خانه » مقاله (برگ 2)

مقاله

فروغی در ظلمات (بخش نخست)، علی میرفطروس

به مناسبت ۵ آذر

سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی

به یادِ منوچهر فرهنگی که شیفتۀ فروغی بود

* فروغی برجسته ترین شخصیّت فرهنگی – سیاسیِ ایران بعد از جنبش مشروطیّت و نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایرانِ معاصر بود.

* فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُر آشوب ایران را به سامان وُ ثبات برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی وجه دیگری نیز داشت و آن، پرهیز فروغی از«عوام گرائی» (پوپولیسم) بود.

* به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی عنایت نکرده مگر محمدعلی فروغی.

– «سُبحان‌الله! چه مردمانی بودند و چه خیال‌ها در سر داشتند و چه پیش آمد و چه کسانی جای آن‌ها را گرفته اند»[۱]

این سخنِ حسرتبارِ فروغی دربارۀ قائم ‌مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر است که گوئی از زمانۀ نکبت بار و پُر ادبارِ ما می گوید.

در یادداشتی نوشته ایم: گاهی نامِ افراد تبلورِ شخصیّتِ آنان است، یعنی اسم با مُسمّا همخوان وُ همآهنگ است، مانند: فریدون آدمیّت،فروغ فرّخزاد، منوچهر فرهنگی،داریوش همایون،مرتضی ثاقب فر،منوچهر پیروز ،سعید نفیسی،احسان یارشاطر،غلامحسین صدیقی، بزرگِ نادرزاد ، علی اصغر حکمت و محمّدعلی فروغی (ذُکا المُلک)،

حدود هشتاد سال از خاموشیِ این چلچراغِ می گذرد.از چلچراغ می گوئیم چرا که در ظلماتِ ظالمِ قاجاری، فروغی چهل چراغِ فرهنگ وُ اندیشه وُ ایراندوستی بود و در یکی از شبانه ترین دوره ها (شهریور ۱۳۲۰ و اِشغال ایران توسط ارتش های متّفقین)کشتیِ توفان زدۀ ایران را به ساحلِ امن وُ عافیت هدایت کرد.

در سالگردِ خاموشیِ محمدعلی فروغی(۵ آذرماه ۱۳۲۱)مقالۀ زیر ادای دینی است به این پیرِ فرزانۀ ادب وُ سیاست وُ فرهنگِ ایران . بخشی از این مقاله در چاپ پنجم کتاب آسیب شناسی یک شکست (فصلِ«مقایسه ها و مقابله ها») آمده است.

***

هر نسل یا دوره ‌ای با فرزانگان و فرهیختگانش اعتبار می یابد . محمدعلی فروغی (ذُکاءالمُلک) بزرگ ترین و برجسته ترین شخصیّت سیاسی- فرهنگی ایران بعد از جنبش مشروطیّت بود[۲]. او نمایندۀ ممتازِ معماری فرهنگی و مهندسی اجتماعی درتاریخ اندیشه و سیاستِ ایران معاصر بود.

به خاطرِ ضعف ساختارهای اجتماعیِ ایران جنبش مشروطیّت نتوانست (و نمی توانست) بسیاری از خواست ها و آرمان های روشنفکران آن عصر را تحقّق بخشد، از آن جمله:

– حاکمیّت قوانین عرفی(مدنی) به جای قوانین شرعی،

– تجدّد و توسعۀ ملّی،

– جدائی دین از دولت ،

– جایگُزین کردنِ «هویّت ملّی» به جای «هویّت اسلامی»،

-ناسیونالیسم ایرانی مبتنی بر تاریخ و فرهنگ ایران باستان.

ضرورتِ مبارزه با «دشمن مشترک»(استبدادِ سلطان قاجار) و طرح شعارهای مُبهم و کُلّی ، ضمن التقاطِ اندیشه های عرفی با عقاید دینی راهِ اختلافاتِ آینده و ناکامی های جنبش مشروطه را هموار ساخت.درچنان شرایطِ سرخوردگی و ناکامی بود که ملک الشعرای بهار خطاب به مَعْشَر(یارانِ) سابقِ خود می گفت:

ای مَعْشَرِ خودخواهِ منافق به چه کارید؟

جز کشتنِ یاران موافق به چه کارید؟

ای خنجری از تُهمت وُ دشنام کشیده

یکسر زده برقلبِ خلایق، به چه کارید؟

ای دامنِ خود کرده پُر ازخاک وُ فشانده

برفرقِ خود وُ چشم حقایق، به چه کارید؟

بی‌چاره وطن در دَمِ نَزع ست، دریغا!

‌ای مرگِ وطن را شده شایق، به چه کارید؟[۳]

***

با سقوط رضاشاه و انتشار روزنامه ها و نشریات مختلف فضائی از عصبیّت وُ پرخاشگری در مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید آنچنانکه به قول رحیم زهتاب فرد، مدیر روزنامۀ «ارادۀ آذربایجان»:

–«…قلم جای چاقو و نیزه و چُماق را گرفت؛همه به نام آزادی…هرکس قادر به انتشار روزنامه ای درچهارصفحه،دو صفحه،حتی به صورت اعلامیه می بود، خود را مجاز دانست به حیثیّت وُ شرف وُ ناموس افراد تاخته، و هر که قلم را تیزتر و فحش را رکیک تر و افراد موردِ حمله را از شخصیّتهای سرشناس تر انتخاب می کرد،از معروفیّت بیشتری برخوردار می شد… بلبشویِ عجیبی به نام آزادی، فضای ایران را پُر و مسموم ساخت…»[۴]

با پیدایش حزب توده و رواج نوعی تاریخ ایدئولوژیک ،دوران تازه ای از منازعات سیاسی در ایران آغاز شد و اگر بپذیریم که«غالبِ ایدئولوژی ها توجیهاتی هستند برای مقاصد شریرانۀ پنهان»آنگاه به میزان خُسران وُ خسارت اینگونه«توجیهات شریرانۀ پنهان»درارزیابی شخصیّت های تاریخ معاصر می توان آگاه شد.

حزب توده -به عنوان قوی ترین و گسترده ترین حزب کمونیست خاورمیانه- با داشتنِ جمعیّت ها ، سازمانها و سندیکاهای مختلف و با حدود ۱۰۰ نشریه و روزنامه به نام های مختلف در تهران و شهرستان ها [۵] به مدّت نیم قرن درسپهرِ سیاسی وفرهنگی ایران افکارِ عمومی ساخت.با توجه به ماجرای« ۵۳ نفر» و ممنوعیّت فعالیّت های حزب توده توسّطِ رضاشاه ، شخصیّت او، محمدعلی فروغی، تقی زاده ، علی اصغر حکمت و دیگران، نخستین قربانیان کارزارِ تبلیغاتیِ حزب توده بودند.

فروغی که در نخستین روزهای نخست وزیری اش – بعد از رضاشاه – آزادی مطبوعات و رهائیِ زندانیان سیاسی را میسّر کرده بود، دراین باره می نویسد:

-«حملات علیه من در جراید و نطق های نمایندگان شدّت می یابد.درصحن مجلس مورد سوء قصد قرار می گیرم.نمایندگانی که در دیکتاتوری انتخاب شده اند، حالاهمه آزادیخواه شده اند و برای حمایت از دولت من خواهانِ بده و بستانند. برخی آشکارا باج می خواهند…»[۶].

درچنان فضائی ازعصَبیّت وُ احساسات ، شخصیّتِ فروغی در انبوهی از اتّهام ها و افتراهای سیاسی پنهان ماند، از جمله:

۱-عضویّت فروغی در«فراماسونری» ،

۲- نقش برجستۀ وی در اصلاحات اجتماعی دوران رضاشاه ،

۳-نقش او در تداومِ پادشاهی پس ازحملۀ متّفقین و تبعید رضاشاه،

۴- نخستین نخست وزیر محمد رضا شاه[۷]

تأمّلی تازه دربارۀ یک مفهومِ کهنه!

فراماسونری گرایشی برای معماری یا مهندسیِ اجتماعی بود و از جنبش مشروطیّت تا زمان رضا شاه ، این مفهوم کاربُردی مثبت و مترقّیانه داشت[۸].

فراماسون‌ها درانقلاب کبیرفرانسه و انقلاب آمریکا نقش بزرگی داشتند و برخی ازجریان های انقلابی (مانند ژاکوبن ها) و نیز سیاستمداران و نویسندگان برجسته (مانند جورج واشنگتن ، جفرسون، ولتر، منتسکیو و گوته) عضو آن بودند.این جریان در جنبشهای آمریکای لاتین- به رهبری سیمون بولیوار- و نیز در تحوّلات سیاسی-اجتماعی ایران درانقلاب مشروطه نقش فراوان داشت.

فروغی از پدرِ دانشورش( محمّدحسین فروغی، معروف به ذُکاء المُلک اوّل) نقل می کند که:« ناصر الدین شاه از کلمۀ آزادی، دموکراسی و قانون خوشش نمی آمد و از روشن شدن اذهان جوانان ایرانی وحشت داشت. از این رو ما نمی توانستیم هر مطلبی که بوی آزادی طلبی دارد عنوان کنیم. در دورۀ ناصرالدین شاه اگر کسی اسم قانون می بُرد گرفتار حبس وُ تبعید وُ آزار می شد»[۹].

اینکه میرزا فتحعلی آخوندزاده، شیوۀ خاصی در نگارش مکتوبات انتخاب کرده و آنها را تحت نام‌های ساختگیِ«کمال‌الدوله» و«جلال‌الدوله» نوشته بود، تأئید کنندۀ سخنان محمّد حسین فروغی است.آخوند زاده در ابتدای«مکتوبات»تأکید می‌کند:

-«اجازه ندارید به هیچ‌کس نام مُصنّف را اظهار کنید مگر به کسانی که ایشان را محرم راز شمرده باشید.این نسخه را باید به کسانی که به معرفت و امانت و انسانیّت ایشان وثوق کامل داشته باشید نشان بدهید»[۱۰].

بنابراین،چنانکه نشان داده ایم– بهنگامِ بررسیِ جنبش های فکری درایران به موانع سیاسی- مذهبیِ حاکم باید توجۀ اساسی کرد. براین اساس، در دوره ای که به خاطر وجود دو استبدادِ سیاسی و مذهبی ،احزاب مترقی درایران ناشناخته بودند، پیدایش فراموشخانه ،مجمع آدمیّت ،لژبیداری و انجمن ترقی را می توان نخستین سازمان های سیاسیِ نیمه مخفی درایران بشمار آورد. فریدون آدمیّت ضمن اشاره به آن محدودیّت ها تأکید می کند که این انجمن ها«هیچ ربطی به فراماسون‌ها دراروپا نداشتند»[۱۱]،هرچند که بیشترآنها تحت تأثیر ادبیّات سیاسی و مفاهیم فلسفیِ اروپا قرار داشتند،از جمله مفهوم «آدمیّت» که ترجمۀ«اومانیسم»بوده است.

کوشش روشنفکران عصر مشروطه برای نوسازی و تجدّدِ اجتماعی و مخالفت آنان با حاکمیّت مذهب و روحانیّت باعث شد تا بسیاری از آنان به اتهام «فراماسون»،«بابی» و«بهائی» مورد نفرت و کینۀ شریعتمداران قرار گیرند.

خواستِ تجدّد گرائی و توسعۀ ملّی جغرافیای گسترده ای از ذهن ، زبان ، فرهنگ ، ادب ، اندیشه، سیاست و دین را شامل می شد و لذا بسیاری از افرادِ ترقیخواه ایران را به خود جلب کرده بود. علاوه بر میرزا فتحعلی آخوندزاده که سال ها پیش در سودای تشکیل فراموشخانه و فراماسونی بود [۱۲]،شخصیّت های برجستۀ زیر نیز از اعضاء یا بانیان فراماسونی در ایران بودند:

میرزا مَلکم خان ، میرزا عباسقلی خان آدمیّت ، سید جمال الدین اسدآبادی ، مستشارالدوله ، شیخ هادی نجم آبادی، سید حسن تقی زاده ، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا حسن خان مشیرالدوله (پبرنیا) ، محمد علی سیّاح ، سید نصرالله تقوی ، کمال الملک نقّاش ، ارباب کیخسرو شاهرخ ، میرزا حسن خان مستوفی الممالک ، علی اکبردهخدا ، محمدعلی فروغی ، دکترمحمد مصدّق ، ادیب‌الممالک فراهانی و…

اعتقاد به فراماسونری درنزدِ برخی روشنفکران چنان بود که یکی از برجسته ترین شاعران آن عصر- ادیب المماک فراهانی- در منظومۀ بلندِ آئینِ فراماسُن، آنرا«آفتابی که قلبِ ذرّه شکافت» می نامید و انبیاءِ الهی را«نخستین ماسون های عالم» می دانست[۱۳]

دکترمصدّق نیز بهنگام عضویّت در یکی از شعبات فراماسونری- بنام«مجمع آدمیّت»- چنان به مَلکَم خان اعتقاد داشت که ضمن مقایسۀ مَلکم با میرزا تقی خان امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار می گفت:

–« اگر ناصرالدین‌شاه یک نفر آدم عاقلی بود می‌بایستی تمام اختیارات خودش را به مَلکم واگذار کند»[۱۴]

فریدون آدمیّت در بارۀ «مجمع آدمیّت» می ‏نویسد:

«مجمع آدمیّت» سه هدف اصلی داشت،

۱-به کار بردنِ مهندسی اجتماعی برای دستیابی به توسعۀ‏ ملی،

۲-کسب آزادی فردی به منظور شکوفایی عقل و اندیشۀ بشری،

۳-دست‏یابی به برابری در حقوق برای‏ همگان بدون در نظر گرفتن اصل و نسب و مذهب‏ به منظور حفظ شأن و منزلت همۀ شهروندان[۱۵]

بنابراین،عضویّت مصدّق و فروغی در فراماسونری ازچنین منظری قابل درک و بررسی است.

فروغی و استعمارِ انگلیس

با توجه به عضویّت فروغی در«مجمع آدمیّت» و با توجه به این باورِ رایج که« فراماسون ها عوامل دولتِ فخیمۀ انگلیس بودند»، پرسش اساسی اینست که موضع فروغی در برابر دولت استعماری انگلیس چه بود؟

درمأموریّت های سیاسی و محافل بین المللی، نخستین دغدغۀ فروغی حفظ تمامیّت ارضی و تأمین منافع ملّی ایران بود.آنچه شخصیّت فروغی را به جواهرلعل نهرو نزدیک تر می کرد ، شیوۀ سیاسی آن دو در مبارزه با دولت استعماری انگلیس بود.دراین باره فروغی می گفت:

-«می‌گویند اگر خلافِ میل انگلیس رفتار کنیم فرضاً اِعمال قوّۀ قهریّه نکند، اِعمال نفوذ و دسیسه می‌کند. ملّت را منقلب ساخته، اسباب تجزیۀ آن را فراهم می‌کند…کسی نمی‌گوید خلاف میل انگلیس رفتار بکنید، فقط مطلب در حدّ تسلیم نسبت به انگلیس[است]که لازم نیست ما خودمان برویم به او التماس بکنیم که بیا قلّاده به گردنِ ما بگذارد…اگر با انگلیس مساعدت کنیم، با ما مساعدت می‌کند. خیلی خوب هم مساعدت می‌کند. مقصود از مساعدتِ ما با او چیست؟ آیا تسلیم محض است؟ والله خودِ انگلیس هم به این اندازه که حالا [بر اثر بی‌لیاقتی دولتمردان ایران] پیشرفت دارد، امیدوار و مترتّب نبود…» [۱۶]

جواهر لعل نهرو نیز با اعتدال وعقلانیّت سیاسی باعث استقلال هند ازانگلستان شده بود، شیوه ای که مورد پسند کسانی مانند دکترمصدّق نبود، ازاین رو، مصدّق اعتقاد داشت:

-«نهرو، دوست انگلستان است و نمی‌توان به او اعتماد کرد»[۱۷]

فروغی ضمن انتقاد از تحقیرها و سیاست های استعماری دولت انگلیس ، اعتقاد عمیق خود را به توانائی، استعداد و بضاعت تاریخی ایرانیان برای ادارۀ امورِ خویش اعلام می کند و با طنزی گزنده از انگلیسی ها می پرسد:

–«ایرانی‌ها که ظرف سه هزار سال تاریخ ملّی خود، مملکت خود را در کمال خوبی اداره کرده و غالباً جزو دوَل مُعظَمه بلکه اعظم دوَل بوده، و هر وقت بر حسب پیشامدِ روزگار لطمه به آنها وارد آمده، در اندک مدتی جبران آن را نموده‌اند، [حال] نمی‌توانند مملکتِ خود را اداره کنند؟»[۱۸]

فروغی از مخالفان قرارداد ۱۹۱۹ بود که براساس آن، دولت انگلیس ایران را تحت الحمایه یا قیمومیّتِ خود قرار می داد.در اعتراض به این قرارداد و طرح دادخواهی مردم ایران علیه دولت انگلیس، محمدعلی فروغی بهمراه هیأتی عازمِ کنفرانس صلح پاریس شد،امّا «خیانتکاری های ایرانی ها» ، کارشکنی های«دشمنان خانگی» و مخالفت های دولت انگلیس، تلاش های وی و همراهانش را نقش برآب کرد آنچنانکه هیأت ایرانی را به کنفرانس صلح پاریس راه ندادند:

دشمنِ خانگی از خصمِ برونی بَتَر است

شاخه را مرغ چه داند که قفس خواهدشد؟

فروغی در رنجنامه ای ازپاریس با زبانی تلخ وُ اندوهبار نوشت:

– « ایران نه دولت دارد و نه ملّت. جماعتی که قدرت دارند و کاری از دست‌شان ساخته است ، مصلحت خودشان را در این ترتیبِ حالیه می‌پندارند، باقی هم که خوابند… اگر ایران ملّتی داشت و افکاری بود، اوضاع خارجی از امروز بهتر متصوّر نمی‌شد…ملّت ایران باید صدا داشته باشد. ایران باید ملّت داشته باشد.ایران باید وجود داشته باشد تا بر وجودش اثر مترتّب شود. وجود داشتنِ ایران ، وجودِ افکارِ عامّه است.وجودِ افکارعامّه، بسته به این است که جماعتی- ولو قلیل باشند- از روی بی‌غرضی در خیرِ مملکت کار بکنند و متّفق باشند.امّا افسوس! بس که گفتم زبانِ من فرسود.»[۱۹]

«هویّت ایرانی» به جای «هویّت اسلامی»

آن «فرسودگیِ زبان» و افسردگیِ جان و تحقیر انگلیسی ها در کنفرانس صلح پاریس- که ایران را «مِلکِ طلقِ خود» می دانستند و موجودیّت چیزی به نام ایران وملّت ایران را انکار می کردند – فروغی را به ضرورتِ ایجاد ملّت و تدوین هویّت ملّی مصمّم ساخت و در این راه، او شاهنامۀ فروسی را پایه و مایۀ کوشش های خود قرار داد تا به قول او« از پاره ای عناصرِ آن برای ایجاد همبستگی ملّی در میان ایرانیان بهره ببرَد». به جرأت می توان گفت که هیچ دولتمردی درتاریخ معاصرایران آنهمه به شاهنامۀ فردوسی- به عنوان شناسنامۀ هویّتِ ملّی ایرانیان -توجّه نکرده مگر محمدعلی فروغی[۲۰]. او در سخنرانیِ«مقام ارجمند فردوسی» (به سال ۱۳۱۲) شیرازۀ این هویّت ملّی را چنین بیان کرده بود:

-«فردوسی را می توان در مقام اشخاصی ازقبیل کورش،داریوش،اردشیربابکان و زرتشت بشمار آورد،زیرا کورش سلطنت ایران را تأسیس کرد ، داریوش سیاست ایران را تنظیم نمود،اردشیر بابکان دولت ایران را تجدیدکرد ، زرتشت مذهب قدیم ایران را ایجاد نمود، فردوسی هم ملیّت ایران را احیا کرد»[۲۱]

فروغی با تأکید بر زبان ، تاریخ ، فرهنگ و ملیّت ایرانی، کوشید تا هویّت ایرانی را جایگُرینِ هویّت اسلامی سازد. برخلاف مصدّق و نخست وزیرانِ دیگر، او با روحانیون شیعه میانه ای نداشت. در سخنرانی ها و مقالات فروغی اشارۀ چندانی به اسطوره ها و مفاهیم اسلامی نبود.با اینهمه، او به باورهای مذهبی مردم احترام می گذاشت.اعتقاد فروغی به خدا و مذهب بیشتر جنبۀ فلسفی داشت و از باورهای رایجِ مذهبی بسیار دور بود[۲۲].

با اینهمه، فروغی- به عنوانِ واپسین شعلۀ آرمان های عُرفی جنبش مشروطیّت – برای فائق آمدن بر ظلماتِ خرافه پرستی و جهالت ، خروج از منظومۀ عزا، عاشورا ُ امام زاده بازی های سیاسی-مذهبی را لازم می شمرد.به نظر او و دوستانش(خصوصاً تقی زاده،علی اکبر داور،عبدالحسین تیمور تاش) خروج از آن کویر فرهنگی، راهی برای تجدّدِ اجتماعی و توسعۀ ملّی بود.

فروغی درسراسرِ مقالات و سخنرانی هایش به جایگاهِ بلندِ تمدّن و فرهنگ ایران اشاره نموده و به خصلت صلحجو و مدارا گرِ ایرانیان تأکید کرده است.او در مقالۀ ایران را چرا باید دوست داشت؟ می گوید:

–«هر کسی با احوال ایرانیان درست معرفت یابد تصدیق خواهد کرد که این قوم در وظیفۀ خود در عالم انسانیت کوتاهی نکرده بلکه نسبت به بسیاری از اقوام دیگر در راه وظیفه ‌‌شناسی پیش قدم است و مداومتش در این راه نیز از اکثر ملل بیش‌تر بوده است.هرچند برای ملت ایرانی به اقتضای طبیعت روزگار متاسفانه دوره‌های تنزّل و انحطاط نیز پیش آمده که درآن دوره‌ها از ابراز استعداد و مایۀ خداداد ممنوع و محروم گردیده است ولیکن ظلمتِ آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچگاه تندبادِ حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتشِ ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده».

کوشش های فروغی برای بازآفرینیِ هویّت ایرانی از جمله عبارت بود:

۱-تلاش برای بازسازی تخت جمشید،

۲- برگزاریِ جشن هزارۀ فردوسی با شرکت بسیاری از ایرانشناسان برجستۀ بین المللی،

۳-تلاش در ساختمان آرامگاه فردوسی ، حافظ ، سعدی ، عطارنیشابوری ، خیّام.(گفتنی است که در معماریِ برخی ازاین بناها مهندس محسن فروغی، فرزند محمدعلی فروغی و از پیشگامانِ معماریِ نوین درایران، نقش داشت).

۴- تاسیس فرهنگستان ایران برای جایگُزین کردن لغات بیگانه با واژگان فارسی،

۵- تشکیل انجمن آثار ملّی جهت حفظ آثار ملّی و باستانی ایران ،

۶-کوشش در تأسیس موزۀ ایران باستان،

۷- تآلیف و تصحیح چندین متن کلاسیک(مانند شاهنامۀ فردوسی ، کلیات سعدی ، دیوان حافظ ، رباعیات خیام و…)،

۸-کوشش در تأسیس دانشگاه تهران(به همراهی علی اصغرحکمت،دکترعلی اکبرسیاسی و…).

۹- کوشش درتأسیس کتابخانۀ مجلس شورای ملّی،

۱۰- تألیف کتاب های تاریخ ساسانیان، تاریخ ایران قدیم، تاریخ مختصر ایران.

فیلسوفِ تجدّدگرائی

فروغی از آغازِ جوانی حلِ مشکلات ایران را بطورتاریخی و دراز مدّت می دید و بهمین جهت به نوعی مهندسی اجتماعیِ تدریجی معتقد بود[۲۳].با چنین اعتقادی بود که او آموزش وُ پرورش را پایۀ اساسی تحوّلات جامعه می دانست.

