خانه » 2017 » می (برگ 2)

بایگانی/آرشیو ماهانه: می 2017

بازارچه کتاب – اتاق قرمز/ بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

 

اتاق قرمز

نویسنده: ادوگاوا رانپو
مترجم: محمود گودرزی
ناشر: چترنگ
قیمت: ۱۱۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۱۹صفحه

 

«اتاق قرمز» مجموعه داستانی شامل شش داستان کوتاه مهیج است که همگی مثل اغلب آثار ادوگاوا رانپو، فضایی معمایی و فانتزی دارند.
در داستان کوتاه «اتاق قرمز» از این مجموعه، اتاقی قرمزرنگ محل گردهمایی‌های عده‌ای است که برای هم داستان‌هایی غریب تعریف می‌کنند؛ شبی یکی از اعضای جدید، ماجرای قتل‌هایی را که خود مرتکب شده است، می‌گوید و هیجانش را از ارتکاب این قتل‌ها شرح می‌دهد.
ادوگاوا رانپو با نام اصلی هیرائی تارو، از سال ۱۹۲۲ قلم می‌زند. او یکی از بنیان‌گذاران ادبیات پلیسی در ژاپن است و نام مستعاری که برای خود برگزیده، ادای دینی است به ادگار آلن پو، نویسنده محبوبش.

 

قربانی

مترجم: علی قانع
ناشر: چترنگ
قیمت: ۳۱۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۴۱۱صفحه

نویسنده: جویس کرول‌ اوتس

ادنتا فرای زن میان‌سال سیاه‌پوستی است که پریشان‌احوال خیابان‌ها را در جست‌وجوی دختر چهارده‌ساله‌اش می‌گردد؛ دختری که روز بعد وقتی دست‌وپابسته در زیرزمین یک کارخانه متروکه پیدا می‌شود، ادعا می‌کند مورد تعرض گروهی قرار گرفته است. داستان «قربانی» به پرونده‌ای حل‌نشده در نیویورک دهه ۸۰ می‌پردازد و در هر فصل از کتاب ماجرا از دید یکی از شخیصت‌های داستان روایت می‌شود.
جویس کرول اوتس، نویسنده‌ای است که کتاب‌هایش بارها در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌ تایمز قرار گرفته‌اند. او این بار دست به نگارش رمانی زده است که تأثیر غم‌انگیز خشونت جنسی، نژادپرستی، بی‌رحمی و قدرت را بر زندگی آدم‌های بی‌گناه به تصویر می‌کشد.

این کتاب بر اساس پرونده‌ای واقعی نوشته شده و سعی دارد به جنبه‌های متفاوت آن معنا ببخشد. نیویورک پست می‌نویسد: «قربانی» را باید در میان بهترین کارهای اوتس جای داد. روایت او با حوصله و به تدریج، آجر به آجر داستان را بنا می‌کند و زمینه اجتماعی ماجرا را برای خواننده‌اش روشن می‌کند. قربانی هجونامه‌ای است بر روابط میان نژادها.

مردی به نام اُوه

نویسنده: فردریک بَکمَن
مترجم: حسین تهرانی
ناشر: چشمه
تعداد صفحات: ۳۵۶ صفحه
قیمت: ۱۹۵۰۰ تومان

 

«مردی به نام اُوه» رمانی‌ست از فردریک بَکمَن سوئدی . یک رمان طنز که با اقبال فراوانی در جهان روبرو شده است. رمان درباره‌ی پیرمردی مقرراتی، ساکت و بداخلاق است که در شهرکی نسبتا مرفه‌نشین زندگی می‌کند. پیرمردی به نامِ اُوه که در تمامِ طول حیات‌اش با قوانین و مقرارتِ سفت و سخت و خاص‌اش زیسته است. او تنهاست. همسرِ محبوب‌اش را به خاطرِ سرطان از دست داده.هرچندمشکلِ مالی ندارد اما به قدر پول‌درآوردن را می‌داند. بی‌نهایت با نسلِ جدید، و دنیای الکترونیک‌شان مشکل دارد.
او در یک صبح سرد زمستانی و در حالی‌که تصمیم گرفته خودش را از بین ببرد متوجه صدایی می‌شود. همسایه‌ی جدیدی که یک مرد سوئدی به زعمِ او بی‌عرضه و زنِ ایرانی باردارش است، زنی به نامِ پروانه…

بکمن نویسنده‌ی بسیار جوانی‌ست که تازه وارد سی و پنج ساله‌گی شده است. از این رمان اقتباس سینمایی موفقی هم انجام شده که به لیست نُه فیلم اصلی بخش خارجی اسکار امسال راه یافته.

جامعه شناسی روسپی گری

نویسنده: محمد طلوعی
ناشر: افق
تعداد صفحات: ۲۸۸ صفحه
قیمت: ۱۶۰۰۰ تومان

 

پری آتش‌برآب، اسفندیار خاموشی و مهران جولایی ۳ شخصیت اصلی این رمان هستند که قرار است داستان های موازی شان با هم تلاقی کند. پری، دختری است که با انسان های دیگر رابطه ای ندارد. اسفندیار پیرمردی است که تازه به ایران برگشته و مهران هم جوان ثروتمندی است که راه خوشبختی را بلد نیست.
قطار سرگردان، درهای دریافت و آخرین پل، فصل های اصلی این رمان اند که هرکدام به بخش های مختلف تقسیم می شوند.
پیش از شروع رمان، ابتدای کتاب این جمله از نویسنده، درج شده است: خاطره هامان وقتی می میریم کجا می روند؟
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
مهران گونی را که تویش اسلحه بود بالا گرفت، گفت: «این رو چه کار کنم؟»
اسفندیار نفهمید توی گونی چیست. هرچه فکر کرد یادش نیامد. گفت: «چه بدونم پسرجون. یه چیزیه دست تو، خودت ببین به چه کاریت می آد.» روزی را یادش آمد که با کارلا و علی به پارک گرونالوند رفته بودند. این خاطره را انگار از ته یک جعبه از انباری درآورده بود. خاطره را اگر با کسی مرور نکنی همین می شود، خاطره را اگر کسی نباشد هرچند وقت یک بار یاد بیاورد، همین می شود. علی را گرفته بود توی بغلش و به پوست ساق هاش دست می کشید. دکترها تشخیص داده بودند خونریزی علی، پورپورای هنوخ شوئن لاین است. گفتند وقتی شانزده ساله شود خود به خود بیماری خوب می شود اما او و کارلا نگران بودند. پاهای علی خونریزی زیر جلدی داشت، روی ران ها و ساق ها و باسن، انگار بچه را کتک زده باشند و بعد برای اینکه از دلش در بیاورند آورده باشندش شهربازی. مردم این طوری خیال می کردند و بعد از اینکه نظرشان به پاهای علی جلب می شد برای اسفندیار و کارلا سر تکان می دادند و می رفتند.

دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت/لیلا سامانی

“>شهرام رحیمیان، خواننده را با زمزمه ی این شعر شاملو به خواندن رمان “دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد”، دعوت می کند:

هرگز کسی این گونه به کشتن خود برنخاست/ که من به زندگی نشستم.

و بعد از آن هر چه کتاب بیشتر ورق می خورد، دردهای تلخ و جراحتهای عمیقی که سالهاست بر هستی سرزمین دکتر نون و دکتر مصدق چنگ انداخته اند، بارزتر و ملموس تر می شوند.

 

داستان، شرح حال دکتر “محسن نون” است، شازده ای قاجاری، تحصیل کرده ی فرنگ و در عین حال وفادار به مصدق. او که با مقاله های قوی اش در روزنامه ها، اسباب نخست وزیری مصدق را فراهم کرده است، همراه با دکتر فاطمی، هم پیمان وفا داری و حمایت از دکتر مصدق می شوند. تا این که در زمان وقوع کودتای ۲۸ مرداد، او و فاطمی دستگیر می شوند. دکتر فاطمی اعدام می شود و دکتر نون علی رغم فشارهای سرلشکر زاهدی حاضر به مصاحبه رادیویی علیه مصدق نمی شود، اما اراده ی آهنین او، در مقابل اعمال شکنجه و تجاوز به همسرش، ملکتاج، خرد می شود وهراسان از این تهدید، به خواسته های کودتاگران تن می دهد.

او پس از آزادی از زندان، در می یابد که آزار و اذیت همسرش بلوفی بیش نبوده است. از این رو مستاصل و درمانده، خود را بازنده ای همه جانبه و خیانت پیشه می بیند، او با حالاتی روان پریش گونه، که ناشی از حس عذاب وجدان درونی اش است، خود را درون خانه حبس می کند، از جامعه دوری می کند، به انزوا و اعتیاد به الکل روی می آورد و با رفتارهایی که گاه ماهیتی دیگر آزار و گاه شکلی خود آزار دارند، به شکنجه ی خود و همسرش می پردازد تا شاید انتقام آنچه که خود، آن را ” خیانت” می نامد از ملکتاج و “دکتر نون” بگیرد:

از زندگی‌ام کابوسی بسازم و عمر ملکتاج را تباه کنم….
مارمولک توی تنش انداختم . . . لباس سفید عروسی‌اش را وسط حیاط آتش زدم….
حتی حلقه‌ی ازدواجش را داخل چاه مستراح انداختم….

سر ناهار دندان‌های مصنوعی‌ام را انداختم توی ظرف خورش روی میز. ملکتاج گفت:” محسن، چی‌کار می‌کنی؟”
گفتم: ” ملکتاج، دارم انتقام شکستن بطریای ویسکی رو ازت می‌گیرم. کاری می‌کنم که از کرده‌ی خودت پشیمون بشی”. . . . . رفتم از توی حمام شامپو را برداشتم و تا ته سر کشیدم و آمدم عق زدم روی میز غذا. . . . فریاد زدم:” ملکتاج، عذابت می‌دم، عذاب”
او که در زیر فشار زندان درجنگ بین دو نیمه ی وجودی اش یعنی عشق به ملکتاج و وفاداری به دکتر مصدق، اولی را ترجیح داده، اسیر توهماتی جنون آور می شود و بعد وجودیش را بین خود و دکتر مصدق تقسیم می کند. دکتر نون حاضر به دیدار مصدق در احمد آباد نمی شود، چرا که معتقد است، مصدق با او زندگی می کند. محسن حتی سالها بعد از مرگ دکتر مصدق هم او را همواره در کنار خود می بیند و باور دارد که او در خصوصی ترین بخشهای زندگی او حضور دارد و حتی شاهد روابط او با همسرش است:

دروغ نمی گفتم. چند ماه بعد از آزادیم، آقای مصدق توی اتاق خوابمان می آمد و از آن به بعد همیشه در آنجا حضور داشت. هر وقت هوس تن ملک تاج به سرم می زد، می گفت:”محسن، جلوی چشم من نه ”

گفتم:”آقای مصدق، شما شبانه روز، مثل سایه، دنبال منید. پس کی” آقای مصدق گفت:”نمیدونم. جلو چشم من با زنت عشق بازی نکن!” ملکتاج گفت:”محسن، دیوونه شده ای؟ با کی داری حرف میزنی؟”
این هراس و بیقراری که نمادی از وجود سایه ی سیاست بر زندگی خصوصی مردم است، در داستان ” دکتر نون…” به شیوه ای هنرمندانه به تصویر کشیده شده است. در حقیقت زندگی ملکتاج و دکتر نون با سیاست گره خورده است، گرهی کور که حتی زندگی زناشویی آنان را تحت الشعاع قرار می دهد.

دکتر نون و ملکتاج- دختر عمویش- که چون عشاق اسطوره ای از سنین نوجوانی دلداده ی یکدیگر می شوند، آنقدر شیفته و دلبسته ی یکدیگرند که دوری و هجران را حتی در دوره ای که دکتر نون در فرانسه مشغول به تحصیل بوده است، تاب نمی آورند، نامه نگاری های عاشقانه شان غبار دلتنگی شان را پاک نمی کند و در نهایت ملکتاج در پاریس به او می پیوندد و این مهر و الفت از مکالمات مملو از عشق و شورشان نمایان است:

به ملکتاج گفتم: “میدونی، بدون عشق ورزی گرفتن خوابیدن حرومه.”
ملکتاج گفت: “آره به خدا. خیلیم حرومه. تا وقتی پیر نشدیم، باید از جوونیمون حداکثر استفاده رو بکنیم.”
اعتراض کردم: “یعنی وقتی پیر شدیم، دیگه از این کارای لذت بخش خبری نیست؟”
ملکتاج سینه ی عرق کرده و پرمویم را بوسید و گفت: “نه، خبری نیست. من نمیذارم کسی تن پیر و چروکیده منو ببینه.”
فرق سر ملکتاج را بوسیدم و گفتم: “حتی من؟”
ملکتاج موهای سرش را به سینه ام مالید و گفت: “مخصوصا تو. مگه قراره کس دیگه ای هم به جز تو تن لخت منو ببینه؟”
گفتم: “پس تا پیر نشدیم باید بجنبیم.”
ملکتاج گفت: “امشب به اندازه کافی جنبیدیم. بقیه اش برای فردا.”
این عشق و دلبستگی هر چند در پی یک واقعه ی سیاسی، دستخوش تحولی ژرف و نامیمون شده و عدم تعادل روحی دکتر نون، موجب زجر و عذاب هر دو می شود، ولی آنچه در داستان هویداست وجود حقیقت عشق در رابطه ی میان دکتر نون و همسرش است، حضور عشق همچنان در بعد ” محسن”ِ شخصیت دکتر نون قابل مشاهده است و همچنین عشق عمیق ملکتاج؛ که به رغم همه ی آزارهای دکتر نون، او را درکنار همسرش نگاه می دارد:
صورتش ]صورت ملکتاج[ زیر مهتاب چقدر ستمدیده بود در سایه روشن ماه، از دلزندگی و ناز و نعمت گذشته خبری نبود. پیشانیش را بوسیدم. از خواب پرید. گفتم: “ملکتاج، آقای مصدق گلای باغچه تو رو پرپر کرد و توی تمام حیاط پخش، کرد. میخواست بیاد‌ صفحه ی آهنگهای دلکش رو هم بگیره بشکونه که من جلوشو گرفتم.”
ملکتاج خواب آلود گفت: “خوب کردی که جلوشو گرفتی. بابت اون گلها هم عیبی نداره. دوباره میکارم. حالا برو بگیر بخواب! به آقای مصدقم بگو که بگیره بخوابه و دیگه از این کارا نکنه!”
نمود این شخصیت دو وجهی در نحوه ی روایت داستان هم مشهود است، داستان از دو زاویه ی دید اول شخص، ( دکتر نون و دکترمصدق) روایت می شود. شیوه ی نثر، نحوه ی نگارش و دیالوگ پردازی این رمان، متن “شازده احتجاب” گلشیری را در ذهن خواننده تداعی می کند، وجه شباهت دکتر نون و شازده در عقیم بودن، نیز بر این مطابقت صحه می گذارد، کنایه ای که شاید در پس آن معنایی نهفته است، دال بر اینکه نسل وفا داری به آرمانها و اهداف سر آمده است. زاویه ی روایت دیگری در داستان نیز مشهود است و آن بیان داستان از زبان راوی سوم شخص است که از بیرون بر احوال دکتر نون نظارت دارد این شیوه ی روایت داستانی، تابلوی رمان را – مانند شخصیت درهم ریخته ی “دکتر نون”- به نقشهای کوبیسمی زینت می دهد:
دکتر نون به درخت‌هایی نگاه کرد که با نام و یاد ملکتاج پیوندی ناگسستنی داشت….
در بطن داستان می توان متوجه نگاه انتقادی رحیمیان به نحوه ی برخورد عامه ی مردم با سیاست و سیاست ورزان شد، درجایی از داستان، وقتی دکتر نون به اصرار ملکتاج از خانه بیرون می رود، کتک سختی از مردم هوا دار مصدق می خورد و این موضوع حکایت از همان روحیه دیرینه ی قهرمان پروری و بت سازی و سپس در هم شکستن و خرد کردن شخصیتهای سیاسی و اجتماعی دارد، ” زنده بادها”یی که یک شبه “مرده باد” می شوند و گاه بر عکس.
در پایان داستان، که گریزی به ابتدای آن دارد، دکتر نون پس از شنیدن خبر کشته شدن ملکتاج در تصادف، با اجیر کردن دو نفر، جسد ملکتاج را از بیمارستان می دزدد، به خانه می آورد و با او عشقبازی می کند:
قبل از اینکه سرم را روی بالش بگذارم ، گونه اش را بوسیدم و گفتم: ملکتاج، من تورو خیلی دوست دارم ، حتی بیشتر از آقای مصدق ، حتی خیلی بیشتر از آقای مصدق ، تو شوق و ذوق زندگی من بودی ، اگر چه سالهای ساله که شوق و ذوق در من نیست.

