مراسم اهدای جایزهی نوبل ادبی، هفتهی آینده روز دهم دسامبر، در حالی برگزار خواهد شد که باب دیلن، نوبلیست ادبی سال ۲۰۱۶ اعلام کردهاست به خاطر «تعهدات دیگر» نخواهد توانست در استکهلم و در این مراسم حاضر شود و شخص دیگری به جای او جایزهاش را دریافت خواهد کرد.
آکادمی نوبل هم در واکنش گفته به «تصمیم باب دیلن احترام» میگذارد و اشاره کردهاست سفر نکردن به پایتخت سوئد برای دریافت این جایزه غیرعادیست اما استثنایی نیست.
پیش از این برندگان دیگری هم بودهاند که به دلایل متفاوت در مراسم اهدای جایزه حضور نداشتهاند. مثلا در سال ۲۰۰۴، الفرید جلینک نمایشنامهنویس و رماننویس اتریشی به دلیل جمعهراسی در خانهاش ماند، «آلیس مونرو» و «دوریس لسینگ» به دلیل کهولت سن در این مراسم شرکت نکردند و «هرولد پینتر» هم در بیمارستان بود.
با تمام اینها از آنجایی که دیلن این جایزه را پذیرفته، موظف است ظرف شش ماه بعد از روز دهم دسامبر سخنرانی دریافت جایزه نوبلاش را ایراد کند.
انتخاب امسال کمیتهی ادبی نوبل سراسر حاشیه و ماجرا بود.برگزیدن ساختارشکنانهی یک ترانهسرا وخواننده از همان آغاز اعلام، واکنشهای مثبت و منفی بسیاری را موجب شد. این جنجالها اما با عدم پاسخگویی دیلن به تماسهای مکرر آکادمی شدت گرفت، تا آنجا که یکی از اعضای این آکادمی او را «متکبر و بیادب» خواند. سرانجام باب دیلن پس از دو هفته سکوت شگفتی و قدردانیاش را به خاطر بردن این جایزه را اعلام کرد و گفت که آن را «با افتخار» میپذیرد.
این نوبلیست اما به تازگی و بار دیگر با حضور نیافتن در مراسم دیدار با اوباما حاشیهساز شدهاست. این مراسم که به شکل سنتی و هر سال در کاخ سفید برگزار میشود، به دیدار با نوبلیستهای سال آمریکایی با اوباما اختصاص دارد. اوباما امسال و در این مراسم پذیرای برندگان نوبل فیزیک، اقتصاد و شیمی شدهبود که امسال از این کشور موفق به دریافت این جایزه شدهاند.
با این حال باب دیلن ترانهسرا و خواننده که چهارمین نوبلیست آمریکایی امسال بود در این جمع شرکت نکرد.
اوباما در این دیدار از این برندگان نوبل که آمریکایی بودند یا با انجام امور تحقیقاتی در دانشگاههای آمریکا به عنوان برنده نوبل انتخاب شده بودند، تقدیر کرد.
درباره اینکه دیلن در نشست کاخ سفید شرکت میکند یا خیر نیز حدس و گمانهای مختلفی وجود داشت اما سخنگوی کاخ سفید رسما اعلام کرد که دیلن در این نشست حضور نیافته است و تاکید کرد که اودلیلی برای عدم حضورش ارایه نکرده است. وی یادآوری کرد که دیلن و اوباما پیش از این در مراسم اهدای مدال آزادی یکدیگر را مقالا ت کرده بودند و اوباما از دیدار با وی بسیار خشنود بود.
در سال ۲۰۱۲ اوباما مدال آزادی ریاست جمهوری آمریکا را به باب دیلن اهدا کرده بود.
انتشارات مهری درلندن، اخیرا دو کتاب منتشر کرده که هردو ار نوآوریهایی برخورداراند
«هنوز»، گزیده اشعار مهتاب قربانی در۴۷ برگ شامل سروده هائی ست با یازده عنوان :
دعوت – کسی آمد که مثل هیچ کس نبود– مانیفیست – ناتمام – سمفونی – انقلاب – تندیس – لیلی منم – بیداد – سلطان – ملودی.
هریک از این عناوین، دریچۀ تازه از حسرت ها، آرزوهای بربادرفته و سیاهیِ غفلت های تاریخی را با زبانی موسیقیائی روی خواننده می گشاید!
دعوت، با زبانی پُخته و سنحیده، دل آکنده ازعشق و درد تنهائی، اندوه وملال زن جوانی، درآرزوی «رقص آزادی» را توضیح می دهد:
«ودنیای من که خلوت است و سنگین/ از اعتبار بی اعتبار این شام های بی شاعر/ از وحشت لرزه های دل سنگفرش کوچه های بی عابر/ تو را به میهمانی روزهای خویش می خواند/ به میهمانی این روزها که ملولند و خسته وغمگین / بیا بیا و بادست های خنیاگرت مرا بنواز/ که رقص آزادی سرریز شود از زخم های آستینم کنده شده بربدنم / چوباد بگذر[د] ازفراز سرم/ تا شکوفه کند این درختِ گمشده درمه / . . . . . . مرا درجنگل بارانی جانت زمین بگذار/ ببین یکباره شیدا می شود جانم / من آنجا که دروغ وتهمت و کشتار و زندان نیست/ برایت از سلوک ساز با آواز می خوانم / برایت تا ابد زن واژه های روشن طناز می خوانم».
دومین سروده با عنوان «کسی آمد که مثل هیچ کس نبود».
به فروغ فرخ زاد تقدیم شده است. اندیشمندی که نابهنگام بود. صدها سال زودتر اززمانۀ افکار واندیشه هایش، چشم به هستی گشود. و، تنها خودش بود که به این راز و ستم طبیعت پی بُرد. فهمید، زود و زودتر ازپلشتی ها رهید!
عنوان این سروده تمثیلی برگرفته از شعر معروف فروغ است. وخطاب به او می گوید:
« . . . چه خوب که تعبیرخوابت را ندیدی / کسی آمد؟ / کسی که اسم نداشت و مثل هیچ کس نبود/ و ازسیاهی ردایش هنگامه ی آرزوی خون هویدا بود / و زمین در هیاهوی زمهریر رد پای خونینش / تا نامعلوم / تا انتظار یک معجزه درکام مرگ شد / آری کسی آمد که مثل هیچ کس نبود/ و دستانش بوی مرگ می داد / و سیاهی ردایش به بزرگی سرزمین همیشه شاد ما بود / آنقدر بزرگ که برگیسوان تمام دختران این بوم آوارشد/ و آن ستاره ی قرمز که درخواب دیده بودی / چه واژگونه تعبیرشد / آنقدر که ستاره کشت وغسل نداده / تن بی جان درخون رنگین شان را برزمین نهاد . . . . . . . . . / کسی آمد/ کسی که مثل هیچ کس نبود / وجای پایش عجیب خونین بود».
سومین سرودۀ این دفتر عنوان «مانیفیست» را بر پیشانی دارد. تیکه هائی از آن، پشت جلد درکنار تصویرشاعر آمده، خواننده را تکان می دهد: «از بستر متعفن مرداب برخاستم / ار بستر پرحرکت مردابی که بر تمدن چند هزارساله ام چتر زده بود/ و زهر خند ترسناک آدمک های سنگ نبشته ها / ازمیان جنگ وخون و جنازه / از زیر آوار زمین لرزه های مذاهب / از زهدان زنان زنده به گور شده / از تهوع بدمستی کارگران کارخانه در دخمه های مسموم فاحشه خانه ها/ از تمنای چشم های خشکیده بر تصویر مرده و شهوت ساز ستارگان سینما / ازمشت ولگدهای روشنفکران خواب نمای متعصب/ ازهیچ برخاستم . . . . . . وتو ای انسان / که انگشتانت را به تمام قوا برگلوگاه نحیفم فشردی / هرگز به اندازه ی تمام قفل های بسته کلید نخواهی داشت / وتجربه، معیارهای تلاشت را نابود خواهد کرد / و چون تمام آن ها که رفته اند/ گره ای کور خواهی بود برریسمان تاریخ».
این چند نمونه درمعرفی اندیشه های پویا، ونگاهِ عمیق مهتاب به تاریخ است. تلاشگرِ کنجکاوی که آینه به دست، درد و اندوه ریشه دار گذشته را با مخاطبین ش درمیان می گذارد و ازبیماری های کُهن پرده برمی دارد.
سروده های این دفتر کوچک، تلنگریست به نادانی ها وعریان کردن اعتیاد موروثی ملی به غفلت ها و فراموشی ها! پنداری هرفرد، حامل میراثی ازآفت ها و آسیب های اجتماعی بوده و هستیم. بنگرید به سرودۀ «عنوان مانیفست»، تا ژرفای اندوه شاعر، تا فاجعۀ میراثداری نسل های برباد رفته را دریابید! او به درستی خوابرفتگی نسل ها را به باد انتقاد گرفته، ونکبت و فلاکت غول آسای نادانی ها را یادآورشده است.
شاعر، با زبانی ساده و پُخته، با ورق زدن تاریخ، عقب ماندگی های اجتماعی و فرهنگی را درقالب سروده ها روایت کرده، با یادآوری آفت های ویرانگر، فرهنگِ اجتماعی را به نمایش گذاشته است!
انتخاب عنوان دفتر نیز، معرفت زیبا شناسی شاعر را یادآور می شود.
هنوز!
۲
کتاب دوم:
هنوز برای انگشتان تو برهنه ام. به انتخاب هادی خوجینیان
این دفتر: ۱۱۱ برگی مجموعه داستان کوتاه اروتیک معرفی شده، شامل ۱۰ داستان کوتاه است.
درفهرست کتاب آمده:
*اتاق ۴۰۹ ازخالد رسول پور. *شلاق دردست از مجبوبه موسوی . *زائو درتاریکی از مرتضا خبازیان زاده. *هنوز برای انگشتان تو برهنه ام ازشیدا محمدی . *سگ ها برای خودی پارس نمی کنند از محسن احمدی . *بار آخر از فریبا ساسانی ذوقی . *آرامش خاکستری یک خوابیدن از اشکان فرجاد. *آرام از انیس سعادت علی قبالو . *نازلی به سفیدی تو است از بیتا ملکوتی. *جمهوری برژینیسکی سعید منافی .
همۀ داستان های این دفترخواندن دارد. اما، نوشتن دربارۀ همۀ آنها دراین بررسی نمی گنجد. چند داستان را برای معرفی برگزیدم اضافه کنم که هریک از داستان های این دفتر، روایتگر فضای ویژه ای هستند!
نخستین داستان، اتاق ۴۰۹ گفتگوئی ست از رفتار مسافرها که بازنگری آن درخیال شکل می گیرد. بازیگران اصلی داستان دو زن هستند یکی کک مکی و خدمتکارهتل، آن دیگری خانم مهندس است با رفتارهای آزادانه. وضع آشفته «اتاق ۴۰۹ که شب را با پیرمردی صبح کرده که درحال خواندن رباعیات خیام. خوابش برده یود. صدای خفه و تودماغی پیرمرد هنوز لای ملافه ها موج خواهد زد که خانم مهندس توخواخد آمد و همان لحظه که می شنودش، بلند خواهد خندید وآخرین مصراعی را که زیربالش پرپر می زند، بلند بلند تکرار خواهد کرد که :« دستی ست که برگردن یاری بوده است» . . . فردا صبح، همان اتاق سرنوشت دیگری پیدا می کند « . . . خانم مهندس و مردی که یک ساعت مانده به نیمه شب، درقفل نشده ی اتاق ۴۰۹ را به آرامی باز خواهد کرد وبه نرمی گربه ی نر کمین کرده توخواهد آمد، همه ی صداها وتصویرهای هم دیگررا خواهند نوشید». داستان به همین روال به پایان می رسد.
شلاق درمشت ازمحبوبه موسوی.
روایت رانندۀ کامیونی ست بچه باز. دارای سه دختر بی مادر. شاگرد شوفری دارد همسن و سال دختر بزرگش مهتاب، که برای کمک به کارهای خانه آمد و رفت دارد. اما بیشتر آمد ورفت ها به آن خانه بی مادر، دیدن مهتاب است. «خرده کارهای منزل را هم انجام می داد، به اسم علی. و مهتاب عجیب شیفته ی علی بود». پدر از روابط آن دو آگاه شده شبی که چند نفر ارراننده ها درخانه مهمانش بوده اند، مهتاب را صدا می کند. «اول علی را صدا زد و بعد مهتاب را هُل داد و ازبین در رد شد وعلی را گوشه راهرو گیرانداخت وکشان کشان درمیان هیاهوی گریۀ بچه ها به اتاق آورد». مهتاب دوتا خواهر کوچکتر از خود نیز دارد که کنار هم با پدر زندگی می کنند. پدر مهتاب، بعد ازپُرس و جو از علاقۀ دخترش به علی درحضور مهمان ها: «علی هیچ نگفت. حتی به مهتاب نگاه نکرد . . . . مردها خندیده بودند. خنده شان، زمزمه گنگی بود برتلخی گلوی مهتاب که زیرچشمی علی را نگاه می کرد و دست و پایش را گم کرده بود». مهتاب با ترس ولرز درخیال بیرون رفتن ازاتاق بوده که پدرش مانع بیرون رفتن او شده می گوید:
«وایسا و تماشا کن عشقتو ببین و عشق کن».
و شلوار علی را پائین کشیده، خود ومهمانان ش درحضور بچه ها یک به یک به علی تجاوز می کنند!
داستانی تکان دهنده از وحشیگری پدری نادان، خواننده را غرق حیرت می کند.
آشنائی نویسنده با مهتاب و زبان روایتِ راوی، ازاندوه مخاطبین می کاهد. همو که درنقش آموزگار در داستان حضوردارد؛ ازمهتاب و ماجرای عاشقانه و باقی قضایا اگاه است، در پایان می نویسد :
« می دانم، مهتاب رامی شناسم. او به راحتی آب خوردن می تواند آدم ها را دوست بدارد ونفرت را دور بریزد اما به همان راحتی هم می تواند هرچه را که می خواهد فراموش نکند».
زائو درتاریکی ازمرتضا خبازیان زاده: روایت زائوئی ست که بانثری روان روایت شده است :
«چشم های زائو تاب خورد. سفیدی چشم ها غائب شد. و جیغ مادر بزرگ مثل خرده شیشه های ریز درهوا پاشید. جیغ مادر بزرگ درحیاط دنگال پیچید. در کوچه های تاریک دم غروب چرخ خورد و مثل آواری ازترس برخانه های همسایه فرو آمد.»
نویسنده، با این روایت فشرده، بذر بیم وهراس را دردل خواننده می پاشد وهراندازه که داستان پیش می رود، انتظاروقوع حادثه، باخبر شدن همسایه ها، از خبر ناگوار درتاریکی کوچه دم غروب، واقعیت تلخ چهره نشان می دهد. تا : «زائو آرام بود و رد درد ازچهرۀ ظریفش محو شده بود. شب سرد بود. تن زائو سرد بود. زمین سرد بود و گروهی از زن ها گریان درتاریک روشن کنار خیابان، مجسمه های غمزده وتاریک بودند.»!
هنوز برای انگشتان تو برهنه ام. ازشیدا محمدی:
داستانی گیرا با روایتی جالب وخواندنی که بلند ترین داستان این دفتراست. ۳۸ برگ این دفتررا به خود اختصاص داده است و دو زبانه انگلیسی و فارسی.
سرضرب و بدون تأمل به سراغ خود می رود تا خواننده را با رفتار و خلیقات «منِ من ش» آشنا کند:
«خوابیدن کنار او رفتن به سرزمین بی کلمه است. آنجا مرز ورویا و واقعیت درهم می ریزد. هربار که از خواب بیدار می شوم صحنه ای دیگرم. طغیان ام، فقرم، جنگم، بارانم، مادربزرگم، کلاغم، روسری ام وانگار هربار کسی دنبال تن من می کند تا من درجواب او بیدارشوم. کابوس زده وهر بار همان صحنه ی تکراری. مردی سیاه پوش که می خواهد اورا بکشد».
بازیگر اصلی داستان، درمی یابد که رؤیاها نه کابوس، بل که واقعیت است. تعمد، درتبیین آشفتگی روایت نخستین صحنه، آوردنِ ضد و نقیض های هنرمندانه، خمیرمایۀ داستانی را فراهم ساخته تا روایتگر روان پریشی زمانۀ خود و سرگذشت پُرحوادث زندگی اش باشد آن هم زمانی که : « دراقیانوس آرام درکنار تو اما هیچ وقت آرام نبودم. سرم خورد به تیزی صخره ها. آب اینجا دیگرتاریک بود وجلبک زده وسرد. موج ها سنگین و بی رحم. یاد خزینه های ده افتاده بودم وقت بمباران که پناه برده بودیم به خانه ی خشتی مادربزرگ درده. مرا برده بودند حمام ده . . . . . . اشرف خانم با آن سینه های نورسم مرا انداخته بود درآب خزینه و تا بیایم به خودم، تنم سوخه بود از داغی آب وخجالت. . . . بعد از بمباران هم کابوس من صدای قلقل داغ آب بود وقصه ی جن های خزینه که اشرف خانم هنگام شستن موهایم برایم تعریف می کرد».
نویسنده، با سیری در گذشته ها باهمۀ شیرینی و تلخی هایش، دراندیشۀ انتقال تجربه هاست. ازلرزش درزیر ملافه وقتی که : «پاهایم آماده ی تماس بود و دست هایم پس می زد. تو را از آنجا. سال ها می گذرد. ازبمباران و شیهه ی خاموش اسبان. از روزی که سگان را با گلوله می کشتند و من چون نفرینی درشهر سوگ زده می دویدم پی پسرم که می سوخت درآتش. و من تورا اشتباهی گرفتم با پلاک های نقره ای سربازی که از جنگ برنگشت. . . . . . . باز نامه ات را می خوانم. باز و باز. گریه نمی کنم باز. پیرتر از آنم حتی که اشگی بریزم. ». و داستان خواندنیِ خانم شیدا محمدی به پایان می رسد.
در این بررسی، آخرین داستان از سعید منافی ست با عنوان : جمهوری برژینیسگی .
راوی داستان گفتارش را از نشست های هفتگی با دوستان شروع کرده، و سپس می گوید:
« بعد از یک سال زندگی مشترک یک سردی عجیبی درزندگی مشترکمان جا خوش کرد». با اشاره به خواب ها وکابوس هایش می گوید: «حیوانات دنبالم می کردند و اسم شان را گذاشته بودم فراریان کشتی نوح». ازجدا خوابیدن ها واین که چرا تنش را تسلیم او نمی کند گله مند است! و ته نشین شدن حسادت در جانش. «از تمام مردها متنفرم. آنها سهم بیشتری از زیبائی همسرم می برند. رد چشمان شان روی رانها و قوس کمر و سینه اش می ماند . . .». در بستر حوادث به دیداری و لبخندی گذرا اشاره می کند. نوبت به درد دل همسر می رسد. مکثی دارد تأمل برانگیز روی «ماده». و نفرت از برخی ابزارهای حیاتی زندگی که دردلش لانه بسته. «امروزجوابش را پیدا کردم. بعد ازسرسپردن به خنجری که تیغ است. بالای سرش هستم. دارد پاکم می کند. . . . . . در قابلمه را که گذاشت دنیا از بین رفت. بال می زدم. . . . هستی شبیه مشتی دانه است برای مرغ ها. . . . من پاک شده بودم و پخته. خورده شدن آخرین سرنوشت».
صحنه، رنگ می بازد، و درقالب روایتی دیگراز امید؛ خنجر، این بار «به دوبازوی به هم رسنده» و آفریننده تغییر شکل می دهد. گل مطبوع و زیبائی در گلدان سفالی چهره می گشاید: «مرگ من وقتی خواهد شد که فراموش شوم. قاتل زیبائی فراموش شدن است و رسالت من زیباتر شدن، رشد کردن . . .»
پایان داستان در چنین فضای عشق و امید، و آثاری از حسادت پوچ، اما ته نشین در دل: « دربغلش بودم روی تخت. با خشونت تمام وجب به وجبم را تسخیرمی کرد. فشار می داد. سینه هایم را گاز می گرفت. رها شده بودم. مثل یه دگمۀ باز پیرهن. آمرانه درگوشم می گفت «اعتراف کن اعتراف کن» و من چیزی جز دوست داشتن نداشتم که به زبان بیاورم.»
کتاب بسته می شود.
چکیدۀ مقاله که در آغاز متن مقاله مستتر است: ترتیب و توالی و زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که تحت نامهای یا القاب مترادف خودشان معرفی شده اند که ما این نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا ساده تر مورد مقایسه و تحقیق قرار گیرند:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (٧١۵- ٧۶٨ ق.م)، اوپیته یا اوپیس (?۶٨۵- ٧١۵ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریتی (۶۴٧- ?۶٨۵ ق.م)، فرائورت (۶٢۵-۶۴٧ ق.م)، کی آخسارو (۵٨۵- ۶٢۵ق.م) و آستیاگ (?۵۵۵- ۵٨۵ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= پارتوکا/ناحیه کاشان)، فرود- سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
پیشگفتار:
ایرانشناسان چون متوجه همانی اساسی کیانیان با پادشاهان ماد نشده اند، لذا به ناچار زمان و مکان ایشان را بر خلاف نص صریح اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه به سوی زمان ما قبلی در سمت شمال شرقی فلات ایران تبعید کرده اند. مشکل اول در باره طرح و بررسی این موضوع این است که اکثر ایرانشناسان یا تخصص در تاریخ مدون ایران باستان دارند یا تخصص در اساطیر ایران باستان، نه تخصص در هر دوی آنها. در این باب خصوصاً تخصص کافی در جزئیات تاریخ ماد و تاریخ ملی کیانیان مد نظر است. چون در عین حال می دانیم که ما در تاریخ و اساطیر ایران باستان دو تاریخ به موازات هم داریم که به درستی با هم آشتی و مطابقت داده نشده اند: در تاریخ مدون پادشاهان اساطیریاسکیتان، میتانیان، مادها، هخامنشیان را داریم و در تاریخ به روایات ملی اوستا و شاهنامه (تاریخ اساطیری) پیشدادیان، کیانیان، نوذریان. در تاریخ مدون کیاخسارو (هوخشتره) و کوروش را داریم و در مقابل در تاریخ اساطیری کیخسرو و فریدون را. چنانکه گفته میشود گره کور معمای تاریخ اساطیری به زمان زرتشت سپیتمان میگردد که گروهی از ایرانشناسان وی را غیر تاریخی، گروهی متعلق به قرن نهم و هشتم پیش از میلاد و سرانجام گروه سوم که پیروان هرتل و هرتسفلد باشند به درستی او را متعلق به قرن ششم پیش از میلاد یعنی دوره کوروش هخامنشی می پندارند.
