این روزها، پس از آن که حسن روحانی با آن ها نشست و درحوزه های اقتصادی و سیاسی امتیازاتی بزرگی داد و دقیق تر آن که این امتیازات را برسمیت شناخت، و با توجه به تحولات تنش آفرین منطقه جمهوری اسلامی استراتژی و تاکتیک و لاجرم رویکردها تازه و تعرض آمیزتر و البته خطرناکتر و چالش برانگیزی را اتخاذکرده است.
هم اکنون بخش مهی از سیاست خارجی در منطقه و حتی نسبت به اروپا و جهان بطورمستقیم توسط خامنه و عوامل او مثل ولایتی و یا سپاه و عوامل او مثل سردارسلیمانی اتخاذ و اعلام می شود.لااقل در سطح منطقه ظریف هیچ نقشی نداردو سپاه میدان دارشده است. مسیرکلی آن است که نه فقط با آمریکا و متحدین منطقه ای او باید جنگید و مقابله کرد بلکه به اروپا هم نباید اعتمادکرد. یعنی دوره “دیپلماسی نرم تاکنونی” با دیگرکشورهای متخاصم واردفازسخت تر و عضله نشان دادن. سخنان خامنه ای مبنی بر آن که در هرجای جهان که نیازباشد حضورپیدامی کنیم و مقاومت می کنیم و باکی هم از بیانش نداریم، سپس سخنان تحریک آمیز و پرهزینه فرماندهان سپاه مبنی برحضورمستشاری در یمن که به معنی حضورگسترده تر درکنارمرزهای عربستان و دامن زدن به رقابت سنگین بین کشورها و رقبای منطقه و اعلام وجود وسازماندهی هسته های بسیجی و سازمان یافته و مسلحانه در همه جای منطقه و جهان و یا تهدید به افزایش بردموشک هائی که مرکزاروپا را هم در تیرس داشته باشد…. و اینک -باردیگر- کشاندن کودکان گسیل شده به جنگ به عرصه تبلیغات تلویزیونی، همه و همه حکایت از این رویکرد و استراتژی و تاکتیک های تازه دارد. حکایت از قصدرژیم برای حضورگسترده ترنظامی در منطقه برای باصطلاح حفظ دستاوردهای تاکنونی و کسب سودای نفوذ دردوره پسا داعش و سوریه پساجنگ داخلی و لبنانی که کفته می شود حزب اله بشدت سازمان یافته و شدیدامسلح و ورزیده شده در جنگ های منطقه ای عملا درسیاست و دولت لبنان نفوذفائقه بدست آورده است، و نیزنقاط دیگر دارد. این تصیمات خطرناک و بسیارارتجاعی و سلطه طلبانه و شیعه گرایانه اگر پیش برده شوند می تواند مصائب بزرگی برای منطقه و مردم ایران فراهم کند. کشور را به نوعی به مسیرکره شمالی بیاندازد و حلقه محاصره تازه ای در حالی که هنوز ویرانی های عمیق بجامانده دوره هسته ای تمام نشده است وارددوره تازه هم هسته ای و هم موشکی کند و حلقه آن را بگردن مردم ایران بیاندازد. در چنین شرایطی تحلیل دقیق اوضاع و سازماندهی مقاومتی گسترده برای برون رفت از این رویکردشوم موردنیازاست برای فرونیفادن در ورطه جنگ و خشونت و فقرو فلاکت، مردم ایران باید با صدائی بلند هم به مداخله های رژیم خودی نه بگوید و هم به مداخله ها و سیاست قدرت بزرگ و بخصوص دولت ترامپ که جز به عنوان حبل المتین نجات برای رژیم و خدمت به جمع و جورکردن آرایش به هم ریخته اش نیست. باید قویا از همزیستی مساللمت آمیز و همکاری خلق های منطقه و عدم مداخله مذهب در سیاست دفاع کرد و هرگونه جنگ طلبی و کاربردخشونت برای حل اختلافات را محکوم کرد.
این دوره برزخی کنونی که در تنورآن نان سیاست های یک دوره چه بسا نامعلومی پخته می شود، می تواند سرنوشت سال های بعدی را رقم بزند. توسل به کودکان و گسیل آن ها به میادین جنگ (چون بزرگسالان تمایلی به آن ندارند) با سوء استفاده از فقر و فلاکت و بی خانمانی و ناآگاهی آن ها جنایت بزرگی است که رژیم در صورت پیشبرداستراتژی باصطلاح تهاجمی ترخود باردیگر به آن روبیاورد. چنین کودکانی طعمه های خوبی برای این آدم خواران بشمارمی ورند. قاسم سلیمان به عنوان فرمانده قدس را که مسئول مستقیم جنگ های منطقه و ارسال این کودکان و جوانان به میادین جنگی است باید به جرم نقض مقررات جنگی و جنایت علیه بشریت موردافشاء سنگین قرارداد و چهره سازی های قلابی و منزجرکننده اش را درهم شکست و اجازه نداد که رژیم از رگ خواب باصطلاح ناسیونالیستی بخش هائی از مردم ولوآن که بصورت کاذب ریاکارانه هم صورت می گیرد، بهره برداری کند. چون که گسترش نفوذمنطقه ای تحت عنوان مذهب و برپاکردن هلال شیعه صورت می گیرد. و ناسیونالیسم با دوزکنترل شده و رقیق خود فقط مصرف داخلی دارد. این این توهم خطرناک و سودای خام رژیم را که گویا دوره پساداعش دوره عروج جنبش اسلامی از نوعی شیعی و ولایت فقیهی آن است باید به شکل مفتضحانه ای به شکست کشاند. ذر حقیقت شکست داعش و به عقب راندن شدن آن را که رژیم با نمایشات دروغین و با شرکت نمادین قاسم سلیمانی در آخرین نبرد می خواهد آن را به حساب خود واریزکند، و حال آن که با خضورخود هم چون مجاورت بنزین برای آتش منبع تغذیه آن بوده است، بایدبه نقطه عطفی در شکست بطورکلی جنبش فاشیستی اسلام سیاسی از هرگونه اش دانست. یعنی که نوع اسلامی-شیعی آن باید همزمان با گونه های دیگرش به موزه بروند. نباید فراموش کرد که این سیاست فقط به معنی جنگ و سرکوب و فلاکت و آوارگی بیشتر مردم منطقه و هم چنین تشدیدفلاکت و اختناق در یران است.
اساسا این رویکرد به معنی انتقال بازهم بیشترقدرت از حواشی سیستم به مرکز-هسته ای اصلی- تمرکزقدرت واستبداد ولایت مطلقه، و لاجرم به محاق رفتن زندگی است. نشانه های ناظر براین تحولات و جابجائی در ساختارقدرت و آن چه که در زیرپوسته ساختارکنونی می گذرد فراوانند که همگی به ما درموردبازتوزیع قدرت به سودولایت مطلقه و مطلقه ترشدن آن هشدارمی دهند. فی الواقع جمهوری اسلامی که با انباشت بحران های بزرگ و متعددی چون اقتصادی و شکاف های درونی و شکاف مردم و نظام و بحران جانشینی و فشارهای بین المللی روبه تزایدی مواجه است به این فکراست که با فراربه جلو و توسعه طلبی در منطقه بر بحران های سترک و بعضا وجودی خود پاسخ بدهد.
علیه سیاست مرگ و جنگ که “جمهوری” ولایت فقیه بدون آن قادر به تداوم حیات خودنیست، بپاخیزیم! زندگی را در یابیم!.
انتشارویدئوی ارسال کودکان به سوریه
سی و دو سال از مرگ زودرس غلامحسین ساعدی گذشت. شبی درهفته های اخیر خواب دیدم. شاد وشنگول نشسته بودیم درایوان خانه امیراباد تهران. صحبت از گذشته ها و دوران نوجوانی بود که به ناگهان غیبش زد. از خواب پریدم.
واهمه های بی نام ونشان بالاسرم بود. از سرشب دست گرفته بودم. درسال های گذشته داستان های این دفتر را خوانده بودم و از داستان دو «برادر» و « فقیر» شگفت زده درمانده بودم. از قدرت فکر وقلم توانای نویسنده. نویسنده ای هوشمند که درون جامعه بارآمد، با درک درست دردهای کهنه و ریشه دار، پژوهشگرو روایتگری متعهد، درشناخت وشناساندن عوامل پریشانی ها و درماندگی های تاریخی هموطنانش شد.
درمطالعه ی داستان این بار بیشتر از فضای هولناک داستان دچارترس شدم. ترس و وحشت از رفتار وکردارهای برادر کوچک! روایت های قرآنی دربارۀ «مسخ» درخاطرم شکل گرفت. آیات متلون زیادی دراین باره آمده به دو تای آن ها بسنده می کنم:
« بنگرید به آیه ۱۶۶ سوره اعراف و آیه ۵ سوره جمعه. اولی مسخ را، ازسرکشی، کبروغرور انسان و شکستن حرمت ممنوع شده ها معرفی می کند و دومی از “کمثل الحمار، یحمل اسفارا” مانند دراز گوشی که کتاب حمل می کند».
آیا ساعدی، نفوذ پدیدۀ مسخ درجامعه را دریافته بود؟
افکاروآثارش این نظریه را تأیید می کند. بی تردید او در جستجوی دلهره های اولیه، با نخستین بذر مسخیت که دردل وروان آدمی افشانده شده را شناخته است. ازسراتجام ویرانگر ترس ووحشت، بیم و هراس و واهمه های فزایندۀ جامعه آگاه بوده. یقین داشت که سیمای پنهان مسخ رخنه کرده چه سرنوشت بدخیم را برای آینده تدارک دیده است. درپیچ وخم چنین بررسی ها با مشاهدۀ آثارشوم دلهره ها، با سیاهه ای ملموس از دوام جهل واوهام سنتی، فقر وپریشانی خفقان و قلاده، اختلاف مشرب و مسلک های اجتماعی، ومهمتر، شکست های تکراری، و وحشت از گسترش مسخ، پیامد و آسیب های فلاکتبار آن را با دیدی به غایت تیز درداستان، رمان، سناریو و لال بازی ها دنبال می کند.
داستان «دوبرادر» به گونه ای ساده ازاختلاف بین دوبرادر آغاز شده است، با تفاوت های زیاد. اما نه به صورت عاطفی. برادربزرگ ظاهرا تنبل و تن پرور تا دیروقت توی رختحواب می ماند. بیکار و عاطل وبا طل می گردد. با جیب های پر از تخمه جلوآفتاب لم داده به دیوار لخت سیگار می کشد و کتاب می خواند. خانه در هم ریخته وهرجای را که بنگری آت آشغال است درهم و برهم و ته سیگار و پوست تخمه!
برادر کوچک اما نظم و ترتیب را دوست دارد. به موقع سرکار می رود و به موقع برمی گردد خانه. می خواهد برادر بزرگ هم مثل او و دیگران باشد: کار کند. برود سرکار. دست از بیکاری و تنیلی بردارد وباطل نگردد. مثل خودش باشد با نظم وترتیب و دلخواه او زندگی کند. برادربزرگ اما خواسته های برادرکوچک را نادیده گرفته و با میل ودلخواه خود زندگی را ادامه می دهد.
برادر بزرگ به عادت دیرینه هر صبح تا دیروقت می خوابد و با پهن شدن آفتاب توی اتاق از خواب بیدارشده رختخواب را جمع نکرده، آشغال هایی که توی اتاق ریخته تمیز نکرده می رود بیرون برای ولگردی. ظهر برمی گردد خانه. سماور را روشن کرده. چایی می خورد پاکت تخمه درکنارش درلای پتو درعالم خودش غرق کتاب خوانی می شود.
برادرکوچک وقتی می آمد خانه از ریخت و پاش و بی انضباطی برادر بزرگ کفری شده داد و فریاد راه می انداخت. این قبیل بگومگوهای تند با صدای بلند و فریادهای آزار دهنده بین آن دوبرادر هر شب و روز تکرار می شد.
به روایت نویسنده :
« برادر کوچک تا با مشت بینی برادر بزرگ را به صورتش پهن نمی کرد و خون راه نمی انداخت آرام نمی گرفت و نمی خوابید. برادر کوچک همیشه از پرروئی و نمک نشناسی و ولگردی برادر بزرگ و برادربزرگ از نامهربانی برادر کوچک پیش خود گله می کرد».
صاحبخانه و همسایه بالائی همیشه از سروصداها و برخوردهای آن دو ناراحت و شاکی بودند. صاحبخانه ناراضی از آن ها بارها خواسته بود که اتاق را خالی کرده بروند جای دیگر.
برادر بزرگ شب ها جلوپنجره می نشست و ساعت ها چشم می دوخت به تماشای ماه. درحالی که
برادر کوچک درخواب بود :
«اما برادر بزرگ همیشه فکر می کرد که او به خواب نرفته بلکه خود را به خواب زده وداره توطئه می چیند؛ توطنه، نه برای اینکه برادر بزرگ مثل کنه ای به او چسبیده و زندگیش را به کثافت کشیده، بلکه بخاطر این که ازاو بدش می آید و متنفر و دلخور است».
رؤیای شبانه برادر کوچک، بخشی از نمایش بیم و هراس این داستان قوی ست که ساعدی با قلم ساحرانه روایت می کند.
برادر کوچک خواب می بیند که برادر بزرگ با یک بسته کتاب وارد اتاق شده همه را وسط اتاق می ریزد. وسپس پاکت تخمه و قوطی سیگار را کنار کتاب ها گذاشته بعدا سماوررا روشن کرده وجوش آورده، بر حسب عادت همیشگی زندگی او را به کثافت کشیده. فریاد می کشد پاشو این کثافت ها را جمع کن و الا همه را با هیکل کثیفت از پنجره می ریزم بیرون. و دوبرادر درگیر می شوند :
«برادر بزرگ مچ پای او را می گیرد وبا فریاد می گوید:
«چه کار می کنی؟ قاتل برو کنار»
برادر کوچک ناراحت می شود وتوبرۀ تخمه را بر می دارد و به کلۀ برادر بزرگه می کوبد وبرادر بزرگه می افتد و از خود بی خود می شود و چشم های برادر بزرگ را نگاه می کند که باز شده به ماه خیره مانده است، دست پاچه بلند می شود و می خواهد جنازه را گوشه ای قایم کند اما جائی را پیدا نمی کند و چاره را دراین می بیند که جنازه را زیر کتاب ها وتل تخمه ها پنهان کند. اما هرکار می کند پاهای برادر بزرگه بیرون می مانند و پیرزن صاحبخانه پیدا می شود ودست به فریاد می گذارد که:
«آهای قاتل نمی توانی قایمش کنی».
برادر کوچک با وحشت ازخواب پرید وفریاد کشید و برادربزرگ که بیداربود ونفس های بریده بریدۀ اورا گوش می کرد بلند شد و در را بازکرد و پا به فرار گذاشت و ناگهان سُر خورد و ازپله ها پائین غلتید».
صاحبخانه وهمسایه بیدارمی شوند. پیرزن با خشم وعصبانیت اعلام می کند که فردا باید خانه را خالی کنند والا پلیس را خبر خواهد کرد.
برادر بزرگ درپس اخطارهای پیرزن صاحب خانه برای تخلیۀ اتاق، به بهانه بیماری سخت پنج شبانه روز در رختخواب می ماند. ناله و زاری سر می دهد. پیرزن که به بهانۀ برادربزرگ پی برده است دکتری را بالاسر او آورده تا او را معاینه کند که برادر بزرگ با سخنان پیچیده مانع شده، نمی گذارد. دکترقول می دهد که تمام خواسته های او را انجام خواهدداد. با این قول مساعد درد دل برادر بزرگ شکافته می شود. سرانجام پس ازمعاینه و صحبت های طولانی، برادر بزرگ نیازهای دلخواه روزانه خود را با دکتر در میان می گذارد:
«پیرزن که تنها نیستش. برادر کوچکمو باهاس قانع کنی. اون دشمن خونی منه. فکرمیکنه که من وبال گردنشم. و یه آدم عاطل وباطلم. همیشه شماتتم میکنه. شماتت بیکاری و ولگردی و هزارچیز دیگه رو. اون ازدست من دل پری داره که چرا دنبال کارنمیرم ونمی دونه که من برگ صلاحیت کار ندارم. تازه خرج منم زیاد نیس دوتا نون سفید وصدگرم کالباس برام کافیه. تخمه و سیگارم لازم دارم. اگه گیرم بیاد مشروب هم می خورم. مخصوصا اگه یکی مهمونم بکنه. من هرروز چندبار ازدستش کتک می خورم، وهمینجوربیخودی وحالا که چند روزی مریضم زیاد کارم نداره. پیرزن که خیلی از من بدش میاد فکر میکنه که من ازلجم روی پله ها می شاشم ومخصوصا تخمه می شکنم که پوسته هاشو بریزم اون پائین. اون فکر می کنه من مزخرف ترین آدم دنیا هستم. با برادرم بد نیس و بیشتر بخاطر منه که ما دوتا را جواب کرده وبرادرهم می دونه که به آتش من می سوزه. امروز وفردا باهاس خودمو برای یک کتک مفصل و یه دعوای حسابی حاضر کنم».
دکتر آنچه که می خواست به دست آورده. وسایل خود را درون کیفش گذاشته می پرسد:
ازاینا گذشته حالا چی میخوای؟
«یک استکان عرق خیلی بهم می چسبه».
دکترآدرس خونه ای «شماره ۴۱ کوی مبارک آباد» را به برادربزرگ داده می گوید فردا صبح اسباب کشی کرده بروید به این خانه. به پیرزن صاحبخانه می گوید:
«واقعا مریضه به مرض ناجوریم گرفتاره. من نسخه ای براش نوشتم که فردا صبح حتما حالش خوب میشه»
و آخر سربه پیرزن صاحب خانه خبر می دهد که فردا صبح این جا را ترک خواهند کرد.
به وقت جمع آوری اثات خانه برادرکوچک چمدان های برادر بزرگ را به دقت بازرسی می کند به این بهانه که :
«دیگه حاضر نیستم تو خونۀ تازه توی کثافت زندگی بکنم».
چمدان را باز می کند. پرازکتاب. روی کتاب ها طنابی حلقه کرده بود. درمقابل پرسش برادر کوچک که «این دیگه چیه؟» می گوید:
« دستش نزن طناب داره. یکی از بچه ها بهم بخشیده»..
برادر کوچک با اعتراض پنجره را بازکرده می اندازذ توی خرابه ی پشت ساختمان.
چمدان دوم هم پرازکتاب با بغلی بزرگی:
«پیچیده درپارچه سیاهی مایع غلیظی توی بطری بوی بادام تلخ و نفتالین»
برادر کوچک با گفتن:
«اینم لابد شیشۀ شوکرانه، آره».
بغلی بزرگ را می اندازد به خرابه .
چمدان سوم پراز تخمه بود. وی مقوائی باخط برادر بزرگ نوشته بود:
«ذخیره برای روزهای آینده. مرداد ماه سی و دو».
«برادر کوچک تکرار کرد:
روزهای آینده کدوم روزهای آینده».
چمدان را خواست از پنجره بیرون بیندازد که برادر بزرگ مانع می شود و تهدید می کند که اگراین کاررا بکند بی شرف است اگرعینک او را خرد نکند!
درگیری وکتک کاری همیشگی بین آن دو. ودخالت همسایه ها. برادر بزرگ زیرلگدهای برادر کوچک فریاد می زند:
« به شما چه حق کتک کاری هم تواین خونه نداریم»
فردا صبح اسباب کشی به خانه ۴۱مبارک آباد انجام می گیرد.
خانه جدید مبارک آباد، اتاق ها پُر ازحشره های ریز و درشت، سوسک وعنکبوت با پروپاچه پشم دار و مگس های ریز ودرشت. برادر بزرگ در مقابل غر ولند وناراختی های عصبی برادرکوچک به تمیزکردن اتاق ها می پردازد . اما وحشت از حشرات ریز ودرشت که درهمه جای ساختمان پراکنده و لانه بسته اورا به شدت نگران کرده است:
«خانه بدجوری مریض بود. در و دیوار صدای خسته ای داشتند. چیز نمور وتیره ای داشت همه جارا می گرفت. بلند شد و باعجله ازدر تنگ خانه رفت بیرون. برادر کوچک کنار خیابان ایستاده بود و بولدزرهائی را که توی گرد وخاک می غلتیدند تماشا می کرد.برادر بزرگ آهسته دست برادرکوچک را گرفت و با التماس گفت:
«اینجا نمیشه زندگی کرد ازاینجابریم».
