غاده السمان در ایران به طور عمده با سرودههایش شناخته میشود، ولی در جهان عرب رمانها و داستانهای کوتاه او نیز شهرت بیشتری دارند.
غاده السمان نخستین مجموعه داستان خود را در بیست سالگی منتشر کرد و همین مساله باعث شد که نزار قبانی دیگر شاعر نامدار سوریه، او را «شاعر عرصه داستان» نامید.
مجموعه داستان « دانوب خاکستری» از وی دارای شش داستان کوتاه است که با عناوین «دانوب خاکستری»، «حریق آن تابستان»، «ساعت دوزمانه و کلاغ»، «لکهای نور بر صحنه»، «لیلا و گرگ» و «ای دمشق» در این کتاب قرار گرفتهاند.
راویان این شش داستان، پنج زن و یک مرد، گاه از یک کشور عربی مشخص و گاهی فقط از «کشوری عربی» آمدهاند تا از دلمشغولیهایشان بگویند: هویت، تعلق، وطن، شکست ۱۹۶۷، زنانگی پرانرژی و معصوم و سرکوبشده، مرز واهی واقعیت و خیال، تفاوت دنیاها و…
مترجم این مجموعه؛ نرگس قندیلزاده، سه داستان نخست این مجموعه را از کتاب کوچ لنگرگاههای قدیمی برگزیده که برای نخستین بار در سال ۱۹۷۳ منتشر شده است و سه داستان دیگر را از کتاب شام غریبان انتخاب کرده است که برای اولین بار در سال ۱۹۶۶ منتشر شد.
این کتاب ۱۸ داستان از نویسندگان مختلف آلمانی را در بر می گیرد که با اجازه و خرید حق کپی رایت از ناشران آن ها، به فارسی برگردانده شده است.
«کبوترهای ایلیا»، پنجاه و چهارمین عنوان از مجموعه داستان های مجموعه «ادبیات امروز» است که این ناشر چاپ می کند.
این کتاب برگزیده بهترین داستان های ضدجنگ ادبیات معاصر آلمانی زبان است که داستان های شاخص ترین نویسندگان آلمانی و اتریش را در بر می گیرد. این داستان ها، تاثیر جنگ در زندگی و سرنوشت مردم کشورهای درگیر در جنگ جهانی دوم و خشونت آلمان نازی را به تصویر می کشند.
مترجم این کتاب، داستان هایش را از کتاب ها و منابع مختلف گردآوری و بازگردانی کرده و در متن کتاب، پیش از هر داستان از یک نویسنده، معرفی نامه کوتاهی از او چاپ شده است.
این کتاب پس از پیشگفتار، بخش «کودکی، نوجوانی، آغاز جوانی» بیضایی را شامل میشود و پس از آن در فصل اول، «سینما و فیلمنامهها»ی او را مورد تحقیق و تفسیر قرار میدهد. در فصل دوم کتاب هم، «تئاتر و نمایشنامهها»ی بیضایی مورد بررسی قرار گرفتهاند.
عموسیبیلو، سفر، رگبار، کلاغ، غریبه و مه، چریکه تارا، مرگ یزدگرد، باشو غریبه کوچک، مسافران، شاید وقتی دیگر، سگ کشی، روز واقعه، اشغال، آهو سلندر طلحک و دیگران، قصه های میرکفن پوش، عیارنامه، آوازهای ننه آرسو، ایستگاه سلجوق، عیار تنها، طومار شیخ شرزین، سیاوش خوانی، زمین، حقایق درباره لیلا دختر اردیس، دیباچه نوین شاهنامه عناوین بخشهای فصل اول کتاب هستند.
مطالب فصل دوم کتاب هم به این ترتیب هستند:
سه نمایشنامه عروسکی، هشتمین سفر سندباد، آرش، ندبه، اژدهاک، مجلس قربانی سنمار، افرا یا روز میگذرد، آینههای روبه رو، پرده خانه، پهلوان اکبر میمیرد، کارنامه بندار بیدخش، تاراج نامه، فتح نامه کلات، جانا و بلادور، گزارش ارداویراف، طربنامه، شب هزار و یکم، خاطرات هنرپیشه نقش دوم، شب سمور، سهراب کشی، سلطان مار.
در نوشته پشت جلد کتاب درباره نویسنده میخوانیم: ترومن کاپوتی استاد بیبروبرگرد داستاننویسی در همان سنتی بود که پیشگاماش چخوف و همینگوی بودند. جایی از زندگی فکر کرد دیگر دلیلی ندارد قصه بسازد، خود زندگی پر از داستانهایی جذاب و بکر است که فقط باید درست تعریفشان کنی تا به جان خواننده بنشینند و اثری ماندگار بر ذهنش بگذارند.
این شد که شروع کرد به نوشتن از قصههای واقعی آدمهای دیگر، روایت ماجراهای شگفت زندگی غریبههایی که به نظرش یکه میآمدند. چندسالی بعدترش حتی گامی پیشتر رفت و به این نتیجه رسید که اگر خودش را بهتر از همه میشناسد، چرا اصلا بالا و پایین زندگی خودش و دوروبریهایش را ننویسد. سالهای آخر عمرش یکسر به همین کار گذشت و حاصلش شد داستانهای این مجموعه، روایتهای پرکشش و ماهرانهای از برخوردها و معاشرتهایش با کسانی که زندگی معمول و متعارفی تجربه نکردهاند، و مهمتر، روایتهایی از عمر خوش که یکی از غریبترین و غنیترین زندگیها را داشت.
آیندهی تغییرات در جامعهی ایران و چگونگی و مسیر تحقق دموکراسی و پاسداشت حقوق بشر از جمله مباحثی است که در چند دههی اخیر همواره مورد بحث و مناقشه بوده است. «آسو»، در سلسله گفتوگوهایی با شماری از فعالان و تحلیلگران سیاسی و مدنی دربارهی ضرورت و چگونگی تغییرات در ایران، ملزومات وقوع این تغییرات، و بازوهای تغییر در جامعه گفتوگو کرده است.
ماشاالله آجودانی، تاریخدان و نویسندهی کتاب مشروطهی ایرانی، در گفتوگو دربارهی آینده تغییرات در ایران، میگوید حکومت جمهوری اسلامی سد راه دموکراسی در ایران و دشمن حقوق انسانی است، اما تغییر حکومت چارهی مشکلات ملت ایران نیست، و تا زمانی که مشکل فرهنگی جامعه حل نشود، با تغییر حکومت و دولت نمیتوان به دموکراسی رسید. او با تأکید بر این که بدون تحول فرهنگی و بازخوانی تاریخ معاصر ایران، نمیتوانیم به دموکراسی دست پیدا کنیم، معتقد است که برای تغییر شرایط فعلی باید فرهنگ جامعه را با تولید اندیشه، ایجاد پرسش، و آموزش، تغییر داد. آجودانی تحقیقات بسیاری در رابطه با تاریخ ایران داشته و کتابهای یا مرگ یا تجدد، ایران، ناسیونالیسم و تجدد، و هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم ایرانی از دیگر آثار او هستند. این مورخ ایرانی از سال ۱۳۶۵ در بریتانیا زندگی میکند و ریاست «کتابخانهی مطالعات ایرانی» در لندن را بر عهده دارد.
* شما در بسیاری از کتابها و نوشتههایتان آیندهی دموکراسی در ایران را در گرو حل مسائل تاریخی مهمی دانستهاید که اگر به آنها پرداخته نشود، مشکلات تاریخی جامعهی ایران ابعاد تازهتری پیدا خواهد کرد. این مسائل تاریخی چه هستند؟
– دموکراسی دستاورد فرهنگ بشری است. ما در یک مرحلهی تاریخی هستیم، مرحلهای که انسانِ امروز میخواهد مسائل تاریخی و اجتماعی خودش را در رابطه با بنیادهای فرهنگی و نهادهای مدنی حل کند. یک سوی آیندهی دموکراسی در ایران با فرهنگ جهانی و بشری ارتباط دارد، که متعلق به یک کشور و منطقهی خاص نیست؛ یعنی ارتباط با این مرحلهی تاریخ بشر که به این دستاورد، یعنی دموکراسی، رسیده است. اما این فقط یک سوی ارتباط ما است، و سوی دیگر ارتباط ما که خیلی مهمتر است سوی داخلی آن است.
حال، ما باید برای هماهنگسازی جامعهی خودمان با این فرهنگ جهانی و دستیابی به دموکراسی چه کار کنیم؟ آیا از طریق راهحلهای سیاسی میتوانیم به نهادهای دموکراتیک دست پیدا کنیم؟ ما همیشه فکر میکنیم با تغییر نظام، مشکلات سیاسی جامعه حل میشود. حکومت پهلوی بر سر کار بود، انقلاب کردیم و فکر کردیم که با یک انقلاب میتوانیم جامعه را دگرگون کنیم. شعارهایی هم که دادیم این بود: «آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی»! ولی در عمل، مردم نه آزادی به دست آوردند و نه استقلال، و فقط جمهوری اسلامی به دست آمد که آن هم یک داستان دیگر است.
به نظر من، بدون آغاز یک تلاش فرهنگی و تاریخی در ایران، نمیتوانیم به دموکراسی دست پیدا کنیم. به همین خاطر، معتقد ام که سیاست به تنهایی پاسخگوی مسائل ما نیست. من ضدسیاست نیستم، سیاست بخشی از جامعهی مدنی است و حضور سیاسی در همهجا معنا دارد و باید این طور باشد. اما بعد از این همه افتوخیزها، و وقتی به تاریخ ایران نگاه میکنیم، میبینیم فقط در دورهی مشروطیت بود که یک انقلاب فرهنگی داشتیم که واقعاً میخواست از طریق مسائل فرهنگی مشکلات جامعهی ایران را حل کند، و اساساش تحول فرهنگی بود. البته بعدها در انقلاب مشروطه هم آن بخش سیاسی گسترش پیدا کرد و ما فکر کردیم راه حل جامعهی ایران در سیاست است. ولی به اعتقاد من این طور نیست.
* و اگر بخواهیم کمی مشخصتر صحبت کنیم، این تلاشهای فرهنگی شامل چه مواردی میشود و روی چه بخشهایی باید بیشتر کار کرد؟
– یکی از موارد مهم این است که ما نسبت خودمان را با تمدن بشری در دوران معاصر تعریف کنیم، و بدانیم که کجای جهان ایستادهایم، که بودهایم و امروز که هستیم و چه کار باید بکنیم. یکی از این کارهای فرهنگی ترسیم یک تصویر جامع و متعادل از تاریخ ایران است. متأسفانه، جریانهای سیاسی تاریخ ایران را تکه پاره کردهاند. ناسیونالیستهای ایرانی فقط به ایران باستان توجه کردند و گفتند که عظمت و شکوه ایران باستانی آن بخشی است که ما در جستوجوی آن هستیم. اسلامگراها تاریخ دوران اسلامیِ ایران را بزرگ کردند و به آن اهمیت دادند و تاریخ ایران باستان را نادیده گرفتند و یا کماهمیت جلوه دادند. چپهای ایرانی هم که هیچ کدامِ اینها را قبول نداشتند و دنبال آرمان ایجاد یک جامعهی سوسیالیستی در ایران بودند.
ما نخست احتیاج داریم که به یک تعادل در فهم فرهنگی از تاریخ ایران برسیم، و این تاریخ را از سیطرهی جریانهای سیاسی و ایدئولوژیهای سیاسی خارج کنیم. آن وقت میتوانیم بفهمیم در گذشته چه نقشی در فرهنگ جهانی داشتهایم، و امروز چگونه میتوانیم در دنیای مدرن نقش داشته باشیم. اگر نتوانیم چنین فهم مشترک و متعادلی از تاریخ ایران ارائه دهیم، بنیادهای نظری لازم برای درک دموکراسی را فراهم نکردهایم. به همین دلیل، یکی از مهمترین کارهای فرهنگی مورد نظر من این است که حتی سیاست را از منظر فرهنگ نگاه کنیم. ما همیشه سازمانهای سیاسی داریم، اما این سازمانهای سیاسی هیچ ارتباطی با فرهنگ و تاریخ ایران ندارند و جامعهی خودشان و موقعیت تاریخی و فرهنگی خودشان را نمیشناسند. مبانی دموکراسی را فقط از طریق فرهنگ میتوانید به جامعه منتقل کنید. برای مثال، در جامعهی ایران حزب سیاسی میسازند، اما فرهنگ حزبی را جریانهای فکری باید در جامعه نهادینه کنند. اگر نتوانیم فرهنگ حزبی را در جامعهی سیاسی ایران به وجود بیاوریم، حزب هم در معنای واقعی نمیتواند وجود داشته باشد.
* در شرایطی که حکومت و دستگاههای رسمی و عمومی روی مسائل تاریخی و فرهنگی کار نمیکنند، روشنفکران و کسانی که دغدغهی این کار را دارند چهطور میتوانند در این راه قدم بردارند؟
– من فکر میکنم مسأله خیلی مهمتر از اینها است. نخست باید بپذیریم که مشکل اساسی ایران در دستیابی به دموکراسی فقط سیاسی نیست. اگر این فهم را وارد زمینههای فکری جامعهی ایران کنیم، میتوان نگاه تازهای به قضایا داشت و در نتیجهی آن فهمید که شاید کارهای فرهنگی ضرورت بیشتری از کارهای سیاسی دارند، و آن وقت اگر توانستیم چنین فهمی را در جامعه به وجود آوریم، فقط چشم به دست دولت نداریم. کار دولت سیاست و برقراری تعادل سیاسی است، و فقط یک بخش آن ممکن است سرمایهگذاری در زمینهی فرهنگ باشد، ولی کار اساسی فرهنگی کار جریانهای فکری است. متأسفانه، تاریخ معاصر ما نشان میدهد که جریانهای فکری و روشنفکری ایران بیشتر سیاسی بودهاند تا فرهنگی، و به جای این که اندیشه تولید کنند و نسبت به موقعیت تاریخی خودشان پرسش بیافرینند، همیشه راهحلهای سیاسی برای مسائل عرضه کردهاند. ما از این طریق به هیچ جا نمیرسیم، مگر این که به صورت ریشهای و اساسیتر بخواهیم بنیاد یک فرهنگ دموکراتیک را در ایران پیریزی کنیم. این یک تولید انبوه و جمعی است و باید به عنوان یک پروژهی ملی روی آن کار کرد، نه به عنوان یک امر کوچک فرهنگی.
