ماجرا از جایی آغاز میشود که خانوادهای به نام خانواده آقای براون تصمیم میگیرند نگهداری از خرسی را برعهده بگیرند که در ایستگاه شهر گم شده بود و آنها او را پیدا کرده بودند. نام این خرس پدینگتون بود؛ خرسی دوستداشتنی که به خاطر روحیه کودکانه و جستوگریای که دارد اغلب مشکلاتی را برای اطرافیان ایجاد میکند؛ مشکلاتی که اکثرا به خوبی و خوشی ختم به خیر میشوند.
یک روز پدینگتون، تصمیم میگیرد اتاقش را رنگ کند و کلی دردسر به وجود میآورد. اصلا این خرس دوست داشتنی نباید بیکار باشد وگرنه ممکن است دست گلی تازه به آب بدهد. پدینگتون و روحیه کودکانه خالقش، مایکل باند برای ادبیات کودک و نوجوان پر از شیطنتهای خالص کودکانه است، در واقع باید گفت خرس بودن و در دنیای آدمها زندگی کردن خوب است به خصوص برای خرسی به نام پدینگتون که خالقش مردی است که حالا ۶۰ سال سن دارد و کودکان بسیاری را در سرتاسر دنیا با داستان هایش شیفته خود کرده است.
شبهای کوش آداسی
نویسنده: م. مالمیرآبادی
ناشر: هیلا
قیمت: ۱۱۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۹۱صفحه
م. مالمیرآبادی نام مستعار رویا صدر نویسنده و محقق حوزه طنز کشور است. این رمان در ۳۰ فصل نوشته شده و آن طور که نویسندهاش می گوید افسانه نیست؛ سرگذشتی واقعی از حقیقتی است که جوانان با آن دست به گریبانند. «شبهای کوش آداسی» توسط نویسندهاش به این ترتیب معرفی میشود: نغمههای روح بخش نویسنده در قلب سرازیر شده و از طریق بطون چپ و راست و لوله آئورت به وجدان بیدار بشریت پمپاژ میشود. رمانی است سراسر عشق و اشتیاق که در قرن بیمهریها، سرگذشت واقعی زندگی فرشته و ابوالفتحخان و بابا و مامان و مش قنبر و اسکندر و ترگل و ورگل و افراسیاب و صفرآقا و بقیه شخصیت های این رمان آموزنده را به تصویر میکشد. دست اندرکاران تهیه این کتاب، خواندن آن را به تمام پدران و مادرانی که فرزندان زیر ۳۲ سال دارند و همچنین دل سوختگان آینده بشریت و فعالان محیط زیست توصیه کرده اند.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
فرشته به مامان گفت: «حالا که فکر میکنم میبینم حرفهای شما و بابا همهش درسته و من چه احمق و بیشعور بودم که دل به پوریا بسته و از اسکندر غافل شده بودم. اسکندر واقعا با کرامت و دلچسب و روشنفکر و با کمالاته.»
«خب البته پوریا هم بد نیست. این طور که از محله و ساختمون خونه شون بر میآد، پسر بافهم و کمالاتیه و به درد تو هم میخوره. منظورم اینه که اگه ازت خواستگاری کرد، بگو حالا اجازه بدین اول از پدر و مادرم اجازه بگیرم و بعد جواب بدهم. مثل احمق ها از همون اول جواب “نه” نده.»
«مامان! ظواهر زندگی چشم شما را کور کرده و از کار انداخته. نمای خارجی منزل خالجون نسرین هم زیباست، تو ناحیه خوب تهران هم هست.»
«خب خالجون نسرین هم بد نیست، ولی اگه یادت باشه اونا اولش توی اون خونه تنگ و کور خیابون کمالی مینشستن و وقتی شوهرخاله خدابیامرزت اون کارخونه مصادره ای رو بالا کشید به آلاف و الوفی رسیدن. وگرنه حال و روزی نداشتن.»
«مامان، من جیفه گذران و پوسیده دنیا برای ذرهای ارزش نداره و عاشق فهم و کمالات اسکندرم.»
«همچین اسکندر اسکندر میکنه مثل این که کیه! یادت باشه من دختر بزرگ نکردم که هر به قول معروف لگوری از راه رسید ورش داره بره. این فکرا رو از تو گوشِت بیرون کن.»
«ولی مامان، اسکندر یه لگوری نیست، او بافهم و کمالاته. نجیب و تحصیل کرده و باادبه. برام کادو آورده.»…
ترجمه فارسی یک کتاب مصور با اقتباس از رمان مشهور «در جستجوی زمان از دست رفته»، شاهکار مارسل پروست، نویسنده فرانسوی روانه بازار شد.مارسل پروست و شاهکارش «در جستجوی زمان از دست رفته» در ایران، هر دو شناخته شده هستند که بخش زیادی از این شناخت، ناشی از ترجمه ممتاز زندهیاد مهدی سحابی از این اثر است.
بسیاری از صاحبنظران، پروست را از بهترین نویسندگان تمام اعصار میدانند. او عمده شهرتش را مدیون همین کتاب هفت جلدی است که دارای حدود ۲۰۰۰ شخصیت است که البته بسیاری از آنها برگرفته از زندگی واقعی پروست هستند.
پروست نگارش این مجموعه ۴۰۰۰ صفحهای را در سال ۱۹۰۹ و در ۳۸ سالگی شروع کرد و پیش از آنگه موفق به بازبینی و ویرایش تمام مجموعه شود، از دنیا رفت. سه جلد آخر این مجموعه پس از درگذشت او و با گردآوری برادرش به چاپ رسیدهاند.
حالا در ایران، یک مترجم با استفاده از ترجمه مهدی سحابی، دست به ترجمه اقتباس استفن اوئه از این مجموعه زده و آن را به صورت مصور بار دیگر به فارسی برگردانده با این تفاوت که حجم این اثر که مخاطب آن حتی میتواند نوجوان هم باشد، بسیار بسیار کمتر از کتاب اصلی است.
کامران برادران در مقدمه کتاب «در جستجوی زمان از دست رفته؛ کومبره» به تاثیرپذیری خود از ترجمه سحابی از این اثر اشاره کرده و با اشاره به ویژگیهای گونه ادبی رمان مصور، کمتوجهی به این ژانر را در ایران مورد توجه قرار داده و نوشته است: جدای از ادبیات کودک، شاید گونه طنز رمان مصور در قالب کمیک استریپ برای مخاطب ایرانی آشناتر باشد.
«گروتفسکی»، «تئاتر مقدس»، «مقدمهای بر فیلم آکروپولیس»، «آرتو و پازل بزرگ»، «مقدمهای بر فیلم با یرژی گروتفسکی. نینادوکا ۱۹۸۰»، «نامهای درباره پروژه درام عینی»، «گروتفسکی، هنر به عنوان وسیله»، «کاملا حساس؛ مصاحبه کریستف دوماگالیک با پیتر بروک»، «شهید و قصهگو»، «گروتفسکی اینچنین بود»، «رفتن به فراسوی تئاتر: مصاحبه ماریا ژماژ ــ کوژانویچ با پیتر بروک»، «کیفیت و مهارت»، «سخنرانی افتتاحیه کنفرانس به سوی ماهیت انسان»، «تئاتر عرصهای برای زندگی است؛ مصاحبه دوبروچنا راتاژاکووا با پیتر بروک» و «ضمیمه: گفتوگویی میان پیتر بروک و یرژی گروتفسکی با حضور گئورگ بانو» بخشهای مختلف این کتاب است.
بخشی از یادداشت ویراستاران کتاب به این شرح است: «در زندگینامه پیتر بروک که در آن مهمترین چهرههای زندگیاش را به تصویر کشیده است، گروتفسکی حضور ندارد. بدون شک دلیل این غیبت، اهمیت زیادی است که گروتفسکی برای پیتر بروک داشته. ارتباط میان آنها برای هر دو سرنوشتساز بوده است. ما گمان کردیم تا با گردآوری مطالبی که پیتر بروک در آنها به گروتفسکی و اندیشههای او پرداخته است، بتوانیم این فصل نانوشته از خاطرات وی را بازیابی کنیم.»
«با گروتفسکی» یازدهمین جلد از مجموعه «تئاتر: نظریه و اجرا» است که با دبیری علیاکبر علیزاد در نشر بیدگل منتشر میشود. «دراماتورژی چیست؟ دراماتورژ کیست؟»، «ویوپوینت: راهنمای عملی روش ویوپوینت و کامپوزیشن»، «پنجاه کارگردان کلیدی تئاتر»، «شکسپیر معاصر ما» و «۹ گفتوگو با روبرتو چولی در باب بداهه پردازی» نام شماری دیگر از کتابهای منتشر شده این مجموعه است.
ماجرا از آنجا شروع شد که کندی چارمز، پورناستار مشهور بریتانیایی، با انتشار عکسی با حجاب، در صفحه اینستاگرامش، از سفر اخیر خود به ایران پرده برداشت.
کندی چارمز که در این تصویر یک روسری تیره پوشیده و یک عینک آفتابی بزرگ بر چشم زدهاست، در حاشیهی عکسش توضیح داده که در سفر چند روزهاش به تهران، مردمان ایران را بسیار مهربان و سخاوتمند یافته و این سفر او را شگفتزده کردهاست.
این عکس در طی چند ساعت بیش از ۷۰۰۰ «لایک» به آن الصاق و نزدیک به ۲۵ هزار «کامنت» بر حاشیهاش نوشته شد، اما پس از اندک زمانی حذف شد. بنا به گفتهی چارمز پس از آنکه حساب شخصیاش در اینستاگرام آماج حملهی صدها هکر از سوی ایران قرار گرفت، مدیران این شبکه اجتماعی به منظور حفاظت این صفحه را غیر فعال کردند.
این پورناستار بیست و پنج ساله تا پیش از این نزدیک به ۱۱۷ هزار دنبالکننده در توییتر داشت، از سوی کاربران شبکههای اجتماعی با واکنشهای متفاوتی روبرو شد. واکنشهایی که با وجود تفاوت رویکرد، فحوای مشترکی داشتند: «چگونگی ورود یک پورناستار به کشور اسلامی» در این برخوردها برخی با به کار بردن الفاظ رکیک خطاب به کندی چارمز، نسبت به صدور روادید برای ورود او به ایران اعتراض کردند و برخی دیگر هم با زبان به طعن گشودند و فیلترینگ هوشمند و پلیس امنیت اخلاقی را ریشخند کردند.
در این میان گروهی از کاربران ایرانی هم از شباهت چهره و فیگور چارمز با زنان ایرانی گفتند و تاکید کردند که تشخیص او از دیگر زنهای ایرانی با اندام مشابه و صورتهای جراحیشده دشوار بودهاست. چارمز این نکته را در مصاحبهاش با مجلهی سرگرمی Cairo Scene این چنین بیان کرده که ظاهر «پورن استارها» همراه با آرایش غلیظ در میان زنان ایرانی از جذابیت زیادی برخوردار است.
گفتنیست ایران به عنوان پایتخت جراحی بینی در جهان شناخته میشود و هزینهی این عمل در ایران بسیار نازلتر از کشورهای غربیست. در همین زمینه چارمز هم در مصاحبهاش تاکید کرده علاوه بر دوستان زیادی که در ایران دارد، تعداد زیادی از دوستان او هم پیش از این به این کشور سفر کرده بودند. او همچنین سفر فعالان عرصه مد به ایران برای انجام جراحیهای زیبایی باکیفیت را بسیار معمول دانسته و گفته به جز «چند تن از دوستان نزدیک و خانوادهاش»، کسی از سفر او به تهران خبر نداشته است.
به دنبال افشای خبر این سفر جنجالی، رسانههای محافظهکار منتقد دولت حسن روحانی این موضوع را دستمایهی تحت فشار گذاشتن او و کابینهاش کردند. چنانکه سایت «مشرقنیوز» در یادداشتی از کندی چارمز به عنوان بازیگر «فیلمهای مستهجن» یاد کرد و نوشت خبر سفر او به ایران «خبر سادهای نیست» که مسئولان وزارت خارجه ایران درباره آن سکوت کنند. این وبسایت از مقامهای وزارت امور خارجه خواسته سکوت خود در این زمینه را شکسته و اقدام به اطلاعرسانی کنند و تاکید کرده است در صورت انجام این سفر «باید مشخص شود که چرا وزارت امور خارجه و وزارت اطلاعات فیلتر درستی برای ورود افراد خارجی به ایران ندارند.» این سایت نزدیک به جریان اصولگرا همچنین مدعی شده که «این سفر به غیر از تبعات فرهنگی که مصداق نفوذ محسوب میشود، توانست فضای عمومی و رسانهای کشور را به رنگ و بوی مستهجن خود در بیاورد.» مشرق نیوز در انتهای این یادداشت هشدار داد که : « اگر این ضعف ترمیم نشود، ممکن است افراد خارجی دیگری که قرار است تا در پروژه نفوذ در جمهوری اسلامی نقشآفرینی کنند به راحتی وارد ایران شوند و به منافع ملی ایران ضربههای خسارتباری را وارد کنند.»
ساعاتی پس از انتشار این یادداشت اعتراضی بود که خبرگزاری ایسنا از قول یک مقام آگاه در معاونت پارلمانی و امور کنسولی وزارت امور خارجه اعلام کرد کندی چارمز «با نام و شهرت دیگری و به عنوان آرایشگر به ایران سفر کرده است.» در این نقل قول آمده بود: « طبق آنچه که ما بررسی کردهایم این خانم با اسم واقعیاش “کندی چارمز” به ایران سفر نکرده است بلکه وی از طریق یکی از آژانسهای مسافرتی با نام و شهرت دیگری و به عنوان آرایشگر درخواست سفر به ایران را ارائه داده است.او شغل خود را آرایشگری معرفی کرده و تحت عنوان نام دیگری با کسب مجوزهای معمول و متعارف قانونی به ایران سفر کرده است.
پس از آن حسن قشقاوی، معاون کنسولی وزارت امور خارجه در گفت و گو با خبرگزاری ایسنا در پاسخ به پرسشی که به سفر چارمز اشاره داشت گفت: « وقتی یک ستاره آمریکایی – انگلیسی برای دریافت ویزای ایران از طریق شرکتی درخواست میدهد، این بحث مطرح میشود که چرا او را تشخیص ندادند، درحالیکه طرف دیگر ماجرا این است که همکاران ما آن خانمهای آنچنانی را بشناسند! اگر این اتفاق رخ دهد که نقض غَرَض است.»
کتاب، دردوبخش شامل پنج فصل در۴۲۱ برگ، پس از تقدیر وتشکر ومقدمه ای مفید، متن کتاب شروع می شود. نویسنده، درمقدمه اشارۀ جالبی به دانش «سیاسی مسلمانان و یه ویژه شیعیان» دارد و براین باور است که « کارکردها و نتایج آن، هنوزدرآغاز راه است» از مطالعات پژوهشی جوامع غربی دربارۀ اسلام در کلیت سخن می گوید از این که شیعه را در«کنار خوارج قرار داده» انتقاد می کند در رهگذر چنین نگاهِ تیز، یادآور شده که: « شرق شناسان غرب، تا همین اواخر، درباب سهم ایرانیان در اسلام ونفوذ اسلام درتاریخ اسلام کم می دانستند. کمتر ازآن هم بدین امورعنایت داشتند».
در بررسی شیعه در دوران صفوی و قجری، با اشاره به ساختارهای اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی براندیشه های سیاسی شیعه اشارۀ درستی دارد: «شکل گیری اندیشه های سیاسی شیعه و با الگو برداری این اندیشه از نظام کهن ایران، یا دنباله روی از نظام سلطنتی اهل سنت تأکید دارند». درچهارچوب آئین شیعه دوازده امامی و ایمان به خلافت اسلامی و تأیید حقانیت اهل بیت دوازده تن ائمۀ معصوم می افزاید: « احکام و قوانین شریعت اند و درعین حال که به حیات معنوی کامل نیز مشتمل اند، دارای اصالت و اعتبارند و تا قیامت نسخ بردار نیستند و این احکام و قوانین را فقط از راه اهل بیت باید به دست اورد» . با چنین فرمان محکم و ابدی ست که ایستائی در اندیشه و افکار جان می گیرد و زمینه های نفی عقلانیت وخردگرائی رُخ می نمایاند.
نویسنده، دربخش اول با عنوان چارچوب نظری، نخستین ویژگی تشیع را «رهیافت خاص آن به موضوع امامت» تلقی می کند و سپس به درستی، مفهوم و دستاوردهای این ویژگی را می شکافد. با نگاهی به دوران صفوی و قاجار، شکل گیری سلطنت شیعه را مطرح می کند. با توجه به آرای چهارتن از صاحبنظران برجستۀ تشیع : «دربارۀ گفتمان سلطنت شیعی درنزد اندیشمندان صفوی و قجری با تمرکز و توضیح نظرات علامۀ مجلسی، میرزای قمی، ملا احمد نراقی و سید جعفر کشفی است»، اضافه می کند که : «محور پژوهش و بررسی ما گفتمان سلطنت شیعی است نه تبیین نظریات سیاسی متفکران خاص». بلافاصله می افزاید : « ذکر نام این اندیشمندان به نوع نگرش نویسنده باز می گردد که از نگاه فقها به بررسی مبانی و نظریه های سلطنت [شیعی] پرداخته است». باچنین وعدۀ استوار آرای تحلیلی پژوهشگران دربارۀ سلطنت تشیع ونقل نظریۀ آنان را از دیدگاه های گوناگون شرح می دهد. برای جلب اعتماد مخاطبین تأکید دارد که بگوید « نگارنده . . . می کوشد یافته های خودرا نه با هدف «دفاعیه نویسی» بلکه پژوهش علمی و منصفانه ارائه دهد. اساسا علما و همۀ نام آوران درعرصه های سیاسی، اجتماعی، دینی و … هریک به تناسب بنیادی که خود برنهاده اند حیات معنوی خویش را استمرار می دهند و برمانائی خود تداوم می بخشند، نه دفاع نابجا برحشمت آنان و دیرپا تر بودنشان می افزاید و نه بی مهری و انتقاد می تواند آنان را از جایگاهی که به مدد تلاش خویش حیازت [فراهم ساختن] کرده اند فرو افکند».
