یادداشتی از دکتر سید محمد صدر، معاون پیشین وزارت خارجه و تحلیل گر مسائل بین المللی
دکتر سید محمد صدر
دیپلماسی ایرانی: در حالی که نزدیک به ۲۱ ماه از آغاز ناآرامی ها در سوریه می گذرد و در این مدت ده ها هزار نفر جان خود را از دست داده اند و صدها هزار نفر آواره گشته اند، اما هنوز این بحران پایان نیافته است، هرچند نشانه هایی از تغییر موضع روسیه دیده می شود. سوالی که برای بسیاری مطرح است این است که چرا این بحران اینقدر تداوم یافته است. در حال حاضر هم در سطح داخلی و هم در عرصه سیاسی و نظامی، هم در بین معارضین و هم در عرصه بین المللی بن بستی وجود دارد که موجب تداوم این بحران شده است.
پیش از پرداختن به بن بست داخلی سوریه ضروری است نگاهی به تنوعات قومی، مذهبی و زبانی موجود در سوریه انداخت که یکی از دلایل کشدار شدن این بحران و عدم توافق بر راه حلی برای برون رفت از بحران بوده است.
هوشنگ مرادی کرمانی؛ از جمله ی ” ساده ” نویس ترین نویسنه های معاصر است که به خاطر توجه به احوال کودکان معمول و گه گاه فرودست جامعه، مورد توجه بسیاری از نهادهای ادبی وابسته به کودکان قرار گرفته و با بیشترین میزان ترجمه ی آثارش به زبان های غربی مواجه شده.
هوشنگ مرادی کرمانی
وی که زاده ی روستای سیرچ از توابع کرمان است؛ با لمس و درک زندگی روستایی و فقر لابد بسیاری از روستاییان ایران؛ قصصی خلق کرده بسیار باورپذیر. به بهانه ی فرارسیدن شانزدهم شهریور که سالروز تولد اوست، خلاصه ی حرف های به میان آمده میان او و هوادانش در یکی از آخرین دیدارهای او با مردم که در بهمن ماه گذشته و در کتب فروشی آینده ممکن شده را برای چاپ در این صفحه آماده کرده ایم؛ تا اندکی بیشتر از حال و هوای مردی بدانیم که لااقل با قصه های مجید ش، خاطرانی همگانی برای نسل کودکان دیروز و جوان های امروز خلق کرد.
شرح این گفته ها در همین مجال در برابر شماست؛ با قید این توضیح که این گفت و گو توسط تحریریه ی خلیج فارس خلاصه و مهیای سلیقه ی چاپ های الکترونیکی شده. باهم بخوانیم…
در ابتدا از تجربههای آغازین نوشتن خود برایمان بگوئید…
واقعیت این است که فرایند نوشتن اول در وجود کسی که مینویسد شروع میشود و سپس به مخاطب میرسد. با اینحال، همانطور که گفتم تنها بودم و تنهاییهایم خاص خودم بود. هنوز هم بازیهای جمعی را بلد نیستم چون همواره با ذهنم بازی کردهام. خاطرۀ دیگری که از آن زمان دارم این است که مسئول چراندن گاوی بودم. وقتی به چرا میرفتیم، روی زمین کنار نهر آب میخوابیدم، به صدای آب گوش میدادم و آسمان را نگاه میکردم. با ابرها شکل میساختم، به کوهها خیره میشدم؛ خلاصه اینکه با طبیعت بزرگ شدم. انگار زمین برای من جای زندگی نبود؛ بنابراین، من آسمان را انتخاب کردم و این عادت همیشه با من ماند. هنوز هم صبحهای زود به پارک میروم و آسمان را نگاه میکنم. کلاً اهل طبیعت هستم. چهل سال است که هر پنجشنبه کوه میروم که البته امروز استثنا شد!
اینها را گفتم تا با ساختار ذهنی منِ نویسنده آشنا شوید، ولی واقعاً این قضاوت به عهدۀ شما مخاطبان است که بگویید من از چه زمانی نویسنده شدم؟ آیا از وقتی که در ذهنم قصه میساختم نویسنده بودم یا از وقتی که برای ملخها و آسمان مینوشتم؟ یا بعدتر که به کرمان آمدم و نویسندۀ روزنامه شدم؟ (همین جا بگویم که مدتی در کرمان روزنامهنگاری کردم. به گویندگی در رادیو هم بسیار علاقه داشتم، ولی چون در توانم نبود نویسندۀ داستانهای رادیویی شدم)
شاید هم وقتی نویسنده شدم که به تهران آمدم. وقتی به مجلۀ خوشه که آن زمان در خیابان صفیعلیشاه بود و شاملو هم سردبیرش بود، رفتم و داستانی به او دادم. او هم خواند و گفت: خوب است چاپ میشود. (نام این داستان کوچۀ ما خوشبخت است بود که در سال ۱۳۴۷ در مجلۀ خوشه و سپس در مجموعه داستان معصومه چاپ شد.)
شاید هم وقتی نویسنده شدم که اولین کتابم، معصومه، را آقای ملکزاده چاپ کردند. یا وقتی داستانهایم در مجلات فردوسی، سپید و سیاه و تهران مصور چاپ شد. جالب است بگویم اولین درآمدی که از نوشتن به دست آوردم ۳۰۰ تومان بود؛ از چاپ چند داستان در مجلۀ سپید و سیاه.
حالا شما بگویید که یک نویسنده از کجا شروع میشود؟
تصویرسازی داستانهای شما همانگونه که اشاره کردید ریشه در کودکیتان دارد. جالب است که این تصاویر اغلب وجهی سینمایی دارند و مناسب فیلم شدن هستند مثل مربای شیرین یا قصههای مجید. لطفا کمی هم از تصویر سازی داستان هایتان بگویید…
جالب است بگویم که عباس کیارستمی در این زمینه به من میگوید روی کاغذ داستان مینویسی یا فیلم میسازی؟ تا حالا ۳۳ داستان من به فیلمنامه تبدیل شده است و با ۱۸ کارگردان کار کردهام. بیشترین فیلمها را هم آقایان فروزش و طالبی از آثار من ساختهاند. فیلمهایی مثل چکمه، تیکتاک، کیسه برنج و …
در ادامه لطفا از سلیقه ی خودتان راجع به این فیلم ها بگویید؛ کدامشان را بیشتر می پسندید؟
در این باره باید مقدمهای بگویم. وقتی در روستا زندگی میکردم عاشق تعزیه و نمایشهای روستائیان بودم. اغلب هم با بچهها تعزیهخوانی به راه میانداختیم و من نقش شمر را بازی میکردم؛ برخلاف پدرم که گویا هنگام جوانی و سلامتی علی اکبر خان تعزیهها بوده. پس از آن به تئاتر و سینما بسیار علاقهمند شدم و به تشویق مجید محسنی که آن زمان به کرمان آمده بود راهی تهران شدم که تئاتر بخوانم و بازیگر شوم. به مدرسه هنرهای دراماتیک هم رفتم و در آنجا با سعید نیکپور و مرحوم علی حاتمی همکلاس بودم. نقشهای کوچک تئاتری هم بازی کردم.
منظورم این است که این علاقه همواره با من بوده است. یادم میآید که کرمان دو سینما داشت و من برای اینکه بدون پول دادن بتوانم هرچقدر دلم میخواهد فیلم ببینم کارمند سینما شدم. یعنی برنامههای سینما را با جملههای سادۀ تبلیغی روی کاغذ مینوشتم و با کمک پیرمردی شب تا صبح آنها را به دیوارهای شهر میچسباندم. در عوض میتوانستم در سینما فیلم ببینم. دوست داشتم دیالوگها را حفظ کنم و برای خودم تکرار کنم.
این علاقه در فرم نوشتن من ظهور پیدا کرده است. اول دیوانهوار مینویسم و سپس مثل یک تدوینگر به سراغ نوشتههایم میروم. این است که اغلب نوشتههایم چیز زیادی برای حذف کردن ندارند و این چیزی است که من از سینما آموختم. البته ناگفته نماند که معتقدم بسیاری از چیزها مثل کلوزآپ (نمای نزدیک)، لانگ شات (نمای بزرگ یا دور)، فلش بک (بازگشت به گذشته)، فلش فور وارد و… از ادبیات به سینما راه یافته، ولی حالا نوبت ادبیات است که از سینما بیاموزد و یکی از مهمترین این آموختهها نشان دادن به جای تعریف کردن است. نکتۀ مهم بعدی این است که هر چیزی در داستان ذکر میشود باید جایی به کار بیاید وگرنه ذکر آن بیهوده است. علائم و نشانههایی که من برای هر کدام از شخصیتهای قصههایم می گذارم از این قانون پیروی میکنند. مثلاً حتی نقص عضو شخصیت زن داستان ته خیار که اصطلاحاً میشلد هم با دلیل صورت گرفته است. خلاصه اینکه نمیخواهم فقط انشاء قشنگی بنویسم و شاید به همین دلیل هم کارهایم برای سینما مناسب هستند.
حالا به جواب سؤال شما برسیم. وقتی قرار میشود فیلمی از آثار من ساخته شود من دیگر آن را مال خودم نمیدانم. به کارگردانها هم میگویم که کار من تا پشت ویترین کتابفروشی بوده و از این به بعد کار شماست. مثل این است که من خمیر مجسمهسازی را به دست شما داده باشم؛ ساختن آن با شماست. بنابراین هیچ حساسیتی ندارم که هنرمندی روایت خودش را از قصۀ من داشته باشد. شاید این نشانی از خودستایی باشد یا اعتماد به نفس. به هرحال او با طرفداران و علاقهمندان آثار من طرف است نه با من!
من سالهاست که داوری فیلمها را در جشنوارههای مختلف داخلی برعهده دارم و حتی این فیلمها را هم به عنوان یک داور میبینم. یا خوشم میآید یا نه. داستانها را هم خودم تبدیل به فیلمنامه نمیکنم. میگویم من یکبار آنها را نوشتهام دیگر نمینویسم، ولی قبل از ساخته شدن آنها را میخوانم. میخواهم بگویم نمیتوانم فیلم یکی از آثارم را بهتر از بقیه بدانم. همانطور که هرکس ممکن است از یکی از آثار من خوشش بیاید؛ ممکن است که یک فیلم خاص را هم بپسندد. مثلاً من چند قصه از قصههای مجید را بیشتر دوست داشتم. مردم هم مهمان مامان را دوست داشتند. سالها پیش هم خمره اولین جایزۀ لوکارنوی ایران را دریافت کرد و ۶۸ اکران بینالمللی داشت. از فیلم چکمه هم استقبال خوبی شد. اینها همه البته زحمت کارگردانهاست من فقط قصه را به آنها دادم.
شما ثابت کردید که انسان لازم نیست به گروه و دستهای وابسته باشد تا آثارش با اقبال مواجه شود، بلکه مهم خود اثر است که با مخاطب ارتباط برقرار میکند. ارتباط شما با مخاطبینتان از سراسر دنیا به چه شکل بوده و آیا خاطرهای هم در این خصوص دارید؟
بیاغراق بگویم روزی نیست که من با کسی مواجه نشوم که میگوید کودکی من با آثار شما سپری شده است. بزرگترین افتخار من لطف خوانندگان آثارم است. این خیلی بیشتر از جایزه و برندۀ کتاب سال شدن خوشحالم میکند. چون وقتی مینویسم نه به جایزه فکر میکنم، نه به پول، نه به فیلم شدن اثر و نه حتی به چاپشدن آن. وقتی با کسی روبهرو میشوم که میگوید من کتاب نمیخواندم یا فرزندم کتاب نمیخواند ولی با خواندن فلان کتاب شما کتابخوان شد؛ یا معلمی میگوید هر چه اصرار میکردم شاگردان کتاب نمیخواندند اما با خواندن آثار شما علاقهمند شدند برایم بسیار ارزشمند است. حتی کسانی را دیدهام که برخی از آثار مرا تا بزرگسالی نگاه داشتهاند و با خود به خارج از کشور بردهاند. بنابراین ارتباط با مخاطب مهم است نه وابستگی به گروه خاصی. من تنها به ملت ایران وابستگی عاطفی دارم و صداقت و سادگی خودم را در آثارم منتشر میکنم.
شاخصترین ویژگی آثار شما نثر روان و سلیس و خوشخوانتان است. ارتباط شما با سرچشمههای زبان فارسی تا چه حد است و چگونه به این نثر رسیدید؟
خیلی خواندهام و خیلی تأثیر گرفتهام. هم از پیشینیان و هم از آثاری مثل تنگسیر صادق چوبک و عصیان ابراهیم گلستان و آثار بسیار دیگری. مسئلۀ اصلی تسلط به واژه و روی کاغذ آوردن فکر است. اثری مثل قصههای مجید که تاکنون ۲۸ بار تجدید چاپ شده است موفقیتش را تا حدی وامدار زبانش است. فرهنگستان لغت زبان فارسی کاری پژوهشی بر روی واژهها و تعبیرات این کتاب انجام داده و در آن مثلاً برای مفهوم سرعت و فرار حدود ۲۰ اصطلاح از کتاب پیدا کرده است. تعابیری چون: مثل فنر، مثل برق، مثل گلوله و … . من فکر میکنم بسیاری از واژهها در زندگی امروز ما گم شدهاند. این چیزی بود که حتی در سفری که به انگلستان داشتم هم به من گفته شد. تعابیری مثل «لباس پلوخوری» یا «شصتم خبردار شد» که من در قصههای مجید به کار برده بودم از نظر معنایی برای کودکان آنجا مبهم بود.
زبان فارسی شیرین و جذاب است، ولی متاسفانه به مرور زمان در حال لاغر و لاغرتر شدن است و ما کمکم لغات عامیانه را از دست میدهیم. مثلاً در گذشته برای مفهوم کادو چندین واژه داشتیم که هریک بر نوع خاصی از کادو دلالت میکرد مثل: سوغات، منزلنویی، تحفه، چشمروشنی، سرراهی، رهآورد و… حالا همه را حذف کردهایم و فقط میگوییم کادو. یعنی در هر جملهای اولین واژهای که به ذهنمان میرسد را میگذاریم. این مسئله به ترجمههای ما هم راه پیدا کرده و نتیجه را همه شاهدیم. جمعبندی سخنم این میشود که اگر زبان داستانهایم روان و سلیس است از اینروست که از ذهن و گوشم استفادۀ بهینه کرده و از ادبیات عامیانه هم بهره بردهام. فرهنگ شفاهی برای بالا بردن گنجینۀ واژگان بسیار مهم است. من در کودکی در بازار و کتابفروشی کار کردهام؛ بنایی کردهام و پای صحبت و داستانهای پدربزرگم نشستهام که مثل نقالها حرف میزد و از همۀ اینها اثر گرفتهام. تسلط بر زبان و واژههای آن امر مهمی است.
علی اشرف درویشیان در زمره ی آن دست از نویسندگان با شهامت و جسوری ست که در راه بیان محنت و درد مردم و افشای حقیقت موجود، از آمیخته شدن رنگ سبز قلمشان با سیاهی سیاست هیچ ابایی ندارند، درویشیان با جسارت و هنری مثال زدنی این لطافت و تلخی را در هم تنیده است. شاید از همین روست که مدتی نام ” لطیف تلخستانی” را برخود نهاده بود.
