خانه » مقاله (برگ 10)

مقاله

روشنفکرانی که در برابر اسلام کرنش کرده اند / جلال ایجادی

جلال ایجادی

دین قدرت خود را زمانی به نمایش می گذارد که جامعه به عرف گرایی و سکولاریزاسیون نرسیده باشد. از هنگامی که روند سکولاریزاسیون آغاز می شود، انسان ها بمرور از آسمان کنده می شوند، جامعه در مناسبات اجتماعی و دانش اندوزی با شتاب مدرن می گردد، ذهنیت انتقادی جامعه از افسونگری دین و تقدس گرایی آن دور می شود و دین عقب نشینی می کند. قدرت دین زیاد است. دین افسون می کند، شیفته می کند، هیجان برمی انگیزد، تحریک می کند، شور به پا می کند، منکوب می کند، از جهان عادی فراری می دهد، وهم تولید می کند، آدمی را متعصب می کند، نادان و برده می کند. انسانی که اسیر این فضای دینی است در تعصب خود غوطه ور است و ذهن آسیب دیده او همه چیز را برای توجیه دین خود تکرار می کند. دین در مغز ساختار روانی و عاطفی می سازد و انسان در اجتماعی قرار دارد که دین اسارت سازمان یافته را بوجود آورده است. دین با خود سازماندهی جامعه را ترسیم می کند.

پایان دین و سخت سری باورها
ایدئولوژی اسلامی و مذهب شیعه فرد را از لحظه تولد تا لحظه مرگ بدرقه می کند، از خته کردن تا ازدواج، از حجاب زن تا ارث دختران، از برتری دادن به مرد تا تقسیم اجتماعی کار، از محتوای کتاب درسی تا بازارکار مردسالار، از نوع روابط جنسی تا غذا خوردن، از سلسله مراتب تبعیض تا مدل های خشونت، از چند همسری تا فاحشگی صیغه، از تقیه دروغگویی تا انحطاط اخلاقی کامل، از تبعیض دینی تا تبعیض جنسیتی، از نوع سیاست سلطه گری تا تباه نمودن روان انسانی، همه و همه، رفتار و ذهن انسان ها را جهت داده و تعیین می نماید. اعضای جامعه در چنین فضایی به اسارت درمی آیند. در یک جامعه دمکراتیک انسانها حق دارند با هر ایمان و هر فلسفه آزاد زندگی کنند. روشنفکران نیز باید بتوانند به همه انتقاد کنند. پروژه روشنفکری در جامعه کدام است؟ برای پروژه روشنگری مبارزه با دین اصل است.
در دگرگونی جهان انسانی و اجتماعی خارج از دین و رشد آگاهی و شناخت، تردیدها افزایش یافته و احکام بمرور می شکنند. جابجایی و پیدایش گروهبندی های اجتماعی با خود ارزش های جدید تولید می کنند و رفتارها و اولویت های تازه می آفرینند و انحصار دینی شکسته می شود. به گفته مارسل گوشه، فیلسوف فرانسوی، پایان دین بمعنای پایان باورها نیست بلکه بمعنای روند انحلال قدرت سازماندهی آن است.(افسون زدایی از جهان، گالیمار ۱۹۸۵). در کشور ما دین به اوج رسید، قدرت سازمانده شد، تعیین کننده زندگی گشت و امروز این موقعیت انحصاری سلطه گرا مورد اعتراض اجتماعی و فرهنگی قرار گرفته و نقش مرکزی آن مهندم می گردد. هنجارهای رسمی و حاکم ناشی از دین گسیخته می شود. جنبش آزادیخواهانه و ضدحجاب زنان هنجارها و قواعد دینی و حکومتی را به سخره گرفته و طرد می کند.
تکنولوژی های ارتباطی و اینترنت جهانگیر دیوارهای استبداد و سانسور را می شکند و فرهنگ جدید جهانی را پخش می کند. البته دستگاه دولتی در ایران و نظام حوزوی، دین را حمایت کرده و بازتولید می کنند و از فروریزی افسونگری دینی می کاهند. یک جنگ ایدئولوژیکی دینی با بودجه کلان همراه با کشتار و زندان از ساختار حکومت دینی حمایت می کند و از نفوذ اندیشه نقادی می کاهد. ولی ارزشها و هنجارهای رسمی سیاسی و دینی رنگ می بازند و می میرند و در روان بخشی از لایه های اجتماعی دگرگونی احساسی و فکری تولید می گردد. افسون زدایی در ذهن شروع می شود و در مناسبات اجتماعی پدیدار می شود. این روند برای فرد بسیار پیچیده و گاه هولناک است. ولی پس از تکانهای آغازین، در روشنایی های جهان و با شجاعت های فزاینده، انسان تازه رشد می کند.
در جامعه ما عوامل بردگی و ازخودبیگانگی فراوان بوده اند. بخشی از این عوامل در دین اسلام قرار دارند و ما برای ایجاد تحول متمایل به مدرنیته و انسان خودمختار باید علیه این ایدئولوژی قرآنی ویرانگر مبارزه سترگی را به پیش ببریم. افسون زدایی در جامعه نیازمند مناسبات اجتماعی تازه، نیازمند رشد دانش و راسیونالیسم و نیازمند پیشبرد یک مبارزه همه جانبه در ویران نمودن بی مهابای فساد دینی و هنجارها و مقدسات آن می باشد. در این راه شما باید روح و دلاوری خیام و رازی و کانت و دلامبر و ولتر و کندرسه و نیچه و کامو و هدایت را داشته باشید. بسیاری از روشنفکران ایران در برابر اسلام سجده می کنند. بی دانشان و بزدلان و فرصت طلبان و ریاکاران و سست اندیشان نمی توانند به روند گسست کمک کنند و برعکس آنها با مخفی کردن گنداب های مقدس و پناه دادن به ایدئولوگ های دینی ادامه سلطه گری دین را تامین می کنند. دین اسلام و شیعه سراپای قدرت سیاسی و قضایی و اداری و رسانه ای را گرفته و علیرغم آن روشنفکران بسیاری هستند که می گویند اسلام مسئله حادی نیست. بسیاری از روشنفکران ایرانی چنین اند. در اعماق ذهن آنان افسونگری اسلام و تقدس آن یک واقعیت است. کودنی تاریخی یکی از آسیب های اسلام زدگی است و بیان ازخودبیگانگی فرد است. ذهنی که قدرت و آزادی در انتقاد دین ها و ایدئولوژی ها و جادوگری روان جامعه ندارد، اسیر است و فاقد مدرنیته می باشد.

