خانه » مقاله

مقاله

آخرالزمانی‌ها با جنایاتشان فاتحه ولایت را خواندند / علیرضا نوری زاده

شیعه در انتظار یک مارتین لوتر، نه امام زمان
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۱۸ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۷:۳۰

عمامه‌گذاری طلبه‌های حوزه علمیه قم-العالم

سید علی خامنه‌ای قبل از جنگ ۱۲ روزه با شِکوه‌های بسیاری از سوی سران حوزه به اصطلاح علمیه که اغلب برکشیده خود او هستند، روبرو شده بود که «سیدنا! طلبه‌ها دیگر مثل سابق نیستند و اطاعت امر نمی‌کنند. حرف‌های عجیب‌وغریب در مباحثاتشان به گوش می‌رسد. روزهای تعطیل شلوارجین و کاپشن به تن می‌کنند. بعضا تنیس و شطرنج بازی می‌کنند و به جای زیارت جمکران ره به ‘جابن’ می‌کشند. اینجور که پیش می‌رویم، فردا در حوزه مرجعی پیدا نخواهد شد و از حالا باید فاتحه حوزه‌ها را خواند.»

خامنه‌ای در ابتدا کوشید غائله را بخواباند، اما با حمله اسرائیل و کشته شدن ۳۰۰ تن از سران سپاه و امنیت‌خانه مبارکه و زرادخانه اتمی و به راه افتادن موج تازه انتقادهای طلبه‌های جوان حوزه، عملا بحث اصلاح حوزه جایش را به سخن در باب سرنوشت نهایی نظام داد.

سپس این مقوله مطرح شد که آیا اصولا جامعه به جایگاه و مرکزی به‌عنوان مرجعیت دینی نیاز خواهد داشت؟ بحث داغی که بین طلاب مدرسه شهیدین درگرفته است. چه کسانی بر ناصیه‌شان از هم اکنون نشان مرجعیت ظاهر شده و مارتین لوتر شیعه آیا هم اکنون سر برداشته یا هنوز از لاک بیرون نیامده است؟

این‌ها سوالاتی‌اند که شاید در نظر بعضی از شما، بین اولویت‌های جامعه ما به‌ویژه در پی برافتادن جمهوری ولایت فقیه (به هر شکل و طریق) جا و مکانی ندارند، اگر جامعه را خوب بشناسیم و نگاهمان فراتر از نوک بینی ایدئولوژی یا باورهای سیاسی‌مان را ببیند، آنگاه درمی‌یابیم که یافتن پاسخ سوالات مذکور ضروری است و در واقع بدون بررسی احتمالاتی که در فردای حوزه‌ها امکان تحقق خواهد داشت، اصولا مسئله عبور از ولایت فقیه و نظام مذهبی غیرممکن است.

جایگاه دین در جامعه

در جامعه امروز ایران، بر پایه نگرش مردم به دین می‌توان جایگاه دین و در کنار آن روحانیت را در جامعه مشخص کرد. در ایران چند نگاه آشنا به مقوله دین و روحانیت وجود دارد که ریشه حداقل یکی از آن‌ها در گذشته پیش از انقلاب و روزگاری دورودیر است.

الف‌ــ نگاه سنتی به دین و روحانیت

بخشی از دینداران در جامعه ما نه با آمدن جمهوری اسلامی و ظهور خمینی مسلمان شده‌اند که مثلا با سقوط رژیم، دینشان از دست برود و روی از روحانیت برگردانند و نه عملکرد رژیم را به حساب دین می‌گذارند که به علت جنایت و فساد و نفاق و فریبکاری اهل ولایت فقیه، تزلزلی در ایمانشان پیدا شود.

در میان این جمع که تعدادشان هم کم نیست و طیف‌هایی از مومنان در جامعه را شامل می‌شود، مرجعیت غیردولتی هنوز هم اعتبار دارد و شخصیتی مثل سیستانی در عراق و وحید خراسانی و علوی بروجردی در ایران نزد این مومنان از مقام و منزلت برخوردارند. ثروتمندان این گروه سر موقع خمس و وجوهات شرعیه خود را می‌پردازند. حال آنکه مثلا برای گریختن از پرداخت مالیات دولتی که آن را ناحق و جائرانه می‌دانند، ممکن است به هر حیله و وسیله‌ای متوسل شوند. بخشی از سنتی‌های بازار، کسبه صاحب‌ریشه، قشری از کارمندان، بخشی از نظامیان به‌ویژه در ارتش و نیروهای انتظامی به این گروه تعلق دارند.

ب‌ــ نگاه سیاسی به دین و روحانیت

این نگاه را در دو قشر و گروه می‌توان دید؛ نخست ذوب‌شدگان در ولایت که شعارها و تظاهرات دین‌مدارانه رژیم را باور دارند و سیدعلی آقا را نایب امام زمان می‌دانند و دیدار جمکران و انداختن نامه‌ در آن دو چاه کذایی سقف اعلای آرزوها و مطالبات آن‌ها است. البته بعد از فرو شکستن پرچم ولایت در دست سرداران اسلام ولایی، این گروه حقانیت رژیم را زیر سوال برده‌اند و دیگر عملکرد رژیم را منطبق با مبانی اسلام ناب انقلابی محمدی نمی‌دانند.

قرائت فاشیستی رژیم از دین برای این دسته از مومنان حکم وحی مُنزل را دارد و هرچه آقا و اصحاب می‌گویند، عین دین و حقیقت است. رژیم اغلب دست‌نشاندگانش را از میان این جماعت برمی‌گزیند. وقتی کسی باور داشته باشد با دعای سیدعلی آقای پایین‌خیابانی به بهشت می‌رود و نوری همدانی عصاکش او در روز حشر خواهد بود، دیگر نمی‌توان از او انتظار داشت در صف آزادگان جای گیرد و برای مقوله مردمسالاری سینه چاک دهد. به جز معدودی از روحانیون، افراد سپاه و بسیج و اطلاعات و نوجوانان مغزشویی‌شده، گروه قلیلی از کارمندان و پایوران رژیم به این مجموعه تعلق دارند.

گروه دوم کسانی‌اند که پوچی و نادرستی اسلام حکومتی را به‌خوبی می‌دانند ولی در کل اصل دین تردید ندارند. با این همه، زیر پرچم تقیه و سازش، می‌کوشند مثل گروه اول خود را وفادار به نظام دینی نشان دهند. بخش عمده‌ای از بازاریان، نیروهای مسلح، طلبه‌ها و مدرسان و گروهی از جوانان به‌ظاهر متدین در دانشگاه‌ها از این دسته‌اند.

حضور این نوع تفکر و نگرش به دین و سیاست را به‌مرور در جمع نیروهای به‌ظاهر حامی نظام از جمله سپاه، بسیج و روحانیت وابسته مشاهده می‌کنیم. طرف به‌ظاهر سردار سپاه یا عضو جامعه مدرسان حوزه و به‌ظاهر تا گردن ذوب‌شده در ولایت سید علی آقا و آماده جانبازی در راه حفظ آرمان‌های انقلاب و آرزویش شمشیر زدن در رکاب امام زمان است، اما اگر پایش بیفتد و خریدار خوب پول دهد، حاضر است آش جمهوری اسلامی را با جایش تقدیم «دشمن» کند.

با شماری از این جمع طی این سالیان برخورد داشته‌ام.

ج‌ــ نگاه اصلاح‌گرایانه به دین

سومین گروه در جامعه ما که با نگاه اصلاح‌گرایانه به دین می‌نگرند، در درجه اول دیندارند؛ البته با درجه اعتقادی که حد معینی ندارد و بنا به وضعیت اجتماعی و محیط زندگی فرد بالا و پایین می‌رود. این‌ها جماعتی‌اند که روشنفکران دینی، ملی مذهبی‌ها، دانشگاهیانی که ریش‌دار و بی‌ریش در میانشان بسیار است. ملاهایی‌اند که در سخنرانی‌ها و نوشته‌هایشان به جای استناد کردن به شیخ صدوق و علامه مجلسی و شیخ عباس قمی، از دکارت و کانت و هگل مثال می‌آورند و با راسل و سارتر و هایدگر دست به گریبان‌اند و به نوعی سکولاریسم و جدایی دین از حکومت را پذیرفته‌اند.

روشنفکران این گروه نیز همچنان درصدد پیوند بخشیدن ترمودینامیک به شرح اللمعه بودند و زمانی که از حکومت مدنی سخن می‌گفتند، ضرورت استفاده نکردن حاکم از تیغ ریش‌تراشی و استفاده از ما نمره ۴ برای کم کردن محاسن را از یاد نمی‌بردند. آفتابه هم در زندگی این دسته از روشنفکران جایگاه ویژه‌ای داشت. هنوز این جمع به مرجعیت دلبسته‌اند، منتها مراجعی که دیگر اثر وجودی و برکات عینی ندارند و «گفتند فسانه‌ای و درخواب شدند» (مثل منتظری، تبریزی ، بهجت و …)

بعضی‌ها به اشتباه تفکر اسلام ناب انقلابی مجاهدین خلق را در این دایره قرار می‌دهند. در حالی که تفکر اصحاب مسعود روی دیگر سکه تفکر ذوب‌شدگان در ولایت است. یعنی گروه دوم «حلقه ب» که پیش از این، از آن‌ها گفتم. با این تفاوت که در تفکر مجاهدین، رجوی جای خمینی و بعد از او خامنه‌ای می‌نشیند، سید المحدثین در جایگاه میرزا علی اکبرخان طبیب‌حضور ولایتی قرار می‌گیرد و آقامهدی همان نقشی را پیدا می‌کند که احمدی‌نژاد برعهده داشت. کافی است فیلم وصل شدن مسعود به امام زمان را در سامرا و رفتار پیروانش را در برابر او مشاهده کنید تا برایتان روشن شود نگاه پیروان ولی فقیه سابقا در جوار وطن با سرسپردگان ولی فقیه حاکم بر وطن تفاوتی ندارد.

دــ گروهی که سابقا دین‌دار بودند و حالا ضد دین شده‌اند

گروه چهارم کسانی‌اند که یا در گذشته افرادی مومن و معتقد بودند اما به‌مرور و با شناخت نظام، در یک واکنش انفعالی حالت ضددین و روحانیت پیدا کرده‌اند. در میان این جمع همه نوع آدمی پیدا می‌شود؛ بازاری، نظامی، دانشجو، استاد، کارگر، کارمند و حتی آخوند.

این افراد در جلوت تظاهر به بی‌دینی نمی‌کنند، اما در خلوت بی‌اعتقادی خود را آشکار می‌کنند. اغلب سران رژیم جمهوری ولایت فقیه به این دسته تعلق دارند.

این جمع، اگر در درون نظام باشند، روحانیت و مرجعیت به‌عنوان پایه اصلی نظام دینی موردتوجه است، اما اگر در بیرون نظام باشند، اعتنایی به مرجعیت و روحانیت ندارند.

بخش دیگر در این دایره به کسانی تعلق دارد که اصولا دین را باور ندارند. بعضی‌هایشان به یک منبع متافیزیکی و خالقی که بر اساس تفکر فرد، شکل و عملش متفاوت است، اعتقاد دارند و بی‌اعتقادی مطلق در جوامعی مثل جامعه ما را خطرناک می‌دانند، اما یکسره مذاهب را نفی می‌کنند.

گروه دیگرشان به کلی منکر خدا و دین و آیین‌اند، اما چون در یک جامعه سنتی زندگی می‌کنند و صبح تا شب صحبت بهشت و دوزخ و نکیر و منکر و پل صراط را می‌شنوند، گاه می‌کوشند برای بی‌اعتقادی خود محملی اعتقادی پیدا کنند. مثلا از یک‌سو خدا و پیغمبر و ائمه را منکر می‌شوند و از سوی دیگر پیام زرتشت و آموزه‌های میترا و توصیه‌های مزدک و مانی را تقدیر می‌کنند و گاه خواستار آن می‌شوند که جامعه ما به دو هزار و ۵۰۰ سال پیش بازگردد و همه ما به جای امام زمان به انتظار ظهور سوشیانت بنشینیم.

ملاحظه می‌کنید که جامعه عجیب و غریبی داریم و این شترگاوپلنگ بودن هم‌زمان برخی از ما، برای رژیمی از نوع جمهوری ولایت فقیه نعمتی است که بر آن دو شکر واجب است.

حال در چنین جامعه‌ای می‌توان مطمئن بود حکایت دین و آخوند و بالتبع مرجعیت، قصه درازی است که حتی پس از زوال جمهوری ولایت فقیه، ادامه خواهد داشت.

در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، بخشی از روحانیون جوان آن روز حوزه با حمایت مرحوم شریعتمداری و دارالتبلیغ اسلامی که مایه و اعتبار از شریعتمداری می‌گرفت، نشریه‌ای را بیرون دادند با نام «مکتب اسلام». در این نشریه دو گروه روحانی جوان ظهور کردند؛ گروهی از نوع امام موسی صدر، ناصر مکارم، سید محمد بهشتی، سید هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، سیدرضا صدر، گلسرخی و… که در حوزه دین نیم‌نگاهی هم به سیاست داشتند و از همان ابتدا، به تشک و مخده مرجعیت چشم نداشتند بلکه بر آن بودند تا در حوزه‌های سیاست و فرهنگ و علوم اجتماعی بخت‌آزمایی کنند.

در جریان انقلاب گو اینکه بعضی از این روحانیون به صف انقلاب پیوستند و حتی عهد و میثاق خود با شریعتمداری را از یاد بردند و دست بیعت به خمینی دادند، غیر از بهشتی که بعد از خمینی قدرتمندترین رکن انقلاب شد، ولی خیلی زود به لقاءالله فرستاده شد، بقیه در عین حضور در دایره قدرت ترجیح دادند در صف اول قرار نگیرند. مثل سید هادی خسروشاهی که به ارشاد و سپس وزارت خارجه رفت.

گروه دوم کسانی بودند که ظهور در این هیئت حوزوی وسیله‌ای برای رسیدن آ‌ن‌ها به جایگاه مرجعیت بود. ناصر مکارم شیرازی در راس این قاعده قرار داشت. به همین دلیل هم وقتی از سوی حکومت خلعت مرجعیت پوشید، به سنتی‌ترین پایگاه مرجعیت پیوست و با فراموش کردن حرف‌ها و نوشته‌های دیروز، به یکی از مرتجع‌ترین مراجع قم تبدیل شد.

در مقابل، صدر بلاغی که نویسنده و خطیبی سرشناس بود و برای مرجعیت چیزی کم از ناصر ابوالمکارم شیرازی نداشت، حوزه و مرجعیت را طلاق گفت و حضورش در سیاست نیز در صف مخالفان برانداز نظام بود؛ تا جایی که در جریان قطب‌زاده تا پای مرگ هم رفت.

علی حجتی نیز که بسته سببی امام موسی صدر بود، از همان آغاز انقلاب آبرو به سایه‌بان قناعت حفظ کرد و دست به خون نیالود.

جوانان آن روز حوزه که امروز ریشی تا پر شال دارند، با همه نگرش‌های که به دین داشتند، با برپایی حکومت دینی، جنبه ایدئولوژیکی و دینی آرزوهای خود را براورده دیدند. بنابراین منهای مجتهد شبستری و مصطفی محقق داماد، از هیچ‌کدام اندیشه نوینی در عرصه دین و مذهب ظهور نکرد.

در عوض در طول ۴۶ سال گذشته و در زمانی که حکومت دست آخوندها و مرجعیت نیز زیر سلطه حکومت بود (با منظور داشتن استثناها)، روحانیونی که بعد از انقلاب وارد حوزه شدند و بعضی از خوان کرم سید علی آقا نان خوردند و شهریه گرفتند، این امید را در دل‌ها رویاندند که ظهور مارتین لوتری شیعه از میان آن‌ها دور نیست.

اینکه می‌گویم این رنسانس یک ضرورت است، به دلیل حضور کسانی مثل ناصر مکارم و شیخ حسین نوری همدانی و اعرافی در حوزه است که فردا با رفتن آقایان ۸۰ و ۹۰ ساله، مرجعیت را قبضه می‌کنند و آن‌وقت سروکار ما با مشتی آدم بی‌خدای بی‌اعتقاد به اخلاق و شرافت انسانی خواهد افتاد، از تیره نوری همدانی و محسن غرویان و و آقا تهرانی معلم اخلاق که می‌توانند هر رذالتی را در جایگاه فضیلت بنشانند.

منصور و عبدالله سفاح در راه‌اند. حال چه کسی می‌تواند در برابر این‌ها بایستد؟ از نواب‌ درراه گفته‌ام، از گروه دوم هم گفتم. سومی‌ها را به بعد می‌گذارم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

در انتظار ظهور نواب صفوی نباشیم / علیرضا نوری زاده

عده‌ای هنوز در جستجوی رهبر بعدی، حسن خمینی و مجتبی خامنه‌ای را زیر نظر دارند. جایگاه فرزندان خامنه‌ای و نواده خمینی، ندامتگاه تاریخ است، نه مشاطه‌گری چهره ولایت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۱ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۱۲ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۸:۰۰

اعتراضات مردمی در ایران-خبرگزاری فرانسه

چالش بزرگ «دگراندیشان»؛ وقتی می‌گویی دگراندیش، دایره‌ را وسیع می‌کنی و تنگ‌نظری مدعیان روشنفکری شامل حالت نمی‌شود. نگفتم «روشنفکران»، مبادا خدای ناکرده متولیان روشنفکری در فرنگ و در ایران که علی‌رغم اشتباهات گاه در حد جنایت در حق مردم ایران، هنوز هم مرغشان یک پا دارد و اگر زبان بگشایی که پدر جان! در روزگار خوش «استبداد» آن پسر (عمر بعضی‌شان البته به پدر هم می‌رسد) حداقل کسی دهانمان را نمی‌بویید مبادا گفته باشیم دوستت دارم، یقه‌ات را می‌گیرند که بله… سلطنت‌طلب و پهلوی‌چی شده‌ای و نباید عملکرد ضدبشری این رژیم باعث شود عملکرد آن رژیم را از یاد ببری. بعد هم خط‌کش از کیسه در می‌آورند تا میزان روشنفکری‌ات را اندازه بگیرند.

گو اینکه به ‌اعتقاد من، طایفه روشنفکران و بعضا آزادی‌خواهان با همه اختلاف‌نظرها و تفاوت مشرب، می‌توانند (و به گمان من وظیفه دارند) در چارچوب پذیرش اصل جدایی دین از دولت (بدون بی‌حرمتی به جایگاه دین) حاکمیت ملی، تمامیت ارضی کشور، برابری همه شهروندان ایرانی با هم فارغ از جنس و نژاد و مذهب، در جبهه‌ای به وسعت ایران برای تحقق اصول مورداشاره هم‌عهد شوند، اما فعلا «من» آن‌ها، عامل لکنت زبانشان در سر دادن بانگ همبستگی شده است.

در عین حال، هر بار یک مسئله اساسی مثل برنامه اتمی، احتمال گرفتار شدن خانه پدری در جنگی نابرابر (مثل جنگ ۱۲ روزه اخیر) و گاه البته انتخابات (در همه وجوهش) پیش می‌آید، این مجموعه بزرگ دگراندیش چنان گرفتار اختلاف نظر می‌شود که گاه آرش دگراندیش به گونه‌ای می‌گوید و می‌نویسد که اگر اسمش را برداری و به جایش بنویسی حسین بازجو، نماینده سید علی آقا در کیهان، کسی شک نمی‌کند که این گفته یا نوشته از شریعتمداری نبوده است.

همینطور وقتی آزاداندیشان و تکنوکرات‌ها و نویسندگان و تحلیلگرانی در داخل کشور زیر تیغ امنیت‌خانه مبارکه نایب امام زمان، در باب قضیه اتمی و ضرورت گفتگوی مستقیم با آمریکا سخن به میان می‌آورند و مدعیات رژیم را نفی می‌کنند و سیئات و مصائب و خطرات رویای اتمی ولی‌فقیه و ذوب‌شدگان در او را بازگو می‌کنند، حس می‌کنی چقدر بین آن‌ها و تو که دیرسالی است چرنوبیل را در یاد داری و می‌دانی سید در اندیشه دستیابی به سلاح هسته‌ای است تا از حالا تا ظهور حضرت دل، آسوده باشد که نه ملت جرات مخالفت با او را خواهد داشت و نه عالمیان به ساحت مقدسش جسارت خواهند کرد، بدون اینکه یکدیگر را دیده باشید، نزدیکی بیشتری با آن‌ها حس می‌کنی تا با فسیل‌های چپ‌زده.

طی سال‌های گذشته در زمان انتخابات (شوراها، مجلس و ریاست‌جمهوری) مدعیان دگراندیشی چنان گرفتار اختلاف و نفاق می‌شوند که رژیم ولایت‌فقیه با شادمانی، تردیدی به دل راه نمی‌دهد که از این انتخابات نیز چون قبلی‌ها، بالاترین بهره‌ها را خواهد برد و در حالی که دگراندیشان مخالف آن سرگرم زدوخوردند، به سه شماره، اعضای شورا یا مجلس یا رئیس‌جمهوری تازه را جهت پابوسی و بیعت با «ولی امر مسلمانان جهان» به صف خواهد کرد.

من حیرت می‌کنم که صداهای حقیقت‌گو و گوش‌ها و دل‌های حقیقت‌جو در وطن بیشتر از آوارگان و به‌غربت‌نشستگانی است که مدعی مبارزه با رژیم جنایت‌پیشه ولایت‌فقیه‌اند. امروز شرایط خانه پدری با همیشه تفاوت دارد. اسرائیل با حمله اخیر به قطر و کشتن شماری از رهبران حماس، آشکار کرد که هیچ خط قرمزی را به رسمیت نمی‌شناسد و آنجا که پای امنیت و بقایش در میان باشد، نه عزیز و دوستش، شیخ تمیم، جلودار او است و نه حامی‌اش دونالد ترامپ. البته یادمان نرود زیر پا گذاشتن حاکمیت قطر نخستین بار به دست جمهوری ولایت‌فقیه صورت گرفت.

شگفت‌آور است که پزشکیان با دعای خیر سیدعلی، به نشست شانگهای می‌رود و با آنکه رئیسی در همین نشست دو سال قبل در جمع رهبرانی نشست که یک دست جام باده و دست دیگرشان به زلف یار بود، آقای دکتر پزشکیان وقتی فهمید در مراسم شام، شراب بوردو و شیراز‌ــ به حرمت حضورش‌ــ و انواع ویسکی‌ سرو می‌شود، سردرد و تاخیر را بهانه کرد و به نشست نرفت.

به گفته عباس عراقچی، وزیر امور خارجه‌اش، او دو ساعت با پوتین گفتگو کرد، اما من از یک دوست شنیدم که حداقل سه ساعت و نیم با حضور مهدی سنایی، مشاور روسی‌دان خود، با پوتین سرگرم چانه زدن بود.

سنایی تدریس در دانشکده حقوق و علوم سیاسی را از سال ۱۳۸۲ در گروه روابط بین‌الملل آغاز کرد و سپس با شکل‌گیری گروه مطالعات منطقه‌ای، دو دوره و تا سال ۱۳۹۲ عضو وابسته این گروه بود. او گروه مطالعات روسیه را در دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران در سال ۱۳۸۶ و مرکز مطالعات غیردولتی ایران و اوراسیا با عنوان ایراس را در سال ۱۳۸۳ بنیان گذاشت. او تا به حال چندین کتاب تالیف و ترجمه کرده و چند اثر نیز از او به زبان روسی منتشر شده‌ است.

چندی پیش دکتر محمد صدر، از مشاوران پزشکیان و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، در باب پوتین و البته زیرلبی، چین، سخنانی ادا کرد که رژیم ناچار شد برای ساکت کردن ارباب ولادیمیر، علیه او اعلام جرم کند. ابتدا بگذارید درباره خود محمد آقا یادآور شوم که در روزگار معاونت وزارت کشور، پدرش علامه وارسته مرحوم سیدرضا صدر، برادر امام موسی صدر، را به زندان بردند تا نتواند وصیت آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری را مبنی بر نماز گزاردن بر جسدش به جا آورد و او نه‌تنها اعتراضی نکرد، بلکه به نوشته علامه صدر، برادر امام موسی صدر، به مجلس افطاری معاویه رفت و پدر را از یاد برد.

سیدمحمد صدر جزو جوانان دلبسته به انقلاب و خمینی بود. برخلاف عمویش، امام موسی، که همیشه می‌گفت با خمینی به بهشت هم نمی‌روم. محمد از سال‌های پیش از انقلاب در برپایی و تثبیت رژیم جهل و جور و فساد نقش کلیدی داشت. او معاون سیاسی وزارت کشور در دولت میرحسین موسوی بود و در حال حاضر عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است و بارها از ضرورت پیوستن به گروه اقدام ویژه مالی یا اف‌ای‌تی‌اف (FATF) حمایت کرده است.

او در تازه‌ترین اظهاراتش، گفته بود ترور سید ابراهیم رئیسی کار اسرائیل بود و روسیه اطلاعات پدافندی جمهوری اسلامی را در اختیار اسرائیل قرار داد! صدر قرارداد با روسیه را هم کشک خواند و گفت روسیه به ترکیه که عضو ناتو است، اس ۴۰۰ فروخته، اما به ایران که متحدش است، اس ۴۰۰ نداده است.

صدر به واقعیت تحویل اس۳۰۰ از روسیه به ایران با یک تاخیر ۱۰ ساله هم اشاره می‌کند و می‌گوید مردم ایران خاطره خوشی از روس‌ها نداشتند و ندارند. علت این است که روس‌ها ۲۵۰ هزار کیلومترمربع از سرزمین‌های ایران را بلعیدند و روسیه دوران پوتین شش قطعنامه شورای امنیت به ویژه قطعنامه ۱۹۲۹ را که قطعنامه‌ای فلج‌کننده علیه جمهوری اسلامی بود، امضا کرد. مهم‌تر اینکه روس‌ها به ایران از پشت خنجر زدند و از ادعای امارات درباره جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی حمایت کردند.

در جنگ اخیر و جنگ قبلی که اسرائیل در واقع تمام مراکز پدافندی ما را زد، شک و تردیدهایی بود که چرا اسرائیل از این‌ها دقیق مطلع است. من تحلیلی به شما می‌گویم. روس‌ها اطلاعات را به اسرائیلی‌ها داده بودند. روسیه این است. البته اینکه به شما می‌گویم، معنایش نیست که روسیه نامرد و غربی‌ها مردند، ولی این‌ها اینجوری‌اند.

آمریکا اولین و روسیه دومین کشوری است که پس از تشکیل اسرائیل در سازمان ملل، با آن رابطه برقرار کرد، یعنی روسیه گرایش خاصی به اسرائیل داشت. البته حالا توجیهاتی می‌کنند که چند میلیون یهودی روس در اسرائیل داریم، ولی در این قضیه هم نشان داده شد که آن پیمان راهبردی با روسیه کشک است. می‌گویند ما خشنود نیستیم که اسرائیل به ایران حمله کرد، اما اینکه بخواهد کمکی بکند، این کار را نکرده است.

از آن مهم‌تر اینکه، ترکیه عضو ناتو و ناتو مقابل روسیه است. با این حال، روسیه حاضر شد اس ۴۰۰ به ترکیه بدهد اما به ما نمی‌دهد؛ به مایی که پیمان راهبردی با هم داریم. مدت‌ها است بحث خرید هواپیمای سوخو۳۵ مطرح است که روسیه به ما نمی‌دهد. حالا البته سوخو ۵۰ و بالاترش را هم ساخته است.

