خانه » هنر و ادبیات (برگ 44)

هنر و ادبیات

مرزهای ناشناختۀ مرگ و زندگی | خاطرات زندان جعفر یعقوبی جلد دوم / رضا اغنمی

102003جعفر یعقوبی – خاطرات زندان
چاپ نخست به زبان فارسی، بهار ( ۲۰۱۵)
جلد دوم – ناشر: چاپخانۀ باقرمرتضوی – آلمان (کلن)
پخش: انتشاراتِ فروغ. کلن، المان

جلد دوم ازفصل هفتم شروع می شود. شرح حوادث داخلی زندان و زندانیان است و روابط بین تواب ها و تقسیم بندی زندانی هاست. بازآفریئی خاطره های زندانیان دراین جلد نیز با دقت و وسواس دنبال شده است اشاره به بی رحمی های وحشیانه حاج داود رحمانی ورفتار لمپنی برخی زندانی ها و راه کارگری شدن یک طلبه ازحوزه علمیه « من فردی شدیدامذهبی بودم و مدتها پیش دوسه سالی هم درحوزه علمیه به طلبگی مشغول بودم درحوزه با هادی غفاری ومحمد منتظری و حتا رفسنجانی همدوره بودم. بسیاری ازدست اندرکاران فعلی حکومت را ازآن دوران می شناسم. نزدیک انقلاب کم کم نسبت به دین و ایمان ودستگاه دینی دچار شک و تردید می شدم . . . بالاخره کار بجائی رسید که دیگر نمی توانستم به کار طلبه گی ادامه دهم . . . وقتی هم گروه راه کارگر اعلام موجودیت کرد فوری بعنوان هوادار به آن ها پیوستم.» اعراض این طلبه نمونه ای قابل تآمل است و ازعصیان پنهانی مردم متدین پرده بر می دارد. وقتی رهبر انقلاب اعلام کردند که «درراه حفظ قدرت حکومتی میتوانید واجبات دینی را ترک کنید». با چنین حُکم صریح یعنی ترک واجبات در صیانت قدرت مادی، خیلی ها به شک و تردید افتادند. باسکوت سنگین بقول فقها تقیه کردند و دریافتند که ایشان منادی قدرت هستند واجبات دین و مذهب در نظرشان ابزاری بیش نیست. ۱
از ورود عباس امیرانتظام به زندان می نویسد : « دربند باز شد و یک زندانی نسبتا مسن و پشت سرش هم پاسداری با گاری وسایل او وارد زیرهشت شد. پاسدار او.را به اتاق شماره ۱ که فقط چهارپنج نفر درآن زندگی می کردند فرستاد. امیرانتظام نه تنها تواب نبود بل که درزمان حاج داود رحمانی درهمین زندان مقاومت و ایستادگی جانانه ای کرده بود ومورد توهین و آزار و اذیت دائمی رحمانی بود. بچه ها می گفتند که رحمانی به طور کینه ورزانه ای امیرانتظام را جلوی زندانیان کتک می زد تا شخصیت اورا خرد کنند. گویا امیرانتظام هم ذره ای کوتاه نمی آمد» و سپس از قول زندانیان دیگر ازرفتار و شخصیت و به ویژه ایستادگی و سرسختی امیرانتظام درمقابل فشارهای وحشیانۀ زندانبانان که برای شکست او تدارک دیده بودند تمجید می کند. «پس ازهفت سال زندان رژِیم هنوز سعی داشت اورا مجبور به کوتاه آمدن وعقب نشینی کند. ولی دراین کارموفق نمی شد. امیرانتظام را به هربند واتاق وسلول می فرستادند، می رفت و با سربلندی حبسش را می کشید. او با موهای سفید وجسمی مریض و رنجور، هنوز هم دربرابر فشارهای رژِیم یا روحیه ای قوی مقاومت می کرد». نویسنده، با درک درست از روش های سرسختانۀ امیرانتظام، نظرات دیگر زندانیان وهمبندان اورا، فارغ از وابستگی های سازمانی و عقیدتی شرح می دهد.
از خبردستگیری مهدی هاشمی که روابط محرمانه و آمدن مک فارلین و هیئت همراه، فرستادگان ریگان را افشا کرده بودند : «هم چنین فهمیدیم که ازهمان اوایل سال ۶۵، با اطلاع و توافق خمینی، رفسنجانی برای مذاکره رودررو با امریکا درتلاش بود تا باهم راه حلی برای خاتمه دادن به جنگ ایران و عراق و بهبود رابطۀ دوجانبه ایران با امریکا پیدا کنند» .
ضربۀ تشکیلات سازمان اکثریت وخبرهمکاری «کسی یا کسانی که درابتدا دستگیر شدند ، با پلیس هم کاری کرده و سبب ضربه شده اند» وپراکنده شدن نوارهای صوتی که ازجلسه های تاشکند در ازبکستان داشتند ازمسائلی ست که دراین فصل آمده است. با تخلیه زندان قزل حصار از زندانیان سیاسی، نویسنده همراه با دیگرزندانیان سیاسی به گوهردشت منتقل می شود.
فصل هشتم: به جهنم خوش آمدید!
نویسنده درابان ماه سال ۱۳۶۵به زندان گوهردشت منتقل می شود. اشاره ای به شکل گیریهای اولیۀ این جهنم دارد: «این زندان بزرگ و مخوف در زمان شاه از روی مدل های اسرائیلی و امریکائی شروع به ساختمان و در دوران جمهوری اسلامی تکمیل شد». وسپس ازدیوارهای بلند برج های نگهبانی و فضای خوفناک وسلول ها و بندها و دالان های پر پیچ و خم و شکنجه گاه های وحشتناک ان یاد می کند. روایتی ست هول انگیزاز فضای بیم و هراس زندان و دالان های مرگ وسیاهی و نالۀ تنهائیِ انسان های محکوم دربند، که با زبانی ساده به نمایش می گذارد : «نوارهای فلزی محکم وکرکرده مانندی را از بیرون روی تمامی پنجره های سلول ها جوش داده اند طوری که زندانی ازداخل سلول فقط می تواند باریکه ای از آسمان را ببیند» هرجارا که نگاه میکنی زمختی آهن است ودیواربلند، نگهبانی مسلح کمین کرده بالاسرت؛ با ناله وفریادهای آزاده ای زیر شلاق شکنجه گری وحشی، و زیر پایت خونابه ای ازشیرۀ تن های آش ولاش شدۀ زندانیان، لِه کردن ونابودی عقل وشعور. ودرگوشه ای بند جهاد. در دیگر سو حسینیۀ زندان و شگفتا که «به آمفی تئاتر معروف است». و خواننده، دراین بستر بیم وهراس در فضای تنگ و تاریکِ خفقان، درمانده ازرابطۀ نام ومکان های ناهمگون دچار سرگیجه می شود هماهنگ با نویسنده به راه میافتد تا درکنارآشنائی با بازیگران جهل سازمان یافته، تاریخ سازان شجاع آیندۀ این سرزمین نفرین شده را بشناسد؛ به امید آگاهی و سنجش پاکی ایمان و استواری رهروان، تا شاید، زمینه ای برای اندیشۀ پیشرفت های بنیادین آماده شود.
فصل نهم: جنبش مقاومتی واعتراض وسرکوب آن است.
با اشاره به حوادث داخلی زندان و رفتار زندانیان شروع می شود. ازمیروهاب افخمی «عمو افخم» نامی ازبازمانده های حکومت یکسالۀ فرقه دموکرات آذربایجان که در بیست و یکم آذر ۲۴ با ریاست سیدجعفر پیشه وری به شکل حکومت خود مختار درآذربایجان تشکیل داده بودند یاد می کند. میروهاب خاطرات خودش را به کوتاهی با نویسنده در میان گذاشته است : «درجریان تشکیل حکومت خود مختار توسط فرقه درسال ۱۳۲۴ من سردبیر روزنامه فرقه و از نزدیکان کادر رهبری بودم زمانی هم که درسال ۱۳۲۵ فرقه مورد هجوم ارتش شاهنشاهی قرار گرفت وبسیاری از نیروها وطرفداران فرقه کشته و دستگیر شدند، من به همراه تعداد زیادی ازکادرهای فرقه به شوروی رفتیم. بسیاری از نیروهای فراری فرقه درشوروی مستقر شدند. درسال های بعدهم به دستورحزب کمونیست شوروی آن ها درداخل حزب توده ادغام گشتند». همو که در بیست و چهارسالگی وارد شوروی شده، باکسب دکترای علوم اجتماعی به تدریس در دانشگاه باکو ودیگردانشکده ها می پردازد. با وقوع انقلاب ایران به زادگاه خود برمی گردد. پس ازمدتی دستگیر و زندانی می شود. نویسنده سپس ازملاقات باخواهرش که درزندان گوهردشت به دیدنش آمده است یاد می کند و توسط او ازسلامتی همسر و دخترش باخبر می شود. ازخودسوزی «علی طاهرجویان» یکی از زندانیان سیاسی با تآسف یاد می کند. نویسنده، صحنۀ غم انگیز خودسوزی این جوان را شرح می دهد : «ناگهان فریاد وشیونی بلند شد لحظه ای بعد گلوله ای آتشین ازداخل آبدارخانه بیرون جهید. عده ای ازما که درحول وحوش آبدارخانه بودیم، بلافاصله متوجه شدیم که گلولۀ آتشین درواقع علی طاهرجویان است که خودش را به آتش کشیده وبا فریاد و فغان ازآبدارخانه بیرون زده است او به سرعت می دوید و به درو دیوار راهرو می خورد. تنی چند ازبچه ها هم دنبالش بودند تا با پتو و غیره اورا مهار وآتش را خاموش کنند. علی طاهرجویان با سرعت وچرخش و جهش زیادی می دوید و جیغ وفریاد دلخراش و دردناکی هم می کشید». نویسنده با اشاره به روان پریشی علی طاهرجویان می گوید که فشارهای وارده در زندان و بی توجهی زندانبانان به آشفتگی روحی او سبب خودسوزی و مرگ این جوان شده است: «به دلیل تعطیلی مُدام هواخوری حال او روز به روز بدتر می شد».
فصل یازدهم : باعنوان سازمان دهی مُجدد زندان، و زمینه چینی برای جنایت تاریخی ست.
دراین فصل نیز سخن اززندانیان بهائی رفته واینکه میانگین سن آن ها «بسیاربالا بود، دربین آن ها فقط دو سه جوان وچند میان سال و بقیه همه افرادی بسیار مسن بودند. اغلب زندانیان بهائی تحصیلات عالی داشتند». فرجام خیلی از پیروان آئین بهائی، بااعدام های مخفی و دفن کردن آن ها درمکان هایی که تا به امروزفاش نشده است، ازلکه های سیاه و ننگینی ست که بار جنایت های عریان حکومت را سنگین تر کرده است. دراین فصل است که زندانی ها، با سواکردن زندانیان مذهبی و غیرمذهبی، وتقسیم بندی ها ، نصب درهای آهنی پشت درب های میان بندها وجا به جائی ها، احساس خطر می کنند : «مسئولان نه تنها می خواستند که نیمه مذهبی هارا ازنیمۀ غیرمذهبی جدا کنند، بل که تلاش می کردند زندانیان مجاهد را به گونه ای سازماندهی کنند که بین ساختمان ها و بندهای مختلف آن ها امکان تماس به راحتی میسر نباشد» .
یادآوری احترام آمیز از «دکترعبدالله سیاه منصوری وعلی اکبرشالگونی و … »، پذیرش آتش یس جنگ ایران وعراق وعملیات فروغ جاویدان مجاهدین (حملۀ مجاهدین به ایران ازخاک عراق وشکست مفتضحانه آن ) و آغازمجاهد کشی وچپ کشی از مسائلی ست که نویسنده دراین فضل به آن ها پرداخته است. در«زندانیان بالای دار» یکی اززندانیان با چشم بسته، درصفی که پشت سر زندانی دیگرایستاده به ناگهان «دم گوش اش می گوید که پشت سرش را نگاه نکند. سپس چشم بند اورا کمی بالا می کشد تا او بتواند جلویش را به خوبی ببیند. تازه دراین موقع او متوجه می شود که در داخل آمفی تئاتر زندان است. چوبه های دار را درداخل آمفی تئاتر تماشا می کند، و با چشم خودش جسدهای تعدادی از زندانیان را هم دربالای دار می بیند». خبر جنایت فجیع و بی سابقه بین زندانیان، درزندان پراکنده می شود.
فصل دوازدهم: فتوای خمینی، “هیئت مرگ” و کشتارزندانیان است.
با تشکیل هیئت مرگ، که با فتوای خمینی شکل گرفته بود، تکلیف اعدامی ها و دیگرمحکومین زندان روشن می شد. نویسنده، با معرفی گردانندگان هیئت مرگ، شرح حال خود را دربرابر پرسش های چند دقیقه ای داوران آن دادگاه روایت میکند نیری، پس از اطمینان ازاسم او و پدرش می پرسد: « مسلمان هستی؟ بله/ به خدا اعتقاد داری؟ بله/ به نبوت و معاد اعتقاد داری؟ بله/ نماز هم می خوانی؟ من هیچگاه نماز نخوانده ام/ چه مسلمانی هستی که نماز نمی خوانی؟ پدرومادرم هیچگاه مرا مجبور ویا حتا تشویق به خواندن نماز نمی کردند/ خوب، ما حالا به تو می گوئیم که اگر مسلمان هستی، باید نماز بخوانی/ عبادت امری است که من شخصا خودم درباره ان تصمیم می گیرم و مسئول اش هم خودم هستم/ نه چنین چیزی نیست برای ما باید ثابت شود که تو نماز می خوانی یانه؟/ با دخالت اشراقی یکی از گرداننگان هیئت مرگ اوعجالتا ازمرگ یافته پس ازخوردن بیست ضربه شلاق، به دسته نمازخوان ها می پیوندد.
در عنوان: اتفاق و صحنۀ به یادماندنی ، با نگاهی تیز صحنه ای ازرفتارنابهنجار پاسدارهارا با فیلمی که درجنگ دوم جهانی ازنیروهای نازی به خاطرداشته مقایسه می کند. «آن هارا به همین شکلی که ما حالا بودیم می نشاندند. بعد تعدادی ازاهالی را به طور تصادفی و ظاهرا بی حساب وکتاب انتخاب و تیرباران می کردند. حالا ماهم به همان ترتیب نشسته و منتظربودیم تا جنایتکاران تکلیف و سرنوشت مان را رقم بزنند. پاسدارها نیزبین صف ها حرکت می کردند و مواظب بودند تا کسی صدا و حرکتی نکند. سکوت زجرآوری حاکم بود».
فصل سیزدهم – بیم و هراس وادامۀ نگرانی های دائمی زندانیان است وشرح بندهای وصیت نامه و یادبودی اززندانیان وسرفرازان جانباخته : «محمدرضا طبایتی، حسین حاج محسن – ابراهیم نجاران – محمدعلی پژمان – محسن بیدگلی – مهدی حسینی پاک. این فصل ازهولناک ترین فصول این کتاب است که درفصل چهاردهم نیزادامه اش هرخواننده را از وحشیگری حکومت «عدل اسلامی» غرق حیرت می کند. نویسنده دراین دوفصل با روایت های هول انگیز وتحلیل های هشیارانه، سیمای واقعی حکومت را عریان کرده است. این دوفصل را باید به دقت خواند و با تآمل به رگ و ریشۀ جنایت های حکومت، دراندیشه کشی نسلی که نادانسته، با معصومیت و ایمان به باورهای ایمانی منادیان اسلام را به حکومت رساندند، با اندوه فراوان به سوگواری قربانیان نشست.
فصل هفدهم باعنوان : رهاشده درقفس ” آزادی” است. آزادی نویسنده اززندان و ممنوع الخروج بودن ازکشور است. که سرانجام به طورقاچاقی توسط قاچاقچی ها ازکشور خارج و ازطریق ترکیه به همسرو دخترش ملحق می شود.
ضمانم پایان کتاب: چندنامه خانوادگی – متن و دستخط فتوای آیت الله خمینی برای کشتار زندانیان سیاسی درسال ۶۷ ، دو تصویر ازنویسنده، و فهرست اسامی، و کتاب دوجلدی بسته می شود.
درپایان بگویم که خاطرات جعفر یعقوبی، از معدود خاطره های زندانیان سیاسی است که درآن بیشترین بار روایت های زندانیان، هرآنچه برآن ها رفته با دقت و بدون کمترین اظهار نظرموافق و مخالف مرامی دراین کتاب دوجلدی آورده است. این رفتار نیک فرهنگی و انسانی ایشان را باید ستود که ازنیش ونوش پرهیز کرده ، با حفظ حرمت زندانیان و هزاران سرفرازان ازدست رفتۀ این سرزمین را در ادبیات تبعید به تاریخ وا گذاشته است .
«۱ – تشخیص اهم و مهم با ولی فقیه است که در صورت صلاحدید او می توان احکام اولیه را تعطیل کرد . . . حضرت امام (س) می قرماید:« . . . حکومت که شعبه ای ازولایت مطلقه رسول الله – صلی الله علی واله و سلم – یکی ازاحکام اولیه اسلام است ومقدم برتمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. . . . حکومت می تواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند». (صحیفه امام، ج ۲۰، ص ۴۵۱ – ۴۵۲ »

مرزهای ناشناختۀ مرگ و زندگی | خاطرات زندان جعفر یعقوبی قسمت اول

بازارچه کتاب با بهارک عرفان

از دیدن عکس تا آیین گفت و گو…
بهارک عرفان
صفحه‌ی بازارچه‌ی کتاب ما؛ بیشتر از هر مطلب دیگری بوی ایران و امروز و کتاب می دهد. باز هم به همراه خبرنگارمان بهارک عرفان در تهران؛ سری به پیشخوان کتاب فروشی‌های شهر زده ایم و عناوین تازه را برگزیده ایم. با هم بخوانیم…

روباه‌های کوچک

روباه‌های کوچک

روباه‌های کوچک
نویسنده: لیلیان فلورنس هلمن
مترجم: آزاده شاهمیری
ناشر: قطره
قیمت: ۱۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۵۸ صفحه
«روباه‌های کوچک» نخستین نمایشنامه‌ای بود که هلمن نوشت. این نمایشنامه سه پرده و ۱۰ شخصیت با نام‌های «ادل»، «کل»، «بردی هابرد»، «اسکار هابرد»، «لیو هابرد»، «ریجاینا گیدنز»، «ویلیام مارشال»، «بنجامین هابرد»، «الکساندرا گیدنز» و «هاریس گیدنز» دارد. در انتهای این کتاب نیز مقاله‌ای درباره این نمایشنامه با عنوان «بورژواهای کوچک» نوشته محمد رضایی راد منتشر شده است.
این نمایشنامه همچنین با ترجمه‌ای از افسانه قادری از سوی نشر نی نیز منتشر شده است.
لیلیان هلمن، درگذشته در سال ۱۹۸۴، شاعر، نمایشنامه‌نویس، زندگینامه‌نویس و فیلمنامه‌نویس معاصر آمریکایی است. پیش‌تر از این نویسنده در ایران رمان «شاید» با ترجمه علیرضا میراسدالله، نمایشنامه «اسباب بازی‌های زیر شیروانی» با ترجمه آهو خردمند و چند اثر دیگر منتشر شده است.
این اثر، هجدهمین مجلد از مجموعه نمایشنامه‌های «جا مانده‌ها» است که با دبیری نغمه ثمینی در نشر قطره منتشر می‌شود. از دیگر نمایشنامه‌های منتشر شده از این مجموعه می‌توان به «مدئا» اثر لوکیوس آنالوس سنکا با ترجمه مهدی الیکایی، «لابیرنت» اثر فرناندو آرابال با ترجمه شیرین حسین‌زاده رهور، «تارتوف» اثر مولیر با ترجمه مهشید نونهالی، «بافندگان» اثر گرهارت هاپتمن با ترجمه نغمه ثمینی،«نیکومد» اثر پیر کورنی با ترجمه قاسم صنعوی، «ببر پشت دروازه» نوشته ژان ژیرودو با ترجمه عبدالله کوثری و «پابرهنه در آتن» اثر مکسول اندرسن با ترجمه مشترک بهزاد قادری سهی و حسین زمانی اشاره کرد.

بهار زندگی دوشیزه جین برودی

بهار زندگی دوشیزه جین برودی

بهار زندگی دوشیزه جین برودی
نویسنده: میوریل اسپارک
مترجم: الهام نظری
ناشر: افراز
تعداد صفحات: ۱۶۸ صفحه
قیمت: ۱۱۵۰۰ تومان
اسپارک از جمله نویسندگانی است که در طول دوره‌ طولانی فعالیت حرفه‌ای، برنده‌ جوایز و افتخارات ادبی بسیاری شد. اسپارک در سال ۱۹۹۳ به مقام بانوی امپراتوری بریتانیا، و فرمانده‌ ادبیات و هنرها (در فرانسه) رسید و در ۱۹۹۷ برنده‌ جایزه‌ ادبی دیوید کوهن انگلستان برای یک عمر فعالیت ادبی شد. رمان‌های این نویسنده هم وجوه روان شناسانه دارند و هم هستی شناسانه هستند.

معروف‌ترین و پُرافتخارترین رمان میوریل اسپارک «بهار زندگی دوشیزه جین برودی» است که در سال ۱۹۶۱ چاپ شد و براساس آن سریال و فیلم سینمایی ساخته شد. این رمان، سرگذشت تراژیک و پوچ ۶ شاگرد مدرسه‌ای را در ادینبورو، تحت سرپرستی دوشیزه جین برودی روایت می‌کند. متن این داستان با طنزی مشهود و محسوس روایت می شود.

