باز هم صفحه چهرهنما و باز هم گشت و گذاری به چهارسوی دنیای فرهنگ و هنر. در نهمین شماره این صفحه، از بزرگانی یاد کرده ایم که به قول شاعر ما نغمه ای ماندگار در صحنه ی زندگی سرودند و رفتند. همراه گزیده نویسی های این هفته ی ما به چهارگوشه ی دنیا سفر کنید و از حال فرهنگ سازان بزرگ این کره ی خاکی، خبر شوید…
پدر نقاشان مدرن
تذکره نویسان هنری، اکتبر را ماه در گذشت پل سزان، نقاش نامدار اسپانیایی، نگاشته اند،او یکی ازتاثیرگذارترین نقاشان مدرن فرانسوی بود وهمچنین یکی ازبرجستهترین نقاش های سبک پست امپرسیونیست.
نوآوریهای پل سزان چه در شیوهٔ اجرای نقاشیها و چه در پرسپکتیو و ترکیببندی و رنگآمیزی، تاثیر شگرفی بر هنر سدهٔ بیستم گذاشت. تاجایی که پیکاسو و ماتیس در باره ی او گفته «سزان پدر همهٔ ما است».
ساده کردن شکلها و روانی طراحی از جمله کارهایی بود که در آینده منجر به پیدایش کوبیسم شد و بعدها پیکاسو تحت تاثیر شکست فرم از سوی سزان پایه گذار این مکتب مهم شد.
سزان برخلاف امپرسیونیست ها که “فرم” را فدای کیفیت نور و رنگ می کردند مثال نقاشان “کلاسیک” شیفته ی فرم بود. توجه مداوم به شکل و فرم، او را به کشیدن منظره و اشیا بیجان متمایل کرد، تا جایی که حتی نگاهش به آدمی همچون شی ای بی جان بود.
این هنرمند بزرگ در همه ی زندگیش عزلت نشین، متواضع و کم حرف بود و به همین دلیل همواره در جمع هنرمندان بیگانه به شمار میآمد. شهرت هنری او بسیار دیر عالم گیر شد و در دوره ی کهنسالیاش بود که نقاشان جوان به اهمیت او پی بردند.
از تابلوهای مشهور سزان می توان به «ورق بازان» ، «مردی با پیپ» ، «مادام سزان در گلخانه» ، «باد و طوفان» ، «درختان سپیدار» ، «دهقان پیر» ، «مجسمه عشق و اشیا بیجان» ، «نوازنده ی پیانو» و «امیل زولا و پل الکسیس» اشاره کرد.
عشق بازی می¬کنم با نام او
روزهای نخستین اکتبر را بهانه ای کرده ایم برای گفتن از یکی از بلند آوازه ترین مردان ادبیات، آن به مناسبت تصادفشان با زادروز لویی آراگون شاعر عشق و انقلاب.
لویی آراگون با نام شناسنامه ای لویی آندریو در پاریس زاده شد، او حاصل پیوند پدری پنجاه ساله و مادری نوجوان وهفده ساله بود . پدر او که از صاحبمنصبان عالیرتبه بود، کودک به دنیا آمده از این رابطهی غیر رسمی را نپذیرفت تا به این ترتیب سرپرستی لویی به مادربزرگ مادری اش سپرده شده تا آنجا که او تا نوزده سالگی مادر بیولوژیک اش را خواهر خودش می انگاشت. او همین بی مهری ها و انکار از سوی والدین را بعدها در بسیاری از اشعارش بازتاب داد.
آراگون در نوزده سالگی به دانشکده پزشکی رفت اما سه سال بعد به سربازی فراخوانده و عازم میدان جنگ شد.
در همین سالها بود که با آندره برتون و فیلیپ سوپو آشنا شد و این آشنایی مقدمه ای شد برای پایهگذاری نهضت سورئالیسم. او نام حرفه ای آراگون را برای خود برگزید ، تحصیل در رشتهی پزشکی را نیمه کاره رها کرد و چند سالی آنسوتر به کنگرهی نویسندگان انقلابی مسکو پیوست، جایی که سورئالیسم از سوی حکومت محکوم و منکوب اعلام شد.
اما دههی ۳۰ برای لویی آراگون مصادف بود با رقم خوردن نقطهی عطف زندگی عاطفی و اجتماعیاش. او در این سال با «اِلسا تریوله» خواهر همسر مایاکوفسکی، آشنا شد و این آشنایی موجب دلباختگی عمیق این دو و ازدواجشان شد. آراگون از این زمان به بعد تمامی اشعارش را برای همسرش السا سرود. دیوان شعر مشهور او با نام «مجنون السا»، با الهام از افسانه شرقی «لیلی و مجنون» سروده شده است و دیباچه ی آن با ترجمه ی مصرعی از منظومه ی «سلامان و آبسال» جامی و چنین آغاز می شود: «عشق بازی می کنم با نام او».
آراگون تا مرگ همسرش السا، در کنار او ماند و اشعار زیادی برایش سرود. این اشعار را امروزه جزو زیباترین اشعار عاشقانۀ زبان فرانسۀ معاصر به حساب می آورند.بدینسان لویی آراگون، در بطن اشعار عاشقانه اش عقاید سیاسی و آرمانگرایانه اش را تنید و به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی اش جلوهای دگرگونه بخشید.
مردی که بخت یارش بود
هفدهم اکتبر مصادف است با زادروز آرتور میلر این نمایشنامه نویس برجسته ی آمریکایی.
او در پاییز سال ۱۹۱۵ در یک خانواده مهاجر لهستانی در نیویورک زاده شد. خانواده ی او که به خاطر مسلک یهودی شان از اروپا گریخته و به آمریکا کوچ کرده بودند، در سالهای رکود اقتصادی، روزگاری سخت و تهیدستانه را می گذراندند، آنقدر که آرتور میلر از همان نوجوانی ناچار بود برای گذران خرج خانواده اش کارگری کند. تجربیات همین روزهای سخت بود که بعدها منجر به خلق نمایشنامه”مرگ دستفروش” شد. این اثر که در سال ۱۹۴۹ جایزه پولیتزر را برای نویسنده ۳۳ ساله اش به ارمغان آورد. به باور منتقدان ادبی، روایتی ست از به انحراف کشیده شدن رویای آمریکایی و یکی از دستاوردهای ارزشمند تئاتر مدرن آمریکا محسوب می شود.
“مردی که بخت یارش بود” لقب آرتور میلر و همنام یکی از آثار نخستین اوست. او سبک رئالیستی یگانه ای داشت و در آثارش تصویری دقیق از جامعه معاصر آمریکا و ارزش های رو به زوال آن ارائه می داد. بیشتر شخصیت های مخلوق او، همانند ویلی لومَن در نمایشنامه ی «مرگ دستفروش»، قربانی بی عدالتی و بی رحمی نظام سرمایه داری بودند. آرتور میلر معتقد بود دنیایی از انسان ها در اطراف ما زندگی می کنند که در برابر همه آن ها مسئول هستیم. آثار او با تاکیدی که بر نقش خانواده، اخلاق و مسئولیت پذیری فردی داشتند، بازگوکننده فروپاشی روزافزون جامعه آمریکایی بودند.
میلر دانش آموخته ی رشته روزنامه نگاری از دانشگاه میشیگان بود و از سال ۱۹۳۸ همزمان با شبکه های رادیویی معروف و گروه های نمایشی برادوِی همکاری داشت. فعالیت ادبی او در دهه چهل میلادی آغاز شد و بسیاری از آثارش برنده جوایز معتبر ادبی شدند. از جمله این آثار، می توان به همه پسران من و جادوگران شهر سلیم اشاره کرد این داستان، قصه ی محاکمه دیوانه وار فردی بود که به جادوگری متهم شده بود و در حقیقت نقدی بود به فضای سرکوب سیاسی در دوران “مک کارتیسم” و دفاعیه ای شیوا در ستایش آزادی بیان. میلر در همین برهه از سوی هیاتی برآمده از مجلس آمریکا به اتهام عقاید کمونیستی بازجویی شد و نامش در لیست سیاه قرار گرفت.
آرتور میلر، در ۱۹۵۶ با مریلین مونرو، ستاره سینمای آن روزگار ازدواج کرد، وصلتی که عمرش تنها پنج سال به طول انجامید، میلر در مصاحبه ای با یک روزنامه فرانسوی در سال ۱۹۹۲، مریلین مونرو را شخصیتی به شدت “خودویرانگر” توصیف کرد و گفت در دوران این زندگی مشترک “تمامی توجه و توان من وقف تلاش برای کمک به او برای حل مشکلاتش شده بود. متاسفانه، در این زمینه توفیق چندانی نداشتم.”
کلِیر استارکی، نویسنده کتابی تحت عنوان «مجموعه عاشقان کتاب» است و در آن به حقایق جذاب و عجیب دنیای ادبیات اشاره میکند. در این مطلب به چند مورد از این اتفاقات اشاره میکنیم:
آثار بسیاری از نویسندگان معروف بارها توسط ناشران رد شدند:
«بر باد رفته» نوشته مارگارت میچل قبل از انتشار از طرف ۳۸ ناشر مختلف رَد شد. «دوبلینی»های جیمز جویس ۲۲ بار رَد شد و در نهایت در انتشارات کوچکی چاپ آن را پذیرفت. (در سال اول انتشار فقط ۳۷۹ نسخه از کتاب به فروش رسید که ۱۲۰ نسخه آن را خود جویس خریداری کرده بود.)
آخرین رمان آلبر کامو در تصادفی که نویسنده را به کام مرگ کشاند پیدا شد:
آلبر کامو در ماههای آخر عمرش در حال نگارش داستان زندگی خود تحت عنوان «آدم اول» بود. اما در سال ۱۹۶۰ جان خود را در تصادف ماشین از دست داد. دستنوشته «مرد اول» بسیار کثیف و گِلی در میان خرابههای ماشین پیدا شد و دختر کامو وقت زیادی را برای پاکنویس این رمان ناتمام گذاشت تا کتاب بالاخره در سال ۱۹۹۴ منتشر شود.
پرفروشترین رمان دنیا اثری از چارلز دیکنز است:
پرفروشترین رمان تمام دوران «داستان دو شهر» است که به صورت شگفتانگیزی ۲۰۰ میلیون نسخه به فروش رفته است. البته پرفروشترین کتاب دنیا «انجیل» با ۵ میلیارد نسخه فروش است. در واقع «انجیل» اولین کتابی است که پس از اختراع چاپ در سال ۱۴۵۵ به صورت گسترده منتشر و از همان زمان به زبانهای مختلفی ترجمه شده است.
«آگاتا کریستی» عضو باشگاه کارآگاهان بوده است:
در سال ۱۹۳۰ آنتونی برکلی، نویسنده آثار جنایی گروهی تحت عنوان «کارآگاهان» برای نویسندگان آثار جنایی ایجاد کرد تا با یکدیگر ملاقات کنند و درباره موضوعات مختلف صحبت کنند. اولین رئیس این گروه جی. کی. پترسون بود و دیگر اعضا از جمله دوروثی سایرز، آگاتا کریستی و آستن فریمن نیز به طور دورهای ریاست آن را بر عهده گرفتهاند.
«دکتر ژیواگو»، شاهکار ادبی روسیه تا سال ۱۹۸۷ در روسیه حق انتشار نداشته است:
شاهکار ادبی بوریس پاسترناک تحت عنوان «دکتر ژیواگو» نخستین بار در سال ۱۹۵۸ میلادی منتشر شد. اما بلافاصله توسط دولت استالین توقیف شده و نویسنده آن متهم به آرمانی جلوه دادن کشور قبل از انقلاب و مسمومیت فضا پس از انقلاب شد. سپس کتاب قاچاقی به خارج از روسیه منتقل شده و به زبانهای مختلف ترجمه شد و مورد استقبال مخاطبین و منتقدین جهانی قرار گرفت. این کتاب برای نویسنده جایزه نوبل ادبیات را در سال ۱۹۵۸ میلادی به ارمغان آورد.
البته محدودیتهای زیاد موجب شد پاسترناک نتواند از موفقیت کتاب بهرهبرداری کند و حتی از گرفتن جایزه منع شد. پاسترناک به صورت غمانگیزی در سال ۱۹۶۰ میلادی از دنیا رفت و زنده نماند تا نسخه سینمایی کتاباش را ببیند. کتاب در نهایت در سال ۱۹۸۷ میلادی و پس از ایجاد اصلاحات توسط میخائیل گورباچف در روسیه منتشر شد.
یکی از نخستین دستنوشتههای ارنست همینگوی برای همیشه گم شد:
ارنست همینگویِ جوان داستانی درباره تجربیات خود در جنگ جهانی اول نوشت که به همراه چند داستانِ کوتاه و یادداشت در یک چمدان قرار داشت. در سال ۱۹۲۲ همسرِ اول همینگوی این چمدان را از پاریس به شهری در سوئیس، که در آن با همینگوی قرار ملاقات داشت، بُرد. همینگوی در آن زمان به عنوان خبرنگار اخبار کنفرانس صلح کشورهای اروپایی را پوشش میداد. همینگوی امیدوار بود کارهای خود را به ویراستاری به نام لینکلن استفنز که به عقاید نویسنده آمریکایی علاقهمند بود، نشان دهد. متأسفانه در سفر چمدان دزدیده شد و همه دستنوشتهها گم شدند. گفته میشود همینگوی از این اتفاق بسیار ناراحت شد، اما هیچگاه تلاش نکرد رمان را بازنویسی کند.
کمیته نوبل جایزه ادبی سال ۲۰۱۷ را به کازوئو ایشی گورو اهدا کرد. کازوئو ایشی گورو یکی از نویسندگان شناختهشدهی معاصر بریتانیا محسوب میشود. او تا کنون رمانهای موفق زیادی آفریده که شماری از آنها نیز الهامبخش سینماگران بوده است.
دبیر کمیته نوبل، ضمن اعلام این خبر، ایشیگورو را نویسندهای توصیف کرد که «در رمانهای بسیار عاطفیاش، ژرفای حس موهوم ارتباط ما با جهان را فاش می کند.»
سارا دانیوس، ادیب و زیباییشناس و همینطور دبیر دائمی آکادمی نوبل، گفته است در بین آثار ایشیگورو از نظر او محبوبترین اثرش «غول مدفون» است ولی «بازماندهی روز» را نیز یک شاهکار واقعی توصیف کرده که با جهانی کافکایی به پایان میرسد. او سبک ایشیگورو را تلفیقی از جین آستین و کافکا دانسته وگفتهاست به این معجون اندکی پروست هم بیفزایید.
کمیتهی نوبل همچنین با ستایش از رمان «هرگز رهایم نکن» آن را رمانی دانسته که با لحنی سرد و برگرفته از داستانهای علمی در تار و پودش روایت میشود.
ایشیگورو در سال ۱۹۵۴ در ناکازاکی و از والدینی ژاپنی به دنیا آمد. خانواده او در سال ۱۹۶۰ به بریتانیا مهاجرت کردند و پدرش به عنوان یک اقیانوسشناس مشغول به کار شد. وقتی در کتاب «بازمانده روز» شخصیت اصلی کتاب، «استیونز» رهسپار روستایی در انگلستان میشود و از هوا و مناظر زیبا لذت میبرد، به نظر میرسد خود ایشیگورو در حال تمجید زیباییهای کشور است.
او هنگام بحث درباره میراث ژاپنی و تأثیر آن بر تربیتش میگوید: من کاملا مثل انگلیسیها نیستم، چون پدر و مادری ژاپنی در خانهای ژاپنیزبان مرا بزرگ کردهاند. پدر و مادرم فکر نمیکردند که قرار است مدتی به این بلندی در این کشور زندگی کنیم. آنها احساس مسوولیت میکردند که ارتباط مرا با ارزشهای ژاپنی حفظ کنند. من پیشینهای متمایز دارم. جور دیگری فکر میکنم و دیدگاههایم اندکی با بقیه فرق دارد.
حروف اسم ژاپنی «ایشیگورو» به معنای سنگ و سیاه هستند. دو رمان اول او در ژاپن اتفاق میافتند با این حال خود او در مصاحبههای متعدد تأکید کرده که با ادبیات ژاپن آشنایی چندانی ندارد و آثارش شباهتی به ادبیات ژاپن ندارند.
ایشیگورو، دانشآموخته رشتههای زبان انگلیسی و فلسفه از دانشگاه کنت در سال ۱۹۷۸ است و مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته نویسندگی خلاق در سال ۱۹۸۰ از دانشگاه انگلیای شرقی دریافت کرده است. تحصیل او در این رشته و مشق نویسندگی در حضور در کلاسهای «نگارش خلاقانه» با استادی آنجلا کارتر و ملکولم برادبری بی شک رمز موفقیت این نویسنده اند. اولین کتاب ایشیگورو در حقیقت پایاننامهاش بود، رمانی اعجاب انگیز با نام «منظره پریده رنگ تپهها».
