خانه » مقاله

مقاله

نگاهی متفاوت به «انقلاب اسلامی»(بخش۳)، علی میرفطروس

* در سال های ۱۳۵۴-۱۳۵۵ آیت الله خمینی خواستار بازگشت به ایران بود.

* پنهان کردن عقاید واقعی آیت الله خمینی توسط مشاورانش در پاریس باعث شد تا او در غرب،به عنوان یک «قدّیس»، «پیامبرِ آزادی» و «گاندی دوم» تصوّر شود.

* یکی از مظاهر ایدئولوژی ها «بی حسّی اخلاقیِ» روشنفکران و رهبران سیاسی در فاجعۀ سینما رکس آبادان بود.

شاگردان جادوگر!

آیت الله خمینی در شورش ۱۵ خرداد۴۲ نتوانسته بود افکار عمومی داخلی و بین المللی را بخود جلب کند.این ناکامی چندان بود که بقول دکتر ابراهیم یزدی:

-«بعد از قیام ۱۵خرداد و تبعید آقای خمینی به ترکیه، نجف حرکت شایسته ای متناسب با مسائل آن روز از خود نشان نداده بود…اعتراضات علمای عراق می توانست در این رابطه مؤثر باشد،اما نجف متأسفانه ساکت و آرام بود.»۱

در سال های ۱۳۵۴-۱۳۵۵ آیت الله خمینی در نجف روحانی منزوی و تنهائی بود که کمتر ایرانی وی را می شناخت.این تنهائی ، انزوا و کهولتِ سن باعث شده بود تا خمینی خواستار بازگشت به ایران گردد.سـیروس آموزگار – روزنامه نگار – در گفت و گو با نگارنده (پاریس،۲۵نوامبر۲۰۰۴) می گوید: در سـال ۵۵ یکی از مقامات عالی رتبۀ ایرانی به نام ایرج گلسـرخی( مسـئول امور اوقاف و حجّ و زیارات) سـفری به عراق داشـت و با اسـتفاده از فرصت به زیارت مرقد امام علی در نجف رفت. بهنگام زیارت، فردی به مقام ایرانی نزدیک شـد و گفت:

-«لطفاً فردا -بهنگام نماز صبح -در حرم باشـید، شـخص مهمّی خواهان ملاقات با شما است.»

مقام عالی رتبۀ ایرانی، سـحرگاه فردا به حرم امام علی رفت و با تعجّب دید که آن شـخص مهم، «آیت الله روح الله خمینی» اسـت که آمده بود و از مقام ایرانی می‌خواسـت که واسـطه شـود تا او (خمینی) در آن سـن و سـالِ پیری، از تبعید به ایران برگردد.

هوشنگ معین زاده (نویسنده و مسئول امور امنیّتی سفارت ایران در بیروت) نیز در گفت و گو با نگارنده (پاریس،۳۰ نوامبر ۲۰۰۴) تأئید می‌کند که «درخواسـت بازگشـت خمینی به ایران قبلاً توسـط امام موسی صدر از طریق سـفارت ایران در بیروت، به سـاواک گزارش شـده بود.»

دکترحسین شهید زاده، سفیر ایران در بغداد که بخاطر پیوندهای خانوادگی، روابط نزدیکی با روحانیون داشت، تأکید می‌کند:چند ماه پیش از اوجگیریِ اعتراضات، آیت الله خمینی خواهان بازگشت به ایران بود.۲

دکتر امیر اصلان افشار ضمن تأکید بر «منشاء خارجی شلوغی‌های ایران در سال ۵۷»، یادآور می‌شود:

– «از خمینی در آن زمان، اصلاً خبری نبود و حتّی در سال ۱۳۵۵ او خواستار بازگشت محترمانه به ایران و رفتن بی سر و صدا به قم شده بود.»

در این میان دکتر ابراهیم یزدی در آمریکا و صادق قطب زاده در فرانسه ضمن آشنائی با برخی رسانه ها و نهادهای حقوق بشری، اولین افرادی بودند که خمینی را به عنوان«شخصیّتی دموکرات» در عرصۀ بین المللی معروف کردند.در اردیبهشت ۱۳۵۷به کمک صادق قطب زاده در«نجف» اولین مصاحبۀ خمینی با نشریۀ معتبر فرانسوی«لوموند»انجام شد.به روایت دکترابراهیم یزدی:«صادق قطب زاده، پُرسش های «لوسین ژرژ »(خبرنگار لوموند)را می نویسد و آقای خمینی بعد از مشورت با قطب زاده پاسخ ها را می نویسند».ترجمۀ انگلیسی این مصاحبه باپرداخت ۱۱هزار دلار به روزنامۀ آمریکائی«لوس آنجلس تایمز»-بصورت آگهی- چاپ و منتشر شد،در حالیکه روزنامۀ«نیویورک تایمز» حتّی با همین مبلغ،حاضر به چاپ این مصاحبه-آگهی نشده بود.۳

در تمام مصاحبه ها و گفتگوهای خمینی در پاریس،او بصورت فردی عامی جلوه می کرد که نه تنها زبان عربی نمی دانست(و این،موجب حیرتِ «حَسنین هیکل»،روزنامه نگار معروف مصری شده بود) بلکه ، حتّی زبان فارسی را نیز با غلط های فاحش اظهار می نمود،از این رو،مشاوران نزدیک آیت الله (مانند دکتر ابراهیم یزدی،صادق قطب زاده و ابوالحسن بنی صدر)برای رفع و رجوع کردنِ این پریشان گوئی ها، صلاح دیدند تا قبل از هر گفتگو و مصاحبه ای،سئوآلات را بصورت مکتوب دریافت کنند تا پس از مشورت با آیت الله،پاسخ ها بطور «سنجیده» و «معقول» ابراز شوند!.دکتر یزدی در این باره یادآوری می کند:

-«مسؤلیت برنامه ریزی این مصاحبه ها،عموماً بر عهدۀ من بود. شیوۀ کار من این بود که اولاً هیچ درخواستی را رد نمی کردم ،ثانیاً از خبرنگاران می خواستم که پرسش های خود را به طورکتبی بنویسند و بدهند. توجیه من این بود که سؤالات باید برای آقای خمینی ترجمه شوند و جواب آنها را بگیریم و سپس جواب ها ترجمه شوند و بعد در یک دیدار حضوری پرسش ها و پاسخ ها رد و بدل شوند.این شیوۀ عمل به ما امکان می دادکه پرسش ها و پاسخ ها را ویرایش کنیم و انسجام پاسخ ها را در نظر داشته باشیم.حتّی در مورد مصاحبۀ تلویزیون های سرتاسری آمریکا، من این شرط را مطرح و اجرا کردم. علاوه بر این،با إشراف و اطلاعاتی که از وابستگی های سیاسی و دینی خبرنگاران و رسانه ها داشتیم قبل از مصاحبه، آقای خمینی را مطلع می کردم تا در مورد پاسخ های خود، آنها را رعایت کنند..»۴

مضمون سخنان و گفتگوهای آیت الله خمینی با خبرنگاران خارجی، اساساً، توسط مترجمین دچار تحریف و تغییر می شد آنچنانکه شباهتی به گفته های اصلی آیت الله نداشت.احمد رأفت، خبرنگار ایرانی-ایتالیائی حاضر در نوفل لو شاتو می گوید:

-«بعد از یکی دو مصاحبه که ما خبرنگارانی که با رسانه‌های غیر ایرانی کار می‌کردیم انجام دادیم، از ما می‌خواستند همان حرف‌های آقای خمینی در گفتگوها را ترجمه نکنیم، بلکه ترجمه‌ای که این آقایان[دکتریزدی و….] را مخابره کنیم.یک بار من با دو خبرنگار خارجی با آقای خمینی گفتگو می‌کردیم. یکی از آنها خانم خبرنگاری ایتالیایی بود که برای مجله زنان کار می‌کرد، و از آقای خمینی پرسید اگر شما به ایران برگردید و حکومت را به دست بگیرید، سیاست- ‌های‌تان در مورد زنان چه خواهد بود.؟ آقای خمینی مثل همیشه بدون اینکه به صورت خبرنگار نگاه کند،به مترجم گفت به ایشان بگویید که در اسلام موقعیت زنان مشخص شده. مترجم به زبان انگلیسی،این گفته را چنین ترجمه کرد: «آنچه خواست مردم ایران باشد».من در همین رابطه در مستندی که به مناسبت ۳۰‌امین سالگرد نوفل‌لو شاتو ساختم ،از آقای بنی‌صدر در همین رابطه سوال کردم و ایشان گفت که ما نمی‌توانستیم بگذاریم آقای خمینی هرچه دلش می‌خواست بگوید. یعنی ایشان هم به نوعی به این مساله اعتراف کرد که صحبت‌های آقای خمینی به نوع دیگری- متناسب با خواست جامعه بین‌المللی- ترجمه می شد».

ایدئولوژی و بی حسّی اخلاقیِ روشنفکران

هانا آرنت در کتاب درخشانش،اتحادِ توده های عوام و روشنفکران را موجب پیدایش فاشیسم می داند۵ ،تجربۀ انقلاب ایران مصداق برجستۀ سخن آرنت است. کارل پوپر، این دسته از روشنفکران را که با اندیشه های خود ، راهگشای حکومت های جبّار بوده اند، «پیامبران دروغین» نامیده و آلودگی کلام شان را «بسیار بسیار خطرناک تر از آلودگی هوا» دانسته است۶

پنهان کردن عقاید واقعی آیت الله خمینی در پاریس توسط «شاگردان جادوگر» (به قول شاه) و تبلیغ عقاید قرون وسطائیِ وی به عنوان «اندیشه هائی مدرن و دموکراتیک»،باعث شد تا او در چشم روشنفکران و رهبران سیاسی غرب به عنوان یک «قدّیس»، «پیامبرِ آزادی» و «گاندی دوم» تصوّر شود.

در بخش نخست ،ایدئولوژی‌ها را «توجیهاتی برای مقاصد شرارت آمیزِ پنهان» توصیف کرده ایم.در اینجا یادآور می شویم ایدئولوژی ها در سودای تسخیر قدرت سیاسی به هر شیوۀ ممکن متوسّل می شوند و «اخلاقیّات» و «ارزش»های خود را دارند که با حقوق بشر و آزادی های اساسی انسان بیگانه است.در فلسفۀ سیاسیِ استالین،هیتلر،موسولینی و آیت الله خمینی آنچه به هدفِ اصلیِ نظام خدمت می‌کرد، «اخلاقی»، و آنچه که در تحقّقِ این هدف مانع ایجاد می نمود، «غیراخلاقی» بود و لذا،مفهومِ «هدف، وسیله را توجیه می کند»در نزد آنان کاربُردِ عملی و فواید تئوریک داشت آنچنانکه به قول آیت الله خمینی:

-«اگر امام یا ولی فقیه فرمان داد که فلان محل را بگیرید،فلان خانه را آتش بزنید،فلان طایفه را که مضرّ به اسلام و مسلمین و ملّت ها هستند،از میان ببرید،بر همه لازم است که از او اطاعت کنند.»۷

یکی از مظاهر این ایدئولوژی ها ایجادِ«بی حسّی اخلاقی» بود چندانکه در آتش زدن سینما رکس آبادان و کشته و مجروح شدن ۶۰۰ تن از تماشاگرانِ بی- گناه عموم روشنفکران و رهبران سیاسی و مدافعان حقوق بشر با سکوت و «بی حسّی اخلاقی» یا با انتساب آن فاجعۀ هولناک به ساواک و رژیم شاه ، راهگُشای «انقلاب اسلامی»گردیدند.

آیت الله نوری ‌همدانی،مرجع تقلید شیعیان بعدها اعتراف کرد:

-برای کشاندنِ مردم آبادان به عرصۀ انقلاب سینما رکس آبادان را آتش زده ایم.

به گفتۀ آیت الله لاهوتی: در سال ۵۴ سید احمد خمینی در انفجارِ یگانه سینمای شهرِ قم دست داشت. سید احمد خمینی از افرادی بود که در ناحیۀ «طیّبه»(مرزلبنان-اسرائیل) توسط دکتر چمران آموزش نظامی دیده بود.

کُشتارِ میدان ژاله (۱۷ شهریور)نیز در تکمیل این پروژۀ انقلابی بود!

دکتر ابراهیم یزدی در بارۀ تشدید اقداماتش بعد از کُشتارِ میدان ژاله می نویسد:

-«کمیته های مختلف مرکّب از ایرانیان و دانشجویان تشکیل شد.یک هفته بعد از«جمعۀ خونین»تظاهرات اعتراضی وسیعی از طرف «سازمان جوانان مسلمان» در برابر کاخ سفید برگزار ش.چند روز بعد آقای مهندس شهرستانی و یکی دیگر از برادران مسلمان از تهران با مقادیر زیادی عکس و فیلم به هوستون آمدند. عکس ها،همانطور که گفته شد بسیار خوب تهیه شده بودند و به موقع هم رسیدند.عکس ها دقیقاً جای گلوله ها را در سر وُ صورت و سینۀ مقتولین نشان می داد.جای گلوله ها به وضوح نشان می داد که تیراندازی به قصد کشتار بوده است.تکثیر این عکس ها و انتشار آنها در محافل بین المللی سر وُ صدای بسیاری علیه رژیم شاه به وجود آورد.تظاهرات واشنگتن ، مصاحبه های تلویزیونی و مطبوعات نیز بسیار مؤثّر واقع شد».۸

پس از واقعۀ میدان ژاله، دکتر یزدی عازم نجف شد تا آیت الله خمینی را از عراق خارج و در پاریس مستقر کند. دکتر ابراهیم یزدی در سال های تحصیل و اشتغال در آمریکا از بنیانگذاران «انجمن اسلامی دانشجویان» و مؤسّس بزرگ ترین سازمان اسلامی در آمریکا بود. دکتر ابراهیم یزدی از اعضای «نهضت آزادیِ»مهندس مهدی بازرگان ، دبیر شورای مرکزی جبهۀ ملّی (شاخه آمریکا) و ناشر روزنامهٔ «راه مصدّق»بود. در سال۱۳۵۱،با مُجوّز کتبی آیت الله خمینی، یزدی نمایندۀ وی برای دریافت «وجوهات شرعیّه»بود.به روایت دکتر یزدی: «بخشی از این وجوهات جهتِ مبارزه علیه رژیم شاه هزینه می شد».تظاهرات ها،راه پیمائی ها، اعتصاب ها و بَست نشستن های دکتریزدی و یارانش علیه شاه باعث شده بود تا بهنگام تحولات سال ۱۳۵۷دکتر یزدی برای روزنامه ها و رادیو-تلویزیون های آمریکا چهره ای آشنا باشد.

چنانکه گفته ایم:دکتر ابراهیم یزدی،دکتر مصطفی چمران ،صادق قطب زاده، علی شریعتی، ابوالفضل بازرگان، دکتر محمد توسّلی و… با استفاده از بورس دولت شاهنشاهی برای تحصیل به اروپا و آمریکا رفته بودند امّا در سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۳)آنها در هیأت سازمان«سماع» (سازمان مخصوص اتحاد و عمل) عازم اردوگاه های فلسطینی در لبنان و مصر و عراق شدند و طی دو سال شیوۀ جنگ های چریکی و سازمان‌دهی مخفی را آموختند. سازمان «سماع» از کمک های مالی، نظامی و رادیوئیِ دولتِ مصر نیز برخوردار بود که در زمان جمال عبد -الناصر از دشمنان سرسخت ایران بشمار می رفت. فلسطینی ها نسبت به «انقلاب اسلامی» خود را طلبکار می دانستند و بهمین جهت،نخستین مهمانِ «انقلاب اسلامی» یاسر عرفات بود.

حسن ماسالی از رهبران «کنفدراسیون محصّلین و دانشجویان ایرانی در خارج از کشور» و از مسئولان جبهۀ ملّی در آمریکا(بخش خاورمیانه) ضمن اشاره به ارتباط و ملاقاتش با خمینی و اطرافیانش، در بارۀ کمک های مالی رهبر لیبی، معمّر قذّافی،یادآور شده:«در کُل حدود هشتصد هزار دلار[از دولت قذّافی] کمک مالی گرفتیم»،در حالیکه شاه این مبلغ را «نزدیک به ۲۵۰ میلیون دلار برای انحراف و مَشوُب کردن اذهان جوانان و دانشجویان ما»دانسته است.(پاسخ به تاریخ،ص۲۱۴).

بدین ترتیب،اتحاد نیروهای چپ و ملّی- مذهبی ها در خارج از کشور ارتش نیرومندی بوجود آورده بود که با امکانات مالی -تدارکاتی و زرّادخانۀ تبلیغاتی کارزارِ عظیمی علیه شاه آغاز کردند که برجسته ترین آنها حملۀ چماقداران به شاه در محوطۀ کاخ سفید بود که به آن اشاره خواهیم کرد.

دکتر یزدی در پاریس نقش اساسی در تنظیم و ترجمۀ مصاحبه های خمینی با مطبوعات بین المللی داشت.او -به گفتۀ خودش:«برنامهٔ سیاسی و اجرایی خمینی را تنظیم کرده بود که بعدها بر طبق آن شورای انقلاب، دولت موقّت و سپس سپاه پاسداران و «روز قُدس»تأسیس گردید.» ۹

ترجمۀ کتاب «ولایت فقیه»

خانم عذرا بنی صدر (همسر ابوالحسن بنی صدر) در بارۀ ترجمۀ کتاب «ولایت فقیه»آیت الله خمینی می گوید:

-«من ابتداء [ترجمۀ کتاب را]پذیرفتم. ولی وقتی کتاب را خواندم، لرزه بر اندامم افتاد. به خود گفتم: خدا به داد همۀ ما برسد. آقای خمینی چه طرز فکری دارد! کتاب، علاوه بر موضوع ولایت فقیه که بسیار نگران کننده بود، بیانگر خشونتی بود که صاحب کتاب بدان گرایش داشت. اینطور که به یادم مانده است، در کتاب او گفته بود: در موردی، حضرت علی ۷۰۰ تن را از دم تیغ گذراند. ولی فقیه هم همان اختیار پیامبر و امام را دارد. این فکر که او برای خود اختیار کشتار را می دهد، سخت نگرانم کرد. بخشی از کتاب که در آن، آقای خمینی به اقتصاد پرداخته بود، بسیار ابتدائی و کودکانه بنظر رسید.من بعد از خواندن کتاب، دچار تردید شدم و از خود پرسیدم آیا باید چنین کتابی را ترجمه کنم؟ ترجمه این کتاب آبروی ملت ایران را نزد افکار عمومی دنیا نمی برد؟ و جهانیان از خود نمی پرسند: آیا ایرانیان انقلاب کردند که این شخص با این افکار برآنها حکومت کند؟ آیا نمی پرسند: شما ایرانیان مردمی عاقلید؟ پس به آقای بنی صدر تلفن کردم و نگرانی خود را اظهار کردم. ایشان گفتند: کتاب [ولایت فقیه] مجموعه درس هائی بوده است که آقای خمینی در نجف داده است،حالا او تحوّل کرده و دموکراسی را قبول کرده است. من با اینکه، در دل، به تحوّل کردن آقای خمینی باور نکردم، قبول کردم کتاب را ترجمه کنم. یک ترجمۀ تحت اللفظی کردم و نزد ناشر بردم.البتّه ناشر همانطور که قول داده بود آن را به مترجم خبره ای داد و او، کتاب را ترجمه کرد. در مقدمۀ کتاب از زحمات من نیز تشکر کرد.»

یکی از «شاگردان جادوگر» در برابر پُرسش اوریانا فلاچی،روزنامه نگار برجستۀ ایتالیائی،مبنی بر «ارتجاعی بودن عقاید خمینی»(خصوصاً دربارۀ حقوق زنان) مدّعی شد:«این مطالب ساخته و پرداختۀ ساواک شاه است!».

بدین ترتیب،روشنفکران و احزاب سوسیالیست و کمونیست اروپا (خصوصاً فرانسه) در پیوند با «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور»( که بصورت یک ارتش منسجم در اروپا و آمریکا فعالیّت می کرد) به حمایت از آیت الله خمینی پرداختند:ژان پُل سارتر(که در آن زمان خانمی ایرانی و ضد شاه مسئول دفترش بود)، سیمون دو بووار، میشل فوکو، آندره فونتن، ژاک مادل،رژه گاردی و…ده ها فیلسوف و روشنفکر نامدار فرانسوی کارزارِ عظیمی در حمایت از آیت الله خمینی آغاز کردند چندانکه میشل فوکو، فیلسوف نامدار فرانسوی،که خود را اسلام شناس نیز می دانست،ضمن دیدار با خمینی در«نوفل لوشاتو»،وی را «قدّیس در تبعید» نامید و در یک افسون شدگی ،از«باورهای رهائی بخش خمینی» سخن گفت. ۱۰

روزنامۀ معتبر«لوموند»که پیش از رویدادهای ۵۷،گزارش های مثبتی دربارۀ تحوّلات اجتماعی ایران می نوشت،در آستانۀ انقلاب ایران،با تغییر موضعی ناگهانی،مدّعی وجود۳۰۰ هزار زندانی سیاسی در ایران شد و سردبیر آن ،آندره فونتن، در مقاله‌ای با عنوان« بازگشت الهی»،از خمینی ستایش ها کرد.۱۱

رهبران جبهۀ ملّی ایران نیز ضمن« تُف بر چهرۀ خودفروختۀ بختیار» معتقد شدند:

– «خمینی که بخاطر ذاتِ رهایی انسان می‌جنگد و بخاطر بازآفرینی معرفت و معنویت بشر به میدان آمده…»

جبهۀ ملّی در اعلامیّۀ دیگری بشارت داد:

-«نه یک قدّیس،نه یک معجزه بلکه انسان راستینِ عصرِ حاضر و ابَرمردِ زندۀ تاریخ،می آید»…«باصدای نوح،با طیلسان و تیشۀ ابراهیم،باهیأت صمیمیِ عیسی.»

نویسنده،شاعر و منتقد ادبی معروف دکتر رضا براهنی پس از تبلیغاتِ پُردروغ علیه شاه در محافل سیاسی-روشنفکری آمریکا در مقالۀ پرشوری از جمله نوشت:

-«علمای عالیقدر اسلام که به رغم برچسب‌های بی‌شرمانه و دروغ‌ها و افترا و تهمت و بُهتانِ سرمایه‌داری و متحدِ پلیدش صهیونیسم، صدای آزادیخواهی در سراسر ایران در داده‌اند، مردمان سراسر گیتی را یک‌سره متحیّر و مبهوت کرده‌اند …امپریالیسم و صهیونیسم با تلاش- ‌های مذبوحانۀ خود می‌کوشند مبارزان ملّت ایران را ارتجاعی و قرون وسطایی جلوه دهند.»

علی اصغر حاج سید جوادی نویسنده ، روشنفکر و حقوقدان سرشناس ، در متنی شعرگونه نوشت:

-وقتی امام خمینی بیاید دیگر کسی دروغ نمی‌گوید!

این تبلیغات و حمایت ها از طریق« بی بی سی »هر شب به ایران می رسید۱۲ و این گمان را در مردم ایران دامن زد که ستایش و حمایت اینهمه روشنفکرِ ایرانی و جهانی از خمینی بیهوده نیست و حتماً در این سخن ستایش آمیزِ ژاک مادل ( Jacques Madaule) فیلسوف فرانسوی،واقعیّتی است و «جنبش خمینی درهای آینده را بسوی بشریّت می گشاید.»۱۳ ادامه دارد

۱ -ابراهیم یزدی،شصت سال صبوری و شکوری،ج۳،ص۲۱۲

۲ -ره آوردِ روزگار،لوس آنجلس،بی تا،صص۳۵۰-۳۵۹

۳ – ابراهیم یزدی،ج۳،ص۲۱۲

۴- ابراهیم یزدی،ج۳،صص۲۱۵-۲۱۷

۵-

Arendt , Hannah ,Le Système totalitaire, traduction par Jean-Louis Bourget, Robert Davreu et Patrick Lévy, Editions Seuil,Paris, 1972,p78

۶ – https://mirfetros.com/fa/?p=14613 –

۷ – ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص ۷۵ و ۷۸.همچنین نگاه کنید به سخنرانی او در روزنامۀ اطلاعات، ۱۷ دی ماه ۱۳۶۶

۸ – یزدی،ج۳،ص۲۸

۹ – یزدی،ج۳،ص۷۳۷

۱۰ –

Michel Foucault et l’Iran », Le Matin, no 647, 26 mars 1979, p. 15. (Réponse à C. et J. Broyelle, « À quoi rêvent les philosophes ? », Le Matin, no 646, 24 mars 1979, p. 13.) Dits Ecrits tome III texte 262, édition de Gallimard, Corriere della sera, no 36, 13 février 1979, p. 1

۱۱ Le Monde,2Février1979 –

۱۲- در یک تحقیق منتشرشده،مسئولان« بی بی سی» به دخالت خود در حوادث ایران و نیز به موضع انتقادی خود نسبت به رضاشاه و محمدرضاشاه اعتراف کرده اند.نگاه کنید به:

www.open.ac.uk

برای نقش «بی بی سی»در سقوط رضاشاه نگاه کنیدبه مقالۀ مسعود لقمان: «رادیو و جابه‌جایی قدرت در شهریور ۱۳۲۰: سقوط یک شاه به کمک بی. بی. سی»؛ماهنامۀ تحلیلی، آموزشی و اطلاع‌رسانی«مدیریت ارتباطات»؛ شمارۀ ۹، تهران،بهمن‌ماه ۱۳۸۹

رادیو و جابه‌جایی قدرت درشهریور ۱۳۲۰:سقوط یک شاه به کمک بی.بی.سی،مسعودلقمان

۱۳ – Le Monde,13 Janvier 1979

طرح حسن روحانی برای جانشینی آیت‌الله خامنه‌ای / علیرضا نوری زاده

روحانی زوال رژیم را درک کرده و برخلاف خاتمی می‌کوشد از وحشت خود پلی برای عبور به فردای بدون خامنه‌ای بسازد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۴ دی ۱۴۰۴ برابر با ۲۵ دِسامبر ۲۰۲۵ ۱۰:۳۰

حسن روحانی بدون شک از سید محمد خاتمی هوشمندتر است. محمد خاتمی می‌گوید: اگر رژیم سقوط کند ایران از دست می‌شود. روحانی اما بعد از جنگ ۱۲روزه با ناز و غمزه به غرب می‌گوید رژیم ما نمی‌تواند دوام داشته باشد، اما شما غربی‌ها می‌توانید با کم‌ترین هزینه آنچه را می‌خواهید با من حسن روحانی محقق سازید.

