با نزدیک شدن زمان معرفی هفته برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۶، بازار حدس و گمان و اما و اگرها برای پیشبینی برنده امسال بالا گرفته است. آکادمی هژده نفرهی سوئد بناست این جایزه را بنا به خواست آلفرد نوبل به کسی اهدا کنند که «در زمینهی ادبیات ، برجستهترین اثر را با سویهای آرمانخواهانه خلق کرده باشد»، نامی که امسال با وجود گذشت از تاریخ موعودش تا به حال مکتوم ماندهاست.
سال پیش نوبل ادبیات برندهای نادر در تاریخ خود را تجربه کرد و نام سوتلانا آلکسیوویچ در حالی به عنوان برنده اعلام شد که سایت شرطبندی بریتانیایی لادبروکس نیز در ساعتهای پایانی، وی را برنده محتمل سال معرفی کرده بود. چطور این نویسنده تقریبا گمنام ناگهان به عنوان برنده محتمل سال معرفی شد، هنوز یک راز باقی مانده است اما نشاندهنده این است که نوبل که به نویسندگان داستان علاقه دارد، در حالی این نویسنده را انتخاب کرد که او خالق مطالبی در حوزه تاریخ شفاهی است که ترکیبی از داستان و غیرداستان اند. در هر حال محتمل بود که کسی برنده سال را به این سایت معرفی کرده باشد.
اما امسال هنوز این سایت نتوانسته است مسیری برای رسیدن به برنده به دست آورد و اسامی همان نویسندگانی را در ردههای بالایی احتمالاتش دریف کرده که در سالهای اخیر همواره همین جایگاه را داشتند و بیشترشان در واقع از شانسی برای بردن جایزه برخوردار نبودهاند.
بر مبنای احتمالات لادبروکس افرادی که از شانس بیشتر(البته احتمالا) برخوردارند عبارتند از:
هاروکی موراکامی – رماننویس ژاپنی شانس یک به ۴
آدونیس- شاعر سوری، مقاله نویس و مترجم شانس یک به ۶
فیلپ راث – نویسنده آمریکایی شانس ۱ به ۷
نگوگی وا تیونگ او- رماننویس، نمایشنامهنویس، نویسنده داستان کوتاه و مقالهنویس کنیایی با شانس یک به ۱۰
جویس کارول اوتس – نویسنده آمریکایی شانس ۱ به ۱۴
اسماعیل کاداره- نویسنده آلبانیایی با شانس یک به ۱۶
خاویار ماریاس- نویسنده اسپانیایی با شانس یک به ۱۶
یون فوسه رمان نویس و نمایشنامهنویس نروژی با شانس یک به ۲۰
کو یون شاعر کره جنوبی با شانس یک به ۲۰
لاسلو کراسناهورکایی – نویسنده مجارستانی با شانس ۱ به ۲۰
آدونیس، نگوگی و کو چند سال است که به عنوان یکی از احتمالات جدی مطرح هستند و جایزه نوبل معمولا به نویسندگانی که برای مبارزه برای حقوق بشرمجازات شدهاند حمایت کرده است و هر سه این نویسندگان نیز به زندان افتادهاند. در حالی که آدونیس و نگوگی هر دو در تبعید زندگی میکنند و چشمانداز سبک نویسندگی این سه نویسنده نیز بسیار متنوع و نماینده منطقه محل زندگی خودشان است.
نام «هاروکی موراکامی» مشهورترین نویسنده حال حاضر کشور ژاپن، چندین سال است در آستانه معرفی برنده نوبل هم بر سر زبان طرفداران و هم مخالفانش میافتد. موراکامی را «ستاره راک ادبیات مدرن» میدانند و برخی معتقدند کارهای او در حد دریافت جایزه نوبل نیست. معروفترین کتابهای «موراکامی» که یکی از مطرحترین نویسندگان معاصر است میتوان به «کافکا در کرانه»، «جنگل نروژی» و «سوکورو تازاکی بیرنگ و سالهای زیارتش» اشاره کرد.
آکادمی نوبل هیچگاه نشانهای از این که چه کسانی شانس اصلی دریافت جایزه هستند اعلام نمیکند و فهرست نامزدهای هر سال را ۵۰ سال دیگر منتشر میکنند، بنابراین به عنوان مثال کسی که امسال (۲۰۱۶) نامزد جایزه نوبل ادبیات باشد در سال ۲۰۶۶ متوجه این موضوع خواهد شد.
سال گذشته «اسوتلانا الکسیویچ» نویسنده بلاروسی که جایزه نوبل ادبیات را کسب کرد از سوی سایت «لدبروکس» دارای شانس ۱ به ۲ برای برنده شدن شناخته شده بود، در سال ۲۰۱۱ «توماس ترانسترومر» شاعر سوئی شانس ۴ به ۶ ، سال ۲۰۰۹ میلادی «هر تا مولر» رمان نویس آلمانی شانس ۱ به ۳ و در سال ۲۰۰۸ نیز « ژان-ماری گوستاو لو کلزیو» فرانسوی نیز از سوی سایت «لدبروکس» شانس ۱ به ۲ برای دریافت جایزه نوبل داشت.
اکتبر امسال مصادف شد با درگذشت آندره وایدا کارگردان نامدار لهستانی، مردی که در کارنامهی هنری شصت سالهاش، تاریخ پرفراز و نشیب سرزمیناش را بستری ساخت برای ساخت فیلمهایی ماندگار و جاودان، آثاری چون «کانال»، «مرد مرمری» و «مرد آهنین».
این کارگردان بلندآوازه که فیلمهایش ۴ بار در بخش فیلمهای غیرانگلیسیزبان اسکار نامزد دریافت جایزه شدهبودند، در سال ۲۰۰۰ و به پاس مشارکت مثبت در پیشرفت سینمای جهان یک جایزه اسکار افتخاری گرفت. واپسین فیلم او با نام «پسا تصویر» داستان مشکلات زندگی لادیسلاو استرژمینسکی نقاش آوانگارد را در حکومت استالینیستی پس از جنگ جهانی دوم در لهستان روایت میکند. این فیلم به عنوان نماینده رسمی لهستان در بخش هشتادونهم معرفی شدهبود. او با فیلم «مرد آهنین» توانست نخل طلای جشنواره کن را در سال ۱۹۸۱ از آن خود کند.
وایدا زادهی سال ۱۹۲۶ در شمال شرقی لهستان بود. پدر او از قربانیان کشتار افسران ارتش لهستان در کاتین به دست نیروهای ارتش سرخ در سال ۱۹۴۰ بود و وایدا که در نوجوانی او را از دست داده بود، قصد داشت راه پدر را ادامه دهد با مردود شدن از سوی آکادمی ارتش این سودا را در راه هنر پیمود. او که در دوران جنگ جهانی دوم عضو نیروهای مقاومت لهستان بود، پس از جنگ پیش از ورود به مدرسه فیلمسازی در رشته نقاشی تحصیل کرده بود و سال ۱۹۵۵ نخستین فیلم بلند خود با عنوان «یک نسل» را ساخت. وایدا پس از آن دو فیلم «کانال» و «خاکسترها و الماسها» را کارگردانی کرد که همراه با «یک نسل» سه گانهای درباره زندگی در لهستان دوران جنگ را شکل دادند.
دیگر فیلم مشهور وایدا «سرزمین موعود» است که در سال ۱۹۷۵ساخته شده، این فیلم، داستان یک لهستانی، یک آلمانی و یک یهودی را تعریف می کند که در تلاش بودند تا در شهر لودز کارخانه ای بسازند، از شهرت زیادی برخوردار است.
او فیلم «دانتون» را در سال ۱۹۸۳ ساخت و برای آن برنده جوایز فراوانی شد، از جمله جایزه سزار (جایزه ملی سینمای فرانسه) گرفته تا جایزه بفتا (آکادمی هنرهای سینمایی بریتانیا) .
او این فیلم را در فرانسه ساخت و طی آن با زبانی تمثیلی «دیکتاتوری خلقی» کشورش را به تصویر کشید؛ این فیلم تاریخی که راوی ماجراهای انقلاب کبیر فرانسه در «دوران ترور» (سال ۱۷۹۴) است، در حقیقت کنایهی وایداست به التهابات و کشمکشهای سیاسی لهستان . وایدا در فیلم خود در برابر نظرات خشن و افراطی و انقلابی مآب روبسپیر، از میانهروی و آزادمنشی دانتون دفاع میکند.
وایدا در سال ۲۰۰۷ هم برای فیلم سینمایی «کاتین» جایزه بفتا را از آن خود ساخت. این فیلم شاید آخرین فیلم بزرگ او باشد که به اعدام افسران لهستانی به دست نیروهای ارتش سرخ در جنگل کاتین در لهستان اختصاص دارد، حادثهای تراژیک در تاریخ لهستان که برای دههها از سوی مسکو به نازیها نسبت داده میشد.
یکی از نقل قولهای مشهور او چنین است: «خدواند به کارگردان دو چشم داده است، یکی برای نگاه به درون دوربین و دیگری برای هشدار نسبت به هرآنچه که در اطراف او می گذرد.»
لحظه های خاموشی
آخرین فصل ازکتاب زندگی همسرم
نوینسده: فرح آل اسحاق (شریعت )
ویراستار: فرهاد مهدوی
طرح روی جلد: سیما رحیمیان
چاپ اول: تابستان ۱۳۹۵(۲۰۱۶) میلادی
دفترپرباریست از عشق و محبت. نمونه ای درخشان از انسانیت زن وشوهر درزندگی مشترک. گلبرگ مطبوعی ست از ادامۀ صبر وتحمل و بردباری یک زن هوشمند با داشتن شغل و دوفرزند درس خوان. کتاب را که دست گرفتم، با غم واندوهی که آرام آرام بردلم می نشست، اما نتوانستم ازخود دورکنم. خواندم با همۀ روایت هایش. صمیمیت و پاکی گفتار ش که غم ها را پس می زند؛ با خواندن سروده های امیدآفرین «ابراهیم»، تلخکامی های واقعیت حادثه را از ذهن خواننده می زداید. زبان آهنگین و موسیقیائی نویسنده، درنخستین برگ ها، زمانی که بالاسر مزار شوهر ازدست رفته اش می خواهد شمعی را روشن کند درگوشم می پیچد: «پرنده ای ازشاخه ی درخت می پرد، با صدای بال هایش چشمانم را می گشایم اشک صورتم را پوشانده است. پرنده درآسمان اوج می گیرد، چنان بال هایش را مطمئن وباغرور گشوده که انگاری آسمان ازآن اوست. با مهارت چرخی می زند و باز به طرف خورشید اوج می گیرد تا ازمقابل دیدگانم محو می شود. دیگر اثری از پرنده نیست. اما هنوز طنین بال هایش درگوشم و چرخش های بازیگوشانه و اوج گرفتن زیبایش در آسمان در برابر چشمانم باقی است».
انگار، اثرهنرمندانه ای ازیک نقاش چیره دست درتابلویی زیبا و تحسین آمیز است که هنرمند، با برجسته کردن خاطره های یاد ماندنی، اندوه و واقعیت هستی را به نمایش گذاشته است .
ابراهیم کم و بیش علائم ناراحتی خود را با همسرش درمیان گذاشته و از لنگیدن پایش صحبت کرده اما خیلی اهمیت نمی دهد. برای نخستین بار می گوید که : « چند روزپیش وقتی با دوچرخه بیرون رفته بودم، سر یه چراغ قرمز که باید می ایستادم، وقتی پای راستم را (همان که می لنگید) روی زمین گذاشتم ناگهان کنترلم رو از دست دادم و به زمین افتادم». کم کم علائم مرض بیشتر و بیشتر می شود. تا کار به بیمارستان می کشد.
این زن و شوهردرهلند ساکن هستند. دریکی ازشهرهای آن کشور زندگی می کنند. نویسنده کار دایم دارد و سرگرم است. ابراهیم به نقاشی علاقمند است و چند تابلوی رنگی زیبایی هم آفریده که استعداد و توانائی هایش را به رخ می کشد. این خبر که درپایان کتاب آمده: «ابراهیم به نقاشی بسیار علاقمند بود. درهمان مدت زمان کوتاهی که قبل از بیماری اش نزد ما بود، بیش از پانزده تابلو کشید که چند نمونه آن را دراین جا می بینید».
ایراهیم دراین مدت طولانی کجا بوده؟ مسئله ای ست که دراین کتاب باید دنبالش گشت! متآسفانه چیزی عاید خواننده نمی شود. ابراهیم وهمسرش دو دخترهم دارند با نام های مهشید وگلشید که بزرگتر دانشگاه را تمام آن یکی محصل دبیرستانی ست.
