خانه » هنر و ادبیات » نگاهی به آثار و احوال صمد بهرنگی…

نگاهی به آثار و احوال صمد بهرنگی…

معلم فروتن انسانیت…
بهارک عرفان

صمد بهرنگی

صمد بهرنگی

«مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم ، البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم – که می‌شوم – مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد .» ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی
نهم شهریور ماه مصادف است با غرق شدن «ماهی سیاه کوچولو» در رودخانه‌ی ارس. هم‌او که پس از سالها رفاقت با بچه های ایران در چنین روزی دل به دریا زد و رفت. حرف از صمد بهرنگی نویسنده، شاعرو مترجم ایرانی است؛ همان “بهرنگ”ِ، داستان‌نویسی کودک و نوجوان که در طول حیات نه چندان دراز مدتش بیشتر از همه به تعلیم و تربیت بچه های ایران دقیق شد و در راه آموزش زندگی به بچه ها از هیچ کوششی دریغ نکرد.
بهرنگی قصه های فراوان دارد که برخی از آن ها از شدت تکرار جوری با جان زبان فارسی عجین شده اند؛ از هیمن جمله اند؛ ” کچل کفتر باز ” ، ” تلخون ” ؛ ” یک هلو هزار هلو ” ، ” ماهی سیاه کوچولو ” و بسیاری دیگر که بیشینه شاد در حوزه ی ادب کودک و با زبانی بسیار ساده به نگارش در آمده اند.

asdsamad

او که از خانواده ای بسیار تهی دست و در میان اوج نداری ها و فوج فلاکت مالی به جامعه معرفی شده بود؛ شاید به واسطه ی همان فقر و دانستن احوال اهل نیاز؛ در روزگار شکل گیری اندیشه اش به جنبش چپ ایران پیوست؛ جنبشی که در ادامه ی یک میل جهانی قصدی آرمانگرایانه در تقسیم به عدالت نعمات طبیعی داشت و بر آن بود تا پیش تر از همه با سلطه ی نظام سرمایه داری بر روح و جان مردمان مبارزه کند.
صمد بهرنگی بر خلاف بسیاری از نویسنده های وقت، از دانش آکادمیک هم بهره می برد و از رمز و راز با برنامه اندیشیدن آگاهی داشت. او به واسطه ی همین دانستن ها، و در ادامه ی علاقه ی شخص اش به تربیت کودکان، مقالات و تئوری های مهمی در نحوه ی تربیت و سیستم آموزشی نوشت که از پس عبور سالیان فراوان همچنان مورد استفاده دارند و به کار می آیند.
او که به روایت بسیاری، زندگی اش را به ” قلم ” بدل کرده بود و جای شهر نشینی و زیسن با جامعه ی روشنفکری ایران در مدرسه های روستاهای دور افتاده ی آذربایجان به تدریس الفبای زبان و زندگی می پرداخت؛ بیشتر از این زندگی غریب و نظریه هایش باب تعلیم و تربیت؛ به خاطر قصه هایش شهره و ماندگار شده. قصه های او از جانب بسیاری از منتقدین ادبی از جمله نوادر ادب فارسی در ساده گویی و صمیمیت و باورپذیری بوده اند.
صمد بهرنگی را می توان “هانس کریستین اندرسن” ایران خواند، چرا که او با آثارش از “اولدوز و کلاغ ها” و “ماهی سیاه کوچولو” گرفته تا ” یک هلو و هزار هلو” و “بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری” سر منشا تحولی عظیم در حیطه ی ادبیات داستانی کودک و نوجوان شد و راهگشای نویسندگان بزرگ دیگری چون “علی اشرف درویشیان” و “منصور یاقوتی” شد.
بهرنگی در”کچل کفترباز”، “افسانه ی محبت” و “سرگذشت دومرول دیوانه” با الهام از افسانه های کهن و داستانهای محلی و بومی، داستانهایی نوشت که به افسانه هایی مدرن می مانند، افسانه هایی که با اندیشه های کهن زینت و با حس واقع گرایی تقویت شده اند.
آنچه صمد بهرنگی در کتاب “بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری” ارائه داده، نمایشی بدیع است از داستان نویسی واقع گرایانه برای نوجوانان. او در این کتاب با تنیدن طنزی آرام و عمیق، خوانندگان کم سن و سال خود را به تفکر می خواند: ” خواننده ی عزیز، قصه ی “خواب و بیداری” را به خاطر این ننوشته ام که برای تو سرمشقی باشد. قصدم این است که بچه های هموطن خود را بهتر بشناسی و فکر کنی که چاره ی درد آنها چیست؟”
او سپس دست “بچه ی هموطن” خود را می گیرد و یک روز عادی نوجوانی دستفروش را به تصویر می کشد. نوجوانی که در خواب شبانه اش به دنیای رویایی اش سفر می کند و همه ی ناممکن ها را ممکن می بیند در این سفر بیست و چهار ساعته مرز تخیل و واقعیت به خوبی مشهود است و خواننده ی خردسال به خوبی از عهده ی تمیز این دو بر می آید هر چند ناخودآگاه با عقاید چپ گرایانه ی بهرنگی هم آشنا می شود.
” جلو مغازه یی سه تا بچه کیف به دست ایستاده بودند چیزهای پشت شیشه را تماشا می کردند. من هم ایستادم پشت سرشان. عطر خوشایندی از موهای شانه زده شان می آمد. بی اختیار پشت گردن یکیشان را بو کردم. بچه ها به عقب نگاه کردند و من را برانداز کردند و با اخم و نفرت ازم فاصله گرفتند و رفتند. از دور شنیدم که یکیشان می گفت: چه بوی بدی ازش می آمد!
فقط فرصت کردم که عکس خودم را توی شیشه ی مغازه ببینم. موهای سرم چنان بلند و پریشان بودند که گوش هایم را زیرگرفته بودند. انگار کلاه پر مویی به سرم گذاشته ام. پیراهن کرباسی ام رنگ چرک و تیره یی گرفته بود و از یقه ی دریده اش بدن سوخته ام دیده می شد. پاهام برهنه و چرک و پاشنه هام ترک خورده بودند. دلم می خواست مغز هر سه اعیان زاده را داغون کنم.”

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*