خانه » مقاله

مقاله

نگاهی متفاوت به «انقلاب اسلامی» (بخش ۱)، علی میرفطروس

* در زمان شاه اسلام به عنوان یک «آرمان حکومتی» بسیار ضعیف و ناتوان بود چندانکه علی شریعتی و مرتضی مطهری از«حالت نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین و وضعیّت بسیار بسیار خطرناک آن»سخن می گفتند.

* طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایع ۵۷ (یعنی در سال ۱۳۵۳= ۱۹۷۴) کلید خورده بود.

* انتشار کتاب «سقوط ۷۹» در سال ۱۹۷۶، اختلافات شدید شاه با کمپانی‌های بزرگ نفتی، سخنرانی‌های تُند و اغراق آمیز رضا براهنی در رسانه‌های آمریکائی، سفر شاه به آمریکا در آبان ۱۳۵۶ و حملۀ چماقداران «سازمان احیا» به وی در محوطۀ کاخ سفید نشانه‌های سرنگونی قریب الوقوع شاه بود.

اشاره:

رویدادِ ۵۷، «یکی داستان است پُر آب چشم» و بررسی آن پس از گذشت ۴۷ سال هنوز آلوده به تعصّبات سیاسی – ایدئولوژیک برای تبرئۀ «اصحاب دعوی» است هر چند که برخی رهبران سیاسی و روشنفکران با شجاعت اخلاقی و فروتنی به بازاندیشیِ این رویداد سرنوشت ساز پرداخته اند.

متن حاضر چکیدۀ چند مقاله است و هدف آن ،نگاهی متفاوت به رویداد بزرگی است که به نادرستی-«انقلاب» و «انقلاب اسلامی»نامیده می شود. این مقاله به دنبال یک بحث تئوریک در بارۀ وقوع انقلاب ها نیست بلکه طرحی مقدّماتی بر نکاتی است که از سوی عموم پژوهشگران مغفول مانده اند.پس از فرو نشستنِ غبارِ کینه‌ها و کدورت ها و با فروپاشی دیوارهای ایدئولوژیک اینک بهتر و روشن تر می‌توان به این«داستان پُر آب چشم» پرداخت.

حدود۳۰ سال پیش گفته ام: در درخشان ترین دورۀ تاریخ معاصر ایران، ما، مات شده ایم.این را همه می دانند اما از اظهار آن شرمنده و ناتوانند. به قول تولستوی :«ما باید از چیزهائی سخن بگوئیم که همه می دانند ولی هر کسی را شهامت گفتن آن نیست».

«انقلاب اسلامی» از آغاز برای من مشکوک و مجعول بود و لذا، ضمن انتشارِ کتاب اسلام شناسی (فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت ۵۷) در «آخرین شعر» (مرداد ۵۷) نیز نسبت به حاکمیّتِ «تازی ها و نازی ها» هشدار داده بودم.

نظریّه های موجود در بارۀ علل و عوامل وقوع انقلاب و انقلاب اسلامی(از جمله استبداد سیاسی،بحران اقتصادی و «اسلام پناهی شاه») نارسا است زیرا که با اصلاحات ارضی و اجتماعی شاه در سال های ۱۳۴۰ -۱۳۵۰وقوع انقلاب در ایران -عملاً -«سالبه به انتفاء موضوع»بود.از این گذشته،رویداد ۵۷ در سکولار -ترین کشور خاور میانه به وقوع پیوسته بود که در آن، اسلام به عنوان یک آرمان حکومتی بسیار ضعیف و ناتوان بود و نقشی در عرصۀ سیاست و اجتماع ایران نداشت.علی شریعتی و مرتضی مطهری در این دوران از« حالت نیمه مُرده و نیمه زندۀ دین و وضعیت بسیار بسیار خطرناک آن» سخن می گفتند[۱] چندانکه دانشگاه های ایران به قول محمد خاتمی: «مرعوب هیاهوی تبلیغی الحاد بودند و بچه های مسلمان در دانشگاه ها قاچاقی زندگی می کردند.»[۲]

از این گذشته،وقوع دو رویدادِ عُمدتاً سکولار (یعنی انقلاب مشروطیّت و جنبش ملّی شدن صنعت نفت) تلقّیِ رویداد ۵۷ به عنوانِ «انقلاب اسلامی»را دچار تردید می کند.به عبارت دیگر،چه در انقلاب مشروطیّت، چه در جنبش ملّی شدن صنعت نفت و چه در ۱۵ خرداد ۴۲، جامعۀ ایران به اصطلاح «اسلامی تر» از سال ۵۷ بود و لذا،«انقلاب اسلامی» می بایست در این سه دورۀ مهم تاریخ معاصر ایران صورت می گرفت نه در سال ۵۷ که بر اثر سیاست های شاه، ایران در اوج شکوفائی اقتصادی و توسعۀ صنعتی و اجتماعی قرار داشت.

در سال های اخیر،با آزاد شدن اسناد مربوط به این رویداد و خصوصاً انتشار متن مذاکرات محرمانۀ شاه و سفیرِ وقت ایران در واشنگتن با مقامات آمریکا -که در تحقیقِ درخشانِ پروفسور اندرو اسکات کوپر انعکاس یافته – می توان از علل و عوامل سرنگونی رژیم شاه آگاه شد.

مهندسی افکار عمومی!

یکی از ویژگی های جنبش های پوپولیستی مُنحل شدنِ عقلانیّت و فردیّتِ انسان در یک جنون جمعی است. ماه زدگیِ عموم روشنفکران و رهبران سیاسی ایران و اضمحلال آنان در «روح خدا»(خمینی) نمونه ای از این موضوع است.ادوارد برنیز (Bernays Edward)استاد و متخصّصِ دستکاریِ افکار عمومی در کتاب «پروپاگاندا» معتقد است:

-«تودۀ مردم (Masse) موجوداتِ بی هویتّی هستند که با«تبلیغات» (پروپاگاندا) می توان آنها را به شکلِ موجوداتی دست آموز درآورد».

در مقاله ای به نمونه ای از «مهندسیِ افکار عمومی» اشاره کرده ام .بنظر نگارنده حضور گستردۀ توده های مردم به بسیاری از کودتاها خصلتی انقلابی می دهد. در چنان شرایطی به قول ادوارد برنیز:

-«توده های مردم – عموماً – پیاده نظامِ سیستمِ تبلیغات(پروپاگاندا) هستند».

بر این اساس،نگارنده«جنون جمعی»در رویداد سال ۵۷ را «کودتای انقلابی» دانسته است. مؤلّفه های این «کودتای انقلابی» عبارت بودند از:

۱- طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایع ۵۷ (یعنی در سال ۱۳۵۳= ۱۹۷۴) کلید خورده بود، این طرح از بالا و توسط کمپانی‌های نفتی و حامیان آنان در دولت آمریکا تدارک شده بود،

۲- انتشار کتاب معروف « سقوط ۷۹» در سال ۱۹۷۶،

۳- سخنرانی‌های تُند و اغراق آمیز رضا براهنی در رسانه‌های آمریکائی و حملۀ چماقداران «سازمان کمونیستی احیا» به شاه در محوطۀ کاخ سفید در سال۱۹۷۷،

۴- تبلیغات حیرت انگیز رادیو-تلویزیون‌های جهانی (مانند بی بی سی) علیه شاه،

۵- حضور گستردۀ مردمِ مفتون و «ماه زده» در پائین (خصوصاً در راهپیمائی‌های تاسوعا و عاشورای ۵۷) به مثابۀ پیاده نظامِ شبکۀ تبلیغات و پروپاگاندا.

۶- کودتای کمونیستی در افغانستان (سال۱۳۵۶= ۱۹۷۸) و احتمال استقرار ارتش سرخ در آن کشور با توجه به مرز طولانی ایران با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی وجود حکومت اسلامیِ شیعه در ایران و ایجاد «کمربند سبز» را برای دولت آمریکا ضرورتی استراتژیک می‌نمود.

۷- استفاده از شخصیّت‌های معروف جبهۀ ملّی (مانند بازرگان و سنجابی) به چهرۀ آیت الله خمینی رنگی «ملّی-مذهبی» داد و موجب بسیج هرچه بیشتر مخالفان شاه شد.

***

اوایل پادشاهیِ«محمدرضاشاه دموکرات»با آشوب ها و آشفتگی های فراوان همراه بود،دورانی که به«عصر سقوط کابینه ها»معروف است چندانکه از سال ۱۳۲۰تا ۱۳۳۲در فاصلۀ ۱۲سال ۱۹ کابینه و به طور متوسط در هر هفت ماه و نیم، کابینه ای سقوط می کرد و کابینۀ دیگری تشکیل می شد.

روزنامه هائی که«مثل قارچ از زمین می روئیدند» فاقد کمترین بضاعت اخلاقی و مطبوعاتی بودند و فضای سیاسی کشور را آشفته می کردند.نامِ برخی از این نشریّات به عنوان «آئینۀ روح و روانِ جامعه»، ما را با فضای سیاسی آن عصر آشنا می کند،مانند:

شورش،شلّاق،آتش،شفق انقلاب،زنگِ انقلاب،حمله،کارزار،شُعلۀ خشم،مُشتِ کارگر،واهمه،رزم،آخرین نبرد و…

سوء قصـد به شاه در دانشگاه تهران در بهمن ماه ۱۳۲۷، قتل عبدالحسین هژیر، وزیر دربار (۱۳ آبان ۱۳۲۸) و قتل سپهبُد حاجعلی رزم آرا، نخست وزیر (۱۶ اسفند ۱۳۲۹)بسیاری از دولتمردان ایران را به این باور رساند که با این آشوب ها و «هوچی بازی های سیاسی» امر توسعه و تجدّد ملّی ناکام خواهد ماند.لذا،به توصیۀ این دولتمردان، محمد رضاشاه جوان به تدریج از سلطنت به حکومت گرائید و روز به روز بر قدرت و اقتدار خود افزود.

ایده آلیزه کردنِ تاریخ

ضعف ساختارهای سیاسی-اجتماعی دهۀ۳۰ نشان می دهد که در آن زمان حتّی اگر منتسکیو نیز بر ایران حکومت می کرد نمی توانست عاملِ استقرار دموکراسی باشد، لذا کسانی که اندیشه های دکتر محمّد مصدّق را متأثّر از منتسکیو می دانند و او را «نمایندۀ عصر روشنگری» و «شخصیّتی لیبرال» می نامند بهتر است تا مغایرت عملکردهای سیاسی مصدّق با اندیشه های لیبرال را مورد توجه قرار دهند،از جمله:

۱-تهدید به قتل نخست وزیر وقت – سپهبُد رزم آرا – در جلسۀ علنی مجلس شانزدهم، ۸ تیرماه ۱۳۲۹،[۳]

۲-جشنوارۀ ۷۰ هزار نفری جبهۀ ملّی در میدان بهارستان به شادمانیِ قتل رزم‌ آرا (۱۸ اسفند ۱۳۲۹)،

۳- تبرئه و آزادی خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا توسط لایحۀ جبهۀ ملّی در زمان دولت مصدّق،

۴-منحل کردنِ دیوانِ عالی کشور به عنوان عالی ترین نهاد قضائی ایران،

۵-کسب اختیارات فرا قانونیِ شش ماهه و سپس دو ساله برای تصویب لوایح مورد نظر،

۶ -استقرار حکومت نظامی در تقریباً سراسرِ حکومت ۲۸ ماهه‌اش،

۷-انحلال غیر قانونی مجلس شورای ملّی با وجود هشدارها و مخالفت‌های نزدیک ترین یاران مصدّق،

۸-انجام رفراندومِ غیردموکراتیک برای انحلال مجلس گذاشتنِ دو صندوقِ رأیِ جداگانه برای موافقان و مخالفان در دو مکان متفاوت ،

۹-اعتقاد به اینکه «هر که با دولت مخالف باشد، مخالف ملّی شدن صنعت نفت است»،

۱۰-جایگزین کردنِ «خیابان» به «پارلمان» با این باور که «هر جا که ملّت است، آنجا مجلس است!».

***

متفکر برجستۀ فرانسوی ریمون آرون ایدئولوژی را «افیون روشنفکران» می نامید؛ایدئولوژی‌هائی که «توجیهاتی بودند برای مقاصد شرارت آمیزِ پنهان». استیلای ایدئولوژی های دینی و لنینی پس از سقوط رضا شاه و خصوصاً در دوران ۲۸ ماهۀ دولت مصدّق بر رَوَندِ توسعه و تجدّد در ایران آسیب های فراوانی وارد کرده که «انقلاب اسلامی» و ظهور آیت الله خمینی محصول آن «مقاصد شرارت آمیزِ پنهان» بود.یکی از مبانی ایدئولوژی ها«ندیدن» و «امتناع تفکر» بود.در واقع، رویداد ۲۸ مرداد ۳۲هرچند که موجب شکست حزب توده در ایجاد ایرانستان وابسته به شوروی شده بود،امّا«توده ایسم»و حضور و نفوذ فرهنگی آن در نهادهای فرهنگی و مطبوعاتی کشور ادامه داشت چندانکه در سال ۵۷ بزرگ ترین و معروف ترین روزنامۀ ایران(روزنامۀ کیهان) توسط عناصری از حزب توده-مانند رحمان هاتفی- سردبیری و هدایت می شد.بر بستر این فضای سیاسی-فرهنگی اصلاحات عظیم شاه در توسعۀ صنعتی و تجدّد ملّی از سوی عموم روشنفکران نادیده ماند و به قول اسماعیل خوئی:

-ما بوده را نبوده گرفتیم

و

از نبوده

البتّه در قلمروِ پندار خویش

بودیم کردیم

ما آرمان هامان را

معنای واقعیت پنداشتیم

ما کینه کاشتیم و

خرمن خرمن

مرگ برداشتیم.

ما خامسوختگان

زآن آتش نهفته که در سینه داشتیم

در چشم خویش و دشمن

دودی کردیم

ما،مرگ را سرودی کردیم.

در چنان فضائی وقتی شاه در۶ بهمن ۱۳۴۹هشدار داد که«بین ما و قدرت های امپریالیستی برخوردی روی می دهد» نه تنها صدای حمایتی از سوی جبهۀ ملّی و روشنفکران ایران بر نخاست،بلکه چند روز بعد(در ۱۹بهمن ۴۹)شلیک گلوله های مبارزان ضد امپریالیست در جنگل های سیاهکل فضای سیاسی ایران به خون و خشم و خشونت کشاند. به عبارت دیگر: با واقعۀ سیاهکل ،دوران جدیدی در تاریخ روشنفکری ایران بوجود آمد که نه غنای فرهنگیِ روشنفکران عصر مشروطیّت را داشت و نه دارای شعور و آگاهی روشنفکران دوران رضاشاه بود.«مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک» تیرِ خلاصی بود بر پیکرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران.[۴]

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

۱- نگاه کنید به: اُمّت و امامت، علی شریعتی، صص ۴۷۰-۴۷۱،‌م. آ. ۲۶؛ اسلامشناسی، ج ۲، صص ۵۶-۵۷‌م. آ. ۱۷ یاد و یادآوران ص ۱۷۸،‌م. آ۷؛

به نقل از: ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس، چاپ اول: ۱۳۸۸، چاپ چهارم، کانادا، ۲۰۰۱، صص۱۰۷-۱۰۸

۲- مقالۀ «تهاجم هنرمندانه به مبادی الحادی مدرن»، سید محمّد خاتمی، کیهان هوائی، ۲۷ خرداد ۱۳۶۶، ص ۲۶

۳- نگاه کنید به مذاکرات مجلس شانزدهم:

https://bit.ly/49Q1EyV

۴-در این باره نگاه کنید به مقالۀ نگارنده: سیاهکل و انقلاب اسلامی:اشاره ای به زمینه های نظریِ دو رویداد.

از سال‌های روحانیت مستقل تا روزگار حجت‌الاسلام مزدور / علیرضا نوری زاده

چرا مرجع اعلا حقوق‌بگیران دولت را شایسته امامت نمی‌داند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۵ دِسامبر ۲۰۲۵ ۱۴:۱۵

دیدار آیت‌الله سیستانی با پاپ فرانسیس/ vaticannews

گو اینکه رژیم مثل همیشه، سعی کرد با مغلطه‌کاری و چهار کلمه که حکم آقای سیستانی شامل ایران نمی‌شود، آبروی امام‌جماعت‌های بی‌آبرو را به آنان بازگرداند، اما این حکم برخلاف اظهارات محمدرضا خان سیستانی، فرزند «در بیعت آقا»، فقط مشمول عراق و لبنان و … نمی‌شود، بلکه در درجه اول ایران، یگانه کشور با مذهب رسمی شیعه، را دربرمی‌گیرد.

استفتاء از آقای سیستانی بسیار کوتاه و پاسخ نیز کوتاه بود، اما همین کوتاه‌سخن رژیم را به توسل به داماد و آقازاده و مرید و… وادار کرد و رژیم جهل و جور و فساد یک هفته است در فضای مجازی، با ارتش سایبری و دارندگان سیم‌کارت‌های سفید، می‌کوشد نخست حکم سیستانی را «لغیرنا» یعنی «برای غیر از ما» جلوه دهد و بعد هم از کهولت سیستانی و درک نداشتن او از زمانه سخن به میان آورد.

اینک نص استفتاء و در پی آن، فتوای سیستانی را می‌آورم. پرسش این بود: «در برخی کشورهای اسلامی، دولت برای امام جماعت‌های مساجد حقوق ماهانه تعیین می‌کند و بخشی از آنان از روحانیون شیعه‌اند. نظر شریف شما دراین‌باره چیست؟»

ایشان در پاسخ فرمودند: «به مومنان، عزهم الله تعالی، توصیه می‌کنیم پشت سر کسی که حقوق دولتی دریافت می‌کند، نماز نخوانند. این نه از باب خدشه وارد کردن به او یا طعن در عدالت او است، بلکه برای آن است که این جایگاه‌ها و مواقف صاحبانشان از هرگونه دخالت احتمالی دولت‌ــ حتی در آینده‌ــ کاملا مصون بمانند.»

سوال این است که چرا استادان سیستانی یعنی خویی و حکیم و عبدالعلی السبزواری چنین فتوایی را قبل از سلطه فتنه خمینی صادر نکردند؟ اصولا جایگاه امام جمعه و جماعت و مسجد در زمان شاه فقید با امروز چه تفاوت‌هایی داشت؟

برای توضیح این مورد، ابتدا به مساجد در روزگار عزت و اعتبار دین نظری می‌اندازیم و بعد آن جایگاه را با جایگاه امروز مساجد و ائمه آن مقایسه می‌کنیم.

در پایتخت دولت شاهنشاهی، مساجدی با پیشینه تاریخی بودند که هم اعتبار تاریخی داشتند و هم جایگاه دینی.

‌ــ مسجد شاه تهران که پس از خمینی، نام او را گرفت، در زمان شکل‌گیری نهضت مشروطه با میزبانی از جلسه بازاریان پس از به چوب بسته شدن بازرگانان، نقش تاریخی خود را به‌خوبی ایفا کرد و بعدها نیز گهگاه به کانون بحران تبدیل می‌شد، اما همه‌گاه مسجد شاه بود و ماند.

ــ مسجد امین‌الدوله، موقوفه خاندان دکتر امینی، از معروف‌ترین مساجد تاریخی پایتخت بود و نزد اشراف و خاندان‌های سرشناس تهران جایگاه والایی داشت.

ــ‌مسجد جامع تهران نیز یکی از بزرگ‌ترین و مشهورترین مساجد پایتخت است. ساخت این مسجد در دوره پهلوی آغاز و پس از انقلاب اسلامی تکمیل شد. این مسجد به دلیل وسعت، طراحی معماری و اهمیت مذهبی، همواره موردتوجه مردم و گردشگران بود.

ــ مسجد سلطانی که نام خمینی را به‌عاریت بر پیشانی دارد، هم در دوران قاجار ساخته شد و یکی از نمونه‌های بارز معماری سنتی در تهران قدیم است. حیاط وسیع با ایوان‌های متقارن، کاشیکاری رنگارنگ و آیات قرآنی، گنبد و مناره‌های سنتی ایرانی از جلوه‌‌های جذاب آن برای بازدیدکنندگان است.

ــ‌ مسجد ارگ یکی از قدیمی‌ترین مساجد تهران است که قدمت آن به دوران قاجار بازمی‌گردد. این مسجد در قلب تهران قدیم واقع و به دلیل موقعیت تاریخی و معماری سنتی آن شناخته شده است.

ــ مسجد مدرسه سپهسالار در جنوب شرقی میدان بهارستان تهران و نزدیکی مجلس شورای ملی واقع است. این مسجد با مناره‌های بلند و گنبدی مرتفع با شگفتی‌هایی بی‌نظیر طراحی شد. سازندگان این بنا حاج میرزا حسین خان سپهسالار قزوینی، صدراعظم دوران ناصرالدین شاه و برادرش، مشیرالدوله، بودند.

دیگر مساجد کهن تهران عبارت‌اند از مسجد چهل‌ستون، مسجد و مدرسه مروی، مدرسه مشیرالسلطنه در خیابان مولوی که بانی آن میرزا احمدخان مشیرالسلطنه، دولتمرد سرشناس دوره قاجار، بود.

در کنار این‌ها، مساجد تازه‌تری هم داشتیم که در مجالس یادبود و حتی روضه و خطابه، با گذاشتن صندلی و میز، حضور کراواتی‌ها و کارمندان و خانم‌های طبقات بالا را میسر می‌کردند. مثل مسجد مجد، مسجد امیرآباد شمالی، مسجد خیابان آپادانا، مسجد الجواد، مسجد قبا، مسجد دیبا و مسجد فخریه.

در مساجد مهم پایتخت که لباسی امروزین بر تن داشتند، دو خطیب سرشناس در صدر خطبا بودند و البته در مجالس ترحیم و عزاداری پادشاه در سه روز دهه اول محرم همیشه حاضر بودند.

یکی مرحوم دکتر عباس مهاجرانی بود که اینجا در لندن دور از خانه پدری چشم از جهان فروبست و دیگری زنده‌یاد دکتر سید محسن بهبهانی که به دستور صادق خلخالی، جلاد خمینی، و دست‌های خونین گروه شاهین، ساعت ۶ صبح نخستین نوروز انقلاب، در حال ادای فریضه فجر با شنیدن صدای در نماز را شکست و در را گشود، به این خیال که دردمندی نیازمند رو به سویش آورده است، اما پشت در دو جانی از کمیته ویژه مرگ خلخالی با چهار گلوله به حیات این اندیشمند بزرگوار که ده‌ها تن از نامداران دور خمینی زندگی‌شان را مدیون وساطت‌های او و دکتر مهاجرانی، بودند، کشته شد.

بعد از ربایش و مثله کردن مرحوم سیدجواد ذبیحی که بانگ قرآن و دعای سحرگاهی‌اش دل خاص و عام را می‌برد، حمید نامی، از جوانان انقلابی دورو بر خلخالی، به من زنگ زد که: «سید! سر جدت به دکتر مهاجرانی خبر بده امروز قصد جانش را دارند. به دکتر و برادرش زنگ زدم، جوابی نگرفتم.»

دکتر مهاجرانی مدیر مدرسه عالی کامپیوتری بود. با راننده‌ام بختیاری به مدرسه عالی کامپیوتری رفتیم. آنجا هم نبود. گفتم شاید دیر رسیده باشم. ترس جانم را گرفت. به روزنامه اطلاعات برگشتم و در صفحه اول همراه با تصویر دکتر، خبری با این مضمون در چاپ اول روزنامه منتشر کردم که «منابع بسیار نزدیک به آقای صادق خلخالی محرمانه به سرویس سیاسی اطلاعات گفتند حکم دستگیری خطیب سرشناس، دکتر عباس مهاجرانی، از سوی قاضی شرع صادر شده است».

دکتر مهاجرانی بارها در حضور بزرگان از جمله زنده‌یاد دکتر مصباح‌زاده، محمدعلی خان مسعودی، مرحوم جعفر رائد، دکتر رضا قاسمی و یک بار در حضور استاد یارشاطر، یادآور شد که یک خبر به‌موقع روزنامه اطلاعات باعث نجات جانم شد و گفت در زادگاهم بودم که برادرم خبر را پای تلفن برایم خواند. از همانجا شال‌وکلاه کردم و از سرزمینم خارج شدم.

دکتر بهبهانی علاوه بر اینکه استاد دانشگاه بود و محضر ازدواج و طلاق داشت و من و برادران و خواهرم و تقریبا همه فامیل را عقد کرده بود و از دوران دانشگاه با پدرم دوستی عمیق داشت، نقاشی ماهر هم بود و موسیقی را به شکل علمی می‌شناخت. از فرزندانش، احمد، نویسنده داستان‌های شب رادیو و سریال‌های «خانه‌به‌دوش» و «تلخ و شیرین»، جوانمرگ شد و پشت خودرو به خواب ابدی رفت. طه مجسمه‌ساز بزرگی است و کارهای سیمی و پرندگانش اعجاب‌آور است. دختر دکتر نیز موسیقی را از پدر به ارث برده و از بهترین نوازندگان تار و سه‌تار است.

مناجات او و زنده‌نام ایرج گرگین در ماه رمضان هرگز از خاطره‌ها محو نخواهد شد: «همه با هم به سوی خدا می‌رویم.»

به جز او و دکتر عباس مهاجرانی، در رادیو کنار مرحوم راشد، آن صدای ملکوتی شب‌های جمعه، حکمت آل‌آقا، مرحوم زین‌الدین و کمالی سبزواری را داشتیم. در روضه پادشاه نیز بهبهانی و مهاجرانی و سبزواری حضور داشتند. معمولا دکتر مهاجرانی از انتقاد به بعضی دستگاه‌ها ابایی نداشت و چون با صدق سخن می‌گفت، پادشاه سخنانش را با گشاده‌رویی گوش می‌داد و گاه دستوراتی صادر می‌کرد. از جمله افزایش بودجه مرکز اسلامی هامبورگ و دادن گذرنامه خدمت به دکتر بهشتی، رئیس مرکز، همچنین معافیت طلابی که متاهل بودند و بیش از یک فرزند داشتند از خدمت وظیفه، اما هم آنان که بدان‌ها خدمت کرده بود، قصد جانش را داشتند.

در میان مساجد، بعضی صبغه سیاسی داشتند. مثل حسینیه ارشاد، مسجد هدایت خیابان اسلامبول، پایگاه مرحوم طالقانی و مومنان نهضت آزادی، مسجد فخریه در امیریه نزدیک منیریه، حسینیه و مسجد مشیرالسلطنه که این آخری‌ها مرحوم جذبی پیر طریقت گنابادی، آنجا نماز عشق می‌گزارد. مسجد خانی‌آباد و مسجد لرزاده هم از مساجد پرتردد تهران بودند. در حاشیه و متن بازار، مسجد حاج سیدعزیزالله و مسجد ترک‌ها صاحب اعتبار و نام بودند.