گروهبندی های روشنفکری ایرانی و دین اسلام
روشنفکران ایرانی در رابطه با دین چگونه تعریف می شوند؟ گروهبندی های اجتماعی را باید متمایز نمود. همیشه سیاسیون روشنفکر نیستند. سیاسیون در پی کسب قدرت و اجرای مدیریت جامعه برپایه سیاست معینی می باشند. آنها با تاکتیک و مذاکره و سازش برای هدف خود عمل می کنند. اخلاقی ترین سیاسیون نیز همیشه اصول را رعایت نمی کنند و اندیشه آزاد را پاس نمیدارند. روشنفکران اندیشه ورز می باشند، مقوله ساز هستند، نوشتار و برنامه تولید می کنند، منتفد دین هستند و از قدرت سیاسی فاصله دارند. روشنفکر باید آزاد باشد. ولی تحلیل مشخص ویژگی ها و تفاوت ها را نشان می دهد.
گروه یکم، بسیاری از روشنفکران ایرانی در واقع کنشگر سیاسی است و یا «خرده روشنفکر شفاهی» هستند. اینان واژه های روشنفکری بکارمی گیرند، خود را علاقمند به بحث تئوریک نشان می دهند ولی محافظه کارند و «حامیان دین محترم اسلام» هستند و از هر فرصتی استفاده می کنند تا به منتقدان دین نصیحت کنند که تندروی نکنید. آنها با لبخندهای مسخره میخواهند بگویند که خیلی عاقل و دوراندیش هستند و بهترین کار سازش با دین است. جزمگرایی و سطحی نگری و عدم درک دوران ویژگی آنهاست.
گروه دوم دربرگیرنده افرادی است که بیشتر هنرمند هستند تا روشنفکر. رمان نویسی و شعرگوئی و نقاشی و مجسمه سازی و نمایشنامه نویسی و کارگردانی استعداد و هوشمندی بالا می طلبد و هنرمندان روان خلاق و قدرت تصور و خیالپردازی خود را در اثر بنمایش می گذارند. از آن میان، هستند هنرمندانی که تئوری پرداز هستند و هنر خود را با قدرت تئوریک تکمیل می کنند و حتا توتالیتاریسم دینی را به زبان هنر به انتقاد می کشند. در میان آنان بسیاری نسبت به دین حساسیت ندارند. آنها از محدودیت ها ناخرسند هستند ولی با دین آشتی خاموشانه دارند و یا از آن لذت می برند. اسلام در مقابله با هنر است و این واقعیت را باید نشان داد. روان هنرمند باید بیرون از اسلام پرواز کند و هیچ تقدسی برای آن نتراشد.
گروه سوم، بخش دیگری از روشنفکران ایرانی اهل قلم و رسانه بوده که در گرایش اسلاموفیلی هستند. آنها در نوشتارها و گفتارهای خود در برابر دین اسلام و ویرانگری آن یا خاموشند و دارای «ادب» موردپسند ایدئولوگهای دینی می باشند و یا مبلغ تفسیر «مطلوب» از اسلام هستند. شعور و ناخودآگاه آنها در اسارت ایدئولوژی اسلامی است. از میان آنان افرادی وجود دارند که به لائیسیته در فرانسه خرده گرفته و آنرا رادیکال ارزیابی کرده، کفرگوئی علیه اسلام را محکوم کرده، عاشق شریعتی و سروش و مجتهدشبستری و کدیور بوده و مشغول تبلیغ گرایش اسلام رحمانی و عرفانی و شیعه گری هستند.(۱) روشنفکران چپ سنتی در عدم شناخت نسبت به اسلام غوطه ور است و محافظه کار و ترسو می باشد. آنها نقد علمی قرآن، نقد دروغپردازی شیعه گری و انتقاد از گندآب اسلامی را «چپ گرایی دین ستیزی» معرفی کرده و خود را «عالم دهر» وانمود ساخته تا اسلام در صلح باقی بماند. این روشنفکران هیچ درکی از ویرانگری اسلام در عرصه تاریخی و فرهنگی و فلسفی و روانی ندارند و حتا کتابهای علمی در نقد دین را نمی خوانند. آنها همان ادبیات شفاهی کهنه پنجاه ساله خود را تکرار می کنند و همسو با ایدئولوژی دینی حاکم هستند. این روشنفکران آسیب دیده هستند زیرا تولید فکری آنها در باره جامعه و قدرت و انقلاب و زندان و فرهنگ و غیره، خالی از نقد اسلام و شیعه گری است.
گروه چهارم، روشنفکرانی هستند که دردهای جامعه را درک می کنند، آسیب های دین را می شناسند و می دانند که مبارزه فکری و سیاسی علیه دین اسلام یک ضرورت تاریخی تمدنی و دمکراتیک است. پژوهش های آنان گوناگون است، روش های بررسی و تحقیق آنها متفاوت است، نگرش های آنها به جهان و جامعه و قدرت متنوع است ولی در نقد اسلام و قرآن و مبارزه علیه تقدسگرایی و خرافه ها همسو هستند. این روشنفکران در مبارزه علیه تاریکی ها به روشنگری پرداخته، فرهنگ ایرانشهری را فهمیده و مدرنیته و دمکراسی و اومانیسم و برابری حقوق زن ومرد را در تقابل با اسلام می دانند. از نظر جامعه شناسی پدیده دین بسیار پیچیده و به دلیل های گوناگون در ذهن و ناخودآگاه جای می گیرد. ولی اسلام همچون یک ایدئولوژی مخرب مانند هر پدیده منفی دیگر باید مورد نقد فعال قرارگیرد. این روشنفکران به این درک روشن رسیده اند و با شجاعت خود علیه دین و قدرت و فرهنگ مبتذل جاری تلاش پیگیر دارند. من بعنوان یکی از اعضای این گروه از روشنفکران، اسلام را یک خطر بزرگ برای جامعه بشری دانسته و آنرا عامل ویرانگری تمدنی و فرهنگی و تاریخی ایرانزمین می دانم. من بعنوان یک جامعه شناس منتقد قدرت سیاسی و نظام چپاولی و تخریب محیط زیست بوده و در ضمن بخش مهمی از کارهای من در نقد دین در جامعه و ضرورت لائیسیته و آزاداندیشی در ایران است. برخی از کتابهای من و بخشی از برنامه های هفتگی من در تلویزیون ها و نیز مقاله های من در این راستا قراردارند.(۲)

دین را بشکنید
بسیاری از روشنفکران ایرانی نقش اصلی روشنفکر که همان آزاداندیشی و نقد خرافه است را کنار گذاشته و به مجیزگویان اسلام و یا حافظان قبور تبدیل شده اند. آنها از تاریخ ایران و انقلاب شوم ۵۷ نیاموخته اند و همان مدل کرنش در برابر دین را تکرار می کنند. آنها پس از چهار دهه، کم و بیش در تبلیغ مدل اسلام «رحمانی» هستند.(۳) آنها با اسلامگرایان نواندیش و ملی مذهبی و اصلاح طلب دوست و رفیق هستند و همکاری می کنند. در مناسبات اجتماعی کاملن پسندیده است که ادب اجتماعی رعایت شود، ولی رفتار این روشنفکران سازش با خرافه پرستی است. آنها نشریه مشترک و سمینار مشترک و سایت مشترک و «اتاق هاوس» مشترک سازماندهی کنند و رقیب اصلی مشترک خود را روشنفکر ناباور و منتقد اسلام می دانند. شماری از این روشنفکران بخاطر اسلاموفیلی بودن متحد اسلامگرایان هستند، آنها مخالف شارلی ابدو می باشند، مخالف کفرگوئی هستند، مبارزه علیه اسلام را ناسزاگوئی معرفی می کنند، از افشاگری صادق هدایت در باره اسلام حرفی نمی زنند، از نقد ضد دینی شجاع الدین شفا و مسعود انصاری بی اطلاع هستند، از شرکت در بحث نقد اسلام هراس دارند، از شنیدن مفاهیمی مانند «تجاوز اسلام» به ایران و «استعمار اسلامی» و «آیه های جنایی قرآن» و «جنایت های» محمد و چهار خلیفه و یا ارتجاع دوازده امام وحشت دارند و از برش از دین طاعونی اسلام که تباه کننده روان آدمی و انسان خودمختار است می هراسند.
روشن است که در نزد روشنفکران و فرهیختگان توانایی و پتانسیل بسیار بالایی در زمینه های گوناگون مانند تاریخ و زبان و سیاست و جامعه شناسی و فلسفه و باستانشناسی و نیز دانش های مدرن و غیره وجود دارد. این ثروت معنوی یک ویژگی اساسی در توضیح کیفیت جمعیت ایران است. این کیفیت برای شکوفایی بزرگ در کشور لازم است. برای هموار نمودن این شکوفایی بزرگ، استبداد باید واژگون شود و دین اسلام باید در تمام عرصه های مورد انتقاد و طرد قرار گیرد. اسلام یک ایدئولوژی استعماری و منهدم کننده خردگرایی و دانش است. روشنفکر باید این امر اساسی را دریابد. با اسلام و دکترین قرآنی نمی توان مماشات داشت. روشنفکر ایرانی باید آشکارا مخالفت خود را با اسلام بیان کند و بموازات همه پروژه ها و فعالیت ها، باید در مبارزه علیه اسلام قرآنی شرکت کند. انقلاب مهسا یک گسست بزرگ است. یکی از جلوه های این گسست فاصله گرفتن از اسلام و فروریزی دین باوری در جامعه است. روشنفکران معنای ژرف انقلاب مهسا را درک می کنند؟
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
——————————————–
(۱) در نقد روشنفکران اسلاموفیل به نوشته های پیشین رجوع کنید:
محمدرضا نیکفر، رویزیونیسم تاریخی و اسلاموفیلی، جلال ایجادی
https://news.gooya.com/2019/05/post-26126.php
نقد اسلام آزاد است، جلال ایجادی
https://www.radiozamaneh.com/38265/
نقد نظریه اسلام خواهانه و ضد لائیک فرهاد خسرو خاور، از جلال ایجادی
نوامبر ۲۰۲۰ — جلال ایجادی: با هم گفتگو کنیم تهیه شده توسط تلویزیون اینترنتی رنگین کمان، بنیاد آزادی
محکومیت اسلامگرایان در برابر دادگاه تاریخ و انحراف روشنفکران اسلام خواه ایرانی، از جلال ایجادی
http://isdmovement.com/2020/1220/122820/122820-Jala-Ijadi-Islamists-in-French-court.htm
(۲) ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید.
(۳) به نشریه «سپهر اندیشه» شماره سوم و چهارم رجوع کنید. مقاله «جنبش زن زندگی ازادی سرود زندگی…» از فرهادخسروخاور.

ادمیرال علی؛ پسرک پابرهنه کوچه‌های خرمشهر از جنگ تا وزارت و دریابانی / علیرضا نوری زاده

شمخانی به سبب تسلط بر زبان عربی و انگلیسی در حد مکالمات روزمره، در سفرهایش به کشورهای عربی و دیدارهایش با مقام‌های این کشورها گاه بی‌پروایی‌هایی باورنکردنی از خود نشان داده بود.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۴ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۲۵ مه ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

علی شمخانی، متولد ششم مهر ۱۳۳۴ در اهواز، فرمانده نظامی و سیاست‌مدار ایرانی است – AFP

دکتر مدنی زنگ زد که «کیفت را بردار و بیا مهرآباد!» وسط کار مجله «امید ایران» سفر سخت بود اما رفتم. با یک هرکولس سی۱۳۰ پرواز کردیم. چند ردیف صندلی بود و بقیه نیمکت. در راه، تیمسار دریادار دکتر مدنی از آرزوهایش می‌گفت و عناد و کینه خمینی با ارتش. دوهفته پیش خلخالی را که برای کشتار افسران عازم اهواز بود، با اقتدار تهدید کرده بود که «پایت را قلم می‌کنم اگر به خوزستان بیایی!» این را به مهندس بازرگان هم گفت. در فرودگاه اهواز فرماندار با شورلت استانداری منتظر بود. به دفتر دکتر مدنی رفتیم. او علاوه بر استانداری و فرماندهی نیروی دریایی، وزیر دفاع هم بود اما خیلی زود با آنچه از توطئه‌های رژیم بعثی عراق مشاهده کرد و با توجه به تعداد مشتاقان وزارت دفاع ملی از جمله مرحوم مصطفی چمران و همین آقای خامنه‌ای که روز دیدارش از وزارت دفاع پشت تانک پرید، ترجیح داد خوزستان و نیروی دریایی را حفظ کند.