علی اشرف درویشیان
او در گذر از تنگنای خفقان هرگز از بر دوش کشیدن صلیب رنج مشترک ِ استبداد، شانه خالی نکرد و در آزمونی سخت نشان داد که چطور می شود با قلم زندگی کرد و جانش را به بهای منفعت نفروخت. پای فشاری و استقامت او در راه نوشتن و هیچ انگاشتن سنگلاخ سانسور، پاسخی رساست برای همه ی کسانی که می پرسند: چگونه می شود پاسبانی را به خلوت خلقت اثر ادبی راه داد و باز هم نوشت؟ درویشیان هنر درک رابطه ی نوشتن و تاقچه را آموخته است و آن را از خصیصه های نوشتن در این سرزمین استبداد زده می داند و با همین سلاح است که توانسته آزادی بیانش را حفظ کند؛ نکته ای که رمز ماندگاری نویسندگان در تاریخ هزار پیچمان است.
درویشیان دردها و آلام مردم سرزمینش را در لفافه ی شیرین داستان بیان می کند، داستان هایی که گاه با طنزی گزنده آمیخته می شوند و بر ذهن خواننده اثری ژرف می گذارند. او با زبانی ساده و اغلب کودکانه از “فقر” ی می گوید که بر جان مردم سرزمینش چنگ انداخته است. اما او این فقر را تنها منحصر به تنگدستی مادی ِ طبقه ی فرودست جامعه نمی داند ، بلکه با ظرافتی هنر مندانه، گونه ی دیگری از فقر را نیز به نمایش می گذارد، تصویری که در آن عقب ماندگی فکری و فرهنگی ، جهل و قشری نگری طبقات متوسط و ثروتمند جامعه هم به سخره گرفته می شود.
او در نوشته هایش به جست و جوی عوامل ظلم و ستمی است که برگرده ی طبقه ی مستضعف جامعه تحمیل شده است و در این کاوش، حکومت، روشنفکران، تضاد طبقاتی، عقاید مذهبی خرافه آمیز و سنت را به چالش می کشد.
درویشیان دربیان عوام فریبی متظاهرانه ی طبقه ی سرمایه دار، از “انار” ی می گوید که با ظاهری زیبا رعیت بینوا را به پیدا شدن داروی بیماری فرزندش دلخوش می کند، اما لحظه ای بعد پوچ بودن آن صدقه ی خوش آب و رنگ هم نمایان می شود :
چطور به او بگویم که انار فقط پوسته. که بادش کردن، که آبش را میکدن و برای مسخره کردن ما آنجا گذاشتن و رفتن…
درویشیان از ” مادر نمونه …” ای می گوید که تمام مصائب یک خانواده را بر دوش می کشد و از هر گونه حقی بی بهره است، او تصویر درماندگی و حیرانی نسلی چون ” یاره” را به ترسیم می کند که در خیال پردازیها و اوهام خود غرق اند، اززبان سیل زدگان فراموش شده در ” ظلم آباد” به استبداد دشنام می دهد ، او از ” هتاو”، می نویسد، از آن دختر خردسال، که زنجیر سنت بند جانش را ازهم گسسته است، و خاطره ی ” نیاز علی ندارد” را در کسوت معلمی چون “صمد بهرنگی” روایت می کند و بازهم می نویسد و می گوید و همچنان رسوا می کند.
درویشیان، بهای آفرینش زیبایی و داستان را با کوه رنج پرداخته است و حتی همین حالا هم که در بستر بیماری به سر می برد، آرزویش، زیستن به شرط نوشتن درد است؛ بودن و ماندن او برای همه ی کسانی که آرزویی جز آزادی قلم و اندیشه ندارند، برای همه ی کسانی که جز ادبیات، خانه ای ندارند، برای همه ی کسانی که زمزمه ی صدایشان از کوچه های غربت به گوش می رسد، به مثابه ی دری گرانمایه است.
داستان های مهربان و سلیسی که او ” از این ولایت” ِ دردمند و محبوس حکایت می کند، آن چنان ماندگار و مفهوم اند، که بر چیده شدنشان از نمایشگاه کتاب اندک ضربه ای به هویت و موجودیتشان نمی زند، چرا که این آثار، ” همراه آهنگ ها ی….” لالایی و قصه های شبانه ی مادران، تا فرداهای دور زمزمه می شوند، تا شاید روزی ” فصل نان” این سرزمین هم فرا رسد
بورس تهران بطور جدی دچار بحران است، بطوریکه شاخص کل آن از حدود ۸۶۰۰۰ در ابتدای سال گذشته به رقم زیر ۶۴۰۰۰ در حال حاضر رسیده است و امید افزایش آن و رفع بحران حداقل در آینده نزدیک محتمل نخواهد بود. محمد فطانت رییس سازمان بورس اخیرا یک سری آمار و اطلاعات از سازمان بورس ارائه داده است که قابل توجه میباشد . او میکوید: تعداد افرادی که به طور مستقیم با بازار سرمایه در ارتباط هستند بر اساس آخرین آمار ۸ میلیون نفر است اما تمام کسانی که مشمول صندوق های بازنشستگی مثل تامین اجتماعی، بانک ها و صندوق بازنشستگی کشوری هستند نیز به طور غیرمستقیم از بازار سرمایه متاثر می شوند و در جرگه مجموعه بازار سرمایه محسوب می گردد. علاوه بر این افراد، ۴۰ میلیون نفر دارندگان سهام عدالت را نیز باید به این جمع اضافه کرد؛ بنابراین وقتی این اعداد باهم جمع شوند حساسیت بازار سرمایه و حساسیت تصمیماتی که این بازار را تحت تاثیر قرار می دهد، بیش از قبل مورد توجه قرار می گیرد.
وی همچنین توضیح میدهد که: حدود ۴۰۰ شرکت در بورس و فرابورس سهامشان مورد معامله قرار می گیرد که به ۴۰ صنعت تولیدی و خدماتی تقسیم بندی می شوند، از جمله این صنعت ها هلدینگهایی هستند که تعداد زیادی شرکت در زیر مجموعه خود دارند، گرچه بعضا زیرمجموعه ها در بورس نیستند اما حضور هلدینگها در بورس شفافیت بسیار خوبی را در این خصوص ایجاد می کند.
فطانت با بیان اینکه مجموع دارایی که در بازار سرمایه است ۸۸۰ هزار میلیارد تومان است میگوید: ۳۳۰ هزار میلیارد تومان ارزش شرکت های بازار سرمایه در حال حاضر در بورس و فرابورس است و به لحاظ حجم فروش ۳۵ درصد تولید ناخالص ملی را شرکتهایی که در بازار سرمایه فعالیت می کنند، ایجاد می کنند و اضافه میکند که در سال ۹۳ بیش از ۷۰ هزار میلیارد تومان انواع اوراق، کالا و حاملهای انرژی در بورس های اوراقی و کالایی مورد معامله قرار گرفته است، بطوریکه درآمدهای مالیاتی شرکتهای بورسی که به طور مستقیم در سال ۹۲ به دولت پرداخت شده ۴ هزار و ۲۰۰ میلیارد تومان بوده در حالی که این مبلغ به دلیل افت و رکود اقتصاد در سال ۹۳ با ۳۷ درصد کاهش روبه رو شده است.
فتانت درباره فراز و فروز شاخص کل در دو سال گذشته خاطر نشان میکند : زمانی که دولت تدبیر و امید انتخاب شد، شاخص بورس عدد ۴۵ هزار واحد را نشان می داد که در مدت کوتاهی تا حوالی ۹۰ هزار واحد رشد کرد که رشد جهشی و بسیار شتابانی داشت. از نیمه دی ماه سال ۹۲ تا به امروز بازار در مسیر نزولی قرار گرفت اگرچه نسبت به آغاز دولت یازدهم همچنان شاخص شرایط قابل رشدی را نشان می دهد ولی در سال گذشته شاهد افتی بودیم که این افت روی گروه فلزات اساسی، پتروپالایشی ها و معدنی ها خلاصه می شد به طوری که بیش از ۹۰ درصد افت بازار مرتبط با این صنایع بود. این صنایع علی القاعده از قیمت فلزات اساسی، کالاهای اساسی، قیمت نفت و سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی متاثر شدند، به همین دلیل این افت بیش از ۱۹ ماه ادامه پیدا کرده است.
چند ماه پیش که بحران بورس اوج گرفت به تصور اینکه شاید بشود با تغییر مدیریت یک زنگ تفریح کوتاه مدت ایجاد کرد تا فرصتی برای اجرای یک سری تدابیر از جمله استفاده از توافق هسته ای پیدا شود مدیر عامل بورس تعویض شد . فطانت رییس جدید هرچند که تدابیری نسبتا ضربتی به کار برد ، ولی در مجموع هنوز زنگ تفریح مورد انتظار حاصل نشده است. حتا برعگس، بعضی از اقدامات مدیریت جدید باعث کاهش بیشتر شاخصها شده است. به عنوان مثال بازگشایی نماد پالایشگاه ها در پایان اسفند ۹۳ محقق شد . کاهش زمان توقف نمادها از جمله مطالبات جدی و به حق سهامداران بود که در تدابیر جدید قرار شد وقتی نمادها به دلیل تغییرات در صورت مالی، تقسیم سود و برگزاری مجامع بسته می شوند در زمان بسیار کوتاهی دوباره بازگشایی شوند و از آنجایی که برخی نمادهای گروه پالایشی بیش از یک سال از توقفشان می گذشت و بازگشایی نماد این گروه مطالبه سهامداران بود، این امر محقق شد که باعث افت شاخص گردید.
ولی بهرحال تلاش برای رفع بحران و افزایش شاخص ها همچنان ادامه دارد. فطانت در خصوص تامین مالی از طریق بازار سرمایه میگوید: تامین مالی از طریق بازار سرمایه مورد توجه ما و دولت است که گامهای بسیار مثبتی در جهت آن برداشته شده است. به عنوان مثال جمع تسهیلاتی که شرکت های بورسی و فرابورسی در سال ۹۳ از نظام بانکی دریافت کردند ۴۷ هزار میلیارد تومان است، در حالی که عددی که در سال ۹۳ این شرکتها از طریق بازار سرمایه تامین مالی کردند ۳۴ هزار میلیارد تومان است و اساسا شرکتهای فعال در بازار سرمایه از طریق افزایش سرمایه یا ابزارهای مختلفی چون صکوک، مرابحه، اجاره، استصناع و اوراق سلف موازی استاندارد تامین مالی انجام می دهند. در بخش بورس انرژی نیز ابتکارات خوبی صورت گرفت از جمله انتشار اوراق سلف موازی استاندارد نفت کوره که به کمک این ابزار تامین مالی این محصول صورت گرفت و استفاده از این ابزار می تواند به سایر کالاهای عرضه شده در بورس انرژی و بورس کالا نیز تسری پیدا کند.
وی با بیان اینکه در بورس های کالایی اتفاقات مهمی رقم خورده است به جایگزینی سیاست قیمت تضمینی به جای خرید تضمینی در خرید کالاهای کشاورزی اشاره کرد و گفت: سالهای سال دولت برای کالاهای اساسی بودجه ای را درنظر می گرفت که با آن خرید تضمینی انجام می گرفت و به کشاورزان اعلام می شد که کالا و محصول شما با قیمت مشخص به صورت تضمینی خریداری می شود اما با نظامی که در بورس کالا محقق شد کالاهای اساسی این امکان را پیدا کردند که از این پس نه بر اساس خرید تضمینی بلکه بر اساس قیمت تضمینی روی تابلوهای بورس های کالایی مورد معامله قرار بگیرند و بدین ترتیب بسیاری از هزینه های سرباری که در ادوار گذشته بر دوش دولت و سایر بخش های مرتبط وجود داشت منتفی شد
رییس سازمان بورس درباره چشم انداز بازار سرمایه هم اذعان داشت: چشم انداز بازار سرمایه به نحوی است که حجم زیادی از سرمایه گذاران را از گوشه گوشه دنیا از ایرانی گرفته تا خارجی به بازار سرمایه جذب کرده است و این گروه ها آمادگی خود را در قالب گزاشهای ارسالی و برگزاری جلسات متعدد اعلام کردند. وی ابراز امیدواری کرد: امیدوایم در فصل بعدی بازار سرمایه شاهد حضور رسمی سرمایه گذاران ایرانی خارج از کشور و حجم قابل توجهی از سرمایه گذاری خارجی باشد و همچنین ارتباط بسیار مناسبی بین بورسهای ما و بورسهای منطقه و جهان محقق شود. در فضای کنونی علاقه مندی ایرانیان خارج از کشور و سرمایه گذاران خارجی به بازار اولیه و ثانویه مشهود است و ما امیدواریم زمینه ها و بسترهای لازم برای حضور این دسته از سرمایه گذارن فراهم شود و همچنین با رفع تحریم ها و از طریق جذب منابع خارجی پیشرفت پروژه هایی که در دست اجرا است، محقق شود.
بهرحال سازمان بورس دارای رییس جدیدی شده که آرزوهای زیادی در سر دارد تا بورس را هرچه بیشتر رونق بخشد و قطعا در رویا ی آن است که روزی هم نشان لیاقت بر سینه اش زده شود که آرزو بر جوانان عیب نیست. ولی بورس تهران دچار یک بیماری ساختاری است که با تدابیر این رییس یا آن رییس برطرف نمیشود. زمانیکه بورس تهران در رژیم گذشته راه اندازی شده، الگو گرفته از بورسهای جهانی چنین سازماندهی شد که مکانیسم عرضه و تقاضا حتی المقدور در قالب طبیعی آن بر بورس حاکم باشد که تقریبا هم چنین بود و ولینعمت و بازیگران آنچنانی که بتوانند خرید و فروش سهام را در پشت صحنه هدایت کنند وجود نداشت و بورس روال طبیعی خود را طی میکرد و خیلی کم تحت تاثیر بورس بازیها قرار میگرفت. دلیل آنهم قدرت گیری بخش خصوصی و عدم دخالت دولت بود.
در بعد از انقلاب ابتدا فضایی ایجاد شد که بورس به عنوان یک زائده استعماری و استثماری معرفی میشد و حتا نیروهای سیاسی چپ مانند حزب توده به دنبال انحلال آن بودند. بعد آز آنکه موج مصادره شرکتها وتصاحب اموال مردم گسترش یافت و ثروتهای باد آورده به دهان انقلابیون مزه کرد موضوع انحلال بورس هم منتفی شد. تااینکه مافیای تجاری در لباس سپاهی و امنیتی و بسیجی ، بانکدار، و بطور کلی “ولایی” مالک شرکتهای عظیم و پولساز کشور شدند که طبیعتا بسیاری از آنها یا از روی ضرورت و یا داوطلبانه عضو بورس یا بودند و یا شدند. از آن زمان به بعد حال و هوای بورس تغییر کرد، از جمله اینکه تعیین ارزش سهام نه از طریق مکانیسم عرضه و تقاضا، بلکه با زد و بندهای پشت دربهای بسته توسط مافیای تجاری – ولایی مسلط بر شرکتهای مطرح در بورس که سهامداران اصلی به شمار میایند صورت میگیرد تا درآمدهای کوچک مردم کوچه و خیابان را که به امید کسب مبلغی درآمد به بورس روی میاورند تصاحب کنند.
مادامیکه چنین فضایی بر بورس تهران حاکم است و مافیای حکومتی آنرا هدایت میکند، امید هرگونه تحول در جهت بهبودی و رشد و توسعه معاملات بورسی در مسیری طبیعی و یدون ساخت و پاخت های کثیف پشت صحنه میسر نخواهد بود . همچنین اینکه تصور شود با رفع تحریمها بزودی سهامداران داخلی و یا خارجی به بورس تهران روی میاورند و به آن رونق می بخشند، یا مدیریتی برود و مدریت جدیدی بیاید که معجزه کند همه اینها خوش خیالی و سرابی بیش نیست.