مرحوم حاج آقا احمد خوانساری، ملای اول تهران، بود. او در سال ۱۳۴۲ به فلسفی، واعظ معروف دودوزه‌باز، اجازه ۱۰ شب سخنرانی در مسجد حاج سیدعزیزالله را داد و فلسفی بالای منبر، از خمینی ستایش کرد و چون مجلس شورای ملی دوره فترت را می‌گذراند، ادعا کرد به‌عنوان نماینده ملت، دولت مرحوم علم را به دلیل جنایت فیضیه استیضاح می‌کند.

یادم نمی‌رود یک شوهرخاله بازاری داشتم به نام یوسف. یکی از ۱۰ شب را با او پای منبر فلسفی نشستم و شبی که پلیس برای دستگیری‌اش وارد شد، از پشت‌بام فراری‌‌اش دادند. مرحوم آیت‌الله خوانساری که خمینی بارها به اعلمیت او اعتراف کرده بود، علی‌رغم ابراز همدردی با ۱۵خردادی‌های مصدوم و مقتول و دادن پول به خانواده‌هایشان، در سال ۱۳۴۲، وقتی خمینی بازداشت شد، حاضر نشد نامه آیات عظام آقایان شریعتمداری، میلانی، محمدتقی الاملی و مرعشی نجفی را تایید کند و این امر باعث کدورت بین آقای میلانی و گلپایگانی با خمینی شد که تا پایان عمر هر سه ادامه یافت.

گلپایگانی بر جسد خمینی نماز گزارد، اما با آنکه مرجع مسلم عصر بود، با برداشتن شرط مرجعیت از صفات رهبر، او را کنار زدند و سیدعلی خامنه‌ای، را بر کرسی ولایت جهل و جور و فساد نشاندند.

در عهد پهلوی دوم، طالقانی و سه‌چهارتا منبری درجه ۳ و ۴ مثل ناطق نوری و سیدعبدالرضا حجازی هرازگاه در مسجد هدایت، نغمه مخالف سرمی‌دادند. سیدعبدالرضا حجازی که به فرمان خمینی اعدام شد، چون گفتند شب‌ها دور منقل ادای خمینی را در می‌آورد، سردفتر هم بود و پیش از بازگشت خمینی، بر منبر، سنگ او را به سینه می‌زد. بعد از به کرسی خلافت نشستن خمینی، او و احمد خانه‌یکی شدند. احمد خمینی هر روز هفته منهای جمعه‌ها که با پدر و مادر و همسرش سر می‌کرد، به عزب‌خانه حجازی می‌رفت، اما روزی که دستگیر شد، احمد خود را پنهان کرد.

ابتدا گفته شد با قطب‌زاده، مناقبی و سرهنگ ورشوچی و سید مهدوی و داماد مرحوم شریعتمداری قصد براندازی داشتند. ری‌شهری در خدمت طرح مسکو ماموریت داشت همه نیروهای «ضد مسکو» را پاکسازی کند که کرد. حجازی در دادگاه بلبل خوشخوان ری‌شهری شد. پای مرحوم شریعتمداری را به میان کشید (آنچه خمینی می‌خواست).

خمینی نه‌تنها روحانیت را دولتی کرد، بلکه خیز برداشته بود همین بلا را بر سر مرجعیت هم بیاورد، منتها نتوانست، چون زمانش کوتاه بود. خامنه‌ای چیزی از مرجعیت مستقل به جا نگذاشت. ۸۰ هزار روضه‌خوان را با ضیاع و عقار و خدم و حشم و پاسدار، به امامت در استان و شهر و روستا فرستاد و هر اداره‌ای را تیول یک آخوند قرار داد.

بنابراین خیلی طبیعی است که وقتی مرجع اعلای شیعیان آخوند نماز جماعت مزدور حکومت را نفی می‌کند، آب در خوابگه مورچگان ریخته است. صبر کنید. این قصه سر دراز دارد. الان آخوندهای شیعه در سعودی و کویت و بحرین هم امامت اجاره‌ای را قبول ندارند. در واقع سیستانی در سال‌های پایانی عمر خود برگی به زمین زد که می‌تواند اعتبار مساجد و پیشنمازها را به روزگار پادشاهی بازگرداند که نه مسجد را دولتی کرد و نه آخوند را مزدور.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

هیثم علی طباطبایی که بود؟ / علیرضا نوری زاده

اسرائیل با کشتن هیثم به خامنه‌ای هشدار داد هر زمان اراده کنیم، بر سرتان نازل می‌شویم
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۶ آذر ۱۴۰۴ برابر با ۲۷ نُوامبر ۲۰۲۵ ۱۰:۱۵

در خانه پدری آنقدر صنم طباطبا داریم که یاسمن نیمه‌ایرانی‌ــ‌نیمه‌لبنانی در جمعشان گم است. چنین است که لبنانی‌ها این نام را «طبطبایی» می‌خوانند. در ایران، معمولا ساداتی را که از دو طرف به اهل بیت می‌رسند، طباطبایی می‌خوانند.

اگر کسی نسبش به فرزند حکیم و خردمند علی، امام اول شیعیان، یعنی محمد حنفیه، رهبر فرقه کیسانیه برسد، سید نیست. سید اصیل آن است که از بطن زهرا و پشت علی شکل گرفته باشد. این هیثم هم از این دست سادات بود.

قصه زندگی او شبیه به زندگی فرزندان آن سی‌چهل جوان مذهبی و بعضا چپ دهه ۱۳۴۰ است که برای آموزش نظامی و یادگیری فنون چریکی، نخست به اردن و بعد از ۱۹۷۰ به بیروت رفتند. اغلب این‌ها در بریگاد خارجی جنبش فتح در اردوگاه تل الزعتر آموزش دیدند. بعضی به ایران بازگشتند، شماری هم یا جذب «افواج المقاومه الاسلامیه» (امل بعدی ) شدند یا با شروع جنگ‌های داخلی در لبنان بین مسیحیان و فلسطینی‌ها و چپ‌های لبنان، سلاح را زمین گذاشتند و اغلب با دختری شیعه در جنوب لبنان ازدواج کردند و در مزرعه یا دکان پدر یا برادر همسرشان، مشغول به کار شدند.

پدر هیثم هم یکی از این‌ها بود. به قول دوستم، عماد الامین، هیثم در خانه پدربزرگ لبنانی‌اش به دنیا آمد و در مدرسه نبعه که بچه شیعه‌های طبقه متوسط آنجا درس می‌خواندند، دو سه سالی درس خواند. بعد با خانواده به صور رفت و همانجا بود که در مدرسه خلیل، با واژگانی تازه روبرو شد: شهید، مقاومت، امام موسی صدر، زعیم شیعیان، شیعه محروم از همه‌چیز با وجود داشتن اکثریت و… .

ذهنیت این کودک با این واژگان و سپس مجالس عاشورا به‌خصوص مجلس حسینیه صور با حضور امام صدر، شکل گرفت. در این زمان، همه جا سخن از انقلاب ایران بود، اما با غیب شدن امام موسی صدر در جریان سفر به لیبی، صفت یزید زمانه دربست نصیب سرهنگ معمر القذافی شد. چمران هم از لبنان رفت و حسین الحسینی، محبوب مردم لبنان، جایش را گرفت که با پیروزی انقلاب، سفری به ایران کرد تا ضمن دیدار با «امام تازه»، با چمران هم دیدار کند.

در اینجا لازم به توضیح است که حسین الحسینی، به هیچ روی زیر بار فشارهای تهران برای نظامی کردن جنوب لبنان و اعزام جوانان شیعه برای آموزش نظامی و عقیدتی نرفت و با تشکیل حزب‌الله مخالفت کرد. بعد از ورود نبیه بری به صحنه سیاست شیعیان و حمایت سوریه از بری، الحسینی از ریاست امل کنار رفت، اما همچنان رئیس پارلمان باقی ماند تا معجزه طائف و پایان جنگ داخلی لبنان را رقم زند. امروز او را در لبنان پدر طائف و استقلال نوین می‌خوانند. او آخرین سیاستمدار بزرگ شیعه لبنان بود که با خمینی بیعت نکرد و به کنار رفتن از پارلمان لبنان تن در داد.

حسین الحسینی در سخنرانی تاریخی خود، یادآور شد که لبنان فروشی نیست (اشاره به فشارهای سوریه برای استقرار ارتش در لبنان و تلاش‌های محتشمی‌پور، سفیر رژیم در دمشق برای مصادره اراده شیعه در لبنان). او در سال ۱۹۹۲ با سربلندی به ابدیت پیوست و نامش در جمع مردان استقلال لبنان به جا ماند.

هیثم علی طباطبایی معروف به ابوعلی طباطبایی در چنین فضایی رشد کرد و به مدرسه رفت و چون امل دیگر به سازمانی تا گلو وابسته به سوریه، بدل شده بود، گروه شباب یا نوجوانان امل به حزب‌الله پیوستند؛ جایی که ابوعلی با هادی، پسر حسن نصرالله، آشنا شد.

به گفته عمادالامین، دوست شیعه لبنانی‌ام و از مخالفان سرسخت حزب‌الله، هیثم و هادی با وجود تفاوت سنی، سخت به هم پیوند خوردند. هادی سال ۱۹۹۷ به دست اسرائیلی‌ها به قتل رسید، اما پیش از آن، هیثم را به پدر معرفی کرد.

مطابق یک فرمول ثبت‌شده، هیثم به تهران فرستاده شد. دو سال آموزش‌های نظامی سخت در مرکز آموزش ثارالله، آموزش قدس رشت، خاتم الانبیا و منجیل و آموزش ایدئولوژیک در قم، تهران و مشهد از او فرمانده‌ای آگاه و مقتدر و در عین حال مطیع حاج قاسم سلیمانی و حسن نصرالله ساخت. او دوستی دیرینه‌اش را با عماد مغنیه، فرمانده ارشد حزب‌الله لبنان، و علی کرک حفظ کرد. این هر دو پیش از او طعمه اسرائیلی‌ها شدند و او دوم آذر در حمله نیروی هوایی اسرائیل به آپارتمانی در حاره حریک بیروت به همراه یکی از فرماندهان سپاه معروف به حاج سبحان و چهار تن از معاونان و دستیارانش، کشته شد.

هیثم، فرمانده یگان رضوان که به ابوعلی طباطبایی یا «ابوعلی رضا» معروف بود، پس از نعیم قاسم، دومین مقام ارشد حزب‌الله از نظر رده بندی اداری و از نظر نقش عملیاتی، نفر اول محسوب می‌شد. خامنه‌ای بازتوانی و تقویت نظامی حزب‌الله را بر عهده او گذاشته بود و به همین دلیل مرگ او ضربه سنگین دیگری، نه فقط به حزب‌الله، که به شخص خامنه‌ای، تلقی می‌شود.

یادمان باشد نعیم قاسم همیشه یک روضه‌خوان و وکیل خامنه‌ای برای کسب وجوهات بود و هست و هیثم عملا جای نصرالله نشسته بود. بدین ترتیب اسرائیل طی یک سال اخیر سه رهبر حزب‌الله را کشته است: حسن نصرالله، هاشم صفی‌الدین و حالا هیثم الطباطبایی.

سوابق نظامی و خانوادگی

هیثم علی الطباطبایی مسئول بخش تهاجم یگان رضوان بود. وزارت خارجه آمریکا برای اطلاعات در مورد او تا پنج میلیون دلار پاداش گذاشته بود.

طباطبایی پس از کشته شدن علی کرکی، جایگزین او و فرمانده جبهه جنوبی حزب‌الله شد و نفر دوم حزب‌الله پس از نعیم قاسم بود. او در عملیات‌هایی علیه ارتش اسرائیل و متحدان آن شرکت داشت. از سال ۱۹۹۶ تا آزادسازی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰، مسئول محور نبطیه و از فرماندهان عملیات اسارت در برکه‌النقار در مزارع شبعا بود. پس از آن، از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ مسئول محور الخیام شد و در جریان حمله ژوییه ۲۰۰۶، رویارویی‌ها با اسرائیل را فرماندهی کرد.

روایت مرگ

آوی اشکنازی، خبرنگار نزدیک به دولت اسرائیل، با تخصص ویژه در امور نظامی، کشتن هیثم را چنین وصف کرده است: این ترور با استفاده از یک جنگنده و با مهمات نقطه‌زن انجام گرفت و موشک یکی از طبقات ساختمان ۱۰ طبقه را هدف قرار داد. این خبرنگار همچنین اعلام کرد که ترور مذکور با موافقت مستقیم بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، انجام گرفت.

به نوشته او در روزنامه معتبر معاریو، با آنکه فرمانده نیروی هوایی اسرائیل اعلام کرد این مهمات برای هدف قرار دادن دقیق افراد استفاده شدند، وزارت بهداشت لبنان از کشته و زخمی‌ شدن بیش از ۲۱ نفر در این تهاجم سخن می‌گوید.

بنا بر گزارش منابع اسرائیلی، این فرمانده که به «مرد سایه» حزب‌الله معروف بود، کمی پیش‌تر از محل قبلی خود وارد طبقه چهارم ساختمان شد و در عرض یک ساعت با موشک هواپیمای اسرائیلی ترور شد.

واکنش مقام‌های رژیم به قتل هیثم البته مثل همیشه پر از شعار و تهدید بود؛ لاریجانی از مواجهه گفت و محسن رضایی، ملقب به «ابو شکست»، از پایان صبر و فرماندهان آبروباخته سپاه هم از انتقام.

نعیم هم ادعا کرد که به‌موقع جواب اسرائیل را خواهیم داد. با این همه ستاد فرماندهی کل سپاه بر این باور است که خویشتنداری موجب رستگاری است و تهدید مالیات ندارد. پس بچرخ تا بچرخیم.

از سید علی خامنه‌ای بیش از این انتظار نداشته باشید. اسرائیل با کشتن هیثم به خامنه‌ای هشدار داد هر زمان اراده کنیم، بر سرتان نازل می‌شویم. پیدا است که دوران غیبت صغرای «مقام معظم» تمدید خواهد شد و ملت همیشه‌در‌صحنه گرفتار بی‌برقی، بی‌آبی، هوای آلوده و تورم، دست به دعا است که هیثم‌ها هرچه زودتر شکار شوند و تعداد اعضای هیئت نان‌خورهای ولی فقیه در بیروت و یمن و نجف کمتر شود، شاید این وسط گرده نانی نیز به صاحبخانه ایرانی برسد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

انتخابات عراق؛ آیا حق‌کشی سال ۲۰۱۰ تکرار می‌شود؟ / علیرضا نوری زاده

السودانی درمکان نخست؛ المالکی به‌ دنبال زدوبند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۳۰ آبان ۱۴۰۴ برابر با ۲۱ نُوامبر ۲۰۲۵ ۱۲:۴۵

مارس ۲۰۱۰ است. در دفتر نماینده دکتر ایاد علاوی در امان، پایتخت اردن، نشسته‌ام و با چند تن از اعضای فراکسیون ملی و سکولار او صحبت می‌کنم. از صمیم دل شادمانم که او انتخابات را برده است. شباهت‌های فکری او با دکتر بختیار شگفتی‌برانگیز است.

پیش از سرنگونی صدام، در نشستی که آقای خلیل‌زاد در لندن میزبانش بود، با چند تن از جمله مام جلال (طالبانی)، مسعود بارزانی، علامه بحرالعلوم، مرحوم عبدالمجید خوئی و دکتر ایاد علاوی گپ‌وگفت مفصلی داشتم. چه آرزوها که بعدها خاک شد، دکتر علاوی اما پر از امید و طرح بود. او دو بار از تله صدام حسین برای کشتنش و بار آخر با مسمومیت سنگین و یک سال بستری بودن در چند مرکز طبی بزرگ، به سلامت جسته بود. در فکر انتقام نبود. همه را حرمت می‌گذاشت و با همه در تعامل سازنده بود. با سقوط صدام، وقتی به نخست‌وزیری رسید، جرات کرد و سایه مقتدی صدر را که هم خدمت ولی فقیه می‌کرد و هم به قتل عبدالمجید خوئی متهم بود، از نجف برکند؛ آنچه تقدیر قلبی آیت‌الله سیستانی و روشنفکران عراقی را به دنبال داشت.

در انتخابات مارس ۲۰۱۰، همه شخصیت‌های ملی و سکولار عراق، حتی بعضی شیعیان، به ائتلاف او پیوستند. دکتر علاوی مطابق گزارش کمیسیون عالی انتخابات، با به دست آوردن ۹۱ کرسی برنده انتخابات شد. در حالی که نوری المالکی و همه نمازگزاران به سوی چهارراه آذربایجان «بیت مبارک» یا نمازشکسته‌ گزاران رو به قبله متحرک حاج قاسم سلیمانی، مانند عبدالعزیز حکیم و عامری و جعفری و حیدر عبادی و عادل عبدالمهدی و… ۸۰ کرسی داشتند.

علاوی از حمایت بارزانی، سنی‌ها، شیعیان سکولار و سایر گروه‌های قومی کوچک‌تر و نیز علامه بحرالعلوم و احزاب چپ از جمله حزب کمونیست عراق برخوردار بود. در حالی که نوری المالکی با کمک ابومهدی المهندس و حاج قاسم سلیمانی، هر روز کلکی تازه سوار می‌کرد تا جلو تشکیل کابینه دکتر علاوی را بگیرد.

عاقبت، این سفیر آمریکا بود که همراه برادر سردار کاظمی‌قمی، سفیر ولی فقیه، توافق کردند یک ملی وطن‌پرست با سابقه‌ای که دکتر علاوی داشت، به کار نمی‌آید، بلکه نوری المالکی، سردسته مریدان مقام ولایت، که بنده خانگی است و مطیع خسرو واشینگتن و خلیفه ام‌القرای تهران، به کارشان می‌آید (همین کار را سولیوان و پارسونز سفرای آمریکا و بریتانیا در جریان انقلاب خمینی، با دکتر بختیار کردند).

پس با هزار کلک، عبای ریاست‌الوزرایی را بار دیگر بر شانه نوری جواد المالکی الدعوه‌ای انداختند و خزانه عامره بدو سپردند که چهار سال بعد، خالی‌اش را تحویل جانشین خود بدهد.

حالا بعد از ۱۵ سال، ساره، دختر دکتر علاوی، در جمع زنان نماینده دوره جدید پارلمان حضور دارد و پدر با تحسین به دخترش می‌نگرد که در ائتلاف شیاع السودانی برگزیده شده است. نخست‌وزیر کنونی عراق امروز با نصف آرای ائتلاف ملی دکتر علاوی، ۱۵ سال بعد، به همان نقطه رسیده است. او و کاظمی، نخست‌وزیر قبلی، کوشیدند از رژیم ولایت فقیه فاصله بگیرند. حالا نوبت آزمودن بخت است.

آمریکای ترامپ ، آمریکای بارک حسین اوباما نیست. سید علی خامنه‌ای نیز در نهانگاهش در حسرت روزهایی است که در چهار پایتخت به نامش خطبه می‌خواندند و سکه می‌زدند، اما حالا بر منبر، لعنتش می‌کنند و سکه‌هایش فقط برای قاتلان و تروریست‌ها، مقبول است.

گزارش انتخابات عراق

کمیسیون عالی مستقل انتخابات عراق نتایج نهایی انتخابات پارلمانی عراق را پنج روز بعد از برگزاری اعلام می‌کند. میزان مشارکت رای‌دهندگان بیش از ۵۶ درصد است. در همین حال، «چارچوب هماهنگی» شیعیان خود را بزرگ‌ترین بلوک پارلمان اعلام می‌کند.

کمیسیون اعلام می‌کند که نتایج نهایی نشان می‌دهد که «ائتلاف بازسازی و توسعه» به رهبری محمد شیاع السودانی، نخست‌وزیر، در پارلمان جدید ۴۶ کرسی از۳۲۹ کرسی را به دست آورده است. حزب «پیشرفت» به رهبری محمد الحلبوسی، رئیس سابق پارلمان، در ائتلاف اهل سنت با ۳۶ کرسی در جایگاه دوم است و پس از آن، ائتلاف دولت قانون (!) به رهبری نوری المالکی با ۲۹ کرسی قرار می‌گیرد. بلوک «صادقون» به رهبری قیس الخزعلی هم ۲۸ کرسی و حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی ۲۷ کرسی به دست آورده‌اند.

در مجموع، ائتلاف‌ها و فهرست‌های شیعه ۱۸۷ کرسی، فهرست‌های سنی ۷۷ کرسی و فهرست‌های کرد ۵۶ کرسی به دست آوردند؛ علاوه بر کرسی‌هایی که به سهمیه زنان اختصاص داده شد.

چارچوب هماهنگی (شامل نیروهای شیعه) عصر روز اعلام نتایج با حضور السودانی جلسه‌ای برگزار کرد، اما جلسات بعدی بدون حضور او تشکیل شد (و می‌شود). در مقابل، السودانی گرم گپ‌وگفت با کردها، سنی‌ها، سایر گروه‌های قومی و مذهبی کوچک‌تر و گروه زنان مستقل است. ساره علاوی هم در این تلاش، نقش ویژه‌ای دارد.

بزرگ‌ترین بلوک پارلمان حق انتخاب رئیس‌جمهوری، رئیس پارلمان و دو معاون آن‌ها و همچنین معرفی نخست‌وزیر را خواهد داشت. طبق رویه‌های قانون اساسی، برای انتخاب روسای‌جمهوری عراق و تشکیل دولت جدید برای دوره ششم پارلمان در چهار سال آینده، رئیس‌جمهوری، باید ظرف ۱۵ روز پس از تایید نتایج انتخابات و اسامی ۳۲۹ نماینده جدید پارلمان از سوی دادگاه عالی عراق، اعضای پارلمان را برای تشکیل جلسه فرا بخواند.

یادآور می‌شویم که در پارلمان ۳۲۹ عضوی عراق، هیچ حزبی به‌تنهایی قادر به تشکیل دولت نیست. این امر احزاب را مجبور می‌کند تا با سایر گروه‌ها ائتلاف کنند تا بزرگ‌ترین بلوک‌ها مسئولیت تشکیل دولت را عهده‌دار شود؛ فرایندی پرخطر که اغلب ماه‌ها طول می‌کشد.

در پارلمان جدید، چندین حزب اصلی طرفدار رژیم ولایت فقیه نسبت به انتخابات ۲۰۲۱ کرسی‌های بیشتری به دست آوردند، مانند جنبش صادقون به رهبری قیس الخزعلی، رهبر فراکسیون عصائب اهل حق (۲۷ کرسی در مقایسه با ۱۵ کرسی در سال ۲۰۲۱) و سازمان بدر به رهبری هادی العامری که ۲۱ کرسی (۱۶ کرسی در سال ۲۰۲۱) به دست آورد. این سازمان یکی از بزرگ‌ترین فراکسیون‌های طرفدار رژیم ولایت فقیه است. تعداد کرسی‌های ائتلاف نیروهای ملی به رهبری سیاست‌مدار و روحانی آل حکیم عمار، که رهبری اردوگاه میانه‌روهای شیعه را بر عهده دارد، از چهار کرسی در سال ۲۰۲۱ به ۱۸ کرسی در سال ۲۰۲۵ افزایش یافت.

از زمان اولین انتخابات چندحزبی در عراق در سال ۲۰۰۵، دو سال پس از حمله آمریکا که به سرنگونی رژیم صدام حسین منجر شد، نخست‌وزیر عراق شیعه، رئیس‌جمهوری کرد و رئیس پارلمان سنی بوده‌اند؛ آنچه بر اساس یک سیستم سهمیه‌بندی میان نیروهای سیاسی بانفوذ صورت می‌گیرد.

نامزدهای مقام ریاست‌جمهوری هنوز مشخص نشده‌اند، اما به طور غیررسمی از فواد حسین، دکتر برهم صالح، رئیس‌جمهوری سابق و برجسته‌ترین دولتمرد روشنفکر کرد، هوشیار زیباری، وزیر خارجه و دارایی پیشین و دایی مسعود بارزانی و جمال رشید نام برده می‌شود.

انتخابات عراق در واقع مقدمه انتخابات لبنان در ماه مه و انتخابات اسرائیل در ماه ژوئن است. طرح خاورمیانه جدید با این سه انتخابات و استقرار نیروهای بین‌المللی در غزه، همراه با برداشته شدن گام‌های موثر در جهت برپایی دولت مستقل فلسطینی و بازی باخت‌باخت خامنه‌ای، از فرا رسیدن عصری تازه در منطقه خبر می‌دهد.

شاهزاده محمد بن سلمان بر اسب قدرت رو به آینده می‌راند. او معنای خاورمیانه نوین را درک می‌کند. در واشینگتن قدر می‌بیند و بر صدر می‌نشیند، چنانکه شاه فقید در دهه ۱۹۷۰ در واشنگتن قدر می‌دید و بر صدر می‌نشست و ریچارد نیکسون هواپیماهای اف۱۴ را پیش از تحویل به نیروی هوایی آمریکا، به نیروی هوایی شاهنشاهی می‌فروخت.

امروز شاهزاده بن سلمان هم با قراردادهای بزرگ (مثل قرارداد خرید جنگنده‌های اف۳۵) با سربلندی به میهنش بازمی‌گردد و سیدعلی خامنه‌ای در نهانگاه، به خود می‌پیچد که حالا رئیس‌جمهوری‌اش دست توسل به سوی ولیعهد سعودی دراز می‌کند و از او مدد می‌طلبد که نزد ترامپ، شفاعت از مقام ولایت را فراموش نکند.

حقا که روزگار غریبی است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

شمخانی؛ از نعلین‌پوشی در فرمانداری تا هتل اسپیناس / علیرضا نوری زاده

هر جا پای کشتار و سرکوب و اعدام و البته فساد در کار است، آقایان گروه منصورون هم هستند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱ آبان ۱۴۰۴ برابر با ۲۳ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۱۰:۴۵

علی شمخانی- ایندیپندنت فارسی

در وصف احوالات سردار دریادار علی شمخانی، حافظ شیرازی نغزترین و کوتاه‌ترین وصف‌ها را برای نسل‌هایی که پس از او آمدند و می‌آیند، به جا گذاشته است. نخست آنکه «یارب روا مدار که گدا معتبر شود» و بعد، وصف دوم که دایره شمول گسترده‌تری دارد و همه اهالی ولایت فقیه را در برمی‌گیرد: «زاهدان کاین جلوه بر محراب و منبر می‌کنند/ چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند»

من با دکُلته پوشیدن ستایش شمخانی، لباس عروس خریدن از مزون‌های پاریسی، لباس زیبا و گرانبهای عارفه بانو، همسر سوم شمخانی (مادرعروس)، انگشتر الماس عروس و کمی گرانبهاتر، خاتم سفارشی مادرشان از هدایای علی‌ خان در سفر به دبی برای همسر زیبایش، هیچ مخالفتی ندارم. برگزاری عروسی چند میلیاردی در هتل اسپیناس پالاس تهران را هم عیب نمی‌دانم.