او که حقیقت و خیال ، حال و گذشته را در هم آمیخته است، با مرگ ملک تاج، در حسرت عشقی که سالها مجال غلیان را ازآن سلب کرده است، باز هم در نبرد میان عشق و سیاست، عشق را بر می گزیند، و در نهایت :
نگاهم را از او برگردانم و خیره به سقف ، پلکهایم را روی هم گذاشتم و گفتم : آره ملکتاج ، همه چیز تموم شد ، تو مردی ، آقای مصدقم مرد، من هم مردم .

پایان نمایش ملیجک های کاندید ریاست جمهوری/دکتر منوچهر فرح بخش

پس از چندین هفته التهاب انتخاباتی در جامعه که با استقبال چندانی هم مواجه نشد، اکنون با انجام آخرین پرده این خیمه شب بازی انتخاباتی، یعنی مناظره تلویزیونی سوم که ظاهرا قرار بود به مسائل اقتصادی کشور پرداخته شود، به پایان خود نزدیک میشود. در این چند هفته شش ملیچک ولی فقیه هرچه در چنته داشتند رو کردند و همه استعدادها و خلاقیت های خود را به جامعه عرضه نمودند. البته جامعه انتظار چندانی هم از این صحنه گردانی که در بیت رهبری مهندسی شده و توسط بخش امنیتی سپاه به مورد اجرا درآمده ندارد و آنرا تکرار مکررات میداند. ولی به هرحال از طرفی هم این بازی است که سرنوشت ملت را رقم میزند و متاسفانه دود ناشی از آتش انتخاباتی و زیانهای ناشی از آن متوجه مردم میشود.

انتخابات این دوره ریاست‌جمهوری درحالی جریان دارد که اقتصاد کشور با وضعیتی به شدت بحرانی همراه با مسائل و پیچیدگی های ویژه‌ای در حوزه داخلی و در رابطه با اقتصاد جهانی مواجه است. نگاه ایده ئولوژیک و سیاست محور حکومتگران اسلامی در چهار دهه گذشته ارزش و اهمیت مکانیسم اقتصادی را تا حد ابزار و وسیله رسیدن به اهداف سیاسی پایین اورده، تا آنجا که عملکرد ضعیف اقتصاد کشور در چهار دهه گذشته مسائل متعددی را فراروی اقتصاد کشور قرار داده که بعضا لاینحل به نظر میرسد. از جمله عملکرد ضعیف شاخص‌های اصلی اقتصاد، مانند رشد، درآمد سرانه، تثبیت مالی، اشتغال و بهره‌وری میباشد، که سبب گردیده تا توسعه اقتصادی متناسب با کشورهای منطقه و هم تراز با آنها رخ ندهد. متاسفانه زمان طولانی پروسه تضعیف شاخص ها شکاف غیرقابل جبرانی را برای اقتصاد کشور در مقایسه با رقبای منطقه‌ای درپی داشته است.

از جمله عوامل مهم و موثر در مغفول ماندن نظام اقتصاد محوری، سوای ایده ئولوژی اسلامی، به ضعف برنامه ریزان و مدیریت اجرایی کشور مربوط میشود، که هیچگاه قادر نبوده اند تا اهداف سیاسی – ایده ئولوژیک رژیم را از طریق اجرای برنامه های اقتصادی مدون واقعیت بخشند. در این رابطه شکست پنج برنامه اقتصادی و عقب ماندن از اهداف چشم انداز ۱۴۰۴ گواهی است بر این ضعف مسئولین اقتصادی حکومتگران اسلامی. این ضعف مدیریتی در جریان مبارزات انتخاباتی اخیر که به علت بحران اقتصادی حاکم بر کشور، اقتصاد محوری بسیار پر رنگ خودنمایی کرده است به خوبی مشهود میباشد.

شش ملیجک رهبری کاندیدای ریاست جمهوری که ظاهرا و بنا به گفته هایشان مدت ها است اقتصاد کشور را زیر ذره بین قرار داده اند و مدعی اصلاح ساختاری اقتصاد کشور شده اند، تا کنون در اظهارات ونظریه پردازیهای خود چنان ضعف نشان داده و در استفاده از تبلیغات ناشیانه عمل کرده اند، که جای هیچگونه امیدواری و خوش بینی باقی نگذارده اند و بسیار بعید است که بتوانند به اصلاح نظام اقتصادی کشور که لازمه تحولات بنیادی است بپردازند. این بار حتا بدتر از گذشته و با شدت بیشتری شاهد وعده های خطرناک بعضی از کاندیدهای ریاست‌ جمهوری هستیم . قالیباف و رئیسی در طرح وعده‌های سراب‌گونه و نجومی خود عملا وعده توزیع پول بدون پشتوانه میدهند. این در حالی است که طرح و اجرای برخی از این وعده‌ها مانند افزایش یارانه ها به ۱۵۰ هزار تومان، پرداخت ماهانه ۲۵۰ هزارتومان به بیکاران و بسیاری وعده های غیرقابل تحقق دیگر، گذشته از پیامدهای ناگوار اقتصادی، در بسیاری از موارد باعث افزایش شدید سطح انتظارات جامعه شده و عدم حصول آنها موجب آسیب‌های اجتماعی غیرقابل جبران و بی‌ثبات‌ کننده نظام سیاسی کشور میگردد. طرح و اجرای این وعده‌ها گذشته از جنبه‌های اخلاقی‌‌، اجتماعی و سیاسی آنها، از دیدگاه اقتصادی به دلایل متعددی نادرست است.

نکته بسیار حائز اهمیت در چارچوب حکومت اسلامی محدودیت اختیارات و امکانات دولت یا قوه اجرایی است. در رژیم گذشته دولت به تنهایی متولی اقتصاد کشور بود و دستگاه سلطنت هیچگاه در تصمیم گیریهای دولت دخالت مستقیم نداشت. در حالیکه در حکومت اسلامی دولت نه تنها متولی اقتصاد کشور نیست، بلکه با چند پاره شدن اقتصاد کشور و تخصیص بخش های عمده ای از امکانات بالقوه و بالفعل اقتصاد به چند ارگان حکومتی و شبه حکومتی مانند بیت رهبری، سپاه پاسداران، بسیج و خصولتی ها، آنها عملا بصورت رقبایی قدرتمند در مقابل دولت قرار گرفته اند. این چند پارگی در اقتصادی موجب گردیده تا حکومت اسلامی در طول این جهار دهه، نتواند یک نظام اقتصادی مشخص و قانونمند حتا بر اساس فقه اسلامی را در جامعه پیاده کند. از اینرو اقتصاد کشور دچار وضعیتی شده که معلوم نیست چه ارگانی هدایت کننده اقتصاد کشور است. از یک طرف دستگاه رهبری قرار دارد که با یک اشاره رهبر و بدون ثبت در دفاتر دیوان محاسبات، میلیاردها دلار به سوریه و لبنان پرداخت میشود، ده ها میلیون دلار در ساخت انرژی هسته ای هدر میرود، میلیونها دلار خرج تبلیغات حکومتی میگردد، از طرف دیگر دولت یا بخش اجرایی که تنها نظاره گر است نظاره گر است، بایستی با افزایش کسر بودجه و اخذ وام از بانکها و خرج کردن از حساب صندوقهای باز نشستگی و توقف برنامه های عمرانی روز دولت را به شب کند.

باز نکته بسیار حائز اهمیت دیگر اینکه در هنگام انتخابات ریاست جمهوری کاندیداها با اینکه از محدود بودن اختیارات دولت آگاهند، ولی در رقابت های انتخاباتی مهندسی شده توسط دستگاه حکومتی چنان صحبت میکنند که گویی پس از انتخاب شدن از یک قدرت اجرایی بسیار بالایی برخوردار بوده واقتصاد کشور را شکوفا خواهند کرد. انجام وعده های بسیار دهان شیرین کن و عامه پسند قالیباف و رئیسی، مبنی بر ۲.۵ برابر کردن رشد اقتصادی، پرداخت ماهانه ۲۵۰ هزار تومان به هر بیکار، سه برابر کردن یارانه دهه های پایین جامعه، ایجاد ۵ میلیون فرصت شغلی، تغییر نظام مالیاتی و بسیاری وعده های دیگر حتا توسط شخص ولی فقیه هم مقدور نیست، چه رسد توسط دولتی که حتا اجازه وصول مالیات از دستگاه های حکومتی را ندارد. خود کاندیداها بهتر از هر کس میدانند که این وعده‌ها چون کارشناسی‌ شده نبوده و برنامه ریزی مدون ندارد، اجرای آنها در تضاد آشکار با منافع ملی است، که مهمترین عامل در عدم اجرای این وعده ها سکوت معنادارشان در مورد چگونگی تأمین بودجه، نحوه شناسایی واجدین شرائط کمک گیرندگان و روش‌های کنترل پیامدهای تورمی و آثار سوء آنها در اقتصاد است که دو کاندیداها هیچگونه تصوری ندارند. کارشناسان و دلسوزان جامعه با شنیدن این وعده های رویایی وطرح ارقام نجومی سراب گونه پخش پول، نگران پیامدهای ناگوار اقتصادی، در افزایش شدید سطح انتظارات جامعه هستند. زیرا عدم تحقق آنها می‌تواند به آسیب‌های اجتماعی غیرقابل جبران و بی‌ثبات‌ کردن کشور منجر شود. علم اقتصاد هیچگاه پخش بدون هدف پول در جامعه را به عنوان عامل فقر زدایی نمیشناسد، زیرا که اجرای این وعده‌ها تورم زا بوده، افزایش ناگهانی نرخ ارز و کاهش شدید ارزش پول ملی و در نهایت به بی‌ثباتی اقتصادی منجر خواهد شد. هرچند که اجرای این‌ سیاست‌ها ممکن است درمقطع زمانی کوتاه بهبودی در شرائط زیست قشرآسیب‌پذیر ایجاد کند. ولی در نهایت همین قشر قربانی اعمال چنین سیاستهای اقتصادی خواهند بود. به علاوه اجرای این وعده‌ها هزینه‌های سنگینی را به بودجه کشور تحمیل می‌کند. در حال حاضر هزاران‌ میلیارد تومان طرح‌های نیمه‌ تمام روی دست دولت مانده که با استهلاک آنها اصل سرمایه گذاریها در حال نابودی است. همچنین هزاران میلیارد تومان کسری بودجه پنهان در جهت تحقق این وعده‌ها و تأمین آن از طریق فروش سرمایه‌های ملی از جمله نفت به‌عنوان سرمایه‌های بین‌نسلی خیانت به نسل های آینده است.

نکته بسیار حائز اهمیت دیگر درانتخابات ریاست جمهوری این دوره نیاز بسیار شدید اقتصاد کشور به جذب سرمایه های خارجی است. طیب‌نیا وزیر امور اقتصاد ودارایی میگوید: باید سالانه ۶۵ میلیارد دلار منابع خارجی از سایر کشورها به ایران بیاید که این بر اساس مصوبات برنامه ششم توسعه است، بنابراین باید تعاملات خارجی کشور را هم مثبت و سازنده کرد؛ پس باید بتوانیم اعتماد سرمایه‌گذاران بخش خصوصی کشور را در داخل جذب کرده و در وهله بعد، اعتماد سرمایه‌گذاران خارجی را نیز تامین کرد. نظام بانکی نیز باید اصلاح شود تا منابع مالی لازم را برای این فرآیند تامین کند. آیا جذب چنین سرمایه گذاری از خارج با وجود حضور رئیس جمهوری مانند رئیسی و یا قالیباف تحقق پذیر است؟
از طرفی دیگراقتصاد ایران در گرو درآمد نفتی است که نقطه ضعف بسیار بزرگ آن محسوب میشود. وابستگی به مقدار فروش و بهای جهانی نفت همواره دو فاکتوری بوده که درآمد دولت را تعیین کرده و بر آن تاثیر داشته است، که طبیعتا در چهار سال آینده هم چنین خواهد بود. منبع درآمدی دیگر دولت مالیات است که آنهم کما بیش به درآمد نفت متکی است، ضمن آنکه لازم است گفته شود که دولت تنها قادر به وصول مالیات از فقط ۴۰ درصد واجدین پرداخت مالیات میباشد. با یک چنین منابع درآمدی متزلزلی که دولت در اختیار دارد، آیا دادن چنین وعده های فریبنده ای به اقشار کم درآمد جامعه یک فریبکاری خائنانه نخواهد بود.

گزیده خبرهای اقتصادی هفته 07 – 96

جذب فقظ ۳.۶ میلیارد دلار سرمایه خارجی پس از برجام

روزنامه انگلیسی فایننشال‌تایمز با یادآوری وعده رئیس‌جمهوری ایران برای جذب حداقل ۳۰ میلیارد دلار سرمایه خارجی پس از اجرایی شدن برجام نوشته که این کشور تنها ۳.۶ میلیارد دلار سرمایه خارجی پس از حصول توافق هسته‌ای با گروه موسوم به ۱+۵ جذب کرده است. این درحالی است که روحانی رییس جمهور در جریان مذاکرات برجام وعده جذب ۳۰ میلیارد دلارسرمایه خارجی در ظرف یک سال را میداد. فایننشال‌تایمز می‌نویسد: ” امیدواری این بود که همزمان با خروج ایران از انزوا، بانک‌های بین‌المللی مبادلات مالی شرکت‌ها را انجام خواهند داد و باعث ایجاد جهش در سرمایه‌گذاری خارجی و حرکت دادن رشد اقتصادی‌ای خواهند شد که سال‌ها بر اثر ممنوعیت‌های تجاری گسترده متوقف شده بودند”. فرید دهدیلانی، مشاور امور بین‌الملل در سازمان خصوصی‌سازی ایران می‌گوید سال گذشته ۴۰۰ هزار بازاریاب تجاری و ۳۰۰ هیئت خارجی از کشورهای خارجی از ایران بازدید به عمل آوردند. با وجود این، به گفته او علی‌رغم این بازدیدها ایران تنها موفق به جذب ۳.۶ میلیارد دلار سرمایه خارجی در سال ۲۰۱۶ شد. وی مبهم بودن دستورات وزارت خزانه‌داری آمریکا درباره مبادلات بانک‌های بین‌المللی با ایران و روی کار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا را از جمله موانع در جذب سرمایه خارجی عنوان کرده است. فایننشال‌تایمز نوشته سرمایه‌گذاران به عوامل متنوعی درباره دلایل عدم تمایلشان برای حضور در ایران اشاره می‌کنند: ابهام‌های حقوقی درباره تحریم‌های برجا مانده علیه ایران پس از برجام، ابهام درباره رویکردهای دونالد ترامپ، انتخابات آتی در ایران و مشکلات شرکت‌ها برای تأمین مالی از طرف بانک‌های بزرگ در مجموع عواملی هستند که آنها را برای ورود به ایران بی‌میل می‌کنند.

درآمد ملی ۲۰درصد کاهش یافته بود

طیب نیا وزیر امور اقتصاد و دارایی طی سخنانی در رابطه با اقتصاد مقاومتی گفت: درآمد ملی در سال ۹۲ به میزان ۲۰ کاهش یافته بود؛ این در حالی است که اصابت کاهش درآمد ملی به طبقات کم درآمد جامعه خواهد بود، بنابراین مردم عادی از این ناحیه به شدت تحت فشار بودند، بنابراین اگر سیاستهای گذشته کشور در عرصه دیپلماسی خارجی ادامه می یافت، تحریم ها روز به روز بیشتر می شد و در نهایت، به تحریم نفت در برابر غذا می رسیدیم. بنابراین اولویت اصلی دولت یازدهم رشد اقتصادی بود و بر این اساس باید درآمد بیشتری خلق میشد که نیاز به پیش فرض هایی داشت که باید در کوتاه مدت تضمین می شد. یکی از مهمترین آنها، ثبات در اقتصاد کلان بود، به این معنا که اگر بخواهیم سرمایه گذاری و تولید داشته باشیم، باید فعالان اقتصادی آینده فعالیت خود را به درستی پیش بینی کنند. بنابراین میبایستی آرامش بر بازار حاکم شود، که تک نرخی شدن تورم عملی شد. بنابراین شرایط کوتاه مدت از طریق سیاستهای پولی و مالی مهیا گردید، به همین دلیل رشد اقتصادی اگرچه مناسب بود، اما هنوز به سال ۹۰ نرسیده و بنابراین امروز که تورم مهار شده و در حال حرکت به سمت حداکثر تولید می رسیم، اولویت ما دستیابی به مسیر رشد اقتصادی مستمر و پایدار است که در برنامه ششم توسعه نیز ابلاغ شده است. وی افزود: باید سالانه ۹۵۰ هزار شغل جدید ایجاد شود، بنابراین باید رشد اقتصادی ۸ د رصدی را به عنوان یک الزام محقق کرد و در نهایت این میزان شغل نیز خلق شود، اما این موضوع هم پیش نیازهای خاص خود را دارد به این معنا که برای دسترسی به این رشد باید ۷۷۰ هزار میلیارد تومان سالانه سرمایه گذاری از سوی دولت و بخش خصوصی صورت گیرد. وی ادامه داد: این رقم باید از محل منابع سیستم بانکی و بودجه عمومی دولت در طرح های عمرانی و صندوق توسعه ملی تامین شود، ضمن اینکه بازار سرمایه و منابع داخلی بنگاههای تولیدی کشور نیز باید به کمک بیایند، اما باید به سرمایه گذاران امنیت داد و موجبات فرار سرمایه را فراهم نکنیم، ضمن اینکه محیط کسب و کار نیز باید مساعد شود.