این‌ها که گفتم معنایش این نیست که نباید با روسیه رابطه داشته باشیم. همسایه ما است و باید با آن رابطه داشت، اما اعتماد نداشته باشیم. یعنی اینکه فکر کنیم در روز مبادا می‌آید و به ما کمک می‌کند و با آمریکا درگیر می‌شود، خیر، اصلا از این شوخی‌ها ندارد.

حالا پزشکیان ۲۴ ساعت هم با پوتین حرف بزند، در صورت و نتیجه معادله، تغییری نخواهد داد. همانطور که وزیر خارجه‌اش، عباس عراقچی، کوشید در قاهره با وساطت همتای مصری‌اش، بدر عبدالعال، با رافائل گروسی، دبیرکل آژانس بین المللی انرژی اتمی، به مفاهمه برسد. البته عراقچی ذوق‌زده شده بود، اما فکر می‌کنید سید علی خامنه‌ای می‌تواند سه شرط اروپایی‌ها را برای جلوگیری عملی شدن مکانیسم ماشه عملی کند؟ اینکه غنی‌سازی به حال تعلیق درآید، ۴۵۰ کیلو اورانیوم غنی‌شده با درجه ۶۰ را تحویل دهد و در نهایت با ایالات متحده وارد گفتگوی مستقیم شود و در حاشیه حوثی‌ها را هم به امان خدا رها کند؟

وزیر کشور سوریه اعلام کرده است که حزب‌الله با تعلیمات رژیم حاکم بر ایران بر آن بود تا در سوریه آشوب به راه اندازد. با این سوابق، آیا اصولا توافق هسته‌ای و سیاسی با جمهوری اسلامی معنا دارد؟

من با همه تاسف و اندوهم، بر این باورم که اسرائیل با اندک بهانه‌ای، برای به اجرای فصل پایانی سناریو خود وارد میدان خواهد شد. تجربه تلخ ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل آموخت که با همه حمایت‌های بین‌المللی، هنوز باید متکی به خود باشد. یک ۷ اکتبر دیگر در ابعاد کمی بزرگ‌تر می‌تواند اسرائیل را فروشکند. این را هم اسرائیلی‌ها دریافته‌اند، هم عرب‌ها. حتی خود فلسطینی‌ها هم از جنگ خسته‌اند و آرامش و پیشرفت و تسامح می‌طلبند، اما تا زمانی که رژیم صاحب‌الزمانی با ایدئولوژی مخربش و میلیاردها دلار پول، در صحنه است، رویای اسرائیل و ملت فلسطین و همسایگانش تحقق پیدا نخواهد کرد.

رژیم اگر مجال ماندن پیدا کند، پروژه‌های دیگرش را چون زلزال، طیرا ابابیل، فتح و… در منطقه برای به آتش کشیدن لبنان و مصر و فلسطین و اردن و مغرب و عراق از چهارسو و کشورهای حاشیه خلیج فارس را از درون اجرا خواهد کرد. در اتاق فکر «مقام معظم رهبری» و حلقه بسته مرکز مطالعات استراتژیک نظامی در دانشگاه امام حسین و دانشکده امنیتی امام محمد باقر، نیز طرح‌های مالیخولیایی تسخیر غرب، با به دست گرفتن قدرت در ترکیه و آلبانی و بوسنی و کوزوو و همسایه چین شدن در شرق با تسخیر قله‌های قدرت در آسیای میانه و افغانستان و همسایه شدن با سین کیانگ و… مطالعه می‌شود.

این حرف‌ها خیال‌پردازی یا شوخی نیست. اگر بدانید طی یک سال حسین‌ الله‌کرم، چاقوکش حرفه‌ای انصار حزب‌الله، در محل ماموریتش در زاگرب، پایتخت کرواسی، چه می‌کرده و سفر چند صد تن از بچه‌مسلمان‌های شرق اروپا را به ایران برای آموزش نظامی و ایدئولوژیکی ترتیب داده است، آن وقت ساده‌تر می‌پذیرفتید که چرا همه ما باید یک‌صدا برای جلوگیری از نابودی خانه پدری به دست مشتی مجنون و جمعی مرعوب، گروهی ماکیاولیست بی‌اخلاق جنایتکار و دسته‌هایی از ارباب عمائم و ریش و تسبیح با مافیای سپاه و مخدرات و پول‌شویی، به پا خیزیم.

اروپایی‌ها دیروز از سقوط بشار اسد نگران بودند، چون باعث می‌شد میلیون‌ها سوری از کشورشان فرار کنند و بنابراین معتقد بودند باید توی سر بشار زد، ولی او را نگه داشت. درباره رژیم خامنه‌ای نیز تا چندی پیش همین را می‌شنیدیم. اسد سرنگون شد و جانشینش ایده‌آل مردم سوریه نبود، ولی سوری‌ها زیادی تا امروز به خانه پدری بازگشته‌اند. حتی جمال خدام، پسر عبدالحلیم خدام که ۳۰ سال وزیر خارجه و معاون رئیس‌جمهوری بود، به دمشق بازگشت. همراه با هزاران روشنفکر و نویسنده و شاعر و روزنامه‌نگار.

با سقوط رژیم ولایت‌فقیه، میلیون‌ها ایرانی به خانه پدری بازخواهند گشت. من تردیدی در این امر ندارم. به نظر می‌رسد غربی‌ها این واقعیت را دریافته‌اند بنابراین الان وقت برخاستن است. ما برخلاف سوری‌ها، جولانی را پیش رو نداریم. ما شاهزاده رضا پهلوی را داریم که ناچار نیست بعد از ورود به تهران، ریش کوتاه کند، حرف‌های خوب بزند و کروات سبز اردوغان را به گردن ببندد.

احتمالا او همه آخوندها و پاسدارانی را که ریش به دور می‌ریزند و قیافه آدمی می‌گیرند، صاحب کراوات خواهد کرد. او به مترجم احتیاج ندارد. از دختران ایران با سعه صدر و مهر استقبال می‌کند و دستش را توی جیب پنهان نمی‌کند. او آداب‌دان است و با کسی جنگ ندارد. قصد بر پا کردن چوبه‌های دار هم ندارد. دوران گذار را به دموکراسی پیوند می‌زند.

نترسیم. یک‌دل و یک‌زبان، کندن شر ولایت فقیه و جمهوری جهل و جور و فساد تحقق پذیر است. نپالی‌ها را دیدید؟ بیایید ما نیز برای ملت‌های دربند، نماد سرفرازی، شهامت و آزادگی باشیم. کار سختی نیست. فقط کمی از خود گذشتگی می‌طلبد، وگرنه این بساط تا ظهور حضرت ادامه خواهد داشت. دو قرن و نیم یا بیشتر بعد از سرنگونی صفویه، هنوز سیدمجتبی میرلوحی می‌تواند مدتی بر حماقت و خرافه‌پرستی جمعی سوار شود و عمامه و لقب نواب صفوی را اختیار کند. نگذاریم تاریخ در شکل تراژدی آن تکرار شود.

عده‌ای هنوز در جستجوی رهبر بعدی، حسن خمینی و مجتبی خامنه‌ای را زیر نظر دارند. جایگاه فرزندان خامنه‌ای و نواده خمینی، ندامتگاه تاریخ است، نه مشاطه‌گری چهره ولایت.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

کسی به امید نجات وطن با دست‌های آلوده اصلاح‌طلبان نیست / علیرضا نوری زاده

قربانیان افراط‌گرایی؛ از ترور نحاس پاشا تا قتل احمد کسروی و از خسروداد تا محمد مختاری
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۳ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۴ سِپتامبر ۲۰۲۵ ۸:۱۵

اصلاح‌طلبان و اصولگرایان در کنار هم با لباس سپاه پاسداران- مهر

بیانیه اخیر اصلاح‌طلبان از نوع معمم و یقه‌باز و یقه‌ولایتی‌شان، مرا به سال‌های دیرودور برد. با این تفاوت که پیش از خمینی و اهالی ولایت فقیه در ایران و حکومت اخوان المسلمین در مصر و تونس و عراق، نمونه‌هایی از این نوع بیانیه‌ها را بسیار می‌دیدی که البته اسلام‌پناهان کراواتی و درس‌خوانده در ینگه دنیا و بلاد اروپا هم امضایشان را زیر آن می‌گذاشتند.

«به باور جبهه اصلاحات ایران، رکن بازگشت به مردم بر این اصل استوار است که اکنون یک فرصت طلایی تغییر پیش‌ روی ملت و حاکمیت قرار دارد و می‌تواند به سکوی پرش برای توسعه پایدار، بازسازی سرمایه اجتماعی و تعامل عزتمندانه با جهان تبدیل شود. حال آنکه هرگونه بی‌اعتنایی به ضرورت تغییر، کشور را به مسیر فروپاشی تدریجی سوق می‌دهد. بنابراین ما از همه نیروهای سیاسی ملی مدافع رویکرد اصلاحات مسالمت‌جویانه و خشونت‌پرهیز اعم از داخل و خارج کشور و از تمام نهادهای تصمیم‌گیر حامی حقوق ملت، می‌خواهیم که به جای تداوم مرزبندی‌های مصنوعی و بی‌ثمر، بر محور منافع ملی گردهم آیند. این لحظه، لحظه تصمیم بزرگ عبور از گذشته و گشودن دروازه‌های آینده‌ای متفاوت است. فردا ممکن است دیر باشد.»

به عبارت دیگر، «حضرت ولی فقیه کمی کوتاه بیا و ما را به دایره قدرت راه بده! آنوقت ما جاده را برای فرزندان و نوادگانت تا ۱۰۰ سال دیگر هموار می‌کنیم».

اسلام انقلابی و افراطی در بازه‌های زمانی مختلف، از دهه‌ دوم نیمه قرن نوزدهم و سپس همه قرن بیستم، نه فقط خود منشا و مبنای ترور و ناآرامی و به هم‌ریختن مبانی زندگی مدرن اجتماعی شد، بلکه جنین‌های خارج از رحمی از سه نوع «عمامه‌ای شیعه» (از نواب صفوی فدایی اسلام تا خمینی، ولی فقیه و سیدعلی حسینی )، «دستار بر سر» مانند بن لادن و البغدادی و الظواهری، و «کرواتی» از طایفه مودودی و عمر الطلمسانی و محمد المرسی و راشد الغنوشی در جهان اسلام و شریعتی و یزدی و حسن حبیبی و کراواتی‌های ریشوی پس از صدام حسین در عراق، پروراند که تنها هدفشان رسیدن به قدرت، به هر قیمت، و شرعی کردن جنایت و غارت بود و هست.

بسیار نوشته‌ام و گفته‌ام که اسلام افراطی در تمام وجوه، یک هدف دارد که همانا به زنجیر کشیدن بندگان خدا به نام الله و رسول‌الله و در مورد ایران، اهل بیت رسول‌الله است.

اولین شرط مومن به اسلام افراطی بودن، فراموش کردن عواطف و ضمیر انسانی، اعتقاد نداشتن به خدا و انسان و شرافت و عهد و پیمان، جایز شمردن هر وسیله‌ای برای رسیدن به قدرت و حفظ آن، استفاده از جهل و اعتقادات عوام برای پیشبرد هدف‌ها، توجیه جنایات و خلافکاری‌ها با استناد به متون دینی و روایات و احادیث اغلب جعل‌شده است. نکاتی که با اندک تامل روی عملکرد و گفتار نمادهای مشهور و مشهود اسلام افراطی از نوع ولایی و سلفی و اخوانی، قابل‌رویت است.

جمال‌الدین اسدآبادی که در واقع سمت پدربزرگی جنبش‌های اسلامی در منطقه را داشت و شاگردان مکتبش از محمد عبده گرفته تا علاء مودودی، از قدیسان اخوان و سلفی‌ها هستند، به هیچ روی به اخلاق پایبند نبود. در لندن، آن‌گاه که در محله ناتینگ‌هیل‌گیت زندگی می‌کرد، مجالس شبانه و دوستان دختر داشت و به محفل ماسونی می‌رفت و ردای ماسونی می‌پوشید. یک روز مدح سلطان عثمانی سنی می‌کرد و روز دیگر، شانه ناصرالدین‌شاه شیعه را می‌بوسید و دیگر روز سر به آستان خدیو مصر می‌سایید و البته برای ملکه انگلستان هم نامه فدایت شوم می‌فرستاد.

سیدمیرلوحی یا نواب صفوی هم در مدرسه صنعتی، از اراذل بود و بعد که عمامه گذاشت، مثل مقتدی صدر، یک‌شبه ملا شد. آدمکشی، نقض عهد، دروغگویی، کلاشی و حقه‌بازی از ویژگی‌های او بود. مرحوم بروجردی او را «منحرف و هدام دین» می‌دانست و راهش نمی‌داد.

ملاهای سنتی شیعه مثل خویی و شریعتمداری و گلپایگانی و مرعشی نجفی و حاج آقا احمد خوانساری نیز دو دهه بعد، خمینی را «برهم زننده دین و ایمان مردم» می‌دانستند.

پیروان اسلام افراطی وقتی دارای صفت انقلابی هم می‌شوند، دیگر نه خدا را می‌شناسند و نه به اصولی باورمندند. یک روز در مصر به امر مرشدشان، نقراشی پاشا را هدف قرار می‌دهند و روز دیگر قصد جان نحاس پاشا را می‌کنند. در تهران، هم احمد کسروی روشنگر را هدف قرار می‌دهند، هم رزم‌آرا و هژیر را، هم به حسین فاطمی گلوله می‌زنند، هم به حسین علای اشراف‌زاده آزاداندیش اصولی.

افراطی‌های، حسنعلی منصور اصلاح‌گرا را می‌کشند و در مصر، قلب عبدالناصر را هدف می‌گیرند. ریشه آن‌ها در خون شناور و قتل و کشتار و فریب‌کاری و نفاق اصل باورشان است. فرقی نمی‌کند جهادی طالبانی در افغانستان و پاکستان باشند یا انتحاری در عراق و یمن. مهم نیست که دستار سیاه و سفید شیعه سرشان را پوشانده باشد یا مندیل ملاعمری و عمامه بن‌لادنی بر سر گذاشته باشند؛ زیر دستار و عمامه، مغزی است سرشار از سیاهی و مرگ.

آن‌ها که ریش و کراوات را با هم دارند، خطرناک‌ترند که دزدان با چراغ‌اند. خمینی از آن‌ها استفاده کرد تا به قدرت برسد. آن‌ها فقر و درد و محرومیت توده‌های مصری و تونسی را دستمایه می‌کنند تا به قدرت برسند. کشته شدن سه هزار و اندی انسان بی‌گناه در نیویورک را پنهانی جشن می‌گیرند، اما به لفظ و تظاهر، کار تروریست‌های افراطی را محکوم می‌کنند. فتوای قتل تفنگداران دریایی آمریکا و کارکنان سفارتش را در بیروت به همان سادگی صادر می‌کنند که حکم قتل بختیار را.

اگر لازم بدانند، رفقای مجاهد و مقاوم خود را هم می‌کشند و هزاران انسان را به جرم مخالفت، به دار می‌کشند، کور می‌کنند و به آوارگی می‌کشانند. فرقی نمی‌کند قربانی‌ها از خودی‌های دیروز و نامشان عماد مغنیه باشد یا سیدمحمد باقر حکیم. شریف‌واقفی باشد یا محمد بهشتی. ابوجهل مغربی باشد یا ابوبطن سودانی. سپهبد رحیمی و آیت محققی و خسروداد باشد یا فدایی و ملی و مجاهد یا محمد مختاری و حاجی‌زاده، شاعر کرمانی و پسر هفت ساله‌اش.

خمینی از همان آغاز کاری را کرد که محمد مرسی و مرشدش و راشدالغنوشی و دامادش قصد انجام دادن آن را در مصر و تونس داشتند. منتها بخت تونسی‌ها و مصری‌ها بلند بود، چون طعم اسلام افراطی سلفی را از راه دور چشیده بودند و زیاد تعجب نکردند وقتی نوع کراواتی ریش‌دار و بی‌ریش آن نیز بعد از هشت دهه مظلوم‌نمایی و سازمان‌دهی و فریب‌کاری، بر شانه‌های ملت و با سوءاستفاده از صندوق‌های رای و حمایت آمریکا و اروپا، به قدرت رسیدند. در حالی که برنده واقعی احمد شفیق بود که مثل دکتر بختیار، قربانی توافق ژنرال‌های مبارک با اخوان المسلمین شد.

مرسی نیز وقتی خرش از پل گذشت، ژنرال طنطاوی و رئیس ستاد ارتش و ده‌ها تن از فرماندهان ارتش و پلیس را بازنشسته کرد. تلاش او برای عزل دادستان نیز نخستین گامش برای تسخیر قوه قضاییه بود. کاری که خمینی با سپردن دستگاه قضا به بهشتی و انتخاب فردی به نام خلخالی در مقام قاضی شرع و انقلاب انجام داد.

دومین حکمی که خمینی بعد از حکم نخست‌وزیری مرحوم بازرگان، صادر کرد، حکم ریاست رادیوتلویزیون برای قطب‌زاده بود. بعد هم در روزنامه‌های اطلاعات و کیهان نماینده تعیین کرد و حکم مصادره‌شان را داد و در مرداد ۱۳۵۸، روزنامه‌ها و مجلات مستقل را قتل‌عام کرد.

مرسی نیز همین اقدام‌ها را با لبخند و تحت عنوان پاکسازی رسانه‌ها و دستگاه قضا و سازمان‌های اجتماعی و کانون‌های صنفی از فلول (عنوانی که برای رجال عصر مبارک گذاشته‌اند)، آغاز کرد. در جو سرشار از اختلاف بین احزاب و شخصیت‌های ملی و سکولار و سوسیالیست و لیبرال، به مرور گمان برد می‌تواند با کمک لباس‌شخصی‌های اخوان‌المسلمین و ارعاب اهل اندیشه و سکولارها، سیاست «اخونه مصر» یا اخوانیزه کردن مصر را به پیش ببرد و با تصویب قانون اساسی، سلطه شرع را بر عرف رسمیت بخشد.

اما نه تونس با جامعه مدنی توانمند، زنان طعم آزادی و برابری چشیده، رسانه‌های آزاد و اتحادیه‌های صنفی قدرتمند، تسلیم راشد الغنوشی و دامادش شد و نه مصر حاضر شد قسم‌های محمد مرسی را باور کند که پس از صدور قانون اختیارات ویژه رئیس‌جمهوری (وضع قوانین بدون آنکه دستگاه قضایی یا هر دستگاه دیگری قادر به نقض آن‌ها باشد)، ادعا کرد این اختیارات موقتی است و با تصویب قانون اساسی که نیروهای غیردینی آن را قبول نداشتند و با خروج از شورای تدوین قانون اساسی به آن رای منفی داده بودند، این اختیارات ملغی می‌شود.

جامعه مدنی مصر که می‌دانست مرسی و اربابش، یعنی مرشد اخوان المسلمین، چه خوابی برای مصر دیده‌اند، به پا خاست. مرسی کوشید در صف مخالفان شکاف اندازد، اما تیرش به سنگ خورد و کسی به جز متحدانش و چند چهره اپوزیسیون از نوع اصلاح‌طلبان داخل خودمان، حاضر نشدند دعوت او به گفتگو را بپذیرند و سرانجام مصر به پا خاست و مرسی با آنکه حمایت اوباما را در پشت سر داشت، به‌سرعت حمایت مردم را از دست داد و صدای تظاهرات‌کنندگان در برابر کاخ ریاست‌جمهوری را شنید که می‌گفتند: «الشعب یرید اسقاط النظام» (مردم سرنگونی رژیم را می‌خواهند) و «ارحل یا مرسی» (بزن به چاک مرسی). اینجا بود که ارتش ملی مصر وارد کار شد و کلک اخوانی‌ها را کند.

در تونس، نیز جامعه مدنی غنوشی‌هایی را که طرح لچک بر سر کردن زنان را در سر داشتند، عملا از قدرت بیرون انداختند.

امروز در شرایط سخت و غیرانسانی که ملت ما با آن روبرو است، کسی به امید نجات وطن با دست‌های آلوده اصلاح‌طلبان نیست. سال‌ها است که مردم از عمامه‌ای و یقه‌گرد و حتی کراواتی ریش‌دار گذشته‌اند. بنابراین بیانیه اصلاح‌طلبان را ترفندی دیگر می‌دانند برای خنداندن مرغ پخته.

خانه پدری نیاز به جنبشی همه‌گیر و ملی دارد. شاهزاده رضا پهلوی فرصت دگرگونگی ریشه‌دار را در چشم‌انداز ما قرار داده است. گمان می‌کنید مردم نقد او را رها می‌کنند و دنبال نسیه اصلاح‌طلبان می‌روند؟ اگر وطن و سرنوشت ۹۰ میلیون هموطن در سینه‌های ما جایی داشته باشد، بیانیه اخیر جبهه اصلاحات را در جیب می‌گذاریم و با شاهزاده همدل و همراه می‌شویم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

اسلام‌گراها و مارکسیست‌ها توجیه‌گران جاسوسی در تاریخ معاصر / علیرضا نوری زاده

جنگ ۱۲ روزه آشکار کرد که اسرائیل بزرگ‌ترین شبکه جاسوسی را در ایران بر پا کرده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۴ برابر با ۲۸ اوت ۲۰۲۵ ۷:۳۰

دیدار علی خامنه‌ای و یاسر عرفات در سفرش به ایران- تاریخ ایرانی

در طول ۱۲ روز جنگ اسرائیل و به معنایی آمریکا و جمهوری ولایت فقیه، جاسوس مفهومی مختلف از مفهوم امروز داشت. هدفم از نوشتن این سطور مشخص کردن مرزهایی است که نیروهای مخالف رژیم گذشته به‌راحتی از آن عبور کردند.

در گذشته، سرتیپ درخشانی به دام حزب توده و بعد کاگ‌ب می‌افتاد و از سال ۱۳۳۲ تا روز دستگیری در خانه خود با تجهیزاتی که روس‌ها داده بودند، بعضی اسرار نظامی را که به دستش می‌افتاد، محرمانه به روس‌ها می‌داد. مرحوم تیمسار هاشمی، رئیس اداره ضدجاسوسی ساواک، در خاطراتش چگونگی دستگیری درخشانی را شرح داد. روس‌ها تا چند ماه بعد از انقلاب، دنبال پرونده درخشانی در ساواک بودند تا دریابند او چگونه لو رفت. سرانجام سعادتی، از کادرهای مهم مجاهدین خلق، این پرونده را تحویل مامور روسی داد، اما از بخت بد او و سعادتی، ماشاالله قصاب و تیمش با هماهنگی قطب‌زاده و اطلاعات نخست‌وزیری، هر دو را دستگیر کردند. دیپلمات روس به سلامت جست، اما سعادتی به دام افتاد و به اعدام محکوم شد، اما با تلاش تنی از حقوقدانان، تخفیفی نصیبش شد. با این حال مدتی بعد، در محاکمات دقیقه‌ای خرداد ۱۳۶۰ اعدامش کردند.

تعدادی دیگر از نظامیان و غیرنظامیان نیز که عضو حزب توده و سازمان‌های چپ بودند، از جمله ناخدا بهرام افضلی، فرمانده نیروی دریایی در جریان جنگ با عراق، و … که اطلاعات محرمانه را به کیانوری، دبیرکل حزب توده، تحویل داده بودند، به همین دلیل اعدام شدند.

گروه‌های اسلام‌گرا و مارکسیست، توجیه‌گر جاسوسی

مهندس توسلی، داماد بازرگان و نخستین شهردار انقلاب، که از اعضای اصلی و کادر اولیه نهضت آزادی است، سال‌ها پیش در گفتگویی، درباره ارتباطات مخالفان اسلامی و ملی‌‌ــ‌مذهبی رژیم گذشته با مصر و آمدوشدشان به عراق و سوریه و لبنان به‌تفصیل سخن گفته بود.

در اواخر دهه ۱۳۵۰ و سرتاسر دهه ۱۳۶۰، افرادی در ایران به‌ویژه اسلامی‌هایشان، نگاه بسیار مثبتی به عبدالناصر داشتند. دو کیان سیاسی در ایران بعد از جنگ جهانی دوم در ابعادی محدود و پس از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در ابعادی گسترده‌تر، ارتباط با بیگانه را با منطق ماکیاول توجیه کردند.

شرایط ایران بین مرداد ۱۳۳۲ و خرداد ۱۳۴۲، حضور پررنگ حزب توده زیر چتر اتحاد شوروی و اقمارش در خارج ایران و ارتباط نداشتن بقایای حزب در ایران با بدنه اصلی و کادر رهبری حزب از جمله دلایلی بودند که باعث شدند ارتباط احزاب و گروه‌های سیاسی با بیگانگان به حال تعلیق درآید.

در فرهنگ سیاسی ایران پیش از ظهور رضاشاه کبیر، با آنکه وابستگی به بیگانه مذموم بود و فرد و گروه مرتبط با بیگانه منفور جامعه می‌شد، حضور سنگین دو همسایه شمالی (روسیه) و جنوبی (بریتانیا) در همه شئون زندگی ما عملا مجالی نمی‌داد تا دولتمردی مستقل از این دو قدرت بتواند در صحنه سیاسی ایران جلوه کند.

ناصرالدین‌شاه در حداقل ۴۰ سال از سلطنت ۵۰ ساله‌اش کوشید بین وابستگان این دو قدرت موازنه‌ای ایجاد کند. یک عده هم سیاستمداران سنتی از اشراف ایران بودند که به دو ابرقدرت آن روز وابستگی مستقیم نداشتند، اما بنا به مشرب و نوع تربیت و تحصیل و تعلقاتشان، به این یا آن دولت متمایل بودند.

خاندان هدایت (مخبرالدوله و سپس فرزندش مخبرالسلطنه و صنیع‌الدوله و عموها مثل نیرالدوله) نخستین خاندانی بودند که به آلمان‌ها تمایل داشتند. چنانکه قوام‌السلطنه در سال‌های نخستین قرن شمسی گذشته، کوشید با وارد کردن ایالات متحده به صحنه سیاست ایران، برای دو همسایه همیشه‌مزاحم، رقیبی بتراشد. اما دیدیم هم در آن نوبت و هم نوبت بعدی که پس از جنگ جهانی دوم که قوام دست توسل به سوی آمریکا دراز کرد، پایینش کشیدند و بعد برای حل مسئله آذربایجان، ناچار شد ولو درظاهر، به خواسته‌های اتحاد شوروی روی خوش نشان دهد.

رضاشاه طبعا ضداجنبی بود و از سیاستمدارانی که درباره ارتباط آن‌ها با اجنبی شبهه وجود داشت، بدش می‌آمد. این شبهه به محاکمه و قتل تیمورتاش، نصرت‌الدوله و شماری دیگر یا خانه‌نشینی و تبعید آن‌ها منجر شد. تمایل او به آلمان هم عمده‌ترین دلیلش همان بود که قوام السلطنه را متوجه آمریکا کرد.

با جنگ جهانی دوم، بار دیگر وابستگی به بیگانه، به‌ویژه روسیه (اتحاد شوروی) و انگلستان در سیاست ما، پررنگ شد.

بعد از سال ۱۳۳۲، به مرور آمریکا جانشین بریتانیا در سیاست ایران شد. اصولا آمریکا هم چون دولت استعمارگر شمرده نمی‌شد، در کسب دوست، دنبال نوکر و حقوق‌بگیر نبود. در عین حال به علت داشتن روابط نظامی و امنیتی و اقتصادی گسترده با ایران به‌ویژه از نیمه دهه ۱۳۴۰ تا پایان رژیم گذشته در ۱۳۵۷، به استخدام جاسوس یا مزدور که اطلاعات محرمانه را به دستش برسانند، نیازی نداشت.