حدود ۳ عصر با هلی‌کوپتر نیروی دریایی به خرمشهر رفتیم. دوماه و اندی از انقلاب می‌گذشت و همه‌سو پریشان احوال بود، به‌جز نیروی دریایی که به همت مدنی و معاونش، دریادار محمود علوی، و افسرانی چون ناخدا افضلی، حسینی، ملک‌زادگان، دانه‌کار، ایرانی و… با همان اقتدار عصر پهلوی دوم حفظ شده بود.

جلو ساختمان ستاد نیروی دریایی، چهار جوان حراست ساختمان را عهده‌دار بودند. یکی‌شان درشت‌هیکل بود و با زبانی مخلوط از عربی خوزستانی و فارسی با یکی از همکارانش حرف می‌زد. به عربی با او گپ کوتاهی زدم که هنوز به یاد دارم. یک تی‌شرت کاپیتان تنش بود با یک شلوار جین نیمدار. یک چفیه پیچازی هم در آن گرما دور گردن داشت. پوتین باتای عراقی پوشیده بود و بسیار خنده‌رو و پرتحرک بود. گفت دانشجوی جندی‌شاپور است و به فرمان دریادار کمیته مرکزی خرمشهر را اداره می‌کند. این دیدار اول و آخر من با شمخانی بود؛ قبل آنکه فرمانده نیروی دریایی و وزیر و رئیس شود و دانشگاه پدافند ملی (دافوس) و ارشد مدیریت را با پشتکار بگذراند.

از همان آغاز چهره شدن این عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی کارش را دنبال کردم. برایم قابل‌توجه بود که یک بچه‌کشاورز فقیر چگونه با وجود شرایط و بندوبست مافیای قدرتمندی که سال‌ها در عرصه نظامی و اقتصادی و امنیتی پیشگام بود، با حاج مرتضی رضایی وغلامعلی رشید و باقر قالیباف و باقر ذوالقدر و… هم‌پیمان می‌شود و با آذرمیدخت طباطبایی از یک خانواده سرشناس ازدواج می‌کند (البته بعدا سه همسر دیگر هم اختیار کرد که یکی‌شان در کنزینگتون لندن در منزلی مجلل زندگی می‌کند).

شمخانی بدون اینکه انتظارش را داشته باشد، به فرماندهی نیروی دریایی ارتش منصوب شد؛ ترفند سیدعلی خامنه‌ای در سپردن فرماندهی نیروی دریایی ارتش به یک پاسدار فقط به‌ دلیل بی‌اعتمادی او به بلندپایگان این نیرو پس از دستگیری و اعدام ناخدا افضلی، فرمانده برجسته‌ای که ۶۷ روز پس از آغاز جنگ، نیروی دریایی عراق را به کلی از صحنه خارج کرد، نبود. بلکه او بر آن بود که پس از جنگ، عملا ارتش را در سپاه ادغام کند اما در پی مخالفت شدید رفسنجانی و شماری از فرماندهان ارتش مثل سرلشکر علی شهبازی، نتوانست این آرزویش را عملی کند. یادمان باشد سیدعلی آقا آن روزها هنوز ضعیف و نیازمند هاشمی رفسنجانی بود.

علی شمخانی، متولد ششم مهر ۱۳۳۴ در اهواز، فرمانده نظامی و سیاست‌مدار ایرانی است که مثل حسن روحانی ۱۰ سال دبیری شورای عالی امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران و نمایندگی سید علی خامنه‌ای را عهده‌دار بود. شمخانی را می‌توان از موسسان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از نخستین اعضای آن به شمار آورد. همین امر سبب شد تا اولین مسئولیت خود به عنوان فرمانده سپاه استان خوزستان را در سال ۱۳۵۸ و در سن ۲۴ سالگی برعهده بگیرد.

با آغاز جنگ در سال ۱۳۵۹، به عنوان یکی از فرماندهان ارشد در جنگ حضور یافت و حتی در سال ۱۳۶۰ به سمت جانشین محسن رضایی، فرمانده کل سپاه پاسداران، ارتقا یافت. در سال ۱۳۶۵ با حفظ سمت، فرماندهی نیروی زمینی سپاه را به دست گرفت و سپس از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۸ معاون اطلاعات و عملیات ستاد فرماندهی کل قوا در دولت شد.

شمخانی تا سال ۱۳۷۶ به عنوان فرمانده نیروی دریایی ارتش و سپاه پاسداران به فعالیت مشغول بود تا اینکه در این سال و با روی کار آمدن محمد خاتمی، توانست به عنوان وزیر دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح از مجلس رای اعتماد بگیرد و بدین‌ترتیب به کابینه راه یابد.

با پایان دولت اول سید محمد خاتمی در سال ۱۳۸۰، علی شمخانی برای شرکت در انتخابات هشتمین دوره ریاست‌جمهوری، نام‌نویسی کرد تا بخت خود را در این راه بیازماید اما در نهایت با کسب تنها دو درصد آرا، از رسیدن به بالاترین مقام اجرایی جمهوری اسلامی باز ماند. پس از آن، برای بار دوم به عنوان وزیر دفاع به کابینه دولت هشتم راه یافت و تا سال ۱۳۸۴ در این مقام بود.

با روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد، از سال ۱۳۸۵ ریاست کمیسون دفاعی امنیتی و شورای راهبری روابط خارجی را به دست گرفت؛ تا اینکه در ۱۹ شهریور ۱۳۹۲ با حکم حسن روحانی، جایگزین سعید جلیلی، دبیر شورای عالی امنیت ملی کشور، شد.

علی شمخانی اولین وزیر ایرانی است که به دلیل نقشش در طراحی و اجرای سیاست تنش‌زدایی و توسعه روابط با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، بالاترین نشان دولتی (مدال عبدالعزیز) را از پادشاه عربستان سعودی دریافت کرد.

از آغاز تا انجام

کارنامه مسئولیت‌های شمخانی را می‌توان در دسته‌بندی زیر خلاصه کرد:

فرماندهی سپاه خوزستان در هشت سال دفاع مقدس
انتقال به نیروی دریایی ارتش با دریافت درجه دریاداری (سرتیپی) و انتصاب به فرماندهی آن با حکم فرمانده کل قوا
فرماندهی نیروی دریایی سپاه، هم‌زمان با فرماندهی نیروی دریایی ارتش با حکم فرمانده کل قوا
وزیر دفاع دولت خاتمی
دریافت درجه دریابانی (سرلشکری) از فرمانده کل قوا در سال ۱۳۷۸
نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری
ریاست مرکز مطالعات راهبردی نیروهای مسلح
عضویت در شورای راهبردی روابط خارجی ایران
دبیری شورای عالی امنیت ملی

او هم اکنون عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و مشاور سیاسی سید علی خامنه‌ای است؛ مقامی تشریفاتی در کنار ۲۴ مشاور سیاسی نظامی دیگر. خامنه‌ای با حکم خود عملا جایگاه نظامی شمخانی را بی‌رنگ کرد. حال برای بسیاری این سئوال مطرح است که شمخانی چرا برکنار شد؟

برخی ماجرا را به اعدام علیرضا اکبری، مشاور سابق شمخانی، ربط می‌دهد. اکبری در دوران ریاست‌جمهوری محمد خاتمی مشاور و معاون وزیر دفاع وقت، علی شمخانی، بود. او از اواخر دهه ۸۰ در بریتانیا اقامت داشت و ضمن کسب شهروندی این کشور، به فعالیت‌های اقتصادی مشغول بود. اکبری سال ۱۳۹۸ به اتهام جاسوسی بازداشت و به اعدام محکوم شد. وزارت اطلاعات دولت ابراهیم رئیسی چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱ در بیانیه‌ای، علیرضا اکبری را «یکی از مهم‌ترین عوامل نفوذی سرویس جاسوسی بریتانیا» خواند.

مهدی اکبری، برادر علیرضا اکبری، پیش از اعدام او به بی‌بی‌سی فارسی گفت که برادرش تیرماه ۱۳۹۸ به دعوت علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، به ایران سفر کرد و از بدو ورود زیر چتر امنیتی وزارت اطلاعات بود و تحت بازجویی قرار گرفت. در واقع شمخانی برای بقای خود به همه مبانی اخلاقی پشت پا زد و او را به وزارت اطلاعات تحویل داد. بنابراین علی‌رغم همه تفسیرهای مفسران نوظهور، موضوع اکبری عامل برکناری شمخانی نبوده است.

فساد شمخانی و مافیای خانوادگی او (پسران، عروس‌ها، دامادها، خواهران، برادرزن‌ها، و برادران) و داستان اشاره یک سردار به ساعت ۵۰۰ هزار دلاری پسر او در جلسه با رهبر، هم از علل برکناری شمخانی شمرده شده است که این نیز قصه‌ای بیش نیست. مصطفی میرسلیم، از جوکیان دربار سیدعلی، هم ساعت نیم‌میلیون‌دلاری می‌بندد و در مصاحبه تلویزیونی پزش را هم می‌دهد و البته کسی هم اعتنایی نمی‌کند.

مخالفت رئیسی با شمخانی و اصرارش برای برکناری او بلافاصله بعد از انتصابش به ریاست‌جمهوری، هم موضوعی بود که خامنه‌ای به‌شدت و در چندین نوبت با آن مخالفت کرد؛ پس چرا حالا، بعد از موفقیت‌های شمخانی در پکن و بغداد و مصالحه با ریاض و پیمان امنیتی با بغداد، باید او را برکنار کند؟

حال روایت مرا نیز بشنوید که برگرفته از گزارش دو منبع به معنای واقعی موثق است.

