خانه » مقاله (برگ 22)

مقاله

از باندونگ تا باکو / علیرضا نوری‌زاده

از سازمان غیرمتعهدها چه به جا مانده است؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۳ دی ۱۴۰۰ برابر با ۱۳ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۴۵

اجلاس سران غیرمتعهدها در کاراکاس، پایتخت ونزوئلا، به تاریخ ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶- RONALDO SCHEMIDT / AFP

زمانی که آیت‌الله علی خامنه‌ای در مقام رئیس‌جمهوری در هشتمین اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در هراره، پایتخت زیمباوه، شرکت کرد، نه او و نه وزیر خارجه‌اش، علی‌اکبر ولایتی، باور نداشتند که در مهمانی رابرت موگابه، میزبانشان مجلس رقص برپا می‌کند و مهمانان گیلاس‌های شراب خود را به‌سلامتی موگابه و تازه‌عروسش بلند خواهند کرد و بعد زن و مرد در آغوش هم والس و تانگو و سامبا می‌رقصند.

آقا به محض ورود به سالن مهمانی روی ترش کرد و به گزارش علی‌اکبر ولایتی -که امروز در مقام حکیم‌الملک ولایت و مشاور سیاسی ارشد آقا از اصحاب خاصه ولی‌فقیه است- به‌اتفاق همراهان به‌سرعت سالن را ترک کرد و هیئت ایرانی شام را با بغض در اتاقشان نوش‌ جان کردند. ولایتی در یادداشتی می‌نویسد: «نکته‌ اینکه نوع حکومت‌هایی که در آنجا شرکت داشتند، اغلب حکومت‌هایی لائیک بودند؛ چه راست و چه چپ، اما حکومتی که سکولار نبود بلکه در این حکومت سیاست و دین به هم آمیخته، جمهوری اسلامی ایران بود.»

از باندونگ تا تهران

آن روز که سران و نمایندگان کشورهایی در شرق و غرب عالم در سال ۱۹۵۵ در باندونگ گرد هم آمدند و بر آن شدند تا سازمانی را پایه‌گذاری کنند که هدفش -لااقل در ظاهر- عملی کردن شعار «نه شرقی و نه غربی» بود، در باور ستارگان این نشست یعنی دکتر سوکارنو، جمال عبدالناصر، جواهر لعل نهرو، ژوزف بروز تیتو و قوام نکرومه هم نمی‌گنجید که این سازمان خیلی زود با حضور پررنگ چین و یک سری رژیم‌هایی که سردرآخور مسکو و اقمارش داشتند، شعار «نه شرقی» را فراموش خواهد کرد و بعد از نخستین نشست رسمی این سازمان در بلگراد به میزبانی ژوزف بروز تیتو در اوج جنگ سرد، عملا به ابزاری تبدیل خواهد شد که مسکو در بزنگاه‌های مهم از خط‌ و ربط آن به نفع خود و علیه سیاست‌های غرب، به‌ویژه ایالات متحده، بهره جوید.

به جز تیتو که همواره سیاست مستقلی داشت، ناصر و سوکارنو و نکرومه به مرور پیوندهایی راهبردی با شوروی پیدا کردند. سوکارنو سرنگون شد و جانشینان او به راست زدند و با آمریکا هم‌پیمان شدند؛ اما جانشینان نکرومه چپ‌زده‌تر شدند. هند در عین داشتن پیوندهای نظامی با شوروی، روابط با غرب را حفظ کرد و با اضافه شدن کشورهای تازه استقلال‌یافته آفریقایی که اغلب رهبرانشان دلبسته و گاه وابسته به اردوگاه شرق بودند، جنبش عدم تعهد به مرور از اهداف و آرزوهای بنیان‌گذارانش دور شد.

نخستین کنفرانس سران جنبش غیرمتعهدها در سپتامبر ۱۹۶۱ در بلگراد برگزار شد. ستارگان باندونگ همچنان در اوج شهرت و محبوبیت، در این نشست شرکت کردند و در همین نشست بود که جنبش در قالب یک سازمان بین‌المللی با حضور بیش از ۱۰۰ کشور جهان اعلام موجودیت کرد.

در دوران جنگ سرد، سازمان با برگزاری نشست‌های سالیانه، در عرصه روابط بین‌الملل حضوری چشمگیر داشت اما نگاه به شرق همواره مفهوم «غیرمتعهد» را که هدف بانیان جنبش بود، زیر سؤال می‌برد. جالب اینکه کشورهایی چون عربستان سعودی که روابط تنگاتنگی با غرب داشت یا الجزایر و گینه و اتیوپی (بعد از سرنگونی هایلاسلاسی به دست منگستو هایله ماریام مارکسیست) که در آغوش شوروی بودند، به‌عنوان اعضای جنبش پذیرفته شده بودند حال آنکه ایران به علت حضور در پیمان سنتو و بعد پیمان مرکزی، بعد از تشکیل رسمی آن در بلگراد، به جنبش راه نداشت و همین امر باعث شد که نگاه حکومت وقت ایران به جنبش پرسوءظن و منفی باشد؛ به گونه‌ای که رسانه‌های آن روزگار این جنبش را آلت دست شوروی می‌دانستند که البته در این زمینه چندان هم بیجا نمی‌گفتند.

در سال ۱۳۵۷، با وقوع انقلاب ایران و سقوط رژیم سلطنتی، دولت انقلابی هم‌زمان با پیوستن به جنبش غیرمتعهدها، بلافاصله خروج جمهوری اسلامی ایران از کلیه پیمان‌های نظامی و سیاسی و امنیتی با غرب را اعلام کرد و جالب اینکه نخستین حضور جمهوری اسلامی ایران با نمایندگی دکتر ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت، در هاوانا، پایتخت کوبا، بود که دربست به اردوگاه شوروی وابسته بود و نظامی با باورهای مارکسیستی و ضد آمریکایی داشت.

نشست سران جنبش هر سه سال یک بار برگزار می‌شود و کشور میزبان سه سال ریاست سازمان را عهده‌دار است. پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جنبش غیرمتعهدها چون گربه‌ای که سبیلش را زده باشند، سرگشته و بی‌وزن و هم‌زمان بی‌اعتبار شد؛ به گونه‌ای که بزرگان جنبش دیگر برای حضور در نشست‌های سران چندان علاقه‌ای نداشتند.

نکته‌ای را یادآوری می‌کنم که در تاریخ جنبش جایگاه ویژه‌ای دارد؛ در سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱)، بغداد به میزبانی کنفرانس سران انتخاب شد؛ یعنی اینکه صدام حسین متجاوز به خاک ایران، عضو دیگر جنبش، می‌توانست با برگزاری کنفرانس سران عملا اعتبار خود را بالا ببرد، توان خود را برای میزبانی رهبران کشورهای عضو جنبش و تامین امنیت آن‌ها در حین جنگ نشان دهد و لابد در پایان نشست هم زمینه صدور بیانیه‌ای در محکومیت ایران که به نداهای صلح‌طلبانه او پاسخ نمی‌داد، فراهم کند.

اینجا بود که نیروی هوایی زخم‌خورده ایران با پروازهای متعدد بر فراز بغداد و بمباران قصری که صدام با هزینه کردن میلیون‌ها دلار برای نشست سران جنبش برپا کرده بود، آشکار کرد که بغداد برای برگزاری نشست سران جای امنی نیست. همین امر باعث شد کنفرانس به تاخیر افتد و سرانجام در سال ۱۳۶۲ به‌ جای بغداد در دهلی برگزار شود.

در سال ۱۳۶۵ که کنفرانس سران جنبش در هراره، پایتخت زیمبابوه، برگزار می‌شد، علی خامنه‌ای که آن روزها رئیس‌جمهوری بود، در راس هیئتی بلندپایه راهی کشور دوست و برادر، زیمبابوه، شد. در روز افتتاح همه‌چیز به‌خوبی طی شد و فقط هیئت نمایندگی عراق به ریاست طه یاسین رمضان، معاون صدام حسین، و طارق عزیز که مدام در باب جنگ‌طلبی رژیم اسلامی داد سخن می‌دادند، موی دماغ هیئت ایرانی بودند؛ اما شباهنگام که موگابه برای میهمانانش مجلس رقص و نوش و حال آراسته بود (چنانکه ذکر شد)، خامنه‌ای و وزیر خارجه‌اش، علی‌اکبر ولایتی، با ورود به سالن میهمانی و مشاهده موگابه در حال رقصیدن با همسر جدیدش و شنیدن بانگ نوشانوش از هر سو، مثل برق‌گرفته‌ها به‌سرعت سالن را ترک کردند و به اتاق خود در هتل محل اقامت سران رفتند و به هیئت همراه نیز دستور دادند سالن را ترک کنند.

آن شب با سروصدای دیگر میهمانان و بانگ رقص و پایکوبی‌شان، خواب به چشمان سید علی آقا راه نیافت و شام را در اتاق با برادر ولایتی صرف کرد. این سفر بسیار نامیمون بود و رئیس‌جمهوری اسلامی دمق و پکر به ام القرای تهران بازگشت.

در سپتامبر ۲۰۰۶ (شهریور ۱۳۸۵) بار دیگر هاوانا محل برگزاری کنفرانس سران بود و این بار محمد خاتمی، رئیس‌جمهوری وقت جمهوری اسلامی ایران در ملاقاتی با طه یاسین رمضان، معاون صدام حسین، درباره شماری از مسائل حل نشده بین دو کشور بعد از آتش‌بس و قبول قطعنامه ۵۹۸ مذاکره کرد.

در سال ۲۰۰۹ (۱۳۸۸) کنفرانس سران غیرمتعهدها در شرم‌الشیخ مصر برگزار شد و حضور زیبارویی که با ویلن خود میهمانان را به شگفتی و تحسین واداشت، اعتراض منوچهر متکی، وزیر خارجه احمدی‌نژاد، را در پی داشت که اقدام میزبان مصری در برپایی مجلس لهوولعب را سبب آزردگی خاطر نمایندگان کشورهای مسلمان می‌دانست.

البته عمر سلیمان، رئیس وقت دستگاه اطلاعات مصر، به نمایندگی از حسنی مبارک به متکی گفت که هیچ یک از سران کشورهای اسلامی شرکت‌کننده به حضور یک بانوی هنرمند موسیقی‌دان در مهمانی رئیس‌جمهوری مصر اعتراضی نکرده‌اند و موسیقی که در مهمانی نواخته شد، از زیباترین آثار کلاسیک و مدرن موسیقی جهانی است و آقای متکی بهتر است اگر مایل به شنیدن موسیقی نیست، به اتاقش برود و شبکه تلویزیونی قرآن و مسلمین را تماشا کند که البته آقای متکی و همراهانش ترجیح دادند با تسامح و تساهل و زیرچشمی هنرنمایی بانوی ویلون‌نواز را که از اهالی اروپای شرقی بود، تماشا کنند.

سه سال بعد دارالخلافه اسلامی «طهران» میزبان کنفرانس سران غیرمتعهدها بود و محمد مرسی ریاست جنبش را که بر عهده حسنی مبارک بود، به محمود احمدی‌نژاد تسلیم کرد. وزارت خارجه رژیم ایران در آستانه اجلاس تهران اعلام کرده بود چون بسیاری از رهبران کشورهای عضو جنبش از سوی استکبار تحت‌فشارند تا به ام‌القرای اسلامی نیایند، این وزارتخانه تا آخرین لحظه از اعلام اسامی سران شرکت‌کننده در نشست جنبش غیرمتعهدها خودداری خواهد کرد.

اجلاس کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها به مدت پنج روز از پنجم تا دهم شهریور در سه سطح کارشناسان، وزرای خارجه و رهبران در تهران برگزار شد. نشست تهران شانزدهمین دوره اجلاس رهبران کشورهای جنبش غیرمتعهدها بود که سه سال پیش از آن در زمان میزبانی مصر از این نشست، منوچهر متکی وزیر امور خارجه وقت رژیم، نامزدی جمهوری اسلامی ایران برای میزبانی دوره بعد (البته بدون رقص و شراب) را اعلام کرد و این موضوع به تصویب نهایی رهبران کشورهای عضو رسید.

در نشست تهران، ونزوئلا رئیس و میزبان دوره بعدی شد و میهمانان با انواع کباب‌ و خورشت‌ ایرانی و دوغ و سکنجبین پذیرایی شدند.

در اجلاس غیرمتعهدها به میزبانی مصر، بیش از ۱۴۰ کشور از جمله ۱۱۸ عضو جنبش و حدود ۱۰۰ تن از سران و رهبران کشورها حضور داشتند؛ اما در تهران کمترین تعداد سران و نمایندگان شرکت کردند. قبرس که روزگاری اسقف ماکاریوس، رهبر آن، از زعمای جنبش بود، کاردارش در تهران را به اجلاس فرستاد.

آیت‌الله علی خامنه‌ای با کوتاه‌ترین حضور در سالن اجلاس سران و محمد مرسی با کوتاه‌ترین زمان سفر به ایران از میان مهمانان اجلاس، نام خود را در فهرست کوتاه‌ترین‌ها از نظر زمان حضور در این نشست ثبت کردند.

در مجموع، ۸۵ کشور در سطح سران و رهبران در نشست تهران حاضر شدند و در حالی که سران همه کشورها به نشست تهران دعوت شده بودند و مقام‌های ایرانی پیش از آن گفته بودند که به‌عنوان میزبان نمی‌توانند رهبر کشوری را به ایران دعوت نکنند، جمعا ۲۴ رئیس‌جمهوری، سه پادشاه، هشت نخست‌وزیر و ۵۰ وزیر خارجه به تهران آمدند.

هزینه برگزاری نشست‌های بین‌المللی به عهده میزبان است. مقام‌های ایرانی چند روز پیش از برگزاری شانزدهمین اجلاس سران کشورهای عضو جنبش غیرمتعهدها هزینه آن را هزار میلیارد تومان اعلام کردند.

محمد مرسی، رئیس‌جمهوری اسلام‌گرای وقت مصر که خیلی زود سرنگون شد، رکورددار کوتاه‌ترین سفر مقام‌های شرکت‌کننده در اجلاس تهران بود. سفر مرسی به تهران به‌عنوان رئیس وقت جنبش غیرمتعهدها، چهار ساعت بود و بلافاصله پس از تحویل ریاست جنبش به تهران و گرفتن عکس یادگاری، ایران را ترک کرد.

در زمان رقابت‌های انتخابات ریاست‌جمهوری مصر، مقام‌های جمهوری اسلامی ایران علنا از مرسی حمایت کرده بودند اما او بدون دیدار با آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، به سفر خود به ایران خاتمه داد و در سخنانش با حمله شدید به بشارااسد و جنایتکار خواندن او، میزبانان یارویاور اسد را سخت آزرده کرد؛ به گونه‌ای که هنگام سرنگونی‌ او اشکی نریختند.

عمر البشیر، رئیس‌جمهوری سرنگون‌شده سودان که به دلیل ارتباطش با کشتار دارفور تحت تحریم بود و دیوان بین‌المللی کیفری مستقر در لاهه در اقدامی بی‌سابقه، حکم بازداشت او را به اتهام ارتکاب «جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت» صادر کرده بود، کیم یونگ نام، رهبر و صدر هیئت‌رئیسه مجمع عالی خلق کشور کره شمالی که کشورش به دلیل فعالیت‌های غیرصلح‌آمیز اتمی تحت تحریم قرار دارد و رابرت موگابه، رهبر زیمبابوه که به دلیل سیاست‌های اقتصادی و سرکوبی مخالفان سیاسی‌اش همواره هدف انتقاد محافل جهانی قرار داشت، به تهران آمدند. هر سه این رهبران با آیت‌الله‌ خامنه‌ای دیدار کردند و او از کره شمالی و شخصیت رابرت موگابه، رهبر زیمبابوه، تمجید کرد.

اعضای هیئت سوریه که به سرپرستی نخست‌وزیر این کشور در تهران حضور داشتند، در اعتراض به انتقاد محمد مرسی، رئیس‌جمهوری مصر، از خونریزی‌ها در سوریه به دست حکومت بشار اسد، در روز افتتاحیه سالن اجلاس را ترک کردند. این هیئت بعدا به محل استقرار خود بازگشت.

ترجمه معکوس سخنان مرسی

استفاده از واژه بحرین به‌جای سوریه و ترجمه معکوس سخنان محمد مرسی، رئیس‌جمهوری وقت مصر هم نتوانست مشکل محتوای اظهارات محمد مرسی در اجلاس تهران را حل کند. مرسی که در اجلاس تهران سخنان شدیداللحنی علیه سوریه بر زبان آورد، در حین سخنانش بارها بشار اسد را به سرکوب متهم و از «انقلابیون سوریه» حمایت کرد. این در حالی است که مترجم اجلاس که صدایش مستقیم از رادیو پخش می‌شد، بارها به‌جای سوریه از اسم بحرین استفاده کرد که اعتراض رسمی مصر، کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس و دبیرخانه سازمان را به همراه داشت و به رژیم جمهوری اسلامی ایران به‌شدت لطمه زد. مرسی در اعتراض به این عمل غیردیپلماتیک، به دیدن خامنه‌ای نرفت و بلافاصله بعد از سخنرانی‌ خود تهران را ترک کرد.

مشکل فلسطین در تهران

در ابتدا اعلام‌ شد که محمود عباس، رهبر تشکیلات خودگردان فلسطین، و اسماعیل هنیه، نخست‌وزیر وقت غزه از حماس، به اجلاس تهران دعوت شده‌اند و به‌طور هم‌زمان در ایران حضور خواهند داشت اما ساعاتی پس از تایید سفر هم‌زمان این دو، با تهدید محمود عباس به حضور نیافتن در نشست در صورت بودن اسماعیل هنیه، رژیم ناچار شد دعوت از او را لغو کند.

محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، هم به دیدن خامنه‌ای نرفت.

بعد از تهران

بعد از اجلاس سران غیرمتعهدها در تهران، دو اجلاس دیگر یکی در کاراکاس به تاریخ ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۶ با حضور جواد ظریف و یکی در باکو در تاریخ ۲۶ اکتبر ۲۰۱۹ با حضور حسن روحانی برگزار شد. این دو اجلاس در پرتو تجمع‌های منطقه‌ای و اوضاع جهان در دوران دونالد ترامپ، رئیس‌جمهوری پیشین آمریکا، رنگ و بویی نداشتند. آشکارتر بگویم؛ از باندونگ تا باکو دنیا دگرگون شده است. جنبش عدم تعهد زمانی معنا داشت که بلوک شرقی وجود داشت و بلوک غربی در کار بود؛ وقتی که آمریکا لولوخورخوره و شوروی فرشته‌خصال بود. حالا مافیای روس هیچ ابایی ندارد که دست در آغوش ملا برادر و ملا سیدعلی بیندازد و رئیس‌جمهوری آمریکا ستایشگر مستبدان عالم باشد. مردان بانکوک و بلگراد رفته‌اند و جای آن‌ها را کوتوله‌های فاسد گرفته‌اند.

کرونا، و وضعیت فلاکت بار صنعت گردشگری ورشکسته ایران

شهرام صداقت ـ تهران

امروز ابراهیم پورفرج، رییس جامعه تورگردانان ایران از «خروج تعداد قابل توجهی از رانندگان و راهنمایان از صنعت گردشگری و افزایش نرخ کرایه روزانه وسایل نقلیه» ابراز نگرانی کرده است.او در این مورد به خبرنگاران گفت که: «رکورد دو ساله صنعت گردشگری، اجرای محدودیت های کرونا، بسته شدن مرزها باعث شده بیشترراننده ها ازاین حرفه بیرون بروند» (*)

البته این ها فقط گوشه ای از وضعیت گردشگری ورشکسته ی ایران است. سال هاست که صنعت توریسم یا گردشگری ایران که می توانست یکی از ثروت های بزرگ مردمان ایران باشد، تقریبا نابود شده است. دلایلی چون حجاب اجباری گردشگران زن، دستگیری و گروگان گرفتن بازدیدکنندگان، که می تواند خطری بالقوه برای هرکسی باشد، و وضعیت نابسامان و به هم ریخته ایران، از یک سو و حضور انبوهی از حزب اللهی های عراق و سوریه و لبنان و پاکستان که با هزینه سازمان گردشگری، یا بهتر است گفت با پول جیب مردمان ایران به ایران رفت و آمد می کنند، گردشگران واقعی را که قصدشان دیدن زیبایی های طبیعی و یا آثار تاریخی و فرهنگی استثنایی ایران می باشد، فراری داده است.

در واقع در سیزده چهارده سال گذشته جز حزب اللهی ها واندک زیارت کنندگان قم و مشهد، و یا مردهایی که از کشورهای حاشیه خلیج فارس برای خوشگذرانی و گرفتن صیغه های چند شبه به تهران یا مشهد می روند؛ و حکومت اسلامی به این ها به درستی «گردشگراسلامی» می گوید؛ وخود میهماندارشان هست؛ بیشتر کسانی که به ایران رفت و آمد می کنند؛ و وزارت میراث فرهنگی و گردشگری آن ها را گردشگر به حساب می آورد، یا تجاری هستند که به قصد چپاول ته مانده ثروت های ایرانیان به ایران رفت و آمد دارند و یا ایرانیان مقیم کشورهای مختلف جهان که برای دیدار قوم و خویش ها و یا کارهای مالی و اداری شان به ایران می روند.

اکنون کار به جایی رسیده که وزارت گردشگری حتی پول راهنماهای گردشگری و هتلداری را نیز نمی تواند بدهد، یا نمی خواهد بدهد؛ زیرا حتی میهمانان همیشگی خودشان نیز از رفتن به ایران کرونا زده هراس دارند. رییس جامعه تورگردان ها می گوید: «به جز راننده‌ها، راهنماهای گردشگری زیادی از این حرفه خارج شده‌اند، حتی نیروهای حرفه‌ای هتلداری به‌ویژه در بخش پذیرش که سال‌ها تجربه رفتار با گردشگر و مهمان‌داری را به دست آورده بودند، از دست داده‌ایم. این پیش‌بینی‌ها قبلا شده بود، حتی به مسؤولان برای حفظ نیروهای ماهر و متخصص گردشگری بارها هشدار داده بودیم، ولی متاسفانه اتفاقی که نباید رخ داده است».

بنیاد میراث پاسارگاد

———————————

*خروج بیشتر راننده ها از گردشگری ایران و افزایش نرخ کرایه ها

مرگ بکتاش آبتین در زندان سفاک زمانه ما/ عرفان قانعی فرد

شگفت نیست اگر آسمان بگرید زار
تو گویی در دستگاه خلافت اسلامی ولایت فقیه، “هر شب ستاره ای را از آسمان به پایین می کشند، اما اسمان ایران همیشه پر از ستاره است . آنهم ستاره های پر فروغ. تا به حال، ادمی ندیده اید که هم شادمان و هم غم بزرگی در دل تنگ داشته باشد، اما آن ادم منم . غمگین و سرخورده برای از دست دادن مرد پر شور و شاعری پاک چون ابتین و مویه کنان، نشسته در سوگ و پرسه او ؛ اما شادمانم که اندک شرری هست هنوز و ،در ان مرز و بوم ادم کش و انسان کش ” هنوز هستند جوانانی که از فساد حکومت نالان و معترض اند!

تو گویی ، که بکتاش، خندید به تاریخ جعلی خلافت اسلامی مُلای شیعه در ایران ویرانه ما…. و خندید به سرگذشت دلقکانی امثال نواب صفوی، اندرزگو، شجونی و فلسفی و قاسم سلیمانی که شده اند قهرمانان تقلبی دستگاه تبلیغات ولایت مطلقه فقیه.. . و خندید به “عدالت و رافت اسلامی” شیادانی مانند خامنه ای، اژه ای، سلامی و رئیسی که امروزه شده اند، مقام های حکومت جور و جهل و جانی.