من این سخن را از روی تحلیل نمی‌گویم بلکه از یکی از اعضای کابینه سایه روحانی در جلسات هفتگی نقل می‌کنم.

روحانی آدم باهوشی است و یکی از مهم‌ترین دلایل ماندگاری‌اش همین هوش مردرندانه اوست. او در جمع یاران خمینی نه زیر عبای مطهری رفت و نه سرسپرده بهشتی شد؛ خامنه‌ای که اصلا کسی نبود تا زیر علمش سینه زند. او تشخیص داد بعد از خمینی آنکه قاپ او را دزدیده و از همه سو مورد اعتمادش است و احمد خمینی را هم در جیب دارد کسی نیست به جز شیخ علی‌اکبر هاشمی بهرمانی ملقب به رفسنجانی. از همان آغاز سر و دل به او سپرد.

در جلسات شورای انقلاب پشت در می‌نشست و انتظار می‌کشید. خیلی زود همراه و هم‌نفس هاشمی شد. در جریان عزل مرحوم بنی صدر بخشی از بازی به او واگذار شد. در جنگ هم خیلی زود وردست هاشمی شد و تا نیابت او در فرماندهی جنگ بالا رفت. بعد هم به شورای عالی امنیت ملی رفت و گاه در مجلس هم حاضر بود و حلال مشکلات، یک روز با عربستان و روز دیگر با انگلیس. به مدد لطف دکتر امین از اسکاتلند دکترا گرفت بی‌آنکه زبان بداند یا در بحث و فحصی به زبان اهل این ولایت شرکت کند.

در دوره دوم ریاست‌جمهوری هاشمی، وقتی نمکدان‌شکنی خامنه‌ای را دید، محتاط شد و کوشید در عین حفظ ارادت به شیخ علی‌اکبر، سید علی را هم دریابد. چنین شد که دو هفته یک بار در نماز بیت مشارکت کرد.

در بیرون از بیت رابطه‌ای بسیار دوستانه با برادران لاریجانی برقرار کرد. از دیرباز با ناطق نوری و محمدی گلپایگانی و علی‌اکبر ولایتی و حداد عادل رابطه‌ای بسیار دوستانه داشت. در عروسی پسر حداد و دختر خامنه‌ای در جمع میهمانان اندک و ازجمله خواص بود. وقتی بعد از مشورت با خامنه‌ای و قبل از آن با تشویق و تشجیع هاشمی نامزدی‌اش را برای ریاست‌جمهوری اعلام کرد، مطمئن بود که ریاستش قطعی است، اما وقتی خبردار شد که قالیباف با عینک ریبن و اونیفورم خلبانی و پوسترهای سه چهار متری در کوی و بازار و برزن و داشتن شماری از اهالی موثر قلم در جیب و امکانات مالی نامحدود برای تبلیغ، احتمال دارد از او پیشی گیرد، سراغ هاشمی رفت که قبلا از موجود دست‌ساخته خود یعنی ولی فقیه رودست خورده بود.

هاشمی حاضر نشد نزد خامنه‌ای برود اما همه امکاناتش را برای پیروزی او بسیج کرد، با این‌همه در روز انتخابات این خامنه‌ای بود که قبل از خاتمه شمارش آرا و اعلام رای نهایی به صدا و سیمایش دستور داد با تفاوت نمادین آرا روحانی را پیروز انتخابات معرفی کند. در عمل در گزینش وزرا هم روحانی امتثال امر کرد و صندلی‌های ویژه نامزدهای سید علی آقا را پر نکرد و به آقا و گزینه‌هایش لبیک گفت. اما روزی که هاشمی برای همیشه خاموش شد جهان روحانی تاریک شد.

قصه بر جام را خود او بسیار گفته است؛ رهبر شهد برجام را به کام او زهر هلاهل کرد و بعد هم مانع عملی شدن برجام ۲ شد. روحانی ریاست را از احمدی‌نژاد تحویل گرفت و به رئیسی تحویل داد. بعد از کشته شدن رئیسی گزینه پزشکیان برای روحانی مناسب‌ترین بود، به نوعی هم‌فکر بودند، تیم روحانی هم می‌توانست در چیدمان کابینه‌اش نقش مهمی داشته باشد.

روحانی دست ظریف را در دست پزشکیان گذاشت، اما به این وضعیت رضایت نداشت و همکاری ظریف و پزشکیان کوتاه شد.

در این میان جنگ ۱۲روزه و عریانی تندیس قدرتی که خامنه‌ای از خود و سپاهش ساخته بود و حتی مردم عادی هم به‌سادگی دریافتند، روحانی با سختی پذیرا شد. او باور کرده بود که سید علی با موشک‌هایش، پهپادهایش و از همه مهم‌تر نیابتی‌هایش، کم و بیش قدرت اول منطقه است و با ۱۷ سازمان اطلاعاتی‌اش بر همه رویدادها اشراف دارد و عبور از او و ولیعهدی که تدارک جانشینی‌اش را می‌چیند (یعنی مجتبی) ناممکن است.

اما بعد از جنگ ۱۲روزه حقیقت در چشم مردی که هشت سال رئیس‌جمهور بود، بیست سال در شورای امنیت ملی، چند دوره نماینده و نایب رئیس مجلس و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و آشنا به اسرار آشکار و نهان، آشکارتر شد.

روحانی زوال رژیم را با پوست و گوشت و چشم و دل درک کرد و، برخلاف خاتمی که هنوز نگران فردای خویش بعد از سرنگونی است، می‌کوشد از وحشت خود پلی برای عبور به فردای بدون خامنه‌ای بسازد. گمان می‌کند مردم کارنامه او را از خون‌های دهه شصت، تظاهرات کوی دانشگاه، که او خواستار اعدام همه تظاهرکنندگان شد، از روزهای خونین دی ۹۶، خیزش مردمی در اعتراض با بالا رفتن قیمت بنزین و آن‌همه کشتار و زندان در آبان ۹۸ پاک خواهند کرد و اسلام وعده‌ رحمانی او را پذیرا خواهند شد.

آیا گمان می‌کند فقط رنگ عمامه مشکل مردم است؟ حسین فریدون برادرش که در دوران سفارتش در مالزی با بسیاری از دیپلمات‌های غربی آشنا شده بود لابد این پیام برادر را به گوش تصمیم‌گیرندگان بزرگ در غرب و منطقه رسانده است؛ به دنبال که هستید، اخوی هم پایه‌گذار نظام است هم قادر به تغییر زیروروی نظام. اخوی می‌‌تواند مبشر آرامش و سازندگی و صلح باشد، نیابتی‌ها را رها کند، سر به زیر اندازد و با کمک نخبگان (لابد مثل آقای آشنا و محمود واعظی و اسحاق جهانگیری و…) جامعه نوینی بسازد.

نگاهی به بعضی از عبارات روحانی در ماه‌های اخیر آشکار می‌کند که او به دنبال چیست. او از وحدت و حاکمیت ملی می‌گوید، پیشنهاد تعامل سازنده با جهان می‌دهد و دوستی با همسایگان را ضرورتی استراتژیک می‌خواند. روحانی با تاکید بر نیاز به «تعامل سازنده با جهان» خود را یک «سیاستمدار و راهبری اهل راه‌حل» معرفی می‌کند که می‌تواند جایگزینی برای سیاست‌های فعلی باشد.

به طور خلاصه می‌توان گفت سیاست حسن روحانی این است که ضربات و آسیب‌هایی را که در طول هشت سال ریاست‌جمهوری‌اش خورده است جبران کند و طرحی نو دراندازد.

حسن روحانی در سخنان اخیرش مرتب به موضوع کارشکنی‌های صورت‌گرفته در دوران ریاست‌جمهوری‌اش اشاره می‌کند و مشخصا اتهاماتی را متوجه گروه‌هایی می‌کند که آنها را «تندرو» یا سوپرانقلابی می‌خواند.

از حقوق حقه مردم می‌گوید. به گفته او، تمامی اقدامات ناهنجار تندروها با هدف جلوگیری از اجرای توافق هسته‌ای برجام انجام شده است. برجام۲ که اگر امضا شده بود نه جنگی درمی‌گرفت، نه تحریمی در کار بود، نه ریال سقوط آزاد می‌کرد، و نه نرخ تورم به ۶۰ درصد می‌رسید. خلاصه ایران بهشت برین می‌شد و لابد برادران حزب‌الله و حوثی و همتایان عراقیشان در کنار جهاد اسلامی و حماس با پول‌های پس از رفع تحریم‌ها مشغول طراحی برای نابودی اسرائیل و شکست آمریکا می‌شدند.

در شهر کوتوله‌های سیاسی که نزاعشان انگار تا روز سرنگونی ادامه دارد، البته روحانی در این جمع احساس سَروقدی می‌کند.

رژیم ناتوان در برابر فشار خارجی و موجی از نارضایتی که در چهار گوشه ایران به راه افتاده است و در بزنگاهی تاریخی قادر نیست از فردای ولایت فقیه بعد از فوت خامنه‌ای یا اعزامش توسط اسرائیل به خانه ابدی حداقل طرحی با مداد بکشد، این تنها روحانی است که خویش را در مقام رهبری فردای ایران گذاشته است.

روحانی می‌داند که فقط یک شخصیت ملی در دل و جان بسیاری از مردم خانه پدری جا و مکان ویژه‌ای دارد و او کسی نیست به جز شاهزاده رضا پهلوی. صدای صدها نخبه جامعه، استاد، وکیل، دانشجو و زنان آزاده و… را آقای حسن روحانی در مشهد و بر مزار خسرو علیکردی حتما شنیده است و آواهایی از این دست را در چهار سوی وطن دنبال کرده است.

او می‌داند اگر رژیم در یک خیزش عمومی سرنگون شود، خواست ملیون‌ها ایرانی شاهزاده رضا پهلوی خواهد بود. اما اگر خارجی، حال از هرنوع، گلوله آخر را شلیک کند روحانی این خیال را آویزه گوش و هوش کرده که راه برای او باز می‌شود. بدون کم‌ترین هزینه به ترکیب نظام هم دست زده نمی‌شود و همه چیز به آرامی صورت می‌پذیرد.

طرح روحانی آن طور که شنیده‌ام بر این محورها استوار است. مطابق اصل ۱۱۱ قانون اساسی جمهوری اسلامی، پس از مرگ رهبر، مجلس خبرگان رهبری باید جانشین او را با حداقل دوسوم رای نمایندگان خود تعیین کند. در صورتی که به هر دلیل مجلس خبرگان نتواند جانشین رهبر قبلی را تعیین کند، «شورای موقت» سه‌نفره متشکل از رئیس‌جمهوری، رئیس قوه‌ قضائیه و یک نفر از فقهای شورای نگهبان به انتخاب مجمع تشخیص مصلحت، اداره‌ کشور را باید تا زمان انتخاب رهبر جدید به دست گیرند. رئیس‌جمهوری که از نگاه روحانی در خدمت اوست، رئیس قوه قضائیه محسنی اژه‌ای هم خریدنی است، می‌ماند یک نفر از اعضای شورای نگهبان به انتخاب مجمع تشخیص مصلحت نظام که صادق لاریجانی ریاست آن را برعهده دارد.

دو تن از اعضای شورای نگهبان روابط نزدیکی با روحانی دارند، مهدی شب‌زنده‌دار و محمدرضا مدرسی یزدی که از دوستان نزدیک صادق لاریجانی است و با روحانی نیز آشناست. ترکیب این شورا برای روحانی مطلوب است. او در خیال به این نتیجه رسیده که رهبری‌اش می‌تواند از سوی غرب پذیرفته شود. علی لاریجانی در این سناریو همراه روحانی است، همان گونه که اشاره شد، در کنار آرمان‌های فرزندان رشید وطن که آرزوی برپایی نظامی سکولار دموکرات ملی قائم بر تمامیت ارضی کشور را دارند، تن به حکم عمامه آنکادره هم نخواهد داد. بازیگران دیگری نیز در صحنه حضور دارند ولی کوتاه‌تر از روحانی‌اند.

صلای رهبری سر دادن کار رجال ولایت فقیه نیست. تصویر ی از مجلس خبرگان، شورای نگهبان، هیئت دولت، مجلس شورای اسلامی را پیش چشم بگیرید، آنگاه مثل من تردید نخواهید کرد که بار ببندید که هنگام رحیل است برای سید علی و همه اهل بیت، از خاتمی تا روحانی و محسنی اژه‌ای.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

پایان آیت‌الله خامنه‌ای چگونه رقم خواهد خورد؟ / علیرضا نوری زاده

زمین از دست رفت، رهبر حالا در فکر اتصال به بالا است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۱۸ دِسامبر ۲۰۲۵ ۹:۱۵

در دو سه سال اخیر و به‌ویژه بعد از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، آیت‌الله خامنه‌ای با باختن همه اعتبار زمینی‌اش در رویارویی با اسرائیل و در حد محدودی، آمریکا، حالا با شتاب به دنبال احیای مشروعیت شرعی نداشته‌اش است.

آیت‌الله خمینی به هیچ قدیسی باور نداشت. او فرصت‌طلبی بود که از خرافات، سادگی و حماقت توده‌ها به بهترین وجه بهره جست، در حالی که خودش نه به دست بریده عباس معتقد بود، نه به گلوی بریده علی‌اصغر. از سال ۱۳۴۰ تا پایان عمرش یک بار هم به مشهد نرفت.

با آنکه خمینی در چندین رساله و کتاب از جمله «حکومت اسلامی» و «نامه‌های کاشف‌الغطاء» و اعلامیه‌هایی که در روزهای پس از پاریس منتشر کرد، هدفش را از دستیابی به قدرت کم‌وبیش، گاه صریح و زمانی در پرده مصلحت عامه و امت، و مشروعیت ناشی از بیعت مردم‌ــ با او‌ــ بیان کرده بود و ترکیب جمهوری اسلامی ترکیبی ناآشنا و گنگ برای خواص جامعه نبود، مفهوم و معنا و ابعاد حضور فردی با عنوان «ولی فقیه» در راس قدرت، هم با تعابیر ضدونقیض خود خمینی و هم آقای منتظری که در خبرگان اول، جن ولایت را از شیشه بیرون آورد و هم بعد از او، از جانب «سیدعلی آقا» و اصحابش که طی چهار دهه با تحلیل و تفسیر، سرانجام به «ولایت مطلقه» رهبر رسید، هنوز هم بعد از ۴۶ سال، تعریف و جایگاه شرعی و قانونی مشخصی ندارد.

روح‌الله خمینی اگرچه مرجع و مجتهد بود، با بودن شخصیت‌هایی چون آیت‌الله سید ابوالقاسم خویی و مراجع ثلاثه قم، شریعتمداری، گلپایگانی، مرعشی نجفی، حاج آقا حسن طباطبائی قمی، سید احمد خوانساری، سید محمد روحانی و یک دوجین مرجع و ملای مجتهد دیگر، آنقدر هوش و ذکاوت داشت که مدعی نیابت خاصه امام زمان و داشتن ماموریت الهی و گزیده شدن از عالم بالا نشود.

تودهنی او به فخرالدین حجازی که گفته بود «امام فروتنی کناری بنه و بگو که خودتی»، از همین هوشمندی مایه می‌گرفت، وگرنه خوب می‌دانست در کشوری که حسین شریعتمداری، ملقب به بازجو، مدیر بزرگ‌ترین موسسه مطبوعاتی رژیم، افتخار خواهد کرد که در کودکی در دماوند تفاله چای او را خورده و به‌ همین دلیل نور رستگاری از همان زمان در دلش تابیده و کسانی که خاک نعلین او را می‌تراشند و به‌عنوان تربت شفابخش، در گلوی بیماران روبه‌مرگ می‌ریزند، خیلی ساده می‌شود فره ایزدی را به نفع خود مصادره کرد و با منظر ضحاکی، لباس فریدونی پوشید.

البته روح‌الله خمینی گهگاه به ذکر مطالبی از این دست می‌پرداخت که ولایت فقیه همان ولایت رسول‌الله است. (صحیفه نور جلد اول ص ۲۶)، اما هم او هنگام انتصاب مهندس بازرگان به‌عنوان نخست‌وزیر موقت، ضمن اشاره به اینکه دارای ولایت شرعی است، بلافاصله از اعتمادی که ملت به او دارد و در واقع مشروعیتی که بیعت به او داده بود، سخن گفت و بر اساس همین مشروعیت نیز بازرگان را به نخست‌وزیری منصوب کرد.

در دوران حکومت آیت‌الله خمینی، او یک بار خود را فراتر از مردم قرار داد و به بند نافی متوسل شد که تا آسمانش می‌برد. آن هم در زمان عزل بنی‌صدر از ریاست‌جمهوری بود: «امروز وظیفه من عزل او است. حتی اگر فریاد مرگ بر خمینی را در همه کشور بشنوم.»

با این همه، خمینی نه در اعمال حاکمیت و نه در بسط مفهوم ولایت و قبض حاکمیت ملی، مستقیم خود را به آسمان وصل نکرد. برعکس، خیلی هم زمینی بود. به همین دلیل نیز وقتی خامنه‌ای کوشید شرع را در برابر عرف قرار دهد و به این وسیله زهرش را در جان میرحسین موسوی و دولتش خالی کند، چنان تودهنی نثار سیدعلی آقا کرد که تا مدت‌ها زبانش بند آمده بود. او قصه احکام دولتی را پیش کشید که بر احکام شرع ارجح است و حکومت می‌تواند اصلی چون حج را معطل کند، مساجد را ویران کند و مصلحت حکومت بالاتر از شرع و آسمان است.

خمینی شیفته قدرت بود، اما می‌دانست با «قدرت‌ خانم» به حجله شدن و ماندن، راه و اسلوب ویژه‌ای دارد.

بعد از مرگ خمینی، خامنه‌ای مطابق صفات اولیه‌ای که برای فقیه اعلم و اصلح برای تصدی منصب ولایت ذکر شده بود، در ردیف صدم هم قرار نمی‌گرفت. یک دوجین مرجع در قم و مشهد و تهران و نجف، برای جانشینی خمینی شرعا اهلیتی به‌مراتب بیشتر از خامنه‌ای داشتند (البته بسیاری از آن‌ها چون مرحوم خویی و گلپایگانی و سید محمد روحانی و وحید خراسانی اصولا ولایت فقیه را جز بر صغار و مهجوران و در امور شرعیه قبول نداشتند).

تعدیل قانون اساسی با موافقت خمینی در روزهای احتضار، در واقع برای این بود که جنبه قانونی و مدنی ولایت پررنگ‌تر از جنبه شرعی و الهی آن شود. رفسنجانی با این استدلال وارد شد که «اعلمیت و حتی اتقی بودن سایر آقایان موردقبول ما است، اما کشور نیاز به شخصیتی مدیر و مدبر دارد که با احوالات جهان و اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور آشنا باشد و بتواند در این شرایط بحرانی، نظام را رهبری کند و این شخص کسی به جز برادر عزیز جناب آقای خامنه‌ای نیست…»

این گفته بعد از آنکه سه بار رای‌گیری برای تشکیل شورای پنج و سپس سه نفره رهبری و در نهایت رهبری خامنه‌ای به نتیجه نرسید و اختلاف بین اعضای خبرگان به نقطه خطرناکی رسید، سرانجام ۵۴ رای را برای خامنه‌ای مسجل کرد و او به رهبری انتخاب شد.

خامنه‌ای را جامه‌ای پوشاندند که از هر حیث برای او گشاد بود، اما به اعتقاد من، او می‌توانست با رفتار و عملکرد خود، این جامه را حداقل در چشم ملت، چنان زیبنده جلوه دهد که جایگاهی حتی فراتر از خمینی نصیبش شود و شگفتا که چند بار فرصت‌هایی چنان نصیبش شد که کمتر صاحب‌قدرتی در سده اخیر در ایران از آن برخوردار بود.

اگر خامنه‌ای هم در مقابل، از فرصتی که تاریخ و مردم در اختیار او گذاشتند، استفاده و ولایت فقیه را لغو می‌کرد و نظامی بی‌عمامه و فساد و کشتار روی کار می‌آورد، نه محتاج چاه جمکران می‌شد، نه دست‌آلوده به خون و فساد. نه مافیای سپاه و امنیت‌خانه مبارکه زیر سرش بود و نه دلبسته حرف‌های بی‌پایه‌ای می‌شد که کارگزاران معمم و مکلایش زیر گوشش زمزمه می‌کنند، اما او دوم خرداد را به باد داد، جنبش سبز را سرکوب کرد و «زن، زندگی، آزادی» را در جوی خون شناور کرد و به جای زمین، سر به آسمان برداشت.

خامنه‌ای اگر در دوران رهبری همان روش و نگرش دوران ریاست‌جمهوری‌اش را داشت، امروز ناچار نمی‌شد برای کسب مشروعیت نظر به بالا اندازد. او که هرگز نتوانست مثل خمینی مشروعیت فقاهتی و شرعی داشته باشد، تمام تلاش‌هایی را هم که عرف‌گرایان حکومتی و غیرحکومتی به منظور کسب مشروعیت برایش دنبال کردند، با شکست روبرو کرد.

زمین را از دست داد، با این امید که از آسمان مشروعیت بگیرد، اما در این راه نیز موفق نخواهد شد که آسمان نیز با او سر مهر و آشتی ندارد. امروز با پس‌زده شدن و قلع‌وقمع همه نیروهای تحول‌خواه و خفقانی که بر جامعه مدنی حاکم است،‌ خامنه‌ای در راهی قدم گذاشته است که پیش از او، صدام حسین و معمر قذافی رهروانش بودند.

امروز دایره بحث و فحص فرهنگی و سیاسی در درون نهاد روحانیت شیعه دیگر مجال نمی‌دهد تا امام جمعه سابق قم مدعی شود آقا در خروج از زهدان مادر، یا علی می‌گفت. این جملات و سخنان محمدی گلپایگانی از گپ‌وگفت «آقا» با صاحب‌الزمان و حفر دو چاه در جمکران و اعزام مشتی جن‌گیر و دعانویس به شهرها و روستاها که درباره تماس‌های «حضرت رهبر» با امام زمان و پیغمبر و جبرئیل سخن بگویند، هم دیگر راه به جایی نمی‌برد. هرچند قمر وزیری مثل اصغر حجازی و شمس‌ وزیری چون شیخنا محمدی گلپایگانی و کارگزارانی از نوع میرزاعلی اکبرخان ولایتی و یحیی رحیم صفوی، ارتباط رهبر با عالم بالا را تضمین کنند و سیدعلی آقا به همین سادگی بشود فرستاده خدا و نایب برحق خاصه قائم‌ آل‌محمد.

سیدعلی آقا حتی اجازه اجتهادش نیز خریداری شد (نقدی و شغلی). نکته جالب اینکه خامنه‌ای در مرحله بعد از مرگ گلپایگانی و اراکی و خویی، خیز برداشت تا مقام مرجع اعلا را از آن خود کند، اما چشم‌غره پیروان بهجت و وحید خراسانی و میرزا جواد تبریزی در ایران باعث شد اطلاعیه بدهند «آقا» مرجع شیعیان خارج از ایران است. با این حال هنوز مرکب این اطلاعیه هم خشک نشده بود که صدای پیروان آقای سیستانی بلند شد که با بودن حضرتش، جنابعالی چکاره‌اید؟

بعد هم اتباع مرحوم سیدمحمد شیرازی و در پی آ‌ن سیدمحمدحسین فضل‌الله به «آقا» یادآور شدند که سیدنا به همان مقام ولایت بسنده کن تا کلاهمان در هم نرود.

به عبارت دیگر، رهبر جمهوری اسلامی نه توانست مردم را داشته باشد نه نهاد روحانیت شیعه را، البته منهای افرادی از جنس ناصر مکارم و نوری همدانی. چنین است که امروز چاه جمکران و دکان مهدویت و دعانویسی و جن‌گیری پررونق می‌شود و هزاران جن‌گیر مثل امامزاده‌های جعلی رژیم در سایه الطاف ولایت، در کنار مداحان، در خدمت آسمانی کردن رهبر و اتصال بند ناف مبارک به عالم بالا هستند.

خامنه‌ای سرنوشتی چون خمینی نخواهد داشت. نفرت از خمینی در زیر پوست بود ولی موج نفرت از او در جامعه جاری است و مردم نه زمینی بودنش را قبول دارند نه آسمانی شدنش را. شعار «شاه می‌یاد به خونه/ ضحاک سرنگونه» تاکید دیگری بر شکست خامنه‌ای در قدسی کردن خود و زمینه‌سازی برای ولی فقیه سوم بود.

پیدا کردن نایب دیگری برای امام زمان که بند نافش به آسمان هم وصل باشد، در زمانی که چپ و راست رژیم آبرویی برای هیچ ملایی باقی نگذاشته‌اند، کار حضرت فیل است. ضمن آنکه مردم نیز دیگر حاضر نخواهند بود خلیفه‌ای را با عنوان ولی فقیه با سلطه مطلقه پذیرا شوند. این قبای گشاد در آینده‌ای نه چندان دور، از تن سیدعلی آقا فرو خواهد افتاد. در این امر تردید نکنید.