شمخانی به سبب تسلط بر زبان عربی و انگلیسی در حد مکالمات روزمره، در سفرهایش به کشورهای عربی و دیدارهایش با مقام‌های این کشورها گاه بی‌پروایی‌هایی باورنکردنی از خود نشان داده است که از فرد باتجربه‌ای مثل او بعید بود. مثل برخوردش با جوزپ بورل، رئیس کیمسیون خارجی اتحادیه اروپا.

به این یادداشت از ملاقات این دو توجه فرمایید: «عکاسان خبری از ملاقات دیروز بعدازظهر جوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، با دریابان شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی کشورمان، عکس‌هایی منتشر کردند که انتشار آن سوالاتی را ایجاد کرد. حضور هم‌زمان شمخانی و بورل کنار نقشه ایران که در اتاق ملاقات‌ دبیر شورای عالی امنیت ملی نصب است و توضیحاتی که شمخانی به مهمان خود ارائه می‌کند، کنجکاوی مخاطبان در مورد محتوای گفت‌وگوی دو مقام ایرانی و اروپایی همراه با بررسی نقشه ایران را به‌ دنبال داشت.

ماجرا از این قرار بود که پس از مصافحه رسمی شمخانی و بورل و قبل از آغاز رسمی گفت‌وگوها، دیپلمات اروپایی کنار نقشه ایران رفت و از دبیر شورای امنیت ملی کشورمان در مورد ویژگی کوه‌های اطراف تهران از جمله تعداد قلل مرتفع این رشته کوه‌ها سوالاتی را مطرح کرد! دریابان شمخانی نیز بر خلاف رویه همیشگی خود که با مهمانان خارجی صرفا با زبان فارسی صحبت می‌کند، برای جوزپ بورل به زبان انگلیسی توضیحات جامعی داد.

بورل در ادامه به شمخانی گفت که از کوهنورد بودن او اطلاع دارد و چون خودش هم حرفه‌ای کوهنوردی می‌کند، خواستار دریافت این اطلاعات از او شده است. بورل در پایان این گفت‌وگوی کوتاه و غیررسمی، با صمیمیت از شمخانی خواست در برنامه کوهنوردی مشترک با او شرکت کند و پاسخ شمخانی این بود که: کاملا آماده‌ام.»

در این مورد خامنه‌ای مستقیما از شمخانی پرسیده بود که داستان کوه و نقشه‌ها چه بود؟

روایت دوم مربوط به موضع‌گیری‌های شمخانی به عملکرد دولت رئیسی و به‌ویژه رفتار و کارنامه احمد وحیدی در برخورد با جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. شمخانی نه در خلوت بلکه در جلوت نیز رئیسی و وحیدی را محکوم می‌کرد. در یکی از جلسات شورای عالی امنیت ملی در فروردین ماه که رئیسی ریاستش را عهده‌دار بود و سیدمجتبی نیز برای تسلیم پیامی از جانب پدرش به شورا آمد، دریابان وقتی دبیر جلسه توصیه‌های حاضران را برمی‌شمرد، زمانی را به شرح انتقادهای خود اختصاص داد. رئیسی هم گزارشی به خامنه‌ای داد و بر شماری از بی‌احتیاطی‌های شمخانی انگشت گذاشت و این پایان قصه کسی بود که از پس‌کوچه‌های خرمشهر آغاز کرد و نقطه ختامش را در کاخ فلسطین، نزدیک کاخ مرمر، گذاشتند.

او هم رفت؛ مثل رحیم صفوی و سرلشکر شهبازی و ده‌ها بزرگ نظام که به خاموشی رفتند.

آنچه درباره شمخانی باید گفت، بسیار مفصل تر از این‌ها است؛ آلودگی‌های مالی او و مافیای خانوادگی‌اش حکایت نیم‌گفته‌ای است که باید منتظر بازگویی‌اش باشیم .

چرا رژیم در مورد ادعای حقابه هامون صادق نیست / عبدالستار دوشوکی

اخطار اخیر رئیس جمهور ایران به حکومت طالبان به همراه تهدیدات به ظاهر عوامفریبانه اما توخالی برای احقاق حقابه هامون از رود هیرمند باعث استهزاء وی توسط مقامات طالبان شد. شوربختانه این نوع قمپُزهای تبلیغاتی توسط روسای جمهوری ایران مسبوق به سابقه است. احمدی نژاد نیز در سفرهای خود به سیستان و بلوچستان اینگونه هشدارها را به دولت افغانستان می داد. حسن روحانی در روز دوشنبه ١٢ تیر ١۳٩۶ در کنفرانس بین المللی مقابله با گرد و غبار حکومت افغانستان را تهدید کرد تا هرچه سریعتر حقابه هامون را رعایت کند که با تظاهرات خشمگین افغانها روبرو شد. اشرف غنی رئیس جمهوری متواری افغان چند ماه قبل از سقوط دولتش در مراسم افتتاح سد کمال خان بر روی رودخانه هیرمند با زبان تحقیر و خوار پنداری گفت آیا شما ایرانیان حاضر هستید تیل (نفت) خود را با ما به اشتراک بگذارید که از ما طلب دارید آب خود را با شما به اشتراک بگذاریم؟

در طی دو دهه گذشته نگارنده بارها در مورد حقابه هامون مقالات تحقیقی و روشنگرانه نوشته ام. از جمله “صبر هامون سر آمد، آب هیرمند نیامد” و ” چه کسی برای دریاچه هامون خواهد گریست؟”. شش سال پیش نوشتم: “اگر واقعا جان و هستی مردم سیستان برای جمهوری اسلامی ارزش دارد، باید گفت اکنون زمان آن فرا رسیده تا دولت از همه اهرم های فشار از جمله اهرم دیپلماسی و اهرم سوخت و بندر چابهار در راستای منافع ملی و ادامه حیات مردم سیستان استفاده کند. دولت امتیازات فراوان قانونی و حتی فراقانونی به بازرگانان و تجار و شرکت های افغانی در چابهار داده است. شوربختانه کشور افغانستان سرمنشاء مرگ و میر و آوارگی دهها هزار سیستانی و اعتیاد به تریاک بخش قابل توجه ای از مردم بلوچ و سیستانی می باشد. در نتیجه هدیه این کشور به ما و بخصوص به مردم سیستان و بلوچستان جز مرگ، قاچاق مواد مخدر (و متعاقبا اعدام های بیشمار بلوچها)، اعتیاد کمرشکن، مرگ هامون، آوارگی و بیماری، چیز دیگری نبوده است.

راه چاره چیست؟

افغانستان یک کشور محصور در خشکی است و برای واردات و صادرات محصولات و کالاهای اساسی خود از جمله سوخت شدیدا به ایران وابسته است. بر خلاف دولت گذشته ,از منظر روابط بین المللی دولت فعلی طالبان ء نسبتا ایزوله و منزوی است که حتی سازمان ملل نیز آن را به رسمیت نمی شناسد. ایران جزو محدود کشورهایی است که با طالبان رابطه دارد. به باور این قلم اگر جمهوری اسلامی واقعا در مورد گرفتن حقابه زره ای صداقت دارد, باید بلافاصله اقدامات یک جانبه زیر را بصورت فوری عملی کند, مطمئن باشید طالبان مجبور خواهند شد حقابه هامون را بدهند:

١ ـ صادرات روزانه سوخت (از جمله بنزین و گازوئیل)به افغانستان را متوقف کند. افغانستان بیش از ۷٠ درصد و در مواردی حدود ٩٠ درصد سوخت خود را از ایران وارد می کند.

٢ ـ تمام تجار افغان را از بندر چابهار اخراج کند و ورود کالاهای اساسی به مقصد افغانستان به این بندر و ترانزیت روزانه آنها توسط ١٠٠ تا ٢٠٠ کامیون به افغانستان را فورا متوقف کند.

۳ ـ صادرات کالاهای افغانی از طریق بندر چابهار ممنوع اعلام کند.

۴ ـ صادرات کالاهای ایرانی و یا غیر ایرانی به افغانستان که از طریق خاک ایران می گذرند بلافاصله متوقف شود.

۵ ـ روابط دیپلماتیک خود با افغانستان را شدیدا کاهش دهد.

۶ ـ خرید مواد مخدر از افغانستان جهت توزیع در بازارهای قاچاق بین المللی را فورا متوقف کند تا فشار مالی بر طالبان وارد شود.

٧ ـ علیه افغانستان در مراجع بین المللی و دیوان بین‌المللی دادگستری برای نقض معاهده بین المللی ١۳۵١ اقامه دعوا و جبران خسارت بکند.

شوربختانه جمهوری اسلامی ٧ اقدام بالا را به دلایل زیر انجام نخواهد داد.

١ ـ بسیاری از این مراودات تجاری سودآور توسط سپاه و عوامل آن و همچنین “آقازاده ها” در سیستان, خراسان جنوبی و خراسان رضوی انجام می شود. لذا آنها حاضر نیستند منافع خود با سودهای سرسام آور را برای “عده ای پابرهنه سیستانی” قربانی کنند.

٢ ـ جمهوری اسلامی حکومت طالبان را شریک و متعهد راهبردی خود در آمریکا ستیزی می داند. لذا حاضر نیست تحت هیچ شرایطی این منافع مشترک استراتژیک را قربان منافع ملت ایران از جمله مردم سیستان بکند.