اشاره های جالبی دارد به ایرانشهری و رواج هه سویۀ آن بین مسلمان ها درسلطنت تشیع، با این یادآوری که «هستۀ اصلی تشیع را اعراب تشکیل داده اند». با اینکه اساس آن حادثه از واقعۀ غدیرخم أغازشده، هنوز پس ازگذشت چهارده قرن صحت و سقم آن تا امروز مورد بجث وجدل بین اهل تسنن و شیعیان ادامه دارد. همو، به روایت از سید جواد طباطبائی، از سهروردی اندیشمند ایران و مفهوم «فره» یا «نور» یاد می کند: « تأسیس حکمت اشراق را باید به عنوان یکی ازنقاط عطف تداوم ایرانشهری در دورۀ اسلامی مورد تأمل قرارداد. در واقع اهمیت مقام ارجمندی جایگاه سهروردی به این امر اساسی مربوط می شود که او با تأسیس حکمت اشراق، به تجدید حکمت خسروانی پادشاه آرمانی ایران باستان پرداخت».
طباطبایی با توجه به سلطۀ اندیشه های ایرانشهری دردورۀ صفویان، براین باور است که :« بابرآمدن صفویان، شریعت اهل تسنن، جای خود را به دریافتی از تشیع داد، اما دراندیشۀ سیاسی حاصل از پیوند تصوف، شریعت وسیاست، دگرگونی ژرفی به وجود نیامد» .
گفتن دارد که دوران ساسانیان نیز، ایران هرگز سرزمین عدل وعدالت نبوده است. کشتار وحشیانۀ مزدکیان به فرمان انوشیروان، برگ های سیاه و ننگینی از تاریخ است. « گردیزی می نویسد: و انوشیروان حدیث مزدک را تدارک کرد و با او مناظرت کرد. و بر حجت و برهان درست کرد که مزدک بر ناحق است پس بفرمود تا او را بکشتند . پوست او بیاهیختند [کندند] و پر کاه کردند و از درایوان برگذرگاه حشم بیاویختند . پس بفرمود تا مزدکیان را طلب کردند و بیاویزیدند و اندر نیم روز هشتاد هزار مرد مزدکی را بکشت». بنگرید به جلد دوم تاریخ ساسانیان تألیف محمد جواد مشکور، برگ ۷۴۴ چاپ تهران ۱۳۶۷ . این نکته را نیزباید یادآوری کرد که زندگی اشرافی موبدان زرتشت، در زمانه ای که اکثریت طبقات پائین جامعه، زیر فشار در فلاکت وبدبختی می زیستند، زمینه های مقبولیت آئین نوپای اسلام را فراهم ساخته بود. بررسی اوضاع زمان و مکان، تمایلات رهائی مردم را بیشتر توضیح می دهد.
پس ار فروپاشی ساسانیان، در نهصد سالگی تاریخ اسلامی ایران، زمینه های سلطنت صفویان، واین بار زیرچتر اسلام تشیع، دوران جدیدی ازپادشاهی ایران آغاز می شود. دوران سلطنت صفویان، قاجاریان و پهلوی ها، پایان سلطنت تشیع درایران است که پس از نزدیک به پانصدسال در۱۳۵۷ تمام کمال، فقهای شیعه سلطنت را قبضه کردند. حکومت شیعه یکسره به دستاربندان و فقیهان تشیع رسید.
جالب این که در سرتاسردوران طولانی و چند قرنی این دگرگونی ها، ادبیات ایرانشهری : «تمام سنت ها و نهادهای رایج درسلطنت اسلامی (شیعی) را میراثی ازایران باستان تعبیر کرده اند و از «عصر زرین فرهنگ ایرانی» سخن گفته اند؛ و به همان نسبت مسلمانان (عرب ها/ تازیها) را با تعابیری همچون «بدویان بیابان عربستان» صحرا نوردان کم فرهنگ» و مجاهدان صحرانشین» یاد کرده اند. درادامه همین روایت ها آمده است که مسلمانان بی فرهنگ درحمله به ایران : « برای ازبین بردن زبان، خط و فرهنگ ایرانیان از هیچ کوششی فروگذار نکردند. بسیاری از کتابخانه هارا به آتش کشیدند وخموشی و تاریکیِ وحشی و خون آلودی را برایران حاکم کردند».
اما آن روی حوادث را نیز باید دید وتأمل کرد. درکفۀ ترازوی داوری وجدان به درستی سنجید. و زمینه های سقوط و زوال سلطنت ساسانی را بررسی کرد. «گزارش هایی، هرچند اندک، از وجود فرق مختلف عهد ساسانی، مبین وجود تفرق و تشتت حتی درآئین به ظاهر رسمی [زرتشت] است. همچنین شک و تردید نسبت به عقاید موجود و بی میلی به اعتقادات کهن، . . . برخورد افکار و نیز شرایط جدید و نوظهور . . . امواج جریان های عقلی و فلسفه یونانی در ادوارِ پایانی حکومت ساسانی، بنیاد اعتقادات کهن را به لرزه درآوردند و اذهان بسته و راکد را به تأملی دوباره دربارۀ ساختار اعتقادی خویش وا داشتند».
جالب این که دین اسلام نه تنها مخالف سلطنت نبوده ونیست، بلکه برحسب روایت های زیاد، نهاد سلطنت و به ویژه وجود شخص پادشاه را مظهر خداوند یکتا و آفرینندۀ هستی قابل احترام و ستایش معرفی کرده است.
نویسنده، درخطبۀ مجلسی در جلوس شاه سلطان حسین برتخت: «سلطنت را ادامۀ نبوت و امامت شیعی می داند». همو بازازقول مجلسی آورده است: «ازحضرت رسول منقول است که هرکه اطاعت پادشاه نمی کند اطاعت خدا نکرده است. زیرا که حق تعالی می فرماید خود را به مهلکه نیندازید و به سند معتبر از حضرت صادق منقول است هرکه منقرض پادشاه جابری شود و به سبب آن بلیه [ای] مبتلا شود خدا اورا درآن بلا اجرندهد و برآن شدت اورا صبر عطا نفرماید».
میرزای قمی سخن را پی می گیرد که : « ملک وپادشاهی به تقدیر الهی است و هرکسی غیرازاین داند کشتی او تباهی است». و به همین علت پادشاه به هیچ عنوان پاسخگو نیست». همو اضافه می کند : « هرکه را خداوند عالم ملک و سلطنت کرامت کرد پس در لوازم بر او حرجی نخواهد بود و سبب آنچه از او سر زند مؤاخذه نمی شود».
نراقی سنگ تمام می گذارد و سلاطین را: «موحب قوام سلسلۀ حیات و انتظام معاش زمرۀ عباد می داند که حضرت مالک الملک وی را معین و از «کافۀ خلایق ممتاز» کرده است».
سید جعفز کشفی : «سلطان را سایۀ خداوند بر روی زمین و نیز «پاسبان و نگاهدارندۀ از جانب خداوند درزمین» دانسته، اضافه می کند که: « پادشاه ظالم بهتر است از فتنه ای که به سبب نبودن پادشاه همیشگی و دائمی است: و یا «سلطان ستمکار و جورپیشه چهل سال بهتراست از رعیتی که مهمل و سرخود باشند دریک ساعت از روز». کشفی بر آن است که به هرحال میان جور سلطان و فتنۀ رعیت، باید جور سلطان را ترجیح داد». همو با استناد به آیه ای ازقران که خداوند داود نبی را خلیفۀ خود قرارداده. پژوهشگر «نظام سلطانی» را در وادی اندیشه و تحلیل تا آنجا هدایت کرده است که به هوشمندی می نویسد: «تعریفی که کشفی ازسلطان ومنزلت او عرضه می کند، جز صورتی ازسلطنت مطلقه نیست. نسبت دادن صفات جمال و جلال به سلطان، درواقع تفویض همۀ صفات الهیات [الاهیات] اسلامی است که مخصوص باری تعالی است.»
افضل الدین کاشانی که ظاهرا باطنی بوده و درنیمۀ دوم قرن ششم هجری می زیست . . . درگفتار نخستین رسالۀ خود در «معنی پادشاه» می نویسد: «پس چون پادشاه نگه دارندۀ هستی ها بود و تمام کنندۀ ناتمام و نگهداری از مخالف نیابد، واجب بود که پادشاه مخالف هیچ چیز که بدان پادشاه بود نباشد و هیچ چیز از ایشان مخالف پادشاه نبود».
و حاصل این که ازمطالعۀ آرای علمای شیعه درباره مقام ومنزلت سلاطین، خواننده دچار توهم می شود و این فکر در ذهنش جان می گیرد که آیا این روایت های مبالغه آمیز، مردم را به بیراهه و انحراف نمی کشاند؟ و مهمتر، زمینه های شِرک و رواج کفرگویی را فراهم نمی سازد؟
در «آموزۀ آرمانی شیعیان دربارۀ حکومت»، ازحکومت دینی که پیشوای آن «امامی معصوم و حاکمیت الهی در زمین استواراست» می گوید و ازغیبت طولانی مدت امام دوازدهم که : «ظهورش برای مدتی نامعلوم به تعویق افتاده است»
اشاره ای دارد در«اعتبار» عقل که شنیدنی است: « تنها عقل یا عقولی مشروعیت و اعتبار دارند که از ناحیۀ سمع (وحی) مساعدت و تقویت می شوند». او که این مسئله را آثار و تبعات غیبت امام دوازدهم دانسته، می نویسد :«عقل های دورۀ غیبت به دو نوع تقسیم می شوند. عقل عامه وعقل عالمانی که دانش دینی دارند». و سپس توضیح می دهد که :«عقل نوع دوم برفهمی از کتاب و سنت تکیه دارد. طبعا درموقعیت برتری قرارگرفته و یافته های عقل مجتهدان در زندگی سیاسی نیز جامه ای از مشروعیت می پوشد».
پژوهشگر، با یادآوریِ انحصار طلبی علمای تشیع برای تصرف عقل ممتاز، این پرسش را درخواننده القاء می کند که: پژوهشگران، کاشفان، مخترعان و دانشمندان برجستۀ جهانی که کرۀ خاکی را با علوم جدید تکان دادند و پای انسان را به کرات آسمانی گشودند، ازطریق ارتباطات حیرت انگیز، جهان امروزی را به دهکدۀ کوچک تغییر دادند، و شگفتا، که در کنار تحقیر و تمسخر دانش و علوم و اهانت به بشریت، پرده سیاه جهل وعقب ماندگی تاریخی را از چهرۀ علمای مدعی برداشته است .
ازخاطرات تاریخنویسان و مسافران اسنادی آمده که ستایش خداگونۀ مردم به شاهان صفوی را توضیح داده اند: «مینیورسکی می نویسد « شاه اسماعیل صفوی و پدران وی پشتاپشت خویشتن را تجلی گاه و مظهر زندۀ خداوند تبارک وتعالی می دانستند». از قول یک تاجر ونیزی که درآن زمان به ایران سفر کرد می نویسد: «این صوفی را مردم کشورش مانند خدا دوست دارند و تکریم و تعظیم می کنند. به خصوص سپاهیانش که بسیاری ازآنان بی زره به جنگ می روند و انتظار دارند که اسماعیل در پیکار نگهدار ایشان باشد».
دورۀ قجریه تا شروع مشروطه آخرین بررسی دراین بخش است که پژوهشگر نقش مجتهدان و شاهان را دنبال کرده است. ازدیدگاه او نظریۀ «عدم حقانیت حاکمان عصر غیبت» پدیده ای ست که در چند قرن پادشاهی صفویه و قاجار پدید امده که در بخش دوم از« مبانی هستی شناختی تا نهاد مرجعیت: زوال تدریجی گفتمان سلطنت شیعی» دنبال شده است. با اطلاعات بسیار مفید و خواندنی که اجر پژوهشگر فاضل مستدام باد.
بخش دوم «خاتمه: خلاصه و برخی نتایج» پایان این پژوهش است که با عنوان «نهاد مرجعبت و زوال تدریجی گفتمان سلطنت شیعی» تمام می شود. دراین قسمت ازتوسعۀ مرجعیت که علما، مشروعیت دولت را تقویت می کردند سخن رفته، و هکذاازتقویت نهاد حوزه های علمیه و دعوت از علمای دیگر کشورها برای مهاجرت به ایران، حمایت حکومت از حوزه های آموزش دینی و به کارگماردن تحصیل کردگان این مدارس و پست های عالی دینی و دولتی، اطلاعات ارزشمندی دراختیارخواننده قرار گرفته است.
از نظرگاهِ پژوهشگر، ظاهرا حادثۀ پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ «تحولات زیربنائی اندیشۀ سیاسی شیعه درایران که موجب حذف همیشگی نهاد سلطنت ازگفتمان شیعه شد» می باشد؛ با این یادآوری گزنده: « که بررسی آنها نیازمند اصول انسان شناسی و جهان بینی «عنصر» انقلاب است، عنصری که هیچگاه ازنگاه خیمه ای وسلسله مراتبی به جامعه؛ نابرابر دانستن انسان ها، بدبینی به ذات و شعور آدمیان، و تفسیرفردی عدالت و دیگر آرمان های شیعی برنمی خیزد». و کتاب بسته می شود.
من نیزهمین جا این بررسی را می بندم به امید اینکه اهل مطالعه، کتاب پژوهشی و ارزشمند«نظام سلطانی» را دریابند و مطالعه کنند.
«بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی«یادداشت های روزانه» باشد،دریغا که-گاه-از«خواستن»تا«توانستن»،فاصله بسیاراست.
درسالهای مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که متضمن بسیاری ازدیده هاو دیدگاه های نگارنده است.دریغا که بسیاری ازآنها در دسترسم نیست هرچندرونوشتِ موجود برخی ازآنها میتواندبه غنای این یادداشت ها بیفزاید.
«بیداری هاوبیقراری ها»تأمّلات کوتاه وگذرائی است برپاره ای ازمسائل فرهنگی ،تاریخی وسیاسی :دغدغه هاودریغ هائی درشبانه های غربت و تبعید که بخاطرخصلت خصوصی خود،گاه ،روشن و رام وآرام ؛ وگاه،آمیخته به گلایه وآزردگی وانتقاداست.شایدسخن«تبعیدیِ یمگان»-بعدازهزارسال-اینک سرشت وسرنوشت مارا رقم می زنَد.
این یادداشتهای پراکنده،حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِزمان؛«حسبِ حالی» که باتصرّفی درشعرحافظ می توان گفت:
حسبِ حالی بنوشتیم وُ شد ایّامی چند
محرمی کو؟که فرستم به تو پیغامی چند
***
دراشکِ ناتوانیِ خود…
۲۶تیرماه۱۳۹۵=۱۶ژوئیهء۲۰۱۶
من سیستانی ها وبلوچ ها را به شرافت و شجاعت و جوانمردی می شناسم.مردمی که ازدوران داستانی(اسطوره ای) وباستانی تاریخ ایران تابه امروز،مرزبانان غیور و صبوراین آب وخاک بوده اند.دردههء۱۳۵۰ من بابرخی ازسران و«سرداران»این نواحی آشنا بودم و حضور یک دبیربلوچستانی (باچهره ای سوخته و زییا)در دبیرستان های شهرِما(لنگرود) ورفت وآمدهای دائمی او به کتابفروشی پدرم،به این آشنائی و شناخت غنای بیشتری داد.
سیستان(سجستان) ازقدیم ترین ایام پایگاه زبان فارسی وفرهنگ ایران بودو-درواقع-سخن یعقوب لیث صفّاری درسرزنش ازستایش او به زبان عربی واینکه: «شعری که من اندر نیابم،چرا می باید گفت»،رخصتی برای سرودن و رواج شعربه زبان فارسی شد،ازاین رو،ما به سیستانی ها بسیارمدیونیم.
درزمان جانشینان یعقوب نیزسیستان پایگاهی برای ترویج زبان وادب فارسی بودبطوری که دوران حکومت ابوجعفرصفّاری(در اواسط قرن ۱۰میلادی)دوران شکوفائی ورونق فکروفلسفه وعلم وصنعت و شعروادبیّات بودوازاین رو،برخی ازپژوهشگران(مانندجوئل کرَمر)دوران وی را «طلیعهء رنسانس ایرانی-اسلامی»نامیده اند.
مؤلف«احیاء الملوک»(تاریخ سیستان تاعصرصفوی) دربارهء تولیدات ومحصولات غذائی سیستان درزمان شاه عبّاس صفوی( درقرن ۱۶میلادی)یادآوری می کندکه این تولیدات آنچنان بود که «۸هزارخروار(حدود۲میلیون ۵۰۰هزارکیلو)غلّهء سیستان توسط شاه عباس خریداری شد»…
ویا:
«یکی از امرای هند با۱۰هزارشتربار،به سیستان آمدند و جمیعِ اهل قافله،مهمان حاکم سیستان شدند!»…
اگرساربانان ونگهبانان هرشتر را فقط دونفربدانیم،تعدادافراد این قافلهء طولانی به ۲۰هزارنفرمی رسد.این رقم نشان می دهدکه سیستان درآن زمان ازنظرشهری وتوسعهء کشاورزی دارای چنان موقعیّتی بودکه می توانست میزبان ۲۰هزارنفرباشد!
امّا…امروز، مقامات مسئول دراستان سیستان و بلوچستان گزارش داده اند:«۴۰۰روستای سیستان درزیرطوفان شن مدفون شده اند…در ۲ روز اخیر وضعیت هوای سیستان به نقطه بحرانی رسید و ۴۰۰ روستا را دفن و راه های بسیاری را مسدود و بیش از ۳۵۰۰ نفر را راهی بیمارستان ها کرده است».
بانگاه به عکس های این گزارش بقول شاملو:
دراشکِ ناتوانیِ خود،ساغری زدم
***
سخن ملک الشعرای بهار وحکایت ما
۱۴خرداد۱۳۹۵=۳ژوئن۲۰۱۶
ملک الشعرای بهاردرآستانهء اضمحلال کامل ایران- دراواخردوران قاجار-می گفت:
وزرا باز نهادند زکف کارِ وطن
وکلا مُهر نهادند به کام و به دَهَن
علما را شبهه نمودند و فتادند به ظنّ
چیره شدکشور ایران را انبوهِ فِتَن
ای وطنخواهان! زنهار، وطن در خطر است
حالا حکایت ملّت ما با این«اُپوزیسیون»است…بقول دوستم،حسن اعتمادی:
-«بایدعلیه رهبران سیاسی ومُدعیان حقوق بشردرخارج ازکشور،اعتراض واعتصاب غذاکرد!».
***
مأموران معذور!