مشکل خود این مقاله این است که آن چکیده و فشرده مطالب و نتایج صدها مقاله است که شرح و بسط آنها در ١٠ کتاب جمع آوری شده است. به هر حال این نوشته ها ناخواسته در تأیید و تکمیل نظریه هرتل و هرتسفلد می باشد که زرتشت سپیتمان را معاصر کوروش هخامنشی می داند و پسر خواندۀ وی به شمار می آورد.
چون نتیجه گیریها را غالباً خود از راه تطابق دو منبع تاریخ مدون و تاریخ اساطیری بدست آورده ام، لذا غالباً برای روانی و سلاست کلام همزمان از ذکر منبع صرف نظر نموده و آنها را در پایان گفتار نام برده ام. ولی اگر لازم باشد می توانم به سطر به سطر به ذکر منابع اساسی آنها بپردازم.
در پایان این مقدمه گفتنی است در باب موضوع جالب این همانی سپیتاک سپیتمان پسر خواندۀ کوروش و زرتشت سپیتمان که نخستین بار هرتسفلد آن را دریافته است و من در این مقاله به طور گذرا از آن سخن گفتم، باید بیفزایم که وی همان گائوماته بردیه (سپنداته، اسفندیار) است که در روایات ملی و خبر خارس میتیلنی همچنین تحت نام زریر (زریادر) ظاهر میگردد. وی در عهد پدرش سپیتمه و پدر بزرگ مادریش (آستیاگ) حاکم آذربایجان بوده است ولی در عهد کوروش مکان فرمانروایی وی به بلخ منتقل شده است. این همان موضوعی است که منابع باستانی در مورد زرتشت سپیتمان میگویند: “زادۀ ماد بود و نشستنگاهش بلخ”. در باب شایعه بردیای دروغین و راستین باید گفت که داریوش در این باره برای توجیه کودتای خویش نه نقل حقیقت بلکه صرفاً شایعه ای را بیان نموده است که در نزد عوام شایع بوده است. واقعیت این است که وقتی شایعه خبر در گذشت کمبوجیه در مصر به ایران می رسد گائوماته بردیه به عنوان نائب السلطنه کمبوجیه بعد از ملاقات با برادرخوانده اش وه یزداته بردیه (پسر کوچک کوروش) در پیشیا اوادا در فارس حکومت خویش و برادرخوانده اش را با اعلام اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مهمی بر امپراطوری هخامنشی رسمی اعلام نموده بوده است. در باره دلیل تعدد اسامی و القاب این مصلح بزرگ اجتماعی که هر کدام بعدا نام فرد جداگانه ای تصور گردیده اند، باید گفت که این بی شک به سبب محبوبیت بیش از حد وی و پدرش سپیتمه هوم، به عنوان دستگیر کننده مادیای اسکیتی (افراسیاب) بوده است. چنین موردی را تنها در باب آترادات پیشوای آماردان قهرمان رهایی بخش ایرانیان مادی در مقابل آشوریان را می توان یافت که در روایات ملی وی را تحت القاب کرساسپ (گرشاسب)، نریمان، کریمان (کرساسپ نریمان)، سام، رستم و آذربرزین در می یابیم که بعداً در روایات ملی هر یک تبدیل به شخص تاریخی جداگانه ای شده اند.
اشکال اساسی نظریه هرتل و هرتسفلد در باره معمای تاریخ اساطیری ایران با وجود درک درست زمان و مکان و شخصیت تاریخی زرتشت همین موضوع در نیافتن این همانی کیانیان و مادها بوده است که آرتور کریستن سن (متوفی به سال ١٩۴۵) مؤلف کتاب معتبر کیانیان نیز آن را در نیافته است. چون در عهد ایشان تاریخ ماد کاملی چون تاریخ ماد تألیف دیاکونوف (چاپ ١٩۵۶) هنوز تدوین نشده بوده است. لذا هرتل وهرتسفلد به سهو از جمله کی خسرو روایات ملی را به جای کی آخسارو (هوخشتره) با کوروش (فریدون) سنجیده اند. نظریۀ هرتل و هرتسفلد با این مقاله و مقالات مربوطه دیگر به خوبی اصلاح و تکمیل میگردد.
متن گفتار
ترتیب و توالی و زمان و مکان و نام و نشان پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که تحت نامهای یا القاب مترادف خودشان معرفی شده اند که ما در ابتدا این نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا مورد مقایسه قرار گیرند:
پادشاهان ماد:
دایائوکو (٧١۵- ٧۶٨ ق.م)، اوپیته یا اوپیس (?۶٨۵- ٧١۵ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریتی (۶۴٧- ?۶٨۵ ق.م)، فرائورت (۶٢۵-۶۴٧ ق.م)، کی آخسارو (۵٨۵- ۶٢۵ق.م) و آستیاگ (?۵۵۵- ۵٨۵ق.م).
پادشاهان کیانی:
کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= پارتوکا/ناحیه کاشان)، فرود- سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
چرا کیقباد همان دایائوکو نخستین فرمانروای ماد است؟
١- ترادف نامها: به قول استاد پورداود عنوان کی (کَوَ) و نام کواد به معنی فرمانروا هستند. بر اساس اشاره دیاکونوف نام دایائوکو (دهیو- کَوَ) نیز به معنی فرمانروای کشور است.
٢- کی قباد سرسلسله پادشاهی خاندانی است که اعضاء آن شش تن بوده اند: کی قباد،کی اپیوه، کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها)، فرود-سیاوش، کی خسرو، آژدهاک. بعلاوه اعضاء فرعی خانواده که لهراسب و پسرش ویشتاسپ (گشتاسپ) بوده اند. متقابلاً اعضاء خاندان پادشاهان ماد عبارت بوده اند از شش تن به اسامی دایائوکو، اوپیته-اوپیس، خشثریتی پادشاه کاشان، فرائورت، کیاخسارو (هوخشتره) و آستیاگ (آژدهاک خبر موسی خورنی) و اعضاء فرعی که عبارت از سپیتمه جمشید (یا کوروش سوم) و پسرش مگابرن ویشتاسپ بوده اند.
٣- حامیان کی قباد ویتیریسا و اوزو (زو) بوده اند. حامیان دایائوکو، رؤسای اول پادشاه اورارتو و ایرانزو پادشاه ماننا بوده اند.
۴- مطابقت وقایع و اخلاف: مطابق کتیبه های آشوری دایائوکو (دیوک خبر هرودوت) پسر فرائورت در سال٧١۵ قبل از میلاد پادشاه ماد که حاکمی از جانب ماننا بود و پسرش را برای جلب اتحاد و دوستی نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده بود، همراه با خانواده اش توسط سارگون دوم از محل حکومتش در سمت شهر میانه حالیه به هامات در سوریه تبعید شد. مطابق هرودوت وی ۵٣سال حکومت کرد. یعنی آغاز حکومت وی حدود سال ٧۶٨ پیش از میلاد بوده است. خود سارگون دوم در سال ٧٠۵ پیش از میلاد در حوالی دژ کولومیان (تخت سلیمان) به دست ایشپاکای اسکیت (فراسپ) کشته شد. بعدها اسکیتان سه بار دیگر از قفقاز گذشتند: در سال ۶٧٢ – ۶٧٣ پیش از میلاد که ایشپاکای (اسپارگاپیتس) و با پسرش پارتاتوا (لیکوس= تور/گرگ) باز آمد و ایشپاکای در ضمن قیام مادها در گذشت و پارتاتوا با آشور مصالحه نمود و داماد اسرحدون پادشاه آشور گردید. بار سوم حدود سال ۶٢۵ میلادی که مادیای اسکیتی (گنوروس) پسر پارتاتوا بعد از عبور از دربند قفقاز در شهر گنجه اران فرائورت را به قتل رساند و خود داماد پادشاه آشور آشوربانیپال گردید. بار چهارم که بازگشت مادیای اسکیتی از شمال حدود سال ۵٩٧ پیش از میلاد به کشته شدن وی در کنار دریاچه ارومیه (چئچست) توسط کی آخسارو (هوخشتره) انجامید. هرودوت به درستی آخرین بازگشت اسکیتان به رهبری مادیای اسکیتی تحت رهبری مادیای اسکیتی را به ماد کوچک بعد از فتح آشور و محاصره نینوا (در واقع ویرانی نینوا) آورده و آن را با جنگ لیدیه که گویا در تعقیب اسکیتان روی داد، ربط داده است.
از آنجاییکه بین تاریخ تبعید شدن دایائوکو به سوریه و تاریخ خلع آستیاگ ۵۵٧- ٧١۵ پیش از میلاد یعنی ١۵٨سال فاصله است لذا به سبب بزرگی این رقم سالهای حکومت برای سه فرد در تاریخ ماد، در خبر هرودوت که در بین دایائوکو (دیوک) و این سه تن فرمانروای مادی به اسامی فرائورت (با ٢٢ سال حکومت)، کی آخسار (با ۴٠ سال حکومت) و آستیاگ (با ٣۵ سال یا در ست تر با توجه به زمان حکومت کوروش، ٣٠ سال) که وی نام برده، نام افرادی از این سلسله از قلم افتاده اند. این از قلم افتاده ها باید هم باید درست بین عهد دایائوکو و فرائورت بوده باشند. دیاکونوف در تاریخ ماد نام هر دو تن از قلم افتاده را از روی کتیبه های آشوری به صورت اوپیته (اوپیس) پادشاه پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= منطقه کاشان) و خشثریتی پادشاه کارکاشی (= کاشان) آورده ولی متوجه تعلق داشتن اوپیته (اوپیس) به پادشاهان ماد نشده و دومی یعنی خشثریتی را با پیروی از بقیه ایرانشناسان با فرائورت یکی دانسته و جایی با تردید میگوید بین فرائورت و دیوک دو نام از قلم هرودوت افتاده است یکی علامت سؤال و دومی خشثریتی. خشثریتی در جریان قیام مادها در سال ۶٧٣ پیش از میلاد رهبری بلامنازع مادها را بر عهده داشته است. نظر به اینکه سپاه ارسالی آشوربانیپال به رهبری رئیس رئیسان آشوری شانابوشو در حدود سال ۶۶٧ پیش از میلاد که در تعقیب خشثریتی به شهر آمُل مازندران هر گز از آنجا بر نگشتند و ماد بعد از آن تاریخ تبدیل به دولت مقتدر و مستقلی شد، معلوم میشود که این سپاه آشوری در سرزمین دور افتاده مازندران توسط آماردان و مادها تار و مار شده اند. خشثریتی مکان فرمانروایی خویش را در سال ۶٧٣ پیش از میلاد در مقابل تهاجم اسرحدون پدر آشور بانیپال از کارکاشی (کاشان) به شهر دور افتاده آمول (آمُل) در مازندران منتقل ساخته بود.
چرا کی اپیوه همان اوپیته/اوپیس فرمانروای مادی است؟
١- مطابقت نامها: یوستی نام اپیوه (ائیپی ونگهو) را مایل به نیکی معنی نموده و کلمه سانسکریتی اَئوپَیی-کَ که حاوی ریشه نامهای اوپیته (اوپی- یته، دادگر) و اوپیس (اوپی- ایس، خواهان عدالت) است به معنی دادگر، عادل و منصف است.
٢- مطابقت مکان و زمان: در باره اوپیته (اوپیس) پادشاه مادی ما قبل خشثریتی سه گزارش موجود است که یکی ضمن نامه ای است از سوی رئیس آشوری ناحیه خارخار (دیواندره) در بین سالهای٧٠۶- ٧١۴ به سارگون دوم عنوان شده است: “نامه هابل.١٢٩: … راجع به آرپیته (یا اوپیته به خوانش ای.م. دیاکونوف) امیر دهکده اوریاکو، که وی گشود (به روی دشمنان) برای پادشاه و مخدومم نقل خواهم کرد. وقتی که من عازم خدمت پادشاه و مخدومم شدم او (اوپیته) به شاپاردا گریخت. نابوتاکی تانی، برده پادشاه شنید که او و اواکساتار (هوخشتره) با یکدیگر مکاتبه کرده و متحد شدند. چهار پسر او با او هستند. همان روزی که وارد (در بازگشت) کار-شاروکین (=خارخار) شدم به راماتی نامه نوشتم که: « کسان خود را بفرست.»”
اوپیته (اوپیس) باید همان پسر دایائوکو باشد که به گروگان نزد رؤسا پادشاه اورارتو فرستاده شده بود و بعد بر گشته در دره قزل اوزن به فعالیت برای بر قراری ادامه حکومت پدرش دایائوکو پرداخته بود. ولی چنانکه از نامه هابل ١٢٩ بر می آید آنجا را مناسب فعالیت نیافته و از آنجا گریخته به سوی نواحی دیگری در ماد روی آورده بود. در عهد سناخریب (۶٨١- ٧٠۵ پیش از میلاد) از او و چهار فرزندش خبری نیست. ولی در عهد اسرحدون (۶۶٩-۶٨٠ پیش از میلاد) از فرمانروایان پارتاکی (سرزمین کنار چشمه= سمت کاشان) و پارتوکّا (سرزمین آب چشمه گسترده، پارتاکانا= اصفهان) و اوراکازابارنا (ورکس پرنه) به اسامی اوپیس (=ترقیخواه) و زاناسان (دانامنش) و راماتی (شادی و رامش دهنده) نام برده شده است که در مقابل مردم عاصی آن نواحی از مقامات آشوری یاری جسته بودند. نامهای کارکاشی (کَر- کا-شی/ساگ بیت= محل عمارتهای سنگی) محل فرمانروایی خشثریتی همان پارتاکی (یعنی محل کنار چشمه) است که پیش از وی سلف او اوپیته (اوپیس) در آنجا فرمان می رانده است. اوراکازابارنا (ورکس پرنه یعنی پر از دژهای نیرومند) همان شهر آشتیان است که نامش در منابع قدیمی عهد اسلامی به صور ابرشتیان (اپر-خشت-یان= محل دژ نیرومند) و ورّه (دژ واقع در بلندی) و ورشه (محل دژ) ذکر شده است. هیئت اخیر یاد آور نام بسیار باستانی ورخشه (محل دژ نیرومند) یا همان ورهشی (مرهشی) است که مکان آن بین عیلام و سرزمین کوتیان ذکر شده است.
٣- مطابقت تعداد چهار پسر کی اپیوه با چهار پسر اوپیته/ اوپیس که سرانجام از اورارتو و ناحیه رودکها (در قسمت علیای رود قزل اوزن) به ناحیه پارتوکا (حوالی کاشان) روی آورده بودند. یعنی همانجا که خشثریتی (کیکاوس) علیه آشوریان قیام نمود.
چرا کی کاوس همان خشثریتی سومین پادشاه ماد است؟
١- ترادف نام و لقب: در اوستا لقب کیکاوس، نیرومند (= خشثره/خشتره) است و این به صورت خشثریتی (نیرومند باشنده) نام رسمی این فرمانروای مادی است.
٢- پدر کی کاوس (پادشاه سرزمین چشمه ها) یعنی اپیوه با چهار پسر خویش از سوی سرزمین فرمانروایی ویتیریسا با جنگ و گریز به سوی سرزمین ری و سرزمین کارکاشی (محل عمارت سنگی) یا همان کاشان (=محل عمارت) آمده بود که به نام بیت ساگ بیت (محل عمارت سنگی) نیز نامیده می شده است.
متقابلاً منابع آشوری میگویند اوپیته (اوپیس) که از سوی پدرش دایائوکو ابتدا نزد رؤسا پادشاه اورارتویی گروگان بود بعد با چهار پسر خویش به دره قزل اوزن آمد ولی چون آنجا را نا امن یافت به سوی سرزمین پارتاکی (سرزمین کنار چشمه ها) روی آورد.
٣- کی کاوس در سمت کوه ارزیفیه (کوه عقاب/ کرکس) با دیوان (آشوریان) به نبرد پرداخت و با عقابانش (منظور مردم سمت کوه ارزیفیه) از بالای البرز به شهر آمل نزول کرد و در آنجا در محاصره دیوان (آشوریان) قرار گرفت. متقابلاً خشثریتی در سمت کوه کرکس کاشان به نبرد با اسرحدون پادشاه آشوری بر خاست و چون یارای مقاومت در خود ندید از بالای البرز به شهر آمل مازندران گریخت. وی در عهد آشور بانیپال سپاهیان آشوری را که به سرداری رئیس رئیسان شانابوشو در تعقیب وی به شهر آمل مازندران آمده بودند به یاری آترادات پیشوای آماردان شکست داده و تار و مار نمود و ایران مادی بعد از این واقعه (هفتخوان رستم، گرشاسپ، آترادات) برای نخستین بار در تاریخ مستقل شد: واقعه هفتخوان رستم یا نبرد گرشاسپ با دیوان بزرگ در کنار دریای مازندران یک واقعه بسیار مهم اساطیری در تاریخ ایران بوده است: گرشاسپ یا کِرِساسپ در اصل مرکب است از کرس=راهزن و سپ= در هم کوفتن یعنی در مجموع به معنی در هم شکننده راهزنان و ستمگران است. قهرمانی وی نیز نظیر روتستهم در سمت دریای فراخکرت یعنی مازندران است. پدر وی ثریته را سگهای وحشی جنگلی (ببران مازندران) می درند. روتستهم (رستم، یعنی ریشه کن کننده ستمگران) بنا به قول مارکوارت ایرانشناس معروف آلمانی همان گرشاسپ است. چه هفتخوان رستم نیز در مازندران اتفاق می افتد و در شاهنامه رستم هم از همان خانواده گرشاسپ می باشد. از جانب دیگر فرامرز (بسیار بخشاینده یا بسیار ضربت خورده) پاره پاره شده به دست بهمن (دیوان دژ بهمن) مطابق همان اورواخشیه اوستا برادر گرشاسب است. سگستان رستم یا همان سرزمین سگساران (لفظاً یعنی سگ سروران) در اصل همان سرزمین کاسپیانه (کا-سپی-یانه، یعنی محل سگپرستان) یعنی مازندران است، نه سمت زرنج. در عهد کوروش و هخامنشیان این قهرمان مازندران با نام اصلیش آترادات پیشوای مردان (آماردان) نامیده می شده است. نام آذربرزین (یعنی آتش بلند پایه) با بهمن (در واقع دیوان دژ بهمن= آشوریان) در سمت شهر ساری مازندران نبرد می کند و نام داتام کادوسی اساطیری (یعنی مخلوق نیرومند) گواه آن هستند. وی لشکریان آشوری (دیوان مازندران) را که در آغاز حکومت آشوربانیپال به رهبری شانابوشو برای دستگیری یا مصالحه با خشثریتی (کیکاوس) به شهر آمل مازندران آمده بودند تار مار می نماید و ایران برای نخستین بار صاحب دولتی مستقل و مقتدر میگردد.
چرا فرود- سیاوش همان فرائورت است:
١- مطابقت نامها و خویشاوندی سببی با پارسها: در کوروشنامه گزنفون کوروش دوم (توس نوذری) نواده آستیاگ و خواهر زاده کیاخسارو (کیخسرو) و داماد و سردار وی معرفی شده است که درست می نماید. چه در واقع نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) و فرائورت/فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش) در معنی خواهان دارایی بسیار مترادف بوده و به جای هم به کار می رفته اند. از این روی است که کتسیاس به جای نام فرائورت نیز نام آستیاگ را آورده و لذا به سهو کوروش دوم و سوم را فرد واحدی حساب کرده است. به نظر می رسد عنوان اوستایی فرائورت/فرورتیش (فرود سیاوش) یعنی سیاورشن در واقع سیه- وَرِ(ت)- ایشن= خواهان ثروت گسترده بوده است که به سهو به دارنده اسب سیاه ترجمه شده است. یعنی در واقع کوروش نواده دختری آستیاگ اول (فرورتیش) همین کوروش دوم (بر اساس شجره نامه هخامنشیان در نزد هرودوت) بوده است نه کوروش سوم.
٢- پسر و جانشین کی کاوس یعنی فرود-سیاوش در هجوم تورانیان به رهبری افراسیاب (پر آسیب) در شهر گنجک سیاوش کشته شد. متقابلاً فرائورت جانشین و پسر خشثریتی در هجوم غافلگریانه مادیای اسکیتی (داماد پادشاه آشور) در حوالی شهر گنجه اران به قتل رسید که هرودوت آن را به حساب آشوریان گذاشته است.
چرا کی خسرو همان کی آخسارو (هوخشتره) است؟
١- مطابقت نامها: سه نام کی خسرو (کی خشثرو یا کی آخسارو یعنی شهریار نیرومند)، کی آخسارو (شهریار نیرومند) و هئوسروَ (هئوسرونگهه، دارای شکوه و نیرومندی) با هم مترادفند: صورت اصلی نام کی خسرو همان کی آخسارو (پادشاه نیرومند) یا کی خشثرو (شهریار نیرومند) است؛ در واقع عنوان اوستایی وی یعنی هئوسرونگهه نه چنانکه تصور شده به معنی نیکنام بلکه به معنی دارای سروری و بزرگی است یعنی مترادف با نام هوخشتره (یعنی دارای نیرومندی) است.
٢- کی خسرو، ائورو ساره را در سمت جنگل سفید (شهر زور) به قتل می رساند. متقابلاً ساراک پادشاه آشور بر اثر ترس از کی آخسارو (هوخشتره) در هنگام محاصره شدن نینوا و تسخیر آن خود را به درون شعله کاخهای خویش می اندازد. کی خسرو، دژ بهمن (به مان=خانه خوب) مقر دیوان را در سمت اردبیل (منظور اربیل) ویران میکند و به سلطه ایشان خاتمه میدهد. متقابلاً کی آخسارو شهر نینوا (=شهر برکت و نعمت) را کشتار و آن را تبدیل به ویرانه می نماید.
٣- کی خسرو بتکده کنار دریاچه چیچست را ویران می نماید. متقابلاً کی آخسارو شهر اورارتویی رؤسا در شمال دریاچه چیچست (خرابه های بسطام حالیه) را ویران می نماید.
۴- کی خسرو، با یک شبیخون افراسیاب تورانی (سکایی پر آسیب) قاتل پدر خویش سیاوش (فرود) را در کنار دریاچه چیچست دستگیر و به قتل می رساند. متقابلاً کی آخسارو، قاتل پدر خویش فرائورت یعنی مادیای اسکیتی را در کنار دریاچه اورمیه غافلگیر کرده و به قتل می رساند. مطابق اوستا و شاهنامه شکست دهندگان تورانیان (اسکیتان و سکاها) در عهد کیخسرو (کیاخسارو) سردارانش توس نوذری (کوروش هخامنشی دوم) و برادرش گستهم نوذری (آریارمنه هخامنشی) بوده اند.
