خانه » هنر و ادبیات (برگ 42)

هنر و ادبیات

نخستین سرمقاله‌ی کتاب جمعه…

اول دفتر…

اشاره:
بیست و یکم آذر مصادف است با سالروز تولد احمد شاملو به سال ۱۳۰۴، تحریریه ی بخش فرهنگی خلیج فارس به همین بهانه، مجموعه ای از یادداشت ها و گفت و گوها باب زندگی و آثار و احوال این شاعر بزرگ را گرد هم آورده و کوشیده تا جنبه های متفاوت شخصیت و کوشش های فرهنگی این شخصیت بزرگ ادب ایران را بازتابی دوباره بدهد. نخستین مطلب از این مجموعه سرمقاله‌ی کتاب جمعه، است که به روز، پنج‌شنبه، ۴ ام مردادماه ۱۳۵۸ به روی گیشه ی روزنامه فروشی های ایران رفت. با هم این مطلب و دیگر مطالب برگزیده ی خلیج فارس در صفحات دیگر مجموعه مطالب احمد شاملو را از پی می گیریم…

666652360021

احمد شاملو علاوه بر سویه‌ی شاعری، در زمینه‌ی روزنامه‌نگاری هم تاثیرگذار و پیشرو بوده‌است. او که از آغاز دهه‌ی چهل خورشیدی جایگاه‌اش را به عنوان یکی از مطرح‌ترین شاعران معاصر تثبیت کرده بود، نشریه‌های فرهنگی را به عنوان پایگاه شاعران و نویسندگانی می‌دید که بخش عظیمی از آنها معترضان و منتقدان حکومت بودند. شاملو بیست و یک ساله بود که سردبیر هفته‌نامه‌ی «ادیب» شد و پس از آن به مدت سه دهه در عرصه‌ی روزنامه‌نگاری حضوری فعال داشت. در میان این فعالیتها نشریاتی که به سردبیری شاملو منتشر می‌شدند، بستری می‌شدند برای ساختارمند شدن جریان‌های روشنفکری و به مثابه‌ی تریبونی بودند برای قلم زنان در حیطه‌ی ادبیات متعهد. همین دلایل کافی بود که این نشریات خوشایند حکومت‌های تمامیت‌خواه – چه در دوره‌ی پهلوی و چه در سالهای استقرار جمهوری اسلامی – نباشند. گواه این ادعا تعطیلی نشریات برجسته‌ای چون « کتاب هفته»، «خوشه» و «کتاب جمعه» بود که در دوره‌های زمانی مختلف تعطیل شدند. اولی به خود خواسته و دو تای آخری به حکم اصحاب سیاست.

احمد شاملو چهار سال پس از تعطیلی کتاب هفته، سردبیر هفته‌نامه‌ی «خوشه» شد که در بالندگی شعر معاصر ایران نقشی مهم دارد. شب‌های شعر خوشه که به همت شاملو و پشتیبانی مدیرمسئول مجله، امیرهوشنگ عسگری برگزار می‌شد، به لحاظ گستردگی و تنوع شاعرانی که در آن حضور داشتند، تا آن زمان بی‌سابقه بود. این مجله اما در اسفند ماه سال ۴۷ با اخطار رسمی ساواک توقیف شد.

شاملو یک دهه‌ بعد سردبیری «کتاب جمعه» را برعهده گرفت که در ترکیب کلی شباهت‌های فراوانی با «کتاب هفته» داشت. این آخرین نشریه‌‌ای است که شاملو با آن تحرکی در فضای فرهنگی کشور به وجود آورد و جمهوری اسلامی بیش از ۳۶ شماره آن را تحمل نکرد.

در ادامه سرمقاله‌ی شماره‌ی این هفته‌نامه‌ی فرهنگی – سیاسی را می‌خوانیم. به تاریخ چهارم مرداد ۱۳۵۸ و به قلم احمد شاملو:

« روزهای سیاهی در پیش است. دوران پرادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اکنون نهاد تیره‌ی خود را آشکار کرده است و استقرار سلطه‌ی خود را بر زمینه‌ئی از نفی دموکراسی، نفی ملیت، و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر می‌جوید.

این‌چنین دورانی به ناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیرِ غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت. اما نسلِ ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که بی‌گمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشریون مطلق‌زده هر اندیشه‌ی آزادی را دشمن می‌دارند و کامگاری خود را جز به شرطِ امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن می‌شمارند. پس نخستین هدفِ نظامی که هم‌اکنون می‌کوشد پایه‌های قدرت خود را به ضربِ چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گام‌های خود را با به آتش کشیدن کتابخانه‌ها و هجوم علنی به هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همه‌ی متفکران و آزاداندیشان جامعه است.

اکنون ما در آستانه‌ی توفانی روبنده ایستاده‌ایم. بادنماها ناله‌کنان به حرکت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. می‌توان به دخمه‌های سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گریبان کشید تا توفان بی‌امان بگذرد. اما رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمی‌کند. هر فریادی آگاه‌کننده است، پس از حنجره‌های خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد.

سپاه کفن‌پوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به میدان آمده‌اند. بگذار لطمه‌ئی که بر اینان وارد می‌آید نشانه‌ئی هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلق‌های ساکن این محدوده‌ی جغرافیائی در معرض آن قرار گرفته است.»

)سرمقاله‌ی کتاب جمعه، سال اول، شماره‌ی یک، پنج‌شنبه، ۴ مردادماه ۱۳۵۸(

بررسی کتاب تاریخ مکتوم… رضا اغنمی

تاریخ مکتوم

تاریخ مکتوم

تاریخ مکتوم
نگاهی به تلاش های سیاسی فعالان ازلی
درمخالفت با حکومت قاجار وتدارک انقلاب مشروطیت
سید مقداد نبوی رضوی
چاپ اول ۱۳۹۳
ناشر: تهران : پردیس دانش.

در یادداشت دبیر مجموعه اشارۀ آقای کاوه بیات با توضیح فشرده خواننده را متوجه نکته ای می کند که قابل تآمل است : « شاید بتوان گفت دراین بررسی بیشترازنکات و جوانبی سخن درمیان است که بنا به دلایلی ترجیح وتمایل عمومی برنادیده گرفتن آن ها قرار داشته است». سپس با یادآوری محدودیت های اجتماعی که سبب خفگی ندای بهائیت درجامعۀ سنتی شده، باورهای مذهبی و اعتقادات عمومی و «زمینۀ حال و هوای ردیه نویسی» علمای مذهب را مطرح می کند. با چنین بُنمایه های ریشه دار رایج نقش فعال ازلی ها، درفراهم آوردن زمینه های تحولات و دگرگونی های اجتماعی به شرح انگیزه های پنهان می پردازد : و توضیح: «دانسته های ما دراین زمینه هنوز کم واندک است و در نتیجه گیری ازاین داشته های نسبتا کم و اندک نیزباید تآمل کرد وجانب احتیاط را نگهداشت. هرچند که این تذکر و تحذیر از اهمیت بحث و لزوم پرداختن آن چیزی کم نمی کند». با نویسنده، فضای تاریخی و ظلمانیِ همیشه پنهان قلم و بیان را، دراجتماع همیشه پریشان و چشم براه، درقالب شکل گیری نخستین هسته های «تاریخ مکتوم» به گونه ای دراختیار خواننده قرارمی دهد.
درمقدمه تاریخی، از برآمدن سید علی محمد شیرازی متولد ۱۲۳۵ قمری که خود را نایب امام دوازدهم شیعیان معرفی می کرد و استادش سیدکاظم رشتی پیشوای شیخیان سخن رفته است. شیخیان که درسراسرایران وعراق منتظر ظهور امام غایب بودند، با راه انداختن مساجد و مجالس تبلیغات فراوان با مرید و مرید تراشی مؤمنان را به خود جلب می کردند. از برگزیدگانِ اولیۀ پیروان باب که هیجده نفربودند نام برده شده که هریک با لقب های ویژه ای «حروف حی نام گرفتند و نزد باب مقام ویژه ای داشتند». این نیز باید گفت که هریک آز آن هیجده نفر از علمای برجسته و مفسران نام آوران دوران خود بودند. باب، زمانی که به فرمان امیرکبیر دستگیر و زندانی شده بود در زندان ماکو: «به نسخ شریعت اسلام پرداخت. باب دراین دعوی جدید خود را «قانم آل محمد» و «مظهر ظهور الله» خواند». این مدعاها خلاف نظرعلما و شریعت اسلام بود. بانگ وفریاد واشریعتا در چهار گوشۀ سرزمین خواب آلود بلند شد. با شورش بابیان در چند نکتۀ کشور، امیرکبیر به کشتن باب فرمان داد. با این حال دادگاهی تشکیل شد و درهمان دادگاه با حضور علمای تبریزحکم قتل شرعی باب نیز صادر شد. شایع بود که بعد از اعدام جنازۀ آن سید شیرازی در رودخانه قوری چای رها شد تا طعمۀ جانوران گردید. فعالیت های بابیان به زیر زمین رفت. دراقدام ناموفق کشتن ناصرالدین شاه، شیخ علی ترشیزی از پیروان برجسته باب با لقب «اسم الله العظیم» جلو توپ گذاشته شد، و با شلیک گلوله، پاره پاره گشت! دیگری شمع آجین شد وهمراه با شمع هایی که درمیان زخم های بدنش می سوخت درشهر گردانده شد». بابیان با مشاهدۀ این گونه وحشیگری ها بود که «دولت قاجاریه را رجعت بنی امیه می خواندند». بنگرید زیرنویس ص۲۰ . کتاب هشت بهشت، کتاب آرمانی بابیان (ازلیان) و شرح درس های اولیه باب است . میرزاآقاخان کرمانی وشیخ احمد روحی نویسنده های آن معرفی شده اند. «بهائیان کتاب هشت بهشت را درشمار آثار سیاسی بابیان در زمان مشروطیت دانسته اند» و ازلیان را مفسدین خطاب می کنند».
ازدیدگاه نویسنده های هشت بهشت که ناشر آموزه های باب هستند :« سلطنت استبدادی و نظام جمهوری، جواب گوی اداره ی جامعه نیست، و تنها باید سلطنت مشروطه نظرداشت ایشان، پس ازبیان آنچه نقاط ضعف این نظام می دانند، به نظام مطلوب خود رسیده اند». بشارت های باب وعده میدهد که : «که بعد از انقضای یک قرن، صدسال، یک نفر ازاولاد وحید، سلطان معموره ی ارض خواهد شد». شرح احکام و مناسک مذهبی باب دراین فصل ازنوآوری های سازگار با پیشرفت های زمانه خبر می دهد. نویسنده با اشاره به «نهان زیستی» و افول ازلیان، یادآور می شود که : «ازمیان شان، تکاپوگرانی برخاستند که در عصر قاجار کارهای مهمی صورت دادند». درهمین فصل است که ارشیخ هادی نجم آبادی وعبدالحسین صنعتی زاده کرمانی و … از حامیان بابیان ازلی نام می برد.
فصل نخست «هنایش خرد» با شیخ عبدالعلی بیدگلی کاشانی شروع می شود که از نزدیکان شیخ هادی نجم آبادی است و با زبان رمز او آشناست. بیدگلی تحصیل کردۀ نجف است که کسروی درباره اش گفته «درنجف می بوده، و درس می خوانده، ولی ، بی آن که مایه ای اندوزد به ایران برگشته» همان که هنگام کشته شدن ناصرالدینشاه سروده : «زدودم ز ایرانیان عار و ننگ/ عجم زنده کردم به تیر فشنگ». سپس شمه ای از شرح حال بیدگلی یا مؤید و رفتن او به روسیه و تاریخچۀ زندگی اورا تا آنجا که به اغتقاد علی اللهی روی آورده می گوید : «مردی بی آزار و با مناعت و علو طبع بود معلوماتی کمترازآنچه ادعا می کرد داشت. روی هم رفته، طلبه ی فاضلی بود در نهایت تنگدستی درگذشت». ازشیخ هادی نجم آبادی وحیات این روحانی فاضل و سرشناس زمان خود شرح مفصلی آورده است. رجال دوران ازصفات انسانی ودانش او به نیکی یاد می کنند ازمقام علمی، جایگاهِ مذهبی، تلاش ها و رفتارهای اجتماعی او را می ستایند. ازهمراهی او با سیدجمال الدین افغانی و مخالفتش با ناصرالدین شاه سخن رفته است.
درشرح: شاگردان شیخ هادی نجم آبادی اسامی نام آورانی آمده است که هریک به نوعی درخیزش های ترقی خواهی کشور، مخصوصا درجنبش مشروطیت صاحب نظر بوده یا به عناوین گوناگون دست داشته اند. «برخی ازکسانی که ازشیخ هادی نجم آبادی اثر گرفته، و در رویدادهای فکری و سیاسی عصر قاجار (به ویژه) درجنبش مشروطیت ایران نقش آفرین بودند ازاین قرارند: میرزاعلی خان امین الدوله، سیدمحمد طباطبائی، حاج میرزا یحیی دولت آبادی، سید اسدالله خرقانی، حاج میرزا احمد کرمانی، حاج نصرالله ملک المتکلمین، میرزا جهانگیرخان شیرازی، میرزا محمد حسین فروغی (ذکاءالملک اول) و محمدعلی فروغی( ذکاء الملک دوم) ودیگران یاد شده که قابل تآمل است. بیدگلی که دربابی بودن نجم آبادی تآکید دارد پس ازفوت او در جدال فکری باخود می گوید «افسوس که شیخ، دیگرحیات نداشت. پس شایسته بود که آن بابی هدایت شده به آئین شیخ، با تمام وجود گریان باشد، چرا که آن گوهر یکتا را دریافته بود». دراین فصل اطلاعات بیشتری دربارۀ افکار واندیشه های شیخ هادی نجم آبادی و روابط نزدیک او با بابیان، و تکفیراو سخن رفته که هم تازگی ها دارد و هم قابل توجه است.
فصل دوم: روزگاری که برتکاپو گران بابی گذشت درسرآغاز از عبدالحسین صنعتی زاده کرمانی سخن رفته که درکتاب «از صبا تا نیما» نیز: «به عنوان یکی از نویسندگان برجسته یاد شده است. باید وی را ازپیشگامان رمان نویسی در ایران دانست». نویسنده پدر او را از بابیان ازلی کرمان معرفی کرده واز ملاقات او با صبح ازل درقبرس یاد می کند. اشارۀ جالبی دارد از کتاب «روزگاری که گذشت» که صنعتی زاده نوشته. مکث نویسنده درمعرفی این کتاب نشان می دهد که پژوهش مفید و کار سازی بوده است: «کتاب روزگاری که گذشت، می تواند کلید مطالعات تحقیقی، برای بررسی وضع اجتماعی آن روزگار کرمان و ایران باشد». با این حال نویسنده هشدار می دهد که کتاب را : «باید یکی ازآثاری بابی (ازلی ) دانست که با روشی نهان نگارانه نوشته شده است». سپس توضیخ می دهد که کتاب نامبرده در سی و دو فصل تنظیم شده بخشی از آن را دراین بررسی مورد استفاده قرار داده است.
از آخوند ملاجعفر کرمانی و عارفان کرمان یاد می کند که برگرفته از فصل دوم کتاب روزگاری که گذشت. عبدالحسین از پدر خود، حاج علی اکبر صنعتی کرمانی می گوید که درعشق آباد تجارت داشته و جزو ازلی ها بوده و ازشخصیت های برجسته کرمان که درسابق جزو شیخیه بودند و با گرایش به باب به ازلی ها می پیوندد. شیح احمد روحی یکی از چهار فرزند ملاجعفر است که «بعدها به قبرس رفت و داماد صبح ازل شد». پایداری ملاجعفر در وابستگی به ازلی ها: «موجب شد تا بهاء الله، در نوشته های خود از او و فرزندانش با عبارات بسیار تندی یاد کند». ازعلاقۀ شدید و دلبستگی عارفانۀ شیخ هادی نجم آبادی و حاج میرزا نصرالله ملک المتکلمین به مثنوی مولوی یاد می کند و تآثیر سروده ها :«با بهره گیری از اشعارمولوی، درباره ی ظهور باب سخن گوید»، همچنین ازمسافرت عده ای از پیروان ازلیان به قبرس و دیدار با صبح ازل درقبرس و دیدار با سید جمال الدین اسدآبادی در اسلامبول، بازهم سیاهه ای از نام آوران ازلی ها که به نوشتۀ کتاب : «با همکاری توانستند برای چند سال حرکتی جدی را در مخالفت با حکومت ناصرالدین شاه سامان دهند»، یادآور می شود.
نویسنده، در: «منظره ی اعدام بابیان درتهران» از سربریدن دو بابی در یک محلۀ کثیف و پِراز زباله به نام «پای قاپوق» یاد می کند که برگرفته ازهمان کتاب است که در بالا ذکرش رفت. حاج علی اکبر صنعتی درفصل ششم کتاب روز ورود به تهران می نویسد: « . . . ازمیان مردم گذشته، واز تماشای منظره ی کشته ی دو نفر که سرآن ها را بریده، و جسد آن ها را روی هم انداخته بودند متآثرشدم ازشخصی پرسیدم این دونفر، چه گناهی مرتکب شده اند؟ آن شخص گفت این ها بابی، و از دشمنان شاه می باشند. . . . دانستم که آن بیچارگان از زمره ی آزادیخواهان روشنفکر می باشند. . . . هوا تاریک می شد، و تماشاچیان کم می شدند و به جزچند نفر بچه های ولگرد، دیگر کسی باقی نمانده بود. و بستگان آن دو کشته ی بی گناه که به تهمت بابی بودن کشته شده بودند، دو تابوت آورده، و با پرداخت پول زیادی به میرغضب و فراشباشی که مآمور اجرای امر شاه بودند، جسد آن دو کشته ی بی گناه را به قبرستان بردند». و جالب اینکه نویسندۀ تاریخ مکتوم اضافه می کند که : «روشن است که توصیف آن دو بابی کشته شده، به «آزادی خواه» و «روشنفکر»، خود نمودی ازرویکرد فکری حاج علی اکبر صنعتی است.
دراین فصل از میرزآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و فعالیت های آنها و سایر نام آوران کرمان سخن رفته است. فهرستی از هواخواهان و پیشگامان مشروطیت در کرمان و همچنین مشروطه خواهان بابی (ازلی ) با چهره هایی که برخی ها تازگی دارد، به خوانندگان و خصوصا نسل های نوپا معرفی شده است. پایان این فصل با تمجید از حاج میرزا یحیی دولت آبادی و آثار با ارزش تاریخی– فرهنگی او، به ویژه اثرچهارجلدی «حیات یحیی» و اشاره به این که «حاج میرزا یحیی دولت آبادی درمیان شخصیت های درجه اول بابیان (ازلیان) قرار داشت. صبح ازل – که به حاج میرزا یحیی توجهی ویژه داشت – درآخرین ساعات حیات، وی را به عنوان «شهید بیان» برگزید. . . . بهائیان درآثارخود، او را «وصی» صبح ازل یاد کرده اند». کار نیک نویسندۀ تاریخ مکتوم، از این که اظهارات ضروری صنعتی زاده را عینا روایت کرده، ایمان به تعهد و وفاداری او را توضیح می دهد.
فصل ۳ « دربارشاهی، و قتل ناصرالدین شاه»، پیشزمینه های قتل ناصرالدینشاه و بازجوئی ها از میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه و پیامدهای آن به تفصیل سخن می گوید. سیرحوادث درآن سکون مطلق نیم قرنی کشور حادثۀ قتل شاه را با توجه به دگرگونی جهانی از دیدگاه تاریخ اجتماعیِ کشور، سبب بیداری از گرانخوابی و تکان اندیشه های خواب رفتۀ مردم و رجالِ زمانۀ قاجار منفور ثبت و ضبط کرده است. مدارک و نوشته های کتاب نشان می دهد که با پشتیبانان متعددِ درونی شرایط لازم وضروری برای ازبین بردن شاه، مهیا بوده است. «امین الدوله رئیس پست انزلی، به دستوری که ازمیرزاعلیخان امین الدوله، دریافت کرده بود، میرزا رضا را به صورت وشمایل شناخت و برایش وجهی فراهم ساخت. امین الدوله آن زمان، ریاست پست ایران را داشت و بامخالفان ناصری همراه بود». میرزا رضا پس ازدریافت کمک مالی به اسلامبول رفته و درحوزه اتحاد اسلام به خدمت سیدجمال الدین سرگرم می شود.
به کنار ازاین همراهی ها، پیداست که میرزا رضا کرمانی انگیزۀ سیاهی های زمانه را، تنها در وجود شاه دریافته بود واو را مسبب عقب ماندگی ها و ظلم و فساد دوران می دیده است، حال آنکه قدرت دیرینه و نهادی شدۀ مذهب، هرگونه آزادی و آزاد اندیشی را از فرد مؤمنِ مسلمان سلب کرده است. بیجا نبود که آیت الله کنی مجتهد شیعی ومقتدر زمانۀ ناصری بارها خطاب به پادشاه نوشته بود که « این کلمۀ قبیحۀ آزادی را موقوف کنید». درآن فضای ظلمانی و خفقان استبدادی قاجار، و زمان سلطنت ناصرالدین شاه تنِ سید علیمحمد باب را مثله می کنند، طرفدارانش را دم توپ می بندند و آن دیگری را شمع آجین کرده در همان حال با بدن سوخته دور شهر می چرخانند، با وضع نفرت آوری وحشیگری های امروزی «داعش» را در یکصد و بیست سی سال پیش دریک کشورشیعه مذهب به نمایش می گذارند، درچنین فضای بیم و وحشت است که درسکوتِ پنهانی، مجموعه ای از مسئولان برای نابودی هریک به گونه ای نهان زیر بال گوینده ای را بگیرند که دربارۀ آمر وعامل بیم و وحشت گفته : «باید درخت کهن را از ریشه قطع کرد تا این شاخ و برگ ها و متفرعات بالطبیعه خشک شود». نگاهی به عنوان های : «همکاری اعضای حوزه ی اتحاد اسلام تهران، همراهی محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، امکان خبرگیری از اندرون ناصرالدینشاه، دیدگاه شیخ هادی نجم آبادی درباره قتل ناصرالدین شاه و . . .» نشان می دهد که درقتل شاه همفکری بیشتری بین مسئولان کشور و متنفذان درجریان بوده است. میرزا یحیی صبح ازل، درلوح ضیافت به نفرت ازناصرالدین شاه و پدرش محمد شاه و میرزا تقی خان امیرکبیر (صدراعظم آن زمان ناصرالدین شاه)، که نقش اصلی را در سرکوب بابیان، زندانی کردن چند ساله ی باب و سرکوب بابیان، و سرانجام کشتن او داشت» یاد می کند . دراین فصل استقامت و ایمان کرمانی به باورهایش و مهمتر اعتماد به نفس محکم وهوشمندی اوست که خواننده را به ستایش وا میدارد. بازجو را می فریبد. از کسانی که هریک به نوعی به او یاری رسانده و یا درمذاکره ها بوده اند نه تنها نام نمی برد، بلکه «جاسوسی کلفت های اندرون را بی اساس [می] خواند . همچنبن از اعتماد السلطنه ، شیخ هادی نجم آبادی، میرزا احمد کرمانی و به احتمال، سیحسن صاحب الزمانی را به گونه ای غیرواقعی یاد کرد».
فصل ۴ فروزندگان مشعل مشروطیت علی محمد فره وشی (۱۲۵۴ تا۱۳۴۷ش). معروف به «مترجم همایون» که نویسنده، اورا که ازبابیان دولت آباد اصفهان معرفی می کند. پس از اشاره به شرح حال او در تهران و یادی ازآثار و نوشته ها و ترجمه های او اضافه می کند که «یکی دیگراز ویژگی های فره وشی، تکاپوهای پیوسته ی او درمسایل فرهنگی زرتشتیان بود». پس از درگذشت فره وشی، تجلیل انجمن زرتشتیان از او و همکاری های متجاوز از شصت سال دردبیرستان زرتشتیان را یادآور می شود که درمجموع گواهِ ستودنی ازعلاقه های این مرد به فرهنگ زرتشتیان است. فره وشی دریکی از نوشته ها اشاره کرده به رفتار ناصرالدین شاه که شنیدنی ست. بنائی درکاخ گلستان کار می کرده که شاه «ایرادی گرفت که چرا فلان دیوار را کوتاه ساخته ای؟» بنای فلک زده درجواب می گوید «قربان قانونش این طوراست» شاه غضبناک شد و امرکرد بنا را ازبالای عمارت به طرف زمین پرت کنند. زیرا که لفظ قانون را به زبان آورده بود». دراین فصل از سید جمال الدین افغانی، میرزاملکم خان، میرزآ آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی، ودیدار دوبارۀ ادوارد براون پژوهشگر بریتانیائی با صبح ازل، کشته شدن میرزآقاخان کرمانی وشیح احمد روحی، اقامت دوسالۀ فره وشی درقبرس، تکاپوهای ازلیان درزمان مظفرالدین شاه، نقش مهم حاج میرزا یحیی دولت آبادی در تآسیس مشروطیت، درهمین بخش بنا به نوشتۀ فره وشی: «باید گفت که تکاپوگران بابی (ازلی)، درجنبش مشروطیت ایران، نقشی مهم داشتند». در رهگذر این روایت ها از شمس الدین بیک سفیرعثمانی نیز که «مردی فاضل و ادیب و آزادیخواه بوده ومحرمانه به آزادیخواهان مساعدت هائی می کرد، همچنین از میرزا حسن خان شوکت منشی سفارت عثمانی و همیاری های او نام برده شده است. بنا به روایت این کتاب، شمس الدین بیک که با ادوارد براون دوستی داشته و از ازلی بودن فعالان نیز آگاه بوده، «درمیان اسناد ادواردبراون نامه ای از میرزا مصطفی کاتب موجود است که نشان می دهد که که او، با آن سفیر، آشنائی داشته و برخی آثار بابی را دراختیارش قرار می داده است».
فصل ۵ زندگانی ملک المتکلمین نویسنده پس ازاشاره به سوابق مهدی ملک زاده فرزند نصرالله ملک المتکلمین، دفتر زندگی ملک المتکلمین را می گشاید. به روایت فرزندش مهدی ملک زاده که تاریخنگار است و دو کتاب «زندگانی ملک المتکلمین و تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» از اوست. شرح زندگی پدر برگرفته ازهمین کتاب است و دراین فصل آمده است. از بابی بودن پدر و فرزند، ولادت و تحصیل و سفر به حج و هندوستان، آشنائی با سیدجمال الدین افغانی، مسافرت به تبریز و سخنرانی در مجلس عزاداری مظفر الدین میرزای ولیعهد، آشنائی با مشروطه خواهان، برپائی مدرسه و شرکت اسلامیه در شهر اصفهان . . . کشته شدن میرزآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی وخبیرالملک و حادثۀ قتل ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان درباغشاه تهران کتاب به پایان می رسد.
این کتاب پژوهشی از اسناد قابل اعتماد و اعتباراست. با این که اکثریت پیشوایان وخواهندگان مشروطیت بابی ازلی معرفی شده اند، میتوان گفت آن عده همانگونه که نگرش تازه ای به مناسک کهن مذهب داشتند به موازات آن دگرگونی های سیاسی را نیز مد نظر گرفته بودند، هردو پدیده با ظاهری شکست خورده در فرهنگ مردم، ریشه می دواند. اگر رفرم مذهب در بهائیت ولو به گونه بس کُند و سنگین بین مردم شایع و پراکنده می شود، اما دگرگونی سیاسی با مشروطیت ولو«آمرانه» مردم را با نوآوری های قانون و دستاوردهای دنیای جدید آشنا نمود. آزمون ابتدائی مشروطیت ولو با پیشوایان بابی (ازلی)، البته همانگونه که دراین کتاب امده است، موفق شد دیوار ظلمت ریشه دار سنت و جهل را ویران کند. روی خرابۀ همان ها سرزمین تازه ای ساخته شد. هدف تحول بود و دگرگونی فرهنگی – اجتماعی. تجربه های دوران مشروطیت بارور بود و رو به سعادت همگانی. با ملتی تشنۀ رفاه ومعتاد نیندیشیدن، با آرایش های تازه از نوخواهی ها با بهره گیری اندک از عقلانیت، درالتهاب رفاه و پیشرفت، که به ناگهان از گرداب سنت هایِ سیاهِ گذشته سر درآورد.
کتابنامه ۱۴ برگی درتببین دقت و وسواس نویسنده است که خواننده را با میزان زحمات فرهنگی ایشان آشنا می کند.

