خانه » هنر و ادبیات (برگ 30)

هنر و ادبیات

بازارچه کتاب با هم زندگی کنیم /بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

 

با هم زندگی کنیم

4006

 

گردآوری: سیروس طاهباز
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
قیمت: ۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۶۰ صفحه

 

کتاب «با هم زندگی کنیم» دربرگیرنده قصه‌هایی از ایران، هند، ژاپن، مصر، انگلیس، شوروی سابق و… است که به دست کودکان اول و دوم دبستان رسیده است. این کتاب سال‌ها پیش از سوی سیروس طاهباز گردآوری شده و تصویرگران به نامی آن را همراهی کرده‌اند.
سال‌ها پیش در مجمع بین‌المللی «ادبیات کودکان در خدمت آشنایی و همکاری جهانی» ایده‌ی گردآوری داستان‌هایی از کشورهای مختلف دنیا مطرح شد. در این مجمع ۳۵ کارشناس از ۲۱ کشور جهان با این طرح موافقت کردند و کانون ‌پرورش فکری کودکان و نوجوانان آثاری از ایران، ژاپن، مصر، فرانسه، انگلیس، شوروی سابق و چند کشور دیگر را گردآوری و تصویرگری کرد.
این داستان‌ها مفهوم مهر و همدلی را منتقل می‌کنند و به کودکان می‌آموزند که بدها و نیروهای اهریمنی سرانجام در برابر سپاه خوبی شکست می‌خورند. در این کتاب داستان‌هایی مثل «دام و دانه» از هند، «اسب مسافر» از ژاپن، «گربه و موش» از انگلیس، «سفر» از آمریکا و «مهمان‌های ناخوانده» از ایران به چشم می‌خورد که همگی داستان‌های فولکلور هستند.
ویژگی دیگر این کتاب‌ استفاده از هنر بهترین تصویرگران ایران که آثار آن‌ها در معتبرترین جشنواره‌های جهانی به نمایش درآمده همچون فرشید مثقالی، نسرین خسروی، علی‌اکبر صادقی، بهرام خائف، پرویز کلانتری و… است.

 
 

ششِ کلاغ

4005

نویسنده: لی باردوگو
مترجم: مریم رفیعی
ناشر: ققنوس
قیمت: ۳۳۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۵۱۶ صفحه

 

در پشت جلد کتاب «شش کلاغ» آمده است: «چی باعث می‌شه فکر کنی از پس این کار برمیایم؟ تیم‌های دیگه‌ای هم اون بیرون هستن، سربازها و جاسوس‌های آموزش دیده، کسایی که چندین سال تجربه دارن.»
«این کار سربازها و جاسوس‌های آموزش دیده نیست. کار لات‌ها و دزدهاست…»
کَز بِرِکِر، رییس یکی از باندهای خلافکار بارِل پیشنهادی دریافت می‌کند که رد کردن آن برایش دشوار است؛ پیشنهاد انجام یک کار غیرممکن و نفوذ به دژی مستحکم که برای بیرون نگه داشتن افرادی مثل او ساخته شده است: دزدها و قاتل‌ها.
کَز می‌داند به تنهایی از پس این کار برنمی‌آید و به همین دلیل تیمی از بااستعدادترین افرادش را دور هم جمع می‌کند: یک تک تیرانداز حاذق، یک متخصص عملیات‌های انفجاری، یک گریشای هارترِندِر، یک دزد بی‌همتا ملقب به شبح، و یک زندانی فراری.
ولی آیا این شش نفر موفق می‌شوند از این ماموریت جان سالم به در ببرند؟»

  

جهان لغزنده است

4006

نویسنده: آنتونی گیدنز
مترجم: علی عطاران
ناشر: پارسه
قیمت: ۱۲۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۱۸ صفحه

 

عنوان فرعی این کتاب هست: «جهانی‌شدن چگونه دنیای ما را شکل می‌دهد.» گیدنز می‌گوید این گزاره که «جهانی‌شدن در خدمت دغدغه‌های آمریکا و دیگر ملت‌های ثروتمند است» تا حد زیادی صادق است. او می‌نویسد: ایالات متحده بدون شک قدرت برتر جهان است؛ چه از نظر اقتصادی، چه از نظر نظامی و چه از نظر فرهنگی. با این حال جهانی‌شدن را نمی‌توان با آمریکایی‌شدن یا غربی‌شدن یکی گرفت. آرایش قدرت در جهان تغییر کرده است و ما شاهد افزایش مداخله مستقیم بسیاری از کشورهای غیرغربی هستیم.
سنگ بنای این کتاب، سخنرانی‌های این جامعه‌شناس انگلیسی در بی‌بی‌سی بوده است. تاثیر عمیق جهانی‌شدن بر زندگی ما و جنبش‌های ضد جهانی‌شدن و در راس آنها حادثه یازده سپتامبر، موضوعاتی بوده‌اند که این جامعه‌شناس را به تحلیل‌هایی تازه درباره روند جهانی‌شدن و تحولات جامعه بشری رسانده است.
عناوین فصل‌های این کتاب عبارتند از: جهانی‌شدن، ریسک، سنت، خانواده، دموکراسی. یکی از محورهای مورد توجه نویسنده در این کتاب مقوله بنیادگرایی است. دریافت‌ها و تحلیل‌های گیدنز در این باره که دوران پس از یازده سپتامبر را شامل می‌شود، تنها به بنیادگرایی مذهبی نپرداخته است.
از نگاه او، خانواده و نقش درحال تغییر زنان نیز جزئی از دغدغه بنیادگرایان به شمار می‌آید؛ بنیادگرایانی که چه راستگرایان مذهبی آمریکایی باشند و چه جنبش‌های اسلامگرا، ‌طرفداران سرسخت شکل سنتی خانواده و دشمن تلاش‌های زنان برای رهایی از قید نقش‌های سنتی و فرهنگی هستند.

 

سیاست عشق میان هنر و فلسفه

4007

نویسنده: مهدی رفیع
ناشر: ققنوس
تعداد صفحات: ۲۳۰ صفحه
قیمت: ۱۷۰۰۰ تومان

 

طبق نوشته های نویسنده اثر، مقاله های چاپ شده در این کتاب، همه در نسبتی شکل گرفته اند که در عشق «میان هنر و فلسفه» وجود دارد و تنها به مثابه تعدادی از بی نهایت نسبت ممکن، و عشق یکی از این نسبت هاست که خود تعریف هر نسبتی است، از این جهت، رویکرد «میان هنر و فلسفه» در نسبت عشق گشاینده یک «فلسفه نسبت» به جای «فلسفه نسبیت» است، فلسفه ای که نه آغاز دارد و نه پایان، بلکه همواره در میان واقع است، همچنان که ریزوم هیچ ابتدا و انتهای مشخصی ندارد.
مهدی رفیع در این مقالات و همچنین در مقدمه ای که برای معرفی این مقالات نوشته و ابتدای کتاب چاپ شده، از عبارات و اصطلاحات عرفانی نیز بهره گرفته و ادبیات عارفانه فارسی و رویکرد عرفان اسلامی را نیز در مقالاتش که عموما درباره فلسفه و هنر امروز است، وارد کرده است. اصطلاح «سیاست عشق» که نخستین بار در سوانح العشاق احمد غزالی استفاده شده، این جا در زمینه ای معاصر و در موقعیتی نو برای به پرسش کشیدن معانی غالب سیاست و عشق به کار رفته است. سیاست عشق، عبارتی که آلن بدیو فیلسوف ساختارگرای فرانسوی آن را بی‌معنا می‌داند، در خوانشی برسازنده از هنر و فلسفه معاصر و به طور خاص در آنچه می توان «هنر و فلسفه» پس از دلوز و گتاری نامید، مواجهه‌ای را میان این فیلسوفان و هنرمندان معاصر ایران و جهان ترتیب می‌دهد.
کتاب «سیاست عشق میان هنر و فلسفه» با قرار دادن دلوز _ گتاری در زمینه‌ای ایرانی از تفکر، در پرتو خوانش الی یز از آن‌ها، آغاز و با شعر به منزله افق درون ماندگار «فلسفه پس از دلوز و گتاری» به پایان می رسد.
این کتاب ۱۱ مقاله را در بر می گیرد که عناوین شان به ترتیب عبارت است از:
«گتاری و دلوز فیلسوفانی که نمی شناسیم: مقدمه ای بر آثار اریک الی یز»، «گتاری و دلوزِ قلمروزدا: فلسفه عملی»، «عشق، این زخم زیبا: خوانشی انتقادی از “در ستایش عشق اثر آلن بدیو”»، «در ستایش ماشین های مجرد یا ماشین های عاشق»، «فریدا کالو: نقاشی به مثابه درد کشیدن»، «گرهی در طره وجود: طعم شادی های انقطاع»، «فلیکس گتاری: زیست بوم شناسی احساس یا فلات هزار و یکم»، «بازنویسی فلسفی و هستی شناختی بخش هایی از تاریخ نقاشی معاصر ایران: سهراب سپهری در متن رویدادها»، «فروغ فرخزاد: شعر به مثابه سینما یا کشف منطق عشق»، «حجم های عاشق: میان عشق و سیاست» و «فلسفه در چه نقاطی الزاما باید شعر باشد: دلوز و گتاری در جابه جایی آستانه های زبان».
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
به طور مشخص نخستین رویکردهای فارغ التحصیلان «دانشکده هنرهای زیبا» (تاسیس ۱۳۱۹)، که عموما در نیمه دوم دهه بیست شمسی در حال شکل گیری بودند و هنرمندانی چون احمد اسفندیاری، عبدالله عامری، جلیل ضیاءپور، و شاگردان علی محمد حیدریان و جواد حمیدی را در بر می گرفتند، به انحای گوناگون این تلفیق را باز نمی نماید. گرچه به نظر می رسد در بعضی از آثار هنرمندانی مانند شکوه ریاضی ( ۱۳۰۰ _ ۱۳۴۱) تکنیک ها و جنبه های مدرن کار تمایل به غلبه دارند، روند کلی جریان نقاشی «نوگرای ایران» را در آغاز گرایشی در هم تنیده از محتواهای سنتی و رویکردهای نو ملهم از فرم های «نقاشی مدرن غربی» می سازد. آثار جلیل ضیاءپور به روشنی این ویژگی تلفیقی را منعکس می کنند.
با این حال، توجه به این حقیقت ضروری است که تا آن جا که این رویکردها الهام گرفته از جریان های رسمی و دانشگاهی نقاشی غرب بودند، به شکل قابل ملاحظه ای از خلاقیت های «روز» هنر غربی فاصله داشتند. مثلا، کوبیسم در نقاشی دهه ۱۹۵۰ غرب دیگری امری نو و خلاقانه به حساب نمی آمد، بلکه مقوله ای تثبیت شده بود و کم کم بدل به بخشی از تاریخ «هنر معاصر» می شد. شکل گیری جریان های نو پس از «جنگ جهانی دوم» (۱۹۳۹ _ ۱۹۴۵) عموما دور از دسترس و دید هنرمندان، به استثنای تعداد معدودی از جستجوگران خستگی ناپذیر هنر، قرار می گرفت.

خطر بیخ گوش مسجد علیشاه تبریز /مینا استرآبادی

چند روزی‌ست که خطر تخریب مسجد علیشاه تبریز موجب نگرانی بسیاری از دوستداران میراث فرهنگی شده‌است.

untitled-1

بنا به گزارش خبرگزاری‌های داخلی گفته می‌شود خاکبرداری عمیق در حریم این مسجد تاریخی به دلیل ساخت پارکینگ طبقاتی باعث آسیب جدی به این بنای کهن می‌شود. برای نجات این اثر ایلخانی، کمپینی از فعالان میراث فرهنگی هم راه‌اندازی شده ولی با این وجود همچنان دغدغه‌ها در مورد صیانت از این بنای تاریخی بر جای مانده است. اما حالا و بعد از مدت‌ها سکوت مسئولان مربوطه، معاون میراث فرهنگی سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی طی خبری اعلام کرد: «پروژه ساخت پارکینگ در حریم ارگ علیشاه متوقف شد.»
پیشتر مدیرعامل انجمن دوستداران میراث فرهنگی تبریز در گفت‌وگو با خبرگزاری ایسنا با اشاره به مشکلات پیش آمده برای محوطه تاریخی «ارگ علیشاه» گفته‌بود بعد از اطلاع از خاکبرداری در محوطه «ارگ» ۱۵ آبان‌ماه نامه‌ای از طرف انجمن دوستداران میراث فرهنگی برای محمدحسن طالبیان، معاون میراث فرهنگی کشور، فرستاده و در آن از احداث یک پارکینگ در محوطه «ارگ علیشاه» اظهار نگرانی شد.» همچنین از او توقف روند خاکبرداری خواسته و مطرح شد که برای جلوگیری از ادامه خاکبرداری‌ و پیگیری امر از مجرای قانونی، کاری انجام دهد.
او همچنین تاکیده کرده‌بود: طبق بازدید از محوطه ارگ و اندازه‌گیری‌های انجام شده، محل احداث این پارکینگ، در عرصه‌ی مصوب «ارگ علیشاه» قرار ندارد و حدود ۶۰ متری آن بنا و در حریم درجه یک «ارگ» و عرصه خانه تاریخی «فتح‌الله یِف» است. موضوع ساخت این پارکینگ، خدشه‌دار شدن حریم بصری و از بین رفتن لایه‌های تاریخی محوطه‌اش است که در ضوابط حریم پیش‌بینی شده که این بخش باید براساس مجوز از سازمان میراث فرهنگی باشد.
اما در همین زمینه و حالا «محمدحسن طالبیان»، معاون میراث فرهنگی در گفت و گو با رسانه‌ها گفته‌است: «در حال حاضر هیاتی از کارشناسان به استان آذربایجان شرقی اعزام شده اند تا نتایج کامل گزارش ها به شورای عالی شهرسازی و معماری جهت حفاظت از این بنای ارزشمند تاریخی گرفته شود.»
گفته می‌شود، درحال حاضر پروژه احداث پارکینگ متوقف شده و هیاتی از کارشناسان نیز به تبریز اعزام شدند.
طالبیان تاکید کرده: «گزارش کارشناسان پس از بررسی هفته آینده به شورای عالی شهرسازی و معماری ارسال می شود تا تصمیم دقیقی و همه جانبه‌ای در جهت حفاظت از ارگ علیشاه گرفته شود.»
مسجد تاج‌الدین علیشاه گیلانی معروف به ارگ علیشاه تبریز در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۱۰ هجری به شماره ۱۷۰ در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است. مسجد تاج‌الدین علیشاه از بناهای مربوط به دوره ایلخانی و یکی از بناهای منحصر به فرد است که توانست آرزوی دیرینه مسلمانان برای ساخت بنایی شبیه طاق کسری را جامعه عمل بپوشاند و الگوی جدید از مساجد را در زمان خود معرفی کند.

مرا اسماعیل بخوانید/ رهیار شریف

untitled-5
“مرا اسماعیل بخوانید، سال ها پیش، از آنجایی که آهی در بساط نبود و دلخوشی خاصی هم روی زمین نداشتم، تصمیم گرفتم بار دیگر عازم دریا شوم فکر کردم بهتر است سوار کشتی بشوم و بروم آن قسمت جهان را که آب گرفته تماشا کنم.”