عموم افرادِ خاندان فروغی ، ادیب ، هنرپرور و فرهنگساز بوده و نقش بسزائی در ترویج آموزش وُ پرورش نوین و فرهنگ وُ هنر مدرن در ایران داشتند. پدرِ فروغی(محمّدحسین فروغی،معروف به ذُکا المُلک اوّل) پیش ازمشروطیّت با انتشارِ روزنامۀ تربیـت کوشید تا سپهر فکری و فرهنگی جامعه را دگرگون کند.روزنامۀ تربیت آئینۀ تمام نمائی است که دغدغه های فکری محمدحسین فروغی را نشان می دهد.علی اکبر دهخدا(یا میرزا جهانگیرخانِ صوراسرافیل) در بارۀ روزنامۀ تربیت نوشت:

-«تربیت، اوّل روزنامۀ آزادی است که در داخلۀ ایران خصوصاً در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است، یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزرده‌ خاطر بودند، تربیت به واسطۀ شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود، مردم را روزنامه‌خوان کرد.دیگر اینکه اهل هوش می‌دانند که تمام مطالب گفتنی را ذُکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگِ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشاء و ادب چنان می‌گفت که اسباب ایراد نمی‌شد و مع‌ذلک زحمت و مرارت و صدماتی که در زیاده از ده سال روزنامه‌نویسی کشید و آزار وُ اذیّت‌هایی که از دوست وُ دشمن دید،به تصوّرِ کسانی که خارج از کار بودند درنمی‌آید»[۲۴].

روزنامۀ صوراسرافیل ضمن شرحِ بلندی در بارۀ زندگی و خدمات فرهنگی محمدحسین فروغی ، مرگِ وی را«فاجعۀ ادبی»دانست که«شاید به این نزدیکی ها[جامعۀ] ایران به مرمّت آن موفق نشود»[۲۵]

محمدعلی فروغی در کنارِ چنان پدرِ دانشوری پرورش یافت و با آموختنِ زبان های انگلیسی،فرانسه، روسی ،آلمانی و عربی، با تاریخ و فرهنگ و فلسفۀ شرق و غرب آشنا شد،«زبان دان»ی که به قولِ استاد ایرج افشار:«خریدن کتاب های اروپائی جزء واجبات زندگیش بود»[۲۶].

با چنان آگاهی و بضاعتی فروغیِ جوان در هجده سالگی به تدریس فلسفه و تاریخ در دارالفنون پرداخت و سپس به عنوان مترجم انگلیسی و فرانسه در کنار پدرش در«وزارتِ انطباعات» به کارِ انتشار کتاب و مطبوعات مشغول شد.

پس از صدور فرمان مشروطیت (۱۴ مرداد ۱۲۸۵خورشیدی) و با توجه به آگاهی فروغی از قوانین اروپائی، او مسئول دبیرخانۀ مجلس شورای ملّی گردید و پس ازسقوط استبداد صغیرِ محمدعلی‌ شاه ، نمایندۀ‌ مردم تهران شد. فروغی ضمن تدریس درمدرسۀ علوم سیاسی، به ترجمۀ کتاب های مهمّی مانندِ اصول علم ثروت ملل (اکونومی پلتیک)،تاریخ ملل مشرق زمین و حقوق اساسی یا آداب مشروطیتِ دول پرداخت.رسالۀ اخیر، نخستین کتاب اساسی و مهم دربارۀ مشروطیّت و مبانی آن بود[۲۷]

فروغی از چشم دیگران

استادان و فرزانگانِ بسیاری دربارۀ فضل وُ فضیلت محمدعلی فروغی سخن گفته اند،ازجمله ، استاد سعید نفیسی، دکترقاسم غنی، استادمجتبی مینوی، استاد حبیب یغمائی، دکترعلی اکبرسیاسی و…[۲۸] سعید نفیسی در مقالۀ«یک مردِ بزرگ»،از وقار وُ شخصیّت فروغیِ جوان چنین یاد می کند:

-« مشهورترین و برجسته‌ترین و داناترین معلم آن روزگار مردِ آراسته و بسیار خوش رفتار و خوش‌روی و موقّری بود که با کمالِ وقار به سرِ درس می‌آمد و با کمال مهربانی و رأفتِ پدرانه با ما رفتار می‌کرد.این مرد بزرگ در آن روزها بیش از چهل سال نداشت.موقّرترین لباس‌های آن روز را می‌پوشید.همیشه سرداری[جامۀ بلند] از پارچه‌های پررنگ و بیشتر سیاه و سرمه‌ای در برداشت. کلاهِ ماهوتی نسبتاَ کوتاهی برسر می‌گذاشت.همۀ دگمه‌های سرداریِ او همیشه بسته بود و در آن زمان این علامت مُنتهای وقار بود»[۲۹]

علی‌اکبر سیاسی-نخستین رئیس دانشگاه تهران- ضمن اینکه فروغی را «منشیِ کم‌نظیر، سخن‌سنج ، سخن‌شناس، خطیب،‌ ادیب، مورّخ و دانشمند»می نامد،تأکید می کند که شخصیّت فروغی«مانندتابلوی نقاشیِ گرانبهائی است که برای اینکه بهتر به زیبائی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم»[۳۰]

جانِ عرفانی و ذهنیّتِ عقلانی

مفهومِ«تابلوی نقاشی گرانبها» نشانۀ چند وجهی بودنِ شخصیّت فروغی است.به عبارت دیگر،محمد علی فروغی دارای جانی عرفانی وذهنیّتی عقلانی بود.جانِ عرفانیِ فروغی،وی را با میراث گرانقدرِ فرهنگ و ادب ایران پیوند می داد.تصحیح کلیّات سعدی ،رباعیّات خیّام و شاهنامۀ فردوسی ومقالاتِ متعدّد دربارۀ زرتشت ، فردوسی ، خیّام نیشابوری ، سعدی ، حافظ ، عُرفیِ شیرازی و ابوعلی سینا نشانۀ دانشِ گرانمایۀ فروغی درشعر و ادبیّات و فرهنگ ایران بود.

ذهنیّتِ عقلانی -امّا- محمدعلی فروغی را به اندیشه های سقراط و دکارت پیوند می داد.او در سال ۱۳۰۰با ترجمه و تألیف کتاب معروفِ سَیرِ حِکمت دراروپا جامعۀ ایران را با فلسفۀ غرب آشنا نمود. از نظر تنوّع کتاب ها ، مقالات و سخنرانی ها فروغی را می توان با جواهر لعل نهرو مقایسه کرد[۳۱].

فروغی با دو بالِ عقلانیّت و اعتدال( واقع گرائی) کوشید تا جامعۀ پُرآشوبِ ایران را به سامان وُ ثبات برساند.آن عقلانیّت و اعتدال سیاسی وجه دیگری نیز داشت و آن ، پرهیز فروغی از«عوامگرائی» (پوپولیسم) بود.او نه عوامفریب بود و نه فریفتۀ عوام .فروغی – هیچگاه – مسحورِ«توده ها» نشد و شعور وُ عقلانیّت سیاسی را به شور و «احساساتِ توده ها» تنزّل نداد و لذا، به کسبِ «وجاهت ملّی» بی اعتنا بود.

بخش دوم

[۱] -یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی،به کوشش ایرج افشار،نشر مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی، تهران، ۱۳۸۸، ص۳۵

[۲] -ایران در گذرِ روزگاران(مجموعۀ گفتگوها)، به کوشش مسعود لقمان، نشرشور آفرین، چاپ دوم، تهران،۱۳۹۳، صص۲۱۳-۲۱۷

[۳] -دیوان ملک الشعرای بهار،به کوشش دکتر مهرداد بهار،انتشارات توس،تهران ، ۱۳۶۸، ص ۳۱۴

[۴] -خاطرات در خاطرات،نشر ویستار،تهران،۱۳۷۳،صص۵۰-۵۱؛ مقایسه کنید با سخن وحید دستگردی،«ایران،از فحش ویران است!»: مجلۀ ارمغان ،سال نهم،شمارۀ ۶، صص۲۲۵-۲۲۶ و شمارۀ ۷-۸،سال ۱۳۰۱، صص۲۷۳-۲۸۴؛ برای آگاهی از سَیرِ دشنامگوئی در تاریخ ایران نگاه کنید به مقالۀ نگارنده: نگاهی به یک عارضۀ تاریخی .

[۵] – برای آگاهی از نشریات حزب توده در این دوران نگاه کنید به حدّادی، بهمن، «مطبوعات توده‌ای» در: حزب تودۀ ایران، ج۲،تهران،۱۳۶۱، صص۲۵۶-۲۸۶

[۶] -«از خلوتِ دولتمرد-فیلسوف»،جلال توکّلیان،ماهنامۀ اندیشۀ پویا،شمارۀ ۳۱،آذر-دی ۱۳۹۴،ص۸۰

[۷] -در مورد اخیر، سرنوشت شخصیّت برجستۀ سیدحسن تقی زاده نیز- بخاطرحمایت و همکاری وی با حکومت رضا شاه – به سرنوشت فروغی شباهت دارد.

[۸] -اینکه بعدها این جریانِ فکری و سیاسی – مانند بسیاری از احزاب و ایدئولوژی های معاصر – به ابزاری برای تأمین منافع دولت های انگلیس یا فرانسه بدَل گردید، بحث دیگری است.

[۹] -مجلهٔ یغما، شمارهٔ ۱۴۲، ۱۳۳۹، ص۶۵–۶۶؛ مقایسه کنید با مقالات فروغی،ج۱، ص ۳۳۶

[۱۰] -نگاه کنید به:فریدون آدمیت، اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران، خوارزمی، ۱۳۴۹، صص۱۱۰ و ۲۳۰-۲۳۴ و۲۳۷.

[۱۱] -فریدون آدمیت،اندیشه ترقی و حکومت قانون عصرسپهسالار، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۶،ص ۶۳

[۱۲] -نگاه کنید به:فریدون آدمیت، اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده،پیشین، ص ۲۴.

[۱۳] -نگاه کنید به دیوان ادیب الممالک فراهانی، به کوشش وحید دستگردی،مطبعۀ ارمغان،تهران، ۱۳۱۲، صص ۵۷۵-۵۹۷. در بارۀ مقام ادبیِ ادیب الممالک فراهانی نگاه کنید به: یوسفی،غلامحسین، چشمۀ روشن، انتشارات علمی، چاپ دوم ، تهران، ۱۳۶۹، صص۳۴۸- ۳۵۶ ؛ شفیعی کدکنی،محمّد رضا، با چراغ و آینه(درجستجوی ریشه های تحوّل شعر معاصر ایران)،نشر سخن ، تهران ، ۱۳۹۰، صص۳۳۵-۳۴۵.

[۱۴] -نگاه کنید به مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی ، ۳۰ مهر ۱۳۰۶ ، جلسۀ ۱۵۹؛ دکتر مصدق و نطق‌های تاریخی او،گردآوریِ حسین مکی، انتشارات جاویدان،تهران،۱۳۶۴، ص ۳۵۷.

[۱۵] -آدمیّت، فریدون ، فکر آزادی و مقدمۀ نهضت مشروطۀ ایران، نشر سخن، تهران،۱۳۴۰، صص ۲۱۷-۲۰۶.

[۱۶] -مقالات فروغی، ج۱، انتشارات توس،تهران ،۱۳۸۴، صص ۷۵-۷۶

[۱۷] -زیرک زاده،احمد، پُرسش های بی پاسخ در سال های استثنائی، نشر نیلوفر،تهران،۱۳۷۶، ص۳۴۳

[۱۸] -مقالات فروغی ، پیشین، ج۲، «جواب فروغی به مطبوعات انگلیس»‌ ، صص۲۸-۳۱

[۱۹] -فروغی،پیشین ، ج۱، صص۷۴،۷۶و۷۹

[۲۰] -نگاه کنید به مجموعۀ مقالات و سخنرانی های فروغی در بارۀ فردوسی: مقالات فروغی،ج۲،پیشین، صص۳۰۹-۴۷۶

[۲۱] -مقالات فروغی،ج۲،ص۳۱۷

[۲۲] – نگاه کنیدبه«وصیّت فروغی به فرزندان خود»:سیاست‌نامۀ ذکاءالملک ، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون‌پور، نشر کتاب روشن،تهران ، ۱۳۸۹،ص۲۹۵،مقایسه کنید با تأمّلات فروغی که نوعی تناسخِ خیّامی را ابراز می کند:خاطرات فروغی،پیشین،۶۵۷

[۲۳] – اصطلاح«مهندسی اجتماعی تدریجی» از کارل پوپر است.نگاه کنیدبه:جامعۀ باز و دشمنان آن، ترجمۀعزّت الله فولادوند،صص۳۵۴-۳۷۵.برای معرّفی این کتاب نگاه کنید به مقالۀ نگارنده:

نگاهی به«جامعۀ باز و دشمنان آن»،علی میرفطروس

[۲۴] – صور اسرافیل، شمارۀ ۱۵،چهارشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵هجری،ص۵.از دوست پژوهشگرم آقای بهمن زبردست که این شمارۀ صوراسرافیل را دراختیارم گذاشته سپاسگزارم.

[۲۵] – صور اسرافیل، شمارۀ ۱۵،چهارشنبه ۲۹ رمضان ۱۳۲۵هجری،ص۵.

[۲۶] – یادداشت های روزانۀ محمدعلی فروغی ، پیشین ، صص۹-۱۲.

[۲۷] – در بارۀ این رساله نگاه کنید به پیشگفتارِ مفصّلِ دکترچنگیز پهلوان: رسالۀ«حقوق اساسی یعنی آداب مشروطیّت دُوَل، محمدعلی فروغی»،در زمینۀ ایران شناسی، تهران ، زمستان۱۳۶۸،صص ۳۲۹-۴۲۱

[۲۸] – برای برخی از این نظرات نگاه کنید به:سخنانی در بارۀ فروغی[مجموعۀ مقالات و سخنرانیها]، گردآوری ایرج افشار،کتابخانۀ مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران ،۱۳۵۴

[۲۹]– ماهنامۀ کاوه، شمارۀ ۳۴، مونیخ آلمان، فروردین ۱۳۵۰،صص۵۰-۵۱ ؛ مجلۀ بخارا ،شمارۀ ۱۲۱، آذر و دی ۱۳۹۶ – ص ۱۷۸

[۳۰] – نگاه کنید به سخنرانی دکتر علی اکبر سیاسی در:کوهی کرمانی،حسین،از شهریور ۱۳۲۰تا فاجعۀ آذربایجان و زنجان،ج۱،نشر مظاهری ، تهران، ۱۳۲۹؟، ص۲۱۶

[۳۱] – تعداد تألیفات ، ترجمه ها ، تصنیفات ، تصحیحات، مقالات و سخنرانی های محمدعلی فروغی بیش از۴۰ جلد است.گزیدۀ نوشته‌ها و سخنرانی های نهرو در ۲۰ جلد منتشرشده است.کتاب معروف نهرو با نامِ«نگاهی به تاریخ جهان» در ۳ جلد و در ۱۹۴۴ صفحه با ترجمۀ شیوای محمود تفضّلی به فارسی منتشر شده است.

شیعه گری یا اسارت روانی جامعه / جلال ایجادی

شیعه گری یک روانپریشی خطرناک است، یک جعل تاریخی ضدعلمی است و یک دستگاه فساد اخلاقی است. شیعه گری ما را از هویت فرهنگی خود، از فلسفه و دانش، از خردگرایی و از اندیشیدن دور کرد. امروز شیعه گری بمثابه یک ایدئولوژی تبهکار و فاشیستی و استعماری عمل می کند. این ایدئولوژی مذهبی در داخل ایران همچون یک توتالیتاریسم سرکوبگر و در خاورمیانه و جهان بمثابه یک امپریالیسم سلطه گر خود را نشان می دهد. فرد ایرانی که در سلطه این مذهب است فردی فلج و ناتوان و مسخ شده بوده که هیچ پیوندی با شخصیت خودمختار و آزاد ندارد. رفع این بیماری ساختاری چگونه قابل تحقق است؟ رفع ازخودبیگانگی کار دشواری است. این ازخودبیگانگی محصول یک تاریخ و ساختارهای جامعه شناختی و روانشناختی و سیاسی سنگین است. جامعه، دین را می سازد و در ضمن تغییر می دهد.
ما می توانیم بازیگران تغییر باشیم. دین در تمامی جامعه ها وجود خواهد داشت. ولی جایگاه تاریخی دین در تمامی جامعه ها تغییر یافته است. آئین زرتشت و مانی و مزدک در ایران زمین فروکش کرد ولی اسلام به زور شمشیر و تخریب روانی غلبه یافت. اگر در ایران اسلام سلطه دارد برای این است که تجاوز عربی اسلامی و قدرت مطلقه حاکمان و نادانی جامعه این سلطه را فراهم ساختند. دین فطری و مادرزادی نیست. دین توسط محیط انسانی به افراد انتقال می یابد. حال در برابر شیعه گری که کشنده خرد و فرهنگ است، سد نیرومند دانش و فلسفه و فرهنگ ضدخرافی لازم است تا بنیان آن سست شود. هیولای قرآنی که انسان را با وحشت و خشونت روانی به بردگی می کشاند و شیعه گری که منبع مرتجعترین افکار در جهان است، پایه ازخودبیگانگی انسان ایرانی را می سازند. این انسان نه فرهنگ تاریخی ایران را می شناسد و نه فرهنگ مدرن را دریافته است، ولی به نورالله جبار و رسول شمشیرکش و علی ابی طالب دارای شمشیرذوالفقار، ایمان دارد و خود را برای آنها به پستی می کشاند و حتی خود را قربانی می کند. باید علیه این بردگی و علیه آخوندها و نواندیشان دینی و اسلاموفیل ها شورش کرد. ما می توانیم در زمینه های زیر عمل کنیم. اراده و آگاهی ما تاثیر گذار است.

قدرت سیاسی لائیک برای سلامت جامعه
یکم، مبارزه همه جانبه و شفاف برای آماده کردن و آموزش دادن لائیسیته و استقرار یک حاکمیت لائیک. تربیت نسل جدیدی از سیاسیون که اهل قربانی نمودن اصول و سیاست لائیک نمی باشد. کمبود آگاهی و گرایش های دینی سیاسیون اپوزیسیون بیانگر یک شکنندگی فرهنگی و سیاسی آنهاست. آنها به لحاظ ضعف خود و فشار محیط دینی می توانند اصول لائیسیته را مورد معامله قرار دهند. ایجاد یک قدرت سیاسی سکولار لائیک، چارچوب کلانی برای قوانین و سیاستهای لائیک می آفریند(به کتاب من «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران»، چاپ فروغ، رجوع کنید.). چنین قدرتی نقش برجسته در انتقال سیاست لائیک در مدرسه، اداره، بیمارستان، رسانه، ارتش، دادگاه، وزارتخانه، شهرداری، وغیره ایفا نموده و از هجوم مدام مذهب شیعه می کاهد. پس از سقوط رژیم دینی دیگر قانون اساسی و قوانین و فرمان های کشوری نباید با دین و قرآن مخلوط باشند. جدایی دین و مذهب از تمامی سیاست های مدیریتی قدرت سیاسی حاکم، باید اجرا گردد. هدف این مبارزه اعتلای روح سکولاریسم در تمام دستگاه های سیاسی و اداری و قضایی و خبری و پزشکی کشور است. قانون گرایی سکولار و لائیک معیار رفتار عرفی انسان هاست. انسان ایرانی در اجتماع و سیاست باید از معیارهای مذهبی خارج شده و دنبال تهیه و اجرای قوانینی باشد که منشا زمینی و خرد انسانی و تجربه بشری دارد. دمکراسی خواهی و حقوق برابر شهروندی نافی دین گرایی در قدرت سیاسی است.

مبارزه فلسفی علیه اسلام
دوم، مبارزه پیگیر فلسفی و فکری علیه موهومات و تابوهای ضدعلمی و خرافی، باید پیوسته یک تلاش نیرومند باشد. تمام اجزای مقدس گونه مذهب شیعه و قرآن باید به نقد علمی و اجتماعی و فرهنگی کشیده شود. این انتقاد یک رسالت روشنفکرانه است که جسارت و هوشیاری می طلبد. دانشگاهیان و روشنفکران و روزنامه نگاران اسلام گرا یا سازشکار با اسلام و شیعه گری، مانع جدی این مبارزه فلسفی و فرهنگی بشمار می آیند. از نظر روانکاوانه ذهنیت و تربیت آنها مذهبی است و قرآن برای آنها مقدس است. عقب ماندگی فکری آنها عظیم است. مدل فکری حاکم روشنفکری ایرانی، مدل ایدئولوژیک زده و مدل اندیشه نکردن است.
در تاریخ یک آسیب ذهنی برای ما رویداده است، ما با امتناع تفکر متولد می شویم. تمام محیط خانوادگی و مدرسه و کوچه و محله و دوستان و آشنایان ما را به خود وابسته می کنند و بشکل پنهان و آشکار، مستقیم و غیر مستقیم، معیارهای مذهبی را مقدس نشان داده و قطره قطره و لحظه به لحظه تربیت ما را شکل می دهند. از تولد تا گور روان را مانیپولاسیون و دستکاری نموده تا همه بنده باشند. افکار ایرانی با اسلام و شیعه گری و صوفی گری پی ریزی می گردد. در جامعه توده ای تربیت می شود که اسیر دین و موهومات هستند و قادر به تفکر نیستند و نخبگانی پرورش می یابند که شلخته و تسلیم طلب در برابر اسلام هستند. با حکومت لائیک و یا بدون حکومت سکولار، مبارزه فرهنگی فلسفی و علمی علیه اسلام و شیعه گری باید پرتوان باشد.

برش از خرافه های اسلامی
سوم، از نگاه جامعه شناحتی میزان فرهنگ مدرن در بخش مهمی از مردم رایج است. زندگی عادی در جامعه چگونه ترسیم می شود؟ زندگی رایج با بهره گیری از علم پزشکی، مسافرت، موسیقی مدرن، شبکه های اجتماعی، کالای لوکس، پوشاک غربی، ترک نماز و روزه، شوخی با امامان، مخالفت با رژیم، تمسخر آخوند، کلاس موسیقی، سینما، کنسرت و غیره، تعریف می شود. ولی این فرهنگ عامیانه با مفاهیم دمکراسی خواهی و حقوق شهروندی در بخش گسترده جامعه پیوند عمیق ندارد. گفتار فلسفی و اندیشه ورزی در این فرهنگ عامیانه جایگاهی ندارد. دشمنی اسلام با فرهنگ خردمندانه منجر به خرافه گرایی همه جانبه شد. اعتقاد به امامزاده های دروغین، باور به قصه شیادانه چاه جمکران و مهدی، اعتقاد به تقوای آدمکشانی مانند محمد رسول الله و علی امام اول، اعتقاد به معجزه شق القمر، اعتقاد به تقلید از یک آیت الله مرتجع، باور به افسانه جهنم و بهشت قرآنی، اعتقاد به الله بیابانهای عربی، اعتقاد به قرآن زشتکاری بمثابه کتاب مقدس آسمانی و غیره، جلوه های خرافه پرستی اسارت بار است. در چنین ذهنیتی، خردگرایی و دانش، امر حاشیه ای و بی ارزش است. البته روشنفکران ایرانی و سیاسیون ایرانی مسخ شده اسلاموفیلی نیز وجود دارند که در زمینه دینی مانند توده عام به خرافه «مقدسات دینی» معتقدند. در چنین ذهن ازخودبیگانه و مسخ شده ای، سمبولهای دینی محمد و علی و حسین و مهدی و شریعتی و طالقانی و منتظری و خمینی و سروش، اسطوره و مقدس و محترم می شوند. در چنین ذهنیتی، آزادی اندیشه و خردمندی نقاد و گرایش به دانش، نمی توانند رشد کنند. ذهنیت پریشان و فلج، محصول این فضای دینی است. مبارزه فکری علیه خرافه پرستی و اسلام و فرهنگ قرآنی یک ضرورت تاریخی است.