۲۰بهمن۱۳۹۲=۹فوریهء ۲۰۱۴
برای مطالعهء آرشیو روزنامهء اطلاعات،دیروز (۵شنبه)درکتابخانهء انجمن جهانی زرتشتیان (درپاریس) بودم. دکترآبتین ساسانفر(بنیانگذاراین انجمن)بانگرانی می گفت:
-آقا ظاهراً برخی ازکتاب ها ومقالات شما بدجوری«سربازان گمنامِ امام زمان» را آشفته کرده است…
پرسیدم:چطورمگه؟!
گفت:برای اینکه هرازگاهی این«سربازان»با دُرفشانی های شان کوشش می کنندتا برای تان«زندگینامهء تازه»ای جعل کنند!…
باخنده گفتم:نگران نباشیددکتر!،مامسلّح به اللهُ اکبریم!
دکترساسانفر-که بی تفاوتی مرا دید-گفت:
-ازشوخی گذشته،فردی بنام«فرامرز.د»(که مدّعی است«کارشناس اطلاعاتی وافسرپیشین گاردشاهنشاهی وعضوِنهضت مقاومت شاهپوربختیاربوده»و بااین گذشته خطرناک-طبق اسنادِمنتشره وموجود-آزادانه به ایران رفت وآمدمی کند!)زیرِنام«دکترغلامعلی بیگدلی»(دکتر در حقوق از دانشگاه تولوزِ فرانسه)!!!علیه شمادر«ویکی پدیا»وسایت های دیگر قلمفرسائی کرده است.من که بیش از۴۰سال دراینجازندگی می کنم و تحصیلات عالیه ودکترای حقوق را دردانشگاه های فرانسه تمام کرده ام،می دانم که غلامعلی بیگدلی-سال ها پیش-به ایران رفته ودرهمانجا فوت کرده است،به همین حهت وقتی آقای هومرآبراهامیان این«افسراطلاعاتی»و یا آن«دکتردرحقوق ازدانشگاه تولوزفرانسه»را به یک گفتگوی رو در رویِ تلویزیونی دعوت کرد،نه ازآن مرحومِ مغفور(دکتربیگدلی) و نه از این«مأمورمعذور» (فرامرز.د) صدائی درنیامد!
گفتم:مهم نیست دکتر!بگذاریداین«موجودات»مأموریّتِِ«سیاسی-عبادی»شان را انجام دهند!،مانندآن رئیس دانشگاهِ«هوائی»…
دکترساسانفرفکرکردکه من نام دانشگاه را اشتباه گفته ام،لذا پرسید:دانشگاه«هاوائی»؟
گفتم:نه دکتر!دانشگاه«هوائی»یعنی دانشگاهی که اصلاً وجودخارجی ندارد(مانند american global university )وتنهافردِآن(یعنی مدیر و مسئول و کارمند و آبدارچیِ آن)فردی بنام دکتر«ابوالقاسمِ سمّ-دانی»!!بوده که پس ازافشای کلاهبرداری هایش متواری شده و…
دکترساسانفر،بااندوهی درکلام،می گوید:
-ازاین«مأموران معذور»هرکاری ساخته است.وقتی استادانی ماننددکتراحسان یارشاطر،سعیدی سیرجانی ودیگران…«عوامل دولت صیهونیستِ اسرائیل» نامیده می شوند،عذرِمن وشما خواسته است!…تمام رسولان راستینِ تاریخ سنگسارشده اند،اززرتشت وعیسی بگیریدتا حلاّج و شیخ شهاب الدین سُهروردی و…فردوسی بزرگوارِ ما هم خطاب به همین«مأموران معذور»گفته است:
شنبه دوم مرداد ماه، تالار وحدت تهران میزبان شانزدهمین جشن سینمایی و تلویزیونی «حافظ» (دنیای تصویر) بود، این مراسم که بنا به مانیفست آن تمامی حوزهها از فیلمهای خاص و عامهپسند، فیلمهای تلویزیونی و سینمای خانگی، نویسندگان و دوبلورها را مورد بررسی قرار میدهد، با وجود گذشت چند روز از برگزاریاش همچنان محل نزاع و جنجال رسانههای اصولگراست. از همین جمله سایت مشرقنیوز، در مطلبی تحت عنوان «جشن حافظ؛ قبحزدایی از بازار فشنهای ساپورتپوش»، ضمن انتقاد از پوشش بازیگران سینما و همینطور پرسش دربارهی محل تامین هزینههای این جشن نوشت: «در جشنوارههای دولتی و خصوصی رسمی هرچقدر تلاش میشود تا پوشش هنرمندان تعریف درستی به خود بگیرد و سالن مد نباشد امثال همین یک جشن کافیست تا همه چیز روی هوا برود و از این به بعد فلان مانتو تنگ و ساپورت و لباس نامتعارف عرف شود.»
علاوه بر این پایگاه خبری طنین یاس هم طی یادداشتی و ضمن الصاق تصاویر صفحات شخصی اینستاگرام بازیگران تاکید کرد: «بی تردید، این جشن و امثال آن؛ جشن نابودی فرهنگ و به سخره گرفتن هنر، جشن قبح شکنی ارزش ها، باید ها و نبایدها به ویژه در عرصه عفاف و حجاب است که به دست سفیران آنها یعنی هنرمندان صورت می گیرد!. هنرمندی که تیشه بر ریشه هنر و فرهنگ کشور خود می زد، چه محلی از ” الگو بودن” دارد.» این مطلب با عنوان «جشن حافظ، میتینگ مدلینگ های سینمایی!» در ادامه با مطرح کردن موضوع مخارج سنگین این جشن چنین نوشت: «اگر از بررسی فلسفه برگزاری چنین جشنی که قطعا پرداختن به آن از اندک اهمیتش خواهد کاست بگذریم، سؤال اینجاست که دست اندرکاران مجله « دنیای تصویر» که در این کشور حضور دارند و شرایط اقتصادی و فرهنگی کشور را می دانند با برگزاری چنین مراسمی پر از هنجارشکنی های پوششی و آرایشی، ولنگاری های فرهنگی و اقتصادی چه اهدافی را در سر دارند؟»
در کنار تمامی این جبههگیریها اما جنجالیترین واکنش مربوط بود به یادداشت چند خطی هفتهنامهی «یالثارات» با عنوان «دیوث کیست؟». این نشریهی متعلق به انصار حزب الله با انتشار عکس بازیگران شرکت کننده در این جشن با ذکر احادیثی از پیامبر اسلام و امامان شیعیان، تلویحا بازیگران مرد را «دیوث» خطاب کرد. این خبرگزاری همچنین در سایت خود در مطلبی ذیل تیتر «همه سرمایههای یک جشن» نوشت: «جشن سالیانه یکی از نشریات به اصطلاح سینمایی برگزار شد و باز هم همان قصه های پوسیده و کهنه تکرار شد! باز هم فرش مثلا قرمز و رژه مدهای عقب افتاده و لباس های یاجوج و ماجوجی ، باز هم تجمع گروهی به اصطلاح هنرپیشه و فیلمساز ورشکسته ، بازهم گنجاندن نیش و کنایه های خاله زنکی لابلای حرف های شصت من یه غاز و حرکات دن کیشوت وار و بعد هم به به و چه چه زدن های پاچه خوارانه که بابا استاد! چه گفتی!! حقشان را کف دستشان گذاشتی!!!، بازهم جوایز فرمایشی و شوخی های لوس و آبکی و نچسب ، بازهم سر و وضع های آنچنانی و حرکات قبح شکنانه ، بازهم اشک و آه برای سینمای طاغوت و عوامل آن که حیف ! انقلاب شد و نگذاشتند آن نوابغ روزگار هنرشان را به منصه ظهور برسانند!»
این مطالب و همینطور الصاق صفات خارج از عرف، واکنش بازیگران و برگزار کنندگان جشن حافظ را موجب شد، چنانکه بسیاری از هنرمندان در صفحات شخصیشان در شبکههای اجتماعی نسبت به مطلب چاپ شده در هفتهنامهی یالثارات اعتراض کردند. افزون بر این،علی معلم، مسئول برگزاری جشن حافظ در گفتگو با روزنامهی ایران اظهار داشت: «آیا میشود در روزنامه فحش هم نوشت؟ میشود عکس آدم ها را چاپ کرد و به راحتی به آن توهین کرد؟ به نظر من این اتفاق یک برخورد فرهنگی نیست، بلکه بیشتر سیاسی است و برنامهریزیهایی که شاید برای انتخابات دارد انجام میشود. در هر صورت این موضوع به من برنمیگردد و یک موضوع عمومی است و توهین به خانوادهها و جامعه صورت گرفته است. کسانی که مدعی رعایت قانون هستند باید با چنین پدیدههایی برخورد کنند. »
همچنین برخی رسانههای داخلی از قول یک منبع آگاه دربارهی واکنش وزارت ارشاد چنین خبر دادند که : بهترین واکنش در مقابل مطلب توهین آمیز نشریه «یالثارات» که ما حتی نمیتوانیم واژه اش را بر زبان آوریم سکوت است و مطمئنا از طریق هیات نظارت بر مطبوعات این موضوع پیگیری خواهد شد.
گفتنیست واژگان دیوث و دیاثت مدتیست در ادبیات انتقادی فرهنگی سیاسی ایران رایج شده است، چنانکه مسعود فراستی منتقد جنجالی سینما چندی پیش، فیلم «دونده زمین» به کارگردانی کمال تبریزی را مصداق «دیاثت فرهنگی» نامید، او در همان زمان در واکنش به اعتراضها چنین توضیح دادهبود: «چیزی که من در هفت گفتم به دقت بر مبنای صحبت آقای جوادیآملی بود که از دیاثت سیاسی و اقتصادی حرف زده بودند و آن جمله فوقالعادهشان که گفته بودند اصطلاح دیاثت درباره کسانی است که راه نفوذ بیگانگان را در فضای اقتصادی یا سیاسی روی کشور میگشایند. یک جملهای هم دفتر ایشان بعدا در توضیح این سخن ایشان منتشر کرد که خیلی خوب است. گفتند که در فرهنگ قرآنی غیرت را معرفت، هویت و غیرزدایی تشکیل میدهد. غیرزدایی هم معناش این است که اولا اجازه ندهیم بیگانه به حریم ما نفوذ کند و ثانیا خودمان هم در کار دیگران تجسس نکنیم. بیگانه را در حریم خود راه دادن و وارد حریم غیر شدن با غیرت سازگار نیست.»
صادق عاشورپور در وادی هنرهای نمایشی به ویژه در زمینه تئاتر در کنار سابقه قابل توجه در نمایشنامهنویسی و حتی کارگردانی، با موضوع پژوهش در هنر نمایش شناخته شده است و پیش از این نیز مجموعه هفت جلدی نمایش ایرانی را با همین پیش زمینه تألیف و منتشر کرده است. تازهترین متن پژوهشی که با ویراست وی منتشر شده است اما کاری متفاوت با سایر آثار اوست. این اثر از منظر تاریخی دارای ارزشی فوقالعاده و از نظر هنری برای بسیاری از هنرجویان و فعالان تئاتر میتواند منبع الهام و اقتباس باشد.
کتاب «پنج طیاطر» که با پژوهش و ویراست وی منتشر شده است به همراه مقدمه جذاب عاشورپور به نوعی سرگذشتنامه و پنج نمایشنامه نخستینی است که در تاریخ هنر نمایش به زبان فارسی نوشته شده است.
به روایت عاشورپور این پنج نمایشنامه را شخصی با عنوان میرزا آقا تبریزی تألیف کرده است و متن آنها تا مدتها پس از تألیف در کتابخانه فتحعلی آخوندزاده در باکو محبوس بوده است تا اینکه محققی آذربایجانی با عنوان ابراهیماف آنها را کشف و باور رایج مبنی بر اینکه نخستین نمایشنامه فارسی را میرزا ملکم خان ناظمالدوله بن میرزا یعقوبخان اصفهانی تألیف کرده است را از بین میبرد.
این پنج نمایشنامه به گفته عاشورپور، با طنزی تند و حتی هزل همراه است و نشاندهنده نفرت و کینه نویسنده نسبت به نظام سیاسی و اجتماعی حاکم بر روزگار خویش بوده است، نظام سیاسی اجتماعی که فساد در لایه لایههای آن موج میزند، نویسنده کوشیده است تا به شکلی مدرن و مردم پسند، یعنی نمایش، هم برای همروزگاران خود و هم برای آیندگان شرایط را به تصویر بکشد.
ارزش تاریخی این کتاب زمانی مشخص میشود که مطلع شویم پس از ترجمه و انتشار فتحعلی آخوندزاده به زبان فارسی اولین متن نمایشی منتشر شده به زبان فارسی پنج نمایشنامهای است که میرزا آقا تألیف کرده و تا مدتها نویسنده آن مغفول مانده و تألیف شده توسط فرد دیگری محسوب میشده است.
عاشورپور برای بازنویسی و ویراست تازه متن این نمایشنامه با حفظ وفاداری به اصل متن نوشته شده توسط میرزا آقا، سعی کرده به نوعی به دراماتیزه کردن اثر وی دست بزند؛ بر این اساس برخی از صحنهها به نمایش اضافه و گاه حذف شدهاند به شکلی که به ماهیت اثر وی چیزی افزوده نشود. همچنین به گفته عاشورپور گاهی نیز با توجه به بافت قصه نمایشنامه و به ضرورت و تشخیص، صحنهای در صحنهای دیگر ادغام گردیده، یا شخصی از اشخاص بازی حذف یا اضافه شده است، که هیچ کدام بر مبنای سلیقه وی صورت نگرفته و تماماً به ضرورت و با توجه به قصه نمایشنامههای میرزا آقا و به همان شکل و روند قصه انجام پذیرفته است.
این کتاب با چنین رویکردی پنج نمایشنامه میرزا آقا را با عناوین سرگذشت اشرف خان، زمان خان بروجردی، کربلا رفتن شاهقلی میرزا، آقا هاشم خلخالی و حاجی مرشد کیمیاگر را در خود جای داده است.
هایدگر در افق تاریخی ما
نویسنده: بیژن عبدالکریمی
ناشر: نقد فرهنگ
قیمت: ۲۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۳۲۰صفحه
نشر ، کتاب « » نوشته را منتشر کرد.
کتاب «هایدگر در افق تاریخی ما» شامل مباحث زیر است: ما و برگسون | فردید، هایدگر و فیلوژرمنیسم | جلال آل احمد، غرب زدگی و ضرورت بازگشت به سنت | «نقد هایدگر از عقلانیت» و «بنیادگرایی» | طنز تلخ هایدگر در ایران | موانع فهم هایدگر در ایران | پرسش از رابطه میان «گذر از نهیلیسم» و «فاشیسم» | به بهانه انتشار «دفترچه های سیاه» هایدگر | موقعیت تفکر هایدگر در جامعه ایران | پرسش هایی شاعرانه از خطوط سفید یک اثر | سکولاریسم و هایدگرشناسی سکولار در ایران | نسبت هنر و تفکر | نقش هنر در تفکر هایدگر | ما و تکنولوژی | مقدمه مترجم فارسی بر مقاله «ذات آزادی» اثر مارتین هایدگر | «ذات آزادی» اثر مارتین هایدگر
در پشت جلد این کتاب آمده است: «این کتاب در خصوص نحوه ورود، حضور و اثرگذاری اندیشه های مارتین هایدگر در افق معنایی و تاریخی ما ایرانیان به همراه نیمنگاهی به موقعیت هایدگرشناسی در ایران و تحولاتی است که در حوزه ترجمههای آثار این حکیم بزرگ آلمانی و مطالعات هایدگرپژوهی در ایران صورت گرفته است. آن چه وحدت بخش این اثر است تلاش به منظور تأمل درخصوص پرسشهای بسیار متعددی است که پیرامون اندیشههای هایدگر و حضور آن در ایران وجود دارد.
بحث از هایدگر و نقش تفکر وی در ایران برخاسته از ضرورت بنیادی تأمل بر این پرسش است که چگونه جهان کنونی را درک کنیم، چگونه نسبتی باید با آن برقرار کنیم و ما ایرانیان چگونه میتوانیم در جهان معاصر به درک شایسته ای از جهان و هستی دست یابیم که به تعارضات، آشفتگیها و بی سروسامانی درونی عالم ویران شده خود وحدت و انتظامی دوباره بخشیم. در این مجموعه کمی به این پرسش نیز میاندیشیم که آیا اندیشههای هایدگر در این میان میتواند به ما یاری دهد یا وضعیت را برایمان آشفتهتر و پرابهامتر ساخته است، یا آنکه مسئله پیچیدهتر و غامضتر از آن است که بتوان پاسخی قطعی و یکسویه به این پرسش عرضه کرد. »
این نمایشنامه شامل دو پرده است و در پشت کتاب درباره اثر چنین نوشته شده است: «اشکال گوناگون ازخودبیگانگی را شاید بتوان بهطور کامل در نمایشنامه منزلگاه (خانه) یافت. این نمایشنامه در یک تیمارستان اتفاق میافتد که در آن چهار شخصیت از طریق صحبتهای عادی و اتفاقی خود به مصداق کنایهوار نام نمایشنامه اشاره میکنند (که ممکن است معنای وطن، محل سکونت، یا احساس تعلق را نیز دربرداشته باشد.)
شاید در میان نویسندگان عصر ما هیچکس بهاندازه استوری موقعیتهای واقعی زندگی را چنین با جزئیات به صحنه نکشانده و تا به این حد از آنها برای نشان دادن انسان نوین و قراردادهای اجتماعی استفاده نکرده باشد.»
دیوید استوری در سال ۱۹۳۳ در یورکشایر به دنیا آمده و دانش آموخته مدرسه هنر اسلید است. وی را در انگلیس به عنوان داستان پرداز و در آمریکا به عنوان نمایشنامه نویسی که رمان هم مینویسد، میشناسند. ۹ مجلد از نمایشنامه های وی به چاپ رسیده که از بین آنها نمایشنامه «در جشن»، «خانه» و «پیمانکار» از سمت مجمع منتقدین نیویورک به عنوان بهترین نمایشنامه سال شناخته شده است. همچنین کتاب «این زندگی ورزشی» اولین رمان به قلم وی بوده و موفق به دریافت جایزه آمریکایی قصه مک میلان بوده است.
تخته پارهها؛ درآمدی به فلسفه ارتباطات
نویسندگان: مهدی یوسفی و محسن بدره
ناشر: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات
تعداد صفحات: ۲۳۷ صفحه
کتاب«تخته پارهها؛ درآمدی بر فلسفه ارتباطات» پژوهشی است که توسط مهدی یوسفی و محسن بدره با نظارت علیرضا قائمی نیا در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات و با گفتار اختصاصی پروفسور رابرت تی. کریگ انجام شده است. فلسفه ارتباطات، حوزهای از دانش گسترده ارتباطات است که به مطالعه عقلانی ماهیت ارتباطات میپردازد.