شهرت ایشیگورو اما با رمان «بازمانده روز» رقم خورد، کتابی که جایزه بوکر را برایش به ارمغان آورد و نام او را بر سر زبانها انداخت. در سال ۱۹۹۳ از این رمان فیلمی ساخته شد که در آن آنتونی هاپکینز و اما تامپسون ایفای نقش کردند و این فیلم در هشت بخش کاندید جایزه اسکار شد. رمان «بازمانده روز» را در ایران، «نجف دریابندری» ترجمه کرده است.
رمان «هرگز رهایم مکن» او که در سال ۲۰۰۵ به چاپ رسید، نامزد جایزه بوکر، جایزه «آرتور سی. کلارک» و همچنین نامزد جایزه انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا شد. این اثر ادبی به زبانهای فارسی، روسی، فرانسوی، آلمانی، هلندی، فنلاندی، بلغاری، ژاپنی، ایتالیایی، ایسلندی، چینی، اسپانیایی، دانمارکی، پرتغالی و… ترجمه شده است. این رمان از سوی مجله «تایم» به عنوان بهترین رمان سال ۲۰۰۵ معرفی شد.
آخرین رمان ایشیگورو «غول مدفون» است که در ایران با چند ترجمه متفاوت منتشر شده است. دو قهرمان این رمان، آکسل و بئاتریس، زوج سالخورهای هستند که برای پیدا کردن فرزندشان که گمشده است عزم سفر میکنند. این سفر در قرون کهن میگذرد و موقعیتش کشور انگلستان است.
بیشتر داستانهای ایشیگورو اغلب از زبان اول شخص نقل میشوند و راویان نامعتمد او عموما کاستیهای شخصیتی دارند. داستانهای او اغلب بدون نتیجهگیری مشخص به پایان میرسد. مشکلات پیش روی شخصیتهای داستانهای او در گذشته مدفونند و حلناشده باقی میمانند. به همین دلیل ایشیگورو خیلی از داستانهایش را با نوعی تسلیم و کنار آمدن غمانگیز به پایان میبرد .
از دیگر آثار ایشیگورو میتوان به منظر پریدهرنگ تپهها، هنرمندی از جهان شناور، تسلیناپذیر، وقتی یتیم بودیم و شبانهها: پنج داستان درباره موسیقی و شب اشاره کرد.
کازوئو ایشیگورو با جایزه نوبل ادبیات برنده یک میلیون کرون سوئد شده است. این جایزه در دهم ماه دسامبر سال جاری در استکهلم در حضور پادشاه سوئد به وی اهدا خواهد شد.
او در اولین مصاحبه خود درباره نوبلیست شدنش گفت: «کسب جایزه نوبل افتخاری بزرگ و به معنای آن است که من پا جای پای بزرگترین نویسندگانی که تاکنون زیستهاند، گذاشتهام. جهان در وضعیتی بسیار ناپایدار است و من امیدوارم تمام جوایز نوبل، نیرویی باشند برای پیش بردن دنیا به سمتی مثبت. عمیقا تحت تاثیر قرار میگیرم اگر به نحوی بخشی از این جَو باشم و به مثبت شدن فضا در این زمان بیثبات کمکی کنم.»
آکادمی نوبل در سال گذشته میلادی (۲۰۱۶) جایزه نوبل ادبیات را به باب دیلن، خواننده و ترانهسرای بنام آمریکایی اهدا کرد. باب دیلن که پس از اعلام برندهشدناش سکوت اختیار کرده و بیش از دو هفته از واکنش خودداری کرده بود، پس از گمانهزنیهای زیاد سرانجام از آکادمی نوبل به خاطر این جایزه قدردانی کرد.
او که به دلیل «گرفتاریها و مسئولیتهای گوناگون» در مراسم اهدای جوایز در روز دهم دسامبر حضور نداشت، سرانجام در پایان ماه مارس برای برگزاری دو کنسرت به سوئد رفت و جایزه خود را نیز در مراسمی کوچک و خصوصی دریافت کرد.
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
جعبه ابزار نظریه
نویسنده: جفری نیلون و سوزان سرلز ژیرو
مترجم: عباس لطفی زاده و مرتضی خوش آمدی
ناشر: ققنوس
تعداد صفحات: ۳۵۲ صفحه
قیمت: ۲۲ هزار تومان
کتاب «جعبه ابزار نظریه» (مفاهیم اساسی در علوم انسانی، علوم اجتماعی و هنر) نوشته جفری نیلون و سوزان سرلز ژیرو با ترجمه مشترک عباس لطفی زاده و مرتضی خوش آمدی به تازگی توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. نسخه اصلی این کتاب در سال ۲۰۱۲ چاپ شده است.
آن طور که مترجمان کتاب آن را معرفی می کنند، این اثر جعبه ابزاری نظری برای مداخله در فرهنگ های معاصر است و فرصتی برای آزمون ان در متن پرهیاهوی زندگی امروز. مولفان کتاب، تمام سعی خود را صرف واکاوی مفاهیم بغرنجی کرده اند که به صورت طبیعی در زندگی روزمره تجربه می شوند. واکاوی و ساخت زدایی از این مفاهیم، ضمن شناخت عمیق تر پیچیدگی های فرهنگی، انسان را در مواجهه با نظام های قدرت تواناتر می سازد. از این متن پیش رو، سرشار از ارجاعات انضمامی به حیات فرهنگی و اجتماعی جامعه معاصر است.
بسیاری از ارجاعات کتاب، مختص فرهنگ آمریکای شمالی است که البته بسیاری از آن ها در بستر فرهنگ جهانی شده، موضوع امروز هستند.
این کتاب ۱۳ فصل اصلی دارد که عناوین شان به این ترتیب است: «چرا نظریه؟»، «مولف و اقتدارش»، «خوانش»، «سوبژکتیویته»، «فرهنگ»، «ایدئولوژی»، «تاریخ»، «فضا/زمان»، «پساها»، «تفاوت ها»، «زندگی»، «طبیعت» و «عاملیت».
در فصل «فرهنگ»، مطالبی درباره چند فرهنگ گرایی، فرهنگ عامه و فرهنگ رسانه ای درج شده است. در فصل «پساها» هم مکاتب پسامدرنیسم، پساساختارگرایی و پسااستعمارگرایی تشریح شده اند. جنسیت، کوئیر، نژاد و طبقه هم موضوعاتی هستند که در فصل «تفاوت ها» به آن ها پرداخته شده است. زیست قدرت، مقاومت و اقتصاد فرهنگ هم موضوعات مطرح شده در فصل «زندگی» هستند.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
در «پسااستعمارگرایی» نیز همانند «پسامدرنیسم» و «پساساختارگرایی»، پرسش نخست به وضعیت و معنای واژه اصلی یعنی «استعمارگرایی» اختصاص دارد. اگر تاریخ جهان را مرور کنیم، «کشف» قاره آمریکا در قرن پانزدهم در واقع پیرنگ فرعی در تاریخ استعمارگرای بود: سیزده ایالت اصلی ایالات متحده نخستین مستعمرات انگلستان محسوب می شدند، فرانسه مدعی مالکیت بر بخش زیادی از کانادای امروزی و قسمت های مرکزی ایالات متحده بود، و بخش زیادی از آنچه را امروزه مکزیک و آمریکای جنوبی نامیده می شود، اسپانیایی ها استعمار می کردند. میراث این استعمارگری تا به امروز نیز باقی است، به ویژه این امر در زبان ملت های جدید مناطق استعماری نمود می یابد: برزیلی ها هنوز هم به زبان پرتغالی صحبت می کنند، مکزیکی ها در کنار بسیاری از زبان های بومی، اسپانیایی صحبت می کنند، در سراسر آفریقای استعماری به زبان فرانسه صحبت می شود، و همچنان نبرد فرهنگی شدیدی بین کانادایی های فرانسوی زبان و انگلیسی زبان وجود دارد. چنین نبردی در ایالات متحده پسااستعماری نیز وجود دارد، که در آن افرادی که به زبان اسپانیایی سخن می گویند، به زودی درصد چشمگیری از جمعیت کشور را تشکیل خواهند داد. این تضادها و میراث های زبانی آشکارترین یادگارهای استعمارگری در دنیای جدیدند.
«فلسفه فیزیک» (فضا و زمان)
نویسنده: تیم مادلین
مترجم: رعنا سلیمی
ناشر: ققنوس
تعداد صفحات: ۲۶۱ صفحه
قیمت: ۱۷ هزار تومان
کل واقعیت فیزیکی ای که با روش عمومی سودمندی بررسی می شود، به فلسفه فیزیک مربوط است. مثلا دنیای فیزیکی با جنبه های فضایی و زمانی نمایان می شود، بنابراین وجود و ماهیت فضا و زمان ( یا فضا-زمان) مبحثی اساسی است. به طور مشابه، ماده یعنی خمیرمایه ای که میزها، صندلی ها و سیارات از آن ساخته می شوند، نیز مبحثی اساسی است. نویسنده کتاب می گوید داستان نگارش این کتاب به زمانی بر می گردد که دانشجوی دکترا بوده و استادش با درخواست دانشجویان دکترای فلسفه و تاریخ علم، برای تدریس سمینارهای یک ساله درباره نسبیت در دانشگاه پیت موافقت کرد.
تیم مادلین می نویسد: بدون ارائه مستمر آن سمینارها و معرفی تمام و کمال روش های ریاضی جدید، نمی توانستم به نظریه ای بیندیشم که در اصل به روش هندسی باشد. سمینارهای جان نورتون این پس زمینه تاریخی را فراهم کرد که به زمان نیوتن بازگردیم و سمینارهای پیتر ماچامر به سوی گالیله راهنمایی مان کرد. جان ارمان و نورتون قبلا مباحثه حفره را به روشنی بیان کرده بودند و در آن کاملا با آن معمای شگفت آور آشنا شدم. در مجموع، این کتاب حاصل یک ربع قرن بازتاب ایده های بسیاری است که نیروی حیات بخش سمینارهای ذکرشده بود.
به عقیده نگارنده این کتاب، پرسش از ماهیت بنیادی واقعیت های فیزیکی، همزمان، پرسشی فلسفی و فیزیکی است. فیزیک به بررسی سرگذشت جهان فیزیکی در فضا و زمان (یا فضا-زمان) می نشیند، اما خود فضا و زمان وجودهایی مبهم اند که بر حواس نیز پدیدار نمی شوند؛ آن ها نه هیچ رنگی دارند و نه هیچ طعم، صدا، بو یا شکلی عینی، بلکه ظاهرا ساختاری هندسی دارند. این کتاب در پی واکاوی ماهیت این ساختار، ابتدا نظریه نسبیت را به مثابه نظریه ای در باب هندسه فضا و زمان بررسی می کند و در گام بعدی، سراغ نسبیت خاص و نسبیت عام می رود.
کتاب «فلسفه فیزیک» ۷ فصل دارد که به ترتیب عبارت اند از: «روایت های کلاسیک فضا-زمان»، «شاهدی برای ساختارهای فضایی و زمانی»، «حذف ساختار مشاهده ناپذیر»، «نسبیت خاص»، «فیزیک اندازه گیری»، «نسبیت عام» و «جهت و توپولوژی زمان».
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
توجه کنید که، با پیروی از این روش، ما یک دستگاه مختصات لورنتس در فضا-زمان مینکوفسکی بنا کرده ایم. با انتخاب های متفاوت ساعت معیار، واحدهای زمان، مبدا زمان و جهت محورهای فضایی، مختصات لورنتس متفاوتی به دست می آید و هر مجموعه از مختصات لورنتس ناشی از چنین انتخابی است.
در این جا بهتر است که شرایط منطقی را روشن کنیم. ابتدا که مفهوم دستگاه مختصات لورنتس را مطرح کردیم، کاملا بی ربط به فرایندهای فیزیکی بود و مختصات صرفا روشی انتزاعی برای مشخص کردن هندسه ذاتی فضا-زمان مینکوفسکی بود. سپس این هندسه را با مجموعه اصول فیزیکی قانون نور، قانون لَختی نسبیتی و فرضیه ساعت به رفتار ماده ربط دادیم. سرانجام نشان دادیم که اگر این اصول پذیرفته شوند، با فرایند فیزیکی معینی، یعنی با استفاده از حرکت لختی ساعت های آرمانی و پرتوهای نور در خلا، می توان مختصات لورنتس را برای فضا-زمان مینکوفسکی به دست آورد. در هیچ مرحله ای از این فرایند به «سرعت نور» یا اصل «سرعت ثابت نور است» اشاره نکردیم: در فضا-زمان مینکوفسکی به هیچ وجه امکان اندازه گیری عینی سرعت چیزی وجود ندارد. ما هیچ جا مفهوم یک «دستگاه مختصات لخت» یا اصل «همه دستگاه های لخت هم ارزند» یا این که «قوانین فیزیک در همه دستگاه های لخت شکل یکسانی دارند» استناد نکردیم. بلکه یک ساختار هندسی معین برای فضا-زمان را اصل قرار دادیم، با برخی از اصول فیزیکی مفهوم فیزیکی آن ساختار را برای رفتار ماده قابل رویت بررسی کردیم و سپس شرح دادیم که چگونه از این مطلب برای بنا کردن دستگاه مختصات استفاده کنیم.
پس از انجام دادن همه این کارها، اینک می توانیم بفهمیم که معنی «ثابت بودن سرعت نور» و «دستگاه مختصات لخت» و «هم ارزی همه دستگاه های لخت» چیست.
دزدهای ساحلی
نویسنده: پیام ابراهیمی
تصویرگر: آرزو قلیزاده
ناشر: پیدایش
تعداد صفحات: ۳۲ صفحه
قیمت: ۵ هزار تومان
داستان «دزدهای ساحلی» دربارهی یک خانواده پرجمعیت از لاک پشت هاست. در ابتدای این داستان یکی از لاک پشت ها گم شده است و خانواده تصمیم می گیرند به دنبال فرزند گم شده شان بگردند.
در بخشی از این کتاب می خوانیم: «لاک توز رفت و رفت تا به هتل بزرگ دریای عجیب نزدیک شد. خورشید تقریبا بالا آمده بود و چراغ های هتل خاموش شده بودند. سروصدای آدم ها از دور به گوش می رسید. صدای خنده هایشان، ترمز ماشین ها و شیرجه زدن توی استخر. لاک توز دیگر از صدای ماشین ها می ترسید. در طول راه چندبار با خودش فکر کرده بود نکند ماشین از روی لاک تاش رد شده باشد، اما چیزی توی دلش می گفت لاک تاش صحیح و سالم است.»
در ادامه کتاب «دزدهای ساحلی» کودک با رفتارهایی از انسان ها روبرو می شود که حیات لاک پشت ها را به خطر می اندازد.
آشنایی با زیستگاه لاک پشت دریایی، آلودگی های محیطی همچون «آلودگی نوری»، برخی از مواردی است که در این داستان مطرح شده است.
دن براون رماننویس مشهور آمریکایی با کتاب جدیدش «منشاء» به کلی از دنیای کتاب قبلی خود «دوزخ» فاصله گرفته و نظرات جنجالی چون «کد داوینچی» را ارایه کرده است.
در این کتاب بار دیگر نشانهشناس محبوب هاروارد یعنی رابرت لنگدان بازگشته است و بار دیگر در معرض خطر قرار دارد.
کتاب «کد داوینچی» که واتیکان را زیر سوال برده بود بیش از ۱۰ میلیون نسخه فروش کرد وبه چندین زبان ترجمه شد و در نهایت به آنجا منجر شد که براون بتواند صدها میلیون نسخه کتاب بفروشد.
داستان این بار براون به موزه گوگنهایم بیلبائو در اسپانیا مربوط میشود جایی که لنگدان باید ماجراهای جدیدش را دنبال کند. این کتاب به نوعی جنبه توریستی نیز پیدا میکند و بخشهایی از آن صرف معرفی بارسلون و معماری بینظیرش میشود.
در این کتاب ادموند کرش دانشجوی سابق لنگدان و میلیاردر ۴۰ ساله امروز، درست وقتی آماده است تا از یک اتفاق علمی-تکنولوژیکی که انقلابی در زندگی مردم به وجود میآورد خبر دهد، ترور میشود.
براون در چند سال اخیر وقت و پول زیادی را در اسپانیا صرف تحقیق درباره موضوع این کتابش کرده و میگوید چون این کشور ترکیبی از المان های سنتی و مدرن است ، او را مجذوب خود میکند. او که میگوید خشونت پلیس در برابر رایدهندگان کاتالان موجب دلشکستگی وی شده؛ میافزاید: اما از این موضوع دچار شوک نشده چرا که خطوط درهم فرهنگ اسپانیا دلیلی بود که او میخواست درباره این کشور بنویسد.
