خانه » مقاله (برگ 11)

مقاله

چرا مراجع لال شده‌اند؟ / علیرضا نوری زاده

تربیت‌شدگان عصر پهلوی‌ جزو مخالفان خمینی بودند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۱۳ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵

آن‌ها که هنوز امید دارند این جرثومه‌های ارتجاع به خود آیند و جانب ملت را بگیرند، دریابند که آخوند خوب همانی است که زیر خاک خفته است‌ـ KHAMENEI.IR / AFP

آن‌چنان از اهالی ولایت فقیه و حوزویان بیزارم که می‌گویم حیف واژه‌ها که حتی در ذم آن‌ها صرف شود؛ با این‌ همه، با توجه به گسترش انقلاب زیبای نوباوگان خانه پدری، ضروری دیدم برای آخرین بار، از اندیشه‌های ملاهای مثلا موافق و مخالف بگویم تا آن‌ها که هنوز امید دارند این جرثومه‌های ارتجاع به خود آیند و جانب ملت را بگیرند، دریابند که آخوند خوب همانی است که زیر خاک خفته است.

از جنبش امروز با عنوان «انقلاب زیبا» یاد کردم؛ چرا که فتنه خمینی به‌حق یک انقلاب خونین، زشت، درنده، دروغگو و لاف‌زننده بود. خمینی از عراق تا مدرسه رفاه و علوی دروغ گفت. به مدینه‌اش، قم، که رفت، نقاب برگرفت و اقتتلوا (بکشیدشان) سر داد، چادر سر زنان کرد، کراوات برگرفت و ریش گذاشتن و لباس چرک و بی‌اطو پوشیدن را برای جماعت مردان اجباری کرد.

او چهار تیرباران نخست خود در فردای به تخت نشستنش فرمان داد و سپس کشت و کشت و کشت، هستی مردم را به غارت برد و مصادره کرد. تنها آیت‌الله سید کاظم شریعتمداری و برادران زنجانی، آیت‌الله برقعی، حاج‌آقا حسی قمی، سید محمد شیرازی و کمی هم طالقانی، گلزاده غفوری، سید صادق و سید محمد روحانی، حسینعلی منتظری و کاظمینی بروجردی صدای اعتراضشان بلند شد و دیدیم که چه بر سرشان آمد.

چند هفته پیش در مقاله‌ام درباره مرگ مرجعیت و روحانیت، به مواضع حضرات آیات مزدبگیر علنی و وجوهات‌بگیر پنهانی از خزانه معموره «نایب امام زمان» (خامنه‌ای) اشاره‌ای داشتم و حالا در پرتو مواضع هریک درباره «زن، آزادی، و زندگی»، شعار ارزشمند و تحسین‌برانگیز انقلاب زیبا، لازم است آخرین بیل خاک را بر مزارشان بریزم. گو اینکه دیرگاهی است آن‌ها در مزار افکار ارتجاعی خود به خواب مرگ رفته‌اند.

۱- خاندان شیرازی در دو قرن اخیر، از مهم‌ترین خاندان‌های روحانی و به «خاندان همیشه مرجع» معروف بود. از میرزای شیرازی، صاحب فتوای تنباکو و جد مادری و عموی پدر سید صادق، مرجع امروز خاندان، تا سید عبدالهادی و سید علی و میرزا مهدی و سید حسن و سید جعفر گرفته تا شجاع‌ترینشان سید محمد مرحوم که بعد از ۱۵ سال حصر خانگی در قم، در سال ۱۳۸۹ درگذشت و سید صادق، برادرش، متولد ۱۳۲۰، جایش نشست.

سید صادق و نورچشمی‌هایش در قم‌اند اما فرزندان برادرش در کربلا اقامت دارند و مانند پدرشان از این رژیم و اطوار و سلوکش بیزارند. آقا صادق سه چهار تلویزیون ماهواره‌ای به نام‌های حسین و ابوالفضل و قمر بنی‌هاشم و دو طفلان مسلم دارد؛ منتها نه برای دفاع از حقوق ملت ایران؛ بلکه برای ترویج اسلام ناب محمدی ولایتی- گروهی- و حیف از صدها هزار دلاری که خرج این شبکه‌‌ها می‌شود و می‌دانم اگر سید محمد شیرازی زنده بود، محال بود اجازه دهد این برنامه‌ها پخش شوند.

آقا صادق شیرازی با خامنه‌ای سر جنگ دارد؛ منتها در باب قمه‌زنی و تیغ‌کشی و لمن الملکی. حضرتش پیرو مکتب کربلا است بنابراین معتقد است که در عاشورا و اربعین باید با قمه سر را شکافت و با زنجیر پشت را سیاه کرد. برادر کوچک‌ترش هم در لندن است و حوزه مختصری دارد. او که هنگام ورود سید روح‌الله به نجف در مدح خمینی قصیده غرایی به عربی گفته بود، امروز خمینی و خامنه‌ای را منحرف و مرتد می‌داند. فرزندان مرحوم سید محمد انسان‌های روشنی‌اند که آقا مرتضی، یکی از آ‌ن‌ها را، علی فلاحیان وزیر اطلاعات سابق، در حالی که با معشوقه‌اش، فاطمه قائم‌مقامی، کباب آهو به نیش می‌کشید، آتش زد. هنوز بر پیکر مرتضی آثار آن جنایت مشهود است.

باری سخن من با آقا صادق است. او بر منبر و در حضور شماری مرد و زن که از تلویزیون‌هایش هم پخش شد، درباره زنان چنین می‌گوید: «خداوند سه نوع حیوان خلق کرد؛ چهارپایان برای حمل بار و انسان، حیواناتی که برای تامین غذای ما به وجود آمده‌اند، مثل گاو و گوسفند و سوم زنان که برای رفع حاجت مرد خلق شدند و چهره‌شان مثل انسان است تا مرد وحشت نکند.»

یعنی اینکه دسته‌گل‌هایی مثل ندا و ژینا (مهسا) و حدیث و… که به امر سید علی ولی فقیه جان و جهانشان سوخت، حیواناتی بوده‌اند که برای لذت بردن آقا و فرزندان و نوادگانشان خلق شدند. زهی افسوس که برادر سید محمد به این روز افتاده است.

۲- شماری از طلبه‌های جوان در قم و مشهد به وحید خراسانی، کبیرالمراجع، معترض شده‌اند که چرا در برابر جنبش جاری لال شده است؟ به آن‌ها گفته شد که آقا عزادار است که چرا چهره حضرت عباس، که امام هم نبود، قرار بود در یک سریال تلویزیونی پخش شود و این کار قلب فاطمه زهرا را جریحه‌دار کرده است.

یادآوری می‌کنم که ابوالفضل العباس از محصولات ولایت بعد از درگذشت فاطمه بود و مادرش، ام‌البنین، از زنان حرمسرای علی پس از فاطمه است. حال چگونه قلب فاطمه برای پسر ام‌البنین به‌ درد آمده، چون قرار بوده است شمایلش در سریال عاشورا نمایش داده شود، خدا داند.

این حضرت وحید پدرزن صادق لاریجانی است. حضرتش نه بر جوانان به خاک‌وخون کشیده‌شده کف خیابان در عهد خمینی و خامنه‌ای اشکی می‌فشاند نه از جرائم نظام انتقادی می‌کند. او فقط در حال‌وهوای حضرت عباس است و در آذر ۱۳۸۹، یک سال پس از جنبش سبز و آن‌ همه کشته و زخمی و اسیر، می‌فرمایند: «آنچه من شنیده‌ام که خدا نکند چنین باشد، غلطی است که می‌خواهند انجام بدهند که اگر این غلط را انجام دادند، من وظیفه‌ام این است که به آن‌ها گوشزد کنم. اگر سعادتمند باشند در دنیا بیچاره خواهند شد و اگر اهل شقاوت باشند، در دنیا آسیبی به آن‌ها نخواهد رسید ولی آن‌ وقتی که دست بریده حضرت عباس وارد محشر بشود، کمر همه آن‌ها را خواهد شکست که برای ابد از رحمت خدا محروم باشند. شنیده‌ام می‌خواهند قمر بنی‌هاشم را به نقش هنرپیشه‌ها درآورند؛ کسی که حجت خدا مقابل قبر او می‌ایستد و می‌گوید سلام خدا، سلام تمام انبیا، سلام تمام اوصیا و سلام تمام شهدا بر تو یا بن امیرالمومنین؛ کسی که هر صبح و شب، خدا و ۱۲۴ هزار پیغمبر به او سلام می‌کنند؛ این را می‌خواهند به نقش هنرپیشه‌ها درآورند.»

او می‌افزاید: «خدا نکند چنین غلطی بکنند؛ آن‌وقت هرچه پیش آید و هرچه ما بگوییم، معذوریم.»

آیت‌الله وحید خراسانی تاکید کرد: «اگر چنین غلطی بکنند، بدانند که تاسوعای امسال غیر از تاسوعاهای هر سال است. در اثر این صحبت غلط، جوان‌های غیرتمند فانی در قمر بنی‌هاشم، باید روز تاسوعای امسال در عزای قمر بنی‌هاشم محشری بر پا کنند تا بگویند ای دست‌بریده کربلا! ای فرق سر پاشیده از عمود در راه خدا! تو، تو بالاتر از اینی.»

کسی هم به این آقا نگفت آیا جان جوان ندا و سهراب و محسن به‌ اندازه دست بریده ابوالفضل ارزش نداشت که جنابعالی اشکی از دیده مادرانشان بزدایی؟

۳- سید علی سیستانی، مرجع اعلای شیعیان، تا امروز برای دست کشیدن از جنایت حتی نصیحتی هم به خامنه‌ای و فرستادگان چپ و راست او ارائه نکرده و انگارنه‌انگار که ایرانی است و نصیحت‌الملوک از اولین وظایف او است.

میزان وجوهات دریافتی او از مقلدان شیعه در امارات و عربستان سعودی بیش از صدها میلیون دلار در سال است. داماد و نماینده او در ایران، حجت‌الاسلام شهرستانی، خوابگاه و منازلی برای طلاب بیعار و بیکار ساخته است که با دیدنش انگشت حیرت به دهان می‌گیرید؛ ولی دریغ از یک پاپاسی برای هزاران خانواده‌ای که نور چشمانشان به دست مزدوران سید علی در ایران، عراق؛ لبنان؛ یمن و سوریه به قتل رسیده‌اند.

صدها کشیش و خاخام یهودی و موبد زردشتی و شخصیت‌های آتئیست، همچنین روحانیون اهل سنت در چهارسوی جهان اسلام با مردم ایران همدلی کرده‌اند و می‌کنند. آن‌وقت یک مرجع شیعه ایرانی زبان‌ بسته و گوش‌ گرفته و چشم‌ فروهشته است و در حالی‌ که «ضایعه مولمه (دردناک) وفات شیخ حسین اعظم‌الجهلا را به امت شیعه و ساحت مقدس حجت‌بن‌الحسن، روحی فداه، تسلیت می‌گوید» پرپر شدن مهسا، غنچه ۲۲ ساله را اصلا نمی‌بیند؛ لابد چون او کرد و سنی بوده است.

مراجع بی‌بخار

آیا زمانی که احمد علم الهدی، نماینده مجلس خبرگان و پدرزن رئیسی، نماینده سید علی در مشهد، حماله‌الحطب رهبر و دایرکننده لانه‌های فساد در مشهد و شاندیز وکیل‌آباد و کوه سنگی، در شاندیز در یک بساط لهوولعب، اشاره کرد که صیغه شدن زنان ایرانی به شیعیان عراق و لبنانی و پاکستانی ثواب دارد، حتی یک مرجع نبود که توی دهانش بزند که مردک بمیر؛ آیا خواهر و دخترت را هم به صیغه می‌دهی تا ثواب برند؟

یک سوال برایم می‌ماند؛ آیا انسان‌های شرافتمندی مثل دکتر کدیور که برخلاف همسر خواهرش، عطاءالله مهاجرانی، اهل مماشات با سید علی آقا نیستند یا جناب حسن یوسفی اشکوری، روحانی تبعیدی، نمی‌توانند دعوتی مشترک و عام نه برای مراجع بی‌هویت و ذوب‌شده در دلار و دینار، بلکه خطاب به هزاران طلبه و مدرس در ایران و عراق و لبنان منتشر و از آن‌ها دعوت کنند تا یکصدا سرنگونی مرجعیت ضدملی و بی‌احساس را تایید کنند؟ در انتظار آن روزی که کدیور در جایگاه لوتر قرار گیرد.

سخن روز / دکتر نصرت واحدی

چندی پیش دو حادثهﻯ غیرمنتظره دنیای سیاسی ایران را به شدّت لرزانید و بسوی تحوّلی ناگهانی کشانید.
این دوحادثه یکی کشتن دختری ۲۲ ساله به نام مهسا امینی (در۲۵ شهریور ۱۴۰۱ خورشیدی) به دلیل رعایت نکردن حجاب اسلامی بود که خودش از نظر حفظ “عزت انسان” یک جنایت کیهانی، از دید اخلاقی یک رذالت، از زاویه نگرش به تمدّن بربریت و از جهت “فرهنگی” بی احترامی به ارزش زن می باشد.
حادثه دوّم اشتباه، یا ندانم کاری ولایت فقیه بود که امروز قاطعانه دست نشاندهﻯ قدرتهای اتمی روسیه وچین بشمار می آید. آری ولایت فقیه نه ارادهﻯ ملّت ایران بلکه تنها اراده اﻯ بیگانه بیش نیست.
اما این حادثه دوّم کشورهای غربی را بیدار نمود تا جائیکه وجود این ولایت را مغایر با منافع خود تشخیص و لذا تصمیم به طرد آن نمودند.
پس حادثهﻯ نخست اکنون حمایت غرب را نیز پیدا کرده است. حمایتی که در رسانه های بین المللی با عکس و تفسیر شکایات، اجتماعات، خواستها و پیآمد اتفاقات درون کشور باز تاب دارد.
از این رو جنبشی که امروز بر سرتاسر ایران مستولی است، با فریاد فریاد “آزادی و امنیت” دیگر نه اقتصادی، نه رفاهی و نه مذهبی بلکه یک شعار سیاسی و تحوّل طلبی است.
سیاسی است زیرا آوازهﻯ این جنبش در همهﻯ شهرهای ایران و جهان طنین حمایت دارد. خواستی همگانی شده است، اراده ای ملّی که ولونته ژنرال volonté générale نام دارد.
اما این شعار، شعاری تحوّل خواه است. زیرا استبداد مذهبی ایران در این چهار دهه اخیر بر جبر و ارادهﻯ روحانیت پایه داشته و دارد. پس تنها با یک تحوّل می توان این پایه را شکست و جایش اراده مردم را قرار داد.
پس تحوّل در اینجا به معنی دگرگونی نیست که در علِّیت نمود دارد؛ بلکه بیان تغییر پارادایم، یا مقتضیات مملکت است. این مقتضیات حکم می کنند که آینده ایران نه ارادهﻯ روحانیت بلکه بر اساس اراهﻯ مردم می تواند شکل به گیرد.
بنابر این جنبش “آزادی و امنیت” در خود متعییّن زندگی سیاسی آینده نیز می باشد. بعلاوه قرائن نشان می دهند که این جنبش دارای یک رهبری خود خواسته است. زیرا مردم مدام تاکتیک مبارزه را عوض می کنند.
از این رو آنها که خود را رهبر می دانند و یا آنها که آینده ایران را می خواهند متعّین بشوند در تضاد با حرکت مردم قرار دارند. آنها نفاق افکن اند.
با اینهمه باید دانست که این رژیم تنها با به خیابان آمدن نخواهد رفت.
البته ایرانیان در خارج از کشور می توانند و باید به این مبارزه مدد رسانند!
آنها می بایستی یکبار برای همیشه یاد بگیرند که “منم” زدن و “لاف” زدن یک گمراهی است. ایرانیان خارج از کشور تنها یک هدف را بیشتر نمی توانند داشته باشند و آن ایجاد جبهه ای نه دفاعی بلکه تهاجمی است.
چنین جبهه ای می بایستی ظرفیت همه را داشته باشد. چه پیر و چه جوان، چه زن و چه مرد ، چه سلطنت طلب و چه جمهوری خواه، همه در راه برکناری ولایت فقیه می بایستی کوشا و متحدّ باشند.
در خارج از کشور این حبههﻯ مبارزه، یعنی “هجوم و تسخیر” بایستی دارای یک تشکیلات باشد.
هر تشکیلاتی دارای یک اطاق فکر است. اطاق فکر موّلد سیاستی به همراه استراتژی مبارزه است. تاکتیک مبارزه در خود ایران وجود دارد و می تواند حتی گاهی به دلیل شرایط مبارزه با این استراتژی در تضاذ باشد. اما امر سیاست و یا درایت مبارزه لازم است در چارچوب خواستها و شعارهای مردم کف خیابان شکل بگیرد. تا معّرف جنبش آنها بشود.
با این همه سیاست الزامأ به حمایت مردم نیز نیاز دارد. این حمایت بوسیله رسانه های گروهی می تواند ممکن بشود. لذا کلیه رسانه های گروهی خارج از کشور می بایستی متحدأ این وظیفه را بعهده بگیرند. یعنی آنها می بایستی نه تنها هر روز مبارزات مردم در ایران را پیگیری، تشریح و تفسیر نمایند، بلکه کسانی را هم که سیاست هجوم و تسخیر را می توانند معّرف باشند به گفتمان دعوت و به این شکل این سیاست را مقبول مردم و در نتیجه آنها را حامی و پشتیبان مبارزین کف خیابان به نمایند.
ابتدا در این حالت است که همه مردم در صفوف مختلف به کف خیابان می ریزند تا در آنجا احتمال بروز حوادث تحوّل زا را افزایش دهند.
از اینها گذشته باید یاد آور شد که پدران ما ایرانیان در شورش ۵۷ اشتباهی عظیم کردند. اشتباهی که به قیمت خون دهها هزار نفر انجامید، میلیونها ایرانی را مجبور به ترک وطن نمود و هزاران ایرانی را به زندان و شکنجه و توبه کشید.
به این دلیل گروههائی که به این جنایات و تخریب مملکت و نابودی فرهنگ مدد داده اند دیگر از نظر اخلاقی نمی توانند در آینده سیاسی کشور نقشی داشته باشند. مطلبی که الزامأ می بایستی بخشی از استراتژی مبارزه باشد.
امید دارم این سخن به دل شخصیتهای برجسته ایرانی به نشیند و آنها را برانگیزد تا این تشکیلات را بوجود آورند. بعلاوه انتظار دارم از میان ۳۲ نفر ایرانی میلیاردر “در امریکا” کسانی هم غیرت ایرانی” داشته باشند و به این مهم کمک مالی بنمایند.
مونیخ ۱۱ اکتبر ۲۰۲۲
نصرت واحدی