اتاقی از آن خود… لیلا سامانی

«زنی که می خواهد داستان بنویسد، باید پول و اتاقی از آن خود داشته باشد و این کار همان طور که
خواهید دید، معضل بزرگ ماهیت واقعی زن و ماهیت واقعی داستان را حل نشده باقی خواهد گذاشت»

این جملات را ویرجینیا وولف در کتاب مشهورش با نام «اتاقی از آن خود» نوشته و طی آن با بررسی تاریخ ادبیات زنان، کوشیده است دلایل به انزوا رفتن زن را در دانش بشری و به طور خاص، در ادبیات هویدا کند ، تا اینطور آینده‌ی زن را در حیطه‌ی داستان نویسی و ادبیات پیش‌بینی کند. در ادامه نگاهی ‌انداخته‌ایم به تصاویری از نویسندگان معروف زن و محیطی که در آن آثارشان را آفریده‌اند:

۱- لوییزا می آلکوت
جایی که رمان مشهور «زنان کوچک» نوشته‌شد. الکوت این کتاب را با الهام از زندگی خود و سه خواهرش نوشته‌است.

لوییزا می آلکوت

لوییزا می آلکوت

۲- سیلویا پلات
سیلویا پلات شاعر شعرهای سودازده است، شعرهایی عاصی با قلم یک زن با روحی بیقرار و زخمی . زنی که به خاطر اشعار جسورانه و دردمندش و همین طور زندگی کوتاه و سرنوشت تراژیکش، به چهره‌ای یگانه در ادبیات قرن بیستم بدل شده است.

سیلویا پلات

سیلویا پلات

۳- آگاتا کریستی
نویسنده‌ی بریتانیایی داستانهای جنایی و ادبیات کارآگاهی

آگاتا کریستی

آگاتا کریستی

۴- دافنه دوموریه
خالق رمان «ربه‌کا» و نویسنده‌ی داستانهای مورد علاقه‌ی هیچکاک.

دافنه دوموریه

دافنه دوموریه

۵- مارگرت میچل
اتاقی که «بربادرفته‌»ی معروف از دل آن متولد شد.

مارگرت میچل

مارگرت میچل

۶- ویلا کاتر
نویسنده‌ی آمریکایی و برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر، او راوی زندگی نخستین مهاجران اروپایی به آمریکا و تصویرگر سبک زندگی‌ آنها در دشتهای پهناور ایالات غربی این سرزمین است.

ویلا کاتر

ویلا کاتر

۷- سیمون دوبوار
دوبوار مظهر روشنفکری و آزاد اندیشی زنان در قرن بیستم است؛ نظرات او در حیطه‌ی هویت زنان و حقوق اجتماعی آنها هنوز و از پی گذشت سالیان متمادی، بدیع و مترقی محسوب می‌شوند.

سیمون دوبوار

سیمون دوبوار

۸- دوروتی پارکر
نویسنده‌ی تلخ‌اندیش و طناز آمریکایی با اشعاری گزنده وسرشار از کنایه و ایهام

دوروتی پارکر

دوروتی پارکر

۹- آن سکستون
از جمله شاعران پیشرو، یکی از نامداران جنبش شعر اعتراف، اشعار او با محتوایی تابوشکنانه ، منتقد نابرابریهای جنسیتی در زبان و هنرند.

 آن سکستون

آن سکستون

۱۰ – ادیت وارتون
ادیت وارتون، بیشتر به‌واسطه‌ی رمان «عصر معصومیت» در یادها مانده‌است. اثری برجسته که سبب شد نام وارتون به عنوان نخستین زن برنده‌ی پولیتزر ثبت شود.

 ادیت وارتون

ادیت وارتون

یادی از مرتضی ممیز پدر گرافیک ایران | رهیار شریف

zxc02z0

یادی از مرتضی ممیز پدر گرافیک ایران | رهیار شریف

اشاره: به بهانه ی همزمانی با روزهای نخستین ماه آذر که به روایت تقویم تاریخ روز پنجم این ماه به سال یک هزار و سیصد و هشتاد و چهار، سالروز مرگ مرتضی ممیز عنوان شده، نگاهی گذرا داشته ایم به فعالیت های هنری او و بیشتر از همه طراحی های ماندگار او در سینما که پوستر سازی را در هیاتی مستقل از هنر نقاشی به مخاطبین هنری معرفی کرد. با هم مطالب و عکس های پر از خاطره ی این صفحه را مرور کنیم…

وقتی آسمان چاقو می بارد جای باران…

مرتضی ممیز را می‌توان پیشگام هنرگرافیک ایران هم دانست، او در طول نیم قرن فعالیت هنری در ایران و عرصه هنر بین‌المللی، در احیا و ابداع هنر گرافیک در ایران و پیش‌برد و گسترش فرهنگ ملی و سنت‌های هنری نقش بارزی داشت. تا آنجا که هنر پوسترسازی را در سالهای دهه‌ی شصت وارد مرحله‌ی جدیدی کرد.
نقش چاقو در طراحی های ممیز از جمله ویژگی های منحصر به فرد آثار اوست، افسانه ممیز در این باره گفته است: “چاقو جایگاهی خاص در ذهن مرتضی داشت، هم از آن وحشت داشت و هم آن را وسیله‌ای برای هرس کردن، بریدن بخش‌های زاید و خلاصه کردن و شکل دادن می‌دانست. آن را در گلدان کاشت و از سقف آویزان کرد وعقیده داشت که اگر زندگی را شوخی بگیریم و زحمت نکشیم و وقت را تلف کنیم و ناآگاه و بدخواه و خودپسند باشیم به جای گل در گلدان، چاقو می‌رویانیم و از آسمان به جای باران رحمت، چاقو می‌بارد.”

da023sa

طراحی پوستر در ایران با نام «مرتضی ممیز» گره خورده است. او با تعدادی از اساتید گرافیک توانست از دهه ۴۰ به بعد این هنر را به صورتی مستقل از نقاشی معرفی کند. بهزاد غریب‌پور، طراح و گرافیست درباره‌ی او گفته‌است: «اولین پوسترها در ایران در حدود سال‌های دهه ۴۰ شمسی طراحی شدند. اولین ابداع‌کننده و طراح پوسترها به این شکلی که می‌بینید مرتضی ممیز بود. او این هنر را منسجم و آکادمیک کرد. در آن سال‌ها این هنر با نقاشی هم‌سنگ بود.»

معروف‌ترین طراحی پوستر ممیز برای فیلم، پوستر فیلم «گوزن‌ها» است. «گوزن‌ها» در سال ۱۳۵۳ به کارگردانی مسعود کیمیایی ساخته شد و از آن به عنوانی یکی از بحث‌برانگیزترین و برترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران یاد می‌شود.
«ستارخان» (علی حاتمی)، «آرامش در حضور دیگران» (ناصر تقوایی)، «مغول‌ها» (پرویز کیمیاوی) «غریبه و مه» (بهرام بیضایی) و «طبیعت بیجان» (سهراب شهید ثالث) از دیگر پوسترهای طراحی شده توسط ممیز هستند.

sd002sd3sa

dasd02a3as

asd003.2111s

ds002sd12

بازارچه کتاب با بهارک عرفان

صفحه‌ی بازارچه‌ی کتاب ما؛ بیشتر از هر مطلب دیگری بوی ایران و امروز و کتاب می دهد. باز هم به همراه خبرنگارمان بهارک عرفان در تهران؛ سری به پیشخوان کتاب فروشی‌های شهر زده ایم و عناوین تازه را برگزیده ایم. با هم بخوانیم…

d00+3a6sd20gfتمام نورهایی که نمی‌توانیم ببینیم
نویسنده: آنتونی دائر
مترجم: مریم طباطبایی‌ها
ناشر: کوله پشتی
قیمت: ۲۷۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۵۲۸ صفحه
این رمان که برنده جایزه ادبی پولیتزر ۲۰۱۵ است بعد از انتشار خود با نقدهای بسیار مثبتی در رسانه‌های دنیا همراه شده و از سوی بسیاری ستوده شده است.
این رمان پرفروش فوق العاده بلند پروازانه و زیبا در مورد یک دختر نابینای فرانسوی و پسری آلمانی است، که در فرانسه اشغال شده هنگامی که هر دو برای زنده ماندن از ویرانی جنگ جهانی دوم تلاش می کنند با یکدیگر برخورد می کنند.
مهمترین ویژگی نثر دائر در این اثر پرداخت دقیق و موشکافانه جزئیات است که آن متن را بسیار قابل توجه و ملموس کرده است. خواننده این رمان حس می‌کند که نویسنده در آن مقطع خود حضور داشته و زندگی کرده که می‌تواند چنین دقیق به توصیف جزئیات بپردازد.