گفت‌وگوهای رومن یاکوبسن و کریستینا پومورسکا

گفت‌وگوهای رومن یاکوبسن و کریستینا پومورسکا

گفت‌وگوهای رومن یاکوبسن و کریستینا پومورسکا
مترجم: کیومرث جهانگردی
ناشر: علم
تعداد صفحات: ۲۳۹ صفحه
قیمت: ۲۱۰۰۰ تومان
در این کتاب زندگی، منظومه فکری و آثار رومن یاکوبسن، زبان‌شناس روسی و از بنیان‌گذاران مکتب زبان‌شناسی پراگ، مطرح شده است.
بنا به گفته‌ی مترجم این اثر: این کتاب زندگی علمی زبان‌شناسی را به تصویر می‌کشد که می‌توان او را به‌عنوان یکی از نوابغ این شاخه علمی و از چهره‌های ماندگارِ روزگار حاضر دانست. یاکوبسن پس از نائل شدن به جایگاه علمی رفیعی که استعدادها، تجارب، سخت‌کوشی و علائق شخصی‌اش زمینه‌ساز حصول زود‌هنگام به آن بود، مجبور به مهاجرت از زادگاهش شد. اوضاع سیاسی و دشوار حاکم بر شوروی آن زمان او را همچون بسیاری از دیگر نوابغ معاصرش وادار به ترک وطن و عزیمت به دیگر کشورهای اروپایی کرد. ماجرا به همین‌ جا ختم نشد و جنگ جهانی دوم او را مجبور کرد از کشوری به کشور دیگر در گریز باشد.این سفرها یا سرگردانی‌ها، زندگانی پُرفراز و نشیبی را برایش رقم زد، اما آوارگی نه‌تنها او را متوقف نکرد بلکه فرصتی شد برای یادگیری زبان‌ این کشورها، آشنایی با مکاتب مختلف علمی و استفاده از امکانات آنها برای پرداختن به زبان‌شناسی از زاویه‌ای تازه‌. کتاب بر مبنای گفت‌‌وگوهای یاکوبسن و همسرش پومورسکا تنظیم شده است که ابتدا به زبان فرانسه در دسترس مخاطبان قرار گرفت. سپس توسط کریستین هیوبرت به زبان انگلیسی ترجمه شد و انتشارات دانشگاه کیمبریج در سال ۱۹۸۰ و ۱۹۸۳میلادی آن را منتشر کرد.

عکس و دیدن عکس

عکس و دیدن عکس

عکس و دیدن عکس
نویسنده: یوریک کریم مسیحی
ناشر: بیدگل
قیمت: ۴۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۲۸۲ صفحه
«عکس و دیدن عکس» با عنوان فرعی «عکس به ما چه می‌دهد، ما از عکس چه می‌گیریم» نام جدیدترین کتاب یوریک کریم‌مسیحی است که در آن امکانات پرشمار خوانش، تفسیر و تأویل عکس به مخاطبان آموزش داده می‌شود. «عکس و دیدن عکس: عکس به ما چه می‌دهد، ما از عکس چه می‌گیریم»
نویسنده در جای جای کتاب از عکس‌های عکاسان مشهور تاریخ عکاسی از آغاز تا به امروز بهره برده است. هانری کارتیه برسون، ادوِرد مایبریج، جیمز ناکت‌وی، یوجین ریچاردز، برنیس ابوت، گری وینوگراند، سابین وایس، ادی آدامز، ویلیام یوجین اسمیت، رابرت فرانک، دویین مایکلز، جوئل مایروویتز، رابرت جانسن، باربارا کروگر، ویلیام کلاین، امی هلن جانسن، رون هاویو، دایان آربس، فرد هرتسوگ و الیوت ارویت، نام شماری از عکاسان است که عکس‌هایی از آنها در این کتاب شرح و بررسی شده است.
کریم‌مسیحی در بخشی از پیشگفتار خود بر این کتاب نوشته است: «امروزه، به سبب امکانات گسترده‌ای که فناوری دیجیتال در دوربین‌های عکاسی و گوشی‌های تلفن همراه در اختیار همگان قرار داده، دیگر مرز روشنی بین عکاس و غیرعکاس دیده نمی‌شود. از آن رو که امکانات یاد شده فرصت عکسبرداریِ آسان، پرشمار و بی‌هزینه را به همگان می‌دهد، امکانِ سطحی، پیش‌پا افتاده و مبتذل شدن عکاسی نیز فراهم آمده است. از این رو، دانش، یا دستِ کم سلیقه عکاسی داشتن، نه تنها می‌تواند از سقوط عکاس و عکاسی به چاه ابتذال جلوگیری کند، بلکه می‌تواند آفریدن عکس خوب و دیدن آگاهانه عکس‌ها را همراه آوَرَد.»
«شب سپیده می‌زند: ۴۶ عکس فیلم، ۴۶ جستار»، «در جهت عکس: ۳۹ عکس، ۳۹ جستار» و «شب سپیده می‌زند، باری دیگر: ۵۵ عکس فیلم، ۴۸ جستار» نام شماری دیگر از کتاب‌های منتشر شده کریم‌مسیحی در حوزه نقد و تفسیر عکس است.
همچنین از میان مجموعه داستان‌های منتشر شده کریم‌مسیحی نیز می‌توان این عناوین را ذکر کرد:‌ «طبقه همکف»، «رویا، خاطره، شادی و دیگران»، «بزرگراه بزرگ»، «نفس عمیق» و «صد میدان».

گزارش اجرای عارف نامه در لندن | محمد سفریان

قصه ی طنازی های عریان شاعرانه…

عارف‌نامه برای اهالی ادب ایران متنی‌ست کاملا متمایز و جدا از دیگر قصیده‌های ادب فارسی؛ آن هم به هزار و یک دلیل که شاید «جسارت» فراوان شاعر در استفاده از الفاظ عریان در متن مهم‌ترین این مجموعه دلایل باشد.

Untitled-6

این رک گویی و فاش گویی که در ادب ایران نمونه‌های بسیار انگشت شمار و نادر دارد، در عارف نامه با وضوح و تکرار فراوان از پی آورده شده، آن هم در بستری از هجو و شوخی جنسی که به هزار اشاره، به اوضاع و احوال جامعه و معضلات فرهنگی ایران در صد سال گذشته انجامیده ؛ معضلات و مشکلات فراوانی که در اعجابی غریب از پس عبور بیش از صد سال همچنان پا برجا و بر قرارند و دست نخورده باقی مانده اند.
این منظومه‌ی شیوا، از چندی قبل به همت شاهرخ مشکین قلم، بازیگر و رقصنده‌ی ایرانی ساکن پاریس در هیات یک نمایش در آمده و به تور آمریکا و اروپا رفته.
بعد از چند اجرای موفق در آمریکا این بار نوبت به لندن رسیده بود تا در روز هفدهم اکتبر میزبان این نمایش باشد. نمایشی دو نفره با حضور شاهرخ مشکین قلم و فرید شفیعی نوری در نقش ایرج و عارف که تماما بر پایه ی سروده‌ی ایرج بنا شده و بی تغییر از همان متن بهره گرفته.
آقای مشکین قلم که پیشتر منظومه‌ی «زهره و منوچهر» ایرج را هم به روی صحنه برده بود، این‌طور می‌گوید که پس از آن نمایش بسیاری از بزرگان ادبیات و تئاتر ایران، به او پیشنهاد داده اند، که عارف‌نامه را هم به هیات نمایش در آورد و در احیای دوباره‌ی آن بکوشد. او هم پند ایشان را در نظر داشته و در همه حال دوست داشته که این کار را به روی صحنه بیاورد.
عاقبت و پانزده سال بعد از اجرای زهره و منوچهر، نوبت به عارف نامه رسیده تا این متن هم جامه ای از جنس هنر نمابش به تن کند و در معرض دید و قضاوت مردمی قرار بگیرد

Untitled-7

شاهرخ مشکین قلم که خود در نقش ایرج ظاهر شده بود، در این نمایش تک پرده‌ای، در واقع نمایشگر حال و هوای لحظاتی بود که این منظومه به نگارش در می‌آمده، همان وقت که عارف قزوینی رفیق دور و دیر ایرج برای اجرای یک برنامه‌ی موسیقی به مشهد می‌آید و بر خلاف انتظار او، میهمان محمد‌علی خان پسیان می شود و ایرج را چشم به در نگاه می‌دارد.
همین موضوع هم اسباب ناراحتی ایراج را فراهم می آورد تا عارف را با لخت‌ترین کلمات مورد عنایت شاعرانه‌اش قرار دهد و این ماجرا را طنازانه به مشکلات فرهنگی ایران بکشاند و سخن را به پدوفیلی و حجاب دختران و بی‌مایه بودن حرف سیاست مداران و … بکشاند و منظومه ای «اجتماعی» بسراید و برای صندوق‌خانه ادب ایران به یادگار بگذارد.
شاهرخ مشکین قلم ارتباط ذهنی و روانی‌اش با شخصیت ایرج را به روزهای بسیار دور نسبت میدهد و در این باب این طور می گوید:
«من از دوران کودکی، هر وقت که اشعار ایرج را می خواندم، جای شخصیتهای داستان، خودم را جای ایرج می گذاشتم. در عارف نامه هم همین؛ بیشتر از همه با خود ایرج ارتباط برقرار میکردم و دوست داشتم جای او میبودم. با اینکه پوزیشن مورد علاقهی من در زندگی و ادبیات، «معشوق» بودن است و همیشه مورد عشق قرار گرفتن را به عاشقی ترجیح داده‌ام، ولی در باره‌ی ایرج و شخصیت‌های اشعار او، نه معشوق‌ها و نه عارف و کس دیگری؛ که تنها خود او را دوست داشتم »
این متن اما همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره‌اش رفت سرشار است از کلمات به اصطلاح رکیک و واژه‌های عریان که شاید شنیدنش برای مخاطب عام، آن هم در یک محفل فرهنگی، خاصه برای مخاطبین ایرانی، آنقدرها خوش‌آیند نباشد؛ با این همه اما به جز عده ای نادر دیگران مشکل ویژه‌ای با این متن نداشتند و به قول آقای مشکین‌قلم، تاریکی سالن و دیده نشدن را فرصت مناسبی انگاشته بودند برای یک خنده‌ی سیر و از ته دل، آن هم باب موضوعی که برای ما ایرانی‌ها اگر تابو نباشد، لااقل تازه است و بسیار آوانگارد.
آقای مشکین‌قلم درباره‌ی زبان ایرج هم توضیحاتی داد و در این باره گفت:
«… ، این نوع حرف زدن یکی از ایده‌آل‌های من بود؛ چون من در یک خانواده‌ی نظامی بزرگ شدم، پدر من همیشه لفظ قلم حرف می‌زد و ادب و نظم اجتماعی خیلی در خانه ما حاکم بود. برای همین هم ایرج با این شیوه‌ی حرف زدنش برای من یک الگو یا ایده‌آل بود. او می‌توانست هر چه که دوست دارد بگوید. به هر شیوه‌ای که دوست دارد حرف بزند و بخنداند، جالب اینکه به کسی هم بر نمی‌خورد»
اما حرف های ایرج باب معضلات اجتماعی هم برای فکر کردن سوژه‌های جالبی به حساب می آیند، هم آنجا که او عادت تاسف برانگیز «پدوفیلی» را به حجاب دختران نسبت می‌دهد و یا آنجا که در رد کلام و قول و قرارهای اهل سیاست بیت‌هایی می سراید. شاهرخ مشکین قلم در باره‌ی این وجهه‌ی کار هم توضیحاتی دارد:
«من هر بار که سنم بیشتر می‌شد و با درک تازه‌تری از دنیا، این داستان را می خواندم، به ابعاد تازه‌تری از این داستان آشنا می شدم. این قصه فقط حدیث شوخی و گستاخی و به هجو کشیدن عارف نیست. جالب اینکه درک امروزین من روشنفکر از این مرد صد سال پیش خود نمونه و تعریفی از عقب ماندگی جامعه‌ی امروز ایران است چرا که حرف های او بعد از صد سال تازه داشت درک می‌شد. حرف‌های او راجع به سیاست، راجع به تعهد؛ راجع به معضلات فرهنگی و اجتماعی و هزار و یک نکته‌ی دیگر … »
اما این نمایش دو شخصیت دیگر هم داشت، نخست عارف قزوینی که در تمامی طول اجرا بر روی صحنه بود و به موازات شعر نویسی و شعر خوانی ایرج، در گوشه‌ای دیگر از صحنه ساز می زد و تصنیف‌های آشنا به حافظه‌اش را می‌خواند و صد البته که مستمع حرف‌های ایرج بود. مستمعی که هیچ‌گاه در مقام پاسخ بر نیمی‌آمد و با سکوتش پاسخی تلخ به ایرج داد.
شاهرخ مشکین‌قلم می‌گوید که اضافه کردن شخصیت عارف به نمایش الزامی بوده و بی حضور عارف این کار بدل به یک روخوانی می شده. جالب اینکه او، شخصیت عارف را با آرمانگراهای امروزین و فعالین جنبش سبز قیاس می‌کند و می‌گوید:
«من این طور دستگیرم شده که عارف آدم ساده‌ای بوده و مثال بسیاری از شخصیت های جنبش سبز امروز، آدمی بوده که دوست داشته با چند بیت شعر و حرف های قشنگ جامعه را دموکراتیک کند؛ غافل از اینکه این جامعه صد و خردی سال بعد هم هنوز در بند همان مسائل خواهد ماند و بعد از یک قرن هم حرف‌های او و امثال او رنگ بوی شعار و خواب و خیال می دهند. »
نقش عارف را فرید شفیعی نوری بازی می‌کرد؛ او نوازنده و خواننده‌ی ساکن آمریکاست و جالب اینکه علی‌رغم سپری کردن همه‌ی عمرش در خارج از مرزهای ایران، فارسی را به خوبی و با اصطلاحات امروزین صحبت می‌کند و آشنایی و تسلط بر موسیقی ایرانی دارد.
سرانجام کاراکتر سوم، که زن محجبه‌ی داستان است هم با بازی سیمون درایه ممکن شده. نکته اینکه زن محجبه‌ی میان قصه که از قرار داستان ایرج، حین هم‌آغوشی هم حاضر به ترک حجاب نشده بود؛ در قسمت‌هایی از این نمایش چادر و روبنده از سر بر می‌دارد و با رقصی سمبلیک زن رها شده از قید و بند را به تصویر می‌کشد.
گفتنی ست که این نمایش به سعی گروه برنامه گزار فستیوال هنر لندن به روی صحنه آمده بود و در سالن کنفرانس ” بیدن پاول ” در منطقه ی ” کویینز گیت ” این شهر، اجرا می شد.

گزارش کنسرت سیما بینا در لندن | رهیار شریف

موسیقی محلی ایران در سالن ارکستر سمفونیک لندن

کلیسای قدیمی «سن لوک» در شرق لندن، که حالا نیم قرنی‌ست بدل به یک سالن اختصاصی موسیقی شده و تمرین‌ها و اجراهای ارکستر سمفونیک لندن را میزبانی می‌کند، عصر روز یکشنبه، جمعی از ایرانیان و علاقه‌مندان به موسیقی محلی ایران را گرد هم‌آورده بود، تا همگی میهمان صدای دلنشین و صمیمی سیما بینا، بانوی موسیقی مردمی ایران، باشند.

f33-d5b02v

خانم بینا که در دو دهه‌ی گذشته سهمی بسزا در موسیقی مهجور مانده و قدرتمند نواحی ایران به مخاطبین غربی داشته و ایرانیان دورمانده از آن خاک را هم با ترانه‌های محلی آن دیار بر سر ذوق و شوق آورده این بار مجموعه‌ای از موسیقی خراسان و سروده‌های حافظ و مولانا و دوبیتی‌های محلی را برای اجرا انتخاب کرده بود؛ از مقام اشتر خجو که به روایت خانم بینا بر وزن و ریتم راه رفتن شتر در ذهن آهنگ‌سازان آن دیار شکل گرفته تا تصنیف آشنا به حافظه ی «نوایی» که به خاطر نشستن بر نوای دو تار تربت جام، به سبکی تازه ارائه می‌شد.
در کنسرت یکشنبه شب، بابک مسالی و امیرعباس زارع با صدای دف و سه‌تار صدای خانم بینا را همراهی می کردند. نکته‌ی جالب در باره‌ی این دو هنرمند جوان بزرگ شدن این دو در خارج از مرزهای ایران و تسلط فراوان‌شان بر سازهای ایرانی‌ست. نوازنده‌ی دیگر این اجرا، حسین محمد زاده بود که نواختن دوتار را به‌عهده داشت. آقای محمد زاده که زاده و بالیده‌ی خراسان است، موسیقی آن دیار را به صورتی کاملا بومی اجرا می‌کند و این طور می‌نماید که نواختن این ساز را با دل و جان و از طریق گوش فرا گرفته باشد.
این برنامه به گروه موسیقی «نوا» با مدیریت فریبرز کیانی که پیشتر هم چندین بار میزبانی از خانم بینا را به عهده داشتند این بار هم بانی این خیر شده بودند و تدارک این کنسرت را دیده بودند. خبر دیگر اینگه کنسرت حسین علیزاده و گروه هم‌آوایان با صدای علی‌‌رضا قربانی که مجموعه‌ای بزرگان موسیقی سنتی ایران را زیر یک سقف گرد هم آورده، برنامه‌ی بعدی این گروه است و بناست تا در روز یکشنبه هشتم نوامبر در سالن لوگان هال لندن اجرا شود.
در ادامه‌ی این مطلب گزارش تصویری اختصاصی خبرنامه‌ی خلیج فارس را در پی بگیرید که عکس‌هایش را محمود احمدی برداشته‌است.

Untitled-2d

خانم بینا در قسمت اول برنامه قطعاتی از موسیقی مقام خراسان را اجرا کرد، شعر صیاد حافظ و دل شیدای عبدالرجمن جامی دیگر از قطعات بخش اول بودند.

Untitled-3

یک گروه کر شش نفره هم در اجرای برخی از قطعات خانم بینا را همراهی می کردند.

Untitled-4dd

امیر عباس زارع، نوازنده ی دف که بزرگ شده ی آلمان است در چند سال گذشته از جمله همراهان همیشگی خانم بینا بوده است.

d+6

حسین محمد زاده، نوازنده ی دوتار، ساکن رم است. او که زاده و بزرگ شده ی خراسان است در نواختن بسیاری از نواهای خراسانی تبحر دارد.

fff102fn

خانم بینا در بخش دوم کنسرت، و در برخی از قطعات با نواختن دف به موسیقی گروه مدد می رسانید.

Untitled-3ff

قطعه نوایی نوایی، که آخرین قطعه ی کنسرت بود به سبک تربتی اجرا شد تا صدای خانم بینا بر روی نوای دوتار آقای محمد زاده بنشیند.

det54er

سالن سن لوک که از جمله کلیساهای تغییر استفاده داده در لندن است، از سالهای دهه ی پنجاه محل تمرین و اجراهای ارکستر سمفونیک لندن بوده است.

fsd0+632dd

ترانه ی دخترخاله نیز دیگر از انتخابهای ریتمیک بخش دوم کنسرت بود که در بالا بردن شادی سالن نقشی بسزا داشت.

نگاهی به زنان نوبلیست | تاریخ لیلا سامانی

همه ی شهرزاد های زمین…

برگزیدن«سوتلانا الکسیویچ»، به‌عنوان برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۵ شمار کم زنان دریافت‌کننده‌ی این جایزه را به چهارده نفر رساند. این درحالی‌ست که در تاریخ ۱۱۵ ساله‌ی نوبل، در مجموع ۱۱۱ نفر به‌عنوان برنده‌ی این گران‌بهاترین جایزه‌ی ادبی معرفی شده‌اند. این رقم اگرچه بسیار ناچیز است اما در هزاره‌ی سوم با روندی فزاینده در حال پیشروی‌ست، چنان‌که پنج تن از این چهارده نفر از سال ۲۰۰۴ به این سو موفق به کسب نوبل ادبی شده‌اند. با هم فهرست زنانه‌ی نوبل ادبی را مرور می‌کنیم:

سلما لاگرلوف

سلما لاگرلوف

۱- سلما لاگرلوف – سوئد- سال ۱۹۰۹ :
آثار این نویسنده‌ی سوئدی مشتمل بر رمانهای تاریخی، سفرنامه و داستانهای تخیلی‌ست. او خالق یکی از آثار شناخته‌شده‌ی کلاسیک در حوزه‌ی ادبیات کودکان است، با نام «ماجراهای شگفت انگیز نیلز»
کمیته‌ی نوبل در تجلیل از او چنین گفته‌بود: « آرمان گرایی رفیع، تصویرسازی های زنده و ادراک روحانی به نوشته های او هویت می‌بخشد.»

۲- گراتزیا کوزیما دلدا- ایتالیا – سال ۱۹۲۶
آکادمی نوبل در سال ۱۹۲۶ جایزه‌ نوبل ادبی را به گراتزیا کوزیما دلددا اهدا کرد. در بیانیه نوبل آمده بود: «به خاطر قصه‌های آرمانگرایانه و برانگیزاننده‌ای که گراتزیا کوزیما دلددا در پرتو الهام گرفتن از احوال زندگی مردم زادگاه نوشته، و همچنین به دلیل وصف‌های زلال، عمیق و سراسر احساس او از نگرانی‌های انسان در مفهوم کلی» این جایزه به او تعلق می‌گیرد.
گراتزیا کوزیما دلددا در یک خانواده متوسط و در جامعه‌ای دورافتاده و سنت‌زده پرورش یافت. او که به خاطر سلطه سنت‌ها و زن بودنش فقط سه کلاس سواد داشت، راه پروردن اندیشه‌اش را در کتابخانه‌ بزرگ عمه‌اش یافت.
او با استفاده‌ از باور‌ها و سنت‌های مردم، از بومی‌ترین رخدادهای سرزمینش قصه ساز می‌کند و با شخصیت‌پردازی ماهرانه و ضرب‌آهنگ یکپارچه‌ داستانی، اوضاع و احوال قهرمان‌های داستان‌هایش را شرح می‌دهد. آن‌ها بیشتر از میان خدمتکاران، کشاورزان، چوپان‌ها، مالکان و راهزنان خرده‌پا برگزیده شده‌اند. داستان‌های دلددا، در کشاکش انسان با پرتگاه‌های روحی‌اش، با درماندگی و سرگشتگی او اتفاق می‌افتند. شخصیت‌هایش انسان‌های رنجوری هستند که در تقلای رهیدن از بندهای ساختگی سنت و مذهب، با گناه، عصیان، حسرت، بی‌پروایی، بی‌قراری و مرگ می‌‌ستیزند و از مرارتی بی‌پایان و دل‌آشوبه‌ای ابدی رنج می‌برند.
از آثار شاخص این نویسنده می‌توان به «در سرزمین باد»، «چشمهای سیمونه»، «پس از طلاق»، «نی‌ها در باد»، «راز مرد گوشه‌گیر»، «حریق در باغ زیتون»، «مادر»، «الیاس پورتولو» و «کلیسای تنهایی» اشاره کرد.

