خانه » بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ (برگ 20)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ

چرا خمینی را تحریف می‌کنند و از او لیبرال و سکولار می‌سازند؟ اکبر گنجی

asdtabidfeb

زمامداران جمهوری اسلامی طی ۲۶ سال گذشته بر سر نظرات آیت‌الله خمینی درگیر نزاع دائمی بوده و هستند. این مسئله آن قدر واجد اهمیت بود و هست که آیت‌الله خامنه‌ای کل سخنرانی بیست و ششمین سالگرد در گذشت آیت‌الله خمینی- در ۱۳۹۴/۰۳/۱۴- را به موضوع “تحریف امام” اختصاص داد.

پیشینه نزاع

پس از آغاز رهبری آیت‌الله خامنه‌ای حذف جریان “چپ”‌های مسلمان دهه شصت- اصلاح‌طلبان بعدی- شروع شد. از همان زمان چپ‌ها با استناد به سخنان آیت‌الله خمینی و سوابق نزدیک خود به او، به دفاع از خود پرداخته و نظام را به انحراف از خط امام متهم کردند.
در یک مورد آنان سخنانی از آیت‌الله خمینی نقل کردند که با مشی جدید سازگار نبود، آیت‌الله جنتی تعابیر تند و اهانت‌آمیزی در نماز جمعه به کار برد و گفت که از کفن پوسیده سخن در می‌آورند. مهدی کروبی به عنوان رئیس مجلس، پاسخ تندی به او داد.
در دهه هفتاد، آیت‌الله مصباح یزدی به تفسیر آرای آیت‌الله خمینی پرداخت و اصلاح‌طلبان به او تاختند که چهره‌ای مخدوش از “امام راحل” ارائه می‌کند. آیت‌الله مصباح یزدی معتقد بود که سخنان آیت‌الله خمینی در پاریس را نباید نظرات واقعی او به شمار آورد، برای این که در برابر دشمنان جهانی و داخلی، و برای پیروزی انقلاب، سخنانی باب میل و مذاق آنها بر زبان جاری می‌ساخت. امام واقعی و حقیقی معتقد به حکومت اسلامی و ولایت‌فقیه بود که مشروعیت خود را از خداوند گرفته و انکار آن به شرک می‌انجامد.

بیشتر بخوانید »

ایران از نگاه یک خبرنگار غربی / محمد سفریان

شادی در خانه و غم در خیابان
گفت و گو با پیترو مستورتزو؛ برندهی بهترین عکس خبری سال

چند ماهی آن سوتر از آن خرداد و آن روزهای تلخ؛ خبر آمد که جایزهی بهترین عکس خبری سال؛ به یک عکاس ایتالیایی رسیده؛ آن هم به خاطر عکس گرفتن از هنگامه های ناخوش کوچه پس کوچه های ایران؛ در این میان عکسی که عنوان برترین عکس خبری سال را از آن خود کرده بود هم، تصویری در خود داشت از پشت بام های شهر. از زنان و مردانی که “الله اکبر” می گفتند و حکومتی که با شعار الله اکبر به قدرت رسیده بود حالا هم این بانگ عتراضی را تاب نمی آورد.
از قضای روزگار در آن روزها برای تعطیلات در رم بودم. خبر را که خواندم و نام عکاس را که پیدا کردم، از دوستان قدیم و بچه های مطبوعات، شماره‌ی تماسی از او جستم و با او که تازه چند ماهی بود از ایران برگشته بود، قراری ساز کردم.
قرارمان شد یک کافه ی دنج و آرام در محله ی زیبای ” ترستوره “؛ روز موعود، من و دوست عکاسم “محمد صادقی” راهی محل قرار شدیم تا با مردی صحبت کنیم که در قامت یک روزنامه نگار– عکاس به ایران رفته بود و توانسته بود تا برترین گزارش تصویری را برای تاریخ و آیندگان ثبت کند.

a

خوب در خاطر دارم که داور مسابقات از “انرژی” عکس گفته بود و حالتی که داشت که به قول او بیان کننده‌ی یک اتفاق مهم تاریخی بود.
پیش تر، صورت خلاصه ای از این گفت و گو را در سایت روز آنلاین به چاپ رساندم، اما پرونده ی خلیج فارس، فرصتی شد تا هم خاطرات آن روزها را ورق بزنم و هم صورت کامل تری از آن گفت و گو را آماده کنم.
یک سری از عکس های پیترو هم؛ هدیه‌ی او به من بود که تا به حال در هیچ سایت فارسی زبان به چاپ نرسیده؛ انگار که قسمت خواننده‌های خلیج فارس بود و مال روزگاری دیگر… با هم شرح این گفت و گو را می خوانیم…

پیتروی عزیز؛ پیش از اینکه سووالاتم را مطرح کنم، لطفا کمی بیشتر از خودت بگو…
بله من “پیترو مستورزو”، فارغ التحصیل روابط بین الملل در شاخه علوم سیاسی از دانشگاه ناپل هستم. از سال های نوجوانی به عکاسی علاقه داشتم، تا اینکه در سالهای آخر دانشگاه، دیگر مطمئن شدم که می خواهم تنها عکاسی کنم. یعنی می خواستم از چیزهایی که در دانشگاه یاد گرفته بودم برای عکاسی بهتر استفاده کنم؛ برای همین بعد از دانشگاه به رم آمدم و رفتم یک دوره کلاس عکاسی شبانه… از همین کلاس های دولتی، بعد هم یک دوره ی کارآموزی خبرنگاری گذراندم و آرام آرام وارد دنیای خبرنگاری و عکاسی خبری شدم.
خب، بریم سراغ سفرت به ایران. برای شروع دو تا سئوال کوتاه دارم: چرا ایران و چرا دوره انتخابات؟
چرا ایران؟ خب، پیش از همه اینکه من در دوران دانشگاه، مطالعات اصلی و پایه ای ام روی خاور میانه بود و بعد هم کشورهای اطراف دریای خزر، برای همین به ایران علاقه مند بودم، به تاریخ دیروزش و نقش امروزش در منطقه. حالا چرا دوره انتخابات: باید بگویم که من از چند سال قبل دوست داشتم به ایران سفر کنم، مثلاً پارسال همین موقع ها که سی امین سالگرد انقلاب اسلامی بود. اما هر بار موفق به سفر نمی شدم تا اینکه سرآخر توانستم یک ویزای توریستی بگیرم. حوالی انتخابات بود و برای من جالب بود که از ایران و حواشی انتخابات ریاست جمهوری عکس بگیرم و با یک تیر دو نشان بزنم. این شد که درهمان روزهای انتخابات به ایران سفر کردم.

iran-34

سفرت قبل از روز انتخابات بود یا بعدش؟
من دقیقاً پانزده روز قبل از انتخابات به ایران رفتم و تا ۱۵ روز بعدش هم آنجا بودم.
حالا قبل از اینکه از سفرت و اتفاقات ایران صحبت کنیم، کمی از روزهایی بگوکه هنوز ایران رو از نزدیک ندیده بودی. می تونی بگی آن روزها چه تصویری از ایران داشتی؟
بله؛ برای ما که خبرهای ایران را از طریق روزنامه ها دنبال می کردیم، بیشتر از همه حرف‌های احمدی نژاد جالب بود. کسی که حرف از نابودی اسراییل می‌زد و انرژی اتمی. ایران با اخبار ضد اسراییلی و انرژی اتمی‌اش در دنیا مطرح بود و رئیس جمهوری که انگار با صلح و آرامش میانه‌ی خوبی نداشت.
و بعدش؛ وقتی ایران واقعی رو دیدی، چه فرقی بین تصاویر ذهنی ت و ایران واقعی پیدا کردی؟
اول این روبگم که من تا قبل از سفر، ایرانی های زیادی را نمی شناختم. شاید تنها یکی دو نفر که در رم با آنها آشنا شده بودم. برای همین دو روز اول را در هتل بودم. اما بعد از دو روز اینقدر دوست پیدا کردم که تا آخر سفر دیگر هیچوقت نرفتم هتل. کلی دوست پیدا کردم و کلی شباهت میان زندگی ایرانی ها و ایتالیایی ها دیدم. عالی بود. عاشق مردم ایران شده بودم. شاید اولین چیزی که توجه من را جلب کرد فرق زیاد میان زندگی اجتماعی و زندگی خصوصی مردم بود. یک فرق وحشتناکی این وسط بود. مردم در خیابان یه جور دیگه بودند. انگار می ترسیدند. نمی دانم. اما به نظر من شناختن شخصیت واقعی یک ایرانی، کار خیلی سختی است. مخصوصاً زن های ایرانی که آزادی های طبیعی انسانی را هم نداشتند و در خیابون به کل یکی دیگر می شدند. با تمام این حرف ها وقتی وارد خانه ایرانی ها شدم، یک ایران دیگر را کشف کردم. ایرانی شاد. ایرانی در پی آزادی. غذا و موسیقی خوب. یک فرهنگ خاصی در خانه ها حاکم بود. قدمتش را می توانستی حس کنی. ایرانی ها غربی نشده بودند. نمی خواستن هم که غربی بشوند. فرهنگ خاص خودشون را داشتند. این طور خلاصه کنم که مردم در زندگی اجتماعی افسرده و غمگین بودند و در خانه ها شاد و خوشحال…
حالا اگر موافق باشی این سفر از خیابان به خانه را ادامه بدهیم و برسیم به پشت بام ها. پشت بام هایی که یکی از موضوعات عکاسی توشدن. چه چیزی توجه تو رو به پشت بام ها جلب کرد؟
یک شب در خانه نشسته بودیم و گپ می زدیم که یکهو صدای بلند ناله و فریاد شنیدیم. من اول ترسیدم. فکر کردم شاید برای کسی اتفاقی افتاده که این جور فریاد می زند. بعد یواش یواش صداها زیاد شد. من از دوستانم پرسیدم جریان چیست، آنها هم توضیح دادند که مردم برای اعتراض به حکومت « الله اکبر» می گویند. گفتم پس همین الان برویم بالای پشت بام،می خواهم از نزدیک ببینم و عکس بگیرم. وقتی رفتیم روی پشت بام برای چند ساعت اول پاهایم می لرزید. مردم با فریادهای “الله اکبر”شان با هم گفت و گو می کردند. من از شدت هیجان به خودم می لرزیدم. مکالمات روی پشت بام ها هم جالب بود. به من گفتند که این فریادها پیشنهاد آیت الله خمینی بوده، برای اعتراض به دیکتاتوری شاه. آنجا تاریخ را حس می کردم. می شد حدس زدم که اتفاق خاصی قرارست بیفتد… مردم برای آزادی فریاد می کشیدند و مرگ بر دیکتاتور می گفتند. انگار خود تاریخ بود.

iran-44

متوجه شدی که مردم با این الله اکبرها و اعتراض ها دنبال چه بودند؟
تا جایی که من فهمیدم، مردم در پی یک انقلاب کلاسیک نبودند. به نظر من بخش غالب مردم، خواستار یک دولت اصلاح طلب بودند. حکومتی با دیکتاتوری کمتر و آزادی بیشتر و دموکرات تر.
کمی هم درباره جایزه تان بگویید؛ این جایزه نصیب کسی شد که در ایران توریست بود، در حالی که عکاس های ایرانی از بردن این جایزه باز ماندند. فکر می کنی چه عواملی نگاه یک توریست رو از یک نگاه بومی متمایز می کنه؟
می دانید به نظر من نگاه توریست با نگاه بومی خیلی فرق می کند؛ مثلاً، من دیدم که عکاس های خارجی به ناپل آمدند و چیزهایی را دیدند که من ناپلی هیچ وقت ندیده بودم. فرق دیگر شاید در شیوه تعریف کردن باشد، یقیناً یک عکاس ایرانی، احساسات بسیار قوی تری درباره ایران دارد تا من که تنها یک ناظرم و آمدم تا وقایع را ثبت تصویری کنم. اینجا بحث زیبایی عکس مطرح نبود. من اطمینان دارم که عکاس های ایرانی، عکس های بسیار زیباتری از وقایع اخیر گرفته اند، اما احتمالا تنها نگاه و شیوه روایت کردن عکس های من بوده که برای هیات داوری جالب بوده.
در خبر ها آمده بود که چند روزی هم در بازداشت نیروهای بسیج بودی، درست است؟
بله، البته من را زندان نبردند. سه روز در همان بازداشتگاه بودم و بعد آزاد شدم. وقتی من را دستگیر کردند، این قدر رفتارشان خشن بود که من از ترس، همانجا تمام عکس های یکی از کارت های حافظه دوربینم راکه ۸ گیگا بایت هم ظرفیتش بود پاک کردم. خیلی هم دلم سوخت، اما چاره دیگری نداشتم. اگر آن عکس ها را پیدا می کردند، دیگر نمی توانستم بگویم که من یک توریست معمولی ام. بعدش هم اینکه به طور کلی امکان حرف زدن و توضیح دادن مهیا نبود. چون آن ها هر وقت دلشان می خواست انگلیسی را متوجه می شدند، هر وقت هم دلشان نمی خواست، هیچی از انگلیسی نمی دانستند. من هم تصمیم گرفتم خطر نکنم و عکس ها را پاک کردم. کلی عکس از دانشگاه بود و خوابگاه دانشجوها در روزهای بعد از انتخابات. وقتی مامورین امنیتی به خوابگاه رفته بودند و همه چیز را نابود کرده بودند. حیف! همه آن عکس ها از بین رفتند.

iran-40

و سوال آخر اینکه، اگر جای ثبت تصویری تاریخ، بنای کارتان بر دیدن و نوشتن بود، چه چیزی درباره آن روزها می نوشتید؟ می توانی چیزی را که دیدی در چند سطر خلاصه کنیو بگویی؟
بله… البته، من در این سفر تنها نبودم. یکی از دوستان روزنامه نگارم هم با من بود. ما کار را تقسیم کرده بودیم، او می نوشت و من عکس می گرفتم. روزها، قبل از اینکه کار را شروع کنیم، می نشستیم و ساعت ها و ساعت ها درباره چیزهایی که می دیدیم بحث می کردیم… می دانید که در روزنامه نگاری اولین درسی که یاد می گیریم، این است که عقاید شخصی مان را داخل نوشته نکنیم. هیجان زده نشویم. درست ببینیم و همانی راکه هست بنویسیم. اما می خوام بگم حوادث آن روزهای ایران اینقدر پرشور و پرهیجان بود که من به کل باآنها درگیر شده بودم… برای ذهن غربی من قابل باور نبود، که چطور امکان دارد در کشوری این همه آدم مخالف یک دولت باشند و آن دولت همچنان سر کار باشد. در روزهای قبل از انتخابات، من دریایی از آدم با نشانه های سبز می دیدم که همه طرفدار اصلاح طلب ها بودند. در تهران که وضعیت این طور بود. من البته شیراز و اصفهان هم رفتم، آنجا هم غالب مردم سبز بودند. همه هم رفتند و رای دادند. روزهای قبل از انتخابات اگر به مکالمات بین مردم دقت می کردید، همه اش حرف رای بود و اینکه حتماً برویم رای بدهیم تا از این وضعیت خلاص شویم. البته این را هم اضافه کنم که در همان روزها هم بعضی ها اندکی ناامید بودند، می گفتند این دفعه هم نمی توانیم. ما رای می دهیم و آنها هرچی دلشان بخواهد می خوانند. یک چنین نظریه هایی هم بود. شب شمارش آرا را هم یادم هست. همه ما نشسته بودیم پای تلویزیون. باور نمی کردیم. مکالمات آن شب هم خیلی جالب بود. مردم ناامید شده بودند و بی اعتماد. تلفن ها دائم زنگ می خورد و بچه ها این بی اعتمادی به دولت را در مکالمات شان تکرار می کردند: دیدی گفتم. مسخره است. می خواهند مردم باور کنند؟ و جملاتی از این دست… بعدش هم که اعتراض ها شروع شد. من دیدم که مردم با راه های مسالمت آمیز اعتراض می کردند و در مقابل، حکومت با خشونت مطلق جواب می داد. کشت و کشتارهای بعد از انتخابات، واقعاً مردم را عصبانی و دلسرد کرده بود، اما آنها باز هم سعی می کردند در خیابان عصبانیت شان را کنترل کنند، با هم که صحبت می کردند، همدیگر را به آرامش دعوت می کردند… لحظاتی واقعاً تاریخی بود و بیشتر از هر صدای دیگری، صدای تغییر به گوش می رسید.

adasd995a8d95a-a

گذر از سنت به مدرنیته با شعر سپید؛گفتگو با الهام لطیفی و مریم کعبی

احمد جعفری‌ماجد
سمیه تیاری

dsa89ia87aaa2w

جشنواره بین‌المللی شعر و ادب «همسه» برای سومین سال متوالی در بخش‌های مختلف و با حضور نمایندگان کشورمان چندی پیش در مصر برگزار شد. «الهام لطیفی» و «مریم کعبی» از جمله شرکت‌کنندگان بخش شعر سپید عربی (القصیده النثریه) بودند که مقام‌های اول و دوم این جشنواره را کسب کردند. روزنامه همشهری برای آشنایی بیشتر با این ۲ شاعر به گفت‌وگو با آنها پرداخته است.