پروژه نسل جوانان انقلابی برای ایران / جلال ایجادی

جلال ایجادی

انقلاب سوم ایران علیه جمهوری اسلامی گسترش می یابد. جوانان موتور این انقلاب هستند، زنان روح آن هستند. پیام آزادی آن برای همه ملت ایران و مردم جهان است. وِیژه گی های این انقلاب کدامند و چگونه جوانان تاریخ ایران را ورق می زنند؟

نقش نسل ها در نیم قرن اخیر
نسل جوانان دهه های ۳۰ و ۴۰ خورشیدی محصول دوران مدرنیزاسیون شهری و روستایی، روند رشدیابنده صنعتی و درآمد نفتی، توسعه نظام دانشگاهی، مدیریت سیاستی اقتدارگرایانه و غیره بود. این نسل تکنوکراتیک بود، به دمکراسی علاقه ای نداشت، با پول نفت آشنا شد، دلزدگی داشت و به چریکیسم و به مذهب شیعه ایدئولوژی دلباخته شده بود، طرفدار جادوگری شریعتی و شیفته شیعه گری خمینی گشت و بازیگر انقلاب ۵۷ شد. انقلابی متوهم و ارتجاعی که بازگشت به اعماق سیاهچال اسلام و ضدیت با مدرنیته و دمکراسی را هدف قرارداده بود. این خطای مهلک تاریخی منجر به برآمد رژیمی شد که تخریب فرهنگی و تاریخی و اجتماعی وظیفه اش بود. جامعه متوهم با اهداف مذهبی اسارت بار پیش از درک دمکراسی و آزادی، همین ارزش ها را به گور سپارد. ازخودبیگانگی و ارتجاع شیعه ما را به گنداب توتالیتاریسم آخوندی پرتاب کرد.
نسل جوانان دهه های ۵۰ و ۶۰ در آستانه و بحبوحه انقلاب شیعه، سرباز جنگ شد، ایدئولوژی حکومتی را متحمل شد، پایش به دانشگاه دولتی و دانشگاه آزاد باز شد، از اسلام رحمانی دفاع کرد، در توهم خط طلایی امام فرو رفت. رژیم مستبد به تاخت و تاز خود ادامه داد و انحصارگرایی و دروغ را معیار اصلی قدرت خود قرار داد. این نسل رای داد که «اشکالات» رفع شود ولی حس کرد که بازنده است و خواستار اصلاحات شد. این نسل با «جنبش سبز»، امید به تغییر را دید ولی با سرکوب خیزش توسط نظام ولایت فقیه، توهم او فروریخت. در زمان «رای من کو؟» تعداد زیادی از این جوانان کشته شدند و بسیاری از آنها مهاجرت کردند. علیرغم پند و اندرز اصلاح طلبان و نواندیشان دینی، این نسل در مسیر رادیکالیسم قرار گرفت.
نسل جوانان ۷۰ و ۸۰ با شبکه های اجتماعی به جهان پیوند یافت و آرزوهای خود را در جهانی آزاد دید. این نسل که از لایه های بسیار گوناگونی تشکیل یافته، در کشور خودش بیشتر درها را بسته یافت. در ابتدا این نسل تحمل کرد و تلاش کرد تا جایگاه خود را تعریف کند و بخشی از آنها بازهم به اصلاح طلبی امید بستند ولی بیش از پیش دریافت که بن بست ها و موانع برای یک زندگی عادی مطابق میل آنها بسیار است. در مرحله دوم بخشی روزافزون از این نسل رادیکالیزه شد و از نظام سیاسی دوری کرد و اسلام در ذهنیت آنها بعنوان منشا مقدس احکام مرد. در مرحله سوم لایه های دیگر به مهاجرت از کشور اقدام نمودند زیرا آینده خود را در جای دیگر می دیدند. بسیاری از این جوانان که وارد دانشگاه شده بودند احساس می کردند که خفقان و کنترل در دانشگاه مزاحم روان آنهاست و بیکاری و عدم امنیت در جامعه در انتظار آنهاست. برخی بررسی های جامعه شناختی نشان میدهد جوانان علیرغم ایجاد «فضایهای» ویژه خود، درموازات قواعد خشک سیاسی و دینی، شماری از آنها دستخوش دل افسردگی و دپرسیون شده و اقدام به خودکشی نمودند و یا به اعتیاد مواد مخدر کشیده شدند. علیرغم تمام این آسیب ها و دشواری ها، همه آنها ناامید نشدند، مقاومت کردند، به میدان اعتراض آمده و قدرت تغییر را در خود بازیافتند. آنها در جنبش ۹۶ و خیزش ۹۸ در کنار لایه های دیگر اجتماعی از طبقه های متوسط و زحمتکش، وارد صف های سیاسی و مبارزاتی شدند.
جنبش ۹۶ در محتوا بطور روشن از جنبش ۸۸ فاصله می گیرد و هدف خود را نفی ولایت فقیه و نفی هیات حاکمه اعلام می کند. شعار «اصولگرا اصلاح طلب دیگر تمام شد ماجرا» اعلام عدم اعتماد به دو جناح در قدرت بود. این شعار بیان یک چرخش بزرگ بود و جنبش اجتماعی از خط رفرمیستی به خط سرنگونی تحول یافت. در جنبش آبان ۹۸ گرایش به انقلاب سیاسی تقویت شد و اعتراض مردم به سهمیه بندی و گرانی بنزین به یک خیزش سیاسی ضدحکومتی در بیش از صد و هفتاد شهر ایران شد. حکومت بلافاصله شبکه های اجتماعی را بست و به گزارش رویتر و سازمانهای حقوق بشر، نیروهای نظامی و بسیجی ۱۵۰۰ نفر را با سلاح سبک و سنگین کشتند. اصلاح طلبان با زشتی در برابر این جنبش موضع گرفتند و برای توصیف و تخطئه آن از واژه هایی چون «ویرانی طلب»، «اغتشاش گر» و «خشونت طلب» استفاده نمودند. دولت حسن روحانی با تائید ولی فقیه و روحانیت و اصلاح طلبان این سرکوب وحشیانه را سازماندهی و اجرا نمود. در شهرهای شیراز و شهریار و تهران و کرج و اصفهان و کرمانشاه و ماهشهر و اهواز بیشترین معترضان کشته شدند.
بدنبال جنبش ۹۸ در سال ۱۴۰۰ جنبش زیست محیطی برای بحران آب شکل گرفت. در سال ۱۴۰۱ جنبش عظیمی بپا شد که انقلاب را هدف خود قرار داد. این انقلاب با چهار ویژگی برجسته خود را نشان داد. یکم، ویژگی سیاسی علیه ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و طرح سرنگونی آن. دوم، گرایش زنانه با شرکت پررنگ دختران و زنها و سوزاندن حجاب اسلامی. سوم، گرایش لائیک با نفی شعارهای دینی و هدف قدرت متکی بر آزادی. چهارم، گرایش همگرایی کل ایران و ایجاد همسوئی وحدت طلبانه همه ایرانیان برای پایان دادن به حکومت مستبد ولایت فقیهی انحصارگر. پنجم، گرایش جوانانه این انقلاب که دختر و پسر جوان با شجاعت را به میدان مبارزه کشید.

چرا جوانان نیروی محرکه انقلاب میشوند؟

از نظر جامعه شناسی یک نسل را می توان بر پایه یک مرحله ۲۵ ساله تعریف نمود. در ایران بررسی ابتدایی نشان می دهد که نزدیک ۷۰ درصد شرکت کنندگان در انقلاب کنونی پائین از ۲۵ سال دارند. این نسل هشتاد، نقش تعیین کننده در تحول انقلابی بازی می کند و دیگر نسل ها را بسوی میدان می کشد. حال اگر به آمار توجه کنیم و به جامعه شناسی این نسل بپردازیم باید گفت براساس آمار سهم جوانان گروه سنی ۱۵-۲۹ در کل جمعیت ایران نزدیک ۲۵ میلیون نفر ارزیابی می شود. برخی ویژگی های این نسل کدامند؟ وضع اجتماعی گروهبندی های این نسل چگونه است؟

ویژگی یکم
یکم، بخشی از این گروه سنی دانشجویان هستند. طبق گزارش وزیرعلوم، تحقیقات و فناوری در سال های گذشته تعداد دانشجویان کشور بیش از ۴.۵ میلیون نفر بود، اما با روند نزولی هم اکنون تعداد دانشجویان کشور به ۳.۵ میلیون نفر رسیده است (خبرگزاری جمهوری اسلامی ۲ شهریور ۱۳۹۹). او می افزاید در سال های گذشته تعداد دانشگاه های علمی و کابردی کشور ۱۲۰۰ دانشگاه بود، اما بر اساس طرح جدید دولت ۵۰۰ دانشگاه علمی و کاربردی در کشور تعطیل شدند. او می گوید:«ما نگران ۴۰ درصد فارغ التحصیلان کارشناسی، ۳۰ درصد کارشناسی ارشد و ۱۰ درصد دکترای غیرشاغل که هم اکنون کاری ندارند، هستیم، ضمن اینکه بیشتر فارغ التحصیلان مقطع کارشناسی در کشور که اشتغال بکار ندارند را زنان تشکیل می دهند.». بنابراین بخش دانشجوئی نسل هشتاد کاهش می یابد. در ایران علت های واقعی کاهش تعداد دانشجویان کدامند؟ چند عامل مانند: کاهش نسبی بارآوری جمعیتی در بیست سال اخیر، وجود بیش از ۴۰ درصد بیکاری در نزد دانشجویان دیپلمه، سقوط کیفیت درسی، فضای سرکوب و سانسور در دانشگاه، فضای مذهبی در دانشگاه، بی دانشی بخش بزرگی از استادان، هجوم آخوندها به دانشگاه، افزایش مهاجرت به خارج، نبود آزادی در انتخاب رشته و موضوع پژوهش، کنکور ورودی نامناسب، نبود تضمین شغلی در نظام درسی موجود و غیره، از جمله عوامل کاهش یک میلیونی دانشجویان در ایران است. این نسل از بیکاری رنج می برد. نه تنها افراد با مدرک دانشگاهی بلکه بقیه افراد این نسل نیز با بیکاری و فشار اقتصادی و محرومیت های اجتماعی دست به گریبان هستند. در این رابطه بیافزائیم که میانگین بیکاری دختران و زنان جوان این نسل بنابر مرکز آمار ایران ۳۱ درصد می باشد. تعرض به حقوق زنان و نفی شخصیت زن جزو ذات رژیم است.

ویژگی دوم

دوم، جوانان نسل هشتاد نه تنها در شرایط سخت اقتصادی قراردارند بلکه بعلاوه در فضای اجتماعی و سیاسی و دینی فشارهای سنگینی را متحمل می شوند. آنها از سنت دینی و خانوادگی فاصله گرفته اند و مانند پیشینیان به جهان نگاه نمی کنند. نیازهای آنها آزادی در مناسبات اجتماعی است. بسیاری از آنها در زندگی واقعی خود به عشق و موسیقی و نقاشی، به سفر و دوستی و گپ زدن، به آزادی بیان و انسان دوستی، به بهره گیری از شبکه های اجتماعی، به آموزش با کیفیت و لائیک و علمی، و به آرامش و شادی در زندگی، علاقه دارند. تمام این خواسته ها در جمهوری اسلامی با سرکوب و محدویت و هراس و تنبیه مواجه است. در تعفن اسلام و گنداب شیعه گری و ساختار رژیم مدافع دین، این نیازها سرکوب می شود. جوانان برای شیوه زندگی آزاد مدام در حال جنگ با حاکمیت دینی و آخوندها هستند. مخفی کردن ها و موش و گربه بازی کردنها و سرکوب های دولتی و تبلیغات فاشیسم اسلامی حوزوی و رسانه های حکومتی، آنها را خسته کرده است. جوانان در همه جا تمایل خود را برای قدرت سیاسی لائیک نشان می دهند.

ویژگی سوم
سوم، جوانان از درون مدرسه جمهوری اسلامی بیرون می آیند و رژیم پیوسته تلاش کرده تا جوانان و نوجوانان را اسلامیزه کند و آنها را به سربازان امام زمانی و مدافع خود تبدیل کند. پرکردن کتابهای درسی از فرهنگ منحط دینی و ایدئولوژی شهیدنمایی و تحریفات تاریخی و حذف فرهنگ ایرانی، در جهت اسارت روانی نسل های جوان بوده است. ولی واقعیت واکنش ها و رفتارهای فرهنگی جوانان نشان می دهد که رژیم در هدف خود شکست خورده است. تمام رهبران جمهوری اسلامی و ایدئولوگهای اسلامگرا ضد تمدن غرب و ضد دمکراسی شعار می دهند ولی جوانان و نوجوانان به صدای غرب گوش می کنند. آنها در پی آزادی هستند و آنها می خواهند خودشان زندگی خود را انتخاب کنند و شیوه زندگی لائیک و سکولار داشته باشند. جوانان احکام دینی و قوانین مذهبی را طرد می کنند. طبقه آخوند هرگز این خواست را نمی فهمد. رژیم اسلامی زبان نسل جوان را هرگز نمی فهمد. افکار و اعتقادهای مرتجعانه شیعی حاکمان، آنها را به یک طبقه تبهکار و فاسد و ضد نسل جوان تبدیل کرده است. بنابراین در این نظام تمام امیدهای جوانان به یاس و سرخوردگی تبدیل می گردد. اعتراض و عصیان جوانان از بیعدالتی و استبداد و دین انحصارگر و فربه و مزاحم حکومت، مایه می گیرد.