* شما در تحقیقات و نوشتههایتان مفصلاً به نقش روشنفکران در مسیر تغییرات در ایران پرداختهاید، و گفتهاید که روشنفکران به دلیل ناآگاهی از پیشینهی سنت و تجدد در ایران، در انقلاب ۵۷ به دامن روحانیت افتادند. آیا در حال حاضر، جامعهی ایران و به ویژه روشنفکراناش به نسبت سالهای قبل از انقلاب ۵۷ شناخت بیشتری از پیشینهی سنت و تجدد در ایران دارد و میتواند از این آگاهی به عنوان چراغ راه حرکتهای آینده استفاده کند؟ یا همچنان در بر همان پاشنهی قبلی میچرخد و ممکن است همان اشتباهات قبلی تکرار شوند؟
– این یک سؤال خیلی اساسی است، و در واقع مقایسهی میراث روشنفکری ایران در قبل و بعد از انقلاب در پشت سؤال شما نهفته است. در مورد قبل از انقلاب، خیلی راحت میشود صحبت کرد. روشنفکری ایران در آن زمان نه تاریخ خودش را میشناخت و نه این که خبر داشت در مشروطیت ایران چه اتفاقی افتاده بوده، و به همین دلیل قدرت ویرانکنندهی روحانیون را هم نمیشناخت. به اعتقاد من، اگر جریان روشنفکری ایران حداقل تاریخ مشروطیت را خوب خوانده بود، میفهمید که بازی کردن با قدرت روحانیون بازی کردن با آتش و بر باد دادن دستاوردهای مدنی است. روشنفکری ایران سراسیمه به دنبال آخوندها افتاد و، به غیر از استثناهایی مثل مصطفی رحیمی و شاهرخ مسکوب، جریانهای اصلی با آخوندها همصدایی کردند، علیه نظام شاهنشاهی برخاستند، و فکر نکردند که با برانداختن حکومت سکولار پهلوی به کجا میرسیم و اگر روحانیون قدرت را در دست بگیرند چه میشود. اگر روشنفکران، تاریخ مشروطیت ایران را درست خوانده بودند، و اگر تاریخنگاری مشروطیت ایران به درستی کارش را انجام داده بود، این فهم در جامعه ایجاد میشد که استفادهی ابزاری از مذهب خطرناک است و ما را به هیچ جا جز ارتجاع نمیرساند، همچنان که امروز ما را به همانجا رسانده است.
بعد از انقلاب و در سالهای اخیر، دیدگاههای تازهای در ایران مطرح شدهاند که دیگر آن قدر به کار سیاسی اعتقاد ندارند و راه حل سیاسی را تنها راه حل نمیدانند. یکی از نمونههای این جریان که میتواند مثمر ثمر باشد آثار آرامش دوستدار است. نحوهی تفکر آرامش دوستدار و نقدی که او از تاریخ ایران کرده در واقع کارکردش پرسشانگیزی است. او جلوی همهی ما پرسشهایی گذاشته که اگر وجدان روشنفکری داشته باشیم، باید به این پرسشها بیاندیشیم و به آنها پاسخ بدهیم. در نتیجه، جریانات روشنفکری کنونی تفاوتهایی با جریانات پیش از انقلاب دارند، اما هنوز به یک تحول اساسی و بنیادی که ما را به آیندهی ایران امیدوار کند دست نیافتهاند. استثناها وجود دارند، اما از آنجا که ما هنوز در مورد مسائل اساسی خودمان به طور جدی پرسش نمیکنیم و پرسشانگیزی در جامعهی ما غایب است، این استثناها هیچگاه به قاعده تبدیل نمیشوند.
* شما یکی از موانع به نتیجه رسیدن انقلاب مشروطه و انقلاب ۵۷ را تقلیل دادن مفاهیم مدرن و نگاه سنتی بومی به تجدد میدانید. نگاه جامعه در این باره چهقدر تغییر کرده است؟
– متأسفانه، تقلیل دادنها همچنان ادامه دارد. به عنوان مثال، وقتی آقای خاتمی در دورهی ریاست جمهوریاش از جامعهی مدنی حرف زد، من تعجب کردم که یک روحانی چهطور میتواند از جامعهی مدنی حرف بزند! ولی بعد از مدتی که خیلی با او مخالفت کردند، گفت که منظور من از جامعهی مدنی همان مدینهالنبی است و منظورم از آزادی همان آزادیهای مشروع است. این یعنی که او حتی همان کلماتی را هم که معنایشان را میدانست به راحتی تقلیل داد. در جامعهی ایران، همان طور که میبینید، الان با علوم انسانی مخالفت میشود، با حقوق بشر مخالفت میشود، با بنیادهای اساسی که با انسان سروکار دارد مخالفت میشود، و ما همچنان مفاهیم را تقلیل میدهیم.
پشتِ این تفکرْ بومی کردنِ اندیشههای غربی و دموکراسی، تقلیل دادن مفاهیم اساسی و بدتر از آن تطبیق دادن این مفاهیم با شریعت است. ما از این راهها به هیچ جایی نمیرسیم. این راهها یک جور کلاهبرداری و دستکاری در مفاهیم اساسی و بنیادی است. ما باید مفهوم پارلمان را در مفهوم مدرناش درک کنیم، نه این که یکی بیاید حکم حکومتی بدهد، یا یکی بیاید پس از انتخاب فلان نماینده بگوید او نمیتواند به مجلس برود. اینها همان تقلیل مفاهیم است، و در واقع اگر در مشروطیت مسأله تقلیل دادن مفاهیم بود، الان مسأله دستبرد در مفاهیم و تجاوز به مفاهیم است.
در تولیدات فرهنگی هم من واقعاً کار اساسی و امیدوارکنندهای نمیبینم، و دانشگاه تولید فکر نمیکند و کار خودش را انجام نمیدهد. اینها نشانههای عقبماندگی جامعهی ما هستند. در عین حال، تلاشی هم در درون جامعه وجود دارد که میخواهد این فضا را دگرگون کند. اما رویکرد آن هم بیشتر از این که فرهنگی باشد، سیاسی است. متأسفانه، اگر وضعیت فعلی ایران با یک نهضت فرهنگی و به صورت یک پروژهی ملی برای دگرگون کردن بنیانهای نگاه جامعه به مسائل همراه نشود، ما همچنان دچار همین مشکلی خواهیم بود که از سالها قبل بودهایم، و این دایرهی ندانمکاریهای تاریخی ما استمرار خواهد داشت.
* گفتید که بهترین راه تغییرات را تغییرات فرهنگی میدانید نه سیاسی. با این حال، فکر میکنید که چه تغییری در ساختار سیاسی ایران میتواند این کشور را در مسیر حرکت به سوی یک جامعهی متعهد به دموکراسی و آزادی و حقوق بشر قرار دهد؟
– این ساختار سیاسی را باید یک فرهنگ سیاسی بسازد. اگر ما فرهنگ دموکراسی نداشته باشیم، مشکل ما با تغییر یک دولت به یک دولت دیگر یا یک رژیم به یک رژیم دیگر حل نمیشود. من مخالف رژیم جمهوری اسلامی هستم، اما فکر نمیکنم مشکل ملت ایران با تغییر رژیم جمهوری اسلامی حل شود، مگر این که مشکل فرهنگیاش حل شود. اگر ما نتوانیم این کارهای بنیادی را انجام دهیم، و نتوانیم حتی تصور یک ساختار سیاسی متعادل برای نهادهای دموکراتیک در ایران داشته باشیم و فرهنگاش را به وجود نیاوریم، چهطور میتوانیم پیش برویم؟
من مخالف تغییر جمهوری اسلامی نیستم، برای این که حکومت جمهوری اسلامی حق حاکمیت ملت ایران را نقض کرده است. وقتی در قانون اساسیاش میگوید که حق حاکمیت از الله است و بعد زیر آن سلسله مراتب بعدی را ذکر میکند، مردم دیگر نقشی ندارند و خودشان هم بیتعارف این را میگویند. چهطور میشود از این حکومت دفاع کرد؟ این حکومت سد راه دموکراسی در ایران و دشمن حقوق انسانی است. این حکومت نه تنها حکومت مستقل ملی نیست، بلکه با کارهایی که در همین سالها کرده ضربههای اساسی به منافع ملی زده و هیچ خدمتی به دموکراسی در ایران نکرده است. بنابراین، چنین حکومتی باید از میان برداشته شود، اما از میان برداشتناش با سیاست و سازمانهای سیاسی ما را به هیچ جا نمیرساند و حتی ممکن است حکومت خیلی بدتری را جایگزین کند. به همین جهت، من فکر میکنم با این که این حکومت بدترین نوع حکومت برای رشد دموکراسی در ایران است، تنها راه نجات ما از چنین ساختارهایی ایجاد یک نهضت فرهنگی مبتنی بر تاریخ و فرهنگ ملی ایران است که نگاه اساسیاش به آینده و دستاوردهای فرهنگی بشری باشد. اگر نتوانیم چنین نهضتی را ایجاد کنیم، دوباره روز از نو و روزی از نو خواهد بود.
* فکر میکنید با توجه به سانسور و سرکوب روشنفکران در داخل ایران، و سخت بودن ارتباط بدنهی جامعه با روشنفکران خارج از ایران، این کار فرهنگی چهطور ممکن است؟
– گرامشی در زندانهای فاشیسم هم فکر میکرد و دیدگاههای تازهای عرضه میکرد که دنیای فرهنگ سیاسی و نگاه بستهی مارکسیستی به مسائل را دگرگون کردند. پس میشود در زندان فاشیسم هم اندیشید و نوشت و تحقیق کرد. درست است که در جمهوری اسلامی سانسور وجود دارد و با تفکر سیاسی و فرهنگی مترقی مبارزه میشود، اما معنای آن این نیست که اگر شما بخواهید یک کار تحقیق اصولی دربارهی حافظ بکنید، مانع آن شوند. در دورهی پهلوی هم سانسور بود، اما معنای آن این نبود که کار اساسی در مورد مثلاً شاهنامه یا حافظ یا دربارهی مبانی فرهنگی انجام نشود. جریانهای فکری کار خودشان را درست انجام ندادهاند، برای این که به کار فرهنگی اعتقاد اساسی نداشتند. درست است که بخشی از آن به سانسور حکومتی بر میگردد، اما بخش اساسیاش به خودمان بر میگردد، به خودمان و جامعهمان که هنوز فکر میکند مشکلات ایران را میتواند با سیاست حل کند، نه با فرهنگ. این نگاه را باید تغییر داد، این نگاه را باید دگرگون کرد، وگرنه حکومتهای دیکتاتور در منطقهی ما تا سالها خواهند ماند. اگر ما بتوانیم به صورت بنیادی و از زیر و از پایه نوع نگاه جامعه را با کارهای فرهنگی تغییر بدهیم، وضعیت دگرگون خواهد شد.
گرد و خاک انتخاباتی قالیباف بیش از دیگر کاندیداها فضای انتخاباتی را آلوده کرده است. او با طرح خواسته های عجیب و غریب خود در حوزه اقتصاد عملا به یک موج انحرافی دامن زده که غیرعملی بودن آنها حتا برای کم اطلاع ترین افراد جامعه هم نمودار است. یکی از اتفاقاتی که در انتخابات پیش رو رخ داده که در انتخابات گذشته سابقه نداشته است، انتخاب و تحت الشعاع قراردادن وضعیت اقتصادی کشور به عنوان موضوع اصلی توسط کاندیداها است. دلیل آن هم روشن است و به سقوط آزاد اقتصاد کشور که با سرعت در حال فرود است مربوط میشود.
چهار دهه است که حکومت اسلامی به اتکای درآمد نفت هرگونه که خواسته ولخرجی کرده است، ولخرجی هایی که بیشتر بصورت بذل و بخشش های ولی فقیه انه در خارج از کشور بصورت پرداختیهای مستمر ده ها و صدها میلیون دلاری به حکومتگران در سوریه، عراق، حزب الله لبنان، یمن وغیره و همچنین بسیاری از گروه های شیعه یک شبه ساخته شده، هزینه های بیمورد ساخت سلاح هسته ای و هزینه های تبلیغاتی بوده است، تا آقای خامنه ای به عنوان ولی امر مسلمین جهان به رسمیت شناخته شود، آرزویی که البته هنوز تحقق نیافته است.
ولی ازآنجایی که شرائط هیچگاه ثابت نمی ماند، با شروع برنامه تحریم های اقتصادی توسط کشورهای ۱+۵ در ۲۰۰۹ که برای مقابله با برنامه های هسته ای حکومت اسلامی به اجرا گذارده شد، اقتصاد کشور از یک طرف با کاهش فروش نفت از ۲.۵ میلیون بشگه در روز به کمتر از یک میلیون بشگه و در همان زمان با سقوط بهای جهانی آن به نصف قیمت مواجه گردید. ضمن آنکه با قطع روابط بانکی به جهان خارج مشگلات ارزی هم مزید بر علت شد. قابل توجه اینکه مافیای قدرت و ثروت حاکم برحکومت اسلامی بجای برنامه ریزی برای عبور از بحران، برعگس موقع را مغتنم شمرد و بساط فساد مالی، رانتخواری، قاچاق و کلاه برداریهای میلیاردی در سطحی وسیع تر را گسترش داد، تا آنجا که کلاه برداریها از بانکها و اختلاس از منابع مالی دولت به ارقامی آن چنان نجومی و چند میلیارد دلاری رسید که تا به حال در هیچ کشوری سابقه نداشته است. تداوم این وضعیت سرانجام اقتصاد کشور را به روزمرگی امروز کشانده که حکومت اسلامی کاسه چه کنم را به دست گرفته و به دنبال چاره برای برون رفت از بحران و جلوگیری از سقوط است که تبلور آن در شعارهای اقتصادی کاندیداهای ریاست جمهوری مشاهده میشود.
