش به ناچار به خانه ییلاقی شان نقل مکان کرده بودند. این دو بمباران و مسائل دیگر ویرجینیا را افسرده تر و بیمارتر از پیش کرده بود، او در نهایت در ۲۸ مارس

لیلا سامانی - نویسنده مقاله

لیلا سامانی – نویسنده مقاله

۱۹۴۱ پس از اتمام آخرین رمان خود به ‌نام “بین دو پرده نمایش”، نومید و رنجور و تحت تاثیر روحیه حساس و شکننده خود، با جیب‌های پر از سنگ به ‌رودخانه “اوز” در “رادمال” رفت و خود را غرق کرد.

وی پیش از خودکشی در یادداشتی خطاب به شوهرش چنین نوشته بود:
“عزیزترینم، احساس می‌کنم دوباره دارم دیوانه می‌شوم. احساس می‌کنم ما نمی‌توانیم یک دوره وحشتناک دیگر را تحمل کنیم و این بار من خوب نخواهم شد. دوباره صداهایی می‌شنوم و نمی‌توانم تمرکز کنم. … می‌بینی حتی نمی‌توانم درست این نامه را بنویسم. نمی‌توانم بخوانم…. همه چیز زندگی به جز خوبی تو از من دور شده…. نمی توانم بیش از این اوضاع را تحمل کنم. قدرت تمرکز حواس و خویشتنداری را از دست داده ام و بالاتر از همه، نمی خواهم تو را بیش از این در رنج و زحمت قرار دهم ….”

زمستان در شعر فارسی / هنوز برف می بارید… بهارک عرفان

اشاره:
ادامه ی ویژه نامه ی زمستان با نگاهی به حضور این فصل در شعر معاصر فارسی؛ با این توضیح که شعر زمستان مهدی اخوان ثالث، به خاطر دیده شدن و گفته شدن هزار باره اش، در این انتخاب های به ناچار کوتاه ما، آورده نشده؛ باشد تا اشعار کمی کمتر شنیده شده ی ادبیات ما در این ویژه نامه آورده و دیده شوند و مخاطبین جوان تر ما با بیشتر از قبل با ادبیات منظوم و معاصر ایران آشنایی پیدا کنند…

احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی:
زادهی اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ در کرمان است. او در سال ۱۳۴۳ به همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه ادبی “طرفه” را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد. انتشار دو شماره از مجلهٔ طرفه و تعدادی کتاب در زمینهٔ شعر و داستان از فعالیت‌های این گروه‌است. در سال ۱۳۸۵ احمدی به عنوان شاعر برگزیده، پنجمین دوره اهدای جایزه شعر بیژن جلالی انتخاب شد:
هنوز برف میبارید . . .
بهار ما را به فراموشی سپرده بود و ما ناگهان
بدون مقصد به زمستان پرتاب شده بودیم
زمستانی که عنکبوت‌ها به دور قندیل‌های یخ
تار تنیده بودند
ما در زمستان سقوط کرده‌ بودیم بدون:
کلاه
چتر
پالتو
این دستان ما خاموش و سرد در زمستان
به دنبال مأوا و سکوت بودند
ما نمی‌توانستیم به سراغ دست‌هامان بیاییم
و آنان را در زمستان پرستاری کنیم
ما دشمنان را نمی‌شناختیم
فقط سرما و زمستان را حریف خویش می‌دانستیم
کسی از میان برف و یخ گفت: صبوری ما
توانست این سرما و زمستان را
برای ما رقم بزند.
همه با دهان خاموش
سخن‌اش را با سر تأیید کردیم
هنوز برف میبارید

عباس حسین نژاد

عباس حسین نژاد

عباس حسین نژاد:
متولد در اول مهر ماه ۱۳۵۶ در نوکنده‌ گلستان و دانش‌آموخته رشته‌ی زبان و ادبیات ژاپنی از دانشگاه تهران و نویسنده ی وبلاگ “دو خرمالو و سه هزار هایکو”
۱
کمی آفتاب، کمی باران
کمی باد، کمی برف
روز زمستانی در پایتخت
۲
بخار لبوی تازه
امید رهگذران
در سرمای زمستانی!
۳
در آغوشش خفته‌اند
هزار گنجشک
سرو در برف زمستانی!
۴
کوچه ای خلوت
کلمات عاشقانه
لابه‌لای بخار!