در هر نظامی، اهالی حکومت به مکنت و دولت می‌رسند و چون اغلب نوکیسه‌اند، از افراط و تفریط در نمایش ثروت و اعتبارشان پرهیزی ندارند. بر عکس آن‌ها که اعتبارشان مدیون خانواده و نیاکانشان یا اعتبار و جایگاه فرهنگی و انسانی آن‌ها است، از این نوع نمایش‌ها پرهیز می‌کنند.

مشکل من و میلیون‌ها ایرانی، مکتبی است که رنگ دین دارد، اما سر تا پا پر از فریب و نفاق و دروغ‌زنی است. آن‌ها که نمازشان فریب است و صیامشان تزویر، بین نافله‌ها سر می‌برند و پس از دعای کمیل، چشم‌ها را از بینایی محروم می‌کنند. مکتبی که هم شقاوت چنگیزی دارد و هم فساد شاه سلطان‌حسینی. هم جلادباشی دارد و هم لعابچی‌باشی. خلوتش آلوده است و جلوتش، بی‌شرمی و جنایت. صدها پولدار برای دختر و پسرشان در هتل اسپیناس جشن می‌گیرند، شمخانی هم روی آن‌ها، اما… .

یکی از دلائل رشد عجیب شمخانی عرب بودن او و ارتباطش با عشایر شیعه عراقی در منطقه بصره بود. رژیم که در سرکوبی عرب‌های ایران، همچون بلوچ‌ها و کرد‌ها و لر‌ها و بختیاری‌ها و شاهسونی‌ها و تالشی‌ها، بی‌رحم بود، با اتکا به شمخانی بیشر عرب‌ها را تحت کنترل داشت.

ساده‌زیستی و مدیریت سرکوبگرانه شمخانی توجه خامنه‌ای را به او جلب کرد تا جایی که به وزارت سپاه رسید. روزی که خامنه‌ای شمخانی را به فرماندهی نیروی دریایی ارتش (و سپاه) منصوب کرد، صدای بسیاری از افسران نیرو دریایی ارتش درآمد. تا آنکه شمخانی یونیفرم سپید زرین‌نشان نیروی دریایی ارتش را بر تن کرد و فرماندهان نیروی دریایی را به دفترش خواند و در آنجا با نطقی حساب‌شده، آنان را آرام کرد.

لب کلامش این بود که حق با شما است و من استحقاق این منصب را ندارم، اما به هر دلیلی، امروز اینجا نشسته‌ام و با امکاناتی که می‌گیرم، قصد بازسازی نیروی دریایی را دارم. کمکم کنید. این به نفع شما و نیروی دریایی است.

ورود شمخانی به مافیای سپاه پس از این دوران آغاز شد و ثروت و تجمل سردار را به وادی دیگری کشاند. فرزندانش از همسر اول، آذرمیدخت طباطبایی، زنی محجبه و دور از زندگی اجتماعی، عاطفه و زینب و حسن و حسین را با پول کلان و ضیاع و عقار، زبان عتاب بست و برج شمخانی در خیابان وزرا جولانگاه اهل بیت نخست شد و سردار دل‌مشغول با معصومه خانم، همسر دوم. اما آن که دل از کف او ربود، عارفه خانم بود؛ مادر ستایش که در فیلم عروسی کنار دختر و همسرش راه می‌رود، می‌رقصد و در لندن پنت‌هاوس دارد با ستایش دخترش و در خیابان فرشته، در درکه و در کردان و رامسر، در فرمانیه و در تهران ویلاهایی به نام دارد.

البته دخترش از همسر اول، یعنی همسر حسین میرمحمدعلی‌آذر، همان کسی است که حکایت ویلای باشکوه او به نام کودک خردسالش شهره خاص و عام است؛ ویلایی که طبقه اضافی آن در لواسان تخریب شد.

سردار دریادار در مقام دبیر شورای عالی امنیت ملی با این واقعیت که فرد مورداعتماد رهبر است، توانست در منطقه و اروپا اعتباری دست‌وپا کند. گزارش دیدار او با جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، در تیرماه ۱۴۰۱ واقعا نشان می‌دهد که شمخانی تا چه میزان نفوذ و اختیارات دارد.

آرامش در روابط با امارات و سپس ورود به مسئله مصالحه با عربستان سعودی موفق‌ترین عملکرد او در مقام دبیری شورای عالی امنیت بود و جایگاه شمخانی را در مرکز تصمیم‌گیری‌ها، فراتر از دیگر همردیفانش، قرار داد. یادمان نرود او از زمان محمد خاتمی که در کابینه‌اش وزیر دفاع بود، عشق خود به ریاست‌جمهوری را پنهان نکرد، اما اعتقاد سیدعلی خامنه‌ای به اینکه یک نظامی نباید در راس دولت قرار گیرد، او و قالیباف را چندین نوبت ناکام کرد، هرچند ماندگاری او در بالاتری سطوح قدرت حفظ شد.

ببینید او درباره با مواضع سیاسی‌ و رقبای انتخاباتی‌اش چه می‌گوید: «علی شمخانی، مشاور رهبر جمهوری اسلامی و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام که در دوران ریاست‌جمهوری حسن روحانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی بود، می‌گوید که در هیچ انتخاباتی به آقای روحانی رای نداده بود. او در مصاحبه‌ای به مناسبت روز دانشجو به وب‌سایت خبری نورنیوز می‌گوید که من نه به احمدی‌نژاد رای دادم، نه به رئیسی و نه به روحانی. هیچ وقت. اما به پزشکیان رای دادم … به هیچ‌کدام از آن روسای‌جمهور رای ندادم. آدم‌های رقیبشان مناسب‌تر بودند.»

او در این مصاحبه از عملکرد روحانی در برجام هم انتقاد می‌کند و می‌گوید: «روحانی هیچ قصدی برای واکنش به خروج آمریکا از برجام نداشت… او می‌خواست به تلافی، موانع قاچاق مواد مخدر و ورود افغان‌ها به اروپا را بردارد، اما این راهش نبود… ما قانون راهبردی را طراحی کردیم که تنها راه مقابله بود.»

این سخنان او در حالی بیان می‌شود که روحانی در بخشی از خاطراتش از دوران ریاست‌جمهوری که اواخر مرداد منتشر شد، نوشته است که خامنه‌ای ابتدا با انتخاب دریابان علی شمخانی به‌عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی «مخالف» بود. روحانی می‌گوید خودش هم بعد از این انتصاب «پشیمان» شد، اما «دیگر راه بازگشت مناسبی» وجود نداشت. او درباره انتخاب شمخانی نوشته بود: «او فکر نمی‌کرد من ایشان را معرفی کنم، چون دامادشان در جریان انتخابات علیه شخص من فعال بود، اما می‌گفتند دامادش را قبول ندارد و با او رابطه ندارد.»

شمخانی از «اصحاب خمسه ولایت» است که همراه با محسن رضایی، یحیی رحیم صفوی، محمد باقر قالیباف، و غلامعلی رشید به‌لقاءالله پیوسته، از روزهای پیش تا همه روزهای پساانقلاب، به عبای ولایت چنگ انداخته‌اند.

رضایی و شمخانی در قتل پدر گرامی دکتر مهرزاد بروجردی، رئیس دانشگاه در آمریکا (مدیر سرشناس صنعت نفت قبل از انقلاب)، در ترور مستشار آمریکایی و سرنگونی هلی‌کوپتر هوانیروز حضوری پررنگ داشتند. بعد از انقلاب هم که تکلیف روشن است. هر جا پای کشتار و سرکوب و اعدام و البته فساد در کار است، آقایان گروه منصورون هم هستند؛ هم در میدان‌های شهر برای کشتن و کور کردن، هم در ویلای همسرانشان در قیطریه و هم در عروسی ستایش بانو در هتل اسپیناس پالاس. حکومت عدل «علی» و ولایت فقیه جز این هم نباید باشد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

رژیم ضد‌ اسرائیل نیست، ضد یهود است / علیرضا نوری زاده

گناه علی شریعتی که نخستین آتش را در وادی اندیشه، نه برای تنویر و روشنگری، بلکه برای تخریب و ویرانگری و ضد فرهنگ و تمدن غرب و علیه یهود روشن کرد، کمتر از گناه خمینی نبود. بدبختی این است که شاگردان و همپالکی‌های او هنوز هم دست‌بردار نیستند.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۱۷ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۱۰:۳۰

غیبت نماینده‌ای از ایران در نشست تاریخی شرم‌الشیخ نشانه دیگری بود از اینکه رژیم ضد یهود است نه ضد اسرائیل. ضد صلح است و نه حامی آزادی ملت فلسطین و برپایی دولت مستقل فلسطین.

سال‌ها پیش در مقاله‌ای نوشتم: جمهوری ولایت فقیه ضد اسرائیل نیست، ضد یهود است. شاید در آن تاریخ کسانی که به باور آن‌ها اسلام اصحاب کتاب از یهود و نصاری و حتی زرتشتی‌ها و صائبه را به رسمیت شناخته است و اهل ذمه‌شان می‌داند، در سخن من وجه مبالغه‌ای دیدند، اما من می‌گفتم این‌ها پیرو اسلام ناب انقلابی از نوع «ولایتی‌» آن‌اند که دشمن خونی یهودیان است و اگر دستش برسد، در نابود کردن قوم یهود تردید نمی‌کند.

در حالی که رژیم مدعی دشمنی با اسرائیل به‌عنوان یک کیان سیاسی و جغرافیایی است، خوب که دقت کنیم، می‌بینیم هدفش همه یهودیان است. استفاده از واژه «صهیونیست‌ها» در یاد کردن از مردم اسرائیل بهترین گواه بر این مدعا است که اهالی ولایت فقیه یهودستیزند، وگرنه دست‌راستی‌های اسرائیل بهترین متحدان رژیم به شمار می‌روند.

طی سال‌های اخیر، هر جا افراطی‌های اسرائیل کم ‌آوردند، رژیم با خطاب سیاسی و عملکردش، به یاری‌‌شان شتافته است. فکرش را بکنید. اگر رژیم جمهری اسلامی دست در حلقه زلف حماس و جهاد و حسن نصرالله و احمد جبریل نمی‌کرد، راست‌های اسرائیلی چگونه می‌توانستند از الزامات کشورشان نزد جامعه جهانی شانه خالی کنند و سیاست انکار حقوق ملت فلسطین و ادامه تصرف سرزمین‌هایشان را توجیه کنند؟

اسلام ناب ولایی از همان آغاز انقلاب به روی پیروان مسیح و موسی شمشیر کشید و پس از آنکه تعدادی از کشیشان مسیحی را به قتل رساند، باقی را در بیم و امید نگاه داشت تا ضمن ستایشگری «مقام معظم رهبری»، مراقب باشند دست از پا خطا نکنند وگرنه سرنوشت کشیش دیباج و هوسپیان و سودمند و میکائیلیان و… در انتظار آن‌ها است.

باری، گفتم که جمهوری اسلامی ضد یهود است. درست مثل رایش سوم. فلسفه‌ رایش هزار ساله بر پایه تبعیض نژادی و مذهبی استوار است. در این نوع تفکر، تنها پیروان اسلام ناب انقلابی حق حیات دارند. چنین است که می‌بینیم اسلام طالبانی ولایت فقیهی روزبه‌روز به اسلام طالبانی ملاعمری نزدیک‌تر‌ می‌شود.

رایش هزار ساله امروز به برکت حضور ولایت فقیه در ایران‌زمین و افراط‌گرایان سنی در پاکستان و افغانستان و غزه و یمن و سومالی پیش می‌رود. نفرت از غرب، بیزاری از تمدن و فرهنگ غرب، اولویت بخشیدن به نابودی و مرگ به‌عنوان هدف غایی زندگی، نفی ارزش‌های انسانی و در راس همه آن‌ها عشق و دوستی، منع بهره‌مندی اتباع از لذایذ دنیوی و مشروع و جایز دانستن همه لذایذ حرام برای خود، از جمله اصول بنیادین بساطی شود که در دارالایمان غزه و جنوب بیروت و وزیرستان پاکستان و افغانستان و البته در ام‌القرای دارالخلافه طهران از ۴۶ سال پیش برپا شده است.

پاکستان مار در آستین پرورد. دکتر نجیب‌الله را که حاضر نشد معبر کشورش با چین را به پاکستان واگذار کند، همراه با ملاهای طالبان در برابر دفتر سازمان ملل و سفارت فرانسه به قتل رساند و ملا عمر را بر کرسی خلافت نشاند، بی آنکه گمان برد این‌ها فردا امنیت و حاکمیت خودش را به خطر خواهند انداخت و حالا دارد هزینه یک حماقت تاریخی را می پردازد.

اگر خطای رژیم ولایتی و ابوهای حماس و سیدحسن و هاشم صفی‌الدین در ارزیابی قدرت خود پیش از عملیات ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نبود، امپراتوری وحشت و جنایت امروز در اوج اقتدار در منطقه حکمفرمایی نمی‌کرد. در باب هر یک از این احکام در دو وجه شیعه علوی ولایی و افراط‌گرایی سنی جهادی مثال‌هایی می‌آورم.

در دارالایمان غزه، حکومت غیرقانونی معزول ابوهای حماس و جهاد با برقراری قوانین اسلامی، به جداسازی دختران و پسران در مدارس و دانشگاه‌ها پرداخت، جلوس پسرها و دخترها را کنار هم در کافه‌ها، اتوبوس و اماکن عمومی غیرقانونی اعلام کرد، زنان در تابستان حق استفاده از دریا با لباس شنا را نداشتند، در جشن‌های میلاد مسیح و سال نو، پخش موسیقی شاد و رقص در هتل‌ها ممنوع بود، اگر زنی را در حال کشیدن قلیان می‌دیدند، بلافاصله دستگیرش می‌کردند و حجاب نیز عملا نه فقط برای زنان مسلمان بلکه برای مسیحیان نیز به مرور اجباری شد.

در این حال خانواده رهبران حماس از جمله خالد مشعل و محمود زهار و موسی ابومرزوق در دمشق و قاهره و بیروت و دوحه در ویلاهای آنچنانی از همه مواهب زندگی برخوردار بودند و فرزندانشان در لندن و لس‌آنجلس و شیکاگو و پاریس، با دلارهای اهدایی ولی فقیه، نماد اسلام ناب انقلابی ولایی، به انجام دادن همه منهیات مجاز بودند.

در جنوب بیروت، حزب‌الله خاک مرگ بر سر ساکنان این بخش از بیروت و جنوب لبنان پاشید، کافه‌ها و شبکده‌ها را قبای اسلام پوشاند و عرضه مشروبات الکلی را ممنوع کرد. در حالی که آقازاده‌ها و خانم‌زاده‌های رهبران حزب در ویلاهای باشکوه بدون مشرف در صیدا و صور و مرجعیون با استخرهای خصوصی و زمین تنیس و… عشق دنیا را می‌کردند و مردان حزب‌الله با صیغه‌های ریز و درشت، به لطف عطایای ولی امر مسلمانان، به بهشت واقعی دست یافته‌ بودند.

در نجف حشدالشعبی و سازمان بدر و الدعوه اگر یک پسر و دختر برای دیدن یکدیگر و لحظاتی گفتگو به گوشه پارکی می‌رفتند یا در قبرستان وادی‌السلام قدم می‌زدند، آسمان به زمین می‌آمد و کفر جهان را می‌گرفت.

آن وقت روحانیون ایران، قحطی و گرانی و خشکسالی علتش بی‌حجابی یا بدحجابی بانوان و توطئه استکبار و صهیونیسم است. جلو پسران و دختران را در خیابان می‌گیرند که به چه حقی کنار هم راه می‌روید یا چرا در یک خودرو نشسته‌اید. مهمانی‌های شبانه مختلط ممنوع اعلام می‌شود، حتی اگر مهمانان همگی قوم و خویش و از یک فامیل و طایفه باشند، اما فسق و فجور در شنیع‌ترین اشکالش برای اهل ولایت فقیه مجاز است.

وجه بن‌لادنی-ملاعمری تندیس‌‌های بودای فرزانه را ویران می‌کند و وجه ولایی اثنی‌عشری‌، به ویران کردن مزار کوروش و تخت جمشید و مقبره استر مردخای کمر بسته است.

آقای باراک حسین اوباما و با چهار سال فاصله، جو بایدن، عملا زمینه‌ساز جنایت ۷ اکتبرشدند. ۷۰ میلیارد پولی که از ژنو به تهران ارسال شد، چنان خزانه معموره ولی فقیه را از ارز انباشت که «آقا» حس کرد به برکت اهدایی باراک حسین، فصل جهانگیری فرا رسیده است.

نگاه کنید به شعارهای خامنه‌ای و اطرافیانش پس از وصول پول‌های توقیفی که حاتم طایی‌وار دست به بذل‌وبخشش زد، از نابودی اسرائیل گفت و پروژه موشک‌ها و پهپادهای نقطه‌زن را امر به تنفیذ داد.

این غول بدقواره زشت را خمینی از شیشه بیرون آورد. اگر ما در سال ۱۳۵۷ ذره‌ای هوشمندی به خرج داده بودیم، امروز خود و دیگران را گرفتار این بلای سهمناک نمی‌کردیم.

گناه علی شریعتی که نخستین آتش را در وادی اندیشه، نه برای تنویر و روشنگری، بلکه برای تخریب و ویرانگری و ضد فرهنگ و تمدن غرب و علیه یهود روشن کرد، کمتر از گناه خمینی نبود. بدبختی این است که شاگردان و همپالکی‌های او هنوز هم دست‌بردار نیستند.

بدعت نامبارک ولایت فقیه زمینه‌ساز بیرون شدن اصحاب کهف ارتجاع از مغاک قهر و کین و تظاهر و فریب و دزدی و فساد و نااخلاقی شد. بدعتی که در بطن خود ضدیت با یهود، دشمنی با آمریکا و غرب و کینه و نفرت از دستاوردهای بزرگ غرب را در عرصه های صنعتی، فرهنگی، تبادل اندیشه، خردگرایی و سکولاریسم کاشته است.

این حکایت از جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده و حسن البناء و ابوالعلاء مودودی به اخوان المسلمین، فداییان اسلام و خمینیسم در ایران و بن لادنیسم در جهان عرب و اسلام می‌رسد و شکل وحشیانه‌ترش در حماس و داعش و حوثی و حشدالشعبی و البته حزب‌الله و همین سپاه قدس تجلی پیدا می‌کند.

راویان مرگ و مومنان به نابودی فرهنگ و تمدن غرب و صلح و آشتی در منطقه و جهان البته که نباید در شرم‌الشیخ حاضر می‌شدند؛ حتی اگر دعوتنامه دوقبضه هم دریافت کرده باشند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

صلح به فلسطین و اسرائیل باز خواهد گشت؟ / علیرضا نوری زاده

اگر اسلو تا پایان ادامه یافته بود امروز دولت فلسطین جایگاه شایسته‌اش را در جهان پیدا کرده بود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۱۱ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۱۰:۰۰

تصویر دونالد ترامپ، بنیامین نتانیاهو، گروهی از مردم غزه و شبه‌نظامیان حماس- wikipedia / times of israel / AFP

اسلو دروازه بهشت را به روی عرفات و ملتش گشود. تلاش‌های جورج بوش پدر به ثمر نشست. مادرید در پی آزادی کویت و سپس بیل کلینتون با سرپرستی مذاکرات بسیار محرمانه، در یک ویلای حفاظت‌شده در حومه اسلو، یک آرزوی تاریخی را به تحقق نزدیک کرد.

نخستین بار محمد انورالسادات بود که بعد از پیمان کمپ دیوید عرفات را صدا زد و مطابق روایت حسنین هیکل، سردبیر الاهرام و یار غار جمال عبدالناصر و کوتاه‌زمانی یاور سادات و بعد مخالفش، به او گفت: «گوش کن، یا رویا را کنار می‌گذاری و صلح می‌کنی و صاحب کشوری می‌شوی یا دنبال … صدام حسین و قذافی و حافظ اسد و خمینی می‌روی و عاقبتت مثل رفقایت پیکری خون‌آلود و مغزی ترکیده خواهد بود.»

البته عرفات نصیحت برادرانه سادات را نپذیرفت و دلخوش به وعده‌های رهبران به‌اصطلاح انقلابی عرب و خمینی تازه از راه رسیده شاخه زیتون فروگذاشت و کلاشنیکوف را بالا برد. اما در پی نشست مادرید دریافت با وعده‌هایی که بوش پدر به عرب‌ها‌ ــ به‌ویژه سعودی‌ها و اردنی‌ها و سوری‌ها که با آمریکا در حمله به عراق همراهی کردند ــ داده است، این بار فرصتی حقیقی برای دستیابی به صلح فراهم شده است.

در واقع، رابین و عرفات هر دو دریافتند که فرصتی تاریخی برای پایان دادن به دردهای ملتشان فراهم شده است.

اسلو بعد از مادرید کلید خورد. محمود عباس (ابومازن) و شیمون پرز مذاکرات نهایی را دنبال کردند. فلسطین بعد از ۸۰ سال مصیبت و جنگ متولد شد.

اگر دو طرف به اسلو پایبند بودند و رهبری فلسطین می‌توانست جلو توطئه‌ رژیم‌های به‌اصطلاح انقلابی عربی و جمهوری ولایت فقیه را بگیرد، امروز پرچم فلسطین مستقل بر بام اقصی در اهتزاز بود.

به مراحل اجرای توافق اسلو بنگریم:

– اجرای اعلامیه اصول خودمختاری در سرزمین‌های اشغالی یک ماه پس از امضای آن آغاز خواهد شد که ظاهرا در روزهای بعد در واشینگتن دی سی، در چارچوب مذاکرات صلح انجام شود.

– ظرف دو ماه پس از لازم‌الاجرا شدن اعلامیه اصول، دو طرف درمورد خروج نیروهای اسرائیلی از نوار غزه و منطقه اریحا در کرانه باختری توافقی منعقد خواهند کرد.

– پس از لازم‌الاجرا شدن اعلامیه اصول، اسرائیل قدرت محدودی به فلسطینی‌ها خواهد داد.

– بلافاصله پس از امضای توافق درمورد نوار غزه و منطقه اریحا، اسرائیل، طبق یک برنامه زمانی مشخص، نیروهای نظامی‌اش را به‌سرعت از نوار غزه و منطقه اریحا خارج خواهد کرد. این خروج حداکثر چهار ماه پس از امضای توافق انجام خواهد شد.

– انتخابات مستقیم برای شورای خودگردان فلسطین در سرزمین‌های اشغالی حداکثر ۹ ماه پس از لازم‌الاجرا شدن اعلامیه اصول برگزار خواهد شد. پس از تشکیل شورای فلسطین، دولت نظامی اسرائیل عقب‌نشینی خواهد کرد.

– نیروهای اسرائیلی حداکثر تا قبل از انتخابات، در کرانه باختری خارج از مناطق مسکونی مستقر خواهند شد. استقرار مجدد بیشتر نیروهای اسرائیلی در مکان‌های از پیش تعیین‌شده، به‌تدریج در کنار پلیس فلسطین، که مسئولیت نظم عمومی و امنیت داخلی را برعهده می‌گیرد، انجام خواهد شد.

– دوره موقت پنج ساله با عقب‌نشینی از نوار غزه و منطقه اریحا آغاز می‌شود.

– مذاکرات درمورد وضعیت نهایی سرزمین‌های اشغالی در اسرع وقت و حداکثر تا آغاز سال سوم دوره موقت آغاز خواهد شد.

امضاکنندگان: از سوی اسرائیل: اسحاق رابین و از سوی فلسطین: یاسر عرفات؛ رئیس‌جمهوری آمریکا. محل امضا: کاخ سفید

ازجمله مراحل پیوسته به اسلو:

– همکاری در زمینه حمل و نقل و ارتباطات، با تهیه برنامه‌ای که طرح کلی ایجاد «منطقه بندری غزه» را مشخص می‌کند و ساخت خطوط حمل و نقل و ارتباطات از و به کرانه باختری و غزه به اسرائیل و سایر کشورها را فراهم می‌کند. علاوه بر این، این برنامه ساخت جاده‌ها، راه‌آهن، خطوط ارتباطی و لازم را فراهم خواهد کرد.

– همکاری در زمینه تجارت، شامل مطالعات و تهیه «برنامه‌های ارتقای تجارت» با هدف تشویق تجارت محلی، منطقه‌ای و بین منطقه‌ای. علاوه بر این، مطالعه‌ای درمورد امکان ایجاد مناطق آزاد تجاری در نوار غزه و اسرائیل که برای هر دو طرف باز است، و همکاری در سایر زمینه‌های مرتبط با تجارت.

– همکاری در حوزه صنعت، ازجمله تهیه «برنامه توسعه صنعتی» که ایجاد مراکز اسرائیلی‌ـ‌فلسطینی برای تحقیق و توسعه صنعتی را پیش‌بینی، تشکیل شرکت‌های فلسطینی‌‌ـاسرائیلی را تشویق و خطوط کلی همکاری در صنایع نساجی، غذایی، دارویی، الکترونیک، الماس، کامپیوتر و سایر صنایع مرتبط را ترسیم می‌کند.

الف) برنامه توسعه اقتصادی برای کرانه باختری و نوار غزه، شامل این موارد: برنامه توانبخشی اجتماعی، شامل برنامه مسکن و ساخت؛ برنامه توسعه بنگاه‌های کوچک و خصوصی؛ برنامه توسعه زیرساخت‌ها (آب، برق، حمل و نقل، ارتباطات) و غیره.

ب) برنامه توسعه اقتصادی برای منطقه می‌تواند شامل این موارد باشد: ایجاد صندوق توسعه خاورمیانه در گام اول، و بانک توسعه خاورمیانه در گام دوم؛ ایجاد یک «برنامه مشترک اسرائیلی‌ـ‌فلسطینی‌ـ‌اردنی» برای هماهنگی سرمایه‌گذاری در منطقه بحرالمیت؛ کانال مدیترانه (غزه)‌ـ‌بحرالمیت؛ شیرین‌سازی آب و سایر پروژه‌های توسعه منابع آب در منطقه؛ یک برنامه منطقه‌ای برای توسعه کشاورزی، ازجمله اقدام منطقه‌ای برای جلوگیری از بیابان‌زایی؛ اتصال شبکه‌های برق؛ همکاری منطقه‌ای برای حمل و نقل، توزیع و بهره‌برداری صنعتی از گاز، نفت و سایر منابع انرژی؛ یک برنامه منطقه‌ای برای گردشگری، حمل و نقل و ارتباطات؛ همکاری منطقه‌ای در سایر زمینه‌ها.