این جملات سحر آمیز، سرآغاز کتابی ست که گرچه در روزگار خود قدر ندید اما با پیچیدگی فرم و جادوی کلام نهفته در لابلای سطورش، زمینه ساز ظهور مدرنیسم در ادبیات داستانی جهان شد. کتابی که این روزها مصادف است با صد و شصت و پنجمین سالروز درگذشت خالق آن.
رمان “موبی دیک” شاهکار “هرمان ملویل”، نویسنده ی شهیر آمریکایی ست، رمانی بحث بر انگیز و به یاد ماندنی در میان رمان های کلاسیک جهان. این کتاب گاه در کسوت شعری حماسی از ستیز و نخوت همیشه ی بشر در مواجهه با زندگی سخن می گوید و گاه به موسیقی غم انگیزی بدل می شود که روح سرگشته و حیران آدمی را در می نوردد و او را با نادانسته های ابدی اش بر جای می نهد.
داستان، روایت تلاش ماجراجویانه ی راوی ، ناخدا و خدمه ی کشتی “پکود” است برای صید نهنگی که تنها یک نهنگ معمولی نیست:
” ملوانانی که امکان داشته‌اند این وال را در سفرهای پیشین ببینند آن را “موبی دیک” می‌نامند و یکی از ویژگیهای عجیب آن سفید بودنش است.”
ارباب و ناخدای کشتی “کاپتان آهاب” است، مردی مغرور، با صورتی خشن و ساق پایی چون عاج. او با کینه ای تسکین ناپذیر و جنونی از سر انتقام در صدد صید موبی دیک است که در یکی از صیدهای پیشین پای او را قطع کرده است. کشتی پیکود طول و عرض اقیانوس آرام را با شکار نهنگ می پیماید، اما آهاب که در جست و جوی موبی دیک است و هیچ چیز جز قتل این وال سفید عطش انتقام او را فرو نمی نشاند:
“موبی دیک! همین موبی دیک لعنتی بود که یک پایم را از من گرفت. او بود که باعث شد برای بقیه عمرم روی استخوان نهنگ راه بروم. بله همان نهنگ سفید لعنتی … من دنبال او هستم در دماغه امیدنیک و در تمامی تنگه‌های دنیا و بالاخره پیدایش می‌کنم. تنها کاری که شما باید بکنید همین است شما هم باید این جانور لعنتی را تعقیب کنید تا خون سیاهش را در اقیانوس بریزیم. حاضرید این کار را بکنید، به نظر من آدم‌های شجاعی هستید.”
سرانجام، موبی دیک رخ می نماید، آهاب سه شبانه روز او را تعقیب می کند و در این تعقیب و گریز موبی دیک که در صدد دفع نیزه های شلیک شده به سمت خود است، هر بار قسمتی از کشتی را خرد می کند و مسبب ویرانی کشتی و مرگ سرنشیانش می شود، او در روز سوم با یورشی ناگهانی گردن آهاب را می گیرد ، او را درون آب می کشد و هلاک می کند. او را که تا لحظات آخر فریاد می کشید:
“ای هیولای وحشتناک، من تا آخرین نفس مبارزه خواهم کرد حتی اگر کشتی‌ ما را غرق کنی … من دست از مبارزه با تو برنمی‌دارم…”
موبی دیک بعد از آن به تخریب بقایای پیکود ادامه می دهد و تا غرق شدن کامل کشتی و همه ی سرنشینان آن به جز “اسماعیل” آرام نمی گیرد و اسماعیل زنده می ماند تا یکی از دنیا دیده ترین روایان ادبیات شود و آخرین سطور این داستان را این چنین به پایان برساند:
“فقط من گریخته‌ام که برای شما داستان را بازگو می‌کنم. من اسماعیل از آن مهلکه نجات پیدا کردم… وقتی قایق وارونه شد نتوانستم روی آب بیایم و زیر قایق ماندم. روی آب که آمدم نزدیک بود به داخل گرداب کشیده شوم. ناگهان یک تابوت که گویی فرشته نجات من بود از قلاب خود رها شد و روی آب آمد و کنار من شناور شد. یک شبانه روز توی آن تابوت بودم، کوسه‌ها اطراف من می‌پلکیدند ولی انگار آرواره‌هایشان به هم کلید شده بود. مرغ‌های دریایی بالای سرم پرواز می‌کردند اما آزاری به من نمی‌رساندند. روز دوم از دور یک کشتی پیدا شد کشتی راشل بود که دنبال فرزند گمشده‌اش می‌گشت و اینک گمشده دیگری را پیدا کرده بود”
موبی دیک، تجسم میل سیری ناپذیر آدمی برای دانستن است. تمایلی که در این داستان به شکل خیزشی طغیان گونه از سوی “آهاب” رخ می نماید و به رغم شجاعت، تکبر و اراده ی خلل ناپذیرش، مرگ فاتحانه و تراژیک او و همراهانش را رقم می زند.
” آهاب” در میان قهرمانان آثار معمول قرن نوزدهم قهرمان بدیعی ست، او برخلاف قهرمانان کلیشه ای پیشین، نه تنها دوست داشتنی، مهربان و فداکار نیست بلکه خودخواه، خشن و سراسر نفرت است. آهاب قهرمانی تنهاست که با سرنوشت محتوم و تیره ی خود در جدال است. او در ترسیم یک دنیای قهرمانانه و سرشار از جاه طلبی اصرار دارد و لجوجانه خواهان رسیدن به پاسخ است.
موبی دیک هم چنین از منظر اخلاقی و فلسفی در قالب یک داستان تمثیلی با نثری شاعرانه که گاه با داستان های کتاب مقدس پهلو می زند، به باز سازی اسطوره می پردازد و با نگاهی حساس و موشکافانه پیچیدگی های درونی وخصایل و رفتارهای انسان ها را هم به شکل خصوصیت فردی و هم در بطن روابط اجتماعی واکاوی می کند.
این رمان علاوه بر وجهه ی تراژیک خود، رمانی فلسفی نیز به شمار می رود. ما بین وقایعی که بر پهنه ی اقیانوس و در طی شکار نهنگ رخ می دهند، خط اصلی داستان به صورت مداوم قطع می شود و در این میان اسماعیل به طرح بحث های علمی، مذهبی و فلسفی با دیگر شخصیتهای داستان می پردازد. این مباحث که برای نخستین بار زبان یک رمان را به مقالات علمی و فلسفی شبیه می کرد با چیره دستی و نبوغ ملویل آمیخته شده و حاصل گفت و گو ها را برای خواننده باور پذیر و ملموس ساخته است. تا جایی که در موبی دیک ما با طیف متنوعی از لهجه ها و واژگان مواجه هستیم، نقل قولهایی فراوان که ادبیات هریک متناسب با شخصیت راوی آنها دستخوش تحول می شود. از زبان مومنانه ی “استارباک”، ناخدا دوم کشتی و زبان بی قید و بند دستیارش “استاب” گرفته تا زبان عوامانه ی نیزه داری چون “کووی کگ” و یا “پیپ”. همان سیاه پوست جوانی که می گوید: “پای خدا روی رکاب دستگاه ریسندگی دنیا” ست.
موبی دیک را حماسه ای طبیعی خوانده اند، حماسه ای مملو از نماد ها و تمثیل ها. کاراکترها و اتفاق های این داستان هریک به نوعی ارجاعی دارند به شخصیتهای اساطیری و داستانهای روایت شده در کتب مقدس وبه خصوص تورات.
در پایان داستان، اسماعیل، راوی تحصیل کرده و روشنفکر این داستان پرحادثه به کمک یک تابوت کنده کاری شده که کووی کگ نیزه دار آن را برای خود ساخته بود، نجات می یابد. این تابوت که طرح های اساطیری و نقشهای بدوی اش نشانگر تاریخ حیات گیتی ست، این بار نه مرکبی برای مرگ که نوید دهنده ی حیات می شود تا بدین سان از دل مرگ زندگی را بزاید.

بازارچه کتاب روزی تو خواهی آمد/ بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

روزی تو خواهی آمد

3020

نویسنده: پرویز دوائی
ناشر: جهان کتاب
قیمت: ۱۲۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۶۴ صفحه

«نامه هایی از پراگ» عنوان مقالاتی است که به قلم پرویز دوائی در مجله جهان کتاب چاپ می‌شود و تا به حال دو کتاب «درخت ارغوان» و «به خاطر باران» از این مجموعه چاپ شده است.
دوائی در این نامه‌ها از غربت، هنر، فرهنگ و تاریخ ایران و اروپا می‌گوید. او در میان روایت های داستان‌گونه و گاه شعرگونه اش، از رویدادهایی در گذشته‌های نه چندان دور می‌نویسد؛ رویدادهایی اغلب شخصی و در مواردی اجتماعی و تاریخی که خود شاهد زنده آن‌هاست. این نامه‌ها، مانند اغلب نوشته‌های دوائی، رنگی از سینما و نوستالژی تهران دهه‌های ۲۰ – ۴۰ را دارد.
این نویسنده در بخش «باز هم …» کتاب که در حکم مقدمه آن است، نوشته: … این ها یک سری واقعا نامه هایی بوده به دوستان که در این جا البته بعد از «پاکسازی» های ضروری و الزامی(!) چاپ شده اند. بقیه مطالب هم، مثل همان نامه ها، در کنار ابراز ارادت به لطف و پاسخ به دوستان، در واقع به قول آن آقا «تفکرات تنهایی» و گفت و گوهایی ست با خویشتن خویش در گذرگاه های این شهر در تلاش برای آوردن و شرکت دادن یاران غایب عزیز در کنار خود…
«باز هم…»، «بزغاله سفید»، «درس املا»، «گندم عید»، «حدیث حاضر و غایب…»، «آمد به یادم»، «… مهربان است»، «یک تکه راحت»، «سرور عزیز»، «آی لاو یو»، «خرازی فرشته»، «روزی تو خواهی آمد»، «چشم‌های مادر…» و «برکه مرغابی ها» عناوین بخش های مختلف کتاب «روزی تو خواهی آمد» هستند.
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
دسته گلی در دست دارد که لابد به مجلس جشن و سروری می رفتند (خدا کند). گاهی بر می گردد و با اطرافیان صحبت می کند، و گاهی هم، جوری که به دل اش برات شده باشد، رو به این سو بر می گرداند که بنده ایستاده است، قطعا نه برای دیدن بنده (بنده که دیگر دیدن ندارد!)
به این سو رو بر می گرداند گاهی و ما هم به عنایت آسمان در این نگاه شاید شامل می شویم که دلمان، مثل روبه رو شدن با نورهای رنگی گرداگرد چرخ فلک‌ها، مثل باز کردن پنجره اتاق ییلاق به روی سپیده سحر، باز می شد و یک لبخند باوری می آمد و بر صورت ما می‌نشست از آن یادهای عزیز، و جوان بودم و پاکیزه بودم که به او نگاه می کردم، در خور برازندگی تابناک او که هر بار که رو به این سو بر می گرداند، دستی که قلب مرا در مشت داشت، فشار کوچکی به آن می‌داد. قلبی که حضورش را هزار سال می شد که زیر پوست و جامه کهنه ام از یاد برده بودم…
آمد به یادم که … یادم آمد از دورانی که آدم تشنه دوست داشتن بود، و دنبال بهانه ای می گشت، محوری و درخت پُر گلی، چشمان عسلی رنگی را جست و جو می کرد که مهر خودش را بر آن نثار کند.

 
3021
 

یک حکومت کوتاه و رعب‌آور

 

نویسنده: جورج ساندرز
مترجم: فرشاد رضایی
ناشر: ققنوس
قیمت: ۷۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۱۱ صفحه

 

 

جورج ساندرز نویسنده آمریکایی است که پس از انتشار چند داستان کوتاه در مجلات معتبری مانند نیویورکر و هارپرز مشهور شد. این نویسنده اولین مجموعه داستان کوتاهش را در سال ۱۹۹۶ با نام «سرزمین جنگ داخلی در سراشیبی سقوط» منتشر کرد و به خاطر این کتاب، نامزد جایزه پن/همینگوی شد. دومین کتاب ساندرز، ۴ سال بعد با عنوان «پاستورالیا» منتشر شد و ۴ داستان آن برنده جایزه اُهنری شدند.
این نویسنده بعد از دو کتاب اولش، رمانی برای کودکان نوشت که تحسین منتقدان را برانگیخت. این کتاب با عنوان «یک حکومت کوتاه و رعب آور» در سال ۲۰۰۵ منتشر شد. ساندرز، پس از این کتاب دو مجموعه داستان کوتاه دیگر را منتشر کرد.
به گفته ساندرز، نوشتن این رمان ۵ سال طول کشیده است. گویا او در ابتدا به خاطر یک شرط بندی نوشتن این داستان را آغاز می کند. اما هرچه پیش می رود بیشتر به این نتیجه می رسد که این داستان، تنها ماجرای موجودات تخیلی ماشین _ بیولوژیکی نیست بلکه قصه تمام انسان هایی است که در جنایت هایی چون قتل عام یهودیان و جنگ بوسنی و کشتار در رواندا، می کشته اند یا کشته می شده اند؛ ساندرز به این موضوع نیز اشاره کرده که در میانه نگارش داستان این کتاب، تحت تاثیر شرایط حاکم بر جهانِ پس از یازده سپتامبر قرار می گیرد و در نگارش داستانی درباره مرزبندی ها، نفرت پراکنی ها و تقسیم انسان ها به خود و دیگری مصمم تر می شود.
عنوان اصلی این کتاب، «حکومت کوتاه و رعب آور فیل» است که در آن فیل (Phil)، شخصیت اصلی داستان است.
در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:
جیمی و ونس با چشمانی پر از اشک قدرشناسی دنبال فیل راه افتادند و از بخش حال به هم زنِ شهر خارج شدند.
صبح روز بعد، فیل و شبه نظامیان هورنر خارجی همراه با ونس و جیمی که حالا دیگر تی‌شرت‌های قرمز تنگی با شعار «دوستان مخصوص فیل» پوشیده بودند، رسیدند سر مرز.

فیل گفت: «وقت مالیاته، وقت مالیاته و یه وقت به برداشتن کلاه لئون فکر نکنین. اون جوری که من می‌دونم، شما به ما چهار اسمولوکا به خاطر پنجشنبه سیاهِ سیاه بدهکارین و چهار اسمولوکا هم به خاطر امروز که من بدین وسیله آن را جمعه به یادماندنی پاداش تمام و کمال پیروزی اعلام می‌کنم. پس شد هشت اسمولوکا. لئون، از اموالشون سیاهه بگیر.»
لئون، خیلی محتاطانه، در حالی که گیره ابرویش بانداژ شده و کلاهش را دودستی چسبیده بود، دور چشمانش را چروک انداخت و اطراف اقامتگاه کوتاه مدت چرخی زد.

 
3022
 

گفتگو با مردم درباره اخلاق

 

نویسنده: روژه پل درووا
مترجم: مهدی ضرغامیان
ناشر: آفرینگان
قیمت: ۶۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۹۵ صفحه

 

این کتاب در قالب مجموعه «گفتگو با…» چاپ شده که مجموعه ای برای یادگیری و اندیشیدن نوجوانان است و پیش از این دو عنوان از آن توسط این ناشر به چاپ رسیده است. نویسنده این اثر، فیلسوفی است که می‌کوشد با بررسی پیشینه واژه اخلاق به دریافتی کمابیش روشن از این واژه برسد و سرانجام مشخص کند که اخلاق به زعم او توجه کردن به دیگران است.
نویسنده کتاب می‌گوید اخلاق در زندگی روزمره ما بیش از همیشه حاضر و مطرح است. پرخاش‌های کلامی یا فیزیکی افزایش یافته، اعمال خشونت و رفتارهای غیرمتمدنانه زیاد شده و نظم و اقتدار رو به ضعف نهاده است. ما برای ادامه زندگی در کنار یکدیگر آدم‌ها را به ملاحظه اشخاص، مسئولیت‌پذیری و رعایت هنجارهای اجتماعی فرا می‌خوانیم. روژه پل درووا معتقد است با این که واژه اخلاق در همه جا به صورت پررنگ دیده می شود، مطمئن نیستیم که معنای آن همواره روشن باشد. وقتی از اخلاق حرف می زنیم، منظورمان دقیقا چیست؟ منظور آداب است؟ منظور اصول کلی یا برخی مقاصد خاص است؟
مولف کتاب سعی کرده در این اثر، به مبادی و آغاز برگردد یعنی نگاهی به این که واژه اخلاق از کجا آمده داشته باشد؛ چگونه شکل گرفته، چگونه تغییر کرده و بخش‌های اساسی آن را که مکاتب فکری مشخص کرده اند، بیان کند.
کتاب «گفتگو با مردم درباره اخلاق» ۶ بخش اصلی دارد که به ترتیب عبارتند از: قلمرو بدون مرز، بین دین و فلسفه، فضیلت تکلیف یا نتیجه، موانع کاربردی، نمونه‌هایی از اخلاق زیستی، سرگذشت یک واژه. بعد از این ۶ بخش هم بخش نتیجه گیری درج شده است.
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
* فیلسوف ها یکسره به اخلاق فکر می‌کنند؟
بله، بدون شک همین طور است. البته حواست باشد، این حرف به معنای آن نیست که فلسفه به موضوع های دیگر نمی پردازد. اما این دلمشغولی به مقدار متفاوت و بر حسب دیدگاه های مختلف در تمامی دوره‌ها در همه نظام‌های فکری بزرگ یافت می‌شود. بدین ترتیب، مشهورترین کتاب اسپینوزا، فیلسوف مهمی که، در قرن هفدهم، در هلند زندگی می کرد، اخلاق نام دارد. اسپینوزا در این کتاب سیستمی از جهان را شرح می‌دهد تا به طور مفصل کامل ترین شکل ممکن زیستن را بیان کند. اما سابقه این تاملات به زمان های خیلی دور می رسد. زنون کیتیونی، پایه گذار مسلک رواقیون، نخستین کسی بود که تقسیم فلسفه به سه بخش اصلی را مطرح کرد: فیزیک، منطق و اخلاق. براساس این سه بخش باید می دانستیم جهان طبعیت و اجرام چگونه کار می‌کنند (فیزیک)، جمله ها و استدلال‌ها چگونه مفصل بندی می‌شوند (منطق) و رفتارها و اعمال ما چگونه قاعده مند می شوند (اخلاق).

