پونه شاهی (دبیر بخش ترجمه)، اسماعیل پورکاظم، مریم نوریزاد
تحریریه بخش سینما و تئاتر
زهرا آذر (دبیر بخش سینما و تئاتر)، علی علیخانی
خانه داستان چوک با دوره های داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی، اسطوره شناسی
www.khanehdastan.ir
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههای ادبیات داستانی چوک و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام دهمین دوره آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعالیت های روزانه، هفتگی، ماهیانه، فصلی و سالیانه کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
گزارش همایش روزجهانی داستان کوتاه و بزرگداشت «قباد آذرآیین»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
گزارش، عکسهای همایش«روزجهانی داستان کوتاه» و شب «جمال میرصادقی»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1115-2012-01-07-06-26-37.html
گزارش و عکسهای جشن یازدهمین سال فعالیت کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12003-2012-09-23-08-41-27.html
گزارش جلسات ادبی- تفریحی کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1236-2012-01-21-06-13-06.html
—
—
کانون فرهنگی چوک تریبون همه هنرمندان و حامی همه انجمن ها و کانون های فرهنگی است.این ایمیل توسط گروه گوگل کانون فرهنگی چوک برای شما ارسال شده است مدیران سایت ها و انجمن ها می توانند ازطریق این گروه گوگل به صورت
هفتگی یا ماهیانه فعالیت های کلی و آثار منتشر شده درسایت را به هزاران نفر اطلاع رسانی کنند . همچنان اطلاع رسانی ایمیل های فردی و وبلاگی قابل تایید
مهم ترین مسأله تاکتیک و استراتژی کنونی تقویت و شکل گیری یک جنبش عمومی ضداستبدادی در پیوند تنگاتنگ با مطالبات پایه ای جامعه و زحمتکشان است. در این راستا اکنون با دو ضرورت خطیرتحکیم خشت پایه های این جنبش ( سلول های پایه) و نیزخمیرمایه های یک گفتمان ترقی خواهانه مواجهیم. در همین راستا بی گمان معلمان با داشتن ماهیت و خصلت سراسری و ویژگی مطالباتی و خواست های شفاف و ترقی خواهانه از بالفعل ترین حلقه های استراتژیک در این خشت پایه هستند.
خشت پایه ای که در آن می توان هم طرح مطالبات ترقی خواهانه و هم سازمان یابی سراسری را توأمان مشاهده کرد. خشت پایه هائی که شالوده مهمی برای شکل گیری ساختمان یک جنبش ضداستبدادی و مطالباتی هستند. استراتژی و تاکتیک اگر بخواهد از آفت تجرید و از زندانی شدن در کلیشه ها و مقولات سترون و بی سروته بیرون بیاید و پایش را به زمین بگذارد بی تردید جنبش معلمان یکی از آن حلقات استراتژیک والهام بخش و حی و حاضری است که می تواند به موازات گسیخته شدن انسجام رژیم پوسیده ومنحط و گشوده شدن و انبساط فضای سیاسی، نقش تعیین کننده ای در جلوگیری از فروپاشی جامعه و جهت گیری ترقی خواهانه داشته باشد.
معلمان در بندمبارزه در چهارچوب مطالبات منفرد در این یا آن واحد (مدرسه) و در این شهر یا آن شهرنیستند. آن ها با کارفرمائی به نام دولت سرمایه داری و استبدادایدئولوژیک -مذهبی ( که نظام آموزشی از مهم ترین تجلی های آن است)، با جوانان دانش آموز و خانواده ها یعنی یک مجموعه دهها میلیونی سروکاردارند. اهمیت استراتژیک آن ها نه فقط بدلیل ظرفیت های بالقوه و نسیه، که بالفعلی است که بطور پیوسته خود را در اقدام و خواست های مشترک میلیون ها نفر، به شکل یک نیروی سراسری و حامل آگاهی و ترقی خواهی نشان می دهد. هم چنین این اهمیت استراتژیک، از جایگاه و موقعیت طبیعی آن ها در پیوندبا میلیون ها خانواده و دانش آموز در تمامی نقاط کشوری با همه رنگارنگی های خود سرچشمه می گیرد.
چنین موقعیتی است که به آن ها نقش استراتژیک و ظرفیت هژمونیک در صفوف مزدوحقوق بگیران و بیکاران و زحمتکشان می دهد. حلقه ای کلیدی که می تواند در شرایط برآمد و انبساط سیاسی و توان اقدام سراسری، بدلیل پیوندش با میلیون ها خانواده و جوانان دانش آموز، به سهم خود نقش مؤثری در به حرکت در آوردن آن ها حلقه های دیگر داشته باشد. این نقش ویژه نه از آسمان، که از تمرین و مارش مداوم آن ها در میدان مبارزه و در متن یک مقاومت و مبارزه واقعی در طی سالیان متمادی ساخته و پرداخته می شود. آن ها مشخصا از مبارزات پراکنده این یا آن واحد فراتررفته اند و به یک نیروی جمعی فراروئیده اند.
معلمان و کارگران و دانشجویان و زنان و.. عناصر اصلی- و نه البته تمامی- شالوده و خشت پایه های جنبش ضداستبدادی-مطالباتی معطوف به رهائی را تشکیل می دهند. اگر چنین یاخته هائی از پیوند آن ها از هم اکنون در جای جای کشور شکل بگیرد می توانند هم چون شالوده و یا اسکلت محکمی قوام بخش جامعه مستعدفروپاشی و پر از گسست ها و ابر چالش ها باشند. اگر چنین خشت پایه هائی که اکنون شاهدرویش جوانه های آن هستیم شکل بگیرند و تکثیرشوند چه بسا بتوانیم از این گردنه های خطرناک و نفس گیر، و در منطقه در حال اشتعال و انباشته از باروت و بحران عبورکنیم… هم چنین بتوانیم خود را از گنداب باتلاق فرقه گرائی ها بیرون بکشیم. می توانیم باعنایت به سیرحرکت جنبش ها و خیره شدن به روندهای پیشرو در آن ها و جوانه های در حال رویش، به تاکتیک واستراتژی واقعی و معطوف به جامعه و شکل گیری یک قطب مستقل و ضدسیستم، گوشت و پوست بدهیم.
مطلب منتسب به جنابعالی را در مصاحبه با سایت ایران وایر خواندم، که در آن به نقل از جنابعالی نوشته شده است “حاضرم برای جلوگیری از سقوط نظام، اسلحه به دست بگیرم و در مقابل مردم از نظام، از جمله شورای نگهبان، روزنامه کیهان شریعتمداری و بقیه ارکان نظام دفاع کنم”. دقایقی پیش نیز مطلب جنابعالی را در تصحیح (و نه الزما رد آن مصاحبه) خواندم که علیرغم اینکه تاکید کرده اید که اگرچه سایت ایران وایر دروغ ننوشته است؛ ولی ایران وایر را متهم کرده اید که در نهایت بیاخلاقی حرفهای و بدون رعایت کوچک ترین احترامی برای معیارهای حرفهای مصاحبه را “تنظیم” کرده اند. اما در حین حال در تصحینامه خویش مجددا تاکید کرده اید: “فروپاشی نظام سیاسی مستقر به فروپاشی کشور و میهن خواهد انجامید. همه استدلال من این است که برای حفظ استقلال و یکپارچگی ایران، حتی گاه باید به سخت ترین انتخابها تن داد و آن مثال اسلحه است”
من هم از صحبت های منسوب به جنابعالی تعجب کردم. اما اکنون که جوابیه یا توجیه حضرتعالی را می خوانم. به نوعی محتوا و فحوای ادعای ایران وایر را تائید کرده اید. شما می نویسید منظورتان از بدست گرفتن اسحله برای جلوگیری از فروپاشی کشور، و حفظ یکپارچگی ایران است. از نظر استدلال علمی و عقلانی از فحوای کلام شما اینگونه بر می آید که فروپاشی نظام به فروپاشی کشور(ایجاد هرج و مرج گسترده) و نقض استقلال و در نهایت فروپاشی به معنای از بین رفتن یکپارچگی کشور منجر خواهد شد. حضرتعالی یک فرد علمی و دانشگاهی هستید؛ و نیک می دانید که وقایع پیوسته و به هم مربوطه همانند سلسله کنش ها و واکنش های شیمیایی در نهایت از نظر علمی مجموعه ای از یک پدیده تفکیک ناپذیر محسوب می شوند. جنابعالی به خوبی به مولفه “علیت” آگاه هستید، که رابطهٔ بین یک رویداد (علت) و رویدادی دوم (اثر یا معلول) است که در آن، رویداد دوم نتیجهٔ رویداد نخست است. توجیه زیرکانه، اما بظاهر علمی، اینگونه است که اگر نمی خواهید رویداد دوم اتفاق بیفتد، باید از رخ دادن رویداد اول جلوگیری نمود”. بقول مثنوی مولوی و به روایت معممین “کلموا الناس علی قدر عقولهم لا علی قدر عقولکم حتی لا یکذبوا الله و رسوله”.
حضرتعالی همانند بسیاری از شارحان اصلاح طلب که برای حفظ نظام عامدانه هراس پراکنی می کنند، فروپاشی (سقوط) نظام جمهوری اسلامی را مساوی با فروپاشی و نابودی کشور می دانید. در نتیجه اسلحه را، به زعم خویش، برای جلوگیری از فروپاشی تمامیت ارضی ایران توجیه می کنید و نه الزاما برای حفظ نظام جمهوری اسلامی در مقابل مردم.
جناب آقای دکتر زیباکلام گرامی، جنابعالی اگر یک سر چوب را بردارید، خود به خود آن سر دیگر چوب را نیز برداشته اید. نمی توانید دو سر یک چوب ممتد و پیوسته را بردارید، و ادعا کنید که فقط یک سر چوب را برداشته اید و اینکه آن سر دیگر چوب به من ربطی ندارد. این به نوعی آگاهانه یا صادقانه خلط مبحث خواهد بود. اگر توضیح حضرتعالی در مورد “اسلحه به دست گرفتن برای رویارویی با مردم به منظور حفظ و حراست از نظام” را بپذیریم، که بنده نیز علیرغم انتقادات تند احتمالی برخی از هموطنان با سعه صدر و خوشبینی و نیک اندیشی و احترامی که برای شما قائلم، تمایل به پذیرش آنرا دارم، اما توضیح جنابعالی در مساوی پنداشتن فروپاشی نظام با فروپاشی و نابودی کشور را قابل توجیه نمی دانم. زیرا در طول تاریخ ایران سلسله های حکومتی بیشماری آمدند و رفتند، اما ایران همچنان باقی است. بیاد دارم قبل از انقلاب نیز طرفداران نظام پادشاهی تبلیغ می کردند که اگر رژیم پهلوی سقوط کند، ایران “ایرانستان” خواهد شد و ابرقدرت هایی مانند اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا آن را تجزیه خواهند کرد. این یک شگرد شناخته شده حکومت ها بوده و است. از انسان فهیم و دانشگاهی و علمی مانند جنابعالی انتظار نمی رود تبلیغات نادرست و هراس آفرین جمهوری اسلامی مبتنی بر شیوه “وحشت پراکنی” را بازتکثیر کنید؛ زیرا نتیجه آن حفظ نظام جمهوری اسلامی به هر قیمتی خواهد شد.
یعنی جنابعالی و بقیه اصلاح طلبان استمرارطلب در عمل و صراحتا از مردم می خواهید از ترس عقرب جراره تجزیه ایران همچنان در پناه دهشتکده “مار غاشیه” جمهوری اسلامی بمانید. آن هم در حالتی که اصولا عقرب جراره تجزیه وجود ندارد. و حیات جمهوری اسلامی ارتباطی به حیات مملکت ایران و منافع ملی و استقلال آن نداشته و ندارد. چه بسا تاریخ تلخ چهل سال گذشته عکس آن را ثابت کرده است. از دست دادن بخش بزرگی از دریای خزر و منافع ملی ایرانیان در میادین مشترک نفت و گاز در خلیج فارس (بین ایران و عربستان و ایران و قطر)، دریای خزر و در مرز مشترک ایران و عراق، بقول فردوسی یکی داستان است پر آب چشم.
شوربختانه با توجه به خروج آمریکا از برجام، و آنچه که از سخنان امروز آیت الله خامنه ای می توان استنباط کرد، تا قبل از پایان امسال برجام در کلیت خویش سرانجامی نافرجام خواهد داشت. و بعد از آن ممکن است خطر جنگ و درگیری کشور را تهدید کند که حداقل بخش قابل ملاحظه ای از مسئولیت خطر جنگ و نابودی منابع و منافع ایران متوجه عملکرد جمهوری اسلامی و رفتار پرخاشگرایانه و جنگجویانه آن بر علیه خودی و غیر خودی می باشد. در نتیجه باید اذعان داشت که تمامیت ارضی ایران و منافع ملی و استقلال (بخصوص از روسیه و چین) به دلیل ادامه حیات پر تنش و متحارب جمهوری اسلامی متضرر خواهد شد؛ و نه بر عکس آن. شوربختانه در رابطه با تمامیت ارضی کشور، انگشت اتهام همیشه بسوی ما بلوچها و کردها و غیره نشانه می رود. این در حالی است که ما در عرصه عمل و در تقارب و تعامل تنگاتنگ با بقیه هموطنان، کذب و پوچی این اتهامات را ثابت کرده ایم و با تحریم و جنگ و حمله نظامی نیز مخالف نموده ایم. و در این شرایط حساس در اتحاد و همگرایی ملی با بقیه هموطنان، روشنگری و مقابله با تبلیغات ناروا و هدفمند جمهوری اسلامی و ناصحان طرفدار آن را وظیفه خود می دانیم. زیرا بلوچ و کرد و عرب ایرانی بیشترین ضررها را از ادامه حیات جمهوری اسلامی متحمل گشته اند؛ و نمی توان و نباید از نارضایتی آنها بعنوان ابزاری برای هراس افکنی، ایجاد شکاف در صفوف ملت ایران و در جهت استمرار جمهوری اسلامی استفاده یا سوءاستفاده نمود.
خیلی پرسیده میشه که نایاک و امثال موسویان از کجا پول میگیرن. یکیش پولهاییه که بنیاد علوی به اسم کمک به دانشگاهها میداده، مثل ۶۰هزار دلاری که در سال ۲۰۱۴ به پرینستن و درواقع موسویان داد. یا ۳۷۵هزاردلار کمک به دانشگاه کاتولیک امریکا که میره به جیب آخوندی به اسم احمد ایروانی
یک نمونه دیگه: انجمن اسلامی جهانی امریکا که یک انجمن شیعهست و نزدیک به ج.ا، به پروژه ایرانِ “بلفرسنتر” دانشگاه هاروارد ۵۰۰هزار دلار کمک کرده. سحر نوروززاده (عضو سابق نایاک و عضو شورای امنیت ملی امریکا در دولت اوباما) اخیرا به این مرکز اضافه شده. مدیرش هم پیام محسنیه
“رایان مورو” خبرنگار امریکایی در سال ۲۰۱۶ گزارشی نوشته بود که بنیاد علوی به انجمن اسلامی جهانی امریکا، بارها کمک مالی کرده ازجمله ۱۰۰هزاردلار در سال ۲۰۰۵. گزارش “مورو” درباره شبکه مخفی بنیاد علوی در دانشگاهها و خیریههای امریکا رو از دست ندین
روحانیت ایران موقعیت کم نظیری را در جامعه باخته است. آنچنان که عاقل ترین و هوشیارترین آنها، امروز بیش از روحانیون مست قدرت، از آینده بیم دارند. بیم از آن که هم عمامه را بدهند و هم قم و مشهد و اصفهان را. شورش مردم در یکصد شهر، در دیماه گذشته طشت این سقوط اعتبار وموقعیت را از بام این شهرها به زمین انداخت و آنها که باید آن را می شنیدند، شنیدند.