«الهام لطیفی»، پژوهشگر جامعه شناسی و حوزه «هویت فرهنگی خوزستان» و یکی از چهره‌هایی است که توانسته با وجود بسیاری از مشکلات و سختی‌ها در عرصه‌های جهانی حضور پیدا کند و شهر و کشور خود را به دیگران بشناساند.

دوست دارید خود را چگونه برای خوانندگان معرفی کنید؟

دانشجوی دکترای جامعه شناسی در بلژیک و متولد اهواز هستم. اصالت اصلی من به روستایی به نام «خزرج راضی الحمد» واقع میان اهواز و شوش برمی‌گردد.

دوران تحصیل شما به چه شکل بود؟

چند سال متوالی با رتبه بسیار خوب در دانشگاه قبول می‌شدم اما به دلایلی همچون ممانعت اطرافیان نتوانستم خارج از اهواز تحصیل کنم. من نیز همچون دختران دیگر اهوازی در خانواده‌ بسیار سنتی بزرگ شدم؛ باتوجه به اینکه امروزه جامعه ما از جمله جوامعی است که مرحله گذار از سنت به مدرنیته را پشت سر می‌گذارد.
نسل دختران امروز توانسته میان سنت‌های دیرینه و مدرنیته جهانی راه تفاهمی پیدا کند. بعد از ۲سال پشت کنکوری بودن در دانشگاه اهواز پذیرفته به تحصیل مشغول شدم و لیسانس خود را گرفتم. بعدها توانستم با کسب رتبه اول در آزمون سراسری کارشناسی ارشد تحصیلاتم را در تهران ادامه دهم. در دانشگاه تربیت مدرس مقطع کارشناسی ارشد را به پایان رساندم و اکنون در بلژیک دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی هستم.

با توجه به دغدغه‌های شما نسبت به امور زنان، نظرتان نسبت به وضعیت زنان در خوزستان چیست؟

معضلات جامعه در زمینه با حوزه زنان فراوان است و سخن از آن زمان زیادی می‌طلبد که در این مجال نمی گنجد؛ از جمله مشکلاتی که با آنها روبه‌رو هستیم ازدواج زودهنگام و ترک تحصیل دختران است که نشان می‌دهد جا برای کار همچنان وجود دارد. ساختار سنتی زندگی و نبود فرصت برای شکوفایی آنان از مشکلاتی است که زنان خوزستان با آن مواجه هستند. تغییر دید خانواده‌ها نسبت به زنان و همچنین تقویت اعتماد به نفس آنان برای شکوفایی خود نقش بسیار مهمی در رفع بسیاری از مشکلات موجود دارد.

چه شد که به عرصه ادب و فرهنگ وارد شدید؟

بعد از سال ۷۴ که دیپلم علوم انسانی گرفتم، علاقه فراوانی به ادبیات داشتم. در همان سال توانایی خود را در سرودن شعر کشف کردم و ادبیات فارسی را خواندم و توانستم با آن رابطه برقرار کنم. در آن زمان کتابخانه‌های اهواز از فقر فرهنگی و کمبود کتاب به ویژه در حوزه ادبیات رنج می‌بردند. اما در تهران با توجه به برگزاری نمایشگاه سالانه کتاب، به کتاب‌های ادبیات و شعر عربی آسان‌تر بود و توانستم مطالعاتم را در آن حوزه گسترش دهم. سپس سال ۷۹ اولین قصیده‌ام را سرودم که استقبال از آن و درخواست نشریه‌های برای چاپ مرا تشویق به پیگیری و استمرار کرد.

آشنایی با فرهنگ‌های مختلف چگونه حاصل می‌شود؟

قبل از هر چیز اجازه بدهید نکاتی را در اینجا متذکر شوم؛ به طور کلی زبان مادری هر فرد یا زبانی را که اول فراگرفته است زبان اول می‌گوینـد. در جوامعی که کودک همزمان ۲ زبان را فرا می‌گیرد، زبان اول به زبانی اطلاق می‌شود که کودک بیشتر ترجیح می‌دهد از آن اسـتفاده کنـد و ما عرب‌ها، زبان مادریمان باعث شده تا سفیر موفقی در جهان عرب برای کشورمان باشیم و موفقیت‌های اخیر شاعران اهوازی در جشنواره بین‌الملی مصر و ابوظبی نیز مدیون این امر بود. زبـان دوم زبانی است که همچون ابزاری ارتباطی به طور گسترده در جامعه از آن استفاده می‌شود و در آن می‌توانیم ویژگی‌های فرهنگی و بافت اجتماعی ایران که از گویش‌های فراوانی تشکیل می‌شود را کشف کنیم. بنابراین آشنایی به چند زبان فرد را با فرهنگ‌های مختلف آشنا می‌سازد و در نتیجه به غنای فکری و فرهنگی انسان می‌انجامد. آشنایی من به زبان فرانسه، عربی و فارسی علاوه بر زمینه‌های تحصیلی و علمی به غنای افق‌های فکری و دایره لغات ادبی‌ام نیز کمک کرد.

در فکر انتشار کتاب شعر خود نیستید؟

در حال حاضر ۲ دیوان شعر دارم که هر ۲ آماده چاپ است. در زمینه علمی نیز ۴ کتاب با موضوع‌های «فلسفه تعلیم و تربیت»، «مشاوره و راهنمایی»، «مدیریت آموزشی» و «تعلیم و تربیت اسلامی» با هدف کمک به داوطلبان آزمون ورودی دانشگاه سراسری کارشناسی ارشد به چاپ رسانده‌ام. چندین مقاله علمی نیز به زبان‌های فارسی، انگلیسی، عربی و فرانسوی در مجلات علمی داخل و خارج از ایران منتشر کرده‌ام.
از دیگر سو «مریم کعبی» که در این جشنواره شرکت کرده و مقام اول را کسب کرده، تاکنون شعرهایی در سبک سپید عربی سروده و داستان کوتاه نیز به این زبان می‌نویسد. وی ساکن اهواز و فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد مهندسی ارتباطات از دانشگاه تربیت مدرس است که قرار است شهریورماه امسال به مصر سفر کند تا از او تقدیر شود، همشهری با او نیز گفت‌و‌گویی در این باره انجام داده که از نظرتان می‌گذرد.

سطح مسابقه و برگزاری آن به چه صورت بود؟

مسابقات ادبی فرهنگی مجله و مرکز نشر همسه به مدیریت فتحی حصری در کشور مصر هر ساله در ۱۰ محور شعر کلاسیک، عامیانه، شعر تفعیلی، شعر سپید، نثر، خاطره، داستان کوتاه، رمان، سناریو، نقاشی و عکاسی با نام یکی از بزرگان فرهنگ و ادب برگزار می‌شود. این مسابقه امسال با نام نویسنده فقید مصری سعدالدین هبه برگزار شد و شرکت‌کنندگان زیادی از کشورهای مختلف در آن شرکت کردند. آثار ارسالی به مجله برای منتقدان و اساتید شناخته شده از کشورهای مصر، فلسطین و تونس در هر بخش فرستاده شد. براساس معیارهای نقد ادبی، آثار برگزیده انتخاب شدند و در جشنواره شهریورماه همسه در کشور مصر از آنها تقدیر به عمل خواهد آمد.

چگونه از برگزاری این جشنواره مطلع شدید؟ و چه رتبه‌ای در آن کسب کردید؟

از طریق سایت‌های ادبی مطلع شدم و تصمیم گرفتم در آن شرکت کنم. من رتبه اول بخش شعر سپید را کسب کردم، امیدوار بودم که جز آثار برگزیده باشم.

چه انتظاری از نهادهای ادبی و مسئولان فرهنگی دارید؟

امیدوارم با حمایت و همکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان خوزستان همچنین با پشتکار همه نویسندگان و شاعران هم‌استانی شاهد رونق و نشاط فعالیت‌های ادبی و چاپ و نشر بیشتر آثار ادبی عربی باشیم.

و سخن آخر؟

باید با مطالعه و تلاش، بر امکانات شگرف لغوی و دستوری زبان عربی مسلط شویم. باید جریان نقد سازنده که متاسفانه در ادبیات عربی ما غایب است را فعال کنیم. بدون وجود یک جریان نقد قوی و علمی تجربه‌های شعری همانند حرکت در تاریکی است. ممکن است شاعر به مقصدی برسد ولی این مقصد مورد نظر نیست، زیرا چاله و زیبایی‌های مسیر را درک نکرده است.
مکث
یک شاعر آبادانی در مصر تجلیل می‌شود.
در سومین جشنواره فرهنگی – هنری همسه قرار است از جمال نصاری شاعر و منتقد آبادانی تجلیل شود.

منبع: همشهری

نگاهی به موسیقی سبز…تفنگت را زمین بگذار / مینا استرابادی

موسیقی از دیرباز به ارتباط بی واسطه‌اش با مخاطب شهره بوده است. سوای این ارتباط لاجرم و بی قید؛ زیر و بم کردن احساسات آدمی در کوتاه ترین زمان ممکن نیز از جمله ی دیگرخصوصیاتی ست که به این هنر نسبت داده شده.
همین است که موسیقی در درازای عمر کهنش، در همه حال همراه سختی ها و دشواری هایی شده است که به گونه ای گریبان آزادی انسانی را گرفته اند. حوادث خونین سال هشتاد و هشت ایران نیز باعث شد تا موج گسترده ای از صدا و ترانه به مقصود همراهی و همدردی با مردم ایران روانه‌ی حافظه‌ی تاریخ موسیقی مبارز ایران شوند…
برخی از منابع خبری در فهرستشان شمار این ترانه ها را تا سیصد هم رسانده اند؛ درست به همین دلیل است که شرح جملگی این ترانه ها در یک مطلب مطبوعاتی غیر ممکن جلوه می کند و رسیدگی همه ی ایشان؛ ساز و کار و حوصله ای دانشگاهی می طلبد. در این مجال کوتاه و در پرونده ای که بنا کرده تا آن حوادث را مروری دوباره کند، تنها به ذکر برخی از این ترانه ها می پردازیم تا هم خاطرات آن روزها را مروری دوباره کرده باشیم و هم از موسیقی‌ای گفته باشیم که از زمان تصنیف ” مرغ سحر ” و ” زمستان ” تا هم امروز همراه و همگام مردم آزادی خواه ایران بوده.
ماجرای وحدت عمومی مردم و هنرمندان موسیقی در دوران جنبش سبز اما، شاید از زمانی آغاز شد که ” محمود‌‌احمدی نژاد” ، رئیس‌جمهور انتصابی حکومت، در سخنرانی جشن پیروزی‌اش، معترضین میلیونی به نتایج انتخابات را عده ای خس و خاشاک نام کرد. این موضوع باعث شد تا خشم عمومی گسترده ای در میان مردم شکل بگیرد. در همان روزها بود که ذهن موزون ایرانی، این گفته‌ی احمدی نژاد را با عشق به وطن آمیخت تا بدین طریق ترانه‌ی ” آن خس و خاشاک تویی پست تر از خاک تویی … ” متولد شود. پس آنگاه حامد نیک پی، آهنگساز و خواننده ساکن آمریکا آهنگ مالک این خاک منم را براساس این شعر ساخت و اجرا کرد…

پخش این ترانه بر روی سایت یو تیوب و دیگر سایت های ارتباط جمعی، مقارن تظاهرات میلیونی مردم و خشونت بیش از حد رژیم شد. در همان روزها بود که محمد رضا شجریان، استاد آواز ایران، طی گفت و گو با رسانه ها، خود را جزئی از آن خس و خاشاک دانست و از تلویزیون ضرغامی خواست تا دیگر ترانه‌های میهن پرستانه‌ی او را از این رسانه پخش نکنند.
اما در گیر و دار روزهای پر التهاب ایران، فیلم کوتاهی که توسط دوربین موبایل ضبط شده بود، بازتاب جهانی گسترده‌ای در اینترنت و فضای رسانه ای دنیا داشت. آنجا بود که نگاه آخرین ندا آقا سلطان، که زان پس به ندای آزادی ایران شهرت یافت و به گونه‌ای بدل به سمبل مقاومت مدنی ایرانیان شد، همه گیر شد و صدای مظلومیت مردم ایران را از مرزهای جغرفیایی آن خاک فراتر برد. همین امر باعث شد تا هنرمندان زیادی از چهارگوشه ی دنیا برای جنبش سبز ایران ترانه بسازند.
در نخستین گام، ” جون بائز ” خواننده‌ی شهیر آمریکایی که در میان اهالی موسیقی به ملکه موسیقی فولک شهرت دارد، ترانه‌ی معروف ” we shall over come” را برای جنبش سبز ایران اجرا و به مردم ایران تقدیم ش کرد. کرد. در قسمت هایی از این ترانه، بائز به زبان فارسی قابل فهم می گوید: ” ما پیروز می شیم یه روز “. .. همزمان با ترانه ی بائز، گروه مشهور یو تو(u2) نیز کنسرت بارسلون و آمستردام خود را به رنگ سبز در آورد. پس از این کنسرت، مدونای آمریکایی نیز کنسرت لندن خود را با تصاویری از ندا و اعتراضات سبز ایرانیان همراه کرد تا حمایت موسیقی دنیا از جنبش سبز ایران روندی فراگیر پیدا کند.

همزمان با حمایت های بین المللی، دو استاد موسیقی ایران نیز برای جنبش سبز ایران آواز خواندند… محمد رضا شجریان، چندی پس از شکایتش از صدا و سیمای جمهوری اسلامی، تصنیف “تفنگت را زمین بگذار” را در سایت‌های ارتباط اجتماعی منتشر کرد و در پی او نیز شهرام ناظری دیگر استاد موسیقی عرفانی ایران با دو آهنگ “ایران کهن” و ” خس و خاشاک” به صف هنرمندان حامی جنبش سبز پیوست.

پس از این دو استاد آواز ایرانی، چهره های موسیقی پاپ ایران که سالهاست جلای وطن کرده اند نیز هریک به گونه ای برای همراهی با مردم سبز ایران دست به ساز شدند و ترانه ای اجرا کردند. گوگوش، سیاوش قمیشی، ابی، داریوش، ستار، مرتضی، فرامرز اصلانی و … هر کدام به نوعی با آهنگ هایشان ابراز همبستگی خود با معترضان ایرانی را اعلام کردند…
موسقی رپ ایران که طی چند سال اخیر، همواره به سیاست های دولت اعتراض کرده نیز از دیگر حامیان جنبش سبز بود. شاهین نجفی و سروش لشکری از جمله ی خوانندگان جوانی بودند که برای ندا و جنبش سبز ایران آهنگ هایی جداگانه خواندند. ” وقتی خدا خوابه ” ترانه‌ی اعتراض آمیزی بود که توسط شاهین نجفی اجرا شد. این ترانه مضمونی اعتراضی داشت و با محوریت مرگ ندا ساخته شده بود. گروه کیوسک در کانادا نیز با اجرای کاری تازه با عنوان “عصر یخبندان” از جمله‌ی نمایندگان موسیقی رپ در میان ترانه‌های سبز بود.
دیگر از اینها، موسیقی جاز و آلترناتیو ایران نیز در فهرست موسیقی سبز ایران نمایندگانی داشت. رعنا فرحان خواننده ی موسیقی جاز ایران که در آمریکا اقامت دارد و چند سالی است که اشعار عرفانی ایران در قالب موسیقی جاز اجرا می کند، با آهنگی اختصاصی برای جنبش سبز به صف دراز اهالی موسیقی سبز پیوست. همچنین محسن نامجو که به قولی برترین خواننده ی موسیقی آلترناتیو ایران است نیز با سری آهنگ هایی که برای جنبش سبز خواند به حامیان خیزش مردمی ایران پیوست. نامجو در همان ایام، بنا بر روایت خودش، قفل سکوت چندین ساله اش را شکست و با خواندن قسمت هایی از یادداشتهای سالهای قبلش، تند ترین انتقادان ممکن را متوجه رهبر جمهوری اسلامی ایران کرد…
به فهرست فوق می توان گروه های ناشناس ایرانی را هم اضافه کرد. موسیقی زیرزمینی ایران که در تمام سالهای اخیر هیچگاه مجال فعالیت بر روی صحنه را نداشته، از جمله‌ی فعال ترین بخش های موسیقیایی حنبش سبز مردمی بوده است. نگاهی گذرا به سایت یو تیوب مشخص می کند که گروه‌های بسیاری با استفاده از ماسک ندا و به صورت ناشناس به اجرای موسیقی پرداخته اند. قطعات ” رای من کو ” و ” سبز شد” از جمله ی این ترانه ها هستند که نخستین بار توسط سایت موج سبز آزادی در اختیار مخاطبین قرار گرفتند.