3023
 

رساله‌ای درباره طبیعت آدمی

 

نویسنده: دیوید هیوم
مترجم: جلال پیکانی
ناشر: ققنوس
تعداد صفحات: ۳۶۰ صفحه
قیمت: ۳۲۰۰۰ تومان

 

«در باب فهم» عنوان کتاب اول از رساله‌ای درباره طبیعت آدمی است و نسخه اصلی‌اش در سال ۲۰۰۳ چاپ شده است.
دیوید هیوم معتقد است تمامی علوم کم و بیش با طبیعت آدمی مرتبط اند و هرقدر هم به ظاهر از طبیعت آدمی دور باشند، در نهایت امر از این یا آن مسیر به آن بر می گردند. حتی ریاضیات، فلسفه طبیعی و دین طبیعی تا اندازه ای به علم شناخت طبیعت انسان مربوط می شوند، چرا که شناختن انسان، بنیاد این علوم است و بر مبنای توانایی ها و قوای انسان‌ها داوری می شود.
نویسنده ابتدای کتاب این تذکر را به خواننده می دهد: طرح من در این کتاب به قدر کفایت در مقدمه تبیین شده است. خواننده فقط باید به این نکته التفات داشته باشد که همه موضوعاتی که در آن جا برای خود مطرح کردم در این دو جلد مورد بحث قرار نمی‌گیرند. موضوعاتی نظیر فاهمه و انفعالات فی‌نفسه زنجیره‌ای کامل از استدلال را برمی‌سازند. می‌خواستم با بهره جویی از این تقسیم طبیعی، ذائقه عمومی را بسنجم. اگر اقبالم آن قدر بلند باشد که در کار خویش توفیق یابم، در ادامه کار تا بررسی اخلاق، سیاست و نقادی پیش خواهم رفت، کاری که کتاب رساله ای درباره طبیعت آدمی آن را به فرجام خواهد رساند.
کتاب «در باب فهم» بخش دارد که به ترتیب عبارتند از: «درباره تصورات، منشا، ترکیب، پیوند، انتزاع و سایر اوصاف آن ها»، «درباره تصورات مکان و زمان»، «درباره معرفت و احتمال» و «درباره نظام‌های فلسفی شکاکانه و سایر نظام‌های فلسفی».
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
پس از این سلسله استدلال‌ها و تبیین اصول خود، اکنون آماده‌ام تا به همه اعتراضاتی که مطرح شده است، اعم از اعتراضات برآمده از متافیزیک یا مکانیک، پاسخ بگویم. بحث‌های مکرر در باب خلا یا امتداد فاقد ماده، واقعیت داشتن تصوری را که بحث حول آن می گردد اثبات نمی‌کند. در این باب چیزی شایع‌تر از این وجود ندارد که می بینیم انسان ها خود را فریب می دهند، به خصوص هنگامی که به واسطه هر رابطه نزدیک، تصور دیگری عرضه می شود که ممکن است موجب خطای آن‌ها شود.
می توان به اعتراض دوم نیز تقریبا همان پاسخ را داد، که از پیوند تصورات سکون و عدم برمی خیزد. هنگامی که همه چیز در اتاق معدوم می‌شود و دیوارها همچنان غیرقابل حرکت باقی می‌مانند، در شرایطی که هوایی که اتاق را پر می‌کند متعلقی برای حواس نباشد، اتاق باید تا حد زیادی به همان نحوی که اکنون هست تصور شود. این معدوم شدن برای دیدگان آن فاصله توهی ای را حفظ می‌کند که بخش های گوناگون اندام بینایی متاثر از درجات مختلف نور و سایه آن را کشف می کند و این معدوم شدن برای قوه لامسه چیزی را باقی می گذارد که عبارت است از: احساس حرکت در دست، یا سایر اعضای بدن.

گفتن از وهم حقیقت /لیلا سامانی

untitled-2

مسخ، به منزله‌ی تحول صورت و هویت؛ مسخ به عنوان‌ ابزاری برای شکستن قراردادهای صوری و روایی، مسخ به‌ مثابه پلی برای گذر به عالم افسون و جادو؛ مسخ در نقش اعجازی برای التقاط دنیای حیوان و انسان و مسخ در حکم اسبابی برای تشریح تناسخ استعلایی و استفالی. اینها همه تصاویری از این مفهوم کهن ادبی‌ست که سروش چیت‌ساز در دو مجموعه‌داستان نخستین‌اش بازنمایانده‌است.
«بارش سفره‌ماهی» و «نوبت سگها» عناوین این دو کتاب‌اند که به فاصله‌ی چند ماه از همدیگر و از سوی «نشر مرکز» منتشر شده‌اند. بیشتر داستانهای کوتاه این دو مجموعه آمیزه‌ای بکر‌اند از دنیای حیوان و انسان که در قالب مسخ‌های تو درتو و دگردیسی‌های پیچ‌درپیچ روایت می‌شوند. این رویدادهای خارق عادت که گاه وامدار اساطیر و متون کهن‌اند و گاه بر پایه‌ی باورهای مذهبی و بومی رقم می‌خورند، با وجود جلوه‌های اغراق‌آمیزشان خواننده را از مارپیچ‌های وهم و جادو، می‌گذرانند و بهت‌زده به زندگی جاری امروز بر می‌گردانند.
از این رهگذر، سروش چیت‌ساز پیرو سنتی‌ست که شالوده‌اش را نویسندگانی چون تقی مدرسی، غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی بنا کرده‌اند. نقب زدن به اسطوره‌ها و تاریخ و ارجاع به کتابهای کلاسیک مذهبی و ادبی برای برساختن فضایی بر مبنای دغدغه‌های ابدی بشر ، فضای داستانهای رئالیستی او را وهم‌آلود و معمایی کرده‌است. در این میان نویسنده هر‌از‌گاه هم اشاره‌های ظریفی دارد به تاریخ معاصر ایران و رویدادهای ریز و درشتش.
کتاب «نوبت سگها» با داستان «کوچ» شروع می‌شود. داستان که یک خاطره‌گویی خیال‌اندود است، شرحی مالیخولیایی از جای سوراخ گلوله روی سینه‌ی پدر قصه‌گو ارائه می‌دهد و آن را یک دایره‌ی‌سرخ و «کمی کوچک‌تر از دوریالی‌های قدیمی» توصیف می‌کند که «تویش یک تکه پارچه یا چیزی شبیه پنبه فروشده.» نگاره‌ی این زخم کهنه‌ی تازه‌مانده‌ی سرباز که یادگار عشق بی محابای یک ستوان دوم وظیفه به دختری ایلیاتی‌ست، راهش را در قالب تناسخ‌های پیاپی در دو داستان دیگر این مجموعه به نامهای «شاپرک» و «سرمد» هم گشوده‌است.
در داستان «پرواز سفره ماهی»، (از کتاب «بارش سفره‌ماهی») استحاله‌ی کامل راوی داستان به او این مجال را می‌دهد تا آنچه را پیش از مرگ از سر گذرانده، جسمیت ببخشد و احساساتش را نه فقط با روایت که با ترسیم صوری آن عینیت دهد:
«من یک سفره‌ماهی شدم. می‌توانستم راحت عین پادری پهن شوم روی زمین. از روبرو، یک خط باریک بودم و از رویت که رد می‌شدم تازه می‌دیدی سایه دارم. سایه‌ای که همیشه منکرش بودی.»
این استفاده از دگردیسی برای کند و کاو در پیچیدگی‌های هویتی شخصیت‌ها، در «خواب فرخ ثریا» هم قابل پی‌گیری‌ست. در این داستان، «فرخ ثریا» ماهیتی پویا دارد ولی با وجود تغییرات لحظه‌به‌لحظه‌ هویت‌اش ثابت می‌ماند و شریک اوهام و رویاهای آدمهای دیگر می‌شود. تشریح انعطاف و خصلت تراوایی «فرخ ثریا» در گذر از ساختارهای تثبیت‌شده‌ی جنسیتی، زمانی و مکانی، بازنمایش کثرت و وحدتی‌ست که بن‌مایه‌ی تعریف وجودی در ادب کلاسیک دنیاست.
« فرخ از رویایی به رویایی می‌رفت، از خوابی به خوابی، از کابوسی به کابوسی، از بیداری به بیداری. در جهانی که خودش بود، جهان ناپدید می‌شد و اگر جهانی می‌ماند، دیگر خودش را نداشت.»
درهم تنیدن دنیای زندگان و مردگان، گفتن از رویارویی با «مرگ» انسان و حیوان و جست‌و‌جوی سهم موجودات ماوراءالطبیعه‌-برآمده از باورهای سنتی‌مذهبی- در رقم خوردن سرنوشت آدمی، بخش قابل توجهی از فضای این دو کتاب را در برگرفته‌است:
«جن گردنبند را کشید توی موهای پدرام، آشتف‌شان و گفت:«من باباشونم بچه. نمی‌ذارم هیچ جنی اذیتت کنه.» مشتش را بست دور آویز و شلنگ انداخت به انتهای ردیف خانه‌ها، همانجایی که اولین بار گربه‌ی سیاه عوض شده‌بود.» (جن زدگان – نوبت سگها)
نویسنده در داستان «جن‌زدگان» بی هیچ داوری درباره‌ی اعتقاداتی که گاه به «خرافه» پهلو می‌زنند، شارح وقایعی می‌شود که نقش‌آفرین‌هایی وابسته به عالم جادو و متافیزیک دارند. مشابه چنین رویکردی اگرچه در ادبیات اقلیمی و به‌ویژه در آثار ساعدی و گلشیری نمود داشته‌است، اما مشی چیت‌ساز در به‌روز کردن این ایده، داستانهای او را به شیوه‌ی کاری نویسندگان بومی (سرخپوست) معاصر آمریکا نزدیک‌تر کرده‌است. بر اساس این سبک، سنتهای شفاهی و باورهای موهوم مردم، به‌عنوان پاره‌ای از وقایع جاری و حقیقی در داستانهای رئالیستی بازگو می‌شوند و از منظر فرهنگی و فلسفی نقش انسان در وصل کردن دنیای مجاز و حقیقت را بررسی می‌کنند.
گستراندن یک بستر فانتزی و بهره‌گرفتن از طنزی بی‌رحم، برای توصیف فشارهای بیرونی و واکاوی آشوب‌های درونی کاراکتر قصه؛ منجر به خلق داستان متفاوت «وازلین،پنیر و مرحوم گاسپارادزه» (در کتاب «بارش سفره‌ماهی») شده‌است.
پایانهای شگفت‌انگیز، وجه برجسته‌ی دیگری از کارهای چیت‌ساز است که نمودش در داستانهای «چرخ فلک»، «رگ درخت»، «پراید سفید» و «پرواز سفره ماهی» هویداست. این شگفتی گاهی با برهم ریختن تمامی انتظارات خواننده، غافلگیری او را رقم می‌زند و گاهی صاف و سرراست، پاسخ معمای داستان را پیش رویش می‌گذارد.
«بارش سفره ماهی» با داستان «لولیدگیِ» موروثیِ شخصیت‌های شوریده‌سر آن در یک «لوله» به پایان می‌رسد. این داستان در فضایی غمگنانه‌ روایت می‌شود با تشریح یک چرخه‌ی عبث‌انگار که در آن طنز، خشم و حسرت در هم می‌آمیزند:
«آن روز روز خوبی بود. پدر خلقش باز بود. تنگی و گشادی خاطر پدر، خوشی و ناخوشی همه‌مان بسته بود به شعاع لوله یا شاید هم به عکس. گاهی که دورتر می‌شد سرحال‌تر بودیم و هرچه تنگ‌تر مگسی‌تر»
غنای واژگان در نثر استوار چیت‌ساز گواه دیگری‌ست بر پایبندی او به ریشه‌ها و اصول ادبی. برائت از نثر رایج «وبلاگی» امروز، تلاش برای رستن از بگومگوهای فردی، پرداخت کنش‌های بیرونی و نقش‌زدن در طیف گسترده‌ای از کاراکترها ویژگیهایی‌ست که داستانهای این نویسنده را از آثار بسیاری از هم‌نسلانش متمایز می‌کند. ترادیسی نمایان در این داستانهای کوتاه، ادای دین نویسنده است به منابع الهام او از طبیعت، آدمها و مکانها در گذر زمان.
به نقل از رادیو زمانه

«شهرزاد» و «هزارو یک» سوال بی جواب /مینا استرآبادی

untitled-1

پس از انتشار خبر بازداشت محمد امامی، یکی از تهیه‌کنندگان سریال پرمخاطب «شهرزاد»، به اتهام دست داشتن در اختلاس هشت هزار میلیاردی صندوق ذخیره فرهنگیان، خبرگزاری فارس طی در گزارشی از تغییر تهیه کننده سریال شهرزاد۲ و همچنین تغییر نام این سریال خبر داد.
این خبرگزاری همچینن با اشاره به برگزاری جلسه عوامل این سریال در گزارشی نوشت: «در این جلسه که در آن مجری طرح عبدالله اسکندری و اسدزاده نیز حضور داشتند تصمیم گرفته شده است که اگر محمد امامی مشکلش حل نشد و قانون تصمیم بر ضبط اموال این تهیه‌کننده گرفت، اسدزاده به عنوان تهیه‌کننده فصل دوم مجموعه شهرزاد معرفی شود و سرمایه‌ای که تا به این لحظه از سوی محمد امامی وارد این پروژه شده است بازگردانده شود و همچنین به دلیل اینکه شهرزاد به نام تهیه‌کننده به ثبت رسیده است، نامش را تغییر دهند.»
انتشار این خب اما با واکنش ترانه علیدوستی بازیگر نقش «شهرزاد» روبه رو شد. این بازیگر در صفحه ایسنتاگرام خود بدون اشاره مستقیم به این خبر نوشت: «فصل دوم ”شهرزاد” یک ماه است در حال فیلمبرداریست، اسمش هم شهرزاد۲ است، هر خبری هم شد خودمان در اختیارتان می‌گذاریم، نگران نباشید و به شایعات توجه نکنید؛ خبرگزاریها چاره ای جز خلاقیت ندارند چون همانطور که می‌دانید سوژه خبر در این مملکت خیلی کم است. به اینها میگوییم رسانه های مجبور.»
این پست اینستاگرامی ترانه علیدوستی با انتقاد برخی کاربران فضای مجازی روبه رو شد. منتقدان از شایعه خواندن اتهامات محمد امامی تهیه کننده شهرزاد توسط ترانه علیدوستی انتقاد کردند. از همین جمله نادر فتوره‌چی روزنامه‌نگار ساکن ایران در یادداشتی در صفحه‌ی فیس‌بوکش نوشت:
ترانه علیدوستی، بازیگر سریال و سینمای حکومت، مطلبی در اینستاگرام گذاشته و از در راه بودن «شهرزاد ۲» خبر داده و گفته است:«نگران نباشید و به شایعات توجه نکنید».
او نیز همچون مقامات حکومت و خطیبان تندخوی نماز جمعه، «رسانه‌ها» را عامل اصلی دامن زدن به شایعات می‌داند و با زبانی طعنه‌آمیز می‌گوید:« سوژه خبر در این مملکت خیلی کم است، به اینها میگوییم رسانه‌های مجبور».
در انتهای مطلب نیز ایشان آیکون سمبولیک «فمنیسم» را به متن ضمیمه کرده‌اند.
فتوره‌چی سپس با طرح شش سوال یادداشتش را ادامه داده است:
۱- منظور از «شایعات» چیست؟ الف، اختلاس ۸۰۰۰ میلیارد تومانی صندوق ذخیره فرهنگیان؟ ب، ارتباط «تهیه کننده» سریال حکومتی شهرزاد با این پرونده؟ ج، دریافت دستمزد میلیونی شما از این «پروژه»؟
۲- اگر کل ماجرای ارتباط سریال شهرزاد و عوامل‌اش با فساد ۸۰۰۰ میلیارد تومانی صندوق ذخیره فرهنگان «شایعه» است، لطفا شیوه تامین «سرمایه اولیه» ساخت این مجموعه را تشریح بفرمایید.بی‌تردید روشن شدن منابع مالی تامین این پروژه میلیاردی، می‌تواند در بی‌اعتبار شدن «شایعات» و «رسانه‌های مجبور» بسیار موثر باشد.کسی که چیزی را «شایعه» می‌داند، از آنچه که «شایعه» نیست مطلع است.
۳-چرا ادعای رسانه‌ها «شایعه» است اما ادعای ترانه علیدوستی نامی «شایعه» نیست؟
۴- آیا آنزمانی که رسانه‌ها با شما گفت‌و‌گو می‌کنند، عکس‌تان را روی جلد می‌آورند، درباره «آخرین کار» و «حال گربه» و «رنگ مورد علاقه»تان سوال می‌کنند هم «مجبور»اند یا فقط در صورت افشای پرونده فسادی که نام شما را هم به میان می‌کشد «مجبور» تلقی می‌شوند؟
۵- در صورت اثبات ارتباط تهیه کننده سریال حکومتی شهرزاد با فساد مالی ۸۰۰۰ هزار میلیارد تومانی، موضع شما چه خواهد بود و برای قرار نگرفتن در لیست کسانی که با سریال ساخته شده با «پول کثیف» و «حق بازنشستگی معلمان» همکاری کرده اند، چه کاری انجام خواهید داد؟
۶- گذاشتن سمبل/آیکون «فمنیسم» در انتهای این مطلب، آیا برای آن بوده است که درصورت پرسش از ارتباط شما با این پروژۀ بدنام، پرسشگر «ضد فمنیست» دیده شود یا چه؟ ضمنا، خواهشمندست منابع مطالعاتی‌تان جهت آشنایی مخاطبان با اصول «فمنیسمی» که با «حجاب اجباری» مخالفتی ندارد را منتشر بفرمایید.