توضیح : هایکو یک قالب شعری بسیار مشهور ژاپنی ست که بیانی ست بسیار کوتاه از ذهنیت و دیدگاههای مردمان سرزمین آفتاب تابان به جهان هستی . این دیدگاه ممکن است گاه آنقدر متمرکز باشد که در یک شکوفه ی گیلاس خلاصه شود و یا جهیدن غوکی در آب در هایکو یا مستقیماً به فصل اشاره می‌شود یا به نشانه فصلی. نشانه‌های فصلی شامل پنج گروه بهاری، تابستانی، پاییزی، زمستانی و نوروزی است. البته نشانه‌های نوروزی به دلیل قرار گرفتن سال نوی مسیحی در زمستان، جزو زمستان طبقه‌بندی می‌شوند.

عباس صفاری

عباس صفاری

عباس صفاری:
متولد ۱۳۳۰ در یزد، شاعر ایرانی است. مجموعه شعر او به نام دوربین قدیمی در سال ۱۳۸۲ از برندگان سومین دورهٔ جایزهٔ شعر کارنامه شد. شعر ترانه ی”خسته” از فرهاد مهراد نیز سروده ی صفاری است. او در سال‌های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۰ به همراه بهروز شیدا و حسین نوش‌آذر سردبیری فصل‌نامه فرهنگی هنری سنگ را به عهده داشت. او در حال حاضر در لس‌آنجلس زندگی می‌کند.

زمستان را فقط
به خاطر تو دوست دارم
به خاطر لباس های گرم زمستانی ات
که هر چه سردتر می شود
زیباترت می کنند
به خاطر پالتوی کمرتنگی که قدت را
بلندتر نشان می دهد
به خاطر آن پلی ور سفید یقه اسکی
که محشر می کند
و هر بار که می پوشی اش
مثل گلی که باز شود در برف
چهره ات می شکوفد از یقه ی تنگش
به خاطر آن شال گردن کشمیر
که جان می دهد برای یک میز آفتابگیر و
قهوه تلخ با شیر
سال از پی سال از حضور تو
حظ می کنم هر روز
در لباس هایی که فصل را کوتاه
و بی همتا می کند پسند تو را
لباس هایی که وسط تابستان هم
دلم برای دیدن شان
تنگ می شود
دستکش های نرمی
که از “های” من نیز گرم ترند
و بوی صحرایی چرمشان تا بهار
عطر ملایم دست های توست
و آن چکمه های ورنی ساق بلند
که کفرت را گاهی در می آورند
وقتی کنار یک فنجان چای تازه دم
یک دنده وا می روی در گرمای مبل
و گوش نمی دهی به پشنهاد من
که بارها گفته ام با کمال میل حاضرم
ماموریت بی خطر باز کردن بندشان را
به عهده بگیرم
زمستان را
به خاطر چتری دوست دارم
که سر پناهش را در باران
قسمت می کنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز
در صف خلوت سینما خودت را
دلبرانه می چسبانی به من
هنوز باورم نمی شود
که سال به سال
چشم به راه زمستانی می نشینم
که سال ها
چشم دیدنش را نداشته ام…

