چهره بیرنگ و چشمان بیفروغ رهبر جمهوری اسلامی را می نگرم وبرتصاویر باریابی اهالی ولایت فقیه از بزرگ و کوچک تأمل میکنم . جنس جور جور است . آقازاده شیخ المراجع وحید خراسانی در کنار حسن آقا خمینی ، شیخ نعیم قاسم نوکر حزب اللهی آقا دست در دست صدرالدین قبانچی روضه خوان نجفی و مرید سید علی سیستانی آمده اند تا مراتب چاکری خویش را ابراز دارند . هاشمی رفسنجانی از عشق نیم قرنه اش به سید علی آقا میگوید و سردارمحمدباقرقالیباف ملقب به ( مردا یک ور زنا یک ور ) از شوق دیدن ارباب اشک به چشم میآورد . سیدحسن و اخوی سید علی فرزندان احمد خمینی با مشاهده ضعف و ذلت مقام معظم بر بستر بیماری خنده برلب میآورند که ای کشته کرا کشتی تا … پدر ما را به لقاءالله فرستادید حالا پرواز ملک الموت را بر فراز آشیانه ی فاخته ی قدرت میشنوید .
وحید آقا حقانی به این می اندیشد که ؛ خاموش شد چو شمع ولایت چه میکنم ؟ آیا سرنوشت کفاش زاده و حمیدرضا – نقاشان – در انتظارم خواهد بود ؟ کاش از حالا در اندیشه تصاحب یک ” کاترپیلار ” ی باشم و مثل حمیدرضا عاقبت بخیر شوم . محمدی گلپایگانی از رفسنجانی دلبری میکند ، بالاخره این شیخ علی اکبر تا همه مارا به گور نکند به لقاء الله نخواهد پیوست ، پس بهتر است دلش را بدست آرم تا هوای مرا بعد از آقا داشته باشد همانطوری که هوای رسولی محلاتی را بعد از سید روح الله مصطفوی داشت . مصباح یزدی که خیز برداشته جای عمل آقا را به بوسه ای مزین کند خیالش راحت است که چون گربه مرتضی علی به تأسی از راهبر فکریش احمد فردید ؛ میتواند چهاردست و پا از بام ولایت به آغوش هاشمی و اصلاح طلبان جست بزند .
نگاهی به رمان موبی دیک به بهانه سالروز درگذشت هرمان ملویل
“مرا اسماعیل بخوانید، سال ها پیش، از آنجایی که آهی در بساط نبود و دلخوشی خاصی هم روی زمین نداشتم، تصمیم گرفتم بار دیگر عازم دریا شوم فکر کردم بهتر است سوار کشتی بشوم و بروم آن قسمت جهان را که آب گرفته تماشا کنم.”
این جملات سحر آمیز، سرآغاز کتابی ست که گرچه در روزگار خود قدر ندید اما با پیچیدگی فرم و جادوی کلام نهفته در لابلای سطورش، زمینه ساز ظهور مدرنیسم در ادبیات داستانی جهان شد. کتابی که این روزها مصادف است با صد و شصت و یکمین سالروز درگذشت خالق آن.
رمان “موبی دیک” شاهکار “هرمان ملویل”، نویسنده ی شهیر آمریکایی ست، رمانی بحث بر انگیز و به یاد ماندنی در میان رمان های کلاسیک جهان. این کتاب گاه در کسوت شعری حماسی از ستیز و نخوت همیشه ی بشر در مواجهه با زندگی سخن می گوید و گاه به موسیقی غم انگیزی بدل می شود که روح سرگشته و حیران آدمی را در می نوردد و او را با نادانسته های ابدی اش بر جای می نهد.
داستان، روایت تلاش ماجراجویانه ی راوی ، ناخدا و خدمه ی کشتی “پکود” است برای صید نهنگی که تنها یک نهنگ معمولی نیست: ” ملوانانی که امکان داشتهاند این وال را در سفرهای پیشین ببینند آن را “موبی دیک” مینامند و یکی از ویژگیهای عجیب آن سفید بودنش است.”
ارباب و ناخدای کشتی “کاپتان آهاب” است، مردی مغرور، با صورتی خشن و ساق پایی چون عاج. او با کینه ای تسکین ناپذیر و جنونی از سر انتقام در صدد صید موبی دیک است که در یکی از صیدهای پیشین پای او را قطع کرده است. کشتی پیکود طول و عرض اقیانوس آرام را با شکار نهنگ می پیماید، اما آهاب که در جست و جوی موبی دیک است و هیچ چیز جز قتل این وال سفید عطش انتقام او را فرو نمی نشاند:
“موبی دیک! همین موبی دیک لعنتی بود که یک پایم را از من گرفت. او بود که باعث شد برای بقیه عمرم روی استخوان نهنگ راه بروم. بله همان نهنگ سفید لعنتی … من دنبال او هستم در دماغه امیدنیک و در تمامی تنگههای دنیا و بالاخره پیدایش میکنم. تنها کاری که شما باید بکنید همین است شما هم باید این جانور لعنتی را تعقیب کنید تا خون سیاهش را در اقیانوس بریزیم. حاضرید این کار را بکنید، به نظر من آدمهای شجاعی هستید.”
سرانجام، موبی دیک رخ می نماید، آهاب سه شبانه روز او را تعقیب می کند و در این تعقیب و گریز موبی دیک که در صدد دفع نیزه های شلیک شده به سمت خود است، هر بار قسمتی از کشتی را خرد می کند و مسبب ویرانی کشتی و مرگ سرنشیانش می شود، او در روز سوم با یورشی ناگهانی گردن آهاب را می گیرد ، او را درون آب می کشد و هلاک می کند. او را که تا لحظات آخر فریاد می کشید:
“ای هیولای وحشتناک، من تا آخرین نفس مبارزه خواهم کرد حتی اگر کشتی ما را غرق کنی … من دست از مبارزه با تو برنمیدارم…”
موبی دیک بعد از آن به تخریب بقایای پیکود ادامه می دهد و تا غرق شدن کامل کشتی و همه ی سرنشینان آن به جز “اسماعیل” آرام نمی گیرد و اسماعیل زنده می ماند تا یکی از دنیا دیده ترین روایان ادبیات شود و آخرین سطور این داستان را این چنین به پایان برساند:
“فقط من گریختهام که برای شما داستان را بازگو میکنم. من اسماعیل از آن مهلکه نجات پیدا کردم… وقتی قایق وارونه شد نتوانستم روی آب بیایم و زیر قایق ماندم. روی آب که آمدم نزدیک بود به داخل گرداب کشیده شوم. ناگهان یک تابوت که گویی فرشته نجات من بود از قلاب خود رها شد و روی آب آمد و کنار من شناور شد. یک شبانه روز توی آن تابوت بودم، کوسهها اطراف من میپلکیدند ولی انگار آروارههایشان به هم کلید شده بود. مرغهای دریایی بالای سرم پرواز میکردند اما آزاری به من نمیرساندند. روز دوم از دور یک کشتی پیدا شد کشتی راشل بود که دنبال فرزند گمشدهاش میگشت و اینک گمشده دیگری را پیدا کرده بود”
موبی دیک، تجسم میل سیری ناپذیر آدمی برای دانستن است. تمایلی که در این داستان به شکل خیزشی طغیان گونه از سوی “آهاب” رخ می نماید و به رغم شجاعت، تکبر و اراده ی خلل ناپذیرش، مرگ فاتحانه و تراژیک او و همراهانش را رقم می زند.
” آهاب” در میان قهرمانان آثار معمول قرن نوزدهم قهرمان بدیعی ست، او برخلاف قهرمانان کلیشه ای پیشین، نه تنها دوست داشتنی، مهربان و فداکار نیست بلکه خودخواه، خشن و سراسر نفرت است. آهاب قهرمانی تنهاست که با سرنوشت محتوم و تیره ی خود در جدال است. او در ترسیم یک دنیای قهرمانانه و سرشار از جاه طلبی اصرار دارد و لجوجانه خواهان رسیدن به پاسخ است.
موبی دیک هم چنین از منظر اخلاقی و فلسفی در قالب یک داستان تمثیلی با نثری شاعرانه که گاه با داستان های کتاب مقدس پهلو می زند، به باز سازی اسطوره می پردازد و با نگاهی حساس و موشکافانه پیچیدگی های درونی وخصایل و رفتارهای انسان ها را هم به شکل خصوصیت فردی و هم در بطن روابط اجتماعی واکاوی می کند.
لیلا سامانی – نویسنده مقاله
این رمان علاوه بر وجهه ی تراژیک خود، رمانی فلسفی نیز به شمار می رود. ما بین وقایعی که بر پهنه ی اقیانوس و در طی شکار نهنگ رخ می دهند، خط اصلی داستان به صورت مداوم قطع می شود و در این میان اسماعیل به طرح بحث های علمی، مذهبی و فلسفی با دیگر شخصیتهای داستان می پردازد. این مباحث که برای نخستین بار زبان یک رمان را به مقالات علمی و فلسفی شبیه می کرد با چیره دستی و نبوغ ملویل آمیخته شده و حاصل گفت و گو ها را برای خواننده باور پذیر و ملموس ساخته است. تا جایی که در موبی دیک ما با طیف متنوعی از لهجه ها و واژگان مواجه هستیم، نقل قولهایی فراوان که ادبیات هریک متناسب با شخصیت راوی آنها دستخوش تحول می شود. از زبان مومنانه ی “استارباک”، ناخدا دوم کشتی و زبان بی قید و بند دستیارش “استاب” گرفته تا زبان عوامانه ی نیزه داری چون “کووی کگ” و یا “پیپ”. همان سیاه پوست جوانی که می گوید: “پای خدا روی رکاب دستگاه ریسندگی دنیا” ست.
موبی دیک را حماسه ای طبیعی خوانده اند، حماسه ای مملو از نماد ها و تمثیل ها. کاراکترها و اتفاق های این داستان هریک به نوعی ارجاعی دارند به شخصیتهای اساطیری و داستانهای روایت شده در کتب مقدس وبه خصوص تورات.
در پایان داستان، اسماعیل، راوی تحصیل کرده و روشنفکر این داستان پرحادثه به کمک یک تابوت کنده کاری شده که کووی کگ نیزه دار آن را برای خود ساخته بود، نجات می یابد. این تابوت که طرح های اساطیری و نقشهای بدوی اش نشانگر تاریخ حیات گیتی ست، این بار نه مرکبی برای مرگ که نوید دهنده ی حیات می شود تا بدین سان از دل مرگ زندگی را بزاید.
کتاب۳۴۷ برگی که دفترخاطرات نویسنده را تشکیل میدهد، نخست درآمریکا به زبان انگلیسی چاپ و منتشر شده وبعدا در۱۳۹۲ توسط خانم شادی به فارسی برگردانده و درآمریکا چاپ و انتشاریافته است. جالب است بدانیم که این دفترخاطره ها با استقبال اهل مطالعه روبرو شده است.
کتاب که چندی پیش به دستم رسید. درنخستین نگاه وتورقی کوتاه، متأثر از سرگذشت دوران طفولیت نویسنده، با علاقه کتاب وحوادث را دنبال کردم. گوش به درد دل های علیرضا پای سخنانش نشستم . حیرت زده ازسرنوشت دوران کودکی ونوباوگی او با دلی اندوهگین ازدل سنگی پدر، تا سفر به آمریکا هم سفره شدم تا کتاب بسته شد.
کلامی ازمترجم سرآغاز کتاب است که از آشنائی خود با نویسندۀ کتاب میگوید، از طریق فیس بوک . به روایت خانم شادی پس ازمشاهدۀ طرح روی جلد ونام نویسنده و آگاهی ازنظر خوانندگان با مطالعۀ فصل اول کتاب: «بغض راه گلویم را بست. مشتاق بودم سرگذشت این پسربچه را تا آخربدانم ومشتاق تر به اینکه اگرشد، آن را برای دیگرفارسی زبانان ترجمه کنم.» و همان شب باعزمی استوار نویسنده را پیدا میکند و ترجمۀ خاطراتش را برعهده میگیرد و کتاب به فارسی منتشر میشود. همینجا بگویم که عزم راسخ و قابل ستایش خانم شادی، به کنار از چیرگی و علاقۀ حرفه ای جای سپاس دارد. همو دراین سه چهار برگ، اطلاعات مفیدی ازبرگرداندن متن به فارسی را دراختیارخواننده میگذارد و با فروتنی از خویشان ودوستان وبه ویژه ازکمک های شخص نویسنده یاد میکند که در برگردان درست واژه ها به او یاری رسانده اند.
نویسنده، دربهار۱۳۳۵ درتهران به دنیا آمده است. پدرو مادرش اهل روستای گلمکان خراسان اند. شغل پدر گروهبان ارتش ومردی به غایت بی مسئولیت درتربیت او. در دوسالگیِ علیرضا با شهناز خواهر شیرخوار به مشهد منتقل شده اند. پدر، درگلمکان عاشق دختری میشود وبا تجدید فراش، و طلاق دادن مادراو، زن جوان و دو طفل کوچک را به امان خدا رها میکند. مادرمیگوید: وقتی در مشهد بودیم «پدرت موقع طلاق همه چیزرا ازمن گرفت ومرا با تو دردستم وخواهرکوچکت دربغلم و لباسهائی که تنم بود به خیابان انداخت.» زن درمانده، دراثرفشارِهزینۀ زندگی با دوبچۀ خردسال، به سراغ شوهرسابق میرود. مرد عصبی با ترشروئی هردو بچه را درخانه گذاشته به دست عمو و زن عمو میسپارد. «گفت بریم یه جای دیگه حرف بزنیم» زن را با تاکسی میبرد به دروازه قوچان. هوا کاملا تاریک شده. رو به سمت کال قره خان و بوگند کانال که «بعضی جاهایش خیلی گود. کال قره خان پُر ازمار بود» زن با همه آشوبهای هولناک آن شب تیره، زندگی زناشوئی گذشته ها درذهنش شکل میگیرد. درانتظارعذر خواهی اوست که بگوید: «عزیزم به خاطر همه چی متأسفم من اشتباه بزرگی کردم لطفا منو ببخش بیا بریم بچه ها را برداریم و بریم خونه!» با خشم و دندان های فشرده با تهدید میگوید:« قبل ازاینکه یک شاهی بهت بدم هردوتا بچه رو می کشم» وشروع میکند به کتک زدن او باحمله های وحشیانه در آن خلوت وتاریکی. «شروع کردم به جیغ زدن، ولی هیچکس آن اطراف نبود که به دادم برسد.» زن کتک خورده را به سمت کانال میکشد. درحالیکه موهای زن را دورمشتش گره زده، «بازم میآی در خونه داداشم آبروریزی کنی؟ هق هق کنان گفتم نه آقا. بازم میری جلو پادگان حرف خرجی بزنی، آبروی منو پیش هم قطارانم ببری؟ سرم را به علامت نه تکان دادم. . . . لگدی به شکمم زد و پرتم کرد توی کال همین طور که می افتادم جیغ می زدم» خواننده ازتجسم فضای هولناک و وحشیگری مردی که با یک زن، آنهم مادر دوفرزند خود چنین عمل حیوانی را مرتکب میشود، برخود میلرزد. با لعن ونفرین به چنین وحشیگری، درد دل زن جوان را دنبال میکند: «افتادم توی آب گندیده ی کال. با ترس و لرزشروع کردم به دست وپازدن. معجزه وار، درحالی که سرم بالای آب بود، می توانستم کف پرازلجن کال را زیر پاهایم حس کنم.» مرد دربالا ایستاده وقتی مطمئن میشود که کارقربانی به پایان رسیده، محل را ترک میکند.