متاسفانه در چنین موقعیت بحرانی که کشور گرفتار شده و خطر فروپاشی اقتصادی جامعه رابطور جدی تهدید میکند، دلباختگان صندلی ریاست جمهوری بازهم درمسیر بیراهه حرکت میکنند و با طرح شعارهای عوام پسندانه و دادن وعده های غیر قابل اجرا که تنها سطح توقع جامعه را بالامیبرد، فضای اقتصادی کشور را آشفته تر میسازند. اما در میان این شش ملیجک ولی فقیه، شعارها و وعده های محمد باقر قالیباف جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است و چنین پیدا است که عشق نشستن بر مسند ریاست جمهوری این جوجه سردار را چنان سرمست کرده که به هذیان گویی افتاده است.
برای تشخیص پوچ و بی اساس بودن این ادعاهای سردار قالیباف نیاز به آن نیست که انسان اقتصاددان باشد. تنها کافی است که سه مورد مشخص که او در برنامه یک صفحه ای ” انقلاب اقتصادی” خود بر آنها تکیه دارد در حد یک بررسی سطحی قرار گیرد که در آنصورت مشاهده میشود که برنامه انقلابی وی چقدر بدون ارزش و بی محتوا است. او در بیانیه خود به ملت ایران میگوید: به شما تعهد میدهم ” در آمد کشور را دو و نیم برابر افزایش دهم، پنج میلیون شغل ایجاد کنم، نظام مالیاتی را به نفع ۹۶ در صد مردم تغییر دهم و، از همه مهم تر، برنامهای مدون و دقیق برای حل مشکلات فوری اقشار کم در آمد، اجرا کنم”.
بر اساس تعاریف اقتصادی چنانچه میانگین نرخ رشد سالانه در کشوری حدود ۵% باشد و برای سه دوره پنج ساله تداوم یابد، این شانس وجود دارد که درآمد ملی دوبرابر گردد. حال چنانچه سردار قالیباف بخواهد در طول چهار سال ریاست جمهوری خود درآمد ملی را ۲.۵ برابر کند، مستلزم آن است که نرخ رشد تولید ناخالص داخلی تا حدود ۲۵ % در سال افزایش یابد. در اقتصادی که رشد آن به برکت دانایی و وطن دوستی حکومتگران اسلامی از ۸ درصد قبل از انقلاب به حدود ۲ درصد در طول چهار دهه گذشته افت کرده، رسیدن به حتا یک رشد ۵ درصدی نیاز به معجزه دارد، چه رسد به اینکه از رشد ۲۵ درصدی صحبت شود که هذیان گویی است. تولید ناخالص داخلی ایران در حال حاضر، بر اساس گزارشات صندوق بین المللی پول، ۳۷۷ میلیارد دلار در سال است. آقای قالیباف میگوید این مبلغ را در چهار سال ریاست جمهوری خود ۲.۵ برابر کرده، به ۹۴۲ میلیارد دلار مبرساند، ایا این بیشتر به تراوشات یک مغز بیمار تشنه قدرت نزدیک است، یا دولتمرد هوشمندی که میخواهد سرنوشت ملتی در دست گیرد ؟
قالیباف برنامه کاری خود در رابطه با ساماندهی اقتصاد کشور را به دوقسمت کرده، اورژانسی، که حل ریشه ای بیکاری، و کاهش از رکود و گرانی را در بر میگیرد و دراز مدت، یعنی چاره انیشی ریشه ای برای رفع بیکاری. او میگوید که حل این مسائل زمان خواهد برد، لذا باید قبل از آن برای حدود ۲۵ میلیون انسان محتاج در جامعه پیش بینی هایی شود. از اینرو سراغ یارانه ها آمده و میگوید که بایستی یارانه آنها به ۱۵۰ هزارتومان افزایش یابد. در رابطه با بیکاری هم میگوید که برای ۵ میلیون بیکار سامانه ملی کارانه راه اندازی میشود که همه جوانان بالای ۱۸ سال جویای کار آنجا ثبت نام میکنند. او حتا پیش بینی کرده که ماهانه مبلغ ۲۵۰ هزار تومان به هر بیکار، تا مدتی که در سامانه هست و شغلی ندارد پرداخت شود. ظاهرا امید او برای کاهش بیکاری ایجاد شغل در صنعت پتروشیمی است که میگوید: الان ۵۱ میلیون تن در حوزه پتروشیمی تولیدات داریم که می توانیم تا ۶۱ میلیون تن در کمتر از یکسال افزایش دهیم. هر میلیون تن ۲۰۰ هزار شغل مستقیم و ۴۰۰ هزار شغل غیرمستقیم ایجاد میکند. او میگوید با اینکه تکنولوژی و نیروی انسانی و مواد اولیه وجود دارد. ولی درحال حاضر تولید گاز به جای تبدیل به ارزش افزوده بصورت مواد اولیه به خارج صادر میشود، که رانتی است برای ۴ درصدی ها. قالیباف با این اظهار نظر نشان داد که نه تنها کمترین تجربه ای در این زمینه ندارد، بلکه حتا به خود زحمت نداده که در این مورد نظر چند کارشناس ذیصلاح و بیطرف جویا شود.
قالیباف درباره موضوع مفاسد اقتصادی نیز میگوید: یکی از مشکلات امروز ما که مردم دلخور و دلشکسته هستند، بحث مبارزه با فساد است. فساد هرجا پیدا شد هرکسی به فاسد رحم کرد ظلم به مردم و انقلاب کرد. اولین گام ما در دولت حتما قطع دست کسانی است که وجودشان و نوع کارشان ایجاد فساد میکند. اینکه مرتب تاکید بر ۴ درصد دارم، آنها هستند که میخواهند بیشترین منافع کشور را حداکثر اما بدون زحمت ببرند. با رانت و اطلاعات و ارتباطاتی که دارند، ببرند. قاچاق کالا، الان قریب به ۲۵ میلیارد دلار است، منشا فساد بزرگی است، نمیشود جلوی آن را گرفت؟ در حوزه واردات، کالاهای مضر و غیرضرور وارد میشود و دلالها سودش را میبرند. کشاورز ما این همه تولید میکند با اینهمه زحمت، کارآفرینان ما؛ آنها سود و پول بانک و پول کارگر که میدهند عملا سودی نمیماند ولی دلال چندین بار سود میبرد بدون هیچ زحمتی؛اینها مشکل اصلی رشد اقتصادی وعامل فساد هستند. در این مورد هم تصور نمیرود که آقای قالیباف پرونده چندان پاک و درخشانی داشته باشد، که یک مورد مشخص آن بذل و بخشش های صورت گرفته در رابطه با زمینهای شهرداری است.
به هرحال قالیباف یک سری عدد و رقم و برنامه اقتصادی فرضی در رابطه با بهبود وضعیت بحرانی کشور ردیف کرده که در صورت پیروزی در انتخابات و نشستن بر مسند ریاست جمهوری به اجرا گذارد. اگر انتخاب نشود که از شواهد چنین بر میاید که نخواهد شد، در آنصورت جای این اوراق در سطل زباله خواهد بود و بار مالی برای دولت ایجاد نخواهد کرد. ولی وای به حال ملت و اقتصاد کشور، اگر او انتخاب شود و بخواهد این تراوشات مغزی خود را واقعیت بخشد. متاسفانه از آنجا که امور در حکومت اسلامی به دست مداحان ، عمامه به سران ، دلالان ، قاچاقچیان و رانتخواران میگردد که از حمایت بیدریغ بیت زهبری هم برخوردار هستند، لذا از نظر ولی فقیه قابل کنترل بودن رییس جمهور بیشتر مورد نظراست تا برنامه های اقتصادی او. از اینرو کاندیدا شدن شش ملیجک مورد تایید رهبر، از جمله قالیباف خاطر مبارک آقا را آسوده کرده که هرکدام انتخاب شوند، رام خودش بوده و مشگل ساز نخواهند بود و لذا هربرنامه ای هم که دهند مهم نیست، چون در نهایت این ولی فقیه است که باید حرف آخر رابزند.
بیژن زنگنه وزیر نفت در مراسم افتتاحیه بیست و دومین نمایشگاه بین المللی نفت، گاز، پالایش و پتروشیمی ایران اظهار داشت: زمانی که ما وارد وزارت نفت شدیم چندان منابع مالی وجود نداشت، از عمر تحریمها کمتر از یکسال گذشته بود و سقوط قیمت نفت هم بر مشکلات ما افزوده بود اما چاره ای جز ادامه کار وجود نداشت و با سرسختی و پیگیری و به اصطلاح قطره چکانی منابع بسیار محدود و همت همه همکاران و مجموعه پیمانکاران و سازندگان توانستیم به لطف خداوند متعال به موفقیتهای بزرگی دست یابیم. در سه سال و نیم گذشته توانستیم ظرفیت تولید گاز را از میدان مشترک پارس جنوبی دو برابر کنیم و از ۲۸۵ میلیون مترمکعب به ۵۷۵ میلیون مترمکعب در روز افزایش دهیم. وی ادامه داد: تا صنعت نفت حرکت نکند ، سایر بخش ها قادر به کار نیستند و بر اساس برنامه ششم توسعه باید ۴۰ میلیارد دلار در صنعت پتروشیمی سرمایه گذاری شود که اگر این میزان سرمایه گذاری محقق شود، کمک موثری به رونق اقتصادی کشور خواهد کرد. وی ادامه داد: حجم تولید محصولات پتروشیمی در این دولت تا امروز بیش از پنج میلیون تن افزایش یافته و با طرحهایی که تا پایان این دولت افتتاح می شود این رقم به ٩ میلیون تن می رسد و امیدواریم در تابستان امسال، واحد متانول مرجان با ظرفیت ۱.۶ میلیون تن به بهره برداری برسد که به این ترتیب نزدیک ۱۰.۵ میلیون تن به ظرفیت نهایی تولید پتروشیمی کشور در یک دوره چهار ساله افزوده می شود.
قیمت نفت به زیر ۴۵ دلار سقوط کرد
قیمت نفت برای نخستین بار از زمان توافق اوپک برای کاهش تولید در ماه نوامبر، به زیر ۴۵ دلار در هر بشکه رسید. به گزارش تسنیم به نقل از بلومبرگ، در حالی که افزایش تولید نفت شیل امریکا تلاشهای اوپک برای تقویت قیمتها را خنثی کرده، قیمت نفت امروز برای نخستین بار از زمان توافق اوپک برای کاهش تولید در ماه نوامبر، به زیر ۴۵ دلار در هر بشکه رسید. قیمت نفت از ابتدای هفته جاری تاکنون ١١ درصد کاهش یافته و به پایینترین رقم از ١۵ نوامبر، یعنی ٢ هفته قبل از توافق کاهش تولید اوپک رسیده است. عامل اصلی این کاهش شدید قیمت نفت، افزایش تولید نفت امریکا بوده است. سهام شرکتهای انرژی در آسیا امروز پس از افت سهام شرکتهای انرژی امریکایی در روز گذشته کاهش یافت. در حالی که انتشار خبرهایی از کاهش تولید اوپک در اوایل ماه ژانویه موجب شد تا قیمت نفت به بالاترین رقمها از جولای ٢٠١۵ به این طرف برسد، این افزایش قیمت موجب تشویق شرکتهای نفتی امریکا به تولید نفت بیشتر شد. این مساله سبب افزایش نفت امریکا در ١١ هفته متوالی اخیر شده که طولانیترین دوره رشد متوالی تولید نفت امریکا از سال ٢٠١٢ تاکنون بوده است. ریک اسپونر، تحلیلگر بازار نفت گفت: «این ناامیدی در بازار ایجاد شده که کاهش تولیدهای اوپک و دیگر تولیدکنندگان هیچ تاثیری بر کاهش سطح ذخایر نفت جهان نداشته است… به نظر میرسد که بازار بیش از میزانی که برخی پیشبینی میکردند، از وضعیت متوازن فاصله خواهد گرفت. این احتمال وجود دارد که قیمت نفت تا حدود ۴٠ دلار کاهش یابد». بر اساس این گزارش، قیمت هر بشکه نفت خام امریکا برای تحویل در ماه ژوئن امروز با ٩/٣ درصد کاهش به ۴٣ دلار و ٧۵ سنت رسید.
امتداد میدان نفتی-گازی آرش در آب های ایران و ناحیه بی طرف بین کویت و عربستان، به میدان الدوراء کویت می رسد که از سال ١٩٧۵ در حال بهره برداری است؛ یعنی ۴۲ سال!
بذل و بخشش های ولی فقیه هانه
میدان نفتی و گازی آرش یکی از میادین توسعه نیافته متعلق به سه کشور ایران، کویت و عربستان است که دولت کویت از سال ۱۹۷۵ تاکنون مشغول بهره برداری از آن است. اهمیت میدان آرش حضور لایه های نفتی و گازی با مقدار زیاد میعانات گازی است، ضمن آنکه حفظ حاکمیت کشور برآب های این منطقه نیزمورد مناقشه با دولت کویت ذمیباشد. براساس مرزبندی موجود حدود ۴۰% ساختمان نفتی و گازی این میدان، در آب های ایران قراردارد. سال ها پیش شرکت ملی نفت ایران به منظور تعیین میزان ذخائر درجا اقدام به حفر چاه اکتشافی شماره یک آرش نمود. ولی طی ۱۰سال گذشته کویت اقدام به تعریف خط مرزی جدید نموده که بر اساس آن کل میدان آرش در بخش عربی میدان قرار گرفته، که هیچگاه مورد پذیرش ایران قرار نگرفته است. در دولت احمدی نژاد این میدان به شرکت نفت فلات قاره ایران سپرده شد، که ضمن یک سری اقدامات اکتشافی از جمله ساخت جکت، تلاش ها یی هم برای رفع مناقشه مرزی و امضای معاهده تحدید حدود نیز توسط معاونت امور بین الملل وزارت نفت آغاز شد. دربازدید امیر کویت از ایران در سال ١٣٩٣، معاونت امور بین الملل وزارت نفت اقدام به تعریف سناریوهای مختلف مرزی جهت امضای تفاهم نامه فی ما روحانی و امیر کویت نمود. ولی در پایان سفر امیر کویت، ناگهان کلیه فعالیت های این میدان به حالت تعلیق درآمد و در سکوت خبری جکت ساخته شده برای این میدان نیز تغییر کاربری داده و برای نصب در یک میدان دیگر آماده شد وبدین ترتیب توسعه این میدان از دستور کار خارج گردید. با این حال به دلیل عدم انجام فعالیت توسعه ای در بخش عربی میدان، امکان مهاجرت نفت و گاز منتفی بود. اما متاسفانه طی یک سال گذشته تفاهم نامه ای بین کشورهای عربستان و کویت جهت توسعه این میدان امضا و کشور کویت متولی توسعه این میدان شده است. بدین ترتیب در اثرغفلت مدیران امور بین الملل وزارت نفت، به زودی بهره برداری از بخش عربی این میدان آغاز می شود؛ این در حالی است که کشور کویت بشکل مداوم تاکید بر سهم ١٠٠ درصدی خود بر این میدان داشته و موجودیت میدان آرش را به رسمیت نمی شناسد. ضعف دیپلماسی نفتی حکومت اسلامی در میدان آرش تا آنجا پیش رفت که حتی توسعه این میدان مشترک بسیار مهم در لیست طرح های مدل جدید قراردادهای نفتی نیز قرار داده نشده. به هرحال معلوم نیست در ملاقات بین روحانی و امیر قطر چه گذشته که موجب گردیده تا همه فعالیتهای ایران در این حوضه متوقف گردد و فضا برای توسعه در بخش عربی مهیا گردد.