به قول پیر مُرادم محمد قاضی، شگفت نیست اگر آسمان بگرید زار …. نهاد داغ بزرگی به قلب ملت … پس از هزاران داغ این سپهر کج رفتار. خبری کوتاه و تلخ که شاعری در کُنج زندان جان داد اما جنایات پیشگان اسلامی در فرقه تبهکار مُداوایش نکردند! و اگر به دوا و درمان فرستادنش، دیگر کار از کار گذشته بود… اما از کُلینی تا خُمینی و خامنه ای؛ عمامه بسرهای فاقد شرف و اخلاق در فیضه ها و شبستان های مخوف مساجد؛

تعفن و نجاست خرافات و موهات و ترور را در ایران پراکندند و امروزه روز، مثل سعدبن ابی وقاص و یزید و ابوسفیان، سرپرچمدار تروریسم اسلامی، خلافکاری، شرارت و جنایت در قرن ۲۱م شده اند.

abtin.jpgاین جانیان ضد قلم و آزادی بیان و هنر و فرهنگ ایران ، از زمستان بی بهار ۵۷ کمر به نابودی ایران بسته اند. زیرای مُلای شیعه، برای توسعه و عمران و آبادانی ایران نیامده. کار و بارشان، همین نمایش توحش و بربریت است. در موج ویرانگر۵۷، مکتب اهریمنی خمینیسم در ایران، ظلمتکده جاهلیت را بنا کرد با کمک شبکه تروریسم…

گرچه روح ‎ بکتاش آبتین شاعر و نویسنده، با کرونا در زندان ضحاک زمانه و ابلیس زمانه ما [ علی خامنه ای] از زنجیر رها شد و به آزادی پرکشید. از پس آن همه رنج و غصه و اندوه، آرام می خوابد. اما در واقع امر، او را کُشتند و نباید این جنایت را بخشید. در تاریخ ادبیات ایران، نامش و یادش هرگز فراموش نمی شود. مانند احمد میرعلایی، غفار حسینی، احمد تفضلی، علی اکبر سعید سیرجانی، محمد جعفر پوینده، محمد پوینده و … و با کشتن این اهل قلم هم، شعله کانون نویسندگان ایران، خاموش نمی شود…

بکتاش، دوست، شاعر مهربان، انسانی خوش فکر، که رویایش « ترویج انسانیت» بود. دوست داشت کانون نویسندگان، رشد یابد.. دیگر پتیاره ای بی هویت با قیافه های منحوس و حق به جانب ، او را به بازجویی نمی کشاند، دیگر ماموری بیسواد و میرغضبی بی سلیقه، به سانسور و حذف او نمی نشیند. قلم ها را می‌شکنند و صاحب قلم ها را می کشند؛ مبادا جز میل جلاد خونخوار، سخنی بنویسی و بگویی به دروغ و سانسور، دل خوش اند!

اما این سانسورچی ها و شکنجه گران عصر توحش و تاریکی در فاسدترین اسلام ناب محمدی و خونخوارترین حکومت الله بر زمین؛ با جنایت و تروریسم و شکنجه زنده اند! کسی هست که بگوید، ‏دقیقا ‎ بکتاش آبتین چه کرده بود که وی از پشت میز نوشتن و شعر گفتن به سینه قبری تاریک در گورستان فرستادید؟ جُرم اش چه بود؟ …

‎بکتاش آبتین، از سانسور و خفقان رها شد و با نامی نیک و عاقبت به خیر شد و رفت جُرم اش آن بود که می دانست بقای نظام ننگین و خونخواره جمهوری اسلامی مُلایان شیعه، در گرو قلم شکستن، خون ریختن، خفه کردن، گسترانیدن تاریکی- خفقان- فقر است! زیرا مراکز توسعه خرافات و موهومات، کارشان همان است… ای تُفو بر صورت شما نمایندگان امام زمان جعلی بر زمین!

‏از زندگی شاعرانه به سوی قبرستان؛ در واقع آئین شمشیر و یاسای چنگیزی سفیه وقیح [*ولی فقیه] در شوم ترین ایام تاریخ ایران است.. این دوران ۴۳ ساله اسلام ناب محمدی و حکومت الله بر زمینِ مُلایان (با زنجیر تعصب و زنگوله خرافات بر گردن)، جزو تاریکترین ادوار تاریخ ایران است.

با صدای بلند باید گفت :من دچار خفقانم، خفقان!

‎توگویی، تا در زمانه باقی است، تا زمانی که ویروس و میکروب مُلای شیعه از کالبد ایرانی، دفع نشود و ۱۱۰۰۰ امامزاده ویران نشود، صدای شوم نعلین و عمامه و عبا تروریسم اسلامی آخوندی، ادامه دارد…. این بیضه داران دین، با یاسای چنگیزی، ثناخوان مرگ بوده اند با عطش تخریب و ویرانگری و چپاول. و شده اند کانون عذاب ملت ایران.

به قول منزوی: همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، کو ؟ / آن که سامان بدهد این همه ویرانی را

آیا کلاب هاوس در حال بلعیدن و نابودی اپوزیسیون است؟/عبدالستار دو شوکی

ویدئوهای جنجالی اما تاسف آور “کلاب هاوسی” فراوانی در مورد برخوردهای توهین آمیز و تند شخصیت های اپوزیسیون به یکدیگر وجود دارد که نشان می دهد کلاب هاوس در اعماق فضای مجازی به سیاه چاله ای (Blackhole) با گرانش مخرب اما جذاب و نیرومند تبدیل گشته است که در حال بلعیدن و نابودی اپوزیسیون در درون وب تاریک (Dark Web) خویش است. یکی از ویژگی های “سیاهچاله” پیدایش “افق رویداد” است که از منظر استدلال تمثیلی مثال مناسبی برای به دام افتادن اپوزیسیون به درون این “سیاهچاله” بغایت و مکتوم و متراکم می باشد که مولفه مکان و زمان ۴۳ سال گذشته را کژ و منحرف می کند, تا بدانجا که حتی نور روشنگری فاقد سرعت گریز لازم برای خروج از آن است. در این وب تاریک ء کلاب هاوس عده ای زیرک برای شخصیت های اپوزیسیون اتاق (در حقیقت دام) فراهم می کنند تا به جای اتحاد، در “سیرک های تماشایی” دست به تطاول و نابودی متقابل بپردازند. بقول ضرب المثل انگلیسی “به متوهم یک تکه ریسمان بده, ظاهرا برای نجات از چاه به مثابه وسیله ارتباط و اتصال, اما در عوض خود را با آن حلق آویز می کند”.

سقوط پرشتاب به اندرون این سیاهچاله تاسف بار است آنهم در روزهایی که امثال بکتاش آبتین ها توسط همکاران “اکبر خوشکوشک” کشته میشوند, عده ای ذوق زده, از دیپلمات اسبق رژیم جمهوری اسلامی گرفته تا دیگران, حضور این شکنجه گر و قاتل بدنام در کلاب هاوس و همنشینی با وی را رویدادی میمون و مبارک معرفی می کنند؛ و برخی از او حتی مجددا دعوت به گفتگو دو طرفه می کنند و بلطائف الحیل و با فریبندگی اشتیاق هم صحبتی با یک قاتل را اینگونه توجیه می کنند که هدف به چالش کشیدن قاتل است و لاغیر! درست مثل آنهایی که با تردستی مردم را به تماشای اعدام و دار زدن و شلاق و سنگسار در ملاء عام دعوت می کنند تا به زعم خویش به “عوام الناس” نشان دهند جمهوری اسلامی چقدر بی رحم است. اما در حقیقت, به دور از اصول و پرنسیب با مطرح کردن ضمنی خودشان به جنایتکار کمک می کنند تا صدایش بیشتر شنیده شود. متاسفانه این نوع متوهمین کژپندار ء دوره گرد و فرصت طلب ء “همه فن حریف و فریب” و دمدمی مزاج که تلاش می کنند مثل شیربرنج به هر مزاجی بسازند در “فضای مزاجی” فراوان هستند

اخیرا به یکی از این افراد ایمیل زدم و از ایشان درخواست بازنگری در این شیوه نگرش و ذوق زدگی همنشینی با یک قاتل, نمودم. چونکه بقول سعدی که در باب دوم گلستان و به نقل از لقمان حکیم می گوید: دریغ از کلمه “آشکار نمودن” و حکمت با امثال خوشکوشک ها گفتن. زیرا آهنی را که موریانه بخورد / نتوان برد از او به صیقل زنگ. با سیه دل چه سود گفتن وعظ / که نرود میخ آهنین در سنگ. و اینکه بنده نظرم را در این مورد در مقاله ای در سایت گویا منتشر کرده ام که در عرض کمتر از ۴٨ ساعت بیش از هزار نفر به آن رای مثبت دادند و کمتر از بیست نفر رای منفی. و توضیح دادم اگر چه این آرای مثبت و منفی علمی نیستند, اما می تواند بارومتر یا نمایشگر کلی افکار عمومی در مورد همنشینی و همصحبتی اپوزیسیون با یک عنصر جنایتکار و سابقه دار تبهکار باشد. و ضمنا توضیح دادم آن مقاله اگرچه حاشیه پیدا کرد اما بقول ضرب المثل قدیمی “حرفو که بندازی زمین صاحبش برمیداره”. لذا پاسکاری های بعدی چیزی نبود جز حاشیه سازی تخس، مُفتِن و دوبهم زن.

یکی از این هموطنان نوشته بود که “حضور خوشکوشک نه تریبون دادن به او بلکه بازپرسی و استنطاق بود”. به او گفتم اتفاقا با آقای ایرج مصداقی گپ تلفنی داشتم, که بعنوان یک قربانی و زندانی این “عنصر پلید” را از کمیته نازی آباد (در پشت باشگاه تاج در جنوب تهران) از اوایل انقلاب می شناسد و حدود دو دهه پیش در کتاب خویش پلشتی ها, خونریزی ها, و قساوت و شقاوت وی را به رشته تحریر درآورده بود. از آقای مصداقی پرسیدم شما چرا با حمید نوری ننشستید و به اصطلاح گفتمان نکردید, مثل برخی از اپوزیسیون که با “اکبر خوشکوشک” در کلاب هاوس با نوعی درهم آمیختگی و امتزاج, محاوره و مجادله کردند. ایرج مصداقی به درستی جواب داد: ما با این جانیان و قاتلان بسیار بی رحم (بنا به تجربه شخصی خود وی) و توبه نکرده و مصّر حرفی نداریم و اگر بازپرسی و استنطاقی در کار باشد باید در دادگاه صالح جنایی صورت بگیرد. اما دریغ که بقول گوته هیچ کس نمی تواند ما را بهتر از خودمان فریب دهد.

در کشورهای دموکراتیک غربی رسم نیست که با شکنجه گران و جانیان و کسانی که دستشان به خون بیگناهان آلوده است و به یُمن خونریزی و خدمت به دستگاه شکنجه و اعدام, اکنون تاجر بیلیونر شده اند, به بهانه افشاگری و روشنگری و غیره, به گفتگو بنشینند. همین چند ماه پیش در اکتبر سال ۲٠٢١) مامور نگهبان حکومت نازی آلمان بنام “جوزف اس” که صد ساله بود را دستگیر و به پای میز محاکمه کشاندند. یک سال قبل تر از آن نیز مامور ٩۳ ساله دیگری بنام “برونو دیی” را دستگیر و زندانی کردند. در نتیجه حتی ٨٠ سال بعد از تاریخ ارتکاب جرم, افراد صد ساله را هم دستگیر و محاکمه می کنند, و نه اینکه با قبح زدایی و دادن اکسیژن تبلیغاتی و “حضور در پلتفرم مشترک” جنایت را عادی سازی و جنایتکار را با غسل تعمید تحت لوای بظاهر گفتمان و افشاگری تطهیر کنند. و از پشت ویترین کلاب هاوس نماد جنایت و شکنجه و تبهکاری را “برندسازی” بکنند.

سهیم بودن یا به اشتراک گذاشتن عملی یک پلتفرم با یک جنایتکار تحت هر بهانه ای غیر قابل قبول است. زیرا علاوه بر نادرستی زیست اخلاقی و حقوق بشری این عمل, بقول ملک‌الشعرا بهار “مرا با همنشینی مفتخر کرد / کمال همنشین در من اثر کرد” نیز حاوی پیام بسیار بدی برای مردم عادی از طرف اپوزیسیون و فرهیختگان جامعه می باشد که از منظر روانکاوی اجتماعی ـ سیاسی جنایت و هم نشینی با جنایتکاران را در ضمیر ناخودآگاه عوام عادی سازی می کند. از این رو علاوه بر پرهیز از جدال درونی، نباید اجازه بدهیم این “عادی سازی” صورت بگیرد.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

دوشنبه ٢٠ دی ١۴٠٠

doshoki@gmail.com

حوزه علمیه در قرن بیست‌و‌یکم/علیرضا نوری زاده

رنسانس مذهب شیعه به دست حوزویان صورت خواهد گرفت یا سروشیان؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۶ دی ۱۴۰۰ برابر با ۶ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۴۵

حوزه امروز دربرگیرنده کارگاه‌هایی است که به ظاهر عنوان مدرسه دارند، ولی در آن‌ها کارگزاران و پایوران رژیم تربیت می‌شوند – عکس از فارس

مسیح مهاجری مدیر و سردبیر قدیمی‌ترین روزنامه رژیم جمهوری اسلامی ایران، که خود از یاران دکتر بهشتی و مهندس میرحسین موسوی در زمان تأسیس حزب جمهوری اسلامی بود، اخیرا با مشاهده کوفتن آخرین میخ بر تابوت مرجعیت در بودجه ۱۴۰۱، یادآورشده بود (نقل به مضمون) که مرجعیت زمانی نزد مؤمنان جایگاه و اعتبار داشت که از استقلال برخوردار بود و مردم از طریق وجوهات شرعیه، نیازهای حوزه را تأمین می‌کردند. جز او شمار دیگری از اهل حوزه، از جمله بزرگانی چون مجتهد شبستری، علامه محقق‌داماد، و علوی بروجردی نیز به شدت با دولتی شدن مرجعیت مخالفت کرده‌اند.

۴۳ سال پس از روی کارآمدن نظام جمهوری اسلامی در ایران و به ویژه در ولایت سیدعلی حسینی خامنه‌ای، حوزه تفاوت‌های آشکاری با گذشته دارد. در درجه اول، استداد عمومی در سطح حوزه به شکل سنگین‌تری سایه انداخته است. قبل از انقلاب همین آقای ناثر مکارم شیرازی در بحثهایش در مکتب اسلام با آتییست‌ها بحث می‌کرد. امروز اما نمادی از استبداد و ارتجاع مطلق است که ولایت فقیه را به جای خدا نشانده است و هر انتقادی از ولی فقیه، توهین به خدا و اسلام تلقی می‌شود.

مسئله طلبه‌های خارجی

در دوران پیش از انقلاب ۵۷ طلبه‌های شیعه خارجی، به ویژه از افغانستان، پاکستان، بحرین، کویت، عراق، عربستان سعودی و…، در حوزه بودند، اما به ندرت بعضی از آن‌ها به خدمت دستگاه امنیتی وقت درمی‌آمدند. اغلب آن‌ها می‌آمدند و چند سالی «تلمذ» می‌کردند و بعد با دلی سرشار از عشق به ایران و گاه با همسری ایرانی، به سرزمین خود بازمی‌گشتند. اما ماجرا بعد از روی کار آمدن دولت امام زمانی فرق کرد و از دل طلبه‌ها کسانی بیرون آمدند از تیره سوءقصدکنندگان به جان امیر پیشین کویت، مسئولان انفجار خُبر در عربستان، حزب‌اللهی‌های لبنان و حاشیه خلیج فارس، تروریست‌های نیجریه و فیلیپین، و…

بخش عمده طلاب خارجی که در حوزه علمیه قم حضور دارند، عرب‌های عراقی، لبنانی، بحرینی، سعودی، کویتی، یمنی‌ها هستند، و نیز پاکستانی‌ها، هندی‌ها، افغان‌ها، کشمیری‌ها، تبتی‌ها، مالزیایی‌ها، اندونزیایی‌ها، و آفریقایی‌ها، به‌ویژه از مالی و نیجریه و تانزانیا، و شماری از شهروندان تازه مسلمان شیعه اروپای شرقی، آمریکای لاتین و… .

بعضی از این طلبه‌ها قبلا در نجف بوده‌اند، ولی به علت تضییقاتی که در زمان صدام حسین بر حوزه نجف اعمال می‌شد، به ایران ره کشیدند. ورود این طلبه‌ها به ایران به دو صورت بوده است.
نخست آن‌ها که به صورت آزاد اجازه تحصیل و ورود به ایران را کسب کرده‌اند و یا از طریق ارگان‌های دولتی وارد کشور شده‌اند، و دوم آن‌ها که به صورت غیرقانونی در قم اقامت دارند، یا با خروج و دخول مجدد هر شش ماه یک بار اقامت خود را تمدید می‌کنند. شماری از عراقی‌ها و افغان‌ها نیز پس از چند نوبت آمدو‌شد به ایران، طلبگی را رها کرده و دنبال کاسبی رفته‌اند و بعضی نیز نصف روز درس می‌خوانند و نصف روز کار می‌کنند تا هزینه تحصیل خود را فراهم کنند. این افراد، اعم از عراقی و افغان و پاکستانی، ارتباطی با ارگانهای دولتی ندارند و خود به صورت مستقل، یا با دریافت شهریه از مراجع حوزه زندگی می‌کنند. بسیاری از این افراد به علت علاقه زیاد به ایران و مذهب تشیع به قم آمده‌اند.

در کنار این جمع، شمار زیادی از طلبه‌های سعودی و کویتی و بحرینی با داشتن وضع مالی خوب، از تسهیلات دولتی و امتیازاتی که برای طلبه‌های آماده نوکری برای اطلاعات فراهم است، استفاده نمی‌کنند. البته هستند در میان آن‌ها کسانی که از بعضی مراجع شهریه می‌گیرند، و نیز آن‌هایی که پس از مدتی گندکاری اخلاقی یا بدهی مالی به بار می‌آورند، یا با ازدواج‌های موقت و دائم صاحب فرزندانی می‌شوند و بعد آن‌ها را به امان خدا رها می‌کنند و به کشور خویش می‌گریزند. تعدادی نیز بعد از چندی طلبگی را کنار می‌گذارند و به دلالی ارز یا گرفتن وجوهات از ثروتمندان عرب شیعه در حاشیه خلیج فارس به عنوان دلال مراجع عمل می‌کنند؛ یعنی ثلث وجوهات را برای خود برمی‌دارند و الباقی را به مرجع مورد نظر می‌دهند. در چند سال اخیر عده ای از ملاهای شیعه سعودی و بحرینی و کویتی وارد تجارت ملک و خانه در مشهد، به‌ویژه «پروژه شاندیز» شده‌اند و پول‌های کلانی به جیب زده‌اند که البته سهم بزرگان حوزه مشهد، مثل علم‌الهدی و سرداران سپاه را فورا پرداخت کرده‌اند. این خانه‌ها معمولا به زوار شیعه اجاره داده می‌شود که به قصد زیارت امام هشتم شیعیان به مشهد سفر می‌کنند.

شمار زیادی از طلبه‌های خارجی با معرفی دوستان و یا استادان محلی خود که با ارگان‌های رژیم رابطه دارند، به حوزه معرفی می‌شوند. این‌ها در آغاز در مجتمع‌های مسکونی ویژه طلاب اقامت می‌کنند و بعد که تأهل اختیار ‌کردند، خانه مستقلی اجاره می‌کنند. گاهی نیز یک طلبه خارجی پولدار خانه‌ای را به نام دوست و یا شریک ایرانی‌اش خریداری می‌کند و بعد اتاق‌های آن را به طلبه‌های هموطنش اجاره می‌دهد. کسانی مانند مرحوم سیدمحمدباقر حکیم، مهدی آصفی، فاضل مالکی، و ساجد نقوی البته از جانب دولت ایران اجازه تملک گرفته‌اند، چون با حفظ تابعیت عراقی و پاکستانی، با دریافت شناسنامه ایرانی می‌توانند در ایران صاحب خانه و زمین شوند. برای نمونه، یکی از فرزندان سیدساجد نقوی که دارای شناسنامه‌ای صادره از مشهد است، ده‌ها خانه در آن شهر دارد. شماری از طلبه‌های خارجی هم در مجتمع‌های مسکونی اقامت دارند که با هزینه تأمین شده از سوی مراجعی مثل مرحوم آیت‌الله خویی یا سیستانی برپا شده است و داماد ایشان، حجت‌الاسلام سیدجواد شهرستانی سرپرستی مجتمعی را بر عهده دارد که در آن صدها طلبه و مدرس در وضعیت رفاهی عالی زندگی میکنند. (۱)

«مدینه‌العلم» در منطقه زنبیل‌آباد قم، مجتمعی است که طلبه‌های آفریقایی در آن سکونت دارند. در سال‌های اخیر وزارت اطلاعات یا اطلاعات سپاه به تعدادی از طلبه‌های لبنانی، پاکستانی، تاجیک، و نیز یک طلبه کانادایی شناسنامه و گذرنامه ایرانی داده‌اند و این افراد خانه‌هایی برای سکونت طلبه‌ها خریده‌اند.

بخشی از طلبه‌های خارجی در حین تحصیل، در پادگان‌های منذریه و صالح‌آباد قم دوره نظامی می‌بینند و بعضی نیز شش ماه در دانشگاه امام‌باقر وزارت اطلاعات دوره‌های امنیتی ویژه‌ای را طی می‌کنند و آماده برای «سرباز بمب‌ساعتی» شدن ولی فقیه، به کشورهاشان بازمی‌گردند.

سیاسی شدن حوزه نه تنها کمکی به برخورداری بیشتر حوزه از مدارا و تسامح و سعه‌صدر مذهبی و فرهنگی نکرده است، بلکه حوزه امروز را عملا به مدرسه تربیت چریک و ترویج تعصب و خرافات تبدیل کرده است. روزگاری نه چندان دور، امام موسی صدر و اخوی وی، علامه رضا صدر، آقای سید‌هادی خسروشاهی، علی حجتی کرمانی، همین آقای ناصر ابوالمکارم شیرازی، و نیز مرتضی مطهری، بحث و درسشان پیرامون عالم بوعلی و ابوالعلای معری و حکمت خسروانی دور می‌زد. امروز اما شرح معجزات مسجد جمکران و دیدار آقای خامنه‌ای با «آقا» (امام زمان)، نقل محفل‌شان در چهار شنبه عصرها است. البته استثناهایی نیز هنوز وجود دارند.

خیلی شهامت می‌خواهد که آدم در قمی که می‌تواند صاحب دبدبه و کبکبه مرجعیت باشد، و با سرمایه جهل عوام و سنگینی بار خرافه بر اندیشه‌های توده‌های محروم و مسکین، «مکارم»وار، با داشتن کارخانه قند و شکر و انحصار واردات لاستیک و پلاستیک و کاندوم از چین و تایوان، عمری سلطنت کند، اما چون روح آزاده دارد و درون از آز و حرص و طمع و ریاست‌طلبی پاک کرده است، لذا دستار ریا از سر بیندازد و قبای نفاق از تن برکَند، نعلین‌های تظاهر را به رودخانه خشک قم پرتاب کند که رنگ طراوت و طعم بارانِ عشق را نچشیده است، و آنگاه سبکبال، مانند پروانه بر شاخ و گل باغ حکمت و فلسفه بنشیند. در زیر آفتاب علم زنگ‌های به‌جا مانده از روزگار تعبد و دانستن امّا دم فرو بستن، فلسفه در خفا خواندن و حکمت در زیر نور ماه فراگرفتن، عمرو شدن و بر سر زید کوفتن و خیار اقاله را از کاسه فقه تارعنکبوت بسته برداشتن و…، را از جان و جهان بزداید و بشود استاد مجتهد شبستری، علامه محقق‌داماد، یا فرزانگان رفته‌ای از قبیله آقامهدی حائری و علامه رضا صدر و جلال‌الدین آشتیانی.

بدون شک امروز سران حوزه همچون اعرافی و احمد خاتمی و شیخ حسین نوری همدانی، ابوالارتجاع‌های معاصر، نه فهم درک سخنان شبستری را دارند و نه ذوق سرشار شدن از طنین خوش کلامش را. برای مکارم و و صافی گلپایگانی، پیام محمدی را از زبان ملاّی رومی شنیدن، کفر است؛ حال آن که اهالی طریقت، حقیقت را در جذبه مولانا یافته‌اند و می‌یابند.

روزی که تأملات مجتهد شبستری را درباره قرآن و وحی و رسالت خواندم، تردیدی نداشتم که این فرزانه مؤمن صادق، مورد انواع و اقسام سرزنش‌ها و تحقیر و تفسیق و تکفیر قرار خواهد گرفت. و با آن که دیری است عطای حوزه را به لقایش بخشیده است، اما جاهلانی گریبانش را خواهند گرفت. که این حوزه آن حوزه‌ای نیست که ده دوازده مرجع قدَر در آن حضور داشتند و صدها مدرس و طلابی معتقد و شرافتمند در مدارس و معاهدش با چندرغاز شهریه، به تلمذ و تحقیق و تدریس مشغول بودند؛ حوزه‌ای که دارالتبلیغ آن به حمایت مالی و معنوی آیت‌الله کاظم شریعتمداری، جمعی از خوش‌فکرترین آزاداندیشان را از جمع روحانیون جذب کرده بود تا «مکتب اسلام» را بیرون دهند.