این نویسنده ۵۳ ساله از زبان رابرت لنگدان در این کتاب به بیان نظراتش درباره تکنولوژی پرداخته است .
«منشاء» دیروز در ۱۳ کشور جهان همزمان منتشر شد و مترجمان آن به زبانهای مختلف مثل کتابهای پیشین دن براون تحت تدابیر امنیتی و در حالی که دو ماه در خانهای در بارسلون در قرنطینه بودند، این کتاب را ترجمه کردند.
باز هم صفحه چهرهنما و باز هم گشت و گذاری به چهارسوی دنیای فرهنگ و هنر. در نهمین شماره این صفحه، از بزرگانی یاد کرده ایم که به قول شاعر ما نغمه ای ماندگار در صحنه ی زندگی سرودند و رفتند. همراه گزیده نویسی های این هفته ی ما به چهارگوشه ی دنیا سفر کنید و از حال فرهنگ سازان بزرگ این کره ی خاکی، خبر شوید…
نقشی برای صلح
اکتبر ماه تولد پابلو پیکاسو هنرمند بنام اسپانیایی ست. هنرمندی که در بسیاری از نوآوری های هنری قرن بیستم پیشگام بود. این هنرمند خلاق و پرکار با بیش از ۵۰ هزار اثر هنری، بیش از هر هنرمند دیگری بر دید و نگاه انسان امروز تأثیر گذاشته است.
این هنرمند زاده ی اسپانیا پس از اتمام تحصیلاتش در فرانسه نزد پدرش که استاد نقاشی بود به آموختن صورتگری پرداخت و پس از آن در سالهای ۱۹۰۶ و ۱۹۱۰، به اتفاق ژرژ براک مکتب کوبیسم را پایهگذاری کرد، سبکی که در آن اشیا توسط اشکال ساده هندسی ترسیم می شدند.
پیکاسو همچنین با بهرهگیری از هنر بدوی و صورتکها و تندیسهای آفریقایی، در راهی تازه قدم گذارد و عناصر اساطیری و نمادین را در آثارش جلوه گر شد.
اما علاوه بر دانش اساطیری و بهره گیری از هنر قدما؛ اوضاع بحرانی اروپا، جنگ داخلی اسپانیا و اشغال فرانسه توسط آلمانیها هم، دیگر از موارد مهم و تاثیر گذار در آثار او بودند.
تابلوی گرنیکا نمونه شاخص هنر تمثیلی او در این دورهاست. این تابلو که از جانب منتقدین هنری بعنوان مهمترین اثر هنر متعهد شناخته شد، به واسطه ی روایت تمثیلی اش از وحشت جنگ و ویرانی شهر ها و قتل عام مردم بی گناه، در پس اولین بمباران هوایی قرن بیستم، میلیونها بار در تراکت ها و اعلامیهٔ های تبلیغاتی ضد جنگ تکثیر شد و نام آشنا ترین اثر پیکاسو نام گرفت.
تک تک تابلوها و طرحهای پیکاسو، یادداشتهای روزانهٔ اوست و مجموعهٔ آنها کتاب زندگی یا به بیان دیگر اتوبیوگرافی اش محسوب میشوند.
پیکاسو علاقه خاصی به زنها داشت و علاوه بر زندگی شخصی تا مدتها نقاشیهایش مشخصاً تنها راجع به زنها بود.
تابلوی دوشیزگان آوینیون پیکاسو پرتاثیر ترین اثر هنری قرن لقب گرفته است، این نقاشی یکی از مهمترین آثار دوران ابتدایی شکل گیری کوبیسم و نقطه عطفی در حوزه هنر مدرن به شمار میآید.
پیکاسو این اثر را در تابستان ۱۹۰۷ و در فرانسه، پس از بازدید از نمایشگاهی از ماسکهای آفریقایی که در پاریس برپا بود، کشید. این شاهکار هنری قرن بیستم پنج زن جوان را در فاحشه خانه ای در خیابان آوینیون در شهر بارسلونای اسپانیا نشان میدهد. پیکاسو در خلق این اثر از اغراق در خصوصیات چهره بهره گرفت و در این راه تا آنجا یش رفت که به سبک و روشی تازه رسید. وی بعدها نیز از این متد در خلق چهرهها در آثارش بهره میبرد. به گفته بسیاری از منتقدان هنری، پیکاسو انسانها را با نقابی بر صورتشان تصویر میکرد.
شعرهای عاصی زنی زخمی
ماه اکتبر و زادروز سیلویا پلات شاعر و رمان نویس مشهور آمریکایی، بهانه¬ی ماست برای گفتن از این زن که به خاطر اشعار جسورانه و دردمند و همین طور زندگی کوتاه و سرنوشت تراژیکش، به چهره ای یگانه در ادبیات قرن بیستم بدل شده است.
سیلویا پلات در اکتبر سال ۱۹۳۲ در شهر بوستون و در خانواده ای از اهالی ادب و دانش زاده شد. پدرسیلویا یکی از هواداران المان نازی بود و در دانشگاه بوستون دررشته حشره شناسی کرسی استادی داشت. سیلویا هشت ساله بود که پدرش را از دست داد، این اتفاق روح دخترک را زیر سایه ی بهتی عظیم فرو برد. چنان که زیر نقاب چهره ی درخشان و شاداب او همواره شخصیتی از هم گسیخته و نا امید پنهان شده بود، او تاثیر این جراحت روحی را بعد ها در اشعاری چون “پدر” به تصویر درآورد.
او پایه گذار ژانری در شعر انگلیسی ست که شعر “اعتراف گونه” نامیده می شود. شعر “پدر” که یکی از اشعار مشهور اوست، تا کنون در بیش از هزار مقاله و کتاب موشکافی شده و برهنه ترین سرود اعترافی نام گرفته است.سیلویا پلات در این شعر برای آنکه از کابوس یادهای پدر آزاد شود، نخست او را “نازی” و خود را “نیمه یهودی” در نبرد چندین ساله مینماید.
سیلویا وقتی در هجده سالگی به کالج اسمیت راه یافت کارنامه ی درخشانی از نوشته های به چاپ رسانده اش را با خود به همراه داشت و در طول دوران تحصیل در کالج بیش از چهارصد شعر سرود. او در محافل ادبی لندن با شاعر پر آوازه ی انگلیسی تد هیوز اشنا شد و خیلی زود با او ازدواج کرد.
اما رابطه ی پر فراز و نشیب این دو دلداده پس از شش سال به جدایی کشید و یک سال پس از آن سیلویا پلات پس از گذراندن یک دوره ی سخت و در پی از هم پاشیدگی روانی در سی سالگی به زندگیش پایان داد.
آثار واپسین این شاعر فرمی سورئال دارند، گویی وجودی قدرتمند و عمیق او را در چنگ گرفته است. مرگ در این اشعار به تجسم کشیده شده و و دردهای روحی او به خوبی قابل لمس اند.
شعر طولانی لاله ها تصویری از رستگاری و سرگشتگی توامان شاعر است .شعر فضای بیمارستان را ترسیم می کند . شاعر بعد از عمل جراحی و بیهوشی روی تخت دراز کشیده و به دسته گل لاله ای که برایش هدیه آورده اند و کنار تختش است خیره شده است. لاله هایی که بدل به درونیات شاعر و دغدغه هایش شده اند و چون خود او لحظه ای آرامند و لحظه ای دیگر بیقرار و آشفته.
فضای این شعر ، حالات روانی و بیمار گونه ی شاعر را به تصویر می کشد . واژگان هذیان گونهی شعر، مخاطب را به وادی تردید می افکند و میان توهم امید و رویای یقین معلق می کند.
تشریح¬گر جان آدمی
رامبراند، نقاش هلندی قرن هفدهم و از نام آشنا ترین نقاشان همه تاریخ، مطابق برخی از روایت ها در روزهای آغازین اکتبر بدرود حیات گفته است. هنرمندی که جایگاهش در هنر نقاشی را به مثابه ی جایگاه داستایفسکی درادبیات دانسته اند، هنرمندی بدعت گذار که درست مانند داستایوفسکی تاثیر نگرفتن از او بسیار دشوار است.
سوژه های مذهبی، تاریخی، اخلاقی، طبیعی و انسا نی، منبع الهام او در آفرینش آثارش بوده اند. او برای نمایش احساسش از اصیل ترین وسایل انتقال احساس، کمک گرفته و با پخش نور وسایه، سوژه های دلخواهش را تجسم داده است.
برخی منتقدان براین باورند که هرگز نقاشی، مانند او در سایه و روشن و در بکار بردن نور و تاریکی، تاُمل، مطالعه و دقت نکرده است.
یکی از آثار مشهور او نقاشی ارسطو در کنار مجسمه نیم تنه هومر است، چهره ارسطو که در فضای تیرهای محصور شدهاست، با زنجیری که به گردن دارد همسان با سر مرمرین میدرخشد. زنجیر تا دست چپ فیلسوف امتداد یافته و از طریق آستین نگاه را به سوی چهره او بازمیگرداند. آستین دیگر لباس، ارسطو را به هومر ارتباط میدهد. با تکرار رنگ کرم نیم تنه در سراسر آستین، رمبراند این دو را بیشتر یه یکدیگر مرتبط میکند؛ جالب اینکه نوری که چهره و آستین ارسطو را روشن میکند بر چشمان نابینای هومر نتابیده است.
تابلوی درس آناتومی دکترنیکلاتولپ هم یکی از آثار سفارشی این نقاش برجسته است. این تابلو را صنف جراحان سفارش داده بودند تا در سالن تشریح آویخته شود در این اثر دکتر تولپ با شکل خشک و رسمی خود در حال تشریح بدن برای گروهی از جراحان است ولی دو نفر در سمت راست تابلو بنظر میآیند که از دیگران جدا شده و جلب این شدهاند که در بیرون چه میگذرد.
در جامعه آن روزهای ایران که هنوز سیطره موسیقی سنتی کم و بیش به چشم میخورد، معرفی ژانر دیگری از موسیقی که «پاپ» نام داشت، کاری بود کارستان و به غایت دشوار. در واقع تا سالهای سال، موسیقی تنها در انحصار خوانندگان سنتی بود و مردم چشم و گوششان تنها به صدای «تار» و نوای «نی» اخت گرفته بود. اما با گذر زمان و فراگیری موسیقی پاپ در فضای موسیقی جهان از یک طرف و پخش این نوع موسیقیها از رادیو و تلویزیون از طرف دیگر، تعدادی از هنرمندان و علاقهمندان موسیقی، متأثر از موسیقی غربی قرار گرفتند و آن را الگوی خود قرار دادند و تصمیم گرفتند بخت خود را در این راه بیازمایند؛ انتخاب و تقلیدی که البته از سوی پیشگامان موسیقی پاپ ایران، براساس اصول درست و صحیح صورت گرفت. این روند در سالهای نخستین بعد از پیروزی انقلاب هم ادامه داشت تا اینکه حدود دو دهه بعد از پیروزی انقلاب، موسیقی پاپ بخوبی توانست جای پای خود را در موسیقی ایران محکم کند و طرفدارانی پروپاقرص برای خود بیابد. اما موسیقیای که امروزه به عنوان پاپ به گوش ما میرسد، تفاوتهای بسیاری با موسیقی پاپ دیروز دارد. تفاوتی که مهمترینش خالی شدن این سبک از موسیقی از محتوا و ارائه هر چیزی به نام موسیقی پاپ است. تورج شعبانخانی از آهنگسازان و خوانندگان صاحب سبک در موسیقی پاپ است که شهرت و محبوبیت بسیاری برای موسیقی پاپ ایران کسب کرد. او سالهای سال بر این اندیشه بوده است که به جوانهای این عرصه اصول درست موسیقی را بیاموزد و تا به امروز هم در کارش موفق بوده است. با او درباره نابسامانی موسیقی پاپ و خوانندگانی که این مسیر را انتخاب کردهاند، گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
***
موسیقی فیلم «آدمک» اولین کار جدی و از آثار شاخص شما بود که در دوران خود بسیار سر و صدا کرد. در ابتدا مختصری از ساخت این موسیقی و اینکه چگونه وارد این عرصه شدید، بفرمایید؟
من از ۱۷ سالگی موسیقی را به صورت حرفهای آغاز کردم و با همان سن کم خیلی زود به مرحلهای که باید رسیدم؛ به طوری که توانستم در مدت یک سال و نیم با اعضای گروهی که سرپرستی آن را برعهده داشتم، به اجرای برنامه بپردازیم. در یکی از این برنامهها با آقای خسرو هریتاش از کارگردانان خوب سینما آشنا شدم و این اتفاق آغاز همکاری من و ایشان بود. آقای هریتاش اصرار داشتند در فیلم «آدمک» که ملودی آن برای یک صدای متفاوت ساخته شده بود، بخوانم اما من چون سرباز بودم، پیشنهاد کردم یکی از دوستانم به نام فریدون فروغی که نوازنده جاز بود و صدای خاصی داشت، خوانندگی آن را به عهده بگیرد که مورد موافقت هم قرار گرفت و البته این کار هم جزو اولین کارهای فریدون محسوب میشد.
دوران سربازیام در ساری و در سپاه ترویج آبادانی بودم اما چون در مازندران هم کارهای فرهنگی بسیار رواج داشت، در آنجا به تدریس و آموزش مشغول شدم و در همان جا دوران سربازیام را گذراندم. زمانی که به تهران آمدم، با آنکه ۲۱ سال بیشتر نداشتم، توانستم به مانند یک آدم حرفهای وارد بازار کار موسیقی شوم.
قطعاتی چون «لانه مور» و «یک شب مهتاب» با صدای سیمین غانم و پری زنگنه از آثار آن دوران است. اما با ساخت قطعه «آدمک» توانستم کاری متفاوت از نظر ملودی و نوع خواندن نسبت به جنس کارهای آن زمان خلق کنم. البته ناگفته نماند در این زمینه گوش کردن به تکنیک و آثار فرنگی نیز بسیار تأثیرگذار بود در صورتی که متأسفانه موزیسینها و خوانندههای نسل امروز به اشتباه و از روی عدم آگاهی روی ملودیهایی که بهتر است اشعار انگلیسی جای بگیرد، کلام فارسی میگذارند و به خورد مردم میدهند یا تحریرهای راک و بلوز میخوانند. این سبکها تکنیکهای خوبی دارند اما جوانهای ما باید بدانند ما دارای ریشه هستیم و سبکهایی چون بلوز و راک از شاخ و برگهای موسیقی ما توانستهاند در دنیا ملودی بسازند و خود را معرفی کنند. ما هم آن دوران در موسیقی نوگرایی به وجود آوردیم اما نوگرایی که از ریشههای موسیقیمان سرچشمه گرفته است ما از تکنیکهای خارجی استفاده کردیم نه از تحریر و ملودیهایشان.
اما با برگزیده شدن گروه موسیقی «چارتار» در جشنواره موسیقی فجر پی به این نکته بردم که نیاز جامعه و مخاطبان ما، موسیقی ایرانی است یا زمانی که قطعه دشتی «هنوزم چشمای تو مثل شبهای پرستاره» که با صدای هنرمندان بسیاری خوانده شده است را ساختم، متوجه شدم استقبال از این گونه آثار هنوز هم در جامعه وجود دارد. بنابراین باز هم تأکید دارم نباید موسیقی فرنگی را وارد موسیقی ایرانی کرد بلکه بهتر است ریشههای موسیقی ایرانی با تلفیقی از تکنیک فرنگی به کار برده شود به طوری که شنونده رادیو و تلویزیون مسموم نشود.
در دوران شما هنرمندان مطرح بسیاری فعالیت داشتند که اغلب آنان براساس الگو و تجربه دیگران در موسیقی پاپ فعالیت میکردند اما آیا قبول دارید امروزه موسیقی پاپ دچار نابسامانی شده است؟
بله. این اتفاق تنها به این علت است که از موسیقی فرنگی تقلید میکنند.
خب هنرمندانی چون شما یا آقای فریدون شهبازیان به عنوان پیشکسوتان موسیقی پاپ تدبیری برای این نابسامانی ندارید؟
بله حتماً. البته اگر قدرت یا نفوذی داشتم زیرا آثار فعلی کاملاً طعم و بوی موسیقی غربی با تلفیقی از شعر فارسی است.
یعنی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با موسیقیهایی با طعم و بوی غربی موافقت دارد؟
خیر. متأسفانه مشکل این وزارتخانه نداشتن کارشناس خوب است.