در حالی که اتحاد شوروی چه در تعامل با حزب توده و چه در رابطه با افرادی که یا در دام ایدئولوژی به مزدوری گرفتار می‌شدند یا در دام کا‌گ‌ب می‌افتادند، نگاه ارباب‌ــ‌نوکری به این افراد داشت. البته بودند کسانی که واقعا اعتقاد داشتند دادن اطلاعات محرمانه کشور به شوروی به نفع مبارزه جهانی با امپریالیسم است و در نهایت برای برخوردار کردن ایران از یک رژیم کمونیستی، لازم است قبله کمونیسم را از همه اسرار باخبر کرد.

ناخدا افضلی‌پور، فرمانده نیروی دریایی، گزارش جلسات شورای‌عالی دفاع را از طریق کیانوری در اختیار روس‌ها می‌گذاشت، آن هم در زمان جنگ. بعد سرهنگ کبیری را داریم که دست‌ در دست ری‌شهری، در اعدام شایسته‌ترین فرزندان ارتش ایران نقش داشت و اگر مداخله سرهنگ کتیبه، رئیس رکن ۲ ارتش، نبود، شاید به فرماندهی کل ارتش هم می‌رسید و جاسوسی برای روس‌ها را ادامه می‌داد.

به هر روی، بعد از سال ۱۳۴۲، غیر از چپ وابسته که در خدمت روس‌ها و شمار کمتری چینی‌ها و سه چهارتن هم انور خوجه، بودند، دو مجموعه نه‌تنها با بیگانه بلکه با دشمنان وحدت و ملیت ایرانی (بعثی‌ها و قومی‌های عرب) ارتباطات تنگاتنگ برقرار کردند. در واقع همین‌ها که ارتباط مجاهدین خلق را با رژیم بعثی صدام حسین سند خیانت مجاهدین و وطن‌فروشی و همدستی با دشمن در حال جنگ با ایران می‌دانند (که البته عمل مسعود رجوی و کادر رهبری سازمان در این زمینه در دوران جنگ با هیچ متر و معیاری قابل‌دفاع نیست)، خود در سال‌های پیش از امضای قرارداد الجزیره در ۱۹۷۵، همکاری وسیعی با استخبارات عراق داشتند.

بارزان التکریتی، برادر صدام حسین، که پس از سقوط رژیم بعثی، محاکمه و اعدام شد، در دو مصاحبه و یک کتاب، به‌تفصیل از ارتباط اسلامی‌های طرفدار خمینی با استخبارات عراق که او ریاستش را داشت، پرده برداشته است. خمینی مانع از آن نشد که فرزندش مصطفی و شاگردان و مریدانش مثل موسوی خویینی‌ها، محتشمی‌پور و حجت‌الاسلام محمود دعایی، مدیر روزنامه اطلاعات و وکیل هفت دوره مجلس شورای اسلامی که اولین سفیر رژیم بعد از انقلاب در عراق بود، با عراقی‌ها همکاری نزدیک نداشته باشند.

دعایی برنامه رادیویی داشت که با اسم مستعار علی اراکی تحت عنوان «نهضت روحانیت در ایران» هر شب از برنامه فارسی رادیو بغداد پخش می‌شد. رژیم امروز، ما را به‌ دلیل آنکه به‌عنوان مفسر و تحلیلگر در رسانه‌های بین‌المللی ظاهر می‌شویم، نوکر و جاسوس می‌خواند، اما دیروز سخن گفتن از پشت میکروفن رادیو رژیم بعثی عراق، دشمن ایران، موجه بود و اشکالی نداشت.

پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی فقط به همکاری با رژیم بعثی عراق بسنده نکردند، بلکه شماری‌شان در خدمت ابوعلی، رئیس استخبارات سوریه، بودند که هم برایشان گذرنامه سوری صادر می‌کرد، هم ترتیب انتقالشان را به لبنان می‌داد و هم به کا‌گ‌ب وصلشان می‌کرد تا از جیب خود دلار ندهد. بلکه سفره یاران و شاگردان سید روح‌الله مصطفوی را از کیسه «تاواریش وینوگرادوف‌» لبریز کنند.

در لبنان، جلال‌الدین فارسی در اردوگاه صبرای فلسطین، خیمه و خرگاه داشت و بچه‌مسلمان‌های ازراه‌رسیده را آموزش می‌داد. بسیاری از کادرهای اولیه مجاهدین جزو این بچه‌ها بودند که در کتیبه (هنگ) جلال الفارسی آموزش می‌دیدند.

در اردوگاه شتیلا، جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جورج حبش، زعیم قومی‌های عرب، گوشه‌ای را در اختیار داشت. حبش در تل الزعتر و کارانتینه و در جنوب در صور و صیدا نیز حاضر بود و بعضی بچه‌ایرانی‌ها را برای آموزش آنجا می‌فرستاد. همین‌طور در برج‌البراجنه در بیروت و عین‌الحلوه در جنوب. خلقی‌ها بعد از آموزش در اردوگاه‌های فتح اگر چپی می‌شدند، به جبهه خلق حبش و دموکراتیک نایف حواتمه می‌پیوستند. بچه‌های فدایی هم زیر پرچم جورج حبش بودند و مسئول مستقیم آن‌ها تیسر قبعه بود.

همه این‌ها را گفتم، اما ارتباط با مصر امر دیگری بود. ناصر پس از آنکه شاه فقید، اسرائیل را به صورت دوفاکتو به رسمیت شناخت، یعنی اینکه حق وجود دارد، روابطش با شاه فقید تیره شد. در حالی که ترکیه از فردای برپایی اسرائیل، کیان صهیونیستی را‌ــ به قول اهل ولایت فقیه‌ــ به رسمیت کامل (دوژوره) شناخت و گسترده‌ترین روابط امنیتی و نظامی و اقتصادی را با این کشور برقرار کرد. در واقع دیرسالی یگانه کشور اسلامی بود که بهترین روابط را با اسرائیل و عرب‌ها داشت، اما ناصر دوفاکتو ما را پیراهن عثمان کرد و در سخنرانی معروفش در اسکندریه، در آستانه وحدت با سوریه، سخت به شاه و ایران تاخت و شعار «من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی» (از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس) عرصه قومیت عرب را به شعار از اقیانوس اطلس به خلیج ع‌رب‌ی تبدیل کرد و که البته قافیه‌اش تنگ آمد و لنگ ماند.

ناصر همچنین فردی به نام ضرابی را که از دوروبری‌های سید ابوالقاسم کاشانی بود و البته ادعای مصدقی بودن داشت، در مصر پذیرا شد تا از طریق برنامه فارسی رادیو قاهره، روزی یک ساعت علیه شاه و ایران، خزعبلات سرهم کند. این ضرابی بعد از انقلاب به ایران آمد و فکر می‌کرد او را رئیس رادیوتلویزیون می‌کنند.

تنها این را بگویم که هنگام دیدار با حسنین هیکل در زمان نوشتن رساله دانشگاهی خود، از او در باب ارتباط مخالفان شاه با مصر پرسیدم. هنوز دو سال تا انقلاب فاصله داشتیم. هیکل تنها دکتر یزدی و مرحوم چمران را می‌شناخت، اما دو سال بعد که به مصر رفتم و بخت دیدار از آرشیو ملی مصر نصیبم شد، چند سند در این رابطه دیدم که عرق سرد بر پیشانی‌ام نشاند. چون مشاهده کردم ماجرا در حد آموزش نظامی و کمک‌های مالی خلاصه نمی‌شد، بلکه سه چهار تن از به اصطلاح ملی‌ــ‌مذهبی‌ها، برخلاف مهندس توسلی و دو سه تن دیگر، برای اطلاعات مصر جاسوسی هم می‌کرده‌اند.

مرحوم شیخ محمدتقی قمی، رئیس دارالتقریب اسلامی، همان زمان در نامه‌ای به مرحوم علم، یادآور شده بود مراقب بچه مذهبی‌هایی که به مصر می‌آیند، باشید. به‌خصوص وقتی تابستان‌ها برای گذراندن تعطیلات به ایران می‌آیند، چون متاسفانه اغلبشان در چنگ سازمان امنیت مصر افتاده‌اند. از سرنوشت بسیاری از این جوانان خبری ندارم اما احوالات دکتر یزدی و مهندس توسلی و مرحوم چمران و بهرام … و قطب‌زاده را همگی می‌دانیم.

شگفتا که امروز بعضی از همان‌ها که در خدمت بارزان ابراهیم تکریتی، اخوی صدام حسین و رئیس استخبارات عراق، بودند یا برای جناب صلاح نصر، رئیس سازمان امنیت عبدالناصر، جاسوسی می‌کردند، در متهم کردن مخالفان رژیم فعلی به جاسوسی و وابستگی به خارج، پرگوترین دهان‌ها را دارند. همین «حسین بازجو» (شریعتمداری) که روز و شب از وابستگی ماها می‌گوید، در همان سال‌های نخست انقلاب برای سعد مجبر، سفیر لیبی در تهران، جاسوسی می‌کرد و علی حسین‌پناه را هم او به سعد مجبر به‌عنوان رابط معرفی کرد. حسین‌پناه بعدها دستگیر شد و یک سال در زندان بود.

همه آنچه را گفتم بیش از آنکه ناشی از جاسوسی در مقابل دستمزد برای بیگانه باشد، مایه و پایه در دلبستگی‌های ایدئولوژیک و پیوندهای عاطفی داشت، اما جنگ ۱۲ روزه و موفقیت‌های قبلی اسرائیل در حمله به تاسیسات اتمی و قتل دانشمندان هسته‌ای و خالی کردن گاوصندوق اسناد اتمی و موشکی، آشکار کرد که اهالی ولایت فقیه و ذوب‌شدگان در آن همان‌طور که در روزگار شاه فقید، برای روس‌ها، چینی‌ها، مصر، عراق، سوریه، کوبا و… جاسوسی می‌کردند، حالا برای کارفرمایی دیگر جاسوسی می‌کنند.

به روایتی، اسرائیل حداقل هزار جاسوس در میان کادر سپاه ، وزارت امور خارجه ، تشکیلات سازمان انرژی اتمی و وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه دارد. حسن نصرالله، کادر رهبری حزب‌الله و بسیاری از فرماندهان سپاه در سوریه و لبنان با کمک جاسوسان اسرائیل در اطلاعات سپاه و بادیگاردهای فرماندهان سپاه شناسایی و نابود شدند.

شبکه‌ای که موساد در ایران بر پا کرده است، با حلقه‌های وابسته به بریتانیا و روسیه و حتی آمریکا در دوران قبل فرق می‌کند. امروز بیت «مقام معظم» آبدارخانه‌اش، منزل آقازاده‌ها و حاشیه‌هایشان، کتابخانه و اتاق گعده از چشمان موساد دور نیست. به همین دلیل خامنه‌ای توان اسرائیل را برای حذف خود درک می‌کند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

۲۸ مرداد ۳۲ و میراثِ آن،(بخش پایانی)، علی میرفطروس

بخش نخست

*پُرسش هائی از رهبران جبهۀ ملّی(داخل و خارج)پس از ۷۰ سال.

*در ۲۸ مرداد ،مصدّق در برابرِ یک«انتخابِ سرنوشت ساز»قرار داشت: حزب توده؟ یا شاه؟

انفعال حیرت انگیز دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد و نتایج سرنوشت سازِ آن هنوز -چنانکه باید- مورد عنایت پژوهشگران ایرانی قرار نگرفته است.این بی توجهی «سنگر»ی بوده تا در پُشت آن، آینده نگری و عاقبت اندیشی مصدّق در روز ۲۸ مرداد،مغفول یا نادیده بماند.این بی اعتنائی و سکوت برای پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان زمینه ای شد تا -به گمان خود- «کودتا» را در ذهن و ضمیر خوانندگان «تثبیت» کنند!

روشن است که مصدّق با شاه اختلافات اساسی داشت (از جمله در بارۀ مسئولیّت وزارت جنگ که مصدّق در جریان قیام ۳۰ تیر از آنِ خود کرده بود) امّا او از قدرت نمائی های روزافزونِ حزب توده هراسان بود.این حزب اعتصابات عمومی ۶۵ هزار نفری را در صنعت نفت خوزستان سازمان داده بود و در زمان مصدّق ، در فاصلۀ یک سال موجبِ۲۰۰ اعتصاب کارگری شده بود.این اعتصابات ضمن گسترش روحیـّۀ خشونت و تخریب در جامعه، دولت مصدّق را«ضعیف و ناتوان در ادارۀ جامعه» جلوه می داد و«شَبحِ کمونیسم در ایران» را در میان دولتمردان آمریکا تقویت می‌کرد.

اوج تظاهرات ضد آمریکائی حزب توده در ۲۳ تیر ۱۳۳۰ بود.این تظاهراتِ غیر- قانونی در مخالفت با سفر هریمن (نمایندۀ ویژۀ دولت آمریکا برای حل مسئلۀ نفت) بود که طی آن در تهران و خوزستان حدود۴۰ تن کشته و حدود ۵۰۰ نفر زخمی شدند.این تظاهرات خونین راهِ مصالحه را به روی مصدّق مسدود ساخت. بابک امیر خسروی ـ از کادرها و مسئولان تظاهرات‌های حزب توده ـ در بارۀ این تظاهرات غیرقانونی یادآور می‌شود:

-«به واحدهای حزبی و سازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودند که چوب ‌های پلاکارد و پرچم‌ها را طوری تهـّیه کنند که بتوان از آن‌ها در موقع مقتضی! به جای چماق استفاده کرد.بسیاری از شرکت‌کنندگان در جیب‌های خود فلفل و پنجه بوکس و چاقو و وسایل مختلف ضرب و جرح آماده داشتند. اعضای حزب و به ویژه سازمان جوانان برای انتقام‌کِشی و نشان دادنِ ضرب شست ، مغز شوئی شده بودند».

از این گذشته،توصیه های خلیل ملکی، دکتر مظفرِ بقائی،مهندس احمد زیرک زاده و دیگران از «خطر حزب توده»، حضور ارتش سرخ شوروی را در ذهن و ضمیرِ مصدّق بیدار می کرد.

شکستِ مذاکرات نفت،اختلافات و انشعابات جبهۀ ملّی،گرانی و بحران های اقتصادی ، قدرت نمائی های هر روزۀ حزب توده، قطع کمک های مالی آمریکا (که دولت مصدّق مانند اکسیژن به آن نیاز داشت)،خروج شاه از ایران و دیدار سفیر آمریکا با مصدّق در شامگاه ۲۷مرداد و اعتراض او به حضور توده ‌ای‌ها و اذیّت و آزارِ اتباع آمریکائی و تهدیدِ تُندِ هندرسون به قطع حمایت آمریکا، مصدّق را در برابر یک موقعیـّت تراژیک قرار داده بود،انتخاب آگاهانه در برابرِ دو سرنوشت:

۱-حزب توده؟

۲-یا شاه؟

مصدّق «جرأت ، ازخودگذشتگی و توان تصمیم گیری به موقع» را از ویژگی های اصلی یک رهبر سیاسی می دانست.با این اعتقاد،در روز ۲۸ مرداد مصدّق حتّی با نزدیک‌ترین یارانش مشورت نکرد و به قول محمد علی موحّد:

-«آنچه را که می‌اندیشید به کسی نگفت و تمامِ بارِ مسئولیـّت‌ را خود بر دوش گرفت».

مهندس زیرک‌زاده که از بامداد ۲۸ مرداد در کنار مصدّق بود، می‌گوید:

-«در آن روز، واضح بود که دکتر مصدّق مردم را در صحنه نمی‌خواهد. از همان ساعات اوّل تمام آن‌هائی که در آن روز در خانۀ نخست‌وزیر (بودند) بارها و بارها،تک‌تک و یا دسته‌جمعی از او خواهش کردند اجازه دهد مردم را به کمک بطلبیم،موافقت نکرد و حتّی حاضر نشد اجازه دهد با رادیو مردم را باخبر سازیم. در روز ۲۸ مرداد مصدّق نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد».

پُرسش های بی پاسخ!

۱-در ۲۸ مرداد چرا مصدّق ضمن «ممنوع کردنِ هرگونه تظاهرات ضد سلطنتی»، از هواداران خود خواست تا«در خانه های شان بمانند و از تظاهراتی ضد شاهی خودداری کنند»؟

۲-چرا مصدّق با «کمک خواستن از مردم توسط رادیو » مخالفت کرده بود؟

۳-چرا مصدّق با پیشنهاد دکتر حسین فاطمی مبنی بر «توزیع سلاح در میان نیروهای رزمندۀ حزب توده» مخالفت کرده بود؟

۴-چرا در روز ۲۸ مرداد ،مصدّق-به عنوان مسئول وزارت جنگ – فرماندهیِ سه پُستِ مهمِ نظامی و انتظامی را – همزمان – به سرتیپ محمّد دفتری (طرفدار معروف شاه) واگذار کرده بود؟

۵- آیا سخن پسرِ مصدّق(دکتر غلامحسین مصدّق)در روز ۲۵ مرداد مبنی بر اینکه:«می‌خواهم ببینم حالا که[شاه] مرا عزل کرده، کجا گذاشته رفته؟ چکار کنم؟ مملکت را دست چه کسی بسپارم بروم؟» قابل قبول دوستدارانِ مصدّق نیست؟

۶- آیا این سخن مصدّق که«در عصر روز ۲۷ مرداد از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شده بود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند» نادرست است؟

پاسخِ شجاعانۀ رهبران و نظریّه پردازان جبهۀ ملّی به این پُرسش ها کلید فهم و درک رویداد ۲۸ مرداد است و می تواند به تفاهم ملّی در این باره کمک کند.

همدستی حسین فاطمی و حزب توده؟

در بخش«دکتر حسین فاطمی؛ آشوبگر سیاسی»ما به خصوصیّت های اخلاقی و سیاسی وزیر امور خارجه و سخنگوی دولت مصدّق اشاره کرده ایم،با اینهمه، نگاهی تازه به حوادث آن عصر پُرسش های تازه ای ایجاد می کند،از جمله: آیا سازمان افسران حزب توده و حسین فاطمی در «اتحادی نانوشته» سناریوی مشترکی را در حوادث شبِ ۲۵ مرداد ۳۲ اجرا کرده اند؟

فاطمی بهنگام دستگیری در شبِ «کودتای ۲۵ مرداد ۳۲»، «خوش می گفت و خوش می خندید!» گوئی که «کودتاچیان» او را به «پیک نیک» می بـردنـد!. بـه روایت مهندس احمد زیرک زاده:

– «هیچگونه نگرانی و اضطرابی نداشتیم و دکتر فاطمی و حق شـناس کـه هـر دو جـوک گـو بـوده و قصّه های خوشمزه می دانستند، می گفتند و می خندیدیم».

پس از ۲۸ مرداد فاطمی در مخفیگـاهِ شـخصِ کیانوری مخفی شد و پس از چندی به خانــۀ یکی از افسران وابسته به حزب توده منتقل گردید. آیا جبهۀ ملّی آنقدر بی مکان و بی امکان بود که نمی توانست مهم ترین چهرۀ دولت مصدّق را مخفی و پنهان کند؟!

ابلاغ فرمان عزل مصدّق توسط سرهنگ نصیری در شبِ ۲۵ مرداد و اعلام رسیدِ «دستخط مبارک» توسط مصدّق و حذف تیتر«نخست وزیر» در ذیل این رسید حاکی از این بود که مصدّق با پذیرفتن عزلِ خود،آمادۀ کناره گیری از قدرت بود ولی دستگیری سرهنگ نصیری توسط ستوان علی اشرف شجاعیان ( عضو سازمان افسران حزب توده) رَوَند طبیعی ابلاغ فرمان عزل مصدّق را مختل ساخت،نکتۀ بسیار مهمی که متأسفانه در آثارِ بسیاری از پژوهشگران،خصوصاً دکتر آبراهامیان نادیده گرفته شده است!

در آن لحظاتِ حسّاس،آزادی فاطمی از«زندان کودتاچیان» و حضور ناگهانی وی در اقامتگاهِ مصدّق و اظهارات تحریک آمیز و تأثّربارِ فاطمی مبنی بر«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش» مصدّقِ اخلاقی را چنان آشفته کرد که با اصرار فاطمی اعلامیّۀ«کودتای نافرجام نظامی افسران گاردِ شاهنشاهی» منتشر شد در حالیکه دیدیم بهنگام دستگیری، فاطمی «جوک می گفت» و «خوش می گفت و خوش می خندید!»و اصلاً خبری از«ضرب و شَتم و قصـدِ تجـاوز کودتاچیان بـه همسـرش»نبود!

طبق اسناد سازمان سیا ،از جمله گزارش معروف ویلبر:«این سازمان در آن زمان برای کمک به طرح کودتا هیچ عامل نظامی در ایران نداشـت و سیا برای این نوع عملیـّات، بی نهایت فاقد آمادگی بود».طبق این اسناد: سرلشکر زاهدی نیز« فاقد هرگونه طرح دقیق یا سازمان و نفرات نظامی بود و لـذا «نمی شد روی سرلشکر زاهدی حساب کرد». از این گذشته ، خودِ زاهدی با هرگونه عملِ شتابزده یا «اقدام شبیه کودتا» مخالف بود.

با توجه به انحلال مجلس توسط مصدّق و صدورِ فرمان قانونی عزل او توسط شاه انجام طرح کودتا علیه دولت مصدّق- خود به خود – منتفی شده بود خصوصاً اینکه «رهبران کودتا» همه در زندان مصدّق بودند.با اینحال، تبلیغات گستردۀ حزب توده در بارۀ «کودتای قریب الوقوع»چندان بود که به قول مصدّق:«در ۲۲ مرداد ۳۲ اخبارِ کودتا به حـدِّ شیاع [مکرّر و متواتر] رسیده بود» با اینهمه مصدّق خطاب به دکتر کریم سنجابی گفته بود:

-«قـدرتِ حکومـت در دسـتِ مـا اسـت و خودمـان از آن [کودتـا] جلـوگیری می کنیم.»

به روایت بسیاری از دوستداران مصدّق(از جمله :سرهنگ نجـاتی ، سـرهنگ حسـینقلی سر رشـته، دکتر کریم سنجابی،مسعود حجازی،بابک امیر خسـروی و کاوۀ بیات:

– « عموم تیـپ هـای ارتـش مستقــر در پادگان های تهران به دکتر مصدّق وفادار بودند … در نیروی هوائی که اغلـب شـاغل پُسـت های ستادی و فرماندهی بودند، [عوامل کودتا] نتوانسـتند حتّی یک نفر خلبـان را برای پرواز و سرکوب مردم آماده کنند.»

بنابراین، امکان کودتای نظامی علیه دولت مصدّق در روز ۲۸ مرداد غیرممکن بود!

***

کارل پوپر، وظیفۀ یک سیاستمدار صدیق را خوشبخت کردن جامعه یا تقلیل بدبختی ‌هایش می‌داند و می‌گوید:در آنجا که سیاستمدار از تحقّق این وظایف باز می‌مانَد، با صداقت و شهامت اخلاقی باید از کار کناره گیرد تا از سوق دادنِ جامعه به آشوب و انقلاب جلوگیری گردد.ملّی کردن صنعت نفت با انگیزه های سیاسی آغاز شده بود و از این رو، در سراسرِ این ماجرا تنزّه طلبی، فرافکنی و دشمن تراشی حلِ معقول مسئلۀ نفت را به موضوعی «دست دوم» تبدیل کرده بود.پس از قتل افشار طوس مصدّق با احضار ابوالقاسم امینی(کفیل دربار) به وی گفت:

-«برو به شاه بگو تحریک می کنی که رئیس شهربانی و من و دکتر فاطمی را بکُشند؟و از یک طرف در مصاحبه ها دَم از همکاری با دولت میزنی؟حالا که کارِ ما به این جا کشیده و حاضر نیستی ملّت ایران به حق خودش برسد،من فردا با جراید خارجی و داخلی مصاحبه ای ترتیب می دهم و اَسرار ربودنِ افشار طوس و قتل او را که دست دربار و سرلشکر زاهدی و پسرِ او به چشم می خورَد به دنیا اعلام می کنم.»

در چنان فضائی از عصبیّت و عصبانیّت بنظر می رسد که مصدّق به جای حل «مسئلۀ نفت» درگیرِ تسویه حساب با دشمنان سیاسی خود بود.این درگیریها باعثِ ناامیدی و خستگی مردم شده بود که از بیکاری و گرانی های سرسام آور رنج می بردند.این امر موجب دگرگونی های ژرفی در روح و روان مردم می شد. خروج شاه از ایران ( ۲۴ مرداد ۳۲)؛سخنرانی تند حسین فاطمی علیه شاه( ۲۵ مرداد)،پرچم های سرخ و شعارهای تند حزب توده در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد پازلِ سقوطِ حیرت انگیز دولت مصدّق را کامل کرد.به روایت شاهدان:

پخش سخنان تند حسین فاطمی از رادیو تهران و تکرار آن در طـول روز هـای ۲۵- ۲۷ مـرداد و خصوصاً تخریـب مجسّـمه هـای رضـا شـاه و محمّدرضا شاه و پائین کشیدن عکس های شاه و افراد خاندان سلطنتی از ادارات و مغازه ها و حتّی اقدام حزب توده در تعویض نـام خیابان های تهران با پرچم های سرخ و شعار «برچیـده بـاد سـلطنت! پیـروز بـاد جمهوری دموکراتیک» باعث نگرانیِ شدید پیشه وران و مردم عادی تهـران شد و در ذهـن بسـیاری از مردم حضور نیروهای ارتش سرخ در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ را زنده کرد. بافت سُنّتی ارتش، مبتنـی بر حـّس شاهدوستی بود و شعار «خدا،شاه، میهن» در ساختار عاطفی سربازان،درجه داران و دیگر نیروهای نظامی و انتظامی جایگاه مهـّمی داشت.در ذهن بسیاری از سربازان و درجه دارانی که از روستاها و شهرهای دور آمده بودند،شاه،مظهـرِ اتـّحاد و یکپارچگی کشور بشمار می رفت و از احترام و تقدّس معنوی برخوردار بود و لذا، حذف نامِ شـاه و سرود شاهنشاهی در مراسـم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان ها،عاطفه و احساسات سُنّتی سربازان ، درجه داران و دیگر نیروهای ارتشی و انتظامی را جریحه دار ساخت و این،مسئله ای بود که در آن شرایط حسـّاس نیروهای هوادارِ مصدّق از درک آن غافل بودند. خلیل ملکی تأکید می کند:

-«روشنفکران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود می‌پرسیدند به کجا می‌رویم؟ در حالی که پشتیبانان نهضت[هواداران مصدّق] مردّد و نگران می‌گردیدند… بازاری‌ها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند. عدّه‌ای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت می‌پرسیدند: آیا واقعاً مملکت کمونیستی خواهد شد؟»

بر این اساس، در ۲۸ مرداد ۳۲ دکتر مصدّق در یک انفعال حیرت انگیز،ضمن ممنوعیّت هرگونه تظاهرات ضد شاهی و رد هرگونه کمکِ مردمی از طریق رادیو موجب وقوع حوادثی شد که هم باعثِ ناباوری و شگفتی عوامل سازمان سیا در تهران، هم موجب حیرت و حیرانی هواداران دکتر مصدّق و هم موجب تعجـّب سلطنت‌ طلبان و هواداران حزب توده شد بطوریکه به گزارش ‌ هندرسون (سفیر آمریکا در تهران)، ویلبر (یکی از طرّاحان اصلی سازمان سیا) ، کابِل (قائم مقام سازمان سیا)و بابک امیر خسروی:

-«یک جنبش نیرومند و غیرمنتظرۀ مردمی و نظامی، منجر به تسخیر واقعی شهر تهران توسط نیروهای هوادار شاه شده… نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلکه شاهی‌ها و توده‌ای‌ها هم از این موفقیـّت آسان و سریع که تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته، در شگفت‌اند…».