دستکاری آماری در حکومت اسلامی
در ۹ ماهه اول سال ۹۵ طبق گزارش گمرک کشور چین رقمی حدود ۱۳ میلیارد دلار کالا از این کشور با هدف رسیدن به ایران خارج شده است ولی ورودی گمرکات ایران نزدیک به ۷.۵ میلیارد دلار آن را به صورت قانونی دریافت کرده است که یعنی ۸.۵ میلیارد دلار در این بین از مسیر قانونی گمرک وارد ایران نشده، بلکه به صورت قاچاق وارد کشورگردیده است. این حجم بالای قاچاق تنها از یک کشور دو سوال را ایجاد میکند: اول اینکه وقتی آمار قاچاق تنها از یک کشور نزدیک به نیمی از رقم تقریبی مطرح شده توسط مراجع اعلام آمار قاچاق است حجم واقعی کل قاچاق چه میزان است؟ دوم اینکه آیا این حجم بالای قاچاق امکان دارد از طریق کولهبران یا تهلنجی وارد کشور شده باشد یا از طریق گمرکهای رسمی وارد شده است؟ در حال حاضر هیچ منبع شفافی برای میزان قاچاق کانتینری وجود ندارد.
قرصهای روانگردان در صدر کالاهای قاچاق
برخی آمارها حکایت از آن دارد که گردش مالی تجارت مواد مخدر در دنیا سالانه ۶٠٠ میلیارد دلار است. رقمی که سهم ایران از کل این تجارت ٣ میلیارد دلار گزارش میشود. چنین عددی طبیعی است که جاذبههای بسیاری برای قاچاقچیها دارد تا از شیوههای مختلف دست به این تجارت مرگ آفرین بزنند. اگرچه استفاده از ایکسری برای کشف قاچاق مواد مخدر بسیار کارساز بوده اما تدوین برنامه منسجم مبارزه با قاچاق کالا و نظارت مکانیزه بر اساس شاخصهای مدیریت ریسک در گمرک سبب شده تا میزان کشفیات مواد مخدر و پیشسازها رشدی ٧١١ درصدی درسالهای ٩٢ تا ٩۴ داشته باشد، به طوری که میزان کشفیات مواد مخدر در سال ١٣٩۴ با رشد ٩۵ درصدی به ٣٠٠ تن برسد. دستاوردهای گمرکی ایران به گونهای بود که بانک جهانی رتبه جمهوری اسلامی ایران در شاخص لجستیک گمرک را با بهبود ١٨ پلهای از رتبه یکصد و چهاردهم در سال ٢٠١۴ به جایگاه نود و ششم در سال ٢٠١۶ ارتقا داد.آمارهای گمرک نشان میدهد که در سال ٩۵ بیشترین مواد مخدر کشف شده را قرصهای مخدر با ١١ میلیون و ٣٢٨ و ۶٣ گرم در صدر کشفیات مواد مخدر قرار دارد. پس از آن اسید هیدروکلریک و اسید انیدریداستیک دو پیشساز مواد مخدر قرار دارند.
اینکه طرفداران روحانی می نویسند “رای ندادن در انتخابات” مانند “رای دادن به رییسی یا قالیباف” است، یکی از بی اساس ترین و غیردموکراتیک ترین سخنانی است که این روزها گفته میشود. کسانی که رای نمیدهند قاعدتا “تفاوت اصولی” میان هیچ یک از کاندیداها نمی بینند و ریاست جمهوری هیچ یک از آنها برایشان فرقی ندارد، حتی اگر منکر تفاوت روحانی و رییسی و قالیباف نباشند. کسی که ادعا میکند اگر رای ندهید یعنی به رییسی و قالیباف رای داده اید، در اصل با دیکتاتورمنشی ادعا میکند که مخالفان اقتدارگرایی در ایران فقط رای دهندگان به روحانی هستند؛ این یکی از مزخرفترین ادعاهاست.
طرفداران هر کس باید سعی کنند دیگران را قانع به رای دادن کنند، نه اینکه با برچسب زدن به دیگران تلاش کنند آنها را مرعوب سازند.
از سوی دیگر کسانی هم که ادعا میکنند هر کس که در #انتخابات شرکت می کند و (به روحانی) رای میدهد، خائن و حامی نظام است، ادعایی گزاف و بی اساس میکنند. اساسا رای دادن یا ندادن را نمیتوان به دیگران اجبار و اجحاف کرد و تنها میتوان برای رای دادن یا ندادن استدلال کرد و دلایل خود را برشمرد. اتهام خیانت زدن به رای دهندگان یا رای ندهندگان نشانه خودرایی و تعصب است.
به طرفداران روحانی و اصلاح طلبان پیشنهاد میکنم برای قانع کردن دیگران به رای دادن استدلال کنید و اگر آنها قانع نشدند به نظر آنها احترام بگذارید و به آنها برچسب نزنید. اگر انتخابات دو مرحله ای شود که احتمال آن کم نیست، در دور دوم انتخابات به رای بخشی از کسانیکه به روحانی رای نداده اند نیاز دارید. رفتار تحقیرآمیز شما و کمپین تان در دوران انتخابات با کسانی که قصد رای دادن ندارند، در دور دوم انتخابات پاشنه آشیلتان می شود. شما در دور دوم انتخابات به سختی بتوانید آرای معیشت خواه را با خود همراه کنید و باید تلاش کنید که آرای تحول خواهان را کسب کنید.
دولت و تیم روحانی عملکرد و ایستادگی قابل قبولی نداشته که چنگی به دل تحول خواهان بزند؛ حداقل بعنوان حامی دولت تلاش کنید تا گفتار و رفتارتان با منتقدان محترمانه باشد! در غیر اینصورت شکست روحانی – اگرناشی از تقلب نباشد – نتیجه عملکرد دلسردکننده او و رفتار پرخاشگرایانه حامیان اوست
چهار تذکر به محمد خاتمی درباره انتخابات
محمد خاتمی، رییسجمهوری اسبق ایران، ضمن حمایت از نامزدی حسن روحانی برای انتخابات ریاستجمهوری ۹۶ گفته است: انتخاب نشدن آقای روحانی احتمال بازگشت انزوای بینالمللی و تحریمها را افزایش خواهد داد. به گزارش سایت رسمی آقای خاتمی، وی روز سهشنبه ۱۲ اردیبهشت در دیدار با اعضای شورایعالی سیاستگذاری اصلاحطلبان گفته است:«همانطور که آقای جهانگیری و عقلای کشور باور دارند مصلحت مردم و کشور در تداوم دولت روحانی است».
✔️تذکر اول ـ آقای خاتمی، چشمهای خود را باز کنید. جمهوری اسلامی و حکومت روحانیان عامل انزوای بینالمللی مردم ایران است. بجای عوامفریبی حکومت خود را جمع کنید. بزودی خواهید دید، چه با ریاستجمهوری روحانی و چه با ریاستجمهوری رئیسی و یا قالیباف، انزوای بینالمللی و تحریمها افزایش خواهند یافت. خطر جنگ داخلی نیز به آن افزوده شدهاست.
✔️تذکر دوم ـ چه شد پس از هشت سال ریاست جمهوری شما که چهار سال آن همزمان با استقرار مجلس ششم بود، احمدی نژاد سر برآورد؟ آیا فراموش کردید که پس از آن انتخابات در جمع خبرنگاران گفتید: سالمترین انتخابات را برگزار کردیم؟ یعنی ثمره هشت سال حاکمیت مهمترین فرد اصلاحات ، انتخاب احمدی نژاد در یک انتخابات سالم و پاکیزه بوده است!
تذکر سوم ـ آقای خاتمی، حداقل از آقای احمدینژاد یاد بگیرید و شرافت خود را در گرو بقای حکومت سر تا پا فاسد خود نگذارید. احمدینژاد وقتی به حاشیه رانده میشود، این قدر شرافت و جسارت دارد که در پیام خود از هیچ کاندیدی حمایت نکند و مردم را به شرکت در انتخابات دعوت نکند. شما چطور؟ … ما رای یواشکی شما را در دماوند فراموش نمیکنیم.
✔️تذکر چهارم ـ آنانی که عقلای کشور مینامید، باعث نابودی ایران شدهاند. برای مردم مصلحت تعیین نکنید. این گفتار همان قیمگرایی و شالوده نظریه منحط ولایتفقیه است که مردم را قاصر و محجور میشمارد. بدانید اگر مردم امکان انتخابات آزاد داشته باشند، از شما و همقطاران شما عاقلتر هستند و مصلحت خود را بهتر تشخیص میدهند. در آن صورت شما باید به همان گوشه کتابخانه مالوف خود بروید و همگی از طمع حکومت بر مردم دست بردارید.
انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در شرایطی برگزار میشود که رژیم حاکم در سراشیبی سقوط و انحطاط اخلاقی و سیاسی بیسابقهای قرار گرفته است. نابسامانیهای اقتصادی که در گسترش فقر عمومی و اعتصابهای روزافزون صنفی و کارگری از یک سو، و ناتوانی دولت از حل فساد لجام گسیخته مالی، اداری و به راه انداختن چرخ تولید و تأمین امنیت قضایی شهروندان از سوی دیگر به نمایش در آمده، به شدیدترین حد خود رسیده است. در صحنه بینالمللی نیز سیاستهای ماجراجویانه رژیم به بحرانها و کشمکشهای فرقهای دامن زده و انزوای سیاسی شدیدی را برای رژیم به ارمغان آورده است. رژیم ولایت فقیه چنان خصلت مافیایی به خود گرفته است که عناصر برجسته آن مانند هاشمی رفسنجانی به صورت مشکوکی سر به نیست میشوند و در یک «قحط الرجال» آشکار جانیان به نام را روانه میدان رقابت در انتخابات می کند.
در جمهوری اسلامی انتخابات هیچگاه عادلانه ومنصفانه نبوده است ولی حداقل می توانست گردش قدرت بین نخبگان خود نظام را تامین کند. اگر درگذشته، شرکت در انتخابات به معنای گزیدن بین بد و بدتر بود، امروزه اما، واقعیات نشان میدهند که انتخابات معنای حداقلی خودش را هم از دست داده است و رقابت بین جناح های محدود درون نظام نیز دیگر امکان پذیر نیست. بحران ریشه دار نظام، دستگاه انتخاباتی آن را نیز دچار بحران کرده است. انتخابات در جمهوری اسلامی ابتدا با نظارت استصوابی به گردش قدرت در دایره تنگ ملتزمان وفادار به ولایت فقیه محدود شد و سپس در چند دوره اخیر با کاربرد «مهندسی انتخابات»، تقلب سازمان یافته و دست بردن هر چه بیشتر در آرا برای کنترل نتیجه آن، به یک انتخاباتب نمایشی از پیش طراحی شده تبدیل شده است.
فقدان کارکرد چنین نظام انتخاباتی ونتایج ان ، علی رغم مشارکت بخش هایی ازجامعه مدنی وحمایت انان از جناح هایی که در دودهه اخیررای مردم را برای استمرار این نظام و نه تحقق مطالبات انان می خواستند، امروز جلو چشم همگان است وحاصلی جز کنترل هرچه بیشتر سپاه بر همه شئونات زندگی مردم وسرکوب جامعه مدنی وبه انسداد کشاندن همه راههای تغییر عقلانی در کشور نداشته است .
آیا وقت ان نرسیده است، کسانی که مردم را با هر وعده ووعیدی به پای صندوقهای رای می کشند، در مقابل سرنوشت آراء و مطالبات انان پاسخگو باشند ومسئولیت پی امد های سیاسی این کار راکه متوجه مردم خواهد شد، بعهده بگیرند؟
انتخابات در فرهنگ سیاسی دارای معنای روشن و تعریف مشخصی است و با آن چه که در جمهوری اسلامی به این نام برگزار میشود کمترین سنخیتی ندارد. نباید با این نمایش سیاسی همراهی کرد. باید تلاش کرد با بسیج جامعه مدنی و همبستگی نیروهای خواهان استقرار دموکراسی زمینه های برگزاری یک انتخابات آزاد واقعی در ایران فراهم گردد.
مردم آزاده ایران، کنشگران سیاسی، دموکراسیخواهان:
در ایران امروز شرایط ویژه ای حاکم شده است که شاخص های آن از نظر ابعاد و عمق، نسبت به گذشته از کیفیت نوینی برخوردارند. وضعیت وخیم و بحرانی اقتصاد، وجود چشم انداز تشدید فشارها و تحریم های جهانی، تشدید تقابل های منطقه ای، فقدان برنامه و راهبرد برای حل بحران اقتصادی، گستره و فراوانی حرکت های اعتراضی، اعتصابات، جنبش های مطالباتی و صنفی، حادتر شدن مشکلات ساختاری و درگیریهای جناحی رژیم، و… از جمله دلایل حاکم شدن این شرایط ویژه است. به خوبی میتوان دید که تداوم حاکمیت جمهوری اسلامی به معنای تشدید خطر فروپاشی و اضمحلال کشور است. اینک تغییر نظام جمهوری اسلامی به یک نظام دموکراتیک عرفی دیگر نه یک آرزوی دوردست، بلکه به دلیل خطراتی که ادامه حیات این رژیم برای ایران و مردم آن دارد، بایستی به عنوان یک ضرورت سیاسی در دستور کار همه نیروهای دموکراسی خواه کشور قرار گیرد.