کوتاه؛مثل زندگی… نگاهی به برترین آثار ادبی در ژانر رمان کوتاه / لیلا سامانی

در زمانه‌‌ی پرهیاهو و پرشتاب امروز و در هنگامه‌ای که مطالعه، جزیی نگری و تعمق، جایش را به تیترخوانی و کلیک‌زنی داده‌است، شاید شاهکارهای کوتاه حوزه‌ی ادبیات داستانی بیش از هر زمان دیگری بتوانند راهگشا و مددرسان باشند. آثاری که از طرفی به سبب سویه‌های داستانی‌شان، برای مخاطب جذاب‌اند و از طرف دیگر بی آنکه به ورطه‌ی گزافه‌گویی بیفتند، با درنظر گرفتن وقت خواننده، نمایه‌های تازه‌ای از هستی را هویدا می‌کنند.
هر چند شکل این آثارادبی، تاکنون تعریف مشخص و واحدی در میان صاحب‌نظران نیافته‌است، اما به لحاظ ایجاز کلام همچون زنجیره‌ای میان دوگونه‌ی داستان کوتاه و رمان بلند قرار گرفته‌اند و در همان حال به لحاظ ماهیت از هردوی آنها سوا هستند. رمانهای کوتاه، عموما تک‌رویدادی‌اند و روایتی داستانی‌اند از ماجرایی که به تفصیل و با خرده‌روایتهای متعدد تشریح می‌شود. در این گونه‌ی رمان، جزییات پراکنده، فشرده می‌شوند و شخصیتها و رویدادها با لحاظ کردن محدودیت زمانی پرورده و توصیف می‌شوند .
نویسندگان پرآوازه‌ی بسیاری این سبک داستانی را پسندیده و آثار جاودانی را در این قالب پدید آورده‌اند، با هم نگاهی می‌اندازیم به برخی از این آثار نامدار. شاهکارهایی که شاید آگاهی از کوتاهی‌شان، شوق شما را در خواندن آنها برانگیزد:

۱- بیگانه اثر آلبر کامو (۱۲۳ صفحه):

بیگانه اثر آلبر کامو

بیگانه اثر آلبر کامو

این کتاب درباره‌ی مردی منزوی و سرخورده است که در قبال رویدادهای زندگی‌اش منفعل و بی تفاوت است. از دیدگاه او نه مرگ و زندگی بیگانه‌ها مهم است و نه خویشان نزدیکش. «مورسو» ی مخلوق کامو حتی مرگ خودش را هم با آغوش باز پذیراست و زندگی را هم به قدر مرگ پوچ می‌پندارد.
رمان کوتاه بیگانه اغلب به عنوان نمونه‌ای از اندیشه‌ی اگزیستانسیالستها مطرح می‌شود، با وجود آن که کامو همواره، بستگی اش به این تفکر را رد می‌کرد.

۲- مرگ ایوان ایلیچ نوشته‌ی لئوتولستوی (۶۰ صفحه)
تولستوی در این شاهکار کوتاه تقابل آدمی با مرگ، وحشت برآمده از آن و رویارویی‌اش با هستی را به تصویر کشیده‌است. تولستوی این داستان را اندکی پس از تغییر مسلک و روی آوردنش به رهبانیت نوشته‌است.
نویسنده‌ی بزرگ روس با گستردن بستر مرگ، این فلج کننده ترین پدیده‌ی عالم، جامعه‌ی بورژوازی را به تهی کردن معنای زندگی متهم می‌کند و آمیختن و همبستگی ابنا بشر با یکدیگر را تنها راه رهیدن از فنا و زوال می‌انگارد و می‌گوید: « مرگ تمام شد. دیگر خبری از او نیست!»

۳- پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی )۱۲۸ صفحه)
همینگوی در این داستان، با زبانی ساده حماسه‌ای دلچسب از امید و نبرد را برای رهایی از پوچی خلق کرده‌است، حماسه‌ای که شکست ناپذیری و ابدیت را بر جای احساس حقارت و درماندگی می‌نشاند و این جمله را بر ذهن خواننده حک می کند: «آدم برای شکست آفریده نشده، ممکن است نابود شود اما هرگز شکست نخواهد خورد.»

۴- مسخ نوشته فرانس کافکا (۵۵ صفحه)

مسخ نوشته فرانس کافکا

مسخ نوشته فرانس کافکا

مسخ با یکی از وهم‌آلود ترین و اعجاب‌انگیزترین سرآغازهای ادبیات داستانی شروع می شود: «یک روز که گرگور سامسا از خوابی تلخ بیدار شد متوجه شد که در رختخوابش به یک حشره‌ی غول‌آسا بدل شده‌است.»
کافکا دراین کتاب قصه‌گوی از خودبیگانگی مردمان قرن بیستم شده است، او که معتقد بود «نوشتن، بیرون جهیدن از صفِ مردگان است»، در این کتاب از زوال انسانیت می‌گوید و تصویری کابوس‌گونه از اسارت آدمی در پیچ و خمهای ساختار اداری و جامعه‌ی سرمایه‌‌‌داری ارائه می‌دهد.

۵- گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتز جرالد ( ۱۸۰ صفحه)
فیتز جرالد در شاهکار کوتاهش، دنیای آزادی را تصویر می‌کند که در آن ارزشهای سنتی و اخلاقی زیر سوال می‌روند، رویه‌ای که در حقیقت انقلاب فرهنگی دهه ۱۹۶۰ در آمریکا را پیش‌بینی می‌کند. این کتاب به خاطر دستمایه قرار دادن زندگی طبقه مرفه آمریکا در دهه ۱۹۲۰ و نگاهی دگرگونه به معنای زندگی ؛ همواره مورد توجه صاحب نظران بوده است.
رمان در انتها مفهوم خود را به تاریخ آمریکا پیوند می دهد و در پاراگرافهای آخر رویای آمریکایی را به زبانی مکرر بیان می کند، همان پیامی که این سرزمین جدید به نخستین ساکنان اروپایی‌اش می‌داد:«آخرین و بزرگترین رویا درتمام رویاهای انسانی»، اما با این تفاوت که لحن فیتزجرالد برای به یاد‌آوردن این رویا مرثیه‌گون است، او از سرزمینی می‌گوید که اگرچه تصویرگر آرزوهای آدمی‌ست اما دیباچه‌ی شکست‌ها و نومیدی‌ها و تهی‌شدن‌های او هم هست

۶- مرگ در ونیز نوشته‌ی توماس مان (۸۰ صفحه)
این اثر مشهور، با وجود حجم کم، تصویرگر شرایط و احوال برهه‌ای بحرانی از تاریخ معاصر است. قهرمان این داستان گوستاو آشنباخ نویسنده و هنرمند آلمانی‌ست که عمری را به قاعده و شهرت و آبروی اجتماعی زیسته است، او به یکباره و با جرقه‌ای جنون‌آمیز، برای فرار از ملال، به ونیز سفر می‌کند و در آنجا عاشق یک پسر نوجوان لهستانی می‌شود. این عشق سودایی که در تقابل تام با اعتبار و انضباط اجتماعی اوست، تناقضهای زندگی و سرکشی‌های درونی‌‌اش را عیان می‌کند و منادی رهایی او می‌شود.

animal-farm

قلعه‌ی حیوانات اثر جورج اورول

۷- قلعه‌ی حیوانات اثر جورج اورول ( ۱۴۰ صفحه)
اورول در این شاهکار جاودانه، با خروشی نومیدانه روند دگردیسی انقلابها را به نمایش می کشد. انقلاب‌هایی که از دل آرمانهای عدالتخواهی و آزادی و برابری‌شان، شعله‌ی فساد و ابتذال و برتری‌جویی سرمی‌کشد. استحاله‌ای غریب که گویی با سرشت همه ی انقلابها عجین شده است. هر چند قلعه‌ی حیوانات به طور خاص وقوع انقلاب کمونیستی روسیه و بر سرکار آمدن لنین و استالین را مورد انتقاد قرار داده‌است، اما این کتاب ضد اتوپیایی با جلوه‌های نمادینش سایه‌ی خود را بر همه‌ی اعصار گسترانده‌است. این کتاب کم حجم که تا کنون میلیونها نسخه از آن به فروش رفته است جمله‌ی معروف و کنایه آمیز «همه حیوانات با هم برابرند، اما بعضی برابر ترند.» را پس از گذشت دهه‌ها در اذهان مردمان حک کرده است.

۸- بیلی باد نوشته‌ی هرمان ملویل (۱۱۶ صفحه)

این کتاب موجز و پربار، حکایت ملوان جوان پاک‌سیرتی‌ست که در جریان جنگ میان بریتانیا و فرانسه در نیروی دریایی خدمت می‌کند، ملویل در این کتاب همانند اثر دیگرش«موبی دیک» بستر داستان را بر امواج خروشان دریا پهن کرده و حدیث نبرد میان خیر و شر را با مضامینی چون ریاکاری، طغیان، قتل و تقاص روایت می‌کند.

۹- دل تاریکی نوشته‌ی جوزف کنراد ( ۷۸ صفحه)
کنراد در این رمان کوتاه با دستمایه قرار دادن یک ملوان تاجر عاج در آفریقا، نهایت قدرت آدمی در خیر و شر را تصویر می‌کند، قدرتی معجزه‌وار که یک سوی آن آبادانی و تعالی‌ست و سوی دیگرش زوال و انحطاط.
برتراند راسل، اندیشمند و فیلسوف انگلیسی این کتاب را روایتی از «آنتی تز» روسو دانسته که گفته بود: «انسان در بند زاده می‎شود، اما می‎تواند آزاد شود.»

۱۰- سرود کریسمس اثر چارلز دیکنز (۶۴ صفحه)
این داستان، روایت دگرگون شدن روحیات، احساسات و جهان‌بینی “ابنزر اسکروج” مرد خسیس، سنگدل و مردم‌گریز قصه در یک شب کریسمس است. ارواح زمانهای گذشته، حال و آینده به سراغ او می‌آیند و حقیقت اعمال و خصایل او را برایش نمایان می‌کنند. دیکنز با تصویر‌کردن داستانی امید‌بخش، به ثروتمندان جامعه نهیب می‌زند، بی‌تفاوتی‌شان نسبت به غم و رنج مستمندان را نکوهش می‌کند و بر ضرورت بیدار شدن و هویت‌یابی آنها تاکید می کند.
داستان، آمیزه‌ای از واقعیت و تخیل است؛ از سویی صحنه‌های ساده‌ی زندگی مردم کوچه و بازار تصویر می شود و از سوی دیگر درنوردیدن زمان و مکان به همراه ارواح، فضایی حیرت انگیز می‌آفریند.

مذاکرات اتمی؛ هزینه های بازگشت از نیمه راه دکتر رضا تقی زاده

638E25AD-343C-423C-9D5D-4C69637F9B2E_w640_r1_s

اظهارات اخیر مسئولان جمهوری اسلامی مبنی بر مخالفت با انجام بازرسی از مراکز نظامی ایران نشانه نارضایتی دیرهنگام حاکمیت اسلامی از توافقهای صورت گرفته در لوزان و نگرانی آنها از عواقب ادامه وضع موجود در منطقه است.

بیشتر بخوانید »

ضمیمه اقتصادی هفته – دکتر منوچهر فرح بخش

روحانی: “حق نداریم از جیب مردم هزینه کنیم”

بالاخره یک دولتمرد از میان حکومتگران اسلامی پیدا شد که حداقل در حد حرف آنهم با زبان بی زبانی اعلام کند که هیچکس (یعنی در واقع حکومت اسلامی ) اجازه ندارد بدون رضایت مردم منافع ملی را به تاراج دهد. حجت الاسلام حسن روحانی رئیس جمهور حکومت اسلامی ایران در سخنرانی اخیر خود در تبریز عنوان کرده است : « آیا کسی اجازه دارد، دست در جیب مردم کند، اموال آنها را بردارد و با طرح سخنان درشت و شعارهای تند و بی‌خاصیت، زندگی مردم را از هم بپاشاند؟» روی سخن روحانی قطعا مردم ایران نبوده است . چون از اموال مردم سخن میگوید که نمیتواند چیزی جز منافع ملی در کنترل حکومتگران اسلامی باشد .

asd-96asd5202asd59a

البته اینکه تصور شود که روحانی واقعا دغدغه منافع ملی را دارد یک خیال واهی و در واقع یک شوخی است ، چون او نیز مهره ای است از میان مهره های دست چین شده نظام و یکی مسببین دانه درشت وضع موجود. به قول معروف باید دم خروس را باور کرد یا قسم حضرت عباس ، قسم خوران حرفه ای را. همین چند روز پیش بود که بنا به تصویب دولت و تایید شخص روحانی یک اعتبار یک میلیارد دلاری در اختیار سوریه ورشکسته قرارداده شد و ولایتی هم در سفر چند روز پیش خود به سوریه آنرا تایید کرد ، اعتباری که بازپرداخت آن با کرام الکاتبین است . با این وجود نمیتوان تایید نکرد که تفاوت است بین موجودی فاسد و عقب افتاده ای مانند احمدی نژاد که منافع ملی را به تاراج داد و حسن روحانی که به هرحال تلاش میکند که در چارچوب بی نظمی اقتصادی حاکم نظمی برقرار سازد. ضمن آنکه او بهرحال به عنوان رئیس دولت تا حدودی احساس مسئولیت میکند و نمیخواهد در پایان دوره اش قضاوت جامعه درباره وی مانند احمدی نژاد باشد. از اینرو است که از ابتدای تشکیل دولت توجه ویژه بر روی اقتصاد کشور داشته و تلاش میکند تا در حد مقدورات آنرا اصلاح کند. اگر به سخنرانیهای چند ماه اخیر وی توجه شود ، با وجود همه ملاحظات و خود سانسوریها ، معهذا نگرانی وی از اوضاع متشنج اقتصادی کشور کاملا مشهود است .
برای شناخت از عمق فاجعه اقتصادی حاکم برکشور نیاز به داشتن دانش اقتصادی و مدرک کارشناسی نیست و کافی است نگاهی اجمالی به متغیرها و شاخصهای اقتصادی کشور در سه دهه گذشته انداخته شود و مروری گردد. این متغیرها و شاخصها به روشنی نشان میدهند که خرابیهای اقتصادی مبتلابه مربوط به دیروز و امروز نیست و سابقه آن به اوایل انقلاب باز میگردد که انقلابیون کلنگ بدست بنام اسلام شروع به شخم زدن اقتصاد کشور کردند. بنا براین اقتصاد ایران ۳۶ سال است که درحال تخریب است . خرابکاریها چنان سیستماتیک بود که گویی از قبل برنامه ریزی شده بود . چون قبل از هر چیز اولین ضربه کلنگ اسلامی بر نظام اقتصادی کشور وارد آمد و بدینوسیله ورود به فاز هرج و مرج اقتصادی کلید خورد.
در رژیم گذشته نظام اقتصادی کشور بر پایه اقتصاد آزاد و رقابتی استوار بود . دولت هم با وجود آنکه در تولید و تجارت دخالت فعال داشت ، معهذا ملزم به رعایت مکانیسم اقتصاد رقابتی بر پایه عرضه و تقاضا بود و آنرا رعایت میکرد. در واقع حفظ اصول اقتصاد آزاد بود که سبب گشت تا بخش خصوصی در زمانی کوتاه به گونه ای فعال و قدرتمند درعرصه اقتصاد کشور حضور پیدا کند و بدون نگرانی، ریسک سرمایه گذاریهای عظیم و گسترده را بپذیرد. در بعد از انقلاب این مکانیسم جاافتاده و قابل قبول و موفق برهم زده شد و نوعی اقتصاد مختلط حکومتی – دولتی – خصوصی و شبه خصوصی جایگزین آن گردید . در دهه اول انقلاب به علت حضور قدرتمند نیروهای چپ در دولت و نظر نسبتا مثبت آیت الله خمینی به دولت موسوی نوعی اقتصاد نیمه دولتی جریان پیدا کرد.
ولی با شروع رهبری آیت الله خامنه ای اقتصاد کشور وارد فاز جدیدی شد که که حاصل آن وضع موجود است که مشاهده میشود. در همین دوره است که عدم اعتقاد به اقتصاد آزاد و رقابتی شکل کلاسیک حکومتی بخود میگیرد و آیت الله خامنه ای با تصاحب کردن بیش از ۴۰% از اقتصاد کشور موجب میشود تا قشر جدید سرمایه داری اسلامی از درون نظام زاییده شود. قشری که هیچگونه اعتقادی به منافع ملی ندارد و تنها یک هدف را دنبال مبکند ” مال اندوزی با استفاده از رانتهای حکومتی”. اولین هدف این قشر ضعیف نگهداشتن بخش خصوصی واقعی است که تاکنون هم موفق عمل کرده است و ریسک سرمایه گذاری را چنان بالا برده که هیچکس مایل به سرمایه گذاری از محل سرمایه شخصی خود نیست.
از جمله آثار دیگر “نظام اقتصاد ولایی” گسترش سیاستهای اقتصادی پوپولیستی و عوامفریبانه و سیستم گدا پروری همراه با ریخت و پاشها و حیف و میلها و بذل و بخشش های مالی دستگاه ولی فقیه است . اقتصاد کشور سالانه میلیاردها دلار در خارج از کشور هزینه میکند تا حزب الله لبنان و حماس و سوریه چند کشور و گروه ریز و درشت دیگر آقای خامنه ای را بعنوان رهبر شیعیان جهان به رسمیت شناسند. همچنین حضورو دخالت گسترده دولت در تولید و تجارت حجم دولت را به گونه ای نا متعادل افزایش داده که سبب گردیده تا فساد مالی و عدم تحرک و ناکارآمدی دولت به حد اعلای خود برسد. ناکارآمدی دولت در اجرای ابتدایی ترین سیاستهای اقتصادی هم، سبب بالارفتن تورم در شکل مزمن آن و اغتشاش و گسترش بیکاری در فضای کسب‌و‌کار شده است. در این میان تضعیف دائمی بانک مرکزی مزید بر علت شده که با نا کارامدی خود و عدم قابلیت در اجرای سیاستهای پولی در حفظ ارزش پول ملی ناتوانی خود را به اثبات رسانده است . البته عدم وجود سیاستهای مشخص و سازنده در بازرگانی خارجی با رقم ناچیز صادرات غیر نفتی و کسری تراز بازرگانی نماد دیگری بیماری مزمن اقتصادی است. در اینجا نبایستی رقم ۲۵ میلیارد دلار واردات کالای قاچاق به کشور از قلم افتد که در واقع سمبل حکومت اسلامی به شمار میرود .
ناگفته نماند که بخش اعظم این گرفتاریهای اقتصادی ناشی از درآمد نفت است که حکومت اسلامی از روز اول چشم طمع بر روی آن دوخته بود و در نهایت کم عقلی ابتدا به تخریب این دومین سازمان عظیم و سالم و پویای نفتی در جهان پرداخت و به اخراج کارشناسان و متخصصین و نشاندن انقلابیون بیسواد و کم تجربه بجای آنها پرداخت تا به خیال خود بتواند بر این سازمان پولساز کشور تسلط پیدا کند.
اکنون روحانی و تیم اقتصادی او با چنین وضعیت اقتصادی مواجه میباشتد. این افراد که شاهد فروپاشی اقتصاد کشور هستند با وجود وابستگی شان به حکومت که مقام و شخصیت خود را وابسته به آن میدانند، معهذا به علت دانش و شناختشان از اقتصاد نمیتوانند نسبت به قانونمندیها و مکانیسم حاکم بر اقتصاد آزاد بی تفاوت باشند. آنها میدانند که برای نجات کشور بایستی نظام اقتصاد آزاد نه بصورت من درآوردی بلکه به معنای واقعی کلمه بر اقتصاد کشور حاکم گردد و اولین قدم در این راه خلع ید اقتصادی از بیت رهبری و دولت و انتقال مالکیت داراییهای تصاحب شده توسط ولی فقیه و دولت به بخش خصوصی واقعی یعنی مردم است . تا بخش خصوصی واقعی بطور مستقل قدرت نگیرد رفرم اقتصادی هیچ شانسی نخواهد داشت. کنایه گوشه های روحانی و انتقادات در لفافه او به نظام اسلامی در همین رابطه است ولی آیا با گوشه و کنایه میشود اقتصاد از هم پاشیده ایرا سامان داد ! دادن امیدواری به جامعه که با رفع تحریمها اقتصاد بهبود خواهد یافت یک فریب بزرگ است . خانه از پایبند ویران است ، خواجه در فکر رنگ ایوان است .