حوزه امروز (استثناهایی البته هم در جمع علما و هم در بین طلاب وجود دارند) دربرگیرنده کارگاه‌هایی است که به ظاهر عنوان مدرسه دارند، ولی در آن‌ها کارگزاران و پایوران رژیم تربیت می‌شوند. پا که درون مدرسه حقانی گذاشتی، ناچاری شرافت و وجدان و اعتقادت را پشت در بگذاری تا بتوانی سیره و سلوک فارغ التحصیلان قبلی از تیره فلاحیان و خسرو خوبان (معروف به روح‌الله حسینیان که چندی پیش با هفت‌هزارسالگان سربه‌سر شد) و ریشهری و خویینی‌ها را به خوبی بیاموزی.

باری، از بحث دور نشوم، پیش از مجتهد شبستری‌ها، کسان دیگری نیز از حوزه‌ها و مدارس دینی راه طریقت را در پیش گرفته‌اند و در روزگاری که مثنوی مولانای بزرگ را ابوالارتجاع‌های حوزه و دکانداران دین با انبر جا‌به‌جا می‌کردند، در محضر ملای روم و خواجه شیراز و بوسعید و ابوالعلا و…، خدا را و وحی را شناخته‌اند. اما این همه در دورانی چنین کردند که چاه جمکران رونقی نداشت، سید‌علی‌آقا نامی بر عرش ولایت تکیه نزده بود، دادگستری کشور دست محسنی اژه‌ای نبود . بله، در سال‌هایی که آزادمردان اهل طریقت در بلاد اسلام زبان می‌گشودند و دین تعبّدی را برنمی‌تافتند و با شجاعت در برابر مقدس‌نماها و دین‌محوران خشک‌مغز می‌ایستادند، صدراعظم یهودی و وزیر نصرانی و مستشار عجم زرتشتی دستگاه خلافت اسلامی را در بغداد می‌چرخاندند، در قونیه پاشای ترک در سماع درویشان در صف نخست بود، در شیراز شاه‌شجاعی ظهور می‌کرد که در دفاع از آزادی و آزادگی و حقوق اهل قلم و نظر به روی پدر خشک‌مغزش شمشیر می‌کشید. این درست که سر منصور حلاج به دار شد و گردن شیخ اشراق به تیغ، یکی در بغداد و دومی در حلب، اما در کنار این‌گونه علما و عرفای شهید راه آزادی اندیشه و رنسانس دینی، صدها تن دیگر هم هستند که با عزت و احترام زیستند و در پایان عمر عزتی بیش از روزگار حیات یافتند. تسامح، حتی در عصر قاجار، آن هم پس از سال‌های آخوندنوازی خاقان مغفور، چنان بود که اجله علمای عصر به شنیدن مدعیات سیدعلی‌محمد باب حکم تکفیر و ارتدادش را ندادند، بلکه نظر ناصرالدین‌شاه را پذیرفتند و با او به مباحثه و مناظره پرداختند و در پایان مجلس، حکمشان نظر به خلل در عقل سید داشت و لذا نه به قتلش. آنچه بعدها بر سر سید باب آمد، مقوله دیگری است که جدا گانه باید مورد بحث قرار گیرد که تا ارزیابی دوباره‌ای، شرمی سنگین در آن باره برشانه‌های ما سایه‌انداز خواهد بود. یا در مورد احمد کسروی، پاسخ اکثریت حوزویان به نوشته‌های او، نوشته بود و خطابه. تنها تروریست‌هایی از نوع سیدمیرلوحی ملقب به نواب صفوی، حکم قتلش را دادند؛ حکمی که مرجع عصر، آیت‌الله بروجردی، با آن مخالف بود.

مفتوح بودن باب اجتهاد در تفکر شیعی، امکان تعاطی فکر و نظر و اختلاف در مسلک و مشرب و تفسیر و تحلیل متون دینی، از جمله قرآن را، همواره فراهم می‌کرد. امروز اما حکایت را قلم ارتجاع می‌نویسد و شگفتا وقتی دکتر سروش با زبان شاعرانه مؤثر، پا را فراتر از مجتهد شبستری می‌گذارد، اول کسی که گریبانش را می‌گیرد نه شیخ سبحانی، بل بهاءالدین خرمشاهی است (البته جناب شیخ نیز مباحثه را تا حد نزدیک شدن به تکفیر دنبال می‌کند). خرمشاهی اما از همان ابتدا بر آن است که در بهشت ولایت فقیه، غرفه خود را وسیع‌تر، و مواهب مرحمتی «نایب امام زمان» را کلان‌تر و باارزشتر کند. به همین دلیل تمام اصول و ضوابط حوزه اندیشه و تفسیر و تحلیل را زیر پا می‌گذارد و در همان حد ملاهای مرتجع، حکم ارتداد سروش را صادر می‌کند.

ما در شرایط بسیار حساسی در عرصه اندیشه و بحث فرهنگی و دینی به سر می‌بریم. در جامعه ما حالا حسین الله‌کرم‌هایی که آماده تنفیذ احکام حضرت خرمشاهی و شرکا هستند، بسیارند. دستمزد تکفیر و تفسیق و مرتد خواندن آزاداندیشان و متفکران و اهل قلم و نظر، بسیار بالاست، حتی می‌تواند (چنان که در مورد فلاحیان و خسرو خوبان و ناصر ابوالمکارم شیرازی و احمد خاتمی و احمد جنتی کارساز بود و آن‌ها را به وکالت و وزارت و بالاتر رساند) فرش قرمز ریاست جمهوری را زیر پای فرد بگسترد (که برای سید ابراهیم رئیسی گسترد). زمانی که مجید مجیدی (فیلم‌سازی که کارهایش را در عرصه سینما بارها ستوده‌ام) با سنگ‌پراکنی به سروش، صاحب فیلمنامه تصویب شده می‌شود و بلافاصله نیز به فرموده نایب امام زمان، هزینه ساخت فیلم در اختیارش قرار می‌گیرد، نباید شگفت‌زده شد. پیش از او خرمشاهی حکم قتل را صادر کرده است.

به هر روی، کار سترگ مجتهد شبستری و ایضاح و تکلمه و پی‌نوشت دکتر سروش در باب وحی و کلام قرآن و رسالت را پاس داریم. به گمان من این وظیفه همه آزادگان و فرزانگان اهل قلم و نظر از حوزویان تا دانشگاهیان است که با حمایت از حق مجتهد شبستری و دکتر سروش برای بیان اعتقادات و نقطه نظرهایشان، مجال ندهند که ابوالارتجاع‌های حوزه و کیف‌کش‌های مکلای آن‌ها از نوع قلم‌به‌دست و دوربین بر دوش، در میدان بحث و فحص پیرامون دین و مذهب و فرهنگ یکه‌تاز شوند.

حوزه در چنگ استبداد و خرافه‌پرستان است. اما کامپیوتر نه‌تنها سرتا به پای بدعت ولایت فقیه را عریان کرده است، بلکه حالا با توییتر و تلگرام واینستاگرام و فیس‌بوک و این فضول بی‌بند و مهار گوگل، دنیاهای ناشناخته‌ای به روی طلبه‌ها و مدرسین باز شده است که بند و زنجیر و تهدید و تکفیر و بتفیق ولایت نمی‌تواند باردیگر پنهانش کند.

۴۳ سال پس از مصادره حوزه، برآمدن موجی را شاهدیم که می‌تواند بر سلطه ولی فقیه و نظامش بر حوزه، نقطه پایان بگذارد. و این مرحله مبارکی است که بدون لغو حکم مصادره حوزه به‌دست خود حوزویان و رهایی از چنگ ولایت جهل و جور و فساد، کار ساده‌ای نیست.

*

(۱) مجتمع فرهنگی مسکونی آیت‌الله سیستانی ـ قم.

این مجتمع در زمینی به مساحت ۴۰ هزار متر مربع در شهر قم قرار دارد و کلنگ آغاز آن پروژه در سوم شعبان ۱۴۱۶ هـ. ق. به مناسبت ولادت امام حسین به زمین زده شد. این مجتمع شامل ۳۲۰ واحد مسکونی است که مساحت برخی از آن‌ها به ۱۱۵ متر مربع، و مساحت بعضی دیگر ۱۰۰ متر مربع است.

مجتمع مسکونی مهدیه ـ قم.

از مهم‌ترین پروژه‌های اسکان در قم، پروژه مجتمع مسکونی مهدیه است که در اجرای آن تعدادی از دفاتر مراجع سهیم هستند. دفتر آیت‌الله سیستانی نیز ساخت ۲۰۰ واحد مسکونی از آن مجتمع با وسایل گوناگون رفاهی را به عهده گرفت.

واق واق موجودی بنام اکبر خوشکوشک در کلاب هاوس علیه اینجانب/عبدالستار دوشوکی

ویژه نامه گویا

منبع: سایت گویا https://news.gooya.com/2022/01/post-60156.php

اکبر خوشکوشک مهره سوخته, لمُپن و روانی وزارت اطلاعات که طبق اعتراف خودش ناچار است روزانه بین ۲٠ تا ۳٠ قرص مصرف بکند, در کلاب هاوس علاوه بر طرح اتهامات مضحک و بی اساس بر علیه برخی از چهره های شاخص اپوزیسیون از جمله دکتر علیرضا نوری زاده و جناب آقای شهرام همایون, مدعی می شود که عبدالستار دوشوکی با عبدالمالک ریگی تماس می گیرد و می گوید بیا اینجا (در قرقیزستان), قرار است پول بگیریم و پایگاه نظامی بزنیم (لینک ویدئو از دقیقه ٨۴ یا ۱:۲۴)؛ سپس دوشوکی این را به دکتر علیرضا نوری زاده می گوید و نوری زاده ریگی را لو می دهد؛ و دوشوکی می گوید “ضربه بزرگی خوردم”. متاسفانه در آن اطاق کلاب هاوس افراد “قرص خور” دیگری نیز بودند که ظاهرا خود را اپوزیسیون نظام معرفی می کنند اما “ارادت” خود را به اکبر خوشکوشک اعلام می کنند و از دیگران می خواهند باعث رنجش خاطر خوشکوشک نشوند؛ و همیشه با زرنگی خاص خود مبلغ کلاب هاوس هستند. باید گفت عجب؟

صد البته مهملات این مهره روانپریش پشیزی ارزش ندارد. اما از آنجایی که این هجمه بخشی از طرح نهاد های امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی است و هزاران نفر در آن اطاق حضور داشتند که به شعور جمعی آنها بارها با لاف و گزاف و گُنده گویی بیمارگونه توهین می شد, لازم است در مورد چند نکته روشنگری کنم.

اول: بنده در تاریخ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ مقاله ای تحت عنوان ” کلاب هاوس، زمین جدید بازی جمهوری اسلامی برای فریب اپوزیسیون” نوشتم (لینک١ ) و توضیح دادم که کلاب هاوس زمین بازی “جو فروشان گندم نما” است. جلساتی نظیر این نشست نمونه بارز آن است.

دوم: بنده همیشه با خشونت و کشتار جندالله مخالف بودم و در مقالات و مصاحبه های خویش آن را بدون تعارف محکوم کرده ام. بعنوان مثال در روز چهارشنبه ٢۴ آذر ۱۳۸۹ کشتار فجیع و ضد انسانی بمب گذاری جندالله در زادگاهم چابهار را شدیدا محکوم کردم و نوشتم: ” خشونت و کشتار های ضد انسانی جندالله نظیر آنچه که امروز در چابهار رخ داد نفرت و انزجار هر انسان با وجدانی را بر می انگیزد و آن را شدیدا ً تقبیح و محکوم می کند” (لینک ۲). طبیعتا داشتن تلفن ماهواره ای ثریا و تماس با رهبر گروهی که از نظر بریتانیا (محل زندگی من), اتحادیه اروپا و آمریکا یک گروه تروریستی محسوب می شد, کاملا خارج از دایره عقل و باورپذیری است. در روز چهارشنبه ۱ دی ۱۳۸۹ گروگانگیری جندالله را شدیدا محکوم کردم (لینک ۳) و هرگز هیچگونه سنخیت فکری یا تماس مستقیم یا غیر مستقیم با جندالله نداشته ام.

سوم: بقول علی تهرانی نیا, اکبر خوش کوشک قبل از انقلاب جزو اراذل و اوباش نازی آباد تهران بود که بلافاصله بعد از انقلاب به کمیته انقلاب در محله نازی آباد پیوست و مراتب رذالت و جنایت و آدمکشی را به سرعت تا رده‌های بالا پیمود. او یکی از دست‌اندرکاران جنایتکار قتل‌های زنجیره‌ای بود که مدتی بعد از دستگیری سعید امامی به همراه دیگر جنایتکاران بعنوان “گروه فاسد و آدمکش” بازداشت شد. (لینک ۴)

چهارم: این را حتی کودک دبستانی هم درک می کند که وزارت اطلاعات هرگز مهره های خود را افشاء نمی کند. در نتیجه افرادی نظیر آقایان شهرام همایون و علیرضا نوری زاده از نظر نهادهای امنیتی و اطلاعاتی موثرترین و خطرناک ترین دشمنان جمهوری اسلامی هستند, و حکم این است که باید “تخریب” شوند. این را یاوه گویی ها و ترهات این موجود واق واق کن و “لاشی” مفلوک ثابت می کند. غافل از اینکه نتیجه برعکس می دهد.

پنجم: در مورد خود بنده نیز این نوع “جفنگیات” یک مهره حقیر و بیمار ولی جانی و آدمکش ء ثابت شده تازگی ندارد. در طی دو دهه گذشته رسانه های مختلف جمهوری اسلامی نظیر خبرگزاری فارس, کیهان شریعتمداری, تسنیم, شیعه نیوز, جوان, مشرق نیوز, رجا نیوز, همواره بنده را تجزیه طلب, وهابی, و غیره نامیده اند. در صورتی که همه هموطنان محترم که با بنده حداقل آشنایی را دارند, عکس آن را باور دارند. زیرا بنده به اعتدال, احترام, رواداری, و همیاری و همکاری بین همه نیروهای اپوزیسیون در چارچوب “اتحاد” و تمامیت ارضی ایران به دور از هر نوع تضاد یا نفرت پراکنی قومی و مذهبی و غیره باور دارم؛ و تضاد اصلی را بین “ملت ایران” و رژیم ضد ایرانی جمهوری اسلامی تعریف کرده؛ و برجسته نمودن بقیه تضادها را به نفع جمهوری اسلامی می دانم. جمهوری اسلامی از شخصیت هایی که برای “وصل” کردن همه ایرانیان و همگرایی و اتحاد بر روی حداقل مخرج مشترک ملی جهت سرنگونی نظام فعالیت می کنند هراس دارد. رژیم توسط مامورین نفوذی خود تلاش می کند تا با ایجاد نفرت و تفرقه آتش جنگ قومی و جنگ مذهبی را روشن نگه دارد. من از مفصل این نکته مجملی گفتم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

در پایان باید با تاسف و تاثر فراوان عرض کنم که برای تک تک همه آنهایی که خود را جزو مخالفین نظام می خوانند اما برای ساعت ها پامنبری یک قاتل بیمار و جنایتکار در کلاب هاوس جمهوری اسلامی شدند, سخت متاسفم. دریغ از حکمت نداشته آنان که آن را در اختیار یک قاتل روانی گذاشتند و اجازه دادند یک متوهم روانی بیشعور در یک اتاق وابسته به عوامل شناخته شده رژیم به شعور آنها توهین کند. زهی دریغ و هزار تاسف!

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

سه شنبه ١۵ دی ١۴٠٠

doshoki@gmail.com

١ ـ https://news.gooya.com/2021/05/post-51371.php

۲ ـ https://news.gooya.com/politics/archives/2010/12/114844.php

۳ ـ https://shahrvand.com/archives/11262

۴ ـ https://news.gooya.com/2021/11/post-58178.php

ایران فردا ، سوگوار استاد دکتر صدرالدین الهی … که أتشی که نمیرد همیشه در دل ماست

استادم ، عزیزم ، معلم و مقتدایم دکتر صرالدین الهی خاموش شد چند ماهی است عزای یاران و بزرگان رهایم نمیکند . پرویز کاردان ، ناصر انقطاع ، دکتر سیروس آموزگار ، دکتر إسماعیل جان خوئی ، دوهفته پیش اردشیرخان زاهدی ، هفته پیش محمد جان سفریان و حالا صدرالدین الهی . هفته پیش مژده داد با ایرج ادیب زاده قرار گذاشته هفته ای ۵ دقیقه در برنامه اش در ایران فردا ، ظاهر شود. زنگ زدم دکتر سپاس ، از عترت بانو یار و نیمه اش گفتم که هزار سپاس ، میدانم راضی به خستگی دست و دل صدرایت نیستی اما … دوبرنامه پخش شد و سومی … الهی میماند با ما عاشقان روایتهایش ، شاگرد ان کلاسهای رسمی و غیر رسمی اش . با کارون و ارغنون و سپیده اش ، با زنی به نام هوس ، شیرها و شمشیرها ، امیرکبیر و زن آواز طلائیش با سیدضیاء و خانلری و ساعدش ، میماند با دانشکده علوم ارتباطاتش حتی اگر ملایان نامش دگر کنند که کردند .”إیران فردا ” را دوست داشتی ، ما همه در ایران فردا عاشقانه دوستت داشتیم و جایگاهت جاودانه دردلهای ماست .

علیرضا نوی زاده مدیر عامل ،
و خانواده ایران فردا

پوتین و رئیسی؛ «مسکو چای»، ضمانتی برای مجتبی؟

روس‌ها آمده‌اند؛ حالا برویم پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنیم و دلمان خوش باشد که «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار پنج شنبه ۹ دی ۱۴۰۰ برابر با ۳۰ دِسامبر ۲۰۲۱ ۱۷:۴۵

دیدار پوتین با خامنه‌ای در تهران، سال ۱۳۹۶-

در فردای شکست دوم و شرم‌آور فتحعلی‌شاه در برابر روسیه، در حالی که دلال اصلی صلح یعنی بریتانیا برآن بود تا از نمد شکست خاقان کلاهی بدوزد، با بلند شدن زمزمه‌های پسران ماشاءالله رشید و ریش‌بلند شاه در فارس و خراسان و اصفهان و کرمانشاه و …، درباره مسئولیت ولیعهد (عباس‌ میرزا) در جنگ‌های ایران و روس و ضرورت عزل او، عباس میرزا به‌شدت نگران شد. او که در آن شکست کمترین نقش را داشت و عاملان جنگ و شکست در درجه اول آخوندهای کوردلی چون سیدمحمد مجاهد و سیدمحمدتقی برغانی بودند(۱)، نگران از فردای خود و فرزندانش، دستورداد در مسوده قرارداد ترکمنچای، التزام روسیه در حمایت از سلطنت عباس میرزا و فرزندان و نوادگانش، حفظ شود (نامه عباس میرزا به حریف روسی‌اش، ایوان پاسکیوئویچ). روس‌ها به‌راحتی آن شرط را پذیرفتند. به این ترتیب، پایه‌های سلطنت قاجار با چکش تزار محکم شد، وگرنه بعد از شکست و از دست رفتن ۱۷ شهر قفقاز و تحریکات برادران ولیعهد، حتی احتمال سرنگونی سلطنت قاجاریه هم بسیار بود.

لنین البته بندهای فراوان قرادادهای تزار با ایران را لغو کرد، اما از بندهای جغرافیایی دوقرارداد نگین نگذشت و آن ۱۷ شهر را مثل تزار بلعید. در کنفرانس صلح پاریس نیز شکوه‌های هیأت ایرانی به جایی نرسید و با وجود نیم‌همدلی آمریکا، بریتانیای کبیر و دیگر بازیگران کنفرانس جایی برای مطالبات حقه ایران باز نکردند. بعد‌ها نیز اگر درایت قوام‌السلنه و همدلی ترومن نبود، آذربایجان نیز به ۱۷ شهر قفقاز اضافه شده بود (۲).

درعمل، روس‌ها هرگز یار شفیق ایران نبوده‌اند. این تنها شاه فقید بود که با قراردادهای گاز مقابل ذوب‌آهن، خریدهای نظامی، و صادرات گسترده بخش خصوصی به شوروی، نیش روس‌ها را یک‌چند کُند کرد، اما آن تفاهمات مانع از آن نشد که روس‌ها از انقلاب ارتجاعی سید‌روح‌الله خمینی استقبال نکنند.

رئیسی در خدمت حضرت اوست!

فیلد مارشال ایوب‌خان، رئیس جمهوری اسبق پاکستان، کتابی داشت با عنوان «دوستان نه اربابان». دبستان می‌رفتم که کتاب را در پاورقی اطلاعات خواندم. هنوز یادم هست که چقدر عنوان آن کتاب را دوست داشتم. ایوب‌خان با اشاره به روابط کشورش با بریتانیا، تأکید می‌کرد که آن‌ها «حالا دوستان ماهستند، نه اربابان».

حجت‌الاسلام ابراهیم رئیسی به روسیه می‌رود؛ چنان که رفسنجانی و خاتمی و احمدی‌نژاد و روحانی رفتند، واین سؤال هنوز از سوی حکومت بی‌پاسخ مانده است که به‌راستی، روس‌ها دوستان ما هستند یا اربابان ما.

زمانی در آفریقا و آمریکای لاتین، عبارت «روس‌ها دارند می‌آیند» به معنای زنگ خطری بود که سازمان‌های اطلاعاتی غرب در به‌صدا درآوردنش نقش اصلی داشتند. در ایران امروز اما «روس‌ها آمده‌اند». و این روس‌ها هیچ تفاوتی با تاواریش‌های دوران ولایت فقیهی استالین و برژنف ندارند. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از نظر حجم کوچکتر شده و به جای «پولیت بورو» هم شورای مافیای نفتی و نظامی و تسلیحاتی (و البته پول‌شویی و فحشا و طلا و الماس و…) تحت ارشادات داهیانه ولی امر متمردهای جهان، پرزیدنت ولادیمیر پوتین، دست در دستKGB قدرت را در دست دارد. در شوروی سابق سربه‌نیست کردن مخالفان حداقل به صورت علنی و با قلدری انجام نمی‌گرفت (گاهی حتی فشارهای بین‌المللی باعث می‌شد قلم‌زنی مثل سولژنیتسین مجال خروج از بهشت شوراها را پیدا کند و…)، حالا اما روز روشن نه فقط مخالفان درداخل فدراسیون روسیه عظمی سر به نیست می‌شوند، بلکه دست تطاول KGB تا رستوران لندنی نیز دراز می‌شود و مأمور سابق را با ماده رادیواکتیو به لقاءالله می‌فرستد. در جمهوری ولایت فقیه فعلا شیاف پتاسیم تجربه شده است، همین طور رادیواکتیو درمزاج شیخ‌علی‌اکبر بهرمانی، و با نزدیکی بیشتر ولایت فقیه با ولایت پوتین، شاگردان عقب افتاده حوزه ولایت مطمئنا در زمینه سربه‌نیست کردن نیز از استادان روسی تعلمیات لازم را خواهند گرفت.

دو سال پیش از انقلاب، روس‌ها (اتحاد شوروی آن روز) به یکی از مسئولان بلندپایه وزارت خارجه ایران که زبان روسی می‌دانست ولی دانستن زبان باعث نشده بود در تاس لغزنده KGB بیفتد، پیشنهاد کرده بودند که ۱۰ میلیون دلار می‌دهند اگر او بتواند پرونده سرتیپ مقربی را که جاسوس روس‌ها بود و دستگیر و اعدام شد، به آن‌ها بدهد. در واقع KGB در حیرت بود که چگونه اداره هشتم ساواک توانسته است ارتباط تیمسار را با مأموران و مزدورانش کشف کند. (شرح این ماجرا را مرحوم تیمسار منوچهر‌هاشمی در کتاب خاطراتش به وجه عالی عنوان کرد. او رئیس اداره هشتم ساواک بود.) چند ماه پس از انقلاب، محمدرضا سعادتی، نفر سوم سازمان مجاهدین خلق در آن تاریخ، در حالی که اسناد و پرونده‌های ساواک را در رابطه با تیمسار مربوطه در اختیار نماینده KGB در تهران، آن هم در بالاخانه یک آژانس هوایی در خیابان ویلا، می‌گذاشت، دستگیر شد.