سرنوشت خامنه‌ای اگر مورد لطف بالا و پایین قرار گیرد، مردن در پنهانگاه یا محل اجتماعی با امام زمانش خواهد بود، وگرنه تاریخ نام او را در کنار نام صدام حسین و معمر القذافی ذکر خواهد کرد که سرنوشتی یکسان یافتند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

برابری جنسیتی و رابطه آن با جنبش دادخواهی / ناهید حسینی

صحبت من در مورد برابری جنسیتی و رابطه آن با جنبش دادخواهی است، جنبش دادخواهی به مجموعه ای از فعالیتهای پیگرانه افراد و گروههای مختلف برای مبارزه علیه بی عدالتی ها و ظلمهای ساختاری شناخته میشود. جنبش دادخواهی در ایران به علت خشونتهای چندگانه دولتی مانند اعدام، زندان، تبعیض و بی عدالتی علیه شهروندان خود، به یک جایگاه مدنی برای تبدیل رنجهای شخصی به خواست های اجتماعی و عمومی تبدیل شده است. از آنجاییکه تبعیض جنسیتی نیز درهمین چارچوبه معنی پیدا میکند، من فقط در مورد جایگاه برابری جنسیتی در جنبش دادخواهی صحبت میکنم.
برابری جنسیتی یکی از مهم‌ترین مصداق‌های دادخواهی است، زیرا نابرابری‌های جنسیتی در حوزه‌های مختلف، از حق آموزش و اشتغال گرفته تا حق مالکیت بربدن، مشارکت سیاسی و امنیت اجتماعی، نوعی بی‌عدالتی ساختاری محسوب می‌شوند. بنابراین زنان ودختران در ایران، با تبعیض‌های نظام‌مند مواجه‌اند، و همین ساختار تبعیض‌آمیزکنونی، موضوعات جدی برای دادخواهی را ایجاد می‌کند از جمله: دادخواهی برای مقابله با خشونت جنسیتی، دادخواهی برای حق انتخاب و کنترل بر بدن، دادخواهی برای دسترسی برابر به فرصت‌های شغلی و سیاسی، و دادخواهی برای پایان دادن به قوانین تبعیض‌آمیز. بنابراین، هرجا که حق نابرابر وجود دارد، دادخواهی نیز می‌تواند شکل بگیرد. بهمین دلیل شبکه استقلال و برابری پایدار زنان(وایز)، تمرکز خود را بر برابری جنسیتی پایدار گداشته است.
وقتی به برابری جنسیتی پایدار اشاره داریم، دقیقا از چه سخن میگوییم؟ برابری جنسیتی پایدار به معنای ایجاد شرایطی است که در آن نابرابری نه فقط اصلاح وتغییر میکند، بلکه نباید دوباره تولید شود. این مفهوم فراتر از رفع تبعیض‌های آشکار است و موارد زیر را در بر میگیرد:
۱. دسترسی برابر و پایدار به منابع، فرصت‌ها و مشارکت اجتماعی و سیاسی
۲. تغییر ساختارها و فرهنگ‌هایی که نقش‌های جنسیتی محدودکننده را بازتولید می‌کنند
۳. تضمین حقوق برابر در قانون و عمل
۴. ایجاد سازوکارهایی برای حفاظت از دستاوردهای برابری در برابر عقب‌گردهای سیاسی و اجتماعی
به بیان ساده‌تر، برابری جنسیتی پایدار یعنی هم برابری حقوقی، هم برابری ساختاری وهم برابری فرهنگی و همینطوردر کمپین نه به اعدام، یعنی لغو اعدام در ایران برای همیشه و در کمپین قتلهای ناموسی یعنی پایان زن کشی. بنابراین همه این فعالیتها دارای یک هدف مشترک است، ساختن یک جامعه بدون تبعیض مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر.
همراهی و همگامی جنبش زنان در جنبش دادخواهی، فقط مختص کشور ما نیست، بلکه در کشورهای دیگر جهان مثل کشورهای آمریکای لاتین و خاورمیانه نیز تجارب مشابهی وجود داشته است. تجربه دادخواهی مادران آرژانتینی و زنان کلمبیایی و همینطورمادران شنبه در ترکیه، همه نشاندهنده همگامی و همراهی با گروههای دیگر زنان و حقوق بشری بوده اند. دادخواهی علیه خشونت دولتی با خواست‌های جنبش زنان در زمینه امنیت و بدن همسو شده و دادخواهی علیه قوانین تبعیض‌آمیز به مطالبات حقوقی زنان پیوند خورده است. در نتیجه آن، مادران و خانواده‌های قربانیان خشونت سیاسی یا اجتماعی، خود به موتور محرک یک جنبش عدالت‌خواهانه تبدیل شده‌اند. در کشورهایی که این دو جنبش هم‌زمان پیش رفته‌اند، اغلب مطالبات برابری حقوقی هم پررنگ‌تر شده است؛ زیرا مبارزه با خشونت و تبعیض، بدون اصلاحات بنیادین حقوقی امکان‌پذیر نیست.
و نکته آخر چگونه جنبش دادخواهی می‌تواند گروه‌های مختلف را در خود جا دهد و بزرگ‌تر شود؟ بطور یقین، یک جنبش دادخواهی قدرتمند باید چندصدایی، فراگیر و بدور از تعصب نظری باشد. برای این کار:
۱.عدالت خواهی، خاص یک گروه نیست و باید تمام افرادی که قربانی تبعیض در جامعه هستند را در بر بگیرد
۲. شناسایی تجربه‌های مشترک ظلم: وقتی گروه‌ها بفهمند که ریشه بسیاری از بی‌عدالتی‌ها مشترک است، اتحاد آسان‌تر شکل می‌گیرد.
۳. تبدیل رنج‌های فردی به مطالبات جمعی: دادخواهی باید بتواند دردهای فردی و پراکنده را به مطالبه‌ای عمومی، روشن و قابل اجرا تبدیل کند، یعنی چیزی که گروه‌های مختلف را به حرکت مشترک ترغیب کند. گرچه جنبش دادخواهی در ایران قوی است ولی باید خود را از اختلافات درونی، نظری و پراکندگی دور کند.
و در پایان، سخنم را چنین جمعبندی میکنم: جنبش دادخواهی یک بستر اجتماعی برای مبارزه علیه انواع بی‌عدالتی‌‌ها است و برابری جنسیتی یکی از روشن‌ترین و مهم‌ترین موضوعات آن به‌شمار می‌رود. در کشورهایی که دادخواهی با جنبش زنان هم‌راستا شده، مطالبات برابر حقوقی نیز تقویت شده است. برابری جنسیتی پایدار به دنبال اصلاح ساختارهای نابرابر و حفظ دستاوردهای برابری در طول زمان است. برای تبدیل‌شدن به یک جنبش بزرگ و موثر، دادخواهان باید صدای گروه‌های متنوع را در خود جا دهند و بی‌عدالتی‌ها را به زبان مشترک خود تبدیل کند.
ناهید حسینی
متن سخنرانی به مناسبت ۱۰ دسامبر روز جهانی حقوق بشر در بوخوم آلمان

نگاهی متفاوت به «انقلاب اسلامی»(بخش ۲)، علی میرفطروس

* روشنفکران ایران با تقلیل آزادی به «آزادی سیاسی» از فهم و درک آزادی های فردی و اجتماعی -خصوصاً آزادی زنان- غافل بودند.

* آل احمد:«مخالفتِ روحانیّت با کشفِ حجاب یک عملِ روشنفکرانه بود».

*شاه خطاب به رئیس جمهور آمریکا:هیچ کس نمی‌تواند چیزی را به ما تحمیل کند، هیچ کس نمی‌تواند به نشانۀ تهدید انگشت‌اش را به سوی ما بگرداند،چون ما نیز انگشت خود را به سوی او خواهیم گرداند.

***

«توسعۀ ناموزون» عامل«انقلاب اسلامی»؟

بخش نخست مقالۀ حاضر ناظر بر این بود که در بارۀ علل «انقلاب »۵۷ زاویۀ دید را باید در استقلال طلبی ها و درگیری های شاه با کمپانی های بزرگ نفتی متمرکز کرد بی آنکه علل و عوامل دیگر (مانند فقدان توسعۀ سیاسی و…)نادیده گرفته شوند،روشن است که توفّقِ عددی و آماری تعداد مساجد و نمازگزاران در هیچ کشوری بیانگرِ تمایل مردمِ آن کشورها به استقرار «حکومت اسلامی»نیست.از این گذشته،چنانکه در نقد آرای دکتر عبّاس میلانی گفته ام -پژوهشگرانی که تعدّد مساجد و تکثّرِ کتاب های مذهبی را جلوه ای از «اسلام پناهی شاه» تلقّی کرده و آنرا از عوامل مهم«انقلاب اسلامی» دانسته اند ،رشد جمعیّت شهر ها و روستاها و نیازهای مربوطه به آن را از نظر دور می دارند. از این گذشته،همزمان با ایران در ترکیه، اندونزی، عراق، اندونزی،پاکستان،مصر و مالزی نیز تحوّلاتی همراه با رشد ناموزون توسعه در جریان بود.در همۀ این کشورها نفوذ مذهب ، فقرِ آموزشی بیشتر از ایران بوده و انجام مراسم و مناسک مذهبی شدیدتر و انتشار کتاب های اسلامی و شکاف اجتماعی – فرهنگی گسترده تر بود، (غیر از ترکیه)،ولی هیچ نوع انقلاب اسلامی در آن کشورهای اسلامی روی نداده بود!،در واقع،طرح پیکار با بیسوادی شاه(به همّت استاد پرویز ناتلِ خانلری)، اعزام «سپاه دانش» ،«سپاه ترویج و آبادانی» و «سپاه بهداشت» چهرۀ روستاهای ایران را تغییر داده بود آنچنانکه می توان گفت که در رویدادهای سال ۵۷ روستاپیان ایران حضورِ پُررنگی نداشتند. دکتر ابراهیم یزدی که در عروج و ظهور آیت الله خمینی در مطبوعات بین المللی نقش مؤثری داشت-ضمن تأکید بر «بی سازمانی»شان، دربارۀ موقعیّت روحانیون در زمان شاه تأکید کرده:

-«اکثریت قریب به اتّفاقِ روحانیان ایران،باوضعیّت و مقتضّیات سیاسی، اجتماعی و گرایشات ذهنیِ مردم بیگانه بوده اند.این بی اطلاعی نقطۀ ضعفی در جنبش روحانیان بود.»(شصت سال صبوری و شکوری ، خاطرات دکتر ابراهیم یزدی یزدی ، ج۳، ص۱۵).

آزادی،شاه و روشنفکران

در دوران محمد رضاشاه روشنفکران و رهبران سیاسی ایران با تقلیل آزادی به آزادی سیاسی از فهم و درک آزادی های فردی و اجتماعی – خصوصاً آزادی زنان- غافل بودند آنچنانکه جلال آل احمد -به عنوان تأتیرگذارترین نویسنده و روشنفکر زمانه-ضمن انتشار آزادانۀ کتابش در رژیم شاه، معتقد بود:

-«[حکومت شاه]در زیر پوشش ترقیّات مشعشعانه اش، هیچ چیز جز خفقان و مرگ و بگیر و ببند نداشته است.»[۱]

جلال آل احمد«مخالفتِ روحانیّت با کشفِ حجاب»را« عملِ روشنفکرانه» می دانست و ضمن تحقیر آزادی زنان می گفت:

– « درحقیقت چه کرده‌ایم؟ تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را داده‌ایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خودنمایی؛ یعنی زن را که حافظِ سُنّت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده‌ایم؛ به کوچه آورده‌ایم؛ به خودنمایی و بی‌بندوباری واداشته‌ایم که سر وُ رو را صفا بدهد و هر روز ریختِ یک مُدِ تازه را به خود ببندد و وِل بگردد…در حقیقت تنها به زن اجازهٔ تظاهر در اجتماع را داده‌ایم؛ فقط تظاهر؛ یعنی خود- نمایی؛ یعنی زن را که حافظِ سُنّت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده‌ایم؛به کوچه آورده‌ایم؛به خودنمایی و بی‌بندوباری واداشته‌ایم که سر وُ رو را صفا بدهد و هر روز ریختِ یک مُدِ تازه را به خود ببندد و وِل بگردد. ما در کار آزادیِ صوریِ زنان هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیلِ مصر‌ف کنندگانِ پودر وُ ماتیک -محصول صنایع غرب- نداریم.»[۲]

در طول سال های ۱۳۵۰ شاه با اعتقاد به نوعی«دموکراسی هدایت شده» استقرار آزادی و دموکراسی را نیازمند زمینه ها و مقدّماتی می دانست ،از جمله ارتقای سواد آموزی و اعتلای سطح اقتصادی جامعه.شاه معتقد بود:

«اگر بپذیریم که تنها راه تحقّق یک دموکراسی راستین،وجود یک اقتصادسالم و توانا است،باید الزاماً قبول کنیم که کشورهای درحال توسعه ،ناگزیرند که برای نیل به دموکراسی،ابتداء همۀ نیروها و منابع و امکانات خود را برای ایجاد زیربنای اقتصادیِ لازم ،تجهیز نمایند.در روزگار ما استقلال سیاسی بدون یک اقتصاد توانا مفهومی ندارد.توسعۀ اقتصادی،شرط لازم و واجب تحقّق دموکراسی سیاسی و نیل به ترقی اجتماعی است.»[۳]

در حالیکه در همان زمان عموم روشنفکران ایران آزادی و دموکراسی را «مقوله ای بورژوائی» و «متعفّن» می دانستند چندانکه آل احمد می گفت:

-«ما نمی توانیم از دموکراسی غربی سرمشق بگیریم.احزاب و سازمان های سیاسی در کشورهای غربی، منبرهائی هستند برای تظاهرات مالیخولیا -آمیزِ آدم های نامتعادل و بیمارگونه…لذا تظاهر به دموکراسی غربی یکی از نشانه های بیماری غرب زدگی است.»[۴]

علی شریعتی معتقد بود:

-«آزادی، دموکراسی و لیبرالیسم غربی، چونان حجاب عصمت بر چهرۀ فاحشه است.»[۵]

حقوقدان برجسته،ناصر زرافشان نیز در مرداد ماه سال ۱۳۵۷ معتقد بود:

– «حقوق بشر و دموکراسیِ غربی،فریب است! خطابه‌های پرطمطراق مُبلّغین «حقوق بشر» وقتی از آزادی‌های دموکراتیک و حق بیان عقاید و نظرات فرد صحبت می‌کنند، طنین ریاکارانه‌ای پیدا می‌کند. نمی‌توان در شعار «حقوق بشر غرب» صداقتی سراغ کرد.»

به سوی سرنوشت

طبق اسناد سازمان برنامه و بودجه ایران (تهران، ۱۳۵۵) شاه می‌خواست که تا سال ۱۳۷۰ ایران از استانداردهای رفاه اجتماعی، بهداشت، سطح زندگی و پیشرفتِ کشورهای اروپائی برخوردار شود و تا سال۱۳۸۰ از نظر صنعتی و رفاه اجتماعی همتراز فرانسه، انگلیس و ایتالیا گردد.از این رو،توسعۀ زیرساخت ‌های صنعتی و طرح‌های عظیم اقتصادی و اجتماعی در دستور کارِ شاه قرار گرفت،مانند تاسیس کارخانۀ ذوب آهن اصفهان، تراکتور سازی تبریز، ماشین سازی اراک و تولیدات کارخانه‌های ایران ناسیونال، ارج، آزمایش و…

سیاست‌های توسعۀ صنعتی کشور، تجهیز ارتش ایران به پیشرفته ترین و مدرن ترین سلاح‌ها (در مقابله با حملۀ احتمالی روس ها یا صدّام حسین) ، انجام اصلاحات گستردۀ اجتماعی (خصوصاً تامین بهداشت، دارو و درمان رایگان درشهر و روستا، تحصیل رایگان برای همگان از دوران ابتدائی تا دانشگاه، راهسازی‌ها و توسعۀ شبکه‌های صنعتی و تولیدی و مدیریّت محیط زیست و جنگل ها) شاه را بیش از پیش به در آمدهای نفتی نیازِمند ساخت.با توجه به بیماری شاه، او احساس می‌کرد که زمان به نفع وی نیست و او فرصت زیادی ندارد تا طرح‌های بلند پروازانه‌اش را تحقّق بخشد.

شاه که در ۶ بهمن ۱۳۴۹ پیش بینی کرده بود:«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد!»، پس از استقرار ثبات و امنیّت اجتماعی و با رسیدن به اقتدار منطقه ای، در سخنرانی معروفی به کمپانی های نفتی اخطار کرد:

-«در سال ۱۹۷۹[یعنی در سال ۵۷] قرار داد نفت با کنسرسیوم نفت خاتمه پیدا خواهد کرد و شرکت های نفتیِ فعلی در ردیف بلندی خواهند ایستاد و بدون هیچ مزایائی،مثل دیگران برای خرید نفت ایران باید بیایند صف بکشند. در سال ۱۹۷۹[یعنی در سال ۵۷] ما قرارداد نفت خودمان با کنسرسیوم را دیگر به هیچوجه تمدید نخواهیم کرد.»

تأکید بر سال ۱۹۷۹برای درک و فهم رویدادهای ۵۷ بسیار ضروری است.شاه- بعدها – در کتاب«پاسخ به تاریخ» یادآور شد:

-«شاید اکنون همه متوجّه بشوند که چرا انقلاب در سال ۵۷(۱۹۷۹) وقوع یافت و همه چیز را متوقّف کرد…»

دوران ریاستِ جمهوری نیکسون ،دوران طلائی روابط شاه با کاخ سفید بود که طی آن،شاه نه به عنوان یک«مُهرۀ دست نشانده»بلکه به عنوان شخصیّت و شریکی مستقل و قابل احترام نگریسته می شد.سفیر وقت ایران در آمریکا، دکتر امیر اصلان افشار در گفتگو با نگارنده از روابط بسیار نزدیک خود با ریچارد نیکسون و خانواده اش یاد کرده است.

با ماجرای «واترگیت» و استعفای نیکسون این دوران طلائی به پایان رسید و جانشین او -جرالدفورد – با دعوت از شاه به آمریکا در سال ۱۹۷۴(۱۳۵۳) کوشید به نگرانی های کمپانی های نفتی و مردم آمریکا در بارۀ افزایش روز افزون قیمت نفت توسط شاه پایان دهد.

مذاکرات شاه در آمریکا با موفقیّت ها و موافقت های نِسبی همراه بود، امّا در آخرین لحظات اقامت در آمریکا،شاه در یک مصاحبۀ مطبوعاتی بار دیگر برافزایش قیمت نفت تا سقف ۲۰-۲۵% تأکید کرد.موضعگیری شگفت انگیز شاه باعث شد تا روزنامه های معتبر آمریکا این عنوان را تیترِ نخستین صفحات خود قراردهند:

-«آمریکا در زمان بازدید شاه ،تسلیم شد».

حملۀ نظامی به ایران

مواضع تُندِ شاه در مقابله با کمپانی های نفتی باعث شد تا برخی دولتمردان آمریکا از «حملۀ نظامی به ایران» یاد کنند.شاه در پاسخ به تهدید«حملۀ نظامی به ایران» اعلام کرد:

– «هیچ کشوری قدرت حمله به ایران را ندارد».

قدرت نمائی‌های شاه- البتّه – بی پایه نبود زیرا که در آن سال‌ها ارتش ایران نیرومندترین ارتش منطقه بود و می‌رفت تا به پنجمین ارتش نیرومند جهان تبدیل شود. در واقع، همسایگی با اتحاد جماهیرشوروی و رؤیای دیرینۀ روس‌ها برای دستیابی به آب‌های خلیج فارس، حملۀ متفقین به ایران و خلع و خروج رضاشاه از ایران (شهریور۱۳۲۰)، سودای صدّام حسین در حمله به ایران و اشغال مناطق نفتخیز خوزستان و دیگر مسائل استراتژیک منطقه، باعث شده بود تا شاه ارتش ایران را به مدرن ترین سلاح‌ها و جنگنده‌ها تجهیز کند…و دیدیم که با همین سلاح‌ها و جنگنده‌ها بود که ارتش ایران توانست در برابر جنگ ۸ سالۀ صدّام حسین علیه ایران مقاومت کند. در همین رابطه، «مایک والاس»، روزنامه نگار معروف تلویزیون آمریکا بهنگام گفتگو با شاه وقتی از واژۀ «خلیج» -به جای «خلیج فارس»-استفاده کرد،شاه با عصبانیّت از او انتقاد کرد و «مایک والاس» را وادار ساخت تا در برابر دوربین‌های تلویزیونی اذعان کند که این خلیج ، در دوران تحصیل او ، «خلیج فارس» بوده و هم اکنون نیز «خلیج فارس» است.با چنان غروری، شاه می گفت:

-«من نمی خواهم ناظرِ حرّاج شدنِ کشورم باشم…چه کسی به انگلیسی ها اختیار داده که «لله» و معلّمِ کشورهای خلیج فارس باشند…ایران برای تصرف جزایر ابوموسی و تُنب[کوچک و بزرگ] به زور متوسّل می شود.»[۶]

پروفسور اسکات کوپر در تحقیق درخشانش، بر اساس مذاکرات و مکاتبات محرمانۀ شاه و سفیر وقت ایران در واشنگتن (اردشیر زاهدی) با مقامات دولت آمریکا- نشان داده که پس از ماجرای «واترگیت» و استعفای نیکسون، پایگاه سیاسی-اجتماعی جرالد فورد (معاون و جانشین نیکسون) به شدّت آسیب دیده بود و لذا، وی افزایش دوبارۀ قیمت نفت توسط شاه و نارضایتی عمومی را به نفع مبارزات آیندۀ ریاست جمهوری خود نمی‌دانست و از این رو، زیر فشار مشاوران ارشدش،در نامۀ تندی به شاه (به تاریخ ۷ آبان۱۳۵۵=۲۹ اکتبر۱۹۷۶) هشدار داد که«افزایش دو بارۀ قیمت نفت برای اقتصاد جهانی فاجعه بار خواهد بود.این افزایش قیمت می‌تواند «فشار عمده‌ای بر نظام مالی بین المللی وارد کند» و اقتصاد جهانی را دو باره وارد رکود کند. فورد اخطار کرد:«صبرش در برابر رفتار پرخاشگرانۀ شاه تمام شده است…».شاه به تاریخ ۱ نوامبر ۱۹۷۶ =۱۰آبان ۱۳۵۵در پاسخ تندی به نامۀ رئیس جمهور آمریکا تأکید کرد:

-«هیچ کس نمی‌تواند چیزی را به ما تحمیل کند، هیچ کس نمی‌تواند به نشانۀ تهدید انگشت‌اش را به سوی ما بگرداند، چون ما نیز انگشت خود را به سوی او خواهیم گرداند.» [۷]

در ادامه ،شاه خطاب به رئیس جمهور امریکا از «اعتیاد ناسالم کشورش به نفت ارزان» سخن راند. شاه از پذیرش این که «مشکلات اقتصادی در غرب ناشی از قیمت‌های بالای نفت است» ، سر باز زد و سپس در سخنان نیشدار و تهدیدآمیزی خطاب به رئیس جمهور آمریکا گفت:

-«در صورت وجود مخالفت‌ با ایرانِ شکوفا و به لحاظ نظامی قدرتمند در کنگره یا کانون‌های دیگر، منابع بسیاری برای تأمین احتیاجات ما وجود دارد، و زندگی ما در دستان آنها نیست. اگر این کانون‌ها مسؤولیت خود را نشناسند، مایۀ تأسف است،اما اگر مسؤولیّت‌شناس باشند، از نگرش خود نسبت به کشور من متأسف خواهند شد.لحن تهدیدآمیز و نگرشِ پدرمآبانۀ این کانون‌ها بیش از هر چیزِ دیگر واکنش ما را برمی‌‌انگیزد.»

شاه در پایانِ نامه‌اش به رئیس جمهور آمریکا تهدید کرد:

– «اگر وجود ایرانی خوشبخت و به لحاظ نظامی مقتدر مخالفانی در کنگره و دیگر کانون‌های قدرت[در آمریکا] دارد، منابع فراوان دیگری برای تأمین نیازهای ما وجود دارد و زندگی ما در دست آن‌ها نیست. اگر این کانون‌ها مسئولیّت پذیر نیستند جای تأسّف است اما باید مسئولیّت پذیر شوند…هیچ چیز بیش از لحن تهدیدآمیز کانون‌های خاص قدرت و شیوه‌های پدرمآبانه واکنشِ ما را تحریک نمی‌کند.»[۸] ادامه دارد

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

[۱] – کارنامۀ سه ساله، انتشارات زمان، تهران، ۱۳۵۳، ص۹۸

[۲] – غربزدگی، انتشارات رواق،تهران،بی تا، ص ۷۷

[۳] – پاسخ به تاریخ،صص۲۰۳-۲۰۶

[۴] – غربزدگی، ص ۶۵

[۵] – حسین، وارث آدم ،ص ۹۹؛ اُمّت و امامت، ص ۶۲۲

[۶] – شگفتا که در همین زمان برخی سازمان های سیاسیِ در خارج از کشور – از جمله «سازمان کمونیستیِ احیا»شعار می دادند:«کوتاه باد حاکمیّتِ استعماری و فاشیستی رژیم شاه بر جزایر عربی» (یعنی جزایرخلیجِ همیشه فارس).

[۷] -نگاه کنید به:
«Shah Rejects Bid By Ford For Cut In Prices Of Oil,» The New York Times, September 27, 1974.

به نقل از اندرو اسکات کوپر

[۸] – National Security Adviser, Presidential Correspondence with Foreign Leaders: Iran – The Shah, Box 2, Gerald R. Ford Library

به نقل از اندرو اسکات کوپر

خسرو علیکردی آخرین آرش نخواهد بود؛ آرش‌ها صف زده‌اند / علیرضا نوری زاده

آنچه زنده‌نام داور با رشته‌های عدل و آزادی بافت، خمینی یک‌شبه پنبه کرد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۱ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۱۲ دِسامبر ۲۰۲۵ ۱۳:۴۵

خسروخوبان ما (خسرو علیکردی) نه نخستین قربانی بود و نه اگر مجال دهیم، آخرین خواهد بود. دلاور خراسانی ما با ایمان به میثاق وکالتی که زنده‌یاد میرزاعلی‌اکبر خان داور واژه‌واژه‌اش را با خون دل نوشته بود، در سرزمین اشغال‌شده به دست اهالی حوزه جهل و جور و فساد و سربازان گمنام و بدنام امام زمان، پرچم دادخواهی و عدالت برافراشت و جان و جهانش را فدای آرمانش کرد.