فرهنگ سازی علیه اسلام و شیعه گری
چهارم، گسترش فرهنگ انتقادی و فرهنگ سکولار در جامعه یک اصل مهم است. برای این امر چه باید کرد؟ تهیه و پخش برنامه های رسانه ای و نوشتاری و برگزاری نشست های آموزشی و فرهنگی برای افشای مزاحمت ها و زیانها و خودسری های ناشی از دین اسلام در دستگاه های اداری و سیاسی و نظامی و اقتصادی و آموزشی کشور. در این فعالیت ها باید حقانیت قدسی و اسطوره های جادوئی و تقدسات خرافی و شخصیت های دینی و افسانه ها و احکام مذهبی و داستانهای جعلی، مورد انتقاد علمی قرار گیرد و کتاب های جامعه شناسی دین و نقد مذهب و قرآن باید در دسترس مردم قرار گیرد. از زمان انقلاب مشروطه تا به امروز برخی نویسندگان ایرانی به نقد خرافات و نقد دین پرداخته اند.(۱- به برخی کتابهای انتقادی در زیر رجوع شود). این کار فرهنگی بزرگ باید ادامه یابد و گسست از تسلط جهل دینی باید میسر گردد. برای این کار عناصر فرهنگی و زیربنایی فکری هستند که به جامعه کمک می رسانند. کدامین؟
بزرگان اندیشه مانند فردوسی، عمر خیام، رازی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، صادق هدایت، ارسطو، ولتر، رنه دکارت، ایمانوئل کانت، باروخ اسپینوزا، هانا آرنت، مارسل گوشه، میشل انفره، ریچارد داوکینز، ژیل کپل، آندره کنت اسپنویل، پاسکال پیک، آرامش دوستدار، و دیگران، آموزش دهندگان ذهن جامعه هستند. آموزش تمدن کهن ایرانیان، درک فلسفه زرتشت، درک شاهنامه، بررسی رباعیات خیام، آموزش آزادی، حقوق شهروندی، شناخت از کشورهای لیبرال دمکراسی، درک برابری زن و مرد، اهمیت محیط زیست، لائیسیته، تئوری فرگشت، نظریه های ژنتیک، فیزیک مدرن، بازنگری تاریخی علمی، هوش مصنوعی، فلسفه غرب و غیره، پایه یک تحول بزرگ روانی و فرهنگی هستند.
از سی و پنج سال پیش در نقد شیعه گری و اسلام و قرآن، مقاله و کتاب نوشتم و یا در برنامه های تلویزیونی و رادیوئی برنامه انتقادی و تابوشکنی تولید کردم. در این مسیر طولانی از هیچ مانع و مخالفتی، نهراسیدم. بشکرانه کاری های من و دیگر منتقدان دینی، فضای خصمانه آن دوران که علیه روشنفکران منتقد بود تغییر کرد. امروز آخوندها و نواندیشان دینی و روشنفکران اسلاموفیل در حمایت از اسلام و در حمله به اندیشه انتقادی فعال هستند، ولی تحول عظیم جامعه شناختی در ایران و تغییر فرهنگی در لایه های مهم اجتماعی، استقبال از نقد دین را بسیار گسترده نموده است. مبارزه علیه خرافه و موهومات، اعتلای فرهنگ فلسفی و علمی و نقد مسخ زدگی، بسیار بسیار سخت و طولانی است. آنهایی که میگویند این مبارزه ضد شیعه گری مهم نیست، خود گرفتار ازخودبیگانگی هستند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————–
۱- بزودی کتاب جلال ایجادی در باره شیعه گری و ازخودبیگانگی ایرانیان توسط نشر فروغ انتشار می یابد. تا کنون در باره شیعه گری و تاریخ آن کتاب های زیر منتشر شده اند:
شیعی‌گری، احمد کسروی بهمن ماه ۱۳۲۲
شیعی گری احمد کسروی، محمد امینی، شرکت کتاب ۲۰۱۱
شیعه گری و امام زمان مسعود انصاری، نشر نیما، ژانویه ۱۹۹۹
شیعه گری چیست؟ محمد امیر معزی و کریستیان ژامبه، فایار ۲۰۰۴
اسلام ایرانی، شیعه دوازده امامی، هانری کربن، گالیمار ۱۹۹۱
سیری در زندگی سیاسی و ادبی علی دشتی، بهرام چوبینه
تشیع و سیاست در ایران، بهرام چوبینه ۱۹۸۵
کتاب بیست و سه سال، علی دشتی ۱۳۲۶
توضیح المسائل از کلینی تا خمینی، شجاع الدین شفا ۲۰۱۰
تشیع و قدرت سیاسی در ایران، بهزاد کشاورزی، چهار جلد انتشارات خاوران ۱۳۹۵
پیدایش و نقش دینداران امامی در ایران و جامعه‌شناسی سیاسی تشیع اثناعشری، اسماعیل نوری علا، شرکت کتاب ۲۰۰۶
نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی، جلال ایجادی، انتشارات مهری ۱۳۹۸
بررسی تاریخی و هرمنوتیک و جامعه شناختی قرآن، جلال ایجادی، انتشارات مهری ۱۹۹۹

رویای ولایت آقا مجتبی / علیرضا نوری زاده

اینکه بعد از دو دهه یک‌باره و برای اولین بار کلیپی از مجتبی خامنه‌ای که در سایه بود، منتشر شد، خود حاوی چند پیام بود. در سراپرده قدرت چه اتفاق‌هایی در شرف وقوع بود که ضرورت پرده‌نشینی رسمی را به قطعی بدل کرد؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ برابر با ۲۱ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰

مجتبی خامنه‌ای-وب‌سایت آستان قدس

دوشنبه ظهر از مدرسه رفاه به روزنامه برگشتم. با سرعت خود را به اتاق جلسات صبح و عصر هیئت دبیران، معاونان و خود سردبیر رساندم. صالحیار با آمدن من با صدای بلند گفت: چه آورده‌ای؟ گفتم: روز پنجشنبه خمینی بازرگان را به نخست‌وزیری منصوب می‌کند. گفت: سربه‌سرم نگذار! در برابر مظفر بقایی و دکتر مکری و آیت و سنجابی، آیا بازرگان محلی از اعراب دارد؟ گفتم: سرم را می‌دهم.

۱۵ سال بعد مرحوم صالحیار در چند شماره اطلاعات، حکایت آن روزها را بازگفت که موجود است.

پس از اینکه درباره منبع خبر به صالحیار اطمینان دادم، ساعتی بعد روزنامه با تیتر «بازرگان نخست‌وزیر حکومت انقلابی» چاپ شد.

سرانجام پنجشنبه آمد. هاشمی رفسنجانی حکم نخست‌وزیری بازرگان را خواند.

۴۵ و اندی سال بعد، می‌خواهم خبر و گزارشی را بنویسم که می‌توانند در آن تشکیک کنند، اما تعهد می‌دهم که این سناریویی است که اتاق فکر سیدعلی خامنه‌ای و پسرش مجتبی برای جانشینی او ترسیم کرده‌اند.

شنبه پیش، ۱۶ نوامبر، گزارش‌هایی درباره وضعیت سلامتی خامنه‌ای مطرح شد.

روز بعد در شامگاه یکشنبه، جلسه‌ای با حضور مجتبی خامنه‌ای برگزار شد. من از این جلسه و آنچه در آن گفته شد، بی‌خبرم اما می‌دانم سناریو جانشینی در آن شب کلید خورد.

چند ماه پیش، من همین‌جا به‌اختصار از سناریو جانشینی گفتم. حالا با جزئیات بیشتری آن را برمی‌شمرم.

نخست اجازه دهید راز بازگشت علی لاریجانی به صحنه و سفرش به بیروت را بازگویم. روزی که علی مجلس را داشت و اخوی صادق قوه قضاییه و خبرگان را، آشکار بود که خامنه‌ای نگران فردای بعد از خود است. صادق با بودن اخوی در راس قوه مقننه، تا رهبری چند پله‌ فاصله داشت اما به‌اشارتی، قوه قضاییه را از دست داد و به لابیرنت مجمع تشخیص مصلحت پرتاب شد. علی آقا هم آزرده به‌کناری نشست. امروز اما او بازگشته است. دیگر از جانب او و اخوی صادق و پیران ویسه و محمدجواد خطری متوجه مجتبی نیست، پس لقمه‌اش دهیم و بیروتش فرستیم.

حال برگردیم به روایتی که از جانشینی دارم:

فرا رسیدن زمان اعلام رهبری مجتبی خامنه‌ای

اینکه بعد از دو دهه یک‌باره و برای اولین بار کلیپی از مجتبی خامنه‌ای که در سایه بود، منتشر شد، خود حاوی چند پیام بود. در سراپرده قدرت چه اتفاق‌هایی در شرف وقوع بود که ضرورت پرده‌نشینی رسمی را به قطعی بدل کرد؟

اولین دلیل همان بود که پیش از این نوشتم. ترس از نقطه‌زنی‌های بنیامین از تل‌آویو. پیام دوم این کلیپ بدین شرح بود که: «ای علما! ای مردم! ای ذوب‌شدگان در ولایت! آقا جانم بدانید و آگاه باشید که بنده کلاس خارج برگزار می‌کردم، پس شرایط علمی رهبر شدن را دارم.» و سرانجام بیت‌القصید پیام اخیر این بود که این تعطیلی می‌تواند همیشگی باشد، چرا که «تعطیل شدن کلاس‌ها به دلیل شرایطی است که با پذیرش مسئولیت سنگینی که بر دوش من افتاده و قرار گرفتنم در برابر یک تکلیف شرعی و انقلابی، اجتناب‌ناپذیر است. اینکه حضرت آقا از این موضوع بی‌اطلاع‌اند، زمینه را برای زدودن این شائبه فراهم می‌کند که رهبر شدنم موروثی است و به دستور پدر بوده، در حالی که مجلس خبرگان بنده را «کشف» کرده است».

اما چگونه مجلس خبرگان رهبری به این کشف رسید، موضوع پیچیده‌ای نیست و سناریو کم‌وبیش در این مسیر قرار دارد.

ابتدا، یکسری خبر نیمه‌رسمی درباره بیماری خامنه‌ای از طریق سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی به بیرون درز می‌کند تا امت حزب‌الله توجیه شوند که سلامتی «رهبر» در خطر است و «مجلس خبرگان رهبری پس از بحث و بررسی شرایط جسمی و سنی حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، با اکثریت مطلق آرا، آیت‌الله سید مجتبی خامنه‌ای را به جانشینی مقام معظم رهبری منصوب و برای انجام دادن بخشی از وظایف رهبری که به تشخیص ایشان، خارج از توان جسمی و سنی معظم له است، اذن شرعی و مجوز قانونی صادر کرده است».

پس از اعلام خبر جانشینی مجتبی خامنه‌ای از سوی مجلس خبرگان رهبری، «مقام معظم رهبری» بیانیه‌ای صادر و در آن تاکید می‌کند: «من همواره معتقد به جوان‌گرایی و سپردن مسئولیت‌های مختلف از جمله وظایف خطیر رهبری به جوان‌ترها بوده‌ام، اما بارها با طرح نام نزدیکانم مخالفت کردم و گرچه آقا سید مجتبی را دارای ویژگی‌های علمی و مدیریتی برجسته می‌دانم، به دلیل شائبه وراثتی شدن رهبری با آن مخالفم. اگر در این زمینه حق قانونی داشتم، حتما از این حق برای ملغی کردن تصمیم اعضای محترم خبرگان رهبری استفاده می‌کردم. از این طریق از علمای عظام و روحانیون معزز مجلس خبرگان رهبری می‌خواهم از شجره طیبه روحانیون، فردی شایسته و مردمی را برای این منظور در نظر بگیرند.»

پس از بیانیه پدر، بیانیه مجتبی خامنه‌ای هم در پی اعلام نظر مجلس خبرگان رهبری در خصوص اعلام جانشین رهبر جمهوری اسلامی صادر می‌شود: «اینجانب ضمن تشکر از اعتماد علمای مجاهد و فضلای گرانقدر این مجلس و با عنایت به تاکیدهای رهبر انقلاب، از پذیرش این سمت معذورم و خواهان تجدیدنظر در مصوبه جلسه اخیر آن مجلسم.»

و ناگهان دعوت و حمایت گروه‌های به اصطلاح «مردمی» و دینی از مجتبی خامنه‌ای برای پذیرش نظر مجلس خبرگان رهبری و قبول کردن «مسئولیت خطیر» کمک به هدایت امور جامعه اسلامی فوران می‌کند.

بعد هم رسانه‌های حکومتی و ائمه جمعه فریاد برمی‌دارند که «چه کسی برای کمک و مشاوره به رهبر انقلاب امین‌تر، مورد اعتمادتر و نزدیک‌تر از فرزند برومندشان؟ و اگر هم رهبر انقلاب و هم آقا مجتبی با این امر مخالفت کرده‌اند، به خاطر شائبه وراثتی بودن رهبری است. در حالی که این امر در تصمیم خبرگان رهبری محلی از اعراب نداشته است و نمایندگان مجلس خبرگان باید بر اساس شناخت و تشخیص خود، گزینه اصلح را نام ببرند و برای تثبیت تصمیمشان باید پافشاری کنند». البته «آیات عظام»، ناصر ابوالمکارم شیرازی، احمد جنتی، نوری الهمدانی، وحیدالخراسانی، شبیرالزنجانی، جوادی الاملی و علیرضا الاعرافی طی نامه‌ای بر اهلیت رهبر جدید صحه می‌گذارند و البته حفید رهبر انقلاب، حاج آقا حسن خمینی مصطفوی و حاج احمد و حاج علی از جوان‌ترها هم با «آیت‌الله العظمی سید مجتبی» بیعت می‌کنند.

مجلس خبرگان رهبری تحت فشار ذوب‌شدگان در ولایت جهل و جور و فساد، با بررسی مجدد مصوبه قبلی و با تعداد آرای بالاتر از جلسه قبلی، بر جانشینی مجتبی خامنه‌ای تاکید می‌کند و‌ او را فرد «اصلح و امین برای همراهی و مساعدت به رهبر برای پیشبرد و هدایت امور کشور» می‌داند.

از فردای این اتفاق‌ها هم راهپیمایی‌های خودجوش!! و دعوت «عناصر انقلابی» از مجتبی خامنه‌ای برای پذیرش مسئولیت رهبری آینده نظام جمهوری اسلامی.

روسای سه قوه و نمایندگان مجلس شورای اسلامی هم با انتشار بیانیه‌های جداگانه، با مجتبی خامنه‌ای بیعت و اقدام مجلس خبرگان رهبری را «تیر خلاصی به نیات شوم دشمنان» توصیف می‌کنند.

سرانجام پیام رهبر جمهوری اسلامی با این مضمون منتشر می‌شود: «اینجانب علی‌رغم میل باطنی و مخالفت جدی با رهبری آیت‌الله سید مجتبی خامنه‌ای، فرزند عزیزم، برای ادامه مخالفت خود با رای و نظر منتخبان ملت در مجلس خبرگان رهبری و آحاد ملت ایران که با حضور در خیابان‌ها به اینجانب و آقا مجتبی ابراز اعتماد و محبت کردند، حجت شرعی و قانونی ندارم و تسلیم خواست و نظر ملت می‌شوم.»

می‌دانم مردم ایران برای به‌زیر کشیدن این رژیم مصمم‌اند و این سناریو کمدی‌تراژدی روی کاغذ باقی خواهد ماند.

شرایط امروز خانه پدری اگرچه دزدان بیت‌المال و قاتلان فرزندان ایران‌زمین را در سالروز آبان خونین، به اشتها انداخته است، ملتی که در برابر توطئه‌های روس و انگلستان، موفق شد سردار بزرگش، رضا شاه کبیر، را بر تخت نشاند، این بار نیز، حسرت ولایت را به دل مجتبی خامنه‌ای خواهد گذاشت: «ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه تست/ عرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری»

درخواست از خانم مسیح علینژاد: یک عذرخواهی بدهکار هستید / عبدالستار دوشوکی

مصاحبه خانم مسیح علینژاد با فرداد فرحزاد را دیدم و متاثر شدم.

خانم مسیح علینژاد که تقریبا هر روزه رسانه های فارسی زبان فرصت تبلیغات و پلتفرم های خبری و مصاحبه ای در اختیار او قرار می دهند, در آخرین برنامه فرداد فرحزاد (مجری ایران اینترنشنال) به “منتقدین بی صدای” خود حمله کرده و با اینکه در همین برنامه اعتراف می کند که قبلا “اصلاح طلب” بوده, اما اکنون مخالف رژیم است و ابراز ناخرسندی می کند که چرا بقیه مخالفان از طیف های گوناگون و بعضا متضاد (مثل مجاهدین و طرفداران مشروطه) به گفته خود ایشان به او “حمله” می کنند. بسیاری از اصلاح طلبان قبلی بخصوص بعد از جنبش سبز به خارج از کشور آمدند و اکثریت آنها به مخالفان رژیم تبدیل شدند و از پیشینه همکاری خود با رژیم و اصلاح طلبی اظهار ندامت و عذرخواهی کردند, و مورد حمایت و استقبال مخالفان برانداز قرار گرفتند. البته به استثنای عده قلیلی که همچنان “اصلاح طلب خجالتی” باقی ماندند و به صورت مستقیم و غیر مستقیم از رژیم حمایت و علیه “براندازان” سمپاشی می کنند.

و اما چرا خانم علینژاد از این امر استثنا است و علیرغم فعالیت های فراوان علیه رژیم هنوز نتوانسته اعتماد بخش قابل توجه ای از مخالفان نظام را به خود جلب کند, حتی تا بدانجا که بسیاری از آنها اخبار رسانه ها در مورد وی و توطئه های ترورها را با دیده شک و تردید می نگرند. این ادعای بنده نیست بلکه گله و شکایت خود ایشان در برنامه “۲۴ با فرداد فرحزاد” (از دقیقه ۳۵) نسبت به هموطنان است.

صرف نظر از اینکه ایشان با نوعی چند زیستی که هم بعنوان روزنامه نگار کارمند دولت آمریکا (صدای آمریکا) و هم فعال سیاسی است که زمانی می گفت رهبر منم رهبر تویی, و اینکه علیرغم مجری صدای آمریکا بودن اما در حین حال رسانه های دیگر مثل بی بی سی و ایران اینترنشنال و رادیو فردا به او پلتفرم سیاسی می دهند که مقیاس تواتر و تکرار و وفور آن نسبت به بقیه مخالفان ابدا قابل مقایسه نیست, و با توجه به اینکه بنده نیز جزو منتقدین برخی از عملکردهای خانم علینژاد بوده ام و ایشان را از لندن می شناسم, و حتی به رئیس بخش فارسی صدای آمریکا نامه نوشتم و تحریم شدم, اکنون درخواست مشخصی دارم. زیرا معتقدم اکنون زمان آن فرا رسیده است همه ما باید نوک تیز پیکان انتقاد خود را به سوی رژیم نشانه برویم و نه علیه مخالفان و یا رقبای یکدیگر.

یکی از دلایل انتقادات بنده نسبت به ایشان موضع گیری خانم مسیح علینژاد (بعنوان یک اصلاح طلب در لندن در معیت امثال مهاجرانی, نگهدار, علیزاده, بهنود و امثالهم) به زمانی برمی گردد که ایشان معتقد به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری رژیم و حمایت بی شائبه از اصلاح طلبان بخصوص در دوره خاتمی و روحانی بودند. وی زمانی که در لندن بود, برای سالیان متمادی مدعی بود مخالفان برانداز در خارج از کشور هیچگونه جایگاهی در میان مردم داخل کشور ندارند و فقط منتظر کمک خارجی هستند و اصولا عددی نیستند؛ و فقط اصلاح طلبان چه در خارج و چه در داخل مطرح هستند. وی مخالفان برانداز را بی ربط و مردود می شمرد.

با توجه به اینکه همه ما اشتباه می کنیم, اعتراف به اشتباه و ابراز پشیمانی امر پسندیده ای است. زیرا بقول سعدی که می گوید عاقل آن است که اندیشه کند پایان را و یا “گناهی که تو را پشیمان کند بهتر از کار نیکی است که تو را به خودپسندی وادارد”. حمایت کردن از رژیم چه در لباس اصلاح طلبی و غیره, آن هم بعد از کشتارهای دهشتناک اوایل انقلاب و به خصوص دهه ۶۷ و سرکوب و اعدام های هولناک بیشمار چند دهه و نابودی تدریجی ایران توسط مشتی آخوند (از جمله کروبی و خاتمی و روحانی) کار بسیار اشتباهی بوده و است و باید با تهور سیاسی و شجاعت در پیشگاه ملت عذرخواهی کرد و خط بطلان بر کارنامه رفوزه گذشته کشید؛ که خانم علینژاد تا به امروز نکرده است. زیرا بقول حافظ “تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم / از که می‌نالی و فریاد چرا می‌داری”.

لذا برای تغییر وضع کنونی و دگرگون شدن موضع مخالفان, ایشان مثل بسیاری از اصلاح طلبان سابق که اکنون “برانداز” شده اند و عذرخواهی کرده اند باید حداقل به خاطر مواضع خود در لندن و توهین به اپوزیسیون برانداز عذرخواهی کنند. عذرخواهی علنی و عمومی از خطای گذشته خود به معنای “خود حقیر پنداری” نیست بلکه نشانه شجاعت و بزرگی است. کاری که بعنوان مثال کارگزاران رژیم و امثال خامنه ای تا هزار سال دیگر نخواهند کرد. خانم علینژاد باید نشان دهد که در مولفه رستگاری و استخلاص و عذر آوردن گناه با حاکمان متکبر و پرنخوت کاملا متفاوت است. منتظر عذرخواهی ایشان نسبت به عملکرد وی در لندن هستم و بعد از آن نگاه بنده و بسیاری دیگر نسبت به ایشان تغییر پیدا خواهد کرد. زیرا درختان بارور خم می شوند و انسان های فروتن متواضع میگردند.