برادر کوچک دستش را از دست برادر بزرگ بیرون کشید و گفت چرا بریم».
برادر بزرگ گفت:
«یه جور بخصوصیه، من می ترسم. این کرما، یه جورعجیبی هستن. فکر می کنم که گوشتخوارباشن
برادر کوچک زیربار نمی رود. می گوید مسخره بازی درنیار.
برادر بزرگ گفت :
«گوش کن ببین چی میگم، تو این خونه حتما بلایی سر یکی مون میاد. بریم یه جای دیگه. یه خونه دیگه»
برادرکوچک می گوید کجا برویم. برادر بزرگ می گوید برگردیم به همان خانه قبلی.
آمبولانسی آژیرکشان از درون گرد وغبار بیرون آمده به سرعت عازم قبرستان بود که وقت عبور از مقابل آن دو برادر، مردی که کنار راننده نشسته به آنها دست تکان می دهد. برادر کوچک می پرسد این دیگه کیه؟
برادر بزرگ با تأمل گفت:
« لابد می شناسدمون. اما من یادم نمیاد که کجا دیدمش».
بگو مگوی آن دو، بجایی نمی رسد درهمان خانه با آن حشرات و سروصدای بلدزرها ماندگار می شوند. با این که برادربزرگ می گوید که:
«یا من یا تو یکی ازما دوتا همین نزدیکیا می میریم. من از اینجا بوی عجیبی می شنفم. من ازاین خونه بیزارم. ازاین خیابون خاکی ازاین قبرستون وازاین خونه».
درادامه بگومگو های آن دو، برادربزرگ می گوید اگز از این بیغوله نتوانم نجات پیدا کنم خودم را راحت می کنم.
«برادر کوچک گفت:
« زودتر این کارو بکن که هردو نفرمونو راحت بکنی».
برادر بزرگ از نبودن طناب و این که او طنابش را ازبین برده ودورانداخته یادآور می شود. برادر کوچک که عصبانی شده درحال بیرون رفتن ازدر خانه می گوید :
«طناب که چیزکمیابی نیس، اگه گیرت نیومد خبرم کن. یکی برات بخرم».
شب هنگام، برادر بزرگ به قبرستان می رود. ومدتی درقبرستان می چرخد. پیرمردی بیل به دوش با قدی خمیده وفانوس دردست را می بیند. پیرمرد می پرسد:
«جوون این وقت شب سراغ چی اومده ای؟».
برادر بزرگ دستپاچه شد وگفت:
«تو این یکی دوروز پیرزن شصت هفتاد ساله ای را نیاودند اینجا؟
پیرمرد گفت: می خوای چه کاربکنی؟
برادر بزرگ گفت:
« باهام آشناس».
پبرمرد سرتکان داد و گفت:
بروسراغ آشناهای زنده، ازمرده ها که کاری ساخته نیس».
برادر بزرگ گفت:
«سراغ کی برم؟».
پیرمرد گفت:
«سراغ هرکسی میخوای برو و زندگیتو بکن».
بدون خداحافظی راه می افتد به سمت خانه درمیان گرد وغبارسروصدای بلدزرها:
«شب لرزش عجیبی داشت. حالا دیگر ازمنزل تازه نمی ترسید. به خانه که رسید و خواست در را باز کند پایش به چیزی خورد. خم شد ودسته گل بسیار بزرگی را دید که به در تکیه داده بودند . . . نامه ای لای گل ها بود. خط دکتر را شناخت . . .». دکتر نوشته بود که ازکرم های موازی نباید بترسد آنها با زنده ها کاری ندارند. آرزوکرده بود که «درجوارگل و آفتاب و زن ها ی جوان خوش و خرم باشی».
از انتهای حیاط درطبقه بالا زیر نور مهتابی، زن جوانی را که توله کوچکی دربغل گرفته می بیند.
برادرکوچک بحث طناب را پیش کشیده که بالاخره گیرت نیومد”
برادربزرگ سکوت کرده جواب نمی دهد.
«چشمش رفته به طنابی که آرام آرام درحیاط پائین می آمد. به اتتهایش جعبه ای بسته بودند نگاه میکرد» توله سکی ازتوی جعبه بیرون می پرد. برادر کوچک می گوید این دیگرچه بساطی ست. برادر بزرگ حضور زن جوان و توله سگ را وهرانچه را که دیده برای او تعریف می کند. برادرکوچک می گوید:
«توهم همه ش می نشینی و تماشایش می کنی. تخمه وکتاب، بیکاری، عرق وخانوم بالائی مبارکه چشم ما روشن».
برادربزرگ خوشحال شده می خندد. ازآن روز به هوس افتاده و وسوسه شده که دستی به جعبه بزند. تا این که گل لیموئی کوچکی را چید و گذاشت توی جعبه و رفت بالا . دراین میان رابطه دوستی برادر کوچک با خانم بالایی برقرارشده وهکذا پایش به خانه و اطاق خواب، خنده و گفتگو در ایوان.
برادرکوچک ازنشستن برادربزرگ درحیاط و توجه او به خانم جوان بالایی سخت حساس وعصیانی شده که نباید توی حیاط بنشیند وچشم چرانی کند!
روزی جعبه پائین میآید با چندپرسش کتبی: از برادربزرگ با اینگونه کلمات:
سین : آی تفالۀ آدمی که اون پائین افتاده ای، خود را معرفی کن.
جیم : من همان تفالۀ آدمی هستم و اسم و رسم دیگه ای هم ندارم.
اهم پرسش ها:
«آیا تا آخر این وضع را ادامه می دهی؟. به برادرت رحم کن شرت را از سرآن بیچاره کم کن»
پاسخ می دهد:
«چیزی به آخرنمانده. دلخورنباشید». «اطاعت می کنم»
آخرین سین جیم این است:
«شجاع باش ودست بکارشو».
«مطمنن باشید».
دربخش پایانی داستان، برادر بزرگ سه روز لب به سیگار ومشروب نمی زند وازتخمه شکستن پرهیز می کند. عصرها کنارخیابان خاکی درانتظار تاریکی می نشیند و سپس می رود کنار باغچه خالی که برادرکوچک گل ها را کنده و ییرون ریخته بود قدم می زند. از حیاط سایۀ زن و مردی را درایوان می بیند که شوخی می کردند و می خندیدند.
غروب روزچهارم زن تنها توله دربغل روی ایوان نشسته منتظربود:
«برادر بزرگ سایه اش را روی دیوار می دید و طرح موهایش را که چین های درشتی داشت و سایۀ خوش حالتی روی دیوار درست کرده بود».
حیاط را نگاه می کند. برادر بزرگ را به علت تاریکی هوا نمی بیند. جعبه را باتوله پائین می فرستد. توله بیرون آمده باخوشحالی می پرد بیرون:
«زن طناب جعبه را به یکی از میله های ایوان بسته و رفته بود. توله با خوشحالی خاک های باغچه را بهم میزد. از طبقه بالا صدای بهم خوردن در وسپس صدای زن همسایه شنیده شد:
تا حالا کجا بودی؟
صدای برادرکوچک شنیده شد که گفت:
زودترنمی تونستم. یارو تا آفتاب نرفته کنار در می شینه و تکون نمی خوره».
برادر بزرگ سایۀ آن دو را بغل هم می بیند درحال بوسیدن همدیگر و رفتن به اتاق خواب.
«برادر بزرگ با خود گفت:
« چند روز به زمستون مونده؟ چند روز به آخر زمستون مونده؟».
آمبولانسی آژیرکشان دم درایستاده مردی پیاده شده زنگ درخانه را می زند. در باز نمی شود :
« دوباره زنگ زد. چند لحظه بعد چیز سنگینی پشت دیوار افتاد. صدای آمبولانس دوباره شنیده شد که آژیرکشید و به طرف قبرستان راه افتاد».
در میان سر و صدای بلدزرها، سایش پیچ و مهرۀ موتورهای کهنه:
«برادربزرگ چارپایه ای را که گوشۀ حیاط بود آورده گذاشت زیر ایوان و رفت روی آن. صداها واضح تر شد. صدای مرد و زنی که توی خیابان می خندیدند و صدای بولدزرها که آرام آرام دور می شدند و صدای کرم های موازی که داشتند به مقصد نزدیک می شدند.
چیزی مانند جرقه در داخل اتاق دیده شد. برادر بزرگ با خود گفت: « چه خبره» . . .
و ازایوان گل پژمرده ای را پرپر کردند و توی حیاط ریختند» .
برادر بزرگ طناب را گرفته حلقه ای زده با دور سرش اندازه می کند. آمبولانس باردیگر دم درخانه ایستاده مردی پیاده می شود.
«آن وقت همه چیز آماده شد. و برادربزرگ حلقۀ طناب را دور گردنش حس کرد. نفس راحتی کشید و آهسته گفت شب بخیر»
لگدی به چارپایه زد و در هوا معلق ماند. زنگ در را زدند».
ساعدی، در این داستان، با آفرینش صحنه های ظاهرا عادی، با زبانی طنز وطعنه و استعاره و قابل تأمل، فضای هولناک بیم و هراس را در قالب حوادث ورفتارهای روزانۀ اجتماعی به نمایش گذاشته ومهمتر، خوانشی دیگر ازمسخ شدگی جامعه سنتی وپیامدهای ویرانگرجهل را یادآورمی شود.
او که ازنوجوانی ازپشت میز مدرسه، خاطره های زخمی فشار و خفقان غالب را لمس کرده، با بیم و هراس ته نشین شده درجانش از قلاده و زنجیر، با زبان حکومت آشنا شده، در راه بیداری مردم ندای قلم را برمی گزیند. شروع کاراز روزنامه های دیواری مدرسه وبعدها برخی روزنامه های مخفی و داستان های کوتاه پایه های تجربی وآیندۀ خود را سامان می دهد. در دوران تحصیل پرشکی و سپس
در رشتۀ روانشناسی و سروکارداشتن با بیماران روانی دربیمارستان روزبه، به تاثیر خوف وهراس در روان انسان پی می برد و باعارضه های بیم و هراس آگاه می شود. با شیوه های گوناگون در آثار خود، از حضور چنین بلای شوم یاد می کند. بنگرید به «زارها»، «ترس ولرز» و «پرواربندان» و . . . عارضۀ مسخی انسان ها. حتا در همین داستان دو برادر، مسخ شدن برادر کوچک را با همان زبان همیشگی خود به استادی یادآور می شود.
اینکه در داستان ها و نمایشنامه ها درتقابل سنت و مدرنیته، ازملا و حکومت یاد می کند، شناساندن حاملان جهل سنتی وآمران حکومتی ست که در بیشتر آثار خود دنبال کرده است. تا آثاردلهره ها، بیم و هراس ته نشین شده در جامعه، از وحشت احکام ازلی، و درکنارش فرمان های حکومتی را نشان دهد که وقتی گروهی درفقر وفلاکت زیر آواراحکام مدفون شده درمقابر تاریخ، به اندیشه های موریانه خورده و پوک ونمور معتاد شده، و قلاده و زنجیر حکومتی نیز به کمین نشسته می بنید، مسخ شدن جامعه برای آمران وعاملان قدرت، موهبت بزرگی ست!
هشتاد و هشتمین ماهنامه ادبیات داستانی چوک(آذرماه سال ۹۶)
www.chouk.ir
www.khanehdastan.ir
برای دانلود تمامی شمارگان این ماهنامه ها و فصلنامه ها به سایت مراجعه بفرمایید
بررسی داستان «کلاس»
بررسی داستان «چمدان»
داستانِ نقاشی «فتحِ تهران»
بررسی داستان بنلد «مایِ ما»
مقاله «مزایای مطالعه چیست»
معرفی رمان «شکسپیر و شرکا»
بررسی فیلم «بزرگراه گمشده»
نگاهی به رمان «آبنبات هِلدار»
تاریخچهی ادبیات داستانی جهان
خوانش ناتورالیستی فیلم «تیک آف»
بررسی فیلم «مَلی و راههای نرفتهاش»
یادداشتی بر کتاب «مرگ ایوان ایلیچ »
معرفی «برندگان جایزه ادبی پولیتزر»
عکس داستانِ جنگ یک امر شخصی است
مصاحبه اختصاصی چوک «مجتبی مقدم»
بررسی مجموعه داستان «آواز گوسفندها»
بررسی عناصر روایی شعر «اسرافیل دربند»
مقاله «چگونه یک متن ادبی خوانده میشود»
مقاله تحلیل ساختاری رمان «خوشههای خشم»
بررسی فیلم «شکاف»، «ویلاییها»،«وارونگی»
معرفی برنده جایزه نوبل «میگل آنجل آستوریاس»
بررسی داستان رستم و سهراب بر اساس آراء رنه ژیرار
گزارش«اختتامیه دومین جشنواره کشوری رویای کهکشانی من»
بررسی داستان فولکور «سنگ صبور» و تحلیل آن از منظر اسطوره
این شماره همراه با: رامونا محمدی، بزرگ علوی، فاطیما فاطری، فریبا حاجدایی، مجتبی مقدم، مهرداد صدیقی، سینا ورمزیار زهرا سوراسرافیل، سعیده پهلوان، کندر شریفی، نگار غلامعلیپور، محمود ابراهیمی، ساناز لرکی، لعیا متین پارسا، زهره اکبرآبادی، الهام اسدالهی، میترا قاضوی، احسان عبدیپور، تهمینه میلانی، نیکو حسینیان، بهنام بهزادی، منیر قیدی، حدیث غیبی، ام.نایت شیامالان، چارلز بوکوفسکی، میگل آنجل آستوریاس، جرمی ومرسر، یوجین ریچاردز، رنه ژیرار، لئو تولستوی جومپا لاهیری، جان اشتاین بک، دیوید لینچ، تولگا گوموشآی، شبنم نادیا، کارول مور، مارجری کینان راولینگز
«چوک» نام پرندهای است شبیه جغد که از درخت آویزان میشود و پیدرپی فریاد میکشد.
سردبیر: مهدی رضایی
مشاور: حسین برکتی
هیئت تحریریه
تحریریه بخش داستان
بهاره ارشدریاحی (دبیر بخش نقد، مقاله، گفتگو) طیبه تیمورینیا (دبیر بخش داستان)، ریتا محمدی غزال مرادی، شهناز عرشاکمل، امیر کلاگر، علی پاینده، محمود خلیلی، مصطفی بیان، مریم ایلخان، مریم رضایی لاچین، مریم غفاری جاهد، گیتا بختیاری، وفا کشاورزی، سمیه سیدیان، سعید زمانی، مریم پژمان، بابک ابراهیمپور، الهام شیروانی شاعنایتی، میترا قاضوی، نعیمه زنگنه
تحریریه بخش ترجمه
پونه شاهی (دبیر بخش ترجمه)، اسماعیل پورکاظم، شادی شریفیان، مریم نوریزاد
تحریریه بخش سینما و تئاتر
زهرا دستاویز (دبیر بخش سینما و تئاتر)
خانه داستان چوک با دوره های داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی، اسطوره شناسی و ترجمه داستان
www.khanehdastan.ir
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههای ادبیات داستانی چوک و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام دهمین دوره آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعالیت های روزانه، هفتگی، ماهیانه، فصلی و سالیانه کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
گزارش همایش روزجهانی داستان کوتاه و بزرگداشت «قباد آذرآیین»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
گزارش، عکسهای همایش«روزجهانی داستان کوتاه» و شب «جمال میرصادقی»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1115-2012-01-07-06-26-37.html
گزارش و عکسهای جشن یازدهمین سال فعالیت کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12003-2012-09-23-08-41-27.html
گزارش جلسات ادبی- تفریحی کانون فرهنگی چوک
هرچند مدتها بود که تن رنجور را بهسختی میکشید و رفتناش دور از انتظار نبود، پذیرفتناش سخت مشکل است. امروز که در دلِ خاک جای گرفته و همپیمانهی سُفرهی هفتهزارسالگان شده است، دردی گُنگ جانام را چنگ میزند.
پارهای از تن خود را از دست دادهام و حسرتِ گفتوگویی ناتمام مانده، که زندگیِ مرگانجام نقطهی پایان بر آن نهاده است، بر دلام سنگینی میکند.
نخستین واکنش، دوست داری که با خود خلوت کنی و با خودت باشی. دست به قلم نمیرود و زبان به سخن گشوده نمیشود. نه اینکه نخواهی، نمیتوانی. دست خودت نیست. اما، بهزحمت به خود میقبولانی که باید بنویسی، هرچند جزئی و پراکنده و بیشک نارسا.
در چنین زمانهایی، خاطرهها، خاطرههای مشترک، نخستین مهمانِ ناخواندهی این لحظههای زندگیات میشوند و بیهیچ ترتیبی کنارت مینشینند. گویی دیروز بود، که کنارت نشسته است و آن سخن را که شنیده است به سوی تو خم شده است و بهنجوا گفته است: «کوورَ، ایکه این حرف رو میزنه، یادش رفته که کتابهای همین آدم همین حالا توی سانسوره و اجازه نمیده». از روزی حرف میزنم که پس از جان باختن محمد مختاری و جعفر پوینده، دعوت شده بودیم به دیدار با وزیر فرهنگ و ارشاد وقت. یازده نفر بودیم که رفتیم تا … من بودم و علیاشرف و محمود دولتآبادی و هوشنگ گلشیری و سیمین بهبهانی و فیروز گوران و فریبرز رئیسدانا و … وزیر یادش یاد آمد که در جوانی نخستین کتاب داستانیای که خوانده است از علیاشرف بوده است که بر او سخت تأثیر گذاشته است. و از علیاشرف به نیکی یاد کرد. واکنش علیاشرف بهجز این نجوایِ زیرِ گوش من، سکوت مطلق بود. جلسه که پایان گرفت، بههنگام رفتن، به علیاشرف گفتم بمان تا آخرین نفرها باشیم که میرویم (برای هر یازده نفر در آسانسور جا نبود و بهاجبار در سه، چهار گروه باید میرفتیم). یکی دیگر از شرکتکنندگان این جلسه هم با ما ماند. در همان فاصلهی کوتاهی که آسانسور برود و بیاید تا برویم، آن «یکی» با وزیر از کتاب شعرش گفت که گویا در محاق سانسور بود (که شک داشتم و دارم) و تمنای رفعِ مشکل داشت! و عجیب این بود که اسمِ کتاباش را هم به یاد نمیآورد! و این، در روزی که به اعتراض و دادخواهی از دست رفتن دوستان نازنینمان رفته بودیم! بیدرنگ در دل مقایسه کردم آن «یکی» را با علیاشرف که نماد شرافت بود.
ما شش نفر (هوشنگ گلشیری، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده، علیاشرف درویشیان، منصور کوشان، کاظم کردوانی) از سوی «جمع مشورتی کانون نویسندگان» انتخاب شده بودیم تا نخستین مجمععمومی کانون در دورهی جدید را برگذار کنیم. در شب ۶ مهر ۱۳۷۷ ما، «کمیتهی تدارک مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران»، جلسه داشتیم تا آخرین کارهای این مجمععمومی را (که قرار بود سه روز بعد، ۹ مهر، برگذار شود) سازماندهی کنیم که از سوی دادگاه انقلاب پیکی رسید با احضاریهای که میبایست فردای آن روز خود را به دادگاه معرفی میکردیم. بهاجبار جلسه را تعطیل کردیم. نخست، محمد را به خانه رساندم و بعد جعفر را به جایی که میخواست و بعد با علیاشرف و هوشنگ ماندیم که هر دو را به خانه برسانم. هرچه کردم و کردیم که علیاشرف را ببرم کرج، با لجبازیهای خاص خود که در بیان و علتِ کارش خالی از لطف هم نبود!، زیرِ بار نرفت. هرچه من و هوشنگ گفتیم که باهم میآییم کرج و باهم برمیگردیم و گپ میزنیم و …. نشد که نشد! بهاجبار جلوی «عوارضی کرج» پیادهاش کردیم و من هوشنگ را رساندم خانهاش و خود رفتم خانه. در اینجا مجال بازگویی ماجراهای بازجوییها و … ما در دادگاه انقلاب نیست که فرصتی دیگر باید. تیغ داس بیمروت که عزیزانمان، محمد مختاری و جعفر پوینده، را از دستمان گرفت، دورهای پرمخاطره و هولناکی برای ما چند تن فعالان کانون نویسندگان رقم خورد که نخستیناش خانهگریزیِ ما بود. به علیاشرف هم گفتم که بیا با هم باشیم که با همان صفای همیشگیاش گفت: «باشه، کوورَ». امیدوارم روزی بتوانم از دوستان بزرگواری صحبت کنم که در آن روزگارِ پُردلهره و خطرناک یارویاور ما بودند و به لطف فداکاریها و بزرگمنشیِ آنان توانستیم از مهلکههای جانستان جان به سلامت ببریم. در همین دوران هم با همهی تلخکامیهایمان، نازنین دوستی که از همبندیهای علیاشرف در زندان شاه بود، سربهسراش میگذاشت و علیاشرف با حرفها و حدیثهایش هم خود از خنده ریسه میرفت (با همان خندههای خاصِ خودش) و هم غم ما را سبک میکرد.