ترانه علیدوستی در پاسخ به این انتقادات گفت منظورش از شایعه خبر فارس بوده است نه اخبار مرتبط با «محمد امامی» و نوشت: « محمد امامی به اتهام دخالت در صندوق فرهنگیان در پرونده ای هشت هزار میلیاردی در بازداشت است. پرونده ای که فقط شامل حال ایشان نیست. سریال شهرزاد فاز اولش سه سال پیش در یک موسسه فرهنگی فعال (تصویر گستر پاسارگاد) شروع شده با دو سرمایه گذار نه فقط ایشان. مبلغ ساخت این سریال ۱۴ میلیارد تومان بوده، دو میلیارد تومان بیشتر از سریال شاهگوش و ۹۸ میلیارد تومان کمتر از پروژۀ محمد رسول الله یا مبلغی تقریبا معادل فیلم توقیف شدۀ رستاخیز. این ارقام برای ساخت پروژه ای در این سطح عجیب نیستند اما قبول کنید هر قدر هم رانت در آن ها دخیل باشد بسیار کمتر از آنند که کسی برایشان هشت هزار میلیارد اختلاس کند.»

این پاسخ اما به نظر منتقدان و دنبال‌کنندگان بحث قانع‌کننده نبود و سوالهای دیگری را هم به دنبال خود به وجود آورد. سیل انتقادات و پرسشها آنقدر بود که حساسیت افکار عمومی نسبت به نحوه تولید سریال شهرزاد و منابع مالی آن برانگیخته شود. چنانکه نادر فتوره‌چی با دعوت از هم‌قطاران دیگرش از آنها خواست تا او را برای افشاکردن حقیقت پشت پرده‌ی این سریال همراهی کنند، او در قسمتی از یکی از یادداشتهای متوالی‌اش نوشت:
کنون نزدیک به یک ماه است که ماجرای ارتباط تهیه کننده سریال شهرزاد با اختلاس ۸۰۰۰ میلیارد تومانی صندوق ذخیره فرهنگیان در افواه عمومی مطرح است و خشم بسیاری از جمله من را هر لحظه بیشتر بر می‌انگیزد که چرا پول بازنشستگان آموزش و پروش که به قول یکی از معدود کامنت گذاران با شعور صفحه اینستاگرام‌تان «اکثرشان دندان در دهان ندارد»، دزدیده شده، و بخشی از آن خرج سریالی شده است که هدف از آن کسب اعتبار و نام و «حاشیه امن» برای اختلاس‌گران بوده است.
الف، به این معنا اشاره یکی از عوامل این سریال به ماجرای «شایعه»(آنهم بدون اشاره به نام خبرگزاری فارس در متن اولیه یا موضوع شایعه)، ماجرای غارت ۸۰۰۰ میلیارد تومانی را در اذهان تداعی می‌کند و نه تغییر نام سریال از فلان به بهمان را.
ب، قصد من از اشاره به فلسفه وجودی «صندوق ذخیره فرهنگان» گرفتن «گریه از معلمان» نیست و معلمان را با کامنت‌گذاران صفحه‌تان که ظاهرا تحت احساسات شدیدی قرار دارند، یکی نکنید. من برای مشروعیت بخشیدن به «خشم» ام از این پروژه کثیف، نیازمند اخذ گریه از کسی یا کسانی نیستم و اگر تمام کائنات نیز این غارت را نادیده بگیرند، کماکان بر «غارت پول معلمان» در جریان آن تاکید خواهم کرد.
ج، تا مادامی که شما به ماجرای «شایعه» (که ظاهرا منظور شایعه دیگری بوده است) نپرداخته بودید، من به هیچ وجه شما را بابت اطلاع یا عدم اطلاع از پشت پرده پول کثیف این سریال مورد استیضاح قرار نداده بودم. چرا که متهمان اصلی این «شایعه» را کسان دیگری می‌دانستم و فرض را بر این می‌گذاشتم که شما به عنوان یک بازیگر جوانی که حالا با صلاحیت یا بی‌صلاحیت در بخشی از این ماجرا قرار گرفته‌اید و چند صد میلیونی درآمد کسب کرده‌اید، «مسئولیت»ی در قبال آن غارت ندارید یا در خوشبینانه‌ترین حالت اطلاعی از آن پشت پرده نداشته‌اید. اما به مجرد آنکه در مقام «مسئول روابط عمومی» و وکیل مدافع ظاهر شدید، پرسش درباره آن «شایعه» اصلی، گریبان شما را نیز می‌گیرد.
د، پولی که از این پروژه کسب کرده‌اید، هر چقدر که هست، نوش جان‌تان. اینکه آن را پاک می‌دانید یا نه، به «اخلاق» و «وجدان» خودتان مربوط است و این شمایید که باید شب‌ها با فکر پاک بودن یا نبودن آن سر کنید، نه من.
از این حیث، بنده اتهامی حقوقی به شما وارد نکرده‌ام و آن را به «وجدان»، این هیولای درون تان، واگذار کرده‌ام و خود می‌دانید که با آن هیولا چه کنید.
ه، طبیعتا کسی برای ساخت یک سریال، ۸۰۰۰ میلیارد تومان اختلاس نمی‌کند، اما بر حسب «عرف» پولشویی، کسی که ۸۰۰۰ میلیارد تومان اختلاس می‌کند، حتما برای کسب مشروعیت و محبوبیت و پاک کردن اصل ماجرا، سریال و فیلم سینمایی می‌سازد، باشگاه فوتبال می‌خرد، خیریه دایر می‌کند، از مردم گریه می‌گیرد و کلی سر و صدا راه می‌اندازد که هم «حاشیه امن» پیدا کند و هم اصل ماجرا فراموش شود، چونانکه در این فقره نیز چنین شده است و آقایان بخش اندکی از آن پول کثیف را خرج «کار فرهنگی» کرده‌اند که شما نیز یکی از ذینفعان خرده پای آن محسوب می‌شوید و همانطور که قبلا اشاره کردم، تا مادامی که به قصد پاسخ به «شایعات» برنیامده بودید، کسی جز وجدان‌تان شما را به این پول کثیف پیوند نزده بود، همانطور که دیگر دست اندرکاران این سریال نیز هرگز مورد بازخواست افکارعمومی قرار نگرفته‌اند چون در صدد دفع شایعات(آنهم به شکل مبهم) نبوده‌اند.
و، کمتر بودن رقم ساخت این سریال از فلان فیلم یا بیشتر بودن‌اش از آن یکی، توجیه کننده منشاء پول کثیفی که خرج این سریال شده است نخواهد بود و اگر سیستمی سالم باشد، ماجرای آنها نیز باید پیگیری شود.

در همین‌زمینه حسین پارسایی، مدیرکل «دفتر نمایش خانگی، مستند و کوتاه» سازمان سینمایی، در گفت‌وگویی با «شرق» درباره چگونگی حضور امامی در مقام سرمایه‌گذار این سریال صحبت کرد و گفت:« ما مسئولیت حاکمیتی نسبت به سینما و نمایش خانگی داریم و مسائل صنفی به اصناف مربوط می‌شود. آقای امامی از طرف صنف مربوطه کارت تهیه‌کنندگی دارد. سریال «شهرزاد» قبل از اینکه به کسی یا جایی تعلق داشته باشد، به مردم تعلق دارد، اینکه چه کسی این سریال را و با چه پولی تهیه کرده مهم است؛ اما از نظر ما حد و حدود قانونی برای انجام این پروژه رعایت شده؛ بعد از این هر اتفاقی بیفتد، مسئله بعدی است. ما پیش‌داوری نمی‌کنیم و تابع مراجع ذی‌ربط هستیم، کسی را هم مقصر و تبرئه نمی‌کنیم.»
اما به تازگی خبرگزاری خانه ملت از وجود سرمایه گذار سومی در مجموعه شهرزاد خبر داده است. اما سرمایه‌گذار سوم «شهرزاد» کیست؟ تا پیش از این، امامی و رضوی به‌عنوان سرمایه‌گذاران این سریال معرفی شده بودند و نامشان در تیتراژ سریال می‌آمد. در گزارش «خانه ملت» درباره اختلاسی از یک زن به‌عنوان سرمایه‌گذار دیگر شهرزاد صحبت شده است. در این گزارش آمده است: سخنگوی فراکسیون مبارزه با مفاسد اقتصادی و اداری مجلس با اشاره به بازداشت ۱۴ فردی که در اختلاس از صندوق فرهنگیان دست داشتند، ارتباط محمد امامی با این پرونده را اعلام کرد و البته ادعایی را طرح کرده درباره حضور همسر شهاب‌الدین غندالی، رئیس بازداشتی صندوق ذخیره فرهنگیان به‌عنوان تهیه‌کننده «شهرزاد».
حسین مقصودی، سخنگوی کمیسیون مبارزه با مفاسد اقتصادی به خانه ملت گفته است: «آقای امامی به همراه همسر آقای غندالی (مدیرعامل بازداشت‌شده صندوق فرهنگیان) به‌عنوان تهیه‌کنندگان سریال «شهرزاد» به صندوق ذخیره فرهنگیان مقروض بودند. با انجام بررسی‌ها مشخص است که امامی و همسر غندالی بدهی خود را از طریق واگذاری یک زمین پرداخت کردند، اما طبق مدارک موجود، مبلغ ریالی زمین واگذارشده از بدهی آنها پایین‌تر است. در واقع باید دلیل بازداشت امامی را تا این لحظه «نحوه پرداخت بدهی خود به صندوق» بدانیم.
هنوز ابعاد تازه از نقش همسر شهاب الدین غندالی رییس بازداشت شده صندوق ذخیره فرهنگیان در سریال شهرزاد مشخص نشده است، اما «هزار و یک» حاشیه‌ی این سریال همچنان ادامه دارد. باید دید که دست اندرکاران شهرزاد همچنان امیدوار به بازگشت محمد امامی به این پروژه هستند یا اینکه شرایط به گونه ای پیش می رود که آن ها مجبور به اتخاذ تصمیمات جدید شوند.

آخرین اعدام/رضا اغنمی

3019

آخرین اعدام
نویسنده: زکریا هاشمی
ویراستار: ناصرزراعتی
ناشران: خانه هنر وادبیات [گوتنبرگ]، نشرکتاب ارزان [استکهلم] و باشگاه ادبیات
چاپ اول زمستان ۲۰۱۵

 

زکریاهاشمی هنرمند با ذوقی ست که با فکر و دید هنرمندانه ش، زشت ترین، هولناک ترین پیشامدها و بدترین رفتار آدمی را درجلوه های گوناگون ادبی – هنری به زیبائی، درمنظر نگاه تماشاگران به نمایش می گذارد. با تکیه به چنین ذوق وسلیقه است که «آخرین اعدام»، که داستان یک انسان نمای جانی بچه باز به نام هوشنگ ورامینی را با نثری زیبا روایت کرده است؛ و خواننده با همۀ نفرت و احساس دلهره های هولناک، نمی تواند چشم ببندد وکتاب را ازخود دورکند.
زکریا در «مقدمه» با مشاهده یک دستگاه الکترونیک وچند نوار دردست یکی ارمهمان ها که برایش آورده اند، می پرسد: « این و ازکجا آوردین؟» می گوید: «جزء غارتی های رادیو ایرانه». نوارها را می گیرد.« گفتم : رادیو ایران چیز به درد خوری نداره که …». آن یکی گفت: «توشلوغ پلوغیا، هرکی هردستش رسید، ورداشت دیگه … مام زدیم به آخور گندۀ یکی ازطاغوتیا – خونه شریف امامی . . . والله راستش . . . من و جعفر [اشاره کرد به رفیقش] شریکی یه فرش ابریشمی بزرگ و لوله کردیم انداختیم رو دوشمون . . .یه ده پونزده لول تریاک دبش سناتوری هم تو یه جعبۀ خاتم کاری شده چاشنیش کردیم این دستگاه مال رفیقمونه، گفتم شاید به درد شما بخوره».
زکریا، درفرصت مناسبی با استفاده ازنوار مصاحبه، رفتار قاتل، با قربانیان معصوم که شامل طبقات پائین دست جامعه و فقیر بوده است، از دستگیری ومحاکمۀ جانی تا پای اعدام را به دقت گوش می کند. تا این که سال ها بعد در تبعید اجباری به قول خودش : «و حالا، سال ها پس از شنیدن آن مصاحبه، درزمان بازنشستگی، درشهر پاریس نشسته ام تا آن ماجرای هولناک را از زبان آن قاتل سادیست، روی کاغذ بیاورم».
و داستان آخرین اعدام را روایت می کند.
داستان از کنار رودخانۀ (حوالی چشمه علی ری، درمنطقۀ شاه عبدالعظیم جنوب تهران) باعده ای که سرگرم عرقخوری هستند شروع می شود. بین آن جمع جوانی ست که: «صدای خوش غزلخوان کم کم بالا رفت وآوای پرندگان را زیرگرفت». صحبت دربارۀ قاتلی ست که فردا صبح قراراست درتوپخانه اعدام کنند. یکی خوش صدائی وغزلخوانی قاتل را تعریف می کند. یکی می گوید: «کلۀ سحر فردا، کله ش بالای داره». دیگری پیشنهاد می کند: «بچه ها !! بریم تموشا . . . می گن این آخرین اعدام تو ملاء عامه . . .». ساقی گفت : « زودتربریم توچمنای توپخونه جا بیگیریم. همون جام عرقمون و می زنیم. یکی ازجوان ها گفت: «آره تو نمیری – اونجا صفاش بیشتره».
با تصمیم دسته جمعی با تدارک عرق ومزه و تخمه جاپونی وسیگار به محل اعدام می روند تاآخرین اعدام درملاء عام را تماشا کنند. اعدام هوشنگ ورامینی بچه باز، قاتل بچه ها و نایب برحق اصغر بروجردی معروف به اصغرقاتل!
بنا به روایت نویسنده، تمام مردم تهران و اطراف اطلاع داشتند که فردا صبح «جانی خون آشام» را به دار خواهند آویخت». استقبال وهجوم بیسابقه مردم حیرت آور بود! «جاده های فرحزاد و کرج به تهران وشهر ری وورامین ازیک طرف ودماوند و دیگر جاده ها ازطرف دیگر، به سوی مرکز تهران، میدان توپخانه، درحرکت بودند. هوا تاریک شده بود».
«میدان توپخانه پُرشده بود از آدم. همچنان از خیابان های چراغ برق، فردوسی، سپه، باب همایون وناصر خسرو که به میدان ختم می شوند. همه کیپ هم نشسته بودند روی چمن، کنار استخر و وسط خیابان های اطراف و توی پیاده روها. وبساطشان را پهن کرده بودند و رادیو ضبط ترانزیستوری هاشان روشن بود و با صدای بلند موسیقی پخش می شد. بعضی ها با داریه و دنبک معرکه گرفته بودند: می زدند ومی خواندند و می رقصیدند و عرق می خوردند و غزل می خواندند. بزرگترین جش های ملی و غیرملی هم تاکنون این چنین شاد و شلوغ نشده بود . . . . . . چوبه دار روبروی اداره راهنمائی و رانندگی، میان جمعیت و پاسبان ها، کار گذاشته شده بود».
حلقه و طناب با تکان های آرام درانتظارقاتل، همدل با انبوه تماشاگران، به دوام دیرینۀ خود میبالید!
ملاقات دو خبرنگار رادیو ایران یکی – مسنّ و دیگری جوان – با قاتل، مصاحبه و ضبط صدا با حضور مأموران انتظامی در زندان، و خونسردی محکوم درشرح جزئیات روایت جنایت هایش مایۀ تعجب است. همو با ذوق و شوق عجیبی با شوخی و مزاح، با آب و تاب صحنه های خونریزی و کشتن بچه های معصوم را تعریف می کند. درحین شرح ماجرا داستان های دیگری هم درهمین رابطۀ تجاوز و حمع شدن هرزه ها در دوربرش، چاشنی سخنانش کرده ساعت ها حرف و حدیث برای خبرنگاران روایت می کند. خواننده، مات و مبهوت از آلودگی وجدان چنین موحود بیرحم؛ فکر می کند که قاتل از ارتکاب جنایت به خاطر عمل جنسی تجاوزکارانه، همان اندازه که بهره مند شده، از کشتن قربانی معصوم خود نیز لذت برده است! قساوت و دلِ سنگ می خواهد که از ارتکاب جنایت، این چنین با شوق و شعف یاد کردن! و صحنه های جنایت را توضیح دادن! به راستی که مایۀ شگفتی است!
در مصاحبه باخبرنگار، درمقابل پرسش او که «به چه دلیل خون این نوجون های بدبخت را ریختید؟» داستانی از تجربۀ خودش را تعریف می کند که روزی سرچهارراه مولوی با رفیقش عباس در دکان عزّت جیگرکی نشسته بودیم جیگر می خوردیم ودوتا نوجوان باآب دهنشان اجاق جیگرکی را خاموش کرده فرار کردند. جیگرکی بنا می کند به فحش دادن و باد زدن دوباره: «شروع کرد تند تند آتیش و باد زدن منقل گفت خدا بیامرزه اصغر قاتل و که روی بچه پُرروهائی مث شما رو کم کرد . . . رو کردم به عباس، اصغر قاتل رو کی اعدام کردن، هنوز دارن می گن خدا بیامرزش» رو به خبرنگار می گوید این دلیلِ اولش آقای خبرنگار!».
خبرنگار مسنّ دلیل دوم را می پرسد، این بارداستانی تعریف می کند، متفاوت ازاولی اما درهمان راه. و آن ازاین قراراست که مرد بچه بازی از تهران به اصفهان می رود وهرچه :«این ور و آن ور می گرده تا شاید بچه مچه ای گیربیاره و حالی بکنه، گیرش نمیاد» درقهوه خانه ای با دیدن دو نوجوان، مقداری پول به آن ها نشان می دهد اما آن دو محلی نمی گذارند. نا امید شده، بیرون می رود و در حال قدم زدن درخیابان ناگهان فکر بکری به ذهنش می رسد و با دیدن داروغه، پس از سلام و تعظیم :«صد دینار ارجیبش درمی آره جلو داروغه که قربان این و بگیرین و درعوض دستوربدین من و تو میدون بزرگ شهر به جُرم لواط شلاق بزنن» داروغه که نمی تواند ازاین پول باد آورده چشم بپوشد:« فوری یه حکمی می نویسه و می ده دست یکی از مأمورهاش که این پدرسوخته رو ببرین زندون. فردا دم دمای ظهر تو میدون شاه، به جرم لواط پنجاه ضربه شلاقش بزنین و ردش کنین بره پی کارش». فردا ظهر با جار و جنجال و طبل و شیپور و انبوه تماشاگر حکم اجرا می شود: «ازآن روز به بعد کار و بارش سکه می شه و دیگه بچه خوشگلا دس ازسرش ورنمیدارن».

