* حرکت حیرت انگیزِ مردم و خصوصاً زنان ایران،یک بارِ دیگر این نکتۀ مهم را برجسته می کند که جامعۀ ایران «جامعه ای نامنتظر» و «غافلگیر کننده» است.
* شعارِ«زن، زندگی و آزادی» چکیدۀ همۀ آرزوهائی است که در مسلخِ رژیمی مرگ اندیش قربانی شده اند.
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
سرشک از رُخم پاک کردن چه حاصل؟
علاجی بکن کز دلم خون نیاید
بارها گفته ام که در این چهل سال، رژیم اسلامی نه تنها منابع مادی و اقتصادی جامعۀ ما را نابود کرده، بلکه اخلاق انسانی و غرور ملّی مردم ما را به تباهی کشانده است. این رژیم نه تنها جوانان را کشته بلکه ،حسِّ جوانی را در جامعۀ ما کشته است.نه تنها زنان و دختران را سرکوب کرده، بلکه احساس زیبائی و حسِّ زن بودن را سرکوب کرده است… بنابراین،شعار«زن، زندگی و آزادی» چکیدۀ همۀ آرزوهائی است که در مسلخِ رژیمی مرگ اندیش قربانی شده اند.
تجربۀ انقلاب مشروطیّت و دیگر جنبش هاى اجتماعی در ایران این حقیقت را آشکار مى کنند که ملّتِ ما در پرورش اتحاد و همآوازى علیه استبداد،اقدامات حیرت انگیزى از خود نشان داده است؛خیزش اخیر مردم -خصوصاً زنان ایران- نمونۀ تازه ای از این درهم آمیزى ها و همآوازى های ملّی است.حرکت حیرت انگیزِ اخیر مردم و خصوصاً زنان ایران،یک بارِ دیگر این نکتۀ مهم را برجسته می کند که جامعۀ ایران «جامعه ای نامنتظر» و «غافلگیر کننده» است.بر این اساس، قتلِ مهسا امینی جرقّه ای بود که خرمن جمهوری اسلامی را به آتش کشیده و اینک این آتشِ ، می رود تا تمامیّتِ جمهوری اسلامی را خاکستر کند: « سنگ خارای ایران » – بار دیگر – به حرکت درآمده است.
این خیزش حیرت انگیز ، دروغ پردازی های رژیم مبنی بر«سوریه ای شدن ایران» یا «امکان تجزیۀ ایران توسط کُردها و آذری ها »را آشکار ساخته و ضمن بازتاب گسترده ،پیکرِ واحد،یکپارچه و مقاوم ایران را در برابر جهانیان به نمایش گذاشته است.
اعتراضات اخیر فصل درخشانی در مبارزات آزادیخواهانۀ مردم ایران است و آنرا از تمام خیزش های پیشین ممتاز می کند و لذا، مسئولیّت های تازه ای برعهدۀ رهبران و احزاب سیاسیِ ایران قرار می دهد تا در این شرایط مرگ و زندگی راهی معقول،ممکن و مناسب برای پیروزیِ مبارزات مردم ارائه کنند.تشکیل «کمیتۀ نجات ملّی» یکی از این راه ها است.زنان،مردان،دختران و پسران جوانی که در بربریّت و باروتِ نیروهای سرکوبگرِ رژیم به خاک و خون می افتند ، باید مطمئن شوند که با حمایت های سیاسی،مالی و تدارکاتیِ ملّی و بین المللی جنبش رهائی بخش شان تداوم می یابد و پیروز می شود.
اعلام تشکیل «کمیتۀ نجات ملّی»( و بعد، تشکیل «دولت موقّت در تبعید»)،از یکطرف باعثِ هراس و ریزش نیروهای سرکوبگرِ رژیم خواهد شد و از طرف دیگر ، موجب افزایشِ امید و پایداری مردم ایران خواهد بود.در این شرایط حسّاس تاریخی به قول محمدعلی فروغی:
آن روز که ایران گریست و فریاد زد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۲۲ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۱۱:۱۵
مهسا حضور روشن فردا در چشمهای ما است. مثل یک پرنده آهسته پر کشید و جام جاودانگیاش را یکباره سر کشید. در شهرهای میهن من، نام عزیز او همچون شهابی سوزان پرواز کرد و سینههای خسته و بی آواز را جانی دوباره داد. این روزها، پرنده کرد من، با آن بالهای کوچک و رنگین، حتی یک لحظه از جهانم پنهان نشد. با اشک میسرودم و او با لحظهلحظههای غریبش، بر بام شهر جاری بود. مهسا سرود بیداری بود.
در لسآنجلس، پنج ساعت با دهانی باز زیر دست دندانپزشک نامدار و عاشق ایران، دکتر رامین فرزام، دیگر بیحسی را نمیفهمم. جان و جهان او و مرا مهسا گرفته است. هردو میگرییم. من لعنت هم میفرستم. منظر سیدعلی خامنهای پیش چشمم است؛ در خانه ۴۰ متری میرزا جواد؛ مادرش که در یکی از خانوادههای روحانی ریشه داشت و «میردامادی» بود. تصویرش را در آن خانه چهارگوش ایرانشهر میبینم؛ حوضی کوچک و هندوانهای چرخان در آب. بعد خانهای که هاشمی رفسنجانی برایش خرید و پاداشش را زیر آبهای استخر مجتمع سعدآباد در حالی که پاسداری ذوبشده گلویش را میفشرد، دریافت کرد. محبتهای دکتر اقبال به همشهریاش بهخصوص وقتی خانم خجسته، آزادی شوی خود را طلب میکرد. سیدعلی که به صدای عماد جان خراسانی و کمانچه بهاری و ستار عبادی، شعر امیرالشعراء فیروزکوهی و زمستان اخوان به پهنای صورتش اشک میریخت.
راستی چه بر سرش آمد که در ذبح اسلامی مهسا میخندد و حسین بازجوی شریعتمداری، نماینده محبوبش در کیهان سوخته، مدعی میشود دشمنان با حمله به گشت ارشاد از اربعین انتقام میگیرند. مردک میخواهد سنی بودن مهسا را پیرهن عثمان کند و بر پیام وفا عائلی، دایی مهسا، که گفت «نه شخص من و نه خانواده من بههیچوجه معتقد نیستیم که چون کُردیم از مردم ایران جداییم. همه ایران خانواده ما است. همه افراد باشعور این کشور خانواده مناند. ما هرگز طرفدار چنین ادبیاتی نیستیم. ما تابع ادبیات فردوسی و مولوی و سعدی و حافظ و شهریار تمام مشاهیر کرد و فارس و عرب و ترکایم. ما با ادبیات مشترکی که داریم و من الان با همان حرف میزنم، با یکدیگر حرف میزنیم. من اگر آذری بودم، با همین زبان حرف میزدم. زبان فقط یک حلقه اتصال است. ما در یک خاک زندگی میکنیم و خاکمان برای ما مقدس است. از بزرگ و کوچک خانواده ما به این اعتراف میکنیم که ما مردم ایران بر هر زبان و هر عقیده، یکی هستیم. ما فکر میکنیم مهسا بیشتر از اینکه مال ما باشد، مال همه مردم ایران است»، چشم میبندد.
این نکته هم بسیار حائز اهمیت است که در نگاه قومیتی، مخاطب مردم نیستند و چهبسا در مواضع و جایگاه دولتی هم رسانهها و اشخاصی وجود دارند که به این موضوع دامن میزنند؛ اما دغدغه مردم ایران مسائل دیگری است و آنها متحد و یکپارچهاند.
وفا عائلی، دایی مهسا امینی، ضمن اشاره به پیامهای مردم میگوید: «همه رسانهها لطف کردند و با ما تماس گرفتند. همه نشان دادند که این مسئله برایشان مهم است. تنها رسانهای که با ما تماس نگرفت، صداوسیما بود. جلو پزشکی قانونی به ماشین صداوسیما گفتم چرا این چند روز پیدایتان نبود؟ گفتند ما از مقامها دستور میگیریم! متاسفم که از بیرون بیشتر به فکرمان بودند تا داخل. این در حالی است که من جلو در بیمارستان حاضر بودم تا جوابگوی گزارشگران دلسوز باشم. مردم ایران دلشان میخواست کسی از داخل ندای حقیقت ما را منتشر میکرد؛ چنانکه بعضی از نیروهای امنیتی از جمله سرهنگ بسیار فداکار، جناب سرهنگ کوهی، برای همیشه پاره تن من شد و نشان داد که ما هنوز کسانی را داریم که دلشان به حال مردمشان میسوزد. جا دارد از این فرصت استفاده کنم و از همه کارکنان بیمارستان کسری و تمام افرادی که با صداقت و راستی و دلسوزی مشغول خدمت به مردم این سرزمیناند، تشکر کنم. ذرهذره وجود من خاک پای امثال این افراد است.»
ما با زبان ادب حقمان را پیگیری میکنیم
وفا عائلی از همه کسانی که به گفته او «زحمت کشیدند و منت گذاشتند و برای مراسم تشریف آوردند»، تشکر کرد و گفت: «ما خودمان را یکی از همین مردم و مرگ مهسا را داغ ملی میدانیم. مهسا فرزند ما بود و خون مشترک خانواده ما در رگهایش جاری بود، ولی این غم و عزای یک خانواده نیست؛ عزای خانوادههای ایران است. من به هر ایرانی که غم دارد، تسلیت میگویم. ما باید به تمام دنیا نشان دهیم که اگر مطالبهای داریم، از راه شعور و فهم و عقل این مطالبه را پیگیری میکنیم. ما یورشگر و ظالم نیستیم. مردم ایران بیتربیت نیستند. مردم ایران بیشعور نیستند. همانطور که ادبیات ما زبان ادب و تربیت است، ما با همان زبان حقمان را میگیریم و حقوقمان را پیگیری میکنیم تا به آن برسیم…»
وفا عائلی در مورد تماس و روش برخورد افراد مسئول اینطور توضیح داد: «بعضی افراد تماس گرفتند و معتقدیم حتما در این بخشها افراد دلسوزی هستند و اگر کسی کارش را اشتباه انجام داده یا تصمیم اشتباه گرفته است، نباید تمام افراد را به یک چشم ببینیم. همهجا کسانی حضور دارند که کارشان را خوب انجام میدهند و افراد لایقیاند؛ هرچند بیحرمتی هم زیاد دیدیم اما کسانی هم بودند که احترام زیادی به ما گذاشتند و برای قدردانی دستشان را میفشاریم.»
در برابر، احمد وحیدی که به سبب جنایتهایش بر کرسی وزارت کشور نشسته، با وقاحت ادعا کرده که مهسا امینی سابقه صرع و بیماری زمینهای داشته است. وفا ضمن رد این موضوع، میگوید: «بههیچوجه اینطور نیست. اگر بود و اگر باشد، حتما مدرک پزشکی دارد. ما تصاویری دیدهایم که این آقایان و خانمها- البته اگر بشود آنها را آقا و خانم خطاب کرد- به زن حامله هم حمله کردهاند. در مورد آن مادری که ضجه میزد دخترم مریض است و التماس میکرد، اینها میدانستند که آن دختر مریض است و باز هم توجه نکردند. مهسای ما اگر مریض هم بود، که نبود، و برای آن شواهد و مدارک داریم، آیا این طرز برخورد درست بود؟ آیا درست است برای اینکه صورتمسئله پاک شود و برای اینکه اصل موضوع تغییر کند و لاپوشانی شود، هر کاری از دستمان بربیاید انجام دهیم تا وضعیت بهصورت دیگری دربیاید؟ این کار اشتباه است. آرامش حق همه مردم ایران است. هدف ما رسیدن به آرامش است… ما میخواهیم در کنار همدیگر بهدرستی زندگی کنیم. به خدا مردم ایران روش درست زندگی کردن را میدانند. تمدنی دارند که میتوانند بهخوبی کنار هم زندگی کنند. وای بر کسانی که این حال خوب را از مردم میگیرند. امیدوارم به روزی و به جایی برسیم که بتوانیم بهخوبی و صلح و صفا کنار هم زندگی کنیم.»
بخشی از پیام را در اینجا آوردم اما همهاش را دهها بار خواندم. وفا با سخنانش، بر دهان تمام آنهایی زد که به حسین بازجو و همکارانش در روزنامه جوان و … صداوسیما و چند سایت، پیام فرستاده بودند که فیلمهای تجزیهطلبان را پخش کنید! پرچمهایشان را نشان دهید تا مردم بترسند.
کاک عبدالله مهتدی که جان و جهانش ایران است، به عنوان دبیرکل حزب کومله و کاک مصطفی هجری، دبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران، با بیانیههای خود، یاوههای امنیتخانه ولی فقیه را به شدیدترین وجهی، بیرنگ و بیاعتبار کردند.
زمانی که ندا آقاسلطان بر پهنه خیابان جان باخت، باراک حسین اوباما مشغول نوشتن نامههای عاشقانه برای ولی فقیه بود و رهبر جنبش سبز بازگشت به عصر طلایی سید روحالله خمینی را دنبال میکرد. خون ندا آقاسلطان را شستند و سهراب، پسر پروین خانم، را کشتند. این همه قربانی دادیم؛ فقط در آبان، کمی کمتر از دو هزار نفر، و در دیماه قبل از آن دهها تن.
تاریخ درباره مغولان گفته بود که «آمدند و کشتند و خوردند و بردند و… رفتند». درباره ولایت فقیه چه خواهد گفت؟ آمدند و کشتند و نفاق و دروغ را جایگزین پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک کردند، جای شکنجههایشان بر پوست و روح میلیونها ایرانی نقش بست و همواره طلبکار ملت بودند و رویای رایش هزارساله میدیدند.
به گمان من، این بار در شرایطی قرار داریم که امکان زدن ریشه این سرطان ۴۴ ساله فراهم است. مهم نیست که جو بایدن قیام پرشکوه ملت ما را باور نکند و موسیو مکرون دستان به خونآلوده سید ابراهیم را بفشارد. مهم این است که ما دستهای هم را رها نکنیم.
شاهزاده رضا پهلوی بعد از قتل مهسا، عزای ملی اعلام کرد؛ امیدوارم خیزش ملی هم اعلام کند. او به هر روی، خواسته یا ناخواسته، در میان مردم جایگاه ویژهای دارد. البته این جایگاه دائمی نیست اما آنقدر استحکام دارد که مانندش را سراغ ندارم. کنگره ملی که بارها از آن گفته و نوشتهام، امروز معنای ممکن به خود گرفته است. شاهزاده رضا بهعنوان نمادی که در داخل کشور اعتبار دارد و مهرش در دلهای بسیاری نهان است، میتواند در کنار تلاشگران ملی و چپ، آزاداندیشان کرد و بلوچ و عرب و ترک و آذربایجانی و… پیروان مذاهب و آیینهای متعدد، در چهار سوی میهن، طرح تشکیل دولت موقت ملی را به اجرا درآورد. نمیتوان از مردم انتظار ایثار و ازجانگذشتگی داشت اما از اینسو حرکتی مشاهده نشود؛ دعوتی مشترک با اسمهایی پای آن؛ اسمهایی که به مردم اطمینان میدهد با فرو ریختن نظام، ایران چون سوریه و افغانستان نخواهد شد.
مهسای نازنین با جان خود، چنین فرصتی برای تحقق این آرزوی بزرگ را به ما داد. از این پس، هیچ بهانهای برای تعلل و از دست دادن این فرصت تاریخی پذیرفتنی نیست.
محمدی گلپایگانی در سال ۱۳۶۰، به سرپرستی ژاندارمری کل کشور و سپس نمایندگی خمینی در نیروی هوایی منصوب شد و در همین سمت بود که با یک دانشجوی انگلیسی محجبه آشنا شد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۱۵ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰
سالها بدون رقیب لقب راسپوتین سرای «مقام معظم» را داشت. بعد که سید اصغر حجازی این لقب را از آن خود کرد، شیخ ما به لقب والد داماد معظم و رئیس دیوان خلیفه دل خوش کرد. اگر اصغر حجازی از گنداب امنیت به مقام مسئول امنیتخانه ولی فقیه راه یافت، شیخ از جلسه شعر و گعده (نشستهای خصوصی آخوندها) و حلقه کوکنار به جایگاه رفیع ریاست دفتر «آقا» و سپس پدر داماد حضرتش بودن رسید. دیدم ایرج مصداقی از سید اصغر نوشت، لازم دیدم از شیخنا محمد (غلامحسین) محمدی گلپایگانی، بنویسم؛ ستون اصلی دفتر و بیت و بلانسبت، اسدالله علم سید علی خامنهای.
محمد محمدی گلپایگانی، زاده ۱۳۲۲ در گلپایگان، فرزند آیتالله میرزا ابوالقاسم محمدی گلپایگانی است. پدرش در زمان سلطنت پهلوی، از مفسران و عالمان دین و امام جمعه متنفذ گلپایگان بود. او نخستین کسی بود که به نمایندگی از آیتالله بروجردی عازم اروپا شد و زمین مسجد هامبورگ را خرید و مقدمات تاسیس آن را فراهم کرد. فرزندش محمد محمدی گلپایگانی از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۸ نماینده خمینی در نیروی هوایی ارتش بود.
بعد از انقلاب، بهشتی، محمدی گلپایگانی را به مصطفی میرسلیم که در سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹ رئیس شهربانی بود، معرفی کرد. محمدی گلپایگانی مسئول پاکسازی کارکنان شهربانی شد و به مدت کمتر از دو سال در این سمت ماند. سپس در سال ۱۳۶۰، به سرپرستی ژاندارمری کل کشور و سپس نمایندگی خمینی در نیروی هوایی منصوب شد. در همین سمت بود که با یک دانشجوی انگلیسی محجبه آشنا شد که جزو معلم زبانهای نیروی هوایی بود. پس با یک نگاه، دل و دین را باخت و خرسند از اینکه در قمار عشق جای پشیمانی نیست، قدم در راه گذاشت.
دختر اهل بلاد فخیمه هم هر روز روسری را سفتتر بست و بر غمزهها و عشوههای پنهانی افزود. با خبر شدن همسر اول و شماری از دوستان و ترس از رسوایی، وادارش کرد بانوی انگلیسی را به عقد خود درآورد. به دنیا آمدن فرزندان پشت هم که یکی هم مشکلاتی داشت، شیخ ما را چنان به علیامخدره انگلیسی که حالا نام اسلامی گرفته بود، دلبسته کرد که فقط یکی دو روز در منزل همسر اول سر میکرد و باقی ایام رومئووار در خدمت ژولیت، سرود عشق بر زبان میراند. گاهی نیز در دوران سفر زوجه برای دیدن اهل و دیارش به لندن، دو سههفتهای را در خانه نسبت مجللی که برای خانم خریده بود، رحل اقامت میافکند.
بیش از ۳۲ سال است که محمدی گلپایگانی بهعنوان رئیس امور بیت و دفتر رهبر جمهوری اسلامی، مهمترین مسئولیتها را در جوار «نایب امام زمان» عهدهدار است و بهعنوان نماینده خامنهای در گردهماییها شرکت میکند و پیام او را میخواند. محمدی ریشهری که در دولت اول و دوم میرحسین موسوی به وزارت اطلاعات منصوب شد، محمدی گلپایگانی را که پیشینه قضایی، اطلاعاتی و امنیتی داشت و در سالهای دهه ۶۰، مسئول عقیدتی نیروی هوایی ارتش و دادگاههای نظامی بود، مشاور وزیر اطلاعات کرد. او در یک دوره هم معاون پارلمانی وزارت اطلاعات شد.
در دوره ریاستجمهوری خامنهای، گلپایگانی و اصغر حجازی معاون وزارت اطلاعات بودند. با مرگ خمینی، خامنهای این دو را به «بیت» خود برد. در دوره اصلاحات و ضربه خوردن وزارت اطلاعات از محمد خاتمی، علی فلاحیان، وزیر اطلاعات سابق، و مصطفی پورمحمدی، معاون سابق وزارت اطلاعات، به بیت خامنهای رفتند و یک سازمان اطلاعات موازی با وزارت اطلاعات تشکیل دادند. یک نمونه کوچک از کار این سازمان اطلاعات موازی سرکوب معترضان انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۳۸۸ بود که جدا از دولت و وزارت اطلاعات تنها زیر نظر خامنهای فعالیت میکردند و رسولان پیغامآور ارگانها و ادارات دولتی شدند.
زمانی که خامنهای با ازدواج دختر محبوبش بشری با آقازاده محمدی گلپایگانی موافقت کرد، او و خانوادهاش رسما به حلقه اهلالبیت وارد شدند. محمدی گلپایگانی دهم خرداد ۱۳۹۰، به حوزه نیوز گفت: «من امین و رازدار رهبر و آقایم هستم و خیلی چیزها را نمیتوانم بگویم… در سیمای ملکوتی این مرد بزرگ ذرهای هوای نفس وجود ندارد و ایشان جز خدمت به اسلام و بقای نظام اسلامی و خدمت به محرومان و مستضعفان هیچ هموغمی ندارند. ما هرچه میدویم ایشان جلوترند.» او ادامه میدهد: «مسئولان کشورهای دیگر متواضعانه در خدمت رهبر حاضر میشوند»؛ البته منظور او مسئولان حزبالله لبنان و تروریستپروران و کشورهای فقیر بینامونشانیاند که باید با ذرهبین روی نقشه پیدایشان کرد.
گلپایگانی در خرید جنجالی یک فروند هواپیمای اختصاصی برای خامنهای که ۸۰ درصد از مبلغ خریدش ناپدید شد، بازیگر اصلی بود. این خبر مربوط به دولت دوم هاشمی رفسنجانی است که تصمیم گرفته شد برای خامنهای هواپیمای تشریفاتی و اختصاصی خریداری شود تا او با هواپیمایی مجزا از ناوگان هوایی کشور تردد کند. البته تمام سفرهای خامنهای تاکنون داخلی بودهاند و در دوران رهبری، سفر خارجی نداشته است.
خرید این هواپیما به علت وضعیت اقتصادی آن دوره موقتا به حالت تعلیق درآمد تا اینکه در دولت اول خاتمی، وضعیت اقتصادی و فروش نفت مقداری بهتر شد و پروژه خرید هواپیما دوباره کلید خورد. محمدی گلپایگانی مسئول پیگیری و خرید هواپیما شد و او نیز پسرش مصطفی گلپایگانی را که داماد خامنهای و همسر بشری خامنهای است، مجری این کار کرد.