در همهی آن سالهای کار مشترکمان در کانون نویسندگان، علیاشرف نمادِ روشنِ دوستی شریف، همراه، بردبار، سخت دلبستهی آزادگی و آزادزیستی بود؛ همچنان که در همهی عمرِ پُربارش بود.
سخن گفتن از کارنامهی ادبی علیاشرف، چه در پهنهی داستاننویسی و چه در عرصهی فرهنگِ عامه و چه در زمینههایی چون کتابهای صمد و صفرخان و چه در حوزههایی چون «داستانهای محبوب من»، مجال و فرصتی دیگر میطلبد که در این کوتاه دلنوشته نمیگنجد. اما به اشاره چند نکتهای بگویم: نخست، از دوستان عزیز کانون نویسندگان ایران (هیئتدبیران و دیگر فعالان آن) سپاسگزارم برای آنچه در این روزها کردهاند، که میدانم همهی آن نبوده است که میخواستند انجام بدهند. دوم، از روزنامهی «شرق» ممنونام برای صفحهای که به یاد علیاشرف گشودند. سوم، نمیخواهم گلایه بکنم زیرا «گلایه» آنجا جا دارد که «انتظار»ی باشد. تنها، میخواهم به آقایان «متولیانِ» رسمی فرهنگ کشور بگویم که تا به کجا کینهتوزی با آفرینندگان فرهنگِ این مرزوبوم! که حتی با یک اطلاعیهی خشکوخالی هم نخواستند یادی کنند از نویسندهای نامآور و شریف که یکعمر، با همهی سختیها و رنجهایی که بر او تحمیل کردند، برسرِ پیمانِ عشقِ خود به مردم و کشوراش ایستاد.
به یاد کلامی از شاعر بیداردلمان، شاملو، میافتم که بهتمامی برازندهی نازنین علیاشرف ماست:
با این همه، ای قلبِ دربهدر!
از یاد مبر
که ما
– من و تو –
عشق را رعایت کردهایم،
از یاد مبر
که ما
– من و تو –
انسان را
رعایت کردهایم
خود اگر شاهکارِ خدا بود
یا نبود
انقلاب اکتبر صرفا انقلاب در یک کشورنبود، بلکه انقلابی بود در یکی از حلقات ضعیف نظام سرمایه داری با پژواک جهانی ولاجرم با پی آمدها و بیلانی جهانی. در واقع رشدناموزون سرمایه داری و بحران های درونی نظام سرمایه داری روسیه را (بخصوص پس از شکست انقلاب ۱۹۰۵) به مرکزانباشت تضادهای گوناگون و درهم پیچیده ای از مناسبات و معضلات بجا مانده از مناسبات کهن و معضلات مناسبات نوین سرمایه داری تبدیل ساخته بود که مثل بشکه باروتی آماده انفجار بود که جرقه آن توسط جنگ جهانی اول، انفجارتضادهای درونی سرمایه داری، زده شد.
اگر که سرمایه داری بطورسرشتی با رشدناموزون همراه است، این به معنی گردآمدن شرایط مثبت و منفی به گونه ای توأمان است. بهمین دلیل یکسان انگاشتن اهداف و آمال و مناسبات سوسیالیستی به عنوان بدیل سرمایه داری، با واقعیتجوامع ناموزون و متناقضی که بدیل سوسیالیستی در دستورکارآن قرار می گیرد یک خطای بزرگ و شناخت شناسانه است. چرا که در اینجا ما با دوچیز و رابطه متقابل آن ها مواجهیم. و عینیت شرایط موجود بطوراجنتاب ناپذیر مهر خود را بر اهداف و آرمان های اعلام شده می زند، همانطور که برنامه سوسیالیستی هم به نوبه خود نشان خود را براین جوامع می زند. این پدیده حتی در موردنوع و ویژگی سرمایه داری در جوامع متفاوت و ناموزون هم صادق است.
نتیجه و سنتز آن دو، در واقعیتی انضمامی، عموما ترکیبی پیچیده و متنوع از هردو رونداست که خود را به شکل یک انقلاب متناقض با نتایج و روندهای متناقض نشان می دهد. مهم است که در نقدمشخص آن ها از هم تفکیک بشوند و به رابطه متقابل آن ها تمزکز صورت گیرد. معمولا قدرت های حاکم با این همانی کردن این دوحوزه، سعی می کنند که به خود مشروعیت بدهند. و براساس همین دوگانگی است که می توان گفت که اگر در نزدمارکس و یا اهداف والای اعلام شده اکتبر، آزادی و برابری اجتماعی هم چون جفت جداناپذیر و از عناصربنیادی بدیل سوسیالیستی بشمارمی رفته اند، و اساسا برتری و جذابیت پارادایم سوسیالیستی بر سرمایه داری ریشه در پیوندجدانشدنی این دو داشته است، اما در واقعیت امر در تلاقی اهداف اعلام شده و رهائی بخش با جامعه ای عقب مانده و ناموزون و تاریخا با سنت استبدادی و مناسبات ریشه داراقتصادی و سیاسی اقتدارگرایانه، عملا سنتزی متناقض بوجود می آید که آمیزه غریبی از قوت و ضعف است که در گذرزمان حتی کفه نقاط منفی نسبت به نقاطمثبت سنگین وسنگین تر می شود، بطوری که در آن نشانی از بسط آزادی و مناسبات رها از استثمار و اقتدارگرائی یافت نمی شود که نهایتا موجب فروپاشی از درون می شود. اما همانطور که اشاره شد وقتی از بیلان و نتایج انقلاب اکتبر به مثابه بدیلی برای سرمایه داری سخن به میان می آید، بیلان روسیه تنها بخشی از آن است و کلیت آن را باید در مقیاس جهانی موردارزیابی قرارداد. و از قضا نکته قابل توجه آن است که دست آوردهای بین المللی و جهانی آن در قیاس با وجه داخلی، با در نظرگرفتن تصفیه ها و سرکوب های گسترده و دیگرنقصان های عمده برجسته تراست: اعم از شکست فاشیسم، گسترش جنبش های ضدمستعمرات و دامن زدن به انقلابات و جنبش های مقاومت در سایرکشورها چون چین و ویتنام و کوبا و… جلوگیری از جنگ جهانی جدید توسط سرمایه داری، و البته تقویت جنبش طبقه کارگر و زحمتکشان و ارتقاءسطح مطالبات جهانی، بویژه در کشورهای سرمایه داری غرب آن، که با بهم زدن توازن قوای جهانی و تحمیل عقب نشینی به سرمایه، آن ها را وادارساخت که در قالب دولت رفاه و سوسیال دموکراسی و… بسود به کارگران و زحمتکشان و دیگراقشار و مطالبات اجتماعی دست به رفرم های مهمی بزنند. حتی به یک تعبیر می توان گفت که تحولات چین، و لو در چهارچوب نظام سرمایه داری، که امروزه به عنوان یکی از دو ابرقدرت اقتصادی مطرح است، به نحوی از انقلاب اکتبر نشأت گرفته است. همانطور که عروج سوسیال دموکراسی در بلوک غرب در پی جنگ دوم جهانی را بدون شکل گیری بلوک شرق و در تحلیل نهائی واقعه انقلاب اکتبر و پی آمدهای آن نمی توانیم تبیین کنیم. با در نظرگرفتن چنین پی آمدهای گسترده ای است که می توان گفت که دستاوردهای بین المللی انقلاب اکتبر، چه بسا بر دستاوردهای داخلیروسیه و یا اتحادشوروی بچربد. و این علیرغم آن است که همه این تحولات چه در داخل و چه در خارج را بدیلیل آن که نتوانستند از محدوده مناسبات سرمایه داری فراتر بروند، در چهارچوب سرمایه داری صورت بندی کنیم. وقتی هم از انقلاب متناقض صبحت می کنیم یعنی که اهداف و آرمان های ضدسیستم آن بر موجی از تحولات و دگرگونی های اصلاحی در ساختارها و مناسبات سرمایه داری سوارشدند که بتدریج هم وجه اصلاحی و رفرمی آن بسودوجه منفی کم رمق ترشدند و نهایتا رنگ باختند. اما پژواک این آرمان ها و اهداف بر بستربحران سرمایه داری برای مدتی امیدهای بزرگی را برانگیخت تا زمانی که پس از فرونشستن گردو خاک طوفان، رفته رفته صحنه واقعی زیرپروژکتورافکارعمومی جهان قرارگرفت. وقتی معلوم شد که در درون اتحادشوروی و بلوک شرق، آزادی کاملا لگدکوب شده و اساسا با به بادرفتن آن تصوری که به تحقق همزمان”هم آزادی و هم عدالت اجتماعی” امیدبسته بود، دیگر چیزالهام بخشی از انقلاب متناقض اکتبر باقی نمانده بود. در اصل تحت تاثیر بیلان جهانی اکتبر بود که تصویرکشتی به گل نشسته “اردوگاه سوسیالیستی” برای مدت ها از چشم ها پنهان ماند. خلاصه، از آن جا که اکتبر دارای پیام جهانی و انقلابی دوران ساز بود، در بررسی و نقد آن، نمی توان از بعدجهانی آن و موج های بزرگی که بر انگیخت به قضاوت نشست. بطوری که نه فقط وقوع انقلاب که حتی پایان آن هم در تحولات سرمایه جهانی بی تاثیر نبود.
نگاهی به تاثیرات انقلاب اکتبر در ایران هم به نوبه خود تردیدی باقی نمی گذارد که ما با یک انقلاب بزرگی با پی آمدهای برون مرزی و جهانی مواجه بوده ایم.
چنانکه مقاله* «اکتبر و پژواک شورانقلابی در سخن سرایان ایران» و ضمائم ارجاعی آن بخوبی و به شکلی فشرده و مستند به چکونگی و ابعادتأثیرگذاری انقلاب اکتبر در جامعه ایران پرداخته است. و این درحالی است که این روزها که مصادف با صدمین سال انقلاب اکتبراست بسیاری از لیبرال ها در برنامه و گفتارهائی که از جمله رادیوفردا ترتیب داده است به شکل هیستریک و یک جانبه به عنوان تحلیل از اکتبر به عقده گشائی پرداخته و اندر لعن و نفرین اکتبر و نویسندگان وهنرمندان ایرانی که عموما تحت تاثیرآن بوده اند سراز پا نمی شناسند و از جمله بخیال خود با تبدیل انقلاب اکتبر به کودتای اقلیت بلشویک و با دستکاری تاریخ سعی می کنند که باصطلاح از ابهت اکتبر بکاهند. بخصوص بسیارخشمگین هستند که چرا هنوزهم نویسندکان و سخن سرایان ایران پس از باصطلاح خرابی بصره تحت تاثیرآن هستند وچرا سوسیالیسمی که با پایان تاریخی مرگ آن را اعلام کرده بودند جان سخنی نشان داده و باردیگر رؤیای آن ها را برآشفته است. چنان که روزنامه دنیای اقتصاد* با تیترعلل گرایش نویسندگان ایرانی به سوسیالیسم مدتی پیش با درج گفتگوئی بین یک اقتصادان نئولیبرال و محموددولت آبادی خیلی کوشید تا با مجاب کردن وی به عنوان باصطلاح ریش سفید و از زبان او به جنگ این سخن سرایان و نویسندگان قدیم و جدید برود که اندکی هم در ادبیات خود به ترویج کارآفرینی و ارزش های سرمایه دارانه در ایران و اهمیت رقابت و سرمایه گذاری به پردازند که البته طرفی نبست. لابد نگران رویکردهای جدیدی که در مجامع دانشجوئی و کارگری و روشنفکران نسل های جدیدی هستند که مبادا آن ها هم از میراث سوسیالیسم متأثر بشوند. بهرحال در اینجا غرض پرداختن تفصیلی به اکتبر و نقاط قوت و ضعف آن نیست. اما در پاسخ به فوران خشم لیبرال ها و تحریفات تاریخی آن ها، نمی توان چندجمله ای نگفت:
اول، باید به این لیبرال ها از بابت این که طرفدارانقلاب شده اند و از این منظرانقلاب اکتبر را تخطئه می کنند تبریک گفت و از آن ها خواست که هم چنان انقلابی باقی بمانند! چون تا آن جا که می دانیم و دیده و شنیده ایم آن ها مثل جن از بسم اله از لفظ انقلاب گریزان بودند تا جه رسد به خودانقلاب. دوم، وقتی انقلاب شروع شد کسی نمی تواند به آن فرمان ایست بدهد که در این یا آن نقطه توقف کند. انقلاب مکانیزم کنترل از راه دور ندارد. کسی نمی تواند انقلاب را که هم چون انفجارگازهای اولیه منبسط می شود در فقس آهنینی زندانی کند. مردمان انکارشده و لاوجود وقتی واردصحنه می شوند و بوروکراسی، سلسه مراتب و نظم سیستم حاکم را در هم می شکنند، طبیعی است در تناسب با آگاهی و توان خود تا نیل به اهداف خود پیش بروند. انقلاب روسیه با فوریه شروع شد اما بدلیل پاسخ نگرفتن نسبت به خواست های اصلی، مثل صلح و آزادی و زمین و نان و…. بخصوص پایان دادن به جنگ و برقراری صلح توسط دولت موقت، موج دوم انقلاب شروع شد. بنابراین موج های اولیه انقلاب و موج های ثانوی و تعمیق شونده بعدی و رایکالیزه شدن انقلاب خود بخشی از فرایندطبیعی آن را تشکیل می دهد. و باندازه ای که توازن قوا در نبردانقلاب و ضدانقلاب اجازه بدهد پیش می رود. اگر کسی انقلاب را دیده باشد می داند که این ویژگی انقلاب را کسی نمی تواند به شکل اراده گرایانه و کودتائی به آن تحمیل کند و انقلاب محصول انباشت مسائل حل نشده در طی یک زمان بزرگ و برآمده از ترکیب عوامل بسیارپیچیده تاریخی-اجتماعی و شرایط حاکم برآن است. سوم، در آن ایام مدتها بود که شبح کمونیزم دراروپا و جهان در گشت و گذاربود، و سوسیالیسم به عنوان یک گفتمان و نظام جهانی بدیل مطرح شده بود. همواره شکاف های درونی سرمایه فرصت مناسبی برای به میدان آمدن بدیل سرمایه فراهم می کند. جنگ جهانی اول یکی از همین شکاف ها و فرصتی بزرگ بود برای تبدیل شدن شبح کمونیسم به یک موجودواقعی بر روی زمین. چهارم، تجربه اکتبر و شکست آن به معنی حذف صورت مسأله یعنی عدالت و برابری اجتماعی و آزادی و صلح نبود و نیست. اگر این مطالبات بنیادی هم چنان وجودداشته باشد، شکست یک تجربه جزکسب آگاهی پیرامون چگونه جلوتررفتن نیست، همین و بس. پنچم ، آقایان لیبرال! نباید از نضج مجددآرمان های اکتبر و شکوفائی رؤیای مناسبات سوسیالیستی تعجب کنید: چون خودتان هم واقفید که سرمایه داری در قیاس با گذشتنه حتی بسی وحشیانه تر و جهان خوارترشده است. کافی است در نظربگیرید که ۸ نفر نیمی از ثروت جهان را درکنترل خود دارند و کسی قادر نیست که پویش خظرناک آن را کنترل کند. کافی است در نظربگیرید که ولع سرمایه حرارت جوزمین و محیط زیست را دارد به نقطه غیرقابل بازگشت می رساند و ترامپ تان تازه وسط آب رقص شتری اش گرفته است. ششم، در اهمیت انقلاب اکتبر همین بس که حتی خودسرمایه داری هم ناچارشد که دست وپای حرص و ولع جهان خواری خود را برای مدتی در پوست گردوبگذارد و تن به قید وبندهای سوسیال و انواع رفرم های اقتصادی و اجتماعی دموکراتیک بدهد که با فروپاشی بلوک شرق و اعلام پایان تاریخ، این قید و بندها را پاره کرد و حارتر و خشن تر به تاخت و شخم زدن زندگی و جهان و طبیعت پرداخت که اکنون شاهدسرریزشدن انواع بحران هائی هستیم که سرمایه داری در طی همین سه دهه تاخت و تازنئولیبرالیستی به همراه انباشت نجومی بر سرجهان آورده است و همه را نگران آینده خویش ساخته است. از این رو به مددصنعت تبلیغات و سریال هائی با این سوژه که ورودبه کاخ تزار توسط بلشویک ها، از درپشتی صورت گرفته یا دردیگر، نمی توان تاثیرات و اهمیت انقلاب اکتبر را انکارنمود و آن را به کودتای مشتی ماجراجو تبدیل کرد. گوئی که مثلا بلشویک ها که در مقطع انقلاب اکتبر بیشترین نفوذ را در میان کارگران و شوراها و سربازان و… داشتند باید دود می شدند و می رفتند هوا تا نشانه ای باشد براین که انقلاب بوده است و نه کودتا. در انقلاب چین و ویتنام و.. هم پیوندبین احزاب و انقلاب ها تنگاتنگ و قوی بوده است. حتی در انقلاب بهمن ایران، آن ها که از نزدیک آن را دیده اند بیاددارند که در حمله و فتح پادگان ها، گروه های سیاسی مخالف شاه و چریک ها هم در نقاطی حضورداشتند. آیا به این اعبتار می توان گفت که انقلاب دستمایه آن ها بوده است؟. حضورسازمان ها و گروه ها در انقلاب و کنش گری آن ها در متن بحرانقلاب منافاتی با کلیت انقلاب و پویش آن نداشته و ادعای کوک آن توسط چنین گروه هائی به صرف چنین حضوری بی ربط است.
هفتم، از همین لیبرال ها و دشمنان سوسیالیسم باید پرسید اگر انقلاب اکتبر حقیقتا کودتا بود، اصلا چه ضرورت و اهمیتی داشت که این همه تلاش و انرژی را صرف آن کنید؟ اگر واقعا کودتا بود، هیچ توطئه ای نمی توانست آن را به نام انقلاب جابزند و نیازی هم به صرف این همه انرژی برای آن نبود و از قضا این همه زحمت به خوددادن نشان دهنده کذب این ادعاست. کودتاگران متعددی وجودداشتند که تلاش وافری کردند که کودتاهای حتی “مترقیانه و ضدامپریالیستی” خود را بنام انقلاب به ثبت برسانند ولی نتوانستند. نکته اصلی ا در ورای این نوع ادعاها و احتجاجات، هدفی است که دنبال می کنند که با در نظرگرفتن آن تمسک به این نوع دستاویزها قابل فهم می شود: گرچه آن ها خود خوب می دانند که غرض از جعل کودتا و دست کاری تاریخی در هم شکستن ابهت انقلاب اکتبراست، اما این همه انگیزه آن ها نیست. مسأله اصلی رویدادهای گذشته و نبش تاریخ نیست. هدف از “نبش تاریخ” بیش از آن که مربوط به گذشته باشد مربوط به نگرانی از حال و آینده و پژواک پیام نهفته در اکتبر در جهان امروز است. دو عامل عمده نگرانی و نبش قبراین نئولیبرال ها و تکاپوی مورخان وابسته به آن ها را توضیح می دهد: یکی واقعیت سرمایه داری غرق در بحران و ناتوان از پاسخ گوئی به نیازهای بشرامروز است، و دیگری شکوفا شدن و اقبال مجدد به گفتمان چپ و سوسیالیسم، بخصوص در نسل های جدید و آینده ساز. و چنین است که در صدمین سال اکتبر مطرح شدن مجدد اهداف وآرمان های والای آزادی و برابری در برابرسرمایه داری بحران زده، خواب آسوده را از چشمانحامیان سینه چاک سرمایه ربوده است.