رد آی زمستان در ادبیات داستانی دنیا / لیلا سامانی

زمستان؛ تن عریان طبیعت…

زمستان، شامگاه فصلهاست، موسم بالیدن تاریکی و سلطه‌ی سرما وهنگامه‌‌ی گوشه‌نشینی طبیعت. دگردیسی وهم‌انگیزی که از دیرباز برای نویسندگان بسیاری الهام‌بخش خلق آثار ادبی ماندگاری بوده است.
آثار بسیاری – مشتمل بر نظم و نثر- را می‌توان در رسته‌ی ادبیات زمستانه گنجاند، آثاری که گاه توصیفاتی غریب و ژرف از این فصل به دست می‌دهند و گاه آن را به مثابه‌ی بستری برای رویدادهای داستانی و تصویر اندیشه‌های بشری بر می‌گزینند.
هیات تحریریه ی خبرنامه خلیج فارس، به همین بهانه یک ویژه نامه را آماده ی انتشار کرده و در سه صفحه ی مجزا نمونه هایی از این تاثیر بر شعر و ادب ایران را برگزیده. همکارمان ” لیلا سامانی ” در صفحه ی نخست این پرونده، نگاهی به ادبیات دنیا انداخته و برخی از مهمترین آثار داستانی نشئات گرفته از این فصل را معرفی کرده که با هم می خوانیم…

۱- منظومه‌ی «لوسی گری» از کتاب ترانه‌های غنایی اثر ویلیام وردزورث (۱۸۰۰)

منظومه‌ی لوسی گری

منظومه‌ی لوسی گری

ورد زورث، این شاعر بزرگ رمانتیک، هیبت رازآلود و دهشت زاییده از دل طبیعت در فصل زمستان را دستمایه‌ی خلق یکی از شاهکارهای ادبیات انگلیسی کرده‌است.
او در شعر لوسی گری، برف را به منزله‌ی پدیده‌ای هراس‌آلود و کشنده تصویر کرده است. شعر حدیث گرفتارآمدن لوسی گری در میان یک کولاک شدید و ناپدید شدن ابدی اوست. شعر دو معنای دور و نزدیک را به ذهن خواننده القا می‌کند. در نخستین نگاه زبان افسانه‌گونه‌ی شعر، به داستانی آموزنده و هشداردهنده مانند است، در حالیکه نگاه ژرف‌تر بازگوی قصه‌ی دیگریست. قصه‌ی دست‌اندازی بشر در طبیعت و ساختن دنیایی که سرآخر منجر به گمراهی و نابودیش می شود. وردزورث با مرگ لوسی گری او را به طبیعت و آرامش ابدی پیوند می‌دهد.

۲- داستان «مردگان» اثر جیمز جویس (۱۹۱۴)

داستان «مردگان»

داستان «مردگان»

جیمز جویس این داستان پیچیده و تنیده شده با مفاهیم فلسفی را بر بستری از تضادهای گونه‌به گونه بنا کرده‌است. از تقابل برف وتاریکی شبانه با گرمی و نور خانه گرفته تا زنجیر شدن مرگ و زندگی به همدیگر.
این نویسنده‌ی شهیر ایرلندی در این داستان کوتاه، قصه گوی تردید و سرگشتگی یک معلم دوبلینی بیادعا و فروتن به نام «گابریل کانروی» است که در مرز شور و نومیدی دست و پا می‌زند، مردی شریف که اگرچه شیفته‌ی همسرش، «گرتا»ست اما عشق گرتا به معشوق مرده‌اش او را به ورطه‌ی پوچی و انزوا می‌افکند. در ادامه، داستان با کشمکش گابریل با خویش و رویارویی ذهنیش با رقیب مرده پیش می‌رود…
برف در این داستان، خودش را به عنوان پیام‌آور مرگ می نمایاند، مرگی که زاینده‌ی تعادل است و برای دفن کردن آرزوهای هرروزه و دل‌آشوبه های حزن‌آور شخصیتهای این داستان نازل می‌شود. پاراگراف آخرین داستان، توصیفی هنرمندانه از بارش برف را تصویر می کند؛ یکی از زیباترین نثرهای ادبی که تا به امروز نگاشته شده‌است:
«چند صدای کوچک که از طرف پنجره برخاست، او را واداشت که رو به پنجره کند. باز برف می‌آمد. گابریل با چشمان خواب‌آلود، گلوله‌های سیمین و تیره‌ی برف را که در نور چراغ، به‌طور مایل فرود می‌آمدند، می‌پایید. اکنون وقت آن شده‌بود که گابریل سفر خود را به‌سوی مغرب آغاز کند.
روزنامه‌ها راست می‌گفتند؛ در سراسر ایرلند برف آمده‌بود. برف بر تمام نقاط جلگه‌ی مرکزی و بر تپه های بی‌درخت و آنسوتر بر امواج تیره و خروشان رودخانه‌ی شانون فرود می‌آمد. برهر نقطه‌ی صحن آن کلیسای خلوت که مایکل فوری در آن مدفون بود نیز می نشست. بر چلیپاهای معوج و سنگهای گورها و بر سر تیرهای دروازه‌ی کوچک روبرو تیغهای بی‌بر می‌نشست. به شنیدن صدای برف که با رقت از میان کیهان فرود می‌آمد و مانند هبوط آخرین‌ِ همه، آرام بر سر مردگان و زندگان می‌نشست، روح گابریل از حال رفت. » (مترجم: پرویز دوایی)