میراث ۲۸ مرداد

در فاصلۀ چاپ نخستِ«آسیب شناسی یک شکست» (۲۰۰۸)تا کنون بیش از بیست تن از پژوهشگران «کودتا در ۲۸ مرداد» را نفی و انکار کرده اند[نام این پژوهشگران در پیشگفتار چاپ ششم کتاب آمده است.این کتاب با افزوده های بسیار در ۷۰۰ صفحه منتشر خواهد شد].کارگردان فرهیخته،دکتر بهمن مقصود لو نیز با وجود تدارکات بسیار «تا اطلاع ثانوی»از ساختنِ فیلمِ مستندِ «دکتر مصدّق و کودتای ۲۸ مرداد» پرهیز کرد…این نمونه‌ها نشان می دهندکه بررسی دوران مصدّق و خصوصاً رویداد ۲۸ مرداد اینک وارد مرحلۀ تازه‌ای گردیده و از اسارت ملاحظات سیاسی- ایدئولوژیک آزاد شده است.این امر – در عین حال – برای نگارنده نوعی پیروزی نظری بشمار می رود.

تبلیغات حزب توده و شکاف عمیقی که مفهوم «کودتا» در ذهن و ضمیر رهبران سیاسی و روشنفکران ایران پدید آورد باعثِ«امتناع تفکّر»شد که طی آن ایران «کویرِ وحشت» تلقّی می شد و عموم روشنفکران – با نهیلیسمی ویران ساز- زمزمه می کردند:

نادری پیدا نخواهد شد «امید»

کاشکی اسکندری پیدا شود

وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی در مبارزه با امپریالیسم آمریکا باعث اتحادِ آنان در مبارزه با «رژیم دست نشاندۀ شاه» شد در حالیکه شاه در نبرد علیه کمپانی های بزرگ نفتی در ۶ بهمن ماه ۱۳۴۹ هشدار داده بود:«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد».

چند روز بعد (۱۹بهمن ۱۳۴۹) آغازِ مبارزۀ مسلّحانه در سیاهکل تیرِ خلاصی بر پیکرِ نیمه جانِ اندیشه و تعقّل سیاسی در ایران بود.

«وحدت نظریِ نیروهای دینی و لنینی» جنبۀ دیگری نیز داشت و آن، نادیده گرفتنِ توسعۀ عظیم صنعتی و اصلاحات گستردۀ اجتماعی شاه بود؛ از جمله در بارۀ آزادی و حقوق زنان،مدیریّت آب ها و جنگل ها، بهداشت و درمان رایگان ، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها ، تحصیل رایگان برای همگان تا سطح دانشگاه ها، توجه به تاریخ و فرهنگ ایران در قالب جشنِ هنر شیراز،جشنوارۀ توس و…). معروف ترین و تأثیرگذارترین روشنفکرِ آن زمان جلال آل احمد ضمن دیدار و بیعت با خمینی به سیمین دانشور گفته بود:

-«اگر قرار باشد که در ایران تغییراتی انجام شود با دست این سیّد [خمینی] خواهد بود و من وُ تو به این ترتیب با او بیعت کرده ایم».

با چنان اعتقادی،آل احمد در بارۀ تحوّلات عظیم دوران شاه می گفت:

-«حکومت شاه زیر پوششِ ترقیّات مشعشعانه هیچ چیز جز خفقان وُ مرگ وُ بگیر وُ ببند نداشته است.»

بدین ترتیب،در سال ۵۷ عموم روشنفکران ایران «معماران تباهی امروز» گردیدند:

«حاصل عشقِ مترسک به کلاغ

مرگ یک مزرعه بود.»

***

چنانکه گفته ایم:اگر می خواهیم که آیندۀ دموکراسی و جامعۀ مدنی در ایران به گذشتۀ پـُر اشتباه بسیاری از رهبران سیاسی و روشنفکرانِ ما نبازد،باید شجاعانه و بی پروا به چهرۀ حقیقت تلخ نگریست و از آن، چیزها آموخت. این گذشتۀ پـُر اشتباه باید همۀ ما را فروتن و در برخورد با مسائل و مشکلات میهن مان هوشیارتر سازد با این امید که از بازتولید و تکرار ایدئولوژی های خِرَدگریز و تجدّدستیز جلوگیری گردد. علی میرفطروس

https://mirfetros.com/

ali@mirfetros.com

دو تصحیح در بخش نخست مقاله:

۱- شاعرِ «تجارت نیست،صنعت نیست،ره نیست/امیدی جز به سردار سپه نیست» ایرج میرزا است.

۲- رقمِ دستگیرشدگان حزب توده در شامگاه ۲۷ مرداد ۶۰۰ تن بوده است.

حاصل یک سال‌ و اندی ریاست، دلبستگی دختری در ایروان / علیرضا نوری زاده

پزشکیان دنیا و آخرت به فرمانی فروخت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۲۱ اوت ۲۰۲۵ ۷:۳۰

مسعود پزشکیان در مجلس-رجانیوز

از مسعود پزشکیان دلگیر نیستم، چون از ابتدا از او انتظاری نداشتم تا امروز از عملکرد و رفتارش گله‌مند و آزرده‌خاطر باشم، اما در نگاه به انتقادها و گاه عصبانیت مردم، در برابر این سوال قرار می‌گیرم که چرا او وعده‌هایی داد که هیچ‌یک عملی نشد.

پزشکیان بعد از اینکه وزارت کشور پیروزی‌اش را در چهاردهمین دور انتخابات ریاست‌جمهوری اعلام کرد، بیانیه‌ای به این مضمون صادر کرد: «پیروزی‌تان مبارک باد! کار را تمام کردید و گامی بلند در مرحله دوم انتخابات برداشتید. فرصتی برای ایران آفریدید و امید و نشاط را به فضای نارضایتی و آزردگی و دلمردگی جامعه بازگرداندید. سپاسگزار همه شما در خلق این امید و این رای معنادار به تحول و اصلاحم. همه شمایی که به راه و رویکرد من یا نامزد رقیب رای دادید یا در این انتخابات نیامدید، برای من برابرید.»

پزشکیان در همین بند اول خیلی صریح و آشکار، پیروزی خود را پیروزی ملت فرض می‌کند. از فرصت بزرگ می‌گوید و با اشاره به دلمردگی و آزردگی جامعه، از مردم قدردانی می‌کند که امید و نشاط را به جامعه بازگردانده‌اند.

در بند بعدی، او از چشم‌انداز فردایی که قرار بود به دست و همت او و یارانش، به روزهای سعادت و شادی و پیروزی ملت تبدیل شود، سخن راند و گفت: «آزمون بزرگ‌تری پیش روی ما است؛ آزمون عبور ایران از تنگناها و چالش‌ها و بحران‌های پیش رو و آزمون کاستن از نگرانی‌های متعدد و متفاوت مردم برای داشتن یک زندگی بهتر. قدردان وسعت نظر و گره‌گشایی مقام معظم رهبری‌ام که در این انتخابات، عرصه را بر مشارکت و رقابت و سلامت نقش‌آفرینی بیشتر شهروندان و جریان‌های سیاسی گشودند.

در این عرصه مراجع و عالمان دین، اندیشمندان و دانشمندان، استادان و دانشجویان، معلمان و فرهنگیان، اصحاب فرهنگ و هنر و اندیشه، پزشکان و پرستاران، زنان و جوانان، روستاییان و کارگران، کارمندان، ایثارگران و خانواده‌های معظم شهدا، اصناف و بازاریان و کارآفرینان، ایرانیان دور از وطن، اقوام و پیروان مذاهب و ادیان، بازنشستگان و سالمندان بودند که همه جا را میدان گفتگو، نقد و بازاندیشی برای ایران کردند. حاصل همه این تلاش‌ها رسیدن به فصلی نو برای خدمت به ایران شد.»

تا اینجا آقای دکتر پرزیدنت در درجه اول از «مقام معظم» قدردانی می‌کند که از روی ناچاری او را برگزید و جلیلی را مثل قالیباف، حسرت به دل ریاست‌جمهوری گذاشت. بعد هم از اصلاح‌طلبانی که خاتمی‌وار با نشان دادن لولوی جلیلی، برایش ۱۵ میلیون رای دست‌وپا کردند و بعد در ترکیب دولت بیشترین سهم را گرفتند.

در اینجا، ذکر نکته‌ای ضروری است؛ جواد ظریف، محمد صدر، سعید حجاریان، غلامحسین کرباسچی، عارف و محمد جواد آذری جهرمی تیم برنامه‌ریزی و تبلیغاتی پزشکیان را تشکیل می‌دادند، اما خامنه‌ای با حضور ثابت همه آن‌ها در کابینه، غیر از عارف که طرف اعتمادش بود، مخالفت کرد. محمد صدر پله‌ای بالاتر از مشاور غیر رسمی نرفت و ظریف هم در پله نخست سرنگون شد و در آزمون بعدی نیز توفیق نیافت.

در بخش دیگری از پیامش، پزشکیان از «نقش فعال شخصیت‌های دلسوز ملی و حضور جریان‌های سیاسی و نهادها و تشکل‌های مدنی تاثیرگذار» یاد کرد که حاصل تلاش‌هایشان، رسیدن به فصلی نو برای خدمت به ایران شد. «فصلی که بدنه علمی کارشناسی و تخصصی کشور نیز به زبان آمد و نشان داد که وضعیت خطیر است ولی می‌توان با تفاهم و اجماع و امید بسیاری از تهدیدهای پیش رو را دور کرد و فرصت‌هایی تازه را برای پاسخگویی به مطالبات کشف یا ایجاد کرد».

آیا این امید آقای رئیس‌جمهور منتخب ولی فقیه به حقیقت پیوست؟ البته که پاسخ منفی است.

پزشکیان در بخش بعدی، بدون توجه به توان سیاسی، تجارب و امکانات و حوزه اختیاراتش، یادآور شد: «من به دستور خداوند، متعهدم که ‘اوفوا بالعهد، ان العهد کان مسئولا’ (به عهد خویش وفا کنید که بازخواست خواهید شد). من رای شما را طوقی سنگین بر گردنم می‌دانم، اما تعهد می‌دهم که همچنان گوش شنوایی برای سخنان شما و صدای بی‌صدایان و طردشدگان باشم. پس به گفته حضرت علی، باز هم از گفتن حق یا رای زدن در عدالت باز نایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم.

پزشکیان بازهم بدون توجه به دستان بسته‌اش و بودن کلید در دست ولی فقیه، مدعی شد: «من آمده‌ام تا با هم سایه تحریم و تهدید و جنگ را از ایران دور کنیم. به دنبال صلح پایدار و آرامش و همکاری در منطقه و گفتگو و تعامل سازنده با جهان باشیم و همه این‌ها را در خدمت منافع ملی کشور و نیازهای مردم قرار دهیم. خواهم کوشید اشخاص را با حق بسنجم، نه حق را با اشخاص. اصلاحات را باید به پیش بریم، پس از حسین بن علی بیاموزیم که نهضتش را فراتر از اصلاح آمرانه یعنی طلب و اراده اصلاح امور می‌دانست، این یعنی ابراز خواست و حضور مستمر مردم برای اصلاح. به روان پاک همه شهدا و شهیدان دولت از رجایی و باهنر تا رئیس‌جمهوری فقید، رئیسی، و سرباز افتخارآمیز وطن، سردار قاسم سلیمانی، درود می‌فرستم. یکشنبه آغاز ماه محرم است به اندیشه و راه حسینی بازگردیم و حرمت این ایام را پاس بداریم.»

روحانی و رئیسی در ماه محرم در جلسه هیئت دولت روضه می‌خواندند. پزشکیان هم کوتاه نیامد و خود را رهرو راه حسین و کربلا خواند و از یاد برد ملتی که مخالف ولی فقیه‌اند، نه به دنبال راه حسینی‌اند و نه به رفع مشکلاتشان با دعای حبیب بن مظاهر امیدی دارند.

پزشکیان شب اول ریاست‌جمهوری با کشته شدن اسماعیل هنیه، از بزرگان حماس، بغض کرد و از شب دوم طعنه‌ها از سمت باند جلیلی آغاز شد.

۱۰۰ روز بعد، دولت با درماندگی بسیار در برابر وعده‌هایی که کمترینش رفع ممنوعیت و سانسور اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، پایین آوردن نرخ تورم ، ایجاد اشتغال و کمک به کارآفرینان در صنایع کوچک بود، عملا عجزش را اعلام کرد.

یک سال پس از ریاست، نزدیک بود او نیز مانند دیگر مردان نظامی و امنیتی و اتمی رژیم، شکار کماندوهای اسرائیلی شود.

اولین مشکل پزشکیان میراثی بود که از دولت رئیسی به او رسیده بود. بر اساس نامه رسمی احسان خاندوزی، وزیر امور اقتصادی و دارایی دولت سیزدهم، به محمد مخبر، سرپرست وقت ریاست‌جمهوری، به تاریخ ۶ مرداد ۱۴۰۳، موجودی نقدی خزانه ۱۰ هزار و ۵۰۰ میلیارد تومان، معادل حدود ۱۷۰ میلیون دلار بود. در واقع موجودی خزانه‌ای که دولت سیزدهم تحویل دولت چهاردهم داد، بنا بر آمارها و روایت ها تنها برای دادن حقوق دو تا سه روز کارمندان دولت کفایت می‌کرد و هیچ پولی در خزانه دولت وجود نداشت.

خبر آنلاین ۹ آذر ۱۴۰۳ در تفسیری درباره شکست‌ها و موفقیت‌های رئیسی نوشت: «ابراهیم رئیسی در شرایطی دولت سیزدهم را تحویل گرفت که یکدست بودن جناح‌های سیاسی مزیتی بزرگ برای دولت او محسوب می‌شد. کل وزرای دولت سیزدهم از جناح موافق و اصولگرا انتخاب شدند. غالب رسانه‌های حاکمیتی و دولتی به همراه صداوسیما حمایت از دولت را در دستور کار قرار دادند. از همین رو پیش‌بینی‌ها بر این بود که رئیسی با پشتیبانی رسانه‌ای و سیاسی اصولگرایان می‌تواند کار نیمه‌تمام مذاکرات احیای برجام را به سرانجام برساند و سایه تحریم‌ها از سر کشور برداشته شود، اما دولت نتوانست یا نخواست و آخرین شانس‌ها برای احیای برجام از دست رفت.

این تفسیر دستگاه خبری دولتی پیش از پزشکیان بود. تفسیر خبر آنلاین درباره دولت بی‌پناه و بدون‌ پشتیبانی مافیای قدرت پزشکیان از این قرار بود: «دولت پزشکیان هم اگر چه با شعار رفع تحریم‌ها روی کار آمد، تنش‌های ایران و اسرائیل پس از ترور اسماعیل هنیه و سیدحسن نصرالله، شرایط دیپلماسی دولت چهاردهم را به گونه‌ای دیگر رقم زد. حمله اسرائیل به خاک ایران و موشک باران تل‌آویو توسط ایران از نمونه‌های تنش‌های اخیر است. همچنین پس از برگزاری انتخابات آمریکا و پیروزی دونالد ترامپ، سرنوشت مذاکرات تهران و واشینگتن هم در هاله‌ای از ابهام است.»

پزشکیان یک سال و یک ماه پس از نشستن بر کرسی ریاست، چه دارد تا به آن‌ها که به او رای دادند، عرضه کند؟ با آنکه در ۱۲ روز حمله اسرائیل در صحنه ماند تا غیبت رهبر جبون را توجیه کند، هیچ امتیازی و تقدیری نصیبش نشد و به عبارتی مسعود ماند و حوضی خالی. در حالی که سید علی با حوض خالی حالا در استخر پیروزی موهوم شیرجه می‌زند و از ستایش نوکرانش، خرسند می‌شود.

به گفته یکی از نزدیکانش، روزی که «آقا» او را احضار کرد، به او مژده داد که نظر امامانه ما بر آن قرار گرفته است که شما را به اداره امور بگماریم .فقط انتظار ما این است که سمعا و طاعتا و مطیعا مطاع باشید و روی حرف ما سخن نگویید.

مغبچه عاشق در ارمنستان مطیع و منقاد ماند، اما امروز دستاورد ریاستش و سفر به جابلقا و جابلسای عالم، تنها تصویر یک دختر ارمنی است که ستایشگر او است و دیگر هیچ.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

وقتی قورباغه ابوعطا می خواند/ ژاله آذری

ژاله آذری
کنشگر سیاسی
نوشته سرکارخانم ژینا سنندجی از زنان مبارز ایران با عنوان « اگر چپ نفهمید، چرا هنوز ازاو می هراسید؟ » را می خواندم که توجه ام به نوشته اقای محسن جلال پور رئیس اسبق اتاق بازرگانی ایران و کرمان در کانال تلگرامی ایشان جلب شد .او که از سال ۱۳۹۰ در یک انتخابات مهندسی شده توسط باند کرمانی ها به رهبری« مهندس جهانگیری – مرعشی » ودرتقابل با باند اصفهانی های اتاق بازرگان علم شد تا قبل ان پیشینه مقاله نویسی و سخنرانی نداشت و بازاریان کرمانی اورا پسر شاطر نانوای دوره شاه می دانستند . مدتهاست که او همچون مرادش دیگر بزرگ مرد رفسنجانی دست به خاطرات نویسی جعلی و ساخت پیشینه ای بس بزرگ برای خود و پدرش زده است. کرمان که روزگاری سرزمین و مهد بزرگانی چون میرزاآقاخان کرمانی ، شیخ احمدروحی ، میرزا رضاکرمانی ، ناظم الاسلام کرمانی ،مهندس زیرک زاده ، دکتر بقائی و میرزا رضای کرمانی وبزرگان شیخیه بود، بعد انقلاب به دستراتخواران دولتی و زمین خواران رانتی و باند اکبررفسنحانی و مرعشی و امثال جلال پور درآمده که ازنگاه مردم کرمان دارای هیچ پیشینه مبارزاتی و اجتماعی نبوده و در جنایات این خطه همپالکی باند موتلفه و لاجوردی ها بوده اند.
محسن جلال پور در کانال تلگرامی خود نوشته :{« آخرین قسمت سریال تاسیان را دیدم. این سریال از معدود آثاری بود که مرا به دوران شیرین نوجوانی و سال‌های پایانی پیش از انقلاب برد. به خاطر دارم در نوروز ۱۳۵۷ با خانواده به تهران سفر کردیم. قرار بود چند روزی بمانیم و سپس به شمال برویم. تهران آن روزها بسیار زیبا و دلربا بود. خیابان‌ها چراغانی شده بودند و هیچ نشانه‌ای از ناآرامی دیده نمی‌شد. همان‌طور که در ابتدای سریال دیدیم، مردم مشغول زندگی عادی و روزمره خود بودند اما ناگهان همه چیز به هم ریخت. هر یک از شخصیت‌ها بخشی از جامعه آن روزها را به تصویر می‌کشند. جمشید نجات نماینده کارآفرینان ایران‌دوستی است که برای ساختن ایرانی مدرن تلاش می‌کردند اما در عین حال همچنان با سنت گره خورده بودند و نتوانستند با خواسته‌ها و دیدگاه‌های نسل جدید، همراهی کنند. جمشید نجات نماینده نسلی است که سختی بسیاری تجربه کرد اما با تلاش فراوان توانست کارخانه‌ای دست و پا کند. او عاشق کار و تلاش بود و کارخانه و کارکنانش را مانند خانواده دوست داشت. جمشید در قامت انسانی خودساخته، خانواده‌دوست و میهن‌پرست، نماینده بسیاری از صنعتگران و تجار آن دهه است که همه فکر و ذکرشان تولید، حفظ و توسعه کارخانه بود، هرچند کارگران به خاطر القائات گروه‌های چپ، هیچ‌گاه به عشق آشکار او به ساختن پی نبردند. مرحوم اصغر حاجی‌بابا در فیلم مستند «پنبه و آتش» تعریف کردند که در ابتدای انقلاب، کارآفرینان را در بشکه‌ می‌گذاشتند و دور کارخانه می‌چرخاندند. بقیه شخصیت‌ها هم در جامعه آن دوران، نمونه‌هایی داشتند.حاج رضا، بازاری مسلمان که مورد اعتماد اهالی محله و بازار است. همسرش، قدسی‌، نیز نمونه‌ای از زنان همیشه نگران است که تمام فکر و ذکرش به خانه، حاج رضا و فرزندانش معطوف است. دو پسرشان، امیر و امید، با وجود بزرگ شدن در یک خانه، شخصیت‌هایی کاملاً متفاوت دارند. یکی انقلابی و مخالف ساختار است و دیگری مانند بسیاری از جوانان آن زمان، جوانی عاشق‌پیشه است.
از همه این‌ها مهم‌تر، شخصیت استاد کمونیست دانشگاه تهران بود که من را یاد روشنفکرانی انداخت که در گمراه کردن جامعه نقش داشتند و در نهایت کشور را گرفتار آشوب کردند و خودشان از مهلکه گریختند. »}
شرافت انسانی حکم می کند حضرت جلال پور لااقل بگوید ما هم در این داستان بودیم و اشتباه کردیم اما این مارهای کزکرده در گوشه و کنار کشور که اتفاقا در آن دوران بخش لمپنی جامعه را تشکیل می دادند و بعدانقلاب از سر ریش و عنبر همان کارخانجاتی که بعد انقلاب مصادره وبرایش مصیبت می خوانند ، خود و رفقایشان به ثمن بخس مالک شدند امروز مدعی هستند آن استاد کمونیست و چپ ها کارخانه ها و کارخانه داران را فراری دادند. تولید فیلم هائی نظیر داستان نیم روز ، سریال تاسیان ، که این یکی توسط سرکارخانم تینا پاکروان خواهرزاده سپهبد پاکروان دومین رئیس ساواک ایران تهیه شده بوشهری و همگی زیر چتر بخش هنری سپاه و وزارت اطلاعات ساخته و پرداخته می شوند و در رسانه جمعی از کارگزاران رژیم هم تبلیغ ومعرفی شده خود نشانه حکایتی دیگر از « چپ کشی » دارد تا راست ها بتوانند ازبوی تعفنی که در کشور با بی آبی و بی برقی و بی نانی برای مردم بارمغان آورده اند فرارکنند.
درواقع آقای محسن جلال پور باید به مردم توضییح بدهد وقتی برادران مذهبی ایشان در بحبوبه انقلاب با تاکید بر نگرش اکبرهاشمی رفسنجانی و به قصد تصاحب باغات پسته خاندان شیخیه بزرگ شیخیه «ابوالقاسم خان سرکارآقا» را ترورکردند در کدام کمیته انقلاب اسلامی عضو بودند ودرآن ماجرا چه نقشی داشتند. البته در کشوری که امیرکبیر اسلامیش دیپلم ردی مدرسه رفسنجان باشد ، سمبل کارآفرینی آن هم آقا محسن بچه نانوائی است که با زدوبند با باند مرعشی و مولی الموحدین به تنهائی ۱.۵ میلیارددلار درپروژه های ساختمانی تورنتو به مدیریت آقا زاده کانادائیش سرمایه گذاری نموده وبرای فرار از عقوبت مدعی است که پس از انقلاب همین حدود صادرات پسته داشته است .
بررسی حوادث بعد انقلاب نشان می دهد که از همان سال های اولیه انقلاب ، یک پیوند نامیمون بین اتاق بازرگانی و موسسه مولی الموحدین منعقد شده که زیر پوشش این دونهاد میلیاردها دلار منابع استانی به غارت رفته که این روزها گوشه ای ازآن منجمله وامهای نکول شده ۵ هزار میلیارد تومانی موسسه خیریه مولی الموحدین از بانک تحارت و وام ۶ هزار میلیارد تومانی شرکت ماهتاب گسترکارمان یاب متعلق به همین موسسه قطره ای از غارت است.
بررسی مسیر غارت و چپاول نشان می دهد که هم زمان با تصدی آقای جلال پور درسال ۱۳۹۰ در اتاق کرمان ، اتاق شرکتی را بنام شرکت سرمایه گذاری گلشن تاسیس و این شرکت با پرداخت سه میلیارد تومان (معادل سه میلیون دلارآن زمان) بخشی از سهام شرکت سرآوا- مالک شرکت دیجی کالا ، دیوار، علی بابا و ..- را خریداری می نماید .سپس شرکت گلشن به نمایندگی محسن جلال پوردرسال ۱۳۹۳ همان سهام را به شرکت تدبیر و سایر سهامداران به قیمت ۴.۵ میلیارد تومان قسطی واگذار می نماید (معادل ۱.۴ میلیون دلار آن زمان ) . و انگاه در سال ۱۴۰۳ دارودسته جلال پور و شرکا همین سهام را به قیمت ۱۲ هزار میلیارد تومان به شرکت همراه اول می فروشند. یعنی معامله جنجالی مذکور درواقع سهام متعلق به آقا محسن کلاهبرداربوده است اما اقا محسن که می داند دیر یا زئد این معاملات افشا میشود برای سپرانداری پنهان سازی فساد خود مدتهاست که با عکس گرفتن با استادان اقتصاد کشور که مدعی حمایت از بخش خصوصی و رقابت هستند و پول پاشی به مدیران و خبرنگاران معلوم الحال دنیای اقتصاد در قالب هزینه آگهی از اتاق کرمان و دعوت هیاتی از گردانندگان این روزنامه و دعوت استادان خوش نامی که شاید این مسائل را ندانند ؟! خودرا در زمره اقتصددانان کارآفرین صادرکننده پسته جازده و کاه و بیگاه اتاق نویسندگان این روزنامه معلوم الحال به نام آقا جلال با شداد و غلاظ در باره مصیبت بخش خصوصی و صادرات سر می دهند تا کسی جرئت نکند بپرسد ارزهای صادراتی و تصفیه آن چه شده است.
حال با چنین پیشنه گرانبهائی حضرت جلال پور – که خوانندگان را به جلال فیلم قیصر می اندازد – مدعی شده که کویا آن استاددانشگاه چپ باعث ویرانی اقتصاد شده است . زهی بی شرمی که سوار بر الاغ وارد شهر شوی و با قطار برون روی و بر دیگران تهمت زنی؟!
مضحک ترین روایت آقا محسن آن جاست که مدعی شده پدرش در دوران جنگ جهانی ، نان مجانی بین اهالی گرسنه توزیع می کرده اما فراموش کرده که مردم کرمان بیاددارند که آن توزیع کننده نان مرحوم دیلمقانی نامی بوده که هیچ نسسبت و قرابتی با خاندان ایشان نداشته است . از دیگر کرامات شیخ محسن تاسیس شرکت گلشن آرای ارم با مشارکت باند مرعشی درجوار فرودگاه جیرفت برای ایجاد پایانه صادراتی بوده که از این شرکت هم جز دریافت ارز ۱۸ میلیون دلاری هیچ خبری پس از سالها تاسیس نیست . ظاهرا پول پاشی و زور باند کرمانی های حلقه زده اطراف مرعشی و جلال پور ان قدراست که افشا گر معروف فسادهای کشور هم دراین ارتباط سکوت اختیارکرده است و به افشای باغ صدیقی دل خوش کرده اما فراموش کرده بنویسد این باند در سالیان گذشته به رهبری« مرعشی – محسن ضرابی موسس موسسه اعتباری رسالت و جلال پور » بخش وسیعی ازاراصی فاقدکاربری اطراف کرمان را را به ثمن بخش از دولت خریداری و با احداث جاده «کرمان -ماهان» اولا همین جاده را به میلیاردها تومان به وزارت راه فروختند و اراضی اطراف حاده را هم به نام باغ ویلا به خلق الله انداختند . در سال ۱۳۹۱ نیز موسسه مولی الموحدین که قراربوده خیریه باشد و کارهای عام المنفعه انجام دهد در زمان ریاست محسن حلال پور بخشی از همین اراضی به مساحت ۱۳.۵ هکتار را بمبلغ ۱۳.۵ میلیارد تومان (معادل ۱۱ میلیون دلاروقت ) به اتاق بازرگانی فروختند و سپس در سال ۱۴۰۱ اتاق کرمان همان اراضی را بقیمت ۷۰ میلیارد تومان به موسسه مولی الموحدین فروختند درحالی که گفته شده قیمت کارشناسی اراضی بالغ بر ۴۰۰ میلیارد تومان بوده است . از دیگرهنرهای بزرگ کلاهبرداران ریش دار ولایت فقیه که پیرو ولایت هاشمی رفسنجانی و برادر همسر ایشان (مرعشی ) هستند، تاسیس شرکت ماهتاب گستر کارمان یاب « با مشارکت سیدمحمد صدرهاشمی موسس بانک اقتصادنوین و ابربدهکار بانکی و مرعشی و..» برای خرید نیروگاه های عرضده شده دولتی بوده که ازطریق اخذوام از بانکهای کشور درکرمان تاسیس و بدون هیچگونه دارائی و صرفا یک قرارداد خرید در بحران بزرگ بورس تهران در سال ۱۳۹۹ با همدستی شورای بورسبه مبلغ ۵۴ هزار میلیارد تومان به خلق الله عرضه شد. – در ان روزگار حسن سلاح ورزی نوچه مرعشی به عنوان نماینده اتاق بازرگانی در شورای بورس شرکت و این معامله را جوش داده بود-که در حال حاضر به قیمت یک هزارم قیمت فروش شده است. فروشندگان سهام نیز باند «صدرهاشمی- مرعشی و مولی الموحدین » بودند. یکی دیگراز شاهکارهای باند وافور وغارت تاسیس پتروشیمی و فولاد درمجاورت شرکت پتروشیمی انتقال گاز ایران به پاکستان در مهنوج مجاور خط ۷ می باشد که منابع ارزی انرا دریافت و بخش قابل ملاحظه آن را به خارج انتقال داده اند. ممکن است این سئوال پیش آید که اگر این همه فساد علنی روی داده چرا نهادهای نظارتی – قضائی تا کنون هیج اقدامی بعمل نیاورده اند. باند مافیای کرمان برای ایجاد سپر حفاظی از همان ابتدا سردار قاچاقچی قاسم سلیمانی و برادر گرانمایه ایشان را شریک منافع نموده واز طریق هواپیمائی ماهان و سایر کمک ها بخشی از بودجه سپاه قدس را تامین می کردند. لذا در مواقع لازم بنا به اعترافات« اکبر طبری » دلال معروف قوه قضائییه در جریان بازداشت مفسدان کرمانی با توصییه شخصی آقا قاسم آنان بازداشت نشدند. نمونه معروف بازداشت نصرت اله نوربخش عضو اتاق کرمان به جرم جاسوسی برای انگلستان بود که پس از مدتی آزاد و بی سروصدا به زندگی در جواراتاق بازرگانی مشغول است.
تاصف دراین است که این افراد که بخشی از حاکمیت منحوس جمهوری اسلامی درقالب اصلاح طلبان و کارکزاران غارت تاریخی این ۴۷ سال بوده که از صادرات آّب و خاک کشور هم دریغ نکرده اند با شعار « آی دزد آی دزد » منادی آزادی بخش خصوصی – یعنی هرچه بیشتر غارت کردن – شده اند و خودشان را درمقام دادخواهی از چپ ها هم می دانند؟!.
امثال جلال پور که بدون شک قادر به نوشتن یک ورق کاغد سی سطری نبوده ونیستند و نوشته های انان توسط روزی نامه مستقر در طبقه سوم ساختمان خیابان قائم مقام خیابان بیستم تهران نوشته میشود که روزی مدیر مسئول و سایرین هم به وفور اعطاء می شود. حاکمان جمهوری اسلامی چه درلباس بازرگان و نظامی و استاددانشگاه در این روزها در تب وتاب فروپاشی جمهوری اسلامی و برملا شدن دادگاه ثابتی نگران آینده خودشده اند درصدد هستند از خود واعوان انصارشان درانقلاب ۱۳۵۷ تبری جویند و به یاد مصادره شدگان و صنعتگران دوران شاه برامده اند غافل از این که همین افراد اموال قبلی ها را مصادره کرده و در اختیاردارند .بدون شک شرافت کاری و انسانی امثال اقایان« آگاه ، مهدی هرندی ، حاج برخوردار، لاجوردی ها، خسروشاهی ها و ایروانی ها و ملک زاده یزدی و حسن مولوی ها و..» هیچگاه قابل مقایسه با بی هویت هائی که در بعد انقلاب درصدد هویت سازی و تبدیل شاطر نانوا به حسن رشدیه برآمده اند، نیست؟!.
چپ ایرانی که ریشه در انقلاب مشروطیت دارد و توانسته در یکصدو بیست سال اخیرا نام خودرا بر پرچم همه جنبش های سیاسی – اجتماعی درج نماید امروز می تواند با افتخار به نسل «زن ، زندگی ، آزادی » و کارگران و زحمتکشان اعلام نماید اگرچه در بحبوبه انقلاب ۱۳۵۷ با درک نادرست از مناسبات ضدامپریالیستی در مقطعی کوتاه در افشای حاکمیت ارتجاعی جمهوری اسلامی سرگردان بود اما بخش مستقل چپ ایرانی از فردای سال ۱۳۵۸ در افشای گشادترین کلاه تاریخ که برسر ایرانی ها با رنگ ولعاب « ولایت فقیه» رفت فعال بود وتقاص این افشا را با اعدام وتیرباران هزاران نفر هم چون« مجاهدین خلق آن روزگار» داد. البته همان طوری که در این مقاله حساب سرمایه داران نیک نام دوران شاه با سرمایه داران زالو صفت ریش دار و بی ریش جمهوری اسلامی تفاوت قائل شده ایم بدون شک بخشی از چپ ایرانی که غرقه در مناسبات وابستگی و ضدامپریالیستی بود در همراهی با اردوگاه به اصطلاح سوسیالیسم دررکاب ولایت فقیه درآمدند که حساب آنان نیز با کرام الکاتبین است و عملکرد آنان ربطی به عملکرد و مقاومت ومبارزه چپ مستقل ایرانی که ریشه در افکار اوتیس سلطان زاده ، دکترتقی ارانی و سلیمان میرزا و رهبران فدائیان اولیه ندارد. خوشبختانه علیرغم هجوم همه جانبه و مشترک ارتجاع جمهوری اسلامی و پادوهای دانشگاهی کت و شلوار کراواتی و سرمایه داری جهانی برعلیه چپ ، شاهد برآمدن چپ دمکراسی خواه و آزادیخواهی هستیم که درسراسر جهان درحال عرض اندام هستند.