این کتاب دو چارچوب «فلسفه مضاف ارتباطات» و «فلسفه ارتباطات به منزله فرانظریهورزی» را برای این زیر حوزه دانشی پیشنهاد کرده و بسط میدهد. این کتاب در ۲۳۷ صفحه و هفت فصل تدوین شده است: فصل اول: فلسفه ارتباطات – فصل دوم: هویت نظری دانش ارتباطات – فصل سوم: رشتگی ارتباطات – فصل چهارم: فرانظریهها و پیشفرضهای فرانظری – فصل پنجم: چشماندازهای فرانظری به ارتباطات – فصل ششم: انسانشناسی فلسفی ارتباطات – فصل هفتم: فلسفه اسلامی ارتباطات. همچنین در بخش ضمائم نیز «منبعشناسی فلسفه ارتباطات» درج شده است.
سفر به مثابه ابزار کشف و تجربه، سفر به معنای سیر و سلوک استعلایی، سفر به عنوان بستری برای پروردن رویا و اندیشه و سفر به منزلهی راهی برای جستن خوشبختی، اینها همه نمونههاییست از گسترهی عظیم نمایههای این رویداد ناب زندگی. پیرامون سفر و اثرات شگرف آن بر زندگی آدمی بسیار گفته و نوشتهاند، به حدی که سفرنامه نویسی و ادبیات مسافرت ژانر گستردهای، در ادبیات داستانی به حساب میآید و سهم بزرگش در غنا بخشیدن به ادبیات غیر قابل انکار است. شرح ماجراهای سفر، گفتن از تجربهی برخورد با آدمها، مکانها و فرهنگهای جدید و متفاوت، این سبک از داستاننویسی را بدل به عاملی برای تلاقی و گفتمان فراملی و فرا فرهنگی میکند. آثاری که در این رسته میگنجند، علاوه بر قصه گفتن از ماجراهای گوناگون سفر و شرح شرایط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، به لحاظ بلاغت و فصاحت هم در زمرهی آثار برجسته ادبی شمرده میشوند و در حقیقت راهی هستند برای ایجاد یک رابطه بینامتنی در میان ادبیات ملل.
همزمان با فصل تابستان و موسم سفر و کشف و تجربه، با هم نگاهی میاندازیم به برخی از آثار مطرح قرن بیستم در این زمینه:
۱- شنهای عربی نوشته ویلفرد تزیجر (۱۹۵۹)
این کتاب شرح یکی از سفرهای پرمخاطرهی تزیجر، صحرانورد شهرهی بریتانیایی در گذر از صحراهای عربیست. این سفرنامهی تاریخی – جغرافیایی مشحون است از داستانهای تاریخی قومی و مسائل قبیلهشناسی که مولف حین سفر به بادیهی ربع الخالی با آنها مواجه شده است.
۲- خورشید همچنان میدمد اثر ارنست همینگوی
« اوه جک چه روزهای خوبی می توانستیم با هم داشته باشیم، در روبهروی ما یک پلیس راهنمایی با لباس خاکی رنگ به راهنمایی ماشینها مشغول بود. باطوم خود را به هوا گرفت و راننده بر روی ترمز زد. گفتم: آره چقدر خوبه که اینطور فکر کنیم. » ( مترجم: همایون حنیفه وند مقدم)
اینها جملاتِ انجامینِ کتابیست که همینگوی آن را در سال ۱۹۲۶ منتشر کرد، کتابی که با فروش زیاد و چاپهای متعددش به عنوان یکی از مشهورترین آثار ادبی جهان شناختهشد. داستان وامگرفته از تجربیات و خاطرات همینگوی از جنگ و همینطور اقامتش در اسپانیاست. او در این کتاب از نسل سرگشتهای روایت میکند که از دیدن آتش و جنگ و خون به ستوه آمدهاند و به دنبال گریزگاهی هستند تا لختی در آن بیاسایند. این کتاب تصویری رنگارنگ است از افول و زوال گروهی از تبعیدیان خودخواستهی آمریکایی در دههی ۱۹۲۰ و داستان دل سپردنشان به زندگی و عشقهای پاریس و اسپانیا.
۳- سفر به کرانههای جیحون نوشته رابرت بایرون
این کتاب شرحیست بر ماجراهای سفر دو دانشجوی فرهنگ اسلامی دانشگاه آکسفورد که در سال ۱۹۳۳ درس و مدرسه را به قصد سیر آفاق رها کردند و دل به سفر رویایی شان سپردند برای دیدار از کرانههای جیجون و آثار تاریخی این خطه از خاک زمین. رابرت بایرون نویسندهی این کتاب نوه لرد بایرون شاعر و نجیبزاده ی قرن نوزدهم بود و همسفرش کریستوفر سایکس پسر سرپرسی سایکش مستشرق بنام بریتانیایی بود. در اینسفر بایرون و کریستوفر از ایتالیا راه میافتند و پس از گذر از قبرس،فلسطین،سوریه و عراق بهایران میرسند،سری به زنجان و تبریز میزنند و نگران از فرارسیدن زمستانی که در راه است و بهامید اینکه پیش از بند آمدن راهها و گردنههای افغانستان از آنها عبور کنند،راهی آن کشور میشوند. طنز گیرای بایرون در توصیف ماجراها و مشکلات سفر و گزارش دقیق او از معماری این مناطق از ویژگیهای بارز این کتاب است.
۴- در جاده نوشته جک کرواک
این رمان با سبک فیالبداهه گویی جاز نوشته است ، اثری که کرواک بعدها آن را «عروض رقص فی البداهه» نامید. رمان «در جاده» ، بر اساس خاطرات واقعی زندگی نویسنده و روابط او با یکی از دوستان نزدیکش شکل گرفت که حاصل سفر پنجاه مسافر ماجراجو به مکان های مختلف امریکاست. سفر هایی که موضوع آنها تنها خود سفر است. دنیای آنها چیزی جز سفر و ماجراهای آنها نیست و در این میان هیچ چیز قادر نیست جای آن را بگیرد نه زن، نه خانواده و نه کار. رهایی آنها از همه چیز است جز حرکت و سفر مداوم که در تقابل با فرهنگ اجتماعی و آداب و رسوم مردم عادی قرار می گیرد.
۵- سفرهایم با چارلی نوشته جان اشتاین بک
این کتاب شرح سفر اشتاین بک است با سگ محبوبش به سراسر ایالات متحده امریکا. این سفر که در سال ۱۹۶۰ میسر شد، همانقدر که تجربهایاست در خودشناسی، به همان میزان کوششیست در کشف دوباره امریکا و گزارشی جذاب و روان است از توصیف منار و آدمهای مسیر این سفر. در این کتاب صحنه ای وجود دارد که در آن مسافر تنها در ورمونت، از منبری به وعظ آتشین اصولگرایی کهنه پرست گوش می کند. اشتاینبک می گوید که این سخنان تند و درشت مربوط به ضعف و قصور انسان را به خود گرفت:«چند سال بود که دیگر نظر خوبی به خود نداشتم.» درست در این زمان بود که جایزه نوبل ادبی، البته با تأخیر و همراه با عذرخواهی، به وی اعطا شد. مخالف شدید بسیاری از مفسران با این گزینش باید این تاج افتخار را برایش به تاج خار تبدیل کرده باشد.
زندگی خصوصی اشتاینبک بدون درگیری نبود؛ او سه بار ازدواج کرد و دوبار کارش به جدایی کشید. اما گاه به گاه که با احتیاط پرده را از روی زندگی خصوصی اش، در سفر با چارلی، کنار می زند معلوم می شود که آخرین ازدواجش شاد و خوب بوده و شیوه زندگی اش در این دوره که سفر با قایقی تفریحی بر روی لانگ آیلند و داشتن خانه ای شهری در نیویورک و دوستانی باوفا تکمیلش می کرده است- دلخواهش بوده است.
۶- ترس و نفرت در لاس و گاس اثر هانتر اس. تامپسون
روایت سورئال، زننده و طنز تامپسون از یک «سفر وحشی به دل رویای آمریکایی»، در حقیقت داستان سفر یک خبرنگار و دوست روان پریش وکیلش است که به قصد پوشش خبری یک مسابقه ی ورزشی در لاس و گاس، به غرب سفر می کنند و در آن جا با اتفاقات عجیب و غریبی رو به رو می شوند.
۷- همانطور که صبح نیمه تابستان قدم میزدم» نوشته لوری لی
سفرنامهی غنایی لوری لی از سفری که در اوان جوانی و در دههی ۱۹۳۰ به اسپانیا داشتهاست، یک شاهکار در سفرنامهنویسی انگلیسی به حساب میآید. او نوزده ساله بود که این کتاب را نوشت و طی آن اسپانیای سال ۱۹۳۵ و جنگهای داخلی این کشور را توصیف میکند و خواننده را به دل تاریخ میکشاند. مولفههایی چون اتوبوسهای قدیمی، اسبان کاستر،تاکسیهای پیانو مانند و … شاعرانه و خیالانگیز تصویر شدهاند.
۸- درود بر کاتالونیا اثر جورج اورول
اورول در سالهای ابتدایی دهه ی ۱۹۳۰ چون دیگر نویسندگان آزادی خواه هم عصر خود با عزیمت به اسپانیا در جنگ علیه ارتش فاشیست ژنرال فرانکو شرکت کرد، سوغات این جنگ برای او جراحتی بود که سالها با عوارض آن دست به گریبان بود و نهایتا مرگ زود هنگامش را رقم زد. کتاب «درود بر کاتالونیا» نتیجه ی دیده ها و تجربیات اورول درجریان اقامت در اسپانیا ست. این کتاب در حقیقت گزارشی ست مستند از جنگهای داخلی اسپانیا و مدرکی ست علیه ادعاهای پوچ رژیم کمونیستی دوره ی استالین. «درود بر کاتالونیا» شور و سرخوردگی توامان مردمان رنج کشیده ای را به تصویر می کشد که برای نیل به آرمانی مشترک مبارزه کرده اند ولی در گیر و دار بازی های سیاسی اقتدارگرایان از همه ی آمالشان تهی شده و حتی از تعقیب و آزار هم بی نصیب نمانده اند.
اورول که در این جنگ علیه سلطنت طلبان در کسوت یک چریک دوشادوش چپ ها مبارزه کرده بود، پس از زخمی شدن از ناحیه ی گلو با تنی درد مند اما روحی استوار به انگلستان بازگشت. تجربه ی حضور او در اسپانیا سبب شد که اورول از ورطه ی تردید خارج شود و مسیر فکری خویش را بیابد، خود او می گوید: «هر خطی از نوشته های جدّی من که از ۱۹۳۶ تاکنون به رشته ی تحریر در آمده به گونه ای مستقیم یا غیر مستقیم علیه نظام توتالیتر و به خاطر نحلهی اجتماعی انسان گرایانه بوده است.»
۹- «ساحل وحشی: سفر در کرانههای نامحدود آمریکای جنوبی» نوشته جان گیملت
این سفرنامه نویس شهرهی بریتانیایی از نوجوانی و وقتی ۱۷ سال بیشتر نداشت، سفرش را از اتحاد جماهیر شوروی آغاز کرد و تا کنون به بیش از شصت کشور سفر کردهاست. گیملت در آثارش خواننده را به چالش میکشد و از مکانی میگوید که بهسختی ممکن بوده چیزی دربارهٔ آن بدانید و تمام این کارها را با چنان آرامشی انجام میدهد که تصمیم میگیرید سفری به آن نقطه انجام دهید. جان گیملت در این کتاب از سفرش به گویان و نقاط فراموششدهٔ زمین میگوید و جنگلهای بین رودهای اورینوکو و آمازون را کشف میکند.
۱۰- «اندونزی و غیره: ملت غیرمحتمل» نوشته الیزابت پیسانی
پیسانی این کتاب را پس از انجام سفری ۱۳ هزار مایلی با اتوبوس دور تا دور این کشور نوشته است. الیزابت از کشوری میگوید که مردم پایتختش جاکارتا بیش از هر شهر دیگری در جهان توئیت میکنند(روی سایت توییتر پست میفرستند) و درعینحال ۸۰ میلیون نفر از ۲۴۰ میلیون نفر ساکن این کشور بدون برق زندگی میکنند!
نویسنده، ۱۳ هزار مایل با اتوبوس و قایق و … داخل کشوری که ۱۳۵۰۰ جزیره دارد،۷ ماه بدون اینکه با همراه و همزبان داشته باشد، سفرکرده و با ۳۰۰ قوم و نژاد و تیره آشنا شده و تجربیات دستاول خود را با خوانندگان در میان گذاشته است.
« درین شبها
که از بی روغنی دارد چراغ ما
فتیله ش خشک می سوزد
و دود و بوی خنجیرش زهر سو می رود بالا
بگو پیر خرد زرتشت را، یارا
چراغ دیگری از نو برافروزد. »
· تو غمگینتر سرود حسرت و چاووش این ایام
تو بارانیترین ابری که میگرید
بهباغ مزدک و زرتشت
تو عصیانیترین خشمی که میجوشد
ز جام و ساغر خیام.
· شفیعی کدکنی با مدد گرفتن از اسطورههای کهن و شخصیتهای برجستهی تاریخی ایران به خواننده یا شنوندهی اشعارش امیدواری هم میدهد. مثلاً در یکی از شعرهایش میگوید:
« هرگوشهای از این حصار پیر
صد بیژن آزاده در بند است
خون سیاووشِ جوان
در ساغر افراسیابِ پیر میجوشد
خونی که هر قطرهاش
صبح پیوند است . »
· ویژگی دیگر شعرهای شفیعی کدکنی این است که در اشعارش از اهورامزدا، زرتشت، سپندارمزد، سیاووش، بیژن، کاوه، درفش کاویانی و بسیاری از این نمادهای فرهنگ کهن ایران استفاده کرده و نشان داده است که اساطیر کهن ایرانی در ذهن شاعری از این دست تبلور پیدا کرده است و شعرهای او را متفاوت میکند.
· به تازگی شعرهای ناب محمدرضا شفیعی کدکنی، برجستهترین شاعر معاصر ایران، برای نخستین بار به زبان فرانسه در کتابی با نام «نیشابور» توسط جلال علوینیا در انتشارات «نامههای ایرانی» در پاریس منتشر شده است؛ در ۲۷۲ صفحه با مقدمهی مترجم و شرح حال شاعر و ۲۵۰ شعر او از دو کتابش و نیز نشریهی ادبی «بخارا».
دکتر صدرالدین الهی در بارهی شفیعی کدکنی مینویسد:
“شاعری که اندازههای شعرش از قماش شعر امروز نیست؛ از آنهاست که از ازل تا به ابد میماند، میخروشد و میرود”.
بسیاری از اشعار شفیعی کدکنی به حافظهی جمعی ایرانیان پیوسته است؛ تأثیری که آرزوی هر شاعری است. شفیعی کدکنی که در کتاب ماندگارش «موسیقی شعر» گستردهترین بررسی را پیرامون موسیقی به انجام رسانده است، شناخت فراوانی نیز از موسیقی دارد. دلبستگی و گرایش او به آیین و فرهنگ کهن ایران، به زرتشت، مانی، مزدک، اهورامزدا نشان میدهد که اساطیر کهن ایران در ذهن و شعرِ شاعری از این نسل تبلور پیدا میکند و شعرهای او را متفاوت میسازد.
کدکنی به مفهوم قدمایی، ادیب و پژوهشگر کمنظیری نیز هست؛ تنها کسی که جانشین دکتر خانلری در زمینهی پژوهش در متون و پژوهشهای آکادمیک در ادب و فرهنگ فارسی است.
برگردان شعرهای شفیعی کدکنی به زبان فرانسه توسط جلال علوینیا مترجم و ناشر «نامههای ایرانی» میتواند پنجرهای به سوی ایران و ادبیات معاصر آن، به روی فرانسویها و فرانسهزبانها بگشاید. در گفتوگو با آقای جلال علوینیا برای سایت «انجمن جهانی زرتشتیان در پاریس» از ایشان میپرسم:
· آقای علوینیا! چرا شعرهای شفیعی کدکنی شاعر، نویسنده، استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبیات ایران را برای ترجمه به زبان فرانسه انتخاب کردید؟
جلال علوینیا: تا آنجا که من اطلاع دارم، شعری از شفیعی کدکنی تاکنون به زبان فرانسه ترجمه و منتشر نشده است. شاید ترجمهی بعضی از شعرهایش به انگلیسی در فرانسه وجود داشته باشد، ولی فکر نمیکنم فرانسویها شفیعی کدکنی را بشناسند.
· شما اسم کتابتان را «نیشابور» گذاشتهاید؛ چرا نیشابور؟
برای اینکه شفیعی کدکنی وابستگی خیلی شدیدی به زادگاه خودش دارد، نه تنها به کدکن که زادگاهش و حومهی نیشابور است، به نیشابور و به خراسان علاقه و دلبستگی شدید دارد. وی ستایشگر گذشتهی درخشان نیشابور است و یکی از بهترین مجموعههای شعرش «در کوچهباغهای نیشابور» نام دارد و من این تیتر را با الهام از این مجموعه گرفتهام.
· اشعار شفیعی کدکنی برای این کتاب، چگونه انتخاب کردید؟
من معتقدم هرگونه انتخاب شعرهای یک شاعر توسط مترجم، یک انتخاب دلبخواهی است. یعنی مترجم مطابق با ذوق و سلیقه و میل خودش شعرهایی را انتخاب میکند که خوشایند باشند -در درجهی اول برای خودش – قابل ترجمه باشند و نمایندهی مجموع کارهای هنری و شاعرانهی شاعر باشد و در عین حال تا حدی مطابق با ذوق و سلیقهی خوانندگان فرانسوی باشد.
· فرانسویها چقدر با شعرهای یکی از بهترین شاعران معاصر ایران، یعنی آقای شفیعی کدکنی آشنایی دارند؟
باید گفت متاسفانه آشنایی خیلی کمی دارند. برای اینکه شعر معاصر ایران چند سالی است که ترجمه و منتشر شده است. در گذشته گاهگاه شعرهای پراکندهای از شاعران معاصر مانند شاملو، سپهری و دیگران توسط داریوش شایگان ترجمه و منتشر شده است، ولی ترجمهی مجموعههای مفصل و کامل شعر شاعران معاصر ایران چند سالی است که رایج شده است. بنابراین آشنایی فرانسویها با شاعران معاصر خیلی کم است، ولی خوشبختانه شعر کلاسیک ایران را خوب میشناسند.