زیگرید اوندست

زیگرید اوندست

۳- زیگرید اوندست – نروژ- سال ۱۹۲۸
این زن نویسنده از جمله مبارزان اجتماعی ضد فاشیسم و از مدافعان حقوق زنان بود، رمانهای او با اشارتهای تاریخی و مذهبی روایت‌گر زندگی زنانی ست که اسیر وقایع تلخ و تار سیاسی و اجتماعی‌اند و از خواسته‌هایشان بازمانده‌اند. اوندست به سبب تجربه‌ی کار ده ساله‌ی اداری با دنیای زنان تنها و آرزوها و دغدغه‌هاشان آشنا بود. با این حال او شهرتش را مرهون رمانهای تاریخی‌اش است که در آنها افسانه‌ها و اسطوره‌های برآمده از فرهنگ اسکاندیناوی ثبت شده‌اند. کمیته‌ی نوبل دلیل برگزیدن او را توانایی‌اش در توصیف زنده از زندگی مردم کشورهای اسکاندیناوی در قرون وسطی عنوان کرد.
زیگرید اوندست درسال ۱۹۴۰ با آمدن فاشیسم به نروژ، کشورش را به قصد آمریکا ترک کرد ودرطول جنگ جهانى واشغال نروژ به مبارزه‌ی تبلیغاتى با آلمان نازی در تبعید پرداخت.
ازجمله آثار او می‌توان به زنان خانه دار، دوشیزگان باهوش، زن نجیب، یک موضع زنانه، یک یبگانه، بهار، صلیب، تبلیغات مذهب کاتولیک، پله ها، مقدسین شمالى، ۱۱ سال زندگى، سالهاى خوشبختى، حلقه وتاج گل، هاریت واگنر، کریستین دختر لاورنت، خانم جنى، خانم مارتا، و داستانهایى از شاه آرتور اشاره کرد.

۴- پرل باک – ایالات متحده آمریکا – ۱۹۳۸
پرل باک، نویسنده و زندگی نامه نویس بزرگ آمریکایی در ۲۶ ژوئن۱۸۹۲ در یکی از شهرهای غربی ایالت ویرجینیا متولد شد. پدر و مادر او از کاتولیکهای مذهبی و مبلغ مسیحیت بودند که از سال ۱۸۹۴ و زمانی که پرل دو ساله بود آهنگ اقامت در چین کردند و در محلی در کنار رودخانه یانگ تسه سکنی گزیدند. همرنگ شدن خانواده پرل با شیوه ی زندگی وفرهنگ خانواده‌های چینی پرل را تبدیل به دختری آمریکایی – چینی کرده بود، به نحوی که حتی زبان چینی را پیشتر از زبان انگلیسی آموخت.
پرل،ارزنده ترین کتابهای خود را در فاصله ی سالهای ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۴- که دوران تشدید جنگهای داخلی در چین بود- به رشته‌ی تحریر در آورد. از آن جمله می توان به اثر تحسین برانگیز او، «خاک خوب»که در سال ۱۹۳۰ منتشر شد، اشاره کرد.
پرل باک که در چین به‌عنوان یک نویسنده چینی و با نام «سای ژن ژو» معروف است. در سال ۱۹۳۸، به عنوان نخستین زن امریکایی موفق به احراز جایزه‌ی نوبل شد. این جایزه به خاطر تجسم زنده از زندگی روستائیان چینی و قدرت او در بیوگرافی نویسی و همچینین به مثابه‌ی پاداشِ تلاش‌های او در زمینه‌ی استقرار صلح و تفاهم بشری به او اهدا شد.
در کتاب تاریخ امریکا آمده است :«پرل باک حلقه ارتباطی ما بین ایالت متحده و چین به وجود آورده است که نمایانگر دو وجهه دموکراسی است. »

گابریلا میسترال

گابریلا میسترال

۵- گابریلا میسترال – شیلی – ۱۹۴۵
این شاعر شیلیایی نخستین ادیب اهل آمریکای لاتین است که جایزه ‌ی نوبل ادبی را از آن خود کرده‌است. گابریلا میسترال در سال ۱۸۸۹ و در شیلی زاده شد و در مناطق روستایی و دورافتاده‌ی این کشور پرورش یافت. او از سن ۱۵ سالگی آموزگار شد و بعدها از سوی آموزش و پرورش شیلی به عنوان رایزن آموزشی برگزیده شد.او در سال ۱۹۱۴ با غزل‌های سه‌گانه‌اش به نام غزل‌های مرگ برنده جایزه ملی شعر شیلی شد. او همچنین به نمایندگی مردم شیلی در جامعه ملل و پس ازآن در سازمان ملل متحد برگزیده شد. مسیترال در سال ۱۹۴۵ به خاطر داستان معروف «دعا به خاطر آنها که خودکشی کردند»، موفق به دریافت جایزه ادبی نوبل شد. تم شاعرانه‌ی میسترال بر مدار هویت آمریکای لاتین می‌چرخد و با احساساتی قدرتمند و رویکردی آرمانگرایانه نوشته شده‌اند. میسترال از مدافعان سرسخت دموکراسی و برابری حقوق زنان، کودکان و فقرا بود.

۶- نلی زاکس- آلمان – سال ۱۹۶۶
این نویسنده‌ی شهیر آلمانی تبار نفرتش از جنگ و خشونت را در تمامی نوشته‌هایش ترسیم کرد و سرانجام در دهه‌ی هشتم زندگی‌اش موفق به کسب جایزه‌ی نوبل شد .
نلی زاکس، در یک خانواه ی یهودی و در سال ۱۸۹۱ در شهر برلین آلمان متولد شد، او یگانه فرزند خانواد‌ه‌ی ثروتمندش بود و در بهار سال ۱۹۴۰ در بحبوحه‌ی جنگ جهانی دوم پس از تعقیب و گریزهای فراوان سرآخر توانست از چنگ نازی‌ها بگریزد و به سوئد پناهنده شود.
نلی زاکس درهمریختگی های شدید جسمی و روحیِ ناشی از فشارهای نازی‌ها بر یهودیان را در اشعارش تصویر کرده است، او در نخستین کتاب شعرش با نام «در خانه های مرگ»، اگر چه روزگار اسف‌بار یهودیان آن زمان را توصیف می‌کند، اما در حقیقت نگاهی کلی به مقوله‌ی جنایات جنگی و سرنوشت تراژیک انسانهای بی‌گناه و به خصوص کودکان دارد.

۷- نادین گوردیمر – آفریقای جنوبی – سال ۱۹۹۱
آلفرد نوبل آثار گوردیمر را به مثابه‌ی دستاوردی عظیم برای بشریت توصیف کرده‌بود. این نویسنده‌ی اهل آفریقای جنوبی بیش از همه بر موضوعات نژادی و آپارتاید در کشور زادگاهش تمرکز کرده‌است.
از جمله آثار برجسته‌ی این نویسنده می‌توان به «دختر برگر» و «خانواده‌ی ژوییه» اشاره کرد. در بیانیه‌ی نوبل در توصیف این نویسنده آمده بود: او نویسنده‌ایست که به قول آلفرد نوبل از دل آثار باشکوه حماسی‌اش دستاوردی عظیم برای بشریت می‌آفریند.

نادین گوردیمر

نادین گوردیمر

۸- تونی موریسون – ایالات متحده آمریکا- سال ۱۹۹۳
این نویسنده ، نخستین زن آفریقایی تبار آمریکایی‌ست که موفق به کسب جایزه‌ی نوبل شده‌است. او زاده‌ی اوهایو‌ست و آثارش لبریزند از شرح شاعرانه و جماسی از زندگی سیاه‌پوستان در آمریکا. بنا به اعلامیه‌ی کمیته‌ی نوبل در سال ۱۹۹۳ رمانهای او با نیروی تخیل ژرف و استعارات شاعرانه به بعدی حیاتی از حقیقت آمریکایی حیات می‌بخشند.
رمان «دلبند» یکی از شاخص‌ترین آثار این نویسنده‌ی فمینیست است، این رمان که در ژانویه‌ی ۱۹۸۷ منتشر شد، هر چند با استقبال منتقدان مواجه شد و توانست جایزه‌ی پولیتزر را از آن خود کند؛ اما به دلیل محتوای جنسی و خشونتهای تکان دهنده‌ی آن در فهرست کتابهای ممنوع قرار گرفت. موریسون در این کتاب با نثری تکان‌دهنده و تاثیر گذار، از دوران برده‌داری آمریکا قصه ساز می‌کند، قصه‌ای دردناک از زبان یک برده‌ی زن سیاه پوست به نام «ست» که فرزند دخترش را می کشد تا او را از رنج بردگی برهاند.

۹- ویسلاوا شیمبورسکا – لهستان – سال ۱۹۹۶
در سوم اکتبر ۱۹۹۶ آکادمی سوئد، ویسلاوا شیمبورسکا، شاعر ناشناخته‌ی لهستانی را برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات اعلام کرد. شاعری که تا آن زمان تنها نزدیک به دویست قطعه شعر سروده بود و اشعارش بر خلاف دیگر شاعران اروپای شرقی سیاست زده و ضد کمونیستی نبودند. آکادمی سوئد، هنگام اعلام نام شیمبورسکا به عنوان برنده ی جایزه ی نوبل از او به عنوان «موتسارت شعر معاصر جهان» یاد کرد که زبان شعری اش در کمال شیوایی«خشم بتهوون‌واری» را بیان شعری می‌بخشد و شعر او را اینچنین توصیف کرد : « … به خاطرِ شعری که با طنزی ظریف تاریخ و بیولوژی را به صورت ذراتی از واقعیت‌هایِ بشری به نمایش می‌آورد..»

ویسلاوا شیمبورسکا

ویسلاوا شیمبورسکا

۱۰ – الفریده یلینک – اتریش – سال ۲۰۰۴
این نویسنده‌ی اتریشی پیش از کشف استعدادش در ادبیات سودای بدل شدن به یک موسیقی دان را در سرداشت. نخستین مجموعه داستان او با نام «سایه‌ی لیزا» یلینک را در میان دنیای ادبیات به شهرت رساند. آثار این نویسنده بر موضوعات چالش برانگیز جنسیت زنانه استوار‌اند. در سال ۲۰۰۴ زبان موسیقیایی در رمانها و نمایشنامه‌های او مورد توجه آکادمی نوبل قرار گرفت ، تا ضمن برگزیدن او اعلام کند: « [الفریده یلینک] در در آثارش از زبانی خاص برای بیان کلیشه‌های جذاب جامعه استفاده می‌کند.»
الفریده یلینیک در زمینه‌های مختلف ادبی کار کرده است: شعر، مقاله، رمان، نمایش رادیویی، نمایشنامه، فیلم نامه. او تقریبا تمامی جایزه‌های مهم آلمانی و اتریشی را دریافت کرده است. یلینک، جنجالی‌ترین نویسنده‌ی اتریش، فمینیستی رادیکال و منتقدی بی رحم و نویسنده‌ای سیاسی‌ست. او همواره در کشور خودش از طرف دست راستی‌ها تحت فشار بوده است تا آنجا که به او لقب «هرزه‌ی سرخ» داده اند.
مهمترین اثر یلینیک رمان «پیانیست» است که سال ۱۹۸۳ منتشر شد. میشائیل هانکه فیلمساز اتریشی در سال ۲۰۰۱ فیلمی با نام «معلم پیانو» بر اساس این رمان ساخته است.

۱۱- دوریس لسینگ – انگلستان – سال ۲۰۰۷
او سالخورده‌ترین نویسنده‌‌ای‌ست که این جایزه را تصاحب کرده‌است. لسینگ با رمان مشهورش، «ترنم علفزار» در سال ۱۹۵۰به شهرت رسید. او در این کتاب راوی نژادپرستی و استثمار در قاره‌ی آفریقا و به خصوص کشور زیمبابوه شده‌است. اما کتابی که باعث شهرت لسینگ شد و مهم‌ترین اثرش لقب گرفت، «دفترچه طلایی بود» که در سال ۱۹۶۲ نوشته شد. آثار او بیشتر حول مسائل سیاسی و فمینیستی می‌چرخند. او با وجود فشارهای زیاد، همواره نسبت به انتخاب موضوع‌های اجتماعی در آثار خود وفادار ماند. دوریس لسینگ در دوره‌ی اول نویسندگی‌اش بیشتر به مسائل اجتماعی پرداخته، در دوره‌ی میانی از دیدگاه روانشناختی به موضوع‌ها نگریسته و در دوره‌ی انجامین به عرفان و صوفی‌گری گرویده است.
لسینگ بیش از ۴۰ رمان نوشت و ۸۸ ساله بود که جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد.از جمله‌ آثاردیگر او می‌توان به «ازدواج موفق»، «گرسنگی»، «خاطرات یک نجات یافته» و «تابستان پیش از تاریکی» اشاره کرد.
آکادمی نوبل در وصف این نویسنده اعلام کرد: « حماسه‌سرایی بر اساس تجارب زنانه، کسی که با شک‌گرایی، آتش و قدرت تخیل تمدنهای گوناگون را در نظرآورده و با موشکافی بررسی کرده‌است. »

۱۲ – هرتا مولر – رومانی – سال ۲۰۰۹
سال ۲۰۰۹ کمیته نوبل ادبیات اعلام کرد «نوبل ادبیات به هرتا مولر تعلق می‌گیرد، کسی که با تمرکز بر شعر و نثر ساده دورنمای زندگی کسانی را که زندگی شان مصادره شده به تصویر کشیده‌است.»
هرتا مولر، نویسنده و شاعر آلمانی در رومانی و در سال ۱۹۵۳ به دنیا آمد. او در دانشگاه رومانی علاوه بر رشته مطالعات آلمانی در رشته ادبیات رومانیایی نیز تحصیل کرد. او تا سالها با حکومت کمونیستی رومانی در کشمکش بود و این کشمکش ناگزیر به ترک وطن‌اش کرد. او نخستین کتابش را سال ۱۹۸۲ به زبان آلمانی و با عنوان «زمین های پست» منتشر کرد. مولر سال ۱۹۹۵ به عضویت آکادمی شعر و ادبیات آلمان درآمد. بسیاری از آثار هرتا مولر پس‌زمینه‌ای به سرزمین دوران کودکی و نوجوانی اش یعنی رومانی و حکومت کمونیستی تحت ریاست نیکولای چائوشسکو است. مولر از سال ۱۹۸۱ تا سال ۲۰۰۹ بیش از ۲۰ جایزه ادبی را از نهادها و انجمن های مختلف در اروپا و خارج از اروپا به دست آورده است. «وطن همان جایی است که به زبانش صحبت می‌شود»، «سرزمین گوجه‌های سبز» و «گرسنه و ابریشم» از جمله آثار او هستند.
سخنگوی هیئت داوران جایزه نوبل در سال ۲۰۰۹ در سخنانی از مولر به خاطر مقاومت شجاعانه او در برابر دیکتاتوری کمونیستی رومانی قدردانی کرد. او گفت «مولر از مسائلی حیاتی سخن می‌گوید که ارزش مبارزه دارند.»

۱۳ – آلیس مونرو – کانادا – سال ۲۰۱۳
آلیس مونرو، زاده‌ی سال ۱۹۳۱ در اونتاریوست، او ده ساله بود که مادرش به بیماری پارکینسون مبتلا شد، مساله ای که رد پای آن را می توان در داستانهای او و در تصویر سازی رابطه ی دختران و مادران مشاهده کرد، چنان که خودش گفته است:
«رابطه مادران و دختران برای من مهم است، به این دلیل که رابطه آنها سرشار است از نفرت و عشق، تبعیت از مادر و تلاش برای به استقلال رسیدن از او. تاریخ ادبیات پر است از آثاری درباره پدران و پسران. من تلاش می‌کنم داستان‌هایی بنویسم درباره وداع دختران از مادرشان.»
آکادمی نوبل، در اطلاعیه ی خود مونرو را «استاد داستان کوتاه معاصر» توصیف کرد و او را به خاطر «داستان‌هایی که با ظرافت نوشته شده و ویژگی آنها روشنی و واقعیت روانشناختی ست» ستود.
داستان‌های کوتاه مونرو اغلب روایتگر زندگی زنان در رده های سنی مختلف و با دغدغه های خاص آنهاست، زنانی که یا با تصمیم های یکباره و ناگهانی یا با حیلت اندیشی های منسجم، بند سنت و عرف را می گسلند و سرنوشتی رها برای خود رقم می زنند؛ زنانی که قرنهاست اندیشه ها و نیازهاشان نه تنها از سوی مردان که برای خودشان هم گنگ و پیچیده است.

۱۴- سوتلانا الکسیویچ – بلاروس – سال ۲۰۱۵
طبق اعلام آکادمی سلطنتی علوم، جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۵ این‌ بار به شرق اروپا رسید، نویسنده‌ و روزنامه‌نگاری به نام سِوتلانا آلکسیویچ، از کشور بلاروس.

کمیته‌ی نوبل در بیانیه‌ای دلایل این انتخاب را چنین برشمرده‌است: « به‌خاطر آثار چندآوایی‌اش که تمثالی از رنج و رشادت را در زمانه‌ی ما تصویر می‌کند»
بنا به گفته‌ی سارا دانیوس، دبیر آکادمی نوبل، برنده‌ی نوبل ادبی امسال ژانر جدیدی را ادبیات پایه‌گذاری کرده‌است. او گفته‌است: «[الکسویچ] مبانی تاریخی نوین و پرباری را به ما ارائه می‌دهد، نثر او یگانه و ژانر ادبی او تازه است.»
الکسویچ، راوی چیره‌دست تاریخ شفاهی‌ست، مصاحبه‌های او با سربازان بازگشته از جنگ، بازماندگان فاجعه‌ی اتمی چرنوبیل و زنان و شهروندان شاهد جنگ جهانی دوم و برگردان این قصه‌ها به فرم ادبی خصوصیت بارز کارهای اوست. خود او در سایت شخصی‌اش چنین نوشته‌است: « من به جستجوی موثرترین ژانری بوده‌ام که به شایستگی آنچه گوشهایم شنیده و آنچه چشمهایم از زندگی دیده را به ظهور برساند. من راه‌های بسیاری را آزمودم و سرانجام روشی را برگزیدم که در آن آدمها از زبان خودشان سخن می‌گویند.»
از جمله آثار الکسویچ می ‌توان به «چهره غیر زنانه جنگ»، «صداهایی از چرنوبیل؛ تاریخ شفاهی یک فاجعه هسته‌‌ای» و «پسرانی از جنس روی » اشاره کرد. کسب جایزه مدیسی و جایزه صلح ناشران آلمان از دیگر افتخارات این نویسنده‌ی ۶۷ ساله است. این نخستین بار در تاریخ جوایز نوبل است که یک نویسنده – روزنامه نگار مهم ‌ترین جایزه ادبی جهان را دریافت می‌ کند.

نوبل برای راوی صادق جنگ های قرن | محمد سفریان

همسرایی تراژدی…

هفته‌ی گذشته و مطابق اعلام آکادمی سلطنتی علوم، سوتلانا آلکسویچ، نویسنده- روزنامه‌نگار اهل بلاروس به‌عنوان صد و دوازدهمین برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیات معرفی شد، تا این جایزه که سال گذشته به قلب اروپا – فرانسه- رفته‌بود این بار به شرق این قاره‌ی کهن سفر کند و در دستان نویسنده‌ای قرار بگیرد که سویه‌ی روزنامه‌نگاری در آثارش به خوبی هویداست.

151008-svetlana-0709_9b48f58088712af137ef3ef1b107fded.nbcnews-ux-2880-1000
کمیته‌ی نوبل در بیانیه‌ای دلایل این انتخاب را چنین برشمرده‌است: « به‌خاطر آثار چندآوایی‌اش که تمثالی از رنج و رشادت را در زمانه‌ی ما تصویر می‌کند.»

بنا به گفته‌ی سارا دانیوس، دبیر آکادمی نوبل، برنده‌ی نوبل ادبی امسال ژانر جدیدی را ادبیات پایه‌گذاری کرده‌است. او گفته‌است: «[الکسویچ] مبانی تاریخی نوین و پرباری را به ما ارائه می‌دهد، نثر او یگانه و ژانر ادبی او تازه است.» کمیته نوبل با آنکه همواره تأکید کرده که جایزه‌ی ادبی نوبل، سیاسی نیست در بیانیه اش به دیدگاه‌های سیاسی و اجتماعی آلکسیویچ اشاره دارد و از او به عنوان یکی از منتقدان برجسته حکومت روسیه نام می‌برد. به گفته‌ی سارا دانیوس، خانم آلکسیویچ روح مردم شوروی و دوران پس از شوروی را در آثار خود منعکس کرده است، با این حال آثار او منحصر به تاریخ نیست، بلکه موضوعاتی ازلی و ابدی را نیز دربرمی‌گیرد.

سِوتلانا آلکسیویچ زاده‌ی ۳۱ مه سال ۱۹۴۸ دراوکراین است. با این همه تبار او به کشور بلاروس باز می‌گردد. او به همراه خانواده‌اش و پس از اتمام خدمت نظامی پدر به زادگاه آبا و اجدادی‌اش در بلاروس بازگشت، همانجا بود که آلکسویچ به دانشگاه میسنک رفت و مشق روزنامه‌نگاری کرد.

پس از آن بود که آلکسیویچ در جامه‌ی روزنامه نگار مصاحبه‌های متعددی با شاهدان و بازماندگان فجایع انسانی انجام داد و بعدها از این گزارشها و روایات به‌ عنوان دستمایه‌ی نوشتن داستانهایش بهره گرفت. داستانهای او بر مدار جنگ، ستیز و تراژدی می‌چرخند و عموما کشورهای پسا شوروی و اتحاد جماهیر شوروی سابق را به‌عنوان صحنه‌ی رقم خوردن داستانهایش بر می‌گزیند. جنگ جهانی دوم، نزاع شوروی و افغانستان و فاجعه‌ی اتمی چرنوبیل از جمله وقایعی‌ست که الکسویچ به شیوه‌ای مستندنگارانه درباره‌شان داستان نوشته‌است.

SvetlanaAlexievichMain

الکسویچ، راوی چیره‌دست تاریخ شفاهی‌ست، مصاحبه‌های او با سربازان بازگشته از جنگ، بازماندگان فاجعه‌ی اتمی چرنوبیل و زنان و شهروندان شاهد جنگ جهانی دوم و برگردان این قصه‌ها به فرم ادبی خصوصیت بارز کارهای اوست. خود او در سایت شخصی‌اش چنین نوشته‌است: « من به جستجوی موثرترین ژانری بوده‌ام که به شایستگی آنچه گوشهایم شنیده و آنچه چشمهایم از زندگی دیده را به ظهور برساند. من راه‌های بسیاری را آزمودم و سرانجام روشی را برگزیدم که در آن آدمها از زبان خودشان سخن می‌گویند.»

خانم آلکسیویچ نویسنده داستان‌های کوتاه است و گزارشها و مقالاتش را به هیات داستان درمی‌آورد، خود او این سبک نگارش‌اش را تاثیر گرفته از دیگر نویسنده‌ی بلاروس، آلس آداموویچ می‌داند. سبکی که از سوی آداموویچ با نامهای متفاوتی نظیر «رمان جمعی»، «رمان- روایت»، «رمان- مستند» یا «همسرایی حماسه» خوانده می‌شود.