معاینۀ پزشگان و نتیجۀ آزمایش ها نشان می دهد که ابراهیم دچار بیماری «ای. ال.اس» است.همسرش ازطریق رجوع به کامپیوتر پی می برد که: «یک بیماری بدخیم است در سلسله اعصاب میان مغز وماهیچه ها. این بیماری پیشرونده، سلول های این اعصاب را به تدریج ازکار می اندازد و درنتیجه علائم مغزی نمی توانند به ماهیچه ها برسند . بدین ترتیب ماهیچه ها به تدریج لاغر تر و کم قدرت تر می شوند وکارائی شان پیوسته کمتر و کمتر گشته و سرانجام بکلی ازبین می روند».
نویسنده، در فکر فرو می رود. کلمۀ بدخیم چون ضربۀ هولناکی پریشانش کرده، برای اطلاع بیشتر درکامپیوتر دنبال چاره حویی می گردد. تا می رسد به این پاراگراف :
«متأسفانه تا کنون راه علاجی برای این بیماری کشف نشده است. هم چنان درحال حاضر هیچ داروئی جهت متوقف کردن یا حتی کُند کردن سرعت پیشرفت این بیماری وجود ندارد».
ضربان قلب نویسنده و پریشانی اش ازاین خبر هواناک در گوش و ذهن خواننده می نشیند. همدل یا او روایت ها را پشت سر می گذارد. در حین معالجه زمانی که دکتر آمپولی به پای ابراهیم تزریق کرده، همسرش از شدت دردی که بیمار متحمل شده اظهار همدلی می کند و ابراهیم پاسخ می دهد: «نه بابا خب آزمایشه دیگه، زیاد اذیت نشدم. فقط منو یاد شکنجه های ساواک انداخت!».
پس از آزمایش های گوناگون و معاینات نهائی بالاخره دکتر معالج به صراحت می گوید که : «شما متآسفانه مبتلا به بیماری ای . ال . اس هستید». درمقابل نگرانی شدید و پرسش نویسنده که :« یعنی شما مطمئن هستید؟ ولی آزمایش ها … دکتر می گوید: متآسفانه بله!» . دلهره و نا امیدی با چهرۀ کریه از پشت پرده عریان می شود. دور جدید بیم و هراس از دست دادن همسر بردل مهربان نویسنده لانه می کند.
روزی که زیر باران شدید نویسنده با همسرش عازم بیمارستان هستند تا از دوران بیماری وعارضه های آن اطلاعات ضروری را کسب کنند. دکتر هرانچه را می پرسند پاسخ می دهد .
ابراهیم می پرسد:
«آیا بینائی ام را هم ازدست خواهم داد؟ خیر. این بیماری روی بینائی و شنوائی و لامسه تأثیری ندارد. همین طور ماهیچه های قلب و سیستم هضم و دفع نیز آسیبی نخواهد دید».
«ابراهیم همچنان آرام ومطمئن درحالی که به صورت من خیره شده بود می گوید:
« تازمانی که زنده ام حتی اگر فقط چشمهایم را داشته باشم برایم کافیست. اگه فقط چشم هایم را داشته باشم که بتوانم چشمان همسرم رو ببینم، می تونم مقاومت کنم».
ابراهیم ازپایان کار می پرسد و دکتر پس از توضیحات لازم اضافه می کند که: «اما شما لازم نیست از حالا به اون نقطه فکرکنید».
ابراهیم اهل ذوق است. هنرمندی ست با طبع شعر و ذوق ادبی. تابلوهای های زیبائی هم به یادگار گذاشته که رنگ آمیزی طرح ها نشان می دهد درتمیز و ترکیب رنگ ها نیز ازتوائی هایی برخوردار بوده؛ که اگرعمری میداشت به غنای بهتری می رسید روح وروانش شاد باد.
سروده ای دارد بسیار زیبا و نوازشگر دل ها، بااندک بویی عارفانه که درسالروز تولد همسرش به ایشان هدیه کرده است :
«نمی دانم رؤیا بود، یا خیال/ جایی درمیان کهکشانها، جشن تقسیم سرنوشت بود/ جمعی صورتی و عطر گل یاس در لایتناهی ، و درحضور خدا / من، سرگشته و بی تاب، رسیده بودم به اول صف/ ایستاده بودم دربرابر جعبۀ اقبال؛ تردیدی شاد، دستم درآستانش بود. / به ناگاه دستی مقدس ازهمسایگی ماه، «پروین» فرود آمد. / وازدرون جعبه ی جادو، برگه ای به دستم داد که سرنوشت بود/ وچون باز کردم نام مبارک تو بود/ او، حلقه ای برانگشت تو نهاد، و آتش عشقی ابدی درقلب من./ و تمامی داستان زندگی من که درتو خلاصه بود،/ همین بود».
نویسنده، به قول فضلا «شأن نزول» این سروده را توضیح داده است . پروین نام مادر نویسنده است که دوسال قیل از ازدواح با ابراهیم، ازهستی رهیده . درخواب مادر را می بیند که «انگشتری بسیارزیبا ودرخشان به من هدیه نمود». ایشان خواب را برای ابراهیم تعریف می کند و این سروده مطبوع ثبت کتاب می شود.
ابراهیم که در اثرپیشرفت بیماری، راه رفتن برایش مشکل شده و بچه ها از اصل بیماری و خطرناک بودن آن بی خبرهستند، درگفتگویی با مادر، که می گوید : «احتمال این که بدتر بشه زیاده». از سرانجام سرنوشت بیماری پدر نگران شده، ظاهرا چیزی نمی گوینداما با نگاهی به مادر: «آنها میخواهند ازرفتار و چهره من، دریابند که موضوع بیماری چقدر جدی و ناگوار است». این گفتگو مصادف شده با روزی که گلشید موفق شده پایان نامه دانشگاهی را دریافت کند می خواهند جشنی به این مناسبت برپا کنند. جشن به خیر وخوشی می گذرد. مادر می گوید: «این شروع خوبی بود که درعمل نیز به بچه ها نشان دهیم علیرغم بیماری پدرشان، همه چیز سیاه نیست وباید زندگی کرد و از
لحظات لذت برد. بچه ها به اندازه کافی بزرگ و تحصیل کرده بودند . . .». بااین شیوۀ سنحیده وعقلائی مادر معتقد است که خود بچه ها درباره بیماری پدر تحقیق کرده و واقعیت را درک خواهند کرد.
درجشن تولد نویسنده، ابراهیم درجمع دوستان شعر بلندی از سروده های خود را می خواند که باعنوان «عشق کامل» در برگ ۸۰ – ۷۹ کتاب آمده است که پاره هایی ازسرآغاز و پایان این قطعۀ زیبا و ستایشی را برگزیدم:
«طلوع لبخند و برق دندونات/ رو لبای شرابی رنگ واون صورت “سفید برقی” ات؛ / کلبه ی قلبمو روشن می کنه . . . / می خواهم بگم، که اگه این خنده های شیرین ات نبود؛ / غنچه ی رُز اول صبحی، واسه واشدن، یه چیزی کم داشت! / اگه عطر تن تو نبود، همه ی گل ها، تو نگاه من، کاغذی بودن. . . . . . . . . . جشن میلاده، بذار کفر بگم، هرچه بادا باد: / اگه تو نبودی، خدا اون بالا، شریک نداشت.. / گردونه “بود”، کامل نبود؛ /آفرینش اش، (استغفرالله) بی حضور تو، یه چیزی کم داشت! / دوست داشن [داشتن] تو، نماز خداست./ اسم پاک تو، واسه من دعاست. / اگه “ذکر” هر روزم نبود : – “فرح جونم”، “فرح جونم” – / عبادت من یه چیزی کم داشت» .
نویسنده، در «عنوان مرگ، گاهی ریحان می چیند!» نوشته ای ازابراهیم آورده که روایتی ست خواندنی ازمسافرت او به روستایی درحوالی زنجان و دیدار با اقوامش که شنیدن دارد. مشهدی احمد شوهرخاله ش بوده که ابراهیم در بچگی چند روزی درآن روستا مهمان بوده: «مشهدی احمد برای حفاظت از بعضی نهال هایی که تازه کاشته بود مدت ها به تنهائی ازشب تا صبح درکنار کرت ها می خوابید و از کاشته هایش مراقبت می کرد تا ازگزند جانوران درامان بماند. . . . از تصور این که درآن شب های ظلمانی و دلهره آور دهکده، شبی را تنها در مزرعه و باغچه ای بی حصار بگذرانم ترس وجودم را فرا می گرفت».
همو، در کنارایمان و باورهای توحیدی، خطاب به کسانی که همانند خودش به این گونه مرض ها گرفتارند می گوید: «یک ایمان فرادینی در تحمل کردن بیماری علاج ناپذیرم (ای. ال. اس) تأثیر به سزائی داشته است. تأکید می کنم خوشحالم که این سرمایۀ معنوی را دارم. و دراین روزهای سخت روحی ام، مددکارم شده است».
وآخرین نگاه نویسنده، در حالی که ابراهیم «پشت ماسک دستگاه تنفس» لحظه های پایانی رامی گذراند: برگی ازتاریخ اختناق کشور را یادآورمی شود . لوح سیاه ودردالودی که به احتمال زیاد ریشه ی بیماری کشندۀ “ابراهیم” ها را درآن نهفته ها باید جستجو کرد:
«اما . . . تو عزیزم؟ بگذار در این لحظه ازتو وآنچه برتو گذشت و اینکه چه ها کشیدی چیزی نگوبم. از آن بقول خودت «سرب مذابی» که درآن سال های دوری ازما، برگلویت ریخته شد، نگویم. و نمی گویم وقتی که بعد از سال ها دوباره دیدمت، چگونه قامت ات خمیده، شانه هایت افتاده و چهره ات مغموم وافسرده بود. آری توعزیرم، تواز نظر روحی مثله شده بودی. هویت انسانی و عشق را سربریدن آسان نیست».
بیماری ابراهیم، سرانجام پس از چهارسال مبارزه اورا به دنیای تاریک مرگ می کشاند. اما، درطول بیماری با همۀ دردهای جسمانی با روحیه ای والا وقابل ستایش، واقعیت و سرانجام هستی خود را پذیرفته، با دلی آرام از جهان رفته است. همچنین صبر وشکیبائی همسر وفادارش؛ که نه با گریه و زاری و آه و ناله، بل که با اندوهی قابل احترام و باور به «رود همیشه جاری زندگی جریان دارد»، روزمرّه گی عادی خود و فرزندانش را پی گرفته؛ خاطرات وتجربه های خود را یادآور شده. می نویسد :
«این ها و بسیاری از تجربه های دیگررا، اکنون به مانند دانه های مرواریدی به گردن آویخته ام. امید آن که بتوانم تک تک را ارج بنهم و ازآن ها بیاموزم». و کتاب به پایان می رسد.
بعد از تحریر: یکی دواشارۀ نویسنده دربارۀ ابراهیم من را به شک انداخت. تصمیم گرفتم ازدوستان و زندانیان هردو رژِیم که درلندن هم کم نیستند، از سابقۀ ابراهیم پرس جو کنم. از اولین کسی که پرسیدم، گفت حتما کتابی که همسرش نوشته را خوانده ای؟ گفتم بلی دیروز تمام کردم . با تمجید ازکتاب و دانش وهنر «ابراهیم آل اسحاق» و اندیشه های او آدرس سایتی را داد و گفت آنجا بیشتر با این مرد کم نظیر آشنا می شوی. براستی چنین نیز شد. تعجب کردم از این که ویراستار کتاب در مراسم درگذشت ابراهیم، سخنرانی جالبی کرده، که بهتر و بیشتر، شخصیّت و برجستگی هایش را توضیح داده است.
در کوچه پس کوچههای تبریز، همان شهری که عنوان پایتخت گردشگری را برای سال ۲۰۱۸ بدست آورده، ۱۸۰ بافنده در حال گره زدن .تار و پودهایی بر دارِ قالی هستند که قرار است سورپرایز این شهر برای جهان باشد درهای کارگاه فرشبافی هنوز به روی گردشگران باز نشده است، اما گویا در این کارگاه ۱۸۰ استاد کار بافنده حدود سه سال است که مشغول. بافت فرشی به وسعت ۲ هزار متر مربع هستند که تاکنون یک هزار متر مربع آن را بافتهاندهر چند بافت این فرش تا سه سال دیگر ادامه دارد اما از دست اندرکاران بافت و تهیه این فرش خواستی شده است تا در صورت امکان این قالی نفیس و بی همتا را را تا سال ۲۰۱۸ که قرار است تبریز، شهر نمونه گردشگری جهان باشد، آماده کنند نقشها و رنگهای این فرش را که جنس آن از کُرک و ابریشم است، بینظیر است و با توجه به فعالیت همزمان ۱۸۰ استاد فرش بأف روی نقشهایی. که هر شخصی را درگیر میکند، میتواند جاذبه توریستی زیبایی برای جهانگردان از شهر تبریز باشد.