مهندس بازرگان شخصا خبر را به من داد و خواست آن را به سرعت منتشر کنم. شماره جدید «امید ایران» در چاپخانه بود. من صفحه آخر را در چاپ دوم عوض کردم و خبر دستگیری سعادتی و مأمور روسی را نوشتم. روز بعد به قول عرب‌ها «قامت‌القیامه»، برادرمهدی ابریشمچی، عضو برجسته مجاهدین خلق، در دانشکده تربیت معلم سخنرانی داشت. حضرتش چاپ خبر جاسوسی نفر سوم مجاهدین برای KGB را بهانه کرد تا عقده دل را نسبت به صاحب این قلم خالی کند. باری هفته بعد پاسخ تیغ‌کشی را دادم؛ آن هم تحت عنوان «تیغی که برادر مجاهد بر ما کشید». این مقدمه را آوردم تا آشکار کنم امروز که روس‌ها آمده‌اند و در چهار اقلیم اهل ولایت فقیه میخ خیمه ولادیمیری را کوبیده‌اند، پایگاه هوایی و زمینی و دریایی در خانه پدری در تصرف دارند، و دیگر نیاز به کسی ندارند که رژیم، او را ناجوانمردانه در پایان دوران محکومیتش اعدام کرد.

در دوران خمینی، هرچند KGB در ایران حاضر و ناظر بود، پس از فرار «کوزیتشکین»، سرپرست دفتر خاورمیانه‌ای KGB در تهران به سفارت بریتانیا و خروج او از کشور با یک گذرنامه سیاسی، عملا دست و پایش بسته شد. دستگیری سران حزب توده و چریکهای فدایی خلق (اقلیت و اکثریت)، عملا KGB را با بحرانی بزرگ روبه‌رو کرد. با این‌همه، سازمان اطلاعات و جاسوسی شوروی با همه توان کوشید نوکران ناشناخته خود را از گزند روزگار مصون دارد. نزدیک به ۳۰۰ تن از کادرهای توده‌ای و فدایی هم به شوروی گریختند. شمار کثیری در ازبکستان و تاجیکستان و جمع محدودی در آذربایجان و اوکراین مورد استقبال قرار گرفتند، و از همان نخستین روزها دریافتند که بهشتی که جان و جهان و جوانی خود را در آرزوی رؤیتش قربانی کردند، سرزمینی عقب‌مانده، با رژیمی سرکوبگر و متمرکز است. (خاطرات یکی از این ایده‌آلیست‌ها را در کتاب خواندنی «میهمانان دایی یوسف» بخوانید).

باری، با ظهور یلتسین، روسیه قرار بود ره دیگری بگیرد، اما وقتی بزرگمرد کوچک، پوتین، از پس پرده KGB بیرون آمد، خیلی‌ها دریافتند که این آقاخان جوان که از پستان KGB شیر خورده و روی زانوی روح پرفتوح مرحوم «بریا» پرورش یافته است، انشاءالله به لطف نفس طیبه نایب امام زمان، و دعای خیر حجت‌الاسلام والمسلمین محمد موسوی خویینی‌ها از اصلاح‌طلبان، و حسین شریعتمداری از قبیله قلم به‌دستان ولایت، و سیداصغر حجازی، از اصحاب خاصه آقای خامنه‌ای، به زودی بساط فروشکسته تزارهای سرخ احیا می‌شود و کرملین به همت او به چنان امامزاده‌ای تبدیل خواهد شد که نه تنها اعتبارش از مسجد جمکران بالاتر می‌رود، بلکه معجزات چاهش به مراتب مهمتر از معجزات دو تا چاه جمکران خواهد بود.

پرواز کلاغ و لاشخور

۴۳سال است که فریاد «مرگ بر آمریکا و اسراییل» اهل ولایت فقیه گوش عالمی را کر کرده است. اگر مثلا در یالقوزآباد بورکینافاسو مسلمانی از روی خر بیفتد و تلف شود، طوطیان سخنگو و کلاغان قلم و میکروفن در دست جمهوری ولایت فقیه فریاد وااسلاما و وامصیبتا برمی‌دارند که بله، کار کار شیطان بزرگ آمریکای جهان‌خوار و صهیونیست‌های جنایتکار بوده و چون این برادر مستضعف آفریقایی نور ولایت در دل داشته، شیطان بزرگ او را به شهادت رسانده است. هم‌زمان، کشتار هزاران چچنی توسط سربازان برادر پوتین و تجاوز به نوامیس خاتون‌های مسلمان در «گروزنی» و اطرافش اصلا باعث ناراحتی و آزردگی خاطر خطیر سیدعلی‌آقای رهبر و اتباع و اصحابش نشد. اگر هم کسی به کنایه حرف و سخنی به میان آورد، بلافاصله با این پاسخ کلیشه‌ای روبه‌رو شد که این چچنی‌ها به ظاهر و اسما مسلمانند، وگرنه عکس امام راحل و جانشین او را حداقل در آشپزخانه خود نصب می‌کردند و مسکرات هم نمی‌خوردند؛ این‌ها عوامل آمریکای جهان‌خوارند و از همان زمانی که در پی جنگ‌های ایران و روس سر از اطاعت خاقان مغفور برداشتند، به نفرین ابدی دچار شدند.

اختصاصی ایندیپندنت فارسی: هشدار روس‌ها به ایران در باره پرداخت نشدن هزینه نیروگاه بوشهر
حسن نصرالله حزب‌اللهی عطسه می‌کند، سیدعلی‌آقا شب خوابش نمی‌برد، میرزا‌علی‌اکبرخان ولایتی حکیم‌الملک آستان ولایت را به عیادت می‌فرستد، اما حتی نیم نگاهی به پیکر سوراخ سوراخ شده ده‌ها ستیزه‌گر چچن (و مسلمانان چینی در بند و شکنجه) نینداختند که هر روز ده‌ها نمونه آن در روزنامه‌های بین‌المللی به چاپ می‌رسد یا در تلویزیون‌های جهانی عرضه می‌شود. معروف بود «کبوتر با کبوتر، باز با باز» می‌پرد، حالا اما کلاغ با لاشخور میل پرواز دارد. نکته‌ای که در این میان جای شگفتی دارد، و در عین حال آشکار می‌کند که هر که خود یا اجداد طاهرینش در حزب طرازنوین، جرعه‌ای از آب رودخانه «مسکوا» نوشیده باشد، نمی‌تواند سر از سرسپردگی برتابد. به عبارت دیگر، فرقی نمی‌کند که ارباب، کرملین لنین باشد یا بولگانین، استالین باشد یا آندروپف، گورباچف باشد یا ولادیمیر پوتین (البته پدرکیانوری در کتاب خاطراتش گورباچف را از اهل بیت نمی‌داند و معتقد است که حضرتش عروسک آمریکایی‌ها بود که به آرمان‌های حزب و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی خیانت کرد و دست آخر نیز سرخشت نشست و یلتسین را زایید).

وقتی می‌بینم بعضی از دوستان چپ چنان از لگداندازی‌های گاه‌به‌گاه پوتین به سوی آمریکا و اروپا به وجد می‌آیند که برای پوتین سه بار صلوات می‌فرستند و جهت سلامتی و پیروزی‌اش سفره ابوالفضل نذر می‌کنند، ساده‌ترین دلایل دلبستگی اهل ولایت فقیه به روس‌ها را درک میکنم. در واقع، مسکو بار دیگر جایگاه بین‌المللی خود را به عنوان قبله کوتوله‌های سیاسی از تیره احمدی‌نژاد و هوگو چاوز و بشارالاسد و مورالیس و…، و حالا سید ابراهیم رئیسی تثبیت کرده است. کوتوله‌های سیاسی البته فقط آن‌ها نیستند که بر اریکه قدرت تکیه زده‌اند، بلکه همه آن‌هایی را شامل می‌شود که هنوز هم به ضریح مرحوم اتحاد شوروی سابق دخیل می‌بندند و بر این باورند که پوتین می‌تواند گره از بخت فروبسته آن‌ها بگشاید و با معجزه‌هایی که در آستین دارد، آمریکای جهان‌خوار را با سه تا فوت به خاک سیاه بنشاند. امروز روسیه بار دیگر در هیأت همان خرسی ظاهر شده که جای دندان‌هایش بر میهن ما، حداقل از عهد خاقان مغفور، باقی است. اگر دیروز ۱۷ شهر قفقاز و بخشی از شمال خراسان و دهکده فیروزه را بالا کشیدند، بعد در جریان جنگ جهانی دوم آمدند و بیرون کردن‌شان کار حضرت فیلی چون قوام‌السلطنه بود، وگرنه آذربایجان و کردستان و زنجان و قزوین را بالا کشیده بودند. وابستگانشان هم که شناسنامه ایرانی داشتند، منهای آن‌هایی که به امید رویت بهشت خانه پدری را ترک گفته و «میهمانان» دایی‌جان یوسف شدند) و چه‌ها کشیدند که شرح احوال هر یک حکایتی است که خون به دیده می‌آورد، (طی دوران پس از جنگ جهانی دوم تا روزهای عابد شدن و نماز جمعه رفتن و دعای کسا خواندن، معروف حضورتان هستند.)

رویای پطر کبیر برای آن که سربازانش پای خود را در آب‌های گرم خلیج فارس بشویند، به برکت روی کار آمدن نظام ولایت فقیه نه تنها تحقق یافته و کارشناسان روسی و خانواده در پلاژ مخصوص بوشهر به شنا و تفرج مشغولند، بلکه روس‌ها دریای مازندران را که حتی در دوران ضعف ایران در عهد قاجارها، حاکمیت ایران بر نیمی از آن برقرار بود، فعلا نیمه‌کاره بالا کشیده‌اند و به همراه اقمار خود از ۵۰ درصد سهم ما، ۱۱ درصد را پشت قباله وصلت خود با جمهوری ولایت فقیه کرده‌اند. ما چه نفعی از این رابطه برده‌ایم جز خریدن بنجلهایی که نه به درد دنیامان می‌خورد نه به کار آخرت ما؟ در زمانی که اقتداری داشتیم و زبانی گویا، البته روس‌ها منبع خیر شدند و در مقابل دریافت گاز، ذوب‌آهن را به ما دادند. اما امروز که در موضع قدرت نیستیم، با فلاکت ۷۰۰ میلیون دلار به آن‌ها می‌دهیم تا ۴۰ منظومه موشکی ضدهوایی اس۳۰۰ به ما بفروشند؛ آن هم نوع پست‌تر آن را که روی سکوهای متحرک کار گذاشته می‌شود. ده سال طولش دادند و عاقبت با محکوم شدن در دادگاه لاهه، مجبور به ارسالش شدند که بیت آقا و جماران و مجلس، زیر پوشش قرار گیرد.

دو میلیارد و یکصد میلیون دلار دادیم سه زیردریایی کیلوکلاس با تکنولوژی جنگ جهانی دوم خریدیم و نام عربی طارق را روی آن گذاشتیم تا در چابهار و بندرعباس خدمه‌اش کنگر بخورند و لنگر بیندازند. در طول ۳۰ سال اخیر، ما بیش از ۱۴ میلیارد دلار از روس‌ها اسلحه خریده‌ایم و از آغاز دهه ۹۰ قرن گذشته میلادی نیزبابت نیروگاه اتمی بوشهر کمابیش حدود ۸ میلیارددلار به روس‌ها پرداخته‌ایم. قبل از انقلاب، کارشناسان و مهندسان روسی که در طرح ذوب‌آهن اصفهان مشارکت داشتند، کاملا تحت کنترل بودند و در هتل ساحل اصفهان اقامت داشتند. یادم هست صاحب آن هتل که از چهره‌های سرشناس اصفهان بود، هرگونه خلافی را از میهمانان روس خود گزارش می‌کرد. حالا اما روسها همه جا هستند. بیش از دو هزار تن از آن‌ها همراه با خانواده‌هاشان در بوشهرو اصفهان و تهران اقامت دارند و در صنایع نظامی ما تعداد کارشناسان روس و اوکراین و بلاروس از صدها فزون است. علاوه بر این، صدها دانشجو و عناصر سپاه پاسداران در روسیه درس خوانده‌اند و می‌خوانند و خیلی از آن‌ها از طرق گوناگون با مقام مقدس امامزاده KGB دیدار داشته‌اند و در بازگشت، اغلب ارتباط خود را با امامزاده مربوطه حفظ می‌کنند.

به گفته یکی از افسران سپاه که در یک ای‌میل با ابراز نگرانی از حضور گسترده کارشناسان نظامی و امنیتی روسیه در ارتش و سپاه، مطالب نگران کننده‌ای نوشته بود، بیش از ۵۰۰ تن از خلبانان و کمک‌خلبانان ارتش و سپاه نزد روس‌ها آموزش دیده‌اند و این رقم در مورد افسران و درجه داران واحدهای زرهی (تانک و توپخانه) و واحدهای موشکی، رقمی باور نکردنی است. روسها آمده‌اند. حالا با نیروگاه اتمی، خوش‌نشینی ۲۵ ساله‌ای را که عمر متوسط این نوع نیروگاه‌هاست، برای خود تضمین کرده‌اند؛ ضمن آن که با خرید هواپیماهای میگ و سوخو و ایلیوشین و آنتونف و تانک‌های تی ۷۲ و تی ۸۰ و مدل‌های قدیمی‌تر تی ۶۲ و تی ۵۵ و تی ۵۴ و زره‌پوشها و نفربرهای روسی، تا سال‌ها گرفتار لوازم یدکی و وسایل روسی خواهیم بود. البته در این میان KGB بیکار نیست. هم‌اکنون در جمع دیپلمات‌ها و کارکنان سفارت روسیه در تهران که دیرگاهی است همگی زیر آسمان پارک اتابک در آپارتمان‌هایی که در مجتمع سفارت ساخته‌اند گرد هم جمع شده اند، حداقل ۲۰ افسر KGB گرم فعالیت و به دام انداختن آدم‌های مستعد در درون دستگاه‌های رژیم هستند. علاوه بر این، از ۲۷ سال پیش، بین وزارت اطلاعات جمهوری ولایت فقیه و KGB قرارداد همکاری و تبادل اطلاعات موجود است. راه‌های مدرن اقرار گرفتن از زندانیان و سر‌به‌نیست کردن دشمنان اسلام ناب انقلابی محمدی از سوی استادان و کارشناسان KGB در دانشکده جلیله امام باقر وزارت اطلاعات، و نیز در تشکیلات اطلاعات سپاه آموزش داده م‌یشود.

روس‌ها در جمع هیأت حاکمه، نوکران بانفوذی پیدا کرده‌اند و اغلب از همان روش‌های قدیمی برای به دام انداختن افراد استفاده می‌کنند. برای نمونه، فردی که در آلمان و تهران و بلغارستان و سوئد شرکت‌های عریض و طویلی دارد و با الیاس محمودی (سرهنگ ژاندارمری و رئیس سابق حفاظت اطلاعات قوه قضاییه) روابط دوستانه و تجاری بسیار نزدیکی داشت، زمانی که در مسکو دفتری تأسیس کرد، الیاس محمودی و یک وکیل دادگستری شمالی را با خود به مسکو برد. شب دوم اقامت آن‌ها، «پریچه»‌ای روسی به سراغ الیاس محمودی رفت. از آن پس، جناب‌سرهنگ سابق که محرم اسرار بزرگان نظام و از افراد مورد اعتماد رهبر نظام بود، دربست در اختیار روس‌ها قرار گرفت و خیلی از همکاران نظامی و اطلاعاتی خود را هم به نوکری KGB مفتخر کرد. (البته پس از فاش شدن ارتباطش طرد شد و از سرنوشت امروزش بی‌خبریم.)

روسها آمده‌اند. حالا برویم پرچم آمریکا و اسرائیل را آتش بزنیم، چند شعار مرگ بر آمریکا سر دهیم، و دلمان خوش باشد که آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. اما روسها می‌توانند.

رئیسی می‌رود تا سند همکاری ۲۰ ساله را امضا کند ( و در ذیل سند حمایت، روس‌ها را از نیابت مهدی موعود شدن مجتبی بن‌علی ‌الحسینی الخامنه‌ای و فرزندانش تضمین کند. )

آیا ملت ایران اجازه می‌دهد که آخوندها یک بار دیگر ترکمنچای مدرن را به خانه پدری تحمیل کنند؟

***

۱- گرچه فتحعلی‌شاه آماده کارزار با روسیه نبود، بنا به نوشته بسیاری از نگارش‌گران، روحانیان او را در فشار گذاشتند. آخوندها گفتند که چنانچه فتحعلی‌شاه آماده به کارزار با روسیه نباشد، آنان خود دست به آن کارخواهند زد. (۲)

بدین روش، سید محمد باقربهبهانی در پایان شوال ۱۲۴۱ برای وادار کردن فتحعلی‌شاه به جنگ، ازکربلا به تهران آمد (۲) آن گاه به همه آخوندهای شهرستان‌ها نامه نوشت و آنان را برای وادارکردن فتحعلی‌شاه به جنگ، به تهران فراخواند.

سپس گروهی از آنان چون حاج ملامحمدجعفر استرآبادی، آقا سید‌نصرالله استرآبادی، حاج سیدمحمد‌تقی برغانی، سید‌عزیزالله طالشی وشماری دیگر، به جایگاه تابستانی فتحعلی‌شاه در سلطانیه رفتند. همچنین شماردیگری از آنان چون احمد نراقی وملاعبدالوهاب قزوینی در حالی که کفن سپید پوشیده وخود را آماده شهادت ساخته بودند، پیش فتحعلی‌شاه رفتند.

با آن که در آن زمان آلکساندر اول تازه به امپراتوری روسیه رسیده بود وبه دنبال داشتن روابط دوستانه با ایران می‌گشت و در اندیشه جنگ نبود، فتحعلی‌شاه زیر فشار بیش از اندازه آخوندها، به جنگ تن درداد. فتحعلی‌شاه از سید محمد مجاهد درخواست یک نوشته برای آغاز جنگ با روسیه کرد، تا درشب اول قبر آن را به نکیر ومنکر نشان دهد که به دستورآنان (آخوندها)، به جنگ پرداخته است. (نقش روحانیت در تاریخ معاصر ایران – دکتر م یاوری، صفحات ۲۱ تا ۲۳، و نیز رجوع کنید به روضه‌الصفای ناصری رضاقلی‌خان هدایت.)

۲- عهدنامهٔ ترکمانچای

۱- خانات ایروان

۲- خانات نخجوان

۲- خانات تالش (بخش‌های بیشتری نسبت به عهدنامهٔ گلستان به تصرف روسیه درآمد.

عهدنامهٔ گلستان:

۱- ایالت گنجه

۲- ایالت قره‌باغ

۳- ولایت شکی

۴- ولایت شیروان

۵- ولایت قبه

۶- ولایت دربند (خانات دربند)

۷- ولایت بادکوبه

۸- ولایت داغستان (حدود ۷۰ درصد داغستان امروزی)

۹- ولایت گرجستان (نیمهٔ شرقی گرجستان)

۱۰- محال شوره‌گل

۱۱- محال آچوق‌باشی (ولایت ایمرتی یا باش‌آچوق) در غرب گرجستان. مسلمانان ولایت ایمرتی در گرجستان غربی را که مرکزش کوتاییس بود، به نام باش آچوق (به زبان ترکی یعنی سر برهنه) روزیه (کورنه) شامل چچن و اینگوش امرو

۱۲- محال منگریل ((منکریل)

۱۳- محال آبخاز و سامگرلو (مرگالیا) و گوریا (غرب گرجستان)

افزون بر آن، بخشی از سرزمین تالش (خانات تالش) نیز به تصرف روس‌ها درآمد (هرجا از ولایت تالش را که عملا در تصرف روسیه بود) و حاکمیت بدون منازع ایران بر دریای مازندران، خدشه‌دار شد. (دانشنامه آزاد)

* در نظام اسلامی البته فقط ۱۱ درصد از دریای مازندران برای ما باقی ماند.

از عنعنات ملی سید ضیا تا جمهوری اسلامی سید علی آقا / علیرضا نوری زاده

در تاریخ معاصر ایران، تنها دو حزب ایران و توده، به معنای واقعی حزب بودندعلیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲ دی ۱۴۰۰ برابر با ۲۳ دِسامبر ۲۰۲۱ ۱۸:۳۰

حزب ایران در ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۲۳ به طور رسمی فعالیت‌های خود را آغاز کرد- تسنیم

با انقلاب مشروطیت، نمادهای یک جامعه در گذار از استبداد مطلق به نوعی دموکراسی، به‌سرعت ظاهر شد. آن‌ها که یک‌ شبه انتظار دموکراسی داشتند، به هرج‌ومرجی رسیدند که یک دهه پس از مشروطیت، آرزویشان برای امنیت و زندگی آرام در وجود سردار سپه تجلی یافت. احزاب سیاسی و روزنامه‌ها و کلوپ‌های چپ و راست گاه دو سه نفره و زمانی ۱۰ و ۱۰۰ نفره و تیراژهای بالاتر درجه «شور» را بالا بردند اما دریغ از «شعور». تجربه ۵۳ نفر با درایت رضا شاه و مردانش به جوخه اعدام ختم نشد. صدرالاشراف گفته بود بهتر است در دادگاه نظامی محاکمه شوند اما رضاشاه با رد پیشنهاد او گفت که حکم آنجا تیر است؛ این‌ها فقط فکر کرده‌اند؛ تیر و تفنگی نداشته‌اند و دادگاه مدنی باید به پرونده‌ آن‌ها رسیدگی کند.

با جنگ جهانی دوم، اشغال ایران و حضور سنگین روس و انگلستان و آمریکا، در کنار احزاب و روزنامه‌های مستقل، احزاب و روزنامه‌های وابسته به آن‌ها صحنه سیاسی و اجتماعی ایران را پر کردند. یک سو حزب توده و فرقه دموکرات و… را داشتیم و آن‌ سو حزب ایران و ملت ایران را. «کیهان» و «اطلاعات» و «آژنگ» و «باختر امروز» و «مرد امروز» را می‌خواندیم و حتما به «نامه مردم» و دیگر نامه‌های ریزودرشت حزب توده هم سری می‌زدیم.

حزب سیاسی در درجه اول نیازمند برنامه و سازمان و فضای آزاد است. حتی حزب در قدرت در کشورهایی با نظام‌های دموکراتیک نیز بدون برنامه به قدرت نمی‌رسد و بدون فضای باز سیاسی امکان عرضه برنامه‌های خود و رقابت سالم را نخواهد داشت. هیچ‌یک از کیان‌های سیاسی در کشور ما به‌جز حزب توده و حزب ایران از این ویژگی‌های ضروری بهره‌ای نبرده بودند. به همین دلیل چپ و راست احزاب یک‌شبه داشتیم و ۴۳ سال پس از انقلاب، حزب توده با ۵۷ نفر کلاب هاوس برپا می‌کند و احزاب دیگر نیز سرنوشت بهتری ندارند.

نوروز تلخ خونین

نوروز ۱۳۵۸ را با اعدام‌های بهمن و اسفند پشت سر گذاشته بودیم و بعد فروردین و اردیبهشت خونین بود که پس از قتل زنده‌یاد دکتر محمدرضا عاملی تهرانی، با مرحوم محسن پزشک‌پور، یار و همسنگر دیرین او، دیداری کوتاه داشتم. پزشک‌پور دیداری مفصل‌تری درخواست کرد. در پارک هتل قراری گذاشتیم و به‌ اتفاق داریوش نظری به دیدارش رفتم. نظری یکی از برجسته‌ترین و شجاع‌ترین نویسندگان امید ایران بود که بعد از توقیف مجله یکسره به کار وکالت پرداخت که ناگهان مرگ دختر و همسر به جانش آتش زد و بعد سرطان و… تو گویی که بهرام هرگز نبود.

سر ناهار، پزشک‌پور افسرده از اعدام آژیر -نام حزبی عاملی تهرانی- و اوضاع ایران از پادشاه گلایه بسیار کرد و یادآور عبارت پردردش در روز خروج شاه شد که «کدام چوپان گله‌اش را به کام گرگ می‌دهد و می‌گریزد؟» حرف‌هایمان به درازا کشید تا آنجا که درباره حزب رستاخیز گفت: «لقمه بدطعم و بوی ایران نوین را به اسم خوراک رستاخیز برابر ما نهادند که بفرمایید برایتان غذای مخصوص سفارش داده‌ایم؛ البته اگر نخورید یا تشریف ببرید خارج! و یا؟» (نقل به مضمون)

پزشک‌پور خود از خورندگان این غذا بود و چند روز بعد از تشکیل رستاخیز ضمن اعلام پیوند پان‌ایرانیست‌ها به حزب جدید، از اندیشه‌های داهیانه اعلی‌حضرتی که واقعا دوستش داشت و به او وفادار بود، تقدیر کرد.