نشانه ای از هویت هنر بود و مظهری از مردانگی در میان مردمان کشورش. جاودانه ترین صدای مردمی و خالق فاخرترین ترانه های موسیقی پاپ ایران. حرف از فرهاد مهراد است؛ همان صدای دوست داشتنی خاطرات عمومی همه ی ایرانیان که سیزده سال قبل و در روز نهم شهریور، و فرسنگ ها دورتر از خانه که آن را به دنیای موسیقی و شهرت ترجیح داده بود چشم از جهان فرو بست.
فرهاد مهراد
فرهاد مهراد با همین نام شناسنامه ای و در نهم دی ماه ۱۳۲۲ در خانواده ای از کارمندان عالی رتبه ی دیوانی و در تهران به دنیا آمد. او به واسطه ی مشغولیت پدرش در سفارتخانه های ممالک عربی، هشت سال نخست زندگی اش را در عراق سپری کرد تا از همان روزهای آغاز زندگی با غم غربت و تنهایی و شومی دوری از خاک خانه آشنا شود.
این طور که می گویند، نخستین استعداد های موسیقیایی فرهاد خیلی زود و از همان سنین خردسالی عیان شده؛ هم آن زمان که او ساعت ها به صدای ساز برادرش گوش می داده و بی حضور استاد، سعی در فراگرفتن شیوه ی نواختن گیتار و پیانو داشته؛ با این همه علاقه اما تجربه ی خواندن و نواختن برای مخاطبین زنده را تا سالهای نوجوانی نصیب نبرده؛ تا روزهایی که ساز به دست گرفته و در کافه های تهران آواز خوانده.
فرهاد در هجده سالگی و با یک تجربه ی اتفاقی، به شهبال شبپره، و گروه بلک کتز معرفی شد؛ و به اعضای این گروه در کافه کوچینی پیویت. هم اینجا بود که استعداد ناب او در موسیقی معلوم اهل فن و مشتریان غالبا شیک کافه شد. او برای چند سالی به عنوان خوانننده ی اصلی گروه بلک کتز فعالیت داشت و در این مدت ترانه هایی را به زبان های غربی و سبک های گونه به گونه اجرا کرد.
آشنایی او با زبان های عربی، انگلیسی و ارمنی و همین طور انس او با سبک های جاز، بلوز، آر اند بی و راک باعث شد تا موسیقی او از دیگر همدوره هایش متمایز شود. او در همین سالها خالق شیوه ای اختصاصی برای آوازش شد؛ سبک و گونه ای که ادبیات و جنبش های اجتماعی را به موسیقی گره می زد؛ هم آنی که بعد ها الگوی بسیاری از خوانندگان دیگر شد و منبع الهام و مرجع تقلیدی برای خوانندگان در راه.
او چند صباحی آنسوتر از گروه بلک کتز جدا شد و فعالیت سولویش را بنیان نهاد؛ فعالیتی که بیشتر از همه با موسیقی متن فیلم و جادوی سینما در یاد تاریخ مانده. او در گام اول، ترجمانی ایرانی از ترانه های متن فیلم نام آشنای ” مای فیر لیدی ” ارئه داد که آنقدرها موفق نبود. اما در قدم بعدی و به اصرار اسفندیار منفردزاده، آهنگساز بنام وقت، رضا داد تا برای فیلم رضا موتوری آواز بخواند تا یکی از ماندگارترین خاطرات قومی ایرانیان شکل بگیرد و از همان روز اول در صندوق خانه ی یادها باقی ماند.
فرهاد از جوانب بسیاری در یاد تاریخ مانده؛ علاوه بر صدای رسا و شیوه ی یگانه ی ادای کلمات ترانه، نحوه ی سلوک باوقار او هم در ماندگاری اش تاثیری بسزا داشته؛ تا آنجا که او را مظهری از مردانگی در هنر ایران دانسته اند و با شمایل یک قهرمان ملی تصویرش کرده اند…
روزگار شهرت و محبوبیت فرهاد در ایران، همزمان شده بود با شکل گیری جنبش های مدنی و اجتماعی در چهارسوی دنیا. هم آن زمان بود که بیشینه ی روشنفکران و هنرمندان ایرانی؛ به جنبشهای به اصطلاح چپ سیاسی پیوستند و در نکوهش ظلم و نابرابری گفتند. کار فرهاد اما در این میان، مشخص تر و معتبرتر از دیگران بود. او با ترانه ی جمعه، شوری اجتماعی به پا کرد و صدای خشم فروخورده ی جامعه اش شد…
همین فعالیت های به ظاهر ساده، سرانجام به انقلابی سیاسی منجر شد؛ انقلابی که در اعجابی غریب به مذهب لابد پیوند خورد و چندسالی آنسوتر ضایعات جبران ناپذیری برای برای مردمان ایران به همراه آورد. فرهاد که با عقاید مذهبی اش شهره بود؛ در هم آغاز راه، همراه باور عمومی هم وطنانش شد و در ستایش پیامبر مسلمین، ترانه ای اجرا کرد. ترانه ی وحدت در ماه های اولیه ی انقلاب، بدل به صدایی همیشه حاضر در رادیو و تلویزیون ایران شد، اما خیلی زود و در پی آشکار شدن ظلم دستگاه حاکم، این ترانه هم به صف طویل صداهای ممنوعه پیوست…
با پیروزی انقلاب اسلامی و نهادینه شدن قوانین مذهبی در چهارسوی شهر، یکی از عجیب ترین دوران تاریخی ایران شکل گرفت؛ بسیاری از اهل هنر و اصحاب فضل به دیگر نقاط دنیا پناه بردند و آنها که ماندند هم در خانه به غربت رفتند؛ فرهاد هم از جمله ی معدود افرادی بود که زیستن در خاک خانه را به ادامه یافتن دوران هنری اش ترجیح داد. او علی رغم باورهای مذهبی اش، از جانب حکومت ایدئولوژیک ایران طرد شد و برای سالها در سکوت و کنج فقر و انزوا نشست. او در این سالها کوشید تا با یادآوری دلایل ساده ی زنده بودن؛ بر سرمای زمستانی که به جان خانه اش نشسته چیره شود…
او در این سالهای سخت و پیشتر از آن، غم تلخ درک نشدن ها و تنها ماندن هایش را با نشئه ی افیون و خمر شراب مرهم می گذاشت، هم این موضوع هم باعث شد تا جان خسته اش، دیگر نای کشیدن بار تن را نداشته باشد. فرهاد که از پس سکوت چندین ساله، در فاصله ی سالهای دهه ی هفتاد شمسی کنسرت های جسته و گریخته ای در ایران و آمریکا به پا کرده بود، در آخرین آلبومش، سروده ای از از فریدون رهنما را هم گنجاند. هم آن ترانه ای که به پیش بینی هنگامه ی وداع مانند بود و از بی باکی او در برابر دیو مرگ نشان داشت…
فرهاد در پی مبارزه ی چندین ساله با بیماری، سرانجام در شفاخانه ای در فرانسه و به روز نهم شهریور هشتاد و یک، دنیای ممکن را وداع گفت. این طور که پیداست، او در وصیت نامه اش، خواسته تا پیکرش سوزانده شود؛ اما این خواست او از جانب بازماندگانش اجابت نشده. می گویند که پیکر او را با حیلتی غریب از گورستان پرلاشز ربوده اند تا چند روزی آنسوتر و بر خلاف میل او در قبرستان تیه در حومه ی پاریس به خاک بسپارند؛ هر چه بود، با مرگ او پرونده ی زندگی یکی از بلندآوازه ترین هنرمندان ایران به آخر آمد و روزگار شیرین قهرمان داشتن پایان گرفت.
پا نویس: مطلب حاضر صورت تغییر یافته ی متن مجله ی موسیقیایی چمتا باب زندگی فرهاد مهراد است. شما می توانید با مراجعه به صفحه ی بایگانی چمتا در سایت ایران فردا به این برنامه دسترسی داشته باشید.
«مرگ خیلی آسان میتواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا میتوانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم ، البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شوم – که میشوم – مهم نیست. مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد .» ماهی سیاه کوچولو – صمد بهرنگی
نهم شهریور ماه مصادف است با غرق شدن «ماهی سیاه کوچولو» در رودخانهی ارس. هماو که پس از سالها رفاقت با بچه های ایران در چنین روزی دل به دریا زد و رفت. حرف از صمد بهرنگی نویسنده، شاعرو مترجم ایرانی است؛ همان “بهرنگ”ِ، داستاننویسی کودک و نوجوان که در طول حیات نه چندان دراز مدتش بیشتر از همه به تعلیم و تربیت بچه های ایران دقیق شد و در راه آموزش زندگی به بچه ها از هیچ کوششی دریغ نکرد.
بهرنگی قصه های فراوان دارد که برخی از آن ها از شدت تکرار جوری با جان زبان فارسی عجین شده اند؛ از هیمن جمله اند؛ ” کچل کفتر باز ” ، ” تلخون ” ؛ ” یک هلو هزار هلو ” ، ” ماهی سیاه کوچولو ” و بسیاری دیگر که بیشینه شاد در حوزه ی ادب کودک و با زبانی بسیار ساده به نگارش در آمده اند.
او که از خانواده ای بسیار تهی دست و در میان اوج نداری ها و فوج فلاکت مالی به جامعه معرفی شده بود؛ شاید به واسطه ی همان فقر و دانستن احوال اهل نیاز؛ در روزگار شکل گیری اندیشه اش به جنبش چپ ایران پیوست؛ جنبشی که در ادامه ی یک میل جهانی قصدی آرمانگرایانه در تقسیم به عدالت نعمات طبیعی داشت و بر آن بود تا پیش تر از همه با سلطه ی نظام سرمایه داری بر روح و جان مردمان مبارزه کند.
صمد بهرنگی بر خلاف بسیاری از نویسنده های وقت، از دانش آکادمیک هم بهره می برد و از رمز و راز با برنامه اندیشیدن آگاهی داشت. او به واسطه ی همین دانستن ها، و در ادامه ی علاقه ی شخص اش به تربیت کودکان، مقالات و تئوری های مهمی در نحوه ی تربیت و سیستم آموزشی نوشت که از پس عبور سالیان فراوان همچنان مورد استفاده دارند و به کار می آیند.
او که به روایت بسیاری، زندگی اش را به ” قلم ” بدل کرده بود و جای شهر نشینی و زیسن با جامعه ی روشنفکری ایران در مدرسه های روستاهای دور افتاده ی آذربایجان به تدریس الفبای زبان و زندگی می پرداخت؛ بیشتر از این زندگی غریب و نظریه هایش باب تعلیم و تربیت؛ به خاطر قصه هایش شهره و ماندگار شده. قصه های او از جانب بسیاری از منتقدین ادبی از جمله نوادر ادب فارسی در ساده گویی و صمیمیت و باورپذیری بوده اند.
صمد بهرنگی را می توان “هانس کریستین اندرسن” ایران خواند، چرا که او با آثارش از “اولدوز و کلاغ ها” و “ماهی سیاه کوچولو” گرفته تا ” یک هلو و هزار هلو” و “بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری” سر منشا تحولی عظیم در حیطه ی ادبیات داستانی کودک و نوجوان شد و راهگشای نویسندگان بزرگ دیگری چون “علی اشرف درویشیان” و “منصور یاقوتی” شد.
بهرنگی در”کچل کفترباز”، “افسانه ی محبت” و “سرگذشت دومرول دیوانه” با الهام از افسانه های کهن و داستانهای محلی و بومی، داستانهایی نوشت که به افسانه هایی مدرن می مانند، افسانه هایی که با اندیشه های کهن زینت و با حس واقع گرایی تقویت شده اند.
آنچه صمد بهرنگی در کتاب “بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری” ارائه داده، نمایشی بدیع است از داستان نویسی واقع گرایانه برای نوجوانان. او در این کتاب با تنیدن طنزی آرام و عمیق، خوانندگان کم سن و سال خود را به تفکر می خواند: ” خواننده ی عزیز، قصه ی “خواب و بیداری” را به خاطر این ننوشته ام که برای تو سرمشقی باشد. قصدم این است که بچه های هموطن خود را بهتر بشناسی و فکر کنی که چاره ی درد آنها چیست؟”
او سپس دست “بچه ی هموطن” خود را می گیرد و یک روز عادی نوجوانی دستفروش را به تصویر می کشد. نوجوانی که در خواب شبانه اش به دنیای رویایی اش سفر می کند و همه ی ناممکن ها را ممکن می بیند در این سفر بیست و چهار ساعته مرز تخیل و واقعیت به خوبی مشهود است و خواننده ی خردسال به خوبی از عهده ی تمیز این دو بر می آید هر چند ناخودآگاه با عقاید چپ گرایانه ی بهرنگی هم آشنا می شود.
” جلو مغازه یی سه تا بچه کیف به دست ایستاده بودند چیزهای پشت شیشه را تماشا می کردند. من هم ایستادم پشت سرشان. عطر خوشایندی از موهای شانه زده شان می آمد. بی اختیار پشت گردن یکیشان را بو کردم. بچه ها به عقب نگاه کردند و من را برانداز کردند و با اخم و نفرت ازم فاصله گرفتند و رفتند. از دور شنیدم که یکیشان می گفت: چه بوی بدی ازش می آمد!
فقط فرصت کردم که عکس خودم را توی شیشه ی مغازه ببینم. موهای سرم چنان بلند و پریشان بودند که گوش هایم را زیرگرفته بودند. انگار کلاه پر مویی به سرم گذاشته ام. پیراهن کرباسی ام رنگ چرک و تیره یی گرفته بود و از یقه ی دریده اش بدن سوخته ام دیده می شد. پاهام برهنه و چرک و پاشنه هام ترک خورده بودند. دلم می خواست مغز هر سه اعیان زاده را داغون کنم.”
مرثیهای برای دوستیها، عشقها و امیدهای از کف رفته
نگاهی به داستان “ما بچه های خوب امیریه ” نوشته ی علی رضا نوری زاده
ما بچه های خوب امیریه
«در زمانهای که عقاید مذهبی یا آرمانهای سیاسی بر یک جامعه چیره میشود، رسالت نویسنده در همراهی متوازن با این اتفاق و بازگو کردن احساسات، عقاید و آرزوهای مردمان آن سرزمین تعریف میشود.»
این نقل قول از خوان گویتیسولو، نویسندهی اسپانیایی تبار، اشارتیست بر الگوی آثار نویسندگانی که در سرزمینهای غنوده بر انقلاب و قیام بالیدهاند و تعریفی کلی از محتوای رمانهای برساخته از این وقایع ارائه میدهد.
با لحاظ کردن این تعریف، آن دسته از نویسندگانی که اتفاق نظر مردمان برای وقوع یک انقلاب را محترم نمیشمرند و آنهایی که قلبشان با شور و شعف همطونانشان به تپش نمیافتد و با درماندگیشان فشرده نمیشود، از دریافت حقیقت آن خیزش و تبدیلش به واژگانی ماندگار ناتوانند و قادر به ادا کردن مراد اصلی ادبیات متعهد نخواهند بود.
هر انقلاب، به مثابهی یک حادثهی عظیم تاریخی نیازمند راویانیست که رویدادهای اجتماعی و سیاسی برآمده از آن انقلاب را ثبت و آنها را برای ارائه به نسلهای آینده جاودان کنند. در این میان نقش داستاننویسان بر خلاف مورخان، تنها به ضبط و مستند کردن وقایع تاریخی محدود نمیشود. فعالان حوزهی ادبیات داستانی برآنند تا این تجارب بشری را از یک واقعهی سیاسی صرف فراتر ببرند و با مدد گرفتن از دنیای تخیل ازتلواسههای جهانشمول آدمی بگویند، تا با اعجاز نیروی داستان، مرزهای زمان، جغرافیا و زبان بیاعتبار شود. از سوی دیگر این داستانها هوشمندانه مراقباند تا به وادی تشریح گزارشگونه و تاریخنگاری در نیفتند.