002s32ew
سه قصه
نویسنده: اومبرتو اکو
مترجم: غلامرضا امامی
ناشر: چکه
این اثر شامل سه قصه از اکوست و با نقاشی‌هایی از اوجینو کارمی نیز همراه است. قصه اول با نام «بمب و ژنرال» داستانی است از زبان اتم‌های بیچاره‌ای که داخل بمبی اسیرند و فرمانده و ژنرالی که میخواهند به هر بهانه جنگی به پا کنند اما اتمها با همدلی نقشه آن را نقش برآب می‌کنند.
قصه دوم با عنوان «سه فضا نورد» داستان سفر سه فضا نورد مشکوک است که با سفری به مریخ دیداری با ساکنان مریخ می‌کنند.
قصه سوم نیز با عنوان «کره‌ای دیگر» قصه امپراطور مغرور و متکبری است که می‌خواهد به زور تمدن را به کره خوشبخت دیگری صادر کند.
اومبرتو اکو درباره سه قصه گفته است: «این اثر کتابی برای بچه‌ها، بزرگ‌ها و همه کسانی که به قصه نیاز دارند.»
غلامرضا امامی نیز در یادداشتی که در مقدمه این کتاب نشر یافته به وجوه اشتراک میان تفکر مولانا و اکو پرداخته است.

sd0023sd52dds
نظریه هنر معاصر
نویسنده: ککلن
مترجم: بهروز عوض‌پور
ناشر: نگاه
قیمت: ۲۱۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۳۴۰ صفحه
در این کتاب ضمن معرفی مهم‌ترین مکاتب هنری معاصر و هنرمندان آنها، به بررسی تفاوت‌های‌ میان هنر مدرن و هنر معاصر نیز پرداخته شده است.
بنا به گفته‌ی بهروز عوض‌پور، ککلن یکی از مهم‌ترین مدرسان دروس نظری هنر در دانشگاه سوربن فرانسه است و تمامی کتاب‌هایش در حوزه‌های نظریه‌پردازی هنر، هنر معاصر، زیبایی‌شناسی و… جای می‌گیرند. این کتاب نیز در اصل درسگفتارهای ککلن در سوربن بود که از سوی انتشارات همین دانشگاه به عنوان منبع درسی منتشر شد.

کتاب، یک مقدمه و دو فصل کلی دارد. نویسنده در مقدمه کتاب به تعریف هنر مدرن و هنر معاصر پرداخته و در ادامه وجوه ممیزه این دو مفهوم را بر‌می‌شمارد. در ادامه این مساله را مطرح می‌کند که هنر مدرن دوره و زمانش به سرآمده حتی در جوامعی که مدرنیسم را هنوز نپذیرفته‌اند. به باور ککلن هنر مدرن نمی‌گذارد که هنر معاصر روی کار بیاید.
نویسنده در این کتاب همچنین به شرح مرحله گذار از عصر هنر مدرن به هنر معاصر نیز پرداخته و در ادامه به معرفی مهم‌ترین هنرمندان می‌پردازد. نخستین هنرمندی که وی معرفی کرده مارسل دوشان، هنرمند نخبه فرانسوی است. نویسنده پس از دوشان به معرفی اندی وارهول، هنرمند مشهور آمریکایی و از بزرگان جنبش پاپ‌آرت، می‌پردازد. در این بخش همچنین لئو کاستلی، مجموعه‌دار و گالری‌دار مشهور آمریکایی نیز معرفی شده است. بسیاری از هنرمندان بزرگ معاصر با به نمایش درآمدن آثارشان در گالری کاستلی، نام هنرمند را به خود گرفتند.
در فصل دوم کتاب نویسنده به شرح مکاتبی می‌پردازد که پس از مارسل دوشان و اندی وارهول شکل گرفته‌اند. مینیمال آرت، لند آرت، بادی آرت و… نام برخی از این مکاتب است. انتهای این فصل نیز معرفی مکاتب و هنرمندانی است که پیشتر ما نامی از آنها هم در ایران نشنیده بودیم. دیجیتال آرت و هنرمندان فعال در این عرصه از جمله این مکاتب است.

sd0032sd0saa
ساحل آرمانشهر
نویسنده: تام استوپارد
مترجم: آراز بارسقیان
ناشر: افراز
این مجموعه شامل سه نمایشنامه درباره وقایع قرن ۱۹ روسیه است و شخصیت‌های آن مانند کارل مارکس و ایوان تورگنیف، واقعی هستند.کتاب شامل سه نمایشنامه به‌هم پیوسته یا سه‌گانه، با این عناوین است: «سفر»، «کشتی شکستگان» و «رستگاری».

منع زنان از نواختن سرود ملی

اجرای ارکستر سمفونیک تهران در مراسم افتتاحیه‌ی مسابقات جام باشگاه‌های کشتی جهان، به سبب حضور نوازندگان زن لغو شد.

tehran_symphonyorchestra2015

ارکستر سمفونیک تهران بنا بود شنبه هفتم آذر با حضور در محل برگزاری مسابقات جام باشگاه‌های کشتی جهان، «سرود ملی ایران» را به همراه قطعه‌ای دیگر اجرا کند، اما به دلیل ممنوع اعلام شدن حضور نوازندگان زن، این گروه از اجرا بازماند.
«علی رهبری» – رهبر و مدیر هنری ارکستر، در این باره به خبرگزاری ایسنا گفته‌است که اعضای این ارکستر در داخل سالن ورزشی آزادی خود را برای اجرا آماده کرده بودند اما ۱۵ دقیقه پیش از زمان اجرا که «داشتیم برای اجرای سرود رسمی کشور آماده می‌شدیم، یک‌دفعه اعلام کردند که زنان نباید روی صحنه ساز بزنند.» او در ادامه افزوده‌است: « من از این اتفاق ناراحت شدم و گفتم امکان ندارد این اهانت را بپذیرم یا همه با هم اجرا می‌کنیم یا سالن را ترک می‌کنیم.»
در این میان اعضای ارکستر سمفونیک ساعتی را در اتوبوس منتظر می‌مانند تا شاید این مشکل با رایزنی مسولان حل شود، اما این امر هم میسر نمی‌شود و علی رغم تلاش‌های پوریا و رسول خادم در نهایت ارکستر نمی‌تواند به اجرای برنامه بپردازند.
علی رهبری با «خجالت‌آور»خواندن این رویه، گفته‌است: «زنان قرار نبود کار خاصی انجام دهند، فقط چند قطعه‌ مشخص را اجرا می‌کردند، چرا نباید آن‌ها بتوانند سرود رسمی کشورشان را اجرا کنند، آن‌ها خودشان ما را دعوت و در عین حال، به ما بی‌احترامی کردند.»
مدت‌هاست حضور نوازندگان زن به عنوان یکی از چالش‌های اصلی گروه‌های موسیقی به حساب می‌آید؛ پس از همخوانی، نوازندگی زنان نیز در بسیاری از شهرستان‌ها ممنوع شده بود، اما این برای نخستین بار است که در تهران هم چنین مانعی برای حضور نوازندگان زن پیش می‌آید.

بررسی کتاب جُستارها در زبان، ادب، و تاریخ فرهنگ پارسی | رضا اغنمی

مسعود میرشاهی

مسعود میرشاهی

جُستارها در زبان، ادب، و تاریخ فرهنگ پارسی
مؤلف : مسعود میرشاهی
ناشر: مهری
چاپ اول: مهر۱۳۹۴ – لندن

فهرست جستارها، پژوهش نویسنده دربارۀ فرهنکِ تاریخی ایران و درمجموع نگاه جالب وسنجیده به بخش های گستردۀ فرهنگ در منطقه و برخی اثرات نیک آن در دیگرنقاط جهان است. که باعشق وعلاقۀ ستودنی این اثر خواندنی را در۲۸۰ برگ برای مشتاقان فرهنگ پارسی و پارسی گویان تنظیم و منتشر کرده است.
نویسنده، نخستین برگ اثرش را با این یادآوری شروع کرده : «بازیافت های باستانشناسی گواه براین است که درفلات ایران از هزاره های هفتم پیش ازمیلاد ساخت جامعه وجود داشته است. آثاری که درغارهای کمربند، بستون، ورواسی خونجی؛ میرملاس وهمیان و . . . دیده می شوند نشانه ی نخستین ساخت خانواده درگستره ی ایران زمین دردوران بسیارکهن می باشد». همو با آوردن کشفیات بسیار در دیگرنقاط ایران، اطلاعات مستند مفیدی دراختیارخوانندگان قرار می دهد. بگویم که تصویرهای جالب و تماشائی از پوشاک گرفته تا پرتره ها ودیگراشیاء ظریف و زیبا مانند: «پوشاک بانوان ایلامی. پوشاک بانوی آمودریا، پوشاک خراسان. پوشاک بانوی مرودشت. درکنارش پرتره های الهه های مارلیک. پوشاک بانوان لرستان. پوشاک بانوان اشکانی. پوشاک بانوان در دل ایرانشهر، هاترا دردوره اشکانیان. پادشاه و شهبانوی مرو، پایان دورۀ اشکانیان و آغاز ساسانیان. بانوان در دوره ی ساسانی، موزانیک های بیشاپور. سنگ نگاره تاق بستان» و تابلوی زیبائی درشکل هندسی دایره با نام « دایره مروارید درتیسفون و در کنارش عکسی از دختر افغانی «درکُندز افغانستان»، البته در پوشاک و آرایش امروزی – اشاره و پلی بین دیروز و امروز با فاصله زمانی قرن ها – خواننده را چنان جذب و مسحور می کند که برای لذت بردن از تماشای آثارهنری و کم نظیر عصر کهن، خواندن و مطالعه متن را فراموش کرده وناخواسته رها می کند و سرگرم تماشای تصاویر می شود. پنداری دریک گالری سرگرم تماشای آثارهنری از هنرآفرینان بزرگ جهان ست. آثاری بسیار دلچسب، و مهمتر تکان دهنده فکر و اندیشه، خواه ناخواه هر اهل ذوقِ تماشاگر را وامیدارد درسکوت سنگین و مطلق خود فرو رود و با تحسین پاکی و صفا و سادگی صمیمیتِ گذشتگان و فراموش شده های تاریخ سر تعظیم فرو آورده ادای احترام کتد.

sd00+-9sd5fsdf

در برگ پنجاه پایان نخستین فصل است و به دنبالش منابع همین فصل. کارشایسته ای که نویسنده، زحمت خواننده ها را کم کرده و با نشان دادن منابع متن روایت هایش جلو کنجکاوی های برخی وسواسی ها را گرفته است. درفصل بعدی نویسنده، از دو ایرانی تبار یاد کرده که به قدیسین آئین مسیحیت درآمده اند. سرگذشت خواندنی آن دو را باعنوان: « دو شاهزاده مقدس پارسی در جنوب فرانسه» دربرگ های ۵۳ – ۵۸ شرح داده است. و سپس «کهن ترین نمایشنامه درباره ی ایرانیان پبشتاز سناریوی فیلم های ۳۰۰، و تولد یک امپراطوری است.
دراین فصل نویسنده ازفیلم «۳۰۰» که درسال ۲۰۰۶ درجهان پخش شد یاد کرده : «کاری از زاک سیندر وتولید استودیوئی دو کشورامریکا و انگلستان است که از روی داستان کارتونی «فرانک میلر» ساخته شده بود داستان فیلم درسال ۴۸۰ پیش از میلاد و درزمان خشایارشاه پادشاه هخامنشی می گذرد.» و سپس توضیخ می دهد که این فیلم خیالی ست وبنیاد تاریخی ندارد و به بهانه اینکه ایران وآمریکا راه های سازش را بسته اند، این فیلم ساخته شده شاید وسیلۀ گشایشی درحل این مشکل باشد. پس از آن فیلم : « تولد یک امپراطوری توسط “نوام مورو” ساخته شده و امسال (۲۰۱۴) به روی پرده آمد. داستان فیلم، بگونه ای فشرده است داریوش درجنگ با یونانی ها کشته می شود ارتمیس دختریونانی که دریونان برده بود توسط یک افسر ایرانی درخیابانی پیدا شده، نزد درباریان ایرانی آموزش و پرورش یافته، بزرگ می شود، این دختر برای انتقام ازیونانی ها که خانواده اش را پیش چشمش ازبین بردند، ازقدرت وارتش خشایارشاه استفاده کرده واورا برای خونخواهی داریوش پدرخشایارشاه به جنگ با یونانیان تشویق می کند. بالاخره، خشایارشاه بریونانی ها پیروز می گردد وآتن را به آتش می کشد . . . . . . بی شک خشایارشاه ناخواسته، پس از حمله به معابد آتن، تابوی یونانیان را درهم شکست و زمینه را برای خلاقیت فلسفی آنها آماده نموه است. ولی همین بی احترامی به آداب و رسوم و باورهای یونانیان کینه ای شد که سال ها پس ازاین جنگ اسکندرمقدونی به ایران حمله برد». و با آتش زدن و ویران کردن کاخ با عظمت تخت جمشید انتقام یونانیان را گرفت .
هزاره شاهنامه فردوسی در دوشنبه پایتخت تاجیکستان و «شاهنامه فردوسی به زبان قپچاقی». توضیح بسیار بجای نویسنده در مورد معرفی زبان قپچاق ولو کوتاه وفشرده جای سپاس دارد: «زبان قپچاقی که زبان درباری مملوکیان درشمال افریقا بود . . . به روایتی، مملوک ها ریشه ازآسیای میانه دارند و ازغلامان دوره ی ایوبیان بوده اند که سرداران آنها درسال های پسانتر، سلسله ی مملوکیان را ایجاد کردند (۱۲۵۰- ۱۵۱۷). بسیاری از زبان های معاصر ترکی از جمله زبان قزاقی، درقزاقستان ریشه در زبان قپچاقی دارند». رونوشت برگی با الفبای عربی فارسی، سروده ایست از برگردان داستان “جمشید” فردوسی، به زبان قپچاقی دربرگ های پایانی این فصل آمده است.
درفصل شیر و خورشید نماد ایرانیان، اطلاعات بسیار مفید با تصاویر سکه های “درهم کیخسرو سلجوقی و درهم سلطان محمد خدابنده و نشان سیک ها و نشان جمهوری اسلامی روی سیک ها و تابلوهایی ازدیوارهای شرقی شوش که به نقش شیر آراسته شده اند و تندیس شیر که درپیرامون کانال سوئز پیداشده و سنگ نوشته ی داریوش در معبد “هیبت یا هیبیس درمصر و . . . تابلوهای عتیقۀ بی نظیر، و خواننده شگفت زده از صبر و حوصلۀ نویسنده در جمع آوری این همه آثار کمیاب، پنداری کلید دار موزه ای از موزه های باستانی ست که تصویر این گنجینۀ گرانبها را دراختیار خواننده ها گذاشته است. ازشجاع الدین شقا و مقدمه ای که برکتاب «اسیر» فروغ فرخ زاد نوشته سخن می گوید و متن مقدمه را نیز آورده است. شفا می نویسد : «آینده، خانم فرخ زاد را یکی از شخصیت های جالب ادب امروز ما خواهد شمرد منتها امیدوارم این پیشرفت برای اوخیلی گران تمام نشود زیرا عادتا هنرمندان موفقیت خود را درعالم هنر بقیمت خوشبختی خویش خریداری می کنند».
درفصل :افشین، بابک، استروشن و … در سرآغاز این فصل می گوید : «سرگذشت افشین و بابک ومازیار دل هرایرانی را می لرزاند . . . بدین گونه افشین با غدر وحیله بابک را بگرفت و بند برنهاد . . . دیگرروز معتصم عباسی بنشست و . . . معتصم می خواست تا مردم بابک را به رسوائی و خواری ببینند». نویسنده به تفصیل بریدن دست و پای او و اینکه بابک با دست بریده و خونین صورت خود را سرخگون میکند که زردی صورتش با رفتن خون ازتن، به بیم و هراس او از مرگ تعبیر و تفسیر نشود. تصاویر دیدنی تابلوها و فرهنگسرای آریائی و سروده ای سه برگی از “مسعود سپند” این فصل نیز به پایان می رسد.
بعد از فصل سروده های فردوسی ورودکی، فصل «جایزه ی بنیاد منوچهر فرهنگی و فرهنگیان (آکادمی علوم) تاجیکستان» است. شامل بخشی شرح ازتشکیلات وجایزه های بنیاد منوجهر فرهنگی در سال ۲۰۱۱با تصاویردیدنی ازاستادان دانشگاه و رئیس زبان وادبیات خاورشناسی نسخه های خظی آکادمی علوم تاجیکستان درشهر دوشنبه پاییتخت تاجیکستان. نویسنده با اشاره به خدمات فرهنگی «اکبرتورسون» و ذکرنام آثار منتشر شدۀ او تلاش های این خادم فرهنگ زبان پارسی را می ستاید و یاد او را گرامی می دارد. ودرپایان، اشاره ای دارد به آثارفرهنگی «میرزا ملا احمد» :«تاکنون بیش از ۵۰ کتاب منتشر نموده است. ازجمله راجع به فرخی سیستانی، نشاط ومجمراصفهانی، فروغی بسطامی . . . . . . جنگ و صلح درشاهنامه رابه طبع رسانده است و در مجموعه و مجله و روزنامه های گوناگون تاجیکستان، روسیه، ایران وکشورهای دیگر با بیش از ۴۵۰ مقاله در زمسنه هاس ایرانشناسی به چاپ رسانده است». با روایت مشارکت های میرزا ملااحمد درداخل و خارج درهمایش [های] بین المللی: ابوعبدالله رودکی درایران، کنفرانس های سازمان ملل متحد ایران ترکیه، افغانستان این فصل به پایان می رسد.
کشف سنگ نوشته ی قوانین حمورایی درشهرشوش، نمایشگاهی دربارۀ ۴۰۰ سال تاریخ جلفای اصفهان درپاریس، نمونه های برجسته از آثار موزه ی آقا خان درموزه ی لوور پاریس، حصار تاجیکستان در سفرنامه ی جهانگرد فرانسوی گابریل بون ولو درسال ۱۸۸۷ ، در دری درسمرقند و بخارا، نگاهی به رباعیات سعدالدین حموی، فریاد و انتظار در شعر زنان افغانستان، گستره ی جهانی نوروز، دیار رودکی و بزرگداشت سال زبان فارسی – تا جیکی درتاجیکستان و سرانجام از بم تا جمشید و بازمانده های آن در دره ی آمودریا وبدخشان این دفتر پربار فرهنگی بسته می شود.
این کتاب مجموعه ای فشرده از فرهنگ و هنر و زبان از دوران کهن ایران است با برخی ازپدیده های نو و فعالیت ها درهمین زمینه در تاجیکستان. و ستودنی، تلاش نویسنده است که با مستند کردن روایت هایش اثر گرانبها و ماندنی دراعتلای فرهنگ ایران آفریده است .