اندیشه حزب واحد شاه چنانکه راویان امین نقل کرده‌اند، در شکل و نظم، دست‌پخت توده‌ای‌های نادم دوروبر دستگاه سلطنت بود و در تولد یافتن با توصیه‌های مرحوم انورالسادات، رئیس‌جمهوری مصر، ارتباط داشت. شاه در سال‌های پایانی کار خود، تردیدی نداشت که ماموریتی فراتر از یک رهبر معمولی به او واگذار شده است. به ویژه، زمانی که ابعاد بیماری خود را دریافت و خاصه پس از درگذشت اسدالله علم که بهتر از هرکسی او را می‌شناخت و قادر بود گاه به شیوه‌ای شگفت‌آور آرزوهای ارباب را برایش تصویر کند و سپس آن‌گونه که خود می‌خواهد اجرایشان کند. (نمونه‌اش طرح کیش، واداشتن ولیعهد به فراگیری زبان و ادبیات فارسی به‌ صورت جدی، دورکردنش از فضای خرافی دو مادربزرگ، تشویقش به نظامی‌گری و خلبانی و در عین حال مردم‌داری)

علم به‌شدت با اندیشه تک‌حزبی و رستاخیز بازی (به قول خودش) مخالف بود. نه به این دلیل که به دموکراسی اعتقاد داشت؛ بلکه از آن رو که وجود دو حزب ولو هردو بله قربان‌گوی نوکر ارباب در یک حکومت مطلقه را مفیدتر می‌دانست. اما شاه این را نمی‌پسندید؛ چنانکه وقتی حزب مردم با دبیرکلی مرحوم عامری جان گرفت و زنده‌یاد غلامحسین صالح‌یار روزنامه ارگانش را خواندنی کرد و به تیراژ بالایی رساند، پادشاه رو ترش کرد و عامری ناکام از صحنه به غیبت ابدی دچار شد و علم مایوس و اندوهگین نوشت: «الملک عقیم».

با این‌همه باید گفت تجربه حزب رستاخیز با بودن شاخه‌های جوانان و دانشگاهیان و روزنامه‌ای که مرحوم دکتر سمسار به راه انداخت و شماری از سرشناس‌ترین روزنامه‌نگاران که با آن همکاری می‌کردند (ماشاءالله شمس‌الواعظین بعد از سال‌ها سکوت شبی که به دعوت ماه منیر رحیمی به کلاب هاوس آمد، روزنامه رستاخیز را بهترین روزنامه پیش از انقلاب خواند) و خیلی‌ها چون او می‌اندیشیدند.

رستاخیز در مراحلی می‌توانست زیربنای حضور پررنگ یک حزب در فضای سیاسی ایران را پی بریزد. تشکیل جناح‌ها نیز در همین مسیر بود. عمده‌ترین اشکال رستاخیز اعتقاد نداشتن گردانندگانش به حزب بود. مفهوم حزب همچنان‌ که در سال‌های پس از جنگ رایج بود، یک کلوپ کاریابی و به مقام‌های عالیه رسیدن بود. در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، چنانکه ذکر شد، جذب‌شدگان به حزبی چون «حزب ایران» نخبگان و تحصیل‌کرده‌های ایران بودند که عشق به وطن و آرزوی سرفرازی و پیشرفت ایران در جان‌ودلشان جاری بود و خیلی طبیعی است وقتی دولت ملی دکتر مصدق روی کار آمد، از حزب ایران، برجستگانی در دولت و حاشیه دولتش حضور داشته باشند؛ اما در سال‌های پس از ۲۸ مرداد، احزاب (منهای حزب ایران و در معیار بزرگ‌تر جبهه ملی از یک سو و حزب توده از سوی دیگر) به‌ضرورت و مصلحت زمان گرد یک شخصیت مرکزی شکل گرفتند و با کمرنگ شدن پرتو این شخصیت‌ها، رنگ باختند و محو شدند.

از «عنعنات ملی» سیدضیا گرفته تا حزب دموکرات قوام‌السلطنه و بعدها ملیون منوچهر اقبال، مردم ( اسدالله علم) تجمع منفردین ( دکتر علی امینی) ایران نوین (با حسن علی منصور و پس از او امیرعباس هویدا) همه این احزاب شخصیت محور بودند. در حالی که حزب ایران بر اساس یک باور و اندیشه ملی جمعی برپا شده بود و در جبهه ملی اول، در کنار پان‌ایرانیست‌ها و سوسیال‌دموکرات‌ها -ملکی و یارانش- و شخصیت‌های ملی محبوب، محوریت دکتر مصدق را پذیرفته بود و به‌مرور با تصویری از مصدق، شان و جایگاه یک حزب به معنای متداول آن در غرب را پیدا کرد.

حزب توده که در تبعید بود نیز با تغییر دبیر اول و اعضای کمیته مرکزی‌ خود، در چارچوب ایدئولوژی و البته تعلیمات برادر بزرگ‌تر در مسکو، کمتر شخصیت‌محور بود. البته بعد از ختنه اسلامی حزب در اطراف انقلاب، «پدر کیانوری» و «مادر مریم» محوریت یافتند؛ چنانکه برادر مسعود رجوی در سازمان مجاهدین خلق سازمانی را در وجود خود و سپس خودش و همسرش، مریم عضدانلو قاجار، خلاصه کرد؛ در حالی که فداییان چون اسلاف چپ خود، روند یک تشکل سیاسی ایدئولوژی‌محور را ادامه دادند.

در حزب ایران نیز تلاش‌های بیعت‌کنندگان با دکتر کریم سنجابی پس از رفتار ناجوانمردانه و غیر حزبی با زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار، دیری نپایید و حزب دوباره به یک تشکل اندیشه‌محور بدل شد. چنانکه امروز هم سایه‌ آن ادامه دارد.

باری بازگردم به قصه احزاب؛ رستاخیز اما حزبی بود که در میان احزاب بر پا شد (گاه به فرمان شاه و زمانی چون حزب دموکرات به اراده بنیان‌گذار). در عهد پهلوی دوم که شخصیت محوری تعیین‌کننده وجود نداشت، دبیرکل حزب نیز به اراده و فرمان همایونی برگزیده شد. به عبارت دیگر، رستاخیز در عمل به حزب شاه تبدیل شد و این بزرگ‌ترین خطای شاه و بدبیاری حزبی بود که با آن جمع نخبگان، می‌توانست در بحران بعدی کارساز باشد؛ نه اینکه با آن‌ همه سروصدا بیاید و با دو خط برود. بعد از انقلاب خیلی‌ها مدعی بودند که به‌زور وارد حزب شده‌اند و بابت عضویتشان هزینه‌ای سنگین پرداختند.

در آغاز انقلاب، تولد ده‌ها حزب یا تولد دوباره و در مواردی تغییر شکل (چریک‌های فدایی و مجاهد و رنجبر و …) به یک تشکل و حزب سیاسی را شاهد بودیم که در میانشان، حزب توده و جبهه ملی با محوریت حزب ایران باسابقه‌ترین بودند و حزب جمهوری اسلامی هم با هیئت موسسی وابسته به مرکز اصلی قدرت یعنی آیت‌الله خمینی عبارت از سید محمد بهشتی، محمد جواد باهنر، علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، عبدالکریم موسوی اردبیلی در ۲۹ اسفند ۵۷ اعلام موجودیت کرد و خیلی زود با پیوستن میرحسین موسوی، حبیب‌الله عسکر اولادی تازه‌مسلمان و اهل‌بیتش، اسدالله بادامچیان، حسن آیت، حاج مهدی عراقی، محمود کاشانی، مهدی کروبی و علی درخشان در هیئت یک حزب دینی-انقلابی و ارتجاعی‌مسلک، حمله برای کنترل همه‌ قدرت را آغاز کرد. یک هفته پیش از آن، حزب جمهوری خلق مسلمان با محوریت مرحوم آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری اعلام موجودیت کرده بود.

نگاهی سریع به هیئت مؤسس این حزب و حزب جمهوری اسلامی آشکار می‌کند که در صورت تحمل حاکمیت، خلق مسلمان می‌توانست به یک حزب مدرن امروزی با جناح‌های چپ و ملی لیبرال تبدیل شود. این حزب هم از تجربه و دانش شخصیتی چون مرحوم امیرتیمور برخوردار بود، هم شخصیت‌های آذری وطن‌پرست و پاکدامنی همچون دکتر علی‌زاده و نیز حسین منتظرحقیقی انقلابی با نگاه چپ خلق‌گرا گرد میز هیئت موسس دیده می‌شدند. مهندس حسن شریعتمداری، جمهوری‌خواه ملی معتدل و آقای سید هادی خسروشاهی با دلبستگی به اخوان‌المسلمین و سایه خاطره‌ نواب صفوی هم در حزب حضور داشتند و در کنارشان صدر بلاغی نشسته بود که به اسلام سیاسی مهری نداشت.

این حزب خیلی زود توانست شبهات مرتبط با نگاه دینی شیعه را از ساحت خود بزداید و علی‌رغم اتکای معنوی‌ به اعتبار آیت‌الله شریعتمداری، با حضور ملیون سرشناسی چون حسن نزیه، دکتر رحمت‌الله مقدم مراغه‌ای، محمود عنایت و … در جلسات هفتگی خود، روزنامه آزادش با مطالب متنوع سیاسی و فرهنگی از چهره‌های سرشناس سکولار و چپ و ملی و اتخاذ مواضع ضد حاکمیت دینی درباره با قانون اساسی و رد ولایت فقیه، گسترش و محبوبیت بسیار پیدا کند.

من هم‌زمان با سردبیری امید ایران، با خروج از اطلاعات، مسئولیت هفته‌نامه خلق مسلمان را نیز عهده‌دار بودم و خیلی زود تیراژمان ۱۰ برابر روزنامه جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی شد. در حالی که حزب جمهوری اسلامی هیچ‌گاه فراتر از کلوپ شاگردان و حاشیه خمینی و روضه‌خوان‌ها و بازاری‌های جمعیت موتلفه و چند تکنوکرات خمینی زده یا متظاهر به خمینی‌زدگی مثل مهندس میرحسین موسوی و علی‌اکبر ولایتی، هویتی پیدا نکرد و با آنکه حزب حاکم بود و در انتخابات ریاست‌جمهوری بعد از کنار گذاشتن اجباری جلال‌الدین فارسی به سراغ حسن حبیبی باسابقه ملی و نهضت آزادی رفت، شکست سنگینی متحمل شد.

البته حزب در انتخابات مجلس با به دست آوردن اکثریت کرسی‌های نمایندگی، پیروزی قاطع به دست آورد اما فردای آن روز بر سر تعیین نخست‌وزیر بین جناح موسوم به روضه‌خوان‌ها (در راس آن علی خامنه‌ای، رئیس‌جمهوری) و تکنوکرات‌ها به ریاست میرحسین موسوی -ابوزینب- سردبیر روزنامه حزب، درگیری آغاز شد. درگیری که سرانجام در خرداد ۱۳۶۶، به فرمان خمینی، به انحلال نخستین حزب اسلامی حاکم بر ایران منتهی شد.

حزب خلق مسلمان نیز سال‌ها پیش از این و بعد از درگیری‌های خونین تبریز، با دستگیری یا گریز رهبران حزب به خارج و اعدام تنی چند از فعالان و هوادارانش به دست خمینی، به شکل خونینی به نقطه پایان فعالیت خود رسید.

از آن پس تا ظهور کارگزاران سازندگی بازهم به‌صورت یک کلوپ، فعالیت حزبی در ایران به جامعه روحانیت مبارز منحصر بود که خود با تایید خمینی دوشقه شد (با خروج کروبی و محتشمی و موسوی‌خوئینی‌ها و … و تشکیل جامعه روحانیون مبارز) و جمعیت موتلفه اسلامی بود که هیچ‌ یک صفت و ویژگی‌های حزب به معنی واقعی آن را نداشتند.

خاتمی با توجه به اعتقادش به‌ضرورت حضور احزاب، اتحادیه‌ها و جمعیت‌های سیاسی و فرهنگی و صنفی در عرصه مبارزات اصلاح خواهانه، کوشید حزبی را پایه‌گذاری کند که خیلی زود مثل حزب جمهوری خلق مسلمان، مورد توجه نخبگان تحول‌خواه قرار گرفت و با عنوان جبهه مشارکت اسلامی با دبیرکلی دکتر محمدرضا خاتمی، دولت و مجلس را در دست گرفت و با مجموعه‌ای از روزنامه‌های اغلب همدل در افکارعمومی اعتبار بسیار پیدا کرد. اما در نبرد با دولت نیمه پنهان رهبر و مراکز قدرتی مثل سپاه و با خروج خاتمی از دایره قدرت، به قهر ولایی دچار و تکه‌پاره و پرپر شد.

دو دهه بعد، هنوز هم شماری از رهبران و فعالان حزب در حصر اجتماعی یا خانگی یا ماست خودشان را می‌خورند یا مثل ما روزگار دور از خانه پدری را در غربت سر می‌کنند یا چون جوانان تحکیم وحدتی به پیری و دل‌وجان شکستگی رسیده‌اند. عبدالله مؤمنی از کسانی بود که هزینه پایمردی‌اش را در زندان امنیت‌خانه مبارکه به سنگین‌ترین بها پرداخت. در واقع سرکوبی وحشیانه و خونین جنبش سبز نقطه پایان بر تلاش‌هایی بود که برای برپایی احزاب مدرن در ایران صورت می‌گرفت.

در چنین فضایی با موافقت خامنه‌ای که مثل سلفش به حزب اعتقادی ندارد و شعار «حزب ایران نوین پاینده باد / یک کمی هم حزب مردم زنده‌باد» را از ریشه در قول و عمل رد کرده است، زمانی نه چندان دور، قبل از انتخابات مجلس پیشین، دو حزب «ایران نوین» -البته با نام رهروان یا پیروان ولایت یا چیزی شبیه به آن- به رهبری علی لاریجانی و مردم (به اسم ندای ایرانیان به رهبری صادق خرازی، برادرزاده وزیر خارجه سابق کمال خرازی، سفیر ایران در سازمان ملل و فرانسه، معاون اسبق وزیر خارجه و برادر همسر مسعود خامنه‌ای سومین پسر رهبر) جواز حضور در صحنه را پیدا می‌کنند.

نامه اخیر لاریجانی به شورای نگهبان نشان می‌دهد که سرنوشت دبیر کل حزب ولایت فقیه بهتر از سرنوشت دبیر کل حزب ایران نوین نبود؛ البته قوم‌وخویشی صادق خرازی با عروس آقا باعث شد سرنوشت دبیرکل حزب مردم مرحوم عامری برای او مقرر نشود اما بعد از قلع‌وقمع جنبش سبز، حزب صادق خرازی و حزب علی لاریجانی عملا دود شد و به هوا رفت؛ تا یار که را خواهد و میلش به که باشد.

فکر نکنید وضع ما در خارج بهتر از این است. ماهم هنوز در برابرمان از حزب و تحزب به جز کلوپ‌های رفقا و همکاران قدیمی و رویاپردازان چیزی نمی‌بینیم. با این حساب که هرکدام از این کلوپ‌ها در درون خود دچار چنان اختلاف‌هایی‌اند که حتی مجال برگزاری یک نشست عمومی یا مثلا کنگره‌ را هم نداشته‌اند. با این‌ همه نباید نومید شد. حضور جوانان در سپهر سیاست دیاسپارو همچنان به امید مجال روییدن می‌دهد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

محبوبی که منفور شد/علیرضا نوری‌زاده

سرنوشت آینده عراق کجا رقم خواهد خورد؟ تهران، واشنگتن، ریاض یا بغداد؟

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار پنج شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۰ برابر با ۱۶ دِسامبر ۲۰۲۱ ۱۶:۳۰

اگر آمریکا در ایران،افغانستان و عراق از بختیار،نجیب‌الله و علاوی حمایت کرده بود،سه کشور محوری منطقه امروز چه وضعی داشتند؟-Asaad NIAZI / AFP

اولین انتخابات عراق پس از سقوط صدام حسین در دسامبر ۲۰۰۵ برگزار شد که در آن ائتلاف ملی عراق به ریاست ابراهیم جعفری بیشترین کرسی‌ها را در اختیار گرفت (۴۱ درصد). دومین انتخابات در مارس ۲۰۱۰، با پیروزی جبهه ملی دکتر ایاد علاوی پایان یافت اما کار عراق به سامان نرسید و پشت پرده دولت اوباما و جمهوری اسلامی ایران (مذاکرات ظریف-البیاتی) با یک «شامورتی‌بازی» سیاسی و برخلاف قانون، نوری المالکی از حزب الدعوه را در راس یک ائتلاف لرزان، پیروز انتخابات اعلام کردند.

اگر پل بریمر، حاکم عراق پس از اشغال این کشور، ارتش و دستگاه امنیتی عراق را منحل کرد و به رژیم اسلامی ایران مجال داد پنجه‌های خود را در شمال و جنوب عراق فرو برد، این بار با برکشیدن نوری المالکی و خروج ارتش آمریکا، عملا عراق به ولی‌فقیه واگذار شد اما مردمی که فردای سقوط صدام در خیابان متنبی کتاب‌فروشی‌ها، کافه‌ها و میخانه‌های دیرین را برپا داشتند، حکم محتسب را رد کردند؛ با این همه، دادن شغل‌های نان‌وآب‌دار به شیعیان وابسته به ولایت و طرد سنی‌ها عملا زمینه را برای برپایی دولت سیاه داعش در شمال عراق هموار کرد.

شجاعت کردها از جمله پیش‌مرگه‌های کومله و حزب دموکرات کردستان ایران در نبرد با داعش در کنار بخشی از نیروهای حشدالشعبی که به فتوای آقای سیستانی تشکیل شد و ارتش و نیروهای حشد سنی و البته آمریکایی‌ها داعش را تارومار کردند. نقش قاسم سلیمانی و واحدهایی از سپاه در نبرد با داعش بیشتر نمایشی بود و بعدها آشکار شد که سپاه بیش از سرکوب داعش در اندیشه کسب و جذب داعش بوده است. اسنادی که اطلاعات نظامی عراق همین هفته منتشر و کانال الحدث بخش‌های مهمی از آن را بازنشر کرد، از ارتباط پنهان سپاه با القاعده و سپس داعش پرده برداشت.

در ماه‌های اخیر، رژیم یک‌ بار دیگر کوشید به جسد داعش روح تازه‌ای بدمد اما در این راه با هوشیاری مصطفی الکاظمی و واکنش سریع آمریکایی‌ها و کردها، موفقیت چندانی نداشت؛ ضمن اینکه طرح سوءقصد به جان نخست‌وزیر عراق هم بی‌نتیجه ماند.

پایگاه‌های رژیم جمهوری اسلامی ایران در عراق

بعد از سرنگونی صدام حسین، رژیم ایران در مرحله نخست، چند صد تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق، بیش از شش هزار نفر از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کماندوهای حزب الدعوه که بیشتر را در کادرهای تروریستی آموزش‌ دیده بودند، به عراق بازگشتند.

با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانه‌ها، تعداد کثیری از این افراد در ارگان‌های نظامی، امنیتی و اقتصادی جذب شدند. تیپ گرگ‌ها (الذئاب) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکایی‌ها منحل شد، به تمامی از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنی‌ها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادی‌خواه عراق را به قتل رساندند.

در طول سال‌های گذشته، علاوه بر ورود عوامل رژیم به ارگان‌های نظامی و امنیتی، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به‌صورت مشترک و زمانی جداگانه اداره ستادهایی را در حداقل ۱۱ شهر عراق عهده‌دار بودند. الکاظمی ۹۰ درصد این عوامل را تسویه کرد. البته بیرون راندن بزرگان و رهبرانشان از دستاوردهای مهم دکتر ایاد علاوی در دوران نخست‌وزیری موقتش بود.

حسن کاظمی قمی، نخستین سفیر رژیم بعد از سرنگونی رژیم صدام حسین که خود از سپاه قدسی‌های سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بود، به همراه صفری، مسئول اطلاعات سپاه که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت می‌کرد، با بعضی از شبکه‌های سه ارگان مذکور ارتباط برقرار کردند. عمده‌ترین مراکز تمرکز فعالیت‌های اطلاعاتی رژیم بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان بودند (و در ابعاد محدودتر هنوز هم هستند و سردار ایرج مسجدی، از فرماندهان سپاه قدس و سفیر نظام در عراق، بر همه آن‌ها اشراف دارد).

در نجف، علاوه بر این مراکز، رهبر جمهوری اسلامی ایران با اعزام محمدمهدی آصفی، رهبر معنوی الدعوه، به این شهر به‌عنوان نماینده اصلی، وکلایی هم چون نورالدین اشکوری را هم مامور کرد تا با دلار، سلطه او بر این شهر را برقرار کنند (با مرگ آصفی، نمایندگان دیگری به نجف اعزام شدند که هیچ‌یک تاکنون اعتبار لازم را احراز نکرده‌اند).

در این میان، آقای سیستانی که علاوه بر مخالفت با اصل ولایت فقیه، کلا آبش با سیدعلی آقا به یک جوی نمی‌رفت، از چند سو محاصره شد؛ نخست آنکه آقازاده ایشان سیدمحمدرضا با عمار حکیم، رئیس مجلس اعلا، یک جان در دو قالب شدند. تکلیف آقای شهرستانی داماد آقای سیستانی که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است، نیز کاملا روشن است. از سوی دیگر، اطلاعات سپاه تمام خانه‌های نیمه ویران اطراف خانه آقای سیستانی را خرید یا اجاره کرد و آخوندهای وابسته به رژیم را در آنجا اسکان داد. گفته می‌شود، کلیه وسایل استراق‌سمع نیز بر درودیوار خانه سیستانی نصب شده است. روزی موفق الربیعی، مشاور امنیت ملی نخست‌وزیر عراق، به دیدن آقای سیستانی رفته و مسائلی را از جمله ابعاد دخالت‌های رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با ایشان در میان گذاشته بود. چند هفته بعد، او به تهران سفر کرد و در اولین دیدارش با محسنی اژه‌ای، وزیر وقت اطلاعات، اژه‌ای به او گفته بود، نزد آقای سیستانی شکایت از ما نبرید! حرفی دارید مستقیم به ما بگویید. موفق الربیعی در دیدارش با آقای سیستانی حتی خواهش کرده بود محمدرضا، فرزند آقا، در اتاق نباشد و در تهران فهمید که دیوارها واقعا موش دارند.

رژیم به‌سرعت مردم را از دست می‌دهد

علی‌رغم هشت سال جنگ بین ایران و عراق و بر جای ماندن یک میلیون کشته و زخمی، نه عراقی‌ها دشمن ایران بودند و نه ایرانی‌ها از عراقی‌ها کینه‌ای در دل داشتند. اصولا عراقی‌ها به علت نزدیکی با ایران و تماس‌های مستمر با ایرانیان سخت به ایران دلبسته بودند و بعد از سرنگونی صدام حسین، برای بیشترعراقی‌ها، فارغ از دین و نژادشان، ایران پایگاه معنوی والایی بود؛ اما امروز از برکت جنایات و فساد و دزدی عوامل و وابستگان رژیم به‌ویژه عصائب اهل حق، حرکه نجباء، حزب‌الله و… نفرت جای احترام و لطف گذشته را گرفته است.

در بسیاری از شهرهای عراق، از جمله کربلا، مردم عادی که شیعیان متعصبی نیز به شمار می‌روند، رژیم را لعن و نفرین می‌کنند. با کمی تامل می‌بینیم که همین وضع در لبنان نیز به وجود آمده است؛ به‌ طوری که لبنانی که ایران را به علت شباهت‌های دو ملت و جامعه مدنی پیشرفته هر دو، نزدیک‌ترین و بهترین متحد و دوست قرن گذشته خود به‌حساب می‌آورد، حالا با آتش‌افروزی‌های حزب‌الله و گروه‌های وابسته به سوریه و رژیم در لبنان و حمایت عجیب‌وغریب جمهوری اسلامی ایران از حزب‌الله اعتبار آن را زیر سوال برده و در یک همه‌پرسی که سایت لبنان آزاد به چاپ رسانده، ۸۴ درصد مردم این کشور از جمله گروه کثیری از شیعیان، از رژیم ایران و سوریه به‌عنوان مسبب اصلی بدبختی‌های خود یاد کرده‌اند و حزب‌الله را که تا پیش از جنگ اخیر با اسرائیل محبوبیت زیادی داشت، تشکیلاتی در اختیار تهران و دمشق و زائده‌ای از ولایت فقیه و بعث سوریه می‌دانند. همین نکبت در نقاط دیگر نیز در انتظار رژیم است.