ج) دو طرف تلاش‌های گروه‌های کاری چندجانبه را با هدف موفقیت آنها تشویق و هماهنگ خواهند کرد. دو طرف ادامه فعالیت‌ها و تهیه مطالعات درمورد امکان‌سنجی اجرای آنچه را در گروه‌های کاری مختلف چندجانبه توافق شده است تشویق می‌کنند.

اگر اسلو تا پایان ادامه یافته بود امروز دولت فلسطین با آن همه قابلیت که در ملت فلسطین سراغ داریم جایگاه شایسته‌اش را در جهان پیدا کرده بود، اما عدم فهم حقیقت و موقعیت عاملی شد تا اوسلو فرجامی بهتر ازآنچه می‌بینیم نیابد. حالا با ترامپ روبه‌رو هستیم و طرح آتش‌بس که قرار است به صلح پایدار منجر شود. تفاوت اسلو با طرح صلح ترامپ چیست؟

اجازه دهید نگاهی سریع به طرح غزه بیندازیم. یادمان باشد اسلو در پی نبردی میان اسرائیل و فلسطینیان اجرایی نشد، بلکه جنگ آمریکا باعراق زمینه‌ساز آن شد، در حالی که طرح صلح غزه در پی جنگی ویرانگر اجرایی می‌شود، جنگی با حداقل پنجاه هزار کشته، و نابودی ده‌ها شهر و شهرک.

دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری آمریکا، از طرح صلح بیست ماده‌ای برای پایان دادن به جنگ در نوار غزه رونمایی کرد. برجسته‌ترین نکات این طرح آن طور که کاخ سفید آن را رسما منتشر کرده از این قرار است:

– غزه منطقه‌ای عاری از افراط‌گرایی و تروریسم خواهد بود و هیچ تهدیدی برای همسایگان خود نخواهد داشت؛

– غزه به نفع ساکنان آن، که به اندازه کافی رنج کشیده‌اند، بازسازی خواهد شد؛

– با موافقت هر دو طرف با این پیشنهاد جنگ بلافاصله پایان می‌یابد.

– ظرف ۷۲ ساعت پس از پذیرش عمومی این پیشنهاد از سوی اسرائیل، همه گروگان‌ها، مرده و زنده، بازگردانده خواهند شد.

پس از آزادی همه گروگان‌ها، اسرائیل ۲۵۰ زندانی فلسطینی محکوم به حبس ابد را آزاد خواهد کرد، علاوه بر یک هزار و ۷۰۰ نفر از ساکنان غزه که پس از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ دستگیر شده‌اند، ازجمله تمامی زنان و کودکانی که در این زمینه دستگیر شده‌اند. در ازای جنازه هر گروگان اسرائیلی، اسرائیل بقایای ۱۵ فلسطینی کشته‌شده را تحویل خواهد داد. احتمالا شخصیت سرشناس فلسطینی و رهبر بالفعل آینده فلسطین در میان آزادشدگان باشد.

پس از بازگشت همه گروگان‌ها، اعضای حماس که متعهد به همزیستی مسالمت‌آمیز و خلع سلاح شوند، عفو دریافت خواهند کرد. برای اعضای حماس که مایل به ترک غزه به مقصد کشورهای پذیرنده هستند، گذرگاه امنی فراهم خواهد شد.

پس از تایید این توافق، کمک‌های فراوانی بلافاصله به نوار غزه ارسال خواهد شد. میزان کمک‌ها با مفاد توافق‌نامه کمک‌های بشردوستانه ۱۹ ژانویه ۲۰۲۵، ازجمله بازسازی زیرساخت‌ها (آب، برق و فاضلاب)، و همچنین بیمارستان‌ها و نانوایی‌ها، و ورود تجهیزات مورد نیاز برای جمع‌آوری آوار و پاکسازی جاده‌ها، مطابقت خواهد داشت. از سایر بندهای جزئی عبور می‌کنیم تا به اصل اداره امور غزه برسیم.

غزه به دست یک کمیته موقت فلسطینی متشکل از تکنوکرات‌های غیرسیاسی که مسئول مدیریت روزانه خدمات عمومی و امور شهری در غزه هستند اداره خواهد شد. این کمیته متشکل از فلسطینی‌های واجد شرایط و کارشناسان بین‌المللی، تحت نظارت یک نهاد انتقالی بین‌المللی جدید به نام «شورای صلح» خواهد بود که ریاست آن را دونالد جی. ترامپ به همراه سایر اعضا و سران کشورهای اعلام‌شده، ازجمله تونی بلر، نخست‌وزیر سابق بریتانیا، برعهده خواهند داشت.

این نهاد توسعه مجدد غزه را تامین مالی خواهد کرد تا زمانی که تشکیلات خودگردان فلسطین برنامه اصلاحاتش را، همان‌طور که در پیشنهادهای مختلف ازجمله طرح صلح ترامپ در سال ۲۰۲۰ و پیشنهاد عربستان سعودی-فرانسه تشریح شده است، تکمیل کند و بتواند با آسودگی و به طور موثر کنترل غزه را دوباره به دست گیرد. این نهاد بهترین استانداردهای بین‌المللی را برای ایجاد یک سیستم حاکمیتی مدرن و موثر، که به مردم غزه خدمت می‌کند و به جذب سرمایه‌گذاری کمک می‌کند، اعمال خواهد کرد.

تیمی از کارشناسانی که در ایجاد شهرهای پررونق و مدرن در خاورمیانه نقش داشته‌اند، طرح توسعه اقتصادی پیشنهادی ترامپ را برای بازسازی غزه تدوین خواهند کرد. گروه‌های بین‌المللی پیشنهادهای سرمایه‌گذاری هوشمندانه و طرح‌های توسعه‌ای هیجان‌انگیزی را ارائه داده‌اند و این طرح‌ها برای توسعه چارچوب‌های امنیتی و حاکمیتی برای جذب و تسهیل این سرمایه‌گذاری‌ها بررسی خواهند شد، سرمایه‌گذاری‌هایی که در غزه شغل، فرصت و امید ایجاد خواهند کرد.

همین بندها برای آنکه مردم غزه شادی کنند و شیرینی در جمع توزیع شود کافی است. در عین حال، می‌توان ناراحتی سید علی خامنه‌ای در غیبتگاهش را درک کرد. حماس همه را سپاس گفت به جز قائد امت وهمی. جهان از فردای آتش بس به اجرایی شدن بقیه بندها چشم می‌دوزد، فلسطین و اسرائیل که جای خود دارند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

از چریک قهرمان تا حجت‌الاسلام دکتر سلمان / علیرضا نوری زاده

سرنوشت دو برادر در فردای انقلاب در کمیته‌های انقلابی اصفهان رقم زده شد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۱۱ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۳ اُکتُبر ۲۰۲۵ ۸:۰۰

یحیی و سلمان رحیم صفوی-تسنیم

سرلشکر یحیی رحیم‌صفوی، فرمانده پیشین سپاه پاسداران، و دستیار و مشاور رهبر رژیم، مدتی کوتاه پیش از حمله آمریکا با تاکید بر اینکه قصد کشورگشایی نداریم، اما اگر آمریکا به ما هجوم بیاورد، تا آن سوی دریا‌ها دنبالش می‌کنیم، تایید کرد که عمق دفاع راهبردی را باید به پنج هزار کیلومتر برسانیم.

صفوی در بخش دیگری از اظهاراتش گفت: «ما ایرانی‌ها سه مرتبه تا دریای مدیترانه پیش رفتیم. حدود ۵۰۰ سال قبل از میلاد، کوروش کبیر به اورشلیم رفت و بیت‌المقدس و یهودیان را آزاد کرد. ۴۸۰ سال قبل از میلاد، خشایارشاه ۶۰۰ هزار نیرو را از ایران به آناتولی (ترکیه فعلی) برد و از تنگه داردانل یا بسفر عبور کرد و یونان را گرفت. در دفعه سوم با شکل‌گیری جبهه مقاومت حزب‌الله لبنان کنار مدیترانه‌ایم.»

این عبارات را یحیی ادا کرد اما حقیقت این است که آن‌ها را سلمان بر لبان برادر نهاد (این سخنان را با تامل دوباره مرور کنید. این‌ها حرف‌های پاسدار یحیی نیستند، بلکه از ذهن دکتر سلمان تراوش کرده‌اند).

در جمع اخوان انقلابی، چند برادر عزت و اعتبار یافتند، حتی با مرگ برادری که نامدار و انقلابی درجه یک بود (مثل باهنر و چمران و حداد عادل)، برادران زنده به دولت و نعمت رسیدند. یحیی و قهرمان (یا سلمان که در عین حال رنگ و طعم اسلامی بیشتری داشت) دو برادری بودند که هنگام بالا گرفتن آتش انقلاب، جایگاهی هم‌عرض داشتند. حتی می‌توان گفت سلمان نه‌فقط بلندقدتر از یحیی بود، بلکه در مسائل سیاسی بسیار از یحیی بهتر می‌اندیشید. با این همه در صحنه مخالفت، صدای هر دو همسان بود.

هر دو با سازمان توحیدی صف همکاری می‌کردند و در سرنگون کردن هلی‌کوپتر هوانیروز دست در دست محسن رضایی و… داشتند. سرنوشت این دو برادر در فردای انقلاب در کمیته‌های انقلابی اصفهان رقم زده شد. هردو ژ۳ به‌ دست، پاسدار کوچه و خیابان شدند. این دو برادر لنجانی‌همامی‌اصفهانی با چشمانی زاغ و موی و سبلتی بور، در همان روزها به حوزه اصفهان نیز سری زدند.

یحیی که در سال ۱۳۵۴ بعد از فارغ‌التحصیلی در رشته زمین‌شناسی دانشگاه تبریز، به سربازی رفته بود، حتی به قم قدم‌رنجه کرد و نزد بعضی از مدرسین درجه ۳ محبوبیت یافت. بعد هم با کمک محمد منتظری، از ایران خارج شد تا فنون چریکی را از معلمان فلسطینی فرا گیرد. بعد از بازگشت به ایران، تفنگ دست گرفت و به سنندج رفت و در کشتار کردها با رفقای دیروز همچون جلایی‌پور سهیم شد و بعد هم جبهه جنگ بود و متهم شدن به سستی و خیانت به همراه محسن رضایی و پادرمیانی هاشمی رفسنجانی برای نجات او و محسن رضایی نزد خمینی و سرانجام تاج ۱۰ سال فرماندهی سپاه را بر سر گذاشتن و در نهایت به خلوت همدلی و مشاورت سلطان دست یافتن، حکایت یحیی با انقلاب بود.

اما قصه قهرمان یا سلمان به گونه دیگری رقم زده شد. مرکز بین‌المللی صلح (مرکزی که او، نماینده پیشین خامنه‌ای در لندن، شیخ محسن اراکی، برادر خامنه‌ای، سید محمد، بر پا کردند) درباره سلمان چنین می‌نویسد:

«دکتر سید سلمان صفوی، روحانی روشنفکر، از کادرهای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دارای دکترا از دانشگاه لندن است. او نویسنده و چهره بین‌المللی فعالی در حوزه مطالعات مقایسه‌ای و روابط بین‌الملل و چهره‌ای آزادی‌خواه، ضدامپریالیست، حامی جنبش‌های آزادی‌بخش و منافع ملت‌های جهان است. او از نظریه‌پردازان «دولت حداقلی»، «استراتژی بازدارندگی غیرمتعارف غیرهسته‌ای» و «توجه به منافع مشروع همه بازیگران» (all sides concern) است. از او ۱۰ کتاب به فارسی و ۱۱ کتاب به انگلیسی و ده‌ها مقاله و مصاحبه با اسکای‌نیوز، بی‌بی‌سی، فاکس‌نیوز، دیلی‌تلگراف، گاردین، همشهری، ایلنا، ایرنا، ایسنا، مهر، آفتاب‌نیوز، بازتاب، تابناک، فردانیوز، جماران، سلام و…در لندن، واشینگتن و تهران منتشر شده است.

او که در سال ۱۳۸۷ برنده جایزه بین‌المللی کتاب سال شد، مدیر آکادمی مطالعات ایرانی لندن (LAIS/لیس)، مدیر مرکز بین‌المللی مطالعات صلح (IPSC) و سردبیر مجله بین‌المللی «ترانسندنت فیلوسوفی» [Transcendent Philosophy/فلسفه متعالی] است. آکادمی مطالعات ایرانی لندن درباره فرهنگ و سیاست خارجی ایران تحقیقات علمی می‌کند و تاکنون د‌ها کنفرانس در لندن برگزار کرده است. این آکادمی پل گفتگوی فلسفی بین ایران و غرب است. این گفتگوها عمدتا از طریق مجله بین‌المللی ترانسندنت فیلوسوفی و اخیرا مجله اسلامیک پرسپکتیو پیگیری می‌شود.»

البته با این اشارات که حضرتش هم ضدامپریالیست و آزادی‌خواه و لیبرال و در عین حال طرفدار مقاومت (بخوانید تروریست‌های نیابتی حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی و حشدالشعبی و گروه‌های تروریست عراقی و حوثی‌های یمنی و دیگر سربازان گمنام امام زمان در جابلقا و جابلسای عالم) است، به‌آسانی سفر می‌کند و نامش در فهرست سیاه آمریکا و اروپا هم نیست. در کنفرانس‌های بین‌المللی در مشرق و مغرب عرش شرکت می‌کند. البته بدون لقب رحیم بلکه سلمان صفوی از نوادگان شاهان صفوی و شیخ صفی‌الدین اردبیلی است، بنابراین لقب سیدی ایشان نیز جعلی است. مثل لقب جد بزرگوارش شاه اسماعیل شرابخواره خونریز که دستور داد جد بزرگوارش را که شیخی از صوفیان پاک‌نهاد اهل تسنن بود، در قبر به مقام سیادت مفتخر کنند.

دکتر سلمان این روزها کابینه سایه اخوی را به منظور مرحله بعد از غیبت کبرای مقام معظم برای به دست گرفت قیادت امت آماده می‌کند. این کابینه هر هفته جلسات منظم دارد. جناب دکتر سلمان با عمامه و بی‌عمامه، حرف‌های بزرگ می‌زند و با توجه به علائقی که با سیدمجتبی دارد، در عین حال به‌عنوان اصغر حجازی ولایت سوم، می‌کوشد یار پشت پرده باشد. البته هرازگاه در مصاحبه‌ای و گپ‌وگفتی اظهارات فاضلانه را بیرون می‌ریزد.

این نکته نیز قابل‌توجه است که دکتر حجت‌الاسلام سلمان صفوی بعد از چله‌نشینی ۱۰ ساله در لندن به دارالخلافه تهران بازگشت و در کمتر از یک سال مامور شد دفتر «مقام رهبری» را مدرنیزه کند، اما در عمل با صاحبان حصه و ایوان در دفتر مقام معظم درگیر شد و به قهر به قم رفت و دفتر و دستکی به راه انداخت که تا امروز ادامه یافته است.

«از جمله موارد تخصص ایشان دیپلماسی شهری است. دیپلماسی شهری که معادل فارسی Urban Diplomacy است، در رشته‌های روابط بین‌الملل، جامعه‌شناسی سیاسی، دیپلماسی و جغرافیای شهری اصطلاح رایجی است. دیپلماسی شهری هنر کاربردی روابط بین‌الملل برای مذاکرات، تعامل، توسعه و بهسازی روابط بین ملت‌ها و رفع مشکلات و معضلات روابط دولت‌ها است و بخش مهمی از دیپلماسی عمومی (Public Diplomacy) کشورهای دموکراتیک و پیشرفته به شمار می‌رود. در این تعریف بر سه وجه تمایز دیپلماسی شهری از دیپلماسی دولتی تاکید می‌کنیم. دیپلماسی شهری اولا یک هنر است دوم کاربردی است و سوم در این دیپلماسی، هدف اصلی ملت‌ها هستند، نه الزاما دولت‌ها.»

به‌به آموزه‌های جامعه مدنی، سکولاریسم عملی ولکن بی‌صدا!

دکتر سلمان فیلسوف لنجانی‌لندنی که امروز ره به شرق و غرب جهان دارد، در مصاحبه‌ای با مهسا رمضانی در مرکز دایره‌المعارف اسلامی افاضاتی قابل‌تامل کرد که خواننده را قانع می‌کند اخوی سپهسالار ولایت، نقشه‌ها و ایده‌هایی جهانی و نه فقط داخلی، در سر می‌پروراند. به این چند عبارت از مصاحبه توجه کنید:

ــ جناب دکتر صفوی، به نظر می‌رسد میل به گفتگو و پرهیز از خشونت در فرهنگ ما به‌ویژه در ادبیات سیاسی دولتمردان ما بسیار پررنگ است؛ چنانکه در دولت اصلاحات با طرح «گفتگوی تمدن‌ها» و در دولت یازدهم با نظریه «جهان عاری از خشونت» این روحیه صلح‌دوستی ایرانیان ابراز و به جهانیان ارائه شد. تحلیل شما دراین‌باره چیست؟ جامعه بین‌الملل چقدر ما را با این دیدگاه صلح‌طلبی‌ قضاوت می‌کند؟

ــ واقعیت این است که دولت اصلاحات با ایده «گفتگوی تمدن‌ها» نقش مهمی در بازسازی مثبت چهره جهانی ایران و اسلام ایفا کرد و فرهنگ دیالوگ را گفتمان غالب سیاسی در سپهر فرهنگ سیاسی ایران کرد. هرچند بعد از دولت اصلاحات، وقفه‌ای در این طرح ایجاد شد، مردم بار دیگر معادلات و محاسبات سیاسی را تغییر دادند و با روی کار آوردن دولت اعتدال با شعار «جهان عاری از خشونت» مجددا وجهه جهانی و داخلی جمهوری اسلامی را بهبود بخشیدند. لذا می‌توان گفت در میان روشنفکران دینی و علمای آزادی‌خواه ما نظیر طالقانی، بهشتی، موسوی‌اردبیلی، امینی و… «فرهنگ گفتگو» غالب است. فرهنگ گفتگو زمانی در جامعه و ملتی ظهور پررنگی پیدا می‌کند که «فرهنگ نقدپذیری» در آن جامعه نهادینه شده باشد و کیش شخصیت‌پرستی از جامعه و ساختار قدرت برچیده شود. برخی حاکمان به غلط فکر می‌کنند که حق فقط در آستین آن‌ها است و مردم حق انتخاب ندارند. این نگاه باطلی است که هیچ جایگاهی در اندیشه قرآنی و سنت نبوی و علوی ندارد. صلح در جامعه وقتی رخ می‌دهد که شکاف طبقاتی برچیده و حق اقلیت به رسمیت شناخته شود.

توافق هسته‌ای اثبات‌کننده توانایی دیپلماسی ما برای حل مناقشات بین‌المللی است. این توافق نشان داد بدون جنگ نیز می‌توان به امنیت رسید و راه صلح و امنیت همیشه از لوله تفنگ نمی‌گذرد. این توافق غلبه «هنر دیپلماسی خردگرا» بر جنگ‌طلبان نومحافظه‌کار آمریکایی، صهیونیسم جهانی و ارتجاع عرب است.

در عین حال نباید فراموش کنیم که همین توافقنامه ماهیت زیاده‌طلبی قدرت‌های جهانی را بار دیگر اثبات کرد. ما در حالی که هیچ سلاح هسته‌ای نداریم و هیچ مدرکی نیز در اثبات قصد ما برای تولید آن وجود ندارد، مقید به پذیرش شروطی شده‌ایم، اما اسرائیل و قدرت‌های جهانی مستثنی شده‌اند. در حالی که آمریکا است که نخستین بمب هسته‌ای را ساخت و آن‌ها هستند که برای نخستین‌بار در تاریخ بشر از سلاح هسته‌ای برای نابودی غیرنظامیان استفاده کردند و هزاران ژاپنی غیرنظامی را بی‌رحمانه قتل‌عام کردند و هنوز نیز از این جنایت علیه بشریت عذرخواهی نکرده‌اند.

صلح از منظر فلسفی و اندیشه سیاسی در ساحت‌های مختلف فرد، گروه، جامعه، دولت‌ملت، بین‌المللی و بین‌الدولی مطرح می‌شود و هر یک از این ساحت‌‌ها با هم در رابطه‌ای دیالکتیکی قرار می‌گیرند. از طرفی صلح در تمامی این ساحت‌ها قابل تعریف به «عدم» و «ایجاب» است؛ در «تعریف عدمی» صلح به عدم شرایط هشدار و تهدید در روابط بین یک گروه، ملت یا جامعه جهانی و از «منظر ایجابی» به آرامش، تعادل قوا و تعامل سازنده بین واحدها تعریف می‌شود. این در حالی است که من خود با تعریف ایجابی از صلح، همدل‌ترم و از این زاویه در رابطه با آن حرف می‌زنم.

از این رو، صلح از منظر متافیزیکی و در ساحت فرد، به تعادل قوای درونی آدمی تحت لوای خرد ربانی تعریف می‌شود. به تعبیری قوای انسان همواره با هم در منازعه‌اند تا سرانجام با مدیریت عقل، یکی بر دیگری غلبه کند و به دنبال این امر است که تعادل و آرامش بین قوای درونی میسر و سهم هر کدام بر اساس مقتضیات زمان و مکان داده می‌شود. بر این اساس، صلح یا جنگ در درون آدمی، می‌تواند انعکاس بیرونی در ساحت واحد خانواده، گروه، جامعه، دولت و جهان داشته‌ باشد. از این رو، مادامی که شرایط صلح در درون آدمی فراهم‌ نشود، منازعات بیرونی همچنان ادامه ‌خواهد‌ داشت.

بر این اساس، ریشه صلح درونی است و با نیروی پلیس بیرونی نمی‌توان از منازعات بیرونی ممانعت کرد. صلح در ساحت فردی امری وجودی است و در ساحت بیرونی یعنی جامعه و جهان امری قراردادی است. …»

حال با توجه به تودهنی دولت رئیسی به اصلاحات و ظهور پزشکیان با هیئت مصلح ولایتی، معلوم نیست حجت‌الاسلام دکتر قهرمان «سلمان» رحیم صفوی به ویژه بعد از جنگ ۱۲ روزه و به سلامت جستن اخوی از توطئه‌ «صهیونیست‌ها»، چه نقشه‌راهی را برای فردای ایران اسلامی هخامنشی در نظر گرفته‌اند که اخوی شاه‌اسماعیل‌وار قدرت را به دست گیرد و نخست پرچم ولایت مدرن را با آقا مجتبی بالا برد و بعد البته پرچم را شیروخورشید نشان کند و به دست اخوی بدهد.

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

تصویر سه رئیس پشت میز خطابه مجمع عمومی / علیرضا نوری زاده

احمد الشرع یک ساله شعوری فراتر از ۶۰ سال حکم پدر و پسر خونخوار دمشق ارائه می‌دهد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۴ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۲۶ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۱۵:۴۵

تصاویر محمد خاتمی، احمد الشرع و مسعود پزشکیان در زمان سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل/AFP

در مجمع عمومی امسال سازمان ملل در کنار حضور و سخنان تاثیرگذار دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری ایالات متحده، سه رئیس دیگر چنان گفتند و رفتار کردند که یکی یک‌شبه ره صدساله پیمود و دیگری یکی با اقتدار از ملتش گفت و فردای رهایی، اما سومی با گردن کج پشت تریبون رفت.

سه فراز از سخنان این سه رئیس را می‌آورم و بعد به تحلیل انعکاس این سخنان و برخورد جهان با گویندگانش می‌پردازم.

دکتر مسعود پزشکیان، جراح قلب، نماینده پارلمان و رئیس‌جمهوری منتخب رهبر جمهوری اسلامی با چند میلیون رای، هنگامی که عازم نیویورک بود، از طریق محمد مخبر، معاون اول رئیسی و مشاور ویژه ولی فقیه و رابط او با دنیای بیرون از ۱۷ پناهگاه، به خدمت سید علی مشرف شد. در این دیدار، او دستورالعمل‌هایی دریافت کرد که همه بر محور تلاش برای رفع خطر از «مقام معظم» و کسب و جلب قدرت‌های بزرگ از جمله آمریکا استوار بود.

قمی، مشاور بین‌المللی «نایب المهدی» نیز که از دو سال پیش به جای محمدی گلپایگانی ازنفس‌افتاده، روسای‌جمهوری را در سفرهای خارجی‌شان بدرقه می‌کند و در گوششان دعای سفر می‌خواند، یک بار دیگر به جناب پرزیدنت همدلی «آقا» با او را وعده داد.

در نیویورک، نخست پرزیدنت مسعود با عراقچی و معاونش یعنی عالیجناب غریب‌آبادی، داماد مربوطه سردار ذوالقدر، ایروانی، آتش‌بیار بغداد و نماینده دائمی و غیرقابل تغییر ولی فقیه در سازمان ملل، و مشاورانش جلسه ویژه‌ای در هتل ملنیوم هیلتون برپا کرد.

در آن سالی که من به‌عنوان نویسنده و گزارشگر الشرق الاوسط، صدای آمریکا و دویچه وله و کیهان لندن و زنده‌یاد ایرج گرگین، سفر محمد خاتمی به نیویورک را پوشش می‌دادیم. خاتمی طرح گفتگوی تمدن‌های شهبانو فرح را به حساب خود زده بود و حالا آلبرایت برایش پنج دقیقه کف می‌زد، تا اینکه یک پچ‌پچ کمال خان خرازی، وزیر دول خارجه مقام معظم، خاتمی بازی را به هم زد و خاتمی از در عقب گریخت و به هتل پلازا بازگشت و… .

این بار اما پزشکیان غریب و بال‌شکسته، آمد و با گردن کج، پشت تریبون رفت و مثل بچه‌مکتبی‌ها، نطق نوشته‌شده برایش را به دست گرفت و در چارچوب توجیهات ارباب شعارها را سرازیر کرد، بی آنکه در واژگانش، روح و در کلامش، حس‌وحالی باشد.

مسعود پزشکیان سخنرانی خود را با گفته‌هایی از سنت‌های اسلامی و مسیحی و تورات آغاز کرد و همگان را به «صلح و دوستی» فراخواند و گفت که جهان در دو سال گذشته، این چنین [بر اساس آموزه‌های این سنت‌ها] نبود و نسل‌کشی در غزه و حمله به لبنان، سوریه، یمن را شاهد بود.

پزشکیان گفت که همه این‌ها با حمایت قدرتمندترین کشور جهان رخ داد.

او بی‌توجه به مهندسی سپاه و اراده امامانه سید علی آقا در به خون کشیدن هزار و ۲۰۰ اسرائیلی، تجاوز و قتل زنان و کودکان و به گروگان گرفتن بیش از ۲۰۰ شهروند اسرائیل، حتی در کنار محکوم کردن اسرائیل هم حاضر نشد حماس را محکوم کند که با جنایتش میدان به دست راستی‌های اسرائیلی داد تا ۵۰ هزار فلسطینی از جمله هزاران کودک و زن و مرد فلسطینی را به آتش کشند، غزه را ویران کنند و تحقق آرمان یک ملت را برای استقلال و حاکمیت ملی، سال‌ها عقب بیندازند.