چرا آستیاگ همان آژدهاک (اژیدهاک مادی) است؟
١- مطابقت نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) با آژدهاک مادی (اژدیاک= ثروتمند) اظهر من الشمس است. چه موسی خورنی مورخ ارمنی معاصر فیروز و بلاش ساسانی نام آستیاگ را به صورت اژدهاک آورده است. افزون بر این اینان در مطابقت داستان کودکی فریدون (فرائیتی-ون یعنی پیشرفت کننده و سیلابی = ثراتئونه اوستا یا فرائیدی-یئون= جهانگشا) و کوروش سوم (لفظاً مرد سیلابی) نیز به خوبی به هم می رسند.
٢- فردوسی مرکز حکومت ضحاک (آستیاگ و پادشاهان بابل) را هوخت کنگ (محل گنج خوب) نامیده است که در سمت اروند رود (دجله) واقع بوده است. این بیش از آن که نشانگر هگمتانه (همدان) باشد، نشانگر بابل (بَوری اوستا) است چه هیئت اوستایی بَوری شهر بابل در شکل بَو (بئو)- ری (رَیه) یعنی محل با شکوه معنایی معادل با نام هوخت کنگ (هو- خت- کنگ= محل گنج خوب) دارد.
در اوستا پایتختهای اژی دهاک شهرهای بَوری (بابل) و کویرینت (کرند) ذکر شده است. از آن جایی که مکان حکومت پادشاه معروف کاسیان یعنی آگوم کاک رمه (به ظاهر به معنی اژدهای دارنده شمشیر خونین) هم کرند (کرینتاش، کویرینت) و هم بابل بوده است، لذا وی را می توان اژی دهاک (ماروَش) عهد پیشدادی شمرد. در مورد خلق و خوی استبدادی وی باید گفت که وی بومیان شمال غربی فلات ایران را کوتیان بی خرد نامیده است. از آنجایی که دورۀ حکومت ضحاک (اژی دهاک) در شاهنامه هزار سال ذکر شده است لذا معلوم میشود عنوان اوستایی اژی دهاک بر دیگر پادشاهان بابل نیز اطلاق شده است. در بابل تصور میشده است خدایی گیاهی به نام نین گیش زیدا، از هر شانه اش ماری رسته است. نام خدای ملی آشور یعنی آشّور به معنی خندان معادل نام عربی ضّحاک است. لابد معادل بابلی آشّور یعنی مردوک نیز که خدای ملی شهر بابل و سمبلش اژدهایی موش هوشو بوده است، اژی دهاک (ماروَش) به حساب می آمده است. در مجموع به نظر میرسد مرداس و ماردوش شاهنامه در جایگاه خدایگانی به جای مردوک، و ضحاک شاهنامه به جای آشّور بوده باشد.
چرا لهراسپ مطابق کوروش و همچنین سپیتمه است؟
١- مطابقت نام لُهراسپ (مرد مواج و سیلابی) با کوروش (سیلاب مانند):
مطابق شاهنامه پادشاه بزرگی که بعد از کیخسرو (کیاخسارو) فرمانروای ایران میگردد لهراسپ است. در سانسکریت واژه لَهری به معنی موج بلند و وسیع و واژه سپَ در اوستا به معنی در هم شکننده آمده است. بنابراین می توان این نام شاهنامه ای را به معنی مَرد موج بلند و وسیع و سیلابی گرفت و آن به وضوح مطابق معنی نام کوروش در معنی مرد سیلاب مانند میگردد. می دانیم آستیاگ در رؤیایش کوروش نازاده را به صورت سیلابی می بیند که قاره آسیا را در خود غرق میکند. واقعه مرگ لهراسپ در سمت بلخ و ارتباطش با اسارت یهود هم یادآور کوروش است:
شهنشاه لهراسپ در شهر بلخ —— بکشتند و شد روز ما تار و تلخ
بنابراین نام اَئوروت اَسپ را که هیئت اصلی نام لهراسپ بشمار می آید می توان در اصل در هیئت اَئوروتَ -سپَ به معنی موج سیلابی تند و در هم شکننده گرفت. چون جالب است که واژۀ اورمی در سانسکریت که معادل اَئوروَ و ائوروت اوستا به معنی تیز و تند می باشد به معنی موج نیز هست. بدین ترتیب اَئوروتَ- سپَ معادل لهراسب به همان معنی مرد موج تند و سیلابی بوده است. در واقع نام مقبره کوروش موسوم به مادر سلیمان در اساس مزار سیلاو-مان یعنی مزار مرد سیلاب مانند بوده است.
در این رابطه گفتنی است دو پسر لهراسپ یعنی ویشتاسپ (سگ وحشی، ببر/پلنگ) فرمانروای کشور سفلی (اورارتو) و ماد و زریر (دانای دعاهای کهن) فرمانروای نواحی دروازه تنائیس (بین دربند قفقاز) تا دروازه کاسپی (درواز خوار) مطابق دو پسر خوانده یا برادرخوانده کوروش یعنی مگابرن (برنده نترس) و سپیتاک (فرد سفید و مقدس) پسران سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) و آمیتیس (دختر آستیاگ، همسر بعدی کوروش) هستند که کوروش ایشان از محل های فرمانروایی سابق برداشته و به فرمانروای گرگان و دربیکان سمت بلخ انتخاب کرده بود. هرتسفلد، سپیتاک سپیتمان بلخ را همان زرتشت سپیتمان بلخ می داند.
در کوروشنامه گزنفون کوروش دوم (=توس نوذری یعنی چشمه توانا از خاندان حکومتی نو) نواده دختری آستیاگ (آستیاگ اول) و خواهر زاده کیاخسارو (کیخسرو) و داماد و سردار وی معرفی شده است که درست می نماید. چه در واقع نامهای آستیاگ (ایشتی ویکو= ثروتمند) و فرائورت/فرورتیش (فرَ-وَرِت-ایش) در معنی خواهان دارایی بسیار مترادف بوده و به جای هم به کار می رفته اند. از این روی است که کتسیاس به جای نام فرائورت نیز نام آستیاگ را آورده و لذا کوروش دوم و سوم را فرد واحدی حساب کرده است. به نظر می رسد عنوان اوستایی فرائورت/فرورتیش (فرود سیاوش) یعنی سیاورشن در واقع سیه- وَرِ(ت)- ایشن= خواهان ثروت گسترده بوده است که به سهو به دارنده اسب سیاه ترجمه شده است.
راجع به کوروش اول گفتنی است که در منابع آشوری در حدود سال ۶۴٩ پیش از میلاد از کوروش اول یاد شده است که فرزند خود آروکو را به گروگان نزد آشور بانیپال فرستاده بود. گروهی با توجه به کتیبه داریوش در بیستون که به اختصار هخامنش را جد اول کوروش نیای کوروش معرفی نموده است، وجود سه کوروش شجره نامه خبر هرودوت را قبول ندارند ولی داریوش جای دیگر در همین کتیبه بیستون میگوید که “هشت نفر پیش از من شاه بودند و من نهمین از خاندان هخامنش هستم”. تصور من این است که داریوش صرفاَ یک راست فرمانروایان هخامنشی شجره نامه خویش بر شمرده است نه مجموع دو شاخه خاندان هخامنشی پارس و انشان را که همانا داریوش، ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پیش دوم، کوروش اول، کمبوجیه اول و چیش پیش اول و هخامنش بوده باشد.
در مورد عنوان خاندان فریدون یعنی آثویه (آسپیان، آسفیان) گفتنی است: آثویه (از ریشه سانسکریتی اَدهی یعنی محترم و نجیب) یادآور نام کمبوجیه (کامگار و دل پذیر زندگی کننده) و نیز عنوان آرتیان پارسها (پاک و درستکار) است. برهان قاطع نام آثویه را به معنی نفس کامل و نیکوکار آورده است.
٢- مطابقت لهراسپ/اوروت اسپَ/یرواند با سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ):
نام اوروت اَسپَ (در هیئت یروانت اَسپ= دارای اسب پیر یا پیری بر افکننده) با پوروشسپ (بنابر استاد پورداود دارای اسپان پیر یا پیری برافکننده) مترادف است:
ادامه سلسله کیانیان (جای دیگر به صورت گودرزیان شاهنامه که افراسیاب را در کنار دریاچه چیچست دستگیر می نمایند) در شاهنامه و کتب پهلوی و اوستا در هیئت لهراسپ (ائوروت اسپ، یرواند قصیر السلطنه خبر موسی خورنی) همان سپیتمه جمشید داماد و ولیعهد آستیاگ که توسط کوروش به قتل رسید و همسرش آمیتیس (دختر آستیاگ) به همسری کوروش در آمد و پسرانش که همانا مگابرن ویشتاسپ (تیگران) و زریادر سپیتاک (زرتشت سپیتمان، گائوماته بردیه، سپنداته، اسفندیار) بودند که این نوادگان دختری آستیاگ به صورت پسر خواندگان یا برادر خواندگان کوروش سوم (فریدون) در آمدند. این پسر دوم داماد کوروش و شوهر آتوسا دختر کوروش نیز بوده است.
اسطوره معروف زریادر (زریر برادر ویشتاسپ) و اوداتیس دختر شاه سکاها (منظور آتوسا دختر کوروش، هوتئوسا و هووی اوستا) را آتنه نویسنده و مورخ یونانی قرن سوم میلادی مؤلف کتاب ضیافت سوفسطائیان به نقل از خارس میتیلنی، رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران آورده است: آن دو در خواب عاشق همدیگر میشوند و در جستجوی همدیگر بر می آیند سرانجام اوداتیس (= مخلوق نیک مترادف همان هووی همسر زرتشت سپیتمان) در یکی از جشنها او را مشاهده می نماید. خارس میتیلنی گفته است که این عشق در آسیا مشهور است و مردم بدان میل فراوانی دارند چنانکه در معابد و قصور و حتی در خانه های خود تصاویری از آن بر دیوارها نقش می کنند.
چرا ویشتاسپ کیانی همان مگابرن ویشتاسپ پسرخوانده یا برادر خوانده کوروش است؟
مطابقت نامها: چهار نام مختلف وی یعنی مگابرن (درنده نترس)، ویشتاسپ در هیئت ویشتَ-سپ (سگ وحشی) تیگران (منسوب به ببر) و کتایه (درنده) مترداف هم هستند: کتایه (درنده و پاره کننده در کُردی و سانسکریت) و برمایه (پردانش)، برادران کوروش در مقام همان مگابرن (ویشتاسپ، تیگران) و سپیتاک (زریادر، گائوماته بردیه) هستند. چه کتسیاس مگابرن (برنده نترس) را جایی پسر خوانده کوروش و جای دیگر برادر (در اساس برادر خوانده کوروش) معرفی می نماید.
معنی نام ویشتاسپ هخامنشی (ویشتا- سپ) با توجه به نام پدرش آرشام (خرس نیرومند)٬ سگ وحشی (پلنگ/ببر) است. این معنی نام تیگران فرمانروای ارمنستان در عهد روی کار آمدن کوروش نیز است. جالب است که خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران نیز ویشتاسپ کیانی برادر زریر- زریادر (دارنده سرودهای دینی کهن) را فرمانروای سرزمین سفلی (اور-آرتو= ملک پایینی) و ماد آورده و برادر کوچک وی زریادر/زریر را فرمانروای ماد شرقی (از دروازه تنائیس= دربند تا در بند کاسپی= دروازه خوار) دانسته است. این دو برادر کیانی که گسترش دهنده آئین مزدایی به شمار رفته اند٬ در روایات تاریخی یونانی تحت زوج نامهای «اوروپاست و سپنداته (گائوماته) » و «مگابرن و سپیتاک» نامیده شده اند. کتسیاس میگوید که کوروش این دو برادر را [از مکانهای قبلی شان] به فرمانروایی گرگان و دربیکان سمت بلخ بر گماشت. از اینجا معلوم میشود ارژا- سپ (سگ جنگی/ببر) سمت خیونان که با ویشتاسپ نوذری-هخامنشی (فرمانروای خراسان)[در آغاز قیام داریوش] نبرد کرده است٬ همین ویشتاسپ کیانی بوده است نامهای تیگران و اوروپاست (دم دراز نیرومند) و مگابرن (درنده نترس) وی نیز به معنی ببر بوده اند. و همانطور که هرتسفلد دریافته برادر وی سپیتاک (فرد سفید و مقدس٬ حاکم دربیکان سمت بلخ) همان زرتشت سپیتمان است.جالب است که نام پدر تیگران یعنی یرواند قصیرالعمر (کوتاه سلطنت) بدین صورت خود در زبانهای اوستایی و سانسکریت به معنی دارنده پیری است و نام پدر زرتشت سپیتمان (یا همان زریر برادر ویشتاسپ) یعنی پوروشسپ نیز به معنی دارنده پیری برافکننده یا دارنده اسب پیر آمده است. موسی خورنی دو نام زنانه تیگرانوهی (درنده ماده) و زاروحی/زاروهی (ویرانگر و آسیب زن) را در رابطه با نام تیگران (ببر، بُرنده، درنده) فرمانروای ارمنستان در عهد آژدهاک (آستیاک) می آورد که در واقع نواده بزرگ دختری آستیاگ و پسر سپیتمه (داماد و ولیعهد آستیاگ) بوده است. از آن جایی که این تیگران مطابق همان مگابرن ویشتاسپ (ببر) یا همان کتایه (بُرنده) برادرخوانده/پسرخوانده کوروش است، لذا اولاَ معلوم میگردد که داستان عاشقانه شاهنامه ای گشتاسپ (ویشتاسپ) و کتایون دختر قیصر روم مربوط به همین تیگران و همسرش زاروحی است. ثانیاَ نام زاروحی در ترکیب ایرانی و سامی آن یعنی زا- روحی می توانست به معنی زاده روح گرفته شود که این تقریبا همان معنی نام اوستایی و سانسکریتی منیژه یعنی زاده خیال است. لذا خود نام ویوَن (وی-وَن/گیو[ن]) یا همان بیژن در معنی درنده و کشنده دشمن (= بهرام) نیز مطابق همان نام تیگران (مگابرن ویشتاسپ) است.
به نظر میرسد داستان نبرد بیژن با گرازان اشاره به موضوع به تصرف در آوردن تیگران، گرجستان (ورژن) یا حتی گرگان (سرزمین فرمانروایی او در عهد کوروش) بوده باشد. احتمال دارد ملکه زاروحی اهل گرجستان بوده است چه موسی خورنی تیگران را فرمانروای گرجستان و اران (=آگوانک) نیز دانسته است.
زرتشت (زرتو-اَشت) به معنی دارای کالبد زرین و یا دانای سرودهای دینی کهن است و هیئت زرتوشترا (زرتو-اَشترا) ی نام وی هم به همین معنی دانای سرودهای کهن دینی است.
در روایات زرتشتی ویشتاسپ نوذری و ویشتاسپ کیانی مشتبه شده و یکی گردیده است. لذا لهراسپ و ویشتاسپ کیانی و سپنداته به حلقه پادشاهان هخامنشی (نوذری) بعدی یعنی وهومن سپنداتان (خشایارشا)، ارتخشتر وهومن (اردشیر درازدست) و داراب (داریوش دوم) و دارای دارایان (داریوش سوم) پیوسته اند و در جای کوروش سوم (یا آرشام)، ویشتاسپ هخامنشی و داریوش اول قرار گرفته اند.
قبایل ماد شامل کدام گروههای قومی بوده اند؟
بودین: یعنى مردم مربوط توتم سگ (=بودها در سانسکریت) در نام کُردان بادینی که در اخبار کتیبه های آشوری نامش به صورت بودائوا در کنار نام کشور ساخو (کیمریان، مارپرستان) زنده مانده است. شهر خار خار (دیواندره) در پیش سرزمین کوتیان به سوی شرق قرار داشته است. قوالهای آیین یزیدی سگان تیزشامه (تازی، تاژیک) نامیده میشوند. لابد همین مردمان هستند. در وندیداد از همراهان کیمری/سورانی ایشان به صورت تئوژیه (پرستنده مار نیرومند) و ساکن در سرچشمه رود رنگها (دجله) یاد شده است. میشود تصور کرد نام ملک تاووس یزیدیان نیز در واقع به صورت کُردی تاو-و-سه به همین معنی توتم سگ تند و تیز (تازی) بوده است که بعداً با تا-ووس (دارای دم افشان) جایگزین شده است. لذا به نظر می رسد مردمی که در این سمت تحت نامهای کهن کادیشیان، کادژی های سگپرست و کاتوزیان (سگپرستان) خوانده شده اند، همین قوم بوده اند.
بوسین: یعنى دارندگان توتم بزکوهی-مار-شیر همان کردوخیان هستند که گروهی از سکائیان کیمری بوده اند و در اوستا نامشان به صورت خاندان فریان یعنی دوست ایرانیان ذکر شده است. کلمه سکا و کردوخ (=کَرد) و کُرمانج هر سه به معنی دارندگان توتم مار-شیر- بزکوهی هستند. به سبب اسکان آنها در قسمت علیای رود دجله کتب پهلوی و اوستا دجله را رود ارنگ یا رنگها یعنی رود بزکوهی [یا رود سیلابی] گفته اند.
مغ ها: این نام مطابق با نام لولوبی (لولو-بی)، مُغ، ماد، گوران و ساگارتی (سا[ن]گا-رتی) است که جملگی به معنی مردم انجمنی همان مردم آذربایجان و حوالی جنوبی و جنوب شرقی آن منظور هستند که نام شان در نام گورانهای باختران و آذربایجان (در مفهوم مردم مجتمع و لشکری) زنده است. در ویکیپدیای جمهوری آذربایجان واژه خدا در زبان لولوبی، کیور آمده است که به نظر میرسد با واژۀ اوستایی و سانسکریتی کَئیریه/کارو (کردگار، آفریدگار) مربوط بوده باشد. واژۀ کیور/خیور در نام ملکیور/ملخیور (سازنده شراب مقدس) یکی از سه مؤبد اساطیری مسیحیان که به دیدار عیسی مسیح نوزاد شتافته بودند، هم به معنی سازنده و آفریننده دیده میشود.
آریزانتیان: یعنی نجبای حکومتی ماد شامل مردم نواحی ماد مرکزی مطابق مردم الیبی (=نجبا، مادها) در سمت بین ری و کرمانشاهان بوداند.
ستروخاتیان: یعنی محکم سخنگویان یادآور کردان زازاک هستند. ریشه نام کیمری/گیمری به صورت گوم در سانسکریت به معنی همهمه کردن مانند زنبوران عسل معنی میدهد و گوم- ری در سانسکریت-کُردی و اوستایی: به معنی بلند همهمه کنندگان. این معنی در نام زازاک (دیملی) زنده است. ارمیای نبی در باب ششم کتاب خود در تورات از عبارت “به آواز خود مثل دریا طغیان خواهند کرد” در باره کیمریان/ سکائیان کیمری استفاده می کند. به نظر می رسد نام پرنده معروف به قمری نیز به سبب صدای همهمه وی بوده باشد.
پارتاکانیان: یعنی مردم کنار رودخانه همان مردم کنار رودخانه زاینده رود اصفهان منظور می باشند.
منابع اساسی مورد استفاده در اساس این تحقیقات سه دسته اند:
١- منابعی که برای بررسی تاریخ ماد مورد استفاده قرار گرفتند: تاریخ ماد، تألیف ایگور میخائیلویچ دیاکونوف، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، تألیف م.آ. داندامایف. ایران باستان، تألیف حسن پیرنیا.
٢- منابعی که برای شناسایی تاریخ اساطیری کیانیان مورد استفاده قرار گرفتند: کیانیان تألیف آرتور کریستن سن، تألیفات اوستایی ابراهیم پورداود و هاشم رضی.
٣- منابع بررسی جغرافیای تاریخی زادگاه زرتشت: زادگاه زرتشت تحقیق دکتر جیوانجی جمشید جی مودی، کتاب دینهای ایران باستان تألیف هنریک ساموئل نیبرگ. یسنا گزارش پورداود (جلد ١و٢) و یشتها گزارش پورداود (جلد ١و٢). بعلاوه گزارش شخصی از مکان کتابخانه اوستا (شی چیکان) و آتشکده قدیمی آذرگشنسب این جانب به اداره فرهنگ و هنر پیش از انقلاب. تطبیق دادن شخصیتها و مکانهای هر سه منبع به یاری فرهنگ لغات اوستایی و پهلوی و سانسکریت کاری است که این جانب به تدریج در عرض چهار دهه انجام داده ام.
ترکیب مطالب این سه دسته در رابطه با هم در مجموعه ده جلدی تاریخ اساطیری تطبیقی ایران و دو جلد مجموعه مقالات تاریخی و فرهنگی ادامۀ آنها در آخرین تألیفات این جانب جواد مفرد کهلان یافت میشوند
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
حرف آخر
نویسنده: آیدین آغداشلو
ناشر: کتاب آبان
تعداد صفحات: ۴۶۴صفحه
این کتاب دربردارنده ۷۲ مقاله در حوزههای مختلف نقد، نگارگری، نقاشی، خوشنویسی، سینما، تاریخ، باستانشناسی، یاد و خاطره است.
در مقدمه این کتاب آمده است: «نام این کتابِ آخرم را دوست عزیزی انتخاب کرد، با تأکید بر این نکته که باید جایی از مقدمه بیاورم که این نه آخرین کتابم خواهد بود و نه آخرین حرفم!- و آفرین بر نظر پاک و خطا پوشش باد! «حرفِ آخر» حرف آخر همین لحظه است؛ حرف آخر آدمی است که دارد حاصل عمرش را جمعوجور و جمعبندی میکند و اتمامحجتی دارد با خودش و دارد گزارشی میدهد از دستاورد سالهای اخیرش ـ و نه سالهای آخرش! و سالهای آخر عمر را چه کسی میداند که کِی است؟ و میشود هشتاد سال عمر کرد که در آن برداشتن لیوانی کوچک و ورق زدن کتابی قطور عملی شاق و آرزویی دور و دراز باشد! این کتاب هم مثل آن هفتتای دیگر مجموعهای از مقالههایی است که اینجا و آنجا پراکنده و اغلب دور از دسترس، قبلاً در روزنامهها و مجلهها چاپشدهاند».
کمالالملک، بهمن محصص، کامران کاتوزیان، محمد بهرامی، مرتضی ممیز، قباد شیوا، علیرضا آستانه، مسعود معصومی، نیما یوشیج، صادق هدایت، ناصر وثوقی، جلال آل احمد، علی حاتمی، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، داریوش شایگان و احمدرضا احمدی از افرادی هستند که گفتارهایی به بیان یا قلم آغداشلو از آنها در «حرف آخر» آمده است.
در صفحه ۱۰۴ «حرفِ آخر» در مطلبی با تیترِ «درباره جلال آل احمد» و زیر عنوان« همه از او حساب میبرند» میخوانیم: «پرحرفی نمیخواهم بکنم، فقط دوست دارم به اشاره مختصری بپردازم و آن اینکه سهم آل احمد نویسنده، سهم آل احمد نثرنویس، در پسِ ابر قطور شخصیت او در وجوهِ دیگرش پنهان مانده شخصیت او، ابری شد و بر آن سایه انداخت و اگر بشود که دوباره نگاه کرد به قصههایش و به نثرش، شاید به نتایجی برسیم که برخلاف نظر او و منتقدان همان دوره باشد.»
