خانه » مقاله (برگ 8)

مقاله

آشتی با رژیم قهر و کین ممکن است؟ / علیرضا نوری زاده

مذاکره، مفاهمه، مصالحه؛ ولی فقیه شش بار در معامله سر حریف کلاه گذاشته است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵

سخنرای علی خامنه‌ای در راهپیمایی شهر مشهد – اول فروردین ۱۴۰۱ – AFP

«مصالحه» در زبان عربی معنایی وسیع دارد. دو طرف مخالف و گاه دشمن نخست «مذاکره» می‌کنند تا به «مفاهمه» برسند. دوران «مفاهمه» مثل دوران شیرینی‌خوران در ازدواج‌های سنتی است. طرفین فرصتی پیدا می‌کنند تا در حد معقول، دستی به سر و روی هم بکشند و هوای دل را با حضور عشقی که در بسیاری از موارد حقیقت پیدا می‌کند، معطر کنند. عقد که انجام شد و طرفین شرعا محرم شدند، «مصالحه» آغاز می‌شود اما «مصالحه» گاه پس از چندی به «مجادله» و «مقاطعه» و در نهایت انفصال منجر می‌شود. حالا اگر عروس خانم عمو و دایی گردن‌کلفتی داشته باشد، آقاداماد باید هزینه سنگینی بپردازد تا جدایی را نهایی کند. اگر بچه‌ای هم در کار بود که مشکل دوتا می‌شد و… .

عربستان سعودی و جمهوری ولایت فقیه دوسال و اندی مذاکره کردند. رئیس اطلاعات سعودی و ایروانی، معاون شمخانی، مسئولیت مذاکرات را عهده‌دار بودند. مذاکرات به نتیجه نرسید (اگرچه ایروانی بی‌سواد رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل شد و مزدش را گرفت. فکرش را بکنید؛ ایروانی بر کرسی انتظام و فریدون هویدا، دکتر قاسم غنی و … نشسته است)؛ اما بالا گرفتن شعله انقلاب و شدت یافتن تنش داخلی و بحران مشروعیت رژیم سیدعلی خامنه‌ای را واداشت دست‌ها را بالا ببرد و به خواست سعودی‌ها که حاضر نبودند با وزارت‌خارجه‌ای‌ها مذاکره کنند و نماینده تام‌الاختیار ولی فقیه را طلب کردند، تن در دهد.

چنین شد که دریابان شمخانی راهی چین شد و بعد از چهار روز، اعلام «مصالحه» کردند (که باید اعلام «مفاهمه» می‌کردند) و حالا در این دو ماه شیرینی‌خوران، باید دید رفتار طرفین (والبته بیشتر جمهوری ولایت فقیه) کار را به «مصالحه» واقعی و عقدکنان می‌رساند یا نه.

عربستان سعودی ۴۴ سال ضربات و شیطنت‌ها و توطئه‌های جمهوری اسلامی را با صبر و حلم و خرد تحمل کرد. درست مثل آمریکا که ده‌ها جنایت رژیم علیه شهروندانش را تحمل کرد و از گروگانگیری در تهران تا انفجارهای بیروت و ربودن شهروندانش که در میانشان ویلیام باکلی، رئیس دفتر سیا در بیروت، هم بود که به وضع فجیعی زیر شکنجه کشته شد، تا انفجار خُبَر و بعد بمب‌های کنارجاده‌ای در عراق و افغانستان و ترور در واشنگتن و… بی‌تنبیه گذشت.

بگذارید گوشه‌ای از مصائب عربستان را بازگویم تا آشکار شود چرا سعودی‌ها محتاط‌ند و به قول و قرار خمینی و خامنه‌ای اعتمادی نداشتند ولی به روی هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی آغوش گشودند.

روابط ایران و عربستان سعودی از فردای انقلاب متشنج بود. شاه فقید با سعودی‌ها روابط ویژه‌ای داشت که از روزگار ملک فیصل تا عهد ملک خالد ادامه داشت و دو رژیم در ابعادی گسترده، علیه دشمن مشترک (جمال عبدالناصر) همکاری می‌کردند.

خمینی از همان آغاز با بدعت «برائت از مشرکین» (مگر در مکه مشرکی هست؟) سعودی‌ها را بسیار نگران کرد. من هنگام آن حج خونین در مکه بودم و هنوز آن مناظر رعب آور را از یاد نبرده‌ام.

یک سال پیش از آن فاجعه، سعودی‌ها در ساک زائران بیچاره فقیر قهدریجان اصفهان ده‌ها کیلو ماده منفجره یمتک کشف کرده بودند.

طرح فتح مکه

حادثه ارسال ماده منفجره سی۴ با حجاج زارع اصفهانی و بعد حج خونین که شرحش را به تفصیل همین‌جا آورده بودم، این روابط پرتشنج را تیره‌تر کرد.

خمینی حج را که اوجب‌واجبات است تعطیل کرد. او سال‌ها خواب فتح مکه را دیده بود و حالا!!؟ اما به‌ محض مردنش، رفسنجانی تماس‌ها را از سر گرفت و دو سال بعد زائران بازگشتند؛ با این تعهد که مراسم برائت به شکل محدود و فقط در چادر بعثه در منا که کمتر از ۵۰۰ نفر در آن جا می‌شدند، برگزار شود.

تا اینجا سعودی‌ها سه دوره با رژیم مماشات کرده بودند اما قسم حضرت عباس با پیدا شدن دم خروس در انفجارهای ظهران و خُبر و دستگیری عوامل دست‌آموز رژیم دود شد و به هوا رفت. ملک عبدالله بعدها به خاتمی که با احترام‌های ویژه از عربستان سعودی دیدار می‌کرد، گفته بود که جورج بوش سه بار فریه، رئیس اف‌بی‌آی، را اینجا فرستاد تا ما بخشی از اعتراف‌های عاملان انفجار خبر را در اختیارشان بگذاریم؛ چون ما با دستگیری صایغ (یکی از متهمان که در تهران آموزش دیده و مواد منفجره را از راه کویت به خبر برده بود) همه‌چیز را می‌دانیم اما من حاضر نشدم برادران و خواهران ایرانی‌ام را دم تیغ بوش بدهم.

ملک فهد آن سال روی صندلی چرخدار با حال ضعف و بیماری در فرودگاه از خاتمی استقبال کرد. ملک عبدالله هم در راس یک هیئت ۱۰۰ نفره، به تهران آمد و در کنفرانس سران اسلامی شرکت کرد و شبی بر بام تهران رفت تا برف را تماشا کند. یک روز نیز با همراهانش به خانه هاشمی رفسنجانی رفت و چلوکباب خانگی تناول کرد.

چهارمین «مصالحه‌» ایران و سعودی ابعادی گسترده داشت و عبدالله نوری، وزیر کشور وقت ایران، و امیر نایف، وزیر کشور سعودی، بر پیمانی امنیتی توافق کردند اما با برکناری نوری، حسن روحانی آن را امضا کرد؛ آن‌ هم در زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. روابط هر روز گسترده‌تر می‌شد. هاشمی رفسنجانی هم ۱۷ روز به عربستان سعودی رفت و مرحله پنجم مصالحه با همین‌ها شکل گرفت.

اما این مصالحه هم چندان پایدار نبود. داستان شیخ هوچی تروریست نمر النمر و اعدامش، به فاجعه تخریب و به آتش کشیدن سفارت سعودی در تهران و کنسولگری‌شان در مشهد و قطع روابط منجر شد و این بار سعودی‌ها کوتاه نیامدند و جدایی هفت سال ادامه یافت.

پنج سال پیش و یک نوبت هم سه سال قبل، امیر محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، به خامنه‌ای یادآور شد که ما دست روی دست نمی‌گذاریم که با امنیت ملی ما بازی کنید؛ هر عمل دشمنانه‌ای انجام دهید، پاسخش را در کشور خود دریافت خواهید کرد. تلاش‌های عمان و عراق هم سردی روابط را گرم نکرد تا اینکه رئیس‌جمهوری چین به ریاض رفت و بعد سید ابراهیم رئیسی دست در گردن چینی‌ها انداخت.

کمند مهر چنان پاره کن

شاعر ما سروده است: کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی/ شدی ز کرده پشیمان، به هم توانی بست

توهم سلطه‌جویی در سطح منطقه (و از نظر سیدعلی و فرماندهان سپاهش در سطح جهان) از نوع همان اوهامی است که در قرون اخیر، ناپلئون و هیتلر را در دروازه‌های مسکو و لنینگراد (سن پترزبورگ پریروز و امروز) به نابودی کشاند و در سال‌های نزدیک‌تر به ما، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را با عظیم‌ترین زرادخانه تاریخ در کوه‌وکمر‌های افغانستان دود کرد و به هوا فرستاد. همین اوهام بودند که عبدالناصر را از پرداختن به مصر بازداشتند؛ حال آنکه او انسانی پاک و صالح بود و سعادت ملتش را در نظر داشت اما رویای امت واحده عرب و درگیر کردن کشورش در جنگ با اسرائیل و وحدت با سوریه و سپس جنگ یمن که پیش از ضربه ۶ ژوئن ۱۹۶۷ کمر ارتش مصر را خرد کرد و یک سلسله اقدام‌های عوام‌پسندانه که از طبع دماگوگ [عوام‌فریب] ناصر مایه می‌گرفت، گریبانش را گرفت.

دماگوژی گرفتاری است که بسیاری از رهبران آزاده و صالح و حتی دموکرات به آن مبتلا شده‌اند. دیدن هزاران انسان که تصویرت را بالا برده‌اند و نامت را فریاد می‌زنند و شعار می‌دهند: «بالدم و بالروح نقدیک یا جمال» (با خون و روح فدای تو جمال) یا فدای ابوعمار یا صدام یا «روح منی خمینی/ بت‌شکنی خمینی‌» و نیم قرن پیش‌تر مصدق و… می‌تواند حتی پاکدل‌ترین انسان‌ها را به بیراهه کشاند. تازه یادمان باشد در مورد ناصر یا مصدق و حتی عرفات و صدام حسین و تا حدودی خمینی، توده‌ها از صمیم دل فریاد می‌زدند و به ساندویچ و ساندیس و سکه و دلار برای به خیابان کشاندن آن‌ها نیازی نبود. حال آنکه در مورد سیدعلی آقا همین حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی اگر دو روز مواجبشان قطع شود، به دنبال ارباب تازه‌ای خواهند رفت.

نگاهی به رابطه مجلس اعلای عراق، عمار حکیم، سپاه بدر و هادی العامری، سردار سابق، با جمهوری ولایت فقیه در چهار سال اخیر آشکار می‌کند که پول و مصلحت‌هایی که می‌توانند هر آن تغییر کنند، عامل اصلی پیوند گروه‌ها و سازمان‌هایی‌اند که سیدعلی آقا قصر اوهام خود را بر زمین شن و ماسه‌ای آن بنا کرده است. خامنه‌ای تا دیروز عمار حکیم را همچون سیدمجتبی عزیز می‌داشت و هنگام سخن گفتن با ترکیب «عمارُنا» (عمار ما) از او یاد می‌کرد؛ ولی عمار چهار سال پیش در مخالفت با نامزد ولی فقیه برای نخست‌وزیری عراق یعنی نوری المالکی تا آنجا پیش رفت که از قصر پادشاه سعودی و کاخ قبه ریاست‌جمهوری مصر و ویلای خصوصی پادشاه اردن سر در آورد.

جمهوری اسلامی در عهد خمینی، برای تعویض نعلین آخوندی او با گیوه خلافت اسلامی هزینه بسیار سنگینی پرداخت. جنگ ایران و عراق با انبوه کشته‌ها، زخمی‌ها، شیمیایی‌ها و معلول‌ها، ویرانی صدها شهر و روستا و تاسیسات صنعتی و فرهنگی و تاریخی، آلودگی تا خرخره در لبنان با هزینه میلیاردی که همچنان ادامه دارد، حضور در عراق و افغانستان و یمن به صورت نظامی و امنیتی و البته با هزینه‌ای که سر به فلک می‌زند، اداره تشکیلاتی که رشته‌اش از بوگوتا و کاراکاس تا سیرالئون و سودان و پاکستان و مالزی و استرالیا و آسیای میانه از یک‌سو و کانادا و آمریکای شمالی در سوی گسترده است (بیش از ۴۸۰ حزب و بنیاد و شورا و جمعیت اسلامی و فرهنگی و ده‌ها مدرسه و حوزه و مرکز پژوهشی در پنج قاره جهان با پول‌های مرحمتی ولی فقیه و حکومتش برای تبدیل جایگاه ولی امر چهارراه آذربایجان به خلیفه‌الله فی‌الارض مشغول‌ کارند)، دست داشتن در ده‌ها اقدام تروریستی در کویت و عربستان سعودی و لبنان و اروپا و آفریقا، داشتن پرونده‌ای سیاه و قطور در خصوص اعمال غیرقانونی و مخالف با عرف و اخلاق و مقررات بین‌المللی همه و همه هزینه‌‌هایی‌اند که طی ۴۴ سال گذشته برای دوختن گیوه ولایت امر جهانی برای ولی فقیه اول و ثانی، پرداخت شده‌اند.

با در نظر گرفتن تفاوت‌های امروز و ۵۰ سال پیش (دهه ۱۹۶۰ در قرن گذشته) آنچه عبدالناصر برای پوشیدن کفش زعامت عرب و بعد آفریقا و جهان سوم هزینه کرد، کمتر از هزینه‌ای بود که رژیم تا امروز پرداخته است. با این همه اگر امروز صداوسیمای رژیم به ۱۲-۱۰ زبان برنامه دارد، در دهه ۱۹۶۰، صوت‌العرب به ۴۰ زبان دنیا برنامه داشت.

در جهان عرب، صدها حزب و روزنامه و اتحادیه و جمعیت فدایی ناصر بودند و شعار «وحدت، آزادی و سوسیالیسم» در چهارسوی جهان عرب شعار نخست توده‌ها بود. حتی بعد از شکست سهمگین ژوئن ۱۹۶۷، وقتی ناصر استعفایش را اعلام کرد، میلیون‌ها عرب (حتی مسیحی‌ها) خیابان‌ها را از رباط تا بغداد پر کردند و فریادهای «بدون تو هرگز» چند ساعت بعد ناصر را مجبور کردند استعفایش را پس بگیرد.

در مرگ ناصر، همه گریستند؛ زیرا میلیون‌ها عرب و غیرعرب در وجود او، قهرمان فرضی خود را یافته بودند. برای جمعی عرفات، برای گروهی صدام حسین و برای بسیاری از ما هوشی‌مین و چه‌گوارا و حتی مائو و استالین چنین منزلتی داشتند. از همه آن مردان رویایی که اعتبار و جایگاهشان صدها بار فراتر و مستحکم‌تر از سیدعلی آقا و رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه‌اش بود، امروز چه مانده است؟

امروز حتی در رابطه با دکتر مصدق، یکی از آزاداندیش‌ترین و شریف‌ترین رهبران محبوب توده‌ها، که پرونده‌ای درخشان از مبارزه با استعمار و استحمار از خود به یادگار گذاشته، سوالات و انتقاد‌هایی مطرح است که در زمان حیات این بزرگمرد مجال طرح شدن نداشتند؛ اینکه چرا حاضر نشد اللهیار صالح جایش را بگیرد و کار نفت را به پایان برد؟ چرا مجلس را منحل کرد و امکان برکناری خود را برای شاه فراهم کرد؟ چرا در ۲۸ مرداد کمک توده‌ای‌ها را نپذیرفت و در عین حال از ارتشی که بخش بزرگی از فرماندهانش طرفدار او بودند، برای مقابله با شورشیان یا کودتا بهره نجست؟ اگر صالح جای او را می‌گرفت، سرنوشت ایران تغییر می‌کرد و انقلاب اسلامی رخ نمی‌داد! این‌ها همه فرضیاتی‌اند که به صورت سوال مطرح شده‌اند. درباره ناصر و صدام و عرفات و استالین و هیتلر و مائو و لنین و گاندی و البته خمینی نیز همین سوالات و نظایر آن مطرح است. این شخصیت‌ها که جایگاه و اعتبارشان صدها بلکه هزاران بار فراتر و بیش از ولی فقیه بود، مسحور توده‌ها و در نهایت قربانی «دماگوژی» شدند که امروز گریبان رژیم حاکم بر وطن ما را گرفته است.

یاسر عرفات، رهبر متوفای انقلاب فلسطین، در مصاحبه‌ای که با او داشتم و در «روزگار نو» به چاپ رسید، یادآور شد: یکی از مشکلات ما در لبنان رسیدگی به درخواست خانواده‌هایی است که پس از پیروزی انقلاب ایران، نام فرزندانشان را خمینی گذاشته‌اند و امروز خواستار تغییر این اسامی‌اند.

فعلا تا دو ماه شیرینی خوران است. خیلی عجله نکنید؛ سیب به بالا پرتاب شده است؛ تا بازآمدنش به زمین، دو ماه باید تامل کرد.

حسین ثوری: دوران رئیسی فشار روی من بیشتر شد، چون بلوچ بودم

۱۱ اسفند ۱۴۰۱
پیام یونسی‌پور

رسانه‌های ایران ۲۸آبان۱۴۰۱، از پناهنده شدن «حسین ثوری»، رییس فدراسیون بوکس ایران خبر دادند. او که به‌عنوان رییس فدراسیون بوکس همراه با تیم جوانان بوکس ایران در اسپانیا حضور داشت، دیگر به کشور بازنگشت و اعلام پناهندگی کرد.

«ایران‌وایر» با حسین ثوری، رییس سابق فدراسیون بوکس ایران، و از شهروندان بلوچ کشور گفت‌وگویی انجام داده است. او در این مصاحبه، به برخی از مشکلاتی که به‌لحاظ امنیتی و عقیدتی در تمام سال‌های زندگی‌اش چه به‌عنوان شهروند، چه در نقش یک ورزشکار، و چه در دوران مدیریت خود در نظام جمهوری اسلامی متحمل شد، پرداخته است.

***
موهای سرم را زدند، چون لباس بلوچ به‌تن داشتم

رییس سابق فدراسیون بوکس ایران، خودش را این‌گونه به «ایران‌وایر» معرفی می‌کند: «من حسین ثوری هستم، دانش‌آموخته و دانشجوی دکتری حقوق، از سال ۱۳۶۸ وارد بوکس شدم و سال ۱۳۷۱ به اردوی تیم ملی جوانان بوکس رسیدم. انتخاب رشته بوکس را یک راه‌حل مبارزه درست و قانون‌مند در احقاق حق خودم می‌دانستم. شما گاهی دردهای زیادی دارید که می‌خواهید خودتان را تخلیه کنید، بوکس در این راه به من خیلی کمک کرد. من سال سوم راهنمایی وارد رشته بوکس شدم.

آن زمان در بلوچستان، نیروهایی حضور داشتند به نام «گشت تامین»، که حالا نامش را کرده‌اند گشت ارشاد. این گشت را افرادی تشکیل می‌دادند که مشخص نبود از کجا به بلوچستان آمده بودند. روزی از مدرسه مرادقلی زاهدان به‌سمت خانه می‌رفتم. من لباس بلوچی تنم بود و دوستم لباس عامه مردم ایران را به‌تن داشت. گشت تامین رسید، ایستاد و برخورد بسیار متفاوتی با من نسبت به دوستم داشت. راه ما را بستند و وسط سر من را به‌قول خودشان تراشیدند. آن روز فهمیدم یک تفاوتی بین من که لباس بلوچی به‌تن داشتم، با دوستم که لباس عامه را برتن کرده بود وجود داشت.

سال ۱۳۸۳ به‌عنوان رییس هیات بوکس استان انتخاب شدم. همان زمان هدفم را قهرمانی بوکس استان سیستان در کشور قرار دادم. هدفم هم فقط این بود که چهره سیاه و منفی که نسبت به بلوچ‌ها وجود داشت، تغییر بدهم. شما به‌یاد می‌آورید که در آن دهه، فیلم‌هایی مانند «تاراج»، «سناتور» و فیلم‌هایی عجیب که همه با دستور حاکمیت و علیه استان ساخته می‌شد، هم یک بلوچ‌ هراسی در کشور ایجاد می‌کرد و هم باعث فرار سرمایه‌ها می‌شد. آن‌قدر این موضوع مهندسی‌ شده انجام می‌شد که ما جرات نمی‌کردیم در شهرهای دیگر، با لباس بلوچ در خیابان‌ها قدم بزنیم.»

اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات برای نظارت بر فدراسیون‌ها با هم رقابت دارند

از حسین ثوری در مورد «سیاست‌زدگی در ورزش ایران» پرسیدیم. این‌که چقدر نهادهای امنیتی یا سیاسی، بر مدیریت ورزش ایران سایه افکنده‌اند؟

رییس پیشین فدراسیون بوکس به «ایران‌وایر» می‌گوید: «در کل ساختار ورزش کشور، ساختار سیاست‌زده‌ای است. شما دخالت‌های نهادهای غیر مرتبط با ورزش را به‌وضوح می‌بینید. اولویت اول، مدال‌آوری و کسب موفقیت نیست. این موضوع را بنده با تمام وجود حس کردم؛ برای دستگاه‌های امنیتی، اولویت، پیروی کردن از ایدئولوژی‌های جمهوری اسلامی در بخش ورزش است. به زبان راحت‌تر، هیچ مدیری نمی‌تواند ایده‌های خودش را پیاده کند، مگر آن‌که تمامی مواردی که به او دیکته شده را اجرا کند. ما به‌عنوان روسای فدراسیون‌ها باید چیزی را انجام می‌دادیم که از ما می‌خواستند.

من زمانی که برای ریاست فدراسیون بوکس کاندید شدم، چندین‌بار برای تایید صلاحیت به نهادهای امنیتی احضار شدم. یکی از مواردی که من را واقعا اذیت کردند، در مورد ارتباطم با “مولوی عبدالحمید” امام جمعه زاهدان بود. می‌گفتند شما چرا با او ارتباط دارید؟ یا می‌پرسیدند چرا در دوران ریاست شما تعداد ورزشکاران کرد و بلوچ به‌مراتب بیشتر شده؟ یک روز به سپاه احضار می‌شدم و یک روز به وزارت اطلاعات. جالب است بدانید بین این دو نهاد، یک رقابتی هم برای کسب اطلاعات بیشتر وجود داشت. من زمانی که با این سوالات مواجه می‌شدم می‌گفتم بیایید کارنامه من را با دوران پیش از من مقایسه کنید. ما اولین مدال تاریخ بوکس را پیش و پس از انقلاب با یک بچه بلوچ گرفتیم، یکی از همان‌هایی که شما انتقاد دارید به حضورشان.

عین این پاسخ را من شنیدم که برای ما، موفقیت یا مدال‌آوری بوکس اهمیتی ندارد. چه فرقی می‌کند تو قهرمان المپیک و جهان شوی یا در آخرین رده قرار بگیری؟ برای ما مهم است چقدر اهداف جمهوری اسلامی را پیاده می‌کنی. این را بارها در فدراسیون خودم شنیدم، برای سایر فدراسیون‌های ورزشی هم وجود داشته و دارد.

من به “مهدی خسروی” یکی از بوکسورها که کولبری می‌کرد گفتم برای کولبری چقدر می‌گیری؟ گفته بود هفته‌ای دو‌بار می‌روم و ۵۰۰ هزار تومان می‌گیرم. گفتم تو بیا در اردوهای تیم ملی، من همین هفته‌ای ۵۰۰هزار تومان را به تو می‌دهم. قبول کرد.»

در دوران ابراهیم رئیسی، فشار روی من بیشتر شد؛ فقط چون بلوچ بودم

حسین ثوری سال ۱۳۹۶ جانشین «احمد ناطق نوری» در اتاق ریاست فدراسیون بوکس شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز حکومت جمهوری اسلامی، برخی از مراجع تشیع در ایران، رشته ورزشی بوکس را حرام اعلام کرده بودند. خروج این رشته ورزشی از زیر سایه تحریم شرعی، با آغاز ریاست احمدی ناطق نوری در سال ۱۳۶۸ خورشیدی همراه شد و تا سال ۱۳۹۶ نیز ادامه داشت. از حسین ثوری پرسیدیم که آیا حضور او به‌جای یکی از مردان مورد اعتماد نظام جمهوری اسلامی، باعث فشار مضاعف روی او شده بود یا نه؟

او در پاسخ به این سوال می‌گوید: «زمانی که من برای ریاست فدراسیون بوکس انتخاب شدم، به‌مدت شش ماه، تیم قبلی فدراسیون حاضر نمی‌شد ساختمان فدراسیون بوکس را ترک کند. همه زندگی من در یک کیف سامسونت بود و یک لپ‌تاپ. نامه‌ها را با خودم از این اتاق به آن اتاق، و از این ساختمان به آن ساختمان می‌بردم. تیم آقای ناطق نوری حرف ما را نمی‌خواند. یک‌بار این موضوع را برای “مهران مدیری” تعریف کردم و او از روی همین یک سوژه، طنز ساخت. آن بیرون رفتن بعد از شش ماه همانا و کارشکنی‌هایی که از داخل مجموعه می‌کردند هم همانا. من یک لیوان آب را جابه‌جا می‌کردم، به‌عنوان توهین به مقدسات، به نهادهای بالاتر گزارش می‌شد.

من قهرمان رشته ورزشی‌ام بودم. مربی و داور بین‌المللی بودم. رییس هیات بودم و تیم بوکس استان را از رده آخر تبدیل به تیم قهرمان استان کردم. همین الان می‌گویم بزرگترین اشتباه زندگی‌ام را مرتکب شدم. چون چنان نظارتی روی من بود که باید قبول می‌کردم هیچ استقلالی از خودم نداشته باشم.

از حسین ثوری پرسیدیم که اگر یک شهروند مازندرانی یا آذری یا شیرازی و اصفهانی، جز یک بلوچ به این سمت می‌رسید، بازهم چنین فشارهایی را تحمل می‌کرد؟

او می‌گوید: «با قاطعیت به شما می‌گویم که اگر یک مازندرانی، یک شیرازی یا اصفهانی جای من می‌آمد، هرگز چنین فشاری برایش وجود نداشت. این وضعیت در دوران “ابراهیم رئیسی” به‌مراتب بیشتر هم شد. در وزارت ورزش و جوانان دولت رئیسی، نمی‌خواستند من برای دومین‌بار انتخاب شوم، همه فشارهای را هم وارد کردند. اما رابطه صمیمانه من با هیات‌ها و همین طور اقداماتی که در زمینه‌های بین‌المللی کردم، باعث شد که بار دیگر رای بیاورم.