هوشنگ امینی، که به هوشنگ ورامینی شهرت داشت، یکایگ جنایت های خود را صریح وعریان، مانند بازگوئی خاطره های خوش ولذت بخش برای خبرنگاران روایت می کند. خونسردی و لحن کلام و رفتارهای او برای خواننده ها، واقعا که تکان دهنده است.

خبرنگار جوان خیره و بهت زده به او، به با اتش زدن دونخ سیگار، یکی را می دهد به قاتل یکی راهم خودش دود می کند ومی پرسد:
آقای امینی [سجل قاتل] اولین قتلی روکه می خواستی صورت بدی، نمی ترسیدی»؟
چه – ترس؟ . . . آها . . . آره . . . آره ترس داشتم ولی نه از کشتن . . .
پس ازچی؟
راستش و بخوای، ازگیرافتادن ترسیدم . . . اما بعد دیگه اون ترس هم ریخت دیگه واسه م عادی شد!».
مصاحبه آنها تا نزدیک ساعت ۴ صبح ادامه داشت.
درپایان مصاحبه،خبرنگار از تعداد جنایت ها می پرسد:
هوشنگ امینی لحظه ای مکث کرد:
والله تااون جایی که یادمه، سی چل تائی باهاس کشته باشم . . . ولی هیژده تاش و خوب یادمه که چندتاشون واسه تون تعریف
کردم.
در همین مصاحبه است که داستان بازداشت و لو رفتن جنایت ها از زبان خودش روشن می شود.
نوجوانی به نام حسن را درچشمه علی به طور می اندازند و جای خلوتی می برند. هوشنگ حین عمل وقتی می خواهد چاقورا ازحیبش دربیاورد چاقو زمین می افتد و حسن متوجه شده می خوهند فرار کند اما موفق نمی شود. دیرشده و چاقو دررگش فرو رفته و غلتیده درخون گوشه ای می افتد. قاتل با بیم و هراس ازصحنه فرار کرده و به مسافرت شمال می رود. چندی بعد در مراجعت از شمال به تهران درکاراژی موقع پیاده شدن ازاتوبوس دستگیر میشود. با دیدن حسن ، بهت زده از زنده ماندن او، قضایا را تا آخر درمییابد. پس از شش ماه زندانی با رضایت حسن از زندان شده و ادامۀ جنایت ها را دنبال می کند. و سرانجام، همین حسن است که هوشنگ امینی را به مأموران معرفی می کند. با دستگیری او زندان و محاکمه و باقی قضایا تا اعدام.

زکریا، بانشانه گزاری صحنه ها، هجوم یا استقبال عاشقانه و بیسابقه مردم، برای تماشای یک اعدامی را با وسواسی هنرمندانه، درتابلویی بس ماندنی و ستودنی به نمایش گذاشته است. همو با تسلط به فرهنگ کوچه بازار، به پشتوانۀ اندیشه های هنری، صف آرائی های منحط فرهنگی؛ و تمیز تفاوت های طبقاتی درجامعه را به درستی دریافته است.
در نشان دادن فضای میدان توپخانه با ابنوه جمعیت که مشتاقانه برای جان کندن انسانی ولو آدمکش جانی، چشم انتظارند. انگار که با نگاهِ پیرانه و غم انگیزش، با زبانی گزنده، جامعه و فرهنگِ خشونت را ازمنظر «عقل نقاد» زیرتازیانۀ نقد برده است!

هنوز از شب دمی باقی است/محمود کویر

2066 

هنوز از شب دمی باقی است
مجموعه داستان: حسین رحمت
نشر: اچ اند اس مدیا.

**
داستان‌های مجموعه داستان «هنوز از شب دمی باقی است» سفری است به تارتاروس. تبعید تایتانها به تارتاروس است و داستان تایتانهایی که ما باشیم. سفری در تاریکی. در ظلمت. در شب. مانند خود شب پر از رویاست. پر از کابوس است. مانند رویا و کابوس مرز ندارد. بال دارد. مبهم است. مه آلود است. گذشته و آینده است. حال و روزگار انسان هایی است که بین گذشته و آینده سرگردانند و حال و روزگارشان خراب. غریب. تنها.
این داستان ها بیان پریشانی، آرزوها، سرگردانی و رویاهای زیبای انسان های لگدمال شده، شکست خورده، خوار شده ی جامعه و هم چنین آینه ی پریشان تبعیدی ها و آوارگان است. فرقی نمی کند. یکی در وطن آواره است و یکی در بیرون مرزهایش.
این داستان ها شرح شب است. شبی شرحه شرحه. شبی که مانند بدنی سلاخی شده بر قناره ی تاریخ آویزان است و ما به تماشایش. شب انقلاب. شب جنگ. شب تبعید. همه زشت. همه پلشت و نویسنده می کوشد تا از میان تاریکی های این شب پتیاره نوری بجوید و ستاره ای پیدا کند. نور امید. نور رویا. نور آرزو.
تنها رویا ها مانده اند که غارت نشده اند. که سلاخی نشده اند.نویسنده می کوشد تا رویاها را نجات دهد. گرچه در سخنش این نیست. گرچه در سخنش رویا ها را بر نمی تابد ، اما در جان نویسنده است.نویسنده کودک بازیگوش درونش را با خود دارد. او را به بازی می گیرد. از او می گریزد و با او قهر و آشتی می کند اما ترکش نمی کند. و کودک، رویا را دوست دارد. رویا را باور می کند. زیرا که رویاها هستند.
من در رویاهای نویسنده زیسته ام. من با او همراه بوده ام. با او در شب بوده ام. با او در سفر بوده ام. من را روایت کرده است. این منم در داستان های او. خودش هم نمی داند. نه. نمی داند که من آنجا هستم. ولی من هستم. پس بهتر از خودش می دانم که گرچه هنوز از شب دمی باقی است اما حسین رحمت به رویا باور دارد. از تبار رویاست. آرزوهایش هم چنان جهان ما را زیبا می کنند.حسین رحمت اولاد رویاست. از تبار رویاهای زیبای روزگار ماست.
حسین رحمت که دارد مرا روایت میکند و با من یکی است مانند من خودش عاشق طبیعت است. با سنگ و درخت و رود و کبوتر سخن می گوید. تپش نبضش را با دل دل کبوتر اندازه می کند. زیرا که تنهاست. غریب است. تبعیدی زمانه است. همیشه همینگونه بوده است. دانایی رنج است. پرومته را به جرم دانایی در کوه به بند می کشند تا عقابی جگرش را پاره کند. این اسطوره است اما تاریخ هم همین است. کرانمر را برابر همین دانشگاه آسفورد در آتش سوزاندند. میدان گل های شهر رم هنوز عطر بدن سوخته ی ژواردانو برونو را دارد. در کوچه های همدان هنوز پیکر سوخته ی شیخ اشراق را در بوریای تاریخ بر دوش می برند.
آدم ها و آدمک های داستان ها مانند عروسک هایی هستن پس از یک بمباران هوایی در یک ویرانه. نویسنده چونان کودکی بر بالین عروسک هایش. نویسنده دغدغه ی آدم هایش را دارد. آدم هایی در مه. در بیابانی از اندوه. آدمهایی تکه پاره شده. آدم هایی که در شب می زیند. در تاریکی گذشته و در ظلمت آینده.
برج و باروها فرو ریخته اند. ویرانی است و غبار و رنج. در این ویرانه ای که باقی مانده، اما کسانی برخاسته اند. جامه می تکانند. پیشانی بر خاک می کوبند. آه می کشند. فریاد می زنند. چراغی بر می افروزند. چوبدستی می یابند. در میان اوارها می گردند. عکسی،نامه ای،پیراهنی و یا ساعتی پیدا می کنند و همه را در چمدان عنابی خویش می گذارند و به راه می افتند. باید رفت گرچه هنوز از شب دمی باقی است.
زبان داستان نیز با آدم ها و با نویسنده همراه است. گاه روان است و زلال و پاکیزه مانند رویایی که بیان می شود و گاه پرشتاب و بریده بریده مانند هق هق. مانند سکته. مانند تلگراف. آنگاه که روایت جنگ است و مرگ.
زبان آیینه خانه ی هستی است. زبان آدم های این داستان ها پر از راز و رمز است. هر نامی و نشانی خود نمادی است. راه به جایی می برد. ناسزا و سوگند و تعارف بخشی از زبان ما و بخشی از شناسنامه و هویت ماست و ادبیات جلوه های آن را نشانمان می دهد و به رخ می کشد و ثبتش می کند. در این داستان ها در بسیاری از جاها زبان چنین کرده است. نویسنده با راز و رمز زبان خود آشناست و آنها را به کار می گیرد و موفق است.
نخست که داستان ها را خواندم دانستم که دارم داستان می خوانم. در داستان غرق نشدم. با داستان همراه شدم. هر کجا که داستان می خواست مرا با خود ببرد، گویی نویسنده به شیوه ی فاصله گذاری برشت می آمد و نهیبی می زد که: هی: داری داستان می خوانی.
حکایت این سی و چند سال هم چنان باقی است و هرکس روایت خود را دارد. این سی و چند سال یکی از مهم ترین دوره های تاریخ ماست. باید نوشت. نباید گذاشت فراموش شود. باید سرود. باید نقاشی کرد . باید این تاریخ را به حافظه سپر. اینجاست که می خواهم بنویسم: حسین رحمت! نویسنده ی خوب و مهربان. دستت درد نکند. آفرین!
حسین رحمت خود فرزند آوارگی است. و حکایتش چونان حکایت سینوهه است که گفت: من خودم را از خاکی که رویش ایستاده بودم به زور کندم.
و امروز و هنوز میلیون ها انسان به زور از خاک کنده می شوند. به درد.
و به شما بگویم: بیایید برویم داستان های حسین رحمت را بخوانیم. بیایی برویم به رویاهایش. به آرزوهایش. به تارتاروسی که ما هم در آنجا هستیم. نگاهی بگردانیم. آشناهای بسیاری را خواهیم یافت.
و همراه نیما و با حسین رحت بخوانیم:
هنوزاز شب دمی باقی ست، می خواند در او شبگیر،
وشب تاب، از نهانجایش، به ساحل میزند سوسو .
به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من که هنوز ازحوصله و زصبر من باقی ست در او
به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند.
و مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من
نگاه چشم سوزانش، امید انگیز، بامن
دراین تاریک منزل می زند سوسو .

سبز باشید
محمود کویر
**
پانویس: تایتان ها فرزند آسمان و زمین بودند. با ایزدان نبرد کردند و شکست خوردند و به تارتاروس تبعید شدند.

تخریب زنجیره‌ای قبر مشاهیر

تخریب سنگ قبر محمد علی سپانلو، بخشی از رویدادهای زنجیره‌ای تخریب سنگ قبر مشاهیر ایرانی‌ست.

پیش از این سنگ مزار ایرج افشار ناپدید شده بود و در روزهای اخیر هم سنگ مزار غلامحسین مظلومی و همایون بهزادی، دو بازیکن و مربی فوتبال ایران را تخریب کرده‌اند.

سنگ قبر سهراب سپهری را هم به دلیل مخالفت متولیان امام‌زاده سلطان علی کاشان با او تخریب کرده‌اند.

2068

تاج ادبیات بر سر «شاه فولک»/ محمد سفریان

امسال از کلاه جادویی نوبل ادبیات، نام غیر منتظره‌‌ای بیرون آمد. سارا دانیلز، دبیر دائمی آکادمی سوئد، در حالی نام باب دیلن، ترانه‌سرا و موسیقی‌دان آمریکایی را به عنوان برنده‌ی این جایزه خواند، که آه از نهاد هواداران طرفداران فیلیپ راث، دان دلیلو، موراکامی و جویس کرول اوتس برآمد.
سارا دانیلز، در توصیف دیلن گفت که او یک نمونه بزرگ است و در تمام ۵۴ سال گذشته چنین بوده است. او با خواندن بخشی از شعر‌ «بلوند بر بلوند» دیلن، این شعر را نمونه‌ای از شیوه درخشان قافیه‌پردازی و ردیف‌سازی و همچنین نمونه‌ای درخشان از روش فکر کردن او دانست.

2066

دانیلز در ادامه توضیح داد که هر چند این انتخاب غافلگیر‌کننده به نظر می‌رسد اما اگر به عقب برگردیم، مثلا پنج هزار سال قبل، هومر و سافو را کشف می‌کنیم. آن‌ها متن‌های شاعرانه‌ای می‌نوشتند که قرار بود برای نمایش به کار گرفته شوند. در مورد باب دیلن هم ماجرا همین است. ما هنوز هومر و سافو را می‌خوانیم و از خواندن‌شان لذت می‌بریم.
بنا به اعلام کمیته نوبل، جایزه ادبی نوبل امسال به دلیل خلق بیانی شاعرانه در سنت موسیقی آمریکایی به باب دیلن داده می‌شود.
باب دیلن نه با این نام آشنا که با اسم شناسنامه ای ” رابرت آلن زیمرمان ” در بیست و چهار می ۱۹۴۱ و در شهر کوچک ” هیبینگ ” در ایالت مینه سوتای آمریکا به دنیا آمد. این طور که پیداست او نام هنری باب دیلن را به واسطه ی انس با “دیلن توماس” شاعر ولزی، این طور انتخاب کرده‌ است.
ذات سرکش و یاغی گری های بی اندازه ی او از همان سالهای کودکی عیان شد. از هم آن زمان که به گفته ی خودش، به هر چه درس و قانون بی اعتنا بود و در عوض تا می توانست شعر و قصه و رمان می خواند. از همان دوران نوجوانی که رویای رفتن و دور شدن داشت تا زمانی که مثال کولیان خانه به دوش، سازش اش را برداشت و برای دیدن اسطوره ی زندگی اش راهی نیوجرسی و سپس نیویورک شد. این سفر مقدمه‌ی وپرسه های او و سرگشتگی و جنون بی حصرش شد. او شرح همین دربه دری ها و عاشق شدن ها را به زبان شعر آورد و آوازشان کرد تا دردهایش نوشته شوند و صدا. ترانه شوند و زمزمه؛ تا تاریخ هنر برای همیشه نام باب دیلن را به خاطر بسپارد.
وودی گاتری در آن دوران خداوندگار موسیقی بومی و اعتراضی آمریکا بود و دیلن جوان هم برای دیدار استاد ترک وطن و خانه ی امن کرده بود. او می گوید در سال ۱۹۶۰ که گاتری در بیمارستان بستری بوده با تنها ده دلاری که در جیب داشته، دل به جاده زده و راهی نیوجرسی شده… ترانه ی معروف «سانگ تو وودی» حاصل هم آن دیدار است.
در اولین تکاپوهای حرفه ای، گیتار و سازدهنی، به طبیعت قابل حمل بودن و همراه بودنشان، سازهای اصلی باب دیلن شدند و رفیق های جدایی ناپذیر این مجنون سرگشته. سبک و سیاق موسیقی محلی هم، اولین تجربه ی های سبک و استایل و چونان چون امضای هنری اش. نخستین تحول حرفه ای آنگاه به سراغ او آمد، که دل در گرو مهر زیبارویی نهاد. بیست ساله بود که دختری به نام سوز روتولو، او را با سوی پنهان امور آشنا کرد و چشم های او را رو به دنیایی باز کرد که پیش تر از آن برایش ناشناخته بود.