عبدالستار دوشوکی

سه شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۳

سخنرانی ناهید حسینی در کنگره فمنیستهای اسپانیا در پارلمان مادرید

صبح بخیر حضار محترم،
اجازه بدهید سخنم را با عرض تسلیت به مردم اسپانیا، به‌ویژه مردم والنسیا، آغاز کنم که به‌دلیل باران و سیل غیرقابل پیش‌بینی، عزیزانی را از دست داده‌اند. از فرصت ارزشمندی که برای سخنرانی درباره یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین جنبش‌های اجتماعی چند سال اخیر در اختیارم قرار گرفته، بسیار سپاسگزارم. جنبش انقلابی “زن، زندگی، آزادی” که نه تنها صدای زنان ایران، بلکه پژواک صدای تمامی زنان در سراسر جهان شده است. این انقلاب زنانه از دل سال‌ها مبارزه و مقاومت زنان در برابر نابرابری، خشونت، و سرکوب سر برآورده و همچنان پرتوان ادامه دارد.
این جنبش، آغاز خود را مدیون شجاعت زنانی است که برای ابتدایی‌ترین حقوق انسانی خویش قیام کردند. جنبش “زن، زندگی، آزادی” نشان داد که مقاومت زنان تنها به مقابله با قوانین و رفتارهای تبعیض‌آمیز محدود نمی‌شود، بلکه پیامی جهانی برای برابری جنسیتی، عدالت، امنیت، و آزادی برای همه جامعه در بر دارد. از این منظر، تمامی زنان در کشورهای مختلف در یک سفر تاریخی همراه و همدل هستند. این جنبش با ویژگی‌های منحصربه‌فرد خود از روش‌های کلاسیک مبارزه فاصله گرفته، ایدئولوژیک نیست، رهبری فردی ندارد و برای ارتباط و بسیج نیرو از شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌کند.
در اینجا مایلم از شبکه “استقلال و برابری پایدار زنان” (وایز) یاد کنم که تلاشی زنانه برای دستیابی به برابری جنسیتی پایدار در ایران است. وایز، که حاصل مبارزات زنان ایرانی است، در سال ۲۰۲۰، پیش از جنبش انقلابی ژینا، تأسیس شد و اکنون در ۱۶ کشور دنیا عضو و حامی دارد. تاکنون سه کنفرانس با حضور افراد معتقد به برابری جنسیتی برگزار کرده است، افرادی با دیدگاه‌های مختلف سیاسی که کنار هم به همبستگی و اتحاد برای حل مسائل زنان پرداخته‌اند. خوشحالم که اعلام کنم هسته‌های وایز در مادرید، مالاگا، و بارسلونا نیز فعال هستند. چهار نفر حاضر در این پنل نیز از اعضای وایز هستند که هر کدام نماینده گروه خاصی می‌باشند.
در شرایط کنونی ایران، مسئولیت تاریخی بر دوش زنان نهاده شده است تا با ادامه رنسانس فرهنگی ژینا، کشورمان را از سلطه حکومتی که متعلق به ۱۴ قرن پیش است و با نیازهای امروز زنان و جوانان همخوانی ندارد، رهایی بخشند. لازم می‌دانم توضیح مختصری درباره یکی از مشکلات جهانی، یعنی اسلام سیاسی، ارائه دهم. اسلام سیاسی یکی از بزرگ‌ترین تهدیدها برای برابری حقوق زنان در جوامعی است که تحت تأثیر این ایدئولوژی قرار دارند. قوانین و نگرش‌های افراطی، اغلب با تحمیل محدودیت‌های شدید بر آزادی و حقوق زنان، آن‌ها را از حقوق اساسی‌شان محروم کرده و حتی حق تصمیم‌گیری درباره بدن و زندگی شخصی‌شان را از آن‌ها می‌گیرد. خطر اسلام افراطی محدود به منطقه‌ای خاص نیست و می‌تواند با گسترش خود، آزادی‌های زنان در سراسر جهان را تهدید کند. در چنین شرایطی، همبستگی جهانی زنان و حمایت از یکدیگر برای مبارزه با این نگرش‌های افراطی و دست‌یابی به برابری جنسیتی اهمیت بیشتری پیدا کرده است. زنان در هر نقطه از جهان، با همبستگی و همکاری، نیرویی قدرتمند در برابر افراط‌گرایی و نقض حقوق بشر خواهند بود و جامعه‌ای آزاد و برابر برای نسل‌های آینده خواهند ساخت.
جنبش زنان در ایران تنها متعلق به زنان نیست، بلکه نهادی است که قدرت‌ موجود را به چالش کشیده، در برابر بی‌عدالتی ایستاده و خواهان جامعه‌ای است که در آن حقوق و کرامت انسانی برای همه محترم شمرده شود. هر زن، با هر قدم و هر فریاد، زنجیره مقاومت را مستحکم‌تر می‌کند. این مبارزه ادامه دارد، در قلب‌هایمان و در گام‌هایی که هر روز برای آزادی و عدالت برداشته می‌شود. وظیفه ماست که صدای این زنان و این جنبش را زنده نگه داریم و حمایت خود را از این مبارزات اعلام کنیم تا روزی فرا رسد که هیچ زنی در هیچ جای جهان برای ابتدایی‌ترین حقوق انسانی‌اش سختی نکشد.
در هفته گذشته، دختر جوانی در خیابان‌های تهران مورد تعرض جنسی مرد موتورسواری قرار گرفت و شجاعانه برای حق آزادی خود جنگید؛ اما اکنون پرونده‌ای قضایی علیه او تشکیل شده است به‌دلیل اینکه بی‌حجاب بوده است. روز بعد، دانشجوی دختری مورد اهانت حراست دانشگاه قرار گرفت و لباسش را پاره کردند، او شجاعانه، بدون پوشش در مقابل دیدگان دیگران ایستاد. اما او را با خشونت بازداشت و به‌عنوان فردی روانی معرفی کردند. در موردی دیگر، ژینا مدرس گرجی، معلم در سنندج، به زندان احضار شد و در میان شعار و تشویق همکاران و دوستانش، راهی زندان شد. و در خبری دیگر، دختری ۱۶ ساله در تهران، تحت فشار مدرسه به‌دلیل عدم رعایت حجاب اجباری، اقدام به خودکشی کرد. این‌ها تنها نمونه‌هایی از ظلم و بی‌عدالتی‌هایی است که زنان ایران با آن روبه‌رو هستند.
ایران، عرصه مبارزه‌ای میان زنان و حکومت شده است. زنان، مبارزان اصلی علیه حکومت اسلامی ایران هستند و هر روز با روش‌های گوناگون، نارضایتی خود را از وضعیت موجود اعلام می‌کنند. حکومت اسلامی ایران، زنان را بزرگ‌ترین دشمن خود میشناسد و می‌داند که مقاوم‌ترین گروه اجتماعی در برابر آن، زنان و دختران جوان هستند. در این جلسه، وضعیت غیرقابل قبول زنان را به اطلاع شما رساندم و از همه درخواست دارم همبستگی و همدلی خود را با زنان ایرانی حفظ کنید.
در پایان، معتقدم زنان می‌توانند نقشی جدی در ساختن دنیایی بهتر ایفا کنند و در این راستا سه پیشنهاد دارم:
۱. خطر اصلی برای دموکراسی در جهان، اسلام سیاسی و افراطی است. اسلام افراطی تهدیدی برای صلح و دموکراسی جهانی به شمار می‌آید، زیرا آسیب‌پذیرترین گروه اجتماعی، یعنی زنان، هدف اصلی این ایدئولوژی افراطی هستند. تنها از طریق همبستگی و همکاری زنان می‌توان جهان را از سلطه اسلام افراطی رهایی بخشید.
۲. کنترل جمعیت: در بخش‌هایی از جهان، سیاستمداران تنگ نظر به‌خاطر باورهای نادرست خود، جوانان را به کام جنگ‌ها می‌فرستند و قربانیان اصلی این جنگ‌ها، کودکان و زنان هستند. با توجه به ظرفیت محدود جهان، ضروری است که فرزندان کمتری داشته باشیم تا هم مدیریت محیط زیست ممکن باشد و هم از گسترش فقر جلوگیری شود.
۳. مبارزه برای نابودی سلاح‌های کشتار جمعی: برای دنیایی بهتر و انسانی‌تر، ما زنان باید برای نابودی سلاح‌های کشتار جمعی متحد شویم. با داشتن سیاستمدارانی که بی‌اعتنا به عقل و شعور انسانی عمل می‌کنند، خطر استفاده از سلاح‌های اتمی همواره وجود دارد، اما ما زنان در قبال نسلهای آینده مسول هستیم.
یک‌بار دیگر از برگزارکنندگان و شرکت‌کنندگان این نشست سپاسگزارم و با شعار “زن، زندگی، آزادی” سخنانم را به پایان می‌رسانم.
ناهید حسینی
۸ نوامبر ۲۰۲۴

تکذیب ملامت دروغین چپ و راست و مجاهد و تجزیه طلب و غیره / عبدالستار دوشوکی

در ابتدا باید به صورت واضح تصریح کنم که شوربختانه صادراتی و نفوذی های رژیم تا عمق جناح های مختلف سیاسی رخنه نموده و مانند جغد شوم در سامانه های مختلف سیاسی جهت ایجاد دعوای حیدری نعمتی لانه کرده اند. آنهایی که با مولفه “جنگ قبیله ای” مبتنی بر تفکرات متعصب جناحی و قرون وسطایی آشنایی دارند نیک می دانند معقول و معتدل ماندن در میانه چنین آرایش خصمانه ِ افراطی گرایی مطلق نوعی خودکشی است. زیرا تیرهای زهرآگین مهلک با ۱۸۰ درجه اختلاف و بصورت نامعقول و متضاد و تلفیق ناپذیر از هر دو طرف بسوی او پرتاب می شوند. حال این داستان من بیچاره است که شاید ضرب المثل “هم از گندم ری جا مانده هم از خرمای بغداد” در این مورد ناوارد و غیر شمول باشد. اما شعر حافظ بیشتر اطلاق پذیر است که می گوید: ” نه در مسجد گذارندم که رندم / نه در میخانه کاین خمار خام است”. حافظ غزل معناداری دیگری هم دارد که می گوید: “بر ما بسی کمانِ ملامت کشیده‌اند / ما بی غمانِ مستِ دل از دست داده‌ایم / پیرِ مُغان ز توبه ما گر ملول شد / گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم / قشِ غلط مَبین که همان لوحِ ساده‌ایم.

اخیرا یکی از بظاهر تجزیه طلبان صادراتی بلوچ که ظاهرا برادرش رئیس پایگاه بسیج عشایری سپاه در سیستان و بلوچستان است و به تازگی به خارج آمده, بعد از نوشتن مقاله بنده تحت عنوان “این وطن هرگز برای ما وطن نبوده است” که در آن شدیدا از رژیم و حتی از رضا پهلوی هم انتقاد کرده بودم, با وقاحت و هیاهوی رسانه ای فریاد بر آورد که دوشوکی سلطنت طلب است و ضدبلوچ ! و همه بلوچ ها باید علیه وی بشورند. رسانه های وابسته به سپاه نیز آن را بازتاب گسترده ای دادند. البته این شخص که مکارانه توانسته بود با موضع “کاسه داغتر از آش” در یک حزب “جدایی طلب” بلوچ حتی تا سطح “شورای مرکزی” و جلسات آنها نفوذ کند, بعد از کشف و “رسوایی” به دلایل امنیتی و مالی بسیار تاسف بار از حزب اخراج شد ـ اگرچه کمی دیر و بعد از بسی خسران جبران ناپذیر؛ از جمله دستگیری فعالان در زاهدان.

بعد از نوشتن مقاله “چرا داریوش هم نابجا آتش بیار معرکه شد؟” و انتقاد از شعار تفرقه برانگیز “نه شاه و نه شیخ”, عوامل مجاهدین مطالب تندی علیه اینجانب نوشتند: ” آقای عبدالستار دوشوکی جزو بادمجان دورقاب چین های سلطنتی اعلیحضرت سه راه سیروس هستند” و بعد هم با نوعی آروغ فندُقی مدعی شدند شعار “نه شاه و نه شیخ” شعار قدیمی ملت ایران (بخوان مجاهدین) است, و اینکه من از “زمانه” عقب هستم. در جواب نوشتم که بنده تلاش می کنم با اعتدال و میانه روی با احترام با همه رفتار کنم و هرگز سلطنت طلب “شاه اللهی” نبوده و نیستم و از “جناح بازی ها” به دور بوده ام, و این موضع همیشگی من بوده و است و جنگ مشروطه و جمهوری را در شرایط فعلی “تضاد اصلی” نمی دانم؛ لذا چندان به آن نمی پردازم. همچنین عکسهای قدیمی (ضمیمه این مقاله) از تظاهرات اسفند ۵۷ و نیمه اول ۵۸ در زادگاهم چابهار را برای وی فرستادم و نوشتم که زمانی که مسعود رجوی و موسی خیابانی برای دیدار و بیعت با خمینی به قم رفته بودند, ۴۵ سال پیش از ابداع شعار “نه شاه و نه شیخ” توسط مجاهدین, بنده با دست خط خودم بر روی پارچه و بنرها شعار “دیکتاتوری محکوم است چه با نام شاهنشاهی و چه با نام اسلامی” نوشتم و جمعیت عظیمی را علیه رژیم جمهوری اسلامی که مجاهدین در رفراندوم فروردین به آن رای مثبت داده بودند, به خیابانها آوردم. در ضمن تقریبا همزمان (اردیبهشت ۵۸) مثل بیعت حضوری رجوی و خیابانی با خمینی؛ دانشجویان پزشکی دانشکده ما با چند اتوبوس برای بیعت با خمینی به قم رفتند؛ اما بنده هرگز نرفتم ! باز هم بقول حافظ : “لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق / داوری دارم بسی یارب که را داور کنم؟” مجاهدین حتی تا یک سال بعد از انقلاب, نامه و تلگراف “فدایت شوم” به خمینی که وی را “امام” و “پدر گرامیمان” می خواندند می فرستادند. بعنوان مثال صفحه ۱۲ نشریه مجاهد شماره ۱۰ که در تلگرافی به خمینی نوشتند فرزندان مجاهد شما به انتظار فرمان قاطع امام هستند تا جان های ناچیز خود را بعنوان کمترین فدیه نهایی تقدیم کنند (۱۴/۸/۵۸)

این در حالی است که علیرغم احترام به همه شخصیت های موافق و مخالف از جمله آقای پهلوی, بنده نسبت به سلطنت طلبان و شخص رضا پهلوی و رژیم گذشته و بخصوص فحاشی عناصر شاه اللهی در طی سالها انتقادات زیادی مطرح کرده ام. از جمله مقالاتی نظیر “نقدی بر بیانیه رضا پهلوی در چهل‌سالگی حصر ایران”؛ “این وطن هرگز برای ما وطن نبوده است”؛ “جلسه و حمایت سوال برانگیز رضا پهلوی از شورای ملی تصمیم”, و “نامه سرگشاده عبدالستار دوشوکی به شاهزاده رضا پهلوی” و دهها مطلب و مصاحبه های تلویزیونی دیگر.

یک نمونه کذب دیگر مقاله ای بود هفته گذشته تحت عنوان ” آقای دوشوکی، بهتر نیست به جای تأدیب داریوش، مقداری هم از درد مردم بلوچستان بگویید؟” توسط فردی گمنام, سایبری و ناشناخته که مدعی است از داخل ایران این مطلب را فرستاده و در سایت گویا که متاسفانه این روزها بنا به دلایلی نامعلوم جولانگاه و پلتفرم تبلیغاتی سایبری ها و عوامل داخلی رژیم (مثل زیدآبادی؛ عبدی؛ زیباکلام) و صادراتی ها (مثل گنجی, سروش و مهاجرانی؛ و بقیه کاسبکاران) می باشد, منتشر شده. وی نوشته : “پس آقای دوشوکی ملاحظه می‌فرمایند سیاست‌های شیخ و شازده هر دو یکسان است”. خنده دار تر اینکه از من می خواهد مقداری هم از درد مردم بلوچستان بنویسم. باید گفت “یا جل الخالق” ای قمر بنی هاشم کمک کن!

از سوی دیگر مذهبیون وهابی بنده را “کمونیست” می خوانند. زیرا بنده از حق و حقوق “چپ” مانند سایر گروه ها دفاع کرده ام. از نظر آنها این بدترین “واژه” است. این اواخر حتی برخی از سایت های وابسته به رفقای چپ (برخلاف گذشته) از انتشار مطالب بنده پرهیز می کردند با این ظن و گمان نادرست که بنده “سلطنت طلب” یا شاه اللهی هستم و ضد چپ. برخی از افراطیون سلطنت طلب و شاه اللهی های دوآتشه بنده را تجزیه طلب می خوانند. جالب اینجاست که رسانه های جمهوری اسلامی همواره به دروغ از بنده بعنوان “تروریست تجزیه طلب” یاد می کنند. تجزیه طلب ها هم همانگونه که اشاره کردم, بنده را “سلطنت طلب” می خوانند. بگذارید صراحتا و شفاف بگویم که برای بنده در شرایط امروز مهمترین ضرورت حیاتی زمان “اتحاد و همسویی” همه نیروها علیه دشمن مشترک غالب و سلطه گر (جمهوری اسلامی) است و برجسته کردن بقیه تضادهای ثانوی (اگرچه مهم) را در چنین شرایطی در راستای منافع ملی نمی بینم. اگر ذاتا به دموکراسی معتقدیم, پس باید بپذیریم که نوع نظام و سیستم آینده ایران را ملت ایران در انتخابات و یا رفراندوم بعد از سرنگونی مشخص خواهد کرد و نه دعواهای درونی غیرضروری امروز ما! شوربختانه همانگونه که بارها نوشته و سخن گفته ام نفوذ جمهوری اسلامی در رسانه های فارسی زبان برای سرگرم کردن مردم در ذکر مصیبت خالی و خالیبندی و گزارش های دایی جان ناپلئونی سوی دیگر سکه شکست ماست که گرفتار بازی دوسر باخت شده ایم. بنابراین به خود آییم و ببینیم چطور در میدان مبارزه عوامل نفوذی و تفرقه برانگیز رژیم فاسد و جنایتکار در جبهه های مختلف بر ما غالب شده اند, و ما غایب ! ۴۶ سال گذشت ! کی میخواهیم بیدار شویم؟

بیاد دارم بلافاصله بعد از انقلاب با هرکسی که می خواستی صحبت یا بحث بکنی, اول اصرار می کرد که “موضعت را مشخص کن” یعنی فدایی هستی یا مجاهد یا توده ای یا مذهبی یا .. . . ” . یعنی که طرف حاضر نبود با شما بحث بکند مگر اینکه بداند جزو کدام گروه و یا سازمان هستی؟ حال قریب به ۴۶ سال است که این قصه پر غصه قبیله گرایی و انگ زنی همچنان ادامه دارد. در این سپهر سیاسی جنگ قبایل ایدئولوژیکی و جناحی متخاصم و اذهان آشفته و دنیای پر مشوش و آلوده سیاسی جاری, مستقل ماندن و اندیشیدن و نوشتن کاری است بسیار پرخطر ! و بقول زنده یاد شاملو روزگار غریبی است نازنین, به اندیشیدن مستقل خطر مکن. زیرا از هر طرف خواهی خورد!

عبدالستار دوشوکی

چهارشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۳

doshoki@gmail.com

بازی جدید خامنه‌ای؛ به میدان فرستادن سربازان مجتبی / علیرضا نوری زاده

مهم‌ترین سلاح خامنه‌ای برای مهارکردن حوزه آلوده کردن اهالی آن به انواع فساد وجوهات و شهریه‌های درشت و کلان بوده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۱۴ نُوامبر ۲۰۲۴ ۹:۰۰

وبسایت آستان قدس

رهبر جمهوری اسلامی با بغض از خبرگانش می‌خواهد که اگر او نبود به سرعت جانشینش را اعلام کنند. اگر یادتان باشد هفته قبل از آن، علیه شاه فقید سخن گفت و از جشن هنر انتقاد کرد، بعد پالیزدار را جلو انداخت تا از «مجتبی» بگوید که اهل آزادی و مبارزه با فساد است و می‌آید و لابد شاه عباس دوم می‌شود.

حجت‌الاسلام محمدعلی موسوی متقی، از شاگردان آیت‌الله سید صادق شیرازی، را این هفته در کربلا ربودند و به ایران بردند. چون بر منبر منتقد «مجتبی» بود؛ اما حوزه در نجف و قم ساکت ماند. مراجع عظام و مدرسان کبار در برابر اعدام سروهای وطن، شکنجه و آزار زنان هم ساکتند.

خمینی شئون مراجع حوزه‌ها را تا حدی رعایت می‌کرد. گو اینکه در عهد او و جانشینش، سیدعلی خامنه‌ای، هزاران بلا بر سر مرحوم شریعتمداری و حسن طباطبایی قمی و سید صادق روحانی و علامه رضا صدر و حاج آقا احمد خوانساری و… وارد کردند و مصیبت‌های بسیار و آزار فراوان بر سرشان نازل کردند.

خامنه‌ای فردای به تخت نشستن، حوزه را از آدم خالی کرد. خریدنی‌ها را گاه به ثمن بخس، گاه با پرونده فساد اخلاقی و زمانی با ماموریت‌های خارج در جامعه‌المصطفی و رایزنی‌های فرهنگی خرید. شماری به نجف رفتند که یا آن‌ها را دزدیدند یا مامور بالای سرشان گذاشتند. تردیدی نیست با خاموشی آیت‌الله سیستانی، مرجعیت هم دود می‌شود و به هوا می‌رود. تصور عبارت «حضرت آیت‌الله العظمی سیدمجتبی حسینی الخامنه‌ای، ولی امر مسلمانان جهان» مرغ پخته را هم به قهقهه وامی‌دارد.

امروز از جمله مسائل و مشکلات اساسی که حوزه دارد، کم‌مایگی مدرسان و استادان رده میانی و در نتیجه بی‌سواد بار آمدن طلبه‌هایی است که مقدمات را تمام می‌کنند و به دروس سطح می‌رسند. در گذشته، استادان، حتی اگر از نظر فضل و تقوا به جایگاه مرجعیت می‌رسیدند، آن‌قدر برای تدریس مکاسب اعتبار و اهمیت قائل بودند که به جاده مرجعیت قدم نمی‌گذاشتند و تا پایان عمر تدریس را ادامه می‌دادند. در نتیجه ما در قم، یک دسته استادان و مدرسان سطح داشتیم که به‌حق در کار خود بی‌بدیل بودند.

طبیعی است طلبه‌‌ای که از زیر دست چنین استادانی بیرون می‌آمد، خود بعد از طی دوره سطح عالی که آن هم استادانی عالیقدر داشت، واقعا یک مجتهد به‌تمام‌معنا و یک مدرس آگاه بود. فراتر از این‌ها، عامل دیگری هم بین اغلب‌ــ هرگز نمی‌گویم همه‌ــ اهل حوزه در رفتار و منش و گفتار وجود داشت که همانا ایمان و اعتقادات قلبی و مستحکم بود. طلبه جوان برای تظاهر نماز شب نمی‌خواند، بلکه از صمیم دل رو به قبله پروردگار رحمان و رحیم می‌کرد.

نکته بعدی درباره مسائل بعد از اجتهاد است. آن روزها طرف که مجتهد می‌شد، بعضی شئون را خیلی رعایت می‌کرد. مثلا برای خرید مایحتاج خانه، خود به دکان خواربارفروشی و قصابی مراجعه نمی‌کرد. کاسب‌کار نبود و شرکت و مافیا نداشت و شکرفروشی و لاستیک‌فروشی و کارخانه کاندوم‌سازی دایر نمی‌کرد. طلبه‌ها نیز شئونی داشتند که با اوضاع امروز از زمین تا آسمان فرق کرده است.

اوضاع امروز

امروز در حوزه‌ها، دینداران واقعی در اقلیت‌اند. مراجع عظام امروز همان‌هایی‌اند که پیش از انقلاب دروس سطح و سطح عالی را در حوزه تدریس می‌کردند. متاسفانه آن‌ها برای استمرار بخشیدن به عمل و سیره خود جانشینانی شایسته تربیت نکردند. در نتیجه دروس میانی به جای آنکه میدان بحث و فحص و نقد بین طلبه‌ها و مدرسان و غور و تامل در متون شیعه باشد، به محل مباحثی بی‌رنگ‌وروغن تبدیل شده است که جذابیت ندارد و حوصله را سر می‌برد.

نکته مهم دیگری که در گفت‌وگو بین استاد و شاگرد همیشه مطرح بود، ذکر علما و نویسندگان گذشته با احترام و طلب رحمت بود. مثلا اگر طلبه‌ای مسئله‌ای را مطرح می‌کرد که استاد پاسخ آن را از مرحوم آیت‌الله حائری نقل می‌‌کرد، فاتحه‌ای برای او می‌خواند. طلبه نیز چنین روشی داشت. حالا اما شاگردان آملی که بزرگشان است و وحید و شبیر زنجانی و البته افرادی از نوع علم‌االهدی و… علمای صدر مشروطیت را که خواستار تجدد و آزادی بودند، لعنت می‌کنند و برای شیخ فضل‌الله صلوات می‌فرستند.

حوزه به وضع غریبی از هویت و اصالتش دور افتاده است. بعضی اسامی ممنوعه‌اند و اگر مثلا شاگردی در جلسه درس از مرحوم منتظری یاد کند یا از مرحوم شریعتمداری سخنی به میان آورد، زیر نظر می‌رود، نمره قبولی نمی‌گیرد و درها به رویش بسته می‌شود.

اینکه گفتم مدرسان میانی کمیاب شده‌اند، به این دلیل است که جمعی‌شان به رحمت خدا رفته‌اند، بعضی بر کرسی مرجعیت نشسته‌اند و بعضی دیگر به چاه وابستگی رژیم سقوط کرده‌اند. بنابراین روز‌به‌روز این تعداد کمتر می‌شوند.

من به عنوان فردی که هم در زمینه حوزه آشنایی دارم و هم با بسیاری از اهل حوزه آشنا بودم و هستم، یادآور می‌شوم که بی‌اعتباری حوزه‌ها و مرجعیت به مصلحت ملت ما است. این‌ها به‌ظاهر با مشروطیت راه آمدند، اما هر بار دستشان رسید، ضربه سختی به مشروطیت و اصلاحات پهلوی‌ها زدند. آخرینش فتنه خمینی بود و مصائب آن که نه فقط ایران بلکه کل منطقه را گرفتار کرد.

چه عیبی دارد که استاد و مدرس نداشته باشیم و واسطه فرد با پروردگارش دل باشد. گیرم اصلا در تمام حوزه یک دکان دین‌فروشی هم باز نماند. آیا این امر به نفع مردم ایران نخواهد بود؟ در قرن بیست‌ویکم هزاران انسان را روی زمین نشاندن و «ضرب زید عمرا» را یادشان دادن، چه باری از دوش مردم زجرکشیده ایران برخواهد داشت؟

فساد دولتی و ابعادش در حوزه‌ها به حدی است که به قول خودشان، امام جمعه‌های موقت پایتخت را به دزدی و زمین‌خواری کشانده و صدها آخوند دولتی را در مافیای سپاه و حوزه و بیت رهبر آلوده کرده است.

تا امروز مهم‌ترین سلاح خامنه‌ای برای مهارکردن حوزه آلوده کردن اهالی آن به انواع فساد وجوهات و شهریه‌های درشت و کلان بوده است. بخش عمده‌ای از این پول‌ها نصیب عوامل رهبر جمهوری اسلامی در خارج هم می‌شود. حال اگر ما غفلت کنیم، خامنه‌ای و وابستگانش در مجلس خبرگان «مجتبی» را به تخت می‌نشانند.

با فداکاری و همدلی ملت سرفرازمان و زنان و مردان آزاده کشورمان می‌توانیم فردایی بدون سید مجتبی داشته باشیم. این آرزویی محال نیست، فقط همت عالی می‌طلبد و خالی کردن دل و جان از عقده و نفاق. فردا می‌تواند درخشان‌ترین دوره تاریخ ما باشد؛ تردید نکنید.