۳ ـ چین فعالیت های دامنه دار و منافع گسترده ای در استخراج معادن و منابع طبیعی افغانستان برای تهیه مواد اولیه خویش دارد؛ و به جمهوری اسلامی امر کرده است تا منافع “صدها میلیون” چینی را قربانی چند صد هزار سیستانی نکند و ورود کالا و سوخت به افغانستان را تضمین کند.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

شنبه ۳٠ اردیبهشت ١۴٠٢

امنیت‌خانه مبارکه چگونه پیدا شد؟ / علیرضا نوری زاده

از واواک تا ساواما و از خسرو تهرانی تا اکبرچاقو
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۸ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

سیدمجتبی هم مثل ابوی سخت دلبسته واژه اطلاعات است. به همین دلیل هجدهمین سازمان اطلاعات ویژه خود را به دست خونین حسین طائب و جواد آزاده (شکنجه‌گر همسر سعید امامی) در کاخ ملکه مادر در نزدیکی اطلاعات ویژه حضرت ابوی افتتاح کرد. دفتر ابوی زیر نگین سید اصغر (میر) حجازی و دفتر ویژه او در کف باکفایت عمو حسین (طائب) است.
من هم دلبسته «اطلاعات» بودم و هستم. منتها آن خانه بزرگ و باشکوهی که زنده‌یاد سناتور عباس مسعودی بر پا داشت و من نیز مدتی در آن تشکیلات پرافتخار دبیر شب و بعد دبیر سیاسی‌اش [روزنامه اطلاعات] بودم. هفته‌ها پیش و پس از فتنه سیدروح‌الله کشمیری، در روزنامه‌ای نفس می‌کشیدم که هر ستونش یادآور بزرگی از آل قلم در عصر پهلوی اول و دوم بود. اما ستون‌های «اطلاعات» پدر و پسر ولایت را رذل‌ترین آدمکشان بالا برده‌اند و بر خاکش یاد هزاران آزاده سایه انداخته است. انگار رژیم جهل و جور و فساد برای انتقام‌گیری از روزنامه اطلاعات که حکایت خمینی و رازورمزش را در آن مقاله لعنتی رشیدی مطلق به‌اجبار چاپ کرده بود، این نام زیبا را بر امنیت‌خانه سید روح‌الله کشمیری نهاد.
فردای انقلاب، خمینی یکی از نوکران آستان ملک پاسبان یعنی برادر کهتر مهندس غرضی، مرحوم بازرگان و برادر هاشم صباغیان، از یارانش در نهضت آزادی، را مامور سرپرستی ساواک کرد. آن‌ها هم یک تیم ۱۰ نفره را به ساواک بردند و با کمک بعضی از ماموران به‌انقلاب‌پیوسته ساواک، به طبقه‌بندی و فایل کردن پرونده‌های خیلی محرمانه مشغول شدند.
احمد خمینی رابط این جمع با پدرش بود. اوایل اسفند ۱۳۵۷ احمد فرمان پدرش را به «غرضی جونیور» ابلاغ کرد: «تمام اسناد مربوط به روحانیت را به صورت خیلی محرمانه برای مشاهده من از جانب آقا آماده کنید.» احمد به همراه حجت‌الاسلام وقت ری‌شهری، این اسناد را سه روز بررسی کرد، ۲۰ پرونده را با خود برد و الباقی را در گاوصندوق مرکزی دفتر رئیس ساواک (مقدم و قبل از او نصیری ) گذاشت و کلیدها را هم برد. بعدها در زمان نخست‌وزیری رجایی و باهنر و در نهایت مهندس موسوی، اسناد ساواک در اختیار خسروتهرانی، بهزاد نبوی، سعید حجاریان و بچه‌های تیم نازی‌آبادی‌ها قرار گرفت.
تا امروز کسی به این نکته مهم توجه نکرده است که نام‌هایی که در ۲۰ پرونده فوق‌محرمانه خارج‌شده از ساواک ذکر شده بودند، همگی به نوعی سربه نیست شدند؛ مطهری در شب قعده شورای انقلاب بیرون محل نشست، مفتح هنگام خروج از دانشکده الهیات، ربانی شیرازی در جاده شیراز و ۲۲ تن هم در انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی که در جمعشان محمد بهشتی و جمعی از وکلای دوره اول مجلس مثل حیدری نماینده نهاوند، از همه سرشناس‌تر بودند. البته انفجار دفتر نخست‌وزیری و قتل رجایی و باهنر کار مجاهدین بود و کشمیری، مهندس عملیات سه دهه بعد در هلند به دست سربازان گمنام امام زمان به لقاءالله اعزام شد.
تاسیس وزارت اطلاعات سه سال بعد و پس از بحث و جدل‌ها در مجلس و نخست‌وزیری انجام گرفت. در هیئت مکلف به نوشتن قانون وزارتخانه، جمعی مثل ری‌شهری، فلاحیان، اسماعیل فردوسی‌پور [از مجروحان انفجار حزب جمهوری اسلامی و اولین وزیر پیشنهادی موسوی برای وزارت اطلاعات؛ او به علت همراهی با والده مرحوم تیمسار جواد معین‌زاده و هوشنگ معین‌زاده، نویسنده معرفت‌جو، در سفر بیت‌الله‌الحرام قبل از انقلاب، در مجلس رای نیاورد و نماینده مجلس ماند و با دعای خیر لابد مرحومه مادر معین‌زاده‌ها آلوده وزارت نشد و مثل ری‌شهری و فلاحیان و قربانعلی دری نجف آبادی معروف به ماست‌بند و الباقی خولی‌های ولی فقیه اول و ثانی، سرتا پا به خون و نفرت آغشته نشد] بر آن بودند که دستگاه امنیتی رژیم باید زیر نظر ولی فقیه باشد اما تیم مهندس موسوی به سرپرستی سعید حجاریان به‌سختی در برابر آن‌ها ایستادند و تاکید کردند تشکیلات اطلاعاتی جدید باید به صورت وزارتخانه تاسیس شود تا بتوان عملکردش را در مجلس تحت نظارت داشت. سرانجام قانون تاسیس وزارت اطلاعات نوشته شد و به تصویب خمینی و مجلس رسید و ری‌شهری بر کرسی وزارت تکیه زد.
پایه‌گذاران امنیت‌خانه
هنگام تاسیس وزارت به‌ جز تیم ساواما (اطلاعات نخست‌وزیری ـ‌ـ تیم خسرو تهرانی و حجاریان و ربیعی و …)، آخوندهای امتحان‌پس‌داده در آدم‌کشی از نوع ری‌شهری، فلاحیان، شفیعی، پورفلاح، اژه‌ای، یونسی، عاملی و شماری نیز از اطلاعات مرتضی رضایی (سپاه) و اطلاعات کمیته‌ها به نظارت باقری کنی، برادر مهدوی کنی، که پسرانش یکی داماد خامنه‌ای و دیگری قائم‌مقام وزیر خارجه بود، باید از دیگر کادرها به هدایت ابراهیمی که معاون وزیر شد، سیدرضا احمدزاده، مسئول گروه فرهنگی، محمدمهدی آخوندزاده باستی که سفیر در بنگلادش و لندن و پاکستان و بعدها سردبیر تهران تایمز و معاون وزیر شد هم یاد کنم که در ترورهای خارج نقش کلیدی داشت. دیگر اسامی به این شرح‌اند:
جواد آزاده، از معاونان وزارت اطلاعات و از اطلاعاتی‌های کادر موسس و شکنجه گر همسر سعید امامی
رسول اسلامی، وردست ولایتی‌ــ باند امنیتی‌ــ اطلاعاتی وزارت خارجه در امنیت‌خانه ولی فقیه
هادی اسماعیلی، مدیرکل التقاط در جمع کادر موسس
علی‌اکبری، از معاونان وزارت اطلاعات در دوره فلاحیان
باقراکبریان، از معاونان و مشاوران وزارت اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که احمدی نژاد برکنارش کرد
سعید امامی (اسلامی)، معاون امنیت وزارت اطلاعات عامل ترورهای خارجی و داخلی که با واجبی به لقاءالله اعزام شد [او چنان به خامنه‌ای نزدیک بود که هنگام سفر مجتبی و همسرش دختر حدادعادل و همسر خامنه‌ای (خانم منصوره خجسته باقرزاده) به لندن برای علاج فرزند خامنه‌ای او را به همراه و همسرش، فهیمه دری نوگورانی، با آنان فرستاد]
مهدی پرورده، معروف به مجیدی، مدیرکل امنیت داخلی
مصطفی کاظمی، از یاران نزدیک سعید امامی و نفر دوم مسئولان قتل‌های زنجیره‌ای
پورفلاح، از معاونان و مشاوران وزارت اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که احمدی‌نژاد برکنار کرد
پورقناد، معاون پورمحمدی در بخش خارجی و شریک ترورهای خارجی و از مدیران ستادی وزارت اطلاعات
مصطفی پورمحمدی، معاون وزیر اطلاعات و وزیر کشور و مسئول ترورهای داخل و خارج
احمد پورنجاتی، نماینده مجلس و دندانپزشک، معاون ستاد تبلیغات جنگ مدیرکل وزارت اطلاعات هنگام تاسیس
محمدرضا تاجیک، معاون وزارت اطلاعات دوران یونسی که بعد از انتخابات دستگیر شد
تقوی، از معاونان وزارت اطلاعات و مسئول پرونده شرکت‌های هرمی
محمد تقوی مسئول اداره ۱۴ ضدجاسوسی در سوئد و خارج از کشور
مسعود توانا، مدیرکل عملیاتی حوزه اروپای غربی و عضو محفل قتل‌های زنجیره‌ای
حمید جلالی، از پرسنل معاونت امنیت و اداره کل طرح و بررسی (مسئول سابق کارگزینی امنیت)
رشید جلالی جعفری، از معاونان وزارت اطلاعات و عضو کمیسیون امنیت مجلس که سال‌ها در وزارت اطلاعات بود
حاج حبیب‌الله حبیبی، معاون فرهنگی وزیر اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که احمدی نژاد برکنارش کرد و عامل مصاحبه‌های تلویزیونی
اکبر خوش‌کوش با نام مستعار اکبر اکبری معروف به اکبرچاقو، مشاور عملیاتی فلاحیان در زمان وزارت اطلاعات و از عوامل ترورهای داخل و خارج، قاتل فریدون فرخزاد
محسن راشد
محسن روشن
مهدی مسعود، مدیرکل عملیات استان تهران و عامل قتل پروانه اسکندری (فروهر)
فرهاد رهبر، معاون وزارت اطلاعات و رئیس دانشگاه تهران
عباس سلیمی نمین، از مدیران وزارت اطلاعات و مدیرمسئول نشریه کیهان هوایی و تهران تایمز و…
سنایی، معاونت حفاظت، از مدیران ستادی وزارت اطلاعات
محمد شریف‌زاده معروف به محمدی، از دادستانی اوین در دهه ۶۰ و مسئول بند ۲۰۹، مدیرکل امنیت داخلی وزارت دوران یونسی
حسین شریعتمداری نام مستعار حسین معصومی معروف به حسین‌بازجو، عضو معاونت بررسی و رسانه‌ای وزارت اطلاعات و عضو دفتر سیاسی سپاه پاسداران، مدیر موسسه کیهان
محمد شریعتمداری، وزیر سابق بازرگانی، معاون وزیر اطلاعات و عضو گروه راهبردی رهبری
محمد شفیعی، معاون مردمی وزارت اطلاعات در دوره دری نجف‌آبادی و یونسی، عضو باند ترورهای داخلی و خارجی و معاونت دانشجویی وزارتخانه
شهشهانی، مدیرکل ضدجاسوسی عراق
مهرداد عالیخانی، با نام مستعار صادق مهدوی، معاون عملیات و از عوامل قتل‌های سیاسی، برادر همسر خسرو براتی
ابراهیم فلاحیان، معاونت اقتصادی، از مدیران ستادی وزارت اطلاعات، پسر برادر علی فلاحیان
حسین فلاحیان، برادر علی فلاحیان و از معاونان سابق وزارت
قاسم فلاحیان، (دفتردار وزارتی)، از مدیران ستادی وزارت اطلاعات
دکتر فیروزآبادی، از معاونان و مشاوران وزارت اطلاعات دوران محسنی اژه‌ای که برکنار شد
حسن محمدی، مدیرکل وزارت اطلاعات در زمان فلاحیان
غلامحسین محمدی گلپایگانی، با نام مستعار علوی، رئیس دفتر بیت رهبری که چهار سال به همراه سیداصغر میرحجازی از معاونان وزارت بودند. خامنه‌ای هردو را به دفترش برد؛ یکی رئیس دفتر شد و دیگری اطلاعات ویژه رهبری را برپا کرد
علی معصومی، شوهر خواهر علی فلاحیان، از بخش اقتصادی
حجت الاسلام دکتر حسام‌الدین آشنا، سخنگوی شورای عالی امنیت ملی، داماد و رئیس دفتر دری نجف‌آبادی و معاون او در جریان قتل‌های زنجیره‌ای