۸۰ درصد واردات نیاز بازار و تولیدکنندگان است

فرهاد احتشام زاد رئیس سازمان واردات میگوید: در حال حاضر نمی‌توان انکار کرد که تجارت خارجی کشورها جاده دو طرفه واردات و صادرات است و در دنیا کشوری وجود ندارد که درهای خود را به روی کشورهای دیگر بسته و واردات خود را متوقف کرده باشد و فقط صادرات انجام دهد، چراکه سازمان تجارت جهانی دارای قوانین و اصول مشخصی است. وی با اشاره به برخی آمارهای واردات در سال گذشته گفت: میزان وارداتی که در سال ۱۳۹۵ صورت گرفت به گونه‌ای رقم خورد که ۶۵ درصد کالاهای وارداتی شامل کالاهای واسطه‌ای، ۱۵ درصد کالاهای مصرفی و ۲۰ درصد هم کالاهای سرمایه‌ای و با دوام شد. این بدان معنا است که حدود ۸۰% کالاهای وارداتی به واسطه نیاز بازار و بعضا تولید کنندگان مثل مواد نیمه ساخته و مواد اولیه وارد شده اند. احتشام زاد تصریح کرد: برنامه‌ ریزی که در فدراسیون انجام شده این است که انتقال دانش فنی، تکنولوژی تولید و تامین مواد اولیه را با تمرکز روی زنجیره‌های تولیدی که دارای ارزش افزوده هستند وارد شوند. ‌ به عبارتی باید نقشه راهی تدوین کنیم که بر اساس آن بتوانیم واردات برنامه‌ریزی شده انجام دهیم.

رشد اقتصادی بدون نفت امکان‌پذیر نیست

محمدجواد عاصمی‌پور مشاور وزیر نفت در گردهمایی ستاد حامیان روحانی در صنعت نفت جنوب اظهار کرد: ملت ایران طی ۳۸ سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دست اوردهای بزرگی دست پیدا کرد و کسانی که در مناظرات تلویزیونی دستاوردهای ملت را در ۳۸ سال زیر سؤال بردند، در ۲۹ اردیبهشت‌ماه سیلی محکمی از مردم خوهند خورد. وی افزود: اقتدار ملی مجموعه‌ای از مؤلفه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است که نماد اقتدار ملی را شکل می‌دهند و باید گفت از دهه ۶۰ واژه رشد اقتصادی به زباله‌دان تاریخ سپرده شد. عاصمی‌پور با بیان این‌که حضور ما در انتخابات ۱۳۹۶ جلوگیری از اشتباه سال ۱۳۸۴ است، تصریح کرد: می‌خواهم به نسل اول انقلاب اشاره کنم. آنان شعار آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی را پایه‌گذاری کردند و در بُعد استقلال، ملی شدن صنعت نفت را از روی کاغذ در عمل پیاده کردند. از طرفی نسل سوم انقلاب نیز طلسم حضور ایران را در دریای خزر شکست و این به معنای اقتدار ملی است. یک‌عمر ما را از شوروی ترساندند، ولی نسل سوم طلسم حضور ما در دریای خزر را شکاند. اوبا بیان این‌که ما باید صادرات را تشویق کنیم، از صحبت برخی نامزدهای اصولگرا انتقاد کرد و افزود: نفت خام باید در سبد صادرات ایران باشد. نفت خام یعنی اوپک؛ اگر نفت خام بد است پس چرا دولت یازدهم را زیر سؤال می‌برند و می‌گویند “در اوپک سهمیه بخشیده‌اید”. در اوپک نه‌تنها نفت خام فروخته می‌شود، بلکه یک اقتدار مدیریت می‌شود. وی افزود: در دنیا ۶۵ درصد اتکا و امنیت انرژی به نفت و گاز است؛ به‌طوری‌که اگر انرژی اتمی ۳۰۰ درصد هم رشد کند، بیش از هفت درصد انرژی از نفت خام است و از این ۶۵ درصد ایران باید سهم ۱۴ درصدی خود را از تأمین انرژی ایفا کند.

حق رای: آنها که می گویند آری، آنها که می گویند نه

مهاتما گاندی رهبر جنبش استقلال هند، چند ماه پیش از به قتل رسیدن بر اثر شلیک گلوله‌ای در ژانویه سال۱۹۴۸ ، ضمن رد درخواست جولیان هاکسلی، نظریه پرداز و مدیرکل انگلیسی تبار یونسکو که از او خواسته بود مقاله‌ای در مورد «دمکراسی و حقوق بشر» بنویسد، میگوید ” از مادر بیسواد ولی عاقل خود آموختم حقوق من به شرطی محفوظ است که وظایف خود را درست انجام دهم.”

مشارکت در انتخابات و رای دادن مقوله‌ای است در مجموعه حقوق شهروندیکه تکلیف قطعی آن به عنوان حق، وظیفه، و یا آمیزه‌ای که لازم و ملزوم یکدیگرند، همچنان در ابهام و موضوع بحث‌های تحلیلی است.

موضوع بدون ابهام در هر حال، شرایط محیطی لازم برای شرکت در انتخابات و رای دادن است، چه به عنوان استفاده از حق و یا انجام وظیفه.

اهمیت رای در قدرت آن برای تغییر دولت و یا تاثیرگذاری مردم بر تصمیمات اجرایی و مشارکت آنها در مدیریت جامعه است.

بند ۳ماده ۲۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر که چند ماه بعد از قتل گاندی، در دسامبر سال ۱۹۴۸ میلادی به تصویب مجمع عمومی رسید می گوید: اساس و منشا قدرت حکومت، اراده مردم است. در همین ماده با صراحت از «انتخابات آزاد» و «مساوات حق مردم» یاد شده.

به مفهوم دیگر رای دادن تنها در کشورهای آزاد و شرکت در انتخابات نظامهای دمکراتیک، و تنها به منظور اعمال اراده عمومی، و نه هر اراده دیگر آسمانی و یا زمینی، قابل تجویز است.

برای رسیدن به حق رای زنها از انگلستان ( سافروجت) تا افغانستان و پاکستان، سالها نبرد کرده اند، رنگین پوستان به مقابله با سفید‌ها رفته اند (آفریقای جنوبی)، و اقلیتها و ساکنین سرزمینهای اشغالی جان باخته اند.

با وجود جایگاه رفیع حق رای در مجموعه حقوق شناخته شده شهروندی، میلیونها نفر به علت فقر، بی‌سوادی، بیماری، ترس، مهاجرت غیر قانونی، نرسیدن به حد اقل سن، محکومیت دادگاه، بی‌خانمانی و حتی تعلق به اقلیت‌های قومی و مذهبیاز دسترسی به حق رای محروم میمانند.

محرومیت گروه بزرگ دیگری از طبیعت حق رای، نتیجه تحمیل اراده حکومتی است که مزایای آنرا به نفع خود مصادره کرده و بجای آن قناعت مردم به شرکت در انتخاباتی غیر عادلانه و غیر آزاد را مطالبه میکند.

رای دادن اجباری

رای دادن اجباری سالها است در شماری از کشورهای آزاد جریان دارد. بلژیک در سال ۱۸۹۲ میلادی رای دادن را اجباری ساخت، آرژانتین درسال ۱۹۱۴و استرالیا در سال ۱۹۲۴. کشورهای دیگری مانند ایتالیا، هلند و ونزوئلا هم قانون رای دادن اجباری داشتند ولی بعد آنرا تغییر دادند.

طرفداران رای اجباری استدلال میکنند که دولت انتخاب شده در یک نظام آزاد با برخورداری از بیشترین رای مردم، مشروعیت بیشتری خواهد داشت.

استدلال دیگر این است که رای دادن اجباری نوعی ورزش دمکراسی و دارای خاصیت آموزش وظایف شهروندی است.

در نگاه این گروه، با اجبار به رای دادن، احزاب نیازی به تبلیغات پر خرج برای تشویق مردم به شرکت در انتخاباتنخواهند داشت.

شاید محکم‌ترین استدلال به نفع رای دادن اجباری در یک کشور آزاد و نظام دمکراتیک در این مفهوم نهفته که چنانچه خاصیت دمکراسی، تشکیل دولت برگزیده مردم است، وظیفه و مسئولیت مساوی همه مردم است که در انتخاب دولت و نمایندگان ناظر بر اعمال دولت مشارکت کنند.

رای دادن اختیاری

کسانی که از آزادی رای دادن حمایت میکنند آنرا یک حق میدانند و نه وظیفه شهروندی. آنها رای دادن اجباری را در تقابل با آزادی‌های شهروندی میبینند.

بنا بر این استدلال، استفاده اختیاری از حقوق بشری مغایر با مسئولیتهای شهروندی نیست، اما، رای دادن اجباری اصل آزادی را که بزرگترین خصیصه دمکراسی است خدشه دار میکند.

برای بسیاری کشورهای دمکراتیک، مانند هند، حتی تحمل هزینه مالی مجبور ساختن عموم به شرکت در انتخابات مقدور نیست.

بعلاوه، در کشورهایی که رای دادن اجباری است، تعداد آراء باطله ( سیاه‌سفید و یا مخدوش) بسیار بالاتر از کشورهایی است که مردم به اختیار رای میدهند.

حق و وظیفه در تقابل اند؟

فارغ از تلقی حق و یا وظیفه، از رای دادن، مشارکت در انتخابات زمانی جایز و مفید است که در کشوری آزاد و نظامی برخاسته از رای مردم و متکی بر اراده مردم برگزار شود.

در هر حکومت تمامیت خواه برآمده از جنگ، کودتا، و یا انقلاب مذهبی که گردانندگان آن خود را نماینده یک طبقه اجتماعی خاص و یا مجری خواسته‌های خدا معرفی کنند برگزاری انتخابات آزاد، عادلانه با رعایت مساوات و برابری حقوق آحاد غیر ممکن است.

در نظام‌های سوسیالیستی، اعمال دیکتاتوری طبقه کارگر بر سایر طبقات، تجویز میشود و در حکومت مذهبی، الزام پیروی از «قوانین الهی» و «وحی منزل»، که در آنها جایی برای تعدیل و اصلاح، مطابق با حقوق بشر و قوانین شهروندی نیست.

حقوق بشر در جوامع آزاد، با رای مردم و یا نمایندگان برگزیده آنها، بطور مستمر در حال ارتقا و تغییر است حال آنکه نظامهای عقیدتی تغییر را نه لازم میدانند و نه مجاز.

به عنوان مثال در ایران امروز حکومتی بر اریکه قدرت است که مجموعه قوانین خود را مطابق با قران میخواند و در اسلام اصل بر این است که چنانچه لفظ و یا معنی «وحی منزل» کوچکترین تغییری کند، معجزه قران که کلام خدا است، از میان خواهد رفت.

به این ترتیب در نظام مذهبی ایران طبیعت حق رای مردم که در آن قدرت تغییر حکومت و تاثیر گذاری بر اعمال و اقدامات دولت نهفته، در تقابل با کلام خدا و قوانین الهی قرار میگیرد، بدون داشتن امکان تغییر یا اصلاح.

شرکت در انتخابات هر نظام اقتدار گرا، بیرون از چارچوب حقوق بشری و یا وظایف شهروندی، مغایر با مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر و تن دادن به خواسته‌های گردانندگان حکومت هایی است که کارگزاران آن به مسئولیت‌های دفاع از حقوق فردی و جمعی و تامین آزادی انسانی پشت کرده اند.

اهدای ۴میلیون دلار از طرف پرفسور پرهام اعرابی به دانشگاه تورنتو

شهروند- بنا به دعوت پرفسور پرهام اعرابی دکتر رضا مریدی وزیر علوم روز سه شنبه ۱۱ اپریل ۲۰۱۷ در دانشگاه تورنتو حضور یافت و در مراسمی که با شرکت پرفسور کریستینا آمون رئیس دانشکده مهندسی دانشگاه تورنتو و جمعی از استادان و دانشجویان برگزار شد، طی سخنانی نقش پژوهش های علمی در پیشرفت اقتصادی انتاریو را تشریح کرد.

در این مراسم پرفسور اعرابی که ضمن استادی دانشکده مهندسی دانشگاه تورنتو رئیس شرکت مودی فیسModi Face نیز می باشد، اعلام کرد که شرکت او مبلغ ۴میلیون دلار برای تربیت و آموزش تجربی دانشجویان دوره های لیسانس- فوق لیسانس و دکتری مهندسی کامپیوتر در دانشگاه تورنتو اهدا می کند. این سرمایه گذاری قابل توجه از طرف پرفسور اعرابی صرف هزینه های مربوط به کارآموزی ۴۰ دانشجو در رشته های تخصصی علوم و مهندسی کامپیوتر خواهد شد.

شرکت مودی فیس توسط پرفسور اعرابی برای تجاری سازی اختراعات و ابداعات او در سال ۲۰۰۶ در تورنتو تأسیس شد. در این مدت کوتاه تکنولوژی اختراعی پرفسور اعرابی که استفاده از تکنیک های کامپیوتری برای تشخیص پوست و صورت اشخاص است بیش از ۶۰میلیون بار در ۱۵۰ سایت و اپ مورد استفاده قرار گرفته است

.

از راست دکتر رضا مریدی، پرفسور پرهام اعرابی و پرفسور کریستینا آمون

لازم به یادآوری است پرفسور اعرابی عضوی از جامعه ایرانی کانادایی بزرگشهر تورنتو می باشد و بیش از ۱۵۰ مقاله پژوهشی منتشر و اختراعات و ابداعات زیادی را به ثبت رسانده و جوایز متعددی از مجامع علمی بین المللی دریافت کرده و هم اکنون پرفسور مهندسی برق و کامپیوتر در دانشگاه تورنتو است. دانشکده مهندسی دانشگاه تورنتو با ۵۵۰۰ دانشجوی لیسانس و ۲۵۰۰ دانشجوی فوق لیسانس و دکتری(جمعا ۸۰۰۰ دانشجو) بزرگترین دانشکده مهندسی در انتاریو است.

شهروند ضمن قدردانی از همت والای پرفسور اعرابی موفقیت های روزافزون برای ایشان آرزومند است.

منبع : شهروند

زنگی های گود قدرت/رضا اغنمی

نقش سیاسی و اجتماعی جاهل ها ولاتها درتاریخ معاصرایران

نویسنده: مسعود نقره کار
ویراستار: جواد طالعی
ناشر: انتشارات فروغ . کلن
چاپ دوم تابستان ۱۳۹۵ (۲۰۱۶)

 

فهرست دوبرگی شامل یازده فصل متن کتاب، فصل دوازدهم پی نوشت هاست.