مصطفی با وزارت دفاع وارد مذاکره شد و وزارت دفاع رسما خرید هواپیما را به عهده گرفت. پس از جستوجوی بسیار، وزارت دفاع با دلالی یک واسطه سوری-فلسطینی، یک فروند هواپیمای ایرباس آ۳۴۰ ساخت سال ۱۹۹۸ را که مال پسرعموی پادشاه برونئی بود، پیدا کرد اما مسائلی پیش آمد که به فرار دلال با نصف پول منجر شد و خامنهای از داشتن طیارهای با دستشویی طلایی محروم ماند.
برخلاف اصغر حجازی، محمدی گلپایگانی میانه چندان خوبی با مجتبی ندارد و پایان ولایت سید علی، مترادف به نقطه پایان رسیدن کارنامه محمدی گلپایگانی خواهد بود.
روایتی دیگر از وصلت محمدی گلپایگانی به روایت irangreenvoice.com
جاسوس اندرونی که محمد نوریزاد در نامه اخیر خود از آن نام میبرد، همسر رئیس دفتر رهبر جمهوری اسلامی ایران است. محمدی گلپایگانی رئیس دفتر خامنهای، روحانی ۶۹ سالهای است که از سال ۱۳۶۸ ریاست دفتر خامنهای را برعهده دارد.
محمدنوری زاد در نامه اخیر خود به رهبر جمهوری اسلامی ایران، از وجود جاسوسان در اندرونی خبر میدهد و این سوال به ذهن میآید که منظور این نویسنده دفاع مقدس از جاسوسها چه کسانی است؟
بر اساس اخبار رسیده به ندای سبز آزادی، محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر رهبر جمهوری اسلامی ایران، چند سال قبل در سفری به انگلستان، با دختری جوان اهل این کشور ازدواج کرد و منظور محمد نوریزاد در نامه اخیرش، این همسر رئیس دفتر رهبر جمهوری اسلامی ایران است.
نوریزاد در بیستوششمین نامه خود به خامنهای آورده است: «من مودبتر از آنم که به اندرونی کسی متعرض شوم. اما شما هم باید مثل آن باغبان زیرک باشید و این احتمال را بدهید که دخترکان موبور و چشم آبی بلاد کفر که امنای شما را نشانه رفتهاند، ای بسا گماردگان همان باغبان باشند. چرا؟ چون خبربرندگان و خبرآورندگان آن باغبان زیرک باید متنوع باشند. جوری که اگر یکی از آنها لو رفت، دیگری باشد و اگر دیگری ورپرید، آنکه در اندرونی و از هر گمان بد مبرا است، به کار بایسته خود ادامه دهد.»
یکی از نزدیکان به بیت رهبر جمهوری اسلامی ایران که نخواست نامش فاش شود، به خبرنگار ندای سبز آزادی گفت: «حاجآقا محمدی گلپایگانی که برای یک سفر درمانی به انگلستان رفته بود، با یکی از پرستاران انگلیسی ازدواج کرد و او را به ایران آورد.» او ادامه داد که این دختر جوان هماکنون در خانه او زندگی میکند.
هرچند روایت محمد نوریزاد بهگونهای دیگر است. او مینویسد: «تجسم کنید عدهای از دخترکان موبور و چشم آبی در بلاد کفر اسلام آوردهاند و سفارت ایران در فلان کشور غربی برایشان کلاس اسلامشناسی دایر کرده است. حضرت حجتالاسلام والمسلمین به سفر خارج تشریف میبرند؛ حتما برای گسترش بنیه و صلابت اسلام. جناب سفیر دستهایش را به هم میمالد و سربهزیر میگوید که حاجآقا یک تعدادی از دخترخانمهای اینجا به دین مبین اسلام و تشیع مشرف شدهاند و حاضرند به ایران بروند و با هرکسی که صلاح باشد، وصلت کنند. شما چه میفرمایید؟ حاجآقا گل از گلش میشکفد و میپرسد کجا هستند این اسلامآورندگان؟ پاسخ میآید همینجا، در اتاق مجاور! حاجآقا که اتفاقا خیلی هم پتوپهن و اشتهای سیریناپذیرش شهره خاص و عام است، به اتاق مجاور تشریف میبرند. جلالخالق؛ حضرت پروردگار مگر زیباتر از اینها هم میتواند خلق کند؟ عجالتا همانجا یکی از بهترینها را برای خود نشان میکند و همانجا صیغه محرمیت را با رعایت حروف حلقی آن، جاری میکند. وکیلم؟ چرا که نه؟ شما سرور من هستید.»
اخبار رسیده به ندای سبز آزادی هم حکایت از آن دارد که منظور از این جاسوسان اندرونی کسی جز همسر دوم محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر رهبر جمهوری اسلامی ایران، نیست.
البته این روایت در مقایسه با داستان حقیقی آشنایی و ازدواج رئیس دفتر رهبر جموری اسلامی، اشتباههای بسیاری دارد. فقط آوردم تا روایتهای گوناگون را نقل کرده باشم.
ما نسل رنگباخته با ندامت پیرانهسری، حتی یک گام مثبت آن پدر و پسر را هم نمیدیدیم
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۸ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
نسل بعد از ما واقعا از دوران نوجوانی و جوانی خود چه دارد که بگوید؛ جز وحشت و اعدام رفقا و استبداد و ارتجاع ولایت فقیه.
اسفندیار منفردزاده اسم آن سالهای پرشور نوجوانی ما را گذاشته بود: «سالهای خوش استبداد». ما در آن روزگار خوش استبداد متمدن، مجلات «نگین» و «خوشه» و بالاتر و پرتیراژتر از همه، «فردوسی» را داشتیم و ماهنامه «سخن» و «وحید» و «اندیشه هنر» را. همنسلان ما تقریبا هر ماه جُنگی منتشر میکردند. اگر علی میرفطروس به تبریز ره زده بود، «سهند»ش از آنجا میآمد و صالحی با بازار ادبیاتش هوای شمال را در دلهای ما میریخت و البته جُنگ اصفهان حقوقی و یارانش و جنگهای خراسانی از مشهد و… روزهای تشنه ما را پر میکردند (محسن میهندوست که هفته پیش خاموش شد، از خراسانیها بود که به تهران آمد. خوب میسرود و مینوشت؛ یکی دیگر از نسل ما هم رفت در پی عباس جان معروفی)
ما جمعی حدودا دو سه هزار نفره در چهارسوی وطن بودیم که از این هزار، هرازگاه یکی به پایتخت میآمد. اگر راهش به زندان نمیافتاد، او را در «فردوسی» و «نگین» و «خوشه» و… به شکل مکتوب و در کافه فیروز و نادری و چارلی و… رودررو زیارت میکردیم. شبهای شعر و قصه و بحث و نقد در کنار نمایشگاههای نقاشی و تئاتر سنگلج و به قول آل احمد کارگاه نمایش، تالار رودکی و مجلهای که زندهنام محمود خوشنام خودمان بیرون میداد و حشمت سنجری، خانم افسانه بقایی و گالری نگار و معصومه سیحون و گالری خیابان شاه، ژازه طباطبایی و آهنها و آدمها، ایران درودی که شکوه و عظمت تاریخ و وطن و زیبایی عرفان را در آن تابلوهای بینظیر به نمایش میگذاشت و همراه همسرش که ناکام رفت، تجلی زندگی ایدهآلی بود که همه ما ۲۰سالههای آن روز آرزو داشتیم. پرویز تناولی و حسین زندهرودی با طلسمها و دایرههای هجایی، قاسم حاجیزاده و منصوره حسینی، عصرهای سهشنبه در مجله فردوسی با سعه صدر عباس جان پهلوان، با نوری علا و موج نو، چهارشنبهها با دستغیب و نیماییها، پنجشنبهها و براهنی و نقد و بحث و طلا در مس و در پایان، شعرهای انقلابی ضدحکومتی را با شعلههای جانبخش می از دست ساقی ترسای پیرهنچرکین به گلو ریختن؛ این جوانی ما بود.
چشمانداز ما نسل ایدهآلزده سرگشته بود. این را بگویم که در روزگار استبداد آدمخوار، آن هم نه با قاشق و چنگال بلکه با پنجههای چرکگرفته در اوین و کهریزک و مسجد امیرالمومنین، فقط علی دهباشی مانده است و بهجز از گلخانه او، دیگر ناله مستانهای از جایی شنیده نمیشود ؛ پس ویران شود این شهر که میخانه ندارد؛ اما دهباشی بماند که در روزگار طاعون ناب انقلاب ولایی، این استثنا در قاعده کلی تزویر و ریا و مداحی، جرعهای از می ناب معرفت ایرانی است.
حالا دهباشی با همه مصائب و فشارها میکوشد این شعله سوسو زن فرهنگ و ادب ما را به هر طریقی شده است، روشن نگاه دارد. در چهار دهه اخیر، یک نوع جدایی سنگین بین اهل قلم و اندیشه و هنر و فرهنگ ایجاد شد و حالا تنها شماری از اهل اندیشه را میتوان دارای خصایص روشنفکری به معنای واقعی دانست که از تعداد انگشتان یک دست نیز کمترند. شما در کنار نام دکتر عباس میلانی و دکتر حسین بشیریه، محمد مجتهد شبستری و چنگیز پهلوان چند اسم دیگر میتوانید بگذارید؟
باری، امروز که به دهه ۴۰- که ما از نیمهاش در حاشیه و سپس وسط معرکه افتادیم- و دهه ۵۰ مینگرم، درمییابم که محیط روشنفکری ما در آن سالها تا چه حد در چنگ ایدهآلیسم تودهای و ایدهآلیسم اسلامی گرفتار بود؛ تا جایی که رفیق همسفر آن روزهای ما، خسرو گلسرخی، که اعدامش بیدلیلترین اعدامها پیش از ظهور خمینی بود، از یکسو دلبسته مارکس و اندیشه جهانشمول دیکتاتوری پرولتاریا شده بود و از سوی دیگر، در دادگاهش به کلام حسین بن علی توسل میجست.
در زندان، اسلامیها رختشان را روی بندی که لباس چپها روی آن خشک شده بود، نمیانداختند و در لیوان آنها آب نمیخوردند. آنوقت آقای بهآذین در کانون نویسندگان، هر آنکه را گفته بود بالای چشم خمینی ابرو است، با شنیعترین واژگان، مزدور و سگ امپریالیستها و لیبرال بدنهاد میخواند. همین نگاه بود که ما جوانان را چنان اسیر آل احمد و غربزدگیاش کرد که رفیقمان مهدی با دو تا و نصفی شعر بالشکسته، گریبان روشنفکر آزاداندیشی مثل داریوش آشوری را میگرفت که به چه حقی به امامزاده ما، حضرت جلال آل قلم، در باب غربزدگی خرده گرفتهای؟
من هر بار یاد آن منظره میافتم، به جای مهدی و یک دوجین جوان ایدهآلزده مثل خودم، آن هم ایدهآلهایی از نوع ترکیب سیدقطب به اضافه چهگوارا و خمینی و هوشی مین و…، در برابر آشوری احساس خجالت میکنم. در آن فضا، ابراهیم گلستان چون جرعهجرعه عشق در جان ما میریخت، مطعون و مردود میشد؛ آن وقت آل احمد حسنعلی جعفر، آن بیسواد را که در بطن یک قصه کوتاه، از دهان فاطمهسلطان بیسواد، مردهشور مسگرآباد، شعارهای آبدوغ خیاری در باب جسدهای چاکچاک صادر میکرد، بهعنوان نابغه قصهنویسی به خورد ما میداد.
روشنفکر عصر «طاغوت پدر»، حتی اگر ارانیوار دلبسته مکتب اشتراکی بود، در درجه نخست سرفرازی و پیشرفت وطن و اعتلای نام ایران و رفاه ملتش را در نظر داشت. اما روشنفکر به رسمیت شناختهشده عصر «طاغوت پسر»، در درجه اول در اندیشه تخریب نظم موجود بود؛ بیآنکه جانشینی برای آن یافته باشد. مثلا اگر شما در سال ۱۳۴۷ از تکتک مشتریان دوشنبهظهرهای کافه فیروز، چه بزرگشان از نوع آلاحمد و ساعدی و اسلام کاظمیه و هزارخانی و چه میانسالانشان و چه از ما نوجوانان، میپرسیدید که: «حضرت آقا! گیرم فردا این محمدرضا شاه رفت و دولت به کام شما شد، چه نوع حکومت و چگونه آدمی را برای به دست گرفتن قدرت در نظر دارید؟» هرگز پاسخ درست و روشنی دریافت نمیکردید.
پرویز نیکخواه و فیروز شیروانلو تقبیح میشدند، چون دنبال اصلاح از درون بودند و سیاوش کسرایی و هوشنگ ابتهاج چون اتومبیل و راننده داشتند، باید نگاه ملامتبار رفقای سابق حزب و جوجه انقلابزدههایی از نوع بچههای نسل ما را تحمل میکردند. منظره آن آخرین جلسه کانون نویسندگان در مدرسه بهآذین پیش از تجدید فعالیت کانون در ماههای پیش از انقلاب، از یادم نمیرود؛ وقتی این هر دو شاعر بزرگوار هدف حمله یکی از جوجهها قرار گرفتند- البته به تحریک شاعری نامدار- که: «شما بورژواها چه میگویید؟»
بستر روشنفکری ما با فقرـ و گاه ادای فقردر آوردن ـ کمسوادی، عرق بسیار نوشیدن و گاه از عرق به دود و دم رسیدن، حرفهای بیسر و ته اما نیشدار به شاه و حکومت حواله دادن، آرزوی حداقل یک بازداشت هرچند کوتاه و اقامت در کمیته یا اوین داشتن، «صد سال تنهایی» و افاضات امه سزر و فرانتس فانون و سرودههای لورکا و نرودا را زیر بغل زدن، تقیزاده را دشمن داشتن و قول آل احمد در شهید بودن شیخ فضلالله نوری مرتجع را حق و حقیقت پنداشتن و… بستری بود که در آن، هیچی زائویی چیزی جز نوزاد کریهالمنظر و خونریز و بدخوی انقلاب اسلام ناب محمدی ولایی نمیزایید.
اگر استبداد رضاشاهی را بهدرستی نفی میکردیم، باید حداقل انصاف میداشتیم که تحولات مثبت و اساسی ۱۶ سال سلطنت و دو سه سال سردارسپهی و ریاست وزرایی او را هم منکر نشویم. اما چون نگاه همه پر از نفرت و انکار بود، همه پوچی بود و ایدهآلهای بیمایه و پایه؛ نه کار سترگ داور در ادامه کار مشیرالدوله برای برپا کردن عدلیه نوین را میستودیم (اما با همه توان مرگ داور را در جمع جرائم رضاشاهی منظور میکردیم) نه یکپارچه کردن ایران را، نه سیستم حملونقل نوین را، نه برپایی مدرسه و دانشگاه را، نه اعزام محصل به خارج را، نه نظام مالیاتی و بودجهنویسی را، نه انتقال زن از آشپزخانه و پستو به جامعه را، نه جدا کردن حریم دین از حکومت را و… . در نگاه ما، اینها اصلا ارزشی نداشتند، چون ارانی در زندان پهلوی به قتل رسیده بود!
به عصر «طاغوت پسر» نیز همین نگاه را داشتیم. یعنی به روی معجزه دهه ۴۰ در عرصه اقتصادی و صنعتی و کار سترگ مردانی چون دکتر عالیخانی چشم میبستیم. اسم علی امینی که میآمد، بلافاصله حکایت کنسرسیوم مطرح میشد و یادمان میرفت که در همان ۱۴ ماه زمامداری، اگر با او همدلی شده بود و جبهه ملی پیشنهادهای او را به دیده ایجاب نگریسته بود، کار ما به آنجا نمیرسید که خمینی شمایل منجی بگیرد و قافلهسالار انقلاب شود.
روشنفکران واقعی نفی میشدند و ما زیر علم هر روضهخوانی از نوع چپ و اسلامی آن، سینه میزدیم. شخصیتهایی مثل دکتر صدیقی و دکتر صناعی و دهها تن از آنها که برای اصلاح نظام و پیشرفت و سربلندی کشور با همه بایدها و نبایدها و حضور مستمر (آنها فرماندهاند و ما فرمانبردار، یعنی همان قول مرحوم هویدا) که از دل و جان مایه میگذاشتند، روشنفکر به حساب نمیآمدند؛ اما کافی بود شما یک شعر چاپ کنید که در آن واژگانی از قبیل جنگل و شب و خون و خلق آمده باشد یا مقاله و قصهای بنویسید که طعم مرگ و ویرانی و نفی ارباب تاجدار را داشته باشد تا به جمع روشنفکران اضافه شوید.
قحطی که ما گرفتارش بودیم با ظهور خمینی، آشکار شد. اما دریغ از یک «پاپاسی» که این فضای قحطیزده را اندک تغییری دهد. چپهایمان در وصف امام عصر و زمان قصیده غرا سرودند و تئوریسین سرشناسمان در ۷۰ سالگی زیر تیغ ختنه لاجوردی رفت. لیبرالهایمان کراوات گشودند و ریش گذاشتند و تسبیح در دست گرفتند و ملیهایمان، بعد از آنکه بختیار را با خنجری از پشت، ناکاوت کردند، پشت سر «مردی که خورشید وجودش از غرب طلوع کرد»، قامت بستند.
چهار دهه استبداد و ارتجاع و نفرت و مرگ، اگرچه در عرصه ادبیات و فرهنگ میوه خوشعطر و طعمی به بار نیاورد (حسن عرب معروف همیشه میگفت درختی را که با خاکانداز آب دهند ثمرهای جز «گند» نخواهد داشت. البته او واژه دیگری به کار میبرد!)، ما در عرصه روشنفکری این دوران، بیرنگ شدن تابوها و گشوده شدن زبانها، بیاعتبار شدن ارزشهای بیپایه را شاهدیم.
آشکار شدن واقعیت حکومت دینی، فروپاشی نظامهای توتالیتر مارکسیستی، ورشکستگی اندیشه دیکتاتوری پرولتاریا، از قدسیت افتادن امامزادههای چپ و راست دوران ما که این آخریها آنقدر بیریشه شده بودند که مثلا قذافی نیز به جمعشان اضافه شده بود، ظهور انسانگرایی عینی در قالب سوسیالدموکراسی نوین، حقوق بشر و مرگ آپارتاید نژادی (مذهبیاش البته با زوال اسلام ناب انقلابی ولایی و سلفی به زوال خواهد رسید) همه و همه در این تحول اساسی نقش داشتند.
با این آرزو که فرزندان ما با تامل در تجارب ما، راه فردا را بهروشنی ببینند و دیگر بار مرید آنهایی نشوند که هنوز در قید حیاتاند و در تعمیم مفهوم روشنفکر در قالب رایج دهه ۴۰ و ۵۰ نقش اساسی داشتند. شماری از آنها در خارج از ایران همچنان گرفتار مفاهیمیاند که دیرگاهی است مهر «باطل شد» را یدک میکشند.
آیت الله علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی در اخرین دیدارش با هیات دولت رییسی که اولین دیدار وی با دولت سیزدهم پس از به قدرت رسیدن میباشد ضمن قدردانی از خدمات دولت، در بیان اوضاع و تحلیل شرایط نقاط کور تحلیل خود را به خوبی به نمایش گذاشت . وی طبق روال همیشگی که از دولتهای مورد حمایت خود تمجید میکند و انتقادات را نادیده میگیرد، به شرایط کشور اشاره کرد و با مقایسه با شرایط اول انقلاب که سرشار از فضای جنگ با عراق و ترورهای سیاسی بود گفت در ان زمان ناامنی در سطح گسترده وجود داشت و ایران ضعیف بود نه میتوانست اقدامی برای جلوگیری از ترورها انجام دهد و نه میتوانست مانع از حضور هواپیماها و جنگندههای دشمنان و صدام در داخل کشور شود. و جنگندههای عراقی بدون هیچ مانعی به تهران میرسیدند و شهر را بمباران میکردند و میرفتند و ایران هیچ کاری نمیتوانست انجام دهد. وی تصریح کرد اینها نشاندهندهی تحقیر ملت بود و نباید فراموش شود که در ایران چه وضعیتی حاکم بود.
این سخنان یکی از نقاط کور تحلیل رهبر جمهوری اسلامی را نشان میدهد گویی وی فراموش کرده است که در حال حاضر جنگی وجود ندارد که جنگندهها بتوانند داخل کشور شوند و شهرهای ایران را بمباران کنند و فراموش کرده است که در حال حاضر جنگ نه به صورت موشکی بلکه به صورت سایبری در جریان است و از یاد برده است که امنیتیترین لایههای اطلاعاتی و امنیتی جمهوری اسلامی تا چه حد در برابر این حملات سایبری آسیبپذیر هستند و حمله اسراییل به مرکز اسناد بایگانی شده هسته ای کشور نشان داد که اسرائیل تقریبا تمامی اسناد هستهای جمهوری اسلامی ایران را سرقت کرده است و هرگاه اراده کرده از طریق پیشرفتهترین تجهیزات به سیستم هستهای جمهوری اسلامی ایران نفوذ کرده است و ایران در موارد قابل توجهی نتوانسته است که جلوی آن را بگیرد.
به گفتهی کارشناسان به لطف تحمیل تحریمها به جمهوری اسلامی ایران که به واسطهی فشارها و سیاستهای نادرست حکومت صورت گرفته، سبب عقبماندگی ایران از تکنولوژی وعلم روز دنیا شده که در آیندهی نه چندان دور مشکلات پیچیدهای را برای ایران به دنبال خواهد داشت.در حال حاضر ایران از نظر حملات تروریسی هم شرایط امنی ندارد و هرگاه ارادهی ترور وجود داشته جمهوری اسلامی ایران نتوانسته است که مانع از آن شود. دانشمندان هستهای ایران به سهولت توسط اسرائیل ترور شدهاند و گرچه جمهوری اسلامی ادعا میکند که ماورد بسیاری را خنثی کرده است، اما به نظر میرسد که در بسیاری از موارد نتوانسته مانع از آنها شود.