ویژگی چهارم
چهارم، این نسل به این نتیجه رسیده که رژیم اسلامی را باید واژگون کند. در جامعه از زمانی که تظاهرکنندگان به اصولگرا و اصلاح طلب پشت کردند در واقع نسل جوان از رژیم جمهوری اسلامی برید. جوانان حکومت خامنه ای را دشمن خود یافتند و سران سپاه را دزد و بیشرف تعریف کردند. این آگاهی یک روند است و از ابتدا نمی توانست فراگیر شود ولی روند آگاهی و کشتار هم وطنان توسط آدمکشان حکومتی شمار بیشتری را شجاعت داد و به جدال قطعی علیه قدرت سیاسی سوق داد. در کشتار ۹۸ رژیم دشمنی عمیق خود را به جوان نشان داد. سازمان عفو بین‌الملل در گزارش دومین سال سرکوب جنبش آبان ۹۸ تاکید می‌کند که کشتار معترضان عمدتا در روزهای ۲۴ تا ۲۸ آبان و با مشارکت ماموران انتظامی، امنیتی و سپاه پاسداران انجام گرفت و افزون بر آن، گزارش این سازمان می‌گوید اکثر قربانیان ثبت شده، در دهه ۲۰ زندگی بوده‌اند و سپس افراد گروه سنی ۳۰ دومین دسته از قربانیان می باشد. طبق فهرست این سازمان، معترضان بالای شصت سال، کمترین تعداد قربانیان را داشته‌اند. این آمار به روشنی نشان می دهد که جوانان نیروی محرکه جنبش سراسری بوده اند. آنها بر ترس غلبه یافته اند. انگیزه قوی، مبارزه دسته جمعی، مضر دانستن آخوند انگل، تمسخر نمودن مقدسات شیعه گری، پی بردن به رذالت حاکمان دینی و سران سپاه و بسیجی، همه و همه جوانان دختر و پسر را آماده جدال نمود.
ویژگی پنجم
پنجم، با قتل دولتی ژینا مهسا در ۱۴۰۱، این نسل وارد عصیان شد و بازیگر اصلی انقلاب سوم شد. بسیاری از پدران و مادران آنها می خواستند با اصلاحات ساختار جمهوری اسلامی را بهبود ببخشند. آنها می خواستند با گفتگو و با عقلانیت خود رژیم به را به عقل بیاورند، ولی مغزهای پوسیده خرافه پرست آخوند و رانت های ناشی از فساد کلان و ساختار استبدادی حکومتی ولایت فقیه قادر نبودند اصلاح طلبی را بپذیرند. اصلاح طلبان در جامعه تبلیغ نمودند که در درون نظام هنوز ظرفیت کلان بهبودی وجود دارد. ولی تجربه های خونین در جامعه نشان می داد که رژیم ولایت فقیه کوچکترین امتیازی به جامعه نمی تواند بدهد. در یک جامعه دمکراتیک، تعادل در جامعه، با ایجاد تناسب قوا و امتیازدهی متقابل است. این امتیازدهی پایان درگیری اجتماعی و سیاسی نیست، ولی بیان یک توافق نسبی و گذاراست. در نظام توتالیتر و استبدادی، حاکمیت فقط امتیاز می گیرد و حداکثر فشار را روی جامعه وارد می سازد. در ایران هرچه زمان می گذرد رژیم اسلامی فشار را بالا تر می ببرد. هر چه در زمان پیش می رویم در این نظام الهی، بیعدالتی، زورگویی، جاسوسی روی شبکه های اجتماعی، اسیدپاشی ها و سرکوبهای خیابانی دختران با گشت ارشاد، تطمیع ها و توطئه گری ها علیه ورزشکاران زن و مرد، آزار و تعرض ها به هنرمندان، سرکوب زیست محیطی ها، پخش خرافه پرستی، ضدیت با شادی و عشق ورزیدن، خطر برای کودکان، ستمگری سیاسی و دینی علیه زن، تجاوز بسیجی ها، چپاول ثروت، سقوط ارزش ها و غیره افزایش می یابد. این واقعیت دردناک به جوانان نشان می داد که آنها نمی توانند آزاد باشند و به سبک زندگی مورد علاقه خود ادامه دهند. آنها کمونیسم نمی خواهند، آنها شوینیسم را نمی پسندند، آنها مخالف تبعیض هستند، آنها آزادی را می خواهند، آنها همکاری نسل ها و همدلی و برابری زن و مرد را می خواهند.
این حجم عظیم از خرافه و استبداد و توهین و نیز سنت های کهنه خانوادگی و مردسالار و پدرسالار، مانع پیشرفت جوانان است. جوانان صدای آزادی را دوست دارند ولی رژیم دینی استبدادی و جامعه سنتی، هنجارهای کهنه و دینی را به رخ می کشد و با زور به اجرا در می آورد. دیگر هیچ امیدی به این نظام دیکتاتوری و اسلام حوزوی و رحمانی نیست. در برابر این نظام منحط اسلامی، جوانان و دانشجویان و دانش آموزان بپا خاستند، سایر گروهبندی های اجتماعی نیز وارد روند انقلاب شدند و کارگران نفت هم به جریان انقلاب می پیوندند. وضعیت انقلابی است و انقلاب حکومت اسلامی را نشانه گرفته است. این انقلاب سوم در ژرفای خود چه میخواهد؟ پروژه این انقلاب جوان چیست؟ از نگاه من اجزای این پروژه عبارتند: سرنگونی رژیم اسلامی، جداکردن دین از حکومت و آموزش، گرایش به لائیسیته، دمکراسی و آزادی، کرامت انسانی و حقوق بشر، دفاع از محیط زیست و طبیعت، شادی و سربلندی همه ایرانیان در سراسر ایران یکپارچه، زن زندگی آزادی.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
—————————————-
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند.

حواله دادن آلت تناسلی مرد، «حربه ای مردسالارانه» و ضد شعار زن، زندگی آزادی / شکوه میرزادگی

امروز ویدئویی دیدم از تظاهراتی در خارج کشور، که در آن عده ای زن و مرد زیر بنرهایی با عنوان «زن، زندگی، آزادی» و در کنار پرچم هایی از جمله پرچم شیر و خورشید نشان ایران، شعارهایی می دادند، با رکیک ترین کلمات. راستش به نظرم آمد این بار حکومت اسلامی به وسیله عواملی در خارج کشور عده ای (نادان یا مامور) را تشویق کرده یا فرستاده داخل تظاهرات خارج کشوری ها، تا ماهیت این تظاهرات زیبا، انسانمدار، حقوق بشری، آزادی خواهانه، برابری خواهانه را زیر سئوال ببرد.

استفاده از دشنام هایی عمومی و معمول در یک فرهنگ، خطاب به دشمن قوی تر، طبیعی و کاملا قابل درک است، به ویژه که این دشنام ها در رویارویی با دشمنی باشد که سلاح کشنده دارد، قدرت دارد، زندان و شکنجه دارد. اما استفاده از کلماتی رکیک که نه تنها در فرهنگ یک کشور، بلکه در همه ی کشورها، زشت و غیر اخلاقی شناخته می شده، همیشه اثری منفی برای یک حرکت اعتراضی بوجود می آورد.

در کشورهای دموکرات و با مردمان با فرهنگ و تربیت شده هم ما مرتب در تظاهرات شعارها و ناسزاهایی را می شنویم. اما در چهل و یک سالی که من در اروپا و آمریکا به سر برده ام هرگز این کلمات را که در چند روز گذشته در معدودی از تظاهرات گفته می شود، یا در جاهایی نوشته می شود، در هیچ تظاهراتی، حتی تظاهراتی که مردمانش خشمگین هستند به عنوان شعاری دسته جمعی ندیده ام.

گذشته از همه ی این ها، جنبشی که با شعار هوشمندانه « زن زندگی آزادی» شروع شده، ناسزاهایی با «حواله دادن» آلت تناسلی مرد و نام بردن از آلت تناسلی زن به عنوان نقطه ضعف دشمن ، کاملا متضاد با آزادی زن است. و نادرست تر این که برخی زن ها چنین شعارهایی را می دهند.

آیا به راستی برای یک انسان متمدن که شعار زن، زندگی و آزادی می دهد کلمه ای بالاتر از «جنایتکار»، «وطنفروش»،«واپسگرا»، «آدمکش» «دیکتاتور» «بی شرف» «جانی» وجود دارد که به جایش مردهایی آلت تناسلی خودشان، و زن هایی آلت تناسلی شوهر و یا پدر و برادرشان را به عنوان یک «قدرت مردانه» و نوعی حربه «مردسالارانه» حواله دشمنان انسان و انسانیت می دهند؟

می دانم برای برخی از هموطنان ما نفرتِ به حق از این حکومت به اندازه ای ست که نمی دانند چگونه باید خشم خود را خالی کنند، اما بهتر است از میلیون ها زن ومرد نوجوان و جوانی در ایران بیاموزیم که در سراسر چند هفته گذشته رویاروی این حکومت ایستادند، و با شعارهایی بسیار ساده، اما با محتوایی بسیار با اهمیت تر، حکومتی ها را بیشتر از این کلمات زشت، «زن ستیزانه» و «مردسالارانه» آزار داده اند .

شکوه میرزادگی

یازدهم اکتبر ۲۰۲۲ – ۱۹ مهر۱۴۰۱

Shokooh Mirzadegi

Writer, Journalist and Cultural Heritage Activist
Email: sh.mirzadegi@gmail.com
http://worldculturalheritagevoices.org

http://www.savepasargad.com

زجرهای طاقت فرسای روحی خمینی و خامنه ای در واپسین سالهای عمر / مهرداد زبردست

طرفداران معتقد ساده دل و هزاران تن حزب الهی های سیاه دل رژیم جمهوری اسلامی سالهای متمادی شعار می دادند:…خدایا خدایا تا انقلاب مهدی، خمینی رو نگه دار…از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا !!!
اما نا امیدانه خود دیدند و شنیدند که امام خمینی به هر بیماری ممکن که بسیاری/و نه همه افراد پیر!! ممکن است به ان دچار گردند، مبتلا گشت و سر انجام با حداقل ۲ سکته قلبی و متاستاز پیشرفته سرطان معده با درد و رنج فراوان به گور سپرده شد.
اما این رنجهای شدید بدنی نسبت به زجرهای روحی او در واپسین سال زندگی بسیار ناچیز است.امام که فقط همین چند ماه پیش نوید پیروزی در جنگ با عراق و فتح قدس/ اسراییل و حتی رفع فتنه در تمام عالم!! را می داد و باعث کشته شدن فجیع و بی دلیل صد ها هزار تن ایرانی و عراقی بیگناه گردید به یکباره افاظه فرمودند که:….من جام زهر صلح را نوشیدم…این قماری بود که با خدا کردم!!!
جالب انجاست که هیچکس از جمله:..سروش ها/مهاجرانی ها/کدیور ها/خاتمی ها/مصباح یزدی ها/نبوی ها/ و حزب الهیی های با سواد! از او و یا حتی از خود نپرسیدند که: اگر خدا درین قمار پیروز گشته پس خمینی صدر صد بر حق نبوده و گناهکار است!!!!؟
در هر حال خمینی دجال شانس فراوان اورد که سرطان پیشرفته معده مجالش نداد که هر چه بیشتر زجر روحی شکست در برابر صدام و امریکای جهانخوار که گویا هیچ غلطی نمی نوانست بکند!!! را روزمره احساس نماید.او از خدا!!شکست خورد، دق کرد..درد کشید و مرد.
اکنون خامنه ای جنایتکار، دروغگو و سیاه دل نیز به سرنوشت امام خمینی دچار گشته است.او که مخصوصا درین چند سال اخیر شاهد شکست سیاسی/اجتماعی و حتی بین المللی رژیم فاسد خود بود.او که با تمامی رعیس جمهور های نظام ،حتی احمدی نژاد!! نیز مشکل پیدا کرده بود، در رویای تبدیل ایران به یک کره شمالی اسلامی بسیار افسرده و عبوس گشته ، حال باید شاهد نتایج افتضاح ایدولوژیک رژیم خود نیز باشد.او اکنون در اخرین سال حیات ننگینش با سر افکندگی و عصبانیت فراوان باید شاهد شعار مرگ بر خامنه ای هزاران نفر از جوانان محروم ایران و مخوصا دختران رنجدیده در اکثر نقاط ایران (حتی در قم و مشهد) باشد که بلحاظ نا کارامدگی و فساد حکومتگران نه تنها چیز زیادی در زندگی برای از دست دادن ندارند جز جانهای ارزشمند خود….بل احساس تجاوز به شعور و غرور خود، انان را به مرحله انفجار و قیام رسانیده است.این شرایط روحی اجتماع ابدا قابل قیاس با انفلاب ۵۷ نیست. این را خامنه ای خوب می داند.در ان انقلاب ، دانشجویان نادانی!! همچون من خیلی چیزها برای از دست داشتن داشتند:..تضمین ۱۰۰٪ کار پس از تحصیل،امنیت تحصیلی/قضایی با وجود شرکت در تظاهرات، ازادی های اجتماعی ، کمک هزینه تحصیلی ، کیفیت عالی علمی اکثر دانشکاه ها با اعتبار بین المللی، امنیت مرزهای کشوری ، قانونمندی قضایی، ابروی بین المللی ایران بلحاظ بانکی پولی/ارتشی/دولتی/توریستی، ازادی همه مذاهب همچون بهاییت ، جدایی قابل قبول نهاد دین از نهاد سیاست با وجود اعتقاد شاه به اسلام، موقعیت قابل قبول زنان و حتی رسیدن انها به مقام قضاوت/وزارت ،…..
اما اکنون همانطور که خامنه ای و سران فاسد و جنایتکار رژیم می دانند رژیم در تمامی زمینه های اجتماعی/سیاسی/بین المللی/محیط زیستی و حتی دینی!! ایران و ایرنیان را به قهقرا کشانیده است.جوانان ایرانی باید به چه دل خوش باشند؟ وقتی با وجود دور نمای تاریک برای یک زندگی معمولی، حتی به غرور انها نیز تجاوز می شود.
اری!!…اکنون خامنه ای نیز پیر، خرفت و بیمار است.سرطان پروستات با احتمال متاستاز و بیماری های روده ای/تنفسی ، امام و غیر امام نمی شناسد.اما بسیار طاقت فرساتر، رنج و شکنجه مداوم روحی خامنه ای است که این واپسین مرحله کوتاه زندگی را بی شک مبدل به یک کابوس وحشتناک برای او نموده است.او بخوبی می داند که حتی اگر جنبش کنونی با از جمله اتش زدن روسری ها، دلاوری شگفت انگیز جوانان و شهادت ده ها تن ایرانیان نازنین که با غیرتی خیره کننده به میدان امده اند، با کشتار و اعدام سرکوب گردد، رژیم او را کاملا بی اینده نموده و ارزوی تبدیل ایران به کره شمالی را با خود به گور خواهد برد.
بدین جهت شاید بهتر باشد که او هنوز نمیرد و شکست رژیم خود را نظاره گر شده و با رنج روحی شدید اندکی از تاوان ستمگری ها و سیاست های احمقانه اش را پس بدهد. او باید حتی شاهد استفراغ فرهنگی حتی خودی ها نیز باشد که خزعبلات و تهدیدهای سالها ستمگری را بالا بیاورند.
حال معلوم نیست که او با که قمار کرده است؟…..یقینا نه با خدا بل با مردم غیور و دلاور ایران که پس از پیروزی، یقینا قبر او و قبر پر از طلای امام خمینی اش را با یاری هنرمندان و تاریخدانان تبدیل به یک موزه هنری-تاریخی دیدنی خواهند نمود تا تمامی نسلهای اینده و حتی اکثر توریست ها نیز تاریخ پر اندوه ولی در نهایت پیروزمندانه ایرانیان درین ۴ دهه را مشاهده گر باشند. استخوانهای این اخوندهای خونخوار باید از ان ارامگاهای طلایی در اورده شده و با عکس ها و درج سمتشان در نزدیکی شهدای معصوم خاوران دفن گردند.

بر چرخ و فلک هیچکسی چیر نشد
وز خوردن ادمی، زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخورده است ترا؟
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد

به امید پیروزی هر چه زودتر مردم ایران

مهرداد زبردست

مهاجرانی، کسی که کارش از وقاحت هم گذشته است / شکوه میرزادگی

توفیق و پیشروی جنبش سراسری زنان و مردان شجاع سرزمین مان از آنجایی روشن می شود که افرادی از نزدیکترین وابستگان به حکومت اسلامی درایران و خارج ایران، به تلاش افتاده اند تا با دادن امتیازاتی به مردم، به ویژه به زنان به خیال خودشان «سر و صدا را بخوابانند». یکی از این افراد شخص وقیحی ست به نام عطاالله مهاجرانی.