آخرین سخنان آیت الله جوادی آملی که نه اصلاح طلب است و نه روحانی حکومتی در دیدار با وزیر کار؛ در آستانه روزکارگر، نشانه بارزی از این شنیدن سقوط طشت از بام بود. حجت الاسلام فاضل میبدی که از جمله روحانیون نزدیک به اصلاح طلبان است نیز همان را گفته است که جوادی آملی گفته، البته به زبان دیگری. آیت الله طالقانی همان را پیش بینی کرده بود که امروز شاهدیم. آیت الله منتظری نیز به گونه ای دیگر امروز ایران را دیده بود. روحانیتی که در انقلاب ۵۷ مرجع و مرشد مردم بود، امروز اگر شورشی گسترده تر از شورش دیماه ایران را در بگیرد، چه سرنوشتی جز آن سرنوشتی را خواهد داشت که آیت الله جوادی آملی پیش بینی کرده است:
«ما جائی برای رفتن نداریم و مردم ما را به دریا خواهند انداخت»
با این هشدارها بیدار خواهند شد ؟
در این آتش، تر و خشک با هم خواهند سوخت. چه احمد خاتمی ها و مصباح یزدی ها و جنتی ها باشند و چه صانعی ها و فاضل میبدی ها و جوادی آملی ها.
مردمی را که به آگاهی رسیده اند
دیگر نمی توان به زور آرام کرد
فاضل میبدی روحانی خوش فکر عضو مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم در یادداشتی با عنوان «ایمان بیاوریم که مردم میدانند» در روزنامه ایران شماره روز شنبه هشتم اردیبهشت ۹۷ نوشت:
آتشسوزی ساختمان پلاسکو درس بزرگی برای ما داشت. ساختمانی که در ظاهر شاهدان ماجرا و مالکان فکر میکردند آتش داخل آن مهار شده و خطر از بین رفته، اما غافل از آتش نهفته درونش بودند، اما زمانی که ساختمان در میان نگاههای بهتزده ناظران فرو ریخت، تازه قدرت آتش پنهان درون آن مشخص شد. آتشی که خیلیها آن را نمیدیدند یا در بیخبری از آن قرار داشتند. تحولات اجتماعی و سیاسی تاریخ کشور ما هم همواره پر از این آتشهای نهفته بوده، آتشهایی که در یک لحظه همه را غافلگیر میکنند و تلی از آوار را در جایی که خیلیها پیشبینی آن را نداشتند، باقی میگذارند.
واقعیت این است که در شرایط فعلی هم درون جامعه ما لبریز از این آتشهای نهفته است، آتشهایی که اعتراضات دیماه سال گذشته تنها قسمت کوچکی از دود ناشی از آن بودند. بسیاری از دلسوزان دهههاست درباره تأثیر این تهدیدها و خطر بیتوجهی به آن هشدار دادهاند و چه بسا قسمت عمدهای از همین دلسوزان که بابت همین هشدارها دچار زحمات و رنجهای فراوانی شدهاند. چون به گمان برخی کار آنها چیزی جز «سیاه نمایی» نبوده است. وزیر کشور صداوسیما، منبرها، دانشگاهها، آموزش و پرورش و همه را مخاطب قرار میدهد که باید تغییرات نسل و تحولات اجتماعی درون جامعه را بعنوان یک واقعیت بپذیریم. در روزهای اخیر عالم دانشمند و مورد وثوقی چون جوادی آملی نیز هشدارهای تأمل برانگیز در این زمینه داشتند. بنابراین قابل انتظار است گروهها و طیفهایی که تا دیروز هشدارهای جریان های روشنفکر دانشگاهی را «سیاه نمایی» و «قلب واقعیت» میدانستند، امروز درباره هشدارهای مشابه حوزه تأمل بیشتری کنند.
ما در چهار دهه گذشته هر چه جلوتر آمدهایم، بیشتر برای حل مشکلات و مصایب کشور بر راه حلهای امنیتی، انتظامی و قضایی تکیه کردهایم. کاری که این راهحلها میکنند، مثل همان اتفاقی است که در جریان آتشسوزی پلاسکو افتاد و باعث شد تا شعلههای آشکار آتش از بین بروند و این خیال ایجاد شود که بحران مهار گشته است. راهحلهای امنیتی و قضایی تنها باعث از بین رفتن صورت و نمود بیرونی مشکلات و نارضایتیهایی که در قلب جامعه میگذرد، میشوند و اصطلاحاً به جامعه ظاهری آرام و پایدار میبخشد. اما این تنها ظاهر ماجرا است.
کشور ما از وجود و تعدد پر شمار تریبونهای یکطرفه، از جمله صدا و سیما رنج میبرد. این در واقع بحران عدم انعکاس «صدای مردم» است. در این میان نگفتن حقایق به مردم، تلاش برای زنده نگاه داشتن لبخند ساختگی بر چهره جامعه، به رسمیت نشناختن آزادی سبک زندگی، تناقض میان برخی شعارهای انقلابی با رفتار و منش واقعی مسئولانی که همین شعارها را تکرار میکنند و نظایر اینها مسائلی که مردم بهخوبی میدانند. همانطور که اکنون جامعه به روشنی شکاف میان پتانسیلهای موجود کشور با وضعیت فعلی را در مقایسه با کشورهای منطقه که زمانی در قیاس با خود ما محروم محسوب میشدند، میداند.
«جامعهای که به آگاهی رسیده» را نمیشود براحتی برای تظاهر به آرامش ترغیب کرد. روشهای امنیتی و قضایی نیز در بستر چنین جامعهای خیلی زود تأثیر خود را از دست میدهند. برای فرار از وضعیتی که امروز آیتالله جوادی آملی و دیروز روشنفکران ما هشدار آن را میدانند، اولین نیاز جدی این است که مسئولان و حاکمان ما متوجه باشند که «مردم میدانند»
حسین منزوی بیتردید از پیشگامان برجستهء غزل معاصر است که در نوآوری، بداعت و غنای غزلسرائی امروز نقشی بسزا داشته است. در واقع با ُمنزوی و با همّت و خلاقیّتهای شعری او-ازجمله ابداع اوزان عروضی تازهء درغزل فارسی- بود که غزل از فضای بستهء مضامین تکراری و سوز و گدازهای کلیشهای به «هوای تازه»ی عواطف و احساسات عاشقانه و تصویرسازیهای بدیع شعری دست یافت. شعر این آذربایجانی ِآذر به جان، شعرِ جانهای شیفته و دلهای شوریده و بیقرار است.
حسین منزوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازمنزوی آثارمتعدّدی منتشرشده که معروف ترین آنها عبارتاند از:
– با عشق در حوالی فاجعه،
– از شوکران و شکر،
– با سیاوش از آتش،
– از ترمه و تغزّل،
– با عشق تاب میآورم،
– از خاموشیها و فراموشیها
– حنجرهء زخمی تغزّل
به کانال خبرنامه گویا در تلگرام بپیوندید
در همهء سالهائی که «در این قفس که نَفَس در وی /همیشه طعم لَجَن دارد»، حسین ُمنزوی با نجابتی استثنائی و بدور از جنجالهای روزنامهای، مُـنـزوی زیست و مُـنـزوی مـُرد (اردیبهشت ۱۳۸۳).
شعلهء شعرش روشن باد!
ع.م
دو غزل از حسین ُمنزوی:
زنی که صاعقه وار آنک ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد
همیشه عشق به مشتاقان پیام وصل نخواهد داد
که گاه، پیرهن یوسف کنایههای کفن دارد
کیم؟ کیم که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی
بهل که تا بشودای دوست هرآنچه قصد شدن دارد
دوباره بیرق مجنون را دلم به شوق میافرازد
دوباره عشق در این صحرا، هوای خیمه زدن دارد
زنی چنین که توئی بیشک شکوه و روح دگر بخشد
به آن تصوّر دیرینه که دل ز معنیِ زن دارد
مگر به صافی گیسویت هوای خویش بپالایم
درین قفس که نَفَس در وی، همیشه طعم لجن دارد
** *
در خود خروشها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم
میجوشم از درون هر چند با هیچکس نمیجوشم
گیرم به طعنهام خوانند: «ساز شکسته!»، میدانند-
هر چند خامُشم اما، آتشفشان خاموشم
فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست
امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار میپوشم
در پیشگاه فرمانش، دستی نهادهام بر چشم
تا عشق حلقهای کرده است، با شکل رنج در گوشم
این داستان که از خون گل بیرون دمد خوش است، اما
خوش تر که سر برون آرد، خون از گُل ِ سیاووشم
من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخم
بگذار تا کُند تقویم از یاد خود فراموشم
مرگ از شکوهِ استغنا با من چگونه برتابد؟
با من که شوکرانم را با دست خویش مینوشم
ایران ، بهشتی ست برای غارتگران ، چپاولگران ، اختلاسگران و سایر اعضای باند های دستبرد به اموال عمومی و جهنمی ست برای اقشار و طبقات حقوق بگیر از کارگر گرفته تا کارمند ، کشاورز و کاسب های خرده پا .
زنان ، مردان ، دختران و پسران درتلاشند تا برای زندگی در نمانند.
دره عمیق و پرناشدنی فاصله عظیم طبقاتی در ایران چنان به نمایش در آمده است که دیگردر باور کسی هم نمی گنجد تا بخواهد رفاه اجتماعی را معنا کند ، بیکاری آن چنان افسار گسیخته در تاخت و تاز است که کار فرمای بزرگ یعنی دولت و سایر دست اندرکاران هر شرطی که قایل شوند جویای کار به آن تن می دهد.
کارگر در بدو استخدام همراه با قرارداد مدت معین خود کاغذی را امضا می کند که کلیه حقوق و مزایای خود را در یافت کرده است.
واین نوشته به منزله آن است که کارگر حقوق بگیر هرگز نتواند برای دریافت حقوق پایمال شده اش به اداره کارحامی کارفرما نیز به تظلم و دادخواهی برود.
و در این میان کارجویان مهمان از سایر کشور ها که اینک نه برای ارزش ریال موجود در ایران که به گفته خودشان به پاس امنیت جانی که دارندنیروی کار خویش را ارزان تر می فروشند، معظلی بر معظلات دیگر جامعه کارگری افزوده است.
دولت و سایر دست اندرکاران صاحب کاربی توجه به شرایط بد و سخت زندگی حقوق بگیران اعم از کارگر و کشاورز و سایر اقشار و طبقات فرودست جامعه با افزودن درصد ناچیزی به در آمد آنان در هرسال، در واقع شعور و باور مردم را به سخره می گیرند و نمی دانند که:
طپیدن های دل ها ناله شد آهسته آهسته
رساتر چون شود این ناله ها فریاد می گردد
ظاهراً در باورشان گنجانده شده است که تنها و تنها وظیفه آنان افزودن سرمایه های شأن برای انتقال در یک کشور بیگانه ست ، مطلق انگاری در سود آوری بیشتر آن چنان در جان شأن تنیده شده است که فراموش کرده اند :
ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را
دهی چون آب و آتش دشنه ی فولاد می گردد
فقر و فلاکت و بیکاری، فساد ،ارتشا و اختلاس، دزدی، قتل ، زورگیری ، فحشا ، انبوه فارغالتحصیلان بی سواد جویای کار ، طلاق و سستی بنیان های خانوادگی، دروغ و بسیاری از ما هنجاری های اجتماعی چنان ریشه دوانیده است که ظاهراکنترل از دست آقایان نیز خارج شده است.
کارگران ایران اعم از زن و مرد، فارغالتحصیلان دانشگاهی گرفته تا کارگران فاقد تخصص های علمی امروز به جان آمده از سیاست های غلط اقتصادی که هر روز ندار ، ندار تر و بی چیز تر می شود و سرمایه دار داراتر…
با استقبال از گرامیداشت روز جهانی کارگر اول ماه مه (یازدهم اردیبهشت)به سنت هر ساله در خواست های خویش را همراه با توده های کند ده میلیونی کارگران و زحمتکشان این سرزمین پاک آباد طرح می کنیم :این حداقل دستمزد، بنیان های خانواده را سست_که شده است_ سست تر و همه ی بد هنجاری های اجتماعی را چند برابر تر می کند.
کارفرمایان محترم قراداد های مدت معین و کوتاه مدت فراموش کنند تا کارگر به امنیت شغلی خود اعتماد پیدا کند.
دولت محترم سندیکاهای کارگری را به رسمیت بشناسد تا کارگران بتوانند برای دفاع از حقوق خویش سندیکاها را به یاری بگیرند.
خانه کارگر که اینک یک تشکل دولت فرموده است به نمایندگان واقعی کارگران تحویل داده شود و آقای رییس خانه کارگر بعد از چند دهه از این تشکل خداحافظی کند ، شاید در آن جا اتفاقی بیفتد.
کارگران ایران خواستار آنند تا اعتصاب به عنوان حق قانونی آنان شناخته شود تا بتوانند از این ابزار برای اعتراض های مدنی خود بهره بگیرند.
وزارت محترم کشور و دوایر زیر مجموعه آن نمایندگان کارگران رابه رسمیت بشناسند تا پیش از هر اقدامی حضور این نمایندگان بتواند به رفع و رجوع مشکلات کمک کند.در این روز با شکوه هم زبان با کارگران و سایر چشم انتظاران دوران بازنشستگی از دولت محترم درخواست می کنیم تا یک بار و برای همیشه تدبیری اندیشیده شود که دست دولت های بعدی از دستبرد به صندوق های بازنشستگی_چه تأمین اجتماعی و چه سایر صندوق های بازنشستگی کوتاه شود.ما باور داریم که احزاب می توانند در دفاع از حقوق کارگران بهترین نقش را ایفا کنند ، هم از این روی حزب اراده ملت ایران شعبه سمنان افتخار آن دارد تا در این روز بزرگ کارگران ایران را به اتحاد فراخوانده و شعار معروف کارگران جهان متحد شوید رابه داخل کشور کشانده بگوید:
کارگران عزیز ایران برای دفاع از منافع صنفی خود متحد شوید.
این اتحاد می تواند به تعبیری بزرگ جهت سربلندی ایران عزیز منتهی شود.
پاینده ایران
برقرار باد حزب اراده ملت ایران شعبه سمنان
۱۳۹۷/۲/۹
“کار برتر از سرمایه است و ثروتهای انباشتشدهی جهان محصول کار کارگران است.”
هر سال، روز کارگر این فرصت را به ما میدهد تا نقش ارزشمندی را که زنان و مردانِ کارگر، در تامین رفاه و شکوفایی اقتصادِ هر ملتی از جمله مردم ایرانزمین، ایفا میکنند قدردان باشیم. این قدردانی چنانچه با گامهای اثربخش وفراگیر در راستای تکریم کارگران رقم بخورد، نشانی از شخصیت حاکمیت و ملت ما در ارج نهادن به تعهد، خلاقیت و قدرت کارگران ما خواهد بود.
روز کارگر روز ویژهایست که ما تعهد خود را در خصوص حفظ کرامت، تامین معیشت و رفاه و آسایش طبقهی کارگر به کودکان خود آموزش دهیم و نسل بعدی را با جایگاه طبقهای که در گردش و بهبود وضعیت جامعه، نقشی زیرساختی دارند، آشکار سازیم.
در اینروز کمیته اقشار و اصناف حزب اراده ملت ایران، ضمن تبریکی خاضعانه به تمامی کارگران ایرانزمین و دستبوسی این قشر پرتلاش و نادیدهگرفته شده، اشارهای مختصر به اهم مطالبات کارگران مینماید:
۱. اهتمام جدی دولت در تامین رفاه کارگران و دستیابی آنها به معیشتی مطلوب و رعایت تناسب میان حداقل دستمزد و خط فقر اعلام شده از سوی نهادهای ذیصلاح .
۲. تضمین امنیت شغلی و رعایت الزاماتی چون بیمه و حقوق بیکاری کافی و متناسب.
۳. لزوم استقلال سرمایههایی که اندوختهی کارگران میباشد. اعم از سازمان تامیناجتماعی و صندوقهای کارگری.
۴. رسیدگی به استانداردهای ایمنی در محل های کار و افزایش نظارت بر حفظ ایمنی کارگر و لزوم رعایت کامل قوانین مربوط به سختی و ایمنی کار.
۵. ضرورت بازنگری بر تمامی مصوبات و سیاستهایی که ناقض عدالت اجتماعی هستند و لزوم رسیدگی جدی به معضل دستمزدهای معوقه و قراردادهای سفید امضا.
۶. رفع تبعیض جنسیتی در حق کارگران و برابری کامل حقوق زنان و مردان در قوانین، قواعد، امکانات، تسهیلات و جایگاههای کاری بین زنان و مردان.
۷. بازنگری جدی در وجود ساختارهای دولتزده در حوزهی کارگری و گامی مستحکم برای تشکیل سندیکاها و تشکلهای مستقل کارگری.
۸. آموزش رایگان و توانمندسازی رایگان کارگران و فرزندان کارگران.