نفطه کور دیگری که در سخنان خامنه ای به چشم میخورد مسئله توهم حمایت مردم از نظام و اینکه تولید جدید توانسته اعتماد و امید را در جامعه زنده کرده است وی شرکت در راهپیمایی غدیر و نیز تشییع قاسم سلیمانی را نشاندهندهی حمایت مردم از نظام جمهوری اسلامی دانست و اظهار داشت اینها جهتگیریهای مردم را نشان میدهد. وی همجنین بیدارشدن امید و اعتماد در مردم را یکی از دستاوردهای دولت سیزدهم دانست و مجموع عملکرد دولت، چه شخص رئیسجمهور، چه مسئولین در بخشهای مختلف، به مردم این احساس را داده است که دولت وسط میدان است، مشغول کار است، و دارد تلاش میکند و برای آنها خدمت میکند، و میخواهد خدمترسانی کند. وی بخش سلامت، بخش دیپلماسی و بخشهای فرهنگی را از جمله حوزههایی دانست که مردم معتقدند که در آنها کارهایی دارد صورت میگیرد.
این در حالیست که درک خامنه ای از نوع تعامل مردم با حکومت جزو نقاط کور تحلیل وی به شمار می آید و همیشه در این زمینه دچار توهم است.
. سالهاست که دنیای علی خامنهای با دنیای مردم متفاوت است و مردمی که خامنهای از آنها نام میبرد، همان مردم که در کوچه و خیابان زندگی میکنند و تحت فشارها کمرشان خم شده و به خاطر بیاعتمادی بیتفاوت و ناامید شدهاند نیستند. مردم مورد نظر خامنهای سالهاست همان جمع کوچک حامیان و طرفداران وی هستند که در شرایط فعلی بسیاری از آنها معتقدند که حتی فشارها را به خاطر اینکه دولت موفق باشد، باید تحمل کرد و اعتراضی نکرد، نه مردمی که هر روز صدای فریاد و اعتراضشان بلند است و از شدت بیتفاوتی ناامیدی از اینکه اتفاقی توسط دولت صورت نمیگیرد، اعتراضی هم نمیکنند.
عمده مردم که علی خامنهای سالهاست دیگر آنها را جزو مردم هم به شمار نمیآورند، نه از اقدامات دولت در زمینهی دیپلماسی بخصوص در مورد عدم احیای برجام راضی هستند و نه از اقدامات فرهنگی دولت. برعکس معتقدند که جمهوری اسلامی، دولت و علی خامنهای زندگی آنها را گروگان گرفته تا خواستههای خود را در حوزهی فرهنگ و دیپلماسی پیش ببرد.
نقطه دیگرکور تحلیل خامنه ای در تحلیل سفرهای رییسی بود که وی ان را توفیقی درخشان برشمرد و گفت سفر ابراهیم رئیسی به سراسر کشور و نقاط محروم، دورافتاده، موجب شده است که صحنههای کمنظیری اتفاق بیفتد.
علی خامنهای و نیز رییسی طوری از سفرهای استانی به عنوان موفقیت دولت نام میبرند که گویی این سفرها به ابتکار خود وی ایجاد شده است.
در حالیکه این سفرها همیشه وجود داشته وپیش از این هم همین اقدامات و همین دیدارها توسط روسای دولت قبلی صورت گرفته است.
این سفرها در دوره ریاست جمهوری خاتمی گسترش یافت و در دورهی محمود احمدی نژاد به عنوان مهمترین ابزار تبلیغاتی وی تبدیل شد و در زمان حسن روحانی هم تداوم یافت بنابراین سفرهای استانی نه ابتکار دولت ابراهیم رئیسی است و نه نشاندهندهی توفیق دولت وی.
نقطه کور دیگر تحلیل خامنه ای تمجیدش از سرعت عمل دولت در مقابله با سیل بود خامنه ای در این زمینه سرعت عمل دولت رئیسی در قبال حوادثی مانند سیل را مورد تمجید قرار داد و اظهار داشت این سرعت عمل خیلی مهم است که یک جایی زلزله بشود، یا سیل بیاید، و بلافاصله مسئولین خودشان را برسانند آنجا و بالای سر کار بایستند و کار را سامان بدهند.وی این سرعت عمل را نشاندهندهی همدرد بودن دولت با مردم دانست.
این اظهارات خامنهای در حالی عنوان میشود که با وجود همهی انتقادها از دولت حسن روحانی، با وجود شدت سیل در سال ۹۸، و ویرانی گستردهی سیل، تعداد کشتهشدههای سیل به کمتر از ده نفر رسید و در یک سیل معمولیتر نسبت به سیل سال ۹۸، سیل فقط در امامزاده داوود منجر به کشته شدن بیش از صد نفر از مردمی شد که حتی هشدار وقوع سیل را دریافت نکرده و در امامزاده حضور یافته بودند.
عجیب است که علی خامنهای این فقدان تلفات در دوره روحانی را نه مورد تمجید قرار داد و نه آنکه از خزانهی مستقل خود برای خدمترسانی به مردم و دولت استفاده کرد. حتی در دورهی کرونا نیز با وجود خالی بودن خزانهی دولت از پرداخت کمکهزینه به دولت روحانی برای کاهش تلفات کرونا خودداری کرد.
اما نقطه کور تحلیل خامنه ای در مفهوم جوانگرایی تبلور یافت وی جوانگرایی در مجموعهی اجرائی کشور را یکی دیگر از توفیقات دولت دانست و گفت این اقدام موجب شده است تا حلقهی فرسودهی مدیران باز شود. خامنهای با اشاره به اینکه جوانها اشتباهاتی میکنند، اظهار داشت اما این خطاها میارزد به اینکه بدنهی اجرائی یا تقنینی کشور با روح جوان اداره بشود.
نقطه کور این تحلیل ان است که حاکمان جمهوری اسلامی مردم ایران را موش آزمایشگاهی طرفداران و حامیان خود و نزدیکان خود فرض کردهاند و در حالی از حضور جوانان با وجود خطاها حمایت میکنند که در بدنهی اجرایی جوان کشور نه جوانان کشور بلکه تنها وابستگان و بستگان لایهی اول حاکمیت حضور دارند و جوانگرایی به معنی حضور جوانان عام در بدنهی اجرای کشور نیست.
وی در بخش دیگری از سخنانش جوانگرایی در مجموعهی اجرائی کشور را یکی دیگر از توفیقات دولت دانست و گفت این اقدام موجب شده است تا حلقهی فرسودهی مدیران باز شود.
اما مهمترین نقطه کورر دیدگاه خامنه ای در ارتباط وی با جامعه بی المللی برمیگردد وی که با اعمال سیاست هسته ای کشور را در بحرانی فزاینده فرو برده است وی با اشاره به اینکه جامعه از حالت چشمانتظاری و نگاه به بیرون خارج شده، گفت جامعه در شرایطی قرار گرفته که به ظرفیتهای داخل کشور اهمیت داده میشود.
وی همچنین با اشاره به اینکه این دولت از فرافکنی و بهانهتراشی احتراز کرده و مسئولیتپذیر شده، اظهار داشت در این دولت کسی این را نشنیده که بگویند نمیگذارند کار کنیم، اختیار نداریم، اختیارات دست ما نیست.
این اظهارات علی خامنهای در حالی عنوان میشود که در دولت ابراهیم رئیسی یکی از کارشکنیهایی که در دورهی روحانی با خاتمی وجود داشت وجود ندارد و مجلس و نهاد رهبری با حمایت تمام از دولت دست دولت را برای انجام امور باز گذاشتهاند. همچنین مذاکرات با غرب و همچنین برجام برای دولت حسن روحانی به یک کابوس تبدیل شده بود و هر روز در مجلس یا قصد آتش زدن برجام را داشتند یا قبل از توافق به هر بهانهای دولت را به باد انتقاد و استهزا و استیضاح میگرفتند. در حالی که در دولت فعلی هیچکدام از این فشارها و انتقادها از دولت وجود ندارد.
ضمن اینکه دولت ابراهیم رئیسی از ابتدای روی کار آمدن تمامی مشکلات را به دولت قبل ارجاع داده و بدون توجه به محدودیتها بارها تکرار کرده است که از دولت قبلی فقط مشکلات را تحویل گرفته و بارها حتی کسری بودجه دولت را که در شرایط اقتصادی ایران امری بدیهی است، به کوتاهیهای دولت قبلی نسبت داده است.
در پی آتش سوزی گسترده ی روز گذشته (۱۱ شهریور ۱۴۰۰) در روستای تالاب انزلی، امیرمرادی مدیرکل مدیریت بحران گیلان امروز ضمن اشاره به عمدی بودن این آتش سوزی به خبرنگاران گفت: «مهار این آتش برای آتش نشانان بسیار دشوار بوده است». او همچنین از دستگیری فردی که تالاب را به آتش کشیده نیز خبر داد. این دومین آتش سوزی امسال در تالاب انزلی می باشد.
متاسفانه این نوع آتش سوزی های عمدی به ویژه در دو دهه گذشته در بسیاری از جنگل ها، و مناطق کشاورزی به شدت زیاد شده است و آن گونه که گفته می شود، برخی از این آتش سوزی ها به دلیل باور نادرست مزرعه دارانی ست، که برای از بین بردن بقایای محصولات کشاورزی سال قبل و کاشتن محصولات جدید، و برداشت زودهنگام اقدام به آتش زدن مزارع خود می کنند. دولت هم عملا هیچ اقدامی در جهت آموزش این کشاورزان و یا بازداشتن آن ها از این عملیات نکرده است. شاید هم برای رد گم کردن آتش زدن های بزرگی ست که برخی از مسئولین حکومتی به نفع و یا با همدستی بساز و بفروش ها انجام می دهند. این بساز و بفروش ها در زمین های از گیاه خالی شده و به ویژه در جنگل های سوخته شده، مرتب مشغول ساختن آپارتمان و ویلا در مناطق خوش آب و هوای جنگلی هستند و در کنار همه ی این ها، عده ای هم با درختان زغال شده به تجارت زغال مشغولند.
بیشتر این آتش سوزی ها در ماه های مرداد و شهریور که هوا گرم و علف های خشک شده زیادتر هستند انجام شده است.
در زیر تعدادی از خبرهای مربوط به آتش سوزی سال گذشته فقط در شهریور ۱۴۰۰ را می بینید. این خبرها در نشریه دولتی مهر منتشر شده است:
۱ شهریورماه . دویست و هفتاد هکتار زمین های کشاورزی در آذربایجان
۲ شهریورماه- آتش در کوه «کرک بناری» شهرستان چرام کهگیلویه و بویر احمد دوباره شعلهور شد.
۳ شهریورماه- آتش دامان تالاب انزلی را هم گرفت.
۳ شهریورماه- آتش طمع سودجویان به جان تالاب انزلی
پنج هکتار از نیزارهای تالاب بینالمللی انزلی در آتش حرص و طمع سودجویان متصرفان اراضی ملی طعمه آتش شد.
۴ شهریورماه- هفت هکتار از نیزارهای تالاب انزلی در آتش سوخت.
سید فرشید فلاح، سرپرست ادارهی محیط زیست انزلی با اشاره به کوشش ۱۲ ساعته برای مهار آتشسوزی در نیزارهای تالاب، گفت: بر اثر این آتشسوزی هفت هکتار از نیزارها در آتش سوختند.
آثار موجود دلالت بر عمدی بودن این آتشسوزی دارد که انتظار میرود دستگاه قضا این بار با جدیت بیشتری با متخلفان برخورد کند.
۵ شهریورماه- آتش دوباره به جان طبیعت فیروزآباد افتاد.
پنجشنبه (چهارم شهریورماه) دوباره آتش به دامان عرصههای طبیعی شهرستان فیروزآباد افتاد. آتشی که چندین هفته پیش مردم این شهرستان را داغدار و چهار تن از کنشگران زیست محیطی این شهرستان را آسمانی کرد.
۹ شهریورماه- آتش همچنان در جان تالاب انزلی زبانه میکشد
نیزارهای تالاب بینالمللی انزلی در منطقه چراغ پشتان بهدست افراد سودجو و با هدف تصرف اراضی و زمینخواری طعمهی آتش شد و تا شامگاه بیش از ۵ هکتار از نیزارهای این تالاب بینالمللی از میان رفت.
۱۰ شهریورماه- آتش ۱۲ هکتار از زمینهای تالاب انزلی را بلعید.
تاکنون ۱۲ هکتار از زمینهای تالاب انزلی در آتش طمع سودجویان سوخته و با توجه به گستردگی و نبود دسترسی به مرکز آتش با درخواست مسوولان گیلان هواپیمای «ایلوشین» برای مهار آتش به منطقه رسید..
پس از گذشت ۷۷ ساعت کوشش همگانی و بهرهگیری از هواپیمای آتشنشان آتش نیزارهای تالاب بینالمللی انزلی مهار شد.
۱۲ شهریورماه- آتش منطقهی حفاظتشدهی جهاننمای کردکوی را دربَر گرفت.
آتشسوزی از ساعت ۱۳ پنجشنبه ۱۱ شهریورماه، در گسترهی جهاننما آغاز شد.
آتش تااندازهای نزدیک ساعت ۱۲ شب گذشته مهار شد و با کوششهای صورت گرفته نیروهای حاضر در منطقه از گستردگی آن جلوگیری شد
تاریخ شوروی از ۱۹۱۷ آغاز شد. لنین از ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۲ حکومت کرد، استالین از ۱۹۲۲ تا ۱۹۵۳ سلطه داشت، خروشچف از ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۴ در راس بود، پادگورنی و برژنف از ۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲ مسلط بودند، آندورپوف و سپس چرنینکو از ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵ در قدرت ظاهر شدند و بالاخره گورباچف از ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ در قدرت بود، از درون، شکافها و بحران ها را عریان ساخت و حکومت او پایان کمونیسم دولتی بود. گورباچف محصول تاریخی بن بست کمونیسم بود، او حامل تناقض ساختاری بود. او پیامبر رهایی بخش نبود، او شیپور مرگ کمونیسم دولتی را پس از ۷۴ سال اعلام نمود.
۱
پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ و فجایع او، چگونه نظام توتالیتر باید ادامه یابد؟ پس از او، بدنبال رقابت حاد و اقدامهای کودتایی میان رهبران حزب، خروشچف اوکراینی تبار در سال ۱۹۵۳ بقدرت رسید. او یار استالین بود ولی در کنگره بیستم حزب، خود را اصلاح طلب جلوه داد و کیش شخصیت استالین را افشا نمود. خروشچف نظام سیاسی ایدئولوژیک توتالیتر و سلاح اتمی و پروپاگاند کمونیستی را ادامه میدهد. در مقابله جوئی با خواست مجارها بخاطر بیرون آمدن از پیمان ورشو، او در اکتبر ۱۹۵۶ ارتش شوروی را برای سرکوب مجارها میفرستد و بیش از ۴۰۰۰ را میکشد و در سال ۱۹۶۲ او بحران موشکی کوبا را تولید میکند، ولی در مقابل فشار سیاسی آمریکا شکست میخورد. رفرمهای اقتصادی و آموزشی خروشچف در روسیه نیز به شکست میانجامد.
۲
سپس گروه برژنف و گاسیگین علیه خروشچف توطئه و کودتا کرده و خروشچف را در سال ۱۹۶۴ کنار میگذارند. در ابتدا نیکولا پادگورنی بقدرت میرسد. در سال ۱۹۶۸ ارتش سرخ و «ک گ ب» بهار پراگ را که خواهان آزادی و اقتصاد غیرمتمرکز بود را سرکوب میکنند. لئونید برژنف، اوکراینی تبار، قدرت را بدست میگیرد و از ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲ نظام شوروی را با سلیقه مستبدانه فردی میگرداند. برژنف سیاست تسلیحات اتمی و فضایی را ادامه میدهد ولی فساد عمومی و ناتوانی اقتصادی رژیم سراسری میگردد و در کشور مخالفانی مانند آندره ساخاروف رشد میکنند. در این شرایط هیچ خواستی برای پلورالیسم سیاسی موجود نیست ولی در درون حزب، دور از دید جامعه، باندبازی و یارگیری توطئه گرانه فراوان است. حزب کمونیست شوروی گندیده است و بوروکراسی و مخالفتهای درونی حزب را فلج ساخته است. اقتصاد کشور در رکود است، خفگی در جامعه عمومیت دارد و دیپلوماسی فاقد جاذبه است. در این دوره، برژنف ۱۱۴ نشان لیاقت نظامی بر لباسهای خود نصب کرده بود، رهبران «نومانک لاتور» در فساد غوطه بودند، میزان ۷۰ درصد اعضای کمیته مرکزی بیش از ۶۰ سال داشتند. لحظه انفجار نزدیک است. تاریخ شتاب می گیرد. یوری آندروپوف در سال ۱۹۸۲ بقدرت میرسد، او مرد دستگاه جاسوسی است و مخالفان را به بیمارستان روانی میفرستد و با فاسدان دولتی اعلام «مبارزه» میکند، ولی مهره ها جابجا می شوند و در ۱۹۸۴ میمیرد و سپس کنستانتن چرنینکو بیمار میآید، یک سال بعد میمیرد. چه کسی می تواند رژیم شوروی را نجات دهد و آیا نظام کمونیسم دولتی امکان نجات دارد؟
۳
در این وضع آشفته و سردرگمی ژرف و بحران سیاسی، میکائیل گورباچف که با حمایت آندروپوف بالا آمده بود در ۱۹۸۰، به ادارۀ سیاسی حزب (پولیتبورو) رسید که بالاترین سطح اداری شوروی بود. برژنف جامعه را پس از ۱۵ سال حکمرانی کاملن بیمار نمود. پس از مرگ او، آندورپوف که پیش از آن پانزده سال رئیس کاگب بود، در پی بازتولید سلطه گری سنتی است ولی او و جانشین او، چِرنینکو، که مرده های زنده ای هستند بسرعت از صحنه زندگی خارج می شوند. شوروی به نفس نفس افتاده و رهبران سالخورده و فرتوت و بیمار دیگر نمی توانند به «سوسیالیسم واقعا موجود» را توان بخشند. تبلیغات دروغ حزب کمونیست شوروی و همه توده ای های وطنی و کمونیست های جهان قادر نیستند ورشکستگی کمونیسم دولتی را پنهان کنند. مدل شوروی جاذبه و کشش خود را از دست داده است.
۴
گورباچف در سال ۱۹۸۵قدرت را بدست می گیرد. او بدنبال آسیب شناسی خود از وضعیت اجتماعی، اولین کارزاری که به راه انداخت مقابله با بادهنوشی و الکل بود. مصرف وُدکا تندرستی مردم روسیه را ویران نموده بود. در روسیه امید به زندگی به ۶۲ سال رسیده بود و در واقع این سن ۱۲ سال پایینتر از امید به زندگی در آمریکا بود. بیش از ۲۰ میلیون «دائمالخمر» در شوروی نیروی کار و جمعیت فعال را مورد ضربه قرارداده بود. گورباچوف قوانین را برای مقابله با اعتیاد به الکل تصویب کرد و در این زمینه تعطیلی دوسوم مشروبفروشیها و محدود کردن ساعت کار میخانهها و جریمه نقدی و حبس برای افراد مست، از جمله قوانین ضد الکل بود. این سیاست اندکی اوضاع را بهبود بخشید، ولی سرطان سیاسی سراسری است. مردم ناامید هستند و به صف کشین برای کالای بنجل عادت کرده اند. گورباچوف بسیار نامحبوب شد و روسها با طنز او را «رفیق آبپرتغال» (به جای «رفیق گورباچوف») و «دبیر آبمعدنی» (به جای «دبیرکل») می نامیدند. در مقابل محدودیت های قانونی در جامعه در مورد مصرف مشروب، روس ها بشیوه مخفی به تهیه مشروب در خانه ها اقدام نمودند. در این دوران آسیبهای جدیدی سر برآورد. گرباچوف در ارزیابی آسیب های کلان اشتباه کرده بود. او بسرعت متوجه می شود منشا فساد و فرسودگی نظام حزبی و اداری و تمرکزگرایی دولتی است. او متوجه می شود که مدل دولتی منشا فساد و تخریب روحیه مردم است. او می خواهد سیوسیالیسم را نگه دارد ولی رفرم اقتصادی را به اجرا درآورد. گورباچوف رفرم خود را با عنوان «گلاسنوست» و «پروسترویکا» (شفافیت و نوسازی) آغاز می کند. او به رفرم دن سیائوپینگ در چین فکر می کند. برای او شفافیت در ادارۀ کشور و ایجاد گشایشهای اقتصادی و بازسازی نظام اداری و کاستن از قدرت حزب، اجزای سیاست اصلاحی و رفرم کشور به حساب می آیند. افزون برآن در کنار سیاست نوسازی داخلی، سیاست تسلیحاتی و اختصاص ۲۰ درصد از تولیدناخالص ملی در بودجه، باید تغییر کند و سیاست خارجی و زورآزمایی نظامی اتمی باید متحول گردد. در سیاست خارجی، آزادگذاری کشورهای پیمان ورشو، پایان جنگ سرد، اعلام خلعسلاح اتمی، عدم سختگیری در اتحاد دوبارۀ آلمان، کاهش استفاده از قوۀ قهریه در باره استقلال طلبی برخی کشورها (غیر از آذربایجان) و درخواست وام و سرمایه از غرب برای نیاز اقتصادی، جلوه های گوناگون سیاست خارجی گورباچف بود.
۵
گورباچف با شعارهای آزادی بیان ظهور میکند و یکسری اصلاح اقتصادی و اجتماعی را اعلام مینماید. او شاهد شکافها و زخمهای سرطانی درونی است و آگاه است که شوروی از درون پوسیده است و در حال سقوط است. او میبیند که «دن سیاپینگ» با سیاست بازار آزاد تحرک جدیدی به اقتصاد چین داده است. گورباچف کمی درها را باز میکند و خواهان کنترل قدرت است ولی مواجه با توفان می گردد. البته رفرمهای اقتصادی او با موفقیت همراه نبود و منجر به گرانی و فقر بیشتر شد ولی با گورباچف، طلسمی شکسته شد و آن طلسم کمونیسم بود. در این زمان دیوارهای ترک خورده به لرزش درمی آیند، محافظه کاران حزب و دولت و ارتش به اعتراض درمی آیند. شکافها وتناقضهای درونی دستگاه کمونیستی منفجر میشوند. آنچه در درون مخفی بود، از این پس، علنی و عریان میشود. دیگر کنترل نظام با انبوهی از تضادها میسر نبود. جناح محافظه کارتر سیاسی نظامی اقدام به کودتا میکند ولی بوریس یلسین با همسو نشان دادن خود با جمعیت معترض، در برابر نظامیان میایستد و علیه گورباچوف کودتا می کند. در آخر، بحران سیاسی حزب و قدرت طلبی شخصی افراد حزبی و استرس و عصبانیت ناشی از بهم ریختگی اروپای شرقی و تمایل دمکراسی خواهی شهروندان اروپا و نیز استقلال خواهی جمهوری های وابسته به شوروی، منجر به گسیختگی همه جانبه میشود. گورباچف در اوت ۱۹۹۱ حزب کمونیست را ترک میکند و در ۶ نوامبر ۱۹۹۱ حزب کمونیست حاکم بر اتحاد جماهیر شوروی منحل میگردد و در ۲۵ دسامبر همان سال گورباچف از مقام خود استعفا میدهد. فردای این استعفا «جمهوری سوسیالیستی فدرال شوروی روسیه» به «فدراسیون روسیه» تغییر نام میدهد.