۲۸ مرداد ۳۲ و میراثِ آن، علی میرفطروس

(بخش۱)

* در فاصلۀ چاپ نخستِ کتاب«آسیب شناسی یک شکست» تا کنون بیش از بیست تن از پژوهشگران «کودتا در ۲۸ مرداد» را نفی و انکار کرده اند.

* تبلیغات حزب توده و شکاف عمیقی که مفهوم «کودتا» در ذهن و ضمیر روشنفکران ایران پدید آورد باعثِ«امتناع تفکّر» شد.

* دکتر آبراهامیان ضمن بی توجهی به عللِ انفعال حیرت انگیز مصدّق در روز ۲۸ مرداد و مخالفت او با هرگونه کمکِ مردمی برای مقابله با «کودتاچیان»، عکس چند تانک ارتشی را زینت بخش روی جلد کتابش نموده تا وقوع «کودتا»را در ذهن خواننده «عینیّت»بخشد در حالیکه تانک‌هائی که خانۀ مصدّق را ویران کردند،متعلّق به واحدهای نظامی دولت مصدّق بودند.

چشم ها را باید شُست

جور دیگر باید دید

(سهراب سپهری)

جامعۀ سیاسی ایران پس از مشروطیّت در فضائی از کشمکش های نَفَسگیر کمتر روی آرامش و اعتدال بخود دیده است.مشروطیّت بخاطر ضعف ساختارهای اجتماعی ایران فاقد ظرفیّت های لازم برای تحقّق برخی شعارها (خصوصاً آزادی و دموکراسی) بود.تفسیر قوانین عرفی ذیل شعارهای اسلامی پیچیدگی های توسعه و تجدّد در ایران را بیشتر می کرد.در آن « بُن بَست تاریخی» قدرت گیریِ سردار سپه(رضاشاه) در واقع، تبلورِ خواستِ بخش بزرگی از رهبران سیاسی و روشنفکران ایران بود چندانکه به قول عارف قزوینی:

تجارت نیست،صنعت نیست،ره نیست

امیدی جز به سردار سپه نیست

در مقالۀ حکومت رضاشاه و «دستِ انگلیسی ها» و تأمّلاتی در بارۀ «تجدّدِ آمرانۀ رضاشاه» به این موضوع پرداخته ایم.

با إشغال ایران توسط نیروهای متّفقین(سوم شهریور۱۳۲۰) و سقوط حکومتِ رضا شاه به مدّت ۱۲سال(تا سال ۱۳۳۲) فضای بازِ سیاسی در ایران – همه – در آشوب و آشفتگی گذشت و رهبران سیاسی نتوانستند از آن فضای آزاد و باز برای تجدّد و توسعۀ ملّی استفاده کنند. در این دوران نوعی ادبیّات در عرصۀ سیاست و مطبوعات ایران رواج یافت که می توان آنرا «ادبیّات دشنام» نامید. نامِ برخی نشریّات این دوره محتوای درونیِ آنها را فاش می کند:

شورش، شلّاق،آتش،شفقِ انقلاب،زنگِ انقلاب،حمله،کارزار،شُعلۀ خشم، مُشتِ کارگر، واهمه، آخرین نبرد، رزم و…

آشوب ها و آشفتگی های سیاسی و خصوصاً ترور شاه در دانشگاه تهران باعث شد تا به توصیۀ برخی از رجال برجسته، محمدرضاشاهِ جوان بتدریج از سلطنت به حکومت کشیده شود و با استقرار ثبات سیاسی به نوسازی و اصلاحات اجتماعی بپردازد.

حزب توده و تاریخ معاصر!

حزب توده – به عنوان بزرگترین حزب کمونیست خاورمیانه – ضمن برخورداری از کمک های مالی و ایدئولوژیک حزب کمونیست شوروی ، در تاریخنویسیِ ایرانِ معاصر نقشی زیانبار داشته است.به عبارت دیگر، بخش مهمی از تاریخ معاصر ایران(خصوصاً دوران مصدّق) آمیخته به روایت ها و تفسیرهای حزب توده است. این حزب با جذب بهترین شاعران، هنرمندان و روشنفکران ضمن انتشار حدود ۱۰۰ نشریه و روزنامه،توانست در جامعۀ ایران افکار عمومی بسازد.از این رو، شخصیّت های برجسته ای مانند محمد علی فروغی منفور و منزوی ماندند. حزب توده در اعتصابات کارگری و آشوب های خیابانی دوران مصدّق بسیار فعّال بود و از این رو،در تضعیف دولت مصدّق نقش اساسی داشت.

از سوی دیگر،در جوامعی که فاقد سُنّت سیاسی یا حزبی هستند، مفاهیم مدرن سیاسی با عدم شفّافیّت و آشفتگی همراه اند و «مُدّعیان»در کشاکشِ علایق خود این مفاهیم را «تعبیر» و «تفسیر» می کنند.یکی از زیان های این ابهام و عدم شفّافیّت ایجاد منازعه های دیرپا و اختلاف در همبستگی های ملّی است که رویدادِ ۲۸ مرداد۳۲ از آن جمله است.در واقع،مفهوم«کودتای ۲۸مرداد» و تثبیت آن در حافظۀ تاریخی ما ناشی از تبلیغات حزب توده و شکست آن حزب در ایجادِ«ایرانستانِ وابسته به شوروی» بود.

مفهوم«کودتای ۲۸ مرداد»همچنین محصول تلاش های پژوهشگرانی مانند دکتر یرواند آبراهامیان است که در مقاله ای به آن پرداخته ایم.تلاش های آبراهامیان شاید بازتابی از مبارزات وی علیه رژیم شاه و حمایت از آیت الله خمینی است. او در کتاب« ایران بین دو انقلاب» در اظهار نظری حیرت انگیز می گوید:

-«در روز ۲۸ مرداد سرلشکر زاهدی به فرماندهی ۳۵ تانک شرمن ،اقامتگاه مصدّق را محاصره و پس از ۹ ساعت نبرد،مصدّق را بازداشت کرد»!

با توجه به بحران اقتصادی دولت مصدق دانسته نیست که چند دستگاه تانک پیشرفتۀ شرمن در اختیار ارتش ایران بود؟ولی بنظر می رسد که وجود تعداد ۳۵ تانک شرمن در تهران بسیار اغراق آمیز است.دکتر غلامحسین صدیقی (وزیرِ کشور دولت مصدّق ) در گزارش دقیق خود از روز ۲۸ مرداد می نویسد:

-«در ساعت شانزده و چهل دقیقه، بار دیگر سرهنگ ممتاز وارد شد و گفت: «دو تانک شرمن را که قوی‌تر از تانک‌های ما است، مخالفین تصاحب کرده و به طرف ما آورده‌اند.»

از این گذشته، سرلشکر زاهدی مصدّق را بازداشت نکرد بلکه مصدّق و یارانش با کمک مهندس جعفر شریف امامی در روز ۲۹مرداد خود را به فرمانداری نظامی تهران معرّفی کردندکه با استقبال و رعایت احترام و ادبِ سرلشکر زاهدی همراه بود.

دکتر آبراهامیان ضمن بی توجهی به عللِ انفعال حیرت انگیز مصدّق در روز ۲۸ مرداد و مخالفت وی با هرگونه درخواست کمک مردمی برای مقابله با «کودتاچیان»،عکس چند تانک ارتشی را زینت بخش روی جلد کتابش نموده تا وقوعِ«کودتا»را در ذهن خواننده «عینیّت» بخشد بی آنکه بگوید انفعال مصدّق باعث شده بود تا بسیاری از تانک های متعلّق به واحدهای نظامی دولت مصدّق در خیابان های تهران بلاتکلیف باشند. عکس های موجود از روز ۲۸ مرداد نشان می دهندکه بسیاری از تانک ها توسط مردم عادی تصرّف شده اند.سرگردانی و بلاتکلیفی تانک های واحدهای نظامی دولت مصدّق چنان بود که به روایت بابک امیر خسروی کادر برجستۀ حزب توده:

-«تانک‌ها و نیروهای زرهی که خانۀ مصدّق را ویران کردند، متعلّق به همان واحد هائی بودند که سرتیپ کیانی، معاون ستاد ارتش مصدّق به دستور سرتیپ ریاحی برای سرکوب و متفّرق کردن آشوبگران راهیِ خیابان‌ها کرده بود …و یا تانک‌هائی بودند که فرماندهی بعضی از آن‌ها در دست افسران توده‌ای، نظیر شادروان قربان‌نژاد یا ستوان ایروانی قرار داشت.»

گویا تهدید هندرسون،سفیر آمریکا مبنی بر«خطر کمونیست های حزب توده» باعث انفعال مصدّق شده بود. مصدّق از آیندۀ سیاسیِ ایران نگران شد و نمی خواست ایران به دست نیروهای توانمند حزب توده بیافتد لذا،از شامگاهِ ۲۷ مرداد مصدّق ضمن دستگیری حدود ۹۰۰ تن از کادرها و هواداران حزب توده کوشید تا بین شاه و حزب توده یکی را انتخاب کند. در عصر روز ۲۷ مرداد مصدّق معتقد شده بود:

-«از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه درخواست شود تا هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند.»

از این گذشته،در سراسر روزهای ۲۵ تا ۲۸مرداد مصدّق ضمن پذیرفتنِ عزل خود،در جستجوی شاه بود و به پسرش دکتر غلامحسین مصدّق گفته بود:

-«می‌خواهم ببینم حالا که مرا عزل کرده، کجا گذاشته رفته؟ چکار کنم؟ مملکت را دست چه کسی بسپارم بروم؟»

درک و فهمِ این «تغییر جهت» برای یاران مصدّق(خصوصاً دکتر فاطمی) بسیار دشوار و ناگوار بود چندانکه دکتر فاطمی در مخالفتِ شدید با مصدّق برای «عدم توزیعِ سلاح بین توده ای ها»یا عدمِ «درخواست کمک مردمی از طریقِ رادیو»، فریادکُنان از اطاقِ مصدّق خارج شد و گفت:

– «این پیرِ مرد همۀ ما را به کشتن خواهد داد.»

آبراهامیان معتقد است:

-«حزب توده، مُسلّح نبود» و «برنامه‌ای برای تصرّفِ قدرت سیاسی نداشت»!

اسناد حزب توده نشان می دهند که این حزب در صدد تسخیر قدرت سیاسی بود.برنامه‌ها و بیانیه‌های رهبران این حزب نشان می‌دهند که آنان، حزب توده را «تجلّی ارادۀ ملّت ایران» ‌دانسته و «حزبِ ما» را مترادفِ «ملّت ما» بشمار می‌آوردند. در پائیز سال ۱۳۳۱حزب توده با انتشار«برنامه»‌ای رسماً خواستارِ برانداختنِ نظام سلطنتی، تغییر قانون اساسی و استقرارِ «جمهوری دموکراتیک توده ای» شده بود، موضوعی که در شعارهای این حزب در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ آشکارتر شد.

سازمان نظامی حزب توده (متشکّل از افسرانی که در رده های فرماندهی- هر یک – صدها نیروی نظامی را در اختیار داشتند) دِژِ استواری برای تسخیر قدرت سیاسی بود. بابک امیر خسروی از سازمان افسران حزب توده به عنوان «سپاه عظیم و رزم‌دیدۀ توده‌ای‌ها»یاد می‌کند.این سازمان نظامی از قدرت و نفوذی حیرت انگیز برخوردار بود ،به قول نورالدین کیانوری:«عناصر حزب توده در تمام واحدهای عملیـّاتی ارتش و حتّی در گارد شاهنشاهی حضور داشتند»چندانکه سروان ماشاالله ورقا مأمور حفظ جانِ شاه و افراد خانوادۀ سلطنتی در تشریفات رسمی و دیگر بازدیدها بود!

مهندس احمد زیرک زاده(از رهبران برجستۀ جبهۀ ملّی در زمان مصدّق) تأکید می کند:

– «از اواخر سال ۱۳۲۴ تا مرداد ۱۳۳۲ حزب توده هر وقت می‌خواست می‌توانست با یک کودتا تهران را تصـّرف کند».

سرگرد فریدون آذرنور(عضو بلندپایۀ سازمان نظامی حزب توده) در بارۀ امکانات نظامی حزب توده در روز ۲۸ مرداد تأکید می‌کند:

-«تمام ۲۴۳ عضو سازمان افسران در تهران، در روز ۲۸ مرداد در انتظارِ دستور از بالا بودند که وارد عمل شوند. در بین آن‌ها، ۲۹ افسر هوائی، ۷ افسر توپخانه، ۹ افسر سوار، ۱۷ افسر پیاده، ۲۵ افسر مهندس، ۲۳ افسر ژاندارمری بودند که هرکدام متناسب با وضع شغلی، امکاناتِ خود را داشتند…»

روایت سرگرد آذرنور تنها ناظر به امکانات حزب توده در تهران است و لذا، قابل درک است که چرا طرح سازمان سیا «پاکسازی حزب توده»(ت.پ. اژاکس) نامیده شده بود. با اینهمه،دکتر آبراهامیان امکانات نظامی حزب توده را «ناچیز» دانسته است!

آبراهامیان در بارۀ قتل محمد مسعود می نویسد:

-«پلیس در تحقیقات مربوط به ترور محمد مسعود سردبیر نشریۀ جنجالی مرد امروز که اطلاعات نامطلوبی را در بارۀ خاندان سلطنتی فاش کرده بود،مسامحه می کرد…خبرنگار تایمز لندن به دلیل آن که اعضای خانوادۀ سلطنتی را عامل قتل مسعود قلمداد کرده بود،فوراً از ایران اخراج شد.»

در حالیکه احسان طبری «شبکۀ ترور سازمان افسران حزب توده»(به رهبری خسرو روزبه و نورالدین کیانوری) را عامل قتل محمد مسعود دانسته و تأکید کرده:

– «قتل محمد مسعود برای ایجاد یک شوکِ عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو روزبه اطمینان داشت که این قتل ۱۰۰٪ به حساب دربار تمام خواهد شد.»

بر این اساس، پرسش اینست که آیا «کمیتۀ ترور سازمان نظامی حزب توده» در قتل سرتیپ افشار طوس(رئیس کُلِ شهربانی دولت مصدّق)نیز دست داشت؟ نگارنده در چاپ تازۀ کتابِ«آسیب شناسی…»کوشیده تا به این پرسشِ مهم پاسخ دهد. ادامه دارد

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

شکستی دیگر در میدان دیپلماسی / علیرضا نوری زاده

حکایت دبیر شورای‌عالی امنیت ملی و بیروتی که دیگر پذیرای او نیست
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۴ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۱۵ اوت ۲۰۲۵ ۸:۰۰

علی لاریجانی در کنفرانس خبری در لبنان-تسنیم

از اواخر سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۲۴ یعنی به مدت ۴۰ سال، حزب‌الله مثل یک بچه مار از شکم انقلاب خمینی بیرون زد. البته مرحله دگردیسی به کرم شدن، با مادری چون علی‌اکبر محتشمی‌پور بین سال‌های ۱۹۸۲ و ۱۹۸۴ در جنبش امل اسلامی و سپس افواج المقاومه المومنه، طی شد.

از آن پس، از مدیر آبدارخانه وزارت امور خارجه تا کفشدار جمکران و از مدیر امور چسب و پاکت وزارت ارشاد تا وزرای مربوطه، معاونان رئیس‌جمهوری تا خودش، هر زمان پا به لبنان می‌گذاشتند، حس ارباب‌رعیتی در دل و جانشان فوران می‌کرد. پاسدار کلبعلی، مامور نظافت لانه جاسوسی رژیم در بیروت، طوری با مسئولان لبنانی حرف می‌زد که انگار آن‌ها نوکر و او ارباب است. سفرای رژیم از فخر روحانی تا غضنفر رکن‌آبادی و از عبدالعظیم رضانیا تا سبحانی‌نیا و فیروزنیا و فتحعلی و صادق امانی و… یا عضو منتخب اطلاعات سپاه بودند یا عامل وزارت اطلاعات یا اصغر حجازی.

آن‌ها که چهره فرهنگی مدرن و سنتی لبنان را با وقاحت تغییر می‌دادند و به جای آوای آسمانی فیروز، صدای سعید طوسی، قاری موردعنایت ولی فقیه و آقازادگان خاندان مبارکه، را در سالن زیبای دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) پخش می‌کردند. جشنواره آواز فیروز و ودیع الصافی در بعلبک هم جای خود را به زیارت عاشورای عباس الموسوی و صبحی الطفیلی و این آخری‌ها حسن نصرالله و نعیم قاسم داد.

اگر لبنان را پیش از نکبت حزب‌الله می‌شناختی، سال ۲۰۲۳، بعد از شروع عملیات اسرائیل در پاسخ به حمله حماس، اصلا باور نمی‌کردی این همان بیروتی است که فقط شش ماه قبل از انقلاب در خدمت امام موسی صدر و صادق طباطبایی بود. از بالکن دفتر آقا به دریا و بلندی و روشه و فنیسیا می‌نگریستی و حکایت شب دوش را در کازینو لبنان با صدای گوگوش که تصویرش روی جلد مجله محبوب و پرتیراژ الحوادث نقش بسته بود، بازمی‌گفتی. آن بیروت چه شده بود؟ به جای علی دشتی و زین‌العابدین رهنما و بهنام ظلی و عبدالرحیم میرفندرسکی، حالا سپاه، سفارت شاهنشاهی را اشغال کرده بودند و موسی صدر در لیبی با درخواست حواریون خمینی در نجف و پاریس، طعمه حوض اسید شد تا راه برای خمینی بازتر شود.

مدیرکل وزارت امور خارجه رژیم از پاسداران سابق و لاحق، با چهار چمدان پول به بیروت می‌آمد تا جیب حسن نصرالله یک لحظه هم خالی نماند.از فرودگاه به بعبدا می‌رفت تا رئیس‌جمهور را ببیند. بعد به سرای حکومتی که نخست‌وزیر را ببیند. آنگاه ره به بسترس و قصر منصور می‌کشید تا با وزیر خارجه دیدار کند. بعد به پارلمان سر می‌زد تا با غلام خانگی، نبیه خان، دیدار کند. بعد تازه وقت سر زدن به جنوب می‌رسید و بوسیدن محاسن سیدحسن و تقدیم چمدان حاوی هدایای ولی فقیه به نور چشمش و اینکه همراه بچه حزب‌اللهی‌ها در باغ‌ها و روستاهای در چنگ حزب‌الله، گشتی بزند.

من اما حکایت دیگری از لبنان دارم که بعد جنگ‌های داخلی با همت مردانی چون رفیق‌ الحریری بار دیگر به پا خاست. از بیروتی می‌گویم که پس از سال‌های تلخ ویرانی و مرگ و انفجار، دوباره عروس شهرهای خاورمیانه شده بود و پایتخت مالی منطقه، اما حزب‌الله و حاج قاسم و رستم غزاله با کشتن رفیق حریری، دوباره لبنان را به سیاهی مرگ و «یا سید علی» کشاندند.

فستیوال بعلبک مهم‌ترین حادثه فرهنگی و هنری در خاورمیانه قرار بود کار خود را آغاز کند و به سال‌های خوب لبنان بازگردیم. وقتی فیروز و نصری شمس‌الدین و ودیع‌الصافی ستارگان بعلبک بودند و فیروز «القدس فی بالی» را می‌خواند. اما صدای قاریان متهم به تجاوز به کودکان و نوحه‌خوانان چاقوکش ولایت فقیه آرزوی برپایی لبنان خوب را به کابوسی بدل کرد که فقط نتانیاهو توانست نقطه ختم بر آن بگذارد.

تا شب هفتم اکتبر ۲۰۲۳، شاهد تحول یافتن حزب‌الله از میلیشیای (شبه‌نظامی) شیعه به نیروی مقاومت اسلامی بودیم. حزب‌الله با ضرباتی که به ارتش اسرائیل در جنوب لبنان وارد کرد، اسرائیلی‌ها را به خروج از لبنان واداشت و بلافاصله نیز در حالی که قرارداد طائف تاکید داشت ارتش لبنان باید در مرزهای این کشور با اسرائیل مستقر شود، سرتاسر جنوب لبنان را تحت کنترل درآورد.

حضور ۴۰ هزار سرباز سوری در لبنان هم که عملا این کشور را در اختیار داشتند، به حزب‌الله امکان داد هم نیروی نظامی خود را حفظ کند و هم به‌عنوان یک حزب قدرتمند در پارلمان لبنان و کابینه نخست‌وزیران بعد از طائف (رفیق‌ الحریری، سلیم الحص، عمر کرامی و فواد سینیوره، نجیب میقاتی و …) حضور داشته باشد.