۹. با توجه به مسلم بودن حق اعتراض کارگران، ممنوعیت هرگونه اِعمال فشار، پروندهسازی و صدور احکام قضایی برای فعالان کارگری و کارگران، و تامین امکان دادخواهی و شکایت کارگران.
۱۰. ممنوعیت کار کودکان و لزوم برخورداری آنها از امکانات تحصیلی و آموزشی، رفاهی و بهداشتی رایگان.
۱۱. رعایت حقوق مستمریبگیران و بازنشستگان در راستای برخورداری از یک زندگی انسانی با کیفیت، مطابق با استانداردهای جهانی و
تامین اجتماعی همه جانبه و فراگیر شامل بیمه های درمانی، از کارافتادگی و بازنشستگی برای کارگران و مزدبگیران و خانوادههای آنان.
دعوا برسرحفظ یا دفن برجام چه هدفی را دنبال می کند؟
تعیین تکلیف برجام با نزدیک شدن به سررسیداولتیماتوم گونه ای که ترامپ خطاب به اروپا برای خروج یا پذیرش اصلاحات لازم در آن تعیین کرده است، به مرحله حساس و عطف خود نزدیک می شود. نگاهی به مواضع هرسه طرف یعنی آخرین واکنش های ایران و ماکرون (و مرکل) و نیز ترامپ و سایرسردمداران دولت آمریکا، هرکدام به نوع و زبانی نشان دهنده بی اعتبارشدن آن است. نکته جالب آن است که در برابرتعرض آمریکا به این پیمان، رویکردتازه هردو طرف دیگراین معامله یعنی هم اروپا با طرح یک توافقنامه مکمل که مستلزم تغییربندهای موسوم به غروب و تنظیم توافق جامع تر حول نگرانی های آمریکا است، و هم ایران با تهدید به بازگشت مرحله پیش از برجام، به معنای نقض و فراروی از آن است.
گرچه برجام مدت هاست که عملا به یک لاشه نیمه مرده و مشرف به موت تبدیل شده است، و شاید با اندکی مسامحه می توان از آن به عنوان یک جسدی که روی دست مانده و منتظردفن است نام برد؛ اما نکته جالب آن است که هیچ کدام از طرف ها و هر کدام بنا به مصالح و اهدافی متفاوت و چه بسا متضاد مایل به دفن رسمی آن نیستند!. یا بهتراست بگوئیم نمی خواهند مسئولیت رسمی دفن آن را به عهده بگیرند. این که در شرایط کنونی چرا حفظ جسدبرجام مهم و محل مناقشه است است از جمله موضوعات مورد بحث این نوشته است. در واقع توصیه اروپائی ها به دولت آمریکا این است که به عقل آمده و تا زمانی که بدیل دیگری برای کنترل فعالیت های هسته ای رژیم ایران یافت نشده، از دفن رسمی این جسدمرده پرهیزنمایند. خوددولت ایران هم به دلیل نگرانی از افزایش فشارها و تنگ ترشدن حلقه محاصره، از حفظ برجام ولو آن که می داند بیشتر به یک جسدشباهت دارد تا موجودی زنده، برای جلوگری از شکل گیری یک اجماع جهانی علیه خود خواهان حفظ آن است. به نظر می رسد که دولت آمریکا هم با درک هشدارهای اروپا نسبت به عواقب پذیرش مسئولیت رسمی دفن آن، در صدد برآمده است که با بهره گرفتن از پیشهادهای اروپا از آن بستری برای پیشروی به سوی اهداف موردنظرخود بوجودآورد.
گزارش زیر گویای واقعیت فوق است: دو مقام دولت دونالد ترامپ که در رابطه با توافق اتمی با ایران نیز مسئولیت دارند، میگویند واشینگتن بهدنبال مذاکره دوباره بر سر برجام یا تغییر آن نیست، بلکه قصد دارد با تهران به توافقهای مکملی برسد تا «کاستیها برطرف شود». به گزارش خبرگزاری رویترز، کریستوفر فرد، مشاور وزارت خارجه آمریکا در امور امنیت بینالملل و منع اشاعه هستهای، روز پنجم اردیبهشت ماه گفته است «ما نمیخواهیم برجام را دوباره به بحث و مذاکره بگذاریم و یا آن را دوباره باز کنیم یا چیزی را در آن تغییر دهیم».آقای فورد افزوده آنچه دولت متبوع او میخواهد «یک توافق مکمل» با ایران است که «دستورها و قوانین و محددیتهای بیشتری در آن در نظر گرفته شود».
به این ترتیب در حالی که عملا همه طرف ها در حال نقض آن هستند، اما هیچ کدام- و چه بسا با توسل به مانورهای پیچیده و چندلایه- مایل نیستند که مسئولیت آن را به پذیرند. شاید بتوان گفت برنده نهائی کسی است که بتواند طرف مقابل را به عنوان ناقض اصلی آن معرفی کند. بدیهی است در جهانی که زور و قدرت حرف اول را می زند، شانس پیروزی قدرت های برتر بیشتراست.
در چنین فضائی است که در آخرین واکنش ها دست اندکاران حکومت ایران از گزینه های سه گانه پیش روی خود در صورت خروج آمریکا سخن به میان آورده اند: به ترتیب از کم تنش ترین یعنی ماندن بدون آمریکا با همراهی اروپا و دیگرشرکاء؛ خروج از برجام و شروع غنی سازی اورانیوم با غلظت بالا (۲۰٪)؛ و از بدترین و تهدیدآمیزترین حالت که خروج از پیمان ام پی تی که در حامل تهدیدضمنی به اتخاذمسیری مشابه کره شمالی است. حتی شمعخانی رئیس شورای امنیت ملی شق سوم را محتمل دانسته و ظریف هم از آن به عنوان یکی از احتمالاتی که منع قانونی ندارد نام برده است (همراه با چاشنی، البته دولت با آن مخالف است ولی در کشور بخشی از آن حمایت می کنند).
می توان حدس زد که با توجه به انواع بحران های داخلی و منطقه ای که رژیم ایران با آن مواجه است، و برای جلوگیری از اجماع کامل اروپا و آمریکا و فشارهای اقتصادی و سیاسی آن ها، گزینه واقعی رژیم البته مشروط به رویکرداروپا در مقابل آمریکا، همان شق نخست باشد. طبیعی است که به رسم قواعدشناخته شده دیپلماسی، هر دولتی سعی می کند که زودتر از موقع لازم مشت خود را باز نکند تا بتواند بر دامنه مانور و تأثیرگذاری اش بر معادلات جاری و در اینجا مشخصا خنثی کردن فشارآمریکا برای جلب اروپا بسوی خود بیفزاید. ترامپ هم در واکنش به این رویکرد معطل نماند و به طورمکرر به ایران هشدار داد که در صورت تهدیدآمریکا به وضعیتی دچارخواهدشد که کمتر کشوری آن را تجربه کرده است! البته تهدیدبه استفاده از مشت آهنین و بقول وی اعمال فشارحداکثری یکی از شگردهای شناخته شده ترامپ است که در موردکره شمالی هم بکارگرفته شد و مصداق سیاست به مرگ بگیر تا به تب راضی شود هست.
چنان که تهدید به نابودی کره شمالی و فشاربه چین و نهایتا تصویب تحریم های گسترده در شورای امنیت سازمان ملل در پی آزمایش های هسته ای و پرتاب موشک های قاره پیما توسط کره شمالی، و متعاقبا اعلام آمادگی آن برای مذاکره بی قیدوشرط، از منظرترامپ نشان دهنده موفقیت دپیلماسی تهدیدحداکثری است. در واقع فشاربه اروپا در موردبرجام و تهدید به خروج آمریکا از آن در صورت عدم تغییرموردنظرآمریکا در آن، جلوه دیگری از کاربردهمان دپیلماسی تهاجمی است. این دیپلماسی برآن است که با توسل به نمایش قدرت برترآمریکا، می توان موقعیت آمریکا در جهان را بهبود بخشید.
البته علاوه برایران طرف های دیگرهم، چه اروپا و چه بویژه آمریکا به نوبه خود با سناریوها و گزینه های مختلفی بازی می کنند، چنان که به گفته یکی از مقامات دست اندرکارمذاکره با اروپا، حول «طرح های احتیاطی» مشغول مذاکره هستند. در چنین شرایطی عموما طرف ها ابتدا با مطالبات حداکثری واردمیدان می شوند و تا آخرین لحظات هم حاضر نیستند که دست خود را روکنند. چنان که فی المثل هم وزیردفاعآمریکا و هم وزیرخارجه جدید آن و هم دیگران مکررند ادعا می کنند که تا کنون تصمیم نهائی خروج آمریکا از برجام گرفته نشده است. تکلیف نهائی آن بستگی به میزان تفاهم و جلب رضایت آمریکا از پیشنهاداروپائی ها دارد.
فعلا نتیجه اولتیماتوم ترامپ به اروپا مبنی بر ارائه پیشنهادجدید (که شامل مطالبات چهارگانه موردنظرآمریکا باشد) یا خروج از آن، پس از مذاکرات طولانی و مفصلی که بین اروپا و آمریکا جریان داشت تا حدودی از نظر آمریکا امیدوارکننده تلقی شده است بدون آن که هنور توانسته باشد رضایت کامل و حداکثری اش را برآورده کند. با این همه با وجودجنبه های مهم و چرخشی که اروپا در آن به سودآمریکا صورت داده است قطعا آمریکا آن را ردنخواهدکرد. ضمن استقبال از آن سعی خواهد کرد بیش از پیش مهرخود را بر آن بکوبد و بویژه از جبنه های اجرائی آن را بخودنزدیک کند. در حقیقت پس از ماه ها مذاکره و چانه زنی، تا آن جا که به کلیات و نقشه عمومی مربوط می شود اروپا عملا چهارچوب موردنظرترامپ یعنی هم تغییرمفادبرجام و هم مواردخارج از برجام را پذیرفته است.
گرچه این هنوز ممکن است بدلیل حفظ قدرت چانی زنی خود در جزئیات، به معنی اعلام رسمی عدم انصرافش از خروج برجام نباشد!. بهرصورت، هرکدام از طرفین بنا به منافع و مقتضیات زبان دیپلماسی با عناوین مختلفی از این توافق حول کلیات نام می برند که تغییری در ماهیت آن نمی دهد. تا همین جا می توان گفت که با چرخش نسبی اروپا به سوی آمریکا، اوضاع به زیان جمهوری اسلامی حرکت کرده است. این که در چنین شرایطی ایران حربه تهدیدبه خروج از ام پی تی را پیش کشیده است تصادفی نیست. حربه ای که چه بسا رقبا هم به زنگ زدگی آن واقف باشند. از قضا از کارانداختن این حربه یکی از مهم ترین محورهای توافق جدید را تشکیل می دهد. هم چنین باید افزود با این توافق جدید اروپا با خواست های آمریکا، این ادعای دست اندرکاران اتحادیه اروپا که حفظ برجام و مخالف با خروح از آن خط قرمزآن ها محسوب می شد، عملا از رده خارج شده و رنگ باخته است. چنان که خواهد آمد، از این پس این ایران خواهد بود که برای حفظ برجام باید پذیرای تحریم های جدید باشد!
چگونه اروپا به دادآمریکا می رسد!
آمانوئل ماکرون می گوید آن چه من به دنبالش هستم این است که پس از حصول توافق با رئیسجمهورشما، کار را بروی یک توافق جامعتر آغاز کنیم که چهار رکن اساسی دارد: اجرای مفاد توافق فعلی؛ گسترش مفاد آن به پس از سال ۲۰۲۵؛ نظارت بر برنامه موشکی ایران و مهار نفوذ نظامی ایران در منطقه… این چهار رکن که من در سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل هم به آنها اشاره کردم مواردی است که نگرانیهای موجه آمریکا و متحدان ما در منطقه (خاورمیانه) را هم برطرف خواهد کرد.”
چنان که دیده می شود بر طبق این سخنان، ماکرون همه آن چه را که مدنظرترامپ بوه در اساس پذیرفته است. تمامی قرائن حاکی از توافق آلمان و انگلیس با پیشنهادماکرون است. چنان که ماکرون در نشست خبری خود در واشینگتن گفت: “این توافق من نیست، این استراتژی ماست، همانطور که با تمامی شرکای اروپاییمان هماهنگ شده است .”بنابراین حتی اگر صرفا بیانگر نظرترویکا یعنی آلمان و فرانسه و انگلیس هم باشدعملا با توجه به نقش آن ها در اتحادیه اروپا می توان آن را نظراتحادیه هم به شمارآورد. گرچه در این دادوستد اروپا تابع صرف آمریکا نبوده بلکه به نوبه خود سعی کرده است تا حدی به آن عقلانیت منطقی و قابل قبولی بدهد و گرچه هنوز در جزئیات اجرائی هنوز نکاتی وجود دارند که باید حول آن ها توافق شود.
چگونه معادله وارونه می شود و برجام تبدیل به مکانیسم ماشه شلیک به خود می شود!
با این همه، چنان که از گزارش ها و توضیحات بالا می شودفهمید، هردو طرف در موردفرمولاسیون حفظ برجام درعین ضرورت افزودن توافقنامه مکمل به آن به توافقی لااقل اولیه دست یافته اند (گرچه این نگرانی هم مطرح می شود که ترامپ در آخرین لحظه ها همه کاسه و کوزه ها را بهم بریزد). معنای چنین توافقی حفظ جسدبرجام تا اطلاع ثانوی از یکسو و گشودن ریل موازی برای ایرادفشارمشترک به حکومت از یکسو و البته مردم ایران از سوی دیگر است. با چنین تمهیدی است که اروپا و آمریکا با برطرف کردن خصلت یک جانبه طرح اولیه ترامپ، تا آن جا که به نقشه راه بر می گردد، توانسته اند با بستن راه خروج ایران از برجام، عملا ورق را علیه جمهوری اسلامی برگردانند!.
لازم به توضیح است که نقطه ضعف رویکردپیشین ترامپ با ادعا و شعارلغوبرجام عملا دست حکومت ایران را برای خروج از برجام و تعهدات آن ( همان برجام بی خاصیت شده) باز می کرد، بدون آن بتواند بدیلی برای پرکردن خلائی که به دنبال آن بوجود می آمد داشته باشد. این اروپا بود که به ترامپ فهماند که می توان تحت دفاع از «برجام» از آن هم چون طوقی به گردن رژیم سود جست. برداشتن نظارت آژانس انرژی بر فعالیت های هسته ای ایران، به معنای فقدان کنترل بر رفتار و عملکردآن و امکان بوجودآمدن یک کره شمالی دوم است. با خروج رسمی و یک جانبه آمریکا از برجام این پیمان رسما و عملا بی اعتبارمی شد و با سست شدن وجه حقوقی آن رژیم ایران هم می توانست لااقل غنی سازی در سطح قبلی را از سربگیرد.
بدون آن غرب و آمریکا راه حل فوری برای پرکردن چنین خلأی را داشته باشند. مگر با مداخله نظامی به شکل قاطع و همه جانبه. حربه نظامی در حقیقت راه حل نیست و با پی آمدهای سنگین و غیرقابل پیش بینی مواجه است که نه منافع اروپا با آن خوانائی دارد و نه خودترامپ آمادگی چنین مداخلاتی را دارد و نه منطقه اشباع شده از بحران چنین اجازه ای را به آن می دهد. البته این تنها یکی از پی آمدهای مهم ابطال یک توافقنامه جهانی است. علاوه بر آن چنین اقدامی می تواند بر اتحاد و مناسبات تاریخی و استراتژیک بین دوسوی آتلانتیک تأثیرمخربی برجای نهد آن هم در شرایطی که قطب بندی های جدید و جنگ سردتازه ای در حال اوج گرفتن است. هم چنین نقض یک جانبه توافقنانامه و تأثیرمخرب آن بر نظم جهانی که آکنده از بحران و جنگ و خشونت است و چه به لحاظ پیام منفی که به کره شمالی می فرستد، از دیگرپی آمدهای مخرب رویکردی ترامپ محسوب می شود. رویکرداروپا با حفظ جسدبرجام بر آن است تا آن جا که ممکن است از دامنه چنان پی آمدهائی بکاهد و مهم تر از همه حکومت ایران نتواند به آسانی و بدون کیفر و محکومیت جهانی به طور یک جانبه قراردادبرجام را نقض کند. چنان که می دانیم بر طبق توافقنامه برجام نقض آن از سوی ایران به طوراتوماتیک به معنی بازگشت تحریم های قبلی سازمان ملل خواهد بود.