خمینی و مکتب ارتجاعی‌اش در درجه اول، نهاد سلطنت و حوزه عملکرد آن را در وجه سیاسی، حقوقی و نظامی هدف قرار داد و در درجه دوم، تشکیلات آموزش و پرورش، فرهنگ و آموزش عالی و در کنار آن دادگستری را هدف گرفت. او با گماردن موجود مخبط و وحشی و بیمار به نام شیخ صادق خلخالی در مقام قاضی شرع، عنوانی که فقط هنگام اعدام محکومان به مرگ ظاهر می‌شد و سپردن جان و مال و زندگی هزاران دولتمرد و نظامی و کارکنان ارشد دولت و کارآفرینان برجسته کشور به دست او، گام نخست را در نابودی دادگستری نوین ایران برداشت. بعد سید محمد بهشتی را در مقام رئیس قوه قضائیه و موسوی اردبیلی را در مقام دادستان کل به کاخ دادگستری فرستاد؛ دادگستری نوینی که به همت مشیرالدوله پیرنیا ، فرمانفرما در دوران مشروطه، و سپس در ابعاد تحسین‌برانگیز به دست و همت میرزا علی‌اکبر خان داور و حمایت رضاشاه کبیر پی‌ریزی و استوار شد.

کشتن زنده‌یاد فرخ‌رو پارسا، نماد روشن آموزش و پرورش مدرن و ملی، گام منحوس دیگری بود که سید روح‌الله کشمیری، ملقب به مصطفوی و خمینی، برداشت.

به علت اینکه دانشجوی حقوق بودم و پدرم هم سردفتر بود و ده‌ها تن از دوستان او در کسوت قضا بودند و تعداد زیادی از دوستان و همکلاسی‌های من نیز بعد از دانشگاه در مقام قاضی یا وکیل ره به دیوان قضا کشیدند، من از نوجوانی با دستگاه قضایی در ارتباط بودم. حالا روزنامه‌نگاری هم به این دلبستگی‌ها افزوده شده بود. بنابراین بسیار بودند روزهایی که به کانون وکلا می‌رفتم تا به زیارت دوستان پدر یا همکلاسی‌های خودم نائل شوم یا به دفاتر وکالتشان سر می‌زدم. دفاتر مرحوم نائینی، دکتر عبدالکریم انواری، محسن پزشک‌پور، حسن نزیه، مرحوم احمد متین‌دفتری و فرزندش دکتر هدایت‌الله متین دفتری که بخت دیدارشان را در دانشکده حقوق داشتم و هر دو استادم بودم (بعدها با دکتر هدایت‌الله دیدارهای بیشتری داشتم حتی در تبعیدگاه و دور از خانه پدری).

این همه گفتم تا به اصل موضوع برسم؛ بخش عمده دشمنی و عداوت خمینی با پهلوی در دشمنی و خشم خود او و اهل حوزه از سلب اختیار از آخوند در امر قضا و سپردن آن به تحصیلکردگان حقوق و مومنان به قوانین مدنی و نه قصاص و دیات، ریشه داشت. گو اینکه هر دو این مباحث در قوانین جزای ما به‌نوعی منظور شده بود و اصولا انقلاب مشروطه با تقاضای تاسیس عدالتخانه آغاز شد.

توصیه می‌کنم حتما کتاب ارزنده دکتر ماشاءالله آجودانی «مشروطه ایرانی» را مطالعه کنید. فرمانفرما با داشتن فرزندانی که اغلب در فرنگ درس خوانده بودند و میرزا حسین خان مشیرالدوله که خود علم حقوق آموخته بود و شماری از فارغ‌التحصیلان مدرسه حقوق در واقع بنایی را پی‌ریزی کردند که بزرگی چون داور با حمایت رضاشاه کبیر، ستون‌هایش را بالا برد و سقف بر آن زد.

دادگستری نوین یعنی پایان دادن به دوران سیاه قضاوت آخوندی و احکام ضدونقیض و فساد گسترده.

۵۷ سال در عصر دو پهلوی، دادگستری نوین پی گرفت، ریشه زد و شاخ و برگش عطر عدالت گرفت. عبده، سادات‌اخوی، قانع‌ بصیری، دکتر نصیری، وجدانی، امین، فولادوند، ابوالحسن ورزی در دادگستری و وکلای برجسته‌ای چون دکتر شاهکار، سیدهاشم وکیل و دکتر متین‌دفتری در صحنه وکالت در عصر پهلوی اول، از جان و جهان مایه گذاشتند تا آن رویای جان‌نواز داور و رجال هم‌عصرش تحقق پیدا کند.

قانون تعدیل‌شده وکالت در سال ۱۳۱۴ تصویب شد، اما به دلیل اینکه طی آن به وکلا اجازه داده شد بود خودشان هیئت‌مدیره کانون وکلا را برگزینند، اجرایی نشد و باطل شد تا قانون وکالت ۱۳۱۵ به تصویب رسید که ماده ۱۸ آن برای اولین بار به استقلال مالی کانون وکلا البته از نظر عواید و مخارج اشاره کرد. ماده ۵۵ آن از وکالت افرادی که تصدیق‌نامه نداشتند در دادگستری جلوگیری کرد و برای متظاهران به وکالت مجازات در نظر گرفت.

این قانون و نظامنامه آن هرچند از نظر مالی و اداری، به کانون استقلال نسبی داد، کانون به دست هیئت‌مدیره‌ای اداره می‌شد که منصوب وزیر دادگستری بودند، و وزیر دادگستری می‌توانست راسا وکیل را معلق کند. مبتنی بر این قانون متین‌دفتری، وزیر وقت دادگستری، در ۲۶ اسفند ۱۳۱۶ شخصیت حقوقی کانون را به ثبت رساند و مطابق رویه گذشته، ۱۸ عضو هیئت‌مدیره کانون را از بین ۳۶ نفر منتخب اول تعیین کرد.

به این ترتیب نخستین هیئت‌مدیره کانون وکلای مرکز با ریاست وزیر دادگستری و نایب‌رئیسی سیدهاشم وکیل و عضویت افرادی مانند ارسلان خلعتبری و محمود سرشار و عبدالحمید اعظمی زنگنه آغاز به کار کرد. تلاش‌ها برای استقلال کانون وکلا ادامه داشت، از جمله اینکه مرحوم ارسلان خلعتبری در سال ۱۳۲۶ طرحی به منظور اصلاح قانون وکالت تهیه کرد و برای تمام وکلای آن زمان فرستاد که هدفش استقلال وکلای دادگستری و مصونیت آن‌ها از تعلیق به وسیله دستگاه مجریه بود.

دو سال پس از پایان جنگ جهانی دوم یعنی در سال ۱۹۴۷ (۱۳۲۵) اتحادیه بین‌المللی وکلا (IBA) تاسیس شد. کانون وکلای مرکز نیز در سال ۱۹۴۸ به عضویت آن درآمد و در زمانی که اساسنامه این نهاد در حال تدوین بود، نمایندگانش حضور فعال داشتند. حتی مرحوم محمود سرشار، نایب‌رئیس کانون وکلا که به چند زبان خارجی مسلط بود، مدتی نایب‌رئیس اتحادیه بین‌المللی وکلا شد.

زمانی که هیئت‌مدیره کانون مرکز از سفر ژرژ موریس، رئیس اتحادیه بین‌المللی وکلا، به ایران مطلع شدند، مرحوم سرشار در جلسه هیئت‌مدیره گفت: «بنده قبلا نیز عرض کرده‌ام. در کنگره بین‌المللی وکلا که ما یک کرسی داریم، نمی‌توانیم بگوییم که ما استقلال نداریم. موهبت استقلال وکالت در نتیجه رشد فکری و اخلاقی وکالت در جهان حاصل شده و این استقلال جزء لاینفک شغل وکالت است و از اوصاف برجسته این حرفه محسوب خواهد شد. امروز وکلا و کانون‌های عالم برای این امتیاز اهمیت بسزایی قائل‌اند.»

سرانجام ژرژ موریس هفدهم خرداد ۱۳۲۹ وارد ایران می‌شود و علی‌رغم اینکه تحت‌تاثیر نطق‌های سیدهاشم وکیل، ارسلان خلعتبری و محمود سرشار قرار می‌گیرد، پس از اینکه در نتیجه کنجکاوی، از عدم استقلال کانون وکلای ایران مطلع می‌شود، به مرحوم هاشم وکیل می‌گوید: «معلوم می‌شود شما رشید نیستید و عدم رشد وکلا را دلیل عدم رشد موکلان‌ می‌دانست.»

لایحه استقلال کانون وکلا در۲۳ ماده، متعاقب لایحه پیشنهادی هیئت‌مدیره کانون وکلا در۱۰ ماده، در هفتم اسفند۱۳۳۱ در دولت دکتر مصدق تصویب و در تاریخ ۱۳ اسفند ۱۳۳۱ به کلیه محاکم ابلاغ شد. در این لایحه، برای نخستین بار کانون وکلا به‌عنوان شخصیت حقوقی مستقل شناخته شد و بر اساس آن، هیئت‌مدیره و هیئت‌رئیسه کانون از بین وکلای دادگستری در انتخابات مشخص شدند و وزارت عدلیه دیگر در کار انتخابات و اداره کانون، صدور پروانه و تمدید وکلا دخالتی نداشت و هیچ وکیلی را نمی‌شد از شغل وکالت ممنوع یا تعلیق کرد، مگر به موجب حکم قطعی دادگاه انتظامی.

یک هفته بعد در تاریخ ۲۱ اسفند ۱۳۳۱ هیئت‌مدیره کانون وکلا از طرف وکلای دادگستری انتخاب شدند و مرحوم سیدهاشم وکیل به عنوان اولین رئیس هیئت‌مدیره کانون انتخاب شد. لایحه قانونی مربوط به استقلال کانون وکلا بعد از دکتر مصدق مجددا بررسی و در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۳۳ به تصویب کمیسیون‌های مشترک مجلسین سنا و شورای ملی رسید و موقتا قابل اجرا شد و آیین‌نامه آن با ۸۹ ماده در تاریخ اول آذر ۱۳۳۴ تصویب شد.

پس از امکان شرکت وکلا در دادرسی‌های ارتش برای دفاع از مجرمان سیاسی، وکلای دادگستری وکالت بسیاری از انقلابیون و سران انقلاب را به صورت مجانی برعهده داشتند و حتی کانون وکلا محل تحصن خانواده زندانیان سیاسی و همافران زندانی بود و هر شب عده‌ای از وکلا در کنار تحصن‌کنندگان می‌ماندند و کانون وکلا نقش پررنگی در آزادی زندانیان داشت.

در ۱۲ مهر ۱۳۵۷ که دکتر باهری، وزیر دادگستری وقت، برای آشنایی با هیئت‌مدیره جدید در جلسه هیئت‌مدیره شرکت کرد، اعضای هیئت‌مدیره به شدت از مشکلات مردم، وضع موجود و محدودیت آزادی سیاسی و اجتماعی و حکومت نظامی انتقاد کردند و خواستار تعقیب عاملان حادثه ۱۷ شهریور شدند، اما نه کسی به دلیل انتقادش به قتل رسید و نه به زندان افتاد. بسیاری از دوستان جوان من حتی برای کسب شهرت وکالت فعالان سیاسی را بعهده می‌گرفتند و از تهدید و زندان و بدتر از آن باکی نداشتند.

در خرداد ۱۳۵۸، چند ماه پس از پیروزی خمینی، که نخستین کنگره سراسری کانون وکلای دادگستری در کاخ دادگستری برگزار شد، سخنرانی انتقادی زنده‌نام حسن نزیه، رئیس وقت کانون وکلای دادگستری و مدیرعامل و رئیس هیئت‌مدیره شرکت نفت در دولت موقت، در این کنگره باعث اختلاف شدید او با بهشتی و‌ سایر مسئولان دادگستری خمینی شد.

نزیه گفت اولا من ایرانی مسلمانم و نه مسلمان بی‌وطن و بعد با شجاعت از استقلال کانون وکلا دفاع کرد، ولی رژیم موفق شد از طریق یک مناقشه بی‌پایه در رابطه با تضاد ریاست کانون مستقل و مدیرعاملی شرکت نفت و عضویت در دولت، از طریق متاسفانه بعضی از وکلای ملی و تنی از اسلامی‌ها مثل سید محمد، برادر خامنه‌ای، و زواره‌ای، دستیار خلخالی، فضا را علیه مرحوم نزیه برگرداند. بعد هم اتهامات سخیف علیه این شخصیت ملی فضا را چنان برای نزیه تنگ کرد که ناچار به ترک وطن شد.

متعاقب اخطارها و تذکرات، اثاثیه و اموال کانون که در طبقه سوم کاخ دادگستری مستقر بود، بیرون ریخته شد. هیئت‌مدیره وقت محلی را در طبقه هشتم ساختمان ۲۵۰ سعدی شمالی خریداری کرد، اما این ساختمان نیز وفا نکرد که هدف خمینی نابودی کانون وکلای مستقل دادگستری و ایجاد یک کانون وابسته اسلامی بود.

جالب اینکه برخی محاکم با نادیده‌ گرفتن قانون‌ آیین‌ دادرسی مدنی و کیفری، شرط داشتن پروانه وکالت دادگستری را خلاف شرع و غیرضروری می‌دانستند‌ و‌ برخی حضور وکیل را در کنار اصیل زائد‌ تلقی می‌کردند و وکالت وکلا را نمی‌پذیرفتند که با پیگیری وکلا و وضع مقررات، تا حدود زیادی این مشکلات مرتفع شدند.

بیستمین دوره انتخابات هیئت‌مدیره کانون وکلای دادگستری مرکز که قرار بود در تاریخ ۲۴ خرداد ۱۳۵۹ برگزار شود، با توجه به لایحه قانونی تصفیه و پاکسازی در کانون وکلای دادگستری، مصوب شورای انقلاب که چهار روز قبل از آن به تصویب رسیده بود، تا سال ۱۳۷۶ به تعویق افتاد و‌ کانون وکلا در این مدت با سرپرست منصوب اداره می‌شد.

متن ماده‌واحده به این‌ شرح بود: «به شورای سرپرستی وزارت دادگستری اجازه داده می‌شود به منظور پاکسازی در کانون وکلا، هیئتی مرکب از پنج نفر از وکلای دادگستری را برای تصویب به شورای انقلاب جمهوری اسلامی ایران پیشنهاد کند. تا تصفیه کامل در کانون وکلای دادگستری، انتخابات هیئت‌مدیره جدید‌ برگزار نمی‌شود و هیئت‌مدیره فعلی کانون وکلای دادگستری کماکان اختیارات قانونی خود را دارا خواهد بود.

از آن تاریخ تا امروز، انتخابات کانون به اصطلاح وکلا زیر نظر دادگاه عالی انتظامی قضات برگزار می‌شود. با آیین‌نامه مصوب ۲ تیر ۱۴۰۰ قوه قضاییه به‌عنوان‌ ناسخ و‌ جایگزین آیین‌ نامه ۱۳۳۴، دیگر حتی اسمی هم از استقلال کانون به‌ گوش نمی‌رسد.

آنچه را خمینی آغاز کرد، خامنه‌ای با برنامه‌ریزی دقیق، با زندان و شکنجه و قتل وکلای شرافتمند دادگستری پیوند داد. امروز یکی از فاسدترین آخوندهای رژیم به نام محسنی اژه‌ای ریاست قوه قضاییه را عهده‌دار است.
با سرنگونی ولایت جهل و جور و فساد، تردیدی ندارم که بار دیگر کانون وکلا چونان کانون نویسندگان، کانون سردفتران، کانون هنرمندان و… احیا خواهد شد. در این حقیقت تردید نکنید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

نگاهی متفاوت به «انقلاب اسلامی» (بخش ۱)، علی میرفطروس

* در زمان شاه اسلام به عنوان یک «آرمان حکومتی» بسیار ضعیف و ناتوان بود چندانکه علی شریعتی و مرتضی مطهری از«حالت نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین و وضعیّت بسیار بسیار خطرناک آن»سخن می گفتند.

* طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایع ۵۷ (یعنی در سال ۱۳۵۳= ۱۹۷۴) کلید خورده بود.

* انتشار کتاب «سقوط ۷۹» در سال ۱۹۷۶، اختلافات شدید شاه با کمپانی‌های بزرگ نفتی، سخنرانی‌های تُند و اغراق آمیز رضا براهنی در رسانه‌های آمریکائی، سفر شاه به آمریکا در آبان ۱۳۵۶ و حملۀ چماقداران «سازمان احیا» به وی در محوطۀ کاخ سفید نشانه‌های سرنگونی قریب الوقوع شاه بود.

اشاره:

رویدادِ ۵۷، «یکی داستان است پُر آب چشم» و بررسی آن پس از گذشت ۴۷ سال هنوز آلوده به تعصّبات سیاسی – ایدئولوژیک برای تبرئۀ «اصحاب دعوی» است هر چند که برخی رهبران سیاسی و روشنفکران با شجاعت اخلاقی و فروتنی به بازاندیشیِ این رویداد سرنوشت ساز پرداخته اند.

متن حاضر چکیدۀ چند مقاله است و هدف آن ،نگاهی متفاوت به رویداد بزرگی است که به نادرستی-«انقلاب» و «انقلاب اسلامی»نامیده می شود. این مقاله به دنبال یک بحث تئوریک در بارۀ وقوع انقلاب ها نیست بلکه طرحی مقدّماتی بر نکاتی است که از سوی عموم پژوهشگران مغفول مانده اند.پس از فرو نشستنِ غبارِ کینه‌ها و کدورت ها و با فروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک اینک بهتر و روشن تر می‌توان به این«داستان پُر آب چشم» پرداخت.

حدود۳۰ سال پیش گفته ام: در درخشان ترین دورۀ تاریخ معاصر ایران، ما، مات شده ایم.این را همه می دانند اما از اظهار آن شرمنده و ناتوانند. به قول تولستوی :«ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم که همه می دانند ولی هر کسی را شهامت گفتن آن نیست».

«انقلاب اسلامی» از آغاز برای من مشکوک و مجعول بود و لذا، ضمن انتشارِ کتاب اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت ۵۷) در «آخرین شعر» (مرداد ۵۷) نیز نسبت به حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» هشدار داده بودم.

نظریّه های موجود در بارۀ علل و عوامل وقوع انقلاب و انقلاب اسلامی(از جمله استبداد سیاسی،بحران اقتصادی و «اسلام پناهی شاه») نارسا است زیرا که با اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه در سال های ۱۳۴۰ -۱۳۵۰وقوع انقلاب در ایران -عملاً -«سالبه به انتفاء موضوع»بود.از این گذشته،رویداد ۵۷ در سکولار -ترین کشور خاور میانه به وقوع پیوسته بود که در آن، اسلام به عنوان یک آرمان حکومتی بسیار ضعیف و ناتوان بود و نقشی در عرصۀ سیاست و اجتماع ایران نداشت.علی شریعتی و مرتضی مطهری در این دوران از« حالت نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین و وضعیت بسیار بسیار خطرناک آن» سخن می گفتند[۱] چندانکه دانشگاه های ایران به قول محمد خاتمی: «مرعوب هیاهوی تبلیغی الحاد بودند و بچه های مسلمان در دانشگاه ها قاچاقی زندگی می کردند.»[۲]

از این گذشته،وقوع دو رویدادِ عُمدتاً سکولار (یعنی انقلاب مشروطیّت و جنبش ملّی شدن صنعت نفت) تلقّیِ رویداد ۵۷ به عنوانِ «انقلاب اسلامی»را دچار تردید می کند.به عبارت دیگر،چه در انقلاب مشروطیّت، چه در جنبش ملّی شدن صنعت نفت و چه در ۱۵ خرداد ۴۲، جامعۀ ایران به اصطلاح «اسلامی تر» از سال ۵۷ بود و لذا،«انقلاب اسلامی» می بایست در این سه دورۀ مهم تاریخ معاصر ایران صورت می گرفت نه در سال ۵۷ که بر اثر سیاست های شاه، ایران در اوج شکوفائی اقتصادی و توسعۀ صنعتی و اجتماعی قرار داشت.

در سال های اخیر،با آزاد شدن اسناد مربوط به این رویداد و خصوصاً انتشار متن مذاکرات محرمانۀ شاه و سفیرِ وقت ایران در واشنگتن با مقامات آمریکا -که در تحقیقِ درخشانِ پروفسور اندرو اسکات کوپر انعکاس یافته – می توان از علل و عوامل سرنگونی رژیم شاه آگاه شد.

مهندسی افکار عمومی!

یکی از ویژگی های جنبش های پوپولیستی مُنحل شدنِ عقلانیّت و فردیّتِ انسان در یک جنون جمعی است. ماه زدگیِ عموم روشنفکران و رهبران سیاسی ایران و اضمحلال آنان در «روح خدا»(خمینی) نمونه ای از این موضوع است.ادوارد برنیز (Bernays Edward)استاد و متخصّصِ دستکاریِ افکار عمومی در کتاب «پروپاگاندا» معتقد است:

-«تودۀ مردم (Masse) موجوداتِ بی هویتّی هستند که با«تبلیغات» (پروپاگاندا) می توان آنها را به شکلِ موجوداتی دست آموز درآورد».

در مقاله ای به نمونه ای از «مهندسیِ افکار عمومی» اشاره کرده ام .بنظر نگارنده حضور گستردۀ توده های مردم به بسیاری از کودتاها خصلتی انقلابی می دهد. در چنان شرایطی به قول ادوارد برنیز:

-«توده های مردم – عموماً – پیاده نظامِ سیستمِ تبلیغات(پروپاگاندا) هستند».

بر این اساس،نگارنده«جنون جمعی»در رویداد سال ۵۷ را «کودتای انقلابی» دانسته است. مؤلّفه های این «کودتای انقلابی» عبارت بودند از:

۱- طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایع ۵۷ (یعنی در سال ۱۳۵۳= ۱۹۷۴) کلید خورده بود، این طرح از بالا و توسط کمپانی‌های نفتی و حامیان آنان در دولت آمریکا تدارک شده بود،

۲- انتشار کتاب معروف « سقوط ۷۹» در سال ۱۹۷۶،

۳- سخنرانی‌های تُند و اغراق آمیز رضا براهنی در رسانه‌های آمریکائی و حملۀ چماقداران «سازمان کمونیستی احیا» به شاه در محوطۀ کاخ سفید در سال۱۹۷۷،

۴- تبلیغات حیرت انگیز رادیو-تلویزیون‌های جهانی (مانند بی بی سی) علیه شاه،

۵- حضور گستردۀ مردمِ مفتون و «ماه زده» در پائین (خصوصاً در راهپیمائی‌های تاسوعا و عاشورای ۵۷) به مثابۀ پیاده نظامِ شبکۀ تبلیغات و پروپاگاندا.

۶- کودتای کمونیستی در افغانستان (سال۱۳۵۶= ۱۹۷۸) و احتمال استقرار ارتش سرخ در آن کشور با توجه به مرز طولانی ایران با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وجود حکومت اسلامیِ شیعه در ایران و ایجاد «کمربند سبز» را برای دولت آمریکا ضرورتی استراتژیک می‌نمود.

۷- استفاده از شخصیّت‌های معروف جبهۀ ملّی (مانند بازرگان و سنجابی) به چهرۀ آیت الله خمینی رنگی «ملّی-مذهبی» داد و موجب بسیج هرچه بیشتر مخالفان شاه شد.

***

اوایل پادشاهیِ«محمدرضاشاه دموکرات»با آشوب ها و آشفتگی های فراوان همراه بود،دورانی که به«عصر سقوط کابینه ها»معروف است چندانکه از سال ۱۳۲۰تا ۱۳۳۲در فاصلۀ ۱۲سال ۱۹ کابینه و به طور متوسط در هر هفت ماه و نیم، کابینه ای سقوط می کرد و کابینۀ دیگری تشکیل می شد.

روزنامه هائی که«مثل قارچ از زمین می روئیدند» فاقد کمترین بضاعت اخلاقی و مطبوعاتی بودند و فضای سیاسی کشور را آشفته می کردند.نامِ برخی از این نشریّات به عنوان «آئینۀ روح و روانِ جامعه»، ما را با فضای سیاسی آن عصر آشنا می کند،مانند:

شورش،شلّاق،آتش،شفق انقلاب،زنگِ انقلاب،حمله،کارزار،شُعلۀ خشم،مُشتِ کارگر،واهمه،رزم،آخرین نبرد و…

سوء قصـد به شاه در دانشگاه تهران در بهمن ماه ۱۳۲۷، قتل عبدالحسین هژیر، وزیر دربار (۱۳ آبان ۱۳۲۸) و قتل سپهبُد حاجعلی رزم آرا، نخست وزیر (۱۶ اسفند ۱۳۲۹)بسیاری از دولتمردان ایران را به این باور رساند که با این آشوب ها و «هوچی بازی های سیاسی» امر توسعه و تجدّد ملّی ناکام خواهد ماند.لذا،به توصیۀ این دولتمردان، محمد رضاشاه جوان به تدریج از سلطنت به حکومت گرائید و روز به روز بر قدرت و اقتدار خود افزود.