از جمله آثار الکسویچ می ‌توان به «چهره غیر زنانه جنگ»، «صداهایی از چرنوبیل؛ تاریخ شفاهی یک فاجعه هسته‌‌ای» و «پسرانی از جنس روی » (درباره وقایع افغانستان) اشاره کرد. کسب جایزه مدیسی و جایزه صلح ناشران آلمان از دیگر افتخارات این نویسنده‌ی ۶۷ ساله است. این نخستین بار در تاریخ جوایز نوبل است که یک نویسنده – روزنامه نگار مهم ‌ترین جایزه ادبی جهان را دریافت می‌ کند.

نخستین رمان این نویسنده‌ی بلاروس، «چهره‌ی غیرزنانه‌ی جنگ» بود که سی سال پیش منتشر شد و روایتگر داستانهای واقعی زنانی بود که دربرابر نیروهای ارتش نازی جنگیده‌بودند. زنانی که گستره‌ی نقشهایشان در جنگ، از سرباز صفرو تیرانداز تا پزشک و پرستار را در برمی‌گرفت. در معرفی این کتاب آمده‌است: « تمام چیزی که ما درباره‌ی زن می‌دانیم در لغت «شفقت» خلاصه می‌شود. واژه های دیگری هم هستند: خواهر، همسر، رفیق و والاتر از همه‌ی اینها مادر. اما آیا شفقت جزیی از تمام این مفاهیم نیست؟ شالوده‌ی اصلی آنها، آرمان‌ و هدف غایی‌شان؟ یک زن زندگی‌بخش است، او حافظ زندگی‌ست، پس «زن» و «زندگی» مترادف‌اند.»

d000d1

السکویچ کتاب «پسران رویین» را در سال ۱۹۹۲ منتشر کرد، این کتاب شرحی‌ست بر جنگی که شوروی سابق در افغانستان برپا کرد و عنوان آن به جنازه‌ی مردان جوانی اشاره دارد که از میدان جنگ در تابوتهایی از جنس روی به خانه باز می‌گشتند.
صداهای چرنوبیل(۲۰۰۶) روایتی شفاهی‌ست از فاجعه‌ی اتمی چرنوبیل. حادثه‌ای که در بیست و ششم آوریل سال ۱۹۸۶ و در پی انفجار رآکتور شماره ۴ نیروگاه چرنوبیل اکراین رخ داد. الکسویچ در کتابش ابعاد این مصیبت سهمناک بشری را از خلال واگویه‌های بیش از پانصد شاهد عینی ماجرا تشریح کرده‌است. سیاهه‌ی این شاهدان شامل آتش‌نشانها؛ اعضای تیم پاکسازی، سیاستمداران، پزشکان، فیزیک‌دانها و شهروندان معمولی‌ست.

جوانیتا ویلسون، کارگردان ایرلندی، در سال ۲۰۰۸ با اقتباس از رمان «صداهای چرنویبل» فیلم کوتاهی ساخت با عنوان «در». این فیلم در سال ۲۰۱۰ نامزد دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم کوتاه شد. سوتلانا آلکسویچ، در طی سالیان کاری‌اش به سبب نگاه انتقادی نسبت به سیاستهای حکومت اقتدارگرای بلاروس، از سوی «آلکساندر لوکوشنکو»، رییس جمهور این کشور تحت پیگرد قرار گرفته و علاوه بر شنود ارتباطات مخابراتی‌اش از حضور در انظار عمومی هم منع شده بود. این نویسنده در سال ۲۰۰۰ به تبعید شد و برای ده سال در کشورهای گوناگونی در اروپای غربی زندگی کرد. او تنها در سال ۲۰۱۱ میلادی اجازه ورود به «مینسک» را یافت.

الکسویچ جایزه‌اش را در دهم دسامبر سال جاری در مراسم نوبل دریافت خواهد کرد و همزمان با آن نسخه‌ی انگلیسی کتاب معروفش، «صداهای چرنوبیل» را هم منتشر خواهد کرد.
جایزه‌ی ادبی یک میلیون دلاری نوبل، معتبر‌ترین جایزه‌ی جهانی در عرصه‌ی ادبیات است که هر ساله در کشور سوئد از سوی آکادمی نوبل به یک نویسنده‌ی برگزیده اهدا می‌شود. از سال ۱۹۰۱ که جایزه نوبل بنیان گذاشته شد تنها، ۱۴ زن نوبل ادبی را به دست آورده اند.
سال گذشته آکادمی نوبل گران‌قدرترین جایزه‌ی ادبی دنیا را به پاتریک مودیانو نویسنده‌ی فرانسوی اعطا کرد.

منابع: گاردین، تلگراف، تایم
فیلم «در» ساخته‌ی جوانیتا ویلسون (۲۰۰۸) بر اساس کتاب «صداهای چرنوبیل»

گفت و گو با سوسن فرخ‌نیا مدیر فستیوال تئاتر لندن | رهیار شریف

مصائب تمام نشدنی تئاتر دور از خانه

اشاره:
سومین دوره‌ی فستیوال تئاتر ایرانی لندن، ماه گذشته و با حضور بسیاری از گروه‌های تئاتری اروپا در سالن «ارت دپو»ی لندن برگزار شد و توجه بسیاری از اهل فن و دوست‌داران تئاتر را جلب کرد. به همین بهانه پای صحبت سوسن فرخ‌نیا مدیر و بنیان‌گذار این فستیوال نشسته ایم تا از مصائب کار بیشتر بدانیم و با چگونگی شکل گیری این جشنواره بیشتر آشنا شویم. شرح این گفت و گو در ادامه‌ی این صفحه پیش روی شماست؛ با هم بخوانیم…

2203+65d3erew

خانم فرخ‌نیا، پیش تر از همه سپاس من و همکارانم برای برپایی این جشنواره ی تئاتر رو بپذیرید و ممنون از اینکه تو خستگی تام و تمام این وقت گفت و گو رو به ما و خواننده های ما دادید؛ برای سوال اول می خواستم از ایده‌ی اولیه‌ی فستیوال بپرسم… چه شد که تصمیم به برپا کردن یک فستیوال تئاتر ایرانی گرفتید؟

من هم از شما متشکرم که با خبر رسانی به پیشرفت فعالیت های گروه تئاتر سام کمک می کنید.
در این سال های غربت دوستان و یاران تئاتری زحمات بسیاری برای پیش رفت و جا انداختن یک تئاتر بی سانسور برون‌مرزی کشیده اند، یکی از این فعالیت ها برگزاری جشنواره تئاتر بوده. در حال حاضر سه جشنواره در سه شهر مختلف وجود دارد که یکی از آنها در لندن برگزار می شود و خوب در کشور شکسپیر نمی شد که دست رو دست بگذاریم و جشنواره تئاتر به زبان مادری خودمان نداشته باشیم.

در ادامه لطفا کمی از تاریخچه‌ی این جشنواره برامون بگید… امسال چندمین دوره ی این جشنواره سپری می شد؟

امسال سال سوم بود .در سال ۲۰۱۳ من با سرمایه شخصی و کمک چند دوست بازرگان و عاشق هنر که مقیم لندن هستند این جشنواره را در سالن کوچکی شروع کردیم و از سال دوم خوشبختانه با پشتیبانی مالی شورای هنری انگلستان که خوب بعد از ۱۵ سال فعالیت بی وفقه گروه تئاتر سام با کیفیت کار گروه آشنا بودند و اعتماد کردند سال دوم را در سالن بزرگتر و معتبر تری ادامه دادیم.

چند نمایش در این دوره حضور داشتند و گروه های تئاتری از چه کشورهایی به انگلستان اومده بودند؟

۱۰ نمایش که ۶ تا ی آن در مسابقه بودند و ۴ نمایش و کارگردان به دعوت جشنواره برای قدردانی از سهم عظیمی که در پایداری تئاتر برون مرزی داشته اند بود ، ۲ روخوانی هم داشته ایم .

از جمله معضلات کار هنری در خارج از مرزهای ایران، یکی کمبود مخاطبه… و این موضوعیه که از تیراژ کم کتاب ها و یا تماشاگرهای قلیل سالن های نمایش به خوبی قابل تشخیصه… سوال من درباره‌ی استقبال مخاطبین از این فستیوال و توانایی ارتباط برقرار کردن با بچه های نسل دوم مهاجرت است… حضور تماشاگران در سالن های نمایش در این دوره ی فستیوال تا چه میزان بود؟

0,,17122003_303,00

استقبال بسیار مثبت و خوب بوده و هر سال بیشتر و بیشتر شده. مانند تمام تئاتر های جهان قسمت زیادی از این تماشاگران خود اشخاصی هستند که به نوعی در رابطه با تئاتر هستند و یا قبلا بوده اند و تئاتر را دوست دارند . خوشبختانه با بهتر شدن کیفیت اجراها و کوشش دست اندر کاران پای اشخاص دیگری هم به سالن های تئاتر دارد باز می شود و نسل جوانتر چون در واقع بخصوص در آغاز تمام سعی خودشان را می کنند که در تئاتر کشوری که مهمان هستند راه خودشان را باز کنند ،اما تجربه نشان داده که نیاز به فرهنگ خودشان که البته کمک اساسی حتی برای باز کردن راهشان در مسیر تئاتری و سینمائی کشور مهماندارشان است باعث می شود بطرف جامعه ایرانی برگشت کنند و تماس بگیرند و بی شک بجای فقط غر زدن و ایراد گرفتن وظیفه دارند در بهتر شدن کیفیت اجراها کمک کنند .

معمولا اضافه شدن بخش رقابتی کار یک جشنواره رو جذاب تر می کنه، شما در سالهای آینده بنا به اضافه کردن بخش رقابتی به این جشنواره دارید یا که خیر…

متاسفانه چون واقعا ما ایرانی‌ها هنوز به رقابت مثبت هنری نگاه پیچیده ای داریم، برخورد با عکس‌العمل ها ی هنرمندان بعد از انتخاب خیلی ساده نیست، چه جایزه‌ای برای کارشان برده باشند و چه نبرده باشند هزاران حرف و حدیث پیش می آید که واقعا بعضی وقت ها احساس می شود شاید وقت بیشتری لازم است که این موضوع تبدیل به یک حرکت شاد و مثبت بشود.

سوال بعدی من از گروه های نمایش داخل ایران می پرسه؛ در این سالها خیلی از جوان های ایران هم به هزار و یک دلیل از جمله سانسور و محدودیت های لاجرم مذهبی موفق به اجرای آثارشون در ایران نشدن، شما برنامه ای برای فضا دادن به اون جوان ها در اندیشه ندارید؟

گروه برگزار کننده جشنواره یعنی گروه تئاتر سام یک خیریه ی ثبت شده در انگلستان است و بر طبق قانون «موقعیت‌های مساوی» که شورای خیریه های این کشور بسیار هم به آن حساسیت دارد ، در های این جشنواره به روی هر هنرمندی از هر کشوری در جهان که نمایش آن به مسائل و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی می پردازد باز است، اما به‌علت مسائل مالی و امکانات خیلی از هنرمندان مقیم کشورهای دور به اروپا را متاسفانه هنوز نمی توانیم دعوت کنیم. در مورد ایران چون در واقع این جشنواره برای هنرمندان برون‌مرزی است و دعوت دوستان داخل کشور با مسائل سیاسی پیچیده ای همراه خواهد بود که استقلال این جشنواره را به‌خطر خواهد انداخت هنوز راه حلی پیدا نشده و ما همچنان در حال نظر خواهی از دست‌اندر‌کاران و شخصیت های با تجربه تر و حتی جوان‌ترها هستیم.

خود شما به عنوان یک بازیگر و کارگردان تئاتر که سالهاست از نزدیک در جریان امور تئاتری خارج از کشور هستید؛ به عنوان یک ناظر، سطح کیفی نمایش ها را چطور بررسی می کنید؟

اگر بخواهم با آنچه که من خودم شخصا ورای کار با جامعه ایرانی بعنوان یک تئاتری زندگی کرده ام مقایسه کنم مثل خیلی ها فقط بی خود باید ایراد بگیرم و بگویم اینچنین و آنچنان باید باشد که نیست ، می دانید نسخه پیچیدن و حر ف زدن خیلی آسان است. ولی چون من خودم با شور شوق از ۲۰ سال پیش انتخاب کرده ام که روی تئاتر به زبان مادریم و همکاری با هموطنانم تمرکز کنم و قاطی این کار بسیار مشکل اما لذت بخش یعنی پایداری و پیشرفت یک تئاتر بی سانسور در برون مرز باشم فقط می گویم اتفاقا روز به روز شاهد پیشرفت بوده ام و امید دارم حالا که زمینه کیفیت بالاتر آماده شده با همکاری جوانترها و تازه نفس تر ها بزودی شاهد اجرای نمایش هائی با کیفیت های بسیار بالاتری باشیم .

اگر از نظرتون مانعی نداره، از کمک هایی که به جشنواره می شه هم برای ما بگید… همه می دونیم که هنر، خاصه در خارج مرزهای ایران، به واقع مظلوم افتاده آیا این روند برای شما هم ادامه داشته یا اینکه این فستیوال در جلب کمک های مالی موفق بوده؟

گروه ما هم با مشکلات مالی بسیاری روبرو هست ولی از این نظر هم توانسته ایم کمک های از شورای هنر انگلستان بگیریم که البته مقدار آن کفاف خرج جشنواره را نمی دهد و ما هر سال که ضررمان کمتر می شود آن را به‌ حساب پیشرفت مالی می گذاریم مثلا سال گذشته حدودا ۳۰۰۰ پوند ضرر داده‌ایم ولی امسال ۲۰۰۰ پوند .

عاقبت اگر حرف خاص و یا توضیحی مانده ما با تموم لذت و حوصله گوش خواهیم کرد…

هنر برون مرزی و بی سانسور برای پیشرفت، به پشتیبانی و کمک هموطنان مقیم خارج از کشور نیاز دارد . اگر برای سالم نگه داشتن جسم به دوا و دکتر و ویتامین نیاز هست برای سالم نگهداشتن روح و روان به هنر نیاز است.

بررسی کتاب جاودانه پرویز نیکخواه | رضا اغنمی

E010a39806b44468f82deed5f4595f47
رضا اغنمی
جاودانه
پرویز نیکخواه
نویسنده ؟؟؟
ناشر: شرکت کتاب، لس آنجلس
چاپ نخست: ۲۰۱۵ میلادی – ۱۳۹۴ خورشیدی

فهرست مندرجات این کتاب ۴۹۰ برگی شامل: «پیشگفتار ومقدمه ای با امضای روشنگردرپایش، شامل چهار فصل، و مقالات پرویزنیکخواه، مجموعه مقالات پرویزنیکخواه، با پی گفتاری فشرده با امضای روشنگر» است و کتاب بسته می شود.
فصل اول شامل بازجوئی ها ازنیکخواه است و گزارش های او وخبرسلامتی اش زمانی که شایع شده بود درزندان کشته شده است. فصل دوم درشرح دادگاه ها. فصل سوم محکومیت و زندان ومصاحبه تلویزیونی. فصل چهارم روشنگری و تحولات فکری اوست که درزندان وخلوت خود کسب کرده، وپس ازگذراندن حدود پنج سال ونیم درزندان ساواک، آزاد شده و مشغول به خدمت می شود .

زندگی کوتاه، اما پُربار این جوان جستجوگر که ازسن ۱۴ سالگی توسط خواهرش به امور اجتماعی وسیاست کشیده می شود، بهترین دورانی ست که حس مسئولیت وخدمت به مردم را دردل نوشگفتۀ او به بار می نشاند؛ اما در آشفتگی های فرهنگی وهیاهوهای سیاسی کشور درزمانۀ دگرگونی ها و تلاش اودر بهبود عقب ماندگی های فکری مردم ناشناخته می ماند وتباه می شود. تآسف آوراینکه درانقلاب ایران، گسترش شورنابخردانۀ انتقام، مجالی نداد تا ازتجربه ها وافکار خیرخواهانۀ این متفکر جوان وامثال او که کم نبودند استفاده شود. فضای مسلط به گونه ای سازمان یافته بود که سنتگرایان متحجر با تشکیل حکومت دینی، افتخار بنیانگذاریِ پایه های داعش درمنطقه را ازآن خود ثبت و ضبط کنند.

دراین بررسی ازفصول بازجوئیها ودادگاه ها می گذرم. با این که شهامت بیان پرویزنیکخواه، با توجه به سرکوب و خفقان مسلطِ زمان، درتبیین واقعیت های اجتماعی سیاسی کشور، چه در بازجوئیها و چه در دادرسی ها قابل مطالعه و ستودنی ست و جا دارد که به دقت مطالعه شود؛ اما ازآنجائی که در این برگ ها به روش بازجویان ساواک برای به دام انداختن متهم بیشترین پرسش ها تکراری ست وچیزی عاید خواننده نمی کند صرفنظر کردم. تامل درپاسخ ها و دلایل منطقی و بسی جامعه شناسانۀ نیکخواه در دفاعیات ش، درک و تحلیل درست او ازاوضاع جاری کشور و علاقمندی اش به رفاه مردم به ویژه خورده پایان را توضیح می دهد.

سخنرانی های او پس ازآزادی از زندان قابل اهمیت است. ازتجربه های پُربارش می گوید وخواننده، با توانائی های او آشنا می شود. این واقعیت اجتماعی را نباید کتمان کرد که درآن دوران به موازات دگرگونی های سازندۀ اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بالا گرفتن فشارهای خشونت زای مقامات امنیتی نیز بر روشنفکران، دانشجویان، نویسندگان و روزنامه نگاران، شکاف عظیمی بین تودۀ مردم وحکومت پدید آورده بود که با همۀ مراقبت وسرکوب امنیتی ها، مرام های سیاسی وارداتی درانواع گوناگون در کشور، بین مردم با مقبولیت خاص پخش می شد و دست به دست ناراضیان می گشت. مقامات مسئول دولتی به جای ارائه برنامه های ملی – فرهنگی و انتخاب راه و روش مسالمت آمیز و شیوه های آزادی فرد، آزادی بیان و اندیشۀ فردی را با مردم درمیان بگذارند، چهارچشمی مراقب کتابخوانی جوان ها بودند. چرا فلان کتاب را خواندی؟ ازچه کسی گرفتی؟ این کتاب را ازکجا آوردی؟ به بهانه های گوناگون مزاحم محصل و دانشجوی کتاب خوان شدند. نویسنده ها را با انواع محرومیت ها به زندان ها و تبعیدگاه ها فرستادند . حمله مسلحانه مآموران انتظامی به دانشگاه ها دستگیری وکشتار دانشجویان و زندانی کردن آن ها، راه خشونت را به مراکز فرهنگی بازکردن ازبزرگترین خطاها بود که به شکستن حرمت ها منتهی شد. اگر روزی و روزگاری با وجدان سالم و پاک، عملکرد ساواک زیر ذره بین نقد قرار گیرد، به یقین نقش بزرگ این سازمان به ظاهر امنیتی، دربالا بردن نارضائی های ملی، درریزش و تباهی پایه های سلطنت چندین قرنی و ظهور پدیدۀ ویرانگر حکومت فقهای اسلام عریان می شود.

روایت های صادقانه نیکخواه شنینی ست. اوپس از گذراندن پنج سال و نیم از ده سال محکومیت اززندان آزاد می شود. مصاحبه رادیوتلویزیونی او در تاریخ ۱۹/۳/۴۹ پخش می شود. سخنانش درمیان معترضان وناراضیان با اندیشه های گوناگون تاثیر چندانی نمی گذارد. عده ای او را خود فروش خواندند وعده ای همکارساواک. اما تخم تردید دردل بعضی هشیاران و آگاهان پراکنده شد و به بارنشست. درپرسش وپاسخ همین مصاحبه با عده ای از جوانان، پاسخ های سنجیده و منطقی نیکخواه، ازاطلاعات مفید او درزمینه های گوناگون تحولات واصلاحات کشورحکایت دارد . در رهگذراین روایت ها شنیدنی ست که در فعالیت های کنفدراسیون دانشجوئی تا قبل از رفراندوم ششم بهمن «هرگز نامی ارشخص اول مملکت برده نمی شد. در کنگره لوزان اواخر سال ۴۱ نماینده سازمان دانشجویان ایرانی در امریکا که باید گفت مسافرت های پُرهزینه ای انجام می داد با طرح قبلی برای اولین بار رسما و علنا شاهنشاه را مورد حمله قرار داد» ص ۱۳۷ . و درهمین مصاحبه اشاره ای دارد به کمک مالی سازمان ملی دانشجویان آمریکا به سازمان دانشجویان ایرانی درآمریکا : «درزندان بودم که درروزنامه خواندم سازمان سیا به سازمان ملی دانشجویان آمریکا کمک مالی می کرده است. بسیاری ازدانشجویان این سازمان البته به ایران آمده اند ومشغول کارهستند» . جو سیاسی و بی اعتمادی به دولت به گونه ای بود که کسی این سخنان مستند را نمی پذیرفت وهمه را دسیسه های ساواک و رونوشتی از نظریات گمراه کنندۀ مآموران امنیتی می دید و بی اعتنا ازکنارش می گذشت. می نویسد:

«درآن هنگام شدیدا زیرنفوذ بحث های ایدئولوژیک چین و شوروی بودم مثل اکثردانشجویان فعال سیاسی درخارج از کشور . . . می پنداشتم که تنها جنگ های مسلحانه و دهقانی می تواند ایران را به راه نویی بیندازد». همو اضافه می کند: « ازقالب های فکری با انتقاد از جنگ های پارتیزانی – که حالا بچگانه می نماید آن هنگام ، قریب به شش سال قبل ازسپاهیان بهداشت خانه های انصاف، خانه های فرهنگ روستائی، شرکت های تعاونی، شرکت های سهامی زراعی اصلا صحبتی درمیان نبود. اصلاحات ارضی مراحل مقدماتی خود را طی می کرد» نیکخواه با شرح تحولات بنیادی آن دوران، اشتباهات گذشته خودرا توضیح می دهد. به انتقاد از خود می پردازد. با این حال گفتن دارد که بازتاب بیشتر ناراضیان به این قبیل سازندگی ها بی اعتنائی محض بود. پیشرفت ها ودگرگونی ها اصلا و ابدا مد نظرشان نبود. جنگ پارتیزانی، حمله مسلحانه به بانک ها و پاسگاه ها وکلانتری ها، بیشتر خوشحال کننده بود تا برگزیدن راه های درست و درک آثاراصلاحات و دگرگونی های بنیادی که آغاز شده بود. نباید فراموش کرد که حکومت نیز همۀ زمینه های مذاکره را با معترض ها و ناراضی ها بسته بود. پنداری کسر شأن می دانست که با آن ها به صحبت بنشیند و به درد دل ها و نیازها گوش بدهد. دردی که نیکخواه، و هزاران نیکخواه های دیگر داشتند و با اهداف خیرخواهانۀ اصلاحات با احساس جوانی وقتی همۀ درها را بسته می دیدند به ناچار رو به دوزخ خشونت و کشت و کشتار می رفتند و جان شیرین خود را ازدست می دادند.