باین ترتیب خطرضمنی خروج از برجام اگر تا کنون در پاسخ به خروج آمریکا به عنوان برگ برنده ای در دست حکومت ایران محسوب می شد، اکنون با چنین توافق احتمالی و براساس فرمولاسیون جدید، این برگ برنده عملا سوخته می شود. نقض آن توسط ایران به عنوان نقض یک توافق بین المللی تلقی خواهد شد که می تواند با مجازات های سنگین اقتصادی و سیاسی و اجماع کما بیش جهانی مواجه شود. در حقیقت ترامپ بدون حلقه اروپا و جلب نظرآن به سوی خود برای فشاربه ایران، فاقداهرم لازم است و پیشنهاداروپا به آمریکا این اهرم لازم را فراهم می کند. کاری که اروپا می کند بیرون کشیدن چاشنی انفجاری و در عین حال غیرعملی طرح ترامپ و تبدیل کردن آن به یک فرایندقابل اجراء است. تنها شانس و گزینه ای که برای گریزجمهوری اسلامی از افتادن به دام این مخمصه جدید باقی می ماند آن است که ترامپ با ردنظراروپا اقدام به خروج یک جانبه نماید و ناقض برجام باشد. اما بعیداست که آمریکا این دستاویزحقوقی را به آسانی بدست حریف بدهد. ضمن آن که با پذیرش پیشنهاداروپا می تواند در پی وضع تحریم های مشترک علیه نفوذایران در منطقه و موشک و … برآید و حتی دنبال تغییرمفادبرجام به موازات تاریخ انقضای آن باشد.
مکرون در سخنانی دیگر بر دو نکته قابل تأمل هم انگشت تأکید نهاد که می تواند در شفاف ساختن پس زمینه های تاریک و پنهان مانده مذاکرات و توافق های دو قدرت روشنائی بیفکند:
رئیس جمهوری فرانسه در جائی در ارزیابی از گفتگو هایش با ترامپ تصریح کرد که گرچه در این سفر نتوانسته است تغییری در دیدگاه همتای آمریکایی خود ایجاد کند، اما آن را از یکسو مربوط به عوامل داخلی آمریکا دانسته و از سوی دیگر مدعی شده است که موفق به زمینهسازی برای مدیریت شرایط بعد از فروپاشی احتمالی برجام شده است.
درمورد تأثیرات عوامل داخلی و مربوط به رقابت و کشاکش بلوک های قدرت در داخل آمریکا بر تصمیمات ترامپ می گذارد تردیدی نیست. بخصوص چالش های بزرگی که شخص ترامپ و حزب جمهوریخواه در آستانه انتخابات میان دوره ای کنگره و سنا با آن مواجه هستند تأثیرگذارهستند . اما نکته دوم روشن می کند که پیشنهادجدید او و اروپا فقط ناظربه باصطلاح حفظ برجام نیست بلکه شامل دوره پسابرجام و تنظیم رابطه اروپا و آمریکا حتی در صورت خروج آمریکا از برجام، با هدف تأمین بستری برای حفظ همکاری و گفتگو با آمریکا در باره تحولات جهانی و مشخصا حفظ و ایجادثبات در منطقه هم می شود. چنین رویکردی روشن می کن که رابطه دوقدرت بدلایل منافع مشترک اقتصادی و سیاسی و امنیتی نمی تواند در برابر هم قرارگیرد. رابطه ای که دولت فرانسه در آن برای خود جایگاه و منافع ویژه ای قائل است. در واقع بندناف اتحادیه اروپا با آمریکا، آن هم در شرایطی که جهان به سوی جنگ سرد و شکل گیری قطب بندی های تازه در حرکت است، چنان بهم گره خورده است که حتی خروج یک جانبه آمریکا از پیمان های جهانی نمی تواند خللی بر آن واردکند.
معضل انداختن زنگوله به گردن گربه؟
موضوع اصلی این نوشته تمرکز بر نقشه های دو قدرت بزرگ جهانی در مواجه با ایران و بحران منطقه در شرایط فروپاشی برجام و دوره پسابرجام است. این که آن ها با توجه به همه چالش ها و بحران هائی که منطقه و قدرت ها با آن روبروهستند تا چه حد بتوانند خواست های خود را متحقق کنند، خود موضوعی جداگانه و قابل بحث است. هنوز روشن نیست که جنبه اجرائی دادن و باصطلاح معضل افکندن زنگوله به گردن «گربه ای بنام ایران» تحت سلطه ولایت فقیه، چگونه صورت خواهد گرفت. بی تردید چنین کاری نه آسان است و نه بدون در نظرگرفتن توانائی ها و چگونگی واکنش های متقابل ایران و نیز نقش بازیگران ذینفع دیگری چون روسیه و چین و یا مدعیان منطقه ای چون ترکیه می تواند به شکل کاملی صورت پذیرد. چنان که مکرون در بخشی از سخنانش خواهان مذاکره با آن ها هم شده است.
از سوی دیگر هنوز از کم و کیف و جزئیات پشت پرده این نوع توافق ها که در آن جزئیات هم مهم هستند، اطلاعات لازم را نداریم. سی ان ان به نقل از منابع آگاه مدعی شده است که رئیسان جمهوری آمریکا و فرانسه توافق کرده اند که برای بستن پیمانی دیگر که فراتر از برجام باشد مذاکره با ایران را سریعا آغاز کنند. با این همه نباید فراموش کرد که رویکرداروپا با صحه نهادن ضمنی بر انتقادهای ترامپ نسبت به برجام، که او به عنوان بدترین و مفتضحانه ترین توافقی که تا کنون دیده است از آن نام می برد، و پذیرش تدارک یک توافقنامه جدیدتر و کامل ترموازی، بسترمناسبی را برای تاخت و تاز و پیشروی ترامپ فراهم آورده است. بهمین دلیل هم ترامپ ضمن استقبال و در عین حال حفظ فاصله معینی از آن برای چانه زنی های بیشتر، همراهی اروپا با آمریکا را بفال نیک گرفته و به فکرتحمیل آن به سطوح و طرف های دیگر افتاده است. بدیهی است ترامپ که اساسا اعتقادی به مناسبات و توافق های چندجانبه مگر با لحاظ اولویت اول آمریکا ندارد، با تمام قوا خواهد کوشید که هرچه زودتر خواست ها و مطالبات حداکثری خود را به طرف های اروپائی در راستای فشاربیشتر به ایران اعمال نماید و در واقع این کار از همین حالا شروع شده است.
معادله قدیمی چماق و هویج و یا واژه هائی چون برد-برد که اوباما از آن در توافقنامه قبلی بهره می گرفت، در نزدترامپ مطرود بوده و باج دادن تلقی می شود. از این رو در این معادله «هویج» سهم خود را به چماق می دهد. بهمین دلیل عجیب نخواهد بود که در سریعترین زمان ممکن شاهد برافراشتن چماق و مقررکردن تحریم های تازه و لو با عناوین تازه، هم یک جانبه و هم به همراهی اروپا باشیم. در معادله جدید ایران در برابردوگانه حفظ وضع کنونی برجام به همراه چماق، یا تن دادن به تحریم های فزاینده و جدید قرار می گیرد. و همانطور که اشاره شده دفاع از برجام موجود به معنی چکاندن ماشه به خود یعنی تحمیل تحریم های جدید خواهد بود!.
نباید فراموش کرد آن چه که از آن به عنوان گفتگو نام برده می شود، در اصل گفتگو بین اروپا و آمریکا برای تنظیم یک توافقنامه جدید باعنوان توافق مکمل و یا جامع تراست که باید مفادآن به ایران تحمیل شود و نهایتا جایگزین توافق فعلی گردد. بنابراین گفتگوئی هم ارز با ایران در جریان نیست مگر حول چگونگی تحمیل آن. بهمین دلیل شاید به توان آن را به نوعی پیمان سایکس- پیکوی جدید دانست که قرار است برای تقسیم حوزه نفوذ ایران در منطقه صورت گیرد ؟!. اگر آن موقع-صدسال پیش- هدف تقسیم متصرفات دولت عثمانی بین فاتحین و عمدتا انگلیس و فرانسه بود که به نظم کنونی خاورمیانه شکل داد (بجز ایران و برخی کشورهای منطقه). این بار اما قراراست که با نقش آفرینی آمریکا و تروئیکای اروپا، صورت گیرد که موضوع آن بازپس گیری و تقسیم حوزه نفوذایران در منطقه است و اگر بتوانند دادن نظم نوین به آن از خلال جنگ ها و گفتگو و مذاکره با دیگر رقبای منطقه ای و فرامنطقه ای. رویکردی که رایحه تندآن چنان بود که روحانی را وادار کرد که در تبریز با خشم محسوسی اعلام کند که چه کسی به شما حق وکالت داده است؟!.
سپاه به مثابه مهم ترین پاشنه آشیل رژیم در عرصه جهانی!
ترامپ از مدتی پیش در صفحه شطرنج سیاست، مهره مهم تحریم کامل سپاه را هم به حرکت در آورده است. اگر در عرصه داخلی سپاه گاردحفاظتی نظام را تشکیل می دهد، اما آن در عرصه جهانی مهم ترین نقطه ضعف رژیم ایران را تشکیل می دهد. در این رابطه سپاه هرچه بیشتر به عرصه های اقتصادی و سیاسی چنگ انداخته است به همان اندازه رژیم را آسیب پذیرتر ساخته است. در گذشته که فی المثل وزیرنفت هم یک سپاهی بود، چنین حضوری مرئی گریبان رژیم را گرفت و یکی از دلایل مهم حصول اعمال تحریم های گسترده همین حضورفعال سپاه در عرصه های اقتصادی و بانکی و سیاست ها داخلی و منطقه ای بود. با این همه رژیم از آن گذشته برای برطرف کردن نقاط آسیپ پذیرخود هیچ درسی نگرفت.
چنان که با پایان تحریم های نفتی و تغییرشرایط بخصوص با تشدید بحران های داخلی و خارجی؛ سپاه به عنوان تکیه گاه اصلی رژیم بیش از پیش به روی صحنه آمد. بطوری که امروزه با بازترشدن دست سپاه و افزایش مداخله های داخلی و منطقه ای و سرکوب ها، اعم از اقتصادی و قاچاق و پول شوئی و یا تولیدموشک و مداخله های منطقه ای و ارتباط با سازمان ها و گروه هائی که در لیست سیاه کشورهای غربی قراردارند و نیز در حوزه سرکوب و نقض حقوق بشر، دولت آمریکا هم می تواند با سهولت بیشتری تحریم های گسترده اقتصادی و بانکی را توجیه کرده و آن را به دیگر رقبا تحمیل کند. بخصوص که اگر در نظربگیریم که ترامپ و اروپا گوشه چشمی هم به گسترش اعتراضات و نارضایتی عمومی و تضعیف موقعیت یا فروپاشی رژیم از درون هم دارند، و با این فرض که گذشت زمان به سودرژیم ایران نیست، بخصوص با وقوف به بحران اقتصادی و تنگناهای معیشتی مردم، با افزایش فشار های بویژه اقتصادی سعی خواهند کرد که عرصه را بر رژیم تنگ ترنمایند.
بطورخلاصه می توان گفت که چنین توافقی با تهاجمی ترکردن سیاست دوقدرت بویژه آمریکا، از قدرت چانه زنی رژیم ایران که همزمان با بحران اقتصادی فزاینده و نارضایتی عمومی مواجه است، می کاهد. افزایش تنش های بیرونی عموما و نه مطلقا می توانند تاثیری معکوس بر معادلات داخلی برجا نهند. از جمله لااقل برای یک دوره می توانند بر نقش نیروهای تندروتر در ساختارقدرت بیافزایند و منجر به نزدیک شدن نسبی جناح ها درونی حاکمیت به یکدیگر از یکسو و تشدیدفضای اختناق و سرکوب و میلیتاریزه شدن جامعه از سوی دیگر گردند.
آمریکا در منطقه به دنبال چیست؟
بدون نگاهی به راهبرد و سیاست کلی آمریکا در منطقه و جهان، تا این درجه کانونی کردن و تمرکزدولت آمریکا بر روی ایران قابل درک نیست. چرا که نه ایران چنان نفوذپایدار و فائقه ای دارد و نه آن چنان توانی که آمریکا بخواهد مدل جنگ سرددوره ریگان علیه بلوک شرق را در موردایران و برای درهم شکستن توان اقتصادی و نظامی اش به اجراء بگذارد. با این وجود تبدیل شدن خاورمیانه به کانون مناقشات قدرت های های بزرگ و جنگ های نیابتی، ضرورت باز تنظیم نقشه خاورمیانه را در دستورقرارداده است. البته فرصتی که سوداها و مطامع و سیاست های واپسگرایانه و احمقانه جمهوری اسلامی در منطقه برای دولت آمریکا و دیگرقدرت ها فراهم آورده است را نباید دست کم بگیریم. همه این ها دست به دست هم داده و مقابله با ایران را به عنوان حلقه مقدم و در عین حال ضعیف و شکننده برای آمریکا در آورده است. البته پرداختن به جنبه های گوناگون این موضوع خارج از گنجایش این نوشته است، اما می توان به شکل گذرا با استنادبه سخنان صریحی که ترامپ اخیرا بر زبان راند به گوشه ای از آن پرداخت:
سخنان ترامپ در موردرابطه آمریکا با متحدین منطقه ایش بخصوص کشورهای عربی ثروتمند بطورخیلی شفافی استراتژی آمریکا در منطقه خاورمیانه را به نمایش می گذارد. بر طبق این سخنان صریح می توان ترامپیسم را تلاشی برای اعاده و تأمین سلطه و نفوذآمریکا- کشوری که با داشتن عظیم ترین قدرت نظامی و اقتصادی، در عین حال بزرگترین کسری بودجه تاریخی و بدهی یک دولت را دارد- از طریق تأمین هزینه های این سرکردگی و ایفاء ژاندارمی منطقه ( و جهان) به هزینه کشورهای ثروتمندی که به گفته ترامپ بدون حمایت آمریکا حتی یک هفته هم نمی توانستند دوام داشته باشند دانست. تمامی روندها و داده ها و تحلیل های استراتژیست های حتی خودآمریکا آن بوده است که آمریکا دیگر قادر به حفظ نفوذ و سرکردگی تاکنونی خود بر جهان قرن بیست و یکم نخواهد بود.
اما راه حل ترامپ و در واقع حارترین و ارتجاعی ترین جناح سرمایه داری در واکنش به چنین افتی، خلق ترازجدیدی از سیاست امپریالیستی و تهاجمی است که ویژگی اش بهره گیری از رانت نظامی و قدرت برترخود، اعمال سیاست های یک جانبه گرائی و به یک تعبیر بکارگیری زور و حضورآمرانه و ضدهژمونیک است که مبتنی بر سرشکن کردن هزینه های رهبری خود بر جهان، باج گیری و بقول خودوی تأمین هم پول و هم سربازجنگی از سوی دست نشاندگان ثروتمند است. شاید آن را به توان به بیانی دیگر تعمیم مقاطعه کاری در عرصه ژئوپلتیک جهان و در توزیع تکنولوژی قدرت نامید که با بهره گیری از موادخام محلی اعم از ِعده و ُعده و دادن خدمات و سرویس های بالای تکنیک های نوین قدرت در حوزه های امنیتی-نظامی و اقتصادی و سیاسی، پروژه های بزرگ و معینی از مجتمع های سیاسی و اقتصادی را متحقق می کند.
پاسداری از قدرت کشورهای اقماری و دادن حتی دادن نقش خرده ژاندارمی در مناطق استحفاضی، و همگی با پول و سربازخودآنان. دو خرده ژاندارم اصلی هم چون دو ساتراپ عمده ای که قراراست با تسطیح خاورمیانه قدیم و شکل گیری خاورمیانه جدید حول آن ها، بری از نفوذرژیم ایران و «حذف صورت مسأله فلسطین»، عربستان و اسرائیل هستند که این سان در تعارفات دیپلماتیک، رهبری منطقه به آن ها ارزانی و پیشکش می شود. تکنولوژی قدرت در جهان نوامپریالیستی تالی صنعت مونتاژی است که در پهنه جهان توزیع می شود. کارآفرین و سر مقاطعه کاراصلی در ازاء ارائه چنین خدماتی است که از قدرت و موقعیت جهانی خویش در قرن بیستم و یکم پاسداری می کند.