۰۴.۱۱.۲۰۱۷
علل گرایش به سوسیالیسم میان نویسندگان ایرانی- دنیای اقتتصاد
تاثیرانقلاب اکتبر روسیه بر جنبش های انقلابی در ایران
http://www.dw.com/fa-ir/
*ارزیابی منابع،ارزش علمی و آکادمیک یک تحقیق را برجسته می کند.دربارهء قیام ۳۰تیر آبراهامیان-اساساً- روایتِ اخیرِنورالدین کیانوری و پیروانش راتکرارکرده است.پُرسش این است:حزبی که تاآخرین لحظات،مصدّق را«نمایندهء استعمار»،«عامل امپریالیسم»و«پیرمردِ مکّار»می دانست ،در قیام ۳۰تیر چگونه یا با چه توجیهی می توانست ازمصدّق حمایت کندتابه قول آبراهامیان«نقش تعیین کننده»درجنبش مردم داشته باشد؟
*احسان طبری دربارهء هدف از قتل محمدمسعودتوسط«کمیتهء ترورسازمان افسران حزب توده»:« قتل محمدمسعودبرای ایجاد یک شوکِ عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو[روزبه] اطمینان داشت که قتل ،صدر صد به حساب دربار تمام خواهدشد».
****
حزب توده،پُشتیبان دولت دکترمصدّق؟!
دکترمصدّق برای خاتمه دادن به مسئلهء نفت هرگاه که به مذاکره بادولت های آمریکاوانگلیس مشغول بود،حزب توده -دریک اتحادِنانوشته با دولت انگلیس -بابه راه انداختن انواع واقسام اعتراضات وتظاهرات خیابانی،عامل آشوب و اختلال و بی ثباتی درجامعه می شد و مصدّق را از پرداختنِ صبورانه وصحیح به مسئلهء نفت بازمی داشت.ازهمین زمان بودکه مفهوم«توده نفتی»به فرهنگ سیاسی ایران واردشد.بابک امیرخسروی-ازکادرها و مسئولان برجستهء حزب توده درآن زمان – یادآورمی شود:
-«به واحدهای حزبی وسازمان جوانان[حزب توده] آموزش داده بودندکه چوب های پلاکارد وپرچم هاراطوری تهیّه بکنندکه بتوان ازآن ها درموقع مقتضی!بجای چماق استفاده کرد.بسیاری ازشرکت کنندگان درجیب های خود فلفل وپنجه بوکس وچاقووسایل مختلف ضرب وجرح آماده داشتند.اعضای حزب[توده] وبه ویژه سازمان جوانان برای انتقام کشی ونشان دادن ضرب شست،مغزشوئی شده بودند»(۱).
دکترانورخامه ای نیز دربارهء«علل واقعی حادثه آفرینی های حزب توده»می گوید :
-«اغتشاش درکارخانه هاودبیرستان ها ودانشگاه،اغلب بدین سان پدیدمی آمدکه توده ای هابه مصدّق وجبههء ملّی حمله می کردندوآنهارانوکرانگلیس وآمریکا می خواندندندودرنتیجه؛خشم طرفداران مصدّق را برمی انگیختندوحادثه،آفریده می شد!.به موازات این حوادث،حزب توده ازهرفرصتی استفاده می کردبرای اینکه میتینگ وراه پیمائی به راه اندازد.اگرزدوخوردی،کَشت وکُشتاری،خونریزی پیش آمد،که هُوالمطلوب.اگرنیامدکه قدرت خودوضعف حکومت مصدّق را نشان داده است،مثلاًدراوایل آبان[۱۳۳۰،به هنگام سفرمصدّق به آمریکا]،«سازمان دانشجویان ودانش آموزان حزب توده»علیه مظالم انگلستان درمصر، راه پیمائی به راه انداخت وباوجوداینکه شهربانی آنرا ممنوع اعلام کرده وگفته بودازآن جلوگیری خواهدکردومسئولیّت هرحادثه ای متوجهء مسئولان سازمان مزبور است،[حزب توده]ازانجام آن چشم پوشی نکردواگرخودداری پلیس وطرفداران جبههء ملّی-به علّت غیبت مصدّق وتوصیهء اوبه حفظ آرامش- نبود،مسلّماًحوادث۲۳تیر تجدیدمی شد،کمااینکه باوجوداین خودداری وگذشت هواداران جبههء ملّی ودولت،دانشجویان ودانش آموزان توده ای ازتحریک واخلال دست برنداشتندوکاررابجائی کشاندندکه شورای دانشگاه ،یعنی رؤسای دانشکده ها ونمایندگان استادان را مدت ۱۰ساعت دریکی ازاطاق ها زندانی کردندکه منجر به تعطیلی دانشگاه شد…[بدنبال] تعطیلی دانشگاه،این بار،«سازمان دانشجویان ودانش آموزان»اعلام کردکه در۱۴آذر[۱۳۳۰]بعنوان اعتراض علیه تضییقات دولت وتعطیلی دانشگاه،میتینگ وراهپیمائی برپاخواهدداشت.باآنکه شهربانی از۳روزپیش مکرّر اخطارکردکه ازاین تظاهرات جلوگیری خواهدنمودومسئولیّت هراتفاقی که بیافتد برعهدهء تظاهرکنندگان است وباآنکه معلوم بودبعضی عناصروسازمان ها-چه درداخل جبههء ملّی وچه خارج ازآن-خودراآمادهء مقابله باحزب توده وضرب شست نشان دادن به آن می نمایند،باوجودتمام اینها،حزب توده ازراه پیمائی صرف نظرنکردوحوادث ۲۳تیر(۱۳۳۰)تقریباًتکرارشد.توده ای هاازدانشگاه حرکت کردندوتابهارستان اتفاقی نیافتاد.ابتدای خیابان اکباتان،شعارهائی علیه جبههء ملّی وحزب زحمتکشان[دکتربقائی]دادندوباعده ای ازهواداران این حزب وجبههء ملّی درگیرشدندوچوب وچماق بکارافتاد.هنگامی که پلیس برای جلوگیری ازمنازعه مداخله کرد،زدوخوردمیان پلیس وتوده ای ها آغازگردید،امّا-این بار-پلیس چون قبلاً به اودستورداده شده بود که درصورت موردحمله قرارگرفتن ازخودش دفاع کند،به تیراندازی پرداخت ودرنتیجه ۵ نفرکشته وبیش از۲۰۰نفر زخمی شدند(۲).
همهء این حادثه سازی ها وتشنّج آفرینی های حزب توده ضربات مُهلکی بودندکه ازیک طرف، دولت های غربی-خصوصاً آمریکارا-نسبت به توانائی مصدّق برای مدیریت و هدایت کشور بدبین می ساخت، وازطرف دیگر،این حادثه سازی ها و تشنّج آفرینی ها برنگرانی آنان از«خطراستیلای حزب کمونیست توده» می افزود(۳).
چنانکه گفته ایم،دکترآبراهامیان در کتاب«کودتا»باآمیزه ای ازگرایش های مارکسیستی،تعلّق خاطری به حزب توده دارد وازآن جمله معتقداست که حزب توده ازآغازِملّی شدن صنعت نفت(۱۳۲۹) پُشتیبان دکترمصدّق بود و نیزدرقیام ۳۰ تیر۱۳۳۱،حضوری آشکارونقشی تعیین کننده داشت.(صص۷۷ به بعدو۱۸۶-۱۹۰).درحالیکه اسنادونشریات حزب توده نشان می دهندکه این حزب ازآغازملّی شدن صنعت نفت ،مصدّق را«عامل امپریالیسم» ،«آخرین تیرِترکشِ
استعمار»و«پیرمردِشعبده باز و مکّار»می نامید(۴).
عکس ها وکاریکاتورهای زیرنیز،نمونه هائی ازمواضع نشریات حزب توده علیه دکترمصدّق در زمان ملّی شدن صنعت نفت است:
چلنگر، نشریهء پُرتیراژِ حزب توده،
دکترمحمدمصدّق را بصورت عنتری در دست دولت های آمریکا وانگلیس می دانست!
چلنگر:مصدّق، عروسِ دولت انگلیس
حزب توده که درسال۱۳۲۳ (درزمان ساعدمراغه ای)درمناطق نفتی خوزستان و صنعتی اصفهان،قیام گستردهء کارگران وسپس- به منظور واگذاری نفت شمال به شوروی ها-تظاهرات ۳۵هزارنفری را درمقابل مجلس شورای ملّی سازمان داده بود،در دوران حکومت مصدّق نیز دهها اعتصاب و تظاهرات مهـّم کارگری و شهری در ایران را رهبری یا هدایت کرده بود(۵).
به روایت عبدالصمدکامبخش،ازرهبران برجستهء حزب توده-درآن هنگام-درفاصلهء ۱سال،۲۰۰اعتصاب کارگری رخ دادکه برخی ازآنهااقتصادی وسیاسی و برخی صرفاً سیاسی بود(۶).
حزب توده وقیام ۳۰تیر
گفته ایم که ارزیابی منابع ،ارزش علمی وآکادمیک یک تحقیق را برجسته می کند.دربارهء قیام ۳۰تیرنیزآبراهامیان-اساساً- روایتِ اخیرنورالدین کیانوری و یکی ازپیروانش راتکرارکرده است(۷).وی ضمن اعتقادبه«حضورتعیین کنندهء حزب توده درقیام ۳۰تیر»می نویسد:
-«فراخواندن مردم به اعتراضات توده ای[در۳۰تیر] موردتأئیدوپُشتیبانی حزب توده قرارگرفت.این نخستین باری بود که حزب توده به پُشتیبانی کامل ازمصدّق برخاسته بود…بلافاصله پس ازاین قیام،کاشانی ازحزب توده بابت کمک به«حصول پیروزی علیه امپریالیسم بریتانیا»تشکرکرد»(ص ۱۸۷).
پُرسش این است:حزبی که تاآخرین لحظات،مصدّق را«عامل امپریالیسم»،«نمایندهء استعمار»،«پیرمردِمکّار»و…می دانست در قیام ۳۰تیر۱۳۳۱ چگونه یا باچه توجیهی می توانست ازمصدّق حمایت کندتا به قول آبراهامیان«نقش تعیین کننده»درجنبش مردم داشته باشد؟
قوام السلطنه،«معمارِبزرگ نجات آذربایجان» و قهرمان شطرنج سیاسی که درماجرای نفت شمال،استالین را«مات» کرده بود-بانخوت وغروری حیرت انگیزدر۲۵تیر۱۳۳۱بااعلامیّهء معروف«کشتیبان را سیاستی دگرآمد»چنان هیجان و احساسِ انزجاری درجامعه پدیدآوردکه منجربه قیام ۳۰ تیر و سقوط دولت چندروزهء وی گردید.سیل خروشان توده های مردم درخیابان های تهران ودیگرشهرهای مهم باعث شدتا«جمعیّت ملّیِ مبارزه بااستعمار»(وابسته به حزب توده) در۲۹تیرماه اعلامیّه ای درحمایت از«مبارزات ضداستعماری وضدامپریالیستی توده ها» صادرکند،اعلامیه ای که درآن،نه تنها حمایتی ازمصدّق وجودنداشت،بلکه این اعلامیّه، کیفرخواستی بود سرشارازدشنام وانتقاد علیه دولت مصدّق(۸).
آبراهامیان برای«تائید»نظرش مبنی بر«نقش تعیین کنندهء حزب توده درقیام ۳۰تیر»به روایت حسن ارسنجانی ومصطفی فاتح اشاره می کند،بااین تأکیدکه:«هم فاتح وهم ارسنجانی- که هیچ یک ازآن دو را نمی توان باهیچ تعبیروتفسیری متمایل به حزب توده دانست-نقش تعیین کننده را درکلِ این قیام به حساب حزب توده منظورداشته اند»(ص۱۸۷).
دراین باره بایدگفت که حسن ارسنجانی معاون ومشاورِارشدِ قوام السلطنه بود و چه بسا تمایل داشت که قیام ۳۰ تیر و سقوط قوام السلطنه را زیرسرِحزب توده بداندتا این نکته را به انگلیسی هابفروشد که«پُشت سقوط قوام السلطنه،کمونیست های حزب توده و عوامل شوروی قراردارند».ازاین گذشته،به روایت ارسنجانی در روزهای منتهی به قیام ۳۰تیر رهبران حزب توده درحال مذاکره باقوام السلطنه بودندتاشایدبتوانندبه کابینهء وی راه یابندوخاطرات خوشِ حضوروزیران توده ای درکابینهء قوام درسال ۱۳۲۵را تجدیدکنند(۹).
مصطفی فاتح (نمایندهء شرکت نفت انگلیس وایران)نیزازبُن بست مذاکرات انگلیسی ها و مصدّق راضی نبودوباوجوداحساسات مثبت وخیرخواهانه اش نسبت به مصدّق(ص۱۰۶)،نگران قدرت گیریِ حزب توده بود.او زمانی مؤسس حزب سوسیالیست ایران بودکه باحزب توده نیزهمکاری داشت(۱۰).
فاتح سپس به شرکت نفت انگلیس و ایران پیوست و در دوران مأموریتش درشرکت نفت شاهدِاعتصابات و اعتراضات گستردهء نیروهای کارگری درمناطق نفتی خوزستان به رهبری حزب توده بود،ولذا باعواطف سوسیالیستیِ گذشته درجریان قیام ۳۰ تیر،ضمن پُررنگ کردنِ حضور حزب توده شایدمی خواست به مقامات انگلیسی هشداردهدکه درصورت ادامهء بن بست مذاکرات نفت-چه بسا-حزب توده قدرت سیاسی را قبضه کند. آبراهامیان دربارهء مصطفی فاتح -به درستی- می نویسد:
-«درنظرعامّه،فاتح یک«عاملِ»تیپیک هواداربریتانیاتصوّرمی شد،امّادرعالم خصوصی و درواقع،اوشخصی متفاوت بااین تصویر شناخته می شود.وضع ظاهری و علنی افراد می تواند بسیارفریب دهنده باشد»(ص۱۰۶).
برخلاف نظردکترآبراهامیان،طبق اسنادحزب توده،نقش این حزب توده درقیام ۳۰ تیر بسیارناچیزبوده هرچندکه بخشی از کارگران و هواداران حزب ،به ابتکارفردی و با احساسات شخصیِ خود، وارد صحنهء شده بودند.قطعنامه پلنوم چهارم حزب توده(مسکو،تیرماه۱۳۳۷)ضمن انتقادازعملکردرهبری حزب،دراین باره تأکیدمی کند:
-«… در حادثهء ۳۰تیر۱۳۳۱ روش رهبری قابل انتقاد است زیرا در حادثهء ۳۰ تیر، ما، دیرتر از بورژوازی ملی، تازه آن هم پس از آنکه بخشی از توده حزبی به ابتکار خود جنبید، وارد صحنه شدیم»(۱۱).
دربارهء تشکرکاشانی ازحزب توده پس ازقیام ۳۰ دکترآبراهامیان-باز- به جای استنادبه روزنامه های آن زمان و سخنرانی ها ومکتوبات منتشرشدهء کاشانی،به گزارش یک خبرنگار آمریکائی استنادکرده که چه بسا زبان فارسی نمی دانست ویادر فهم ظرافت کلام کاشانی دچاراِشکال بود.دکترمحمدحسن سالمی(یکی ازافرادبسیارنزدیک به کاشانی که دراین سخنرانی حضورداشت)درگفتگوبانگارنده گفت:
-« درآن روزهیچ سخنی ازحزب توده نرفت بلکه باحضورده ها روزنامه نگارِداخلی وخارجی،کاشانی-به عنوان یک پدرمعنوی– درپاسخ به یک خبرنگاروابسته به حزب توده،به طورکلّی ازهمهء کسانی که درراهِ پیروزی قیام تلاش کرده اند،سپاسگزاری کردبدون آنکه نامی ازحزب توده برده باشد!.باتوجه تحریف سخنان کاشانی توسط حزب توده،دفترآیت الله کاشانی مندرجات نشریات حزب توده(درتشکرکاشانی ازحزب توده) را قویّاًتکذیب کرد».
ازاین گذشته،نه روزنامه کیهان ونه روزنامهء اطلاعات( به تاریخ۳۰تیرماه۱۳۳۱) -هیچیک-به تشکرکاشانی ازحزب توده اشاره ای نکرده است.
آبراهامیان ضمن عُمده کردنِ نقش حزب توده- به عنوان «عامل تعیین کنندهء پیروزی قیام ۳۰ تیر»- می نویسد:
-«این رویدادنشان دهندهء تغییرِعُمده ای درسیاست حزب توده بود.تاآن زمان،چپ های افراطی بررهبری این حزب مسلّط بودندوعادتاًمصدّق رایک«نوکر»هوادارآمریکا توصیف می کردند ازاین نقطه[قیام ۳۰ تیر] به بعد،رهبران عمل گرائی-به ویژه نورالدین کیانوری-درکمیتهء مرکزی اکثریّت یافتندکه عادتاً مصدّق را«یک وطن پرستِ ضدامپریالیست»می دیدند»(صص ۸۹، ۱۸۷ و۱۹۰).
نگاهی به بیانیه ها ومقالات حزب توده-امّا- نشان می دهدکه پس ازقیام ۳۰تیر ودرزمان«رهبران عمل گرائی-به ویژه نورالدین کیانوری نورالدین کیانوری» نیزمقالات وبیانیه های حزب توده دربارهء ملّی شدن صنعت نفت وشخصِ دکترمصدّق،سرشارازدشنام وناسزابود(۱۲).
ازاین گذشته،درتاریخچهء رهبران حزب توده،«به ویژه نورالدین کیانوری»فردی افراطی،فرصت طلب وبدون پرنسیب های سیاسی ارزیابی می شود،اوبه عنوان مسئول سازمان افسران حزب توده- باهمدستیِ خسرو روزبه-عامل یا آمرِقتل محمدمسعود(سردبیرروزنامهء «مردامروز»واحمددهقان(سردبیرمجلهء تهران مصور) ومسئول سربه نیست کردنِ ده ها «عضوِمسئله دارِحزب توده»بودازجمله حسام لنکرانی،پرویزنوائی،داریوش غفّاری،آقابرارفاطری،محسن صالحی (۱۳). احسان طبری دربارۀ هدف از قتل محمدمسعودتوسط«کمیتۀ ترورسازمان افسران حزب توده» تأکیدمی کند:
-« قتل محمدمسعودبرای ایجاد یک شوک عَصَبی علیه دربار بود ،زیرا خسرو[روزبه] اطمینان داشت که قتل ،صدر صد به حساب دربار تمام خواهدشد»(۱۴).
این نکته می توانددر شناخت عواملِ ترورهای دیگر در این دوران،موردتوجهء پژوهشگران قرارگیرد.
دکترآبراهامیان بااشارهء دوباره به مظفربقائی و خلیل ملکی (ص۱۵۸)درگفتگوباسایت«ایران وایر» نیزمی گوید:
– «نقش سازمان سیا حتّی شرورترازآن چیزی است که به نظرمی رسد:مثلاًتظاهرات بزرگ سال ۱۹۵۱/۱۳۳۰بهنگام ورودهریمن(فرستادهء آمریکابه تهران) راخودشان[سازمان سیا]ازطریق بقائی وحزب زحمتکشان سازمان دادند…».
آبراهامیان توضیح نمی دهدکه سازمان سیا چرابایدعلیه فرستادهء ویژهء دولت متبوعش چنان تظاهرات خونینی را سازماندهی کرده باشد؟!.ازاین گذشته،ورود هریمن به تهران(۲۳تیر۱۳۳۰ /۱۵ژوئیه۱۹۵۱)، برای مذاکره بامصدّق به منظورحلِ اختلافات مربوط به نفت بودکه درآن زمان،هم بقائی وهم ملکی دوستداروخواستارآن بودند.
سخن آبراهامیان مبنی براینکه « آن گردهمائی حزب توده ارتباط چندانی به هریمن نداشت»،مغایرباروایت شاهدان عینیِ این ماجرااست.عموم پژوهشگران، ونیزبرخی ازکادرها ومسئولین حزب توده(ماننددکترانورخامه ای،بابک امیرخسروی ودیگران)تأکیدکرده اندکه این تظاهرات خونین ازطرف حزب توده سازمان داده شده بود.دراین تظاهرات حدود ده هزار تن از هواداران حزب توده در تهران- باشعارهای ضدآمریکائی وضدامپریالیستی- علیه ورودِ هریمن شرکت داشتند که منجر به کشته شدنِ بیش از ۲۴ نفر و مجروح شدن بیش از ۲۰۰ نفر گردید.درشمار کشته شدگان،چهار تن از نیروهای انتظامی بودند. (۱۵).