جمهوری اسلامی ایران این‌همه پول به جیب حماس و جهاد اسلامی ریخت و حتی در جهاد اسلامی یک گروه شیعه هم درست کرد، اما فلسطینی‌ها پس از اعدام صدام، در سوگ سردار قادسیه دوم اشک ریختند و تصاویر او را بالا بردند؛ دریغ از یک تصویر خمینی و خامنه‌ای.

احمدی‌نژاد نیز که با هوا کردن فیل نفی هولوکاست و تهدیدهای توخالی‌ علیه آمریکا و متحدانش و البته اسرائیل نزد برخی در عراق محبوبیتی کسب کرده بود، امروز با گزارش‌هایی که درباره عملکرد او به چاپ رسیده و نیز متهم شدن جمهوری اسلامی ایران به اینکه فقرای اهل سنت در کشورهایی مثل سودان، یمن، سوریه، مغرب و شماری از کشورهای آفریقایی آن‌ها را با پول شیعه می‌کند، محبوبیت خود را از دست داده است.

روحانی نیز نه جذابیتی در بین توده‌ها یافت و نه در جمع روشنفکران جایی پیدا کرد. قتل‌های خیابانی آبان ۹۸ به‌خصوص در عراق و لبنان، به‌حساب او نوشته شده است.

اینک هم با ریاست مردی که صفت قاتل را پیش از نامش ذکر می‌کنند، دیگر نباید انتظار داشت حاکمیت بتواند اعتبار ازدست‌رفته خود در جهان عرب را احیا کند.

مصطفی عبداللطیف مشتت، معروف به مصطفی الکاظمی متولد ۱۹۶۷ در شهر بغداد است. سابقه مبارزاتی او به اوایل دهه ۱۹۸۰ بازمی‌گردد. او در سال ۲۰۱۴ از یکی دانشگاه‌های خصوصی در عراق مدرک کارشناسی حقوق گرفته است. الکاظمی در طول دوران مبارزه علیه رژیم صدام به‌عنوان یک خبرنگار معارض شناخته می‌شد. او تاکنون چند کتاب به رشته تحریر درآورده و ادعا می‌شود که اتحادیه اروپا در سال ۲۰۰۰ یکی از کتاب‌های او را به‌عنوان بهترین کتاب یک پناهنده سیاسی برگزیده است.

الکاظمی بعد از ۲۰۰۳ به عراق آمد و در سلیمانیه به کار رسانه‌ای خود ادامه داد و در همین برهه نیز با دو حزب عمده کردستان (دموکرات و اتحادیه میهنی) رابطه خوبی برقرار کرد. او در ۲۰۰۷ با همکاری برهم صالح، رئیس‌جمهوری کنونی عراق، نشریه‌ای به نام «الاسبوعیه» (هفته‌نامه) را منتشر کرد.

الکاظمی در ایام معارضه، مدیرعامل بنیاد «الذاکره العراقیه» بود که برای مستندسازی و بایگانی جنایات رژیم صدام تاسیس شد. بر همین اساس گفته می‌شود که او در زمینه تهیه اسناد به‌ویژه فیلم از قربانیان جنایات رژیم سابق تجربه زیادی دارد. او پس از مدتی مدیر بنیاد «الحوار الانسانی» (گفتمان بشری) شد که یک بنیاد مستقل برای حل اختلاف‌های اجتماعی و فرهنگی و رواج گفت‌وگو به‌جای استفاده از خشونت برای حل بحران‌ها است.

با توجه به تجربه‌ این چهره در جمع‌آوری و طبقه‌بندی اطلاعات، حیدر العبادی، نخست‌وزیر (۲۰۱۴ – ۲۰۱۸)، او را در ۷ ژوئن ۲۰۱۶ (۱۸ خرداد ۹۵) به‌ سمت رئیس سازمان امنیت و اطلاعات عراق برگزید.

الکاظمی با نشان دادن استقلال خود، در حالی که شورش در شهرهای شیعه‌نشین عراق علیه زمامداران شیعه وابسته به رژیم ایران بالا می‌گرفت، از پس پرده دستگاه امنیتی ظهور کرد و با قبول نخست‌وزیری بعد از شکست حداقل شش نامزد در کسب رای عام و خاص، در زمانی کوتاه توانست امنیت را به کشورش بازگرداند و با برگزاری یک انتخابات آزاد زودرس، زمینه بقای خود در سپهر سیاسی کشورش را فراهم کند. تلاش ناکام وابستگان سپاه قدس برای کشتن او محبوبیتش را به‌شدت افزایش داده و این احتمال که بار دیگر در نخست‌وزیری ابقا شود، بیشتر از هر زمان است.

با وجود همه این‌ها، از الکاظمی به‌عنوان دوست آمریکا که قصد دشمنی با جمهوری اسلامی ایران را هم ندارد، یاد می‌شود و برخی معتقدند که می‌تواند در کاهش تنش بین ایران و آمریکا نقش ایفا کند.

برخی از گروه‌های مقاومت اسلامی عراق الکاظمی را متهم می‌کنند که در مسئله ترور قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس به دست نیروهای آمریکایی، در انجام وظایف خود کوتاهی کرده است. به او این اتهام وارد شده است که برای ممانعت آمریکایی‌ها از اقدام به این عملیات جنایتکارانه نقشی جدی ایفا نکرده است؛ امری که خود الکاظمی آن را رد می‌کند و می‌گوید که از اصل عملیات بی‌اطلاع بوده است.

واشنگتن در غیاب مردان مستقل و ملی در بغداد سخت به الکاظمی دلبسته است. سعودی‌ها نیز از او حمایت می‌کنند. کار مهم الکاظمی برگزاری انتخابات پارلمانی پیش‌ازموعد کشورش زیر نظر سازمان ملل و نهادهای نظارتی بین‌المللی بود که به بهترین وجه انجام شد. در عین حال باید به توفیق او در برقراری گفت‌وگو بین ریاض و تهران در بغداد برای مصالحه هم اشاره کرد.

در انتخابات، جبهه‌ مقتدی صدر بیشترین کرسی‌ها را در مجلس به دست آورد و سهم خود را از ۵۴ به ۷۳ کرسی افزایش داد. این در حالی است که کرسی‌های رقبای اصلی جبهه‌ صدر یعنی گروه‌های جناح فتح، مرتبط با شبه‌نظامیان طرفدار تهران، از ۴۸ کرسی به ۱۴ کرسی کاهش یافت.

البته نوری المالکی و الدعوه او هنوز برای جذب دیگر شیعیان تلاش می‌کنند اما نه سیستانی از او حمایت می‌کند و نه عمار الحکیم. برای او هادی العامری مانده است که خود از منفورترین‌ها است.

صدر که خود دنبال ریاست نیست، در یک ائتلاف با کردها، سنی‌های گروه الحلبوسی، رئیس مجلس و چند مستقل می‌تواند کابینه را تشکیل دهد. چشم او تا اینجا به مصطفی الکاظمی است.

راستی اگر آمریکا در ایران و افغانستان و عراق، از دکتر شاپور بختیار، دکتر نجیب‌الله و دکتر ایاد علاوی حمایت کرده بود، سه کشور محوری منطقه امروز چه وضع و حالی داشتند؟

چالش‌های اقتصادی کشور وبی برنامه گی و تشتت در دولت رییسی

اتهامات دولت ابراهیم رئیسی و مجلس به دولت حسن روحانی برای بحران‌های اقتصادی موجود در کشور در حالی ادامه دارد که دولت رییسی علیرغم وعده ها و شعارها در حل معظل تورم و حفظ ارزش پول ملی درمانده شده و به روشهای امنیتی روی آورده است و ناتوانی دولت ابراهیم رئیسی از حل آنها همچنان ادامه دارد. این در حالیست که تشتت در مدیریت اقتصادی دولت به چشم میخورد . بخشنامه محسن رضایی برای کنترل قیمتهای پایه و کالاهای اساسی توسط سازمان بسیج یکی از نمونه های بارز این تشتت است . با انکه محمد مخبر معاون اول رییس جمهور از دخالتهای رضایی شاکی شده بود و با دخالت رهبر قراربود که محسن رضایی صرفا نقش مشورتی داشته باشد اما او به دنبال ایفای نقش بر جسته است و حاضر نشده تن به این مقررات اداری بدهد و بخشنامه وی نمونه کامل بی نظمی و تشتت مدیریت اقتصادی در کشور است . این در حالیست که وزیر اقتصاد نیز حاضر نشده که اقدامات خود را با مخبر هماهنگ سازد که وظیفه اش هدایت ، هماهنگی و اداره سکان اقتصادی کشور می باشد . بخشنامه رضایی همچنین در مغایرت کامل با دیدگاههای خاندوری وزیر اقتصاد به شمار میرود
در همین حال مهدی سعادتی عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی خطاب به وزیر اقتصاد هشدار داد که تیم اقتصادی دولت مراقب برخی کارشناسان نفوذی در داخل وزارت اقتصاد، سازمان بورس و سازمان خصوصی‌سازی باشند.
این نماینده‌ی مجلس همچنین ضمن تاکید بر ضرورت اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی گفت علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران نیز بارها هشدار داده است که اجرای سیاست‌های اصل ۴۴ قانون اساسی، مخالفان و دشمنانی دارد. وی با بیان این موضوع که مهلت داده شده به دولت به اتمام رسیده و دولت حق استمرار مالکیت و مدیریت بر شرکت‌های سرمایه‌پذیر را ندارد، تاکید کرد دولت گذشته به دنبال کودتای اقتصادی و تسلط عد‌ه‌ای خاص بر اموال مردم بود، که مجلس در برابرش ایستاد.
مخالفان اصولگرای دولت حسن روحانی در انتقاد از دولت روحانی تا حدی پیش میروند که دولت وخودوی را جزو همان دشمنانی می‌دانند که سال‌هاست معتقدند که نقش اصلی را در ویرانی‌های کشور دارند.
این در حالیست که دولت روحانی با تنفیذ علی خامنه‌ای و رای بالای مردم انتخاب شده و به عنوان رئیس جمهور هشت سال کشور را مدیریت کرده است و گرچه اشتباهات فاحشی داشته که از همه مهم‌تر بر امید و اعتماد مردم تاثیر داشته است،‌ اما بخشی از جمهوری اسلامی بوده و هست و اتفاقا انتقادات مردم از وی و سلب اعتماد از دولت وی هم عمدا به خاطر همراهی وی با سیاست‌های کلان جمهوری اسلامی بوده است، نه اینکه در مقابل نظام جمهوری اسلامی بوده باشد. و معلوم نیست اصولگرایان برچه مبنایی این سخنان را مطرح میسازند .
این اظهارات و تاکید اینکه دولت باید مالکیت و مدیریت خود بر شرکت‌های سرمایه‌پذیر را واگذار کند، در شرایط فعلی اقتصادی در کشور، به معنی سقوط بیشتر بازار سرمایه و نابودی بیشتر سرمایه‌های مردم در بورس است.
دولت قاعدتا برای واگذاری سهام این شرکت‌ها،‌طبق معمول با دستکاری در بازار سهم این شرکت‌ها را به اسم خصوصی‌سازی، در سقف قیمتی به مردم خواهد فروخت و پس از آن، به دلیل کشف قیمت واقعی این شرکت‌ها که اکثرا شرکت‌های زیان‌ده هستند و با بازگشت آنها به قیمت واقعی، مردم بخش بیشتری از سرمایه‌ی خود را ر بازار بورس و سرمایه از دست خواهند داد و دولت هم پول حاصل از فروش این سهام را به مصرف هزینه‌های روزانه، پرداخت حقوق و دیگر هزینه‌های جاری کشور خواهد کرد.
در همان حال قاضی زاده هاشمی کاندیدای ریاست جمهوری و معاون رئیس جمهور نیز که پیش از این در دوران تبلیغات انتخاباتی بارها تاکید کرده بود که برای حل مشکل بورس و بازگرداندن سرمایه‌ی مردم یک برنامه‌ی سه‌روزه دارد، در واکنش به اینکه چرا وعده‌های خود را در خصوص مدیریت بازار بورس عملیاتی نمی‌کند، اظهار داشت در حال حاضر وی رئیس جمهور نیست که بتواند چنین اقداماتی انجام دهد. وی در عین حال اظهار داشت برنامه‌های خود را به طور کامل در اختیار رئیس جمهور گذاشته و برنامه‌ی وی در خصوص مدیریت سه روزه‌ی بازار سرمایه و بورس نیز در اختیار تیم اقتصادی دولت ابراهیم رئیسی قرار گرفته است.
وی تاکید کرد دلیل عدم اجرای آن ممکن است این باشد که دولت ابراهیم رئیسی اولویت‌های دیگری غیر از مدیریت بازار سرمایه را در اولویت برنامه‌های خود قرار داده باشد.
این در حالی است که به نظر نمی‌رسد تیم اقتصادی ابراهیم رئیسی اساسا برنامه‌ای برای مدیریت شرایط داشته باشد. بسیاری از کارشناسان تاکید دارند که دولت بدون آنکه برنامه‌ی بلندمدت و کوتاه‌مدتی برای مدیریت اقتصاد در دستور کار داشته باشد، تمرکز خود را بر مدیریت مقطعی شرایط قرار داده و توانایی خود برای حل و فصل امور روزمره من‌جمله تامین کالاهای اساسی روزانه و همچنین پرداخت هزینه‌های جاری را مدیریت اقتصادی و برنامه‌ریزی اقتصادی تلقی می‌ کندو عملا هیچ برنامه دراز مدتی برای توسعه کشور در دستور کار نئارد وبیشتر برنامه اقتصادی برای بقا اقتصادی را دنبال مبکند تا برنامه برای توسعه همه جانبه کشور . .

از زاینده رود من کو تا ایران من کو/ ناهید حسینی

از زاینده رود من کو تا ایران من کو؟
اعتراضات کشاورزان اصفهان با شعار”زاینده رود من کو” نسبت به سوء مدیریت حکومت درامرمنابع آب و خشک شدن زاینده رود که با حمایت وسیع مردم اصفهان مواجه شده بود توسط نیروهای نظامی به خاک و خون کشیده شد. کشاورزان اصفهان حکومت را به دزیدن آب زاینده رود متهم کردند. حکومت طبق شیوه مرسوم خود با آتش زدن چادرهای کشاورزان، پرتاب گاز اشک آور، استفاده از تفنگهای ساچمهای و کورکردن چشم معترضین، دستگیری تعداد زیادی از آنها و اختلال در اینترنت، ظاهرا به این حرکت اعتراضی پایان داده است، گرچه هنوز اعتراضات ادامه دارد؛ مردم شهر کرد نیز در مقابل استانداری دست به تظاهرات زدند و از سیاست دولت با عنوان مافیای آب یاد کردند. کمپین “اصفهان تنها نیست” با انتشارعکس با یک چشم بسته در حمایت از مجروحین اصفهان با شرکت مادران آبان و هنرمندان و کاربران فضای مجازی، نوعی از حمایت مردم را بنمایش گذاشت. در ادامه اعتراضات، فراخوانی مبنی بر دعوت مردم اصفهان برای برگزاری نمازجمعه ۱۲ آذر بر بستر خشک زاینده رود در فضای مجازی منتشر شد، اما نیروهای انتظامی، در روز جمعه، حکومت نظامی اعلام کردند و راههای اطراف پل خواجو و زاینده رود را بستند. در حالیکه تعداد زیادی ازمعترضین اصفهان در زندان هستند، بیانیهای از طرف ۱۵۰ نفر از فعالین سیاسی، اجتماعی و حقوق بشری در ایران منتشر شد که خواستار آزادی آنان شدند.
در ادامه جنبش مردمی، روز پنجشنبه ۱۱ آذرماه، طی فراخوانی از طرف تشکلهای صنفی معلمان، در۸۰ شهر ایران، در اعتراض به وضعیت معیشتی خود، رتبهبندی مشاغل و کمی حقوق، دست به تجمع اعتراضی زدند. شعارهای مشترک آنان، “معلم بیدار است، از تبعیض بیزار است”، “معلم زندانی آزاد باید گردد” و مجلس حمایت نکن، دولت خیانت نکن” بطور مسالمت آمیز بپایان رساندند، قابل ذکر است که آموزگاران، تا بحال بارها تجمع اعتراضی داشتهاند. نمایندههای آنان از تاخیر و بی توجهی دولت ابراهیم رئیسی و مجلس در برآورده کردن مطالباتشان انتقاد داشتهاند و درقطعنامه پایانی، حمایت خود را از کشاورزان اصفهان اعلام داشتند.
گرچه این پروسه اعتراض و نارضایتی مردم به شکلهای مختلف ادامه دارد، اما جنبش اعتراضی مردم اصفهان مورد حمایت عملی استانهای دیگر ایران قرار نگرفت. بناچار این سوال را در پیش پای خود خواهیم گذاشت؛ چه زمانی جنبشها بهم پیوند خواهند خورد؟
حاکمیت درگیربحرانهای زیادی است و قادر به حل هیچکدام از آنها نیست و تنها راهی که برای مردم باقی مانده است، فقط “خیابان” است، خیابان تبدیل به یک اجبار شده است، چون از طریق درخواست، نوشتن نامه و ملاقات با مسولین، نتوانستند به نتیجه مطلوب برسند. درنتیجه یک راه حل بیشتر باقی نمیماند و آنهم بیان و پیگیری مطالبات خود درسطح خیابان است. اگر حاکمیت به خواست مردم از طرق مدنی توجه میکرد، دیگر ضرورتی برای رفتن به خیابان وجود نداشت، اما به دلیل بی درایتی مسولین و ناچاری، خیابان تبدیل به یک ضرورت برای رسیدن به هدف شده است؛ از یک طرف، مردم خیابان را برای اعتراض به وضعیت موجود انتخاب کردهاند و طرف مقابل یعنی دولت، تنها راه باقی ماندن در قدرت را “سرکوب” مردم میداند.
بعد از یک دوره ۱۲ ساله و بررسی جنبشهای اجتماعی در ایران، میتوان با قاطعیت گفت که همه اعتراضات ازطرف مردم مسالمت آمیز بوده و خود دولت عامل اصلی ایجاد تنش و درگیری بوده است. مثال مشخص آن، اعتراضات مسالمت آمیز کشاورزان اصفهان در بستر زاینده رود بوده است. در طول دو هفته اعتراضات، کوچکترین تنشی در جمع دیده نشد، نمایندگان کشاورزان به استانداری اصفهان برای مذاکره پذیرفته شدند ولی طولی نکشید که ماموران انتظامی، چادرها را به آتش کشیدند و بسرعت آثار آنرا نیزاز بین بردند و شروع به سرکوب مردم کردند. وقتی حاکمیت نمیتواند جوابگوی نیازهای مردم باشد تنها یک راه باقی می ماند و آنهم خشونت ورزی است.
جامعه ما یک جامعه جنبشی است و درشرایط امروزاز مرحله مطالبهگری گذشته و نهایتا به خیابان رسیده است. این کنش جمعی ادامه پیدا خواهد کرد، اگر دیروزخوزستان بود، امروز اصفهان و فردا قطعا سراز جای دیگری در خواهد آورد، با فاصله زمانی کوتاهتر، عمومی تر و رادیکالتر. تفاوتی که در اصفهان با بقیه اعتراضات شهرهای دیگر وجود داشت، میزان مقاومت معترضین بود، در موارد مشخص درگیریهای فردی با مامورین نیروهای انتظامی دیده شد، یعنی مردم به مرور زمان از حق خود به عنوان دفاع مشروع استفاده میکنند.
سوال دیگری که مطرح است اینست، جنبشها سازماندهی و رهبری ندارند و ممکن است به نتیجه مطلوب نرسند. باید گفت که جنبشها دارای مراحل مختلفی هستند و دارای سازماندهی و رهبری نیز هستند، مگر بیانیه درخواست استعفای علی خامنه ای از طرف گروه ۱۴ نفر اول و ۱۴ نفر گروه دوم، نمیتواند نشانهی بخشی از رهبری این جنبشها باشد؟ سازماندهی هم تا بحال از طریق سوشیال مدیا صورت گرفته است وشیوه کلاسیک فراخوان را نداشته است. اما آیا این سطح از رهبری و سازماندهی کافی است؟
تا بحال دو سوال اساسی مطرح شده است: چگونگی پیوند جنبشها و سطح سازماندهی و رهبری آنها، که چگونگی پیشرفت هردو سوال موجب نگرانی عمومی شده است. لازم به توضیح است که معمولا شیوه جنبشی، خاص کشورهای توسعه یافته است که با ساختاری دموکراتیک به مطالبات مردم جواب میدهند، اما در کشورهای در حال توسعه به علت ماهیت دیکتاتوری حکومت، هر گونه اعتراضی سرکوب میشود، بخصوص در حکومتهای اسلامی، از آنجاییکه رهبران، خود را امام و ولی فقیه میدانند، از دین برای ابقاء قدرت سیاسی خود استفاده میکنند و خود را محق میدانند که رقبای خود را شکنجه واعدام کنند. پس اگر درکشورما این جنبشها تا بحال علیرغم فعال بودن آنها، هنوز نتوانستهاند به اهداف خود برسند صرفا به دلیل استفاده حکومت از بازوی نظامی بوده است. بنظر میرسد در جامعه جنبشی ایران، هر واکنش اجتماعی بستگی به حرکت خود جوش جنبشهای اجتماعی در پی یک هدف مشترک دارد. مردم علیرغم سرکوب، راه نهایی را در پروسه پیدا میکنند و نباید از نبودن یک رهبرمشخص، احساس نگرانی کرد. جنبش مردمی نیازی به نسخه پیچیدن ندارد و در واقع این شیوه در میان مردم ما تاثیر چندانی هم ندارد، چون به موقع و زمان خود، طوفان خشم مردم، موانع را درو خواهد کرد. نکته مهم پیوند جنبشها دریک زمان خاص است.
بنظرمن امروز دیگرصحبت از دزدیدن رای، گرانی تخم مرغ و بالارفتن قیمت بنزین وکمبود آب کافی نیست، امروز تمام کشورما در خطر نابودی قراردارد، نابودی کشور یعنی نابودی نیروی انسانی و مالی و زیست محیطی ایران. اکثریت مردم ناراضی هستند و شواهد نشان میدهد که علی خامنهای و سپاه نیزعقب نشینی نمیکنند، علاوه بر سرکوب، شاید یکی از دلایل عدم موفقیت جنبشها، عدم تطابق برنامه آنها با استراتژی حاکمیت باشد. دلیل دیگر، اصرارمخرب اصلاح طلبان حکومتی درحفظ حکومت دینی است و دلیل سوم محافظه کاری طبقه متوسط جامعه و دموکرات اندیشی غیر واقعی بخشی ازنیروهای خارج ازکشورکه ایران را با کشورهای پیشرفته مقایسه میکنند.
بنظرچنین میرسد که چاره امروز همگی ما، از طریق تضعیف نیروی انتظامی به شیوههای مختلف و تلاش برای پیش بردن گفتمان “ایران من کو” درسطح وسیع جنبشی میگذرد. امروز روز پرسش “ایران من کو؟” از حکومت اسلامی است که دشمن اصلی تمام مردمان ایران است. شاید قله تکامل جنبشها برای ایجاد پیوند و اتحاد عمل، در همین شعار نهفته باشد.
ناهید حسینی
آذر ماه ۱۴۰۰

از کُردستانِ دل تا سیستانِ جان، علی میرفطروس

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

۱۰بهمن ۱۳۹۵=۲۹ژانویۀ ۲۰۱۷

دیر زمانی است که به کُردها دل بسته ام،دلبستگیِ عمیقی که از سال ۴۸ با سفری به مهاباد و دیگر شهرهای کردستان آغاز شد و هنوز نیز ادامه دارد؛ مردمی شریف،شجاع، صدیق و زحمتکش که نانِ سفره شان را – بی دریغ – با من قسمت کرده بودند.