فصل اول باعنوان:

ضرورت طرح موضوع شروع می شود. با پرسش عباس میرزا ولیعهد فتحعلیشاه قاجار، از نماینده ناپلئون در«هنگامه شکست ایران درجنگ های ایران وروس: ” چه قدرتی است که به شما برتری ومزیتی را که نسبت به ما دارید عطا می کند؟ علت ترقی روزافزون شما وضعف مدام ما چیست؟ اجنبی حرف بزن با من بازگوی که برای بیدارکردن ایرانیان از خواب غفلت چه باید کرد؟».
تلنگری که درپس سال ها نه تنها گوش نویسنده را می خراشد، بل که پریشان حال ملتی را به اعتیاد “فراموشی” دچار کرده است.
نقره کار دراین اثر تاریخی فرهنگی همانگونه که برپیشانی ش نشسته، باهدف تبیین نقش «زنگی ها»، که درواقع پایه های قدرت بوده اند، به پژوهش گسترده ای پرداخته ، تاچهره ی بیرون ودرون این بخش ازجامعه را به عریانی نشان دهد. بخشی که اکثرا ازلایه های عامی و محروم اجتماع اند. برهمین باورو اعتقاد می نویسد:
«هدف ازتدوین وتألیف این مجموعه تکرارگفته ها ونوشته هانیست. هدف دامن زدن وپرداختن به بحث وگفتمان دربا ره نقش سیاسی واجتماعی یکی ازگروه های اجتماعی درگیر دراین رخدادها، یعنی گروه اجتماعی لوطی ها و “جاهل ها و لات ها” دربرخی از دوره ها ومقاطع است».
با اشاره به « انقلاب مشروطیت، کودتای سیدضیاء و رضاخان به سال۱۲۹۹ و رفتن رضاشاه و رخدادهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، کودتای ۲۸ مرداد، “انقلاب سفید شاه ومردم” دربهمن ۱۳۴۱ وشورش پانرده خرداد ۱۳۴۲، حوادث سیاهکل و انقلاب بهمن ۱۳۵۷ شکل گیری حکومت اسلامی، کشتاردگراندیشان وروشنفکران ومخالفان حکومت اسلامی. جنگ ایران وعراق وحرکت های اصلاح طلبانه وجنبش سبز سال ۱۳۸۸ و . . . ».
نویسنده با ارائه وقایع بیش از قرنی، با فراهم ساختن زمینه های آشنائی با مفهوم درست، تعریف «جاهل ولات» را برای خواننده ها توضیح می دهد. با برشمردن مختصات، شغل ومنصب هریک، و حد ومرز تفاوت ها، از سلسله مراتب آنها می گوید. همچنین ازورزشکاربودن، سفره داربودن و کمک کردن به زیردستان ومستمندان و مردم داربودن و ضعیف کش نبودن. از گذشته هایشان می گوید و از میراثداری آن ها : «گروه اجتماعی جاهل ها ولاتها میراث داران وادامه دهندگان راه و حیات گروه های اجتماعی عیاران، فتوتیان، لوطیان وگروه های مشابه اند، و به دلیل درهم تنیدگی های این گروه ها برخی از صاحبنظران جاهلیسم (و یا لمپنیسم) را با عیاری و لوطی گری مقایسه کرده اند». عیاران که هراز گاهی به راهزنی هم مبادرت می کنند : «راهزنی شان درنهایت به نفع طبقه پائین بود. گروهی بودند که در اجتماع نقش مثبت داشتند».

فصل دوم باعنوان :

شجره واسلاف گروه ” جاهل ها و لات ها”

نویسنده، با اشاره به ویژگی های این جماعت و وجه مشترک آنها با هم، دست، مخاطبین ش را می گیرد و با آثار محققان اروپائی آشنا می کند: « ازجمله “فرانتس تیشنر” مبداء فتوت را انجمن ها وگروه های اواخر عهد عتیق و شهرهای روم شرفی دانسته اند. سخن از راه یابی افکار مانویان درآئین فتوتیان شده است. “ویا” به اعتقاد متصوفه فتوت طریقتی اخلاقی است که از پیامبران به میراث مانده و آنچه با عنوان فتوت یا آئین جوانمردی درایران قبل از اسلام وجود داشته و دریکی از تحولات خود با تصوف تلاقی کرده است». و سپس با استناد به گسترش لهو ولعب «عده ای از فتیان درشام وعراق درقرن سوم»، تأثیر پذیری و تقسیم بندی تحولات روحی اخلاقی این پدیده را در . «مذهب کرامیه، ملامتیه، صوفیه و اصحاب فتوت» توضیج می دهد
درعنوان های : «جوانمرد – پهلوان – عیاران – صوفیان – ملامتیان – قلندران – فتیان – شطّاران – لوطی ها» مقام ومنزلت هرگروه با مشترکاتی توضیح داده شده است. برای مثال “شطاران” را دسته ای ازچاقوکشان نامیدند که لباس مخصوصی به تن می کردند، پیش بندی می بستند . . . اینان غارت و راهزنی را نوعی زرنگی می شمردند و معتقد بودند که چون توانگران زکات نمی دهند لذا غارت اموالشان حلال است». یا لوطی ها،علاوه برپوشش خاص، شغل به خصوصی ازقبیل طبق کشی، توت فروشی وچغاله فروشی، بادبادک فروشی و . . علاوه براین ها درمراسم عزاداری شهدای کربلا باسینه زنی و کُتل کشی وبرخی ها که توانائی مالی داشتند «مصارف طاق نمای تکیه راهم از کیسه فتوت خود می پرداختند»>. ازلوطی ها و قداره بند شهرهای زنجان و اصفهان و یزد وتبریز روایت های خواندنی دارد. دراصفهان: «بازوی اجرائی علمای اصفهان بودند. اصفهان فقط به لوطیهایش معروف نبود، دلقک های معروفی هم داشت مثل اسمعیل بزاز، ملاجعفر خروس باز، حبیب الله یوزباشی و کریم شیره ای». کسروی ازفعالیت های این طبقه درتبریز که:« نظم را نشانه ضعف و گردنکشی را نشانه قدرت و کسب احترام عمومی می شمردند» درجنبش مشروطه خواهی یاد کرده است. درپایانه این فصل ازلومپن ولومپنیسم سخن گفته :«کارل مارکس برای نخستین بار نقش لومپن هارا درامورسیاسی توضیح داده است. وی درهیجدهم برومر، چگونگی روی کارآمدن لوئی بناپارت، نقش لومپن ها را در سرکوب مخالفان و جمهوری خواهان» شرح داده است.

فصل سوم: جاهلیسم و آخوندیسم

پژوهشگر دراین فصل همانگونه که ازعنوان ش پیداست این دوپدیده را «تقریبا همخوان وهمجنس که گوهره حکومت اسلامی اند» معرفی می کند. توضیحاتی درباره جاهلیسم، که ادامه دهندۀ راه لوطیگریست، وتمیزاینکه دربستر تحولات اجتماعی دربافت شهری به ویژه :«درشرایطی که استبداد مانع شکلگیری جامعه مدنی و تشکلهای سیاسی و دموکراتیک و صنفی بوده است»، با توجه به وضع سیاسی زمان، زمینه ی ظهور دوپدیده بالا را شرح می دهد.

نویسنده اشاره ای دارد به دگرگونی های اجتماعی بعد از کودتای ۱۲۹۹ که شامل «”جاهل ها” و”لات ها” نیزشد». از رفتار و استفاده ی حکومت از جاهل ها ولات ها در دوران پهلوی ها می گوید :«معمولا کلانتری ها لات های تهران را سرکوب می کردند ولی درپاره ای ازمواقع ازآنها استفاده می کردند . . . مشهورترین نمونه این ارتباط ها استفاده پهلوی دوم ازشعبان جعفری (معروف به شعبون بی مُخ) درجریان کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ علیه دکترمصدق ونیروهای جبهه ملی بود». نویسنده با به کارگیری عنوان لات های متدین، پیوند عمیق و ارتباط نزدیک این قشر با روحانیان را شرح می دهد. از پایبندی به احکام شرعی و تعصب دینی آن ها می گوید : «این طیف ازجاهل ها ولات ها از پایه گذاران حکومت اسلامی شده اند . . . ازدسته نخست می توان شعبان جعفری، طیب حاج رضائی، وازدسته دوم حاج مهدی عراقی و محسن رفیقدوست را مثال زد».

درعنوان: جمعیت فدائیان اسلام وجاهلیسم، ازپیدایش و دستاوردهای رهبران این گروه اسلامی.با توجه به متن روایت، جاهل ها و لات های متدین «ازدستاوردهای فکر ورفتار رهبران جمعیت فدائیان اسلام هستند». با شرح زندگی نواب صفوی وپیروان او که برای نخستین بار در: «۱۳۲۴ با تروراحمد کسروی اندیشمند وتاریخ نگار ومنشی اش محمدتقی حدادپوررا[درکاخ دادگستری درحضور قاضی و بازپرس به قتل رساندند] برسر زبان ها افتاد و مردم با برنامه های افراطی آن گروه اسلامی آشنا شدند. ازروح پرخاشگرانه نواب صفوی می گوید و ازبرخورد توهین آمیزش با دکتر مصدق و: « خطاب به آیت الله بروجردی گفت “ای بشر بی وفا، به خدا سگ باوفا، از تو بی وفا شریف تراست» آزادی قاتل نخست وزیر سپهبدعلی رزم آرا اززندان بافشار آیت الله کاشانی، باتصویب مجلس. وی : « بعد از ترور ناموفق حسین علاء در۲۷ دی ماه ۱۳۳۴ به همراه نواب صفوی، مظفر ذوالقدر و محمد واحدی اعدام شد». گذرا اشاره ای دارد به روابط برخی ازرجال وعلما که مخفیانه با نواب درارتباط بودند. جالب این که هیئت های عزاداری :«جمعیت فدائیان اسلام وهیئت های مؤتلفه زیرپوشش عزاداری فعالیت های سیاسی مذهبی انجام می دادند. جاهل ها و لات های فدائیان اسلامی یا متدین وگروه ترور فدائیان اسلام و هیئت های مؤتلفه، درزمره قسی القلب ترین جاهل ها ولات ها بودند». ازقتل های گروه نواب صفوی، ورفیق دوست به زمان پهلوی و: «جنایت های گروه قنات در جهرم که علیمحمد بشارتی ازسازمان دهندگان آن بود یا جنایت های حاج داود رحمانی درزندان، روایت های هولناکی آمده که خواننده از شقاوت و بیرحمی عریان انسان نماها غرق اندوه می شود.
با تشکیل جمهوری اسلامی، بیشترین اعضای مؤتلفه مسئولیت های مهم حکومت را برعهده گرفتند. ازاقتصاد تااداره : «زندان وشکنجه ازهمان آغاز ازطرف مؤتلفه سازماندهی واعمال می شد این حضور نه فقط درحوزه ی اقتصاد که در همه ی نهادها و ارکان های حکومتی چشمگیر بوده است عبدخدائی عامل تروردکترفاطمی چند دوره نماینده مجلس شورای اسلامی وبعد سفیر ایران درواتیکان شد».

درعنوان آخوندیسم، امده است که «آخوند واژه مغولی ست. که پیدائی اش را عهد تیموریان دانسته اند». ازلباس ومقام سخنوری واینکه با خلقیات و زبان مردم درهرلباس که باشند آشنایند سخن رفته : «آخوندیسم روش و منش و اتکا به اصولی ست که درآن مذهب تشیع وسیله ی کسب وکار و سیاست کردن شده است. فکر و رفتاری که سیاست را به عنوان ابزاری برای تأمین منافع مالی ومعنوی (مذهبی) خود برگزیده است . . . آخوندها درسمت گیری دینی، سیاسی یکپارچه نیستند . . . “کاست وابسته به فئودالیته یا کاست روحانیت”». بهترین و واقعی ترین تعریفی ست درمعرفی این طبقه اجتماعی.
نگاهِ هوشمندانه پژوهشگر به آخوندیسم، زمینه ی گشودن باب خمینیسم را فراهم آورده تامخاطبین، بهتر وراحتتر مفهوم بحث را دریابند. به این پیام دقت شود:« بیجا نیست که اورا دنباله رو وادامه دهنده راه شیخ فضل الله نوری (بنگرید به زیرنویس ص ۶۴) وجمعیت فدائیان اسلام یا در آمیختگی فزون تر با پوپولیسم فقیرگرایانه (تبلیغ و ترویج فضیلت فقر) ورادیکالیسم وجاهلیسم اسلامی – شیعی» معرفی کرده است. با اشاره به ارزیابی های متفاوت نیروهای سیاسی و وجوه مشترک آن ها ازواژه خمینیسم نکته جالبی را یادآورشده که بسی قابل تأمل است :« چپ سنتی [حزب توده ایران] به دموکراسی وآزادی باور نداشت ونگاه عدالتخواهانه درحوزه اقتصادی چنین چپی را به خمیسنسم مستضعف نوازنزدیک می کرد . . . . . . حزب توده ایران و بعد سازمان فدائیان ایران (اکثریت) پیشتاز این کژاندیشی و گمراهی شدند». خمینی، هوشمندانه با به کار گرفتن این سلاح عام پسند، همه حریفان چپ و راست را نه تنها خلع سلاح بل که دنباله رو خود نمود، باچه خفت و خواری! و سپس بی پروا گفت «خدعه کردم».
دراین فصل از روابط شمس قنات آبادی و سید ابوالقاسم کاشانی، پس ازمعرفی شمس آمده است: «شخصیت اوبنا به نظربسیاری فاسد ودرعرصه ی مبارزه ی سیاسی قابل قبول نبود. حضور این شخص با فساد اخلاقی اش درکنار کاشانی یکی ازدلایل اختلافات مهدی عراقی بانواب برسرهمکاری و وحدت عمل با کاشانی بود». سپس ازقول مهدی عراقی و گفتگوی او باکاشانی اضافه می کند که :«دریکی ازگفتگوهایم با کاشانی ازاوخواستم “شمسی خانم” این مایه ی بدنامی را ازخودت دورکن. اما او این خواست و پیشنهاد مرا نپذیرفت وگفت آخر من نمی توانم. حاجی عراقی این جمله کاشانی را باحالتی اواخواهرانه نقل کرد. پرسیدم منظور کاشانی از این که نمی توانم چه بود؟ عراقی درپاسخ من گفت خیلی خری» بنگرید به منبع خبر درزیرنویس ص۷۰ .
درپایانه فصل عنوان «جاهل ها ولات ها و زن» نگاه جاهل ها ولات ها درمقام “مادر” «جایگاهی رفیع و ستایش انگیز می یابد. نسبت به دختر وخواهر نیز نگاه مهربانانه تری داشته اند». ای کاش ذره ای از این صفت انسانی وبزرگوارانۀ این طیف پائین شهریهارا، ملایان مسندنشین می داشتند. تاخفت وخواری وننگینی تحقیرزن، بعنوان مقام والای «مادر»، از فرهنگ اجتماعی زدوده می شد!

 

فصل چهارم

نقش سیاسی و اجتماعی جاهل ها و لات ها

پژوهش های نویسندۀ کتاب نشان می دهد که ریشه های تاریخی این گروه ازدوران هخامنشیان جوانه زده به تدریج با آبیاری فرهنگی درجامعه ها به بار نشسته و بخشی از قشر اجتماعی مردم شده است. نویسنده، روش ورفتارهای این نهاد ریشه دار را دردوران های گوناگون، مطالعه، کرده و با ذکر شواهد مستند تاریخی به دقت مکتوب کرده است. درعنوان «دوران قاجار» درحادثه «روز۲۳ تیرماه ۱۲۸۶» درجنبش مشروطیت باحضور شیخ فضل الله نوری و حاجی میرزا ابوطالب یزدی وسایرملایان مخالف مشروطه درمیدان توپخانه تهران، بامشاهده ی مردی ، ازقول روزنامه حبل المتین: «اوباش چون پول و زنجیروساعت طلای اورا دیدند ابتدا چند تیر به اوزدند. بعد “پسرسیدنقیب السادات شیرازی که درسلک روضه خانهاست” جلوآمد وگفت “مسلمانان شاهد باشید و روز قیامت پیش جدم شهادت بدهید که من درراه دین اول کسی هستم که چشم مشروطه طلبان را بیرون آوردم».بعد درنهایت بیرحمی و وحشیگری، «باکارد قلمتراش چشم آن جوان را کند. و سپس او را شقه کردند».
در«عنوان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وکودتا و جاهل ها ولات های اسلامی»، از فعالیت ها ونقش گروه ها درانتخابات وکلای مجلس و ترورهژیر ورزم آرا و تظاهرات دانشجوئی آن سالها،غارت و«تخریب وبه آتش کشیدن خانه مصدق نیزظاهرا . . . خانه آزاده ای را که صدیقی گفته است طیب و دارودسته اش آتش زدند»، به تفصیل سخن رفته.درادامه همین فصل از اصول ششگانه شاه یادشده که بهانه یا زمینه شورش ۱۵ خرداد۱۳۴۲ گردید و باقی قضایا تا انقلاب رخ داد. تا شکل گیری «جاهلیسم درحزب ها وسازمان های سیاسی در داخل وخارج ازکشور» که با حوادث ودرگیری سازمان های سیاسی به پایان می رسد.