گم شدن شهناز، دختربچۀ شیرخواره ازحوادث دردآوراین داستان است. مادرکه صبح زود برای بردن علیرضا و شهنازکه شب گذشته را در خانه آن مرد مانده بودند مراجعه میکند تنها علیرضا را میبیند. فاطمه زن برادرآن مرد خبیث جنایتکاردرمقابل اصرار مادر که بچه ام کجاست میگوید: «سوری جون صبح زود داداشش حبیب الله اومد وبا اسدالله { پدربچه} بچه را توی یه پتو پیچیدن وبردن. مطمئنم حالش خوبه. سوری جون نگران مباش.» شهناز، دختربچه شیرخواره برای همیشه گم میشود.
«بابا» که اسم ش منصورآقا و شوهرمادرنویسنده است. خیاط است واهل رضائیه که درمشهد با مادر نویسنده ازدواج کرده وصاحب پسری به نام مهدی شده است. «بابا بی باک وقوی بود و می توانست بدون اینکه یک تارازموهای قشنگش به هم بریزد، یا بیشتر از یک نفر درآن واحد درگیرشود» بابا با ظاهری همیشه شیک اهل سینما وهرجمعه علیرضا را هم به سینما میبرد. زندگی محقرانه بابا دریک اتاق کوچک، ازطرفی، بی اعتنائی پدر بچه و خرجی ندادن به او، با داشتن شغل ارتشی و خانه و زندگی مرفه، بابا را گرآن آمده با مشورت همسر تصمیم میگیرد علیرضا را به پدرش بسپارند. «ناپدری ام مرا به “خانه ای” باز می گرداند که تازه ازآن گریخته بودم (خانه ی کسی که قراربود ازمن نگهداری کند) دلم به همین زودی برای مادرم مهدی، برادرنوزادم، تنگ شده بود.»
روایت معصومانۀ درد دل بابا ومادرش، از زبان پسربچه، خواننده را با مشکلات، زندگی آشنا میکند با همۀ عشق وعلاقه درماندگی مادر، انگارغریقی دردریای سهمناک دست وپا میزند. نمیتواند از بچه خود دل بکند. منصور نمیتواند هزینۀ نگهداری او را تأمین کند. حرفش درست است میگوید پدرش که خانه چند اتاقه دارد و زندگی مرفه چرا درفکراونیست؟ «مثل اینکه نمی فهمی سوری. پدر علیرضا مسئول بزرگ کردن علیرضاس. اون امکاناتشوداره من ندارم. هربار که این بچه فرار میکنه میاد اینجا وتوهیچی نمیگی. غیرمستقیم به شوهرپوفیوزسابقت میگی عیبی نداره که عوضی وبی مسئولیت باشه»
پدرعلیرضا با زنی که ازدواج کرده چند بچه پس انداخته درخانه تازه و نوسازی زندگی راحتی دارد، از قالتاق های روزگار است. هربار که علیرضا را به خانه ای برده و دست کسی سپرده، قرار گذاشته درمقابل پرداخت هزینۀ زندگی ماهیانه، از علیرضا نگهداری کنند. ماه اول پول را پرداخته و پس ازآن غیبش زده ونگهدارنده بچه نتوانسته اورا پیدا کند. درنتیجۀ سختگیریها وفشارسرپرست، علیرضا از خانه فرارکرده و به مادرش پناه برده است. تکرار این فرارها باعث شده که بابا و مادرش رودر رو قراربگیرند. آوارگی، نا امیدی، بیپناهی و تکرار انتقال های بچه خردسال ازاین خانه به آن خانه : «درحقیقت می دانستم تا وقتی پدر اصلی ام زنده است هیچ جا جائی ندارم. برای بچه ای درشرایط من، داشتن پدری زنده، سرحال و ظاهرا پولدار نکته ای منفی محسوب می شد.»
به روایت نویسنده، مادرش یکی ازهشت فرزند خانواده، درسیزده سالگی تن به ازدواج میدهد. «درآن زمان مادرم هنوزبه سن قانونی برای ازدواج نرسیده بود و صغیر محسوب می شد . . . برای دور زدن قانون بزرگترها تصمیم گرفتند . . . از امکان صیغه استفاده کنند». نویسنده گوشه های دردناکی از زندگی فلاکت بارخود و مادرش را ازسینۀ خاطرات پردردش مکتوب کرده که روایتگرفقر فرهنگی وچیرگی جهل عمومی ست. نخستین فرزند درگرگان به دنیا آمده ودر یک سالگی فوت میکند دومین فرزند علیرضاست وسومین شهنازشیرخواره «خواهرم، که بعدها ناپدید شد. درمشهد و درست پیش از طلاق مادرم به دنیا آمد.»
مادر دراتاق کوچک اجاره ای درخانه ای شلوغ با مستأجرهای گوناگون، وهمگی ازطبقه تهیدستان و کارگران، با پشم ریسی و دستمزدی ناچیزسرگرم میشود. وازاین راه شکم خود و بچه را سیر میکند. درهمان خانه است که ازدواج دوم مادر و بابا فراهم میشود. «رقیه خانم، مرد جوان و مادرم را به هم معرفی کرد و گفت : این پسردائیم منصوره. ازتهرون اومده دیدن ما. این هم سوری جونه که این همه برات گفته بودم منصورجون.»
اسد پدرعلیرضا که دراین اثر با نام “اسد بنفشه” معرفی شده است خود ومادرش داستان عاشقانه ای دارد که در زمانه خود، بیشتر بین عشاق ودلداده های جوان، به ویژه درروستاها رایج بود. بنفشه مادر اسد، درجوانی عاشق یکی ازجوانان گلمکان شده به مشهد فرارمیکنند. پدر بنفشه که کدخدای روستاست این عمل دختر را برنمیتابد. با احساس شرمندگی ورود آن دو را به روستا ممنوع اعلام میکند {حق داشته کدخدای گلمکان باشی و دخترت را یک کشاورز”بیل به دوش” بردارد ببرد خدمت ضامن آهو، اوهم ندید بگیرد!؟ مگه کشگه کدخدائی؟ } عشاق دلخسته با فروکشیِ آتش عشق نخستین، میخواهند به روستا برگردند، کدخدا با این شرط موافقت میکند که « چیزی ازاو درخواست نکنند معنی دقیق ترش این است که بنفشه ازارث محروم شد» . با مرگ شوهربنفشه، اسد کوچولو با تن دادن به کارهای سخت ومشقت بار نان آور خانواده می شود. «کارکردن درمزرعه های خشخاش بود برای چند ریال درروزباید قبل از طلوع آفتاب به سرکارمیرفت وخشخاش تیغ میزد . . . او را با انگشتانی زخمی و خون آلود به خانه می فرستاد». علیرضا، که طعم زهرآگین خشونت را ازبچگی چشیده، با همۀ نفرت که از پدر ستمکار و قسی القلبِ خود دارد، درنهایت انصاف، با داوری درستش و تحسین آمیز میگوید: «من روانشناس نیستم، ولی فکرمی کنم گذشته ی پدرم وکودکی ازدست رفته اش درشکل دادن به شخصیت او بی تأثیرنبوده است شاید تیغی که با آن دل خشخاش ها را می شکافت نه تنها بر انگشتان کوچک او بلکه برقلب و شخصیتش نیز زخم هائی برجای گذاشته بود.»
دریکی ازخانه ها که پدر علیرضا را برای نگهداری او گذاشته بود، پسربزرگ صاحبخانه به نام کیا با او گرم میگیرد و دست نوازش با لبخندی مهرآمیز درمعرفی به برادران همسن وسن وسال اومیگوید «اینها مرا داداش صدا میزنند. توهم برادرمنی میتوانی داداش صدا بزنی.» ازآن پس کیا دوست خوب و یار ویاورش میشود. درهمان خانه است که پدرکیا “رحیمی” صاحبخانه مرد مریض احوال و درشت هیکلی با داشتن سه زن وتعدادی بچه ریز ودرشت، الفبا را به او یاد میدهد «به من نوشتن وخواندن یک عدد و دو حرف را آموزش می داد» برای اسم نویسی در دبستان نیازبه سجل داشتند که دست پدربود ومخالف شدید مدرسه رفتن علیرضا. اما با سماجت کیا بالاخره سجل را ازپدرگرفته با اسم نویسی علیرضا دبستان را شروع میکند. « کیا، با ارائه ی دوقطعه عکس کوچک سیاه و سفید، شناسنامه ام وچند تومان پول مرا دردبستان محله ثبت نام کرد. حالامن رسما دانش آموربودم.» دورۀ دبستان او از دردناکترین قصه های این دفترست. هراندازه که دیگران درفکرتربیت این بچۀ بی پناه و آواره هستند، پدر بیرحم ومروت، انگار بوئی ازانسانیت وعواطف پدروفرزندی نبرده، نه تنها درفکر بچۀ معصوم خود نیست، سعی میکند با رفتارهای ایذائی او را عقب مانده ومعلول تا پای مرگ بکشاند.
کوچ بابا ومادر به تهران، زندگی شش سالۀ علیرضا درخانه رحیمی، و توجه مادرکیا که همه جا با احترام با لقب “مادربزرگ” ازاو یاد میکند، به اضافه راهنمائی ها و مراقبت های آموزندۀ کیا ی جوان، درتربیت علیرضا آثار نیک میگذارد. سال های سرنوشت ساز روبه نوجوانی، با همه دردهای تنهائی ودوری ازمادرافق های تازه ای را میگشاید که نشانه های بیداری وعادت به واقعیت های هستی را یادآور میشود. بذرهای شناخت درضمیرناخودآگاه ش آرام ارام به بار می نشیند. خوشه های پایداری بالا میآید. رویاروئی با سختیهای زندگی بخشی ازروز مرگی و قابل تحمل میشود. درتعطیلات تابستانی کارمیکند. با چرخ دستی بستنی الاسکا میفروشد. در این دوره گردی ها گفتنی های زیاد دارد. ازآقا مرتضی کتک میخورد. مردی که سر وصدای “بستنی آلاسکا دارم الاسکا” ی او خواب قیلوله اش را بهم زده . درکاربعدی استادکارش شده.
کیا، پس از دبیرستان وارد ژاندارمری شده ازمشهد به سبزوار میرود. با دختردلخواهش “مروارید” ازدواج و صاحب فرزندی شده. عروس خانواده درتعطیلات به مشهد میرود. روزی به ناگهان شیرش بند آمده بچه گرسنه. مندعلی شیرفروش محله جلو چشم علیرضا، درصبحگاهی مه گرفته با چاقوی مردی کشته شده است. هرسه زن رحیمی دور مروارید حلقه زده اند. « یکی کاسه ای را زیرپستان هایش گرفته بود و بقیه به نوبت پستان هایش را مالش و فشار میدادند . . . نا امید وخسته . . . درعین ناباوری» آقای رحیمی با بوی عرقی که شب پیش خورده بود وارد اتاق میشود بین آن جمع مقابل مروارید زمین می نشیند. بدون توجه به بهت و حیرت زنها پستان عروسش را میک میزند. «شیرازپستان های مروارید فواره زد. آقای رحیمی پیروزمندانه به زن ها نگاهی انداخت وگفت یه مشت زن بی لیاقت.»
علیرضا، درروایت دوران تحصیلی، خواننده را با خود در سیاهی فقر و بی پناهی میغلتاند. با زبان ساده و عریان مشکلات خود را توضیح میدهد. «چهارده ساله شده بودم . . . می خواستم آخرین امتحان را بدهم که ازمدرسه اخراجم کردند. هنوز بیست وهشت تومان از شهریه را بدهکاربودم»
ماهی سیاه کوچولو را به یاد میآورد. اثرصمد بهرنگی معلم روستاهای آذربایجان را « ماهی سیاه کوچولو، با عقل و شجاعت، راهی مقصدی دور دست شد و درطول این راه سفری پرماجرا را پشت سرگذاشت». راهی تهران میشود به عزم دیدار مادرش بعد از نُه ده سال. درنارمک، درخیاطی، آقا منصور «بابا» را پیدا میکند و به دیدارمادرش میرود. دیدار مادربا فرزندش، صحنه جالبی ازغلیان مهرمادر و فرزندی که دراشگ چشمها، زیبائیِ عاطفه ها را نشان میدهد. با کمک بابا علیرضا در تهران میماند و درمدرسه ای درحشمتیه اسم نویسی میکند. سپس به آبادان میرود به دیدن کیا که درآن شهر زندگی میکرد. درآبادان طبع شعرعلیرضا افق های تازه ای به رویش میگشاید . با اسم نویسی دریکی ازمدارس مشغول تحصیل میشود. دراعزام محصل ازطرف نیروی دریائی ایران به آمریکا اسم نویسی کرده و به امریکا میرود. با انقلاب اسلامی ایران در آمریکا ماندگار میشود.
علیرضا، و نگاه او به جهان پیرامونی، فارغ ازخودی وبیگانه، خواننده را دردنیای بچگانه با دردها و آرزوهای معصومانۀ او دل ها را تکان می دهد. هر مخاطب با شناخت رنج های غم انگیز سالهای طفولیتش علاقمند به سرنوشت پایانی او نمیتواند کتاب را ازخود دور کند. اضافه کنم که نویسنده، در چنین جای کتاب ازخویشاوندان نزدیکش هوشنگ و جمشید گلمکانی به نیکی واحترام یاد کرده که اولی درتهران سردبیر«ماهنامه فیلم» و دومی درپاریس کارگردان و مستندساز مشهوری ست که صاحب این قلم سالهاست ازنزدیک با او آشنائی دارد. انسان وارسته و صمیمی و از خادمان فرهنگی کشور در تبعید است.