ایده آلیزه کردنِ تاریخ

ضعف ساختارهای سیاسی-اجتماعی دهۀ۳۰ نشان می دهد که در آن زمان حتّی اگر منتسکیو نیز بر ایران حکومت می کرد نمی توانست عاملِ استقرار دموکراسی باشد، لذا کسانی که اندیشه های دکتر محمّد مصدّق را متأثّر از منتسکیو می دانند و او را «نمایندۀ عصر روشنگری» و «شخصیّتی لیبرال» می نامند بهتر است تا مغایرت عملکردهای سیاسی مصدّق با اندیشه های لیبرال را مورد توجه قرار دهند،از جمله:

۱-تهدید به قتل نخست وزیر وقت – سپهبُد رزم آرا – در جلسۀ علنی مجلس شانزدهم، ۸ تیرماه ۱۳۲۹،[۳]

۲-جشنوارۀ ۷۰ هزار نفری جبهۀ ملّی در میدان بهارستان به شادمانیِ قتل رزم‌ آرا (۱۸ اسفند ۱۳۲۹)،

۳- تبرئه و آزادی خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا توسط لایحۀ جبهۀ ملّی در زمان دولت مصدّق،

۴-منحل کردنِ دیوانِ عالی کشور به عنوان عالی ترین نهاد قضائی ایران،

۵-کسب اختیارات فرا قانونیِ شش ماهه و سپس دو ساله برای تصویب لوایح مورد نظر،

۶ -استقرار حکومت نظامی در تقریباً سراسرِ حکومت ۲۸ ماهه‌اش،

۷-انحلال غیر قانونی مجلس شورای ملّی با وجود هشدارها و مخالفت‌های نزدیک ترین یاران مصدّق،

۸-انجام رفراندومِ غیردموکراتیک برای انحلال مجلس گذاشتنِ دو صندوقِ رأیِ جداگانه برای موافقان و مخالفان در دو مکان متفاوت ،

۹-اعتقاد به اینکه «هر که با دولت مخالف باشد، مخالف ملّی شدن صنعت نفت است»،

۱۰-جایگزین کردنِ «خیابان» به «پارلمان» با این باور که «هر جا که ملّت است، آنجا مجلس است!».

***

متفکر برجستۀ فرانسوی ریمون آرون ایدئولوژی را «افیون روشنفکران» می نامید؛ایدئولوژی‌هائی که «توجیهاتی بودند برای مقاصد شرارت آمیزِ پنهان». استیلای ایدئولوژی های دینی و لنینی پس از سقوط رضا شاه و خصوصاً در دوران ۲۸ ماهۀ دولت مصدّق بر رَوَندِ توسعه و تجدّد در ایران آسیب های فراوانی وارد کرده که «انقلاب اسلامی» و ظهور آیت الله خمینی محصول آن «مقاصد شرارت آمیزِ پنهان» بود.یکی از مبانی ایدئولوژی ها«ندیدن» و «امتناع تفکر» بود.در واقع، رویداد ۲۸ مرداد ۳۲هرچند که موجب شکست حزب توده در ایجاد ایرانستان وابسته به شوروی شده بود،امّا«توده ایسم»و حضور و نفوذ فرهنگی آن در نهادهای فرهنگی و مطبوعاتی کشور ادامه داشت چندانکه در سال ۵۷ بزرگ ترین و معروف ترین روزنامۀ ایران(روزنامۀ کیهان) توسط عناصری از حزب توده-مانند رحمان هاتفی- سردبیری و هدایت می شد.بر بستر این فضای سیاسی-فرهنگی اصلاحات عظیم شاه در توسعۀ صنعتی و تجدّد ملّی از سوی عموم روشنفکران نادیده ماند و به قول اسماعیل خوئی:

-ما بوده را نبوده گرفتیم

و

از نبوده

البتّه در قلمروِ پندار خویش

بودیم کردیم

ما آرمان هامان را

معنای واقعیت پنداشتیم

ما کینه کاشتیم و

خرمن خرمن

مرگ برداشتیم.

ما خامسوختگان

زآن آتش نهفته که در سینه داشتیم

در چشم خویش و دشمن

دودی کردیم

ما،مرگ را سرودی کردیم.

در چنان فضائی وقتی شاه در۶ بهمن ۱۳۴۹هشدار داد که«بین ما و قدرت های امپریالیستی برخوردی روی می دهد» نه تنها صدای حمایتی از سوی جبهۀ ملّی و روشنفکران ایران بر نخاست،بلکه چند روز بعد(در ۱۹بهمن ۴۹)شلیک گلوله های مبارزان ضد امپریالیست در جنگل های سیاهکل فضای سیاسی ایران به خون و خشم و خشونت کشاند. به عبارت دیگر: با واقعۀ سیاهکل ،دوران جدیدی در تاریخ روشنفکری ایران بوجود آمد که نه غنای فرهنگیِ روشنفکران عصر مشروطیّت را داشت و نه دارای شعور و آگاهی روشنفکران دوران رضاشاه بود.«مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک» تیرِ خلاصی بود بر پیکرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران.[۴]

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

۱- نگاه کنید به: اُمّت و امامت، علی شریعتی، صص ۴۷۰-۴۷۱،‌م. آ. ۲۶؛ اسلامشناسی، ج ۲، صص ۵۶-۵۷‌م. آ. ۱۷ یاد و یادآوران ص ۱۷۸،‌م. آ۷؛

به نقل از: ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس، چاپ اول: ۱۳۸۸، چاپ چهارم، کانادا، ۲۰۰۱، صص۱۰۷-۱۰۸

۲- مقالۀ «تهاجم هنرمندانه به مبادی الحادی مدرن»، سید محمّد خاتمی، کیهان هوائی، ۲۷ خرداد ۱۳۶۶، ص ۲۶

۳- نگاه کنید به مذاکرات مجلس شانزدهم:

https://bit.ly/49Q1EyV

۴-در این باره نگاه کنید به مقالۀ نگارنده: سیاهکل و انقلاب اسلامی:اشاره ای به زمینه های نظریِ دو رویداد.

از سال‌های روحانیت مستقل تا روزگار حجت‌الاسلام مزدور / علیرضا نوری زاده

چرا مرجع اعلا حقوق‌بگیران دولت را شایسته امامت نمی‌داند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۵ دِسامبر ۲۰۲۵ ۱۴:۱۵

دیدار آیت‌الله سیستانی با پاپ فرانسیس/ vaticannews

گو اینکه رژیم مثل همیشه، سعی کرد با مغلطه‌کاری و چهار کلمه که حکم آقای سیستانی شامل ایران نمی‌شود، آبروی امام‌جماعت‌های بی‌آبرو را به آنان بازگرداند، اما این حکم برخلاف اظهارات محمدرضا خان سیستانی، فرزند «در بیعت آقا»، فقط مشمول عراق و لبنان و … نمی‌شود، بلکه در درجه اول ایران، یگانه کشور با مذهب رسمی شیعه، را دربرمی‌گیرد.

استفتاء از آقای سیستانی بسیار کوتاه و پاسخ نیز کوتاه بود، اما همین کوتاه‌سخن رژیم را به توسل به داماد و آقازاده و مرید و… وادار کرد و رژیم جهل و جور و فساد یک هفته است در فضای مجازی، با ارتش سایبری و دارندگان سیم‌کارت‌های سفید، می‌کوشد نخست حکم سیستانی را «لغیرنا» یعنی «برای غیر از ما» جلوه دهد و بعد هم از کهولت سیستانی و درک نداشتن او از زمانه سخن به میان آورد.

اینک نص استفتاء و در پی آن، فتوای سیستانی را می‌آورم. پرسش این بود: «در برخی کشورهای اسلامی، دولت برای امام جماعت‌های مساجد حقوق ماهانه تعیین می‌کند و بخشی از آنان از روحانیون شیعه‌اند. نظر شریف شما دراین‌باره چیست؟»

ایشان در پاسخ فرمودند: «به مومنان، عزهم الله تعالی، توصیه می‌کنیم پشت سر کسی که حقوق دولتی دریافت می‌کند، نماز نخوانند. این نه از باب خدشه وارد کردن به او یا طعن در عدالت او است، بلکه برای آن است که این جایگاه‌ها و مواقف صاحبانشان از هرگونه دخالت احتمالی دولت‌ــ حتی در آینده‌ــ کاملا مصون بمانند.»

سوال این است که چرا استادان سیستانی یعنی خویی و حکیم و عبدالعلی السبزواری چنین فتوایی را قبل از سلطه فتنه خمینی صادر نکردند؟ اصولا جایگاه امام جمعه و جماعت و مسجد در زمان شاه فقید با امروز چه تفاوت‌هایی داشت؟

برای توضیح این مورد، ابتدا به مساجد در روزگار عزت و اعتبار دین نظری می‌اندازیم و بعد آن جایگاه را با جایگاه امروز مساجد و ائمه آن مقایسه می‌کنیم.

در پایتخت دولت شاهنشاهی، مساجدی با پیشینه تاریخی بودند که هم اعتبار تاریخی داشتند و هم جایگاه دینی.

‌ــ مسجد شاه تهران که پس از خمینی، نام او را گرفت، در زمان شکل‌گیری نهضت مشروطه با میزبانی از جلسه بازاریان پس از به چوب بسته شدن بازرگانان، نقش تاریخی خود را به‌خوبی ایفا کرد و بعدها نیز گهگاه به کانون بحران تبدیل می‌شد، اما همه‌گاه مسجد شاه بود و ماند.

ــ مسجد امین‌الدوله، موقوفه خاندان دکتر امینی، از معروف‌ترین مساجد تاریخی پایتخت بود و نزد اشراف و خاندان‌های سرشناس تهران جایگاه والایی داشت.

ــ‌مسجد جامع تهران نیز یکی از بزرگ‌ترین و مشهورترین مساجد پایتخت است. ساخت این مسجد در دوره پهلوی آغاز و پس از انقلاب اسلامی تکمیل شد. این مسجد به دلیل وسعت، طراحی معماری و اهمیت مذهبی، همواره موردتوجه مردم و گردشگران بود.

ــ مسجد سلطانی که نام خمینی را به‌عاریت بر پیشانی دارد، هم در دوران قاجار ساخته شد و یکی از نمونه‌های بارز معماری سنتی در تهران قدیم است. حیاط وسیع با ایوان‌های متقارن، کاشیکاری رنگارنگ و آیات قرآنی، گنبد و مناره‌های سنتی ایرانی از جلوه‌‌های جذاب آن برای بازدیدکنندگان است.

ــ‌ مسجد ارگ یکی از قدیمی‌ترین مساجد تهران است که قدمت آن به دوران قاجار بازمی‌گردد. این مسجد در قلب تهران قدیم واقع و به دلیل موقعیت تاریخی و معماری سنتی آن شناخته شده است.

ــ مسجد مدرسه سپهسالار در جنوب شرقی میدان بهارستان تهران و نزدیکی مجلس شورای ملی واقع است. این مسجد با مناره‌های بلند و گنبدی مرتفع با شگفتی‌هایی بی‌نظیر طراحی شد. سازندگان این بنا حاج میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی، صدراعظم دوران ناصرالدین شاه و برادرش، مشیرالدوله، بودند.

دیگر مساجد کهن تهران عبارت‌اند از مسجد چهل‌ستون، مسجد و مدرسه مروی، مدرسه مشیرالسلطنه در خیابان مولوی که بانی آن میرزا احمدخان مشیرالسلطنه، دولتمرد سرشناس دوره قاجار، بود.

در کنار این‌ها، مساجد تازه‌تری هم داشتیم که در مجالس یادبود و حتی روضه و خطابه، با گذاشتن صندلی و میز، حضور کراواتی‌ها و کارمندان و خانم‌های طبقات بالا را میسر می‌کردند. مثل مسجد مجد، مسجد امیرآباد شمالی، مسجد خیابان آپادانا، مسجد الجواد، مسجد قبا، مسجد دیبا و مسجد فخریه.

در مساجد مهم پایتخت که لباسی امروزین بر تن داشتند، دو خطیب سرشناس در صدر خطبا بودند و البته در مجالس ترحیم و عزاداری پادشاه در سه روز دهه اول محرم همیشه حاضر بودند.

یکی مرحوم دکتر عباس مهاجرانی بود که اینجا در لندن دور از خانه پدری چشم از جهان فروبست و دیگری زنده‌یاد دکتر سید محسن بهبهانی که به دستور صادق خلخالی، جلاد خمینی، و دست‌های خونین گروه شاهین، ساعت ۶ صبح نخستین نوروز انقلاب، در حال ادای فریضه فجر با شنیدن صدای در نماز را شکست و در را گشود، به این خیال که دردمندی نیازمند رو به سویش آورده است، اما پشت در دو جانی از کمیته ویژه مرگ خلخالی با چهار گلوله به حیات این اندیشمند بزرگوار که ده‌ها تن از نامداران دور خمینی زندگی‌شان را مدیون وساطت‌های او و دکتر مهاجرانی، بودند، کشته شد.

بعد از ربایش و مثله کردن مرحوم سیدجواد ذبیحی که بانگ قرآن و دعای سحرگاهی‌اش دل خاص و عام را می‌برد، حمید نامی، از جوانان انقلابی دورو بر خلخالی، به من زنگ زد که: «سید! سر جدت به دکتر مهاجرانی خبر بده امروز قصد جانش را دارند. به دکتر و برادرش زنگ زدم، جوابی نگرفتم.»

دکتر مهاجرانی مدیر مدرسه عالی کامپیوتری بود. با راننده‌ام بختیاری به مدرسه عالی کامپیوتری رفتیم. آنجا هم نبود. گفتم شاید دیر رسیده باشم. ترس جانم را گرفت. به روزنامه اطلاعات برگشتم و در صفحه اول همراه با تصویر دکتر، خبری با این مضمون در چاپ اول روزنامه منتشر کردم که «منابع بسیار نزدیک به آقای صادق خلخالی محرمانه به سرویس سیاسی اطلاعات گفتند حکم دستگیری خطیب سرشناس، دکتر عباس مهاجرانی، از سوی قاضی شرع صادر شده است».

دکتر مهاجرانی بارها در حضور بزرگان از جمله زنده‌یاد دکتر مصباح‌زاده، محمدعلی خان مسعودی، مرحوم جعفر رائد، دکتر رضا قاسمی و یک بار در حضور استاد یارشاطر، یادآور شد که یک خبر به‌موقع روزنامه اطلاعات باعث نجات جانم شد و گفت در زادگاهم بودم که برادرم خبر را پای تلفن برایم خواند. از همانجا شال‌وکلاه کردم و از سرزمینم خارج شدم.

دکتر بهبهانی علاوه بر اینکه استاد دانشگاه بود و محضر ازدواج و طلاق داشت و من و برادران و خواهرم و تقریبا همه فامیل را عقد کرده بود و از دوران دانشگاه با پدرم دوستی عمیق داشت، نقاشی ماهر هم بود و موسیقی را به شکل علمی می‌شناخت. از فرزندانش، احمد، نویسنده داستان‌های شب رادیو و سریال‌های «خانه‌به‌دوش» و «تلخ و شیرین»، جوانمرگ شد و پشت خودرو به خواب ابدی رفت. طه مجسمه‌ساز بزرگی است و کارهای سیمی و پرندگانش اعجاب‌آور است. دختر دکتر نیز موسیقی را از پدر به ارث برده و از بهترین نوازندگان تار و سه‌تار است.

مناجات او و زنده‌نام ایرج گرگین در ماه رمضان هرگز از خاطره‌ها محو نخواهد شد: «همه با هم به سوی خدا می‌رویم.»

به جز او و دکتر عباس مهاجرانی، در رادیو کنار مرحوم راشد، آن صدای ملکوتی شب‌های جمعه، حکمت آل‌آقا، مرحوم زین‌الدین و کمالی سبزواری را داشتیم. در روضه پادشاه نیز بهبهانی و مهاجرانی و سبزواری حضور داشتند. معمولا دکتر مهاجرانی از انتقاد به بعضی دستگاه‌ها ابایی نداشت و چون با صدق سخن می‌گفت، پادشاه سخنانش را با گشاده‌رویی گوش می‌داد و گاه دستوراتی صادر می‌کرد. از جمله افزایش بودجه مرکز اسلامی هامبورگ و دادن گذرنامه خدمت به دکتر بهشتی، رئیس مرکز، همچنین معافیت طلابی که متاهل بودند و بیش از یک فرزند داشتند از خدمت وظیفه، اما هم آنان که بدان‌ها خدمت کرده بود، قصد جانش را داشتند.

در میان مساجد، بعضی صبغه سیاسی داشتند. مثل حسینیه ارشاد، مسجد هدایت خیابان اسلامبول، پایگاه مرحوم طالقانی و مومنان نهضت آزادی، مسجد فخریه در امیریه نزدیک منیریه، حسینیه و مسجد مشیرالسلطنه که این آخری‌ها مرحوم جذبی پیر طریقت گنابادی، آنجا نماز عشق می‌گزارد. مسجد خانی‌آباد و مسجد لرزاده هم از مساجد پرتردد تهران بودند. در حاشیه و متن بازار، مسجد حاج سیدعزیزالله و مسجد ترک‌ها صاحب اعتبار و نام بودند.

مرحوم حاج آقا احمد خوانساری، ملای اول تهران، بود. او در سال ۱۳۴۲ به فلسفی، واعظ معروف دودوزه‌باز، اجازه ۱۰ شب سخنرانی در مسجد حاج سیدعزیزالله را داد و فلسفی بالای منبر، از خمینی ستایش کرد و چون مجلس شورای ملی دوره فترت را می‌گذراند، ادعا کرد به‌عنوان نماینده ملت، دولت مرحوم علم را به دلیل جنایت فیضیه استیضاح می‌کند.

یادم نمی‌رود یک شوهرخاله بازاری داشتم به نام یوسف. یکی از ۱۰ شب را با او پای منبر فلسفی نشستم و شبی که پلیس برای دستگیری‌اش وارد شد، از پشت‌بام فراری‌‌اش دادند. مرحوم آیت‌الله خوانساری که خمینی بارها به اعلمیت او اعتراف کرده بود، علی‌رغم ابراز همدردی با ۱۵خردادی‌های مصدوم و مقتول و دادن پول به خانواده‌هایشان، در سال ۱۳۴۲، وقتی خمینی بازداشت شد، حاضر نشد نامه آیات عظام آقایان شریعتمداری، میلانی، محمدتقی الاملی و مرعشی نجفی را تایید کند و این امر باعث کدورت بین آقای میلانی و گلپایگانی با خمینی شد که تا پایان عمر هر سه ادامه یافت.

گلپایگانی بر جسد خمینی نماز گزارد، اما با آنکه مرجع مسلم عصر بود، با برداشتن شرط مرجعیت از صفات رهبر، او را کنار زدند و سیدعلی خامنه‌ای، را بر کرسی ولایت جهل و جور و فساد نشاندند.

در عهد پهلوی دوم، طالقانی و سه‌چهارتا منبری درجه ۳ و ۴ مثل ناطق نوری و سیدعبدالرضا حجازی هرازگاه در مسجد هدایت، نغمه مخالف سرمی‌دادند. سیدعبدالرضا حجازی که به فرمان خمینی اعدام شد، چون گفتند شب‌ها دور منقل ادای خمینی را در می‌آورد، سردفتر هم بود و پیش از بازگشت خمینی، بر منبر، سنگ او را به سینه می‌زد. بعد از به کرسی خلافت نشستن خمینی، او و احمد خانه‌یکی شدند. احمد خمینی هر روز هفته منهای جمعه‌ها که با پدر و مادر و همسرش سر می‌کرد، به عزب‌خانه حجازی می‌رفت، اما روزی که دستگیر شد، احمد خود را پنهان کرد.

ابتدا گفته شد با قطب‌زاده، مناقبی و سرهنگ ورشوچی و سید مهدوی و داماد مرحوم شریعتمداری قصد براندازی داشتند. ری‌شهری در خدمت طرح مسکو ماموریت داشت همه نیروهای «ضد مسکو» را پاکسازی کند که کرد. حجازی در دادگاه بلبل خوشخوان ری‌شهری شد. پای مرحوم شریعتمداری را به میان کشید (آنچه خمینی می‌خواست).

خمینی نه‌تنها روحانیت را دولتی کرد، بلکه خیز برداشته بود همین بلا را بر سر مرجعیت هم بیاورد، منتها نتوانست، چون زمانش کوتاه بود. خامنه‌ای چیزی از مرجعیت مستقل به جا نگذاشت. ۸۰ هزار روضه‌خوان را با ضیاع و عقار و خدم و حشم و پاسدار، به امامت در استان و شهر و روستا فرستاد و هر اداره‌ای را تیول یک آخوند قرار داد.

بنابراین خیلی طبیعی است که وقتی مرجع اعلای شیعیان آخوند نماز جماعت مزدور حکومت را نفی می‌کند، آب در خوابگه مورچگان ریخته است. صبر کنید. این قصه سر دراز دارد. الان آخوندهای شیعه در سعودی و کویت و بحرین هم امامت اجاره‌ای را قبول ندارند. در واقع سیستانی در سال‌های پایانی عمر خود برگی به زمین زد که می‌تواند اعتبار مساجد و پیشنمازها را به روزگار پادشاهی بازگرداند که نه مسجد را دولتی کرد و نه آخوند را مزدور.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

هیثم علی طباطبایی که بود؟ / علیرضا نوری زاده

اسرائیل با کشتن هیثم به خامنه‌ای هشدار داد هر زمان اراده کنیم، بر سرتان نازل می‌شویم
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۶ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۲۷ نُوامبر ۲۰۲۵ ۱۰:۱۵

در خانه پدری آنقدر صنم طباطبا داریم که یاسمن نیمه‌ایرانی‌ــ‌نیمه‌لبنانی در جمعشان گم است. چنین است که لبنانی‌ها این نام را «طبطبایی» می‌خوانند. در ایران، معمولا ساداتی را که از دو طرف به اهل بیت می‌رسند، طباطبایی می‌خوانند.

اگر کسی نسبش به فرزند حکیم و خردمند علی، امام اول شیعیان، یعنی محمد حنفیه، رهبر فرقه کیسانیه برسد، سید نیست. سید اصیل آن است که از بطن زهرا و پشت علی شکل گرفته باشد. این هیثم هم از این دست سادات بود.

قصه زندگی او شبیه به زندگی فرزندان آن سی‌چهل جوان مذهبی و بعضا چپ دهه ۱۳۴۰ است که برای آموزش نظامی و یادگیری فنون چریکی، نخست به اردن و بعد از ۱۹۷۰ به بیروت رفتند. اغلب این‌ها در بریگاد خارجی جنبش فتح در اردوگاه تل الزعتر آموزش دیدند. بعضی به ایران بازگشتند، شماری هم یا جذب «افواج المقاومه الاسلامیه» (امل بعدی ) شدند یا با شروع جنگ‌های داخلی در لبنان بین مسیحیان و فلسطینی‌ها و چپ‌های لبنان، سلاح را زمین گذاشتند و اغلب با دختری شیعه در جنوب لبنان ازدواج کردند و در مزرعه یا دکان پدر یا برادر همسرشان، مشغول به کار شدند.

پدر هیثم هم یکی از این‌ها بود. به قول دوستم، عماد الامین، هیثم در خانه پدربزرگ لبنانی‌اش به دنیا آمد و در مدرسه نبعه که بچه شیعه‌های طبقه متوسط آنجا درس می‌خواندند، دو سه سالی درس خواند. بعد با خانواده به صور رفت و همانجا بود که در مدرسه خلیل، با واژگانی تازه روبرو شد: شهید، مقاومت، امام موسی صدر، زعیم شیعیان، شیعه محروم از همه‌چیز با وجود داشتن اکثریت و… .

ذهنیت این کودک با این واژگان و سپس مجالس عاشورا به‌خصوص مجلس حسینیه صور با حضور امام صدر، شکل گرفت. در این زمان، همه جا سخن از انقلاب ایران بود، اما با غیب شدن امام موسی صدر در جریان سفر به لیبی، صفت یزید زمانه دربست نصیب سرهنگ معمر القذافی شد. چمران هم از لبنان رفت و حسین الحسینی، محبوب مردم لبنان، جایش را گرفت که با پیروزی انقلاب، سفری به ایران کرد تا ضمن دیدار با «امام تازه»، با چمران هم دیدار کند.

در اینجا لازم به توضیح است که حسین الحسینی، به هیچ روی زیر بار فشارهای تهران برای نظامی کردن جنوب لبنان و اعزام جوانان شیعه برای آموزش نظامی و عقیدتی نرفت و با تشکیل حزب‌الله مخالفت کرد. بعد از ورود نبیه بری به صحنه سیاست شیعیان و حمایت سوریه از بری، الحسینی از ریاست امل کنار رفت، اما همچنان رئیس پارلمان باقی ماند تا معجزه طائف و پایان جنگ داخلی لبنان را رقم زند. امروز او را در لبنان پدر طائف و استقلال نوین می‌خوانند. او آخرین سیاستمدار بزرگ شیعه لبنان بود که با خمینی بیعت نکرد و به کنار رفتن از پارلمان لبنان تن در داد.

حسین الحسینی در سخنرانی تاریخی خود، یادآور شد که لبنان فروشی نیست (اشاره به فشارهای سوریه برای استقرار ارتش در لبنان و تلاش‌های محتشمی‌پور، سفیر رژیم در دمشق برای مصادره اراده شیعه در لبنان). او در سال ۱۹۹۲ با سربلندی به ابدیت پیوست و نامش در جمع مردان استقلال لبنان به جا ماند.

هیثم علی طباطبایی معروف به ابوعلی طباطبایی در چنین فضایی رشد کرد و به مدرسه رفت و چون امل دیگر به سازمانی تا گلو وابسته به سوریه، بدل شده بود، گروه شباب یا نوجوانان امل به حزب‌الله پیوستند؛ جایی که ابوعلی با هادی، پسر حسن نصرالله، آشنا شد.

به گفته عمادالامین، دوست شیعه لبنانی‌ام و از مخالفان سرسخت حزب‌الله، هیثم و هادی با وجود تفاوت سنی، سخت به هم پیوند خوردند. هادی سال ۱۹۹۷ به دست اسرائیلی‌ها به قتل رسید، اما پیش از آن، هیثم را به پدر معرفی کرد.