جهان لغزنده است
نویسنده: آنتونی گیدنز
مترجم: علی عطاران
ناشر: پارسه
قیمت: ۱۲۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۱۸ صفحه
عنوان فرعی این کتاب هست: «جهانیشدن چگونه دنیای ما را شکل میدهد.» گیدنز میگوید این گزاره که «جهانیشدن در خدمت دغدغههای آمریکا و دیگر ملتهای ثروتمند است» تا حد زیادی صادق است. او مینویسد: ایالات متحده بدون شک قدرت برتر جهان است؛ چه از نظر اقتصادی، چه از نظر نظامی و چه از نظر فرهنگی. با این حال جهانیشدن را نمیتوان با آمریکاییشدن یا غربیشدن یکی گرفت. آرایش قدرت در جهان تغییر کرده است و ما شاهد افزایش مداخله مستقیم بسیاری از کشورهای غیرغربی هستیم.
سنگ بنای این کتاب، سخنرانیهای این جامعهشناس انگلیسی در بیبیسی بوده است. تاثیر عمیق جهانیشدن بر زندگی ما و جنبشهای ضد جهانیشدن و در راس آنها حادثه یازده سپتامبر، موضوعاتی بودهاند که این جامعهشناس را به تحلیلهایی تازه درباره روند جهانیشدن و تحولات جامعه بشری رسانده است.
عناوین فصلهای این کتاب عبارتند از: جهانیشدن، ریسک، سنت، خانواده، دموکراسی. یکی از محورهای مورد توجه نویسنده در این کتاب مقوله بنیادگرایی است. دریافتها و تحلیلهای گیدنز در این باره که دوران پس از یازده سپتامبر را شامل میشود، تنها به بنیادگرایی مذهبی نپرداخته است.
از نگاه او، خانواده و نقش درحال تغییر زنان نیز جزئی از دغدغه بنیادگرایان به شمار میآید؛ بنیادگرایانی که چه راستگرایان مذهبی آمریکایی باشند و چه جنبشهای اسلامگرا، طرفداران سرسخت شکل سنتی خانواده و دشمن تلاشهای زنان برای رهایی از قید نقشهای سنتی و فرهنگی هستند.
این کتاب در واقع ۱۶ نمایشنامه کوتاه را در بر میگیرد که برای تلنگر به آدم بزرگها نوشته شدهاند. شل سیلورستاین بیش از ۱۰۰ نمایشنامه تک پردهای نوشته که تقریبا همگی شان در اجرا موفق بودهاند. اما تنها ۲۶ نمایشنامه از این تعداد چاپ شدهاند. این ۲۶ نمایشنامه هم در قالب ۴ کتاب «چیزهای کوتاه شِل»، «شب سیلورستاین»، دو جلد گزیده نمایشنامه و دو جلد از «بهترین نمایشنامه های آمریکایی» چاپ شده اند.
۱۶ نمایشنامهای که ترجمه و در کتاب «تمام نخ» چاپ شده اند، از ۴ کتاب نام برده استخراج شدهاند.
عناوین نمایشنامه های این کتاب عبارت اند از:
دست از هر امیدی بکش، تمام نخ، به این حیوان غذا ندهید، ورود سگ ممنوع، ریشه ناخن، ژستن ممنوع، یک لنگه کفش تنیس، اصرار ممنوع، استفاده از کلاه ایمنی در این محوطه الزامی است، لبخند، قایق نجات دارد غرق می شود، بهترین بابا، گروه سه نفری، تق، داری اون جا چی کار می کنی؟، روز خوبی داشته باشید
در قسمتی از نمایشنامه «قایق نجات دارد غرق می شود» می خوانیم:
جن: یکی باید غرق شه _ وضعیت اینه _ یکی باید قُلُپ قلپ بره پایین _دست و پا بزنه و جیغ بکشه _ ولی کی؟ انتخاب کن کی _
شروین: بهت می گم چی می شه. مادرم اصلا نمی ذاره من انتخاب کنم. خودش میپره تو آب تا جون نوه شو نجات بده.
جن: و پسرشو.
شروین: آره.
جن: اون وقت عروسش چی؟ هاها.
شروین: خودش می پره.
جن: فرض کنیم نپره.
شروین: میپره.
جن: نمیپره. نشسته این جا لبه قایقو چسبیده و محکم گرفته و داره کل آب و بیسکویت ها رو هم می خوره…
کتاب «گفتگوهای فلسفی» درآمدی امروزی بر مطالعه فلسفه است که با زبانی محاورهای نوشته شده است. نویسنده در این اثر، مسائل مرسوم فلسفه را با استفاده از قالب دیالوگ نوشته و تاکیدش بر طرح مسائلی بوده که حل نشده و هنوز محل مناقشهاند. این کتاب ابزاری مناسب برای نوآموزان فلسفه است چراکه در عین حال که زمینه لازم را برای مطالعه بیشتر فراهم میکند، مباحثه استدلالی جدلی را که برای روش فلسفی ضروری است، به صورت زنده به تصویر میکشد.
این کتاب ۷ فصل یا به بیان بهتر، ۷ گفتگو دارد که به ترتیب عبارتند از: «گفتگوی اول: فلسفه دین»، «گفتگوی دوم: فلسفه اجتماعی»، «گفتگوی سوم: اخلاق»، «گفتگوی چهارم: ذهن و بدن»، «گفتگوی پنجم: موجب انگاری، اختیار و مجازات»، «گفتگوی ششم: شناخت» و «گفتگوی هفتم: این همانی؛ معنی».
نویسنده برای گفتگوهای این کتاب، تعدادی شخصیت با مواضع مختلف فلسفی طراحی کرده است. شرکتکنندگان در گفتگوی اول، عقلگرا، آتئیست، کیهان شناس و زیست شناس هستند. شرکت کنندگان در گفتگوی دوم، دیرباور، قانون پرست، قراردادگر، اخلاق پرست، زیستشناس، جامعهگرا، فردگرا، کمونیست و آزادیگرا هستند. شرکتکنندگان در گفتگوی سوم، دیرباور، فایده گرا و تکلیف گرا هستند. در گفتگوی چهارم هم، دیرباور، دوگانه انگار، قائل به نظریه این همانی، حذف انگار و رفتارگرا حضور دارند.
گفتگوی پنجم کتاب از جمله گفتگوهای پر شخصیت کتاب است که در آن، قائل به نظریه این همانی، دیرباور، موجَب انگار، تقدیراگرا، ریاضیدان، فیزیکدان، ناموجب انگار، موجب انگار شدید، موجب انگار ملایم، فایده گرا، کیفرگرا و روان شناس حضور دارند. در ششمین گفتگو هم دیرباور، تعریف کننده و دکارتگرا حضور دارند. آخرین گفتگوی کتاب هم با حضور دیرباور، دکارت گرا، تجربه گرا و ارتباط گرا برگزار می شود.
پیش از شروع گفتگوهای کتاب، نویسنده برای ترجمه فارسی کتاب، یادداشتی نوشته که به همراه یادداشت مترجم، در ابتدای کتاب چاپ شده است. به علاوه، پیش از شروع گفتگوها، بخش «درآمد» درج شده که ۴ بخش دارد و این بخشها به ترتیب عبارت اند از: فلسفه، چطور فلسفه بخوانیم، استدلال، یادداشت درباره قسمتهای متون پیشنهادی.
در قسمتی از این کتاب و ذیل عنوان «آزادی گرایی» می خوانیم:
آزادی گرا: این بحثی که داشتید میکردید برایم روشن کرد که چرا با کل جامعهگرایی مخالفم. همه انواع حکومتهای جامعهگرایانه آزادی فردی را محدود میکنند. حذف آزادی اقتصادی واضح ترین شکل انجام دادن این کار به دست کمونیستهاست. بازار آزاد نمودی از آزادی فردی در اقتصاد است. وضعیت اقتصادی شما به ابتکار خودتان _ انرژی، هوش، و خوش شانسی خودتان _ بستگی دارد.
کمونیست: به چه درد آدمی میخورد که فقیر و ضعیف است؟
آزادی گرا: بازار آزاد یعنی این که هر کسی فرصت ثروتمندی و قدرتمندی را دارد.
کمونیست: خیلی از عدالت دم زد، اما این که انقلاب کمونیستی دارایی زمیندارها و کارخانهها را با زور از ایشان بگیرد عدالت نیست. از این گذشته، حکومت های کمونیستی قول منافع اقتصادی برای فقرا را دادند، اما به قولشان عمل نکردند. تمام موفقیتشان در محدود کردن آزادی افراد به شکل های وحشیانه بود، درست مثل فاشیست ها. حتی اقدام های سوسیالیستی ملایم در کانادا یا سوئد یا بقیه دموکراسی ها هم مزاحم آزادی های فردی اند.
دیرباور: خیلی از آدم ها با دیکتاتوری های خشن و سرکوبگر کمونیستها و فاشیست ها مخالف اند، اما چرا با سوئد مخالفی؟ یا با کانادا؟
نزدیک به یک سال از هشدار سخنگوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به فیلمسازان ایرانی نسبت به پخش تیزرهای تبلیغی در شبکههای ماهوارهای میگذرد. هشداری که منجر به ابلاغ بخشنامهای به کلیه دفاتر تهیه و پخش فیلم سینمایی شد وطی آن پخش پیشپردههای سینمایی در شبکههای ماهوارهای فارسیزبان ممنوع و خلاف قانون اعلام شد.
در این بخشنامه تاکیده شده بود: «با توجه به وجود مواد قانونی و نیز بهمنظور اجرای سیاستهای فرهنگی و هنری سازمان سینمایی و مطابق با اهداف عالیه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، همچنان استفاده از ماهواره ممنوع است و نمایش هرگونه فیلم سینمایی ایرانی، تیزر و آنونس فیلمهای سینمایی ایرانی از طریق شبکه ماهوارهای غیرمجاز فارسیزبان، منع قانونی دارد.»
در همان زمان بود که خبرهایی مبنی بر احضار ده سینماگر ایرانی به دادسرای فرهنگ و رسانه منتشر و دلیل این اقدام، پخش تیزرهای تبلیغاتی فیلمهای این سینماگران از شبکههای ماهوارهای عنوان شد.
نکتهی جالب حضور و دخالت بی امان صدا و سیما در این عرصه است، چه تنها چند روز پیش از انتشار خبر احضار سینماگران، در برنامه «هفت» اعلام شد که برخی فیلمها با تکیه بر تبلیغات در شبکههای ماهوارهای فارسی توانستهاند کف فروش را حفظ کرده و مخاطب جذب کنند، پس از آن بود که از فرم تعهدنامهای رونمایی شد که سازمان صداوسیما مقابل تهیه کنندگان سینما قرار میداد؛ تعهدنامهای که متن به نگارش درآمده در آن فراتر از اختیارات این سازمان به نظر میرسد
این تعهد نامه، تهیهکنندگان را موظف میکرد از پخش تیزرهای فیلمشان در خارج از ایران جلوگیری کنند و اگر نتوانند این ممانعت را انجام دهند باید به صداوسیما خسارت پرداخت کنند. تعهد نامهای که آنقدر بندهای آن عجیب بود که تهیهکنندگان پای آن را امضا نکردند و در ادامه به دادسرای فرهنگ و رسانه احضار شدند.
در متن این تعهدنامه آمدهبود: «اینجانب که جهت اخذ تیزر تبلیغاتی فیلم خود به اداره کل بازرگانی سازمان صدا و سیما مراجعه نمودهام، بدینوسیله متعهد میگردم که قصد پخش آگهیهای مربوط به تبلیغات فیلم مزبور را در هیچ یک از شبکههای ماهوارهای معاند نداشته و ندارم و در صورت پخش هرگونه تبلیغات در هر یک از این شبکهها توسط اینجانب و سایر عوامل مربوطه یا خریداران احتمالی بلافاصله امتیاز پخش آگهیهای بازرگانی مربوطه از شبکههای سازمان صدا و سیما لغو شده و کلیه خسارات وارده از این حیث را چه به لحاظ معنوی یا مادی با تشخیص سازمان صدا و سیما بر ذمه خود دین دانسته و بلافاصله پرداخت مینمایم و همچنین اقرار مینمایم کلیه حقوق قانونی مربوط به هر گونه اعتراض به تصمیم اداره کل بازرگانی سازمان صدا و سیما و با ایراد هر گونه دفاعیات احتمالی در این خصوص را از خود سلب نموده و تابع دستورات صادره میباشم. همچنین تمامی فیلمهای آتی نیز غیرقابل حمایت از سازمان صدا و سیما خواهد بود.»
حالا و پس از گذشت چندین ماه از این حوادث، دستاندرکاران تولید انیمیشن «ناسور»، با انتشار متنی نسبت به آنچه آن را «پخش غیرقانونی تیزرهای این انیمیشن از «شبکههای ماهوارهای معاند نظام»» خواندهاند، اعتراض کردهاند.
در متن این «بیانیه» آمده است:
در حالیکه سینمای ارزشمند ایران این روزها مخاطبان خود را در گیشه پیدا کرده است و استقبال مردم هنردوست از فیلمهای ارزشمند روی پرده نشان از ارتباط سالم مخاطب با سینماست، بار دیگر شبکه ماهوارهای «جم» با هدف مخدوش کردن آرامش سینمای ایران اقدام به پخش غیرمجاز و غیرقانونی تیزرهای تبلیغاتی تعدادی از فیلمهای روی پرده کرده است.
این شبکه در راستای شیطنتهای خود به تازگی با استفاده از تبلیغات انیمیشن عاشورایی «ناسور» که در رسانههای رسمی کشور منتشر شده، تیزرهای این اثر دینی را هم به طور غیرقانونی پخش میکند.
دستاندرکاران تولید انیمیشن عاشورایی «ناسور» ضمن محفوظ دانستن حق شکایت قانونی از این حرکت جم، تأکید دارند که این فیلم هیچ نیازی به تبلیغات شبکههای معاند نظام ندارد و مردم فهیم ایران با استفاده از تبلیغات پخششده از سیمای جمهوری اسلامی ایران، رسانههای رسمی کشور و تبلیغات شهری از جزئیات اکران این انیمیشن عاشورایی مطلع شده و میشوند.»
«ناسور» انیمیشنی سینمایی است که توسط کیانوش دالوند کارگردانی و توسط داریوش دالوند تهیهشده است. دستاندرکاران این اثر در حالی به پخش تیزر تبلیغاتی معترض شدهاند که کلیپ ویدئویی آن بر روی اینترنت قرار گرفتهاست.
گفتنیست چندی پیش، تلویزیون دولتی ایران از پخش پیشپرده ساختهی اخیر عبدالرضا کاهانی به این دلیل که این فیلم حاوی پیام مورد نظر مسئولان صدا و سیما نیست سر باز زد. پس از آن بود که دستاندرکاران این فیلم از طریق شبکههای اجتماعی از مردم خواستند با انتشار عکسهایی با مضمون «استراحت مطلق تبلیغات تلویزیونی ندارد» به تلویزیون دولتی ایران اعتراض کنند. همزمان یکی از شبکههای ماهوارهای فارسی زبان؛ آنونس این فیلم را در پرببیندهترین ساعت روز، در بین یکی از سریالهای پرمخاطب پخش کرد و به این ترتیب، «استراحت مطلق» در مدت اندکی بیش از یک میلیارد تومان فروش کرد
بنا بر اخبار و گزارشهایی که در رسانههای غیر رسمی ایران منتشر شدهاست، کیوان کریمی ، جوان مستندساز ایرانی، که پیشتر به یک سال زندان و ۲۲۳ ضربه شلاق محکوم شدهبود، روز چهارشنبه برای اجرای حکم خود به زندان اوین احضار شده است.
بر این اساس، سایت کلمه ضمن تایید این خبر گزارش داده، اجرای حکم آقای در حالی از روز چهارشنبه آغاز شده، که او به اتهام فیلمی که ساخته نشده به زندان محکوم شده است.
بعضی از گزارشهای منتشر شده هم گواه این است که کیوان کریمی روز چهارشنبه به صورت تلفنی به اجرای احکام زندان اوین احضار شده بود که در آنجا بازداشت و برای اجرای حکم به زندان منتقل شده است.
کیوان کریمی ابتدا در۲۳ آذر سال ۱۳۹۲ و به خاطر ساخت فیلم «نوشتن بر شهر» دستگیر شد که پس از ۱۲ روز بازداشت به قید ۱۰۰ میلیون تومان وثیقه آزاد شد. این فیلم، مستندی ۶۰ دقیقهایست درباره «دیوارنویسیها و گرافیتیهای شهر تهران پس از انقلاب تا دوران پس از جنبش سبز».
این فیلم تاکنون دو مرتبه در کشور اسپانیا روی پرده رفته است. نخستین بار در بهمن ماه ۱۳۹۴ در جشنواره فیلم پونتو د ویستا اکران شد و برنده جایزه ویژه از هیئت داروان این جشنواره شد. اسکار آلگریا، رئیس این فستیوال، درباره این فیلم گفت: «هنگام تماشای آن به معنای واقعی انتظار ما برآورده شد. درست همان چیزی بود که میخواستیم باشد. ما فیلمی را نمیخواهیم که وجدان مخاطب را به خواب ببرد، بلکه چیزی را میپسندیم که ما را بیدار کند و «نوشتن بر شهر» کاملاً اینگونه بود. فیلمی که سوالهای بدون جوابی را ایجاد میکند… این اثر چیزی بسیار متفاوت از مستندی «علیه» چیزی است… او دارد حقایق را به ما میگوید.»
دومین نمایش این فیلم ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ در مرکز بینالمللی فرهنگ معاصر تاباکالر در شهر سن سباستین اسپانیا بود. «نوشتن بر شهر» همچنین در اردیبهشت سال ۱۳۹۵ در جشنواره ویزیون دوریل کشور سوئیس و پس از آن در جشنواره بینالمللی سینمای مستقل بوینس آیرس در کشور آرژانتین به نمایش درآمد. این فیلم در تمامی اکرانهایش تحسین منتقدان را برانگیختهاست
از همین جمله حمید دباشی نویسنده و استاد دانشگاه کلمبیا نیز پس از مشاهده فیلم نوشتن بر شهر در یادداشتی که در سایت الجزیره منتشر شد نوشت: «مستندی خارقالعاده دربارهٔ سیر تکاملی گرافیتی در تهران طی ۳ دههٔ اخیر. فیلم جدای از شایستگیهای بدیهیاش، تأثیر بهسزایی در من گذاشت. حدود ۳ دهه پیش کتابی دربارهٔ پیکرنگاری انقلاب ایران در ۹۷–۱۹۷۷ نوشتم که شامل فصلی دربارهٔ دیوارنویسیها بود. کیوان با «نوشتن بر شهر» روایت آن گرافیتیها را در پسایند جنبش سبز با مضمون تاریخی و زیباییشناسی به تصویر کشیده بود.».
به دنبال صدور حکم شلاق و زندان برای کارگردان این فیلم، دانشگاه والنسیا در کشور اسپانیا نیز طی مراسمی در هفتم خرداد سال ۱۳۹۵ با اکران فیلم «نوشتن بر شهر» و همچنین صدور بیانیه ضمن اعتراض به حکم زندان و شلاق برای کیوان کریمی، مراتب حمایت خود را از این کارگردان اعلام کردند.
تهیه این فیلم از سال ۱۳۹۱ آغاز شد و پس از سه سال در تابستان ۱۳۹۴ تمام شد. فیلم بارها تدوین شد و در جشنوارههای متعددی به نمایش درآمد. پس از انتشار پیشنمایش فیلم نوشتن بر شهر در یوتیوب در سال ۱۳۹۲، کیوان کریمی توسط نیروهای سپاه پاسداران دستگیر شد.
کیوان کریمی پس از دستگیری ابتدا در دادگاه انقلاب به شش سال زندان و۲۲۳ ضربه شلاق محکوم شد، که این حکم بعدها به یک سال زندان تقلیل یافت اما حکم ۲۲۳ ضربه شلاق و ۲۰ میلیون ریال جریمه تغییر نکرد. اتهامات این مستندساز، «توهین به مقدسات و تبلیغ علیه نظام» و «رابطه نامشروع از طریق روبوسی و دست دادن با نامحرم» اعلام شده است که همین اتهام آخر، منجر به صدور حکم ۲۲۳ ضربه شلاق برای شدهاست.
گفتنیست این هنرمند، با رد اتهامات خود گفته است که در فیلمهایش بیشتر به مسائل اجتماعی، دیوارنویسی یا همان گرافیتی و کارگران میپردازد و نمیداند چه اتفاقی افتاده که چنین حکمی برایش صادر شده است.
بنا به گفتهی امیر رئیسیان وکیل کیوان کریمی اتهام این مستندساز«توهین به مقدسات» عنوان شده و مصداقش قصد او برای ساختن کلیپی بوده که به دلیل عدم توافق با سفارش دهندگان، هیچ وقت به مرحلهی تولید نرسیدهاست. با این حال دادگاه همین مساله را به منزلهی ارتکاب به توهین به مقدسات قلمداد کردهاست.
گفتنیست آذرماه سال گذشته ۱۳۷ مستندساز ایرانی ضمن امضای طوماری با ابراز «تعجب و ناباوری» از محکومیت کیوان کریمی، ابراز امیدواری کرده بودند که «سوءتفاهم پیشآمده» رفع و حکم صادره در دادگاه تجدید نظر لغو شود.
مستندسازان امضاکننده این بیانیه با تاکید بر لزوم «امنیت شغلی» خود، یادآوری کرده بودند که «مستندسازان ایرانی همانند سایر اقشار هنری و فرهنگی این سرزمین، حق خود میدانند که در فضایی امن و بیدغدغه و بیاتهام به خلق آثار خود بپردازند».
کیوان کریمی ۳۰ ساله و متولد شهر بانه در استان کردستان است. او دو سال پیش با ساخت یک فیلم کوتاه و سیاه و سفید با نام «ماجرای زن و شوهر» به شهرت رسید.
در سیاههی نهایی جایزه ادبی «کاستا» امسال، از میان ۲۰ نامزد در ۵ گونه ادبی، نام چهارده زن به چشم میخورد.
در این میان، سه نویسنده از برندگان پیشین این جایزه ادبی، «مگی اوفارل» با رمان «اینجا باید همانجا باشد»، «رز ترماین» با اثر «گوستاو سوناتا» و «سباستین بری» با کتاب «روز بیپایان» در فهرست نهایی به چشم میخورند. «بری» که در سال ۲۰۰۸ برای رمان «کتاب مقدس مخفی» برنده جایزه «کاستا» شده بود گفته، از اینکه از نامزدی دوباره برای این جایزه بسیار هیجانزده شده و اظهار کردهاست: «بردن جایزه کاستا زندگی من را دگرگون کرد. با این جایزه توانستم بچههایم را به دانشگاه بفرستم و بودن در این فهرست برای بار دوم بسیار هیجانانگیز است.»