۶
بنظر می آید که گورباچف در پی تلاشی اتحادجماهیر شوروی نبود ولی به روند اضمحلال درونی نظام سوسیالیستی آگاهی یافته بود. او در تضاد بیسابقه ای قرار داشت. رفرم اقتصادی در چین منبع الهام او بودند ولی او فاقد یکپارچگی حزب کمونیست بود و تکنوکراتها و مسئولان حزبی شوروی در فساد فزاینده درگیر بودند. دستگاه مدیریت سیاسی کاملن گندیده شده بود. با تمام دشواری ها، در زمان او در سال ۱۹۸۶ خانواده ساخارف پس از شش سال تبعید به مسکو برمی گردد. رمان دکتر ژیواگو پاسترناک منتشر میشود. در سال ۱۹۸۸ گورباچوف به جنگ تجاوزی در افغانستان پایان می دهد. او خواهان پایان دادن به جنگ سرد و بازگشت به دنیای مطمئن تر و صلح بود. جهان غرب از رویدادهای استقبال می کرد زیرا شکست سوسیالیسم برای لیبرالیسم سیاسی یک پیروزی بود و افزون برآن، جدا از استراتژی دیپلوماسی، بحران سوسیالیسم استالینیستی برای دمکرات های جهان رویداد جالبی بود زیرا ایدئولوژی توتالیتاریسم به یک شکست بزرگ دچار شده بود. در سال ۱۹۹۰ جایزه نوبل صلح به گورباچوف داده شد و این امر تشویقی برای صلح گرایی کشورها بود. دبیرکل سازمان ملل متحد، در زمان مرگ او گفت گورباچوف مدافع خستگی ناپذیر صلح بود، او سیاستمداری بود که جریان تاریخ را عوض کرد و به جنگ سرد پایان داد. این گفته نباید شیفتگی یک جانبه در ما پدید آورد، ولی در ضمن بیان یک رئالیسم است. تاریخ اتفاق می افتد و انسانها، آگاه و نیمه آگاه و نادان، در آن شرکت می کنند.
۷
گورباچف درگذشت، اکثریت روس ها بی تفاوت بودند و یا خوشحال شدند، ولادیمیر پوتین و الکساندر دوگین برای او اندوه ناک نشدند زیرا او را «پدرخوانده نیهیلیسم» و مسئول انحلال روسیه شوروی قلمداد می کنند. برای پوتینیست ها این انحلال، «بزرگترین فاجعه ژئوپولتیک قرن بیستم» است. تمام روسوفیل های جهان کار او را بعنوان «توطئه گری امپریالیستی» معرفی می کنند. شاعر ایرانی «سایه» با عصبانیت «گرباچف رویزیونیست نامرد » را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید: «یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی؟/چندین هزار «امید بنی آدم» است این». وابستگی روانی ایدئولوژیک هنرمند و سیاسی و شاعر هم میهن ما یکی دیگر از آسیب های مهلک کمونیسم روسی است. در این ذهنیت، دمکراسی و آزادی ارزشی ندارد. این ذهنیت به اسارت روانی خو کرده است.
حال اگر خوب بنگریم دوره حکومتداری گورباچف پایان تاریخی کمونیسم در جهان است. روشن است ایده های مارکس و نیز ایده های فیلسوفان مخالفان او در جهان به گشت و گذار خود ادامه خواهند داد. ولی بحث بر سر یک الگوی حکومتی سیاسی است. توهم «سوسیالیسم علمی» و توتالیتاریسم استالینیستی یک فاجعه بزرگ بود و چشم های بخش مهمی از کره زمین را کور کرده بود. نظامی فروریخت که در فساد جهان نقش مهمی داشت. البته ایدئولوژی فاسدی مانند اسلام، ایدئولوژی های نازیستی و استعماری و پوپولیستی و ایدئولوژی های ضد انسان و ضد طبیعت ادامه خواهند یافت. و بطور مسلم مبارزه انسان برای آزادی ادامه پیدا می کند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب ها و دگرگونی های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است.
بیانیه کمیسیون آموزش و پرورش شورای ملی تصمیم درحمایت از آموزگاران و دانش آموزان اوکراین به زبان فارسی، انگیسی و اوکراینی
درود بر آموزگاران و دانش آموختگان مقاوم کشور اوکراین!
در آستانه شروع سال تحصیلی که در اغلب کشورهای جهان، آموزگاران و دانش آموزان با ذوق و شوق، به استقبال بازگشایی مدارس می روند، مدارس و مراکز آموزشی اکراین به علت حمله غیر انسانی رژیم پوتین به این کشور تعطیل است و معلمان درکناردیگر اقشار مردم وطن دوست اوکراین در جبهه جنگ و در حال مبارزه با متجاوزان بسر می برند.
ما، جمعی ازمعلمان و دانش آموزان ایرانی، حمله ددمنشانه ارتش پوتین را به این کشورمحکوم و اعلام می کنیم با هر گونه حمایت سیاسی و نظامی حکومت اسلامی ایران از پوتین، مخالف هستیم وعمیقا با خانواده ها و جامعه فرهنگی اکرایین، ابراز همدردی میکنیم.
باشد که درتاریخ ثبت شود که مردم آزاده ایران چه درخارج وچه در داخل کشور، جنایات جنگی رامحکوم می کنند ودر کنارمظلومین، ندای صلح و رواداری را فریاد می زنند.
کمیسیون آموزش وپرورش شورای ملی تصمیم
Greetings to the resistant teachers and students of Ukraine!
At the beginning of the academic year, when in most countries of the world, teachers and students welcome the reopening of schools with excitement, in Ukraine, schools and educational centers have been closed due to the vicious attack of Putin’s regime on this country. Teachers and the patriotic Ukrainian people are on the war front and fighting against the aggressors.
We, Iranian teachers and students, condemn Putin’s brutal attack on your country and declare that we are against any political and military support of the government of the Islamic Republic of Iran from Putin. We deeply sympathize with the families and educational societies of Ukraine.
May it be recorded in history that Iran’s liberty and peace-loving people, both abroad and inside the country, condemn war crimes and call for peace and tolerance alongside the oppressed.
Education Commission – Iranian National Solidarity Council-Tasmim
Вітання незламним викладачам та студентам України!
На початку навчального року, коли в більшості країн світу вчителі та студенти з нетерпінням зустрічають новий навчальний рік, на жаль, частина українських шкіл та освітніх центрів зачинили свої двері та функціонують дистанційно через жорстоку агресію путінського режиму.
Вчителі й студенти є серед тих патріотично налаштованих українців, які відправилися на фронт, й борються з агресором.
Ми, іранські викладачі та студенти, засуджуємо жорстокий напад Путіна на Україну та заявляємо, що ми проти будь-якої політичної та військової підтримки з боку ісламським урядом Ірану, розв’язаної Путіним війни. Глибоко співчуваємо освітянам України та родинам студентів.
У віхах історії має залишитися пам”ять про те, що вільний і миролюбний народ Ірану, як всередині країни, так і за її межами, засуджує військові злочини російських військ, закликає до миру та підтримує народ України.
світня комісія – Рада національної солідарності Ірану – тасмім
جستارگشایی
آیا اسلام با مدرنیته سازگار است؟ برای پاسخ به این پرسش باید دید که ویژگی مدرنیته چیست و اسلام چه رابطهای با هر یک از این ویژگیها دارد.
سنتگرایی، سلفیگری و یا ایجاد حکومت اسلامی، روشی برای زیست با بهکارگیری افکار، کردار، گفتار، آداب و رسوم برجامانده از پیشینیان و به قول مسلمانان سلف صالح است؛ در حالی که تجدد (نوگرایی) نقد و گذر از مذهب و سنت، تدوین قوانین وضعی جدید مناسب با احتیاج دوران و آفریدن افکار و آداب و رسوم جدید است. به بیان ساده سنت نگاه به «گذشته» و پیروی دارد و نوگرایی نگاه به «آینده» و حل مشکل برای نیل به کرامت انسان.
آنچه در این نوشته میخوانید:
اسلام و مدرنیته ۱
جستارگشایی ۱
ویژگی مدرنیته ۲
موانع مدرنیته در ایران ۵
برخی جنبههای مدرنیته ۵
اسلام و جنبه اقتصادی مدرنیته ۷
اسلام و جنبه هنری و زیباییشناختی مدرنیته ۸
اسلام و جنبه سیاسی مدرنیته ۸
اسلام و جنبه علمی و تکنولوژیک مدرنیته ۹
اسلام و جنبه فلسفی مدرنیته ۹
چه باید کرد؟ ۱۱
منابع و برای مطالعه بیشتر ۱۱
ویژگی مدرنیته
از نظر تاریخی، مدرنیته با دورهی نوزایی آغاز شده و با عصر روشنگری، انقلاب فرانسه ادامه یافته و بر ایدهآلیسم آلمانی به عنوان گفتمان کلیدی آن دوران غرب استوار است و بر آزادی، دموکراسی، حقوق فردی و شهروندی، حقوق زنان، حقوق اقلیتهای قومی و دینی، رواداری و برابری شهروندان پافشاری دارد.
مدرنیته کوشش عقلانی انسان است برای تعیین سرنوشت خود و نیل به حقوق و کرامت بشر، حل مشکل خود با همفکری و بررسی و نقد و شناخت وضعیت روز، نه بر اساس دستوراتی که سدهها و هزارهها سال پیش از این گفته شد. خردورزی سنجشگرانه و انسان محوری هسته اصلی پروژهی مدرنیته است. از ویژگیهای مدرنیته میتوان موارد زیر را بر شمرد:
اعتلای فردیت: تاکید فزاینده بر فردیت انسان و آزادیهای فردی در مقابل ساختارهای کنترل کنندهی اندیشه و عمل در جامعهی سنتی مانند خانواده، روستا، قبیله، کلیسا، مسجد، فرهنگستان و …. پذیرش واقعیت منحصر به فرد بودن هر انسان. افراد آزادند، ولی مسئول کردار، رفتار و آفریدههای خود هستند. افراد دارای حقوق و مسئولیت معینی در مقابل گروهها و جامعه هستند.
افسونزدایی از جهان: نفی درک مقدس، اسطورهای و مابعدالطبیعی از تمام جنبههای مختلف زندگی، سنت و فرهنگ.
انقلابهای علمی و صنعتی: پافشاری بر علم گالیلهای و نیوتونی همراه با انقلابهای علمی و صنعتی و نقش فزاینده علم و فناوری. تسلط بیش از پیش انسان بر طبیعت با بهکارگیری علم و تکنولوژی
آزادی: اصل آزادی در پروژه مدرنیته نقش بنیادی و مرکزی داشت. آزادی در مدرنیته بر ابعاد علمی، فرهنگی، آموزشی، هنری، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و فردی تاثیر داشت. هگل مهمترین اصل مدرنیته را آزادی میداند. آزادی با خود، فردگرایی، حق انتقاد، استقلال اندیشه و کنشگری را در پی می آورد. هگل در نهادهای سیاسی دولت تحقق آزادی را میدید و اعلام کرد تاریخ مدرن حرکتی پرشتاب به سوی آزادی است.
آغاز روانشناسی مدرن: برخی بر آن هستند که روانشناسی مدرن که بر مدرنیته تاثیر داشت، در سال ۱۸۷۹ آغاز شد، زمانی که ویلهلم وونت (۱۸۳۲ –۱۹۲۰) که به عنوان پدر روانشناسی مدرن شناخته می شود – نخستین آزمایشگاه روانشناسی تجربی را تأسیس کرد. او در این آزمایشگاه به بررسی سرشت اعتقادات مذهبی، شناسایی اختلالات مغزی و رفتارهای ناهنجار پرداخته و بدین سان موفق شد روانشناسی را به عنوان رشتهای مجزا از رشتههای علوم دیگر تثبیت کند. از آن تاریخ به بعد، مطالعه روانشناسی تا امروز تکامل یافت.
بوروکراسی: بوروکراسی یا دیوانسالاری بهمعنی یک سیستم کارکرد عقلانی و قانونمند است. سلسله مراتب اجتماعی که با تقسیم کار نظم و ترتیب، روش و رویه را مشخص میکند. بوروکراسی در مدرنیته گسترش چشمگیر داشت.
بهبود انگیزهمحور: بهبود انگیزهمحور یعنی انسان محصول خواستهها، خواهشها و آرمانهای تکاملی است و باید خودش به خود در دستیابی به آن خواستهها کمک کند. پروژههای بهبود اخلاقی، ارشاد و نهی از منکر، ترساندن یا تحمیل فضیلت، پند دادن به پاکدامنی و پرهیزگاری عمومی، نتیجه نمیدهد و غیرانسانی است. انسان با شناخت خود اعتلا مییابد.
بیگانگی: دورماندگی فرد از سیستمهای مفهومی مثل خانواده، کار معنادار، مذهب، قبیله و غیره. در تجربیات غربی درباره سه شکل بیگانگی بحث میشود: بیگانگی فرد از طبیعت، از خود و از جامعه . با رشد مدرنیته این بیگانگی گسترش یافت.
جامعه تودهای: جامعهی تودهای به جامعه مدرن که مردم با وجود گوناگونی و پراکندگی چون نیرویی یکپارچه رفتار میکنند، میگویند. در این جامعهها بوروکراسی و نهادهای غیرشخصی جایگزین بسیاری از تصورات جامعه سنتی شده و منجر به بیگانگی اجتماعی میشود. رسانههای جمعی کارا و اشاعهی گستردهی شیوههای فرهنگی یکسان و تبلیغ مُد در این جوامع برجسته است. جوامع تودهای، معمولاً به کشورهای توسعه یافتهای اطلاق می شود که دارای نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در مقیاس بزرگ هستند و زندگی روزمره و رفتار اکثریت مردم، هدایت و مدیریت میشود. در دوران مدرن این پدیده با ظهور رسانههای جمعی و اینترنت اهمیت و دامنه وسیعتری پیدا کرده است.
جامعهی صنعتی: جامعهی صنعتی جامعهای است که با استفاده از فناوری، به توانایی تولید انبوه برای تأمین نیازهای جمعیتی بزرگ با آمادگی برای تقسیم کار گسترده دست یافته و حول تولید و توزیع محصولات صنعتی شکل گرفتهاند. صنعتی شدن یکی از برجستهترین ویژگی مدرنیته است. خلاصه کردن مدرنیته در صنعتی شدن یکی از رایجترین برداشت نادرست از مدرنیته است.
جدایی دین از دولت: جدایی دین از دولت یا اصول سکولاریسم شامل بسیاری از آزادیهایی است که دموکراسی غربی از آن حمایت و پشتیبانی میکند: جدایی نهادهای مذهبی از نهادهای دولتی و حوزه عمومی. آزادی عمل به ایمان یا عقیده بدون آسیب رساندن و تحمیل نظرات خود به دیگران، آزادی تغییر مذهب یا نداشتن دین و مذهب بر اساس وجدان خود. برابری انسانها بدون توجه به ایمان و اعتقاد طوری که داشتن و یا نداشتن اعتقادات مذهبی برای هیچ فردی مزیت یا ضرر ندارد.
خردورزی – در این دوران تفکر تکاملی در زمینشناسی، زیستشناسی، سیاست و علوم اجتماعی آغاز شد. در مدرنیته این باور شکل گرفت که جهان را می توان از طریق یک سیستم معقول و منطقی از نظریهها و دادههای قابل دسترسی و عینی، درک و مدیریت کرد. خرد و عقلانیت در جوامع مدرن حرف اول را می زد اما از طرف دیگر باعث به وجود آمدن سازمانهای بوروکراتیک عظیم شد که وبر آن را در حکم قفس آهنینی می دید که انسان برای خود ایجاد کرده بود.
خردورزی سنجشگرانه: خردورزی سنجشگرانه انسان راخودمختار میشناسد که توانایی شناخت و شناساندن خود و جهان دارد. بر آزادیهای فردی انسان خودمختار پافشاری میکند.
رواداری: گسترش رواداری به عنوان یک ارزش و باور سیاسی و اجتماعی مهم سیاسی و خصوصیت اخلاقی مدرن که به حقوق برابر اقلیت سیاسی و مذهبی و دگراندیش باور دارد و عمل میکند، با مدرنیته توان بیشتر یافت. آزادیهای فردی با رواداری ژرفتر شد. جنگهای فرسایشی مذهبی چندین دهساله پایان یافت. صلح، آرامش و همبستگی با قبول رواداری راه را برای پیشرفت، سازندگی و رفاه باز کرد.
سکولاریزاسیون – مذهب و باورهای مذهبی نفوذ خود را به تدریج در سطح اجتماعی از دست دادند. مدرنیزاسیون مستلزم فرآیند سکولاریزاسیون است. یعنی به طور سیستماتیک نهادها، باورها و اعمال دینی را به چالش می کشد و آنها را جایگزین عقل و علم می کند. این فرآیند نخستین بار در اواخر قرن هفدهم در اروپای مسیحی به طور نظاممند آغاز شد.
شهرنشینی: شهرنشینی به انتقال مردم، مراکز فرهنگی و نفوذ سیاسی از مناطق روستایی به مناطق شهرهای بزرگ اشاره دارد. با شروع انقلاب کشاورزی و انقلاب صنعتی انگلیس در اواخر قرن هجدهم، رشد بیسابقه ای در جمعیت شهرنشین ایجاد گردید.
ظهور دولت–ملت: دولت-ملت های مدرن به عنوان دولتهای متمرکز عقلانی شکل گرفت که اغلب از دستهبندیهای محلی، قومی و مذهبی عبور کردند و به حقوق برابر شهروندان رسیدند.
ظهور سوداگرایی و سرمایهداری: سوداگرایی یا مرکانتیلیسم سیاست اقتصادی است که میگوید دولت باید اقتصاد را کنترل کند، ملت باید ثروت خود را با بیشتر کردن فروش خود از خرید از سایر کشورها افزایش دهد. این سیاست برای حداکثر سازی صادرات و حداقل کردن واردات در اقتصاد یک کشور، در سدهی ۱۶ تا ۱۸ طراحی شدهاست و به جنگها، کشف و گسترش استعمار جهان بیرون از غرب منجر شد.
ظهور علوم اجتماعی و مردم شناسی: علوم اجتماعی یعنی جامعه شناسی، مردم شناسی و علوم سیاسی در نتیجه توسعه جامعه مدرن شکل گرفت و ژرف شد.
عمومیتبخشی: عمومیتبخشی بهکارگیری ایدهها و یا ادعاها برای همهی فرهنگها و همهی شرایط بدون توجه به تمایزات محلی و موقعیت است. این برخورد در مدرنیت چشمگیر است.
عینیتباوری: باور به این که واقعیتها مستقل از ذهن ما وجود دارند و هر ادعای حقیقت را می توان با اطلاعات مستقلی که در دسترس همه است، ثابت کرد.
فروکاستگرایی: فروکاستگرایی یا تقلیلگرایی به فروکاهی سرشت پدیدهها به مجموع مؤلفهها و اصول بنیادین آنها یا بهطور کلی اموری سادهتر میگویند. مفهوم فروکاستگرایی را نخستین بار دکارت (۱۵۹۶–۱۶۵۰) معرفی نمود.
کالاییسازی: کالاییسازی یعنی تبدیل همه جنبهیهای زندگی به کالا مصرفی و مبادله پولی است. محصولات، مواد، خدمات، ایدهها، طبیعت، اطلاعات شخصی، حیوانات و حتی انسانها به کالا تبدیل میشوند.
گذار به دموکراسی: دموکراسیسازی یا گذار به دموکراسی به سیستمهای سیاسی با انتخابات آزاد، قوه قضائیه مستقل، حاکمیت قانون، جدایی سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه و احترام به حقوق بشر گفته میشود. همچنین به هنجارها، نهادها و شیوههای دموکراتیک در جامعه نیز اشارت دارد.
گسترش رسانههای جمعی: رسانههای جمعی آزاد از عوامل مهم مدرنیزاسیون بودند. مردم با سیاستها، مکانها، رفتارها و فرهنگهای جدید آشنا شدند. همبستگی و همدلی خود را گسترش دادند. رسانههای جمعی با گسترش دامنهی دانش و هنر نوع بشر، راه آفرینش آنها را گشودند. توان و معجزات انسان زمینی، همزمان با نشان دادن نادرستی و دروغین بودن ادعاها و معجزات پیامبران و نمایندگان آنها، اعتماد به نفس انسان و ایمان به خِردِ مشکلگشای او را افزایش داد.
ماشینی کردن: ماشینی کردن ، مکانیزه کردن یا مکانیزاسیون یعنی انتقال ابزار تولید از نیروی انسانی به فناوری پیشرفته و استفاده از ماشین به منظور کاهش نیروی انسانی در تولید کالا. افزایش تولید، کاهش رنج تولید و پیدایش کارگران متخصص، کنشگری سیاسی و اجتماعی در جامعه مدرن را گسترش داد.
همگنسازی: همگنسازی تلاش طیفی از نیروهای اجتماعی برای یکنواخت کردن اندیشهها، سلیقهها و محصولات فرهنگی، آداب و رسوم و ارزشها و باورها است. کاهش تنوع اندیشگی و فرهنگی از طریق تبلیغ و ترویج، رایج کردن و انتشار طیف گسترده ای از نمادهای فرهنگی عملی میشود. بازار هنر را برای همگنسازی، رواج مد و تبلیغ خود میخرد.