۳- داستان «برف» نوشته‌ی تد هیوز (۱۹۵۶)

 داستان «برف»

داستان «برف»

یخ، برف و باد و بوران، بر بخش وسیعی از اشعار تد هیوز سایه افکنده‌اند، اما داستان کوتاه «برف» بیانگر نگاه درونی او به زمستان است. قهرمان این داستان پس از جان به دربردن از یک حادثه‌ی سقوط هواپیما خودش را در زمینی سراسر پوشیده از برف می یابد، او با این تصور که تنها بازمانده‌ی این حادثه است به جست و جوی محل حادثه برمی‌آید. او در مسیر برگشت به کرات در برف فرو می‌رود اما باز بر می‌خیزد و راهش را مدام ادامه می‌دهد. او که در جست و جوی راه برگشت است با هر قدمی که بر می ‌دارد بیشتر دلتنگ خویشان برجای گذاشته‌اش می شود.
در این داستان، رگه‌هایی از رمان «قصر» نوشته‌ی «فرانتس کافکا» – نویسنده‌ی بزرگ بوهمی اوایل قرن بیستم – را می‌توان مشاهده کرد. داستان اگزیستالیستی دیگری که آن هم در فضایی محصور در برف رخ می‌دهد.
اما آیا قصه‌ای که قهرمان داستان هیوز، روایت می ‌کند حقیقت دارد؟ آیا تنها با مرور خاطرات می‌توان در رقم زدن سرنوشت دخیل شد؟ آدمی چگونه معنا را می‌یابد زمانی که با «هیچ» مواجه است؟ اینها دغدغه‌هایی‌ست که روایت ظریف هیوز در فضایی سفید و برف‌اندود مطرح می‌کند.

۴- داستان مصور«آدم برفی» اثر ریموند بریگز (۱۹۷۸)

 داستان مصور«آدم برفی»

داستان مصور«آدم برفی»

این داستان سراسر نقاشی، تصویر گر رفاقت پسرک و آدم‌برفی خارق العاده‌ی اوست که به شکل معجزه آسایی زنده می‌شود، بازیها و همدلیهای پسرک و آدم برفی در خانه‌ی پسر و پس از آن همراهی آن دو در سفری رویایی و در دل دنیایی زمستانی روایت تصویری داستان را پیش می‌برد. این رفاقت جادویی اما سرآخر با سرزدن آفتاب و آب شدن آدم برفی آخر می‌گیرد.