پزشکیان بر بلندای خطابه مجمع عمومی، آنقدر کوچک بود که گمان می‌بردی هیچ ابن هیچ، میراث‌دار «هیچی» خمینی در هواپیمای ایرفرانس در بازگشت به ایران است. پزشکیان نه دولتمرد، بل غلامی بود که به دستور ارباب، برای مشاطه کردن چهره زشت و خونین رژیمش به نیویورک رفت.

او در بخشی از سخنانش مدعی شد هفته گذشته، سه کشور اروپایی پس از آنکه نتوانستند با بدعهدی ۱۰ ساله و به دنبال آن با حمایت از تجاوز نظامی، مردم سربلند ایران را به زانو دربیاورند، به دستور ایالات متحده با فشار، قلدری، تحمیل و سوءاستفاده آشکار کوشیدند قطعنامه‌های لغوشده شورای امنیت علیه جمهوری اسلامی را بازگردانند. آقا هنوز به جهان عهد استعمار تعلق دارد و نمی‌داند کشورهای اروپایی «نوکر آمریکا» نیستند.

آن سوتر، مردی که دولت آمریکا یک سال پیش برای سرش ۱۰ میلیون دلار جایزه گذاشته بود، آمد. اما نه آن جولانی قبل، بل دولتمردی که یک‌شبه ره صدساله پیموده است، کراوات‌های شیک می‌زند، موی بریانتین‌زده براق می‌کند و با تانی و آرام، از آرزوهای ملتش می‌گوید. روزگاری سلفی بوده است، اما از کتاب و سبحه و سنت نامی نمی‌آورد و بعد از ۶۰ سال به‌عنوان رهبر سوریه در جایی نشسته است که اسد و آقازاده جانی‌تر از پدرش، هرگز افتخار نشستن و ایستادن در آن جایگاه را نیافتند.

از جمله سخنان احمد الشرع، این عبارات دلنشین بود که هزاران سوری در خیابان‌های دمشق و حمص و حلب و لاذقیه با شور و آواز از آن استقبال کردند: از زمان سقوط نظام سابق، سیاست ما روشن و مبتنی بر دیپلماسی متوازن، ایجاد ثبات امنیتی و توسعه اقتصادی بوده است و تلاش کرده‌ایم خلا قدرت را پر کنیم.

او گفت که رژیم سابق از بدترین ابزارهای شکنجه علیه مردم استفاده می‌کرد، حدود یک میلیون انسان را کشت و حدود دو میلیون خانه را ویران کرد. اکنون سوریه به کشوری تبدیل شده که در پی صلح و شکوفایی است. متعهد می‌شوم هرکس را که دستش به خون مردم آلود است، به دستگاه عدالت بسپارم.

رئیس دولت موقت سوریه همچنین مدعی شد که رژیم سابق مردم ضعیف و ناتوان را در بیش از ۲۰۰ حمله مستندشده، با سلاح‌های شیمیایی هدف قرار داد.

او با اشاره به اینکه خواستار گفتگوی ملی فراگیر است، مدعی تلاش برای تشکیل یک دولت شایسته و تقویت اصل مشارکت شد و افزود: «ما از ترکیه، قطر، عربستان سعودی و همه کشورهای عربی و اسلامی، آمریکا و اتحادیه اروپا تشکر می‌کنیم.»

احمد الشرع از گفتگو با اسرائیل برای خاتمه دشمنی‌هایی سخن گفت که طی ۸۰ سال ده‌ها هزار انسان را به قتل و ویرانی و نفرت کشاند، حال اما وقت آشتی است.

او پس از سخنرانی، در جمع خبرنگاران در نیویورک گفت که امیدوار است تحریم‌ها علیه کشورش همگی درنهایت لغو شوند و افزود: «سوریه نمی‌خواهد هیچ ملتی رنجی را که ما کشیدیم تجربه کند. ما درد جنگ و ویرانی را می‌فهمیم.» او همچنین در بحبوحه جنگ اسرائیل، همبستگی خود را با فلسطینیان غزه اعلام کرد اما بدون شعار مرگ بر اسرائیل و تکیه روی ترکیب‌های حزب ولایت فقیه.

از آن سو، پرزیدنت محمود عباس، چریک پیری که ۶۰ سال در جبهه جنگ و صلح برای آزادی و استقلال میهنش تلاش کرده، علی‌رغم بی‌نزاکتی ترامپ در ویزا ندادن به او، از طریق تماس ویدیویی، با همه دلش از آرزوهای ملتش گفت.

۱۰ سال پیش که به دیدارش رفته بودم، گفت ما فلسطینی‌ها باید بپذیریم که اسرائیل همسایه همیشگی ما است. او در خطابه‌اش گفت که فلسطینی‌ها حمله اکتبر ۲۰۲۳ حماس به اسرائیل را محکوم می‌کنند و متعهد شد که این گروه مسلح در حکومت آینده نوار غزه پس از پایان جنگ هیچ نقشی نخواهد داشت و باید سلاح‌هایش را تحویل دهد.

ابومازن، رهبر ملت فلسطین، تصریح کرد که فلسطینی‌ها در باریکه غزه با جنگی همراه با نسل‌کشی، ویرانی، گرسنگی و آوارگی از سوی اسرائیل روبرو هستند.

او چشم‌انداز مورد نظر خود برای شکل حکومت در سرزمین‌های فلسطینی پس از پایان جنگ را هم ترسیم کرد و گفت که تشکیلات خودگردان فلسطینی «آماده است مسئولیت کامل حکومت و امنیت را بر عهده بگیرد».

به گفته رهبر ملت فلسطین، سپیده‌دم آزادی فرا خواهد رسید. او از آن دسته از رهبران جهان که در جریان جنگ غزه، از فلسطینی‌ها حمایت کردند، تشکر کرد و گفت که موج اخیر به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» امید به صلح و پایان درگیری را برای مردمش زنده کرده است. او از کشورهای فرانسه، بریتانیا و کانادا بابت به رسمیت شناختن «کشور فلسطین» تشکر کرد و از دیگر کشورهایی که هنوز این گام را برنداشته‌اند، خواست چنین کنند.

با این حال تاکید کرد که برای پاسخ به شرایط کنونی، به رسمیت شناختن نمادین کافی نیست. او گفت: «زمان آن رسیده که جامعه جهانی در حق ملت فلسطین عدالت را اجرا کند، تا آن‌ها بتوانند به حقوق مشروع خود برای رهایی از اشغال دست یابند و دیگر گروگان نوسان‌های سیاست‌های اسرائیل نباشند؛ سیاست‌هایی که حقوق ما را انکار می‌کنند و به ظلم، سرکوب و تجاوز خود ادامه می‌دهند.»

بدون هیچ توضیح اضافی، این سخنان را کنار هم قرار دهید. خیلی آسان می‌توانید سره را از ناسره تشخیص دهید. برای محمود عباس و احمد الشرع، سپیده آزادی فرا خواهد رسید، اما برای مسعود پزشکیان، فردا سیاه‌تر از امروز تصویر می‌شود. ملتی سرفراز که جنبش مهسایش قلب جهان را لرزاند، امروز با نوکرانی که دست‌بسته ولایت‌اند، آرزو می‌کند فرصت احیای آزادی را بیابد. با بودن شاهزاده رضا پهلوی، نگران مرحله گذار نیستیم. همتی باید و درد مشترکی.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

کُشتارِ میدان ژاله (۱۷ شهریور) و طرح یک پُرسش! علی میرفطروس

در بارۀ حوادث منجر به انقلاب اسلامی کتاب ها و مقالات بسیاری منتشر شده است.نگارنده نیز در چند مقاله نظراتی در این باره ابراز کرده است.

مقالۀ زیر سال ها پیش نوشته شده که می تواند پرتوی به «کُشتارِ میدان ژاله» باشد. ع.م

ایدئولوژی های تمامیّت خواه (فاشیسم،استالینیسم و بنیادگرائی اسلامی)در سودای تسخیر قدرت سیاسی به هر شیوۀ ممکن اقدام می کنند.این ایدئولوژی ها«ارزش»ها و«اخلاقیّات»خود را دارند که با حقوق بشر و آزادی های اساسی انسان بیگانه است.در فلسفۀ سیاسیِ استالین،هیتلر،موسولینی و آیت الله خمینی،آنچه به هدف اصلیِ نظام خدمت می‌کرد،«اخلاقی»، و آنچه که در تحقّقِ این هدف مانع ایجاد می نمود،«غیراخلاقی» بود و لذا،مفهومِ«هدف، وسیله را توجیه می کند»در نزد آنان کاربُردِ عملی و فواید تئوریک داشت آنچنانکه به قول آیت الله خمینی:

-«اگر امام یا ولی فقیه فرمان داد که فلان محل را بگیرید،فلان خانه را آتش بزنید،فلان طایفه را که مضرّ به اسلام و مسلمین و ملت ها هستند،از میان ببرید،بر همه لازم است که از او اطاعت کنند».(ولایت فقیه، آیت الله خمینی، صص ۷۵ و ۷۸. همچنین نگاه کنید به سخنرانی او چاپ شده در روزنامۀ اطلاعات، ۱۷ دی ماه ۶۶).

آتش زدن سینما رکس آبادان (۲۸مرداد۵۷)، کُشتار میدان ژاله (۱۷شهریور۵۷)، قتل عام مردم روستای «قارنا» در کردستان (۱۱ شهریور ۱۳۵۸)، قتل عام هزاران زندانی سیاسی (تابستان ۶۷)، طرح سقوط اتوبوس نویسندگان و شاعران ایران به درّه در سفر ارمنستان (مرداد ۱۳۷۵)، قتل‌های زنجیره‌ایِ رهبران سیاسی، نویسندگان و روشنفکران ایران (پاییز ۱۳۷۷)، سرکوب خونین معترضان در سال های۱۳۸۸، ۱۳۹۶، کشتارِ هولناکِ مردم در خیزشِ آبان ماه۹۸ و … جنبش مهسا مصداق‌های عینیِ چنان ایدئولوژی و اندیشه‌ای است. رویداد۱۱سپتامبر۲۰۰۱ نیز مصداق بین المللی این باورِ دینی است. (برای نمونه هائی از پیشینۀ تاریخی این موضوع در تاریخ اسلام نگاه کنیدبه: ملاحظاتی در تاریخ ایران، علی میرفطروس، ۱۹۸۸،بخش دوم ).

نهضت آزادی ایران به رهبری مهندس مهدی بازرگان به سال ۱۳۴۰ و در پیوند با «جبهۀ ملّی دوم» تشکیل شده بود.در دی ماه ۱۳۴۲ گروهی از هواداران «نهضت آزادی»با نام «سازمان مخصوصِ اتحاد و عمل»(سماع) برای مبارزات مسلّحانه علیه رژیم شاه و آموختنِ عملیّات چریکی، عازم پایگاه های فلسطینی در لبنان و مصر و عراق شدند،از جمله،دکتر مصطفی چمران،دکتر ابراهیم یزدی،صادق قطب زاده ،علی شریعتی، ابوالفضل بازرگان،دکترمحمد توسّلی ، پرویز امین و رضا رئیسی.اکثرِ این افراد با استفاده از بورس دولت شاهنشاهی برای تحصیل به اروپا و آمریکا رفته بودند.

دکتر مصطفی چمران از شاگردان برجستۀ مهندس مهدی بازرگان در دانشکدۀ فنی تهران بود که در سال ۱۳۳۷ به عنوان شاگردِ ممتاز با بورس دولتی به امریکا اعزام شد و در یکی از معتبرترین دانشگاه های امریکا -برکلی-به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما موفق شده بود. به روایت مصطفی چمران :او در سال ۱۳۴۲ (۱۹۶۳)به همراه قطب زاده ، ابراهیم یزدی و عده‌ای دیگر عازم مصر شدند و دو سال تعلیمات جنگ های چریکی و سازمان‌دهی مخفی دید و سپس با برخی دیگر از اعضای«نهضت آزادی» به فلسطین رفت.چمران در پایگاه های فلسطینی دارای چنان موقعیـّت ممتازی شد که«مؤسّس ستاد جنگ‌های نامنظم»گردید و شیخ محمد نصرالله ،از رهبران کنونی حزب الله لبنان در سن ۱۸ سالگی حکم فرماندهی منطقۀ «نبطیّه»را از دکتر چمران دریافت کرد.

چمران با رهبران فلسطینی -و در رأس آنها،با یاسر عرفات- همکاری نزدیک داشت به‌طوری‌که یاسر عرفات و دیگر رهبران فلسطینی از او کسب نظر و مشورت می‌کردند.از افرادِ مهمّی که در ناحیۀ «طیّبه»(مرزلبنان-اسرائیل) توسط دکتر چمران آموزش نظامی دید،سید احمد خمینی بود. به گفتۀ آیت الله لاهوتی: در سال ۵۴ سید احمد خمینی در انفجارِ یگانه سینمای شهر قم دست داشت.

به روایت دکترمحمّد توسّلی (دبیرکُل نهضت آزادی):«در پایگاه های نظامی، برخی از آموزش‌ها را خودِ دکتر چمران به ما می‌داد.فقط بخشی از آموزش‌های تخصّصی که مربوط به مواد منفجره و تخریبی بود و یک چریک باید یاد می‌گرفت را برخی کارشناسان و سرهنگ‌های خبرۀ مصری آموزش می‌دادند». سازمان«سماع»ازکمک های مالی، نظامی و رادیوئیِ دولتِ مصر برخوردار بود (ابراهیم یزدی،شصت سال صبوری و شکوری، ج۲، صص۲۹۹-۳۰۶).

به روایت عبدالعلی بازرگان ،برادر زاده مهندس مهدی بازرگان و کادرِ ورزیده و فعّالِ این گروهِ چریکی:

-« ازجمله آموزش‌هایی که به ما می‌دادند نحوۀ استفاده از مواد منفجره و تله‌های انفجاری و مانند آن بود.در یک مورد، پُلی را در یک روستا به ما نشان دادند و گفتند که نقشۀ این پُل را بکشید و بعد محاسبه کنید که مواد منفجره به چه میزان و در کجا‌ها باید کار گذاشته شود تا در هنگام انفجار، پل به طور کامل از بین برود».

از فعالیّت های این گروهِ چریکی در آستانۀ انقلاب اسلامی – و خصوصاً در ۱۷شهریور۵۷ – اطلاعی در دست نیست،به قول محمد توسلی:«ازمیان افراد فوق،رضا رئیسی به ایران برگشت تا اطلاعات را به ایران منتقل کند».اینکه آن«اطلاعات» چه بود؟ خبری نداریم،امّا می دانیم که دکتر محمد توسلی در اردیبهشت ۵۷ از تهران به لبنان رفت و در جنوب این کشور با دکتر چمران دیدار کرده است. سفرِ توسّلی به لبنان زمانی بود که روزنامۀ کیهان در شمارۀ ۷ اردیبهشت ۱۳۵۷ خبر داد:

-«مقدار زیادی اسلحه بطور قاچاق وارد ایران شد ».

همین روزنامه در تاریخ ۱خرداد۵۷ نوشت:

-«سلاح های قاچاق از چند کشور وارد ایران شده است».

در بحبوحۀ رویدادهای ۵۷، دکتر چمران در نظر داشت که ۵۰۰ رزمنده از سازمان «اَمَل» را تجهیز کرده و خود را به ایران برساند. دولت سوریه نیز پذیرفته بود که برای انتفال چریک‌های چمران امکانات نظامی و هواپیما در اختیارِ وی بگذارد تا در هر جا که می‌خواهد رزمندگانش را پیاده کند. (نگاه کنید به کتاب لبنان، مصطفی چمران‏، بنیاد شهید چمران، تهران، ۱۳۷۶، ص۲۹۸).با توجه به پیوند فلسطینی ها با دکتر چمران،به روایت دکترابراهیم یزدی:برخی گروه های فلسطینی خود را در انقلاب ایران،سهیم وُ شریک می دانستند (یزدی، ج۲،ص۳۱۷) و لذا، طبیعی بود که اوّلین مهمان خارجی پس از انقلاب اسلامی، یاسرعرفات باشد!

دکترابراهیم یزدی در بارۀ تشدید اقداماتش بعد از کُشتارِ میدان ژاله می نویسد:
-«کمیته های مختلف مرکّب از ایرانیان و دانشجویان تشکیل شد.یک هفته بعد از«جمعۀ خونین» تظاهرات اعتراضی وسیعی از طرفِ«سازمان جوانان مسلمان» در برابر کاخ سفید برگزار شد…چند روز بعد آقای مهندس شهرستانی و یکی دیگر از برادران مسلمان از تهران با مقادیر زیادی عکس و فیلم به هوستون آمدند.عکس ها،همان طور که گفته شد بسیار خوب تهیه شده بودند و به موقع هم رسیدند.عکس ها دقیقاً جای گلوله ها را در سر وُ صورت وُ سینۀ مقتولین نشان می داد. جای گلوله ها به وضوح نشان میداد که تیراندازی به قصدِ کشتار بوده است.تکثیر این عکس ها و انتشار آنها در محافل بین المللی سر وُ صدای بسیاری علیه رژیم شاه به وجود آورد.تظاهرات واشنگتن، مصاحبه های تلویزیونی و مطبوعات نیز بسیار موثر واقع شد».( یزدی،ج۳،ص۲۸(
پس از کشتارِ میدان ژاله، دکتریزدی عازم نجف شد تا آیت الله خمینی را از عراق خارج و در پاریس مستقر کند.

بنابراین، پُرسش این است که نقشِ احتمالیِ یارانِ فلسطینی یا ایرانیِ دکتر چمران در کُشتارِ میدانِ ژاله چه بود؟.

دکترامیراصلان افشار(آخرین رئیس کل تشریفات دربار شاه)در گفتگو با نگارنده،می گوید:

-«یکی از دوستان می‌گفت که در میدان ژاله دیده بود که زیر صندوق‌های انگورِمیوه ‌فروشی ها، اسلحه پنهان کرده بودند تا به موقع آن‌ها را بین افراد خودشان پخش کنند…یکی از انقلابیّون اشاره می کندکه فردی ازبستگان نزدیکش در ۱۷شهریور۵۷ مأموریـّت داشت تا از مسجدِ بازار تهران یک کامیونت کفش‌های لنگه به لنگه، زنانه و مردانه و بچگانه را در فلان گوشۀ میدان ژاله خالی کند. بقول این فرد:«…بعداً همه در تلویزیون‌ها دیدند.این انبوهِ کفش‌های لنگه به لنگه، نشانۀ هزاران زن و مرد و کودکی بود که در تظاهرات میدان ژاله توسّط ارتش شاه کشته شده بودند!!…روز بعد که به کاخ رفتم با سپهبد بدره‌ای صحبت کردم که گفت:«ما کسی را نکشتیم و از طرف ما هم کسی کشته نشده چون افرادی را که به محل می‌فرستیم، به اندازۀ معیـّنی به آن‌ها فشنگ می‌دهیم و بعداً فشنگ‌ها را از آنها پس می‌گیریم تا معلوم شود این‌ها تیر درکرده‌اند یا نه.ما چیزی پیدا نکردیم که بگوییم حقیقتاً ارتش در این کار دخالت داشته.این، کارِ خودشان است، به همۀ راه‌ها متوسّل می‌شوند بخاطر اینکه ارتشِ ما را بدنام کنند».

صبح شنبه در بارۀ آن حادثه با اعلیحضرت صحبت کردم.گفتند:« بله همۀ این اتّفاقات را درست می‌کنند و تقصیر را به گردن ارتش و ما می‌اندازند»…(خاطرات امیراصلان افشار،صص۴۶۸-۴۷۰).

از این هنگام نوعی آشفتگی و «سردرگمی» در شاه پدید آمد.دکتر امیر اصلان افشار دربارۀ روحیّه وُ روان شاه می گوید:

-« اعلیحضرت این جریانات را مهندسی شده ( Téléguidé ) می گفتند،یعنی جریاناتی که از جائی هدایت وُ رهبری می شدند…مخالفان ما فضیلت اخلاقی نداشتند و برای رسیدن به قدرت به هر دروغی متوسل می شدند…[آتش زدن سینما رکس آبادان]خیلی خیلی در روح اعلیحضرت اثر گذاشت. همه مبهوت بودند که چه سازمانی ممکن است این جنایت هولناک را کرده باشد.در آن شرایط، روزی اعلیحضرت در دفتر کارشان قدم می زدند و هی تکرار می کردند:

– «ارتجاع سیاه! ارتجاع سیاه ».

https://mirfetros.com/

ali@mirfetros.com

آخرالزمانی‌ها با جنایاتشان فاتحه ولایت را خواندند / علیرضا نوری زاده

شیعه در انتظار یک مارتین لوتر، نه امام زمان
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۱۸ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۷:۳۰

عمامه‌گذاری طلبه‌های حوزه علمیه قم-العالم

سید علی خامنه‌ای قبل از جنگ ۱۲ روزه با شِکوه‌های بسیاری از سوی سران حوزه به اصطلاح علمیه که اغلب برکشیده خود او هستند، روبرو شده بود که «سیدنا! طلبه‌ها دیگر مثل سابق نیستند و اطاعت امر نمی‌کنند. حرف‌های عجیب‌وغریب در مباحثاتشان به گوش می‌رسد. روزهای تعطیل شلوارجین و کاپشن به تن می‌کنند. بعضا تنیس و شطرنج بازی می‌کنند و به جای زیارت جمکران ره به ‘جابن’ می‌کشند. اینجور که پیش می‌رویم، فردا در حوزه مرجعی پیدا نخواهد شد و از حالا باید فاتحه حوزه‌ها را خواند.»

خامنه‌ای در ابتدا کوشید غائله را بخواباند، اما با حمله اسرائیل و کشته شدن ۳۰۰ تن از سران سپاه و امنیت‌خانه مبارکه و زرادخانه اتمی و به راه افتادن موج تازه انتقادهای طلبه‌های جوان حوزه، عملا بحث اصلاح حوزه جایش را به سخن در باب سرنوشت نهایی نظام داد.

سپس این مقوله مطرح شد که آیا اصولا جامعه به جایگاه و مرکزی به‌عنوان مرجعیت دینی نیاز خواهد داشت؟ بحث داغی که بین طلاب مدرسه شهیدین درگرفته است. چه کسانی بر ناصیه‌شان از هم اکنون نشان مرجعیت ظاهر شده و مارتین لوتر شیعه آیا هم اکنون سر برداشته یا هنوز از لاک بیرون نیامده است؟

این‌ها سوالاتی‌اند که شاید در نظر بعضی از شما، بین اولویت‌های جامعه ما به‌ویژه در پی برافتادن جمهوری ولایت فقیه (به هر شکل و طریق) جا و مکانی ندارند، اگر جامعه را خوب بشناسیم و نگاهمان فراتر از نوک بینی ایدئولوژی یا باورهای سیاسی‌مان را ببیند، آنگاه درمی‌یابیم که یافتن پاسخ سوالات مذکور ضروری است و در واقع بدون بررسی احتمالاتی که در فردای حوزه‌ها امکان تحقق خواهد داشت، اصولا مسئله عبور از ولایت فقیه و نظام مذهبی غیرممکن است.

جایگاه دین در جامعه

در جامعه امروز ایران، بر پایه نگرش مردم به دین می‌توان جایگاه دین و در کنار آن روحانیت را در جامعه مشخص کرد. در ایران چند نگاه آشنا به مقوله دین و روحانیت وجود دارد که ریشه حداقل یکی از آن‌ها در گذشته پیش از انقلاب و روزگاری دورودیر است.

الف‌ــ نگاه سنتی به دین و روحانیت

بخشی از دینداران در جامعه ما نه با آمدن جمهوری اسلامی و ظهور خمینی مسلمان شده‌اند که مثلا با سقوط رژیم، دینشان از دست برود و روی از روحانیت برگردانند و نه عملکرد رژیم را به حساب دین می‌گذارند که به علت جنایت و فساد و نفاق و فریبکاری اهل ولایت فقیه، تزلزلی در ایمانشان پیدا شود.

در میان این جمع که تعدادشان هم کم نیست و طیف‌هایی از مومنان در جامعه را شامل می‌شود، مرجعیت غیردولتی هنوز هم اعتبار دارد و شخصیتی مثل سیستانی در عراق و وحید خراسانی و علوی بروجردی در ایران نزد این مومنان از مقام و منزلت برخوردارند. ثروتمندان این گروه سر موقع خمس و وجوهات شرعیه خود را می‌پردازند. حال آنکه مثلا برای گریختن از پرداخت مالیات دولتی که آن را ناحق و جائرانه می‌دانند، ممکن است به هر حیله و وسیله‌ای متوسل شوند. بخشی از سنتی‌های بازار، کسبه صاحب‌ریشه، قشری از کارمندان، بخشی از نظامیان به‌ویژه در ارتش و نیروهای انتظامی به این گروه تعلق دارند.

ب‌ــ نگاه سیاسی به دین و روحانیت

این نگاه را در دو قشر و گروه می‌توان دید؛ نخست ذوب‌شدگان در ولایت که شعارها و تظاهرات دین‌مدارانه رژیم را باور دارند و سیدعلی آقا را نایب امام زمان می‌دانند و دیدار جمکران و انداختن نامه‌ در آن دو چاه کذایی سقف اعلای آرزوها و مطالبات آن‌ها است. البته بعد از فرو شکستن پرچم ولایت در دست سرداران اسلام ولایی، این گروه حقانیت رژیم را زیر سوال برده‌اند و دیگر عملکرد رژیم را منطبق با مبانی اسلام ناب انقلابی محمدی نمی‌دانند.

قرائت فاشیستی رژیم از دین برای این دسته از مومنان حکم وحی مُنزل را دارد و هرچه آقا و اصحاب می‌گویند، عین دین و حقیقت است. رژیم اغلب دست‌نشاندگانش را از میان این جماعت برمی‌گزیند. وقتی کسی باور داشته باشد با دعای سیدعلی آقای پایین‌خیابانی به بهشت می‌رود و نوری همدانی عصاکش او در روز حشر خواهد بود، دیگر نمی‌توان از او انتظار داشت در صف آزادگان جای گیرد و برای مقوله مردمسالاری سینه چاک دهد. به جز معدودی از روحانیون، افراد سپاه و بسیج و اطلاعات و نوجوانان مغزشویی‌شده، گروه قلیلی از کارمندان و پایوران رژیم به این مجموعه تعلق دارند.

گروه دوم کسانی‌اند که پوچی و نادرستی اسلام حکومتی را به‌خوبی می‌دانند ولی در کل اصل دین تردید ندارند. با این همه، زیر پرچم تقیه و سازش، می‌کوشند مثل گروه اول خود را وفادار به نظام دینی نشان دهند. بخش عمده‌ای از بازاریان، نیروهای مسلح، طلبه‌ها و مدرسان و گروهی از جوانان به‌ظاهر متدین در دانشگاه‌ها از این دسته‌اند.