«سارا پری» چهارمین نامزد این فهرست در بخش رمان و شاید تنها چهره جدید این بخش باشد که برای رمان «مار افسانهای اسکس» انتخاب شده است؛ این رمان که هم مورد استقبال منتقدین قرار گرفته و هم خوانندگان پیش از این در میان فهرست اولیه جایزه «من بوکر» نیز قرار داشت. «پری» که اکنون مشغول نوشتن سومین اثر خود است میگوید: «بودن در میان چهار اثر برگزیده سال بسیار افتخارآمیز است؛ این اتفاق به من شهامت و اعتماد بیشتری میدهد تا به کار نویسندگی ادامه دهم. امیدوار صرفنظر از تاثیرات بیرونی بتوانم به خودباوری برسم اما با این حال وقتی کسی کتاب من را میپسندد با خود میگویم: خوب است باید سراغ نوشتن کتابی دیگر بروم.»
از دیگر آثاربخش رمان، نخستین اثر «آدم خوب» نوشته «سوزان بیل» قهرمان ورزش اسکیت آمریکا است که با «کیت دوال» با رمان «نام من لئون است» و «گوینور گلاسفورد» با اثر «واژگان در میان دستهایم» به رقابت خواهد پرداخت.
همچنین «هشام ماتار»، نویسنده لیبیایی در بخش زندگینامه جایزه «کاستا» از نویسندگان پیشتاز است؛ کتاب خاطراتگونه او با عنوان «بازگشت» پیش از این در بخش آثار غیرداستانی جوایز ادبی متعددی نامزد دریافت جایزه و حتی برنده شده بود که پول آن را وقف امور خیریه کرد. «من عضو این گروه نیستم» از دیگر آثار نامزد در بخش زندگینامه است که توسط «سیلویا پاترسون»، آهنگساز به رشته نگارش درآمده است. «سرزمین پدری» نوشته «کگی کاریو» درباره زندگینامه پدرش در جنگ و «الیزابت: سالهای فراموش شده» نوشته «جان گای»، تاریخدان و برنده پیشین جایزه «کاستا» در همین بخش نیز از دیگر نامزدها هستند.
و اما در بخش شعر تمامی نامزدها را شعرای زن شامل میشوند؛ «کیت تمپست» با کتاب «بگذارید آشوب را بخورند»، «آلیس اوسوالد»، «دنیس رایلی» و «ملیسا لی – هافتون» از نامزدهای این بخش هستند.
در بخش کودکان و نوجوانان نیز «فرانسیسکا سیمون»، نویسنده مجموعه داستانهای پرفروش «هنری نفرتانگیز» برای رمان «بچه هیولا» در رتبه نخست قرار دارد که با «برایان کناگان» با کتاب «بمبهای که ما را کنار هم آورد»، «پاتریس لورنس» با رمان ترسناک نوجوانان «پسر پرتقالی» و «راس ولفورد» با اثر «سفر در زمان با همستر» به رقابت خواهد پرداخت.
جایزه ۵ هزار پوندی «کاستا» در روز سوم ژانویه ۲۰۱۷ به برندگان نهایی اهدا خواهد شد. از میان آثار برنده شده نیز در نهایت یک اثر به عنوان کتاب سال «کاستا» انتخاب و برنده ۳۰ هزار پوند خواهد شد.
از زمان افزوده شدن بخش رمان به این جایزه در سال ۱۹۸۵ تا کنون، ۱۱ بار برنده کتاب سال از میان رماننویسان بودهاند. در سال ۲۰۱۵ کتاب کودکان «درخت دروغ» نوشته «فرانسیس هاردینگ» بود که برای دومین بار از این بخش اثری انتخاب شد.
خواندن کتاب یک نیاز فرهنگی است. کتابخانهها بهترین مکان برای برآوردن این نیاز و لذت بردن از همراه شدن با اندیشههای انسانی هستند. در بسیاری از کشورهای جهان به ویژه در فرانسه، کتابخانهها همیشه نقش مهمی در تبدیل شهرهای مهم به مکانی برای گسترش فرهنگ و روشنفکری داشتهاند.
در پاریس کتابخانههای مهم و از جمله کتابخانهی ملی، با نام «فرانسو میتران» در شرق این شهر در کنار رودخانهی «سن»، نقش ارزندهای در تبدیل این شهر به پایتخت فرهنگی اروپا داشته است.
کتابخانهی مرکز فرهنگی زرتشتیانِ پاریس نیز ویژگی خود را دارد. در یک مکان استثنایی و در یکی از خیابانهای مشهور پاریس، با مجموعهای با ارزش از تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران زمین، کتابهای کمیاب از فلسفه و آیین زرتشت، برگردانهای مختلف «گاتها» سرودههای آشوزرتشت، کتابهای ویژهی زبان فارسی، روزنامههای مهم سالهای مختلف ایران، و آثاری که نویسندگان و پژوهشگران اروپایی در بارهی تمدن ایران و نیز آیین زرتشت به وجود آوردهاند، با ویدئوها و اسناد الکتریکی در این کتابخانه گردآمده اند .
این کتابخانه که روز به روز بر گنجینهی فرهنگی آن افزوده میشود، به همت خانوادهی زرتشتی و ایراندوست ساسانفر –دکتر آبتین ساسانفر و همسرش مهرافزون- از سال ۲۰۰۸ میلادی در این مرکز فرهنگی برپا شده است تا بازتابی از فرهنگ و تمدن ایران و نیز پژوهشهای ایرانشناسان دوران ما باشد.
کتابهای نخستین این کتابخانه آثاری مربوط به ایران باستان و جلوههای آیین زرتشت در جهان بود، اما بنیانگذاران آن تاکید داشتند که آثار گوناگون و متنوع فرهنگ جهانی، زبانشناسی و حوزههای ادبی و نیز روزنامههای جلد شدهی سالهای گذشته نیز در آن جای گیرد تا برای استفادهی همگان به ویژه پژوهشگران و نویسندگان قابل دسترس باشد.
دریچهای به روی جهان فرهنگ و فلسفهی ایران
کتابخانه در طبقهی دوم ساختمان مرکز فرهنگی زرتشتیان در پاریس قرار دارد. در گردشی میان کتابها که در قفسههای متعدد جای دارند، کتابها بر اساس موضوع قرار گرفتهاند.
مجموعهای از گاتها، سری کامل کتابهایی که در زمینهی پژوهش باستانشناسیی توسط ایرانیها و ایرانشاسان غیرایرانی نوشته شدهاند، کتابهایی در زمینهی تاریخ ایران باستان و ایرانشناسی و مطالعات شرقشناسی و زبانشنناسی به زبان فارسی، مجلات تخصصی فرهنگی و زرتشتی و بازماندههای ایران کهن، دریچهای را به روی جهانِ فرهنگ و فلسفهی ایران به روی مراجعهکنندگان و به ویژه پژوهشگران و نویسندگان باز میکند.
اهداکنندگان کتاب
مسئول کتابخانه شمار کتابهای این کتابخانه را بیش از پنج هزار جلد میداند و توضیح میدهد:
“بیشتر کتابهای با ارزش و برخی کمیاب را دوستداران فرهنگ و ادب ایران به اینجا اهدا کردهاند”.
در قسمتی از این سالن لوحهای نصب شده است که روی آن اسامی کسانی که کتابها را اهدا کردهاند، دیده میشود که نشانهی ادای احترام به این افراد است.
مسئول کتابخانه در بارهی شرایط اهدای کتاب به کتابخانهی مرکز زرتشتیان پاریس میگوید:
” به دلیل کمبود جا، از این پس فقط کتابهایی را که به زبان فارسی نوشته شدهاند، قبول میکنیم. به ویژه مایل هستیم از پژوهشهای تازه و کتابهای ادبی تازه منتشر شده در ایران یا در کشورهای دیگر، در اینجا گرد آوریم و در دسترس مراجعه کنندگان قرار دهیم”.
شمار کتابهای آیین زرتشتی یا پژوهشهایی در بارهی زرتشت و زرتشتیان نزدیک به ۲۵۰ جلد است و تاریخ ایران باستان را یک مجموعهی ۱۲۰ جلدی تشکیل میدهد.
سری کامل کتابهای مربوط به آثار باستانی و پژوهشهای باستانشناسی ایران را فیروز باقرزاده رییس پیشین موزهی ایران باستان به کتابخانه اهدا کرده است.
کاخهای تخت جمشید و پاسارگاد
کتابهایی به زبانهای فرانسه و انگلیسی در مورد تخت جمشید، کاخ پاسارگاد و کورش کبیر از پژوهشگران و ایرانشناسان مهم جهان در این کتابخانه وجود دارند. همچنین کتابهایی در زمینهی علوم انسانشناسی و زبانشناسی و نیز نوشتههای پژوهشی دکتر شجاعالدین شفا در زمینهی مطالعات شرقشناسی و ادبیات، جای ویژهای در این کتابخانه دارند.
مجموعهای از گاتها، سرودههای آشوزرتشت نیز در اینجا نگاهداری میشوند؛ از جمله کتاب نایاب «ویسپَرَد»، ترجمهی ابراهیم پورداود، گاتها برگردان استاد پورداوود و نیز پیر موبد زرتشتی استاد فیروز آذرگشسب، رستم شهزادی و سرانجام گاتها برگردان دکتر آبتین ساسانفر در یک جلد نفیس چرمی در تهران به چاپ رسیده است. دکتر ساسانفر بنیانگذار انجمن جهانی زرتشتیان پاریس در سرآغاز برگردان « گاتا ها » از زبان اوستا به زبان فارسی می نویسد : « گاتاها سروده های زرتشت در سرآغاز برگردان « گاتا ها » از زبان اوستا به زبان فارسی می نویسد : « گاتاها سروده های زرتشت ؛ یکی از کهن ترین نوشته هاییست که در جهان برجا مانده و در برگردان آن کوشش به کار رفته است ؛ تا هرکس که سواد خواندن و نوشتن فارسی دارد خود بتواند در درستی آن بررسی کند .»
«گاتاها» کهنترین سرودههای زرتشت برای کسانی است که میخواهند به گونهای مستقیم و بیواسطه وارد جهانبینی زیبا و پر از نور آشوزرتشت شوند و دیگاه خود را به زندگی و جهان هستی از نو بازسازی کرده و به راز پیریزی یک زندگی خوشبخت در یک جامعهی پیشرو آشنا شوند.
باغ پرگل کتابهای کودکان
کتابهایی ویژهی کودکان از قصهها و متلها و بازیها به زبان فارسی در اینجا فراوانند. با توجه به کلاسهای زبان فارسی که هر سال در این مرکز فرهنگی زرتشتیان به یادگیری زبان و فرهنگ ایران مشغولند، این کتابها اهمیت ویژهای دارند. در روزهایی که کلاسهای زبان فارسی در اینجا دایر است، کودکان پس از پایان ساعت درسی به این کتابخانه میآیند و از کتابهای کودکان استفاده میکنند.
روزنامههای جلد شدهی منتشر شده در ایران در سالهای اخیر نیز در اتاقهای دیگر کتابخانه نگهداری میشوند که میتوانند مورد استفادهی پژوهشگران و نویسندگان قرار گیرد.
مسئول کتابخانه توضیح میدهد که:
” شرایط استفاده از کتابها پر کردن یک برگ از مشخصات و داشتن یک کارت عضویت است”.
جشنهای باستانی
برخی کتابها به دلیل قدمت یا نایاب بودن، امانت داده نمیشوند. برخی کتابها را نیز مراجعه کنندگان میتوانند با هزینهی شخصی کپی یا اسکن کنند. کتابهایی که در بازار کتاب وجود ندارند، به خاطر حفظ حقوق نویسندگان برای کپی کردن نیز داده نمیشوند.
این کتابخانه برای جشنهای باستانیای چون نوروز و مهرگان و سده و آیین زرتشتی کتاب ها بروشور ها و نوشته هایی را برای علاقهمندان آماده میکند.به ویژه در زمانهایی که مرکز فرهنگی زرتشتیان پاریس مراسمی برای شناساندن و ارج نهادن به این جشن ها برگزار میکند. و سرانجام اینکه کتابهای این کتابخانه به طور کامل در فهرست کامپیوتری جای دارند و به آسانی در دسترس علاقمندان و پژوهشگران قرار میگیرد . در یک نظرسنجی معلوم شده است که ۷۷درصد کسانی که برای خواندن کتاب به این مرکز مراجعه میکنند، دوستداران فرهنگ، ادبیات کهن ایران و نیز تاریخ ایران باستان و کتابهای مربوط به زرتشت و آیین زرتشتی هستند.
نورمن میلر نویسنده آمریکایی برنده جایزه پولیتزر است که در سال ۱۹۲۳ متولد در سال ۲۰۰۷ درگذشته است. رمان «رویای آمریکایی» میلر در سال ۱۹۶۵ به چاپ رسید. این نویسنده را بیشتر به خاطر عقاید ضدفمینیستیاش میشناسند. همچنین می توان او از او، به عنوان یکی از مخالفین جنگ آمریکا در ویتنام نام برد.
رمان «رویای آمریکایی» پیش از چاپ شدنش در قالب یک کتاب، به صورت داستان دنباله دار در نشریه ای منتشر می شد. پس از آن که ای. ال. دکتروف ویرایش این داستانهای دنباله دار را به عهده گرفت، به صورت کتاب و به عنوان چهارمین رمان میلر به چاپ رسید.
شخصیت اصلی این رمان، یک قهرمان جنگ و همچنین عضو پیشین پارلمان آمریکاست. این شخصیت در یک شب، پس از گفتگویی خیالی، دست به قتل همسرش می زند و سعی می کند خود را از این اتهام تبرئه کند… پس از چاپ این کتاب، به دلیل آنچه که رفتار با زنان در این کتاب خوانده می شد، فمینیست های روزگار میلر علیه اش اعتراض کردند.
آرزوهای واهی، فراری از اتاق قمار، قاصدی از جانب آن مجنون، حلقه های سبز خستگی، حلقه آداب، تجلی ای در بیابان، نذر آماده، شیر و مار، حرف آخر: باز هم آرزوهای واهی عناوین بخش های مختلف این رمان هستند.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
وقتی برگشتم سر میز، تونی آن جا بود. ظاهرش مثل مردانی بود که هزارجور گرفتاری دارند و مدام گرفتار این هستند که اول به کدام گرفتاری شان رسیدگی کنند. خیلی شل و ول با من دست داد و نیم نگاهی به من انداخت. نفرت مثل بو از تنش بلند می شد، چیزی شبیه به آنچه نزدیک اغما و بی هوشی ام در وجود چِری احساس کردم. نزدیک تونی نشسته بودم و تماشای صورت تمام نمای آن نفرت باعث شد دوباره سرگیجه بگیرم؛ رفتارش تهدیدآمیز بود و این تهدید چنان عاری از منطق (مثل خفه شدن و مردن در کیسه ای پلاستیکی) بود که ترسی ناگهانی به جانم افتاد، طوری که دلم می خواست همان لحظه از آن جا بروم، اما عاقبت به واسطه حسی غریزی که می گفت هولناک ترین لحظه خفگی نخست آن است، دوام آوردم و سر جایم باقی ماندم. با لبخند به چری گفتم: «باورت می شه؟ پلیس فکر میکنه من باید از این جا برم.»
تونی گفت: «بعضی از این مامورای پلیس آدمای باهوشی ان.»
«آره، خیلی خوب ازم مراقبت میکنن. این قدر نگران بودن که بعد از من با گارسونت حرف زدن.»
تونی گفت: «ما این جا هیچ وقت دردسر نداریم. دردسر همیشه حاضر و آماده می آد. از بیرون، از توی خیابون.» اما چهره اش یک بار دیگر نگران شد، انگار پنج کار مهم داشت و فقط سه پسرک پیک.
روزها، ماهها، سالها
نویسنده: یان لیانکه
مترجم: محمود گودرزی
ناشر: هیرمند
قیمت: ۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۰۰ صفحه
یان لیانکه نویسنده معروف چینی در سال ۱۹۵۸ در ناحیه فقرزده سونگ از استان هنان به دنیا آمد. پدر و مادرش که کشاورزان بیسوادی بودند و استطاعت این را نداشتند که او را به دانشگاه بفرستند، فرزندشان را تشویق کردند تا در ارتش مشغول به خدمت شود، جایی که لیانکه پلههای ترقی را طی کرد و نویسنده متون تبلیغاتی شد.
یان لیانکه پس از بازگشت به زندگی غیرنظامی به نویسندگی رو آورد. او در ۳۰ سال گذشته طیف وسیعی از آثار متعددی خلق کرده که شامل رمان، داستان کوتاه و نقد میشود. به رغم آنکه دو رمانش در چین ممنوع اعلام شد و سه سال اجازه نداشت گذرنامه بگیرد و به خارج از کشور سفر کند، هنوز هم از تأثیر سانسور دولتی و خودسانسوری بر نویسندگان معاصر چینی سخن میگوید.
نویسنده کتاب «روزها، ماهها، سالها» با استفاده از ماجرایی ساده و پیش پا افتاده حماسهای را میان مردی و سگش نقل میکند، داستان مواجهه مردی را با طبیعت. اراده و شجاعت بشر در رویایی با حوادث است که او را به سرمنزل مقصود میرساند. چیزی که میتوانست روایتی خطی و بیمزه باشد، در نهایت به قصهای سراسر شور و هیجان بدل میشود.
هر چیزی در این ماجرا رنگ مبارزه به خود میگیرد و خواننده شیفته همبستگی و اتحاد شخصیتهای اصلی آن میشود. رابطه آن دو با هم بیش از رابطه یک انسان با حیوان وفادارش است، رابطه دو همراهِ مصیبتزده است که دوستی و رفاقتی مستحکم آنها را به هم وابسته کرده است.
«یان لیانکه» میداند با چه چیزی سر و کار دارد و در نهایت طعم زندگی روزانه این دو یار را به ما میچشاند. ما نیز مثل آنها گرسنه و تشنه میشویم و میخواهیم رشد و شکفتنِ ساقه ذرت را ببینیم. در برههای از داستان از خود میپرسیم نویسنده میخواهد ما را به کجا ببرد. اما وقتی که آخرین خطهای کتاب جلوی چشمهایمان ظاهر میشود، پیام خالق آن با نیروی بیشتری بر دل و جان ما تأثیر میگذارد؛ استعاره قوت بیشتری میگیرد و معنای قصه و عنوان اثر برایمان روشنتر میشود.
این کتاب در قالب مجموعه «گفتگو با…» چاپ شده که مجموعه ای برای یادگیری و اندیشیدن نوجوانان است و قرار است عناوین دیگرش هم توسط این ناشر به چاپ برسند. این مجموعه، مجموعه ای برای یادگیری و اندیشیدن نوجوانان است. از این مجموعه، پیش از این، کتاب کتاب «گفتگو با نوههایم درباره عالم» نوشته اوبِر ریو با ترجمه همین مترجم چاپ شده است.
نویسنده این کتاب که یک معلم فلسفه در دبیرستانهای فرانسه است، تلاش کرده در این اثر، به جای طرح مسائل اعتقادی درباره مرگ، به تشریح جنبه هایی عملی و واقعی بپردازد که کمتر به آنها توجه شده است؛ مثلا سن وقوع مرگ، محل از دنیا رفتن آدمها، عوامل بروز مرگ و آداب و رسوم رایج در روزهای پس از وقوع مرگ یا حتی نحوه ارتباط اطرافیان با کسی که از دنیا رفته است.
امانوئل هوییزمان پرین مینویسد: موضوع عجیبی است که آدم با دخترش درباره مرگ گفتگو کند، عجیبتر این که دخترش ۱۱ ساله باشد. قطعا در دنیا کارهای بهتر، مهم تر یا ساده تری هست که بتوان انجام داد. اما زندگی همه آدم ها در پیوند با مرگ است، زندگی پدربزرگ ها، پدرها و پسرها و همچنین مادربزرگ ها، مادرها و دخترها.
نسخه اصلی این کتاب در سال ۲۰۰۲ چاپ شده است.
زنده یاد هشترودی در مقدمه این کتاب نوشته است: گاهی بررسی تاریخ کیفیت تکوین حوادث، مفید به نظر می رسد. خواندن این مجموعه نیز شاید از این نظر بی فایده نباشد. این کتاب به هر حال به یک بار ورق زدن و بررسی می ارزد. بنگاه «دهخدا» برای اولین بار در سال به این کار همت گماشت و من از بذل توجه مدیر و موسس آن آقای عظیمی که حق دوستی بر من دارد، متشکر. با همه سعی و کوششی که در غلط گیری صرف شد کتاب از این نقیصه خالی نیست.
محسن هشترودی به فلسفه، شعر و موسیقی علاقه فراوانی داشته و خود نیز سروده هایی دارد. این اندیشمند از پیش روان تفکر انتقادی در ایران بود و تاکید زیادی بر اهمیت علوم پایه داشت تا جایی که شاخه های دیگر دانش مانند علوم اجتماعی و علوم انسانی را بی اهمیت و غیر علمی می خواند. با این حال، فلسفه، هنر و عرفان را مکمل علم می دانست.
زنده یاد پروفسور محسن هشترودی فرزند شیخ اسماعیل مجتهد هشتروی از مشاوران شیخ محمد خیابانی یکی از فعالان انقلاب مشروطه بود. محسن هشترودی در سال ۱۲۸۶ شمسی در هشترود متولد شد. او در سال ۱۳۱۴ با درجه کارشناسی رشته ریاضیات از دانشگاه سوربن فارغ التحصیل شد و تحت سرپرستی پروفسور الی کارتان در همان دانشگاه به پژوهش در زمینه هندسه دیفرانسیل پرداخت و مدرک دکترای خود را در رشته ریاضیات در سال ۱۳۱۶ دریافت کرد. وی پس از آن به ایران بازگشت و به عنوان استادیار دانشکده علوم و دانش سرای عالی، استاد دانش سرای عالی، ریاست دانشگاه تبریز و سپس رئیس دانشکده علوم دانشگاه تهران مشغول به کار شد.
پروفسور هشترودی در سال ۱۳۵۵ در تهران درگذشت.