نیکخواه، درسخنرانی کاخ جوانان، با اشاره به اصلاحات و پیشرفت های رفاهی کشور: « به یاد داشته باشیم که در یک دهۀ قبل درآمد سرانه در ایران درحدود ۱۰۰ دلار بود و امروز ۳۳۰ دلار است» ص۱۵۲. ازمقوله های عینی و مستند واهمیت پیشرفت دهقانان وعشایر می گوید. ازشادروان محمد بهمن بیگی مدیرکل عشایری البته بدون ذکر نام، و تلاش او : « ۳۰۰۰۰ نفر دانش آموزعشایری را زیر چادرهای سیاه درس می دهد ۱۱۰۰ نفر ازهمان عشایر معلم تربیت کرده است». از توطئه ها و نیرنگ های دول استعماری می گوید : « مقارن با انقلاب ششم بهمن دراروپا سندی سیاسی انتشار یافت که مخصوصا عامل تحریک کننده ای علیه شخص شاهنشاه بود. آنها می دانستند که به کجا باید حمله کرد. . . . آن ها زرنگتر ازاین هستند که مستقیما با دانشجویان درگیرشوند. دراین کار صدها سال تجربه دارند. استاد دسایس و توطئه ها و دوز وکلک های سیاسی هستند. مواظب اعمال و رفتار یکایک فعالین دربین دانشجویان ایرانی درخارج ازکشور نیز هستند. بعد وقتی آدمی پیدا می شود و درمقابله با حرف هائی که من زده ام آشکارا و با امضاء زیرگوش خود حضرات کرنای ضداستعماری سر می دهد وبا امکانات فراوان به هرجا سفر می کند کارش قابل تعمق است . . . آنها می دانند که حملات باید متوجه چه کسی شود و امروزه قسمتی از حملات متوجه شخص شاهنشاه است».

فصل چهارم. روشنگری

این فصل با معرفی مقالاتی شروع می شود که : «متآسفانه درسال های ۱۳۵۰ – ۱۳۵۷ تبلیغ لازم نشد ومقالات آن طور که باید انتشار نیافت . . . تعدادی ازاین مقالات ازاسناد ساواک به دست آمده است و تعدادی دیگر به وسیله همکار پرویز نیکخواه دررایو تلویزیون جمع آوری شده است». سپس شرحی از مقاله های مورد بحث را آورده است که در مجله تلویزیون منتشر شده و شامل چهل و چهار مقاله و بیشتردرباره توضیح و دستاوردهای برنامه های انقلاب سفید است. نیکخواه با ایمان واعتماد کامل به برنامه های انقلاب سفید اززوایای گوناگون مسائل را به دقت تحلیل کرده و نظرات خود را توضیح می دهد. « انقلاب ایران این آگاهی را به دست آورده است که برای تضمین موفقیت سیاست های رفاه همگانی وامنیت مادی همه ی مردم، برای تعمیم عدالت درمناسبات اقتصادی گسستن پیوند دستگاه اجرائی با گروه هایی که دارای منافع ویژه طبقاتی هستند ضرورت دارد دستگاه اجرایی کشوربدل به یک گارد ملی شود». ای کاش این آرزوی نویسنده برآورده می شد که متآسفانه نشد. انگار، سرنوشت کشور و ملت نوع دیگری رقم خورده که درحال حاضر با آن روبروست.

مقالات و مجموعه مقالات پرویزنیکخواه، که بیشترین برگ های این کتاب را به خود اختصاص داده است، شامل بحث درباره مسائل گوناگونی ست کلیدی؛ از دردهای اجتماعی فرهنگی و سیاسی کشور با ریشه های کهن و آمیخته ای با پدیده های نو که باید با دقت خواند با افکار و اندیشه های خیرخواهانه نویسنده و نو آوری هایش آشنا شد.

ضروری ست یادآوری این نکته: برای نخستین باراست که ادبیات ساواک دراین کتاب دچار تغییرات باورنکردنی شده. در خاطرات هیج یک از زندانیان سیاسی چنین الفاظ مودبانه درگویش بازجویان وسایر مآموران دادرسی به چشم نمی خورد. پرسش مآموران ساواک ازمتهمان آن هم در دوران بازجوئی چنان تغییر یافته که هرخوانندۀ آگاه وآشنا با ادبیات سازمان امنیتی را به شک و تردید می اندازد. شواهد ودلایل زیادی درخاطرات زندانیان سیاسی به طور مستند وجود دارد که حتی دردادگاه های نظامی متهم را با انواع تهمت ها با کلمات موهن زیر رگبارتحقیروتوهین خُرد کرده اند. دردادگاه سفارشی دکترمصدق نخست وزیر، مردم هنوز تهمت کفر وبیدینی وتوهین و تحقیرهای سرتیپ آزموده دادستان نظامی وقت به دکترمصدق را به خاطر دارند. این تغییر با هرنیتی که باشد، آیا ریشخند به عقلانیتِ وجدان و تاریخ و مخاطبین این کتاب نیست؟ تآکید می کنم نخستین باراست که این قبیل ادبیات محترمانه خطاب به متهم: «جنابعالی» درپرسش ها و بازجوئی های ساواک درخاطرات زندانی های سیاسی شنیده می شود. آن هم نه یکی دوبار بلکه در اکثر بازجوئی ها. نمونه وار به یکی دوتا ازاین جمله ها که دراساس با روش های آمرانه و بی ادبانه ساواکی ها ناخواناست اشاره می شود: «تعهد می فرمائید هرچه ازشما سئوال می نمایم حقیقت مطلب را بیان نمائید» یا «فرمودید فارغ التحصیل ازدانشگاه منچستر انگلستان می باشید» ص ۵۶. « نظرجنابعالی در [باره] رهبران چین کمونیست چیست؟» «س – نظریه جنابعالی دربارۀ رهبران شوروی چیست؟» صص ۷۸ – ۷۹

متهم دردادگاه به دادستان می گوید: «آقای دادستان نحوۀ استنتاج شما مغلوط است» ص ۱۱۲ و دادستان هم با سکوت بی توجه به توهین او به سخنانش گوش می دهد و میدان بحث را چنان باز دراختیارش می گذارد که متهم از دادستان بازجوئی می کند : «چه کسی سرباز وظیفه شمس آبادی را استخدام کرد؟ چه کسی به سرباز وظیفه رضا شمس آبادی در کاخ مرمر موقعیت داد؟ چه کسی به سرباز وظیفه اسلحه داد؟ چه کسی اورا درآن روز به خصوص درآن پست گماشت؟ ودرهمان جلسه دادگاه تا آنجا پیش می رود که خطاب به دادرسان می گوید: « این دادگاه بیشترازاین جهت دارای اهمیت است که شما درمقابل فرزندانتان قرار می گیرید محکوم کردن آن ها آسان است درصدد شناختن آنها برآید [برآیید!] .

این نکته را نیز بگویم که اخیرا موجی راه افتاده درتطهیر ساواک و برائت خطاهای فاحش و جنایت های این دستگاه امنیتی که جاده صاف کن حکومت دستاربندان چپاولگر شدند. بگذریم ازاین که دراین کتاب ازنویسنده اسمی نیامده، و معلوم نیست مسئولیت این غفلت های تاریخی باچه کسی ست؟ پرسش این که این تغییرات هدفمند کارشرافتمندانۀ اهل قلم می تواند باشد؟! اصالت و نفس امانتداری دراین میان چه می شود؟ حالا که دست نویسندۀ جانباخته ازاین دنیا کوتاه شده برای روح بزرگوارش چه پاسخی باید داشت درمقابل این گونه سهل انگاری ها!

مراسم رونمایی ازکتاب تازه ی محمود کویر در لندن | محمد سفریان

یک میز کتاب تقدیم به پناهندگان

unnamed66+96

بهانه، رونمایی از کتاب تازه ی دکتر محمود کویر بود و اصل، فشردن دستی به دوستی و یاری رساندن به برخی از پناهندگان نیازمند که در جنگ های اخیر خاور میانه، آواره و حیران دنیا شده اند؛ آن هم در روزی که از دیرباز در فرهنگ و سنت ایرانی به جشنی با همین خصایص شهره بوده و یادگار گذشته های ما ایرانیان.
عصر روز جمعه، دوم اکتبر، سالن اجتماعات کلیسای سابق محله ی ایلینگ لندن، محلی شده بود برای گرد هم آمدن برخی از علاقه مندان به ادبیات و خیرین ایرانی تا در فضایی ساده و صمیمی که به میزبانی بنیاد فرهنگی کویر برگزار می شد، قدری دور هم شعر و ترانه و دوبیتی بخوانند و غم روزگار را به فراموشی بسپارند.
این برنامه که ” گلریزان و دیدار یاران ” نام گرفته بود، با معرفی بخش های متفاوت برنامه توسط گشاینده، آغاز شد و در ادامه به سخنان کوتاه دکتر کویر رسید باب کتاب تازه اش رسید.
آقای کویر که در چند سال اخیر تحقیق های فراوانی باب ادبیات کلاسیک ایران انجام داده و از جمله کتاب های مجزا باب شعر حافظ و فردوسی به دست چاپ سپرده در این کتاب آخر، به سراغ ” تاریخ اندیشه ” در ایران رفته بود و این طور می گفت که چنین تحقیقی در ایران سابقه ی قبلی ندارد.

آقای کویر اما سخنانش را پیش تر از کتاب و تاریخ اندیشه به آیینی دیگر برد و از اتفاق شومی گفت که در ماه ها و روزهای اخیر دنیای آدمیزاد را تحت تاثیر قرار داده. همان چه دلیل برگزاری این جمع شده بود و بنا بود تا عواید فروش کتاب ها را هم نصیب ببرد…
” … موج ها در سکوت خود غرق شده اند. آب از آب تکان نمی خورد. باد دیگر با شن ها بازی نمی کند. ستاره ها چشمک نمی زنند. بادبادکی بر اسمان بال نمی کشد. آیلان برای همیشه بر ساحل بی لالایی ها خفته است. ایلان دیگر بیدار نمی شود.
آیلان تصویر ِ جهان مااست. آیلان می‌میرد تا دیگران زنده بمانند. انگار فقط مرگ است که مردم را به هم می‌رساند. اما آیلان برای فرشته بودن به مرگ نیازی نداشت.
آنچه این روزها در پیش چشمان از حیرت گشاده ی ما می گذرد نه تنها یک اتفاق است و نه تنها یک تراژدی و نه مرزی می شناسد و نه نژادی و ایینی. زخمی است ناسور و کارا بر پیکر انسانیت و اخلاق. داروی این درد مشترک در دستان شفابخش انسان است و انسانیت و بس. ما. ما می توانیم و باید با تمام جان و جهانمان برخیزیم و دستی در دستی بگذاریم. نسل های آینده بر ما نخواهند بخشود اگر کاری نکنیم… ”

پس از این مقدمه ی شعر گونه حرف از کتاب تازه به میان آمد و زحمت رفته بر وی در راه به ثمر نشستن این کتاب. آقای کویر در این باره گفت :
” این کتاب جستجویی در فراز و فرود اندیشه در ایران است. جریان های اندیشگی در ایران را از روزگار کهن تا پایان عصر صفوی بررسی می کند . کوشیده ام تا روشن کنم که جایگاه ما در تارخ تفکر جهانی کجاست. ما در درازای تاریخ در باره آزادی، عدالت،قانون،مدارا، صلح، خشونت،جنگ چگونه اندیشیده این. اندیشمندان بزرگ ما چه کسانی بوده اند. موانع بر سر راه تحول اندیشه و استمرار آن در ایران کدام ها بوده است. من بر آن بوده ام تا بدانم که کجای این جهان ایستاده ام و چرا؟ کتاب تاریخ اندیشه در ایران حاصل ده ها سال رنج و تلاش و جستجو در صدها کتاب و منبع اصلی و ادبیات و فرهنگ و آداب و رسوم و هنرهای ایرانی است. جلوه های اندیشه در لالایی ها و ترانه ها و قالی ها و کاشی های ایرانی را جستجو کرده ام و اندیشه انسان ایرانی را زا روزگار گله وار زیستن تا آستان شهروندی بر رسیده ام. ”

photo (1)

در ادامه ی برنامه، مصطفی شمس و زرتشت صفری که از نوازندگان شهره ی دف و نی در لندن به حساب می آیند، با دو نوازی این دو ساز قطعاتی آشنا به حافظه را برای حاضرین اجرا کردند و به حال و هوای جمع جامه ای از جنس ” لطافت ” نشاندند.
قسمت بعدی برنامه اجرای برخی از سروده های هادی خرسندی بود که در کتاب شعر تازه منتشر شده ی او گردآمده بودند. آقای خرسندی که خود از جمله ی سخنران های جمع بود، در ادامه ی برنامه نوبت سخن را در اختیار گرفت و قطعاتی از کتاب ” شعرانه ” را برای حاضرین قرائت کرد.
سخنران بعدی خانم ” مهرنوش خرسند ” نویسنده ی داستان و فیلمنامه ی ساکن لندن بود. خانم خرسند در ادامه ی حال و هوای جمع یک داستان کوتاه را برای حاضرین قرائت کرد؛ داستانی در حال و هوای پناهندگی و کودکان چشم به راه آواره ی دنیا…
پس از داستان خانم خرسند نوبت به تنفسی کوتاه رسید تا حاضرین در جمع فرصتی برای تهیه کتاب ها هم داشته باشند. جالب اینکه بخشی از عواید فروش این کتاب ها از جانب نویسندگان حاضر در سالن، به کودکان پناهنده اختصاص یافت تا این طور جشن گلریزان معنا و مفهوم کامل تری پیدا کرده باشد.
بخش دوم برنامه هم به معرفی تاریخچه ی جشن گلریزان و ارائه ی سابقه ای از رادی و جوانمردی در گذشته ی ایرانیان اختصاص پیدا کرده بود.
آقای کویر در همین باب به تاریخچه ی جشن گلریزان اشاره کرد و در این باره گفت:
” مراسم گلریزان از آیین مهر. از نمونه های عیاری و مروت در میان ایرانیان است. مهریان برای برآوردن نیاز نیازمندان و درماندگان بدون یادکرد نامشان در کاروانسرا و زورخانه لنگ کرداندانده و هرچه جمع می شد به نیازمند می دادند. ”
عاقبت و در بخش انتهایی برنامه، جمشید رضایی خواننده ی موسیقی سنتی ایرانی، قطعاتی از موسیقی کلاسیک ایارن را اجرا کرد تا این برنامه هام با نوای ساز و صدای آواز آخر گرفته باشد.
گفتنی است که کتاب ” نگاهی تاریخ اندیشه در ایران ” توسط انتشارات اینترنتی ” اچ اند اس ” مدیا منتشر شده و از طریق بازارچه ی جهانی آمازون قابل دسترسی ست.

فتح الله بی نیاز چهره در نقاب نیستی کشید | رهیار شریف

گفته هایی کوتاه از یک زندگی پر قصه…

فتح‌الله بی‌نیاز، نویسنده و منتقد ادبی نام آشنای ایران در روز سیزدهم مهر و در پی یک حمله ی قلبی به دیار دیگر شتافت.
بنا به گزارش خبرگزاری های داخلی؛ آقای بی نیاز روز دوشبه برای شرکت در یک مراسم ادبی از خانه خارج شده و در خیابان صادقیه دچار این حادثه ی قلبی شده و در راه انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داده.
بی‌نیاز بیش از ۳۰ اثر داستانی (رمان و مجموعه داستان) از خود به جا گذاشت که بیشینه شان از دریافت اجازه ی نشر باز ماندند و در پستوی خانه اش جا خشک کردند.
آقای بی نیاز اما بیشتر از داستان نویسی در نقد ادبی شهره بود و نقدهایش به قول معروف ” جریان ساز ” بودند. او که سابقه ی همکاری با بسیاری از نشریه های ادبی ایران را داشت در چند دهه ی اول فعالیتش با نام مستعار مطلب می نوشت و تنها در ده پانزده سال اخیر حاضر به پرده برداری از نامش شده بود.

635796514646938276

بی‌نیاز که در تیرماه ۱۳۲۷ در مسجدسلیمان به دنیا آمده بود در سال ۱۳۵۱ در رشته مهندسی برق از دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر سابق) فارغ‌التحصیل شد و در حیطه ی تحصیلاتش نیز فردی فعال به شمار می رفت.
او طی بیش از سی و پنج سال مهندسی، بیش از صد و بیست مهندس، تکنسین، طراح و مترور جوان تر را حین کار در عرصه‌های برق، مکانیک، حفاظت کاتودیک، کنترل و اتوماسیون آموزش داده است. بی‌نیاز همچنین شش کتاب برای طراحی برق و کنترل و حفاظت کاتودیک نوشته است که آن‌ها را رسماً چاپ نکرده است، اما به صورت مرجع در اختیار مهندسین جوان و میانه سال قرار داده است.
با این همه اما او از سالهای آخرین دهه ی چهل دست به قلم برد و فعالیت هایش را با نوشتن نقد و داستان کوتاه آغاز کرد. او هم چنین تا خردادماه ۱۳۸۸ در مجموع ۱۵۱ جلسه نقد و سخنرانی داشته است. او به مدت ۱۲ سال عضو هیئت داوران جایزه مهرگان ادب(رمان و داستان کوتاه) بود. هم‌چنین داوری نهایی شماری از جشنواره‌های ادبی منطقه‌ای و استانی کشور را نیز به عهده داشت.
تعداد زیادی از آثار بی‌نیاز پشت سد سانسور و ممیزی ماند و اجازه چاپ نیافت. او در فروردین ۹۴ طی مصاحبه‌ای گفت که ۱۵ کتاب از تألیفات او از وزارت ارشاد اسلامی مجوز دریافت نکرده و او «از خیر انتشار» این کتاب‌ها گذشته است.
این بی مهری به آثار او در شرایطی رخ داد که بی نیاز از جمله ی منتقدین سرسخت سانسور حکومتی ادبیات بود و در جملگی سالهای فعالیتش از حاضرین همیشه ی صف مبارزین علیه سانسور و تیغ ممیزی به حساب می آمد.
به گزارش خبرگزاری ایسنا خواسته خانواده بی‌نیاز این است که مراسم تشییع پیکر و خاک‌سپاری او به صورت خانوادگی و بدون اعلام عمومی برگزار شود.

حکایت یک عمر مبارزه سیاسی با سلاح موسیقی | لیلا سامانی

به بهانه ی هشتاد و پنجمین سالروز تولد جان لنون

CSK_8690_0100225نهم اکتبر مصادف است با تولد ” جان وینستون لنون” خواننده، شاعر و آهنگساز انگلیسی. هنرمندی که در عمر کوتاه چهل ساله اش بدل به یکی از با نفوذ ترین و خلاق ترین چهره های موسیقی قرن بیستم شد.
جان لنون در سال ۱۹۴۰ در بندر کارگری لیورپول به دنیا آمد. او که در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده بود، تحت سرپرستی خاله اش قرار گرفت اما نتوانست خود را با زندگی طبقه ی متوسط و محیط خشک آموزشی مدارس آن دوران وفق دهد. لنون همواره خود را از جمله افراد طبقه ی کارگر می دانست و از همین رو در دوران دبیرستان روزنامه ای را برای شرح وضعیت کارگران مدیریت می کرد و در دفاع از حقوق آنان مقاله می نوشت.
در اواسط دهه ی ۱۹۵۰ میلادی جان لنون با موسیقی راک اند رول – که آن روزها با سرعتی دیوانه وار آمریکا را تسخیر می کرد – آشنا شد. لنون این موسیقی را به مثابه ی چاره ای برای رهایی از مقررات پوسیده و سنتهای کهنه ی جامعه ی انگلستان می دانست، از همین رو خیلی زود و در سن شانزده سالگی نخستین گروه موسیقی اش را تشکیل داد.
در سال ۱۹۵۷ آشنایی لنون با موسیقی دان جوانی به نام “مک کارتنی” مقدمه ی تشکیل گروه افسانه ای آنان را فراهم آورد. گروهی که در سال ۱۹۶۲ متولد شد و “بیتلز” نام گرفت. این نام که با ایهامی دوگانه گاه به معنای سوسک ها و گاه یادآور لغت بازی با واژه ی “beat” به معنای “ضرب” در زبان انگلیسی ست، طی مدت دو سال در بخش وسیعی از دنیا مبدل به نامی آشنا شد. تا جایی که کمپانی های پخش و ضبط و شبکه های رادیو و تلویزیونی و بنگاه های برگذاری کنسرت، فرصت سر خاراندن و فکر کردن برای “بیتلز” باقی نمی گذاشتند.