· مثل حافظ….
بله مثل حافظ و مثل خیام که چندین بار ترجمه شده است. حافظ هم چندین بار ترجمه شده است. یا عطار که تقریباً تمام مجموعههای شعر عطار به فرانسه ترجمه و منتشر شده است.
· چرا شعر کهن ایران طرفداران بیشتری در فرانسه دارد؟
برای اینکه مترجمان شعر کلاسیک ایران متخصصان ادبیات کلاسیک ایران هستند. آنان استادان دانشگاه و پژوهندگان ادبیات کلاسیک ایراناند که در عین حال دست به ترجمهی آثار کلاسیک ایران زدهاند. و این به صورت یک جریان خیلی مسلط و محکمی در بازار نشر فرانسه درآمده است. ولی این افراد، حال یا به دلیل نشناختن شعر معاصر ایران یا به دلیل مثلاً نداشتن علاقه، کمتر به شعر معاصر ایران توجه کردهاند و برای همین است که شعر کلاسیک ایران در فرانسه جا افتاده است.
· به نظر شما، شعرهای شفیعی کدکنی شباهتی به اشعار یک شاعر یا شاعران فرانسوی دارد؟
بله؛ بخشی از شعرهایش شاید شباهتهایی به شعر شاعران بزرگ فرانسوی مثل آراگون (Louis Aragon) داشته باشد؛ شعرهایی که نوعی تعهد اجتماعی در آنان بوده است. از این جهت مثلاً شاید شبیه شعرهای رِنهشار (René Char) یا آراگون باشند.
· شفیعی کدکنی کتابی به نام «موسیقی شعر» نوشته است و علاقهی زیادی به موسیقی در شعرش دارد. شما چگونه این آهنگ شعری را در برگردان به زبان فرانسه رعایت کردهاید؟
من ادعا نمیکنم که آن موسیقی شعر فارسی شفیعی کدکنی را به زبان فرانسه منتقل کردهام. این کار، کار بسیار دشواری است و شاید محال باشد، حال توسط هر مترجمی که ترجمه شود. من سعی کردهام تا آنجا که امکان دارد در ترجمهی فرانسوی، شکل شعرش را حفظ کنم، یعنی از قافیههای متعددی استفاده کنم. چون ویژگی شعر شفیعی کدکنی استفاده از قافیههای مکرر است؛ یعنی شعر موزون قافیهدار است و نوآوریهای خیلی زیادی در شعر کلاسیک فارسی انجام داده است. درست است که شعرش موزون است، قافیه دارد ولی شعر نو است، شعر معاصر است. من سعی کردهام که تقریباً نوعی موسیقی خاص زبان فرانسه به وجود بیاورم و به این ترتیب شعرش را آهنگین کنم.
· یکی دیگر از ویژگیهای شعرهای شفیعی کدکنی استفاده از واژههای پارسی است و این نشان میدهد که وی دلبستگی و گرایش زیادی به زبان پارسی و فرهنگ ایران دارد. در برگردان این واژههای پارسی، شما مشکلی نداشتید؟
درست است که شفیعی کدکنی از واژههای کهن زبان فارسی استفاده کرده است ولی این در ترجمه مشکلی به وجود نمیآورد چون معادلهای این کلمات به زبان فرانسه امروز ترجمه شده است. من در صدد نبودم که مثلاً معادلهای این واژهها را در فرانسهی کلاسیک یا فرانسهی چند قرن پیش پیدا کنم. سعی کردم زبان امروز فرانسه باشد. این یکی از ویژگیهای زبان شفیعی کدکنی است، ولی شفیعی کدکنی در عین حال نوآوریهایی در زبان فارسی انجام میدهد و از واژههای محلی و از زبان گفتوگوی امروز هم استفاده میکند. یعنی چیزی که در مورد شعر شفیعی کدکنی در هر زمینهای میتوان گفت، این است که چندگانگی دارد، چندتا زبان است، چندتا فرم و چندتا شکل است.
· ویژگی دیگر شعرهای شفیعی کدکنی این است که در اشعارش از اهورامزدا، زرتشت، سپندارمزد، سیاووش، بیژن، کاوه، درفش کاویانی و بسیاری از این نمادهای فرهنگ کهن ایران استفاده کرده و نشان داده است که اساطیر کهن ایرانی در ذهن شاعری از این دست تبلور پیدا کرده است و شعرهای او را متفاوت میکند. این ویژگیها را در کتابتان چطور آوردهاید؟
بله بله، خیلی جالب بود و من چند نمونه از این شعرها را به طور عمد، در این مجموعهی ترجمه شدهی خودم گنجاندهام. من عنوان کتاب را گذاشتم: «شاعری برای تمام فصلها»؛ از این جهت که شفیعی کدکنی همهی مرزها را درمینوردد، خودش را به یک دورهی خاص تاریخ ایران یا یک فرهنگ منطقهای نمیکند، حتی مُلهم است از ادبیات جهانی، بهرهگیری میکند از پژوهشها و نوشتههای روسی و شاعران غربی را هم خوب میشناسد. ولی ویژگی اصلی شفیعی کدکنی آن ریشهدار بودنش در فرهنگ و سنتهای ایران است، فرهنگ و ادبیات زبان ایران، چه زبان کهن و چه زبان معاصر.
علاقهی شفیعی کدکنی به شخصیتهای برجستهای ایران قبل از اسلام ناشی از طرز فکر و جهانبینی شفیعی کدکنی است. یعنی شفیعی کدکنی شخصیتهایی از گذشته را انتخاب میکند که شخصیتهای روشنگر و مصلح اجتماعی بودند یا دارای اندیشههای خیلی انساندوستانه بودند. شفیعی کدکنی همهی اینها را برمیگزیند و به آنها اشاره میکند، ولی فقط به دورهی باستانی اکتفا نمیکند، در تمام طول تاریخ ایران شفیعی کدکنی مراجعه میکند به شخصیتهایی که به نوعی پیشآهنگ بودند، پیشتاز بودند در عرصههای مختلف؛ مثل حلاج، مثل ابوالفضل حروفی یا سهروردی. یعنی از نظر شفیعی کدکنی دورهها مطرح نیستند یا فقط فرهنگهای مختلف، ولی انسانهای برجسته با اندیشههای نوین و مبتکرانه و تحولگرایانه. با این اندیشهها و شخصیتها سروکار دارد.
· استفاده از اسطورهها و نمادهای تاریخی و کهن ایران دیدی وسیع به شاعر داده. وی به زرتشت و مزدک اشاره کرده است. در اشعاری که انتخاب کردهاید، حضور این اسطورههای تاریخی در شعرهای شاعر، برای شما هم جالب بود؟
بله خُب، توجه شفیعی کدکنی به دورههای تاریخ ایران قبل از اسلام و همچنین توجهاش به دورههای درخشان تاریخ ادبیات و فرهنگ ایران بعد از اسلام هم هست. این توجه معطوف به همهی این دورهها است و این نشاندهندهی آن است که شفیعی کدکنی به گرایشهای معینی، به آیینهای معینی، به طرز فکرهای مشخصی، به شخصیتهایی که خواهان دگرگونی و خواهان پیشرفت جامعهاند و انسانگرا هستند توجه دارد و برای آنها ارزش قائل است.
جالب اینجاست که شفیعی کدکنی از بدو کودکی تا اوان جوانی غرق در فرهنگ اسلامی است، غرق در پژوهشها و ادبیات اسلامی، فلسفی و حتی الهی، فقهی و غیره است و یک فرآوردهی مدرسهها و حوزههای علمی خراسان است. ولی به رغم این پشتوانه، در شعرهای شفیعی کدکنی بیشترین اشارهها به شخصیتهای غیرمتعارف یا شخصیتهایی است که حتی مُلحِد شناخته شدهاند و توسط گرایشهای تنگنظرانهی حاکم اعدام شدهاند. یعنی شفیعی کدکنی خودش را مقید به پشتیبانی یا دفاع از یک دورهی خاص یا یک فرهنگ خاص نمیکند. عرصههای پیشتازی شفیعی کدکنی، عرصههای خیلی وسیع و حتی بعدها جهانی میشود.
· شفیعی کدکنی با مدد گرفتن از اسطورههای کهن و شخصیتهای برجستهی تاریخی ایران به خواننده یا شنوندهی اشعارش امیدواری هم میدهد. مثلاً در یکی از شعرهایش میگوید:
« هرگوشهای از این حصار پیر
صد بیژن آزاده در بند است
خون سیاووشِ جوان
در ساغر افراسیابِ پیر میجوشد
خونی که هر قطرهاش
صبح پیوند است.»
این علاقه به اسطوره های کهن به نوعی بازسازی هویت ایرانی نیز هست ؟
من معتقدم که شاعران بزرگ ما هرکدام به نحوی تلاش کردهاند که هویت ایرانی را بازسازی کنند. این گرایش را مثلاً نزدِ اخوان میبینیم و تا حدی نزدِ شاملو ولی بیشتر با توجه به غرب و فرهنگ غربی. ولی این توجه را در نزدِ سپهری هم میبینیم که سعی میکند با الهام گرفتن از مکتبهای گوناگون شرقی، یک نوع هویت ایرانی را بازسازی کند.
اما نکتهای که در مورد شعر شفیعی کدکنی خیلی جالب است، این است که تا حد زیادی بهرهگیری میکند از نهادها، شخصیتها یا گرایشهای کهن در تاریخ یا فرهنگ ایران، ولی محتوای تازه و نویی به این شکلها میبخشد. به طور مثال سیمرغ که یکی از سمبلهای خیلی رایج و اساطیری و خیلی مهم و مشهور ادبیات فارسی است، در شعر شفیعی کدکنی گاه همان ارزش مثبت گذشته را دارد، ولی گاه برعکس تبدیل به یک نمادِ فاجعه و کابوس برای مردم ایران میشود. یعنی شفیعی کدکنی در واقع از این سمبل برای اشاره به رویدادهای تاریخ معاصر ایران استفاده میکند. یا شعر دیگری به نام «معراجنامه» دارد که با الهام از «اردای ویرافنامه» که یک اثر کهن پارسی- زرتشتی – است، نوشته شده است. اما این شعر که نوعی سیروسیاحت در دنیاهای گوناگون است، مضمون اجتماعی سیاسی در جامعهی امروز ایران را پیدا میکند. یعنی شفیعی کدکنی با استفاده از فرمهای کهن (گذشته) محتوای جدید به این فرمها تزریق میکند.
· چه مدت برای ترجمهی شعرهای کتاب «نیشابور» وقت صرف کردید؟
تقریباً دو سال در مورد شفیعی کدکنی و در مورد آثارش خواندم و پژوهش کردم، شعرها را ترجمه کردم و چندین بار تجدیدنظر کردم و با یک همکار فرانسویزبان روی این شعرها کار کردم. تقریباً میتوانم بگویم دو سال روی این شعرها کار کردم.
آقای علوینیا! کمی هم از انتشاراتی خودتان ؛ «نامههای ایرانی» و شروع کارش بگویید.
ما کار انتشاراتیمان را با ترویج ادبیات زنان ایران شروع کردیم. چون فکر کردیم با توجه به شرایط ایران در اولویت است. این است که با فروغ فرخزاد شروع کردیم و شعرهای کامل فروغ را منتشر کردیم و بعد نوشتههای کامل فروغ را. بعد از فروغ، شعرها و نوشتههای طاهره قرهالعین را منتشر کردیم که یک شخصیت استثنایی و برجسته در تاریخ ایران است. گزیدهای از شعرهای سیمین بهبهانی را منتشر کردیم و بعد یک رُمان از خانم شهرنوش پارسیپور «زنان بدون مردان» را انتشار دادیم، یک اثر از خانم فرزانه میلانی که استاد دانشگاه و پژوهنده است در بارهی نویسندگان زن در ایران را منتشر کردیم. ولی در کنار ادبیات زنان، اخوان ثالث، نیما و یک اثر اقتباسی از شاهنامه و دیوان حلاج و صد غزل از عطار را منتشر کردیم و اکنون گزیدهای از شعرهای شفیعی کدکنی را انتشار دادهایم.
· بعد از دو سال کار روی اشعار شفیعی کدکنی، میتوانم بپرسم کدامیک از شعرهای او را بیشتر دوست دارید؟
اگر بخواهم انتخاب کنم، چندین شعر هستند، ولی شعر «در این شبها» به نظر من خیلی شعر موفق و دوستداشتنیای هست.
· با شعر در این شبها که شفیعی کدکنی به «م.امید» (مهدی اخوان ثالث) تقدیم کرده و شما هم آن را دوست دارید، میرسیم به پایان این گفتوگو:
درین شبها
که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر میترسد
درین شبها
که هر آیینه با تصویر بیگانه است
درین شبها
که پنهان میکند هر چشمهای سر و سرودش را
…
چنین بیدار و دریاوار
تویی تنها که میخوانی
تویی تنها که میبینی
تویی تنها که میبینی
هزاران کشتی کالای این آسوده بندر را
بهسوی آبهای دور، چون سیلاب در غرش
تویی تنها که میخوانی
…
تو غمگینتر سرود حسرت و چاووش این ایام
تو بارانیترین ابری که میگرید
بهباغ مزدک و زرتشت
تو عصیانیترین خشمی که میجوشد
ز جام و ساغر خیام
م. سرشک (محمد رضا شفیعی کدکنی)
از زبان برگ ۱۳۴۶/۶/۲۲
· با سپاس از شما برای این گفت و گوی ویژه با سایت انجمن جهانی زرتشتیان پاریس .
رضا اغنمی
پل های زندگی ما
نویسنده: سیروس مشکی
چاپ سوم: زمستان ۱۳۸۹ – ۲۰۱۱ میلادی
ناشر: شرکت کتاب – لس آنجلس
درفهرست کتاب درپس «آنجه درباره ی پل ما گفته ونوشته اند و پیش درآمد»، سفر نخست: نئواورلئان تا سفر ششم نیویورک» متن کتاب ۲۱۱ برگی است که شامل مسافرت ها و دیدنی های جالب نویسنده است که با زبان ساده و صمیمانه با مخاطبین اثر درمیان گذاشته است. اظهارنظر برخی از اهالی قلم و اندیشه، درباره همین اثر نیز که درنخستین برگ های کتاب آمده درتأیید متن روایت ها وخاطره هاست. همان گونه که نویسنده گفته و نوشته :« و این کتاب را با قلبم نوشتم، نه با قلم» .
سفرنخست باعنوان: «شبی درباران» و«برلب بحرفنا منتظریم ای ساقی» روح شاعرانه و هنرمندانۀ نویسنده رخ می کند. ازدیدار«نیواورلئان» وپل بزرگ دنیا سخن می گوید. ازپلیکان ها در دوسوی جاده آبی ژرف آسمان، سپیدی ابرهای پراکنده و سبزی آب رستی ها، لوند و زیبِاِئی های جانبی و گمشدن ش روی پل .
درسفر دوم، ازمرگ نابهنگام برادرش استاد موسیقی و رهبرموسیقی کلاسیک، تحصیل کرده دانشگاه تهران و وین، که پس از فارغ التحصیلی اتریش به آمریکا می رود. او که چند سال پیش ایران را ترک کرده ازاتریش به امریکا می رود. «دومین سفر زندگیت را ، چه امیدوانه آغاز کردی . . .». اما، تقدیر پژمرده شدن روح هنرآفرین تو بود: «دریغا که چه غریب و تنها بودی و چه غریب و تنها ماندی. واپسین سفرت را برادر چه غریبانه رفتی» . . . .
Iدرکلمبیا، ایالت مریلند از پل مخوفی سخن گفته که شنیدن دارد : «بلندای حیرت آور و معماری این پل که آن را شهره ساخته است، در نقطه ای روی دریا به ۲۰۰ فوت می رسد و انسان را درمیانه زمین و هوا و دریا، بی خبراز نشیب و فرازها سرگشته می سازد. پل که دوبخش مجزای شرقی و غربی دارد و درعین حال بسیارطولانی است و درطول قریب چهار مایل و نیم برگسترۀ خلیج، بال گستره است . . .» و سپس از بیم و هراس و وحشت رانندگان کامیون ها دربرخورد با پلیس «که دراثر وحشت بسیار، قادر به تشخیص مسیر و هدایت اتومبیل شان نبوده اند» سخن رفته است
اما داستان وبنمایۀ اصلی کتاب سفر پنجم با عنوان : «تهران» خانه ابری است. بااین سرودۀ جالب آغاز شده: « خنده می بینی ولی از گریه دل غافلی / خانه ما ازدرون ابراست و بیرون آفتاب» که مسافرت به ایران است ویادداشت های سفری پرالتهاب و اندوهگین. خاطرۀ ازدست رفتن خواهری مهربان و آگاه که در سراسر این بخش خواننده را درغم سنگین نویسنده می غلتاند. همراه با تباهی و ناکامی عمر افسانۀ جوان ، مخاطبین «پل های زندگی ما» را با دردهای نا گفته و پنهان او نیز کم و بیش آشنا می کند .
نویسنده، پس ار انقلاب ایران مانند هزاران هموطن دیگر با ترک وطن در آمریکا ساکن شده سرگرم کار و زندگی عادی بوده که وسیله یکی ارهمسایگان از تهران تلفنی خبردار می شود که خواهرش افسانه بیمار است. به بیمارستان برده اند. « با لحنی که اضطراب ازآن می تراوید پرسیدم: «خیلی بد است؟» «گفت به گمانم». گفتم «آخر چیست، سرطان؟» . . . گفت می گویند دیر شده تمام بدنش را گرفته است». «چشمانم سیاهی می رفت. دیگر هیچ نمی شنیدم بی اختیارفکری ازمغزم گذشت «فکر می کنید آمدن من به تهران کمکش می کند؟ کاری از دست من برمی آید؟». تک سرفه ای کرد و گفت: «تصمیم با خودتان است ولی خیلی دلش می خواهد شما را ببیند ای کاش درکنارش بودید! . . . ». در جدالی گذرا با خودِ خود، پاسخ می دهد: « به افسانه بگوئید نگران نباشد. فردا به سوی تهران حرکت خواهم کرد . . . به خواهرکم بگوئید دل قوی دار که برادرت به نجاتت می شتابد . . . فردا !!» .