اما کارشناسانی که در دفتر موسیقی حضور دارند و به اشعار، ترانهها و ملودیهایی مجوز میدهند، اکثراً از تجربه موسیقایی برخوردارند. یعنی این افراد نگاهی به محتوای ترانه و موسیقی ندارند؟
موسیقی هنری است که نمیتوان مانع از آزادی آن بود. به طور مثال امروزه میبینیم هنرمندان زیرزمینی به فعالیت خود مشغولند و حتی به مرور زمان مجوز خود را از دفتر موسیقی میگیرند. البته من به شخصه مخالفتی با این مسأله ندارم و بهتر است کار خودشان را انجام بدهند اگر این دوستان به جایی رسیدند، که کمتر اتفاق میافتد، حتماً استحقاق آن را داشتهاند. حرف من این است مسئولان موسیقی باید به این نکته توجه داشته باشند هنرمندانی که در زمینه موسیقی پاپ فعالیت میکنند، نباید ریشه موسیقی ایرانی را فراموش کنند و نگاهشان تنها به موسیقی غربی باشد به این علت که ما برای این موسیقی زحمت کشیدهایم و از روی ناآگاهی و بی تجربگی موسیقی پاپ راهاندازی نکردهایم. مسئولان دولتی نباید فعالیت هنرمندانی چون ما را نادیده بگیرند؛ اگر کسی بتواند برای موسیقی پاپ کاری انجام بدهد، امثال هنرمندانی چون من، شهبازیان و… هستیم.
در واقع عقیده شما این است که مسئولان موسیقی تنها به خوراک موسیقایی جامعه و نسل امروز توجه دارند و مجوز میدهند؟
خیر. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تا آنجا که بتواند، سعی کرده جلوی این اتفاقات بایستد اما بعضی مواقع دیگر اوضاع از دست همه خارج است و کاری نمیشود کرد. بنابراین میبینیم جامعه آرام آرام به این سمت کشیده میشود. اما تأکید میکنم اگر گروه «چارتار» حائز مقام نمیشد، هیچگاه این خوشبینی را نداشتم.
یعنی هنرمندان موسیقی پاپ امروز دچار گمراهی شدهاند؟
هنرمندان امروز ما نه اینکه گمراه شده باشند بلکه اگر مسیر درست را بدانند، امکان ندارد آن را ادامه بدهند در واقع متأسفانه چون در این راه تشویق شدند و مورد استقبال قرار گرفتند، ادامه مسیر دادند؛ اما اگر من در جایگاه این افراد قرار بگیرم، سعی میکنم بیشتر به ریشههای موسیقی ایرانی توجه داشته باشم تا موسیقی سیاهپوستان.
امثال این هنرمندان که به آن اشاره کردید، آیا تا به امروز برای آموزش یا بهره بردن از تجارب، از شما درخواست راهنمایی داشتهاند؟
بله. هنرمندان بسیاری چون فریدون آسرایی، مانی رهنما، نیما مسیحا و… با من همکاری داشتهاند اما یک دست صدا ندارد و به تنهایی نمیتوانم به کمک موسیقی پاپ بروم بلکه این اتفاقات باید در خود جامعه حل شود و جا بیفتد. نسل امروز ما باید بدانند که ۱۰ هزار سال گذشته هم موسیقی داشتهایم و موسیقی ما از قدمت بالایی برخوردار است. این سبک موسیقیها یا موسیقیهای بلوز برای سیاهپوستان جذابیت دارد البته برای ما هم زیبا است اما به این شرط که تحت تأثیر آن قرار نگیریم و از آن عبور کنیم نه اینکه کاملاً معیار کار را آن قرار بدهیم. بهطور مثال روی یک موسیقی بلوز شعر حافظ قرار بگیرد. ناگفته نماند خود من هم این کار را انجام دادهام اما تلفیقی زیبا و بجا. به طور مثال سال ۵۳ قطعه «گوهر یکدانه» که جزو کارهای اولیه من بود، با شعری از حافظ را در دو پارت آهنگسازی کردم. این کار با موسیقی پاپ آغاز میشود و با موسیقی سنتی و آواز به اتمام میرسد اتفاقاً بسیار مورد استقبال قرار گرفت. هنرمندان امروز ما نیز باید به دنبال کارهایی بروند که مانا باشد نه اینکه در کوچه بازارهای میسیسیپی اتفاق افتاده است.
شاید مخاطبان موسیقی چندان آگاهی ندارند که این موسیقی تقلیدی از به طور مثال سیاهپوستان است؟
خیر. مخاطبان آگاه؛ موسیقی خوب و بد را به درستی تشخیص میدهند حتی در بسیاری از مواقع این نوع تحریرها را دوست ندارند. اگر مردم میگویند آقای شجریان یا قربانی، به این دلیل است که این هنرمندان تحریر صدا را بخوبی میشناسند. در موسیقی پاپ نیز به همین صورت است. خوانندگان بسیار توانایی هستند که به شهرت رسیدهاند و امروزه طرفداران بسیاری دارند علت این محبوبیت هم آموزش موسیقی زیر نظر اساتید بوده است.
اما خوانندگان موسیقی پاپ دهه ۷۰ که از شاگردان استادان موسیقی نیز هستند، به مرور زمان کمرنگ شدند؟
این اتفاق به این علت است که در هر دوره اگر هنرمند فعالیت نداشته باشد، کم کم کنار گذاشته میشود اما اگر خوانندهای حرفهای باشد و تمام زندگیاش را وقف موسیقی کند، حتماً موفق خواهد بود. البته این هنرمندان عزیز باید به این نکته توجه داشته باشند در هنر خود نوآوری به وجود آورند که متأسفانه این هنرمندان جوان مسیر خود را ادامه میدهند و به بیراهگی میروند. دلیل اصلی این اتفاق هم قطع به یقین فعالیت نداشتن هنرمندانی چون ما است آن هم به این دلیل است که وقتی زندگی یک هنرمند تأمین نباشد و به اصطلاح گنجشک روزی روزگارش را بگذراند، مجبور است هیچ فعالیتی نداشته باشد و به عاقبت کار هم نمی اندیشد.
چرا بعد از انقلاب کمکار شدید؟
کمکار نشدهام در حال حاضر به دلیل محدودیتها از بسیاری از کارهایم چشمپوشی کردم و در چارچوبی فعالیت میکنم که در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دچار مشکل نشوم. البته بعد از انقلاب حدوداً ۶۰ قطعه موسیقی ساختم اما بدون آنکه صدای آن را دربیاورم، بسیاری از خوانندگان روی آثارم خواندند؛ شاید هم یکی از دلایل آن بیتوجهی تهیهکنندگان باشد. امروزه دیگر تهیهکنندهای برای خواننده هزینه نمیکند تنها آلبوم را میگیرند و پخش میکنند و خواننده مجبور است از جیب خود هزینه کند.
شما هم به دلیل این بیحمایتیها دیگر به دنبال خوانندگی نرفتید و ترجیح دادید آثارتان بدون نام و نشانی به خوانندهها سپرده شود!
من برای دل خودم میخوانم و تمام زندگی من مردم هستند. همین مردم هستند که به من ارج میدهند و من امروز تورج شعبانخانی هستم. اگر مردم نباشند، تورج هم نیست.
بعد از انقلاب مردم چقدر شما را میشناسند؟
خیلی کم؛ شاید به این دلیل که سعی نکردم خیلی خودم را معرفی کنم. پیش از انقلاب تنها با نام تورج فعالیت میکردم. پدر و مادرم تأکید داشتند نام فامیلیام را هم معرفی کنم اما من میگفتم دوست ندارم مردم من را بشناسند تا برای یک سیگار خریدن از سر کوچه مجبور شوم لباس مبدل بپوشم. در واقع با همین نگاه وارد عرصه موسیقی شدم. بعد از انقلاب هم چون موسیقی پاپ وجود نداشت، حدوداً ۱۷ سال فعالیت نداشتم.
اوضاع زندگی به چه صورت میگذشت؟
به سختی تمام وسایل زندگیام، خانه، ماشین حتی وسایل لوکس و شیکی را که از نوجوانی به آن علاقهمند بودم و جمعآوری میکردم، به اجبار فروختم.
حمایتی از شما نشد؟
خیر. چون دوران جنگ بود ما به احترام شهدا موسیقی پاپ را متوقف کردیم.
کار مناسبتی هم برای جنگ نساختید؟
من موسیقی مناسبتی کار نمیکنم ممکن است کار حماسی که پول خوبی هم دارد قبول کنم اما کسی که برای جنگ موسیقی میسازد، باید برای جنگ بسازد نه من که فعالیتم موسیقی پاپ بود. البته آرزوهای بسیاری داشتم که اتفاق نیفتاد.
چه آرزویی؟
آموزش موسیقی به جوانان. مردم ایران بسیار هنرمند و با استعداد هستند و در هر گوشه دنیا هنرشان معرفی شده است. من به بیشتر آرزوهایم نرسیدم اما مطمئنم آینده بهتر از این خواهد بود چون فکرهای نویی در ذهنم دارم.
درخصوص این ایده و فعالیتتان کمکی هم از خانه موسیقی گرفتهاید؟
خیر. من عضو خانه موسیقی هستم منتهی هیچ حقوقی دریافت نمیکنم و به صورت آزاد فعالیت میکنم.
آیا خانه موسیقی توانسته به عنوان یک مرکز اصلی از هنرمندان حمایت کند؟
خیر. من هیچ رضایتی از خانه موسیقی ندارم و به نظر من سیاستگذاریهای این خانه باید تغییر کند. یک تعداد اسامی در این خانه عضو هستند که شناخته شده نیستند و تنها با دو- سه ماه آموزش به این خانه راه پیدا کردهاند. در صورتی که خانه موسیقی باید دوغ را از دوشاب تشخیص بدهد. بنده با رزومه ۳۰۰ اثر موسیقی فیلم و تئاتر با کسی که یک مدت کوتاه آموزش موسیقی داشته است، در یک ردیف قرار نمیگیرم!! خواهش من این است که مسئولان خانه موسیقی امثال ما هنرمندان را ناامید نکنند.
باز هم برگردیم به موسیقی پاپ؛ تعریف شما از موسیقی پاپ چیست؟
موسیقی پاپ (پاپیولار) یعنی موسیقی روز، موسیقیای که کلمات در آن تازگی دارند و نوآوری به وجود آمده است. خاطرم است زمانی که با خواننده توانایی چون مازیار کار میکردم، هر فصل او را یک آدم متفاوت و تقلیدی از یک هنرمند میدیدم. به او گفتم خواننده باید به سبک خود بخواند و فعالیت کند تا اینکه این اتفاق افتاد و او با یک صدای متفاوت معرفی شد.
نوگرایی که امروزه در هنرمندان وجود دارد، صحیح است یا غلط؟
تقلید صد درصد اشتباه. گرایش موسیقی دیگران باید با یک طعم و رنگ دیگر باشد نه مانند همان افراد.
آیا موسیقی پاپ بیان موضوع اجتماع با ناله و اندوه است؟
خیر. اما متأسفانه برای آنکه کار بیشتر گل کند و در دل مخاطب بنشیند، این گونه میخوانند. موسیقی پاپ یک موسیقی مفرح و شاد است، ناله ندارد چون به اندازه کافی در موسیقی سنتی ناله وجود دارد پس بهتر است نگاه تازهتری به موسیقی پاپ وجود داشته باشد.
امروزه به گونهای شده است که بازیگر، ورزشکار یا اشخاصی که پول بسیاری دارند، وارد عرصه موسیقی میشوند، آلبوم منتشر میکنند یا کنسرتی برگزار میکنند و با آنکه عدهای از افراد در این راه موفق نیستند، اما ترجیح میدهند این کار را تجربه کنند؟
بله. هنر خوانندگی کار جذابی است و مورد توجه قرار میگیرد اما همه این دوستانی که هنر خوانندگی را انتخاب میکنند، موفق نیستند بلکه این دوستان غربال میشوند و تنها دو یا سه نفرشان انتخاب میشوند و مابقی حذف میشوند و تنها یک هزینه اضافی است.
به طور مثال زمانی که میخواستم با خوانندهای کار کنم، تأکید داشتم اول باید صدای آن خواننده را بشنوم بعد کار شروع شود البته در این زمینه خواننده را کمک میکردم و با دو سه جلسه تمرین وقتی صدای او به اصطلاح پختهتر شد، ملودی میساختم. اگر آن خواننده استحقاق آن را داشت موفق میشود و به جایی که باید میرسد مگر اینکه خودش توانایی این کار را نداشته باشد. هفت نفر از خوانندگان بنام موسیقی چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب از همان ابتدای کار با من همکاری داشتند و در واقع آنها را وارد موسیقی کردم. هرچند تعدادی از این خوانندهها که در آن سوی آب فعالیت میکنند، معرفت نداشتند و هیچ دلجویی از من نکردند.
برای شما تفاوت دارد به چه خوانندهای موسیقی آموزش بدهید؟
اگر فردی به من مراجعه کند و آموزش ندیده باشد، مجبورم با او همکاری کنم و به او آموزش بدهم. حتی اگر آن کار موفق نشود.
اما امضای شما پای آن کار خورده است؟
بله. کارهای بسیاری اسم من پای آن بوده است و رضایتی از آن نداشتم ولی به خاطر حفظ زندگیام مجبور بودم قبول کنم و سکوت کنم. در واقع هم باید دنیا را داشته باشم هم آخرت را! البته سعی میکنم این کار کمتر اتفاق بیفتد. امروزه اوضاع به گونهای شده است که پسرم از موسیقی دلزده شده و به من میگوید چرا مهندسی را ادامه ندادی!!
تهیهکنندگان موسیقی دراین باره چقدر مؤثر هستند؟
برنامهگذاران موسیقی مانند عقاب بالای سر یک تعداد افراد نشستهاند و مطمئنم هیچ گاه نمیگذارند من نوعی کنسرت برگزار کنم.
باز هم تأکید میکنم برای دلم به موسیقی روی آوردم و برای مردم میخوانم و آهنگ میسازم. رشته تحصیلی من مهندسی است و به خاطر علاقهام به هنر موسیقی توانستم به کمک زندهیاد مرتضی حنانه در این کار موفق شوم. زندهیاد حنانه اصول درست موسیقی را به من آموخت اما امروزه نه جوانان به دنبال هارمونیهای موسیقی میروند و نه امثال هنرمندان دلسوزی چون مرتضی حنانه دیگر وجود دارد.
این اتفاقات تنها در موسیقی پاپ وجود دارد یا اینکه موسیقی رپ، راک و… هم به همین صورت است؟
در موسیقی رپ و راک هم تقلید وجود دارد اما در این نوع موسیقیها هم هنرمندان خوب انتخاب میشوند. اتفاقاً بسیار کار خوبی است که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به این نوع موسیقیها مجوز میدهد.
سیاستگذاران هم در بالا بردن این نوع موسیقیها نقش دارند؟
خیر. این موسیقیها تنها مخاطبان بسیاری دارند اتفاقاً کسانی که این موسیقی را آزاد کردهاند و مجوز میدهند، افراد با فکر و شعوری هستند برای اینکه اگر بخواهند این کارها را منع کنند، اوضاع بدتر خواهد شد مانند موسیقی زیرزمینی که به صورت پنهانی فعالیت میکنند. البته هنرمندان ما باید با یکدیگر رفاقت داشته باشند نه رقابت اگر هم رقابتی هست، سالم و سازنده باشد.
یعنی معتقدید اتفاق خوبیاست که محبوبیت موسیقی در دستان هنرمندان موسیقی پاپ افتاده است؟
بله. باید هم این اتفاق بیفتد جامعه این نوع موسیقی را میپسندد و بهتر است تجربه کند. البته ناگفته نماند موسیقی سنتی و اصیل ما هم جایگاه خود را دارد و هیچ گاه فراموش نخواهد شد.
آیا ممنوع الفعالیت شدن اتفاق خوبی برای یک هنرمند است؟
خیر به عقیده من، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باید پای این هنرمندان بایستد.
خود من به شخصه در دورهای خودم را از نگاه مردم پنهان کردم و کسی هم سراغی از من نگرفت اما زمانی که به میان مردم آمدم، متوجه شدم مردم بسیار بامحبت هستند و دوست دارند هنرمند مورد علاقهشان فعالیت کند.
تلویزیون در معرفی یک هنرمند چقدر میتواند اثرگذار باشد؟
قطعاً تأثیر بسیاری خواهد داشت. رسانه ملی میتواند در حمایت و معرفی یک هنرمند مؤثر باشد.
در حال حاضر چه فعالیتی دارید؟
امروزه فقط سفارش ترانه میگیرم و روی آن موسیقی میسازم البته سعی میکنم ترانههایی باشد که در ذهن مردم جرقه ایجاد کند. به هرحال خواننده سرمایهاش را هزینه میکند باید او را تشویق کرد و کار درست را برای او انجام داد. البته یک تعداد از دوستان چندان دلسوز نیستند.