ads99+-9asd

گروه بیتلز در عمر هشت ساله اش ۱۲ آلبوم منتتشر کرد که اولین آنها با نام ” Please, Please ,me” در مارس ۱۹۶۳ وارد بازار شد و آهنگ اصلی اش در صدر فروش بریتانیا و آمریکا قرار گرفت. موسیقی این گروه در دوره های مختلف بسته به شرایط اجتماعی و سیاسی و هم چنین ویژگیهای شخصیتی اعضای گروه دستخوش تحولاتی ژرف بود. چنان که درسالهای پایانی حیات این گروه دیگر نه تنها خبری از اشعار سرخوشانه با مضامین عاشقانه نبود، بلکه ترانه ها مبدل به واژگانی برای اعتراض های سیاسی و انتقادهای اجتماعی گشته بودند. اما این واژگان لنون را اقناع نمی کرد، او این فریادها را از حد شعار فراتر نمی دانست و خود و گروهش را اسیر شهرت و امتیازاتی می دانست که جامعه ی سرمایه داری به آنها هدیه داده بود. او معتقد بود خواندن جمله ی ” It’s been a hard day’s night ” تنها به نمایش پایان دشوار یک روز کارگران می پردازد و هیچ نشانه ای از اعتراض و آرمان را هویدا نمی سازد. از همین رو روح جان لنون دچار تلاطم و ذهنش با آشفتگی دست به گریبان شد، او از سویی فریاد جهانی اعتراض و انقلابهای کمونیستی آن سالها را می شنید و از سویی موقعیت پر زرق و برقش او را وسوسه می کرد. این شکاف و اختلاف فکری از سال ۱۹۶۶ خود را نمایاند و فروپاشی بیتلز را رقم زد.
اما شاید جرقه ی این فروپاشی را بتوان به مصاحبه ی جنجال برانگیز لنون با روزنامه نگار انگلیسی ” مورین کلیو” مرتبط دانست، مصاحبه ای که به گفته ی خودش اتفاقی نبود و شروع تسویه حساب با افکار و توهمات گذشته اش به حساب مى آمد، او در این گفت و گو با صراحت لهجه و سادگی مخصوص به خودش گفت: ” مسیحیت کمرنگ و محو خواهد شد. نیازی به استدلال نیست. حق با من است و این به اثبات خواهد رسید. اینک ما بیشتر از عیسی مسیح طرفدار داریم.” این سخنان موجب برانگیخته شدن خشم مقامات واتیکان، تحریم محصولات بیتل‌ها، لغو کنسرت‌های‌شان و سوزانده‌شدن صفحه‌ها و عکس‌های‌شان به‌خصوص در ایالات متحده شد. تا جایی که شش ماه بعد از این مصاحبه، لنون و گروه “بیتلز” در سفر آمریکا، با حمله و فشار خصمانه شخصیت ها و محافل مرتجع روبرو شدند. با این حرف، جان لنون دشمنی ابدی بسیاری را به جان خرید به حدی که مقامات واتیکان در سال ۲۰۰۸ و پس از گذشت ۲۸ سال از مرگ لنون اعلام کردند او را به‌خاطر سخنان نسنجیده‌اش بخشیده‌اند.
اما همزمان با این حمله های سازمان یافته، افکار عمومی مترقی و پیشرو آن دوران به سمت لنون جلب شد. پیش از این، “بیتلز” آلبومی به نام Religion (دین) منتشر کرده بودند. قبلا جان حتی خود را “کمونیست مسیحی” معرفی کرده بود. اما بعدها به این جمع بندی رسید که این گرایش محصول دوران “فوق ستاره” شدن و اسطوره بیتلیسم بود. چنگ انداختن لنون به مذهب در حقیقت ابزاری بود برای ارضای روحی در برابر محدودیت ها و موانع پنهان و آشکاری که به او تحمیل می شد. جان لنون سال ها بعد، دین را “جنون قانونی” نام نهاد.

o-LENNON-570در همین اثنا دلدادگی لنون به “یوکو اونو”، هنرمند آوانگارد ژاپنی تبار نیز موجب تحول فکری عمیقی وی در زمینه های فکری و اجتماعی شد. بنا به گفته ی لنون این یوکو بود که افکار و ارزش های وی در مورد زنان را دگرگون کرد. جنبش رهائی زنان را به او شناساند و از شر دیدگاه های مردسالارانه و سنتی رهایش کرد. لنون در این رابطه گفت: “زنان خیلی مهم اند. ما نمی توانیم بدون مشارکت زنان و آزاد شدن آنها انقلابی داشته باشیم. برتری مردان به شیوه زیرکانه ای آموزش داده شده است. خیلی طول کشید که من متوجه شوم مرد بودن من چگونه میدان حرکت یوکو را محدود می کند. او زن سرخ و آزاده ای است که توانست به سرعت به من نشان دهد که کار من کجا غلط است. هر چند خودم تصور می کردم رفتار کاملا طبیعی دارم. به همین دلیل من همیشه علاقمندم بدانم رفتار کسانی که ادعای رادیکالیسم می کنند با زنان چگونه است. چگونه می توان از قدرت برای مردم دم زد بدون این که درکی از این داشته باشی که مردم شامل هر دو جنس است.”
آشنایی و ازدواج این دوهنرمند با یکدیگر ، دوره ی ” جان – یوکو” را برای جان لنون به ارمغان آورد، دوره ای که در آن لنون بیش از آنکه یک خواننده ی راک باشد یک لیدر سیاسی بود.
ازدواج جان و یوکو نیز ماجرای پر سروصدایی داشت. آن‌ها برای ماه عسل به هتل “الیزابت مونترال” رفتند و به نشانه اعتراض به جنگ در سراسر دنیا، یک هفته اعتصاب کردند و از اتاق خارج نشدند. آن‌ها تابلوی بزرگی با عنوان “Bed Peace” را بالای سر خود نصب کرده بودند و در این مدت خبرنگاران زیادی عکس‌ها و گزارش‌های مفصلی از اعتراضات این دو در ماه عسل منتشر کردند. جان برگه‌هایی به دیوار آویخته بود که از صلح می‌گفت و علیه نیکسون و هم‌کارانش خطابه‌سرایی می‌کرد.
در همین زمان لنون در مصاحبه ای در پاسخ به این پرسش که اگر ناگهان بمیری، دوست داری از تو چگونه یاد شود، گفت: “به عنوان یک صلح‌دوست بزرگ. ما امیدواریم به صلح دست پیدا کنیم. این هدف ماست، و دستاورد بزرگی هم هست. ما همه تلاشمان را برای دستیابی به صلح می‌کنیم. به طور نمادین، به جای شکستن شیشه مغازه‌ها برای صلح، مثلا می‌گذاریم موهایمان بلند شود. حتی اگر کارگری موهایش را نزند، به نحوی برای صلح مبارزه کرده است. برای همین می‌گوییم برای صلح موهایت را بلند کن، یا برای صلح از رختخواب بیرون نیا. می‌دانید، کارهایی از این قبیل که چیزی را هم خراب نمی‌کند.”
این‌چنین بود که فعالیت رادیکال سیاسی و ضد جنگ آن‌ها، شهرت مضاعفی را برای این زوج در پی داشت و جان لنون سردمدار هنرمندان در راه بیداری مردم، مبارزه علیه جنگ ویتنام و گسترش صلح در دنیا شد.
انتشار آلبوم مشترک لنون – اونو در سال ۱۹۷۰ به منزله ی مرگ “بیتلز” و تولد دوباره لنون بود. چرا که یک سال بعد، مشهورترین اثر جان لنون یعنی ترانه “تصور کن” در آلبومی به همین نام منتشر شد و جایگاه جدید و متفاوتی را برای جان لنون در سطحی گسترده به ثبت راسند. در همین دوره، لنون در افشای کشتار چهل و سه زندانی به دست گارد ملی آمریکا در جریان شورش زندان “آتتیکا” در نیویورک ترانه ای سرود و در مخالفت با جنگ های تجاوزکارانه امپریالیستی، ترانه “به صلح فرصتی بدهید” Give peace a chance را سرود که تا امروز هم در تظاهرات های ضد جنگ به گوش می رسد. جان لنون تفکراتش در مورد چهره های مشهور و قهرمانان دروغین که حاصل تجربه محبوبیت و شهرت “بیتلز” بود را در ترانه “قهرمان طبقه کارگر” Working class hero اعلام کرد. و بالاخره، جان لنون ترانه “زن برده ترین برده هاست” را خلق کرد که نقد صریح و موثری است از نقش فرودست زن در جامعه طبقاتی و فرهنگ و تفکر و عملکرد مردسالارانه. خودش می گفت که این آثار را در مقابل هنر تخدیر کننده ای که بورژوازی تبلیغ می کند ساخته است و به دنبال سرودن ترانه هایی است که مردم در جریان مبارزات خود آنها را بخوانند. در سال های ۱۹۷۰، لنون هر چه بیشتر در موسیقی راک کنکاش می کرد، به ریشه های قدرتمند موسیقی سلتیک و موسیقی عمیق و تکان دهنده سیاهان بیشتر نزدیک می شد.
سرانجام روز هشتم دسامبر سال ۱۹۸۰ روزى بود که نه تنها طرفداران این گروه اسطوره‌اى، که همه دوستداران عالم موسیقى در بهت فرو رفتند، روزی که جان لنون در حالیکه همراه با یوکو به منزل خود باز می گشت به ضرب گلوله یکى از طرفدارانش که جنون‌آمیز به وی عشق می ورزید، به قتل رسید.
چهار ترانه جان لنون که منتقدان فرهنگ پاپ آن را بزرگترین تبلیغ برای صلح در سراسر جهان توصیف می‌کنند، از این قرارند: “عشق همه چیزی است که به آن نیاز داریم” Love is All You Need، “کریسمس مبارک، اگر بخواهی جنگ تمام شده”، Imagine یا “تصور کن” و “به صلح یک شانس دیگر بدهیم” Give Peace A Chance.

در بخشی از ترانه “تصور کن” که امروزه به نوعی به امضای جان لنون بدل شده است چنین آمده است:

“تصور کن بهشتی وجود ندارد،
سخت نیست اگر تصورش را بکنی.
تصور کن جهنمی زیر پای ما نیست
و بالای سرمان هم فقط آسمان است.
تصور کن همه انسان‌ها فقط برای امروز زندگی می‌کنند…”

بررسی مجموعه مقالات شبان وادی ایمن نوشته محمدرضا خسروی| رضا اغنمی

zzz3e4rt56مجموعه مقاله های حقوقی و نگارشی
محمدرضا خسروی
ناشر: موسسه فرهنگی . انتشارات نگاه  بینه
چاپ اول ۱۳۸۹  تهران

این دفتر ۲۵۱ برگی شامل ۴۸ مقاله مفید گوناگون با دیباچه ای ست کوتاه که اهم مسائل اجتماعی، فرهنگی و حقوقی را مطرح کرده است. مقالاتی که نویسنده در مدت زمان محدودی نوشته ودرنشریات گوناگون منتشرکرده و درپای نویس هرمقاله، تاریخ انتشارونام نشریه را ذکر کرده است.  نویسنده حقوقدان است  و قاضی، براین پایه نوشتارها برمبنای تجربه های اجتماعی با داوری های قضائی وحقوقی سنجیده شده که مزیتی ست برمتن کتاب درجلب نظر خواننده برای کسب و درکِ آگاهی درست . دراین بررسی برخی ازنوشتارها برگزیده شده که با خواننده ها درمیان گذاشته می شود.
نخستین  مقاله این دفتر با «حقوق سفر» شروع می شود.  ازمحدودیت های بی شمار مسافرت به خارج و مشکلات قانونی و رفتارهای مآموران دولتی به ویژه آزار و اذیت های ماموران گمرکی دربازرسی ها برای ورود و خروج به کشورهای بیگانه سخن رفته است. که اگر درست بنگریم بیشتراز ناامنی های پیش بینی نشده جهانی امروزی ست. این محدودیت ها هنوز هم  درکشورهای جهان سوم  کم و بیش حضور دارد. ولی دراروپا تقریبا چندان مشهود نیست.  دراین مقاله آنچه قابل دکر است اینکه :« اززمانی که دراوایل عهد ناصری یعنی درسال ۱۲۶۷ ایجاد تذکره عبور و مرور درجمیع بلاد ایران مقرر کرد و تردد ازبلدی به بلد دیگر بی ارائۀ  تذکره ممنوع شد درواقع مرزها بیش از بیش نسبت به عبور مسافران رو ترش کردند چرا که وقتی  در داخل کشور نتوانی بی مدد تذکره و برگ عبور بگذری حال خارج شدن از کشور خود معلوم می بود» نویسنده برای مستند کردن سخنان خود شواهدی از خاطرات درگذشتگان را یادآور شده است. و سپس مراحل راه افتادن قانون تذکره [پاسپورت] درکشور و اصلاحات تکمیلی آن را توضیح داده است .

مقاله دوم «پل صراط گمرک» مقاله ایست انتقادی. می پرسد : «آیا نظام گمرکی درتمام عالم این گونه است که ما داریم ؟!» و سپس به روایت ازقول راولینسون انگلیسی نقل می کند : «تشکیلات گمرکی حتی از زمان اشکانیان در کشور ما وجود داشته است. النهایه درآن عصر ازابریشم چین، از ادویه هند و ازدیبای روم نوعی حقوق گمرکی اخذ می شده است و گمرک واژه یونانی خودرا ازهمان زمانها حفظ کرده است» . نویسنده سپس از وجود دیوان های باژ وباج خانه ها بعد از اسلام تا دوران صفویه یاد می کند: «گمرکات به اجاره های طویل المدت واگذار گردید و نهایتا با استخدام مستشاران بلژیکی دراواخرقاجار و اوایل عصر مشروطیت، دورۀ تاریخی گمرک به دورۀ قانونمندی آن پیوند خورد». نویسنده در پی اینگونه یادآوری های تاریخی، به عملکرد کنونی گمرک می رسد و ناگهان، فریادش در گوش خواننده ها میپیچد: «ازنظر صاحب این قلم گمرک سرطانی است پیچیده برگلوی آزادی».  درپیوند با جهانگردی سخنان مستند و سنجیده ای را مطرح می کند؛ از دیدۀ خود روایت می کند وآسیب های روانی ان را شرح می دهد که از بینش سالم  درست اجتماعی و به ویژه اقتصادی این حقوقدان حکایت دارد .همو، با زبانی نرم انسانی، خلاف ادبیات خشونت زای رایج امروزی  برای اصلاح وضع گمرک خیرخواهانه سفارش می کند که : « ازطرز عمل بقیۀ گمرک ها دربقیۀ کشورها بیاموزیم».  و سپس راه  و روش اصلاحی خودرا توضیح می دهد .

مجازات مرگ
ای کشته که را کشتی، تا کشته شدی زار / تا باز کجا کشته شود، آن که تو را کشت». سرودۀ ناصرخسرو خواننده را تکان می دهد. پیشاپیش اهمیت روایت را یاداور می شود. نویسنده با پیشینۀ شغلی وآشنا با ادبیات حقوق و قضا، فضای حادثه را باز می کند. چون کارگردانی ماهر با صحنه آرائی روح قاتل را می شکافد. به درونش می خزد و می کاود همان گونه جامعه و داوری های اجتماعی را : « قاتل وقتی دست به این عمل جنون آمیز می زند که دستخوش هزارویک احساس ناشناخته وتحریک کننده است. غالبا کل شرایط خاصی که او درآن قراردارد وی را مسلوب الاختیار می سازند و تا او به خود آید می بیند که شده است آنچه نمی باید بشود. آن وقت، هنگامی  [است] که جامعه قصد کشتن او را دارد». وسپس با بررسی قوانین وانواع کیفرها، آرای برخی دانشمندان حقوق جزا را مطرح می کند و درمقایسه با اعدام و زندانی کردن قاتل :«اثر ترهیب [ترسانیدن] آن ازبین می رود درحالی که درمجازات های حبس مادام که دوران حبس ادامه دارد، اثرآن پیوسته مرکوزذهن وبرسرزبان هاست و بالاخره مجازات مرگ با روح مذهب مسیح مخالفت دارد» . برپایۀ حقوق اسلام باتوجه به آیه های قرآنی پرسش خردمندانه وجالبی دارد قابل تۀمل: «قرآن درتآسیس قصاص، حکم عقل را بیان می کند و ازاین قرار آیا کسانی که به جای مجازات اعدام، حبس های طولانی را پیشنهاد می کنند پای ازدایرۀ عقل بیرون گذاشته اند؟» .
جور استاد
سامان مکتبخانه های قدیم : نگاهی ست به مکتب خانه های قدیم وروایتی غم انگیز از گذشته های نه چندان دور از وضع آموزشی کشور، که ازنابه سامانی های آن، هریک ازپدران ما روایت های تلخی به یاد دارند. راقم این سطور در دوران رضاشاه، روزنخست ازمدرسه کمال درتبریز، وقتی به جرم حرف زدن به زبان مادری کتک خورده وگریان به خانه برگشتن رابه خاطردارم که چند روزبعد با مکتبخانه آشنا شدم. باعده ای بچه های همسال خودم عاجز ازسخن گفتن به فارسی، در مکتب شیخ محمدحسین نامی که مرد شریف و زحمتکشی بود وبه تمام معنی معلم. عبا وعمامه را کنار گذاشته بود با کلاه پهلوی و لباس بلند به رسم سنتی؛ صدای دورگه ای داشت دراول بازار شیشه گرخانه. مکتبی بود نیمکتدار با سکوهای پهن در اطراف. تقریبا فضای بزرگ و تمیزی داشت. درروش تدریس این شیخ با همۀ سختگیریها ازتنبیه بدنی خبری نبود. خلیفه ها که ازمیان شاگردان انتخاب می کرد، درتمام ساعت ها پس ازتدریس مواظب تمرین بود و آمادگی درپس دادن به خلیفه. سالی گذشت تا زبان مدرسه را یاد گرفتم. سال بعد که به مدرسه کمال برگشتم در کلاس دوم پذیرفته شدم. اما روایت های نویسنده کتاب بیشتر ازروستاها وشهرهای دورافتاده روایت دیگریست که شکنجه های روحی بچه ها وسختگری های مکتبی ها را توضیح می دهد :«پای بچه هارا به فلک می بستند دوتن از بچه های بزرگ مکتب دو سرچوب را می گرفتند و آخوند یا خلیفه، با شلاق با ترکۀ چوب، شماری معین ازچوب یا شلاق را برپای طفل می نواختند».
ادب القاضی
نویسنده، دراین مقاله دل پاکی و چشم پاکی را ازصفات نیک و ازمزایای داوری های درست شغلی قاضی معرفی می کند. برضرورت این صفت ها تاکید می ورزد «دلِ پاک، اورا ازبد اندیشی وامی رهاند ونظر پاک، دریچه های راهزن خیال وخواهش را به روی او می بندد». هموسپس با لحنی هشداردهنده، اما، با طعنه ای تلخ از رنگ باختن صفات نیک فرهنگِ اجتماعی: «پاکی چشم و دل درسنت وباورایرانی ازنخستین و ضروری ترین خصایل و فضایل به حساب می آمده است و می گفته اند «فلان چشم ودل پاکی دارد و همین اورا بس». اضافه می کند که قاضی می باید دارای چنین صفت ها باشد. همو، با شمردن این گونه مزیت های شرافتمندانۀ انسانی برجستگی های فرهنگی را یادآور می شود. آن هم در زمانه ای که درپرتو حکومت سیاه دینی، انسانیت و پاکی دل و دیده با خشونت و خفقان تاخت زده شده است و دروغ و تزویر و ریاکاری دستاربندان حاکم، ساده دل ترین افراد را درچنبرۀ شک وتردید به اسارت گرفته، یادآوری این گونه درد های اجتماعی- ملی ستودنی ست.
ازهرطرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
نویسنده با پیشگفتاری پندآموز از گسترش سایۀ ترس و وحشت های ناشناخته دراندیشه ها، از نابه سامانی های تصویب ولعو قوانین درشورای اسلامی سخن می گوید. هنورمدتی ازتصویب قانون نگذشته بلافاصله لغووقوانین تازه ای جایگزین قبلی می شود. جالب اینکه ازاین دگرگونی و جابجائی ها بیشتر اعضای شورا کوچکترین خبری ندارند. «شوراهای شهر هنوز فعالیت خودرا شروع نکرده بار ۳۰۰ ماده قانونی را باید به دوش بکشد و ۳۰۰ ماده قانونی یعنی بیش از کل قانون مجازات عمومی و درست ده برابر اعلامیه جهانی حقوق بشر.» و سپس مواردی را مطرح می کند که خواننده درسلامت فکر واندیشۀ قانون گزاران به شک وتردید می افتد. «خوب اگر قرارباشد برای هرکدام از شئون اداری و اجتماعی ۳۰۰ ماده قانونی به باشگاه تقینینۀ [تقنینیۀ] کشور اضافه شود وهرروز، هرکدام ازاین مواد درمعرض تغییر و تبدیل ونسخ واصلاح قرارداشته باشند مغز کامپیوتر هم ازمرتب کردن شآن اجرائی ماده عاجز می ماند تا چه رسد به قاضی.» بنا به روایت مستند نویسنده مجموعۀ اراء صادر شده درمحاکم از: «مصوبه مجمع تشخیص مصلحت است، تحریرالوسیله است، رساله های عملیۀ دیگر مراجع تقلید است، استفتائاتی است که به وفور درمسائل مبتلی به، به عمل آمده است. احادیث و روایات و بسیاری ارمنابع فقهی دیگراست که مستند صدور رآی قرار گرفته اند». دراین مقاله استفاده ازفرهنگ متحجر وعقب مانده های گذشته به شدت مورد انتقاد قرار گرفته است.
حیف ومیل میراث فرهنگی
نویسنده آغاز سخن را باقبول حق میراثخوار درخوردن میراث و حیف ومیل آن و خط کشی با میراثخوار فرهنگی را یادآور می شود و می گوید که این مقوله ای دیگراست : «یکسره ازاین قاعده جداست. چرا که میراث فرهنگی نگهداشتنی ست و نه خوردنی». و سپس اشاره ای دارد به میدان هشت گنبد حسن آباد تهران و تخریب یک ساختمان زیبا در ضلع شرقی همان میدان که درسال های قبل ازانقلاب تخریب وشعبۀ بانک ملی ایران ساخته شد. تخریب آن گنبد قدیمی ترکیب زیبای میدان را بهم ریخت. البته درآن سال های پرشور سازندگی ساختمان زیبای شهرداری تهران نیز در میدان توپخانه تخریب شد. در این تخریب ها اعتراض پراکنده عده ای ازمردم دلسوز به جائی نرسید.
تاشب نرود، صبح پدیدار نگردد
این مقالۀ به شدت انتقادی اوضاع نا به سامان سازمان های دولتی وآشفتگی های حکومت نالایق وچپاولگر اسلامی را به نمایش گذاشته است. ازآشفتگی دادگستری، مشکلات حل نشدنی زنان تا زندان های و . . . نمونه های هولناکی به دست می دهد: «اگر شرع وقانون درجهت حفظ حقوق زن تشریع و تصویب گردیده است ما درست عکس آن را عملا دنبال می کنیم. ما بنده خدائی را به خاطر صدورچک به سلابه می کشیم و درهمان حال کلاهبرداران اصلی را در جامعه رها می کنیم که میلیاردها تومان به نظام و اقتصاد مملکت آسیب وارد کنند و هیچ کس هم به آنها نگوید بالای چشمتان ابروست». اززندان های کشورخبرهای تآسف آوری دارد، تا جائی که خواننده را باسیاهه ای از دستاوردهای ویرانگر حکومت دستاربندان ریاکارآشنا می کند. از زندان وآمارزندانیان می گوید: « درمجموع انسان های دربند اعم ازمحکوم وفراری وبازداشت موقت وبلاتکلیف سر به ۶۰۰ هزار نفر می زند آن هم چگونه بازداشت موقتی که در اهواز می بینیم فردی ۲۱ سال است که بازداشت موقت می باشد !! ما درهرسال ۶۰۰ هزار نفررا به زندان می بریم آن هم زندانی پُر ازآلودگی، جنایت، مرض، فساد اخلاقی و شرارت. به زندان سپردن مردم از هرقماشی مانند آن است که آب زلال چشمه ای را وارد مجرای گند فاضلاب کنیم و انتظارداشته باشیم ازآن طرف مجرا که خارج می شود باز همان آب چشمه باشد».
نویسنده، با بُغضی گره خورده درگلوازفساد ضابطین دادگستری می گوید.«اینها مردم وحتی اشخاص خوب وبیگناه را می گیرند وبه بدترین شکلی شکنجه می کنند وازآنها اقرارمی گیرند. کدام کس به آنها چنین اجازه ای را داده است؟! خوب برخیزید وجلواین کارهارا بگیرید». فریادخیزش ملی درگوش ها می پیچد وصحنه های انتقام خونین همگانی در آیینۀ ذهن خواننده شکل می گیرد. خسروی، دردهارا بیشتر می شکافد تا نالۀ درد ورنج زخم های گسترده را به گوش های سنگین ماموت های مسخ حکومت برساند. «مردم دارند می سوزند و جان می دهند. . . . دختر خانمی درتهران تصادف کرده است. مقصردرحادثه هم نبوده است. شاکی هم رضایت داده است آن وقت قاضی به آن دختر می گوید تو ۳۰۰ کیلومتر در ساعت سرعت داشته ای و چون جواب می شنود که اتومبیل پراید اصلا نمی تواند ۳۰۰ کیلومتر سرعت برود. قاضی غضب می کند و می گوید حالا بلبل زبانی هم می کنی؟ وسپس برای این دختر هیجده نوزده ساله قرار وثیقه صادر می کند و قرارش را قبول نمی کند و اورا می فرستد به زندان. آیا می توان اسم این کار را قضاوت اسلامی و حکومت عدل علی (ع) گذاشت».
راستی با این قاضی ها، بااین قبیل داوری های لودهنذۀ نادانی ها چه باید کرد؟ انتخاب عنوان مقاله حکایت از دل پُراندوهِ نویسندۀ باوجدانی دارد که درکانون دردهای آماسیدۀ فرهنگی اجتماعی مردم ناظر وشاهد تبعیض ها و ظلم وستم جباران حاکم، درانتظار محو ظلمتِ شب است تا از پدیداری نور درخشان پِگاه پیشواز کند.