عطاالله مهاجرانی، که مهمترین مشاغل دولتی را در سه دهه اول حکومت اسلامی داشت در پی اعتراض همسرش، شکایت معشوقه جوانش، و شکایت چند تن از زنان کارمند آزار دیده اش از یک سو، و برملا شدن کلاهبرداری های متعددش، در سال ۱۳۸۳ از ایران گریخت و به دروغ، به عنوان «مبارز سیاسی و ترس از دستگیری»پناهندگی انگلیس را گرفت. از آن زمان تا کنون نه تنها هیچ نشانه ای از مخالفت او با سیاست ها و عملیات جنایتکارانه حکومت اسلامی نبوده، بلکه در تمام سال های گذشته به هر بهانه ای از تحسین حکومت اسلامی و تعظیم و تکریم سران آن کوتاه نیامده است. او حتی در ماجرای اخیر حمله به سلمان رشدی حاضر نشد که این حمله را محکوم کند.

چنین شخصی اکنون در نشریات داخلی در ارتباط با خیزش آزادی خواهان مطلب و یادداشت می نویسد و بدون آن که اشاره ای به خشونت افسار گسیخته حکومت و کشته شدن این همه جوان بکند، آن ها را (با نقل قولی از قاسم سلیمانی) به انعطاف پذیری می خواند و ظاهرا برای دفاع از زنان، از مسئولین می خواهد که «گشت ارشاد را تعطیل کنند» با این استدلال که: «۱ـ مرد آن است که بر سر حرفش بایستد. ۲ـ مرد آن است که بر سر حرفش نایستد»*و البته همچنان با تحسین خمینی و خامنه ای و «شهید قاسم سلیمانی»اش(*)

ما در فرهنگ مان کلماتی داریم چون «شرم» یا «خجالت» که برای کسانی استفاده می شود که با واقف شدن به رفتار بد یا گفتار زشت شان ابراز شرم یا خجالت می کنند، تا بتوانند اندکی از بار آن چه کرده اند، بکاهند. اما کسانی هم هستند که هر عمل زشت و یا حتی غیر انسانی که انجام داده باشند؛ نه شرمنده می شوند و نه خجالت زده. حتی گاهی مدعی «خیرخواهی» هم می شوند. من فکر می کنم به این آدمهای بی شرم و مدعی باید گفت «وقیح». این کلمه اگر چه همان معنای «بی شرم» را دارد اما آن را تشدید می کند. آهنگ و وزنش طوری ست که آدم کاملا متوجه بی شرمی توام با طلبکار بودن طرف می شود. و این آخوند بی عمامه و عبا، این عطاالله مهاجرانی یکی از کسانی ست که این کلمه را به درستی می توان برایش به کار برد.

انعطاف و تجدید نظر*

هشتم اکتبر ۲۰۲۲
شکوه میرزادگی

بین آن که صدای انقلاب را شنید و این که فرمان قتل‌عام می‌دهد / علیرضا نوری زاده

وجدان «حضرت آقا» چنان خواب است که حتی واژه‌ای برای تسلای خانواده مهسا بر زبان نیاورد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۶ اُکتُبر ۲۰۲۲ ۷:۴۵

خامنه‌ای همواره اعتراض‌های مردمی در ایران و حتی عراق و لبنان علیه جمهوری اسلامی را به آمریکا و اسرائیل نسبت داده است.دفتر خامنه‌ای

من دو روز بازداشت بودم. در شب به آتش کشیدن تهران، من پشت میکروفن برنامه زنده رادیو۲ بودم و از جمله حرف‌هایی که زدم (نقل به مضمون) این بود که با چشم بسته دویدن و نعره زدن یا به چاه ختم می‌شود یا به تیر چراغ برق. یکی از شنوندگانم زنگ زد که چه کسی سینما و کافه و… را آتش می‌زند؟ و خود پاسخ داد: «پیروان حاج آقا» و معلوم بود خمینی را می‌گوید. با این‌همه، به خانه که رسیدم، جلو در چهار مامور بسیار مودب منتظرم بودند.

با آن‌ها به خانه وارد شدم. همسرم چای و شیرینی آورد. امید پسرم که فرزند نخست بود و شش سال داشت، با نگرانی به من چسبیده بود. همراهشان رفتم. مرا به زندان کمیته مشترک کنار شهربانی بردند و آنجا بود که عزیزانم علی باستانی، داریوش نظری، همکارانم در روزنامه اطلاعات، و فیروز گوران عزیز از آیندگان را دیدم. بعدا فهمیدم هوشنگ اسدی و حسین زوین از کیهان هم در این جمع‌اند؛ به‌ اضافه شیخ یحیی نصیری ملقب به «علامه نوری» که هر دو روز یک‌بار، آگهی به روزنامه می‌فرستاد با تصویر دختری محجبه با این مضمون که «اینجانب، آلیس غولد سمیه، مذهبم را تحت ارشادهای علامه نوری تغییر دادم و اسم سکینه را برگزیدم…» و فردا «اینجانب، رابرت کلارک، مذهب شیعه اثنی‌عشری را در حضور علامه نوری برگزیدم و نام عبدالحسین را انتخاب کردم».

این جوانان هیپی‌هایی بودند که داستان علامه را می‌دانستند و از مسافرخانه‌های ناصرخسرو به خانه او می‌رفتند و یک هفته از پذیرایی آقا و الطافش برخوردار می‌شدند. بعد هم با مبلغ اهدایی آقا، به افغانستان می‌رفتند و این بار نزد یکی از ملاهای سنی، مسلمان سنی می‌شدند و کلی از کرامت و مهمان‌نوازی افغان‌ها بهره‌مند می‌شدند. خمینی بال علامه را چید و باغ مدرسه آمریکایی‌ها را که اشغال کرده بود، از او گرفت. قبل از وفاتش، برای معالجه به لندن آمد. به دیدارش رفتم. نحیف و دلشکسته به خمینی لعنت و از روح شاه طلب بخشش می‌کرد.

حاج آقا در زندان کمیته، اتاقی بزرگ با رادیو و تلویزیون و میوه و شیرینی داشت و ما در انفرادی بودیم. روز دوم بعد از بازجویی، وقتی سربازجو عضدی (ناصری) در برابر گفته بازجوی جوانی که گفت: «قربان آقای نوری‌زاده دیشب مردم را به تعقل و آرامش دعوت می‌کرد، ما هم چیزی علیه او نداریم»، حرف رکیکی زد.

به سلول که بازگشتم، صدای رادیو یا شاید هم تلویزیون علامه نوری که در اتاقش همیشه روشن بود، بلند شد و بانگ محزون شاه در گوش‌های ما طنین‌انداز شد: «ملت عزیز ایران! در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به‌تدریج ایجاد شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پا خاستید. انقلاب ملت ایران نمی‌تواند مورد تایید من به‌عنوان پادشاه ایران و به‌عنوان یک فرد ایرانی نباشد. متاسفانه کنار این انقلاب، دسیسه و سوءاستفاده دیگران از احساسات و خشم شما، آشوب و هرج‌ومرج و شورش نیز به بار آورد. موج اعتصاب‌ها نیز که بسیاری از آن‌ها بر حق بودند، اخیرا ماهیت و جهت یافت تا چرخ‌های اقتصاد مملکت و زندگی روزمره مردم تلف شود و حتی جریان نفت که زندگی مملکت به آن بستگی دارد، قطع شود، تا عبورومرور روزانه و تامین مایحتاج زندگی مردم نیز تعطیل شود. ناامنی، اغتشاش و شورش و کشتار در بسیاری از نقاط میهنمان به جایی رسیده که استقلال مملکت را در خطر انداخته است. وقایع اسفباری که پایتخت را دیروز به آتش کشید، برای مردم و مملکت دیگر قابل ادامه و تحمل نیست. در پی استعفای دولت و برای جلوگیری از اضمحلال مملکت و از بین رفتن وحدت ملی، برای جلوگیری از سقوط و هرج‌ومرج و آشوب و کشتار و به‌منظور برقراری حکومت قانون و ایجاد نظم و آرامش، تمام کوشش خود را در تشکیل یک دولت ائتلافی مبذول داشتم و فقط هنگامی که معلوم شد که امکان این ائتلاف نیست، به‌ناچار، یک دولت موقت را تعیین کردیم.»

«من آگاهم که این امکان وجود دارد که به نام جلوگیری از آشوب و هرج‌ومرج، اشتباهات گذشته و فشار اختناق تکرار شود. من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به نام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود؛ اما من به نام پادشاه شما که سوگند خورده‌ام تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی‌عشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می‌کنم و متعهد می‌شوم که خطاهای گذشته هرگز تکرار نشود. بلکه خطاها از هر جهت نیز جبران شود. متعهد می‌شوم که پس از برقراری نظم و آرامش، در اسرع وقت یک دولت ملی برای آزادی‌های اساسی و برگزاری انتخابات آزاد، تعیین شود تا قانون اساسی که خون‌بهای انقلاب مشروطیت است، به‌صورت کامل به مرحله اجرا درآید. من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم.»

«من حافظ سلطنت مشروطه‌ام که موهبتی الهی است که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است و آنچه را که شما برای به دست آوردنش قربانی داده‌اید، تضمین می‌کنم که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد، خواهد بود. در وضع فعلی، برقراری نظم و آرامش برای جلوگیری از سقوط و اضمحلال ایران وظیفه اصلی نیروهای مسلح شاهنشاهی است که همیشه با حفظ ماهیت ملی خود متکی بر ملت ایران و وفادار به سوگندهای خود بودند و هستند. باید با همکاری شما هموطنان عزیزم این نظم و آرامش هرچه زودتر برقرار شود تا دولت ملی بعدی که استقرار و آزادی‌ها، اجرای اصلاحات و به‌خصوص برقراری انتخابات آزاد را بر عهده خواهد داشت، در اسرع وقت کار خود را شروع کند. من و شما در این سی و چند سال وقایع حساسی را دیده‌ایم و خطرات بسیار را پشت سر گذاشته‌ایم. امیدوارم در این لحظات حساس و خطیر و سرنوشت‌ساز، خداوند بزرگ ما را مشمول عنایات خود فرماید تا بتوانیم در کنار هم، به هدف‌های اصلی که آسایش و رفاه و آزادی و سربلندی و ایران و ایرانی است، برسیم.»

محمدرضا شاه بعد از تکریم آیات عظام که هنوز خمینی و خامنه‌ای بی‌آبرویشان نکرده بودند و دعوت از آن‌ها برای برقراری آرامش در کشور، خطاب به جوانان گفت: «من از شما جوانان و نوجوانان که آینده ایران متعلق به شما است، می‌خواهم تا میهنمان را به خون و آتش نکشید و به امروز و خود و فردای ایران ضرر نزنید. من از شما رهبران سیاسی جامعه می‌خواهم تا به دور از اختلاف‌های عقیدتی و با توجه به موقعیت تاریخی حساس و استثنایی کشورمان، نیروهای خود را برای نجات میهن به کار برید. من از همه شما کارگران و کارکنان و دهقانان که با کوشش‌های خود چرخ‌های اقتصادی کشور را به حرکت درمی‌آورید، می‌خواهم تا با فعالیت هرچه بیشتر در حفظ و احیای اقتصادی کشور بکوشید. من از همه شما هموطنان عزیزم می‌خواهم تا به ایران فکر کنید. همه به ایران فکر کنیم…»

نیم ساعت به آغاز حکومت نظامی مانده بود که آزاد شدیم. بغض داریوش نظری، پان‌ایرانیست جمع ما، چنان بود که در گوشه خیابان ثبت سر برشانه هم نهادیم و گریستیم. باستانی که تجربه دیرودوری داشت، گفت: «شاه در خطابش صادق بود. باید کمکش کرد.» باستانی رفت. من و نظری به خانه اسماعیل وطن‌پرست، شاعر و مورخ توده‌ای سابق و ملی لاحق، رفتیم. اسماعیل شعری خواند و نصیحت کرد: «داریوش! علی! اگر شاه برود، نابودیم. خمینی مظهر مرگ و تحجر است. بروید توی سر سنجابی بزنید که پسر سردار مقتدر، شرم کن! نوکر خمینی شده‌ای و پسر گزفروش اصفهانی (سلامتیان) نابودت می‌کند. بروید با صالح و صدیقی و بختیار گپ بزنید. بختیار در وزارت کار یار مصدق بود اما ۲۵ مرداد عکس شاه را پایین نکشید.»

فرمانده کل قوا در جنایتکده امام حسن

دوشنبه گذشته وقتی گفتند «سید علی آقا» می‌رود که سردوشی بدهد و ۱۰ آمپول تقویتی به او زده‌اند که سرپا باشد، دوستی از اصلاح‌طلبان قدیمی ایمیلی زد که: «علیرضا سید در حال مردن است. مجالش دهید قبل از رفتن، مورد عفو ملت قرار گیرد. حدادعادل به او گفته از مردم دلجویی کنید و ظاهرا پذیرفته است» برایش نوشتم: «رفیق شماها ظاهرا قصد آدم شدن ندارید. دیدی رفیقت آقا عطا [مهاجرانی] چه شلنگ‌تخته‌ای راه انداخت و دستمال ابریشمی به دست، هلیم آقا را هم می‌زند و نان سرداران مافیایی را می‌پزد. جدا فکر می‌کنی سید متنبه شده و صدای انقلاب را شنیده است؟»

این رفیق من بعد از فرمایش‌های امامانه سید علی، سه چهار روز پنهان شد و شرم داشت که حرف مرا نپذیرفته است.

خامنه‌ای به زیباترین حماسه ربع قرن اخیر با رکیک‌ترین کلمات و دنی‌ترین ترکیب‌ها، اهانت کرد. این عباراتش را بخوانید و با واژگان شاه فقید در کفه ترازوی عدلتان بگذارید. سید علی، نایب مهدی مربوطه، فراموش می‌کند به نام دینی سخن می‌گوید که عمر، خلیفه دومش، در پاسخ مسلمانی که گفته بود اگر کج رفتی با این شمشیر راستت می‌کنم، گفته بود حتما چنین کن! حالا علی‌ بن جواد بر سر جوانان فریاد می‌زند که «جوانان ما با همه‌ وجود برای حفظ امنیت جنگیده‌اند، مبارزه کرده‌اند؛ چه در ماه‌های اول پیروزی انقلاب که حرکات شرارت‌آمیز و تجزیه‌طلبانه در برخی از مرزهای این کشور به تحریک دشمنان به وجود آمد، چه بعد از آن در دوران جنگ تحمیلی و دفاع مقدس که هشت سال به طول انجامید و چه بعد از آن تا امروز که دشمنان سعی کرده‌اند امنیت را از این کشور سلب کنند. جوانان مومن ما در سازمان‌های مسلح از جمله در نیروی انتظامی با کمال رشادت و قدرت ایستاده‌اند و از امنیت این کشور دفاع کرده‌اند.»

معلوم نیست این جوانان مومنی که در خیابان‌ها فریاد می‌زنند «مرگ بر دیکتاتور» و «زن، زندگی، آزادی» و «رهبر ما قاتله، ولایتش باطله» (این شعار را سال ۸۸ در ترجیع‌بند شعری نوشتم و حالا همه‌گیر شده است)، کجای این کارند.

سید علی بی‌آنکه به گل‌های پرپرشده بیندیشد و دست‌کم واژه‌ای در تسلای خانواده ژینا امینی (مهسا) و حدیث و ۱۶۰ قربانی دیگر بر زبان آورد یا با شیرزنان و مردان بلوچ همدردی کند، خطاب به آدمکشان خود می‌گوید: «توانایی‌های شما آبروی نظام جمهوری اسلامی است. قدرت شما، رشادت شما، اقدام شما، حرکت بجا و به‌موقع شما، مایه‌ افتخار و سربلندی نظام جمهوری اسلامی است. هنگامی که شما با یک جریان مفسده‌آمیز، جریان شرارت در شهرها سینه‌به‌سینه مواجه می‌شوید، فداکاری می‌کنید و در این راه زحماتی را متحمل می‌شوید، مردم به چشم خودشان تلاش شما را می‌بینند. علاوه بر اینکه نیاز مردم را که امنیت است، تامین می‌کنید، برای نظام اسلامی هم آبرو تامین می‌کنید. این برای یک کشور مایه‌ آبرو است.»