دکترمظفّربقائی وقیام ۳۰تیر
دربارهء نقش دکترمظفربقائی درقیام ۳۰ تیر،عموم پژوهشگران وی را یکی از رهبران اصلی قیام دانسته وبه نقش تعیین کنندهء وی درپیروزی قیام تأکیدکرده اند،دکترکاتوزیان(هوادارصدیق دکترمصدّق)می نویسد:
-«[روزنامهء] شاهدِبقائی(ارگان روزانهء حزب زحمتکشان)به نافذترین وسیلهء مبارزه بَدَل شده بود.دراول سرمقالهء۲۹تیرماه که به قلم وباامضای خودِبقائی چاپ شده بود،این بیتِ افشاگرانه را آورده بود:
گرچه تیرازکمان همی گذرد
ازکماندار بیند اهل خِرَد
این،گستاخانه ترین تیری بود که یکی از رهبران نهضت ملّی به سوی شاه پرتاب کرده بود…اعتصاب عمومی وتظاهرات مردم[برای بازگشت مصدّق به حکومت]تقریباً خودجوش بود،هرچندحزب زحمتکشان[بقائی]نقش مهمی درسازماندهی ورهبری مردم -پس ازریختن آنها به خیابان ها- برعهده داشت…کاشانی وبقائی(به ویژه به لحاظ نقش رهبریش درحزب زحمتکشان)سهم بسیاربسزای درتعیین نتیجهء استعفای مصدّق درتیر۳۱برعهده داشتند…بقائی مصرّانه ازنمایندگان نهضت ملّی درمجلس خواست که ازخواسته شان مبنی برانتصاب مجدّدمصدّق یک قدکم عقب ننشینند وحزبش نیز سازماندهی مردم را درتظاهرات پایانی برعهده گرفت…تنهانمایندهء نهضت ملّی درمجلس که خواستاراصلاحات ارضیِ جامع یاتوزیع عادلانهء درآمدشد،بقائی بودولاغیر.»(۱۶).
این تصویرمنصفانه ازدکترمظفربقائی باید مارا به تحریف های ۶۵سالهء حزب توده علیه بقائی هوشیار و بیدارسازد،شخصیّتی که درآن زمان سرسخت ترین دشمنِ حزب توده بود و دراین راه-مانندخلیل ملکی-قربانیِ«حمّام فینِ حزب توده»شد.
۳- دربارهء توطئه ها وتشنّجات این دوران نگاه کنیدبه:ترکمان،محمد،تشنّجات ودرگیری های خیابانی وتوطئه هادر دوران حکومت مصدّق،انتشارات رسا،تهران،۱۳۵۹
۴- برای نمونه نگاه کنیدبه:روزنامهء به سوی آینده،شمارهء۲۱مهرماه۱۳۲۹و آخرین نبرد،۱۷آذرماه ۱۳۳۰
۵– برای شرح دقیقی از چند اعتصاب مهم کارگری در این دوران، نگاه کنید به: ارسلان پوریا (عضو برحسته و مسئول تظاهرات حزب توده)، کارنامهء مصدّق وحزب توده،نشرمزدک،ایتالیا،۱۳۵۵،صص۲۷۱، ۴۰۲-۴۰۶، ۴۶۸-۴۷۴ و صفحات دیگر
۶– نگاه کنید:نظری به جنبش کارگری وکمونیستی درایران،ج۱،انتشارات حزب توده،بی جا،۱۹۷۲،ص۱۷۱
۷-نگاه کنیدبه: کیانوری،خاطرات،صص۲۴۲-۲۴۷؛جوانشیر،ف.م،تجربهء ۲۸مرداد (نظری به تاریخ ملّی شدن نفت ایران)،نشرحزب توده،تهران،۱۳۵۹،صص۱۹۶-۲۱۴
۸– برای متن این اعلامیّه نگاه کنیدبه:روزنامهء دژ(به جای به سوی آینده)،۲۹تیرماه ۱۳۳۱
۱۱– اسناد و دیدگاه ها، حزب تودهء ایران از آغاز تا انقلاب ۵۷، پلنوم پانزدهم،۱۳۶۰،ص ۶۶۷.مقایسه کنیدبانظرارسلان پوریا،مسئول اصلی تظاهرات حزب بوده درآن زمان،پیشین،ص۲۶۵
۱۲– نگاه کنیدبه: آخرین نبرد، ۱۷ آذرماه ۱۳۳۰؛ روزنامهء به سوی آینده،۳۱تیرماه ۱۳۳۱ ؛روزنامهء شهباز،۲۱دی ماه۱۳۳۱
به عنوان یک کُرد، همواره به ایرانی بودنم افتخار کرده و می کنم. همین احساس را در بسیاری از کُردهای دیگری که می شناسم- اعضاء خاندان و خویشاوندان مان- شاهد بوده ام.
در سال های طولانی اقامت ناخواسته ام در خارج از کشور، با بسیاری از کُردان ترکیه، عراق و سوریه دیدار و گفتگو داشته ام. ضمن تأیید ستم ها و حق کُشی ها و جنایت هایی که بر آنان رفته، یادآور شده ام که شما در کشورهای تان بیگانه و غیر محسوب می شوید ولی کُردها در ایران نه بیگانه که صاحب خانه اند. ستم و بیدادی که در ایران توسط دولت خودکامه، سرکوبگر و ستم پیشه بر مردم کردستان رفته و می رود، بر سایر مردم ایران نیز کم و بیش اِعمال می گردد.
کُردها، نخستین تشکیل دهندگان امپراتوری ایرانی یعنی سلسله مادها بودند. مادها در سده هشتم پیش از میلاد به رهبری دیاکو در غرب سرزمین ایران حکومتی تشکیل دادند و سپس با گسترش آن بر سرزمین های دیگر به صورت یک امپراتوری بزرگ در آمدند که سرانجام به دست کورش بزرگ به پایان رسید.
از این دید طبیعی است که کُردها در هر کشوری که باشند به حق خود را ایرانی بدانند. مسعود بارزانی و پدرش ملا مصطفی که همواره علاقه و پیوندشان را به ایران و ایرانی بودن نشان داده اند، بعید است فریب خورده و تحت تأثیر سیاست های جنگ افروزانه و جدایی افکنان تندروهای اسرائیل یا آمریکا قرار گیرند و با اقدام به تشکیل دولت مستقل اقلیم کردستان به پیشرفت برنامه های توسعه طلبانه آن ها یاری رسانند.
بیشتر بر این گمان باید بود که ده ها سال ستم، بیداد و جنایت های ضد انسانی صدام حسین بر مردم کردستان عراق و تعصب ابلهانه نوری مالکی نخست وزیر سابق آن کشور و عدم رعایت کامل حقوق شهروندی کردان در دولت کنونی باعث اتخاذ این تصمیم شتاب آلود و اشتباه آمیز، یعنی اعلام استقلال اقلیم کردستان شده باشد و تصور می کنند که در اتخاذ این سیاست از پشتیبانی اسرائیل و به احتمال آمریکا برخوردار خواهند بود، بدون توجه به این واقعیت که حمایت قدرت های جنگ طلب و استعمارگر، گرچه ممکن است در مقطعی از زمان با خواست ها و آرزوهای مردم کشورها همسویی و همخوانی داشته باشد ولی در نهایت می تواند به تحقق آزادی مردم و استقلال کشور ضربههای جبران ناپذیر زده و مانع تحقق آن ها شود.
همین اشتباه را در سال ۱۳۵۷ برخی از آزادیخواهان و ملی گرایان ایران مرتکب شدند. آن ها بر این گمان بودند که دولت های بزرگ غربی به خاطر بردن شاه از ایران و برقراری حاکمیت ملی است که خمینی را تبدیل به امام کرده و روانه ایران می کنند.
دیدیم پس از رفتن شاه و آمدن خمینی استبداد مذهبی شدیدتر از استبداد سلطنتی بر ایران حاکم شد و وضعیت و شرایط دردناکی بر سرنوشت مردم رقم زده شد که هنوز هم ادامه دارد.
شاید بیان حال کسانی که دچار این خطای جبران ناپذیر شدند این بیت از اشعار شهریار غزلسرای بزرگ معاصر باشد که گفت: «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی»
گمان می شود که بارزانی در پی کسب امتیاز بیشتر برای اقلیم کردستان و مردم کُرد باشد، تا استقلال به مفهوم واقعی آن که شدنی نیست. حتی اگر یورش نظامی برای از میان برداشتن استقلال اقلیم کردستان از سوی دولت مرکزی عراق و همسایگان صورت نگیرد باز هم اقلیم به دلیل شرایط جغرافیایی و محصور بودن میان عراق، ترکیه و ایران قادر به ادامه حیات به عنوان یک کشور مستقل نخواهد بود. بنابراین شاید همانگونه که پیش از همه پرسی گفته بود، در پی انجام گفت و گو و کسب امتیاز بیشتر باشد.
هموطنان عزیزی که به حق از این رویداد و احتمال پیش آمدهای دردناک پس از آن نگران هستند باید پیش از هر کار بکوشند که به تداوم نظام استبداد مذهبی حاکم بر ایران پایان دهند و نظام مردم سالاری را بر کشور مستقر سازند که همه قوم ها و اقلیت های مذهبی به یکسان از حق شهروندی و آزادیهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و … برخوردار باشند.
توجه داشته باشیم، تجزیه طلبی و استقلال، بیشتر در کشورهایی هوادار پیدا می کند که نظام های خودکامه و استبدادی حاکم اند و مردم از آزادی های فردی و اجتماعی و حقوق شهروندی برخوردار نیستند
در همه پرسی که سال پیش در اسکاتلند- که بیش از هفتصد سال است استقلال خود را از دست داده و ضمیمه انگلستان شده است- برگزار شد مردم به عدم جدایی و استقلال رأی دادند چون مردم اسکاتلند از همان حقوق شهروندی و امتیازات اقتصادی و فرهنگی برخوردارند که سایر شهروندان انگلیسی.
جدایی طلبی و استقلال در هیچ یک از پنجاه ایالت های آمریکا مطرح نیست، اگر هم گهگاه از امکان استقلال ایالت کالیفرنیا صحبت می شود بی شک ره به جایی نخواهد برد. بهترین وضعیت برای کُردهای عراق و سوریه خودمختاری است و نه استقلال. شاید بارزانی و دوستان در باطن با آن موافق بوده باشند. در چنین حالتی حضور برخی خودفروختگان و عوامل تفرقه انداز، برای سوء استفاده کردن از احساسات مردم با هدف اجرای برنامههای کوچک کردن کشورهای منطقه ره به جایی نخواهد برد.
با توجه به آنچه در چند سال اخیر در عراق و سوریه اتفاق افتاده است و خسارت های جانی، مالی و … توسط داعشیهای ساخته و پرداخته بیگانگان بر این دو کشور وارد شده، بی شک دولت های این دو کشور توجه بیشتری به خواست ها و حقوق انسانی کُردان نشان خواهند داد.
وظیفه گردانندگان جمهوری اسلامی آن نیست که به دلیل مناسبات سیاسی با عراق و ترکیه، مرزهای هوایی و زمینی خود را بر اقلیم کردستان ببندد بلکه باید با باز گذاردن آن ها و ارتباط اقتصادی و انسانی، به آنان یاری رسانند. سیاستی که هر نظام ملی و مردم سالار که در ایران مستقر باشد بیشک انجام خواهد داد. بستن مرزها و هر نوع تصمیم گیری های شتاب آلود و تعصب آمیز نسبت به کُردان عراق جز آنکه باعث رنجش کُردان در داخل و خارج از کشور شود نتیجه به بار نخواهد آورد.
آنچه روزهای اخیر در کُردستان ایران اتفاق افتاده و ممکن است در آینده با شدت بیشتر در کردستان و یا سایر استان ها رخ دهد، بی تردید نتیجه و واکنش طبیعی عملکردهای نادرست و ضد ملی چهل ساله نظام جهل و جنون و جنایت جمهوری اسلامی است که همه آزادی ها و حقوق انسانی ایرانیان (از همه اقوام و ادیان) را از میان برداشته و راه را برای پیشبرد سیاست های تفرقه انداز بیگانگان هموار کرده است.
حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران تنها در سایه استقرار یک سامان ملی و مردم سالار امکان پذیر است. چهل سال فرصت کافی بود که به عمر استبداد مذهبی حاکم پایان داده شود و مانع شنیدن شعارهای نفاق افکنانه و جدایی طلبانه گردید که به بطالت گذشت و صرف جدل های پوچ و پیش پا افتاده به ویژه در خارج از کشور شده است. به گفته شاعر: «خودم کردم که …. » .
نخستین واکنش ها پس از اعلام نتایج غیر رسمی همه پرسی استقلال در اقلیم کردستان عراق که با استقبال اکثریت قاطع رای دهندگان مواجه شد حاکی از ادامه وضع موجود در عرصه سیاسی، و تداوم و توسعه تولید و صادرات نفت و گاز «اقلیم خود مختار» در عرصه اقتصادی است.
بعد از اعلام نتایج اولیه و غیر رسمی همه پرسی، واکنشهای کشورهای بزرگ مانند آمریکا و نهادهای عمده بین المللی بخصوص سازمان ملل متحد، در حد «ابراز تاسف» و پرهیز از تهدید به تحریم و تنبیه بود. دولت اقلیم خود گردان بابت رای مثبت کردهای عراق به استقلال پیام تبریک و یا اعلام پشتیبانی نیز از کشوری دریافت نکرد که این نکته اخیر برای رهبران دولت اربیل نشانه خوبی نیست.
اقدامات تلافی جویانه ترکیه، ایران و دولت مرکزی بغداد که بیش از هر دولت دیگری نسبت به تحولات ناشی از برگزاری همه پرسی حساسیت نشان میدهند، محاسبه شده و تا حدود زیادی پیشگیرانه بود تا تنبیهی.
ترکیه شماری از واحدهای رزمی خود را در نوار مرزی کردستان عراق مستقر ساخت و جمهوری اسلامی پروازهای مسافری و باری به اربیل را به حال تعلیق درآورد.
مهمترین واکنش دولت بغداد به انجام همه پرسی درخواست واگذاری کنترل فرودگاههای اصلی در اربیل، سلیمانیه و کرکوک در فاصله ۷۲ ساعت بود که این خواسته دارای یک بعد حقوقی و امنیتی قابل ملاحظه است: اعمال کنترل ورود و خروج از مرزهای هوایی کشور در تمام بخشهای دولت فدرال به عنوان بخشی از اختیارات دولت مرکزی.
به این ترتیب در یک روی سکه، دولت و مردم اقلیم کردستان بدون جدا شدن واقعی از کشور عراق، به بهانه پیروزی در همه پرسی و رسیدن به استقلال نمادین، تا مدتی با شادی استقلال مجازی زندگی میکنند.
روی دیگر سکه، زندگی واقعی مردم کردستان عراق است که تا آیندهای نا معلوم تنها با حفظ تابعیت و گذرنامه عراقی قادر به خروج از اقلیم خود مختار خواهند بود و در عرصه خارجی دولت اربیل بخت بلند تری از بخش ترکی جدا شده از جزیره قبرس برای رسمیت یافتن و دریافت شناسایی جهانی نخواهد داشت.
نفت کردستان
کردستان عراق اقلیمی است محصور که بدون حق استفاده از خروجیهای دولت عراق و راههای ترکیه و ایران قادر به تنفس طبیعی نیست. با ارزشترین تولید و صادرات کنونی اقلیم، نفت است و در آینده نزدیک گاز طبیعی که قرار است به آن افزوده شود.
نفت و گاز کردستان عراق، در کنار جمهوری آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان در حوزه دریای خزر، از دو دهه پیش تاکنون مورد توجه قرار گرفته و جای خود را در ژئوپولیک منطقه به عنوان منبع ثانوی تغذیه نیازهای سوختی اروپا، بعد از منابع انرژی فسیلی خلیج فارس، تثبیت کرده است.
ذخایر شناخته شده نفت کردستان با لحاظ کردن میدانهای نفتی واقع در کرکوک که بخش بزرگتر این مجموعه بشمار میرود، در حدود ۴۵ میلیارد بشکه و تولید آن کمتر از ۷۰۰ هزار بشکه در روز است.
حدود ۵۵۰ هزار بشکه نفت صادراتی کردستان عراق از راه ترکیه با خط لولهای با ظرفیت یک میلیون بشکه نفت خام در روز به بندر جیهان در ترکیه و از آن نقطه به بازارهای مصرفی راهی میشود. دریافت حق ترانزیت این نفت یک منابع درآمد ارزی چشم گیر ترکیه محسوب میشود.
با وجود افزایش چهار درصد قیمتهای نفت خام در واکنش بازارهای جهانی به تحولات مربوط به همه پرسی استقلال در کردستان،هیچیک از شرکتهای عمده نفت و گاز فعال در کردستان فعالیتهای خود را در آن منطقه بعد از اعلام برگزاری رفراندوم کاهش ندادند که خود نشانه پیشبینی ادامه وضع موجود و عدم تغییر صحنه است.
تولید نفت از کرکوک ۴۰۰ هزار بشکه در روز و به تنهایی ۱۰درصد تولید نفت عراق و۶۰ درصد مجموع تولید اقلیم خود مختار کردستان است. به این ترتیب آینده کرکوک به عنوان منطقه مورد اختلاف بین دولت محلی اربیل و دولت مرکزی بغداد استخوانی است در زخم سیاسی – امنیتی مابین جدایی خواهان کرد و دولت مرکزی.
در غیبت راه خروج دیگری برای صدور نفت کردستان، مستقل از دولت مرکزی عراق، ترکیه میتواند صادرات نفت خام کردستان را در هر لحظه قطع کرده و یا مطالبات تازهای را از دولت اربیل داشته باشد.
در اقدامی که میتوان آنرا نوعی چراغ سبز غیر رسمی شرکتهای نفتی به تحولات سیاسی در اقلیم خود مختار کردستان تلقی کرد، شرکت نفت آمریکایی شورون بعد از دو سال تعلیق، فعالیتهای حفاری خود را در کردستان عراق از سر گرفت و از این لحاظ به اکسان موبیل، غول نفتی دیگر آمریکا پیوست.
پیش از آن شرکت بزرگ نفتی روسنفت که زیر نظر دولت روسیه قرار دارد چند قرارداد تازه با اربیل امضاء کرد که پرداخت وام تازه یک میلیارد دلاری به دولت بارزانی از جمله آنها بود.
روسنفت در کار ایجاد خط لوله انتقال گاز کردستان عراق به اروپا به ظرفیت ۳۰ میلیارد متر مکعب در روز است که انتظار میرود سال ۲۰۱۹ پایان یافته و از سال بعد عملیاتی شود. این خط لوله به تنهایی ۶ درصد از مصرف گاز اروپا در سال ۲۰۲۰ را قرار است تامین کند.
نحوه برخود شرکتهای بزرگ نفت و گاز با موضوع همه پرسی استقلال در کردستان عراق عدم تغییر واقعی در صحنه و نشانه انتظار ادامه وضع موجود تا آینده قابل پیشبینی است.
آینده کردستان عراق
قدرتهای بزرگ، همسایگان عراق و شرکتهای نفتی ترجیح میدادند که مسعود بارزانی موضوع همه پرسی استقلال را معلق میگذاشت و با استفاده از اختیاراتی که دولت اربیل در نتیجه ضعف دولت مرکزی بغداد بخصوص بعد از شکست داعش در عراق کسب کرده و این اختیارات بسیار فرا تر از اختیارات هر منطقه خود مختار دیگر در هر دولت فدرال جهان محسوب میشود، وضع موجود را ادامه میداد.
مسعود بارزانی که مدت ریاست جمهوری او در اربیل سه سال پیش تمام شده ولی همچنان خود را در قدرت و اعضاء خانواده خود را در دولت نگاه داشته خواستار اعلام استقلال حتی در شکل نمادین آن بود.
بعد از همه پرسی استقلال موقعیت دولت اربیل نه تقویت، که به دلیل آسیب پذیری بیشتر و عدم برخورداری از حمایت جامعه جهانی ضعیف از پیش خواهد شد. دولت اربیل در حال حاضر دارای حدود ۲۰ میلیارد دلار بدهی خارجی است و در شرایطی حتی پرداخت حقوق پیشمرگهها را نیز به تعویق انداخته.