کتاب «جهان اندیشه دانش و هنر» ۱۴ بخش دارد که به ترتیب عبارت اند از: تاثیر علوم در ادبیات و هنر، نقد علمی و نقد هنری، تکامل حیات علمی و هنری، نقد شعر، سرنوشت و تکامل، قوانین طبیعی و قوانین وضعی، خوش بینی و بدبینی، تعارضات منطقی، واقعیت فیزیکی جهان نسبیت انیشتین، علوم و اصل علیت، اشاره ای بر سمانتیک یا علم دلالت، معنای مختلف افعال بودن و داشتن، دنیای جدید داشتن، انسان زمینی یا موجود کیهانی.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
مکاتب هنری جدید فی المثل از نقاشی شیوه امپرسیونیستم یا سوررئالیسم یا اکسپرسیونیسم که هر یک به نحوی در ادبیات موثر بوده اند، در هنرهای مختلف یک سان بروز نکرده است. خصوصا دوران تاثیر آن ها در این هنرها کم و بیش کوتاه بوده و اثری پردوام و پا برجا (جز در «موسیقی» و معماری و مجسمه سازی) باقی نگذاشته است.
«موسیقی» و معماری که از نظری در دو طرف سلسله زنجیر هنرها واقع است، بیش از سایر رشتههای هنری توسعه و تکامل یافته و سبکهای نو (هرگاه در آن ها رخ داده باشد) اثری پا برجاتر در آن ها نهاده است. در صورتی که در سایر رشتهها، خصوصا در نقاشی و بالاخص ادبیات با اینکه این سبک ها بسی متنوع و گاهی هم بسیار متجدد بوده است، چنین اثری مشهود نیست.
«موسیقی» و معماری، تقریبا از همان زمان های قدیم بیش تر بر موازین علمی منطبق بوده است، چون در «موسیقی» نسبتهای گامهای موزون و در معماری آشنایی بر قوانین و نسبتهای هندسی، این هنرها را جنبه فنی بخشیده است. در حالی که در نقاشی و ادبیات و سایر رشتههای هنری هنوز قواعد ثابت و مسلمی پدید نیامده است و شاید تصور وضع چنین قواعدی نیز اندیشه ای خام و نا به سامان باشد. مراد از نقاشی در این مقال هنر رنگ آمیزی و پیکرنگاری است که فارغ از عین متحیز در نظر گرفته شود وگرنه عکاسی (با تکاملی که عکاسی ملون در آن رخ داده است) در این مقصود تواناتر و صادق تر است.
در حالی که تمام مقدمات ساخت موسیقی اپرای «خیام» با آهنگسازی «امیر بهزاد» به پایان رسیده و قرار بود این آهنگساز، برای ضبط این قطعه به انگلستان سفر کند و با وجود ارائه تمامی مدارک لازم، سفارت انگلیس با صدور ویزا برای این آهنگساز موافقت نکرده و به این ترتیب خسارت بزرگی به این پروژه وارد شده است.
بهروز غریبپور کارگردان اپرای عروسکی «خیام» درباره وضعیت صدور ویزا برای امیر بهزاد آهنگساز این اثر که قرار بود ضبط موسیقی این اپرای عروسکی را در شهر لندن انجام دهد به رسانههای داخلی گفتهاست: «ما به این مسائل آگاهیم که هر کشور بر اساس مصالح و درکی که از یک متقاضی ویزا دارد، میتواند ویزا را صادر کند یا نکند ولی همه آنچه که سفارت از ما متوقع بود تا آقای امیر بهزاد بتواند برای ضبط موسقی اپرای عروسکی «خیام» به انگلستان برود، ارائه کردیم.»
او همچنین تاکیده کردهاست: «ما مدارک را به شیوهای که خود سفارت رایج کرده یعنی از طریق واسطههای مورد وثوق سفارت، ارائه دادیم. همه آنچه که واسطه گفته بود؛ از کوچکترین تا مهمترین اسناد و مدارک به اضافه تأییدیه معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تأییدات من، بروشورها و پارتیتور اپرا و حتی نام رهبر ارکستر را ارائه دادیم.»
آقای غریبپور در خصوص علل رد درخواست ویزای آقای بهزاد هم گفتهاست: «در نامهای که بابت رد شدن تقاضای ویزا به امیر بهزاد داده شده، بهانهها و ایرادهایی نامعقول مطرح شده است. به عنوان مثال یکی از ایرادهای گرفته شده این است که ۶۰۰ پوند درآمد ماهانهای که برای امیر بهزاد ذکر شده از محل آهنگسازی نیست. معلوم است که ما امیر بهزاد را به عنوان آهنگساز میشناسیم و آهنگسازی هم شغل ثابت افراد نیست و آهنگسازها به صورت پروژهای دستمزد میگیرند.»
غریبپور در ادامهی صحبتهایش گفته: «ما فکر میکردیم این حرکت در دوستی دو ملت تأثیر خواهد گذاشت زیرا فیتس جرالد انگلیسی است که در واقع خیام را جهانی کرده است. فکر می کردیم حکیم عمر خیام به عنوان فیلسوف، شاعر و منجم ایرانی به همراه فیتس جرالد به عنوان شاعر و مترجم انگلیسی، پیوند میان دو ملت را تعمیق میکنند اما سفارت انگلستان برخوردی با ما کرد که فرهنگی نبود. طبیعی است که این کار سفارت، خسارتهایی را متوجه گروه کرده است.»
«امیر بهزاد» آهنگساز جوانی است که پیش از این در اپرای «سعدی» و «لیلی و مجنون» به عنوان آهنگساز حضور داشته و حالا هم موسیقی «خیام» را نوشته است. قرار بود رهبری بخش سمفونیک اثر را «فرنوش بهزاد» در انگلیس بر عهده بگیرد و نوید نیکبخت -آهنگساز و موسیقیدان ایرانی ساکن انگلیس- هم قرار بود کار خود را به عنوان مدیر تولید برای اجرا و ضبط موسیقی سمفونیک پروژه در لندن کلید بزند. حالا این آهنگساز از رفتن به انگلیس بازمانده است.
«بگو چه میخوری، تا بگویم کیستی» این عبارت مشهور نقل قولیست از ژان آنتلم بریا ساوارن، فیلسوف اپیکور فرانسوی و نویسندهی یکی از مشهورترین کتابهای خوراکشناسی با نام «فیزیولوژی چشایی». و چکیدهایست از یک عمر پژوهش او در زمینهی تاثیرو تاثر تغذیه و شیوهی زندگی آدمی. به عقیدهی ساوارن حس چشایی، یکی از حواسیست که میتواند بالاترین حظ را نصیب انسان کند، چرا که این کیف میتواند با دیگر لذات آمیختهشود و حتی در غیاب آنها مایهی تسلا هم بشود.
اما اگر ادبیات و طباخی با شیوهای هنرمندانه و یگانه به هم بیامیزند، این خرسندی شامل حال آدمهای بسیاری خواهد شد. «کتاب آشپزی»ِ «آلیس بی تکلاس» یکی از کتابهای اینچنینیست.
آلیس بی تکلاس، سی و نه سال تمام با گرترود استاین، نویسندهی آمریکاییتبار زندگی کرد به رسمی عاشقانه و فروتنانه. بیش از سی سال صبح زود از خواب بیدار شد و تا پیش از بیدار شدن گرترود نوشتههایش را تایپ کرد، قرار ملاقاتهایش را نظم داد و پشت سکان آشپزخانه نشست. خانهی این دو زن که سالها پاتوق روشنفکران بزرگ زمانهشان بود، به یمن مهارت و شعور آلیس در آشپزی و سفرههای رنگینی که او میچید، به صحنهی جشن و عیش بدل میشد. او سالها بعد از مرگ گرترود و پس از خلاص شدن از سایهی سنگین او، اعتماد به نفس نوشتن پیدا کرد و خاطرات آن روزگار پاریس را با دستورهای خلاقانهی آشپزیاش پیوند زد. در یکی از زیباترین فصلهای این کتاب با نام «جنایت در آشپزخانه»، از جنگ و اشغال و خونریزی آن روزها به قتل یک ماهی و سلاخی کبوترها در آشپزخانه نقب میزند و ضمن شرح جزییات دستورغذاییاش از خاطرات کودکی و روزگار دورش هم قصه میکند و یا در فصلی با عنوان «گنجینهها» در مقدمهی شرح طرز تهیهی «سوفلهی گوشت نورا» اینطور مینویسد:
«اولین غذایی که در خاطرتان حک شده چیست؟ نخستین غذایی که دیدهاید حتی اگر نخوردهباشیدش؟ خب، قدیمیترین غذایی که من از اوان کودکیام به یاد میآورم مربوط است به اوایل دههی ۱۸۸۰ در شهر سانفرانسیسکو: یک صبحانه که شامل حریرهای بود تهیه شده از بلغور گندم، شکر و خامه و یک فرنی که آن را با آرد ذرت، شهد، نشاسته و عسل درست کردهبودند. اما غذای بعدی که دیدم و خوب در خاطرم مانده، سوفلهی گوشتیست که البته جایی در رژیم غذایی بچهها نداشت. نورا، آشپز مادرم، خوشبختانه اینقدر در خانهی ما ماند تا من هم بتوانم سوفلهی دستپختاش را نوشجان کنم. او تقریبا چهل ساله بود که آشپزخانهی مادرم را ترک کرد و رفت تا با کارگری که حقوق مکفی داشت ازدواج کند و برایش پنج شش بچه بزاید. مگی، پرستار ما، که بعدها به دیدارش رفتهبود، دربازگشت راوی داستانی باورنکردنی بود. او میگفت نورا، همان آشپز زبردست، کارش به جایی رسیدهبود که خانوادهاش و حتی کوچکترین بچهاش را هم با غذاهای کنسروی سیر میکرد. آه نورا، پیشکسوت آشپزی ما… »
او در یکی دیگر از فصول این کتاب میزهایی که برای هنرمندان صاحبنام چیده را تشریح میکند و در مطبوعترین آنها اینطور مینویسد:
«یک روز بنا بود، پیکاسو ناهار مهمان ما باشد، من یک ماهی را به روشی که گمان میکردم مطابق ذائقهی اوست رنگ و لعاب دادم و در واقع یک خارماهی بزرگ را به سبک مادربزرگم طبخ کردم. مادربزرگم در آشپزی بیتجربه بود و به ندرت در آشپزخانه پیدایش میشد، اما در آشپزی هم مثل سایر مسائل نظریات بیشماری داشت. او استدلال میکرد که یک ماهی تمام عمرش در آب است و وقتی صید میشود دیگر نباید کوچکترین تماسی با این عنصری که در آن زاده و بالیدهشدهاست، پیدا کند. او توصیه میکرد که ماهی را باید در شراب یا خامه یا کره تنگابپز کرد. برای همین منظور «پایه سوپی» درست کردم، شامل شراب سفید، نمک، فلفل، برگ بو، یک شاخه آویشن، تراشهای جوز، پیاز، میخک، هویج، ترهفرنگی و قدری سبزیجات تازه. ماهی را نیمساعت با بخار ملایم پختم و بعد گذاشتم تا سرد شود و بعد برای بیست دقیقه در تابه برشتهاش کردم و در «پایهسوپ» گذاشتم تا خنک شود. دست آخر خوب خشکش کردم و در دیس ماهی گذاشتماش. کمی پیشتر از سرو غذا، ماهی را با مایونز سفید و سس گوجهفرنگی قرمز و با استفاده از قیف قنادی تزیین کردم. بعد با چند تخم مرغ آبپز سفت که زرده و سفیدهشان جدا شدهبود طراحیاش کردم و قدری سبزیجات خرد شدهی تازه هم دورش ریختم. مفتخر و مغرور غذای مخصوص سرآشپز را برای پیکاسو سرو کردم و او از زیبایی و رنگ و لعابش به وجد آمده بود، اما با همان زبان شوخ همیشگیاش گفت، این ماهی بیشتر برازندهی «ماتیس» بود تا من.»
کتاب، فصل دیگری هم دارد که شامل آن دسته از دستورهای غذاییست که تکلاس از آدمهای مختلف با ملیتهای و فرهنگهای گوناگون آموختهاست، یکی از اینها طرز تهیهی «فاج حشیش» است که بنا به نوشتهی تکلاس آن را از «بایرون جیسن» یاد دادهاست. او این دستور را با ارجاع به کتاب «بهشتهای بدلی» اثر شارل بودلر آغاز میکند و مینویسد:
«… یک قاشق چای خوری دانه فلفل سیاه را به همراه یک جوز هندی، ۴ ساقهی متوسط دارچین و یک قاشق چای خوری تخم گشنیز در یک هاون نرم بکوبید. از خرمای بیهسته، انجیر خشک، مغز بادام و بادام زمینی یک مشت جداگانه بردارید، ریزریزشان کنید و آنها را با هم مخلوط کنید. یک شاخه کانابیس ساتیوا (شاهدانه) را بسایید تا به پودر تبدیل شود و بعد به ادویهها و خشکبار اضافه اش کنید و همه را با هم ورز دهید. یک فنجان از شکر حل شده در یک تابهی بزرگ کره را هم به این ترکیب بیفزایید. خمیر به دست آمده را یا به شکل کیک پهن کنید و به قطعات کوچک ببرید و یا گلولههایی به اندازهی یک گردو از آن بسازید. این خوراک را با احتیاط مصرف کنید. حداکثر دو قطعه. …»
شارل بودلر، شاعر سمبولیست فرانسوی قرن نوزدهم، همراه با برخی از چهرههای ادبی و هنری آن زمان چون تئوفیل گوتیه، چارلز باربارا و نادار، یکی از همنشینان ثابت محافلی بود که در ویلایی زیبا در جزیره سنت لویی برگزار میشد. او در این مجالس به همراه دوستانش علاوه بر بلعیدن حشیش، مواد مخدر دیگری را هم آزمایش کرد و حاصل این تجاربش را به کسوت رسالهای در آورد با نام «بهشتهای بدلی». او در این اثر از تاثیرات مختلف مواد مخدر بر حواس و احوال انسان گفتهاست و در بخشی از آن دربارهی «حشیش» نوشتهاست: «حسی ورای شرح. چیزی که شرقی ها به آن میگویند: «کِیف». یک سرخوشی تمام. یک آرامش بیحصر. تمام مسائل فلسفی حل میشوند و همهی پرسشهای دشواری که موضوع مشاجرهی خداشناسان است و موجب یاس مردان اندیشمند، واضح و شفاف میشوند. تمام تعارضها به صلح میرسند. آدم از خدایگان پیشی میگیرد.»
لیلی گلستان، مترجم و نگارخانهدار ایرانی نسبت به ارسال گنجینه موزه هنرهای معاصر به خارج از ایران اظهار نگرانی کرد.
لیلی گلستان چهارشنبه ۲۶ آبان به خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفت نمیداند پنهانکاریها برای ارسال ۳۰ اثر جدید از موزه هنرهای معاصر برای چیست.او گفت همه در اینباره غافلگیر شدهاند و بهرغم آنکه بارها پرسیده شده چه آثاری برای نمایش به اروپا ارسال میشوند هنوز کسی پاسخی نداده است.
او پنهانکاری در مورد ارسال آثار موزه هنرهای معاصر را مشکوک خوانده و گفتهاست این پنهانکاری میتواند پیامدهای بدی داشته باشد. او همچنین تصریح کردهاست: «اگر پیش از این، آقای سمیعآذر – مدیر سابق موزه هنرهای معاصر – قصد نمایش آثاری از گنجینه موزه را داشت، با مشورت یکسری از نقاشها و گالریدارها دو یا سه اثر را انتخاب میکرد و میفرستاد، او در واقع هیچ کاری را بدون مشورت انجام نمیداد.»
گلستان درباره تضمین بازگشت آثار هم ابراز نگرانی کرده و گفتهاست: «یک دغدغه بزرگ در زمینه ارسال حدود ۳۰ اثر از موزه هنرهای معاصر به رُم این است که برخی از آثار موزه مصادرهای هستند، یعنی متعلق به خاندان پهلوی یا خانوادههایی بوده که پس از انقلاب از ایران رفتهاند و خانههایشان مصادره شده و آثار ارزشمند خانههای آنها به موزه وارد شده است، با انتقال این آثار به خارج از کشور، صاحب اصلی اثر میتواند حکم قضایی بگیرد و چیزی را که متعلق به خاندانش بوده، نزد خود نگه دارد. بنابراین ایران نباید اجازه پیش آمدن چنین اتفاقی را بدهد.»
موزه هنرهای معاصر تهران گنجینهای از بزرگترین مجموعههای هنر مدرن معاصر در خارج از اروپا و آمریکا را گردآوری کرده است. این موزه به کوشش فرح پهلوی، همسر محمدرضا پهلوی، آخرین پادشاه ایران در سال ۱۹۷۰ میلادی راهاندازی شد و در سال ۱۹۷۷ گشایش یافت.قرار است ۳۰ اثر از این گنجینه در رم و برلین بهنمایش گذاشته شوند.
در موزه هنرهای معاصر آثار مهمی از امپرسیونیسم تا پاپ آرت وجود دارد. آثاری از هنرمندان مطرحی همچون رنوار، مونه، ون گوگ، پیکاسو و همچنین ماکس ارنست، آلبرتو جاکومتی، جکسون پولاک، روی لیختناشتاین و اندی وارهول در این موزه جمعآوری شده است که ارزش آنها تا ۲/۵ میلیارد دلار برآورد میشود.با انقلاب ۱۹۷۹ و برقراری جمهوری اسلامی آزادی هنری محدود شد و این آثار تا مدتها اجازه نمایش و حتی فروش نداشتند.
لیلی گلستان بیمه این آثار و نگهداری آنها در زمان سفر و برگزاری نمایشگاه در خارج از ایران را از موارد مهم دیگری دانست که باید در این نقل و انتقالها مورد توجه باشند.
گلستان درباره اتفاقی که در دولت گذشته برای یکسری از آثار نفیس موزه ملی ایران افتاد که در قالب نمایشگاه «هفتهزار سال هنر ایران» با مصوبه مجلس به کشورهای مختلف فرستاده شد، گفت: مسئولان موزه هنرهای معاصر معتقدند نیازی به مصوبه مجلس نیست، اما مجلس معتقد است باید آنها این مصوبه را بگیرند، حال مشخص نیست که در این زمینه، قانون چه میگوید چون دو نظر متفاوت وجود دارد.
بنیاد «میراث فرهنگی پروس» در آلمان که مسئول برگزاری نمایشگاه آثار موزه هنرهای معاصر در برلین است، چهارشنبه ۹ نوامبر / ۱۹ آبان اعلام کرد که تغییر وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران منجر به تأخیر در برگزاری این نمایشگاه شده است. این نمایشگاه قرار بود ۴ دسامبر / ۱۴ آذر در یکی از گالریهای موزه ملی برلین برگزار شود.
ناشر: انتشارات کویر، نسرین قدرتی
جلد دوم – چاپ اول:۱۳۹۴ – تهران
این جلد ازخاطرات نویسنده شامل ۹۲۰ برگ که در۶ فصل تدوین شده است. نویسنده که پنداری اوقات بیکاری زیاد و پُردردسری داشته، برای رهائی ازآنها به نوشتن خاطرات پرداخته، ازجزئی ترین مسائل پیش پا افتادۀ زندگی نیز دریغ نکرده و با درازگوئی های بیجا، حجم کتاب را بالا برده است که به نمونه هایی از آن اشاره خواهد شد.
بعدازسخن ناشر وهیجده سال درغربت که باعنوان مقدمه درهم آمیخته، اطلاعات اولیه ومفیدی از رفتن خود به آمریکا، وتبیین آمال و آرزوهای اسلامی خود، البته با شرح جزئیات: « دراواخر شهریور ۱۳۳۹ باهواپیمای پان امریکن که درآن زمان یکی از مجهز ترین و منظم ترین شرکت های هواپیمائی بود تهران را ترک کردم. در فرودگاه که از۱۹۶۲ به بعد به نام «جان اف کندی» خوانده می شود به راحتی ازبازرسی گذرنامه و گمرک عبور کردم و طبق راهنمائی برادرم بااتوبوس به مرکز شهردرخیابان ۳۴ رفتم و و و » حیف که فراموش کرده و ننوشته اند که با کدام خط اتوبوس به خیابان۳۲ رفته اند و درکجا پیاده شده اند و توسط چه کسی و درچه ساعتی به مقصد و مقصود خود رسیده اند! ازدیدار با رفقا ودوستان ایرانی و تمدید دوره های بعدی درآمریکا که درادامه تحصیل وشغل و اداره خانواده را شرح می دهد. و ازآنجائی که «فعالیت های سیاسی را جدای ازفعالیت های فکری – اسلامی نمی دانستم درفعالیت های اسلامی با نگاهی فراملی همکاری با مسلمانان غیرایرانی ازکشورهای مختلف را اساسی می دانستم . . . فعالیت های اسلامی را درسطح قاره و چه درسطح برای حفظ هویت دینی – فرهنگی خود وخانواده ام، به خصوص فرزندان لازم می دانستم».
فصل اول: شامل فعالیت های علمی –
تخصصی نویسنده است که درموسسه تکنولوژی ماساچوست سرگرم به کار شده است. برحسب معمول با ریزه کاری های نالازم، رفتن با قطارازنیویورک به بوستون و اجازه خانه هفته ای ۱۲ دلار و اینکه . . . «شهر بوستون وکمبریج توسط رودخانه چارلز ازهم جداشده است». ازپیشرفت و بالابودن سطح آموزشی و دانش آن مرکزعلمی را شرح می دهد. دراین رهگذراست که کارخیری انجام می دهد و اشاره ای گذرا، به تأسیس ام آی تی درآمریکا ومقایسۀ آم با دارالفنون در تهران. «۱۵۰ سال پیش هم زمان با دارالفنون درایران درزمان امیرکبیر تأسیس یافته است. اولین ساختمان آن [ام آی تی] بسیار کوچک و تاحدودی کوچک تر از ساختمان اولیه دارالفنون بود . امابه تدریج توسعه داده شده است. درحالی که دارالفنون تهران نه تنها توسعه پیدا نکرده بلکه روز به روزکوچکتر و ضعیف تر شد تا آنجا که به یک دبیرستان تبدیل شد». نویسنده با این روایت و اظهارنظربجا، به هرعلتی ازگشودن و دریدن پرده های جهل ملی طفره می رود؟
گفتنی ست که با توضیح درست، دربارۀ ضعف های عدم موفقیت و نقش دارالفنون، که با برنامه های دانش آموزان متوسطه میبایست تقویت شود، که نشده؛ با یادی ازفعالیت های شادروان رشدیه و خدمت قابل ستایش دوران رضاشاهی را که: «کاری که میرزاحسین خان رشدیه و افرادی نظیراو به دنبالش بودند. درباره رضاشاه با اجرای قانون تعلیمات اجباری آموزش دردبستان ودبیرستان ودردانشگاه تهران ادامه پیدا کرد».