گزینه هایی از بازتاب زمستان در شعر جهان

اگر برف نبارد…
رهیار شریف
اشاره:
زمستان اما، در شعر معاصر دنیا هم بازتاب فراوان داشته و با اعجاب و صداقت و غربت فراوانش منبع الهام بسیاری از شعرا شده؛ همکارمان ” رهیار شریف ” برخی از این نمونه ها را برای ویژه نامه ی زمستان ما گرد هم آورده که با هم می خوانیم…

توماس ترانسترومر

توماس ترانسترومر

توماس ترانسترومر:
شاعر ،نویسنده ومترجم سوﺋدی در ۱۵ آوریل ۱۹۳۱ به دنیا آمد. اشعار او تا کنون به ۶۰ زبان زنده دنیا ترجمه شده است.او بعد ازجنگ جهانی دوم تا به حال ،از مهم ترین شاعران اسکاندیناوی بوده است.منتقدان اشعار او را به خاطر قابلیت درک بالا وترجمه پذیری آن ستوده اند.اشعار او بیشتر درمورد زمستان های طولانی سوﺋد، تکرار فصول وزیبایی های طبیعت است.اشعار او دارای راز آلودگی وبا تاکید بر زندگی روزمره است. او در سال ۲۰۱۱،جایزه نوبل ادبی را از آن خود کرد.
وردهای زمستانی
اتوبوس پیش می خزد در شب زمستانی
می درخشد چون ناوی در کاجستان
جایی که آبراهِ تنگ و گود مرده ای است راه.
مسافرانی اندک : چندتایی پیر و چند نوجوان.
اگر بایستد و چراغ ها را خاموش کند
جهان نابود خواهد شد

هرمان د کونینک

هرمان د کونینک

هرمان د کونینک:
در ۲۱ فوریه ۱۹۴۴ در مچلن شهری در بلژیک بدنیا آمد و در ۱۹۹۷ در لیسبون بر اثر سکته ی قلبی از دنیا رفت. در هیجده سالگی پدرش را از دست داد ، مرگی که تاثیر زیادی بر او گذاشت. در رشته زبان های ژرمنی تحصیل کرد. چند سالی تدریس کرد. مجموعه شعر “عشق انعطاف پذیر” او همه کس فهم است و پرفروش ترین مجموعه شعر به زبان هلندی در قرن بیستم. همسر اولش در حادثه ی رانندگی جان خود را از دست داد. پس از مرگ همسرش مجموعه شعر ” تا زمانیکه برف هست ” را در ۱۹۷۵ به چاپ رساند.
زمستان
زمستان
در جنگل درخت ها را می بینی
و این نور ، نور نیست بلکه برداشتی ست از آن
در نبودِ آفتاب هیچ چیز
تازه نیست
با این حال
تاریکی مطلق نیست
تازمانیکه برف هست
شب بی چشم انداز نیست
نوعی روشنایی از نوعی باور است
که فکر می کند
تاریکی مطلق نمی آید
تا زمانیکه هنوز برف هست ، امید هم هست
برگردان: مودب میرعلایی

نِزار قَبانی

نِزار قَبانی

نِزار قَبانی:
زاده ی ۲۱ مارس ۱۹۲۳ و درگذشته ی ۳۰ آوریل ۱۹۹۸، از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود. او در یکی از محله‌های قدیمی شهر دمشق سوریه به دنیا آمد و از دانشگاه دمشق فارغ التحصیل شد. وی به زبان های فرانسه، انگلیسی و اسپانیولی نیز مسلط بود و مدت بیست سال در دستگاه دیپلماسی سوریه خدمت کرد.

وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد
و مرا…
عشق زمستانی ات را به یاد می آورم
آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد
به برف، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند
و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند
چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم.