با نگاهی به تلاشهای استقلال جویانه دیگر اقوام در جهان میتوان دید که به بهانههای قومی و مذهبی از سال ۱۸۰۰ تاکنون ۵۴ رفراندوم استقلال در دنیا برگزار شده که تنها در یازده مورد ( منجمله مردم اسکاتلند در سال ۲۰۱۴) به استقلال پاسخ نه و بقیه پاسخ مثبت داده اند.
اما بعد از انجام رفراندم، تنها ۲۲ مورد به استقلال رسیده اند و بقیه یا متوسل به جنگ شده اند و یا تا مدتی طولانی در انتظار استقلال نشسته اند. جدایی اسلواکها از چکها و تجزیه کشور چکسلواکی از جمله موفقترین جداییهای غیر خشن بود و تجزیه یوگسلاوی در دهه ۹۰ میلادی از خونبارترین آنها.
راه رسیدن به استقلال واقعی و آغاز زندگی مسالمت آمیز در اقلیم خودمختار کردستان عراق بسیار پیچیده تر از آن است که دشواریهای آن تنها با برگزاری یک رفراندم غیر الزام آور حل شود، در حالیکه مردم کرد آن منطقه با پرهیز از همه پرسی و استقلال جویی میتوانستند ضمن حفظ هویت خود به ریشه گرفتن و رشد دمکراسی در عراق یاری دهند.
کورش زعیم اینک در بند است و سکوتی مرگبار در این خصوص حاکم است و بر همه ی باورمندان به جنبش ملی گرایی بایسته است که نگذارند نام و یاد این مرد در هیاهوی قهرمان سازی های هدفمند به محاق فراموشی برود.
باید به یادآوردکه یکی از خردمند ترین و میهن پرست ترین مبارزین ایران زمین ماههاست در زندان است ودشمنان اندیشه و جنبش ملی گرایی آگاهانه او را به محاق بایکوت رسانه ای برده اند.
مردی که به گناه ایران دوستی به زندان افکنده شده و به همین حکم نیز از سوی عموم رسانه های مدعی دفاع از حقوق بشر و دموکراسی و آنانی که بیست و چهار ساعته تریبون به دست در حالا قهرمان سازی از بسیجیان خیبر! هستند مورد ستم واقع شده است.
و این افتخاری است برای کورش زعیم و هر مبارز راستین میهن پرست که نامش در این رسانه های وابسته و مواجب بگیر از دشمنان ایران بیان نشود.
شاید ملیون نیز اگر اندکی دُم جنبان امریکا و انگلیس و اعراب بودند، اینک شرایط به گونه ای دگر رقم می خورد، اما چه افتخاری بالاتر از این که تنها باشیم اما شرافت را به نام و نان مزدوری آلوده نسازیم.
چندی پیش دوست جوانی از شرایط نیروهای ملی به شدت دلنگران و به نوعی نا امید بود.
گفتم : دوست عزیز باید باور کنیم که ما تنها هستیم و همیشه ی تاریخ نیز تنها بوده ایم. و در اوج تنهایی ناچار هستیم در چند سنگرهمزمان به مبارزه برخیزیم.
از سویی با رژیم حاکم در ستیز هستیم و از سوی دگر با دشمنان فطری و تاریخی و بیگانه گان آزمند و از جهتی با جماعت مزدورو تروریست تجزیه طلب که به خونمان تشنه هستند و در جبهه ای دیگر با جماعتی که به ما لبخند می زند اما میخواهد سر به تن مان نباشد.
همان جماعتی که تاریخ و هویت و ارزش های ملی مان را با چاشنی دگر اندیشی و روشنفکری سالهاست می خواهد به تباهی بکشد.و با حرکت های موازی و شبیه سازی های ناشیانه تلاش دارد تا عرصه را برای یکه تازی خویش مهیا نمیاد.
و این واقیعتی تلخ است برای نیروهای ملی که گریزی ازآن نیست جز اینکه با تکیه براندیشه ی میهن پرستی و همراهی و همگامی ملت که خوشبختانه به خودآگاهی ملی در حال رسیدن هستند راه خود را در کوره راه های پر از دشواری به پیش ببریم.
کورش زعیم اینک در بند است و سکوتی مرگبار در این خصوص حاکم است و بر همه ی باورمندان به جنبش ملی گرایی بایسته است که نگذارند نام و یاد این مرد در هیاهوی قهرمان سازی های هدفمند به محاق فراموشی برود.
نـمونـه ای از شقـاوت و سنگـدلی متعـصبین مـذهـبی نسبت به بهائیان …
قسمتی از یادداشتهای
استاد یدالله کائدی
تاریخ یکی از خانواده های شهید بهائی
___________________________
شرح شهادت جناب علی اکبر برار در روزنامه اطلاعات تاریخ سه شنبه ۹ جمادی الاول ۱۳۳۴ شماره ۶۹-۱۱۴ ص ۶ ( مارس ۱۹۱۶ اسفند ماه ۱۲۹۴ شمسی ) چاپ شده است
اسامی شهداء
میرزا علی اکبر برّار؛ همسرش مریم خانم؛ خواهر همسرش خوشید خانم؛ پسرانش عبدالحسین ۱۲ ساله؛ میرزا آقا ۹ ساله؛ عبدالله ۶ ساله؛ عبدالرحیم۴۶ روزه و شیرخواره؛ همه را سربریدند و سر طفل شیر خواره را از بدن کندند. اموال و جواهراتشان را هم به تاراج بردند
عکس اجساد این شهداء در کتاب تاریخ کواکب الدّریّهنوشتهٔ عبدالحسن آواره (آیتی) چاپ شده
به بهانه رفراندم در اقلیم کردستان
یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ – ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۷
حق تعیین سرنوشت
در منشور سازمان ملل آمده است که «مردم» حق تعیین سرنوشت خود را دارند. این عبارت که تدقیق و کنکرتیزه نشده است در اندرون بافت های تاریخی مختلف معنا های گوناگون مییابد:
در یک استنباط میتوان آن را به عنوان حق دمکراتیک مردم در بهرهمندی از حقوق شهروندی برای اداره جامعه و مشارکت در روند های سیاسیِ واحد سیاسی ای که در آن سکونت دارند تلقی کرد، بدون این که رنگ، نژاد، مذهب، فرهنک ، جنسیت و زبان این حق را ضایع کند.
در استنباطی دیگر میتوان از این عبارت حق گروه های قومی، “خونی”، زبانی، فرهنگی، اقتصادی و …را استنتاج کرد که خود را “مردم” بنامند و دولت های خود را تشکیل دهند بی توجه به اینکه آیا مشارکت دمکراتیک شهروندان در اداره واحد سیاسی شان تامین شده باشد یا نه.
معنای تاریخی و سنتی حق تعیین سرنوشت
در دوران حاکمیت استعمار واضح بود که منظور از «مردم» ساکنین سرزمین های زیر انقیاد استعمار است که با کسب استقلال سرنوشت خود را از طریق حکومت های بومی در دست گیرند. این امر از دو جهت در گستره جهانی مطرح و مقبول بود: یکی ادامه روند سازماندهی دولت – ملت ها که پیش از آن در اروپا آزموده و به اوج باروری خود رسیده بود، به مثابه مدل مطلوب این دوران و دیگر اینکه حفظ رژیم های استعماری به علت بیداری ساکنین این سرزمین ها و از جمله با توجه به رقابت جهانی میان دو بلوک شرق و عرب کاری بس مشکل مینمود.
اکنون دولت – ملت ها که کاربرد اصلی شان اداره جامعه در درون و به سوی بیرون به کمک اهرم های تنظیمی و هدایتی بود در پی گسترش ارتباطات جهانی و پدیده همزادش جهانی شدن بخش در خور توجه ای از کاربرد خود را از دست داده اند. با توجه به اینکه بازار سرمایه، کالا و تا حدودی کار مرزهای ملی را در نوردیده اند، گرایش جهانی به سوی کوتاه کردن و نهایتا از میان بردن دیوار های جدائی دولت – ملت ها است. هر چند که اکنون تلاشی مذبوحانه از جانب ناسیونالیست های راست افراطی اروپائی و امریکایی به مثابه آخرین مدافعان دولت - ملت ها در جریان است که این روند را آهسته کنند و احیانا باز بدارند، اما به احتمال قریب به یقین موفق نخواهند شد.
فراموش نکنیم که دریافت ساده از حق «مردم» برای تعیین سرنوشت و به کاربردن آن میتواند همه کشور های جهان را متلاشی کند و هر گروهی از مردم این حق را با انگیزه ای دیگر برای خود قائل شوند. بخشی به سبب «خونی»، زبانی و فرهنگی و بخش دیگر به علت اختلاف نداری و دارایی میان بخش های مختلف یک کشور، بخش های دارا نخواهند ثروت خود را با بخش های فقیر تر “تقسیم” کنند.
نتیجه اینکه در مورد نخست تنها جای تبعیض گران عوض خواهد شد و در مورد دوم از جامعه همبستگی زدایی میشود.
چنین گرایشی به اتمیزه کردن بخش های یک سرزمین و در تحلیل نهائی ناکارآمد کردن آن میانجامد. حائز اهمیت است که هیچ مجموعه انسانی چه در دوران پیشا دولت – ملت، چه در دوران دولت – ملت ها و چه در جامعه جهانی شده یدون همبستگی اعضایش نمیتواند پاینده بماند. به جرات میتوان گفت که یکی از علل مقاومت و مخالفت بخشی از شهروندان کشور های جهان با روند جهانی شدن میتواند در این نهفته باشد که در اثر مدل نئولیبرالی چیره بر این روند، همبستگی جهانی به عنوان جایگزین همبستگی ملی مغفول مانده است.
دو رهیافت متفاوت
از آنچه که در بالا رفت میتوان دو رهیافت کاملا متفاوت و حتی متناقض برای مسئله اقلیم کردستان استنتاج کرد: وصل یا فصل، همگرائی یا واگرائی
این امر که کردها در چهار کشور مختلف پراکنده و از حق تعیین سرنوشت خود محروم اند، در خود واقعیتی نهفته دارد، منتها دیگر ساکنین این کشور ها هم به سان کردها از حق تعییین سرنوشت به معنی مدرن آن که همانا شرکت دمکراتیک و برابر در روند های سیاسی در اداره سرزمینشان است محروم اند.
پرسش این است که رهبری کنونی اقلیم کردستان چه هدفی را دنبال میکند؟
واقعیت این است که ما نمیدانیم که هدف دولت اقلیم کردستان در برگزار کردن رفراندم دقیقا چیست: آیا واقعا قصد جدائی دارد یا تنها مانوری است برای تحریک حس ناسیونالیستی و کسب مشروعیت و مقبولیت در میان شهروندان اقلیم از یک سو و از دیگر سو برای گرفتن امتیاز بیشتر از دولت مرکزی عراق.
هر چه که قصد آقای مسعود بارزانی باشد، بایسته توجه است که یک چنین اقدامی دینامیزم ویژه خود را به همراه میآورد که ممکن است حتی از جانب کنش گران مبتکر آن قابل کنترل نباشد.
آنچه را که با درجه بالائی از اطمینان میتوان تصور کرد این است که با توجه به شیوه قبیله ای حکومت بارزانی ها، هدف آقای مسعود بارزانی گسترش حقوق شهروندی و افزایش دمکراسی در کردستان نباشد، بلکه با سوء استفاده از احساسات ناسیونالیستی ای که در میان مردم کرد ایجاد میشود سوار بر موج بخواهد زمامداری غیر دمکراتیک اش را تحکیم ببخشد و تا مدت ها از تعرض اپوزیسیون مصون نگهدارد.
جدا شدن اقلیم کردستان از عراق چه پیامد هائی میتواند داشته باشد
۱-اگر از اختلافات قانونی مانند تفسیر قانون اساسی عراق که در آن رفراندم جدائی پیشبینی نشده است و بسیاری مشکلات قانونی دیگر که میتوان انگاشت، بگذریم، بلافاصله مناقشه میان اقلیم کردستان و دولت مرکزی عراق بر سر سرزمین هائی که هر دو طرف مدعی مالکیت اش هستند، مانند کرکوک با ذخیره های نفت اش آغاز خواهد شد که پتانسیل آن را دارد که به درگیری مسلحانه بیانجامد. تصور کنیم که در منطقه پرآشوب خاورمیانه آشوب دیگری افزوده شود.
۲- آقای مسعود بارزانی در مصاحبه اخیرش با بی بی سی فارسی بر استقلال اقلیم کردستان تاکید میکند و در همین حال از دیگر مرزهائی که پس از جنگ جهانی اول مصنوعا ترسیم شده و سرزمین های کرد نشین را از یکدیگر جدا کرده، نام میبرد. جالب است که ایشان در این ارتباط مرز های ایران در کردستان را نیز، علیرغم واقعیت تاریخی، در زمره این مرز گزاری تلقی میکند و در واقع همه این مرز ها را به طور تلویحی در معرض بازبینی قرار میدهد. تصور کنید دامنه آتش ناسیونالیسمی که در پی استقلال اقلیم کردستان برا فروخته میشود، حتی مستقل از اراده آقای بارزانی، به کجاها سرایت خواهد کرد.
۳- به عبارت دیگر به واقعیت پیوستن «حق تعیین سرنوشت» به شیوه قرن ۱۹ و تا سه چهارم قرن ۲۰ منوط به متلاشی کردن چهار کشور عراق، سوریه، ترکیه و ایران خواهد بود تا یک کشور واحد یکپارچه قومی به نام کردستان درست شود. با همه پیامد هائی که به دنبال خواهد داشت. معنی این دگرگونی چند دهه جنگ و ویرانی در منطقه آشویزده خاورمیانه خواهد بود. فزون برین، آنچه به احتمال قوی تحقق نخواهد یافت، حق تعیین سرنوشت به معنای امروزی آن است که همانا دست یافتن به حقوق مساوی شهروندی و حق مشارکت دمکراتیک در سیاست برای اداره مطلوب کشور است. هنگامیکه جنگی در بگیرد بدیهی است که قدرت با تفنگ بهدستان است و آنچنانکه تجربه نشان داده است، تفنگ بهدستان به آسانی قدرتی را که تفنگ به آن ها تفویض کرده است، از کف نخواهند داد. نتیجتا در همه این کشورها در گیر حرکت به سوی دمکراسی و حقوق شهروندی کند یا ایستا خواهد شد.
۴- اقلیم کردستان که همه جانبه به لحاظ جغرافیائی و سیاسی در محاصره کشورهای متخاصم قرار خواهد داشت، شانس توسعه و پیشرفت را از دست میدهد. به عبارت دیگر شهروندان اقلیم کردستان نه به لحاظ سیاسی به جق تعیین سرنوشت دست خواهند یازید و نه به مزایای توسعه اقتصادی و بهبود شرایط زندگی شان دست خواهند یافت. وسوسه اینکه میتوان به یاری کشور های خارج از منطقه از مخمصه خود ساخته گریخت، توهمی بیش نخواهد بود. بیشتر میتوان انتظار داشت که دخالت کشور های خارج از این محدوده نه تنها به حل مسئله کمک نکند، بلکه بتواند باعث باز هم شدیدتر شدن تناقضات، درگیری ها، دشمنی ها و ویرانی ها شود.
۵- از تجربه تاریخی آموخته ایم که دولت – ملت ها خوب یا بد در برابر نقض تمامیت ارضی شان حساسیت شدید دارند و در برابر آن واکنشی سخت نشان میدهند که به احتمال زیاد شکل نظامی به خود میگیرد. نشانه هائی از این رفتار خشن هم اکنون به شیوه پیشگیرانه در کشورهای عراق، ترکیه و ایران قابل مشاهده است.
نتایج ماندن اقلیم کردستان در چارچوب عراق و گسترش همکاری با همسایگان
نگارنده براین باور است که کرد زبانان در ترکیه، سوریه و ایران مورد تبعیض زبانی و مذهبی هستند. باید مسیری را برگزید که این بیعدالتی ها به یاری دست یافتن، همراه با دیگر مردمان این سرزمین ها، به حقوق شهروندی شان از میان برداشته شوند. بدیهی است که کردهای این کشورها زبان مادریشان را به طرزی بالنده بیاموزند و به لحاظ مذهبی ، فرهنگی و اقتصادی دستخوش هیچگونه تبعیضی نباشند.
رهیافت بهینه
پرسش این است که کدام رهیافت برای رسیدن به این هدف به سود کردها و دیگر ساکنین این سرزمین ها است؟
به نظر من دوران جهانی شدن با ایده برافراشتن دیوار های بلندتر میان کشورها سازگاری ندارد – هر چند کسی مانند دونالد ترامپ، خوشبختانه تا کنون بدون کامیابی، میخواهد چنین کند.ـ کوشش در خاورمیانه به ویژه میان چهار کشور عراق، ترکیه، ایران، سوریه و اقلیم کردستان شایسته است بر این سو متمرکز باشد که نخست با دمکراتیک کردن این کشور ها، شهروندان از حقوق شهروندی برای دخالت در سرنوشت خود بهرهمند شوند زیرا که میدانیم که کم و بیش در هیچ یک از کشور های درگیر مردم چه به معنی عام و چه خاص، آن «مردم»ی نیستند که به حق تعیین سرنوشت خود رسیده باشند.
آزمون اتحادیهی اروپا برای از میان رفتن بسیاری از مرزهای میان دولت – ملت میتواند سرمشق خوبی برای همه جهان به ویژه خاورمیانه آشوب زده باشد.
خاطر نشان میکنم که حدود ۵۰ سال پیش در تیرول جنوبی که آلمانی زبان است، اما به لحاظ سیاسی بخشی از ایتالیا محسوب میشود، در گیری هائی در جریان بود که برای پیوستن به اتریش حتی فعالیت های تروریستی رخ میداد و بمب گذاری میشد. نزدیک شدن کشور های اروپا به یکدیگر و نخست دور نمای پیوستن و سپس پیوستن اتریش به اتحادیه اروپا، عملا مناقشه را از معنا انداخت. اکنون هر شهروند اتریش میتواند در ایتالیا یا در تیرول جنوبی زندگی و کار کند و وارونه آن. معنی این واقعه این است که برای رفع مشکلات و تمایلات و ناملایمات اتنیکی الزاما نیاید به جدائی پناه برد.
نقش بی همتای کردها
اگر قرار باشد که کشورهای متصل به کردستان مسیری مسالمت امیز برای همکاری همه جانبه و رفع تبعیضات اتنیکی طی کنند، نقش بی همتای کردها به عنوان حلقه زنجیر پیوند دادن این چند کشور میتواند، در صورت بهره گیری سازنده از آن، برای گسترش ارتباطات سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی برجسته شود. وابستگی متقابل به یکدیگر، ادغام اقتصادی و نزدیکی سیاسی و فرهنگی کمک به هم سرنوشت شدن ساکنین کشور های نامبرده میکند.
این درست نسخه مقابل طرح جدائی است که ممکن است هدف این رفراندم باشد. طرحی که بی شباهت به مورد یوگسلاوی نیست. به یاد آوریم که جریانات قومی و ناسیونالیستی در بخش های مختلف فدراسیون یوگسلاوی در دورانی که پس از فروپاشی بلوک شوروی در سرتاسر اروپا همه نشانه ها بر باز بودن راه به سوی دمکراسی دلالت داشتند، به جای بهره گرفتن از وضع موجود، با تنگ نظریِ قومگرایانه مسیر گسستن مسلحانه را برگزیدند. وقتی که قدرت در دست تفنگچیان افتاد، پیامدش کشتار و نسل کشی هائی شد که معرف همگان است: پیرامون صد هزار جانباخته و ویرانی بخش های کلانی از کشور.
طنز تاریخ در این نهفته است که همین جمهوری های ناشی از فروپاشاندن یوگسلاوی دریوزه گی پیوستن به اتحادیه اروپا را میکنند که نتیجه اش فروریختن دیوار هائی خواهد بود که با قربانی کردن شهروندان خود برپا ساخته اند.
با عطف نظر به آنچه در سطور بالا طرح شد بر این باورم که رفراندم اقلیم کردستان برای استقلال هر چند که ظاهرا زیبا مینماید، اما پیام آور آینده ای بهتر برای ساکنین هیچ یک از کشور های نامبرده نیست.