چرا سپاه آماده به‌ دست گرفتن قدرت می‌شود؟ / علیرضا نوری زاده

ترامپ خط ‌و‌ ربط قدرت را در منطقه دگرگون خواهد کرد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۷ نُوامبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰

تصویری از ترامپ پ سپاهیان-با استفاده از خبرگزاری فرانسه

بارها در برابر این سوال قرار گرفته‌ام که آیا سپاه پس از خاموشی «نایب امام زمان» دست‌ها را بالا خواهد برد و به عتبه‌بوسی سیدمجتبی تن در خواهد داد و اگر مجتبی میدان‌دار نشد، با آخوندهای دیگری مثل اعرافی و احمد خاتمی از مافیای حوزه و خبرگان و نماز جمعه یا امثال حسن خمینی و محمد خاتمی بیعت خواهد کرد؟ اگر سپاه را نشناخته بودیم، بدون شک مثل خیلی‌ها در داخل و خارج ایران می‌پذیرفتیم که اتفاقی نخواهد افتاد و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منتخب خبرگان را (هر که باشد) بر سر خواهد گذاشت و بانگ حلواحلوایش عالمی را پر خواهد کرد.

اما من سپاه را تا حدی از دور و نزدیک می‌شناسم و از همان آغاز انقلاب بالا و پایینش را زیر نظر داشته‌ام. سپاه که البته منظورم مافیای فرماندهی و حاشیه‌های آن‌ها است (سردارانی از طایفه غلامعلی رشید، سردار باقری، سردار سلامی، عزیز جعفری، کاظم، اکبریان و…) که با برنامه‌ای متفاوت از اسلاف خود، چنگشان برای ربایش قدرت باز کرده‌اند. این کارزار از هر حیث هم برای سپاه و هم برای جماعت ولایتی‌ها، نبرد مرگ و زندگی است.

سپاه، ضامن استقرار نظام

تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نه‌چندان دور از هم ارکان اولیه نظام بود. البته شخص خمینی با این دو تصور بیگانه بود، چون او جایگاه خود در جامعه را چنان بالا می‌دید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپرورانند. (بعدا خواهم گفت این نگرش چگونه بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی تغییر کرد)

تصور اول را کسانی چون ابراهیم یزدی و مصطفی چمران داشتند. آن‌ها بر این گمان بودند‌ــ تاثیر چپ‌ها در این امر را نباید از نظر دور داشت‌ــ که ارتش شاهنشاهی را باید منحل کرد، ولی چون خمینی با این کار موافق نبود و در عین حال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولی‌الله قرنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی، نظامیان همراه انقلاب، و داریوش فروهر هم با این نظر به‌سختی مخالف بودند، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود، طرح ایجاد یک نیروی شبه‌نظامی موازی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، به‌تصویب رسید.

خمینی همان شب به این فکر نظر موافق نشان داد، به شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز «موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی» باشد.

نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه میدانی‌ها و بازاری‌های آشنا با سلاح مثل محسن رفیق‌دوست، نظامی‌های فراری مثل غلامعلی رشید و جوانان چپ اسلامی‌انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود)، بعضی وارداتی‌ها از عراق به همراه خمینی همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی (ابووفا که در عراق و کویت و لبنان حضور داشت) و تنی چند از تحصیل‌کرده‌های آمریکا و اروپا بودند که راه بعضی آن‌ها به لبنان نیز کشیده شده بود.

تصور دوم را روحانیون دوروبر خمینی داشتند؛ کسانی مثل بهشتی و هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی و باهنر و خامنه‌ای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند. آن‌ها اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمی‌توانند هدفشان را عملی کنند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبه‌نظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آن‌ها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند. یعنی اینکه در گزینش افراد، حتما باید قبل از توجه به کارآمدی نظامی و دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آن‌ها به نظام توجه داشت.

صاحبان این تصور تعدادی از طلبه‌ها و فرزندان ‌آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه را نیز وارد سپاه کردند. از سوی دیگر، حامیان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبه‌نظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران را (از جمله ابوشریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش‌دیدگان جنبش فتح در لبنان میانشان دیده می‌شدند) کنار بزند.

محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباطاتش را با سازمان مجاهدین انقلاب به‌کلی قطع کرد.

سپاه در مقام ساواک

از آنجا که با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب، سازمان اطلاعات و امنیت کشور عملا از هم پاشیده بود، هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار بعدی خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف سابق و برادر مهندس صباغیان، معاون نخست‌وزیر موقت انقلاب، از اعضای این هیئت بودند) در هفته‌های نخست پیروزی انقلاب، تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاری‌ بعضی ارباب عمائم و انقلابیون مسلمان با ساواک بودند. همچنین اسنادی را که علیه گروه‌های رقیب بود (مثل ارتباط شماری از توده‌ای‌ها و ملیون با ساواک) خارج می‌کردند تا بعدا از آن‌ها برای ضربه زدن به رقبا، شمشیر بسازند. چنانچه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب، تنی چند از چپ‌ها و ملیون به استناد همکاری با ساواک، رد صلاحیت شدند.

دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد. «ساواما» چنین متولد شد اما تا زمانی که بعضی کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضدجاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت و بعضی از دوایر ساواک احیا شوند، بار جمع‌آوری اطلاعات و برخورد با مخالفان به عهده سپاه گذاشته شد.

اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی) به‌سرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی از جمله زندان‌دیده‌های دیروز و جداشدگان از گروه‌های چریکی اسلامی کوچک جذب این تشکیلات شدند.

بدون شک اطلاعات سپاه و نقشی که در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن طرح‌ها علیه نظام داشت، در تحول سپاه از یک گارد شبه‌نظامی برای حفاظت از شخصیت‌های نظام به یک نیروی نظامی قدر، عاملیت اساسی داشت. ضمن اینکه با شروع جنگ، سپاه با از جان گذشتگی و ایثار جوانانی که به‌شتاب عازم جبهه‌ها شده بودند، توانست بر ضعف کاردانی رزمی خود غلبه کند و در مراحلی، اداره بعضی عملیات‌ها را در دست گیرد.

با این همه، سپاه تا تصویب قانون هم‌ارزی‌ آن با ارتش و برقراری نظام درجات نظامی در مرحله بعد از جنگ، نه‌تنها بار سیاسی نداشت، بلکه مداخلات گاه‌به‌گاه بعضی فرماندهانش در بازی‌های سیاسی به جوانمرگی آن‌ها منجر می‌شد. از سوی دیگر، بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تاسیس آن را سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشتند) اطلاعات سپاه عملا تابعی از تشکیلات امنیتی کل یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه تا ۹۰ درصد در جبهه‌ها و پشت جبهه و داخل عراق و لبنان و سوریه خلاصه می‌شد.

ذهنیت امنیتی‌ــ‌نظامی رهبر جمهوری اسلامی

سیدعلی خامنه‌ای بر خلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر، بر توده‌ها و نیز جاذبه مذهبی و شخصیتی خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را حائز بود و نه از نظر شخصیتی، اعتماد به نفس خمینی و قدرت و جاذبه او را داشت، تکیه‌گاهش را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبر جمهوری اسلامی و احراز بالاترین مقام در دفتر خامنه‌ای نخستین نشانه تغییر تکیه‌گاه‌ها پس از رفتن خمینی و آمدن خامنه‌ای بود.

رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست‌جمهوری، روابط نزدیکی با ارتشی‌ها برقرار کرده بود و شماری از آن‌ها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم‌علی ظهیرنژاد، حسن سعدی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… روابطی بسیار نزدیک با او داشتند، در مقام «ولایت عظما»، با یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای، به سپاه دل بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.

در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیف‌اللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید و احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و پس از او کارآمدترین سپاهی موجود، سرلشکر باقری، و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهده‌دار شد و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به جمع حاضران در جلسات پنجشنبه شب خامنه‌ای پیوستند؛ جلساتی که در ساعت آخر، با خروج غیرنظامی‌ها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتل‌های زنجیره‌ای و از بین رفتن سعید امامی، یک چند دری نجف‌آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و امروز محسنی اژه‌ای و البته مجتبی خامنه‌ای اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی) به مرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.

حدود ۹۰ تن از فرماندهان سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی، صاحب درجه و لقب تیمساری شدند. با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات، با سپاه و ارگان‌هایش و با ماموریت‌های تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت دادند، کار اطلاعات سپاه بالا گرفت و میخش را بر زمین کوبید.

بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوب‌ها و قتل‌ها در داخل و خارج ایران، امروز آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیس‌جمهوری فرانسه، برنامه سفرش به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیس‌جمهوری وقت و با کسب اذن مستقیم از خامنه‌ای، عمل کرد.

فلاحیان که ظاهرا خود را بی‌اطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعتراف‌های سعید امامی و اکبر خوش‌کوشک و مرتضی قبه، مشخص شد که در تمام مراحل طرح‌ریزی و اجرای ترورهای اشاره‌شده، مشارکت مستقیم داشته است.

بعد از دوم خرداد، فرماندهان سپاه که با شگفتی رای دادن بخش قابل توجهی از سپاهیان به نفع خاتمی را شاهد بودند، در برابر ملامت و توبیخ خامنه‌ای به چاره‌جویی نشستند و تصمیم گرفتند که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند فرا رسیده است تا بتوانند در کارزارهای سیاسی نظر فرماندهی سپاه و رهبر جمهوری اسلامی را عملی کنند. هم‌زمان با بایکوت شدن محسن رضایی از سوی خاتمی و اصلاح‌طلبان، محسن رضایی از فرماندهی کنار کشید و جایش را به یحیی رحیم صفوی، جانشین خود، داد که هم در میان بچه‌های سپاه از او محبوب‌تر بود و هم حساسیت‌هایی که درباره محسن رضایی وجود داشت، در رابطه با او به چشم نمی‌خورد.

در خصوص بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی وسپس سرلشکر باقری و غلامعلی رشید، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگزاری دوره‌های آموزش سیاسی و امنیتی برای ایفای نقش تازه آماده کردند. بخش دیگری از بسیجی‌ها هم در مرحله بعدی به‌عنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشت‌آفرین، به‌عنوان سیاهی‌لشکر قدرت ظاهر شدند.

در فلسطین، بعد از آنکه میلیون‌ها دلار هزینه‌ای که رژیم برای برپایی جهاد اسلامی صرف کرد، به چاه ویل ریخته شد و جهاد اسلامی هیچ‌گاه از یک تشکیلات ۳۰۰‌ــ۲۰۰ نفره فراتر نرفت، نظر عنایت سیدعلی آقا متوجه حماس شد. بعد از بیماری رمضان شلح، رهبر جهاد اسلامی، که نظیر سلفش، فتحی شقاقی‌ــ که در مالت به دست کماندوهای اسرائیلی کشته شد‌ــ شیعه شده بود، دمشق کوشید یکی از سرسپردگانش را در راس این سازمان بگمارد، اما جمهوری ولایت فقیه در این یک مورد روبروی سوریه ایستاد. از آن سو اسرائیل نیز با استفاده از این فرصت، بیش از ۵۰ تن از رهبران و اعضای جهاد را به قتل رساند.

طی سال‌های اخیر، حماس حداقل سالانه ۱۰۰ میلیون دلار از رژیم کمک گرفته و از زمان تشکیل دولت حماس این کمک‌ها تصاعدی شده و به مرز ۲۵۰ میلیون دلار رسیده است. اسماعیل هنیه، رئیس دولت حماس، در سفر اخیرش به تهران، از مراحم ویژه «نایب امام زمان» برخوردار شد. تا آن حد که در سرزمینی که کارگران شرکت واحد و کارگران معدن‌ برای دریافت ۱۰ درصد اضافه حقوق آن همه مصیبت تحمل می‌کنند، به امر مبارک «امام المسلمین»، دولت جمهوری ولایت فقیه پرداخت شش ماه حقوق ده‌ها هزار کارمند و ماهیگیر فلسطینی را که اسرائیل مانع از کار آن‌ها شد، تقبل کرد.

هنیه نماند تا مراحم «نایب مهدی» را با پوست و گوشت و جیب حس کند. سناریو لبنان برای فلسطین نیز به اجرا درآمد. صف‌آرایی و زدوخورد خیابانی برای کنار زدن ابومازن که امید فلسطینی‌ها برای داشتن وطنی مستقل و آزاد و دولتی سکولار است، بعد از وصول تعلیمات جدید سیدعلی آقا از تهران آغاز شد. طرح صلح ابراهیم خامنه‌ای را به جنون کشاند که اگر فردا دیگران پرچم فلسطین مستقل را بالا ببرند، بنده ولی فقیه چه کنم؟ میلیاردها داده‌ام، شهید و جریح فراوان از کیسه خلق تقدیم فلسطین کرده‌ام، حالا بیایم و دست بزنم که دارند فلسطین مستقل برپا می‌کند؟

این کابوس لحظه‌ای خامنه‌ای را رها نکرد و حالا با پیروزی ترامپ، کابوس دیگری بر کابوس قبلی اضافه می‌شود. یادمان باشد خامنه‌ای بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، سر به عرش می‌سایید که پیمان ابراهیم را به خاک سپردم و طرحی نو درانداختم و حالا سنوار سنی و حسن جان شیعه رو به قبله چهارراه آذربایجان نماز می‌خوانند، اما همه آن رویاها در خان یونس و رفح و بیروت و بعلبک و حدیده و صنعا خاکستر می‌شود.

یادمان باشد در روزگاری که مصالح ملی ما به‌عنوان ملتی که گرفتار سیاه‌ترین نوع استبداد است، با مصالح ایالات متحده نزدیکی پیدا کرد، جامعه روشنفکری و اپوزیسیون ما به جای بهره‌مندی از این موقعیت و گفت‌وگوی جدی با آمریکا در جهت کاستن از احتمال یک حمله نظامی به ایران و عرضه جایگزینی سکولار و مردمسالار که می‌توانست تحت حمایت آمریکا و جامعه بین‌المللی قرار گیرد، با توجه به باقی ماندن ویروس‌های ضدیت با آمریکا و امپریالیسم در اندیشه بسیاری از ما و دشمنی با پهلوی اغلب مواضعی اتخاذ کردند که با مواضع رژیم چندان تفاوتی نداشت.

سپاه حضورش را در مرکز تصمیم‌گیری بارها نشان داده است و با بهره‌برداری از وحشت خامنه‌ای و نگرانی مافیای حوزه و بازار، روز‌به‌روز حضورش را در همه صحنه‌های سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی گسترش می‌دهد. مهم این است که سپاه کنترل «اتاق فکر» رهبر جمهوری اسلامی را در دست داشته باشد و از سوی دیگر عایداتی به جز بودجه دولتی، به کیسه‌اش سرازیر شود.

حالا با پیروزی دونالد ترامپ و قدرت‌یابی بیش‌از بیش نتانیاهو، سپاه خود را ضلع سوم مثلث قدرت در منطقه فرض می‌کند و در غیاب خامنه‌ای آماده هر نوع سازش با ایالات متحده و دولت اسرائیل است. سپاه بر این باور است حالا که تاج رهبری را ربوده است، با خاموشی مقام معظم، وقت بر سر نهادن تاج می‌رسد.

کالبدشکافی ترک تحریم مراسم حکومتی توسط مولوی عبدالحمید

حضور غیر منتظره مولوی عبدالحمید در روز شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۳ در مراسمی که وزیر کشور و بقیه مقامات سپاه و نیروهای انتظامی در آن حضور داشتند و همچنین سخنان وی تعجب برانگیز بود. منصور بیجار بعنوان چهارمین استاندار بومی بعد از انقلاب استان سیستان و بلوچستان (از جمله سه بلوچ و یک سیستانی) توسط دولت پزشکیان انتصاب شد. غلامرضا دانش نارویی اولین بلوچ و سنی مذهب بود که حدود سه هفته بعد از انقلاب استاندار شد. بعد از او حاتم نارویی (بلوچ شیعه) و حبیب الله دهمرده (سیستانی شیعه) سکان استانداری استان را به دست گرفتند. اما هیچکدام از بیست استاندار قبل منصور بیجار در دوران نامیمون جمهوری اسلامی کارنامه موفقی نداشتند و در کنار سیر قهقرایی محرومیت و ظلم و تبعیض و اعدام و کشتار نظیر جمعه خونین زاهدان, افزایش قدرت کنترل فراگیر نهادهای امنیتی و اطلاعاتی و بخصوص سپاه در بلوچستان کاملا مشهود بوده و است. بسیاری از نمایندگان استان از جمله حسینعلی شهریاری نماینده اصولگرا و ولایتمدار زاهدان که چندین دوره رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی بوده است در مراسم معارفه استاندار جدید (شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۳) خطاب به پاسدار مومنی (وزیر کشور) که در جلسه حضور داشت گفت ما همیشه در استان استاندار سایه داشته ایم. زیرا تصمیمات “جای دیگری” اتخاذ می شوند, حتی در دورانهایی که پاسداران سابق استاندار بودند.

صرفنظر از اینکه رسانه های داخلی و خارجی به نادرستی اما هدفمندانه با بوق کرنا تبلیغ می کردند که “اولین استاندار بلوچ سُنی مذهب” انتصاب شده است, که چند روز پیش در مورد آن در مصاحبه با بی بی سی پرداختم. نکته قابل تامل حضور پر رنگ مولوی عبدالحمید (امام جمعه زاهدان) و بقیه علمای مسجد مکی بعد از بیش از دوسال قهر و تحریم مراسم حکومتی در این جلسه معارفه بود. گویا کشتی ‌بان را سیاستی دگر آمد؛ و آن هم علیرغم اینکه تا به امروز حتی یک مامور و آمر و عامل کشتار بیش از صد نفر در جمعه خونین زاهدان نه تنها محاکمه که مواخذه هم نشده اند. تو گویی “جمعه خونین زاهدان: یاد من تو را فراموش”. هشدار آمیز اینکه (همانگونه که در ویدیو ضمیمه مشاهده می شود) همه علما به نوعی قسم یاد کردند و قول (قول بلوچی) دادند تا زمانی که آمران و عاملان جمعه خونین زاهدان محاکمه و مجازات نشوند, هرگز در مراسم و یا انتخابات حکومتی شرکت نخواهند کرد. چی شده آن قول؟

بنده بر خلاف اکثر فعالان و یا جریانات سیاسی بلوچ, به دور از مصلحت اندیشی فرصت طلبانه در طی بیش از دو دهه از مواضع بر حق مولوی عبدالحمید حمایت کرده ام. اما هرگز خائف از انتقاد نسبت به مواضع ایشان مثلا در مورد درخواست وی برای جاری شدن احکام شریعت در پاکستان (لینک ۱) و یا تمجید و حمایت وی از طالبان (لینک ۲) نبوده ام و در مصاحبه با صدای آمریکا آن را زنگ خطر خواندم. زیرا در زندگی خویش هرگز به دنبال پست و جاه و مقام و موقعیت و عوامگرایی نبوده و نیستم. لذا از درخواست مولوی عبدالحمید برای پیوستن به نیروی سرکوبگر و قاتل شدیدا متعجب و مایوس شده ام.

در توحش و سرکوبگری سپاه و نیروهای انتظامی بلوچستان هیچگونه شک و تردیدی وجود ندارد. نمونه آن علاوه بر اعدام های بی رویه و افزاینده بلوچها؛ کشتار روزانه سوخت بران و جمعه های خونین زاهدان و خاش است که با بیرحمی تمام به سر و سینه نمازگزاران مصلای مسجد مکی شلیک کردند. وانگهی هم اکنون نیز تعداد قابل توجه ای از بلوچهای مزدور در قالب “پایگاه های بسیج عشایری” تحت فرماندهی سپاه با رژیم همکاری می کنند. اما من تعجب کردم که مولوی عبدالحمید بجای دادخواهی قربانیان جمعه های خونین و محاکمه مامورین انتظامی, از وزیر کشور درخواست کرد که اهل سنت خواهان پیوستن به نیروهای مسلح و شهید شدن در کنار آنها هستند, که سخت بُهت آور بود. زیرا وظیفه نیروهای مسلح در بلوچستان جز ستمگری, سرکوب و کشتار مردم بلوچ نیست. پیوستن به چنین نیروی خونریز و دشمن بلوچ و افتخار شهادت در کنار آنها چه توجیهی دارد؟

با توجه به شکاف های جاری عمیق داخلی بین حاکمیت و ملت, و جنگ طلبی و ماجراجویی های رژیم در منطقه و ادعای حمایت ویرانگر از مردم سُنی مذهب فلسطین, گماشتن سه استاندار بومی در سیستان و بلوچستان, کردستان و خوزستان بخشی از توطئه تاکتیکی “خدعه” و فریب است. اگرچه بلوچ و کرد اهل سنت (سُنی های اثنی عشری) که در جمهوری اسلامی به مقامات میانی انتخاب می شوند همگی بلااستثنا ایثارگری انقلابی و اخلاص ولایتمداری و وفاداری مطلق خود به نظام را بارها ثابت کرده اند. لذا مورد وثوق و اعتماد کامل رژیم هستند تا به صورت نمادین و سمبلیک (و نه معنادار و ریشه ای) ویترین نظام برای تبلیغات و بدتر از آن برای ایجاد تغییرات مخرب و ویران گر و مجری و مبلغ و توجیه گر طرح های نظام باشند. لذا از این نظر باید نگران بود و بقول شعر مولانا وقتی تبر به جنگل آمد درختان نباید با خوشحالی فریاد بزنند که ای وای خوش آمد زیرا دسته اش از جنس خود ماست.

عبدالستار دوشوکی

یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳

شکست طرح شیعی منطقه ای و خودکشی خامنه ای

جلال ایجادی

الگوی مدیریت خارمیانه از شش سده پیش تا ابتدای سده بیستم، مدل فئودالی و استعماری خلافت عثمانی بود. از جنگ جهانی اول تا جنگ جهانی دوم در تمام سرزمین های عربی مدل استعماری انگلیسی و فرانسوی بود. از جنگ جهانی دوم به اینسو مدل اصلی مدیریت بر پایه منافع و هژمونی سیاست آمریکا است. در همین دوران، تشکیل دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸، جنگ های اعراب و اسرائیلی ها، انقلاب دینی در ایران و ظهور جمهوری اسلامی در سال ۱۹۷۹ و همچنین مداخله های نظامی آمریکا در عراق، از جمله رویدادهای مهم منطقه بوده اند. در دل دگرگونی های سیاسی خاورمیانه، استقرار جمهوری اسلامی بمعنای آغاز و گسترش الگوی استعماری شیعه خمینیسم بود.
الگوی بازوی مسلح خاورمیانه
از فردای انقلاب خمینیستی امپریالیسم شیعه تلاش نمود تا همه منطقه را تابع منافع خود کند و آمریکا و متحدان او را به حاشیه براند. رایج نمودن ایدئولوژی ضد آمریکائی و کینه ورزی علیه اسرائیل، لازمه امپریالیسم دینی جمهوری اسلامی بود. این هدف چگونه تعریف شد و چگونه به مرحله اجرایی رسید؟
جمهوری اسلامی اعلام کرد انقلاب شیعه تا کربلا در عراق و سپس تا قدس در اسرائیل و در پایان، جهاد علیه کفرجهانی و گسترش نظام امامزمانی در دنیا. این ایدئولوژی جنگ طلبانه مستلزم ایجاد پایگاه اجتماعی و ارتش جنگی و تروریسم بود. سال ۱۹۸۲ میلادی رژیم خمینی حزب الله لبنان را بوجود آورد. در اکتبر سال ۱۹۸۳ سازمان جهاد اسلامی و حزب الله و سپاه قدس رژیم خمینی با انفجارهای تروریستی و بمب گذاری خود، تعداد ۲۴۱ سرباز آمریکایی و ۵۸ چترباز فرانسوی را که توسط سازمان ملل در بیروت پایتخت لبنان مستقر شده بودند را به قتل می رسانند. این ترورها، سرآغاز فعالیت بازوی مسلح رژیم در منطقه و مداخله مستقیم سپاه قدس در کشورهای منطقه مانند لبنان، سوریه، عراق، یمن، بحرین، بود. سپاه قدس با سرپرستی احمد وحیدی بمدت دهسال و سپس قاسم سلیمانی بمدت ۲۵ سال، کشورهای مختلف را بی ثبات و ناآرام نموده و دهها سازمان و گروه تروریستی وابسته به جمهوری اسلامی با بودجه ایرانی بوجود آوردند.
زیر نظر سپاه قدس حزب الله به رهبری حسن نصرالله در چهار دهه، به یک نیروی پرقدرت نظامی و سیاسی و جاسوسی در لبنان تبدیل شد. نیروی نظامی حزب الله با تمام موشک ها و پهپادها و مهمات و فرماندهان و هزاران افراد مسلح، نیروی نظامی اصلی لبنان شد. اقتدارگرائی حزب الله تمام نیروهای سیاسی لبنانی را محکوم به سکوت کرد. زیر نظر سپاه قدس رژیم بشار اسد از سقوط نجات پیدا کرد و سوریه تبدیل شد به حیات خلوت جمهوری اسلامی تا او بتواند عملیات نظامی گوناگونی سازماندهی شود. زیر نظر سپاه قدس، وضع عراق بیش از پیش آشفته شد و به گرد «حشد شعبی»، گروههای متعدد شیعه ساخته شد و سیاستمداران شیعه مزدور خامنه ای در قدرت سیاسی عراق وارد میدان شدند. امروز مناطق وسیعی از عراق زیر کنترل مستقیم سپاه قدس و نیابتی های شیعه است تا بتوانند به سوی اسرائیل موشک پرتاب کنند. سازمان تروریستی حماس که با ایدئولوژی سنی است با توجه به دو عامل مهم به جمهوری اسلامی پیوست. در واقع کسب امکانات مالی گسترده از خامنه ای از یکسو و از سوی دیگر، همسوئی یهودستیزانه و استراتژی هدفمند نابودی اسرائیل، اتحاد حماس و خامنه ای را میسر ساخت و افزون بر آن حمله تروریستی ۷ اکتبر ۲۰۲۳ علیه اسرائیلی ها و کشتار ۱۲۰۰ نفر با اطلاع جمهوری اسلامی و حزب الله بوده است. حوثی های یمن تجهیزات و آموزش‌های نظامی بسیاری را از سپاه قدس، حزب‌الله و گروه‌های طرفدار جمهوری اسلامی در عراق دریافت کردند. جمهوری اسلامی برای این گروه “مراکز عملیات مشترک” در عراق و لبنان به منظور هماهنگی عملیات نظامی ایجاد کرده است. دامنه انتقال تسلیحات و فناوری نظامی و همچنین حمایت مالی ایران از حوثی‌ها به وسعت بی‌سابقه‌ای رسیده است. بر اساس برخی برآوردها شمار شبه‌نظامیان حوثی‌ در اواسط سال ۲۰۲۴ به ۳۵۰ هزار جنگجو رسیده است.