پس از این‌که برای دومین‌بار انتخاب شدم، گفتند حسین ثوری از کشورهای عربی خلیج فارس پول به ایران می‌آورد، گفتند مولوی عبدالحمید این فدراسیون را حمایت مالی می‌کند، گفتند این می‌خواهد در آینده به‌عنوان اولین فرد اهل سنت، وزیر ورزش و جوانان شود. تمامی این‌ موارد را سازمان اطلاعات سپاه سیستان‌و‌بلوچستان برای مرکز ارسال کرده بود.»

ما در سیستان‌وبلوچستان یک آپارتاید قومیتی را شاهد هستیم

رییس پیشین فدراسیون بوکس باور دارد که برای حاکمیت کنونی ایران، موضوع موفقیت یا کسب مدال، اهمیت چندانی ندارد. او می‌گوید: «من پیش از این هم گفتم که موفقیت در ورزش، به هیچ‌وجه موردنظر و اولویت حاکمیت در ایران نیست. ما همین الان مدیران بسیار موفقی داریم که التزامی به ایدئولوژی‌های حاکم ندارند و در حاشیه می‌مانند، اما مدیرانی که راه ریا را انتخاب می‌کنند، می‌توانند بالاترین پست‌ها را در اختیار داشته باشند.

من این موضوع را صادقانه باید بگویم که چه شد وارد فضای ورزش شدم. زمانی که من مدرک دانشگاهی‌ام را گرفتم و خدمت سربازی‌ام تمام شد، کسی من را به یک اداره معرفی کرد. من باید برای پرسش‌وپاسخ به آن اداره می‌رفتم. وقتی معرفی‌نامه را گرفتم و به محل کارم رفتم، اولین سوالی که از من پرسیده شد این بود: “شیعه هستی یا سنی؟” این تجربه را همه بچه‌های بلوچ دارند. این سوال، اولین نقطه منفی در زندگی کاری من بود. چرا نپرسیدی چه کاری بلدی؟ چرا نپرسیدی چقدر تجربه کاری داری؟ جالب است که بعد از استخدام شدن هم بارها به من گفته شد این لطف نظام بود. این منت و دین، همچنان هم وجود دارد؛ هنوز برای من پیام می‌فرستند که تو لطف نظام را نادیده گرفتی. چه لطفی وقتی من اهل سنت، از هیچ‌یک از امتیازات شهروندان درجه یک ایران برخوردار نبودم؟

من نام آن‌چه در سیستان‌و‌بلوچستان می‌گذرد را، “آپارتاید قومیتی” می‌گذارم. شما از هر نظر، بهداشت، مسکن، آموزش‌و‌پرورش، ورزش و تقسیم ثروت که در نظر بگیرید، بلوچ‌ها مستضعف‌ترین قشر جامعه هستند.»

ارتباط با مولوی عبدالحمید؟ من یکی از لیست نخبه‌هایی بودم که به دولت معرفی کرد

برخی رسانه‌ها در ایران، طی سال‌هایی که حسین ثوری به‌عنوان رییس فدراسیون بوکس ایران فعالیت می‌کرد، ادعاهایی مبنی‌بر رابطه صمیمانه او با مولوی عبدالحمید، خطیب جمعه زاهدان و سفارش شدن او از سوی این روحانی اهل تسنن به دولت ایران را مطرح می‌کردند. آقای ثوری در پاسخ به این ادعاها می‌گوید: «در دوره اول ریاست جمهوری “حسن روحانی”، بلوچ‌های اهل سنت اعتراض کردند که شما از نخبگان این استان کمک نمی‌گیرید. همان زمان از دفتر ریاست جمهوری، درخواست شد که فهرستی از افراد نخبه به این فدراسیون تحویل داده شود. شما ببینید ما چقدر مهجور بودیم که دولت حتی یک فهرست از بلوچ‌های نخبه نداشتند. در حق من لطف شد و من را نیز معرفی کردند به ریاست جمهوری. اما همان زمان من رییس هیات بودم و براساس همین اعتماد، حسین ثوری در مجمع فدراسیون بوکس رای آورد. از اینکه جایگزین آقای ناطق نوری شدم، واقعا پشیمانم. از همه نگاه‌های امنیتی و فشارها آزار دیدم.»

تمام بیانیه‌های فدراسیون‌ها در مورد پناهندگی ورزشکاران را اطلاعات سپاه می‌نویسد

در دوران ریاست حسین ثوری در فدراسیون بوکس ایران، برخی از ورزشکاران این رشته ورزشی به کشورهای اروپایی پناهنده شدند. شاخص‌ترین آن‌ها را می‌توان «مبین کهرازه»، ملی‌پوش بوکس ایران و دارنده مدال رقابت‌های آسیایی و جهانی دانست که به اتریش پناهنده شد و همچنین «صدف خادم»، که در فرانسه اعلام پناهندگی کرد.

در همان مقاطع زمانی، فدراسیون بوکس تحت ریاست حسین ثوری، بیانیه‌هایی در محکومیت اقدام این ورزشکاران منتشر کرد. به‌صورت نمونه در پاسخ به این ادعا مبین کهرازه که گفته بود اجازه مبارزه با حریفان اسراییلی به او داده نمی‌شد، فدراسیون بوکس این موضوع را تکذیب کرد.

حسین ثوری حالا در مورد آن بیانیه‌ها موضع‌گیری‌ها این‌گونه توضیح می‌دهد: «مبین کهرازه قبل از این‌که من رییس فدراسیون شوم، قهرمان آسیا شد. صرفا هم براساس توانمندی خودش و بدون این‌که کسی به‌خاطر بلوچ بودنش به او لطفی کرده باشد. من مربی پایه و رده‌های نوجوانان مبین بودم. اما زمانی که مبین کهرازه پناهنده شد، یک اتفاق تکراری افتاد. این بیانیه‌ها از طریق سازمان‌ اطلاعات سپاه نوشته و صادر می‌شود، این نامه را به شما می‌دهند و می‌‌گویند با نام فدراسیون منتشر کنید. این موضوع فقط مربوط به فدراسیون بوکس هم نیست و در مورد همه فدراسیون‌ها صدق می‌کند.

شما بروید ببینید زمانی که “امید احمدی صفا” یکی دیگر از ملی‌پوش‌های بوکس ایران پناهنده شد، فدراسیون ما چه بیانیه‌ای صادر کرد. آن تنها بیانیه‌ای بود که من سرخود و مستقل صادر کردم. در آن بیانیه برایش آرزوی موفقیت و روزهای خوش کردم. بلافاصله هم سرزنش شدم که تو چرا برای خودت و بدون هماهنگی چنین اقدامی کردی؟

اما در مورد صدف خادم؛ من قصد جسارتی به صدف خادم را ندارم. اما خیلی صادقانه بگویم که صدف خادم پیش از آن‌که به فرانسه برود به دفتر من آمد. ما برای راه‌اندازی بوکس زنان، همه کارها را کرده بودیم و فقط امضای “مسعود سلطانی‌فر” وزیر ورزش و جوانان وقت را می‌خواستیم. در آستانه این اتفاق، ماجرای مبارزه صدف خادم پیش آمد. من کاری با مبارزه ایشان و تصمیمش ندارم، اما همان موضوع باعث شد که همه پروسه‌ای که طی کرده بودیم کاملا متوقف شد. بار دیگر سپاه ورود کرد و عین جمله‌ای که گفتند این بود، “دیگر فدراسیون حق صحبت در مورد بوکس زنان را ندارد.” همه حرفی که زدم این بود که صدف خادم عضو تیم ملی بوکس نیست، چون ما اصلا فعلا بوکس زنان نداریم.»

وزیر و معاون وزیر ورزش گفتند ورزشکاران پناهنده را برگردان

ورزشکاران ایرانی که به کشورهای دیگر پناهنده شدند، کم تعداد نبودند. در سال‌های گذشته نیز سیر پناهندگی ورزشکاران ایرانی شدت و سرعت بیشتری گرفته است. بارها پس از خروج یا پناهندگی ورزشکاران ایرانی، وزارت ورزش مدعی شده که ورزشکاران می‌توانند بدون هیچ‌گونه مشکلی به کشور برگردند. در عین حال، ورزشکاران پناهنده شده هم می‌گویند این جملات مدیران ورزش ایران، برای فریب آن‌ها و نهادهای بین‌المللی ورزشی است.

حسین ثوری در این مورد می‌گوید: «هم در مورد مبین کهرازه و هم در مورد صدف خادم، آقای داورزنی، معاون وزارت ورزش و شخص مسعود سلطانی‌فر، وزیر ورزش و جوانان با من تماس گرفتند و گفتند با این دو نفر تماس بگیر و بگو شخص محمدرضا داورزنی با گل به فرودگاه برای استقبال‌شان می‌رود. من این را مستقیم به مبین کهرازه و به مادر صدف خادم انتقال دادم. اما در هر دو مورد تاکید کردم که وزیر و معاون وزیر به من چنین پیغامی دادند. بعد‌ از آن، خبری از این دو ورزشکار نشد و من هم پیگیری نکردم. همین الان هم در مورد خود من این پیام‌ها را برای من ارسال می‌کنند، چه روسای از طرف فدراسیون‌های ورزشی، چه نهادهای بین‌المللی، پیغام‌هایی دریافت می‌کنم. در این پیام‌ها هم تهدید است و هم تطمیع.»

به من گفتند تلفن ورزشکاران را شنود کردیم، می‌خواهند به ایران برنگردند

حسین ثوری، رییس سابق فدراسیون بوکس ایران، در پاسخ به این سوال «ایران‌وایر» که از چه زمانی تصمیم به مهاجرت و بازنگشتن به ایران گرفت، می‌گوید: «من خیلی به‌ندرت پست‌های سیاسی داخلی که خود حاکمیت را تایید کند، منتشر می‌کردم. بیشتر پست‌های من در صفحات اینستاگرامم ورزشی بود و گاهی هم به موضوعات اجتماعی اشاره داشتم. گاهی هم پیش می‌آمد که به من تذکراتی می‌دادند. تا این‌که بحث جمعه خونین زاهدان پیش آمد. اگر همان زمان می‌پذیرفتند که اشتباهی رخ داده و عاملان و آمران را محاکمه می‌کردند، شاید الان من هم وضعیتم این نبود. اما آمدند و گفتند این‌ها تجزیه‌طلب بودند. بسیاری از این کشته‌شدگان از اقوام یا دوستان من بودند. همان زمان من پستی منتشر کردم و گفتم تجزیه‌طلب شما هستید که بخشی از کشور را حذف کردید. وقتی این پست را منتشر کردم، آقای محمد پولادگر، معاون ورزش قهرمانی وزارت ورزش با من تماس گرفت و گفت: «چه کار کردی؟ این پست تو باعث ناراحتی دوستان ما شده و این را حذف کن.» من قبول نکردم. کمی بعد تماس گرفتند که خودرو می‌فرستیم بیا صداوسیما و صحبت کن. باز هم قبول نکردم.

در نهایت دو راه حل برای من وجود داشت. یا این‌که سکوت کنم و دیگر هیچ حرفی نزنم،‌ یا این‌که بزنم و از کشور خارج شوم؛ برای خودم همین دو راه حل مانده بود. وقتی بحث اسپانیا پیش آمد، باز هم تردید داشتم. تا این‌که برای من پست تهدیدآمیزی ارسال شد و نوشته بود “با کمال تاسف شما قدردان این نظام نیستید و نظام پاسخگو خواهد بود.” این پیام را یک نفر از طریق واتسپ از اداره اطلاعات ارسال کرده بود.»

حسین ثوری همچنین در مورد آن‌چه در اردوی تیم ملی، پس از تصمیم خودش و دو ملی‌پوش جوان برای ترک اردوی تیم و اعلام پناهندگی گذشت می‌گوید: «یک موضوع مهم که باید اول بدانیم این است که همه کشورها باید قبل از حضور در مسابقات، همه هزینه‌های شرکت در بازی‌ها را پرداخت کنند. من مثل همیشه اعلام کردم که فدراسیون بوکس به‌دلیل تحریم‌ها نمی‌تواند پول را از ایران واریز کند و ما به محض رسیدن به هتل، تمام هزینه‌ها را تا پایان اقامت در بدو ورود، به‌صورت کامل پرداخت کردیم. این که گفتند سفارت جمهوری اسلامی در اسپانیا این پول را پرداخت کرده، صحبت ظالمانه‌ای بود.

من وقتی می‌خواستم محل اقامت را ترک کنم به بچه‌ها گفتم که وثیقه‌های یک میلیارد تومانی که به دستور وزارت ورزش گرفتم را، به وزارت تحویل ندادم. تصور شخصی من این است که اگر شرایط فراهم می‌شد، تعداد بیشتری از بچه‌ها خارج می‌شدند. چون قبل از این‌که بازی‌ها تمام شود و با وجود این‌که هنوز بچه‌ها در جدول مسابقات بودند، یک ون از سفارت می‌آید، بچه‌های تیم را جمع می‌کند و به سفارت می‌برد و از همان‌جا به تهران برمی‌گرداند.»

نیروهای اطلاعاتی و حراستی در اردوهای ورزشکاران، بالاترین دستمزد را می‌گیرند

از حسین ثوری، رییس پیشین فدراسیون بوکس ایران که بارها تجربه اعزام تیم و ورزشکاران به رقابت‌های بین‌المللی را داشته است، در مورد نیروهای امنیتی که تیم‌های ورزشی را همراهی می‌کنند پرسیدیم. آن‌ها چه کسانی هستند و چه نقشی در کنترل ورزشکاران دارند؟

حسین ثوری این‌گونه توضیح می‌دهد: «برخی‌ها برای حاکمیت، به معنی واقعی “خودی” هستند؛ مثلا “علی‌رضا دبیر.” هیچ وقت این مدیران به‌شکل جدی کنترل نمی‌شوند. برخی‌های دیگر هستند که همیشه باید تحت نظر باشند. در مورد ورزشکاران خود ما به من گفتند این‌ها قصد بازگشت ندارند چون ما تلفن این بچه‌ها را کنترل کردیم.

در وزارت ورزش و جوانان شورایی وجود دارد به نام شورای برون‌مرزی که نماینده‌های نیروهای مسلح، نماینده‌های باشگاه‌ها، نماینده وزارت و سه رییس فدراسیون در آن عضو هستند. در این شورا در مورد تیمی که قرار است به مسابقات برون مرزی برود تصمیم‌گیری می‌کنند.

یک نفر همیشه به‌عنوان نماینده حراست همراه تیم است. او هیچ مسوولیتی در قبال هیچ کاری ندارد و بیشترین دریافتی مالی را بابت سفر دریافت می‌کند. حتی بیش از من که رییس فدراسیون بودم یا سرپرست تیم. او باید حتما در اتاق سینگل اقامت کند.

این افراد را اصلا نمی‌توان شناسایی کرد. می‌آیند با مدیران تیم صمیمی می‌شوند، مشکلات را می‌گویند، با بچه‌های تیم به هیچ‌وجه صمیمی نمی‌شوند و در عین حال همیشه همه جا آن‌ها را می‌بینید. در لابی هتل، نصفه شب در راهروها، در محل مسابقات، همه‌جا هستند. در حقیقت افسرهای آموزش دیده‌ای هستند.»

حالا نوبت منشور شد / علیرضا نوری زاده

چرا جای پرچم، مشت چپی نشسته و جای تمامیت ارضی را یکپارچگی سرزمینی ایران گرفته است؟!
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۳ ۰:۱۵

یک‌بار دیگر امضای شاهزاده رضا پهلوی زیر پیمان‌نامه و منشوری آمد که پنج امضای دیگر نیز در کنار امضای او به چشم می‌خورد. از حاضران در دانشگاه جورج تاون، دو تن (گلشیفته فراهانی و علی کریمی غایب‌اند. بی‌آنکه غیبتشان معنای جدایی و تبرا جستن از نشست جورج تاون در ۱۰ فوریه باشد. هریک از این دو عزیز لابد دلایلی داشته‌اند. باید موضوع تهدیدهای جدی خانواده‌هایشان و اظهار لطف‌های عالی‌جاه دکتر عبدالکریم سروش، کاشف عظمت و معرفت سید روح‌الله مصطفوی را هم در نظر داشت.)

اما آنچه مرا به نوشتن این مطلب وادار کرد، شمشیر کشیدن مستقیم و غیرمستقیم خودی‌های طرفدار سلطنت مشروطه و مطلقه از یک‌سو و البته دوستان چپ و ملی!! و قوم‌گرایان افراطی علیه شاهزاده با ایرادهای حقا ملانقطی (و نه لغتی) در مورد منشور بود. منشور مهسا که نامش با ظرافت و دقت بسیار انتخاب شده‌، «منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی » است که مخفف آن می‌شود مهسا، نام جاودانه کرد دختر ایرانی من.

حالا بپردازیم به ایرادها (و نه انتقادهایی که از سر خیرخواهی و بعضا با صداقت عنوان شده بود)

نخستین ایراد متوجه مشت گره کرده به‌عنوان نماد همدلی و سرسختی مبارزان بر فراز منشور بود. آقا اگر ریگی به کفششان نیست، چرا پرچم شیر و خورشید نشان را فراز نکردند؟

باور کنید اگر پرچم را می‌گذاشتند فریاد برمی‌خاست که‌ ای بابا دیدید حرف ما درست بود که این پهلوی چی‌ها از همین حالا می‌خواهند پرچم سلطنتی رژیم گذشته را توی سر ما بزنند.

برای اشاره به الباقی ایرادها اجازه دهید منشور را بخوانیم:

* ایجاد فشار بین‌المللی بر جمهوری اسلامی برای لغو حکم اعدام و آزاد کردن بی‌قیدوشرط و فوری تمام زندانیان سیاسی.

رایزنی با دولت‌های دموکراتیک برای اخراج سفرای جمهوری اسلامی.

* رایزنی با دولت‌های دموکراتیک برای حمایت از این منشور و سازماندهی پس از آن.

*ایجاد راه‌هایی برای یاری‌رسانی به مردم ایران.

تاثیرگذاری این دولت‌ها باید به نحوی صورت بپذیرد که آن‌ها حق دخالت در امور داخلی و تصمیمات مردم ایران را نداشته باشند.

گام‌های بعدی با حضور کنشگران داخل ایران بر عدالت انتقالی، تشکیل شورای انتقال قدرت و راهکارهای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار تمرکز می‌کند. این کار نیازمند همراهی هم‌وطنان متخصص در رشته‌های مختلف است که به همکاری دعوت خواهند شد و کمیته‌های تخصصی گذار از جمهوری اسلامی را تشکیل می‌دهند. سازوکارهای دموکراتیک و اجرایی این هم‌بستگی و سازماندهی برای نتیجه‌گیری از مبارزات مدنی مردم ایران در اولین فرصت معرفی و اجرا خواهد شد.

باورهای مشترک نیروهای خواهان تغییر نظام جمهوری اسلامی برای رسیدن به ایران دموکراتیک:​

حکمرانی دموکراتیک​

۱. تعیین نوع حکومت از طریق همه‌پرسی و استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار (بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت) که در آن تمامی مقامات سیاسی و رسمی، به‌واسطه انتخابات آزاد و دموکراتیک انتخاب می‌شوند و باید همه‌ شهروندان از هر باور، قوم، جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند.

۲. حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران با پذیرش گوناگونی زبانی، قومی (اتنیکی)، مذهبی و فرهنگی آن.

۳. تمرکززدایی از قدرت با سپردن اختیارات مالی، اداری و سیاست‌گذاری به نهادهای منتخب استانی، شهری و ناحیه‌ای.

۴. تشکیل نهاد مستقل نظارت بر انتخابات و پذیرش نظارت نهادهای ناظر داخلی و بین‌المللی بر انتخابات.

۵. برگزاری انتخابات دموکراتیک برای تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید در فرآیندی شفاف و مشارکتی.

حقوق بشر و کرامت انسانی​

۶. پذیرش تکثر و تنوع در جامعە ایران و تلاش برای رفع تبعیض‌های تاریخی و کنونی. پذیرش جایگاه زبان‌های مادری بر اساس قوانین و کنوانسیون‌های بین‌المللی.

۷. التزام قانون اساسی جدید به‌ تمامی اصول اعلامیه‌ جهانی حقوق بشر و تمامی حقوق و آزادی‌های ذکرشده در آن.

۸. لغو مجازات اعدام و هر نوع کیفر جسمانی؛ ممنوعیت هر نوع مجازات خودسرانه در دوران گذار و پیوستن به کنوانسیون منع شکنجه در نظام جدید.

۹. پیوستن و عمل به کنوانسیون بین‌المللی رفع هرگونه تبعیض علیه زنان، عمل به کنوانسیون حمایت از افراد دارای معلولیت، عمل به کنوانسیون حقوق کودکان و تمام کنوانسیون‌های بین‌المللی که ایران به آن‌ها پیوسته است، اما بدون اجرا باقی مانده‌اند؛ پذیرش دو پروتکل اختیاری میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی.

۱۰. پیوستن و عمل به کنوانسیون‌های سازمان بین‌المللی کار درباره‌ حقوق کارگران شامل آزادی تشکل‌ و حق سازمان‌یابی، اعتصاب و مذاکره‌ی جمعی؛ تامین سلامت، امنیت و منع تبعیض در محیط کار و ضمانت حداقل دستمزد عادلانه.

عدالت​

۱۱. حمایت از تشکیل دستگاه قضایی مستقل بر طبق استانداردهای جهانی.

۱۲- دادخواهی برای تمامی قربانیان جمهوری اسلامی در کمیته‌های حقیقت‌یاب از طریق تشکیل دادگاه‌های عادلانه و بی‌طرف با امکان دسترسی آزادانه به وکیل مستقل و انتخابی.

صلح و امنیت​

۱۳. انحلال سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و تمام زیرمجموعه‌های آن. امکان ادغام نیروهای نظامی سپاه در نیروهای نظامی دیگر چون ارتش در صورت اثبات عدم دخالت در جنایات و داشتن تخصص. وظیفه‌ ارتش صرفا دفاع از یکپارچگی سرزمینی کشور باشد.

۱۴. تعامل و ایجاد رابطه‌ صلح‌آمیز با تمامی کشورهای جهان و پایان‌ دادن به دخالت در امور دیگر کشورها و پیوستن به دادگاه بین‌المللی کیفری. اقامه‌ دعاوی حقوقی در چارچوب قوانین بین‌المللی برای لغو پیمان‌های ناعادلانه و مغایر با منافع ملی که در نظام جمهوری اسلامی با کشورهای دیگر یا شرکت‌ها عقد شده است.

۱۵. پیوستن به کنوانسیون ایمنی و امنیت هسته‌ای.

پایداری محیط‌زیستی​

۱۶. التزام به اصول پایه‌ توسعه پایدار و حقوق محیط‌زیستی بشر و پیوستن و عمل به قطعنامه‌های سازمان ملل در این موارد.

شفافیت اقتصادی و رفاه​

۱۷. از بین‌ بردن انحصارات اقتصادی، رعایت استانداردهای بین‌المللی بانکی و مبادلات پولی و همچنین تسهیل مبادلات تجاری و جذب سرمایه‌گذاران بین‌المللی. تمرکز بر سیاست‌های جبرانی و امتیازات اقتصادی ویژه برای توانمندسازی مناطق و استان‌های محروم نگه داشته شده. شفافیت و مبارزه با فساد و پیوستن به کنوانسیون گروه ویژه‌ اقدام مالی (اف‌ای‌تی‌اف)

ایران برای گذر از استبداد جمهوری اسلامی نیازمند هم‌بستگی تمام ایرانیان آزاده است. شجاعت مردم ایران و مبارزه‌ پیگیر آنان برای آزادی، چشم‌انداز روشن فردای ما است. در آفریدن فردای آزاد خود کنار هم بایستیم.)

آیا فراز نخست جای انتقاد دارد؟ ایجاد فشار برای آزادی زندانیان سیاسی و لغو حکم اعدام در تعارض با خواست‌های ملت ما است؟ درعین حال رایزنی با دولت‌های دموکراتیک برای حمایت از منشور و اخراج سفرای رژیم و ایجاد راه‌هایی برای یاری رساندن به مردم ایران بدون آنکه این دولت‌ها برای دخالت در امور داخلی کشور و تصمیمات مردم ایران حقی داشته باشند، پا گذاشتن روی اصل حاکمیت ملی است؟

آیا تشکیل شورای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار در تعارض با مواضعی است که اغلب شخصیت‌های سیاسی و احزاب چپ و راست طی سال‌ها در برنامه‌ها و خواست‌های خود به آن‌ها اشاره و تاکید داشته‌اند؟

پس مشکل چیست؟ آیا منشور نوع نظام را تعیین کرده است که بعضی نگران شده‌اند که بله رضا دارد جای خود را مستحکم می‌کند!!

بلافاصله منشور با صراحت اعلام می‌کند تعیین نوع حکومت از طریق همه‌پرسی و استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار (بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت) که در آن تمامی مقام‌های سیاسی و رسمی، به‌واسطه انتخابات آزاد و دموکراتیک انتخاب می‌شوند و باید همه شهروندان از هر باور، قوم، جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند.

ایراد این بند در کجاست؟ نوع نظام به فردای آزادی و به اراده مردم در دو وجه همه‌پرسی و مجلس موسسان موکول شده است.

به اعتقاد من در دو سوی خط اپوزیسیون، کسانی دوست دارند سرنا را از سر گشادش بنوازند. هدف، رضا پهلوی است، حال طرف مشروطه‌خواه باشد یا چهار تن جدا شده از کومله به‌عنوان یک حزب کرد ایرانی با دبیرکلی چون کاک عبدالله مهتدی که بارها در برنامه تلویزیونی من در ایران فردا (پنجره‌ای رو به خانه پدری) باورش را به تمامیت ارضی و یکپارچگی میهنش ایران، آواز داده است.

در منشور بر حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران و تنوع فرهنگی و مذهبی آن تاکید شده است. اما ملانقطی غر می‌زند که چرا نگفته تمامیت ارضی!!؟

برادرم، خواهرم، یکپارچگی با تمامیت چه تفاوتی دارد؟ راحت بگو بابام جان هرچه رضا پهلوی بگوید حتی در کنار مهتدی، عبادی، اسماعیلیون، بنیادی و علی‌نژاد ازنظر من مردود است و باید در برابرش موضع گرفت!!

از این‌ طرف جمعی فریاد می‌زنند عدم تمرکز؟ این یعنی تسلیم به جدایی‌طلبان!!

حضرات سلطنت‌طلب! مکر ویدیوی شاه فقید را ندیده‌اید؟ من در برنامه‌ام آن را پخش کردم. چندین بار بر اصل عدم تمرکز، ضرورت تصمیم‌گیری ده، شهرستان، شهر و استان برای مسائل داخلی‌شان تاکید کرده است. راستی فکر می‌کنید در قرن بیست‌و‌یکم و در منشوری که بر میثاق جهانی حقوق بشر تکیه دارد، می‌توان فرماندار سقز را از خراسان انتخاب کرد.