درپایان این نکته را نیزباید یادآورشوم که : بازیگر اصلی داستان در بستر روایت ها، از بچگی در آرزوی یک نوازش، یک سرپناه و سیرکردن شکم ومهمتر ورود به تحصیل، درمقابله با بد سیرتی های پدر، و هرآنچه براو رفته را تاب آورده. پذیرفته. به استواری چون بذرهای مقاومت در دل نورس و پاک خود پرورانده و به بار نشانده است. وبا عبوراز پیچ و خم زندگی، راه خود را برگزیده به سرفرازی . این راز پنهانی علیرضا است با پیام والایش.
باراک اوباما در ۱۰ سپتامبر ۲۰۱۴ استراتژی خود را برای تضعیف و نابودی داعش اعلام کرد. اما وقتی به مسأله آشوب های فراگیر منطقه خاورمیانه و نسبت آن با سیاست ها و عملکرد دولت آمریکا نگاه می کنیم، دو احتمال به ذهن متبادر می شود :
الف- استراتژی دولت آمریکا بی ثبات کردن منطقه، رشد تروریسم و تجزیه کشورها؛ تحت مدیریت و کنترل خود بوده است.
ب- دولت آمریکا هیچ استراتژی روشنی نداشته و خود را اسیر اهداف و منافع متعارض متحدانش کرده است. این مقاله شواهد و قرائن تأیید مدعای دوم را تعقیب می کند.
اعترافات
باراک اوباما در ۲۸ اوت گفت برای رویارویی با داعش هنوز استراتژی نداریم. اگر چه سخنگوی کاخ سفید روز بعد کوشید تا سخن اوباما را به گونه ای تعبیر کند که انتقادات جمهوری خواهان را دفع کند، اما شواهد خلاف این تعبیر را نشان می دهند.
رابرت گیتس- وزیر دفاع سابق آمریکا- نیز در نامه ای در آپریل ۲۰۱۰ به ژنرال جیمز جونز- مشاور امنیت ملی وقت اوباما- از نبود استراتژی و برنامه موثر و بازدارنده علیه برنامه هسته ای ایران انتقاد کرده و نسبت به این امر هشدار داده بود.
مثل اینکه روی پیشانی حکومت اسلامی علامتی هست که نشان از هالوگری آن میکند. هر دولتی هنوز وارد کشور نشده و سلام علیک را شروع نکرده بفراخور حالش کلاهی سر این حکومت بیعرضه میگذارد. دولتی نیست که با این جماعت ملا تماس نگرفته باشد وپولی از خزانه دولت حال بصورت قرار داد ، معاملات تجاری ، وام و غیره نگرفته باشد. پولهاییکه به دولتهای سوریه ،لبنان ، فلسطین، ونزوئلا و غیره بطور رسمی و غیر رسمی به بهانه ها و اسامی مختلف پرداخت شده الی غیر النهایه است. همین یک قلم ۱۰ میلیارد دلار پرداخت خسارت به شرکت کرسنت که اخیرا حکم آن توسط دیوان لاهه صادر شده یک نمونه ناز شستی است که ظاهرا بر سر یک سری اختلافات صوری شرکت نفت بایستی به این شرکت که چندان هم معتبر نیست پرداخت شود. حجم کثافتکاری زنگنه و دارو دسته با کرسنت بقدری بالاست که هیچکس جرات اعلام آنرا ندارد . البته شرکت به تنهایی این لقمه چرب و نرم را نخواهد خورد و شرکای اصلی در حکومت اسلامی نشسته اند ومنتظرند تا با این پول باداورده ریش و سبیل خود را چرب کنند.
تازه این پولها و پرداختها در مقابل معاملات با چین و روسیه درحکم انعام دادن است ارقام اصلی را بایستی در جیب این دولتها جستجوکرد. دراین میان دولت چین جای ویژه ای دارد وسالهاست که یک دستش در جیب حکومت اسلامی است ، گویی این دو دولت به لحاط مسائل مالی و تجاری یک روح هستند در دو بدن ، منتهی با این تفاوت که این جمع المال بودن یکطرفه است و حکومت اسلامی جرات نگاه چپ کردن به جیب دوست جون در جونی خود را ندارد. کما اینکه بیش از سه سال است که سی میلیارد دلار پول نفت دربانکهای چین جا خوش کرده اند و حکومت اسلامی ظاهرا بلحاظ تحریمها قادر به استفاده از آن نیست ، درحالیکه این یک کلاهگذاری محض است و ده ها راه برای خروج این پول وجود دارد که دوکشور بدان بی علاقه بوده اند. حال پس از گفتگوهای بسیار چین حاضر شده رقمی حدود ۵ میلیارد دلار از پول خود حکومت اسلامی را با صد ناز و عشوه در بخش پتروشیمی سرمایه گذاری کند که آیا بشود یا نشود . چون چین تاکنون از این حرفها زیاد زده است.
اکنون گویا فیل بسیار بزرگتری درحال هوا شدن است و آن ” تفاهمنامه ۷۰ میلیارد یورویی ایران و روسیه ” بقول یکی از روزنامه نگاران با طعم بیف استروگانفی روسی درجریان است . گویا این بار روسها کلاه مخصوصی برای حکومت اسلامی تهیه دیده اند که از چندین ده میلیارد دلار پرداختی برای نیروگاه بوشهر که پس از بیست ال راه نیفتاده خارک از رده تشخیص داده شده است گشادتر است.
بیژن زنگنه
ازقرار مدتهاست بله برون برسراین عروس خانم یکصد میلیارد دلاری در جریان است وسرانجام بیژن زنگنه در نقش ولی عروس این هدیه زیبارا تقدیم الگساندر بوراک وزیر انرژی روسیه کرد. جهیزیه عروس بسیار مفصل است ولی از گشاده دستی داماد خبری نیست. گویا پدر عروس خانم باز هم گافهایی کرده که حاضرنیست عقدنام علنی شود. ازقرار هنگام اعلام خبر تفاهمنامه ایران و روسیه ، در جمع خبرنگارانی که حدود دو ساعت برای دریافت جزییات آن، پشت درهای بسته در انتظار ایستاده بودند، منتشر شد؛ تفاهمنامهیی که فقط بخشیهای از آن منتشر شده است و در همین بخشها هم ابهامات زیادی وجود دارد که هر قدر هم زنگنه هالوبازی درآورد باز مجبور است درباره این ابهامات مفصلا توضیح دهد.
سقوط هواپیمای توپولوف در مشهد
ازقرار مذاکرهکنندگان دو کشور بعد از چندین سفر، یازده نشست و یک پیش توافق به این نتیجه رسیدهاند که اقتصاد دو کشور ظرفیت یک همکاری و مبادلات اقتصادی به ارزش ۷۰ میلیارد یورو را با مبادله به وسیله پولهای ملی دو کشور دارد، بطوریکه در فهرست کالاهای مورد توافق، محصولات غذایی، سبزی، میوه و لبنیات سهم ایران شده و احداث نیروگاهها و فروش هواپیماهای مسافربری توپولوف معروف سهم همسایه شمالی ایران ، دراین مذاکرات بیش از چهل شرکت روسی حضور داشتند ، درحالیکه از شرکتهای ایرانی خبری نبود. آیا این توهین به ملت ایران نیست که روسیه نگاهش به یک کشور تقریبا صنعتی و دارنده بزرگترین منابع زیرزمینی نفت و گاز در حد سبزی فروش و لبنیات فروش باشد. البته این انتقاد به زنگنه وارد شد، آنجا که خبرنگاری از وی علت خلاصهشدن صادرات ایران در دو محصول کشاورزی و غذایی را میپرسد و زنگنه تاکید کرد فعلا چیز دیگری برای صادرات وجود نداشت. تنها اندکی صادرات خدمات فنی بوده است که باید در این زمینه صحبت شود.
در این میان، سخن از تنها چیزی که به میان نیست ، صدور نفت ایران به روسیه است، حال چه فروش نقدی یا به صورت تهاتری . درمقابل زنگنه میگوید: ” امیدوارم آنچه امروز شروع شده و تفاهمی که دو ماه قبل داشتیم، ما را به دوران جهش روابط اقتصادی دو کشور برساند. اجلاس قدم اول بود و باید به شکلهای مختلف ادامه پیدا کند، روسیه ظرفیت بزرگی در شاخههای مختلف نفت و گاز، فنی و مهندسی، تامین کالای اساسی و برق دارد که ما میتوانیم در اجرای پروژههای مختلف با یکدیگر همکاری کنیم.” گویی که این بوراک وزیر انرژی روسیه است که سخن میگوید. در یک جا هم که زنگنه از تبادلات بانکی میان دو کشور با استفاده از پول ملی هم خبرمیدهد با سرعت و قاطعیت از طرف وزیر انرژی روسیه رد میشود.
الکساندر نواک
از تبادلات بانکی میان دو کشور با استفاده از پول ملی هم خبر داد که البته این امر از طریق وزیر انرژی روسیه رد شد، هرچند که پس از آن وزیر نفت ایران در پاسخ به این ابهام تنها به این نکته اکتفا کرد: «در این زمینه تفاهم کامل انجام شد.» در این بین، نشستهای مشترکی میان بخش خصوصی صنعت نفت و انرژی ایران با نمایندگان روسی برگزار شد تا شاید بتوان از این طریق با صدور تجهیزات صنعت نفت به روسیه رونقی به اقتصاد خصوصی داد. هرچند که در بخش برق، مذاکرات با قدرت بیشتری پیش رفت. براین اساس قرار است روسها ساخت هفت نیروگاه در ایران را برعهده بگیرند.
در عین حال که زنگنه از تبادل تجاری بر اساس واحد پول ملی دو کشور سخن میگوید اما الکساندر نواک، وزیر جوان روسیه با اشاره به روابط تجاری خوب ایران و روسیه و حضور ۴۰ شرکت روسی در این اجلاس از توافق ۷۰ میلیارد یورویی بین دو طرف خبر میدهد و میگوید:«از نظر سیاسی نیز ایران و روسیه روابط مناسبی دارند، ما معتقدیم در آینده شاهد به وجود آمدن شاخصهای مناسب همکاری اقتصادی بین ایران و روسیه وجود خواهد داشت، روسیه آمادگی دارد، محصولات و خدمات مورد نیاز ایران را به این کشور صادر و محصولات و خدمات مورد نیاز خود را از ایران وارد کند. بطور کلی آنچه در این تفاهمنامه وجود دارد، همکاری دو جانبه است که میتواند موجب شکوفایی اقتصاد دو کشور شود.
وی در ادامه با اشاره به احداث نیروگاه اتمی بوشهر تصریح کرد: «در شرایط فعلی این نیروگاه اتمی در مدار تولید قرار گرفته و ما اطلاع داریم، ایران علاقه دارد ۲۰ نیروگاه اتمی جدید نیز در ایران احداث کند. البته روسیه علاقهمند است در زمینه ذوب فلزات و تجهیز مواد اولیه در ایران نیز فعالیت کند به این جهت ما میتوانیم در زمینه حمل و نقل هوایی، جادهیی و ریلی فعالیت دوجانبهیی داشته باشیم، به طوری که بیش از ۵۰ شرکت روسی علاقه دارند در ایران پروژه اجرا کنند.”
وزیر انرژی روسیه نیز همچون زنگنه با اشاره به اینکه آنچه که امروز بین ایران و روسیه تفاهم شد، حرف نیست، بلکه قرار است به این تفاهمنامه عمل شود، تصریح کرد: «ما به دنبال رونق اقتصادی ایران و روسیه هستیم که این تفاهمنامه اولین قدم در این راستا است. در گذشته به خاطر ندارم، مشکلاتی بین ایران و روسیه در زمینه همکاری دوجانبه ایجاد شده باشد، اگر هم موانعی بوده عمدتا بر سر مسائل مالی است که با تفاهمنامه این مشکل نیز برطرف شد و امیدوارم دیگر مشکلاتی از این دست ایجاد نشود . نواک به همین سبب باز هم به موضوع تهاتر نیمنگاهی کرد و گفت: «آنچه که امروز بین وزیر نفت ایران و من امضا شد، تفاهمنامههای کلی است که برای هر کدام از این موارد زمان زیادی طول خواهد کشید که اجرایی شود. تاکنون بحثی بین ایران و روسیه در مورد تهاتر نفت مطرح نشده است و ایران این حق را دارد که از مسیرهایی که خودش صلاح میداند، نفت را به کشورهای متقاضی صادر کند.”
ماحصل کلام اینکه روسیه نه تنها آماده که بشدت علاقمند است در ایران بیست نیروگاه جدید ایجاد کند. درهفت پروژه نفتی شرکت نماید. به ایرات توپولف بفروشد. درزمینه ذوب فلزات همکاری کند و در این رابطه ۵۰ شرکت روسی آماده اند تا با یک اشاره آقای زنگنه پدر عروس وارد کشور شوند. البته در مقابل از سبزی و میوه و شیر و ماست ایران هم بی بهره نخواهند ماند. واقعا که باید به جناب زنگنه مدال درجه یک افتخار داد که با نهایت شجاعت مبتکر پیمان نامه ترکمنچای دیگری است. وقتی جزئیات قراردادی اعلام نمیشود معنی اش اینست که دارای نقاط ضعف است و بدبختانه تمام قراردادهای گوچک و بزرگ منغقد شده در حکومت اسلامی مخفیانه بوده است. بعدا که بعضی از آنها برملا شده دسته گلهای به آب داده مسئولین عیان گردیده که چه زیانهایی به کشور و منافع ملی وارد آورده اند.
این تفاهمنامه هم از همان قماش است و بکطرفه به زیان ایران تنظیم شده والی دلیلی بر مخفیکاری نبود تا گمانه زنیهای مختلف شود . مثلا تهاتر کالا در برابر نفت ایران یکی از مواردی است که به نظر می رسد دو کشور در پشت پرده بر سر آن به تفاهم رسیده اند، اما بعد دیگر این تفاهم نامه استفاده از توان فنی روسیه در صنعت نفت و گاز برای محقق شدن وعده بلند پروازانه زنگنه مبنی بر افزایش ظرفیت تولید نفت و میعانات گازی به ۵.۷ میلیون بشکه تا سال ۱۳۹۷ است که البته هیچگاه از طریق این تفاهمنامه عملی نخواهد شد و فقط قولی است که محض دلخوش کردن زنگنه برای گرفتن امضاهای دیگر به او داده شده است. .