مطابق یک فرمول ثبت‌شده، هیثم به تهران فرستاده شد. دو سال آموزش‌های نظامی سخت در مرکز آموزش ثارالله، آموزش قدس رشت، خاتم الانبیا و منجیل و آموزش ایدئولوژیک در قم، تهران و مشهد از او فرمانده‌ای آگاه و مقتدر و در عین حال مطیع حاج قاسم سلیمانی و حسن نصرالله ساخت. او دوستی دیرینه‌اش را با عماد مغنیه، فرمانده ارشد حزب‌الله لبنان، و علی کرک حفظ کرد. این هر دو پیش از او طعمه اسرائیلی‌ها شدند و او دوم آذر در حمله نیروی هوایی اسرائیل به آپارتمانی در حاره حریک بیروت به همراه یکی از فرماندهان سپاه معروف به حاج سبحان و چهار تن از معاونان و دستیارانش، کشته شد.

هیثم، فرمانده یگان رضوان که به ابوعلی طباطبایی یا «ابوعلی رضا» معروف بود، پس از نعیم قاسم، دومین مقام ارشد حزب‌الله از نظر رده بندی اداری و از نظر نقش عملیاتی، نفر اول محسوب می‌شد. خامنه‌ای بازتوانی و تقویت نظامی حزب‌الله را بر عهده او گذاشته بود و به همین دلیل مرگ او ضربه سنگین دیگری، نه فقط به حزب‌الله، که به شخص خامنه‌ای، تلقی می‌شود.

یادمان باشد نعیم قاسم همیشه یک روضه‌خوان و وکیل خامنه‌ای برای کسب وجوهات بود و هست و هیثم عملا جای نصرالله نشسته بود. بدین ترتیب اسرائیل طی یک سال اخیر سه رهبر حزب‌الله را کشته است: حسن نصرالله، هاشم صفی‌الدین و حالا هیثم الطباطبایی.

سوابق نظامی و خانوادگی

هیثم علی الطباطبایی مسئول بخش تهاجم یگان رضوان بود. وزارت خارجه آمریکا برای اطلاعات در مورد او تا پنج میلیون دلار پاداش گذاشته بود.

طباطبایی پس از کشته شدن علی کرکی، جایگزین او و فرمانده جبهه جنوبی حزب‌الله شد و نفر دوم حزب‌الله پس از نعیم قاسم بود. او در عملیات‌هایی علیه ارتش اسرائیل و متحدان آن شرکت داشت. از سال ۱۹۹۶ تا آزادسازی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰، مسئول محور نبطیه و از فرماندهان عملیات اسارت در برکه‌النقار در مزارع شبعا بود. پس از آن، از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ مسئول محور الخیام شد و در جریان حمله ژوییه ۲۰۰۶، رویارویی‌ها با اسرائیل را فرماندهی کرد.

روایت مرگ

آوی اشکنازی، خبرنگار نزدیک به دولت اسرائیل، با تخصص ویژه در امور نظامی، کشتن هیثم را چنین وصف کرده است: این ترور با استفاده از یک جنگنده و با مهمات نقطه‌زن انجام گرفت و موشک یکی از طبقات ساختمان ۱۰ طبقه را هدف قرار داد. این خبرنگار همچنین اعلام کرد که ترور مذکور با موافقت مستقیم بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، انجام گرفت.

به نوشته او در روزنامه معتبر معاریو، با آنکه فرمانده نیروی هوایی اسرائیل اعلام کرد این مهمات برای هدف قرار دادن دقیق افراد استفاده شدند، وزارت بهداشت لبنان از کشته و زخمی‌ شدن بیش از ۲۱ نفر در این تهاجم سخن می‌گوید.

بنا بر گزارش منابع اسرائیلی، این فرمانده که به «مرد سایه» حزب‌الله معروف بود، کمی پیش‌تر از محل قبلی خود وارد طبقه چهارم ساختمان شد و در عرض یک ساعت با موشک هواپیمای اسرائیلی ترور شد.

واکنش مقام‌های رژیم به قتل هیثم البته مثل همیشه پر از شعار و تهدید بود؛ لاریجانی از مواجهه گفت و محسن رضایی، ملقب به «ابو شکست»، از پایان صبر و فرماندهان آبروباخته سپاه هم از انتقام.

نعیم هم ادعا کرد که به‌موقع جواب اسرائیل را خواهیم داد. با این همه ستاد فرماندهی کل سپاه بر این باور است که خویشتنداری موجب رستگاری است و تهدید مالیات ندارد. پس بچرخ تا بچرخیم.

از سید علی خامنه‌ای بیش از این انتظار نداشته باشید. اسرائیل با کشتن هیثم به خامنه‌ای هشدار داد هر زمان اراده کنیم، بر سرتان نازل می‌شویم. پیدا است که دوران غیبت صغرای «مقام معظم» تمدید خواهد شد و ملت همیشه‌در‌صحنه گرفتار بی‌برقی، بی‌آبی، هوای آلوده و تورم، دست به دعا است که هیثم‌ها هرچه زودتر شکار شوند و تعداد اعضای هیئت نان‌خورهای ولی فقیه در بیروت و یمن و نجف کمتر شود، شاید این وسط گرده نانی نیز به صاحبخانه ایرانی برسد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

انتخابات عراق؛ آیا حق‌کشی سال ۲۰۱۰ تکرار می‌شود؟ / علیرضا نوری زاده

السودانی درمکان نخست؛ المالکی به‌ دنبال زدوبند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴ برابر با ۲۱ نُوامبر ۲۰۲۵ ۱۲:۴۵

مارس ۲۰۱۰ است. در دفتر نماینده دکتر ایاد علاوی در امان، پایتخت اردن، نشسته‌ام و با چند تن از اعضای فراکسیون ملی و سکولار او صحبت می‌کنم. از صمیم دل شادمانم که او انتخابات را برده است. شباهت‌های فکری او با دکتر بختیار شگفتی‌برانگیز است.

پیش از سرنگونی صدام، در نشستی که آقای خلیل‌زاد در لندن میزبانش بود، با چند تن از جمله مام جلال (طالبانی)، مسعود بارزانی، علامه بحرالعلوم، مرحوم عبدالمجید خوئی و دکتر ایاد علاوی گپ‌وگفت مفصلی داشتم. چه آرزوها که بعدها خاک شد، دکتر علاوی اما پر از امید و طرح بود. او دو بار از تله صدام حسین برای کشتنش و بار آخر با مسمومیت سنگین و یک سال بستری بودن در چند مرکز طبی بزرگ، به سلامت جسته بود. در فکر انتقام نبود. همه را حرمت می‌گذاشت و با همه در تعامل سازنده بود. با سقوط صدام، وقتی به نخست‌وزیری رسید، جرات کرد و سایه مقتدی صدر را که هم خدمت ولی فقیه می‌کرد و هم به قتل عبدالمجید خوئی متهم بود، از نجف برکند؛ آنچه تقدیر قلبی آیت‌الله سیستانی و روشنفکران عراقی را به دنبال داشت.

در انتخابات مارس ۲۰۱۰، همه شخصیت‌های ملی و سکولار عراق، حتی بعضی شیعیان، به ائتلاف او پیوستند. دکتر علاوی مطابق گزارش کمیسیون عالی انتخابات، با به دست آوردن ۹۱ کرسی برنده انتخابات شد. در حالی که نوری المالکی و همه نمازگزاران به سوی چهارراه آذربایجان «بیت مبارک» یا نمازشکسته‌ گزاران رو به قبله متحرک حاج قاسم سلیمانی، مانند عبدالعزیز حکیم و عامری و جعفری و حیدر عبادی و عادل عبدالمهدی و… ۸۰ کرسی داشتند.

علاوی از حمایت بارزانی، سنی‌ها، شیعیان سکولار و سایر گروه‌های قومی کوچک‌تر و نیز علامه بحرالعلوم و احزاب چپ از جمله حزب کمونیست عراق برخوردار بود. در حالی که نوری المالکی با کمک ابومهدی المهندس و حاج قاسم سلیمانی، هر روز کلکی تازه سوار می‌کرد تا جلو تشکیل کابینه دکتر علاوی را بگیرد.

عاقبت، این سفیر آمریکا بود که همراه برادر سردار کاظمی‌قمی، سفیر ولی فقیه، توافق کردند یک ملی وطن‌پرست با سابقه‌ای که دکتر علاوی داشت، به کار نمی‌آید، بلکه نوری المالکی، سردسته مریدان مقام ولایت، که بنده خانگی است و مطیع خسرو واشینگتن و خلیفه ام‌القرای تهران، به کارشان می‌آید (همین کار را سولیوان و پارسونز سفرای آمریکا و بریتانیا در جریان انقلاب خمینی، با دکتر بختیار کردند).

پس با هزار کلک، عبای ریاست‌الوزرایی را بار دیگر بر شانه نوری جواد المالکی الدعوه‌ای انداختند و خزانه عامره بدو سپردند که چهار سال بعد، خالی‌اش را تحویل جانشین خود بدهد.

حالا بعد از ۱۵ سال، ساره، دختر دکتر علاوی، در جمع زنان نماینده دوره جدید پارلمان حضور دارد و پدر با تحسین به دخترش می‌نگرد که در ائتلاف شیاع السودانی برگزیده شده است. نخست‌وزیر کنونی عراق امروز با نصف آرای ائتلاف ملی دکتر علاوی، ۱۵ سال بعد، به همان نقطه رسیده است. او و کاظمی، نخست‌وزیر قبلی، کوشیدند از رژیم ولایت فقیه فاصله بگیرند. حالا نوبت آزمودن بخت است.

آمریکای ترامپ ، آمریکای بارک حسین اوباما نیست. سید علی خامنه‌ای نیز در نهانگاهش در حسرت روزهایی است که در چهار پایتخت به نامش خطبه می‌خواندند و سکه می‌زدند، اما حالا بر منبر، لعنتش می‌کنند و سکه‌هایش فقط برای قاتلان و تروریست‌ها، مقبول است.

گزارش انتخابات عراق

کمیسیون عالی مستقل انتخابات عراق نتایج نهایی انتخابات پارلمانی عراق را پنج روز بعد از برگزاری اعلام می‌کند. میزان مشارکت رای‌دهندگان بیش از ۵۶ درصد است. در همین حال، «چارچوب هماهنگی» شیعیان خود را بزرگ‌ترین بلوک پارلمان اعلام می‌کند.

کمیسیون اعلام می‌کند که نتایج نهایی نشان می‌دهد که «ائتلاف بازسازی و توسعه» به رهبری محمد شیاع السودانی، نخست‌وزیر، در پارلمان جدید ۴۶ کرسی از۳۲۹ کرسی را به دست آورده است. حزب «پیشرفت» به رهبری محمد الحلبوسی، رئیس سابق پارلمان، در ائتلاف اهل سنت با ۳۶ کرسی در جایگاه دوم است و پس از آن، ائتلاف دولت قانون (!) به رهبری نوری المالکی با ۲۹ کرسی قرار می‌گیرد. بلوک «صادقون» به رهبری قیس الخزعلی هم ۲۸ کرسی و حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی ۲۷ کرسی به دست آورده‌اند.

در مجموع، ائتلاف‌ها و فهرست‌های شیعه ۱۸۷ کرسی، فهرست‌های سنی ۷۷ کرسی و فهرست‌های کرد ۵۶ کرسی به دست آوردند؛ علاوه بر کرسی‌هایی که به سهمیه زنان اختصاص داده شد.

چارچوب هماهنگی (شامل نیروهای شیعه) عصر روز اعلام نتایج با حضور السودانی جلسه‌ای برگزار کرد، اما جلسات بعدی بدون حضور او تشکیل شد (و می‌شود). در مقابل، السودانی گرم گپ‌وگفت با کردها، سنی‌ها، سایر گروه‌های قومی و مذهبی کوچک‌تر و گروه زنان مستقل است. ساره علاوی هم در این تلاش، نقش ویژه‌ای دارد.

بزرگ‌ترین بلوک پارلمان حق انتخاب رئیس‌جمهوری، رئیس پارلمان و دو معاون آن‌ها و همچنین معرفی نخست‌وزیر را خواهد داشت. طبق رویه‌های قانون اساسی، برای انتخاب روسای‌جمهوری عراق و تشکیل دولت جدید برای دوره ششم پارلمان در چهار سال آینده، رئیس‌جمهوری، باید ظرف ۱۵ روز پس از تایید نتایج انتخابات و اسامی ۳۲۹ نماینده جدید پارلمان از سوی دادگاه عالی عراق، اعضای پارلمان را برای تشکیل جلسه فرا بخواند.

یادآور می‌شویم که در پارلمان ۳۲۹ عضوی عراق، هیچ حزبی به‌تنهایی قادر به تشکیل دولت نیست. این امر احزاب را مجبور می‌کند تا با سایر گروه‌ها ائتلاف کنند تا بزرگ‌ترین بلوک‌ها مسئولیت تشکیل دولت را عهده‌دار شود؛ فرایندی پرخطر که اغلب ماه‌ها طول می‌کشد.

در پارلمان جدید، چندین حزب اصلی طرفدار رژیم ولایت فقیه نسبت به انتخابات ۲۰۲۱ کرسی‌های بیشتری به دست آوردند، مانند جنبش صادقون به رهبری قیس الخزعلی، رهبر فراکسیون عصائب اهل حق (۲۷ کرسی در مقایسه با ۱۵ کرسی در سال ۲۰۲۱) و سازمان بدر به رهبری هادی العامری که ۲۱ کرسی (۱۶ کرسی در سال ۲۰۲۱) به دست آورد. این سازمان یکی از بزرگ‌ترین فراکسیون‌های طرفدار رژیم ولایت فقیه است. تعداد کرسی‌های ائتلاف نیروهای ملی به رهبری سیاست‌مدار و روحانی آل حکیم عمار، که رهبری اردوگاه میانه‌روهای شیعه را بر عهده دارد، از چهار کرسی در سال ۲۰۲۱ به ۱۸ کرسی در سال ۲۰۲۵ افزایش یافت.

از زمان اولین انتخابات چندحزبی در عراق در سال ۲۰۰۵، دو سال پس از حمله آمریکا که به سرنگونی رژیم صدام حسین منجر شد، نخست‌وزیر عراق شیعه، رئیس‌جمهوری کرد و رئیس پارلمان سنی بوده‌اند؛ آنچه بر اساس یک سیستم سهمیه‌بندی میان نیروهای سیاسی بانفوذ صورت می‌گیرد.

نامزدهای مقام ریاست‌جمهوری هنوز مشخص نشده‌اند، اما به طور غیررسمی از فواد حسین، دکتر برهم صالح، رئیس‌جمهوری سابق و برجسته‌ترین دولتمرد روشنفکر کرد، هوشیار زیباری، وزیر خارجه و دارایی پیشین و دایی مسعود بارزانی و جمال رشید نام برده می‌شود.

انتخابات عراق در واقع مقدمه انتخابات لبنان در ماه مه و انتخابات اسرائیل در ماه ژوئن است. طرح خاورمیانه جدید با این سه انتخابات و استقرار نیروهای بین‌المللی در غزه، همراه با برداشته شدن گام‌های موثر در جهت برپایی دولت مستقل فلسطینی و بازی باخت‌باخت خامنه‌ای، از فرا رسیدن عصری تازه در منطقه خبر می‌دهد.

شاهزاده محمد بن سلمان بر اسب قدرت رو به آینده می‌راند. او معنای خاورمیانه نوین را درک می‌کند. در واشینگتن قدر می‌بیند و بر صدر می‌نشیند، چنانکه شاه فقید در دهه ۱۹۷۰ در واشنگتن قدر می‌دید و بر صدر می‌نشست و ریچارد نیکسون هواپیماهای اف۱۴ را پیش از تحویل به نیروی هوایی آمریکا، به نیروی هوایی شاهنشاهی می‌فروخت.

امروز شاهزاده بن سلمان هم با قراردادهای بزرگ (مثل قرارداد خرید جنگنده‌های اف۳۵) با سربلندی به میهنش بازمی‌گردد و سیدعلی خامنه‌ای در نهانگاه، به خود می‌پیچد که حالا رئیس‌جمهوری‌اش دست توسل به سوی ولیعهد سعودی دراز می‌کند و از او مدد می‌طلبد که نزد ترامپ، شفاعت از مقام ولایت را فراموش نکند.

حقا که روزگار غریبی است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

شمخانی؛ از نعلین‌پوشی در فرمانداری تا هتل اسپیناس / علیرضا نوری زاده

هر جا پای کشتار و سرکوب و اعدام و البته فساد در کار است، آقایان گروه منصورون هم هستند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱ آبان ۱۴۰۴ برابر با ۲۳ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۱۰:۴۵

علی شمخانی- ایندیپندنت فارسی

در وصف احوالات سردار دریادار علی شمخانی، حافظ شیرازی نغزترین و کوتاه‌ترین وصف‌ها را برای نسل‌هایی که پس از او آمدند و می‌آیند، به جا گذاشته است. نخست آنکه «یارب روا مدار که گدا معتبر شود» و بعد، وصف دوم که دایره شمول گسترده‌تری دارد و همه اهالی ولایت فقیه را در برمی‌گیرد: «زاهدان کاین جلوه بر محراب و منبر می‌کنند/ چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند»

من با دکُلته پوشیدن ستایش شمخانی، لباس عروس خریدن از مزون‌های پاریسی، لباس زیبا و گرانبهای عارفه بانو، همسر سوم شمخانی (مادرعروس)، انگشتر الماس عروس و کمی گرانبهاتر، خاتم سفارشی مادرشان از هدایای علی‌ خان در سفر به دبی برای همسر زیبایش، هیچ مخالفتی ندارم. برگزاری عروسی چند میلیاردی در هتل اسپیناس پالاس تهران را هم عیب نمی‌دانم.

در هر نظامی، اهالی حکومت به مکنت و دولت می‌رسند و چون اغلب نوکیسه‌اند، از افراط و تفریط در نمایش ثروت و اعتبارشان پرهیزی ندارند. بر عکس آن‌ها که اعتبارشان مدیون خانواده و نیاکانشان یا اعتبار و جایگاه فرهنگی و انسانی آن‌ها است، از این نوع نمایش‌ها پرهیز می‌کنند.

مشکل من و میلیون‌ها ایرانی، مکتبی است که رنگ دین دارد، اما سر تا پا پر از فریب و نفاق و دروغ‌زنی است. آن‌ها که نمازشان فریب است و صیامشان تزویر، بین نافله‌ها سر می‌برند و پس از دعای کمیل، چشم‌ها را از بینایی محروم می‌کنند. مکتبی که هم شقاوت چنگیزی دارد و هم فساد شاه سلطان‌حسینی. هم جلادباشی دارد و هم لعابچی‌باشی. خلوتش آلوده است و جلوتش، بی‌شرمی و جنایت. صدها پولدار برای دختر و پسرشان در هتل اسپیناس جشن می‌گیرند، شمخانی هم روی آن‌ها، اما… .

یکی از دلائل رشد عجیب شمخانی عرب بودن او و ارتباطش با عشایر شیعه عراقی در منطقه بصره بود. رژیم که در سرکوبی عرب‌های ایران، همچون بلوچ‌ها و کرد‌ها و لر‌ها و بختیاری‌ها و شاهسونی‌ها و تالشی‌ها، بی‌رحم بود، با اتکا به شمخانی بیشر عرب‌ها را تحت کنترل داشت.

ساده‌زیستی و مدیریت سرکوبگرانه شمخانی توجه خامنه‌ای را به او جلب کرد تا جایی که به وزارت سپاه رسید. روزی که خامنه‌ای شمخانی را به فرماندهی نیروی دریایی ارتش (و سپاه) منصوب کرد، صدای بسیاری از افسران نیرو دریایی ارتش درآمد. تا آنکه شمخانی یونیفرم سپید زرین‌نشان نیروی دریایی ارتش را بر تن کرد و فرماندهان نیروی دریایی را به دفترش خواند و در آنجا با نطقی حساب‌شده، آنان را آرام کرد.

لب کلامش این بود که حق با شما است و من استحقاق این منصب را ندارم، اما به هر دلیلی، امروز اینجا نشسته‌ام و با امکاناتی که می‌گیرم، قصد بازسازی نیروی دریایی را دارم. کمکم کنید. این به نفع شما و نیروی دریایی است.

ورود شمخانی به مافیای سپاه پس از این دوران آغاز شد و ثروت و تجمل سردار را به وادی دیگری کشاند. فرزندانش از همسر اول، آذرمیدخت طباطبایی، زنی محجبه و دور از زندگی اجتماعی، عاطفه و زینب و حسن و حسین را با پول کلان و ضیاع و عقار، زبان عتاب بست و برج شمخانی در خیابان وزرا جولانگاه اهل بیت نخست شد و سردار دل‌مشغول با معصومه خانم، همسر دوم. اما آن که دل از کف او ربود، عارفه خانم بود؛ مادر ستایش که در فیلم عروسی کنار دختر و همسرش راه می‌رود، می‌رقصد و در لندن پنت‌هاوس دارد با ستایش دخترش و در خیابان فرشته، در درکه و در کردان و رامسر، در فرمانیه و در تهران ویلاهایی به نام دارد.

البته دخترش از همسر اول، یعنی همسر حسین میرمحمدعلی‌آذر، همان کسی است که حکایت ویلای باشکوه او به نام کودک خردسالش شهره خاص و عام است؛ ویلایی که طبقه اضافی آن در لواسان تخریب شد.

سردار دریادار در مقام دبیر شورای عالی امنیت ملی با این واقعیت که فرد مورداعتماد رهبر است، توانست در منطقه و اروپا اعتباری دست‌وپا کند. گزارش دیدار او با جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، در تیرماه ۱۴۰۱ واقعا نشان می‌دهد که شمخانی تا چه میزان نفوذ و اختیارات دارد.

آرامش در روابط با امارات و سپس ورود به مسئله مصالحه با عربستان سعودی موفق‌ترین عملکرد او در مقام دبیری شورای عالی امنیت بود و جایگاه شمخانی را در مرکز تصمیم‌گیری‌ها، فراتر از دیگر همردیفانش، قرار داد. یادمان نرود او از زمان محمد خاتمی که در کابینه‌اش وزیر دفاع بود، عشق خود به ریاست‌جمهوری را پنهان نکرد، اما اعتقاد سیدعلی خامنه‌ای به اینکه یک نظامی نباید در راس دولت قرار گیرد، او و قالیباف را چندین نوبت ناکام کرد، هرچند ماندگاری او در بالاتری سطوح قدرت حفظ شد.

ببینید او درباره با مواضع سیاسی‌ و رقبای انتخاباتی‌اش چه می‌گوید: «علی شمخانی، مشاور رهبر جمهوری اسلامی و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام که در دوران ریاست‌جمهوری حسن روحانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی بود، می‌گوید که در هیچ انتخاباتی به آقای روحانی رای نداده بود. او در مصاحبه‌ای به مناسبت روز دانشجو به وب‌سایت خبری نورنیوز می‌گوید که من نه به احمدی‌نژاد رای دادم، نه به رئیسی و نه به روحانی. هیچ وقت. اما به پزشکیان رای دادم … به هیچ‌کدام از آن روسای‌جمهور رای ندادم. آدم‌های رقیبشان مناسب‌تر بودند.»

او در این مصاحبه از عملکرد روحانی در برجام هم انتقاد می‌کند و می‌گوید: «روحانی هیچ قصدی برای واکنش به خروج آمریکا از برجام نداشت… او می‌خواست به تلافی، موانع قاچاق مواد مخدر و ورود افغان‌ها به اروپا را بردارد، اما این راهش نبود… ما قانون راهبردی را طراحی کردیم که تنها راه مقابله بود.»

این سخنان او در حالی بیان می‌شود که روحانی در بخشی از خاطراتش از دوران ریاست‌جمهوری که اواخر مرداد منتشر شد، نوشته است که خامنه‌ای ابتدا با انتخاب دریابان علی شمخانی به‌عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی «مخالف» بود. روحانی می‌گوید خودش هم بعد از این انتصاب «پشیمان» شد، اما «دیگر راه بازگشت مناسبی» وجود نداشت. او درباره انتخاب شمخانی نوشته بود: «او فکر نمی‌کرد من ایشان را معرفی کنم، چون دامادشان در جریان انتخابات علیه شخص من فعال بود، اما می‌گفتند دامادش را قبول ندارد و با او رابطه ندارد.»

شمخانی از «اصحاب خمسه ولایت» است که همراه با محسن رضایی، یحیی رحیم صفوی، محمد باقر قالیباف، و غلامعلی رشید به‌لقاءالله پیوسته، از روزهای پیش تا همه روزهای پساانقلاب، به عبای ولایت چنگ انداخته‌اند.

رضایی و شمخانی در قتل پدر گرامی دکتر مهرزاد بروجردی، رئیس دانشگاه در آمریکا (مدیر سرشناس صنعت نفت قبل از انقلاب)، در ترور مستشار آمریکایی و سرنگونی هلی‌کوپتر هوانیروز حضوری پررنگ داشتند. بعد از انقلاب هم که تکلیف روشن است. هر جا پای کشتار و سرکوب و اعدام و البته فساد در کار است، آقایان گروه منصورون هم هستند؛ هم در میدان‌های شهر برای کشتن و کور کردن، هم در ویلای همسرانشان در قیطریه و هم در عروسی ستایش بانو در هتل اسپیناس پالاس. حکومت عدل «علی» و ولایت فقیه جز این هم نباید باشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

رژیم ضد‌ اسرائیل نیست، ضد یهود است / علیرضا نوری زاده

گناه علی شریعتی که نخستین آتش را در وادی اندیشه، نه برای تنویر و روشنگری، بلکه برای تخریب و ویرانگری و ضد فرهنگ و تمدن غرب و علیه یهود روشن کرد، کمتر از گناه خمینی نبود. بدبختی این است که شاگردان و همپالکی‌های او هنوز هم دست‌بردار نیستند.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۱۷ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۱۰:۳۰

غیبت نماینده‌ای از ایران در نشست تاریخی شرم‌الشیخ نشانه دیگری بود از اینکه رژیم ضد یهود است نه ضد اسرائیل. ضد صلح است و نه حامی آزادی ملت فلسطین و برپایی دولت مستقل فلسطین.