«اتحاد برای دموکراسی در ایران» نسبت به خطرات ادامه حکومت مافیایی ولایت فقیه برای آینده کشور به همگان هشدار میدهد و ضرورت همبستگی نیروهای دموکراسیخواه را برای نجات کشور از چنگال این رژیم از درون فرسوده و در سراشیب فروپاشی یادآور میشود. وقت آن است که دموکراسیخواهان از حالت واکنشی نسبت به عملکرد رژیم دست بکشند و خود ابتکار سیاسی را به دست گیرند. گذار از جمهوری اسلامی و رسیدن به یک ایران آزاد و دموکراتیک هدف مشترک همه دموکراسیخواهان ایران است. می بایست آن را به گفتمان غالب تبدیل کنیم و برای تحقق آن متحد شویم..
همزمان با آغاز کارزار انتخابات ریاست جمهوری در ایران،گزارشگران بدون مرز (RSF) بار دیگر نبود اطلاعات مستقل و آزاد در فضای رسانهای ایران را محکوم میکند.
۸ اردیبهشت ۱۳۹۶ ابزار پخش زنده اینستاگرام با دستور دستگاه قضایی مسدود شد. از هفتهها پیش استفاده از این نرمافزار کاربردی به ویژه از سوی کاربران اینترنتی نزدیک به اصلاحطلبان که از رسانههای رسمی محروم هستند، افزایش پیدا کرده بود. اینستاگرام در ایران به شدت مهار میشود اماهنوز به شکل کامل مسدود نشده است.
۳ اردیبهشت، داستان کل کشور محمد جعفر منتطری با دفاع از مسدود کردن امکان تماس صوتی تلگرام باره علت آن گفت ” تمام دستگاههای اطلاعاتی، امنیتی و انتظامی عنوان کردند که این سیستم به دلایلی خلاف امنیت کشور است.” با وجود ممنوع بودن شبکههای اجتماعی و نرمافزارهای کاربردی در ایران به مانند توئیتر، فیسبوک و… اما این شبکهها نقشی مهم در عرصه اطلاعرسانی ایفا میکنند. صفحهها و حسابهای کاربری برخی از مقامات رسمی و کاندیداهای انتخابات نیز در این شبکهها بسیار فعال هستند.
در تاریخ ۲۶ اسفند ۱۳۹۵ اعلام شد که بیش از ۱۰ تن از مدیران کانالهای تلگرامی اصلاح طلب یا حامی دولت «توسط یک نهاد اطلاعاتی نظامی» بازداشت شدهاند. از این میان علی احمدینیا مدیر کانال اطلاع رسانی اصلاحات نیوز نام برده شده است. از آن تاریخ این کانالهای اطلاع رسانی از دسترس خارج شدهاند و اطلاعات زیادی از وضعیت بازداشت شدهگان نیز منتشر نشده است.
این بازداشتها به افزایش تنش میان دولت حسن روحانی و دستگاه قضایی منجر شد. در تاریخ ۱۷ فروردین محمود علوی وزیر اطلاعات گفت “نظر دولت این است که مسئله بازداشت مدیران کانالهای تلگرامی بهصورت مسالمتآمیز حل و مدیران آنها آزاد شوند.” ۲۳ فروردین، محسنی اژهای سخنگوی دستگاه قضایی پاسخ داد که “برخی از این افراد به اتهام مسائل ضد امنیتی و بعضی هم علاوه بر مسائل ضد امنیتی به دلیل ارتکاب به جرایم خلاف عفت عمومی و انتشار مطالب مستهجن دستگیر شدهاند و بر اساس گزارشات رسمی این مطالب در پروندههای ایشان مطرح شده است.” وی با تهدید وزیر اطلاعات افزود “در خصوص این پرونده خاص مطالبی در مورد خود وزیر اطلاعات مطرح است که طبعا حتی ایشان نمی تواند در این پرونده اظهار نظر و گزارش تهیه کند.”
حتا در فضای کارزار انتخاباتی، قربانی اصلی جنگ قدرت میان جناحهای نطام در ایران، نادیده انگاشتن تام و تمام آزادی اطلاعرسانی و حق دانستن شهروندان است. گزارشگران بدون مرز تأسف خود را از سانسور تحمیل شده بر رسانهها و سرکوب روزنامهنگاران، که آنها را از ایفای نقش اطلاع رسانی آزاد در باره انتخابات محروم میکند، ابراز میکند. با ۲۸ زندانی ایران یکی از ۵ زندان بزرگ جهان برای روزنامهنگاران و فعالان رسانهای است.
رضا معینی مسوول دفتر ایران گزارشگران بدون مرز در این باره میگوید : « حق دسترسی آزاد به اطلاعات پیش شرط حق رأی دادن است. با زندانی کردن روزنامهنگاران و سانسور روزنامهها، مسدود کردن سایتهای اطلاع رسانی و شبکههای اجتماعی و سرکوب منتقدان، برگزاری انتخاباتی دمکراتیک ناممکن است. جمهوری اسلامی ایران باید به این وضعیت غیر قابل قبول پایان دهد و پیش از هر کاری همه فعالان رسانهایزندانی را آزاد کند.
ایران یکی از زندانهای بزرگ جهان زنان روزنامهنگار
از آغاز دی ماه ۱۳۹۵، شماری از روزنامهنگاران بازداشت شدهاند. از این میان در تاریخ ۷ دی ماه طاهره ریاحی مسئول صفحههای اجتماعی خبرگزاری برنا، در ۴ بهمن ماه، زینب کریمیان، خبرنگار و همکار «حالا خورشید» برنامه گروه اجتماعی شبکه سه سیما و صالح دلدم کارگردان و مستند ساز جوان، در ۱۹ اسفند ۱۳۹۵هنگامه شهیدی روزنامهنگار پرسابقه، در ۲۶ و ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، مراد ثقفی مدیر مجله گفتگو و رامین کریمیان پژوهشگر و همکار این رسانه بازداشت شدند.
وزیر اطلاعات که به درستی بازداشت خودسرانه و غیر قانونی فعالان رسانهای نزدیک به دولت را از سوی اطلاعات سپاه پاسداران تقبیح میکند، متأسفانه در برابر بازداشت روزنامهنگاران از این میان سه روزنامهنگار زن بازداشت شده توسط وزارت اطلاعات زیر مسوولیتاش سکوت میکند.
به این سه تن باید رؤیا صابرینژاد نوبخت، وبنگار زندانی که زا سال ۱۳۹۲ زندانی است و نرگس محمدیروزنامهنگار و فعال حقوق بشری را نیز افزود. وی به تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۹۵ محکومیت شش سال زندان خود راسپری کرد اما از این تاریخ محکومیت دوم خود یعنی ده سال زندان را آغاز کرده است. جمهوری اسلامی با این ۵ زن زندانی یکی از بزرگترین زندانهای جهان برای روزنامهنگاران زن در جهان است.
« راهنمای عملی خبرنگاران در دورهی انتخابات»، راهنمایی اجرایی برای خبرنگاران در پروسه انتخابات است. کتابچه تاکنون به زبانهای دری/ فارسی، پشتو، عربی، انگلیسی برای همیاری در رصد و پوشش حرفهای انتخابات از سوی خبرنگاران، منتشر و در میان خبرنگاران بسیاری از کشورهای جهان توزیع شده است.
اشاره…
سینمای ایران در سال گذشته؛ قریب به صد و سی اثر سینمایی تولید کرد و سالی پرکار را از سر گذراند. در این میان حضور چشمگیر فیلم های خوب و جمع و جورهای هنرمندانه از جوانهای تازه به صحنه آمده بیشتر از هر چیز خود نمایی می کرد. حضور چند اثر از سینمای فاخر ایران در میان این فهرست ده نفره هم نمایانگر بهتر شدن ذائقهی مخاطبین است و مخاطبینی که در ده سال گذشته، به شدت از معانی راستین سینما فاصله گرفتند و همراه ابتذال سینمای ایران در سالهای دههی هشتاد هر چه بیشتر و بیشتر از سختپسندیها و ذائقهی سالهای قبلشان فاصله گرفتند. همکارمان «رهیار شریف» در بخش فرهنگی خلیج فارس، نگاهی انداخته به ده فیلم پرفروش سال. نگاهی نقادانه با توضیحاتی کوتاه و مختصر. با هم بخوانیم.
یک – فروشنده ۱۵٬۷۱۴٬۹۱۹٬۰۰۰ تومان
جایگاه اول؛ آن سینمای خوب
ایستادن فیلم اصغر فرهادی در جایگاه پرفروشترین فیلم سال خود خبر میمونیست. هم برای سینما و هم برای مخاطبین. مخاطبینی که در سالهای دههی هشتاد بیش از همیشه در معرض اتهام «کم دانشی» و بد بودن ذائقه قرار گرفته بودند؛ این بار نشان دادند که اگر محصول فرهنگی درخوری دور از ادا و اطوارهای افراطی روشنفکرانه، در اختیار باشد؛ ذائقهشان آنقدرها هم مشکلِ «پسندیدن» ندارد. فروشنده البته بعد از دیده شدن و شهره شدن در جشنوارههای جهانی در اکران ایران هم موفق بود و درست همزمان با افکار راست گرایانهی منسوخ «دونالد ترامپ» رئیس جمهور تازه به قدرت رسیده آمریکا در بزرگترین ضیافت سینمایی دنیا هم شرکت کرد و دومین اسکار سینمای ایران را برنده شد. تا بعد از مانور تبلیغاتی فراوان دولت احمدی نژاد بر روی اسکار اول، حالا مسئولین فرهنگی دولت روحانی هم این موفقیت فرهنگی را پای خودشان بنویسند و تا جای ممکن از یک اثر هنری، بهرهبرداری سیاسی کنند.
دو – من سالوادور نیستم۱۴٬۳۳۰٬۴۹۱٬۰۰۰تومان
رجعت به ابتذال دههی هشتاد
جایگاه دوم؛ آن هم با فاصله بسیار کم؛ در اختیار فیلمی ست که به گفته ی بسیاری از اهل سینما حتی ارزش یک بار تماشا را هم نداشت. باز هم طنزهای خالی از معنای دههی هشتاد و باز هم ستارهگرایی. رسیدن به فروشی بالا با اتکا به داستان های کم مایه و سرگرم کننده و اتکا به ستارههای نام آشنا که حضورشان تا حدبسیاری امضای موفقیت فیلم است؛ به علاوهی ارائهی تصاویری پرزرق و برق از ممالک آن سوی دنیا، برای تماشاگری که هنوز بعد قریب به چهل سال، زنان سینمای خودش را حتی در خواب هم روسری به سر می بیند؛ انگار که شوربختانه هنوز هم خواهان فراوانی دارد. فروش فراوان من سالوادور نیستم در کنار بسیاری دیگر از فیلم های اینچنینی گواهی بودند بر زنده بودن و رونق سینمایی که اهل فکر آرزوی کم رنگ تر شدنش را دارند.
پنجاه کیلو آلبالو ۱۳٬۶۵۵٬۹۴۸٬۰۰۰تومان
فروش زیاد در مدت کوتاه
باز هم حکایتی کاملا مشابه. این بار هم طنزی عامه پسند در کنار ستاره های نام آشنا و دست گذاشتن بر سوژه ای تقریبا ممنوعه. این فیلم که تنها مدت کوتاهی بر روی پرده بود و بعد به دلایل متفاوت از جمله سپرده شدن تبلیغاتش به تلویزیون های ماهواره ای، با ممنوعیت اکران مواجه شد؛ علی رغم حضور کوتاه مدت؛ به فروشی در خور دست پیدا کرد تا باز هم جای سینمای فاخر و هنری در میان فیلم های پرفروش کم و کمتر باشد.
سلام بمبئی ۱۳٬۵۸۹٬۹۸۱٬۰۰۰تومان
یک عشاقانه ی بالیودی
عاشقانهای بالیوودی از مردان خوش چهره ی سینمای اران. محمد رضا گلزار که با نگاه سختگیرانهی مسعود فراستی؛ بیشتر از یک بازیگر به یک «مانکن» مانند شده و از نگاه او حتی راه رفتن هم بلد نبوده؛ پس از چند سال دوری از سینما؛ بار دیگر با یک فیلم عامه پسند به سینماها برگشته. برخی اینطور می گویند که سینما صنعت است و هر آنکه بتواند مردم را به سینماها بیاورد و چرخهی اقتصاد سینما را بگرداند؛ بی گمان فردی سودمند برای سینما به حساب می آید. با این حساب محمد رضا گلزار چهرهای مفید برای سینما و اطرافیانش و خاصه تهیه کننده ها و سرمایه گذارها به حساب میآید. فردی که لااقل در قیاس با چهرههای مشابه خودش در سالهای قبل فرقهای بسیاری دارد. هم در نحوهی بازی و هم در میزان درک از مفهوم هنر… انگار که مسئولیتی که سالها قبل با امثال محمد علی فردین؛ شروع شد حالا به گلزار و رفقا رسیده باشد. از این فرق و فاصله گفتن اما در مجال این مقال است و نه در حوصله ی کلام.