حضور این نوع تفکر و نگرش به دین و سیاست را به‌مرور در جمع نیروهای به‌ظاهر حامی نظام از جمله سپاه، بسیج و روحانیت وابسته مشاهده می‌کنیم. طرف به‌ظاهر سردار سپاه یا عضو جامعه مدرسان حوزه و به‌ظاهر تا گردن ذوب‌شده در ولایت سید علی آقا و آماده جانبازی در راه حفظ آرمان‌های انقلاب و آرزویش شمشیر زدن در رکاب امام زمان است، اما اگر پایش بیفتد و خریدار خوب پول دهد، حاضر است آش جمهوری اسلامی را با جایش تقدیم «دشمن» کند.

با شماری از این جمع طی این سالیان برخورد داشته‌ام.

ج‌ــ نگاه اصلاح‌گرایانه به دین

سومین گروه در جامعه ما که با نگاه اصلاح‌گرایانه به دین می‌نگرند، در درجه اول دیندارند؛ البته با درجه اعتقادی که حد معینی ندارد و بنا به وضعیت اجتماعی و محیط زندگی فرد بالا و پایین می‌رود. این‌ها جماعتی‌اند که روشنفکران دینی، ملی مذهبی‌ها، دانشگاهیانی که ریش‌دار و بی‌ریش در میانشان بسیار است. ملاهایی‌اند که در سخنرانی‌ها و نوشته‌هایشان به جای استناد کردن به شیخ صدوق و علامه مجلسی و شیخ عباس قمی، از دکارت و کانت و هگل مثال می‌آورند و با راسل و سارتر و هایدگر دست به گریبان‌اند و به نوعی سکولاریسم و جدایی دین از حکومت را پذیرفته‌اند.

روشنفکران این گروه نیز همچنان درصدد پیوند بخشیدن ترمودینامیک به شرح اللمعه بودند و زمانی که از حکومت مدنی سخن می‌گفتند، ضرورت استفاده نکردن حاکم از تیغ ریش‌تراشی و استفاده از ما نمره ۴ برای کم کردن محاسن را از یاد نمی‌بردند. آفتابه هم در زندگی این دسته از روشنفکران جایگاه ویژه‌ای داشت. هنوز این جمع به مرجعیت دلبسته‌اند، منتها مراجعی که دیگر اثر وجودی و برکات عینی ندارند و «گفتند فسانه‌ای و درخواب شدند» (مثل منتظری، تبریزی ، بهجت و …)

بعضی‌ها به اشتباه تفکر اسلام ناب انقلابی مجاهدین خلق را در این دایره قرار می‌دهند. در حالی که تفکر اصحاب مسعود روی دیگر سکه تفکر ذوب‌شدگان در ولایت است. یعنی گروه دوم «حلقه ب» که پیش از این، از آن‌ها گفتم. با این تفاوت که در تفکر مجاهدین، رجوی جای خمینی و بعد از او خامنه‌ای می‌نشیند، سید المحدثین در جایگاه میرزا علی اکبرخان طبیب‌حضور ولایتی قرار می‌گیرد و آقامهدی همان نقشی را پیدا می‌کند که احمدی‌نژاد برعهده داشت. کافی است فیلم وصل شدن مسعود به امام زمان را در سامرا و رفتار پیروانش را در برابر او مشاهده کنید تا برایتان روشن شود نگاه پیروان ولی فقیه سابقا در جوار وطن با سرسپردگان ولی فقیه حاکم بر وطن تفاوتی ندارد.

دــ گروهی که سابقا دین‌دار بودند و حالا ضد دین شده‌اند

گروه چهارم کسانی‌اند که یا در گذشته افرادی مومن و معتقد بودند اما به‌مرور و با شناخت نظام، در یک واکنش انفعالی حالت ضددین و روحانیت پیدا کرده‌اند. در میان این جمع همه نوع آدمی پیدا می‌شود؛ بازاری، نظامی، دانشجو، استاد، کارگر، کارمند و حتی آخوند.

این افراد در جلوت تظاهر به بی‌دینی نمی‌کنند، اما در خلوت بی‌اعتقادی خود را آشکار می‌کنند. اغلب سران رژیم جمهوری ولایت فقیه به این دسته تعلق دارند.

این جمع، اگر در درون نظام باشند، روحانیت و مرجعیت به‌عنوان پایه اصلی نظام دینی موردتوجه است، اما اگر در بیرون نظام باشند، اعتنایی به مرجعیت و روحانیت ندارند.

بخش دیگر در این دایره به کسانی تعلق دارد که اصولا دین را باور ندارند. بعضی‌هایشان به یک منبع متافیزیکی و خالقی که بر اساس تفکر فرد، شکل و عملش متفاوت است، اعتقاد دارند و بی‌اعتقادی مطلق در جوامعی مثل جامعه ما را خطرناک می‌دانند، اما یکسره مذاهب را نفی می‌کنند.

گروه دیگرشان به کلی منکر خدا و دین و آیین‌اند، اما چون در یک جامعه سنتی زندگی می‌کنند و صبح تا شب صحبت بهشت و دوزخ و نکیر و منکر و پل صراط را می‌شنوند، گاه می‌کوشند برای بی‌اعتقادی خود محملی اعتقادی پیدا کنند. مثلا از یک‌سو خدا و پیغمبر و ائمه را منکر می‌شوند و از سوی دیگر پیام زرتشت و آموزه‌های میترا و توصیه‌های مزدک و مانی را تقدیر می‌کنند و گاه خواستار آن می‌شوند که جامعه ما به دو هزار و ۵۰۰ سال پیش بازگردد و همه ما به جای امام زمان به انتظار ظهور سوشیانت بنشینیم.

ملاحظه می‌کنید که جامعه عجیب و غریبی داریم و این شترگاوپلنگ بودن هم‌زمان برخی از ما، برای رژیمی از نوع جمهوری ولایت فقیه نعمتی است که بر آن دو شکر واجب است.

حال در چنین جامعه‌ای می‌توان مطمئن بود حکایت دین و آخوند و بالتبع مرجعیت، قصه درازی است که حتی پس از زوال جمهوری ولایت فقیه، ادامه خواهد داشت.

در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، بخشی از روحانیون جوان آن روز حوزه با حمایت مرحوم شریعتمداری و دارالتبلیغ اسلامی که مایه و اعتبار از شریعتمداری می‌گرفت، نشریه‌ای را بیرون دادند با نام «مکتب اسلام». در این نشریه دو گروه روحانی جوان ظهور کردند؛ گروهی از نوع امام موسی صدر، ناصر مکارم، سید محمد بهشتی، سید هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، سیدرضا صدر، گلسرخی و… که در حوزه دین نیم‌نگاهی هم به سیاست داشتند و از همان ابتدا، به تشک و مخده مرجعیت چشم نداشتند بلکه بر آن بودند تا در حوزه‌های سیاست و فرهنگ و علوم اجتماعی بخت‌آزمایی کنند.

در جریان انقلاب گو اینکه بعضی از این روحانیون به صف انقلاب پیوستند و حتی عهد و میثاق خود با شریعتمداری را از یاد بردند و دست بیعت به خمینی دادند، غیر از بهشتی که بعد از خمینی قدرتمندترین رکن انقلاب شد، ولی خیلی زود به لقاءالله فرستاده شد، بقیه در عین حضور در دایره قدرت ترجیح دادند در صف اول قرار نگیرند. مثل سید هادی خسروشاهی که به ارشاد و سپس وزارت خارجه رفت.

گروه دوم کسانی بودند که ظهور در این هیئت حوزوی وسیله‌ای برای رسیدن آ‌ن‌ها به جایگاه مرجعیت بود. ناصر مکارم شیرازی در راس این قاعده قرار داشت. به همین دلیل هم وقتی از سوی حکومت خلعت مرجعیت پوشید، به سنتی‌ترین پایگاه مرجعیت پیوست و با فراموش کردن حرف‌ها و نوشته‌های دیروز، به یکی از مرتجع‌ترین مراجع قم تبدیل شد.

در مقابل، صدر بلاغی که نویسنده و خطیبی سرشناس بود و برای مرجعیت چیزی کم از ناصر ابوالمکارم شیرازی نداشت، حوزه و مرجعیت را طلاق گفت و حضورش در سیاست نیز در صف مخالفان برانداز نظام بود؛ تا جایی که در جریان قطب‌زاده تا پای مرگ هم رفت.

علی حجتی نیز که بسته سببی امام موسی صدر بود، از همان آغاز انقلاب آبرو به سایه‌بان قناعت حفظ کرد و دست به خون نیالود.

جوانان آن روز حوزه که امروز ریشی تا پر شال دارند، با همه نگرش‌های که به دین داشتند، با برپایی حکومت دینی، جنبه ایدئولوژیکی و دینی آرزوهای خود را براورده دیدند. بنابراین منهای مجتهد شبستری و مصطفی محقق داماد، از هیچ‌کدام اندیشه نوینی در عرصه دین و مذهب ظهور نکرد.

در عوض در طول ۴۶ سال گذشته و در زمانی که حکومت دست آخوندها و مرجعیت نیز زیر سلطه حکومت بود (با منظور داشتن استثناها)، روحانیونی که بعد از انقلاب وارد حوزه شدند و بعضی از خوان کرم سید علی آقا نان خوردند و شهریه گرفتند، این امید را در دل‌ها رویاندند که ظهور مارتین لوتری شیعه از میان آن‌ها دور نیست.

اینکه می‌گویم این رنسانس یک ضرورت است، به دلیل حضور کسانی مثل ناصر مکارم و شیخ حسین نوری همدانی و اعرافی در حوزه است که فردا با رفتن آقایان ۸۰ و ۹۰ ساله، مرجعیت را قبضه می‌کنند و آن‌وقت سروکار ما با مشتی آدم بی‌خدای بی‌اعتقاد به اخلاق و شرافت انسانی خواهد افتاد، از تیره نوری همدانی و محسن غرویان و و آقا تهرانی معلم اخلاق که می‌توانند هر رذالتی را در جایگاه فضیلت بنشانند.

منصور و عبدالله سفاح در راه‌اند. حال چه کسی می‌تواند در برابر این‌ها بایستد؟ از نواب‌ درراه گفته‌ام، از گروه دوم هم گفتم. سومی‌ها را به بعد می‌گذارم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

در انتظار ظهور نواب صفوی نباشیم / علیرضا نوری زاده

عده‌ای هنوز در جستجوی رهبر بعدی، حسن خمینی و مجتبی خامنه‌ای را زیر نظر دارند. جایگاه فرزندان خامنه‌ای و نواده خمینی، ندامتگاه تاریخ است، نه مشاطه‌گری چهره ولایت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۱۲ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۸:۰۰

اعتراضات مردمی در ایران-خبرگزاری فرانسه

چالش بزرگ «دگراندیشان»؛ وقتی می‌گویی دگراندیش، دایره‌ را وسیع می‌کنی و تنگ‌نظری مدعیان روشنفکری شامل حالت نمی‌شود. نگفتم «روشنفکران»، مبادا خدای ناکرده متولیان روشنفکری در فرنگ و در ایران که علی‌رغم اشتباهات گاه در حد جنایت در حق مردم ایران، هنوز هم مرغشان یک پا دارد و اگر زبان بگشایی که پدر جان! در روزگار خوش «استبداد» آن پسر (عمر بعضی‌شان البته به پدر هم می‌رسد) حداقل کسی دهانمان را نمی‌بویید مبادا گفته باشیم دوستت دارم، یقه‌ات را می‌گیرند که بله… سلطنت‌طلب و پهلوی‌چی شده‌ای و نباید عملکرد ضدبشری این رژیم باعث شود عملکرد آن رژیم را از یاد ببری. بعد هم خط‌کش از کیسه در می‌آورند تا میزان روشنفکری‌ات را اندازه بگیرند.

گو اینکه به ‌اعتقاد من، طایفه روشنفکران و بعضا آزادی‌خواهان با همه اختلاف‌نظرها و تفاوت مشرب، می‌توانند (و به گمان من وظیفه دارند) در چارچوب پذیرش اصل جدایی دین از دولت (بدون بی‌حرمتی به جایگاه دین) حاکمیت ملی، تمامیت ارضی کشور، برابری همه شهروندان ایرانی با هم فارغ از جنس و نژاد و مذهب، در جبهه‌ای به وسعت ایران برای تحقق اصول مورداشاره هم‌عهد شوند، اما فعلا «من» آن‌ها، عامل لکنت زبانشان در سر دادن بانگ همبستگی شده است.

در عین حال، هر بار یک مسئله اساسی مثل برنامه اتمی، احتمال گرفتار شدن خانه پدری در جنگی نابرابر (مثل جنگ ۱۲ روزه اخیر) و گاه البته انتخابات (در همه وجوهش) پیش می‌آید، این مجموعه بزرگ دگراندیش چنان گرفتار اختلاف نظر می‌شود که گاه آرش دگراندیش به گونه‌ای می‌گوید و می‌نویسد که اگر اسمش را برداری و به جایش بنویسی حسین بازجو، نماینده سید علی آقا در کیهان، کسی شک نمی‌کند که این گفته یا نوشته از شریعتمداری نبوده است.

همینطور وقتی آزاداندیشان و تکنوکرات‌ها و نویسندگان و تحلیلگرانی در داخل کشور زیر تیغ امنیت‌خانه مبارکه نایب امام زمان، در باب قضیه اتمی و ضرورت گفتگوی مستقیم با آمریکا سخن به میان می‌آورند و مدعیات رژیم را نفی می‌کنند و سیئات و مصائب و خطرات رویای اتمی ولی‌فقیه و ذوب‌شدگان در او را بازگو می‌کنند، حس می‌کنی چقدر بین آن‌ها و تو که دیرسالی است چرنوبیل را در یاد داری و می‌دانی سید در اندیشه دستیابی به سلاح هسته‌ای است تا از حالا تا ظهور حضرت دل، آسوده باشد که نه ملت جرات مخالفت با او را خواهد داشت و نه عالمیان به ساحت مقدسش جسارت خواهند کرد، بدون اینکه یکدیگر را دیده باشید، نزدیکی بیشتری با آن‌ها حس می‌کنی تا با فسیل‌های چپ‌زده.

طی سال‌های گذشته در زمان انتخابات (شوراها، مجلس و ریاست‌جمهوری) مدعیان دگراندیشی چنان گرفتار اختلاف و نفاق می‌شوند که رژیم ولایت‌فقیه با شادمانی، تردیدی به دل راه نمی‌دهد که از این انتخابات نیز چون قبلی‌ها، بالاترین بهره‌ها را خواهد برد و در حالی که دگراندیشان مخالف آن سرگرم زدوخوردند، به سه شماره، اعضای شورا یا مجلس یا رئیس‌جمهوری تازه را جهت پابوسی و بیعت با «ولی امر مسلمانان جهان» به صف خواهد کرد.

من حیرت می‌کنم که صداهای حقیقت‌گو و گوش‌ها و دل‌های حقیقت‌جو در وطن بیشتر از آوارگان و به‌غربت‌نشستگانی است که مدعی مبارزه با رژیم جنایت‌پیشه ولایت‌فقیه‌اند. امروز شرایط خانه پدری با همیشه تفاوت دارد. اسرائیل با حمله اخیر به قطر و کشتن شماری از رهبران حماس، آشکار کرد که هیچ خط قرمزی را به رسمیت نمی‌شناسد و آنجا که پای امنیت و بقایش در میان باشد، نه عزیز و دوستش، شیخ تمیم، جلودار او است و نه حامی‌اش دونالد ترامپ. البته یادمان نرود زیر پا گذاشتن حاکمیت قطر نخستین بار به دست جمهوری ولایت‌فقیه صورت گرفت.

شگفت‌آور است که پزشکیان با دعای خیر سیدعلی، به نشست شانگهای می‌رود و با آنکه رئیسی در همین نشست دو سال قبل در جمع رهبرانی نشست که یک دست جام باده و دست دیگرشان به زلف یار بود، آقای دکتر پزشکیان وقتی فهمید در مراسم شام، شراب بوردو و شیراز‌ــ به حرمت حضورش‌ــ و انواع ویسکی‌ سرو می‌شود، سردرد و تاخیر را بهانه کرد و به نشست نرفت.

به گفته عباس عراقچی، وزیر امور خارجه‌اش، او دو ساعت با پوتین گفتگو کرد، اما من از یک دوست شنیدم که حداقل سه ساعت و نیم با حضور مهدی سنایی، مشاور روسی‌دان خود، با پوتین سرگرم چانه زدن بود.

سنایی تدریس در دانشکده حقوق و علوم سیاسی را از سال ۱۳۸۲ در گروه روابط بین‌الملل آغاز کرد و سپس با شکل‌گیری گروه مطالعات منطقه‌ای، دو دوره و تا سال ۱۳۹۲ عضو وابسته این گروه بود. او گروه مطالعات روسیه را در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران در سال ۱۳۸۶ و مرکز مطالعات غیردولتی ایران و اوراسیا با عنوان ایراس را در سال ۱۳۸۳ بنیان گذاشت. او تا به حال چندین کتاب تالیف و ترجمه کرده و چند اثر نیز از او به زبان روسی منتشر شده‌ است.

چندی پیش دکتر محمد صدر، از مشاوران پزشکیان و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، در باب پوتین و البته زیرلبی، چین، سخنانی ادا کرد که رژیم ناچار شد برای ساکت کردن ارباب ولادیمیر، علیه او اعلام جرم کند. ابتدا بگذارید درباره خود محمد آقا یادآور شوم که در روزگار معاونت وزارت کشور، پدرش علامه وارسته مرحوم سیدرضا صدر، برادر امام موسی صدر، را به زندان بردند تا نتواند وصیت آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری را مبنی بر نماز گزاردن بر جسدش به جا آورد و او نه‌تنها اعتراضی نکرد، بلکه به نوشته علامه صدر، برادر امام موسی صدر، به مجلس افطاری معاویه رفت و پدر را از یاد برد.

سیدمحمد صدر جزو جوانان دلبسته به انقلاب و خمینی بود. برخلاف عمویش، امام موسی، که همیشه می‌گفت با خمینی به بهشت هم نمی‌روم. محمد از سال‌های پیش از انقلاب در برپایی و تثبیت رژیم جهل و جور و فساد نقش کلیدی داشت. او معاون سیاسی وزارت کشور در دولت میرحسین موسوی بود و در حال حاضر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است و بارها از ضرورت پیوستن به گروه اقدام ویژه مالی یا اف‌ای‌تی‌اف (FATF) حمایت کرده است.

او در تازه‌ترین اظهاراتش، گفته بود ترور سید ابراهیم رئیسی کار اسرائیل بود و روسیه اطلاعات پدافندی جمهوری اسلامی را در اختیار اسرائیل قرار داد! صدر قرارداد با روسیه را هم کشک خواند و گفت روسیه به ترکیه که عضو ناتو است، اس ۴۰۰ فروخته، اما به ایران که متحدش است، اس ۴۰۰ نداده است.

صدر به واقعیت تحویل اس۳۰۰ از روسیه به ایران با یک تاخیر ۱۰ ساله هم اشاره می‌کند و می‌گوید مردم ایران خاطره خوشی از روس‌ها نداشتند و ندارند. علت این است که روس‌ها ۲۵۰ هزار کیلومترمربع از سرزمین‌های ایران را بلعیدند و روسیه دوران پوتین شش قطعنامه شورای امنیت به ویژه قطعنامه ۱۹۲۹ را که قطعنامه‌ای فلج‌کننده علیه جمهوری اسلامی بود، امضا کرد. مهم‌تر اینکه روس‌ها به ایران از پشت خنجر زدند و از ادعای امارات درباره جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی حمایت کردند.

در جنگ اخیر و جنگ قبلی که اسرائیل در واقع تمام مراکز پدافندی ما را زد، شک و تردیدهایی بود که چرا اسرائیل از این‌ها دقیق مطلع است. من تحلیلی به شما می‌گویم. روس‌ها اطلاعات را به اسرائیلی‌ها داده بودند. روسیه این است. البته اینکه به شما می‌گویم، معنایش نیست که روسیه نامرد و غربی‌ها مردند، ولی این‌ها اینجوری‌اند.

آمریکا اولین و روسیه دومین کشوری است که پس از تشکیل اسرائیل در سازمان ملل، با آن رابطه برقرار کرد، یعنی روسیه گرایش خاصی به اسرائیل داشت. البته حالا توجیهاتی می‌کنند که چند میلیون یهودی روس در اسرائیل داریم، ولی در این قضیه هم نشان داده شد که آن پیمان راهبردی با روسیه کشک است. می‌گویند ما خشنود نیستیم که اسرائیل به ایران حمله کرد، اما اینکه بخواهد کمکی بکند، این کار را نکرده است.

از آن مهم‌تر اینکه، ترکیه عضو ناتو و ناتو مقابل روسیه است. با این حال، روسیه حاضر شد اس ۴۰۰ به ترکیه بدهد اما به ما نمی‌دهد؛ به مایی که پیمان راهبردی با هم داریم. مدت‌ها است بحث خرید هواپیمای سوخو۳۵ مطرح است که روسیه به ما نمی‌دهد. حالا البته سوخو ۵۰ و بالاترش را هم ساخته است.

این‌ها که گفتم معنایش این نیست که نباید با روسیه رابطه داشته باشیم. همسایه ما است و باید با آن رابطه داشت، اما اعتماد نداشته باشیم. یعنی اینکه فکر کنیم در روز مبادا می‌آید و به ما کمک می‌کند و با آمریکا درگیر می‌شود، خیر، اصلا از این شوخی‌ها ندارد.

حالا پزشکیان ۲۴ ساعت هم با پوتین حرف بزند، در صورت و نتیجه معادله، تغییری نخواهد داد. همانطور که وزیر خارجه‌اش، عباس عراقچی، کوشید در قاهره با وساطت همتای مصری‌اش، بدر عبدالعال، با رافائل گروسی، دبیرکل آژانس بین المللی انرژی اتمی، به مفاهمه برسد. البته عراقچی ذوق‌زده شده بود، اما فکر می‌کنید سید علی خامنه‌ای می‌تواند سه شرط اروپایی‌ها را برای جلوگیری عملی شدن مکانیسم ماشه عملی کند؟ اینکه غنی‌سازی به حال تعلیق درآید، ۴۵۰ کیلو اورانیوم غنی‌شده با درجه ۶۰ را تحویل دهد و در نهایت با ایالات متحده وارد گفتگوی مستقیم شود و در حاشیه حوثی‌ها را هم به امان خدا رها کند؟

وزیر کشور سوریه اعلام کرده است که حزب‌الله با تعلیمات رژیم حاکم بر ایران بر آن بود تا در سوریه آشوب به راه اندازد. با این سوابق، آیا اصولا توافق هسته‌ای و سیاسی با جمهوری اسلامی معنا دارد؟

من با همه تاسف و اندوهم، بر این باورم که اسرائیل با اندک بهانه‌ای، برای به اجرای فصل پایانی سناریو خود وارد میدان خواهد شد. تجربه تلخ ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل آموخت که با همه حمایت‌های بین‌المللی، هنوز باید متکی به خود باشد. یک ۷ اکتبر دیگر در ابعاد کمی بزرگ‌تر می‌تواند اسرائیل را فروشکند. این را هم اسرائیلی‌ها دریافته‌اند، هم عرب‌ها. حتی خود فلسطینی‌ها هم از جنگ خسته‌اند و آرامش و پیشرفت و تسامح می‌طلبند، اما تا زمانی که رژیم صاحب‌الزمانی با ایدئولوژی مخربش و میلیاردها دلار پول، در صحنه است، رویای اسرائیل و ملت فلسطین و همسایگانش تحقق پیدا نخواهد کرد.

رژیم اگر مجال ماندن پیدا کند، پروژه‌های دیگرش را چون زلزال، طیرا ابابیل، فتح و… در منطقه برای به آتش کشیدن لبنان و مصر و فلسطین و اردن و مغرب و عراق از چهارسو و کشورهای حاشیه خلیج فارس را از درون اجرا خواهد کرد. در اتاق فکر «مقام معظم رهبری» و حلقه بسته مرکز مطالعات استراتژیک نظامی در دانشگاه امام حسین و دانشکده امنیتی امام محمد باقر، نیز طرح‌های مالیخولیایی تسخیر غرب، با به دست گرفتن قدرت در ترکیه و آلبانی و بوسنی و کوزوو و همسایه چین شدن در شرق با تسخیر قله‌های قدرت در آسیای میانه و افغانستان و همسایه شدن با سین کیانگ و… مطالعه می‌شود.

این حرف‌ها خیال‌پردازی یا شوخی نیست. اگر بدانید طی یک سال حسین‌ الله‌کرم، چاقوکش حرفه‌ای انصار حزب‌الله، در محل ماموریتش در زاگرب، پایتخت کرواسی، چه می‌کرده و سفر چند صد تن از بچه‌مسلمان‌های شرق اروپا را به ایران برای آموزش نظامی و ایدئولوژیکی ترتیب داده است، آن وقت ساده‌تر می‌پذیرفتید که چرا همه ما باید یک‌صدا برای جلوگیری از نابودی خانه پدری به دست مشتی مجنون و جمعی مرعوب، گروهی ماکیاولیست بی‌اخلاق جنایتکار و دسته‌هایی از ارباب عمائم و ریش و تسبیح با مافیای سپاه و مخدرات و پول‌شویی، به پا خیزیم.

اروپایی‌ها دیروز از سقوط بشار اسد نگران بودند، چون باعث می‌شد میلیون‌ها سوری از کشورشان فرار کنند و بنابراین معتقد بودند باید توی سر بشار زد، ولی او را نگه داشت. درباره رژیم خامنه‌ای نیز تا چندی پیش همین را می‌شنیدیم. اسد سرنگون شد و جانشینش ایده‌آل مردم سوریه نبود، ولی سوری‌ها زیادی تا امروز به خانه پدری بازگشته‌اند. حتی جمال خدام، پسر عبدالحلیم خدام که ۳۰ سال وزیر خارجه و معاون رئیس‌جمهوری بود، به دمشق بازگشت. همراه با هزاران روشنفکر و نویسنده و شاعر و روزنامه‌نگار.

با سقوط رژیم ولایت‌فقیه، میلیون‌ها ایرانی به خانه پدری بازخواهند گشت. من تردیدی در این امر ندارم. به نظر می‌رسد غربی‌ها این واقعیت را دریافته‌اند بنابراین الان وقت برخاستن است. ما برخلاف سوری‌ها، جولانی را پیش رو نداریم. ما شاهزاده رضا پهلوی را داریم که ناچار نیست بعد از ورود به تهران، ریش کوتاه کند، حرف‌های خوب بزند و کروات سبز اردوغان را به گردن ببندد.