*‌قانون تأسیس وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران
‌ماده ۱- به منظور کسب و پرورش اطلاعات امنیتی و اطلاعات خارجی و حفاظت اطلاعات و ضدجاسوسی و به دست آوردن آگاهی‌های لازم از ‌وضعیت دشمنان داخلی و خارجی جهت پیشگیری و مقابله با توطئه‌های آنان علیه انقلاب اسلامی کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران تشکیل می‌گردد.
‌تبصره ۱- اطلاعات نظامی با حفظ هماهنگی با وزارت اطلاعات بر عهده ارگان‌های نظامی خواهد بود.
‌تبصره ۲- اطلاعات تخصصی آشکار در هر زمینه به عهده ارگان تخصصی مربوط می‌باشد.
‌تبصره ۳- هر یک از وزارتخانه‌ها و مؤسسات و شرکت‌های دولتی و نهادها و نیروهای نظامی و انتظامی که در کسب اطلاعات تخصصی خود به مسائل امنیتی برخورد نمایند، همچنین هر گونه اطلاعاتی که مورد تقاضای وزارت اطلاعات باشد، موظفند آن اطلاعات را در اختیار وزارت اطلاعات قرار دهند.
‌ماده ۲- به منظور انجام مشورت‌های لازم جهت هماهنگی امور اجرایی اطلاعات، در حدود قانونی هر ارگان، شورایی مرکب از اعضاء زیر تشکیل می‌گردد:
۱- وزیر اطلاعات
۲- دادستان کل کشور
۳- وزیر کشور یا نماینده تام‌الاختیار او
۴- مسئول حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران
۵- مسئول واحد اطلاعات سپاه پاسداران
۶- مسئول حفاظت اطلاعات ارتش
۷- مسئول واحد اطلاعات ارتش
۸- وزیر امور خارجه یا نماینده تام‌الاختیار او
۹- مسئول حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی
‌ماده ۳- اطلاعات انتظامی بر عهده نیروهای انتظامی متشکل از شهربانی، ژاندارمری، کمیته انقلاب می‌باشد. حوزه مأموریت اطلاعاتی هر یک از نیروهای انتظامی طبق آیین‌نامه‌ای خواهد بود که به تصویب وزیر کشور می‌رسد و هماهنگی بین آن‌ها بر عهده وزیر کشور می‌باشد.
‌ماده ۴- کلیه امور اجرایی امنیت داخلی بر عهده ضابطین قوه قضاییه می‌باشد.
‌تبصره ۱- وزارت اطلاعات قبل از عملیات، اطلاعات لازم را در اختیار ضابطین قرار خواهد داد.
‌تبصره ۲- ضابطین کلیه اسناد و مدارک اطلاعاتی را که در حین عملیات به دست می‌آورند بلافاصله به وزارت اطلاعات تحویل خواهند داد.
‌ماده ۵- سپاه پاسداران ضمن تبعیت از خط مشی وزارت اطلاعات در مورد مبارزه با ضدانقلاب داخلی و مأموریت‌های محوله در اساسنامه سپاه تا ‌اعلام آمادگی وزارت اطلاعات، اطلاعات داشته و حق کسب و جمع‌آوری اخبار و تولید اطلاعات و تجزیه و تحلیل آن و شناسایی ضدانقلاب را داشته و این وزارتخانه را کمک می‌کند.
‌ماده ۶- واحد اطلاعات سپاه پاسداران وظایف زیر را بر عهده دارد:
۱- اطلاعات نظامی
۲- گرفتن اطلاعات لازم از وزارت اطلاعات قبل از عملیات به عنوان ضابط قوه قضاییه
۳- تحویل اخبار واصله امنیتی به وزارت اطلاعات
‌ماده ۷- حفاظت اطلاعات در ارتش جمهوری اسلامی ایران در قالب یک سازمان متمرکز و مستقل وابسته به ستاد مشترک با حفظ هماهنگی با‌ وزارت اطلاعات انجام می‌شود. مسئول این سازمان از بین افراد مورد تأیید مقام رهبری و فرماندهی کل نیروهای مسلح با حکم رئیس ستاد مشترک نصب می‌گردد. عزل وی نیز با تأیید مقام رهبری با حکم رئیس ستاد مشترک انجام می‌شود.
‌تبصره ۱- کلیه افرادی که در این سازمان خدمت می‌نمایند، پس از تأیید سازمان سیاسی ایدئولوژیک ارتش به وسیله رئیس سازمان حفاظت اطلاعات ارتش نصب و عزل می‌گردند.
‌تبصره ۲- افراد حفاظت اطلاعات ارتش از نظر مقررات انضباطی تابع فرمانده یگان خود می‌باشند.
‌ماده ۸- حفاظت اطلاعات در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قالب یک سازمان متمرکز مستقل وابسته به ستاد مرکزی سپاه پاسداران انجام می‌شود. مسئول این سازمان از بین افراد مورد تأیید مقام رهبری و فرماندهی کل نیروهای مسلح با حکم فرمانده کل سپاه پاسداران نصب می‌گردد. عزل وی نیز با تأیید مقام رهبری و حکم فرمانده کل سپاه پاسداران انجام می‌شود.
‌تبصره ۱- کلیه افرادی که در این سازمان خدمت می‌نمایند پس از تأیید نماینده مقام رهبری در سپاه پاسداران به وسیله رئیس سازمان حفاظت اطلاعات سپاه نصب و عزل می‌گردند.
‌تبصره ۲ – افراد حفاظت اطلاعات سپاه از نظر مقررات انضباطی تابع فرمانده یگان خود می‌باشند.
‌ماده ۹- حفاظت اطلاعات در نیروهای انتظامی در قالب یک سازمان متمرکز در وزارت کشور انجام می‌شود، مسئول این سازمان به وسیله وزیر کشور نصب و عزل می‌گردد. این سازمان در هر یک از نیروهای انتظامی واحدی مستقل و وابسته به همان نیرو خواهد داشت.
‌تبصره ۱- کلیه افرادی که در این سازمان و واحدهای مربوطه خدمت می‌نمایند پس از تأیید سازمان سیاسی ایدئولوژیک در شهربانی و ژاندارمری و نماینده وزیر کشور در کمیته انقلاب اسلامی به وسیله رئیس سازمان حفاظت اطلاعات نیروهای انتظامی نصب و عزل می‌گردند.
‌تبصره ۲- افراد حفاظت اطلاعات در نیروهای انتظامی از نظر مقررات انضباطی تابع فرمانده یگان خود می‌باشند.
‌ماده ۱۰- شرح وظایف وزارت اطلاعات:
‌الف- کسب و جمع‌آوری اخبار و تولید، تجزیه، تحلیل، و طبقه‌بندی اطلاعات مورد نیاز در ابعاد داخلی و خارجی.
ب- کشف توطئه‌ها و فعالیت‌های براندازی، جاسوسی، خرابکاری، و اغتشاش علیه استقلال و امنیت و تمامیت ارضی کشور و نظام جمهوری اسلامی ایران.
ج- حراست اخبار، اطلاعات، اسناد، مدارک، تأسیسات، و پرسنل وزارتخانه.
د- دادن آموزش و کمک‌های لازم به ارگان‌ها و نهادها جهت حفاظت از مدارک، اسناد، و اشیاء مهم آنها.
‌تبصره- هر یک از ارگان‌ها و نهادها، مسئول حفاظت از مدارک، اسناد، و اشیاء مهم خود می‌باشند.
ه- ارائه خدمات اطلاعاتی ضروری به سازمان‌ها و ارگان‌ها و آگاه ساختن به‌موقع آنها نسبت به توطئه‌ها.
‌و- همکاری و تبادل اطلاعات و تجارب اطلاعاتی با کشورهایی که حائز صلاحیت لازم باشند.
‌تبصره- تعیین صلاحیت کشور مورد نظر و حوزه همکاری و میزان تبادل اطلاعات و تجارب اطلاعاتی به عهده هیئت وزیران که به ریاست رئیس‌جمهور تشکیل شود خواهد بود.
‌ماده ۱۱- خط مشی کلی و اهداف اطلاعاتی این وزارتخانه باید به تصویب هیئت وزیران که با حضور رئیس‌جمهور تشکیل می‌شود برسد.
‌ماده ۱۲- هیچ‌یک از کارکنان این وزارتخانه و سازمان‌های حفاظت اطلاعات و واحدهای اطلاعاتی نباید عضو هیچ حزب یا سازمان و گروه سیاسی باشند.
‌ماده ۱۳- دولت موظف است پس از تصویب این قانون حداکثر ظرف سه ماه لایحه ضوابط استخدام نیروهای مورد نیاز این وزارتخانه را تهیه و ‌جهت تصویب به مجلس شورای اسلامی تقدیم نماید.
‌ماده ۱۴- کلیه نهادها و ارگان‌ها موظفند همکاری‌های لازم را در زمینه در اختیار قرار دادن نیروی انسانی، امکانات، و تجربیات اطلاعاتی به منظور تسهیل در انجام مسئولیت‌های وزارت اطلاعات معمول دارند.
‌تبصره- آیین‌نامه اجرایی این ماده به وسیله وزارت اطلاعات با هماهنگی ارگان‌ها و نهادهای ذی‌ربط حداکثر ظرف مدت سه ماه تهیه و به تصویب ‌هیئت وزیران خواهد رسید.
‌ماده ۱۵- بودجه وزارت اطلاعات همه ساله به وسیله این وزارتخانه برآورد شده و در لایحه بودجه کل کشور منظور می‌گردد.
‌تبصره ۱- اعتبارات وزارت اطلاعات با امضای نخست‌وزیر و وزیر اطلاعات تخصیص یافته و به حساب هزینه قطعی منظور می‌گردد.
‌تبصره ۲- اعتبارات این وزارتخانه از شمول قانون محاسبات عمومی مستثنیٰ و تابع آیین‌نامه‌ای است که به وسیله وزارتین اطلاعات و اقتصاد و ‌دارایی تهیه و به تصویب هیئت وزیران خواهد رسید.
‌ماده ۱۶- اعتبارات لازم جهت تأسیس وزارت اطلاعات از محل اعتبارات ردیف ۵۰۳۰۰۱ و ۱۰۲۰۰۱ قانون بودجه در سال جاری تأمین خواهد ‌شد.
‌تبصره ۱- تأمین کادر و امکانات مورد نیاز این وزارتخانه حتی‌المقدور از طریق انتقال کارکنان ذی‌صلاح و امکاناتی که در اختیار سایر نهادها و ‌ارگان‌هاست انجام خواهد گرفت.
‌تبصره ۲- بودجه، امکانات، مدارک، و اسناد و ابزارهای امور اطلاعاتی کلیه ارگان‌ها، نهادهایی که در این قانون وظیفه اطلاعاتی به آن‌ها محول نگردیده یا حدود کار اطلاعاتی آن‌ها محدود شده است، در اختیار وزارت اطلاعات قرار می‌گیرد.
‌قانون فوق مشتمل بر شانزده ماده و هجده تبصره در جلسه روز پنجشنبه بیست و هفتم مرداد ماه یک‌هزار و سیصد و شصت و دو مجلس شورای اسلامی تصویب و به تأیید شورای نگهبان رسیده است.
‌رئیس مجلس شورای اسلامی- اکبر هاشمی