ازآشنانی بایک امریکائی درآزماشگاه ام آی تی که فارسی بلد بوده و سابقاکارمنداصل ۴ ترومن درمامازون ورامین کار می کرده ازقول او می گوید: «ایرانی ها عادت ندارند چیزی را که بلد نیستند، بگویند نمی دانند، ایرانی ها همه چیز را می دانند!! ». غرورش اجازه نداده حرف امریکائی را بپذیرد. وبه او اعتراض کرده اما همو درآخرمی نویسد: «اگرچه به آن دانشجوی امریکائی اعتراض کردم. اما دردرون خود می دانستم که حق به جانب اوست»
در«پژوهش دربارۀ سرطانزائی ذرّات « ازبستوزیا پنبه کوهی»، اطلاعات مفیدی می دهد که درمعادن ایران هم یافت می شود، بی آن که ازآسیب های این مادۀ خطرناک آگاه باشند. راقم این سطور درمعدن «قشلاق خوی» با این ماده برخورد کردم. شادروان دکتر حسین عرفانی که دردانشکدۀ علوم معدن شناسی تدریس می کرد، وقتی دربارۀ این ماده صحبت کردم مضراتش را برشمرد و راه های علمی استخراج آن را توضیح داد.
در«شناخت مولکولی سرطان»، از آزادی فضای این مرکزپژوهشی به نیکی یاد کرده که باوجود اینکه «رئیس بخش، دکتربوش، یک یهودی ارتدکس بود. اعضای گروه ازمذاهب وملیت های مختلف بودند . . . هرگزاحساس نکردم که به دلیل ایرانی یا فلسطینی و مسلمان بودن تحقیر شده باشم». ازپیشرفت های علمی و عظمت مرکزپزشکی تکزاس که: « به مساحت ۳۰۰ هکتار با جمعیتی حدود ۱۵۰ – ۲۰۰ هراز کارمند موظف است. . . . ازمیان ۶۲۴۷ مرکز پزشکی درآمریکا ام دی اندرسن با ۱۰۰ امتیاز درصدرجدول ومرکزسرطان . . . قرار داشتند».
فصل دوم. فعالیت های اسلامی .
ازهمکاری ها وفعالیت های وقت گیر خود درارتباط با مسلمان های ایران و دیگرملل دنیا، مشارکت در نشستهای گوناگون آن ها برای گسترش دین مبین اسلام، دربین دینمداران و بی دینان آمریکا شرح مبسوطی ارائه کرده که بیانگرعشق واقعی و ایمان یک مسلمان شیعه و شیفته به دین اسلام را عرضه کرده است. در عنوان اخراج سفرای شاه . . . آمده است: «کنگره سالانه ی انجمن اسلامی دانشجویان درآمریکا، که هزاران دانشجو وغیر دانشجوی مسلمان از ملیت های مختلف از سراسر آمریکا دراین کنگره ها شرکت میکردند. این کنگره ها برای بسیاری ازمسلمانان امریکا به نوعی حکم یک «حج» راداشت . . . . . . حدیثی را ازپیامبر ص نقل کردم که فرمود خداوند لعنت می کند کسی را که خودرا ملوک الملوک (شاهنشاه) بخواند یا کسی رابه این نام خطاب کند . . . . . . پرویزعدل و فرزانه درحالی که چند پلیس امریکائی و تنی چندازمأموران ساواک آنهازا محافظت می کردند محل کنگره را ترک گفتند».
روایتی دارد ازیک مسلمان مهاجر آمریکائی به نام «فرض یا فرد» وتقویت آنها وفعالیت های سیاهان مسلمان در مسجد هارلم و ناپدید شدن شدن همان و برآمدن شخص دیکری بانام محمد – یا الیاس محمد، که جانشین گمشده بوده است. یک استاد دانشگاه نیز کتابی درباره اش نوشته : « امت اسلام یا مسلمانان سیاه به زودی و به سرعت به یکی از قوی ترین گروه های سیاسی – اسلامی تبدیل شدند». درهمین فصل ازفعالیت های اسلامی مالکم ایکس و دیدار نویسنده همراه همسرش با مالکم درمسجد هارلم یاد شده است. «این گروه [مالکم ایکس] معتقد بود که انسان مخلوق و برگزیده ی خدا و سیاه پوستان هستند. تمام پیامبران سیاه پوست بوده اند. سفیدپوستان مخلوق شیطان هستند.سفیدپوستان هرگز نمی توانند مسلمان بشوند. آن ها شیطان پرستند».
این فصل که ازبرگ۹۷ تا ۲۹۲ کتاب را به فعالیت های اسلامی نویسنده اختصاص دارد، برای علاقمندان به ویژه طلبه های حوزۀ دینی، از بهترین و آموزنده ترینهاست که با تجربه های « شخصی» دربارۀ بنیادهای گسترش اسلام و روش اثبات حقانیت آن را روایت کرده است. اگر به صورت جدی دنبال شود، احتمال اینکه کنیسه ها و کلیساها خالی شود بعید نیست! همو با بهره گیری از پیش افتاده ترین مسائل خود و اطرافیان، با پشتکار، تیزبینی و هوشمندی کم نظیراسلامی ش، تا جائی که پنداری، بار رسالت بردوش دارند سخن می گوید. بنگرید به برگ ۱۵۲ کتاب به شماره ۱۹ با عنوان «شورای آموزش شهر و تعویض کتاب ها» تا میزان علاقه ودلبستگی این خانواده به دین مبین اسلام روشن گردد.
در بستر این تلاشهای پیگیرانه، از: همگرائی یاواگرائی : جدایی شیعیان ازسنیان، بخش دیگری از خدمات بیدریغ خود را باخوانندگان درمیان گذاشته، و ناکامی رسالت خود را یاد اورشده است: «تا زمانی که من رئیس جامعه بودم و این ئوع رفتارها را مهار می کردم. آنها هم ملاحظه می کردند و درجامعه ی اسلامی ماندند. اما بعد ازآن مدیریت جامعۀ اسلامی تغییریافت ، آن ها هم راه خود را رفتند و مسجد وعبادتگاه جداگانه ای برای خود تهیه کردند».
نویسنده چنان غرق خود شیفتگی ست که بی توجه به تاریخ اختلاف های چند قرنی ادیان، منجمله مسلمین، فارغ از بنیادهای محکم وسرسختانۀ پیشگامان ومنادیان هریک ازفرق ادیان و مذاهب؛ با بساط گسترده ای که دردل و جان عوام به بار نشانده اند، ساده دلانه کمر همت بسته در گوشه ای ازامریکا، بین چند مسجد نشین فکلی امثال خود، سنی و شیعه را آشتی بدهد و جامعه های اسلامی را از نفاق و چند دستگی چهارده قرنی نجات دهد. یعنی می فرمایند که دکان ها تفطیل! بساط گستردۀ حوزه های علمیۀ انگل پروری، سینه زنی وقمه زنی و مشاغل جنبی را تخته کنید!؟ با این همه مفتی وآیت الله و آخوند و پامنبری! تازه در جغرافیای خودمان با این همه لشکریان نوظهور مدّاح و انبوه مشاغل تازه پا گرفته که درتباهی خِرد انسانی، فکر واندیشه سرمایه گذاری شده و باقی قضایا . . . و شگفتا از این عوام اندیشی و سادگی باآن سابقۀ علم اندوزی و دانشگاهی!
در عنوان بنیاد طاهر: « دراوایل خرداد ۱۳۵۶ دکتر سید احمد صدرحاج سید جوادی وآقای ابوالفضل تولیت و همسرش طاهره خانم به هوستون آمدند تا بنیاد طاهر را درآمریکا به ثبت برسانند». ایشان یکی از وکلای مسلمان امریکائی را به آنها معرفی می کند و بنیاد درآمریکا به ثبت می رسد. « چندین جلسه باهم داشتیم من دقیقا نمی دانستم و اصراری هم نداشتم که بدانم سرمایه ای که قرار است دربنیاد وقف شود چقدر است . اما جسته و گریخته میگفتند حدود یک صد میلیون پوند انگلیس است . . . ظاهرا به دلیل اختلافات درونی – خانوادگی تولیت، جابجائی پول صورت نگرفته بود . . . پس از پیروزی انقلاب کلیه دارائی های بنیاد طاهر درایران مصادره شد و مسئولیت آن به عهدۀ آیت الله مهدوی کنی واگذار می شود. اما انتقال موجودی حساب های بنیاد طاهر درلندن به بنیاد طاهر درایران با موانع قانونی رو به رو می شود». همچنین در عنوان مشارکت درطرح سرحدی زاه، از اختلافات مالی و تقلب ها روایتی دارد که گوشه هایی ازباطن ظاهرا مؤمنان مال مرد مخور “شرعی” را عریان کرده است!
دررهگذر حوادث، نویسنده که تمام نیروی خود را درپیشرفت جوامع اسلامی درجهان و آمارگیری از تحولات آنها به کار گرفته، اشاره ای دارد به «حزب اسلامی فضیلت ترکیه به رهبری اربکان» که باهمین عنوان هم درباره آن حزب اسلامی سخن گفته است. تاریخ این گزارش با تکیه به نامه: «شادی دریکی ازنامه هایش ۲۲ژانویه ۱۹۷۲ نوشت» است. که ۴۳ سال ازآن گذشته دگرگونی های آن درترکیۀ امروز چشمگیر است وتأسفبار! نفوذ اسلام، ارتجاع دوران عثمانی را به آن کشور بازگردانده است. کمتر زن بی حجاب در خیابان های امروزی درآن کشور دیده می شود. حجاب اجباری به مدارس دخترانه و دانشگاه ها برگردانده می شود، و باقی قضایا و گسترش ارتجاع مذهبی! دستگیری ها و زندانی های فلّه ای، در ترکیه برای منطقه فاجعه بار است!
این ها بخش کوچکی ازآمال نویسندۀ تحصیل کرده ای ست که نکبت وفلاکت رسوم و مناسک پوسیده دوران جاهلیت را با علم و دانش پرعظمت دوران تاخت زده و در نکوهش و خوارشمردن ترقیات شگفتاور جهان امروزی، درگورستان های ویرانه با تزئین مردگان، ستایشگر جهل و نادانی شده اند.
فصل سوم: فعالیت های سیاسی. ازتأسیس جبهۀ ملی درامریکا شروع می شود.
ترتیب تظاهرات علیه سلطنت و فعالیتها درهمان زمینه های تقویت اسلام ، و رجعت به دوران بدوی صحاری عربستان است! تمرکز نویسنده درشرح تلاش ها و فعالیت های هماندیشان ش، فارغ از هموطن و بیگانه، یادآور مرام ومسلک و تلاش های جهان وطنی هاست که دقیقا با قوانین اسلام همخوان است. درهردوآئین باهمۀ اختلاف های بنیادی مادی ومعنوی، درجلب «عضو» و « بنده»؛ رفتار و کردارهایشان یکسانند!
سازماندهی برای جنگ مسلحانه : « درطی سال های ۱۹۶۴ – ۱۹۶۶ که تعدادی از اعضای اصلی شورای مرکزی نهضت آزادی خارج از کشور برای تشکیل یک سازمان سیاسی – نظامی و تدارک مبارزه مسلحانه با رژِیم شاه در قاهره مستفر شدند». نویسنده سپس از فعالیت خود ودیگریاران و حمایت فلسطینی ها و گروه های مسلح یاد کرده است. از انتشار نشریه «پیام مجاهد» درخارج ازکشور، زیرنظرخودش که نخستین شماره آن درسال ۱۳۵۰منتشر و آخرین شمارۀ آن البته در صفحات بیشتر درشهریور ۱۳۵۷ بسته می شود. «درآمریکا هرشماره حدود ده هزار نسخه و برای هزاران ایرانی درآمریکا ارسال می شد . . . . . . ازطریق دکتر چمران درلبنان، ارتباط منظم و سازمانی با سازمان مجاهدین خلق اولیه که شاخه یا واحد برونمرزی آن دربعذاد مستقربود، برقرار شده بود». نمایندگی از سوی آیت الله خمینی، برای اخذ وجوه شرعی از مسلمانان وهزینه کردن آن ها درستی و امانتداری نویسنده را توضیح می دهد.
دراین فصل ملاقات نویسنده با آقای خمینی درنجف فوت مرحوم دکترعلی شریعتی، بگومگوهای ضد ونقیض برخی از علما ونظریه پردازان منجمله آقایان خمینی و مطهری، دربارۀ عقاید شریعتی و تأثیر او برجوانان به تفصیل سخن رفته است. نویسنده در گشودن افکار مرحوم شریعتی و انتقال آن به مخاطبین با سعی و کوشش و دقت کافی عمل کرده است.
درفوت مرحوم دکترشریعتی، با توضیحاتی که آمده، نشان می دهد که در سات همنتون جنوب لندن، شب هنگام درخانه با دو دختر خود و دونفر از بستگان خانمش خوابیده بود و ظاهرا کس دیگری آنجا نبوده است: « یکی از همین دونفر، اولین کسی بوده است که روزیکشنبه صبح به اتاق علی می رود و او را درکنار در افتاده می یابد. . . . « خبرشهادت علی به سرعت درهمان یکشنبه صبح درداخل و خارج از ایران منتشر می شود». نوشته اند چون مرگ ایشان مشکوک بوده جسد را به پزشک قانونی می برند: «مقامات قانونی انگلیس پس ارانتقال جسد به پزشک قانونی به سرعت کالبد شکافی کردند. و نتیجه درظرف ۲۴ ساعت یعنی در همان روز۳۱ خرداد – که مقامات ایرانی با اطمینان ازحمل جنازه به ایران صحبت می کردند – اعلام شد. بلافاصله بعد ازاعلام نتیجه مقدماتی پزشک قانونی، فشارسفارت برای تحویل گرفتن جنازه نیز شدت گرفت. سرهنگ یا سرتیپ دهدشتی با تعدادی ازمأموران ساواک، به همان هواپیمای خصوصی به لندن اعزام شدند و . . .». سرانجام نویسنده، نتیجۀ کالبد شکافی را نمی گوید، شاید هم طفره و ابهام را صلاح دانسته، پس از اندکی این سو آن سو پریدن ها؛ خبرفوت را با صفت «شهادت» ثبت می کند که بین ما ملت شهید پرور از قداستی برخوردار است و حرمت والائی دارد.
بنا به روایت نویسنده، درمورد القاب آیت الله خمینی گفتگوئی بین پیروان ودوستان پیش آمده: «بعضی ازاعضا می گفتند نظیر آیت الله العظمی- حاج آقاروح الله و بعضی عنوان رهبر . . . به خصوص صادق قطب زاده اصرارداشتند عنوان « امام » یه کار برده شود». صاحب این قلم درگفتاری از تلویزیون درمحاکمۀ قطب زاده از زبان آن مرحوم شنیدم که «امامان ما همان دوازده معصوم بودند و السلام». نقل به معنی. والله اعلم
با تمجید از فعالیت ها و فداکاری های مجید توسلی، همکاری با محمد منتطری، روابط با خسرو قشقائی، رابطه با مصر، ارتباط با علمای نجف – دبدار و گفتگو با ایت الله خوئی، دیدار و گفتگو میان آیت الله خمینی و آیت الله حکیم. وخرابکاری درکربلا، که داستان حوض سنگی ست که محمد رضا شاه «برای صحن مطهرحضرت ابوالفضل فرستاده است . ما رفتیم و این حوض سنگین را که به قطر تقریبا ۲ متر و یکپارچه بود دیدیم . . . روی آن به خط زیبائی نوشته بود که این حوض توسط اعلیحضرت کذا و کذا برای استفاده زوارحضرت ابوالفضل هدیه شده است . . . ». نویسنده با کمک دکترچمران با تهیۀ مرکب قوی ازبغداد به کربلا برگشته «صبح بسیار زود که هنوز کسی وارد صحن نشده بود به زیارت رفتیم و سپس مرکب را به همان ترتیبی که قراربود، روی نوشته ریختیم و ازصحن بیرون رفته وکربلارا ترک کردیم» .
درعنوان « ۱۶ انتقال آیت الله خمینی به نجف» ازآموزش های نظامی زیر نظر دکتر چمران « یک گروه از جوانان قشقائی که با معرفی خسرو قشقائی برای آموزش به قاهره سفر کرده اند» سخن رفته است. نارضائی آقای خمینی از تفاهم نامه الجزایر میان شاه وصدام، و اختلاف بین علمای طرفدار آقای خمینی: «عموما آقای محتشمی، زیارتی و کروبی را علمدار حرکت علیه آقایان خویی، حکیم و صدر می دانستند». مصاحبۀ لوموند باآیت الله خمینی که «درنجف، صادق قطب زاده موافقت آیت الله خمینی را برای مصاحبه جلب می کند » مصاحبه انجام و منتشر می شود. گفتنی ست که : «روزنامه لس آنجلس تایمز توسط آقایان عبدالرضا صدر و مجید شریف از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان درلس انجلس پس ازدریافت ۱۲۰۰۰ دلار مصاحبه را به صورت آگهی چاپ کرد».
در عنوان برنامه تأسیس بیمارستان آمده است که آقای صدر علاقمند بودند که من درلبنان بمانم. ایشان طرح تأسیس یک بیمارستان و مرکزخدمات پزشکی درقطعه زمین بزرگی درمنطقۀ رأس بیروت و اقدامات انجام شده را شرح دادند و دعوت کردند که مسئولیت مدیریت آن را بپذیرم. هزینه ساخت این بیمارستان حدود ۴۰ میلیون دلاربرآورد شده بود . . . . . . آقای صدر گفتند شاه ایران حاضر به پرداخت هزینه شده است به شرطی که نام آن را بیمارستان پهلوی بگذارند که آقای صدر نپذیرفت. . . . و ماهم مجبور شدیم از لبنان به آمریکا برگردیم».
در صحت این روایت اندکی باید تأمل کرد. سال ها پیش دراین باره شایعات زیادی برسرزبان ها بود و ازحیف میل های سفیر وقت ایران درلبنان، با سابقۀ خدمت در مقام رئیس ساواک درلبنان، و درمخالفت با آیت الله صدر درباره وجوهاتی که ازایران برای این مسئله حواله می شد دخل و تصرف کرده. آنگونه که شایع بود و دریکی ازنشریات معتبر خارج از ایران هم نوشته شد اولین پرداخت ازطرف شاه به مبلغ یک میلیون دلار به نام سفیر وقت حواله میشود وسفیر نیز نصف این مبلغ را درکازینوها میبازد. اختلافات مرحوم آیت الله صدر با سفیر وپیامدهای مفقود شدن ایشان، و حذف کمک شاه ایران را دراین رابطه باید بررسی کرد. در نامگذاری بیمارستان نیزکه نویسنده، ذکرنام پهلوی راعامل اصلی انصراف شاه نوشته، درست نیست. شاه قبول کرده بود که نام بیمارستان رضا یا محمد رضا باشد.
با «گزارش از آشفته بازار مناسبات احزاب و مقاومت درلبنان» فصل سوم به پایان می رسد
فصل چهام با:«همگامی و همدردی با ملت ایران» شروع می شود. و نخستین عنوان : مقدمه – نقش ایرانیان خارج از کشور درمبارزات ملی است.
همانگونه که ازعنوان فصل پیداست، تمرکز نویسنده دراین فصل، شرح مبارزات ایرانیان خارج ارکشور بوده ازتلاش های خود نیز یاد می کند: «به عنوان یک سرباز کوچک این مبارزات، دربسیاری ازاین فعالیت ها به طور مستقیم یا غیر مستقیم حضور و مشارکت داشته ام». و سپس رئوس اهداف بنیادی مبارزه را شرح می دهد : « که عبارت بودند ازحمایت ازمبارزات داخل کشور، رسواکردن رژیم ضدملی و ضدمردمی شاه درایران، اعتراض به سرکوب های سیاسی، ازقبیل توقیف دسته جمعی رهبران جبهه ملی، نهضت آرادی، روحانیون، دانشگاهیان، نشان دادن همدردی خود با مبارزان داخل کشور؛ جلب توجه ایرانیان مقیم امریکا نسبت به رویدادهای کشورمان و درنتیجه ایجاد تحرک در محافل دانشجوئی و ایرانی؛ جلب توجه اکثر مردم امریکا نسبت به عملکردهای سوء دولت امریکا درایران و وادار ساختن آنان به اعتراض به دولت آمریکا بود».
نگاهی منصفانه به این شعارهای نویسنده، لو دهندۀ اهداف انحصاری وعوامانۀ ایشان است. به ویژه، شعار پایانی و چشمداشت از آمریکا برای حل کلیۀ مشکلات وآزادی رهبران جبهۀ ملی و هکذا همان هایی که در بالا آورده اند! انگار که، زندانیان کشور، همان چند نفر انگشت شمار ازجبهۀ ملی ونهضت آزادی و تنی چند از روحانیان ودانشگاهیان مورد نظرایشان بوده ند! احزاب و گروه های بیشمار فعالان چپ وسندیکاهای کارگری ودانشگاهی وسایرچپ اندیشان، وجود نداشته اند! چشم برهم نهادن و یک جانبه و خلاف واقع نوشتن، نه شأن قلم را سِزد و نه وجدان پاک قلم زن را!
درهمین فصل است که ارفعالیت های: کمیته خدمات موحدین حهانی سخن رفته است. جالب اینکه درهمین بخش، روایت خواندنی ازگزارش:«آسیستان ریچارد هلمز سفیر امریکا درایران دارد . . . و از”عملیات فینیکس” (سر به نیست کردن بی سروصدای مخالفین) درویتنام بود. و احتمالا مستشاران و معلمین ورزیده آنها واسرائیل، مأموران ساواک ایران را خوب تربیت و مجهزنموده بودند . . .».
اضافه کنم ایشان که درنوفل دوشاتو درمحضرآقای خمینی بودند: «درمیان شخصیت ها، رمزی کلارک، ریچارد فالک و کاتم به دیدن امام امدند وحمایت خودرا ازمبارزات ملت ایران اعلام کردند . . . بعد ازانقلاب وبعدازگروگانگیری از این شخصیت ها، احمد اقبال، چامسکی و ریچارد فالک به ایران آمدند وبامن دیدار وگفتگو کردند و به شدت از گروگان گیری اظهارناراحتی کردند. گفتند که این گروگانگیری تمامی دستاوردهای جنبش ضد جنگ را ازبین می برد وموجب تقویت وپیروزی افراطی ترین گروه های دستی راستی خواهد شد. ارزیابی آنان درست بود ازپیامدهای گروگانگیری انتخاب ریگان بود»
جای بسی تعجب است که نویسنده با چنین اطلاعات دقیق ازسیاست های آمریکا، شوریده حال ومشتاقانه به زیارت این امامزاده میرود، دخیل می بندد وانتظار شفا هم دارد!
صفحات ۷۰۵ تا ۷۷۵ شامل صمائم وپیوندهاست.
فصل پنجم: «تأسیس ساواک و ایرانیان مبارز خارج ازکشور».