دوستان هیچ‌یک از اقوام ایرانی جدایی‌طلب نیستند. اگر چهارتا و نصفی با الطاف خاندان علی‌اوف و کمیته مرکزی غیر‌موجود و خیالی یک حزب کرد و نمک‌پروردگان «یا حبیبی» و سفره‌چینان حمید گل پاکستانی جیغ‌واره‌هایی می‌کشند، این دلیل جدا دلی ترک و کرد و عرب و بلوچ و… نیست. ای ‌کاش فرصتی بود تا به سخنان عبدالله مهتدی و برادر آزاده ادیب و عاشق حضرت فردوسی و حافظ، زنده‌یاد دکتر قاسملو، ابوفهد رفیق اهوازی‌ام در پیامی که برای شاهزاده فرستاد، بی تنگ‌نظری گوش می‌دادید. مولوی عبدالحمید این روحانی آزاده اهل سنت را نمی‌شنوید وقتی در خطبه‌اش فریاد می‌زند من ایرانی بلوچم، ما یک ملت واحدیم.

آیا شما با تشکیل نهاد مستقلی برای نظارت بر انتخابات و …مخالفید؟ آیا ضرورت تشکیل مجلس موسسان را به صورتی شفاف برای تدوین قانون اساسی جدید، در تعارض با مصالح خود و نه خانه پدری می‌دانید؟

با پذیرش زبان‌های مادری در کنا‌ر زبان ملی فارسی مخالفید، یا با تکثر و تنوع فرهنگ و سنن و عادات ایرانی؟ اقوام ایرانی طی قرن‌ها این گربه نشسته به دیوار آسیا را حفظ کرده‌اند، کردها را در برابر عثمانی‌ها، ترک‌های سلحشور وطن را در برابر عثمانی‌ها و باقراوف‌ها و نوکرانشان فراموش کرده‌اید؟ راستی دلاوری و از جان و مال و همسر و فرزند و برادر گذشتگی عرب‌های ایرانی را در تجاوز صدام حسین به همین زودی فراموش کرده‌اید؟ فقط کافی بود ۱۰ هزار نفرشان با ارتش عراق همکاری کنند تا خوزستان عزیز، نور چشم ما، عربستان شود. کارونشان خونین شد، نخل‌هایشان از ریشه قطع شد، خانه و مزرعه و دام‌هایشان از بین رفت با این‌همه ماندند و جنگیدند تا خوزستان عزیز عربستان و استان نوزدهم عراق نشود. آیا این‌ها را می‌دانید و باز تجزیه تجزیه می‌کنید. مگر بختیاری و قشقایی و بویر‌احمدی و طالش نیستند که از دلهره دروغینتان از خطر جدا‌یی دم می‌زنید!؟

راستی لابد با لغو مجازات اعدام مخالفید و قصد دارید در روز رهایی، اهالی ولایت‌فقیه را بر درخت‌های خیابان پهلوی به دار بکشید.

آیا با پذیرش کنوانسیون‌های بین‌المللی درباره حقوق کارگران و حق اعتصاب و … مخالفید یا برپایی دستگاه قضایی مستقل بدون دخالت آخوند را برنمی‌تابید. چشم‌انداز یک دادگستری نوین با منظری که فداکاری‌ها و همت والای پرنیا و داور و عبده و متین دفتری و ده‌ها قاضی شریف، پدیدآورنده‌اش بود، آیا منظر نازیبایی است؟

شاید با بند مربوط به دادخواهی برای تمامی قربانیان جمهوری ولایت‌فقیه با تشکیل کمیته‌های حقیقت‌یاب و تشکیل دادگاه‌های عادل و… برای خالی نبودن عریضه مخالفت می‌کنید.

تعامل صلح‌آمیز با جهان و منطقه، غرور ملی شما را جریحه‌دار می‌کند؟ دوست دارید میلیاردها دلار از ثروت ملی ما خرج حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی و حشدالشعبی و جامعه‌المصطفی‌العالمیه شود و برای فرزندان بلوچستان، خوزستان و کردستان و … مدرسه و بیمارستان و هنرستان و دانشگاه نسازد؟ پیوستن به کنوانسیون ایمنی و امنیت اتمی و التزام به مبانی پایه‌ای محیط‌زیست در نگاه شما ملانقطی‌ها بر ضد مصالح عالیه ملی است یا کار از جای دیگری می‌لنگد؟

در عرصه اقتصاد هم ایراد گرفته‌اید حال آنکه منشور تاکید می‌کند:

«از بین‌ بردن انحصارات اقتصادی، رعایت استانداردهای بین‌المللی بانکی و مبادلات پولی و همچنین تسهیل مبادلات تجاری و جذب سرمایه‌گذاران بین‌المللی. تمرکز بر سیاست‌های جبرانی و امتیازات اقتصادی ویژه برای توانمندسازی مناطق و استان‌های محروم نگه داشته شده. شفافیت و مبارزه با فساد و پیوستن به کنوانسیون گروه ویژه‌ اقدام مالی (اف‌ای‌تی‌اف)»‌، چه ایرادی دارد که بر چهره‌اش خنجر خونین کشیده‌اید؟

********************

دلم از همه شما گرفته، نیم‌قرن یا بیشتر است که می‌نویسم، می‌سرایم، تحلیل می‌کنم و در رادیو و تلویزیون از سال ۴۹ می‌گویم و… در این مدت بسیار دیده‌ام آن‌ها که راهنمای چپ می‌زدند و به راست می‌پیچیدند و آن‌ها که چپ‌رو بودند و با راهنما و بوق و کرنا، راست‌رو از آب درآمدند. ازاین‌رو باورشان ندارم، اما این را به‌خوبی می‌دانم رضا پهلوی درد وطن دارد. مثل من دلش برای خانه پدری تنگ شده است، می‌خواهد بازگردد و از زایشگاه مادران و نوزادان که مادرش او را در یکی از اتاق عمل‌هایش به دنیا آورد و نامش تا فتنه خمینی بر تارکش بود، دیدن کند. آزارش ندهید. رضاشاه را آواز دادید، نواده‌اش را که می‌گوید می‌آیم با مهر استقبال کنید. نه شاه است و نه رئیس‌جمهوری، عاشق است همین.

بیست اسفند 1324 / روز ترور احمد کسروی

فرح نوتاش جبهۀ جهانی ضد امپریالیست قدرت زنان ۲۰ اسفند= ۱۱ مارس ۲۰۲۳
روز ترور احمد کسروی به دست فدائیان اسلام لازم است همواره در ذهن ملت ایران زنده بماند.
ترور، یا حذف فیزیکی بدون دستور دادگاه از اهرم های سلطه اولین امپریالیست( بریتانیای کبیر- انگلیس ) بر جهان است . فدائیان اسلام شاخه ایرانی اخوان السلمین، تاسیس شده در قاهره در سال ۱۹۲۸ توسط انگلیس میباشد. انگلیس با تکیه بر دیدگاه های اسلامی، ارتش-سیاسی مذهبی نیابتی خود را در کشور های اسلامی بنیان نهاد. و متون اخوانی به زبان عربی از قاهره به نجف و از نجف به قم منتقل شد. فیضیه در واقع مدرسه انگلیسی ها در ایران است. و ترورها توسط فدائیان اسلام بی شک به دستور انگلیس اجرا می شده است. همانطوریکه دستور ترور امیر کبیر توسط انگلیس به مهد علیا مادر ناصرالدین شاه داده شد. وظیفه اخوان المسلمینی ها عقب نگه داشتن ایران و کل کشور های اسلامی و صنعتی نشدن آنان، برای مصرف کننده ماندن و برداشت منابع طبیعی رایگان یا نزدیک به رایگان توسط انگلیس بوده است.
در سال ۱۳۳۳ شیخ محمود حلبی توسط فراماسون های انگلیس انجمن حجتیه را در ایران تاسیس کرد. شاخه جدید ایرانی با تاکید بر ظهور امام دوازدهم، علیه بهاییت، با تاکید بر امام دوازدهم .
جنبش بابیه در زمان ناصرالین شاه، توسط آمریکا قبضه و به مذهب بهاییت، نیابتی آمریکا منتهی شد.
و انگلیس برای این که عقب نماند شاخه جدید انجمن حجتیه را به شیعه اخوانی زد. که کارش ترویج فساد برای ظهور مهدی، امام دوازدهم است! و این همه فساد غالب بر ایران امروز، هر روز با روش جدید، همه از ابتکارات امپریالیسم انگلیس غالب بر ایران است. حجاب اجباری به چند دلیل محکم از اهرم های لازم برای سلطنت انجمن حجتیه بر ایران است. فریب و دروغ پایه و اساس این حکومت است. و حجاب زنان روکش فریبکارانه این همه دروغ و دغل و چپاول. لذا زنان ایران باید بدانند، مبارزه با حجاب جدا از مبارزان ضد امپریالیستی هرگز به موفقیت نمی تواند برسد. مبارزه علیه هر گونه استعمار، رکن اساسی مبارزه برای آزادی و رفع حجاب است. ارتقاء مبارزاتی زنان به مبارزات ضد امپریالیستی لازمه مبارزه برای دفع حجاب است. دین بهاییت که از اهرم های آمریکا است حجاب را تحمیل نمی کند، ولی مردم را مثل شاخه دوقلویش به مسیحیت، که شاهدان یهوه نام دارد، از نظر سیاسی فلج و تابع حاکمیت های توصیه شده توسط نشست زیر زمینی بیلدربرگ صهیونیستی آمریکا می کند.)
انجمن حجتیه علیه بهایت پایه ریزی شد. رقابت بین امپریالیست های انگلیس و آمریکاست. هویدا بهایی بود. و حال آنکه بهایت ظاهرا منکر دخالت در سیاست است.تمام مشاغل مهم مملکتی دست بهاییان بود. و امروز با تمام قوا شاخه های اختاپوسی حجتیه در ایران ریشه دوانیده است. بهاییان تحت فشار هستند. اظهارات امروز قوه قضائیه مبنی بر ملایم بودن سم بکار برده شده در مدارس، و سعی به بی اهمیت جلوه دادن آن، نه از واقعیت دستوری بودن آن از اتاق فرمان ( بیت رهبری- وابسته به انگلیس) کم می کند و نه از شدت ترور فرهنگی ملت ایران، با هدف خانه نشین کردن زنان ایران می کاهد. حجتیه ارتش نیابتی انگلیس، نیاز به سر باز برای توسعه مستعمرات انگلیس دارد. مدارس دختران را می خواهد تعطیل کند و بفروشد و پولش را بالا بکشد و از طرفی دختران را به ماشین جوجه کشی و تولید سرباز برای گسترش مستعمرات انگلیس بکار بگیرد . مبارزه علیه هر گونه استعمار در ایران پایه اصلی مبارزه علیه حجاب است.
به پیش ای زنان مبارز، پیروزی در انتظارتان است
womens-power.farah-notash.com
www.farah-notash.com
Women’s Power

ترور احمد کسروی: برآمدن خونین اسلام‌گرایان

در ساعت ۱۱ صبح روز ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ اطاق شعبه ۷ بازپرسی دادسرای تهران، واقع در طبقه سوم ضلع جنوب شرقی کاخ دادگستری، میزبان یکی از مهم‌ترین متفکرین آن روز ایران بود. احمد کسروی، مدیر وقت روزنامه «پرچم» و نویسنده بیش از هفتاد کتاب به زبان‌های فارسی و عربی به همراه منشی خود، سید محمد تقی حدادپور، مقابل بازپرس شعبه هفت، آقای بلیغ، نشسته بودند و به سوالاتش پاسخ می‌دادند. جای نویسنده در هیج جامعه آزادی نباید دادگستری باشد اما تحرکات بی‌وقفه روحانیون مخالف کسروی باعث شده بود او را دادگاهی کنند. اینک به آخرین جلسه بازپرسی طولانی رسیده بودیم و کسروی حتما مشتاق خلاصی از شر این ماجرا و ادامه فعالیت‌های گسترده فکری و سیاسی خود بود.

اما بازپرس هنوز حکم تعقیب یا منع تعقیب خود را صادر نکرده بود که در اتاق باز شد و دو برادر، سید حسین و علی محمد امامی، وارد شدند. روزنامه «اطلاعات» در عصر همان روز بقیه ماجرا را چنین توصیف می‌کند: «یکی از جیب طپانچه‌ای درآورد و دیگری از بغل خنجری بیرون کشیده و هر دو در کمال فراغت بدون واهمه از جمعیتی که همیشه در این سمت از کاخ دادگستری وجود دارد به کار خود مشغول شدند، در برابر چشمان آقای بلیغِ بازپرس، تیری به زیر چانه آقای کسروی و تیر دیگری به پهلوی راست آقای حدادپور زدند و چند ضربه خنجر بر هر دو وارد ساختند. آقای بلیغ که شاهد این منظره هول‌انگیز بود از ترس غش کرد.»

احمد کسروی دقایقی بعد در سن ۵۵ سالگی درگذشت تا یکی از مهم‌ترین رویدادهای تاریخ ایران صورت گرفته باشد؛ گرچه ناظرین در آن هنگام شاید متوجه اهمیت تاریخی این رویداد نبودند.

کسروی در مقابل نواب صفوی

سید احمد حکم‌آبادی متولد ۸ مهر ۱۲۶۹ در تبریز بود و نام «کسروی» را بعدها برای خود برگزیده بود. او در ۵۵ سال عمر نسبتا کوتاهش توانسته بود به دستاوردهای بزرگی برسد: از شرکت در انقلاب مشروطه و سپس نگاشتن مهمترین کتاب تاریخ درباره آن که تا همین امروز نیز مورد استناد است تا آثاری درخشان در زمینه زبان‌شناسی تا نقشش در بنیان‌گذاری همان قوه قضائیه‌ای که اکنون بازخواستش می‌کرد. او در ضمن تدریس حقوق در دانشگاه تهران و وکالت در پایتخت، روشنفکر عمومی فعالی بود که قصد داشت در ادامه تحولات مشروطه بنیانی نو در تفکر ایرانی به‌پا کند و هوادارانش حول نشریات تحت نظر او سازمان یافته بودند.

اما آن‌چه بیش از هر چیز باعث دشمنی خیلی از روحانیون با کسروی شده بود بیباکی‌اش در نقد آرای رایج تشیع در ایران بود. کسروی در سال‌های ابتدایی دهه ۱۳۲۰ سه کتاب با نام‌های «شیعی‌گری»، «صوفی‌گری» و «بهایی‌گری» نوشته بود تا سه نحله مهم مذهبی در ایران آن روز را به شدت به نقد بکشد. او تمام این‌ها و در ضمن آثار کلاسیک ادبیات ایران مثل حافظ، سعدی و خیام را مصداق‌ «بددینی» می‌دانست و در عوض خود به دنبال «پاک‌دینی» بود. روزنامه «پرچم» و جمع‌های طرفدار کسروی که به نام «باهماد آزادگان» فعالیت می‌کردند باعث می‌شدند افکار او در سطح نوشته باقی نماند و در آن دوران که ایران به طرزی بی‌سابقه آزادی بیان داشت وسیعا پخش شوند.

اما مهم‌ترین واکنش به کسروی نه در ایران که در آن سوی مرزها در نجف اتفاق افتاد. در آن‌جا بود که طلبه‌ای جوان از پخش شدن نسخه عربی «شیعه‌گری»‌ سخت برآشفت. سید مجتبی میرلوحی که بعدها به «نواب صفوی» مشهور شد، متولد محله خانی‌آباد تهران در سال ۱۳۰۳ بود و پس از دیپلم گرفتن از مدرسه صنعتی آلمان به نجف رفته بود تا درس طلبگی بخواند. ژانت آفاری، تاریخدان ایرانی-آمریکایی، معتقد است که نواب صفوی از همان زمانی که به مدرسه آلمانی‌ها رفته بود تحت تاثیر تفکرات فاشیستی نازی‌ها قرار گرفته بود که یهودستیزی‌شان با اسلام‌گراییِ در حال شکل گرفتن او جور در می‌آمد.

این بود که او در حالی که تحصیلاتش در نجف به یک سال هم نرسیده بود به همراه برخی از همرهانش با هدف مشخص مقابله با کسروی عازم ایران شد و از همان ابتدای ورود به ایران در آبادان به جلسات «باهماد آزادگان» رفت و درگیری لفظی با هوادارن کسروی را آغاز کرد.

در ایران از مهم‌ترین چهره‌هایی که با کسروی مخالفت شدید کرده بودند روح‌الله خمینی بود، روحانی‌ای که تازه چهل و اندی سال سن داشت و به تدریج نامی برای خود به هم می‌زد. کتاب «شیعه‌گری» در بهمن ۱۳۲۲ با زیرعنوان «بخوانند و داوری کنند» منتشر شده بود. خمینی در اردیبهشت ۱۳۲۳ نامه‌ای سرگشاده با عنوان «بخوانید و به کار بندید» در پاسخ به آن منتشر کرد که در آن از یک طرف به رضا شاه پهلوی به عنوان «یک نفر مازندرانی بیسواد» که دارای «مغز خشک» و «بی‌شرف» بوده حمله کرد و از سوی دیگر به کسروی به عنوان «یک تبریزی بی‌سر و پا.» خمینی نوشت: «امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بی‌سروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب – روحی له الفداء – آن همه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فرا گرفته؟»

خمینی در ضمن در همین سال کتاب «کشف‌الاسرار» را که اولین اثر مهم او است منتشر کرد. این کتاب در پاسخ به کتاب «اسرار هزارساله» نوشته علی‌اکبر حکمی‌زاده، طلبه‌ طرفدار کسروی در قم، نوشته شده بود که در سال ۱۳۲۲ توسط نشر پرچم و چاپخانه پیمان قم به بازار آمده بود. با این حساب تحریک علیه کسروی و هوادارانش از برنامه‌های اصلی خمینی در این مقطع بود. در همین حال، علمای بسیار دیگری،‌ بخصوص در شهر کسروی، تبریز، بی‌پرده خواهان اعدام او بودند.

کسروی خود از تهدیدهای موجود علیه جانش با خبر بود و در سال ۱۳۲۳ به نخست‌وزیر وقت، مرتضی قلی‌بیات (سهام‌السلطان) در این مورد نامه نوشته بود و خواهان عمل شده بود. در آن روزگار اما رسم دولت‌های وقت بیشتر سازش با روحانیون و امتیاز دادن به آن‌ها بود: از عدم تعقیب مرتکبین جنایات علیه بهایی‌ها تا پایان مدارس مختلط که در زمان رضا شاه آغاز شده بودند.

نواب صفوی در چنین فضایی بود که به همراه دستیارش، خورشیدی، آشکارا دست به اولین سوقصد به جان کسروی زدند. در ۲۹ فروردین ۱۳۲۴ بود که در میدان حشمت‌الدوله تهران با چاقو و اسلحه‌ای که با حمایت مالی آیت‌الله شیخ محمد حسن طالقانی، امام جمعه مسجد سیف‌الدوله تهران، تامین شده بود به کسروی حمله کردند. دو ضارب اما علیرغم بازداشت شدن با توجه به جو مماشات با مذهبیون افراطی پس از مدتی کوتاه آزاد شدند. تاجری ثروتمند از هواداران‌شان وثیقه را پرداخت کرده بود. با این‌که گزارش پزشکی تاکید کرده بود که گلوله از پشت به کسروی خورده، گزارش پلیس بی‌شرمانه مدعی شد که حرکت نواب برای دفاع از خودش بوده است! کسروی اما ساکت نمی‌نشست و در گفتگو با روزنامه‌های وقت این ادعا را به سخره کشید.

دولت‌های وقت اما نه تنها از کسروی دفاع نمی‌کردند که خود دست به تعقیب او زدند. محسن صدر که در خرداد ۱۳۲۴ نخست‌وزیر شد هم گرایشی به روحانیون داشت و هم شاید خصومتی شخصی با کسروی. چرا که کسروی در کتاب «سرنوشت ایران چه خواهد بود» به شدت به او تاخته بود و در موردش نوشته بود که: «او نام بدی در تاریخ مشروطه به یادگار گذارده. در آن روزی که مردان غیرتمند در برابر استبداد بالا افراشته، برای استوار گردانیدن بنیاد مشروطه می‌کوشیدند، این مرد در نتیجهٔ نافهمی و غرض‌ورزی با مشروطه خواهان دشمنی نموده، افزار دست هواداران استبداد گردیده، عضو انجمن آل محمد بوده، در باغشاه مستنطقی کرده. این بدنامی نبایستی فراموش گردد.» دکتر محمد مصدق و نمایندگان حزب توده هم قبلا در صحن مجلس در مخالفت شدید با نخست‌وزیری صدر صحبت کردند و مصدق مشخصا او را بخاطر «اطاعت کورکورانهٔ وی از احکام دیکتاتوری» در گذشته مورد انتقاد قرار داد. صدر اما با این همه نهایتا موفق شد از مجلس رای اعتماد بگیرد. او نخست‌وزیر شد و از جمله اقداماتش آغاز دعوی قضایی کسروی و دادگاهی کردن او بود.

اما دادگاهی شدن تحریکات روحانیون علیه کسروی را قطع که نکرد هیچ افزایش هم داد. در اول دی ۱۳۲۴ بود که ۴۰۰ طلبه در مسجد محله خانی‌آباد تهران گرد‌آمدند و خواهان کشتار کسروی شدند. دخالت آیت‌الله سید محمد بهبهانی،‌ روحانی نزدیک به دربار، بود که اوضاع را آرام کرد و آن‌ها را به خانه فرتساد.

اما نواب در پی بیرون آمدن از زندان نه تنها از گرایش قبلی‌اش پا پس نکشید که در روز ۱۰ اسفند بیانیه‌ای به نام «خون و انتقام» منتشر کرد که می‌توان آن‌را مانیفست بنیانگذاری «جمعیت فداییان اسلام» بدانیم. او در این بیانیه به مخالفینش هشدار داد: «ای جنایت‌کاران پلید! شما خویشتن را بهتر از دیگران در زیر پرده‌های مرموز می‌شناسید و بر دقائق جنایات خود مطلعید، ما هم آزادمردان از خود گذشته‌ایم که باک نداریم و به کمک احتیاجمان نیست. بترسید از نیروی ایمان زمانی که مجال یابد.»

ده روز بعد بود که برادران امامی به دستور نواب صفوی دست به ترور و حذف کسروی زدند. این اولین حرکت «فداییان اسلام» و آغاز خونین برآمدن اسلام‌گرایان بود که می‌رفتند تا به جریانی جدی در تاریخ ایران و جهان بدل شوند.

تایید روحانیون، سکوت ناظرین

در همان روز ترور کسروی بود که حسین طباطبایی قمی که‌ دومین روحانی بزرگ عالم شیعه بود از نجف به احمد قوام،‌ نخست‌وزیر وقت، تلگراف زد و خواهان آزادی سریع ضاربان شد. او در ضمن از قوام گلایه کرد که چرا علنا از ضاربین تقدیر نمی‌کند. قمی که در زمان رضا شاه در جریان مخالفتش با قوانین مربوط به تغییر لباس دستگیر شده بود مدت کوتاهی بعد در پی درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی به مرجعیت عام شیعه رسید. او البته خود تنها چهار ماه بعد درگذشت تا مرجعیت به آیت‌الله سید حسین بروجردی برسد. قمی اما پیش از مرگش تاکید کرده بود که ترور کسروی اصلا نیازی به فتوا نداشته و مانند نماز از ضروریات بوده و با این حساب بر آن مهر تایید زده بود.

محمد امینی، تاریخدان، می‌نویسند: «قتل کسروی به جز چند مقاله در روزنامه‌های چپ‌گرا با سکوت روشنفکران و مطبوعات سکولار روبرو شد. اما پاسخ گروه‌های مذهبی و علما شادمانی بود. با نواب و گروه فداییان به عنوان قهرمانان اسلام و شریعت برخورد می‌شد.»

مماشات در مقابل روحانیونی که خواهان خفه کردن صدای کسروی بودند باعث ترور بی‌شرمانه او و قِسِر در رفتن ضاربین شده بود. این روند اما حتی پس از قتل کسروی هم متوقف نشد. آتشی که نواب صفوی در اسفند ۱۳۲۴ با نوای «خون و انتقام» بر پا کرده بود بیشتر و بیشتر شعله‌ور شد.

در خرداد ۱۳۲۷ که عبدالحسین هژیر به نخست‌وزیری رسید دست به عقب‌نشینی‌های عمده در مقابل روحانیون زد. نواب صفوی چهار روز پس از به قدرت رسیدن او تظاهرات بزرگی علیه‌اش سازمان داد. هژیر پس از مدت کوتاهی کنار رفت و اما سال آینده به وزارت دربار منصوب شد. او در آبان ۱۳۲۸ توسط سید حسین امامی کشته شد؛ همان قاتل کسروی که هژیر در آزادی‌اش نقش ایفا کرده بود.

ترورهای فداییان اسلام را اما توقفی نبود. حاجعلی رزم‌آرا، نخست‌وزیر وقت، در اسفند ۱۳۲۹ ترور و کشته شد. در ۵ بهمن ۱۳۳۰ سوقصد به جان حسین فاطمی، توسط محمد مهدی عبد خدایی انجام شد؛ نوجوان ۱۵ ساله طرفدار فداییان اسلام که اکنون دبیر کل این جمعیت است و در جمهوری اسلامی با افتخار از او یاد می‌شود. فاطمی بعدها وزیر خارجه دولت دکتر مصدق شد و در پی کودتای ۲۸ مرداد به جرم این‌که قصدش سرنگونی محمدرضا شاه و برپایی جمهوری بوده اعدام شد. فداییان اسلام در ضمن در آبان ۱۳۳۴ تلاش به قتل حسین علا،‌ نخست‌وزیر وقت، کردند که ناکام بود. اعتراض آنان به پیوستن ایران به «پیمان بغداد» بود و علا را نیز در آستانه سفر به عراق برای شرکت در نشست این پیمان مورد حمله قرار داده بودند. در پی این حمله بود که نواب صفوی و چند نفر دیگر از فداییان اسلام محاکمه و در دی‌ماه ۱۳۳۴ اعدام شدند. اما نخست‌وزیرکشی متوقف نشد و ترور بعدی مهم را دیگر جریان اسلام‌گرا، هیات‌های موتلفه اسلامی، انجام داد: محمد بخارایی در اول بهمن ۱۳۴۳ نخست‌وزیر وقت، حسنعلی منصور، را جلوی مجلس شورای ملی ترور کرد. او چند ماه بعد به همراه چند نفر دیگر اعدام شد.