فصل پنجم

با عنوان «جاهل ها درحکومت اسلامی». نخست نگاهی به مقاله باقر مؤمنی دارد با عنوان “تاریخ وانقلاب لمپن ها”. وسپس ازنامه ی سرگشاده شجاع الدین شفا با عنوان” ایران کهن درهزاره ی نو”، ازحسین شاه حسینی “از عیاری تا لومپنیسم” ، روایت دکترملکی رئیس اسبق دانشگاه تهران:«درمهرماه ۱۳۵۸ یک عده باشعارحزب فقط حزب الله به دانشکده فنی حمله کردند . . . ازمؤتلفه بودند و به من حمله کردند». از حاج مهدی عراقی که «از اصلی ترین سازمان دهندگان جاهل ها ولات های متدین ازاعضای جمعیت فدائیان اسلام وهیئت های مؤتلفه بود».
به نقل از «مسعود بهنود درمقاله ای زیرعنوان حکومتی “اسیرلومپن ها” نوشته است: «همه جای دنیا ولگرد ولمپن هست اماجائی ازجهان نیست که آنان حاکم برکشور باشند. تنها درسرزمین مظلوم ماست که چنین به قدرت رسیده اند. نماینده این گروه در جمعیت مؤتلفه اسلامی است بازوی روحانی اش گروه موسوم به مدرسه حقانی».
حمیدرضاجلائی پور می نویسد: «چراگرایش لات – های مذهبی درجامعه سیاسی ایران درپنج سال گذشته تقویت شده است» همو، با نگاهی تندانتقادی اشاره کرده به تکیه کلام های رایج احمدی نژاد رئیس جمهور، نمونه وار: «قیافه ی روشنفکری می گیرند وبه اندازۀ یک بُزعاله هم ازدنیا فهم وشعورندارند» + «بشرامروز غربی، از بُز هم بدتر است» + «همه اش کشک است . . . آی زکی، خودتان را مسخره کرده اید. حرف مفته. کله شون رو کردند زیربرف . . . عقل درست درمونی هم ندارند» + «کارهای اوباما چنگی به دل نمیزنه آنها کوچکترازآنند که ماشوخی نداریم . . .میرن تو دنده سقوط + آقای اوباما یک مقدار صبرکن تا عرقت خشک شود. بدان گنده ترازتو، بزرگتر ازتو گردن کلفت تر ازتو نتوانستند از این غلط ها بکنند توکه جای خودداری + دخترازدواج می کنه میگه من نمی خوام بچه دار بشم برای چه؟ چون هیکلم خراب میشه. ای مرده شور اون هیکلت رو ببرن، تو این هیکل را می خوای چه کار؟». بااین ادبیات چاله میدانی، گسترش فقروفساد وفحشا، رواج خشونت وچپاول بیت المال، نقاب فریب و ریا کنار رفت، و چهرۀ ذاتی فقها عریانتر گردید.
این فصل با شرحی از«نقش سیاسی مداحان» و «وزیر شعار» به پایان می رسد.

درفصل ششم

«پدیده ی چمافداران، گروه های فشاروکشتار» بااشاره به اندک رویاروئی «چماقداران شاه وروحانیان» و آتش زدن سینما رکس آبادان وبانک ها، وجنایت های آقانجفی دراصفهان که:«با چماقداران خود بسیاری ازبهائیان را به قتل رساند» واینکه دراثرنابخردیهای ریشه داراجتماعی، قبرآدمکش زمان قاجار«ازفتحعلیشاه تاکنون مزارحجت الاسلام شفتی زیارتگاه مردم اصفهان شده است. همان مردمی که خودشاهد بودند این روحانی بسیارثروتمند تا پیش ازمرگ خود قبرستانی ازاجساد جوانانی که با دست خودسربُرید أباد کرد حال می خواهید این زائران قاتل وشکنجه گرنباشند» از ترورهاوکشتارها، اعدام های سریع و بدون محاکمه می گوید. قتل سیدجواد ذبیحی وکشتارهای وحشیانه صادق خلخالی در کردستان واعدام رهبران ترکمن ها وترورشاپوربختیار. قتل حمیدحاجی زاده و کارون فرزند ۱۰ ساله اش در کرمان، قتل داریوش وپروانه فروهروفاجعه کهریزک وقتل کشیش هوسپیان، فیض الله مخوباد (۷۷ ساله) ازجمعیت یهودیان، حاج محمد ضیائی از رهبران سنی، فریدون فرخزاد و عبدالرحمن برومند. فصل ششم بسته می شود.

فصل هفتم

درمعرفی «برخی از چهره ها لوطی ها و جاهل ها و لات ها». فصل هشتم «چهره ها: آخوندهای لوطی. آخوندهای جاهل و لات». فصل نهم « زنان لوطی و”جاهل و لات”». وفصل دهم فرهنگ و هنر جاهلی و لاتی است که در این اخری مکثی باید کرد.
درعنوان : هنرمندان “کوچه بازاری” ازداود مقامی خواننده وهنرمند فقید یاد می کند که با داشتن حرفه سلاخی، دارای صدای زیبا وبا قدرتی بود که یکی از بهترین خواننده های کشورشد: «بیش از ۴۴ ترانه خواند که ۳۹ ترانه موجود است. سعید مهناویان آهنگساز و ترانه سرا، که برخی اورا کاشف داود مقامی می دانند». این هنرمند با استعداد دراوج شهرت در۳۲ سالگی به مرض سرطان درگذشت. انسانیت، فروتنی وجوانمردی اورا خیلی ها به یاد دارند وهنوزهم سر زبان هاست.
نویسنده، درعنوان : «معصومه عزیزی بروجردی (مهوش) » با یادی از این هنرمند کم نظیرکوچه وبازاری کرده و استقبال بی سایقۀ مردم، ازمراسم تسییع جنازه او. راقم این نوشتار به یاد دارد. روز تشییع جنازه مهوش، تهران واقعا به حالت نیمه تعطیلی درآمد :«تیراژ روزنامه از۲۸ مردادسال ۱۳۳۲ می شکند . .. آئین وداع درمراسم تشییع “این دخترک فقیر لُر” نیزیکی ازبزرگترین آئین ها وتشییع جنازه های هنرمندان ایرانی می شود. سیمین بهبهانی درقصه «سنگ را آرامتر بگذارید» روایتی ازعظمت سپاس وقدردانی مردم ازاین هنرمند خودساخته را توضیح داده است.
روزنامه توفیق در۲۶ دی ماه ۱۳۳۹نوشت: « مردم درمرگ آیت الله بروجردی مرجع تقلید شیعیان را نیزچنین مشایعت نکردند». نویسنده گوشه هایی ازسیر زندگی این هنرمندرا با مخاطبین درمیان گذاشته است.

ازدیگربانوی هنرمند، باعنوان :«کبری امین سعیدی (شهرزاد) » یادکرده که : «رقصنده، هنرپیشه، شاعر با سینمای جاهلی گره خورده است». متولد تهران درسال۱۳۲۹ یا ۱۳۲۵ بوده. «درسینما شهرزاد شدم» پدرش قهوه چی بوده. ازچهارده سالگی رقص را درکافه های جمشید وسیروس شروع می کند و سپس به تئاتر روی میآورد. در فیلم “یکه بزن” به کارپردانی رضا صفائی با دنیای سینما آشنا می شود «اولین بار نامش درتیراژ فیلم قیصر آمد . . . . . . از فیلم “تنگنا” و “صبح روز چهارم” برایش جایزه هایی ازجشنواره سپاس به ارمغان آورد» درسال ۱۳۵۱ دفترسروده هایش بانام “با تشنگی پیر می شویم” دردوهزارنسخه توسط انتشارات اشرفی منتشر می شود. هزینه نشر کتاب را « بهروز وثوقی پنج هزارتومن می دهد» طراحی وعکس روی جلد راهم امیرنادری بعهده می گیرد. پژوهشگر، روایتی جالب و خواندنی ازدردل ها و تمایلات آزادانه ی این هنرمند را مکتوب کرده است.
ابراهیم گلستان دریادنامه ای که به مناسبت نخستین سال مرک مهدی اخوان ثالث منتشرکرد درباره نحوه آشنائی خود با اخوان و تأثیرشعرهای کبری سعیدی براین شاعرپرآوازه می نویسد: «روزرسیدنش به هدیه کتابی به من بخشید که یک جنگ ازشعرهای نو فارسی بود». چندی بعد می یرسد «آن را چگونه می بینم . . . . . رفتم آن جلد لاغر آکنده ازبیان زندۀ بیدادگررا که سالها پیش باعنوان : ” با تشنگی پیر می شویم” درآمده، دراوردم ازآن برایش تکه ها خواندم.شعرکار خود را کرد. خودرا می گرفت نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هق هق».
با روایت نویسنده، و سرودۀ تکان دهندۀ شهرزاد که درپایان آمده بررسی این فصل بسته می شود.

«شهرزاد، این قصه گوی رقصنده : عصارۀ «رنج های زنان میهنمان مثل اکثر زنان ایران باتشنگی پیرشد. با عطش رقصنده ی میخانه ی اسحاق و”حمومِی” که درآن “طاس ودولچه ولنگ و قطیفه” می بردند با همان معرفت اشرف، معشوقه “علی خوش دست” فیلم تنگنا : درمرگم بود/ که قاری ها / شرارت هایم را / می خواندند. / گفتم دوباره آمدم/ آخرین شرارتم / بریدن زبانِ / قاری ها بود / که آرزویشان / مردن من است».

فصل یازدهم :

تهران پایتخت جاهل ها و لاتها. فصل دوازدهم پی نوشت ۱نام ها: نکونام وبدنام. ۲ -ـ جاهل ها ولات های شهرستان ها. ۳ -ـ نامه ای ازایران. کتاب نامه و یادداشت -ـ نام نامه -ـ عکس ها.
این کتاب جالب و پربار۵۲۵ برگی به پایان می رسد.

نقره کار، با تیزبینی وصبرو متانت خود، آئینه زمان به دست، فصلی از حوادث همیشه جاری تاریخ این سرزمین را، رو در روی مخاطبین گرفته تا خود را بنگرند، و درون را، و آن روی منِ دیگررا.

«زنگی های گود قدرت» با اصالت کلام و پختگی روایت های صادقانه، نمایشی از جامعه شناسی کهن است تا کنونیان، با درخشش های هرازگاهی. پیروزدرمعرفی منادیان جهل ونفاق. باهمۀ فضیلت های انسانی و اجتماعی، لودهندۀ بی اندیشگی های دیرینه است.

28 اردیبهشت را به روز همه پرسی نفی نظام استبداد مذهبی تبدیل کنیم /هوشنگ کردستانی

صبح امید که بد متعکف پرده غیب « ». گوبرون آی که کارشب تا رآخرشد

حافظ عاشقان سرافرازی و سربلندی ملت ایران، فرزندان کورش کبیر و داریوش بزرگ، دلبستگان آزادی و رهایی از ولایت فقیه، باورمندان به شرف و حیثیت ایرانی، شیرزنان پرچم دار آزادی، کارگران زحمتکش و سخت کوش، معلمان سازندگان نسل جوان، جوانان دلاور و بی باک، دانشجویان آزادی خواه و تمامی هستی باختگان و جان بر لب رسیدگان و در زنجیر اسارت ماندگان – شیادانی به نام اردیبهشت ماه را تبدیل به همه پرسی علیه استبداد مذهبی خواهند کرد و با ۲۸ نمایندگان الله،- روز تّ ماندن در خانه ها و خالی گذاردن خیابان ها به داده و نشان خواهند داد که همه »نه« کلی نظام پاسخ جناح های حاکمیت را شریک جرم در جنایت ها، خیانت ها، غارتگری ها و چپاولگری های سی و هشت سال گذشته می دانند .

همبستگی ملی و حرکت های آزادیخواهانه و ایران دوستانه سال های اخیر خواب سردمداران نظام و عوامل سرکوبگر و جنایت پیشه آنان را آشفته کرده است، بگونه ای که در پی چپاول بیشتر و انتقال آن ها به بانک های بیگانه شده اند . مهم نیست اگر بخشی از جامعه به دلیل نیاز مالی و یا اعتقادهای مذهبی یا تهدید و تطمیع در رأی گیری شرکت کنند، مهمتر و با ارزش تر آن است که اکثریت مردم با عدم شرکت در رأی گیری و خالی گذاردن خیابان ها و حوزه های رأی گیری دست رد بر سینه نظامی بزنند که به زور سرکوب و کشتار بر ایران حاکم است و عدم حقانیت و مشروعیت آن را به دنیا نشان دهند .

این همان اتفاقی است که سردمداران همه جناح ها از وقوع آن وحشت داشته و بیمناکند . گردهم آیی های شکوهمند سال های اخیر در پای پیکره های بزرگان تاریخ ایران زمین، کورش، فردوسی، بابک خرم دین، آریو برزن، آرش کمانگیر و …باعث شد مردم قدرت و توانایی همبستگی ملی را باور کنند و باور داشته باشند که در سایه همبستگی می توان به عمر استبداد مذهبی پایان داد و به آزادی و حرمت انسانی رسید .
موج حرکت آزادیخواهانه و میهن دوستانه ای که اکنون در درون جامعه در حال شکل گیری و گسترش است بی تردید به عمر نظام استبدادی پایان خواهد داد و اجازه نخواهد داد استبداد دیگری – سلطنتی، کارگری، ایدئولوژیکی یا نظامی- در آینده ایران تکرار شود . کسانی که فکر می کنند بین بد و بدتر با ید بد را انتخاب کرد ناامید شدگانی هستند که از عظمت قدرت همبستگی ملی غافلند و توجه ندارند که حضورشان در نمایش انتخابات، تنها تأیید حاکمیت ضد ایرانی است. بسیاری از دلسردی ها و ناامیدی ها هنگامی پدید می آید که نمی دانیم و « : به گفته توماس ادیسون ». باور نداریم که تا چه اندازه به پیروزی نزدیک هستیم پیروز و سرفراز باشید.

دلایلِ لحن تند روحانی؛ راند پایانی مناظره تندتر می‌‌شود،/ ماشاالله عباس‌زاده


اصولا انتخابات در جمهوری اسلامی واژه‌ای تهی از مفهوم و معنا است که در نهایت تدارک چی‌‌های رهبری نظام حسب منویات بالاترین رکن قدرت یعنی شخص ولی‌ فقیه عمل میکنند. این فرایند ، پس از مهندسی آشکار نظام در نتیجه انتخابات و سرکوب جنبش سبز بیش از پیش به لحاظ مفهومی‌ قالب تهی کرد. با این وصف ، کماکان انتخابات ریاست جمهوری در نظام فقها و دینکاران حاکم در تهران ، خاصه پس از دوم خرداد ۷۶(فارغ از کیفیتِ تحقق وعده‌های رئیس جمهور اسبق) نوعی اردوکشیِ صاحبان قدرت در زمین بازیِ درون نظام بوده و در استمرار این تمرین، مدلی‌ از بازاموزی مفاهیم پایه‌ای دموکراسی ، حقوق شهروندی و پاسخگو شدن لایه‌هایی‌ از قدرت رخنمون می شود.

ب: در انتخابات اخیر، دلمردگی، بی‌ رغبتی شهروندان برای مشارکت و همینطور حس هیچکارگی شهروندان از یکسو ، و نوعی دلزدگی و یاس شخص خامنه‌ای رهبری ایران در سوی دیگر مجموع عواملی شدند که کرختی خاصی‌ در همه ابعاد میدان انتخابات حکمفرما شود.

اما در واپسین روزهای مانده به روز برگزاری انتخابات دور تند لحن روحانیِ میانه رو ، معنای خاص دارد:

یکم: حجم هجمه‌های جناح جمنایی‌ها خاصه بی‌ پروایی‌های غیر مترقبه قالیباف علیه روحانی ، و ورود نامزد کمکی‌ِ تخریب علیّه روحانی در راند دوم مناظره یعنی آقا میرسلیم آنهم با ژست دفاع از آزادی بیان ، و حمله‌های بی‌ وقفه سالبه علیّه روحانی در اظهارات رئیسی ، روحانی را نسبت به اصل ماجرا بد گمان کرده و با هدایت مردان پشت پرده نشین اصلاحات با کد جهانگیری که”جاده خاکی بزنند خاکی می‌زنیم،” آرام آرام به خاکی می‌‌زند .