جلداول و دوم این کتاب هردو دریک زمان منتشر شده، جلد اول در۳۴۲ برگ وجلد دوم در۹۲۰ برگ به چاپ رسیده و منتشر شده است. همانگونه که برپیشانی هردو نشسته خاطرات مرد جستجوگرپُرتلاشی ست که با آمال و افکار اسلامی دردوران دگرگونی های همه جانبۀ کشور در وادی سیاست گام برداشته است.
جلداول: ازمقدمه و فصل اول گدشته می رسم به فصل دوم که عنوانش تحصیلات ۱– تحصیلات ابتدائی دوران دبستانی نویسنده است، شروع می شود. مخاطبین ش را نیز همراه خود وارد کلاس می کند. به خواست معلم به نماز می ایستد. رو به قبله. و نماز را به درستی می خواند. می نویسد: «این حرکت تآثیرعمیقی در روحیه من گذاشت». دوره دبستان و دبیرستان را نیز با موفقیت تمام کرده وارد دانشکده داروسازی می شود. درسال چهارم دانشکدۀ داروسازی، درسازمان بیمه های اجتماعی : «که دکتر مصدق با استفاده از قانون اختیارات، سازمان بیمه های اجتماعی کارگران را تأسیس کرده است» در داروخانه درمانگاه سازمان« با حقوق ماهانه ۳۰۰۰ ریال که درآن زمان حقوق نسبتا خوبی بود» مشغول به کار می شود. خاطرۀ جالبی از یک کارگر بیمار روایت کرده که شنیدنی ست : « کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد . . . یک روز پرستاری که می خواست از کارگری برای آزمایش های لازم خون بگیرد اما نمی توانست رگ اورا پیدا کند، وقتی کارگر به او اعتراض کرد با بی توجهی گفت شما رگ خوبی ندارید ناگهان کارگر برافروخته و عصبانی فریاد می زند، همه ی ما بی رگیم، اگر رگ داشتیم مصدق سقوط نمی کرد و زندانی نمی شد».
ازتأسیس بیمارستان ها ودرمانگاه های سازمان در برخی نقاط شهری و مراکز کارگرنشین درآن دوران به نیکی یاد میکند. اعتصاب بزرگ کارگران کوره پزخانه ها درسال ۱۳۳۳ را یادآور می شود. آن اعتصاب تهران را تکان داد. پای خیلی از امدادگران را ازشهرستان ها به بیغوله هایی که لانۀ زندگی کارگران بود کشاند. زنده یاد ساعدی همراه تنی چند ازدوستان ازتبریز به تهران آمدند. باخرید وسایل به همراه آنها به محل رفتیم. هرآنچه بود بین خانوادۀ کارگران و ساکنین بیغوله ها پخش شد. خسته و درمانده با گریه و اندوه برگشتیم.
نویسنده، درهمکاری بابرادران خسروشاهی، که شرکت داروسازی تولیدارو را برای نخستین بار درایران بنیاد نهادند خاطرات خود را شرح می دهد. از نظم و گسترش فعالیت شرکت وپخش داروهای تولیدی درشهرهای بزرگ ایران، از صحت وسلامت تولید تا پخش داروها اطلاعات مفیدی دراختیار خواننده گذاشته. از مسافرت های خود به شهرستانها و آشنایی یا پزشگان و روابط اجتماعی محل خاطرات شنیدنی دارد که خواننده را با خود می چرخاند و سرگرم می کند.. مهمتر، اهمیت وکیفیت مرکز تولید داروئی در کشوررا با افتخار و نیکی یاد آور می شود. این سخن سنجیده و پندآموز نویسنده، درتبیین آگاهی و بنمایه های علم اقتصاد اوست: « شاید برای اولین بار بود که درایران دارو با این کیفیت ساخته می شد. آزمایشگاه کنترل کیفی، هم مجهز بود و هم مسئولان و کادرهای آن کاملا آموزش دیده و ورزیده شده بودند. آزمایشگاه کنترل در هرکارخانه قلب آن کارخانه است. در صنعت جدید، درهر زمینه ای وبرای هر نوع کالایی، آزمایشگاه کنترل از مهمترین واحدهای صنعتی محسوب می شود . . . . . . متآسفانه درایران به این واحد مهم در صنعت توجه نمی شود و آن را یک امر «لوکس» غربی می دانند. به همین علت کالاهایی که به بازار داده می شود بعضا اولا کیفیت لازم راندارند و ثانیا واحدهای تولید شده با هم تطابق ندارند. به عنوان مثال درایران لامپ و سرپیچ تولید می شود اما نه سرپیچ ها با هم یکی هستند و نه لامپ ها . . . . . . در کارخانه تولید دارو به کیفیت و حفظ استاندارد بالای فرآورده های دارویی اهمیت فراوانی داده می شد».
خاطره ای از یک روحانی سرشناش اهل محل که :« با پدر عقد اخوت شرعی بسته بود» دارد. روحانی پیشنماز مسجد با داشتن زندگی مرفه و داشتن چند پسر که یکی ازآنها محضرداربود [ راقم این سطور نیز مراسم عروسی آن را در سال های ۲۷ یا ۲۸ درآن خانه بزرگ وحیاط پر درخت و چراغانی شده درخیابان ایران روبروی منزل دکترمظاهری به خاطردارد] خوب می شناخت فرزند تنبلی داشت که از درس خواندن عقب افتاده از پدر نوسینده خواسته است که به جای او امتحان بدهد اما، نویسنده باهمۀ اصرار پدر زیربار نمی رود: «از یک طرف او در جلسات مذهبی تبلیغ و به مردم عادی تلقین می کرد که مدارس جدید و علوم جدید بچه هارا بی دین و لاابالی می کند ونباید بچه ها را به مدارس جدید گذاشت و یا اجازه داد این دروس جدید را بخوانند و پدرم را ملامت می کرد که چرا فرزندانش را به مدرسه می گذارد. اما حالا او به من اصرار می کرد که به جای پسر بی هنر وتنبل و بیکارش بروم امتحان بدهم . . . او به مردم می گفت نباید نان خور دولت شد اما می خواست به جای پسرش امتحان بدهم که او کارمند راه آهن بشود».
ازشکل گیری « نهضت خداپرستان سوسیالیست» توسط دکتر محمد نخشب درسال ۱۳۲۵ روایت هایی آمده که در بیشرین برگ های کتاب به آن اشاره شده است. تا جایی که خواننده احساس می کند «خداپرستان سوسیالیست» لقمۀ مطبوعی بوده که حلاوتِ پایدارش در دل نویسنده به بار نشسته است. این واقعیت را نباید فراموش کرد که پس از حادثۀ شهریور بیست با تشکیل حزب توده و استقبال کم نظیرطبقات پائین دست، به ویژه کارگران با گسترش تبلیغات و جذب و نفوذ اکثریت افکارجوانان احزاب و سازمان و گروه های زیادی درگوشه وکنار کشور، البته هریک با مرامنامه ودفتر و دستکی شکل گرفت، که بیشترین ها هیاهو بود و التهاب، و ابراز احساسات تقلیدی. اندک وناچیزبود فکر نو، درست و عقلانی. شکست دیوارهای خفقان چند ساله و گشوده شدن درهای تازه ونفس کشیدن درفضای آزاد، با نوآوریهای جهان که درآثار حزب توده منعکس می شد، فارغ از تبلیغات مرسوم، جوانان را به کتاب خوانی جلب کرده بود. تشکیل گروه نهضت خداپرستان سوسیالیست و گروه سیدضیاالدین طباطبایی و برخی از روشنفکران دینی از باورمندان مسجد و منبر دردهۀ دگرگونی، پس ازحادثۀ شهریور سال بیست راه افتاده بود که چندان دوامی نیاورده و در گذر زمان خاموش گردید.
نهضت خداپرستان سوسیالیست نیز مانند ده ها گروه وسازمان وحزب ها بود که درفاصلۀ آن ده سال درگوشه و کنار برپا شد و بااثرات کم و بیش دراندک مدت به فراموشی سپرده شد.
درحادثه شهریور بیست و تعویض سلطنت از رضا شاه به فرزندش آمده است که : «بعد از شهریور ۰۱۳۲ و فرار شاه ازایران و تبعیدش به افریقای جنوبی و ورود نیروهای نظامی متفقین به ایران، جو سیاسی به شدت باز شد». روایت به گونه ای آمده است که گویا شاه فرار کرده بود . وسط راه رضاشاه را گرفتند و به آفریقای جنوبی تبعید کردند و بعد نیروهای نظامی متفقین با بمباران ایران وارد کشور شدند و فضای سیاسی کشور را با آزادی سیراب کردند. این قبیل وارونه نویسی والقاء شبهه کینۀ مذهبی نویسنده را عریان می کند. رضاشاه فرار نکرد. قوای نظامی انگلیس و روس در سحرگاه سوم شهریور سال بیست به ایران حمله نظامی کردند. انگلیس جنوب ایران را با نیروی دریایی و هوایی بمباران وتآسییات نوپای نظامی کشوررا نابود کرد. و روس سرتاسر شمال را با بمباران و قوای نظامی اشغال کردند. هردو دولت اشغالگر متجاوز تبعید فوری رضاشاه را خواستند. فروغی در نقش یک سیاستمدار دوراندیش برای حفظ سلطنت، باتعویض و جابجایی فرزندش خدمت بزرگی در یکپارچگی کشور انجام داد. رضا شاه تبعید را پذیرفت از تهران رفت، دراصفهان درمحضر خانه رسمی املاک و دارائی های خودرا به فرزندش واگذار کرد و درغربت جان سپرد. این گونه وارونه نویسی نه سزاوار فضیلت قلم است و نه وجدان آرام نویسنده ای را سزد که خود طعم سانسور وخفقان را چشیده است. درسایۀ تدبیر همان شاه تبعیدی یا بقول نویسنده «فراری» بود که نسل تازه ای ازباسوادان کشور به بار نشست. درهای علم و دانش تمدن جهانی ولو به صورت ابتدائی به روی جوانان کشور گشوده شد. نویسنده و برادرانش نمونۀ بارز این دگرگونی هاست که درآشنایی با علوم تازه با اخذ مدارک عالی و کسب مقام با محافل علمی و سیاسی آشنا شده و سراز تمدن جدید جهانی درآورده اند. درهمین تغییرات است که تفاوت های تعلیماتی افراد زمینه های پیشرفت و تحول اندیشه های اجتماعی را فراهم می سازد.
نویسنده، روایتی از قول مرحوم دکتر حسین زینت بخش که بعد از انقلاب در زابل مطب داشته آورده است، که فقر و فلاکت مردم منطقه را توضیح می دهد. «به مادریک بچه بیمار توصیه می کند که به فرزندش، برنج وماست بدهد. کمیته امداد امام، چند کیلوئی برنج به مادر می دهد. اما مادرنمی دانست برنج را باید چگونه بخورد. شاید هم تا آن زمان برنج ندیده بود و نخورده بود. روزبعد مادر به همراه بچه اش به دکتر زینت بخش مراجعه می کد، درحالی که بچه ازدل درد به سختی می نالید دکتر می پرسد که آیا برنج به بچه داده ؟ جواب می دهد بله برنج خام را با دست بچه داده بود. دکتر تازه به عمق فقر و نادانی مردم آشنا می شود».
خودکشی دکترشرف الدین ازاعضای نهضت که در شاهی به طبابت مشغول می بود: «او درشاهی بود که کودتای ۲۸ مرداد پیش آمد شوک این کودتا اورا ازپای درآورد تاب تحمل خودرا ازدست داد وبا تزریق داخل وریدی یک دوز بالای خواب آور خود کشی کرد».
مطالب مفیدی درمعرفی اشخاص و زحمات آنها که درراه پیشرفت وآگاهی جوانان با تأسیس کلاس های آموزشی و نشست های خصوصی در فصل پنحم آمده است که بسی خواندنی وپندآمور است. این گروه خودجوش اجتماعی با عشق وعلاقه، بدون کمترین چشمداشت مادی، باهدف توسعۀ فکری شهروندان، هریک با برنامه ای در گوشه وکنار شهر در تکاپو بودند. ازتأسیس جمعیت تعاونی خداپرستان، ونهضت خداپرستان سوسیالیست، انحمن اسلامی دانشگاهیان دانشگاه تهران، انتشار مجله گنج شایگان، مراسم اعیاد اسلامی، حضور دانشجویان شمال افریقا درتهران – ارتباطات بین المللی ، انجمن اسلامی دانشجویان دانشکاه اصفهان و کودتای ۲۸ مرداد غارت منزل دکتر مصدق . . . به تفصیل سخن رفته است.