اما بانگ خونینی که نواب صفوی آغاز کرده بود رفت تا بلای بزرگ‌تری بر سر ایران بیاورد. به قدرت رسیدن خمینی در پی انقلاب ۵۷ منجر به برآمدن اولین حکومت اسلام‌گرای تاریخ معاصر شد. وعده «خون و انتقام» که نواب صفوی در مقابل کسروی مطرح کرد حالا به سراغ کل ملت ایران و جهانیانی آمد که چهل و اندی سال است مجبور به کشیدن جور «جمهوری اسلامی» بوده‌اند؛ جمهوری‌ای که بنیانگذارش ده‌ها سال قبل با تشویق به قتل یک نویسنده و حمایت از تروریست‌های مرتکب آن عیار واقعی خود را نمایان کرده بود.

منبع: آرش عزیزی تاریخدان، نویسنده و مترجم – ایندیپندنت فارسی

https://www.peykeiran.com/Content.aspx?ID=263193

وداع با دکتر محمد حیدری ملایری

با نهایت تأسف و تآثر به اطلاع هموطنان ارجمند می رسانیم که جامعه علمی و فرهنگی ایرانیان در خارج از کشور یکی از برجسته ترین اعضاء خود یعنی دکتر محمد حیدری ملایری را در ۷۵ سالگی از کف داد.
این دانشمند فیزیک دان و اختر شناس بزرگ که در زمینۀ تخصصی خود شهرت بین المللی داشت و سالها رصدخانه یا نپاهشگاه مشهور اروپایی را در شیلی اداره کرده بود و سالها عضو برجسته رصد خانه پاریس بود، تنها یک فیزیکدان و اختر شناس به شمار نمی آمد.
او یک دانشمند در مفهوم ژرف این واژه بود که تنها به کند و کاوهای علمی و کشف و دانسته های خود در زمینه فیزیک و نجوم بسنده نکرده بود و در پرتو عشق بیکرانه ای که به ایران و زبان فارسی و نیز به واسطۀ پیوند و ریشه ای که در خاک سرزمین خود داشت ، طی بیش ازچهار دهه دوری از وطن، بخش مهمی از عمر خود را به پژوهش های زبان شناسانه در حوزه زبان های ایرانی اختصاص داده بود و هدف وی از این کوشش ها و پژوهش های بی گسست، که پشتوانه ای پنجاه ساله داشت، گسترش توانایی های زبان فارسی برای پاسخگویی به نیاز های علم مدرن به ویژه علوم دقیقه و تجربی در ایران بود.
حاصل پژوهش های او هم اینک در یک فرهنگ واژگان علمی به زبان فارسی دراختیار دانشوران و دانشجویان شاخه های گوناگون فیزیک مدرن و سایرعلوم قرار دارد.
دکترحیدری ملایری از دانش پژوهانی بود که همه توانایی ها و نبوغ ذهنی و دستاوردهای اکتسابی خود در زمینه دانش مدرن و فلسفه و زبان شناسی را همراه با تلاشهای خستگی ناپذیر خود در خدمت اعتلای فرهنگ ایران و زبان فارسی قرار می دهند.
واپسین سفر او از میان ما، بی شک ضایعه بزرگی برای جامعه علمی و فرهنگی ایران است به ویژه آنکه او در سالهای اخیر سخاوتمندانه توانایی های علمی و نظری و بینش اجتماعی و فرهنگی خود را در جهتِ آگاهی بخشی، به ایرا نیان هدیه می کرد. شاهد این سخن برنامه هفتگی «گذری و نظری» ست که طی شش سال از تلویزیون ایران فردا پخش می شد و دراختیار همگان قرارمی گرفت.
درگذشت این دانشمند و انسان والا را به جامعه علمی و فرهنگی به مردم ایران همچنین به خانواده او تسلیت می گوییم!
مراسم وداع با او روز پنجشنبه ۹ ما رس، ساعت ۱۳ و ۳۰ دقیقه در «کرماتوریوم» گورستان پرلاشز برگزار خواهد شد.
نعمت آزرم
محمد علی امیرمعزی
داریوش آشوری
جلال ایجادی
محمد رضا شاهید
علی رضا نوری زاده
نستور رخشانی
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
الهیار کنگرلو
جمال بزرگ زاده
محمد صدیق یزدچی
بهکامه ایزدپناه
حسین اسماعیلی
علی رضا مناف زاده
ناصر اعتمادی
سرور کسمایی
فرامرز بهار
مهرداد بران
مسعود جاهد
احمد شیرازی
حمید رضا جاوان
مرتضی رفیعی

نشانی روز و ساعت وداع
La cérémonie civile aura lieu
le 09/03/2023 à ۱۳ heures 30
à l’adresse suivante :
Crématorium Père Lachaise,
۷۱ Rue des Rondeaux, Paris, France.
Metro : Gambetta

فراتر از دروغ و وقاحت: گوبلز باید به شاگردی امیرعبداللهیان بیاید

در این مقاله می‌خوانید:
جستارگشایی ۱
علی خامنه‌ای ۲
ابراهیم رئیسی ۳
امیرعبداللهیان ۳
دیگر مقامات ۴
کارکرد دروغ ۴
ادامه و بازتولید دروغ ۵
پیامد دروغگویی ۵
برای مطالعه بیشتر ۶

جستارگشایی
آدولف هیتلر نخستین بار نظریه‌ی تبلیغاتی دروغ بزرگ که به دروغ گوبلزی هم شناخته می‌شود، را فرمولبندی کرد و بعدها یوزف گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر این تئوری را در تبلیغات نازی‌ها بکار گرفت.
آدولف هیتلر در کتاب «نبرد من» رهنمود می‌دهد که دروغ باید چنان بزرگ و عظیم باشد که هیچ‌کس باور نکند که «انسانی آنقدر گستاخ و وقیح وجود دارد که چنین بی‌شرمانه حقیقت را تحریف می‌کند». هیتلر در همین کتاب پافشاری می‌کند که «در دروغِ بزرگ، همواره نیروی قابل باور کردن موجود است». در باره سیاست تبلیغاتی که هیتلر توصیه می‌کرد، نوشته‌اند: «نخستین قانون او این بود که هیچ‌وقت نگذارید مردم دلسرد شوند، هیچ‌وقت خطا و تقصیری را نپذیرید، هیچ‌وقت تصدیق نکنید که دشمن ممکن است صفت خوبی داشته باشد، هیچ‌وقت جایی برای جایگزین باقی نگذارید، در آن واحد روی یک دشمن متمرکز شوید و تقصیر هر اتفاق بدی را بر گردن او بیندازید. مردم دروغ بزرگ را زودتر از دروغ کوچک باور می‌کنند و اگر دروغی را مکرراً تکرار کنید، دیر یا زود آن را باور خواهند کرد.»
چقدر این شیوه تبلیغاتی نازی‌ها به شیوه‌ی تبلیغاتی جمهوری اسلامی شبیه است! رهبران جمهوری اسلامی درس‌های نازی‌ها را خوب آموختند و خامنه‌ای، رئیسی، ظریف و امیرعبداللهیان از گوبلز هم پیشی گرفتند.
علی خامنه‌ای
علی خامنه‌ای در یک سخنرانی می‌گوید: «سال ۱۴۰۰ سال انتخابات است، یعنی حکمرانی متکی بر استقلال و آرای مردم». این دروغ آشکار زمانی گفته می‌شود که مردم می‌بینند که ‌نظارت استصوابی با لزوم وفاداری نامزدها به خامنه‌ای ناقض نقش آرای مردم در رای‌گیری‌های جمهوری اسلامی است.
او در همان سخنرانی می‌افزاید: «در بخش‌های مهمی از تولید پیشرفت‌هایی حاصل شد که در برخی موارد می‌توان به آن جهش نیز اطلاق کرد». انسان باید خیلی وقیح باشد وقتی اقتصاد کشوری رشد منهای پنج یا شش درصد دارد، تولید آن را جهش بنامد.
یکی از دروغ‌هایی که رهبر جمهوری اسلامی در سخنان خود بارها تکرار کرده، پیشتاز بودن ایران در حرکت علمی است. این ادعا زمانی مطرح می‌شود که بر اساس یک بررسی، در میان ۵۰۰ مرکز علمی معتبر دنیا، نامی از مراکز علمی ایران نیست. هم‌چنین جایگاه ایران در نوآوری علمی، در رتبه ۶۰ دنیا قرار دارد و در میان ۱۰۰ مرکز علمی معتبر پزشکی دنیا، هیچ مرکز ایرانی قرار ندارد. (هرچند متخصصان ایرانی پناهنده و مهاجر در اکثر مراکز تولیدی، پژوهشی، آموزشی و مدیریتی سراسر جهان نقشی افتخارآفرین دارند).
خامنه‌ای در این سخنرانی از «تحریم ملت‌ها و مانع‌تراشی در دستیابی آنها به دارو و مواد غذایی» یاد می‌کند. این در حالی است که هیچ رسانه و مرکز و موسسه مستقلی در دنیا ایران را تحریم دارو و مواد غذایی نکرده است و این خامنه‌ای بود که واردات واکسن را ممنوع کرد و جان هزاران نفر را گرفت.
خامنه‌ای می‌گوید: «دستگاه‌های جاسوسی برخی کشورها و از همه بدتر آمریکا و رژیم صهیونیستی تلاش دارند تا انتخابات را بی‌رونق کنند و به همین دلیل یا برگزارکنندگان را به مهندسی انتخابات، و یا شورای نگهبان را متهم می‌کنند». او در این سخن همه منتقدان انتخابات فرمایشی در ایران را جاسوس امریکا و اسرائیل می‌خواند و نقش مهندسی خودش و مسابقه اسب دوانی تک نفره رئیسی را دروغگویانه انکار می‌کند.
خامنه‌ای ادعا دارد که «با ابتکار جوانان و شرکت‌های دانش‌بنیان، تحریم‌ها را بی‌ا‌ثر کرده‌ایم». این سخنان زمانی گفته می‌شود که کمبود و گرانی و کوچک شدن سفره مردم نیازی به اثبات ندارد.
دروغ‌های خامنه‌ای بی‌کران است. اگر خامنه‌ای از موضوعات فوق بی اطلاع بود، می‌شد سخنان او را ناآگاهی نامید. اما او از آنچه در کشور و در منطقه می‌گذرد مطلع است و خلاف واقع‌گویی او در عین آگاهی از آن، برای انحراف افکار عمومی، بی‌شرمانه و وقیح است.
ابراهیم رئیسی
ابراهیم رئیسی، یکی از اعضای «هیئت مرگ» قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی در تابستان ۱۳۶۷، دروغگویی قهار است. یکی از بزرگترین دروغ‌های او درباره قتل عام زندانیان در تابستان ۱۳۶۷ است. تمامی زندانیان بازداشتی در شرایط سخت دهه ۱۳۶۰، در دادگاه‌های غیرعلنی و بدون وکیل محاکمه و محکوم ‌شدند. حکم اعدام به سرعت اجرا ‌شد. هیچکدام از زندانیان در فعالیت مسلحانه شرکت نداشته و بی‌شک حتی با قوانین حکومت اسلامی، محارب نبودند.
آیت‌الله منتظری، اعضای هیئت مرگ (نیری، اشراقی، ابراهیم رئیسی و مصطفی پورمحمدی) را احضار کرده و ضمن سخنان بسیار تندی، خواستار پایان بخشیدن به کشتار زندانیان شده بود و گفت من حتی با اعدام یک نفر از آنها هم مخالف هستم (خاطرات آیت‌الله منتظری، ص ۳۵۵). در بخشی از سخنانش به جلادان گفت: «شما با این کار خود دستگاه قضایی را زیر سؤال بردید. چندین سال شخص آقای نیری، و قضات یکی را محکوم کرده به پنج سال یکی را محکوم کرده به شش سال، یکی ده سال، یکی پانزده سال. اینکه ما بیاییم بدون اینکه فعالیت تازه‌ای باشد اینها را اعدام کنیم معنی‌اش این است که همه ما گه خوردیم، همه دستگاه قضایی ما غلط بود… من نمی‌خواهم ۵۰ سال دیگر برای آقای خمینی قضاوت کنند، بگویند آقای خمینی یک چهره خون‌ریز سفاک هتاکی بوده… مردم از ولایت فقیه داره چندش‌شان می‌شود». رئیسی این قتل عام را از افتخارات خود می‌داند.
ابراهیم رئیسی در یک سخنرانی در دانشگاه شهید بهشتی می‌گوید: «برغم همه تلاش‌ها و توطئه‌ها امروز صادرات نفت ما به میزان پیش از تحریم‌ها افزایش یافته، ارتباطات ما با زیرساخت‌های آسیا از طریق پیمان‌های شانگهای و اوراسیا برقرار شده، حجم تجارت خارجی کشور ۴۸ درصد افزایش یافته و صدها کارخانه نیمه تعطیل یا تعطیل به چرخه تولید بازگشته و یا در حال راه‌اندازی است.». این فقط یک نمونه از صدها دروغ شاخدار رئیسی است. آیا او از مشکلات تولید کنندگان کشاورزی، باغداری، دامداری، مرغداری، صنایع بزرگ و کوچک آگاه نیست که اینگونه سخن می‌گوید؟
امیرعبداللهیان
امیرعبداللهیان در مصاحبه‌ای با سی‌ان‌ان برخلاف شواهد موجود گفت پلیس ایران کسی از معترضان را با گلوله نکشته است و مدعی آزادی‌ زنان در ایران شد. او همچنین گزارش سی‌ان‌ان از تجاوز به یک زن بازداشتی را رد کرد و گفت که «زنان در ایران همه آزادی‌های لازم را دارند»، «در تظاهرات مسالمت‌آمیز کسی بازداشت نشد» و «پلیس کسی را با گلوله نکشت».
وزیر خارجه ایران در حالی از آزادی زنان ایران می‌گوید که اعتراضات ضدحکومتی با شعار «زن، زندگی، آزادی» در جریان است. در این روزها مدارس و دانشگاه‌های دخترانه نیز هدف حملاتی با گازهای مسموم‌کننده هستند که از نظر بسیاری تلاشی برای محدود کردن حق تحصیل و انتقام گرفتن از دختران است. با وجود گذشت سه ماه از آغاز حمله‌ها، مقام‌های امنیتی هنوز اقدام مشخصی در این باره نکرده‌اند. تظاهرات مردم بلوچ هر جمعه با شدت و خشونت سرکوب می‌شود.
تکذیب تجاوز به بازداشت‌شدگان در حالی از طرف آقای امیرعبداللهیان صورت گرفته که ویدئوهای منتشرشده از برخورد ماموران پلیس با معترضان در چند مورد نشان‌دهنده تعرض جنسی ماموران به زنان جوان در وسط خیابان و در روز روشن است. ویدئوهای متعددی وجود دارد که ماموران امنیتی را در حال تیراندازی به سوی معترضانی نشان می‌دهد که مسلح نیستند و با سنگ و چوب و سطل زباله خیابان را می‌بندند.
او همچنین مدعی شد که پلیس و ماموران امنیتی حق تیر نداشتند و هیچ کس را چه با گلوله و چه به طریق دیگر نکشته‌اند. تیراندازی ماموران انتظامی تنها در یک «جمعه خونین» زاهدان کشتار حدود ۱۰۰ معترض را رقم زده است، برخوردی که در مقیاس کوچکتر در شهرهای دیگر استان سیستان و بلوچستان و سراسر ایران هم تکرار شد. در مجموع نزدیک به پانصد معترض و رهگذر در موج اعتراضات شهریور به بعد کشته شدند و در موارد متعدد مامورانی با لباس رسمی در حال تیراندازی در ویدئوها دیده می‌شوند.
دیگر مقامات
محمدجواد ظریف، وزیر خارجه پیشین، گفته بود در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد. حسن روحانی، رئیس جمهور پیشین هم گفته بود که در ایران روزنامه‌نگار زندانی وجود ندارد. محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهور پیشین ایران نیز گفته بود در ایران همجنسگرا وجود ندارد.
احمد توکلی که خود یکی از مقامات دروغگو، فاسد و رانتخوار در جمهوری اسلامی ایران است به یک واقعیت آشکار در جمهوری اسلامی اشاره کرده است: «چنان شده که هرچه بگوییم، مردم می‌گویند که “دروغ است”! باید بپذیریم که ما به مردم دروغ گفتیم که حالا مردم به این نتیجه رسیده و به ما می‌گویند “دروغگو”. حالا عده‌ای بیایند و به درستی بگویند که همه به مردم دروغ نگفتند. ولی باید توجه داشته باشیم وقتی که جمع کثیری از مسئولان یک نظام سیاسی درباره مسائل و معضلات به مردم دروغ می‌گویند و حقیقت را پنهان می‌کنند، مردم این اقدام را به کل مسئولان آن نظام سیاسی تعمیم می‌دهند و نمی‌گویند که مثلا فقط فلان‌ فرد دروغ گفت و بقیه نگفتند. ما شده‌ایم چوپان دروغگو و باید بپذیریم که اعتماد مردم به ما مسئولان در قیاس با گذشته بسیار کمتر شده است.» (در گفت‌وگو با روزنامه اعتماد ۲۶ مرداد ۱۳۹۹)
پس از شلیک دو موشک پدافند سپاه پاسداران به پرواز پی‌اس ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین و جان‌باختن تمامی ۱۷۶ سرنشین آن، ابعاد جدیدی از دروغ‌گویی مقام‌های جمهوری اسلامی درباره آن روشن شده است؛ دروغ‌هایی بسیار شگفت که همچنان گفته و منتشر می‌شوند. حسن رضایی‌فر، رئیس کمیسیون بررسی سانحه سازمان هواپیمایی کشوری در واکنش به انتشار تصاویری از قطعات موشک در محل سقوط هواپیما گفت: «ما در محل سایت سانحه، اصلاً هیچ قطعه‌ای از موشک پیدا نکردیم».
رهبران حکومت اسلامی بی‌شک مرزها را جابه‌جا کرده‌اند؛ مرز دروغ، شرم و وقاحت.
کارکرد دروغ
چرا مقامات جمهوری اسلامی دروغ می‌گویند و چنین آگاهانه و وقیحانه، اطلاعات نادرست در اختیار عموم می‌گذارند؟ دلایل گوناگونی برای دروغگویی رهبران جمهوری اسلامی وجود دارد، از آن میان:
در اسلام دروغگویی و خدعه کردن مباح است و توصیه می‌شود. اسلام دروغگویی و خُدعه کردن را با مقولات چون دروغ مصلحت‌آمیز، تقیه ، توریه و کلاه شرعی توجیه نظری می‌کند. (برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقاله‌ی « چرا روحانیت شیعه و پادوهای آنها قابل اعتماد نیستد؟» مراجعه کنید.
از آنجایی که رهبران و مقامات جمهوری اسلامی نمی‌توانند با عقل و منطق و اطلاع‌رسانی و ارائه دستاوردهایی که ندارند مردم را با خود همراه کنند، با دروغ احساسات آنها را تحریک می‌کنند. آنها مدام به دروغ سخن از اقدامات دشمن می‌گویند، در حالی که جمهوری اسلامی خود با اعمال و رفتارهایش برای ایران دشمن می‌سازد. یکی از رایج‌ترین دروغ‌های خامنه‌ای برای دشمن‌سازی این است که «غرب مانع پیشرفت ایران بوده است.»
رهبران و مقامات جمهوری اسلامی سعی می‌کنند با دروغ از روند تند مشروعیت‌زدایی سیاسی نظام خود جلوگیری کنند. با فریب و خدعه که دروغ‌گویی بخشی از آن است، اعتراضات و جنبش‌ها را به قول خود جمع کنند. رژیمی که پس از چهل و اندی سال، با این کارنامه سیاه، از هیچ مشروعیت و نفوذی برخوردار نیست و بدتر از آن اراده، توان و مهارت حل بحران‌ها و ابَربحران‌ها را هم ندارد، تنها با سرکوب و تبلیغات می‌تواند حکومت ‌کند. رژیم با دروغ دو دستگاه عظیم تبلیغ و سرکوب را که با بودجه کلان و از سفره مردم سازمان داده است توجیه می‌کند و بر اقدامات جنایتکارانه و سرکوبگرانه خود سرپوش می‌گذارد.
رهبران و مقامات جمهوری اسلامی نقش‌های بسیار متفاوت و متضادی را بازی می‌کنند. آنها شکنجه می‌کنند، دستور می‌دهند با تفنگ ساچمه‌ای چشم دختران ما را کور کنند، به آنها تعرض می‌کنند، اما همزمان وانمود می‌کنند که پدر دلسوز هم هستند و آنها را دختران خود خطاب می‌کنند. دستور قتل و ترور می‌دهند، اما همزمان امام جماعت هم هستند و در خطبه‌ها از رحم و شفقت سخن می‌گویند. اموال عمومی مردم را به تاراج می‌برند، اما در نقش معلم اخلاق در تلویزیون هم ظاهر می‌شوند و از عدالت علی و داغ کردن دست برادرش عقیل سخن می‌گویند. آنها تنها با دروغ می‌توانند این همه نقش‌های متفاوت و متضاد و این سالوس بی‌حساب را با هم در یک جا جمع کنند.
مقامات بالاتر مرتب دروغ می‌گویند. اگر مقامات پایین‌تر با دروغ‌ها همراهی کنند، جلب اعتماد می‌کنند و اگر نکنند، به تدریج حذف می‌شوند. مقامات پایین‌تر و پادوها دروغ می‌گویند و چاپلوسی می‌کنند تا از مقامات بالاتر پاداش بگیرند. در همه‌گیری کرونا، مقامات پایین‌تر در مورد آمار مرگ و میر، ساخت، تست، واردات و صادرات واکسن به مردم دروغ گفتند و دروغ رهبران بالا را توجیه کردند. مقامات پایین‌تر می‌دانند که سپاه و اطلاعات سپاه آنها را تحت نظر دارند و اگر حقیقت را بگویند، تنبیه می‌شوند. آنها روش و روال جاری جمهوری اسلامی، یعنی کتمان حقایق و یا اگر مجبور باشند بیان بخشی از حقایق و وارونه کردن حقایق را به دقت پیروی می‌کنند.
یکی از مهمترین کارکرد دروغ، فریب دادن دیگران است. دروغگویی در نظامی که اساسش بر فریب گذاشته شده است (آب و برق مجانی، مسکن برای همگان، دفاع از حرمین، فرستادن به بهشت جوانان جهادگر و …) به خودفریبی دیگران کمک می‌کند. مهندسی فرهنگ و جامعه بدون دروغگویی ممکن نمی‌شود. علی خامنه‌ای رسما مهندسی اجتماعی و فرهنگی را تبلیغ می‌کند و این بدون فریب جامعه با دروغ ممکن نمی‌شود.
ادامه و بازتولید دروغ
به دلایل گفته شده، تا از جمهوری اسلامی گذر نکنیم، دروغ و گسترش سالوس و ریا ادامه خواهد داشت. چون دروغ نقش کارکردی در بقای رژیم دارد. بدون چنین کارکردی، رژیم قادر نبود حقوق چهارگانه آزادی بیان، رسانه‌ها، تشکل‌ها و اجتماعات، مردم را هر روز در این مدت زمان طولانی نقض کند. حق مردم را برای داشتن یک زندگی در خور کرامت انسان پایمال کند.
دروغ به مشکلی عمومی در جامعه ایران است. همه دروغ می‌گویند. بدون دروغ چرخ زندگی نمی‌گردد. دروغ هم‌چنان تولید و بازتولید می‌شود. «رهبر» دروغ می‌گوید، رئیس‌جمهور دروغ می‌گوید، نمایندگان مجلس دروغ می‌گویند، مسئولین اداره‌ها و مؤسسات و نهاد‌ها دروغ می‌گویند. مردم هم مجبورند دروغ بگویند. دروغ به متون آموزشی از دبستان تا دانشگاه راه یافته است. استاد دانشگاه و معلم دروغ می‌گویند و آن را تدریس می‌کنند، دانشجو و دانش‌آموز دروغ می‌شنوند و آن را بازگو و منتشر می‌کنند.
پیامد دروغگویی
دروغ که خود پیامد ناگزیر نظام تمامیت‌خواه و دیکتاتوری است، پیامدهای گوناگون دارد. دروغ دشمن اعتماد است. در جامعه‌ای که بر دروغ بنا گردد، مردم نسبت به هم اعتماد ندارند و به حکومت هم بی‌اعتنا و بی‌اعتماد هستد. این بی‌اعتمادی مردم روند اتحاد، ائتلاف و همبستگی مردم را مشکل می‌کند و این پراکندگی به نفع رژیم است.
شخصیت انسان در دروغ امکان شکوفایی ندارد و مردم ترجیح می‌دهند دورو باشند و صادقانه سخن نگویند. صدقانه رفتار نکنند. در دروغ، چیزی جز ابتذال رشد نمی‌کند.
دروغ از ویژگی‌های فرهنگ‌های ضد فردیت و ضد هویت فردی است. جامعه تمامیت‌خواه بدون دروغ امکان ادامه حیات ندارد. دروغ با دموکراسی دشمن است، رواداری در آن رشد نمی‌کند. حکومت از واقعیتی دفاع می‌کند که وجود خارجی ندارد.
در جامعه‌ی تمامیت‌خواه همه می‌دانند که کدام سخن دروغ و کدام یک راست است. هیچکس به رسانه دولتی اعتماد ندارد و آن را نگاه و گوش نمی کند. کسی هم توان و جرئت نقد و اعتراض ندارد. مردم در خانه یک زندگی و در بیرون زندگی دیگر دارند. در خانه، مشروبی که از بازار سیاه خریده‌اند می‌خورند و در بیرون تسبیحی که از سفر اربعین به کربلا خریده‌اند را می‌زنند. بزرگ‌ترین قربانیان این ریاکاری کودکان هستند که از‌‌همان آغاز مجبورند که دورو باشند و مواظب زبان خودشان باشند، دقت کند که نگویند در خانه چه می‌بینند.
سیاست نیز در جامعه تمامیت‌خواه بر دروغ و دورویی استوار است و سیاستمداران نظام تمامیت‌خواه که از صافی نظارت‌های استصوابی می‌گذرند، دغلکاران و پادوهای گوش به فرمانی بیش نیستند. آزادی‌های سیاسی، اجتماعی و مدنی مستقل ممنوع است، سیاست به معنی توجیه دروغ‌ها و اشتباهات حاکمیت و رهبر است.
در جامعه تمامیت‌خواه مذهبی اخلاق و خصلت‌ها مردم به ویژه قشر بزرگ خاکستری با حاکمیت هم‌سو می‌شود. دروغگویی، رشوه‌گیری و رشوه‌دهی، عزاداری‌ها مذهبی پر ریخت و پاش و ریاکارانه، و چاپلوسی و عادی‌سازی رذالت‌ها، سکوت در برابر ظلم و تعدی و دیکتاتوری. سکوت، همدستی و همکاری و هم‌سویی با رژیم قبح خود را از دست می‌دهد. واکنش نشان ندادن مردم به ظلم و رذالت رژیم که در دل با آن مخالفند، تضعیف حق‌جویی است. گذاشتن پیشگامان و پیشقدمان مبارزه ضد تمامیت پشتیبانی نمی‌شوند و عمر رژیم تمامیت‌خواه درازتر می‌گردد.
احد قربانی دهناری
۱۶ اسفند ۱۴۰۱ – ۷ مارس ۲۰۲۳
برای مطالعه بیشتر
احد قربانی دهناری، چرا روحانیت شیعه و پادوهای آنها قابل اعتماد نیستد؟
اسد سیف، دروغ بگو تا رستگار شوی
مجید محمدی، ایرانیان سال را با هشت دروغ خامنه‌ای آغاز کردند

große Lüge
Joseph Goebbels
Langer, Walter (3 March 2023). A Psychological Analysis of Adolf Hitler: His Life and Legend. p. 57.
تَقیَه کَردَن: خودداری کردن از اظهار عقیده و مذهب خویش
تَوریَه: حقیقت را پنهان و طور دیگر وانمود کردن.