موانع مدرنیته در ایران
مبارزه مردم ایران در صد و پنجاه سال اخیر، از انقلاب مشروطه تا امروز، تلاش برای رهایی از فقر، رکود و سنت (خودکامگی پادشاهان و تعمیق و خرافات روحانیون) و حرکت به سوی مدرنیته، رفاه و سازندگی و کرامت انسان است.
مدرنیتهای که در غرب باعث پیشرفت و رفاه شد، جنبههای گوناگون داشت که باهم ارتباط ساختمند و تکمیلکننده دارند و باهم یک نظام تشکیل میدهند. بیشک باید به شرایط و فرهنگ بومی خودمان توجه جدی کنیم، ولی بومیگرایی مردمفریبانه که سرشت، ویژگی و نیازهای مشترک انسان را نفی میکند، و یا نادیدهگرفتن برخی از جنبههای مدرنیته، نتیجه دلخواه نخواهد داد.
برخی جنبههای مدرنیته
میتوان در مدرنیته، جنبههای سیاسی، علمی، صنعتی و تکنولوژیک، زیباییشناختی، فلسفی و اقتصادی دید.
جنبه اقتصادی مدرنیته طرح سوداگرایی، سرمایهداری،تولید صنعتی، تقسیم کار و اقتصاد بازار را مطرح میکند.
جنبه هنری و زیباییشناختی مدرنیته رابطهای جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدیدی از ذوق و سلیقه ارائه میکند. به آفرینش نو و خلاق ارج مینهاد و بر اصیل بودن هنر پافشاری دارد.
جنبه سیاسی مدرنیته بر دموکراسی و حقوق شهروندی استوار است. نخستین مرحله مدرنیته با آثار نیکولو ماکیاولی آغاز شد که آشکارا سبک قرون وسطایی و ارسطویی تحلیل سیاست را که امور چگونه باید باشد را به تحلیل واقعگرایانه که واقعیت امور چیست عوض کرد. او همچنین پیشنهاد کرد که هدف سیاست مدیریت فرصت یا ثروت به نفع خود است و اعتماد به مَشیّتِ الهی و استفاده ابزاری از آن بیشک به شر منجر میشود.
در جامعه مدرن پذیرفته شد مدیریت سیاستمداران ماهر، کاردان و باتجربه میتواند به نفع عموم باشد. «تفکیک قوا»ی دولت در قانون اساسی در دولت که نخستین بار توسط مونتسکیو پیشنهاد شد در قوانین اساسی اکثر دموکراسیهای مدرن گنجانده شد.
جنبه سکولار مدرنیته با رهایی از دین در عرصه عمومی، به ویژه هژمونی مسیحیت کاتولیک رومی برجسته است. اندیشه نوین اعتقاد یهودی-مسیحی به خدای کتاب مقدس را به عنوان یادگاری از اعصار خرافی رد میکند. با تردید روشمند انقلابی دکارت، تنها ضامن تبدیل حقیقت به یقین خدا یا کلیسا نیست، بلکه قضاوت درونی و شخصی انسان است. این طرز تفکر پژواکِ جوهرهی مدرنیته است که برای رهایی بشریت از همهی قیدهای قرون وسطی نبرد میکرد. در نبرد برای رهایی، انسان خود را از تعهد به حقیقت وحیانی مسیحی و آموزه کلیسا رها می کند. به قانونگذاری وضعی برای حل مشکلات خود و رسیدن به کرامت و مقام انسانی روی میآورد. نیروی پیشرویی که نوید رهایی نوع بشر را از جهل و اندیشههای غیرعقلانی میدهد.
بسیاری از متکلمان مسیحی با روشهای مختلف با الهیاتی لیبرال برای سازگارکردن دین با مدرنیته در غرب تلاش کردند. هر چند عدهای معدود کاتولیکهای سنت گرا، ارتدوکس شرقی و متفکران و روحانیون پروتستان بنیادگرا با بدبینی به مبارزه خود با مدرنیته ادامه دادند. مبارزه آنها امروزه با بنیادگرایی هندو در هند، بنیادگرایی اسلامی در خاورمیانه و بنیادگرایی یهودیان در اسرائیل پیوند خورد و همچنان مشکلساز است.
جنبه علمی مدرنیته نتیجه گسست معرفتی با کیهانشناسی ارسطویی است که علم جدید، انقلاب صنعتی و تکنولوژی مدرن را پایهگذاری کرد.
در قرنهای ۱۶ و ۱۷، کوپرنیک، کپلر، گالیله و دیگران رویکرد جدیدی در فیزیک و نجوم ایجاد کردند. کوپرنیک مدل جدیدی از منظومه شمسی ارائه کرد که دیگر زمین برای این که انسان به عنوان اشرف مخلوقات در آن زندگی میکند، در مرکز جهان قرار نداشت.
فرانسیس بیکن، یک رویکرد روششناختی جدید ارائه کرد. رویکردی مبتنی بر آزمایش در علم است. او همچنین میگفت علم باید به دنبال کنترل طبیعت به خاطر بشریت باشد، نه اینکه به دنبال درک آن صرفاً به خاطر درککردن.
رنه دکارت که هم تحت تأثیر فیزیک جدید گالیله و هم تحت تأثیر بیکن قرار گرفته بود، اندکی بعد استدلال کرد که ریاضیات و هندسه مدلی از چگونگی ایجاد و عمومیت بخشیدن دانش علمی در مقیاس کوچک ارائه میکنند. او استدلال میکرد که خود انسان ها را هم میتوان به عنوان ماشینهای بسیار پیچیده درک کرد.
اسحاق نیوتن، تحت تأثیر دکارت، و همچنین، مانند بیکن، طرفدار آزمایش و تجربه، الگویی را ارائه کرد که چگونه ریاضیات دکارتی، هندسه و استنتاج نظری از یک سو، و مشاهده تجربی و استقراء بیکنی از سوی دیگر، می توانند با هم منجر به پیشرفتهای بزرگ در درک عملی قوانین در طبیعت شود.
پیشرفت علمی در قرنهای ۱۶ و ۱۷ طرز تفکر مردم را در مورد بسیاری چیزها دگرگون کرد و راهگشاری مدرنیته شد.
جنبه فناوری مدرنیته
برخی اواسط قرن پانزدهم که تکنولوژی چاپ سُربی با حروف سربیِ متحرک در اروپا گسترش یافت را سرآغاز جامعه «مدرن» میشمارند. ارتباطات ژرفی بین گسترش فناوری و ژرفش مدرنیته وجود دارد، و حتی میتوان گفت فناوری ویژگی متمایزکننده و سرشتنمای مدرنیته است.
مدرنیته فقط واردکردن و خریدن فناوری مدرن نیست، بلکه دیگر جنبههای مدرنیته نیز باید در یک مبارزه مدنی پیگیر و فرهنگ سازی درازمدت شکل بگیرد. در تلاش برای رسیدن به شیوههای زندگی متناسب با فرهنگ جهانی مدرن و کرامت انسانی، مردم ما با چالشهای بزرگی روبرو هستند که برخی از ارزشها و شیوههای فرهنگهای سنتی ایرانی-اسلامی ناشی میشوند و برخی دیگر میراث تسلط کشورهای اروپایی و امریکاست. از جمله مشکلات ویژه ما عبارتند از: توسعه اقتصادی، توسعه همبستگی ملی، حقوق و وظایف شهروندی، تکامل نهادهای سیاسی دموکراتیک مناسب و بادوام، توسعه ایدئولوژی های مناسب و دموکراتیک، مبارزه با فساد سیاسی و اقتصادی، و نقد معیارهای اخلاقی سنتی و مذهبی غیرانسانی و شتاببخشی دگرگونیهای سریع اجتماعی. تاریخ، تجربه، ارزشها و نهادهای مدرنیته غربی، کمک ارزشمندی است که مدرنیته ایرانی باید خلاقانه آنرا در مبارزه سخت خود با توجه به ویژگی فرهنگی و سنت ایرانی بهکار گیرد.
جنبه جامعهشناختی مدرنیته بر درک سبک زندگی، انسان و جامعهی مدرن تمرکز دارد. در سبک زندگی مدرن ظرفیتهای پیشین زندگی اجتماعی از طریق چارچوببندی مجددِ کنشهای اجتماعی برای همه انسانها بازسازی میشوند.
جامعه مدرن ویژگیهای خود را دارد: (۱) مجموعه ویژهای از نگرشها نسبت به جهان است، اندیشه جهانی آزاد برای دگرسازی، با مداخله انسان. (۲) مجموعهای از نهادهای اقتصادی، به ویژه تولید صنعتی و اقتصاد بازار. (۳) مجموعهای از نهادهای سیاسی، از جمله دولت-ملت و دموکراسی. در نتیجه این ویژگیها، مدرنیته بسیار پویاتر از هر نوع نظم اجتماعی پیشین عمل میکند. جامعهای است با مجموعهای از نهادها که برخلاف همهی فرهنگهای پیشین، به جای گذشته، در آینده زندگی میکند.
جنبه فلسفی مدرنیته پافشاری بر آگاهی فرد از طبیعت و سرنوشت خود است. انسان در مرکز و پایه و اساس تفکر و اندیشه قرار دارد. عقل انتقادی و سنجشگر و انسانگرا، تلاش در تقدسزادیی و اسطورهزدایی در فلسفه مدرنیته برجسته است.
فلسفهی دوران نخستین مدرنیته بر از دست دادن یقین مطلق و انحصار حقیقت و درک این موضوع که یقین هرگز نمی توان یک بار و برای همیشه حاصل شود پافشاری دارد.
مدرنیته در گستردهترین معنای آن برای پیشروی اندیشه و خردورزی کوشید و همواره هدفش رهایی انسانها از ترس، ستم و بردگی و برکشیدن آنها به عنوان سرور با کرامت جهان است.
اسلام و جنبه اقتصادی مدرنیته
چیزی به اسم نظام اقتصادی اسلامی وجود خارجی ندارد. آنچه اینجا و آنجا عدهای مسلمانان بهنام اقتصاد اسلامی به بهرهگیری از اقتصاد سنتی عربستان، آیات قرآن و سنت تدوین کردند، در ترکیب با قدرت سیاسی و اقتصادی بیکران ولی فقیه، امام و خلیفه و بیحقوقی شهروندان و سانسور رسانهها، همواره به یک کنترلِ دولتیِ ناکارآمدِ اقتصاد و فساد نهادینه شده منجر میشود.
در فقه اسلام مفهومی بهنام اَنْفال وجود دارد. برداشت شیعه از انفال با برداشت اهل سنت متفاوت است. اهل سنت انفال را متعلق به حکومت اسلامی و به تبع آن را متعلق به عموم مسلمین میدانند. اما شیعیان انفال را مالکیت انحصاری نبی و در غیابش امام و در غیاب امام ولیفقیه میدانند. به زبان دیگر ولی فقیه در شیعه بر جان و مال همه شهروندان بدون هیچ محدویت و پاسخگویی تسلط دارد. در ایران روند مالکیت انفال پس انقلاب همخوان با بسط خودکامگی ولایت مطلقه فقیه گسترش یافت. درابتدای انقلاب، انفال محدود به مصادرههای بنیاد پهلوی و اموال ۵۳ نفر صاحبان صنایع بزرگ میشد. از سال ۱۳۶۸ دامنهی انفال باز گسترش یافت و تمام اموال رها شده در جنگ، مصادره شده و بصورت نامشروع بدست آمده را زیر نظر ستاد، یعنی زیر نظر شخص خامنهای قرار داد.
خامنهای این امکانات کلان را مالی بدون پرداخت مالیات و بدون آوردن آن در بودجه مصوب مجلس در اختیار دارد. او توسعه تسلیحات کشتار جمعی، سازمان دادن جنگهای نیابتی، ساختن ۲۲ هکتار حرم و خانه در کربلا را تامین مالی میکند، به بهای زندگی میلیونها ایرانی زیر خط فقر، کولبری در کردستان عزیز، سوختبری در بلوچستان عزیز، نداشتن آب آشامیدنی در خوزستان عزیز، و نداشتن مدرسه برای کودکان سیستان و بلوچستان.
اسلام و جنبه هنری و زیباییشناختی مدرنیته
اسلام در کل آفرینش را برای انسان نمیپذیرد. آفرینش هنری سخت نکوهیده است و آفرینش اجتماعی مثل وضع قانون جدید بدعت. عدم شناخت فردیت و پذیرش هنر خلاقه به ویژه در عرصه شعر، موسیقی، نقاشی و مجسمهسازی، یک مبارزه جدی و فراگیر برای عقب نشاندن روحانیون اسلامی را در دستور کار قرار میدهد.
اسلام انسان را به خلق و آفرینش تشویق نمیکند، بلکه بر تقلید و تکرار پافشاری میکند. در مدرنیته با الهام از ارسطو تا هگل تا هابرماس برای تقلید هیچ ارزشی قائل نیست. اگر تقلیدی صورت میگیرد باید از اصل کاملتر باشد.
اسلام و جنبه سیاسی مدرنیته
اسلام هیچ سازوکاری برای تعویض قدرت و یا شرکت مردم در سرنوشت خود ندارد و سازوکارهای کارای موجود دموکراتیک را هم نمیپذیرد. پس از درگذشت حضرت محمد، پیش از دفن پیامبر، رهبران مسلمان در سقیفهی بنی ساعد با تهدید، خدعه و نیرنگ بهجان هم افتادند. در آنجا پیشنهاد رهبری مشترک دو امیر یکی از مهاجرین و یکی از انصار و یا رهبری شورایی مطرح شد. ولی این پیشنهادها با خشونت سرکوب شد و پیشنهادکنندگان را از جمع بیرون کردند. شیوه رهبری قبیلهای با تاکید بر این که رهبری در قریش بماند تحمیل و با ابوبکر بیعت شد.
تاریخ اسلام هیچ انتقال قدرت دموکراتیک و صلحآمیزی را نشان نمیدهد. همهی انتقال قدرتها با قتل، خشونت، خدعه و دروغ همراه بوده است: از بیعت ابوبکر تا انتخاب خامنهای. بیشتر جشنهای شروع فرمانروایی حکمرانان اسلامی با مجمعهای از سر بریدهی حکمران پیشین شروع شد.
اسلام در مقابل دموکراسی، حقوق شهروندی و حق قانونگذاری وضعی بشر ایستاده است. حکومتهای اسلامی مثل جمهوری اسلامی ایران، طالبان افغانستان و داعش، ارزشی برای مشروعیت خود با رای مردم قائل نیستند. خمینی، خامنهای، ملا عمر، ابوبکر بغدادی، ملا اختر منصور، هبتالله آخوندزاده، ایمنالظواهری، ابوبکر شکائو و … مشروعیت خود را از خدا میگیرند و نیازی به تایید مردم ندارند.
از نگاه مسلمانان، قانون را محمد در ۱۴۰۰ سال پیش تدوین کرد. وظیفه بشر تطبیق این قانون بر مشکلات روز است نه تدوین قانون وضعی جدید که بدعت و کفر است.
جنگ قدرت بین شیعیان عراق و کشته شدن فرزندان مردم، لزوم بیش از پیش دموکراسی سکولار و قهرپرهیز مبتنی بر حقوق بشر را در دستور مردم خاورمیانه قرار میدهد.
اسلام و جنبه علمی و تکنولوژیک مدرنیته
از نظر مسلمانان اینکه اظهارات کیهانشناسی و علمی قرآن با دستاوردها امروزه بشر در تضاد است، از فهم ناقص بشر است وگرنه بر علم و دانش و خرد محمد نباید شک کرد.
اسلام با دانش امروزی، چه علوم طبیعی و چه علوم اجتماعی که با گفتههای محمد همخوانی نداشته باشد مبارزه میکند. نظریه تکامل از کتابهای درسی حذف میشود. علوم اجتماعی که حقوق انسان و قانونگذاری بشر را توضیح میدهد غربی قلمداد میشود و ممنوع میگردد.
دستاوردهای تکنولوژیک که آزادی انسان را آسانتر میکند مثل اینترنت، ماهواره و رسانههای اجتماعی سخت محدود و کنترل میشود. اما ابزار کشتار جمعی برای اجرای فریضه جهاد با سرمایه مردم و به قیمت حذف نان از سفره شهروندان، گسترش مییابد. تلویزیون به اصلیترین کانال اشاعه دروغ، خرافات و تنفر و دشمنی تبدیل میشود.
میگویند کارد دستهاش را نمیبرد. اما روحانیون شیعه این کار را ممکن کردند. از تکنولوژی مدرن بر علیه علم و دانش مدرن که بر آزادی و کرامت انسان پافشاری میکند، بیشترین استفاده را میکنند.
اسلام و جنبه فلسفی مدرنیته
اسلام با جنبه فلسفی مدرنیته فرسنگها فاصله دارد. آگاهی فرد از طبیعت و سرنوشت خود را نفی میکند. با انسان اندیشمند، پرسشگر شککننده سر ستیز دارد. برای انسان کرامت و خودمختاری قائل نیست. تفکر مستقل جایی در اسلام ندارد. درک و تفسیر مستقل از سخنان خدا ممنوع است. این درک باید از طریق فقها انجام شود تا درست باشد. یعنی اندیشه متوقف شود و پیروی و تقیلد در همه سطوح جاری شود.
الگوی انسانِ مسلمان، ابراهیم است. ابراهیم بدون آنکه برای اسماعیل فردیتی قائل باشد، بدون آنکه پسرش بالغ شده باشد که خودش بتواند انتخاب کند، میخواهد سرش را با خودخواهی تمام برای بیمه کردن بهشت و حوری برای خودش، در راه خدای خود ببرد. از اینکه سربریدن انسان که در اسلام بسیار رایج است و بزرگترین توهین به انسان است بگذریم، سلف صالح مسلمانان سر هزاران مخالف خود را با توهین بریدند و در دامن مادران، پدران، همسران، دختران و پسران آنها انداختند. انسان طراز اسلام همچون ابراهیم سرسپردگی بردهوار دارد و به راحتی بدون هیچ عذاب وجدان و همدلی، انسان دیگر را سر میبرد، حتی اگر پسر او باشد.
شیفتگان سنت با سرکوب، قتل، تکفیر و تعزیز در مقابل مدرنیته ایستادهاند و آنرا دینستیزی و غربزدگی مینامند. اسلام در واقع با مدرنیته سازگار نیست. ولی از دستاوردهای فنی و تکنولوژیک آن برای پیشبرد ایدههای پیشامدرنیته خود و سرکوبِ جنبههای سیاسی، علمی، زیباییشناختی و فلسفی مدرنیته استفاده میکند. برای نمونه از هواپیما و پهباد در جهاد، از بلندگو برای روضهخوانی و از آلات موسیقی ساخت غرب برای تعزیه وعزاداری در محرم استفاده میکند. از تکنیک مدرن برای اشاعه خرافات پیشامدرنیته بهره میگیرد.
روحانیون ایران جلوی همهی گامهای آرام مدرنیته در ایران تا آخرین نفس ایستادند تا مردم با مفتضح کردن آنها به پیش رفتند. جالب اینکه نه روحانیون از رو رفتند و نه اکثریت مردم درس گرفتند و خللی در اعتقاد خرافی آنها وارد شد. برای نمونه، زمانی که رضاشاه دستور داد برای گرفتن شناسنامه همه شهروندان به شهربانیها بروند، برخی از روحانیون فتوا دادند گرفتن شناسنامه حرام است و نیرنگی است برای دانستن نام همسر و دختران شما.
علاوه بر مخالفت با شناسنامه روحانیون مخالفت با قرنطینه، واکسیناسیون، گیرندههای ماهواره، دوچرخسواری زنان، تماشای مسابقه فوتبال زنان و دوش حمام را نیز در کارنامه خود دارند.
زمانی که با پیشرفت صنعتی و فناوری، بهداشتی و آگاهی، مردم در ایران به جای «خزینه» از دوش در حمام استفاده کردند، روحانیون به مخالفت برخاستند. برخی دینداران مسلمان برای نجات اسلام از مال خود مایه گذاشتند. آنها به خزینهدارها «رشوه» میدادند تا در صبحهای زود به آنها اجازه استفاده از خزینه را برای غسل ارتماسی بدهند.
برای جوانانی که خزینه را ندیدند باید بگویم: در دوران کودکی ما حمام خانگی وجود نداشت، ما در حمامهای عمومی حمام میکردیم. در حمام عمومی مخزنی پر از آب به ارتفاع قد یک انسان و طول و عرض دو یا سه متر وجود اشت که همه در آن حمام میکردند. از اینرو، در آن زمان مسئولان بهداشتی ایران به این نتیجه رسیده بودند که «خزینهها یکی از مرکزهای اصلی نشر عفونتها و بیماریهای واگیر دار خطرناک است و سلامت عمومی جامعه را به خطر میاندازند.».
استدلال روحانیون این بود که بدون خزینه غسل ارتماسی ممکن نیست. غسل ارتماسی یعنی فرو بردن یک بارهی همهی بدن در آب تا پس از همآغوشی، دیندار پاک شود. در نظر روحانیون مسلمان خزینه آب کُر است، هم پاک است هم پاک کننده. آب کُر آن حجم آبی است که در طول، عرض و ارتفاع سه وجب و نیم میگنجد. به نظر روحانیون شیعه، آب کُر پاک کننده است ولی آب دوش پاک نمیکند.
گسترش حمامهای مدرن با دوشها و بیاعتنایی مردم به نظرات مفتضح روحانیون آنها را مجبور به عقب نشینی کرد. روحانیون نرمش قهرمانانه کردند و گفتند، ما پیامبری متکبر نیستیم، حالا که درخت نمیآید ما میرویم. مردم حالا که حرف ما را قبول نمی کنید ما به شما اجازه میدهیم پس از همآغوشی غسل ترتیبی کنید. غسل ترتیبی شستن بخش بخش بدن زیر دوش است به جای یکجا فرو بردن همهی بدن در آب.
جدیدترین تلاش روحانیون برای حفظ کیان دین اسلام، مخالفت با حضور بانوان دلیر ما در تماشای مسابقات فوتبال در ورزشگاهها بود. حضور رسمی بانوان ایرانی در یک آوردگاه ورزشی پس از تقریباً چهار دهه عمر جمهوری اسلامی، سرانجام برای نخستین بار در ۳ شهریور ۱۴۰۱ با حضور پانصد تماشاگر زن در ورزشگاه آزادی در مسابقه استقلال تهران و مس کرمان عملی شد و در جنبش زنان ایران و تاریخ ورزش ایران روز فرخندهای بعد از انقلاب ثبت کرد.