درتأسیس ادارۀ مستقل ساواک درآمریکا آمده است که : «زیر نظر شخصی به نام رفیع زاده که از همکاران دکتر مظفر بقائی بود اداره می شد . . . بودجه ساواک به حساب این شخص و تیمسار رفیعی واریز می شد». نویسنده که پس انقلاب به سمت معاون نخست وزیردرامورانقلاب منصوب شده می نویسد: «هیئتی را مرکب ازآقایان مهدس عبدالعلی بازرگان، ذهبیون، غلامعلی حدادعادل، نژادحسینیان و انتظاری مأموربررسی عملکردساواک درنخست وزیری کردم به موجب اسناد موجود، حدود سه ماه قبل از پیروزی انقلاب (ابان ۵۷) مبلغ حدود ده میلیون دلار به حساب ساواک درآمریکا به نام افراد یادشده واریز شده بود . . . نامه به این شخص نوشته و خواسته شد که پول را به حساب دولت ایران برگرداند. اما او تمرد کرد . . . این پول هرگز به ایران برگشت داده نشد». اگرهم برمی گشت نصیب دستاربندان و چپاولگران بیت المال ملت می شد!
از اقدامات ساواک دربارۀ طرح ترورصادق قطب زاده ومصطفا چمران مطالبی روایت شده است.
کتاب درفصل ششم با عنوان خانواده، با چند تصویر خانوادگی ودوستان تمام می شود و با نمایه به پایان می رسد.
درپایان بگویم که ازمطالعۀ این دوجلد خاطرات بیش از۱۲۰۰ برگی، باهمۀ درازگوئی هایش، کوچکترین روزنۀ نوری که نشانگر فکرواندیشۀ تازه و روبه آینده، ندیدم. – امید که ضعف من باشد – بافت فکری منبرونوحه، گیرکردگی در دین، ازمشکلات اوست. و منشاء سخنان ش قلّادۀ مذهب، که نویسنده درشوق قلّاب زدن آن برگردن خلق الله؛ ازتماس با عالیترین مقامات علمی دنیا واستفاده ازآنها سخن می گوید. همو، با مغزی انباشته ازقواعد بادیه نشینان عهد حجربا آرایش موریانه ها، درآرزوی احیای گذشته هاست!
این ستم ملی را چگونه باید تفسیرکرد وهدر رفتن چنین رجال علمی و سیاسی را؟!
و دیگر، دشمنی وکینه توزی نویسنده با پهلوی هاست. پنداری که قبل از برآمدن رضاشاه – ولو که با معرفی انگلیس به قدرت رسیده باشد – کشور امن وامانی داشتیم فارغ از قداره بند وآدمکشان! ومردم درامنیت و رفاه؟! نگاهی به دوران قاجار و نزدیک به پنجاه سال سلطنت منحوس ناصرالدین شاه، کافی ست که هر پژوهشگرعادی وبا انصاف را با پیشرفت های کم نظیر که (با همۀ ضعف ها: استبداد، اختناق، سانسور، زندان وبی قانونی ها) درسراسر تاریخ، و مهمتر، تکان های شگفتاور اجتماعی و فرهنگی اقتصادی کشور را توضیح می دهد.
جنگی، بدون اعلان رسمی و شفاف برای آغاز و پایاناش. جنگی که تمام کنشهایش پنهانی و قوانین میدان نبردش مبهم و نامفهوم بود. جنگی میان مه و غبار. این شاید سادهترین توصیف از «جنگ سرد» باشد. این اصطلاح که حالا به برههای ازتنشها و کشمکشهای دو ابرقدرت بلوک شرق و غرب اختصاص دارد. با قدرتنماییهای گوناگون در عرصههای مختلف ورزشی، فرهنگی، علمی و نظامی عرض اندام میکرد و با وجود آنکه هیچ درگیری نظامیای میان نیروهای ایالات متحده و شوروی سابق را رقم نزند، اما دامنهی این بحران منجر به بروز جنگهایی بنیانبرانداز در چهارگوشهی گیتی شد، از جنگ کره و ویتنام و افغانستان گرفته تا بحران موشکی کوبا و ساخت دیوار برلین. این جنگ مالیخولیایی سرانجام بی اعلان رسمی و با سقوط کمونیسم و فروپاشی و تجزیه اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ به پایان رسید. اما «جنگ سرد» در بین مردمانی که در آن دوران میزیستند سبب ساز رواج سوءتفاهم متقابل، سوءظن، هراس از جنگافزارهای هستهای، انزوا و بروزعشقهای سودایی شدهبود. این فضای وهمآلود و این رویدادهای دهشتانگیز دستمایهی خلق آثار بسیاری در حوزهی ادبیات داستانی شدهاند. با هم نگاهی میاندازیم به معروفترین آنها:
۱- «۱۹۸۴» نوشتهی جورج اورول
اورول عنوان کتاب را با جا به جا کردن دو رقم آخر سال نگارش کتاب (۱۹۴۸) تعیین کرد. ۱۹۸۴، به شیوه ای هنرمندانه تصویری کامل از یک حکومت توتالیتر را به تصویر می کشد. داستان، روایت جامعهی ویرانی ست که در آن همهی مردم تحت سلطهی «برادربزرگ» زندگی میکنند، شهر مملو است از پردههای تلویزیونی که رفتار و گفتار انسانها را رصد و به پلیس مخابره می کنند. در این جهان غریب و بعضا آشنا سه شعار اصلی طنین انداز است: «جنگ صلح است، آزادی بردگی ست، جهل قدرت است.»
در این جامعه خبری از دوستی و عشق نیست، استراحت، آشپزی و لذت بردن از زندگی بی معناست و مردم برای گذران معیشت خود در تنگنا و سختیاند، دولت مجهز به انواع وسایل الکترونیک جهت استراق سمع و تعقیب است و آزادی در حریم خصوصی بی معناست. همهی افراد جامعه به هم بدبیناند و به یکدیگر به چشم خبر چین و مامور مخفی پلیس نگاه میکنند، دولت دم از آزادی و دموکراسی میزند اما در عمل هیچ حقی برای مردم قائل نیست. اورول که همهی این مصائب را برآمده از انقلابی مصادره شده میداند، پس از تشریح این وضعیت با ترسیم پایانی تلخ و سیاه خواننده را برجای خود میخکوب میکند.
۲-«جاسوسی که از سردسیر آمد» نوشتهی ژان لو کره
«ژان لوکاره» نویسندهی بریتانیایی در این رمان از پشت پرده مناسبات سیاسی و کشمکش های درون حزبی آلمان شرقی گفته و زندگی و دنیای حرفهای جاسوسها و عناصر امنیتی انگلستان و همینطور درگیر شدن آنها را با نظام کمونیستی آن سوی دیوار برلین دستمایهی داستان قرار داده است. تصویر ماهرانهی فضای غمافزا و نمایش مرگ اخلاق و عاطفه چیزیست که این کتاب را به سنجهای برای آثار مشابهش بدل کردهاست. قهرمان داستان، لیماس، جاسوسی کهنهکار است که پس از سالها جاسوسی در توجیه اعمالی که با معیارهای اخلاقیاش در تعارضاند، چهرهای مصیبتبار از خود ارائه میدهد. پایانبندی تراژیک و رستگاری لیماس، نشاندهندهی ترجیح نویسنده است در پرداخت شان و شرافت انسانی نسبت به شعارهای سیاسی.
۳- «کتاب دانیل» نوشته از ای. ال. دکتروف
این کتاب روایت داستانی زندگی، محاکمه و اعدام ژولیوس و اتل روزنبرگ است. این زن و شوهر به جرم جاسوسی و ارائه اطلاعات سلاحهای هستهای آمریکا به شوروی در سال ۱۹۵۳ و در آمریکا محاکمه و اعدام شدند.
۴- «بوته آزمایش» اثر آرتور میلر
میلر، نمایشنامهنویس آمریکایی، این نمایشنامه را با اقتباس از محاکمات جادوگری در سیلم در ماساچوست آمریکا در بین سالهای ۱۶۹۲ تا ۱۶۹۳ میلادی نوشته و در استعارهای ناب آن را متناظر دادگاههای تفتیش عقاید در دورهی مککارتیسیم قرار دادهاست. در این دادگاهها که در دورهی جنگ سرد و در ایالات متحده برگزار شد، براساس فهرستی موسوم به «لیست سیاه» متهمان به کمونیسم مورد بازجویی و مواخذه قرار میگرفتند. اسامی این فهرست عموما نامهای هنرمندان، نویسندگان و روشنفکران را شامل میشد. آرتور میلر خودش هم در سال ۱۹۵۶ از سوی کمیته فعالیتهای غیر آمریکایی مجلس نمایندگان مورد مواخذه قرار گرفت و به خاطر امتناع از شناسایی دیگر افراد حاضر در جلسات به جرم تحقیر کنگره محکوم شد.
۵- «در ساحل» نوشتهی نویل شوت
این رمان تخیلی، را نویل شویت نویسندهی انگلیسی متاثر از وحشت برآمده از جنگ اتمی در سالهای جنگ سرد نوشتهاست. او آیندهای را پیشبینی میکند که بر اثر وقوع جنگ اتمی، نیمکرهی شمالی زمین نابود شده و تنها استرالیا از نابودی در امان مانده است. اما موج عظیمی از ابرهای رادیواکتیو بهسوی این قاره در حرکت است و دو ماه بعد آنجا هم نابود خواهد شد. در این داستان، دانشمندان آمریکایی در قامت منجی به تصویر کشیدهشدهاند که در تلاشاند زندگی بشریت را بخت دوبارهای بدهند.
۶- «مامور ما در هاوانا» نوشته گراهام گرین
«جنگ سرد به مثابهی یک کمدی» این نگاه ویژهی گرین است به این بحران طولانی. او در این داستان طنزآلود یکی از خندهآورترین جاسوسهای روزگار را خلق کردهاست: ورمالد، یک فروشندهی جاروبرقی و یک جاسوس ناخواسته.
او به شکلی اتفاقی و در یک دستشویی عمومی به استخدام سرویس عریض و طویل اطلاعاتی بریتانیا درمیآید و به او پیشنهاد میشود که جاسوس انگلستان در کوبا باشد. ورمالد، حتی فرصت فکر کردن و پاسخ دادن را پیدا نمیکند و تا به خودش میآید، مامور ملکه در کشوری میشود که در آن دولت باتیستا تلاش میکند تا دست شورشیهای کمونیست را از قدرت دور کند و درگیریها در کشور ادامه دارد، هرچند هنوز کسی فکر نمیکند قرار است چه بشود و همه زندگی معمولی خود را میگذرانند. کنایهی گرین در این رمان، از آن جهت است که پیامدهای تخریبی «جنگ سرد» را منحصر به ابرقدرتها نمیداند و از تاثیر غیر مستقیم آن در به آشوب کشیدن سرزمینهای کوچکتر میگوید.
پاییز امسال، مصادف شد با خاموشی صدای لئونارد کوهن خواننده، آهنگساز و شاعر افسانهای اهل کانادا. او که شهرتش را مرهون صدای باریتون و حزینهسراییهایش بود، در حالی در سن هشتاد و دو سالگی از دنیا رفت که که چهاردهمین آلبومش با عنوان «میخواهی تیرهتر باشد» چند هفته پیش منتشر شدهبود.
خبر درگذشت او با اعلامیه کوتاهی در صفحه رسمی فیسبوکش منتشر شد و هنوز دلیل مرگ او اعلام نشده است.
لئونارد نورمن کوهن، در سال ۱۹۳۴ و در یک خانواده یهودی زاده شد. خانوادهای از جمله مردمان میانی جامعه، با شیوههای سلوک معمول و رفتاری معقول. پدر کوهن که یک تاجر پوشاک بود، در نه سالگی لئونارد از دنیا رفت تا در ادامه راه زندگی، او تنها با مادرش زندگی کند. تا اینطور در تجربهی نخستین بهرهمندی از خیال و کلام، مادر، بزرگترین مشوقش در سرودن شعر و نوشتن داستان شود. او از همان سالهای کودکی با شعر و ساز و ترانه مانوس شد و در سیزده سالگی هم برای نخستین بار نواختن گیتار را تجربه کرد.
می گویند که در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد؛ حیلهی کوهن هم نواختن ساز بوده و سر دادن آواز… تذکره نویسان موسیقی اینطور گفتهاند که او نخستین بار برای ابراز عشق به دختری زیبا روی، ساز به دست گرفت و نواختن گیتار را تجربه کرد و در این کار آنقدر ماهر بود که بعد از آن تجربهی اتفاقی، به کافههای مونترال رفت و ساز زدن و آواز خواندن در حضور مردمان را تجربه کرد.
حافظهی عمومی امروز مردم دنیا، لئونارکوهن را بیشتر از همه به چشم خواننده موسیقی به یاد میآورد؛ او اما بسیار پیشتر از ساز و آواز حرفه ای با قصه و ترانه و نوشته مانوس بود و برای خودش در عالم ادب کانادا و آمریکا اسم و شهرتی به هم زده بود.
لئونارد کوهن، پانزده ساله بود که گذرش به یک فروشگاه کتاب دست دوم افتاد و این خطوط را خواند:
« میخواهم تماشا کنم عبورت را
از میان دروازه های الویرا
تا رانهایت را دربرگیرم و بگریم»
همین چند بیت از «دیوان تاماریت» لورکا بود که سرنوشت این نوجوان تاجرزاده را زیر و زبر کرد. او که خیال میکرد بناست یک جراح مغز شود یا حتی قرار است میراثدار تجارت پوشاک باشد، در آن کتابفروشی قدیمی، سرزمین تازهای را کشف کرد و تصمیم گرفت در این دنیای جدید خانه کند. خودش میگفت آشنایی با لورکا«زندگیاش را ویران کرد.» یک شیفتگی مالیخولیایی که دهها سال سرگشتهی کوی شعر و ترانهاش کرد. کوهن، سالها بعد شعر «والس کوچک وینی» از دفتر «شاعر در نیویورک» لورکا را با ترجمهی آزاد به قامت ترانه در آورد و آن را یک جور «تجلیل انتقامگونه» توصیف کرد: «برگردان یکی از زیباترین اشعار لورکا به یک انگلیسی شلخته».
او در هفده سالگی محیط دانشگاهی را تجربه کرد و در بیست سالگی نخستین دفتر اشعارش را به بازار کتاب آورد تا از هم آغاز راه منتقدین را متوجه شاعری کند که به قول آنها «حرفی برای گفتن» داشت. او رمان نویسی را هم تجربه کرد. «بازی محبوب» و «پاکباختگان زیبا» دو تجربه او در عالم داستان به حساب می آیند که با وجود اقبال نزد مخاطبین خاص، هر گز از خانه ی اهل کوچه و خیابان سر در نیاوردند و در ارتباط با طبقات میانی جامعه ناکام بودند. با این همه اما ترانههای او در سالهای میانی دههی شصت به کار بسیاری از خوانندههای موسیقی پاپ و مردمی آمدند. ترانهی «سوزانه» آشنا ترین آنهاست. ترانهای که با اصرار جودی کالینز ، پای لئونارد کوهن را به دنیای صحنه و ساز و موسیقی باز کرد؛ تا زان پس عالم ادبیات شاهد آوازهای شاعری باشد که خود بهتر از هر کس دیگری، معنا و شیوهی گفتن کلمات شعرش را بلد بود.
لئونارکوهن در تجربه نخستین فعالیت حرفهای موسیقیایی، به موفقیتی بی نظیر دست پیدا کرد تا آنجا که این بار نه تنها مردم قاره آمریکا، بلکه بسیاری از مردم دنیا همراه او شدند و آثارش را پیگیری کردند. او با درک درست از معنا و حال و هوای کلمات و در پی نقش تعلیم و تربیت شهری مدرن، خالق ترانههایی شد که بیشتر از آثار دیگر همدورههایش از معضلات عمیق زندگی شهری نشان داشتند. اشعاری که با همهی تلخیهایشان میدانستند تا چطور مردم را با باورهای ساده و سرخوششان همراهی کنند.
روایت عاشقانه از مذهب هم یکی از همان سرخوشی های زندگی امروز است که بارها و بارها دستمایهی کارهای کوهن شده. او از اینکه در میان روشنفکران به مذهبی بودن متهم شود ابایی نداشت. چه همراهی با کلیسای مسیح برای او تنها از آرامش نشان داشت و الهام. او می گفت که ساعات بسیاری از زندگیاش را در فضای کلیسایی سپری کرده که حوالی خانهاش در مونترال واقع شده بود. روایتی از همین آرامش، زمینه ساز بسیاری از ترانههای مذهبی او شده است؛ «هللویا» مشهورترینِ این ترانه هاست. ترانهای که در چند دههی اخیر بسیاری از خوانندههای دیگر آن را بازخوانی کردهاند و به مثابه منبع الهامی بودهاست برای بسیاری از جوانان در راه.
او از جانبی دیگر به سمبلی از مردانگی امروز شهری بدل شده است. او در ترانه هایش، با ارائهی تصاویری باورپذیر از مردی میگفت که مختصات زن امروز را به خوبی میشناسد. هم او که میتواند قهرمان واقعی و نه افسانهای بسیاری از زن ها باشد. هم او که خواستههای زن در مفهوم طبیعی و نیازهای زن در مقیاس زندگی شهری را به خوبی می شناسد. اشعار او بی پروا از تن و بوسه و آغوش و کنار نشان دارند؛ تا آنجا که برخی از منتقدین با واژهی «اروتیک» به استقبال سرودههای اینچنینی او رفتهاند.
این بی پروایی ها اما هرگز رنگ و بوی شعار و تبلیغ نداشت، چه نشانههای بارزی از این بی قیدیها در زندگی خصوصی کوهن هم عیان است. او بر خلاف روال سنتی جامعه و آموزههای کلیسا، هرگز به زندگی خانوادگی روی نیاورد. او به سادگی و فاش، از روابط متعددش گفت و زندگی زناشویی طولانی مدت را مناسب خوی انسان ندانست. او همین حس و حال نخواستنها و از جبر قوانین شهری فرار کردنها را دستمایهی بسیاری از ترانه هایش کرد. ترانهی «بدرود مارین» یکی از همان هاست . ترانهای که با ذکر یکی از متداولترین موقعیتهای زندگی؛ از حال و روز عاشقهایی گفته که عشقشان در میان تملکهای کشندهی شهری؛ بیجان و کمرمق شدهاست.
او که شعر و آرمانخواهی را از لورکای اسپانیایی آموخته بود، برخلاف استادش، آنقدرها درگیر ساز و کار جامعه نشد و سیاست را لااقل با شیوه ی هیجانی و عمومی پی گیری نکرد. آلبوم «آینده» را شاید بتوان نگاه یک شاعر به سیاست عنوان کرد. او در تجربه، جدیترین اشعار اجتماعی اش را سرود و از عاقبت این همه بی اخلاقی بیمناک شد.
می گویند که دل سرآخر از مهر یار پاک می شود؛ چه با گذشت روزگاران و چه با خفتن عاشق در خاک؛ هر چه هست؛ این رفتن، قضای آسمان است و به قول شاعر ما سر دیگرگون شدن ندارد. سرودن صورت امروزین این جداییها، دیگر مشخصهی کوهن است. او در ترانههای بسیاری از حادثهی عشق گفت و برخوردهای لحظه ای زن و مرد. در تجربهی همین گفتن از عشق های کوتاه مدت هم، آموزگار چگونه رفتن و بی آزار جدا شدن بود برای بسیاری از مردم روی زمین. ترانهی « راهی نداریم برای خداحافظی» شاید مشهور تراین ترانه ی کوهن در این مایه باشد.
او در درازای شش دهه فعالیت موسیقیاییاش، بسیار بیشتر از دیگر همردههایش، در تجربهی کنسرت و برخورد مستقیم با مخاطبینش بود. او ، نواختن ساده ی گیتار و رودررویی با مخاطبین در چهارگوشهی دنیا را به فضای خشک استودیو ترجیح میداد واغلب سی دی های به بازار آمده از او در سالهای گذشته هم، تنها صدای زنده ی کنسرت هایش بوده اند؛ «پرنده روی سیم» عنوان یکی از مشهورترین ترانه های اوست، که سالها در کنسرتهای او تکرار شده. ترانهای که شاید بیشتر از هر ترانهی دیگری از روح کولی و اسیر ناشدنی کوهن نشان داشته باشد.
او این ترانه را در دههی ۱۹۶۰ و در جزیرهی هیدرای یونان نوشت، جایی که ماوای لئونارد کوهن و محبوبهی پرشور جوانیاش، مارین آیلن شدهبود. کوهن در سایهی عشق و الهام این مانکن نروژی، از افسردگی و رخوت آن زمانش رها شد و آرامش را در همراهی دوباره با گیتارش جست. او در یکی از شبهای شرجی این جزیره و با دیدن پرندهای که بر سیمهای تلفن تازه نصب شده نشستهبود، ترانهی «پرنده بر روی سیم» را نوشت و آن را در کسوت یک ترانهی کانتری معرفی کرد. او این ترانه را نخستین بار جودی کالینز اجرا کرد و پس از آن خوانندگان بسیاری آن را بازخوانی کردند.
«پرنده بر روی سیم»، یکی از ترانههای آلبوم «ترانههایی از یک اتاق» (۱۹۶۹) است و از ترانههای شاخص کوهن به شمار میرود. این ترانه از تلاش روح بشر برای رهایی و تقلایش رویاروی کاستیهای ذاتی و مشقات محیطی قصه میکند.
اهل نقد این طور نوشته اند که نوشتههای کوهن از طریق خلق ایماژهای احساسی که در آن شعر و موسیقی نقش مهمی بازی میکنند، سه نسل مختلف در سراسر دنیا را تحت تاثیر قرار داده است… شعر و ترانه ی کوهن اما شاید به تعبیری دقیق تر، صدای تغییر قرن باشد. شاید سالها بعد و در زمانی که نشانه های زندگی سریع تر از برق، به تمامی زوایای زندگی بشر رخنه کرد، این صدا و ترانه ی کوهن باشد که آخرین بازماندههای دنیای هیپی و خوش مشرب را در خاطر آیندگان زنده کند.
«تنهای ما از هم جدا افتادهاند اما من باوردارم که به زودی در پیت خواهم آمد. میدانم به زودی آنقدر به تو نزدیک خواهم بود که اگر دستت را دراز کنی، خواهی توانست دستم را بگیری.» این جملات را لئونارد کوهن چند ماه پیش و در مراسم درگذشت مارین آیلن، معشوق و الههی الهامبخش جوانیاش، ادا کرد. او که بسیاری از ترانهها و اشعارش را مرهون الهام این زن زیبا میدانست، یکی از دفترهای شعرش با نام «گلهایی برای هیتلر» را به او تقدیم کردهبود. تصویر مارین، همچنین بر پسزمینهی آلبوم دوم کوهن باعنوان«ترانههایی از یک اتاق» (۱۹۶۹) هم به چشم میخورد. پیشگویی کوهن اما سرانجام رنگ حقیقت گرفت و او در شامگاه دهم نوامبر دنیا و مردمانش را بدرود گفت و برای آنها صدای آرام و اشعار همیشه سبزش را به یادگار گذاشت.