ابد و یک روز ۱۱٬۴۸۲٬۸۸۶٬۰۰۰ تومان
سینما؛ همین و تمام
یک فیلم تر و تمیز از یک کارگردان به اصطلاح فیلم اولی. فیلمی که در جشنواره ی فجر نود و چهار بسیاری از جایزه های را جارو کرد و توجه بسیاری از اهل قلم را متوجهیک کارگردان تازه ظهور کرده. فیلمی که متهم به سیاه نمایی شد و در گرفتن نقدهای نامنصفانه حتی تا آنجا رفت که «ضد زن» نامیده شد. اما در نگاهی عادلانه و به دور از هیجانات کاذب؛ ابد و یک روز؛ فیلمی بود به غایت “سینمایی ” . سوژه ای مناسب؛ بازی هایی دلچسب و باور کردنی و حتی چاشنی خیال و احساس همدردی با قهرمانهای بی قدرت. فروش خوب این فیلم و حضورش در جایگاه پنجم، کمی بر بر سینمای فاخر در میان آثار پر رونق گیشه میافزاید و به قول معروف چه بهتر از این؟
بارکد ۱۱٬۱۸۷٬۳۷۹٬۰۰۰تومان
یک طنزشهری
بارکد هم ملودرامی طنازانه بود با ساختن آدمک هایی بیعرضه و تقریبا کم هوش که خیال دزدیهای بزرگ در سر دارند. قهرمان های داستان اما در پی شکست های فراوان عاقبت موفق می شوند تا پوزهی ضد قهرمان اول را به خاک بمالند. این فیلم عامه پسند لااقل در رعایت کردن المانهای سینمایی نشانه های خوبی داشت. داستان اگر دلکش و گیرا نبود و به عمق زندگی نمی رفت، لااقل زننده و آزاردهنده هم نبود. همین طور کارگردانی و بازی ها و دیالوگ ها…
بادیگارد ۶٬۶۹۰٬۳۷۷٬۰۰۰تومان
آقای ارزشی خیال نو شدن ندارد
اثر تازهی ابراهیم حاتمی کیا؛ باز هم یک فیلم ارزشی بود. فیلمی باز هم مثل همیشه در حال و هوای جنگ. با قهرمانی از جنگ برگشته و به نظام و آرمان های اول انقلاب وفادار مانده. فیلمی که علیرغم سرک کشیدن به مسایل روز و گفتن از انرژی اتمی و … باز هم بوی کهنگی و حرف های دیروز می داد. با این همه اما فیلم حاتمی کیا این بار هم مثل همیشه، رها از ارزش های تبلیغاتی بری نظم و باروهای شخصی او، از منظر سینمایی و داشتن یک کارگردانی منسجم، انتخاب نماها و تصویر برداری؛ لااقل در استانداردهای سینمای ایران فیلم خوبی به حساب می آمد و چشم از دیدن آنچه می دید، پشیمان نمی شد.
لانتوری ۶٬۲۹۶٬۹۰۲٬۰۰۰تومان
اسید پاش فرهنگی
کارگردان «من عصبانی نیستم» پس از توقیف فیلم قبلی؛ باز هم با یک سوژهی جنجالی به پرده ی سینماها و برگه های روزنامه ها آمد. او این بار از پدیده ی شوم«اسید پاشی» گفت و با اتکا به ستارههای جوان و سوژه ی روزش فروش در خوری را هم تجربه کرد. این فیلم البته پس از یک رکود چند هفتهای و با خبرسازی آمنه بهرامی دختری که چند سال پیش قربانی این حادثه شده بود، دیگر بار در گیشه و فروش رونق گرفت. چرا که خانم بهرامی معتقد بود که این فیلم برگرفته از زندگی اوست و کارگردان برای این استفادهی بی اجازه می بایست که یک میلیارد تومان به او غرامت بپردازد. خانم بهرامی حتی آقای درمیشیان را یک اسید پاش فرهنگی نام کرد. هرچند که شکایت او در نهایت سود بیشتری را نصیب عوامل فیلم کرد و لانتوری را بیشتر از قبل در معرض نقد و حرف قرار داد.
زاپاس ۴٬۸۱۶٬۱۱۴٬۰۰۰تومان
در هم و برهم و بی نظم
عوامل فیلم؛ در رویایی ترین خیال هایشان هم گمان نمی کردند که در جدول پروفروش های سال قرار بگیرند. فیلمی به غایت سطحی که بنا به گفته ی اهل فن تنها با اتکا به تبلیغات فراوان از رسانه ملی و تلویزیونهای ماهوارهای؛ در حال و هوای عید و بهار به صحنه آمد و به فروشی غیر قابل باور رسید…
خوب، بد، جلف ۴٬۶۴۶٬۰۹۲٬۰۰۰ تومان
یک کمدی تلویزیونی
آخرین فیلم این فهرست ده گانه همچنان فرصت افزایش فروش دارد. این فیلم که با قلم و کارگردانی پیمان قاسم خانی به بار نشسته؛ سوژهای طنز دارد و با بهره گرفتن از نام های آشنا و شوخی های تلویزیونی؛ مردم عادی و شب نشینیهای خانگیرا به سینما ها آورده
ایستاده در غبار…
افسوس اهل فکر
چه حیف که این فیلم جایی در فهرست فیلم های پر فروش ندارد. ایستاده در غبار که از نگاه چهره های مذهبی به عنوان رقیب فرهادی برای حضور در اسکار معرفی می شد؛ داستان زندگی یکی از سردارهای جنگ را روایت می کند؛ آن هم با روایتی کاملا نو و تازه که حتی در سینمای جهان هم بدعتی جدید به حساب می آمد. این همه نو آوری و ریزه کاری سینما تنها با قهر بودن مردم؛ از شخصیتهای مذهبی؛ راهی به جدول پرفروش ها پیدا نکرد. گفتند که این فیلم یک فیلم تبلیغاتی ست. غافل از اینکه سینمای ایران پیشتر از این هم فیلمهای سفارشی کم نداشته؛ این همه فیلم از سینمای جنگ و دیگر فیلمهای مذهبی و سفارشی؛ کدامشان بار سینمایی این چنینی داشتند؟ کدامشان میتوانستند مرزی اینگونه محو شده میان واقعیت و داستان برقرار کنند؛ تا که داستانت بوی زندگی بدهد و زندگیات طعم قصه… حیف؛ از این فیلم به غایت سینمایی که راهی به دیدهی مردم میانی جامعه پیدا نکرد.
«چهره نما»عنوان صفحه ی تازه ایست که برای شما دوستان و همراهان خوب مان در بخش فرهنگی خبرنامهی خلیج فارس در نظر گرفته ایم. صفحاتی با همین هیات و با همین قلم پیشتر در یک مجلهی اینترنتی دیگر به چاپ می رسید. حال و با به اتمام رسیدن دوره ی چاپ آن سایت و همین طور نزدیکی معنایی و حال و هوایی این صفحه با یکی از برنامه های فرهنگی تلویزیون «ایران فردا» که از طریق همین گروه هنری تهییه و تدارک دیده می شود، بد ندیدیم تا سری جدید این مجموعه را این بار در خبرنامهی خلیج فارس به دست چاپ بسپاریم.
چهره نما همان طور که از توضیح حک شده بر پیشانی اش بر می آید؛ نگاهی دارد به چهره ها و حوادث دنیای هنر، در چهارگوشه ی این دنیای بزرگ و کوچک. در نخستین صفحه ی این مجموعه؛ مسافر این سو و آنسوی خاکزمین شده ایم و از آنهایی گفته ایم که در دیدن و زیستن زندگی؛ سرآمد دیگران بوده اند. از رُم گردی شیرین ” آدری هپبورن ” یاد کرده ایم و از مرگ ستاره ای که زندگی معمول را به شهرت و هیاهو ترجیح داد. از فوئنتس مکزیکی گفته ایم و دافنه دو موریه ی بریتانیایی. اینها و دیگر کوتاه نوشته هایی از راوایان پر شور زندگی را در ادامه ی صفحهی «چهره نما» از پی بگیرید…
آخرین معصوم…
چهارم ماه می مصادف است با تولد “آدری هپبورن” یکی از بزرگترین ستاره های تاریخ سینما. کسی که به قول “بیلی وایلدر”، “آن” ی داشت که او را برای همیشه ماندگار و تکرار نشدنی ساخت.
دوران کودکی و نوجوانی این بازیگر بلژیکی در هلند و در مدت جنگ جهانی دوم سپری شد و همین امر زندگی او را حتی با آن پیشینه ی اشرافی، دستخوش سختی ومرارت ساخته بود ، آدری پس از جنگ در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت برای آموزش رقص باله به لندن رفت، هنری که مایه ی تسلی خاطر آزرده اش از جنگ و پیامدهای آن بود. آدری در سال ۱۹۵۳ با بازی در نقش پرنسس فیلم کمدی رمانتیک” تعطیلات رمی” به کارگردانی “ویلیام وایلر” موفق به کسب جایزه ی اسکار شد، بازی دلنشین و کمیک او با آن سیمای شاداب و نگاه نافذ در کنار “گریگوری پک” یکی از جذاب ترین فیلم های کمدی- درام تاریخ سینما را رقم زد.
آدری هپبورن در سال ۱۹۵۶ در فیلم ” جنگ و صلح” به کارگردانی “کینگ ویدور” همبازی “هنری فوندا” و همسرش ” مل فرر” شد.گرچه نسخه ی سینمایی رمان جاودانه ی تولستوی نتوانست، غنای این شاهکار ادبی را به جلوه در آورد اما بازی هپبورن در نقش ” ناتاشا” – که یکی از انسانی ترین و جادویی ترین مخلوقات ادبیات جهانی ست- بار دیگر چشمها را خیره کرد. سازگاری خصایص روحی و فیزیکی او با ناتاشا که با شادابی و سرزندگیش، محیط پیرامونش را تحت نفوذ خود می گرفت، با آن لباس مخملین قرمز در انتهای فیلم تجلی گر عشق زنانه ی تمام عیاری بود که گاه مادرانه و گاه معشوقه وار جلوه می کرد.
او که جای این و آن بودن را دوست نداشت…
“دیانا دُربین” یکی از محبوب ترین ستاره های سینمای کلاسیک آمریکا در نود و یک سالگی در گذشت. خبر در گذشت او را پسرش “پیتر.اچ. دیوید” با “چند روز” تاخیر به خبرگزاری ها اعلام کرد ولی از جزییات و دلیل مرگ مادرش حرفی به میان نیاورد. با وجود آنکه عمر کار حرفه ای دیانا دُربین، تنها به یک دهه محدود بود، اما او در همین مدت کوتاه همواره در اوج بود و به عنوان یکی از گران ترین بازیگران زن، لقب گرفت. او در سال ۱۹۳۶و پس از عقد قرارداد با استودیو یونیورسال در فیلم “سه دختر باهوش” در نقش یک دختر نوجوان ایده آل ظاهر شد. فیلمی که در سال ۱۹۳۷ کاندید جایزه ی اسکار بهترین فیلم شد و استودیو یونیورسال را از ورشکستگی نجات داد. دُربین با بازی در این فیلم برای خود اسم و رسمی بر هم زد تا جایی که در سال ۱۹۳۸ ( به همراه میکی رونی) جایزه ی اسکار ویژه ی نوجوانان را “به خاطر مشارکت چشمگیر در به روی پرده آوردن روحیه وتجسم جوانی” از اکادمی علوم و هنر سینمایی دریافت کرد.
او در سال ۱۹۴۴ در فیلم “تعطیلات کریسمس” ساخته ی “رابرت سیودماک” ظاهر شد. فیلم روایت آشنایی یک سرباز وظیفه به نام “چارلز میسن” ( دین هارنز) با یک خواننده کاباره به نام “جکی لمونت” (دیانا دربین) در تعطیلات کریسمس است. سرباز پای حرفهای این خواننده می نشیند و جکی از کارهای خلاف همسرش “رابرت مانت” ( جین کلی) و روابط بیمار گونه ی او با مادرش پرده بر می دارد. مضمون این فیلم هنوز و پس از گذشت هفت دهه هنوز یکی از تمهای فکر برانگیز است و ارتباط های پیچیده ی روانی مادر و فرزند را در لفافه مطرح می کند. اما دیانا دربین که پیش از این به واسطه ی حضور در فیلم های فانتزی – موزیکال محبوب شده بود، در این فیلم نامتعارف جلوه ی چندانی کرد.
دیانا دُربین در سال ۱۹۴۹ بعد از بازی در ۲۱ فیلم و در اوج شهرت جهانی، زندگی در روستایی فرانسوی را به همراه همسر سومش چارلز دیوید برگزید . او که علت این تصمیم را انزجار از در کانون توجه بودن اعلام کرده بود تا پایان عمرهرگز حاضر نشد بار دیگر به دنیای سینما برگردد و از حضور در اجتماع می گریخت.
یادی از روایت گر اسطوره ای عشق و آرزو
می امسال ، خاموشی کارلوس فوئنتس نویسنده ی برجسته ی مکزیکی یک ساله می شود. نویسنده ای آزاد اندیش و متعهد که آزادی نوع بشر و بازگشت او به حقیقت وجودی اش را می طلبید.
فوئنتس شخصیت های داستانی اش را از دل اساطیر می گذراند و با شیوه ی یگانه ی نگارشش آنها را در جهان امروز قابل درک می ساخت، شخصیتهایی که گویی دوباره به دل تاریخ باز می گشتند تا در استحاله ای غریب، سرنوشت خود را به گونه ای دیگر رقم بزنند. او با گزینش واژگانی جادویی فضای سورئال داستان هایش را عمیق تر می ساخت و با روایتهایی تو در تو و پیچیده که با مایه های عشق، مرگ و آرزو عجین شده بودند، تاریخ مکزیک و فراتر از آن سرزمین آمریکای لاتین را به نگارش در می آورد. فوئنتس نویسنده ای بود که مرز و محدوده را بر نمی تابید ولی همواره به اصالت و هویت پایبند بود، او با آن که بیش از نیمی از عمر خود را خارج از مکزیک گذرانده و از فرهنگ های گوناگونی تاثیر پذیرفته بود، اما در تصویرکردن تاریخ مکزیک در ادبیات معاصر جهان نقشی عمده ایفا کرد؛ او حتی مرز زمان و مکان را هم بر نمی تابید و راویان و قهرمانان داستانهایش را فارغ از چارچوب های زمانی ومکانی به گشت و گذار در گذشته می برد، حال آنکه همین قهرمانان در جغرافیایی دیگر و با رویدادهایی از جنس امروز دست به گریبان بودند. فوئنتس مرزی میان شعر و نثر هم قائل نبود، اکثر رمان های او گاه به شعری بلند می مانند که فضای فاخر و آهنگینشان، منظومه های کهن را به خاطر خواننده تداعی می کند، منظومه هایی که همگی از در هم تنیدگی دوگانه های ابدی بشری سخن می گویند و تاریخ و اسطوره را براین مدعا گواه می گیرند.
شک، مکر، حسادت، عشق، مرگ، جنایت…
” دیشب در عالم روِیا دیدم که بار دیگر به ماندرلی پا نهادهام. در نظرم چنین جلوه میکرد که در مقابل دروازه ی آهنین کاخ ایستادهام و به طرف گذرگاه پرپیچ وخم آن نگاه میکنم…” این جملات پر رمز و راز بیش از آن که یادآور رمان به یادماندنی “ربه کا” باشد، شناسنامه ی “دافنه دو موریه” خالق بریتانیایی این اثر اند. نویسنده ای که صد و شش سال پیش در خانواده ای هنرمند و اشرافی دیده به جهان گشود.