احتمالا او همه آخوندها و پاسدارانی را که ریش به دور می‌ریزند و قیافه آدمی می‌گیرند، صاحب کراوات خواهد کرد. او به مترجم احتیاج ندارد. از دختران ایران با سعه صدر و مهر استقبال می‌کند و دستش را توی جیب پنهان نمی‌کند. او آداب‌دان است و با کسی جنگ ندارد. قصد بر پا کردن چوبه‌های دار هم ندارد. دوران گذار را به دموکراسی پیوند می‌زند.

نترسیم. یک‌دل و یک‌زبان، کندن شر ولایت فقیه و جمهوری جهل و جور و فساد تحقق پذیر است. نپالی‌ها را دیدید؟ بیایید ما نیز برای ملت‌های دربند، نماد سرفرازی، شهامت و آزادگی باشیم. کار سختی نیست. فقط کمی از خود گذشتگی می‌طلبد، وگرنه این بساط تا ظهور حضرت ادامه خواهد داشت. دو قرن و نیم یا بیشتر بعد از سرنگونی صفویه، هنوز سیدمجتبی میرلوحی می‌تواند مدتی بر حماقت و خرافه‌پرستی جمعی سوار شود و عمامه و لقب نواب صفوی را اختیار کند. نگذاریم تاریخ در شکل تراژدی آن تکرار شود.

عده‌ای هنوز در جستجوی رهبر بعدی، حسن خمینی و مجتبی خامنه‌ای را زیر نظر دارند. جایگاه فرزندان خامنه‌ای و نواده خمینی، ندامتگاه تاریخ است، نه مشاطه‌گری چهره ولایت.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

کسی به امید نجات وطن با دست‌های آلوده اصلاح‌طلبان نیست / علیرضا نوری زاده

قربانیان افراط‌گرایی؛ از ترور نحاس پاشا تا قتل احمد کسروی و از خسروداد تا محمد مختاری
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۴ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۸:۱۵

اصلاح‌طلبان و اصولگرایان در کنار هم با لباس سپاه پاسداران- مهر

بیانیه اخیر اصلاح‌طلبان از نوع معمم و یقه‌باز و یقه‌ولایتی‌شان، مرا به سال‌های دیرودور برد. با این تفاوت که پیش از خمینی و اهالی ولایت فقیه در ایران و حکومت اخوان المسلمین در مصر و تونس و عراق، نمونه‌هایی از این نوع بیانیه‌ها را بسیار می‌دیدی که البته اسلام‌پناهان کراواتی و درس‌خوانده در ینگه دنیا و بلاد اروپا هم امضایشان را زیر آن می‌گذاشتند.

«به باور جبهه اصلاحات ایران، رکن بازگشت به مردم بر این اصل استوار است که اکنون یک فرصت طلایی تغییر پیش‌ روی ملت و حاکمیت قرار دارد و می‌تواند به سکوی پرش برای توسعه پایدار، بازسازی سرمایه اجتماعی و تعامل عزتمندانه با جهان تبدیل شود. حال آنکه هرگونه بی‌اعتنایی به ضرورت تغییر، کشور را به مسیر فروپاشی تدریجی سوق می‌دهد. بنابراین ما از همه نیروهای سیاسی ملی مدافع رویکرد اصلاحات مسالمت‌جویانه و خشونت‌پرهیز اعم از داخل و خارج کشور و از تمام نهادهای تصمیم‌گیر حامی حقوق ملت، می‌خواهیم که به جای تداوم مرزبندی‌های مصنوعی و بی‌ثمر، بر محور منافع ملی گردهم آیند. این لحظه، لحظه تصمیم بزرگ عبور از گذشته و گشودن دروازه‌های آینده‌ای متفاوت است. فردا ممکن است دیر باشد.»

به عبارت دیگر، «حضرت ولی فقیه کمی کوتاه بیا و ما را به دایره قدرت راه بده! آنوقت ما جاده را برای فرزندان و نوادگانت تا ۱۰۰ سال دیگر هموار می‌کنیم».

اسلام انقلابی و افراطی در بازه‌های زمانی مختلف، از دهه‌ دوم نیمه قرن نوزدهم و سپس همه قرن بیستم، نه فقط خود منشا و مبنای ترور و ناآرامی و به هم‌ریختن مبانی زندگی مدرن اجتماعی شد، بلکه جنین‌های خارج از رحمی از سه نوع «عمامه‌ای شیعه» (از نواب صفوی فدایی اسلام تا خمینی، ولی فقیه و سیدعلی حسینی )، «دستار بر سر» مانند بن لادن و البغدادی و الظواهری، و «کرواتی» از طایفه مودودی و عمر الطلمسانی و محمد المرسی و راشد الغنوشی در جهان اسلام و شریعتی و یزدی و حسن حبیبی و کراواتی‌های ریشوی پس از صدام حسین در عراق، پروراند که تنها هدفشان رسیدن به قدرت، به هر قیمت، و شرعی کردن جنایت و غارت بود و هست.

بسیار نوشته‌ام و گفته‌ام که اسلام افراطی در تمام وجوه، یک هدف دارد که همانا به زنجیر کشیدن بندگان خدا به نام الله و رسول‌الله و در مورد ایران، اهل بیت رسول‌الله است.

اولین شرط مومن به اسلام افراطی بودن، فراموش کردن عواطف و ضمیر انسانی، اعتقاد نداشتن به خدا و انسان و شرافت و عهد و پیمان، جایز شمردن هر وسیله‌ای برای رسیدن به قدرت و حفظ آن، استفاده از جهل و اعتقادات عوام برای پیشبرد هدف‌ها، توجیه جنایات و خلافکاری‌ها با استناد به متون دینی و روایات و احادیث اغلب جعل‌شده است. نکاتی که با اندک تامل روی عملکرد و گفتار نمادهای مشهور و مشهود اسلام افراطی از نوع ولایی و سلفی و اخوانی، قابل‌رویت است.

جمال‌الدین اسدآبادی که در واقع سمت پدربزرگی جنبش‌های اسلامی در منطقه را داشت و شاگردان مکتبش از محمد عبده گرفته تا علاء مودودی، از قدیسان اخوان و سلفی‌ها هستند، به هیچ روی به اخلاق پایبند نبود. در لندن، آن‌گاه که در محله ناتینگ‌هیل‌گیت زندگی می‌کرد، مجالس شبانه و دوستان دختر داشت و به محفل ماسونی می‌رفت و ردای ماسونی می‌پوشید. یک روز مدح سلطان عثمانی سنی می‌کرد و روز دیگر، شانه ناصرالدین‌شاه شیعه را می‌بوسید و دیگر روز سر به آستان خدیو مصر می‌سایید و البته برای ملکه انگلستان هم نامه فدایت شوم می‌فرستاد.

سیدمیرلوحی یا نواب صفوی هم در مدرسه صنعتی، از اراذل بود و بعد که عمامه گذاشت، مثل مقتدی صدر، یک‌شبه ملا شد. آدمکشی، نقض عهد، دروغگویی، کلاشی و حقه‌بازی از ویژگی‌های او بود. مرحوم بروجردی او را «منحرف و هدام دین» می‌دانست و راهش نمی‌داد.

ملاهای سنتی شیعه مثل خویی و شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی نجفی و حاج آقا احمد خوانساری نیز دو دهه بعد، خمینی را «برهم زننده دین و ایمان مردم» می‌دانستند.

پیروان اسلام افراطی وقتی دارای صفت انقلابی هم می‌شوند، دیگر نه خدا را می‌شناسند و نه به اصولی باورمندند. یک روز در مصر به امر مرشدشان، نقراشی پاشا را هدف قرار می‌دهند و روز دیگر قصد جان نحاس پاشا را می‌کنند. در تهران، هم احمد کسروی روشنگر را هدف قرار می‌دهند، هم رزم‌آرا و هژیر را، هم به حسین فاطمی گلوله می‌زنند، هم به حسین علای اشراف‌زاده آزاداندیش اصولی.

افراطی‌های، حسنعلی منصور اصلاح‌گرا را می‌کشند و در مصر، قلب عبدالناصر را هدف می‌گیرند. ریشه آن‌ها در خون شناور و قتل و کشتار و فریب‌کاری و نفاق اصل باورشان است. فرقی نمی‌کند جهادی طالبانی در افغانستان و پاکستان باشند یا انتحاری در عراق و یمن. مهم نیست که دستار سیاه و سفید شیعه سرشان را پوشانده باشد یا مندیل ملاعمری و عمامه بن‌لادنی بر سر گذاشته باشند؛ زیر دستار و عمامه، مغزی است سرشار از سیاهی و مرگ.

آن‌ها که ریش و کراوات را با هم دارند، خطرناک‌ترند که دزدان با چراغ‌اند. خمینی از آن‌ها استفاده کرد تا به قدرت برسد. آن‌ها فقر و درد و محرومیت توده‌های مصری و تونسی را دستمایه می‌کنند تا به قدرت برسند. کشته شدن سه هزار و اندی انسان بی‌گناه در نیویورک را پنهانی جشن می‌گیرند، اما به لفظ و تظاهر، کار تروریست‌های افراطی را محکوم می‌کنند. فتوای قتل تفنگداران دریایی آمریکا و کارکنان سفارتش را در بیروت به همان سادگی صادر می‌کنند که حکم قتل بختیار را.

اگر لازم بدانند، رفقای مجاهد و مقاوم خود را هم می‌کشند و هزاران انسان را به جرم مخالفت، به دار می‌کشند، کور می‌کنند و به آوارگی می‌کشانند. فرقی نمی‌کند قربانی‌ها از خودی‌های دیروز و نامشان عماد مغنیه باشد یا سیدمحمد باقر حکیم. شریف‌واقفی باشد یا محمد بهشتی. ابوجهل مغربی باشد یا ابوبطن سودانی. سپهبد رحیمی و آیت محققی و خسروداد باشد یا فدایی و ملی و مجاهد یا محمد مختاری و حاجی‌زاده، شاعر کرمانی و پسر هفت ساله‌اش.

خمینی از همان آغاز کاری را کرد که محمد مرسی و مرشدش و راشدالغنوشی و دامادش قصد انجام دادن آن را در مصر و تونس داشتند. منتها بخت تونسی‌ها و مصری‌ها بلند بود، چون طعم اسلام افراطی سلفی را از راه دور چشیده بودند و زیاد تعجب نکردند وقتی نوع کراواتی ریش‌دار و بی‌ریش آن نیز بعد از هشت دهه مظلوم‌نمایی و سازمان‌دهی و فریب‌کاری، بر شانه‌های ملت و با سوءاستفاده از صندوق‌های رای و حمایت آمریکا و اروپا، به قدرت رسیدند. در حالی که برنده واقعی احمد شفیق بود که مثل دکتر بختیار، قربانی توافق ژنرال‌های مبارک با اخوان المسلمین شد.

مرسی نیز وقتی خرش از پل گذشت، ژنرال طنطاوی و رئیس ستاد ارتش و ده‌ها تن از فرماندهان ارتش و پلیس را بازنشسته کرد. تلاش او برای عزل دادستان نیز نخستین گامش برای تسخیر قوه قضاییه بود. کاری که خمینی با سپردن دستگاه قضا به بهشتی و انتخاب فردی به نام خلخالی در مقام قاضی شرع و انقلاب انجام داد.

دومین حکمی که خمینی بعد از حکم نخست‌وزیری مرحوم بازرگان، صادر کرد، حکم ریاست رادیوتلویزیون برای قطب‌زاده بود. بعد هم در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان نماینده تعیین کرد و حکم مصادره‌شان را داد و در مرداد ۱۳۵۸، روزنامه‌ها و مجلات مستقل را قتل‌عام کرد.

مرسی نیز همین اقدام‌ها را با لبخند و تحت عنوان پاکسازی رسانه‌ها و دستگاه قضا و سازمان‌های اجتماعی و کانون‌های صنفی از فلول (عنوانی که برای رجال عصر مبارک گذاشته‌اند)، آغاز کرد. در جو سرشار از اختلاف بین احزاب و شخصیت‌های ملی و سکولار و سوسیالیست و لیبرال، به مرور گمان برد می‌تواند با کمک لباس‌شخصی‌های اخوان‌المسلمین و ارعاب اهل اندیشه و سکولارها، سیاست «اخونه مصر» یا اخوانیزه کردن مصر را به پیش ببرد و با تصویب قانون اساسی، سلطه شرع را بر عرف رسمیت بخشد.

اما نه تونس با جامعه مدنی توانمند، زنان طعم آزادی و برابری چشیده، رسانه‌های آزاد و اتحادیه‌های صنفی قدرتمند، تسلیم راشد الغنوشی و دامادش شد و نه مصر حاضر شد قسم‌های محمد مرسی را باور کند که پس از صدور قانون اختیارات ویژه رئیس‌جمهوری (وضع قوانین بدون آنکه دستگاه قضایی یا هر دستگاه دیگری قادر به نقض آن‌ها باشد)، ادعا کرد این اختیارات موقتی است و با تصویب قانون اساسی که نیروهای غیردینی آن را قبول نداشتند و با خروج از شورای تدوین قانون اساسی به آن رای منفی داده بودند، این اختیارات ملغی می‌شود.

جامعه مدنی مصر که می‌دانست مرسی و اربابش، یعنی مرشد اخوان المسلمین، چه خوابی برای مصر دیده‌اند، به پا خاست. مرسی کوشید در صف مخالفان شکاف اندازد، اما تیرش به سنگ خورد و کسی به جز متحدانش و چند چهره اپوزیسیون از نوع اصلاح‌طلبان داخل خودمان، حاضر نشدند دعوت او به گفتگو را بپذیرند و سرانجام مصر به پا خاست و مرسی با آنکه حمایت اوباما را در پشت سر داشت، به‌سرعت حمایت مردم را از دست داد و صدای تظاهرات‌کنندگان در برابر کاخ ریاست‌جمهوری را شنید که می‌گفتند: «الشعب یرید اسقاط النظام» (مردم سرنگونی رژیم را می‌خواهند) و «ارحل یا مرسی» (بزن به چاک مرسی). اینجا بود که ارتش ملی مصر وارد کار شد و کلک اخوانی‌ها را کند.

در تونس، نیز جامعه مدنی غنوشی‌هایی را که طرح لچک بر سر کردن زنان را در سر داشتند، عملا از قدرت بیرون انداختند.

امروز در شرایط سخت و غیرانسانی که ملت ما با آن روبرو است، کسی به امید نجات وطن با دست‌های آلوده اصلاح‌طلبان نیست. سال‌ها است که مردم از عمامه‌ای و یقه‌گرد و حتی کراواتی ریش‌دار گذشته‌اند. بنابراین بیانیه اصلاح‌طلبان را ترفندی دیگر می‌دانند برای خنداندن مرغ پخته.

خانه پدری نیاز به جنبشی همه‌گیر و ملی دارد. شاهزاده رضا پهلوی فرصت دگرگونگی ریشه‌دار را در چشم‌انداز ما قرار داده است. گمان می‌کنید مردم نقد او را رها می‌کنند و دنبال نسیه اصلاح‌طلبان می‌روند؟ اگر وطن و سرنوشت ۹۰ میلیون هموطن در سینه‌های ما جایی داشته باشد، بیانیه اخیر جبهه اصلاحات را در جیب می‌گذاریم و با شاهزاده همدل و همراه می‌شویم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

اسلام‌گراها و مارکسیست‌ها توجیه‌گران جاسوسی در تاریخ معاصر / علیرضا نوری زاده

جنگ ۱۲ روزه آشکار کرد که اسرائیل بزرگ‌ترین شبکه جاسوسی را در ایران بر پا کرده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۲۸ اوت ۲۰۲۵ ۷:۳۰

دیدار علی خامنه‌ای و یاسر عرفات در سفرش به ایران- تاریخ ایرانی

در طول ۱۲ روز جنگ اسرائیل و به معنایی آمریکا و جمهوری ولایت فقیه، جاسوس مفهومی مختلف از مفهوم امروز داشت. هدفم از نوشتن این سطور مشخص کردن مرزهایی است که نیروهای مخالف رژیم گذشته به‌راحتی از آن عبور کردند.

در گذشته، سرتیپ درخشانی به دام حزب توده و بعد کاگ‌ب می‌افتاد و از سال ۱۳۳۲ تا روز دستگیری در خانه خود با تجهیزاتی که روس‌ها داده بودند، بعضی اسرار نظامی را که به دستش می‌افتاد، محرمانه به روس‌ها می‌داد. مرحوم تیمسار هاشمی، رئیس اداره ضدجاسوسی ساواک، در خاطراتش چگونگی دستگیری درخشانی را شرح داد. روس‌ها تا چند ماه بعد از انقلاب، دنبال پرونده درخشانی در ساواک بودند تا دریابند او چگونه لو رفت. سرانجام سعادتی، از کادرهای مهم مجاهدین خلق، این پرونده را تحویل مامور روسی داد، اما از بخت بد او و سعادتی، ماشاالله قصاب و تیمش با هماهنگی قطب‌زاده و اطلاعات نخست‌وزیری، هر دو را دستگیر کردند. دیپلمات روس به سلامت جست، اما سعادتی به دام افتاد و به اعدام محکوم شد، اما با تلاش تنی از حقوقدانان، تخفیفی نصیبش شد. با این حال مدتی بعد، در محاکمات دقیقه‌ای خرداد ۱۳۶۰ اعدامش کردند.

تعدادی دیگر از نظامیان و غیرنظامیان نیز که عضو حزب توده و سازمان‌های چپ بودند، از جمله ناخدا بهرام افضلی، فرمانده نیروی دریایی در جریان جنگ با عراق، و … که اطلاعات محرمانه را به کیانوری، دبیرکل حزب توده، تحویل داده بودند، به همین دلیل اعدام شدند.

گروه‌های اسلام‌گرا و مارکسیست، توجیه‌گر جاسوسی

مهندس توسلی، داماد بازرگان و نخستین شهردار انقلاب، که از اعضای اصلی و کادر اولیه نهضت آزادی است، سال‌ها پیش در گفتگویی، درباره ارتباطات مخالفان اسلامی و ملی‌‌ــ‌مذهبی رژیم گذشته با مصر و آمدوشدشان به عراق و سوریه و لبنان به‌تفصیل سخن گفته بود.

در اواخر دهه ۱۳۵۰ و سرتاسر دهه ۱۳۶۰، افرادی در ایران به‌ویژه اسلامی‌هایشان، نگاه بسیار مثبتی به عبدالناصر داشتند. دو کیان سیاسی در ایران بعد از جنگ جهانی دوم در ابعادی محدود و پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در ابعادی گسترده‌تر، ارتباط با بیگانه را با منطق ماکیاول توجیه کردند.

شرایط ایران بین مرداد ۱۳۳۲ و خرداد ۱۳۴۲، حضور پررنگ حزب توده زیر چتر اتحاد شوروی و اقمارش در خارج ایران و ارتباط نداشتن بقایای حزب در ایران با بدنه اصلی و کادر رهبری حزب از جمله دلایلی بودند که باعث شدند ارتباط احزاب و گروه‌های سیاسی با بیگانگان به حال تعلیق درآید.

در فرهنگ سیاسی ایران پیش از ظهور رضاشاه کبیر، با آنکه وابستگی به بیگانه مذموم بود و فرد و گروه مرتبط با بیگانه منفور جامعه می‌شد، حضور سنگین دو همسایه شمالی (روسیه) و جنوبی (بریتانیا) در همه شئون زندگی ما عملا مجالی نمی‌داد تا دولتمردی مستقل از این دو قدرت بتواند در صحنه سیاسی ایران جلوه کند.

ناصرالدین‌شاه در حداقل ۴۰ سال از سلطنت ۵۰ ساله‌اش کوشید بین وابستگان این دو قدرت موازنه‌ای ایجاد کند. یک عده هم سیاستمداران سنتی از اشراف ایران بودند که به دو ابرقدرت آن روز وابستگی مستقیم نداشتند، اما بنا به مشرب و نوع تربیت و تحصیل و تعلقاتشان، به این یا آن دولت متمایل بودند.

خاندان هدایت (مخبرالدوله و سپس فرزندش مخبرالسلطنه و صنیع‌الدوله و عموها مثل نیرالدوله) نخستین خاندانی بودند که به آلمان‌ها تمایل داشتند. چنانکه قوام‌السلطنه در سال‌های نخستین قرن شمسی گذشته، کوشید با وارد کردن ایالات متحده به صحنه سیاست ایران، برای دو همسایه همیشه‌مزاحم، رقیبی بتراشد. اما دیدیم هم در آن نوبت و هم نوبت بعدی که پس از جنگ جهانی دوم که قوام دست توسل به سوی آمریکا دراز کرد، پایینش کشیدند و بعد برای حل مسئله آذربایجان، ناچار شد ولو درظاهر، به خواسته‌های اتحاد شوروی روی خوش نشان دهد.

رضاشاه طبعا ضداجنبی بود و از سیاستمدارانی که درباره ارتباط آن‌ها با اجنبی شبهه وجود داشت، بدش می‌آمد. این شبهه به محاکمه و قتل تیمورتاش، نصرت‌الدوله و شماری دیگر یا خانه‌نشینی و تبعید آن‌ها منجر شد. تمایل او به آلمان هم عمده‌ترین دلیلش همان بود که قوام السلطنه را متوجه آمریکا کرد.

با جنگ جهانی دوم، بار دیگر وابستگی به بیگانه، به‌ویژه روسیه (اتحاد شوروی) و انگلستان در سیاست ما، پررنگ شد.

بعد از سال ۱۳۳۲، به مرور آمریکا جانشین بریتانیا در سیاست ایران شد. اصولا آمریکا هم چون دولت استعمارگر شمرده نمی‌شد، در کسب دوست، دنبال نوکر و حقوق‌بگیر نبود. در عین حال به علت داشتن روابط نظامی و امنیتی و اقتصادی گسترده با ایران به‌ویژه از نیمه دهه ۱۳۴۰ تا پایان رژیم گذشته در ۱۳۵۷، به استخدام جاسوس یا مزدور که اطلاعات محرمانه را به دستش برسانند، نیازی نداشت.

در حالی که اتحاد شوروی چه در تعامل با حزب توده و چه در رابطه با افرادی که یا در دام ایدئولوژی به مزدوری گرفتار می‌شدند یا در دام کا‌گ‌ب می‌افتادند، نگاه ارباب‌ــ‌نوکری به این افراد داشت. البته بودند کسانی که واقعا اعتقاد داشتند دادن اطلاعات محرمانه کشور به شوروی به نفع مبارزه جهانی با امپریالیسم است و در نهایت برای برخوردار کردن ایران از یک رژیم کمونیستی، لازم است قبله کمونیسم را از همه اسرار باخبر کرد.

ناخدا افضلی‌پور، فرمانده نیروی دریایی، گزارش جلسات شورای‌عالی دفاع را از طریق کیانوری در اختیار روس‌ها می‌گذاشت، آن هم در زمان جنگ. بعد سرهنگ کبیری را داریم که دست‌ در دست ری‌شهری، در اعدام شایسته‌ترین فرزندان ارتش ایران نقش داشت و اگر مداخله سرهنگ کتیبه، رئیس رکن ۲ ارتش، نبود، شاید به فرماندهی کل ارتش هم می‌رسید و جاسوسی برای روس‌ها را ادامه می‌داد.

به هر روی، بعد از سال ۱۳۴۲، غیر از چپ وابسته که در خدمت روس‌ها و شمار کمتری چینی‌ها و سه چهارتن هم انور خوجه، بودند، دو مجموعه نه‌تنها با بیگانه بلکه با دشمنان وحدت و ملیت ایرانی (بعثی‌ها و قومی‌های عرب) ارتباطات تنگاتنگ برقرار کردند. در واقع همین‌ها که ارتباط مجاهدین خلق را با رژیم بعثی صدام حسین سند خیانت مجاهدین و وطن‌فروشی و همدستی با دشمن در حال جنگ با ایران می‌دانند (که البته عمل مسعود رجوی و کادر رهبری سازمان در این زمینه در دوران جنگ با هیچ متر و معیاری قابل‌دفاع نیست)، خود در سال‌های پیش از امضای قرارداد الجزیره در ۱۹۷۵، همکاری وسیعی با استخبارات عراق داشتند.

بارزان التکریتی، برادر صدام حسین، که پس از سقوط رژیم بعثی، محاکمه و اعدام شد، در دو مصاحبه و یک کتاب، به‌تفصیل از ارتباط اسلامی‌های طرفدار خمینی با استخبارات عراق که او ریاستش را داشت، پرده برداشته است. خمینی مانع از آن نشد که فرزندش مصطفی و شاگردان و مریدانش مثل موسوی خویینی‌ها، محتشمی‌پور و حجت‌الاسلام محمود دعایی، مدیر روزنامه اطلاعات و وکیل هفت دوره مجلس شورای اسلامی که اولین سفیر رژیم بعد از انقلاب در عراق بود، با عراقی‌ها همکاری نزدیک نداشته باشند.

دعایی برنامه رادیویی داشت که با اسم مستعار علی اراکی تحت عنوان «نهضت روحانیت در ایران» هر شب از برنامه فارسی رادیو بغداد پخش می‌شد. رژیم امروز، ما را به‌ دلیل آنکه به‌عنوان مفسر و تحلیلگر در رسانه‌های بین‌المللی ظاهر می‌شویم، نوکر و جاسوس می‌خواند، اما دیروز سخن گفتن از پشت میکروفن رادیو رژیم بعثی عراق، دشمن ایران، موجه بود و اشکالی نداشت.

پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی فقط به همکاری با رژیم بعثی عراق بسنده نکردند، بلکه شماری‌شان در خدمت ابوعلی، رئیس استخبارات سوریه، بودند که هم برایشان گذرنامه سوری صادر می‌کرد، هم ترتیب انتقالشان را به لبنان می‌داد و هم به کا‌گ‌ب وصلشان می‌کرد تا از جیب خود دلار ندهد. بلکه سفره یاران و شاگردان سید روح‌الله مصطفوی را از کیسه «تاواریش وینوگرادوف‌» لبریز کنند.

در لبنان، جلال‌الدین فارسی در اردوگاه صبرای فلسطین، خیمه و خرگاه داشت و بچه‌مسلمان‌های ازراه‌رسیده را آموزش می‌داد. بسیاری از کادرهای اولیه مجاهدین جزو این بچه‌ها بودند که در کتیبه (هنگ) جلال الفارسی آموزش می‌دیدند.

در اردوگاه شتیلا، جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جورج حبش، زعیم قومی‌های عرب، گوشه‌ای را در اختیار داشت. حبش در تل الزعتر و کارانتینه و در جنوب در صور و صیدا نیز حاضر بود و بعضی بچه‌ایرانی‌ها را برای آموزش آنجا می‌فرستاد. همین‌طور در برج‌البراجنه در بیروت و عین‌الحلوه در جنوب. خلقی‌ها بعد از آموزش در اردوگاه‌های فتح اگر چپی می‌شدند، به جبهه خلق حبش و دموکراتیک نایف حواتمه می‌پیوستند. بچه‌های فدایی هم زیر پرچم جورج حبش بودند و مسئول مستقیم آن‌ها تیسر قبعه بود.