تصمیم ندارید کنسرتی برگزار کنید؟
بله حتماً در این فکر هستم و میخواهم تعدادی از رپرتوارهایی که از گذشته باقی مانده است به قول معروف زیر خاکی هستند و در سالهای گذشته ساخته شده را اجرا کنم.
موسیقی فیلم چطور؟
چون چند سالی در این کار وقفه ایجاد کردم در حال حاضر پیشنهاد خوبی ندارم.
البته کارهای خوب زیاد شنیدهام مانند موسیقی فیلم «شهرزاد» که بسیار زیبا و بجا بود و این یعنی انرژی مثبت از یک موسیقی.
چشمانداز شما از موسیقی پاپ چیست؟
ناامید نیستم!! فکر میکنم موسیقی پاپ آینده خوبی خواهد داشت البته با زحمتهای بسیار آقای مرادخانی معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قطعاً شاهد اتفاقات خوبی خواهیم بود.
مترجم: مهدی استعدادی شاد
چاپ اول: ۱۳۹۶. ۲۰۱۷
رویه آرائی وروی جلد: ف. ثانی
ناشر: نشر مهری . لندن
مترجم که از پیروان فلسفه وسال هاست درکسب معرفت این رشته با دود چراغ درانباشت ذهنی خود تلاش می کند، اخیرا با ترجمه نامه های فلاسفه قرن گذشته ی آلمان، کارجالبی انجام داده که برای شاگردان فلسفه فارسی زبانان وعلاقمندان این دانش خدمت بزرگی ست که پیشاپیش جای سپاس دارد.
پیشگفتار را ازقول (شندلباخ) فیلسوف کلاسیک مدرنیته درباره کانت Kante شروع می کند وازمقام علمی وآثار او که :
«آثارکانت اززمان انقلاب فلسفی که سرچشمه اش درقرن نوزدهم است. بیش از آثار دیگران زنده مانده و همواره به اثبات رسانده که پیشتاز است».
با اشاره به پیش وبعد از کانت درتقسیم بندی زمانی وتآثیر دانش او اضافه می کند که :
«کانت مرجع فلسفی عصر ما است: یعنی فیلسوف کلاسیک مدرنیته».
وسپس توضیح می دهد که مدرنیته بودن او بدین معنا نیست که با اوضاع امروزی مقایسه کرد:
«اندیشه او آخرین مد روز هم نیست».
با طرح نفوذ اندیشه وساختارهای دورانساز کانت، نقبی می زند به دوران مدرنیته و تبلورآن ها.
مارتین هیدگر چیست؟
گفتاری جالب درمقام و منزلت وگوهر سرایش و راز و رمز واثرات شعر (هولدرلین) است:
«هولدرلین که دراساس ذاتی گوشه گیر وشکننده داشت شیوه ویژه یخود درسرایش را می شناخت این نکته در سومین مصرع مرثیه اش با نام ” نان و شراب” آشکار است. این شعر که به دوستش هاینزه پیشکش شده واو را مورد خطاب قرار می دهد:
. . . دیگر بیا! تا آشکارها را بنگریم
تا خودمانی ها را بجوییم،
هرچقدرهم که به درازا کشد».
وسپس از آفرینش های بجا مانده از هولدرین را یادآور می شود:
«خدایان گریخته! حتا شما، شما معاصرین،
به واقع درقدیم زمان خود را داشتید»
از ورود خدایان معاصر می گوید که تازه هستند و حاجت روز:
« دراز و سنگین است خبر این ورود
اما سفید
یعنی روشن است حال حاضر. به کرۀ خاکی بگو
قصد خدمتگزاران آسمان
نجات انسان ها است از سقوط».
سروده های ادامه دارد. و هربیت از سروده، فکر واندیشه ی تازه درذهن های خفته را بیدار به تکاپو وا می دارد.
عنوان هیدگر و ارزیابی ازشاعرانگی
شرح حال زندگی فریدریش هولدرین، متولد۱۷۷۰ مراحل رشد و کمال اورا نشان می دهد.و آفرینش های فلسفی و ترجمه:
«دواثرازیونان باستان آنتیگونه و شاهزاده اودیپ نوشته سوفوکل را منتشر می سازد. شروع دوران جنون اورا ازسال ۱۸۰۶ دانسته اند».
درهمین بخش باانتقاد از دیدگاه “آدرنو” که :
«با زبان ومرزهایش همدل می شود شکلی از فرایند فردیت یابی را آشکار می کند».
درچنین فضای باز خرد و خردگرائی ست که اندیشه های ناب و روشنفکرانه ی شاعر، قدرت واقعی خود را ظاهر می کند.
هاناآرنت: فلسفه اگزیستانس چیست؟
«فلسفه اگزیستانس دست کم صدسالی تاریخ دارد. آغازش همزمان است با شلینک “ُُSchelling ” در دوران پسین». سپس سیرتحول آن با جنبه های گوناگون فلسفی تا:
«پیرامون تفکر نیچه همراه بوده است».
نویسنده، پیدایش این مکتب فلسفی را می گشاید:
«عنوان اگزیستانس، نخست نشانگر چیزی جز هستی انسان نیست. این امر مستقل از تمام حالت های روانشناسانه قابل پژوهش و استعدادهای فرداست».
بنا به روایت همین گفتار اگزیستانس، همان فلسفه ی زندگی ست که:
«هیدگربه حق درمورد فلسفه ی زندگی گفته . . . واژه “هستی” جای خود را به واژه اگزیستانس داده است».
در ادامه بحث با اشاره به آرای متفکران فلسفه می نویسد:
« با این حال آنچه پس از هگل سربرآورد یا تقلید گرایی بود یا عصیان فیلسوفان علیه خود فلسفه».
(این عصیان البته شورشی علیه هویت یا یآس نسبت به هویت بود).
این بخش خواندنی با پانوشت دو برگی و «حاشیه ای بر ترجمه مطلب هاناآرنت» به پایان می رسد
ماکس هورکهایمر: درباره مفهوم انسان
مفهوم ذاتی انسان ومعنای پرسش اساسی فلسفه دراین مورد با توجه به «معیارهای متافیزیکی ونیز با نقد خرد» مشارکت همگان را درگفتمان هستی شناسی امروزی مطرح می کند، درواقع همه مردم را را فارغ ازجنس و رنگ ودین وطبقات اجتماعی، درمقام انسان روی کرسی پرسشگران می نشاند تا بگوید که:
«هستی که دربرگیرنده ی همه ی باشندگان و در نتیجه همه ی پرسشگران نیز است»
والتربنیامین: برنهادهای فلسفه ی تاریخ
این نوشته در” ۱۸ بخش و دو بخش الف و ب” آمده و بنا به روایت مترجم که درآغازسخن آورده «آخرین نوشته ی اندیشمندی فرهیخته ازسرزمین آلمان است».
شرح زندگی غم انگیز اوکه ازترس افتادن به چنگ نازی ها: درسال ۱۹۴۰ درشهرکی واقع در مرز فرانسه و اسپانیا خودکشی کرده است، خواننده را با آفکار وآثار به جامانده ازاو آشنا می کند. درتحول و دگرگونی های “زمان”، روایت جالبی دارد که درپایان آمده و بسی شنیدن دارد:
«می دانیم به یهودیان اجازه پژوهش درمورد آینده را نداده بودند. درمقابل، آنان تورات وعبادت را درذهن خود دوره می کردند. این نکته آینده ی آنان را جادوزدایی کرد. بااین که درآینده گرفتار آمدند. با این حال زمان برای آنان یکنواخت و تهی نشد. زیرا هرثانیه برایشان دری بود که مسیحا (منجی) می توانست ازآن وارد شود».
تئودور و، آدرنو: هنر آیا شوخ است؟
تئودور و،آدورنو: پیرامون وضعیت راوی در رُمان معاصر
با اشاره به پسگفتار اثر “والنشتاین” شیلر، درنشان دادن تقاوت سخنوران معاصر و باستان، به سراغ “اوگوستوس” شاعر روم باستان می رود که «به دستور فرمانروای روم» تبعید شده. با این مصرع «چشمکی به هواداران خویش زده و سرخوشی خودرا به شیوه ی ادبیات عاشقانهArs amandi در مصرعی سروده . . . او درپی بخششی بوده است تا اوقات تبعیدش به دستور فرمانروای روم پایان گیرد».
این دلخواسته تبعیدی بعد از گذشت قرن ها توسط «شیلر، این شاعر دربار ایده الیسم آلمانی . . . . . . ایدئولوژیک شدن این عبارت می شود . . . قانون کنترل کار و اوقات فراغت» دراکثر کشورهای جهان رواج پیدا می کند.
این گفتار در هشت بخش بسیار خواندنی و یک پانوشته باارزش، از گفتارهائ این کتاب پُربار است که باید به دقت خواند و سود برد.
یورگن هابرماس: انگیزه های فلسفیدن درسده بیستم
یورگن هابرماس: انگیزه های تفکر مابعد متافیزیک
یورگن هابرماس: دین درسپهر همگانی
گفتگو با یورگن هابرماس
یورگن هابرماس: جهان بینی و اثر هیدگر
حهان هابرماسی با طبیعت گرایی ودین باوری
عنوان : افق مدرنیته جا به جا می شود
روایت اندیشه گری شکاکیّون را درذهن خواننده بیدار می کند. بلافاصله با اشاره ای کوتاه :
چهار جنبش فلسفی فضا را تغییر داده خواننده را با اشتیاق دنبال خود می کشد.
دستاوردهای فلسفه و جنبش های فلسفی، و فلسفه آکادمیک، وازاین که :
«فلسفه آکادمیک صاحب ریتمی سنگین و دراز دامن است و نقطه مقابل آشنائی و وداع های عجولانه و بی تابانه با موضوع ها و مکاتب فلسفی است و به رغم این جبهه بندی و نیز وابستگی فلسفه به هر دوی این قطب ها، سده [ی] ما صاحب چهار جنبش بزرگ است».
چهار پدیده را معرفی می کند:
«فلسفه تحلیلی، پدیدارشناسی، مارکسیسم غربی و ساختارگرائی»
گفتارهای عناوین ششگانه بالا، بیشترین برگ های این کتاب ارزشمند ومستند را معارف فلسفی در برگرفته است از(۱۶۹ تا ۲۷۲). پیداست که با صبر وحوصله وبه دقت باید خواند وبا درک درست، مفهوم سخنان فلسفی گویندگان را دریافت.
آخرین گفتارهای کتاب درباره:
اکسل هونت: فعلیت اندیشه تنودور وآدرنو
اکسل هونت: اعتلای میراث مارکس
اکسل هونت: تناقضات فرایند به فردیت رسیدن (۱).
درآغاز این بخش آمده است :
«در زمینه ی زیبا شناسی معاصر می توان بی هیچ تردیدی گفت که نظیر آدورنو، نظریه پرداز دیگری مؤثر نبوده است. درسال های گذشته اثر”زیبا شناسی” او و نیز آثارش درمورد فلسفه موسیقی همواره کانون پویای برای مباحث گسترده بوده اند».
در پانوشت این برگ با تجلیل از مقام عامی پرفسور اکسل هونت، که در ۵۶ سالگی درسال ۱۹۹۶ برکرسی فلسفه دانشکده گوته فرانکفورت تکیه زده سخن رفته است.
باعنوان : «حاشیه بر ترجمه دو مطلب پیشین» کتاب ۳۲۲ برگی به پایان می رسد.
ترجمه روان این اثرفلسفی با توجه به این که ترجمه آثار فلسفی ازسخت ترین کارمترجم هاست، ورزیدگی وتسلط به زبان آلمانی، درقلمرو ادبیات تبعید نیز، کتاب را درجایگاه ویژه می نشاند همراه با کمک بزرگی به فارسی زبانان.
با احترام وقدردانی از زحمات فرهنگی نویسنده ها و مترجم با دانش این بررسی را پایان می دهم.
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
کتابها و آدمها
نویسنده: مهران افشاری
ناشر: چشنه
تعداد صفحات: ۱۵۹ صفحه
قیمت: ۱۴ هزار تومان
عنوان فرعی این کتاب به این ترتیب است: «پانزده گفتار ساده درباره ادبیات فارسی و تاریخ فرهنگی ایران همراه با گزیده ای از شعر و نثر فارسی». اثر پیش رو، به گونه ای، زندگی ادبی مولف را بازگو می کند و افشاری در آن، از آغاز آشنایی اش با ادبیات فارسی و اولین کتاب هایی که در این زمینه خوانده، می گوید. او سپس از دانشمندان و نویسندگانی می نویسد که در زندگی اش موثر بوده اند و او سالیان دراز با کتاب هایشان حشر و نشر داشته است.
این کتاب مجموعه ۱۵ گفتار ساده درباره ادبیات فارسی و تاریخ فرهنگی ایران را برای عموم علاقه مندان در بر می گیرد. این کتاب، با دیگر آثار منتشرشده از نویسنده اش این تفاوت را دارد که هیچ مقاله تحقیقی تخصصی یا سخنان علمی و پیچیده ندارد. افشاری درباره این کتاب به این مساله اشاره کرده که کوشیده با تالیفات متعدد خود فرق مقاله و یادداشت و گفتار را نشان دهد و ساخت این سه مقوله را از هم جدا کند. به این ترتیب، آن چه در کتاب «کتابها و آدمها» ارائه می شود، صرفا گفتار است.
عناوین بخش «کتابها»ی این اثر عبارت اند از:
شاهنامه شناسامه ماست، گزیده ای از پایان رزم رستم و اسفندیار، کلیله و دمنه و حکایتهای حیوانات، حکایتی از کلیله و دمنه بهرام شاهی، مثنوی معنوی، نمونه ای از اشعار عاشقانه و شورانگیز مثنوی، فخرالدین عراقی و شعر او، غزالی از عراقی، این گلستان همیشه خوش باشد، سه حکایت از گلستان، معمای حافظ، دو غزل از خواجه حافظ، امیرارسلان نامدار، پاره ای کوتاه از قصه امیرارسلان، قصه های صمد بهرنگی، نمونه ای از نثر داستانی بهرنگی، مهدی اخوان ثالث و آخر شاهنامه او، پاره هایی از شعر آخر شاهنامه، شاعر ستاره ها فروغ فرخزاد، نمونه هایی از اشعار فروغ فرخزاد.
بخش های مختلف قسمت «آدمها»ی این کتاب هم به این ترتیب هستند:
مام استادم خانم دکتر مزداپور، نمونهای از نثر خانم دکتر مزداپور، دانشمندی وارسته از عالم خاک، نمونه ای از نثر استاد عبدالحسین حائری، استاد دکتر زرین کوب مرد قلم، نمونه ای از نثر دکتر عبدالحسین زرین کوب، ایرج افشار آن پیر فرزانه، نمونه ای از نثر استاد ایرج افشار، مردی از تبار بزرگان تاریخ ایران، نمونه ای از نثر دکتر محمدامین ریاحی.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
من یازده، دوازده ساله بودم که قصه امیرارسلان را براساس چاپ مرحوم دکتر محجوب شروع به خواندن کردم. پدرم دختر خاله ای بی سواد داشت به نام کبری خانم که خدا رحتمش کند. او از نظر سنی جای مادرِ پدرم و پسرش همسن و سال و دوست پدرم بود. کبری خانم به خانه ما بسیار رفت و آمد داشت و در ده، دوازده سالگیِ من، با پسر و عروس و نوه هایش همسایه ما شدند و هر روز او را می دیدم. دخترخاله کبری خانم بسیار قصه از بر داشت و بسیار هم مهربان و خوشرو بود. علاقه به قصه را در من او که برایم در کودکی قصه می گفت، پدید آورد. یک بار از قصه امیرارسلان تعریف کرد که در جوانیش تابستانی شوهرش کتاب امیرارسلان را برای پسرش خریده بود که به کوچه نرود و در خانه کتاب بخواند و پسرش آن کتاب را برای کبری خانم خوانده بود. من در همان یازده، دوازده سالگی وقتی کتاب امیرارسلان چاپ مرحوم محجوب را پشت شیشه کتابفروشی روبروی خانه مان دیدم، با ذوق و شوق آن را خریدم و با کبری خانم قرار گذاشتیم هر روز عصر به خانه ما بیاید و امیرارسلان را از آغازش برای او بخوانم. کبری خانم می گفت: مردم می گویند هر کس امیراسلان را از اول تا آخرش بخواند، آواره می شود اما ما نشدیم. به هر حال من هم با امیرارسلان آشنا شدم و ماجراهای آن در ذهن کودکانه ام نقش بست.