وقتی حلاّج منتشر شد و در همان چند ماه اوّل به چاپ های سوم و چهارم رسید،روزی داریوش کارگر به من گفت:

–عده ای کُرد از کرمانشاه آمده اند و می خواهند شما را ببینند…

با تعجّب پرسیدم: عده ای کُرد؟!،از کرمانشاه؟!

گفت:بله! در رابطه با کتاب حلّاج .کتابفروشی نیما در کرمانشاه یکی از مراکز مهم فروش کتاب حلّاج است…

پس از انتشار کتاب اسلامشناسی(فروردین ۵۷) و حلّاج (اردیبهشت۵۷) و خصوصاً آخرین شعر (مرداد ماه ۵۷) من چندان آفتابی نبودم بلکه با احساسِ داس ها و هراس ها به نوعی در«خفا» زندگی می کردم و لذا نتوانستم در مصاحبه با روزنامۀ آیندگان(هوشنگ گُلمکانی)و مجلۀ تهران مصوّر(خانم ناهید موسوی) شرکت کنم.«ناشناس»ماندم،با اینهمه،به سابقۀ اعتماد و اُنس و الفتِ دوران دانشجوئی پذیرفتم که با این مشتاقانِ مُشفق دیدار کنم.

در غروبی دلگیر وقتی به حوالی انتشارات رسیدم،گروهی را دیدم که با قامتی حماسی و لباس های کُردی در آستانۀ کتابفروشی انتظار می کشند . وقتی به آنان رسیدم و خودم را معرفی کردم،ناگهان جُثّۀ کوچکم میان دست های پُرتوان و حماسی آنان در هوا چرخید…

از«کرندِ»کرمانشاه آمده بودند،از«یارسان»ها(اهل حقّ) که در باورهای خود،به حلّاج ارادتی خاص داشتند و وی را قدّیس می دانستند.عقاید «یارسان»ها با آموزه های زرتشت،مزدک و خُرّمدینان پیوند داشت که بعد از اسلام- بخاطر سرکوب ها و ستم های شدید-با نوعی عرفان و «شیعه گری» آمیخته شده است. «یارسان»ها(اهل حقّ)تقریباً در سراسر کردستان ایران پراکنده اند

در سال ۶۱ وقتی مجبور شدم که از ایران بگریزم و از طریق کردستان خود را به ترکیه برسانم، همان «یارسان»ها از کردستان تا مرز ترکیه مرا همراهی و یاری کرده بودند:

«کاک رشید»، بلند و بُرنا و با فرهنگ بود که غیرت و غیوری را باهم داشت با چشمانی از عسل و آفتاب.هنوز صدایش در جانم طنین انداز است که با تفنگی بردوش- بهنگام خدا حافظی- به من می گوید:

–کاک علی! وقتی به اروپا رسیدید ما را فراموش نکنید!
***
در پاریس،برای انتشار روزنامۀ«راهِ آزادی»(به سردبیری رضا مرزبان) وقتی با دکتر عبدالرحمن قاسملو و دکترصادق شرفکندی آشنا شدم،این باور در من تقویت شد که کُردهای ما با کُردهای ترکیه،سوریه و عراق تفاوت ها دارند و از «جداسری» های رایج دور هستند. دکتر قاسملو -با وجود سال ها اقامت در خارج از کشور- گنجینه ای از شعر و ادب فارسی بود و در «مشاعره»، سنگِ تمام می گذاشت.دکتر صادق شرفکندی نیز برادر کوچکِ استاد عبدالرحمن شرفکندی بود که آثاری در بارۀ ابن سینا و عمر خیّام منتشر کرده بود.

قرار شده بود که سرمایۀ اولّیۀ روزنامۀ«راه آزادی» توسط حزب دموکرات کردستان پرداخت شود بی آنکه این حزب تأثیری در راه و روشِ روزنامه داشته باشد.دکتر قاسملو- خود -گفته بود:

-انتظار نداریم از ما تعریف کنید فقط به ما فحش ندهید…

و در توضیح این سخن افزوده بود:

-برخی سازمان های چپ ایران در کردستان برای تکثیرِ اعلامیّه های شان گاهی دچار کمبودِ کاغذِ پلی کُپی می شوند و به ما مراجعه می کنند ولی با همان«کاغذ های اهدائیِ ما» به حزب دموکرات کردستان «بد وُ بیراه»می گویند!

با آنکه افراد شایسته و روزنامه نگاران پیشکسوتی مانند منوچهر محجوبی و رضا مرزبان نیز حضور داشتند ،ولی دکتر قاسملو گفته بود:

–بهتر است که این مبلغ به حساب «کاک علی» واریز شود و از طریق ایشان هزینه های روزنامه پرداخت شود…

دکتر قاسملو «کلید اعتماد»ش را در دستم گذاشته بود بی آنکه من قبلآً آشنائی یا ارتباطی با وی داشته باشم…
***
-کاک علی! رهبران سیاسی و روشنفکران ما کدام انوشیروان عادل را پُشتِ دروازه های تهران دیده بودند که با استقبال از خمینی-اینچنین- ما را خاکستر – نشینِ فقر و فلاکت کرده اند؟…امیدوارم وقتی به اروپا رسیدید ما را فراموش نکنید!

سخن«کاک رشید» هنوز در جانم جاری است…شاید او نیز الآن در شمارِ کولبَران باشد که در پیِ«آب حیات»،کوه ها و درّه های پُر برفِ کردستان را درمی نوَرَدد؛ در بهمنی سهمگین دست و پا می زند و یا در شلیکِ پاسداران به خاک و خون می افتد و با چشمانی از عسل و آفتاب – در واپسین نگاهش – این شعر شاملو را زمزمه می کند:

چشمه ساری در دل وُ

آبشاری در کف

آفتابی در نگاه وُ

فرشته ای در پیراهن

از انسانی که تویی

قصه ها می توانم کرد

غمِ نان اگر بگذارد

غمِ نان اگر بگذارد

۲۶تیرماه ۱۳۹۵ =۱۶ژوئیۀ۲۰۱۶

من سیستانی ها و بلوچ ها را به شرافت و شجاعت و جوانمردی می شناسم؛ مردمی که از دوران داستانی و باستانیِ تاریخ ایران تا امروز ، مرزبانان غیور و صبور این آب و خاک بوده اند.در سال های اقامتم در کرمان(۱۳۵۲- ۱۳۵۳) با برخی از سران و سرداران بلوچ آشنا بودم و به عنوان«وکیل الرُعایا»! در تنظیم مکاتبات و مدافعات شان در دادگاه های کرمان کمک می کردم.بعدها،حضور یک دبیر بلوچ (با چهره ای زیبا و آفتاب زده)در دبیرستانهای شهرِ ما (لنگرود) و رفت و آمدهای او به کتابفروشی پدرم به این آشنائی و شناخت غنای بیشتری بخشید.

سیستان از قدیم ترین ایام پایگاه تمدّن و فرهنگ ایران بود و – در واقع – سخن یعقوب لیث صفّاری در سرزنشِ شاعران عرَب زبان و اینکه «شعری که من اندر نیابم،چرا می باید گفت»،رخصتی برای سرودنِ شعر به زبان فارسی شد، ازاین رو،ما به سیستانی ها بسیار مدیونیم.

در زمان جانشینان یعقوب نیز سیستان پایگاهی برای ترویج زبان و ادب فارسی بود بطوری که دوران حکومت ابو جعفرصفّاری(در اواسط قرن ۱۰میلادی) دوران شکوفائی و رونق فکر و فلسفه و علم و صنعت و ادبیّات بود و از این رو،برخی پژوهشگران (مانندجوئل کرَمر)دوران وی را «طلیعۀ رنسانس ایرانی-اسلامی» نامیده اند.

مؤلف احیاء الملوک(تاریخ سیستان تا عصر صفوی) در بارۀ تولیدات و محصولاتِ غذائی سیستان در زمان شاه عبّاس صفوی(در قرن ۱۶میلادی) یادآوری می کند که مقدارِ این تولیدات چندان بود که « ۸ هزار خروار (حدود ۲ میلیون ۵۰۰ هزار کیلو) غلّۀ سیستان توسط شاه عباس خریداری شد…».

و یا:

«یکی از امرای هند با ۱۰ هزار شتر بار،به سیستان آمدند و جمیعِ اهلِ قافله،مهمان حاکم سیستان شدند».

به روایت استاد باستانی پاریزی:اگر ساربانان و نگهبانان هر شتر را فقط دو نفر بدانیم،تعداد افراد این قافلۀ طولانی به ۲۰ هزار نفر می رسد.این رقم نشان می دهد که سیستان در آن زمان از نظر شهری و توسعۀ کشاورزی چنان موقعیّتی داشت که می توانست میزبانِ ۲۰ هزار نفر باشد!

امّا…امروز، مقامات مسئول در استان سیستان و بلوچستان گزارش داده اند:

-«۴۰۰ روستای سیستان در زیر طوفانِ شن مدفون شده اند…در ۲ روزِ اخیر وضعیّت هوای سیستان به نقطۀ بحرانی رسید و ۴۰۰ روستا را دفن و راه های بسیاری را مسدود و بیش از ۳۵۰۰ نفر را راهیِ بیمارستان ها کرده است».

با نگاه به این عکس ها «در اشکِ ناتوانیِ خود،ساغری زدم»:

 

«رضا شاه! روحت شاد!» از کجا آمد؟ / علیرضا نوری زاده

رابطه نفرت از رژیم مذهبی و مهر به رژیم پهلوی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار

پنج شنبه ۱۱ آذر ۱۴۰۰ برابر با ۲ دِسامبر ۲۰۲۱ ۱۶:۴۵

به همان اندازه که خمینی از فردای مرگش اعتبار خود را از دست داد، رضا شاه اعتبار گرفت – عکس از انصاف نیوز

هزار بار از خود پرسیده‌ام که آیا این فقط عملکرد رژیم ولایت فقیه است که نه هزاران بلکه میلیون‌ها ایرانی را وامی‌دارد در همه خیزش‌های خود، بین شعارهایشان «رضاشاه! روحت شاد!» را تکرار کنند؟ آیا صرف نفرت از رژیمی مذهبی است که در دل شمار کثیری از هموطنانمان محبت به رژیم گذشته و به‌ویژه رضا شاه بزرگ را به‌ این سرعت دامن زده است و می‌زند؟ چرا این امر در مورد «او که روح خدا بود و نقشش بر ماه سایه انداخته بود»، حتی در تظاهرات حکومتی هم تجلی نیافت؟ راستی چرا خمینی با آن اوج در کمتر از دو سه سال بعد از مرگش به حضیض افتاد؟ یادتان هست روز خاک‌سپاری‌ کفنش را برای تبرک پاره‌پاره کردند و پیکر برهنه‌اش از فراز دست‌ها بر خاک افتاد؟

خلخالی بعد از انقلاب به من گفت: «بنزین خریده بودم پیکر رضا خان را روز دفنش به آتش بکشم اما نشد.» پیکر رضا شاه بعد از رسیدن از مصر، با بالاترین احترام‌ها به خاک سپرده شد. خلخالی و ری‌شهری به قصد یافتن پیکر او و به آتش کشیدنش، آرامگاه رسمی رضا شاه و اطرافش را شکافتند اما چیزی نیافتند. مقدر بود نوادگان رضا شاه در روزهایی که در مشهد و تهران و قم و… فریاد می‌زدند «رضاشاه! روحت شاد!»، پیکر او را بیابند و رژیم دستپاچه جسد را به‌سرعت در جایی به خاک بسپارد.

آقای خمینی هرگز باور نداشت به چند سال نکشیده چنین در جنگ بین مریدان پاره‌پاره‌اش کنند و با خطوط درهم و معوج، چهره‌اش را چنان مغشوش کنند که حتی آن‌ها که تصویرش را در ماه و تار مویش را در قرآن می‌دیدند، هم دیگر برایش اعتباری قائل نشوند.

نسل ما اگر چیزی از رضا شاه می‌دانست، همان اشارات گاه‌به‌گاه دستگاه رسمی در سوم اسفند هر سال و مناسباتی در این مسیر و بعد هم آرامگاهی بود که روی مزار عبدالعظیم حسنی و امامزاده حمزه سایه انداخته بود. در نگاه مخالفان که در حاشیه آن‌ها می‌پلکیدیم، «رضا خان را انگلیسی‌ها آورده بودند، خودشان هم او را بردند». قلدر بود و ضد آزادی؛ مشروطه را قربانی کرد و خب البته اگر راه‌آهن کشید، به دستور انگلیسی‌ها بود تا سال‌ها بعد که جنگ جهانی دوم آغاز می‌شود، راه کمک‌رسانی به روسیه هموار باشد. دانشگاه و جاده و بیمارستان و این‌ها را هم که درست کرد، ضرورت زمان بود و اگر احمد شاه مانده بود (به روایت حسین مکی)، ما همه این پیشرفت‌ها را داشتیم؛ به اضافه دموکراسی!

با آنکه برخی از پدران ما شیوه کشف حجاب را نمی‌پسندیدند یا به «من حکم می‌کنم»ها ایرادهایی وارد می‌کردند، به هرحال پرورش یافته فرهنگ ناسیونالیستی و تحولات دوران ۱۶ ساله سلطنت رضاشاهی بودند. حتی مصدقی‌ها و مخالفان پهلوی دوم هم در مورد رضا شاه کوتاه می‌آمدند. در واقع شاید با یادآوری دوران کودکی و بعد نوجوانی و جوانی، نزد وجدانشان نسبت به رضا شاه نوعی احساس دین داشتند.

اعتراف می‌کنم تا بعد از انقلاب، بسیاری از نسل ما تحت تاثیر فرهنگ توده‌ای و رادیکالیسم کور چپ و اسلامی، رضا شاه را نمی‌شناختیم و تصویری که از او در ذهن داشتیم، تصویر دیکتاتور قلدری بود که پزشک احمدی داشت و به او دستور می‌داد با سوزن هوا مخالفانش را بکشد. یک یادمان دیگر هم از رضا شاه در ذهن ما نشانده بودند که احمدی‌نژاد یک‌بار در توهین به رئیس‌جمهوری آمریکا آن را به‌صورت تحریف شده به کار برد؛ اینکه رضا شاه در راه تبعید، در کرمان و در خانه یکی از اعیان، راه می‌رفته و با خود می‌گفته است: «اعلی‌حضرت قدرقدرت قوی‌شوکت! آی زکی!» البته بعدا معلوم شد این جمله نیز نظیر بسیاری دیگر از مطالب عنوان شده از او و عصرش ساختگی و بی‌اساس بوده است.

باری، فاجعه انقلاب و از دست دادن همه داشته‌های مثبت زندگی پیش از انقلاب، بدون آنکه جای کمبودها و ناروایی‌های عصر پهلوی را داده‌های مثبت، عدالت، برابری و استقلال و حاکمیت ملی بگیرد، حقیقتا چونان صاعقه‌ای بند بند جان و جهان ما را به آتش کشید و ویران کرد. معیارهای داوری اغلب ما -نمی‌گویم همه چون هنوز هم چهار تا و نصفی از ما هستند که یا دل به استالین و بریا و امامزاده کاسترو و اخوی رائول دارند یا مدعی ـ تاکید می‌کنم ـ مدعی پیروی از زنده‌یاد پیر احمدآبادی‌اند؛ اما ذره‌ای از باورهای او و نگاه ایران شمولش را نه درک می‌کنند و نه می‌فهمند و البته چند تا شازده دست‌چندم که فکر می‌کنند اگر شازده حمید، پسر محمدحسن میرزا، به توصیه چرچیل به تخت سلطنت نشسته بود و به زبان انگلیسی سوگند پادشاهی یاد می‌کرد، امروز ایران بخشی از انگلیس بود و پناهجویان ایرانی مجبور نبودند برای وصول به بلاد فخیمه خود را به آب‌وآتش بزنند- چنین است. کسانی هم هستند که به‌مرور، دلخوشی‌شان به تماشای تصاویر عمو جان و جد مرحوم و خانم والده محمد میرزا محدود می‌شود.

درست در رابطه‌ای معکوس، به همان اندازه که خمینی از فردای مرگش اعتبار خود را از دست داد، رضا شاه اعتبار گرفت. این موضوع را کار کوچکی ندانید وقتی می‌بینید که یک فرزند دلبسته انقلاب که از همان روزهای نخست سراپا در خدمت انقلاب بود و با همه جوانی در برهه انقلاب فرهنگی، در دانشگاه نقش ممیز را بازی کرد و ده‌ها مقاله و تحقیق و خطابه درباره انقلاب و رهبری و اسلام ناب انقلابی محمدی نوشت و بازگفت، منظورم دکتر صادق زیباکلام، استاد سرشناس دانشکده حقوق دانشگاه تهران است، با شجاعت قابل تحسینی در یک مناظره تلویزیونی در برابر چشم و گوش میلیون‌ها بیننده رضا شاه را می‌ستاید که به او هویت داده است و می‌گوید که بخش بزرگی از هر آنچه امروز دارد، به همت آن مرد به دست آمده است. (نقل به مضمون)

حرف‌های زیباکلام سخن یک نماینده بهره‌ور از رژیم گذشته نیست. او در رژیم گذشته دانشجوی جوانی بوده که با همه وجود به خدمت انقلاب درآمده است؛ بنابراین هیچ عاملی مشوق او در ستایش از رضا شاه نیست مگر وجدانش که در پیوند با عقل و تجارب فرهنگی و سیاسی و زیستن در حصار نظام ولایی بیدار شده است.

من این احساس و این نگرش توام با شیفتگی را اینک بین اغلب دوستان و آشنایان اهل اندیشه و قلم مشاهده می‌کنم. چه خوشبخت است آن نامداری که دور از وطن، در تبعیدگاه و دلشکسته و آزرده از نامردی‌ها، چشم از جهان فرو می‌بندد، جسدش ماه و سالی در راه است تا به وطن برسد و در گوشه‌ای آرام گیرد و میهمانان رسمی پسرش هرازگاه تاج گلی نثار مزارش کنند و بعد… ناگهان در میان رازورمزی که هنوزش نگشوده‌اند (گفتند استخوان‌هایش را در کیسه‌ای همراه با استخوان‌های پسرش علیرضا بیرون بردند و در گوشه‌ای پنهان به خاک کردند یا با خود بردند و…) آن مزار و سنگ و آرامگاه در حمله بولدوزرهای خلخالی، آن دیوانه‌مردی که گفته بود روز ورود پیکرش به تهران بنزین خریده بود تا بر جنازه‌اش بریزد و آتشش زند، با خاک یکسان می‌شود تا به جایش آبریزگاهی بسازد و همه سو در کتاب‌های رسمی، در روزنامه‌ها، در رسانه‌های گویا و تصویری جز ناسزا نثارش نمی‌شود؛ اما هنوز دهه‌ای از این رویدادها نگذشته است که اندک‌اندک نامش دوباره مطرح می‌شود.

وقتی سخنوری از کارشناسان سرشناس وزارت جلیله خارجه ولی فقیه در سمیناری در وزارت خارجه دشمنانش، دوران او را شکوهمندترین دوران تاریخ بعد از عصر شاه عباس صفوی می‌خواند، موسوی‌خوئینی‌ها (اصلاح‌طلب‌چی امروز) در روزنامه «سلام» به صلابه کشیدن کارشناس مذکور را خواستار می‌شود اما انگار حادثه‌ای رخ داده است که نمی‌توان بر آن سرپوش گذاشت.

در خارج ایران نیز بسیاری از مخالفان آن پدر و پسر به پدر که می‌رسند، لکنت زبان می‌گیرند. حالا دیگر تئوری کشیدن راه‌آهن با یک ریال مالیات بر قند و شکر به دستور انگلیس در سال‌ها پیش از جنگ برای کمک رساندن به روسیه، فقط بیماران روانی را خوش می‌آید. حالا همه باور دارند که رضای سوادکوهی که می‌گفتند بی‌سواد بوده، بیش از هر باسواد و اهل اندیشه‌ای در آرزوی سرفرازی و پیشرفت وطنش پای فشرده است.

وقتی خاطرات روزانه سلیمان خان بهبودی را می‌خوانم، آن هم چند بار و بعد «خاطرات و خطرات» مهدی قلی خان هدایت مخبرالسلطنه، عبدالله مستوفی، صدرالاشراف، فرزندان فرمانفرما (بزرگ‌مرد قاجاری که او نیز مثل محافظ و رئیس گارد سابقش سرتیپ رضا خان، اعتلای نام ایران و پیشرفت و توسعه سرزمینش را آرزو داشت و سنگ بنای ارتش و دادگستری را که رضاشاه دیوار و سقفش را بنا کرد، او و مشیرالدوله، بزرگ‌مرد دیگری از اشراف وقت، نهاده بودند) و خاطرات و نوشته‌های دیگری که بعضی چون «بازیگران عصر طلایی» خواجه‌نوری صریح و بی‌پروایند و شماری چون تاریخ ۲۰ ساله حسین مکی پر از نیش و کینه‌ورزی و… درباره دوران رضاشاه را ورق می‌زنم و نوشته‌هایی را که به‌ویژه در ۱۰ ساله اخیر درباره دوران زمامداری رضاشاه نوشته شده است، بررسی می‌کنم، بی‌اختیار می‌گویم چه خوشبخت آن زمامداری که معلوم نیست استخوان‌هایش کجا دفن است اما حضورش را در پرده‌ای از احترام و گاه ستایش در گفته‌ها و نوشته‌های نسل‌هایی مشاهده می‌کنیم که برخی حتی عصر فرزند او را هم تجربه نکرده‌اند؛ ۳۰ سالگان و کمتر از ۳۰ ساله‌هایی که او را در لابه‌لای تصاویر و خطوط جست‌وجو می‌کنند.

و بدفرجام آنکه روز ورودش به پایتخت، ملتی قلبش را فرش راه او می‌کند و از میدان بزرگ شهر که امروز آزادی‌اش می‌خوانند تا بهشت‌زهرا در موکبش لبیک‌گویان می‌دود و پادافره خود را نخست در آن «هیچی» بزرگ دریافت می‌کند و بعد در اعدام‌های بام مدرسه علوی و قصر و اوین و فرودگاه سنندج و دیزل آباد و… و جنگ و تیرباران و بر دار کشیدن صد صد تن از فرزندانش و آن‌ همه کینه و نفرت را پراکندن و تا مجال بود ویران کردن و حتی یک خشت بر خشتی دیگر نگذاشتن و سرانجام جام زهر را سر کشیدن؛ ثمره حیات و میوه عمر خود را زیر پای حواریون بی‌فضیلت و بی‌خدا پرتاب کردن و در روز خاموشی بر فراز دست هزاران انسان جنون‌زده، تاب خوردن و ناگهان با کفنی پاره و پیکر نیمه‌عریان بر زمین افتادن… بر مزارش گنبد و بارگاهی باشکوه‌تر از امامان شیعه ساختن و متولی و کارگزار بر آن گماردن و… (۱).

نگون‌بخت مردی که همنشین نفرت مردمی شده است که روز بازگشت او شادمان از رفتن دیوِ «گریان» و ورود فرشته عبوس!! پای می‌کوبیدند اما امروز در هر سالروز مرگش نمایش تراژیک جنگ سیدعلی و سید حسن را می‌نگرند و تنها دعایشان درگیر شدن ظالمین به تیغ‌کشی علیه یکدیگر است که «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین!»

(۱) نقل از تارنمای «پرشین وی»:

«وقتی کفن امام (ره) پاره می‌شود
گفتنی است پس از این اتفاق، پیکر مطهر حضرت امام (ره) مجددا به جماران منتقل شد و این بار حضرت امام (ره) را با کفنی که رهبر معظم انقلاب از مکه برای خود آورده بود، کفن می‌کنند؛ امری که بسیاری چون ناطق نوری (در برنامه فوق‌العاده بهمن ۸۵) و صادقی رشاد آن را نوعی اعجاز محسوب برشمردند. به گزارش بی‌باک، محمود عبدالحسینی، عکاس ایرانی، در جریان تشییع پیکر مطهر حضرت امام خمینی (ره) توانسته است صحنه‌ای متفاوت را تصویربرداری کند. او در شکار لحظه‌ای کاملا اتفاقی توانسته است در هنگام تشییع باشکوه حضرت امام (ره)، صحنه پاره شدن کفن ایشان به دلیل خیل عظیم جمعیت را در تاریخ ثبت کند.