یانیس ریتسوس

یانیس ریتسوس

یانیس ریتسوس
(۱۹۰۹-۱۹۹۰)، شاعر یونانی، یکی از پرکار ترین شاعران قرن بیستم بود. او در ۸۱ سال عمر خویش بالغ بر ۸۰ جلد کتاب شعر چاپ کرد.یانیس ریتسوس زندگی بسیار سختی را پشت سر گذاشت. از همان کودکی و نوجوانی شاهد مسلول شدن و مرگ مادر و برادرش و مجنون پدرش و خواهرش بوده. بعد از آن نیز زندان رفتن ها و تبعیدهای مداوم.
ریتسوس از همان دوران جوانی با خواندن آثار مارکس و لنین به مارکسیسم علاقه‌مند شد و در سال سال ۱۹۳۱ به حزب کمونیست یونان (KKE) پیوست. یانیس ریتسوس شاعری است که هم مجموعه اشعاری دارد به شدت سیاسی و حتی به نحوی حزبی (برخی از اشعار او به سرودهای انقلابی تبدیل شد) و هم مجموعه اشعاری دارد که شاید به شدت شخصی و غیر سیاسی به نظر برسد.
ریتسوس شاعری است که دنیا را ذره ذره لمس کرد. از کوچکترین لحظات و دقایق آن گرفته، از کوچکترین مسائل و چیزها گرفته، تا مناسبات کلان ِ سیاسی و مبارزات اجتماعی.

“برف می بارد امشب”:
می‌خندیم به روزنامه‌ای که در باد می‌‌رود
به سایه‌ای که روی دیوار تکان می‌خورد
به حرف‌های پدربزرگ که می‌گوید برف می‌بارد امشب
برف می‌بارد هرشب
می‌گوید هواشناسی دروغ می‌گوید
هر روز
هوا خوب نیست
باد آرام نیست
دریای اژه طوفانی‌ست
پدربزرگ می‌گوید برف می‌بارد امشب
اگر برف نبارد این پالتو همیشه در کُمُد می‌ماند
اگر برف نبارد زغال‌ها در انبار دست‌نخورده می‌مانند…

تِی‌جو ناکامورا

تِی‌جو ناکامورا

تِی‌جو ناکامورا:
در آوریل سال ۱۹۰۰ در شهر کوماموتوی ژاپن زاده شد. او ۱۸ ساله بود که برای نخستین بار هایکوهایش در مجله ادبی”هوتوتوگی‌سو”به چاپ رسید. در ۱۹۳۴ به عضویت هیئت تحریریه “هوتوتوگی‌سو” درآمد و در همان سال اولین مجموعه هایکوی خود را با عنوان “برف بهاری” منتشر کرد.پس از جنگ در سال ۱۹۴۷ مجله هایکوی “گل‌های باد” را تأسیس کرد و تا اواخر عمرش به اداره آن پرداخت.در سال ۱۹۸۰ به عنوان شخصیت فرهنگی سال ژاپن برگزیده شد و پنج سال بعد جایزه سال آکادمی هنرهای ژاپن به او اهدا شد.تی‌جو ناکامورا در ۸۸ سالگی بر اثر نارسایی قلبی درگذشت. از تی‌جو نزدیک سی جلد کتاب شامل جنگ‌های هایکو و موضوعات مرتبط با هایکو منتشر شده است.در سال ۲۰۰۰ دولت ژاپن تمبری به یادبود این شخصیت فرهنگی منتشر کرد، هایکوهای تی‌جو را که سرشار از زنانگی و مادرانگی‌اند، آینه تمام نمای ژاپن قبل از جنگ، در طول جنگ و پس از جنگ می‌دانند. هایکو که در اصل مقوله‌ای مردانه تلقی می‌شد، پس از جنگ، با ظهور چند بانوی هایکوسرای برجسته از انحصار مردان درآمد. نقش تی‌جو در آن میان بسیار پررنگ بود:
۱
روز زمستانی
“برای کبوترها دانه بخر”
اصرار کودک
۲
اول زمستان
در گودی سنگ
آب باران
۳
به خاطر مادر، به خاطر کودک
بیشتر می‌تابد
آفتاب زمستان
۴
به گلستان سرمازده
برای چه می‌شتابی؟
۵
از زیر درختی
به زیر درختی دیگر
پروانه در زمستان

در یاد و خاطره ی همایون خرم / ساغرم شکست ای ساقی … مینا استرابادی

khorammmm

همایون خرم به عنوان یکی از تاثیر گذارترین شخصیتهای موسیقی ایرانی در نیم قرن اخیر و با صرف بیش از شش دهه از عمر خود در عرصه ی این هنر، در میان خاطرات نسل های بسیاری جای گرفته است. نسلهایی که خروش و قرار دل خود را در میان آثار ماندگار وی یافته اند و هنوز هم با تصنیفهای وی خاطره بازی می کنند.