ولایت عظما می‌کشد و می‌درد تا زمینه‌ساز ولایت سید مجتبی شود / علیرضا نوری زاده

اسلام ناب و سب‌النبی، بیدخت و عشق لم‌یزلی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ مه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

سخنرانی علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی در مشهد – اول فروردین ۱۴۰۲ – AFP

با آنکه علمای شیعه و سنی در باب وصف سب‌النبی (دشنام و لعن و نفرین پیامبر) اتفاق‌نظر ندارند، در مفهوم فقهی امر و تعبیر صرفا دینی، مرتکب آن واجب‌القتل است. فقهای شیعه حکم ساب‌النبی (دشنام‌دهنده به پیامبر) را قتل دانسته‌اند و توبه را مانع کشتن فرد نمی‌دانند؛ اما ابوحنیفه از امامان مذاهب اربعه اهل سنت، توبه از سب‌النبی را مانع کشته شدن می‌داند.

مبنای شرعی حکم سب‌النبی روایات متواتر و اجماع است. بیشتر فقها برای دادن عنوان ساب‌النبی و کیفر او، داشتن قصد برای سب بدون تقیه و اکراه و نادان نبودن را شرط دانسته‌اند. برخی همچون شهید ثانی سب‌النبی را از موارد ارتداد و به این دلیل حکم ساب‌النبی را قتل می‌دانند اما بسیاری از فقهای شیعه عنوان سب‌النبی را برای کشتن سب‌کننده کافی می‌دانند و معتقدند حکم آن به عناوین دیگر مانند ارتداد وابسته نیست. فقهای اهل‌ سنت نیز درباره ساب‌النبی در باب ارتداد بحث کرده‌اند و باب مستقل سب‌النبی ندارند. مرحوم آیت‌الله خویی از فقهای شیعه، سب‌النبی را به عنوان یکی از گناهان و جرائم حدی به حساب آورده و در بیشتر منابع حدیثی و فقهی، سب‌النبی در فصل قذف [دادن نسبت ناروای زنا یا لواط به دیگری که بسیار شبیه توهین یا افترا است ولی قانون‌گذار به جهت تاثیری که بر حیثیت و آبروی مخاطب قذف و اطرافیانش دارد، آن را جرمی خاص با آثار و احکام و مجازات خاص می‌داند] یا پس از آن آمده است.

حسب روایت ویکی شیعه، سب‌النبی در حد ارتداد و ساب‌النبی واجب‌القتل است. چنین بود که سیدعلی، نایب امام زمان، حکم قتل دو جوان را صادر کرد. طبق بیانیه قوه قضاییه، یوسف مهرداد و صدرالله فاضلی زارع به اتهام «سب‌النبی و اهانت به مقدسات اسلامی» اعدام شدند. صدرالله فاضلی زارعی با اتهام‌هایی چون چون «قذف مادر پیامبر اسلام»، «سب‌النبی» و «ارتداد فطری» و یوسف مهرداد با اتهام «سب‌النبی و توهین به مقدسات» به اعدام محکوم شده بودند.

حکومتی این حکم را صادر می‌کند که مرحوم آیت‌الله منتظری، باعث و بانی ولایت فقیهش، صراحتا نوشت که «ولایت مطلقه فقیه به‌مثابه شرک مطلق است.» آثار این شرکت و ارتداد از فردای انقلاب ظاهر شد؛ وقتی خمینی امام سیزدهم شد، تصویرش به ماه رفت و جانشینش هنگام تولد فریاد یاعلی می‌کشید و اسلام ناب یا شرک مطلق در مزار خمینی، یک جبار آدمکش، تجلی یافت تا کی بساطش جمع شود. ما این اسلام را نمی‌شناختیم و دریغ که همه با اسلام مخلوط به عرفان پیش از انقلاب، در چاله شرک خمینی افتادیم.

اسلام عرفانی طاغوت

در چشم من‌ــ حداقل در آن سال‌های خردی و نوجوانی‌ــ مرحوم صالح علیشاه گنابادی‌ تجلی واقعی بزرگانی چون مولانا و ابوسعید بود که غیر از رباعی‌های منسوب به او، معنای توحید و عشق به واجب‌الوجود با روایت او را چون به دلم نشسته بود، حقیقت مطلق می‌پنداشتم.