برگردان فارسی مصاحبه شاهزاده رضا پهلوی با الشرق الاوسط

فرزند شاه ایران بـه «الشرق الأوسط» : بدون از بین رفتن رژیم ایران، ثبات در منطقه نخواهد بود.
شاهزاده رضا پهلوی تأکید کرد که او «حاضر است از کشورهای جهان عرب دیدن کند، چون منافع واهداف مشترکی که ما را با هم پیوند می زند، بیش از آن است که ما را از هم جدا کند».

hf6y4hhffd0op9ddc

روزنامه «الشرق الأوسط» یکشنبه ۱۷ مه ۲۰۱۵
لندن: هدی الحسینی
در اوایل جوانی بود که کشورش را ترک گفت تا پرواز در آسمان را بیاموزد. بعد از شش ماه از پرواز با هواپیما، ایران تغییر کرد، وبهمراه او منطقه خاورمیانه. همانند یک خانواده در مصر، گردهم آمدند، محمدرضا شاه پهلوی، ملکه فرح دیبا (پهلوی) و فرزندان. سپس سایه مرگ بر این خانواده فرا گرفت. پادشاه درگذشت، سپس کوچکترین خواهر شاهزاده، لیلا. بعد از ده سال برادر حوان او، شاهزاده علیرضا. خانواده به مادر و دختر او شاهزاده فرحناز، و ولیعهد رضا پهلوی، کوچک شد. در خارج از ایران بزرگ شد و در علوم سیاسی تخصص پیدا کرد، و به عنوان یک خلبان فارغ التحصیل شد. در سال ۲۰۱۱ به عنوان محبوب ترین شخصیت در ایران انتخاب شد، چون بسیاری از ایرانیان در داخل او را «شاهنشاه» میدانند. چه کسی گفت امید می میرد؟

بیشتر بخوانید »

به بهانه‌ی خاموشی بی بی کینگ / محمد سفریان

وداع با آخرین بازمانده‌ی نسل اسطوره

استادی تمام در نواختن گیتار و معنا و هویت دادن به موسیقی بلوز؛ سربرآوردن از فرودست ترین طبقات اجتماعی و رسیدن به نشان فخر ملی؛ اینها و بسیار بیشتر از اینها در زندگی بی بی کینگ، پادشاه موسیقی بلوز.
رایلی بی کینگ؛ که بعدها با نام هنری بی بی کینگ به قلل شهرت و محبوبیت رسید، شانزدهمین روز ماه سپتامبر سال ۱۹۲۵ و در روستای ایتا بنا در ایالت می‌سی‌سی‌پی آمریکا دیده به جهان گشود، در میان طبقات کارگر و زحمت‌کش جامعه که با دستمزد ناچیز پنبه‌چینی روزگار می‌گذراندند.

o-BB-KING-facebook

کودکی رایلی به همان زمین ها سنجاق شده. او بعد ها در کتاب خاطراتش عنوان کرد که برای چیدن چهل و پنج کیلو پنبه، سی و پنج پنی دستمزد می‌گرفته و آن را هم با والدینش شریک می‌شده… در میان این روزهای سخت اما، مذهب که در بیشتر نقاط دنیا با اهل زحمت الفت بیشتری دارد؛ اسباب آشنایی او با موسیقی شد و جوری آینده اش را به آیین دیگری سوق داد.
رایلی که از چهارسالگی و پس از جدایی پدر و مادرش؛ نزد اجداد مادری‌اش زندگی می‌کرد به واسطه‌ی اعتقادهای مذهبی شدید مادربزگ از همان روزگار کودکی هر هفته به کلیسا رفت و در همان مجال هم با ساز و ادعیه‌ی مذهبی آشنایی پیدا کرد و نزد کشیش کلیسای آبادی‌شان، مقدمات نواختن پیانو را آموخت.

بی بی کینگ

بی بی کینگ

بستگی فامیلی با بوکا وایت نوازنده‌ی شهره‌ی گیتار هم دیگر از خوش‌بختی‌های از آسمان رسیده‌ی زندگی او بود. این طور که در کتب تذکره آمده، رایلی اولین گیتار زندگی اش را در دوازده سالگی از او هدیه گرفته و خیلی زود هم با استعداد ذاتی اش، در نواختن این ساز به شیوه و روشی اختصاصی رسیده.
او در ادامه‌ی سالهای نوجوانی، با عنوان راننده‌ی تراکتور کار تازه‌ای پیدا کرد و راهی آبادی دیگری از ایالت می سی سی پی شد. رایلی در همان مجال هم به نواختن گیتار در یک گروه محلی موسیقی گاسپل پرداخت و رفته رفته موسیقی را به سطح اول زندگی‌اش آورد.
چند سالی آنسوتر، او راه بی مقصد جاده‌ها را در پیش گرفت و نوازنده‌ای دوره گرد شد. او خود این تجربه را گران سنگ ترین کار زندگی‌اش دانسته و گفته که با نکات فراوانی که از این سفرها و اجراها آموخت هم زندگی و هم حرفه اش را دیگرگون کرد.
سرانجام نخستین قرارداد حرفه ای او در سال آغازین دهه ی پنجاه و با شرکت نه چندان نام آشنای پی آر ام رکوردز منعقد شد تا او پس از تجربه ی سالهای فراوان زندگی آماتوری رسما به جمع حرفه‌ای های این کار بپیوندد و موسیقی را از یک علاقه و سرگرمی بدل به شغل و درآمدش کند.

شهرت گسترده تر او اما در دهه ی بعدی به دست آمد. هم آن وقت که فرانک سیناترا درهای سالن های وگاس را به روی او و بسیاری دیگر از نوازندگان سیاه پوست باز کرد و اسباب آشنایی مخاطبان پر شمار با آثار ایشان شد. بی بی کینگ درست به همین خاطر سیناترا را هنرمند محبوب زندگی اش معرفی می کند و در بیشینه ی مصاحبه هایش هم از این لطف او به نیکی یاد می کند.

bb-king-bowing

سالهای دهه‌ی شصت علاوه بر مرزهای آمریکا با شهرت بین المللی او هم همراه شد. کنسرت های او در آلمان و دیگر ممالک اروپایی و همین طور کنسرت او در ژاپن، نام بی بی کینگ را از مرزهای ایالات متحده فراتر برد و بدل به چهره‌ای جهانی‌اش کرد.
در ادامه، سبک یگانه‌ی گیتار نوازی او باعث شد تا بی بی کینگ علاوه بر مردمان کوچه و بازار در میان حرفه ای های موسیقی هم طرفداران بسیاری کسب کند. اریک کلاپتون، نوازنده های گروه رولینگ استون و بسیاری دیگر از بزرگان موسیقی، بی بی گینگ را بزرگترین الهام بخش آثارشان دانسته اند.
او از باب کمیت اجراهای زنده هم به جایگاهی یگانه دست یافته، اجرای متوسط ۲۵۰ کنسرت در سال برای سالهای متمادی، که قوت تن و جان بالایی می طلبد باعث شده تا او از این منظر زبانزد اهلی موسیقی شود. جالب اینکه او به خاطر ابتلا به بیماری هپاتیت، توان ایستادن بر روی صحنه را نداشت و غالب کنسرت هایش را نشسته اجرا می کرد.

بی بی کینگ

بی بی کینگ

او از جانب بسیاری از مجامع موسیقی هم ستوده شده، هفده جایزه ی گرمی، و راهیابی به تالار مشاهیر موسیقی راک‌اند‌رول، ایستادن در ردیف ششمین گیتاریست تمامی ادوار در فهرست مجله‌ی معتبر رولینگ‌استون و دریافت لقب پادشاه موسیقی بلوز، تنها گوشه‌ای از دستاوردهای بزرگ موسیقیایی او به حساب می آیند.
او همچین روابط بسیار نزدیکی هم با کاخ سفید داشت و جایزه‌ی نشان ملی هنر را هم از پریزیدنت بوش دریافت کرد. کنسرت صمیمی او در کاخ سفید در دوره ی ریاست جمهوری باراک اوباما هم دیگر از رخدادهای ماندگار زندگی هنری او به حساب می آید…
بی بی کینگ به خاطر حمایت از جنبش های مدنی سیاه پوست ها هم به نام و آوازه ی نیک دست یافته. از جمله فعالیت های ماندگار او در این زمینه یکی کنسرت بزرگ او در شب قتل مارتین لوترکینگ است و سری اجراهای او در زندان های آمریکا به نفع زندانیان. علاوه بر اینها او یک انجمن خیریه‌ی حمایت از زندانیان را هم بنیان گذاشت و در راه آزادی بسیاری از انسان های در حصر کوشش کرد…
این مرد بزرگ که از جمله‌ی معدود بازماندگان نسل طلایی موسیقی بلوز در دهه های پجاه و شصت بود، از پس یک دوره ی طولانی مبارزه با بیماری هپاتیت و کم آبی بدن؛ سرانجام در پانزدهمین روز ماه می سال ۲۰۱۵ و در بیمارستانی در لاس وگاس آمریکا دیده از جهان فرو بست و به جمع دیگر اسطوره های موسیقی خفته در خاک پیوست.

پانویس: مجله ی موسیقیایی چمتا از بی بی کینگ و آثار و احوال او برنامه‌ای تهیه کرده که این برنامه به زودی به روی آنتن تلویزیون جهانی ایران فردا خواهد رفت.