فروپاشی از نوع روسی / علیرضا نوری زاده

آیا سپاه نقش کا‌گ‌ب هنگام فروپاشی روسیه را بازی می‌کند؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۹ مارس ۲۰۲۳ ۱۲:۳۰

دستگاه‌های امنیتی رژیم عاجز از حفظ رژیم‌اند در عین حال قابلیت ظهور به عنوان آلترناتیو را ندارند – AFP

۲۰ سال پس از سقوط بوریس یلتسین و برشدن ستاره بخت سرهنگ ولادیمیر پوتین، مطالب زیادی نوشته شد؛ از جمله یورونیوز در گزارشی یادآور شد که شهروندان روسیه ۲۰ سال پیش در چنین روزی یعنی در ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹، هرگز انتظار نداشتند سال جدید میلادی را با رئیس‌جمهوری جدید آغاز کنند؛ اما سرنوشت سیاسی این کشور یک‌شبه تغییر کرد و بوریس یلتسین، رئیس‌جمهوری که از مجریان فاز نهایی تغییر رژیم و فروپاشی حکومت کمونیستی در روزهای پایانی سال ۱۹۹۱ بود، در سخنرانی سال جدید، استعفایش را اعلام کرد و گفت: «از قدرت کناره‌گیری می‌کنم. هر کاری که می‌توانستم، انجام داده‌ام.»

در آن زمان، بوریس یلتسین بسیار بیمار بود و اطرافیان او این را به‌خوبی فهمیده بودند که صبر کردن تا پایان دوره ریاست‌جمهوری او بسیار پرخطر است و لازم است که کرملین هرچه سریع‌تر به فکر جانشینی برای یلتسین باشد. البته جانشین بوریس یلتسین در ماه اوت، یعنی چند ماه پیش از اعلام استعفا، انتخاب شده بود؛ همان زمان که ولادیمیر پوتین به مقام نخست‌وزیری روسیه منصوب شد.

زمان اعلام خبر پایان ریاست‌جمهوری یلتسین نیز با دقت انتخاب شد: آغاز سال جدید میلادی؛ زمانی که تقریبا همه مردم در حال تماشای تلویزیون‌اند و از برنامه‌های شاد کمدی و موسیقی لذت می‌برند و در انتظار شنیدن سخنرانی سالانه رئیس‌جمهوری‌اند. آن شب شبی خاص بود. بوریس یلتسین پیر و خسته که به الکلی بودن شهرت داشت، خداحافظی کرد و ولادیمیر پوتین جوان و پرانرژی تنها لحظاتی قبل از به صدا درآمدن زنگ نیمه‌شب، آغاز هزاره جدید را به مردم روسیه تبریک گفت.

سرگئی استانکوویچ، مشاور سیاسی بوریس یلتسین، می‌گوید: «چنین انتقال قدرت دراماتیکی آن‌ هم در آستانه سال جدید مطمئنا تضمینی برای جلوگیری از عملی شدن هرگونه سناریو غیرمنتظره و تمایل برای پر کردن خلاء به‌وجودآمده در قدرت محسوب می‌شد. در آن زمان، کمونیست‌ها و پوپولیست‌ها خیلی قوی بودند و می‌توانستند با سنگ‌اندازی در روند انتقال قدرت یک بحران سیاسی جدی به وجود آورند.

اتابک فتح‌الله‌زاده در تاریخ ایرانی می‌نویسد: «روزگار چه زود می‌گذرد. باورم نمی‌شود به همین زودی ۳۰ سال از فروپاشی شوروی گذشت. در آن روزهای فروپاشی، دو بار از سر ضرورت پایم به مسکو، پتروگراد، تاشکند و به دو روستا در قزاقستان رسید. مردم در شهر‌ها با بهت و ناباوری به ویترین مغازه‌های خالی نگاه می‌کردند. من تاکنون چنین قیافه‌های ماتم‌زده، شوکه‌شده و سردرگمی ندیده‌ بودم. چنین به نظر می‌رسید که دیگر از فردا خورشید طلوع نخواهد کرد. در آن زمان، من درکشان نمی‌کردم اما مردم حق داشتند که در چنین حالتی قرار بگیرند؛ زیرا آنان از جنگ‌های داخلی شوروی و جنگ جهانی دوم خاطرات نفرت‌انگیز و ملموسی داشتند.

در آن زمان [فروپاشی شوروی]، هنوز کسانی به عینه شاهد بودند که در جنگ‌های داخلی میلیون‌ها انسان از گرسنگی تلف شدند و چگونه آدم‌های نیمه‌جان از گرسنگی حتی گوشت مرده‌ها را می‌خوردند و هنوز کسان بسیاری از اهالی لنینگراد شاهد بودند یا از بزرگ‌ترهای خود شنیده بودند که مردم و نظامی‌ها در جنگ جهانی دوم از شدت گرسنگی به هیچ جنبنده‌‌ای اعم از موش و سگ و گربه هم رحم نمی‌کردند. مردم حتی از جنازه بوگرفته اسب‌هایی که با گلوله‌باران فاشیست‌ها کشته‌شده بودند، نیز نمی‌گذشتند.

در آن روز‌های فروپاشی، پس‌انداز ناچیز میلیون‌ها نفر در حد کاغذتوالت بی‌ارزش شده بود. اولین روزی که در پتروگراد پا به خیابان گذاشتم، شنیدم دختربچه‌ای تقریبا چهارساله از مادرش خواست یک شکلات کوچک و کم‌ارزش برایش بخرد. مادر جواب داد دخترم الان پول ندارم بعدا برایت می‌خرم. با اصرار‌های دختر کوچولو مادر کنترلش را از دست داد و دخترش را زد. زن مسنی که آنجا بود، رو به مادر دختر کرد و گفت: زن مگر دیوانه شدی، خب چرا بچه را می‌زنی؟ مادر که زنی زیبا و جوانی بود، بدون اینکه چیزی بگوید زد زیر گریه…»

و آنچه من دیدم…

من شاهد روزهای پایانی نبودم اما وقتی به مسکو رسیدم و سپس از هشت جمهوری آسیای میانه و قفقاز دیدن کردم، قدرت مافیا را دیدم، کازینوهای مرکز پول‌شویی را دیدم و هجوم روسپی‌ها را که اغلب زیبا و جوان بودند و از چهار گوشه اتحاد جماهیر سابق می‌آمدند. برایم سخت نبود فروریختن بنای ۸۰ ساله لنین و استالین و مشتی پسران فروشکسته از نوع چرنینکو یلتسین دائم‌الخمر را پیش‌بینی کنم. در ۱۸ مقاله، گزارش و مصاحبه در صوت الکویت، برداشت‌های خود را بیان کردم. از آن همه جبروت فقط کا‌گ‌ب باقی مانده بود و سرهنگ ورزشکار باریک‌میانش، پوتین. الباقی مشغول غارت میراث حزب بودند. کارخانه‌ها به فروش می‌رفتند، میلیونرهای جدید سر برمی‌آوردند و سفارتخانه‌های غربی با صف مراجعان جوان و اغلب صاحب‌مال، برنامه‌ای پروپیمان داشتند. تئاتر بالشوی هم شبیه عاقبت نسیه‌فروش در تصاویر حجره‌های قدیمی بود.

آیا حکایت شوروی یا روسیه در خانه پدری ما در حال تکرار است؟

زرادخانه روسیه در قوی‌ترین وضعیت بود و به‌جز دزدی‌های گاه‌به‌گاه نظامیان در جمهوری‌های سابق و فروش بخش‌هایی از آن به کشورهای آفریقایی، ایران، سوریه و عراق و…، انبارهای موشک‌های قاره‌پیمای اتمی و بالیستیک، هواپیماهای فوق‌مدرن و سامانه‌های دفاعی مدرن سرجایشان بودند. روسیه لرزان و گرسنه دست‌ها را جلو غرب بالا برده بود، حال آنکه حتی در عصر گورباچف هم می‌کوشید اقتدار خود را ولو در ظاهر، حفظ کند.

در ایران، ۱۷ دستگاه امنیتی برخلاف کا‌گ‌ب، ناکارامدی خود را آشکار کرده‌اند و ضربات امنیتی از خودی و بیگانه، به آن‌ها برای یافتن یک جانشین و بالا بردن پرچم پوتین ایرانی، مجالی نمی‌دهد. اما شرایط مشابه با روسیه روز‌به‌روز مشهودتر می‌شود؛ سقوط ریال، تورم بالای ۶۰ درصد، نکول سفته‌های بین‌المللی، تحریم‌ها، بی‌اعتباری رژیم و رهبرانش در نزد جهانیان، آدمکشی‌های مستمر و حالا مسموم کردن پریچه‌های ما چیزی برای چانه زدن رژیم با مردم خود و دولت‌های قدرتمند جهان باقی نگذاشته است.

در روسیه، یک روز صبح گاز و برق قطع شد و روز دیگر مغازه‌ها خالی ماندند. روس‌ها پسته‌خور نبودند که پسته کیلویی یک میلیون تومان در زندگی‌شان اثر داشته باشد، اما نبود یک برگ ژامبون و یک قاچ لبو و استکان ودکا خیلی محسوس بود؛ دختران جوان و پسران خوش‌سیما و ورزشکار در خیابان‌ها به امید لقمه‌ای‌ نان پرسه می‌زدند. با این حال نه یلتسین و نه پوتین جنایتی چون مسموم کردن غنچه‌های جوان در مدارس را مرتکب نشدند اما در ایران عصر سیدعلی این کار انجام شد.

غلامعلی حدادعادل، کیف‌کش اسبق سید حسین نصرالله، پدرزن آقا مجتبی و مدیر مشترک کارخانه چاپ اسکناس (مدرسه غیرانتفاعی فرهنگ) ضمن دفاع از نوکری رژیم به روسیه و چین تاکید می‌کند: آیا سیاست درستی است که ما به دولت‌هایی نزدیک شویم که هدفشان براندازی نظام است؟ گروه‌های پهپادی سپاه برای آموزش و بهینه‌سازی هواپیماهای بدون‌سرنشین همه ماهه به روسیه و نظام‌های مشابه (بلاروس، کره شمالی و ونزوئلا) در آمدوشدند.

در معیاری صدها بار کوچک‌تر، اسلحه‌خانه نایب امام زمان هم پروپیمان است. بالاخره اهداف اسرائیلی‌ها باید ارزش بمباران شدن را داشته باشند.

آیا لحظه فروپاشی در خانه پدری می‌تواند مانند روسیه باشد؟

با تفاوت‌های اندکی، پاسخ مثبت است. به‌ویژه داستان مسمومیت و جدایی بخش‌هایی از وابستگان و بنیان‌گذاران جمهوری ولایت‌فقیه از کل رژیم (میرحسین موسوی، زهرا رهنورد، مصطفی تاج‌زاده، ابوالفضل قدیانی، سردار حسین علایی و …). تعبیر از تاج‌زاده [شاهزاده رضا پهلوی] تا تاج‌زاده [مصطفی تاج‌زاده زندانی در اوین] در ایران در محفل خبرگان سر زبان‌ها است.

حرف‌های خامنه‌ای در قشلاق احمدشاهی‌اش (ظاهرا افسرده و غضبناک از احوالات روزگار و مسموم کرده پروانه‌ها) بعد هم فرمانش به دستگیری و مجازات مرتکبان جرائمی که فقط از دست یک تشکیلات بزرگ با لجستیک وسیع و پرمایه و افراد بی‌شمار برمی‌آید، و روز بعد پس از چهار ماه عجز، ادعای دستگیری شماری از مجرمان، نشان می‌دهد که رژیم در حال از هم گسستن است. از فردای نمایش خونین شاهچراغ باید این را می‌دانستیم؛ تکرار خطاها و تجارب شکست‌خورده و ناهماهنگی دست چپ با دست راست نظام.

آیا واقعا می‌توان این رژیم را حتی اگر آقایان رافائل گروسی و رابرت مالی و جوزف بورل و اصلا خود جو بایدن عاشقانه دلبسته مقام ولایت باشند، حفظ کرد؟

دستگاه‌های امنیتی رژیم عاجز از حفظ رژیم‌اند در عین حال قابلیت ظهور به عنوان آلترناتیو را ندارند. می‌ماند سپاه که به عقیده من، این نیروی ۱۷۰ هزار نفره با ۴۵ هزار سرباز و درجه‌دار و افسروظیفه، هم پوتین خود را یافته است و هم پرویز مشرف‌های ذخیره را و کنترل کشور برایش چندان سخت نیست زیرا منهای آدمخوارهایی چون حسین سلامی و اسماعیل قاآنی و محمد خاکپور، صدها افسر بلندپایه در واحدهای سپاه خدمت می‌کنند که نگاه و نظرشان، به قدرت رسیدن منهای آخوند است.

سپاه ۴۳ سال پیش قوام یافت؛ تصویر سپاه در نگاه اغلب مردم، کاملا متفاوت با امروز بود. در واقع آن سپاهی که در عهد خمینی با عده‌ای از بچه‌‌توحیدی‌های صف و مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفت، بعد از او به دست رفسنجانی و خامنه‌ای هم امنیتی شد، هم مافیایی و هم تاجر و هم فساد در ابعاد باورنکردنی اخلاقی، خرید کازینوها و روسپی‌خانه‌ها در ماکائو برای کسب سود بالا و پول‌شویی، سپاه را در شرایط دیگری قرار داد.

سیدعلی خامنه‌ای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر بر توده‌ها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را حائز بود و نه از نظر شخصیتی اعتمادبه‌نفس خمینی و قدرت و جاذبه او را داشت، تکیه‌گاهش را بر دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به بیت رهبری و احراز بالاترین مقام در این دفتر نخستین نشانه تغییر تکیه‌گاه‌ها با رفتن خمینی و آمدن خامنه‌ای بود.

در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیف‌اللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید و احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک حسن فیروزآبادی و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهده‌دار شد و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به جمع حاضران جلسات پنجشنبه شب خامنه‌ای پیوستند. جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامی‌ها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتل‌های زنجیره‌ای و از بین رفتن سعید امامی، یک‌چند دری نجف‌آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژه‌ای و البته مجتبی خامنه‌ای و محمدی گلپایگانی) به مرور عنوان «اتاق فکر رهبری» بدان اطلاق شد.

سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود ۹۰ تن از فرماندهانش و بالا گرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات با سپاه و ارگان‌هایش، با ماموریت‌های تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که به دست عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت گرفت، میخ خود را بر زمین کوبید.

بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبی‌ها و قتل‌ها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل برجسته‌ترین رهبران اپوزیسیون نقش ویژه داشت. بعدها با اعترافات سعید امامی و اکبر خوش‌کوشک و مرتضی قبه، مشخص شد فلاحیان که ظاهرا خود را بی‌اطلاع نشان داده بود، در تمام مراحل طرح‌ریزی و اجرای ترورهای مورداشاره مشارکت مستقیم داشت.

برعکس، امروز وزارت اطلاعات عملا در تبعیت کامل از اطلاعات سپاه است. بعضی از دوستانم مثل دکتر سازگارا بر این باورند که قضیه مسمومیت پروانه‌های معصوم ما می‌تواند ترفندی از جانب سپاه برای قبضه قدرت به بهانه بی‌عرضگی دولت و ارگان‌های امنیتی باشد. در مسکو، گاراژی بود که دو برادر چچنی و یک شریک تاتار صاحبش بودند. تخصص این‌ها در سرویس و خدمات به خودروهای آلمانی بود. در کمتر از شش ماه، ده‌ها مشتری این گاراژ ناپدید و خودروهایشان از طریق لهستان به اروپا برده شد و با شماره‌های ساختگی جدید به فروش رفت. سرانجام ماموران پوتین در یکی از آمدوشدهای برادران چچنی، آن‌ها را شناسایی و دستگیر کردند و دو ماه طول کشید تا با شکافتن آسفالت، ۳۷ جسد بیرون کشیدند و بعد، فروپاشی ابعاد آشکارتری پیدا کرد.

سپاه حداقل در بخش‌هایی، منسجم‌ترین نیروی نظام است. من نگاه سپاه را رو به سوی دیگری می‌بینم. در این باب بیشتر خواهم نوشت. سپاه برای نجات نظام پا به میدان نمی‌گذارد، بلکه نجات خود را در نظر دارد؛ گو اینکه سوگندش حفظ نظام است. اما این رویای سپاه با جنبش «زن، زندگی، آزادی»، به کابوسی تلخ و سنگین بدل خواهد شد. تنها یک راه می‌ماند: سپاه در کنار مردم در جهت تحقق آرمان بزرگ ایرانیان؛ دموکراسی سکولار با انسان‌های برابر.

در انتظار روز جهانی دیگری با نام «روز جهانی انقلاب زنانه» / شکوه میرزادگی

به مناسبت هشتم مارچ، روز جهانی زن

در آستانه «روز جهانی زن» هستیم، اما امسال اگر ما همچنان فقط از تاریخچه آغازین روز هشتم مارس بگوییم و سخنان رهبران فمنیستی قرن نوزدهم و بیستم را تکرار کنیم، بی تعارف شبیه آخوندهایی می شویم که هیچ حرفی ندارند جز این که قصه ی زندگی امامان خود را تکرار کنند و اشک مردم را در آورند.

همانطور که در فلسفه به ثبت رسیدن «روز جهانی زن» آمده: «این روز فرصتی ست برای همه ی کوشندگان راه آزادی و برابری زنان تا در مورد مسایل جاری و آینده ی کوشش های خود در مورد حقوق زنان سخن بگویند و تصمیم گیری کنند.»

و امسال چه مساله ای برای کوشندگان راه برابری و آزادی زنان (اعم از زن یا مرد) مهم تر از سخن گفتن و تصمیم گرفتن درباره جنبشی ست که با شعار «زن زندگی آزادی» شروع شد و به درستی «اولین انقلاب زنانه در جهان» نام گرفت. و مهمتر آن که این انقلاب زنانه، فرهنگی ست و نه سیاسی و اقتصادی اما در مبارزه ای شکوهمند است، با یکی از خشن ترین حکومت های جهان.

بیش از چهار دهه حکومت اسلامی بر اساس قوانینی مذهبی ابتدا تمام برابری های انسانی زن ایرانی را از او گرفت؛ تا از او نیمه انسانی قرون وسطایی بسازد. نیمه انسانی که حتی اگر بخواهد قادر نخواهد بود همچون مردان مدعی حقوق و خواست هایی سیاسی و یا اقتصادی باشد؛ سهل است، او حتی قادر نبود درباره ساده ترین حق زندگی اش که آزادی پوشش باشد تصمیم بگیرد. حکومت اسلامی درست بلایی را بر سر زنان ایران آورد؛ که برده داران قرون وسطا بر سر بردگان خود می آوردند. زن ایرانی از دید حکومت اسلامی همان تفاوتی را با مرد دارد که تفاوت برده با انسان آزاد از دید برده داران.

زنان و مردان با هوش ایرانی اما راه مبارزه با چنین حکومتی را به خوبی دریافته اند: توسل به فرهنگ ملی ـ ایرانی خودشان. همان فرهنگی که حکومت اسلامی «طاغوت»اش نامید و پس از ۴۳ سال هنوز از شنیدن نام اش می هراسد و از وحشت نشانه های ملموس و غیر ملموس اش را به ویرانی می کشد.

به باور من در چنین شرایطی مهم ترین تصمیمی که ما زنان و مردان ایرانی باید بگیریم این است که در هر گروه و سازمانی که هستیم و با هر عقیده و مرام و باوری که داریم بر این عنوان «انقلاب زنانه» تاکید کنیم. نباید از این نام ترسید. انقلاب زنانه، به معنای حذف مردان نیست، هیچ ربطی هم به این که شاه یا رییس جمهور ایران زن باشد یا مرد ندارد. اما می تواند سازنده ی پایه های آزادی و دموکراسی سرزمینی باشد که اختیار و انتخاب را حق مسلم انسان می داند.

در این روزهای حساس نگذاریم «انقلاب زنانه» ایران زیر پوشش کلمات و عناوینی فریبنده از مسیر خود بیرون رفته و به امید رسیدن به آب (همچون انقلاب ۵۷) کارش به سراب بکشد.

باید هر کدام به سهم خود کمک کنیم تا این انقلاب به بار بنشیند و اگر که به بار بنشیند روز جهانی دیگری را به زنان جهان هدیه خواهد کرد: روزی به نام «روز جهانی انقلاب زنانه». روزی که سازمان ملل متحد درباره اش می نویسد: به منظور بزرگداشت زیباترین و نیک ترین زنان و مردان ایرانزمین که به جرم آزادی خواهی، مورد تجاوز قرار گرفتند، نابینا شدند، مسموم شدند و کشته شدند اما بالاخره توانستند آزادی و دموکراسی را به یک سرزمین هدیه کنند.

روز جهانی زن خجسته باد

شکوه میرزادگی

پنجم مارچ ۲۰۲۳ – ۱۴۰۱

نکاتی دربارۀ تاریخ اجتماعیِ ایران، علی میرفطروس

* تاریخ ایرانِ پس از اسلام- عموماً – «تاریخ انقطاع»است و ما -بار ها-مجبور شدیم که از«صفر»آغاز کنیم؛بی هیچ خاطره ‌ای از گذشته ، بی هیچ دورنمائی از آینده…

* مُدلِ توسعۀ جوامع اروپائی و تطبیق آن بر تاریخ اجتماعی ایران گمراه کننده است.

***

اشاره:

متن حاضر پیشگفتار چاپ پنجم کتاب«ملاحظاتی در تاریخ ایران»است که با ویرایشِ تازه و افزوده ها منتشر خواهد شد.موضوع اصلی کتاب بررسیِ علل و عوامل عقب ماندگی های ایران در رَوَند حوادث تاریخی است. این مقاله زمانی انتشار می یابد که یکی از برجسته ترین پژوهشگران تاریخ و فرهنگ ایران-دکتر جواد طباطبائی- از دست رفته است.علل عقب ماندگی و انحطاط ایران از دغدغه های اصلیِ دکتر طباطبائی نیز بود.یادش گرامی باد! ع.م

تجربۀ جمهوری اسلامی چونان«عُمرِ قرونی بر ما گذشته» و تأثیرات مرگباری در جامعۀ ایران داشته است.مضمونِ قصیدۀ غمبارِ انوری در بارۀ هجومِ ویرانگرِ قبایلِ«غُز»به ایران (در قرن ۶ هجری /۱۲ میلادی) شباهت شگفت انگیزی با شرایطِ هولناک ایرانِ امروز دارد:

خَبَرت هست کز این زیر وُ زَبَر شوم غُزان

نیست یـک پَی[۱] ز خراسان که نشد زیـر و زَبَر

خـبـرت هست کـه از هر چـه در او چیـزی بود

در هـمــه ایـران، امــروز نمـانده اســت اثـر؟

بــر بــزرگـان زمــانه شـده خُــردان، سـالار

بــر کریمـانِ جهان گــشتـه لئیمان، مِهتر…

کُشتـه فـرزند گـرامی را گـر نـاگاهان-

بینـد، از بیـم خـروشیـد نیـارَد مادر [۲]

انقلاب اسلامی ایران بر بسترِ بینوائی های فکریِ روشنفکرانی مانند جلال آل احمد، دکتر علی شریعتی و دیگر نظریّه پردازان«اسلام راستین» ظهور کرد. نقش این روشنفکران در تأسیسِ نظریِ انقلاب اسلامی بسیار برجسته بود و لذا، نقد عقاید آنان می تواند از بازتولید و تکرارِ اندیشه های خِرَد گریز و تجدّد ستیز جلوگیری کند.

حدود ۳۵ سال پیش(سال۱۳۶۶/۱۹۸۸) نگارنده -به قدر بضاعت خود-در این راه کوشید. این «ملاحظات» در راستای دغدغه های نگارنده در آستانۀ وقوع انقلاب اسلامی بود که در کتاب کوچکِ اسلام شناسی(بابک دوستدار،نشر کاوه،تهران، فروردین ۱۳۵۷)، حلّاج (اردیبهشت ۵۷) و آخرین شعر (مرداد ۵۷) تبلور یافته بود.

امروزه جامعۀ ایران با «عبور از شریعتی» و دیگر مُنادیان «اسلام راستین» ، آیندۀ روشنی را ترسیم می کند؛ آیندۀ روشنی که جنبشِ«زن،زندگی، آزادی» نویدبخشِ آن است.

پُرسش های اساسیِ این کتاب از جمله عبارت اند از:

۱-جدائی دین از دولت چرا نتوانست در جامعۀ ایران تحقّق یابد؟

۲-آیا اسلام ظرفیّتی برای استقرار آزادی و دموکراسی دارد؟

۳- تمامیّت خواهی (توتالیتاریسم و فاشیسم) با اسلام و اندیشه های خمینی و خصوصاً دکتر علی شریعتی چه مشترکات و پیوندی داشت؟

این کتاب تا با تکیه بر اسناد و منابع بسیار می کوشد به این پُرسش ها پاسخ دهد.