خاطره علیه تاریخ
مولف: فرزاد آبادی
ناشر: مهرگان خرد
تعداد صفحات: ۲۲۹ صفحه
قیمت: ۲۳ هزار تومان
مطالب کتاب «خاطره علیه تاریخ» درباره شاعر بیرونات، در دو قسمت اصلی جا می گیرند که «نقدها» و «گفتگوها» نام دارند. آبادی در بخشی از مقدمه این کتاب درباره گردآوری مطالب آن می نویسد: دست به کار شدم، نقدهای شفاهی که هر جا امکان ضبط آن بود، ضبط کردم و به قول روزنامهنگاران صدا را پیاده. همیشه دوری کردم از یارکشی ها و سنگربندی ها و تقسیم شاعران به شهرستانی و غیره … تقسیم بندی و صف آرایی. خسته از سکوت شاعران و منتقدان پیر که زیرلفظی می خواستند. خسته بودم از دکان های ادبی که نان نقد به هم قرض می دهند. حرف از نبودن تریبون و مجله و سنگر نمی زنم؛ که بود و با مرام من همخوانیش نبود و نیست.
برخی از مطالب چاپ شده در بخش «نقدها» ی این کتاب به این ترتیب اند:
«خاطره علیه تاریخ» از کورش کرم پور، «ساختن یک جهان» از مجید پروانه پور، «سال هاست فرزاد را می شناسم» از داوود صالحی، یادداشت بر «من اگر دو نفر بودم» از ایمان صفری، پیوند شعر و جنگ و شعر «آوانگارد» از امیرحسین بریمانی، درباره فرزاد آبادی از داریوش معمار، شاعر بیرونات از ابراهیم دمشناس، «خیابانی بلند بر فراز بیغوله ها» از حسین ایمانیان، «از حرف زدن بپرس چرا حرف نمی زند» از مسیحا ابوعلی و …
گفتگوهای چاپ شده در این کتاب شامل مصاحبه هایی است که فرزاد آبادی با رسانه ها داشته و به این ترتیب اند:
با محمد آسیابانی، با نسترن سلیمانی (روزنامه تهران امروز)، با پرویز گراوند (سایت ادبی نورهان)، با سردار شمس آوری (روزنامه آرمان)، با هادی حسین نژاد (روزنامه آرمان) و با مریم زمانی (روزنامه صبا).
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
یکی دیگر از نقاط برجسته و قابل ذکر در آثار مجموعه انسجام درونی قالب آن هاست که علارغم سیالیت ذهن و ورود به فضاهای موازی در هر سروده، هماره بر اثر تناظر معنایی شبه روایتی منسجم در اشعار حس می شود که هرگز متن را دچار چالش گنگی بیش از حد و انتزاف نمی کند و به انسجام درونی و مضمونی آن منجر می شود، به طوری که قبول متن در ذهن مخاطب بدون هیچ تحمیلی صورت می گیرد.
در اصل شاعر به دنبال موضع گیری نیست و تنها به نمایندگی از خودش حرف می زند؛ مانند موقعیت یک درخت در جنگل، همان طور که موضع گیری نمی کند در مقابل درخت های دیگر، اگر کوتاه است یا حتی بلند و هیچ وقت به جای جنگل نیز حرف نمی زند.
اما اگر بخواهیم به زبان مجموعه اشاره ای دقیق تر داشته باشیم باید به این نکته توجه داشته داشت که در کنار هم قرار گرفتن مجموعه ای از عناصر که ما در شعر (مانند اندیشه، معنا، تصویر، طنز، تخیل) از آن ها نام می بریم به نسبتی است که هیچ کدام منجر به حذف و کمرنگ شدن دیگری نشده و باعث گردیده زبان در وضعیت صمیمی، شاعرانه و از طرفی برجسته در مجموعه رخ نماید.
نیمه شب دریاچه
نویسنده: عباس عبدی
ناشر: پیدایش
تعداد صفحات: ۱۸۶ صفحه
قیمت: ۱۶ هزار تومان
این کتاب داستانی محیط زیستی دارد و در راستای حمایت و حفاظت از حیات وحش و محیط زیست است.
در رمان «نیمه شب دریاچه» ماجرای پسری به نام سورنا بیان میشود که در عید نوروز برای دیدار پدربزرگش به قشم میرود. پدربزرگ در گروه حمایت از حیوانات و محیط زیست کار میکند. آنان متوجه میشوند مسئولین سیرک بزرگ شهر با حیوانات بدرفتاری میکنند؛ ازجمله با بچهخرسی که مادرش را تازه از دست داده است. آنان نقشه میکشند تا بچه خرس را نجات بدهند. اما تربیت بچه خرس کار سادهای نیست.
در بخشی از این رمان میخوانیم: سوراخ بزرگی روی سنگواره ای مثلثی که تیزی گوشههایش با شیارهای کم عمق ساییده شده بود.
چیلیک!
صخرهای سر که لکههای قهوهای از شکافهای نازکش بیرون زده بود. آه… بوی تندت خبر میکند اینجایی نهنگ. این سر، با سوراخهای جای چشم و جمجمه چرب بودار. مغزت کو نهنگ پیر که در آبهای این طرف به دام افتادی؟ دنبال کی آمده بودی به ساحل قشم؟ به جای مردنت برگشته بودی؟ اوف، از بوی روغن مغزت! نمیگذاری نفس بکشم.
چیلیک!
بالا… صیقل خورده و سخت و بالاتر و خط استخوانت میرود در تاریکی. یک شکاف و درزی آن بالا. کی شکسته تورا؟ کی بر استخوان شانهات پتک کوبیده؟ کی تکهای از قوس گردهات را کنده و جایی گم کرده؟ کی به آواز تو از راه برگشته؟
عباس عبدی نویسنده ایرانی متولد سال ۱۳۳۱ است. از او مجموعه داستانهای کوتاه با نام «قلعه پرتغالی» از سوی نشر چشمه منتشر شده است.
آرزوی قطره ها
نویسنده: مجید درخشانی
تصویرگر: منصوره محمدی
قیمت: هزار تومان
تعداد صفحات: ۲۴ صفحه
«آرزوی قطرهها» داستان چهار قطره آب در آسمانی آبی است که درباره خودشان حرف میزنند؛ قطرههای آبی که آرزو میکنند مردم دنیا شاد باشند.
مجید درخشانی نویسنده تفتی که در کارنامه خود نگارش دهها عنوان کتاب در حوزه ادبیات کودک و نوجوان را ثبت کرده است، نویسندگی این کتاب و منصوره محمدی نیز تصویرگری آن را برعهده داشتهاند.
«قطرههای آب توی آسمان آبی نشسته بودند و درباره خودشان حرف میزدند. آنها میخواستند دوباره باران شوند و به زمان برگردند؛ هریک به سویی: رود، دشت و دریاچه. قطرههای آب از آرزوهایشان میگفتند که ناگهان بادی وزید و آنها را به هم نزدیک کرد تا ابری شدند و…»
ابراهیم نوروزی عکاس سی و هفت ساله ایرانی که در حال حاضر عکاس خبرگزاری آسوشیتد پرس است، برنده¬ی دو جایزه مهم ورلد پرس هم هست. اودر سال ۲۰۱۲ با مجموعه عکسهایی از اعدام قاتل سریالی زنان در قزوین و اعدام چهار نفر از عاملین حادثه تجاوز گروهی در خمینیشهر به عنوان برگزیده دوم بخش «موضوعات معاصر» جایزه جهانی ورلد پرس فتو و در سال ۲۰۱۳ با مجموعهای به نام «قربانیان عشق اجباری» با موضوع سختیهای زندگی مادر و دختری به نام سمیه و رعنا در شهرستان بم این جایزه را از آن خود کرد. مجموعه عکس دوم او از زنان سوگوار در مراسم سنتی چهل منبر در خرم آباد با عنوان «عزادار» برنده جایزه دوم در بخش پرتره صحنه آرایی این جایزه سالانه خبری شد. او نخستین عکاس ایرانی است که در ۲ دوره متوالی مسابقه وردلپرس فتو برگزیده شده است. ابراهیم نوروزی همچنین به همراه رضا دقتی تنها عکاسان ایرانی هستند که هر یک موفق به کسب ۳ جایزه از بنیاد ورلد پرس فتو شدهاند و بیش از هر عکاس ایرانی دیگری این جایزه را کسب کردهاند. او در هند و افغانستان هم کار کرده است.
با هم نگاهی می کنیم به چند عکس از مجموعه¬عکس «عزادار»:
باز هم صفحه چهرهنما و باز هم گشت و گذاری به چهارسوی دنیای فرهنگ و هنر. در نهمین شماره این صفحه، از بزرگانی یاد کرده ایم که به قول شاعر ما نغمه ای ماندگار در صحنه ی زندگی سرودند و رفتند. همراه گزیده نویسی های این هفته ی ما به چهارگوشه ی دنیا سفر کنید و از حال فرهنگ سازان بزرگ این کره ی خاکی، خبر شوید…
صورتگر کیمیا و راز
رِمِدیوس وارو، نقاش سورئالیست و آنارشیست اسپانیایی- مکزیکی و یکی از مهم ترین و تاثیرگذارترین نقاشان قرن بیستم، هنرمندیست زاده و در گذشتهی خزان.
رِمِدیوس وارو، در سال ۱۹۰۸ در استان خیرونای اسپانیا و در خانواده ای متمول و هنردوست به دنیا آمد، او، از همان کودکی تحت تعالیم پدرش با دنیای ادبیات و مفاهیم اساطیری و فلسفی آشنا شد و راه هویدا کردن اندیشه ها و دغدغه هایش را در بوم نقاشی یافت. رِمِدیوس پس از آن به دانشگاه «سن فرناندوی» مادرید، مهد پروردن هنرمندان بزرگی چون سالوادور دالی رفت و در رشته ی نقاشی فارغ التحصیل شد، اما کمی بعد به خاطر خفقان سیاسی در زمان حاکمیت فرانکو همراه همسر نقاشش به پاریس گریخت.
رمدیوس وارو، در پاریس به حلقه ی سورئالیستهای فرانسوی راه یافت و با هنرمندان بزرگی چون آندره برتون آشنا شد. در همین زمان بود که همسرش را ترک کرد و بی آنکه طلاق نامه ی رسمی امضا کند، به بنیامین پـــره، شاعر سورئالیست فرانسوی پیوست. آثار او در این دوران بیشتر، واکنشی اعتراضی در به حاشیه راندن زنان از سوی هنرمندان سورئالیست مردسالار بود که به اعتقاد او هرگز همتایان زن خود را به عنوان هنرمند نمیدیدند. آثار او تمثال الههگون سورئالیست ها از فیگورهای زنانه را برهم زد . او در نقاشی هایش موجوداتی دوجنسی را با صورت هایی به شکل قلب و چشمانی درشت تصویر میکرد که ترکیبی از چهره خود هنرمند و موجودات اساطیری بودند.
اما رمدیوس و همسر دومش پس از اشغال فرانسه در جریان جنگ جهانی دوم و تحت تعقیب قرار گرفتن از سوی نازی ها ، به ناچار پاریس را ترک کردند و به مکزیک گریختند. سرزمینی که «وارو»، تحت تاثیر اساطیر و طبیعت و مردمان آن، توانست سبک انتقادی سورئالیستیاش را ارتقا دهد و کاوشهای روانی و فکری اش را به تصاویر خیالی ترجمه کند. او در یکی از نقاشیهایش زنی رداپوش با چشمان بادامی شکل و موهای پریشان خاکستری را به تصویر می کشد، این تابلو از انقلاب درونی نقاش قصه می کند و تلاشش برای رهایی از خوی مردانه.
یکی دیگر از آثار مشهور او «حریره ی آسمانی» ست که در آن زنی باریک اندام نشسته بر آسمان تصویر شده، زنی که با یک دست ستاره ها را آسیاب می کند و با دست دیگرش به هلال ماه اسیر در قفس «حریره ی آسمانی» می خوراند.
تابلوی مشهور «برگهای پاییزی» یکی دیگر از آثار این نقاش بلند آوازه است. نقش زن موسرخ خزانزدهای نشسته بر یک فرشِ چمنسان در عمارتی رو به ویرانی با گلولهای کاموا در دست که انتهای نامعلومش سنجاق است به جایی در بطنِ هزاردرگاهیِ یک وهم، یک شبح، یک آرزو.
صدای انهدام ستونهای تالار را میشود شنید اما پشت پنجرهها پردههای قدیمی چین خورده و از لایشان برگهای پاییزی به درون اتاق خزیدهاند. نشانهی دیگری از «فروافتادن». درست مثل «سقوط خانه آشر» ادگار آلن پو.
حدیث دلآشوبه و سفر
«پاییز شد! – ولی چرا به خورشید جاودانه حسرت بریم. اکنون که ما – دور از کسانی که در گیرودار فصلها میمیرند- به کشف نور خدا پیمان بستهایم؟»
این جملات سحرانگیز را آرتور رِمبو شاعر سمبولیست فرانسوی در نوزده سالگی سروده و در کتاب معروفش با نام «فصلی در دوزخ» منتشر کرده ، مردی که از دید اهالی ادب بنیانگذار شعر مدرن لقب گرفته.
آرتور رمبو در پاییز سال ۱۸۵۶ در فرانسه به دنیا آمد، در خانواده ای به نسبت متمول اما بسیار متعصب و سختگیر. او از همان سنین نوجوانی، سرکش و یاغی بود و با وجود کسب موفقیتهای تحصیلی و ادبی مدام از خانه ی خشک و خشن پدری اش در گریز بود.
در کشاکش همین عصیانها بود که دوستی عمیق و عجیبش با پل ورلــِن، شاعر نیمه مجنونِ فرانسوی، رقم خورد. دوستی غریبی که در اعجابی یگانه سالها میان عشق و نفرت غوطه ور بود، تا جایی که از یک سو ورلن به خاطر وابستگی به رمبو همسر و کودک تازه به دنیا آمدهاش را ترک کرد تا با او به انگلستان برود و از سوی دیگر به دلیل اختلافات عمیقشان، یک بار رمبوی هژده ساله را با اسلحه ی کمری اش زخمی کرد. جالب تراینکه این رابطه پیچیده با مرگ هم آخر نگرفت، چرا که بعد از مرگ رمبو، ورلن نقش موثری در انتشار آثار او ایفا کرد.
رمبو در نوزده سالگی کتاب شعر معروفش با عنوان «فصلی در دوزخ» را نوشت و به دلیل مشکلات مالی آن را در تیراژی محدود در بلژیک به چاپ رساند . با این حال این کتاب تاثیر مهمی در رشد و گسترش سوررئالیسم برجای گذاشت تا رمبو بدل به یکی از بنیان های این گونه ی ادبی شود.
و سپس به مدت کوتاهی پس از آن اشعاری منثور بدون قافیه و با ضربآهنگهای متحد به نام «اشراقها» را سرود، که همگی پس از مرگ زود هنگام او منتشر شدند.
دلزدگی رمبو از از زندگی شهری گریز از انضباط و مقررات آن او را رهسپار سفر به دور دنیا کرد. سفری به دنیای ناشناختهها و دوردستها. او در عمر کوتاه سی و هفت ساله اش به نقاط مختلف دنیا سفر کرد از انگلستان و آلمان و بلژیک و هلند و دیگر ممالک اروپایی تا اندونزی و مصر و یمن و حبشه. این روح عاصی سرکش، با درنوردیدن مرزهای جغرافیایی، شاعرِ زمانها و مکانهای گونه به گونه شد و این طور شعر را به مرزهای حقیقی اش نزدیک تر کرد.
رمبو سرانجام درست بیست روز پس از جشن تولد سیوهفت سالگی اش و بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
نقاش دهشت و هراس
کاراواجو از نقاشان برجسته ی ایتالیایی قرن شانزدهم است که زادروزش را به ماه سپتامبر منصوب کرده اند . او از جمله ی سرآمدان هنر نقاشی در تمامی ادوار تاریخ این هنر بود و برخی او را “اولین هنرمند مدرن” تاریخ هم، خوانده اند.
کاراواجو چهرهٔ شاخص سبک باروک است و براساس ذات هم این سبک و هم این دوره هم، درآمیختگی تصاویر و شمار زیاد شمایل در آثارش هویداست. او در نوع نقاشی و تکنیکهای استفاده از رنگ و فرم تحولاتی ایجاد کرد؛ که مهم ترین آن ابداعش در زمینه ی نورپردازی ست. نور در آثار او به صورت اریب بر فیگورها میتابد تا به این ترتیب دینامیسم درونی سوژه ها را ترسیم کند.
کاراواجو به مضامین سنتی نقاشی کلاسیک با دیدی تازه نگاه کرد. دستمایه آثار او با آنکه بیشتر مضامین دینی یا اسطوره ایست، اما جلوه ای خاکی و غیرآسمانی دارند. تا جایی که تصاویر او از قدیسین، مردمانی عادی و زمینی اند.
او این جسمانیت را در تابلوی ” توماس قدیس شکاک ” به نمایش کشیده است. تابلویی تکان دهنده که در سن توماس برای باور ظهور مسیح انگشتنش را به عمق زخم پهلوی مسیح فرو برده است.