ساعدی، روایت نا تمام | رضا براهنی

نوشتن درباره «غلام»، آن‌طور که برادر او اکبر، برادر من محمدنقی، و من در محافل خصوصی و خودمانی، غلامحسین ساعدی را صدا می‌زدیم، قاعدتا برای شخصی مثل من که سوای مسائل ادبی، در مسائل غیرادبی هم به او نزدیک بوده، باید ساده‌تر از این باشد که حتی مقدمه‌ای هم ضرورت داشته باشد، اما ناگهان چندین مقدمه، چندین متن و حتی چندین مؤخره، در هر زمانی که نام او بر زبان و ذهن می‌گذرد، چنان به ذهن هجوم می‌آورند که زبان قاصر می‌شود و دست بردن به قلم و کاغذ دشوارتر از هر زمان دیگر. و آدم وسوسه می‌شود که آیا فلان چیز را بگویم و از فلان چیز بگذرم و برسم به چیز دیگری که در وسط‌های ارتباط چند ساله مطرح بود، و حتی مرگ او هم بر آن ارتباط بی‌تاثیر بوده؛ و یا نه، به برخی جزئیات بپردازم و از زمانی بنویسم که زنده‌یاد سیروس طاهباز و من از طرف دوستان نویسنده و خانواده ساعدی مأموریت گرفتن مسجد برای ادای احترام به عزیمت او به جهان باقی در پاریس را بر عهده گرفتیم.

303295_900

سیروس، با استفاده از قد بلند نسبتا خمیده و ریش انبوه، خود را پدر ساعدی معرفی کرد و مرا به عنوان پسردایی او، رضا غنمی، و این کار چنان به ارتجال و تعجیل صورت گرفت که وقتی مسؤول مسجد از وزارتخانه مربوط اجازه می‌گرفت – خصوصا که سیروس، پسری چهار پنج سالی بزرگ‌تر از خود را به عنوان طبیب معرفی کرده بود – نه مخاطب ما و نه دستگاه اجازه‌دهنده، بو نبردند که این دکتر ساعدی، هر چند طبیب بود، امکان داشت همان ساعدی باشد که به‌رغم ستایش مقامات از فیلم «گاو»، نوشته او، به کارگردانی داریوش مهرجویی، از ایران، قاچاقی خارج شده و در پاریس به سبب شیرین شدن زیاده از حد در مهاجرت، میهمان چند قدمی مارسل پروست از یک سو، و صادق هدایت از سویی دیگر در گورستان معروف «پرلاشز» پاریس بوده باشد، البته به صورت زیرزمینی، و من همین چند سال پیش بازیگران نمایشنامه اقتباسی از رمان کوتاهم، «لیلیث» را با کارگردان و دستیار کارگردان سر خاک او جمع کردم و چند دقیقه‌ای ذهن و گوش آنها را متمرکز غلامی کردم که صد ارباب باید در برابر استخوان‌هایش در زیر خاک دست به سینه می‌ایستادند. و همان آقا که از مقامات مربوط استفاده کرده، اجازه گرفته بود، یک بار در مجلس عزاداری در مسجد، به من که دم در ایستاده بودم نزدیک شد و گفت باید واقعا طبیب بزرگی بوده باشد که این همه آدم را به مسجد کشانده، خدا رحمتش کند، تخصص ایشان چه بود! و من انگشتم را گذاشتم روی شقیقه‌ام و او گفت، مغز! مغز! عجب! عجب! خدا رحمتش کند.

غلام حسین ساعدی

غلام حسین ساعدی

و همو یک بار هم توجه مرا به سمت چپ دره رودی مسجد، به جای خصوصی‌تری جلب کرد و گفت، آقا از شما خواهش می‌کنم شما کاری بکنید که مادر مرحوم بلند شوند و بروند بالا پیش خانم‌ها، برای من مسوولیت دارد. و من نگاه کردم، در روز عزاداری نزدیک‌ترین دوست، قاعدتا آدم خنده‌اش نباید بگیرد، و برای اینکه سر و ته قضیه را هم بیاورد، به روی خود نیاوردم. خنده را با لبخندی مهار کردم، و فقط دست او را گرفتم که اجازه بدهید شما را به مادر ایشان هم معرفی کنم، چون کسی که پشتش به ما بود و با جماعتی همه مرد، روی زمین نشسته بود و حرف می‌زد طره‌های مویش از پشت سر روی گردنش ریخته بود و گاهی دست صاحب موها، کمی شتاب‌زده و عصبی، بالا می‌رفت و موها را مرتب می‌کرد. و من، همانطور که دست آن آقا را گرفته بودم، به جمع نزدیک شدم و اخوان ثالث را به او معرفی کردم. هرگز اشتباهی به آن زیبایی، آن هم موقع عزاداری برای یک دوست، یا برای دیگری در حضور من پیش نیامده بود. مسؤول مسجد، اخوان را به سبب طره‌های موهای آویزانش از پشت سر، با مادر ساعدی که در زمان اسارت پسرش در زمان شاه، دق‌مرگ شده بود، عوضی گرفته بود.
روز اول انقلاب را با ساعدی بودم. از حسن‌آباد تا میدان ارک، وقتی که صدای گلوله می‌آمد، مردم می‌ایستادند و پیش می‌رفتند، و بعد گویا گفته شد که ساعت ۵ حکومت نظامی خواهد بود، و با هم رفتیم خانه ساعدی، و در حدود دو ساعت بعد، جوانی که سرایدار دائمی مطب ساعدی بود، وارد شد، و دو تا تلفن گذاشت روی میز. گفت، مردم کمیته مشترک را گرفتند و من فقط دو تا تلفن برداشتم، یکی مال شما، و آن یکی هم مال دکتر. از خانه ساعدی بود که من به خانمم تلفن کردم، در آمریکا و گفتم دولت سقوط کرد و انقلاب به پیروزی رسید. من با امیرکبیر سه کتاب چاپ کرده بودم، دو تایش ترجمه، و سومی شعر، تحت عنوان «مصیبتی زیر آفتاب». ساعدی «الفبا» را از طریق امیرکبیر چاپ کرده بود که مجله‌ای روشنفکری بود، اما من به او مطلب نداده بودم. و بعد همان «الفبا» را در زمان اقامتش در فرانسه چاپ کرد. پیش از آن نیز مدتی «انتقاد کتاب» نیل را سردبیری کرده بود، که گویا دوست مشترک بسیار فهمیده هر دوی ما زنده‌یاد رضا سیدحسینی به نیل معرفی کرده بود. در اوایل دهه چهل زیرزمین خانه من در خیابان آمل پاتوق روشنفکری بود. در واقع خانه من همان زیرزمین بود. سیروس طاهباز و ساعدی، موقعی که سیروس تازه «آرش» را شروع کرده بود، و خود ساعدی مدتی سردبیری مجله «آناهیتا» را بر عهده داشت.
با چند شماره «آرش» من هم همکاری کردم، اما ساعدی ادامه داد، و بعضی اوقات جلسات دوستانه ما در زیرزمین خانه ساعدی، که آن هم فقط یک زیرزمین در خیابان فرح آن زمان بود، تشکیل می‌شد. آنجا آزاد، ساعدی، طاهباز و من دور هم جمع می‌شدیم. وقتی که دکتر عنایت از مجله فردوسی رفت، محمد زهری گفت که از «فردوسی» کناره می‌گیرد، به خاطر دوستی‌اش با عنایت. و مرا به «فردوسی» معرفی کرد به عنوان مسؤول صفحات شعر. من مقالات اساسی خود را درباره شعر و رمان در «فردوسی» نوشتم، و تقریبا حدود ده سالی با آن مجله در زمان سردبیری عباس پهلوان کار کردم، هر چند روابطم با دکتر عنایت هم دوستانه بود و در مجله «نگین» او هم مقاله، شعر، قصه و مصاحبه چاپ می‌کردم، و دکتر عنایت شریف‌ترین روزنامه‌نگاری است که در ایران دیده‌ام. با ساعدی دوستی هر روز عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌شد، و نه تنها به خاطر مسائل ادبی، یک نوع اخوت ناگفته بین ما چهارنفر غلام، محمدنقی، اکبر و من پیدا شده بود. و هرگز بین ما هیچگونه اختلافی پیش نیامد. وقتی من سردبیر «جهان نو» را بر عهده گرفتم، آل‌احمد و ساعدی نزدیک‌ترین همکاران آن مجله بودند، و گاهی به دیگران سفارش مطلب می‌دادند. رشد ساعدی در دهه چهل رشدی درخشان بود. چاپ «لال‌بازی‌ها» او مصادف بود با اجرای لال‌بازی فقیر از او به کارگردانی و بازی جعفر والی در تلویزیون که هم متن، هم بازی و هم کارگردانی درخشان بودند. آن «ده لال‌بازی» در واقع آغاز درخشان ساعدی بود. پول چاپ «ده لال‌بازی» و «آهوان باغ» اولین مجموعه شعر مرا سیروس طاهباز تهیه کرد، و ما بعد از مدتی به او قرض هامان را پرداخت کردیم. این «سه تفنگدار» موقعی به هم خورد که با رفتن عنایت، سیروس از فردوسی رفت و من به فردوسی رفتم. و میانه ما دو نفر سیروس و من در نیمه دوم دهه چهل شکراب بود، و واقعا بی‌دلیل، و شاعید علتش کشش عمیق سیروس به سوی گلستان بود و من هنوز با جلال به دوستی‌ام ادامه می‌دادم.
ساعدی با هر دوی ما همکاری می‌کرد. ولی او هم با «فردوسی» همکاری نداشت. اما در «جهان نو» در کنار من بود. البته هیچکس نمی‌تواند ارزش کار سیروس طاهباز را در چاپ آثار نیما، در تدوین «آرش» و «دفترهای زمانه» نادیده بگیرد. ساعدی در پیش از انقلاب و پس از زندان شاه به آمریکا آمد، نامه‌ای از سیروس طاهباز برایم آورد، که مرا بسیار خوشحال کرد. چهار روز پس از فرار شاه که به ایران برگشتم، سیروس در کنار برادرم محمدنقی و ساعدی در فرودگاه بودند، و عکسی که در آن روزگار روزنامه اطلاعات در فرودگاه گرفت، از من و ساعدی، زیباترین عکسی است که از دو دوست گرفته شده. بعد، البته تاریخ، دیگر کاملا معاصر است، و قضاوت ما درباره ساعدی، و موقعیتی که او دارد هنوز در حال شکل‌گیری است. مثلا ساعدی فرزند انقلاب مشروطیت، فرزند جنگ دوم جهانی، فرزند شکل‌گیری نهضت مصدق، فرزند تحولات دهه چهل، فرزند انقلاب بیست و دوی بهمن، فرزند تبعید بی‌بازگشت است. در عین حال ساعدی در تماس مستقیم با تعدادی از انقلابیون آذربایجان بود که در آن زمان هرگز معلوم نمی‌شد مجاهدند یا چریک. و ما در این مورد از یکدیگر سوالی نمی‌کردیم. صمد بهرنگی و بهروز دهقانی را اغلب در مطب دلگشا می‌دیدم – وقتی که به تهران می‌آمدند، و مطب ساعدی یک نوع درمانگاه گرفتاری‌های روشنفکران بود. یعنی ساعدی وجوه متناقض داشت، و اغلب هم نمی‌توانست تصمیم بگیرد. و آن بینابین، به نظر می‌رسید دوست داشت بیش از هر چیز دیگر کار خود را بکند، و دهه چهل درخشان‌ترین دوران نگارش او بود. از همه مهم‌تر به‌رغم ده‌ها گرفتاری که برای خود می‌تراشید، سه چیز یادش نمی‌رفت: سفر، اغلب به شهرهای آذربایجان، نوشتن قصه، نوشتن نمایشنامه و همکاری با کارگردان و بازیگرها. دو فیلمی هم که در آن زمان از کارهایش ساخته شد، محصول آن روابط زودجوش و تقریبا خودبه‌خودی بود که یکی‌ش را، «گاو»، مهرجویی کارگردانی کرد، و دیگری را، «آرامش در حضور دیگران»، تقوایی که در آن اولی از نویسندگان محمود دولت‌آبادی هم شرکت داشت، که آن موقع شهرت نویسندگی نداشت، و در دومی منوچهر آتشی و محمدعلی سپانلو هم بازی می‌کردند.
و البته «گاو» یکی از مهم‌ترین فیلم‌های جدید ایرانی است، و در واقع «گاو» مهرجویی و «رگبار» بیضایی، شاید دو فیلم مهم اولیه ایران باشند، و هر دو با ستایش هنرشناسان جدی روبرو بوده‌اند، «گاو»، البته، شهرت جهانی هم پیدا کرد. و اتفاقا با الهام از همین موضوع بحث می‌توان به ساعدی قصه‌نویس نزدیک شد. ساعدی نثر ادبی را نه می‌شناخت و نه می‌نوشت، غرضم به صورت قراردادی ادبی، و یا متکی بر زبان ادبی است. در واقع این نثر از تاثیرپذیری عادی است. و در واقع با ابتدائیات نگارش سر و کار دارد. بیشتر شبیه نثر همینگوی که به رغم داشتن ریتمی خاص در توصیف طبیعت آغشته بود به درونی‌های شخصیت‌ها، عاری از صنایع بیان غیرعادی است. اما آن ریتم هست. در ساعدی آن ریتم به حداقل می‌رسد. موضوع خود «گاو» هم «مسخ» کافکا را به یاد می‌آورد، هم «کرگدن» یونسکو را، ولی بومیتی در آن هست که به طور کلی با نگارش شهری منطبق نیست. «عزاداران بیل» را همانطور که می‌نوشت، تلفنی برای من می‌خواند، نه همه‌اش را بلکه قطعاتی را که دم دستش بود. و به طور کلی می‌توان گفت که جزء اولین آثار منطبق با صورت نوعی «قطعه‌قطعه‌نویسی» در زبان فارسی است. پیچ و مهره‌های شخصیتی، فلسفی و روانشناختی در اثر، انگار از دور به هم چفت و بست می‌شوند. بیان‌های زبانی، مقطع، ناگهانی و تعجب‌آور است، هرچند اعجاب‌انگیز نیست. یعنی از سطح بیان عادی کمی به سوی بالا خیز برمی‌دارد، ولی سبک‌پذیری را در همان سطح زبان عادی روستایی نگه می‌دارد. ترس ساعدی از نثری که پاراگراف آن مثلا به طول سه صفحه باشد در این اثر به چشم می‌خورد. و ساعدی به کلی بدون تکیه بر ادبیات گذشته فارسی قصه را می‌نویسد و بیشتر، اگر با او زیاد حشر و نشر می‌داشتید، می‌دیدید که سبک نوشته‌اش بیشتر شبیه حرف زدن ترکی یا فارسی اوست.
و طبیعی است که جزو اولین نمونه‌های قطعه‌قطعه‌نویسی در زبان فارسی است. ساعدی بعدا این حالت را در آثار دیگر تکرار می‌کند. اما شاید «عزاداران بیل» بهترین کتابی است که در قصه از ساعدی به جا مانده. این اثر کاملا با اثری مثل «شازده احتجاب»، که چندسالی بعد از آن نوشته شده فرق می‌کند. گلشیری نثر کلاسیک را نسبتا خوب می‌شناسد، اما تصورش از شکل رمان هرگز روشن نیست. فارغ کردن زبان از زبان ادبی باید برای قصه‌نویس متکی بر کلاسیسیسم زبان، در جهان معاصر به صورت یک اصل پذیرفته می‌شد. و گلشیری فکر می‌کرد که چون سبک دارد، پس باید سبک را بنویسد، نه رمان را و آدم‌ها «ادبی» هستند، اما اصل «ادبیت» را که عبارت است از دادن نقش به زبان بر حسب موقعیت شخصیت، و مجموع موقعیت‌های یک شخصیت در برابر مجموع موقعیت‌های شخصیت‌های دیگر، نمی‌توانست، و یا اصرار داشت نتواند در زبان، به عنوان درون عمل آن شخصیت، جا دهد. به همین دلیل ضروری است گفتن این نکته که «عزاداران بیل» با هر چیز دیگری در آن نیمه اول دهه پنجاه، و حتی در نیمه دوم متفاوت است. و روایت آن با روایت هر کتاب دیگری در حول و حوش زمانی و تاریخی آن کتاب متفاوت است. مثلا در نثر همان دوره مثل نثر بعضی قصه‌های ابراهیم گلستان زبان خیز برمی‌دارد به طرف نوعی وزن، که بعدها هم در قصه‌های دیگر هم ادامه می‌یابد. ممکن است بگوییم ساعدی توان، سواد و یا تسلط آن را ندارد که زبان را به صورت دیگری به کار گیرد. اما تکلف موزون نثر گلستان همیشه به صورت ترمز عمل می‌کند. هر کسی که شیوه‌ای دارد، کمی هم شبیه به آن شیوه است، بویژه در حرف زدن.
ساعدی با کبر به موضوعش نگاه نمی‌کند. کبر گلستان در نثر همه شخصیت‌ها را شبیه یک رمه به جلو می‌راند، و وزن مدام ترمز می‌گیرد، اگرچه هر اثری قطعات درخشان دارد، اما مشکل می‌توان گفت که گلستان قصه‌نویسی جدی است، یعنی کوشش برای زور زدن در راه نگارش از نوع خاص که در آن حتما یک سبک فراموش‌نشدنی‌ای از خود باقی بگذارد، دمار از روزگار روایتی که باید در هر قصه باقی بماند درمی‌آورد. «عزاداران بیل» اما نزدیک است به دلیل نثر، دور است به دلیل قطعه‌قطعه شدن، و به طور کلی با نثرهای «خوب» مدیر مدرسه، و تنگسیر و پیش از آنها با «حاجی‌آقا»ی هدایت، و «سوو شون» سیمین دانشور و «شازده احتجاب» متفاوت است. در این تردیدی نیست که با «بوف کور» هم فرق می‌کند. و البته به کلی متفاوت است با «سنگ صبور»، که در آن هر آدم زبان خاص خود را دارد، و چوبک از نظر تقلید شیوه‌های گفتار «بی‌همتا»ست، حتی اگر کمی در ساختن زبان شخصیت‌ها راه اغراق رفته باشد. در «عزاداران بیل» ذهنیت حاکم بر قصه با متلاشی شدن و متلاشی کردن روایت سر و کار دارد، و قصه فرق می‌کند با آثار روایی دیگری که در آن ذهن نویسنده روشنفکر عمدا شیوه‌ای را انتخاب می‌کند که به ظاهر مدرن است، و حتی واقعا مدرن است. در این رمان، اصل روایت در تلاشی، در تکه تکه شدن، در «از خودبیگانگی»های غیرمستمر و ریش ریش پیش می‌رود. در واقع این رمان با بهترین آثار ساعدی نمایشنامه‌نویس برابری می‌کند. آن قطع و وصل‌های نابه‌هنگام در نمایشنامه‌ها، آن آدم‌هایی که ناگهان وارد و خارج می‌شوند، آن زبان شکسته‌بسته و یا به ظاهر شکسته‌بسته، و آن لال‌بازی‌ها که همه فراموش‌ناشدنی هستند. وقتی همه اینها را خواننده از ذهن خود می‌گذارند، حسی از ناتمامی به او دست می‌دهد. مثل این است که آدم همیشه، بخشی از یک چیز طولانی را می‌خواند که قرار است سرانجام در جایی یک نوع نتیجه غایی و پایانی رو شود، و نمی‌شود. و آیا این ناتمامی در واقع نوعی جهان‌بینی قصوی نیست که تقریبا بر همه قصه‌های کوتاه، رمان‌ها و نمایشنامه‌های او حاکم است؟ ساعدی برادر من، غلام. یک عاشق.
منبع: مهرنامه