اتحاد راهبردی بین تهران و دمشق، دست جمهوری اسلامی را برای ارسال هزاران خمپاره و موشک و سلاح‌های سبک و نیمه‌سنگین باز می‌گذاشت. در عین حال، صدها تن از افراد حزب‌الله در مراکز آموزشی سپاه پاسداران در ایران آموزش‌های نظامی را در سطوح مختلف از جنگ تن‌به‌تن تا هدایت هواپیماهای کایت (بدون موتور) و پرتاب موشک و استفاده از قایق‌های سریع و سلاح توپخانه و… طی کردند و از ۱۸ سال پیش، همواره نیرویی از متخصصان سپاه به‌ویژه در بخش سلاح موشکی و آموزشگران، در لبنان مستقر بود. تعداد این نیروها بین ۱۰۰ و ۱۵۰ تن تخمین زده می‌شود. موشک‌های چینی که سپاه در اختیار حزب‌الله گذاشته بود و اسرائیل در جریان درگیری‌های اخیر صدها فروند از آن‌ها را نابود کرد.

بودجه حزب‌الله که در آغاز ۱۰ میلیون دلار بود، سال ۲۰۲۳ به بیش از ۷۰۰ میلیون دلار رسید. البته همراه با درآمدهای دیگری از قاچاق قرص‌های کپتاگون و هروئین. تنها شبکه تلویزیونی ماهواره‌ای المنار بیش از ۸۰ میلیون دلار برای ملت ایران هزینه برمی‌دارد. حزب‌الله ۲۰ هزار رزمنده آموزش‌دیده، حدود سه هزار شبه‌بسیجی و حدود دو هزار تن کادر آموزشی، مالی، مسئول ارگان‌های آموزشی، بهداشتی، زنان، شهدا و جانبازان، بخش ایدئولوژی و… داشت. همه این افراد حقوق‌ ماهیانه‌ای بین ۵۰۰ تا ۱۰ هزار دلار دریافت می‌‌کردند.

لاریجانی در زمان دبیری شورای امنیت ملی و ریاست پارلمان چندین بار به بیروت سفر کرد. در مقام مشاور ولی فقیه هم در ۲۰۲۴ به لبنان رفت. دیدار او با باد به غبغب انداختن در نشست با سران حزب‌الله و به‌اصطلاح «جبهه مقاومت» انعکاس گسترده‌ای داشت. اما این بار با پادرمیانی نبیه بری، مردی برای همه رنگ‌ها و نیرنگ‌ها، با ژوزف عون، رئیس‌جمهوری و نواف سلام، نخست‌وزیر دیدار کرد. وزیر خارجه لبنان هم ادعای او را در رابطه با اینکه کمبود وقت باعث شد با وزیر خارجه دیدار نداشته باشد، رد کرد و گفت اگر وقت داشتم، هم با او ملاقات نمی‌کردم.

ژوزف عون نیز محترمانه به او گفت که هرگونه دخالت در امور داخلی لبنان را رد می‌کنیم. او در این دیدار تاکید کرد: «لبنان خواهان همکاری با ایران در چارچوب حاکمیت و دوستی مبتنی بر احترام متقابل است.»

عون ضمن انتقاد از اظهارات اخیر برخی مقام‌های جمهوری اسلامی گفت: «لحن اخیر برخی مقام‌های ایرانی برای لبنان مفید نبود. دوستی که ما می‌خواهیم بین لبنان و ایران برقرار کنیم، باید با تمام لبنانی‌ها باشد، نه با یک فرقه یا یک عنصر خاص در لبنان.»

او تصریح کرد: «لبنان تنها سرزمین مادری برای تمام شهروندانمان، چه مسیحی و چه مسلمان، است. دولت از طریق نهادهای قانون اساسی و امنیتی خود مسئول حفاظت از تمام عناصر در کشور است.»

رئیس‌جمهوری لبنان تاکید کرد: «هیچ گونه دخالتی در امور داخلی خود را از سوی هیچ طرفی نمی‌پذیریم و می‌خواهیم فضای لبنان بدون تبعیض و به نفع همه لبنانی‌ها امن و باثبات باقی بماند.»

علی لاریجانی نیز تایید کرد که ایران قصد دخالت در امور لبنان را ندارد و به هر تصمیمی که لبنانی‌ها بگیرند، احترام می‌گذارد. او گفت که کشورهای خارجی نباید به لبنان دستور بدهند و مردم لبنان قادرند برای خود تصمیم‌گیری‌ کنند (و فراموش کرد که تقریبا ۴۰ سال با همدستی سوریه لبنان را به اسارت گرفته بودند).

لاریجانی روز چهارشنبه در یک کنفرانس مطبوعاتی در عین التینه پس از دیدار با نبیه بری، رئیس پارلمان لبنان، ادعا کرد که کشورش از این سفر به لبنان که با آن در این مرحله بهترین روابط را دارد، بسیار خوشحال است و مردم لبنان را که آن‌ها را «ستاره‌ای درخشان در آسمان مقاومت در برابر تجاوز اسرائیل» توصیف کرد، ستود.

تلویزیون‌های لبنان پس از اظهارات لاریجانی و به‌خصوص دیدارش با نعیم قاسم و بقایای یتیم حزب‌الله، بر سرش فریاد زدند که آقا حزب‌اللهت را بردار و برو! جالب اینکه یک روز بعد از ورودش به لبنان، سه روزنامه لبنانی آن را با عنوان «شکستی دیگر» تفسیر کردند.

یادمان باشد لاریجانی در بغداد هم به موفقیت چشمگیری دست نیافت. خبرگزاری‌های رژیم از عقد پیمان امنیتی با عراق سخن گفتند، اما دولت عراق بلافاصله این ادعا را نفی کرد و یادآور شد تنها یک تفاهمنامه امنیتی به تایید رسید که از مدت‌ها قبل مقام‌های دو کشور روی آن توافق کرده بودند. کردهای عراق هم درباره اهداف حقیقی سفر لاریجانی به عراق اظهار نگرانی کردند.

اوج نفاق و شارلاتانیسم سیاسی در سخنان دبیرشورای عالی امنیت رژیم آنجا ظاهر شد که در مصاحبه مطبوعاتی‌اش گفت: «قدرت ایران در انسجام میان مردمش ناشی از انقلاب نهفته است» و تاکید کرد که تهران «دوستان خود را به‌عنوان ابزار نمی‌بیند» و مقاومت «از تفکر استراتژیک قوی برخوردار است». چقدر بی‌حقیقتی می‌خواهد که نماینده رژیم از تفکر راهبردی و انسجام میان مردم و رژیم سخن می‌گوید. زهی تصور باطل، زهی خیال محال.

در همین زمینه، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران از لبنانی‌ها خواست که بین دوست و دشمن تمایز قائل شوند و مقاومت را «پایتخت جهان اسلام» بدانند و ارزش آن را درک کند.

رد دیکته‌های خارجی

لاریجانی تاکید کرد که پیام او به لزوم قوی و مستقل بودن کشورهای منطقه «و دستور نگرفتن از آن سوی اقیانوس‌ها» محدود است. او افزود که ایران در تصمیم‌گیری‌های لبنان دخالت نمی‌کند و کسانی که در امور لبنان دخالت می‌کنند، کسانی‌اند که برنامه‌ها و ضرب‌الاجل‌ها را به آن تحمیل می‌کنند.

او خاطرنشان کرد که محور مقاومت «با دستورات خارجی تاسیس نشد»، بلکه برای مقابله با دخالت‌های خارجی وجود داشت. او افزود که «حزب‌الله در زمان حمله اسرائیل به لبنان حضور نداشت»، بلکه با مقاومت با آن مقابله کرد و ادعا کرد که حزب‌الله و دولت لبنان از شرایط فعلی درک عمیقی دارند (دروغی دیگر)

از سوی دیگر، عون بر تمایل لبنان برای همکاری با ایران در چارچوب حاکمیت و دوستی مبتنی بر احترام متقابل تاکید کرد و گفت سخنانی که اخیرا برخی از مقام‌های ایرانی بیان کردند، بی‌فایده است. او خاطرنشان کرد که دوستی با ایران باید با همه لبنانی‌ها باشد، نه با یک فرقه یا گروه قومی خاص و تاکید کرد که لبنان وطن نهایی همه شهروندانش است و دولت از طریق نهادهای قانون اساسی و امنیتی، مسئول حفاظت از همه آنان است.

رئیس‌جمهوری لبنان همچنین با ذکر اینکه لبنان به حریم خصوصی سایر کشورها، از جمله ایران، احترام می‌گذارد، اعلام کرد هیچگونه دخالت در امور داخلی کشورش را نمی‌پذیرد.

او گفت: «استفاده از نفوذ خارجی علیه سایر لبنانی‌ها برای همه گران تمام شده است و هیچ طرفی مجاز به حمل سلاح یا جستجوی نفوذ خارجی نیست. هرگونه چالشی که از دشمن اسرائیلی یا دیگران ناشی شود، چالشی برای همه لبنانی‌ها است و بهترین راه برای مقابله با آن‌ها از طریق وحدت است.»

لاریجانی در دیدار با نعیم قاسم و کادرهای یتیم و گریان حزب‌الله، به نیابت از ولی فقیه گفت: «ممکن است به شما بی‌مهری و کینه‌توزی شود، اما بدانید این کینه‌توزی‌ها به دلیل اهمیت و تاثیرگذاری شما است. اگر حرکت شما تاثیری نداشت، این قدر به شما کینه‌توزی نمی‌کردند (به‌به یا اخی، به‌به از این همه ذکاوت! شیخ زاده ما عسل را چشید و گفت انگبین است!)

لاریجانی با دست خالی به تهران بازگشت. البته جیب پسر آقای آملی هیچ‌وقت خالی نیست.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

زن و درخت شبیه‌اند؟ گاهی آری و گاهی نه

نگاشته ای از شعله پاکروان

درخت با ریشه‌هایش زمین را می‌گیرد و در برابر طوفان‌ها می‌ایستد؛ زن نیز با عشق، دانش یا نقش اجتماعی‌اش، ریشهٔ خانواده یا جامعه را نگه می‌دارد.
چه باید کرد وقتی جمهوری شیطانی زنان ریشه‌دار را محکوم به اعدام می‌کند؟ شریفه‌هایی که شریف‌اند و برای جامعه‌ای پویا و مترقی فعالیت می‌کنند.
اگر پوست درخت زخمی شود، با گذر زمان لایه‌ای تازه می‌سازد؛ زن هم در برابر دردها و سختی‌ها توان بازسازی و برخاستن دوباره دارد. فاطمه سپهری را ببینید: با وجود ناتوانی ناشی از بیماری و جراحی‌های سنگین، حتی از پشت میله‌ها همچون شیر می‌رزمد.
همان‌طور که درختان در معرض قطع بی‌رویه‌اند، زنان نیز در بسیاری از جوامع ـ از جمله ایران ـ با تبعیض و استفادهٔ ابزاری مواجه می‌شوند. درختان با شرایط سخت اقلیمی مبارزه می‌کنند، زنان هم در برابر فشارهای اجتماعی و فرهنگی مقاومت می‌کنند. حجاب اجباری، تبعیض جنسیتی در قوانین مردسالارانه، بی‌حقی مادر در مورد فرزندان، زن‌کشی و قتل‌های ناموسی و بسیاری دیگر از نابرابری‌ها، واقعیت تلخ جامعه است؛ اما مقاومت زنان در برابر قوانینی مانند «لایحه خانواده» ستودنی است. جنبش انقلابی مهسا (ژینا) امینی نیز نماد مقاومت بی‌بدیل زنان ایرانی‌ست که جهان را وادار به احترام کرد. نیکاها، ساریناها و حدیث‌ها جانشان را دادند تا بر حق آزادی پافشاری کنند.
همان‌طور که حفظ جنگل‌ها برای بقای زمین ضروری است، حفظ کرامت و امنیت زنان برای بقای جامعه حیاتی است. بند زنان زندان اوین پر بوده از چنین زنانی که بی‌رحمانه در جهنمی به نام قرچک محبوس شده‌اند؛ زندانی که شایستهٔ هیچ انسانی نیست.
و بسیاری شباهت‌های دیگر که در این مجال نمی‌گنجد. اما تنها موردی که شخصاً تجربه کرده‌ام و در آن زنان را با درختان متفاوت یافته‌ام، این است: بریدن و بر زمین انداختن شاخه‌های تر و تازهٔ یک درخت، آن را نابود نمی‌کند؛ دوباره جوانه می‌زند و به حیاتش ادامه می‌دهد. اما کشتن یا مرگ فرزند، بخش بزرگی از جان و دل زن را خاکستر می‌کند، حتی اگر به ظاهر زنده بماند. چه بسیار زنان خاکسترشده‌ای که یک یا چند جگرگوشه را در خیابان یا زندان از دست داده‌اند؛ زنانی که در صف مقدم مبارزات مردم برای دادخواهی و برقراری عدالت ایستاده‌اند.
دهه‌هاست که ایران در صدر جدول آمار اعدام به نسبت جمعیت قرار دارد. بر این اساس، از شما مخاطب گرامی دعوت می‌کنم به جنبش علیه اعدام و قطع درختان بپیوندید.
منبع: زنان_وایز

علی آقا، مردی برای همه فصول ولایت استبداد / علیرضا نوری زاده

پسران آقای آملی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۷ اوت ۲۰۲۵ ۸:۰۰

علی لاریجانی – ایندیپندنت فارسی

مرحوم میرزا هاشم اردشیرآملی، از آخوندهای شوخ و خوش‌مشرب بود. نکته‌گویی و مزه‌پراکنی در میان منبری‌ها متداول است. کسانی مثل کافی و فلسفی و نوقانی و سبزواری از منبری‌هایی بودند که همراه با خطبه عاشورا مزه‌پراکنی هم می‌کردند و گاه حقا نکته‌های بامزه‌ای حتی درباره خودشان، یعنی ارباب عمائم، بر زبان می‌آوردند. اما کسی که عنوان آیت‌الله داشت و به مرجعیت رسیده بود هرگز لطیفه‌ای بر زبان نمی‌آورد و عبوس بود و در جمع ساکت و صامت، مگر زائری و مقلدی سوالی بر زبان می‌آورد که او ناچار به پاسخگویی می‌شد. آقای آملی اما با همه فرق می‌کرد، از عراق که با اهل و عیال به ایران آمد و در قم مستقر شد برخلاف بعضی از آقایان که در برابر حکومت و نمایندگانش چهره در هم می‌کشیدند که مثلا لطفی به حکومت ندارند (و گاه پنهانی داشتند) او روابط بسیار طبیعی با فرمانداران روسای شهربانی و حتی ساواک داشت و چون در سیاست دخالت نمی‌کرد مورد احترام دولتی‌ها بود. مرحوم آملی در هر زمینه‌ای لطیفه‌ای به یاد داشت. تقریبا همه شعرها و حکایات عبید زاکانی را در سینه داشت. با فرزندانش، برخلاف دیگر علمای اعلام، خشک و خشن نبود. آنها را به آموختن علوم جدید تشویق می‌کرد و اگر هم رهی به حوزه تزویر و نفاق زدند، چون صادق و علی، به‌شدت با آخوند شدن علی مخالفت کرد و صادق هم زیر عبای پدر زنش وحید خراسانی عمامه بر سر نهاد و ملا شد. معروف است شبی آملی در شب قدر رمضان میهمان هم‌دندانش مرعشی نجفی بود. دو پیرمرد چنگ در خاطرات زدند و یادی از جوانی‌ها کردند. شب از نیمه گذشته بود که آملی برخاست تا به خانه رود. مرعشی از سر تعارف گفت شیخنا امشب بر دیده میزبان بمان، سرد است و دیر، کجا می‌روی؟ شیخ آملی کمی درنگ کرد و گفت یا سیدالمجتهدین می‌خواهی فردا اگر ایرادی بر ما گرفتند دادگاه ویژه مدعی شود ما شب قدر در یک بستر خفته‌ایم؟

مرحوم آملی عربی را با همان ته‌لهجه مازندرانی‌اش حرف می‌زد، با مرحوم شریعتمداری روابطی نزدیک داشت و خمینی را هرگز به خاطر بی‌آزرمی‌هایش درمورد شریعتمداری نبخشید. اما فرزندانش ره دیگری پیمودند. باقر که پزشک بود همراه با فاطمه هاشمی ریاست سازمان بیماری‌های خاص را عهده‌دار بود و بعدها به ریاست دانشکده پزشکی و چند بیمارستان مامو رشد. فرزندان آیت‌الله آملی همه دختر از مراجع گرفتند. بزرگترینشان محمد جواد، فاضل و علی متولد نجف، و صادق و باقر در قم زاده شده‌اند. فریده خانم بااستعدادترین دختر مرتضی مطهری در حین تحصیلات دانشگاهی زن علی لاریجانی شد. صادق به دامادی وحید خراسانی رفت و باقر به مصاهرت با دختر جوادی آملی از اقوام دورش سر نهاد. خواهر آنها، که یکی یکدانه پدر بود و اهل بحث و فحص، همسری شایسته یافت که جدش شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیان‌گذار حوزه بود. به عبارت دیگر، خواهر لاریجانی‌ها همسر آیت‌الله دکتر سید مصطفی محقق داماد شد که حضورش در شوراهای علمی دانشگاهی در داخل و خارج از کشور اعتبار و جایگاه ویژه‌ای برای او نزد اهل علم فراهم کرده است. در میان هزار فامیل حاکم بر ایران، که البته نیمی از آنها را شبکه‌های مافیایی ثروت و قدرت از تازه به ‌دوران رسیده‌های سپاه و امنیت‌خانه مبارکه و صنایع نفت و گاز و پتروشیمی تشکیل می‌دهند، سه خانواده که با اغلب اقطاب و اوتاد مرجعیت و قیادت شیعه در ایران و عراق و لبنان در پیوندند خاندان‌های صدر و اردشیر آملی لاریجانی و مهدوی و باقری کنی برادرش هستند. بیش از دویست تن از بزرگان رژیم در ایران و عراق و لبنان با خاندان صدر مرتبط‌ند. خواهران و خواهرزادگان و برادرزادگان و نوادگان امام موسی صدر، علامه سید رضا و علی آقاصدر و خواهران و دختران و پسران این سه رجل و رباب بانو صدر اقطاب این خاندان‌اند.

خاندان اردشیر لاریجانی ریشه در بردمه لاریجان و آمل دارند و می‌گویند اجدادشان از میرزاهای علویان طبرستان ازجمله حاکم خون‌ریز حسن مثنی نواده امام حسن بوده‌اند. محمد جواد، که از ارادتمندان دکتر ابراهیم یزدی در انجمن اسلامی آمریکا بود، از فردای انقلاب، با آنکه استاد فیزیک عالی و فیزیک اتمی بود، با یزدی به وزارت خارجه رفت. او به‌شدت با گروگان‌گیری دیپلماتی آمریکایی مخالف بود و میز مدیرکلی وزارت خارجه را به همین دلیل با تشر خمینی از دست داد و حتی در عهد خامنه‌ای هم اعتبار سیاسی‌اش احیا نشد. فاضل رئیس دانشگاه آزاد آمل شد و چندی وابسته فرهنگی ایران در کانادا بود. صادق که از مجتهدان بنام قم شد تا آنجا رفت که باد رهبری در سرش افتاد و از ریاست قوه قضائیه و عضویت در شورای نگهبان به حضیض مجمع تشخیص مصلحت نظام فرو کشیده شد. علی تمام مدارج بالاشدن را از پاسداری تیر خلاص‌زنی در اطلاعات سپاه، وردستی حسن روحانی و کمال خرازی در ستاد جنگ و شورای‌عالی دفاع، سرپرستی اطلاعات سپاه ، نمایندگی و ریاست مجلس شورای اسلامی برای سه دوره را طی کرده و در کارنامه‌اش مدیر عاملی صداوسیمای ولی‌فقیه برای ده سال و وزارت ارشاد نیز ثبت شده است. به نظر می‌رسید که زمان ورود شاه‌داماد به حجله زفاف ریاست‌جمهوری فرا رسیده است، اما مقام معظم رهبری هنگام جنگ گلادیاتورها انگشت شست را رو به زمین گرفت، یعنی علی آقا پر!

همه انتظار داشتند حداقل مثل برادرش صادق که از ظلم به برادر به فغان آمد و از شورای نگهبان استعفا داد، او نیز چیزی بگوید و اعتراضی بکند. اما علی آقا، که از پدر زنش یاد گرفته بود هم در خلوت با سید حسین نصر و کیف‌کش او غلامعلی حداد عادل همنشین باشد و هم با سید روح‌الله مصطفوی در نجف، هم در «زن روز» بنویسد و هم در مکتب اسلام، به تأسی از او هم آش نذری ولی فقیه را می‌خورد و هم حلیم رفسنجانی را؛ عید نوروز برای تبریک نزد خاتمی می‌رفت و روز اربعین با پیراهن سیاه و کاهی بر سر به زیارت سید علی؛ نه اعتراضی کرد و نه زبان به گلایه گشود. پایداری‌ها نقشه قتلش را کشیده بودند، اما با همه بیزاری از سعید جلیلی زبان در کام کشید و به‌قولی به گوشه‌ای نشست و گریان همی‌گفت یا مقام معظم مگر در نوکری خطایی از من سر زد که اینک درشتی می‌کنی‌. او نیز مثل کمال خرازی آرام نشست تا الاغ امارت بار دیگر در برابر خانه‌اش درنگ کند. اینکه خامنه‌ای نه فقط مطابق گفته حسین همدانی، نماینده‌اش در استان البرز، نگاه شتری دارد، که کینه شتری هم دارد. بیش از دو دهه سید عطاءالله مهاجرانی در پنهان و در علن مدحش گفته و سرش را به عرش رسانده، اما سید علی کینه از او را به خاطر انتخاب رمان احمد محمود «مدار صفر درجه» به‌عنوان بهترین رمان سال، و کوتاه عباراتی که در باب شوکران اصلاحات عبدالله نوری نوشت، تا امروز از دل و دیده پاک نکرده است. او فکر می‌کند اظهار ارادت وزیر ارشاد خاتمی از سر مهر نیست، تظاهر است. اما درمورد علی لاریجانی از عبارتی که در خانه برادرزنش علی مطهری رد و بدل شده بود گذشت. (درآن نشست در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری گفته شده بود سید که بمیرد علی در مقام رئیس‌جمهوری و صادق در مقام رئیس قوه قضائیه و عضویت در خبرگان ، دو کرسی از شورای رهبری را دارا خواهند شد. در چنین احوالی نشاندن صادق بر کرسی ولایت کار سختی نخواهد بود.)

با این مقدمات، در جریان حمله اسرائیل، علی لاریجانی با اغتنام فرصت از غیاب رهبر و ارکان نظام، چه مقبورشان، چه غایبشان و چه ساکتشان، به میدان پرید، مصاحبه پشت مصاحبه، در عظمت و شهامت آقا که ماشاءالله در فرماندهی مارشال مونتگمری را در جیب قبا می‌گذارد و در اداره سیاسی مملکت وینستون چرچیل را در جیب ساعتی جا می‌دهد. در واقع با نبودن اخوی در ریاست یکی از سه قوا، رهبر رژیم احتمالا به این ارزیابی رسیده که حالا که شورای دفاع را احیا می‌کنیم و اکبریان یا یکی دیگر از نوکران خدوم را به ریاست شورا منصوب می‌کنیم لاریجانی‌ها دیگر خطری به حساب نمی‌آیند، به‌ویژه آنکه محمد جواد هم مراتب عبودیت خود را مثل علی در طول ۱۲ روز جنگ و پس از آن به‌خوبی آشکار کرده است. بنابراین بودن علی در مقام دبیری شورای امنیت می‌تواند مفید فایده افتد.

یکی از دوستان دانشگاهی‌ام، که سال‌ها از دور و نزدیک با لاریجانی‌ها همکاری داشته، چند سال پیش به من گفت در میان برادران علی از همه عاقل‌تر است، به‌سادگی می‌تواند هفت رنگ عوض کند؛ صبح پراگماتیک است، ظهر نماز جعفر طیار پشت سر ابوالارتجاع احمد خاتمی می‌خواند، عصر با همسرش سری به فرهنگسرای نیاوران می‌زند؛ شام را در منزل پدر زن مرحومش می‌خورد و در آنجا نطق مشروحی در مناقب و صفات الهی مقام معظم رهبری می‌کند و قبل از خواب زنگی هم به آقای هاشمی رفسنجانی می‌زند که حاج آقا تا ابد نمک‌پرورده‌ایم؛ گاهی هم جمعه‌ها سری به آقای ظریف و روحانی و خاتمی می‌زند. خلاصه بت عیاری است که هم بازی را بلد است و هم ضد بازی را؛ در مجلس حسین اشک می‌ریزد و در عروسی یزید سنج می‌زند.

من سال‌ها بر عملکرد علی لاریجانی تامل کرده‌ام. اوایل انقلاب یک بار او را به همراه برادرش محمد جواد در دفتر دکتر یزدی دیدم، خیلی جوان بود و آن‌قدر آهسته سخن می‌گفت که به‌زحمت شنیده می‌شد، در حالی که محمد جواد به‌رغم خشی که در صدایش هست با صدای بلند سخن می‌گفت. حس کردم رابطه هر دو با یزدی رابطه نزدیکی است. آن روزها خورشید از پس کلاه نهضت آزادی طلوع می‌کرد و بدیهی بود که آقازاده‌های آقای آملی مدح حاکم روز را بکنند.

علی آقا دوره ابتدایی و متوسطه را در قم به مدرسه رفت و بعد دوره کارشناسی رایانه را در دانشگاه شریف با نمرات خوب به پایان برد؛ همان‌جا که اخوی فیزیک خوانده بود. اما برخلاف محمد جواد به آمریکا نرفت، بلکه با اصرار مرحوم مطهری در دانشگاه تهران رشته فلسفه را انتخاب کرد و موفق به دریافت مدرک کارشناسی ارشد و دکترای فلسفه شد. رساله دکترایش تحت نظر غلامعلی حداد عادل درباره فلسفه ریاضیات کانت بود و من در شگفت‌ام که حداد عادل آیا در عمرش اصلا با مقوله‌ای به عنوان «فلسفه ریاضیات کانت» آشنایی داشته که استاد راهنمای علی خان شود؟ به هر روی، علی بازگشته است تا اسب درلجن‌مانده مقام ولایت را به ساحل لاجوردی امنیت و آرامش راهبر شود.

این تفسیری است از گزینش لاریجانی و اعزام مجدد او به شورای عالی امنیت ملی است. تفسیر دیگری هم هست، اینکه لاریجانی می‌تواند چهره مقبول‌تری از الباقی پایوران و تدارکچی‌های ولایت فقیه ارائه دهد. حال در انتظار علی آقا باشید که قرار است در روزها و هفته‌های آینده نمایشنامه پر شر و شوری را در صحنه‌های داخلی و بین‌المللی به صحنه آورد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

مسخ شدگی و ریشه های عقب ماندگی روشنفکران / جلال ایجادی

جلال ایجادی
کار جامعه شناس و روشنفکر هورا کشیدن و نفرت پراکنی و جعل نیست. کار جامعه شناس و روشنفکر بررسی داده های عینی، حفظ فاصله نسبت به محتوای ایدئولوژیک، عدم هراس از انگ زدن حریفان و بازیگران، بررسی منافع سیاسی و شخصی و استراتژی افراد درگیر، تحلیل خصومت های فردی و گروهی، آگاهی بر شگردهای تبلیغاتی فردی، توجه به واکنش های روانی افراد، بررسی تحول فکری و روایت افراد، بررسی جنبه خانوادگی و سیاسی، عدم شیفتگی به «قهرمانان پاکیزگی»، کوتاه نیامدن در برابر استبدادهای خرد و کلان، نهراسیدن از تابوهای جامعه و دین، ایستادگی در برابر فضاسازی ها و بالاخر جستجوی حقیقت، می باشد. روشنفکر مسخ شده قدرت واقع بینی و اندیشه گری را از دست داده و در هیجان ایدئولوژیک دست و پا میزند. البته یک روشنفکر و جامعه شناس آکادمیک از خطا برکنار نخواهد بود ولی قدرت اندیشیدن و توانایی انتقادی و صداقت فردی ویژگی بارز او بشمار می آید. بهرحال در واقعیت جامعه روشنفکران ایدئولوژیکی وجود دارند که بجای تحلیل و بررسی علمی، کار تبلیغ و پروپاگاند می کنند.