کاراواجو همچنین در ترسیم غرایز و کنجکاوی های انسانی جسارتی بیسابقه نشان داد. کمتر هنرمندی پیش از او در نمایش غرایز، خشونت و شهوت بشری تا این حد پیشروی کرده است، غلام بچه ها، سرهای بریده ، پس زمینه های تاریک و دریک کلام خشونت بی اندازه در آثار او موج می زنند.
این آثار که از روح پر آشوب او نشان دارند ، در زندگی شخصی او هم نمودی علنی پیدا کرده بود، او شخصیتی خشن و تندخو داشت و زندگی پرحادثهای را گذراند. او با شرکت در دعواها، دوئلها، ارتکاب قتل، به زندان افتادن و فرارهای مکرر، زندگیاش را پشت سر گذاشت.
این زندگی پر فراز و نشیب سرانجام پس از ۳۹ سال و بر اثر ابتلا به مالاریا به آخر رسید .
قصّه ها
نویسنده: فریده شبانفر
طراح جلد: آلن نقلی
ناشر: نشر مهری . لندن
چاپ اول: ۲۰۱۷ / ۱۳۹۵
نویسنده، درگفتاری کوتاه انگیزه ی کاویدن درد زنان، روایت هایش را دربستر «راهی صدساله» که تا به امروز ادامه دارد بیان می کند و به درستی تسلیم جبری و سرخوردگی و سرنوشت بی رحمانه زنان را یادآورمی شود. آگاهانه و هوشمندانه براین باور است که خود آن ها، با گشودن دفتری نو «روزنی بر روشنائی» بتابانند. با چنین باور آگاهانه ست که زنان، در بیشتر داستان ها نقش نخست و اساسی را برعهده دارند.
کتاب شامل چهارده داستان است. روایت ها همه خواندنی وهریک درفضایی آشنا، نشان از خود و خودی ها دارد و بازآفرینی به حاجت زمانه ازپریشانی ها، درد واندوه و نا گفتنی های زنان.
دربررسی این دفتر دو تا ازداستان های بلند و پُرباررا برگزیدم و نخستین ش با همان عنوان که درپیشانی کتاب نشسته است.
عروج توبای تارزن:
توبا خانم پبرزنی ست که تار می زند. امرار معاشش ازاین راه است. تنها زندگی می کند در یک خانه قدیمی. هرگز شوهر نکرده و حالا در دوران سالخوردگی نویسنده روایتگر زندگی اوشده است. تاررا درآغوش گرفته و درمجالس شادمانی تار می زند. عاشق تاراست و سرگذشت آشنائی او با این ساز کهن را نویسنده با مخاطبین درمیان گذاشته. روایتگری که خواننده را تا پایان باخود می گرداند.
توبا، یهودی ست. دوست داشت درمجالس مسلمان ها بنوازد تا مجالس هم کیشان خود. آن ها نیزمثل مسلمان های متعصب، ساز وآوار زنان را نوغی حرمت شکنی وخلاف اخلاق زنان می پندارند. مرد سالاری ریشه های کهن وننگین دارد، به ویژه درادیان ابراهیمی!
توبا خانم همیشه درحالی که تار را زیر چادر گرفته:
«از کوچه های خلوت وخاکی می گذشت. محله کلیمی نشین را پشت سرمی گذاشت وبه محله های مسلمان نشین سر می زد. درآنجا گاه اعیان ومردم عادی او را به شادی ها وعروسی هایشان دعوت می کردند. اودرقسمت زنها درگوشه ای می نشست وآهنگ های سرورانگیز می زد. گاهی هم ازخانۀ عزاداری او را طلب می کردند تا همراه با آهنگ های حزینش بگریند ودلشان راخالی کنند».
راوی داستان از پسربچه ای به نام «اورام» یاد می کندکه همیشه یار ویاور توباخانم بوده و با پنج شاهی پول آن زمان، با تلمبه زدن برای آب مصرفی، و قدم زدن ومشتمالی روی پاهای ورم کردۀ او و ازاین قبیل کارهای ضروری کمک ش می کرده است.
توبا خانم قصد رفتن به اورشلیم گرفته، برای سفر و تهیه مدارک لازم باید نزد خاخام برود. وقتی با اورام درمیان می گذارد می گوید:
«می خواهم بروم پروشالیم وقتی پام برسه اونجا به درگاهش توبه می کنم تا معصیت هام روببخشه» حتما یکی از معصیت های او تار زدن بود!
قرار است به کنیسا برای ملاقات خاخام برود تا مدارک ووسایل سفر را آماده کند. بیم وهراس او از تنها رفتن تنها به کنیسا شنیدنی ست می گوید:
«دلش راندارم تنها برم. این مردم همه از سرصدقه جواب سلام آدم را میدن. خدا میدونه چقدر بی مهری، تلخ زبانی وباد و بودشان را تحمل کردم!».
صبح زود با اورام راه می افتند به کنیسا. قبل از حرکت، توباخانم سکه ای به پسر می دهد اوهم سکه را گرفته ودعایی زمزمه می کند.
درکنیسا با مراسم مذهبی خاخام را می بیند وپس ازاحوالپرسی، ازآشفتگی خواب های شبانه اش می گوید. پاسخ می شنود :«خواب زن چپه». مدارک را با یک تورنقده دوزی قدیمی به خاخام می دهد. او هم قول می دهد تا کارسفر ایشان را دنیال کند. آن دوکنیسا را ترک می کنند.
توبا پنج ساله بود که مردی نابینا با تاری دربغل واردخانه می شود. بنا به گفته مادر عمویش بوده . عمو درخانه آن ها ماندگار می شود. تنها مونس او تارش بود که درخلوت، با نواختن آن با نوای دل انگیز سیم های تار غم های خود را فراموش می کرد مادر تعریف کرده بود که:
«عمویش همه چیزرا پشت سر گذاشت و به دنبال عشق دختری مسلمان آواره شد که آوازی ملکوتی داشت وصدایش را جایی از یک جعبۀ چرخان جادویی شنیده بود».
دل سپردن توبا به نوای سیم های تار و عشق و علاقه او به یادگیری این ساز نوازشگر روح را، نویسنده با زبانی موسیقیایی با مخاطبین درمیان گذاشته است.
شبی به نوای ساز ازلای هیزم ها، ماری بیرون آمده:
«توبا حرکت رنگین ماری را نگریست که درفاصله اندکی ازاو ایستاده سرش را بالا گرفت وفلس های بدنش چون درخشش نور درآب درتلآلو یافت. عمو همچنان به نواختن ادامه داد. امواج آرام موسیقی که اززیرانگشتانش ساطع می شد ماررا به جنبشی هماهنگ واداشت. توبا نمی توانست ازمار چشم برگیرد». عمو، با توجه به علاقه توبا و ترس ازاین که مبادا مار او را نیش بزند، آمدن توبا را به حیاط منع می کند ولی هرگز از تمرین و تعلیم او کوتاهی نمی کند.
اجازه رفتن توبا به اورشلیم پذیرفته نمی شود. مؤمنان گفته اند :
«اگر توبا تارزن به یروشالیم بره شهر ازگناه پر میشه، همه زنها تن به هرزگی میدن . . . یروشالیم ویران میشه».
توبا درخانه خود با گفتن این که:
«امشب رفیق قدیم ام به دیدنم میاد. عاشق نور و صدای تاره»
انگاری توبا پیام رهیدن ازهستی را داده.
سال ها بعد پس ازعروسی اورام، صاحبخانه، ازاین که عروس خانم تار می زند شکایت می کند.
اورام تار تازه عروسش را شکسته و سپس می سوزاند:
«روزهای بعد آدمهائی که از زیرپنجره رد می شدند تاصدای موزون تاررا بشنوند این بار صدای هق هق غمگین زنی به گوششان می رسید که هزارسال بود می گریست».
انگار، سیم های خوش الحان تار توباست که نویسنده باکلمات می نوازد و خواننده را مسحور می کند.
لحاف چهل تیکه
بلند ترین داستان این مجموعه است. سرگذشت دختری ساده دل وپاکیزه، به نام عفت که دریک خانواده متعصب مذهبی ازلایه های میانی جامعه چشم به دنیا گشوده. دربستر زندگی او، خواننده با دنیای تعصب وپیامدهای ویرانگرجهل وغفلت با پدر ومادرهای کوردل آشنا می شود.
داستان از آتش زدن شهرنو تهران به دست انقلابیهای اسلامی شروع می شود. درحالیکه زن ها پشت دروازه زنجیرشده ناظر آتش گرفتن خانه ها یشان هستند، زنی که خود را از میله ها آویزان کرده، با دیدن عدۀ مهاجم با مشعل های آتش به دست می گوید:
«این دیوث ها تا دیروزهمه شون مشتری اینجا بودن».
متآسفانه بگویم: این زن شهرنوی، روح وروان تاریخ فرهنگ اجتماعی را به درستی شناخته و یادآور شده است!
بی پناهی زن های آواره آن محل ، تماشای مردم به آتش سوزی خانه ها، درماندگی عده ای دلسوزکه چگونه واز چه راهی به این زن های نگون بخت ودرمانده کمک کنند، ازمشکلاتی ست که نویسنده مطرح کرده. دربستر داستان، در آسایشگاه روانی که درآن نزدیکی هاست دفتر تلخ زندگی «عفت» و خانواده ی اورا می گشاید.
عفت جوان پریشان و بیمار با رنگ و روی باخته، و صورت سوخته وترک خورده در آسایشگاه روانی، بخش زنان، در راهروی لخت روی کاشی های سرد، باتن استخوانی و روپوش کهنه ظاهر می شود:
«نگاهش ازبالای نرده های فلزی بلند پنجره ها می گذشت . . . و به چیزی درخلاء خیره می ماند» درنگاه به درون خود، درمیان بوی تند ادرار وخون درشعله های جهنم خیالی برخود نهیب می زد:
«آتیش، تو جهنم می سوزی. شیطون توشکمت،توی پس و پیشت، گناهکار. تو آتیش می سوزی».
چه کسی باکدام فرهنگ زهرآگین بذرهای وهم انگیز آتش جهنّم را بر روان نوشکفته ی اوکاشته که شعله های سوزان ش، ملکه ی ذهن او شده تاروپود عقلانی اورا تباه کرده است؟
درحمله به دختردانشجویی که با مهربانی با او سخن آغازیده دستش را گرفته وهرجای تنش را که خواسته به شدت گاز می گیرد.
دود آتش درشهرنوادامه دارد. فیلمبردار با همکارش گیتی خانم درفکر تهیۀ پتو برای زن های تیره بخت که شب درهوای سرد زمستان بدون خانه و بالا پوش درمانده اند.
کشته شدن دخترقصّاب به دست برادرهایش وانداختن جنازه زیرپل برسرزبان ها افتاد وعفت هم کم و بیش ماجرا را شنید. پیرزنی ازهمسایه ها می گوید:
«تقصیر پدر بیرحمشونه او مجبورشون کرده».
عفت با شنیدن جمله ی بالا از پیرزن :
«سرما روی گوشت عفت دوید ولرز برش داشت و خود را بیشتر به مادر چسباند که بچه به بغل وارد اتاق می شد».
شبی سرشام پیراهن عفت کنار رفته ودرپوشاندن ران های برهنه ش تلاشی نمی کند پدرخشمگین شده می گوید:
«خوتوبپوشون، دختراز بچگی عفت را یاید یاد بگیرد. اگرنه میشه ننگ خانواده».
مادرش می گوید. بچه است هنوز اینجا نامحرم نیست. پدرخشمگین پاسخ می دهد:
«اینجا کجاست که من آمدم؟ شهرمعصیت؟ شهر بدکاره ها؟
لقمه درگلوی عفت گیرکرده ازاتاق بیرون می رود. استفراغ ش گرفته. مادر نصیحت می کند که پیش پدرمراقب خودش باشد پدرش مثل همان قصاب است که پسرانش را به کشتن خواهرشان تشویق کرده است. وقتی آن دو به اتاق برمی گردند پدر خطاب به مادر:
«همه اش تقصیر توست. فردا کسی جلودارش نیست ازراه بدر میشه بغل شیطون میخوابه»
عفت سراسرآن شب را در کابوس هولناک:
«با جسد خونالود زنی بی سر کلنجار رفت ودست و پا زد».
روزی عفت دربرگشتن ازمدرسه واردخانه می شودو پدرش وقتی می بیند که او تنها وبدون برادر آمده، سخت خشمگین شده دعوایش می کند و همچنین مادر. فوری درپستوی خانه با دیدن لکه های خون ناراحت و دستپاچه شده و نمی داند چه کند؟
«دردستشویی مدرسه متوجه خون شده بود».
بی خبری دختراز ماجرای طبیعی قاعدگی چنان اورا به وحشت انداخته، روزی که مادر برای حمام عید نوروز می برد ازدست اودررفته به خانه برمی گردد. مادرپس از برگشتن ازحمام گریبان عفت را، می گیرد که بین راه کجا دررفته و با چه کسی قرار ملاقات داشته است؟ پدرومادر وبرادر غیرتی اورا با تهمت های ناهنجار به رگبار می بندند! تا مادر دامن دخترش رابالا می زند تا آثار برباد رفتن ناموس خانوادگی راخوب ببیند متوجه می شود دختر قاعده شده. وحشت ازخون و بیخبری ازچنین عارضه های زنانگی، و بیشتر فرهنگ بسته و شرم و حیای بیجا، انگیزه ی بگومگوهای عوامانه و چه بسا خطرناک شده است!
جندی بعد، عفت از آمد ورفت زنان ناشناس و صحبت های محرمانه با مادرش، بی آن که بفهمد چه کسانی هستند وبه چه منطوری پایشان به خانه بازشده، روزی زنی بایک پیراهن نوکه برای عروسش هدیه آورده، حرف وحدیث عروسی به گوش عفت می خورد. مادرش نیزوقت و بی وقت صحبت از عروسی خود و تاب و تحمل سختی های زندگی واطاعت ازشوهر را با او مطرح می کند. چند روز بعد همان زن همراه زنی با سه مرد و یک جعبه شیرینی وارد خانه شده درنهایت بی خبری عفت، پدرش صیغۀ شرعی ازدواج اورا با مردی که دم در کز کرده نشسته وعفت هرگزاورا ندیده و اسم ش نیز به گوشش نخورده قرائت می کند. عفت می شود زن عقدی آن مرد!
نمایش صحنه آن دیدار وصیغه ی عقد خوانی ازدواج عفت با مردغریبه، روایت درد واندوه ریشه دار زنان این سرزمین است که نویسنده، با زبانی به غایت تند و گزنده، شرح می دهد:
«سوزش نگاه خریدار مهمانان را درتن خود حس می کرد. همان حس وحالی که هنگام بچگی روزی درسرداب خانه دربرخورد بانگاه مار تجربه کرده و حالا باز حس می کرد ماری تنومند با رنگ های درخشنده به نرمی و انگاری برآب به سوی او می سُرید و او سحرشده و بی جنبش مانده بود و نمی توانست چشم ازآن بردارد».
شب اول درخانه داماد :
«مرد بدن سنگین وبرهنه اش را برپشت نازک وشکننده او انداخت دست ها تن او را درچنگ خود گرفتند. سرمایی گزنده جایگزین آتش شد. صورتش توی بالش فشرده می شد. راهی برای هوا و تنفس نداشت . . . . . . صدای خفه فریادی ازدرد ار حنجره اش بیرون آمد که زیرسنگینی فشارمرد به خرخری بدل گردید . . . عفت از حال رفت».
دوپائیز بعد ازدواج، درحالی که اطرافیان بی خبراز درد وپریشانی های پنهان عفت، درانتظار بچه دارشدن ان دو بودند، شبی دربحران شدید روانی، درحالی که نوای شیطانی درسرش فریاد می کشید: «با شیطان می سوزید . . . با شیطان می سوزید . . . . » به شوهرش حمله می کند وهرجای بدنش را که دردسترسش بوده درلای دندان های خود می گیرد:
«درتاریکی هرکجا گوشت وپوستی به دهانش آمد به دندان جوید. فریاد و زوزوه اتاق را دورزد، به بیرون پرواز کردند»
با ریختن همسایه ها به در اتاق، مرد را از زیردندان عفت نجات دادند.
«صبح روز بعد عفت را به تیمارستان بردند».
حضورزن های بی خانمان شهرنو درحوالی تیمارستان، واین که برخی ها درمیان:
«خرابه های سوخته شهرنو دنبال با قیمانده اسباب و اثاثیه خودشان می گشتند و بعضی اینسووآنسو دنبال مکانی برای سکنی بودند» اشاره بجاییست درآتش زدن عمدی شهرنوتهران به دست انقلابی های اسلامی که ابعاد ظلم وستم وحشیانه ی آن فاجعه را توضیح می دهد.