از این پس نویسندگی من شروع می شود | مینا استرابادی

نام “غلامحسین ساعدی”، تصویر مردی لبخند به لب را در ذهنها تداعی می کند. لبخندی که سرانجام غم غربتش تلخ کرد. خود می گفت: «لبخند را چاره‌ای نیست، در انتظار مرگ، که نمی‌خواهد و نمی‌آید… »
نوشتن از ساعدی، در حقیقت صحبت از نسل نویسندگان طرد شده‌ای‌ست که خفقان و اختناق آنان را ناشناس و مجهول الهویه از خاک خود راند، تا آنجا که نسل جوان ایران اکنون از این نسل جز نامی مستور در لایه های سانسور نشنیده است . ساعدی در جرگه‌ی همین نویسندگان است. نویسنده‌ای که استعدادهای بی بدیلش به یغما رفت و در اوج خلاقیت و شکوفایی پژمرد. حال آنکه احمد شاملو درباره ی او می‌گوید: «ساعدی پیش از مارکز به رئالیسم جادویی دست یافت.» او «عزاداران بیل» را قبل از آن ‌که نویسندگان ما «مارکززده» بشوند، نوشته بود.»
9b8bb3eb74bd3cd97bb3679c60950d61_L

ساعدی که پس از تحمل رنج زندان و شکنجه های بسیار روح حساس و پر عاطفه اش مجروح گشته بود، درنهایت پس از انقلاب اسلامی در حالی که دل زده و افسرده شده بود، ناچار راهی غربت شد و تن به مرگی خودخواسته سپرد. چرا که این هجرت جراحتهای دوش او را عمیق تر و سوزان تر ساخت، آن‌چنان که بعدها شاعر بزرگ آزادی درباره‌اش سرود:
« شاهد مرگ خویش بود/ پیش از آنکه مرگ از جام‌اش گلویی‌تر کند» وخود او در «دگردیسی و رهایی آواره‌ها» می‌نویسد: «دنیای آوارگی را مرزی نیست. پایانی نیست. مرگ در آوارگی، مرگ در برزخ است. مرگ آواره، مرگ هم نیست. مرگ آواره، آوارگی مرگ است. ننگ مرگ است.»
ساعدی، چه در حرفه‌ی روان‌پزشکی و چه در مقام نویسندگی درد و زخم مردمش را می جست و در صدد درمان آن بود، همان چیزی که در فیلم ها و نمایشهای برگرفته از آثار او هم متجلی است، او با جسارتی هنرمندانه، پرده از حقایق خشن و گزنده ای بر می داشت که در همه ی بسترهای جامعه اش ریشه دوانده بود، تلخی های ملموسی که او در «گاو» و «دایره‌ی مینا» تصویر کرده ؛ آن چنان تکان دهنده اند که خواننده را بر جای خود میخکوب می کند. شاید از همین روست که محمد علی سپانلو معتقد است ویژگی ساعدی، آمیختن دانش و هنرش با یکدیگر است چرا که او بی هیچ ملاحظه همه ی رگه های تاریک – روشن واقعیت را رصد می کند.
برای مثال آنچه ساعدی در کتاب «عزاداران بیل» نگاشته است، نقدی ست بر توهم تاریخی ملتی که همواره خود را تسلیم سلطه گران و ناگزیر به پذیرش جبر آنان می دانسته اند. او در حقیقت آرمانگرایان روشنفکر و فعالین جنبشهای آزادی بخش را خطاب قرار می دهد و معتقد است تا زمانی که ریشه ی این درماندگی روحی و استیصال تاریخی خشکانده نشود، جامعه هرگز به سوی اعتلا و توسعه پیش نخواهد رفت.

141414-1

«از جاده صدای شیهه اسب شنیده شد. پسر مشدی صفر با عجله رفت بالا، یک نفر پوروسی قمه به دست، دور وبر گاری می پلکید و آن ها را می پایید. تا سرو کله پسر مشدی صفر پیدا شد، مثل باد در رفت و در تاریکی حاشیه دره ناپدید شد.»
ساعدی در اواسط دهه‌ی ۴۰ همراه بهرام بیضایی و اسماعیل خلج اساس ساختمان هنر تئاتر را در ایران بنا نهادند. نمایشنامه های ساعدی هنوز هم در زمره ی بهترین نمایشنامه هایی هستند که به لحاظ ساختار و دیالوگ در زبان فارسی نوشته شده اند. از “چوب به دستهای ورزیل” و ” بهترین بابای دنیا” گرفته تا “اتللو در سرزمین عجایب” که ساعدی آن را در غربت نگاشت. نمایشنامه ای که اغراق نخواهد بود اگر آنرا یکی از بهترین آثار مکتوب طنز در ادب فارسی بدانیم.

غلام حسین ساعدی

غلام حسین ساعدی

آنچه او در آثارش از مفاهیمی نظیر خرافات، جنون، وحشت، مرگ، روشنفکران سرگشته، سرمایه داران بی مقدار، بی خانمانهای آواره و کشاورزان رانده شده از زمین ارائه می دهد، تابلویی از جامعه ی هراسان ، بی هدف و آشفته ای را به تصویر می کشد که نتیجه اش مسخ انسانها، فقر فرهنگی و افول اجتماعی جامعه است:
«مردم راه باز کردند و چار‌پایه‌هایی را که جلو یخچال چیده بودند کنار زدند. مرد، چند بار بالا و پایین رفت و از پشت عینک تک‌تک آدم‌ها و دهان‌هایی را که می‌جنبید تماشا کرد، به ظرف آشغال و تکه کاغذهای چرب که گوشه‎ی دیوار روی هم ریخته بودند و زاویه دیوارها را پر کرده بودند خیره شد. صاحب مغازه روی یخچال خم شد و با لبخند گفت: «بفرمایین قربان.» همه ساکت و منتظر شدند که مرد لب باز کند و چیزی بگوید. مرد وقتی همه را وارسی کرد آمد و ایستاد به تماشای غذاهایی که پشت شیشه ی یخچال چیده شده بودند. چند لحظه بعد در حالی که ظرف گوشت را نشان می‌داد، پرسید: “گوشت‌تون تازه‌س؟” »
“ننه خانوم و ننه فاطمه نشسته بودند روی سکوی درگاهی نبی آقا، منتظر بودند که سر و صدا و رفت آمدهای داخل زیارتگاه تمام شود بروند تو. بیل زیر پای آن ها، باغ اربابی روبه رویشان و استخر بزرگ که از وسط خانه ها و زیر مهتاب رنگ پریده، مثل چشم مرده ای آسمان را نگاه می کرد.
سروصدا که کم تر شد، ننه خانوم بلند شد و در زیارتگاه را باز کرد و رفت توی تاریکی. با احتیاط شمعی روشن کرد. موش ها که روشنایی شمع را دیدند، هجوم بردند ضریح و از سوراخ های صندوق رفتند تو. ننه فاطمه که ایستاده بود جلوی در، با صدای آرامی گفت: ” یا الله، یا حضرت، یا علی، یا محمد، یا حسن، یا حسین، السلام علیک یا الله، یا حضرت، یا امام، یا علی، یا الله، مریض های بیل رو شفا بده!” “
برای نویسنده‌ای چون او که صادقانه به وطنش عشق می ورزید، غربت و دوری از میهن به مثابه ی اسارت در صحرایی خشک و بی آب بود.پیکرش در زیر آتش زنه های هرم این بیابان می سوخت و بیش از پیش در خود فرو می رفت. چمدان‌هایش را باز نکرده بود؛ که می پنداشت مسافری درهم شکسته و خسته است و هرلحظه ممکن است این مسافرخانه ی معلق را ترک کند و به خانه بازگردد حال آن که خوب می دانست خانه ای ندارد، وطنی ندارد و راه بازگشتی نیز.
اوج افسردگی و پریشان احوالی او در یکی از نامه هایی که خطاب به همسرش نگاشته است مشهود است:
“من خسته‌ام، بی‌خانمانم، دربه‌درم. تمام مدت جگرم آتش می‌گیرد. من حاضر نشده‌ام حتی یک کلمه فرانسه یاد بگیرم. من وطنم را می‌خواهم. من زنم را می‌خواهم. بدون زنم مطمئن باش تا چند ماه دیگر خواهم مرد. من اگر تو نباشی خواهم مرد، و شاید پیش از این که مرگ مرا انتخاب کند، من او را انتخاب کنم.
به دادم برس! شوهر”
و سرانجام در دوم آذر سال ۶۴ در حالی که بیش از پنجاه سال نداشت در بیمارستان سنت آنتوان پاریس، در گذشت، و در کنار آن رانده شده ی بزرگ دیگر، “صادق هدایت” در گورستان “پرلاشز” آرمید.
ناصر پاکدامن که در آخرین لحظات زندگی ساعدی بر بالینش بوده است، چنین می گوید:
” صبح بود، ابر بود و بیمارستان بزرگ بی‏روحی بود و غلامحسین در حالت اغما بود و دیگر غلامحسین را من ندیدم. تنها کلماتی که از او در حالت اغما شنیدیم، این بود که : «من نویسنده‏ام، وظیفه‏ی من الان مبارزه با مرگ است. از این پس، نویسندگی من شروع می‏شود. باید نوشت… باید نوشت….»
اما ساعدی نمی دانست که سیزده سال بعد در همین ماه خزانی ، “محمد مختاری” و “محمد جعفر پوینده” به جرم همین نوشتن و ماندن در وطن در مسلخ استبداد به قتل خواهند رسید.

هشتاد سالگی گنجشک شرق | محمد سفریان

اشاره:
بیست و یکم نوامبر سال ۱۹۳۵، از قرار اهل تذکره، سالروز تولد ” فیروز “، اسطوره ی بی بدیل موسیقی لبنان است. به بهانه ی هشتاد سالگی این بانوی بلند آوازه، نگاهی دوباره انداخته ایم به زندگی و حالات و احوال او، از روزهای فعالیت آماتور تا دوران نهایت شهرت و محبوبیت و سردادن آواز برای بیروت زیبا… توضیح آخر اینکه ترانه ی بسیار دلنشین ” لبیروت ” نیز با ترجمه و زیر نویس فارسی و تصاویر اختصاصی تحریریه ی خلیج فارس از این شهر زیبا در انتهای این مقال آورده شده است. باشد که این احساسات شیرین وطن پرستانه، یاد زیبایی های خانه ی دوست داشتنی مان را در دلهای غم زده ی این روزهامان زنده تر کند… با هم بخوانیم…

fairuz08سلام به بیروت و زیبایی های بی مثالش

شناخته‌شده‌ترین صدای لبنان در ذهن مردمان دنیا؛ با نام شناسنامه ای ” نهاد حداد ” در نوامبر ۱۹۳۵ و در یکی از محله های فقیرنشین بیروت به دنیا آمد؛ تا مثال بسیاری از بزرگان دنیای هنر؛ غم نداشتن ها را به معنا دریابد و به واسطه ی همین آشنایی با حال و احوال قشر زحمت؛ تا به انتهای زندگی صدایش را مرهم زخم های ایشان کند.
این طور که آورده اند؛ دختر خوش صدای شهر؛ از همان کودکی به شنیدن موسیقی علاقه ای وافر نشان می داده، هم آن وقت ها که نبود قدرت مالی برای خریدن یک رادیوی ساده باعث می شده تا ساعت های متمادی گوش به دیوار همسایه ها بایستد و به آواز بزرگان دوران گوش بسپارد؛ تا این طور مشق فقر و هنر را هر دو با هم نوشته باشد.
نهاد مثال دیگر کودکان در هفت سالگی به مدرسه رفت؛ اما روی خوشی به درس معلم نشان نداد؛ انگار که هر چه از هوش و حواس بهره برده بود، همه در خدمت ساز بود و همدم آواز؛ همین شد که درس مکتبخانه را خیلی زود رها کرد و با عنایت یکی از استعدادیاب های دوران، راهی مدرسه ی موسیقی شد. ” محمد فلیفل ” ، یکی از موسیقیدانان سوری و استاد مرکز موسیقی لبنان که به دنبال استعدادهای جوان برای رادیوی تازه تاسیس لبنان بود در مراسم جشن مدرسه، صدای نهاد را شنید و اعلام کرد که به طور قطع چهره ای را شناخته که در آینده ای نزدیک بسیار معروف خواهد شد.
نهاد در پی تحصیل موسیقی در مدرسه و همکاری با رادیوی لبنان، در همان سالهای نوجوانی بدل به چهره ای دوست داشتنی در عالم هنر لبنان شد؛ اما این پایان کار نبود و روزگار در طالع اش بسیار بیشتر از اینها نوشته بود چه همکاری با برادران رحبانی و ازدواج با عاصی رحبانی در سال ۱۹۵۴ راه را برای موفقیت های بیشتر وی هموار کرد و آوازه ی نامش را از مرزهای لبنان بیرون برد.

asd00+6asd95abbv

برادران رحبانی نه تنها در لبنان و جهان عرب، که در میان تمامی اهل موسیقی دنیا، چهره هایی شناخته شده به حساب می آیند؛ این دو با شناخت درست از موسیقی محلی لبان و سوریه و مصر و آمیختن تم های محلی با نواهای موسیقی آمریکایی، خالق نغمه هایی ماندگار شده بودند؛ صدای فیروز هم چونان چون نامش، انگار نگینی از فیروزه بود بر قامت این صداهای جاودان…
فیروز علاوه بر صدای بی مثال آسمانی‌اش، از جوانب دیگری هم در یاد تاریخ باقی مانده؛ او که در خانواده ای از مسیحیان لبنان به دنیا آمده بود؛ هرگز در بند باورهای فردی اش اسیر نشد و در همه حال همراه رفقای مسلمانش باقی ماند. او بارها و بارها برای مظلومیت مردم فلسطین آواز خواند تا صدای جاودانش نشانه ی بارزی شود از برتری انسان بر هر چه دین و آیین و مذهب. وطن پرستی ناب فیروز هم دیگر از مشخصه های متمایز کننده ی اوست؛ در سالهایی که لبنان درگیر جنگ و آتش داخلی بود و بیشینه ی اهل راحت این کشور، خاک خانه را به مقصد کشورهای امن ترک کرده بودند، او خاک سرخ خانه را به آرامش دیگر سرزمین ها ترجیح داد و در همان شرایط دشوار از عشقش به وطن آوازها ساز کرد.
بیروت از جمله ی زیبا ترین شهرهای مشرق زمین است؛ آنقدر زیبا که توریست های غربی؛ عروس خاورمیانه اش نام کرده اند؛ غذای خوب و طبیعت زیبا؛ مردمان مهمان نواز و زنان پری چهر، اینها همه از مشخصه های بیروت‌اند؛ آواز جاودانه ی فیروز هم انگار که موسیقی متن آن همه زیبایی شده باشد و مهر تاییدی بر یگانگی شهر.

fairouz-john-atashian

در میان این همه نغمه های وطن پرستانه و انسان دوستانه؛ ترانه های عاشقانه ی فیروز هم چنان چون جامه ای فاخر بوده اند بر تن شعر عاشقانه ی عرب… بسیاری از عاشقانه هایی که با صدای فیروز برای تاریخ موسیقی به یادگار مانده اند؛ در سالهایی ضبط و اجرا شده اند که خاک لبنان با خون جوانانش سرخ شده بود… با این همه جنگ و نزاع و توپ و تانک را چه باک، آنگاه که به قول شاعر ما عشق فریادرس آدمیزاد می شود و ضمادی دلنشین بر زخم های همیشگی‌اش.
فیروز از پس سالها همکاری با برادران رحبانی، در پس بیماری شوهر؛ در سالهای انتهایی دهه هفتاد از جفت زندگی و یار هنری اش جدا شد و زان پس، با همکاری پسرش “زیاد رحبانی” به فعالیت حرفه ای اش ادامه داد. عاصی رحبانی هم از پس نبرد چند ساله با بیماری، سرآخر در سالهای میانی دهه ی هشتاد بدرود حیات گفت.
فیروز علاوه بر دنیای عرب و سرزمین های شرقی، در غرب هم خواننده ای نام آشنا به حساب می آید؛ علاوه بر فرانسه که به واسطه ی استعمار طولانی مدتش در شمال آفریقا؛ ارتباط تنگاتنگی با هنر و فرهنگ عربی دارد، مردمان آمریکا و دیگر کشورهای اروپایی هم از جمله ی طرفداران او به حساب می آیند؛ او در سال ۱۹۹۹، کنسرتی بزگ در لاس وگاس ترتیب داد، که از حیث شرکت علاقه مندان و فروش سریع بلیط ها، همچنان در زمره ی خبرسازترین هاست.
فیروز همچنان می خواند و با دامنه ی وسیع صدا و تسلطش بر موسیقی شرق و غرب، بیشینه ی ذائقه ها را سیراب می کند. اهل کوچه و بازار و اصحاب موسیقی؛ صدا و هنر او را پسندیده اند و آثارش را دنبال می کنند. مردم شهر هم از او با عنوان سفیر ستاره ها یاد می کنند و سالهاست که با صدایش به جهان رویاهای ناب سفر می کنند.