این عشق سرانجام با سفری تلخ به پایان آمد. سوز برای تحصیل به ایتالیا رفت و مرد عاشق دگر بار با ساز دهنی و گیتار و جاده تنها ماند.. همان آشنایی کوتاه مدت اما، سبب ساز خلق ترانه هایی شد که تا همیشه در صدر جدول ترانه های عاشقانه باقی ماندند.
در ادامه راه همان سرکشی ها و شاخه عوض کردن ها، در دنباله ی زیستن موسیقی و تجربه کردن سازها و باورهای گونه به گونه، دیلن این بار به ترانه ی مشهور ” مثل یک خانه به دوش” و گیتار برقی رسید. در این ترانه دختری آواره و دربه در مورد خطاب قرار می‌گیرد که گویا در خانواده‌ی مرفهی به دنیا آمده و پیش تر از این خانه به دوشی، از درد فقر و آوارگی بی‌خبر بوده. شاعر با صدایی صادقانه و باورپذیر از او می پرسد ، . چه حسی دارد تنها بودن، غریب افتادن، بی‌سرپناه بودن، مثل کسی که کاملا دور مانده، مثل یک خانه به دوش؟ مثل یک سنگ غلتان.
شک و تردید از دیرباز خصلت همه آدم های اهل فکر و حادثه بوده، این تردید و ندانم کاری بی شک گریبان گیر باب دیلن هم شده. بعد از ترانه های بومی و عاشقانه، فصل دیگری در ذهنیت او آغاز شد. این بار با سرودن ترانه های اجتماعی و اعتراضی و تبدیل شدن به هنرمندی ” متعهد “.
باب دیلن تنها بیست و پنج سال داشت که ترانه‌هایش مثال سرودهای انقلابی در تظاهرات و گرد‌هم‌آیی‌ها زمزمه می‌شد. او از تمام نابسامانی‌های اجتماعی حرف می‌زد و برای آزادی انسان و رها شدنش از قوانین تبعیض‌آمیز، شعر و ترانه می‌سرود. در همین ایام و در ترانه‌ی «اربابان جنگ» با زبانی صریح، از اهل قدرت شکوه کرد، همانها که اسلحه به دست مردم می‌دهند و در میان دیوارها و میزها و کاخ‌هاشان پنهان می‌شوند…
دومین عشق زندگی او، ” جون بائز ” مکزیکی بود. عشقی که باعث شد تا ترانه های او عمق معنایی بیشتری پیدا کنند. سرگشتگی و جنون دیلن، این بار حال و هوای فکر و اندیشه و عشق گرفته بود و از دنیای بی مرز و حوادثی می گفت که برای همه ی مردمان دنیا برقرار است. بعد آن سال جوآن بائز دیلن را به تور برد و میهمان خیلی ویژه اش معرفی کرد. هم آن وقت بود که به آن دو لقب «شاه و ملکه فولک» دادند…
بعد از این آشنایی بود که دیلن از دنیای سیاست فاصله گرفت و در نکوهش فعالیت های اجتماعی پیش ینش، آلبومی به بازار عرضه کرد با عنوان جالب توجه ” روی دیگر باب دیلن ” معنای راستین پیام دیلن در این آلبوم، گنگ و مبهم بودن واقعیت است و اینکه هیچ کس نمی داند درست کدام است و غلط کدام
اما این هنوز پایان کار نیست. دیلن در اوخر دهه ی شصت و با حادثه ی تصادفی سهمگین، خانه نشین شد و برای مدت ها از رویارویی با مردم و طرفدارانش در کنسرت ها باز ماند. تا در آمدنی دوباره، این بار از مذهب بگوید و تعالیم آسمانی آیین مسیحیت. به قول خود او، کسی چه می داند، اما شاید تجربه ی هم آن بیماری سخت و لمس عجز انسان در برابر مرگ بوده باشد که دیلن سرگشته را به وادی مذهب کشانید. او که در خانواده‌ای از مهاجران یهودی به دنیا آمده بود، در سال ۱۹۷۹ به کیش مسیحیت در آمد و در سال ۱۹۹۷ به واتیکان رفت و در حضور پاپ ژان پل دوم برنامه اجرا کرد.
این جست و جو گر سرگشته ی زندگی، پس از فراز و نشیب های بسیار و خانه کردن در شهر های گوناگون خیال، در سال دوهزار و شش، با ترانه هایی سمبولیک از دنیای مدرن گفت. دنیایی اسرار آمیز و نامانوس. دنیای ارباب قدرت و ثروت و دنیای سحر و جادو. از پس این همه ساز و نوا و سرکشی، شاید روزها آن سوتر تاریخ باب دیلن را بیشتر برای سروده هایش به خاطر بیاورد. اشعاری که با تبعیت از شاعران سمبولیست فرانسه و به واسطه ی ذهن یاغی او؛ همگی با استعاره هایی زیبا و ناب زینت داده شده و برگه هایی ماندگار از ادب دنیا را خلق کرده اند.

«حضور ملی فرهنگی» ایران در نمایشگاه کتاب فرانکفورت در گفت‌و‌گو با افشین شحنه‌تبار/ لیلا سامانی

2065

بزرگترین رویداد صنعت چاپ و نشر دنیا هر ساله در فرانکفورت آلمان و زیر عنوان نمایشگاه بین‌المللی کتاب فرانکفورت، برگزار می‌شود. این نمایشگاه در هر دوره با دو بخش مجزای مخصوص ناشرین و بازدیدکنندگان عام اجرا می‌شود و علاوه بر ارائه‌ی تاز‌ه‌ترین عناوین کتاب راهکارهایی هم باب آینده‌ی دنیای نشر و نرم افزارهای روز دنیا ارائه می‌دهد. تاثیرگذارترین نمایشگاه کتاب دنیا در بیشتر سالیان اخیر نمایندگانی از ایران را هم پذیرا بوده است. به همین بهانه با «افشین شحنه تبار» مدیر انتشارات «شمع و مه» همکلام شده‌ایم تا هم از تازه‌های صنعت نشر جویا شویم و هم از جدیدترین عناوین بازار کتاب سراغ بگیریم. افشین شحنه تبار که بنیان تمرکز انتشاراتی تحت مدیریتش را بر ترجمه‌ی آثار داخلی به زبان های معتبر غربی گذاشته، بر این باور است که ادبیات ایران هیچگاه مناسب با گذشته‌ی تاریخی و ارزشمندش به مردم دنیا معرفی نشده‌است و در این راه تمامی حکومت‌های صد سال اخیر قصورهایی داشته‌اند. او همچنین آینده‌ی صنعت نشر دنیا را هم در چاپ دیجیتال می‌بیند و این‌طور می‌گوید که دنیا چه بخواهد و چه نخواهد در مسیری قرار گرفته که به آنجا منتهی می‌شود. شرح این گفت‌و‌گو را در ادامه‌ پی بگیرید…

– آقای شحنه‌تبار، در چند سال اخیر حضور ایران در نمایشگاه کتاب فرانکفورت همیشه محل حرف و حدیث بوده، از تحریم سال گذشته تا حواشی سالهای پیشتر. لطفا در آغاز گفت‌و‌گو از نمایندگان صنعت نشر ایران در نمایشگاه امسال بگویید و این که انتخاب این ناشران با چه معیاری رقم خورده‌است؟

همانطور که اشاره شد نمایشگاه کتاب فرانکفورت همیشه بیشتر از آنکه جذابیت داشته باشد با خودش حاشیه به همراه آورده و البته دلیل آن هم مشخص نیست. شاید به این دلیل باشد که بزرگترین و معتبر ترین نمایشگاه کتاب دنیا بوده‌است و یا اینکه به دلیل حضور پر رنگ ایران در سالهای اخیر و یا مساله تحریم چند دوره آن از سوی دولت آلمان و یا برعکس تحریم سال گذشته با تصمیم ایران – به دلیل حضور سلمان رشدی- آن را همیشه راس خبرهای مرتبط با کتاب در بیرون از کشور نگه داشته‌است. اما در نمایشگاه امسال دو دسته از ناشرین حضور دارند. البته می‌توان بگوییم انتخابی به‌صورت دستوری صورت نگرفته. یک دسته از ناشرین عمدتا دولتی که حضوری همیشگی و البته بدون بازده داشته‌اند و دیگر قسمتی که نمایشگاه ۲۰۱۶ را متفاوت کرده حضور ناشرین بزرگی‌ست که بعد از چند دوره دوری یا قهر این بار بناست آثارشان را در سالن ایران و در کنار هم عرضه کنند. از جمله نشر ققنوس، ثالث، نگاه و ….

– می‌دانیم که مشکل پذیرفته‌نشدن کپی‌رایت (حق تکثیر) از سوی دولت ایران، همچنان پابرجاست با این اوصاف حضور ایران در این نمایشگاه از اساس چه دستاوردی خواهد داشت؟

واقعیت این است که شرایط برای عضویت ایران در کنوانسیون برن (کپی رایت) حتی پس از برجام نیز به سرعت اجرایی نخواهد شد. اگر بخواهیم دقیق‌ تر بگوییم این حضور با این نقطه ضعف بزرگ و همچنین دیگر مشکلات این حوزه با اینکه ثمره‌ای برای ایران نخواهد داشت ولی باید ادامه پیدا کند حتی با دستاوردی ناچیز. به عبارتی حضور ایران در چنین نمایشگاهی فراتر از نمایش چند عنوان کتاب یا فروش کپی رایت بعضی از آثار نویسندگانمان است و آن را باید یک حرکت ملی فرهنگی دید. البته یک نکته را که نباید از آن چشم‌پوشی کرد آن هم این که، در مورد این مساله مانند بسیاری دیگر از موارد، شرایط ما را مجبور به دور زدن ممنوعات کرده‌است و به همین دلیل ناشرین و آژانس های ادبی ما با بستن قراردادهای داخلی با طرف خارجی که معتبر، قانونی و قابل استناد است، به فروش نصفه و نیم‌بند حق تکثیر آثار ادبی پرداخته‌اند.

– از منظر کمیت و کیفیت جایگاه ایران در کجای بازار و صنعت نشر امروز دنیاست؟ در قیاس با کشورهای همسایه چطور؟

این همان نقطه ضعف ما در ادبیات جهانی‌ست. به نظر من ادبیات ما بخصوص در ژانر داستانی و رمان بزرگسال با وجود ممیزی قابلیت جهانی شدن داشته‌است و نویسندگان خوبی در این عرصه فعالیت می کنند که توانایی برای رقابت های فرامرزی را دارند ولی نبود مترجمین چیره دست، برخی سیاستهای نادرست و همچنین دید منفی که در حال حاضر بر روی کشور ما به دلیل تبلیغات منفی شکل گرفته کفه‌ی ترازو را به سمت کشورهای همسایه سوق داده‌است، که با وجود ضعف پشتوانه‌ی ادبی، به خاطر سیاستهای هوشمندانه و برنامه‌های صحیح‌، در سطوح بالای جهانی قرار گرفته‌‌اند. نمونه‌اش هم موفقیت کشورهایی همچون ترکیه .

– این نمایشگاه بحث‌هایی تخصصی هم باب شیوه‌های نشر دارد؛ بحث روز دنیا در این باره چیست؟

صنعت نشر به سرعت در حال نغییر فرمت بوده و البته این تغییر بیشتر از کتاب ضربه خود را به بدنه نشریات و روزنامه ها زده و باعث تعطیلی بزرگترین و با سابقه ترین موسسات مطبوعاتی شده ولی در صنعت نشرو نسخ چاپی این تغییرات با مقاومت بیشتر مخاطبین با روندی کندتر پیش می‌ رود. فرمت دیجیتال کتاب که موج بزرگ آن را دو شرکت بزرگ آمریکایی یعنی آمازون و بارنز اند نوبل، راه انداخته بودند تقریبا عصری جدید در دنیای کتاب و کتاب‌خوانی پیش آورده که هر روزه در حال پیشرفت بوده است. بیشترین بحث‌های تخصصی در حوزه نشر هک مربوط به همین موضع است و شرکت‌ها هر ساله در زمینه تکنولوژی‌های دستگاه‌های «کتابخوان» فراورده‌های جدید خود را معرفی می کنند.

– روند مواجهه‌ی ناشرین داخلی با تازه‌های صنعت نشر را چطور ارزیابی می کنید؟

این سئوال را از دو منظر می توان پاسخ داد. یکی بحث محتوایی که می توان گفت تقریبا تمامی آثار تولیدی مهم و ارزشمند روز دنیا در ایران ترجمه و عرضه می‌شود و از این حیث تا حدود زیادی به روزیم و دیگری بحث سخت افزاری این صنعت است که متاسفانه به دلیل شرایط ضعیف اقتصادی در این حوزه علاقه چندانی به استفاده به‌روز از ادوات صنعت چاپ در بین خانواده نشر دیده نمی شود.

– استقبال مخاطبین ایرانی از شیوه‌های جایگزین نشر مثل نشر الکترونیک، نشر خانگی و کتابفروشی‌های مجازی چطور بوده‌است؟

کتابفروشی های مجازی در ایران کم کم جای خود را باز می کنند و در حال حاضر چندین فروشگاه کتاب اینترنتی وجود داشته که توانسته اند با جلب اطمینان از خریداران پای خود را در این شاخه جدید در عرصه توزیع محکم کنند. اما متاسفانه در ایران هنوز تصور درستی از نشر الکترونیک وجود ندارد و مردم همچنان آن را فایل های پی‌دی‌افی می دانند که می توانند رایگان دانلود کنند بدون اینکه حق مولف و مترجم و ناشر را در نظر بگیرند. در این قسمت نبود اطمینان بین نویسنده و سایت اینترنتی و فروشگاه‌های مجازی از مهمترین مشکلات است و متاسفانه قدمی هم برای رفع مشکلات آن برداشته نمی شود و قانون مدونی هم برای آن نوشته نشده است.

– اما گویا در مقابل نشر دیجیتالی ، نشر کتابهای نفیس و لوکس هم رونق گرفته که با سرمایه‌گذاری نشانهای نامدار تجاری عرضه می‌شوند، شما این نوع از نشر را چگونه ارزیابی می‌کنید و به گمان شما با این روند، امکان وداع همیشگی با کاغذ و چاپ در آینده‌ی نزدیک وجود دارد؟

کتب لوکس و نفیس همیشه مشتریان خاص خود را داشته و البته از بازار محدود تری هم برخوردار است. بخصوص در بحث گردشگری و ایران شناسی و به تازگی هم کتبی بسیار نفیس در بحث آشپزی تولید شده و موفقیت های خوب در سطح جهانی کسب کرده اند ولی باید قبول کنیم که مسیر صنعت نشر در قرن جدید لاجرم به سوی دیجیتالیزه شدن پیش رفته و چه خواسته و چه با اکراه در جریانی افتاده‌ایم که ما را به آن سمت خواهد برد.

– نگاه دنیا به صنعت نشر ایران به عنوان کشوری مهم در منطقه در این نمایشگاه چطور بوده‌است؟

این همان نقطه ضعف ما بوده که هرگز نمایش خوبی در سطح کشوری با قدمت و تاریخ و به ویژه با پشتوانه ادیبان بزرگ نداشته‌ایم و اصولا در بیرون از کشور شناخته شده نیستیم. و این مساله هم با حضور ۵ روزه در نمایشگاهی مثل فرانکفورت به ثمر نخواهد نشست. متاسفانه برای حضور در بازار های جهانی چیزی کاشت نمی‌شود که چشم به دروی آن داشته باشیم. ناشرین باید به نوعی بدون چشم داشتن به حمایت دولتی با همتی از روی عرق ملی قدمی حتی کوچک در معرفی ادبیات غنی و با ارزش ایران در فضای جهانی بردارند. شناخت ادبیات ایران بخصوص آثار نویسندگان معاصر ما در فضای جهانی کتاب باعث ایجاد انگیزه های بیشتری در بین نویسندگان برای نگاشتن آثاری بهتر و قوی‌تر را در پی خواهد داشت.

– برنامه‌ امسال شما برای شرکت در نمایشگاه کتاب فرانکفورت چیست؟ چه آثار تازه‌ای را بناست عرضه کنید؟

امسال نیز همانند سالهای گذشته به معرفی آثار تولیدی جدید خود خواهیم پرداخت. انتشارات «شمع و مه» سیاست گذاری خود را همیشه بر مبنای تولید آثار فارسی به زبان های دیگر بنا نهاده و تمرکزی بر روی فروش حق تکثیر آن نداشته است. در این نمایشگاه علاوه بر عرضه تمامی آثار تولیدی به رونمایی از چند اثر جدید از جمله نسخه انگلیسی کتاب «شما که غریبه نیستید» و «مربای شیرین» از هوشنگ مرادی کرمانی، «سال درخت» از ضحی کاظمی، مجموعه اشعار دکتر افشین یدالهی، «قدم بخیر نام مادر بزرگ من بود» از یوسف علیخانی به زبان انگلیسی، «افسانه پادشاه و ریاضی دان» از پروفسور مهدی بهزاد و دکتر نغمه ثمینی به زبان آلمانی، چند کتاب آکادمیک از پروفسور پاتریک رینگنبرگ ایران شناس سوئیسی به زبان فرانسه را در برنامه های امسال خود خواهد داشت. پروفسور مهدی بهزاد، دکتر نغمه ثمینی، دکتر اورسلا ویسه و سعید رمضانی از نویسندگان و همچنین خانم مهتاب کرامتی هنرمند و سفیر صلح یونیسف از مهمانان همراه انتشارات شمع و مه خواهند بود که در طول مدت نمایشگاه نشس‌ های ادبی و همچنین جلسات نقد و معرفی کتاب را برگزار خواهند کرد. همینطور جلساتی با چند ناشر لهستانی و آلمانی برای همکار‌ های مشترک در اینده نیز تنظیم شده است.

– عاقبت می خواستم از محتوای کتا‌ب‌ها هم بپرسم. شما که از نزدیک با اوضاع کتاب ایران سر و کار دارید؛ چه تغییراتی را میان کتابهای چاپ شده در این دولت با دولت پیشین مشاهده می کنید.