رمان «ما بچههای خوب امیریه» نوشتهی علیرضا نوریزاده از این دست آثار است. کتابی که در بطن روایت عاشقانهاش، روزهای پرالتهاب یک انقلاب میتپند. انقلابی که سایهی پهناورش را بر زندگی آدمهای بسیاری میگستراند و وقایعی غیر قابل پیشبینی را رقم میزند.
کتاب با تمسک به سویهی روزنامه نگاری نویسندهاش، قهرمان داستان را به روزهای نخستین پس از انقلاب ۵۷ بهمن درایران برده و او را در مقام ناظر این رویداد عظیم معاصر قرار دادهاست، تا او ضمن بازگفتن داستان زندگیاش، از سیر استفالی این انقلاب روایت کند، از اوج لحظات شوق و هیجان تا ژرفای سرشکستگی و درماندگی.
نویسنده به واسطهی حرفهاش، در بزنگاههای تاثیرگذار انقلاب حضور داشته و آنها را لمس کردهاست. او نوشتن دربارهی انقلاب را از نوشتنِ انقلاب، مجزا میداند با این همه این دو را با هم میآمیزد و در کسوت یک نویسندهی متعهد، ازانقلاب به عنوان یکی از تجربههای تاریخی یاد میکند و همزمان با الهام از قدرت قصهنویسیاش هرآنجا که لازم است، متن را از حقیقت به خیال سوق میدهد.
«ما بچههای خوب امیریه»، نقب نویسنده است به خاطرات کودکی و روزهای سراسر شور جوانیاش و روایتی تاریخی- داستانیست از آنچه او در مقام یک نویسنده- روزنامهنگار شاهدش بودهاست؛ از وصف ملاقاتهایش با شخصیتهای سیاسی و مذهبی گرفته تا شرح اعدامها و سرکوبهای پس از انقلاب. او دیدهها، تجربیات و خاطراتش را بر بستری از یک داستان عاشقانه گستراندهاست و در همان حال که از حقیقت به یغما رفتن انقلاب میگوید، با سفر به دنیای تخیل، قصهای میآفریند عجین با عشق و امید.
«همان چند لحظه کفایت میکرد که بدانم تو تصویر را در ماه نگاه نکردهای. چهرهات به سحرزدگان نمیمانست. بیشتر تجلی عصر بهاری بودی بر روی سنگفرشهای دانشکدهی حقوق، مقابل حوضی که صدها سنگ آرزو در آن گم شدهبود و حبابهایش را صدای گلوله ترسانده بود.»
دکتر علیرضا نوریزاده
داستان با روایتی غیر خطی و همراه با فلش بکهای متعدد پیش میرود و نویسنده در این اثنا هر از گاه با ورق زدن تاریخ بیهقی، تکرار تراژدیوار تاریخ را گوشزد میکند، حدیث بر دار کردن حسنک وزیر را زمزمه میکند و ذکر زندانی شدن بزرجمهر را بازمیخواند.
کتاب تصویری تکاندهنده از بیعدالتی، سرکوب، خفقان و کشتار پس از انقلاب ترسیم میکند و مرگ هر انسان را به مثابهی مرگ تمام بشریت تعریف میکند. آدمهایی که هریک حامل میراثی یگانه برای بشریت بودند و طعمهی انقلاب شدند. از نظامیان و سردمداران حاکمیت مخلوع تا زنان و مردانی که برخی از آنها هنوز گلوهاشان از سرودها و شعارهای انقلابی خشک بود و هنوز لبان پژمردهشان را تر نکردهبودند که گلولهآجین شدند.
«رفیق من! اینها را ببخش. اینها نمیدانند تو که هستی، اینها بیخبرند که تو شعار آزادی را زمانی برداشته بودی که این آقای دلقک تنگستانی، هنوز الفبا را هم یاد نگرفتهبود.»
فصل پایانی کتاب، با متنی دوزبانه کنایهای تلخ است به روزگار تبعیدیان پس از انقلاب. تصویریست از آمیختگی دلتنگی برای خیال گذشته، سردرگمی در خلا اکنون و هراس از وهم آینده. حدیث دل همهی مهاجران لابدیست که تبعید خودخواستهشان بریدن از خود و ریشههایشان بود:
« تا من بروم، در تنهاییم را باز کنم روی زمین رها شوم و از این بالا نفسهایت را شماره کنم و دلم خوش باشد که فردا تو تکرار میشوی و شاید یکبار دیگر، در شب پیش از پرواز من بتوانم چمدانم را با خاطرات امیریه و شب هزار و یکم پر کنم. نگران مامور گمرک نباش»
علیرضا نوریزاده این داستان را به یاد همهی «بچههای خوب» دیاری نوشتهاست که سلوکشان به مانند سنتهای محلههایی چون امیریه، اصیل و بکر بود، همانها که آرزومند پرشکوهترین روزها برای سرزمینشان بودند. روایت او از روزهای انقلاب، بیش از آنکه شهادتنامهای تاریخی باشد، مرثیهایست برای دوستیها، عشقها و امیدهای از کف رفتهی گذشته و تابلوییست از حرمان و هجران فرزندان یک خاک بلاخیز:
«از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه / انی رایت دهرا من هجرک القیامه»
توضیح آخر اینکه؛ کتاب نخستین بار در لندن منتشر شد و در کمتر از سه ماه به نایابی رسید . دومین چاپ را “نیما ” در آلمان منتشرکرد و چاپهای سوم و چهارم و پنجم در آمریکا توسط ” کانال یک ” انتشار یافت و فروش فوق العاده ای داشت و سرانجام چاپ ششم کتاب توسط نشر الکترونیکی مردمک در سال ۲۰۱۲ به بازار کتاب عرضه شد . کنجکاوان جدی تر داستان فارسی می توانند نسخه ی چاپی و الکترونیکی کتاب را از طریق بازارچه ی مجازی آمازون تهییه کنند.
آنچه در زیر می خوانید گوشه ای از گفتگوی پیاده شده مسعود رجوی و فرمانده استخبارات صدام حسین برای حذف فیزیکی و ترور دکتر علی رضا نوری زاده است. در ادامه این صفحه کل متن گفتگو را خواهید یاقت.
مسعود رجوی در حال گفتگو با حبوش
مسعود رجوی: شما خودتان ما را راهنمایی کردید که از چه روشی جهت باز گرداندن او استفاده کنیم.
حبوش: پرونده این فرد و تحقیقات به عمل آمده، به اداره حقوقی مخابرات عراق تحویل داده شد تا نسبت به استرداد وی از راه «اینترپل» اقدام گردد. [درخواست دیگر] درباره «علی رضا نوری زاده» است که باید خوب مورد بررسی قرار گیرد….
مسعود رجوی: پیرو جلسهای که در ژوئن گذشته با هم داشتیم، اگر شما نیاز به کمک دارید، ما در خدمت هستیم تا در جنگ سیاسی به شما کمک کنیم، به هر حال شما میخواهید آزمایش کنید، سپس طرح خودتان را اجرا کنید.
حبوش: ما درباره این فرد طرحی داریم که پس از بررسی با کمک شما هم نیاز ما و هم نیاز شما تأمین خواهد شد.
از گفت و شنود مسعود رجوی با مقامات استخبارات و اطلاعات عراق در زمان صدام حسین (صابر الدوری و طاهر جلیل حبوش و…) سالیان دراز میگذرد. صحبتهای رد و بدَل شده؛ کلمه به کلمه ثبت و ضبط شده و مقامات عراقی (چه زمان صدام و چه یعد از روی کارآمدن حزبُ الدّعوهٔ اسلامی) به آن اشراف کامل داشته و دارند.
قاتلین زندانیان سیاسی نیز بعد از سال ۲۰۰۳ به گونی بزرکی از اینگونه ملاتها (کاست و نوار ویدئو) دسترسی داشتند و بهواسطه امثال مالکی و ابراهیم الجعفری بهشرحتر در جریان آن قرار گرفتند و بارها در تلویزیون و روزنامههای حکومتی عَلَم کردند و از آن سریال و سناریو ساختند.
پُر پیداست که بر مقامات اطلاعاتی اشغالگران عراق (سیا و…) نیز پوشیده نماند و تنها مردم ستمدیده ایران نا محرم بوده و هستند!
درباره نویسنده:
خورخه لوئیس بورخس در بیست و چهارمین روز از ماه آگوست سال ۱۸۹۹ در بوینس آیرس متولد می شود. نخستین ”تغییر” را در پانزده سالگی احساس می کند، زمانی که به همراه خانواده اش، به اروپا کوچ می کند. بورخس در سالهای ۱۹۲۳ و ۱۹۲۵ اولین و دومین دفتر اشعارش را با عناوین “اشتیاق به بوینس آیرس” و “ماه روبه رو” منتشر می کند. وی در سال ۱۹۳۱ باز هم به همراه خانواده به زندگی خارج از خانه پایان می دهد و به آرژانتین باز می گردد و فعالیت های ادبی اش را از سر می گیرد.
بورخس در سال ۱۹۵۶ به عنوان استادی ادبیات انگلیسی دانشگاه بوینس آیرس برگزیده می شود و ۱۲ سال در این سمت می ماند. سال ۱۹۶۱ در واقع سال آغاز شهرت جهانی بورخس است. در این سال جایزه جهانی ناشران، مشترکاً نصیب بورخس و بکت می شود و این امر باعث می شود تا آوازه بورخس ار مرزهای آمریکای لاتین بیرون رود و دوستداران ادبیات او را بیشتر بشناسند و کارهایش را بیشتر تعقیب کنند.
وی در تمام سال های زندگی اش، هیچ گاه قصه نوشتن و شعر گفتن را از یاد نبرد. نهمین و آخرین کتاب شعر او با عنوان “توطئه گران”، در سال ۱۹۸۵، و تنها یک سال قبل از راهی شدنش به دیار اسرار، روانه بازار کتاب شد. نوشته های بورخس در کتابخانه ها، جای گرفتند، اما او خود در سال ۱۹۸۶، دنیای پرهیاهوی زندگان را ترک گفت و به فضایی رفت که بارها و بارها در نوشته هایش، از آن گفته بود و تصویرش کرده بود.
بورخس در یکی از سخنرانی هایش از قول امرسون چنین گفته بود: کتابخانه یک جور غار جادویی است، پر از آدم های مرده، و آن آدم های مرده، وقتی صفحات آنها را باز کنید، می توانند دوباره متولد شوند، می توانند به زندگی برگردانده شوند.
شاید چنین باشد و یا شاید هم برعکس، که این مردگانند که در مجاورت کتاب های زنده، می توانند برای کوتاه مدتی، طعم زندگی را بچشند.
نگاهی به شیوه ی داستان گویی بورخس…
خانواده انگلیسی آرژانتینی و بالیدن در دو فرهنگ متفاوت، حوادث جنگ بین الملل اول، کوچ خانوادگی به اروپا، خوگرفتن با ادبیات جادویی و کهن مشرق زمین و… اینها و بسیار بیشتر از اینها همگی دست به دست هم دادند، تا زمان و مکان به یکی از عجیب ترین شکل های شناخته شده اش، بر وی بگذرند. تا از اندیشه سیال این مرد، قصه هایی متولد شوند که بی گمان تا ابد در خزانه فکر بشر، باقی خواهند ماند.
بورخس، دلداده “جادو” ست و از میان خیل قصه گویان، شهرزاد را بیش از دیگران می پسندد. همین است که فضای جملگی نوشته هایش از “جادوی شهرزاد” مملو است و او خود به این موضوع اذعان دارد.
طرز قصه گویی بورخس، آنجا که شخصیت های قصه خود یک به یک به سخن می آیند و خویش را، از یوغ نویسنده رها می کنند، آنجا که شخصیت های واقعی به دنیای خواب و رویا سفر می کنند، آنجا که انسان با حیوان و نبات و جماد، یگانه می شود و آنجا که “کلمه” مسئولیت خرابکاری های انسان را به گردن می گیرد، همگی از شهرزاد نشان دارد و شهرزاد هم از آن ادبیان قصه گوی مادربزرگانه و جادوی خیال قصص شرق.
بورخس از جمله معدود نویسندگان مطرحی است که تنها در زمینه داستان کوتاه فعالیت کرد و هیچ گاه رمانی ننوشت. چرا؟ تا آنجا که می توان از نوشته هایش سر در آورد، پاسخ این سوال، ریشه در تلقی بورخس از مفهوم ” زمان ” دارد. وی [شاید تحت تاثیر مکاتب شرق]، معنای “جاودانگی” را نیک دریافته است و در واقع تک تک عناصر قصه هایش، از زمانی به درازی تاریخ، به بلندای ” ابدیت” سخن می گویند، همین می شود که برای شرح گسترش طولی زندگی، نیازی به نوشتن یک رمان نمی بیند. وی هر انسان را سمبلی از تمامی انسان ها می داند و می گوید: ” علّت ها و معلول ها در اینجا بودند و کافی بود چرخ را نگاه کنم تا همه چیز را، به صورتی بیپایان بفهمم. ای شادی فهمیدن، برتر از شادی تصوّر یا احساس! من جهان را دیدم و طرح های محرمانه جهان را. ”
بورخس در تمام زندگی اش عاشق بود و آن طور که خودش می گوید در تمام عمر، ادبیات و فلسفه و اخلاق، معشوقه هایش بوده اند، او اما، هیچ گاه همچون شکسپیر و دیگران، قصه ای عاشقانه ننوشت و تمام زندگیش را در راه دست یابی به پاسخ معمای زندگی خرج کرد. وی در یکی از جلسات سخنرانی اش که در دانشگاه هاروارد ایراد می شد، این نوع زیستن را به “سرگردانی”، تعبیر می کند و می گوید:
” … دارم به هفتاد سالگی نزدیک می شوم. قسمت اعظم زندگی ام را وقف ادبیات کرده ام و تنها تردیدها را می توانم به شما عرضه کنم… با این حال چرا باید نگران باشم؟ تاریخ فلسفه چیست به جز تاریخ سرگشتگی هندوها، چینی ها، یونانی ها، الهیون قرون وسطی، اسقف برکلی هیوم شوپنهاور و مانند اینها؟ من تنها می خواهم این سردر گمی ها را با شما شریک شوم. ”
بورخس هر قصه ای را نوعی از اتوبیوگرافی می داند و هر متن مکتوب را گونه ای از وحی می شناسد. وی در قصه ای بسیار کوتاه با عنوان بورخس و من، به یکی از عمیق ترین دغدغه های زندگی هنرمندان می پردازد. ” دشواری درک شخصیت اجتماعی”، همانی که تمام نویسندگان و هنرمندان و یا شاید بهتر باشد بگوییم: ” مشاهیر” به گونه ای تجربه اش کرده اند...
”آنچه اتفاق می افتد برای آن مرد دیگر، برای بورخس اتفاق می افتد. من در خیابان های بوینس آیرس قدم می زنم… از خلال نامه ها از احوال بورخس آگاه می شوم و نامش را در فهرستی از نام های کمیته استادان دانشگاه یا در تذکره ای از احوال شاعران می بینم.علاقه ای خاص به ساعت های شنی، نقشه های جغرافیا، نسخ چاپی قرن هجدهم، ریشه لغات، بوی قهوه و نثر استیونسن دارم. آن مرد دیگر در این علائق سهیم است، اما به شیوه ای متظاهرانه آنها را تبدیل به اطواری تماشاخانه ای می کند.”