بررسی کتاب شش داستان کوتاه اثر مسعود کدخدائی | رضا اغنمی

001هیچ اتفاقی برای من نمی افتد
شش داستان
مسعودکدخدائی
چاپ نخست : زمستان ۱۳۹۲( ۲۰۱۴)
انتشارات: دیارکتاب، کپنهاک و انتشارات فروغ ، کلن

شش داستان کوتاه اثر مسعود کدخدانی شامل :
کنارتنگه ی بُسفُر
بچه را چه کار کنیم؟
یادبودآن عزیز
عطرشب اول
خوش به حالم که دختر ندارم
هیچ اتفاقی برای من نمی افتد

همانگونه که درپشت جلد اشاره به متن داستان ها شده، هرشش داستان روایتی ازسرگذشت کوچنده های اجباری از وطن است و خاطره آوارگی آنها در سرزمین های ناشناخته و بیگانه؛ وگوشه هایی دردآور از آسیب های ناخواسته و تحمیلی مهاجرت.
روایتگر کنار تنگه ی بُسفر، شرح حال خود را درترکیه شرح می دهد. ازاوارگی ها و رفتارهای توهین آمیز و آزار دهنده کارمندان اداره پناهندگان و ماموران سازمان ملل ومجریان قانون انتظامی و پلیس رشوه خوارترکیه با دل پرخون سخن می گوید. البته آن عده ازهموطنان که پس ازانقلاب ازطریق ترکیه مجبور به ترک وطن شدند با این مسائل آشنائی داشته وتجربۀ برخوردهای اداری را ازسر گذرانده در وطن با فساد و رشوه خواری پلیس آشنا بودند مشکل زیادی نداشتند. کدخدائی باگشودن پرونده زخم دل این قبیل خواننده هارا تازه کرده با یادآوری دردهای گذشته هشداری داده تا قدرعافیتِ اکنون را درتبعید اجباری مغتنم شمارند. به روایت نویسنده سردوانیدن مآموران وتوهین وتحقیر پناهنده ها آن چنان وحشتناک رواج داشت که : «درکمترازیک سال، سه تا پناهنده خودشان را درجلو یو ان آتش زده اند. اگرهمین جوری پیش برود، ازکجا معلوم که من و محمد و نسرین هم این کاررا نکنیم». ازبی بند باری دستگاه های اداری واجرائی، وبی سامانی پناهندگان آواره گفتنی های زیادی دارد. از رقص هوشنگ نامی که ادای رقص های مایکل جکسون را درآورده “قرتی بازی” یاد شده : « کمترکسی می دانست اسم واقعی اش هوشنگ است. یک دلقکی بود که نگو! سربازی اش را تمام کرده بود با پاس قانونی سوار برهواپیمای ایران ایربه ترکیه آمده بود. بعد ازآن که خودش را معرفی کرده بود به یو ان، هنوز شش ماه نشده رفت هلند. اما فرخ که ازدانشگاه اخراج شده بود وبعد ازآنکه چند بار پاسدارها به خانه شان ریخته بودند ازایران فرار کرده بود وبا بدبختی ازمرز گذشته بود پس ازدوسال و نیم هنوز هم درهیچ هیئتی قرار نگرفته بود». و شکایت های فراوان دردناک ازدست مترجم ها. پایان این داستان با اقدام به خود کشی سیاوش یکی از هم اطاقی ها و دوست نزدیک ش درحمام خانه؛ درحالی که دوست دیگرش محمد ازمشاهده حال سیاوش سرخود را محکم به دیوارحمام می کوبد داستان به پایان می رسد.

بچه را چه کنیم

دومین داستان است. زوج جوانی با بچۀ خردسال پناهنده دانمارک شده اند. هردو دروطن شاغل بودند و زندگی آرام خانوادگی داشتند، وعاشق همدیگرتا اینکه نخست شوهربیکار می شود وشامل پاکسازی با این حال چون سپیده سرکاربود از تامین زندگی عادی هزینۀ معاش مشکلی نداشتند. تا اوهم به سرنوشت شوهردچار می شود و وطن را ترک می کنند. زندگی درغربت با آدم های غریبه و زبان بیگانه و نامانوس کم کم چهره کریه خود را نشان می دهد. بیزاری ازهستی و روزمرگی به جائی می رسد : «کاش می گویم خوشا به حال مهرداد و احمد و بقیه که نماندند واعدام شدند. گویا رفتن بهتربود دست کم نامی ازآنان خواهد ماند . . .» گاهی وقت ها هم در خلوت خود دراین فکرهاست که برود بین مردم و با انها صحبت کند اما به ناگهان ازخودش می پرسد «باکدام زبان؟». یاس و پشیمانی ازهمه چیز به خصوص، سردشدن رابطه بین زن و شوهر نفرت اززندگی را دامن زده است؛ تنها روزنۀ امید به ادامۀ زندگی وجود یک پسربچه معصوم است. شبی غرق هجوم خیالاتِ غربت وآوارگی با دست های لرزان وارد خانه می شود. بچه رو به روی تلویزیون، همان جورنشسته خوابش برده است. بوی سیگار درفضاست. «سپیده توی اتاق خواب، درتاریکی نشسته سیگار می کشد . . . کتم را در آوردم. بچه را بغل می کنم. ازخواب می پرد می گوید “بابا اومدی؟ می گویم آره عزیزم! چرا سرجات نخوابیدی؟ می گوید نشستم تا توبیای. می ترسیدم نیای». دلهرۀ پنهانی، ماسیده دردل بچه معصوم خوف و هراس غربت و بی پناهی را توضیح می دهد.

یادبود آن عزیز

مادر خانم روایتگر درایران فوت می کند و با رسیدن خبر برای برقراری مراسم تدارک دیده می شود. «دیروز صبح شنیدم که محمد مختاری را، یعنی جنازه اش را دریک کارخانه متروک سیمان درامین آباد ورامین پیدا کرده اند، با اثرسیم روی گردنش خوب یادم نیست گفت روی گردنش یا گفت روی گلویش». برای ترحیم مجلس مادر زن سالنی را درنظر گرفته و وسایل پذیرائی تهیه می شود. برای اطلاع رسانی به دوستان با هرکس که تماس می گیرند، هریک دچار درد و مرض و گرفتاری ست و بیشترآسیب های غربت. نمونه ای ازبهترین روایت ها درتوضیح شرح و بیان حال و هوای پناهنده ها. وقتی خبر مرگ مادر به سیما می رسد؛ همگی مواظب رفتارهای ناهنجار او هستند که مبادا کارغیر منتطره ای مرتکب شود: «من با پسرم دست هایش را گرفته بودیم. می خواست همه چیزرا به سرخودش بکوبد». «صبح شنیدم که محمد مختاری را کشته اند . وبعد ازظهرش درجشن کریسمس بودم. درجشن بودم بین آن همه آدم تنهایی یک شیشه شراب خوردم». عازم سالنی هستند که برای مجلس ترحیم مادرسیما برگزیده اند. خبرمی رسد که محمد جعفرپوینده راهم کشته اند. مهرداد پشت تلفن خبر قتل پوینده را می دهد. «جسد پوینده را دراطراف ریل راه آهن شهریار، درجنوب غربی تهران پیدا کرده اند. با اثرسیم روی گردنش». راوی با سیما در سالن خلوت که برای یادبود ترتیب داده اند به انتظار نشسته اند. سیما سیاهپوش دم در ایستاده است و صاحب عزا هرازگاهی به بیرون سرک می کشد و قطارشهری که ازمقابل سالن عبور می کند را می شمارد. «تاحالا باید چهل و هشت قطار ازاین جلو گذشته باشد». «کاغذ خبر مراسم را از روی دیوار می کنم» وسایل را جمع کرده عازم رفتن به خانه هستند که احسان می آید و نفس نفس می زند. کراوات سیاه زده است. یک دسته گل هم دستش گرفته است. می گوید دیرآمدم؟ باید ببخشی . . .». چهل و نهمین قطار با چراغ های روشن از مقابل آنها می گذرد.

عطر شب اول

– داستانی ست و روایتی ازخاطرات مردی با زن جوان که با هم زندگی می کنند. ظاهرا همدیگر را دوست دارند. اما درهم بستری زن مانع نزدیکی اوست. بیم و هراس زن ازبچه دارشدن است. مرد با همۀ رفتارهای عادی، درخلوت وتنهائی همیشه با خود درجدال است و جنگ و ستیز. پنداری درشناخت هویت خود گرفتار ابهام است و بریده ازهمه چیز و همه جا
« توکی هستی؟ تو پدری؟
نه!
یعنی تو پسر کسی هم نیستی؟
نه! دیگه نه! شانزده ساله که پدرو مادرم را ندیده ام
برادری که هستی؟
نه چه برادری؟ آخرین باری که خواهرم رودیدم فقط یه بچه ی شیش ساله بود وحالاخودش یه بچه داره.
شوهرچی؟
نه. ما فقط باهم زندگی می کنیم.
شغل؟
ندارم. ندارم! من نه شوهرم، نه داماد، نه برادر ونه پسرکسی. دیگر اسمم هم دارد یادم می رود»

در گفتگوئی بین آن دو، زن بشقابی را برزمین کوبیده می گوید: « می گم وقتش نیست! ناچاریم صبرکنیم! بچه پول می خواد! اعصاب راحت می خواد». هردو بیکار و بدون درآمد. دراین داستان، بیشتر مرد است که با سیگار کشی، میخوارگی و گیر دادن به رهگذران با حضور مستانۀ دائمی اش در صحنه های گوناگون رفتارهای غیرمسئولانۀ مردی خیره سر وعصیانی را به نمایش می گذارد.

خوش به حالم که دختر ندارم

راوی داستان مردیست بدخواب، و داستان را ازبدخوابی خود شروع کرده و از رویاهای خود می گوید. خواب دیده که دختر زیبائی دارد. روسری ازسرش افتاده و پاسدارها به جرم بدحجابی اورا گرفته اند خیس عرق وسرزنش خود که چرا برای رهائی دخترش ازهجوم انها کاری نکرده ناراحت از خواب پریده به یاد میآورد که اصلا دختری نداشته است، اما ساعت ها این خواب و بی توجهی او را آزار می دهد. درانتقال درد دل خود، خواننده درمییابد که راوی خواهر نداشته و حالا که برای خود مردی شده و با مرجان ازدواج کرده دارای فرزندی به نام نیما هستند: « بچه ی اولمان پسرشد تا آمدیم به فکربچه ی دوم بیفتیم ، یک دفعه دیدیم که سن خانم بالا رفته ودیگر بجه دارشدن درست نیست». وحالا پس از سال ها دوری و مفارقت از وطن، خواهر زنش مهتاب و دختر سیزده ساله اش شهرزاد برای دیدن این خانواده به دانمارک آمده اند. مهتاب می گوید: «این بچه همیشه نگران است». شوهرمهتاب مرحوم شده دوتا بچه یک پسرویک دخترهم دارد. راوی وقتی با مهر پدری دستی به موهای سیاه شهرزاد می کشد:« بازهم آرزویی که حالا به حسرت بدل شده بود دروجودم سر می کشد. . . . صورتش قشنگ است، اما چشم هایش انگار خالی است نگاهشان که می کنی انگارکشیده می شوی توی یک چاه بی انتها». نیما اشاره به شهرزاد به دانمارکی می گوید «چرا این دختراینقدرکدلی یعنی کسالت آوراست». شهرزاد از درس هایش می گوید وازحجاب و “هِدبند” و این که او«جزو شورای مدرسه است اینا باید واسه مدرسه الگوباشند». شهرزاد برای رفتن به دانشگاه الگوشده. آرزوی پدرش بوده که دخترش حتما به داتشگاه برود. میباید این سختی ها را تمرین کند تا خلوص نیت وهدفش برای مربیان حکومتی ثابت شود. نیما می گوید، پدرت مُرده میخواهی بروی دانشگاه. مادرش می گوید «من بهش می گویم تا زوده ازاون تو بیا بیرون» شهرزاد پاسخ می دهد «اون وقت زیرنطرمون می گیرن مشکوک تلقی می شیم»
با قیافه ای حرف میزند که انگار داشت گریه می کرد و گریه می کرد»»
شهرزاد درفکر و سکوت مکث می کند.
ازجایزه گرفتن او که مادرش تعریف کرده می پرسند: «برا مقاله نویسی. صد وبیست صفحه درباره ی توبه نوشتم» سپس توضیح می دهد کلمۀ توبه در قران هفتاد وچهاربارآمده. توبه دونوع است. توبه استجابت و توبه انابت. . . . ارمفاتیح خواندم تا نوشته های آیت الله مطهری. سپس آثار درک و فهمیدن این قبیل انشاء های دوران تحصیلی زمان را توضیح می دهد. راوی که بهت زده از آموزش های بی جهت وویرانگر فکر واندیشه نسل ها غرق حیرت شده می گوید: «تو زندگی آدم باید خودش بتواند تصمیم بگیرد. معنی اش اینه که یه چیزی را درقبالش حذف کرده». شهرزاد، انگار به خودآمده در موقعیتی رو به راوی می گوید: « شما درست گفتید.» و بعد باصدائی که سخت خشک و خراشنده بود ادامه داد: «من باید تصمیم رو بگیرم!»
راوی درپایان داستان، پنداری پس از تماشای یک گالری شاهکارهنری با خاطره ای شیرین ازمشاهدۀ تابلوی زیبا رو به مرجان می گوید: «یکی ازعقده هام به کلی ازبین رفت دیگه اصلا ناراحت نیستم که صاحب دختر نشدیم. تازه می خوام بگم خیلی هم خوش به حالمون که دخترنداریم».
خوش به حالم که دختر ندارم ازبهترین و هوشمندانه ترین داستان این دفتراست. که بخشی ازسیاست های سازمان یافتۀ حکومت دربارۀ گسترش آموزش های مذهبی، وخفه کردن فکرآزاد؛ وسرانجام برنامه بی اندیشگی نسل ها را به نمایش گذاشته است .
آخرین داستان همان است که برپیشانی کتاب نشسته است. مردی ازتبارجمعی هموطنان پناهده درخارج، دردانمارک با دوپسر وهمسرش زندگی می کند. در نخستین روزنوزدهمین سال اقامت درآن کشور. هر چه را درآن روز درخانه گذشته است شرح می دهد. از همسرش می شنود که پسرکوچکش که کلاس نهم است دوست دختر گرفته. موقع رفتن به سرکاربا تآخیرقطار مواجه می شود. درقطار یک مسافراهل پاکستان بعلت نداشتن بلیط با جریمه سنگین مواجه می شود. درسرکار روی تابلو می بنید که ماریا بانوی جوانی از همکاران فوت کرده. شب هنگام برای پختن غذا با ایرادهای گوناگون همسرش برخورد می کند و کتاب بسته می شود.

خندوانه از ناجی تا خائن ملی| مینا استرابادی

نگاهی به مباحث طرح شده پیرامون یک برنامه ی طنز

کار به روزنامه های خارجی هم کشید و العربیه هم گزارشی از این ماجرا را برای خواننده‌هایش تهیه کرد. اتفاق با سرعت بسیاری در شبکه‌های اجتماعی دست به دست شد و با تکثر فراوان میان مردم گوش به گوش چرخید. تا بسیاری به چشم ببینند که حوادث مربوط به جنبش سبز همچنان در لایه های زیرین جامعه زنده است و نومیدی حاصل از آن سرکوب همچنان چون آتشی زیر خاکستر در یاد جامعه باقی مانده.

,sdmf5+sds
این بار داستان به یک رای گیری در دنیای مجازی مربوط می شد و حکایت برنامه ی پر بیننده ای که در ماه‌های اخیر نگاه‌های بسیاری را به شبکه‌ی تلویزیونی نسیم معطوف کرده. این بار در برنامه ی خندوانه ابتکاری جالب به میان آمده بود و بنا بود تا برترین کمدین ایران با رای مردم انتخاب شود. در این میان و در میان رقابت های دو به دوی فراوان، میدان مسابقه به امیرمهدی ژوله و امین حیایی رسیده بود که از قضا هر کدام در حوادث بعد از انتخابات ۸۸ با خاطراتی متفاوت در یاد جامعه باقی مانده بودند؛ امین حیایی با پشت کردن به مردم و خواست عمومی جامعه و حضور در فیلم حکومتی قلاده های طلا و در مقابل امیر مهدی ژوله که در حلقه ی نزدیکان موسوی به شمار می رفت و همراهی فراوانی با چهره‌های اصلاح طلب داشت. همین موضوع از یک سو و روح ” انتخابات ” از سویی دیگر هم کافی بودند تا خاطرات گذشته دیگر بار زنده شود و برنامه ای که با شعار دوری از سیاست به روی آنتن می رفت، حال و هوایی بگیرد کاملا سیاسی.

در این میان برخی از چهره های مشهور دنیای مجازی هم دست به قلم شده و گزارش هایی داغ از حال و هوای ایران ارائه کردند. از همین جمله است؛ ” آیدین سیار سریع ” طنز نویس ایرانی که با نگارش مطلبی طنزگونه از ایران جوزده‌ی انتخاباتی حکایت کرده:

” تب و تاب مردم برای رای دادن به ژوله و حیایی در مسابقه استندآپ کمدی خندوانه واقعا دیدنی بود. این که مردم به طنز و کمدی اهمیت میدن جای خوشحالی داره ولی بعضی ها هم دیگه خیلی اهمیت می دادن. اصولا یکی از باگ های ما ایرانی ها اینه که شوخی و سرگرمی رو جدی می گیریم و جدی رو شوخی. مثلا ما بچه بودیم توی پیک نیک که گاهی گل کوچیک بازی می کردیم دایی مون جوری روی پای ما تکل می رفت که خود جنارو گاتوزو می اومد می گفت آقا طوری نشده که، بازیه، جدی نگیر. بعد از مسابقه استندآپ حیایی و ژوله هم همچین اتفاقی افتاد. می نشستیم توی ماشین استارت که می زدیم مثل این فیلم های ترسناک یکی از پشت می اومد می گفت به ژوله رای بده. می آمدیم بخوابیم، یهو یکی سرش رو از زیر لحاف می آورد بیرون می گفت برادر! فقط حیایی. توی هواپیما از شیشه به بیرون نگاه می کردیم یه سری معلق تو هوا می گفتن ژوله ژوله، یه بار هم توی خیابون یکی چاقو به دست نیم ساعت دنبالم دوید آخر تو یه کوچه بن بست گیرم انداخت گفتم چی میخوای از جون من؟ گفت داداش اگه زحمتی نیست یه رای به امین حیایی بده، دمت گرم. خلاصه مصیبت داشتیم تو این یکی دو روز. بحث سیاسی هم که حسابی داغ بود. تو همین مدت کوتاه کلی خائن و وطن فروش پیدا شد. یه سری هم واقعا فکر می کردن اگه امین حیایی رای بیاره احمدی نژاد بر می گرده، اگه ژوله رای بیاره الکسیس سانچز میاد تو رسانه ملی برامون روپایی می زنه و اگه بچه های خوبی باشیم استپ سینه هم می کنه. یه سری هم در روزهای اخیر به استناد رای به ژوله تونستن پناهندگی بگیرن که واقعا دست مریزاد میگیم به این عزیزان، گویا تو مصاحبه های استخدامی هم سوال «در مسابقه کمدین خندوانه به کدام گزینه رای دادید؟» اضافه شده، میگن هر کی بگه ژوله رد می کنن. دانشمندان تا این لحظه هنوز موفق به درمان بیماری اختلال «دوقطبی» در بسیاری از ما نشده اند. با این حال تلاش ها ادامه دارد … ”