تغییراتی در محتوای کتاب ها به صورتی که مشهود باشد صورت نپذیرفته‌است ولی اگر منصافه بخواهیم صحبت کنیم شرایط نسبت به دوره قبلی دولت بسیار منطقی و متعادل تر شده و این موضع باعث کم شدن فشار بر روی ناشرین شده است . موضوعی که نباید از آن چشم پوشید مدیریت خوب دکتر صالحی معاونت فرهنگی وزارت ارشاد و همچنین دکتر مسعود شهرام نیا مدیریت موسسه فرهنگی نمایشگاهی بوده که با برنامه ریزی هایی خوب و با نگاهی فرهنگی زیر ساخت خوبی برای حضور ناشران در فضای بین الملل فراهم کرده اند که ثمره آن آشتی ناشرین خوب کشور که در دوره های قبلی طرد شده بودند زیر یک سقف و همینطور رونق بازار کتاب بخصوص در نمایشگاه‌های استانی شده است. در نهایت امیدوارم که روزی برسد که ایران جایگاه اصلی خود را در بین کشورهای صاحب نام در ادبیات به دست بیاورد. سهمی که تمامی حکومتها در صد سال گذشته در ضعف آن مقصر بوده اند.

به نقل از رادیو زمانه

بازارچه کتاب ساز شکسته/ بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

 

ساز شکسته

 
2061
 

 

نویسنده: منوچهر سهیلی شمیرانی
مترجم: علیرضا حسنی
ناشر: موسیقی عارف
قیمت: ۲۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۱۸ صفحه

 

۳سبک در نواختن ساز ویلن شناخته شده است که هنرآموزان از این سه سبک پیروی می‌کنند. اول سبک استاد صبا، دوم سبک استاد حسین یاحقی و سوم سبک مهدی خالدی. زنده یاد خالدی را در عرصه موسیقی اصیل ایرانی، یکی از بدعت گذاران سبک نو می‌دانند. زیرا روال همیشگی پیش درآمد، چهارمضراب، آواز، تصنیف و گاهی قطعه‌های رنگ را در برنامه های موسیقی به هم ریخت و تصانیفی ساخت که به جای پیش درآمد، دوبند شعر داشت و ارکستر با تصنیف شروع و با تصنیف خاتمه پیدا می‌کرد.
کتاب «برگ خزان» اثر پیشین منوچهر سهیلی، ۳۵ قطعه آهنگ از ساخته‌های زنده یاد پرویز یاحقی را در بر گرفت و سهیلی بعد از پرداختن به آثار زنده یاد مرحوم خالدی، پس از ۲ سال کتاب «ساز شکسته» را نوشته که ۳۰ قطعه از آهنگ‌های ماندگار این استاد موسیقی را در بر می گیرد. نت‌نویسی آهنگ‌های مذکور با موافقت فرزندان استاد خالدی، و به مدد نرم افزار سیبیلیوس انجام شده است.
سهیلی همچنین آهنگ‌های این کتاب را اجرا کرده که فایل صوتی‌شان در قالب یک لوح فشرده در کنار کتاب، عرضه می شود.

 
 

وقتی گنجشکی جیک‌جیک یاد می‌گیرد

 
2062
 

نویسنده: حمدرضا یوسفی
ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
قیمت: ۹۷۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۲۰۸صفحه

 

مهاجرت و آسیب‌ها و مشکلات آن موضوع‌هایی است که در این اثر به آن‌ها پرداخته شده است.
جمیل پسری تاجیکستانی است که به افغانستان و ایران سفر می‌کند و در این سفر طولانی مشکلات عجیبی را پشت سر می‌گذارد. جنگ، قاچاق‌ و بردگی بخشی از واقعیت‌هایی است که این نوجوان با آن‌ها روبرو می‌شود و به تنهایی آن‌ها را پشت سر می‌گذارد.
«جمیل که مرگ، کشتن، انفجار، شلاق و فروش خودش به عبدل و چیزهای دیگر را دیده بود، از این‌که توی معده‌اش پر از مواد بود دیگر نمی‌ترسید. خسته بود. فکر می‌کرد، چقدر ساده راز محمد به هوا رفت. بکتاش را خالدخان بی‌زبان کرده بود. میرویس به راحتی شمس را به رگبار بست. ملا قادر باغ را خمپاره‌باران کرد. خالدخان مثل آب خوردن او و نظیر را فروخت. دلش خواست دوتار را از روی متکا بیرون بیاورد و بزند. حسی به او می‌گفت آخرین دقایق زندگی‌اش را می‌گذراند…»
نویسنده کوشیده است با روایت زندگی بخشی از کودکان و نوجوانان خاورمیانه تصویری از شیوه‌ی زندگی متفاوت آنان را به مخاطبان ایرانی ارایه دهد. مهاجرت و پناهندگی یکی از مسایل مهم سال‌های اخیر است که بسیاری از کودکان و نوجوانان آن را تجربه می‌کنند، بی‌آنکه رسانه‌ها و ادبیات به آن بپردازند. یوسفی در آثار اخیر خود بیش از پیش به کودکان و نوجوانان در معرض خطر پرداخته است و موضوع‌های اجتماعی را دستمایه‌ی خلق آثارش قرار داده است.

 

دیوانه های فوتبال

 
2063
نویسنده: دومینیک آتون و دنی دایر
مترجم: وحید نمازی
ناشر: چشمه
قیمت: ۲۳۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۳۰۶ صفحه

 

این کتاب دربرگیرنده داستان های واقعی از سرسخت ترین و متعصب ترین هواداران فوتبال در سراسر دنیاست. این کتاب، چهل و سومین عنوان مجموعه «علوم انسانی» است که چشمه منتشر می کند.
این کتاب ۹ فصل دارد که هرکدام مربوط به داستان های هواداران فوتبال در کشورهای مختلف دنیا می شوند. عناوین فصول این کتاب به ترتیب عبارت است از: بازگشت به خانه، بالکان ها، لهستان، هلند، برزیل، آرژانتین، روسیه، ترکیه، ایتالیا.
آن چه مخاطب در این کتاب می خواند، داستان هایی درباره بی رحم ترین، وحشتناک ترین و پرشورترین تشکیلات هواداران فوتبال جهان است. ممکن است مخاطبان کتاب به اشتباه فکر کرده باشند که انگلستان، سرسخت ترین و سازمان یافته ترین تشکیلات طرف داران و تماشاگران فوتبال را در جهان داشته باشد اما نویسندگان این کتاب، کاری کرده اند که دید چنین مخاطبی را تغییر می دهد. آن ها به دیدار دسته هایی از بچه های شرور رفته اند و در قلمرو و تحت شرایط سخت حکم فرمایی شان، با رهبران تشکیلات شان دیدار کرده اند. این دیدار و مصاحبه ها، همیشه خوب و به یادماندنی از آب در نیامده اند…
اتفاقاتی که در این کتاب آمده اند، اکثر به صورت مکتوب و گاهی هم به صورت تصاویر ضبط شده در دوربین فیلم برداری ثبت شده اند.
مترجم کتاب هم برای ترجمه آن، داستان خاصی دارد که در ابتدای نسخه ترجمه این کتاب به آن اشاره کرده است. وحید نمازی در مقام مترجم اثر می گوید اولین بار که متن و عنوان اصلی این کتاب را دیدم، ترکیبی از تردید و اطمینان به سراغم آمد. تردید به این خاطر که موضوعی نگاهی جامعه شناسانه و دقیق تر به زندگی و منش های هولیگان ها می توانست پنجره ای به بخش تاریک و نه چندان جالب فوتبال جهان باز کند اما پرده برداری از همین تاریکی ها هم برای خودش جذابیت های فراوانی داشت که برای ترجمه این اثر، ثابت قدم ترم کرد.
در قسمتی از متن این کتاب می خوانیم:
استن تقریبا داشت به دنی می گفت که امشب دیگر نباید آن قدر حماقت کند تا مثل شب پیش و برخورد با آدم های تشکیلات دیگر تیم کراکوویا مسئله ای برای مان پیش بیاید که نگاه به صورت دنی متوقفش کرد. شاید او نسبت به بقیه جلوتر [و با تجربه تر] بود ولی در آن لحظه، بیشتر از تمام ما ترسیده بود. دنی گفت «دارم شوخی می کنم پسر. واسه چی باید اون کار رو بکنم؟ بیا. یه جرعه دیگه می زنیم و بعدش می ریم سر کارمون.» بطری را به دست پیتر داد و گفت «باید دستام رو بالا بگیرم. من هیچ کاری ندارم فقط دلم قاروقور می کنه. قصد بی ادبی هم ندارم…»
ناگهان مجموعه ای از چراغ های جلو ماشین ها پدیدار شدند که هیکل سه انسان را که کنار دیواری ایستاده بودند، مشخص می کردند. تمام شان لباس هایی یک شکل پوشیده و زیپ کاپشن های شان را بالا کشیده بودند؛ هیچ کدام شان هم حرف نمی زدند. هراس انگیز به نظر می آمدند. تمام صحنه دقیقا متعلق به یک فیلم ترسناک بود.
دنی گفت «چه جهنم خفنی پسر! یا مسیح مقدس. این مزخرفه. این بدجوری خفنه…»
 
 

ناگازاکی

 
2064
 

نویسنده: اریک فی
مترجم: محمود گودرزی
ناشر: هیرمند
تعداد صفحات: ۸۰ صفحه

 

«ناگازاکی» با روایت ماجرای مرد پنجاه و شش ساله‌ای به نام «شیمورا»، کارمند اداره هواشناسی آغاز می‌شود. او مجرد است و تنها هم زندگی می‌کند. اما شیمورا از زمانی به بعد کم‌کم احساس می‌کند بعضی لوازم خانه‌اش خیلی کم جابه‌جا شده‌اند؛ ظرف ماست داخل یخچال اندکی از جایی که دیروز گذاشته بود، تکان خورده است. وقتی ظرف محتوی آبمیوه‌ای که در یخچال بود را با خط‌کش اندازه می‌گیرد متوجه می‌شود از نوشیدنی داخلش که موقع رفتن پانزده سانت بود، حالا تنها هشت سانتیمتر باقی مانده است!
شیمورا دچار تشویق می‌شود، از یخچالش عکس می‌گیرد، فاصله اشیاء و حجم‌شان را اندازه می‌گیرد و در دفترچه‌ای می‌نویسد. به خودش شک می‌کند. آیا ذهنش دچار این وسواس شده است؟ او سرانجام تصمیم می‌گیرد به این وسواس‌ها خاتمه دهد؛ شیمورا دوربینی در آشپزخانه نصب می‌کند تا وقتی سر کار است، بتواند در مربع گوشه کادر مونیتور هر آنچه را در آشپزخانه می‌گذرد، ببیند. روز اول، شیمورا تنها احساس می‌کند در فاصله رفتن و آمدنش بطری آب روی کابینت کمی جابه‌جا شده است. اما روز دوم تصویر زنی در کادر مربع گوشه مونیتورش ظاهر می‌شود؛ زنی که آب را می‌جوشاند تا برای خود کمی چای بنوشد…
رمان «ناگازاکی»، برگرفته از رویدادی واقعی‌ است که روزنامه‌های ژاپنی بسیاری در ماه میِ ۲۰۰۸ شرح آن را نوشتند. «اریک فی» نویسنده این کتاب که مدرک تحصیلی‌اش را در رشته روزنامه‌نگاری از مدرسه عالی روزنامه‌نگاری لیل گرفته و در حال حاضر در آژانس خبری رویترز کار می‌کند، از این ماجرا یک رمان می‌نویسد. «ناگازاکی» در ۲۸ اکتبر ۲۰۱۰ جایزه بزرگ رمان آکادمی فرانسه را از آنِ نویسنده‌اش می‌کند.
اریک فَی در سال ۱۹۶۳ در لیموژِ فرانسه به دنیا آمد. کتاب اول وی رساله‌ای درباره «اسماعیل کادره» نویسنده آلبانیایی بود که در سال ۱۹۹۱ منتشر شد. اولین اثر داستانی اریک فَی اما، داستان کوتاهی بود به نام «ژنرال انزوا» که در سال ۱۹۹۲ در مجله «لو سرپان اَ پلوم» به چاپ رسید. او سه سال بعد این داستان کوتاه را بسط داد و به شکل رمانی منتشر کرد.
از آثار فَی، می‌توان به رمان «ژنرال انزوا» (۱۹۹۵)، رمان «پاریژ» (۱۹۹۷، برنده جایزه لاتن)، مجموعه داستان «من نگهبان فانوس دریایی‌ام» (۱۹۹۷، برنده جایزه‌ دو مَگو)، رمان «رازِ سه مرز» (۱۹۹۸)، رمان «سفر در دریای باران‌ها» (۱۹۹۹، برنده جایزه یونسکو – فرانسواز – گالیمار)، مجموعه داستان «روشنایی‌های فسیل و قصه‌های دیگر» (۲۰۰۰)، رمان «خاکسترهای آینده‌ام» (۲۰۰۱)، رمانِ «مدت یک زندگی بدون تو» (۲۰۰۳)، رمان «انجمن آدم‌های بیچاره» (۲۰۰۶)، رمان «مردی بدون اثر انگشت» (۲۰۰۸)، مجموعه داستان «چند قصه از انسان» (۲۰۰۹) و رمان «ناگازاکی» (۲۰۱۰) اشاره کرد.
از محمود گودرزی، مترجم رمان «ناگازاکی» نیز پیشتر کتاب‌هایی چون «همه صبح‌های دنیا» نوشته پاسکال کینیار، «خیابان بابل» اثر ژان ماری بسه و «ملاقات‌های ناگوار» نوشته الیزابت اورم منتشر شده است.

تخریب «زنجیره‌ای» سنگ مزار مشاهیر ایرانی مینا استرآبادی/ مینا استرآبادی

بیش از دو دهه از قتلهای سریالی نویسندگان و روشنفکران ایرانی، موسوم به «قتلهای زنجیره‌ای» می‌گذرد. کشتار هدفمندی که گرچه ردپای عوامل وزارت اطلاعات در آن کشف شد، اما آمران و هدایت‌کنندگان این جنایت‌ها هرگز معرفی و مجازات نشدند. این روزها اما، تخریب زنجیره‌ای سنگ قبرهای مشاهیر فرهنگی و ورزشی ایرانی نمود دیگری از این رویدادهای خشونت‌بار را علنی کرده ‌است.

2060

در هفته‌های پیشین، سنگ مزار ایرج افشار، ایران‌شناس و کتاب‌شناس فقید را از آرامگاه خانوادگی و خصوصی‌اش در بهشت زهرا کنده و برده‌بودند و پس از آن سنگ مزار غلامحسین مظلومی و همایون بهزادی، دو بازیکن و مربی فوتبال ایران را هم تخریب کردند. به دنبال این رویدادها و تنها چند روز پس از نصب سنگ تازه‌ای بر مزار سهراب سپهری، شاعر معاصر ایرانی رسانه‌های داخلی گزارش دادند عکس سهراب سپهری بر سنگ تازه مزار او را مخدوش کرده و از بین برده‌اند.

سهراب سپهری در اردیبهشت ۱۳۵۹و بر اثر ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت. او را در صحن امامزاده سلطان ‌علی بن محمد باقر روستای مشهد اردهال در نزدیکی کاشان به خاک سپردند، جایی که حالا به دلیل ماهیت مذهبی‌اش، محل جدال شده‌است.
علاقمندان به سهراب سپهری دو بار در سال، یک بار در اردیبهشت که سالگرد درگذشت اوست و یک بار هم در مهر که زادروز اوست بر سر مزار این شاعر سرشناس ایرانی گرد می‌آیند. متولیان امام‌زاده سلطان‌ علی اما از این گردهمایی‌ها خشنود نیستند.
مصطفی جوادی مقدم، رییس اداره ارشاد اسلامی کاشان در گفت‌و گو با خبرگزاری کار ایران (ایلنا) پیشنهاد داد که گور سهراب سپهری به جای دیگری منتقل شود.او به خبرگزاری کار ایران گفت «در مدفن سپهری فضا مذهبی است. متولیان امامزاده نیز هر دوره تغییر کرده و افرادی که در آنجا مشغول به فعالیت می‌شوند دیدگاه‌های متفاوتی نسبت به حضور دوستداران سهراب بر مزار او دارند.»
چند روز پس از اعلام این خبر بود که شبنم سپانلو، برادرزاده محمد علی سپانلو با انتشار بیانیه‌ای در خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) اعلام کرد که سنگ مزار این شاعر فقید ایرانی را هم تخریب کرده‌اند. او در متن این یادداشت نوشته بود که اشخاصی که هویت آن‌ها ناشناس باقی مانده، به سنگ مزار محمد علی سپانلو تعرض کرده‌اند و سنگ قبر او را که یک اثر هنری و از آفریده‌های باربد گلشیری، هنرمند معاصر ایرانی‌ست تخریب کرده و سپس روی آن را با سیمان پوشانده‌اند.
محمدعلی سپانلو، شاعر، نویسنده و مترجم پرسابقه، از اعضای کانون نویسندگان ایران شامگاه دوشنبه ۲۱ اردیبهشت‌ماه در سن ۷۵ سالگی درگذشت. ابتدا قرار بود او را در امام‌زاده طاهر در جوار احمد شاملو، هوشنگ گلشیری، محمد مختاری و محمد جواد پوینده دفن کنند. اما به گفته شبنم سپانلو مسئولان موافقت نکردند و چنین بود که سرانجام شاعر تهران در قطعه نام‌آوران به خاک سپرده شد. باربد گلشیری با تکیه بر مهم‌ترین درونمایه‌های مجموعه «قایق‌سواری در تهران» سنگ قبری به شکل یک اثر هنری برای این شاعر نام‌آور طراحی کرده بود.
شبنم سپانلو این اثر هنری را به این شکل وصف کرده است:«سنگ مزار با متریالی از آسفالت تهیه شد که نشانه‌ای از تهران بود و در درون آن قایقی متلاطم و پلکانی به نشان قایق‌سواری روی آسفالت تهران به همراه اسم و تاریخ زندگی شاعر و چند کلامی از کلام ماندگارش روی سرب و با حروف چاپی برعکس توسط طراح کار، آماده شد.» باربد گلشیری به خبرگزاری ایسنا گفته است که تنها یک هفته پس از نصب سنگ قبر، با قلم و چکش در صدد تخریب آن برآمده بودند.
نبش قبر شاعران و جابجایی مزار و یا تخریب سنگ گور آن‌ها در ایرانِ بعد از انقلاب سابقه دارد: علی اسفندیاری (نیما یوشیج) در امام‌زاده عبدالله تهران دفن شده بود. قبر او را در سال ۱۳۷۲ به زادگاهش یوش منتقل کردند.
احمد شاملو در امام‌زاده طاهر کرج، در نزدیکی مزار هوشنگ گلشیری و محمد مختاری و محمد جعفر پوینده دفن شده است. سنگ مزار این شاعر نوپرداز ایرانی بارها تخریب شد، تا اینکه کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۸۵ به خانواده شاملو پیشنهاد داد که سنگ مزار او را بازسازی نکنند و بگذراند در آرامگاه او نیز «شعر انسان‌گرای احمد شاملو نقش خود را در افشای آلودگی‌ها ایفا کند.»