آرشیو مجله ی چمتا

تراژدی برنامه های توسعه در حکومت اسلامی ایران / دکتر منوچهر فرح بخش

pooleirani89009

چند روز پیش مجلس یاد بودی برای بزرگداشت از مرحوم دکتر حسین عظیمی اقتصاددان که سهمی بزرگ و تعیین کننده در تهیه برنامه های پنجساله توسعه در حکومت اسلامی ایران دارد برگزار شد. دراین مجلس چند شخصیت اقتصادی کشور از خدمات و زحمات دکترعظیمی یاد کردند و نقش موثر وی در تهیه چهار برنامه توسعه را ستودند که الحق ستودنی هم هست. ولی نکته بسیار قابل تعمق و حائز اهمیت در اینجاست که این برنامه ها تماما بدون استثنا با شکست مواجه شدند بنا براین تجلیل از دست اندرکاران آن چه معنی دارد که حرفی منطقی است. منتهی بایستی به این نکته توجه کرد که تهیه برنامه یک مسئله است و اجرای موفقیت آمیز آن مسئله دیگر.
تاکنون در حکومت اسلامی پنج برنامه توسعه پنجساله به اجرا گذارده شده و برنامه ششم هم در دست تهیه است که درسال آینده به اجرا گذارده میشود. یک برنامه هم تحت عنوان ” چشم انداز بیست ساله” تهیه و در سال ۱۳۸۴ همزمان با اجرای برنامه چهارم توسعه و با شروع دولت احمدی نژاد به اجرا گذارده شد که اکنون دهساله شده است . تیم اقتصادی دکتر عظیمی که در تهیه این برنامه ها نقش کلیدی داشتند بدون تردید کار خود را با وجود همه مشگلات ، کمبودها، کارشکنیها، ولی کارخود را در حد مقدورات خوب انجام داد و برنامه هایی منطبق با اصول اقتصادی تهیه کرد که اگر به درستی اجرا میشد میتوانست نقش آفرین باشد و اقتصاد کشور را به گونه ای دیگر رقم میزد. ولی این برنامه ها در حین اجرا آنچنان با انواع دستکاریها ، دخالتهای بیجا از سوی استاندار و فرماندار و فرمانده سپاه گرفته تا امامان جماعت مساجد که عمدتا بدنبال منافع شخصی و گروهی بود قرار میگرفت که از ترکیب اصلی خود بکلی خارج شده و شکل تازه ای مییافت، بطوریکه بعضا نه تنها توجیح اقتصادی نداشتند که مضر بودند . نمونه بارز آن تغییرات در اجرای برنامه های سدسازی بود که بعلت انواع دسیسه ها ، زدوبندها و دزدیها و لفت و لیسها ساخت سدها دستخوش تغییرات گسترده شد که ارتباطی با تهیه کنندگان برنامه نداشت و در نهایت هم کار به بحران آبی موجود کشیده شد. اینکه هر پنج برنامه توسعه با شکست کامل مواجه شده یک نظریه تبلیفاتی بر علیه حکومت اسلامی نیست، بلکه این نظر و عقیده بسیاری از کارشناسان اقتصادی کشور اعم از موافق و مخالف است که معتقدند علت اصلی شکست برنامه ها غرض ورزیها، سوء مدیریتها، حیف و میلهای گسترده و اعمال نفوذها روحانیون و قدرتهای محلی بوده است.
در پی مجلس یادبود دکتر عظیمی میز گردی هم با شرکت چند کارشناس اقتصادی تحت عنوان ” رهیافت‌هایی از اندیشه دکتر حسین عظیمی برای برنامه ششم توسعه” در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار گردید که محسن رنانی و فرشاد مومنی نقطه نظرهای خود را نحت این مضامین: “برنامه‌ریزی در شرایط کنونی شبیه شوخی است”، «چشم‌انداز ٢٠ ساله را رها کنید»، «در سال صفر برنامه توسعه هستیم»، مطرح کردند.
دومین همایش نیز به ” چالشها و چشم اندازهای اقتصاد ایران در آستانه برنامه ششم” تخصیص داده شده بود که بایزید مردوخی و هادی زنور سخن گفتند. این دو به مسائل و چالش‌های پیش‌روی برنامه ششم و همچنین به موضوعات مختلف از جمله «دستگاه برنامه‌ریزی بحران‌زده»، «نبود برنامه برای افزایش جمعیت» و «بی‌توجهی به واقعیت‌ها در برنامه‌ریزی» پرداختند. خلاصه‌ای از این میزگرد در پی‌می‌آید.
بایزید مردوخی: درحال‌حاضر همه افراد جامعه در سطح پایین گرفتار هستند و در این موقعیت همه از تغییر شرایط وحشت دارند و هیچ فردی برای تغییر وضع موجود ریسک نمی‌کند، که چنین وضعیتی را در وزرای دولت کنونی مشاهده می‌کنیم. با انحلال سازمان برنامه و بودجه ، مشکلاتی ایجاد شده که نخستین مورد آن ایجاد ناهماهنگی در نظام برنامه‌ریزی است که به‌طور عملی دولت نهم اعلام کرد که قانون برنامه چهارم را قبول ندارد. اکنون گرفتار گروه‌های متعدد رانت‌جو و رانت‌بری هستیم که هر نوع برنامه‌ریزی را به شکست می‌کشانند؛ افرادی که در نظام و سیستم، سهم و رانت دارند و این افراد اجازه به‌ثمررسیدن برنامه‌ای را نمی‌دهند.
امروز در ایران بازی متوقف است و هیچ‌کدام از بازیگران اصلی، انگیزه شروع بازی در حوزه‌های مختلف را ندارند و هیچ فردی حاضر به گفت‌وگو نیست و سکوت اختیار می‌کند و فردی حاضر به دادن هزینه نیست. در چنین شرایطی می‌توانیم صحبت از برنامه ششم کنیم. در این شرایط برنامه‌ریزی شبیه شوخی است. هیچ هماهنگی‌ای در حرکت قطار وجود ندارد و قطار توسعه ما در سال ٨۴ متوقف شد. درحال‌حاضر نیازمند اجماع در نظام سیاسی و عزم ملی هستیم و باید مردم را در تصمیمات سهیم کرده و آنها را وارد بازی کنیم.
بعد از تفاهم لوزان، به تفاهم در تهران نیاز داریم. در تهران بیش از لوزان اختلاف داریم و گفت‌وگو‌های تهران نیازمند عزم جدی در نظام سیاسی است. نیازمند تدوین قاعده بازی در میان قوا هستیم. درحال‌حاضر آرمان‌های ملی‌مان چیست که بخواهیم برای آن قاعده بازی تعریف کنیم. آرمان‌بندی ما مخدوش است. چگونه می‌خواهیم آرمان‌بندی کنیم، بنابراین نیازمند آرمان‌بندی جدید هستیم. اکنون نمی‌دانیم که کدام موضوع از جمله یمن، عراق، اشتغال، مناقشه اتمی، تهاجم فرهنگی موضوع اول ماست یا هنوز نمی‌دانیم چگونه رتبه‌بندی و اولویت‌بندی کنیم.
دولت باید در طرح‌های کوتاه‌مدت یک‌ساله و طرح‌های میان‌مدت تا پایان عمر دولت چند مسئله و موضوع را با جدیت ساماندهی کند. چشم‌انداز ٢٠ساله را رها کنید، خاورمیانه در سال‌های آینده به زمین سوخته تبدیل می‌شود و ما قدرت اول منطقه خواهیم شد و فقط ما باید وضع موجود را ثابت نگه داریم و دولت باید در شرایط کنونی چند مسئله مهم را با جدیت پیگیری کند؛ برنامه پنج‌ساله پیشکش . هنوز در نظام سیاسی، عزمی برای روشن‌کردن موتور اقتصادی و توسعه مشاهده نمی‌کنیم. در چنین شرایطی دولت باید طرح یک‌ساله و دوساله و بیانیه بدهد که شرایط و اهداف دولت را تحت شرایط خاص مشخص کند. اگر این داستان و فرایند را طی کنیم، آنگاه می‌توانیم بگوییم در سال صفر برنامه توسعه هستیم.
مرحوم عظیمی در گذشته برآوردهایی از جمعیت کشور داشته‌اند که نقشه راهی پیش‌روی برنامه‌ریزان قرار می‌داد. به‌طورکلی امروزه برنامه‌ریزی مسئله مهمی است و اگر در این راستا تلاش اساسی برای یافتن راهی به‌منظور خروج از مشکلات نداشته باشیم، به روزگاری برمی‌گردیم که علم اقتصاد را علم شوم می‌دانستند. البته شوم از آن جهت که جمعیت در حال افزایش و تقاضا برای مواد غذایی نیز افزایش می‌یابد. در شرایط فعلی احتمالا با مسئله افزایش جمعیت روبه‌رو خواهیم بود و سرشماری در این سال‌ها نشان می‌دهد که با کاهش شدید نرخ رشد روبه‌رو بوده‌ایم. اگر خواهان افزایش جمعیت هستیم باید به فکر کار، سرپناه، شغل و معیشت این جمعیت نیز باشیم؛ اما درحال‌حاضر توانایی فعلی ما در ایجاد شغل بسیارمحدود است و هنوز در شرایط کنونی این ظرفیت اشتغال‌زایی ایجاد نشده یا اگر هم ظرفیتی ایجاد شده بسیارمحدود و کم است. این شرایط در حالی است که افراد جویای کار رو به افزایش هستند و از سوی دیگر شاهد افزایش فارغ‌التحصیلان دانشگاهی هستیم که این افراد نیازمند شغل و کار هستند. برای تأمین دیگر نیازهای افراد جامعه در طول تاریخ به درآمدهای نفتی وابسته بودیم؛ درحال‌حاضر نیز قیمت پایین نفت را تجربه می‌کنیم که امکان افزایش ظرفیت تولید نفت نیز به صورت جزئی در دستور کار قرار دارد و متخصصان می‌گویند توانایی رسیدن به تولید ۶ میلیون بشکه نفت در روز را نداریم.
فرشاد مؤمنی: مناسبت شکل‌گیری جدی و عالمانه حس ملی در مورد مسائل کشور و موضوعیت‌ یافتن برنامه‌ریزی میان‌مدت باید مورد توجه قرار گیرد. کشور ما در چنین شرایطی به چنین حسی شدیدا نیازمند است. نکته‌ای که همه باید به آن توجه داشته باشیم این است که در دل همه ابراز نگرانی‌ها، یک احساس امید و آرامش وجود دارد، مسائل و مشکلات ایران در تسخیر علم قرار دارد. اکنون ظرفیت‌های انسانی قابلی داریم، اما ساختار نهادی، برای علم ارزشی قائل نیست و همه باید تلاش کنیم که علم را محور کاروحل مشکلات کشور قرار دهیم. تحلیل کارشناسان کشور و پیش‌بینی‌ها از چشم‌اندازها، با ضریب بالای ٩۵‌% تحقق پیدا کرده، اما پیچیدگی مسائل ایران هنوز در حدی نیست که احساس یأس کنیم و بگوییم توانایی ارائه راهکار برای برون‌رفت از آن را نداریم. نظام تدبیری می‌تواند جامعه را از دور باطل نجات دهد، اما نظام و سیستم باید فهم عالمانه و مرتبه‌بندی‌شده از مهم‌ترین دوره‌های باطل داشته باشد.
برخی از افراد از زمان روی‌کارآمدن دولت جدید، دائما این را گفته‌اند که ما باید ساختار نهادی که به‌شدت علیه تولید و به‌نفع غیرمولدها سامان پیدا کرده را بازآرایی کنیم. بنابراین رویکردهای مقطعی و جزئی برای چنین شرایطی، کارایی و ثمربخشی ندارد. واقعیت این است که پول و قدرت گروه‌های غیرمولد در شرایط کنونی از افراد توسعه‌خواه بیشتر است. درحال‌حاضر سند لایحه بودجه و لایحه خروج از رکود مشاهده‌شده، فاصله بسیار زیادی با واقعیت‌ها و شرایط کنونی دارد. دولت کنونی علاوه بر عدم هتاکی، از کارشناسان درخواست مشارکت و مشورت کرده است. از سوی دیگر سیاست‌های تنش‌زدایانه دولت را گرامی می‌داریم. خدا را شکر می‌کنیم که دولت هتاک قبل، دیگر بر سر کار نیست، اما در کنار این امر باید کارهای کارشناسی و متخصصان وارد اجرا شوند یا دولت به شکل مدنی پاسخ معقول و منطقی برای آن پیدا کند که اقدامات دولت در این زمینه تاکنون صفر بوده و اقدامی انجام نداده است.
بیش از ۶٠‌درصد جمعیت فعال کشور، هیچ نقشی در اقتصاد ندارند. به همان اندازه که موضوعیت ظرفیت‌های انسانی بلااستفاده مهم است، ظرفیت‌های مادی هم مهم است و تخصیص منابع ارزی و ریالی تحت عنوان سرمایه‌گذاری تولیدی و در غیاب یک برنامه، چیزی جز توزیع رانت نیست و مشکلات و پیچیدگی‌های کشور را افزایش می‌دهد. اکنون با یک مشکل بسیار بزرگ‌تر در سازه‌های ذهنی با نام تخصیص منابع روبه‌رو هستیم که در کنار آن ترس و ناتوانی از چرایی روبه‌روشدن کشور با مشکلات نیز وجود دارد. آن چیزی که در شرایط کنونی می‌تواند به‌عنوان هدیه ما به این دولت در نظر گرفته شود، این است که به بدیهیات اولیه عقلی در اداره جامعه بازگردیم و در این مسیر محور توجه‌ها را به انسان‌ها قرار دهیم. اکنون مشارکت انسان‌ها به‌عنوان مهم‌ترین ابزار و هدف برنامه‌های توسعه فلج شده و از سوی دیگر مشارکت سیاسی آنها در سطح صوری و مقطعی در نظر گرفته شده است.
در بخش صنعت ظرفیتی برای تولید جدید در این سال‌ها ایجاد نشده است و در بخش کشاورزی نیز به صورت اشرافی کار دنبال می‌شود؛ به‌عنوان مثال قیمت میوه‌های نوبرانه ٢٠ تا ٣٠ هزار تومان شده است، البته در کنار این امر موضوع آب نیز مهم‌ترین عامل محدود‌کننده کشاورزی است، این در حالی است که سیاست‌ها به‌گونه‌ای اتخاذ شده است که قرار است ۵۵٠ هزار هکتار زمین جدید زیر کشت رود اما انتظار موفقیت در این زمینه را نداریم. ازسوی‌دیگر، با توجه به افزایش جمعیت، کلان‌شهرها نیازمند اصلاحات و تجدید ساختار هستند و باید برنامه‌ای اصلاحی در دستور کار داشته باشیم و فضای کسب‌وکار و نظام تدبیر کشور به‌گونه‌ای است که زیاد تسهیل‌کننده فعالیت‌های اقتصادی نیست.
علاوه‌ بر اینها مسائل بین‌المللی ایران را نیز نمی‌توان نادیده گرفت و به‌نوعی بر اقدامات فعالان اقتصادی و توسعه ایران تأثیرگذار است، اما در کنار مسائل بین‌المللی مسائل داخلی نیز مهم است و تاکنون نوآوری و راهکارهای ایجاد اشتغال زیاد موردتوجه قرار نگرفته است. ظرفیت‌های اشتغال زیادی در بخش‌های مختلف وجود دارد اما توانایی استفاده از این ظرفیت‌ها را نداریم و حتی آن را هم مطرح نمی‌کنیم که اقدامی در راستای حل آن صورت گیرد. به‌عنوان مثال برای کنترل و تأمین گوشت کشور، نیازمند پنج هزار کارشناس دامپزشکی هستیم که ساختار و نیروی کار دامپزشکی توان انجام این کار را ندارد.
زنوز: دستگاه برنامه‌ریزی ما دچار بحران شده و اصولا برنامه‌ریزی در کشور ما دچار بحران است. مرحوم عظیمی اصلاح نظام برنامه‌ریزی کشور را در دستور کار داشتند تا به سرانجام برسد که در این راستا در سال ٨٢ همایش بزرگی برپا کردند و سعی داشتند برنامه‌ریزی core planning را دنبال کنند، ضمن اینکه وی همواره روی عدالت اجتماعی تاکید فراوانی داشتند. اگر خواهان آسیب‌شناسی وضع موجود هستیم، باید گفت که وضع موجود محصول این چند سال گذشته یا تحریم‌ها نیست بلکه خروجی سیاست‌های چنددهه گذشته کشور است. تولید ناخالص داخلی سال ٩٠ به قیمت ثابت در مقایسه با سال ۵۵ کمتر بوده است، یا به عبارتی دیگر در سال ٩٠ سرانه داخلی کمتر از سال ۵۵ بوده و عملکرد نظام داخلی منفی بوده و در تمام این دوره شاهد رشد بی‌رویه جمعیت و افزایش نرخ بیکاری بوده‌ایم که در آمارهای رسمی منعکس نمی‌شود. بر اساس پیش‌بینی‌ها ١۵ میلیون نفر در ١٠ سال آینده به جمعیت ایران افزوده می‌شود، این در حالی است که ظرفیتی برای پاسخ‌گویی نسبت به آن وجود ندارد.
فقر گسترده و توزیع نابرابری درآمد یکی دیگر از چالش‌هاست؛ سازمان برنامه‌ریزی تحلیلی کلی از وضعیت کنونی ندارد و تصورها بر این است که تحریم‌ها برداشته شود و قطار اقتصادی کشور به ریل توسعه برگردد و دولت به درآمدهای نفتی برسد و مشکلات حل شود؛ اما این تفکر بسیار غلط است. در دهه‌های آینده با دولتی ضعیف از نظر مالی یا به عبارتی دیگر با دولتی ضعیف از نظر ظرفیت‌های سیاست‌گذاری و ناتوان در اجرا و دستگاه‌هایی فاسد و بی‌انگیزه طرف خواهیم بود. در برنامه ششم رشدهایی زیر چهاردرصد خواهیم داشت که این پیش‌بینی خوش‌بینانه است، این در حالی است که دستگاه برنامه‌ریزی به کمتر از ٨ و ١٢ درصد رضایت نمی‌دهد
دستگاه برنامه‌ریزی کشور رابطه خود را با واقعیت‌ها قطع کرده و نمی‌خواهد بر اساس واقعیت‌ها برنامه‌ریزی کند. در سال‌های گذشته اقتصاد ایران از نظر محیطی، ساختاری و نهادی تحت تاثیر عوامل مختلف قرار گرفته که از نظر عوامل محیطی، تاثیرات کوتاه‌مدت و بلندمدت بر ایران داشته است. نمونه‌ای از آن کاهش قیمت نفت است که پیش‌بینی‌ها بر این است، کاهش قیمت نفت و پایین‌ماندن آن ادامه‌دار باشد و قیمت نفت تا پنج‌سال آینده به ٧۶دلار برسد؛ بنابراین دوران وفور منابع نفتی برای دولت سپری شده است. موضوع دیگر، بی‌ثباتی سیاسی منطقه خاورمیانه است. پنتاگون گزارشی منتشر کرده است که نشان می‌دهد تا سال ٢٠٣٠ مشکلات ادامه‌دار خواهد بود؛ مشکلاتی که اکنون در یمن، سوریه و لبنان است همه حاکی از تنش و محصول خاص وضعیت منطقه است. به نظر نمی‌آید چشم‌انداز روشنی در سال‌های آتی وجود داشته باشد که این امر بر مناسبات تجاری و اقتصادی منطقه تاثیرگذار است. عامل محیطی و موضوع دیگر خشک‌سالی است که منطقه را تحت‌تاثیر قرار داده است؛ متوسط دمای جهان در سال‌های آینده دو درجه اما در ایران چهاردرجه افزایش می‌یابد و ایران به واحد و کشوری بی‌جمعیت تبدیل می‌شود. در حال حاضر دشت‌های ما با مشکلات جدی روبه‌رو هستند. به گفته کلانتری، وزیر اسبق جهاد کشاورزی ایران، ٧٠ میلیارد مترمکعب آب اضافه برداشت شده است؛ بنابراین دهه‌ها طول می‌کشد که صدمات را جبران کنیم. ۵۴٠ شهر امسال دچار تنش آبی هستند و بارندگی سال‌جاری نسبت به ۴٠ سال گذشته کمتر شده است و این وضع ادامه خواهد داشت که اینها عوامل محیطی است. اگر عوامل محیطی در کار نبود، کار ما در جهت توسعه پایدار ادامه پیدا می‌کرد؛ اما باید گفت از ماست که بر ماست. خودمان سیاست‌هایی را اتخاذ کرده‌ایم که مانع رشد درازمدت ما شده است.
هرچند که این کارشناسان اقتصادی صاحبنظردر تجزیه تحلیل های خود بسیار ملایم و به دور از مناقشات جدی به مسائل اقتصادی پرداخته اند. ولی اگر آنها مطمئن بودند که در صورت بیان واقعیات با تهدیدهای امنیتی و شغلی مواجه نمیشوند قطعا با زبان دیگری سخن میگفتند و روشنگری میکردند.
این کارشناسان به خوبی میدانند که زنجیره اقتصادی کشور بعلت مافیابازیها ، حیف و میلها و در راس همه فقدان یک نظام اقتصادی مشخص پاره پاره شده و بهم پیوستن این زنجیر که لازمه حرکت چرخه اقتصادی کشور است با کارشکنی مراکز قدرت و گروه های مافیایی که منافع خود را در پاره گی این زنجیر می بینند تقریبا غیر ممکن است. بنابراین برنامه ششم هم تهیه میشود و به اجرا در میاید و بعد از پنج سال باز با اقتصاد کشور با شکست برنامه ای دیگر مواجه خواهد بود.