قسمت عمده ای از داستانهای کوتاه بورخس به فارسی برگردانده شده اند که در این میان می توان به هزارتوهای بورخس و کتابخانه بابل اشاره کرد که توسط آقایان احمد میرعلایی و کاوه سید عباسی به زبان فارسی آورده شده اند. در این میان مجموعه ای از سخنرانی ها و نقد های ادبی وی نیز، به همت انتشارات نیلوفر، روانه بازار کتاب شده اند.
بیرون آوردن لباس اسطوره از تن دیو جنگ…
لیلا سامانی
جنگها، نبردهای بزرگ و نزاعهای قبیلهای، برای نویسندگان به مثابهی منابع الهام غنی برای خلق آثار بزرگ به شمار میروند. برخی از آنها بر خود جنگ و اربابانش تمرکز میکنند، برخی دیگر نگاهشان را به روی شرایط سربازان درگیر جنگ میچرخانند و گروهی دیگر از تاثیر جنگ بر آدمها و جامعه سخن میگویند.
Mark Twain
اما در این میان آنچه در بسیاری از کشورها با نام «ادبیات جنگ» شناخته میشود از مقولهی «ادبیات ضد جنگ» متمایز است. آثار ضد جنگ به جای آنکه به پیکار جلوهای افسانهای ببخشند، میکوشند تا آن را از هیبت اسطوره خارج کنند و آثار مخرب جنگاوری را بر افراد و ممالک درگیر ستیز نمایش دهند. آرمان ادبیات ضد جنگ، خشکاندن تفکر جنگافروزی و ستیزهجوییست. از همین رو این عرصه، قهرمان سازی و اسوهپروری را بر نمیتابد و روشن کردن آتش جنگ را به هر نیت و با هر انگیزهای محکوم میکند.
آثار برخاسته از این تفکر، بنای موهوم «جنگ باشکوه» را واژگون میکنند و دنیای حقیقت را رویاروی آدمی قرار میدهند. آنجا که شخصیتهای داستانی و قهرمانان جنگ با پسآمدهای ویرانگر جنگ دست به گریبان میشوند. با وجود آن که برخی از نویسندگان ملاحظات سیاسی و نگرش ایدئولوژیکشان را در این آثار دخیل میکنند، اما دغدغهی بیشتر متون ضد جنگ، آشکار ساختن وحشت و ددخویی هیولای جنگ است. این ویژگیهاست که یک اثر ضد جنگ را از زمان و مکانی مشخص مبرا میکند و سودای ستیزهجویی را برای همهی اعصار و در هر جغرافیایی مردود میخواند. «برهنهها و مردهها» اثر «نورمن میلر»، «طبل طلبی» نوشتهی گونترگراس و «خط نازک سرخ» به قلم جیمز جونز از جمله آثار مطرح با سویههای ضد جنگاند.
داستان کوتاه «نیایش جنگ» نوشتهی مارک تواین، نویسندهی بنام آمریکایی هم یکی از آثار زبدهی این عرصه است. تواین در این داستان با نثری آهنگین، بیانیهای سوزناک علیه جنگ صادر میکند و ضمن آن از هیجانهای میهنی- مذهبی کورکورانه – که به مثابهی محرکی برای جنگاوری به کار میروند- انتقاد میکند. این داستان در حقیقت اعتراضی بود به جنگی که قوای آمریکایی در فاصله سالهای ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۲ علیه انقلابیون فیلیپن برپا کردند.
داستان در سرزمینی نامشخص و درگیر جنگ رخ میدهد، جایی که شهروندان میهن پرست در مراسم مذهبی کلیسا گرد هم آمدهاند تا برای سربازان فراخوانده به جبهه دعا کنند. آنها با دعاهای فصل «جنگ» از عهد عتیق و با کلماتی شورآفرین، پیروزی و فتح و یکهتازی را برای سربازانشان آرزو میکنند، اما در همین اثنا «سالخوردهای ناآشنا» از راه میرسد و خود را فرستادهای از عرش کبریا مینامد. او در میان بهت مردم از روی دیگر دعای آنها سخن میگوید که لعن و نفرین جبههی مقابل است. پیرمرد نسخهی دیگری از نیایش جنگ را میخواند که آرزوی ویرانی و نابودیست:
[…] خداوندا! یاریمان کن تا سربازانشان را با فشنگهایمان و میان لباسهای خونینشان شرحهشرحه کنیم. یاریمان کن تا زمینهای شادشان را با اجساد رنگباختهی مردگان میهن پرستشان بپوشانیم. یاریمان کن تا شیون زخمیهایی که از درد به خود میپیچند را با خروش تفنگهایمان خفه کنیم. کمکمان کن تا با گردباد آتش از خانههای محقرشان ویرانهای بسازیم. کمکمان کن تا قلبهای بیوههای بیآزارشان را با حسرتی بیحاصل بفشریم. کمکمان کن بیسرپناهشان کنیم تا همراه کودکان کوچکشان سرگردان و آوارهی مخروبههای سرزمین ویرانشان شوند و با جامههای ژنده در گرسنگی و تشنگی زیر لهیبهای خورشید تابستان و بادهای سوزان زمستان، با روحی در همشکسته، رنجور و پژمرده ، استغاثه کنند و از تو تمنای گوری برای پناه بردن کنند و همان هم از آنها دریغ شود.[…]
قلندرِ پیرِ داستانِ تواین، از جانب مردم مجنونی سرگشته پنداشتهمیشود و حرفهایش عاری از معنی تلقی میشوند، درست مشابه همان سرنوشتی که داستان تواین هم به آن گرفتار آمد. «نیایش جنگ» در زمان حیات تواین به دلیل در اوج بودن احساسات میهنپرستانه و آنچه بیحرمتی به شعائر مذهبی خواندهمی شد، از انتشار بازماند.
قربانیان جنگ، اما تنها به مردان جنگی و رزمندگان سلاح به دست منحصر نمیشود. ترکشهای جنگ راه خود را از جبههی پیکار باز میکند و به سوی غیر نظامیان، کودکان و آدمهای عادی جامعه هم نشانه می روند. رمان ضد جنگ «دو زن»، نوشتهی آلبرتو موراویا، ازاین دست آثار است. این نویسندهی ضد فاشیست ایتالیایی، در این داستان تصویری باورپذیر و ملموس از تباهی، اندوه و انهدام برخاسته از جنگ ارائه میدهد. ویرانی گستردهای که خط مقدم و پشت جبهه نمیشناسد و هر دو را به یک اندازه تاراج میکند. این داستان، در بحبوحهی جنگ جهانی دوم و در ایتالیا رخ میدهد و روایتگر به آب و آتش زدنهای زنیست که میخواهد دخترش را از میان آتش و خون به سلامت عبور دهد. بمباران، قحطی، آوارگی، دسیسههای مردمان تنگنظر و دستدرازیهای مردان گرسنهی شهوت، مصائبی هستند که این «دو زن» با آنها دست به گریباناند. در نهایت این دشواریهای بیآخر و سراسر رنج، سبب از پا درآمدن این مادر و دختر میشود. این رمان دو سال پس از انتشار دستمایهی ساخت فیلمی شد با همین عنوان، به کارگردانی ویتوریو دسیکا سینماگر نامآشنای ایتالیایی و نقشآفرینی سوفیا لورن، بازیگر نامی آن دیار.
نمایش خشونت عریان، مرگ انسانیت و تصویر کردن صحنههای مشمئز کننده، شیوهی دیگریست برای گفتن از ذات پلید جنگ. «آتش در دشت» نوشتهی «شوهی آکا» نویسندهی ژاپنی از نمونهی این آثار است. این رمان از انزوا و خفت بینهایتی میگوید که با جنگ زاده میشود. داستان در جزیرهای در فیلیپین و در جریان جنگ جهانی دوم رخ میدهد. هنگامهای که ارتش امپراتوری ژاپن در برابر قوای امریکایی در هم شکستهاست. نویسنده اما نگاهش را به سوی ویرانی بزرگتری میچرخاند: سرباز مسلولی به نام «تامورا» که جنگ تمامی دلبستگیهایش به جامعه را یک به یک از او میستاند و این مرد احساساتی و تیزهوش را به یک مطرود تنها بدل میکند. تامورا در میان میادین جنگ و جنگلهای جزیره سرگردان است و صحنههایی سراسر خشونت و جنایت را برای خواننده بازسازی میکند. کتاب همچنان که از تباهی و سیاهی جنگ میگوید، طبیعت زیبای جزایر فیلیپین را به رخ آدمیزاد زیادهخواه میکشد و انسان بختبرگشتهی «متمدن» را در تقابل با این همه زیبایی ناب و بدوی قرار میدهد. آنچه شوهی آکا از آدمخواری سربازان جنگی به تصویر میکشد، آینهای تمام نماست از معنای راستین و بی پردهی جنگ. او در این کتاب تمامی کلیشههای قهرمانپروری را از هم میدرد و مرثیهسرای آدمهایی چون تامورا میشود که بازماندهی جنگاند و باید بار طاقت فرسای آنچه به چشم دیدهاند را بردوش بکشند.
حدیث این جان به دربردن از جنگ و بازگشت شکنجهوار به زندگی را دالتون ترامپو نویسنده و فیلمساز آمریکایی در یکی از تحسین برانگیزترین آثارش به خوبی روایت کردهاست. ترامپو که به خاطر مواضع ضد جنگاش و همینطور مخالفت با سیاستهای ایالات متحده، در شمار مغضوبین دولت وقت بود. در کتاب «جانی تفنگش را برداشت» جراحتهای لاعلاج یک سرباز زخمی جنگ را واکاوی کردهاست. سربازی که نه یارای دیدن دارد و نه شنیدن، نه دست و پایی دارد و نه دهانی و در همین وضع و با هشیاری تمام زنده ماندهاست تا با به یادآوردن آنچه بر او گذشته تنها رنج بکشد. مردی که زندانی کالبدش شده و میان حقیقت و خیال دست و پا میزند و مرگ را میزید.
داستان «جانی تفنگش را برداشت» در زمانهی جنگ جهانی اول رخ میدهد و جالب آن که انتشار آن مصادف شد با آغاز جنگ جهانی دوم. توصیف کنایهآمیز ترامپو از جنگ، طعنیست بر جنگافروزان و اربابان سیاست. همانها که با شعارهایی خوش رنگ و لعاب چون «دموکراسی» و «آزادی» بر طبل جنگ میکوبند، اما با کشتن آدمها و نابودی بخشی از میراث بشری، بر معجزهی حیات دستدرازی میکنند. توصیفی که این نویسنده از زبان این بانیان جنگ ارائه داده هنوز و پس از گذشت چندین دهه آشناست و وصف حال:
« این یک جنگ معمولی نبود، این جنگی بود که بنا داشت جهان را به مامنی برای دموکراسی بدل کند. و اگر دموکراسی امن میماند دیگر هیچ چیز مهم نبود. نه میلیونها مرده، نه هزاران زندگی ویران… این یک رمان معمولی نیست. این رمانیست که هرگز راه سادهی رهایی را پی نمیگیرد: این رمان تکان دهنده است و خشن. موحش و ناآرام است و بیرحم، سرسخت و نفرت انگیز…درست مثل جنگ»
اخبارمربوط به بهای نفت برای کشورهای تولید کننده به هیچوجه امیدوار کننده نیست. زیرا که سقوط قیمت آن همچنان ادامه دارد، تا آنجا که با رسیدن هر بشگه نفت به زیر ۴۰ دلار رکورد کمترین قیمت نفت در ده سال اخیر رسیده است که گزارشات بانک مرکزی نیز آنرا تایید میکند. طبیعتا این سقوط آزاد بهای نفت فکر اوپک را سخت به خود مشغول کرده، تا آنجا که فکر نشست فوق العاده اوپک در دستور کار این سازمان قرار گرفته است .
این مایه حیاتی کشورهای نفت خیز به ویژه در خاورمیانه از جمله ایران طی هفته کذشته ٧٩/٣ درصد در بازار جهانی کاهش داشته است، تا آنجا که بهای هر بشکه نفت خام پایه امریکا بین ۴۲ تا ۴۵ دلار معامله شد . همچنین هر بشکه نفتخام برنت نیز در حدود ۴۹ دلار معامله شد و به نرخ بازار نیویورک، بهای هر بشکه نفتخام اوپک در محدوده ۶۶/۴٧ – ٠٩/۴٧ دلار معامله شد.
جبهه گیری عربستان نسبت به سقوط بهای نفت که میخواهد کاهش درآمد را از محل افزایش تولید جبران کند، که در حال حاضر به ۱۰.۶ میلیون بشگه در روز رسانده است ، طبیعتا فشار بر سایر کشورهای تولید کننده را افزایش داده است که این خود سبب گردیده تا اختلافات درون اوپک به شدت بالا گیرد. به جز عربستان بقیه کشورها بر این نظر هستند که برای چلوگیری از کاهش بیشتر بهای نفت چاره ای نیست جز اینکه عربستان تولید خود را کاهش دهد. در این رابطه عبدالله البدری، دبیرکل اوپک به نمایندگی از طرف اعضایی که به دلیل افت قیمت نفت به سطح ۴٠ دلار تحت فشار شدید اقتصادی قرار دارند، با مقامات سعودی صحبت کرده است. همچنین دولت الجزایر در حال رایزنی با وزرای نفت کشورهای مختلف برای برگرداندن قیمتهاست. این اقدامات شامل تعیین سهمیههای تولید جداگانه برای کشورها در داخل اوپک است که مانع از تولید بیشتر برخی کشورها میشود. نشست عادی بعدی اوپک قرار است در ماه دسامبر برگزار شود، اما الجزایر، ونزوئلا و تعدادی از اعضای دیگر از جمله ایران اکنون از ایده برگزاری نشست زودهنگام برای بحث در مورد سطح تولید حمایت میکنند.
اینکه تصور شود که عربستان خود را با همه کشور های نفت خیز در انداخته و بیشتر برای مقابله با حکومت اسلامی ایران چنین سیاستی را اتخاذ کرده میتواند تا حدودی واقعیت داشته باشد، چون به هرحال امکانات مالی ولی فقیه برای ادامه بلند پروازیهایش در منطقه را کاهش میدهد. ولی این نمیتواند همه داستان باشد و بطور قطع بازیگران سیاستهای جهانی در حوزه انرژی که عربستان تنها یکی از بازیگران آن است آنهم در نقشی نه چندان تعیین کننده اهداف و برنامه های ویژه دیگری را دنبال میکنند که متاسفانه ابعاد آن برای همگان روشن نیست.
تنش ها و اختلافات در درون اوپک با نزدیک شدن امضای توافقنامه هستهای بین ایران و گروه ١+۵ که به رفع بخشی از اختلافات حکومت اسلامی ایران با جهان غرب میانجامد و یکی از پیامدهای آن نیزلغو تحریمها خواهد بود، بیشتر خواهد شد. زیرا که ایران سیاست افزایش صادرات نفت را که درحال حاضر بر پایه آمارهای شرکت نفتی بی پی حدود ۱.۲ میلیون بشکه در تخمین زده میشود دنبال خواهد کرد که به هیچوجه خوش آیند کشورهای عضو اوپک نیست.