بر این اساس پس از امضای تفاهم نامه بین دوکشور در مسکو، نشریه تایم در تحلیلی، تفاهم نامه منعقد شده بین ایران و روسیه را قرارداد نفتی خواند و اعلام کرد که قرارداد نفتی میان ایران و روسیه به ایران اجازه میدهد نفت خام خود را به روسیه بفروشد و در ازای آن از تجهیزات استخراج نفت روسیه و دیگر تکنولوژیها در این زمینه استفاده کند که به نوعی به ایران امکان دور زدن تحریمها را میدهد . اگرچه مقامات دو کشور در برابر این تحلیل سکوت کرده و درباره تفاهم بر سر فروش نفت اعلام کردند که تا کنون چنین تفاهمی صورت نگرفته اما بیژن زنگنه، در گفت و گو با ایسنا در پاسخ به این که آیا از توان روسیه برای تحقق هدف افزایش ظرفیت تولید استفاده خواهید کرد؟ گفت: از توان همه برای تحقق این هدف استفاده می کنیم.
نمی شود داعش را سرزنش نکرد. نمی شود سر بریدن و به صلیب کشیدن آنهائی را که مثل داعش نمی اندیشند با استناد به آیات و روایات و احادیث، توجیه کرد. نمی شود جنایات داعش را به اسلام و اهل سنت نسبت داد و این همانی با صدر اسلام و صحابه را در قرن بیست و یکم میلادی، زمینه ساز آن دانست و دهها عامل را ناگفته گذاشت و گذشت. اما می شود وارد عرصه ی جست و جو شد و پاره هائی از داعش را در قوانین کشورهائی که داعش را سرزنش می کنند، بازیافت. فزون بر آن می شود تجویزاعدام و قتل بی محاکمه ی مردم را در اظهار نظرها و گاهی فتاوی آقایان پیدا کرد. منظورم آقایانی است که بر ما حکومت می کنند و این روزها به روی خودشان نمی آورند که داعش بوده و هستند و در پوشاک روزآمد تجددگرائی چنان در صفوف انقلابی خودنمائی کردند که یادمان رفت زیر نقاب شان را ببینیم. به درستی آنها را ندیدیم. نقاب آن داعشی که نهادهای قضائی ما را تسخیر کرد، از جنس پارچه ی سیاهی نبود که نقاب جانیان داعش امروز است. نقاب آنها مدرن بود و پر جاذبه و فرنگی. رفته بودند توی لاک دادگستری نوین ایران که یادگار داور و دیگر همفکران اوست . جمعی که دادگستری نوین ایران را بر پا داشتند، خصم قوانین داعشی بودند. نقاب را پس نزدیم تا زیر آن، داعش را ببینیم و قوانین داعش را ببینیم که خنجری است روی شریان هر آن کس که از آنها نیست. وقتی به این غفلت پی بردیم که دیگر شاهرگ مان زیر تیغ شان بود.
روزهای نخست سپتامبر سالروز خاموشی “ژرژ سیمنون” یکی از پرکارترین نویسندگان قرن بیستم است، نویسنده ای که طی حیات هشتاد و شش ساله اش بیش از ۲۰۰ رمان و تعداد زیادی داستان کوتاه خلق کرد.
ژرژ سیمنون
او خود هدفش از داستان نویسی را ” تلاش برای جستجوی انسان آنگونه که هست” عنوان می کرد و می گفت: ” آنچه من جستجوی انسان می نامم جستجوی خودم است . چون مانند دیگران انسان ساده ای بیش نیستم”
“ژرژ سیمنون” با نام کامل “ژرژ ژوزف کریستین سیمنون” در سال ۱۹۰۳ در لی یژ بلژیک به دنیا آمد و دوران کودکی و نوجوانی خود را در همین شهر و در خانواده ای متوسط گذراند. پدراو حسابدار یک شرکت بیمه بود، مادرش اتاق های خانه را اجاره می داد و خود او همزمان با تحصیل به مشاغل مختلفی چون شاگردی در کتابفروشی می پرداخت. تا آن که پدرش به بیماری سختی دچار شد و ژرژ ناگزیر به ترک تحصیل شد.
سیمنون در داستان “نسب” ( ۱۹۴۸) به انعکاس ریز بینانه ی این برهه ی زندگی اش پرداخته، هم آن دوره ای که او را به سمت و سوی روزنامه نگاری و نویسندگی سوق داد.
او سپس در سال ۱۹۲۲ به همراه “رژینه” همسر آینده اش به پاریس عزیمت کرد و در آنجا با نامهای مستعار گوناگون به نگارش داستانهای عاشقانه و رمان های عامه پسند و همین طور روزنامه نویسی در نشریات مختلف پرداخت. آثاری که تنها برای کسب در آمد و با انگیزه های مادی نوشته شدند و امکان مسافرت وی به دور دنیا را بین سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۵ فراهم آوردند. سفرهایی که تجربه ها و مکانهایشان بعدها در تمامی داستانهایش به کار گرفته شدند.
ژرژ سیمنون در سال ۱۹۳۱شخصیت “بازرس مگره” را آفرید، شخصیتی که قهرمان اصلی داستانهای پلیسی او شد و شهرتی کم نظیر را برای این نویسنده به ارمغان آورد.
بازرس مگره ی مخلوق سیمنون بر خلاف نمونه های مشابهش چون شرلوک هلمز و یا موسیو پوآرو، نه تنها هیچ رازی را از خواننده مخفی نمی کرد، بلکه وی را در جریان تمامی جزییات هم قرار می داد، اما با همه ی این اوصاف هوش و ذکاوت سیمنون مانع از آن می شد که خواننده رد پایان داستان را حدس بزند.
مگره پلیس حرفه ای و زیرکی ست که تنها به هوش و توانایی اش بسنده می کند و خود را از روش های علمی بی نیاز می بیند، او بر خلاف هولمز و پوآرو کارآگاه خصوصی نیست، بلکه پلیسی میانسال، باهوش، تنومند، مهربان و خانواده دوست است.
سیمنون در بین سالهای ۱۹۳۱ تا ۱۹۷۲ بیش از صد و نود داستان نوشت. داستانهایی که یا به ژانر جنایی با محوریت شخصیت بازرس مگره تعلق داشتند و یا به تصویر گرفتاری انسان ها در محیطی آکنده از یاس و حیرانی و جبر می پرداختند. محیطی تیره و تار با فضایی سنگین که گویی تداعی کننده ی دوره ی کودکی خود او بودند.
رمان “سایه بازی” یکی از آثار این نویسنده است که دفتر کشف راز یک قتل را ورق می زند. در این کتاب خواننده همراه با تحقیقات کاراگاه مگره پیش می رود و با جنبه های متناقض و پیچیده ی شخصیت مقتول آشنا می شود. سایه بازی تنها کشف راز مرگ “کوشه” نیست، بلکه عیان ساختن حقایقی از زندگی انسانهای مختلفی ست که در دنیایی از حسادت و حرص و خشونت غرق شده اند.
شخصیتهایی که ژرژ سیمون در سایه بازی خلق کرده است، نمادی از انسانهای پرورده ی عصر تکنولوژی و صنعت اند. انسانهایی که در پشت نقاب پر زرق و برق این دنیای مدرن، با ترسهایی بدوی و خشونتهایی غیر انسانی دست و پنجه نرم می کنند.
“دلواپسی های مگره” ( ۱۹۵۷) یکی دیگر از آثار برجسته ی این نویسنده است، داستان این کتاب همانند دیگر آثار سیمنون در متن دلمشغولی ها و حوادث روزمره ی زندگی رخ می دهد و به همین جهت برای خواننده ملموس و واقعی می نماید. او در این کتاب با زوایه ی دید ی متفاوت به روایت داستان می پردازد و از انسانهایی سخن می گوید که با ترس، امید، عشق، احساس، وجدان، غفلت و دیگر عواطف انسانی زندگی میکنند و گاه بر یکی از این حسها غلبه پیدا میکنند و برخی مواقع مغلوب آنها میشوند. پرداخت شخصیت در این داستان مشابه دیگر آثار سیمنون عمیق و کامل و در عین حال ساده و روان صورت گرفته، خود او در باره ی آفرینش شخصیتهای داستانی اش گفته است:
” من شخصیتهای آثارم را از چوب میتراشم. بارها و بارها تراششان میدهم و سعی میکنم هر شخصیت مثل یک مجسمه باشد؛ محکم، سنگین و کاملاً سهبعدی. درخلق شخصیت از گوگول تقلید میکنم چرا که شخصیتهای آثار او در عین اینکه کاملاً معمولی هستند، واقعی و سهبعدی خلق شدهاند.”
اما رمز موفقیت سیمنون در آفرینش شخصیتهایی چنین واقعی، را باید در تجارب طولانیاش در کسوت خبرنگار صفحه ی حوادث روزنامه ریشه یابی کرد، حرفهای که سبب شد وی با شخصیت و رفتار اقشار مختلف جامعه آشنا شود و از این آشنایی برای آفرینش شخصیتهای داستانهایش بهره بگیرد.
از دیگر آثار این نویسنده می توان به “کارد و طناب” “امضای مرموز”، “کاراگاه در کاباره”، “شبی در چهار راه”، “بیگانگان در خانه”، “مرگ در پاریس”،” سایه ی گیوتین”، “دیوانه ای در شهر” و “تبهکار” اشاره کرد.
سیمنون در داستانهای پلیسی اش به کند و کاو در لایه های نا خود آگاه انسانها می پردازد و از دیدگاه روانشناختی عقده های خفته، ترسهای ذهنی و امیال سرکوب شده ی آنها – که در زیر نقاب زندگی روزمره نهفته شده اند – را زیر ذره بین قرار می دهد، همان عقده ها وسرخوردگی هایی که در شرایط خشم و بحران از درون شعله می کشند و منجر به رقم خوردن بی رحمانه ترین جنایتها و فجیع ترین خشونتها می شوند.
او با خلاقیتی مثال زدنی و با بهره گیری از فضاسازی های ادیبانه و هنرمندانه همین داستانهای پلیسی – جنایی اش را مبدل به متون ادبی می سازد ، تا جایی که منتقد سخت گیری چون “آندره ژید” هم این داستانها را در حیطه ی ادبیات خالص طبقه بندی می کند.
اما شهرت سیمنون تنها به علت داستانهای پلیسی متعددش نیست، او تصویر گر مکانها و فضاهای رنگارنگ و متفاوتی ست که با آداب و رسوم و اقشار مختلف اجتماعی آمیخته شده اند. فضاهایی که در عین واقع گرایانه بودن، شاعرانه و وهم آلودند. این نویسنده در داستانهایش از شهرهایی سخن می گوید که با مه و باران احاطه شده اند و از زندگی مردمانی روایت می کند که در تیرگی این دنیای مخوف به اسارت سرنوشتی محتوم در آمده اند. اما سیمنون نیز چون دیگر نویسندگان هم عصر خود بی آن که برای آرامش روح و درمان پریشانی او راه حلی ارائه دهد، تنها به روایت تنهایی و سرگشتگی انسان در جامعه ی مدرن اکتفا می کند و ترجیح می دهد با حذف مذهب، سیاست، جنگ ، تاریخ و مسائل ماوراءالطبیعه از آثارش ، فقط به ترسیم آلام و رنجهای بشر امروز بپردازد. تقریبا در همه ی رمانهای سیمنون آدمی از مقاومت و مبارزه ناتوان می شود و منفعلانه و نومیدانه به نظاره ی فروپاشی زندگی خود می نشیند . شاید از همین روست که این نویسنده آثار خود را “رمان تراژدی” خوانده است.
سیمنون در فاصله ی سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ به همراه همسر دوم خود “دنیس” در امریکا زندگی کرد.او سپس به فرانسه بازگشت و آخرین روزهای زندگانیاش را در سویس سپری کرد.
وی در سال ۱۹۷۴ دست از داستان نویسی کشید، از همسر دوم خود جدا شد و به لوزان نقل مکان کرد تا با ترزا-همراه جدید زندگیاش-زندگی سادهای را آغاز کند اما خودکشی دخترش ماری ژو در سال ۱۹۷۸ ، این آرامش را بر هم ریخت و سبب شد که سیمنون سالهای پایانی عمر را در اندوه و تنهایی سپری کند. او در سال ۱۹۸۴ به علت تومور مغزی تحت عمل جراحی قرار گرفت و سرانجام در شامگاه چهارم سپتامبر ۱۹۸۹ در هنگام خواب از دنیا رفت
محمد شریعتمداری معاون اجرایی رییسجمهوری گفت: ۷۵هزار طرح و پروژه نیمهتمام در کشور وجود دارد که برای اتمام آنها به چهارمیلیون و۱۷۰هزارمیلیاردریال اعتبار نیاز است. وی ، افزود: با توجه به حجم منابع محدود مالی کشور حدود ۲۴سال طول میکشد که این طرحها و پروژهها به اتمام برسد. شریعتمداری گفت: کاروان تدبیر و امید تلاش میکند مجموع پروژههای عمرانی و در حال اجرا را که از پیشرفت فیزیکی بالای ۷۰ تا ۸۰درصد برخوردار است در دوره زمانی کوتاه به سرانجام برساند. وی افزود: البته این طرحها نیز باید بهگونهای باشد که در زندگی مردم، تامین معیشت آنها و ایجاد اشتغال نیز تاثیرگذار باشند. معاون اجرایی رییسجمهوری گفت: اگر پروژهای باشد که به شکل استثنایی پیشرفت کمتری داشته اما اهمیت فوقالعادهای دارد میتوان به آن پروژه هم منابعی را اختصاص داد که مردم زودتر به خدمات مورد نظر برسند. وی افزود: در بودجه تقدیمی به مجلس شورای اسلامی در حوزه اعتبارات تملک دارایی سرمایهای نیز این سیاست مورد توجه قرار گرفت با این تفاوت که در سفرها معمولا رییسجمهوری با تخصیص صددرصد منابع موافقت میکنند و در سال بعد هم تعهد میکنند تخصیص صددرصد صورت گیرد یعنی در سال ۱۳۹۴ همه پروژهها به نتیجه و اتمام برسد. وی یادآور شد: بهطور مثال درباره بودجه «هیدرو» یا «ایمیدرو» یا شرکت ملی فولاد بهعنوان بخشی از این هلدینگ بزرگ هیچوقت در دولتها بحث نشده و این شرکتها در ارکان خود درباره این بودجهها تصمیم میگیرند. شریعتمداری افزود: برخی از شرکتهای سرمایهگذاری متصل به دولت و وابسته به صندوقهای بازنشستگی کشوری و لشکری وجود دارند که اگر با همین وضعیت به حیات خود ادامه دهند شاید در آینده محتاج به کمک از بودجه عمومی دولت باشند. معاون اجرایی رییسجمهوری گفت: هماکنون ۲۵درصد حقوق و دستمزد بیشتر کسانی که در بخش خصوصی و دولتی کار میکنند مثل جویبارهای کوچک روانه این سازمانها میشود که این منابع برای آن دسته از فعالیتهای توسعهای که شرکتهای یادشده تشخیص میدهند هزینه میشود که گاه با توسعه عمومی کشور همسو نیست. وی افزود: توجه داشته باشید که در تامیناجتماعی و شستا، رییسجمهوری و معاونت راهبردی ریاستجمهوری تصمیم نمیگیرند تا توسعه به شکل متوازن صورت گیرد. شریعتمداری گفت: باید از این شرکتها دعوت شود همانطور که در هفت استانی که کاروان تدبیر و امید سفر کرده بین این شرکتها و استانداریها یادداشتتفاهمهای خوبی منعقد و روابط متقابلی برقرار شود. معاون اجرایی رییسجمهوری افزود: باید ارتباط و همکاری بین دولت و نهادهای عمومی غیردولتی همچون بنیاد مستضعفان، بخشهای اقتصادی کمیته امداد امامخمینی(ره)، بنیاد شهید و ستاد اجرایی فرمان حضرت امامخمینی(ره) برقرار شود که با برنامههای توسعه کشور همجهت شوند. شریعتمداری گفت: امسال، بنیاد مستضعفان ۴۰هزارمیلیاردریال در کشور سرمایهگذاری میکند که در این هفت استانی که تاکنون سفر کاروان تدبیر و امید صورت گرفته خیلی از تعهدات را این بنیاد برعهده گرفته است.