عبدالحسینی پس از ظاهر کردن تصاویر آن روز تاریخی وقتی آن عکس را مشاهده می‌کند، حسابی شوکه می‌شود. می‌گوید: «تنم لرزید! عجیب بود! مثل تابلوی نقاشی حضرت مسیح شده بود. زمانی که او را از صلیب پایین می‌آوردند. سروصورت و گردن و پاها تماما شبیه تصویر مسیح شده بود! خیلی از خارجی‌هایی که عکس را دیده بودند، از شباهت فوق‌العاده جنازه حضرت امام (ره) به جنازه نقاشی شده حضرت مسیح (ع) حیرت‌زده شده بودند.» عبدالحسینی همان زمان حاضر نشد این عکس را به مشتری‌های دو میلیون تومانی خارجی بفروشد…»

دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مقاله لزوماً سیاست یا موضع ایندیپندنت فارسی را منعکس نمی کند.

بیگانه در عصر شاه، بیگانه در زمان ولایت/ علیرضا نوری زاده

در دوران شاه، مخالفان حتی به بازپس‌گیری دو تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی اعتراض کردند

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار پنج شنبه ۴ آذر ۱۴۰۰ برابر با ۲۵ نُوامبر ۲۰۲۱ ۱۸:۱۵

تردید نکنیم که شاه فقید از کم‌شانس‌ترین رهبران ایران، بلکه جهان بود. دشمنانش هر دروغی را درباره او و زندگی و عملکردش مجاز می‌دانستند. حتی در بی‌اخلاقی کار را به جایی رسانده بودند که درباره زندگی خصوصی او افسانه‌ها سر می‌دادند و یادشان می‌رفت که شاهان پیش از پهلوی‌ها چه می‌کردند و در حرمسراهایشان چه می‌گذشت.

هدفم در این‌جا پرداختن به این امور نیست؛ بلکه نظر به موضوعی بسیار مهم دارم که دیرسالی است گریبان ما را گرفته و در عمل نیز در همه این ۴۳ سال، با هم‌صدایی رژیم و اپوزیسیون در این مورد خاص، اپوزیسیون عملا در شرایط فلجی قرار گرفته است که برای حرکت، حق داشتن صندلی چرخ‌دار یا دستی برای به حرکت درآوردنش ندارد.

ما و عبدالناصر

بگذارید کمی به عقب بازگردم و ماجرایی را از زبان مهندس توسلی، اولین شهردار تهران بعد از انقلاب و داماد مهندس بازرگان و عضو سرشناس نهضت آزادی، نقل کنم که یک بار در مقاله‌ای به بخشی از آن اشاره کرده بودم. توسلی از سفر بعضی از چهره‌های ملی به مصر عبدالناصر می‌گوید و این که جمعی از آن‌ها در اوج بحران در روابط ایران و مصر و اقدام عبدالناصر به تحریف نام خلیج فارس، به مصر رفتند، آموزش‌های نظامی و از جمله ساختن بمب را فراگرفتند، و گاه برای صلاح نصر، رئیس سازمان امنیت مصر، جاسوسی هم می‌کردند.

برای آن که تنها به قاضی نرفته باشم، نخست از نگاه و نظر خود در مورد عبدالناصر، رئیس‌جمهوری مصر از ۱۹۵۳ تا ۱۹۷۰، می‌گویم.

در اواخر دهه ۵۰ و سرتاسر دهه ۶۰، آزادی‌خواهان ایران و به‌ویژه اسلامگراهایشان نگاه بسیار مثبتی به عبدالناصر داشتند. من با آن که خیلی جوان بودم نیز بی‌تاثیر از این فضا نبودم که هیچ، بلکه گفته‌ها و نوشته‌های ناصر و یار و مشاورش حسنین هیکل را می‌بلعیدم و بارها پیش آمد که آن‌ها را ترجمه کردم و به دست چاپ سپردم. وقتی در جشن سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات برای بزرگداشت مرحوم ذبیح‌الله منصوری، زنده‌یاد فریدون فرخزاد ناگهان خبر مرگ عبدالناصر را داد، چنان حالی شدم که عباس پهلوان برای آن که اشک‌های من فردا تبدیل به پرونده‌ای در ساواک نشود (که شد)، مثل پدری مهربان مرا به گوشه‌ای برد و اشک از چشمم پاک کرد و فریاد دردم را خاموش ساخت. اما آن شب برای نوجوان ۱۸ ساله‌ای که می‌خواست سری توی سرها درآورد، به تلخی شب از دست رفتن پدرم شد.

این را نوشتم تا بدانید که مهر و باور داشتن به عبدالناصر را از جانب شماری از مخالفان رژیم گذشته، چماق نمی‌کنم تا بر سرشان بکوبم. ضمن این که من اگر در روزگار «قهرمان‌جویی» نسل‌های پس از ۲۸ مرداد، به عبدالناصر دل بستم- چنان که رفیقانم یکی دل به لنین بسته بود و آن دیگری رو به قبله هاوانا نماز می‌خواند- هیچ‌گاه به علت سن و سال و وابستگی نداشتن به حزب و گروهی مخالف، ضرر و زیانی متوجه کشورم ‌نکردم. چنان که رفیقانم اگر عکس چه‌گوارا را در جیب داشتند، با سازمان امنیت کاسترو همکاری نمی‌کردند. اما حکایت گروه سماع و مجموعه‌هایی از این دست، قصه دیگری بود و بحث من روی این قصه دور می‌زند.

نگاه به خارج

دو کیان سیاسی بعد از جنگ جهانی دوم، در ایران در ابعادی محدود، و پس از ۱۵ خرداد سال ۴۲ در ابعادی گسترده‌تر، ارتباط با بیگانه را با منطق ماکیاول توجیه کرده‌اند. (بین مرداد ۳۲ و خرداد ۴۲ شرایط کشور، در هم شکستن گروه‌های سیاسی، حضور پررنگ حزب توده زیر چتر اتحاد شوروی و اقمارش در خارج کشور، و ارتباط نداشتن بقایای حزب در ایران با بدنه اصلی و کادر رهبری حزب، از جمله دلایلی بود که باعث شد ارتباط احزاب و گروه‌های سیاسی با بیگانگان به حال تعلیق درآید.)

در فرهنگ سیاسی ایران پیش از ظهور رضاشاه، با آن که وابستگی به بیگانه مذموم و فرد و گروه مرتبط با بیگانه منفور جامعه می‌شد، اما حضور سنگین روسیه، همسایه شمالی، و بریتانیا در جنوب در همه شئونات زندگی ما، عملا مجالی نمی‌داد تا دولتمردی مستقل از این دو قدرت بتواند در صحنه سیاسی ایران جلوه کند. ناصرالدین‌شاه در حداقل چهل سال از سلطنت پنجاه ساله‌اش کوشید موازنه‌ای بین وابستگان این دو قدرت ایجاد کند. یک عده نیز سیاستمداران سنتی از اشراف ایران بودند که وابستگی مستقیم به دو ابرقدرت آن روز نداشتند اما بنا به مشرب و نوع تربیت و تحصیل و تعلقات خود، به این یا آن دو دولت متمایل بودند. خاندان هدایت (مخبرالدوله و سپس فرزندش مخبرالسلطنه و صنیع‌الدوله و عموها مثل نیرالدوله) نخستین خاندانی بودند که به آلمان‌ها تمایل داشتند. چنان‌که قوام‌السلطنه در سال‌های نخستین این قرن شمسی کوشید با وارد ساختن ایالات متحده آمریکا به صحنه سیاست ایران، رقیبی برای دو همسایه همیشه مزاحم بتراشد. اما دیدیم که هم در آن نوبت، و هم پس از نوبت بعدی که پس از جنگ جهانی دوم قوام دست توسل به سوی آمریکا دراز کرد، او را پایین کشیدند، و بعد برای حل مسئله آذربایجان ناچار شد، ولو در ظاهر، روی خوش به خواست‌های اتحاد شوروی نشان دهد.

رضاشاه طبعا ضد اجنبی بود و از سیاستمدارانی که شبهه ارتباط با اجنبی نسبت به آن‌ها وجود داشت، بدش می‌آمد. این شبهه به محاکمه و قتل تیمورتاش، نصرت‌الدوله، و شماری دیگر، یا خانه‌نشینی و تبعید آن‌ها منجر شد. تمایل او به آلمان عمده‌ترین دلیلش همان بود که قوام‌السلطنه را متوجه آمریکا کرد.

در پی وقوع جنگ جهانی دوم، بار دیگر وابستگی به بیگانه، به ویژه روس (اتحاد شوروی) و انگلیس در سیاست ما پررنگ شد. باز می‌بینیم که زنده‌یاد دکتر مصدق در گرفتاری بین توطئه‌ها و کید بریتانیا و نفاق و طمع روس‌ها، تا آخرین روزهای زمامداری چشم امید به آمریکا داشت؛ و انگلستان همه تلاشش برهم زدن رابطه مصدق با آمریکا بود که در این کار نیز توفیق یافت. بعد از سال ۱۳۳۲، آمریکا به‌مرور جانشین بریتانیا در سیاست ایران شد، اما به‌هیچ‌روی دوستان آمریکا حالت نوکری که وابستگان بریتانیا و شوروی داشتند، ظاهر نساختند. اصولا آمریکا چون دولت استعمارگر شمرده نمی‌شد، در کسب دوست، دنبال نوکر و حقوق‌بگیر نبود. در عین حال، آمریکا به علت داشتن روابط گسترده نظامی و امنیتی و اقتصادی با ایران، به ویژه از نیمه دهه ۱۹۶۰ تا پایان رژیم گذشته در سال ۱۹۷۹ میلادی (۱۳۵۷ ش)، نیازی به استخدام جاسوس یا مزدور نداشت تا اطلاعات محرمانه را به دستش برساند.

در حالی که اتحاد شوروی، چه در تعامل با حزب توده و چه در رابطه با افرادی که یا در دام ایدئولوژی به مزدوری گرفتار می‌شدند یا در دام کا‌گ‌ب (KGB) می‌افتادند، نگاه ارباب-نوکری به این افراد داشت. البته بودند کسانی که واقعا روی اعتقاداتشان بر این باور بودند که دادن اطلاعات محرمانه به کشور شوروی به‌نفع مبارزه جهانی با امپریالیسم است، و در نهایت برای برخوردار کردن ایران از رژیم کمونیستی لازم است قبله کمونیسم را از همه اسرار باخبر کرد. (نگاهی کنید به کتاب خواندنی هوشنگ اسدی که به زبان انگلیسی و فارسی منتشر شده است و روایت دست اولی از نقش نورالدین کیانوری در انتقال اطلاعات مورد نظر روس‌ها به رژیم را باز می‌گوید. عکس آن را هم داریم که گفته می‌شده است که افضلی، فرمانده نیروی دریایی، گزارش جلسات شورای‌عالی دفاع را در اختیار روس‌ها می‌گذاشت، آن هم در زمان جنگ. و بعد سرهنگ کبیری که گفته می‌شد دست در دست ری‌شهری در اعدام شایسته‌ترین فرزندان ارتش ایران نقش داشت و اگر هوشمندی و وطن‌پرستی سرهنگ کتیبه، رئیس رکن ۲ ارتش، نبود، شاید به فرماندهی کل ارتش هم می‌رسید و جاسوسی را برای روس‌ها ادامه می‌داد.)

به هر روی، بعد از سال ۱۳۴۲، غیر از چپ وابسته که در خدمت روس‌ها و شمار کمتری چینی‌ها و سه چهار تن هم حضرت ولی عصر انور خوجه بودند، دو مجموعه نه‌تنها با بیگانه بلکه با دشمنان وحدت و ملیت ایرانی (بعثی‌ها و قومی‌های عرب) ارتباطات تنگاتنگ برقرار کردند. در واقع همین‌ها که امروز ارتباط مجاهدین خلق را با رژیم بعثی صدام حسین سند خیانت مجاهدین و وطن‌فروشی و همدستی با دشمن در حال جنگ با ایران دانستند و به همین دلیل صدها تن از آن‌ها را اعدام کردند (که البته عمل مسعود رجوی و کادر رهبری سازمان در این زمینه در دوران جنگ، با هیچ متر و معیاری قابل دفاع نیست)، خود در سال‌های پیش از امضای قرارداد الجزیره در سال ۱۹۷۵/۱۳۵۴، همکاری وسیعی با استخبارات (سازمان اطلاعات و امنیت) عراق داشتند.

بارزان التکریتی، برادر صدام حسین، که پس از سقوط رژیم بعثی محاکمه و اعدام شد، به‌تفصیل در دو مصاحبه و یک کتاب از ارتباط اسلامی‌های طرفدار آقای خمینی با استخبارات عراق که او ریاستش را داشت پرده برداشته است. (چون می‌خواهم مستند در این گزارش سخن بگویم، باید به نامه‌ای اشاره کنم که دکتر عاملی، سفیر ایران در عراق، درباره دیدار آقای خمینی با بارزان تکریتی به وزارت خارجه ارسال کرده است. در این نامه او اشاره می‌کند که وقتی بارزان تکریتی از خمینی خواست که حال که عراق همه‌جور با طرفداران او همکاری می‌کند و امکانات ویژه از جمله برنامه رادیویی در اختیار آن‌ها قرار داده است، او بیانیه‌ای انتشار دهد و رژیم ایران را در ارتباط با عراق و تجاوزهایش به خاک آن کشور محکوم کند. عاملی می‌نویسد که خمینی به تندی گفت که من علیه کشورم موضع نمی‌گیرم. بعد هم گذرنامه‌اش را پرت کرد جلوی بارزان و گفت که اقامتم را لغو کنید، من می‌روم…)

اما این موضع آقای خمینی مانع از آن نبود که فرزندش مصطفی و شاگردان و مریدانش مثل موسوی خویینی‌ها، محتشمی‌پور، و حجت‌الاسلام محمود دعایی، مدیر روزنامه اطلاعات و هفت دوره وکیل مجلس شورای اسلامی که اولین سفیر رژیم بعد از انقلاب در عراق بود، با عراقی‌ها همکاری نزدیک نداشته باشند. آقای دعایی برنامه‌ای رادیویی داشت با اسم مستعار علی اراکی که با عنوان «نهضت روحانیت» در ایران هر شب از برنامه فارسی رادیو بغداد پخش می‌شد. (امروز، رژیم ما را به‌خاطر آن که به‌عنوان مفسر و تحلیلگر در رسانه‌های بین‌المللی ظاهر می‌شویم نوکر و جاسوس می‌خواند، اما دیروز سخن گفتن از پشت میکروفن رادیوی رژیم بعثی عراق دشمن ایران موجه بود و اشکالی نداشت.)

پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی فقط به همکاری با رژیم بعثی عراق بسنده نکردند، بلکه شماری از آن‌ها در خدمت ابوعلی، رئیس استخبارات سوریه، بودند که هم برای آن‌ها گذرنامه سوری صادر می‌کرد، هم ترتیب انتقالشان به لبنان را فراهم می‌ساخت، و هم به کاگ‌ب وصلشان می‌کرد تا از جیب خود دلار ندهد، بلکه از کیسه «تاواریش وینوگرادوف» سفره یاران و شاگردان سید روح‌الله مصطفوی را لبریز سازد. در لبنان، جلال‌الدین فارسی در اردوگاه صبرای فلسطینی خیمه و خرگاه داشت و بچه‌مسلمان‌های از راه رسیده را آموزش می‌داد. بسیاری از کادرهای اولیه مجاهدین جزو این بچه‌ها بودند که در کتیبه (هنگ) جلال فارسی آموزش می‌دیدند.

در اردوگاه شتیلا، آنجا که جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری جورج حبش، زعیم قومی‌های عرب، گوشه‌ای را در اختیار داشت، شماری از فداییان خلق آموزش می‌دیدند (حبش در تل زعتر و کارانتینه و در جنوب در صور و صیدا نیز حاضر بود، و بعضی از بچه ایرانی‌ها را برای آموزش آنجا می‌فرستاد. همین‌طور در برج البراجنه در بیروت و عین الحلوه در جنوب، مجاهدین و اسلامی‌ها نزد جنبش فتح اکثریت داشتند، و فداییان خلق با جبهه دموکراتیک خلق نایف حواتمه نیز در ارتباط بودند که میانه خوبی با اسلامی‌ها نداشت. اما بیشتر بچه‌های فدایی خلق زیر پرچم جورج حبش بودند و «تیسر قبعه» مسئول مستقیم آن‌ها بود. وقتی عرفات سه روز بعد از پیروزی خمینی به تهران آمد، در کنار هانی حسن و محمود اللبدی و خلیل الوزیرـ ابوجهادـ تیسر قبعه را نیز همراه آورده بود. در اطلاعات این را نوشتم. دو ساعت بعد از انتشار روزنامه، از خیابان میکده روبه‌روی سازمان آب که ستاد فداییان بود، رفیقی دیر و دور زنگ زد که فلانی تیسر کجاست؟ گفتم همه‌‌شان در نخست‌وزیری اتراق کرده‌اند. نمی‌دانم بعد چه شد و آیا او را دیدند یا؟

همه این‌ها را گفتم، اما ارتباط با مصر امر دیگری بود. ناصر پس از آن که روابطش با شاه تیره شد (شاه اسرائیل را به صورت دوفاکتو به رسمیت شناخت. یعنی این که حقِ وجود دارد. ترکیه از فردای برپایی اسرائیل، کیان صهیونیستی را- به قول اهل ولایت فقیه- به رسمیت کامل- دوژوره- شناخت و گسترده‌ترین روابط امنیتی و نظامی و اقتصادی را با این کشور برقرار ساخت. در واقع دیرسالی، یگانه کشور اسلامی بود که بهترین روابط را با اسرائیل و عرب‌ها داشت. اما ناصر دوفاکتوی ما را پیراهن عثمان کرد و در سخنرانی معروفش در اسکندریه در آستانه وحدت با سوریه سخت به شاه و ایران تاخت و شعار «من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی»- از اقیانوس اطلس تا خلیج فارس عرصه قومیت عرب- را تبدیل به شعار «از اقیانوس اطلس به خلیج عربی» کرد و در قافیه‌اش تنگ آمد)، فردی به نام ضرابی را که از دور و بری‌های سید ابوالقاسم کاشانی بود و البته ادعای مصدقی بودن داشت، در مصر پذیرا شد تا از طریق برنامه فارسی رادیو قاهره روزی یک ساعت علیه شاه و ایران خزعبلات سر هم کند.

این ضرابی بعد از انقلاب به ایران آمد و فکر می‌کرد حالا او را رئیس رادیو تلویزیون می‌کنند. سر پیری، زن جوانی هم گرفته بود. یکی دو بار که به انقلابیون مراجعه کرد، متوجه شد که همه درصدد بلند کردن زن جوانش هستند. این شد که به قاهره بازگشت و خیلی زود دق کرد و مرد. در واقع این ضرابی بود که وسیله ورود بعضی از ملی-مذهبی‌ها به قاهره را باز کرد. مهندس توسلی شرح ماجرا را داده و نیازی به اطناب کلام نیست. فقط این را بگویم که هنگام دیدار با حسنین هیکل در زمان نوشتن رساله دانشگاهی خود، از او در باب ارتباط مخالفان شاه با مصر پرسیدم. هنوز دو سال تا انقلاب فاصله داشتیم. هیکل فقط دکتر یزدی و مرحوم چمران را می‌شناخت.

اما سال‌ها بعد که به مصر رفتم و بخت دیدار از آرشیو ملی مصر نصیبم شد، چند سند در این مورد دیدم که عرق سرد بر پیشانی‌ام نشاند. چون مشاهده کردم ماجرا در حد آموزش نظامی و کمک‌های مالی خلاصه نمی‌شده، بلکه سه چهار تن از به‌اصطلاح ملی-مذهبی‌ها، برخلاف مهندس توسلی و دو سه تن دیگر، برای مخابرات (اطلاعات و امنیت) مصر جاسوسی هم می‌کرده‌اند. مرحوم شیخ محمدتقی قمی، رئیس دارالتقریب اسلامی در همان زمان، در نامه‌ای به مرحوم علم یادآور شده بود که مراقب بچه مذهبی‌هایی که به مصر می‌آیند باشید، به‌خصوص وقتی که در تابستان‌ها برای گذراندن تعطیلات به ایران می‌آیند، چون متأسفانه اغلب آن‌ها در چنگ سازمان امنیت مصر افتاده‌اند. از سرنوشت بسیاری از این جوانان خبری ندارم، اما احوالات آقای دکتر یزدی و مهندس توسلی و مرحوم چمران و بهرام… و قطب‌زاده را همگی می‌دانیم.

شگفتا که امروز بعضی از همان‌ها که در خدمت اخوی صدام حسین، بارزان ابراهیم تکریتی- رئیس استخبارات عراق- بودند یا برای جناب «صلاح نصر» رئیس سازمان امنیت عبدالناصر جاسوسی می‌کردند، پرگوترین دهان‌ها را در متهم ساختن مخالفان رژیم فعلی به جاسوسی و وابستگی به خارج دارند. همین حسین بازجوی شریعتمداری که روز و شب از وابستگی ما می‌گوید، در همان سال‌های نخست انقلاب برای سعد مجبر، سفیر لیبی در تهران، جاسوسی می‌کرد و علی حسین پناه را هم او به سعد مجبر به عنوان رابطش معرفی کرد. حسین پناه بعدها دستگیر شد و یک سال در زندان بود. سفیر اسبق سوریه در تهران نیز که از افسران مخابرات بود و نشریه ما «الموجز» را از همان ابتدا مشترک شده بود، یک بار در گیرودار دوم خرداد، برایم نوشت که این حسین شریعتمداری که این همه با اصلاحات دشمنی می‌کند، نگران آن است که جیره‌اش از سفارت لیبی قطع شود. ضمن این که ما مدت‌هاست جیره‌اش را قطع کرده‌ایم چون… است. کلمه بدی را استفاده کرده بود که من از تکرارش پرهیز می‌کنم.

نه پیش از انقلاب و نه پس از انقلاب، هیچ‌کس از آقای خمینی نپرسید که روابط محتشمی‌پور و خوئینی‌ها و آقامصطفی با برادر صدام حسین را چگونه توجیه می‌کنید. همان‌طور که کسی از دکتر یزدی و چمران و… در باب کمک گرفتن از ناصر و شرکت در آموزش‌های نظامی صلاح نصر، رئیس سازمان امنیت ناصر، سؤالی نکرد.

امروز اگر یکی از مخالفان رژیم برای شرکت در سمیناری به عربستان و بحرین و امارات و کویت و مصر برود، به وطن خیانت کرده است (البته در این زمینه اسرائیل و آمریکا و انگلستان و فرانسه مستثنی هستند، یعنی تماس با آن‌ها و حتی دریافت کمک از آن‌ها اشکالی ندارد. تلویزیون راه بیندازند، پول نقد بدهند، خرج برپایی کنفرانس را مرحمت فرمایند، ابدا نشانی از خیانت به آرمان‌های وطن نیست)، اما خدا نکند یک سازمان رسانه‌ای بزرگ عربی تصمیم بگیرد سایت و برنامه تلویزیونی به زبان فارسی راه بیندازد؛ بلافاصله نه‌فقط رژیم، بلکه مدعیان مخالفت با رژیم در بوق می‌دمند که وطن را به عرب‌ها فروختند؛ ای داد! ای فریاد!

در دوران شاه فقید، مخالفان، اعزام نیرو به عمان را برای مقابله با کمونیست‌های ظفار تقبیح کردند و حتی قرارداد الجزیره با عراق را مورد طعن و لعن قرار دادند، چون به نفع ایران بود. حتی به بازپس‌گیری سه جزیره‌مان در خلیج فارس، دو تنب و ابوموسی، اعتراض کردند و با قذافی و شیخ شخبوط هم‌صدا شدند. ارکان انقلاب خمینی از شرق و غرب کمک گرفتند؛ قذافی از طریق عبدالسلام جلود ۵۰ میلیون دلار برای خمینی در پاریس فرستاد، که اصحاب سبعه آن را هزینه کردند. درباب این اصحاب هم روزی خواهم نوشت. مهندس حسن شریعتمداری، فرزند مرحوم آیت‌الله سیدکاظم شریعتمداری و دبیرکل شورای گذار به دموکراسی، همان روزها می‌گفت طلبه‌ای که صد تومان از آقا (پدرشان) می‌گرفت و کلاه بالا می‌انداخت، حالا هزار تومانی خرج می‌کند که نمایندگان آقای خمینی پخش می‌کند. این پول‌ها را قذافی فرستاده بود.