***

به نظر نگارنده،مُدلِ توسعۀ جوامع اروپائی و تطبیق آن بر تاریخ اجتماعی ایران بسیار گمراه کننده است زیرا « تاریخ ایران تاریخ ایل ها است نه تاریخ آل ها ». برخلاف جوامع اروپائی،ایرانِ پس از اسلام همواره زیر فشار هجوم های ایلات مختلف کمتر روی ثبات و آرامش به خود دیده و آن هنگام که چنین سامان و ثباتی وجود داشت (مثلاً در عصر سامانیان و آل بویه) ما شاهد رشد شهرها و رونق تجارت و صنعت و تاریخ و فلسفه و ادبیات بوده ایم[۳]

به عبارت دیگر، با حملۀ تازیان به ایران و سقوط ساسانیان روند تکاملی جامعۀ ایران در حملات قبایل مختلف از هم گسست.از این رو،تاریخ ایرانِ پس از اسلام -عموماً- تاریخ انقطاع است. هر یک از این حملات شمشیری بود که جامعۀ ایران را از ریشه و گذشتۀ خود قطع کرد به طوریکه ما مجبور شدیم ـ هر بار ـ از صفر آغاز کنیم؛ بی هیچ خاطره‌ای از گذشته، بی هیچ دورنمائی از آینده و…

قصیدۀ انوری و روایت عطاء ملک جُوَینی در بارۀ وضع علم و اخلاق و فلسفه بعد از حملۀ مغول را می توان به سراسرِ تاریخ ایرانِ پس از اسلام تعمیم داد:

-«مدارس درس؛ مُندرس و عالِم علم؛ مُنطمس (نابود شده) و طبقۀ طلبه در دست لگدکوب حوادث، متواری ماندند. هنر اکنون همه در خاک طلب باید کرد… کذب و تزویر را، وعظ و تذکیر دانند… هر خَسی؛ کسی. هر آزادی؛ بی‌زادی و هر رادی؛ مردودی… و هر دستاربندی؛ بزرگوار دانشمندی..» [۴]

در رفت و آمدِ مهاجمانِ مختلف روانِ فرهنگی و روحیّۀ اجتماعی ما نیز دچار آسیب شد چندانکه به قول فرزانۀ توس:

چـو بـا تـخت، مـنبـر بـرابــر شود-

همه نــــام،بـوبکر و عـُمّر شـود

از ایـــران و از تــرک و از تــازیــان

نژادی پـــدیـــد آیـد انــدر میان

نــه دهقان؛ نـه تُرک و نـه تازی بُوَد

سخن ها بـه کــردار بــازی بـــود

زیانِ کسان از پیِ سودِ خویش-

بجویند و دین اندر آرند پیش

به گیتی نمانَد کسی را وفا

روان و زبان ها شود پُرجفا [۵]

جلوۀ دیگری از این آسیب ها عبارت بود از:

۱-رواج عصبیّت های مذهبی و جدال های فرقه ای به طوری که هر یک از این فرقه ها محلّات و بازارهای خود را داشتند و از همزیستی با یکدیگر پرهیز می کردند.این«جنگ هفتاد و دو ملّت(مذهب)»روحیّۀ همکاری و مشارکت اجتماعی را دشوار می کرد و باعث تضعیف حس ملّی می شد چندانکه وقتی سپاهیان مغول به دروازه های نیشابور رسیدند،نیروی مُنسجمی برای دفاع از شهر وجود نداشت.

۲- سلطۀ استبداد دینی ،سرکوب دگراندیشان و انسدادِ فکر و فلسفه چنان که پس از«عصر رنسانس ایران»در دورۀ سامانیان(قرن چهارم هجری/دهم میلادی)، به تحریک رهبران فرقۀ کرّامیّه،سلطان محمود غزنوی پنجاه خروار (۱۵،۰۰۰کیلو) از کتاب‌ های فلسفه و نجوم و رسالات مُعتزله را آتش زد « و جاسوسان برگماشت و از مواضع و مجامع ایشان [اسماعیلیّه و قرامطه] تجسّس کرد…و از شهرهای مختلف همه را به درگاه آوردند و بر درخت کشیدند و سنگسار کردند.. و همه را مُثله گردانید.»[۶]

۳-زوال فرهنگِ شاد و حماسۀ دنیاگرای ایران پیش از اسلام و اضمحلال آن در عزاداری ها و آئین های ناشادِ پس از اسلام.این اضمحلال و عزاداری ها بازتاب پریشانی های روحی مردم در حملات و هجوم های ویرانگر بود چندانکه:

-«در هر سرائی، نوحه سرائی، و در هر کاشانه‌ای، غم خانه‌ای و در هر جگری از سوزشِ مُصیبت، تیغی و همراهِ هر نَفَسی، ناله و دریغی»[۷]

۴-فروپاشی شهرنشینی، زوال عقلگرائی،تقویت مذهب و گرایش های صوفیانه، فقدان نگاه تاریخی (دراز مدّت) برای مهندسی اجتماعی با این اعتقاد که «دَم را غنیمت است» و «هستی روی آب است».

۵-بازتولید و تداوم سُنّت و در نتیجه، عدم رشد توسعه و تجدّد اجتماعی.

با اینهمه، در سراسر این دوران آشفتگی و انقراض-برخلاف مردم متمدّن مصر- ایرانیان با تکیه بر زبان، فرهنگ و آئین های ملّی(مانند چهارشنبه سوری، نوروز،مهرگان، شبِ یلدا و جشن سده) توانستند خود را از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل کنند چنانکه روایتِ چنگنواز سیستانی نمونۀ درخشانی از این مدّعااست:

-وقتی سپاهیان«قُتیبه»(سردار عرب) سیستان را به خاک و خون کشیدند ، مردی چنگ‌نواز،در کوی و برزنِ شهر – که غرق خون و آتش بود-از کشتارها و جنایاتِ«قُتیبه» قصّه‌ها می‌گفت و اشکِ خونین از دیدگان آنانی که بازمانده بودند جاری می‌ساخت و خود نیز،خون می‌گریست…و آنگاه، بر چنگ می‌نواخت و می‌خواند:

-«با اینهمه غم

در خانۀ دل

اندکی شادی باید که گاهِ نوروز است» [۸]

***

کتاب حاضر کوششی در شناختِ چیستیِ جامعۀ ایران در آشوب ها و آشفتگی های پس از حملۀ تازیان و تأثیرات آن در کُنِش و منِش ایرانیان است تا در این «قابِ تاریخی» تصویری از کیستیِ امروزِ ما را ترسیم کند.

با وجود استفاده از حجم عظیمی از اسناد ،کتاب حاضر خالی از کاستی و کمبود نیست با اینهمه امید است که این «ملاحظات» پرتو کمرنگی در شناخت تاریخ اجتماعی ایران بشمار آید.

به قول فرزانه‌ای:

-« تاریخ مردم ایران، نامه‌ای طولانی و پایان ‌ناپذیر است که گذشتۀ دور، آن را انشاء می‌کند و آیندۀ دور آن را خواهد خواند و شک نیست که در عُمرِ تاریخ براین نامه ‌بر سال ها بگذرد» [۹]

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

[۱] – پِی:پایه،پای بست.

[۲] – در بارۀ قصیدۀ انوری نگاه کنید به مقالۀ نگارنده در کتاب«تاریخ در ادبیّات»:

بر سمرقند اگر بگذری ای بادِ سحر! (بخش دوم)،علی میرفطروس

[۳] – نگاه کنید به دو کتاب درخشان جوئل کَرَمر هر چند که بکارگیری مفهوم «رنسانس اسلامی»از سوی وی می تواند محل بحث باشد: فلسفه در عصر رنسانس اسلامی(ابو سلیمان سجستانی و مجلس او)؛احیای فرهنگی در عهد آل بویه(انسان گرائی در عصر رنسانس اسلامی)، ترجمۀ محمدسعید حنائی کاشانی،تهران،۱۳۷۵ و ۱۳۷۹

[۴] – تاریخ جهانگشا، ج۱، صص۳-۵

[۵] – منتخب شاهنامۀ فردوسی،به کوشش محمد علی فروغی و حبیب یغمائی، تهران، ۱۳۲۱، صص۶۰۹-۶۱۳

[۶] – ترجمۀ تاریخ یمینی،محمد بن جبّار عُتبی، به اهتمام جعفر شعار ، ص۳۷۰. برای درک دشواری های دگراندیشان در ابرازِ عقاید شان نگاه کنید به مقالۀ نگارنده با نام «قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران»:

قاب ها و نقاب های اندیشه در تاریخ ایران،بخش نخست ،علی میرفطروس

[۷] – تاریخ وصّاف، وصّاف الحضره، ص۳۶۱، مقایسه کنید با گزارش‌های محمدبن ابراهیم، سلجوقیان و غُز در کرمان، صص۱۲۹ و۱۳۴ و۱۴۴؛ سیف بن محمد هروی، تاریخ نامۀ هرات، صص۸۲-۸۳؛ افضل الدین کرمانی، بدایع الزمان، ص۸۹؛ ترجمۀ تاریخ یمینی، صص۱۹۸-۲۰۱، نسخۀ علی قویم (قویم الدوله).

[۸] – دیدگاه ها،علی میرفطروس،نشر عصر جدید، سوئد،۱۹۹۳،ص۳۳

[۹] – تاریخ مردم ایران،عبدالحسین زرّین کوب،ص۷

سال نوی  1402 سال «مهسای آزادی» نام می گیرد

به پیشنهاد بنیاد میراث پاسارگاد
سال نوی ۱۴۰۲ سال «مهسای آزادی» نام می گیرد

بنیاد میراث پاسارگاد، به رسم دو دهه ی گذشته، امسال نیز در آستانه ی بزرگترین و مهم ترین عید و جشن ایرانیان، نامی را یرای سالی که از راه می رسد انتخاب و پیشنهاد می کند.

این انتخاب، چون همیشه، در چارچوب نگاهداری و نگاهبانی از میراث های فرهنگی، تاریخی، (ملموس و غیرملموس) ایرانزمین است.

هدف بنیاد میراث پاسارگاد از نامگذاری سال، متوجه ساختن مردمان به ارزش های کم نظیر فرهنگ خردمدار و مهرآفرین ایران و میراث هایی ست که در پی انقلاب اسلامی ۵۷، و به دلیل بی توجهی های عمدی، تبعیض، و فرهنگ ستیزی در سایه قرار گرفته و یا در خطر نابودی افتاده اند.

یکی از شدیدترین لطمه های فرهنگی این حکومت متوجه زنان ایرانی بوده است و ما به همین مناسبت سال ۱۳۹۷ را سال «زن ایرانی» نام گذاری کردیم*

اما امسال نامگذاری سال نوی ۱۴۰۲ خورشیدی هدف دیگری را هم دنبال می کند، و آن پشتیبانی بنیاد میراث پاسارگاد از جنبش انقلابی عظیمی ست، که زیر نام «زن، زندگی، آزادی» و با نام رمز مهسا، در سرزمین مان جریان دارد. زیرا ما به دلایل کاملا روشن باور داریم که این جنبش در همه ی ابعاد خود بیش از آن که سیاسی یا اقتصادی باشد، جنبشی فرهنگی ست. چیزی که به مبارزه ما با حکومتی فرهنگ ستیز معنایی با شکوه می بخشد.

اکنون، با تکیه بر «نام رمز» مهسای نازنینی که اولین قربانی جنبش انقلاب زن زندگی، و آزادی ست، و با توجه به همه ی دلایلی که در سال ۹۷ برشمردیم، نام سال ۱۴۰۲ را «سال مهسای آزادی» می گذاریم

سال نوی ۱۴۰۲، «سال مهسای آزادی» را پیشاپیش به شما شادباش می گوییم و آرزو می کنیم که درهای آزادی و شادمانی و آرامش هر چه زودتر به روی مردمان رنج دیده مان گشوده شود.

با مهر و خرمی

شکوه میرزادگی

از سوی بنیاد میراث پاسارگاد

یازدهم اسفند ۱۴۰۱- دوم مارچ ۲۰۲۳

www.savepasargad.com

———————————————-

*سال ۱۳۹۷ خورشیدی سال «زن ایرانی»

هزاره‌گراها، توطئه تازه سپاه قدس / علیرضا نوری زاده

قصه محافل قتل‌های زنجیره‌ای تکرار می‌شود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۱ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲ مارس ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵

وقتی آشفتگی فکری و ناامنی سیاسی و اقتصادی از یک طرف و فقر از طرف دیگر فراگیر می‌شود، بساط خرافه‌گرایی پهن می‌شود – AFP

دخترانمان را مسموم می‌کنند، بعد حکایت مضحک مقصران محفلی را در شیپور گشادشان می‌دمند. دخترانی که با حضور پرشور خود در مدرسه و خیابان رژیم را سخت به وحشت انداختند، حالا هدف یکی از زشت‌ترین جنایات رژیم قرار گرفته‌اند. فاضل میبدی زیج می‌نشیند و محفل‌یابی می‌کند. خطیب‌زاده به دنبال هزاره‌‌گراهای آخرالزمانی است و رژیم با بهره‌برداری از فضای رعب و وحشتی که بین دانش‌آموزان و خانواده‌هایشان ایجاد کرده، بر این باور است که دانش‌آموزان دیگر جرئت به خیابان آمدن نخواهند داشت. با این حساب، ده‌ها مدرسه در چهار گوشه ایران به فریاد درد آغشته شدند.

واژه «محفلی» به جمعی اشاره دارد که بدون یا با ارتباط با حکومت، کارهایی می‌کنند که حکومت را بدنام می‌کند و سوءظن مردم به دست داشتن ارگان‌های حکومتی را بالا می‌برد. برای مثال در جریان اسیدپاشی به زنان در اصفهان، پس از آنکه ردپای بسیج پیدا شد، فریاد برآمد که «خودسرها» برای لطمه زدن به اعتبار جمهوری اسلامی، این جنایت را مرتکب شده‌اند.

من با تعبیر «محفل» خوب آشنایی دارم. در واقع در جریان تلاش‌های یک سال و نیمه‌ام برای یافتن پاسخی مناسب به سوالاتم درباره قتل‌های زنجیره‌ای، با این تعبیر مکرر برخورد کردم. در عین حال نخستین بار آنجا دریافتم در فرهنگ حکومت ولایت فقیه، از جنایت آتش زدن بسیار دردناک سینما رکس هم با تعبیر محفلی یاد شده است و در پی آن، روح‌الله حسینیان از محافلی یاد می‌کند که هدفشان بی‌اعتبار کردن رژیم اسلامی در داخل و در عرصه بین‌المللی است.

فراموش نمی‌کنم که در همان زمان، یک‌ بار با اشاره به گروه فرقان، از آن‌ها نیز به عنوان محفلی گمراه یاد شد. بعد از قتل فجیع دکتر کاظم سامی، نخستین بار از قاتل او به عنوان یک بیمار روانی یاد شد و بعد از «محفل روانی‌ها» می‌گفتند و می‌نوشتند؛ اما محفلی‌ها با قتل‌های زنجیره‌ای ابعاد دیگری یافتند و عنوان خودسر نیز به آنان اضافه شد.

وقتی سعیدی سیرجانی را گرفتند، در زندان با او به مشکل خوردند. سعیدی اصل‌وفرع اعتقاداتشان را زیر سوال می‌برد. بعد از مدتی، سعید امامی و معاونانش آن‌قدر احساس بدی می‌کردند که این پیرمرد دستشان انداخته است که یک‌ شب وقتی زنده‌یاد سعیدی به علت یبوست چندروزه از درد و نفخ شکم فریاد می‌زد، با شیاف پتاسیم به جای ملین، او را به قتل رساندند. این قتل برنامه‌ریزی نشده بوده و در واقع می‌خواستند سعیدی را ببرند و به قول سعید امامی، زیر شکنجه او را بسازند و برگردانند. بنابراین در اینجا به محفل نیاز نبود. اما قتل‌هایی مانند قتل احمد میرعلایی با برنامه‌ریزی و با نام محفل انجام گرفت و او را دقیقا با حساب کتاب کشتند.

قتل دکتر مظفر بقایی جزو اولین قتل‌هایی است که در این سری انجام گرفت. بعد شمار دیگری از نویسندگان مانند برازنده یا دکتر صانعی نیز از برکات محفل‌ها برخوردار شدند. جالب اینکه در مورد میرعلایی، بعد از کشتن با ریختن مشروب بر سرورویش و رها کردنش در کوچه و بطری‌به‌دست، چنین افاده کردند که حضرتش از مستی به مرگ رسیده است، حال آنکه جای دو آمپول بزرگ بر بازویش را نمی‌توانستند پنهان کنند.

از سال ۱۳۷۰ تا یک سال بعد از روی کار آمدن خاتمی در سال ۱۳۷۷، تعداد قربانیان محفل سرکش به ۲۸ تن می‌رسید که از این عده، تعدادی بسیار سرشناس‌اند ولی در میان آن‌ها آدم‌های کمتر آشنایی هم هستند؛ مانند حاجی‌زاده شاعر کرمانی که با پسرش به قتل رسید.

در مورد احمد خمینی، باز محفل سعید امامی همه‌کاره بود. من اولین بار این حکایت را در روزنامه الوطن کویت نوشتم. بعد از آن، عماد باقی پیگیر ماجرا شد و بعد حسن خمینی بود که اعتراف کرد او را خواسته‌اند و با او در این‌ باره صحبت کرده‌اند.

حسین خمینی، فرزند ارشد مصطفی خمینی، که پدربزرگش او را به‌نوعی در قم حصر کرده بود، بعد از سفر به آمریکا و عراق به من اطلاعاتی داد که کشتن احمد به دست محفل سعید امامی را تایید می‌کرد. احمد خمینی اواخر عمر بسیار اسباب نگرانی شده بود و چون مرگ او می‌توانست طبیعی جلوه داده شود (به علت ابتلای به دیابت و فشارخون و مسئله اعتیادش) این‌ها موفق شدند در داروهایی که برای او از خارج می‌رسید، دست ببرند و زمینه مرگش را فراهم کنند.

بعد از من، عمادالدین باقی نیز مرگ احمد خمینی را شائبه‌دار دانست. او به دلیل نوشتن مقالاتی درباره مرگ احمد خمینی به دادگاه احضار شد و در جلسه پنجم دادگاه گفت حاضر است نامه‌ای کتبی از حسن خمینی بیاورد که در آن حسن خمینی به نقل از نیازی، یکی از مسئولان رسیدگی به قتل‌های زنجیره‌ای، به اتهامات متهمان اشاره کرده است.

مرگ دیگری که به این گروه نسبت داده شد، قتل فخرالسادات برقعی بود؛ زنی از اقوام پورمحمدی که چون از فساد فلاحیان در قم مطلع بود، با گاز خانه کشته و سپس در آتش خاکستر شد. برای این جنایت عنوان محفل سیدالمرسلین انتخاب شد.

یکی از کسانی که راز محفل‌ها را به تفصیل برایم گشود، مصطفی کاظمی بود. مصطفی کاظمی که یکی از متهمان اصلی بود، خود برایم نقل کرد (در یکی از مرخصی‌هایی که داشت من موفق شدم تلفنی با او صحبت کنم) که بچه‌های وزارت اطلاعات‌ــ سعید امامی و مصطفی کاظمی که به موسوی معروف بودــ این‌ها برای خودشان در زمین وزارت اطلاعات مسابقه فوتبال می‌گذاشتند. در یکی از بازی‌ها، قربانعلی دری نجف‌آبادی معروف به ماست‌بند، وزیر وقت اطلاعات، با مرسدس بنزش می‌آید و کنار زمین می‌ایستد. کاظمی دوان‌دوان خود را به او می‌رساند و هم‌زمان با او، عالیخانی، قاتل اصلی فروهرها، به آن دو می‌پیوندد و به دری می‌گویند آیا ضرورت اجرای کار (از بین بردن فروهر) به اطلاع شما رسیده است؟ دری می‌گوید چرا اینقدر معطل‌اید؟ چرا زودتر کارشان را تمام نمی‌کنید؟ ای‌ کاش همه این‌ها را یکجا کلکشان را می‌کندید (این جمله به معنای وجود فهرستی از روشنفکران برگزیده برای ذبح اسلامی به دست محفل خودسر است).

دو روز بعد که دوباره این مسئله در دفتر در‌ی و با حضور مصطفی پورمحمدی قائم‌مقامش و سعید امامی مطرح می‌شود، در‌ی می‌گوید انتظار نداشته باشید من نامه رسمی به شما بدهم. کاری را که شما قبلا در مورد ضدانقلاب با موفقیت انجام دادید، این بار هم بکنید و کلک همه‌شان را بکنید.

دستگاه وزارت اطلاعات مشارکت در قتل فروهرها را به‌کل انکار می‌کرد. در حالی که کاظمی می‌گوید: ما تصورمان این بود که این کار را به دستور رهبر داریم انجام می‌دهیم. و وقتی با خامنه‌ای روبرویش می‌کنند، گریان می‌گوید: مگر شما نمی‌خواستید این‌طور شود؟ و جالب این است وقتی علی ربیعی از طرف خاتمی مامور پیگیری قضیه شد، وزیر اطلاعات وقت، یعنی دری نجف‌آبادی، سه بار به اسم اعظم قسم خورد که من این کاره نبودم و از این کار خبر نداشتم.

زمانی که نوار شکنجه فاطمه دری نوگورانی، همسر سعید امامی، به دستم رسید و این‌ها را از تلویزیون ماهواره‌ای ضیا آتابای پخش کردم و صدایش را روی اینترنت گذاشتم، چنان لطمه‌ای به نظام زده شد که دیگر افسانه محفل خودسر معنایش را از دست داد. فردی را که تا دیروز ندیمه همسر رهبر بود آوردند و زیر شکنجه، به زشت‌ترین اعتراف‌ها واداشتند. این اتهام‌ها را به زنی زدند که همه می‌دانستند زنی پاکدامن بود. حالا اگر شوهرش آدمکش بود، او زنی پاکدامن و متدین بود. یعنی معلوم شد این نظام به هیچ چیز اعتقاد ندارد.

با افتضاح قتل‌های زنجیره‌ای، دیگر از محفل خبری نبود تا اسیدپاشی‌های اصفهان و قتل زنان روسپی در مشهد و حالا حکایت مسمومیت دانش‌آموزمان. وقتی رژیم طرحی می‌ریزد و از محفل استفاده می‌کند، دو هدف را پیگیری می‌کند؛ نخست ایجاد رعب و وحشت در آن بخش از جامعه که موردنظر است و دوم مانع شدن از امری که فرد یا گروهی به ارتکاب آن متهم‌اند [فروهر باید برود چون دارد ماندلای ایران می‌شود و مختاری می‌خواهد واسلاو هاول شود].

کم‌هزینه‌ترین عمل برای رژیم ایجاد یک محفل نمادین یا حقیقی است (اسید پاشان اصفهان). در مورد دخترمدرسه‌ای‌ها، صدایشان برای شخص خامنه‌ای و رژیمش سخت آزاردهنده است. آن همه شور که در صدای دختران نوجوان جاری است، موجی از صدا که از قم بلند می‌شود و «مرگ بر خامنه‌ای» و «مرگ بر دیکتاتور» می‌گوید. به این پرندگان سبک‌بال نمی‌شود گلوله‌ای شلیک کرد. گلوله بازمی‌گردد و چهره و عمامه‌ات را به آتش می‌کشد. دنیا هم مجالت نمی‌دهد که غنچه‌ها را پرپر کنی. پس راه چاره چیست؟ اینکه محفلی از آستین در آوری؛ آن هم از غیر مدد جویی.

فاضل میبدی که ظاهرا مستقیم آلوده جنایت نیست، مدعی می‌شود هزاره گراها مسئول مسمومیت دختران‌اند. رژیم هم در سایت‌ها و روزنامه‌هایش مدعی است گروهی موسوم به هزاره‌گرا مسئول این مسمومیت‌های سریالی در مدارس‌اند. این گروه‌ و تفکر معتقد است که دختران نباید درس بخوانند یا نهایتا باید تا سوم دبستان درس بخوانند. این جریان یک جریان مذهبی و ضدمدرنیته است (تفکر طالبانی).

محمد تقی فاضل میبدی می‌گوید: «یک جامعه‌شناس که نمی‌توانم نامش را بگویم، در قم پژوهشی در این زمینه انجام داد و در جلسه‌ای این موضوع را برای برخی شرح داد. در این تحقیقاتی که انجام داد، به این نتیجه رسید که هزاره‌گراها این اقدام‌ها را انجام می‌دهند. این مسمومیت‌ها اتفاقی نیست. این جریان شبیه طالبان‌اند، گرچه طالبان اجازه نمی‌دهد دختران به دانشگاه بروند اما این گروه می‌گویند دختر نهایتا تا سوم دبستان باید درس بخواند. من در شگفتم که چرا دولت و نهادهای امنیتی این جریان را دنبال نمی‌کند و موضوع برای مردم شفاف نمی‌کند؟»

این روحانی در مورد فضای حاکم بر قم بعد از این مسمومیت‌ها توضیح داد: «در مدارس دخترانه رعب و وحشت حاکم است. جامعه‌شناسی که پژوهشی در این خصوص انجام داده، معتقد است مرکز ثقل این جریان در قم و اصفهان است.»

شبکه شرق درباره هزاره‌گرایی نوشت: هزاره‌گرایی تقریبا در همه فرهنگ‌های دینی و اجتماعی جهان یافت می‌شود. برخی از مسلمانان نیز تصور کرده‌اند که در قرآن نیز در آیه‌ای از هزاره‌گرایی سخن گفته شده است.

در مقاله‌ای تحت عنوان «هزاره‌گرایی؛ رویکردها و گونه‌ها» در فصلنامه انتظار موعود، نوشته مهراب صادق‌نیا، در تعریف هزاره‌گرایی آمده است: هزاره‌گرایی به معنی اعتقاد به پایان قریب‌الوقوع نظام کنونی دنیا و پدیدار شدن حکومتی در غایت خوبی، هماهنگی و عدالت‌پیشگی در جهان است. مهم‌ترین شاخصه‌های هزاره‌گرایان اول نارضایتی از وضع موجود و سپس اعتقاد به وقوع دوره‌ای از جهان است که عدالت، صلح و رفاه در آن فراگیر می‌شود.

حجت الاسلام مسعود ادیب سال ۱۳۸۷ در خبرگزاری ایسنا در مورد حضور موجی از خرافه‌گرایی هشدار و چنین توضیح داده بود: ما در مورد اعتقاد به منجی در ادیان دیگر هم خرافه‌گرایی را شاهدیم. موجی از خرافه‌گرایی تحت عنوان هزاره‌گرایی را در میان مسیحیان و دیگر معتقدان به منجی شاهدیم که یکسری از آن‌ها در جامعه‌ ما هم بازتاب یافته است.

چند سال پیش، رسول جعفریان در یادداشتی با عنوان «هزاره‌گرایی، خرافات و سیاست» نوشت: «وقتی آشفتگی فکری و ناامنی سیاسی و اقتصادی از یک طرف و فقر از طرف دیگر فراگیر می‌شود، بساط خرافه‌گرایی پهن می‌شود. اینجا است که طالع‌بین‌ها و فالگیران وارد میدان می‌شوند و با استمداد از باورهای هزاره‌گرایانه و نگاه‌های مشابه، سفره خویش را پهن می‌کنند.»

لحظه‌ای فکر کنید چه کسی است که روز و شب در صداوسیما و منابرش هزاره‌گرایی را نشر می‌دهد و خرافه را تا آنجا می‌برد که می‌گوید «مقام معظم رهبری» هنگام زاده شدن فریاد یا علی سر داده بود.