همایون خرم

همایون خرم

شامگاه بیست و هشتم دی ماه سالروز درگذشت “همایون خرم” آهنگساز شهیر ایرانی و نوازنده ی برجسته ی ویلون است.

این هنرمند زاده‌ی بوشهر که نامش هم الهام گرفته از دستگاه “همایون” درموسیقی ایرانی ست، از همان کودکی و با نواختن نی مشق موسیقی را آغاز کرد و پس از عزیمت به تهران در سن یازده سالگی برای فراگیری ویولن نزد ابوالحسن صبا پرداخت. او خیلی زود و در سن چهارده سالگی به جرگه ی نوازندگان رادیو پیوست و پس از آن با درخشیدن در برنامه های متعددی چون “گلها ” به شهرت رسید، در همین دوران بود که وی در کسوت یکی از ارکان این برنامه ی فرهنگی، موفق شد تا ماندگارترین آثارش از جمله ” مینای شکسته”، “تو‌ ای پری کجایی”، “رسوای زمانه”، “غوغای ستارگان”، “بگذر از کوی ما”، “پیک سحری” و “طاقتم ده” را خلق کند.
همایون خرم که تحصیلات دانشگاهی اش را در رشته ی مهندسی برق به پایان رسانده بود، مدت‌ها رهبر ارکستر شماره شش و دو رادیو و عضو شورای موسیقی رادیو وسرپرست ارکستر سازهای ملی بود. شاید تحصیل در علوم دقیقه بود که موجب تلفیق ظرافت و نظم در نتها و نغمه های مخلوق وی گشته بود، نظمی دقیق و هنرمندانه که منجر شده بود تا اندیشه های خلاقانه ی وی به منظم ترین شکل ممکن جلوه کند.
از این منظر می توان خرم را پژوهشگری ممتاز و محققی برجسته نیز برشمرد، چرا که وی علاوه بر خلاقیت در آهنگسازی و چیره دستی در نوازندگی و بداهه نوازی، به ظرایف نظری و تئوریک موسیقی ایران نیز تسلط داشت و آثار مکتوب وی در حوزه های موسیقی، پژوهش تاریخ موسیقی و روشهای آموزش موسیقی گواهی بر این مدعاست.
از دیگر مشخصه های برجسته ی همایون خرم درک و دانش وسیع وی از ادبیات بود و این امر در آثار او با آمیختگی جادویی کلام و شعر با موسیقی و ساز نمایان می شود، ترکیبی تاثیر گذار و ملموس برای جامعه ای که خواه نا خواه فرهنگش با عرفان و سرگشتگی های عرفانی گره خورده است. در حقیقت رمز ماندگاری آثار این آهنگساز را باید در پیوند بدیعانه با ریشه های موسیقی و ادبیات شرق جست و جو کرد. پیوندی که با بهره گیری از پشتوانه ی ذوق و هشیاری در عین اتصال به منشا و قالب اصلی، زنگار را ازسنتهای کسالت بار آن می زداید و رنگی نو بر هویت اصیل فرهنگی می پاشد.
شیوه ی نوازندگی همایون خرم به رغم داشتن امضای شخصی خود وی، به شکلی آگاهانه متاثر از شیوه ی ابوالحسن صبا بود و حتی در زمانه ای که بسیاری از نوازندگان ویولن به استفاده از ملودی‌های ترکی و عربی در اجراهایشان می پرداختند، خرم هم چنان به این فضای کلاسیک و اصیل پایبند بود. بداهه نوازی های او در آواز بیات اصفهان، رفت و بازگشتهایش به بیداد همایون و بیات راجه اصفهان و فرودهای دلنشین درآواز اصفهان، فضای جدیدی را برای شنونده ایجاد می کرد که بیانگرذوق و خلاقیت کم نظیر او در آهنگسازی بود.
همایون خرم، معتقد بود که موسیقی غرب با موسیقی ملی ایران ناسازگار است و از همین رو اجرای موسیقی ملی ایران را در دیگر نقاط جهان منوط به فراهم آوردن مقدمات و شرایط آن می دانست و می گفت: ” موسیقى ما، جنبه‌هاى احساسى خاص خودش را دارد. این است که اگر قطعه‌اى براى ارکستر بزرگ نوشته می‌شود، باید توسط کسى نوشته شود که موسیقى ایرانى را خوب شناخته باشد و آن هم خیلى بااحتیاط باید نوشته شود. وگرنه اگر بخواهند‌‌ همان قوانین هارمونى و همه‏ آن فرعیات بعدى‌اَش را اجرا کنند، ممکن است جوابگو نباشد. ممکن است که ترکیب، از نظر صدا یک ترکیب هارمونیک باشد ولى از نظر احساسى ممکن است مخربِ جنبه‌هاى احساسی‌اش باشد. این است که کسانى باید این تنظیم‌ها را انجام دهند که حتماً جوهر موسیقى ایرانى را درک کرده باشند. ”