رهبر این رژیم ناجوانمرد شرم نمی‌کند که در برابر این ملت به‌پاخاسته اراجیف همیشگی‌اش را بر زبان آورد. این «فرمانده کل قوا» که پیدا بود از کوکنار ماهانی علی اکبر خان طبیب‌حضور ولایتی به مقدار افزون بر لزوم بهره برده است، گفت: «به‌صراحت می‌گویم این حوادث طراحی آمریکا، اسرائیل و دنباله‌روهای آن‌ها است.»

خامنه‌ای همواره اعتراض‌های مردمی در ایران و حتی عراق و لبنان علیه جمهوری اسلامی را به آمریکا و اسرائیل نسبت داده است. او بدون ذکر اسم مهسا امینی، درباره کشته شدن او در بازداشت گشت ارشاد گفت: «دل ما هم سوخت؛ اما واکنش به این حادثه که بدون تحقیق و بدون اینکه امر مسلمی وجود داشته باشد، عده‌ای بیایند خیابان‌ها را ناامن کنند، قرآن آتش بزنند، حجاب از سر زن محجبه بکشند، مسجد و حسینیه و خودرو مردم را به آتش بکشند، یک واکنش عادی و طبیعی نبود.»

او بدون ارائه هیچ سندی مدعی شد که معترضان قرآن آتش می‌زنند و به مقدسات توهین می‌کنند. در حالی است که این اتهام دروغین ترفند حکومت برای توجیه سرکوب معترضان است.

خامنه‌ای مدعی شد که خیزش سراسری برنامه‌ریزی شده بود و اعتراض به کشته شدن مهسا امینی را تا حد بهانه پایین آورد که «اگر قضیه این دختر جوان هم نبود، بهانه دیگری به‌وجود می‌آوردند تا امسال در اول مهر، در ایران ناامنی و اغتشاش ایجاد کنند».

سید علی آقا مدعی شد برخی جوانان و نوجوانان بر اثر هیجان ناشی از تماشای یک برنامه اینترنتی به خیابان می‌آیند. چنین افرادی را می‌توان با یک تنبیه متوجه کرد که اشتباه می‌کنند. اما تنبیه مدنظر او یعنی به سینه‌های لبریز از عشق به آزادی و زندگی، شلیک کنند.

شاه صدای انقلاب را شنید. زنده‌یادان بدره‌ای، جهانبانی، خسروداد طرحی را پیشنهاد دادند که عین آن را چند روز بعد از انقلاب در روزنامه اطلاعات به چاپ رساندیم (دستگیری ۵۰۰ تن از فعالان، روزنامه‌نگاران و آخوندها و تبعیدشان به قشم یا خارک، حصر کامل خمینی و خانواده‌اش در جزیره‌ای دیگر و برخورد قاطع با تظاهرات که ظرف سه ماه غائله را پایان دهد). آن‌ها به شاه تضمین داده بودند که اوضاع را به‌سرعت به حال عادی بازگردانند؛ فقط اگر ارتشبد اویسی نخست‌وزیر باشد. اویسی احضار شد. دکتر امینی که در کاخ بود، می‌گفت اویسی لباس مخصوص پوشیده منتظر فرمان نخست‌وزیری بود. نیمه‌شب با دخالت بعضی‌ها، فرمان به نام ازهاری صادر شد و شد آنچه نباید می‌شد.

شاه امروز غرق باران رحمت ملت در مزار موقتش در قاهره آرمیده است اما سیدعلی در هول‌ و ولای آخر خط است؛ در لوله آر یا بر طناب دار.

آقای خامنه ای ! چون انسان آزاده نیستید پس ماهی آزاد شوید / مسعود میرراشد

« در جمهوری اسلامی جوان کشی ای انجام گرفت که در تاریخ ایران سابقه نداشت.»
آقای خامنه ای ! این گفته از من نیست و حتا از تندترین دشمنان حکومت اسلامی نیست بل از آن کسی ست که روزگاری در پایتخت خلافتتان ( تهران ) پیشه ی وزارت داشت و سپس به پایتخت دزدان جهان ( لندن ) گریخت اما همچنان از عاشقان سینه چاک شماست و حتا سینه چاکاندن دیگران را روا می شمارد که ستایش ترور سلمان رشدی نمونه ی گویای آن است.
آری درست دریافته اید ؛ این گفته ی آقای عطاالله مهاجرانی ست و به درستی گوید که جوان کُشی های حکومت اسلامی در تاریخ ایران نمونه نداشته است.
البته گویند که تاریخ آکنده از حقیقت هایی ست که در گذر زمان دروغ بودنشان آشکار می گردد و اسطوره عبارت از دروغ هایی ست که گوهر حقیقی شان هویدا می شود.
بر این پایه باید گفت گرچه جوان کُشیِ حکومت اسلامی در تاریخ سابقه نداشته اما در اسطوره های ایران جایگاه ویژه ای دارد ؛ آن جایی که ضحاک بر تخت می نشیند و مغز جوانان را خوراک مارهایی می کند که از شانه هایش و از زیر عبایش روییده بودند .
این که چه حقیقت هایی در این اسطوره نهفته و امروز آشکار گشته؛ و این که ضحاک کیست و ماران وحشی گرسنه چه کسانی اند خود داستان آموزنده ایست که بررسی اش این جا ممکن نیست.
از سوی دیگر باید اعتراف نمود که توانسته اید در کنار جوان کشی با فرمانهای خود موجبات مرگ دیگر گروه های جامعه را فراهم آورید و حداقل در زمینه ی کشتار تا حدودی عدالت را برقرار نمایید.
در سه دهه گذشته بزرگوارانی برای شما نوشتند و پندهای گرانبهایی ارایه نمودند که هیچ کدام گوش شنوایی نیافت . شاید هم به این جهت که اغلب آنان نوشته ی خود را با این ناراستی آغاز نمودند که گویی دوست واقعی شما هستند و حقیقت ها را می گویند و خیر شما را می خواهند. به راستی هم واقعیتها را گفتند ولی دوست شما نبودند. من هم دوست شما نیستم اما دشمنتان هم نیستم.
راستش را بخواهید حسی که شما در انسان برمی انگیزانید نه حس دوستی ست و نه حس دشمنی ؛ بل حس ترحم است. ترحم !
آیا انسانی که در دهه ی نهم عمر خویش؛ خون جوانان سرزمین خود را کابینِ عروسِ قدرت می کند ؛ قابل ترحم نیست ؟
آیا نباید به حال آن کس گریست که خود را رهبر روحانی و فراتر از آن رهبر شیعیان جهان می داند اما خود فرمان شکنجه ی دخترکی را صادر می کند تا او را در هم کوبند و با چهره ای دردمند در برابر دوربین نشانند تا به ارتباط با دشمن اعتراف کند. ندیدید چهره ی آماسیده ی او را ؟ اگر شما ندیدی من دیدم و هم چنین دیدم پرتو درخشان روح بزرگش را که می درخشید چون نور مرکز الماس. همان گونه که بانوان سرزمین مان می درخشند.
آیا چنین رهبری ؛ روحانی ست یا روانی ؟
آیا کسی که با ریشی سپید دروغ را بر ستیغ برده و هر چه راستی ست ستُرده موجود نگون بختی نیست که شایسته ی ترحم است ؟
باری همان گونه که گفتم کسی دوست شما نیست و نمی تواند هم باشد زیرا مستبد خودکامه را دوستی نیست. آقای مهاجرانی هم دوست شما نیست.
چند سده پیش یکی نوشته بود که « صدیق تنها فرمانروایی ست که یک دوست واقعی دارد.»
البته باید گفت که صدیق نه یک شخصیت تاریخی بل چهره ای داستانی ست که ولتر به تصویر کشیده بود ؛ وگرنه در واقعیت زندگی ؛ مستبد خودکامه را دوستی نیست.
جالبتر این که مستبد خودکامه خود بهتر از هر کسی به این نکته آگاه است و از همین روی همه ی ذرات وجودش آکنده از شک و تردید شده و در پی اش می کوشد همه چیز را در کنترل خود گیرد و زمانی که به این مهم دست می یابد کنترل عقل خود را از دست می دهد.
این همان سرنوشتی ست که گریبانگیر شما شده است.
اگر کنترلی بر عقل خود می داشتید درمی یافتید که در جنگ با مردمان پیروزی ای در کار نخواهد بود. شما در هر حالت شکست می یابید؛ چه مردم پیروز شوند و چه شکست یابند.
آری شما در هر صورت شکسته اید چون ورشکسته اید.
گفته اید که خدای امروز همان خدای دهه ی شصت است.
شگفتا ! مگر جز این می توان پنداشت ؟ آری خدای دهه ی شصت همان خدای دهه های دیگر است زیرا او هم تنهاست چون خدای شماست و خدای هر انسانی شبیه خود اوست.
عارفان ما گفته بودند که به اندازه ذره ( انسان ) راه به سوی خدا است.
باید افزود که این راههای بسیار نمادِ بسیاریِ انسان هاست که هر یک خدای خود را دارد. و از آن جایی که هیچ انسانی شبیه دیگری نیست خدایشان نیز شبیه هم نخواهد بود.
همان گونه که خدای آیت الله العظمی منتظری شبیه خود او بود و بیزار از کشتار.
همان گونه که خدای کاسب الله العظمی مکارم شیرازی شبیه خود او است و عاشق تجارت و کسب و کار.
همان گونه که خدای آیت الله محمود امجد شبیه خود او است و عاشق انسانها.
همان گونه که خدای آفت الله احمد خاتمی شبیه خود او است و آفت جان انسانها.
و همان گونه که خدای نواندیش دینی و روان پریش دینی را شباهتی نیست.
البته خدای شما هم خدای تنهایی ست و یک دوست واقعی ندارد زیرا شما هم او را برای پیش برد هدفهای خود می خواهید تا بتوانید همه ی گناهان را به گردن او اندازید. همان گونه که دوستدارانتان همه چیز را به گردن شما خواهند انداخت. و به همان شکل که بسیاری از دوستداران آقای خمینی پوشیده و آشکار چنین می کنند. نمی شنوید که جا و بیجا گویند « خمینی کاریزما داشت ؟ »
یعنی این که ما را گناهی نبود بل این گناه کاریزمای خمینی بود و این در حالی ست که کاریزما نه در شخص خمینی بل در اندیشه ی خودشان نهفته بود.
ساده بگویم که خمینی به گردن خدا انداخت و گفت تکلیف بوده و برای خدا کرده است و پیروان نیز گویند که گناه خمینی بوده چون کاریزما داشته . تردید نداشته باشید که این برای شما نیز تکرار خواهد شد و هم اکنون در جریان است.
اما آیندگان خواهند گفت که در این دوران کسانی با ریشی سپید و دلی سیاه؛ فقیر آمدند و بر سرزمینی ثروتمند حکومت کردند و ثروتمند از کشوری فقیر رفتند ؛ همان کسانی که داغ بلندان به داغ ننگ بدل ساختند و آهوی خوشی از مرغزار شادی مردمان رماندند و به کشتارگاه کشاندند و کشتند و بر آتش زود باوری مردم نهادند یعنی با چربی خودش کباب کردند و خوردند و رذیلانه دندان مزد می خواهند.
آری روزگاری شما رهبر آنان بودید اما سوگند که امروز آنها رهبر شمایند و می توانند شما را به آن سویی برند که خود خواهند.
مگر ندیدیم ؛ آنگاه که باد خشم جوانان بروزیده و جهانتان به سیاهی رزیده ؛ نخست به گوشه ای خزیده و خاموشی گرفتید. و آنگاه که لب به سخن گشادید همان چیزی گفتید که رهبرانتان میخواستند.
بی گمان آیندگان چنین خواهند گفت و امروز هم چنین می گویند زیرا گران سری و گران گوشی و گران خوابی ؛ ستیزه جویی و تندخویی و درشت گویی در خود نهادینه کرده اید.

از آن چه تاکنون نوشته ام یک نکته هویداست؛ این که شما را با آزادگی کاری نیست و بر جایگاه استبداد نشسته اید و شکنجه و کشتار به کار گرفته اید.
البته بزرگواری گفته بود که دیگران شما را به این جایگاه کشانده اند تا از شما شاه بسازند.
به گمان من این پندار درستی نیست زیرا شما نمی توانستید و نمی توانید بر جایگاه شاهی تکیه زنید. گوهرتان چنین نیست.
در جایی نوشته بودم ( کتاب خارستان ) که شاهان سه گونه اند ؛ نخست شاهان بزرگ که شب اندیشند و روز به فرمان سرزمین آبادانند ؛ دوم خرده شاهان یا شاهان کوچک که شب به درگاه هوس پناهند و روز زندگی تباهند ؛ و سرانجام شِبهِ شاهان یا فقیهان که در حقیقت گدایان اند و شب از درگاه حق گدایی کنند و روز از درگاه خلق.
خنده دارتر این که نه تنها شب از درگاه حق گدایی کنید و روز از درگاه خلق بل در نیمروز هم مجبور به گدایی از رهبرانتان هستید و این همان سرنوشتی ست که روزگاری شاه سلطان حسین داشت . آری چنین است فقیه سلطان علی !

بزرگوار دیگری هم مشکل را در قدرت دید و گفت : « قدرت فساد آورد و قدرت مطلق فساد مطلق .»
این هم پنداریست بیهوده و به کژی آلوده زیرا فساد بهره ی قدرت نیست. شاید این جا یا آن جا باشد ولی همیشه چنین نیست. به گمان من قدرت کارکرد دیگری دارد.
ساده بگویم : قدرت گرمابه ی روح و روان انسانی ست.
حکیم فردوسی در شاهکار جاودانه اش فرمود
منیژه منم دُخت افراسیاب
برهنه ندیده تنم آفتاب
نمی دانم این پندار سراسر اسطوره است یا حقیقتی در آن نهفته ؟ آیا انسانی وجود دارد که پیکر برهنه اش را خورشید ندیده باشد ؟
اما به یک نکته باور دارم. این که گرمابه پیکر برهنه ی همه ی انسانها را دیده است چه منیژه و چه بیژن و چه شاه و چه گدا و چه پیر و یا جوان و حتا چه دیندار و چه بی دین.
این ویژگی گرمابه است که با برهنه گی در هم آمیخته.
در گرمابه ی روح و روان انسان یعنی در قدرت نیز چنین است. قدرت همه ی آرزوها ؛ تمناها ؛ هوس ها؛ میل ها و خواست های انسان را از دالانهای تو در تو و پیچ در پیچ روان بیرون آورده؛ برهنه کرده و هویدا می سازد.
آری قدرت چنین کارکردی داشته و روان تان را برهنه کرده و آشکار ساخته که به روشنی در گفتارهایتان نیز دیده می شود ؛ میل دست یازی به همه ی سیاستها ؛ دروغ گویی های بی اندازه تا جایی که حتا شان دروغ را نیز از بین برده اید ؛ میل به شکوه هر چه بزرگتر ؛ خواست حفظ قدرت به هر بهایی ؛ نشنیدن شیون مادران و اندوه پدران و غیره.
آری آن چه یوبیدید یابیدید اما سرزمین ویرانیدید.
هر جا کم آوردید سخن به دروغ رزیدید و زیر سایه ی فریب خزیدید و این همه در گوهرتان بوده که گرمابه روح و روان آشکار ساخته است.
باری شما را با آزادگی سرو کاری نیست و کردارتان برای خشک جانان ناپالوده روانی ست که رانشِ دانش به دین و خرافات به آیین بدل ساختند.
از همین روی است که گویم ؛ حال که آزاد نیستید حداقل ماهی آزاد شوید.
آقای خامنه ای چرخه ی زندگی ماهی آزاد بس شگفت انگیز است و ماهی آزاد شدن هم کار هر کسی نیست.
ماهی آزاد در گوشه ای از رودخانه ای جاری در کوهستان چشم به جهان می گشاید. همان جا رشد می یابد و پس از چندی راه دریاها و اقیانوسهای ژرف را در پیش می گیرد و سرانجام به سختی به آن جا می رسد.
در آن جا می زید و آن گاه که پایان نزدیک می شود بار دیگر گران رنج بازگشت به جایگاه آغازین را؛ با مرارتها؛ رنجها و خطرهای بسیار به جان می خرد و به همان جایی باز می گردد که چشم به جهان گشوده بود. آنگاه تخم می ریزد و زندگی اش همان جا پایان می گیرد و آغاز به انجام می پیوندد.
شما هم با انقلاب چشم به جهان قدرت گشادید و با فریب و ریا و دروغ به اقیانوس ژرف و پهناور قدرت رسیدید اما دوران رهبری خود را با صداقت آغاز نمودید؛ آن هم صداقتی بی مانند که شایسته ی ستایش است. خود صادقانه فرمودید :« به حال ملتی که من رهبرشان باشم باید خون گریست. «
آقای خامنه ای ! ملت به اندازه کافی خون گریسته است و راستش را بخواهید دیگر خونی در رگانش جاری نیست که بگرید. زمان آن فرا رسیده ماهی أزاد شوید و آغاز و انجام را بپیوندانید و با صداقت بگویید که جایگاه ولایت مطلقه جایگاه پلیدی و جایگاه شر است و توهم.
بگویید که کوشیدیم به حکومت عدل علی ( امام علی ) دست یابیم اما حکومت عدل سید علی برقرار نمودیم که همین حکومت اسلامی واقعن موجود است زیرا حکومت عدل علی برای آسمانهاست و نه کره خاکی ؛ همان گونه که مدینه ی فاضله ی پلاتون رویایی آسمانی بود و نه زمینی.
در خاتمه باید بگویم که اگر هنوز اندک کنترلی بر عقل خود دارید بهتر است هر چه زودتر فرمان آزادی بانو زهرا رهنورد را صادر کنید زیرا دیر یا زود او آزاد خواهد شد . به ویژه امروز که بانوان بر حجاب اجباری شوریده اند و او تنها کس از دوستداران نظام بود که در دوران خمینی بر حجاب اجباری شورید و گفت : آن چه با زور و خشونت بر زنان روا می دارید پایا نخواهد ماند.