نویسنده با تبحردرعلوم اسلامی یک روحانی فکلی ست. درمراسم میلاد حضرت رسول، که ازطرف انجمن اسلامی دانشجویان برپا شده بود، درمسجد هدایت با کمک مرحوم آیت الله طالقانی پیشنمازهمان مسحد درخیابان اسلامبول سخنرانی می کند : «مرحوم طالقانی به شدت مرا به خاطر سخنرانی ام تشویق کرد. . . . مرحوم سید غلامرضا سعیدی به طالقانی گفت من درعمرم سه بار گریه کرده ام. یک بار که برای اولین بار به زیارت امام حسین علیه السلام رفتم و بار دوم که به حج مشرف شده بودم و امشب برای سومین بار. او به یاد آن شب، ترجمۀ کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمد» را به انجمن اسلامی دانشجویان هدیه کرد».
نویسنده، دراین فصل تحولات و حوادث دوران ملی شدن صنعت نفت و خدمات تاریخی دکتر مصدق را مورد بررسی قرار داده است. با توجه به خاطره ها و مصاحبه ها، از قوت ها وضعف های حکومت ملی به درستی یاد کرده وجا به جا خدمات تاریخی و قابل ستایش دکتر مصدق را یاد آورشده است. با نفرت، ازهمکاری غرب درسقوط حکومت دکتر مصدق می نویسد :
«کودتای نظامی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، یک نمونۀ استثنائی، در دوران جنگ سرد اولین نمونه از زیرپا گذاشتن معاهدات بین المللی بود که بعد از جنگ جهانی دم تحقق یافت». با اشاره به بی اعتنائی حکومت اسلامی در بررسی حادثۀ ننگین سقوط حکومت ملی می نویسد : « . . . نه تنها تمایلی به پژوهش دربارۀ کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ را ندارد بلکه در مواردی نشان داده است که چندان ناراضی هم نبوده است و آن را نه یک کودتای نظامی طراحی و اجرا شده به دست بیگانگان، بلکه قیام ملی، تلقی کرده است».
درحمله نظامیان به دانشگاه تهران در۱۶ آذر۱۳۳۲ که به قتل سه دانشجو ودستگیری عده ای ازدانشجویان منجر گردید روایت تلخی ثبت شده. گروهبانی در تعقیب دانشجویان وارد کلاس درس شده «با خشونت از استاد می خواهد که سه نفررا تحویل دهد. استاد که سخت عصبانی شده بود دستور می دهد که برو به فرمانده ات بگوبیاید ولی نظامی مزبور مسلسل را بروی اوگرفته می گوید فرمانده من این است . . . . . . دراثر تیراندازی سربازان، قندچی ورضوی تیرخورده هنوز ناله می کردند. دیدار رنگ و استشمام بوی خون سربازان را مست ترکرده و باعث شده که با چند گلوله دیگر آن ها را راحت سازند».
فعالیت های نهضت مقاومت ملی و نشست های اعضای وابسته و دستگیری برخی از وایستگان نهضت مطالبی نقل شده که نشان می دهد نویسنده مسائل را درزمانه وقوع به دقت دنبال می کرده است. ازمحاکمه دکترمصدق و اعتصاب عمومی مردم در همان روز گفتاری تکان دهنده از فرمانده ارتش آورده : « سرلشگرباتمانقلیچ فرمانده ستاد مشترک ارتش در جمع افسران در دانشکده افسری طی یک سخنرانی گفت. نظام برای حفظ خود اگر ضروری ببیند چهارده میلیون نفررا می کشد تا برای یک میلیون حکومت کند».
خبر مهم دیگر این که : « هنگامی که آمریکایی ها تصمیم خود را برای کودتا علیه دکتر مصدق قطعی کردند محرمانه با ناصرخان قشقائی رئیس ایل تماس گرفتند و ازاوخواستند که با کودتا همراهی کند دربرابراین همکاری آنها بلافاصله ۵ میلیون دلار و سپس ماهی ۵ میلیون دلار می دهند. ناصرخان نه تنها این پیشنهاد را رد می کند بلکه اطلاعات خودرا مستقمیا به دکترمصدق می دهد». والله اعلم!
درباره تأسیس سازمان متاع مخفف «مکتب تربیتی اجتماعی عملی» که به همت مهندس بازرگان درسال ۱۳۳۵ شکل گرفته توضیحاتی در برگ های پایانی این کتاب آمده است که با همکاری وابستگان فکری دینی با اکثریت حامیان مسجد و منبر و روحانیون با همکاری انجمن های گوناگون اسلامی از قبیل : انجمن اسلامی مهندسین. انجمن اسلامی پزشگان انجمن اسلامی معلمین، انجمن اسلامی بانوان، انجمن اسلامی دانشجویان و قرآن خوانان . . . درتلاش یکدست اسلامی کردن مردم کشور؛ بذرهای ویرانگری که به همت شیفتگان تحجر دربهمن ماه سال پنجاه و هفت به بار نشست. بررسی و نقد جلد دوم خاطرات درآیندۀ نزدیک منتشر خواهد شد.
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
اعتراف به زندگی
نویسنده: پابلو نرودا
مترجم: احمد پوری
ناشر: چشمه
قیمت: ۳۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۵۰۳ صفحه
احمد پوری مترجم این کتاب در سال ۱۳۵۶ و زمان دانشجویی در دانشگاه نیوکاسل، با این کتاب به نام «خاطرات» شامل زندگی نامه پابلو نرودا آشنا شده است. او یک بار ترجمه این کتاب را در آن سال ها تمام کرده و هنگام بازگشتش به ایران نسخه دستنویس این ترجمه را با خود به ایران می آورد. پوری می گوید در همان سال ها ترجمه ای از این کتاب به قلم هوشنگ پیرنظر را دیده که موجب شده از چاپ ترجمه اش منصرف شود و در نهایت هم این نسخه دستنویس از ترجمه زندگی نامه نرودا مفقود می شود.
پوری پس از سالها، دوباره این کتاب را ترجمه کرده که حالا به چاپ رسیده است. این کار با هماهنگی نشر چشمه با مدیر نشر آگاه که سال ها پیش این کتاب را چاپ کرده، انجام شده است.
پابلو نرودا درباره این کتاب میگوید: در این خاطرات و بازآفرینیها گاه این جا و آن جا خلئی است و گاه برخی فراموش شده اند چراکه زندگی همین است. درنگهایی که برای رویا میکنیم یاریمان میدهد کار روزانه را دوام بیاوریم. بیشتر چیزهایی را که به خاطر آوردهام تیره و تار گشته اند و چون بلوری خُردشده با خاک یکسان شدهاند. آن چه که خاطره نویس به یاد میآورد با آن چه شاعر بازآفرینی میکند یکی نیست. خاطرهنویس شاید کمتر زیسته باشد اما از رخدادها عکس گرفته است و آنها را با توجهی خاص به جزئیات بازآفرینی میکند. شاعر اما در گالری پر از اشباح را در برابرمان میگشاید که ارواح در آن با تاریک روشنهای زمان خود میرقصند. شاید من تنها زندگی خود را نزیستم، شاید بسیاری از زندگی دیگران را هم زندگی کردم.
این کتاب ۱۲ فصل دارد که عناوینشان به ترتیب عبارت است از: پسرک روستایی، گم شده در شهر، راههای جهان، تنهایی درخشان، اسپانیا در قلب من، در جست و جوی افتادگان رفتم، مکزیت شکوفا و خارآگین، کشورم در تاریکی، آغاز و پایان تبعید، سفر دریایی و بازگشت به میهن، شعر پیشه است، کشور محبوب من سرزمین ستمکار من.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
شب دیروقت بود که قطار راه افتاد. وقتی از حومه شهرهای اسپانیا رد می شدیم یاد هویدوبرو و چمدانش افتادم و آن لحظه ناگواری که گذراند. به چند نویسنده امریکای مرکزی که از کوپه ما دیدار می کردند گفتم «بروید هویدوبرو را هم ببینید. الان باید تنها و غمگین باشد.»
آنها بعد از بیست دقیقه بازگشتند با چهرهای بشاش. هویدوبرو گفته بود «درباره چمدان چیزی نگویید، اصلا اهمیتی ندارد. آن چه که اهمیت دارد این است که دانشگاههای شیکاگو، برلین، کپنهاک و پراگ عنوانهای افتخاری به من داده اند اما دانشگاه کوچکی در کشور کوچکی مثل کشور شما حتا دعوتی هم از من برای سخنرانی نکرده است.»
این شاعر کبیر، هم میهن من، شکی نیست آدم بدبختی بود.
سرانجام به مادرید رسیدیم. در فاصله زمانی که از مهمانان استقبال می شد و هر کدام به محل اقامتی که برای شان در نظر گرفته شده بود راهنمایی می شدند، تصمیم گرفتم سری به خانه ای که یک سال پیش در آن بودم بزنم…
عروسی زین
نویسنده: طیب صالح
مترجم: صادق دارابی
ناشر: بوتیمار
قیمت: ۹۵۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۱۶صفحه
طیب صالح نویسنده سودانی است که یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان جهان ادبیات عرب محسوب می شود و مخاطبان زیادی در این فضا دارد. این رمان او، توسط کانون نویسندگان عرب، مورد تقدیر قرار گرفته است. براساس این رمان فیلمی به کارگردانی خالد صدیق کارگردان کویتی ساخته شده که جایزه جشنواره کن را برای کارگردانش به ارمغان آورد.
رمان «عروسی زین» در ۱۵ فصل نوشته شده و در سال ۱۹۶۷ به چاپ رسید. این رمان تلفیقی از فرهنگ شفاهی سودان با فرهنگ کلاسیک غرب است. در این رمان، زین شخصیتی است که کاراکتر دلقک شکسپیر را به یاد میآورد و ابلهی حیوان نماست. زین با برخورداری از موهبت و حساسیتهای روحانی و چشمانی بینا برای قدردانی و درک زیبایی ها، شخصیتی است که مایه خنده و سرگرمی مردم روستاست. اما مادرش او را نظرکرده خدا میداند. در چنین شرایطی زین ناگهان جدی میشود و با یکی از شخصیت های قدیس روستا، مردی به نام حنین دوست می شود…
طیب صالح در سال ۲۰۰۹ در سن ۸۰ سالگی در لندن درگذشت.
در قسمتی از رمان «عروسی زین» میخوانیم:
تغییر معجزه آسای سیف الدین آغاز رخداد عجیبی بود که پی در پی و پشت سر هم در آن سال اتفاق افتاد و این حوادث نه تنها برای محجوب بلکه برای همه اهالی ده جای هیچ شک و شبههای باقی نمی گذاشت. معجزه هایی پی در پی و پشت سر هم که آن ها را همه به چشم خویش می دیدند. و همه این ها به حنین مربوط می شد. وقتی به آن هشت نفر که شب جلوی مغازه سعید ایستاده بودند، گفت:
«خدا به همه شما برکت دهد. خدا برکتش را به همه شما ارزانی می دارد.»
درست کمی پیش از نماز مغرب بود که این حرف ها را به آن ها می زد. در زمان استجابت دعا. به ویژه اگر دعای افراد مقدسی چون حنین، بنده ای از بندگان مخلص خدا باشد. روستا ساکت و آرام بود. نسیم خنک و آرامی با شاخه های نخل بازی می کرد، همه این هشت نفر شاهد این رخداد بودند. و بقیه در خانه یا مزارعشان بودند. آن ها آن شب را به خاطر می آوردند، انگاه همین دیروز بود. تاریکی مخملی و کاملا سیاهی همه جای ده را پوشانده بود. و تنها نور چراغ های کم سو از پنجره خانه ها به بیرون می تابید و همین طور نور چراغ بزرگی از دورن مغازه سعید می درخشید…
آنتوان لورِن، نویسنده، روزنامهنگار، فیلمنامهنویس و کلکسیونر عتیقه در اوایل دهه ۱۹۷۰ در پاریس متولد شد. بعد از مطالعه در رشته سینما، کارش را با کارگردانی فیلمهای کوتاه و نوشتن فیلمنامه آغاز کرد. علاقهاش به هنر، باعث شد مدتی به عنوان دستیار یک فروشنده عتیقه در پاریس کار کند. این تجربه، الهامبخش اولین رمان او «دفترچه یادداشت قرمز» شد که در سال ۲۰۱۴ در فرانسه به چاپ رسید و بعدها جوایزی به خود اختصاص داد.