دوم: تلاش اصولگرایان برای به دور دوم کشاندن انتخابات بیش از پیش مشهود شده ، و در رخوت خامنه‌ای اگر جناح نظامیان تقلب گسترده نکنند اما قدرتِ دستکاری تا مرز دور دوم کشاندن را دارند و قطعا دور دومی‌ شدن احتمال باخت روحانی در یک مهندسی‌ آرای نرم بالاتر خواهد رفت . در صورت تحقق چنین گزاره‌هایی‌ ، ” تک دوره‌ای شدن”ِ روحانی نیز در روندی به ظاهر مشروع و با ساز و کار انتخابات ، تسهیل و تسریع میشود. امری که خواست خامنه‌ای است تا آخرین تتمه و بازمانده مردان هاشمی را به حاشیه بکشاند و در دمادم پایانی عمرِ این دیکتاتور ، آسوده خاطر سفر کند.

خامنه‌ای فقیه خراسانیِ حاکم در نظام فقها ، قطعا چشم امید به دو خراسانی دیگر دارد ، رئیسی و قالیباف. هر چند نظرش به رئیسی نزدیک تر باشد اما اینبار در صورت برد قالیباف نیز راضی‌ خواهد شد و لب به شکوه نخواهد گشود .

سوم: روحانی که همینک به لحاظ ارکان بالادستیِ حزبی – جناحی تا حدودی پشتش خالی‌ است (حتا با نرمشِ نرم علی‌ لاریجانی و ناطق نوری به سویش) و در فقدانِ هاشمی هنوز از یتیمیِ سیاسی گذار نکرده است، راه کار را در ادامه مشی‌ اعتدال نمی‌بیند و این دور تند را با ضربات پیاپی علیّه جناح جمنایی‌ها و دأیره دلواپسان ادامه خواهد داد و در صورت راهیابی دوباره به سکوی قدرت نیز نه خودش روحانی دور نخست خواهد ماند و نه بسانِ خاتمی سکوت پیشه می‌کند و نه، در ضلع سوم رقیبِ تا بن دندان مسلح، در عملیات ایذایی علیّه دولت می‌‌کاهد.

نتیجه آنکه، تغییر لحنِ حسن روحانی و هر چه تندتر شدن نقد‌ها علیّه دو نامزد معتمد رهبری ایران ، ناشی‌ از از اطلاعِ احتمالی‌ِ مردان روحانی از نقل و انتقالاتِ احتمالی‌، دستکاری‌های محتمل و اعمال مهندسی‌ برای تک دوره‌ای کردن وی باشد .

زمزمه‌ای که به دفعات در شش ماه پیش مطرح شده بود . هر چند آیات الله خامنه‌ای در یک کنش شبه آمیز با متد عقبگردِ نرم ، گفت دولت‌ها در تصمیم سازی‌های کلان کاره‌‌ای نیستند تا بی‌ تفاوتی خود را نسبت به انتخاب احتمالی‌ هر یک از نامزد‌ها بطور پیشینی نشان دهد و یا به زعم خود در کنشی پیش اندیشانه،حساسیت زدایی و مسولئت گریزی کند.

ماشاالله عباس‌زاده، کارشناس ارشد وزارت کشور در دولت خاتمی‎

نگاهی به لقب‌سازی‌های اکبر گنجی/ مهدی اصلانی

شاگرد شوفرهای اتوبوس‌های مسافربری در بره‌کُشانِ سفرهای نوروزی در عهد ماضی از منزلتی ویژه برخوردار بودند. مسافران از همه‌جا مانده که التماس‌کنان حاضر بودند حتا روی بوفه جایی بیابند و شاگرد شوفرها برای بازارگرمی و گران‌فروشی با تحکم که: نداریم، بوفه هم فروخته شد.

در میان به اصطلاح اپوزیسیون ایرانی کسانی دستِ کم هر ۴ سال یک‌بار در نقش شاگردشوفرهای تی بی تی و ایران‌پیما ظاهر می‌شوند. اشکال ماجرا نه در تبلیغِ فکر و داشتنِ نظرِ سیاسی این عده که همانا درتکثیرِ صدای بیتِ رهبری -مشارکت حداکثری- و اشغال صندلی‌هایی است که متعلق به اپوزیسیون است.

حکومت اسلامی و بیتِ رهبری در سالیان اخیر مدام بازی اپوزیسیون را در دل خود جای داده، با پیامی روشن: باید بخشی از خودم باشید.

اپوزیسیون من باید از خودم باشد و من تعیین می‌کنم چه کسی اپوزیسیون باشد. و به همین ساده‌گی ایشان بخش عمده‌ی صداهای خارج کشور را در خود ریخته و در دام این ساخت اسیر کرده است.

هر بار نیز در معرکه‌ی انتخابات و در تسخیر رسانه ما با پژواک یک صدا مواجهیم و در این بین برای شماری شغل نیز فراهم می‌شود.

در نهاربازارِ انتخابات، امنیت‌خانه‌ی اسلامی توانسته بخش کثیری از اپوزیسیون ایرانی را به مطربان روحوضی‌ بنگاه شادمانی علی خامنه‌ای بدل کند، و ما پیروزی ندیده‌گان و ندید‌بدید‌ها می‌بایست هر رخ‌دادی را پیروزی تلقی کنیم.

و لابد از ترسِ ناوگان آمریکا در خلیجِ فارس و این‌ که ایران “کلنگی” نشود و بدل به سوریه، باید به کلنگی‌ترین سیاست‌ورزها آری بگوییم.

هر بدتر دیروز می‌شود بد امروز. ما دیروز از ترس جلیلی باید برویم به روحانی رای بدهیم و امروز از ترس رئیسی به روحانی و فردا مثلا از ترس علم‌‌الهدی به لاریجانی. و این دایره‌ای بسته است که از قطر شعاع آن هر ۴ سال یک‌بار کاسته شده است. دایره‌ای که مساحت‌اش به قواره‌ی انگشتی آلوده به مرکبِ رای تقلیل یافته است.

منطق عمومی شماری از این دسته این است: چون زورمان به حکومت‌گران نمی‌رسد و قرار نیست ایشان بروند و شبیه ما بشوند به‌تر آن‌که ما کمی شبیه آن‌ها شویم.

مدام هم مردم و عدد بزرگ ریاضی را بر سر دیگران می‌کوبند. این بخش از سیاست‌ورزان با مصادره‌ی مفهوم انتزاعی “مردم” در اسارتِ عوام‌زده‌گی مدام بر ارتفاعِ ابتذال می‌افزایند.

جامعه‌‌ای که هر ۴ سال یک‌بار “اووردوز” می‌کند و وضعیت مزاجی‌اش بحرانی و شورآباد لازم شده و از فردای انتصابات حکومتی فرورفته در کما و خلسه شروع به ترک می‌کند. چنین جامعه‌ای باید ترک کند تا با بهبود نسبی بتواند از فردای مضحکه‌ی انتخابات دوباره شروع به کشیدن کند.

این دسته از صندلی اشغال‌کن‌ها مدام تو دل‌مان را خالی می‌کنند که از مردم دور افتادید. حال آن‌که این نوع سیاست‌ورزی بیش از هرچیز به ‌تمامی دورافتادن از خود است.

یکی از کژاندیش‌ترین نظریات سالیان اخیر که تکثیر شده و در تسخیر رسانه شیوع پیدا کرده نظریات و لقب‌سازی‌های اکبر گنجی است که شماری را به دنبال خود کشانده است.

با نگاه سیاسی اکبر گنجی در مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز در هر شرایطی باید از همه‌ی فرصت‌ها برای نه گفتن به دیکتاتور و نظام دیکتاتوری استفاده کرد. این نوبت اکبر گنجی با لقب‌سازی برای ابراهیم رئیسی به تبلیغ نگاه و گرایش سیاسی‌اش در دفاع از روحانی متوسل شده است. گنجی با حمله و لقب‌سازی برای رئیسی در دفاع از روحانی دیگران را فرا‌می‌خواند که این درگیری‌ی درون‌حکومتی را گذار به دموکراسی بخوانند.

آیت‌الله ابراهیم رئیسی آیت‌الله و نامی است که هر اسم دیگری را می‌توان جای‌گزینش کرد. او بازیگر نقشی است که سناریوی آن هم از پیش نوشته شده است. در این معادله‌ی دو مجهولی نمی‌توان به جای قتل‌عام سه نقطه گذاشت؛ به جای آیت‌الله اما می‌توان. در این معادله قتل‌عام ثابت است اما آیت‌الله را می‌توان برداشت و به جای آن اسم دیگری گذاشت: خلخالی، لاجوردی، قاضی صلواتی، سعید مرتضوی، قاضی مقیسه و … این لیست چندان بلند است که می‌توان در صف ایستاده‌گان را به نوبت به دیگر نقاط جهان صادر کرد.

اکبر گنجی بیش از حد به لقب‌سازی “تعشق” می‌ورزد و کوشش در جاانداختن آن دارد. در انتخابات مجلس خبرگان نه گفتن به “مثلث جیم” را به میان کشاند و این‌که گذار به دموکراسی از نه گفتن به “مثلث جیم” عبور می‌کند. فرجام نه گفتن به مثلث جیم(جنتی، یزدی، مصباح) آن شد که راًس این مثلث، احمد جنتی به ریاست مادام‌‌العمر خبرگان رسید و لیست امید و سه قاتل رسمی، دری‌نجف‌آبادی، ری‌‌شهری و هاشمی پیروز شدند.

در نگاه کسانی مانند اکبر گنجی ساختِ مبتنی بر جنایت در تفاوت‌های جناحی حذف می‌شود. جناحی وجود دارد که متفاوت است و کم‌تر جنایت‌کار. گنجی هماره به نفع درگیری جناحی از جنایت چشم‌پوشی می‌کند.

لقب‌سازی‌ی اخیر اکبر گنجی “آیت‌الله قتل‌عام” دفاع از یک خط و یک ساختار است، چرا که بی‌جنایتی در این ساختار ناممکن است. گنجی و شرکا به ما می‌گویند که چه‌گونه می‌توان جمهوری‌ی اسلامی دیگری داشت.

در تابستان ۶۷ چه کسی را می‌توان جای رئیسی گذاشت تا عمل‌کردی متفاوت از وی داشته باشد؟ او یک عامل است. “آیت‌الله عامل” و نه آمر. سناریویی که ساختارش هم از پیش معلوم است و رئیسی فقط اسکار این نقش را دریافت کرده است.

رئیسی در این ساختار از بقیه قاتل‌تر نیست، هرکس دیگری در ساختِ نظام ولایی می‌توانست در موقعیت او قرار گیرد. رئیسی در تابستان ۶۷ در موقعیت قاتل قرار گرفت. هر آکتوری در آن موقعیت می‌توانست نقش قاتل را ایفا کند. قتل‌عام اسم عام است؛ آیت‌الله اسم خاص.

بزرگ‌نمایی و تاًکید بر “آیت‌الله قتل‌عام” از جانب گنجی و شرکا یعنی آن‌که در این ساخت می‌توانیم کسانی را آیت‌الله مهربان و مهرورز و ضدقتل بخوانیم. ما می‌توانیم نام ابراهیم رئیسی را حذف و هر نام دیگری را جای‌گزین‌اش کنیم. در هیچ لابراتوری و با قوی‌ترین میکروسکوپ‌های جهان نمی‌توان مولکولی از رحمانیت و بی‌جنایتی در چرخه‌ی این نظام یافت.

فرض کنیم در تابستان ۶۷ حکم خمینی به جای نیری و رئیسی برای دیگر آیت‌الله‌ها صادر می‌شد. چه کسی شهامت آن‌را داشت که در چرخه‌ی قدرت و ساخت بگوید: حضرت امام این کار جنایت است و لطفاً مرا از این ماًموریت معاف بدارید.

بسیاری در این ساخت حسرت‌خوار آن هستند که چرا نتوانستند جای رئیسی باشند. در تابستان‌کشی ۶۷ ریاست قوه قضائیه با موسوی‌اردبیلی است.

کسی که شماری از اصلاح‌طلبان از وی به عنوان آیت‌‌الله لیبرال نام می‌برند. موسوی‌اردبیلی در اوج کشتار در نامه‌ای از خمینی در ارتباط با زندانیان حکم‌دار رفع ابهام می‌کند که “منافقین” را می‌توان در شهرستان‌ها اعدام کرد یا باید برای اعدام به مراکز استان‌ها آورد. دغدغه‌ی وی محل اعدام است و نه نفس اعدام.

نگاه گنجی و شرکا معطوف به سمت و سو دادن به یک گفتمان و حمایتِ به هر قیمت از جناح نرم‌تنان حکومت اسلامی است. این نگاه در دفاع از خط سیاسی و جناحی در هوا‌خواهی و حمایت از جناح خود به راحتی چشم بر جنایت می‌بندد.

مصطفی پورمحمدی دست‌کم در طناب‌کشی‌ی تابستان ۶۷ اگر قاتل‌تر از رئیسی نباشد هم‌جوار وی است. او بعد از افشای فایل صوتی آیت‌‌الله منتظری به صراحت تمام با اشاره به لزوم اجرای حکم خدا،در مورد جنایت تابستان ۶۷ فخرفروشی کرد. اکبر گنجی اما در سال ۹۲ و پس از پیروزی روحانی در ارتباط با انتخاب مصطفی پورمحمدی نوشت: “انتخاب پورمحمدی لزوماً/ ضرورتاً با اعتدال، عقلانیت و تدبیر تعارض ندارد. برای این که استراتژی اصلی گذار ایران از استبداد دینی موجود به نظام دموکراتیک است و بقیه مسائل باید در چارچوب این استراتژی حل و فصل شوند.”(۱) گنجی سپس از روابط نزدیک علی خامنه‌ای با پورمحمدی داد سخن می‌دهد و می‌نویسد: “آزادی زندانیان سیاسی و رفع حصر از موسوی، کروبی و رهنورد یکی از شعارهای حسن روحانی بوده که در ایام انتخابات چندین بار تکرار شد. گفته می‌شود که مصطفی پورمحمدی تغییر کرده و به حسن روحانی وعده داده است که پس از آغاز کار به طور جدی مذاکره برای آزادی زندانیان سیاسی را دنبال خواهد کرد. اگر پورمحمدی واقعاً تغییر کرده باشد و اگر او بتواند در آزادی کلیه زندانیان سیاسی روحانی را یاری کند، انتخاب پورمحمدی با “عقلانیت و اعتدال و تدبیر” مورد نظر حسن روحانی سازگار است. گذشت زمان صدق و کذب این مدعا را روشن خواهد کرد”(۲)

و تصور می‌کنم گذشت زمان کذب این مدعا روشن کرده باشد.

مخاطب این یادداشت اکبر گنجی نیست.

مخاطب این متن هوادارانِ اکبر گنجی نیز نیستند.

مخاطب این متن کت‌شلوار پوشان و کراوات زنان حرفه‌ای که روز راًی‌گیری مقابل سفارت‌خانه‌‌های فخیمه به صف می‌ایستند نیز نیستند.

مخاطب این متن دودلان و تردیدمدرانی هستند که از سر استیصال دیگران را به انتخاب بین بد و بدتر دعوت می‌کنند.

بیایید به نظامی چنین بهیمی کمک نکنیم. فراخواندن دیگران به پای صندوق‌ها و نمایش عمومی صفِ طویل از سیمای اسلامی و پز دادن به جهانیان یعنی برد نظام و باج‌خواهی از جامعه‌ی جهانی و دیگر هیچ اهمیتی هم ندارد کدام مار سر از جعبه‌ی مارگیری بیرون درآورد. تحریم انتخابات و رای ندادن برهنگی عارض می‌کند.

نگذاریم بیت ره‌بری از قتل فضیلت بسازد. این برد نیست. پیروزی نخوانیدش. پیروزی در بازی‌های کوچک شیرینی برد ندارد. می‌توان باخت را قبول کرد تا بزرگی حفظ شود. نباید بازی را اعتبار بخشید شرکت در بازی بیش از هرچیز خود بازی را برنده می‌کند. بیایید در ضیافت انتخاب ملکه‌ی زیبایی‌ی سلاخ‌ها شرکت نکنیم.

بیایید روشن‌فکری‌ی متعهد و دوستان‌مان در کانون نویسنده‌گان ایران و بی‌شمار شرافت‌مندان قبیله‌ی قلم در ایران را تنها نگذاریم و پشت‌شان را خالی نکنیم. نگذاریم آن‌ها از وجود چنین اپوزیسیونی شرم کنند. آن‌ها در زیر شدیدترین فشارها در پاس‌داشتِ کرامت انسانی، حرمتِ راًی اقلیت بودن‌شان حفظ کرده‌‌اند. به ما و آن‌ها نگویید، شما مگه چند نفرید.