مسعود میرراشد

برلین ؛ ۵ اکتبر ۲۰۲۲

انقلاب سوم ایران در جریان است / جلال ایجادی

پس از انقلاب مشروطه ۱۲۸۵ و پس از انقلاب ۱۳۵۷، برای بار سوم، جامعه ایران در مسیر انقلاب قرارگرفته است. انقلاب اول قانونگرایی را طرح ساخت، انقلاب دوم تسخیر قدرت را توسط آیت الله های شیعه اعلام نمود و روند انقلاب سوم گرایش زنانه و گرایش سکولاریسم سیاسی را بنمایش می گذارد. انقلاب سوم نتیجه فساد همه جانبه و فشار حکومتگران مستبد مذهبی است که مردم را بستوه درآورده است.

انقلاب چیست؟

بطور مسلم می توان از نظر جامعه شناسی سیاسی پرسش نمود که معنای انقلاب چیست؟ ادبیات مارکسیستی آنرا سرنگونی یک طبقه و درهم شکستن ماشین دولتی تعریف می کند. کارل مارکس، در مواجهه با نابرابری های فزاینده ناشی از سرمایه داری، اولین رویکردهای نظری را برای «انقلاب پرولتری» با هدف پایان دادن به نابرابری های اجتماعی ناشی از سرمایه داری در کشورهای صنعتی، توسعه داد. از نظر آنارشیسم انقلاب بمعنای تخریب دولت و نفی قدرت سیاسی است. آنارشیسم از این ایده دفاع می کند که عدم وجود ساختار قدرت، مترادف با بی سازمانی اجتماعی نیست. بلکه برعکس نظم اجتماعی مطلق، اجتماعی‌سازی ابزار تولید را تضمین می کند، هیچ گونه حق مالکیتی را تضمین نمی کند و «خود مدیریتی» و فدرالیسم یکپارچه و دموکراسی مستقیم را برقرار می نماید. در یک سخن، نظم منهای قدرت است.
الکسی توکویل در باره انقلاب می گوید: در کشور نشانه‌های کسالت است، احساس مبهم ترس وجود دارد. نمیدانم انقلاب را چه کسی اعلام می‌کند ولی میدانم که این احساس خطرناک را دولت به وجود آورده و آن را حفظ می کند. آنچه در طبقه حاکم می بینم مرا نگران می کند، اخلاق اجتماعی در آنجا انحطاط یافته است.

انقلاب سرنگونی یک رژیم سیاسی با زور است. زور گاه با فشار در تناسب قوای اجتماعی و جنبش های خیابانی و مدنی و اعتصابی است و گاه با بکارگیری خشونت و ضربه زدن به نیروهای نظامی و سیاسی است. و نیز گاه با ترکیب شکل ها و روش های گوناگون است، که در پی آن، قدرت سیاسی مسلط فرو می ریزد. این خشونت در بسیاری از موارد توسط حاکمان آغاز می شود و بمرور واکنش جامعه را نیز به این مسیر می کشاند. بهرحال انقلاب را می توان به‌عنوان «تغییر ناگهانی و خشونت‌آمیز در ساختار سیاسی و اجتماعی یک دولت»، در نظر گرفت که گروه های اجتماعی علیه قدرت مداران تحمیل می کنند تا با مبارزه و شورش، قدرت را به دست گرفته و حفظ آن را تامین کنند.(آنسیکلوپدی لاروس جلد ۱۳ فرانسه، ۱۹۸۵)

در قرن بیستم، تفسیرهای گوناگون از تئوری مارکس، انقلاب های گوناگونی را علیه سرمایه موجب شد. پس از جنگ جهانی دوم، انقلابهای ملی ضد استعماری گسترش یافت. اغلب این انقلاب ها به نفی آزادی و نفی مالکیت و نفی پلورالیسم و حقوق شهروندی منجر شد. در سال ۱۹۸۹، سقوط دیوار برلین، در اروپای شرقی و سپس در اتحاد جماهیر شوروی، سرنگونی دیکتاتوری های کمونیستی را تسریع کرد. در همان زمان که شکست مدل های کمونیستی و شکست مدل های ناسیونالیستی و نظامی آشکار می شد، انقلاب اسلامی ایران در ۱۹۷۹ میلادی خود را بعنوان یک الگوی نو مطرح می کند. شکست کمونیسم و فروریزی توهم در انقلاب های جهان سوم و نارسایی های اجتماعی در دمکراسی ها، ایدئولوژی اسلامیسم را برای بخشی از جهان و بویژه برای کشورهای مسلمان و ذهنیت آرکائیک اسلامی جذاب نمود. این ایدئولوژی سیاسی شیعی با همت آیت الله ها تهیه شد، با ایدئولوگ های اسلامی مانند شریعتی و نصر و آل احمد و سروش جذاب شد، با شایگان و هانری کربن چهره فیلسوفانه بخود گرفت، با پیوند با باورهای دینی خرافی مردم و ذهن و ناخودآگاه آسیب دیده و مسخ شده آنها گره خورد و انقلاب ارتجاعی مذهبی ۱۳۵۷ خورشیدی بوقوع پیوست. در شرایط نبود اندیشه خردگرا و انتقادی، در جامعه ای هیجان زده و متوهم، با تعرض طبقه ای از فرومایگان و خمس و ذکات گیران مرتجع اسلامی، در سازش با بخشی از نظامیان، انقلاب اسلامی قدرت سلطنتی را نابود نمود. این انقلاب اسلامی طبقه ثروتمندان صنعتی و لایه های اجتماعی تکنوکراتها و مدیران و دانشگاهیان عصر پهلوی را زیر ضربه مهلک قرار داد و با تصرف قدرت، ساختار اجتماعی ویژه خود را ساخت، نظام ولایت فقیهی استبدادی را برقرار کرد و تمام جامعه را از همان ابتدا مورد آزار و ستم قرارداد.

چرا انقلاب سوم در جامعه؟

پس از تصرف قدرت، طبقه رانتخوار و انحصارگر و فناتیک، بر جامعه و ثروتها و سرنوشت مردم مسلط شد. این چیرگی و خودکامگی بمعنای پیروزی جعل تاریخ ایران، واپسگرایی اجتماعی، هجوم علیه دوستی با جهان، هجوم علیه زن، هجوم علیه خردگرایی فلسفی، هجوم علیه خلاقیت هنری و هجوم علیه انسانگرایی بود. انقلاب اسلامی برابر سقوط ارزش های مثبت اجتماعی بود، این انقلاب حربه ای برای فقیر کردن جامعه و چپاول ثروتهای ملی و تخریب محیط زیست بود. این انقلاب ابزاری سنگین علیه زنان بود. قرآن زن را در پست ترین ردیف قرار داد و جمهوری اسلامی احکام قرانی و اعتقاد شیعه را با ایدئولوژی حکومتی و سیاست سرکوب درآمیخت. در میان همه کشورهای جهان این رژیم بزرگترین ضربه را به جامعه زنان وارد ساخت. با انقلاب ۵۷، طبقه ثروتمندان وابسته و رانت خواران و سرداران و اهل بیت خامنه ای و آخوندهای مافیایی ثروت و قدرت را بین خود و بستگان تقسیم کردند. ولی در جمهوری اسلامی همه طبقه های اجتماعی، به غیر از طبقه انگلی و غیرمولد حاکم، بازنده بودند زیرا از امتیازهای اجتماعی و سیاسی بی بهره ماندند و از نظر اقتصادی یا محدود شدند و یا سقوط کردند. گروهبندی اجتماعی مانند کودکان و نوجوانان و جوانان و هنرمندان و روزنامه نگاران و ناشران و کنشگران محیط زیست و دیگران، آسیب های بزرگی را متحمل شدند. بکارگیری سرکوب و جاسوسی و کنترل و اعدام و شکنجه که با تلاوت قرآن و الله اکبر همراه گشته بود، به زن و کارگر و دانشجو و روشنفکر و جوان ضربه های مهلک وارد ساخت و توان جامعه را به فرسایش کشاند. در برابر حمله های اسلامگرایان، جامعه دست به مقاومت زد و جنبش ۸۸ و سپس جنبش های ۹۶ و ۹۸ و ۱۴۰۰ و بالاخره انقلاب ۱۴۰۱ را آفرید.

با حکومت اسلامی جامعه همیشه ملتهب و نگران است، حس آدمها این است که هرلحظه یک حادثه بد اتفاق می افتد. مشکل نان و گوشت و پیاز، سرکوب دختران در خیابان، مشکل واکسن و هزینه پزشکی، شکنجه افراد و بی خبری از عزیران دستگیر شده، فرزندان کشته بدون گورشناخته شده، زجر دیدار تکراری و خسته کننده آخوندهای مرتجع در رسانه و خیابان، تحمل دروغ های بزرگ افراد حکومتی و اداری و نظامی، دیدن چهل چهار سال قیافه علی خامنه ای، مدرسه بی کیفیت و اسلام زده، سرکوب دانشگاه، فساد همه جانبه، زورگویی و بی ادبی مدیران، چپاول ثروت برای تروریست های خاورمیانه، سرمایه های بربادرفته در پروژه های اتمی، غلبه دین اسلام تمامیت خواه و مزاحم و سرکوبگر، رشوه خواری بیکران، آبروریزی با اربعین و امامزادهای دروغین، هزینه بالای مسکن، تخریب جنگل ها، کشتار سگ ها، تجاوز به کودکان، دستمزدهای حقیر کارگران، دریاچه ارومیه سوخته، فریبکاری و دزدی مداحان و آخوندها، سرکوبگران گشت ارشاد، اسیدپاشی بر روی دختران، جنایت کهریزک، آخوندها و اشتیاق بیمارگونه جنسی آنها، جلادی خمینی، رنج کولبران کرد، بیکاری کشاورزان زاینده رودی، زندگی دردناک حاشیه نشین ها، شکنجه های اوین و گوهردشت، توهین به فردوسی و رازی و هدایت، سانسور ادبیات، قتل های دولتی مهساها، همه و همه گوشه هایی از رنج همه ملت ایران است.

این همه ستمگری، زمینه اجتماعی و سیاسی و روانی خیزش ایرانیان است. بیش از چهار دهه از انباشت درد و رنج و تحقیر می گذرد و همه به خشمی بزرگ تبدیل گشته اند. اینجا، خشمی کور نیست. همه آگاهی های فزاینده در میان جامعه و همه روشنگری ها در تجربه روزانه و در شبکه های اجتماعی و رسانه های غیر دولتی و پخش نوشتارهای انتفادی در باره قرآن و اسلام و حکومت و استبداد، خشم ها را صیقل داده است. جنبش کنونی در پی پایان دادن به این درد و رنج و آسیب است. این جنبش همچنین یک قیام شکوهمند و در واقع یک انقلاب است که می خواهد یک گسست در نظام بوجود آورد. هدف طرد حکومت رنج و ستم است و برقراری یک قدرت سیاسی متکی بر دمکراسی است. هدف بیرون راندن اسلام از قدرت سیاسی و قانون و آموزش است. هدف شکست دادن قطعی ساختار سلطه گری استبدادی است. امروز انقلاب سوم به حرکت درآمده است زیرا فضای سیاسی و روانی تغییر کرده، شور و امید شکوفا شده، مردم حس می کنند که دارای قدرت هستند و می توانند منشا تغییر باشند. انقلاب یک روند است، گام به گام می آموزد، نیرو جمع می کند، در جبهه حاکمان تردید و تفرقه بوجود می آورد و خود را برای تسخیر قدرت آماده می کند. هدف برانداختن جمهوری اسلامی و استقرار قدرت دمکراسی است.

گرایش های برجسته این انقلاب کدامند؟

یکم، گرایش زنانه این انقلاب بسیار نیرومند است. صدا و روان مهسا منجر به حضور زنان در همه مراحل رشد این جنبش شده و باید تا قدرت سیاسی و مدیریت کشور ادامه یابد. مبارزه جمعی زن و مرد برای کرامت انسانی همسو است. هم اکنون زنان با شجاعت در ایجاد گسست سیاسی پیکار می کنند و اینها در قدرت فردا باید حاضرباشند، تا جامعه و زندگی را مطابق خواست و میل خود و برپایه همکاری و خرد جمعی هدایت کنند. حقوق کامل زنان با حقوق بشر گره خورده است و همان است. بدنبال قتل دولتی مهسا حضور دختران در جنبش بسیار پررنگ است. آتش زدن حجاب، چیدن موها، حضور زنان بدون حجاب در خیابان، یک پدیده ساده نیست. این اقدام ها تجلی خواست پایان دادن به احکام قرآنی و پایان ستمگری علیه زن و پایان مداخله اسلام در زندگی شهروند زن و برآمد آزادی زن از هرگونه قید سنتی و دینی است. همیشه روندها را در نظر داشته باشیم. گرایش زنانه نیز یک روند است که پیوسته آگاهی و شناخت می طلبد زیرا نیروهای مردسالار و دینی در پی نفوذ در جامعه و کسب قدرت هستند. زنان و مردان دشمن نیستند و در این انقلاب می بینیم که اصل همکاری و ارزش های حقوق بشری در بنیاد این جنش بزرگ اجتماعی است. در انقلاب کنونی همکاری نسل هشتادی و آرزوهای او موتور انقلاب است و حضور زن تفاوت اساسی با جنبش های پیشین است. این انقلاب در مدرنیته حرکت می کند.

دوم، انقلاب مذهبی دیروز به انقلاب سکولار امروز رسیده است. میان این دو انقلاب یک تجربه خونین و دردناک قرار دارد. در گذشته وابستگی دینی افراد در رفتار و شعاری های مبارزاتی آنها منعکس بود. شعارهایی مانند «الله اکبر» و «یاحسین میر حسین» در اجتماع و در هنگام مبارزه و راهپیمایی پررنگ بود. در تمام شعارهای جنبش اخیر هیچ شعار دینی وجود ندارد. اکنون بروشنی می بینیم که بین احکام و عواطف دینی با مبارزه سیاسی اجتماعی، هیچگونه نزدیکی امکان بروز پیدا نمی کند. این پدیده بیان یک تحول بزرگ در ذهن و فرهنگ انسان های ایرانی است. بقول کانت خودمختاری انسان نتیجه بیرون آمدن از صغارت و کوچکی و عدم بلوغ است. خودمختاری در تناقض با پیروی از دین و احکام آنست. شعارها، چکیده خواست ها و آرزوهای اعتراض کنندگان است. ایران ما به نقطه ای رسیده که شعار مذهبی در جنبش بزرگ دمکراسی خواهی دیگر مطرح نمی شود. ایرانیان به بلوغ بیشتری رسیده اند زیرا در مسیر شهروندی قرارگرفته اند. بخش بزرگی از جامعه به آزادی و مفهوم شهروندی رسیده است.