با چنین استراتژی است که کنترل خاورمیانه سرشار از ذخایر نفت و گاز و بازاری جذاب برای کالاهای نظامی و غیرنظامی ترازنوین، به معنای کنترل رقبا و بیش از همه چین به عنوان رقیب اصلی آمریکا در همین قرن و مقابله با نفوذروسیه به عنوان رقیبی در قامت یک ابرقدرت عمدتا نظامی است. البته رقبای کم آزارتری مثل اروپا نیز می توانند هم چون سهامداردرجه دوم ایفاءنقش کنند. خاورمیانه جدید از نخستین خاکریزهای رقابت قدرت های بزرگ برای شکل دادن به نظم نوین در منطقه ای است که از منظر دولت ترامپ رژیم ایران حلقه ضعیف و کیس بکس آن محسوب می شود. «خدماتی» که رژیم اسلامی به نوبه خود هم چون ژاندارمی خودخوانده در منطقه به ترامپ و نیز به اسرائیل می کند چنان است که اگر وجود نمی داشت باید آن ها چنین دشمنی را خلق می کردند!
ترامپ: کشورهای منطقه باید هزینه بپردازند.
بخشی از کنفرانس خبری در کاخ سفید به اظهارات ترامپ درباره رابطه آمریکا با کشورهای منطقه اختصاص داشت. او گفت: «کشورهایی در منطقه قرار دارند که بسیار ثروتمند هستند اما اگر کمک ما نبود، حتی یک هفته هم دوام نمی آوردند.» ترامپ این کشورها را به تامین هزینه حضور آمریکا در منطقه فراخواند و گفت: «آنها باید برای اتفاقاتی که میافتد هزینه بپردازند، ایالات متحده با ناخرسندی در خاورمیانه هست، من مسئولیت آن را قبول نمیکنم، خیلی شرمنده خواهم بود که هفت هزار میلیارد دلار در خاورمیانه هزینه شده است اما وقتی که میخواهم دیوار یا مدرسه بسازم، (مسئولان) بگویند که پول نداریم. ترامپ علاوه بر تاکید بر ضرورت تامین هزینه حضور آمریکا در منطقه از سوی کشورهای ثروتمند آنجا، از این کشورها همچنین خواست که سربازانشان را هم وارد میدان کنند: «آنها باید سربازانشان را وارد عرصه کنند. ما بخش بزرگی از نیروهایمان را به کشور باز خواهیم گرداند، ولی باید مسیر نظامی را ببندیم وگرنه ایران به سرعت خلاء حضور ما را پر خواهد کرد».
با چنین وضعیتی و در شرایطی که منطقه و از جمله ایران، آبستن انفجارها و بحران های بیشتری است، و تا آن جا که به مردم و نیروهای ترقی خواه ایران برمی گردد، مهم ترین اقدام بازدارنده در برابرمطامع امپریالیستی و نقشه سایکس-پیکوی جدید و بیرون کشیدن چاشنی مخرب آن، وادارکردن رژیم اسلامی به دست شستن از داعیه ژاندارمی منطقه و مداخله در آن است. شعاری که مردم ایران آن را با هوشیاری در تظاهرات گوناگون برکشیده اند، باید چنان بلند و پرطنین شود که در گام نخست رژیم را وادار به تجدیدنظر در سیاست های مداخله جویانه و ویرانگرانه اش در منطقه بکند. اکنون ما با فازنهائی انحطاط و گندیدگی پارادایم اسلام سیاسی در چهلمین سال به قدرت رسیدنش مواجهیم که اگر پایان دادن به آن توسط مردم و در راستای مطالبات اصیل و به حق آن ها صورت نگیرد، حتما این مهم با پی آمدها و هزینه های بسیار سنگین تری توسط مطامع و مداخله قدرت های خارجی و ویگرانر صورت خواهدگرفت!.
از نگاه توسعه، نه خاتمی باید تخریب شود و نه احمدینژاد؛ چرا که هر کدام از اینها در لحظهای از تاریخ آینده ما میتوانند نقشهای مهمی بازی کنند. از حوادث دی ماه گذشته درس بگیریم و یادمان نرود که جامعه فاقد سیاستمداران نمادین یا جامعهای که شخصیتهای نمادینش منفعل یا دست بسته باشند، جامعهای ژلهای خواهد بود که در یک لحظه تاریخی ممکن است یک دلقک بتواند از آن سوی آبها آن را دستخوش بیثباتی کند.
«من با آن که مطمئن هستم برای انتشار این نوشته ناسزاهای بسیاری خواهم شنید اما بنابر وظیفه روشنفکری و برای مصالح جمهوری اسلامی و آینده این سرزمین، این نوشته را منتشر میکنم. امید که آنان که با محتوای آن موافقند یک بار دیگر در آن به دیده نقد بنگرند و آنان که با آن مخالفند، یک بار دیگر منصفانه آن را بخوانند. والعاقبه للمتقین.»
محسن رنانی، استاد دانشگاه، در یادداشتی در کانال تلگرامیاش نوشت:
عکسها نشان میدهد که پیکر مومیایی شدهای که این روزها در جوار حرم حضرت عبدالعظیم کشف شده است، همان کالبد رضاشاه است که پس از تخریب مقبره رضاشاه توسط آقای خلخالی و سایر انقلابیان، در زیر آوار مدفون و اکنون با خاکبرداری هویدا شده است.
من اگر مسئول میراث فرهنگی بودم، حتی اگر مشکوک بودم، فرض را بر این میگذاشتم که این پیکر رضاشاه است و وظیفه قانونی خود را در قبال حفظ میراث تاریخی کشور انجام میدادم تا آنگاه که بررسیهای بعدی واقعیت را آشکار سازد. و اگر از مقامات سیاسی بودم دستور میدادم این پیکر به موزه سپرده شود و به دقت از آن مراقبت شود؛ چرا که پیکر رضاشاه متعلق به ما نیست، متعلق به تاریخ ایران است و این تاریخ باید حفظ شود.
این نوشته دو بخش دارد: بخش اول آن سیاسی و هیجانی است و به این میپردازد که چرا به نفع و صلاح جمهوری اسلامی است که پیکر رضاشاه را با احترام به موزه بسپارد. این بخش کوتاه است و آن را برای خوانندگان بیحوصله در آغاز آوردهام و البته جدی است اما احتمالا آنان که باید، آن را جدی نمیگیرند.
اما بخش دوم، که آن را برای خواننده جدی و پرحوصله و عمیق نوشتهام، یک تحلیل اقتصادی و اجتماعی است که در آن از نقش نمادین پیکر رضاشاه برای اقتصاد آینده کشور صحبت میشود و به این بهانه وارد بیان کارکرد سرمایههای نمادین به عنوان سرمایههای توسعهآفرین میشویم؛ با این هدف که نشان دهیم یک فرصت منحصربهفرد برای نجات آینده توسعه کشور، تمرکز بر تولید، جذب، حفاظت و انباشت سرمایههای نمادین است.
من با آن که مطمئن هستم برای انتشار این نوشته ناسزاهای بسیاری خواهم شنید اما بنابر وظیفه روشنفکری و برای مصالح جمهوری اسلامی و آینده این سرزمین، این نوشته را منتشر میکنم. امید که آنان که با محتوای آن موافقند یک بار دیگر در آن به دیده نقد بنگرند و آنان که با آن مخالفند، یک بار دیگر منصفانه آن را بخوانند. والعاقبه للمتقین.
بخش اول: کشف پیکر رضاشاه به مثابه یک فرصت سیاسی
این بخش را بیمقدمه در پنج نکته خلاصه میکنم:
یک: این که جمهوری اسلامی به این عزم و جسارت برسد که پیکر رضاشاه را به یک موزه ملی منتقل کند، نشانه اقتدار و احساس قدرت در جمهوری اسلامی است. این اقدام به این معنی است که جمهوری اسلامی ایران از نمادهای پهلوی نمیترسد و آنها را به عنوان بخشی از تاریخ ایران حفظ میکند. چنین اقدامی به معنی خلع سلاح کردن کل سلطنتطلبهاست. یعنی اگر جمهوری اسلامی از پیکر رضاشاه نترسد از نوه او و از دیگر نمادهای رژیم پیشین نیز نمیترسد.
دو: این اقدام به منزله نوعی التیام بخشیدن به روند تندرویهای گذشته در قبال تاریخ ایران و رژیم پهلوی است. بنابراین سرمایه اجتماعی نظام و امید به تدبیر آن را افزایش میدهد. جمهوری اسلامی به این ترتیب خودش را از تندرویهای امثال مرحوم خلخالی جدا میکند و ناگفته میگوید که من آن جمهوری اسلامی تندروی خلخالی نیستم. به گمان من این برای نظام، اعتبار بیشتر و سرمایه اجتماعی بالاتر به همراه میآورد. در واقع اگر چنین عزمی در نظام ایجاد شود در گام اول به منزله نوعی تابو شکنی است اما در واقع آغاز فرایند حساسیتزدایی و نرمالیزاسیون خواهد بود.
سه: با این اقدام فضا و زمینه و موضوعی برای گفتوگو درباره تاریخ پهلوی باز میشود. نگه داشتن این پیکر و انتقال آن به موزه، در اصل، مجوز دادن به جامعه فکری برای باز کردن غده چرکینی است که دردناک باقی مانده است و از آن گفتوگو نمیشود. جامعه روشنفکری و مردم عادی به بهانه این پیکر، گفتوگو خواهند کرد و پرونده توسعه در ایران بار دیگر ورق خواهد خورد. ما برای ورود به سال صفر توسعه، باید روی مسائل مهمی گفتوگوی ملی راه بیندازیم. از جمله روی سیاستهای توسعهای خودمان و رژیم قبل.
این که نظام سیاسی یک طرفه همه اقدامات رژیم قبل را تخطئه کند، در واقع مجوز اخلاقی داده است که در طرف دیگر هم بخشهایی از جامعه به ویژه نسل جوان همه اقدامات رژیم گذشته را توجیه کنند و مطلوب بدانند. ما چارهای نداریم که به گفتوگوی عقلانی و اخلاقی درباره گذشته خویش روی بیاوریم تا آیندهمان تکرار گذشته نباشد. این فرصتی است تا گفتوگوی منطقی درباره گذشته را شروع کنیم. من گاهی در برخی مجامع دانشجویی جرأت نمیکنم از خطاهای بسیار فراوان رژیم گذشته سخن بگویم چون پیشفرض بخشی از نسل جدید این است که در آن دوران همه چیز گل و بلبل بوده است.
فراموش نکنیم که هیچگاه روشنفکران ملی ما درباره مرحوم دکتر مصدق و روشنفکران دینی ما درباره آیهالله منتظری به خود اجازه ندادند، نقدی جدی داشته باشند، چرا؟ چون حمله مخالفان و رسانههای رسمی آن دو بزرگ چنان بی محابا و بیاخلاق بوده است که باعث شده است یاران و علاقهمندان آنها نقد دوستان به آنان را ستم و بیوفایی و بیتدبیری بدانند.
درباره رژیم گذشته نیز چنین کردهایم. دستگاه رسانهای رسمی چنان بی محابا همه چیز را با چوب تخریب رانده است که باعث شده است نسل جوان امروز از آن سوی بام بیفتد و همه چیز آن رژیم را مطلوب ارزیابی کند. همین هفته گذشته در یکی از گروههای تلگرامی خانوادگی شاهد پرخاشگری جوانان خاندان به یکی از انقلابیون سابق که اکنون سالهاست گوشه عزلت گزیده است، بودم که او را بازخواست میکردند که اولا چرا در براندازی رژیم قبل مشارکت داشته است و ثانیا اگر اکنون معتقد است که این نظام آن چیزی نیست که قرار بود باشد، چرا در براندازی آن اهتمام نمیکند. این فضا، حاصل بستن همه راههای گفتوگوی ملی درباره مسائل مهم است و چنین میشود که ناگهان در دیماه ۱۳۹۶ این عقدههای فروخورده بیرون میریزد.
چهار: بیگمان ماههای اول تعداد زیادی از مردم برای دیدن پیکر رضاشاه راهی موزه میشوند. اشکالی ندارد این خودش نوعی تخلیه انرژی اجتماعی و سیاسی است و بعد از مدتی مسأله کاملاً طبیعی میشود. مگر کسی الان برای زیارت مزار مصدق صف میکشد؟ یا این که مزار آیتالله منتظری در دسترس مردم است، خطری برای نظام سیاسی است؟ به هیچ وجه. اما جامعه با همین چیزهای ظاهراً کوچک نفس میکشد و احساس آزادی و پویایی میکند.
پنجم: بازتاب خارجی این اقدام نیز البته خوب خواهد بود. در نگاه جهانی نوعی ظرفیت و قدرت و اعتماد به نفس جمهوری اسلامی را بازتاب میدهد.
نتیجه: بنابراین به گمان من لازم است مقامات ارشد کشور در این مورد با روشنبینی برخورد کنند و از موضع بزرگواری و شجاعت، دستور بدهند که پیکر به موزه منتقل شود؛ دستوری که در تاریخ ایران ماندگار خواهد شد. همین دیروز، عکسهای چهار رئیس جمهور گذشته آمریکا و بانوانشان همراه با بانوی اول آمریکا منتشر شد که در مراسم درگذشت همسر بوش پدر در کنار هم شادمانه عکس میگرفتند. مردم ما برای احساس امید به آینده نیازمند این صحنههای تاریخی هستند. اکنون وقت آن است که جمهوری اسلامی در کنار تاریخ بایستد و با آن عکس بگیرد و البته نقدش کند اما نابودش نکند.
آن موقع که آقای خلخالی با مقبره رضاشاه چنان کرد، شاید غلبه هیجان انقلابی بر عقلانیت قابل توجیه بود. اما امروز اگر همچنان عقلانیت اجتماعی ما زیر لگدهای هیجان و سیاست زمینگیر شود، نشانه آن خواهد بود که با نظام تدبیر کنونی دیگر امیدی به شکل گیری عقلانی فرآیند توسعه نخواهد بود. امیدوارم این نشانه بر نشانههای دیگر پیشین افزوده نشود.
بخش دوم: پیکر رضاشاه به مثابه سرمایه نمادین
الف) مقدمه
سالها پیش در مقاله «توسعه یعنی شهری با تندیس شاطر رمضان» نوشتم، ای کاش مقبره رضاشاه را به «موزه عبرت» تبدیل کرده بودیم. اکنون هم میگویم پیکر رضاشاه را باید، مانند جنازه استالین که به عنوان دیکتاتور روسیه به موزه سپرده شده است، به موزه بسپاریم. همانگونه که کاخ مرمر رضاشاه حفظ کردیم و اکنون بخشی از میراث فرهنگی ماست پیکر او نیز ارزش تاریخی دارد.
همانگونه که اگر کاخ مرمر بسوزد، سوخته آن هم جاذبه تاریخی خواهد بود، پیکر رضاشاه نیز حتی اگر استخوانی بیش از آن نمانده باشد اثر تاریخی و جاذبه فرهنگی خواهد بود. خیلی از آثار تاریخی وقتی سوختند بیشتر مشهور شدند و جاذبه شدند. پس پیکر رضاشاه نیز صرف نظر از این که او خوب بود یا بد، دوستش داریم یا نه، یک اثر تاریخی است و حق نابودی آن را نداریم. همانگونه که امروز مقبره کوروش کبیر یک اثر تاریخی است و کسی حق تخریب آن را ندارد.
فرقی نمیکند، این که پیکر رضا شاه را گموگور کنیم مثل این است که دستور بدهیم تمام حوادث تاریخی که اسم رضاشاه در آنها آمده است از همه کتابهای کشور حذف شود. گموگور کردن پیکر رضاشاه با پاک کردن تاریخ رضاشاه یکی است و پاک کردن تاریخ رضاشاه یعنی پاک کردن بخشی از تاریخ ایران. و البته این خیال خام است که کسی گمان کند میتواند تاریخ را حذف کند. ما در تلاش برای حذف تاریخ نه تنها ناکام میمانیم بلکه همان تلاشهای ما برای حذف تاریخ نیز در تاریخ میماند.