عربستان و برخی دیگر از کشورهای هم پیمان آن در جریان تشدید بحران نفتی ایران دست به اقدامی زدند که هرچند در عالم تجارت قابل توجیه است ولی به لحاظ همسایگی و هم پیمان نفتی بودن قابل تعمق است . چند سال پیش، زمانیکه تنش دول غربی بر علیه حکومت اسلامی بالا گرفت و تشدید تحریمها به اجرا گذارده شد و به ورود کشورهای عضو گروه ١+۵ به فاز جدید تحریم فروش نفت در سال ٢٠١٢ انجامید و در نتیجه آن ۲۷ کشورعضو اتحادیه اروپا واردات نفت خام را از ایران تا اطلاع ثانوی به حال تعلیق درآورند ، عربستان و چند کشور دیگر منطقه سهم نفت ایران در بازار جهانی را بین خود تقسیم کردند. این اقدام غیر دوستانه کشورهای مذکور از طرف حکومت اسلامی نه تنها مورد اعتراض قرار نگرفت، بلکه وزیر نفت نادان و بی سواد دولت فاسد احمدی نژاد طرح عربستان برای کنار گذاشتن سیستم سهمیه بندی تولید اعضا و تعیین یک سقف کلی ٣٠ میلیون بشکهای برای تولید کل اوپک را تایید کرد. در واقع دولت اسلامی با پذیرش طرح عربستان به طور ضمنی اجازه داد که کاهش تولید هر یک از اعضای اوپک بتواند با افزایش تولید دیگر اعضا برای رسیدن به سقف ٣٠ میلیون بشکه در روز جبران شود. به عبارت دیگرهرمقدار کاهش در تولید نفت ایران میتوانست با افزایش در تولید نفت عربستان یا دیگر اعضا جبران شود و در عین حال اعضایی که از تحریم ایران سود میبردند میتوانستند بازارهای سنتی ایران را بدون کوچکترین هزینهای تصاحب کنند. واقعیت تلخ تصاحب بازارهای سنتی نفت ایران توسط عربستان و دیگر اعضای اوپک که با زیرکی عربستان به تایید نماینده وقت ایران رسید تا جایی پیش رفت که ایران نزدیک به ۵/١ میلیون بشکه از بازار تقاضای روزانه صادرات نفت خود را فی سبیل الله به دیگر تولیدکنندگان عضو اوپک واگذار کرد.
در واقع تنها منافع ایران بود که با اتخاذ تصمیمات غیر منطقی و ضد ملی دولت احمدی نژاد که تحریمهای بین المللی را ” کاغذ پاره” مینامید برباد رفت، آنچه مشخص است تصمیمات اشتباه دولت دهم در نوع تعامل با اوپک و تحریمهای بینالمللی دارای دو تاثیر عمده بود: اول، منجر به تعطیلی یا کند شدن بسیاری از پروژههای گازی ایران در پارس جنوبی شد که براساس برآوردها روزانه ١٠٠ میلیون دلار خسارت به اقتصاد ایران تحمیل میکند. دوم، با قیمت متوسط ١٠٠ دلار برای هر بشکه و با توجه به حذف حدود ۵/١ میلیون بشکه در روز از صادرات نفت ایران از بازارهای بینالمللی نفت، شاهد خسارت روزانه ١۵٠ میلیون دلاری به اقتصاد کشور در این بخش بودیم. البته این ارقام تنها بخشی از خسارات آشکار ناشی ازخیانتهای دولت احمدی نژاد به شمار میرود ، که اگر زیانهای ناآشکار از جمله افزایش هزینه های میلیارد دلاری ناشی از تحریمها هم در نظر گرفته شود، انوقت ابعاد فاجعه به ارقامی نجومی میرسد.
اکنون که تصور میشود ، یا حداقل توسط حکومت چنین تبلیغ میشود که با رفع تحریمها تولید نفت کشور و به تبع آن صادراتش افزایش یابد، آیا میشود امیدوار بود که اقتصاد کشور بهبود یابد و گشایشی در کار مردم حاصل شود که پاسخ آن به دو دلیل بسیار واضح و روشن منفی است و بعید به نظر میرسد. زیرا که اولا شرکت ملی نفت ایران چگونه میخواهد بازار های از دست رفته را مجددا تصاحب کند. دوم اینکه با کاهش مستمر بهای نفت در بازار جهانی نفت بشگه ای صد دلار به تاریخ پیوسته و بعد از این در آمد های نفتی آنچنانی را فقط میتوان در رویا جستجو کرد. بنا براین امید به اینکه بشود اقتصاد از هم پاشیده کشور را از محل درآمد نفت بهبود بخشید و توازن قابل قبولی را در مناسبات اقتصادی به ویژه در بخش صادرات غیر نفتی که کلید کار است میسر ساخت بسیار دور از دسترس است. ضمن آنکه این نکته بسیار حائز اهمیت نیز نباید فراموش شود که سیستم نفتی کشور به لحاظ فنی و از نظر استهلاک وسائل و ماشین آلات به شدت فرسوده است و به روز آوردن آن که مجهز به تکنولوژی مدرن روز بشود مستلزم یک سرمایه گذاری چند صد میلیارد دلاری است ، آنهم در صورتیکه شرکتهای غربی با انتقال تکنولوژی مدرن به شرکت نفت موافق باشند.
نکته بسیار حائز اهمیت دیگر نیاز به بودجه ای سرسام آور برای تامین هزینه های جنگی و خرابکارانه حکومت اسلامی درخارج از کشور است که به خاطر افکار بلند پروازانه و ضد منافع ملی آقای خامنه ای که به خود لقب ولی امر مسلمین جهان داده روی دست ملت ایران گذاشته است. مخارج درگیریها در سوریه ، یمن، عراق ، لبنان، افغانستان ، بحرین و همچنین کمک های سخاوتمندانه ولی فقیه به هر گروهی که ادعای ضد امریکایی بودن دارد بودجه عظیمی را میطلبد که بایستی از محل درآمد نفت و البته بخشی هم از طریق کالاهای قاچاق مانند مواد مخدر و مشروبات الکلی و پولشویی تامین شود .
درسالهای دهه هفتاد و هشتاد میلادی که مبارزه با کمونیست جهانی در جهان غرب وارد فاز جدیدی شده بود ، دو رهبر نیرومند جهان غرب یعنی رونالد ریگان رئیس جمهور وقت امریکا و مارگارت تاچر نخست وزیر بریتانیا برنامه مبارزاتی خود را براین پایه نهادند که تا میشود هزینه دولت شوروی برای مبارزه با سرمایه داری را گسترش دهند. از این رو دو پروژه پرهزینه یعنی جنگ افغانستان و رقابت در فضا را که به جنگ ستارگان معروف شد به شوروی تحمیل گردید. شوروی برای حفظ پرستیژ خود در جهان کمونیست در دفاع از افغانستان سنگ تمام گذارد و با تخصیص بودجه ای عظیم برای حرکت ماشین جنگی خود به شدت آلوده این جنگ ناخواسته شد.
همچنین در رقابت فضایی هم چون مانند امریکا آمادگی فنی و بودجه کافی و لازم در اختیار نداشت، اجبارا با یک تکنولوژی عقب مانده و ابتدایی وارد این رقابت بسیار پر هزینه شد. شوروی هرچند که در هر دو پروژه شکست خورد وآنها را نیمه کاره رها کرد، ولی هزینه کمر شکنی که تا آن زمان بر کشور تحمیل شده بود اثر گذارتر از آن بود که بشود نادیده گرفت و سبب گردید تا بسیاری از پروژه های اجرایی نا تمام بمانند ، دولت به شدت دچار مضیقه مالی شود و فشار بر جامعه فزونی یابد وکار به آنجا رسد که اولین رژیم کمونیستی قدرتمند جهان از درون فرو ریزد.
چنین به نظر میرسد که برنامه مشابه ای، منتها در اشل کوچکتر در مورد حکومت اسلامی ایران در جریان است. آقای خامنه ای چنان سرمست از عنوان رهبر مسلمین جهان شده است و چنان از عنوان رهبری مبارزه با امریکا به خود میبالد و خود را اگرنه درجایگاه پیغمبر اسلام حداقل در قامت صلاح الدین ایوبی می بیند که حاضر است هر گونه خطری حتا اگر خسارتهای غیر قابل جبرانی را متوجه ملک وملت سازد به جان بخرد. آقای خامنه ای راه بسیار خطرناک و پر نشیبی را انتخاب کرده که نور رستگاری در انتهای آن مشاهده نمیشود. صدها میلیارد دلار صرف انرژی هسته ای کردن ، ارقامی نجومی به کمکهای برون مرزی تخصیص دادن و جنگ پر هزینه سوریه و مخارج حزب الله لبنان را تقبل کردن لقمه های بزرگتر از دهان ولی فقیه هستند که بیش از آنکه لذت بخش باشند خفه کننده هستند. نتیجه این ولخرجیهای بی حاصل آن شده که صنعت نفت کشور کارایی نداشته باشد، دولت به شدت بدهکار و دچار کسری بودجه مزمن و نهادینه شده گردد، برنامه های عمرانی کشور متوقف شود، آمار بیکاری به ۱۵ درصد برسد و افزون بر همه بازار قاچاق ۲۰ میلیارد دلاری و قدرتگیری مافیای تجاری و رانتخوارها بخش تولید کشور را از کار بیاندازد. آیا اینها علائم فروپاشی نظام من در آوردی اسلامی را بشارت نمیدهند؟
مرداد امسال مصادف بود با هفتادمین سالروز تولد «علی حاتمی». او که چون شاعری لبریز از حس، قلمش را به جوهری مرکب از اندیشه و احساس آغشته کرد و سینما را با آراسته ترین آرایه های ادبی، لطیف ترین سخنان و ظریف ترین نکات زندگی آمیخت.
علی حاتمی
چونان چون نقاشی زبردست، دستان هنرمندش را بر بوم سفید زندگی به رقص در آورد و رنگین ترین و شورانگیزترین لحظه های هستی را به تصویر کشید. همانند موسیقی دانی عاشق، برای هر نگاه، هر حادثه و هر سکوت، آهنگی نواخت که با آن عشق جاری می شد، قلب به تپش می افتاد و حیات جوانه می زد.
حاتمی، هنرمندی بود که هنر را با همه ی جوانبش می زیست، از همان روست که تماشاگران فیلمهای او هر دو گروه فرهیخته و عوام را شامل می شدند. کیست که روحش با آن پیش درآمد آواز اصفهان در تیتراژ ” هزاردستان” به وجد نیامده باشد و خود را هم رزم “رضا تفنگ چی” و همراه “رضا خوشنویس” ندیده باشد که ” نه به خودخواهی که به خون خواهی” روانه ی سفر شده است.
کیست که برحال “دلشدگان” و آن آوازه خوان عاشق نگریسته باشد و نوای ” گلچهره” ی شجریان را در این فیلم بر تاد و پود جانش احساس نکرده باشد؟
حاتمی، در هریک از اشکال سینما، از موزیکال و ملودرام و کمدی گرفته تا تراژدی و تاریخی به برجسته ترین و کامل ترین شکل ممکن سخن گفته است. چه آن گاه که در فیلمهای نخستینش، “حسن کچل”، ” بابا شمل”، ” قلندر” و ” طوقی” به درون مایه های اصیل فرهنگ ایرانی و تلفیق آن با فرهنگ اسلامی پرداخت و نمود آن را در میان مردم کوچه و بازار نمایاند و چه آن گاه که در” ستار خان”، ” سلطان صاحبقران” و” کمال الملک” به کند و کاو در لایه های تاریخ بر آمد. وی در هر حال به جست و جوی ریشه های فقر و غنای فرهنگی سرزمینش بود.
نگاه حاتمی به تاریخ معاصر ایران و آداب و رسوم دیرین این سرزمین، نگاهی واقع بینانه و در عین حال شاعرانه است، او علاوه بر برانگیختن حس نوستالژی، به سنتهای تحریف شده و حتی فراموش شده هم نظر می اندازد و تاثیر آنها بر گذران دیروز و التقاطشان با زندگی امروز را به نمایش می گذارد. این نحوه ی نگرش آنقدر گسترده و عمیق است که رگه های نفرت و عشق توامان نسبت به عادات، فرهنگ ها و سنتهای ایرانی را می توان در آثار او به خوبی مشاهده کرد.
علی حاتمی
حاتمی از سویی در “جعفر خان از فرنگ برگشته” نقدی متفکرانه از مدرنیسم را ارائه می دهد و از سوی دیگر در ” سوته دلان” از زبان “مجید”، نگرشهای غلط و سنت زده ی اجتماعی را به باد انتقاد می گیرد و می گوید: “ساعت زنگ زده دیگه زنگ نمیزنه، چون زنگاشو زده”، او همچنین افراط و تفریط “حبیب آقا” را سرزنش می کند ؛ هم اویی که ” همه ی عمر دیر رسیده” است.
او گاه در پای شادترین لحظه های زندگی، چشمها را اشک بار می کند و گاه در آن هنگام که بغضی گره خورده گلو را می خراشد، پای شوقی نهانی را به دل می کشاند. نمونه ی این لحظه ها، سکانسهایی در فیلم مادر است که جزو شاعرانه ترین صحنه های تاریخ سینمای ایران محسوب می شوند، همان سکانس ماشین سواری خیالی “غلامرضا” و “ماه منیر” در تونلهای جاده ی شمال با آن موسیقی جادویی اش و سکانس مرگ مادر که عروج و افولی در هم تنیده را می نماید و آن جمله ی معروف غلامرضا که : “مادر مرد… از بس که جان ندارد.”
آثار بی بدیل این مرد، چنان با روح مردم هم زبانش عجین شده و چنان رنگی از ماندگاری به خود گرفته اند، که گویی دیگرتفکیک آنها از حافظه ی هنری این سرزمین نا ممکن گشته است. همان خصیصه ای که کمتر اثری به آن دست می یابد.
حاتمی همچون دیگر هنرمندان متعهد، نگاه تیزبینش را از نظر به سیاست و حاکمیت دریغ نمی کند، او با زبان شاعرانه اش از زبان “ابوالفتح خان” نوید پیروزی می دهد: “پیروزی رویت خواهد شد حتی اگر در کاسه ی چشمهای من و تو گیاه روییده باشد”، هشدار کمال الملک به خودکامگان و صاحبان زور را یادآور می شود:
” اگر تفرعن گذاشت، سری به عبرت به صحرا بزنید، این روزها از خون جوانان وطن لاله دمیده”
و طعن “حاجی واشنگتن” را برای ” جماعت خواب زده” تکرار می کند:
“مملکت را تعطیل کنید دارالایتام دایر کنید ، درست تره! مردم نان شب ندارند ، قحطی است ، مرض بیداد می کند ، نفوس حق النَفَس می دهند. باران رحمت از دولتی سر قبله عالم است؛ سیل و زلزله از معصیت مردم! میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی؛ سربریدن از ختنه سهل تر ! ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشم ها خمار از تراخم است، چهره ها تکیده از تریاک. ملیجک در گلدان نقره می شاشد! چه انتظاری از این دودمان با آن سرسلسله ی اخته؟! خلق خدا به چه روزی افتاده اند از تدبیر ما! دلال، فاحشه، لوطی، یله، قاب باز، کف زن، رمال، معرکه گیر،… گدایی که خودش شغلی است! …”
نهمین روز ماه اوت به روایت تقویم ادبی دنیا، سالروز مرگ ” محمود درویش ” سمبل شعر مقاومت فلسطین است؛ که در چنین روزی و به سال دو هزار و هشت میلادی بدرود حیات گفت . همان مردی که در جادویی باور ناپذیر و با مفاهیم بنیادین شعر عرب، با عشق با زن و با شراب و عیش و نوش، در صف شاعران مبارز قرار گرفت؛ در ستایش آزادی گفت و جایگاه بلند مرتبه ی انسان در نظام هستی را ستود.درویش در سال ۱۹۴۱ در روستای بروه در نزدیکی عکا به دنیا آمد و در ۹ اوت ۲۰۰۸ در هوستون تگزاس خاموش شد .