این رمان تاکنون به دوازده زبان متفاوت ترجمه شده است و شکیبا محبعلی آن را به فارسی برگردانده است. این رمان کوتاه، با سبکی جذاب، خواننده را تا آخر داستان با خود همراه میکند. روزنامه گاردین درباره این اثر نوشته است: «از این کتاب بهخاطر روایت شگفتآورش و نیز بازی خوشایندش با فانتزیهای فرانسوی لذت میبرید». امتیاز ساخت فیلمی از رمان «دفترچه یادداشت قرمز» به تلویزیون فرانسه واگذار شده است.
این رمان، دنباله رمان های «ورت، دختری که دوست نداشت جادوگر شود» و «پُم، بهترین اتفاق زندگی» است که شخصیت اصلی آنها دختربچهای به نام پُم است.
پم در این کتاب، حسابی بدعنق شده است. چون ورت در اتاقش را به هم میکوبد. اخلاق این دو واقعا عوض شده است. شاید به خاطر بحران نوجوانی باشد! شاید به خاطر خستگی است؟ البته که نه…
وقتی پم با کبودی دور چشم از مدرسه برمیگردد، دیگر جای شک باقی نمیماند؛ یک چیزی شده. دلیلش هم این است که از وقتی شاگرد جدید به مدرسه آمده، اوضاع به هم ریخته است. ورت و پم اصلا دلشان نمیخواهد درباره اش حرف بزنند. تا اسمش را به زبان می آورند، هزارپایی ظاهر میشود. سوال این است که پلیس در این جور مواقع چه کار میکند؟ جادوگرها چی؟
رِی، آناستابت، سوفی، اورسول، ورت، پُم عناوین بخش های مختلف این رمان هستند. نسخه اصلی این کتاب در سال ۲۰۱۴ چاپ شده است.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
درهای ماشینش را باز کرد. کنارش نشستم. در طول مسیر آنچه را میدانستم خلاصه وار برایش تعریف کردم. اولین هشدارهای ری، یورشمان به ساختمان د، ملاقات با کلوریندا و آنچه از طریق پو در گل خدا دیده بودم. دخترم در حالی که لبهایش را میگزید و حواسش به رانندگی بود به حرفهایم گوش میکرد. ولی خشمش چنان شدید بود که داخل ماشین کوچکش را تا سرحد خفگی گرم می کرد.
وقتی حرفهایم تمام شد، گفت: «جادوگر، مادر یا مادربزرگ، نمیدانم در کدام یک رقت انگیزتری. در هر سه نقش افتضاحی و هر کاری بتوانم انجام میدهم تا مقاومت را تنزل دهم.»
گفتم: «اورسول، وقتی مبارزه ای در پیش داریم تمام شد و اگر از آن پیروز بیرون آمدیم، درخواست تنزل مقام بده. در این فاصله باید پشت هم باشیم.»
«این تویی که تک روی میکنی! حتی اتفاق هایی را که دارد برای دختر خودم میافتد از من مخفی میکنی!»
«اورسول، میخواهی ببخش، می خواهی نبخش. ولی به ما ملحق شو.»
«ما یعنی کی؟»
«کلوریندا، اوفرونی. همین طور ری که با آنچه می داند، هر کاری از دستش برآید انجام می دهد. همگی با هم می توانیم از خودمان دفاع کنیم. جدا از هم نیست و نابود می شویم.»
نشریه یالثارات، وابسته به انصار حزب الله، که مدتیست جامعهی فرهنگی و هنری را آماج حملات لفظی خود قرار دادهاست، در جدیدترین شمارهاش این بار، رامبد جوان و برنامهی «خندوانه» را هدف قرار دادهاست و این تهیهکنندهی تلویزیونی را به «خواجههای حرمسرا» تشبیه کرده و او را به رواج «موسیقی حرام» محکوم کردهاست.
این نشریه در یادداشتی با عنوان «نظارت مبهم شورای نظارت بر صدا و سیما» ضمن متهم کردن صدا و سیما به اهمال در نظارت و ممیزی چنین نوشت: « ترویج موسیقی و تشویق مردم به شادیِ پوچ و کاذب، بواسطه صرف وقت برای تماشای افرادی که تحت عنوان کمدین بازیگری میکنند، روندهایی است که رسانه ملی تنها از آنها برای جلب مخاطب استفاده میکند. البته در این میان شخصیتهای عروسکی مثل جناب خان نیز زیرکانه مشغول بازخوانیِ ترانههای آن سوی آبی در وصف نوامیس مردم هستند و مجری برنامه نیز به سبک خواجههای حرم سرا در بین زنان مدعو، قهقه زنان با خوشوبش و بیحیایی، رفتارِ غیر شرعی را نهادینه میکند.»
یالثارات در ادامهی این یادداشت با ارجاع به سخنان احمد خاتمی در نماز جمعه ، از آنچه «عملکرد غلط و وارونه رسانه ملی» خوانده شده انتقاد کرد و در بازنشر اظهارات احمد خاتمی نوشت: « چند خانم در برنامه خندوانه قهقه میخندیدند تا مردها را بخندانند، به چه قیمتی میخواهیم شادی باشد؟ به قیمت شکستن حریم ها؛ خنداندن مردم کار پسندیدهای است، اما نه با شکستن حریمها.»
این مطلب، در انتها خواستار دخالت قوه قضاییه در نحوهی اجرای برنامههای تلویزیون شد و در خطوط پایانیاش نوشت: « هشدار جدی به قوه قضائیه درباره عملکرد صدا و سیما از این منظر اهمیت مضاعف دارد که نا اهلان مرتزق از بیتالمال در این سازمان مشغول تولید برنامه هایی هستند که برآیند آن روند نرم تبدیل معروف به منکر است. »
گفتنیست این نشریه، مرداد ماه سال جاری و همزمان با برپایی سینمایی و تلویزیونی «حافظ» (دنیای تصویر) در یادداشتی چند خطی با عنوان «دیوث کیست؟»، ضمن انتشار عکس بازیگران شرکت کننده در این جشن با ذکر احادیثی از پیامبر اسلام و امامان شیعیان، تلویحا بازیگران مرد را «دیوث» خطاب کردهبود.
به دنبال انتشار این مطلب، این هفتهنامه از سوی هیات نظارت بر مطبوعات توقیف و لغو مجوز شد اما در میان شگفتی این نشریه شمارههای بعدیاش را هم بدون وقفه و بی توجه به ممنوعیت انتشار منتشر کرده است.
آلکسیس آرکت، بازیگر و خوانندهی آمریکایی روز یکشنبه یازدهم سپتامبر، درگذشت. به گفتهی برادرش، این بازیگر دگرباش در جمع دوستان و خانوادهاش و حین گوش دادن به ترانهی “Starman” دیوید بویی چشم از جهان فرو بستهاست.
الکسیس آرکت، خواهر دیوید و پاتریشیا آرکت، بازیگران سینما بود و شهرتش را مرهون نقشآفرینیاش در فیلمهای «پالپ فیکشن» و «خوانندهی عروسی» و همینطور فعالیتهایش به عنوان اسطورهای برای حقوق دگرباشان جنسی بود.
او در فیلم پالپ فیکشن، در کسوت یک دلال مواد مخدر، نقشی کوتاه اما به یادماندنی را بازی کرد. خواهر او روزانا هم در این فیلم در نقش «جودی» ظاهر شدهبود.
الکسیس آرکت با نام رابرت آرکت در ژوییه سال ۱۹۶۹ و در خانوادهای اهل هنر زادهشد. او هفده ساله بود که روبهروی دوربین سینما رفت و سه سال بعد از آن با بازی در نقش یک دگرپوش جنسی در فیلم «آخرین خروجی به بروکلین» به شهرت رسید. این فیلم که بر پایه یک رمان آمریکایی جسورانه از هوبرت سلبی جونیور، ساخته شده بود بهخاطر پرداختن به موضوعات تابو همچون همجنسگرایی، مواد مخدر و تجاوز گروهی جنجال برانگیز شد.
فیلم «عروس چاکی» محصول سال ۱۹۹۸ یکی دیگر از نقشهای به یادماندنی او را رقم زد. او در این فیلم کمدی ترسناک، در دو نقش ظاهر شدهبود.
آلکسیس در طی مدت زندگی حرفهایش در بیش از پنجاه فیلم بازی کرد که در بیشتر آنها بازی در نقشهای فرعی را برعهده داشت. او در اواسط دههی سوم زندگیاش تغییر جنسیت داد و نام الکسیس را برای خود برگزید.
او همچنین در سال ۲۰۰۶ در فیلم مستندی با عنوان «برادرم الکسیس» دربارهٔ این تغییر جنسیت حضور یافت و تجربه خود را بیان کرد.
علت درگذشت این بازیگر چهل و هفت سالهی ترنسجندر هنوز روشن نشدهاست؛ هرچند برخی از رسانهها از ابتلای او به یک بیماری صعبالعلاج سخن گفتهاند.
جنگها و تراژدیهای بر آمده از آنها ، همیشه منشا خلق آثار ادبی فراوانی بوده اند. آثاری که یا میدان کارزار و نبرد تن به تن را به نمایش می کشند و یا به فجایع انسانیای اشاره می کنند که در نتیجه ی نزاع قدرتهای سلطه گر با یکدیگر رخ می دهند، فجایعی که تنها گریبانگیر مردمی میشود که بیخبر از سیاست و بازیهای پشت پردهی آن روزگار می گذرانند.
اینگونه آثاربسته به قدرت نویسندهشان، قادرند جراحتهای کهنهی جامانده بر تن بشریت را تازه کنند و حتی گاه عمقی بیشتر به آنها ببخشند. اما شروع هزاره سوم همراه شد با حملات تروریستی در روز یازده سپتامبر، حملاتی که در آنها طی برخورد دو هواپیمای مسافربری با برج های دوقلوی مرکز تجارت جهانی واقع در شهر نیویورک، قریب به سه هزار نفر از مردم عادی و شهروندان این شهر کشته شدند. این رویداد از آن جهت که در زمان حکمرانی رسانههای ماهوارهای رخ داد، نوع دگرگونهای از تراژدی بشری را رقم زد، چرا که گسترش فضای مجازی سبب شد میلیونها بیننده مبهوت و هراسان نظارهگر واقعهی زندهای باشند که پیش از آن مشابهش را تنها در فیلمهای تخیلی دیده بودند. اما وجوه اسرارآمیزو پیچیدهی این ماجرا و هم چنین درگیری عاطفی و احساسی مردم سراسر دنیا با آن، نویسندگان را به سمت خلق آثاری با محوریت این موضوع سوق داد. با هم نگاهی میکنیم به برخی از آثار اینچنینی:
۱- «بنیادگرای ناراضی» اثر محسن حامد
این رمان نخستین بار در سال ۲۰۰۷ منتشر شد و علاوه بر آنکه نامزد چندین جایزه معتبر شد و توانست جایزه با استقبال مخاطبان هم روبرو شد و در رتبه چهارم فهرست کتابهای پرفروش سال «نیویورک تایمز» قرار گرفت. این کتاب از زندگی جوانی پاکستانیتبار به نام «چنگیز» قصه میکند که پس از فراغت از تحصیل از دانشگاه پرینستون، به عنوان کارشناس اقتصادی در والاستریت مشغول به کار میشود. او در سفری به یونان با دختری به نام اریکا آشنا میشود. در بازگشت به آمریکا همچنان به پیشرفت در کارش ادامه میدهد، اما واقعه ۱۱ سپتامبر شرایط زندگی برای مهاجران در آمریکا را تغییر میدهد، او سرانجام به خاطر تشدید فضای امنیتی و پرسوءظن به مسلمانان و خاورمیانهایها، دچار تحقیرها و آزارهای مختلف میشود و همین موضوع او را به سمت رها کردن زندگی و شغلش در آمریکا و بازگشت به پاکستان – بر خلاف میلش- سوق میدهد.
۲- «به خاکافتاده» اثر دن دلیلو
دلیلو، در این کتاب با نگاهی متفاوت توانستهاست تصویری دگرگونه از این واقعه و نتایج آزارندهاش را به نمایش بگذارد. در این رمان دنیایی پر کشمکش و در هم ریخته و سراسر هرج و مرج و رابطهویران آدمها ترسیم میشود.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «دیگر فقط خیابان نبود بلکه یک جهان بود، زمان و مکان خاکستر بر خاک افتاده و یک شب صمیمی. او داشت از توی خردهسنگها و گلولای به سمت شمال قدم میزد. عدهای از مردم حولههایی به صورتهایشان گرفته بودند و عدهای ژاکتهایشان را انداخته بودند روی سرشان و میدویدند. همه آنها دستمالهایی را چپانده بودند توی دهانشان. کفشهایشان را گرفته بودند دستشان، زنی توی هر دو دستش کفشی داشت و بهسوی مردم میدوید.»