dsa++-964re

محمود فرجامی، طنز پژوه هم از منظری دیگر به طنز ژوله پرداخته و بنا به دلایلی که برگزیده، این طنز را یک استند آپ کمدی کامل و درست معرفی کرده:
” این اجرای امیرمهدی ژوله به نظرم یک نقطه عطف در استندآپ کمدی ایرانی است. چرا؟ چون خیلی بامزه است یا ژوله خیلی کمدین خوبی است؟ نه؛ مساله فراتر از این حرفهاست. او دقیقا ماهیت استندآپ کمدی را ارائه می‌کند: خندیدن به خود. و در این خودخنده‌زنی نه چیزهایی مثل لهجه یا قومیت یا ملیت، که بیماری خودش و جمعِ حاضر را به طنز می‌کشد. پیش از هرچیز او با شجاعت تمام بیماری پنهانش را در برنامه‌ای پرمخاطب اعلام می‌کند و به استقبال عوارض ناراحت‌کننده‌ی آن (به‌ویژه دلسوزی‌های پیچیده در لفاف تحسین که هر معلول یا بیماری که بیماری‌اش قابل علاج قطعی نیست از آن گریزان است) می‌رود. و در مرحله‌ای بالاتر آن را و خود را به خنده می‌گیرد، خنده‌ای که در جامعه و فرهنگ ما همیشه وقتی “علیه او” است مورد قبول و تحسین است؛ جامعه و فرهنگی که در آن کسی که خودخنده‌زنی می‌کند را لوده و دلقک می‌دانند.
امیرمهدی ژوله با این اجرای تحسین‌برانگیز (و از نظر من تاریخی)اش فرهنگ ما در زمینه طنز و شوخ‌طبعی را یک گام بزرگ جلو می‌برد: به خودت بخند و با اعتماد به‌نفس بگذار دیگران به تو و حتی درد تو (البته سرخوشانه و با همدردی نه با تحقیر) بخندند…
زنده باد او و البته آفرین بر رامبد جوان که نه فقط جا برای اجرای استندآپ کمدی را در برنامه‌اش باز کرده بلکه با قهقهه‌های بلند و بجایش نشان داده است که بخوبی از اهمیت رابطه‌ی دوطرفه اجراکننده-مخاطب در استندآپ کمدی آگاه است ”
سهند ایرانمهر ، روزنامه نگار، هم پلی زده میان حوادث خندوانه و روزگار پر حادثه‌ی خندوانه:
دیشب جایی مهمون بودم، ملت که عمدتا اولین بار بود اسم خندوانه رو می شنیدن، همه موبایل بدست؛ نگران دست بردن تو آرای ژوله و “یاحسین میرحسین” گویان به بقیه خبر می دادن که یالله زود باشید به ژوله رای بدین، یکی دو تا اصولگرا هم تو جمع داشتیم که از هنر بی بدیل حیایی و تعهد هنریش می گفتن، این وسط یکی -راست یا دروغشو نمی دونم- گفت تو یه لینک تلگرامی خونده که سرور رو قطع کردن و آرای ژوله ثبت نمیشه(!)، اون یکی گفت تو آرا دست بردن، یکی گفت هر کی به حیایی رای بده بهش شارژ می دن، خبر یادداشت ابطحی هم به ماجرا اضافه شد، تسنیم تلویحا جواب ابطحی رو داد، جوک هایی که میزان آرای ژوله و حیایی و محسن رضایی و کروبی رو اعلام می کردن می اومد و انذاز می داد امشب نخوابید، یه پیرمردی هم تو مهمونی دیشبمون بود که هی تکرار می کرد:” اون وخ به اینا میشه انتخابات رو سپرد؟!”، و خلاصه وضعیتی که من یقین کردم فردا صبح ژوله تو حصره و مابقی ابنای ملت یا تو خیابون یا تو کهریزک. صبح که اخبار رو مرور می کردم دیدم بازار فحاشی دو طرف داغ شده و ژوله هم علیه این افراد موضع گرفته و فارس فیلم اجرای حیایی رو با آب و تاب زده و اون یکی سایت سبز عکس ژوله و خاتمی در کنار هم و دوباره نظام دو قطبی در فیس برقرار.
الان، میشه باز هم در مورد خلقیات ما ایرانی ها حرف زد، میشه قیافه دانای مطلق رو گرفت و ،،،و،،،،و اما :” حضرت مستطاب حاکمیت! به عنوان یک شهروند که دلم می خواد در این منطقه بی ثبات و مشوش خاورمیانه ثباتت حفظ شه و بخاطر آینده این مملکت پایه های مردمی ات تقویت، اوصیکم به اینکه فکری کنی برای این، به قول حافظ:” شراب خانگی ترس محتسب خوردهِ سال٨٨”و اگر نمی تونی فکر کنی لااقل بگو این سیاست حصر و تخریب وشلنگ و تخته و قپون و فتنه و ممنوعیت عکس و ،،،، رو بذارن کنار چون این عقده فروخورده که دامنه اش تا نظر سنجی فلان برنامه نود یا رقابت بین دو تا کمدین کشیده می شه با هیچکدوم از مولفه های امنیت و ثبات نمی خونه و یه حفره امنیتی تمام عیار تلقی می شه که ممکنه یه جایی مثل یه دمل چرکی سر بازکنه و این اتفاق در این منطقه سن و ملخ و داعش زده که بعد هشت سال، تازه داریم ، خودمون رو پیدا می کنیم، اصلا خوب نیست.
جلال سمیعی ، روزنامه نگار و طنز نویس هم خندوانه را به سیاست های تازه ی صدا سیما مرتبط کرده و در این باب این طور نوشته:
” تغییرات دوران جدید ریاست آقای سرافراز بر صداوسیما کم‌کم دارد آشکار می‌شود؛
۱. از یک سو برنامه‌هایی با رویکرد شادی‌آفرینی و طنز بی‌خطر و بی‌انتقاد به سیاست و جامعه، مثل «خندوانه» و «قندپهلو» دارند با موفقیت بال و پر می‌گیرند. سال‌ها به این فکر می‌کردم که اگر صداوسیما شبکه‌ای برای طنز و شادی در صدا یا سیما راه بیاندازد، با این همه ایام عزا چه خواهد کرد… اما با همه‌ی عقیم بودن‌های بسیاری از برنامه‌‌های شبکه‌ی صبا در رادیو و نسیم در تلویزیون، خندوانه دارد یک‌تنه بار همه را انصافا خوب به دوش می‌کشد. جای موسیقی و شادی آن‌قدر در رسانه‌های ما خالی‌ست که خندوانه اگر ضعیف هم بود، یکه‌تاز بود. شادی و سرگرمی حق جامعه است و ارزش‌گذاری خنده، چندان معنا ندارد.
۲. از سوی دیگر، این رویکرد یعنی تحقق آرمان همیشگی مدیران صداوسیما؛ طنز انتقادی در رادیو و تلویزیون کم‌کم دارد محو می‌شود؛ معاونت سیاسی که خودش اصلی‌ترین منتقد (و بیشتر!) در برابر برنامه‌های طنزآمیز بود، مدل‌هایی از «صرفا جهت اطلاع» و «حساس نشو» را در بخش‌های خبری رواج می‌دهد؛ مدل‌هایی که آفت صراحت و هجو و بی‌نمک بودن تعریف ذاتی‌شان است و نهایتا با مونتاژ دیالوگی طنزآمیز از یک سریال کمیک، اوج خلاقیت‌شان را به رخ مخاطب می‌کشند.
۳. شاید حمایت از دولت مهم‌ترین استدلال سازمان صداوسیما در این رویکرد تازه باشد؛ اما دو اتفاق مهم ثمره‌ی این رویکرد خواهد بود؛ اتفاق اول این که نسلی از طنز رادیو-تلویزیونی که در رادیو جوان و بعد تلویزیون با انتقاد به راه افتاد و مخاطبانی که آن را حرف و زبان‌شان می‌پنداشتند، پای‌ش می‌ایستادند…‌ این نسل دارد منقرض می‌شود. اتفاق دوم این است که فضای خالی انتقاد را رسانه‌های رقیب پر خواهند کرد؛ اینترنت و شبکه‌های ماهواره‌ای.
آیا صداوسیما ترجیح خواهد داد در میدان‌های مین قبلاخنثی‌شده ادامه‌ی مسیر بدهد؟

ابراهیم نبوی، طنز نویس مطبوعاتی ایران هم دیگر از طرفداران خندوانه بوده که محبوبیت این برنامه ار با برنامه ی کسل کننده ی مذهبی مقایسه کرده و این طور نتیجه گرفته که بودجه های کلان حکومتی در جلب مخاطب عام برای برنامه ای دخواه حکومت ناکام بوده اند :

” این گانگام استایل که موجش مثل توفان آمد و مثل نسیم رفت، جهانگیر شده بود، هر کشوری برای خودش یک نوع گانگام استایل درست کرده بود. یکی هم پرشین استایل بود، بالاخره در هر جای دنیا هر چیزی به یک شکل اتفاق می افتد. آقای احمد خاتمی، با شدت و حدت، با خشم و هیاهو و ویلیام فاکنر، با چشمانی ورقلنبیده در طول تاریخ و عرض جغرافیای جمعه های تهران، گفته که : « آنتن های ماهواره ای جهنمی است» و بعدش هم اضافه کرده که « آنتن های ماهواره می خواهند سبک زندگی مردم را تغییر دهند.» هر کسی چنین جمله ای را بخواند، فکر می کند که الآن تمام استکبار جهانی با سه تا ناو جنگی که توی هرکدامش ده میلیون بشقاب ماهواره و ریسیور و بقیه عناصر مزدور استکباری است، دارد حمله می کند به ام القرای اسلام و احتمال این خطر وجود دارد که تا هفته بعد تعدادی ماهواره به تهران وارد شود.
انگار نه انگار که از ۲۵ سال قبل ماهواره در ایران وجود دارد و هفتاد درصد مردم از آن استفاده می کنند، تازه آقای احمد خاتمی یادش افتاده که ماهواره ها از صهیونیسم هم خطرناک ترند، اصلا خطرناک و جهنمی باشد، اصلا بخواهند سبک زندگی ایرانیان را تغییر بدهند، بعد از ۲۵ سال حالا وقت گفتن این حرف است؟ فرض کنیم حرف آقای احمد خاتمی درست باشد و ماهواره سبک زندگی ایرانیان را تغییر بدهد، اگر این فرض درست باشد، پس در این ۲۵ سال این اتفاق افتاده است. اگر هم تا حالا با وجود سابقه ۲۵ ساله ماهواره در ایران، سبک زندگی ایرانیان تغییر نکرده و تازه می خواهد تغییر کند، پس ماهواره نمی تواند سبک زندگی را تغییر دهد.
در سال ۱۳۶۲ قیمت یک دستگاه ویدئوی بتاماکس صد هزار تومان بود و قیمت یک قرآن نفیس دویست تومان، ده سال بعدش قیمت ویدئوی بتاماکس شده بود ۲۵ هزار تومان و قیمت یک جلد قرآن شده بود هزار تومان. یعنی کلا هر چیزی را که دولت با آن مخالف باشد، قیمتش ثابت می ماند و هر چیزی که توسط دولت مورد حمایت قرار بگیرد، یا قیمتش ده برابر می شود یا بکلی از میان می رود.
از اینها گذشته، چطوری است که ماهواره ها می توانند سبک زندگی امت شهیدپرور را تغییر بدهند، ولی ده تا شبکه ۲۴ ساعته تلویزیونی جمهوری اسلامی ۳۷ سال است که نمی تواند روی مردم ایران تاثیر بگذارد؟ چطوری است که شصت تا شبکه ماهواره ای درپیتی لس آنجلس که بودجه شصت تا شبکه روی هم در یک سال به اندازه بودجه یک هفته صدا و سیمای جمهوری اسلامی نمی شود، می توانند سبک زندگی ملت ایران را تغییر بدهند، ولی تلویزیون جمهوری اسلامی که تعداد کارکنانش ده برابر کل تلویزیون های فارسی زبان است، نمی تواند سبک زندگی امت مسلمان را حفظ کند؟
چطوری می شود که یک جناب خان سروکله اش توی برنامه بامزه خندوانه پیدا می شود و در عرض دو ماه تبدیل به قهرمان ملی می شود و از کیم کارداشیان و پاریس هیلتون معروف تر می شود، ولی آقای قرائتی ۳۷ سال در تلویزیون جمهوری اسلامی درس هایی از قرآن می دهد، و همه مردم برنامه اش را به عنوان استندآپ کمدی نگاه می کنند. و بعید می دانم تعداد بینندگان برنامه قرائتی از سی سال قبل تا امروز یک پنجم نشده باشد، حتما کمتر از این هم شده است. یعنی بعد از ۳۷ سال رفتار بی نتیجه آدم کارش را همین جوری ادامه بدهد همین می شود، یک نقی معمولی این همه توی زندگی مردم تاثیر می گذارد، ولی این همه برنامه های خبری و سیاسی هیچ اثری در مردم نمی کند. بابا جمعش کن، یه جای دیگه پهنش کن. ”
عاقبت و مثال تمامی برنامه های موفق؛ پای تهمت و افترا و یا نگاه‌های جنون آمیز و وهم‌آلود هم به میان بوده، از همین جبهه، مصطفی کریمی، روزنامه نگار، رامبد جوان را ” ابن الوقت ” خوانده و درباره‌ی کار او این طور گفته:
یعنی زنده می مونیم و می بینم که ابن الوقت بزرگ، رامبد جوان رفیق صمیمی آقای حدادیان مداح چماق به دست اهل بیت که به ایشون هر چند شب یه بار زنگ می زنه، و یار غار رئیس شرکت بهره برداری راه آهن شهری تهران و حومه که از ایشون هم ۵۰۰ میلیون به بهونه فرهنگ سازی مترو گرفته، و دوست اتفاقی حداد جان عادل، و بازیچه پشت پرده جریان اصولگرا برای دعوت چند تا در میون کاندیداهای اصولگرا و پایداری چی به برنامه اش، و غلام حلقه به گوش رئیس صدا و سیما برای دعوت از سگ های طلایی مانند امین حیایی، از الهام چرخنده هم برای شرکت تو برنامه اش دعوت کنه؟

هما روستا در آیینه پیر و جوان | بهارک عرفان

هما روستا، بازیگر تئاتر و سینما، در روز تولدش از دنیا رفت. خبر همینقدر کوتاه بود و همینقدر غمگنانه که باز هم شاهد مرگ یک اهل فرهنگ دیگر بودیم فرسنگ ها دورتر از خاک خانه . او رفت، تنها و جدا از مردمی که برای اعتلای اندیشه شان زحمت بسیار کشید.

asd++6302a+6sd

هما روستا، بازیگر تئاتر و سینمای ایران، که سالها درکنار حمید سمندریان به بسیاری از جوان های این مرز و بوم درس تئاتر داد و با الفبای این هنر مادر آشنایشان کرد، بر اثر ابتلا به بیماری سرطان روز شنبه، چهارم مهر، درست در روز تولدش و در شهر لس‌آنجلس آمریکا از دنیا رفت. به همین بهانه همکارمان ” بهارک عرفان ” در تحریریه‌ی بخش فرهنگی خلیج فارس؛ گزارشی آماده کرده از گفته‌های پیر و جوان هنر و ادب ایران باب هما روستا؛ زن دوست داشتنی سینمای ایران.

صفی یزدانیان – کارگردان؛ مرگ خانم روستا را به کوچ دسته جمعی بسیاری از سینماگران پیوند زنده و از جمله از ” بهرام بیضایی ” خواسته که به ایران برگردد :

امروز که با رفتن خانم روستا همه به شکلی انگار اجتناب ناپذیر با آن دیالوگ رو به دوربینش، با به تهران نرسیدنش، تیتر و متن ساختند، مدام به این فکر می کنم که کدام تک جمله در سینمای ایران یا دنیا چنین دوام آورده، چنین با یاد بازیگری که جز همین، و دو سه دیالوگ کوتاه پیش از آن، در مسافران چیزی نمی گوید و اساسا تا به عروسی عزا شده بتابد و باز جشنش کند در فیلم حضوری ندارد یکی شده است؟ بی خالق مسافران حتا عزای بازیگر مهتاب چیزی کم داشت.
به تهران بیایید آقای بیضایی، می دانم که این سخنی احساساتی است، اما من با فیلم و هنر و متن احساساتی هیچ مشکلی ندارم. به تهران بیایید و درش کار کنید چون اساسا کسی نمی تواند جلوی کار چون شمایی را بگیرد. آن آینه را بردارید و بیایید و بنویسید و بسازید و شکوه کنید و سنگ اندازان و حقیران و سدسازان را خجالت بدهید.
شما به تهران برسید آقای بیضایی

asd0003200010a

فواد شمس؛ روزنامه نگار جوان ساکن ایران هم با مرگ هما روستا یادداشت کوچکی نوشته و در این میان از ” تعهد اجتماعی ” خانم روستا گفته… :
” هما روستا جز آن نسل از بازیگرانی بود که از شهرت یا آن چیزی که این رو زها سلیبریتی شدن می نامند، برای تغییر اجتماعی استفاده می کرد.
هما روستا تنها یک بازیگر نبود که در چند فیلم خاطره انگیز بازی کند و زندگی خوبی برای خودش به دست بیاورد و از شهرت و سلیبریتی شدن اش استفاده شخصی کند. بلکه او تعهد اجتماعی داشت. همراه با تغییرات جامعه اش بود. در کنار مردمش بود . آخرین بار در کنار مادران داغدار پارک لاله بعد از ۸۸ خونین ایستاد.
این که این روزها سلیبریتی های ما کوچکترین تعهد اجتماعی ندارند و در هیچ حرکت اجتماعی و سیاسی در کنار مردم شان نیستند مرگ هما روستا را ناراحت کننده تر می کند. آیا نسل سلیبریتی های متعهد دارد تمام می شود؟ آیا نسل جدید بازیگران و سلیبریتی ها اصلا این چیزها برای شان مهم است؟

حبیب رضایی؛ بازیگر و کارگردان شناخته شده‌ی سینمای ایران هم با نگارش متنی احساسی و شاعرانه در سوگ هما روستا گفته و این طور نوشته :
” آخ که آئینه گردان آسمان شدین خانم… چه چهره‌های دل انگیزی همین دم بر این آئینه رخ می کشند…
بهمن مظفری با آن نگاه زلال امده که لکه نمانده باشد بر چهره اش از دیروز که رسیده..
پیشتر که بگردانید علی طباطبایی خواهد امد که با همدم حقگو کمک کنند تا سنگینی این همه چهره ناب در آن آئینه، دست خانم روستا را خسته نکند ، تازه کلی احرام پوش و لبیک گو نشسته و ایستاده و البته بی تشنگی و سیراب شده از اب زلال،در جای جای آن سرسرا به تماشا آمده اند و ما این پایین چه بی تابیم با آنکه می دانیم و می دیدیم دل دل کردن‌های بانو هما را، برای دست گرفتن همدل سفر کرده…بله حتما در گوشه ای بر صندلی راحتی،استاد سمندریان با چشمهای لبالب از انتظار نشسته اند و حالا برمی خیزند و با این همه جوان برومند به استقبال می آیند…
ای وای که در آسمان چه خبر است؟؟…ای وای که چه خاکی بر ما خاکیان می ریزد…دل کبود می شود ازاین ضربه های مدام …و مانده ایم حیران که چقدر رفتن ها،بی خداحافظی شده..قدر نفس عزیزانمان را در هر سن و سالی که هستند بدانیم که…ای وای اسمان چه خبر است؟….همین.”

ابراهیم امین زاده، سینماگر ، هم با موضوعی دیگر از زندگی هما روستا را بنیان کلامش کرده و از خانه و خانواده ی سیاسی او گفته و گذشته ی آمیخته به حوادث اجتماعی اش:
” هما روستارا هم ، سرطان (که این روزها، از سرما خوردگی شایعتر شده است و دست مسببینش درد نکند!!) مثل شوهرش شادروان حمید سمندریان ،برداشت و برد.
در سالهای جوانی بودم که برای اولین بار، نام هما روستارا شنیدم و خواندم. نه در مسأله و موضوع هنر های نمایشی و تئاتر و سینما، بلکه در یک مسأله کاملا سیاسی. گرچه هما روستا، در عمل نشان داد که اصلا سیاسی نبود. نمی دانم، شاید نشان داد.هنوز هم در این مسأله کلنجار می روم ،آیا پسر یا دختری که دائم تحت تربیت برنامه ریزی شده پدر یا مادرش باشد(در مورد هما روستا ، پدر )می تواند از او تأثیر نپذیرد؟ خود من بر این عقیده هستم که حتما تأثیر می پذیرد، حتی اگر تأثیر متضاد باشد. اما غیر ممکن است که این تأثیر، اورا خالی کرده باشد و آدمی مثل هما روستا که سالهای سال همراه پدر در آلمان شرقی زیسته است، سیاسی فکر نکند. مگر این که بپذیریم، سیاسی فکر نکردن و فرار از سیاست نیز، خود، یک نوع تفکر سیاسی باشدو عکس العملی خودآگاه و بعمد، در برابر آن چه سالها با اوبود.

هما روستا، دختر شادروان رضا روستا بود. رضا روستا از پنجاه و سه نفر است که زنده یاد بزرگ علوی در کتابی به همین نام ، تحت عنوان (ر-ض) مفصلا به او پرداخته است. رضا روستا از اعضای نخستین کمیته مرکزی حزب توده ایران است که بعد از کودتای مرداد ۱۳۳۲ و غیر قانونی نامیده شدن حزب از سوی شاه بقدرت برگشته و بر سلطنت گمارده شده از سوی امریکا و بادستگیری های فله ای اعضاء و هواداران حزب درسرتاسر ایران، ناگزیر از ایران رفتند .
ا در اواخر دهه چهل قرن حاضر خورشیدی بود که “سوتلانا استالین” دختر “ژوزف استالین” دبیر کل کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی ، بسال ۱۹۶۷ میلادی،در دهلی به سفارت امریکا پناهنده شد و در چهل و یک سالگی به امریکا رفت و بلا فاصله،نامه خود را خطاب به پدرش (که سالها قبل نوشته بود) منتشر کرد و از کمونیسم و جهان سیاست دوری گزید.خود این حرکت در جهان سرمایه داری، بزرگترین حرکت سیاسی نامیده شد.
در ایران آن روز، باعتبار این که دختر استالین (از نظر جنسی)تعلق به دنیای زنان داشت، این خبر و نامه را، نخستین بار، مجله “زن روز” از نشریات کیهان منتشر کرد و نشریات دیگر بعد از زن روز، مسأله را پی گرفتند.
هما روستا هم کمی بعد(بفاصله یکی دو ماه) بتأسی از سوتلانا استالین،به آلمان غربی پناهنده شد ونامه مشابهی در نشریات آلمان غربی منتشر کرد . نامه هما روستا را هم، برای نخستین بار، مجله زن روز و سپس” اطلاعات بانوان” از نشریات مؤسسه اطلاعات منتشر کرد.من نمی دانم، هما روستا هم نامه اش را در زمان حیات پدر نوشته بود و پنهان نگهداشته بود ،یا با انتشار نامه سوتلانا استالین دست به این کار زد، در حالی که پدرش چهار یا پنج سال قبل از آن از دنیا رفته بود.
روان شاد هما روستا در سال ۱۳۴۹، بعد از انتشار نامه اش ، به ایران باز گشت و برای همیشه در ایران ماند . وی بعد از بازگشت به ایران در رشته شیمی به تحصیل پرداخت . ولی خیلی زود آن را نیمه تمام رها کرد و به تحصیل در تئاتر و سینما پرداخت .او از سال ۱۳۵۰ فعایت هنری خود را با فیلمی از زنده یاد ساموئل خاچیکیان شروع کرد و تاآخر عمر فقط و فقط بعنوان یک هنر پیشه شناخته شد و به اوج رسید و در اوج رفت./ همین “