سوم، انقلاب اسلامی ۵۷ در ایران شکست جامعه ما بود. انقلاب اسلامی جنگی علیه تمدن و خردگرایی و دمکراسی در جهان بود. حال انقلاب سوم در ایران نه تنها چرخشی عظیم در جامعه ماست بلکه یک گردش بزرگ در تحولات جهانی است. آتش زدن حجاب اسلامی بیان سمبولیک یک شکست بزرگ برای اسلام و متحدین اسلام در جهان است. مدل اسلامی برای مدیریت جامعه و سیاست، با قهرمانی دختران و جوانان ایرانی به ورشکستگی عریان کشیده شد و از این پس لائیسیته بعنوان یک ارزش تابان برجسته می شود. آخوندها، نواندیشان دینی، اصلاح طلبان، نوحه خوانها، ملی مذهبی ها، مبلغان اسلام رحمانی، مکتب داران عرفان و درویشی، اسلاموفیل های سیاسی، همه و همه در درماندگی و بن بست قرار گرفتند. شمشیر و سپر اسلامگرایان درهم شکست ولی هنوز ماشین سرکوب در دستشان است. کالاهای بنجل و آلوده آنها بر ملا گشت ولی امامزاده ها برای آنها کار می کنند. تعرض ایدئولوژیک اسلامگرایان متزلزل شد و این شکست برای خردگرایان یک پیروزی است. امروز جهان به ایران نگاه می کند و می آموزد و در مبارزه با اسلامگرایی جسارت می یابد. ضربه به اسلام امید جهانی را تقویت نموده است. امروز با شکست بسیار احتمالی جمهوری اسلامی، جهان نیرو گرفته و شادمان است.

جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است.

مولوی عبدالحمید کشتار بی سابقه نمازگزاران بیگناه زاهدان را محکوم کرد

مولانا عبدالحمید اسماعیل زهی امام جمعه اهل سنت زاهدان در یک پیام ویدئویی ضمن تشریح کشتار مردم توسط یگان ویژه نیروهای انتظامی مستقر در کلانتری ١۶ زاهدان گفت رسانه های (داخلی و حکومتی) با ارائه گزارش‌های نادرست و کذب، حقیقت حادثه خونین را کتمان می کنند.

وی می گوید برخی از جوانان نمازگزار بعد از نماز جمعه به سمت کلانتری جنب مصلای نماز جمعه اهل سنت حرکت کرده و شروع به سنگ پراکنی می کنند. مولوی عبدالحمید می گوید: : طبق گزارش‌هایی که به ما رسیده نیروهای یگان ویژه‌ که ظاهرا از قبل در کلانتری مذکور مستقر شده بودند، اقدام به شلیک گلوله جنگی به سمت مردم می‌کنند و در این بین نه‌ تنها به سمت جوانانی که در مقابل کلانتری تجمع کرده بودند، بلکه از روی ساختمان کلانتری به داخل محوطه مصلا و به سمت کسانی که در حال ادای نماز بوده‌اند شلیک می‌کنند و در قسمت مردان و زنان گاز اشک ‌آور پرتاب می‌کنند، به‌ طوری‌که یکی از زنان نمازگزار نیز به شهادت می‌رسد. این در حالی‌ ست که هیچ‌کدام از افراد داخل مصلا هیچ‌ گونه شعاری نداده بودند بلکه جمع اندکی از جوانان در مقابل کلانتری تجمع کرده و شعار داده بودند.

در ادامه افراد مسلح لباس شخصی حکومت که روی پشت‌ بام منازل مستقر شده بودند نیز به سمت مردمی که در حال بازگشت به منازل خود بوده‌اند تیراندازی می‌کنند و نکته قابل توجه اینکه اکثر این تیرها به سر و قلب نمازگزاران شلیک شده است که معلوم می‌شود این کار توسط تک‌تیراندازها انجام شده است.

مولانا عبدالحمید در ادامه اتفاق روز جمعه در زاهدان را “فاجعه” توصیف کردند و گفتند: متاسفانه فاجعه‌ای در این روز رخ داد و ظلم بزرگی صورت گرفت که در نوع خودش بی‌ سابقه است. در این حادثه به سمت افراد بی ‌سلاح و بی‌ دفاعی که وضو گرفته و فقط برای ادای نماز جمعه عازم مصلا شده بودند تیراندازی شد. وی می گوید طبق آخرین گزارش‌ها بیش از ۴٠ نفر از افراد نمازگزار به شهادت می ‌رسند و بیش از صد نفر نیز در این حادثه خونین مجروح می‌شوند که آمار زخمی‌هایی که جان خود را از دست داده‌اند را نداریم و احتمال افزایش جان‌باختگان این حادثه بسیار زیاد است.

مدیر دارالعلوم زاهدان در ادامه از “بی‌تدبیری مامورین انتظامی” انتقاد کردند و گفتند: چرا نیروی انتظامی از امکاناتی از قبیل گاز اشک‌آور، تیرهای پلاستیکی و… برای متفرق‌کردن مردم استفاده نکرد و سبب وقوع این فاجعه شد؟ برخی تلاش می‌کنند با تغییر صحنه و موضوع، اشتباه خودشان را به گردن افرادی دیگر بیندازند، درحالی‌که بی‌تدبیری نیروی انتظامی در این حادثه واضح و آشکار است. نباید با این مردم به این‌ صورت برخورد شود که در چند ساعت صدها تن از آنان کشته و زخمی بشوند؛ این حق مردم نبود و مغایر با شریعت اسلام و قانون کشور است.

مولانا عبدالحمید تصریح کردند: عموم مردم درخصوص این حادثه به شدت نگران و شاکی هستند و می‌خواهند این موضوع بررسی و احقاق حق بشود و خون افرادی که در این جریان ریخته شده و کشته و زخمی شده‌اند ضایع نشود. لذا ما از مسئولان و دست‌اندرکاران درخواست داریم به این موضوع رسیدگی کنند. ما خواهان انصاف هستیم و این آه مظلوم است که بنده به مسئولان می‌رسانم. کسانی که مردم را به ناحق کشته ‌اند باید پاسخگوی اعمال خودشان باشند و پای‌ شان به میز محاکمه کشیده شود و مجازات شوند.

باز انتشار از مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

هشدار! ای پاسداران شب / شکوه میرزادگی

ای قاتلین زیبایی

ای پاسداران شب

چگونه صدای قدم های خورشید را

نمی شنوید؟

چشمان تان کجاست؟

چگونه نمی بینید

روییدن صدها هزار جوانه را

بر سنگفرش خیابان ها

چگونه نمی بینید

تکرار مداوم مهسا، امین، پدرام و حدیث را

هشدار! ای قاتلین زیبایی

شب دوباره نمی آید

خیل ستارگان همه

حجاب زسر برگرفتند

بود و نبودتان دیگر مساله نیست

تمام شده اید

زنجیرهای این همه گیسو

از دست های شرارت شما باز نخواهد شد

شکوه میرزادگی

دوم اکتبر ۲۰۲۲ ـ ۱۰ مهر

عبور از حکومت جمهوری اسلامی و احیای امنیت و صلح پایدار در جهان / امیر وحیدی نژاد

از آغاز اعتراضات سراسری در ایران به مرگ مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد ۱۶روز می‌گذرد. خیابان‌های سراسر ایران شاهد حضور گسترده معترضان است. تحقیقات نشان می‌دهد که زنان و دختران روسری‌های خود را از سر برداشته و در آتش می‌اندازند و در کنار مردان در کنار آتش می‌رقصند. محتوای شعارها و شدت خشم معترضان حاکی از این است که موضوع حجاب تنها بخشی از مطالبات جامعه است و ۴۳ سال بغض و نفرت هملانند خاکستری در زیر آتش، مردم را با هدف تغییر حکومت روانه خیابانها کرده است.

در جریان اعتراضات روزهای اخیر دستکم دهها نفر به دست مأموران امنیتی کشته و صدها زخمی و هزاران معترض بازداشت شده اند و معترضان با شعار” یا مرگ” یا آزادی” برای خلاصی از ملایان عمامه بسر در حال قیام هستند. این در حالی است که دادگاه بین المللی، قتل عام جنایات رژیم ایران در آبان ۹۸ را محکوم و اقدام به صدور رای نمود و به موجب این رای، علی خامنه ای و دوازده نفر دیگر از سران سه قوه و فرماندهان نظامی تحت تعقیب پلیس بین الملل هستند. یکی از افراد تحت تعقیب، رئیس فعلی دولت ایران (ابراهیم رئیسی) است.

در این میان رسانه های بین المللی با تحلیل جنایات جمهوری اسلامی، این قیام ملی را یگانه شرط و راه حل نهایی برای عبور از حکومت ملایان عنوان کرده اند. با این وجود، دعوت ابراهیم رئیسی به مجمع عمومی سازمان ملل و امید دولت بایدن به مذاکرات برجام بسیار جای تامل دارد.

ادعاهای مقامات جمهوری اسلامی ایران بر تعهد به دیپلماسی موجب شد تا تهران برای کسب امتیاز هر چه بیشتر در مذاکرات و وقت کشی از سال ۱۳۹۵ تا کنون با پیشرفت سریع برنامه اتمی و کسب تکنولوژی های پیچیده تر هسته ای، به سرعت زیاد به توانایی های هسته ای خود بیفزاید و اکنون در این مرحله واشینگتن به نقطه غیر قابل بازگشت هسته ای نزدیک شده است.

دولت بایدن باید بداند که رژیم دروغگوی ایران قابل اعتماد نیست و بازگشت به برجام سود چندانی نخواهد داشت و هدف جمهوری اسلامی از این مذاکرات، تنها به آزادسازی پولهای بلوکه شده و توسعه اقدامات تروریستی در خاورمیانه ختم خواهد شد. هرچند در عمل پنجره بازگشت به برجام بسته شده و با تظاهرات سراسری اخیر در ایران تغییرات چشمگیری در خاورمیانه و جهان به چشم می خورد.

معلوم نیست حکومتی که در شرایط بحران شدید اقتصادی همچنان به سرکوب و قتل عام مردم خود ادامه می دهد چگونه می تواند در عرصه بین الملل محبوب جهان باشد؟
با نیم نگاهی به کارنامه ۴۳ ساله جمهوری اسلامی و اعتراضات سراسری حاکم بر جامعه ایران خواهیم دید که این رژیم مشروعیت داخلی ندارد و در صورت احیای مذاکرات برجام نه فقط جهان با توسعه ترور در خاک خودشان روبرو خواهد بود بلکه با رسیدن به سلاح اتمی، امنیت خاورمیانه و جهان نیز دستخشوش تهدید جدی ملایان خواهد بود و در نتیجه محو این رژیم جنایتکار از عرصه بین الملل، موجب تحکیم امنیت و صلح پایدار در جهان است.

در جمعه سیاه و خونین بلوچستان دقیقا چه گذشت / عبدالستار دوشوکی

امروز زاهدان غرق در ماتم و عزا دار و تحت سیطره “حکومت نظامی اعلام نشده” است. دیروز جمعه ٨ مهر ١۴٠١ یکی از تاریک ترین و خونین ترین روزهای بلوچستان هم برای مردم زاهدان بود که در آن روز جمهوری اسلامی جنایتی هولناک را مرتکب شد و دهها جوان بیگناه بلوچ کشته شدند, و هم برای شخص بنده که دیروز خواهر عزیزم را از دست دادم. اما می نویسم چون قصه شخصی پر غصه پر پر کردن یک گل نیست بلکه این نامردمان باغ را درو می کنند. متاسفانه از سرزمین مرگ و ماتم و تجاوز و جنایت بخصوص از بلوچستان مظلوم خبر دیگری نیست. چرا زاهدان قیام کرد و در خون غلتید. این نوشتار کوتاه گزارش تحلیلی و موجزی است از عقبه ماجرا و اینکه دقیقا چه گذشت و چرا؟

پس زمینه

علاوه بر قیام ملت ایران متعاقب قتل جنایتکارانه مهسا (ژینا) امینی که سراسر ایران را فرا گرفت و هفته پیش نیز تظاهرات اعتراضی در زاهدان برگزار شد, چهار هفته پیش سرهنگ ابراهیم کوچک‌زایی فرمانده انتظامی شهرستان چابهار متهم به تجاوز به یک دختر ١۵ ساله بلوچ در مقر کلانتری چابهار شده بود. بلافاصله در پی شکایت قربانی و خانواده اش, ستاد فرماندهی انتظامی سیستان و بلوچستان در اطلاعیه ای شتاب آمیز بدون ذره ای تحقیق و تفحص این اتهام را تکذیب کرد و آن را شایعه “معاندین و ضد انقلاب” خواند. اما خشم مردم از لاپوشانی و انکار این جنایت مانند آتش زیر خاکستر ناگهان شعله ور شد. چهارشنبه گذشته مردم چابهار در اعتراض به عدم رسیدگی به این جنایت به خیابانها آمدند و دو بانک و برخی از مکان های دولتی را آتش زدند. دیروز جمعه نیز مردم زاهدان علاوه بر همسویی با قیام گسترده بقیه ملت, در اعتراض به این موضوع تظاهرات کردند.

حوادث روز جمعه سیاه و خونین

دیروز مردم بلوچ بعد از نماز جمعه از مصلای بزرگ اهل سنت (محل نماز جمعه و عیدین برای جمعیت کثیر) بیرون آمدند و بعنوان اعتراض به سوی کلانتری ١۶ زاهدان در نزدیکی مصلا حرکت کردند. علت اعتراض بسوی کلانتری هم کاملا مشخص بود. زیرا تجاوز به دختر ١۵ ساله بلوچ در مقر یک کلانتری و توسط فرمانده نیروی انتظامی صورت گرفته بود. بعد از اعتراض و سنگ پراکنی, مامورین انتظامی بجای استفاده از گاز اشک آور و یا آب پاش و نیروهای ضد شورش یا گلوله پلاستیکی و شوکر و اسپری و غیره, از گلوله های جنگی بسوی مردم معترض استفاده کردند که در طی آن تعداد زیادی کشته و زخمی شدند. مردم نیز که از مناطق مختلف زاهدان به محل نمازگاه برای ادای نماز جمعه آمده بودند, به محله های خویش رفتند و به تظاهرات و اعتراض ادامه دادند و حداقل به دو کلانتری دیگر نیز حمله کردند و بانک و مکان های دولتی را به آتش کشیدند. در این تظاهرات پراکنده نیز تعداد زیادی کشته و زخمی شدند. در ویدئوهای منتشر شده دود غلیظ از بسیاری نقاط زاهدان بر می خیزد و هلیکوپترهای نظامی بر فراز شهر به پرواز درآمدند که برخی منابع می گویند از هلیکوپتر نیز به مردم حمله شده است.

حادثه غروب جمعه سیاه و خونین

مردم شوکه شده و عزادار برای نماز مغرب و عشاء در مسجد مکی زاهدان (که بزرگترین مسجد اهل سنت در ایران است و حدود نیم کیلومتر با مصلای اهل سنت فاصله دارد) جمع شدند تا عزاداری و مشورت و چاره جویی کنند. نیروهای انتظامی و سپاه نیز مسجد را محاصره کرده بودند. برای شکستن محاصره درگیری شدیدی بین مردم و سپاه صورت گرفت که در آن تعداد بیشتری از مردم کشته و زخمی شدند. علاوه بر مردم نمازگزار, برخی از نیروهای انتظامی و سپاه از جمله حمید رضا هاشمی معاون فرمانده اطلاعات سپاه استان (با نام مستعار سید علی موسوی) به همراه چند پاسدار و بسیجی نیز کشته می شوند. در ابتدا و در هیاهوی پمپاژ خبری دروغ و تبلیغات جمهوری اسلامی مدعی شد فرمانده اطلاعات سپاه کشته شده که اینگونه نبود. خبرگزاری ایرنا آمار مجروحان نیروهای سپاه و بسیج در این حادثه را ۳۲ نفر اعلام کرد. متعاقب آن دور و اطراف مسجد مکی زاهدان مانند مناطق جنگی ویران شده به نظر می رسد. بعد از آن حکومت نظامی اعلام نشده توسط سپاه در سراسر شهر اعمال می شود و مدارس و بسیاری از ادارات تعطیل می شوند و تمام نیروهای مسلح از جمله ارتش در تمام استان به حالت آماده باشد در می آیند و خبر از التهاب برخی از شهرها از جمله ایرانشهر می رسد.