دل نوشته هایی از سه یار دیرین …به بهانه ی خاک سپاری محمد علی سپانلو / رهیار شریف

صبح روز پنجشنبه بیست و چهارم اردیبهشت، پیکر محمد علی سپانلو؛ با همراهی بخشی از دوستان و آشنایان و طرفداران اشعارش، تا منزلگاه دیگرش تشییع و به در قطعه ی هنرمندان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.
محمد علی سپانلو که از جانب بسیاری از نزدیکانش به خوش مشربی و شاد زیستن زندگی شهره بوده؛ و به واسطه ی همین طبیعت هم دوستان و یاران فراوان داشته؛ به واسطه ی انقلاب اسلامی پنجاه و هفت و کوچ دسته جمعی اهالی فرهنگ و هنر ایران، از بسیاری از یاران و رفقایش جدا شد تا سرنوشت غریب بسیاری از دوستی های از هم گسسته شده در سالهای گذشته، دامان او و دوستانش را هم بگیرد.
این طور که خبرگزاری های داخلی گزارش داده اند، آیین خاک سپاری او بر خلاف روال مرسوم مراسمی اینچنینی، و از بیم نیروهای امنیتی و گفته شدن حرف های مگو، بی سخنرانی دوستان ش انجام گرفته؛ با این وجود، در سوی دیگر دنیا و فرسنگ ها دورتر از قطعه ی هنرمندان اما، بسیاری از اهالی قلم ایران در سوگ او یادداشت های کوتاه و بلندی قلمی کردند و در این میان سه نوشته از علی رضا نوری زاده، اسماعیل نوری اعلا و هادی خرسندی، برای چاپ در اختیار خبرنامه ی ” خلیج فارس ” قرار گرفته. یادداشت هایی که در عیت سادگی و صمیمیت شان، هر کدام جلوه هایی از شخصیت و زندگی سپانلو را برای نسل جوان ایران معلوم و هویدا می کنند.
باشد که تا این نسل جوان با بهره گیری از تجربیات پیشینیان راهی به آزادی و برابری بجویند. با هم این سه دل نوشته را می خوانیم…

206544_472-M

پیاده رو ها یتیم شدند…
علی رضا نوری زاده

دکتر علی رضا نوریزاده

دکتر علی رضا نوریزاده

رفیق دیرو دورم م . ع . سپانلو یا آنطور که صدایش میزدیم ” سپان ” خاموش شد . این أخریها که با درد و رنج دوگانه سپری میکرد هر از گاه با رعایت احوالش و در نظر گرفتن موشهای ولایت با گوشهای بزرگ ، سراغش را میگرفتم . اشاره ای به او در تلویزیون ” ایران فردا ” و به ویژه در “پنجره ای رو به خانه پدری ” باعث میشد که او خود بی احتیاطی کند، تلفن را بردارد و مستقیما بگوید علیرضا یاد درویشان کردی.
دو ماه پیش سپان داروئی را میجست که در تهران نبود دست به دامان محمد سفریان شدم که ایتالیا بود و دوستان داروساز بسیار دارد . دوا رسید و فرستادم . سپان برایم نوشت ، هرگز مباد برایت حتی، نوشدارو بفرستم که اگر دیر برسد حکایت سهراب است و … اگر دیدمت یکبار دیگر میرویم راه آهن از پس امیریه تو به همانجا که شبی با عمران صلاحی رفتیم . و بعد اضافه کرده بود راستی عمران چه زود رفت مثل اینکه نوبت منهم دارد میرسد .
هزار سال با سپان در همان چند سال ۴۶ تا ۵۷ منهای ۴ سالی که لندن بودم و به تناوب میدیدمش ، زندگی کردم . او و پرتو زیباترین یارانم بودند . وقتی چریکهای عرب را در فردای نبرد کرامه در اردن سرود و من آن را به عربی ترجمه کردم و در مجله شعر بیروت چاپ شد رفاقتمان أغاز شد . بعد از انقلاب وقتی هانی حسن سفیر فلسطین شد او را به سفارت فلسطین در خیابان کاخ بردم و به هانی الحسن معرفی کردم هردو شادمان شدند . و بعد رنجهای سپان بود و حسرت دیدارش که دوبار کوتاه فراهم شد . حالا چه بنویسم جز آنکه پرتو ، شهرزاد ، سندباد با شما میگریم . پیاده روها یتیم شدند .
۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۴

سفرت خوش باد رفیق…
اسماعیل نوری اعلا

 اسماعیل نوری اعلا

اسماعیل نوری اعلا

من الان نه حال خوبی دارم و نه حوصله ای برای خاطره پردازی. آدم اغلب در برابر مرگ بیشتر به فلسفه و خیال و اوهام پناه می برد تا به عکس های دقیقی که در ذهن دارد.
مثلاً امروز که بیدار شدم و بیاد آوردم که سپانلو دیگر در میان ما نیست ذهنم اسیر فکرهائی خیالاتی شد. مثلاً فکر کردم که آدم وقتی دارد کوه نوردی می کند کوه را در تمامیت اش نمی بیند اما سنگلاخ و دره و گل و شُل اش، همراه با گیاهان و مناظرش، بیشتر به چشم نزدیک بین ما می خورند. اما وقتی که بر می گردیم و از دور کوه را تماشا می کنیم چیزی را می بینیم که در آن کوهنوردی قابل مشاهده نبود.
ما شاعران و هنرمندانی را که ندیده ایم اینگونه از دور می شناسیم. نمی دانیم حافظ خسیس بود یا دست و دل باز؟ سعدی پرخاشگر بود یا افتاده و سر به زیر؟ در این موارد هیچ نمی دانیم. اما آنها را تنها از روی یادگاری های بجا مانده شان قضاوت می کنیم. حکایت ما آدم هائی که با هم بزرگ شده ایم نیز این چنین است. ما سنگلاخ و گل و شُل همدیگر را دیده ایم، گل ها و قلهء نشسته در میان ابر و برف را هم. اما آنقدر از هم دور نیستیم که بتوانیم تمامیت اما قضاوت ما قضاوت فردائی نیست. فردا انتخاب خودش را می کند. خیلی چیزها را می گوید به من مربوط نیست و خیلی چیزها را هم برجسته می کند.
در عین حال، ما با همهء تلاش برای آینده نگری در گذشته ها و تجربه هامان زندگی می کنیم. از دیروز که سپانلو رفته است تلفن من مرتب زنگ زده است. از خود می پرسم چرا با مرگ او همه به یاد من افتاده اند؟ و می بینم که بخاطر همان گذشته است. آن سال آفتابی ۱۳۴۰؛ آن ۵۴ سال پیش، که او ۲۱ سال داشت و من ۱۹ ساله بودم و با هم آشنا شدیم. در میان تظاهرات دانشگاه. خودش همیشه می گفت که این تظاهرات مرا شاعر کرد. اما از دید من او پیرمرد ۲۱ ساله ای بود که از میان هزار و یکشب و ده نفر قزلباش بیرون پریده بود و می خواست با زبان آن دوران ها از امروز ما بگوید.
از آن پس، بهم گره خوردیم. در دریای شعر و زبان مان غوطه زدیم. ناممان را بر دفترچه ای که تاریخنویسان در جیب دارند نوشتیم؛ به این امید که امروز و فردا که نخواهیم بود شاید کسی آن دفترچه را بگشاید و از ما یاد کند. فروغ می گفت ما علیه مرگ زندگی می کنیم و اسلحه مان شعرها و نوشته های ما است.
من به آن روز ۵۳ سال پیش فکر می کنم که دوستان در خانهء پدری من جمع شدیم و گروه ادبی طرفه را براه انداختیم. از آن ده دوازده نفر کسانی رفته اند. گروه طرفه مثل شانه ای شده که دندانه هایش یکی یکی بیافتد. نادر ابراهیمی، اکبر رادی، مهرداد صمدی، غفار حسینی، و سپانلو دیگر در میان ما نیستند.
سپانلو شعری دارد به نام قایق سواری در تهران. دوست دیگرمان منوچهر نیستانی شاعر هم دو پسر دارد که هر دو نقاش و کارتون سازان هنرمندی هستند. امروز دیدم مانا نیستانی در سایت «ایران وایر» طرحی کشیده است از سپانلو که دارد از قایقی که بر سیلاب هاای تهران جاری بوده پیاده می شود و در پیاده روها (که نام شعر بلند دیگری از سپانلو است) شاملو و سیمین بهبهانی و گلشیری و ساعدی و حمید مصدق و غزاله علیزاده ایستاده اند تا از او استقبال کنند. مانا بچه های رفتهء گروه طرفه را از قلم انداخته بود.
حالا سپانلو در برابر قاضی تاریخ ادبیات ما ایستاده است و دلواپس است که رأی او چه خواهد بود. من آن قاضی نیستم. تنها خودش و شعرش دوستان من بودند؛ هرچند که انقلاب نکبت بار اسلامی این هر دو شان را از من گرفته است.
او دیگر مال همه است. بر قایق دوش های دوستارانی که ۵۰ سال پیش بدنیا نیامده بودند، بر رودخانه های خشکیدهء تهران که به کویر می ریزند، می رود تا به تاریخ می پیوندد. من به چه می توانم بگویم جز این که می گویم: سفرت خوش باد! رفیق!

هادی خرسندی

هادی خرسندی

سوگ سپانلو…
هادی خرسندی

در سوگ تو
گریه میکند قلم.
مچاله میشود کاغذ
بغض میشود کلام

صبح سه شنبه گلویم درد گرفت
گونه هایم خیس شد
نفسم تنگ شد

همیشه میدیدم
که بالاتر از غم نشسته ای
ناله نبودی
شاعر بودی اما کز نمیکردی
حتی سرطان را
جدی نمیگرفتی

شادی هایت را تقسیم میکردی
دردهایت را پنهان میکردی
و میگفتی:
الفبا را نمیتوانند از ما بگیرند

میگفتی:
خدا هم از الفبا بی نیاز نیست.
خصوصاَ از همین سه حرف

صبح سه شنبه گلویم درد گرفت

در سوگ تو
گریه میکند قلم
مچاله میشود کاغذ
و کتاب
خود را از قفسه پایین می اندازد.

به بهانه ی خاموشی محمد علی سپانلو … تبعید در وطن

اردیبهشت امسال مصادف شد با خاموشی «شاعر تهران»، در سن هفتاد و پنج سالگی.
سپانلو در زمره ی معدود نویسندگان معاصرشناخته شده ی ادب فارسی در ادبیات غرب بود، او با شرکت در بسیاری از گردهمایی های بین المللی ادبیات ایران را نمایندگی کرد. از او آثار فراوانی به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه، هلندی، عربی و سوئدی ترجمه شد و او را مستحق دریافت نشان شوالیه ی نخل آکادمی فرانسه کرد.

sdf995sdf8-sd983

او که نخستین مجموعه شعرش با نام ” آه … بیابان” را در سال ۱۳۴۲ منتشر کرد، تا پایان عمرش بیش از شصت کتاب شعر، نقد و ترجمه منتشر کرد، اما مدتهاست که آثاری از او از جمله کتاب “زمستان بلاتکلیف ما” – کتابی که اشعارش در بستر بیماری شاعر سروده شدند-، در تعلیق و انتظار برای اجازه ی چاپ به سر می برند.

تو گویی شعر “تبعید در وطن” را برای این روزهایش سروده بوده است:
“تلخ رود/ تلخ رودی که از اعماق ایران راه می‌جوید/ در بلندی‌های ناپیدا/ صخره سنگ و علف را نیز می‌شوید/ از گدار تنگه‌ها و بازپرسی‌ها/ تا گلوگاه سیاه شهرهای ما/ مرزها را, در خطی هموار, می‌پوید/ رو به ماندابی که از ما بود و شاید نه /.سرزمینی یادگار از مرده ریگی دور/ نامدار از خاک بی‌رحم است و آب شور/ … ”

OK

سپانلو که جایزه ی “ماکس ژاکوب” ( بزرگترین جایزه ی شعر فرانسه ) را دریافت کرده بود، در میهن خود از انتشار خاطرات خود باز داشته شد، مجموعه ای با نام “تاریخ شفاهی” که به گفته ی خود او “این کتاب سال‌های کودکی و جوانی و دانشگاه، سال‌های شعر و ترجمه و تاسیس کانون نویسندگان، سال‌های مجلات مختلف، رویایی، اخوان، شاملو و بسیاری دیگر را دربرمی گرفت … و می‌توانست مرجعی از تاریخ شفاهی شعر مدرن ایران باشد”. او آنقدر از عدم انتشار این کتاب آزرده بود، که با تلخی می‌گفت: “اگر وضعیت کتاب‌هایم به همین روال ادامه یابد، دیگر روحیه‌ای برایم باقی نخواهد ماند و دست از نوشتن خواهم کشید”

osta3

سپانلو، شاعری بود که بر تن اسطوره ها و افسانه های کهن، جامه ی عصر نو را می پوشاند تا روایتی نوین از آنچه ادب پیشین حکایت کرده است را بازگو کند. از همین رو آنچه در میان همه ی دل نگرانی ها و حسرتهای سپانلو، مشهود است، تاسف او از فراموشی ادب و فرهنگ سرزمینش است، چه آن گاه که از انتشار تاریخ ادبیات معاصر جلوگیری کردند و چه آن زمان که دیوان اشعار رودکی با تصحیح او اجازه ی نشر نیافت.
وصف حال روزهای پایانی زندگی شاعر “قایق سوار تهران”، چون “سندباد غایب” بود که با پارو زدن در این غرقاب مرداب گون و با یاد آوری خاطره و بیدار کردن حس نوستالژی در صدد بود دشواری این سنگلاخ را با امید و شور فراموش کند:

0,,18445933_303,00

قایق‌سوار بودیم
در ایستگاه آب
بالای نهرها
در کوچه‌باغ تجریش
از شیب جویبار
رفتیم
رو به پایین
همراه آبشار
رگ‌های شهر تهران
جاری
فصل بهار و آب‌سواری
از چشم باغ فردوس
در سایه‌ی چناران
تا قلب پارک ملت
راندیم
زیر ونک گذشتیم
تا رود یوسف‌آباد
و از فراز جنگل ساعی
تا آبراه بلور…
بالای برج‌ها
ماه
در نیلی روان
رخت عروس می‌شست
آواز نهرهایش را
تهران به هم می‌آویخت
ارکستر آب، در سرِ ما، می‌نواخت
در “بندر نمایش”
بعد از تئاتر شهر
نیروی آب کاهید
پارو زدیم
لغزان
تا حوضه‌ی امیریه
تا موزه‌ی نگارستان

در ایستگاه گمرک
نور چراغ‌ها کم شد
انگاره‌های فصل به هم ریخت
فیروزه با غبار درآمیخت
پاییز بود و آب
شهر و طلا و خواب
و یک صدا،‌ که می‌دانستیم
هر لحظه ممکن است بگوید:
“برگشت نیست
آخر این خط!”

قایق رسیده بود به راه‌آهن
به واگن عتیقه‌ی میدان
بین جزیره‌های گیاهی
و صخره‌های سرگردان

که دور زد
پهلو گرفت
و ایستاد،
آن جا که روح تندیس
در زیر آبراه
نفس می‌کشید..