حوادث ناگوار مسافرت به ایران پس ازهفده سالی که از ترک وطن گذشته است، درآیینۀ خیال نقش می بندد. برخورد اورا درفضای بیم وهراس حکومت اسلامی به نمایش می گذارد: « دراز دستی کوته آستینان، هراس از آیندۀ نامعلوم، نبود آزادی، کمبود عدالت و امنیت اجتماعی مرا از وطن عزیزم رانده بود. من همراه سیل خروشان مهاجران وحشت زده، از دیار آشنای کودکیم رخت سفر برکشیده و در اقلیمی ناشناخته و دور، چون غباری درهوا پران شده بودم» .
بارعاطفی خواهرک عزیزش «افسانه»، مشکلات ذهنی او را نادیده می گیرد. با تهیۀ گذرنامۀ ایرانی به تهران می رود. تهرانی که هرگذر و رهگذرش تازگی ها دارد و شگفتیها. خیابان ها و گذرگاه ها در نگاه اومتفاوت با گدشته هاست. مادرش را درآغوش می گیرد. مادری که ازسال ها پیش در اثربیماری هوش وحواس خود را از دست داده است . دربیمارستان افسانه را ملاقات می کند و افسانه با اشگ و لبخند برادرش را درآغوش می کشد و چند روزی حالش بهتر می شود. با گرفتن گدرنامه برای افسانه قصد بردن او را به امریکا دارد . می خواهد معالجات او را درامریکا ادامه بدهد. اما دکترهای معالج افسانه همگی نا امید هستند و پاسخ یأس می دهند.
نویسنده دراین چند روز با دیدار دوستان و محله های کودکی ونوجوانی و تحصیلی خود دیدار می کند با خاطره های خوش وناخوش گذشته درگذشته ها به سیر و سیاحت می پردازد. از دلپذیری ها بیشتر سخن می گوید تا دردهای فراموش نشدنی. اندوه افسانه، خواهرک دُردانه وعزیزش اورا چنان درخود چلنانده است که درفصل های آینده جز او و درد جانکاهش حرف و حدیثی کمتر به چشم می خورد. هرجا می رود افسانه را درنهانگاه با خود دارد و او با افسانه می گردد و میچرخد. با او نفس می کشد.: عارف چه بجا گفته و سروده است : «برو ای عارف و از دیده ی مجنون بنگر / تا ببینی همه جا جلوۀ لیلایی را» .
درفصل ۲۲ نویسنده، در پسکوچه های حوالی اداره گذرنامه، درخاطرات گذشته با دردهای سنگین حال، غوطه می خورد. بازآفرینی دوران کودکی درخیال، صحنۀ با شکوهی می آفریند با نقش آفرینی خود و خواهرش افسانه. درفضایی پُر از مهر وعاطفه وخلوتِ همدلی در تبیین نفرت از دوری ومرگ عزیزان . انگار، فصلی از گوشۀ تاریخ انسانیت از یک نمایش بزرگی ازیاد رفته هاست . تنفر و بیزاری از سیاه چاله و دنیای سراسر سکوت و سکون مرگ. درتالاری از دل های پُرحسرت و آرزو؛ که در زمانۀ آشوب زده و پریشان تجدید خاطره می شود. وخواننده، همدل با نویسنده به سوگواری افسانه می نشیند. اشک می ریزد. در غم واندوه برادر فرو می رود. بخشی از سیروس می شود که درآستانۀ چهل سالگی افسانه، به ماتم خواهر نشسته. گوش می خوابانم به درد دل معصومانه اش :
«همیشه دلم می خواست روزی به فراغت با خواهر وبرادرم بی دغدغۀ ایام، به بازآفرینی کودکی هامان بپردازیم و لحظاتی درعطر سکرآور یگانگی شست و شو دهیم. امروز اما، هر دوشان مرا تنها گذاشته اند. فرصت من فقط آن است که با یادشان دل خواسته آشکارا سعی داشتم فکر افسانه را از سرم بردارم اما نمی دانم چرا یک دلشوره فراگیری مثل سیلابی ویرانگر سراپایایم را لرزاند».
تأملی کوتاه درفهم متن کلمات، انگیزۀ همدلی با نویسنده را به مخاطبین توضیح می دهد. مهرعاطفی بر دل می نشیند. چهرۀ کریه مرگ سیاه، ظلمت هستی را می گستراند و «از تصور اینکه دیگر افسانه را نخواهم دید به خود لرزیدم. خدایا، من زندگی بدون او را نمی خواهم. دنیا بدون اوجای زیستن نیست».
اما رود جاری زندگی ادامه دارد و غم ها نیز دراثرگرفتاری های زیستن، اندک اندک رنگ می بازد و به گذشته ها وخاطره ها می پیوندد
اما دربارۀ روایتی که درفصل ۲۵ آمده، باید سخن گفت. خواننده قبلا دربرخی فصل ها از نامزدی افسانه با پسر گلشن که استاد دانشگاه و استاد افسانه نیزبوده و بهم خوردن بی سروصدای آن کم وبیش خوانده تا آنجا که خودافسانه نیز چند باری در روزهای پایانۀ عمر خواسته بود دراین باره با برادرش خلوت کند وبگوید که هرگز مقدور نشد و به عللی ناگفته میماند و از هستی می رهد. و حالا آقای اعتبار از دوستان خانواده افسانه، ازآن راز پرده برمی دارد و با نویسنده، تنها مرد محرم افسانه درمیان می گذارد. قرار در رستوران هتل سویس درخیابان فرصت گذاشته می شود. آقای اعتبار آرام آرام مطالب رابیان می کند. بنا به روایت اعتبار، گلشن با سابقۀ دوستی با خانوادۀ افسانه و چهل سال اختلاف سن با او، اورا برای پسرش نامزد می کند و سپس در یک موقعیت برنامه ریزی شده ای در مسافرت، درکمین گاهی خلوت، پیرمرد به افسانه اظهار عشق می کند. از آن بعد بود که :«افسانه هر دو پا را دریک کفش کرد که عروس دکتر گلشن نخواهد شد. هرچه سعی کردیم راز این تغییر عقیده ناگهانی را بدانیم هیچ نگفت و از تصمیم خود نیز بازنگشت نامزدی بهم خورد. پس ازچندماه نیز براثر انقلاب دکتر گلشن وخانواده اش ازایران برای همیشه هجرت کردند». از دیدگاه آقای اعتبار انگیزه مرگ و ابتلا به مرض سرطان همین برخورد بیشرمانه و نفرت انگیز گلشن بوده «افسانه خانم تا همین یکی دوسال اخیر به هیچ کس نگفته بود . ولی هیچگاه نیزآن را فراموش نکرده بود. این راز، مثل موریانه زوایای روح این دختر حساس را خورد و از بین برد. من مطمئنم که بخش عمده بیماری ناگهانی افسانه خانم همین ماجرا بوده است».
نویسنده با دلی پردرد و اندوه همراه مادر به آمریکا برمی گردد. و کتاب به پایان می رسد با دنیایی ازغم که درلابلای خاطره ها دردل خواننده لانه کرده است.
با سروده ای زیبا و درخشان ازسعدی این بررسی هم بسته می شود:
سی سال از مرگ هاینریش بل، نویسندهی توانمند آلمانی میگذرد، مردی که با اندیشهی وسیع و قلم قدرتمندش، خالق دلقک دوست داشتنی و متفکر ادبیات داستانی شد، دلقکی که که دیگران را به خنده میانداخت اما خودش با مشکلات بزرگی دست به گریبان بود.
“هاینریش بل” که خود زخم خورده ی جنگی خانمان برانداز( جنگ جهانی دوم) بود، همواره در آثارش ضمن انتقاد از فاشیسم هیتلری و اوضاع اجتماعی رقت بارِ متاثر از جنگ، بر آن بود تا مقام واقعی انسان را به او بنماید، فریاد اعتراض او از همه گیر شدن طاعون بی خویشتی و خود فراموشی و تسلیم به جای مبارزه برای پی بردن به واقعیات زندگی در لابه لای سطور آثار او هویداست. هاینریش بل هنگام دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۲ گفته است : “من برای رسیدن به این نقطه، راه دور و درازی را پیموده ام. من همانند میلیون ها انسان دیگر از جنگ به وطن بازگشتم و جز دستانی خالی، در جیب چیز دیگری نداشتم. تنها تفاوت من با دیگران در این موضوع خلاصه می شد که من عطش نوشتن داشتم!”
“نان سالهای جوانی” چون شاهکاردیگر او، “عقاید یک دلقک ” به بررسی موشکافانه و ریز بینانه ی زندگی انسانهایی می پردازد که حتی نسبت به سرنوشت و هویت خود نیزبی اعتنا هستند و گرسنگی و فقر آنان را به جایی رسانده است که منفعل و ناتوان تسلیم وضع موجود می شوند.
نان سالهای جوانی، داستان “والتر فندریش”، تعمیر کار ماشین لباسشویی، است. او که از سنین نوجوانی و جوانی بر اثر قحطی زمان جنگ، در فقری جانکاه روزگار گذرانده وحتی برای خرید نان هم در مضیقه بوده است، با وجود گذشت سالها و تحصیل در آمد مکفی همچنان در عطش سیری ناپذیر نان می سوزد، والتر که با دختر کافرمای خود، “اولا”، قرار ازدواج گذاشته است، با آمدن “هدویگ مولر”، دختر یکی از معلمهای او در زمان تحصیل، در می یابد عشق به هدویگ، او را بیش از هر نان دیگری سیر می کند.
“والتر فندریش”، چون دیگر شخصیتهای مخلوق” بل ” شخصیتی متفاوت از دیگر افراد جامعه ی آن روز آلمان دارد، اوبا این که اکنون یک تعمیر کار ماشین لباسشویی است، ولی همواره در وحشت ناشی از خشونت و بیرحمی سالهای جنگ به سر می برد، او می گوید:
“گرسنگی قیمت ها را به من یاد داد فکر نان تازه مرا کاملاً از خود بی خود می کرد من غروب ها ساعت های متمادی بی هدف در شهر پرسه می زدم به هیچ چیز دیگر فکر نمی کردم به جز نان .
چشم هایم می سوخت ،زانوهایم از ضعف خم می شد و حس می کردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست . نان .من مثل آدم مرفینی به نان معتاد بودم.”
“والتر” در آلمانی زندگی می کند که در زمان جنگ ، فقیر، گرسنه است، و بعد از آن نیزحریص و درمانده. از آن روست که قهرمان داستان بی محابا برای کسب لقمه ای نان، به هر دری می زند، از فروختن کتابهای پدرش گرفته تا دزدی اجاق برقی در کارگاه محل کار.
“آن وقتها وقتی در خانه ی خودمان زندگی می کردم، کتابهای پدرم را بلند می کردم تا نان بخرم. کتابهایی که او خیلی به آنها علاقه داشت، کتابهایی که در زمان تحصیلش به خاطرشان گرسنگی راتحمل کرده بود، کتابهایی که بابت شان پول بیست عدد نان را پرداخته بود، من به قیمت نصف نان می فروختم : این نرخ بهره ای است که ما به دست می آوریم منفی دویست تا منفی بی نهایت”
“والتر” این اعتراف را در گفت و گو با “اولا” نامزدش بیان می کند، دختری که علی رغم میل به ازدواج با والتر، قضیه دزدی او از کارخانه را چون پتکی دستاویزسلطه و حکومت برسر او قرار داده، تا بتواند همواره او را شرمنده، نگران و بدهکار برای خود حفظ کند. اما عشقی که “هدویگ” به زندگی او آورده، آنقدر به او جسارت و شهامت می دهد که هیچ دلیلی برای باج دادن به این خانواده – که نمادی از طبقه ی سرمایه داری است- نمی بیند.
ترس در من از بین رفته بود، چون می دانستم که هرگز از کنار او دور نمی شدم و لحظه ای ترکش نمی کردم، نه امروز و نه هیچ روز دیگردر آینده ای که در پی خواهد بود و به مجموع آن زندگی می گویند.
والتر حتی در مواجهه با “ولف”، برادر” اولا” و پسر کارخانه دار، لزومی به “پنهان کردن عشق، در پستوی خانه”[۱] نمی بیند و بی پروا از عشقی می گوید که دلیل دگرگونی احوال اوست.
او با شجاعتی نشأت گرفته از عشق هدویگ، به دیدار”اولا” می رود و بدون ترس از عواقب ناخوشایند احتمالی، احساسات قلبیش را باز گو می کند:
[اولا]: گفت: “بله! او کار درستی کرد. تو آنقدر متین و باشخصیت شدهای که شاید فراموش کرده باشی اجاق برقی را دزدیدهای، تا برای خودت سیگار بخری”
گفتم: “و نانی را که تو و پدرت به من ندادید. فقط ولف گاهی وقتها به من نان میداد. او نمیدانست که معنای گرسنگی چیست. اما همیشه وقتی باهم کار میکردیم، سهم نان خودش را به من میداد” و به آرامی گفتم: “گمان میکنم اگر تو هم آنوقتها فقط یک بار به من نان میدادی، برایم غیرممکن بود که به خودم اجازه بدهم اینجا بنشینم و با تو اینطوری صحبت کنم.”
در این داستان حتی دلیل عدم وجود عشق ، میان والتر واولا، هم دردرک واژه ی “نان”- که برای دختربه غایت بیگانه و آزار دهنده است- خلاصه می شود:
[اولا]: اگر دلت می خواهد مرا کتک بزن، چایی را توی صورتم بپاش. حرف بزن، به حرف زدن ادامه بده، تو، تویی که اصلا نمی خواستی حرف بزنی، اما لطفا دیگر واژه ی نان را بر زبان نیاور.”… در حقم لطفی کن و مرا از شنیدن آن معذور کن….
توصیفات والتر از هدویگ با این که ابتدا زمینی و معمول می نمایند ولی آن چنان ملموس و باور پذیرند که خواننده را در درک این عشق یاری می کنند:
“آرنجش گرد و قوی بود و دستش بزرگ ولی سبک بود؛ دستی خشک و سرد…”
ولی با این وجود آنجا که وجود والتر غرق در عشق هدویگ می شود، وصف و باور او نیز صورتی آسمانی و شاعرانه به خود می گیرد:
«برایم غیر قابل درک بود که هنوز مردی پی به زیبایی او نبرده باشد؛ کسی او را نشناخته و این زیبایی را کشف نکرده باشد؛ شاید هم او در همین لحظه که من او را می دیدم به وجود آمده بود.»
بل همچنین در این کتاب با طنزی سیاه و تلخ از الگوهای رایج در آلمان مدرن، یاد می کند و آن را مایه ی به خطر افتادن جایگاه حقیقی انسان می داند، او دلسوزانه از ستمی که بر انسان معاصر اروپایی روا داشته شده سخن می گوید و به شیوه ای هنرمندانه به انتقاد از مدرنیته و حاکمیت همه جانبه ارزشهای مادی بر زندگی بشر امروز می پردازد:
«از این ماشینهای رختشویی بدم می آمد، و احساس تنفر عجیبی از بوی کف صابون در وجودم ریشه دوانیده بود. احساس نفرتی که صرفا از لحاظ جسمی مطرح نبود….»
در سراسر داستان حضور نان به عنوان هویتی تعیین کننده، مشهود است تا جایی که وصف چگونگی نان خوردن هدویگ، یکی از دلنشین ترین صحنه های کتاب را پدید آورده است:
« ومن می دیدم که انگشتان شست سفید و قوی او داخل خمیر نان فرو می روند، انگار بالشی نرم را فشار می دادند.»
توصیفی که بی اختیار این شعر را در ذهن خواننده تداعی می کند:
تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهاب قطره ای آب
بر شیر آبی بچسبد.[۲]
[۱] در این بن بست، احمد شاملو، نقل به مضمون
احمدرضا احمدی شاعر سرشناس ایرانی جدیدترین اثر خود را در قالب رمان و با نام «از پنجرهی مسافرخانه» منتشر کردهاست.
در پشت جلد این کتاب میخوانیم: «من و تو همهی گوشهها، زاویهها و کل دایره را که در آن محاصره هستیم فراموش کردهایم. چه زود دانستیم که ما در یک دایره سیاه محبوس هستیم. گاهی با کلمهای آتش میافروزیم که با آن آتش گرم میشویم و سیگار را روشن میکنیم دیگر نه اهل معاشرت هستیم نه دلمان برای کسی تنگ میشود و نه…»
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «شاعر را به بیمارستان بردیم، خونریزی معده کرده بود منتظر این حادثه بودیم با آن وضع خوردن، افراط در سیگار، مادر غصههای دیگران بودن، تو گفتی وقتی در بیمارستان لباس به تنش میکردند یک اسکلت شده بود. دوباره این روزها با همه ناسازگار شده بود از همه چیز ایراد میگرفت. حتی همسرش را که خیلی دوست داشت و عاشقش بود مدام تحقیرش میکرد همسرش تحملش میکرد، مادرش شده بود و در بیمارستان در بیست و چهار ساعت همراه همسرش بالای سرش بودید به همه فحش میداد به تنها کسی که فحش نمیداد تو بودی فقط از دست تو غذا میخورد همهی ولگردان در بیمارستان به دیدارش آمدند همه در دست خوشههای انگور داشتند همهی شعرهای شاعر را با هم میخواندند شاعر فقط به آنها لبخند میزد از پزشکان نفرت داشت.»
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. احمدی در سال ۱۳۴۳ به همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوشآبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه طرفه را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد. انتشار دو شماره از مجله طرفه و تعدادی کتاب در زمینه شعر و داستان از فعالیتهای این گروه است.
احمدی در مهر ماه سال ۱۳۴۹ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد. تا سال ۱۳۵۸ در سمت مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار ماند و از سال ۱۳۵۸ تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۷۳ در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به ویراستاری مشغول بود.
آشنایی عمیق او با ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایهای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پیریزی کند. از بیست سالگی به طور جدی به سرودن شعر پرداخت. وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «طرح» در سال ۱۳۴۰ منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهه ۴۰ را جلب کرد. وی همچنین آثاری در ادبیات کودک و نوجوان دارد. در سال ۱۳۷۸ سومین جایزه شعر خبرنگاران با مراسمی متفاوت و خصوصی در خانه احمدرضا احمدی برگزار شد. همان سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم بزرگداشت احمدرضا احمدی، تندیس مداد پرنده را به او اهدا کرد.
کتابهای «طرح»، «روزنامه شیشهای»، «وقت خوب مصائب»، «ما روی زمین هستیم»، «نثرهای یومیه»، «عزیز من»، «قافیه در باد گم میشود»، «بهاریه»، «از نگاه تو زیر آسمان لاجوردی»، «روزی برای تو خواهم گفت»، «هزار اقاقیا در چشمان تو هیچ بود»، «همه شعرهای من» و «میوهها طعم تکراری دارند» تنها نام تعداد محدودی از آثار منتشر شده از این شاعر پیشکسوت اند.