دولت ۸/۵ میلیون حقوق بگیر دارد
محمود عسگری آزاد جانشین معاونت توسعه مدیریت و سرمایه انسانی گفت: در حوزه بازنشستگی به دلیل برهم خوردن تعادل مالی بنگاهها، دولت ۲۵ هزار میلیارد تومان معادل ۱۴ درصد بودجه کل کشور را به عنوان کمک زیان به صندوق های بازنشستگی می پردازد
در جشنواره شهید رجایی که در سالن اجلاس سران برگزار شد با اشاره به بررسی عملکرد دستگاههای اجرایی در یک سال گذشته، گفت: ایجاد آرامش و امید در مردم، احترام متقابل مردم و دولت، توجه به حقوق شهروندان و برخورد صادقانه با مردم، توسعه روابط جهانی و بهبود تصویر ایران در افکار عمومی جهان، شکست پروژه ایران هراسی، توسعه بیمه درمانی، بهبود محیط زیست، کاهش آلودگی هوا، ایجاد آرامش و نشاط در فضاهای آموزشی، افزایش پوشش دانش آموزی، بهبود روابط دولت با اصحاب فرهنگ، حضور در فضاهای ورزشی، ایجاد آرامش در فضای اقتصادی، کنترل رشد منفی اقتصاد و رشد افسارگسیخته تورم ، زمینه سازی برای خروج از رکود و توسعه زیرساخت های دولت، اتمام طرح های نیمه تمام، افزایش تولید فرآورده های نفتی، تهیه بودجه، اجرای مرحله دوم هدفمندی یارانه ها و همچنین تقویت بنیه دفاعی از نتایج حاصل از عملکرد دستگاههای اجرایی بوده است
تشکیل واحدی در وزارت اقتصاد برای مدیریت بدهیهای دولت
هیات دولت با تشکیل واحدی در وزارت امور اقتصادی و دارایی برای مدیریت و تقویم بدهیهای دولت موافقت کرد تا با هماهنگی بانک مرکزی و معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی رییسجمهوری به این موضوع اهتمام کنند. به گزارش پایگاه اطلاعرسانی دولت، در جلسه روز یکشنبه هیات دولت به ریاست دکتر حسن روحانی، رییس کل بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران، گزارشی را از بررسی آخرین وضعیت بدهی بخش دولتی و بانکها به بانک مرکزی، بدهی بخش دولتی به شبکه بانکی و مطالبات غیرجاری، به هیات وزیران ارائه داد. در ادامه با تصویب هیات وزیران، وزارت راه و شهرسازی مجاز شد، نسبت به انجام مذاکره، پیش امضا (پاراف) و امضای موقت موافقتنامه همکاری کشورهای ساحلی دریای خزر در خصوص مسائل هواشناسی و آبشناسی اقدام کرده و در مدت سه سال از تاریخ ابلاغ این تصویبنامه، اقدام و مراحل قانونی را تا تصویب نهایی پیگیری کند. دولت همچنین به وزارت امور اقتصادی و دارایی اجازه داد تا سقف مبالغ ۵۰۰ میلیارد ریال و ۲۵۰۰ میلیارد ریال به ترتیب بابت رد دیون دولت به سازمان اوقاف و امور خیریه و ستاد اجرایی فرمان امام (ره) از محل منابع حاصل از واگذاری سهام، سهام الشراکه، حق بهرهبرداری و بهره مالکانه اقدام کند. تمدید مهلت تسویه پروانههای گمرکی ورود موقت از سوی هیات وزیران از سه ماه به شش ماه، از دیگر مصوبات جلسه روز یکشنبه بود.
94هزار میلیارد تومان بدهی دولت به پیمانکاران
اکبر سهیلی پوررییس سازمان حسابرسی دیروز از رقم ۹۴ هزار میلیارد تومانی بدهی دولت به بخش خصوصی پرده برداشت؛ که از از آمار نگرانکننده بدهی دولت به بخشهای مختلف خبر میدهد آن هم در شرایطی که با کمبود منابع روبرو است. علی طیبنیا قبلا اعلام کرده بود که مجموعه بدهی دولت به بانکها به ۶۰ هزار میلیارد تومان رسیده است و بنا به گفته او، بخش قابل توجهی از منابع نظام بانکی کشور با این بدهی قفل شده است. با احتساب آمار وزیر اقتصاد و رییس سازمان حسابرسی، میتوان گفت دولت در حال حاضر بیش از ۱۵۰ هزار میلیارد تومان به بانکها و بخش خصوصی بدهکار است و هنوز راهکار قطعی تسویه این میزان بدهی اعلام نشده است. از یک طرف دولت به بانکها بدهی دارد و از طرف دیگر، بانکها به بانک مرکزی بدهکارند که بابت آن جریمه ۳۴ درصد میپردازند و در عین حال، دولت مطالباتی از بانک مرکزی دارد. بر این اساس قرار است این مطالبات با یکدیگر تهاتر و تسویه شوند که آثار مثبتی برای اقتصاد خواهد داشت. نیز در رابطه با بدهی ۹۴ هزار میلیارد تومانی دولت به پیمانکاران بخش خصوصی گفت که بخشهایی از این بدهی تسویه شده و البته اعداد آن قطعی نیست. سهیلیپور در عین حال در این نشست درباره صندوق توسعه ملی عنوان کرد: کل داراییهای صندوق توسعه ملی ۶۶ میلیارد دلار بوده که ۲۵ میلیارد دلار آن پرداخت شده و ۱۵ میلیارد دلار برای طرحهای مختلف مسدود شده است در خصوص گروه امیر منصور آریا نیز اظهار داشت: دو سال قبل از بررسی پرونده این گروه، وضعیت تسهیلات اخذ شده و وثایق حسابرسی شد و اعلام کردیم که ۲۰ درصد کسری در وثایق مشاهده میشود و ۴۰ درصد آن ملکی بوده و ۴۰ درصد دیگر مربوط به دیگر تعهدات است که اجرت پرداخت تسهیلات هم ندارند و پیشنهاد شد به شرکتهای هم گروه توجه شود. سهیلیپور با بیان اینکه بسیاری از تقلبهای انجام شده در بورس مربوط به عدم رعایت استانداردها است که به نوعی سودسازی انجام میشود، تصریح کرد: چهار درصد گزارشهای حسابرسی در سال ۹۲ مردود شناخته شده است. وی افزود: در بخش نفت راجع به درآمدهای شرکت نفت اختلاف سلیقه وجود ندارد و تمام اختلافنظرها در خصوص وصول این درآمدها است. به گفته سهیلیپور، اطلاعات مالی بابک زنجانی با یک شرکت خارجی hk که مربوط به شرکت نفت بوده، استخراج شده و پس از آن قوهقضاییه این اطلاعات را از ما درخواست کرد و دو میلیارد یورو کل پولهای این بخش بوده که البته یک عدد خیلی بالاتر به زنجانی پرداخت شده که ۶۰۰ میلیون یوروی آن درست منتقل شد، اما ۱۵۰۰ میلیون یوروی دیگر را پرداخت نکرد و بخش نفتی که برای فروش در اختیار وی قرار گرفته بود در مجموع ۲ میلیارد یورو بود.
بزک نمیر بهار میاد – نرخ رشد اقتصادی مثبت میشود
وزیر امور اقتصادی و دارایی با اعلام اینکه نرخ رشد اقتصادی کشور در سه ماهه اول سال ۹۳ مثبت شده است، کمبود سرمایه، مطالبات معوق بانکها، بنگاهداری بانکها و بدهی دولت به نظام بانکی را از مهمترین مشکلات نظام بانکی کشور اعلام کرد. طیب نیا در مراسم راه اندازی اولین صندوق زمین و ساختمان پذیره نویسی این صندوق را زمینه ساز توسعه بازار سرمایه در تامین مالی فعالیت اقتصادی و ساختمانی ذکر کرد و گفت: با این وجود همواره معمای نقدینگی در کشور وجود دارد . وی افزود: از یک طرف همواره با رشد بیرویه نقدینگی مبتنی بر توسل به منابع پایه پولی بانک مرکزی و آثار تورمی شدید آن مواجهیم و از طرف دیگر، بنگاه های اقتصادی از کمبود سرمایه در گردش مینالند و در شرایط فعلی که اقتصاد در رکود شدید به سر میبرد، بنگاه ها بزرگترین مشکل را کمبود سرمایه در گردش اعلام میکنند اما رشد نقدینگی در یک سال گذشته ۳۲ درصد بوده است . وی با بیان اینکه رشد نقدینگی ناشی از افزایش پایه پولی است نه ضریب فزاینده پولی و زمانی که دولت به منابع بانک مرکزی متوسل میشود و یا استفاده از منابع نفتی افزایش می یابد رشد نقدینگی بالا میرود، افزود: ضریب فزاینده در ایران در مقایسه با سایر کشورها به نحو معنی داری پایین است و در حال حاضر حدود ۵ درصد است، این در حالی است که در کشورهای پیشرفته ۱۸ تا ۲۰ درصد اعلام می شود . بانکها از این که تسهیلات در اختیار بنگاه ها قرار دهند، ناتوان بودند. تسهیلات پرداختی به دلیل نظارت ناکافی منجر به مطالبات معوق شده و در این شرایط منابع عمدتاً به سمت سفته بازی و سوداگری هدایت شده و کمتر به سمت تولید رفته است
وی گفت: در بسته خروج از رکود قصد داریم که سیستم بانکی را از وضعیت موجود خارج کنیم اما نظام بانکی کشور در حال حاضر با مشکلات از جمله کمبود سرمایه مواجه است، بطوریکه با توجه به تورم سالهای اخیر، افزایش نرخ ارز و افزایش سرمایه در گردش بانکها نمیتوانند منابع مالی لازم را برای آنها فراهم کنند . طیب نیا، دومین مشکل نظام بانکی را مطالعات معوق بانکها؛ چه از بخش دولتی و چه از بخش خصوصی ذکر کرد و افزود: بخشی از منابع بانکها از این طریق قفل شده است، در عین حال مطالبات معوق بانکها از بخش خصوصی در حال افزایش بوده و امکان اعطای تسهیلات جدید را به سیستم بانکی نمیدهد . وی سومین مشکل اصلی نظام بانکی را بنگاهداری بانکها دانست و گفت: بانکها با تصمیم و اراده به سمت بنگاهداری نیامده اند. از سوی دیگر میزان بنگاه داری بانکها از حد مجاز فراتر رفته است و از عواملی که باعث شده بنگاه داری بانکها افزایش یابد، مطالبات معوق و تملیک دارایی های غیرمنقول بنگاه های دارای بدهی بانکی است . وی خاطرنشان کرد: نقش بازار سرمایه در کنار نظام بانکی برای تامین مالی بنگاه ها و افزایش سرمایه در گردش آنها باید افزایش یابد و در بسته سیاسی دولت اصل این است که تامین مالی در بلند مدت به بازار سرمایه واگذار شود . وی خاطرنشان کرد: در سال ۹۲ بازار سرمایه ۲۶ هزار میلیارد تومان تامین مالی فعالیتهای اقتصادی را برعهده گرفته اما در گذشته این رقم نزدیک به صفر بوده است، البته تامین مالی که نظام بانکی انجام داده به ۲۳۰ هزار میلیارد تومان از طریق استمهال و …. میرسد.
یک سوم ظرفیت تولید پتروشیمی کشور تعطیل است
عباس شعریمقدم، معاون وزیر نفت گفت: اولویت نخست شرکت ملی صنایع پتروشیمی در یک سال گذشته بدون انجام سرمایهگذاری خاص در مجتمعها، رساندن مقدار تولید به ظرفیت اسمی بوده است. وی با بیان اینکه اکنون ظرفیت مجتمعهای پتروشیمی ۶۰ میلیون تن است، اما تنها ۴۰ میلیون تن محصول تولید میکنند افزود: بنابراین بدون آنکه سرمایهگذاری خاصی صورت بگیرد، میتوان حجم تولیدات را تا ۲۰ میلیون تن افزایش داد. معاون وزیر نفت در امور پتروشیمی اولویت دوم خود را در یک سال اخیر تکمیل ۱۵ طرح از ۶۲ طرح باقیمانده از برنامههای چهارم و پنجم که پیشرفت بالای ۶۰ درصد دارند اعلام کرد و تسنیم افزود: از ۱۵ طرح اولویتدار مذکور، تا پایان امسال پتروشیمیهای کاویان ۲، لرستان، مهاباد، تخت جمشید و اوره آمونیاک مرودشت به بهرهبرداری کل میرسند. همچنین در تلاش هستیم تا مشکلات تامین منابع مالی تعدادی از طرحهای مستقر در فاز دوم عسلویه را از طریق صندوق توسعه ملی و مسیر فاینانس چین حل کنیم. شعری مقدم افزود: علاوه بر ۶۲ طرح باقیمانده، ۳۶ طرح جدید تعریف شده است که در مجموع ۶۰ میلیون تن به ظرفیت تولید کشور افزوده میشود که البته برای جذب سرمایهگذار برای احداث این طرحها نیاز به سرمایهگذاری دولت برای احداث زیرساختها است که در این رابطه در حال مذاکره با دولت و مجلس هستیم. شعری مقدم از قطعی شدن فاینانس ۵ طرح از مسیر چین خبر داد و افزود: امیدواریم هرچه زودتر با تایید فاینانس این طرحها توسط بانک مرکزی، این طرحها فعال شوند. وی در زمینه تامین مالی طرحهای پتروشیمی، گفت: از آنجا که برخی از سهامداران طرحهای پتروشیمی با مشکل تامین منابع ریالی مواجه هستند، لذا برای این گروه هم در نظر داریم با احداث صندوق توسعه پتروشیمی که به کمک سازمان بورس وتنی چند از اقتصاد دانان بنام کشور پیشنهاد شده است، مشکلاتشان را حل کنیم. وی درباره سازوکار صندوق توسعه، افزود: در این صندوق، بانکها و سرمایهگذاران و مردم میتوانند از طریق خرید سهام، در طرحهای جدید پتروشیمی سرمایهگذاری کنند.