در ادبیات غرقه شو، همچنان که در عیشی مدام…لیلا سامانی

به بهانه ی سالروز خاموشی گوستاو فلوبر

3edfr--po0-o0

“خورخه ماریو پدرو بارگاس یوسا” نویسنده ی پرویی و برنده ی جایزه ی نوبل ادبی در سال ۲۰۱۰، از برجسته ترین رمان نویسان، مقاله نویسان و روزنامه نگاران معاصر امریکای جنوبی و هم چنین از مطرح ترین نویسندگان نسل خود در سطح جهانی است. او که متولد ۲۸ مارس ۱۹۳۶ است، درحالی در هفتاد و چهار سالگی به کسب جایزه ی نوبل نائل شد، که حدود بیست سال، نامزد دریافت این جایزه ی پرافتخار بود. یوسا، در کنار “گابریل گارسیا مارکز” و “ کارلوس فوئنتس” از جمله نویسندگانی ست که ادبیات امریکای لاتین را در مسیر دگرگونه ای هدایت کرد؛ مسیری که به جهت فرم و شیوه ی داستان سرایی با آنچه پیش از آن نویسندگان این ناحیه خلق کرده بودند، تقاوتی بارز داشت و شاید همین تفاوت بود که ادبیات آمریکای لاتین را در زمره ی پر خواننده ترین آثار جهانی قرار داد.

5060397445_d013def439

با این وجود سبک نوشتار یوسا منحصر به خود اوست. او برای بازگویی داستانهایش، از روایتهای تو در تویی بهره می برد که در وجوه زمانی و مکانی متفاوتی در یکدیگر گره می خورند . او در پس همین درهم تنیدگی هاست که روال داستانی رمانهایش را پیش می برد و خواننده را مجذوب و شیدای قلم خود می کند. یوسا بر خلاف مارکز حقیقت را بر بستر جادو نمی کشاند و حتی بر تخیلات خود هم نقش حقیقت می زند؛ تا آنجا که حتی در نوشتن داستان هایش هم از شخصیتهای حقیقی الهام می گیرد و در واقع قریحه ی قصه نویسی خود را با بیوگرافی نویسی ترکیب می کند. او به رمان به چشم یک تحقیق می نگرد، که در آن، به مدد نیروی خلاقیت نویسنده و جبر راستین حقیقت، تاریخ و تخیل با یکدیگر آمیخته می شوند و اثری خلق می شود که در آن مرزی میان واقعیت و رویا مشهود نیست. یوسا آنقدر واقع گراست که هر آنچه در رویای نویسنده می گذرد را نیز بر خاسته از تاملات ذهن ناخودآگاهش می پندارد، شاید به همین دلیل است که او در کتاب “عیش مدام” مصرانه در صدد جستن منشأ حقیقی آفرینش رمان “مادام بواری” بر آمده است.

20101016133144-portada

یوسا نام این کتاب را ازیکی از عبارات نامه ی “گوستاو فلوبر” – نویسنده ی رمان “مادام بواری” – به دوشیزه “لوروایه دشانتپی” برداشت کرده است: “تنها راه تحمل هستی این است که در ادبیات غرقه شوی، همچنان که در عیشی مدام.” و سپس در متن کتاب به بررسی رمان مادام بواری و جراحی زندگی و اندیشه های “اما بواری” و خالقش، فلوبر، به هنگام نگارش این اثر می پردازد. یوسا با این اعتراف که خواندن مادام بواری و غرق شدن در یک یک سطرهایش وی را به وادی نویسندگی رهنمون ساخته، دست به کند و کاو در لایه های مختلف این رمان زده و در سه فصل و از سه زاویه ی متفاوت این اثر ادبی را مورد بررسی قرار داده است.
یوسا در بخش نخست کتاب عیش مدام، از احساس شخصی خود نسبت به “اما بواری ” و “فلوبر” و از میزان تاثیری که بر زندگی وی گذارده اند سخن می گوید، این فصل از کتاب که تحت عنوان ” عشق یکسره” نامگذاری شده، با وصفی شور انگیز و پر تب و تاب از اما و عواطفش سخن می گوید، یوسا خود را دلبسته ی “اما” می نامد و در حقیقت در این بخش، قرائت شخصی خود از این رمان را بیان می کند:
چیزی که مرا به ستایش این موجود هیچ کاره ی فریبنده وا می دارد، صرفا این واقعیت نیست که “اما” محیط خود را به چالش می خواند، علل این چالش هم برای من اهمیت دارد. این علت ها بسیار ساده اند و از چیزی سرچشمه می گیرند که من و او در آن مشترک هستیم، یعنی ماده گرایی درمان ناپذیر ما، اولویت دادن به لذات جسم در مقابل لذات روح […]” اما” خواستار لذت جنسی ست، حاضر نیست این نیاز جسمانی ژرف را که شارل قادر به ارضای آن نیست از آن روی که اصولا از وجود آن خبر ندارد، در وجود خود سرکوب کند …
او سپس در بخش دوم کتاب، به نحوه ی نگارش این رمان و چگونگی آفرینش این اثر، اشاره کرده و با تفحص در زندگی، افکار و دغدغه های فلوبر، انگیزه ی او را از نوشتن این کتاب و خلق شخصیتی چون “اما بواری” مورد بررسی قرار داده است. و نهایتا در بخش پایانی این پژوهش مبسوط، “مادام بواری” را به عنوان سردمدار شکل گیری ادبیات مدرن معرفی می کند.
یوسا در ” عیش مدام” با زیباترین شکل ممکن ” اما بواری” را ترسیم می کند، زنی که گویی این بار معشوقه ی یوساست و یوسا نه تنها زندگی که نجات خود از خودکشی را مدیون این زن می داند. او دوگانگی، وهم پروری و عصیان این زن را می ستاید و با وسواسی کم نظیر همه ی وجوه شخصیت او را هویدا می سازد:
“فراتر از هرچیز، آنچه مرا افسون می کند، دوگانگی وجود ” اما بواری” ست، زنی که با خونسردی تمام نقشه ی شجاعانه و افراطی خود را طرح می کند و در عین حال مثل بچه ها از کتابهای مبتذلی که می خواند بر انگیخته می شود، خواب کشورهای عجیب و غریبی رامی بیند که در کارت پستالهای رایج آن روزگار دیده است، زنی که به مرد محبوبش انگشتری می دهد و […] به او می گوید نیمه شب به فکر من باش و گاه حرفهایی پر طمطراق بر زبان می آورد […] و طبیعی ست که تحت تاثیر صحنه ی کالسکه سواری باشم که در آخر آن دست برهنه ی زنی تکه پاره های نامه ای را که خبر جدا شدن از مرد عاشق است و قصد داشته به او بدهد، به دست باد می سپرد. “( صفحه ی ۳۰)
“هیچ کس – جز خود اما و خواننده- آگاه نیست که زیر این ظاهر نماینده ی کمال و شادمانی و این همسر خانواده دوست، زنی آکنده از آز و خشم و نفرت پنهان است. از این زمان به بعد سراسر زندگی اما یکسره در دورویی می گذرد و تا زمانی که می میرد، همواره دو “اما” وجود دارد، یکی “اما” یی که شارل و مردم شهر می شناسند و دیگری آن که فقط خود او و گاه به گاه “لئون”، “رودولف” و “لورو” می شناسند.” (صفحه ی ۱۷۶)
نویسنده هم چنین ازتضادهای جنسیتی “اما” هم پرده بر می دارد و او را زنی توصیف می کند که در پشت زنانگی تمام عیارش نرینه ای مصمم و با اراده پنهان شده است، او “اما” را “فمنیستی تراژیک” خطاب می کند که در جامعه ای مردسالار اسیر شده و خود را درقیاس با مردان حتی از رویا پردازی هم ناتوان می بیند، او خطاب به رودلف که از سرزمین عجایب و سفرهای رویایی خود سخن می گوید با لحنی حسرت آلود می گوید: ” بی‌چاره ما زن‌ها حتی این سرگرمی را هم نداریم” و یوسا این گفت و گو را به مثابه ی تبعیض جنسیتی حاکم در همه ی دوران ها می داند، تبعیضی که زن را در تناقض و تعارضی دیگر درگیر می کند، تعارضی درونی و جدالی تلخ بین ذات زنانگی و آرزوی مرد بودن. “اما” درگیر این نبرد می شود، او که در مقام زن همواره با سرخوردگی و ناکامی دست به گریبان بوده است، به جست و جوی هویت مردانه ی خود بر می آید، اواز مسند نیاز برمی خیزد و خود به دیدار معشوق هایش روان می شود، در همه ی این روابط این “اما” ست که عنان را در دست می گیرد، اوست که از لئون می خواهد تا برایش شعر عاشقانه بسراید و یا کرایه ی هتلی که درآن دیدار می کنند، را پرداخت می کند. ولی همه ی این مردها – شارل، لئون و رودلف- پس از چندی با استیصال وضعف و زبونی شان، “اما” را دلزده و سرخورده می سازند. مردانی که نه تنها آن مردانگی مطلوب “اما” را بروز نمی دهند، بلکه با حالات برده صفتشان “اما” را مبدل به قهرمانی شکست خورده، دردمند و رنجور می کنند. “اما” ی جست و جو گر که در شکاف میان تمنا و برآورده شدن آن گام بر می دارد، بر این باور است که رابطه ی نا مشروع می تواند آن حیات باشکوه مطلوب را به او هدیه دهد، اما آنچه از این روابط عاید او می شود چیزی نیست جز ناکامی و سرگشتگی دوباره و تعلیق در میان ” آلودگی زندگی زناشویی و سرخوردگی از روابط نامشروع “. یوسا هم چنین سلطه ی بی چون و چرای “اما” در زندگی زناشویی اش را تشریح می کند، تسلطی که حتی پس از مرگ هم گریبان آن پزشک روستایی را رها نکرد و او را به تباهی کشاند. نویسنده ی کتاب ” عیش مدام” پس از تشریح این کشمکش ها، ” اما” را با دیگر زنان مادر سالار داستان که نقشهایی مردانه را برعهده دارند مقایسه می کند، زنانی که به علت بی کفایتی شوهرانشان نقش مرد را در خانواده بازی می کنند ولی به نومیدی و درماندگی “اما ” مبتلا نمی شوند. یوسا نقش مردانه ی این زنان را نشانه ی عصیان آنها نمی داند و می گوید:
آن‌ها نقش مرد را برعهده می‌گیرند چون کار دیگری نمی‌توانند بکنند، چراکه شوهرانشان این نقش را انکار کرده‌اند و باید کسی باشد که در خانه تصمیم بگیرد. در مورد “اِما” مردانگی چیزی نیست که برای پر کرن جایی خالی به خود بسته باشد، بلکه در عین‌حال تلاشی است برای آزادی، راهی برای جنگیدن با نکبت و درماندگی نهفته در وضع زن.
یوسا، رمان مادام بواری را به سبب در هم فشردن مسائلی چون طغیان، خشونت، ملودارم، مسائل جنسی و حتی شی بارگی غوطه ور در آن تحسین می کند و آن را بر رمانهایی چون ” مسخ” کافکا و یا آثار فاکنر ترجیح می دهد. چرا که به عقیده ی او پایان بسته ی مادام بواری از تعلیق و پرسشی که آن رمان ها برای خواننده ایجاد می کنند، مبرا ست و یوسا این امر را مزیتی برای این رمان بر می شمرد. این نویسنده بر خلاف دیگرانی چون ” جیمز جویس”، ” ویرجینیا وولف” و ” ویلیام فاکنر” معتقد است که باید ابتدا طعم حقیقت را چشید و بعد به داستان سرایی پرداخت؛ در واقع او پرداختن به عینیت را بر ذهنیت مقدم می داند.
یوسا، با آن که عصیان مادام بواری را عصیانی شخصی می نامد ولی از قدمت و عمر وسوسه ها و دغدغه های “اما” هم سخن می گوید دغدغه هایی که هنوز هم بر زندگی بشر امروز و به خصوص زنان سایه افکنده و به خانه ی پر ملال و سرد “شارل بواری” محدود نمانده اند و وسوسه هایی که تنها منحصر به همسر سودایی و عاصی آن پزشک دل مرده و کسالت آور نبوده و نیستند:
عصیان ” اما” از ابعاد حماسی که در عصیان قهرمانان مذکر رمان قرن نوزدهم می بینیم بی بهره است […] این عصیان یک فرد است و چنین می نماید که عصیانی خود بینانه است. این زن قوانین محیط پیرامون خود را زیر پا می گذارد، زیرا مشکلاتی که فقط مشکل اوست به این کار می کشاندنش، این عصیانی به نام کل انسانیت یا به نام فلان اصل اخلاقی یا فلان ایدئولوژی نیست، ” اما” از آن روی که احساس می کند، جامعه، تخیل او، جسم او، رویاهای او و تمناهای او را به زنجیر کشیده، رنج می برد، روابط نامشروع برقرار می کند، دروغ می گوید، می دزدد و در پایان خود را می کشد، شکست “اما” به معنای این نیست که او بر خطاست […] باری، شکست اما صرفا اثبات این نکته است که این نبرد نابرابر بوده، “اما” تنها بود و از آنجا که موجودی غریزی و احساساتی بود و پیوسته در معرض این خطر که راه را گم کند و بیش از پیش در وضعیتی غرقه شود که سرانجام دشمن را بر او چیره کرد.
یوسا، شیفته ی فلوبر نیز هست، او می گوید: ” من به معنای دقیق کلمه شیءباره هستم. خوش دارم خانه و گور و کتابخانه‌ی نویسندگان محبوبم را ببینم و اگر می‌توانستم استخوان‌هاشان را محض تبرک نگه دارم، یعنی همان کاری که مؤمنان با استخوان‌های قدیسان می‌کنند” او که کتاب را بارها و بارها موبه مو خوانده، بر روی صحنه های زندگی فلوبر ذره بین می گذارد و خواننده را از ریزترین اطلاعاتی که درباره ی شرایط خانوادگی و زندگی فلوبر به دست آورده است، آگاه می کند، از حالات روحی او و اعضای خانواده و دوستان نزدیک و مکاتبه ایش گرفته تا شکل اتاق و ساعات کار وی. در این میان مطالعه ی چهارده جلد از نامه نگاری های ” فلوبر” و به خصوص نامه هایی که به معشوقه اش، “لوییز کوله” نوشته است، از اهمیت بسیاری برخوردارند.
برخی از منتقدین، توجه بیش از اندازه ی یوسا، به این ظرایف و نکات، را مورد نقد قرار داده و افراط او را نپسندیده اند، اما آنچه مسلم است این است که یوسا این اصرار و اهتمام را بیهوده انجام نداده است. او در صدد اثبات این قضیه است که “مادام بواری” نه تنها بر اساس وهم، الهام، غریزه و یا نیروهای پنهانی خلق نشده بلکه بهره گیری از حقایق و پیشامدهای روزمره و پیرامون نویسنده است که او را در آفرینش یک اثر ادبی یاری رسانده است. در حقیقت نویسنده نقش راوی هنرمندی را برعهده می گیرد که از جادوی ورود به ذهن و آگاهی ازتفکرات شخصیتها برخوردار است، یوسا معتقد است که فلوبر در “مادام بواری” در عین حال که به امور شهودی توجه دارد از پرداختن به تفکرات و تک گویی های جریان سیال ذهن نیز غافل نیست. او به نویسنده ی محبوبش هرگز جلوه ای آسمانی نمی دهد و او را از هرگونه کشف و شهودی مبرا می داند، هم چنان که “اما” قهرمان همیشه اش را نیز زمینی می خواند و این شاید همان نکته ای باشد که “عبدالله کوثری” را بر آن داشته است تا این کتاب را به فارسی برگرداند. باشد تا نویسندگان، منتقدان و خوانندگان ادبیات فارسی نیز تکیه ی صرف بر عنصر عاطفه و آسمانی کردن شاهکارهای کلاسیک ادب فارسی را به فراموشی سپرند و جایگاه تفکر و پژوهش را جایگزین آن نمایند.