سقوط روشنفکری
بسیاری از روشنفکران ایرانی سیاست زده و ایدئولوژیک و متاثر از شیعه گری هستند و به همین خاطر نمی توانند اصول بالا را در روش کار رعایت کنند. بسیاری از روش جدالی و ایدئولوژیکی لنیستی تاثیر گرفته و قربانی هیاهوی سیاسی و پروپاگاند یکجانبه نگری می باشند. آنها براحتی تحریف می کنند و داده های ناقص و غربال شده را بعنوان «شناخت» علمی تبلیغ می کنند. آنها براحتی انگ میزنند و برای پاکیزه نشان دادن خود حریف را «بد مطلق» و «دشمن ناب» و «طاغوتی» و «شیطانی» معرفی می کنند. آنها نکات حاشیه ای را بزرگ نمایی میکنند، «فلفل و نمک» روایت اشان را تند می کند، عناصر را دستچین می کنند تا توده عامی بسرعت متاثر شود. آنها اولویت ها را نمی توانند و یا نمی خواهند تشخیص دهند. آنها مسائل ساختاری را درک نمی کنند یا نمی خواهند ببینند بلکه موضعی که باور ایدئولوژیک آنها را نوازش می دهد انتخاب می کنند. در رفتار عاطفی روان آنها، هیجان و احساس جای استدلال و شناخت و فکر کردن را می گیرد و از آنجا که آنها ایدئولوژی زده می باشند بنابراین قضاوت آنها نه بر پایه خردگرایی منطقی بلکه بر هیجان ایدئولوژیک استوار است.
چنین وضعی بیان فقر آکادمیک و ناتوانی اندیشه انتقادی پژوهشی است. این روشنفکران اغلب فکر می کنند با «رادیکالیسم سیاسی» خود قادر هستند یک پدیده را نقد کنند. نقد علمی روشی است که واقعیت را پنهان نمی کند، داده های مطلوب خود را دستچین نمی کند و پیچیدگی را با انگ زدن سیاسی به کنار نمی گذارد. کنشگران سیاسی و بسیج کننده در جستجوی طرفدار می باشند، افرادی که تهییج می شوند و هورا می کشند. روشنفکرانی که دارای توهم و آشفتگی سیاسی هستند مانند کنشگران هیجانی رفتار می کنند. حال آنکه روشنفکر در پی درک پیچیدگی ها و در پی معنا است. ولی روشنفکری که از تهییج های سیاسی و توهم سیاسی نجات نیافته است نزول کرده و با شعاردهندگان کوچه برابر می شود.
عوامل بازدارنده شناخت و ریشه عدم سیالیت فکری در نزد روشنفکران ایرانی کدامند؟
مسخ شدگی ناشی از اسلام
روشنفکران بسیاری هستند که دارای وابستگی به اسلام و شیعه گری هستند و این دین را بعنوان دین توده «محترم» دانسته و هیچ انتقادی را بر زبان جاری نمی کنند. آنها در گفتارهای خود سکوت می کنند و بخاطر نبود جسارت و شناخت، در نوشته های خود پنج خط هم در نقد قرآن و اسلام ننوشته اند. آنها فاقد شناخت در باره دین هستند و با وجود تجربه حسی در جامعه و گندآب اسلامی، سر خود را مانند کبک زیر برف کرده اند. آنها ازخودبیگانه هستند و به بازتولید استعمار اسلامی در ذهن ادامه می دهند. در نزد آنها، کشتارهای محمد و علی تا خمینی و خامنه ای خللی در مقدس دانستن قرآن بوجود نمی آورد. این روشنفکران از بررسی های پژوهشی علمی در مورد اسلام نیز اطلاعی ندارند و تمایل به شناخت علمی ندارند. آنها با محافظه کاری بیمارگونه خود متحدان سیاسی نواندیش دینی و ملی مذهبی هستند و میخواهند فقط برای آنها مفید باشند. آنها توسط اسلام منحط مسخ شده اند.
وابستگی به مارکسیسم
روشنفکرانی هستند که زیر سیطره ایدئولوژی مارکسیستی و لنینیستی قرار دارند. همان الگوهای کهنه مانند پرولتاریا و انقلاب سوسیالیستی و کمونیسم و حزب لنینی و تولید اشتراکی، بر ذهن و رفتار و باورهای مقدس آنها غلبه دارد. این افراد اغلب حتا کتاب های مارکس هم نخوانده اند ولی با پروپاگاند شوروی و توده ائیسم و چریکیسم و کاستریسم، چپ گرا شده اند. از ویژگی های آنان دگماتیسم و عقب ماندگی و اصرار در ندیدن تحولات امروز جهان است. کشتار سی میلیون نفر در جهان توسط کمونیسم، ایمان آنها را سست نمی کند. در میان آنها کسانی هستند که تا حدودی از مدلهای بالا فاصله گرفته اند ولی در ساختار ذهنی خود تقدس مارکسیستی را حفظ کرده اند. در واقع این وابستگی ایدئولوژیکی مارکسیستی با تقدسگرایی شیعه در ذهن بسیاری از روشنفکران گره خورده و عقب ماندگی فکری آنها را بازتولید می کند. آنها با حرارت و غرور، حرفهای پنجاه سال پیش را بعنوان «دکترین علمی» تکرار می کنند.
هراس از پادشاهی
روشنفکرانی هستند که با کابوس بازگشت دوران پهلوی زندگی می کنند. آنها به محض شنیدن نام یکی از شخصیت های خاندان پهلوی خشمناک شده و تعرض هیجانی ایدئولوژیکی خود را آماده کرده و با ناسزاگویی حمله می کنند. واکنش آنها از جنس «پاولفی» می باشد. جنایت های ساواک و خفقان و سانسور زمان پهلوی فراموش ناشدنی است و نیز خشونت گروه های افراطی سلطنت واقعیت انکارناپذیر است و این پدیده ها باید نقد شوند. ولی روشنفکرانی هستند که در انتزاع فکری و روانی خود از «پهلوی» یک هیولای یکدست ساخته و همه تابلوی زمان پهلوی در گذشته و آینده را سیاه می بینند. آنها در مورد کشتار میلیونی و جنایات سنگین اسلام و کمونیسم سکوت می کنند. آنها از بیان نقش رضا شاه در مدرن سازی ایران هراس دارند ولی ناسزاگوئی علیه او و «لعنت» کردن آن دوران را وظیفه «مقدس» خود می دانند. برخورد آنها به دوران پهلوی، نه تاریخی و عقلانی، بلکه «ناموسی» و «هیجانی» است. حمله های هیستریک و هیجانی این روشنفکران به همایش «همکاری ملی برای نجات ایران» در مونیخ در ۲۶ ژوئیه ۲۰۲۵ و کینه ورزی و ناسزاگویی و جعلیات علیه شاهزاده رضا پهلوی نمونه روشن از این آسیب مهلک روشنفکری و هیولا سازی ذهنی آنها است. در تاریخ ایران پادشاهی متنوع بوده و امروز در جهان مفهوم جمهوریت ملاک ارزشیابی شکل های حکومتی جمهوری و پادشاهی است.
ضدیت با آمریکانیسم
روشنفکرانی هستند که خود را ضدامپریالیست تعریف می کنند و نسبت به آمریکا نفرت بزرگی را بنمایش می گذارند. کارل پوپر از جامعه باز و دشمنانش سخن می گوید و این روشنفکران همیشه خود را دشمن آمریکا و در واقع دشمن جامعه باز معرفی می کنند. روشن است که آنها به معنای دقیق تر دشمن لیبرالیسم سیاسی و دمکراسی بوده و پیوسته خطای یک دولت را بمعنای پوسیدگی الگوی دمکراسی ارزیابی می کنند. این روشنفکران در ناخودآگاه و انتخاب خود به مدل سوسیالیستی پرولتری یا مدل شاوزی یا مدل کاستروئی یا مدل اسلامی رحمانی یا توهمات بی سروته شخصی، وفادارند. ضدیت با لیبرالیسم دمکراتیک ناشی از اسلامگرایی و کمونیسم است و این دگماتیسم فرتوت با پوپولیسم امتزاج یافته و منجر به «اسلاموگوشیسم» یا «اسلامگرایی چپگرا» می گردد. یکی از نتایج این وضعیت تولید شیفتگی در برابر مدل های اقتدارگر و استبدادی است. در واقع مارکسیست ها و اسلامگرایان بطور متحد مخالف دمکراسی غربی هستند. به تبلیغات مارکسیست ها و اسلامگرایان توجه کنید، هر دو گرایش خواهان نابودی لیبرالیسم غربی هستند.
یهودستیزی
یهودستیزی پدیده ای است که در دین های پرتستانی و کاتولیکی در اروپا و اسلام دارای ریشه عمیقی است. یهودستیزی در نازیسم و کمونیسم ادامه می یابد و امروز در جهان رشد بیسابقه یافته است. در تاریخ ایران یهودستیزی وجود داشته و با ایدئولوژی آخوندی و جمهوری اسلامی ابعاد تازه ای به خود میگیرد. یهودستیزی استالین خود را در دادگاه های مسکو و کشتار رهبران یهودی بلشویک نشان می دهد. روان اغلب کمونیست های ایرانی از این یهودستیزی استالینی تاثیر پذیرفت و بعلاوه همزیستی سیاسی و پارتیزانی شماری از کمونیستهای ایرانی در اردوگاه های فلسطینی در زمان پهلوی، روحیه ضداسرائیلی و ضدیهودی آنها را تقویت نمود. این روحیه یهودستیزی امروز به شکل های گوناگون (ضدیت با پرچم اسرائیل، تبلیغات علیه وجود اسرائیل و علیه یهودیها، همسوئی با جمهوری اسلامی علیه اسرائیل) خود را نشان میدهد. همیشه یهودستیزی بطرز آشکار خود را نشان نمی دهد. در بسیاری از موارد این گرایش در لفافه و بشکل غیر مستقیم نمایان می شود. بعنوان نمونه حمایت از فلسطین در بسیاری از موارد ناشی از یهودستیزی است. خیلی طبیعی است که به عملکرد دولت نتانیاهو در غزه انتقاد شود. ولی وقتی در مورد حماس جنایتکار و همراهی فلسطینی ها با رژیم توتالیتر خامنه ای سکوت میشود، این امر نشان همان یهودستیزی است.

معماران سیاست و اندیشه
بسیاری از روشنفکران ایرانی مسخ شده و دارای عقب ماندگی فکری بزرگی هستند. عوامل برشمرده در بالا گاه بشکل مجزا و گاه به صورت ترکیبی در روان و عاطفه و هیجان روشنفکر ایرانی اثر گذاشته و آنها را به افراد ایدئولوژیکی سرشار از کینه ورزی و سطحی نگری تبدیل کرده است. آنها به خاطر این مکانیسم های ایدئولوژیکی و دینی نمی توانند اندیشه کنند. گفتار اینان قبل از هرچیز انعکاس ذهن آسیب دیده ایدئولوژی زده است که خود را با جعلسازی و حاشیه پردازی گرم نگه میدارد و از شناخت فلسفی و تشخیص پارادایم های اصلی و فهم مصالح عمومی، محروم است. جامعه ایران زیر سلطه توتالیتاریسم شیعه قرار دارد و با اسلام در انسداد کامل گرفتار آمده است. مبارزه علیه توتالیتاریسم و اسلام مستلزم یک تلاش بزرگ سیاسی و فرهنگی و فکری است تا خود را آماده کنیم. ولی همین روشنفکران مبارزه علیه اسلام و مارکسیسم و پوپولیسم را به کنار نهاده و اغلب مشغول معامله گری با میرحسین موسوی و نواندیش مذهبی هستند. آنها بجای انتقال انرژی مثبت به جامعه، متاسفانه در عمل تفرقه افکنی و پراکندگی در برابر نظام ستمگر حاکم را تبلیغ می کنند. آنها مانند چریک ها و بمب اندازان خراب می کنند ولی مانند معماران نمی توانند بسازند. آنها برای یک مبارزه مشترک ناتوان هستند و با منفی گرایی و ناسزاگوئی مانع از اتحاد عمل و ائتلاف نیروهای سالم دمکراتیک و لائیک می باشند.
من یک روشنفکر جمهوریخواه هستم و در هیچ سازمان سیاسی ایرانی نیستم. ولی آرزو دارم نیروهای دمکرات و لائیک جمهوری خواه و پادشاهی خواه و ملی گرا در برابر دشمن ایران یعنی حکومت اسلامی بتوانند به همسویی و همکاری بیشتر دسترسی پیدا کنند. در میان ایرانیان، روشنفکرانی وجود دارند که انتقادگر و عقلانی بوده، برای لائیسیته و دمکراسی و فلسفه آزادی تلاش نموده، دارای توانایی روشنگرانه علیه اسلام و شیعه گری بوده و چالش های اساسی زمانه و مصالح ملی ایران را درک می کنند. ولی افراد و گروه های روشنفکری دیگری هستند که اغلب در جدال با اشباح هستند، با مدلهای ایدئولوژیک کهنه زندگی می کنند و انرژی خود را به هدر می دهند.
جلال ایجادی
جامعه شناس – دانشگاه پاریس
———————————————————
توضیح در باره نویسنده: جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره اسلام و قرآن و تروریسم اسلامی و نیز جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب ایجادی «شیعه گری و ازخودبیگانگی ایرانیان» انتشارات فروغ در آلمان در ۴۲۰ برگ. کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. ایجادی اثر دیگر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. کتاب به نام «گیتی مداری و لائیسیته، قدرت سیاسی در ایران» از جلال ایجادی توسط انتشارات فروغ در ۳۵۰ برگ انتشار یافته است. از این نویسنده در گذشته کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته چند برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. افزون برآن، ایجادی در تلویزیون های پربیننده فرانسه بعنوان متخصص در باره خاورمیانه و اسلام و لائیسیته شرکت می کند.

فردای روشن آزادی یا گورستان‌های تاریک دیروز؟ / علیرضا نوری زاده

کوه مونیخ شیرزنان و دلاورمردان زایید
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۹ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۳۱ ژوئیه ۲۰۲۵ ۷:۳۰

شاهزاده رضا پهلوی در همایش همکاری ملی برای نجات ایران، مرداد ۱۴۰۴-داریوش معمار-/ایندیپندنت فارسی

خوشحال شدم از اینکه سرانجام جهانیان نیز پذیرفته‌اند تشکیلات سرتاپا فساد و دروغ و تزویری که ۴۶ سال است ایران را به‌ اشغال خود درآورده است، با هیچ متر و معیاری نمی‌تواند به‌عنوان یک نظام سیاسی (چه مستبد و آدمخوار چه خردگرا و دموکراتیک، صفاتی‌ که البته هر یک به فراخور باورها و نگرشمان به سیاست بر نظام اطلاق می‌کنیم) پذیرفته شود.

با آنکه بیش‌وکم حکایت را به تفصیل خوانده و شنیده و دیده‌اید و بین سطور نیز آنقدر نکته و سخن هست که شما را به نص حقیقت و اصل مطلب رهنمود شود، همچنان دوست دارم درباره نشست مونیخ چند عبارتی بازگویم.

بیش از هرچیز، فضای نشست، استواری و صبوری شاهزاده رضا پهلوی، تنوع شرکت‌کنندگان، حضور مادران و پداران و برادران و خواهران داغدار، پیام شخصیت‌های ملی مثل شهبانوی عزیز، حضور قهرمانان ملی در عرصه ورزش، چهره‌ها از گوگوش تا کاوه یغمائی، شاهدخت نور پهلوی که حداقل ۱۲ ساعت در جمع ما بود و به سخنان خرد و کلان گوش سپرد، همه و همه این نشست را در بین نشست‌های سالیان اخیر در جایگاهی متمایز قرار می‌دهد.

بیش از ۶۰۰ تن از چهارسوی جهان آمده بودند و ده‌ها تن از درون زندان‌های رژیم پیام فرستاده بودند. چهره‌هایی ناشناخته از امیدهایشان به برنامه شاهزاده می‌گفتند و نوجوانانی که ماموران جلاد به دستور خامنه‌ای چشمشان را کور کرده بودند، همچنان سرشار از امید بودند.

هرازچندگاه به چهره شاهزاده رضا پهلوی نگاه می‌کردم و به نور پهلوی در کنار پدرش که حالا تاکید می‌کند فراتر از «پدر» لقبی نمی‌جوید. در این چهره و واژگانی که از بامدادان بر زبان شاهزاده نشست، جز صداقت و مهر ندیدم و نشنیدم. به همین دلیل نیز به خود شاهزاده و حاضران در نشست حال دلم را بازگفتم. از سیاست و راه‌های براندازی جمهوری ولایت فقیه سخنی بر زبان نیاوردم که هر روز کار من این است، اما در نشست مونیخ، آن همه دل و چشم و اشک با دل و دیده‌ام در سخن بودند. پس اگر با دل گفتم، فقط پاسخ آواز دل‌ها را می‌دادم.

بیرون از سالن روی آی‌پد خبرها را به‌سرعت مرور می‌کردم. چهره خامنه‌ای بود و حرف‌های نتانیاهو و سرنوشت محتومی که لحظه‌لحظه‌اش را می‌دیدم. به چهره‌ سید علی می‌نگرم، نشانه‌های خدایی را می‌بینم؛ نه اینکه سینه صافی دارد و در وجودش، ترانه‌های الهی زنگ می‌زند. نه! در نگاهش بت‌های کهنه را می‌بینم. هم لات را و هم عزی را، هم آن بت بزرگ، هُبل را. بر منبر حسینی، غولی نشسته با سر و ریشی دراز و زبر.

در واژگان او، نه از حضور و یاد حسینی حرفی است، نه از زینب و خطابه غرایش در مجلس یزید. گویی زبان او از جنس دستمال حریر است.

حس می‌کنم که در مجلس یزیدم. سرها یکی‌یکی بر سینی طلا در پیشگاه حضرت سلطان بروبحر، در خون تپیده است. من می‌شناسم این سرها را. آنجا ندا و مهسا بر سینی طلا لبخند می‌زند. سهراب را ببین! آن سومی هم فرزاد کرد ما است که می‌خواست روی لبان کودک سردشتی، شعر و ترانه بنشاند. او که می‌خواست تا تمامی کردستان آواز و ساز باشد.

در مجلس عزای حسینی، رهبر، جای یزید نشسته و در نشئه صدای هلالی، لبخند می‌زند. عالیجناب امیرالمومنین، یعنی ولی امر مسلمانان در چهار سوی عالم، سرشار از غرور، با چوب خیزران، روی لبان سرخ مهسا می‌کوبد.

سردار قالیباف یک طرف و حضرت حدادعادل ، با چوبِ دست‌های کریهش، سرهای سبز را، در خون نشانده است. آن‌سو، عالیجناب دکتر (ولایتی) برای علی آقا اردشیر لاریجانی جا باز می‌کند. مداحان از نوع داخلی و صادراتی هم مشغول‌اند.

دیروز در مسجد سپهسالار و گهگاه کاخ گلستان، آن‌ کو طاغوتش نام دادیم، در آن سه روز درد محرم، با یاد و نام و خاطره کربلا، هر سال مجلسی می‌افراشت. گفتیم و گفت سید روح‌الله، این مجلس و تمام مجالس، در دین ما، اسلام ناب، چیزی به جز دروغ و تظاهر نیست. ای ملت شریف، هرگز فریب طاغوتی را، این روضه سه روزه و واژگان واعظ سلطان را در سینه‌های عاشقتان جا نمی‌دهید.

وقتی که آمدیم، چون اصل و فرعمان از نان روضه‌خوانی بارور شده است، آن‌گونه روضه‌ای برپا کنیم تا گریه تمامی انسان‌ها را درآوریم. وقتی که آمدیم تا در چهارسوی عالم، درد و بلا و فتنه و ویرانی برپا کنیم و یک جهان جنایت را با خون نوجوانان، هر سو روان کنیم، اسلام ناب را با خود می‌آوریم. ما حضرت ولی فقیهیم. دین اعتبار ما است و یک جهان مسلمان همراه و یار ما است. ما روضه‌خوان هر دو جهانیم. در مرگ هم ضریح مطهر برپا شده است. زین رو، ما هم امام پیدا و هم نایب امام زمانیم.

در چشم‌های خامنه‌ای، حتی یک لحظه عشق نیست. همه مرگ است و ظلم و درد و شکنجه و یک مشت نوکر درنده. دیروز، آن کو طاغوتش نام دادیم، آن مستبد ترسان از سلطنت به کرسی خونین، در روزهای عاشورا، غمباد می‌گرفت. انگار روز مرگ پدر یا برادر است. او را، ما دشمن خدا و ابوالفضل خواندیم.

یادش بخیر، کاخ گلستان، یا مسجد سپهسالار. آقای بهبهانی، مداحی ذبیحی، با نیش و نوش دکترمان شیخ عباس مهاجرانی،… یادش بخیر باد!

امشب در مجلس فرزند پادشاهی که در انتظار انتقال استخوان‌هایش به خانه پدری هستیم، جز مهر و عشق و رویای آزادی نمی‌بینم. آن‌ سو در خانه اشغالی من، ولی فقیه عالیجناب رهبر، بت بزرگ، با چوب خیزران، لب‌های سرخ‌گون مهسا را، چشمان پرترنم مهدی را و گونه‌های خسته فرزاد را، خونین کرد. اما امروز در مجلس شاهزاده ترنم پیروزی در گوش می‌نشیند.

هرگاه در رابطه با موضوعی که نگاه به دیروز و امروز را می‌طلبد، به تامل در روایات گذشته و حال می‌پردازم، اول از همه گریبان خود را می‌گیرم که آخر چه مرگتان بود که استبداد شیک متمدن جشن هنرپرداز را که اگر زندانمان هم می‌کرد، بعد از محاکمه، دست از سرمان برمی‌داشت و می‌توانستیم در زندان حلقه درس و بحث و فحص داشته باشیم و جمعه‌ها ملاقاتی و دوشنبه و چهارشنبه والیبال و هر شب فیلم و شو تلویزیونی تماشا کنیم، گذاشتیم و به جایش با کسانی بیعت کردیم که می‌کشند، لبخند را از لبان ما قیچی کردند (جمله معروف حسین خمینی) آواز و پرواز در عصرشان حرام شد و روزگار برای آدمکشان و شکنجه‌گران و دزدان و مفسدان و بچه‌بازها و متجاوزان به ناموس مردم، به‌کام شد.

در میخانه که بسته شد و شراب خانگی رنگ محتسب خورده به بازار آمد و کراک و شیشه و اکستزی نقل مجالس عزای حسینی شد، هم‌زمان دروازه تزویر و ریا تا آنجا گشوده شد که شیخ فاسد شاهدبازی مثل مصباح یزدی مدرسی دین کرد و احمد جنتی، مبشر خیرات جنت شد و احمد ابوقداره خاتمی زیارت عاشورا خواند.

این دین در معنای جدیدش بین اوباش و چاقوکشان بسیجی و لباس شخصی‌ها، پیروانی دارد. عرب‌های ایرانی در خوزستان، سنتی در ذکر عاشورا دارند که به آن «مقتل» می‌گویند. کسی مثل قوالان از بامداد احوال کربلا و صبح و ظهر عاشورا را شرح می‌دهد و لابلای آن با صدای حزینی می‌خواند و حکایتش را پرشورتر و حزن‌انگیزتر می‌کند. عزاداران نیز از خرد و کلان، عارف و عامی و فقیر و غنی، با شنیدن مقتل اشک می‌ریزند.

در خراسان و سیستان مراسم به وجهی نزدیک به زبان فارسی برپا می‌شود. هر گوشه ایران در پناه سنت‌ها و گذشته تاریخی و فرهنگی خود همانطور که مراسم عزا و عروسی خاص خود دارند، در عزای حسینی نیز ساز خود را می‌زنند و سوز دل خویش را به زبانی شرح می‌دهند.

حالا اما حکومت که خود را مسئول بهشت و دوزخ ما هم می‌داند، با تشکیل سازمان‌هایی مثل سازمان تبلیغات اسلامی و بنیاد غدیر و مجمع اهل البیت و دفتر مرکزی ائمه جمعه، درست همانگونه که ارکان اسلام ناب محمدی خالص برای امت همیشه در صحنه هم شکر فرد اعلا با مارک ناصر ابوالمکارم شیرازی، لاستیک چهارخطی با مارک محمد یزدی، و محصولات دیگری با مارک حضرت آیت‌الله شیخ حسین نوری همدانی و… تولید می‌کند، در امر مراسم عزای حسینی نیز کارخانه ولایت، جمعی روضه‌خوان ذوب‌شده در ولایت، مداحان پیرو خط التون جان، منابر فرد اعلا از درخت خیانت و جنایت و تزویر و فریب‌کاری و اشعار بدیع و دلنشین برآمده از احساس خالص سیدعلی‌دوستی ملک‌الشعرا، احمد عزیزی، سیدالشعرا، علی آقا معلم، شاعره مومنه محجبه موردلطف دربار ملک پاسبان خدایگان نایب سابق امام زمان و خود امام زمان بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری، سُمیه بانو، را تولید و در اختیار خیل مومنان قرار داده است تا همصدا با حاج منصور و آقا رضا و حاج مرتضی، با ریتم سامبا سینه‌زنان آن را زمزمه کنند.

همسفر آقا کیه؟ سید علی، نوکرشیم بی معطلی
حسین کجاس؟ پیش آقاس، آقا کجاس؟ تو کبریاس

عاشورای حسینیه، بزن به سر، بزن به سر
فتنه‌گر بی‌پدرو، کرده علی جون دربه در

یا نوحه‌ای از این دست:

امشب به خاک کربلا/ در همه سو درد و بلا
حسین تو را صدا زده/ آتیش به قلب ما زده

آب فرات رو بستن/ کنار رود نشستن
خوابش نبرده زینب/ بنت علی مُعذب

بگو که لشکر حق/ به لطف و امر یا رب
می‌یاد و پیروز می‌شه/ امشب نشد فردا شب…

حالا این مزخرفات را مقایسه کنید با «جوانان بنی هاشم بیایید» و اشعار محتشم کاشانی که آن روزها می‌خواندند. آن وقت با من همصدا می‌شوید که اگر دین و ایمانی هم وجود داشته باشد، در جمع جوانان که در برابرشان به جز فریب و جنایت و فساد نمی‌بینند، خریداری ندارد.

به سالن همایش بازمی‌گردم. پیام شاهین نجفی پخش می‌شود. چشم می‌بندم و مجلس «نایب المهدی» را نیز پیش دیده می‌آورم. پیرمردی درهم شکسته در سوراخی پنهان، ترسان از وعده‌های وزیر دفاع اسرائیل برای امحاء «مقام معظم»، با مشاورانی که مطمئن است بعضا با موساد سروسری دارند.

رضا پهلوی مبشر فردای زندگی و روشنایی است و سیدعلی نوحه‌خوان مرگ و جنگ و نفرت. روز سه شنبه وعده می‌دهد ایران را به قله ترقی و عظمت برساند، چهارشنبه بی برقی در ۱۴ استان روزگار مردم را جهنمی‌تر می‌کند و لابد پنجشنبه در ۱۴ استان دیگر همین وضع تکرار می‌شود.