بازارچه کتاب – شهر فرنگ / بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

880بودن، آسان نیست
نویسنده: ولادیمیر هولان
مترجم: علیرضا حسنی
ناشر: چشمه
قیمت: ۱۱۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۴۴ صفحه
ولادیمیر هولان در سال ۱۹۰۵ در شهر پراگ متولد شده و در سال ۱۹۸۰ درگذشت. جهان شاعرانه هولان که در این کتاب، عمدتا با آثار نوشته شده در سال های ۱۹۴۸ تا ۵۶ نمایانده می شود، غالبا تاریک و غمبار است و پر از هراسی عجیب یا موجوداتی نامرئی هستند. مرگ از جمله درون مایه هایی است که در این شعرها تکرار شده است.
ترجمه این مجموعه از ترجمه انگلیسی اش، به فارسی انجام شده است. شعرهای این کتاب طبق زمان انتشارشان به همان ترتیب چاپ شان در کتاب اصلی، درج شده اند. به دوره هایی که شعرها سروده شده اند در پاورقی های کتاب اشاره شده است. مترجمان انگلیسی این کتاب اشاره کرده اند که شعرها را طوری انتخاب کرده اند که تا حد ممکن بتوانند کارهای هولان در دهه های چهل و پنجاه میلادی باز بنمایانند.
به این ترتیب و طبق نظر سرویراستار نسخه انگلیسی، در کنار شعرهای کوتاه تر، یک سوم آغازین «شبی با هملت» این شاعر در کتاب گنجانده شده است. شعرهای این کتاب از «مجموعه شعر بدون عنوان» در سال ۱۹۳۶، مجموعه شعر «پیشروی» چاپ شده در سال ۱۹۶۴، مجموعه شعر «گفتگوی سه طرفه» چاپ شده در سال ۱۹۶۴، شعر بلند «شبی با هملت»، مجموعه شعر «درد» چاپ شده در سال ۱۹۶۵، مجموعه شعر «در آخرین نفس» در سال ۱۹۶۷ و شعرهای چاپ شده در مطبوعات انتخاب شده اند.
در شعر «در اعماق شب» از این کتاب می خوانیم:
«چگونه نبودن!» [مدام] از خودت می پرسی و آخرسر فریادش می زنی…
اما درخت و سنگ ساکت اند
گرچه هر یک زاده کلمه و از این رو لال اند
زیرا کلمه از آن چه بدان تبدیل شده می ترسد.
اما آن ها هنوز هم نام هایی دارند. نام ها، کاج،
افرا، سپیدار… و نام ها: فلدسپار،
بازالت، فونولیت، عشق.
نام های زیبا، فقط از آن چه شده اند می ترسند.

881سرنوشت زنان و دختران
نویسنده: آلیس مونرو
مترجم: مریم عروجی
ناشر: بوتیمار
قیمت: ۲۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۳۴۸صفحه
آلیس مونرو نویسنده کانادایی برنده جایزه نوبل، این کتاب را در سال ۱۹۷۱ منتشر کرده است. مونرو مجموعه داستان‌های مختلفی به چاپ رسانده است اما «سرنوشت زنان و دختران» یکی از رمان‌های اوست و فصولش، توصیفی از تجربیات دوران نوجوانی دختری به نام دل جردن هستند.
مونرو مضامین داستان هایش را از زندگی روزمره مردم انتخاب می کند و نگاه ویژه‌ای به مسائل و جزئیات زندگی زنان دارد. هرچند به مشکلات و دغدغه‌های دختران جوان بیشتر علاقه دارد، اما در کتاب‌های اخیرش به مسائل زنان میانسال و سالمند توجه بیشتری نشان داده است.
این کتاب حاوی ۸ داستان کوتاه با این عناوین است: فلتس رُد، وارثان جسم زنده، پرنسس آیدا، عصر ایمان، تشریفات و تغییرات، سرنوشت زنان و دختران، غسل تعمید، عکاس.
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
امیدوار بودیم که اقلا برای بنزین در جایی توقف کنیم که نوشابه گازدار سرد می‌فروخت. آرزو داشتم تا پاترفیلد یا بلوریور سفر کنم؛ شهرهایی که جاده شان به سادگی، ناشی از مکان‌هایی است که ما نمی‌شناسیم و شهرتشان به اندازه جوبیلی نیست. با راه رفتن در خیابان‌های یکی از این شهرها احساس گمنامی همچون شیئی تزئینی، یا مثل دم طاووس داشتم. اما گاهی وقت‌ها، هنگام عصر، این امیدها فروکش می‌کرد، یا بعضی از آن ها که همیشه خلئی به جای گذشته بود، برآورده می‌شد.
فرا رسیدن تاریکی و هوای سرد پیش رویی که از طریق سوراخ کف ماشین می‌آمد، سر و صدای موتور کهنه، سردی حومه شهر سبب شده بود که ما با یکدیگر کنار بیاییم و ما را به خانه سوق می‌داد. ما از منطقه‌ای عبور می‌کردیم که نمی‌دانستیم عاشقش هستیم، جاده‌هایی که صاف و هموار نبود، اما منقطع و فاقد توازن قابل تشخیص بود. همچنین تپه‌های هموار، زمین‌ها و چاله‌هایی که پر از علف هرز، باتلاق و شاخ و برگ بود. درختان نارون بلند، جداگانه، هر یک به سادگی، تصویری از خود به تماشا گذاشته بود که محکوم به فنا بود، اما ما نمی‌دانستیم که این گونه است. آن‌ها به شکل بادبزن‌های نیمه باز بودند که گاهی اوقات به شکل چنگ در می‌آمدند. جوبیلی، از ارتفاع سه مایلی، در بزرگراه شماره ۴ قابل رویت بود.

882
شهر فرنگ
نویسنده: گونتر گراس
مترجم: کامران جمالی
ناشر: چشمه
قیمت: ۲۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۲۴۵ صفحه
بسیاری بعد از مرگ گونتر گراس، «شهر فرنگ» را که آخرین اثر بزرگ اوست، به مثابه وصیت نامه با شکوه او تلقی کردند. او در این کتاب، دست به اعترافاتی زده که با روایتی خاص ارائه میشوند.
گونترگراس خودش موضوع این رمان است و همچنین راوی پنهان آن. «شهر فرنگ» علاوه بر تاریخ‌نگاری خاصی که گراس از جهانی که در آن زندگی کرده دارد، پر از خرده روایت های تکان دهنده درباره جنگ جهانی، جنگ سرد، جادوی تصاویر و عکس‌ها و مهم تر از این‌ها، یک روایت منحصر به فرد است که در آن، فرزندان گراس از همسران مختلفش همگی دور یک میز می نشینند. در این گردهمایی هرکدام از فرزندان، با لحن خود از درک پدر نویسنده شان می گویند.
گونتر گراس از ۴ زن، دارای ۶ فرزند شد و چهارمین همسرش، ۲ فرزند خود را از ازدواج اولش با خود به خانه گراس آورد. فرزندان گراس که همیشه هم در یک خانه نبودند و اکنون هرکدام در شهر یا کشوری به سر می برند، روابط بسیار خوبی با یکدیگر دارند. برای مثال آن ها در جشن تولد ۸۰ سالگی پدرشان در سال ۲۰۰۷، همراه همسرانشان و نوه‌های گراس از هر شهر و خارج شهری که در آن به سر می بردند به شهر لوبک یعنی محل سکونت گراس آمدند.
این رمان، در قالب مجموعه داستانی به هم پیوسته نوشته شده که بخش‌ها یا داستان‌هایش به ترتیب عبارت اند از: بقایا، بدون فلاش، در خصوص معجزه، قاراشمیش، نیت کن!، از دیدِ واگشتی، عکس بی خبر، خلاف، از فراز آسمان.
در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:
در خانه اسکلت چوبی حومه «کاسل» تیرها و شاه تیرها، پلکان و تخته‌های کف پوش غژغژ می‌کنند. اما کسی نیست که گذشته آن‌ها را با عکس نشان دهد. بیرون خانه، تابستان امسال عزم جزم کرده که بارانی باشد. کسی نمی‌خواهد در این باره صحبت کند، تنها درباره ۲ مرغ از ۵ مرغی گفت و گو می‌کنند که به تازگی سموری خدمت شان رسیده بود.
در خانه لارا گرد هم آمده‌اند. ۳ فرزند بزرگ ترش از نخستین ازدواج، اسباب کشی کرده‌اند، تلاش می‌کنند بزرگ سال شوند. دو فرزند خردسال خوابیده‌اند. شوهر لارا بر آن است که خود را از آن چه «گردگیری خانوادگی» می‌نامد دور نگاه دارد، به همین دلیل در اتاق مجاور نشسته و افکارش احتمالا معطوف به کندوهایش شده است: برای هدیه به خواهران و برادرانی که برای این گفت و گو به کاسل سفر کرده اند عسل شلغم روغنی در ظرف‌های شیشه‌ای با در حلبی پیچان تدارک دیده است.

883
اخبار و اعلان کتاب و کتابخانه به روایت مطبوعات ۱۲۸۵-۱۳۰۴ شمسی
نویسنده: مسعود کوهستانی‌نژاد
ناشر: موسسه خانه کتاب
قیمت: ۸۰۰۰۰ تومان
این کتاب تلاشی است برای گردآوری و ارائه اطلاعات و مدارک مربوط به حوزه کتاب در یک دوره زمانی در تاریخ معاصر ایران که از پیروزی انقلاب مشروطه در سال ۱۳۲۴ قمری (۱۲۸۵ شمسی) آغاز شده و تا شروع سلطنت رضا شاه در ۱۳۴۴ قمری (۱۳۰۴ شمسی) ادامه می‌یاید.
اطلاعات و مدارک گردآوری شده در این کتاب شامل موضوعات و مسائل مربوط به حوزه کتاب است. مدارک مورد بحث در ذیل عناوین مرتبط با حوزه کتاب، دسته بندی و به ترتیب زمانی مرتب شده تا استفاده از آنها با سهولت بیشتری انجام شود.
مسعود کوهستانی‌نژاد در مقدمه این کتاب درباره نحوه گردآوری منابع مورد استفاده در این کتاب گفته است: «منبع اصلی و تنها منبع مورد استفاده در پژوهش حاضر، مطبوعات، جراید محلی و مجلاتی هستند که در طی دوره زمانی مورد پژوهش، به زبان فارسی در داخل و خارج از ایران چاپ و منتشر می‌شدند. اطلاعات موجود در این جراید آن دوره در کلیه زمینه‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و… اطلاعات درجه اول بوده و آن جراید معتبرترین منبع برای تحقیقات و پژوهش‌های تاریخی آن دوره محسوب می‌شود. مدارک گردآوری شده از نظر قالب، در شکل‌های مختلف: خبر، مقاله، گزارش، رساله، نقد اعلان، آگهی و در مواردی معدود تصویر قرار دارد.».
این کتاب در سیزده فصل با عنوان‌های پیروزی انقلاب سیاسی مشروطه، کتابخانه‌ها، قرائت‌خانه‌ها، قرائت‌خانه‌ها و کتابخانه‌ها، کتاب درسی، نسخه خطی، کتاب‌فروشی‌ها، انتشارات و ناشرین، مطابع و چاپخانه‌ها، قوانین، مقالات، نهادها و متفرقه تدوین شده است.
کتاب حاضر مرجعی برای انجام تحقیقات بنیادی در زمینه امور فرهنگی و حوزه کتاب در ایران است. مدارک ارائه شده در هر یک از فصول سیزده گانه می‌تواند مستنداتی معتبر برای ارائه مباحث جدی در عرصه ساختار فرهنگی ایران در یک قرن اخیر باشد.

تهیه کننده شهرزاد در بازداشت / بهارک عرفان

طی روزهای گذشته، رسانه‌های داخلی ایران، از بازداشت سید محمد امامی، سرمایه‌دار و تهیه‌کننده فیلم‌های سینمایی و مجموعه ویدیویی و بسیار پرمخاطب و پرهزینه «شهرزاد» خبر دادند و گمانه‌زنی ها علت بازداشت او را ارتشا و اختلاس دانسته‌اند.

این خبر که نخست از سوی نشریه «سینماورزان» منتشر شده بود، از سوی چند رسانه‌ی نزدیک به دولت بازنشر شد و به دنبال آن خبرگزاری ایسنا، ضمن تایید این خبر، از حضور امامی در پرونده فساد مالی صندوق ذخیره فرهنگیان پرده برداشت.

خبر بازداشت امامی در حالی منتشر می‌شود که همزمان خبرگزاری‌ها هم ازآغاز فیلمبرداری فصل دوم سریال «شهرزاد» به کارگردانی حسن فتحی خبر داده‌اند، بنا به گزارش این رسانه‌ها سید محمد امامی برخلاف روال معمول، پشت صحنه فیلمبرداری از فصل دوم شهرزاد حضور نداشته است.

60

خبر بازداشت سید محمد امامی که به واسطه فعالیت چشمگیرش در سینما و شبکه نمایش خانگی این روزها اسم و رسمی در میان تهیه کنندگان برای خود به هم زده است از سوی رسانه های عمدتا منتسب به جریان اعتدال از جمله «عصر تعادل» و «رسانه امید» تائید و علت آن دخالت در فساد مالی صندوق ذخیره فرهنگیان عنوان شده است.

اختلاس بزرگ در صندوق ذخیره فرهنگیان را نخستین بار ۸ شهریور سال جاری برخی رسانه‌های اصول‌گرا و نزدیک به سپاه پاسداران از زبان امیر خجسته، نماینده مردم همدان در مجلس شورای اسلامی عنوان کردند. امیر خجسته آن زمان گفته‌بود، عده‌ای بازداشت شده‌اند و تحت بازجویی قرار دارند و همچنین وعده داد که مجلس «قدرتمندانه» این پرونده را پیگیری می‌کند.

صندوق ذخیره فرهنگیان برای رفاه کارمندان وزارت آموزش و پرورش تأسیس شده و یک میلیون عضو دارد.

گفتنی‌ست بابک زنجانی نیز با شرکت «سورینت فیلم» در دولت محمود احمدی‌نژاد چند فیلم سینمایی، از جمله فیلم‌های «نقش نگار» و «سیزده» و «هیچ‌کجا هیچ‌کس» تهیه کرده بود. این‌ دومین بار است که یک سرمایه‌دار که بخشی از سرمایه‌اش را به تولیدات سینمایی اختصاص داده، بازداشت می‌شود.

در همین زمینه خبرگزاری بانی فیلم، از عدم پاسخگویی عوامل تولید سریال «شهرزاد» در این باره نوشته‌ و شبهه‌ای را در خصوص تاثیر بازداشت محمد امامی در روند تهیه این سریال مطرح کرده‌ و نوشته‌است: « باید دید عدم حضور این روزهای او به روند آثار در حال تولید لطمه ای وارد خواهد کرد یا خیر؟!»

امامی در ماه های اخیر در سینما و به عنوان سرمایه گذار در پروژه های مختلفی چون «تابو» (خسرو معصومی)، «ابد و یک روز» (سعید روستایی)، «خوب، بد، جلف» (پیمان قاسم خانی) و «کاناپه» (کیانوش عیاری) حضور یافته و فعالیت می کرد.