۳- «تسلیم» نوشته امی والدمن
والدمن در این کتاب که نخستین رمان او هم هست مینویسد: «هرچند که حمله هولناک بود، ولی همه میخواستند اندکی از خاکسترش بر دست آنها نشیند. » در این کتاب یکی از اعضای هیاتی که مسئول انتخاب طرحی برای بنای یادبود «زمین صفر» بوده است، در نهایت، طرحی را انتخاب میکند که توسط یک معمار مسلمان آمریکایی ارائه شده است.
۴- «پسر خانه» نوشته اچ ام نقوی
«نقوی» این نویسنده جوان پاکستانی با نگارش رمان « پسر خانه » موفق شد در سال ۲۰۰۹ نظر هیئت داوران جایزه کتاب ادبی جنوب آسیا را به خود جلب کند. وی در این اثر داستان زندگی سه مرد را در پاکستان و در شهر نیویورک به تصویر میکشد که در روز یازدهم سپتامبر در معرض قضاوت و داوری قرار گرفته و به عنوان متهم حادثه برجهای دوقلو دستگیر میشوند.
۵- «فراموشی» اثر دیوید فاستر والاس
مجموعه داستان کوتاه «فراموشی» آخرین کتابی بود که فاستر والاس قبل از انتحارش منتشر کرد، کتاب تاریک، تلخ، دردناک، دشوار، بیرحم و نفس گیر والاس یکی از آثار برآمده از واقعه یازدهم سپتامبر
سرانجام جدیدترین اثر اصغر فرهادی با نام فروشنده در سینماهای کشور به اکران درآمد و با موفقیت بسیار بزرگی در گیشه سینماها همراه شد.
سرانجام و پس از کش و قوسیهای فراوان فیلم «فروشنده» تازهترین اثر اصغر فرهادی در سینماهای ایران به اکران عمومی رسید. این فیلم تحسینشده در نخستین روز نمایشاش، تنها در تهران بیش از ۲۵۰ میلیون تومان فروش کرد که رکوردی بیسابقه در تاریخ سینمای ایران محسوب میشود.
همزمان با استقبال گستردهی تماشاگران و پر شدن تمامی سانسهای فوقالعادهی نمایش این فیلم اما رسانههای محافظهکار موسوم به فرقهی «دلواپسان» با حمله به عوامل این فیلم، نسبت به محتوای این فیلم ابراز «نگرانی» کردهاند. این رسانهها فیلم فرهادی را مروج «بی غیرتی» خوانده و سازندگان آن را به «دیاثت» متهم کردهاند.
در این میان هفتهنامهی «یاالثارت» ، سایت خبری انصار حزبالله با انتشار یادداشتهای متعدد خشم خود را نسبت به نمایش عمومی این فیلم علنی کردهاست، این نشریه در یکی از این یادداشتها با متهم کردن حوزهی هنری نسبت به تن دادن به جریان «شبه روشنفکری»، کلیپ ویدئویی پر هزینهی «ما ایستادهایم» را که چندی پیش در حمایت از پروپاگاندای آمریکایی ستیزی ساخته شده بود را «آبنبات چوبی» توصیف کرد و چنین نوشت: « رویکرد انقلابی و ضد آمریکایی یعنی اینکه فیلم فروشنده، اثری تولید شده با پول یک یهودی صهیونیست یعنی الکس مالگه، که ماهی یکبار به اورشلیم تشریف میبرند، در سینماهای نهاد انقلابی حوزه هنری اکران نشود، آب نبات چوبی ما ایستادهایم پیشکشتان.»
این هفتهنامه همچنین در مطلبی جداگانه ضمن حمله به شهاب حسینی بازیگر این فیلم، او را دوگانه سوز و در پی مراحل اداری سفر به آمریکا دانست و انتقادهای هفته گذشته شهاب حسینی به یالثارات را به دلیل آن دانست که «امور اداری دوگانه سوز شدن او سریعتر انجام دهد.» همچنین این یادداشت، شهاب حسینی را به خاطر دریافت بودجه فیلم فروشنده از دختر امیر قطر، تلویحا عضوی از داعش دانسته است.
علاوه بر این، سایت خبری مشرق هم در یادداشتی تحت عنوان «فروشندهی غیرت اکران شد» ضمن برملا کردن داستان این فیلم نوشتهاست: « نسخهای که برای مرد پیچیده میشود این است که حتی اگر به ناموست تعرض شد کاری نداشته باش. اگر به فکر پیدا کردن متعرض باشی اخمو میشوی. بی خواب میشوی. همه مسخرهات میکنند. پیدایش هم که کنی چیزی عایدت نمیشود. به هر دلیلی پلیس نرو. یا اعتماد نکن. یا به هر دلیلی از خیرش بگذر. دست آخر هم اگر بخواهی کوچکترین نوع انتقام را بگیری و مثلا یک پس گردنی به او بزنی ممکن است اتفاقی جبران ناپذیر برایش بیفتد و تازه آن وقت همه و همه پشت سر شخصیت متعرض قرار خواهند گرفت. از مردم و مخاطبان فیلم تا همکاران مرد و حتی زنی که به او تعرض شده است.
کاش میشد اگر حرمت قلم اجازه میداد کمی از این خوراک به کارگردان میخوراندیم تا ببینیم اگر او در این وضعیت قرار بگیرد واکنشش چه خواهد بود؟ کاری که گمان میکنم تمام منتقدان از انجامش شرم داشته باشند و متاسفانه کارگردان توانای ما آن را برای مردم کشور خودش تجویز میکند.»
دیگر از اینها روزنامهی جوان نزدیک به سپاه پاسداران در مطلبی با تیتر « سوداگری «فروشنده» با آبرو وحرمت ایرانیان در کن ادعا کردهاست: « در فیلم فرهادی تمام انسانها به نوعی آلوده و درگیر مسائل جنسیاند و به آن مانند هیولا و نامش را نبر مینگرند؛ دانشآموزی که گوشهای از تلفن همراهش، تصاویر مبتذل پنهان کرده است، زن معذبی که در تاکسی کنار یک مرد نشسته است، زن روسپی، مرد متجاوز به رعنا و… که به زعم این فیلم و کارگردانش همگی در خدمت به نمایش گذاشتن درک و فهم، تلقی و برداشت و توجه دگم، نادرست، ناقص و نادرست ایرانیان و مسلمانان است. گرچه زاویه این شکل از نگاه میتواند حاوی انتقاد باشد و فقر فرهنگسازی در مورد مسائل جنسی در کشور را عیان کند، اما چون با تحلیل و ارزیابی کارشناسانه و تخصصی روانشناسی و جامعهشناسی و بررسی معیارهای دینی و اخلاقی و انسانشناسی همراه نیست، فقط میتواند به حرمتشکنی و تحقیر نگاه ایرانیان بینجامد. متأسفانه فروشنده آبرو، غیرت و عزت و حرمت و نگاه شرعی و انسانی و اخلاقی ایرانیان به مقوله جنسی را به قیمت دریافت جایزه کن فروخته است.»
این روزنامه هم حوزهی هنری را از اعتراض بی نصیب نگذاشته و نوشتهاست: «ماجرای غیرتزدایی از جامعه در فیلمهای ایرانی داستان ریشهدار و دنبالهداری است اما آنچه به نظر میرسد در این میان اهمیت دارد، این است که ظاهراً موضوع غیرتزدایی برای حوزه هنری خط قرمز محسوب نمیشود و فروشنده قرار نیست در لیست تحریمیهای این نهاد انقلابی قرار بگیرد.»
به جز این رجانیوز سایت وابسته به گروه پایداری، ضمن انتقاد از مهدی خاموشی، رییس سازمان تبلیغات اسلامی، او را به خاطر عدم استفاده از حق وتویاش در شورای پروانه نمایش مبنی بر جلوگیری از اکران فیلم «فروشنده» شماتت کردهاست و دربارهی او نوشته: «مهدی خاموشی لباس پیامبر بر تن کرده و نمایندگی رهبری را بر دوش دارد اما به سمت کسانی غش کرده که دارند دین و ایمان را به تاراج میبرند.»
«فروشنده» داستان زندگی زن و شوهری به نام رعنا و عماد را به تصویر میکشد که ناچار میشوند در محلی موقتی ساکن شوند، زن مورد تعرض قرار میگیرد و زندگی زناشویی آنها با مسائلی چون انتقام، قضاوت و مردسالاری به بحران و آشفتگی کشیده میشود. همین داستان و نحوهی برخورد مرد داستان اصولگرایان را مجاب کردهاست که این فیلم «غیرتستیز» و مصداق «ولنگاری فرهنگی» است.
فیلم «فروشنده» جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره فیلم کن را برای اصغر فرهادی و جایزه بهترین بازیگر مرد این جشنواره معتبر سینمایی را برای شهاب حسینی به ارمغان آورد.این فیلم در سینماهای فرانسه اکران میشود و انتظار میرود که مانند فیلم «گذشته» فروش خوبی داشته باشد. شرکت آمازون امتیاز این فیلم را خریده است که این هم موفقیتی در بازارهای جهانی به شمار میآید. علاوه بر این قرار است این فیلم در چند کشور اروپایی از جمله در آلمان هم به نمایش درآید.
سوِتلانا آلکسیِویچ، متولد سال ۱۹۴۸ در شهر ستانیسلاو اوکرائین است. نویسندگی، خبرنگاری جنگ، روزنامهنگاری و کارشناسی فیلمهای مستند، از جمله فعالیتهای حرفهای اوست.
اثر حاضر، ترجمه کتاب «آخرین شاهدان» اوست که در سال ۲۰۱۵ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. آلکسیویچ اولین نویسنده بلاروس (پس از اعلام استقلال از اتحاد جماهیر شوروی) بود که به دریافت این جایزه نائل شد.
آلکسیِویچ در این اثر تجربیات کودکانی را گرد آورده است که «شاهد» جنگ دوم جهانی بودهاند و در حال حاضر یا دار فانی را وداع گفتهاند، و یا در کهنسالی به سر میبرند و تا به امروز، خاطرات تلخ و منظرههای دلخراش جنگ را از یاد نبردهاند.
در اکثریت قریب به اتفاق این روایتها، شخص راوی به طرز معجزهآسایی از سیل حوادث جان سالم به در میبرد. هدف اصلی از بازگو کردن وقایع این جنگ از زبان کودکان، به هیچ وجه ایجاد حس تنفر نسبت به ملت یا شخص خاصی نبوده است؛ بلکه هدف اصلی، هشدار به بشر و یادآوری جنایتهایی بوده است که از سر همین نفرتهای بیدلیل اما ریشهدار صورت گرفتهاند.
«آخرین شاهدان»، اثری است که در اوج سادگی، عمق فجایع رخ داده در جنگ جهانی دوم در بلاروس را برای خواننده ترسیم میکند. مؤلف سعی کرده تا در حد امکان از بهکار بردن پیرایههای ادبی در نثر این کتاب خودداری کند و با زبانی ساده از درد و رنج مردم خود بگوید.
این اثر برای اولین بار در سال ۱۹۸۵ در اتحاد جماهیر شوروی به چاپ رسید. در آن زمان کشور بلاروسِ امروزی، یکی از استانهای شوروی محسوب میشد. فیلم مستند «بچههای جنگ: آخرین شاهدان» با اقتباس از این کتاب به کارگردانی آلِکسِی کیتایتسِف در سال ۲۰۰۹ ساخته شد و در بخش آزاد رقابتهای سینمای مستندِ «انسان و جنگ» در سال ۲۰۱۱ در ییکاترینبورگ جایزه ویژه مسابقه را به خود اختصاص داد. ولادیمیر ماگدالیتس (آهنگساز) سمفونی «آخرین شاهدان» را با اقتباس از این کتاب ساخته است.
«یادداشت دبیر مجموعه»، «مقدمه مترجم»، «مقدمه»، «تئاتر اِپیک چیست؟»، «مطالعاتی برای یک نظریه در باب تئاتر اِپیک»، «شرحی بر اشعار برشت»، «یک درام خانوادگی در تئاتر اِپیک»، «سرزمینی که در آن نام بردن از پرولتاریا ممنوع است»، «تحشیههایی بر شعرهایی از برشت»، «رمان سه پولی برشت»، «مؤلف همچون تولیدکننده» و «مکالماتی با برشت»، بخشهای مختلف این کتاب ۱۸۸ صفحهای را تشکیل دادهاند.
«اویگن برتولت فریدریش برشت»، نمایشنامهنویس، کارگردان و شاعر خوشقریحه آلمانی بود که شهرتش را به دلیل نمایشنامههای رواییاش بهدست آورد. آثار او، برگرفته از واقعیتهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر جامعه در دوران زندگیاش بود. برشت تماشاگر خود را وارد دنیای تماشاگر حقیقی میکرد. هدف برشت در نمایشهایش، نشان دادن یک رفتار اجتماعی خاص، در یک محیط اجتماعی خاص بود که باید به شکل انتقادی از سوی تماشاگر موردتوجه قرار گیرد.