من تنها به عنوان یک نفر و به صفت شخصی در این بازی کوچک و غیرانسانی شرکت نمی‌کنم. من هم‌شانه‌ی دوستان‌ام در ایران می‌ایستم.

بیاییم به قاتلان دهه‌ی ۶۰، قاتلان مختاری‌ها و پوینده‌ها و فروهرها و نداها ‌و هیچ قاتلِ دیگری راًی ندهیم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زن و داستان؛ در آیینه ی تاریخ/ لیلا سامانی

به تماشای دنیای فرهنگ و هنر

چهره نما همان طور که از توضیح حک شده بر پیشانی اش بر می آید؛ نگاهی دارد به چهره ها و حوادث دنیای هنر، در چهارگوشه ی این دنیای بزرگ و کوچک. در دومین صفحه ی این مجموعه؛ مسافر این سو و آنسوی خاک زمین شده‌ایم و از آنهایی گفته‌ایم که در دیدن و زیستن زندگی؛ سرآمد دیگران بوده‌اند. کوتاه‌نوشته‌هایی از این راویان پر شور زندگی را در ادامه‌ی صفحه‌ی «چهره نما» از پی بگیرید…

حدیث شور و شر زنانه…

 

ماه می مصادف است با تولد “گوستاو فلوبر” خالق رمان جاودانه ی “مادام بوآری”، کتابی که با نام یکی از سودایی ترین زنان تاریخ ادبیات گره خورده است. همان زنی که برای رهایی از زندگی یکنواخت و کسالت بار در مزرعه ی متروک پدرش، تن به ازدواج با “شارل بواری” می دهد، اما شارل که پزشکی شریف و زحمتکش است، هیچ یک از احتیاجات روحی اما را بر اورده نمی کند و بلاهت و یکنواختی نا امید کننده ی او زندگی اما را بیش از پیش ملال آور می سازد.
اما ذهن جست و جو گر و پویای “اما”، پس از حضور در مهمانی اشراف زدگان مشوش و ملتهب می شود. قلب پر هیاهوی او با دیدن سرسرای مفروش به تخته سنگ های مرمر، مجسمه ی زن نشسته بر روی بخاری بزرگ کاشی کاری، تورها ، سنجاق سینه ها و گیسوان آرایش شده ی زنان، عاشقانه به تپش می افتد. او در سایه روشن پرده های ابریشمی همپای رقص “ویکنت” می شود و از همان شب است که به وجود حفره ای در زندگیش پی می برد و خاطره ی آن شب رقص را برای خود به منزله ی مبدا تاریخ زندگیش ثبت می کند.
“مادام بواری” به جست و جو بر می خیزد، جست و جوی آنچه که روحش را اقناع کند و او را از این دنیای ساکن و روزمره به سوی جهانی پر هیجان و حیرت انگیز سوق دهد، کشمکش “اما” با دنیایی که نظام فرهنگی و عرفی اش ناعادلانه و بیرحم است، او را به سمت تعلیق و سرگشتگی می کشاند، او نه عاشق “شارل” است، نه “رودلف”، نه ” لئون” و نه “ویکنت”، او تنها شیفته ی زندگی ست، او حیاتی را می طلبد که به خودش متعلق باشد و هیچ بند و تعلقی به او تحمیل نشده باشد، برای او فرقی نمی کند که در بند عشق رودلف هوسران و چرب زبان باشد و یا در حصر آغوش لئون جوان و کم تجربه.
او طالب چیزی ست که وجود ندارد، “اما” در مسیر این جست و جو معلق و سرگردان می شود، چرا که حیات واقعی و دنیای فیزیکی در کنار زندگی توام با توهم و تخیل او در جریان است، این دو قطب زندگی که چون دو خط موازی پیش می روند و هیچ گاه با یکدیگر سر آشتی ندارند، “اما بواری” را به حیرانی می کشانند.
” اما ” پس از رابطه با لئون هم ردپای سعادت و آرامش را نمی بیند و به قول فلوبر” در رابطه نامشروع، هم ابتذال ازدواج را از نو” می یابد ، از همان رو صدای اعتراض روح بی قرارش را به گوش مذهب هم می رساند. او زنی ست که مانند یک قدیس در کلیسا عبادت می کند، در حالی که معشوق دومش، لئون در انتظار برخاستن او از جایگاه دعا بی تاب و خشمگین قدم می زند:” قرار ما فردا کلیسای بزرگ” ولحظه ای بعد اما سوار کالسکه ای می شود و با پرده های کشیده اش خیابان های شهر را به تاخت طی می کند تا نفس های سرکش و نا آرامش را در همه ی شهر بپراکند.

زن؛ اسطوره ای تمام ناشدنی

سی ام می مصادف است با شعله آجین شدن تن زنی که از میان سیاهی های جنگهای قرون وسطی به مثابه ی فرشته ای نجات بخش ظهور کرد. هم او که گستره ی صفاتش او را گاه قدیسه ، گاه قهرمان و گاه جنگجو نام کرده است. زنی که داستان زندگی پر تب و تاب و اسطوره گونه اش موضوع ساخت فیلمهای سینماگران بسیاری چون “برسون” ، “کارل تئودور درایر” و “ویکتور فلمینگ” شده است.
“شاهزاده نجیب من ،شما کسی هستی که من به دنبالش بودم، من راه های درازی برای پیداکردن شما پیموده ام و هیچکس نمیتواند جایگاه شما را بگیرد.خدا از طریق پیغام رسانانش با من صحبت کرده و این اراده اوست که من آمده ام تا به شما کمک کنم ، تا شما شاه فرانسه باشید”
اینها سخنان ژاندارک فرانسوی ست که پنج قرن بعد از او، از زبان “اینگرید برگمن ” سوئدی بازگو شدند. بازیگری که وجهه ی تقدس و عصمتش با بازی در این نقش به اوج رسید تا جایی که دربرخی از نقاط فرانسه مردم او را به اندازه ی ژاندارک مقدس می دانند.

روایت معشوقه ناپلئون از عشق و رزم و زندگی…

 

پنجمین روز از پنجمین ماه سال میلادی زادروز نخستین امپراتور فرانسه، “ناپلئون بناپارت” است، سیاستمداری که زندگی اش دستمایه ی خلق آثار هنری و ادبی فراوانی شده است. اما در این میان روایت زنانه ای که در رمان “دزیره” از زبان معشوقه ی سالهای جوانی او و به قلم “آن ماری سلینکو” ارائه شده است، بیش از همه ملموس، باورپذیر و منصفانه است، روایتی که تصویر گر پرتره ی بی زنگار و بی آلایش از مردی ست که چه در میدان نبرد و چه در نرد عشق شیفته ی پیروزی و فتح بود و بیزار از حصار و شکست.
این کتاب در قالب خاطرات “دزیره کلاری” و از زبان اول شخص نقل می شود. خاطراتی که تنها به روابط عاشقانه و عاطفی ناپلئون محدود نمی ماند و بدل به نوعی تاریخ نگاری می شود. نمایشی داستانی و در عین حال حقیقی از ناپلئون بناپارت، شخصیتهای هم عصرش و انقلاب فرانسه.

 

یادی از آن مرگ سودا زده…

 

 

در سالمرگ غزاله علی زاده نگاهی کوتاه داریم به نخستین و واپسین کتابهای او. این نویسنده ی زن اولین کتابش با نام “بعد از تابستان” را در سال ۱۳۵۵ و زمانی که سی ساله بود منتشر کرد. این داستان که روایتی از شیفتگی دو دختر عمو به معلم سرخانه شان است، دنیای خیالی و رویا پرور زنان را توصیف می کند. زنانی که پس از به هوش آمدن با ضربه ی سیلی واقعیت چنان می شکنند که در انزوا و تنهایی خود فرو می روند. علی زاده در این داستان رویارویی خواسته های نسل زنان آرمان خواه و تجدد گرای پیش از انقلاب را با زندگی سنتی و تحمیلی گذشته به تصویر می کشد و از دشواری چیره شدن بر قوانین دست و پاگیر سنت پرده بر می دارد.
اما آخرین کتاب غزاله، مجموعه داستان “چهارراه” است، این کتاب که در برگیرنده ی چهار رمان کوتاه است، در زمستان ۱۳۷۳ منتشر شد و به شیوه ای داستانی به بررسی چهار مقطع تاریخی مهم از دوران معاصر می پردازد. این کتاب به عنوان بهترین مجموعه‌ی داستان سال ۱۳۷۳ برگزیده شد و داستان “جزیره” ی آن نیز از طرف مجله گردون، قلم زرین جایزه بهترین قصه کوتاه را از آن خود ساخت.
“چهار راه” تابلویی ست چهار فصل از نمودهای گوناگون قشر روشنفکر ایرانی پس از ملی شدن صنعت نفت . داستانهای این کتاب به شیوه ی رمان های کلاسیک با روندی خطی و روایت از زاویه ی دانای کل نگاشته شده اند. و رد پای تاثیر از نویسندگان کلاسیک فرانسوی و روسی چون “گوستاوفلوبر” و “آنتوان چخوف” در آنها مشهود است. قهرمان های داستان های این اثر همچون دیگر قهرمان های مخلوق علی زاده در جوانی رویا پرور و خیال باف اند و در مواجهه با زندگی حقیقی محافظه کار و حسابگر می شوند. اما آنچه این دوگانگی را جذاب و باور پذیر می سازد، هنر و قدرت نویسنده در شخصیت پردازی این آدم های خیال پرداز است، به نحوی که گاهی در متن داستان تفاوت میان وهم و حقیقت قابل تشخیص نیست.
نگاه علی زاده به زن، گرچه گاه حالتی فمینیستی و مدافع به خود می گیرد، اما او همان قدر که مظلومیت و دردمندی زن را نشان می دهد، به اندوه و دغدغه های مردان هم توجه دارد، او از مردانی حکایت می کند که در تقلای یافتن زنی هستند تا در کنار او خاطر سرگشته ی خود را تسلی دهند.

“بهزاد پرهیب زن‌های افسونگر کشیده‌چشم و خرامان را، با کلاه‌های دوره‌دار، آویزه‌های تور و برق گوشواره‌ها در عرشه می‌دید؛ سودا و بی‌قراری آن‌ها را در تنگنای جسم احساس می‌کرد. به یاد آسیه افتاد: چشم‌های غربت‌زده، نگاه تیره، که در باد و مه می‌شکست. سر را تکیه داد به دیرک زنگ‌خورده، پلک‌های خسته را بست. پره‌های بینی‌اش با نفس‌هایی گسسته می‌لرزید و رگ‌های شقیقه می‌تپید. میله را چسبید.
نسترن به او خیره شد، التهاب و رنگباختگی مرد همیشه حاصل گشت و واگشت یاد دوردست آسیه بود. دختر این بازتاب‌ها را می‌شناخت؛ بی‌درنگ پریشان می‌شد و پشت خود را خالی می‌دید. برگشت و زل زد به کشتی: هیولایی مه گرفته، دور از دست و تهدیدکننده، که با نزدیکی دور می‌شد و با دوری نزدیک. برای بهزاد شاید جلوه‌گر آسیه بود که در فضای خواب‌زده با جوهری غیرواقعی قد بر‌می‌افراشت. پشت به کشتی و بهزاد کرد؛ هردو دور و ترسناک بودند. نیاز به ارتباط با آدمی استوار و ساده داشت، رهایی از ورطه‌ی پیچاپیچ وهم، صدای پنبه‌یی خواب.” ( داستان جزیره فصل سوم)

بابا آب داد -نامه ای از فرزاد کمانگر به دانش آموزانش /

ده سال پیش معلمی شاعرپیشه از قعر زندان، خطاب به پسران طبیعت آفتاب نوشت: « … ، بعد از «مصیبت مرد شدن» تازه «غم نان» گریبان شما را گرفته ، اما یادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به لیلاهایتان ، به رویاهایتان پشت نکنید؛ و به دختران سرزمینش گفت: «…، اگر در این گوشه از « خاک فراموش شده خدا » به دنیا نمی آمدید ، مجبور نبودید در سن سیزده سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت « زیر تور سفید زن شدن » برای آخرین بار با مدرسه وداع کنید» … پر است از احساس و شعور، این نامه‌ی آغشته به امید و مگر می شود کسی که این طور می نویسد و این طور به زندگی نگاه می کند، کسی که شاگردانش را به فراموش نکردن شعر و آواز توصیه می کند؛ اهل جنگ باشد و برای مردمی خطرناک؟
امروز، خاطره‌ی مرگ غمگنانه‌ی این آموزگار مظلوم هفت ساله شد، برای مکرر کردن یاد این مرد بزرگ اما، سودمند تر و نکو تر از مرور دوباره‌ی نامه‌ی آخرینش یادداشتی سراغ نکردیم. باشد که کنیم با خواندن بخشی از این نامه‌ی وصیت نامه‌‌وار نشانه‌های آزادگی روح و درک عمیق یک انسان از معنای «بودن» و «معلم بودن» را رصد کنیم. با هم این نامه که به نصیحت و وصیتی هوشمندانه می ماند را بخوانیم و از لابلای سطورش معنای زندگی را دریابیم…

بچه ها سلام
دلم برای همه شما تنگ شده ، اینجا شب و روز با خیال و خاطرات شیرینتان شعر زندگی میسرایم ، هر روز به جای شما به خورشید روزبخیر میگویم ، از لای این دیوارهای بلند با شما بیدار میشوم ، با شما میخندم و با شما میخوابم . گاهی « چیزی شبیه دلتنگی » همه وجودم را میگیرد .
کاش میشد مانند گذشته خسته از بازدید که آن را گردش علمی مینامیدیم ، و خسته از همه هیاهوها ، گرد و غبار خستگیهایمان را همراه زلالی چشمه روستا به دست فراموشی میسپردیم ، کاش میشد مثل گذشته گوشمان را به «صدای پای آب » و تنمان را به نوازش گل و گیاه میسپردیم و همراه با سمفونی زیبای طبیعت کلاس درسمان را تشکیل میدادیم و کتاب ریاضی را با همه مجهولات زیر سنگی میگذاشتیم چون وقتی بابا نانی برای تقدیم کردن در سفره ندارد چه فرقی میکند ، پی سه ممیز چهارده باشید با صد ممیز چهارده ، درس علوم را با همه تغییرات شیمیایی و فیزیکی دنیا به کناری میگذاشتیم و به امید تغییری از جنس «عشق و معجزه» لکه های ابر را در آسمان همراه با نسیم بدرقه میکردیم و منتظر تغییری میمانیدم که کورش همان همکلاسی پرشورتان را از سر کلاس راهی کارگری نکند و در نوجوانی از بلندای ساختمان به دنبال نان برای همیشه سقوط ننماید و ترکمان نکند ، منتظر تغییری که برای عید نوروز یک جفت کفش نو و یک دست لباس خوب و یک سفره پر از نقل و شیرینی برای همه به همراه داشته باشد .
کاش میشد دوباره و دزدکی دور از چشمان ناظم اخموی مدرسه الفبای کردیمان را دوره میکردیم و برای هم با زبان مادری شعر می سرودیم و آواز میخواندیم و بعد دست در دست هم میرقصیدیم و میرقصیدیم و میرقصیدیم .
کاش میشد باز در بین پسران کلاس اولی همان دروازه بان میشدم و شما در رویای رونالدو شدن به آقا معلمتان گل میزدید و همدیگر را در آغوش میکشیدید ، اما افسوس نمیدانید که در سرزمین ما رویاها و آرزوها قبل از قاب عکسمان غبار فراموشی به خود میگیرد ، کاش میشد باز پای ثابت حلقه عمو زنجیرباف دختران کلاس اول میشدم ، همان دخترانی که میدانم سالها بعد در گوشه دفتر خاطراتتان دزدکی مینویسید کاش دختر به دنیا نمیامدید .
میدانم بزرگ شده اید ، شوهر میکنید ولی برای من همان فرشتگان پاک و بی آلایشی هستید که هنوز « جای بوسه اهورا مزدا» بین چشمان زیبایتان دیده میشود ،راستی چه کسی میداند اگر شما فرشتگان، زادۀ رنج و فقر نبودید ، کاغذ به دست برای کمپین زنان امضاء جمع نمیکردید و یا اگر در این گوشه از « خاک فراموش شده خدا » به دنیا نمی آمدید ، مجبور نبودید در سن سیزده سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت « زیر تور سفید زن شدن » برای آخرین بار با مدرسه وداع کنید و « قصه تلخ جنس دوم بودن » را با تمام وجود تجربه کنید . دختران سرزمین اهورا ، فردا که در دامن طبیعت خواستید برای فرزندانتان پونه بچینید یا برایشان از بنفشه تاجی از گل بسازید حتماً از تمام پاکی ها و شادی های دوران کودکیتان یاد کنید .
پسران طبیعت آفتاب میدانم دیگر نمیتوانید با همکلاسیهایتان بنشینید ، بخوانید و بخندید چون بعد از « مصیبت مرد شدن » تازه « غم نان » گریبان شما را گرفته ، اما یادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به لیلاهایتان ، به رویاهایتان پشت نکنید ، به فرزندانتان یاد بدهید برای سرزمینشان برای امروز و فرداها فرزندی از جنس « شعر و باران » باشند به دست باد و آفتاب میسپارمتان تا فردایی نه چندان دور درس عشق و صداقت را برای سرزمینمان مترنم شوید .