ظهور پرویز ثابتی در میامی، گناه تازه شاهزاده / علیرضا نوری زاده

انتشار تصویری از پرویز ثابتی در تظاهراتی با حضور ایرانیان در میامی همراه با همسر و دخترشان، بار دیگر بهانه به دست مخالفان داده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۵ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ فِورِیه ۲۰۲۳ ۱۳:۳۰

 در ایران امروز جبهه ملی یکی نیست – public media

شنبه ساعت هشت از شهر فرشتگان به لندن سرد و دلگرفته بازمی‌گشتم. داریوش باقری، دوست و همکار قدیمی‌ام، خبرم کرد که شنبه تجمع بزرگ ایرانیان در «داون تاون» برابر شهرداری برپا خواهد شد .در این پنج ماه انقلاب زن زندگی و آزادی، در لندن بخت حضور در جمع هموطنانم را نداشتم.

تابوتی که جمهوری ولایت فقیه برای شاهزاده، من و مسیح علی‌نژاد، علی کریمی و محسن سازگارا بر دوش مزدوران سید علی درتظاهرات روز ۲۲ بهمن، در تهران و شماری از شهرهای بزرگ به نمایش گذاشت.

خطر حمله به من (با سوزنی زهرآلود یا پنجه‌ای بر چهره‌ام ، مشتی بر قلب و …) به من مکرر یاد آوری شده است. روزی به دفتر نمایندگی سید علی در ورای میداول رفتم، سریعا مرا دور کردند، اما در لس آنجلس همه شوق بود و مهر. باقری و همسر نازنینش وفریدون میرفخرایی همکار دیروز تلویزیون ملی و امروز لندن و ینگه دنیا، ده‌ها تصویر از من و هموطنانی که با نگاهی پر مهر سراغم می‌آمدند، ثبت کردند. دوباره دیدن این تصاویر بلور اشک به دیده‌ام می‌آورد.

شاهزاده سه نوبت به میان جمع آمد. بار اول و نخست، بی سخنی، فقط اشک بود و همدلی با موج‌هایی که فریادش می‌زدند. من آخرین سخنران بودم، دوستی در گوشم به نرمی گفت این بار به ۸۰ هزار حاضران پیامی می‌فرستد. سخنانم به پایان رسیده بود. بدرودی گفتم. دوساعت پروازم را به لندن عقب انداخته بودم تا در جمع هم‌وطنانم حاضر باشم .

شاهزاده به روی سن آمد و موج‌ها دریا شد. نگاه به سلبرتی‌ها، سرشناسان، پزشکان، کارشناسان «ناسا» و اهل قلم دوخته بودم که اغلب چشم تری داشتند و دلی پردرد. عسل پهلوان همکارم در «ایران فردا» و دختر عباس جان پهلوان که در هفده سالگی در مجله فردوسی، دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت … با فواد پاشایی، دبیر مشروطه‌خواهان لیبرال ساعت‌ها پای کوفتند و سرود خواندند، از رفتگان گفتند و از جاودان نا‌م‌ها. لیلا جان فروهر آمد که شب دوش با عزیزم کامران بروخیم درخدمت او، فریبا و اسماعیل نبی صاحب کاسپین در اورنج کانتی و همسر لیلا، مجلس انسی داشتیم. خواند و زیبا خواند. مهرداد آسمانی با صدای عزیزش و ترانه‌های ماندگارش هم‌چون «کیو کیو بنگ بنگ» از بهترین ترانه‌های گوگوش با شعر زویا زاکاریان و ترانه بسیار ماندگارش با شعرهای شهیار قنبری و موسیقی اسفند منفردزاده، رفیق هزار ساله‌ام همان گوشه در خیابان در گوشم می‌پیچد؛ انگار برای من می‌خواند.

سعید محمدی که نام برادر اشک به دیده‌اش می‌آورد، برادری که هواپیمای شیخ علی اکبر بهرمانی را به خارج آورد و طعمه گلوله‌های آدمخواران ری‌شهری و فلاحیان شد. هنگامه دیرآمده‌ای که، صدایش پرواز کبوتری بر آسمان خلیج همیشه فارس است، ساده در میان جمع اشک شوق در دیده دارد. شهبال جان شب پره و همسرش گلی بانو دوست و همکار دیر و دورم( با بلک کتز، فرهاد و ابی که دیدارش همیشه نعمت است، شهرام برادرش و ده‌ها نغمه‌پردازنی که از او آموختند) تکیه به شانه‌اش می‌دهم. حالا هر دو سپید موییم و در یاد آن شبی که پس از نامزدی به کوچینی رفتیم و شهبال نواخت با برادرش و فرهاد خواند. انگارا انگار همه عشق اینجا در پرواز است.

بانویی، فرزند یک‌ماهه در بغل و سه ساله‌اش در کالسکه با همسرش از راه دور آمده است. از شوق می‌گرید: علیرضا آیا برمی‌گردیم؟

– بله دخترم باز می‌گردیم. عمر سید علی و رژیمش کوتاه است.

حمید شب‌خیز و نادر رفیعی دوستان قدیم‌ام، مثل همه دوستانم هستند. دکتر فریدون بروخیم پزشکی عاشق ایران و رامین فرزاد، دندانپزشک سرفرازی که در تمام مدت مهندسی کردن روی دندان‌هایم به تهران و شمیران و اصفهان و شیراز می‌بردم. پرده بزرگ تلویزیونش فقط سر آشتی با وطن دارد، همسر نازئینش که شب درد من، با رامین هوایم را سخت داشتند.

برای بوسیدن پیشانی عباس پهلوان به خانه عسل می‌رویم. ۲۰ تن از دوستانم هستند علیرضا جان میبدی و ناهید، بهمن فتحی، فریدون رازی، حسین حجازی همکار بزرگوارم و این همه را می‌بینم که فردا بازگردم. همه از دیدن فرزاد به وجد آمده اند. وکیل درجه یک، هم‌مدرسه‌ای و هم‌دانشکده‌ای دکتر سیروس مشکی، دکتر سیروس کنگرلو، دکتر دانش فروغی عسل و سعید همسر دانش بنیادش، رضا پهلوان، وای هنوز خیلی‌ها را ندیده ام.

عسل و فواد در گوشی می‌گویند سفرت را به عقب بینداز، شنبه پر باری داریم و تو هم سخنرانی. صبح به ویرجین اتلانتیک زنگ می‌زنم و پروازم به ده شب شنبه می‌افتد. جمعه دکتر فرزاد ساختمان دندانم را کامل می‌کند و شباهنگام با دوستان پزشک و دندان‌پزشک و داروسازش و هموطنی موسوی به یک شبکده مکزیکی می‌رویم. عجب شبی است انگار در شبکده‌ای در خانه پدری هستیم. به هتلم باز می‌گردم. نیما پسر مهترم در لندن مشغول ساختن فیلم تازه‌اش است، من اما به خانه زیبایش می‌روم. دخترش باران فریاد می‌زند بابا علی جون. عروسم «ایمی» پر از آفتاب بهاری است. مرا تحویل داریوش جان باقری می‌دهد. به جاده کوه سنگی. دوساعت در راهیم. موج موج ایرانی و پرچم سه رنگ شیروخورشید نشان. به «داون تاون» که می‌رسیم، دیگر دریا در برابرمان نیست، اقیانوس است.

پرانتزی هم باز کنم. درست بعد از این جمع عظیم پرشور و از آن پس، کنفرانس امنیتی مونیخ و دیدار با سناتورهای فرانسوی و دعوت به سخنرانی در پارلمان اروپا در استراسبورگ، موج چهارمی برمی‌خیزد از آنها که ترجیح می‌دهند سیدعلی آقا بماند اما شاهزاده‌ای در کار نباشد. جواهرات سلطنتی، پاسپورت خارجی، دنائت و پستی در زندگی خصوصی و ناگهان پرویز ثابتی.

انتشار تصویری از پرویز ثابتی در تظاهراتی با حضور ایرانیان در میامی همراه با همسر و دخترش، بار دیگر بهانه به دست مخالفان و عقده‌داران از شاهزاده رضا پهلوی می‌دهد تا با توپ پر به سوی او شلیک کنند. آن هم در زمانی که در پی نشست دانشگاه جورج تاون، موجی از همدلی و امید، در خانه پدری و خانه‌های موقت ما تبعیدیان به راه افتاد.

حضور شاهزاده در تظاهرات هشتاد هزار نفری لس آنجلس، منظره‌ای پیش چشمم گذاشت که وقتی برای سخنرانی دعوتم کردند با جان و دل کوتاه سخنانی گفتم. مرگ سیدعلی، و پیروزی هموطنانم را آرزو کردم.
و رفقا؟ از آنها چه بگویم که ویروس توده، مثل سفلیس شفا یافتنی نیست. چپ ملی با همه دلگیری‌ها از گذشته اگر حرفی دارد، با شخص آقای ثابتی دارد. قصه چیست؟ آقای ثابتی که به‌جز گفتگو با عرفان قانعی‌فرد و یکی دو گفتگوی در حاشیه، در تجمعات ظاهر نشده بود، آن روز به اصرار دخترش به تظاهرات میامی می‌رود. پردیس ثابتی که در عرصه علم از نخبگان زمانه است چون خود و مادر در جمع‌اند و پدر را نیز در کادر می‌کند و تصویر را در فیس بوک خود منتشر می‌کند.

محمد علی ابطحی، که در دادگاه به‌وقت محاکمه، ذات نایافته از هستی بخش خود را نشان داد، می‌نویسد :شاه می‌آد با لشکرش!

ابطحی نمی‌نویسد شیخ که آمد، آدمخواران گمنام امام زمان را آورد ، فلاحیان و مصلحی سه صفر هفت را و حسین طائب را. حاج قاسم یا محمد آزادی و اکبر خوشکوشک قاتلان زنده یادان دکتر شاپوربختیار و فریدون فرخزاد را.

تازه، شاهزاده‌ای که هنگام انقلاب هفده ساله بوده، چه ارتباطی با ثابتی دارد؟

نامه جبهه ملی؟

در این میان، نامه جبهه ملی (کدامشان؟) به رضا پهلوی، مطابق نحوه خطابشان، حیرت برانگیز است و درعین حال نشان می‌دهد که تعالیم حضرت سنجابی و اسلامیت أقای مهندس سحابی درخون و گوشت این عالیجنابان جریان دارد.

آنهایی که جبهه ملی را در ابعاد ملی و ضدبیگانه خود باور دارند، در خارج مهندس هوشنگ کردستانی و دکتر عبدالکریم انواری هستند که دومی به علت شرایط جسمی و اندوه سال‌های غربت فعال نیست. با ذبح اسلامی بختیار و برومند و فروهر و … جز این دو نمانده‌اند. که عضو آخرین شورای جبهه ملی بوده‌اند.

البته ۷۳ تا جبهه ملی سه تا هفت نفره اینجا و آنجای جهان، هراز گاه اعلامیه‌ای صادر می‌فرمایند و اگر از بسیاریشان بپرسید مبانی و اصول پیدایی جبهه ملی چه بود؟ هاج و واج نگاهتان می‌کنند و شانه بالا می‌اندازند. در ایران امروز جبهه ملی یکی نیست. جبهه ملی از درون دچار تفکیک است. افسوس که این نام با خنجر زدن به دکتر بختیار در آن سی وهفت روز تاریخی به تنگی نفسی دچار شد که تا امروز ادامه دارد.

درنامه جبهه می‌خوانیم :«آقای رضا پهلوی … اگر شما حقیقتا به فکر رهایی ایران از چنگال استبداد و مخمصه کنونی بوده و به‌طور واقعی به نظام جمهوری و رای مردم و آینده روشن این کشور پس از یکصد و بیست سال تلاش ناکام که برای استقرار حاکمیت ملی و آزادی پشت سر گذاشته، اعتقاد دارید سوگند پادشاهی ۴۲ سال قبل را لغو کنید و به اطرافیان خود بگویید از واژه «شاهزاده» برای شما استفاده نکنند و جمهوری‌خواهی خود را به صراحت اعلام نمایید و هواداران خود را در یک جمعیت جمهوری‌خواه متشکل نمایید. و آنگاه در عرصه سیاسی کشور گام بگذارید و اگر به آن سوگند و تعهد برای اعاده مشروطه سلطنتی پایبندید، به وضوح بیان کنید و یک حزب سلطنت طلب بر پا کنید تا تکلیف برای همه روشن باشد. قبل از اعلام موضع شفاف در مورد آینده، فراخوان دادن و دخالت شما در جنبش مردم ایران، سازنده نبوده و به عنوان موج‌سواری و ترفندی برای مصادره جنبش تلقی می‌گردد و نتیجه‌ای جز جلوگیری از ایجاد وحدت ملی و تضعیف و تخریب خیزش مردم و خشنودی حکومت درمانده و به بن‌بست رسیده و بدون آینده جمهوری اسلامی نخواهد داشت.»

شما هنوز به نبیره‌های فتحعلیشاه ایران فروش، حضرت والا و شازده می‌گویید آن‌هم صد سال بعد از تغییر سلسله قاجار از طریق رای نمایندگان مجلس مؤسسان؛ حالا به فردی که پدر و پدربزرگش شاه بوده‌اند می‌گویید پسر شاه بودن را از اسمت خذف کن!! تمامی شاهزادگان سلسله‌های سرنگون شده اروپا مثل یونان، پرتقال، آلبانی، اتریش ، بلغارستان و …. هنوز لقب پرنس را یدک می‌کشند.

نکته دوم، طلب استعفای ایشان است از آنچه به قبول پادشاهی در قاهره معروف است.بیش از چهل سال است که شاهزاده از آن عهد بازگشته است. وقتی به صراحت از بی‌مقامی و بی‌رنگی می‌گوید، از مهرش به جمهوریت (مثل پدربزرگش ) واینکه حتی به پادشاهی نمادین انتخابی نظردارد. دیگر از او چه می‌خواهیم؟ حرکت قاهره در فردای خاموشی پدر، در شرایط روحی دردناک خاندان و جمع محدود یاران صورت گرفت. درواقع، این اقدام بیش از آنکه به وجه عملی‌اش نظرکند، به وجه عاطفی‌اش نظر داشت.

شاید برای نخستین بار زمینه‌ای برای عبور از جمهوری ولایت فقیه یافته‌ایم. این لحظات حساس را با جدال کشیشان کلیسای قسطنطنیه نابود نکنیم. سلطان محمد فاتح بیرون دروازه شهر بود و کشیشان بیزنطی مسلک بر سرهم می‌کوفتند که آیا میخ‌های صلیب عیسی به لاهوتش خورد یا به ناسوتش.هفته‌ای بعد، محمد فاتح نام استانبول بر شهرگذاشت و چندی بعد کلیسای شهر، مسجد ایاصوفیه شد و تیغ سلطان نه فقط لاهوت و ناسوت مسیح، بلکه اتباعش را هم درید.

سید مجتبی آماده است. آیا بر دوش شما به قدرت می‌رسد و یا به دست شما و حمایتتان از دمکراسی، نظام سکولار، وحدت سرزمینی، حرمت نهادن به حقوق همه آحاد و اقوام ایرانی، و حمایت از رضا پهلوی و هم‌نشینانش در جورج تاون سوار اتوبوسی می‌شویم که به قول شاهزاده، بلیط ورودی و صندلی رزروی ندارد. تنها با این اتوبوس، آزادی و دموکراسی دست یافتنی خواهد بود.

بر بام مدرسه رفاه یا در شهیاد آزادی / علیرضا نوری زاده

سپاه پاسداران در بزنگاهی تاریخی قرار گرفته است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۱۶ فِورِیه ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵

اگر ارقام رسمی درباره تعداد اعضای سپاه پاسداران را باور کنیم، سپاه امروز ۱۹۰ هزار نیروی نظامی دارد. تعداد کادر فنی و حرفه‌ای سپاه (پزشکان، متخصصان رشته‌های فنی، گروه تبلیغات، ارتش سایبری‌ــ پدافند غیرعامل‌ــ معلولان جنگ شاغل در واحدهای تخریب و تجسس سایبری و فضایی و پارازیت‌اندازان روی کانال‌ تلویزیون‌های سیاسی ماهواره‌ای) هم تا پایان سال ۱۴۰۰ نزدیک به ۱۲ هزار تن بودند.

فقط ۴۵ درصد از جمع اول و دوم پیوستگان، همچنان در سپاه فعال‌اند. ۴۴ درصد سپاهی‌ها بین سال‌های ۱۳۶۷ تا ۱۳۹۰ به سپاه پیوسته‌اند و ۹ درصد از پیوستگان سپاه در ۱۱ سال اخیر جذب سپاه شده‌اند. دو درصد نیز بعد از بازنشستگی به امر خامنه‌ای یا به درخواست فرماندهی کل سپاه و موافقت خامنه‌ای، دوباره به خدمت فرا خوانده شدند.

نخستین دودستگی و پرونده‌سازی علیه شماری از فرماندهان سپاه (از سوی حسین طائب، فرمانده وقت اطلاعات سپاه) در جریان جنبش سبز آغاز شد. کسانی مثل سردار علایی، نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه، از نخستین فرماندهانی بودند که هزینه دلبستگی به موسوی را پرداختند. شماری هم بازنشسته و گروهی نیز اخراج شدند. با این‌ همه، سپاه بحران را پشت سر گذاشت و خامنه‌ای با انتصاب حسین سلامی به فرماندهی سپاه و اسماعیل قاآنی به فرماندهی سپاه قدس، در واقع آشکار کرد که برای فرماندهان آموزش‌دیده و لایق سپاه اعتباری قائل نیست، بلکه به دنبال نوکران دست‌به‌سینه‌ای است که اوامر امامانه او را بر دیده می‌گذارند.

کوتوله‌های سپاه یکی بعد از دیگری به خاطر وفاداری به آقا و نورچشمی‌ او شوشکه به دست گرفتند و در مقام فرماندهی جا خوش کردند اما در پنج ماه گذشته، دیگر شکاف‌ها پرکردنی و اختلاف‌ها حل‌شدنی نبوده‌اند. آنچه نوشتم، مستند به گزارشی از درون سپاه است. با پیوستن میرحسین موسوی به جنبش «زن زندگی آزادی»، بخش بزرگ‌تری از سپاه به‌ویژه از بین پیران نسل اول و جوان‌ترهای نسل سوم و چهارم از رژیم و ولایت فقیه فاصله گرفته‌اند. بسیاری از اینان فرزندان بنیان‌گذاران سپاه‌اند که اغلب با رژیم قهرند. حال با این حساب، آیا خامنه‌ای می‌تواند در معرکه نهایی خود با ملت در آینده‌ای نه‌چندان دور، به سپاه امید ببندد؟

سپاه، ضامن استقرار نظام

تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب برآمده از دو تصور نه‌چندان دور از هم ارکان اولیه نظام بود. (شخص خمینی با این دو تصویر بیگانه بود، چون او جایگاه خود در جامعه را چنان بالا می‌دید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه، جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپرورانند. البته خواهم گفت چگونه این نگرش بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی تغییر کرد)

تصور اول را کسانی چون دکتر ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و تا حدودی ابوالحسن بنی‌صدر داشتند. آن‌ها بر این گمان بودند ــ تاثیر چپی‌ها در این امر را نباید دور از نظر داشت‌ــ که باید ارتش شاهنشاهی را منحل کرد اما چون خمینی با این کار موافق نبود و کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولی‌الله قرنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی، نظامیان همراه انقلاب و داریوش فروهر نیز به‌سختی با این نظر مخالف بودند، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود، طرح ایجاد یک نیروی موازی شبه‌نظامی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، به‌تصویب رسید و همان شب، خمینی نیز به این فکر نظر موافق نشان داد؛ به شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت این نیرو موقتی و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی، باشد.

نخستین گروه برای تشکیل سپاه ترکیبی از بچه‌بازاری‌های آشنا با سلاح مثل محسن رفیقدوست و نظامی‌های فراری مثل غلامعلی رشید و جوانان چپ اسلامی انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و…)، بعضی از وارداتی‌ها از لبنان و عراق به همراه خمینی همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی (ابووفا که در عراق و کویت و لبنان حضور داشت و دو سال پیش سپاه قدس او را در عراق ربود و اکنون در اوین است) و تنی چند از تحصیلکرده‌های آمریکا و اروپا بودند که راه بعضی از آن‌ها به لبنان نیز کشیده شده بود.

تصور دوم را روحانیون دور و بر خمینی داشتند؛ کسانی مثل بهشتی و هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی و باهنر و خامنه‌ای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند. آن‌ها اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمی‌توانند هدف خود را عملی کنند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبه‌نظامی در شورای انقلاب مطرح شد آن‌ها ضمن حمایت کامل از این فکر، بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند. یعنی اینکه در گزینش افراد قبل از توجه به کارآمدی نظامی و دانش و هوش، باید به ایمان و وفاداری آن‌ها به نظام توجه داشت. صاحبان این تصور تعدادی از طلبه‌ها، بچه‌آخوندها و گروهی از محافظان اولیه خمینی و مدرسه رفاه را وارد سپاه کردند.

در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان آغاز جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران را از جمله ابوشریف و گروهش را که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش دیدگان جنبش فتح در لبنان در میانشان دیده می‌شدند، کنار بزند. محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباطات خود را با سازمان مجاهدین انقلاب به‌کلی قطع کرد.

سپاه در مقام دستگاه اطلاعات

از آنجا که با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب، عملا سازمان اطلاعات و امنیت از هم پاشیده بود، در هفته‌های نخست پیروزی انقلاب هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار بعدی خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف سابق، و برادر مهندس هاشم صباغیان، معاون نخست‌وزیر موقت انقلاب، از اعضای این هیئت بودند) تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاری‌ بعضی از ارباب عمائم و انقلابیون مسلمان با ساواک بودند. همچنین اسناد درباره گروه‌های رقیب‌ــ مثل ارتباط شماری از توده‌ای‌ها و مجاهدین و ملیون با ساواک‌ــ را خارج می‌کردند تا بعدها از آن‌ها برای ضربه زدن به رقبا شمشیری بسازند.

دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد. «ساواما» چنین متولد شد اما تا زمانی که بعضی از کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضدجاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت و بعضی از دوایر ساواک احیا شوند، عملا بار جمع‌آوری اطلاعات و برخورد با مخالفان به عهده سپاه گذاشته شد.

اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی رضایی که مدتی جانشین فرمانده کل سپاه شد) به‌سرعت بر پا شد و تعدادی از جوانان انقلابی از جمله زندان‌دیده‌های دیروز و جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و گروه‌های چریکی کوچک اسلامی جذب این تشکیلات شدند.

در آستانه انقلاب، برخی جوانان محروم و فقیر به فعالیت‌های زیرزمینی رو آورده بود و در همین فضا به‌مرور در گروه مسلح کوچکی که تعدادی از اسلامی‌های دانشگاه و هیئت‌های مذهبی برپا کرده بودند و نام منصورون بر آن گذاشته بودند، جذب شدند. محسن رضایی، عبدالله‌زاده وعلم‌الهدی از جمله افراد سرشناس این گروه بودند.

این گروه به همراه شش گروه دیگر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بر پا کردند. این گروه‌ها عبارت بودند از: سازمان «بدر» که از بچه‌های شهرری و نازی‌آباد بودند و چهره سرشناس آن علی عسگری نام داشت که بعدها از اطلاعاتی‌ها شد و چندی نیز در بدنه انصار حزب‌الله فعالیت می‌کرد، گروه «فلق» که بیشتر اعضایش از بچه‌های اتحادیه‌های اسلامی در خارج از کشور بودند و مصطفی تاج‌زاده، بهروز ماکویی، حسن واعظی و طیرانی در آن عضویت داشتند. گروه توحیدی «صف» که مهم‌ترین اعضایش محمد بروجردی، حسین صادقی، اکبر براتی و اباذر بودند، گروه «امت واحده» که از بچه‌های زندانی و شماری از بریده‌ها از مجاهدین خلق تشکیل می‌شد و سرشناس‌ترین آن‌ها بهزاد نبوی، محمد سلامتی و ابوالفضل قدیانی بودند، گروه‌های کوچک «موحدین» و «فلاح» با کسانی چون حسن منتظرقائم، حسین شیخ‌عطار و محمد رضوی.

این گروه‌ها پس از مدت‌ها مذاکره تصمیم به پیوند گرفتند. مرتضی الویری، از وابستگان رژیم و شهردار سابق تهران که مدتی هم سفیر جمهوری اسلامی در اسپانیا بود و در برپایی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نقش ویژه‌ای داشت، در خاطرات خود می‌نویسد: «هفت گروه بودیم که در کمیته استقبال از امام خمینی شرکت داشتیم…»

در آغاز تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، این گروه با احمد خمینی، ابوالحسن بنی‌صدر و هاشمی رفسنجانی روابط دوستانه و نزدیکی داشت و از همان هفته‌های نخست انقلاب، تلاش خود را به تشکیل کمیته‌های انقلاب، دست انداختن روی ساواک و اسنادش، برپایی یک سازمان اطلاعاتی جدید و در نهایت تشکیل سپاه پاسداران معطوف کرد.

با دستیابی این گروه به قدرت، اسلحه و پول، اختلاف‌ها بین اعضای اولیه و شورای مرکزی هم آغاز شد که توضیح درباره آن و حضور آخوند مرتجعی به نام آیت‌الله راستی کاشانی، از نوکران سابق شیخ محمود حلبی، رهبر حجتیه، در این سازمان به‌عنوان نماینده‌ خمینی، خارج از بحث ما است. تنها این نکته را باید گفت که ذوالقدر و فلاح و رضایی از نخستین سران سازمان بودند که پس از درگیری شدید با بهزاد نبوی، سازمان را ترک کردند و خیلی زود صف دشمنان خونین سازمان را تشکیل دادند. ذوالقدر همچون محسن رضایی و شمار دیگری از اعضای اولیه مجاهدین انقلاب به سپاه پیوست و خیلی زود قابلیت‌هایش در عرصه مدیریت نظامی اطلاعاتی را آشکار کرد.

یکی از ویژگی‌های ذوالقدر که پیش از انقلاب و در درون گروه کوچک منصورون نیز آن را آشکار کرده بود، بی‌رحمی و قساوت عجیبش بود. معمولا این ویژگی را با بار مثبت استفاده می‌کنند اما در باب ذوالقدر این ویژگی بار منفی دارد. زمانی که گروه منصورون تصمیم گرفت در کاباره‌ها و رستوران‌ها و دیسکوهای تهران بمب‌گذاری کند، کسی که با خونسردی تمام در چند رستوران از جمله خوانسالار بمب گذاشت، همین سردار سرتیپ دکتر محمدباقر ذوالقدر بود.