همه این‌ها را گفتم، اما ارتباط با مصر امر دیگری بود. ناصر پس از آنکه شاه فقید، اسرائیل را به صورت دوفاکتو به رسمیت شناخت، یعنی اینکه حق وجود دارد، روابطش با شاه فقید تیره شد. در حالی که ترکیه از فردای برپایی اسرائیل، کیان صهیونیستی را‌ــ به قول اهل ولایت فقیه‌ــ به رسمیت کامل (دوژوره) شناخت و گسترده‌ترین روابط امنیتی و نظامی و اقتصادی را با این کشور برقرار کرد. در واقع دیرسالی یگانه کشور اسلامی بود که بهترین روابط را با اسرائیل و عرب‌ها داشت، اما ناصر دوفاکتو ما را پیراهن عثمان کرد و در سخنرانی معروفش در اسکندریه، در آستانه وحدت با سوریه، سخت به شاه و ایران تاخت و شعار «من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی» (از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس) عرصه قومیت عرب را به شعار از اقیانوس اطلس به خلیج ع‌رب‌ی تبدیل کرد و که البته قافیه‌اش تنگ آمد و لنگ ماند.

ناصر همچنین فردی به نام ضرابی را که از دوروبری‌های سید ابوالقاسم کاشانی بود و البته ادعای مصدقی بودن داشت، در مصر پذیرا شد تا از طریق برنامه فارسی رادیو قاهره، روزی یک ساعت علیه شاه و ایران، خزعبلات سرهم کند. این ضرابی بعد از انقلاب به ایران آمد و فکر می‌کرد او را رئیس رادیوتلویزیون می‌کنند.

تنها این را بگویم که هنگام دیدار با حسنین هیکل در زمان نوشتن رساله دانشگاهی خود، از او در باب ارتباط مخالفان شاه با مصر پرسیدم. هنوز دو سال تا انقلاب فاصله داشتیم. هیکل تنها دکتر یزدی و مرحوم چمران را می‌شناخت، اما دو سال بعد که به مصر رفتم و بخت دیدار از آرشیو ملی مصر نصیبم شد، چند سند در این رابطه دیدم که عرق سرد بر پیشانی‌ام نشاند. چون مشاهده کردم ماجرا در حد آموزش نظامی و کمک‌های مالی خلاصه نمی‌شد، بلکه سه چهار تن از به اصطلاح ملی‌ــ‌مذهبی‌ها، برخلاف مهندس توسلی و دو سه تن دیگر، برای اطلاعات مصر جاسوسی هم می‌کرده‌اند.

مرحوم شیخ محمدتقی قمی، رئیس دارالتقریب اسلامی، همان زمان در نامه‌ای به مرحوم علم، یادآور شده بود مراقب بچه مذهبی‌هایی که به مصر می‌آیند، باشید. به‌خصوص وقتی تابستان‌ها برای گذراندن تعطیلات به ایران می‌آیند، چون متاسفانه اغلبشان در چنگ سازمان امنیت مصر افتاده‌اند. از سرنوشت بسیاری از این جوانان خبری ندارم اما احوالات دکتر یزدی و مهندس توسلی و مرحوم چمران و بهرام … و قطب‌زاده را همگی می‌دانیم.

شگفتا که امروز بعضی از همان‌ها که در خدمت بارزان ابراهیم تکریتی، اخوی صدام حسین و رئیس استخبارات عراق، بودند یا برای جناب صلاح نصر، رئیس سازمان امنیت عبدالناصر، جاسوسی می‌کردند، در متهم کردن مخالفان رژیم فعلی به جاسوسی و وابستگی به خارج، پرگوترین دهان‌ها را دارند. همین «حسین بازجو» (شریعتمداری) که روز و شب از وابستگی ماها می‌گوید، در همان سال‌های نخست انقلاب برای سعد مجبر، سفیر لیبی در تهران، جاسوسی می‌کرد و علی حسین‌پناه را هم او به سعد مجبر به‌عنوان رابط معرفی کرد. حسین‌پناه بعدها دستگیر شد و یک سال در زندان بود.

همه آنچه را گفتم بیش از آنکه ناشی از جاسوسی در مقابل دستمزد برای بیگانه باشد، مایه و پایه در دلبستگی‌های ایدئولوژیک و پیوندهای عاطفی داشت، اما جنگ ۱۲ روزه و موفقیت‌های قبلی اسرائیل در حمله به تاسیسات اتمی و قتل دانشمندان هسته‌ای و خالی کردن گاوصندوق اسناد اتمی و موشکی، آشکار کرد که اهالی ولایت فقیه و ذوب‌شدگان در آن همان‌طور که در روزگار شاه فقید، برای روس‌ها، چینی‌ها، مصر، عراق، سوریه، کوبا و… جاسوسی می‌کردند، حالا برای کارفرمایی دیگر جاسوسی می‌کنند.

به روایتی، اسرائیل حداقل هزار جاسوس در میان کادر سپاه ، وزارت امور خارجه ، تشکیلات سازمان انرژی اتمی و وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه دارد. حسن نصرالله، کادر رهبری حزب‌الله و بسیاری از فرماندهان سپاه در سوریه و لبنان با کمک جاسوسان اسرائیل در اطلاعات سپاه و بادیگاردهای فرماندهان سپاه شناسایی و نابود شدند.

شبکه‌ای که موساد در ایران بر پا کرده است، با حلقه‌های وابسته به بریتانیا و روسیه و حتی آمریکا در دوران قبل فرق می‌کند. امروز بیت «مقام معظم» آبدارخانه‌اش، منزل آقازاده‌ها و حاشیه‌هایشان، کتابخانه و اتاق گعده از چشمان موساد دور نیست. به همین دلیل خامنه‌ای توان اسرائیل را برای حذف خود درک می‌کند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

۲۸ مرداد ۳۲ و میراثِ آن،(بخش پایانی)، علی میرفطروس

بخش نخست

*پُرسش هائی از رهبران جبهۀ ملّی(داخل و خارج)پس از ۷۰ سال.

*در ۲۸ مرداد ،مصدّق در برابرِ یک«انتخابِ سرنوشت ساز»قرار داشت: حزب توده؟ یا شاه؟

انفعال حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد و نتایج سرنوشت سازِ آن هنوز -چنانکه باید- مورد عنایت پژوهشگران ایرانی قرار نگرفته است.این بی توجهی «سنگر»ی بوده تا در پُشت آن، آینده نگری و عاقبت اندیشی مصدّق در روز ۲۸ مرداد،مغفول یا نادیده بماند.این بی اعتنائی و سکوت برای پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان زمینه ای شد تا -به گمان خود- «کودتا» را در ذهن و ضمیر خوانندگان «تثبیت» کنند!

روشن است که مصدّق با شاه اختلافات اساسی داشت (از جمله در بارۀ مسئولیّت وزارت جنگ که مصدّق در جریان قیام ۳۰ تیر از آنِ خود کرده بود) امّا او از قدرت نمائی های روزافزونِ حزب توده هراسان بود.این حزب اعتصابات عمومی ۶۵ هزار نفری را در صنعت نفت خوزستان سازمان داده بود و در زمان مصدّق ، در فاصلۀ یک سال موجبِ۲۰۰ اعتصاب کارگری شده بود.این اعتصابات ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را«ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می داد و«شَبحِ کمونیسم در ایران» را در میان دولتمردان آمریکا تقویت می‌کرد.

اوج تظاهرات ضد آمریکائی حزب توده در ۲۳ تیر ۱۳۳۰ بود.این تظاهراتِ غیر- قانونی در مخالفت با سفر هریمن (نمایندۀ ویژۀ دولت آمریکا برای حل مسئلۀ نفت) بود که طی آن در تهران و خوزستان حدود۴۰ تن کشته و حدود ۵۰۰ نفر زخمی شدند.این تظاهرات خونین راهِ مصالحه را به روی مصدّق مسدود ساخت. بابک امیر خسروی ـ از کادرها و مسئولان تظاهرات‌های حزب توده ـ در بارۀ این تظاهرات غیرقانونی یادآور می‌شود:

-«به واحدهای حزبی و سازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند که چوب ‌های پلاکارد و پرچم‌ها را طوری تهـّیه کنند که بتوان از آن‌ها در موقع مقتضی! به جای چماق استفاده کرد.بسیاری از شرکت‌کنندگان در جیب‌های خود فلفل و پنجه بوکس و چاقو و وسایل مختلف ضرب و جرح آماده داشتند. اعضای حزب و به ویژه سازمان جوانان برای انتقام‌کِشی و نشان دادنِ ضرب شست ، مغز شوئی شده بودند».

از این گذشته،توصیه های خلیل ملکی، دکتر مظفرِ بقائی،مهندس احمد زیرک زاده و دیگران از «خطر حزب توده»، حضور ارتش سرخ شوروی را در ذهن و ضمیرِ مصدّق بیدار می کرد.

شکستِ مذاکرات نفت،اختلافات و انشعابات جبهۀ ملّی،گرانی و بحران های اقتصادی ، قدرت نمائی های هر روزۀ حزب توده، قطع کمک های مالی آمریکا (که دولت مصدّق مانند اکسیژن به آن نیاز داشت)،خروج شاه از ایران و دیدار سفیر آمریکا با مصدّق در شامگاه ۲۷مرداد و اعتراض او به حضور توده ‌ای‌ها و اذیّت و آزارِ اتباع آمریکائی و تهدیدِ تُندِ هندرسون به قطع حمایت آمریکا، مصدّق را در برابر یک موقعیـّت تراژیک قرار داده بود،انتخاب آگاهانه در برابرِ دو سرنوشت:

۱-حزب توده؟

۲-یا شاه؟

مصدّق «جرأت ، ازخودگذشتگی و توان تصمیم گیری به موقع» را از ویژگی های اصلی یک رهبر سیاسی می دانست.با این اعتقاد،در روز ۲۸ مرداد مصدّق حتّی با نزدیک‌ترین یارانش مشورت نکرد و به قول محمد علی موحّد:

-«آنچه را که می‌اندیشید به کسی نگفت و تمامِ بارِ مسئولیـّت‌ را خود بر دوش گرفت».

مهندس زیرک‌زاده که از بامداد ۲۸ مرداد در کنار مصدّق بود، می‌گوید:

-«در آن روز، واضح بود که دکتر مصدّق مردم را در صحنه نمی‌خواهد. از همان ساعات اوّل تمام آن‌هائی که در آن روز در خانۀ نخست‌وزیر (بودند) بارها و بارها،تک‌تک و یا دسته‌جمعی از او خواهش کردند اجازه دهد مردم را به کمک بطلبیم،موافقت نکرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیم. در روز ۲۸ مرداد مصدّق نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد».

پُرسش های بی پاسخ!

۱-در ۲۸ مرداد چرا مصدّق ضمن «ممنوع کردنِ هرگونه تظاهرات ضد سلطنتی»، از هواداران خود خواست تا«در خانه های شان بمانند و از تظاهراتی ضد شاهی خودداری کنند»؟

۲-چرا مصدّق با «کمک خواستن از مردم توسط رادیو » مخالفت کرده بود؟

۳-چرا مصدّق با پیشنهاد دکتر حسین فاطمی مبنی بر «توزیع سلاح در میان نیروهای رزمندۀ حزب توده» مخالفت کرده بود؟

۴-چرا در روز ۲۸ مرداد ،مصدّق-به عنوان مسئول وزارت جنگ – فرماندهیِ سه پُستِ مهمِ نظامی و انتظامی را – همزمان – به سرتیپ محمّد دفتری (طرفدار معروف شاه) واگذار کرده بود؟

۵- آیا سخن پسرِ مصدّق(دکتر غلامحسین مصدّق)در روز ۲۵ مرداد مبنی بر اینکه:«می‌خواهم ببینم حالا که[شاه] مرا عزل کرده، کجا گذاشته رفته؟ چکار کنم؟ مملکت را دست چه کسی بسپارم بروم؟» قابل قبول دوستدارانِ مصدّق نیست؟

۶- آیا این سخن مصدّق که«در عصر روز ۲۷ مرداد از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شده بود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند» نادرست است؟

پاسخِ شجاعانۀ رهبران و نظریّه پردازان جبهۀ ملّی به این پُرسش ها کلید فهم و درک رویداد ۲۸ مرداد است و می تواند به تفاهم ملّی در این باره کمک کند.

همدستی حسین فاطمی و حزب توده؟

در بخش«دکتر حسین فاطمی؛ آشوبگر سیاسی»ما به خصوصیّت های اخلاقی و سیاسی وزیر امور خارجه و سخنگوی دولت مصدّق اشاره کرده ایم،با اینهمه، نگاهی تازه به حوادث آن عصر پُرسش های تازه ای ایجاد می کند،از جمله: آیا سازمان افسران حزب توده و حسین فاطمی در «اتحادی نانوشته» سناریوی مشترکی را در حوادث شبِ ۲۵ مرداد ۳۲ اجرا کرده اند؟

فاطمی بهنگام دستگیری در شبِ «کودتای ۲۵ مرداد ۳۲»، «خوش می گفت و خوش می خندید!» گوئی که «کودتاچیان» او را به «پیک نیک» می بـردنـد!. بـه روایت مهندس احمد زیرک زاده:

– «هیچگونه نگرانی و اضطرابی نداشتیم و دکتر فاطمی و حق شـناس کـه هـر دو جـوک گـو بـوده و قصّه های خوشمزه می دانستند، می گفتند و می خندیدیم».

پس از ۲۸ مرداد فاطمی در مخفیگـاهِ شـخصِ کیانوری مخفی شد و پس از چندی به خانــۀ یکی از افسران وابسته به حزب توده منتقل گردید. آیا جبهۀ ملّی آنقدر بی مکان و بی امکان بود که نمی توانست مهم ترین چهرۀ دولت مصدّق را مخفی و پنهان کند؟!

ابلاغ فرمان عزل مصدّق توسط سرهنگ نصیری در شبِ ۲۵ مرداد و اعلام رسیدِ «دستخط مبارک» توسط مصدّق و حذف تیتر«نخست وزیر» در ذیل این رسید حاکی از این بود که مصدّق با پذیرفتن عزلِ خود،آمادۀ کناره گیری از قدرت بود ولی دستگیری سرهنگ نصیری توسط ستوان علی اشرف شجاعیان ( عضو سازمان افسران حزب توده) رَوَند طبیعی ابلاغ فرمان عزل مصدّق را مختل ساخت،نکتۀ بسیار مهمی که متأسفانه در آثارِ بسیاری از پژوهشگران،خصوصاً دکتر آبراهامیان نادیده گرفته شده است!

در آن لحظاتِ حسّاس،آزادی فاطمی از«زندان کودتاچیان» و حضور ناگهانی وی در اقامتگاهِ مصدّق و اظهارات تحریک آمیز و تأثّربارِ فاطمی مبنی بر«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش» مصدّقِ اخلاقی را چنان آشفته کرد که با اصرار فاطمی اعلامیّۀ«کودتای نافرجام نظامی افسران گاردِ شاهنشاهی» منتشر شد در حالیکه دیدیم بهنگام دستگیری، فاطمی «جوک می گفت» و «خوش می گفت و خوش می خندید!»و اصلاً خبری از«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش»نبود!

طبق اسناد سازمان سیا ،از جمله گزارش معروف ویلبر:«این سازمان در آن زمان برای کمک به طرح کودتا هیچ عامل نظامی در ایران نداشـت و سیا برای این نوع عملیـّات، بی نهایت فاقد آمادگی بود».طبق این اسناد: سرلشکر زاهدی نیز« فاقد هرگونه طرح دقیق یا سازمان و نفرات نظامی بود و لـذا «نمی شد روی سرلشکر زاهدی حساب کرد». از این گذشته ، خودِ زاهدی با هرگونه عملِ شتابزده یا «اقدام شبیه کودتا» مخالف بود.

با توجه به انحلال مجلس توسط مصدّق و صدورِ فرمان قانونی عزل او توسط شاه انجام طرح کودتا علیه دولت مصدّق- خود به خود – منتفی شده بود خصوصاً اینکه «رهبران کودتا» همه در زندان مصدّق بودند.با اینحال، تبلیغات گستردۀ حزب توده در بارۀ «کودتای قریب الوقوع»چندان بود که به قول مصدّق:«در ۲۲ مرداد ۳۲ اخبارِ کودتا به حـدِّ شیاع [مکرّر و متواتر] رسیده بود» با اینهمه مصدّق خطاب به دکتر کریم سنجابی گفته بود:

-«قـدرتِ حکومـت در دسـتِ مـا اسـت و خودمـان از آن [کودتـا] جلـوگیری می کنیم.»

به روایت بسیاری از دوستداران مصدّق(از جمله :سرهنگ نجـاتی ، سـرهنگ حسـینقلی سر رشـته، دکتر کریم سنجابی،مسعود حجازی،بابک امیر خسـروی و کاوۀ بیات:

– « عموم تیـپ هـای ارتـش مستقــر در پادگان های تهران به دکتر مصدّق وفادار بودند … در نیروی هوائی که اغلـب شـاغل پُسـت های ستادی و فرماندهی بودند، [عوامل کودتا] نتوانسـتند حتّی یک نفر خلبـان را برای پرواز و سرکوب مردم آماده کنند.»

بنابراین، امکان کودتای نظامی علیه دولت مصدّق در روز ۲۸ مرداد غیرممکن بود!

***

کارل پوپر، وظیفۀ یک سیاستمدار صدیق را خوشبخت کردن جامعه یا تقلیل بدبختی ‌هایش می‌داند و می‌گوید:در آنجا که سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز می‌مانَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از کار کناره گیرد تا از سوق دادنِ جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.ملّی کردن صنعت نفت با انگیزه های سیاسی آغاز شده بود و از این رو، در سراسرِ این ماجرا تنزّه طلبی، فرافکنی و دشمن تراشی حلِ معقول مسئلۀ نفت را به موضوعی «دست دوم» تبدیل کرده بود.پس از قتل افشار طوس مصدّق با احضار ابوالقاسم امینی(کفیل دربار) به وی گفت:

-«برو به شاه بگو تحریک می کنی که رئیس شهربانی و من و دکتر فاطمی را بکُشند؟و از یک طرف در مصاحبه ها دَم از همکاری با دولت میزنی؟حالا که کارِ ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملّت ایران به حق خودش برسد،من فردا با جراید خارجی و داخلی مصاحبه ای ترتیب می دهم و اَسرار ربودنِ افشار طوس و قتل او را که دست دربار و سرلشکر زاهدی و پسرِ او به چشم می خورَد به دنیا اعلام می کنم.»

در چنان فضائی از عصبیّت و عصبانیّت بنظر می رسد که مصدّق به جای حل «مسئلۀ نفت» درگیرِ تسویه حساب با دشمنان سیاسی خود بود.این درگیریها باعثِ ناامیدی و خستگی مردم شده بود که از بیکاری و گرانی های سرسام آور رنج می بردند.این امر موجب دگرگونی های ژرفی در روح و روان مردم می شد. خروج شاه از ایران ( ۲۴ مرداد ۳۲)؛سخنرانی تند حسین فاطمی علیه شاه( ۲۵ مرداد)،پرچم های سرخ و شعارهای تند حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد پازلِ سقوطِ حیرت انگیز دولت مصدّق را کامل کرد.به روایت شاهدان:

پخش سخنان تند حسین فاطمی از رادیو تهران و تکرار آن در طـول روز هـای ۲۵- ۲۷ مـرداد و خصوصاً تخریـب مجسّـمه هـای رضـا شـاه و محمّدرضا شاه و پائین کشیدن عکس های شاه و افراد خاندان سلطنتی از ادارات و مغازه ها و حتّی اقدام حزب توده در تعویض نـام خیابان های تهران با پرچم های سرخ و شعار «برچیـده بـاد سـلطنت! پیـروز بـاد جمهوری دموکراتیک» باعث نگرانیِ شدید پیشه وران و مردم عادی تهـران شد و در ذهـن بسـیاری از مردم حضور نیروهای ارتش سرخ در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ را زنده کرد. بافت سُنّتی ارتش، مبتنـی بر حـّس شاهدوستی بود و شعار «خدا،شاه، میهن» در ساختار عاطفی سربازان،درجه داران و دیگر نیروهای نظامی و انتظامی جایگاه مهـّمی داشت.در ذهن بسیاری از سربازان و درجه دارانی که از روستاها و شهرهای دور آمده بودند،شاه،مظهـرِ اتـّحاد و یکپارچگی کشور بشمار می رفت و از احترام و تقدّس معنوی برخوردار بود و لذا، حذف نامِ شـاه و سرود شاهنشاهی در مراسـم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان ها،عاطفه و احساسات سُنّتی سربازان ، درجه داران و دیگر نیروهای ارتشی و انتظامی را جریحه دار ساخت و این،مسئله ای بود که در آن شرایط حسـّاس نیروهای هوادارِ مصدّق از درک آن غافل بودند. خلیل ملکی تأکید می کند:

-«روشنفکران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود می‌پرسیدند به کجا می‌رویم؟ در حالی که پشتیبانان نهضت[هواداران مصدّق] مردّد و نگران می‌گردیدند… بازاری‌ها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند. عدّه‌ای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت می‌پرسیدند: آیا واقعاً مملکت کمونیستی خواهد شد؟»

بر این اساس، در ۲۸ مرداد ۳۲ دکتر مصدّق در یک انفعال حیرت انگیز،ضمن ممنوعیّت هرگونه تظاهرات ضد شاهی و رد هرگونه کمکِ مردمی از طریق رادیو موجب وقوع حوادثی شد که هم باعثِ ناباوری و شگفتی عوامل سازمان سیا در تهران، هم موجب حیرت و حیرانی هواداران دکتر مصدّق و هم موجب تعجـّب سلطنت‌ طلبان و هواداران حزب توده شد بطوریکه به گزارش ‌ هندرسون (سفیر آمریکا در تهران)، ویلبر (یکی از طرّاحان اصلی سازمان سیا) ، کابِل (قائم مقام سازمان سیا)و بابک امیر خسروی:

-«یک جنبش نیرومند و غیرمنتظرۀ مردمی و نظامی، منجر به تسخیر واقعی شهر تهران توسط نیروهای هوادار شاه شده… نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلکه شاهی‌ها و توده‌ای‌ها هم از این موفقیـّت آسان و سریع که تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته، در شگفت‌اند…».

میراث ۲۸ مرداد

در فاصلۀ چاپ نخستِ«آسیب شناسی یک شکست» (۲۰۰۸)تا کنون بیش از بیست تن از پژوهشگران «کودتا در ۲۸ مرداد» را نفی و انکار کرده اند[نام این پژوهشگران در پیشگفتار چاپ ششم کتاب آمده است.این کتاب با افزوده های بسیار در ۷۰۰ صفحه منتشر خواهد شد].کارگردان فرهیخته،دکتر بهمن مقصود لو نیز با وجود تدارکات بسیار «تا اطلاع ثانوی»از ساختنِ فیلمِ مستندِ «دکتر مصدّق و کودتای ۲۸ مرداد» پرهیز کرد…این نمونه‌ها نشان می دهندکه بررسی دوران مصدّق و خصوصاً رویداد ۲۸ مرداد اینک وارد مرحلۀ تازه‌ای گردیده و از اسارت ملاحظات سیاسی- ایدئولوژیک آزاد شده است.این امر – در عین حال – برای نگارنده نوعی پیروزی نظری بشمار می رود.

تبلیغات حزب توده و شکاف عمیقی که مفهوم «کودتا» در ذهن و ضمیر رهبران سیاسی و روشنفکران ایران پدید آورد باعثِ«امتناع تفکّر»شد که طی آن ایران «کویرِ وحشت» تلقّی می شد و عموم روشنفکران – با نهیلیسمی ویران ساز- زمزمه می کردند:

نادری پیدا نخواهد شد «امید»

کاشکی اسکندری پیدا شود

وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی در مبارزه با امپریالیسم آمریکا باعث اتحادِ آنان در مبارزه با «رژیم دست نشاندۀ شاه» شد در حالیکه شاه در نبرد علیه کمپانی های بزرگ نفتی در ۶ بهمن ماه ۱۳۴۹ هشدار داده بود:«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد».

چند روز بعد (۱۹بهمن ۱۳۴۹) آغازِ مبارزۀ مسلّحانه در سیاهکل تیرِ خلاصی بر پیکرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران بود.

«وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی» جنبۀ دیگری نیز داشت و آن، نادیده گرفتنِ توسعۀ عظیم صنعتی و اصلاحات گستردۀ اجتماعی شاه بود؛ از جمله در بارۀ آزادی و حقوق زنان،مدیریّت آب ها و جنگل ها، بهداشت و درمان رایگان ، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها ، تحصیل رایگان برای همگان تا سطح دانشگاه ها، توجه به تاریخ و فرهنگ ایران در قالب جشنِ هنر شیراز،جشنوارۀ توس و…). معروف ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرِ آن زمان جلال آل احمد ضمن دیدار و بیعت با خمینی به سیمین دانشور گفته بود:

-«اگر قرار باشد که در ایران تغییراتی انجام شود با دست این سیّد [خمینی] خواهد بود و من وُ تو به این ترتیب با او بیعت کرده ایم».

با چنان اعتقادی،آل احمد در بارۀ تحوّلات عظیم دوران شاه می گفت:

-«حکومت شاه زیر پوششِ ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است.»

بدین ترتیب،در سال ۵۷ عموم روشنفکران ایران «معماران تباهی امروز» گردیدند:

«حاصل عشقِ مترسک به کلاغ

مرگ یک مزرعه بود.»

***

چنانکه گفته ایم:اگر می خواهیم که آیندۀ دموکراسی و جامعۀ مدنی در ایران به گذشتۀ پـُر اشتباه بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ما نبازد،باید شجاعانه و بی پروا به چهرۀ حقیقت تلخ نگریست و از آن، چیزها آموخت. این گذشتۀ پـُر اشتباه باید همۀ ما را فروتن و در برخورد با مسائل و مشکلات میهن مان هوشیارتر سازد با این امید که از بازتولید و تکرار ایدئولوژی های خِرَدگریز و تجدّدستیز جلوگیری گردد. علی میرفطروس

https://mirfetros.com/

ali@mirfetros.com

دو تصحیح در بخش نخست مقاله:

۱- شاعرِ «تجارت نیست،صنعت نیست،ره نیست/امیدی جز به سردار سپه نیست» ایرج میرزا است.

۲- رقمِ دستگیرشدگان حزب توده در شامگاه ۲۷ مرداد ۶۰۰ تن بوده است.