بازارچه کتاب با بهارک عرفان

صفحه‌ی بازارچه‌ی کتاب ما؛ بیشتر از هر مطلب دیگری بوی ایران و امروز و کتاب می دهد. باز هم به همراه خبرنگارمان بهارک عرفان در تهران؛ سری به پیشخوان کتاب فروشی‌های شهر زده ایم و عناوین تازه را برگزیده ایم. با هم بخوانیم…

کلاف پرگره

کلاف پرگره

کلاف پرگره
نویسنده: لیزا گراف
مترجم: فریده خرمی
ناشر: پیدایش
قیمت: ۱۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۲۸۷ صفحه
لیزا گراف در کالیفرنیا به دنیا آمده و تحصیلات دانشگاهی‌اش را در همین ایالت به انجام رسانده‌است. او در دوران دانشگاه و به تشویق استادانش به نوشتن رمان برای نوجوانان روی آورد و آثارش با استقبال منتقدان و نوجوانان روبرو شد. او اکنون به طور تمام وقت در خانه‌اش در پنسیلوانیا رمان و داستان می‌نویسد و در دانشگاه، ادبیات کودکان تدریس می‌کند. «کلاف پر گره» دومین اثر از این نویسنده برای نوجوانان است که در انتشارات پیدایش ترجمه و چاپ شده است. این کتاب به انتخاب سایت آمازون، بهترین رمان نوجوان سال ۲۰۱۳ معرفی شده است.
کدی، دختر یتیم یازده ساله، توانایی خارق‌العاده‌ای در پختن کیک دارد، اما از بازی‌های سرنوشت که از لحظه‌ی تولد سر راهش گذاشته شده، بی‌خبر است. زمانی که کدی به اتاقی در طبقه‌ی بالای فروشگاه بزرگ چمدان‌های گمشده‌ی شهر، اسباب کشی می‌کند، با آدم‌هایی عجیب و غریب آشنا می‌شود که زندگی‌شان جوری به زندگی او گره خورده که هرگز تصورش را هم نمی کرد.
پیش از این، رمان «چتر تابستان» این نویسنده نیز، که برنده جایزه «سان شاین استیت» و نامزد جایزه «کراون» شده، توسط انتشارات پیدایش به چاپ رسیده است.

دزد

دزد

دزد
نویسنده: فومی نوری ناکامورا
مترجم: پیام غنی‌پور
ناشر: ققنوس
قیمت: ۸۵۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۶۰ صفحه
فومی نوری ناکامورا نویسنده این اثر متولد سال ۱۹۷۷ است. این نویسنده در یکی از مصاحبه های خود گفت که «از هجوم ایده برای داستان نویسی در حال انفجارم. این استعداد نیست. بیشتر شبیه مریضی است.» این نویسنده بعد از چاپ رمان «دزد» و برنده شدن جایزه کنزابورو اوئه در ژاپن، تبدیل به یک چهره بین المللی شد.
داستان‌های نوری ناکامورا عموما به نگاه‌های پوچ‌گرایانه، کودکان آزاردیده، فقر، باندهای گانگستری بی‌رحم، جنایت و بی‌اعتمادی به سیستم اجتماعی در زندگی معاصر ژاپن، می‌پردازند. در رمان «دزد» نویسنده روی شخصیت‌هایی متمرکز می شود که در جامعه معاصر ژاپن در فقر به دنیا آمده‌اند. در این رمان، یک دزد در پر ازدحام ترین اماکن و نزدیک ترین فواصل با آدم ها در تردد و کاسبی مشغول است. این شخصیت در همین حال، دور از ارتباطات انسانی و در دنیای ذهنی خود زندگی می کند.
در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:
توی کیف پولش دویست و بیست هزار ین بود و چند کارت اعتباری و چند عکس کوچک که با نوه‌اش گرفته بود. پسر خندان ایستاده بود بین‌شان و با ادای بامزه‌ای که درآورده بود، واقعا شاد و سرزنده به نظر می‌رسید. کیف را چپاندم داخل یک صندوق پستی و بی خیال باقی چیزهایی شدم که در آن بودند. ستون براق نقره ای یک ساختمان اداری در حال درخشیدن بود. نورش حرکت می کرد و می رفت بالا و در نور خورشید ذوب می‌شد. به جمعیت نگاه کردم و بار دیگر رفتم به میان مردم.

دنیای آشنا

دنیای آشنا

دنیای آشنا
نویسنده: ادوارد پی. جونز
مترجم: شیرین معتمدی
ناشر: شورآفرین
ادوارد پی. جونز از بزرگ‌ترین نویسندگان قرن بیست‌و‌یکم است که با رمان «دنیای آشنا»، ‌بار دیگر، صدای سیاهان را با ادبیات به گوش جهانیان رساند. رمانی که عنوان برترین و بزرگ‌ترین رمان قرن را بر پیشانی خود دارد، و آن‌طور که والتون مویامبا، نویسنده، منتقد و استاد دانشگاه ایندیانا می‌نویسد: «از نظر من، دنیای آشنا، بهترین رمان چاپ‌شده‌‌ آمریکا در قرن ۲۱ است.»
رمان «دنیای آشنا» جایزه‌ حلقه‌ منتقدان ملی کتاب آمریکا، ۲۰۰۳، جایزه‌ی پولیتزر ۲۰۰۴ و جایزه‌ ایمپک دوبلین ۲۰۰۵ را از آن خود کرد و هم‌چنین فینالیست جایزه‌ کتاب ملی آمریکا، در سال ۲۰۰۳ هم بوده است. از دیگر جوایز و افتخارات جونز، می‌توان به جایزه‌ پن‌همینگوی، پن‌مالامود، و نامزدی جایزه پن‌فاکنر و کتاب ملی آمریکا اشاره کرد.
«دنیای آشنا»، داستانی درباره‌ دنیای سیاهان در آمریکای قرن نوزدهم است. داستان در سال ۱۸۵۵ در مزرعه‌ مرد سیاه‌پوستی به نام هِنری تاونسند می‌گذرد. او یک برده به دنیا آمده، اما حالا یک ارباب است. اربابِ سیاه به آینده‌یی می‌اندیشد با مزرعه‌ای پنجاه هکتاری با سی‌وسه برده‌ی سیاه. او با برده‌ها به همان شکلی برخورد می‌کند که ارباب سفیدپوستش ویلیام رابینز با او رفتار می‌کرده. داستان حول محور دو نفر می‌چرخد: هنری تاونسند، اربابِ سیاه، و برده‌ سیاهش، موسا، هرچند می‌توان به نوعی شخصیت اصلی داستان را هنری تاونسند برشمرد، اما او قهرمان رمان نیست، زیرا ویژگی‌های یک قهرمان را ندارد، بلکه شخصیت محوری داستان است که از زوایای مختلف مورد کنکاش قرار می‌گیرد. در کنار زندگی تاونسند، قصه‌های عاشقانه و کمدی شخصیت‌های دیگر نیز طی چند دهه روایت میشود، که داستان بر شخصیت محوری موسا می‌چرخد.
جان فریمن، منتقد ایندیپندنت درباره‌ی جونز و شاهکارش می‌نویسد: «جونز در دنیای آشنا از سبکی موجز بهره می‌گیرد، و هرچه داستان پیش می‌رود، ریتم آن نیز تندتر می‌شود، و لحن نویسنده نیز جان می‌گیرد. جونز چنان با زبان بازی می‌کند و گاه در خلال داستان گریزی پرشور به گذشته و آینده‌ می‌زند که به ‌طرزی خیره‌کننده، قدرت تسلط بر قلمش را به رخ می‌کشد. و چنان آگاهی‌اش را با شکیبایی درمی‌آمیزد که به راستی چیزی کم از معجزه ندارد.»
از شیرین معتمدی پیش از این در نشر شورآفرین رمان «روایت یک مرگ در خانواده» نوشته‌ جیمز ایجی منتشر شده بود.

sd02ddd0s2aa3
کندوکاوی در تل ابلیس
نویسنده: ژوزف کالدول
مترجم: محمد شریفی نعمت‌آباد
ناشر: نون
تعداد صفحات: ۴۰۰ صفحه
این کتاب مجموعه پژوهش‌های تاریخی در مورد محدوده باستانی تل ابلیس با سرپرستی ژوزف کالدول است و مجموعه‌ای از پژوهش‌هایی که در حوزه‌های مختلف در این زمینه انجام شده است.
منطقه باستان‌شناسی تل ابلیس در دشت بردسیر واقع شده‌است. حفاری این منطقه توسط یک هیئت باستان شناس آمریکایی و با همکاری اداره باستان شناسی ایران و در سال ۱۹۶۴ آغاز گردید. منشأ نام کنونی این تپه به درستی مشخص نیست اهالی اطراف عقیده دارند که روزگاری شخص بدسیرتی بر سر این تپه سکنی داشته‌است. این مسئله همراه با غیرعادی بودن خود تپه، دلیل شهرت آن به تل ابلیس است.
این محل در حقیقت بازمانده شهرک هفت هزار ساله‌ای است که به دست اقوام پیشرفته‌ای که کشاورزان اولیه را تشکیل می‌داده‌اند برپا شده و تا هزاره اول قبل از میلاد به مدت چهار هزار سال مرکز تمدن این ناحیه از استان کرمان بوده‌است. بیشترین اطلاعات بدست آمده از زندگی اولیه در تل ابلیس مربوط به اواخر هزاره پنجم تا اوایل هزاره چهارم قبل از میلاد است. با کاوش و مطالعه لایه‌ای موجود در این تپه هشت دوره متمایز فرهنگی در آن شناسایی گردیده‌است. طبق شواهد بدست آمده صنعت فلزکاری در هزاره پنجم قبل از میلاد در این منطقه از پیشرفت زیادی برخوردار و به طرز وسیعی رایج بوده‌است. آنچه فلزکاری تل ابلیس را بی نظیر می‌سازد، روش فلزگدازی و در درجه حرارت کم و بیش کنترل شده‌ای انجام می‌گرفته‌است.
ژزف کالدول رساله دکترای خود را در دانشگاه شیگاگو به سال ۱۹۵۷ گذراند. سپس موزه‌دار کل مردم‌شناسی موزه ایالت ایلینوا در اسپرینگفیلد وآنگاه استاد فولبرایت در دانشگاه تهران و دانشگاه ملی ایران شد. اینک استاد مردم‌شناسی دانشگاه جورجیاست. بیشتر دلبستگی به باستان‌شناسی شمال‌شرقی امریکا دارد و چند سال پیش در تل ابلیس به کاوش پرداخت و این کتاب نتیجه پژوهش‌ها در دهه ۵۰ شمسی‌ست.
محمد شریفی مترجم این اثر نیز داستان‌نویس و شاعر است که چاپ چهارم مجموعه داستان باغ اناری و مجموعه شعرهای مگر سکوت خداوند و جزیره‌های معطل و همچنین ترجمه اسطوره‌های سرخپوستان آمریکا و ترجمه اشعار پاپ ژان پل دوم از جمله آثار او هستند.

بررسی کتاب یک فنجان چای بی موقع | رضا اغنمی

5dcd433tg

یک فنجان چای بی موقع
رد پای یک انقلاب
اعترافات امیرحسین فطانت
انتشارات مهراندیش
چاپ اول: ۱۳۹۳ – تهران

همان گونه که درعنوان کتاب آمده است، این دفتر اعترافات نویسندۀ مآمور ساواک، در لباس دوست، برای برائت خود از اتهام ننگین لودادن گروه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان است. اما روایت دل سوزیها و ناهنجاریهایِ اخلاقیِ نویسنده، – باتوجه به اظهارات خودش که درآینده به آنها اشاره خواهم کرد – درتبیین دلایل بقدری ناباورانه است که دردها و آوارگی های راوی با همۀ آرایش های کلامی، نه تنها تآثیر چندانی دراصل موضوع نمی کند، حتا درنگاهِ محدود خواننده ها نیزاثری نمی گذارد. ساده انگاریست که بتوان با این روایت ها داوری وجدان عمومی را دگرگون کردن. بازآفرینی حوادثِ گذشته و گشودنِ دگربارۀ خاطره های زخمی به کنار از انتقال تجربه ها به امروزیان؛ گوشه هایی از بحرانِ تفکر اجتماعی و اندوه بازماندگان وهم اندیشانِ قربانیان را توضیح می دهد. پیشاپیش این نکته را باید گفت که علاقمندی و اظهار دوستی هرگز اجازه نمی دهد که با بهانه های توجیهی دوست را در دام انداخت، آن هم دام سازمان یافتۀ دستگاهِ مخوفی که به سلول تاریک و چوبۀ دارمی انجامد. کاری که نویسنده مرتکب شده است. دامگهِ شکنجه با کارنامۀ شدید و بیرحمانۀ امنیتی که اسم ش لرزه بر اندام ها می انداخت. چه کسی درآن زمانۀ بحران از نقش ستمگرانۀ ساواک بی خبر بوده آن هم دانشجوی۲۳ساله ای آگاه اهل کتاب و قلم درشهری چون شیراز. همو در تهران زمانی که سال آخر متوسطه را در دبیرستان فرگام می گذرانده درباره خود می گوید : « . . . تا آن موقع همه کتاب هائی را که گفته بودند ممنوع است خوانده بودم ومی توانستم از جبهۀ ملی و نهضت آزادی وپان ایرانیسم و ۲۸ مرداد و مصدق و انقلاب الجزایر و پیروزی خلق ویتنام حرف بزنم . بنگرید به برگ بیستم همین کتاب .
پدر بعد از پنج ماه زندانی شدن او از شیراز به تهران رفته برای ملاقاتش. به زندان قصر می رود. در دیدار از اتهام او می پرسد. پاسخ می شنود : «می خواستیم هواپیما بدزدیم» پدر «چشم هایش از تعجب گرد شد . پرسید چند می خواستی بفروشی؟ به کی می خواستی بفروشی؟». جالب است که ازپیش آگاه بوده می دانسته که : «داستان طرح هواپیما ربائی داستانی بود که ازهمان ابتدا همه چیزش طراحی ساواک بود برای جوان هائی که بالقوه ممکن بود یک روزی به نوعی خطرناک بشوند».
نویسنده بارها از دوستی ساده خود با کرامت یاد می کند. جائی هم با این تآیید : « رابطه من و کرامت اصلا رابطه سیاسی نبود. هیچ وقت نبود وهیچوقت نمی توانست باشد و هیچ دلیلی وجود نداشت تا باهم به جز دوستی ارتباطی داشته باشیم». با این پیش زمینه های خط کشی شده وقتی کرامت ازاو می پرسد « یک کاری هست. هسی؟» وموضوع را با او درمیان می گذارد « قراره درجشنواره سینمای کودک که حدود دوماه دیگه برگزار میشه به یک نفر جایزه بدن. فرح و ولیعهد هم هستند و قراره دراین مراسم ولیعهد را برای آزادی زندانیان سیاسی گروگان بگیرن همه چیز آماده و حساب شده است وبه هیچ چیز احتیاجی نیست مکر اسلحه. میتونی؟» با اعتماد کامل ازناممکن بودن اجرای برنامه و اطمینان ازاین که طراح برنامه ساواک است، اشاره ای دارد به قول خودش به ساده اندیشی کرامت و تجربه های خودش : «ازکرامت نباید بیش ازاین انتظارمی داشتم. تجربه گذشته او درمسائل سیاسی به اندازه من نبود و با شرائط اوهر دعوتی را به همکاری قبول می کرد».
در نگاه نویسنده، اکثر روشنفکرها ساده دل و نا آگاه ازمسائل پشت پرده هستند وبیگانه با زبان سیاسی. شاید بخشی ازسخن ش درست باشد اما نه درکلیت. بعنوان یک نظریه می پذیری و پای سخنانش می نشینی. گفته هایش را گوش می دهی. مکث می کنی و چکیدۀ سخنانش را می شکافی، در مییابی که این آموزه های بیمایه را به کلِ رفتار و تلاش های روشنفکری تعمیم دادن ونادیده گرفتن ارزش ها و نفیِ فضائل آن ها بهانۀ عوامانه ایست برای تاخت زدن فرهنگ بنیادی روشنگری با ادبیات واخلاق دامگستران وهم اندیشانشان. می پرسم : مبارزه و جدال نوگرائی، با سانسوروسرکوب و بیداری جوامع بردوش چه کسانی ست و کدامین طبقۀ اجتماعی برعهده گرفت تا پرده های اوهام دریده شود؟ وقتی هم دریده شد جهان رنگ دیگروتازه ای به خود گرفت. انسان، به عنوان آفرینندۀ اندیشه و رفاه بشریت، جایگاه خود را پیدا کرد؛ و باعلم وفنون و دانش بشری، کره خاکی را در یک دهکدۀ کوچک به نمایش گذاشت. در بسترچنین دگرگونی هاست که مکثی کوتاه در این گفتۀ ایشان پریشان فکری هایِ زمانۀ بحران زا را عریان می کند:
«بیش از هرچیز ازسادگی و شیفتگی کرامت و بیهوده گرفته شدن آن همه گفتگوهای ما بین خودمان عصبانی بودم. آن همه گفته های من ازتجربیات زندان ازساعت ها گفتگو درباره مبارزه و جریانات روشنفکری». این عصبانیت را انگیزۀ همکاری با ساواک دانسته درباره اش توضیح می دهد. حال آنکه اگردرست گفته باشد، به دست خود درلجنزاری فرورفته که ازندامت و آسیب های ویرانگرگرفتار پریشان فکری ها و تکرار«مهم بود و مهم نبود» خود را لو می دهد : «کرامت دستگیر می شد که بالاخره دستگیر می شد. چه می گفتم وچه نمی گفتم. این طرح از همان اول شکست خورده بود و کرامت؟ حد اقل ده پانزده سال. با دیگران کار زیادی نداشتند. . . . دلم برای کرامت می سوخت. بی رغبت نبودم که شش ماهی، یک سالی باز به زندان می رفت تا از بیهودگی روزمرگی خلاص می شد . . . برایم مهم نبود که با زندانی شدن کوتاه مدتش پی خواهند برد که ازطرف من لو رفته است و برایم مهم نبودکه همه خواهند فهمید من اورا لو داده ام وحتی برایم مهم نبود که خائن نامیده شوم و هرچیز دیگری که اتفاق می افتاد. نه اینکه برایم مهم نباشد، واهمه ای نداشتم. برایم این مهم بود که کرامت یک بار دیگر فرصت خواهد یافت تا حرف های مرا مرور کند. . . . اما مصیبت این جا بود که هیچ ضمانتی وجود نداشت که او را به مدت کوتاه محکوم کنند . . . با سابقۀ سیاسی وشرکت در طرحی چنین بزرگ».
درروایتی که با آرمان دربارۀ دستگیری کرامت قرار ومدارمی گذارند عریانتر ظاهر می شود. درچند چهره رخ می نمایاند. نویسنده درتوافق با آرمان می نویسد : «چنین شد که من در دستگیری گروه کمک کنم وحد اکثر محکومیت کرامت و علیرفم داشتن سابقه بین شش ماه تا دوسال باشد. چیزی که من فکر می کردم لازم بود و دراصل فرصتی تا ازاستیصالی که به آن مبتلا شده بود نجات پیدا کند. برای من سرنوشت دیگرانی که دراین ماجرا دست داشتند اصلا مهم نبود حداکثر کتکی خواهند خورد و چند ماهی زندان خواهند بود وبعد پخته خواهند شد و بهتر ازاین بود که بالاخره دیر یا زود خودشان را به کشتن دهند» .
یاد ادبیات حمزه فراهتی افتادم. با روایت های کتابش دربارۀ زنده یاد صمد بهرنگی که نویسنده، آثار ندامت وجدانش را دردلسوزی وپند و اندرزهای تحقیرآمیزآشکارکرده وبا کم بها دادن به ارزش فکر و منزلت صمد بین مردم، عقده های مسخ گونۀ خود را بیرون ریخته است. دربستر روایت ها بدتر و بیشتر خود را آلوده به ظن و بدگمانی کرده است. تآسف بارهم اندیشی اخلاق وزبان ادبیات این دو. بگذریم.