رفتن شوهرعفت به تیمارستان و کتک خوردن او توسط پزشک عفت، وسرانجام با گیرآوردن یک قیچی وگرفتن آن بالای سرش درکنارپنجره:
«بیرون رانگریست. بدنش تاب می خورد و ازمیان لبان کف آلودش زمزمه ای شنیده می شد
زنا . . . تو با شیطان . . . زنا . . .»
داستان به پایان می رسد.
بررسیها نشان میدهد مردم جهان در سالهای اخیر غرق در دستگاههای دیجیتال اند و اهمیت زیادی به داستانها و اتفاقات روایتشده در شبکه جهانی اینترنت میدهند. سؤال اینجاست حالا که داستان دوست داریم چرا خود را غرق در روایتی عمیقتر و فاخرتر نکنیم! ویراستاران سایت آمازون فهرستی شامل ۲۰ کتاب از بهترین آثار ۹ ماهه اول سال را برای اطلاع خوانندگان تهیه کرده است. در این نوشته نگاهی به ۷ کتاب اول این فهرست خواهیم انداخت.
«وزارتخانه اوج شادی» نوشته «آرونداتی روی»
داستان کتاب جدید«روی» درباره تغییرات سیاسی، مذهبی، و فرهنگی هندوستان است. «روی» بیست سال پیش برای کتاب «خدای چیزهای کوچک» برنده جایزه «منبوکر» شد و برای کتاب جدیدش به فهرست اولیه این جایزه در سال ۲۰۱۷ نیز راه یافت. داستان کنایی، جذاب، و گاهی خشونتبار نویسنده هندی جهانیان را با شرایط این کشور و داستان زندگی مردم عادی آشنا میکند.
«قاتلین اردیبهشتی: قتلهای اوسیج و تولد افبیآی» نوشته «دیوید گرَن»
این کتاب داستان قبیلهای به نام «اوسیج» را روایت میکند که در دهه ۱۹۷۰ میلادی برای نگهداری زمینهای خود در اوکلاهاما توافق کردند. همین موضوع سبب کسب ثروت بسیار این قبیله شد. کمی بعدتر، مجموعهای از فجایع از جمله مسمومیت، انفجار، و تیراندازی موجب از بین رفتن آنان شد. داستان «گرَن» مردی را به نام «جی. ادگار هوور» نشان میدهد که در حال تحقیق درباره این اتفاق است.
«Beartown» نوشته «فردریک بکمن»
علاقهمندان به کتاب در سراسر دنیا «فردریک بکمن» را با داستان «مردی به نام «اُوه» میشناسند. نویسنده سوئدی بار دیگر خوانندگان خود را شگفتزده کرد. همه فکر میکنند «بیرتاون» برای همیشه پایین رسیده است اما خودشان فکر میکنند آینده خوبی در انتظارشان است. کتاب، داستان امیدهای جامعه کوچکی است که موجب میشود مردم به هم نزدیک شوند. «بکمن» در این داستان در جنگلی کوچک تمام دنیا را به خواننده نشان میدهد.
«خروجی غربی» نوشته «محسن حمید»
داستان دو عاشق به نامهای «نادیا» و «سعید» که خانواده خود را رها میکنند و از شهر خود در پاکستان میگریزند. تلاش این دو برای ایجاد جایگاهی جدید در دنیا و یافتن خانواده و دوستانی جدید بخش اصلی داستان را تشکیل میدهد. «خروجی غربی» یا «از غرب خارج شوید» به فهرست نهایی نامزدهای جایزه «منبوکر» نیز راه یافته است.
«بابا کشیش» نوشته «پاتریشیا لاکوود»
فقر و بیماری سبب میشود نویسنده و همسرش به خانه پدریاش نقل مکان کنند و با پدرِ کشیش خود که حالا همسر دیگری دارد زندگی کنند. داستان صحنههای بسیار جذاب و خندهداری خلق کرده است که خواننده را سرگرم میکند.
«مجبور نیستی بگویی دوستم داری» نوشته «شرمن الکسی»
خاطرات زندگی یک مادر و پسر که از طریق نامههایشان برای خواننده برملا میشود.
«لینکلن بین مرگ و تولد دوباره» نوشته «جورج ساندرز»
این کتاب اولین داستان بلند نویسنده آمریکایی است که بیشتر برای نگارش داستان کوتاه و مقاله معروف است. قصه در سال ۱۸۶۲ رخ میدهد و «آبراهام لینکلن» را نشان میدهد که فرزندش را بر اثر بیماری حصبه از دست میدهد. کتاب یکی از نامزدهای نهایی جایزه «منبوکر» ۲۰۱۷ نیز است.
آخرین روز تابستان امسال ، مصادف شد با انتشار خبر درگذشت نادر گلچین خواننده موسیقی ایرانی، او که از حدود ده سال پیش با بیماری سرطان ریه مبارزه می¬کرد، از روزهای آغازین شهریور امسال برا اثر تشدید بیماری در بیمارستان گاندی بستری شده¬بود و عاقبت صبح روز جمعه سی ویکم شهریور در هشتاد و یک سالگی درگذشت.
نادر گلچین زاده آذر ماه سال ۱۳۱۵ در رشت بود. او در سال ۱۳۳۹وپس از آمدن به تهران با اداره هنرهای زیبا و وزارت فرهنگ و هنر همکاری کرد.
او از جمله خوانندگان صاحب سبک بود که صدای یگانه¬اش ماهیت آثار او را از دیگر هنرمندان هم¬ترازش متمایز می¬کرد. باوجود همکاری دوازده ساله¬اش با رادیو ایران که (۱۳۵۰ تا ۱۳۶۲ ) که پنج سال آن به سالهای پس از انقلاب مربوط است بیشتر آثار برجسته این هنرمند به سالهای پیش از انقلاب بازمیگردند. «یوسف گم گشته» یکی از آثار مهم او در آن دوران است و از دیگر آثارش می¬توان به تصنیف مرغ سحر، ناوک مژگان، قصه شهر عشق، مسبب، من دیگه بچه نمیشم و آلبومهای گریز، نفس باد صبا، زلف بنفشه یاد کرد.
صدای منحصر به فرد او که با سوزی نهان عجین بود، با ساختار ارکستری هماهنگی بالایی داشت و با تحریرهای شمرده و پخته آوازی¬اش از تمامی ظرفیتهای صدایی¬اش بهره می¬برد. او آشنا به شعر و ادب فارسی بود و کلمات شعر و ترانه را به شمردگی و درستی در آوازهایش ادا می¬کرد.
یکی از معروف ترین قطعات نادر گلچین، تصنیفی¬ست که برای فرارسیدن ایام نوروز خوانده است «بوی بهار» که متنش از خامه¬¬¬ی رحیم معینی کرمانشاهی برآمده است.
این هنرمند خوش آوا، در طول سال های فعالیتش در موسیقی با هنرمندان بزرگی چون فرامرز پایور، منصور صارمی، پرویز یاحقی، حبیبالله بدیعی، علیاصغر بهاری، جلیل شهناز، فرهنگ شریف، فضلالله توکل، جهانگیر ملک، امیرناصر افتتاح، محمد اسماعیلی، آبتین اجلالی و منصور نریمان همکاری کرده است.
گلچین در سالهای پس از انقلاب پس از ۳۵ سال کنارهگیری تنها آلبومی به نام «گریز» که کار مشترک با فریدون شهبازیان است را منتشر کرد.
او سال گذشته در مراسمی که در بزرگداشت فعالیتهای هنری اش برگزار شده بود گفته بود:« اگر عشق نبود اگر احساس به کمک نمی آمد در اصل می توان گفت هنری ظهور نمی کرد و اثر هنری بجا نمی ماند. از زلزله و عشق خبر کس نمی دهد، آن لحظه خبر شوی که ویران شده ای.
این زلزله دامن مرا نیز گرفت و به شعله های سرکش تبدیل شد چنان که مرا خواننده سینه سوخته لقب دادند.»
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
«آری یا…»
نویسنده: زهره زمانی
ناشر: نشر آناپنا
تعداد صفحات: ۹۰ صفحه
قیمت: ۹ هزار تومان
زهره زمانی در حوزه موسیقی و نواختن ساز آموزش دیده و ترانه هایش توسط خوانندگانی مختلف خوانده شده است. او در حوزه بازیگری نیز تجربه ای داشته و ۲ آلبوم دکلمه را راهی بازار نشر کرده است. از این شاعر و ترانه سرا، سال گذشته، مجموعه ترانه «گذشته» توسط همین ناشر منتشر و راهی بازار نشر شد.
مجموعه «آری یا…» ۴۲ شعر را در بر می گیرد که عناوین برخی از آن ها عبارت است از: «تو را به نیمه مستت»، «زندگی زیباست آری»، «راحت بخواب ای کودکم»، «شبیه سیم های تار»، «این همان مرد است پشت پنجره»، «ای هوس زندگی ام رفته ای»، «آمدی احساسِ آرامش کنم»، «اما تو یاد از من مبر» و …
شعر «هر قدر پنهان تر شوی» را از این کتاب می خوانیم:
خواهان قلبت بیشتر
مشتاق تر رو می کند
عاشق که ماند بی خبر
پنهان میان مستی ات
این گونه جادو می کنی
حتی حواست نیست که
کی دست خود روی می کنی
حتی حواسم نیست که
قربانی زمان منم
سوخته تر زانم که گویم
داغت نشسته بر تنم…
بر جان خریده ایم این
شیدایی عمیق را
نه رنج را حس می کنیم
نه بوسه های تیغ را
با ما مگو کی زود بود
با ما مگو کی دیر شد
دنبال صد دریاست
آن که راهی کویر شد…
تهران، آدمها و کلاغها
نویسنده: علیرضا حسنزاده
ناشر: کتابسرای نیک
رمان «تهران، آدمها و کلاغها» در سه فصل درخت گردو، توپ مروارید، و شهر کلاغها نوشته شده و مضمون مسخ را در شکل و صورتی جدید مطرح میکند. نویسنده سعی میکند در محلات تهران شهریور ۱۳۲۰ رویدادهای رمان خود را پیش ببرد، آسیابهای آبی یوسف آباد، شمس العماره، شمیران و غیره از جمله این محلات هستند.
مطالعات نویسنده این اثر در زمینه قصههای پریان در این رمان، سورئالیسم را با صورتها و خرده روایتهایی از قصههای پریان آمیخته است. در حالی که مسخ در آثاری چون آثار کافکا نتیجه از دست رفتن هویت انسان در برابر زندگی ماشینی و در عزارادان بیل ساعدی نتیجهای برآمده از فقر است، اما در این رمان مضمون مسخ در سطح فردی و فرافردی مطرح میشود و فصل سوم که مضمون باززایی را دربر دارد، مبتنی بر بافت فرهنگی و تمدنی ایران است.
موضوعاتی چون نفت و آب و توپ مروارید در این رمان معنایی سورئال یافته و نویسنده به سراغ ناخودآگاه هندی حافظه قومی و مثالی ایرانیان در شخصیتهای مطرح در رمان است. یکی از باشندگان و ساکنان قدیمی تهران، کلاغها در کنار انسانها هستند و مضمون روشنایی تاریک در سیمای کلاغهایی که چون ماه در آسمان از پرهایشان نور میتابد از مضامین دیگر این رمان است.
دیالکتیک چشمها
نویسنده: شاهپور شهبازی
ناشر: چشمه
تعداد صفحات: ۱۲۰ صفحه
قیمت: ۱۲ هزار تومان
این کتاب دومین جلد «دراماتورژی فیلم» است که در سال ۹۴ توسط همین ناشر چاپ شد. کتاب «دراماتورژی فیلم» یک مجموعه مقالات بود که هر مقاله اش مستقل نوشته شده اما به دلیل ارتباط تماتیک چاپ آنها تحت یک عنوان، کلیتی واحد داشتند. تعدادی از این مقالات پیش تر در مجلات سینمایی کشور چاپ شده و برخی از آنها هم برای اولین بار در آن کتاب منتشر شدند.
«دیالکتیک چشمها» هم یک مجموعه مقاله و نقد فیلم است که تحلیل فیلمهای تحلیلی ای را که از حیث ساختاری در دو گونه سینمای دراماتیک و اپیک جا می گیرند، در بر میگیرد. رویکرد زبانی، نقد و تاکید بر دیکتاتوری معنا، مفاهیمی هستند که باعث ارتباط مقالات این کتاب با یکدیگر می شوند.
کمال الملک، هتل بزرگ بوداپست، پسربچگی، هنوز آلیس، مرد پرندهای، قصههای وحشی، کلاس هنرپیشگی، مرهم، روغن مار، ماهی و گربه، چند فیلم از الکساندر ساکوروف و دوازده مرد خشمگین، فیلمهایی هستند که در مقالات این کتاب مورد نقد و بررسی قرار گرفته اند.
عناوین مقالات این کتاب به این ترتیب است:
این «لحظه» آخر کی «سقف» میشود؟، من خاطره دارم پس هستم، حقیقت خیالی یا خیال حقیقی، نیزه منقار یا شاه بال پرواز، مکانیک دستها یا دیالکتیک چشمها، استوار به شکنندگی صخره یخ، لذت فقدان یا فقدان لذت، دیکتاتوری قاب یا آزادی خیال، تاریخ قدرت یا قدرت تاریخ، بامداد خانه یا بیداد خیابان، شهوت سوزان تیغ و رقص موزون بادبادکها، گفت و گویی درباره پی رنگ و پی رنگ فرعی.
در قسمتی از مقاله «دیکتاتوری قاب یا آزادی خیال» میخوانیم:
تمرکز بر جنبههای حسی و بصری جهان مرئی، قدرت رنگ، تاکید بر واقعیت تصویری و بازنمایی نمادین جادههای باریک، ریل راه آهن، قایق در آب، صدای سوت قطار، وزش باد، سکوتهای طولانی و تصویر شاپرکی که در میان انگشتان نحیف و بیمار مادر جان می سپارد، همعرض با محتوای متن، طبیعت و مرگ را در هم میآمیزد. تصاویر شاعرگونه به نمایش در می آیند و بدون جلب توجه تماشاگر فامهای گرم و سرد با هم ترکیب می شوند. نورپردازی بدون سایه، زمینه و پس زمینه را آن چنان با هم ادغام می کند که مرز میان واقعیت و خیال را در هم می شکند. معیار سنجش واقعیت این جا دیگر نه نگرانیها، دلشورهها، هراسهای شخصیت از اجبارها، اخلاقیات یا ضرورتهای عینی و بیرونی، بلکه از نحوه برخورد شخصیت با این ضرورتها ناشی می شود. مادر روی نیمکت و زیر تنه خمیده درخت درد می کشد. از آسمان می پرسد، از خلقت، از زندگی، از مرگ. تصویر یگانگی مادر و پسر و رنگ قهوه ای لباسها با پس زمینه پوست قهوه ای ضخیم درخت، آن چنان در هم آمیخته می شوند که بازنمایی عشق و مرگ شکل دیگری از واقعیت را به نمایش در می آورد که ضمن وفاداری به واقعیت آن را از واقعیت سینمای مستند متمایز می کند. میزانسن ثابت است. در تمامی نماها حرکت شخصیت و میزانسن صحنه را دیواره قاب تصویر محصور می کند. قاب متناسب با شخصیتها خودش را تصحیح نمی کند بلکه برعکس بازیگران در این چارچوب اسیرند.
اذیتم نکن
نویسنده: آن پت توماس
مترجم: سارا وطن آبادی
ناشر: نردبان
قیمت: ۴ هزار تومان
مجموعه «نگاهی تازه» به تعامل کودکان و بزرگ ترها در زمینه ی مسایل اجتماعی- هیجانی می پردازد. نگاهی تازه در سه کتاب تحت عنوان های «چرا دعوا می کنی؟»، «اذیتم نکن»، «من می توانم» مهارت های رفتاری را به مخاطبان کودک می آموزد.
مهارت کنترل خشم، مهارت مبارزه با قلدری و پشتکار موضوع هایی است که در این سه کتاب به آنها پرداخته شده است.
در این مجموعه پس از توضیحاتی به مخاطب، سوالاتی از آنها پرسیده می شود تا به بیان احساسات و توانمندی و ضعف خود و تحلیل آنها بپردازند.
در بخشی از کتاب اذیتم نکن می خوانیم: «همه ما دوست داریم، دوستمان داشته باشند. برای همین رفتارهای تهدید آمیزخیلی آزاردهنده اند. وقتی کسی با قلدری با تو رفتار می کند، باعث می شود بترسی، عصبانی شوی، احساس بدبختی کنی یا اذیت شوی. شاید حتی نتوانید بخوابید یا اگر خوابیدید کابوس ببینید. شاید بی اشتها شوید یا نخواهید دیگر به مدرسه بروید»