اولین کتاب “دافنه دوموریه” به نام “روح دوست داشتنی” در سال ۱۹۳۱ چاپ شد و به دنبال آن، “مهمانخانه جامائیکا”؛ داستانی تاریخی درباره ی قاچاقچی ها که “آلفرد هیچکاک” بر مبنای آن فیلمی ساخت، کارگردانی که بعدها نیز داستان کوتاه دیگری از دوموریه به نام “پرندگان” ( ۱۹۳۶) و اثر برجسته اش “ربه کا” (۱۹۴۰) را دست مایه ی فیلمهای دیگرش قرار داد.
با وجود آن که هیچکاک در روایت سینمایی اش از ربه کا یکی از شاهکارهای سینمای کلاسیک را خلق کرده و در القای فضای رعب آور و اسرار آمیز داستان، بی نقص عمل کرده است، اما روایت مکتوب دوموریه در انعکاس سایه ی افسونگر ربه کا به قدری قدرتمند است که داستان حول این قهرمان مرده می چرخد و دیگران شخصیتهای فرعی محسوب می شوند. قهرمانی که با حضور وهم آلودش به داستان هویتی زنانه می بخشد و عناصری چون شک، مکر، حسادت، عشق، مرگ و جنایت را با آغشتن به روحیات زنانه تجلی می دهد. ربه کا نمایشگر قدرت روان متناقض و سودایی زن است، قدرتی سحر گونه که در زمان حیاتش، حسد و خشم را برمی انگیزد و بامرگش همگان را مسخر خود می کند.
مرهم درد سخت جدایی…
هفتم می مصادف است با تولد رابیندرانات تاگور موسیقدان، شاعر، فیلسوف و چهرهپرداز هندی و نخستین برنده ی آسیایی جایزه ی نوبل ادبی.
تاگور از کودکی آموختن در تنهایی را برگزید و روحش هرگز با مقررات نظام های آموزشی عجین نشد. اشعاراو آمیزه ای ست از منظومه های غنایی و حماسی. چنان که در آثار او زیبایی وآرامش و هیبت و عصیان یک جا گرد هم آمده اند و نمایشی پرشور از هویت بشری را به دست می دهند:
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید .
خورشید هنوز طلوع میکند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد
امواج دریا، آواز می خوانند
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند .
نیستی نیست .
هستی هست .
پایان نیست.
راه هست.
تولد هر کودک، نشان آن است که
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
شهروندِ شهرهای داستانی
نویسنده: حسن میرعابدینی
ناشر: دنیای اقتصاد
قیمت: ۱۲۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۴۴صفحه
این کتاب شامل تحلیل زندگی و آثار محمدعلی جمال زاده است و از مجموعه «ادبیات» این ناشر چاپ شده و اولین عنوان «مجموعه کلاسیکهای ادبیات معاصر» است. این مجموعه به بررسی زندگی و حاصل ادبی نویسندگانی که اختصاص دارد که منتقدان درباره آثارشان، بسیار نوشته اند، به اجماعی رسیده اند و آنها را در صف اول اثرآفرینان ایران جا داده اند. سید محمدعلی جمال زاده هم پایه گذار داستاننویسی جدید فارسی و مولف نخستین تحقیق اقتصادی ایرانی به روش غربی است.
نقش جمالزاده در نقد ادبی ایران به خاطر دیباچهای است که به عنوان مقدمه «یکی بود یکی نبود» نوشته و از آن به منزله بیانیهای ادبی یاد شده که به مکتب جدید نویسندگی در ایران رسمیت داده است. روشنفکرانی از قبیل تقی رفعت و جمال زاده خواهان ادبیات تازه و متجددی بودند که پاسخگوی نیازهای زمانه باشد و برای همگام شدن با تجدد جهانی به نوع (ژانر) های تازه ادبی میاندیشیدند که قادر به انتقال احساسات و افکار جدید باشند. جمال زاده برای جایگزینی وضع جدید ادبی به جای شیوههای کهنه، بحث تجدد ادبی را در زمینه داستان نویسی پیش برد.
در کتاب پیش رو، پس از بخش مقدمه و زندگی و زمانه جمال زاده، معرفی آثار این نویسنده در کتاب درج شده و سپس آثارش در ۳ فصل اصلی «داستان کوتاه ۱»، «رمانها» و «داستان کوتاه ۲» مورد بررسی قرار گرفته اند.
در قسمت زندگی و زمانه جمالزاده، جمالزاده و نقد ادبی و همچنین داستاننویسی او مورد بررسی قرار گرفته است. بین بخشهای کتاب، «میان پرده ۱» و «میان پرده ۲» هم به چشم میخورند.
در بخش رمانها، این عناوین مورد بررسی قرار گرفته اند: دارالمجانین، سرگذشت عموحسینعلی(شاهکار)، قلتشن دیوان، راه آب نامه، صحرای محشر، سر و ته یک کرباس. در بخش «داستان کوتاه ۲» هم این عناوین تحلیل شده اند: شاهکار، تلخ و شیرین، کهنه و نو، غیر از خدا هیچ کس نبود، آسمان و ریسمان، قصههای کوتاه برای بچههای ریش دار، قصه ما به سر رسید.
پس از قسمت «پایان سخن» هم بخشهای «جمال زاده شناسی»، «کتاب نامه»، «نمایه(اشخاص، آثار)» و «تصاویر جلد آثار محمدعلی جمالزاده» درج شده است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
جمال زاده تحت تاثیر رمانهای سفرنامه ای دوره مشروطه، که خود متاثر از رمانهای پیکارسکی چون سرگذشت حاجی بابای اصفهانی و ژیل بلاس بودند، به چهرههای داستانی ماجراجوی خود طی سفری طولانی و در برخورد با آدمها و حوادث گوناگون شکل میدهد. در رمانهایی با پیرنگ سفر جستجوگرانه، قهرمان در پی مطلوبی خانه و کاشانه را ترک میکند و همراه بلدی سفر آغاز میکند. او پس از پشت سر گذاشتن ماجراهایی به خانه بر میگردد، در حالی که نگاهش به زندگی عوض شده است.
مولانا نیز شخصیتی در حد پهلوانان چنین قصههایی مییابد. مثلا در بخش «باج سبیل» _ که نویسنده بعدا آن را به شکل نمایشنامه هم منتشر کرد _مولانا و جواد در بازار اصفهان شاهد زورگویی میرپنج قزاق به کاسبی خرده پا هستند. جمال زاده برای توصیف میرپنج _ که شخصیت “قلتشن دیوان” را به یاد خواننده آثار او میآورد _ تشبیهات نظامیبه کار میبرد: «منجلاب دهانش باز میشد و بسته میشد و … شلیک فحش و ناسزا بود که … به سر و صورت بقال بی نوا میبارید». مولانا متوجه میشود که «مردم رجاله و گروه دکاندارهای راسته بازار، بی حال و وارفته با رنگهای پریده و چشمهای گودرفته بی فروغ، مانند چشمان گوسفند سربریده» ناظر ماوقع هستند.
تنگنا
نویسنده: فردریک دار
مترجم: عباس آگاهی
ناشر: جهان کتاب
قیمت: ۱۲۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۷۰ صفحه
«آسانسور»، «مرگی که حرفش را می زدی»، «کابوس سحرگاهی»، «چمن»، «قیافه نکبت من»، «بزهکاران»، «بچه پرروها»، «زهر تویی»، «قاتل غمگین»، «تصادف» و «دژخیم می گرید» عناوین رمان های دیگری هستند که پیش از این کتاب، در قالب مجموعه نقاب، با ترجمه آگاهی چاپ شده اند.
رمان «تنگنا» با گفتگوی دو زندانی محکوم به اعدام شکل می گیرد؛ فرّاری یک تبهکار حرفهای است اما شارل بلوندوا کارخانهداری است که به قتل همسرش متهم شده است. او در بازگشت پیش از موعدش از شکار، متوجه خیانت همسرش شده و به جای نشان دادن واکنش آنی، تصمیم میگیرد مانند یک شکارچی متبحر، همسرش گلوریا را به سمت دامی بکشاند که امکان رهایی از آن وجود نداشته باشد.
شوهر عصبانی و کینه به دل گرفته، با هویتی جعلی شروع به اخاذی از همسرش میکند و او را در تنگنایی عذابآور و طاقت فرسا میگذارد تا جایی که سررشته امور از دست شارل خارج شده و…
این رمان فردریک دار در سال ۱۹۵۶ چاپ شده و عنوان اصلیاش، جملهای است از یکی از دعاهای مسیحیان کاتولیک با این معنی که «خداوندا ما را از شر شیطان برهان!». ۲ سال پس از انتشار این رمان، فیلمی سینمایی با اقتباس از آن و با عنوان «تنگنا» ساخته شد که هدف از انتخاب این نام برایش، القای وضعیت نداشتن راه پس و پیش بود. عباس آگاهی مترجم اثر هم برای ترجمه فارسی این اثر، همین نام را انتخاب کرده است.
این رمان ۱۲ فصل دارد و در قسمتی از آن می خوانیم:
به عقیده من، همه فاجعه های زناشویی، از این جا ناشی می شود: زن و شوهر اراده دوست داشتن یکدیگر را ندارند… به این دلیل که یکدیگر را خود به خود دوست دارند، زندگی زناشوییشان نابود میشود.
پاکتی به اسمم، در گیشه بود. به خودم گفتم که هرگز خانم کارمند سبیلو، به فکرش هم نمیرسد که یکی از چرخ دنده های اصلی یک فاجعه بوده است…
در کتاب «واقعیت نمایی و بداهت؛ تأویلهای ژان لوک نانسی از سینمای کیارستمی» مولف سعی کرده تا به تبیین تأویلهای فلسفی در سینمای کیارستمی بر پایه آراء فلسفی ژان لوک نانسی بر پایه مفهومهای «بداهت»، «ذات واقع» و «نگاه و تصویر» و در انتها «معنای زندگی» بپردازد. همچنین مولف سعی کرده در این کتاب به بررسی لایههای فلسفی سینمای کیارستمی و تأویلهای آن بر اساس روش و متد نانسی و امکانپذیری فلسفه سینما بر اساس آراء و اندیشههای موجود در سینمای ایران بپردازد. بر این اساس مولف معتقد است که سینمای ایران میتواند راه و منش جدیدی در تفکرات فلسفی به خصوص با پشتوانه معرفتی، فرهنگی و تمدنی که دارد بازگشایی کند، در این کتاب نیز سعی بر آن است که با بررسی سینمای کیارستمی و تأویلهایی که از سوی ژان لوک نانسی صورت گرفته این سینما را مورد بازاندیشی قرار داد. بنا بر باور نویسنده این کتاب ما میتوانیم بر اساس روشها و بینشهای فلسفی آثار هنری را مورد بررسی قرار دهیم و با طرح ایدههای نوین راهی به سوی خلق آثار هنری با مبانی فلسفی بگشایم.
نانسی در کشاکش نوع سینمای کیارستمی به این نتیجه میرسد که در مورد کیارستمی نباید به دنبال «ژانر» فیلم بگردم یا دنبال سبک او، شخصیت یا اصالت سینمای او؛ بلکه باید بیشتر دنبال این باشم که سینما چگونه در آثار او وجود خودش را اثبات میکند. یعنی به یک معنا سینما چگونه خودش، خودش را به کرسی مینشاند و این مسألهای بود که با قضیه، سبکها و انتخابهای سینماتوگرافیک، با موضوع رابطهای که نگران تاریخ سینما و آیندهاش باشد، به کلی فرق داشت. اینجا بیشتر با نوعی افتتاح سر و کار داریم؛ افتتاحی که البته پر بود از همه، آنچه در صد ساله هنر هفتم گذشته بود مثل این بود که میخواهیم بگوییم سینما دوباره شروع میشود. یا دنباله سینما همانا سرآغاز آن است.
در مقدمه کتاب می خوانیم: عباس کیارستمی یک تنه سیری ویژه در عالم سینمای ایرانی به وجود آورده و بخشی مهم از سینمای ایران را به خود اختصاص داده است. او مجموعه ارزشمندی از آثار سینمایی برای مخاطبان خود به جا گذاشته که برای هر رهرو تازه نفس علاقه مند به سینما نگرشی مفید و ارزنده است. کیارستمی کارگردانی است که نگاهی دیگرگونه به رویدادها و مسائل پیرامون ما دارد و تنها سینماگر ایرانی است که در مراسم صدمین سال تولد سینما نامش در کنار نام بزرگ ترین کارگردان های جهان قرار گرفته است.
روایت ها و تاویل های ژان لوک نانسی – فیلسوف فرانسوی – از سینمای کیارستمی، ما را با جان مایه سینمای او آشنا می کند. نانسی با عینکی فرانسوی توانسته فیلم های کیارستمی را واکاوی کند و بداهت، نوع نگاه و ذات واقع سینمای او را برای ما بشکافد.
در سال ۱۹۹۴ به مناسبت صدسالگی سینما، مسئولان مجله «کایه دو سینما» به فکر انتشار کتابی افتادند که در آن صد مؤلف درباره صد فیلم از آثار تاریخ یک قرن سینما چیزی بنویسند. نانسی به این درخواست پاسخ مثبت داد. او که فیلم «زندگی و دیگر هیچ» کیارستمی را دیده و سخت شیفته آن شده بود، سعی کرد به فیلم های دیگر این سینماگر ایرانی توجه بیشتری نشان دهد.
کتاب حاضر از هشت فصل تشکیل شده که در ابتدا زندگی و آرای عباس کیارستمی و ژان لوک نانسی بررسی شده است. سپس در فصول بعدی این عناوین مورد بررسی قرار گرفته است: کیارستمی در مقام سینماگر اندیشمند، نسبت فلسفه و فیلم، تأویلهای سینمایی و پدیدارشناسی، سینمای بداهت ، تأمل و درنگی در فلسفه ذات واقع در سینما، حرکت در سینما، نوعی نگاه، و زندگی ادامه دارد.