شگفتاور این که وقتی درکافه قناری با پرویزثابتی ملاقات می کند. پس ازقول وقرارها ثابتی سویچ اتومبیل پیکان را که درآن نزدیکی ها پارک شده به او می دهد، و او پیشاپیش می داند که صندوق عقب آن مملو با اسلحه هایی است که معمولا مدرک جرم مجرمین باید باشد ودادگاه پسند، به او می گوید: «وقتی بیرون می روی به مردی که کنار پنجره نشسته است نگاه کن و ببین اورا می شناسی یا نه؟ و ادامه داد، کمی مشکوک به نظر می رسد. بدون اینکه سرم را برگردانم گفتم: اگر پولی به دربان دادم یعنی او را می شناسم و بلند شدم». اینجاست که هوشیاری اعجاب انگیز و حیرت آوراین جوان۲۳ ساله دانشجوخواننده را به شک می اندازد: «داشتم می رفتم که ثابتی آن اشتباه بزرگ حرفه ای خود را با راندن این جمله بر زبان مرتکب شد که گفت: « اگرصدای تیراندازی بلندشد تو فرار کن نایست». این که نه تیراندازی می شود و نه او فرار می کند درسکوت می گذرد. حتا ماشین را درآنجا که ثابتی سفارش کرده پارک نمی کند و درخیابانی نزدیک همان محل می گذارد وبه سینمای چهارراه پهلوی تخت جمشید می رسد. روی صندلی سینمای خلوت می نشیند. درهول وهراس است که کشته خواهد شد. زیرچشمی دنبال قاتل خود می گردد: «هنوز منتظر بودم که کسی وارد سالن شود و کارم را تمام کند» باورکردنش مشکل است و به قول معروف خالی بندی و رنگ کردن خواننده! معمولا کسانی که در مظان تهمت باشند درچنین مواردی جاهای شلوق و محل های پرازدحام را انتخاب می کنند که راه گریزازخطرزیاد است. اینکه نویسنده با پای خود سالن خالی سینما را انتخاب کرده وکارقاتل را راحت می کند، پنداری درهمکاری با قاتل یا قاتلان خود تعهداتی دارد! سخنان بیمایه ای که با عقل سالم جور نیست.
از منظردید نویسنده و تحلیل ش «چرا مرا تنها برای پارک ماشین ازشیرازبه تهران کشیده بودند؟ این کسی که کنارپنجره نشسته بود چه کسی بود؟ چرا مرا نگاه می کرد؟ . . . . . . ناگهان متوجه این بازی پیچیده شدم. همه این صحنه سازی ها برای قتل من حین فرار بود . . . ». ازاین که می خواستند او را بکشند و نمی کشند لحظه ای آرام نیست. و دلیلی پیدا نمی کند : «این من بودم که ازهمان لحظه اول جریان خیال پروردۀ گروگانگیری را اطلاع داده بودم» این فکرها بارها تکرار شده است. ولی دراین روایت آنچه اهمیت دارد و برجسته شده پختگی فکراین جوان ۲۳ ساله است که اشتباه بزرگ ثابتی را که چهل سال پیش مرتکب شده، همان موقع فهمیده و درک کرده. با این امید که انشاءالله هیچگونه ارتباطی با زمانۀ تدوین کتاب ندارد!
نویسنده، پس از دستگیری گروه واعدام گلسرخی و کرامت، دردیداری با آرمان که به او قول داده بود کرامت فقط به زندان چندساله محکوم وسپس آزاد می شود، می گوید تو به من قول داده بودی با گفتن : «فقط گفت : متاسفم من خیلی سعی کردم قول داده بودم اما تهران این طور تصمیم گرفته بود» و این پرسش پیش می آید: نویسنده که جابجا از ساختگی بودن این پرونده سخن گفته وثابتی را کارگردان اصلی این نمایشنامه خودساخته وبی محتوا معرفی می کند، به روشنفکران می تازد وساده اندیش شان خطاب می کند، وتنها مرد میدان یعنی ثابتی که برای ارعاب دربار وتوجه شاه وملکه به خود «ثابتی»، این کاروان مرگ را راه انداخته است؛ چگونه قول یک ساواکی توطئه گرراباور کرده دوست و آشنای خود را پای چوبۀ دارفرستاده است؟!
چندی پس ازاعدام گلسرخی و کرامت، بانگاهی به گذشته از دستگیری واعدام های مخالفین می گوید. یادی هم از «اعدام دوشاعرپیشه بی گناه؟ که اصلا کاری نکرده بودند. چیزی دراین داستان برای من سخت غیرقابل فهم بود» باز ذهنش متوجه به مرگ و کشته شدن خود به دست ساواک می شود. شبح مرگ، البته دراندیشۀ خودساختۀ نویسنده همه جا دنبال اوست.
سایۀ هولناک همکاری با ساواک، درقتل آن دوشاعر پیشه «خسرو گلسرخی وکرامت دانشیان» زیر پوستِ لودهنده لانه کرده است. آبشخورپریشان گوئی ها وسرهم کردن روایت های بیمایه وبیپایه از ندامت آن غفلت هاست.
با دختری به نام زیبا در دانشگاه آشنا می شود. کارشان به ازدواج می کشد. ماندانا خواهر زیبا همان دخترجوانیست که «مسلح وبا اقتدار ایستاده بریک نفربر ارتشی که دریک دست تفنگ دارد و انگشت های دست دیگررا به علامت پیروزی بالابرده است» عکس اش زینت بخش درودیوارشهر و تیتراول روزنامه ها بود. درمراسم سالروز اعدام گلسرخی و دانشیان دردانشگاه شیراز، نام لو دهندۀ آن گروه اعلام وحکم جزای او از سوی انقلابیون صادرمی شود: «بهترین دوستان من قسم خورده اند که مرا مثل فاحشه ها بزک خواهند کرد. دراسنادی که ازحمله به ساختمان ساواک شیراز بدست آمده بود همکاری من در دستگیری گروه دانشیان و گلسرخی مسجل شده بود و دردانشگاه تهران و درمقر ستاد فدائیان غیابا دردادگاه خلق محکوم به مرگ شده ام».
شروع آوارگی نویسنده درتلاش معاش با دوره گردی و جدائی از زیبا، برگ هایی ازاین دفتررا در بر گرفته است. سفربه پاکستان، تهیه پاسپورت قلابی با نام محمد امیربخش پاکستانی، رفتن به افغانستان و شوروی وترکیه تا سوریه وگرفتاریهای پاسپورت پاکستانی، گدائی برای رفع گرسنگی ازمسافران اتوبوس ایرانی، وبرگشت به ایران وزندانی شدن درزندان ماکو ازخواندنی ترین بخش های این کتاب سرگرم کننده است. بعد ازدیداربا زیبا دربابلسر، تصمیم می گیرد خودش را درتهران به دادگاه معرفی کند. داوطلبانه به زندان اوین می رود. درملاقات با کچوئی خاطرات زندان و ملاقات با محکومان روایت های خواندنی دارد. از تیمسار باتمانقلیچ، سید جواد ذبیحی، دکترشمس سناتور و . . . یک قاچاقچی وپسرک دزد ومآمورساواک به نام محمد صدفی زاده «همان مآمورساواک بود که در ماجرای هواپیما ربائی قرار بود رهبرعملیات ما باشد». پس از مدت کوتاهی درسال۵۹ از زندان آزاد می شود. با شروع جنگ ایران و عراق درجنوب ایران شاهد بمباران ها ویرانی و کشتار وسرگردانی مردم آبادان و خرمشهر و کشته شدن سربازان و مدافعان جانباز به علت کمبود ابزار آلات و مهمات جنگی و نرسیدن کمک های لجستیکی شهرها و جبهه ها در آن حوالی می گذراند. درتهران، پائین ترازمیدان فردوسی سراغ خانه ای می رود که شنیده است خانۀ استاد دانشگاه است به قصد دزدی پول که پیرمرد و پیرزنی بیماردران خانه زندگی می کردند. با تهدید وهفت تیر کشی، زن که سرنمازبوده می گوید آن گردنبند را بردار برو ما پولی نداریم وگردنبند طلا را برمی دارد و خانه را ترک می کند. درپاریس با دختری پاتریسیا نام که اهل کلمبیاست آشنا می شود. شغل این خانم دزدی ازمغازه هاست. برای تآمین هزینه مسافرت با او« مقداری چک های مسافرتی می خریدم بعدا گزارش پلیس تهیه می کردم که چک ها را سرقت کرده اند. بانک مجددا به من چک های قبلی را می داد و من بیست و چهارساعت وقت داشتم که چک های قبلی را که ادعا کرده بودم سرقت شده اند نقد کنم . . .». در بد ترین شرایط بی پولی و فلاکت به سراغ آزاده شفیق می رود به بهانۀ فعالیت سیاسی، ولی موفق نمی شود او را تیغ بزند. خانم شفیق خیلی صریح می گوید :«من بودجه ای برای کمک به شما ندارم». در شهرپاریس کنارهتل خیلی معروف کیف مردی را قاپیده فرار می کند. رهگذران اورا گرفته تحویل پلیس می دهند. دردادگاه می گوید من یک ایرانی تحصیل کرده هستم علاقمند بودم تا درمورد سیستم حقوقی وجزائی وضعیت زندان های فرانسه تحقیق کنم . . .» دادگاه اورا تبرئه می کند وآزاد می شود. قاضی می گوید: «نمی توان زندان های فرانسه را ازداخل کتاب ها شناخت».
روح ماجرا جویانۀ نویسنده پای اورا به ساواک کشانده وازاو یک ساواکی پخمه ساخته است. اما، دربارۀ تضاد اندیشه، عمل و گفتار این دفتریکی دوتا نیست که چشم فرو بست وازکنارش گذشت. به احتمال زیاد آبشخورش از ندامت وجدان است که درذهنیت اولانه کرده است. تناقضات وآشفته گوییها را باید زیرذره بین نقد تشریح کرد تا سیمای واقعی این بازیگر چند لایه را شناخت. هستند کسانی در این جهان پهناور با شخصیت های رنگارنگ درطیف های گوناگون؛ ونویسندۀ این کتاب هم یکی ازآنها ست که در رنگ های دلخواه افکارخود را می آراید و دراختیار ساده دلان می گذارد.
وجدان قلم و اندیشۀ سالم انسان ها پاک ترین داور این گونه ادبیات است.

ای تو افلاطون و جالینوس ما | لیلا سامانی

نبردهای عظیم، جنگهای داخلی و پیکارهای قبیله‌ای، یکی از قدرتمندترین پس‌زمینه‌های داستانهای عاشقانه‌اند. درهم آمیختن جنگ و عشق در ادبیات در حقیقت رویارو کردن دو هماورد دیرین است. دو رقیب ابدی که به تعبیر فرویدی همان تقابل «اروس» و «تاناتوس» یا کشمکش زندگی و مرگ است. فروید این دو واژه‌ی اسطوره‌ای را بر گزیده‌است تا صحنه‌ی کشمکش روان آدمی را تصویر کند، نبردی که یک سویش اروس، به‌عنوان نمادی از شور آدمی برای عشق‌ورزی، شفقت، تدوام نسل و صیانت نفس ایستاده‌است و در سمت دیگرش تاتانوس رب‌النوع ویرانی، دشمنی، تجاوز و مرگ. با این اوصاف داستانهای با محوریت «عشق و جنگ» تابلویی‌ست از رزم تن‌به‌تن وخونین این دو حریف آشتی‌ناپذیر. حدیث دست و پا زدن آدمی‌ست در هنگامه‌های بلوا و غوغا، آنجا که میان آتش و خون، تنها عشق فریادرس آدمی‌‌ست.

hway8

Ernest Hemingway

«ارنست همینگوی» یکی از تصویرگران زبردست این رزم‌گاه است. او به سبب حضورش در جنگ‌های پیاپی، پوچی این پدیده‌ی شوم را از نزدیک لمس کرده‌بود و نظاره‌گر لگدمال شدن آرمان جوانان هم‌نسلش بود، راوی این سرخوردگی‌ها شد و برای تقدیس زندگی، از داستانهای عاشقانه‌ای گفت که در تقابل با جنگ و نیستی سر بر می‌کشیدند. او با به تصویر کشیدن جلوه‌های گوناگون مرگ، اعجاز عشق را والاترین موهبت هستی برشمرد. رمان «وداع با اسلحه» او که در سال ۱۹۲۹ منتشر شد، براساس عشق آتشین خود او بود به پرستارش «اگنس فون کوروسکی»، زمانی که در جریان مجروح شدنش در جنگ جهانی اول، در بیمارستانی در ایتالیا بستری بود. همینگوی در این اثر قصه‌گوی شور و شیدایی «فردریک هنری» ستوان عاشق‌پیشه‌ی آمریکایی به یک پرستار زیبای انگلیسی به نام «کاترین برکلی» شده‌است. او شکفتن این مهر و عشق را در برابر جلوه‌گر شدن هراس و نفرت زاییده از دل جنگ قرار داده‌است و در نهایت حقیقت جنگ را پیش چشم خواننده هویدا می‌کند، جنگی که نتیجه‌اش جز پوچی و نابودی امیدها و آرزوها نیست:

« و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پر افتخار بودند؛ افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودی گوشت کاری نمی کردند جز این که دفن اش کنند . کلمه های بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدن شان را نداشت و سرانجام فقط اسم مکان ها آبرویی داشتند. کلمه ها مجرد مانند افتخار و شرف و شهامت یا پوچ در کنار نام های دهکده ها ، شماره ی جاده ها ، شماره ی فوج ها ، وتاریخ ها ، ننگین می نمود» (ترجمه – نجف دریابندری)

farewell_to_arms115

«زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند؟» عنوان اثر دیگری از این نویسنده‌ی آمریکایی‌ست که بر اساس تجربیات نویسنده از جنگ‌های داخلی اسپانیا نوشته شده‌است‌، همینگوی در این جنگ همنوا با آزادی‌خواهان بود و به‌عنوان خبرنگار از نزدیک شاهد رخدادهای این سرزمین بود، داستان او برشی چهار روز و سه شبه است از این نزاع داخلی. زمانی که گروهی از پارتیزان‌ها به سرکردگی «رابرت جوردن» قصد دارند در ماموریتی انتحاری از جانشان برای انقلاب مایه بگذارند. این اندیشه‌های انقلابی اما در مواجهه با جادوی عشق متزلزل می‌شوند، آنقدر که جوردن هنگام مواجهه با مرگ، زیبایی زندگی را در می‌یابد، حیاتی که با عشق او به «ماریا» و بهانه‌های ساده‌ی زیستن، شیرین و خواستنی می‌نماید.

hemingway20farewell20gray

«هیچ‌گاه به فکر او نرسیده ‌بود که جایی که جنگی در پیش است، زنی هم در میان باشد. اصلا فکر نمی‌کرد که اگر در میان جنگی زنی هم وجود داشته‌باشد با این سینه‌ی کوچک، گرد و محکم شخصی را به خود فشار دهد. ولی این موضوع واقعیت داشت. رابرت جوردان فکر می‌کرد: «چقدر خوب است؟ چقدر خوب است. اصلا فکر نمی‌کردم.» و دوباره او را محکم و چسبان به سینه‌ی خود فشرد ولی به او نگاه نمی‌کرد.» (ترجمه – رحیم نامور)

اما نمی‌توان از عشق و جنگ گفت و «جنگ و صلح» تولستوی را از قلم انداخت. کتابی که به گفته‌ی رومن رولان «ایلیاد امروزین» است و درست همانند «ایلیاد» و «اودیسه» هومر حماسه‌ و غزل را در هم تنیده‌است. این رمان تصویرگر فرهنگ و آداب و رسوم روسیه‌‌ی قرن نوزدهم و نمایانگر صحنه‌ی‌ نبرد عظیمی‌ست که در تاریخ این سرزمین ریشه دارد؛ داستانی آمیخته به زندگی روزمره‌ انسان‌ها و حدیث عشق و گسستنهای بسیار در بستری تاریخی؛ آن هم در هنگامه‌ی پیکار میهنی ۱۸۱۲ و روزگار دشوار دفاع در برابر ارتش فرانسه و سردار بلند آوازه‌اش، ناپلئون بناپارت.

تولستوی در این داستان جامع، علاوه بر شرح دلاوری‌های پهلوانان و قهرمانان جنگ، با نگرشی ژرف، حدیث هجر و وصل عشق را هم بازگو کرده‌است. این داستان، قریب به ۶۰۰ کاراکتر طرح‌ریزی شده‌اند و در این میان قصه‌ی دلدادگان بسیاری روایت می‌شود، هر کدام با صفاتی یگانه و فرجام‌هایی متمایز.