سال‌ها پیش در مقاله‌ای نوشتم: جمهوری ولایت فقیه ضد اسرائیل نیست، ضد یهود است. شاید در آن تاریخ کسانی که به باور آن‌ها اسلام اصحاب کتاب از یهود و نصاری و حتی زرتشتی‌ها و صائبه را به رسمیت شناخته است و اهل ذمه‌شان می‌داند، در سخن من وجه مبالغه‌ای دیدند، اما من می‌گفتم این‌ها پیرو اسلام ناب انقلابی از نوع «ولایتی‌» آن‌اند که دشمن خونی یهودیان است و اگر دستش برسد، در نابود کردن قوم یهود تردید نمی‌کند.

در حالی که رژیم مدعی دشمنی با اسرائیل به‌عنوان یک کیان سیاسی و جغرافیایی است، خوب که دقت کنیم، می‌بینیم هدفش همه یهودیان است. استفاده از واژه «صهیونیست‌ها» در یاد کردن از مردم اسرائیل بهترین گواه بر این مدعا است که اهالی ولایت فقیه یهودستیزند، وگرنه دست‌راستی‌های اسرائیل بهترین متحدان رژیم به شمار می‌روند.

طی سال‌های اخیر، هر جا افراطی‌های اسرائیل کم ‌آوردند، رژیم با خطاب سیاسی و عملکردش، به یاری‌‌شان شتافته است. فکرش را بکنید. اگر رژیم جمهری اسلامی دست در حلقه زلف حماس و جهاد و حسن نصرالله و احمد جبریل نمی‌کرد، راست‌های اسرائیلی چگونه می‌توانستند از الزامات کشورشان نزد جامعه جهانی شانه خالی کنند و سیاست انکار حقوق ملت فلسطین و ادامه تصرف سرزمین‌هایشان را توجیه کنند؟

اسلام ناب ولایی از همان آغاز انقلاب به روی پیروان مسیح و موسی شمشیر کشید و پس از آنکه تعدادی از کشیشان مسیحی را به قتل رساند، باقی را در بیم و امید نگاه داشت تا ضمن ستایشگری «مقام معظم رهبری»، مراقب باشند دست از پا خطا نکنند وگرنه سرنوشت کشیش دیباج و هوسپیان و سودمند و میکائیلیان و… در انتظار آن‌ها است.

باری، گفتم که جمهوری اسلامی ضد یهود است. درست مثل رایش سوم. فلسفه‌ رایش هزار ساله بر پایه تبعیض نژادی و مذهبی استوار است. در این نوع تفکر، تنها پیروان اسلام ناب انقلابی حق حیات دارند. چنین است که می‌بینیم اسلام طالبانی ولایت فقیهی روزبه‌روز به اسلام طالبانی ملاعمری نزدیک‌تر‌ می‌شود.

رایش هزار ساله امروز به برکت حضور ولایت فقیه در ایران‌زمین و افراط‌گرایان سنی در پاکستان و افغانستان و غزه و یمن و سومالی پیش می‌رود. نفرت از غرب، بیزاری از تمدن و فرهنگ غرب، اولویت بخشیدن به نابودی و مرگ به‌عنوان هدف غایی زندگی، نفی ارزش‌های انسانی و در راس همه آن‌ها عشق و دوستی، منع بهره‌مندی اتباع از لذایذ دنیوی و مشروع و جایز دانستن همه لذایذ حرام برای خود، از جمله اصول بنیادین بساطی شود که در دارالایمان غزه و جنوب بیروت و وزیرستان پاکستان و افغانستان و البته در ام‌القرای دارالخلافه طهران از ۴۶ سال پیش برپا شده است.

پاکستان مار در آستین پرورد. دکتر نجیب‌الله را که حاضر نشد معبر کشورش با چین را به پاکستان واگذار کند، همراه با ملاهای طالبان در برابر دفتر سازمان ملل و سفارت فرانسه به قتل رساند و ملا عمر را بر کرسی خلافت نشاند، بی آنکه گمان برد این‌ها فردا امنیت و حاکمیت خودش را به خطر خواهند انداخت و حالا دارد هزینه یک حماقت تاریخی را می پردازد.

اگر خطای رژیم ولایتی و ابوهای حماس و سیدحسن و هاشم صفی‌الدین در ارزیابی قدرت خود پیش از عملیات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نبود، امپراتوری وحشت و جنایت امروز در اوج اقتدار در منطقه حکمفرمایی نمی‌کرد. در باب هر یک از این احکام در دو وجه شیعه علوی ولایی و افراط‌گرایی سنی جهادی مثال‌هایی می‌آورم.

در دارالایمان غزه، حکومت غیرقانونی معزول ابوهای حماس و جهاد با برقراری قوانین اسلامی، به جداسازی دختران و پسران در مدارس و دانشگاه‌ها پرداخت، جلوس پسرها و دخترها را کنار هم در کافه‌ها، اتوبوس و اماکن عمومی غیرقانونی اعلام کرد، زنان در تابستان حق استفاده از دریا با لباس شنا را نداشتند، در جشن‌های میلاد مسیح و سال نو، پخش موسیقی شاد و رقص در هتل‌ها ممنوع بود، اگر زنی را در حال کشیدن قلیان می‌دیدند، بلافاصله دستگیرش می‌کردند و حجاب نیز عملا نه فقط برای زنان مسلمان بلکه برای مسیحیان نیز به مرور اجباری شد.

در این حال خانواده رهبران حماس از جمله خالد مشعل و محمود زهار و موسی ابومرزوق در دمشق و قاهره و بیروت و دوحه در ویلاهای آنچنانی از همه مواهب زندگی برخوردار بودند و فرزندانشان در لندن و لس‌آنجلس و شیکاگو و پاریس، با دلارهای اهدایی ولی فقیه، نماد اسلام ناب انقلابی ولایی، به انجام دادن همه منهیات مجاز بودند.

در جنوب بیروت، حزب‌الله خاک مرگ بر سر ساکنان این بخش از بیروت و جنوب لبنان پاشید، کافه‌ها و شبکده‌ها را قبای اسلام پوشاند و عرضه مشروبات الکلی را ممنوع کرد. در حالی که آقازاده‌ها و خانم‌زاده‌های رهبران حزب در ویلاهای باشکوه بدون مشرف در صیدا و صور و مرجعیون با استخرهای خصوصی و زمین تنیس و… عشق دنیا را می‌کردند و مردان حزب‌الله با صیغه‌های ریز و درشت، به لطف عطایای ولی امر مسلمانان، به بهشت واقعی دست یافته‌ بودند.

در نجف حشدالشعبی و سازمان بدر و الدعوه اگر یک پسر و دختر برای دیدن یکدیگر و لحظاتی گفتگو به گوشه پارکی می‌رفتند یا در قبرستان وادی‌السلام قدم می‌زدند، آسمان به زمین می‌آمد و کفر جهان را می‌گرفت.

آن وقت روحانیون ایران، قحطی و گرانی و خشکسالی علتش بی‌حجابی یا بدحجابی بانوان و توطئه استکبار و صهیونیسم است. جلو پسران و دختران را در خیابان می‌گیرند که به چه حقی کنار هم راه می‌روید یا چرا در یک خودرو نشسته‌اید. مهمانی‌های شبانه مختلط ممنوع اعلام می‌شود، حتی اگر مهمانان همگی قوم و خویش و از یک فامیل و طایفه باشند، اما فسق و فجور در شنیع‌ترین اشکالش برای اهل ولایت فقیه مجاز است.

وجه بن‌لادنی-ملاعمری تندیس‌‌های بودای فرزانه را ویران می‌کند و وجه ولایی اثنی‌عشری‌، به ویران کردن مزار کوروش و تخت جمشید و مقبره استر مردخای کمر بسته است.

آقای باراک حسین اوباما و با چهار سال فاصله، جو بایدن، عملا زمینه‌ساز جنایت ۷ اکتبرشدند. ۷۰ میلیارد پولی که از ژنو به تهران ارسال شد، چنان خزانه معموره ولی فقیه را از ارز انباشت که «آقا» حس کرد به برکت اهدایی باراک حسین، فصل جهانگیری فرا رسیده است.

نگاه کنید به شعارهای خامنه‌ای و اطرافیانش پس از وصول پول‌های توقیفی که حاتم طایی‌وار دست به بذل‌وبخشش زد، از نابودی اسرائیل گفت و پروژه موشک‌ها و پهپادهای نقطه‌زن را امر به تنفیذ داد.

این غول بدقواره زشت را خمینی از شیشه بیرون آورد. اگر ما در سال ۱۳۵۷ ذره‌ای هوشمندی به خرج داده بودیم، امروز خود و دیگران را گرفتار این بلای سهمناک نمی‌کردیم.

گناه علی شریعتی که نخستین آتش را در وادی اندیشه، نه برای تنویر و روشنگری، بلکه برای تخریب و ویرانگری و ضد فرهنگ و تمدن غرب و علیه یهود روشن کرد، کمتر از گناه خمینی نبود. بدبختی این است که شاگردان و همپالکی‌های او هنوز هم دست‌بردار نیستند.

بدعت نامبارک ولایت فقیه زمینه‌ساز بیرون شدن اصحاب کهف ارتجاع از مغاک قهر و کین و تظاهر و فریب و دزدی و فساد و نااخلاقی شد. بدعتی که در بطن خود ضدیت با یهود، دشمنی با آمریکا و غرب و کینه و نفرت از دستاوردهای بزرگ غرب را در عرصه های صنعتی، فرهنگی، تبادل اندیشه، خردگرایی و سکولاریسم کاشته است.

این حکایت از جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده و حسن البناء و ابوالعلاء مودودی به اخوان المسلمین، فداییان اسلام و خمینیسم در ایران و بن لادنیسم در جهان عرب و اسلام می‌رسد و شکل وحشیانه‌ترش در حماس و داعش و حوثی و حشدالشعبی و البته حزب‌الله و همین سپاه قدس تجلی پیدا می‌کند.

راویان مرگ و مومنان به نابودی فرهنگ و تمدن غرب و صلح و آشتی در منطقه و جهان البته که نباید در شرم‌الشیخ حاضر می‌شدند؛ حتی اگر دعوتنامه دوقبضه هم دریافت کرده باشند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

صلح به فلسطین و اسرائیل باز خواهد گشت؟ / علیرضا نوری زاده

اگر اسلو تا پایان ادامه یافته بود امروز دولت فلسطین جایگاه شایسته‌اش را در جهان پیدا کرده بود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۱۱ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۱۰:۰۰

تصویر دونالد ترامپ، بنیامین نتانیاهو، گروهی از مردم غزه و شبه‌نظامیان حماس- wikipedia / times of israel / AFP

اسلو دروازه بهشت را به روی عرفات و ملتش گشود. تلاش‌های جورج بوش پدر به ثمر نشست. مادرید در پی آزادی کویت و سپس بیل کلینتون با سرپرستی مذاکرات بسیار محرمانه، در یک ویلای حفاظت‌شده در حومه اسلو، یک آرزوی تاریخی را به تحقق نزدیک کرد.

نخستین بار محمد انورالسادات بود که بعد از پیمان کمپ دیوید عرفات را صدا زد و مطابق روایت حسنین هیکل، سردبیر الاهرام و یار غار جمال عبدالناصر و کوتاه‌زمانی یاور سادات و بعد مخالفش، به او گفت: «گوش کن، یا رویا را کنار می‌گذاری و صلح می‌کنی و صاحب کشوری می‌شوی یا دنبال … صدام حسین و قذافی و حافظ اسد و خمینی می‌روی و عاقبتت مثل رفقایت پیکری خون‌آلود و مغزی ترکیده خواهد بود.»

البته عرفات نصیحت برادرانه سادات را نپذیرفت و دلخوش به وعده‌های رهبران به‌اصطلاح انقلابی عرب و خمینی تازه از راه رسیده شاخه زیتون فروگذاشت و کلاشنیکوف را بالا برد. اما در پی نشست مادرید دریافت با وعده‌هایی که بوش پدر به عرب‌ها‌ ــ به‌ویژه سعودی‌ها و اردنی‌ها و سوری‌ها که با آمریکا در حمله به عراق همراهی کردند ــ داده است، این بار فرصتی حقیقی برای دستیابی به صلح فراهم شده است.

در واقع، رابین و عرفات هر دو دریافتند که فرصتی تاریخی برای پایان دادن به دردهای ملتشان فراهم شده است.

اسلو بعد از مادرید کلید خورد. محمود عباس (ابومازن) و شیمون پرز مذاکرات نهایی را دنبال کردند. فلسطین بعد از ۸۰ سال مصیبت و جنگ متولد شد.

اگر دو طرف به اسلو پایبند بودند و رهبری فلسطین می‌توانست جلو توطئه‌ رژیم‌های به‌اصطلاح انقلابی عربی و جمهوری ولایت فقیه را بگیرد، امروز پرچم فلسطین مستقل بر بام اقصی در اهتزاز بود.

به مراحل اجرای توافق اسلو بنگریم:

– اجرای اعلامیه اصول خودمختاری در سرزمین‌های اشغالی یک ماه پس از امضای آن آغاز خواهد شد که ظاهرا در روزهای بعد در واشینگتن دی سی، در چارچوب مذاکرات صلح انجام شود.

– ظرف دو ماه پس از لازم‌الاجرا شدن اعلامیه اصول، دو طرف درمورد خروج نیروهای اسرائیلی از نوار غزه و منطقه اریحا در کرانه باختری توافقی منعقد خواهند کرد.

– پس از لازم‌الاجرا شدن اعلامیه اصول، اسرائیل قدرت محدودی به فلسطینی‌ها خواهد داد.

– بلافاصله پس از امضای توافق درمورد نوار غزه و منطقه اریحا، اسرائیل، طبق یک برنامه زمانی مشخص، نیروهای نظامی‌اش را به‌سرعت از نوار غزه و منطقه اریحا خارج خواهد کرد. این خروج حداکثر چهار ماه پس از امضای توافق انجام خواهد شد.

– انتخابات مستقیم برای شورای خودگردان فلسطین در سرزمین‌های اشغالی حداکثر ۹ ماه پس از لازم‌الاجرا شدن اعلامیه اصول برگزار خواهد شد. پس از تشکیل شورای فلسطین، دولت نظامی اسرائیل عقب‌نشینی خواهد کرد.

– نیروهای اسرائیلی حداکثر تا قبل از انتخابات، در کرانه باختری خارج از مناطق مسکونی مستقر خواهند شد. استقرار مجدد بیشتر نیروهای اسرائیلی در مکان‌های از پیش تعیین‌شده، به‌تدریج در کنار پلیس فلسطین، که مسئولیت نظم عمومی و امنیت داخلی را برعهده می‌گیرد، انجام خواهد شد.

– دوره موقت پنج ساله با عقب‌نشینی از نوار غزه و منطقه اریحا آغاز می‌شود.

– مذاکرات درمورد وضعیت نهایی سرزمین‌های اشغالی در اسرع وقت و حداکثر تا آغاز سال سوم دوره موقت آغاز خواهد شد.

امضاکنندگان: از سوی اسرائیل: اسحاق رابین و از سوی فلسطین: یاسر عرفات؛ رئیس‌جمهوری آمریکا. محل امضا: کاخ سفید

ازجمله مراحل پیوسته به اسلو:

– همکاری در زمینه حمل و نقل و ارتباطات، با تهیه برنامه‌ای که طرح کلی ایجاد «منطقه بندری غزه» را مشخص می‌کند و ساخت خطوط حمل و نقل و ارتباطات از و به کرانه باختری و غزه به اسرائیل و سایر کشورها را فراهم می‌کند. علاوه بر این، این برنامه ساخت جاده‌ها، راه‌آهن، خطوط ارتباطی و لازم را فراهم خواهد کرد.

– همکاری در زمینه تجارت، شامل مطالعات و تهیه «برنامه‌های ارتقای تجارت» با هدف تشویق تجارت محلی، منطقه‌ای و بین منطقه‌ای. علاوه بر این، مطالعه‌ای درمورد امکان ایجاد مناطق آزاد تجاری در نوار غزه و اسرائیل که برای هر دو طرف باز است، و همکاری در سایر زمینه‌های مرتبط با تجارت.

– همکاری در حوزه صنعت، ازجمله تهیه «برنامه توسعه صنعتی» که ایجاد مراکز اسرائیلی‌ـ‌فلسطینی برای تحقیق و توسعه صنعتی را پیش‌بینی، تشکیل شرکت‌های فلسطینی‌‌ـاسرائیلی را تشویق و خطوط کلی همکاری در صنایع نساجی، غذایی، دارویی، الکترونیک، الماس، کامپیوتر و سایر صنایع مرتبط را ترسیم می‌کند.

الف) برنامه توسعه اقتصادی برای کرانه باختری و نوار غزه، شامل این موارد: برنامه توانبخشی اجتماعی، شامل برنامه مسکن و ساخت؛ برنامه توسعه بنگاه‌های کوچک و خصوصی؛ برنامه توسعه زیرساخت‌ها (آب، برق، حمل و نقل، ارتباطات) و غیره.

ب) برنامه توسعه اقتصادی برای منطقه می‌تواند شامل این موارد باشد: ایجاد صندوق توسعه خاورمیانه در گام اول، و بانک توسعه خاورمیانه در گام دوم؛ ایجاد یک «برنامه مشترک اسرائیلی‌ـ‌فلسطینی‌ـ‌اردنی» برای هماهنگی سرمایه‌گذاری در منطقه بحرالمیت؛ کانال مدیترانه (غزه)‌ـ‌بحرالمیت؛ شیرین‌سازی آب و سایر پروژه‌های توسعه منابع آب در منطقه؛ یک برنامه منطقه‌ای برای توسعه کشاورزی، ازجمله اقدام منطقه‌ای برای جلوگیری از بیابان‌زایی؛ اتصال شبکه‌های برق؛ همکاری منطقه‌ای برای حمل و نقل، توزیع و بهره‌برداری صنعتی از گاز، نفت و سایر منابع انرژی؛ یک برنامه منطقه‌ای برای گردشگری، حمل و نقل و ارتباطات؛ همکاری منطقه‌ای در سایر زمینه‌ها.

ج) دو طرف تلاش‌های گروه‌های کاری چندجانبه را با هدف موفقیت آنها تشویق و هماهنگ خواهند کرد. دو طرف ادامه فعالیت‌ها و تهیه مطالعات درمورد امکان‌سنجی اجرای آنچه را در گروه‌های کاری مختلف چندجانبه توافق شده است تشویق می‌کنند.

اگر اسلو تا پایان ادامه یافته بود امروز دولت فلسطین با آن همه قابلیت که در ملت فلسطین سراغ داریم جایگاه شایسته‌اش را در جهان پیدا کرده بود، اما عدم فهم حقیقت و موقعیت عاملی شد تا اوسلو فرجامی بهتر ازآنچه می‌بینیم نیابد. حالا با ترامپ روبه‌رو هستیم و طرح آتش‌بس که قرار است به صلح پایدار منجر شود. تفاوت اسلو با طرح صلح ترامپ چیست؟

اجازه دهید نگاهی سریع به طرح غزه بیندازیم. یادمان باشد اسلو در پی نبردی میان اسرائیل و فلسطینیان اجرایی نشد، بلکه جنگ آمریکا باعراق زمینه‌ساز آن شد، در حالی که طرح صلح غزه در پی جنگی ویرانگر اجرایی می‌شود، جنگی با حداقل پنجاه هزار کشته، و نابودی ده‌ها شهر و شهرک.

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا، از طرح صلح بیست ماده‌ای برای پایان دادن به جنگ در نوار غزه رونمایی کرد. برجسته‌ترین نکات این طرح آن طور که کاخ سفید آن را رسما منتشر کرده از این قرار است:

– غزه منطقه‌ای عاری از افراط‌گرایی و تروریسم خواهد بود و هیچ تهدیدی برای همسایگان خود نخواهد داشت؛

– غزه به نفع ساکنان آن، که به اندازه کافی رنج کشیده‌اند، بازسازی خواهد شد؛

– با موافقت هر دو طرف با این پیشنهاد جنگ بلافاصله پایان می‌یابد.

– ظرف ۷۲ ساعت پس از پذیرش عمومی این پیشنهاد از سوی اسرائیل، همه گروگان‌ها، مرده و زنده، بازگردانده خواهند شد.

پس از آزادی همه گروگان‌ها، اسرائیل ۲۵۰ زندانی فلسطینی محکوم به حبس ابد را آزاد خواهد کرد، علاوه بر یک هزار و ۷۰۰ نفر از ساکنان غزه که پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ دستگیر شده‌اند، ازجمله تمامی زنان و کودکانی که در این زمینه دستگیر شده‌اند. در ازای جنازه هر گروگان اسرائیلی، اسرائیل بقایای ۱۵ فلسطینی کشته‌شده را تحویل خواهد داد. احتمالا شخصیت سرشناس فلسطینی و رهبر بالفعل آینده فلسطین در میان آزادشدگان باشد.

پس از بازگشت همه گروگان‌ها، اعضای حماس که متعهد به همزیستی مسالمت‌آمیز و خلع سلاح شوند، عفو دریافت خواهند کرد. برای اعضای حماس که مایل به ترک غزه به مقصد کشورهای پذیرنده هستند، گذرگاه امنی فراهم خواهد شد.

پس از تایید این توافق، کمک‌های فراوانی بلافاصله به نوار غزه ارسال خواهد شد. میزان کمک‌ها با مفاد توافق‌نامه کمک‌های بشردوستانه ۱۹ ژانویه ۲۰۲۵، ازجمله بازسازی زیرساخت‌ها (آب، برق و فاضلاب)، و همچنین بیمارستان‌ها و نانوایی‌ها، و ورود تجهیزات مورد نیاز برای جمع‌آوری آوار و پاکسازی جاده‌ها، مطابقت خواهد داشت. از سایر بندهای جزئی عبور می‌کنیم تا به اصل اداره امور غزه برسیم.

غزه به دست یک کمیته موقت فلسطینی متشکل از تکنوکرات‌های غیرسیاسی که مسئول مدیریت روزانه خدمات عمومی و امور شهری در غزه هستند اداره خواهد شد. این کمیته متشکل از فلسطینی‌های واجد شرایط و کارشناسان بین‌المللی، تحت نظارت یک نهاد انتقالی بین‌المللی جدید به نام «شورای صلح» خواهد بود که ریاست آن را دونالد جی. ترامپ به همراه سایر اعضا و سران کشورهای اعلام‌شده، ازجمله تونی بلر، نخست‌وزیر سابق بریتانیا، برعهده خواهند داشت.

این نهاد توسعه مجدد غزه را تامین مالی خواهد کرد تا زمانی که تشکیلات خودگردان فلسطین برنامه اصلاحاتش را، همان‌طور که در پیشنهادهای مختلف ازجمله طرح صلح ترامپ در سال ۲۰۲۰ و پیشنهاد عربستان سعودی-فرانسه تشریح شده است، تکمیل کند و بتواند با آسودگی و به طور موثر کنترل غزه را دوباره به دست گیرد. این نهاد بهترین استانداردهای بین‌المللی را برای ایجاد یک سیستم حاکمیتی مدرن و موثر، که به مردم غزه خدمت می‌کند و به جذب سرمایه‌گذاری کمک می‌کند، اعمال خواهد کرد.

تیمی از کارشناسانی که در ایجاد شهرهای پررونق و مدرن در خاورمیانه نقش داشته‌اند، طرح توسعه اقتصادی پیشنهادی ترامپ را برای بازسازی غزه تدوین خواهند کرد. گروه‌های بین‌المللی پیشنهادهای سرمایه‌گذاری هوشمندانه و طرح‌های توسعه‌ای هیجان‌انگیزی را ارائه داده‌اند و این طرح‌ها برای توسعه چارچوب‌های امنیتی و حاکمیتی برای جذب و تسهیل این سرمایه‌گذاری‌ها بررسی خواهند شد، سرمایه‌گذاری‌هایی که در غزه شغل، فرصت و امید ایجاد خواهند کرد.

همین بندها برای آنکه مردم غزه شادی کنند و شیرینی در جمع توزیع شود کافی است. در عین حال، می‌توان ناراحتی سید علی خامنه‌ای در غیبتگاهش را درک کرد. حماس همه را سپاس گفت به جز قائد امت وهمی. جهان از فردای آتش بس به اجرایی شدن بقیه بندها چشم می‌دوزد، فلسطین و اسرائیل که جای خود دارند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

از چریک قهرمان تا حجت‌الاسلام دکتر سلمان / علیرضا نوری زاده

سرنوشت دو برادر در فردای انقلاب در کمیته‌های انقلابی اصفهان رقم زده شد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱۱ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۳ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۸:۰۰

یحیی و سلمان رحیم صفوی-تسنیم

سرلشکر یحیی رحیم‌صفوی، فرمانده پیشین سپاه پاسداران، و دستیار و مشاور رهبر رژیم، مدتی کوتاه پیش از حمله آمریکا با تاکید بر اینکه قصد کشورگشایی نداریم، اما اگر آمریکا به ما هجوم بیاورد، تا آن سوی دریا‌ها دنبالش می‌کنیم، تایید کرد که عمق دفاع راهبردی را باید به پنج هزار کیلومتر برسانیم.

صفوی در بخش دیگری از اظهاراتش گفت: «ما ایرانی‌ها سه مرتبه تا دریای مدیترانه پیش رفتیم. حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد، کوروش کبیر به اورشلیم رفت و بیت‌المقدس و یهودیان را آزاد کرد. ۴۸۰ سال قبل از میلاد، خشایارشاه ۶۰۰ هزار نیرو را از ایران به آناتولی (ترکیه فعلی) برد و از تنگه داردانل یا بسفر عبور کرد و یونان را گرفت. در دفعه سوم با شکل‌گیری جبهه مقاومت حزب‌الله لبنان کنار مدیترانه‌ایم.»

این عبارات را یحیی ادا کرد اما حقیقت این است که آن‌ها را سلمان بر لبان برادر نهاد (این سخنان را با تامل دوباره مرور کنید. این‌ها حرف‌های پاسدار یحیی نیستند، بلکه از ذهن دکتر سلمان تراوش کرده‌اند).