رمان «سال خرگوش» ، ماجرای روزنامهنگاری عاصی را روایت میکند که از شغلش خسته شده، سالیانی است که زندگی زناشویی او را آزار میدهد. واتانن روزنامهنگار، روزهایش را یکی پس از دیگری با آزردگی میگذراند. تا اینکه یک روز که از یک مصاحبه کسلکننده و تهوعآور در حال رانندگی به خانه است، یک بچهخرگوش را زیر میگیرد… و واتانن ناگهان خود را مشتاق یک زندگی هیجانآور مییابد و در فنلاند سفر میکند.
نویسنده «سال خرگوش» در این رمان، نگاهی کنایهآمیز به روح فنلاند دارد و با کلمات مبتذل و بنمایههای سنت ادبی بازی میکند. این کتاب از ۲۴ فصل تشکیل شده است که «خرگوش»، «گزارش ماجرا»، «مقدمات»، «مرغزار»، «بازداشت»، «حوزه نظارت»، «رئیس جمهور»، «آتشسوزی در جنگل»، «در باتلاق»، «در کلیسا»، «بابابزرگ»، «کورکو»، «کلاغ»، «قربانی»، «خرس»، «شام»، «آتش»، «بازگشت به هلسینکی»، «کراپولا»، «احساس حقارت»، «ملاقاتکننده»، «دریای سفید»، «در دست قانون» و «پایان» نامهای این ۲۴ فصل است.
آرتو تاپیو پاسیلینا، متولد ۲۰ آوریل ۱۹۴۲، کیتیلا واقع در منطقه لاپلاند فلاند است. او یکی از موفقترین نویسندگان فنلاند است و از آثارش در جهان چنان استقبال شده که در ادبیات فنلاند بیسابقه بوده است. طبق یک آمارگیری، رمان سال خرگوش رتبه پنجم را از بین ۱۰ کتاب برتر فنلاند به خود اختصاص داد. کتابهای پاسیلینا به حداقل ۲۷ زبان زنده دنیا از جمله آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، مجارستانی، ایتالیایی، هلندی، سوئدی، اسپانیایی، کرهای، اوکرائینی، کاتالونیایی، اسلوونیانی و استونیایی ترجمه شده است. کتاب حاضر، معروفترین اثر پاسیلیناست، که در سال ۱۹۷۵ نوشته شد و پرفروشترین کتاب در فنلاند و فرانسه بود. این کتاب به ۱۸ زبان ترجمه شد و ۳ جایزه بینالمللی کسب کرد و دو فیلم با اقتباس از آن ساخته شد.
در رمان «سال خرگوش» که آن را رمانی به سبک مدرن میدانند، روزنامهنگار شغلش را رها میکند و در جستجوی زندگی واقعی و ارزشهای راستین و برای مقابله با پوچی و بیمعنایی زندگی مدرن، رهسپار جنگلهای فنلاند میشود. نارضایتی کارلو واتانن، قهرمان داستان، روز به روز از زندگی قبلیاش بیشتر میشود و دست کشیدن او از زندگی مدرن و پناه بردن به جنگل، به معنای فرار از اجتماع است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم: «سونا و کلبه سرپرست حوزه فقط چند متر از دریاچه فاصله داشت و در جنگل بود. کندههای قدیمی درختان را روی گلآلود و مرطوب چیده بودند و به این ترتیب راهی باریک از کلبهی ماهیگیری به دریاچه درست شده بود.
یار شفیقم توی کلبه است. شخصیت جالبی داره، اخلاقش نسبتاً خاصه و تازگیها بازنشسته شده. سرپرست حوزه انتظامی کیورووسی بود. اسمش هانیکاینن است.»
گورستان گلها
نویسنده: لطیف هلمت
مترجم: مختار شکریپور
ناشر: ثالث
تعداد صفحات: ۴۹۴صفحه
قیمت: ۹۰۰۰ تومان
لطیف هلمت، متولد ۱۹۴۷ میلادی و زاده شهر «کفری» از توابع استان کرکوک کردستان عراق است. او در خانوادهای اهل آیین و تصوف و شعر و ادب متولد شد و پدرش یکی از مشایخ بسیار مطرح طریقت قادریه بوده و به خاطر آشنایی کافیاش با زبان و ادبیات فارسی، همواره شعرهای حافظ، سعدی، مولانا، عطار، بیدل و بایزید بسطامی را برای فرزندانش به زبان کردی ترجمه میکرد و میخوانده است.
لطیف هلمت، نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «خدا و شهر کوچک ما» در سال ۱۹۷۰ منتشر کرد و چالشی در شعر کردی و میان شاعران کرد پدید آورد. وی به همراه شاعرانی چون «فرهاد شاکلی» و «احمد شاکلی» از بنیانگذاران نحله ادبی «کفری» کرکوک بود که نقش بسیار تعیینکنندهای در سیر و دگردیسی تاریخی شعر کردی با تاثیر گرفتن از شعر نو جهان و عرب داشتهاند.
دیوان بزرگ لطیف هلمت دربردارنده ۱۴۲۸ صفحه شعر ناب و متفاوت و متنوع و برخوردار از فرمها و تجربهها و آزمونهای شعری است و مشتمل بر بیش از ۲۰ دفتر شعر است که به قول خودش، صرفا ورق سیاه کردن در کار نیست. آخرین دفتر شعر هلمت با عنوان «شعر و ضدشعر یا بازی کهنه و نو» نیز در ۱۷۰ صفحه به تازگی منتشر شده است که دربردارنده آخرین تجربههای شعری این شاعر مطرح کرد است.
از دیگر دفتر شعرهای وی میتوان به: آماده تولدی دیگر، توفان سفید، گیسوان آن دختر سیاه چادر ییلاق و قشلاق من است، واژه زیبا گل است، نامههایی که مادرم نخواند، این رودخانه خشک نمیشود و کشمکش همشهریان الکترونی لطیف هلمت اشاره کرد.
هلمت جدا از شعر، داستان و نمایشنامه هم مینویسد و تاکنون بیش از ۲۰ اثر در این زمینهها از او منتشر شده است. چهار کتاب در زمینه نقد ادبی، کتابی درباره صوفیگری و کتابی درباره دادائیسم و سوررئالیسم نگاشته است. به تازگی، یک رمان هم از او با عنوان «همسران اجنّه شیخ محمود» منتشر شده که توسط فریاد شیری و همچنین سارا قبادی به فارسی ترجمه شده که دربردارنده نگاه بسیار متفاوت و همچنین تجربههای تازه بینظیری در رماننویسی است. شعرهای لطیف هلمت تاکنون به زبانهای فارسی، عربی، انگلیسی، سوئدی، هلندی، آلمانی و فرانسوی ترجمه شده است.
مختار شکریپور، مترجم کتاب «گورستان گلها» درباره شعر این شاعر گفتهاست: شعر هلمت، شعری ساختارمند با تنوع خلّاقانه در فرم و مضمون و تصویرپردازیهای بکر و دامنه وسیع و آستانه بالای تخیل است. او با هوشمندی خاصی، نوعی نگاه فلسفی متفاوتِ آمیخته با چاشنی طنزبه پیرامون دارد و امور روزمره را با پرسشها و دیدگاهی فلسفی منتقدانه و معترضانه و تأمل برانگیز و تأویلها و تعبیرهای شاعرانه خاص خودش از موضوعات متنوع به چالش میکِشد. زبان شعرهلمت درعین بی آلایشی و تصنع گزاف و بیمایه، از نوعی قدرتمندی و استحکام فارغ از فخامت فضلفروشانه و مصنوعی برخوردار است و شعر او را میتوان رنگینکمانی از نقطهنظرات و تفکرات مختلف با وجود تناقضهایی که به ندرت در شعرش دیده میشود دانست. تجلی فرهنگ و هویت کُردی هم، برغم نگاه جهان شمول و انسان مدارانه و جسارت آمیزش، در آثارش مشهود است. او سوابق مبارزاتی زیادی هم بر علیه حکومت صدام و حزب بعث داشته و در کل امور سیاسی و سیاستمداران را در شعرهایش به چالش میکشد.
شکری پور در زمینه ترجمه شعر از زبان و ادبیات کردی فعالیت داشته و تاکنون آثار متعددی از شاعران کرد را در نشریات مختلف ادبی منتشر کرده است. او علاوه بر این مجموعه شعر، گزیدهای از شعرهای شیرکو بیکس، از دیگر شاعران معروف کرد را نیز بهمن سال گذشته در نشرنگاه منتشر کرده و گزیدهای از شاعران معاصر کرد را هم آماده انتشار دارد
انسان موجودی یکروزه و قصههای دیگری از روان درمانی
اروین یالوم نویسنده این کتاب، یک روانپزشک ۸۴ ساله است که از دهه ۶۰ میلادی مشغول به روان درمانی است. یالوم به عنوان پدر روانشناسی هستی گرا شناخته می شود. از این نویسنده، کتاب های علمی _ آموزشی، رمان، تعداد زیادی مقاله علمی _ فلسفی و مطالب مجموعه جلسات روان درمانی در قالب کتابهای مختلف به چاپ رسیده است.
«جلاد عشق»، «درمان شوپنهاور»، «هنر درمان» و «مامان و معنای زندگی» از جمله رمانهایی هستند که از یالوم به چاپ رسیدهاند. رمان «وقتی نیچه گریست» هم از این نویسنده، یکی از برجستهترین رمانهایی است که روان شناسی و ادبیات در آن با هم تلفیق شدهاند. اروین یالوم را میتوان از افرادی دانست که در امتداد سنت روان شناسی انسان گرا، همواره برای عبور از عرصه آسیب شناختی روانکاوی، با نگاهی فلسفی، دریافتی متفاوت از انسان و نیازهای روحی و روانی او ارائه می دهد.
یالوم در کتاب «انسان موجودی یکروزه» قصد دارد به خوانندگانش بیاموزد که حتی در مقابله با وحشت از مرگ نیز می توان با ایجاد رابطه ای یاری دهنده، به افراد کمک کرد تا دنیای درونی خود را از اغتشاش، ابهام و رنج رهایی ببخشند. مترجم کتاب نیز در این باره می گوید: تجربه شخصی من در جایگاه روان درمانگر هم غیر از این نیست. چراکه به گفته خود یالوم، انسان ها از رابطه به وجود می آیند، در رابطه رشد می کنند، در رابطه آسیب می بینند و در رابطه ترمیم می شوند.
نازی اکبری، روان درمانگری مقیم انگلستان است و سعی کرده با انتقال مفاهیم کتاب، منبعی معتبر برای درمانگران در حال تعلیم در ایران فراهم کند. یالوم در این کتاب، به دو چالش اصلی هستی از نگاه درمانجویانش و تا حدودی خودش پرداخته است؛ تقلا برای پرمعنا زیستن و با انتهای ناگزیر هستی کنار آمدن. مطالب کتاب هم از روایات یالوم و گفتگوهایش با مراجعینش تشکیل شده است.
این کتاب ۱۰ فصل دارد که به ترتیب عبارت اند از: درمان معیوب، خلوص، آرابِسک، مولی متشکرم، مرا اسیر مکن، ملاحظه بچه هاتو بکن، افسوس گذشته ها را باید رها کرد، برو گم شو دنبال مرض کشنده خودت باش: تجلیل از اِلی، سه بار گریستن، انسان موجودی یکروزه. در بخش های پایانی کتاب هم گفتگوی اروین یالوم خطاب به مخاطبینش در ایران درج شده است.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
«لطفا ادامه بده.»
خب بعد از تلفن جیسون پریدم تو هواپیما و رفتم به کارولینای شمالی تا ببینمش. وقتی به رالی رسیدم اول به مطب دکترش سری زدم و عکس هاش رو مرور کردم. تومور جیسون کشنده بود. این توده به سرتاسر شش چپش نفود کرده و به دنده ها، ستون فقرات و مغزش سرایت کرده بود. هیچ امیدی نبود.
یک ساعت و نیم در اتوبان رانندگی کردم و بعد از حدود پنج کیلومتر رانندگی در یک جاده خاکی در شمال کارولینا به یه خونه درب و داغون رسیدم، با این که یه شومینه چشمگیر داشت که خودش ساخته بود ولی واقعا بیشتر شبیه یک کلبه داغون بود. از دیدن قیافه ش جا خوردم. بیماری سرطان کار خودشو کرده بود و برادر کوچک تر منو به یه پیرمرد تبدیل کرده بود…
جشنواره بینالمللی فیلم لوکارنو در سوییس ضمن انتشار فهرست فیلمهای بخشرقابتی این رویداد سینمایی اعلام کرد که در شصتونهمین دوره خود ویژه برنامهای در بزرگداشت عباس کیارستمی، فیلمساز فقید ایرانی برگزار خواهد کرد.
به گزارش سایت جشنواره لوکارنو، بخش «تاریخ سینما»ی این جشنواره به کیارستمی اختصاص یافتهاست و در آن علاوه بر نمایش چندین فیلم از آخرین ساختههای کیارستمی، فیلم هفتاد و پنج دقیقه ای «فیلمسازی در کوبا با کیارستمی» هم برای نخستین بار به نمایش در خواهد آمد. این فیلم مشتمل بر هفت فیلم کوتاه از شاگردان کیارستمیست که در کارگاه آموزشی این کارگردان مولف در کشور کوباست.کیارستمی کارگاه فیلمسازی خود را در مدرسه بینالمللی سینما و تلویزیون هاوانا برگزار کرده بود. این مدرسه ۳۰ سال پیش توسط گابریل گارسیا مارکز، رماننویس نامدار کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات بنیان گذاشته شد.
گفتنیست کیارستمی در سال ۱۹۸۹ با فیلم «خانه دوست کجاست؟» جایزه یوزپلنگ نقرهای و چندین جایزه دیگر را از هیات داوران جشنواره معتبر لوکارنو دریافت کرد و در سال ۲۰۰۵ هم جایزه یک عمر دستاورد سینمایی این جشنواره سینمایی به او اعطا شد.
شصتونهمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم لوکارنو در کشور سوئیس ۳ تا ۱۳ اوت (۱۳ مرداد تا ۲۳ مرداد) برگزار خواهد شد.
عباس کیارستمی در اسفندماه سال گذشته به دلیل مشکلات گوارشی که گفته میشد ناشی از پولیب روده است، در بیمارستان بستری شد و چهار عمل جراحی را پشت سر گذاشت. او پس از چهار ماه سپری کردن مراحل درمان در ایران، به پاریس رفت و سرانجام در۱۴ تیرماه در سن ۷۶ سالگی در این شهر درگذشت.
این رمان از زبان اصلی یعنی اسپانیایی، به فارسی ترجمه شده است. سانیتاگو رونکاگلیولو نویسنده این اثر، به خاطر نوشتن و انتشار آن در سال ۲۰۰۶، جایزه آلفاگورا در اسپانیا را از آن خود کرد. او متولد سال ۱۹۷۵ در لیما است و «آوریل سرخ» سومین رمان اوست. ترجمه انگلیسی این رمان نیز در سال ۲۰۱۱ جایزه ایندیپنت را برای رونکاگلیولو به ارمغان آورد. او در ساحت یک نویسنده و روزنامه نگار مشغول به کار است.
داستان این رمان به این ترتیب است که شخصیت دادستانی به نام چاکالتانا قصد دارد معمای جسد سوختهای را حل کند. او از قوت گرفتن مجدد گروه چریکهای راه درخشان می ترسد اما مقامات شهر به دلایلی خواهان سرپوش گذاشتن روی ماجرا هستند. او از پا نمی نشیند و در تحقیقات خود شاهد بی عدالتی، فساد و سرکوب در جامعه ای است که روزی به کارآمدی نظام و قوانین حاکم بر آن ایمان داشت.
درقسمتی از این رمان میخوانیم:
بالاخره بعد از یک ربع جر و بحث، یک کارمند پررو و بی ادب شرکت اتوبوسرانی گفت می تواند با اتوبوس شب رو برود. دادستان چاکالتانا فکر کرد وقت بیشتری خواهد داشت تا با ادیت غذا بخورد و از مادرش خداحافظی کند و قبول کرد. بعد به ذهنش رسید اگر نظامی ها توی خیابان ببینندش، فکر می کنند ترک ماموریت کرده است. بنابراین، بعد از اینکه مطمئن شد این بار اسمش در لیست مسافران از قلم نیفتاده، هفت ساعت و نیم باقی مانده تا حرکت اتوبوس بعدی را در ترمینال نشست. از این فرصت برای بررسی قوانین انتخاباتی و دستورالعمل های ناظران انتخابات استفاده کرد.
راوی رمان «سگ خارجی» شخصیتی سرگشته از نسل جنگ است و جستجوی خود در تاریخ زندگیاش را که همزمان با ابتدای جنگ تحمیلی ایران و عراق بوده، آغاز میکند. این راوی که یک دختر است، به دنبال گمشدههایی از سال های جنگ تا امروز است؛ این گمشدهها، افرادی هستند که از او دور ماندهاند و خانه و زندگیشان را در دوران کودکی و نوجوانی او جا گذاشتهاند.
این رمان درباره روح پاره پاره انسانهایی است که در سرگشتگی و حیرت روزگار میگذرانند. شخصیت اصلی میخواهد خانواده گسستهاش را گرد هم آورده و دور هم جمعشان کند. در خلال این داستان از دختری کرد عراقی روایت میشود که در جنگ آواره میشود؛ همچنین چند برادری که میروند و بر نمیگردند. در این رمان درباره به زندگی برگرداندن برادری گفته می شود که به ظاهر هست، جایی نرفته، اما در حقیقت نیست…
در معرفی رمان «سگ خارجی» گفته شده که روایت بوکشیدن است. بوهای شیرین و شاد، تلخ و نوستالژیک و گاهی گس و سوزاننده و حیوانی! مثل بوی سوزان سگی که ذره ذره جان میکند و میخندید! این رمان در ۶ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
دیگر پیدایش نشد. دو روز تمام فقط گوشه ای می نشستم و جم نمی خوردم. مامان فکر میکرد دعوایمان شده. مدام میگفت برمیگردد. نمیتوانستم کلمهای حرف بزنم. غذا هم نمیخوردم. روز سوم برادرم را بغل کرد و گفت بیا برویم اردوگاهشان، پیدایش میکنیم. اردوگاهشان سمت قبرستان بود، چادرهای سفید و ماشینهای باری و سواری خارجی. زنها و پیرزنها بیرون چادرها منتظر نشسته بودند. اردوگاه پر بود از بچههای قد و نیم قد. با خودم گفتم آخر چطور پیدایش کنیم تو این همه جمعیت؟ گوشه چادر سیاه مامان را گرفتهام و دنبالش میدوم. نگران و هراسان گوش سپردهام به هیاهوی بچههایی که از حرف هایشان هیچ نمیفهمم. مامان دارد با یکی از زنها حرف میزند میگوید همه مال کرکوک نیستند، از شهرهای دیگر هم آمدهاند. «صدام بیرونتان کرده؟» یکی از زنها سربندش را باز میکند و دوباره میبندد و میگوید: «نه. میماندیم همهمان را میکشت. فرار کردیم. دخترها را میبردند. مردها را جدا میکردند. پسرها را هم می بردند. خیلیها را همان جا جلوِ چشممان با تیر زدند. شوهرم جا مانده. نمیدانم کجاست.»