تلاشهای برای حذف تاریخ تلاشی است که پیشاپیش شکست خورده است. همانگونه که اگر حکومت دستور بدهد که تمامی کلمات زشت از فرهنگ لغتهای زبان فارسی حذف شود، آن کلمات زشت همچنان در زبان فارسی باقی میماند و میان مردم چرخش میکند، تلاش برای حذف هر بخشی از تاریخ که از نظر حکومت نامطلوب است نیز شکست میخورد. همانگونه زبان زنده و پویا است و وابسته به لغاتی که در کتاب لغت است نیست، تاریخ نیز زنده و پویا است و بستگی به خوشایند یا ناخوشایندی ما ندارد و منتظر این که ما بخشهایی از آن را کتمان کنیم یا نه، نمیماند. بنابراین ما به جای تلاش برای حذف تاریخ، بهتر آن است که کمک کنیم به تبیین بهتر و دقیقتر و صادقانهتر تاریخ.
نکته دیگر این که توسعه خودش یک فرآیند تاریخی است و حاصل انباشت تجارب تاریخی است، حذف عمدی بخشهایی از تاریخ، نوعی ممانعت از انباشت تجارب بشری است و در واقع ایجاد مانع در برابر توسعه طبیعی و تاریخی جامعه است و تنها نتیجه اش پرهزینه کردن این بلوغ تاریخی جامعه خواهد بود.
بنابراین حکومت ها به جای آن که بخواهند با حذف یا کتمان بخشهایی از تاریخ، خودشان را منزه بنمایانند، دقیقا خودشان را در برابر تاریخ آینده در مظان اتهام قرار میدهند و نسلهای آینده آنها را متهم خواهند که مانع بلوغ طبیعی جامعه شدهاند. در حالی که تلاش حکومت باید بر این استوار باشد که تجربههای تاریخی دائما به بصیرت و دانش ضمنی و عبرت تبدیل بشود و به تکامل اجتماعی ما کمک کند. پوشاندن تجارت تاریخی، موجب کند شدن و پرهزینه شدن فرآیند تکامل تاریخی جامعه میشود.
ب) مفهوم سرمایه نمادین
سرمایه نمادین از کشفهای جامعه شناسان در اواخر قرن بیستم به ویژه پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی است. اگر چه پیش از آن در اواخر قرن نوزدهم، تورستین وبلن، اقتصاددان و جامعهشناس نروژی-آمریکایی نیز از مصرف نمادین سخن گفته بود اما ایده او برای یک قرن مکتوم ماند.
خیلی خلاصه: هر کشوری نتواند سرمایه نمادین تولید کند توانایی تولید، جذب، نگهداری و انباشت سایر سرمایههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را نیز در بلندمدت نخواهد داشت. یعنی رشد یک کشور زمانی امکانپذیر است که آن کشور بتواند سرمایههای نمادین جذب، تولید و انباشت کند.
سرمایه نمادین چیست؟ هر دارایی متعلق به جامعه که شهرت، توجه، احترام و افتخار برای بخشی از جامعه یا برای کل جامعه فراهم آورد. ممکن است یک سرمایه نمادین حتی مورد نفرت بخشی از جامعه باشد؛ این خودش نشانه آن است که برای بخش دیگری از جامعه سرمایه نمادین است و همان قدرت نمادین آن سرمایه است که موجب نفرت بخش دیگری، که آن را دوست ندارند، شده است.
سرمایه نمادین میتواند یک ساختمان باشد (مثل تخت جمشید، میدان نقش جهان، سیوسه پل و …)، میتواند یک شخصیت تاریخی باشد (مثل پیامبر اکرم، کوروش یا مولوی و…) میتواند یک اثر فرهنگی باشد (مثل شاهنامه یا موسیقی سنتی ایرانی یا تابلوهای نقاشی کمالالملک و…) میتواند یک پدیده اجتماعی باشد (مثل عاشورا، نوروز و…) میتواند یک شخصیت زنده سیاسی، مذهبی یا نظامی باشد (مثل مقام رهبری، مراجع تقلید، مهندس موسوی، آقای خاتمی، سردار سلیمانی و…) میتواند یک شخصیت علمی یا فرهنگی یا هنری زنده باشد (مثل پروفسور سمیعی، استاد فرشچیان، استاد شجریان، استاد عزتالله انتظامی و…)
پ) شکلگیری سرمایههای نمادین
در واقع هر سرمایه نمادین قبلا یکی از سرمایههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و … بوده است که به یک علتی، به شهرت رسیده است و توجه عمومی را به خود جلب کرده و کمکم مورد احترام قرار گرفته و سپس به مرز افتخار رسیده است. مثلا استاد فرشچیان، به عنوان یک هنرمند برجسته، نخست سرمایه انسانی بوده است که اکنون به علت آن که شهرت جهانی پیدا کرده است به یک سرمایه نمادین ملی در عرصه هنر برای ما تبدیل شده است. او نه تنها برای ما مورد احترام است بلکه در سطح جهانی برای ما افتخار میآورد.
مولوی به عنوان یک شخصیت فرهنگی تاریخی و مثنوی به عنوان یک اثر ادبی تاریخی نیز اول سرمایههای فرهنگی بودهاند که ترکهای ترکیه آنها را به یک سرمایه نمادین جهانی برای خود تبدیل کردند و سالیانه میلیاردها دلار از توریستهایی که برای دیدن قونیه و مراسم سماع و مثنوی خوانی به ترکیه میروند درآمد کسب میکنند. اکنون نیز تاجیکها دارند روی فردوسی و شاهنامه کار میکنند تا او را برای خود به یک سرمایه نمادین جهانی تبدیل کنند.
برای نمادین شدن یک فرد اصلا نیازی نیست که او انسان خوبی بوده باشد، افراد بد هم میتوانند نمادین باشند (مثل هیتلر برای آلمانها و چنگیز برای مغولها و استالین برای روسها) یا نیازی نیست ساختمان مطلوبی بوده باشد (مثل اردوگاه آدم سوزی آشوویتس در لهستان که میراث نازیهای اشغالگر است) یا حتی نیازی نیست خودش چیز ارزشمندی باشد (مثل کلاه کهنه نمدی رئیسعلی دلواری یا آدامس جویده شده فرگوسن، مربی منچستریونایتد که در موزه ورزش انگلستان نگهداری میشود و در حراجی حدود نیم میلیون پوند قیمتگذاری شده است.)
ت) منافع سرمایه نمادین
این سرمایههای نمادین به چه درد میخورد؟ این سرمایههای نمادین عامل همبسته شدن، تجمع و انباشته شدن سایر سرمایهها میشوند. مثلاً یک مرجع تقلید مانند آیتالله خمینی به عنوان یک سرمایه نمادین، موجب شد تا بخش بزرگی از سرمایههای انسانی، علمی، فرهنگی، سیاسی و حتی اقتصادی کشور در جریان انقلاب اسلامی در کنار هم مجتمع شوند و برای پیروزی انقلاب با هم همکاری کنند.
یا وقتی استاد شجریان به عنوان یک سرمایه نمادین هنری تصمیم میگیرد در بم، باغ هنر بسازد؛ عدهای زمین میدهند (سرمایه اقتصادی)؛ بهترین طراحها جمع میشوند و به رایگان کار طراحی و نقشهکشی آن را انجام میدهند (سرمایه انسانی)؛ عدهای مصالح آن را تأمین میکنند و الی آخر. همه اینها به علت وجود سرمایه نمادین استاد شجریان بوده است.
یا وقتی فلان استاد و پزشک برجسته تصمیم میگیرد یک مرکز فوقتخصصی پزشکی بسازد؛ یک نفر زمین میدهد، وزارت بهداشت حمایت میکند سرمایهداران بزرگ اعلام آمادگی برای تأمین سرمایه میکنند، پزشکان بزرگ اعلام آمادگی برای همکاری و مشارکت میکنند و… . آنگاه یک مرکز تخصصی پزشکلی شکل میگیرد.
پس هر انباشت و تجمیع سرمایهای از هر جنس که در کشور صورت بگیرد اگر نخواهیم که با منابع مالی دولتی و با زور پولهای نفتی و با فشار قانون انجام شود، بهتر است یک سرمایه نمادین محور آن قرار گیرد. البته الزامی نیست که برای تجمیع سرمایههای دیگر، حتما یک سرمایه نمادین انسانی زنده بیاید وسط. مثلا ممکن است ساختمان یک سقاخانه در یک محله، سرمایه نمادین محله باشد که افراد محله عصرها در آنجا جمع میشوند و گپ میزنند.
همین گپها باعث ارتباط و اعتماد و همکاری آنها در محله میشود (تولید سرمایه اجتماعی). بعد هم چند نفر از آنها در این گپوگفتها تصمیم میگیرند با هم شراکتی راه بیندازند (انباشت سرمایه اقتصادی) یا تصمیم میگیرند برای محله یک کتابخانه خوب بسازند (تولید سرمایه فرهنگی) و … . پس سرمایه نمادین از هر جنس که باشد میتواند مولد و جاذب و تجمیع کننده انواع سرمایههای دیگر باشد. در واقع سرمایه نمادین به عنوان نخ تسبیح سایر سرمایهها عمل میکند.
ث) سطوح سرمایه نمادین
سرمایه نمادین انواع سطوح دارد مثلا میتواند خانوادگی باشد (مثل وجود یک متخصص در یک خاندان که بقیه متخصص نیستند یا وجود یک مادر بزرگ که همه خانواده گرد او متحد هستند)، میتواند محلی باشد (مثل یک هنرمند یا یک روحانی زاهد یا یک مقبره در یک محله)، میتواند گروهی باشد (مثل یک پیشکسوت برای ورزشکاران یا صنعتگران) میتواند منطقهای باشد (مثل یک شخصیت منطقهای) میتواند ملی باشد (مثل شخصیتهای فرهنگی و هنری و مذهبی و سیاسی ملی یا آثار تاریخی ملی و …). ممکن است یک سرمایه نمادین ملی باشد ولی الزاما مورد قبول یا احترام همه اعضای یک ملت نباشد اما مهم این است که تعلق ملی دارد.
مثلا مولوی عبدالحمید در عین حال که یک سرمایه نمادین منطقهای برای استان سیستان و بلوچستان هست، در سطح ملی هم برای اهل تسنن سرمایه نمادین ملی است. یا آقای خاتمی برای بخشهای اصلاحطلب جامعه سرمایه نمادین است. من حتی معتقدم آقای احمدینژاد هم برای بخشهایی از جامعه سرمایه نمادین بود اما خودش و رقبایش به سرعت او را تخریب کردند.
در مورد آقای روحانی میدانم که ایشان یک سرمایه سیاسی است که در انتخابات ۹۶ تا مرز نمادین شدن هم رفت اما رویکرد ایشان در بعد از انتخابات، دوباره ایشان را به سمت یک سرمایه سیاسی عقب برد. در واقع آقای روحانی در زمان انقلاب اسلامی یک «کنشگر سیاسی» بود؛ در بعد از انقلاب به یک «شخصیت سیاسی» تبدیل شد؛ وقتی رئیسجمهور شد «سرمایه سیاسی» شد ولی هنوز «سرمایه نمادین» نشده است.
چرا؟ چون در مردم «باور» ایجاد نکرده است. یک سرمایه سیاسی وقتی به یک «سرمایه نمادین» تبدیل میشود که در مردم «باور» ایجاد کند. آقای خاتمی در میان بخش بزرگی از جامعه این کار را کرده است، آقای احمدینژاد هم تا حدودی چنین کرد و البته لازم به تاکید نیست که پیش از همه اینها، آیهالله خمینی و آیهالله خامنهای، توانایی بینظیری در ایجاد «باور» در جامعه از خود نشان دادهاند. باور یعنی چه؟ یعنی این که جامعه باور کند که این سرمایه نمادین توان ایجاد جنبش، تغییر، تحول و حرکت یا حتی ایجاد ثبات در وضع موجود را دارد.
میتواند سرمایهها را فرا بخواند، مردم را بسیج کند، قولهایی که میدهد را محقق کند و هرگاه بخواهد میتواند در سطوح ملی یا منطقهای یا قومی یا در سطوح بخشی و حرفهای اقدامات جدی و تغییرات چشمگیر ایجاد کند. وقتی «باور» ایجاد شده در مورد کسی است که دوستش داریم یا با او همفکریم، این «باور» به دنبال خودش «افتخار» هم میآورد. بنابراین مرز نمادین بودن و نبودن، ایجاد باور و قدرت افتخارآفرینی است. یعنی هر چه شخصیتی از شهرت به سمت برانگیختن احترام برود ظرفیت نمادین شدنش بالاتر میرود. وقتی وارد ساحت «افتخار» شد یعنی حضورش برای دیگران افتخار آفرین شد، نمادین شده است.
ج) تفاوت با کاریزما
و البته فرق سرمایه نمادین با اسطورهها یا شخصیتهای دارای کاریزما، در مقدس بودن است. سرمایههای نمادین مقدس نیستند. گر چه بسیار احترام برانگیز و افتخار آفرین باشند. اما شخصیتهای کاریزما، مقدسند، یعنی نقد ناپذیرند و اگر نقد شوند، ممکن است نقد کننده با اهانت و خشونت روبهرو شود. مثلا وقتی میگوییم علی دایی سرمایه نمادین ورزش ماست، به این معنی نیست که مقدس است. یعنی ما ضمن احترام و احساس افتخار نسبت به علی دایی، البته او را نقد هم میکنیم و هیچگاه دستش را به نشانه تقدس نمیبوسیم.
فرق جامعه مدرن با سنتی در همینجاست. در جامعه سنتی سرمایه نمادین انسانی، به سرعت به کاریزما و تقدس گرفتار میشود. در حالی که در جامعه مدرن ممکن است انبوه سرمایههای نمادین تولید شود بدون آن که مقدس باشند. متأسفانه وقتی سرمایههای نمادین به شخصیتهای کاریزما و مقدس تبدیل میشوند ممکن است در آنها ظرفیت تخریبی ایجاد شود.
مثلا صدام حسین یک سرمایه نمادین برای عراقیها بود که به علت مقدس شدن، دیگر قابل نقد نبود و علی رغم تلاشهای گستردهای که برای شکل دهی یک عراق مدرن و قدرتمند کرد اما از مرحلهای به بعد آسیبهای جبران ناپذیری به کشور و ملت خویش زد.
چ) سرمایه نمادین، ضرورت آینده توسعه در ایران
ایران کشوری است که دیگر نمیتواند به نفت تکیه کند. منابع طبیعیِ دیگرِ ما نیز رو به انتهاست. نزدیک به ۱۰ میلیون بیکار آشکار و پنهان داریم و سالیانه نیز یک میلیون نفر به تعداد متقاضیان کار ما افزوده میشود. در حالی که پیشبینی میشود در بهترین حالت بتوانیم سالی ۷۰۰ هزار اشتغال جدید ایجاد کنیم. بنابراین اگر کار جدیای نکنیم، به سرعت فقیر میشویم.
ما چارهای نداریم که برای توسعه آینده خودمان بر صنعت توریسم تکیه کنیم. ما جزء ۱۰ کشور اول در زمینه دارا بودن آثار باستانی و تاریخی و جاذبههای گردشگری هستیم. البته صنایع دانشمحور نیز جزء لاینفک توسعه آینده خواهد بود اما گردشگری، دست کم در کوتاه و میانمدت، میتواند سهم موثرتری داشته باشد.
به گمان من نه تنها آینده جامعه ایران حتی آینده نظام سیاسی به توانایی ما برای گسترش صنعت توریسم گره میخورد. البته فرصتهای دیگری نیز هست. مثلاً ما میتوانیم یکی از مراکز عمده تولید انرژی خورشیدی در دنیا بشویم اما هر کار دیگری برای جهش اقتصادی ما نیازمند چند دهه سرمایه گذاریهای سنگین است، که فعلا دست کم تا بیست سال آینده برای ما مقدور نیست. بعد از آن نیز دیگر احتمالاً نفت ارزش اقتصادی زیادی نخواهد داشت.
بنابراین از این پس نباید اجازه دهیم که هیچ سرمایه نمادین بالقوهای از دست ما برود… باید برای تبدیل تمام امامزادههای کشور به جاذبههای گردشگری فکر کنیم. باید مقبره هارونالرشید در مشهد را احیا کنیم و آن را به جاذبهای توریستی برای یک میلیارد مسلمان اهل سنت تبدیل کنیم. باید مقبره خواجه نظامالملک و ملکشاه سلجوقی را در اصفهان به سرمایه نمادین تبدیل کنیم.