در جمع اخوان انقلابی، چند برادر عزت و اعتبار یافتند، حتی با مرگ برادری که نامدار و انقلابی درجه یک بود (مثل باهنر و چمران و حداد عادل)، برادران زنده به دولت و نعمت رسیدند. یحیی و قهرمان (یا سلمان که در عین حال رنگ و طعم اسلامی بیشتری داشت) دو برادری بودند که هنگام بالا گرفتن آتش انقلاب، جایگاهی هم‌عرض داشتند. حتی می‌توان گفت سلمان نه‌فقط بلندقدتر از یحیی بود، بلکه در مسائل سیاسی بسیار از یحیی بهتر می‌اندیشید. با این همه در صحنه مخالفت، صدای هر دو همسان بود.

هر دو با سازمان توحیدی صف همکاری می‌کردند و در سرنگون کردن هلی‌کوپتر هوانیروز دست در دست محسن رضایی و… داشتند. سرنوشت این دو برادر در فردای انقلاب در کمیته‌های انقلابی اصفهان رقم زده شد. هردو ژ۳ به‌ دست، پاسدار کوچه و خیابان شدند. این دو برادر لنجانی‌همامی‌اصفهانی با چشمانی زاغ و موی و سبلتی بور، در همان روزها به حوزه اصفهان نیز سری زدند.

یحیی که در سال ۱۳۵۴ بعد از فارغ‌التحصیلی در رشته زمین‌شناسی دانشگاه تبریز، به سربازی رفته بود، حتی به قم قدم‌رنجه کرد و نزد بعضی از مدرسین درجه ۳ محبوبیت یافت. بعد هم با کمک محمد منتظری، از ایران خارج شد تا فنون چریکی را از معلمان فلسطینی فرا گیرد. بعد از بازگشت به ایران، تفنگ دست گرفت و به سنندج رفت و در کشتار کردها با رفقای دیروز همچون جلایی‌پور سهیم شد و بعد هم جبهه جنگ بود و متهم شدن به سستی و خیانت به همراه محسن رضایی و پادرمیانی هاشمی رفسنجانی برای نجات او و محسن رضایی نزد خمینی و سرانجام تاج ۱۰ سال فرماندهی سپاه را بر سر گذاشتن و در نهایت به خلوت همدلی و مشاورت سلطان دست یافتن، حکایت یحیی با انقلاب بود.

اما قصه قهرمان یا سلمان به گونه دیگری رقم زده شد. مرکز بین‌المللی صلح (مرکزی که او، نماینده پیشین خامنه‌ای در لندن، شیخ محسن اراکی، برادر خامنه‌ای، سید محمد، بر پا کردند) درباره سلمان چنین می‌نویسد:

«دکتر سید سلمان صفوی، روحانی روشنفکر، از کادرهای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دارای دکترا از دانشگاه لندن است. او نویسنده و چهره بین‌المللی فعالی در حوزه مطالعات مقایسه‌ای و روابط بین‌الملل و چهره‌ای آزادی‌خواه، ضدامپریالیست، حامی جنبش‌های آزادی‌بخش و منافع ملت‌های جهان است. او از نظریه‌پردازان «دولت حداقلی»، «استراتژی بازدارندگی غیرمتعارف غیرهسته‌ای» و «توجه به منافع مشروع همه بازیگران» (all sides concern) است. از او ۱۰ کتاب به فارسی و ۱۱ کتاب به انگلیسی و ده‌ها مقاله و مصاحبه با اسکای‌نیوز، بی‌بی‌سی، فاکس‌نیوز، دیلی‌تلگراف، گاردین، همشهری، ایلنا، ایرنا، ایسنا، مهر، آفتاب‌نیوز، بازتاب، تابناک، فردانیوز، جماران، سلام و…در لندن، واشینگتن و تهران منتشر شده است.

او که در سال ۱۳۸۷ برنده جایزه بین‌المللی کتاب سال شد، مدیر آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS/لیس)، مدیر مرکز بین‌المللی مطالعات صلح (IPSC) و سردبیر مجله بین‌المللی «ترانسندنت فیلوسوفی» [Transcendent Philosophy/فلسفه متعالی] است. آکادمی مطالعات ایرانی لندن درباره فرهنگ و سیاست خارجی ایران تحقیقات علمی می‌کند و تاکنون د‌ها کنفرانس در لندن برگزار کرده است. این آکادمی پل گفتگوی فلسفی بین ایران و غرب است. این گفتگوها عمدتا از طریق مجله بین‌المللی ترانسندنت فیلوسوفی و اخیرا مجله اسلامیک پرسپکتیو پیگیری می‌شود.»

البته با این اشارات که حضرتش هم ضدامپریالیست و آزادی‌خواه و لیبرال و در عین حال طرفدار مقاومت (بخوانید تروریست‌های نیابتی حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی و حشدالشعبی و گروه‌های تروریست عراقی و حوثی‌های یمنی و دیگر سربازان گمنام امام زمان در جابلقا و جابلسای عالم) است، به‌آسانی سفر می‌کند و نامش در فهرست سیاه آمریکا و اروپا هم نیست. در کنفرانس‌های بین‌المللی در مشرق و مغرب عرش شرکت می‌کند. البته بدون لقب رحیم بلکه سلمان صفوی از نوادگان شاهان صفوی و شیخ صفی‌الدین اردبیلی است، بنابراین لقب سیدی ایشان نیز جعلی است. مثل لقب جد بزرگوارش شاه اسماعیل شرابخواره خونریز که دستور داد جد بزرگوارش را که شیخی از صوفیان پاک‌نهاد اهل تسنن بود، در قبر به مقام سیادت مفتخر کنند.

دکتر سلمان این روزها کابینه سایه اخوی را به منظور مرحله بعد از غیبت کبرای مقام معظم برای به دست گرفت قیادت امت آماده می‌کند. این کابینه هر هفته جلسات منظم دارد. جناب دکتر سلمان با عمامه و بی‌عمامه، حرف‌های بزرگ می‌زند و با توجه به علائقی که با سیدمجتبی دارد، در عین حال به‌عنوان اصغر حجازی ولایت سوم، می‌کوشد یار پشت پرده باشد. البته هرازگاه در مصاحبه‌ای و گپ‌وگفتی اظهارات فاضلانه را بیرون می‌ریزد.

این نکته نیز قابل‌توجه است که دکتر حجت‌الاسلام سلمان صفوی بعد از چله‌نشینی ۱۰ ساله در لندن به دارالخلافه تهران بازگشت و در کمتر از یک سال مامور شد دفتر «مقام رهبری» را مدرنیزه کند، اما در عمل با صاحبان حصه و ایوان در دفتر مقام معظم درگیر شد و به قهر به قم رفت و دفتر و دستکی به راه انداخت که تا امروز ادامه یافته است.

«از جمله موارد تخصص ایشان دیپلماسی شهری است. دیپلماسی شهری که معادل فارسی Urban Diplomacy است، در رشته‌های روابط بین‌الملل، جامعه‌شناسی سیاسی، دیپلماسی و جغرافیای شهری اصطلاح رایجی است. دیپلماسی شهری هنر کاربردی روابط بین‌الملل برای مذاکرات، تعامل، توسعه و بهسازی روابط بین ملت‌ها و رفع مشکلات و معضلات روابط دولت‌ها است و بخش مهمی از دیپلماسی عمومی (Public Diplomacy) کشورهای دموکراتیک و پیشرفته به شمار می‌رود. در این تعریف بر سه وجه تمایز دیپلماسی شهری از دیپلماسی دولتی تاکید می‌کنیم. دیپلماسی شهری اولا یک هنر است دوم کاربردی است و سوم در این دیپلماسی، هدف اصلی ملت‌ها هستند، نه الزاما دولت‌ها.»

به‌به آموزه‌های جامعه مدنی، سکولاریسم عملی ولکن بی‌صدا!

دکتر سلمان فیلسوف لنجانی‌لندنی که امروز ره به شرق و غرب جهان دارد، در مصاحبه‌ای با مهسا رمضانی در مرکز دایره‌المعارف اسلامی افاضاتی قابل‌تامل کرد که خواننده را قانع می‌کند اخوی سپهسالار ولایت، نقشه‌ها و ایده‌هایی جهانی و نه فقط داخلی، در سر می‌پروراند. به این چند عبارت از مصاحبه توجه کنید:

ــ جناب دکتر صفوی، به نظر می‌رسد میل به گفتگو و پرهیز از خشونت در فرهنگ ما به‌ویژه در ادبیات سیاسی دولتمردان ما بسیار پررنگ است؛ چنانکه در دولت اصلاحات با طرح «گفتگوی تمدن‌ها» و در دولت یازدهم با نظریه «جهان عاری از خشونت» این روحیه صلح‌دوستی ایرانیان ابراز و به جهانیان ارائه شد. تحلیل شما دراین‌باره چیست؟ جامعه بین‌الملل چقدر ما را با این دیدگاه صلح‌طلبی‌ قضاوت می‌کند؟

ــ واقعیت این است که دولت اصلاحات با ایده «گفتگوی تمدن‌ها» نقش مهمی در بازسازی مثبت چهره جهانی ایران و اسلام ایفا کرد و فرهنگ دیالوگ را گفتمان غالب سیاسی در سپهر فرهنگ سیاسی ایران کرد. هرچند بعد از دولت اصلاحات، وقفه‌ای در این طرح ایجاد شد، مردم بار دیگر معادلات و محاسبات سیاسی را تغییر دادند و با روی کار آوردن دولت اعتدال با شعار «جهان عاری از خشونت» مجددا وجهه جهانی و داخلی جمهوری اسلامی را بهبود بخشیدند. لذا می‌توان گفت در میان روشنفکران دینی و علمای آزادی‌خواه ما نظیر طالقانی، بهشتی، موسوی‌اردبیلی، امینی و… «فرهنگ گفتگو» غالب است. فرهنگ گفتگو زمانی در جامعه و ملتی ظهور پررنگی پیدا می‌کند که «فرهنگ نقدپذیری» در آن جامعه نهادینه شده باشد و کیش شخصیت‌پرستی از جامعه و ساختار قدرت برچیده شود. برخی حاکمان به غلط فکر می‌کنند که حق فقط در آستین آن‌ها است و مردم حق انتخاب ندارند. این نگاه باطلی است که هیچ جایگاهی در اندیشه قرآنی و سنت نبوی و علوی ندارد. صلح در جامعه وقتی رخ می‌دهد که شکاف طبقاتی برچیده و حق اقلیت به رسمیت شناخته شود.

توافق هسته‌ای اثبات‌کننده توانایی دیپلماسی ما برای حل مناقشات بین‌المللی است. این توافق نشان داد بدون جنگ نیز می‌توان به امنیت رسید و راه صلح و امنیت همیشه از لوله تفنگ نمی‌گذرد. این توافق غلبه «هنر دیپلماسی خردگرا» بر جنگ‌طلبان نومحافظه‌کار آمریکایی، صهیونیسم جهانی و ارتجاع عرب است.

در عین حال نباید فراموش کنیم که همین توافقنامه ماهیت زیاده‌طلبی قدرت‌های جهانی را بار دیگر اثبات کرد. ما در حالی که هیچ سلاح هسته‌ای نداریم و هیچ مدرکی نیز در اثبات قصد ما برای تولید آن وجود ندارد، مقید به پذیرش شروطی شده‌ایم، اما اسرائیل و قدرت‌های جهانی مستثنی شده‌اند. در حالی که آمریکا است که نخستین بمب هسته‌ای را ساخت و آن‌ها هستند که برای نخستین‌بار در تاریخ بشر از سلاح هسته‌ای برای نابودی غیرنظامیان استفاده کردند و هزاران ژاپنی غیرنظامی را بی‌رحمانه قتل‌عام کردند و هنوز نیز از این جنایت علیه بشریت عذرخواهی نکرده‌اند.

صلح از منظر فلسفی و اندیشه سیاسی در ساحت‌های مختلف فرد، گروه، جامعه، دولت‌ملت، بین‌المللی و بین‌الدولی مطرح می‌شود و هر یک از این ساحت‌‌ها با هم در رابطه‌ای دیالکتیکی قرار می‌گیرند. از طرفی صلح در تمامی این ساحت‌ها قابل تعریف به «عدم» و «ایجاب» است؛ در «تعریف عدمی» صلح به عدم شرایط هشدار و تهدید در روابط بین یک گروه، ملت یا جامعه جهانی و از «منظر ایجابی» به آرامش، تعادل قوا و تعامل سازنده بین واحدها تعریف می‌شود. این در حالی است که من خود با تعریف ایجابی از صلح، همدل‌ترم و از این زاویه در رابطه با آن حرف می‌زنم.

از این رو، صلح از منظر متافیزیکی و در ساحت فرد، به تعادل قوای درونی آدمی تحت لوای خرد ربانی تعریف می‌شود. به تعبیری قوای انسان همواره با هم در منازعه‌اند تا سرانجام با مدیریت عقل، یکی بر دیگری غلبه کند و به دنبال این امر است که تعادل و آرامش بین قوای درونی میسر و سهم هر کدام بر اساس مقتضیات زمان و مکان داده می‌شود. بر این اساس، صلح یا جنگ در درون آدمی، می‌تواند انعکاس بیرونی در ساحت واحد خانواده، گروه، جامعه، دولت و جهان داشته‌ باشد. از این رو، مادامی که شرایط صلح در درون آدمی فراهم‌ نشود، منازعات بیرونی همچنان ادامه ‌خواهد‌ داشت.

بر این اساس، ریشه صلح درونی است و با نیروی پلیس بیرونی نمی‌توان از منازعات بیرونی ممانعت کرد. صلح در ساحت فردی امری وجودی است و در ساحت بیرونی یعنی جامعه و جهان امری قراردادی است. …»

حال با توجه به تودهنی دولت رئیسی به اصلاحات و ظهور پزشکیان با هیئت مصلح ولایتی، معلوم نیست حجت‌الاسلام دکتر قهرمان «سلمان» رحیم صفوی به ویژه بعد از جنگ ۱۲ روزه و به سلامت جستن اخوی از توطئه‌ «صهیونیست‌ها»، چه نقشه‌راهی را برای فردای ایران اسلامی هخامنشی در نظر گرفته‌اند که اخوی شاه‌اسماعیل‌وار قدرت را به دست گیرد و نخست پرچم ولایت مدرن را با آقا مجتبی بالا برد و بعد البته پرچم را شیروخورشید نشان کند و به دست اخوی بدهد.

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

تصویر سه رئیس پشت میز خطابه مجمع عمومی / علیرضا نوری زاده

احمد الشرع یک ساله شعوری فراتر از ۶۰ سال حکم پدر و پسر خونخوار دمشق ارائه می‌دهد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۴ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۲۶ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۱۵:۴۵

تصاویر محمد خاتمی، احمد الشرع و مسعود پزشکیان در زمان سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل/AFP

در مجمع عمومی امسال سازمان ملل در کنار حضور و سخنان تاثیرگذار دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات متحده، سه رئیس دیگر چنان گفتند و رفتار کردند که یکی یک‌شبه ره صدساله پیمود و دیگری یکی با اقتدار از ملتش گفت و فردای رهایی، اما سومی با گردن کج پشت تریبون رفت.

سه فراز از سخنان این سه رئیس را می‌آورم و بعد به تحلیل انعکاس این سخنان و برخورد جهان با گویندگانش می‌پردازم.

دکتر مسعود پزشکیان، جراح قلب، نماینده پارلمان و رئیس‌جمهوری منتخب رهبر جمهوری اسلامی با چند میلیون رای، هنگامی که عازم نیویورک بود، از طریق محمد مخبر، معاون اول رئیسی و مشاور ویژه ولی فقیه و رابط او با دنیای بیرون از ۱۷ پناهگاه، به خدمت سید علی مشرف شد. در این دیدار، او دستورالعمل‌هایی دریافت کرد که همه بر محور تلاش برای رفع خطر از «مقام معظم» و کسب و جلب قدرت‌های بزرگ از جمله آمریکا استوار بود.

قمی، مشاور بین‌المللی «نایب المهدی» نیز که از دو سال پیش به جای محمدی گلپایگانی ازنفس‌افتاده، روسای‌جمهوری را در سفرهای خارجی‌شان بدرقه می‌کند و در گوششان دعای سفر می‌خواند، یک بار دیگر به جناب پرزیدنت همدلی «آقا» با او را وعده داد.

در نیویورک، نخست پرزیدنت مسعود با عراقچی و معاونش یعنی عالیجناب غریب‌آبادی، داماد مربوطه سردار ذوالقدر، ایروانی، آتش‌بیار بغداد و نماینده دائمی و غیرقابل تغییر ولی فقیه در سازمان ملل، و مشاورانش جلسه ویژه‌ای در هتل ملنیوم هیلتون برپا کرد.

در آن سالی که من به‌عنوان نویسنده و گزارشگر الشرق الاوسط، صدای آمریکا و دویچه وله و کیهان لندن و زنده‌یاد ایرج گرگین، سفر محمد خاتمی به نیویورک را پوشش می‌دادیم. خاتمی طرح گفتگوی تمدن‌های شهبانو فرح را به حساب خود زده بود و حالا آلبرایت برایش پنج دقیقه کف می‌زد، تا اینکه یک پچ‌پچ کمال خان خرازی، وزیر دول خارجه مقام معظم، خاتمی بازی را به هم زد و خاتمی از در عقب گریخت و به هتل پلازا بازگشت و… .

این بار اما پزشکیان غریب و بال‌شکسته، آمد و با گردن کج، پشت تریبون رفت و مثل بچه‌مکتبی‌ها، نطق نوشته‌شده برایش را به دست گرفت و در چارچوب توجیهات ارباب شعارها را سرازیر کرد، بی آنکه در واژگانش، روح و در کلامش، حس‌وحالی باشد.

مسعود پزشکیان سخنرانی خود را با گفته‌هایی از سنت‌های اسلامی و مسیحی و تورات آغاز کرد و همگان را به «صلح و دوستی» فراخواند و گفت که جهان در دو سال گذشته، این چنین [بر اساس آموزه‌های این سنت‌ها] نبود و نسل‌کشی در غزه و حمله به لبنان، سوریه، یمن را شاهد بود.

پزشکیان گفت که همه این‌ها با حمایت قدرتمندترین کشور جهان رخ داد.

او بی‌توجه به مهندسی سپاه و اراده امامانه سید علی آقا در به خون کشیدن هزار و ۲۰۰ اسرائیلی، تجاوز و قتل زنان و کودکان و به گروگان گرفتن بیش از ۲۰۰ شهروند اسرائیل، حتی در کنار محکوم کردن اسرائیل هم حاضر نشد حماس را محکوم کند که با جنایتش میدان به دست راستی‌های اسرائیلی داد تا ۵۰ هزار فلسطینی از جمله هزاران کودک و زن و مرد فلسطینی را به آتش کشند، غزه را ویران کنند و تحقق آرمان یک ملت را برای استقلال و حاکمیت ملی، سال‌ها عقب بیندازند.

پزشکیان بر بلندای خطابه مجمع عمومی، آنقدر کوچک بود که گمان می‌بردی هیچ ابن هیچ، میراث‌دار «هیچی» خمینی در هواپیمای ایرفرانس در بازگشت به ایران است. پزشکیان نه دولتمرد، بل غلامی بود که به دستور ارباب، برای مشاطه کردن چهره زشت و خونین رژیمش به نیویورک رفت.

او در بخشی از سخنانش مدعی شد هفته گذشته، سه کشور اروپایی پس از آنکه نتوانستند با بدعهدی ۱۰ ساله و به دنبال آن با حمایت از تجاوز نظامی، مردم سربلند ایران را به زانو دربیاورند، به دستور ایالات متحده با فشار، قلدری، تحمیل و سوءاستفاده آشکار کوشیدند قطعنامه‌های لغوشده شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی را بازگردانند. آقا هنوز به جهان عهد استعمار تعلق دارد و نمی‌داند کشورهای اروپایی «نوکر آمریکا» نیستند.

آن سوتر، مردی که دولت آمریکا یک سال پیش برای سرش ۱۰ میلیون دلار جایزه گذاشته بود، آمد. اما نه آن جولانی قبل، بل دولتمردی که یک‌شبه ره صدساله پیموده است، کراوات‌های شیک می‌زند، موی بریانتین‌زده براق می‌کند و با تانی و آرام، از آرزوهای ملتش می‌گوید. روزگاری سلفی بوده است، اما از کتاب و سبحه و سنت نامی نمی‌آورد و بعد از ۶۰ سال به‌عنوان رهبر سوریه در جایی نشسته است که اسد و آقازاده جانی‌تر از پدرش، هرگز افتخار نشستن و ایستادن در آن جایگاه را نیافتند.

از جمله سخنان احمد الشرع، این عبارات دلنشین بود که هزاران سوری در خیابان‌های دمشق و حمص و حلب و لاذقیه با شور و آواز از آن استقبال کردند: از زمان سقوط نظام سابق، سیاست ما روشن و مبتنی بر دیپلماسی متوازن، ایجاد ثبات امنیتی و توسعه اقتصادی بوده است و تلاش کرده‌ایم خلا قدرت را پر کنیم.

او گفت که رژیم سابق از بدترین ابزارهای شکنجه علیه مردم استفاده می‌کرد، حدود یک میلیون انسان را کشت و حدود دو میلیون خانه را ویران کرد. اکنون سوریه به کشوری تبدیل شده که در پی صلح و شکوفایی است. متعهد می‌شوم هرکس را که دستش به خون مردم آلود است، به دستگاه عدالت بسپارم.

رئیس دولت موقت سوریه همچنین مدعی شد که رژیم سابق مردم ضعیف و ناتوان را در بیش از ۲۰۰ حمله مستندشده، با سلاح‌های شیمیایی هدف قرار داد.

او با اشاره به اینکه خواستار گفتگوی ملی فراگیر است، مدعی تلاش برای تشکیل یک دولت شایسته و تقویت اصل مشارکت شد و افزود: «ما از ترکیه، قطر، عربستان سعودی و همه کشورهای عربی و اسلامی، آمریکا و اتحادیه اروپا تشکر می‌کنیم.»

احمد الشرع از گفتگو با اسرائیل برای خاتمه دشمنی‌هایی سخن گفت که طی ۸۰ سال ده‌ها هزار انسان را به قتل و ویرانی و نفرت کشاند، حال اما وقت آشتی است.

او پس از سخنرانی، در جمع خبرنگاران در نیویورک گفت که امیدوار است تحریم‌ها علیه کشورش همگی درنهایت لغو شوند و افزود: «سوریه نمی‌خواهد هیچ ملتی رنجی را که ما کشیدیم تجربه کند. ما درد جنگ و ویرانی را می‌فهمیم.» او همچنین در بحبوحه جنگ اسرائیل، همبستگی خود را با فلسطینیان غزه اعلام کرد اما بدون شعار مرگ بر اسرائیل و تکیه روی ترکیب‌های حزب ولایت فقیه.

از آن سو، پرزیدنت محمود عباس، چریک پیری که ۶۰ سال در جبهه جنگ و صلح برای آزادی و استقلال میهنش تلاش کرده، علی‌رغم بی‌نزاکتی ترامپ در ویزا ندادن به او، از طریق تماس ویدیویی، با همه دلش از آرزوهای ملتش گفت.

۱۰ سال پیش که به دیدارش رفته بودم، گفت ما فلسطینی‌ها باید بپذیریم که اسرائیل همسایه همیشگی ما است. او در خطابه‌اش گفت که فلسطینی‌ها حمله اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل را محکوم می‌کنند و متعهد شد که این گروه مسلح در حکومت آینده نوار غزه پس از پایان جنگ هیچ نقشی نخواهد داشت و باید سلاح‌هایش را تحویل دهد.

ابومازن، رهبر ملت فلسطین، تصریح کرد که فلسطینی‌ها در باریکه غزه با جنگی همراه با نسل‌کشی، ویرانی، گرسنگی و آوارگی از سوی اسرائیل روبرو هستند.

او چشم‌انداز مورد نظر خود برای شکل حکومت در سرزمین‌های فلسطینی پس از پایان جنگ را هم ترسیم کرد و گفت که تشکیلات خودگردان فلسطینی «آماده است مسئولیت کامل حکومت و امنیت را بر عهده بگیرد».

به گفته رهبر ملت فلسطین، سپیده‌دم آزادی فرا خواهد رسید. او از آن دسته از رهبران جهان که در جریان جنگ غزه، از فلسطینی‌ها حمایت کردند، تشکر کرد و گفت که موج اخیر به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» امید به صلح و پایان درگیری را برای مردمش زنده کرده است. او از کشورهای فرانسه، بریتانیا و کانادا بابت به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» تشکر کرد و از دیگر کشورهایی که هنوز این گام را برنداشته‌اند، خواست چنین کنند.

با این حال تاکید کرد که برای پاسخ به شرایط کنونی، به رسمیت شناختن نمادین کافی نیست. او گفت: «زمان آن رسیده که جامعه جهانی در حق ملت فلسطین عدالت را اجرا کند، تا آن‌ها بتوانند به حقوق مشروع خود برای رهایی از اشغال دست یابند و دیگر گروگان نوسان‌های سیاست‌های اسرائیل نباشند؛ سیاست‌هایی که حقوق ما را انکار می‌کنند و به ظلم، سرکوب و تجاوز خود ادامه می‌دهند.»

بدون هیچ توضیح اضافی، این سخنان را کنار هم قرار دهید. خیلی آسان می‌توانید سره را از ناسره تشخیص دهید. برای محمود عباس و احمد الشرع، سپیده آزادی فرا خواهد رسید، اما برای مسعود پزشکیان، فردا سیاه‌تر از امروز تصویر می‌شود. ملتی سرفراز که جنبش مهسایش قلب جهان را لرزاند، امروز با نوکرانی که دست‌بسته ولایت‌اند، آرزو می‌کند فرصت احیای آزادی را بیابد. با بودن شاهزاده رضا پهلوی، نگران مرحله گذار نیستیم. همتی باید و درد مشترکی.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.