ایا آنچه که در بالا مطرح شد آرمانگرایانه است
ممکن است ادعا شود که رهیافت مورد نظر من ایده آل و آرمان گرایانه است که در آینده نزدیک عملی نباشد. این درست است که در شرایط کنونی که در خاورمیانه آشوبی فراگیر در جریان است تصور چنین امری مشکل باشد. اما مگر در اروپای سال های ۳۰ میلادی قابل تصور بود که بر ویرانه های دو جنگ خانمانسوز و با ده ها سال دشمنی ظاهرا آشتی ناپذیر و چندین جنگ میان آلمان و فرانسه، اروپای واحدی به محوریت این دو دشمن دیرینه بهوجود آید که متضمن صلحی پاینده و شکوفائی اقتصادی به سود همه باشد.
وانگهی از کسانی که این رهیافت را آرمانی و غیر عملی بیانگارند باید پرسید که در ارتباط با امکان استقلال اقلیم کردستان و پیامد های مترتب بر آن کدامین بهتر است: چند دهه جنگ و ویرانی را به جان خریدن یا چند دهه صبرِ همراه با کوشش در راه دمکراسی و تحقق حق تعیین سرنوشت به معنای وسیع عبارت و پیاده کردن مدلی چون اتحادیه اروپا در کشور های مورد نظر را تحمل کردن؟
• چرا اپوزیسیونی که افزون برتلاش و پیکاری ارزشمند علیه حکومت تمامیت خواهِ اسلامی در راستای تحقق آزادی، دموکراسی و حقوق بشر مبارزه کرده است، جذابیتی برای نسل جوانِ خارج از کشور ندارد؟ چرا درصدِ حضور نسل جوان در جریان ها و برنامه های سیاسی و فرهنگی به یکی دو درصد هم نمی رسد و اکثر حزب ها و سازمان ها و گروه ها، و نشست ها و اجلاس ها تفریق شده از همان جمع های قدیمی اند؟ …
۱
حکومتِ “جمهوری اسلامی” مانع اصلیِ دستیابی به آزادی، دموکراسی و حقوق بشر در ایران است. در کنار مانع اصلی، عوامل فرهنگی، سیاسی و اخلاقی نیز در زمرهی موانع رسیدن به خواست های دموکراتیک در میهن مان هستند.
اپوزیسیونِ واقعیِ حکومت اسلامی در خارج از کشور، در معنای “جنبشی” در راستای یاری رسانی به برچیده شدنِ بساط حکومت اسلامی و تدارک یک بدیل دموکراتیک در پیوند و همگام با جنبش های مدنی و حرکت های آزادیخواهانه، دموکراتیک و حقوق بشری در داخل کشور، دستاوردهای ارزشمندی داشته است. دستاوردهای گرانقدر این جنبشِ کم و بیش سازمان یافته اما گسترده و پراکنده، در این نزدیک به چهار دهه را شاید بتوان اینگونه خلاصه کرد:
۱- روشنگری درباره اندیشگی وکردارارتجاعی و ضد انسانیِ رهبران حکومت اسلامی درایران، درجهان ومحافل مختلف بین المللی، به ویژه افشای جنایت هائی که این حکومت علیه بشریت مرتکب شده است، و نیز کمک به نشان دادنِ خصلت تروریستی وتروریست پروراین حکومت، وافشای تلاش های جنگ افروزانه و صدورتروریسم اسلامی درسطح منطقه و جهان.
۲- حمایت وتقویت فرایندهای مدنی و جنبش های آزادیخواهانه، دموکراتیک وحقوق بشری درایران ازراه های گوناگون، ازتماس وارتباط مستقیم با این فرایندها و جنبش ها تا بهره گیری ازطریق رسانه ها ودیگرابزارهای ارتباطی. این رابطه اگرچه به دلیل ویژگیِ سرکوبگرانه حکومت اسلامی ارگانیک نبوده اما با توجه به امکان های ارتباطی مجازی تاثیرگذاربوده است. اپوزیسیون درخارج ازکشورصدای بی صدایان وبازتابندهی خواست های هردَم سرکوب شوندهی جنبش مدنی، وحق طلبی قربانیان ستمگری های حکومت اسلامی درسطح جهان بوده است.
٣- تبلیغ و ترویج، وسازمان یابی حولِ مفاهیمی همچون سکولاریسم، دموکراسی، حقوق بشر، محیط زیست و…و نیزشناساندن هرچه بیشترِویژگی های مثبت “غرب و فرهنگ غرب”، فرهنگی که روحانیون درستیزبا آن هویت ارتجاعی شان را تکمیل کرده اند.
۴- شناخت ارزشی وپذیرش پدیده هائی همچون تحمل دیگری و دگراندیشی، پیشبرد دیالوگ وگفتمان های سیاسی و نظری، باعمق و دامنه ای امیدوارکننده در میان نیروهای مختلف سیاسی وکوشندگان سیاسی و فرهنگی درخارج از کشور، که پیش تردشمن هم می نمودند. چنین شناخت و پذیرشی سبب کاهش و زدایشِ کینه ورزی نسبت به دگراندیشی و مخالفت نظری و سیاسی، و جریان های سیاسی ناهمسو و مخالف دراپوزیسیون شده است.
۵- آشنائی با درک ها و فهم ها و نگاه های تازه نسبت به مفاهیم و پدیده هائی همچون ایدئولوژی، سیاست، فرهنگ، تحزب وسازمان یابی، وتلاش درراستای تحقق یادگرفته ها و آموخته های تازه درعرصه های گوناگون فعالیت های سیاسی و فرهنگی.
.
۲
اپوزیسیون خارج از کشوراما ضعف ها و لغزش هائی نیزداشته است. برخی ازضعف ها و لغزش ها ناشی از عوامل فرهنگی، سیاسی، جغرافیائی، مشکلاتِ شرایط زیست و فقدان رابطه ای ارگانیک با گروه های مختلف اجتماعی درداخل کشورند، اما در پیوند با عوامل گفته شده آبشخوربسیاری دیگراز ضعف ها ولغزش های این جنبش را می باید در خودِ اپوزیسیون نیزجستجو کرد. جنبش اپوزیسیون درخارج از کشورراچندین حزب، سازمان، گروه و محفل سیاسی، کانون و محفل فرهنگی، رسانه های گونه گون و متعدد، افراد مستقل و منفرد که با تجربه ترین کوشندگان سیاسی، فرهنگی و فلسفی را شامل می شوند، سامانی نسبی داده اند. اینکه چرا چنین مجموعه ای پس ازنزدیک به ۴ دهه درجایگاه و موقعیت شایسته خویش قرارنگرفته است، وچرا با صدها شخصیت و چهره منفرد و مدعی سیاست دانی و سیاست پروری، و فرهنگ ورزی و فرهنگ سازی، و فیلسوفان راه حل دان و میلیون ها ایرانی تبعیدی، در چنین وضعیتی ادامه حیات می دهد، پرسشی به جا و پا برجاست.علی رغم زندگی طولانی درفضائی آزاد ودموکراتیک و کسب تجربه ها و دانسته های جدید، اپوزیسیون حتی قادر به برپائی و سازمان دادنِ یک تشکل دموکراتیک فراگیربه مثابه جبهه، ائتلاف، اتحادعمل گسترده و یا هرنوع تشکل مدرنی که بتواند درراستای تحقق شعارها و خواست های دمکراتیک وحقوق بشری کمک کننده باشد، نبوده است. چرا؟
به برخی دلائل که به نظرمن می رسند، اشاره می کنم:
۱- با وجود شرایط مناسب برای فاصله گرفتنِ معرفتی و اکتسابی از اخلاق و فرهنگ فرقه گرائی، سکتاریسم و دگماتیسم، حضور جان سخت این ویژگی های شخصیتی- فرهنگی، و روانی و رفتاری فردی و جمعی حکایت ازاین دارد که این بیماری بسان ” تعصب مذهبی” درتاروپود روحیات وذهنیت، وعملکرد جنبش سیاسی وفرهنگی ما ریشه هائی عمیق و تاریخی دوانده است.
۲- خودمحوری وخودخواهی بیمارگونه، خود حق پنداری ِمطلق گرایانه درمیان مدعیان هدایت سیاسی و سازمانگری سیاسی، هنوزدر زمرهی موانع اند. در کنار مشکلات اشاره شده با طولانی تر شدن عمر تبعید، بسیاری ازکسانی که خود را کوشنده سیاسی و فرهنگی تبعیدی می پنداشته اند یا بی تفاوت و منفعل شده اند و یا با بهانه ها وتوجیه های رنگارنگ به خیل فرصت طلبان وسودجویانِ پیوسته اند، امروز بسیاری ازاین قماش” اپوزیسیون نماها “پائی درداخل و پائی درخارج، راوی عشرتگری های ” خانه عفافی” و سودجوئی های مالی شان درایران اسلامی اند. پدیده ای که درتضعیف اپوزیسیون درخارج کشور، وتدوام حیات حکومت اسلامی بی تاثیر نبوده است.
٣- ریزشدن احزاب، سازمان ها و گروه ها ی اپوزیسیون درخارج از کشور، ازسوئی سبب گسترش سیاست گریزی و انفعال، واز سوی دیگر تقویت فرقه، سکت و قبیله سازی شده است. احزاب و سازمان ها و گروه های شکل گرفته ازانشعاب های قدیمی تفاوت وتغییر کیفی با جریان هائی که از آن ها جدا شدند، از خود بروز نداده اند. انشعاب ها و جدائی ها در فضائی عصبی و تهی از اندیشه، دربیشترین موارد رنگ و بوی دعواهای شخصی، حیدری نعمتی، قبیله ای و یا جاه طلبانه داشته و دارند.
۴- تلاش هائی برای تشکیل جبهه، ائتلاف، اتحاد و… ازسوی افرادو نیروهای مختلف حول یک برنامه ( پلاتفورم) صورت گرفته، اما بی نتیجه مانده اند. سخن از تلاش برای شکل گیری ” اردوها یا بُلوک ” هائی از جریان های یک طیف خاص مطرح شد، به مانندِ “جنبش”، ائتلاف یا اتجادِ مشروطه خواهی ، جمهوری خواهی، ملی گرائی، سوسیال دموکراتیک، سوسیالیستی و…تا درنهایت در کنارهم بتوانند تشکلی فراگیرشکل دهند، اما این ایده و فکرنیز” ایده” باقی ماند. ادعای وجود اشتراک نظردر حوزه سیاست، اقتصاد، فرهنگ و عرصه های مختلف اجتماعی ، و چشم اندازها برای پیشبرد کارجمعی و اجتماعی مطرح شد اما در سطح ادعا باقی ماند. درساختارجبهه ای وائتلافی و” اتحاد” ی ، شیوه سازماندهی احزاب سنتی، یعنی ساختارمتمرکز و هرمی به جای ساختارهای دموکراتیک ومدرن نشستند، وکاررا خراب تر کردند. اگردر ظاهر حجابی نوین و مدرن براین ساختارها کشیده شد درخفا اما ” باند” های کهنه کار برآن شدند تا سیاست ها و خواست های خویش را پیش ببرند. تجربه تبدیل همایش به نمایش، و تخدیشِ جمهوری خواهی تا حد تقویت “جمهوریت”حکومتِ ارتجاعی “جمهوری اسلامی”، از تجربه های تلخ بخشی از”اپوزیسیون” است. بدیهی ست هنگام که فهم و کرداردرحوزهی کارسیاسی فراگیر این حد باشد، می توان حدس زد شالوده های حزب و سازمان سازی چگونه شالوده هائی ازآب درخواهند آمد.
۵- اپوزیسیون حکومت اسلامی درخارج ازکشورخونی تازه در پیکرکم خون و نیازمندش جریان نیافته، وپشتوانه ای به عنوان نیروی جوانِ سنی، ذهنی و عملی ندارد. اپوزیسیون پیرشده است، پیری هم درمعنای خردمند و کاردان ترشدن، و هم در معنای سالخوردگی ، که البته شقِ دوم چربشِ بیشتری دارد.
٣
نسل جوان، نسل گمشدهی اپوزیسیون حکومت اسلامی در خارج از کشور، کجاست؟
عدم تمایل نسل جوان به همکاری و پیوستن به اپوزیسیون خارج ازکشوریکی ازبزرگترین نقطه ضعف های این “جنبش” است. چنانچه وضع به همین منوال پیش برود پس ازچند دهه فعالیت های چشمگیرِسیاسی و فرهنگی علیه حکومت اسلامی، عمراپوزیسیون درخارج ازکشورفقط دردونسل خلاصه خواهد شد. علیرغم شرایط و فضای سیاسی، اجتماعی و تکنولوژیکی مناسب چشم اندازی نشانگرِاین که نسل جوانی جایگزین اپوزیسیون خارج از کشور بشود، فرارویمان نیست.
پرسش این است : چرا اپوزیسیونی که افزون برتلاش و پیکاری ارزشمند علیه حکومت تمامیت خواهِ اسلامی با شعار و خواست آزادی، دموکراسی و حقوق بشر با ارتجاع و اختناق و ستمگری مبارزه کرده است، جذابیتی برای نسل جوان درخارج از کشورندارد؟ اپوزیسیونی رنج کشیده و زخم خورده ازتبعید، که ده ها تن از فعالان اش راحکومت اسلامی در خارج ازکشوربه قتل رسانده، اپوزیسیونی که با وجودِ ضعف ها و لغزش ها گام های ارزشمندی در راستای مبارزه با عقب ماندگی و ارتجاع برداشته است، چرا اینگونه بی پشتوانه می نماید؟
نگاه کنیم: آیا درصد حضورنسل جوان درجریان ها و برنامه های سیاسی و فرهنگی، حتی به یکی دو درصدهم می رسد.؟ اکثرحزب ها و سازمان ها وگروه ها، ونشست ها و اجلاس ها تفریق شده و سالخوردگانِ همان جمع ها ی قدیمی اند.
دلائل عدم تمایل جوانان به ادامه راهِ اسلاف خود درخارج از کشورچیست:؟
در پاسخ به پرسش فوق این نکات ذهن مرا مشغول کرده اند:
۱- کم کاری و کم توجهی اپوزیسیون نسبت به نسل جوانی که درخارج ازکشورمتولد شده است، ونیزبه نسل جوان تبعیدی ومهاجر، وبه ویژه نسبت به دانشجویان. این کم کاری وکم توجهی درعرصه های مختلف، ازنوع ارتباط گیری و سازماندهی تا برنامه ریزی های جذب کننده برای جوانان را شامل می شوند. بربسترتاثیرگذاری فرهنگ و اخلاق اسلامی، ویژگی های زندگی و واقعیت های اجتماعی در خارج از کشور، روانشناسی شکست و ارعاب، بی اعتمادی نسبت به عملکرد سیاسی نسل های گذشته، بخش بزرگی ازاین جوانان با تردید به اپوزیسیون خارج ازکشور می نگرند. بسیاری ازجوانان دیگرنسل” آرمان خواه” دهه های پیشین نیستند، نوعی از واقع گرائی و” فردگرائی” سبب شده اند تا به ندرت بتوان درمیان آنان جوانانی یافت که منافع فردی خویش را درراه منافع عمومی و مردم به خطر بیاندازند.
۲- فرزندان ما تبعیدیان، فرزندان سرزمینی هستند که درآن متولد شده ورشد کرده اند. بسیارانی ازآنان حتی تمایلی ندارند بگویند ازخانواده ای ایرانی هستند مگرازروی اجبار، رودربایستی یا دلخوش کردن خانواده ها و اطرافیان چنین تمایلی را نشان بدهند. ویژگی های فرهنگی و اجتماعی محیط زندگی از یک سو، وازسوی دیگرافکار و کردارِ شرم آور و آبروبَرِ حکومت اسلامی دربروزاین عدم تمایل نقش بسزائی داشته اند.
٣- طولانی شدن عمرحکومت اسلامی همراه با توان تبلیغی و ترویجی اش، تاثیر فرهنگی و اخلاقی مخربی برذهن و رفتار بخشی ازجوانان مهاجربرجای گذاشته است، به ویژه جوانان خانواده های مهاجر داوطلب ومذهبی که درخارج ازکشور زندگی می کنند، و یک پا نیزدرداخل کشوردارند.
۴- حکومت اسلامی با برنامه ریزی، هزاران جوان ایرانی مغزشوئی شده را به خارج از کشورفرستاده تا درکنارتحصیل، زشت کاری های حکومت را بپوشانند و جریان های حکومتی را تقویت کنند. این دسته ازجوانان گرم کننده بساط کنسرت ها و بارها و دانسینگ ها، و یا مساجد و جلسه های مذهبی هستند. روحیات و خواست های بخشی ازاین دست جوانان را اصلاح طلبی حکومتی درخارج از کشورارضا کرده است. رفت و آمد به ایران وفراهم سازی امکان های تفریحی و مالی و تحصیلی، محرک های اصلی به کارگیری این دست ازجوانان هستند. سیاست تحبیب و تطمیع، امتیازدادن دررابطه با این دسته از جوانان رعایت شده است. درمیان جوانان دستچین شده” لباس شخصی های عاشورائی”، دختران وپسران آلامُد به وفوربه خارج از کشورارسال شده اند. ایجاد تفرقه وارعاب درخارج از کشور ازوظایف ” لباس شخصی های عاشورائی” آلامُداست.
۵- دربرخی از رسانه ها، به ویژه رسانه های تصویری می توان چهره های جوان را دید، اکثرآنان یا مهاجران داوطلب و اصلاح طلب اند، یا کاری به کار سیاست و فرهنگ ندارند، حقوق بگیرانی هستند که دیکته شده ها دیکته می کنند. در رسانه های وابسته به دولت ها و یا تغذیه شونده از دولت ها و محافل خارجی نیزجوان ترها فقط کارمندند، کسب وکاری پُردرآمد ونان وآب دار، که شهرتی نیز دِسردارد. تَک و توکی مخالف حکومت اسلامی درمیان این جوانان، درزمرهی نادرانند.
۶- جوانانی که بدون وابستگی به حکومت اسلامی برای ادامه تحصیل و زندگی در محیطی آزاد و دموکراتیک به خارج از کشورمی آیند، تلاش اینان کسب موفقیتِ بیشتردرتحصیل و دست و پا کردنِ زندگی ای مرفه است، غالبا” به مسائل سیاسی واجتماعی علاقه ای نشان نمی دهند. پیشبرد سیاست ارعاب و ترساندن این دست جوانان ازنزدیک شدن به اپوزیسیون ازوظایف ارگان ها و عوامل حکومتی و”جوانان عاشورائیِ” ارسالی ازسوی حکومت اسلامی به خارج ازکشوراست.
با درنظرگرفتنِ احوال اشاره شده به نظر می رسد اپوزیسیون واقعیِ حکومت اسلامی در خارج از کشور، پیش از انقراض می باید چاره ای بیاندیشد. هنوزفرصت و امکان برای جذب نسل جوانی که تن و جان به تبعید و مهاجرت داده، وجود دارد. این جوانان می توانند نیروی ادامه دهنده و پشتیبان اپوزیسیون در خارج از کشور باشند.
آمد نیوز مینویسد: یک مقام آگاه نزدیک به بیت رهبری به خبرنگار «آمدنیوز» اطلاع داده است که طی ماههای گذشته، مبلغ یک میلیارد و ۸۴۰ میلیون دلار از منابع بیت رهبری که به دستور «سیدمجتبی خامنهای» فرزند خبرساز رهبر جمهوری اسلامی از طریق یک بانک افغانستانی متعلق به «احسان کرزای» برادر «حامد کرزای» رئیسجمهور پیشین افغانستان وبا استفاده از یک شعبهی این بانک در دوبی به کشور سوریه ارسال شده تا میان رزمندگان وابسته به جمهوری اسلامی در آن کشور تقسیم شود، ولی این پولها هرگز به مقصد نرسیدند و دو تن از فرماندهان سپاه پاسداران، این مبلغ عظیم را به سرقت بردهاند.
در دنباله این گزارش؛ آمد نیوز با پیش کشیدن نام چند سازمان اطلاعاتی معروف جهان و نام های چندین نفرچند صفحه را سیاهکاری کرده و برای خوراندن این جعل به مردم هیجانزده و ساده دل سنگ تمام گذاشته است.
اصولاً چنین مبلغی نمیتواند از بانک کشوری چون افغانستان بسوی دوبی و سپس سوریه ارسال شود، چون هم افغانستان و هم سوریه شدیداً زیر کنترل سازمان های اطلاعاتی غرب و شرق قرار دارند و از سوی دیگر خزانه داری آمریکا بر انتقال پول از سوی رژیم جمهوری اسلامی نظارت شدیدی اجرا میکنند، و به دلیل وجود صد ها شرکت تجارتی وابسته به سپاه پاسداران در کشور امارات متحده عربی و اختلافاتی که میان ایران و امارات وجود دارد این انتقال پول نمیتوانسته است از چشم این نهاد های گوناگون پوشیده بماند.ایران و سوریه زیر تحریم های گوناگون قرار دارند.