وضعیت معادن ایران / دکتر منوچهر فرح بخش

vfgg6-po0-fd

فلات ایران معادن بسیاری را در درون خود جای داده است. ذخائر قطعی معادن ایران حدود ۴۰ میلیارد تن برآورد میشود و به لحاظ تنوع آنها صحبت از ۶۰ نوع ماده معدنی در میان است. از اینرو است که ایران در رتبه بندی معادن مقام هشتم جهانی قرار گرفته و این در حالی است که عملیات اکتشافی فقط در ۷ % یعنی حدود ۱۰۰ هزار کیلومتر مربع از مساحت کشور صورت گرفته است که در صورت ادامه اکتشافات افزایش حجم ذخائر قطعی خواهد بود. متاسفانه درحکومت اسلامی هیچگونه برنامه مدونی برای استفاده بهینه از این ثروت خداداد دردسترس نیست و آنچه تاکنون شده بهره برداری از معادنی مانند مس سرچشمه ، سنگ آهن گل گوهر ، معادن قلع و روی انگوران در زنجان و سنگهای تزیینی است که پایه های آن در رژیم گدشته گذارده شده است. سهم این بخش در حال حاضر در اقتصاد کشور که در رژیم گذشته میرفت تا جایگاه ویژه ای به خود اختصاص دهد چنان ناچیزاست که به کمتر از ۱% یعنی حدود ۵% با محاسبه ارزش افزوده تولیدات دنبال آن میرسد. این ناکامی در گسترش بخش معادن کشور نتیجه عدم برنامه‌ریزی‌، بی سیاستی حکومتگران اسلامی، درک نادرست مسئولین و در واقع عدم شناخت از این بخش مهم اقتصادی است.
توسعه معادن کشور نه تنها استعداد تبدیل شدن به یک منبع صادراتی مهم را دارد، بلکه ظرفیت بالایی در ایجاد اشتغال را نیز میتواند به خود اختصاص دهد. اهمیت دیگر توسعه معادن در زمینه اشتغال در آنجاست که این معادن عمدتا در استانهای محروم کشور که درصد بیکاری هم در آنجا از سایر استانها بیشتراست قرار دارند که در صورت گسترش فعالیت میتواند وسیله بسیار موثری در جهت محرومیت‌زدایی از این مناطق به شمار آید. این در حالی است که در حال حاضر باوجوداینکه حداقل ۳۵% اشتغال کشور و بیش از ۳۸% از تولید ناخالص ملی تحت پوشش وزارت صنعت، معدن و تجارت قرار دارد، معهذا سهم بخش معدن از این میزان اشتغال بسیار اندک است ، بطوریکه میزان اشتغال در سال جاری نزدیک به ۱۳۰ هزار نفر در بخش معدن و ۲۰۰ هزار نفر در بخشهای تولیدی وابسته بوده است.
نکته بسیار حائز اهمیت دیگر اینکه محصولات دو معدن بسیار مهم کشور یعنی سنگ آهن و مس که نقش صادراتی برجسته ای دارند بیشتر به صورت ماده خام صادر میشود . این در حالی است که ارزش افزوده این دو کالا در مراحل بعد از استخراج حاصل میشود . به عنوان مثال ارزش‌ واقعی سنگ‌آهن بعد از استخراج از معدن حاصل میشود که شامل، تغلیظ و پرعیارسازی، کنسانتره، گندله، آهن اسفنجی، فولاد خام و درنهایت مقاطع مختلف و همچنین فولادهای آلیاژی است. ارزش‌افزوده قیمت یک‌ تن سنگ‌آهن خام با عیار ۶۰% در بازارهای جهانی درحال حاضر حدود ۶۰ دلار، در حالیکه قیمت یک ‌تن گندله سنگ‌آهن ۱۲۰ دلار، قیمت یک‌ تن شمش فولاد خام بین حدود ۵۰۰ دلار و قیمت یک‌تن فولاد آلیاژی برحسب نوع آلیاژ و خواص مکانیکی آن تا ۳۰۰۰ دلار میباشد.
دررابطه با اشتغال نیز بخش معدن یک وسیله بسیار موثردر کاهش بیکاری به شمار میرود . استخراج از معادن نیاز بالایی به نیروی انسانی دارد . به عنوان مثال برای استخراج یک میلیون تن سنگ آهن و ادامه پروسه تکمیلی تا رسیدن به فولاد و کنسانتره حدود دو هزار واحد شغلی ایجاد خواهد شد. البته میزان اشتغال غیرمستقیم این صنعت پایه و زیربنایی درتوسعه صنایع مختلف بسیار بیشتر از اشتغال مستقیم آن‌ است.
با این تفاسیر متأسفانه، زنجیره بهره برداری و فراوری در حکومت اسلامی از هم گسیخته شده است بطوریکه سال گذشته بیش از ۲۰ میلیون تن سنگ‌آهن صادر شد درحالی‌که درهمین سال واردات گندله و فولاد ادامه داشته است. رشد نامتوازن حلقه‌ های ارزش سنگ‌ آهن به‌ گونه‌ای است که، اکنون اگر واحدهای تولید فولاد موجود بخواهند با ظرفیت قابل‌ قبول کار کنند با کمبود ۸٫۵ میلیون تن گندله مواجه خواهند بود. در چنین شرایطی که معادن به‌طور مستقیم و غیرمستقیم اشتغال‌زا هستند، تکمیل زنجیره فولاد میتوانست سهم قابل ملاحظه ای در ایجاد فرصتهای شغلی جدید داشته باشد که متاسفانه فرصت سوزی شده است. قرارگرفتن بخش معدن در جایگاه واقعی خود در اقتصاد کشور و بهره‌گیری از تمامی ظرفیت‌های ان، نگاه ویژه به مقوله تکمیل زنجیره ارزش معدن و صنایع معدنی را می‌طلبد. در این میان، برنامه‌ریزی در خصوص مدیریت صادرات در بخش معدن باهدف صادرات محصولات باارزش افزوده بالا به‌عنوان راهبردی کلیدی برای تحقق این مهم امری اجتناب‌ ناپذیر است که حکومت اسلامی تاکنون نسبت به آن بی اعتنا بوده است.
بنا بر گزارشات رسمی وزارت صنعت تعداد معادن غیر فعال از مرز ۲۲۰۰ واحد فراتر رفته است . بسیاری از آنها به علت کمبود سرمایه و نقدینگی و تعدادی هم به علت اختلافات با مراجع قانونی مانند محیط زیست و سازمان مالیاتی و بعضا هم باج خواهیها ناچار به توقف شده اند. به عنوان مثال قیمت سنگ‌آهن در سطح جهانی کاهش یافته و صادرات آن فعلا مقرون به صرفه نیست . در مقابل بجای اینکه سازمان مالیاتی به کمک آید ، برعگس مالیات را آن‌قدر بالا برده‌ که بهره‌برداران توان پرداخت مالیات را ندارند . به همین علت بسیاری از معادن کوچک سنگ‌آهن نیمه شمالی ایران در یکی دو سال اخیر تعطیلی شده است
معدن داری هم کاری تخصصی است و هم اینکه بر حسب وسعت کار نیاز به سرمایه گذاری نسبتا قابل توجه اولیه دارد. اگر این دو فاکتور فراهم باشد و از معدن استفاده بهینه گردد ، درآنصورت معدن داری میتواند یک تجارت سودآوری باشد . در این رابطه مسوولان سازمان صنعت و معدن میگویند که هزینه بالای استخراج، نبود تسهیلات یا کمبود منابع اعتباری بسیاری از معادن را به متروکه شدن کشانده که دلیل آن سرمایه‌گذاری در مسکن و بورس و بازار ارز و طلا و غیره است که نمی‌گذارد برای معدن سرمایه‌گذار جدید جذب شود. از طرفی هم کارشناسان میگویند بسیاری از بهره‌ برداران توانایی فنی و علمی برای استخراج ندارند از اینرو در بازار معدن هنوز بستر مطمئن سرمایه‌گذاری برای فعالان اقتصادی به وجود نیامده است.
نکته دیگر اینکه توقف بیش از ۲۲۰۰ معدن به معنای متروکه بودن نیست ودلائل دیگری هم میتواند داشته باشد . علی الاصول معدن کاران زمانی اصطلاح متروکه را بکار میبرند که معدن خالی شده باشد ، در حالی که معادن ایران عمدتا به این دلیل متروکه نام نگرفتند ، بلکه بر اساس عوامل دیگری مانند نبود تجهیزات لازم، ضعف در تکنولوژی‌های بروز، شرایط اقتصادی، مسائل فرهنگی و تنگناهای مالی چرخه اقتصادی‌‌شان به پایان می ‌رسد. همچنین برخی از بهره‌برداران به دلیل بی‌اطلاعی از جوانب آلودگی فعالیت معدن در حین بهره‌برداری رعایت مسائل زیست‌محیطی را نادیده‌ می‌گیرند که اجبارا سازمان محیط زیست از ادامه کار معدن آنها جلوگیری میکند. اخیرا وزارت صنعت طرحی در دست تهیه دارد که بعضی از معادن متروکه را حتی تبدیل به فضای گردشگری مانند موزه نماید که در شرائط بحرانی موجود بسیار بعید به نظر میرسد.
اخیرا کرباسیان معاون وزیر صنعت و مسئول معادن کشور از پیشنهادهای جدید شرکت‌های اروپایی برای همکاری در معادن و صنایع معدنی ایران خبر داد ، ولی با ادامه توضیحات او که گفت : ” ایران در سال‌های تحریم ارتباطات گسترده‌ای نداشته و بسیار محدود روابط بین‌المللی خود را پیش برده است و همین باعث شده اکثر شرکت‌های خارجی اطلاعات‌شان از ایران محدود بماند. از سویی برخی شبکه‌های خبری اطلاع‌رسانی‌شان درباره بخش‌های اقتصادی ایران درست نبوده و همین شرکت‌های خارجی را برای سرمایه‌گذاری در ایران گمراه کرده است.” ورود خارجیان چندان جدی به نظر نمیرسد.
وی همچنین افزود : ” متاسفانه تمامی برخوردهایی که رسانه‌های خارجی با جمهوری اسلامی داشتند برخوردهای سیاسی و امنیتی نیست و حوزه اقتصادی ایران را تحت تاثیر قرار داده‌ است. آنها ایران را به عنوان کشوری با مشکلات خاص در زمنیه اقتصاد به خارجی‌ها معرفی کرده‌اند و سرمایه‌گذاران خارجی می‌خواهند شرح این مشکلات را از زبان مسوولان و مدیران واحدهای دولتی متوجه شوند. مخصوصا این توقع را از سازمان توسعه و نوسازی معادن دارند که به آنها چقدر اطمینان برای سرمایه‌گذاری می‌دهیم و چقدر جدی هست
یم. بهرحال بخش معدن ایران که در قبل از انقلاب با برنامه ریزیهای دقیق و اجرایی میرفت تا تحولی زیر بنایی را میسر سازد ، به ویژه در زمینه مس، سنگ آهن ، قلع و روی، سنگهای تزیینی و شن و ماسه قدمهای بلندی برداشته شده بود متاسفانه در بعد از انقلاب شرکتهایی مانند قلع و روی انگوران در زنجان ، شرکت شن و ماسه خلیج مرکزی و سنگهای تزیینی به تاراج رفتند و امروز هم شرائط بهتر از اوائل انقلاب نیست ، بطوریکه معادن نان آب دار نصیب از ما بهتران رژیم میشود و بیشترمعادن کم ظرفیت و مسئله دار هشتند که به بازار عرضه میشوند که طبیعتا علاقمندان کمی دارد. از اینرو انتظار اینکه بخش معدن تبدیل به یک بخش فعال اقتصادی کردد بسیار بعید است.

به شعر ، به آواز ، به لیلاهایتان ، به رویاهایتان پشت نکنید

آخرین نامه ی فرزاد کمانگر به دانش آموزانش
مینا استربادی

666hgnbb-o90o

خطاب به پسران طبیعت آفتاب می نویسد: ” … ، بعد از « مصیبت مرد شدن » تازه « غم نان » گریبان شما را گرفته ، اما یادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به لیلاهایتان ، به رویاهایتان پشت نکنید؛ و به دختران سرزمینش می گوید: ” …، اگر در این گوشه از « خاک فراموش شده خدا » به دنیا نمی آمدید ، مجبور نبودید در سن سیزده سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت « زیر تور سفید زن شدن » برای آخرین بار با مدرسه وداع کنید” … پر است از احساس و شعور، این نامه ی آخرین او؛ و مگر می شود کسی که این طور می نویسد و این طور به زندگی نگاه می کند، کسی که شاگردانش را به فراموش نکردن شعر و آواز توصیه می کند؛ اهل جنگ باشد و برای مردمی خطرناک؟

امروز، خاطره ی این مرگ غمگنانه یکی از اهل معرفت و آن توحش بی آخر اهل قدرت، چهارساله شد. در حال و هوای مرگ این مرد بزرگ اما، سودمند تر و نکو تر از نامه ی آخرینش یادداشتی سراغ نکردیم. باشد که تا دخترکان و پسرکانی که چهارسال قبل کمتر از این دنیای نامرد دانسته بودند، بخوانند و بدانند که روزگار نامروت چه بر سر پاک ترین و اهورایی ترین فرزندان آن خاک آورده؛ بخوانند و بدانند که آقای معلم به شعر و آوازشان سپرده و برایشان از صداقت و ترنم گفته … با هم این آخرین نامه که به وصیت و نصیحتی هوشمندانه می ماند را بخوانیم و به سطر به سطرش دقیق شویم…

farzadddegf6yt5r4

آخرین یادداشت فرزاد کمانگر از زندان رجایی شهر…
بچه ها سلام،
دلم برای همه شما تنگ شده ، اینجا شب و روز با خیال و خاطرات شیرینتان شعر زندگی میسرایم ، هر روز به جای شما به خورشید روزبخیر میگویم ، از لای این دیوارهای بلند با شما بیدار میشوم ، با شما میخندم و با شما میخوابم . گاهی « چیزی شبیه دلتنگی » همه وجودم را میگیرد .
کاش میشد مانند گذشته خسته از بازدید که آن را گردش علمی مینامیدیم ، و خسته از همه هیاهوها ، گرد و غبار خستگیهایمان را همراه زلالی چشمه روستا به دست فراموشی میسپردیم ، کاش میشد مثل گذشته گوشمان را به «صدای پای آب » و تنمان را به نوازش گل و گیاه میسپردیم و همراه با سمفونی زیبای طبیعت کلاس درسمان را تشکیل میدادیم و کتاب ریاضی را با همه مجهولات زیر سنگی میگذاشتیم چون وقتی بابا نانی برای تقدیم کردن در سفره ندارد چه فرقی میکند ، پی سه ممیز چهارده باشید با صد ممیز چهارده ، درس علوم را با همه تغییرات شیمیایی و فیزیکی دنیا به کناری میگذاشتیم و به امید تغییری از جنس «عشق و معجزه» لکه های ابر را در آسمان همراه با نسیم بدرقه میکردیم و منتظر تغییری میمانیدم که کورش همان همکلاسی پرشورتان را از سر کلاس راهی کارگری نکند و در نوجوانی از بلندای ساختمان به دنبال نان برای همیشه سقوط ننماید و ترکمان نکند ، منتظر تغییری که برای عید نوروز یک جفت کفش نو و یک دست لباس خوب و یک سفره پر از نقل و شیرینی برای همه به همراه داشته باشد .
کاش میشد دوباره و دزدکی دور از چشمان ناظم اخموی مدرسه الفبای کردیمان را دوره میکردیم و برای هم با زبان مادری شعر می سرودیم و آواز میخواندیم و بعد دست در دست هم میرقصیدیم و میرقصیدیم و میرقصیدیم .
کاش میشد باز در بین پسران کلاس اولی همان دروازه بان میشدم و شما در رویای رونالدو شدن به آقا معلمتان گل میزدید و همدیگر را در آغوش میکشیدید ، اما افسوس نمیدانید که در سرزمین ما رویاها و آرزوها قبل از قاب عکسمان غبار فراموشی به خود میگیرد ، کاش میشد باز پای ثابت حلقه عمو زنجیرباف دختران کلاس اول میشدم ، همان دخترانی که میدانم سالها بعد در گوشه دفتر خاطراتتان دزدکی مینویسید کاش دختر به دنیا نمیامدید.
میدانم بزرگ شده اید ، شوهر میکنید ولی برای من همان فرشتگان پاک و بی آلایشی هستید که هنوز « جای بوسه اهورا مزدا» بین چشمان زیبایتان دیده میشود ،راستی چه کسی میداند اگر شما فرشتگان زاده رنج و فقر نبودید ، کاغذ به دست برای کمپین زنان امضاء جمع نمیکردید و یا اگر در این گوشه از « خاک فراموش شده خدا » به دنیا نمی آمدید ، مجبور نبودید در سن سیزده سالگی با چشمانی پر از اشک و حسرت « زیر تور سفید زن شدن » برای آخرین بار با مدرسه وداع کنید و « قصه تلخ جنس دوم بودن » را با تمام وجود تجربه کنید . دختران سرزمین اهورا ، فردا که در دامن طبیعت خواستید برای فرزندانتان پونه بچینید یا برایشان از بنفشه تاجی از گل بسازید حتماً از تمام پاکی ها و شادی های دوران کودکیتان یاد کنید .
پسران طبیعت آفتاب میدانم دیگر نمیتوانید با همکلاسیهایتان بنشینید ، بخوانید و بخندید چون بعد از « مصیبت مرد شدن » تازه « غم نان » گریبان شما را گرفته ، اما یادتان باشد که به شعر ، به آواز ، به لیلاهایتان ، به رویاهایتان پشت نکنید ، به فرزندانتان یاد بدهید برای سرزمینشان برای امروز و فرداها فرزندی از جنس « شعر و باران » باشند به دست باد و آفتاب میسپارمتان تا فردایی نه چندان دور درس عشق و صداقت را برای سرزمینمان مترنم شوید .

رفیق ، همبازی و معلم دوران کودکیتان
فرزاد کمانگر – زندان رجایی شهر کرج
۹/۱۲/۱۳۸۶