استدلال روحانیون این است که محیط استادیومها غیر اخلاقی است و حرفهای رکیک رد و بدل میشود. دیگر استدلال این است که زن مسلمان نباید به بدن برهنه مرد (در فوتبال یک وجب بالای زانو و یک وجب پایین زانو) نگاه کند حتی اگر از فاصله جایگاه تماشاگران تا زمین بازی باشد. پس رفتن زنان به استادیوم جایز نیست. حال این نگرانی روحانیون برای حفظ کرامت زن را با قانون شرعی چند همسری، ازدواج موقت یک ساعته شرعی و هجوم شیعیان سراسر جهان به مشهد و آزادی بردگی و حق بردهدار در کامیابی از برده زن مقایسه کنید.
چه باید کرد؟
جمهوری اسلامی دستاوردهای صد ساله مبارزه مردم ایران برای مدرنیته را مورد تهاجم و تعارض شدید قرار داد. تبعیض علیه زنان، نقض حقوق بشر و آزادی های فردی فقط بخش کوچکی از کارنامه سیاه مسلمانان انقلابی است. اجرای مجازاتهای قرون وسطایی مانند قطع عضو و سنگسار، فشار بر اقلیت های قومی و مذهبی(بهائی، سنی، دارویش، اسماعیلی و ….)، اعدام و مصادره اموال شهروندان به دلیل باور های دینی، محرومیت از حق تحصیلات عالی به باورهای سیاسی و مذهبی، برخی دیگر از ضدیت حکومت اسلامی با اساس مدرنیته است.
از اینرو بدیهی است انقلاب ۵۷ و جمهوری اسلامی که در پی آن تاسیس شد پدیدهای ضد مدرن است و با جنبههای مختلف تجدد به مبارزه میپردازد.
در برخورد با مدرنیته باید به دو موضوع اندیشید: تاثیر ساختمند جنبههای مختلف مدرنیته و ویژگی تاریخی، سیاسی و فرهنگی ایران. با انتخاب گزینشی از جنبهای از مدرنیته مبارزه با دستاوردهای مثبت آن مثل آزادی، دموکراسی، حقوق فردی و شهروندی، حقوق زنان، حقوق اقلیتهای قومی و دینی و اتنیکها، رواداری و برابری با کرامت همهی انسانهای با حقوق بشری، مدنی و شخصی، میتوان صنعتی شد، ولی نمیتوان انسان مدرن با کرامت انسانی، کنشگر، پرسنده، خودمختار، بااراده، سستیناپذیر، قدرتمند، منضبط، ظلمناپذیر، مبتکر و آفریننده شد و اراده تغییر و بهبود در زندگی خود و دیگران داشت.
در ایران آزادی و سکولاریسم برجسته است. یک مبارزه فرهنگی و مدنی همهجانبه، پیگیر، دراز مدت و خستگیناپذیر لازم است. بدون ایجاد جو تنفر و توهین، در فرهنگ سازی و محیط دموکراتیک و روادار، پژوهش علمی و بیطرفانه، بحث نظری مشکلگشا، مبارزه مدنی متشکل را گسترش داد.
شرکت زنان در تماشای مسابقات فوتبال در استادیومها یکی از جدیدترین سنگرهای پیروزی نیمهتمام مدرنیته بر سنت در ایران است. باید در تشکلهای سیاسی، صنفی و مدنی مصمتر و متحدتر مبارزه کنیم، سنت را قدم به قدم از مواضع خود به عقب برانیم. سنت به گذشته تعلق دارد و به تاریخ خواهد پیوست، مدرنیته به آینده نظر دارد و فردای ماست.
احد قربانی دهناری
۱۰ شهریور ۱۴۰۱ – ۱ سپتامبر ۲۰۲۲
منابع و برای مطالعه بیشتر
آرشیو برنامههای پرگار، داریوش کریمی
https://www.bbc.com/persian/tv-and-radio-37553258
چگونه آیات شیطانی دامن عزیز نسین را هم گرفت؟ عطا محامد تبریز
https://www.radiofarda.com/a/satanic-verses-salman-rushdie-aziz-nesin/32007902.html
برخورد جهان اسلام و مدرنیته، فرزین وحدت
https://www.bbc.com/persian/blog-viewpoints-38795594
انقلاب اسلامی و مدرنیته ایرانی، فرزین وحدت
https://www.bbc.com/persian/iran/2014/02/140128_l44_thirty-fifth_anniversary_iranian_revolution_modernity
هودشتیان، عطا. ۱۳۸۱. مدرنیته، جهانی شدن و ایران. تهران: انتشارات چاپخش.
Brey, Philip (ed.), Feenberg, Andrew (ed.), Misa, Thomas J. (ed.). 2004. Modernity and Technology. London: MIT Press
Giddens, Anthony. 1990. The Consequences of Modernity. Stanford: Stanford University Press.
Habermas, Jurgen , Frederick G. Lawrence (Translator). 1990. The Philosophical Discourse of Modernity: Twelve Lectures (Studies in Contemporary German Social Thought). London: The MIT Press
Herf, Jeffrey. 1986. Reactionary Modernism: Technology, Culture, and Politics in Weimar and the Third Reich. Cambridge: Cambridge University Press
Jarzombek, Mark. 2000. The Psychologizing of Modernity: Art, Architecture, History. Cambridge: Cambridge University Press.
از آبروداران حوزهها تا بیآبروها؛ برخورد نزدیک با اهالی حوزه
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۱ سِپتامبر ۲۰۲۲ ۷:۱۵
در این هفتههای اخیر، چند نوبت در باب بلایی که جمهوری ولایت فقیه بر سر مرجعیت آوار کرد، نوشتم؛ این بار اما بر آنم که حکایت خمینی و خامنهای و تشویه [زشت کردن چهره] معنای مرجعیت را برایتان بازگو کنم. در این میان، دوستانی از دیرودور بهویژه از قم و مشهد که خداجویند، چند نوبت صاحب این قلم را ترغیب کردند که سیدنا حرفی بزن که سوز دلم بغض و اشک شد… و یکیشان فرزند خداجوی مرجعی مغفور است که دلشکسته میل پرواز دارد.
۱- آخوندهای پیش از انقلاب
حداقل در آن سه دهه پایانی دوران پهلوی، روحانیت در ایران، بدون در نظر گرفتن مراتب و جایگاه فقهی آنها-در سه دایره فکری قابل شناختن بودهاند. من فقهی میگویم نه علمی چون استفاده از صفت اعلم برای مرجع اعلا به منزله احاطه فرد بر علوم تجربی و حتی علوم انسانی نبود و نیست؛ بلکه علوم در مفهوم حوزوی آن، فقه است و تا حدودی در منطق و فلسفه قدیم و ادبیات و دانش انساب خلاصه میشود. البته علمایی چون مهدی حائری هم بودهاند که مجتهد مسلم بود و بهندرت چلوار بر سر داشت یا امام موسی صدر که حقوقدانی آگاه بود یا علامه طباطبایی که ریاضیات میدانست و امثال آنها که از علوم جدید نیز بیبهره نبودند.
دایره نخست که در آن از مرجع اعلا و مراجع سرشناس گرفته تا مدرسان نامدار و بینام و سرانجام خطیبان و روضهخوانهای گاه نامآشنا حضور داشتند، نگاه عمده و اصلی روحانیت به شئون زندگی غیرسیاسی و صرفا مذهبی بود.
در این نگرش سنتی، روحانیون ضمن اینکه به سنت پایبند بودند و درباره تحول جامعه به سوی مدرن شدن نظر مساعدی نداشتند، مخالفت خود را در حد غرولند ابراز میکردند یا آن را زمانی بر زبان میراندند که یکی از مسئولان به دیدار آنان- مراجع- میرفت.
در این دایره، حکومت در تعبیر شیعه اثنیعشری آن به ولی عصر و در دوران غیبت او به ملک عادل ظلالله متعلق بود و اطاعت از ولی امر پس اطاعت از اولی الامر واجب شمرده میشد. مرحوم آیتالله حاج آقا حسین بروجردی شخصیت برجسته این دایره بود؛ ضمن اینکه در دو دیگر نیز اعتبار و احترام داشت. پس از او، شخصیتهایی چون سید محسن حکیم و شاهرودی و خویی در نجف و شریعتمداری، خوانساری، گلپایگانی، مرعشی نجفی، حاج شیخ بهاءالدین نوری، عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهلستونی، حاج حسین خادمی اصفهانی، مرتضی حائری یزدی، رضی شیرازی، علامه مرحوم حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی (فرزند مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی) حسن سعید فرزند آیتالله چهلستونی و سید محمد روحانی برادر میانی سید صادق و مرحوم سید مهدی روحانی و… از برجستگان دایره علمای سنتی غیرآلوده به سیاست و حواشی آن بودند.
از خطبا و منبریهای سرشناس در این دایره میتوان از شخصیتهایی چون حسینعلی راشد، سید محسن بهبهانی، سبزواری، سید مهدی قوامزاده، برادران میرفخرایی (جندقی) نوغانی، مناقبی و البته ادیب و خطیب بزرگ دکتر عباس مهاجرانی یاد کرد. اشراف روحانیت همگی در این دایره بودند.
دایره دوم متعلق به آخوندهای سیاسی بود که در جمعشان بعد از حاج سید ابوالقاسم کاشانی، تا قبل از سال ۴۲، شخصیتهای بسیار نامآوری بودند. یکی حاج حسن طباطبایی قمی که از نظر تفکر دینی به گروه نخست نزدیک بود ولی در رویارویی با حکومت از قطبهای گروه دوم به شمار میرفت. دومی میلانی بود که در مشهد اقامت داشت و بدون آنکه علیه حکومت مواضعی تند و علنی بگیرد، در پس پرده، روحانیون تندرو و مخالف دستگاه را به مخالفت برمیانگیخت.
خمینی پیش از رویدادهای ۱۵ خرداد، به علت مشرب فلسفی و عرفانی خود در دایره نخست جایی نداشت، اما در دایره دوم بسیار محبوب بود. با این همه، ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ او را در کنار حاج حسن طباطبایی قمی و بهاءالدین محلاتی قرار داد. منتها هنگامی که جانش به خطر افتاد و پیدا بود اگر قصد جانش را هم نکنند، زندانی طولانی در انتظارش خواهد بود، برای رهایی به برجستگان دایره نخست امید داشت. به عبارت دیگر، این شریعتمداری بود که با آمدن به تهران و شهرری و گرفتن امضای گلپایگانی و مرعشی نجفی در تایید مرجعیت خمینی، موفق شد او را نجات دهد.
جالب اینکه میلانی در آن تاریخ حاضر نشد خمینی را تایید کند. همچنین سرشناسترین روحانیون همکار با دولت شاهنشاهی، سید محمد بهشتی، حاج شیخ مرتضی مطهری، شیخ محمد مفتح، محمدجواد باهنر، واعظ طبسی، مهدوی کنی، لاهوتی، هاشمینژاد، مجدالدین محلاتی و از منبریهای سرشناس، سیدعبدالرضا حجازی که با تایید خمینی و به دست ریشهری اعدام شد، هم از این جمله بودند.
سرانجام به دایره روحانیون موافق و موید نظام میرسیم که تعداد نامدارانشان کم بود اما آن ۵۰ میلیون تومان بودجه محرمانه نخستوزیری، بودجه ویژه در شرکت نفت و مستمریهای ماهیانه کُددار ساواک برای راضی نگه داشتن آنها صرف میشد. همینجا توضیح دومی لازم است؛ اینکه در میان روحانیون گروه نخست کسانی هم بودند که بدون تظاهر یا موضعگیری مستقیم، قلبا حکومت را تایید میکردند و به علت روابطی که با بعضی از دولتمردان وقت داشتند، اغلب خواستهها و شکایات خود را از طریق این افراد به اطلاع شاه میرساندند. مروری بر یادداشتهای اسدالله علم این مورد را بهخوبی آشکار میکند.
۲- آخوندهای بعد از انقلاب
همراه خمینی، شاگردان، دوستان و همدلانش نیز بهسرعت در جایگاههای حساس قدرت قرار گرفتند. دستکم در آن روزها و ماههای نخست، با شماری آخوند سرشناس روبرو بودیم که اگر همگان آنها را نمیشناختند، حداقل در جمع خواص شناختهشده بودند. در واقع ناشناسترین اینها شیخ اکبر هاشمی نوقی بهرمانی ملقب به رفسنجانی بود که عملا در زمانی کوتاه بعد از منتظری، به شخصیت سوم انقلاب تبدیل شد.
با خروج روحانیون سرشناس از دایره قدرت، برخی با ترور (بهشتی، مطهری، مفتح، باهنر، دستغیب، اشرفی اصفهانی، ربانی شیرازی، قاضی و…) برخی با مرگ (طالقانی) یا قتل به دست رژیم (لاهوتی) یا کنار زده شدن (مجتهد شبستری، گلزاده غفوری، علی حجتی کرمانی و…)، جمع دیگری از آخوندها که در میانشان هم مریدان و سرسپردگان قطبهای دایره نخست حضور داشتند مانند جنتی، شیخ محمد یزدی، مصباح یزدی، غیوری، احسانبخش و هم چهرههای مفلوک و درمانده و بعضا تندرو و انقلابی از نوع هادی غفاری و محمدی ریشهری و علی فلاحیان، همه به جمع اصحاب «آقا» پیوستند.
برخلاف اغلب آخوندها، کسانی چون هاشمی رفسنجانی، مروارید، باهنر و سیدعبدالرضا حجازی به مظاهر زندگی بسیار توجه داشتند. همین سید علی آقا رهبر، علیرغم تنگدستی، خوش قبا و عبا و عمامه بود. ساعت مچی میبست، حلقه ازدواج از جنس پلاتین در دست داشت، پیپ میکشید و عاشق توتون کاپیتان بلک و آمفورا بود. رابطهاش با رادیو و تلویزیون و غنای طبیعی هم فراتر از توجه افراد معمولی به این رسانهها بود. به عرفان و تصوف دلبسته بود و با دراویش از جمله گنابادیها، رابطه نزدیکی داشت و چون سالهایی از دوران تبعید خود را در شهرهای سنینشین گذرانده بود، اصلا تعصب نداشت و با پیروان دیگر مذاهب و ادیان بسیار دوستانه برخورد میکرد. خامنهای به همنشینی با اهل ادب و موسیقی و دورهمیهای غیرآخوندی سخت دلبسته بود و یک ساعت همنشینی با عماد خراسانی و استاد عبادی و شازده قهرمان و امیرالشعراء امیری فیروزکوهی را برتر از هزار ساعت نشستن با آیات عظام و حجج اسلام میدانست.
حال، چنین فردی را مجسم کنید که با یک قیام و قعود مجلس خبرگان به کارگردانی شیخ علیاکبر هاشمی رفسنجانی، صاحب بیت رهبری، لقب آیتاللهالعظمی، نیابت امام زمان، فرماندهی کل قوا، ولایت مطلقه و سلطان بروبحر میشود. خود را لحظهای جای او بگذارید. آیا رفتار و گفتار شما جز این میشد که امروز در رفتار و گفتار سیدعلی آقا مشاهده میشود؟ برخلاف خمینی که به تثبیت خود نیاز نداشت و دیگران را به چیزی نمیگرفت، خامنهای هنگام تاسیس دفتر خود، نخست دو رفیق امنیتیاش یعنی محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی (که هر دو از معاونان ریشهری بودند) را همهکاره دفتر کرد. حالا خیالش راحت بود که در امور امنیتی کسی سرش را کلاه نخواهد گذاشت؛ اما از این مهمتر، تعامل با علما بود. اینکه او را نیز بهعنوان مرجع و قائد و رهبر بپذیرند.
در دو سه ساله نخست رهبری، این رفسنجانی بود که با روابط آشکار و پنهان با مراجع و روش ماکیاولیستی و البته زبان چرب و نرمش توانست شماری از مدعیان خامنهای را کنار زند یا به تمکین وادارد. آن چند تنی هم که از خودیها بودند و به علت آشنایی کامل با خامنهای به هیچ روی ریاست او بر مذهب را نمیپذیرفتند- نظیر موسوی اردبیلی- یا حقوحساب کلان گرفتند و عقب نشستند یا هم چون آذری قمی به عقب رانده شدند.
خامنهای بهمرور، در حالی که ضمن دادن امتیاز به موتلفه و راستهای رژیم، با تایید رفسنجانی چپها را هم کنار زد، تورش را در حوزه پهن کرد تا گربهماهیها را شکار کند. از آنجا که مرجعیتش جا نیفتاده بود، آمدند و مراجع هفتگانه را راه انداختند تا او نیز از سفره مرجعیت سهمی داشته باشد. وحید خراسانی با جمع کردن رسالهاش عقب کشید، میرزا جواد تبریزی و بهجت فومنی روی خوش نشان ندادند، اما فاضل لنکرانی و ناصر ابوالمکارم شیرازی و صافی گلپایگانی آستان بوسیدند و قدر دیدند و بر صدر نشستند و حسابهایشان هشت رقمی شد. کار منتظری را به هم بهمرور ساختند تا ۱۳ رجب بعد از پیروزی خاتمی که دندانش را شکستند و او را در حصر خانگی گذاشتند.
با رحلت تبریزی و بهجت از یکسو و درگذشت سید محمد شیرازی که ۱۵ سال در حصر خانگی بود و فرزندش، مرتضی، را فلاحیان به آتش کشیده بود، خامنهای احساس کرد دیگر به واسطه نیازی ندارد تا مرجعیت را به تمکین وا دارد. ضمن اینکه واسطه امین یعنی شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی هم حالا لقب آیتالله گرفته بود و خود را همعرض او میدانست.
در چنین احوالی، درها به روی درجه۳های حوزه باز شد و بنجلهای پروندهدار صاحبعمامه حکومت از نوع یزدی و مقتدایی هم به قم اعزام شدند تا به نام نامی سیدعلی سکه بزنند و خطبه بخوانند.
۳ـ روحانیت امروز
رویدادهای پس از انتخابات اخیر (انتصاب سید براهیم رئیسی) فرصتی تاریخی پیش آورد تا روحانیت شیعه در ایران اعتبار و جایگاه خود را مشخص کند. خمینی به ترکیب این نظم دست نزد اما جانشین او، هزینه صدور کوچکترین اطلاعیه در حمایت از مردم را برای اهل حوزه چنان بالا برد که کمتر کسی جرات داشت کلامی علیه «مقام معظم» بر زبان آورد. این امر البته به جایگاه مرجعیت لطمه زد اما مراجع دیگر بابت وجهه و مقلدان و مریدان نگران نبودند. اگر درگذشته باید قناعتوار تظاهر میکردند یا ذکر قدوس بر زبان داشتند تا فلان حاج آقا ۱۰۰ هزار تومان وجوهات به داماد یا آقازادهشان تسلیم کند (معمولا در بیت مراجع دامادها یا آقازادهها مسئول دریافت وجوهات بودند)، حالا از دفتر نایب امام زمان حوالههای میلیاردی به دستشان میرسید.
کافی بود که سرشناسان حوزه، حداقل آنها که تا خرخره به وجوهات مرحمتی «مقام معظم رهبری» آلوده نشده بودند، به تقلب بزرگ در انتخابات اخیر یا اعتراض مردمی سال ۱۳۸۸ و سرکوب جنبش سبز، کشتار و شکنجه و تجاوز در آبان ۹۸ و دیماه ۹۶ در زندانهای رژیم و… اعتراض میکردند و با مردم همدلی نشان میدادند. امروز در حوزهها بهجز نفسهای به ناله آمیخته دو سه تن، صدایی جز کلام ستایشآلود و مداحیهای ارباب عمائم بزرگ و کوچک به گوش نمیرسد.
بسیاری از روحانیون شرافتمند یا همچون استاد مجتهد شبستری و یوسفی اشکوری در تبعیدگاه، عبا و عمامه کنار نهادهاند یا چون محقق داماد با سرفرازی به تدریس و تحقیق، حساب خود را از حوزویان جدا کردهاند.
خامنهای اگر در یک کار موفق عمل کرده باشد، همین به هم ریختن بساط و برکندن اساس مرجعیت است. غیر از آن سه چهار تنی که نامشان آمد، الباقی چنان در تجارت و اموال و وجوهات ارسالی از دفتر آقا آلودهاند که در سالهای اخیر، مشاور مذهبی احمدینژاد و روحانی شدهاند و فاجعهبارتر اینکه در عهد بیبدیل سید ابراهیم رئیسی ششکلاسه، به او دست بیعت دادند. البته حرفشان پشیزی اعتبار ندارد.
حالا عصر صادرکنندگان فتوای قتل آزادیخواهان و محکوم کردن آزادیهای اجتماعی جامعه از جمله مسئله بدحجابی است؛ همانها که بدحجابی را باعث فزونی زلزله میدانند و کسی نیست از آنها پرسد که آیا تجاوز به زندانیان و قتل بیگناهان گناهی سنگینتر از بیرون ماندن طره گیسو نیست؟
باتو بودن هم عذابی بود بی تو بودن هم عذابی بود… در سالهای عشق و جوانی و زیبائی شعر حسین سرفراز را با اشک و لبخند میخواندیم. حسین سردبیر تقریبا همه-مجلات را سردبیری کرد. روشنفکر ؛ تهران مصور … و رستاخیز و. که بلا رسید و قلم حسین را شکستند. تا لحظه آخرین دستانش در دستهای شهلا بود. و بعد پروازی بسوی خانه پدری تا داراب. به شهلا ، فرزندانش ، احمد جان بهارلو و اردلان جان سرفراز با همه دل و جانم تسلیت میگویم.
۱۰۰ سال واژه سادهای نیست؛ خاصه آنکه ۱۰۰ سال زندگی را در عرضش زیسته باشی. گلستان تکرارشدنی نیست
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱ برابر با ۲۵ اوت ۲۰۲۲ ۱۲:۳۰
در میان همه آنچه در فردای خاموشی هوشنگ ابتهاج (ه الف سایه) نوشته شد، یادداشت عزیزانم جمشید برزگر و سپس امیر طاهری با تامل و دلنشینی، بهترین تصویرسازی از کوهی بود که دل با عشق و زیبایی داشت و سر با استالین و حزب توده. من ابتهاج را دوست داشتم؛ بهویژه آنکه دربارهام کاری سترگ کرد. روزی در حیاط رادیو در میدان ارگ بودم که صدایم کرد. گفت دیشب برنامهات را درباره امکلثوم شنیدم و تصمیم گرفتم کاری بزرگ را به تو واگذار کنم. ۲۶ سالم بود و تازه از انگلستان بازگشته بودم. در دفترش به من گفت که دلم میخواهد از ۳۰ آهنگساز بزرگ با حال و هوای شاعرانهات تجلیل کنی. یک برنامه هفتگی نیمساعته با عنوان «آهنگسازان ما».