شکست هلال شیعه
این مجموعه نظامی تروریستی، ارتش مزدوران و وابستگان عرب هستند که توسط سپاه قدس سازماندهی شده و بازوی نظامی جمهوری اسلامی در خاورمیانه را تشکیل می دهند. در جنگی که اسرائیل از اکتبر ۲۰۲۳ علیه حماس و حزب الله آغاز کرد، ضربات مهلکی به بازوی نظامی رژیم وارد. شکست نظامی و تخریب حماس و حزب الله قدرت جمهوری اسلامی را در منطقه بشدت کاهش داد. رژیم اسلامی این نیروهای تروریستی را رشد داد تا جنگ با اسرائیل خارج از ایران صورت بگیرد. ولی شکست نیروهای وابسته، جمهوری اسلامی را به دو حمله نظامی مستقیم علیه اسرائیل کشاند. پیرو این حمله های موشکی ناموفق ایران، ارتش اسرائیل نیز بامداد روز شنبه ۲۶ اکتبر ۲۰۲۴ در عملیاتی تلافی‌جویانه که «روزهای توبه» (ایام الحساب) نامیده است، ۲۰ تأسیسات نظامی ایران را هدف قرار داد. حدود ۱۴۰ جنگنده نیروی هوایی ارتش اسرائیل در این عملیات نقش داشتند. به گفته دولت اسرائیل تمامی هواپیماهای اسرائیلی به سلامت به پایگاه های خود بازگشتند و آنها تاسیسات تولید موشک‌هایی که ایران در طی سال گذشته به سوی اسرائیل شلیک کرده بود را هدف قرار دادند. در این حمله سامانه های پدافندی رژیم ضربه خورد و بنا به گفته متخصصان سیستم های «اس ۳۰۰» ایران کاملا منهدم شدند. به معنای دیگر ایران برهنه شده است و آسمان ایران فاقد امنیت هوائی است.
با توجه به اینکه رژیم قادر نبوده که کوچکترین بازدارندگی در برابر جنگنده ها و موشک های اسرائیل بوجود بیاورد و همه جهان شاهد تحقیر شدن خامنه ای بودند، بدنبال درخواست سرداران جنگ طلب ضدملی، خامنه ای دوباره اعلام کرد جنگ ادامه دارد. چرا خامنه ای خواهان جنگ است. به دو فرضیه می شود فکر کرد: فرضیه یکم، می شود گفت کارزار پروپاگاند کنونی رژیم برای مصرف داخلی است. شاید با توجه به واقعیت ضعف نیروهای نظامی قوای ایران، تصمیم گیران اسلامی محتاط باقی بمانند و دست به اقدام نظامی نزنند زیرا یک حمله قوی تر از حمله های پیشین، مثلن با شرکت ۱۰۰۰ موشک بالیستیکی، منجر به واکنش نظامی اسرائیل با اهداف نظامی و نفتی و اتمی و ترور شخصیت ها و جنگ سایبری گردد. فرضیه دوم، می توان گفت که کارزار اعلام جنگ توسط خامنه ای واقعی است و حمله سوم برای پاسخگوئی به اسرائیل بوده زیرا حفظ «آبروی» رژیم به اقدام نظامی او وابسته است. انگیزه رژیم از چه ناشی می شود؟ در این فرضیه دوم، عقلانیتی در کار نیست. شور اسلامی و عاشورایی، خواست سرداران فاسد، خواست لایه های فناتیک و امامزمانی، روحیه انتقام گیری نزد خامنه ای، بر ماشین تصمیم گیری حکومتی غلبه یافته اند و راه ادامه جنگ انتخاب شده است.
برای حکومت خامنه ای، مصالح ایران و ملت کوچکترین اهمیتی ندارد. این غارتگران حکومتی به پیروی از محمد رسول و امام علی و خلیفه عمر، فقط اهل تجاوز و غارت و خشونت و تخریب هستند. روانشناسی اسلامی با خشونت پیوند ارگانیک دارد. خشونت و شکنجه علیه افراد غیرمسلمان یک لذت طلبی دینی است. یک اسلامگرای حاد از کشتن و اضطراب غیرخودی ها لذت می برد.
خامنه ای در پیرامون خود مشتی از مداحان، فتنه گران، توطئه چینان، جنگ طلبان، شعبده بازان، رمالان، مرشدها، نظامیان بی شخصیت، فاسدان اخلاقی، کارچاق کن ها، چاپلوسان، نوحه خوانها، قرآن خوانها، آخوندهای مزدور را جمع کرده است. این فضای مسموم دینی، فقط تصمیم های ضدعلمی و ضد اجتماعی و ضدملی و خرافی تولید می کند. خامنه ای محصول این محیط ناسالم و شخصیت اسلامی و کینه جویی خود است. خامنه ای همیشه این چنین بوده است. او نیز مانند نظام ولایت فقیهی خود فاسد و گندیده است. تفکر متعصبانه و ایدئولوژیک خامنه ای اجازه نمی دهد که جهان کنونی را با رئالیسم و هوشیاری نگاه کند زیرا الگوی مذهبی او پدیده های جهان حاضر را برپایه قرآنی «حلال و حرام» و با معیار شیعی «حسین و یزید» می سنجد. این ذهن مرتجع مدام در حال جهاد علیه کفر است و به همین خاطر نمی تواند با دنیای غرب آشتی داشته باشد و خواستار همزیستی مسالمت آمیز با جهان باشد.

بلاهت و خودکشی خامنه ای
با همین دیدگاه، خامنه ای و همه حاکمان سیاسی و نظامی، طرح خاورمیانه مذهبی را تنظیم کرده اند. الگوی شیعی خاورمیانه از درون هذیان های یک ذهنیت بیمار بیرون می آید. تفکر خامنه ای چیست؟ خاورمیانه را با دسته های نظامی و تروریستی به خون کشیدن به امید استقرار امپریالیسم مذهبی شیعه امامزمانی، اینست چکیده تفکر خامنه ای. عدم شعور برای درک زمان کنونی، عدم درک واقعیت سیاسی و جغرافیایی منطقه، عدم درک اهمیت تناسب قوا در خاورمیانه و در جهان، عدم درک نوع رابطه با غرب، عدم درک اهمیت وجود اسرائیل برای غرب، عدم یک برنامه اقتصادی و رفاهی، عدم درک خواست ملت ها، عدم درک مصالح ملت ایران، این عدم درک مسائل اساسی، ویژگی تفکر منحط و اسلامی و جاه طلبانه خامنه ای است. بقیه سران جمهوری اسلامی نیز همین گونه اند و با چاکرمنشی کور و بلاهت خود، عروسک هایی در دست مستبد بزرگ هستند.
طرح خاورمیانه و بازوی نظامی رژیم شکست خورد. البته جریانهای تروریستی مانند حماس و حزب الله بازهم برای زنده ماندن تلاش میکنند. ولی دوران آنها سپری شده است. جمهوری اسلامی باز تلاش می کند که خود و حامیان منطقه ای را بازسازی کند. ولی جمهوری اسلامی در روند فروپاشی است. این رژیم توتالیتر مذهبی بازهم مردم ما را خواهد کشت. ولی رژیم فاشیستی از درون پوسیده است. جنبش مردمی با زور خود رژیم الهی خامنه ای را به درماندگی کامل می کشاند و سقوط آنرا قطعی می کند. جنگی را که رژیم خامنه ای علیه اسرائیل بپاکرده، نظام موجود را شکننده تر می کند. مبارزه برای دمکراسی و حکومت دمکراتیک لائیک محور اساسی تغییر سیاسی در ایران است.
می گویند عقرب زمانی که در محاصره آتش است، خودش را می کشد. حال اگر خودکشی هم نباشد گرمای آتش پروتئین ها و اسیدهای بدن را فلج نموده و نابود می کند. خامنه ای همان عقربی است که در محاصره آتش است. خشم و اعتراض و مبارزه مردم ایران علیه جمهوری اسلامی از یکسو و بحران و جنگی که رژیم در خاورمیانه و با اسرائیل به پانموده از سوی دیگر، گرمایش را به اندازه ای بالا برده که خامنه ای را در خود می سوزاند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. بزودی کتاب تازه ای به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ منتشر می شود.

رویای خامنه‌ای، کابوس عراقی‌ها است / علیرضا نوری زاده

از فتح بابل به دست کوروش تا پیروزی پادشاه فقید در الجزایر
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۳۱ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۸:۴۵

پایگاه خبری جماران و سایت خامنه‌ای

«ایران» به عنوان یک جغرافیا، تاریخ، فرهنگ، هویت و قومیت‌ها، همواره در میان‌رودان (بین‌النهرین) نفوذی چشمگیر داشته است. از زمانی که کوروش، امپراتور هخامنشی، بابل را فتح و یهودیان اسیر را آزاد کرد و به اورشلیم، خاستگاهشان، بازگرداند، نام او چنان پیامبری در تلمود ذکر شد تا عالمیان بدانند که یهوه او را فرستاده بود تا جلو نابودی یهودیان به دست بابلی‌ها را بگیرد.

ایران در زمان ساسانیان نیز در عراق حضور داشت. فاصله تیسفون تا دجله به گامی طی می‌شد و طاق کسری سایه‌انداز میان‌رودان بود.

پس از اسلام، ایرانیان قدرت را از دست دادند اما به‌زودی با نویسندگان و حکیمان خود و با سیبویه که صرف‌ونحو زبان عربی را سامان داد، با حسین منصور حلاج، که سربه‌دار شد، با یحیی و جعفر برمکی که به صدارت رسیدند و پایانی خونین یافتند، با افشین، مازیار، بابک و طاهر ذوالیمینین که له و علیه خلفا در دمشق و بغداد به پا خاستند و ابومسلم خراسانی که حکومت امویان را ساقط کرد تا ابوعبدالله عباسی را بر تخت سلطنت بنشاند و با یعقوب لیث صفاری که در راه بغداد برای براندازی خلیفه درگذشت (مسموم شد).

جالب اینجا است اکثر ایرانیانی که در عراق به اوج قدرت رسیدند، عاقبتی غم‌انگیز داشتند و اجسادشان سوزانده شد. مانند منصور حلاج و کسانی که یک‌شبه از «برمکیان بزرگ» تغییر وضع دادند و «مجوسان خائن» شدند تا سرشان را ببرند و مثله‌‌شان کنند.

علاقه ایران به سرزمین بین دو رود با کشته شدن حسین در کربلا آغاز نشد. همین طور که با زیارت شاهان صفوی یا قاجار در حرم امام علی یا حرم حسین و عباس در کربلا و حسن عسگری در سامرا و… جای پایی در بین‌النهرین پیدا نکرد. ایران پیش از آن در میان کردها‌ــ و در میان شماری از عرب‌ها‌ــ در جشن‌های نوروز و چهارشنبه‌سوری و بین صابئیان با سنت‌های نزدیک به سنت‌های زرتشتی‌ها و پیروی از آموزه‌های دینی آنان حضور داشت.

میترا یا مهر در تندیس‌های به‌جامانده در خاک ایران و کوه‌وکمرهای موصل و شهرک‌های ایزدی‌نشین عراق از قرن‌ها پیش از ظهور اسلام وجود داشت. هرچند حضور معنوی ایران پس از گسترش مذهب شیعه و تاسیس حوزه علمیه در نجف و کربلا و رفتن صدها یا حتی هزاران طلبه و زائر ایرانی به عراق برای فراگیری فقه و اصول و زیارت مرقد امامان شیعه، بسیار بیشتر شد.

اگرچه صدام حسین، رئیس‌جمهوری سابق عراق، تلاش زیادی کرد تا آثار و نشانه‌های فرهنگ، هویت و هنر ایرانی را در بقاع متبرکه و هنر معماری ایرانی، مینیاتورها و انگشترهای خراسانی و شیرازی، مناره‌ها و ضریح‌های طلا و نقره ساخت ایرانیان را پاکسازی کند، شماری از آثار هنرمندان و صنعتگران اصفهان و شیراز از دوران صفویان تا دوران محمدرضا شاه پهلوی باقی ماندند.

نکته قابل‌توجه این است که بسیاری از خانواده‌های ایرانی که بیش از دو قرن پیش برای مجاورت در کنار حرم امامان شیعه به عراق رفتند، از عراقی‌ها هم عراقی‌تر شدند. هم ابونواس ایرانی بود و هم محمد مهدی الجواهری، بزرگ‌ترین شاعر معاصر عراق.

روابط ایران با عراق از زمان تاسیس دولت مدرن عراق، زمانی که یک عراقی ایرانی‌الاصل (ناجی طالب) در قدرت بود، راکدتر و متشنج‌تر از دوران صدارت نوری سعید پاشای عراقی بود. با وجود این، مردم عادی ایران همواره قربانی تنش‌های سیاسی و امنیتی بین بغداد و تهران بودند. هرگاه تنش ایجاد می‌شد، صدها و گاه هزاران خانواده ایرانی یا ایرانی‌تبار به بهانه اینکه هر ایرانی جاسوس و ستون‌پنجم رژیم‌های حاکم بر ایران است، از عراق اخراج می‌شدند و داروندارشان به غارت می‌رفت.

قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر بین شاه فقید ایران و صدام حسین به سال‌ها تنش و درگیری بین دو کشور پایان داد و ایرانی‌ها به مدت چند سال توانستند بدون مشکل جدی به زیارت عتبات عالیات مشرف شوند اما وقوع انقلاب اسلامی شرایط را تغییر داد و اوضاع را به قبل از توافق الجزایر بازگرداند.

بغداد از انقلاب استقبال کرد

صدام حسین که قرارداد الجزایر را با نوعی اجبار امضا کرده بود، از انقلاب ایران به‌گرمی استقبال کرد. هنوز کاردار عراق، آقای السامرایی، را به یاد دارم که در ۱۴ فوریه ۱۹۷۹، پنج روز پس از پیروزی انقلاب، در روزنامه اطلاعات، جایی که من دبیری بخش سیاسی را به عهده داشتم، به دیدارم آمد تا رونوشتی از نامه‌ای را که صدام حسین برای مهدی بازرگان، اولین نخست‌وزیر پس از انقلاب، ارسال کرده بود، به من تحویل دهد. صدام در نامه‌اش از مرحوم بازرگان دعوت کرده بود به عراق سفر کند و در آنجا با استقبال دولت و ملت عراق که از پیروزی انقلاب شاد و امیدوارند، روبرو شود.

روابط صدام حسین با برخی اطرافیان خمینی بسیار نزدیک بود، اگرچه خود خمینی قبلا اصرار برزان ابراهیم التکریتی، برادر ناتنی صدام و مدیر استخبارات عراق، را برای ارسال پیام علیه شاه از طریق برنامه‌های فارسی رادیو بغداد رد کرده بود، مصطفی، فرزند ارشد خمینی، از طریق دیوان حسن البکر، رئیس‌جمهوری عراق، به سرویس اطلاعات عراق متصل بود. در حالی که دوستش، محمود دعایی (مدیر موسسه اطلاعات بعد از انقلاب)، در رادیو بغداد برنامه روزانه‌ای را علیه رژیم شاه اجرا می‌کرد. نام این برنامه که بعد از قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر قطع شد، «نهضت روحانیت در ایران» و مجری آن خود محمود دعایی با نام مستعار علی اراکی بود.

زمانی که مهندس بازرگان با مشورت خمینی، محمود دعایی را به عنوان سفیر جمهوری اسلامی در عراق منصوب کرد، شادی بغداد از پیروزی انقلاب با آمدن یکی از دوستان قدیمی که نان‌ونمک عراق را خورده و شکی نبود نمکدان را نخواهد شکست، به اوج رسید. چندی بعد، دعایی به‌شکوه نزد خمینی رفت که اگر نظر شما جنگ با صدام است، مرا چرا به بغداد فرستادید؟ خمینی گفته بود: به تو تکلیف می‌کنم برگردی و دعایی بازگشته بود.

حضور ده‌ها روحانی وابسته به حزب الدعوه در میان اطرافیان خمینی که هر روز از ستاد خمینی با مرحوم آیت‌الله محمدباقر صدر تماس می‌گرفتند و از او می‌خواستند علیه بعثی‌ها قیام کند، باعث شد ماه‌عسل کوتاه‌مدت انقلاب اسلامی با رژیم عراق که تنها سه ماه طول کشید، پایان یابد و به‌سرعت فضایی سرشار از تنش بین دو کشور حاکم شود.

هنگامی که آیت‌الله محمدباقر صدر از بغداد تلگرافی به خمینی فرستاد و اعلام کرد که فرزندان شما در عراق منتظر دستور برای قیام علیه رژیم کافر بعث‌اند، این کار صدام حسین را چنان غضبناک کرد که دستور دستگیری آیت‌الله صدر، خواهرش بنت‌الهدی و ۹۰ تن از اقوام و پیروان او را صادر کرد. چند شب بعد، خود صدام به بازداشتگاه ابوغریب رفت و صدر و خواهرش و دیگر بستگان و شاگردانش را به‌خط کرد و مطابق نوشته بارزان تکریتی، برادرش، که رئیس سازمان امنیت بود، با مسلسلی همه آن‌ها را به قتل رساند.

آنچه بعد از آن اتفاق افتاد، نیاز به تکرار ندارد. هشت سال جنگ و ویرانی، یک میلیون کشته، نیم میلیون جانباز و هزار میلیارد دلار ثروت‌سوخته با شهرها و روستاهای ویران و نابودی امکانات اقتصادی در دو کشور حاصل جنگی بود که سرانجام خمینی با نوشیدن جام زهر قطعنامه ۵۹۸، مجبور شد تمامش کند.

با توقف جنگ و از سرگیری ارتباطات دو کشور، در دوران تجاوز عراق به کویت، صدام حسین سعدون حمادی شیعه را برای وسوسه کردن رفسنجانی، رئیس‌جمهوری وقت جمهوری اسلامی به ایران فرستاد تا خلیج فارس را بین خود تقسیم کنند، اما رفسنجانی در طول جنگ کویت هوشمندانه بازی کرد؛ نه آری گفت و نه پاسخ منفی داد اما آن‌قدر اعتماد صدام را جلب کرد که بیش از ۱۴۰ هواپیمای جنگی و مسافربری‌اش را به ایران بفرستد.

با خروج صدام حسین شکست‌خورده و متلاشی‌شده از کویت، جمهوری اسلامی بار دیگر تلاش کرد تا از اوضاع وخیم شیعیان ساکن جنوب عراق برای تحقق جاه‌طلبی‌های خمینی خفته‌درخاک سوءاستفاده کند. در جریان قیام جنوب، ایران مرزها را باز کرد و پنج هزار تن از سپاه بدر با هدایت تکاوران سپاه، به بصره و عماره سرازیر شدند. همان کاری صدام بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ انجام داد و دو هزار و ۵۰۰ تن از مجاهدین خلق را با توپ و تانک و هلی‌کوپتر به داخل خاک ایران فرستاد. آن هم در عملیاتی که نامش «فروغ جاویدان» بود و دوسه روزه «مرصاد» شد و صدها کشته و اسیر و بعد اعدامی از لشکر مجاهدین به جاماند و خمینی وحشی‌گری خود را با کشتار سال ۱۳۶۷ بار دیگر به نمایش گذاشت.

کاررژیم اسلامی و وابستگان عراقی او بعد از آزادی کویت، لطمه بزرگی به جنبش آزادی عراق وارد کرد و فرصت طلایی مردم عراق را برای خلاص شدن از شر صدام به هدر داد.

در آن زمان، پس از خروج عراق از کویت، با حضور نیروهای آمریکایی و انگلیسی در جنوب عراق و همدردی جهان با مردم این کشور، هرنوع حرکتی‌ــ بدون دخالت ایران‌ــ مطمئنا به پیروزی مردم عراق منجر می‌شد اما حضور پررنگ رژیم و وابستگانش در انتفاضه جنوب و ترس آمریکا و متحدانش از افتادن عراق به دست یک رژیم ایدئولوژیک شیعی وابسته به ایران (کاری که بعد از سال ۲۰۰۲ پل برمر، فرماندار آمریکایی عراق، صورت داد) به تغییر فضا علیه ایران و به مصلحت صدام حسین بال‌شکسته منجر شد؛ به طوری که به او اجازه داده شد به بصره و سپس نجف و ناصریه و کوفه و کربلا نیرو اعزام و مخالفانش را پاکسازی کند.

ده‌ها تن از علمای ارشد شیعه از جمله حجت‌الاسلام محمدتقی الخویی (فرزند آیت‌الله خویی)، آیت‌الله غروی، آیت‌الله بروجردی (عموی علاءالدین بروجردی) و سرانجام آیت‌الله محمدصادق صدر کشته شدند. در فاصله انتفاضه و حمله دوباره آمریکا، رژیم با دولت عراق روابط اقتصادی گسترده‌ای داشت.

پس از سقوط صدام حسین

طی ۲۲ سال گذشته (منهای دوران کوتاه نخست‌وزیری دکتر ایاد علاوی) ایران به دلایل متعدد بازیگر اصلی عراق باقی ماند. با اشاره به اینکه اکثریت عراقی‌ها از دخالت جمهوری اسلامی در امور کشورشان ناراضی‌اند، اما بودن حکومت در دست حزب الدعوه و تقلیل نفوذ و جایگاه سنی‌ها و همراهی کردها با رژیم‌ــ به‌ویژه پس از درگذشت جلال طالبانی که با وجود دوستی با ایران، در لحظات حساس جلو رژیم می‌ایستاد‌ــ باعث گسترش حوزه عمل عوامل اطلاعاتی و اعضای سپاه پاسداران در شهرهای شیعه‌نشین عراق شد. ظهور حشدالشعبی بعد از سلطه داعش بر موصل و غرب عراق و مماشات آمریکا با رژیم ایران و پیدایش قاسم سلیمانی هم هر روز بیشتر از پیش، عراق را در چنگ اهل ولایت فقیه گرفتار کرد.