6903904-war-and-peace

نویسنده در در این وسعت پردامنه از باور و زیبایی و سرنوشت ، تصویری تمام و کمال از عشق ارائه می‌کند؛ پرتره‌ای غنوده بر بستری از حماسه و تاریخ که طیف گسترده‌ای ازعشاق را به فراخور طبقه و خصایلشان در خود جای داده است.
تولستوی در این کتاب یکی از اصیل‌ترین و شیرین‌ترین مخلوقات ادبیات را آفریده‌است: «ناتاشا راستف». . زیبارویی تشنه‌ زندگی و عشق‌ورزی و بیزار از انفعال، دورویی و دروغ. ناتاشا با احساسات بی‌دریغ و سراسر شورَ‌ش، علاوه بر خود، زندگی اطرافیانش را هم پر از شادابی و سرزندگی می‌کند. مثل این است که او نمادی است از چیرگی آدمی بر «جنگ» در مفهوم ذاتی کلمه و رسیدن به «صلح»‌ی پایدار. او تجلی‌گر عشق زنانه‌ تمام‌عیاری‌ست که‌گاه معشوقه‌وار و‌گاه مادرانه و دیگر‌گاه حتی فرشته‌خو جلوه می‌کند؛ زنی که در این سیر استعلایی، خودش را به سبب لغزش و ندانم‌کاری روزگار جوانی مجازات می‌کند؛ او که داغدار برادرش می‌شود و تیماردار نامزد از دست‌رفته‌اش، زخمیان جنگ را تیمار می‌کند و سرانجام با مهر بی‌دریغش سرچشمه‌ تجدید حیات و نوسازی می‌شود‌؛ زنی که به‌رغم میل فراوانش به دوست داشته شدن، از عزت نفس و فخرش به زنانگی نمی‌کاهد: «از جلوی آینه که می‌گذشت نگاهی به آن می‌انداخت و حالت سیمایش می‌گفت: آ‌ها! این منم. و چه خوبم! خیلی خوب! به هیچ کس هم احتیاج ندارم.» (جنگ و صلح – ترجمه سروش حبیبی – صفحه ۵۹۶)

565d6fg+df

رومن گاری این نویسنده‌ی بی‌پروا و سرکش فرانسوی، یکی از منتقدان جدی جنگ بود و این خوی ضد جنگ را در تمامی آثارش هویدا کرد. او به تمام سویه‌های جنگ نظر می‌انداخت و با طنز تلخ ویژه‌ی خودش، این پدیده‌ی سیاه را نقد می‌کرد؛ زبان و نگاهی که در تقابل با خشونت جنگ پارادوکسی غریب می‌آفرید. رومن گاری در رمان «بادبادک‌ها» که در سال ۱۹۸۰ منتشر شد، روایت‌گر زندگی «لودویک فلوری»، پسرک روستایی یتیمی شده‌است که در اوان جنگ جهانی دوم دلباخته‌ی «لیلا» یک دختر لهستانی اشراف‌زاده‌ می‌شود. عشقی که همراه با فراز و فرودهای جنگ پیش می‌رود و همراه زندگی سراسر ماجرای این دو جوان می‌شود. لودویگ که در جریان جنگ به نهضت فرانسه ملحق شده‌است ، سینه‌اش صحنه‌ی کشمکش عظیم‌تری‌ست، جبهه‌ی دوم لودویگ آنجاست که باید در برابر تمام پلشتی‌ها و خشونت‌های جنگ، عشق‌اش به لیلا و امید به وصال دوباره‌ی معشوق را بیدار نگه دارد. او در اوج سیاهی محکوم است به امیدوار بودن. امید به بازگشت عشق گمشده‌اش همان‌طور که منتظر بازپس گرفتن فرانسه‌ی اشغال شده حتی وقتی پرچم نازی‌ها از پنجره‌ی بناهایش آویزان است.

از دیگر آثار اینچنینی که بر محور تلاقی و عشق بنا شده‌باشند می‌توان به کتاب‌های «بربادرفته» اثر مارگارت میچل، «کتاب‌خوان» نوشته‌ی برنهارد شلینک، «کوهستان سرد» به قلم چارلز فریزر، «بیمار انگیسی» اثر مایکل اونداتج و«تاوان» نوشته‌ی ایان مک‌یوون اشاره کرد؛ آثاری که بیشتر به سبب اقتباس سینمایی‌شان در یادها مانده‌اند.

بازارچه کتاب با بهارک عرفان

صفحه‌ی بازارچه‌ی کتاب ما؛ بیشتر از هر مطلب دیگری بوی ایران و امروز و کتاب می دهد. باز هم به همراه خبرنگارمان بهارک عرفان در تهران؛ سری به پیشخوان کتاب فروشی‌های شهر زده ایم و عناوین تازه را برگزیده ایم. با هم بخوانیم…

sd0023sd+a6dewجادوسخن جهان، نظامی
نویسنده: بهروز ثروتیان
ناشر: معین
قیمت: ۴۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۷۵۲ صفحه
بهروز ثروتیان یکی از بزرگ ترین نظامی شناسان ایران است که آثار زیادی درباره این شاعر بزرگ دارد. «جادوسخن جهان، نظامی» آخرین کار تحقیقی است که ثروتیان درباره نظامی انجام داده‌است. این کتاب درباره کل آثار نظامی است و زنده یاد ثروتیان در آن، اشعار نظامی را تشریح کرده است. کتاب دو بخش دارد که یکی درباره «مخزن الاسرار» و دیگری درباره آثار موجود در «هفت پیکر» است. این اثر، تصحیح نسخه نیست بلکه تفسیر و تشریح است.

sdfdd06sd6f3edsقاتل غمگین
نویسنده: فردریک دار
مترجم: عباس آگاهی
ناشر: جهان
قیمت: ۱۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۶۰ صفحه
در ادبیات معاصر فرانسه، نام فردریک دار به‌عنوان نویسنده‌ای پرکار ثبت شده است. دار متولد سال ۱۹۲۱ و درگذشته در سال ۲۰۰۰ است. زندگی پرماجرای او، موضوع آثار زیادی شده و مصاحبه های فراوان و آموزنده این نویسنده پلیسی، در سامانه‌های مختلف اجتماعی و فرهنگی در اختیار علاقه مندان به رمان پلیسی قرار دارد. این نویسنده هم با نام اصلی و هم با ۲۰ نام مستعار مختلف، نزدیک به ۳۰۰ رمان و داستان بلند و کوتاه از خود به جا گذاشته است و علاوه بر آن‌ها، حدود ۲۰ نمایشنامه و ۱۶ فیلمنامه سینمایی نیز در کارنامه خود دارد. «سن آنتونیو» یکی از نام‌های مستعاری است که دار بسیاری از رمان های ماندگار خود را با استفاده از آن، منتشر کرده است.
پیش از این، رمان های «آسانسور»، «مرگی که حرفش را می زدی»، «کابوس سحرگاهی»، «قیافه نکبت من»، «بزهکاران»، «بچه پرروها» و «زهر تویی» عناوین کتاب‌هایی هستند که از فردریک دار با ترجمه آگاهی در قالب مجموعه نقاب به چاپ رسیده اند.
در رمان «قاتل غمگین» سه مرد با استفاده شلوغی و سروصدای کارناوال نیس به یک جواهرفروشی دستبرد می زنند. اما موریس راننده جوان گروه، الماس های ربوده شده را بر می دارد و فرار می‌کند. لینو تبهکار خشن ایتالیایی تبار که معرّف موریس به همدستانش بوده، مامور می شود او را پیدا کند. جست و جوها لینو را به خانه پدری موریس می کشد؛ خانه ای شهرستانی واقع در پشت یک کارگاه صورتک سازی. لینو در ادامه ماجرا، ۲ بار با موریس روبرو می شود و هر بار، با تردستی فرار می کند. لینو برای گرفتن موریس و جواهرات، مادر و دو خواهر جوان او را در خانه شان گروگان می گیرد. لینو تبهکار وقیحی است که اعضای پیر و جوان خانواده را آزاد می دهد و به آن ها بی احترامی می کند. اما در این میان خودش نیز از زندگی در یک خانواده سنتی و درستکار که از آن محروم بوده، تاثیر می گیرد.در ادامه داستان، روی دیگر شخصیت آدم کش ایتالیایی مشخص می شود و قهرمان منفور داستان، ظرف چند روز به موجودی ترجم انگیز و قابل احترام مبدل می شود که حتی از به خطر انداختن جانش برای دیگران نیز دریغ ندارد.
در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:
همه چیز جلوی چشمایم تیره و تار شد. به مدت ده ثانبه، چنان عصبانی شدم که عنان اختیار را از دست دادم. فراموش کردم که با یک دختر رو به رو هستم و ضربه‌ای با مشت به پهلویش زدم. ضربه نفسش را قطع کرد. او دهانش را باز کرد، ولی هیچ صدایی از آن خارج نشد. بالاخره توانست نفسش را که شبیه خرناسه ای بود، بیرون بدهد. و نقش زمین شد. آن وقت پرده سرخ رنگی از جلوی چشم هایم کنار رفت. متوجه شدم که دستم را روی زنی بلند کرده‌ام. نمی‌شود گفت که شرمنده شدم؛ نه، می‌دانید، من و شرمندگی… ولی کمی دلم به حالش سوخت…

fsd003s+df6sde

ما یک خانه آبی داریم
مترجم: سیروس نورآبادی
ناشر: شورآفرین
این کتاب، کتاب دوم از مجموعه «تجربه‌ها»ست که شامل تجربه‌ حضور زندگی و مرگ در داستان کوتاه است و با مقدمه فتح‌الله بی‌نیاز منتشر شده‌است.
مجموعه‌ «تجربه‌ها» شامل دو کتاب است که کتاب دوم این مجموعه «ما یک خانه آبی داریم» هم‌زمان با چاپ سوم کتاب اول مجموعه، «اگر یک مرد را بکشم، دو مرد را کشته‌ام» (تجربه‌ زندگی مشترک در داستان‌های کوتاه) منتشر شده است.
مجموعه‌ «تجربه‌ها» امکان زیست زندگی‌ «همه‌ ما» در جمهوری جهانی ادبیات است. تجربه‌ زندگی و مرگ در بهترین داستان‌های کوتاه جهان؛ داستان‌هایی که هر کدام، پنجره‌یی است بر دیوارهای محفظه‌ دربسته‌یی از فضا و زمان، که «همه‌ ما» در آن زندگی می‌کنیم. این داستان‌ها، به ما اجازه می‌دهد تا در ذهن‌های یکدیگر وارد شویم، نه‌تنها از طریق همذات‌پنداری با شخصیت‌ها، بلکه با مشاهده‌ی دنیا از منظر بزرگ‌ترین نویسندگان جهان. و این همان قدرت ادبیات است که بیش‌ترین توان را برای همدلی دارا است؛ داستان‌های خوب، از ما انسان‌های بهتری می‌سازد. داستان‌های خوب، از نیروی فرهنگی شگرفی برخوردار است، و به ما اجازه می‌دهد تا با کسانی همدلی کنیم که گوشه‌یی از زندگی‌ «همه‌ ما» را در دنیای کلمات بازی می‌کنند: و این‌گونه شما به کشف تاریکی‌ها و ناشناخته‌های خود و دیگری، و تجربه‌ مرگ و زندگی من دیگرتان می‌روید: یک سفر مکاشفه‌آمیز، برای لذت آگاهی.
«ما یک خانه‌ آبی داریم» مجموعه‌ ده داستان کوتاه مدرن با مضمون زندگی و مرگ است از ۱۰ نویسنده‌‌ بزرگ جهان: آلیس مونرو، جان آپدایک، ترومن کاپوتی، شرلی جکسون، ردیارد کیپلینگ، فرانک اوکانر، پریمو لوی، کیت والبرت، نوئل روآز و الیستر مورگان. نویسندگان این مجموعه، با محوریت‌قراردادن زندگی‌های فردی، خانوادگی و اجتماعی، و سپس جنگ و آسیب‌های آن و درنهایت مرگ، کاراکترهای خود را به سمت یک نوع خودآگاهی سوق می‌دهند تا خواننده را با داستان و کاراکترهای‌شان در گریز از دنیای کلمات به جهان واقعی همراه کنند؛ گویی کاراکترها روی دیگر «همه‌ ما» هستند، تا با ما از زندگی روزمره‌یی بگویند که مرگ روی دیگر آن است؛ چراکه عظمت انسان در این است که با این‌که می‌داند می‌میرد، اما باز می‌زید، و به زندگی ادامه می‌دهد؛ گویی تصویر حزن‌انگیز دلپذیر این شعر است: زاده‌شدن برای آزادی، و بزرگ‌شدن برای مرگ.

sad00212asd+-+3ew
به شوهرم چیزی نگو
نویسنده: مهدی نورعلیشاهی
ناشر: ماه باران
قیمت: ۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۵۰۰ صفحه
نویسنده این داستان ها که از اهالی مطبوعات است، درباره داستان های این کتاب نوشته است: روایت های این مجموعه همه واقعی هستند. مانند همه آدم هایش.آدم هایی که در کوچه خیابان های شهرم هر کدام داستانی دارند برای خودشان. آدم هایی که در سال های سال روزنامه نگاری ام با آنان روبرو شده ام و دلم نیامده آهسته از کنارشان عبور کنم؛ یا نگاهی از روی ترحم به آنها بیاندازم.
اکثر داستان های این کتاب طی دهه ۸۰ در قالب ستونی در آخرین صفحه روزنامه جام جم به چاپ رسیده اند. نورعلیشاهی همچنین درباره این داستان ها می گوید: داستان های این مجموعه از دریچه نگاه بی طرف یک روزنامه نگار به جامعه پیرامون خود نگاشته شده است. می خواستم با حذف زمان و مکان و حتی اسامی، راوی صرف باشم و بس. اساسا معتقدم آدم های بی تفاوت مرده های متحرک هستند.
برخی عناوین داستان های این کتاب عبارت اند از: به شوهرم چیزی نگو، نوزده قدم، ماهی گیر، زندان شیشه ای، تلفن، کوهی از جنس توتون، شاخک های سوسک مرده، آقای خان بزرگ، کاسه قرمز، آقا آتیش داری؟، چند کلاس درس خوندی؟، چارتا هزاری، بینی ها در مقابل فولوتوس ها، لطفا یک لیوان پلاستیکی، طعم خوب خرس بودن، میت هایی که مرده اند، لطفا یک گاو و پسر می خواهی چیکار!
در قسمتی از داستان «شاخک های سوسک مرده» می خوانیم:
دختر جوان با دست سوسک مرده را از زمین برداشت و مقابل چشمانش گرفت و رو به پسر گفت: «می دونستی سوسک ها برای زندگی کردن باید اول عاشق هم بشن؟» پسر نیش خندی زد و در حالی که ته لیوان چای اش را مزه می کرد گفت: «چند ماهه ما ازدواج کردیم؟ هان؟ به نظرت بس نیست هی واسه هم شعر بگیم؟»
دختر نگاهش را از پسر برگرداند و گفت: «ببین من نمی ترسم از سوسک؟ اصلا حواست هست من با دست گرفتمش؟» پسر سر برد به تلفن همراهش و گفت: «دستت کثیفه ها نری به ظرف و ظروف دست بزنی ها.»…

خواب های طلایی مردمان دور از خانه… رهیار شریف

” ترنم یادها و خاطره ها در غربت “؛ این عنوان مشخص کننده ی روال برنامه ی آخرین بنیاد توس بود؛ برنامه ای که عصر روز یکشنبه در سالن لوگان هال دانشگاه لندن به روی صحنه رفت و چونان عنوانش، شبی سرشار از خاطرات خوش روزهای رفته را برای حاضرین در سالن پدید آورد.
بنیاد توس که در جملگی برنامه هایش بیشتر از همه بر آن بوده تا گوشه هایی از تاریخ و فرهنگ غنی ایران و مشرق زمین را به مخاطبین غربی و فرزندان نسل دوم مهاجرت معرفی کند، در این آخرین برنامه به سراغ نغمه های آشنا رفته بود؛ ترانه ها و نواهایی که برای بیشینه ی ایرانیان یادآور خاطرات روزهای دور و نزدیک اند؛ از صدای پیانوی خواب های طلایی که سالها هنر جواد معروفی را به خانه های ایرانیان می آورد تا نوای بسیار دلنشین و سرمست کننده ی رقص دایره که با هنر و ذوق ” حشمت سنجری ” برای صندوق خانه ی هنر ایران به یادگار مانده.
جالب اینکه این پل میان هنر شرق و دنیای غرب؛ سویه ای دو جانبه داشت و در خلال این ترانه ها، بسیاری از جاذبه های هنر( موسیقی ) غرب هم به مخاطبین ایرانی معرفی می شد. از رقص باله و فلامنکو تا ترانه های بسیار شهره ی ” Historia di un amor” و ” Torna a soriento” که از جمله ی آشنا ترین ترانه های مردمی مغرب زمین به حساب می آیند.
در ادامه ی این صفحه، گزارش تصویری اختصاصی ” خلیج فارس ” از برنامه ی یکشنبه شب را از پی بگیرید…

d02ds+65sa

راهروهای سالن لوگان هال با عکس هایی از برنامه های پیشین بنیاد توس همراه شده بود؛ تا حاضرین در سالن پیش تر از آغاز برنامه در جریان شمه ای از فعالیت های این مجموعه قرار بگیرند.

swsaasvc

حوادث غمگنانه ی این روزهای دنیا، باعث شده بود تا مسئولان امنیت سالن بیشتر از قبل در این زمینه فعال باشند.

asd00069a+-sa

سالن لوگان هال از جمله سالن های دانشگاه لندن است که در سالهای اخیر میزبان بسیاری از برنامه های ایرانی بوده. بنیاد توس بیشینه ی برنامه هایش را در این سالن برگزار کرده است.

d002.s25ws

جمیله خرازی، بنیان گذار بنیاد توس؛ در تمامی برنامه های این بنیاد رقص نگاری و طراحی لباس رقصنده ها را عهده دار بوده است.

s0+96-9a

در صحنه ی نمایشی آغازین برنامه، بازیگران با شبیه سازی یک حراج هنری، به آثار و اشیاء قیمتی بازمانده از هنر ایران چوب زدند.

ds05+-9dssafd

یک گروه کر؛ با نوازنده هایی از چهارسوی دنیا، اجرای زنده ی قطعات موسیقی را عهده دار شده بودند. ویلن؛ ویلن سل و پیانو از جمله سازهای این گروه بود. آرش فیاضی از اعضای گروه عجم؛ از جمله خواننده های حاضر در برنامه بود.

fdd0-9d8saas

ترزا گورگین، خواننده ی ارمنی الاصل ساکن لندن، از جمله خوانده های برنامه بود. او با صدای سوپرانوی دلنشین چندین ترانه ی ایرانی و ترک، از جمله ترانه ی خاطره انگیز جان مریم را آواز کرد.

s0+-95dsa

ماریو تقدسی؛ خواننده ی شهره ی اوپرای ایرانی، دیگر از هنرمندان برنامه ی یکشنبه شب بود. جالب اینکه طبق گفته های خانم خرازی، آقای تقدسی تنها ساعاتی قبل از برنامه، در حادثه ی افتادن از روی استیج، دچار شکستگی دست شد، اما به خاطر احترام به مردم و صحنه با دست شکسته خود را به برنامه رسانید.

s++6.2021jhf

رقص فلامنکو با موسیقی اسپانیایی ( که با ترانه های فارسی همراه شده بود ) دیگر از قسمت های برنامه ی شب گذشته بود.

d0-9856-d855re

برنامه ی بنیاد توس، نگاهی هم به دنیای سیاست داشت و از اوضاع و احوال این روزهای ایران هم قصه می کرد. از همین قرار، تکه رقصی طراحی شده بود که به تلاش های آخرین زنی می پرداخت که لحطات آخر زندگی را در مواجهه با چوبه ی دار تجربه می کند.