برنامه را به این صورت ترتیب دادم که آهنگسازی از نوع یاحقی، تجویدی، خرم، ملک و… را دعوت میکردم. میآمدند و در اتاق فرمان مینشستند. بعد من در استودیو، گوشی بر گوش و اغلب با چشم بسته، ۱۲-۱۰ دقیقه درباره مهمانم سخن میگفتم و بعد، هوشنگ جان قانعی که رفت و گاه فریدون جان توفیقی که هزار سال بماند، مهمان را که اغلب اشک به دیده داشت، به استودیو میآوردند و گفتوگویمان آغاز میشد.
برنامه چهارم از حلقههای تجویدی بود که دیدم ابتهاج در اتاق فرمان است و با گفتههای من میگرید. بعد از برنامه، چنان محبتی کرد که تا امروز از یادم نرفته است. نامهای برای زندهیاد محمود جعفریان نوشت و برنامه مرا بهترینها خواند. جمعا قصه ۲۰ آهنگساز را روایت کرده بودم که صدای اسلام و انقلاب و سید روحالله کمکم برخاست.
ابتهاج چنانکه امیر طاهری تصویر کرده بود، دکتر جکیل و مستر هاید نبود. غول زیبایی بود با دلی همیشه عاشق و مغزی که از دهه ۲۰ شمسی، از ادبیات رفیق استالین پر شده بود و ۸۰ سال او را رها نکرد. او در واقع تجلی روشنفکر پس از جنگ جهانی بود. از خانوادهای متشخص و ثروتمند میآمد و آرمانهای زیبایش که در شعر او رنگین و عاشق جلوهگر بود، در سیاست به ترکستانش کشاند.
من اما امروز قصد ندارم درباره او بنویسم. بلکه از عملاق (غول زیبا) دیگری میگویم که در کلام و رفتار و اندیشه، زیبا ماند و میماند. چرا در حیاتش از او ننویسم که ۱۰۰ را پشت سر گذاشته و هنوز وقتی صدایش را میشنوم، انگار بر نسیم سحری سوار است. چرا صبر کنم؟ شاید من زودتر از او خاموش شدم.
کلاس دهم و نوشیدن قصههای گلستان
از نخستین هفته ورود به کلاس چهارم ادبی، بهرام را شناختم. بهرام منوچهری، همکلاسی بعدی دانشکده حقوق و وکیل دادگستری که با ظهور خمینی، خیلی زود پر زد و رفت.
بهرام در همان هفتههای نخست ما را شگفتزده کرد. میآمد و در کلاس «سگ ولگرد» هدایت، «عارفنامه» ایرج میرزا، «جعفرخان از فرنگ برگشته» و… را از حفظ میخواند. هنوز هم صدایش در گوشم زنگ میزند. میدانست شعر میگویم و کتاب میخوانم. هر بار شعری میسرودم، به دستش میدادم و او شعرم را با صدای بلند میخواند.
روزی گفتم که من هم قصهای در سینه دارم و دلم میخواهد بخوانم. کلاس ساکت شد. شاید مرتضی عقیلی، رفیق دیرسال و هنرمند سرشناس سینما و تئاتر، یادش باشد. جمشیدی، دوست صمیمی و همشهری بهرام، چپچپ نگاهم کرد که …؟ معلم نازنینمان، غروی، که برادرش دوست پدرم بود، بفرمایی زد. هنوز چند جملهای نخوانده بودم که بهرام گفت بهخدا، این شعری زیبا است و من نخستین قصه «جوی و دیوار و تشنه» را خواندم؛ با همان ضربآهنگ دلنشین. کلاس بهتزده شد. گلستان در جانم جاری بود. تحسین بهرام را حس میکردم. جمشیدی هم بهتزده بود. آقای غروی در حیرتی مضاعف، خطابم کرد: «نوریزاده این را از کجا آوردی؟» گفتم: «از بعد از صعود جوی و دیوار و تشنه؛ به همین سادگی!»
«من سنگ را گرفته بودم و طوفان مرا میکوفت و تکیهگاه سادهام از سیل سست میگردید. جز ماندن کاری نمیشد کرد. ماندم؛ ماندم، ماندم اما چه ماندنی که نبودن بودــ ماندن برای دوباره به یاد آوردن؛ ماندن به انتظار نامعلوم. گون دوباره گل قاصدی به باد خواهد داد؟ باران چه بر سر سوسن میآورد؟ باریکههای برف کجا رفتند؟ در لانههای مورچه باران چه خواهد برد؟ سیلاب با باغ خشک چه خواهد کرد؟ از رعدهای مکرر یا بر سینههای تپه قارچ نخواهد رُست؟ یا هنوز باز با بالهای بیجنبش، گسترده و معلق، بالای ابر کمین کرده است؟ از تختهسنگ نمیشد سوال کرد.»
و قصهخوانی ما تکرار شد. بهرام منوچهری از هدایت میخواند، من از عزیزم ابراهیم گلستان، او ایرج میرزا میخواند، منم امید خراسانی میخواندم. او ایام حبس دشتی میخواند، من از «شب عروسی بابام» عباس جان پهلوان.
گلستان چنان افسونم کرد که روزی حسین الهامی، رفیق نازنین شاعر و نویسندهام، با خواندن یکی از مقالاتم در روزنامه اطلاعات که متن و نص آن سیاسی بود، در تحریریه کنارم آمد و گفت: «علیرضا چکار کردی؟ زبان گلستانی در تفسیر سیاسی را باور نمیکردم اما تو کردی. شعر نوشته بودی با تیتر نور و میلاد و قلم… و این فردای یک بازداشت موقت در فرمانداری نظامی در روزهای ازهاری بود.»
همیشه گلستان را نوشیدهام. وقتی مراثی این دوهفته برای سایه را میخواندم، با خود گفتم شاید نباشم اما حالا که هستم. هفته پیش تصویری از معلم همیشهام دیدم؛ اول آنکس که خریدار شدم، عباس پهلوان، در بستر بود و علیرضا جان میبدی در کنارش. قلبم فرو ریخت. آیا ما قدر او را دانستهایم؟ آیا در شان دکتر صدرالدین الهی و اسماعیل پوروالی و دکتر سیروس آموزگار و حسن شهباز که رفتند و احمد احرار و عباس پهلوان و دکتر جلال متینی که سایه عزیزشان بر سر ما است، قدمی برداشتهایم؟ یا بزرگمرد قصه و اندیشه، ذوالقرنینمان، ابراهیم جان گلستان، را در شان و جایگاهش گفتهایم و نوشتهایم؟ چرا ما ملت مردهپرست فقط وقتی نیستند، به صدا در میآییم؟
به این گوشه از حرفهای گلستان در نوشته حسن فیاد در «زمانه» نگاه کنید: «من همیشه در هجرت بودهام. هجرت نه یعنی از این مکان جغرافیایی به مکان جغرافیایی دیگر رفتن. هجرت یعنی از حالی به حال دیگر؛ از یک فضای فکری به فضای فکری تحولیافتهای رفتن. هجرت همان تغییر انسانی است. گذر از درکی به درک دیگر که بهتر، بالاتر، کاملتر، یا کاملشوندهتر باشد. هجرت در درک معنیها و آماده شدن، سفر آماده شدن و تحول آماده بودنها برای روشنتر پی بردن، روشنتر فهمیدن، بهتر معنیها را پیدا کردن برای به کار بردنهایشان. هجرت یعنی سفر برای یافتن صلاح، به صالحتر شدن تا صالحتر بودن. هجرت جغرافیایی نیست. ادبیات مهاجرت با بلیت قطار یا هواپیما خریدن راه نمیافتد. به راه نیفتاده. لطفا به من نفرمایید که افتاده. ماست و خیار یا دیزی شده است مکدونالد. از یک شهر به شهر دیگری رفتن اما با همان کیسه و کولهبار عقیدههایی که مشخصا نسنجیدهایشان و با آن بارت آوردهاند یا بار آمدهای. چه فرق میکند که قبلهتان روبرویتان است یا در دست چپ یا راست؟ این هجرت نیست. میخکوب بودن است. جهلها همان جهلها و نفهمیها و عقیدههای تیزاب سنجش نخورده، همان عقیدههای مثل قیر به کفشتان چسبیده و شما را به جایتان چسبانده که تازه، همهاش هم حسرت همان مکان سابق پشت افق، مفقود. چند صد سال پیش زندهیاد مسعود سعد نالید نالم چونای من اندر حصار نای/ پستی گرفت همت من زین بلند جای این را برای همه نسلهای آیندهای که «از اصل خود» دور ماندهاند و باز روزگار وصل خود را میجویند، گفت که بیخود آیندگان زحمت تکرار را نکشند.»
گلستان عشق را در معنی زمینیاش زندگی کرد و در معنای معنویاش تا امروز همچنان بدان وفادار است. او در جان و جهان عشقش چنان میدمد که به پروازش میآورد؛ چنانکه فریاد میزند:
آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشه آشفته ابری ولگرد
و صدایش، همچون نیزه کوتاهی، پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه میدانند
همه میدانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه میترسند
همه میترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و هماغوشی در اوراق کهنه یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایقهای سوخته بوسه تو
و صمیمیت تنهامان، در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهیها در آب
سخن از زندگی نقرهای آوازی است
که سحرگاهان فواره کوچک میخواند
آیا این قصه عشق که در زیباترین نوشتههای گلستان و شعرهای فروغ تجلی پیدا میکند، به تنهایی برای آنکه گلستان در جان و جهان ما جاری باشد، کفایت نمیکند؟ یا زمان آن نیست که غولهای نازنینمان را پیش از آنکه مرثیهخوانشان شویم، یاد کنیم و فریاد کنیم؟
۱۰۰ سال واژه سادهای نیست؛ خاصه آنکه ۱۰۰ سال زندگی را در عرضش زیسته باشی. گلستان تکرارشدنی نیست. پس تا هست، بگوییمش، بنیوشیمش، فریادش کنیم و در کوی و برزن و بازار، آوازخوان زیبایی شویم. گل سرخ را شناختهایم. پس شاید کار ما این است که «سپهریوار» میان گل نیلوفر و قرن، پی آواز حقیقت بدویم. با این اشاره که این بار کار ما یافتن آوازخوان است و نه فقط آواز.
ما گلستان را داریم؛ در عصر بیگلستانی که روایتگران و شاعران ذوبشده در ولایت «آقا» نعلین ولایت بر دیده مینهند و کفش او را میبوسند، گلستان ز هرچه رنگ تعلق داشت- چه پیش و چه پس از انقلاب- خود را رها کرد. آیا کس دیگری چون او را در این ۱۰۰ سال سراغ داریم که چنین راستقامت، آوازخوان عشق و حقیقت باشد و خم نشود؟ پس تا هست، ارج نهیمش و قدرش را بدانیم.
ولی فقیه ثالث، شورای نظامی سپاه، یا پهلوی سوم و ولیعهدی شاهدخت نور؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱ برابر با ۱۸ اوت ۲۰۲۲ ۸:۱۵
سرنوشت نسل ما و نسلهای پس از ما در گرو یکی از سه سناریو زیر است که یکی با حمایت روسیه، دومی با توپ و تانک و مسلسل، و سومی با اراده ملت و قیام ملی، یا ما را یا به پگاه روشن آزادی خواهند برد یا به عهد سیاه استبداد نظامی با دایرهای محدود از آزادیهای اجتماعی یا سناریو سوم که استبداد و ارتجاع، تخلف و تبعیض نژادی و مذهبی و جنسیتی عمدهترین نشانههایش خواهد بود.
این سناریوها سرنوشت نه یک نسل، بلکه سرنوشت نسلهای بسیاری را ترسیم خواهند کرد. بگذارید تکتک این سناریوها را بدون ارائه درصد آماری بخت هر کدام، برایتان تصویر کنم.
سناریو اول
یک روز زمستانی با تدارکاتی که از ماهها بعد از متاستاز [گسترش بیماری سرطان] در اعضا و جوارح سید علی الحسینی ترتیب داده شد، حداد عادل در اتاق پیشدری بیت به همراه مجتبی و مصطفی و علیاکبر ولایتی مشغول نوشتن اطلاعیه رحلت نائب امام زماناند. مسعود و میثم به همراه صادق خرازی و سید ابراهیم رئیسی به مشهد رفتهاند تا به اتفاق علمالهدی، مقبره ولی فقیه ثانی را برای مراسم تدفین آماده کنند. علیاکبر ولایتی قبل از این جلسه، پنهانی با سفیر روسیه ملاقات کرده و ضمانتهای لازم را گرفته است.
حداد عادل به اتفاق علیاکبر ولایتی اطلاعیه را مینویسد: «بسمالله الرحمن الرحیم، انالله و انا الیه راجعون. از آنجا که جامه مرگ پوشیدنی و شربت لقاءالله نوشیدنی است، با قلبی شکسته و روحی آزرده عروج ملکوتی رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله امام سید علی حسینی خامنهای را به اطلاع مردم شهیدپرور سرفراز ایران اسلامی و امت وفادار و عاشق ولایت میرساند…»
هرجور شده آقای بابان را پیدا میکنند که اعلامیه را بخواند. بهروز رضوی با همه وعدهوعیدها راضی نمیشود و ثناگوی طالقانی، مرثیهخوان سیدعلی نمیشود. در فاصله چند ساعت، شهرها سیاهپوش میشوند. صداوسیما پیام تسلیت ولادیمیر پوتین، بشاراسد، امیر قطر، ملا آخوند طالبانی و تنی چند از رهبران عراق را به همراه آه و ناله حسن نصرالله و عبدالملک حوثی، اسماعیل هنیه، زیاد نخاله و شماری از سرسپردگان ولایی پخش میکند و به اطلاع امت همیشه در صحنه میرساند که نماینده ویژه رئیسجمهوری بورکینافاسو و جمهوری اریتره برای خاکسپاری «پیکر مطهر امام خامنهای» پسفردا جمعه به تهران و سپس مشهد مقدس سفر خواهند کرد. ساعت ۸ صبح فردا پنجشنبه مجلس محترم خبرگان برای گزینش مقام معظم رهبری به ریاست حضرت آیتالله سید احمد خاتمی که در دوران نقاهت آیتاللهالعظمی احمد جنتی ریاست خبرگان را عهدهدارند، تشکیل جلسه خواهد داد.
گزارش زنده صداوسیما
توجه! توجه! هموطنان عزیز هماکنون همکار ما برادر زینعلی غاصبالکرسی گزارش زندهای از مجلس محترم خبرگان به اطلاع دلهای عزادار و چشمان گریان میرساند (صدای هقهق برادر زینعلی به همراه نالههای خواهر الهام چرخنده فضا را تسخیر میکند). برادر زینعلی سرانجام اعلام میکند با توجه به وصیت «مقام معظم رهبری» و اظهارات حضرت حجتالاسلاموالمسلمین سید حسن خمینی، مدظلهالعالی، که فرمودند حضرت امام، نورالله مضجعه، در زمان کودکی او و حضرت حجتالاسلاموالمسلمین سید مجتبی حسینی خامنهای، هر بار آنها را مشاهده میکردند با لبخندی توام با تحسین میفرمودند: «حسن جان! این سید مجتبی مثل پدرش فره الهی دارد.» و اینکه امام میدانستند که فرزند خلف مقام معظم رهبری راحل رهبری انقلاب را پس از رحلت والد معظمشان عهدهدار خواهند شد، سرانجام از ۸۴ نماینده خبرگان، ۸۲ تن حضرت حجتالاسلاموالمسلمین سید مجتبی خامنهای را به رهبری برگزیدند.
باقی حکایت هم معلوم است؛ ادامه استبداد و ارتجاع و عزلت ایران و البته عشوههای آشکار و پنهان ولی فقیه ثالث برای دولت علیه روسیه و اعلان تاسیس سلسله جلیله حسینی الی ظهور المهدی.
سپاه؛ مرحله آمادهباش
سیدعلی خامنهای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر بر تودهها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود تکیه داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه از نظر شخصیتی اعتمادبهنفس خمینی و قدرت و جاذبه او دارا بود، تکیهگاه خود را بر دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و اعطای بالاترین مقامها به آنان نخستین نشانههای تغییر تکیهگاهها با رفتن خمینی و آمدن خامنهای بودند.
رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاستجمهوری با ارتشیها روابط نزدیکی برقرار کرده بود و شماری از ارتشیها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسنی سعدی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… با او روابطی بسیار نزدیک داشتند، در مقام «ولایت عظما»، در چرخشی ۱۸۰ درجهای، به سپاه دل بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.
در این مرحله، مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علایی، احمد وحید و احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و کمی دیرتر سرلشگر محمد باقری در جایگاه فیروزآبادی و علی شمخانی- که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهدهدار شد- و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاستجمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج، و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، به جمع حاضران جلسات پنجشنبهشب خامنهای پیوستند؛ جلساتی که در ساعت آخر، با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یکچند دری نجفآبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) بهمرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.
بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود ۹۰ تن از فرماندهانش و بالا گرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل علی فلاحیان، وزیر سابق اطلاعات، سپاه و ارگانهایش با ماموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که به دست عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت گرفت، میخ خود را بر زمین کوبیدند.
بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبها و قتلها در داخل و خارج ایران، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعات آن در قتل زندهیاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار، در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیسجمهوری فرانسه، برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیسجمهوری وقت و با اذن مستقیم رهبر عمل کرد و بعدها- طبق اعترافهای سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه- مشخص شد فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای اشارهشده، مشارکت مستقیم داشت.
طرح دیگری که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام داد و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیرهای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان یا فرانسه با هدف حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.
بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی، رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان به نفع خاتمی را شاهد بود، در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به فکر چارهجویی افتاد و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نظرهای فرماندهی و رهبری را عملی کند، فرا رسیده است، همزمان با بایکوت محسن رضایی توسط خاتمی و اصلاحطلبان، او را از فرماندهی سپاه کنار گذاشت و جایش را به یحیی رحیم صفوی داد که هم در میان بچههای سپاه از رضایی محبوبتر بود و هم حساسیتهایی که درباره محسن رضایی وجود داشت، در رابطه با او، به چشم نمیخورد. بعد از او، جعفری فرمانده سپاه شد و بعد حسین سلامی معروف به «حسین خرفت».
در خصوص بازوی مردمی پرتوان (بسیج)، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و محمد باقری و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست با برگزاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی، بخشی از نیروهای کادر بسیج را برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجیها هم در مرحله بعدی بهعنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشتآفرین سیاهی لشکر قدرت ظاهر شدند.
سناریو دوم
با این پیشینه، ظهر روزی زمستانی با اعلام خبر رحلت «مقام معظم رهبری»، پیش از تشکیل جلسه خبرگان اطلاعیهای از صداوسیما پخش میشود و همزمان، واحدهای سپاه مراکز حساس از جمله مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان، ریاست جمهوری، صداوسیما و ۵۰ مرکز مهم سیاسی، نظامی، اقتصادی و تبلیغاتی و مذهبی را در تهران، قم، مشهد و… تحت کنترل میگیرند.
اطلاعیه کموبیش به این شرح است: ملت قهرمان ایران! در این شرایط حساس که با رحلت حضرت آیتالله سید علی خامنهای دستهای خیانت از آستین سرسپردگان بیگانه بیرون آمده، فرزندان غیور و وطنپرست شما در سپاه پاسداران که مراتب اخلاص و ایثار خود را در دفاع مقدس به وجه احسن آشکار کردهاند و طی ۴۵ سال گذشته، با ازخودگذشتگی و به گوش جان شنیدن سخن حضرت فردوسی که «چو ایران نباشد تن من مباد»، برای آنکه ایران ایرانستان نشود، در نشست بامداد امروز شورای انقلاب، تا تشکیل مجلس موسسان و انتخابات آزاد مجلس شورای ملی، تصمیمهای موقت زیر را اتخاذ کردهاند:
الف- شورایی متشکل از فرماندهان نیروهای مسلح به ریاست سپهبد غلامعلی رشید برای یک سال امور کشور را عهدهدار خواهد شد.
ب- از آنجا که مبنای سیاست ما بیطرفی و آشتی با جهان است، علاقه خود را برای تجدید رابطه با ایالات متحده و کلیه همسایگان اعلام میداریم.
ج- فعلا برای یک ماه، وضع فوقالعاده در کشور برقرار است. پیکر آخرین رهبر انقلاب فردا صبح بنا به تقاضای فامیل محترمشان، در مشهد مقدس به شکل خصوصی به خاک سپرده خواهد شد.
د- شورای انقلاب سپهبد عطاءالله صالحی را بهعنوان فرمانده نیروی مشترک سپاه و ارتش، دریادار علی شمخانی را بهعنوان نخستوزیر موقت، سرلشکر یحیی رحیم صفوی را بهعنوان رئیس صداوسیما برگزیده است؛ سایر انتصابها را دریادار علی شمخانی اعلام خواهد کرد.
ه- با توجه به علاقه ملت ایران به پرچم سهرنگ شیروخورشیدنشان، از این پس این پرچم جاودانه نماد دولت ملی موقت ما خواهد بود. پاینده ایران و ملت ایران!