گل سرخی با پدرم / مجید نفیسی

red_roseاز آن باغچه ی پُر گُل
تنها یک گل سرخ مانده است
که گذاشته ام توی ایوان
کنار نرده ها،
و امروز بامداد
که میروم بر دوچرخه ی ثابتم بنشینم
می بینمش که بسوی من سر خم کرده
نجواکنان
در خوابجامه ی ماهوتیَش.

من بر زین چرمی می نشینم
حوله را بگردن می آویزم
تا از سوزِ بامدادی در امان باشم
و پا بر رکاب چرخ می فشارم.
از کنار دریای “آرام” می گذرم
و همراه با اسکیتبازانِ بامدادی
خود را تا اسکله ی سانتامونیکا میرسانم
و بی آنکه منتظر سندباد بحری شوم
از کوهه های آب می گذرم.

آنگاه خود را دوباره
در شهرِ کودکیم می یابم
در کوی “باغ جنت”
با درختان پُرسایه اش
و گدای مشکوکی که بر سکویی نشسته
و خانه ی ما را از گوشه ی چشم میپاید.
در می زنم.

آفتاب دیگر تا نیمه ی ایوان رسیده
و نیمی از رخ
و تاج گلسرخ را پوشانده است.
من حوله را از گردنم برمیدارم
و صورتم را خشک می کنم.

می دانم که آن سوی این ایوان
در خانه ی کودکیم در اصفهان
باغچه ی پُرگل من هنوز پابرجاست،
و پدرم که دیگر مرا نمی شناسد
بر صندلی چرخدارش نشسته
و دارد با گلسرخی
که سر بسوی او خم کرده
آرام آرام حرف می زند.

مجید نفیسی
۶ آوریل ۲۰۰۵

redrose-dad

A Red Rose with My Father

From that once-full flowerbed
There remains a single red rose
Which I have put on the balcony
Near the railing,
And today at dawn
When I go to sit on my stationary bike
I see it bending toward me
Whispering
In her maroon sleeping gown.

I sit on the leather seat,
Hang the towel around my neck
To keep off the morning chill
And press my feet on the pedal.
I pass alongside the Pacific
And carry myself to Santa Monica pier
With the company of morning skaters,
And without waiting for Sinbad the sailor
I pass hills of water.

Then I find myself again
In the city of my childhood
In the alley of “Paradise Garden”
With its shady trees
And a suspicious beggar
Who sits on a sofa
Watching our house from the edge of his eyes.
I knock at the door.

The sun has now reached half of the balcony
And covered half of the face
And crown of the red rose.
I take the towel from my neck
And dry my face.

I know that beyond this balcony
In my childhood home of Isfahan
My full flowerbed is still living,
And my father who no longer knows me
sits on his wheelchair
And talks gently
To a red rose
Bending toward him.

Majid Naficy
April 6, 2005