رفیق ، همبازی و معلم دوران کودکیتان
فرزاد کمانگر – زندان رجایی شهر کرج
اسفند ۸۶

رویای تبت/ مینا استرآبادی

“فریبا وفی” همواره در آثارش نگاهی ریزبینانه و ژرف به زن دارد. او با وسواسی کم نظیر به دنبال جستن زنانگی های فراموش شده و خود ویرانگریهای زنانه است و در پی همین کند و کاو است که تضادهای ذهنی و کشمکشهای درونی زنان مخلوقش نمایان می شوند. او گذشته و حتی کودکی قهرمانش را نبش قبرمی‌کند و تصویر خواسته های سرکوب شده ی زنانه اش را از تاریکی ناخودآگاهش بیرون کشیده و در مقابل چشمانش می نهد.

” رویای تبت” هم از این قاعده مستثنا نیست، کتاب که برای بار دوم – پس از رمان “پرنده ی من” – جایزه ی ادبی بنیاد گلشیری را به خود اختصاص داده است، رمانی است که خواندنش جمله ی معروف داستان “حتی وقتی می‌خندیم. باید برقصم و نمی‌رقصم” را در ذهن خواننده تداعی می کند:
“می‌توانستم جلوی آیینه بایستم و دور چشم‌هایم مداد قهوه‌ای بکشم، به رنگ چشم‌هایم، ولی نکشیدم. انگشتهایم را مثل شانه لای موهایم فرو ببرم و نبُردم. می‌توانستم به انگشتهای پایم و پاشنهٔ ترک خورده‌اش نگاه کنم، با همان دقتی که به دست‌هایم می‌کنم و نکردم”
رویای تبت به روایت داستان عشق سه زن به موازات هم می پردازد، داستانهایی که گرچه در ظاهر مستقل از هم پیش می روند، اما وجه اشتراکی غریب آنها را به هم پیوند داده و چون حلقه های زنجیر آنان را در هم می تند واین شباهت، عدم دستیابی این زنان به عشق مطلوبشان است؛ مساله ای که در جامعه ی زن ستیز ایران، منجربه دورافتادن از هویت، سرکوب خواسته ها و سردرگمی برای زنان می شود. “شعله”، “شیوا” و “فروغ” سه زن دورمانده از عشق این داستان هستند، شعله دختر جوانی است که عاشق پسری به نام “مهرداد ” بوده، اما او، با ترجیح دادن مناسبات سنتی شعله را ترک کرده تا با دختری که مادرش برای او انتخاب کرده است؛ ازدواج کند . شعله از این هجران رنج می برد، از این بی عشقی زجر می کشد، از این پس زدگی در عذاب و تلاطم است، و این آشفتگی او را تا مرز جنون کشانده است، تا جایی که به آتش زدن عروس مهرداد هم می اندیشد؛ تصمیمی که عملی نمی شود و بعد از آن است که در اوج درماندگی و در جستجوی گریز گاهی امن، به “مرد آرام” پناه می برد، مردی که بیش از آنکه بگوید، می شنود، ساکت است و ظاهرا با تجربه. در سوی دیگر ماجرا، “شیوا” خواهر شعله است زنی به ظاهر استوار، دور اندیش و عاقل. شیوا، از طریق شرکت در تشکلها و فعالیتهای سیاسی با “جاوید” آشنا شده و با او ازدواج کرده است، ازدواجی که گویی بیشتر پیوندی سیاسی بوده تا عاطفی. شیوا و جاوید، دو فرزند به نامهای نیما و یلدا دارند و زندگی به ظاهر آرامی را می گذرانند، ولی در شب جشن خداحافظی” صادق” ،- دوست قدیمی شیوا و جاوید – شرب شراب سینه ی شیوا را گرم می کند و او در مستی به عشقش نسبت به “صادق”، که در همه ی این سالها در دلش محبوس بوده، اعتراف می کند. داستان عاشقانه ی دیگری که لابه لای این دو داستان تنیده شده، داستان “فروغ” ، نامادری جاوید، است؛ زنی که عاشق “محمدعلی”- همسر اولش- بوده ولی به دلیل نازایی، ناچار به طلاق و ازدواج با “بقال محل” ،( پدر جاوید) شده است.
داستان که از منظر “شعله” ( راویِ اول شخص ) خطاب به “شیوا” بیان می شود، با آغازی گنگ و مبهم و در عین حال سوال بر انگیز خواننده را به سوی خود جذب می کند:
“شیوا! بلند شو که گند زدی. همیشه من گند می‌زنم، این‌دفعه نوبت توست. کی باور می‌کرد شیوای متین و معقول این کار را بکند. یک لحظه انگار همه زیر فلاش دوربین خشکمان زد…”(صفحه ی ۱)
این شروع گرچه توضیحی در پی ندارد ولی ظرافت قلم نویسنده، خواننده را به وقوع حادثه ی عشق، آگاه می کند :
“در صورتت یک جور شادی ِ رها شده نشست یک جور نشاط آرام و بی نقص. پوست صورتت برق می زد…. این حالت را خوب می‌شناسم. حالتی است که زن عاشق دارد، وقتی که به رختخواب مرد مورد علاقه‌اش می‌رود، حالتِ کرختی نرم و هوشیار بدن ، همان جا فکر کردم همه زن ها ذاتا این حالت را می شناسند حتی اگر آن را سال های سال پنهان کنند و یا شانس این را نداشته باشند که اجرایش کنند، بعضی ها برای تمام عمر و تو به مدت شانزده سال.”( صفحه ی ۲)
و سپس داستان با مرور خاطرات شعله که تا صبح در کنار بستر خواهر خفته و سرمستش می نشیند، پی گرفته می شود. داستان این سه عشق چنان در هم تاب می خورند که تشخیص عاشقانه ی محوری، گاه دشوار می نماید.
داستان، با نگرشی زنانه و به دور از کلیشه های مردانه نوشته شده و با این نگرش فمینیستی پیش می رود که زنان برای آن که به شناخت از خود برسند باید هر گونه احساس گناه و قضاوت بر رفتارهای زنان را که از یک ذهنیت از پیش ساخته شده بر آمده به دور بریزند، از همین روست که داستان بدون هیچ قضاوتی به واکاوی روح زنانی می پردازد که گرچه سنت با زندگی آنها عجین شده ولی در ضمیر باطن و مستور خویش، تمامی این سنتها را به سخره می گیرند. سرکوب زنانگی و حذر از بیان عشق، در نحوه ی روایت داستان هم هویداست، چرا که در بررسی خاطرات شعله، تنها با دقت در ظرایف و اشاراتی محو، می توان به وجود علاقه میان “صادق” و”شیوا” پی برد.
تو گفتی: “صادق از آدم هایی است که بار اول دیده نمی شوند. ذره ذره کشف می شوند.”
رمان “رویای تبت” همچنین نقدی است بر فضای روشنفکری حاکم بر ایران، که راه اعتدال را بر روشنفکران مسدود کرده و آشکارا به افراط و تفریط کشیده شده است، از سویی “جاوید” با غروری کسالت آور، در نحوه ی نگرش ایده آلیستی خود اصرار می ورزد و خود را در همه ی امور دانای کل می پندارد، حال آنکه گاه دانسته هایش بوی پوسیدگی و خاک گرفتگی می دهند. این انتقاد روشن را شعله هنگامی که به کتابخانه ی جاوید در” زیر زمین” می رود بیان می کند:
بوی نا بینی ام را پر کرد. فکر کردم این جا توی زیرزمین برای چشم بستن و مردن خوب است نه برای چشم باز کردن و خواندن. (صفحه ی ۵۰)
ویا در جایی دیگر:
جاوید اهل شوخی نبود. تاب شوخی های دیگران را هم نداشت. به جای خندیدن به لطیفه، آن را کالبدشکافی می کرد و انگیزه های پشت پرده سیاسی در آنرا پیدا می کرد. لطیفه ای هم اگر تعریف می کرد بیانیه از آب در می آمد.(صفحه ی ۴۳)
جاوید هیچ وقت از گذشته حرف نمی زد. می گفت دلبستگی به گذشته، قدرت هماهنگی با دنیای مدرن را از آدم می گیرد. با خاله و دایی هایش رفت و آمد نمی کرد. رابطه فکری از نظرش مهمتر از رابطه خونی بود. (صفحه ی ۹۴)
ولی در سوی دیگر ماجرا، “صادق” است، که پس از آزادی از زندان گویی در آرمان گرایی شکست خورده و از ایدئولوژی و دشواری سیاست خسته است؛ او اعتراف می کند:
“دیگر نمی‌خواهم به خاطر ایده و فکر خاصی زندگی بکنم.”( صفحه ی ۸۱)
و در جستجوی پناهی برای سرگشتگی خود، رویای سفر به “تبت” را در سر می پرورد، رویایی که حاکی از افول آرمانهای گذشته ی اوست و جاوید در مقابل آن موضعی سرسختانه دارد:
کلمه ای که از دهان صادق بیرون آمد، تبت بود. بعدها گفتی که میل رفتن به تبت در آن روزها که همه آرزوی رفتن به شوروی و چین و کوبا را داشتند، یک جور کفر بود. گفتی که تو تنها همدست کفرگویی هایش بودی و جاوید همیشه از این بابت دلخور بود و یک روز خیلی جدی گفت: «آویزان شدن از عرفان نخ نمایی که صادق پیشنهاد می کند افتخار نیست شیوا. تبت در نقشه دنیای جدید جایی ندارد و آوردن آن به نقشه زندگی مان فقط ناراحتم نمی کند، مشکوکم می کند.»
«مشکوک به چی؟»
«به سلامتی عقلانی و اخلاقی شریک زندگی ام.» (صفحه ی ۳۶ و ۳۷)
تاثیر فضای روشنفکری و سیاست در محدود شدن بیان آمال زنانه، نیز در این داستان به خوبی مشهود است، چنان که زنان این داستان به فراخور فاصله از این فضا، شهامت وجسارت بیشتری در جست و جوی عشق می یابند، تا آنجا که شعله، دختری که نسبت به شیوا بسیار معمولی تر جلوه می کند، خود را در گنجایش جمعیت روشنفکری نمی بیند و با انتقاد از نگرش آنان، به دنبال جستجوی عشق حقیقی زندگی خود است:
از شخصی شدن ِ هرچیز واهمه داشتید. هر مشکلی داشتید به نوع بشر، به آدم مربوط می‌شد نه شخص ِ تنهای شما.” (صفحه ی ۸۲)
هر چند کشف و دستیابی به کنه وجودی، از دسترس یک زن معمولی بعید به نظر می رسد، ولی ظرافت ماجرا آنجاست که واقع گرایی شعله او را به دور از شعار زدگی و ژستهای متفکر مآبانه به سوی لذت از زنانگی؛ و در نهایت انسانیت، سوق می دهد، هر چند که در این مسیر، با واپس زدگی و سرخوردگی مواجه می شود:
ناله کردم که مرده شور عقلتان را ببرد.عقل کذایی تان به چه کار من می آید؟ اصلاً به چه کار خودتان می آید؟ فقط حفظ تان کرده است. آن هم ظاهرتان را. مثل قانون حفاظت از محیط زیست کاری کرده است تا در یک جای امن بمانید. خیلی ساده و آسان دست هم را گرفته اید و بی هیچ مانعی تصمیم گرفته اید در زیر یک سقف زندگی کنید. از این خوشبختی قراردادی حالم به هم می خورد. در طول این شانزده سال آرام آرام به یک آگهی تبلیغاتی خانوادگی تبدیل شده بودید؛ همیشه راضی، همیشه عاقل. ولی امشب همه آن حفاظ ها کنار رفت. راستش دلم خنک شد. هیچوقت گول ظاهرتان را نخورده بودم. شما وفادارو درستکار، شرافتمند و هزار چیز دیگر بودید ولی خوشبخت نبودید. (صفحه ی ۱۱)

شعله حتی در برخورد با “مرد آرام ” هم واقع بینانه وارد عمل می شود. با این که به نظر می رسد این عشق “نیمه عرفانی” بیش از آنکه عشق باشد، مفری است برای پر کردن خلا زندگی شعله، ولی او را از پرداختن به حقیقت زندگی جدا نمی کند:
گفت: چرا همه اش دنبال معنای دیگری هستی. این یک دوستی ساده است……]گفتم[ دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست (صفحه ی ۸۷)
وقتی آدم به چیزی که می خواهد نمی رسد، زیاد دور نمی رود. همان حوالی پرسه می زند و به آشناترین چیز نزدیک به او، شبیه او چنگ می زند. (صفحه ی ۱۷۰)…..
گفت: تو دختر قشنگی هستی. با شعوری…. ابن جور مقدمه را خوب می شناسم. خوبی ها را به تو می گفتند تا خوب ترها را از تو دریغ کنند. (صفحه ی ۱۷۰)
در مقایسه ی زنان داستان، فروغ جسورترین و شجاع ترین زن داستان است، او به رغم سنتی که بیش از دو زن دیگر داستان گریبانش را گرفته، در جستجوی عشق است، او و “محمدعلی” که به اجبار از یکدیگر جدا شده اند، تاب دوری یکدیگر را نمی آورند و مخفیانه به ملاقات هم می روند؛ جاوید که از فروغ دل خوشی ندارد و از آرایش کردن او بیزار است، آنها را تعقیب و پدرش را با خبر می کند و بعد، پدر ِ جاوید (شوهر فروغ) با قمه به سراغشان می‌رود، گرچه آسیبی به آنان نمی رسد ولی در این صحنه است که می توان به فضای خشن مردسالارانه پی برد و جسارت و سنت شکنی فروغ را در پایبندی به عشقش شناخت، عشقی که فروغ هنوز هم پس از گذشت سالیان، با خاطره ی آن روزگار می گذراند :
از تولد بچه ی محمدعلی که باخبر شدم پایم را توی یک کفش کردم که برویم مشهد . پدر جاوید مغازه را سپرد دست شاگردش و رفتیم مشهد . می ترسیدم اگر نرویم توبه را بشکنم و بروم در خانه شان . رفتم توی حرم . گوشه ای نشستم . چادرم را روی سرم کشیدم و گریه کردم . گفتم خدایا محبتش را از دلم بیرون کن ( صفحه ی ۱۵۲)
ولی در این مثلث زنانه، این شیواست که با استیصال با عشقش رو به رو می شود و به سپردن آن به نهانگاه دلش قناعت می کند، در حالی که از این ماسک تظاهر بیزار است، از اینکه بر اساس معیارها و باید و نباید های جامعه بی نقص شمرده می شود، در عذاب است :
بعضی وقت ها، نقص آدم ها را قشنگ تر می کند. ( صفحه ی ۱۴۵)
زندگی کردن را به ما یاد نداده اند. در مورد کائنات می توانیم ساعت ها حرف بزنیم ولی از پس ساده ترین مشکلات زندگی مان بر نمی آییم. بزرگ شده ایم ولی تربیت نشده ایم. (ص ۱۰۶)
اما در پایان داستان، گرمای شراب عشق، کوه یخ هراس شیوا را ذوب می کند و او تسلیم قدرت عشق می شود:
گفتی: ” دوست دارم بروم تبت” با گفتن تبت اشک از هر دو چشمت ریخت توی صورتت که هنوز رد لبخند را داشت. همه جا خوردیم. ندیده بودیم پیش کسی گریه کنی. صورتت را نپوشاندی یا حتی نخواستی اشکهایت را پاک کنی. آسودگی محکومی را داشتی که قبل از مرگ حرفش را زده است.