در حال و هوای همین روز و بعد از گذشت هفت سال از مرگ در غربت این شاعر بزرگ، به سراغ دکتر علی رضا نوری زاده رفتم تا باب آثار و احوال درویش، از او جویا شوم. هم او که سالها قبل و در روزگار جوانی، شعر درویش و حماسه ی مقاوت او و دیگر شعرای هم وطنش را به دوست داران فارسی زبان ادبیات معرفی کرده و دفاتری مجزا از اشعار محمود درویش را هم به بازار کتاب داده بود… در این گفت و گوی صمیمی مثال طبیعت خاص و زلال او، بارها و بارها با میان قصه های متفاوت، سالهای سال را درنوردیدیم و از دیروز و امروز شعر و ادب گفتیم، از روزگار دبیرستان و عشق او به شعر عرب تا دیدارهایش با درویش در بیروت و لندن؛ از آرمان خواهی بنی بشر و از صداقت و پاکی که انگار روزگاری ارزش بیشتری داشت… از جادوی کلام گفتیم و از مشت های گره شده ای که به روایت او صدایی از جنس عشق و صلح و دوستی داشتند… شرح این گفت و گو که در برخی موارد به التزام زمان و حوصله ی روزنامه نگاری امروز اندکی کوتاه شده، در ادامه ی این صفحه، پیش روی شماست، با هم بخوانیم…
با مشت های گره کرده از عشق گفتن…
در آغاز گفت و گو از همان روزهای دور پرسیدم و داستان آشنایی او با شعر دوریش :
” … داستانش این بود که در سفری که به سوریه و لبنان و یک سری کشورهای دیگر عربی دشتیم به همراه پدرم، پدرم یک سری دیوان شعر خرید؛ و از جمله ی اون کتاب ها یکی مجموعه ی شعر مقاوت بود، و این مجموعه در برگیرنده ی اشعاری بود از محمود درویش، سالم جبران، سمیع القاسم و دیگرانی که درباره ی فلسطین شعر گفته بودند؛ خب این کتاب به خانه ی ما آمد و من از همان موقع شروع کردم اینها را با دقت و لذت خواندن؛ آنوقت کلاس یازده بودم… ”
پرسیدم که نخستین ترجمه ی فارسی شعر درویش هم از طریق همان کتاب ممکن شده؟
” بله. در همان روزها که با این کتاب درگیر شده بودم، ناگهان به شعری بر خوردم با عنوان عاشقی از فلسطین، عجیب این شعر من رو گرفت. خب من یک مقدار از لغت های شعر را می فهمیدم اما همه ش را نه؛ به پدرم گفتم که می خواهم این شعر را ترجمه کنم، او هم گفت بکن و اگر خوب بود یک جایزه ی ویژه هم داری. من هم نشستم با عشق و با زحمت به کمک المنجد و باقی دیکشنری های عربی به فارسی و فارسی به عربی ای که در خانه داشتیم، شعر را ترجمه کردم. منتها چون خودم روحیه ی شعر داشتم، سعی کردم ترجمه ی فارسی آهنگین باشد و با نظم و …؛ پدرم ترجمه را دید، گفت خوب است اما شعر درویش نیست… خلاصه این قضیه یک سالی ادامه داشت تا اینکه وقتی کلاس دوازده بودم، این شعر را کامل و روان ترجمه کردم و این ترجمه مورد تایید پدر قرار گرفت. آن زمان دکتر عنایت سردبیر مجله ی فردوسی بود و برادر ایشان دفتر اسناد رسمی داشت و دوست صمیمی پدرم بود. آن شعر را پدرم از من گرفت و از همین طریق به مجله ی فردوسی رساند و این کار در آنجا چاپ شد. ”
از حال و هوای جامعه ی ادبی ایران در آن روزها هم رسیدم و اینکه آیا محمود درویش پیش تر از این شعر هم در میان اهل ادب ایران شناخته شده بوده یا که نه…
” اصلا… البته کارهای کلاسیک عرب ترجمه شده بود و حتی در کتاب های درسی ما هم آمده بود اما در معاصرها از احمد شوقی این طرف تر نیامده بودند. و تنها کاری که شده بود در آن موقع کاری بود که آقای دکتر شفیعی کدکنی با شعر عبدالوهاب البیاتی کرده بود. او شعر های بیاتی را به زیباترین وجه به فارسی آورده بود. که البته بعدها که من با عبدالوهاب آشنا شدم این خبر و این کتاب را به او دادم و او بسیار شادمان شد… ”
اما شعر درویش در پیوندی محکم و جدانشدنی ست با مسئاله ی فلسطین. همان موضوع غمانگیزی که یکی از طولانی ترین جنگ های تاریخ را رقم زده و مردمی را برای بیش از هفتاد سال از خانه و زندگی شان دور و آواره ی دنیاشان کرده… از اوضاع و احوال و واکنش جامعه ی ادبی ایران به مسئاله ی فلسطین هم پرسیدم و این طور پاسخ گرفتم:
” … آنزمان به غیر از کتاب بسیار ارزشمند ماکسیم رودنسون که با ترجمه ی آقای هزار خانی به بازار آمده بود یا یکی دو تا مطلب آقای حاج سید جوادی که راجع به فلسطین نوشته بود، در این باره آنقدرها حرف زده نمی شد. این مسئاله به خاطر حضور بعضی از بچه های ایرانی در گروه های فسطینی تا حدودی تابو شده بود… ”
دکتر نوری زاده در ادامه ی گفته هایش از چند و چون به چاپ رسیدن کتاب ارزشمند ” حماسه ی فلسطین ” حکایت کرد و از جمله گفت که این کتاب به پیشنهاد و لطف آقای رضا امامی و توسط نشر بعثت که در آن زمان بیشتر کتاب های ملی – مذهبی ها را در می آورد به بازار کتاب آمد. کتابی که از قرار گفته های آقای نوری زاده، همان مجموعه ی شعر مقاومت بود و مقدمه ای بسیار رسا و دلنشین به قلم فخرالدین حجازی را بر پیشانی اش می دید…
آقای نوری زاده در ادامه از دیدارهایش با محمود درویش در چهارسوی دنیا گفت و از جمله در شرح نخستین برخورد با شاعر محبوبش این طور گفت:
” … اولین باری که با محمود درویش برخورد کردم خیلی جالب بود. درویش وقتی از فلسطین بیرون آمد اول به بیروت رفت. به سازمان آزادی بخش فلسطین هم پیوست و مقام خیلی بالایی هم به دست آورد. عرفات هم خیلی دوستش داشت و عجیب مراقبش بود. ما اولین دیدارمان در بیروت بود، در سالهای قبل از انقلاب در سال ۱۹۷۵ و در آستانه شروع جنگهای داخلی لبنان … در آنجا مجموعه ای داشتند به نام مجله ی شعر و در آن شاعران مهم لبنان و عرب شعر چاپ می کردند و ماهی یک بار هم جلسه ی شعرخوانی داشتند. یکی از سفرهای من به بیروت هم همزمان شده بود با جلسه ی ماهیانه ی آنها… من هم توسط یکی از دوستانم انسی الحاج که شاعر و نویسنده بنامی بود به آنها معرفی شدم و همانجا یک شعر از شاملو و یک شعر از نادر پور که به عربی ترجمه کرده بودم و شعری از خودم را خواندم و این شعرها بسیار مورد توجه آنها قرار گرفت. من در همان فرصت گفتم که بسیاری از شعرهای مربوط به مقاومت فلسطین را هم به فارسی ترجمه کرده ام. حالا من در آن زمان یک مجموعه ی مجزا از اشعار درویش با عنوان ” بیرون از اسطوره ها ” را بیرون داده بودم که توسط نشر امیرکبیر چاپ شده بود و بارها هم مورد تجدید چاپ قرار گرفته بود.
به هر حال من در آنجا محمود درویش را برای اولین بار دیدم. در خاطرم هست که او به آغوش گرفته بودم و می گریستم و برایم یک چیز عجیب و غریب بود و خیلی خوشحال بودم که او را از نزدیک می بینم و او هم خیلی شادمان بود از اینکه اشعارش در ایران خوانده می شود. چرا که بسیار ایران و مردم ایران را دوست داشت. ”
درویش اما به اندیشه های چپ و بسیار مترقی اش هم شهره شده. همان چپی که به روایت دکتر نوری زاده بیشتر انسان گرایانه بود تا یک کمونیسم صرف… دکتر نوری زاده درباره ی اندیشه و خط سیاسی درویش این طور گفت:
” محمود درویش مثل بسیاری از روشنفکران وقت در جوانی به حزب کمونیسم اسرائیل پیوسته بود. یعنی افکار چپی داشت اما خیلی کومونیست در معنی رایج اش نبود. می خوام بگم یک آدم بسیار اومانیست و انسان گرا بود؛ حتی در رابطه با یهودی ها. مثالا یک شعری دارد از زبان یک عاشق فلسطینی که دلداده ی یک دختر اسرائیلی شده. در آنجا به زبان شعر از غم عاشق می گفت؛ عاشقی که می داند هیچ وقت طعم وصل را نخواهد چشید و باید به اشارات دل و زبان چشم ابرو قناعت کند.
همین انسان گرایی هم باعث شده بود تا او از فعالیت های تندرویانه دوری کند. به خصوص وقتی که از فلسطین بیرون آمد و به مرور آشنا شد با آلودگی های داخل مقاوت ، با بازی های پس پرده، با دخالت های دولت های عربی؛ … خیلی آزرده شد و به شدت زده شد؛ به گونه ای که در اشعار جدید تر و همین طور مقاله هایی که می نوشت حالت یاس و عصبانیت و پرخاش داشت و همین ها هم بیماری قلبش را شدید کرد… او بعد از کنفرانس مادرید یک شعر بسیار تند و پرخاشگرایانه سرود و از جنبش مقاومت انتقاد کرد؛ اما در پرتومادرد قرارداد اوسلوبهفسطین بازگشت ، نخست به غزه رفت و بعد به رام الله ، از زادگاهش دیدار کرد و برای بسیاری از هموطنانش شعر خواند . در سالهای بعد بین عمان پایتخت اردن و تونس و فلسطین و پاریس و لندن در آمد و شد بود . بع علت بیماری قلبی در ۶۷ سالگی در هوستون تگزاس تحت عمل جراحی قرار گرفت و همانجا خاموش شد .و جالب اینکه با وجود اینکه به صورت رسمی از جنبش بیرون آمده بود اما در همه حال احترامش حفظ شد. برای مرگش هم یک تشییع بسیار باشکوه تدارک دیدند . محمود عباس رئیس دولت فلسطین سه روز عزای عمومی اعلام کرد و خود در مراسم خاکسپاریش نطق مؤثری ایراد کرد . درویش را در نهایت حرمت و احترام در محلی که قصر فرهنگ نامیده میشود در رام الله با حضور دهها هزار فلسطینی به خاک سپردند. ”
سرآخر و به عنوان سوال انجامین از جایگاه درویش در روزگار پس از مرگ جویا شدم و اینکه شعر او در این هفت ساله تا چه اندازه رونق پیدا کرده و یا اینکه از یادها رفته…
” به نظر من محمود درویش بعد از مرگش بیشتر اعتبار پیدا کرد. چرا که بسیاری از چیزهایی که در اشعارش گفته بود، بعدها و در عمل ثابت شد. مثالا همین که گفته بود اسرائیلی ها اهل صلح نیستند و یا اینکه گفته بود اسرائیلی های باید حق زندگی داشته باشند؛ اما فلسطینی ها هم… “
خبری از ورود سرمایه های خارجی به ایران درکار نخواهد بود
برخلاف نظر و انتظار بسیاری از فعالان اقتصادی مبنی بر ورود گسترده سرمایه گذاران خارجی به کشور پس از لغو تحریم ها کارشناسان بانک جهانی معتقدند با اجرایی شدن برنامه جامع اقدام مشترک و لغو تحریم ها سیل سرمایه های خارجی به ایران راه نخواهد افتاد. بر اساس پیش بینی بانک جهانی کل سرمایه گذاری خارجی که در سال آینده وارد ایران می شود بیش از ۳.۲ میلیارد دلار نخواهد بود. پیش بینی شده است ایران در سال ۲۰۱۶ بالغ بر ۳ تا ۳.۲ میلیارد دلار سرمایه گذاری خارجی جذب کند. این رقم اگرچه دو برابر سال قبل از آن خواهد بود اما بسیار کمتر از رکود بیش از ۹ میلیارد دلاری جذب سرمایه گذاری خارجی در سال ۲۰۰۳ است. میزان جذب سرمایه گذاری خارجی در اقتصاد ایران برای سال ۲۰۱۷ نیز ۳ تا ۳.۲ میلیارد دلار پیش بینی شده است . انتظار می رود بیشتر سرمایه های خارجی به بخش نفت و گاز و بعد از آن خودرو و دارو وارد شود.
وضعیت خصوصیسازی شرکتهای دولتی
از زمان شکل گیری سازمان خصوصی سازی در سال ۸۰ تاکنون بالغ بر ۱۳۶۳ هزار و ۶۲۰ میلیارد ریال سهم دولتی واگذار شده که از این میزان ۴۹۲ هزار و ۵۲ میلیارد ریال معادل ۳۶.۲ درصد کل واگذاریها در ۳۰ ماه گذشته انجام شده است. از میان ۱۳۶۳ هزار و ۶۲۰ میلیارد ریال سهم دولتی واگذار شده در ۱۵ سال گذشته، ۷۷۱ هزار و ۳۴۰ میلیارد ریال معادل ۵۶.۶ درصد عرضه و فروش سهام یا دارایی به عموم متقاضیان، ۲۹۱ هزار و ۴۷۶ میلیارد ریال معادل ۲۱.۴ درصد واگذاری سهام یا دارایی به شیوه انتقال مستقیم به اشخاص حقیقی و حقوقی طلبکار از دولت و ۳۰۰ هزار و ۸۰۴ میلیارد ریال معادل ۲۲.۱ درصد انتقال مستقیم سهام یا دارایی بابت سهام عدالت بوده است. همچنین از ۴۹۲ هزار و ۵۲ میلیارد ریال سهم واگذار شده در ۳۰ ماه گذشته ۳۲۰ هزار و ۹۶۰ میلیار ریال معادل ۲۳.۶ درصد عرضه و فروش سهام یا دارایی به عموم متقاضیان، ۱۳۳ هزار و ۲۵۲ میلیارد ریال معادل ۹.۸ درصد واگذاری سهام یا دارایی به شیوه انتقال مستقیم به اشخاص حقیقی و حقوقی طلبکار از دولت و ۳۷ هزار و ۸۴۰ میلیارد ریال معادل ۲.۸ درصد انتقال مستقیم سهام یا درایی بابت سهام عدالت بوده است.