در صفحه ۳۵ این کتاب میخوانیم:
«موضوع موردبحث در تئاتر امروز را میتوان به شکلی هر چه دقیقتر در نسبت با صحنه تعریف کرد تا نمایشنامه. این مسئله با پر شدن حفره ارکستر مرتبط است. ورطهای که بازیگران را از تماشاگران، چونان مردگان از زندگان، جدا میکند؛ ورطهای که سکوتش تصعید درام را شدت میبخشد؛ ارتعاشش از خود بیخود شدگی اپرا را به اوج میرساند؛ این ورطهای است که اکنون کارکرد خود را ازدستداده و بااینهمه در همه عناصر صحنه همچنان نشانههایی از خاستگاههای مقدسش را بهگونهای محو ناشدنی حفظ کرده است. صحنه هنوز بر بلندا ایستاده است، اما این رفعت دیگر از ژرفنای بیکرانهای برنمیخیزد. صحنه صحنی عمومی شده است. اکنون بر چنین صحنی است که تئاتر مقید به استقرار خود است.»
امروز همه فرهیختگان و روشنفکران اروپایی «کریستف کیشلوفسکی» کارگردان شهیر لهستانی را میشناسند. البته این شناخت دیگر فقط مختص اروپاییها نیست. فیلمهای او در بزرگترین جشنوارههای بینالمللی دنیا از کن گرفته تا ونیز، برلین و شیکاگو، استراسبورگ، نیویورک، هنگ کنگ و سائوپائولو جایزه گرفتهاند. موضوعاتی که کیشلوفسکی برای تماشاچی بازگو و مسائلی که مطرح میکند، ساده و بنیادیاند به طوری که هر کس به روش خودش با این مسائل کنار میآید، اما کیشلوفسکی در فیلمهایش جاهای دردناک این موضوعها را مانند جراحان میشکافد و با جرئت تمام به عمقشان فرو میرود. اعماقی که شاید در نظر برخی رسیدن تا آنجا دور از ذهن، «خارج از دسترس» یا کاملاً غیر ممکن باشد. این کار کیشلوفسکی نشان میدهد که خودش سخت درگیر این موضوعات بوده و فقط به لمس کردن آنها کفایت نمیکرده، به عبارت دیگر او از کنار مسائل حیاتی ساده نمیگذشت.
کتاب حاضر در برگیرندهی گفتگوها و صحبتهای شخصی کیشلوفسکی است که از منابع متفرق گرد آوری شدهاند، از برنامههای تلویزیونی ضبط شده تا نوشتههای دوستان و همکاران این کارگردان که درباره کار و روابطشان با او حرف زده بودند و در مجلهها و کتابهای مختلف به چاپ رسیدهاند. شاید مخاطبان این کارگردان در ایران یکی از فیلمهای مجموعه سه رنگ (آبی، قرمز، سفید) یا «زندگی دوگانه ورونیکا» را دیده باشند، این فیلمها توانستهاند نظر مخاطبانی از طبقات و گروههای مختلف اجتماعی را به خود جلب کنند.
این نمایشنامه در سال ۲۰۱۵ نامزد دریافت جایزه لارنس اولویه شده بود. پنهلوپه ویلتون به خاطر ایفای نقش در اجرایی از همین نمایشنامه، برنده جایزه بهترین بازیگر زن ۲۰۱۵ از سوی هیئت داوران این جایزه شده است.
این نمایشنامه روایت مردی است که آدولف هیتلر را به پای میز محاکمه کشاند و به همین دلیل، متحمل سختترین و وحشیانهترین عقوبتها شد؛ «ربایش در نیمهشب»، روایت زندگی هانس لیتن، داستان زندگی مادرش و تمامی تلاشهایش برای نجات او از این مخمصه است.
هانس لیتن، ایرنگارت لیتن، کارل اوسیتزکی، اریش موزام، دکتر کنراد، فریتزلیتن، گوستاو هارمان، لرد کلیفورد آلن، کارمند هتل و ماموران اس آ، گشتاپو و اساس کاراکترهای این نمایشنامه هستند که در پیشدرآمد و دو پرده نوشته شده است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «دکتر کنراد: حتماً باید بخونیدش. بسیار …آموزنده است. در مورد محاصره اورشلیم در سال ۷۰ قبل از میلاد، نوشته خیابونا پر بوده از جنازههایی که از قحطی و مریضی مرده بودن و حتی کسی نبوده تا این جنازهها رو از کف خیابون جمع کنه، چون گشنگی نای هر کاری رو از مردم گرفته بوده. تمام مردهای شهر خیلی زود به دام این رخوتی افتادن که آخرش به مرگ میرسید. اما ژوزف نوشته که این بلا سر زنهای شهر نیومد. میگه که اونا دووم آوردن. (مکث) همونطور که عرض کردم خود بنده هم شاهدش بودم. پدرها نابود میشن اما مادرها به مبارزه ادامه میدن.
ایرگمارت: یعنی الان ما تو یه شهر تحت محاصره هستیم؟
دکتر کنراد: خودتون هم میدونین که منظور من این نبود.
ایرگمارت: شما بچه دارین؟
دکتر کتراد: نه.
ایرگمارت: خوب وقتی بچهدار بشی تو دیگه میذاری میری دنبال کارت و زنت میشه همه کاره. اون کسی میشه که پهلوی بچه میمونه، وقتی داره تو تب میسوزه. اون کسی میشه که شاهد آمپول زدن دکتر به بچه است. اون کسی میشه که وقتی بچه کابوس میبینه میآد پیش اون و تو اتاقش دنبال لولو میگرده. مردها طاقت دیدن درد کشیدن بچهها رو دارن. برای همین دست شستن از دنیا براشون راحتتر از روبرو شدن با یه همچین چیزیه.»
واپسین ماه تابستان امسال مصادف شد با درگذشت جین وایلدر، کمدین سرشناس آمریکایی و جانبخش نقشهایی چون دکتر فرانکشتاین ، اسکیپ دوناهو و همچنین ویلی وانکا. او که دو بار نامزد دریافت جایزهی اسکار شدهبود، در حالی در منزل مسکونیاش در کنتیکات درگذشت که سالهای پایانی عمرش را در جدال با بیماری آلزایمر به سر میبرد.
او زادهی ایالت میلواکی و بالیده در خانوادهای از مهاجران روس بود، او از همان کودکی شیفتهی هنرهای نمایشی شد و پس از تحصیل تئاتر در بریتانیا به سالنهای نمایش برادوی راه یافت. او پس از آن بخت بازی و نمایش را در سینما جست و با بازی در فیلم «بانی و کلاید» (۱۹۶۷) وارد عالم سینما شد. اما نخستین نقش اصلی او به فیلمی با عنوان «تهیهکنندگان» در سال ۱۹۶۸ رقم خورد که نامزدی اسکار نقش مکمل در سال ۱۹۶۹ را هم برایش به همراه داشت. او پس از پیوستن به هالیوود در بسیاری از فیلمهای مهم دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ حضور داشت که «زینهای شعلهور» در سال ۱۹۷۴ و «فرانکشتاین جوان» در سال ۱۹۷۴ از آن جمله است. وایلدر که فیلمنامه این فیلم را با همکاری بروکس نوشته بود و در فیلم، نقش دکتر فردریک فرانکنشتاین را بازی کرد، برای این فیلم نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی ۱۹۷۵ شد.
وایلدر، شهرتش را مرهون تعداد زیاد نقشآفرینیهایش در فیلم های کمدی کلاسیک است که بیشترشان را مل بروکس نوشته و کارگردانی کردهبود. پس از مرگ وایلدر، بروکس دربارهاش نوشت: « وایلدر یکی از استعدادهای دوران ما بود که با حضور جادوییاش، فیلم را تماشایی میکرد.»
ویلی وانکا در فیلم «ویلی وانکا و کارخانه شکلاتسازی»، یکی از نامتعارفترین نقشهایی بود که جین وایلدر در زندگی هنری پربار خود بازی کرده است. او با بازی در نقش شخصیتی فریبنده و نیمه بیرحم که بعضی اوقات مهربان میشد؛ توانمندی خود را به چند نسل از سینما دوستان نشان داد. نکتهای که در مورد فیلم وجود دارد این است که بازی در این فیلم به وایلدر این اجازه را داد که به روشی که علاقهمندان به سینما نیز دوست داشتند چند بچهی بداخلاق و لوس را تنبیه کند. این موضوع برای نوجوانان آن دوران که الآن خود پدر و مادر شدهاند بسیار الهام بخش بود.
او در سال ۱۹۷۲ در یکی از اپیزودهای همه آنچه میخواستید درباره سکس بدانید، ولی میترسیدید بپرسید ساخته وودی آلن بازی کرد که در آن نقش پزشکی را بازی میکند که عاشق یک گوسفند شده است.
جین وایلدر سالها بود که دیگر در عرصه سینما فعالیت چندانی نداشت و آخرین فیلمی که بازی کرد به سال ۱۹۹۱ باز میگردد.
به مناسبت درگذشت این هنرمند برجسته نگاهی داریم به درخشانترین صحنههای موزیکال در فیلمهای او:
۱- جین وایلدر در فیلم «ویلی وانکا و کارخانه شکلاتسازی»، نقش کارخانهداری به نام ویلی وانکا را بازی میکند. پنج کودک اجازه دارند که با یک بلیط طلایی از کارخانه شکلاتسازی او بازدید کنند. در حین بازدید این کودکان با صحنههای جادویی و شگفتانگیزی مواجه میشوند. او با ترانهی خیالانگیز «تخیل ناب»، کودکان را به سمت کارخانهاش میبرد:
۲- سال ۱۹۷۴ برای وایلدر، سال مهمی بود. نخست در فیلم «زینهای شعلهور» بروکس بازی کرد و ده ماه بعد در نقش دکتر فرانکشتاین در فیلم «فرانکشتاین جوان» ظاهر شد. در این صحنه از فیلم فردریک فرانکشتاین همراه با هیولایش (پیتر بویل) یک پاردوی کمدی و خندهآور از ترانهی Puttin’ on the Ritz” را اجرا میکنند.
۳- «بهار زندگی هیتلر»، نام این قطعه موزیکال از فیلم «تهیهکنندگان» ساختهی مل بروکس است. فیلمی که نقطهی عطف زندگی وایلدر را رقم زد:
۴- وایلدر، در فیلم «آلیس در سرزمین عجایب» در نقش لاکپشت ظاهر شدهاست:
ناشران: کتاب ارزان (استکهلم) و خانه هنر و ادبیات (گوتنبرگ)
چاپ اول بهار ۱۳۹۲ / ۲۰۱۳ سوئد
نقاشی روی جلد کاری از علی رضا اسپهبد
کتاب داستانی ست پرکشش و خواندنی در ۱۵۸ برگ با عناوین گوناگون و تاریخ دار که نویسنده، گوشه هایی از حوادث و دگرگونی های اجتماعی – سیاسی سال های پرتنش زمانه: از فاصله ها از تپش لایه ها و پریشانی های پرهیاهوی درونی مردم در سکوت آزاردهنده و درحال انفجار را در قالب «سکوتها» روایت کرده است .
سکوت های محبوبه موسوی با شانزده عنوان تاریخ {سال} دارد. با خوانشی بسیار پخته اما گیج کننده و درهم تنیده که باید به دقت گوش بسپاری به روایت ها تا نقش بازیگران را یکایک کشف کنی و رابطه ها را بشناسی . پنداری در کلاس درس استادی منضبط نشسته ای برای درک سخنان پیچیده و پُرمغزش که با مزاج هرآسان طلبی جور نیست. نمونه ها دراین باره کم نیستند که درهمین بررسی به طور اشاره و گذرا آمده است.
داستان با عنوان پیرمرد، که تنها عنوان بدون تاریخ این کتاب است شروع می شود. عباس به سراغ پیرمردی رفته که اورا درخانه اش تنها مییابد درحالی که تکیه به عصا داده و نگاهش را به دور دست ها دوخته، با تکانی کوچک همانگونه تکیه به عصا بر زمین می افتد، همان طوری که سلیمان نبی افتاد،.
اما اصل داستان ازاین قرار است که اسفندیار، فرزند ۹ ساله ای که پدر بد مستی دارد، روزی پس از خرید نان صبحانه با چند سنگک به خانه برمی گردد : «نان ها را به درازا گرفته بود و بلندی آنها تا مُچ پایش می رسید جیغ مادر درهیاهوی بچه ها پیچید. اسفندیار به شتاب از پله ها بالا رفت. مادر نشسته بود روی زمین. با موهای افشان. سرو صورت را درپناه دست ها گرفته بود . بچه ها گریه می کردند و درچارچوب دراتاق کناری، قطار شده و ترس خورده مانده بودند. دست پدر با کمربند رفت بالا. چرم ضخیم درهوا چرخی زد و برپهلوی مادر فرود آمد. فریاد دورگۀ اسفندیار برمتن مویه های مادر با صدای ضرب کمر بند درگلو می شکست» .