تعداد کشته ها و زخمی ها

بعد از کشتار دیروز ظهر و دیشب, و برقراری حکومت نظامی در عمل در زاهدان و قطع نسبتا مطلق اینترنت و کنترل بیمارستان ها و سردخانه های شهر توسط سپاه, باید پذیرفت که در چنین شرایط “جنگی” حقیقت اولین قربانی جنگ است, و نباید با حدس و گمان یک کلاغ چهل کلاغ کرد و باعث اعتبارزدایی اخبار واقعی قیام شد. در نتیجه نمی توان تا این لحظه به یقین تعداد کشته ها و زخمی ها و دستگیر شدگان را اعلام کرد. اما بر طبق تحقیقات مرکز مطالعات بلوچستان کشته شدن حداقل ۵٣ نفر محرز است. اما به احتمال زیاد آمار واقعی کشته شدگان بسیار بیشتر از این است که تا روزهای آینده مشخص خواهد شد. آمار زخمی ها و دستگیر شدگان نیز به صدها تن می رسد. اگرچه دستگیری ها و هجوم به منازل مردم امروز صبح نیز ادامه دارد.

ادعاهای متقابل و متناقض

گروه جیش العدل (باقی مانده و ادامه دهنده جندالله) بیانیه می دهد که برای خونخواهی از این کشتار مهدی فانی خلیل‌آباد قاضی دادسرای شهرستان سراوان را ترور (نافرجام) کرده است. از طرف دیگر رژیم دست به دامان مولوی ها می شود تا مردم را به آرامش دعوت کنند. رژیم نیز طبق روال همیشگی اعتراف دستگیر شدگان را در تلویزیون به نمایش میگذارد, تا اعتراف کنند مسلحانه عمل کرده و جزو عوامل تروریستی و تجزیه طلب وابسته به استکبار جهانی و صهیونیسم هستند. بعد از اعلام اسامی برخی از کشته شدگان که اکثر از طوایف متکثر و بزرگ اهالی زاهدان نظیر ریگی, شه بخش, نارویی, شهنوازی, براهویی و غیره بودند, رژیم بلافاصله اسامی دو نفر از آنها را مصادره به مطلوب می کند و در خبرگزاری های خود چنین می نویسد: “در پی اقدامات تروریستی گروهک تروریستی جیش الظلم (جیش العدل) در زاهدان، “عبدالمجید ریگی” و “یاسر شه‌بخش” دو عضو برجسته گروهک تجزیه‌طلب جیش الظلم به هلاکت رسیدند”. در صورتی که هیچگونه دلیل و مدرکی وجود ندارد که این دو و یا قربانیان دیگری عضو این گروه بوده اند. اما رژیم به دلیل شباهت اسمی آنان با افراد دیگری از این طوایف که عضو جندالله و جیش العدل بودند برای تبلیغات سوء و توجیه کشتار مردم سواستفاده می کند.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

شنبه ٩ مهر ١۴٠١

doshoki@gmail.com

جنبشی که رنگ پیروزی بر چهره دارد / علیرضا نوری زاده

شاهزاده رضا پهلوی، نباید بگذارید این فرصت بزرگ تاریخی از دست برود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ مهر ۱۴۰۱ برابر با ۲۹ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۱۵

سر چهارراه کالج به هم رسیدیم؛ احمد بنی‌احمد، نماینده شجاع تبریز، دکتر بلوهر آصفی و دکتر کاتبی که در گروه اتحاد برای آزادی با بنی‌احمد همراه بودند، نیز با شماری از جوانان جبهه ملی و نهضت آزادی به ما رسیدند و باهم حرکت کردیم. تظاهرات روز تاسوعا بود و بر پایه توافق قبلی بین همه گروه‌ها، حتی بهشتی و هاشمی رفسنجانی و منتظری، قرار بود شعاری خارج از چارچوب قانون اساسی سر داده نشود؛ ما آزادی زندانیان سیاسی و اجرای کامل قانون اساسی را می‌خواستیم.

تا میدان ۲۴ اسفند (میدان انقلاب تهران) صف‌ها منظم و شعارها در چارچوب آنچه توافق شد، ادامه یافت. در میدان، اندکی صبر کردیم تا دسته‌هایی که از سمت جنوب می‌آمدند به جمع بپیوندند. در فاصله چند دقیقه، رفیقدوست و برادران و هم‌مسلکی‌هایش، عده‌ای از فداییان اسلام قدیم و سرسپردگان خمینی، رسیدند و عربده‌زنان، شعار «حزب فقط حزب‌الله، رهبر فقط روح‌الله» و «تا شاه کفن نشود، این وطن وطن نشود» سر دادند.

تنها بنی احمد نبود که برآشفت؛ بلکه حتی دکتر سنجابی که چند متر آن‌طرف‌تر بود هم به فغان آمد و مرحوم بازرگان هم. اما اوباش میدان امین‌السلطان رسیدند و عملا بر تظاهرات مسلط شدند؛ همان روزی که شاه با اردشیر زاهدی از هلی‌کوپتر تظاهرات را تماشا می‌کرد و بر لبش این سوال می‌چرخید که چرا؟ چرا؟

مثل صحنه‌ای از نمایش هملت، ارتشی‌ها در چهارسوی خیابان صف کشیده بودند. در برابر صدای آرام آن‌ها که اجرای قانون اساسی را می‌خواستند و صدایشان نخستین بار عید فطر از قیطریه تا جاده قدیم شمیران طنین‌انداز شد، ناگهان به تاسوعا و عاشورا رسیده بودیم که آن شعارها رنگ باختند و شیخ فضل‌الله نوری عمامه سیاه جای سیدین سندین (اصطلاحی در انقلاب مشروطه برای اشاره به آیت‌الله سید محمد طباطبائی و سید عبدالله بهبهانی) و نواده سردار اسعد (شاپور بختیار) را اشغال کرد.

بارها نوشته‌ام که در آن ۳۷ روز آزادی و سرفرازی، هر روز صبح یا عصر با تلفن پری کلانتری، منشی نخست‌وزیر، به دیدن دکتر بختیار می‌رفتم. پیش از آن، روزها به منزل دکتر علی امینی، دکتر غلامحسین صدیقی و گاهی کلوپ فرانسه با احسان نراقی در آمدوشد بودم.

تا قبل از نخست‌وزیری دکتر بختیار، دیدارهایم با آخوندها همگی حول یک محور بود؛ آیا شاه قصد زدن دارد؟ همه‌شان در خوف و رجا بودند. یک‌ بار هاشمی رفسنجانی در خانه موسوی اردبیلی پرسید شما روزنامه‌نگاران که از پس پرده خبر دارید، آیا می‌دانید شاه قصد کوبیدن انقلاب را دارد یا میل ددر؟

دکتر امینی افسرده بود و مرتب می‌گفت که اعلیحضرت اشتباه می‌کند و باید حرف صدیقی را بپذیرد و بماند. نراقی هم به شاه گفته بود برای استراحت چندی به کیش یا رامسر برود و در غیاب او شورای سلطنت تشکیل شود. در تحریریه روزنامه هم بحث‌ها روی این سوال دور می‌زد که شاه می‌رود یا می‌ماند. مرحوم صالح‌یار، سردبیر اطلاعات، به مژده‌بخش، مسئول چاپخانه و صفحه‌بندی، گفته بود که تیترهای «شاه رفت» و «امام آمد» را در بزرگ‌ترین ابعاد آماده کند. هیچ‌کس باور نداشت که شاه می‌رود و من چشمان اشکبار بعضی از همکاران صادقم را روزی شاه که رفت، از یاد نمی‌برم.

روزی که شاه رفت، تیمسار رحیمی لاریجانی نزد دکتر بختیار آمد و با تاثر گفت که دارند مجسمه‌های شاه را با بی‌حرمتی پایین می‌کشند. دکتر بختیار گفت: «هیچ کاری نکنید، بار دیگر مجسمه‌های شاه را برپا می‌کنیم.» اما در کمتر از سه هفته، نه از تاک ‌نشان ماند و نه از تاک‌نشان؛ البته کشور فرو نریخت. بدنه سیستمی که مرحوم هویدا، بارها از آن یاد کرده بود، باقی ماند و بعد از تصفیه‌های خونین و بی‌خون تا سطح معاون مدیرکل و به‌ندرت مدیرکل در سیستم اداری و در نیروهای مسلح تا درجه سرهنگی و تعدادی سرتیپ، نظام پیشین حفظ شد. بدین ترتیب با شروع جنگ ایران و عراق، همان ارتش زخم‌خورده و فرماندهان بزرگ‌ازدست‌داده موفق شد وطن را حفظ و خواب و خیال صدام حسین برای جدا کردن خوزستان از میهن را به کابوس بدل کند.

سیستم اداری نیز با تغییراتی در سطح وزرا و مدیران ارشد، به کار خود ادامه داد. به عبارت دیگر، با همه دشمنی خمینی با شاه فقید و کینه او و بسیاری از آخوندها از پهلوی اول، از آنجا که بدنه سیستم پاک بود و انسان‌های خدمتگزاری عهده‌دار مسئولیت‌ها بودند، تا زمان عزل غیرقانونی بنی‌صدر، هزاران کارمند و مدیر در دستگاه دولت به خدمت ادامه دادند.

فردای بعد از رژیم

بعد از سرنگونی صدام حسین، آمریکایی‌ها تحت‌ تاثیر کسانی مثل احمد چلبی، نظام سیاسی، نظامی و امنیتی عراق را از ریشه کندند. هزاران نظامی عراق کشته یا اخراج شدند و وزارت خارجه عراق که از دوران پادشاهی دیپلمات‌های برجسته‌ای داشت، به وضع وحشتناکی تصفیه شد و عراق به دست مشتی هوچی و دزد الدعوه‌ای و سپاه بدری افتاد و یک تفنگچی شش‌کلاس‌سواد سپاه بدر ژنرال چهارستاره ارتش شد.

در مرحله نخست، رژیم ایران چندصد تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق، بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کماندوهای حزب الدعوه که بیشتر در کادرهای تروریستی آموزش دیده بودند، به عراق بازگشتند.

با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانه‌ها، تعداد کثیری از این افراد در ارگان‌های نظامی، امنیتی و اقتصادی جذب شدند. تیپ الذئاب در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکایی‌ها منحل شد، به‌تمامی از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنی‌ها، روشنفکران، نویسندگان، وکلا و زنان آزادی‌خواه عراق را کشتند و عراق از آن پس، روی خوش ندید.

حال در ایران در برابر یک انقلاب واقعی بدون رهبر مشخص، آیا قصد آن داریم سرزمینمان را به امان خدا رها کنیم؟ دیروز در شاهرضا و چهارراه کالج برای براندازی پادشاهی مشروطه همدل شدیم ولی امروز تصور پیروزی بر نظام اهریمنی ولایت فقیه را در سر می‌پرورانیم. انقلاب شاخ و دم ندارد؛ همینی است که در ۱۸۹ شهر جهان در جریان است؛ شعارهایمان تقریبا مشترک است. از خشونت پرهیز شده است و به جز مواردی نادر برای دفاع از جان، به شیوه‌های دفاع از خود متوسل نشده‌ایم.

این جنبش با ابعادی کاملا ملی چون رودخانه‌ای پرخروش سر باز ایستادن ندارد و اکنون هدایت این رود پرخروش به سوی ساحل دموکراسی و برپایی جامعه‌ای آزاد به عهده کسانی است که امروز حضورشان در جنبش بزرگ ملت ما اعتبار و جایگاهی ویژه به آن داده است.

همین‌جا در نوشته‌ای، از شاهزاده رضا پهلوی خواستم حال که مرم جدش را صدا می‌کنند، در پاسخ آن‌ها کاری کارستان کند. قلع‌وقمع و بازگرداندن مردم به خانه تراژدی وحشتناکی خواهد بود که باید مانع از وقوعش شد. رضا پهلوی می‌تواند و وظیفه دارد مانع از چیرگی یاس بر دل و دیده این ملت شود که یکصدا استبداد را نفی می‌کند و آزادی و برابری می‌طلبد.

شاهزاده عزیز باید هم‌اکنون خیلی روشن خطاب به وابستگان رژیم و مدیران و نظامیان بگوید که در فردای ایران، کسی کاری به آن‌ها نخواهد داشت و قانون حاکم خواهد شد و «دزموند توتو» ایران، یعنی حقوقدانی آزاده، ماموریت ملاقات با مسئولان بلندپایه رژیم اسلامی خواهد شد تا پس از اعتراف به جرم‌های کرده، صداقت خود را در خدمت به مردم در آینده آشکار کنند. کاردینال دزموند توتو بعد از پیروزی جنبش آپارتاید، آفریقای جنوبی را از یک جنگ داخلی مهیب نجات داد.

در نگاه میلیون‌ها ایرانی، بیانیه مشترک گروه گذار به دموکراسی و طیف‌های مشروطه‌خواه و جمهوری‌طلب و شماری از فعالان سیاسی و فرهنگی که تحت حمایت شاهزاده رضا پهلوی قرار دارند، بشارت خیری است که می‌باید با همت و اراده‌ای استوار از آن حمایت کرد. تاریخ نوشته خواهد شد و جنبش بزرگ ملی ما با انسان‌هایی از تبریز و ارومیه تا زاهدان و چابهار و از کردستان که مهسا را به جنبش بخشید، تا خراسان، از آمل دلاور تا شیراز و دانشگاه پهلوی، از بوشهر تا اصفهان و از یزد تا اهواز و آبادان، فریاد می‌زند: «مرگ بر دیکتاتور» و «زنده‌باد آزادی».

در ۴۴ سال حکومت جهل و جور و فساد، هرگز چنین فرصتی نصیب ما نشد. تاریخ از کف دادن این فرصت را بر ما نخواهد بخشید.

آقای وزیر میراث فرهنگی و گردشگری، مار حکومت شماست و نیش مار شمائید / شکوه میرزادگی

عزت‌الله ضرغامی، معاون رییسی، و رییس وزرات میراث فرهنگی و گردشگری، امروز ( ۲۷ سپتامبر، پنجم مهر ماه) همزمان با روز جهانی گردشگری، همچون وزرا و روسای قبل از خود از «ایران هراسی» به عنوان مهمترین مساله گردشگری نام برد و گفت:«تلاش کرده ایم با مدل های جدید رسانه ای با آن مقابله کنیم… اما» و با اشاره ای به قتل مهسا و اعتراضات سراسری اخیر، می گوید: «اجمالا در کشور ما این گونه موضوعات مانند «مار و پله» است. درست در جایی که پله موفقیت را طی می کنی با یک نیش به پله اول بازمی گردی»

این آقا هنوز هم انگار حواس اش نیست که گردشگری ایران سال هاست به همت حکومت اسلامی به ورشکستگی افتاده است. وربطی به این روزها ندارد. تمام این سال ها به جای هر تلاشی فقط حجاب اجباری را بر گردشگران تحمیل کرده اید و آن را به زور بر سر هر زنی از مسلمان و غیر مسلمان انداخته اید. کشوری که میراث فرهنگی و تاریخی اش بیشتر، و میراث طبیعی اش زیباتر از بسیاری از کشورهاست و می تواند از درآمد آن ها بیش از حتی درآمد نفت پول و کار برای ایرانیان بیاورد، چند دهه است که نه تنها هیچ درآمدی از این راه ندارد بلکه این ثروت ها روز به روز بیشتر از دست می روند.

این آقا چون دیگر مسئولین، هنوز هم در اوج جنبش سراسری مردمان ایران که از دست این حکومت به جان آمده اند، نمی فهمد، ماری که گردشگری ما، و در واقع همه ی داشته های ما را به نابودی کشانده، خود حکومت اسلامی ست و نیش مار مسئولین بی کفایت، نادان، خائن، ایران ستیز، و آزادی کشی هستند که جوان های شجاع ما برای فرار از آنهاست که اکنون برخاسته اند تا سرزمین شان را و فردایشان را از نیش زهرآگین آن ها نجات بخشند.

شکوه میرزادگی

۲۷.سپتامبر ۲۰۲۲