ذخایر آب ۵٢٠ شهر در مرز بحران
قائممقام وزیر نیرو از وجود شرایط خاص تأمین آب در چهار شهر بندرعباس، کرمان، بوشهر و سنندج خبر داد و گفت: ۵۲۰ شهر در نقطه سربهسر موجودی آب و مصرف قرار دارند. وی از آخرین وضعیت ذخایر آبی در کشور، شهرهایی که بحران آب دارند و همچنین تدابیر اندیشیده شده برای جلوگیری از جیرهبندی احتمالی آب در شهرهای کشور خبر داد و گفت: امسال به دلیل شرایط بارندگی سال خاصی بود و میزان بارندگیها نسبت به چندساله اخیر خیلی کمتر بود. به گفته وی، در بخش روانآب ها که از شاخصههای تأمین آب شرب است، شرایط خاصی داریم و حدودا ۱۸۵ میلیمتر بارندگی و ۱۳ درصد کاهش نسبت به سال گذشته اتفاق افتاده و همچنین در بخش روانآبها نزدیک به ۵۰ درصد در بلندمدت کاهش اتفاق افتاده است. این مقام مسئول در وزارت نیرو تصریح کرد: بررسیها نشان میدهد حدود ۵۲۰ شهر کشور هماکنون به لحاظ ذخایر آبی در یک نقطه سربهسر قرار دارند که نوسانات کمی و بارشها در ذخایر آب آنها تأثیرگذار است. دراینبین، چهار شهر شرایط حادتری دارند. وی خاطرنشان کرد: در رأس این شهرها بندرعباس، سنندج، کرمان و بوشهر قرار دارند، ولی شهرهای دیگری نیز هستند که شرایط آنها اندکی بهتر است، ولی چهار شهر نامبردهشده در وضعیت حادتری بهلحاظ ذخایر آبی قرار گرفتهاند. قائممقام وزیر نیرو افزود: بارندگیها در بندرعباس و درواقع در استان هرمزگان ۵۰ تا ۶۰ درصد کاهش داشته است و در بعضی از نقاط استان هرمزگان تا ۷۵ درصد کاهش بارش نسبت به سال گذشته داشتهایم؛ بنابراین افت شدید بارشها در وضعیت ذخایر آبی شهر بندرعباس تأثیرگذار بوده است. محمودی از اتخاذ برخی تدابیر و تلاشهای صورتگرفته برای آبرسانی به این شهر خبر داد و گفت: از اواخر دیماه سال گذشته برای ما محرز شده بود وضعیت بارندگیها در کل کشور، تنگناهایی را برای تأمین آب کشور به وجود خواهد آورد.
طرح ۴۵ پروژه نفتی ایران در کنفرانس لندن
مهدی حسینی رئیس کمیته بازنگری در قراردادهای نفتی ایران در گفتگو با بلومبرگ گفت : ایران ۴۵ پروژه نفتی و گازی را برای نشان دادن به شرکت های بین المللی در کنفرانسی که قرار است در روزهای ۱۴ تا ۱۶ ماه دسامبر در لندن برگزار شود، انتخاب کرده است. در این کنفرانس قرار است مدل جدید قراردادهای نفتی ایران به بحث گذاشته شود. این پروژه ها شامل پروژه های اکتشاف نفت و گاز است که در کنار جزئیات قراردادهای جدید نفتی ایران در کنفرانس مورد بحث قرار خواهد گرفت. بر اساس برآوردها، تولید نفت ایران درحال حاضر خدود ۲.۸۵ میلیون بشکه در روز است. شرکت های بزرگ نفتی نظیر بی پی و رویال داچ شل ابراز علاقمندی کرده اند که پس از لغو تحریم ها علیه ایران، در توسعه منابع انرژی دارنده چهارمین ذخایر بزرگ نفت جهان مشارکت کنند. وی افزود: ایران ممکن است به شرکت ها ۲ تا ۳ ماه فرصت بدهد تا پیشنهادات خود در مورد این پروژه ها را ارائه دهند. مدت زمان دقیق در این باره تا زمان کنفرانس تعیین خواهد شد.» مدت کوتاهی پس از آن ایران فراخوان برگزاری مناقصه منتشر خواهد کرد. حسینی گفت، ایران مدل «قرارداد خدمات ریسک» را اتخاذ خواهد کرد که در قالب آن به صورت نقد یا اختصاص نفت به سرمایه گذاران بازپرداخت هایی پیشنهاد خواهد شد. آنها اجازه نخواهند داشت مدعی مالکیت ذخایر انرژی کشور شوند. این قراردادها شبیه سهم بری از تولید است، اما با ویژگی هایی متفاوت… شرکت نفتی بین المللی یا شرکت سرمایه گذار ریسک های مشخصی را خواهد پذیرفت و در قبال آن حق خواهد داشت تا بخشی از نفتی را که بعدا تولید می شود از آن خود کند. حسینی در ادامه گفت: هزینه تولید نفت ایران ۸ تا ۱۰ دلار در هر بشکه است، بنابراین «پروژه های ما برای سرمایه گذاران جذاب خواهد بود . وی همچنین گفت، ایران می خواهد تولید خود را به حدود ۱۵ درصد کل تولید کشورهای عضو اوپک برساند یعنی بیش از ۴ میلیون بشکه در روز. «همزمان با افزایش سهم اوپک از بازار، سهم ما نیز افزایش مییابد و ما باید در این زمینه ظرفیت سازی کنیم. به عنوان یک هدف مقدماتی در کوتاه مدت ما قصد داریم روزانه ۵ میلیون بشکه نفت تولید نماییم و سپس به سمت تولید ۵.۷ میلیون بشکه در روز حرکت کنیم.
هدف گذاری ۱۰ ساله برای رسیدن به سطح کشورهای صنعتی
نعمت زاده وزیر صنعت و معدن در یک سخنرانی تبلیغاتی در نماز جمعه گفت : حدود ۸۰ درصد صنعت کشور در اختیار بخش خصوصی و ۲۰ درصد متعلق به دولت است که آن هم بر اساس قانون اصل ۴۴ به بخش خصوصی واگذار میشود و همچنین در بخش معدن سهم دولت ۲۵ درصد است که به تدریج طبق قانون واگذار خواهد شد. با وجود تورم بالا دولت توانست این شاخص را به ۱۵ درصد برساند، همچنین در تولید لوازم خانگی ۳۰ درصد، خودرو ۵۰ درصد و در بخشهای خودروهای سنگین ۸۰ تا ۹۰ درصد افزایش تولید داشتهایم. وی ادامه داد: بر اساس آمار بانک مرکزی در سال ۹۳ رشد بخش صنعت ۶.۷ درصد، بخش معدن ۹.۸ درصد و تجارت ۱۳.۷ درصد بوده است. سهم بخش صنعت، معدن و تجارت از رشد ۳ درصدی اقتصاد در سال گذشته ۱.۷ درصد بوده است، بنابراین رشد منفی سالهای قبل به مثبت تبدیل شده است. وزیر صنعت، معدن و تجارت با اشاره به افزایش ۲۰ درصدی صادرات در سال گذشته افزود: امیدواریم این حرکت با سرعت بیشتری تداوم یابد. وی اضافه کرد: با وجود محدودیتهای زیاد نیمی از واحدهای تولیدی تعطیل شده مجدداً احیا شدند. امیدواریم با کمک نظام بانکی و با توجه به دستور رئیس جمهور به معاون اول برای اصلاح نظام بانکی و تأمین مالی شاهد بهبود روند پرداخت تسهیلات به بخش صنعت و معدن باشیم. البته با توجه به شرائط و قرائن و نظرات کارشناسان گفته های نعمت زاده فاقد صداقت بوده و آمار و ارقام بیش از حد دستکاری شده اند.
۵۰ میلیون بشکه نفت ایران بدون خریدار بر روی آب
یک سوال مطرح پس از توافق وین این است که ایران دقیقا چه مقدار نفت بر روی دریا ذخیره کرده است؟ زیرا که پس از لغو تحریم ها، نفت ذخیره ایران روانه بازار خواهد شد وسبب خواهد شد تا عرضه در بازار تشدید گردد. ایران می گوید نفتی در تانکرها در خلیج فارس ذخیره نکرده . اما تحقیقات دریایی موسسه ویندوارد که با استفاده از فن آوری های پیچیده انجام شده نشان می دهد که ایران ۵۰ میلیون بشکه درنفت کشها ذخیره دارد که تقریبا ۱۵۰ درصد نسبت به آوریل ۲۰۱۴ افزایش نشان می دهد . برآوردهای بزرگتر از نفت ذخیره شده توسط ایران نشانه دیگری است مبنی بر اینکه دنیا نفت بسیار بیشتری نسبت به میزان مورد نیاز خود در اختیار دارد و کاهش تقاضا و افت رشد اقتصادی چین نیز به این وضعیت دامن می زند. تام کلوزا، تحلیلگر بازار نفت در موسسه اویل پرایس اینفورمیشن سرویس در این باره گفت: این بدان معناست که وقتی تحریم ها برداشته شد، ما شاهد سرازیر شدن نفت زیادی به بازار خواهیم بود که به بازار آسیب خواهد زد . وی بر این باور است که ایران تلاش کرده تا تاثیر نفت ذخیره شده اش در سطح دریا را کم اهمیت جلوه دهد، زیرا آنها نمی خواهند این رقم ها تاثیر بدی بر بازار بگذارد. بر اساس گزارش آر بی سی کپیتال مارکتس، اگر تحریم ها برداشته شود، ایران قادر خواهد بود تا اواسط سال ۲۰۱۶، ۳۷۵ تا ۵۰۰ هزار بشکه نفت اضافی به بازار تزریق کند. با توجه به رقم پیش بینی موسسه ویندوارد، موسسات دیگر هم پیش بینی های خود از میزان نفت ذخیره ایران را افزایش داده اند. موسسه پلاتز گفته که ایران ۵۳ میلیون بشکه نفت و میعانات بر روی دریا ذخیره کرده است، در حالی که برآورد قبلی این موسسه ۴۰ تا ۴۲ میلیون بشکه بود.
آمادگی ژاپنیها برای فاینانس طرحهای معدنی در ایران
دو گروه از شرکت های ژاپنی در دیدار با کرباسیان رییس هیات عامل ایمیدرو آمادگی خود را برای حضور درطرح های معدنی و صنایع معدنی ایران اعلام کردند. مدیر کل هلدینگ دولتی جی. او. جی. ام. ایی. سی که فعالیتش در ژاپن مشابه ایمیدرو در زمینه فلزات پایه در خارج از ژاپن است گفت این هلدینگ پیش زمینه همکاری با طرفهای ایرانی را فراهم کرده و اعلام کرد: یکی ازاقدامات ما فاینانس طرحهای صنایع فلزی وانرژی وهمچنین ارایه فناوری است از همین رو میتوان، زمینه همکاری با طرف های ایرانی را فراهم کرد و توسعه داد و تصریح کرد: ایران از معادن غنی از جمله سنگ آهن برخوردار است و یکی از فناوری های هلدینگ ما استخراج سنگ آهن از عمق ۱۵۰۰ متری در معادن است که میتواند دراختیار شرکتهای ایرانی قرارگیرد. و آماده ایم تا طرح های معدنی ایران در حوزه های مختلف سنگ آهن، مس، زغالسنگ، تیتانیوم، پتاس و …را از تولید تا تجارت انجام دهیم. کرباسیان رییس هیات عامل ایمیدرو نیز گفت: طرح های مختلف و مدل های متنوعی برای شروع همکاری با طرف ژاپنی را داریم و برنامه ها را می توان از استخراج معادن تا فرآوری و تولید محصول با ارزش افزوده بالا اجرایی کرد. همچنین مدیر ارشد شرکت کوبه استیل در دیدار جداگانه با یادآوری حضور این شرکت در تعدادی از طرح های تولید گندله و فولاد در ایران اظهار داشت: شرکت های ژاپنی از جمله کوبه، می توانند علاوه بر انتقال فناوری و اجرا، بخش تامین مالی طرح ها را نیز برعهده گیرند. این مدیر ارشد کوبه همچنین گفت: اجرای طرح های تولید گندله سنگ آهن و تولید آهن اسفنجی در اولویت کاری ما است. شرکت های ایریتک و ام.ام.تی.ایی از ایران، پیشتر لیسانس روش «احیای مستقیم» برای تولید آهن اسفنجی را از شرکت کوبه استیل ژاپن دریافت کرده بودند. کرباسیان نیز در این دیدار، سواحل جنوبی ایران و مناطق آزاد را یکی از نقاط اصلی ایران برای توسعه طرح های صنایع معدنی اعلام کرد و افزود: ایران برنامه دستیابی به ظرفیت ۵۵ میلیون تنی فولاد را تا سال ۲۰۲۵ میلادی (۱۴۰۴) دارد از همین رو خواسته ما اینست کشورهایی که از فناوری و توان مالی بالا برخوردارند با ایران همکاری داشته باشند. وی در عین حال گفت: علاوه بر طرح های فلزات پایه از جمله فولاد، مس، آلومینیوم و … خواهان همکاری برای اجرای طرح های عناصر نادر خاکی و همچنین تولید تیتانیوم هستیم. رییس هیات عامل ایمیدرو گفت: شرکت های ایرانی آماده اند تا در بخش های همچون مهندسی، ساخت و اجرا یا ایجاد شرکت مشترک، با کوبه استیل، طرح های معدنی و صنایع معدنی اجرا کنند.
بحران در صنعت فولاد کشور
صنعت فولاد کشور به دلائل مختلف دچار بحران جدی شده است. بهرام سلطانی مدیر عامل فولاد مبارکه در این باره میگوید: بازار فولاد تابع فعالیتهای ساخت و ساز است و پروژه های عمرانی در حال حاضر دچار رکودند. بودجهای که دولت به پروژههای عمرانی تاکنون اختصاص داده آن طور نبوده که تقاضا برای محصولات فولادی افزایش یابد و همچنان تقاضا برای محصولات فولادی در بازار کم است. با توجه به افزایش تولید فولاد که برخلاف کاهش تقاضا در این سالها شدت گرفته، تولیدکنندگان برای فروش و معامله تولیدات خود در بازار مشکلات بسیاری دارند. برای خارج شدن از رکود سه راه بیشتر پیش روی خود دارند که تولید و موجودی انبارهای خود را در بازار داخلی بفروشند که توان چنین کاری را ندارند، یا اینکه تولید خود را متوقف کنند یا کاهش دهند و راه سومی هم وجود دارد که فولادسازان تولیدشان را صادر کنند اما در زمینه ورود به بازارهای صادراتی باید گفت به دلیل کاهش قیمتهای جهانی رقابت و ورود به عرصه جهانی سخت است و اغلب تولیدکنندگان کشور توان رقابت و صادرات محصولاتشان را ندارند. سبحانی گفت: در مقطع کنونی فولاد مبارکه هم این مشکلات را دارد اما چون مجموعه تولیدی بزرگی است، میتواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. در واقع تلاش کردهایم با صادرات بیش از ۳۰ درصد تولیدمان توانایی مقابله به این مشکلات را به دست بیاوریم اما در داخل کشور مانند سایر واحدهای فولادسازی مشکل داریم. فولاد مبارکه تافته جدا بافته نیست اما به دلیل برخورداری از پتانسیلها و برنامه ریزی که برای آنها انجام شده کمتر دچار این گرفتاریهاست.
آرتمی ام. کالینوفسکی استادیار مطالعات اروپای شرقی در دانشگاه آمستردام است. نسخه های قبلی این مقاله در همایش انجمن بین المللی ایرانشناسی در استانبول در ماه اوت ۲۰۱۲ و در کنفرانس «۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شصت سال بعد: بازنگری به سقوط مصدق» (The August 19, 1953 [Coup] Sixty years on: The Fall of Mossadegh Revisited) در دانشگاه منچستر در سپتامبر ۲۰۱۳، ارائه شده بود. آرتمی کالینوفسکی از جیم گود (Jim Goode)، شرکت کنندگان هر دو کنفرانس و همچنین نقادان بابت توضیحاتشان، و نیز از رهام الوندی به خاطر تشویق نگارنده به این کار و پیشنهادهایشان در باب پیش نویس های اول، سپاسگزاری می کند.
این مقاله در مجله جامعه بین المللی ایران شناسی شماره ۳- مه ۲۰۱۴-.جلد ۴۷ تحت عنوان شوروی و مصدق : یک تحقیق کوتاه به چاپ رسید. این مجله زیر نظر دکتر همایون کاتوزیان است.