میتوانیم امکان بازدید توریستهای خارجی از حرم امام رضا (ع) و مقبره امام خمینی و سایر بقاع مذهبی را فراهم کنیم. باید در کویرهایمان کمپهای توریستی ایجاد کنیم و هزاران علاقهمند به شبهای کویر را از دور دنیا جذب کنیم؛ باید سقاخانههای محلات را احیا کنیم؛ باید برجهای کبوتری را به عنوان یکی از منحصربهفردترین صنایع تاریخی ایران به شهرت جهانی برسانیم. باید لباسهای محلی و مراسم سنتی فرهنگهای مختلف ایرانی بهویژه موسیقی آنان را احیا کنیم و خیلی کارهای دیگر.
امارات متحده یکی از کشورهایی است که در تولید سرمایه نمادین بسیار موفق عمل کرده است. جزیره نخل یا برجالعربیه دو سرمایه نمادین امارات هستند که به شدت سرمایههای اقتصادی و انسانی را به سوی امارات جذب کردهاند. این کشور حتی بسیاری از نمادهایی که به سرمایه تبدیل کرده است را به نوعی کپیبرداری یا اقتباس کرده است.
مثلاً با ساختن منطقهای با معماری بادگیرهای یزد و تبلیغ وسیع جهانی در مورد آنها، نماد بادگیرها را به عنوان نمادی بومی معرفی کرده است و اکنون در دور دنیا، هر کس که با معماری ایران آشنا نباشد، وقتی پوستر بادگیرهای یزد را میبیند میگوید اینجا دوبی است.
ح) لزوم صیانت از سرمایههای نمادین
متاسفانه هم حکومتهای ایران سرمایههای نمادین را تخریب میکردهاند و هم مردم ما بیش از آن که اهل ساخت باشند اهل تخریب این سرمایهها بودهاند. مثلا بخش بزرگی از آثار معماری دوره صفوی به دستور حاکمان محلی قاجاران نابود شده است؛ یا این که مردم ما فقط بر روی آثار باستان یادگاری نمینویسند بلکه با تولید جوک و شایعه بر علیه شخصیتهایی که میتوانند سرمایه نمادین باشند، آنها را نابود میکنند. ما در جامعه جهانی بلند نخواهیم شد مگر آن که بتوانیم دست از تخریب سرمایههای نمادین خود برداریم. حتی افرادی که دوستشان نداریم ولی به طور بالقوه میتوانند نقش نمادین بازی کنند را نباید تخریب کنیم.
من به عنوان کسی که از همان آغاز منتقد سیاستهای آقای احمدینژاد بودهام و آنها را برای آینده ایران خطرناک میدانستهام، همیشه مراقب بودم که ایشان را تخریب نکنم؛ چرا که سرمایههای نمادین از نظر ارزشهای اخلاقی خنثی هستند یعنی خواه تالار بزم پادشاهان صفوی در کاخ چهلستون اصفهان باشد یا عبادتگاه شاه نعمتالله ولی در ماهان، یا زندان اسکندر در یزد، سرمایه نمادین هستند و باید حفاظت شوند.
از نگاه توسعه، نه خاتمی باید تخریب شود و نه احمدینژاد؛ چرا که هر کدام از اینها در لحظهای از تاریخ آینده ما میتوانند نقشهای مهمی بازی کنند. از حوادث دی ماه گذشته درس بگیریم و یادمان نرود که جامعه فاقد سیاستمداران نمادین یا جامعهای که شخصیتهای نمادینش منفعل یا دست بسته باشند، جامعهای ژلهای خواهد بود که در یک لحظه تاریخی ممکن است یک دلقک بتواند از آن سوی آبها آن را دستخوش بیثباتی کند.
خ) کارکرد سرمایههای نمادین در بحران
شخصیتهایی که سرمایههای نمادین هستند در دوران ثبات، نه تنها موجب انباشت بقیه سرمایهها میشوند، بلکه منشاء تحولات آرام و اصلاحگرانه نیز میباشند. اما نقش مهم این سرمایهها در دوران بیثباتی و تنش است که میتوانند وسط بیایند و مانع گسیختگی اجتماعی و سیاسی شوند. به گمان من اگر سوریه فروریخت به علت ناتوانی جامعه سوریه در تولید سرمایههای نمادین ملی بوده است. اگر تعدادی چهره نمادین ملی در درون جامعه سوریه وجود داشت آنها میتوانستند به عنوان نماینده جامعه با حکومت مذاکره کنند و نگذارند سوریه وارد جنگی ویرانگر شود و وقتی هم وارد جنگ شد با مذاکره، مانع طولانی شدن آن شوند. اکنون اما بیش از هفت سال است که سوریه در آتش جنگ میسوزد و هنوز گروههای معارض دولت سوریه نتوانستهاند بر سر انتخاب یک رهبر به تفاهم برسند. یعنی بشار اسد به علت موقعیت سیاسی خود به طور طبیعی در آن بخش از جامعه که طرفدار حکومت بود سرمایه نمادین محسوب میشد اما متاسفانه در بخش دیگر جامعه که مخالف حکومت بود کسی نبود که در موقعیت سرمایه نمادین ملی، با حکومت مذاکره کند و برای توقف درگیریها تفاهم کند و جامعه نیز به تفاهم آنها احترام بگذارد.
د) جمعبندی
در واقع سرمایههای نمادین مانند عمود خیمه، بخشهای مختلف جامعه را منسجم و عقلانی نگاه میدارند. بنابراین سرمایههای نمادین بالقوه و بالفعل را نباید تخریب کنیم، حتی اگر رقیب ما باشند، چون فرصتهای زیست مسالمتآمیز جامعه محدود میکنیم. پیامبر اکرم وقتی مکه را فتح کردند، نگذاشتند ابوسفیان به عنوان سرمایه نمادین قریش تخریب شود و خانه او را محل امن قرار دادند که هر کس به آنجا برود در امان است. فدایش شوم که ضمن آن که مهربان بود و خُلق عظیم داشت، بیآنکه مکتب دیده و خط نوشته باشد، به گونهای رفتار میکرد که گویی خیلی از نظریههای علمی امروز سیاست و جامعهشناسی و روانشناسی اجتماعی را میدانست.
و البته همه اینها را گفتم که بگویم اکنون پیکر رضاشاه نه تنها بخشی از تاریخ ایران است، بلکه میتواند به عنوان یک سرمایه نمادین تاریخی، در آینده یک جاذبه جهانی توریستی برای ما ایجاد کند؛ همان کاری که مقبره استالین در روسیه میکند. امروز سر به نیست کردن پیکر رضاشاه هیچ تفاوتی با تخریب شبانه تخت جمشید ندارد و اگر چنین کنیم تاریخ درباره ما همان قضاوتی را خواهد کرد که درباره ظلالسلطان (پسر ناصرالدین شاه و حاکم اصفهان) کرد که از روی حقارت و کینهتوزی دستور داد بسیاری از آثار معماری صفویه به ویژه کاخ آیینهخانه، که به فرمان شاه عباس دوم بر ساحل زنده رود ساخته شده بود، تخریب شود.»
ر اردیبهشت ماه ۹۷،دقیقاً۴۰سال از انتشارنخستین چاپ کتاب«حلّاج» می گذرد.این کتابِ کوچک،حاصل کارِ دانشجوی جوانی بودکه کنجکاوی،شور و شراره های دوران شباب را درشخصیّتِ شعله ورِ حلّاج آمیخته بودبااین تأکیدکه:«هرکارِفردی،کمبودها و ضعف های خاص خودرادارد.مؤلف بااعتقادبه این اصل معتقداست که این کتاب فقط مقدمه و زمینه ای است برای نگرش ها و تحقیقات دیگری در زندگی و عقایدحلّاج»(حلاّج،چاپ اوّل،تهران،اردیبهشت۱۳۵۷،ص۷).
در این ۴۰سال ،حلّاج بیش از۴۰بار-بطورمُجاز و غیرمُجاز- بازچاپ شده و می شود.استقبال خوانندگان عالیمقدار ازاین کتاب شایدنشانهء نوعی حقیقتباشد؛حقیقتی مانند انسان گرائی،عدالت،مدارا و دلیریِ اندیشه که به سان آرزوئی شریف می بایستی بربسترِواقعیّتِ تلخ اجتماعی تحقّق یابد.
باگذشت ۴۰ سال-طبیعتاً-حلّاج نیز به بلوغ و بلاغت رسیده ،هم ازاین روست که نگارشِ ونگرشِ تازهء کتاب شامل موضوعات تازه ای است که آنرا ازچاپ های گذشته ممتاز و متمایز می کند.
تجربهء سال های اخیر،شخصیّتِ حسین بن منصورحلّاج را ازسایه سارِ قرون و اعصار بیرون کشیده و بازاندیشی دربارهء زندگی،عقاید و علل قتل فجیعِ وی را ازاهمیّت تازه ای برخوردار کرده است.دراین روزگارِناپایدار و دشوارکه عمرِکوتاه ما چونان جویباری به دریاهای آرامش می پیوندد،امیداست که انتشارِ متن تازه و کاملِ کتاب پرتوِ تازه ای درشناخت این چهرهء شگفتِ تاریخ ایران و اسلام به شمارآیدو بقول فرزانهء توس:«براین نامه برسال ها بگذرد».
متن زیر،بخشی ازدیباچهء تازهء کتاب حلاّج است.
ع.م
***
در سال ۱۶ هجری/۶۳۷میلادی وقتی شمشیرهای خون چکانِ تازیان آخرین قُلاع ساسانیان را درهم نوَردید؛دوران تازهای در حیات فرهنگی ایرانیان آغاز شدکه بی توجهی به ویژگیهای آن،درک درست تاریخ اجتماعی ایرانِ بعدازاسلام را دشوارخواهد ساخت.در بیشترِپژوهش های موجود،درّهء عمیقی ایرانِ قبل و ایرانِ بعدازاسلام را ازیکدیگرجدامی کندگوئی که درقبل ازاسلام نه ازفرهنگ و تمدّن و اخلاق خبری بود و نه ازهنرو علم و ادبیّات،اثری.
ازاین گذشته،می دانیم که فرهنگ و آئین های یک ملّت باستانی پدیده های تاریخی و درازمدّت هستند که پس ازاشغال سرزمین شان توسط مهاجمان بیگانه،پنهان و آشکار یا درلوا و لفّافه های مختلف می توانند به حیات خویش ادامه دهند،به همین جهت ما برای تبیین تحوّلات فکری و فرهنگی این دوران،به جای «ایرانِ اسلامی»،اصطلاح«ایرانِ بعدازاسلام»را دقیق تر می دانیم.
***
بررسی اسناد مربوط به هجوم تازیان به ایران و چگونگی سقوط امپراتوری ساسانی نشان می دهد که قحطی،خشکسالی و فقر و فلاکتِ قبایل تازیان و درنتیجه،آز و نیازِآنان برای دستیابی به سرزمین های مرفّه و حاصلخیزِ امپراتوری ساسانی عامل اصلیِ حملهء آنان به ایران بود و باتوجه به ارتدادِ گستردهء قبایل عربی ازاسلام«اهل ردّه» و عدم تثبیت اسلام درشبه جزیرهء عربستان(۱)،به نظرمی رسدکه برای تازیان مهاجم،«جهادبرای اسلام»اهمیّت ثانوی داشت.عُمَر خطاب به سران این قبایل گفته بود:
-«حجاز جای ماندنِ شمانیست مگرآنکه آذوقه جای دیگر بجوئیدکه مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند»(۲).
جنگ های چندین سالهء خسروپرویز باامپراتوری رُمِ شرقی (از سال ۶۰۲ تا ۶۲۷ میلادی)ارتش ساسانی را بسیارخسته کرده بود.خودکامی های خسروپرویز در حذف دولتمردان و سردارانِ کاردان و سرانجام، محاکمه و قتل وی و جابجائی چندپادشاه درفاصلهء قتل خسروپرویز تا حکومت یزدگردِسومِ نوجوان،چنان آشفتگی و اغتشاشی به وجودآورده بودکه نخستین حملاتِ قبایل بیابانگرد درنظر سران و سرداران ساسانی،«نادیده»یا«ناچیز»جلوه نمود (۳)و این«بی تفاوتی»،موجب تحریض وتشویق این قبایل درحمله های هماهنگِ آینده به ایران شد.ازاین گذشته،عزل شخصیّتِ پُرنفوذِ «نُعمان بن مُنذر» ازحکمرانی منطقهء مرزی«حیره»،حملهء تازیان به ایران را تسهیل کرد.خاندان «نُعمان بن مُنذر»-ازدیرباز-درمقابل تازیانِ بادیه نشین به سانِ سدّی به شمار می رفت.«حیره» از امیرنشین های پُررونق امپراتوری ساسانی بودکه ضمن رواج زبان و فرهنگ ایرانی،اقوام مختلفی درآن زندگی می کردند(۴).همدستی برخی سرداران ساسانی با سران قبایل تازیان-خصوصاً درجنگ سرنوشت سازِ«قادسیه»- نیز برضعف و زوال سپاه ساسانی افزود.رستم فرّخزاد،سپهسالاربزرگ و میهن پرست ساسانی درجنگ «قادسیّه»-درنامه ای تلخ به برادرش آیندهء سیاسی ایران را چنین پیش بینی کرده بود،پیش بینی حیرت انگیزی که گوئی از زبان و زمانهء ما می گوید(۵) :
ازاین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
که این خانه از پادشاهی تهی است
نــه هـنـگــام پـیـروزی و فـرّهـی است
بــر ایــرانــیــان زار و گــریــان شــدم
زسـاسـانـیـــــان نـیـــز بـریـان شـدم(۶)
حملات اولیّهء تازیان به شهرهای مرزی ایران و بی تفاوتی سرداران سپاه ساسانی نسبت به این حملات،مردم شهرهای عرب نشین ایران(مانندحیره،انبار،فرات،سواد و …)را دچارخشم کرده بود(۷).مردمی که با مذاهب و باورهای مختلف،قرن هازیرچتر امپراتوری ساسانی به مسالمت و مدارا زیسته بودند،دربرابرغازیان وغارتگران مهاجم چنان پایداری و مقاومتی کردندکه«خالدبن ولید»-سردار معروف اسلام-دچارحیرت و خشم گردیدآنچنانکه درحمله به شهرِعرب نشینِ«اُلّیس»(درجنوب شرقی شهرنجف کنونی)گفت:
– «[ازنظرپایداری و مقاومت]قومی راچون پارسیان و درمیان پارسیان، قومی را چون«اُلّیس»ندیدم» (۸).
دربرابر این پایداری هاو مقاومت ها، تازیان به خشونت و ارعاب و خصوصاً«إرهاب»متوسّل شدند چرا که به اعتقاد آنان:النصرُبالرُعب.
منظور از«ارهاب»شیوهای برای ایجاد ترس و ترور و وحشت انگیزی بود تا بوسیلهء آن مهاجمان بتوانند بر روح و روان مردمانِ مغلوب چیره شوند.ما در کتاب دیگری به این موضوع پرداخته ایم(۹)،مثلاً:درجنگ شهر«اُلّیس»،خالدبن ولیدبرای ترساندن مردم و درهم شکستن شور و مقاومت آنان،دستوردادتا اسیران را برکنارهء رودخانهء شهر سربریدندآنچنانکه آن رود را«نهرالدّم»(رودِ خون)نامیدند(۱۰).
درحمله به سیستان نیز،مردم مقاومت بسیار و تازیان خشونت بسیار کردندبطوریکه ربیع بن زیاد(سردارتازی)برای ارعاب و ارهاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد:
-«تا صَدری بساختند از آن کُشتگان (یعنی،اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) … و هم از آن کشتگان،تکیه گاهها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشد و بر آن بنشست» (۱۱).
در حمله به گرگان نیز مقاومت مردم چنان بود که یزیدبن مُهلّب (سردارتازیان) از خونِ گرگانیان آسیابها گرداند و سپس شش هزار کودک و زن و مرد و جوان را اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند و- سپس- برای ارهاب و عبرت مردم:
–«فرمود تا درمسافت دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکرِ کُشتگان را بر دو جانبِ طریق (جاده) بیاویختند» (۱۲).