الف‌ــ طبق برخی اسناد، بعد از حکومت دوم نوری المالکی در پی انتخاباتی که برنده آن علاوی بود و با توافق ایران و آمریکا، بهره‌اش را نوری المالکی برد، ایران بین سه تا چهار هزار تن از نیروهای قدس سپاه و وزارت اطلاعات را به این کشور فرستاد. از زمان سقوط صدام حسین، حدود ۱۴ هزار نفر از مردان سپاه بدر، داوطلبان عراقی در بسیج و فرزندان خانواده‌های ایرانی تبعید‌شده از عراق نه‌تنها در زمینه‌های نظامی، بلکه در زمینه‌های مختلف زندگی آموزش‌های مذهبی دیده بودند، ارائه برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، انتشار روزنامه، مدیریت حسینیه‌ها، کتابخانه‌ها، رستوران‌ها و شبکه‌های توزیع روغن، گوشت و دارو و مواد مخدر وارد عمل شدند و عملا زندگی روزانه مردم را در چنگ گرفتند.

ب‌ــ وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بیش از پنج هزار خانه، آپارتمان، هتل، مغازه، انبار، کتابخانه، مسجد، رستوران، پمپ بنزین و موسسات بزرگی مثل موسسه «بازسازی عتبات عالیات» و… را در بصره، دیوانیه، عماره، کوفه، نجف، کربلا، کاظمین و بغداد خریداری، اجاره یا تاسیس کرد و برای زندگی و کار در این شبکه گسترده از عوامل اطلاعاتی و کارگزاران عراقی خود، به‌ویژه سازمان بدر و حزب الدعوه، بهره جست و می‌جوید.

ج‌ــ با تشویق و حمایت دفتر رهبر جمهوری اسلامی و سازمان تبلیغات اسلامی و مدیریت حوزه، بیش از دو هزار نفر از طلاب و روحانیون ایرانی، افغانستانی و پاکستانی با کمک‌هزینه‌های دفتر خامنه‌ای، راهی نجف و کربلا شدند.

دــ نمایندگی خامنه‌ای در شهرهای مقدس شیعه وظیفه پرداخت حقوق ماهانه بیش از هفت هزار طلبه و معلم را بر عهده دارند. خامنه‌ای نمایندگان و کارگزارانی را منصوب کرده است که می‌توانند برایش به‌عنوان «رهبر امت شیعه»، بیعت بگیرند و او را «نایب امام زمان» بخوانند. در حالی که علمای ارشد نجف، منهای آیت‌الله سیستانی، نمی‌توانند در پرداخت شهریه با خامنه‌ای رقابت کنند و در برابر ۵۰۰ دلار شهریه او، بیشتر از ۱۰۰ تا ۲۰۰ دلار بپردازند. لذا کفه روزبه‌روز بیشتر به نفع خامنه‌ای سنگین می‌شود و تا امروز تنها وجود آقای سیستانی مانع سلطه مطلقه رهبر رژیم بر حوزه‌های عراق شده است. ولی فردا با خاموشی سیستانی، معلوم نیست سرنوشت حوزه‌ها به کدام سو متمایل خواهد شد.

ماهانه بین ۳۰ تا ۴۰ میلیون دلار به حساب نمایندگان و کارگزاران خامنه‌ای در عراق واریز می‌شود. بخشی از این مبلغ به حقوق غیرطلبه‌ها و معلمان از جمله روحانیون شیعه درگیر در امر حکومت اختصاص می‌یابد. البته تامین‌کننده بخشی از این هزینه قاچاق مواد مخدر، نفت، مواد غذایی، طلا و پولشویی است.

ه‌ــ حضور ایرانیان در کردستان از طریق هزاران کرد ایرانی و غیرکرد از جمله رهبران و کادرهای حزب دموکرات کردستان ایران و حزب کومله و دانشجویان، روشنفکران و کارگران ساکن کردستان عراق بسیار پررنگ است. رژیم گاه عواملش را در هیئت‌های فرهنگی و مردمی در کردستان می‌کارد.

رژیم از طریق دفاتر رسمی اطلاعات سپاه در سلیمانیه و اربیل کردستان حضور دارد و نوعی تفاهم بین سپاه و مقام‌های کرد در سلیمانیه و اربیل برقرار است.

اسرائیل سرمایه‌گذاری‌های نظامی و سیاسی و امنیتی ۱۰۰ میلیاردی رژیم را در لبنان و غزه و اندک‌اندک یمن دود کرد و می‌کند. کاررژیم به جایی رسیده است که روضه‌خوانی چون نعیم قاسم را جای حسن نصرالله می‌گذارد.

شکست رژیم و حصر باقی‌مانده وابستگانش، نیروهای ملی عراق از شیعه و سنی و کرد و ایزدی و مسیحی را با امید بیشتری به آزادی وطنشان از چنگال ولی فقیه، آرام‌آرام به صحنه آورده است.

بیروت ویران می‌شود اما زمزمه ققنوس را می‌شنوم / علیرضا نوری زاده

شبکه مالی مافیای حزب‌الله نابود می‌شود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳ آبان ۱۴۰۳ برابر با ۲۴ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۷:۴۵

فروریختن یک ساختمان در بیروت-خبرگزاری فرانسه

تصویری از جبالیا، از فراز ساختماهایی که ویرانی را از درون و بیرون فریاد می‌زنند، تمام روزم را به درد و رنج پیوند می‌دهد. صف آوارگان را می‌بینم. زن و مرد پیر و جوان و کودک می‌روند و خانه را به بمب‌های اسرائیلی می‌سپارند. آن‌سو در بیروت، در ضاحیه، ساختمانی ۱۰ طبقه فرو می‌ریزد و آوارگان جنوب پیاپی به سوی سرنوشتی نامبارک روان‌اند.

روزی در عیتانی، همه جوانی‌ام در بیروت آواز و زیبایی، از دیده‌ام پنهان می‌شد. حقیقت جنگ سیلی سنگینی بود که اگر ذره‌ای دلت با بیروت بود، پیاپی بر چهره‌ات می‌خورد. اگر بیروت را پیش از رسیدن نکبت ولایت جهل و جور و فساد می‌شناختی، گریه امانت را می‌برید.

راستی چرا رژیمی توهم‌زده و بیمار باید بتواند لبنان را به گروگان گیرد و جان و جهانش را به آتش کشد؟ موسی (صدر) با کمک پادشاه فقید و مرحوم اسدالله علم جنوب را رنگ زندگی بخشیده بود و ضاحیه بیغوله تروریست‌ها نبود. رباب خانم، خواهرآقا موسی، دختران شیعه را آموزش می‌داد و مصطفی چمران آموزشگاه فنی صور را اداره می‌کرد. شیعه با امام موسی صدر جان گرفته بود. ده‌ها دانشجوی شیعه با بورس تحصیلی بنیاد پهلوی در لبنان و مصر و ایران و اروپا درس می‌خواندند. نماینده دستگاه اطلاعات در سفارت ایران نویسنده‌ای فرزانه بود که سال‌ها بعد «خیام و آن دروغ دل‌آویزش‌» دل و دین از بسیاری از ما ربود.

آن‌ روزها از سپاه و امنیت‌خانه سید علی آقا خبری نبود. دکتر محمدی، رئیس دانشکده الهیات، در سال‌های اعتبار ایران در لبنان، رایزن فرهنگی بود و در دانشگاه بیروت زبان و ادبیات فارسی تدریس می‌کرد. حزب رزگاری کُرد با حضور رهبرش جمیل محو، نوروز را در سینما کلمانسو بیروت جشن می‌گرفت و جشن‌های سفارت با حضور سرشناس‌ترین هنرمندان از جمله گوگوش که تصویرش روی جلد مجله الحوادث را پوشانده بود، محور داغ‌ترین تجلیل‌ها از ایران و هنرمندانش بود. فیروزه همه ساله در فستیوال بعلبک آواز عشق را بر فراز شرق تا بیروت و صیدا و طرابلس پرواز می‌داد.

بعد از ظهور فتنه خمینی در سرزمین ما، جنگ‌های داخلی در دومین مرحله لبنان را به آتش کشید اما سعودی‌ها به داد رسیدند. مردان جنگی را در طائف جمع کردند و هرکدام را خلعتی و کیسه‌ای دادند تا با بیعت با حسابدار جنوبی لبنان، رفیق حریری، که سالیان دراز در سعودی کار می‌کرد و شرکت ساختمانی عظیمی برپا کرده بود، دوباره وطن را با شانه‌هایش ستون زنند.

بیروت دوباره ساخته شد. «سولیدر» نیویورک را در ابعادی کوچک‌تر به نمایش گذاشته بود. لبنانی‌ها به آشتی ملی رسیدند اما امام موسی صدری دیگر در کار نبود که شیعیان را رهبری کند. در پایان سال ۱۹۷۸ قذافی به اشاره راویان نکبت مثل جلال فارسی، دوست عزیز امام موسی حسین الحسینی رئیس جنبش امل و پارلمان لبنان را ربود. سفارت خمینی و حزب‌ او را کنار زدند و نبیه بری آمد تا دست در دست حسن نصرالله بگذارد. لبنان را ربودند و پشت قباله عقد نکاح با نایب امام زمان انداختند. شرح این قصه جانسوز را بارها گفته‌ام و نیازی به تکرارش نیست. حریری هم از میان برداشته شد تا لبنانی دیگر بانگ ققنوس وطن را که از خاکسترش برمی‌خاست، نشنود.

حزب‌الله با میلیون‌های اهدایی ولی‌فقیه لبنان را ربود اما در ویرانه‌های بیروت و جنوب این بار بانگ شکستن زنجیرهای اسارت را می‌شنویم. روزگار خون و ویرانی و آوارگی در لبنان دیگر می‌شود. حالا جبران باسیل، داماد میشل عون و متحد حسن نصرالله در جبهه مسیحیان، که به امید جلوس بر کرسی ریاست بعد از کنار رفتن میشل عون در اوج بدنامی و نوکری دمشق، دست در دست‌های خونی نصرالله و بشار اسد گذاشت، زبان به انتقاد از حزب‌الله و رهبرانش گشوده است و آشکار می‌کند که سکه قلب ولایت فقیه و حزب‌الله آن دیگر بین مردم و حتی سرسپردگان حزب‌الله خریداری ندارد و باسیل هم به امید بخشش، ارباب سابق را می‌کوبد.

باید دوباره به واقعیت‌هایی که نتانیاهو به فلسطین و لبنان تحمیل کرده است، نظری بیندازم.

خامنه‌ای یک هفته پیش از فاجعه ۷ اکتبر ۲۰۲۳ شماری از سران حماس و جهاد اسلامی را به حضور پذیرفت. هدف به هم ریختن طرح بزرگ آشتی فرزندان ابراهیم و جلوگیری از برقراری رابطه بین عربستان سعودی و اسرائیل بود (بعد از امارات و بحرین و مغرب به صورت علنی و قطر و سلطان‌نشین عمان به شکل نیمه‌علنی)؛ البته شروط سعودی در برپایی فلسطین آزاد با پایتختی بیت‌المقدس شرقی و عقد پیمان دفاعی امنیتی ریاض و واشینگتن در سال ۲۰۲۴ به‌عنوان مهم‌ترین شرط ریاض برای به رسمیت شناختن دولت ستاره داوود به قوت خود باقی بود.

کلید تنفیذ طرحی که حماس و حزب‌الله و این آخری‌ها لنگ‌به‌کمر‌بسته‌های حوثی و نوکران عراقی سید علی، زیر نظر سپاه و حزب‌الله، سه سال روی آن کار کرده بودند، به دست ولی فقیه زده شد. به قول عرب‌ها، «قامت القیامه» (قیامت به پا شد).

از آن پس سرعت حوادث شمارش زمان را غیرممکن کرد. غزه‌ای که با میلیاردها دلار قطری‌ها، غرب و ثروتمندان فلسطینی ساخته شده بود، ویران شد. دیگر غروب غزه زیرآواز ماهیگیرانی که با صیدشان از دریا بازمی‌گشتند، پرواز امید را تجربه نکرد. شعرخوانی فادی و نوال و فدوی و کمال و سعید در هنرستان فرهنگ و هنر خان یونس برای همیشه تعطیل شد و سینماهای غزه به درمانگاه‌های موقت تبدیل شدند.

در این ماه‌ها و هفته‌ها، هربار با رهبر فلسطینی‌ها، محمود عباس (ابومازن)، گفت‌وگو کردم، اشک‌هایش را مجال بازایستادن نبود. به گفته مشاور ارشدش، نبیل ابوردینه، رئیس دولت خود مختار چشم‌انتظار به اهتزاز درآوردن پرچم فلسطین مستقل بر فراز اقصی بود، حالا اما جنازه‌ها را می‌شمرد و برای از دست شدن غزه اشک می‌ریزد.

اسرائیل در جست‌وجوی سر مار غزه را خاکستر کرد. ۴۴ هزار نفر به قتل رسیدند که بسیاری نه عضو حماس بودند و نه بر جنایت سنوارها مهر تایید می‌زدند. سیل آوارگان با بادیه و بقچه‌ای در دست، کودکانی که برادر و خواهر کوچک‌تر خود را در دست‌های ظریف و نازنینشان به ناکجاآباد می‌بردند، بی‌احساس‌ترین آدم‌ها را به گریه می‌اندازد، اما سید علی وحشت‌زده به حزب جهنمی‌اش در لبنان فرمان آتش می‌داد.

برای اسرائیل فرصت طلایی پیش آمده بود که بکوبد و بروبد و سر افعی را در ضاحیه جنوبی بیروت به سنگ زند. اما زمانی که خرد شدن حزب‌الله را مشاهده کرد، راهبرد تضعیف حزب‌الله را به امحاء حزب‌الله تغییر داد. چپ و راست، مرجعیون و صور و صیدا و اقلیم تفاح و ضاحیه بیروت و بعلبک کوبیده شدند. ده‌ها رهبر حزب‌الله از فواد شکر تا قصیر و از حسن نصرالله تا هاشم صفی‌الدین خاک شدند و دست در گردن فرماندهان سپاه قدس به لقاءالله شتافتند.

سیدعلی هنوز از مرگ سردارش زاهدی در کنسولگری‌اش در دمشق خونین‌جگر بود که پرپرشدن نیلفروشانش را آواز دادند. آن همه توهم به یک‌باره دود شد و به هوا رفت و بانگ فنی‌زاده نازنین در گوشمان چکید که حالا باید در برابر دایی جان ناپلئون دستاربه‌سر، انگشت بچرخاند و رو به آسمان بگوید: «انگاری دود شدند و به هوا رفتند.»

سرداران لشکر اسلام با شکم‌های برآمده، حساب‌های درشت در ماکائو و هنگ‌کنگ و صندوق قرض الحسن با شعبه‌های فراوان در لبنان و یمن و تجارت پرسود قرص‌های روانگردان کپتاگون و افیون و کوکایین از آمریکای لاتین تا خاورمیانه عربی، وحشت‌زده برای نابودی اسرائیل نقشه می‌کشیدند و درشت‌ترهایشان یکان‌یکان زیر آتش اسرائیل خاکستر می‌شدند.

شبکه الجزیره که برای فلسطینی‌های غزه و حزب‌الله خیلی سینه چاک می‌دهد، خود در گزارشی بیش از یک سال پیش از نبرد غزه و ادامه آن تا لبنان و یمن، فاش کرد: «شبکه‌های مالی غیرقانونی حزب‌الله در آمریکای جنوبی (مثلث برزیل، پاراگوئه، آرژانتین) با تجارت مواد مخدر، میلیون‌ها دلار به خزانه حزب سرازیر می‌کنند. اوایل دهه ۱۹۸۰ که اکثر مهاجران لبنانی به منطقه مثلث لاتین آمدند، با استفاده از موقعیت تجاری برجسته شهرهای مرزی سه کشور با خانواده‌هایشان در این منطقه ساکن شدند. یکی از این مهاجران اسعد برکات است که در دهه ۱۹۹۰ به این منطقه آمد و فروشگاهش را برای فروش عمده لوازم الکترونیکی افتتاح کرد. در سال ۲۰۰۲ او به اتهام فرار مالیاتی دستگیر شد اما شوک واقعی زمانی رخ داد که وزارت خزانه‌داری آمریکا او را در فهرست تحریم‌ها قرار داد و از او به‌عنوان بازوی راست حسن نصرالله، رهبر حزب‌الله، در آمریکای جنوبی یاد کرد. برکات فقط نخستین حلقه در مافیای حزب الله بود. در سال ۲۰۰۸، نمر زعیتر به اتهام تلاش برای قاچاق کوکایین به ایالات متحده دستگیر شد و بعدا در سال ۲۰۱۳، برادر اسعد برکات، حمزه علی برکات، به اتهام ایجاد یک شبکه کلاهبرداری دستگیر شد.» این مطلب در بخش میدان سایت الجزیره در ژوئن ۲۰۲۲ به طور مفصل منتشر شد.

این ماجراها و حوادث مشابه باعث بحث و جدل در مورد ماهیت رابطه در حال ظهور حزب‌الله و شبکه‌های جنایت سازمان‌یافته در آمریکای جنوبی در دوران پس از ۱۱ سپتامبر شد؛ رابطه‌ای که هدف اصلی آن کسب درآمد از همه‌چیز بود؛ از کالاهای تقلبی مانند ساعت و عینک آفتابی و لوازم الکترونیکی تقلبی و دی‌وی‌دی‌های دزدی دریایی گرفته تا تجارت سیگار و قاچاق انسان و پولشویی و تجارت مواد مخدر، با هدف یافتن منابع درآمدی اضافی برای مقابله با بحران‌های مالی پی‌درپی حزب‌الله به سبب مجازات‌هایی که وزارت خزانه‌داری آمریکا علیه شخصیت‌ها و نهادهای جمهوری اسلامی برقرار کرد.

برجسته‌ترین بازیگر غیردولتی مسلح در خاورمیانه با ورود به جنگ سوریه و جنایاتش علیه مردم این کشور دیگر آن شبکه مقاومت پاک‌نهاد نبود، بلکه دست در دست مافیای سپاه و ماهر اسد، برادر بشار اسد، به بزرگ‌ترین شبکه فساد و تجارت مخدرات و فحشا (خاصه در ماکائو، ونکوور کانادا و بخش ترکی قبرس) و ترور تبدیل شد.

قتل رفیق حریری و البته ده‌ها تن دیگر از شخصیت‌های لبنانی مخالف حزب‌الله و رژیم‌های سوریه و ولایت فقیه حزب‌الله را در صدر فهرست بزرگ‌ترین گروه‌های تروریستی جهان قرار داد.

در واقع خطای خامنه‌ای در به میدان فرستادن حزب‌الله و اشتباه حسن ئصرالله در اطاعت از اوامر رهبرش سید علی، مهم‌ترین فرصت را برای نتانیاهو فراهم کرد تا حزب را ویران کند. اسرائیل همین چند روزه با درهم شکستن شعبه اصلی و چند شعبه فرعی صندوق‌های قرض الحسن، کمر نظام مالی حزب‌الله و سپاه را در لبنان خردوخمیر کرد.

حالا نتانیاهو درصدد پرداختن به سر اژدها در تهران است. ایرانی هرگز خواستار پنجه زدن بیگانه بر چهره ایران بانو نیست. اما می‌توان درک کرد که بر خاکستر شدن ولی فقیه و اهل و طایفه‌اش اشکی نخواهد ریخت.

یحیی سنوار که بود و مرگش چه پیامدهایی خواهد داشت / علیرضا نوری زاده

هنیه ، فواد شکر، حسن نصرالله ، نیلفروشان، هاشم صفی‌الدین و حالا سنوار، ولی فقیه‌شان را تنها گذاشتند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۷ مهر ۱۴۰۳ برابر با ۱۸ اُکتُبر ۲۰۲۴ ۸:۰۰

یحیی سنوار در سال ۱۳۹۰ به همراه اسماعیل هنیه سفری به ایران داشت-انصاف‌نیوز

خشمگین، لبخندی قسطی گاهی برلبش، شال فلسطینی بر گردنش؛ با درنگ سخن می‌گفت و می‌نوشت. نه جذبه عرفات را داشت نه غرور و طمانینه محمود عباس را. از قدیمی‌ها کوچک‌ترین اثری در او نبود. جورج حبش، نایف حواتمه، ابوجهاد، خالد حسن و برادرش هانی حسن، که با عرفات به ایران آمد و بعد سفیر فلسطین در ایران شد، هریک در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ میلادی در بیروت، عمان، قاهره و بغداد و تونس پاتوقی داشتند و یکی از روزهای هفته با دوستان گرد هم می‌آمدند. انقلاب فلسطین ریشو نبود و تسبیح در دست نداشت. پس از ظهور خمینی، از یک سو رژیم‌های نظامی سکولار عرب در تحقق حداقل خواست‌های مردم شکست خوردند، و از سوی دیگر کار اخوان المسلمین در مصر و اردن و سودان و سوریه بالا گرفت و بزرگان عرصه مقاومت از حبش و حواتمه گرفته تا ابوحسن سلامه و ابوالهول و ابوداود یا به دست واحدهای مخفی موساد یا به تیر غیب رژیم‌های انقلابی از نوع صدام و اسد خاموش شدند. آن‌ها که ماندند نیز به‌مرور دعوت مرگ را لبیک گفتند. عرفات ماند و جمعی از یاران سال‌های کویت. آن سالی که هفت مبارز فتح را پایه گذاشتند سروکله اسلامی‌ها پیدا شد و ریش و الله اکبر نماد یک فلسطینی مبارز، و رنگ و طعم حماسه‌های مقاومت دیگرگون شد. یاران جورج حبش هواپیمای لوفت‌هانزا را می‌ربودند و به فرودگاه زرقان اردن می‌بردند، اما مسافرانش را با احترام به سالن ترانزیت می‌بردند و بعد هواپیما را آتش می‌زدند. ریش که بر چهره انقلاب نشست هواپیما و مسافرانش با هم آتش می‌گرفتند.

خالد مشعل، اسماعیل هنیه، محمود زهار و مرشدشان شیخ یاسین همه از تیره‌ای بودند که به «هدف وسیله را توجیه می‌کند» ایمان داشتند. در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ عملا تطبیق این شعار را در عملکرد حماس و جهاد مشاهده کردیم.

در برابر بن گوریون و گلدامایر و موشه دایان و اسحاق رابین در صف مبارزان فلسطینی فتح و جبهه خلق و دموکراتیک خلق را داشتیم. طبیعی است امروز در برابر نتانیاهو و گالانت و نفتالی بنت سنوار و عالول و زهار را در صف مقابل داشته باشیم. جهان دهه ۶۰ و شاعران مقاومت و لیلا خالد و ابوعمار با جهان امروز فاصله زیادی دارد.

حالا بر جنازه اسماعیل هنیه ،سید علی خامنه‌ای نماز می‌گزارد، و فرمانده سپاهی که از جنبش سبز تا امروز ده‌ها تن از فرزندان ایران‌زمین را کشته زیر تابوتش را می‌گیرد. فریاد عزا عزاست امروز بلند است اما نه برای فرزندان خانه پدری که قربانی کینه ولی فقیه شدند بلکه برای یحیی سنوار.

یحیی سنوار که بود؟

سنوار کشته شد. آشکار بود وقتی اسماعیل هنیه در تهران، حسن نصرالله در بیروت و فواد شکر در جنوب کشته می‌شوند نوبت سنوار هم می‌رسد. فردای هفتم اکتبر من دو موضوع را همین‌جا نوشتم؛ اولی مبنی بر اینکه عملیات حماس با هدایت و اشاره و هزینه مالی و تسلیحاتی رژیم ولایت فقیه و برای به زمین زدن طرح صلح ابراهیم انجام گرفته است. ماه پیش نیز بعد از انفجار پیجرها، با استناد به منبعی صادق، نوشتم این پیجرها خرید جمهوری اسلامی بوده است.

یحیی سنوار (السنوار) در اردوگاه آوارگان فلسطینی خان یونس در جنوب نوار غزه متولد شد و قبل از اولین انتفاضه فلسطین در سال ۱۹۸۷ به جنبش حماس، که شیخ احمد یاسین آن را تاسیس کرد، پیوست.

در سال ۱۹۸۸، سنوار یک دستگاه امنیتی برای جنبش تاسیس کرد که مسئول تعقیب متهمان جاسوسی برای اسرائیل، مجازات آن‌ها و گاهی اوقات اعدام آن‌ها بود.

یحیی سنوار از دانشگاه اسلامی در نوار غزه فارغ‌التحصیل شد و زبان عبری را آموخت. او در طول ۲۳ سال زندان در اسرائیل به زبان عبری صحبت می‌کرد و درک عمیقی از فرهنگ و جامعه اسرائیل داشت.

سنوار به اتهام کشتن سربازان اسرائیلی به چهار سال حبس ابد محکوم شد. در سال ۲۰۱۱ او درمیان یک هزار و ۲۷ فلسطینی بود که در برابرآزادی گیلاد شالیت، سرباز فرانسوی-اسرائیلی، آزاد شدند.