کلید فروش نفت ایران در دست ۵نفر
پس از آنکه بهانه دورزدن تحریمها در سالهای گذشته، پای فروشندگان نامربوط بسیاری – از بابک زنجانی گرفته تا نیروی انتظامی را – به فروش نفت ایران باز کرد و در مورد اول، یکی از بزرگترین پروندههای فساد مالی تاریخ کشور را رقم زد، اکنون کلید فروش نفت کشور در دست هیاتمعتمد پنج نفرهای قرار گرفته که «چیزی از زیر دستشان درنمیرود.» وزیر نفت بهتازگی در گفتوگویی، با بیان اینکه هیاتی متشکل از پنجنفر از سطوح بالای مدیریتی، تصمیم نهایی در زمینه فروش نفت را میگیرند، اظهار کرد: این پنجنفر متشکل از دو وزیر سابق و سه مدیر باسابقه قدیمی کشور هستند که هم با مسایل بانکی و هم با مسایل نفتی آشنا هستند. این پنجنفر که پس از تایید مقامهای ارشد نظام انتخاب شدند، تمام تصمیمهای اصلی فروش نفت ایران را میگیرند که البته «تصمیمگیریهای آنها را وزیر نفت نیز باید تایید کند.»زنگنه با اشاره به اینکه پس از تشکیل این هیات، هیچ معامله در نفت نیست که دونفر بنشینند کنار هم و معاملهای انجام دهند، افزود: این تیم پنجنفره باید در زمینه مسایل اصلی قراردادهای جدید تصمیمگیری کنند. خیلی بعید است این گروه با سلامت، اعتماد و شناختی که نسبت به آنها وجود دارد چیزی از دستشان برود. البته فراموش نشود که شرایط ما دشوار است. باید منتظر ماند ودید که گند این کار که اکنون با به به و چه چه وزیر نفت همراه است کی در میاید وبابک زنجانیهای جدید کی معرفی میشوند.
تداوم بحران آب و خشکسالی تا تابستان آینده
علیرضا دایمی، معاون برنامهریزی و امور اقتصادی وزیر نیرو گفت: با توجه به شرایط حال حاضر کشور، باید ردیف بودجهیی به صورت ویژه برای مدیریت بحران آبی و ظرفیت بخشی به بخش تامین آب در نظر گرفته شود. اینکه با شروع سال آبی جدید، شاهد ادامه خشکسالیها و کمبود بارشها باشیم و در ۸ ماه آینده، میزان بارشها به گونهیی باشد که تابستان ۹۴ مثل تابستان امسال در برداشت آب از منابع سطحی محدودیت داشته باشیم، امری کاملا محتمل است. وی افزود: برای تابستان سال جاری با وجود دستور رییسجمهور برای تخصیص اعتبار ویژه مهار بحران آبی، منتظر طی شدن مراحل تخصیص منابع مالی این دستور ریاستجمهوری نشدیم و اجرای برآیند تمامی کارهای کارشناسی انجام شده، با منابع مالی داخلی مجموعه وزارت نیرو آغاز شد تا بتوانیم بحران آبی را در پیک مصرف به گونهیی مدیریت کنیم که با قطعیهای گسترده آب مواجه نشویم. معاون وزیر نیرو با بیان اینکه از مهرماه سال گذشته تکمیل برخی طرحهای تامین آب و آبرسانی با اولویت بالا به صورت متمرکز پیگیری شد، گفت: در مجموعه وزارت نیرو با وجود کمبود منابع مالی، کار به?هیچوجه متوقف نشد اما مدیریت مالی این مجموعه عظیم با محدودیتهای مالی، کاری سخت، پیچیده و شبانه روزی طلب میکرد که آنچه در گذر از تابستان شاهد بودیم، نشان از موفقیت در اجرای برنامهها دارد. دایمی تصریح کرد: اعتبار خشکسالی که رییسجمهور دستور داده بود، ۳۰۰ میلیارد تومان بود که برای گذر از بحران آبی سال جاری در تابستان و پاییز در?نظر گرفته شد، اما رقمی که ما برای مدیریت بحران آبی ناشی از خشکسالی و تغییر اقلیم نیاز داریم تا پروژههای با اولویت بالا را به بهرهبرداری برسانیم که در سالهای آتی هم در صورت ادامه روند خشکسالی، با چالش مواجه نشویم بسیار بیش از اینهاست
کهن ترین جشنواره ی سینمایی دنیا، در هفتاد و یکمین سال برگزاری اش، آثاری از سه فیلم ساز ایرانی را هم در برنامه هایش جای داده که این موضوع با توجه به دوری سینمای ایران از جشنواره های جهانی در سالهای اخیر موضوع قابل توجهی به حساب می آید.
در این میان، حضور دو فیلم ساز معترض که در جریان انتخابات پیشین ریاست جمهوری از سینمای تماما دولتی ایران طرد شده بودند، نکته ای شایان توجه برای اهالی سینمای ایران است. در بین این سه فیلم، ” قصه ها ” ی رخشان بنی اعتماد در بخش مسابقه و ” پرزیدنت ” محسن مخملباف در بخش افق ها به نمایش در آمده اند و فیلم مخملباف گشایش گر این بخش نیز بوده است.
خانم بنی اعتماد، که در جریان حوادث پس از انتخابات از جمله ی هنرمندانی بود که در کنار مردم قرار گرفته و در شرایط سخت و از داخل ایران، با امضای بیانیه ها و مصاحبه های فراوان در نکوهش خشونت حکومت گفته بود؛ به واسطه ی همین حرف های انسان دوستانه اش، برای چند سالی از کار و فعالیت در ایران باز ماند و ” قصه ها ” یش را در صف ممیزی دید.
فیلم اخیر وی، چند سالی از نمایش در ایران محروم مانده و حالا برای اولین بار در ونیز به روی پرده می رود. دومین فیلمساز ایرانی ونیز که در جریان اعتراض به خشونت های خیابانی در کنار بنی اعتماد قرار می گیرد اما، در آن دوران در ایران زندگی نمی کرد و در خارج از ایران به خشونت های خیابانی خیره شده بود؛ محسن مخملباف در اقدامی جالب پا را از شیوه های مرسوم اعتراض یک هنرمند فراتر گذاشت و عملا در قامت یک مرد سیاسی ظاهر شد.
همین موضوع هم سبب شد تا فعالیت های سینمایی او برای چند سالی تحت الشعاع آثار و عقاید سیاسی اش قرار بگیرد. او که در تمام سالهای قبل هم خواهی نخواهی یک فیلمساز سیاسی به شمار می رفت و در بیشینه ی فیلم هایش ارتباط نزدیکی با سیاست داشت ( و در دوران رژیم پیشین هم روزهای زندان را تجربه کرده بود ) در فیلم آخرش هم، هم آن طور که از عنوان اثر بر می آید، یک سوژه ی کاملا سیاسی را برای روایت انتخاب کرده.
هر چند که خود آقای مخملباف این فیلم را در خدمت زندگی بهتر انسان ها معرفی کرده و گفته که در این فیلم کوشیده تا نگاه مخالف خشونت را دامنه ی وسیع تری ببخشد.
او در ادامه ی صحبت هایش با ارباب جراید، فیلمش را ” ماندلایی ” دانسته و همچنین گفته که در دنیای امروز که وحشی گری و خشونت از ارکان جدایی ناپذیرش شده، حضور تنها یک ماندلا برای برقراری صلح و آرامش کافی نیست.
وی که در فیلم های پیشینش هم به ممالک شرقی سفر کرده و در افغانستان و تاجیکستان و هند فیلم ساخته بود، این بار به گرجستان رفته و فیلم آخرش را به کمک بازیگران حرفه ای این کشور ندارک دیده. جالب اینکه تعداد این بازیگران حرفه ای در آماری جالب توجه پنجاه نفر عنوان شده.
آقای مخملباف گفته که این فیلم به تراژدی های آماده از یک انقلاب در جامعه می پردازد و دشواری های روزهای قبل و بعد از انقلاب را روایت می کند.
محسن مخملباف
محسن مخمباف که در سالهای دهه ی هفتاد از جمله ی مشهورترین فیلم ساز های ایران در میان مخاطبین غربی به شمار می رفت در سالهای دهه ی هشتاد و نود با موفقیت پیشینش فاصله ای دراز گرفت و هرگز نتوانست تا روزهای خوب قبل را تکرار کند.
فیلم های آخر او، که اجازه ی اکران در ایران نداشتند، از جانب جشنواره ی معتبر خارجی و همین طور مردم و منتقدین داخلی با واکنشی سرد مواجه شدند، تا نام او رفته رفته از صف فیلم سازهای معتبر ایران کنار رود.
حال باید منتظر اکران عمومی این فیلم در سینماهای اروپا ماند و واکنش مردم و مطبوعات نسبت به آخرین اثر او را دید تا برای قضاوت باب ادامه ی زندگی هنری او، گواه و شواهد بیشتری در دست داشت. این اکران عمومی بناست تا در روزهای اولیه ی ژانویه ی آتی و از کشور فرانسه شروع شود.
اما، سوای از محسن مخملباف و رخشان بنی اعتماد، سومین فیلمساز ایرانی حاضر در ونیز، رامین بحرانی ست که اصالتی ایرانی دارد، اما در آمریکا متولد شده و طبیعتا فعالیت های هنری اش را در آن کشور دنبال می کند. او به روایت مطبوعات یکی از مستعد ترین کارگردان های نسل جدید سینمای مستقل آمریکا محسوب می شود و نو آوری های فراوانی در نگاه سینمایی اش دارد. آقای بحرانی نیز با فیلم ” نود ونه خانه ” در جشنواره حاضر است.
شعر سیمین همه بیت الغزل معرفت است/آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
سیمین یکی از قلّه های شعر معاصر فارسی و وجود عزیزش نمونه درخشان انسانیت و شهامت بود. نور تابانی که در سراسر شعر سیمین بهبهانی می بینیم بازتابی است از شخصیت او، شخصیتی که در برابر کاستی ها نمی تواند خاموش بماند. می گوید:
کولی برای نمردن باید هلاک خموشی
یعنی به حرمت بودن باید ترانه بخوانی
اعصار تیره دیرین در خود فشرده تنت را
بیرون گرا که چو نقشی در سنگواره نمانی
این دو بیت نقطه مرکزی دایره ای است که هستی شعر سیمین بهبهانی را با همه تصویرها و ضرب آهنگ های برآمده از وزن و همنوایی کلمات در خود جای می دهد. سیمین بهبهانی به حرمت هستی ترانه می خواند و هم از این رو تمامی جلوه های هستی را، از زشت و زیبا، در شعر خود جای می دهد. شعر سیمین درختی است با شاخه های بسیار که پربارترین آنها عشق به انسان است و من از میان همه ویژگی های شعر سیمین می خواهم تنها به همین شاخه پربار اشاره کنم. از آن روزهایی که سیمین همراه با غزل دوبیتی های متوالی هم می سرود این نور و گرمی در شعرهایش احساس می شد: گرمی ناشی از عشق به انسانیت و بویژه عشق به انسانهای محروم. در همه این شعرها شاعری را می بینیم که با دردها و رنجهای انسانهای محروم و رنج کشیده جامعه نفس می کشد: شعرهایی مانند “نغمه روسبی”، “جیب بر”، “معلّم و شاگرد”، و “به سوی شهر” که در همه آنها مسائل اجتماعی و دردهای انسان نه به صورت شعار بلکه با بیانی شاعرانه و بسیار نزدیک به متن زندگی مطرح شده است. در این شعرها شاعری را می بینیم که ذهنش آمیخته است با غمنامه زندگی همنوعانش.
سالهای بعد می بینیم که سیمین تنها قالب غزل را برای بیان بر می گزیند امّا اوزان رایج را برای بیان اندیشه های خود کافی نمی بیند و به ابداع وزنهایی آغاز می کند که بتواند گردونه اندیشه ها و عواطف وسیع تر و امروزی تر باشد. درباره این وزنها به ذکر این نکته اکتفا می کنم که وزنهای ابداعی سیمین از آهنگ طبیعی کلام برخاسته است و مصراعها همه از پاره های جملاتی است که با آنها گفت و گو می کنیم. به همین دلیل در بسیاری از غزلها هیچ تغییری در بافت طبیعی جمله داده نشده است و سیمین بدون تکلف و با صمیمیت با ما گفت و گو می کند. یک قسمت از نزدیکی هایی که با شعر سیمین احساس می کنیم و عبور از پل رابطه را آسان می کند طبیعی بودن این وزنهاست و جدا نبودنشان از کلام روزمرّه. این را هم در پرانتز بگویم که گزینش غزل که یکی از فرمهای کلاسیک شعر فارسی است، آن هم در زمانی که همه شاعران به سوی شعر نیمایی جلب شده اند، خود شهامتی است، زیرا در خلاف جریان آب شنا کردن هم شهامت می خواهد و هم قدرت. و امّا محتوای غزلها: در سالهای بعد از انقلاب، و بویژه در سالهای جنگ با عراق، نبض شعر سیمین همچنان با دردهای هموطنانش همنواست. این همنوایی را از جمله در شعرهای “شلوار تا خورده دارد مردی که یک پا ندارد”، “دوباره می سازمت وطن”، و “این کجا سپیده دم است” می بینیم. در گذر همین سالهاست که سیمین در کتاب “کلید و خنجر” می نویسد: “ما نویسندگان واژگان خود را از میان دود و آتش و خون و از میان جهل و جنگ و جنون گذر داده ایم. ما نوشته ایم تاریخ را، اما نه شمار جنگ زدگان و کشتگان و شهیدان و معلولان و اسیران را بل که علل را، نفس تخریب را، چرایی ها را، چگونگی ها را. می گویید نه؟ کتابهایمان را بخوانید”. در این بیان تاریخ بسیاری از شاعران دیگر نیز با سیمین همنوایی دارند. تاریخ ارقام و آمار را ارائه می دهد و شاعر حقایق ملموس را. سیمین می گوید: “شعرهای خود را پیش رو گذاشته ام؛ از سالهای پس از ۱۳۵۷ چه می تواند باشد؟ دفترهامان را باخون نقش زدیم. بی گمان از آن همگان هم از این دست است”. می بینیم که سیمین تکروی نمی کند بلکه خودش را همراه و هم قدم با سایرشاعران می بیند.