پس از اسارت و عُسرت ایرانیان و انتقال آنان به مدینه و مناطق دیگرعربستان،هر یک از سران قبایل- به عنوان غنائم جنگی-مالک بخشی از اسیران شدند.این اسراء به عنوان«موالی»در اختیار یا تحتِ قیمومتِ رؤسای قبایل بودند(۱۳).بسیاری ازاین«موالی»ازنجیب زادگان ساسانی بودندچنانکه دینوَری دربارهء«جنگ هولناک جلولا» یادآوری می کندکه«…مسلمانان،اسیران زیادی ازدخترانِ آزادگان و بزرگان ایران گرفتند»(۱۴).وقتی اسیران جنگ نهاوندرا به مدینه آوردند،یکی از اسیران بنام «فیروز»(ابولؤلؤ)هراسیرِکوچک و بزرگی راکه می دید،برسرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:«عُمرجگرم را خورد»۱۵). همین فیروز بهنگام نمازصبح درمسجدمدینه عُمر را به قتل رساند و عُبیدالله(پسرِعُمر)به خونخواهی پدر،دخترِخُردسال فیروز (لؤلؤ=مرجان) وسردار معروف ایرانی-«هرمزان»-را به جرم همدستی با «فیروز» کشت(۱۶).
فرزندان این نجیب زادگانِ اسیر -بعدها- باعث عصیان ها و شورش هائی شدند بطوری که پس از قتل عام مردمِ بخارا بدست «سعیدبن عثمان» (۵۶هجری/ ۶۷۵ میلادی ) و اسارت گروهی از بزرگ زادگان بخارائی:
-«ایشان[اسیران بخارائی]به غایت تنگدل شدند و گفتند:این مرد[سعیدبن عثمان]راچه خواری ماندکه بامانکرد…چون دراستخفاف خواهیم هلاک شدن-باری-به فایده هلاک شویم…پس،به سرای سعید اندرآمدند،درهارابستند و سعیدرابکشتند و خویشتن را نیزبه کشتن دادند» (۱۷).
دراین کشاکش هاو کوشش ها وکشمکش های خونین،ایرانیان توانستند تنها در سه چیز از فاتحان ممتاز و متمایز شوند و درسنگر و سایه بان آن،خودرا ازگذشته بهحال و ازحال به آینده منتقل کنند:
-تاریخ(حافظهء قومی)،
-فرهنگ و آئین های ملّی،
-زبان فارسی(۱۸)
دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران
دهقانان در اواخر دورهء ساسانی طبقه ای از نجبای زمینداربودندکه واسط یاحلقهء پیوندِ روستائیان و دربار به شمارمی رفتند.آنان وظیفهء جمع آوری مالیات،تأمین قشون و ادارهء منطقهء خودرابرعهده داشتند و درواقع،دهخدایانِمناطق خویش بودندکه باشمشیر،اسب،کلاه و کمربندمخصوص ازدیگرطبقات و اقشار متمایز می شدند.بعدازهجوم تازیان و زوال اشرافیّت ساسانی،این طبقه نقش اساسی درحفظ و تداوم فرهنگ و آئین های ایرانی داشتند(۱۹).
پس ازجنگ ها و مقاومت های اولیّه،بسیاری ازدهقانان (دهخدایان) باحفظ موقعیّت اجتماعی شان به اسلام گرویدند و یا باحفظ دین و آئین خویش به پرداختن جَزیه و خراج گردن نهادند(۲۰).این طبقهء کهن-درواقع- وارثان و حافظان فرهنگ و آئین های دورهء ساسانی بودندو چه بساکه سازش و تعامل باتازیان مهاجم را برای حفظ و بقای آئین های باستانی شان لازم می دانستند بطوری که علاوه برجزیه و خراج های رسمی،ایرانیان هرسال -بهنگام جشن های سده، نوروز و مهرگان- مبلغی نیز بعنوان «عیدی»به خلیفه پرداخت می کردند، مبلغ این «عیدی» در زمان معاویه به ۱۰میلیون درهم می رسید(۲۱).
ناآگاهی و ناتوانی فاتحان بیابانگرد در مدیّریت سرزمین پهناورایران ساسانیان -خودبخود- دهقانان را-به عنوان اهل دیوان،کاتبان و نویسندگان- در دستگاه خلافت دارای موقعیتی ممتاز کرد(۲۲). دهقانان -به عنوان حاملان و حافظان تاریخ داستانی و باستانی ایران -درقرن ۴ هجری/۱۰میلادی -و خصوصاً در عصردرخشان سامانیان- دراعتلای زبان، فرهنگ و آئین های ایرانی نقش فراوانی داشتند. به روایت مسعودی : «درسال ۳۰۳ هجری [۹۱۶میلادی] درشهر استخر فارس در نزدِ یکی از بزرگ زادگان ایرانی[دهقانان] کتابی عظیم دیدم که ازعلوم و اخبار پادشاهان، بناها و سیاست ها و تدبیرهای شان مطالب فراوانی داشت که درکتاب های دیگر-مانند خدای نامه و آئین نامه و غیره- ندیده بودم باتصویر بیست و هفت تن از پادشاهان ساسانی و ذکرسرگذشت هرپادشاه و رفتارِ وی باخواصِ یاران و عوامِ رعیّت و حوادث مهمی که در دوران پادشاهی وی پدیدآمده بود…دراین کتاب از زرتشت (مجوس) و نیزازمراتب الانوار و فرقِ بین نور و نار یادشده بود»(۲۳).
براین اساس ، در سال ۳۴۶هجری/۹۵۷میلادی وقتی ابومنصورعبدالرزّاق، امیر ایراندوست و آزادهء توس (۲۴) فرمان دادتا وزیرش،ابومنصور مُعمَری، برای تدوینشاهنامهء ابومنصوری اقدام کند،وی،دهقانان شهرهای مختلف را فراخواندو به عنوان«بازماندگان شاهان قدیم»از روایات آنان به عنوان«مأخذمعتبر» استفاده کرد(۲۵)،همچنانکه فردوسی توسی نیزاز دهقانان توس بود«ازدیهی که آن دیه را باژ خوانند…بزرگ دیهی است…فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخلِ آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود».(۲۶).فردوسی درسراسرشاهنامه از دهقانان به عنوان«بازگوکنندگان تاریخ ایران باستان»یاد می کند:
ز گفتار دهقان یکی داستان
بپیوندم از گفتهء باستان(۲۷)
یا:
نباشی بدین گفته همداستان
که دهقان همی گوید از باستان(۲۸)
یا:
زگفتاردهقان کنون داستان
توبرخوان و برگوی باراستان(۲۹)
ویا:
– به گفتار دهقان کنون باز گرد
نگر تا چه گوید سراینده مرد (۳۰)
فرزندان و بازماندگان دهقانان بتدریج چنان موقعیّتی یافتندکه دستگاه خلافت عبّاسی رنگی عمیقاً ایرانی یافت بطوری که دربارهء«فضل بن سهل سرخسی»که «مردِ شمشیر و قلم»(ذوالریاستین)نامیده می شد- گفته اند:
-«این مجوس زاده(فضل بن سهل)درسودای احیای سلطنت پادشاهان قدیم وکسرائیان است»(۳۱).
پیدایش حکومت های مستقل طاهریان، صفاریان، آل زیار و خصوصاً سامانیان و آل بویه به تداوم فرهنگ و آئینهای ایرانی دربعدازاسلام غناو قدرت بیشتری بخشیدچنانکه «مردآویج زیاری» ضمن برگزاری جشن های نوروز،مهرگان و سده ،سودای بازگرداندن پادشاهی عجم و تسخیربغداد درسرداشت و درنامه ای به کارگزارخویش دراهوازنوشت:
-«ایوان کسری رابرایم آماده کن!تاهنگام رسیدن به پایتخت[بغداد]درآنجا فرودآیم.توبایدآنرابه همان شکل پیش ازآمدنِ تازیان بسازی!» (۳۲).
باتوجه به سلطهء ارهاب و ارعاب،چگونگی تداوم اندیشه ها و آئینهای ایرانی دربعد ازاسلام فصل بدیع و برجسته ای است که متأسفانه هنوزبطورشایسته موردتوجهء پژوهشگران قرارنگرفته است درحالیکه می دانیم ملّت ها در فراز و فرودهای تاریخی و دربرخوردبا حملات و هجومهای بیگانگان- ازشکل ها،شیوهها و شگردهای مختلف برای حفظ هویّت تاریخی خود استفاده می کنند.این امر،خصوصاً دربارهء ایرانیان که نسبت به مهاجمان بیابانگرد از فرهنگی فاخر و تمدّنی ممتاز برخوردار بودند دارای اهمیّت بسیار است. ابن حزم- عقیده شناس اسلامیِ قرن ۵هجری/۱۱میلادی در این باره تأکید میکند:
-«ایرانیان که بر همهء ملّتها سَروَری داشتندو خود را آزادگان مینامیدند،چون دولت شان به دست تازیان برافتاد،برآنان گران آمد و لذا کوشیدند تا با بداندیشی و بدخواهی آئین قدیم شان را تجدید کنند و ازاین رو- بارها -به نبرد با اسلام برخاستند که سُنباد، اُستاذسیس، مقنّع، بابک و دیگران از آن جمله بودند. سپس بهتر آن دیدند تا به شیوهء دیگر در کار اسلام؛ حیله گری و با مسلمانان مبارزه کنند.» (۳۳).
سخن ابن حزم را عقیده شناسانی مانند عبدالقاهر بغدادی،خواجه نظامالملک، ابن جوزی،بیرونی،مقریزی ودیگران نیز تائیدکردهاند(۳۴).به عبارت دیگر،پس ازسرکوب پایداریها و شورش ها(۳۵)،ایرانیان بتدریج در حصار اندیشه و فرهنگ سنگر گرفتند و با پنهان شدن در لوا و لفّافهء زنادقه و فرقه های الحادی و عرفانی کوشیدند تا به قول ابن حزم«به شیوهء دیگر در کارِ اسلام حیلهگری و با مسلمانان مبارزه کنند»،شیوه ای که به قول پژوهشگر معروف مصری، احمدامین: «بسیارخطرناک ترازجنگِ رو در رو بود» (۳۶). بنابراین در بررسی جنبشهای فکری و اجتماعی ایران در بعد از اسلام،توجه به شکل شناسی (Morphologie) این جنبشها لازم و ضروری است(۳۷).
یکی از تغییرات مهم پس از حملهء تازیان،«عَرَب گردانی» یا «تعریبِ» نام و هویّت ایرانیان بود،به این معنا که عموم «موالی» و فرزندان شان مجبورشدندتاخودرا به نام و نَسَب یکی ازقبایل تازی منسوب کنند(۳۸).ایرانیانی که در این قبایل رشد و پرورش یافته بودند -بی تردید- توسط پدران و مادران شان با فرهنگ و آئینهای نیاکان خود آشنائی داشتند و میتوانستند حامل و مروّج این فرهنگ و آئین ها دربعدازاسلام باشند و چنانکه خواهیم گفت«جنبش شعوبیّه»-درواقع- کوششی برای تداوم فرهنگ ساسانیان دربرابرسلطه جوئی و برتری طلبی تازیان بود،لذا می توان با برخی ازپژوهشگران عرب موافق بود که «لاقیدی نسبت به مبانی اسلام»،«شرابخواری»و«کامجوئی»درزندگی و آثارکسانی مانندبشّاربن بُرد، ابن مقفّع، ابونواس اهوازی، احمدبن اسحاق خارکی و اَبان لاحقی «بازتاب فرهنگ دورهء ساسانی در دوران اسلامی است»(۳۹).این شاعران و نویسندگان به «مُجُون» و «الخُلَعاء» معروف بودند(۴۰). باتوجه به حرام بودنِ موسیقی،رقص(سماع) و غنا دراسلام، رواج چنگ، نی و حتّی حضورزنانِ چنگنواز،خواننده و خُنیاگر در عرفان ایرانی می تواندنشانهء تداوم آئین های دورهء ساسانی دربعد از اسلام باشد(۴۱) همچنانکه آئین قلَندَری و عیّاری (جوانمردی)در تصوّف (۴۲) و نیز مراسم تشییع جنازهء مردگان باشادی و دَف و چنگ (۴۳)می توانندبازماندهء همان دوران به شمارآیند.حافظ دراین باره می گوید:
برسرِ تُربتِ من بی می و مطرب منشین
تا به بویت زلَحَد رقص کنان برخیزم(۴۴)
خاطرهء دوران ساسانی و تداوم آن دربعدازاسلام چنان بودکه نه تنهاصفّاریان،سامانیان،آل بویه(دیلمیان) و آل زیار بلکه حکومت های تُرک تباری مانندسلطان محمودغزنوی نیز-باجعل«نَسَب نامه» کوشیدندتا خودرا ازتبارِ ساسانیان به شمارآورند(۴۵).
«ابوعُبیده» (متولّدحدود۱۱۴ هجری/۷۳۳میلادی)- ازموالی و شعوبیان ایرانی تبار- دربارهء منشاء و سرچشمهء عقایدش نکتهء قابل تأمّلی دارد.به گفتهء وی:
-«پدران شان در دربار خسروان (ساسانیان) خطیب بودند،چون اسیر شدند و فرزندان شان در سرزمینهای عربی به دنیا آمدند،آن عِرقِ کهن یاجوهرِسخنوری بیدار شد و لذا کوشیدند تا در میان عرب زبانان همان اعتباری را یابند که در میان پارسی زبانان داشتند.»(۴۶).
روایت «ابوعُبیده» و داشتنِ«عِرق کهن» یا «جوهرِ سخنوری»را میتوان به بیشترِ نویسندگان،شاعران و متفکران ایرانی تبارِ این دوران تعمیم داد و درپرتوِ آن،تداوم اندیشه ها و آئین های ایرانی در بعدازاسلام را استخراج کرد.
درپرتوِ چنین نگاهی است که بررسی زندگی و عقاید حسین بن منصورحلاّجو علل عقیذتی یا عوامل سیاسی قتل فجیعِ وی اهمیّت تازه ای می یابد.
🔷وزارت آموزش عربستان سعودی امروز توزیع ۳۵ میلیون نسخه کتاب درسی دینی را با همکاری ارتش و گارد ملی در مدارس این کشور آغاز نموده و کتابهای قدیم درس «پرورشی» را از سطح کشور جمعآوری کرد. کتابهای جدید هر چیزی که مؤید تفکر اخوان المسلمین و تفاسیر آنان از قرآن کریم باشد را حذف کرده و بر عکس روال ۸۰ سال گذشته این کشور، دیدگاه های اسلامی مسامحهآمیزتر را با استناد به قرآن کریم جایگزین می کند.
🔸الدیار در این رابطه می نویسد که جمع آوری کتب قدیمی و توزیع کتابهای جدید به دستور شاهزاده محمد بن سلمان ولیعهد سعودی انجام میشود و قرار است ظرف مدت ۱۰ روز پایان یابد. همچنین قرار است ۲۰۰ میلیون نسخه کتاب از مدارس جمع آوری شده و برنامه پرورشی قبلی، لغو شود به گونه ای که تفکر اسلامی تغییر ریشهای پیدا کرده و عقاید اخوان المسلمین باطل دانسته شود.
♦️روزنامه الدیار لبنان در ادامه می نویسد: در همین راستا گارد ملی عربستان سعودی تا کنون ۱۲ هزار معلم (با گرایشهای وهابی) را که برخی سوری الاصل، عراقی و یا تونسی هستند بازداشت کرده اند. ۳۵ هزار معلم مصری نیز که در مدارس عربستان علوم اسلامی تدریس می کنند هم بازداشت شده اند.
🔹این فرمان در بین ارتش مطاوعه (ارتش دینی وهابی که موظف به حفظ و اجرای نسخه وهابی اسلام بوده و برای این کار، خودروهای گشتی در سطح شهر دارند) یک شوک یا زلزله محسوب می شود. اما ارتش عربستان دستور یافته که اعضای ارتش مطاوعه را سرکوب کرده و کسانی که قصد نافرمانی دارند در کامیون های نظامی بازداشت نموده و در مراکز خودشان زندانی کند.
🔸اما کتاب های دینی جدید قرار است از رسالت تبلیغی و تبشیری حضرت محمد (ص) سخن گفته و سخنی از عقاید وهابی، نظریات ابن تیمیه و یا حتی خلفای راشدین به میان نیاورند. کمیته متخصصان اسلام شناسی، برنامه های آموزشی جدیدی تهیه کردهاند که طبق آن اسلام، دین محبت، تسامح و صلح معرفی می شود و به آن دسته از آیات قرانی که در رابطه با قتل یا زدن یا خشونت است اشاره ای نشود.
♦️سفرای کشورهای قدرتمند در ریاض از وقوع یک کودتای دینی نظامی بزرگ علیه ولیعهد سعودی می ترسند اما به نظر می رسد شخص ولیعهد از اوضاع امنیتی و نظامی اطمینان داشته و به ارتش مأموریت داده است که هر مخالفتی را سرکوب کنند.