در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: «روسپی کیست و روسپی گری از چه زمان و به چه هدفی گسترش یافت؟ تاریخ روسپی گری در ایران از چه زمانی آغاز می شود و چه عواملی در رشد این پدیده تأثیرگذار بوده اند؟
اغلب اوقات، زنان فحشا را به مثابه رفتاری موقت برای افزایش درآمد خود در نظر می گیرند اما به رغم خواسته خود در این کار باقی می مانند و قسمت اعظم درآمد آن ها را واسطه ها (پااندازان-حامیان) کسب می کنند؛ در واقع زنان تن فروش خود قربانی فعل مجرمانه ای هستند که مشتری های شان آن ها را تشویق می کنند. این کتاب، جمع بندی مطالعات سال های گذشته درباره روسپی گری است. نویسنده ضمن مروری تاریخی بر وضعیت روسپی گری در ایران و جهان و قوانین مرتبط با آن، مجموعه یافته های حاصل از مطالعه خود و همکارانش را با عنوان «ارزیابی سریع وضعیت روسپی گری در شهر تهران» به یافته های قبلی افزوده تا تصویری به روزتر و شفاف تر از موضوع ارائه دهد.
مو شکافی و کند و کاو در لایه های خودآگاه و ناخود آگاه هویت زنانه ، خصیصه ای ست که در همه ی رمانهای “فریبا وفی” مشهود و ملموس است. او ذره بین دقیقش را بر روی همه ی زوایای شخصیتی زنان داستانش می گذارد و در نهایت بدون تحمیل قضاوت خود، روح کالبد شکافی شده ی زن ایرانی را در معرض نمایش قرار می دهد. او در این مسیر با زبردستی تمام، از مسیر انصاف و تعادل خارج نمی شود و خود را از افراط و شعارهای فمینیستی مصون نگه می دارد. وفی در کسوت جراحی بی طرف زمانی به واکاوی اندیشه ی “شیوا” ی روشنفکر در “رویای تبت”می پردازد و یا زمانی دیگر روان زن معمولی و بی تکلف مخلوقش در رمان ” پرنده ی من” را جست و جو می کند.
رمان “پرنده ی من” از زبان زنی ساده، متاهل، خانه دار و نسبتا جوان روایت می شود، زنی درگیر تکرار زندگی روزمره و عاصی و سرخورده ازهیچ انگاشته شدن. زنی که در کنار شوهر و دو فرزندش زندگی یکنواخت و پوچی را می گذراند. او با حالتی ترحم وار در جست و جوی پناهی است که آن را نمی یابد، روابط سرد و بی رمق او با شوهرش “امیر” بر ملالت و دلزدگی او از زندگی دامن زده است، امیر نه بی مهر است و نه مهربان، نه حاضر و نه غایب، نه مسوول است و نه ولنگار. امیر دغدغه ها، آرزوها و بلند پروازی های خود را فدای زندگی خانوادگی نمی کند. از همین روست که برای رسیدن به رویای مهاجرت به کانادا، قفس خانواده را بر نمی تابد و” پرنده “ی رویاهایش را به سوی باکو پرواز می دهد، تا شاید سکویی برای اوج به سمت آرمان شهرش بیابد، ولی در این سوی ماجرا “پرنده ” ی اندیشه و رویاهای زن مجالی برای پرگشودن نمی یابد، او بار مسوولیت پروردن و تربیت کودکانش را به دوش می کشد، با مشقت و کمبودهای زندگی دست و پنجه نرم می کند تا شوهرش خسته بال از پرواز باز گردد و باز تکرار و تکرار…
کنار امیر دراز میکشم. حالا نه برایش زنم، نه مادر، نه خواهر. هیچ ربطی به هم نداریم. نور سرد و سفید تلویزیون مثل نورافکنی از خط دشمن به رویمان افتاده و دنبال شناسایی ماست که مثل دو غریبه روی قالی افتادهایم. به امیر میچسبم و شانههایش را محکم میگیرم. برمیگردد و توی خواب بغلم میکند. حالا نه او شوهر است و نه من همسر. نه او مرد است و نه من زن. دو آدمیم تنگِ هم و پناه گرفته در هم. ( صفحه ی ۹۸)
راوی داستان “پرنده ی من” آن قدر بی هویت و خود ویرانگر است که حتی نامش هم مجهول است، در سراسر داستان، حتی یک بار هم کسی او را به اسم صدا نمی زند. او درگیر تناقضات و کشمکشهایی ست که روح او را خراش می دهند، او از یک سو از داشتن یک خانه ی ۵۰ متری که به تازگی “مالک” آن شده اند، حس رضایت و شادمانی دارد و آن را به مثابه ی مامن و پایگاهی استوار می بیند ولی از سوی دیگر با زبانی تمسخر آمیز از آپارتمان کوچک و رقت بارش سخن می گوید:
ولی من دلم می خواهد از خانه مان حرف بزنم. خانه ای که در آن مستاجر هیچ صاحبخانه ای نیستیم. صاحبخانه شیطان نیست ولی همان اندازه می تواند روح آدم را تسخیر بکند.(صفحه ی ۱۰)
نوبت به من می رسد می گویم مالک. و تعجب میکنم از طعم شیرین آن. می آیم بالا و کلمه را مثل شکلاتی که یک دفعه کاکائو یش دهان را پرکند مزمزه میکنم. مالک. خدایا من مالکم.مالک. .(صفحه ی ۱۳)
باید بلند شوم و چراغ را روشن کنم. روشنایی توی خانه ناجور تقسیم شده است. آشپزخانه از حالا شب است. هال عصر است و اتاق خواب روز. .(صفحه ی۱۱)
برای راوی “زیر زمین” هم واژه ای ست با بار معنایی چندگانه، زیرزمین با این که تداعی گر خاطرات ترس، دلهره، تحقیرو تنبیه های دوره ی کودکی اوست، اما در عین حال مفری است برای پناه بردنش به کنج خلوت وفراموشی. او که مجال پرواز پرنده ی فکر و آرزوهایش را بر فراز زمین نمی بیند، ناچار راه فرود را می پوید و راه خلاصی را در زیر ِ زمین می یابد.
زیرزمین را دوست دارم. بعضی وقتها دوست دارم به آن جا برگردم. گاهی اوقات تنها جایی است که میشود از سطح زمین به آن جا رفت. مدتهاست که فهمیدهام همیشه زیرزمینی را با خود حمل میکنم. از وقتی که کشف کردهام که آن جا مکان اول من است زیاد به آن جا سر میزنم. .(صفحه ی ۱۳۸)
قهرمان داستان، از جایگاه یک زن ایرانی به نابسامانی و در هم پیچیدگی شرایطش می نگرد، نگاهی که تنها به درگیری و جدال با درونش ختم می شود و به نمود بیرونی مشهودی منجر نمی شود، چرا که ضمیر او از کودکی با باورهایی نظیر تحمل، صبر و توداری عجین شده است. اما این باورها هم در زندگی زناشویی کسالت بارش، دستخوش تضاد و دوگانگی می شوند:
سکوت من گذشته دارد . به خاطر آن بارها تشویق شده ام . هفت هشت ساله بودم که دانستم هر بچه ای آن را ندارد . سکوت من اولین دارایی ام به حساب می آمد .(صفحه ی ۲۵)
[خاله محبوب گفت:] “خبر چین دوست ندارم” دستش را روی سینه استخوانی ام گذاشت :”زن باید یاد بگیرد همه چیز را این جا ، نگه دارد . فهمیدی ؟” فهمیده بودم .( صفحه ی ۳۵)
امیر از سکوتهای من کلافه میشد[…] سکوت من او را میترساند. کمکم عادت به پر حرفی پیدا کردم. حتی در مواقعی که لازم نبود. سالها بعد یاد گرفتم که حرف میتواند حتی مخفیگاهی بهتر از سکوت باشد. .(صفحه ی ۲۷)
در این بین زن داستان اگر گاه لب به شکوه و اعتراض می گشاید و یا حتی فریادی از سر ناخوشی بر می آورد، معنایش قد علم کردن و فرار از استیصال نیست، بلکه ناله و فغانهایی ست که از سر ستم دیدگی و ناخوشی بر می خیزند، بی آنکه هیچ هدفی را دنبال کنند:
امیر می گوید:”صدایت را بیاور پایین” نمی آورم. بلند می شوم تا صدا بهتر پخش شود. خوشحالم که خانه مان کوچک است و او نمی تواند از دست فریادهای من در برود. آهسته می گوید:”طلاقت می دهم”مثل تیر خلاصی است که خیلی آرام و خونسرد شلیک می کند. من باید بمیرم. دراز بکشم و بمیرم. دراز می کشم ولی نمی میرم ( صفحه ی ۵۰)
وفی با بیانی موجز و رسا به تشریح دیگر زنان داستان می پردازد، او با تک جمله هایی گویا که با چاشنی طنز نیز همراه اند، شخصیت”مامان”، “خاله محبوب” و خواهرهای راوی،”شهلا” و “مهین” را به خوبی نمایانده است و در عین حال از مردان داستان هم غافل نمانده و به خوبی از عهده ی شخصیت پردازی آنان نیز بر آمده است:
مامان توی خواب هم زاری می کند ( صفحه ی ۲۹)
خاله محبوب می گوید:” من به عشق ماتیک زن جعفر شدم” ( صفحه ی۳۸)
شهلا برای هر چیز مراسمی دارد، آداب دارد، باید آن را اجرا کند ( صفحه ی ۸۸ )
مهین این روزها آواز می خواند، خرید می کند، انگلیسی حرف می زند، نامه می نویسد….( صفحه ی ۱۱۶)
از عمو قدیر و چشمکهایش وحشت داشتم [… ] چشمکی که اصلا پدرانه نبود ( صفحات ۳۴ و ۵۵)
یکی از ظریف ترین تعابیری که در رمان پرنده ی من به چشم می خورد، روایت “سیر شدن” انسانها و حربه هایی است که آنها در قبال این پدیده به کار می گیرند، با مقایسه ی این واکنشها، می توان اوج درماندگی و انفعال را در شخصیت اصلی داستان مشاهده کرد:
[امیر] وقتی از من سیر می شود مرد مجردی می شود که به اشتباه در خانه ی شلوغی مهمان است….
آقا جان وقتی از مامان سیر می شد، ویتامین را به خانه می آورد….
مامان وقتی سیر می شد اثاث خانه را توی حیاط می ریخت وچند روز پشت سرهم، زاری کنان همه جا را تمیز میکرد و به در و دیوار و زمین و همه جا دستمال میکشید….
“شهلا” وقتی سیر می شود رژیم می گیرد…..
“مهین” وقتی سیر می شود زن مردی که نمی شناسد می شود و به آن سر دنیا می رود …
من باید مفلوک تر از همه باشم که وقتی سیر می شوم [باید] سرم را روی شکم کسی که بیش از همه ازش سیرم بگذارم و به صدای آبکشی روده هایش گوش کنم و تازه شرمنده ی آن همه سیری باشم. ( صفحات ۶۰ و ۶۱ و۶۲)
زن، در” پرنده ی من” از داشتن هرگونه محدوده ی شخصی بی بهره است، امیر آنقدر در دست اندازی به این حریم، گستاخ است که از خواندن نامه ای که زن برای خواهرش نوشته هم ابایی ندارد. او با کنایه هایش در مورد پدر و مادر همسرش او را از گذشته متنفر، با تعریف از دخترهای قلمی خیابان، از حال بیزار و با نشان دادن پیرزنی مچاله از آینده نا امید می کند:
[امیر] میگوید:” پدر تو فقط در یک چیز نبوغ داشت، از راه به در کردن زنهای مردم”(صفحه ی ۴۹)
امیر میگوید: ” خیلی چاق شدهای مثل بوفالو. از دخترهایی که قلمیاند و توی خیابان راه میروند خوشم میآید؛ باریک و ظریف.”( صفحه ی ۱۱۰)
امیر پیرزنی را که به پاکت کاغذی کهنه و مچاله ای می ماند نشانم می دهد و می گوید:” بیست سال بعد ِ تو” (صفحه ی ۹)
نگاهی که وفی در این داستان به پدیده ی خیانت دارد، بسیار مشابه آن چیزی ست که در رمان “از طرف او” نوشته ی آلبا دسس پدس بیان شده است، خیانتی که گرچه از حیطه ی خیال و تصور بیرون نمی رود ولی بر جان و فکر زن چنبره زده است:
امیر خبر ندارد که روزی صد بار به او خیانت می کنم . وقتی که زیرشلواری اش به همان حالتی که در اورده وسط اتاق است . وقتی توی جمع آن قدر سرش گرم است که متوجه من نیست . وقتی سیر شده و یادش می افتد که منتظر ما نمانده است . وقتی مرا علت ناکامی هایش به حساب می آورد . وقتی زن دیگری را به رخ من می کشد . وقتی که می تواند از هر چیزی به تنهایی لذت ببرد.[…]. وقتی که تنهایم می گذارد ، به او خیانت می کنم [….] روزی صد بار از این زندگی بیرون می روم . با ترس و وحشت زنی که هرگز از خانه دور نشده است. آرام آهسته بی صدا و تا حد مرگ مخفیانه به جاهایی می روم که امیر خیالش را هم نمی کند.آن وقت با پشیمانی زنی توبه کار در تاریکی شبی مثل امشب دوباره به خانه پیش امیر باز می گردم. ( صفحه ی ۴۲)
رمان “پرنده ی من” موفق به دریافت جایزه ی رمان بنیادگلشیری و یلدا شده است، این رمان با بیانی شیوا و جسور بازگوکننده ی واقعیتهایی روزمره و در عین حال تکان دهنده است، واقعیت هایی آنقدر تلخ که وفی گاه برای باز گوییشان، ناگزیر دست به دامان طنزی گزنده شده است. گویی راوی با ریشخندی عالمانه درصدد است تا چشم خواننده را به روی معضلی بگشاید که از فرط وضوح و تکرار، به دیدنش عادت کرده است. معضلی که روح و تن یک انسان را درهم می شکند و پرنده ی ذهنش را تا ابد اسیر و محبوس نگه می دارد:
رویای من معیوب است . مثل آن بلور ترک برداشته است که حیفم آمد توی سطل آشغال بریزم ولی می دانم که دیگر به درد نمی خورد . چرخ فلکی که در آن هستم نمی تواند مرا جای دوری ببرد . می چرخم و می چرخم و در جای اولم هستم .( صفحه ی ۱۰۷)