در شعرهایی که سیمین در جریان جنگ ایران و عراق سروده است می بینیم که از تشبیهات و استعارات زیبا خبری نیست (بر خلاف غزلهای عاشقانه سیمین که مملو از زیبایی های برآمده از صنایع شعری است). در این شعرها آنچه هست جریان ساده و طبیعی زندگی است. مثل این که سنگینی و دردناکی روزهای جنگ حوصله ای یا در واقع جایی برای آرایه های شعری باقی نگذاشته است. اما تصویرهای این شعرها جاندار و طبیعی است. می گوید: “اخبار تازه چه داری؟ / امروز نوبت شیر است / خوب است و خوبتر از این / سیگار و چای و پنیر است / چیزی از جبهه شنیدی؟ / چیزی نظیر همیشه / بیداد کشته دشمن / فریاد خصم اسیر است”. می بینیم که در اینجا شعر چقدر به زنگی آمیخته است. و وقتی می گوید: “از یوسفت خبری شد؟ / دیروز نامه اش آمد”. در پشت همین ضمیر کوچک “ت” احساس شدید مادری و نوعی مهربانی توأم با درد نهفته است. همین “ت” کوچک چندین لایه احساس به این مصرع می دهد. و باید توجه کرد که در اینجا سیمین چگونه قالب کلاسیک را که سطح زبان ادبی است و زبان فاخر ادبی می طلبد با سطح دیگری از زبان یعنی خودمانی ترین و صمیمی ترین سطح زبان گفتاری در هم آمیخته است، بی آن که ناهماهنگی و جدایی بین این دو سطح احساس شود. این خود هنر بزرگی است.
در همین سالها در شعر دیگری از سیمین می خوانیم: “این سال چارم جنگ است / اخبار ساعت شش گفت / تصمیم صلح ندارند / این رأی مرشد پیر است / دیگر نمانده جوانی / کودک ذخیره جنگ است / این رودخانه بتدریج / با خون ادامه پذیر است”. در شعر دیگری، شعری که زندگی در آن جریان دارد، می گوید: “امروز برف می بارد / یک ظرف آش دلخواه است / با گوشت؟ / نه، چه می گویی؟ / دستم ز گوشت کوتاه است / سبزی؟ زیاد هم بد نیست / سبزی میان یخبندان / زرد و گران و آلوده / یک مشت گل پر از کاه است”. در ادبیات فارسی داریم شعرهایی که مضمونشان گفت و گوی بین دو نفر است: “گفتم غم تو دارم / گفتم غمت سر آید / گفتم که ماه من شو / گفتا اگر بر آید”. اما در اینجا سیمین “من گفتم و او گفت” را حذف کرده است؛ و با این همه طبیعت مکالمه در شعرش هویداست.
یکی از خصوصیتهای والای شعر سیمین در آن است که او در خارج از چهارچوب ایدئولوژیک با ما سخن می گوید و شعرش تنها سرشار از عواطف انسانی است. در “کلید و خنجر” می نویسد: “انقلاب به ثمر می رسد / عکس هول انگیز کشتگان / چاپ شد در فوق العاده ها / در دست پیر و جوان می چرخد / فریاد می زنم نمی توانم ببینم / جنازه بر زمین است / که بر خطوط مهیبش / گلوله نقطه چین است”. در جای دیگری از “کلید و خنجر” می خوانیم: “در اریبهشت ۵۹ روح جنگ طلبی را در شاگردانم، از پسر و دختر، مشاهده می کنم. وحشت زده می گویم: ای کودک امروزین / دلخواه تو گر جنگ است / من کودک دیروزم / کز جنگ مرا ننگ است”. می بینیم که سیمین کسانی را که مخالف او فکر می کنند محکوم نمی کند و بدین ترتیب در شعرش وسعت را ارائه می دهد. این وسعت نظر و سعه صدر را حتی در مورد کسانی دارد که با او به دشمنی برخاسته اند. سیمین در یکی از غزلهایش هنگامی که بعضی از نشریات نیش قلم او را متوجه او کرده اند می گوید: “مار اگر خانگی است در امان می گذارمش / گرچه بیداد می کند همچنان دوست می دارمش” این نوعی تفکّر مسیحایی است، تفکّری که از عشق و محبت سرچشمه می گیرد، آن هم در زمانه ای که کینه و انقامجویی تجویز می شود. هر کسی نمی تواند این ظرفیت، این قابلیت، و این بزرگواری را داشته باشد.
در ابتدا گفتم که یکی از ویژگی های شعر سیمین دفاع از محرومان جامعه است و البته شعر سیمین نمی تواند خالی از دفاع از کسانی باشد که بر آنها ستم مضاعف رفته است – یعنی زنان. سیمین در کولی واره هایش، که به گفته خودش می تواند در وجود “او” چه آسان بسراید و به نظر من اوج زبان شعری سیمین است، از بار ظلمی که زنان در قرنهای گذشته بر دوش کشیده اند سخن می گوید. در “کولی واره چهارم”: “جور قرون گذشته / ره جسته در استخوانت / با این دمل برنیاید / نشترگذار زمانه”. در “کولی واره پانزدهم” می گوید: “بالا گرفته کار جنون / کولی، دوباره زار بزن / بغض فشرده می کشدت / فریاد کن، هوار بزن / آتش گرفته جان و تنت / پوشیده بس نشد سخنت؟ / شد تیره جان روشن تو / این پرده را کنار بزن / حق حق فکنده حق طلبی / آخر نه کم ز مرغ شبی / دیوار خامشی بشکن / گلبانگ یار یار بزن”. و در کولی واره یازدهم می بینیم که چگونه زشتی و قباحت سنگسار را با زبانی سرشار از عاطفه بیان می کند. این کولی واره این گونه آغاز می شود: “سوار خواهد آمد / سرای رفت و رو کن / کلوچه بر سبد نه / شراب در سبو کن”. و چند مصراع بعد: “زگوشه خموشی / سه تار کهنه برکش / سرودی از جوانی / به پرده جست و جو کن / سکوت سهمگین را / از این سرا بتازان / بخوان، برقص، آری / بخند و های و هو کن / سوار چون در آید در آستان خانه / گلی بچین و با دل نثار پای او کن / سحر که حکم قاضی رود به سنگسارت / نماز عاشقی را به خون دل وضو کن”. به پایان این کولی واره که می رسیم مثل این که در فضای شعر حافظ تنفس می کنیم. سیمین در پایان این شعر کلماتی را که در محدوده کلمات مذهبی هستند به کار می برد، مانند نماز و وضو. اما در بافت کلام با به کار بردن کلمه “عاشقی” به همراه نماز و خون دل برای وضو زهر معنای مذهبی را می زداید و نماز و وضو را در هاله معانی جدید قرار می دهد که با پاکی و فداکاری همراه است.
آخرین نکته ای که می خواهم در این باره بگویم آن است که ممکن است ممکن است گفته شود که این گونه غزلهای اجتماعی هنگامی که شرایط اجتماعی تغییر کند ممکن است اثر خود را از دست بدهند. این سخن در مورد شعر هایی که بظاهر شعر هستند اما از جوهر شعر تهی هستند صادق است ، اما در مورد شعرهای سیمین چنین نیست. در اینجا می رسیم به این نکته که آنچه شعر را پایدار نگاه می دارد زیبایی ای است که شاعر در بیان و بافت شعر عرضه می کند و شعرهای اجتماعی سیمین از این خصوصیت برخوردارند.
امروز شنبه ۳۰ اوت برابر با ۸ شهریور ماه روز جهانی قربانیان ناپدید شدن های اجباری (International Day of the Victims of Enforced Disappearances)، توسط مجمع عمومی سازمان ملل نامگذاری شده است. مبارزه با ناپدید شدن های اجباری توسط خانواده های قربانیان و نهادهای غیر دولتی در برخی از کشورهای آمریکای لاتین از جمله کلمبیا، بولیوی، آرژانتین و شیلی در سال ۱۳۵۹ آغاز شد. اعلامیه جهانی حمایت از اشخاص ناپدید شده اجباری طی قطعنامه شماره ١٣٣/۴۷ مجمع عمومی سازمان ملل متحد در ١٨ دسامبر ١۹۹٢ به تصویب رسید، که در آن شیوه سیستماتیک ناپدید شدن های اجباری توسط دیکتاتورهای نظامی جرم علیه بشریت تلقی شده است. در طی ۲۲ سال گذشته قطعنامه های متعددی در این مورد توسط سازمان ملل تصویب شده است. از جمله قطعنامه شماره ۲۰۹/۶۵ که در دسامبر سال ۲۰۱۰ تصویب شد که ۳۰ اوت را بعنوان روز جهانی قربانیان ناپدید شدن های اجباری نامگذاری نمود.
خبر کوچ ابدی سیمین بهبهانی به جهان دیگر؛ با گستره ی وسیعی در مطبوعات غربی بازتاب پیدا کرد؛
در همین باب؛ بیشینه ی روزنامه های تراز اول بریتانیا علاوه بر ذکر خبر، گزارشی از زندگی و آثار و احوال غزل بانوی ایران را هم برای خوانندگانشان مهیا کردند.
یادداشت پیش رو، ترجمه ی مقاله ای از روزنامه ی تایمز لندن است که در شماره ی روز بیست و پنجم اوت این نشریه به چاپ رسیده است. لطفعلی خنجی، مترجم کهنه کار ساکن لندن، زحمت این ترجمه ی شیوا را عهده دار شده و با دقت و وسواس همیشگی اش این مطلب را برای استفاده ی مخاطبین فارسی زبان؛ آماده کرده و به دست ما سپرده. ” خلیج فارس ” ضمن سپاس از لطف او؛ این مطلب را در ضمیمه ی فرهنگی اش به چاپ می رساند…
دوران زندگی حرفه ای اش کوتاه بود. بسیار کوتاه. اما او در همین مجال اندک، تاثیری شگرف بر موسیقی محلی و مردمی کشورش گذاشت و بسیاری از ترانه های همیشه سبز تاریخ را برای صندوق خانه ی فرهنگ آدمیزاد باقی گذاشت.
حرف از پتسی کلاین، بانوی موسیقی محلی و مردمی آمریکاست که در میانه های سومین دهه ی زندگی اش، و با حادثه ی سقوط هواپیما دنیای زنده ها را بدرود گفت و رفت.
ترانه ی اخیر از جمله ی شیرین ترین و دلنشین ترین عاشقانه های اوست که علاوه بر صدای زنانه و مهربان، از نعمت ترانه ی ناب و موسیقی تاثیر گذار هم بهره گرفته تا این طور یکی از برترین و فاخر ترین عاشقانه های دنیا را بسازد.
متن ترانه، ترجمه ی فارسی و ویدئوی اجرای او، همه در زیر آورده شده اند. بخوانید و ببینید و گوش کنید و با ساده ترین و ممکن ترین حیلت به جنگ ناملایمات زندگی روید، که به قول شاعر ما نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ؛ اندوه می برند از خاطر تنگ.
دیگر اینکه، مجله ی موسیقیایی چمتا در برنامه ای این هفته اش به سراغ زندگی و آثار و احوال این خواننده ی بزرگ رفته و ترانه های ماندگار او را معرفی کرده. وقت اگر یارتان بود؛ لذت شنیدن موسیقی او را از روح و جانتان دریغ نکنید.
این برنامه، عصر شنبه به وقت بریتانیا به روی آنتن تلویزیون جهانی ایران فردا می رود. شما همچنین می توانید ویدئوی این برنامه و بایگانی تمام برنامه های پیشین را در صفحه ی مربوط به چمتا در سایت ایران فردا و همین طور صفحه ی رسمی این برنامه در شبکه ی ارتباط اجتماعی فیس بوک پیدا کنید.
I fall to pieces
من خرد می شم
Each time I see you again
هر دفعه که تو رو دوباره می بینم
I fall to pieces
من خرد می شم
How can I be just your friend?
آخه چطور من می تونم فقط یه دوست معمولی تو باشم
You want me to act like we’ve never kissed
تو می خوای که من یه جوری رفتار کنم انگار که ما هیچ وقت همدیگه رو نبوسیدیم
You want me to forget (to forget)
تو می خوای که همه چی رو فراموش کنم
Pretend we’ve never met (never met)
وانمود کنم که هیچ وقت تو رو ندیدم
And I’ve tried and I’ve tried, but I haven’t yet
و من هی سعی کردم و سعی کردم اما هنو نتونستم
You walk by and I fall to pieces
تو که از کنارم رد می شی من خرد می شم
I fall to pieces
من خرد می شم
Each time someone speaks your name (speaks your name)
هر بار که یکی اسم تو رو می آره
I fall to pieces
من خرد می شم
Time only adds to the flame
و زمان فقط کارم رو زارتر می کنه
You tell me to find someone else to love
تو بهم گفتی که یه یار تازه پیدا کنم
Someone who’ll love me too (love me too)
یکی که من رو دوست داشته باشه
The way you used to do (used to do)
همون جوری که تو داشتی
But each time I go out with someone new
اما هر بار که با یه آدم تازه می رم بیرون
You walk by and I fall to pieces
تو از کنارم رد می شی و من تیکه نیکه می شم
You walk by and I fall to pieces
تو رد می شی و من داغون می شم
روزهای پایانی آگوست مصادف است با زادروز “خورخه لوییس بورخس” نویسنده و شاعر برجسته ی آرژانتینی. کسی که خود درباره ی زادگاه اسرار آمیزش چنین می گوید:
“در بوینوسآیرس زاده شدم؛ درست در دل آن شهر؛ به سال ۱۸۹۹؛ در خیابان توکومان؛ میان خیابانهای سوییپاچا و اسمرالدا؛ در خانهای کوچک و نامشخص که به والدین مادرم تعلق داشت. حتماً خیلی زود به محله پالرمو نقل مکان کرده بودیم؛ چون خاطرات نخستینٍ من از آنجا، از خانه دیگری است با دو حیاط خلوت؛ باغی با تلمبهای بادی و تکهزمینی بایر، در طرف دیگر باغ. پالرمو در آن زمان -پالرمویی که ما در آن زندگی میکردیم – در حاشیه بیبرگ و بار شمالی قرار داشت و بسیاری از مردم، شرمندهتر از آن که بگویند در آنجا سکونت دارند، بهطور گنگ میگفتند که در شمال شهر زندگی میکنند. در پالرمو، مردمی بیچیز و معمولی زندگی میکردند؛ اما عناصر نامطلوبتری هم بودند. پالرموی اراذل هم بود که کومپادریتوس خوانده میشدند و به سبب چاقوکشیهایشان مشهور بودند؛ اما فقط بعدها پالرموی آنان تخیل مرا به خود مشغول داشت؛ چون منتهای سعی خودمان را میکردیم – سعی بلیغمان را- تا آن را نادیده بگیریم. برخلافِ همسایه مان اواریستوکاریهگو، که نخستین شاعر آرژانتینی بود که امکانات ادبی موجود در آنجا را کشف کرد.”