درگیری اسفندیار و پدرش شروع می شود. پدر با نشان دادن توپی فرزندش را دزد خطاب می کند. او هم در پاسخ پدرش را «عرق خور کثافت!» می نامد .کار به درگیری فیزیکی می کشد و پدر روی زمین افتاده درحال مرگ. اسفندیار ازترس اینکه او باعث مرگ پدرش شده از خانه فرار می کند و
پس از ساعت ها دویدن و خستگی به مردی بر می خورد که از مسجد و نماز برگشته عازم خانه اش بوده با دیدن وضع پریشان پسربچه از راه دلسوزی او را به خانه اش می برد وپس از معرفی به همسرس گل بانو اورا پناه می دهد
.
این زن وشوهر تنها فرزندی داشته اند عباس نام که ماهی پیش در تصادف اتومبیل ازبین رفته. با رضایت گل بانو اسفندیار را به فرزندی می پذیرند و اسم او را عباس می گذارند.
در عنوان ۱۳۵۶ پری: آن گونه آن که روایت شده، درغیاب عمه و شوهرش زمانی که آن دو برای زیارت به مشهد رفته اند عباس (اسفندیار) به پری اظهارعشق می کند. دست روی گردن پری انداخته، دخترخودش را کنار می کشد «عباس با همان چشم های قهوه ای درشتش وسبیلی که چند وقتی می شد گذاشته بود می گوید: «دختر دایی با من ازدواج می کنی؟». این ازدواج درپردۀ ابهام است خبری یا نشانی از مراسم و رضایت والدین نیست. اما ازآنجا که خواننده در برگ ۱۳ خوانده که وقتی عباس خضیرایی، برای دیدن آقا بزرگ به خانه اش رفته زمانی که دیپلم خود را گرفته به دیدن او می رود : « پایش را که خواست از خاک باغچه بیرون بگذارد دستی پاچه اش را چنگ انداخت. غافلگیر شده، پایش را تکان داد. چنگ رها شد و حجمی تکان خورد و چند گام آنسوتر افتاد با همان صدای جیغ. . . . با احتیاط رفت طرفش. طفلی بود کمی بیش از اندازه چاق. صورتش را برگرداند «آه خدایا»و چشم هایش را بست. جیغ هنوز درهوا کشیده می شد که دوباره نگاه کرد. پشت آن حجم سیاه این صورت سفید و بی خون طفلی بود که پیر می نمود . . . . . . به شتاب از باغچه بیرون آمده بود» .
همین جا بگویم که با نشانه هایی که نویسنده آورده این عباس خضیرائی باید فرزند همانی باشد که در تصادف اتومبیل کشته شده است .
ا
این موجودعلیل وتیره بخت طفل عباس و پری است که پزشگان نیز قبلا گفته بودند طفلی که در شکم پری ست معیوب وعلیل است. بنگرید به برگ ۱۱۳ وقتی که عباس وپری ازبیمارستان برمی گردند عباس می گوید : «دست و پا ندارد. یعنی داره ها … اندازۀ یه انگشت. هرکدوم … فقط یه سره ویه شکم» همچنین برگ۱۵۲ : «تقصیر من چه بود که آن طفل معصوم این طور بی دست و پاشد . . . من که به تو گفته بودم . . . گفته بودم که بچه برای ما خوب نیست
».
باغیبت های طولانی مدت عباس / اسفندیار درگیری ها نیز بیشتر می شود. مداخله پیر مرد و بگو مگو های فزایندۀ پری از بی مسیولیتی های شوهر، عباس باروبنه خودرا بسته وبا گاری دستی اثاثیه را می برد که داد پیرمرد درآمده فریاد می کشد: «جواب این دخترو چی بدم؟ . . . از اولم تومال اینجا نبودی. غصه ندارم . امانت بودی نباید نگه ت می داشتم ادم طفل خودش مال خودش نیس چه برسه به مال مردم . . . گاری را کجا می بری الدنگ … یک عمر مفت خوردی واین بود جوابم؟ »
عباس باشنیدن این سخنان گاری را رها کرده می رود.
پس از رفتن عباس، پیرمرد که شوهرعمۀ پری ست، پری و بچه اش را ازخانه اش بیرون می کند.
درعنوان «۱۳۵۶ شمسی عباس» عباس در نقش مأمورساواک با کشتن یکی از دستگیرشدگان، و دیدن کارت مقتول با نام «غلام ریاحی» به نشانۀ پدرش پی می برد. :«سرهنگ بازنشسته که مخفیانه تو بچه ها نفوذ کرده بود » و از دیدار هر از گاهی خود با مادرش می گوید. همچنین درباره گم شدنناگهانی ممد پسرهمسایه. «همزمان شدن اعدام ممد ورفتن عباس باعث شده همۀ اهل محل حتا پیرمرد مرگ ممد را بیندازند گردن عباس. پیرمرد گفته بود «می گن تو لوش دادی».
در عنوان ۱۳۵۷ پری، عباس که پس از مدتها برگشته به پری می گوید: «من بابامو کشتم . . . تو حالا می تونی با مردی که باباشو کشته سرتو بذاری رو یه بالش» . درهمین عنوان است که پری رودررو به شوهرش می گوید :« از زیر بته درامده» .
ازاین گونه روایت های بریده و درهم پیچیده زیاد بچشم می خورد.
در عنوان « ۱۳۷۶ شمسی سیروس» در اصفهان با اسم اسفندیار ریاحی … معروف به عباس . . . ظاهر می شود همانجا پری و زری را می بیند درحالی که زری رویش را به شدت گرفته ویلچری را حمل می کند با معلولی که «نگاه ماتش را به من می دوزد. دست ها و پاهایش کوچک است… مهره های پشتم تیر می کشد». عباس آخرین بار در عنوان «۱۳۵۹ شمسی عباس / اسفندیار» در راه آبادان زیر بمباران . ظاهر می شود: «عباس پشت سرش را نگاه کرد دم به دم قارچی از دود بلند می شد و کمی بعد صدایی خفه به گوش می رسید. جاده را به توپ بسته بودند » . .
نقش آفرینان این کتاب پربار، گوشه هایی ازسیمای واقعی مردم این سرزمینند که نویسنده، درنهایت صدق وصفا معرفی کرده است. هراندازه که تأمل می کنی روی رفتارها و بیشر در ژرفای داستان ها میغلتی؛ بازیگران را آشناتر می بینی درسرشت و سرنوشت های گوناگون . محبوبه یکی از آن هاست و داستان زندگی او. دربندر خمیر «تبعیدگاه پدرش» مادرش در ۹ سالگی او همسرش را ترک می کند محبوبه نزد پدر میماند و تادوازده سالیگی درس می خواند .با مرگ پدر با شیخ حسن نامی ازدواج می کند وباقی قضایا. داستان او در عنوان «زمستان ۱۳۵۸محبوبه» از خواندنی ترین های این کتاب است. با این که در اواخر با عباس / اسفندیار روبه رو می شود و به آن دل می بندد، امانشان می دهد که به آسانی در دام نمی افتد. شخصیت او در عنوان « ۱۳۵۹ محبوبه» یکی از بازیگران قابل احترام است که در تاراج انبار شوهرش شیخ حسن محتکر از بین می رود.
جنگ ایران و عراق و بمباران شهرهای بی حفاظ کشور، ویرانی و دربدری های مردم بی پناه از مسائلی است که گذرا در عناوین مختلف مورد اشاره قرار گرفته و نویسنده، مصیبت ها وآفت های ویرانگر آن جنگ تحمیلی را یادآورشده است . «ناگهان غرش هواپیمایی آسمان را شکافت. و ازروی سرشان گدشت ولوله ای درمردم ترسیده افتاد. هرکس به طرفی می دوید. بچه هایی جیغ می کشیدند و کسانی فریاد، این همه درغرش هواپیما گم شد»
در بستر روایت های خانم موسوی، با همۀ سنگینی ها و رازآلودگی ها، انگیزۀ بسیار مهم و ستودنی پنهان شده که باید به آن اشاره کرد. وآن سبک گفتمانی ایشان ست که خواننده را در وادی اتدیشه رها می کند تا باخوانش دقیق، مفاهیم را درک کرد. البته که سخت است برای ساده پسندان، جولان خوردن در گفتمان ها و روایت پیچیدۀ کتابی مانند سکوتها.
روزهای نخستین واپسینماه تابستان ۹۵ مصادف شد با خاموشی داود رشیدی، بازیگر کهنهکار سینمای ایران. او که هنگام مرگ ۸۳ سال داشت، ایام پایانی عمرش را در جدال با بیماری آلزایمر از سر گذراند. رشیدی از بازیگران مطرح تئاتر و سینما و تلویزیون بود که از آنان به عنوان نسل طلایی بازیگران ایران یاد می شود.
داود رشیدی در سال ۱۳۱۲ در تهران و در خانوادهای مرفه زادهشد. پدرش دیپلمات بود و او به اقتضای شغل پدر، تحصیلات مقدماتی را در ترکیه و فرانسه سپری کرد و پس از آن به دانشگاه ژنو رفت و آنجا در رشتهی کارگردانی و حقوق سیاسی تحصیل کرد.
با این احوال خود او گفتهاست که شیفتگیاش نسبت به هنر تئاتر بر میگردد به زمان کودکی و بازی در تئاتر مردم به کارگردانی عبدالحسین نوشین. همین علاقه هم سبب شد که او در بازگشتش به تهران در سال ۱۳۴۳ به استخدام ادارهی تئاتر آن روزگار در آید. او پس از مدتی گروه «تئاتر امروز» را بنیان نهاد که با عضویت بازیگران نامداری چون پرویز فنیزاده، داریوش فرهنگ، مهدی هاشمی، فهیمه راستکار، سیاوش طهمورث و مرضیه برومند جان گرفتهبود. تجارب او در حیطهی تئاتر از بازیگری تا فعالیت بر پشت صحنه و کارگردانی را در بر میگرفت و نمایشهایی چون «در انتظار گودو»، «ریچارد سوم»، «پیروزی در شیکاگو»، «منهای دو»، «آقای اشمیت کیه؟» از دستاوردهای او در این حوزهی هنریست.
اما ورود داود رشیدی به عالم سینما باز میگردد به سال ۱۳۵۰ و بازیاش در فیلم «میعادگاه خشم». جایی که او در یک درام جنایی با بنمایههای «فیلمفارسی» همبازی محمدعلی فردین و ایرج قادری شد. او از همین رهگذر و پس از بازی در فیلمهایی چون «فرار از تله» و «جهنم+من» به فیلم «کندو»(۱۳۵۴) و نقش به یادماندنی «آقا حسینی» رسید. این فیلم که از فیلمهای معروف به سینمای موج نو ایران به حساب میآید، با بازی رشیدی و بهروز وثوقی، روایتگر رفاقت مردانهای شدهبود که رسم مروت و معرفت را در میان طبقهی فرودست و سرگشتهی جامعه تصویر میکرد.
رشیدی پس از انقلاب ۵۷، همچنان در عرصهی هنر باقی ماند و فیلمهای«خانه عنکبوت»، «کمال الملک»، «ملاقات با طوطی» و «زمهریر» از جملهی برجستهترین نقشآفرینیهای سینمایی او در این دوره بود.
حضور مستمر و پررنگ داود رشیدی در قاب تلویزیون هم، دیگر سویهی کارنامهی هنری اوست. «مختارنامه»، «کلاه پهلوی»، « معصومیت از دست رفته»، «آوای فاخته»، «عطر گل یاس»، «گرگها»، «روزهای زندگی»، تلهتئاتر «یکی از این روزها» (در نقش رئیسجمهور ایندولند)، «آخرین ستاره شب»، «ولایت عشق» و «امام علی» از جمله سریالهای تلویزیونی با بازی رشیدیاند.
اما شاید درخشانترین نقشآفرینی رشیدی به حضورش در مجموعه تلویزیونی «هزار دستان» باز میگردد، جایی که او در نقش مفتش شش انگشتی توانست یکی از شخصیت های ماندگار تلویزیون را خلق کند.
داود رشیدی با احترام برومند، مجری برنامههای کودک در تلویزیون ازدواج کردهبود و لیلی رشیدی دختر این دو از بازیگران تلویزیون ایران است. فرهاد دیگر فرزند داود رشیدی هم در دانشگاه پلی تکنیک لوزان، استاد دانشگاه است.