اکنون باید پرسید چگونه با همه این مشکلات، آن دو سردار سپاه توانسته اند این چنین مبلغ قابل توجهی را به سرقت ببرند؟ آیا سرداران سپاه این پولها را به بانک یا بانک هایی در جهان انتقال دادهاند؟ اگر چنین باشد باز مشکل بزرگ دیگری پدید خواهد آمد چون باز همین کنترل ها از سوی نهاد هایی که در بالا برشمردم دوباره اجرا خواهد شد.
اگر بپذیرم که این دو سردار سپاه این پولها را بطور نقد خارج یا پنهان کرده باشند مشکلات بی شمار دیگری سر راه آنان قرار دارد.
اگر این مبلغ را به اسکناس های صد دلاری تبدیل کنیم شمار اسکناس ها برابر= (۱۸,۴۰۰,۰۰۰) برگ می شوند, هر برگ اسکناس صد دلاری حدود یک گرم وزن دارد، بنابراین وزن این محموله اسکناس برابر (۱۸,۴۰۰) کیلو گرم می شود, یعنی برای حمل و نقل این محموله اسکناس باید یک تریلی که قادر به حمل بیش از هیجده تن بار باشد را در نظر گرفت.
از سوی دیگرهرصد میلیون دلار حجمی برابر پانزده و نیم متر طول، در شش و نیم متر عرض و ارتفاع یک و نیم متر، یعنی حجمی برابر یکصد و پنجاه و یک متر مکعب را اشغال می کند. گنجایش کانتینر های حمل و نقل برابر شصت متر مکعب میباشند و برای حمل و نقل مبلغ ادعایی سایت آمد نیوز نزدیک به پنجاه کانتینر مورد نیاز است.
آمد نیوز مدعی است که این پولها برای پرداخت به رزمندگان وابسته به ایران در سوریه ارسال شده است. چگونه میتوان پذیرفت که در جبهه جنگ پول نقد میان رزمندگان تقسیم میکنند. آیا رزمندگان در جبهه های سوریه به پول نقد نیاز دارند؟ آیا وجود پول نقد در جیب رزمندگان در جبهه باعث عدم توجه رزمندگان به جنگ و توجه آنان در نگهداری پول نمی شود؟ آیا وجود پول نقد نزد رزمندگان باعث نا امنی خود رزمندگان و مسأله سرقت میان آنان نخواهند شد؟.
میدانیم که رزمندگان اعم از ایرانی یا شیعیان دیگر کشور هایی که زیر نظر سپاه پاسداران در سوریه می جنگند بطور مرتب برای استراحت و مرخصی و دیدار بستگان خود به ایران رفت و محل زندگی خود رفت و آمد میکنند و حقوق و مزایای این رزمندگان در حساب های بانکی آنان در ایران نگهداری می شود.
نطق ایران ستیزانه دونالد ترامپ در مجمع عمومی سازمان ملل، رهبران اسرائیل و عربستان سعودی را شادمان کرد. ترامپ ایران را یک “دیکتاتوری فاسد”، “کشوری یاغی”، “رژیم جنایتکار”، “صادر کننده خشونت، خونریزی و هرج و مرج”، “ویرانگر”، “حامی تروریسم”، “مسلمان کش”، و… نامید و گفت که آمریکا برجام را نمیخواهد.
بنجامین نتانیاهو به سرعت در توئیتی نوشت: “در طی سی سال تجربه من در سازمان ملل متحد هرگز نطقی جسورانهتر و شجاعانهتر از سخنرانی رئیس جمهور آمریکا در نشست مجمع عمومی نشیندهام… رئیس جمهور آمریکا حقیقت را درباره خطراتی که جهان ما را تهدید میکند بیان کرد و خواهان مقابله با آنها برای اطمینان از آینده بشریت شد.”
ترامپ دچار حسادت عجیبی نسبت به اوباما است. خودش را میکشد تا تمامی دستاوردهای اوباما را نابود سازد. همه دستاوردهای داخلی و خارجی اوباما را به زیان آمریکا قلمداد میکند. دو دستاورد اصلی اوباما در زمینه سیاست داخلی و خارجی- “اوباما کِر” (بیمه سلامتی) و “برجام“- نیز باید نابود شوند تا هیچ یادگاری از اوباما باقی نماند.
در این شرایط به حق باید آیت الله خامنه ای- و فقهای درباری و فرماندهان تندرو نظامی- را به باد انتقاد گرفت که چرا دوران باراک اوباما را از دست داد و ایران را گرفتار دولتمردی چون ترامپ کرد که نه تنها لیبرالها و سوسیالیستهای آمریکا را به هراس انداخته است، بلکه بسیاری از اعضای ارشد حزب جمهوری خواه هم مخالفت خود را با سخنان و عملکرد او پنهان نمیکنند. پس علی خامنهای هم در پیدایش این وضعیت نقش مهمی داشته و دارد.
در عین حال، برای فهم بهتر واقعیت و تحولات گذشته و کنونی، توجه به نکات زیر ضروری است :
یکم- در این که ایران گرفتار رژیم “استبداد دینی” (نظام سلطانی فقیه سالار جمهوری اسلامی) است که “منافع ملی” و “مصالح ملی” را در موارد عدیدهای قربانی کرده و میکند شکی وجود ندارد. شعارهای نابخردانه “مرگ بر آمریکا”، “مرگ بر اسرائیل” و “وعده نابودی داخلی اسرائیل ظرف ۲۵ سال” خدمت مجانی به دست راستیهای اسرائیل، دولت و سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی آن کشور است. وقتی خود فلسطینیان، عاقلانه چنان شعارهایی نمیدهند، برای افرادی که صرفاً از موضع عدالت و حقوق بشر به نزاع فلسطینیان و اسرائیلیها مینگرند و اعلام موضع میکنند، بهترین شعار، دفاع از طرح صلح آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا و سازمان ملل – با هدف تشکیل دو دولت/ملت مستقل اسرائیل و فلسطین – است. منافع ملی ایران نه تنها در صلح و دوستی با کشورهای منطقه است، بلکه در روابط دوستانه با آمریکا تعریف و تأمین میشود.
دوم- در این که دوران باراک اوباما “فرصت بهتری” برای ایران بود تا با آمریکا به توافق در همه زمینههای مورد اختلاف- یعنی: هسته ای، موشکی، تروریسم، خاورمیانه و حقوق بشر- دست یابد، نیز شکی وجود ندارد. ترامپ و جمهوری خواهان بسیار تندتر از اوباما هستند.
سوم- “تأمین برتری استراتژیک نظامی اسرائیل بر کل خاورمیانه” سیاست همه دولتهای امریکاست. این قانون مصوب کنگره است. اوباما بیش از همه روسای جمهور گذشته آمریکا، اسرائیل را از کمکهای بلاعوض مالی و نظامی بهره مند کرد. برخلاف همه روسای جمهور قبلی، او تنها اجازه تصویب یک قطعنامه غیر الزامی علیه اسرائیل در شورای امنیت سازمان ملل را داد.
چهارم– “کلنگی کردن منطقه” و “شخم زدن” آن- افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن، و…- طرحی بود که به سود یک دولت صورت گرفت. تجزیه چهار کشور سوریه، عراق، ترکیه و ایران بخشی از این طرح بود و هست. ژنرال وسلی کلارک، طرح پنتاگون- پس از حمله نظامی به افغانستان- برای حمله به ۷ کشور- عراق، سوریه، لیبی، سودان، لبنان، سومالی و ایران- ظرف ۵ سال را با جزئیات توضیح داده است. چند مورد این طرح تاکنون عملی شده و جنگطلبان آمریکایی با ولع بیشتری اکنون آن طرح را دنبال میکنند. نابودی چند کشور مسلمان و ارتشهای قدرتمندشان به سود کدام کشور تمام شد؟
پنجم- رژیم آپارتایدی و اشغالگر اسرائیل دارای ۲۰۰ بمب اتمی است که از نظر واشنگتن هیچ اشکالی ندارد. مراکز اتمیاش هم تحت کنترل و نظارت هیچ نهاد بین المللی ای قرار ندارد. اسرائیل به کشورهای بسیاری حمله نظامی کرده و به ادعای خودشان، در چند سال اخیر بیش از ۱۰۰ بار مناطق نظامی دولت سوریه را بمباران کردهاند. اما ایران فاقد سلاح هستهای – که در ۲۰۰ سال گذشته به هیچ کشوری حمله نظامی نکرده – باید تحت فشارهای همه جانبه باشد تا منافع دولت به شدت دست راستی اسرائیل تأمین شود.
ششم- اخیرا بیش از ۱۲۲ کشور عضو سازمان ملل – از جمله ایران- به عاری سازی جهان از سلاحهای اتمی رأی دادند. کشورهای دارای سلاحهای اتمی- از جمله آمریکا و اسرائیل – نه تنها این اجلاس سازمان ملل را تحریم کردند، بلکه با مصوبه آن مخالفت کرده و داشتن سلاحهای کشتار جمعی را برای خود ضروری قلمداد کردند.
هفتم- ساختن چهره اهریمنی از ایران، صدها میلیارد دلار سلاح را به فروش رسانده و میرساند. سفر ترامپ به عربستان سعودی به یک قرارداد ۱۱۰ میلیارد دلاری منتهی شد که تا ۳۰۰ میلیارد دلار هم قابل افزایش است. بیش از همین مقدار سلاح به دیگر کشورهای عرب منطقه و کشورهای حوزه خلیج فارس فروخته شده است.
بریتانیا فقط در طول جنگ یمن ۶ میلیارد پوند تسلیحات به عربستان سعودی فروخته و به گفته مؤسسه وارچایلد انگلیس از کشتار کودکان بی گناه از طریق فروش موشک و تجهیزات نظامی به عربستان کسب درآمد کرده است.
هشتم- جهان، جهان زورگویی است، دارای استاندارد دوگانه است یعنی یک بام و دو هوایی است. در چنین جهانی، ایران را از نظر جغرافیایی “بزرگ” به شمار میآورند که از طریق تجزیه باید “کوچک” شود. چرا ایران خطرناک است؟ آیا فقط و فقط مسئله وسعت جغرافیایی است؟
ژنرال یائیر گولان معاون پیشین ستاد کل ارتش اسرائیل در ۱۷ شهریور ۹۶ به صراحت تمام گفت:
“تهدیدات ایران همچنان اصلیترین نگرانی اسرائیل است…ایرانیها شباهت بسیار زیادی به اسرائیلیها دارند…ایرانیها پیشرفتهتر هستند، پیشینه تمدنی طولانیتری دارند، از مراکز علمی، صنایع و دانشمندان خوب و جوانهای با استعداد زیادی برخوردارند، این خطر آنها را برای اسرائیل بیشتر میکند…شباهت زیاد ایرانیها به اسرائیلیها خطر آنها را بسیار بسیار بیشتر میکند…اسرائیل باید برای رویارویی مستقیم با ایران آماده شود اما باید اعتراف کرد که نمیتواند به تنهایی با ایران مقابله کند.”
به گفته ژنرال گولان اسرائیل و ایران در یک رویارویی مستقیم در چارچوب “جنگ فرسایشی” ممکن است بهای گزافی بپردازند اما اگر اسرائیل بخواهد “به دستاوردهای چشمگیرتری برسد نمیتواند به تنهایی اقدام کند”. او کمکهای نظامی آمریکا به اسرائیل را مهم دانسته و گفته، برای یک پیروزی نظامی بر ایران، اسرائیل کاملاً به آمریکا وابسته است و “باید به این وابستگی به عنوان حقیقتی از زندگی مان اعتراف کنیم…در حالی که ما نیروی پیاده نظام در آن سوی مرزها نداریم، نمیتوانیم نیروهای خود را به آن سوی دریاها بفرستیم، پاسخ این پرسش که بنا بر این، پیروزی چگونه به دست خواهد آمد، در بخش محرمانه سند سیاست دفاعی جدید اسرائیل قرار دارد”.
نهم- “اختراع اهریمن ایران” ضروری و دارای فواید بسیار- به غیر از فایده فروش صدها میلیارد دلار تسلیحات و دامن زدن به مسابقه تسلیحاتی- است. واقعیت این است که بدون کمک ایران، بغداد و برخی دیگر از شهرهای مهم عراق در ماه جون ۲۰۱۴ به تصرف داعش درمی آمد.
نیویورک تایمز ۳ دسامبر ۲۰۱۴ به نقل از حیدر العبادی نوشت : “وقتی بغداد مورد تهدید قرار گرفت، ایرانیها در کمک به ما درنگ نکردند، و وقتی اربیل مورد تهدید بود، آنها در کمک به کردها هم درنگ نکردند”.
ژنرال جان آلن، نماینده ویژه پرزیدنت اوباما برای امور داعش، در ۲۵ اکتبر ۲۰۱۴، گفت :”ما از ایران برای شرکت در ائتلاف [ضدّ داعش به رهبری آمریکا] دعوت نکردهایم، ولی از نقش سازنده ایران در عراق استقبال میکنیم”.
جان کری- وزر امور خارجه وقت آمریکا- در ۳ دسامبر ۲۰۱۴ گفت : نقش ایران در جنگ با داعش مثبت بوده است.
اسکات پیترسون در کریسچین ساینس مانیتور در ۱۳ ژانویه ۲۰۱۵ نوشت : “ماه جون، زمانی که نیروهای داعش از سوریه وارد عراق شدند، ایران شیعه اولین کشوری بود که سلاح، مهمات، و مشاوران نظامی به عراق فرستاد. ایران از تجربه چند ده ساله خود برای سازماندهی میلیشیاهای شیعه در سرزمینهای خارج از ایران بهره برد، تا نیروهای محاصره شده عراق را تقویت کند”. عدی الخدران، شهردار شهر خلیس در ۳۵ مایلی شمال بغداد گفت، “بدون ایران، عراق تا به حال سقوط کرده بود“. طنز عمیق در این حقیقت است که همان ژنرالهای ایرانی که در دهه ۱۹۸۰ در جنگ ایران-عراق با رژیم سنّی به رهبری صدام حسین جنگیدند – مردانی نظیر ژنرال قاسم سلیمانی – حالا به نجات بغداد آمدهاند که توسط یک دولت شیعه رهبری میشود”.
بیزینس اینسایدر در ۷ دسامبر ۲۰۱۶ توضیح داد ایران چگونه “صندوق مرگ” در دور داعش درست کرد.
در مناظره دوم دونالد ترامپ و هیلاری کلینتون، ترامپ گفت: “من اصلا از [بشار] اسد خوشم نمیآید. ولی اسد در حال کشتار داعش است. روسیه در حال کشتار داعش است. ایران در حال کشتار داعش است”.
این را با نقش اسرائیل در منطقه مقایسه کنید که رسماً میگویند بی ثبات کردن منطقه از طریق تجزیه عراق و تشکیل کشور کردستان به سود اسرائیل و آمریکا است. رهبران اسرائیل سال هاست که از تشکیل کشور کردستان دفاع کرده و میکنند. در نزاع بر سر همه پرسی اخیر هم نتانیاهو حمایت تمام عیارش از آن را اعلام کرد. کرولین گلیک- معاون سردبیر روزنامه با نفوذ و دست راستی جروزالم پست اسرائیل و عضو ارشد یکی از لابیهای اسرائیل در واشنگتن (مرکز سیاست امنیتی)- در اوت ۲۰۱۷ در مقالهای نوشت، استقلال کردستان باعث بی ثباتی گسترده خاورمیانه خواهد شد. این بی ثباتی به سود اسرائیل و آمریکا، و به زیان ایران و ترکیه خواهد بود. پس اسرائیل باید قاطعانه از استقلال کردستان دفاع کند.
پس بی ثبات کردن کشورهای منطقه- و تجزیه آن ها- به سود اسرائیل است. ایلت شکند- وزیر دادگستری اسرائیل- هم در ۱۱سپتامبر گفت: “غرب، اسرائیل، و آمریکا منافع مهمی در [تشکیل] کشور کردستان دارند”.
بی ثبات سازان واقعی، با اهریمن سازی، از بی ثباتی سود برده و ایران را مسئول بی ثبات سازی منطقه قلمداد میکنند. در حالی که به گفته مقامات آمریکایی و رسانههای اسرائیل، دولت این کشور از القاعده سوریه و دیگر گروههای اسلام گرای سوریه حمایت به عمل آورده است.
المانیتور ۱۴ ژانویه ۲۰۱۵ در گزارش مفصلی نوشت که جبهه نصرت (شاخه القاعده در سوریه) احتمالا حملات خود در سوریه را با اسرائیل هماهنگ میکند. جکی هاگی – روزنامه نگار رادیو ارتش اسرائیل – در ۲۷ فوریه ۲۰۱۵ در مقالهای در المانیتور علل و دلایل حمایت اسرائیل از گروههای سنّی رادیکال در سوریه را بررسی میکند.
جروزالم پست اسرائیل در ۱۳ مارس ۲۰۱۵ گزارش داد که مجروحان شاخه القاعده در سوریه- جبهه نصرت- در بیمارستانهای اسرائیل تحت درمان قرار میگیرند. آموس یدلین- رئیس سابق ضدّ اطلاعات ارتش اسرائیل- در این خصوص گفت که سنّیهای رادیکال در منطقه جولان به اسرائیل حمله نمیکنند و افزود، “آنها [سنّیهای رادیکال] درک میکنند که دشمن واقعی آنها کیست — شاید [درک میکنند] که اسرائیل نیست”.
هاآرتص اسرائیل تأیید میکند که دولت اسرائیل به مخالفان اسلام گرای سوریه کمک میکند.
مایکل مورل، معاون سابق رئیس سازمان سیا، در مصاحبهای با روزنامه راستگرای اسرائیلی جروزالم پست به اسرائیل اندرز میدهد که با شاخه القاعده در سوریه- یعنی جبهه النصره- همکاری نکند.
وقتی نویسنده پولیتیکو در ۲۲ می۲۰۱۷ از ژنرالهای اسرائیل پرسید که آیا آمریکا باید به داعش اجازه دهد که در عراق و سوریه باقی بماند، یک ژنرال اسراییلی چنین پاسخ داد: “چرا که نه؟ وقتی از نخست وزیر سابق مناهم بگین پرسیدند که در جنگ ایران و عراق، اسرائیل از کدام طرف حمایت میکند، بگین پاسخ داد، “من برای عراق و ایران آرزوی موفقیت دارم. آنها همدیگر را میکشند”. همین موضوع حال هم صادق است. داعش هزاران نفر از القاعده را کشته، و القاعده هزاران جنگنده داعش را. و هر دو دارند نیروهای حزب الله و اسد را میکشند”.
بدین ترتیب، دولت اسرائیل، برای بی ثبات کردن منطقه، تا حمایت عملی از داعش و القاعده پیش رفته است.
دهم- مسئله ما فرار از جنگ است. ایران نیازمند عدالت و برابری است. بدون امنیت و صلح، عدالتی در کار نخواهد بود. ایرانیان نباید اجازه دهند که بخش افراطی حکومت به رهبری آیت الله خامنهای با سیاستهای نابخردانه و شعارهای دن کیشوتوارشان، ایران را به جنگ بکشانند. آیت الله خامنهای و اصول گرایان اینک بیش از هر زمان دیگری تحت فشار افکار عمومی قرار دارند. سالها به رقبا، منتقدان و مخالفان تهمت زدند که مزدوران اسرائیل و آمریکا هستند، اما در چند سال اخیر اصول گرایان نظامی، مداح و نیروهای مستقر در نهادهای مهم به عنوان جاسوس اسرائیل کشف و اعدام شدند و یا در زندان هستند.
بزرگترین خدمت به اسرائیل و جنگ طلبان در شرایط کنونی، شعارهای “مرگ بر آمریکا”، “مرگ بر انگلیس” و اعلام نابودی اسرائیل است. بزرگترین خیانت به ایران در شرایط کنونی، نزاع و درگیری با آمریکا و سوق دادن کشور به سوی جنگ و تجزیه است. اسرائیل برای حفاظت از خود سپر موشکی “گنبد آهنین” ساخته است. ایران هم نیازمند سپر آهنین است. بزرگترین گنبد حفاظتی از ایران، چتر عدالت و رفع تبعیض است. تبعیضهای دینی، قومی، جنسیتی و اقتصادی بزرگترین دشمنان ایرانند.