کتاب «ویتگنشتاین نظریه و هنر» حاوی مجموعه مقالاتی در نقد دیدگاه های ویتگنشتاین است. ویراستاران با هدف عرضۀ اصول فلسفۀ متأخر ویتگنشتاین به طیف گسترده ای از مخاطبان و با نگرشی بینارشتهای در حوزه های مطالعات ادبیات، هنر و فرهنگ دست به گزینش این مقالات زده اند.
به علاوه، تأثیرات ضمنی دیدگاه های تازه تر ویتگنشتاین در نظریه های خاصی که عموماً در این حوزه ها بهکار گرفته می شوند، و همچنین خود مفهوم نظریه، در دایرۀ توجه قرار گرفته اند. در این کتاب آثار آن دسته از فیلسوفان و پژوهشگران در رشته های مختلف هنر گرد آمده اند که به نوعی تحت تأثیر اندیشه های جدیدتر ویتگنشتاین بوده اند.
این نمایشنامه در سال ۲۰۱۵ نامزد دریافت جایزه لارنس اولویه شده بود. پنهلوپه ویلتون به خاطر ایفای نقش در اجرایی از همین نمایشنامه، برنده جایزه بهترین بازیگر زن ۲۰۱۵ از سوی هیئت داوران این جایزه شده است.
این نمایشنامه روایت مردی است که آدولف هیتلر را به پای میز محاکمه کشاند و به همین دلیل، متحمل سختترین و وحشیانهترین عقوبتها شد؛ «ربایش در نیمهشب»، روایت زندگی هانس لیتن، داستان زندگی مادرش و تمامی تلاشهایش برای نجات او از این مخمصه است.
هانس لیتن، ایرنگارت لیتن، کارل اوسیتزکی، اریش موزام، دکتر کنراد، فریتزلیتن، گوستاو هارمان، لرد کلیفورد آلن، کارمند هتل و ماموران اس آ، گشتاپو و اساس کاراکترهای این نمایشنامه هستند که در پیشدرآمد و دو پرده نوشته شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «دکتر کنراد: حتماً باید بخونیدش. بسیار …آموزنده است. در مورد محاصره اورشلیم در سال ۷۰ قبل از میلاد، نوشته خیابونا پر بوده از جنازههایی که از قحطی و مریضی مرده بودن و حتی کسی نبوده تا این جنازهها رو از کف خیابون جمع کنه، چون گشنگی نای هر کاری رو از مردم گرفته بوده. تمام مردهای شهر خیلی زود به دام این رخوتی افتادن که آخرش به مرگ میرسید. اما ژوزف نوشته که این بلا سر زنهای شهر نیومد. میگه که اونا دووم آوردن. (مکث) همونطور که عرض کردم خود بنده هم شاهدش بودم. پدرها نابود میشن اما مادرها به مبارزه ادامه میدن.
ایرگمارت: یعنی الان ما تو یه شهر تحت محاصره هستیم؟
دکتر کنراد: خودتون هم میدونین که منظور من این نبود.
ایرگمارت: شما بچه دارین؟
دکتر کتراد: نه.
ایرگمارت: خوب وقتی بچهدار بشی تو دیگه میذاری میری دنبال کارت و زنت میشه همه کاره. اون کسی میشه که پهلوی بچه میمونه، وقتی داره تو تب میسوزه. اون کسی میشه که شاهد آمپول زدن دکتر به بچه است. اون کسی میشه که وقتی بچه کابوس میبینه میآد پیش اون و تو اتاقش دنبال لولو میگرده. مردها طاقت دیدن درد کشیدن بچهها رو دارن. برای همین دست شستن از دنیا براشون راحتتر از روبرو شدن با یه همچین چیزیه.»
در پی لغو مکرر کنسرتهای موسیقی در تهران و شهرستانها و جدال وزارت ارشاد با قوهی قضاییه و نیروی انتظامی، سرانجام دفتر موسیقی وزارت ارشاد اعلام کرده که با اداره اماکن نیروی انتظامی درباره برگزاری کنسرتها به توافق رسیدهاست و از این به بعد نیروی انتظامی فقط درباره مسائل انتظامی و ترافیکی کنسرتها اظهارنظر خواهد کرد.
فرزاد طالبی، مدیر کل دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ضمن اعلام این خبرگفته علی جنتی وزیر ارشاد در دیدار برخی از خوانندگان و نوازندگان برجسته اعلام کرده که ماده ۲۰ آیین نامه اداره اماکن به منظور اصلاح نقش نیروی انتظامی در برگزاری کنسرتها، در دست اصلاح است
بر اساس گفتههای این مقام وزارت ارشاد، با اصلاح ماده ۲۰ اداره اماکن نیروی انتظامی درباره برگزاری کنسرتها؛ استعلام برای برگزاری هر کنسرت موسیقی توسط وزارت ارشاد انجام خواهد شد و دیگر هنرمندان نیازی به حضور در نیروی انتظامی ندارند. او همچنین تاکیده کرده است که این بدان معناست که «نیروی انتظامی فقط درباره مسایل انتظامی و ترافیکی کنسرتها در این برنامهها اظهار نظر خواهد کرد»
پیش از این علی جنتی، وزیر ارشاد و سخنگوی وزارت ارشاد بارها اعلام کرده بودند که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مسئول صدور مجوز برگزاری کنسرت موسیقی است و نیروی انتظامی هیچ مسئولیتی در زمینه صدور، تأیید یا لغو مجوزها ندارد و صرفاً باید برای برگزاری بهتر کنسرت در شرایط امن به وزارت ارشاد کمک کند. با این وجود در طی ماههای اخیر قوه قضاییه و اداره اماکن نیروی انتظامی در تهران و شورای تامین در شهرستانها ازجمله نهادهایی بودند که نقش مستقیم در لغو کنسرتهایی داشتهاند که با مجوز وزارت ارشاد تایید شدهبودند. لغو کنسرت پیشکسوتانی همچون کیهان کلهر و شهرام ناظری به دستور مقامهای قضایی از جمله مواردی بودند که موجب شد علی جنتی و وزارت ارشاد به لغو غیرقانونی این کنسرتها واکنش نشان دهند .
حال اینطور به نظر میرسد توافقی میان ارشاد و قوه قضاییه شکل حاصل شدهاست که طی آن وزارت فرهنگ ارشاد اسلامی به عنوان تنها متولی حوزه فرهنگ شناخته شود، با این وجود باید دید طرفین توافق تا چه حد به این «آتشبس» وفادار خواهند ماند. پیشتر و در دورهی ریاست پیروز ارجمند در دفتر موسیقی طبق نظر این مدیر بحث شیوهنامهی مشترکی میان وزارت ارشاد و نیروی انتظامی مطرح شد که به جایی نرسید. او پس از اعلام استعفایش در مصاحبهای گفته بود: « با روندی که نیروی انتظامی در پیش گرفته با مشکلهای بسیاری روبهرو میشویم. با چنین رویهای که نیروی انتظامی در پیش گرفته تعامل فرهنگی با دنیا را باید تعطیل کنیم.»
با تمام اینها اما، وزارت ارشاد در این خصوص با قوه قضاییه و شورای تامین استانها با مشکلات جدی دست به گریبان است و هنوز نتوانسته به نقش تنها نهاد حاکمیتی حوزه موسیقی دست پیدا کند. یکی از این دغدغهها به نقش دادستانی باز میگردد، که با وجود حصول این توافق، میان وزارت ارشاد و نیروی انتظامی، دادستانی همچنان قادرند از برگزاری کنسرتها جلوگیری کنند.
علی جنتی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران اواخر اردیبهشت گذشته و به دنبال لغو کنسرتهای موسیقی به دستور دادستانهای استان خراسان رضوی، نامهای به صادق آملی لاریجانی، رئیس قوه قضائیه نوشت.او درباره پاسخ نامه خود گفته بود: «آنها گفتند به دادستان مشهد و دادستانهای استان ابلاغ کردهاند که به نوعی همراهی کنند.»
جنتی گفت که وزارت ارشاد برای اجرای کنسرتهای موسیقی در خراسان رضوی مجوز میدهد و حمایت هم میکند و «از استانداران و فرمانداران نیز تقاضا داریم حمایت کنند تا این کار به نحو مطلوب انجام شود».
از سوی دیگر غلامحسین محسنی اژهای، سخنگوی قوه قضائیه در نشست خبری، از برگزارکنندگان کنسرتها خواست که تعهد دهند اقدامی «ضد امنیت و نظم» در کنسرتها انجام نشود. سخنگوی قوه قضائیه، تاکید کرده بود که قوه قضائیه در کار وزارت ارشاد اسلامی در صدور مجوز برای کنسرتها دخالت نمیکند، اما با توجه به گزارشهای دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی و نیروی انتطامی بیم آن میرود که در برخی کنسرتها اقداماتی ضد امنیت و نظم اتفاق بیفتد. به همین جهت قوه قضائیه از دادسراها خواسته است که از برگزارکنندگان کنسرتها بخواهند که تعهد دهند اقدامی خلاف نظم و امنیت صورت نگیرد. او گفتهبود: «اگر برگزارکنندگان متعهد نشوند که اقدامات خلاف امنیت عمومی در کنسرت صورت نگیرد دادستان از برگزاری آن جلوگیری میکند.» و تصریح کرده بود: «در مواردی از کنسرتها بوده که کسی حاضر به تعهد نبوده و دادستان از برگزاری کنسرت جلوگیری کرده است.»
عبدالرضا کاهانی، فیلمساز جوان ایرانی، که قیچی ممیزی همواره در کمین آثار اوست. در تازهترین فیلمش »ارادتمند؛ نازنین، بهاره، تینا» هم به روال آثار پیشینش در مسیر دریافت پروانه نمایش دست به گریبان حواشی بیشماری شدهاست. این بار اما موضوع به حدی جدیست شورای صدور پروانه نمایش اعلام کردهاند، این فیلم به هیچوجه مجوز اکران عمومی نخواهد گرفت.
بر این اساس، محمدحسین لطیفی عضو شورای صدور پروانه نمایش گفتهاست این فیلم به هیچ وجه جای اصلاح ندارد چراکه سوژه فیلم از ابتدا تا انتها مشکل دارد. او تصریح کرده است: « کل چیزی که در فیلم است یعنی سوژه فیلم از ابتدا تا پایان مشکل دارد، البته من به عقاید و نوع ساخت فیلم ها احترام می گذارم، ولی اگر کاری از دستم بر می آمد بعنوان یک هم صنف مطمئن باشید که دفاع می کردم، ولی احساس می کنم نمی توانستم و ابزاری برای دفاع از فیلم «ارادتمند نازنین بهار تینا» نداشتم.»
در همین حال ضیاءالدین دری دیگر عضو این شورا اعتراض و انتقادش لحن شدید تری دارد، او گفتهاست: « دلیل نمیشود که فیلمی ساخته شود که سه دختر به تصویر کشیده شوند که برای مردها لَهلَه میزنند. فیلم کاهانی یک فیلم غیراخلاقی شفاهی است. به جرات نمیتوان این فیلم را توی سینما همراه با خانواده دید. سانسور در تمام دنیا وجود دارد. در سینمای آمریکا فیلمها درجه سنی دارند و به بهانه آموزش مسائل بهداشتی به بچههای در آستانه سن بلوغی موضوعاتی را نشان میدهند. در سینمای ایران هم این مسائل وجود دارد، اما شوخی با این مسائل و نشان دادن کاندوم در مدرسه و به سخره گرفتن این موضوعات کار درستی نیست.»
گفتنیست خبرگزاری فارس نزدیک به سپاه پاسداران ساعاتی پیش از تایید خبر توقیف این فیلم توسط حجتالله ایوبی با انتشار یادداشتی تحت عنوان «ارشاد در مقابل کاهانی چه تصمیمی میگیرد؟» از «فرآیند صدور پروانه ساخت» برای فیلمهای این کارگردان بهشدت انتقاد کرد و نوشت:
« عبدالرضا کاهانی آرام آرام خود را برای جنجالی جدید آماده میکند، حاشیههایی که پررنگ تر از کارهای قبلی خواهد بود و او تلاش میکند با مصاحبه ها و نشست مطبوعاتی خود را محق جلوه داده و وزارت ارشاد را مقصر اصلی قلمدادکند. این رویه برای فیلمساز تبدیل به عادت شده است حالباید دید وزارت ارشاد اینبار در مقابل جوسازی فیلمساز باز هم کوتاه میآید یا درباره فیلم «ارادتمند؛ نازنین، بهاره، تینا» محکم میایستد و اجازه نمایش به فیلمی که از پایه دچار مشکل است مقاومت میکند. اما در این میان به نظر می رسد شورای پروانه ساخت با عدم دریافت تعهد از تهیه کننده و کارگردان جهت ساخت فیلم براساس فیلمنامه کوتاهی کرده است.»
این خبرگزاری همچنین «ارادتمند؛ نازنین، بهاره، تینا» را فیلمی سرشار از «اعمال منافی عفت و موازین اسلامی» نامیده و اینگونه پیشبینی کرده بود که اعضای شورای پروانه نمایش از «دیدن فیلم شوکه شدهاند.» در این یادداشت آمده بود: «این فیلم درباره سه دختر خیابانی است که در خانوادهای زندگی میکنند که پدر خانواده مظهر بیغیرتی است و در خانه پارتی تدارک میبیند و دخترانش را مجاب میکند که زودتر به خانه برای حضور در جشن باز گردند مادر خانواده هم سهمی در این ماجرا دارد. دزدی، فحاشی، لوندی، شوخی های رکیک جنسی و اعمال منافی عفت عمومی در فیلم به وفور دیده میشود.»
در ادامهی این یادداشت ضمن اشاره به فیلم قبلی عبدالرضا کاهانی، «استراحت مطلق»، از آن با عنوان فیلمی «سخیف و مبتذل» یاد شدهکه با «حاشیههایی روانه سینماها شد.»
عبدالرضا کاهانی پیشتر و در آستانه جشنواره ۳۳ فیلم فجر با انتقاد از عملکرد مسئولان دولتی گفته بود: «نوعی جدیدی از سانسور در مدیریت سینمایی باب شده است، اینکه مسئولین ارشاد میگویند که کاری از ما ساخته نیست و فیلم شما جنجالبرانگیز خواهد بود.»
فیلم «ارادتمند؛ نازنین، بهاره، تینا» دربارهی ماجراهاییست که سه زن ایفاگر نقش اصلی این رویدادها هستند :مهناز افشار، طناز طباطبایی و چهرهی جدیدی به نام آیدا ماهیانی. پیرامون حضور آیدا ماهیانی که پیشتر و در شبکه های اجتماعی به عنوان مدل زن شناخته میشد، زمزمههایی شنیده میشود و برخی گمانهها از او به عنوان یکی از دلایل به حاشیه رفتن این فیلم یاد میکنند.
در خلاصه داستان فیلم «ارادتمند؛ نازنین، بهاره، تینا» تنها این جمله به چشم میخورد: «کجا بریم امشب؟».دربارهی داستان این فیلم جزییات بیشتری منتشر نشدهاست، اما اینطور به نظر میرسد که تعاملات سه شخصیت اصلی زن فیلم با شخصیتهای مرد، دلیل توقیف فیلم بوده است.
عبدالرضا کاهانی ۴۳ سالهاست و اکران فیلمهایش همیشه حاشیهساز بودهاند، یا مثل «هیچ» و «استراحت مطلق» و «بیخود و بیجهت»، مدتها توقیف بودهاند و تن به سانسور و تغییر سپردهاند یا مثل فیلم «اسب حیوان نجیبیست» با شکایت ارگانی چون نیروی انتظامی مواجه شدهاند.
فیلمهای سینمایی در ایران، با وجود داشتن پروانه ساخت از سازمان سینمایی وزارت ارشاد، باید برای نمایش عمومی پروانه نمایش بگیرند. در مرحله صدور پروانه نمایش بسیاری از فیلمها پس از حذف و یا تغییر برخی صحنهها اجازه نمایش میگیرند٬ اما در برخی موارد تعداد اصلاحیهها به اندازهای است که این شورا، پروانه نمایش صادر نمیکند و فیلم توقیف میشود که ممکن است دیگر هیچگاه اجازه نمایش پیدا نکند.
چندی پیش هم اکران جنجال برانگیز فیلم پنجاه کیلو آلبالو، ساخته مانی حقیقی که با نظر مستقیم علی جنتی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی نتوانست پروانه نمایش مجدد بگیرد، میتواند بر سختگیری اخیر شورای پروانه نمایش تاثیر گذاشته باشد. چنانکه خبرگزاری فارس هم در یادداشتش آورده است:
« با توجه به ارایه مجوز به فیلم سخیف «۵۰ کیلو آلبالو» و ارایه مجوز پروانه نمایش با اغماض به فیلم قبلی عبدالرضا کاهانی باید دید وزارت ارشاد درمقابل این فیلم که سرشار از اعمال منافی عفت و موازین اسلامی است چه تصمیمی خواهد گرفت تسلیم حاشیه سازیهای فیلمساز خواهد شد یا در مقابل این هنجارشکنیها می ایستد.»
جنتی در همان زمان گفته بود که صدور پروانه ساخت و نمایش برای فیلم پنجاه کیلو آلبالو «اشتباه» بوده و این فیلم «فروپاشی و سقوط خانواده را ترویج میکند و با آرایش نامناسبِ بازیگران الگوی نامناسبی را ارائه میدهد» او تصریح کردهبود که صدور پروانه نمایش این فیلم از «زیر دست شورای نظارت و ارزشیابی در رفته» و این مسئلهای «طبیعی»ست.