امضا: سپهبد غلامعلی رشید، رئیس شورای انقلاب
سناریو سوم
ساعاتی پس از مرگ خامنهای، میلیونها ایرانی در شهرهای بزرگ به خیابانها میآیند و شعار مرگ بر ولایت فقیه سر میدهند. سپاه با نقشههایی که کشیده است، در مرحلهای، رویاروی مردم قرار میگیرد اما ساعتی بعد، با ورود ارتش به صحنه و پیوستن شمار کثیری از واحدهای سپاه به ارتش، وضع دگرگون میشود. مردم با حمایت ارتش، صداوسیما را تسخیر میکنند. نخستین اطلاعیه شورای ملی ایران آزاد را خانم فاطمه سپهری از رادیو قرائت میکند. شورا با حمایت از نظام پادشاهی مشروطه، از خاندان پهلوی میخواهد هرچه زودتر به میهن بازگردند. (رویایی به نظر میرسد اما آیا پیروزی خمینی هم یک وهم نبود که تحقق یافت؟)
دو ماه پیش که شاهزاده رضا آن پیام جانانه را داد و بعد، در سالروز مشروطیت، با استناد به کتاب «مشروطه ایرانی» محقق فرزانه، دکتر ماشاءالله آجودانی، آشکار کرد که همه آرزویش تحقق خواست سوم مشروطهخواهان یعنی دموکراسی است، عدهای از آنها که هویتشان با کینهجویی از پهلویها عجین شده است، در ذهنهای خالی خود صدای پای فاشیسم را شنیدند و ۲۳.۵ فرد در شش حزب واهی، از یاد بردند که ملت فریاد میزند: «رضا شاه! روحت شاد!» و کسی را با پدربزرگ و شوهرعمه جان آنها کاری نیست.
دو تصویر سناریو اول و دوم را دیدید. حالا تصویر سناریو سوم را هم ببینید. شهبانو فرح از هواپیما پیاده میشود. صدها تن از شخصیتهای برجسته ایران از زن و مرد در فرودگاه مهرآبادند. شاهزاده رضا پهلوی و خانوادهاش به همراه خواهرش، به سوی استقبالکنندگان میرود که پیشاپیش آنها خانم فاطمه سپهری قرار دارد. شهبانو و نوادگانش او را میبوسند. شورای موقت اداره کشور تا تشکیل مجلس موسسان قدرت را به دست میگیرد. گارد نظامی سرود «ای ایران» را مینوازد و سه فرمانده ارشد ارتش و دو فرمانده سپاه خوشامد میگویند.
در نخستین اطلاعیه شورا که فریدون فرحاندوز و آذر پژوهش قرائت میکنند، برابری ایرانیان فارغ از نژاد و تیره و مذهب و جنس، اعلام میشود. انوشیروان کنگرلو بیانیه دعوت از همه ایرانیان برای بازگشت به کشور را از صداوسیما قرائت میکند و مهندس رضا قطبی میپذیرد که برای یک سال حکومت موقت، سرپرستی صداوسیما را عهدهدار شود.
من جز این سه سناریو پیش رو چیزی نمیبینم و سومی را انتخاب میکنم. گزینه شما را نمیدانم!
نخستین زن ایرانی که توانست به عنوان نماینده به مجلس شورای ملی راه بیابد فرخ رو پارسا نام داشت. چندی بعد هم وزیر شد.
در آخرین لحظات اسفند ماه سال ۱۳۰۱ یعنی در لحظه ای که موذن ها اذان می گفتند، ماهی ها در آب می چرخیدند و در نقاره خانه های شهرهای بزرگ، طبال ها بر طبل می کوبیدند، در لحظه تحویل سال، در خانواده ای روشنفکر دیده به جهان گشود.
سرنوشت پیش از تولدم مسیر زندگیم را رقم زده بود، تا همواره در راه پیشرفت زنان سرزمینم بکوشم. مادرم فخر آفاق پارسا بود، از اولین زنان روزنامه نگار دوران مشروطیت . او در آن روزهای پر تب و تابی که لایحه واگذاری امتیاز معادن نفت شمال به کمپانی آمریکایی استاندارد اویل در دست تهیه بود و رقبای انگلیسی و شوروی با تهیه این لایحه به شدت مخالفت می کردند، مقاله ای نوشت با عنوان «لزوم تعلیم و تربیت مساوی برای دختر و پسر» که در مجله «جهان زنان» چاپ شد که موسسش پدرم فرخ دین پارسا بود. چاپ این مقاله توسط مادرم باعث شد تا مخالفان رییس الوزرا ، قوام السلطنه که اغلب هم از روحانیون بودند آن مقاله را بهانه ای برای سامان دهی یک اعتراض عمومی قرار داده و بازاریان و کسبه شهر را علیه مجله «جهان زنان» تحریک کنند. هدفشان در اصل این بود تا از این طریق خواسته های خودشان را به دولت قوام بقبولانند. سرانجام نشریه توقیف و مادرم به عنوان نخستین زن روزنامه نگار تبعیدی برای دو سال به اراک فرستاده شد.
مادرم همیشه از آن روزگار سخت این گونه سخن می گفت: « .. تازه به قم رسیده بودیم که شنیدم مردم اراک چند نفر از افراد خارج از مذهب را شکنجه داده اند. و چون آن زمان عده ای از اوباش به من هم، چنین اتهام ناروایی را می زدند ترسیدم و تصمیم گرفتم در قم بمانم. تلگرافی برای رییس الوزرای وقت فرستادم که من در قم می مانم، زیرا پایم به شدت درد میکند و توان سفر ندارم. به فاصله ۱۲ ساعت جواب موافق آمد و ما در قم ماندگار شدیم.»
همین ماندگار شدن در قم، مکان تولد فرخ رو پارسا را رقم زد و او در یکی از باغات اطراف قم دیده به جهان گشود. او دومین دختر این مادر تبعیدی بود، خواهر بزرگترش فرخ زمان نام داشت که در آن روزها هفت ساله بود و هنوز پانزده ساله ش تمام نشده بود که از دنیا رفت.
اما پدرم فرخ دین پارسا کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجلههای «اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران» و «عصر جدید» و موسس مجله جهان امروز بود . او را هم بخاطر چاپ مقاله مادرم در مجله اش به همراه مادرم به اراک تبعید کردند.
چندی بعد با میانجیگری میرزاحسن خان مستوفیالممالک، نخست وزیر وقت، خانواده پارسا به تهران بازگشتند تا زندگی روی آرامش را به آنها نشان دهد.
یک روز صبح روپوش بلندی بر تنم کردند و چمدان نسبتا سنگینی به دستم دادند و مادر، تا مدرسه شرق بدرقه ام کرد. مدرسه دخترانه ای در فضایی بسیار بزرگ که بچه ها در عمارت قدیمی و کهنه اش درس می خواندند.
من شاگرد شلوغ و شیطانی بودم و مثل شاگردهای دیگر فقط از ناظم مدرسه می ترسیدم. همیشه هم سعی می کردم سرکلاس خوب به درس ها گوش بدهم تا در خانه نیازی به خواندن نداشته باشم.
هنوز کارنامه قبولی در کلاس ششم را نگرفته بودم که وزارت راه پدرم را مامور خدمت در شهر مشهد کرد پس سه سال متوسطه را در مدرسه فروغ مشهد گذراندم.
فرخرو سپس برای ادامه تحصیل به دانشسرای مقدماتی رفت و دوره متوسطه را با کسب رتبه اول به پایان رسانده و به دانشسرای عالی راه یافت.
بیست ساله بودم که موفق شدم مدرک لیسانسم را در رشته علوم طبیعی از دانشسرای عالی بگیرم و در همان سال هم با احمد شیرینسخن همسایه دیوار به دیوارخانه مان که آن روزها سروان ارتش بود، ازدواج کردم . پس از ازدواج همزمان با تحصیل در رشته پزشکی در دانشگاه تهران، به تدریس در دبیرستانهای تهران مشغول شدم.
وی بیشتر زیست شناسی تدریس می کرد، در دبیرستان هایی چون مدرسه ژاندارک، که مدرسه راهبه های فرانسوی بود و شهبانوی سالهای بعد ایران، فرح پهلویی در آن تحصیل می کرد.
از ثانیه یک تا ۵۴
از آنجایی که فرخرو به شدت به کارهای فرنگی علاقه داشت پس از پایان تحصیلات دانشگاهیش در مقطع دکترا، در رشته پزشکی کار طبابت را رها کرد و در وزارت فرهنگ مشغول به کار شد.
مدیریت دبیرستان هایی چون «ولی الله نصر» و نوربخش از جمله اشتغالات آن روزهای او بود.
تازه وارد سومین دهه از زندگیم شده بودم که با چند تن از همکارانم تصمیم گرفتیم «انجمن بانوان فرهنگی» را برای دبیرستانهای دخترانه آن دوران تأسیس کنیم. از آنجایی که من به پیشرفت زنان در جامعه و برابری آنان علاقه بسیاری داشتم تلاش کردم تا در این زمینه به صورت جدی فعالیت کنم و به همین سبب، اندکی بعد به عنوان یکی از اعضای هیئت رئیسه «شورای همکاری جمعیتهای بانوان ایرانی» انتخاب شدم.
با این حال اغلب پس از اتمام ساعت کاری تلاش می کردم تا به زندان ها هم سری بزنم و به زنان علاقمند، خواندن و نوشتن بیاموزم.
با آغاز به کار دانشگاه ملی ایران، فرخ رو پارسا عهدهدار سِمَت مدیر کلی دبیرخانه دانشگاه ملی ایران شد، یعنی اولین مدیر کل زن در ایران. انتصاب یک زن به این سمت، اعتراضات زیادی را در محافل مذهبی، اداری، فرهنگی و سیاسی تهران به راه انداخت ولی مقامات دانشگاه توانستند جلوی موج طرفدار برکناری فرخرو پارسا بایستند.
ورودم به عرصه سیاست به بهمن سال ۱۳۴۱ خورشیدی باز می گردد، روزی که رفراندوم برای انقلاب سفید اعلام شد. از آن پس هر روز با گروهی از زنان تلاش می کردیم تا برای زن ها حق رای بگیریم. هنوز یادم هست در یکی از این روزها که برای دیدن اسدالله علم، نخست وزیر وقت به کاخ نخست وزیری رفته بودیم، تا جواب عریضه ای را که روز قبل برای شاه نوشتیم بگیریم نخست وزیر گفت: اعلی حضرت فرمودند من از ملت ایران رای می گیرم و ملت فقط مردها نیستند.
هنوز یکسال نگذشته بود که عضو کانون مترقی شدم و این آغازی بود برای نامزدی در انتخابات مجلس شورای ملی.
در پایان این کارزار انتخاباتی فرخ رو پارسا با صد و هفتاد و هشت هزار رای به عنوان اولین زن نماینده قدم به مجلس شورای ملی گذاشت. فرخ رو از همه طرف در حال مبارزه بود، هم در میدان سیاست ، هم در خانه. شب انتخابات را تا صبح بالای سر دختر بیمارش ناهید بیدار نشست که تازه لوزه هایش را عمل کرده بود.
از همان ابتدای ورودم به مجلس عضو کمیسیون فرهنگ وبودجه شدم. تلاش داشتم تا حقوقدانان مجلس را متقاعد کنم که قوانین مربوط به زنان و خانواده نیازمند تغییرات اساسی هستند.
اواسط اردیبهشت سال ۱۳۴۴ بود که خبر انتصابم به عنوان معاونت وزارت آموزش و پرورش اعلام شد. همیشه سوالم این بود که کجا می توانم برای زنان سرزمینم موثر تر باشم. معاونت وزارت آموزش و پرورش پست مهمی بود، مجلس هم جای بدی نبود، اما از نظر من معاونت پارلمانی وزارت آموزش و پرورش قطعا جای بهتری بود پس این معاونت را برگزیدم.
پس از انتخاب فرخ رو پارسا به عنوان اولین زن معاون وزیر آموزش و پرورش، خبرنگاری هیجان زده از من پرسید “خانم پارسا شما فقط یک قدم تا وزارت فاصله دارید فقط یک قدم، درست است؟”
جواب دادم به نظر شما یک قدم ، ولی برای من بیش از ده هزار قدم! باید ده هزار قدم برای مردم بردارم، تا بگذارند یک قدم جلوتر بروم. می دانید این مردم هستند که آدم را بالا می برند ، یا زمین می زنند.
چندی بعد او از سوی امیرعباس هویدا به سمت وزارت آموزش و پرورش انتخاب شد؛ انتخابی که از سوی سازمان امنیت آن زمان ساواک چندان دلچسپ نبود چرا که در گزارشات آن سازمان آمده بود: «انتخاب خانم دکتر فرخ رو پارسا به معاونت وزارت آموزش و پرورش که منتسب به بهایی بودن و از فرقه ازلی آن می باشد انعکاس بسیار بدی دربین فرهنگیان با سابقه داشته. آن ها که عمری به دست و دل پاکی خدمت کرده اند را مأیوس نموده و نیز انعکاس این خبر در بین روحانیون و متعصبین مذهبی با اعتراض مواجه شده آنها را عصبانی نموده است.»
در سالهای وزارت فرخ رو پارسا دو روحانی از نزدیک با او کار می کردند، دو روحانی که بعدها در حکومت بعدی به رهبران نظام تبدیل شدند. این دو نفر سید محمد بهشتی و محمدجواد باهنر بودند که در امر تهیه کتابهای درسی از مشاورین و حقوقبگیران آن وزارتخانه به شمار می آمدند
مرکز اسلامی هامبورگ سالها زیر نظر محمد بهشتی از فرخرو پارسا بودجه دریافت میکرد و محمد بهشتی بارها از سوی آن وزارتخانه به ماموریتهایی، از جمله به آبادان، فرستاده شد.
و محمدجواد باهنر از وزارتخانه تحت امر فرخرو پارسا امتیاز تاسیس چند مدرسه را گرفته بود که در نقاط مختلف تهران قرار داشتند.
مسولیت وزارت سنگین بود به همین دلیل گاهی دیرتر به خانه می رسیدم. یک روز که به همراه امیر عباس هویدا به حضور محمد رضا شاه پهلوی رفته بودم و کمی دیرتر از معمول به خانه رسیدم برای چیدن میز غذا، به آشپزخانه رفتم روی میز خاکی بود. دستمال را برداشتم و مشغول گردگیری شدم.
ناهید دختر بزرگم به طعنه گفت: نفهمیدم! مگر وزرا هم گردگیری می کنند؟
جواب دادم: بله اگر وزیر، زن باشد گرد گیری هم می کند. من اگر نتوانم گرد وغبار از روی میز خانه و زندگیم پاک کنم چطور می توانم غبار از سیستم آموزش و پرورش کهنه مملکت بر گیرم.
وزارت فرخ رو پارسا هرچند با دوران شکوفایی زنان در عرصه های گوناگون هم زمان شده بود اما انتصاب زنان به مشاغل حساس و مهم اداری در وزارت آموزش و پرورش بیش از سایر دستگاه های اداری چشم گیر بود.
سمت های مهم به زنان سپرده شد، اداره کل راهنمائی تحصیلی، سپاه دانش دختران و ریاست نواحی مهم آموزش و پرورش مثل ناحیه یک و ناحیه دو تهران.
فرخ رو پارسا سالها سکاندار آموزش و پرورش کشور بود و عاقبت پس از هفت سال با صندلی وزارت خداحافظی کرد.
چندی بعد طوفان انقلاب ایران را فراگرفت و تفاوت این زن در حوزه ای دیگر هم آشکار شد، زمانی که اغلب سیاسیون ایرانی با شعله ورشدن آتش انقلاب تلاش می کردند تا هر چه سریعتر خاک کشور را ترک کنند، او ماند چرا که باور داشت جز خدمت به مردم سرزمینش عملی انجام نداده است.
اما فضای انقلابی آن روزها آشفته بود، خانم وزیر به ناچار مدتی مخفیانه در خانه بستگانش زندگی کرد تا اینکه در ۲۸ بهمن ماه ۱۳۵۸ محل اقامتش لو رفت. به گفته گروهی برادرزادهاش سعید پارسا او را لو داده بود.
در زمان دستگیریش همسرش، تیمسار احمد شیرینسخن از مهاجمان در خواست می کند که او را هم به همراه همسرش بازداشت کنند. آنها قبول می کنند اما با طلوع آفتاب احمد شیرین سخن آزاد می شود و فرخ رو پارسا در بازداشت می ماند، در انتظار دادگاه و به امید عدالت.
دادگاهی که پنچ جلسه به طول انجامید؛ در اولین جلسه، اتهامات علیه خانم پارسا توسط رئیس دادگاه خوانده شد. روزنامه اطلاعات اتهامات را از قول دادستان چنین گزارش کرد: “حیف و میل اموال بیت المال، ایجاد فساد در وزارت آموزش و پرورش و کمک به نشو و نمای فحشا در آن وزراتخانه، همکاری موثر با ساواک در جهت سرکوب و اخراج آزادیخواهان و فرهنگیان مبارز ا جهت تحکیم رژیم پهلوی و سخنرانی های موثر و مکرر برای تحکیم رژیم مزبور و شرکت در تصویب قوانین ضد مردمی، استفاده از مقام و موقعیت برای نقض قوانین و وابسته نمودن آموزش و پرورش به فرهنگ استعماری امپریالیز، داشتن روابط نزدیک با نصیری معدوم و روابط نامشروع با رئیس دفتر خود و غیره… و نظر به اینکه مشارالیه از فرقه بهائی و از تیره ازلی بوده و بدون جهت خود را مسلمان معرفی کرده. در مجموع، نظر به سایر دلایل موجود در پرونده تقاضای رسیدگی واشد مجازات متهمه و مصادره اموال وی را مینماید”.
رسیدگی به اتهامات فرخ رو پارسا در نوع خود جالب توجه بود. شاکیان متعددی در داد گاه علیه او طرح دعوی کرده بودند. یکی گفته بود متهم با استفاده از موقعیت پست خود باعث انحلال مدرسه وی شده. یکی دیگری مدعی شده بود فرخ رو پارسا باعث تبعید او شده و زندگی اش را از هم گسیخته بود. دیگری مدعی بود که متهمه پولهای زیادی به جیب زده و ادعای اینکه فرخ رو مبالغ زیادی از خارج برای خودش لوازم منزل وارد کرده بود بدون طی مراحل قانونی. این ادعای آخری به گزارش ساواک مستند شده بود.
یک شکایت جالب دیگر هم مطرح شد، از طرف زنی بنام زهرا عباس پور. او مدعی شد که همسرش فراش مدرسه رضا پهلوی بوده و چون به هویدا در زمان ورود به مدرسه بی اعتنایی کرده بود او را از کار بر کنار کردند.
بر اساس روزنامه اطلاعات مورخ هفتم اردیبهشت در دومین جلسه دادگاه به خانم پارسا اجازه داده شد به دفاع از خود بپردازد. خانم پارسا در دفاع از خود گفت “بزرگترین اتهام من غارت بیت المال است که من این اتهام را تکذیب می کنم، زیرا من نه کارهای مالی کرده ام و نه در خرید و اینجور مسائل شرکت داشته ام تا از بیت المال استفاده یا سوء استفاده کنم، اگر در این زمینه مدرکی هست من پاسخگوی آن هستم.” در مورد رابطه نامشروع با یکی از زیر دستانم، فرخ رو پارسای گفت “من مدرکی ندارم فقط می توانم قسم بخورم که این موضوع دروغ است”.
در مورد همکاری با ساواک خانم پارسا اظهار داشت “این قضیه کاملاٌ برعکس است، یکی از علل شایعات و اتهامات پراکنده که برای اینجانب موجود است عدم همکاری با ساواک می باشد، زیرا مدت دو سال بود که از من می خواستند تا یک شبکه اطلاعاتی در میان معلمان ایجاد کنم و چون می دانستم ایجاد چنین شبکه ای جز ایجاد محیط جاسوسی و تفتیش عقاید و دستگیری معلمین حاصل دیگری ندارد مقاومت می کردم. و بالاخره تا روزی که من در آن سمت بودم چنین شبکه ای بوجود نیامد.
وی در مورد وابستگی فرهنگ ایران به فرهنگ امپریالیزم آمریکا گفت “در زمان تصدی وزارت من بخدمت کلیه مستشاران امریکائی که در آن وزارتخانه بودند خاتمه دادم و کسی را هم بجای آنها استخدام نکردم. و بین آموزش و پرورش ایران و آمریکا هیچگونه ارتباطی وجود نداشت”. در کیفرخواست عنوان شده بود که وی ۴٠ هزار تومان جنس بدون پرداخت عوارض از ایتالیا به ایران آورده! در مورد این اتهام متهمه گفت “من حتی یک شاهی از هیچ کشوری جنس وارد نکرده ام و اگر وارد کرده باشم حتماً بارنامه و قبض آن باید موجود باشد، گزارش ساواک خلاف است و همه گزارشات آنها دروغ است”.
یک جمله را فرخ رو با قاطعیت گفت، اینکه ” نمی خواهم بگویم که در گذشته فساد نبوده، بوده ولی من سعی کردم به فساد آلوده نشوم و تا آنجایی که قدرت داشتم از فساد بر کنار ماندم”.
دادگاه با تمام کیفیتی که داشت بالاخره حکم اعدام فرخ رو پارسا را اعلام داد و این در حالی بود که آیت الله خمینی رهبر وقت ایران در پیام نوروزی همان سال خود اعلام کرده بود که « کلیه کسانی که دستشان به خون بی گناهی آلوده نشده و امر به قتل نفس نکرده و شکنجه گر نبوده و امر به شکنجه منتهی به قتل نکرده و یا از بیت المال و اموال مردم سوء استفاده ننموده در آستانه سال جدید عفو عمومی نموده؛ چه نظامی چه سایر قوا، انتظامی، چه ساواکی و چه روحانی نمای وابسته و پیوسته به رژیم سابق. از این تاریخ به بعد احدی حق تعرض به کسی را ندارد، نه مقام مسئول و نه گروه غیر مسئول. و جناب آقای رییس جمهور موظف هستند تا از هرج و مرج موجود اکیدا با قوه قهریه جلوگیری نمایند و متخلفین را از هر قشری هستند به دست قانون بسپارند.
https://www.youtube.com/watch?v=O34Fubbgte4
سرانجام در روز ١٨ اردیبهشت ١٣۵٩ روزنامه انقلاب اسلامی نوشت “دادستانی کل انقلاب اسلامی ایران صبح امروز با انشار اطلاعیه ای اعلام داشت، بانو اسفند فرخ رو پارسا وزیر اسبق آموزش و پرورش کابینه هویدا به جرم غارت بیت المال و ایجاد فساد و اشاعه فحشاء در وزارت مذکور و همکاری با ساواک و اخراج فرهنگیان مبارز از آموزش و پرورش و شرکت در تصویب قوانین ضد مردمی و وابسته کردن آموزش و پرورش به فرهنگ استعماری امپریالیسم مفسد فی الارض تشخیص داده شد”. خانم پارسا در محوطه زندان اوین تیرباران شد.