در مونیخ اما سخن از رهایی وطن، آشتی با دنیا، آزادی و همدلی است. کدام را برمی‌گزینیم: فردا را یا گورستان‌های دیروز را؟!
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

سپاه دیوثان اجتماعی / گذری گذرا بر کارنامۀ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در برخورد با زنان ایران

ایاز آسیم

یادآوری: ادبیات و اصطلاح محوری این نوشتار شاید برای برخی ناگوار باشد. پیشاپیش پوزش می‌‌خواهم، ولی نگارنده برای بیان یک حقیقت عریان اجتماعی، ناگزیر از چنین ادبیاتی شده است؛ هرچند در این نوشتار هیچ شخصی حقیقی مورد نظر نیست.
هر یک از دانش‌‌‌ها ادبیات ویژه‌‌ای دارند که با کاربرد درست و بِه‌‌‌جای آن، معانی و مقاصد گوینده و نویسنده، به‌‌‌طور کامل به خواننده، شنونده، یا بیننده، رسانده می‌‌شود. افزون بر آنکه کاربرد درست و به‌‌جای هر واژه و اصطلاح در رشته و صنف خود، نشان از استواری و شیوایی یک زبان دارد. در گذشته، نویسندگان می‌‌کوشیدند ادبیات هر رشته را برای همان رشته به‌‌کار ببرند و از به‌‌‌کار بردن و درآمیختگی واژگان و اصطلاحات یک رشته و پیشه در دیگر پیشه‌‌‌ها و رشته‌‌‌ها خودداری می‌‌کردند؛ بدان روی که آن را با ساختار و شیوایی زبان سازگار نمی‌‌دانستند. در روزگار ما ولی یکی از دگرگونی‌‌های برجستۀ زبانی، به‌‌کارگیری واژگان و اصطلاحات یک رشته در رشته‌‌های دیگر است؛ به‌‌ویژه به‌‌کار بردن واژگان ورزشی، رایانه‌‌ای و ارتباطی در گفتارها و نوشتارهای حقوقی، سیاسی، هنری، فرهنگی، اقتصادی و حتی ادبی.
با این پیش‌‌درآمد می‌‌خواهم منظورم از عنوان این نوشتار را روشن کنم.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ خورشیدی در ایران که حکومت سلطنتیِ خاندان پهلوی برافتاد و حکومت اسلامی جایگزین آن شد، نهادهای تازه‌‌ای در زمینه‌‌های گوناگون اداری ـ اجتماعی، فرهنگی و نظامی در ایران سامان داده شدند.
در حوزۀ اداری ـ اجتماعی، بنیاد مستضعفان، بنیاد مسکن، بنیاد پانزده خرداد و …؛ در حوزۀ فرهنگ، نهادهایی چون وزارت ارشاد، سازمان تبلیغات اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، نمایندگی ولی فقیه در دانشگاه‌‌ها، سازمان فرهنگ و ارتباطات و …؛ در حوزۀ نظامی، کمیتۀ انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفین تشکیل شدند.
در میان نهادهای نظامی شکل‌‌گرفته پس از انقلاب، سپاه پاسداران که بر پایۀ الگوی پاسدران شهری انقلاب کوبا، با کارکردی محدود و برای دورانی موقت برپا شده بود، چون روحانیان حاکم به ارتش برجامانده از دوران پهلوی اعتماد نداشتند و از سوی دیگر نیازمند نیروی نظامی سرسپرده و چشم‌‌‌و‌‌‌گوش‌‌‌‌بسته‌‌‌ای بودند که بتوانند اهداف ایدئولوژیک خود را به دست آنان به اجرا بگذارند و نیز قدرت خود را تثبیت کنند، سپاه پاسداران را به نهادی پایدار، با شرح وظایف گسترده تبدیل کردند. چنین بود که سپاه پاسداران رفته‌‌رفته جای ارتش را گرفت و در همان دهۀ اول برپایی حکومت اسلامی، همزمان با حفظ چهرۀ نظامی خود، بر حوزه‌‌های گوناگون اطلاعاتی ـ امنیتی، فرهنگی، حقوقی، هنری، پزشکی، ارتباطات و رسانه و بخشی از سیاست نیز چیره شد و خود به کارگزار این حوزه‌‌‌ها تبدیل شد. سپاه پاسدران تا این زمان، هنوز بازوی اجرایی روحانیان حاکم بود. با پایان جنگ ایران و عراق (اَمرداد ۱۳۶۷) و در فرایند بازنگری قانون اساسی، قدرت و جایگاهی به سپاه پاسداران داده شد که توانست افزون بر حوزه‌‌‌های نام‌‌‌برده، باقی‌‌‌ماندۀ نهاد سیاست و بخش اصلی نهاد اقتصاد کشور را نیز در دست بگیرد. قدرت‌‌گیری روزافزون سپاه در داخل، بدان جا رسید که روحانیت و تا اندازۀ بسیاری رهبر حکومت را دنباله‌‌رو خود کرد. از هنگامی که سپاه پاسداران کانون قدرت شد، همۀ کارهای سیاسی و اجتماعی ایران از روند نیمه‌‌معمولی خود خارج و یکسره زیرزمینی، پنهانی و مافیایی شد. سپاه پاسداران که در آغاز، نهادی نظامی ـ مذهبی نشان می‌‌داد، در این زمان به یک نهاد تبهکار قانونی تبدیل شد و چون از جنگ برگشته بود که هنوز بوی خون می‌‌داد، خون ریختن و خون خوردن و کشتار برایش عادی می‌نمود. در اینجا، هم به فرمان روحانیان و هم خودسر به انواع جنایت آشکار و نهان رو آورد و چون سلاح و رسانه و پول و نهاد قضا و اطلاعات و … همه را در دست داشت، به هیچ جا پاسخگو نبود و از سوی هیچ نهاد فراتری نیز مورد پرسش قرار نمی‌‌گرفت. روحانیان به‌‌ویژه رهبران حکومت نیز چون بقای قدرت خود را در رفتار مافیایی سپاه پاسداران می‌‌دیدند، دست آنها را در چپاول و تاراج سرمایه‌ها و دزددی و سرکوب و کشتار و شکنجه و تبعیض و فساد باز گذاشتند. دیگر زمانه‌‌ای رسید که حتی سران قوا هم با نظر و نفوذ و مشورت سپاه پاسداران انتخاب می‌شوند.
یکی از مهم‌‌ترین برنامۀ سپاه پاسداران، برآوردن خواسته‌‌های روحانیان در رعایت خرافه‌‌های اسطوره‌‌ای و باستانی عرب‌‌های شبه‌‌‌جزیرۀ عربستان در ۱۴۰۰ سال پیش به نام اسلام و در پرتو آن تحمیل و اجبار پوششی به نام حجاب شرعی بر زنان ایران بوده و هست. در همین راستا سپاه پاسداران با تشکیل گروه‌‌ها و سازمان‌‌های درونی، ایست و بازرسی‌‌های شهری، نصب دوربین‌‌های الکترونیکی، باز کردن زندان‌‌های اختصاصی و ده‌‌ها روش کنترلی، به آزار و دستگیری و جریمه و شکنجه و کشتار زنان پرداخت.
همزمان سپاه پاسداران در کنار روحانیان زیاده‌‌خواه که در پی جهان‌‌‌گشایی ایدئولوژیک بودند، حرکت به سوی تولید بمب اتمی را آغاز کردند که از چشم جهانیان دور نماند؛ ازاین‌‌رو، کشورهای زورمند و نهادهای حقوقی جهانی، حکومت اسلامی و بازوی آن سپاه پاسداران را تحریم کردند. در فرایند تحریم، درآمدهای کشور کاهش یافت و تا اندازه‌‌ای دست سپاه پاسداران، برای ویژه‌‌خواری و ریخت‌‌وپاش‌‌ها و فساد اداری بسته شد. چنین بود که سپاه پاسداران در پی چاره برآمد. این نهاد نظامی برای تأمین مالی برنامه‌‌های خود چاره‌‌های گوناگونی اندیشید: از قاچاق مواد مخدر گرفته تا قاچاق کالا و نفت و دارو و …؛ به‌‌ویژه قاچاق زنان به کشورهای حوزۀ خلیج فارس، ترکیه، تایلند و کشورهایی که به تجارت جنسی معروفند. این دومین برنامۀ سپاه پاسداران در بارۀ زنان است که نشان از اصالت قدرت و ثروت نزد آنان می‌‌دهد؛ هرچند دستیابی به چنین قدرت و ثروتی به ناددیده انگاری شرع و اخلاق و ناموس ملی بینجامد.
سومین برنامۀ سپاه پاسداران برای بهره‌‌کشی از زنان کشور، استخدام شماری از زنان جوان و زیبارو به‌‌‌عنوان جاسوس جنسی در مناسبات داخلی و خارجی است که قربانیان بسیاری در میان زنان و سیاستمداران برجا نهاده است. این برنامه به‌‌دلیل ماهیت امنیتی‌‌‌اش چندان گشوده نشده و نیازمند تحقیق است. قطعاً در آینده که رازها از پرده برون می‌‌افتد، در این باره بیشتر خواهیم دانست.
چهارمین رویارویی سپاه پاسداران با زنان کشور، برخوردی غیرمستقیم است که به‌‌طور مستقیم بر زندگی آنان اثر گذاشته است و آن اجرای سیاست‌‌های اقتصادی ناکارآمد و فساد اقتصادی و تاراج و چپاول سرمایه‌‌های کشور است که به فقر فزایندۀ مردم، فروپاشی خانواده‌‌ها، تبعیض جنسیتی در توزیع منابع کشور و در نتیجه رویکرد شمار فراوانی از زنان به فحشا و روسپی‌‌گری آشکار و پنهان انجامیده است.
پنجمین رفتار سپاه پاسداران با زنان کشور، شکنجۀ جنسی زنانی است که به‌‌طور رسمی یا غیررسمی و پنهانی بازداشت کرده‌‌اند. خاطرات زنان زندانی و بازداشت‌‌‌شده، گسترۀ بزرگی از اطلاعات در این زمینه به‌‌‌دست می‌‌دهد.
ششمین برنامه و رفتار سپاه پاسداران، کشتار زنان و دختران جوانی است که برای احقاق هویت انسانی و حقوق اجتماعی خود برخاسته‌‌اند. کشتار زنان حق‌‌‌طلب و آزادی‌‌خواه و دگراندیش، هرچند از آغاز دهۀ ۱۳۶۰ خورشیدی در دستور کار سپاه پاسداران بوده، ولی چهرۀ عریان و گسترده و گستاخانۀ آن از هنگام خیزش زنان در سال ۱۴۰۱ نمایان شد. در این خیزش که به خیزش «زن، زندگی، آزادی» نام‌‌گذاری شده، سپاه پاسداران به کشتار، کور کردن و دستگیری گستردۀ زنان دست زد تا بتواند نظام را از فروپاشی برهاند.
اینها گذری گزارش‌‌گونه بر رفتار سپاه پاسداران در برابر زنان ایران است. از چشم‌‌‌انداز اخلاق اجتماعی ـ نه اخلاق فردی ـ زنان همچنان‌‌که بخشی از ملت و بخشی از نیروی انسانی جامعه به شمار می‌‌روند، ناموس جامعۀ خود به شمار می‌‌روند. حتی اگر بر پایۀ نگرش‌‌‌های مردسالارانه هم ارزیابی کنیم، زنان کشور باید در پناه سازمان‌‌های امنیتی، نظامی، حقوقی و سیاسی باشند. چنانچه این نهادها و سازمان‌‌ها با آگاهی و برنامه‌‌ریزی و سازماندهی، آرامش و آسایش و امنیت و حقوق آنان را پایمال، و عفت و حیثیت آنان را لکه‌‌دار و جان آنان را بگیرند، تا در برابر آن قدرت و ثروت خود را حفظ کنند، بر پایۀ همان فرهنگ سنتی اجتماعی، ناموس خود را نادیده گرفته و بسا که فروخته‌‌اند. همچنان که در مقیاس فردی، «به مردی که با گرفتن پول، مال یا جاه، زن، دختر یا یکی از نزدیکانش را وادار به همخوابگی با مردان بیگانه کند، یا مردی که همسرش را آراسته، به رقص و فحشا به آغوش این و آن می‌‌افکند، یا مردی که نسبت به رابطۀ جنسی زنش با دیگران غیرت و تعصب ندارد، در فرهنگ و زبان پاسی «دیوث» گفته می‌‌شود» (فرهنگ بزرگ سخن، ج ۴، ص ۳۴۹۷)، در مقیاس اجتماعی نیز می‌‌توان گفت نهاد یا سازمانی که خود عامل مستقیم تبعیض جنسی و جنسیتی، بهره‌‌کشی جنسی، سرکوب جنسی، فحشای جنسی، نابودسازی و تحقیر شخصیت، گرفتن آزادی، تضییع حقوق، سلب‌‌‌کنندۀ امنیت و گرفتن جان زنان است، «دیوث اجتماعی» نامید.
در اینجا با توجه به تاریخچۀ عملکرد سپاه پاسداران، می‌‌توان با تمثیل و استعارۀ ادبی و به‌‌کار بردن واژگان اخلاق فردی در زمینۀ اجتماعی، این نهاد نظامی ـ ایدئولوژیک را که به تبعیض، بهره‌‌کشی جنسی، سرکوب، فحشای جنسی، نابودسازی و تحقیر شخصیت، گرفتن آزادی، تضییع حقوق، سلب امنیت و گرفتن جان زنان دست زده و می‌‌زند، در مقیاس کلان «سپاه دیوث اجتماعی» نامید؛ هرچند ممکن است هر یک از کارگزاران و سران و اعضای این نهاد و سازمان‌‌ در مقیاس فردی، بسیار هم حافظ حقوق و امنیت و جان آسایش زنان خانوادۀ خود باشند!
ایاز آسیم ـ ششم اَمرداد ۱۴۰۴

دولت فاتح «فتح‌الفتوح» از تامین آب و برق و نان مردم عاجز است / علیرضا نوری زاده

از اعتراف عبدالناصر به شکست تا ادعای خامنه‌ای به پیروزی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴ برابر با ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵ ۸:۰۰

مردم در حال گرفتن آب از تانکر آب-شرق

سید علی خامنه‌ای که بیش از ۴۶ سال است در بطن قدرت، سه پله یکی و در کمتر از ۱۰ سال، بر کرسی «ولایت مطلقه فقیه» جای گرفت، تا امروز در این مقام، با دفتری سیاه از جنایت و خیانت و نابود کردن زیربناهای اقتصادی و دفاعی و فرهنگی ایران، بی‌آبرو کردن نام و اعتلای آن و تحمیل انزوای سیاسی و محاصره اقتصادی کشوری که تا پیش از ورود او و ارباب محترم و یارانشان به حلقه قدرت، جزیره ثبات و آرامش و تاج سر منطقه بود، ایران سرفراز را به ذلت و ادبار کشانده است.

احمد الشرع، رئیس دولت موقت دولت سوریه، که تا پیش از فتح ۱۱ روزه دمشق با سران جهان کمترین آشنایی را داشت، امروز از معروف‌ترین رهبران منطقه است.

من یک بار خامنه‌ای را با الشرع مقایسه کرده‌ام و قصد تکرار ندارم. هدفم این بار بررسی جهان‌بینی دو حریف است.

۷ اکتبر ۲۰۲۳ سید علی خامنه‌ای با رویای فتح تل‌آویو به خواب رفت. اخبار «فتح‌الفتوح» حماس به وجدش می‌آورد. لابد گمان می‌داشت فردا اسرائیل کمرشکسته در برابر ضربه تکان‌دهنده حماس، متزلزل خواهد شد، بعد ما برادران حزب‌الله و حشدالشعبی و حوثی را هم وارد معرکه می‌کنیم و جهان درخواهد یافت که منطقه تحت اختیار ما است و بدون اراده ما، برگی بر زمین نخواهد افتاد. چهار پایتخت را زیر نگین داریم و حالا صهیونیست‌ها در تل‌آویو و حیفا نیز عظمت اسلام ناب انقلابی محمدی را درک خواهند کرد.

خامنه‌ای در باب سلطه‌اش پربیراه نمی‌گفت. خیزش‌های مردم ایران را یکی بعد از دیگری به وحشیانه‌ترین شکل ممکن سرکوب کرده بود. در لبنان، بعد از ترور رفیق حریری و جبران توینی و بزرگان همه طوایف، سکوت مرگ بر جامعه سایه انداخته بود و دیگر صدایی برنمی‌خاست و همه از ترس جان، عملا سلطه حزب‌الله را پذیرفته بودند.

در یمن، هم دولت قانونی به نفس‌نفس افتاده بود و حوثی‌ها می‌تاختند.

در فلسطین، دولت خودمختار ابومازن، رئیس قانونی فلسطین، با ضربات مادی و معنوی حماس و جهاد، ضعیف شده بود و حماس و جهاد سلطه خود را مستحکم می‌کردند.

در سوریه، بشار اسد بعد از کشتار ۱۲ ساله مردم کشورش با اتکا بر بیت‌المال مردم ایران و سربازان «نایب امام زمان» از ایران و عراق و افغانستان و پاکستان و مراحم سرور ولادیمیر پوتین، ذره‌ای دغدغه مخالفانش را نداشت.

در عراق نیز که همه صف‌اولی‌ها از نوکران «حضرت ولی فقیه» و حاج قاسم و کاظمی قمی و… بودند.

البته «سلام فرمانده» در نیجر و مالی و بورکینافاسو با پنج دلار به هر دانش‌آموز و بچه روستایی و در نیجریه و غنا و گینه و تانزانیا، با ۱۰ تا ۲۰ دلار و در تایلند و کامبوج، با ۱۰۰ دلار شهره آفاق شده بود و سید علی با شنیدن گزارش‌های سازمان تبلیغات و سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و سفارتخانه‌هایش درباره شدت شوق شیعیان و بعضا غیرشیعیان جهان برای خواندن سرود «سلام فرمانده» و ابراز مراتب ارادت و ایمان به «آقا»، مقام عظما را در خلسه دائمی فرو برده بودند. دنیا به کام و ولایت مستدام به نظر می‌رسید.

بگذارید تصویر ۲۰ ماه بعد را نیز پیش چشمتان قرار دهم.

مقام ولایت و قائد امت روزها و شب‌ها در نهانگاه، فرماندهان نظامی‌اش با پهپادهای انتحاری و موشک‌های نقطه‌زن در گور و دولتش در حال زوال و از هم پاشیدگی، دستگاه امنیتی‌اش فلج مطلق، اعتبارش غباری بر آسمان و هیبتش آنقدر که حتی بچه گربه نوه‌اش را هم نمی‌ترساند.

در عراق، حشدالشعبی دست به‌دامان سیستانی که مولانا به دادمان برس، نایب امام زمان دیگر قادر به رساندن حق نوکری به ما نیست. آقای سیستانی هم ظاهرا گفته بود به آن‌ها مراجعه کنید که عراق را واگذارشان کردید.

در سوریه، اسرائیل تتمه مزدوران مقام معظم را دستگیر و به زندان تل‌آویو برده بودند.

در یمن، حوثی‌ها ناچار به جستن سوراخ در کوه و کمر صعده شده‌اند.

با این همه، هنوز حکایت حزب‌الله تراژیک‌تر از بقیه است. هفته پیش خبری در لبنان همه را شوکه کرد. شیخ نعیم قاسم، نماینده و وکیل ولی فقیه و دبیرکل موقت حزب‌الله، نزد نبیه بری که ۴۰ سال است به برکت حمایت حزب‌الله بر کرسی ریاست پارلمان تکیه زده است، فرستاده‌ای فرستاد.

در پرانتز بگویم که جناب نبیه بری که با همدستی سفیر رژیم و حزب‌الله جایگاه دولتمرد شرافتمند شیعه حسین‌الحسینی از یاران نزدیک امام موسی صدر را متصرف شد، شب بر سفره سفیر آمریکا لقمه‌چین است و بامدادان، صبحانه را در محضر حسین نوش جان می‌کند و ناهار را در مجلس ابن زیاد به سر می‌برد و البته در اغلب هفته‌ها، شب جمعه هم گعده‌ای با سفیر رژیم و …. دارد، امروز در مقام ریاست مجلس ملی لبنان با صدها میلیون ثروت، به قارون لبنان اشتهار دارد.

نعیم قاسم ملتمسانه درخواست کرده بود که جناب استاد نبیه بری، رئیس پارلمان لبنان، یاران شما در حزب در شرایط بدی قرار گرفته‌اند که ممکن است از سر استیصال، باعث پیوستن آن‌ها به دشمن شود. خلاصه اینکه ما پای شما ایستادیم که ریاست شما بر پارلمان ابدی شود و حالا برادر و خواهران و فرزندان شما در حزب‌الله نیازمند مرحمت شما هستند.

آقای بری هم استمداد رهبر حزب‌الله را با دوراندیشی همیشگی خود، با پاسخ منفی و لابد اینکه پول‌ها دست عیال سیده رنده بانو است و بنده معذورم، بازپس فرستاد. از طرفی نایب امام زمان هم، لابد با معذوریت بیشتر، پیغام داد که اوضاع ما را خود شاهدید. آنچه را با هزار کلک از طریق فرزندان اسلام ناب در ترکیه و گرجستان و سیرالئون فرستادیم، صهیونیست‌ها کشف‌ و مصادره کردند. سفیر مقام ما در بیروت نیز محتاج خرج آبگوشت بزباش شب جمعه‌ها است.

حالا آقای نعیم قاسم مانده است و حقوق ۲۰ هزار جنگجو و ۱۲ هزار کادر امنیتی و مالی و اداری و خدماتی.

امپراتوری ولی فقیه از هم پاشیده شده و فقط نامی از آن باقی مانده است. روزگاری هزینه پوشک طبی اهالی حزب‌الله هم تامین می‌شد، حالا مقام ولایت از تامین نانشان هم عاجز است.

هر رهبری اگر به فاصله یک شب داروندار کشورش را به باد می‌داد و ۳۰۰ فرمانده عالی‌رتبه نظامی و امنیتی‌اش به قتل می‌رسیدند و هزار پایگاه دفاعی و هجومی‌اش ویران شده بود، آن‌ هم به دست دشمنی که بارها وعده داده بود با سه سوت نابودش خواهد کرد، حداقل شهامتش را داشت که اقرار کند خطا کردم و معرکه را باختم و حالا این آمادگی را دارم که هزینه خطایم را بپردازم.

بگذارید ماجرایی را از ژوئن ۱۹۶۷ برای شما جوان‌ترها نقل کنم.

عبدالناصر، رئیس‌جمهوری مصر و قهرمان میلیون‌ها عرب، در یک خطای تاریخی و در واکنش به هوچی‌بازی‌های رژیم تندرو دمشق که او را به همدستی با اسرائیل متهم کرده بود، سربازان سازمان ملل را از منطقه آتش‌بس سینا اخراج کرد و راه عبور آبی اسرائیل به تنگه تیران را بست و بی‌آنکه بخواهد، وارد جنگی شد که او را نابود کرد و سینا و غزه به اشغال اسرائیل درآمد.

در طول جنگ شش‌روزه، رادیو صوت العرب با صدای پرطنین احمد سعید، از پیروزی‌های عظیم در هوا و زمین و دریا خبر می‌داد و احمد شقیری، رئیس وقت سازمان آزادی‌بخش فلسطین، در تلگرامی به ناصر می‌پرسید شام را دوست دارد در تل‌آویو میل کند یا در بیت المقدس.

روز استعفا، پنج روز پس از آغاز جنگ که حسنین هیکل، روزنامه‌نگار بزرگ مصر، از آن به‌عنوان سخت‌ترین روز عمرش یاد می‌کند، عبدالناصر نوشته استعفایش را چند بار با اشک ویرایش کرد و بعد به دست او داد.

ناصر در برابر دوربین تلویزیون مصر و کشورهای عربی چنین گفت: «ما عادت کرده‌ایم که در زمان پیروزی و زمان سختی، در زمان‌های خوب و بد، کنار هم بنشینیم، با قلب‌های باز صحبت کنیم و در مورد حقیقت رک باشیم و باور داشته باشیم که تنها از طریق این مسیر می‌توانیم همیشه مسیر درست خود را پیدا کنیم. مهم نیست شرایط چقدر دشوار باشد و مهم نیست نور چقدر کم باشد…

اکنون به نقطه مهمی در این افشاگری می‌رسیم و از خود می‌پرسیم: آیا این به معنای آن است که ما در قبال عواقب این شکست هیچ مسئولیتی نداریم؟ صادقانه به شما می‌گویم‌ــ و علی‌رغم هر عاملی که ممکن است در طول بحران موضع خود را بر آن بنا نهاده باشم‌ــ من آماده‌ام که تمام مسئولیت را بر عهده بگیرم و تصمیمی گرفته‌ام که می‌خواهم همه شما در آن به من کمک کنید: من تصمیم گرفته‌ام که به طور کامل و دائمی از هر مقام رسمی و هر نقش سیاسی کناره‌گیری کنم و به صفوف توده‌ها بازگردم و مانند هر شهروند دیگری، وظیفه خود را با آن‌ها انجام دهم.»

این جملات از سخنرانی رئیس‌جمهوری جمال عبدالناصر شوک بزرگی برای توده‌های مردم مصر و شاید مردم بسیاری از کشورهای عربی دیگر از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس بود. آنچه عصر روز ۹ ژوئن ۱۹۶۷، چند روز پس از شکست مصر و ارتش‌های عربی از ارتش اسرائیل، از رادیو مصر پخش شد، یک بیانیه دیرهنگام و صریح خطاب به مردم مصر بود؛ پس از آنکه آن‌ها روزها با اخبار پیروزی‌های ساختگی و سال‌ها قبل از آن با بیانیه‌های خوش‌بینانه، فریب خورده بودند.

حال تصور کنید اگر سید علی خامنه‌ای این‌قدر صداقت داشت که مثل عبدالناصر در برابر مردم اعتراف می‌کرد که کارهایش غلط بوده و جنگ را باخته است، چقدر می‌توانست در بازسازی تصویر خودش موثر باشد؟ اما خامنه‌ای مرد باشهامتی نیست. او از لحظه نخست حملات اسرائیل، بزدلانه به پناهگاه پناه برد و عزلت و ذلت را تجربه کرد.

عبدالناصر سه سال بعد از نطق استعفا، وقتی در سپتامبر ۱۹۷۰ بعد از بازسازی ارتش مصر و در پی بدرقه امیر کویت، فروشکست و ساعتی بعد خاموش شد، میلیون‌ها عرب از کازابلانکا تا بغداد و از مسقط تا عدن به خیابان‌ها ریختند و فریاد «ناصر ناصر» از همه‌جا به گوش می‌رسید. از ایران هم مرحوم هویدا و ایرج گرگین در راس تیم خبری تلویزیون به قاهره رفتند و آن تصاویر باورنکردنی را به تهران فرستادند.

امروز اما دریغ از یک پاپاسی غیرت. ولی فقیه با توهماتش اسرائیل را له می‌کند، آمریکا را می‌لرزاند، سپهسالار می‌شود و از سوراخ، نبرد با دشمن را هدایت می‌کند، اما دولتش از تامین آب و برق و نان مردم هم عاجز است.

مافیای فساد نیز همچنان مشغول غارت است و هکتور شمخانی و اخوان بر تعداد جزیره نخل‌های خود در دبی می‌افزایند. اسرائیل هم زیج نشسته تا فصل پایانی سناریو خود را به‌موقع به صحنه آورد. آن‌وقت دل سید علی آقا گرم است که هر شب در یک پناهگاه است و مجتبی جانش در پناهگاهی دیگر و دولت با سه واسطه، گزارش‌ها را به عرض «رهبر معظم» می‌رساند و دستورها را اخذ می‌کند.

چیزی از هیبت دولت باقی نمانده است، حتی قبل از آنکه از رهبر و نظامش چیزی باقی نماند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.