او در عملیات کشتار ترکمن‌صحرا به همراه محسن رضایی و در کردستان به همراه مرتضی رضایی و خواهرزاده‌اش علیرضا افشار، چنان قساوتی نشان داد که حتی دوستان نزدیکش هم از او وحشت‌زده بودند. ذوالقدر در نیمه نخست دهه ۹۰ قرن پیش، زمانی که به سودان فرستاده شد تا بر تشکیل واحدهای زبده و گاردهای ریاست‌جمهوری نظارت داشته باشد، با بن لادن و دکتر ایمن الظواهری که آن روزها در سودان بودند، روابط نزدیکی برقرار کرد. همچنان که در لبنان موفق شد با جهاد اسلامی، حماس و گروه‌های ضدصلح فلسطینی روابطی عمیق برقرار کند.

ذهنیت امنیتی‌ــ‌نظامی رهبر

سیدعلی خامنه‌ای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمرش بر توده‌ها، جاذبه مذهبی و شخصیت خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه از نظر شخصیتی دارای اعتماد به نفس خمینی و قدرت و جاذبه او بود، بر دو محور امنیتی و نظامی تکیه کرد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به «بیت رهبری» و اعطای بالاترین مقام در این دفتر به آن‌ها نخستین نشانه تغییر تکیه‌گاه‌ها با رفتن خمینی و آمدن خامنه‌ای بود.

رهبر فعلی جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس ریاست‌جمهوری‌اش با بعضی ارتشی‌ها روابط نزدیکی برقرار کرده بود و شماری از ارتشی‌ها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسنی سعدی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… به او بسیار نزدیک بودند، در مقام «ولایت عظما» در یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای، به سپاه دل بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.

در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیف‌اللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید، احمد موسوی، محمد باقر قالیباف، عزیز جعفری، غلامعلی رشید، در کنار سرلشکر بسیجی نیمه‌دامپزشک مرحوم فیروزآبادی و علی شمخانی (اولین سپاهی که با درجه دریابانی دبیر شورای عالی امنیت ملی است و فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهده‌دار شد) و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، قالیباف و سردار ذوالقدر و سرلشکر امروز باقری، سردار حجازی، فرمانده پیشین بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده وقت سپاه قدس، به جمع حاضران در جلسات پنجشنبه‌شب خامنه‌ای پیوستند؛ جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامی‌ها و پیوستن چند چهره امنیتی نظیر سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتل‌های زنجیره‌ای و از بین رفتن سعید امامی، یک‌چند دری نجف آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی (قبل از ماموریت سازمان ملل) و حسین طائب و محسنی اژه‌ای و البته مجتبی خامنه‌ای و محمدی گلپایگانی به‌مرور به «اتاق فکر رهبری» تبدیل شدند.

سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمسار شدن حدود ۹۰ تن از فرماندهانش و بالا گرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات با سپاه و ارگان‌هایش، با ماموریت‌های تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج از طریق عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه، میخ خود را بر زمین کوبید.

بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبی‌ها و قتل‌ها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل زنده‌یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و ترور جاودان‌نام دکتر شاپور بختیار، در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیس‌جمهوری فرانسه، برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود و بدون مشورت با رئیس‌جمهوری وقت و با کسب اذن به‌صورت مستقیم از رهبر، دست داشته است. طبق اعترافات سعید امامی و اکبر خوش‌کوشک و مرتضی قبه، فلاحیان که ظاهرا خود را بی‌اطلاع نشان داده بود، در تمام مراحل طرح‌ریزی و اجرای ترورهای مورداشاره مشارکت مستقیم داشت.

طرح دیگری که در اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام گرفت و رفسنجانی نیز بعد از قتل‌های زنجیره‌ای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپاره‌انداز بزرگ به بلژیک برای ارسال به آلمان یا فرانسه به منظور حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.

بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان به نفع خاتمی را شاهد بود، در برابر ملامت و توبیخ خامنه‌ای به چاره‌جویی برآمد و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نظر‌گاه‌های فرماندهی و رهبری را عملی کند، فرا رسیده و هم‌زمان با بایکوت محسن رضایی از سوی خاتمی و اصلاح‌طلبان، محسن رضایی را از فرماندهی کنار گذاشت و یحیی رحیم صفوی جانشین او شد که هم در میان بچه‌های سپاه محبوب‌تر بود و هم حساسیت‌هایی که درباره محسن رضایی وجود داشت، در رابطه با او به چشم نمی‌خورد.

برای تشکیل این با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی، در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست با برگزاری دوره‌های آموزش سیاسی و امنیتی، بخشی از نیروهای کادر بسیج را برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجی‌ها در مرحله بعد به‌عنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشت‌آفرین و سیاهی‌لشکر قدرت ظاهر شدند.

گمان می‌کنید این سپاه دست روی دست می‌گذارد تا بعد از رحلت «آقا»، «آقازاده» بر تخت نشیند و فرمانده کل قوا شود؟

چنین نیست و نخواهد شد. سپاه باید دست در دست ارتش در کنار مردم، پاسدار آزادی و حقوق انسان و برابری باشد. سپاه می‌تواند به جای آنکه با نکبت خامنه‌ای و لعنت ملت نابود شود و سران آن مثل سران نظامی نازی‌ها در دادگاه‌های ملی محاکمه شوند، مانند ارتش مصر نجات‌دهنده ایران و ایرانی شود. میان عزت و ذلت فاصله کوتاهی است؛ همتی باید و عشقی به جاودانه سرزمینی که خروشش جهانی را به شگفت آورده است.

سروش, مجرم بدهکاری که طلبکار شده است / عبدالستار دوشوکی

ضرب المثلی است که می گوید: ” بدهکار رو که رو بدی طلبکار میشه”. حال این قصه پر غصه ما با کارگزاران سابق رژیم جنایتکار است که به کشورهای غربی پناه آورده اند و خود را در جلوی “صف” جای داده و بجای اظهار ندامت و پشیمانی و یا روشنگری در مورد نقش خویش در جنایات اوایل انقلاب, مانند “گربه بی حیا” درِ دیزی اپوزیسیون را باز دیده و با چشم سفیدی تمام عیار طلبکار شده اند.

با تکیه به تجربه های شخصی خویش (مشخصا با شخص سروش) این مقاله روشنگرانه را در جواب موضع چندش آور, زن ستیزانه و به دور از نزاکت ایشان در قبال “نشست اپوزیسیون در دانشگاه جرج ‌تاون” می نویسم تا امثال سروش بدانند که خاطره های تلخ و خونبار اوایل انقلاب از یاد نرفته و شاهدان عینی موجود هستند تا جواب بدهکاران ء طلبکار را بدهند.

اولین تجربه بنده از عبدالکریم سروش بعنوان یک دانشجو بعد از ظهر دوشنبه اول اردیبهشت ١۳۵٩ در قسمت شمالی محوطه دانشگاه تهران و در جمع انبوه دانشجویان بود که همگی آمده بودند تا از حریم دانشگاه در مقابل اوباش آدمکش به فرماندهی “ستاد” انقلاب فرهنگی که عبدالکریم سروش عضو ارشد, سخنگو و تئوریسین اصلی آن بود دفاع کنند. انبوه دانشجویان در بخش جنوبی دانشگاه تهران مشرف به خیابان انقلاب فعلی آنقدر زیاد بود که تنها راه پیوستن از سمت شمال (پارک لاله و بلوار کشاورز فعلی) بود. در آن روز من با چشمان خویش جسد خون آلود حداقل سه دانشجو را دیدم که توسط جنایتکاران حرفه ای و حزب اللهی به سرکردگی سروش و شرکاء “انقلاب فرهنگی” کشته شدند. اگرچه تعداد کشته ها بسیار بیشتر از آن چند به خون در غلتیده هایی بود که من از نزدیک مشاهده کردم. در نتیجه سروش در ارتکاب جنایت علیه دانشجویان در دانشگاه تهران و برخی دیگر از دانشگاه های کشور نه تنها شریک جرم و جنایت بلکه عملا آمر و “مجرم” می باشد.

دومین تجربه شخصی من از سروش بیش از ٢٠ سال پیش در لندن و در جلسه او و طرفداران متوهمش بود. وی در آن زمان به ایران رفت و آمد داشت و هنوز هم بعنوان تبیین گر و تئوریسین طرفدار پروپاقرص خمینی و همه جنایت های جمهوری اسلامی بود و شدیدا از آنها دفاع می کرد. از وی در باره نقش او در کشتار دانشگاه ها در جنایت انقلاب فرهنگی پرسیدم. وی از آن شدیدا دفاع کرد. و حتی اکنون هم خمینی را مردمی ترین و باسوادترین , پاکترین و عالمترین و شجاع ترین رهبر تاریخ ایران می داند. (لینک ١ ).

تجربه سوم بنده: بعد از کشتار دانشگاه ها و تعطیلی دانشگاهها, در زادگاهم چابهار در دبیرستان و هنرستان “معلم ساعتی” شدم اما به دلیل همان “انقلاب فرهنگی” توسط عماد افروغ (آن زمان همکار و معلم حزب اللهی دبیرستان و مامور حراست) به عنوان “معلم ضد انقلاب” اخراج شدم. تجربه چهارم اخراج از دانشگاه بعنوان “دانشجوی ضد انقلاب” بود. البته تلخی سرنوشت بنده از کمترین کمترین ها بوده و شخصا گله ای نیست. اما تلخی سرنوشت هزاران استاد و دانشجو که در دانشگاها به خون غلطیدند و یا به زندان رفتند و شکنجه و اعدام شدند هرگز قابل بخشش و فراموشی نیست. زیرا امثال عبدالکریم سروش و گنجی و سعید حجاریان و سعید امامی و غیره بعنوان تئوریسین, شارح و توجیه گر, مروج و مبلغ جنایات بودند.

حال این شخص با چنین عقبه سیاه و زن ستیزی از قیام “زن زندگی آزادی” بغایت هراسان و پریشان خاطر شده است و به پریشان گویی روی آورده است و شرکت کنندگان کنفرانس دانشگاه جورج تاون را متهم به عدم آشنایی با دردها و ارزش های مردم ایران می کند و شدیدا گله مند است چرا در این کنفرانس نامی از “مذهب حقه شیعه” و دیانت قاطبه مردم ایران در میان نبوده. این هزاک خام طمع که خود را “فیلسوف” قلمداد می کند هنوز معنی “سکولاریسم” را درک نمی کند. اما معامله و معامله گری در رژیم خونریزی که خود از معماران اولیه آن است را نیک می داند. لذا قی کردن این مهملات و ترهات مشمئزکننده جهت خودشیرینی و جلب ترحم شاید پیشاپیش ودیعه و وجه‌الضمانی باشد برای آزادی دامادش علیرضا ارادتی. یا وگرنه اینگونه سخیفانه سینه به تنور جمهوری اسلامی نمی چسباند.

کلام آخر: از آنجایی که سروش همواره از مولانا نقل قول می کند, نگارنده نیز چند بیت از مثنوی تقدیم ایشان می کنم:
پیـش چشمت داشتی شیشه کبـود / ز آن سبب، عالـم کبـودت می نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش / خویش را بدگو، مگو کس را تو بیش
(دفتر اول مثنوی، بیت ١۳٢٩ و ١۳۳٠)
چون به قعر خوی خود اندر رسی / پس بدانی که از تو بود آن ناکسی
(دفتر اول مثنوی، بیت ١۳٢۴)

عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
چهارشنبه ٢۶ بهمن ١۴٠١

لینک ١ : https://www.youtube.com/watch?v=LdXdSoy2NUw

میرحسین می‌آید یا می‌رود؟ / علیرضا نوری زاده

سرگذشت سه صدراعظم تحت فرمان رهبران مقتدر
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۹ فِورِیه ۲۰۲۳ ۹:۴۵

زمانی کوتاه پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، این زمزمه و اندک‌اندک این آهنگ پرطنین در گوش ما که از همان اوایل جمهوری ولایت فقیه بانگ اعتراض برداشته بودیم، طنین‌انداز شد که با جداشدگان از رژیم چه باید کرد؟ تکلیف ما با خیلی‌ها روشن بود؛ زنده‌یادان حسن نزیه، احمد مدنی، احمد بنی‌احمد، دکتر عبدالرحمن قاسملو خیلی زود پنجه در پنجه رژیم انداختند و نبرد را آغاز کردند. البته دکتر شاپور بختیار جای دیگری داشت و در همان ۳۷ روز کوتاه ولی سنگین، جنم و اعتبار خود را آشکار کرد. مجاهدین و بنی‌صدر نیز از رژیم بریدند اما ره خود پیش گرفتند و ندای همدلی را پاسخ ندادند. چنین بود که شخصیت‌هایی چون برادر عزیزم مهدی خانباباتهرانی و دکتر حاج سید جوادی و شماری دیگر از پیوستگان به شورای مقاومت رجوی نیز دل از او برکندند.

اما اپوزیسیون ملی عملا جز در لمحه‌های کوتاه، نتوانست همدلی و همبستگی را پیگیر شود.

فروردین ۱۴۰۱ در حالی که داعیه‌داران در ملک عجم و غربت همه به خانه ابدی کوچ کرده بودند جز رضا پهلوی که حالا در دهه ششم زندگی‌اش با مویی سپید هنوز نماد مقاومت و پایداری است، حمید آصفی، روزنامه‌نگار و تحلیلگر سرشناس، در برنامه «پنجره‌ای رو خانه پدری» من پیش‌بینی کرد امسال سالی دیگر است و به‌صحنه‌آمدگان از جنسی دیگرند. نوید انقلاب را او داد و بعد دیدیم و دیدیم و شنیدیم.

پیش‌بینی حمید از شهریور تحقق یافت. موج دهه هشتادی‌ها دنیا را شگفت‌زده کرد و ماه پیش پیشنهاد وکالت دادن به شاهزاده رضا پهلوی مطرح شد و آنگاه داعیه‌داران جدید هریک به مصلحت یا باور خود در برابر این طرح موضع گرفتند.

به آمریکا که رسیدم، با شگفتی از نشست حضوری یا مجازی شاهزاده رضا پهلوی، کاک عبدالله مهتدی، رهبر حزب کومله، به‌عنوان شایسته‌ترین نماینده احزاب و معرف اقوام ایرانی و چند چهره‌ ‌شناخته‌شده در دانشگاه جورج تاون باخبر شدم. شاهزاده و مهتدی به‌عنوان دو چهره سیاسی، و الباقی به‌عنوان ستاره‌ها و چهره‌های مورد حمایت و مهر بخش‌هایی از جامعه (قرار است) در دیداری با هم، عهد خود را با مملکت و با خود مستحکم و منسجم کنند.

البته در جمع فعالان اپوزیسیون در این نشست جای بسیاری خالی است. موضع جدید نخست‌وزیر هشت ساله خمینی، مهندس میرحسین موسوی و اتفاق‌نظر او با چهره‌های سرشناس اپوزیسیون این سوال را مطرح کرده که جای موسوی کجا است و مگر نه آنکه بخشی بزرگ از مخالفان، جداشدگان از رژیم جمهوری ولایت‌فقیه‌اند و به‌تناوب در چهار دهه به مخالفان پیوسته‌اند، پس چرا نباید موضع‌گیری اخیر موسوی و عبور او از خط قرمزهای نظام با تردیدهای ما روبرو شود؟

نخست بگذارید کمی از موسوی بگویم.

عنوان برادر مکتبی، عنوانی است که در دوره نخست‌وزیری از سوی طرفداران موسوی به او داده شد و حتی به‌قدری رسمیت پیدا کرد که در سربرگ‌های دولتی و نامه‌های رسمی و سخنرانی‌ها و مقالات و نامه‌های غیررسمی اغلب با همین عنوان از او یاد می‌کردند؛ در آن روزها، مکتبی چیزی بود مثل ارزشی یا اصولگرا، البته دو سه درجه غلیظ‌‌تر.

به‌ هر حال مهندس موسوی فارغ‌التحصیل رشته معماری است. رشته معماری پیش از هر چیز رشته‌ای هنری است. سه دانشکده معماری ایران درگذشته (معماری و هنرهای زیبای دانشگاه تهران، معماری دانشگاه ملی و معماری دانشگاه علم‌وصنعت) در عین‌ حال محل پرورش روشنفکران و هنرمندان ایران نیز بوده‌اند. میرحسین جوان در دانشکده معماری با هنر و روشنفکری آشنا و مثل همه دانشجویان مذهبی جذب افکار دکتر شریعتی شد. او بعدها وارد حلقه خاص روشنفکران مذهبی پیرامون شریعتی شد و در همان سال‌ها با زهرا رهنورد، دختری روشنفکر، شاعر و نقاش و بدون حجاب آشنا شد و ازدواج کرد.

موسوی هم‌زمان با مهندس بازرگان و روشنفکران وابسته به جریان نهضت آزادی و محفل دکتر پیمان که بعدها به جنبش مسلمانان مبارز معروف شدند مرتبط شد؛ در عین‌ حال با روحانیون امروزی و روشنفکر و باسواد و جوان‌پسند آن روز که بعد از انقلاب علم‌دار استبداد و ارتجاع سید روح‌الله کشمیری ملقب به خمینی شدندــ کسانی چون دکتر باهنر و دکتر بهشتی‌ــ آشنا شد و روابطی به هم زد.

اینکه‌ ستاره اقبال این برادر مکتبی چطور درخشیدن گرفت و نامش در تاریخ ایران در کنار نام مشیرالدوله و مستوفی و مصدق و قوام نشست، به این گفتار مربوط نمی‌شود. اگر فرصتی باقی بود، در مقاله دیگری به این موضوع پرداخته خواهد شد. به‌ هر حال برادر مهندس میرحسین موسوی، معمار و هنرمند و نقاش پست‌مدرن، بی‌چون‌وچرا روشنفکر اسلامی حتی در خلوت از نوع حرفه‌ای آن مثل زنده‌یاد امیرعباس هویدا جلو می‌زد اما… هویدا تظاهر به روشنفکری نمی‌کرد؛ هرچند صادق چوبک و ابراهیم گلستان دوستانش بودند. در حالی که دوستان خلوت موسوی متظاهرانی عاق‌والدین‌شده مثل بهزاد نبوی بودند.

ولی در مقایسه با مثلا اعضای کابینه‌اش (مرتضی نبوی، حسین کمالی، آقازاده و…) در عالم روشنفکری یک سروگردن بالاتر بود. از این جهت شباهت او به هویدا بیشتر است تا به مخبرالسلطنه. اگر «حاجی» اشراف‌زاده‌ای باسواد اهل هنر اما سنتی و کهنه‌پرست بود، هویدا و موسوی، دو خَلَف او، روشنفکرانی با دیدگاه‌های پست‌مدرن بودند؛ اگرچه یکی لامذهب و دیگری مذهبی.

مشابهت بعدی این سه نخست‌وزیر در دوره نخست‌وزیری آنان است. هر سه نخست‌وزیر، در دورانی به نخست‌وزیری رسیدند که از نخست‌وزیری فقط نام آن مطرح بود؛ حاج مخبرالسلطنه با همه یال و کوپال اشرافی و سابقه خانوادگی و خدمتش، در خدمت قدرت مسلم زمانه بود. به قول خود او، گرفتار «رژیم انا و لا غیری» شده بود و باید «نقیر و قطمیر» را به عرض شاه می‌رساند.

هویدا هم که تکلیفش معلوم است. در زمان او هم، شاه در همه جزئیات دخالت می‌کرد و دستورها و فرمان‌های شاه برای او حکم قانون را داشت. هویدا برای خودش حتی شان دوم هم قائل نبود. یک‌ بار که در مجلس، در اشاره به شاه گفتند شخص اول مملکت، هشدار داد که «شخص اول و دوم شخص نداریم؛ در کشور ما فقط یک شخص وجود دارد و آن شاهنشاه آریامهر است».

آن دوره را همه به یاد داریم؛ اما درباره مهندس موسوی سخن گفتن از این دیدگاه مشکل است. او خود بهترین کسی‌ است که می‌تواند روشن کند که آیا اختیاردار بود یا از خود اختیاری نداشت؛ این سوال مشکلی است و پاسخ آن هرچه باشد، به نفع موسوی نیست. پس بهتر است او را از گرفتاری پاسخ دادن بیرون بیاوریم و خودمان، با یادآوری وقایع آن دوران، این‌طور حکم کنیم که او نیز مانند دو سَلَف یادشده خود گرفتار قدرت مسلط زمانه‌اش بود.

نباید یادمان برود که در دوره نخست‌وزیری موسوی به ایران و ایرانی و اسلام غیرانقلابی محمدی چه گذشت و قدرت مسلط چگونه به هیچ‌کس اجازه کوچک‌ترین اظهار وجودی نمی‌داد و گاه حتی در جزئیاتی دخالت می‌کرد که «دولت خدمتگزار برادر مکتبی» را نیز به دردسر می‌انداخت.

موسوی بعد از خمینی حاشیه‌نشین شد. آمدن به صحنه در دوم خرداد را نپذیرفت اما بعد از خاتمی به صحنه آمد و داستان پراشک‌چشم جنبش سبز را رهبری کرد. بعد در حصر شد اما سکوت نکرد و در چند نوبت در باب استبداد و نظام وراثتی سخنانی گفت اما هفته پیش به همه باورهای خود لگد زد و حرف‌هایی بر زبان راند که حرف دل ما است. عبور از رژیم، رفراندوم، مجلس موسسان، رژیم منتخب مردم و… حرکت او تکانی به جنبش داد اما نوع برخورد با او و طرفدارانش آشکار کرد که رژیم پیش از هرچیز نگران رضا پهلوی و همدلان و هم‌اندیشان او است.

یکی از وجوه تمایز موسوی دله و دزد نبودن است و تاریخ به ما آموخته که بازی با دم شیر الیگارشی بس خطرناک است. ضمنا باید به یاد داشته باشیم که عشاق سینه‌چاک برادر مکتبی میرحسین موسوی از نوع روشنفکر و اصلاح‌طلب نیستند؛ برادران مکتبی اکبر خوش‌کوشک، مصطفی کاظمی، خدانیامرزیدگان روح‌الله حسینیان، سعید امامی و علی‌اکبر محتشمی و موسوی‌خوئینی‌ها و بهزاد نبوی و بسیاری دیگر هم از عشاق سینه‌‌چاک برادر مکتبی میرحسین موسوی بودند و هستند؛ شما بودید نمی‌ترسیدید؟

این هر سه نخست‌وزیر اگرچه دست به امر بالا و حلقه‌های رفاقت بودند و دست هرچه سوءاستفاده‌چی را باز گذاشتند، هیچ‌کدام اهل سوءاستفاده به‌ویژه سوءاستفاده مالی نبودند و از نظر مالی پاک بودند. در زمان آن‌ها، دزدها پرورش یافتند اما این‌ سه دزد نبودند.

عشاق سینه‌چاک مکتبی با آن نگاه‌های کلیشه‌ای‌شان به قضایا و تاریخ و آدم‌ها الان حتما خونشان به جوش آمده است که چطور می‌گویم هویدا دزد نبود. سوادشان آن‌قدر قد نمی‌دهد که از حاج مخبرالسلطنه اسم بیاورند و ایراد بگیرند. ترکیب مخبرالسلطنه آن‌ها را به یاد خیلی دوردست‌های وهم‌آلود تاریخ می‌اندازد. تازه اگر از کتاب تاریخ دوره دبستان و دبیرستانشان چیزهایی یادشان مانده باشد و از روی شباهت فلان‌الدوله و بهمان‌السلطنه به چنین صرافتی بیفتند اما هویدا را می‌شناسند؛ نخست‌وزیر شاه بود، پس دزد و بی‌سواد و جامع تمام صفحات سلبیه هم بود.

برادر مکتبی! قدری حوصله و انصاف داشته باش! حاج‌مخبر السلطنه هدایت اشراف‌زاده‌ای متمکن و وجیه‌المله بود. اگرچه به اندازه مستوفی یا مشیرالدوله ثروت موروثی نداشت، از پدرش ارثیه‌ای گران برده بود و بنابراین نه احتیاجی به دزدی داشت و نه اصولا اهل آن بود. وقتی هم که از رئیس‌الورزایی برکنار شد، برای امرارمعاش خود تقاضای حقوق بازنشستگی کرد و با ماهی ۳۸۰ تومان بازنشسته شد. در مورد او تاریخ و روایت کاملا موثق جز تدین و تشرع و علاقه‌مندی به شعائر دینی و پایبندی به نماز و روزه و مخالفت با بی‌حجابی گزارش دیگری به ما نمی‌دهد. مسجد هدایت و بیمارستان هدایت از او به یادگار مانده است. خدایش بیامرزد. اما هویدا، این مظلوم تاریخ هم اصلا اهل سوءاستفاده مالی نبود. اگر با همگنانش مقایسه کنیم، می‌توانیم بگوییم از نظر مالی پاک بود.

مهندس میرحسین موسوی را دست‌کم نگیرید. او پس از رهبر انقلاب، معمار واقعی این جمهوری اسلامی است که الان شاهدیم. جمهوری برکشیدگان به قتل و قمع ظاهرا فراموششان شده است که چه کرده‌اند. همین آقای موسوی به وزیر آموزش و پرورشش دستور داده بود حماسه حضرت فردوسی را از کتاب‌های درسی پاک کند. فراموشی درد بی‌درمانی است که گریبانگیر مردم ایران هم شده است؛ با این‌ همه نباید موسوی را تخطئه کرد و زیر حملات قرارش داد. او جز تیشه زدن بر بنیادی که خود از معمارانش بوده، کار دیگری نمی‌تواند بکند؛ نه پیری اجازه می‌دهد و نه نسل هشتادی‌ها او را به رسمیت می‌شناسند.

تاریخ قاضی بی‌رحم اما عادلی است و هرچیز را در جای خود قضاوت خواهد کرد. گیرم این قاضی پیر و فرتوت در صدور حکم قدری محتاط و بی‌حال باشد. آیا کسی باورمی‌کرد ملت مجسمه‌انداز جلو مسجد گوهرشاد مشهد فریاد بزنند رضاشاه، روحت شاد؟ آیا باور می‌کردید کلیپ‌های شاه فقید امروز پربیننده‌ترین کلیپ‌ها شود؟ باور می‌کردید در ایذه و آمل و تالش و مشهد و زاهدان مردم فریاد بزنند ولیعهد کجایی، به داد ما بیایی؟

من از صمیم قلب امیدواریم که قضاوت در مورد برادر مکتبی پست‌مدرن میرحسین موسوی فقط قضاوتی تاریخی باشد و ایشان سرانجامی چون مخبرالسلطنه داشته باشند نه زنده‌یاد هویدا که بی‌گناه تیرباران شد و خداوند نیاورد آن روز را که از بد حادثه برادر مکتبی ما با اعتماد به پاکی و پراید سواری‌‌اش (یا مفاهیمی از این قبیل) در دادگاهی قرار گیرد که هویدا قرار گرفت. آمدن چنان روزی هرگز به صلاح ایران و ملت ایران نیست.