خورخه لوییس بورخس
پدر و مادر بورخس با آن که هر دو از افراد تحصیل کرده و اهل کتاب آن روزگار به شمار می رفتند، اما نمادی از تقابل ایدئولوژی ها، فرهنگ ها و عقاید متضاد بودند. تضادهایی که منجر به شکل گیری شخصیت خاص بورخس گشت و “افسانه ی زندگی” او را رقم زد. او از سویی تاریخچه ی خانواده ی مادری کاتولیک و متعصبش را ورق می زد و خاطرات حماسه گونه ی آنان درباره ی شرکت در فتوحات نظامی، جنگهای داخلی و مبارزات استقلالطلبانه ی آرژانتین را مرور می کرد و از سوی دیگر با خاندان انگلیسی تبار و پروتستان پدری اش رو به رو بود که از سوی کاتولیک های قشری به ارتداد و بی خدایی متهم می شدند.
پرورش در این دنیای سراسر ماجرا و همهمه ، رویارویی با این ایدئولوژی های دوگانه و آموزش همزمان دو زبان انگلیسی و اسپانیایی، زمینه ی اصلی رشد فکر و شکل گیری تخیلات قوی بورخس را فراهم ساخت و او را از همان کودکی به دنیای پر رمز و راز و پیچیده ی ادبیات علاقه مند نمود.
او تفکرات ذهن متلاطم و عاری از تعصبش را با تجربه های زندگی خویش ترکیب کرده و با زبان شاعرانه اش آراسته است، به گونه ای که خود او بعدها در مصاحبه هایش این دوگانگی فرهنگی و ذهنی را دستمایه ی خلق آثار خود عنوان کرد.
بورخس، در سال ۱۹۰۸ زمانی که نه سال بیشتر نداشت، ترجمه ی اثری از “اسکار وایلد” با نام ” شاهزاده ی خوشبخت” را در روزنامه ای محلی به چاپ رساند . او سپس در سن پانزده سالگی به همراه خانواده اش عازم اروپا شد و در سویس به ادامه ی تحصیل مشغول شد. این سفر که موجب آشنایی او با زبان فرانسه و فراگیری زبان آلمانی بود، او را به مطالعه ی آثار فیلسوفانی چون نیچه و شوپنهاور علاقه مند ساخت. بورخس پس از آن در سال ۱۹۱۹ و درطی اقامتی یک ساله در اسپانیا موفق به چاپ شعر “سرودی برای دریا” در مجله ی گارسیا شد و دو کتاب دیگرش که یکی شامل مقالاتی سیاسی و دیگری مجموعه شعری با نام “سرودهای سرخ” بود را پیش از به چاپ رساندن نابود کرد.
اما بازگشت بورخس به آرژانتین مصادف بود با شعله ور شدن آتش قلم شور انگیزش. تا جایی که او در بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۰ علاوه بر چاپ هفت کتاب – مشتمل بر چهار جلد مقالات و سه مجموعه شعر” موفق به تاسیس سه مجله و همکاری منسجم و منظم با دوازده نشریه شد.
آغاز کار بورخس به عنوان داستان نویس به حدود سن چهل سالگی او باز می گردد، داستان های کوتاهی چون تلون، اوکبار، اوربیس ترتیوس، کتابخانه بابل، بختآزمایی بابل، ویرانههای مدور و…که انقلابی در فرم داستان کوتاه کلاسیک ایجاد کردند و او را به نویسنده ی پست مدرن را ملقب ساختند. خود او در باره ی علاقه اش به داستان کوتاه و گریزش از رمان نویسی چنین می گوید:
“در طول یک دوره زندگی که وقف کتاب شده است، من فقط معدودی رمان خواندهام و بیشتر موارد هم تنها از سر وظیفه خودم را به صفحات آخر رمان رساندهام. در عین حال، همیشه خواننده و بازخواننده داستانهای کوتاه بودهام… با اینحال در مقام نویسنده، سالها فکر میکردم که نوشتن داستان کوتاه از من ساخته نیست و تنها پس از یک سلسله تجربههای خجولانه، طولانی و بسته، در زمینه هنر روایت بود که نشستم تا داستان واقعی بنویسم. شش سال از ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۳ طول کشید تا از طرح بسیار خودآگاهانه مردان جنگیده به نخستین داستان کوتاه سرراستم، مردی از گوشه خیابان برسم… روی هر صفحه حسابی عرق میریختم؛ هر جمله را با صدای بلند میخواندم…”
“هرگز رمان ننوشتهام. چه به نظر من رمان برای نویسنده نیز همچون خواننده در نوبتهای پیدرپی موجودیت مییابد. حال آن که قصه را میتوان به یکباره خواند. به قول پو: چیزی به نام شعر بلند وجود ندارد”
خورخه لوییس بورخس از جمله مخالفان سرسخت فاشیسم و از منتقدین جدی پرون – دیکتاتور آرژانتین- بود، مخالفتی که در سال ۱۹۴۶ منجر به برکنار شدن وی از سمتش در کتابخانه ی شهرداری و انتقال او به شغل سطح پایین بازرس ماکیان و خرگوشها دربازارهای عمومی شد.
بورخس از همان آغاز شکل گیری گروه های فاشیستی و ضد یهود در آرژانتین به نهضت هایی پیوست که در جهت تقبیح جنگ با یهود و مخالفت با نازیسم مبارزه می کردند. از جمله ی این فعالیت هامی توان به رایزنی او در کمیته ی مخالفان جنگ علیه یهود و قبول عضویت در تشکیلات “نخستین کنگره مبارزه با نژادپرستی” اشاره کرد. اما بورخس به همان اندازه که از این نژاد پرستی رنج می برد، از هرج و مرج و آشوبی که گریبان گیر آرژانتین شده بود نیز آزرده خاطر و بیزار بود، تاجایی که به علت مخالفت جدی اش با مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین – به رهبری چه گوارا – از سوی سوسیالیستها “نویسنده ی راست گرا” لقب گرفت و ازطرف منتقدان نویسنده ای نام گرفت که گرچه ناسیونالیست نبود اما به دموکراسی هم اعتقاد نداشت. بورخس در این دوران علاوه بر انتشار مقالات سیاسی و جدلی، آثار متعدد خود اعم از شعر و داستان را نیز منتشر ساخت. آثاری که در آنها مسائل سیاسی و اجتماعی عصر خود را به نمایش کشید و زشتی و پلشتی توتالیتاریسم، نازیسم و نژاد پرستی را عیان کرد:
وقتی به صلیبم میکشند، من باید صلیب و میخ ها باشم
وقتی جام را به دستم میدهند، من باید دروغ باشم
وقتی در آتشم میافکنند، من باید دوزخ باشم.
من باید هر لحظهی زمان را نماز بگزارم و سپاسگزارش باشم
من از همهی اشیاء تغذیه میکنم.
وزن دقیق کائنات، تحقیر، هیاهو
من باید مدافع زخم های خود باشم.
نه شفا میطلبم و نه بیماری
من شاعرم.
در سال ۱۹۴۴ بورخس مجموعه داستان “موجودات تخیلی” را چاپ کرد، کتابی مشتمل بر هفده داستان که به خوبی سبک خاص بورخس را به نمایش در می آورد. سبکی ادبی و فلسفی که با وهم و عناصر مابعد الطبیعه آمیخته شده و با استدلالهایی فریبنده خواننده را حیرت زده می کند. او در این کتاب از موجودات اساطیری و متون قدیمی یهود سخن می گوید که زاییده ی ذهن انسانها در طول اعصار متمادی هستند.
لیلا سامانی – نویسنده مقاله
بورخس در سال ۱۹۵۰ به ریاست کانون نویسندگان آرژانتین انتخاب شد؛ اما این کانون نیز از آنجا که به یکی از معدود سنگرهای ضد دیکتاتوری بدل شده بود، بسته شد.
پس از وقوع انقلاب در سپتامبر سال ۱۹۵۵ و به قدرت رسیدن ژنرال ادواردولوناردی بورخس به ریاست کتابخانه ملی آرژانتین منصوب شد و درست یک سال بعد، نامزد احراز کرسی استادی ادبیات انگلیسی و امریکایی در دانشگاه بوینوسآیرس شد و در آن دانشگاه استخدام گشت.
از دیگر آثار این نویسنده آرژانتینی میتوان به کتابهای “الف و چند داستان دیگر”، “هزار توهای بورخس”، “کتابخانه بابل”، اطلس “، “ویرانههای مدور” و “اولریکا وهشت داستان دیگر” اشاره کرد. آثاری که به علت غنای فرهنگ و اندیشه ی نویسنده اش در زمینه های فلسفی، اساطیری و ادبیات کهن عبری، مسیحیت و اسپانیایی آنها را مبدل به آثاری اسطوره ای ساخته است:
اعمال ما، راه خود را دنبال میکنند
راهی که بی پایان است.
من شاه خود را کشتم
تا شکسپیر بتواند تراژدی آن را بسراید.
* کتاب اول موسی. باب چهارم. آیه ی هشتم
در نخستین صحرا بود
دو بازو، سنگی بزرگ را پرتاب کرد.
فریادی نبود، خون بود.
آنجا نخستین مرگ بود.
من نمیدانم، هابیل بوده ام یا قابیل.
بورخس به علت یک بیماری ارثی خانوادگی ، حدود نیمی از عمر خود را در نابینایی به سر برد، او تا شصت سالگی نزد مادرش زندگی کرد و در کسوت “هومر” زمانه بخش بزرگی از آثار خود را در تاریکی خلق کرد. او که سی سال پایانی عمرش را با چشمانی بی نور گذراند، در همین سالها به اوج شهرت و محبوبیت رسید، جوایز مختلف گرفت (جایزه ادبی ناشران اروپایی- ۱۹۶۱) و برای ایراد سخنرانی مدام به اروپا و امریکا دعوت میشد، اما اغلب آه میکشید و از این که دیگر نمیتوانست کتاب بخواند، رنگها را تشخیص دهد و هرم ، ساعت شنی و نقشههای جغرافیایی را ببیند اندوهگین بود، خودش می گفت:
“شهرت نیز همچون کوری بهتدریج به سراغم آمد. هرگز آن را انتظار نداشتم. هرگز آن را نجسته بودم. نستورایباررا و روژهکایوا که در نخستین سالهای دهه ۱۹۵۰ جرئت کردند و آثار مرا به زبان فرانسه ترجمه کردند، نخستین حامیان من بودند. به گمان من، اقدام پیشاهنگانه آنان راه را برایم هموار ساخت تا در سال ۱۹۶۱ با ساموئل بکت در جایزه فورمانتور شریک شوم”
این نویسنده کمی پیش از مرگش با “ماریاکوداما” همبازی و دوست دوران کودکی اش ازدواج کرد و سرانجام در ۱۴ ژوئن ۱۹۸۶ در ژنو در گذشت:
حتی یک ستاره در شب نمی ماند
شب نخواهد ماند
من می میرم، و با من، وزن ،
جهان بی تحمل نیز.
من پاک می کنم ، اهرام را ،
مدالهای عظیم را،
جهان و چهره ها را.
من باید گذشته ی انبار شده را پاک کنم.
باید از تاریخ غبار بسازم، غبار از غبار.
هم اکنون به آخرین غروب می نگرم.
آخرین پرنده را می شنوم.
پوچی را به کسی نمی دهم.
مراسم به خاکسپاریش را نگاه میکنم بسیاری از آنها ئی که دوستشان دارم آنجایند. دولت آبادی، مجابی، استاد شجریان و همایونش، شهرام جان ناظری، پوری بنائی عزیز، باباچاهی، فخرالدینی، علی دهباشی و … رژیم مجال دفن اورا در امامزاده طاهر نداده بود و خیلی از یارانش در اعتراض به اینکار به بهشت زهرا نرفتند. نوبت بعدی کیست ؟ اینهمه عشق را در خانه پدری به خاک می سپارند و ما چشم انتظار بعدی تا کی وقتمان برسد.
هرروز یکیشان میرود. مرگ معصوم پانزدهم، مادر بزرگم را میگویم، یکسال از من پنهان داشتند و بعد یکی پس از دیگری. خانم رفت، میرزا عبدالله خان چیتگر نیای مادری، مریم خانم عزیمی مهاجر باکو که بزرگمان کرده بود، محمد برادرم و بعد همه آنها که دوستشان داشتم. اخوان ،سعیدی سیرجانی، جعفر رائد ، شاملو، آتشی ، مشیری ، نگهبان، فروغی، گلشیری، فروهرها، حسنعلی خان صارم کلالی ،احمد اللهیاری که سرافکنده رفت، احمد کسیلا و… و در غربت تبعید، قاسملو، بختیار، بنی احمد، مدنی، نزیه، شرفکندی، مظلومان ، فرخزاد، برومند، پورداد و …حالا سیمین بانو رفته است. نخستین بار من با این لقب خطابش کردم و چقدر به دلش نشست. همه جا میگفت به آشنا و غیر که علیرضا مرا سیمین بانو خواند، مادرایران را که افزودم سرور گرفت، زیباتر شد. در هتل هیلتون اولمپیای لندن اقامت داشت، با جمال بزرگزداه رفتیم و همراه علی پسرش که مهربانترین و فداکارترین پسر بود برش داشتیم و به سفره خانه ای رفتیم. آنشب آنقدر خواند و سرود که سپیده سر زد و ما در هوای شب بودیم.