بعدها، سنوار قبل از اینکه رهبر جنبش در نوار غزه شود، یک رهبر برجسته در گردان‌های عزالدین قسام، شاخه نظامی جنبش حماس، بود.

سنوار در رویای برپایی یک کشور فلسطینی واحد بین نوار غزه و کرانه باختری رود اردن، که از سال ۱۹۶۷ اسرائیل آن را اشغال کرده است، با بیت‌المقدس شرقی بود.

در سال ۲۰۰۶، با یک شبه‌کودتای همراه با خون‌ریزی به سلطه دولت خودمختار فلسطین در غزه پایان داد و از آن پس همراه با ابوهای حماس حکومت غزه را در دست گرفت. از آن پس تلاش‌های آشتی بین فتح و حماس همگی با شکست مواجه شدند. سنوار اصول‌گرایی در برنامه‌ریزی نظامی و عمل‌گرایی در سیاست را اتخاذ کرد. دائم می‌گفت من به خاطر قدرت مبارزه نمی‌کنم بلکه به خاطر مذاکره با اسرائیل ازسر قدرت می‌جنگم.

در سال ۲۰۱۵، نام سنوار به همراه محمد الضیف، فرمانده پایگاه عزالدین قسام، به فهرست «تحت تعقیب‌ترین تروریست‌های بین‌المللی آمریکا» اضافه شد.

به گفته نزدیکان محمد دحلان، رهبری از فتح که غزه را به ابوهای حماس و جهاد اسلامی واگذار کرد، سنوار و الضیف شبکه تونل‌های حماس در غزه را پایه‌ریزی کردند. در اوایل ماه مه، گالانت، وزیر دفاع اسرائیل، متعهد شد که سنوار را پیدا و محاکمه کند. گالانت گفته بود: اگر زودتر به او می‌رسیدم، به او کمک می‌کردم تا در طول مدت جنگ تقصیر را به گردن گیرد.

سنوار یک بار به ایران سفرکرد و شانه‌های ولی فقیه را بوسید. وقتی اسماعیل هنیه در تهران به قتل رسید، همه سران حماس آماده بیعت با خالد مشعل بودند اما مشعل حاضر به نوکری ولی فقیه نبود. او روابط گسترده‌ای با کشورهای منطقه داشت. بنابراین به فرمان خامنه‌ای حماس با سنوار بیعت کرد.

چهره درهم‌کوفته، استخوان‌های درهم‌شکسته در کنجی ویرانه، پایان کسی بود که غزه را به آتش کشید و به اندازه نتانیاهو در قتل ۴۰ هزار فلسطینی مسئولیت داشت. ولی فقیه پرچم جمهوری اسلامی را در سوگ یکی از فرزندان ولایت پایین می‌آورد ولی در غزه جوانی نفرینش می‌کند که هم خانه‌اش را از دست داده و هم پدر و نایله خواهر سه ساله‌اش را. در بیروت علامه علی الامین روحانیِ شیعه، نه در سوگ حسن نصرالله اشکی می‌ریزد و نه برای سنوار فاتحه می‌خواند. علی الامین در تلویزیون الحدث، یحیی و حسن را از تیره‌ای می‌داند که به‌جز مرگ به چیزی اعتقاد ندارند و سرانجام نیز با مرگشان شاید مصائب ایران و لبنان و عراق و یمن، بلکه مصائب عالم پایان گیرد.

در کمتر از یک ماه، مهم‌ترین سرسپردگان نایب امام زمان خاکستر شدند. میلیاردها دلار از بیت‌المال خانه پدری غارت شد تا نوکرانی در چهار سوی خاورمیانه اجیر شوند. حالا سردستگانشان به هفت هزارسالگان پیوسته‌اند. چشمان ولی فقیه وحشت‌زده به آسمان خیره مانده است که پس کی می‌آیند؟

آن روز بعد از ۷ اکتبر نوشتم که از نگاه نتانیاهو سر مار در غزه، سر افعی در لبنان و سر اژدها در چهارراه آذربایجان است. سر مار و افعی در غزه و بیروت خرد شد و حالا نوبت اژدهاست. در این میان انتشار بیانیه‌های ضد جنگ شماری از اهل قلم و اندیشه و هنر قابل تامل است.

آن روستایی که سپاه اسکندر را از بیراهه به پشت سپاه آریوبرزن برد، آن دهقانی که سر یزدگرد را برید به طمع انگشتری و شالی، و آن‌هایی که درهای خانه پدری را به روی روس‌ها گشودند و یا برای تکریتی خون‌ریز و موشک‌هایش هدف تعیین کردند، همه را که جمع بزنی به اندازه یک‌صدم دلاورانی نیستند که از جان مایه گذاشتند، روزی در کنار کوروش به بابل رفتند و روز دگر برای رهایی وطن از چنگ والی خون‌خوار بغداد به ماه نخشب رسیدند. زمانی وابستگان روس را با جیش انقلابی رفیق استالین از آذربایجان بیرون ریختند و همین دیروز بود که جبار خون‌ریز تکریتی را از خرمین شهر جاودانه به مزبله تاریخ پرتاب کردند. آنکه در جوار وطن خواب ولایت در راه را می‌دید امروز کجاست؟

روشن‌فکر ایرانی بعد از تجربه درخشان مشروطه، از روزی که حزب توده زبان باز کرد، یا به ذات خود و یا مطابق مد روز در خدمت منافع غیر بود. با حضرت فردوسی بیگانه شد، اما شماره عینک مارکس و اندازه سبیل استالین را دقیقا می‌دانست. آن از تجربه ۵۷ که ملتی به جمهوری اسلامی سپرده شد و این از تجربه تلخ ۴۵ سال اشغال ایران.

روزی که هاشمی رفسنجانی در گپ و گفت با فرستادگان و مشاوران جورج بوش پسر بود و آسمان ایران را برایش باز گذاشته بود و بعد از جنگ عراق و طالبان گلایه از بدقولی دولت آمریکا می‌کرد که امتیازهای کلان گرفته و چیزی در مقابل به کاسه رژیم نینداخته است، بیش از ۵۰۰ تن از روشن‌فکران ایرانی در آمریکا و اروپا با هزینه‌ای سنگین آگهی در روزنامه‌های آمریکا و انگلیس و فرانسه منتشر کردند و با محکوم کردن جنگ علیه ایران خواستار متوقف شدن هر نوع حمله‌ای به خانه پدری شدند.

نه جنگی علیه ایران در دستور کار بوش بود نه فکر ضربه‌ای. آمریکا دو دشمن خونی رژیم را از میان برداشت. و این بزرگ‌ترین پاداش برای همکاری سپاه با آمریکا بود.

حالا دوباره در زمانی که با آتش‌افروزی رژیم، و فروافتادن سریع پرچم اسلام انقلابی ناب محمدی در فلسطین و لبنان و یمن، ملت ایران بیش از هر زمان برای برپایی جنبشی بزرگ لحظه‌شماری می‌کنند، دوستانی از ایرانیانی گله‌مندند که آرزوی رهایی خانه پدری را از چنگال گرگ‌های حاکم دارند. اسرائیل نه می‌تواند و نه از نظر لجستیکی توان اعزام نیروی زمینی برای اشغال دارد. نتانیاهو سر اژدها را می‌خواهد.

هنیه، فواد شکر، حسن نصرالله، نیلفروشان، هاشم صفی‌الدین، و حالا سنوار ولی فقیه‌شان را تنها گذاشته‌اند و به مدد نقطه‌زن‌های نتانیاهو به هفت هزارسالگان پیوسته‌اند. فراق جانکاهی که مجال نخواهد داد سید شب را سحر کند.

سخنی با ۳۶۳ دلواپس “حمله به جمهوری اسلامی”

بیانیه +۳۶۰ نفر از دانشگاهیان، هنرمندان، نویسندگان و کنشگران سیاسی و مدنی، برای صلح، آزادی و دموکراسی در مورد جنگ در خاورمیانه را خواندم و به خود گفتم این نیز بگذرد. اگرچه حداقل برای نگارنده اکثریت اسامی ناشناس بودند و حقیقتا نمی دانم چه تعداد از آنها واقعی و چه تعداد احتمالا فئیک هستند, اما اسامی تعدادی فعال شناخته شده نیز در میان لیست وجود داشت که بدین گونه “دلواپسی” خود را ابراز کرده بودند. این بیانیه مرا به یاد “بیانیه هنرمندان دلواپس حکومتی علیه تحریم ها” انداخت که ۶ سال پیش صادر شد. در آن زمان در مقاله ای تحت عنوان “سخنی صادقانه با هنرمندان دلواپس بر علیه تحریم ها” نوشتم و از علل دل نگرانی آنها پرسیدم. سال گذشته در نوشتار مفصلی بنام “چرا رژیم همه عوامل خود را در دفاع از حماس بسیج کرده؟” به شگرد صادراتی های رژیم و اپوزیسیون فیک (قلابی) پرداختم و تاکید کردم “بحث هرگز طرفداری از اسرائیل و نادیده گرفتن هزاران کشته در غزه و رنج بیشمار مردم بیگناه غزه نیست. زیرا همان گونه که تاکید کردم کشتن انسان های بی گناه محکوم است. اما فاجعه در مورد بخشی از به اصطلاح اپوزیسیون (کاذب) است که در عمل طرفدار یک گروه تروریستی بنام حماس هستند که توسط قاتلین آرمیتاها, مهساها, نیکاها و خدانورها تغذیه و تجهیز می شوند و در جبهه حزب الله, جهاد اسلامی, حشد الشعبی, حوثی ها و زینبیون و فاطمیون و یگان ویژه و سپاه قرار دارند”.

بعد از مقاله سال پیش نگارنده, یک جمع ۸۰ دلواپس (The usual suspects) که اکثریت آنها در لیست بیانیه +۳۶۰ نفری اخیر هم هستند بیانیه مشابهی برای آتش بس فوری و بدون قید و شرط در غزه بیرون دادند. بلافاصله ناچار شدم در مقاله ای به نام “یک سوال مهم از ۸۰ تن دلواپس” ضمن مخالفت خود با جنگ و خونریزی این سوال مهم را از هموطنان پرسیدم: ” با توجه به اینکه دو گروه تروریستی حماس و جهاد اسلامی مخالف موجودیت اسرائیل هستند و عملا آن را ثابت کرده‌اند و جزو موانع اصلی بر سر راه تشکیل دولت فلسطین می‌باشند، پیشنهاد عملی این جمع “برادران و خواهران و رفقا” برای از میان برداشتن این موانع چیست؟ زیرا بدون ارائه چنین راه حلی، شوربختانه اسرائیل با آتش بس و یا تشکیل کشور فلسطینی موافقت نخواهد کرد”. صد البته جوابی نداشتند که بدهند.

حال همان جماعت با انتشار نسخه دوم بیانیه و امضاهای بیشتر (دقیقا مثل سال گذشته) به نوعی از حماس و جهاد اسلامی و حزب الله و جمهوری اسلامی دفاع غیر مستقیم کرده اند. بخاطر ندارم که عِرق ملی و انسانی این هموطنان در مقابل کشتار قریب به ۶۰۰ دختر و پسر ایرانی در جنبش مهسا توسط جمهوری اسلامی در بیانیه ای مشترک تبلور پیدا کند. زیرکانه سکوت اختیار کردند. شاید لازم باشد اینگونه بیانیه ها را باید از انتها به ابتدا خواند. وانگهی واکنش منفی اکثریت هموطنان به بیانیه این جماعت که اسب را گم کرده و پی نعلش می گردند نشان می دهد که اینان هم از گندم ری افتاده اند و هم از خرمای بغداد.

سازماندهی و بسیج این جماعت (که نمی دانم چطور همدیگر را پیدا می کنند) در اکتبر سال گذشته دقیقا مثل بسیج آنها در اکتبر امسال بود. در اکتبر سال گذشته نیز مقاله ای با تیتر “چرا رژیم همه عوامل خود را در دفاع از حماس بسیج کرده؟” نوشتم و تلاش نمودم برای این سوال پاسخی پیدا کنم. بیانیه شاخه نظامی حماس بعد از کشته شدن پاسدار زاهدی در کنسولگری ایران در دمشق به نقش برجسته ایران و زاهدای (دوره البارز فی معرکه طوفان الأقصى) در عملیات “سیل الاقصی”تاکید کرده بود. در نتیجه این جنگ را جمهوری اسلامی در ۷ اکتبر سال پیش آغاز کرد. ولی در بیانیه های دلواپسان اعم از صادق و صادراتی اشاره ای به ماهیت و نقش رژیم در جنگ افروزی نشده است. چرا؟ امیدوارم بجای حمله و تکفیر منتقدان و حتی پرسشگران, به سوالات اساسی پاسخ بدهند. نکته مهم دیگر اینکه همانگونه که در گذشته بارها تاکید کرده ام بنده هرگز جنگ طلب نبوده و نیستم. لذا طرح پرسش مشروع نباید تعبیر به حمایت از خشونت و جنگ طلبی شود. زیرا خشونت و جنگ طلبی بخشی از سرشت و ژنتیک (DNA) جمهوری اسلامی است.

کلام آخر: بنده برخی از این دلواپسان و امضا کنندگان را سالهاست بعنوان “اپوزیسیون” از نزدیک میشناسم و برخی دیگر را بیش از دو دهه. دلیل همگرایی و همسویی آنها با جمهوری اسلامی را در این برهه از زمان فقط می توان گمانه زنی کرد. متاسفانه در دنیای عجیب و غریبی زندگی می کنیم که چگونه و چرا برخی از مخالفین دوآتشه و دیرینه نظام به ناگاه عملا در کنار جمهوری اسلامی قرار می گیرند. و یا محبوب ترین خواننده از دوران نوجوانی من یعنی داریوش اقبالی که در همین لندن وی را از نزدیک دیده و صحبت داشته ایم در کنسرت خویش با پذیرش و تبلیغ شعار “نه شیخ و نه شاه” عملا با به اصطلاح “رئیس جمهور مقاومت ـ مریم رجوی” بیعت می کند. و یا فرانسه گلوله های ساچمه ای به رژیم می فروشد که صدها جوان ایرانی را کور و زخمی کرده اند و سپس رئیس جمهور فرانسه با همان قربانیان دیدار و ابراز همدردی می کند. در چنین لجنزاری اتفاقات عجیب و غریبی رخ می دهد که غیر قابل توجیه هستند. متاسفانه این وضعیت اسفبار در اپوزیسیون در طی سالهای اخیر وجود داشته. به همین دلیل در اکتبر پنج سال پیش (چند روز قبل از قیام و کشتار آبان ۹۸) در مقاله ای بنام “چرا بعد از ۴٢ سال از هر نوع فعالیت سیاسی کناره‌گیری می‌کنم” به تفصیل در مورد وضعیت اسفبار و بعضا “لجنزار” اپوزیسیون پرداختم. ای کاش کشتار آبان ۹۸ اتفاق نمی افتاد و من به این “لجنزار” تاسف برانگیز بر نمی گشتم. لذا هرگونه نکوهش و انتقاد را به جان خریدارم.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳

جنگ افروزی خامنه ای و فروپاشی نظام اسلامی

جلال ایجادی

پس از ترور اسماعیل هنیه و ترور حسن نصرالله و متلاشی شد سازمان حماس و ساختار سازمانی حزب الله زیر ضربه های نیروی جنگی و بمباران های اسرائیل، رژیم مستبد شیعه خامنه ای در ترس و گیجی فرو رفت. خامنه ای به وحشت افتاد و متوجه شد که حاصل چندین دهه از سرمایه گذاری برای تولید و رشد حزب الله و استراتژی هلال شیعه، همه چیز در حال فروریختن است. هیات حاکمه به رهبری آخوند تبهکار خامنه ای، ثروت ملت را چاپید و در حلقوم حزب الله ریخت تا به عنوان عامل بازدارنده به دفاع از جمهوری اسلامی دست زند و در شرایط قیام مردمی چنانچه لازم باشد مبارزان را سرکوب کرده و بکشد.

بدنبال قتل تروریست های اسلامگرا، در ابتدا خامنه ای خاموش باقی ماند ولی سه عامل اساسی او را مجبور نمود تا به حمله دوم تروریستی خود علیه اسرائیل در تاریخ اکتبر ۲۰۲۴ دست بزند:

عامل اول، پایگاه اجتماعی رژیم که اصولگرایان و خانواده های آخوندها و بسیجی ها و تبلیغات چی های رسانه ای و خانواده های سپاهیان را دربرمی گیرد، و آنها خواهان انتقام و جهاد هستند. نظام اعتقادی این افراد خرافاتی و امامزمانی هستند و خود را سربازان جانثار مهدی می دانند. رویای نابودی اسرائیل، رفتار این افراد را برای کشتن و خشونت و انتقام آماده کرده است.

عامل دوم، سران سپاه و نظامیان ایدئولوژیک پیوسته جنگ طلب بوده و آنها فقط راه نظامی را راه حل امور کشور می دانند. با توجه به روحیه ضدیهودی و روحیه تروریستی و وفاداری چاکرمنشانه آنها نسبت به خامنه ای، این افراد بطرز متعصبانه موافق جنگ هستند. آنها فقط قدرت جنگی و خرابکارانه خود را می بینند و از تناسب قوا و زور حریف درک هوشمندانه ندارند. اینان مرتب در حال رجزخوانی در رسانه ها هستند و طرفدار واکنش نظامی برای انتقام هستند.

عامل سوم، نیروهای نیابتی تروریستی مانند حماس و حزب الله ضربات مهلکی خوردند و انتظار داشتند که سرپرست آنها، جمهوری اسلامی، وارد میدان شده و قدرقدرتی خود را نشان دهد. حماس نابود شد و جمهوری اسلامی واکنش نظامی نشان نداد و سپس اسماعیل هانیه و حسن نصرالله و فرماندهان آنها به هلاکت رسیدند و باز در دفاع از آنها، رژیم خامنه ای اقدام نظامی ننمود. بخش های زیربنایی نظامی حزب الله توسط اسرائیل بیش از پیش نابود شد و رژیم اقدام نظامی نکرد. این وضع تردیدها و خصومت های علیه خامنه ای را بشدت افزایش داد. این نیروها از خامنه ای خواستند تا به کمک آنها بشتابد.

در چنین شرایطی بیت خامنه ای و شخص او به این نتیجه رسیدند که علیرغم خطرهایی که حمله موشکی دوم دارد، باید عمل نظامی کرد. یک سیاستمدار توتالیتر بر پایه میل شخصی خود عمل می کند ولی فشارها را نمی تواند نادیده بگیرد. برای خامنه ای حیثیت و آبروی نظام و نجات هلال شیعه یا بازوی مسلح جمهوری اسلام در منطقه مطرح بوده و تصمیم می گیرد تا موج دوم موشکی انجام پذیرد. با سرعت خامنه ای به مخفی گاه انتقال داده می شود و ۲۰۰ موشک بالیستیک بسوی اسرائیل پرتاب می شود. ویژگی این موشک ها در سرعت و دقت هدف زنی آنهاست. اکثر این موشک ها توسط گنبد دفاعی اسرائیل و شبکه هوایی متحدین مانند آمریکا و فرانسه و انگلستان و اردن خنثی گردید. قدرت بازدارنده تکنولوژیکی نظامی اسرائیل و قدرت ائتلاف سیاسی کشورها علیه جمهوری اسلامی در زمان حمله نظامی، یک امتیاز بزرگ برای اسرائیل بشمار می آید. حال آنکه جمهوری خامنه ای فقط از حمایت عملی گروه های نیابتی اسلامگرا برخوردار است. حمله موشکی دوم جمهوری اسلامی یک دختر فلسطینی را کشت و برخی خسارت های مادی برای اسرائیل بوجود آورد.

این حمله موشکی برای دولت نتانیاهو یک فرصت مناسب فراهم ساخت. نخست وزیر اسرائیل که ادامه جنگ محدود را برای خود نعمتی میداند، حمله نظامی علیه منافع حکومت در ایران را توجیه شده نشان می دهد و می گوید رژیم با دویست موشک هستی اسرائیل را نشانه گرفته و باید به رژیم تهران ضربه جانانه وارد ساخت. روشن است که جنگ کنونی را رژیم جنایتکار خامنه ای بوجود آورده و ملت ایران مخالف جنگ خامنه ای و رژیم توتالیتر موجود است.

حمله دوم جمهوری اسلامی اسرائیل را در برابر هدف های پنجگانه قرار می دهد. حکومت خامنه ای گام به گام کشور ما را به ورطه جنگ کشانده و این وضع ادامه دارد. رژیم مستبد خامنه ای به دنبال قتل دو تروریست اسلامی مانند اسماعیل هنیه و حسن نصرالله و ترور برخی سران پاسدار، امروز و آینده ایران را به خطر می اندازد و جاه طلبی های شوم خود را موتور تصمیم گیری خود می سازد. خامنه ای فاسد علیه ایران جنگ به پا کرده است. کشور ما با کشور اسرائیل هیچ اختلافی ندارد ولی باند تبهکار خامنه ای با ایدئولوژی منحط قرآنی و شیعه گری و برای حفظ نظام مافیایی خود ایران را در معرض فاجعه قرارداده است.

دولت اسرائیل خود را برای انتخاب های نظامی زیرین آماده کرده است:
یکم، حمله علیه مرکزهای اتمی در ایران: فردو، اراک، نطنز، ساقند، اردکان، اصفهان، قشم، بوشهر، دارخوین، کرج، بناب، یزد، لشکرآباد، پارچین، و غیره.
دوم، حمله علیه مرکزهای انبار و ذخیره نفتی و یا بندرهای صادرات نفتی مانند: بندر خارگ، بندر ماهشهر، بندر عباس و غیره.
سوم، حمله علیه مراکز نظامی و موشکی ایران مانند مرکز اصفهان و خرم آباد. ایجاد انفجارهای نظامی متعدد در ایران در مکانهایی مانند پایانه بندری رجایی، سازمان برق شیراز، مخازن گاز در تهران، مرکز اتمی نطنز.
چهارم، حمله سایبری علیه مراکز اتمی و اقتصادی و نظامی. در گذشته نیز خرابکاری سایبری اتمی صورت گرفته است. اسرائیل برای مقابله با حملات اطلاعاتی سعی کرده تا یک گنبد سایبری بسازد همچون گنبد آهنینی که برای مقابله با موشک ها در اختیار دارد. در ژوئن ۲۰۱۰ تاسیسات هسته ای ایران در نطنز توسط یک بدافزار به نام «استاکس نت» مورد حمله سایبری قرار گرفت و نزدیک ۱۰۰۰ گریزانه تاسیسات اتمی ایران را نابود کرد. این حمله توسط آمریکا و اسرائیل تهیه شده بود. در چهارم آبان ۱۴۰۰ یک حمله سایبری منجر به قطع توزیع بنزین در سراسر ایران شد.
پنجم، ترور شخصیت های نظامی و سیاسی و هسته ای مانند ترور اردشیر حسین پور، مجیدشهریاری، مصطفی احمدی روشن، مسعود علیمحمدی، داریوش رضایی نژاد و محسن فخری زاده.

نتایج حمله نظامی در ایران بویژه در حالتی که درگیری نظامی ادامه دار باشد کدامند:
خسارت های اقتصادی کلان برای کشور ایران
خطر آلودگی اتمی و نفتی برای شهروندان ایران و همسایگان و طبیعت
فروپاشی نظام حکومتی و احتمال کودتا و بلبشوئی
خیزش اعتراضی مردم علیه حکومت تبهکار خامنه ای و تشدید سرکوب
تشدید هیاهو و پروپاگاند جنگی و تخریب بیشتر روان مردم و میلیتاریزه کردن کل کشور

مسئولیت اپوزیسیون مترقی و دمکرات و لائیک ایران چه خواهد بود؟ این اپوزیسیون چه تدارکی برای شرایط بالا در نظر گرفته است؟ سیاست ائتلاقی مورد نظر کدام است؟ دمکراسی، حکومت لائیک، تمامیت ارضی، برابری زن و مرد، برابری همه شهروندان ایرانی، آشتی با طبیعت، منشور حقوق بشر، آزادی انسان و اندیشه، محورهای مطلوب و پسندیده ملت ایران می باشند. دمکرات های لائیک و درستکار و آزادیخواه می توانند بر این پایه سیاسی همکاری داشته باشند و در سقوط نظام ستمگرانه شیعه نقش فعال بازی نمایند.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه
——————————————
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. بزودی کتاب تازه ای به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ منتشر می شود.