از بچه‌های نسل من عبدالکریم حاجیان چریک فدایی شد، جابرزاده انصاری مجاهد شد و محمدرضا فشاهی از همان لحظه دل بستن به رایا همسرش، در پرتو جذبه پیری از راهیان چپ که دوست پدرهمسرش بود، سال‌های بعد از جنگ را ذره‌بین‌به‌دست میان متون مارکسیستی دنبال حقیقت بود. رضا امامی و مهدی طالقانی هم دل با شریعتی داشتند. کرامت موللی و محمدحسن احمدی (نوه دختری آیت‌الله حاج آقا احمد خوانساری) نیز عبا بر شانه می‌انداختند و نزد آقای خوانساری تمرین شرع‌مداری می‌کردند.

اما من در پرتو یاد پیر احمدآبادی و حاشیه پرخطر جبهه ملی و دوستان پدر که در بین آن‌ها هم حبیب ستایشگر عارف، هم جواهری وجدی شاعر، هم سید عرفان، نوکر حسین بن علی، حضور داشتند و هم یاران دبستانی و جوانی‌اش که هر یک در جایگاه خود سرفرازترین بودند، از حسنعلی خان صارم کلالی، یاور داریوش فروهر، گرفته تا استاد فرزانه بزرگوارم، زنده‌یاد دکتر احمد مهدوی دامغانی، دکتر سید محسن بهبهانی، خطیب سرشناس، و سید عبدالهادی آقایان که این آخری‌ها نماینده مجلس و منشی هیئت رئیسه بود، روزگار سپری می‌کردم.

در مجلس پدر کسانی را دیدم که هر کدام در نگاهم غول‌های زیبایی بودند که در استوای زمین منزل داشتند. وقتی شوهرعمه‌ام، مرحوم حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی، فرزند حاج شیخ حسنعلی نخودکی مشهور (که آن روزها در مشهد و یک چند پس از سوءقصد به او در اصفهان مقیم بود) به تهران می‌آمد، خانه ما به مجلس بحث و فحص بدل می‌شد و در مدت اقامت حاج شیخ، فرزانگانی چون زنده‌یادان امیر شهیدی، میرزا علی‌اکبرخان ستوده، مدرس دزفولی، محمودخان قوام صدری، جهانشاه خان صمصمام بختیار، سرهنگ میرزایی، آیت‌الله حاج میرزا عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهل‌ستونی و فرزندانش حسن سعید و محمد آل آقا، کی استوان، مهیاری و… روز و شبشان در خانه ما می‌گذشت.

پای صحبت آن‌ها نشستن بیش از هر مدرسه و دانشگاهی برای من آموزنده و در عین حال دلپذیر بود. شب جمعه خانه در طنین سوز ساز مرتضی خان ورزی و کمانچه استاد بهاری و آواز دلنشین ادیب خوانساری و گاه نی‌ داوودی موسوی به خانقاه دل‌ها تبدیل می‌شد. در چنین فضایی بار آمدن و بیرون خانه در مدرسه و دانشگاه، با رفقای چپ و اسلامی و بی‌دین سر کردن و در مجله فردوسی و کافه فیروز و چارلی و شب‌ شعرها با اهل ادب و هنر و سیاست سر و کار داشتن، روزی با رضا امامی به حسینیه ارشاد رفتن و روز دیگر با خسرو گلسرخی سر به خرابات چپ زدن، دوشنبه در محضر آل احمد وردست عباس پهلوان نشستن و اقوال بزرگان را نیوشیدن همه و همه بر ذهن جوانت بیدارکننده حیرتی است که سرانجام رهت را به «بیدخت» می‌کشاند.

بیدخت، نیم‌روستایی شهرک‌شده، در پرتو یک نام و یک حضور معنا پیدا کرد. راستی این قطب و پیر و آقا را در هاله قدسی پیچیدن از کی آغاز شد؟ یادم می‌آید آقای کمدار، دوست زرتشتی پدر، همه ساله ۱۳ رجب در باغ بزرگش در شمیران ولیمه می‌داد و درویش مشتاق را دعوت می‌کرد تا در مدح علی بخواند. یک زرتشتی و سرسپردگی به علی و درویش مشتاق؟ حکایاتی که مرحوم ستایشگر از پیرش ذوالریاستین تعریف می‌کرد، حتی برای ذهن باورمند نوجوانی من هم سنگین بود. ضمن اینکه حکایات کرامات حاج شیخ نخودکی را سال‌ها پیش از انتشار کتاب دوجلدی «نشان از بی‌نشانی‌ها»، پرفروش‌ترین کتاب در ایران، از دهان مریدان شنیده بودم.

من بزرگانی را می‌دیدم از طایفه وزیران و اسپهبدان سه‌ستاره و چهارستاره و حمایل و تاج‌دار که برای زیارت پیر صالح به بیدخت می‌آمدند و آن‌گاه که او نبود، فرزندش سلطان حسین را می‌دیدم که مثلا یکی از مظاهر قدرت و ثروت وقت ساعت‌ها دوزانو در برابرش نشسته بود و زارزار می‌گرید. آن زمان هنوز برنامه‌های مذهبی در تلویزیون‌های خارج را ندیده بودم و نمی‌دانستم مراتب جذبه و سرسپردن و به دیدن قطب گریستن و غش کردن خاص ما نیست و دنبال ریشه‌اش که بگردی، به مراسم «زار» جنوبی‌ها می‌رسی که خود از آفریقا آمده و تازه بومیان آمریکا و استرالیا و گینه و نیوزیلند و هبریدنو هم از این دست مراسم داشته‌اند و دارند.

اگر در روزگار ما شبکه «خدا» و «پیش به سوی بهشت» و «هله لویا» و… با کشیش‌هایی که چون هنرپیشگان هالیودی، بعد از یک ساعت نشستن زیر دست سلمانی و آرایشگر و با لباس‌های چند هزاردلاری، در صفحه جعبه تماشا ظاهر می‌شوند و با کشیدن عکس مار و دست کشیدن به سر زنی معلول که ناگهان با گریه و فریاد، شروع به دویدن می‌کند، به کلاهبرداری مشغول‌اند و در فاصله‌های کوتاه مرتب برای تبلیغات شماره کارت اعتباری شما را طلب می‌کنند که بشتابید غفلت موجب پشیمانی است و اگر امروز ۱۰۰ دلار کمک کنید، ۱۰۰۰ در آخرت دریافت می‌کنید، در مملکت ما نیز از این دست مارگیران و شعبده بازان بسیار بوده‌اند.

به همین دلیل وقتی کسانی از تیره نخودکی‌ها و قوام‌زاده‌ها و جندقی‌ها و صالح‌علیشاه‌ها پیدا می‌شوند که ثروت و دولت در نگاهشان کمتر از خاشاک و مرید و مقلد در حضرتشان اگر سینه از عشق منجلی نداشته باشد، حتی اگر در جایگاه سلطانی قرار گیرد، کمتر از علی آقای پینه‌دوز است که وقتی از در می‌آمد، پیر بیدخت در برابرش از جا بر می‌خاست و زمین ادب می‌بوسید و از او التماس دعا می‌طلبید، حضورشان و محضرشان جلوه دیگری دارد.

بنده صالح خدا که سلطنتش در دل یاران و یاورانش برقرار بود، وقتی که مژده وصل یافت و ره به حجله مرگ کشید، حسین را به پیر عاشق ساعت مشیرالسلطنه مرحوم جذبی سپرد که آقا این فرزندی صاحب «آن» است و تو که بنده دولت آنی که «آنی» دارد، همسفرش شو! در روزهای انقلاب، در آن سرگشتگی‌ها و وحشت، یگانه خلوتی که در آن سایه‌ای از وحشت نبود، همان منزلگه دل‌ها در سیدخندان بود که در فاصله‌ای نزدیک به آن، حسینیه ارشاد با سایه شریعتی، سربرافراشته بود.

ما به غربت اجباری محکوم شده بودیم که آقای تابنده خبر داد به همراه جمعی از یارانش قصد سفر به بیت‌العتیق دارد تا سینه آتش‌گرفته تشنه را با جرعه‌ای از زمزم عشق خنک کند. مرحوم رائد جلو افتاد و به ساعتی، کارها درست شد و مرحوم سلطان حسین و اصحاب به حجاز سفر کردند. زمان کوتاهی پس از این دیدار ناگهان بانگ برآمد که خواجه نیست. چرا؟ هیچ‌کس نفهمید؛ و مرگ فرزند سلطان حسین که محبوب خاص و عام بود، نیز در پرونده‌ سیاه فلاحیان و سعید امامی و در حلقه سلسله قتل‌های به «فرموده آقا» زیر خاکستری از فریب و دروغ گم شد.

اینجا بود که حضرت نورعلی‌خان وظیفه‌دار شد تا چراغ خانه عشق را روشن نگاه دارد. او که از قضاوت به وکالت و از خدمت در محضر پیر احمدآبادی به اخوت با مهدی بازرگان رسیده بود، پرچم حقوق بشر به دستی و لوای خدمت خلق گرفتار در دست دیگر، آن شب که برادرزاده محبوبش، به سوی دیدار معشوق رکاب کشید، گزیری نیافت جز آنکه دستار قضاوت فرو اندازد، خامه وکالت بشکند، ردای فقر بر شانه اندازد، چراغ عقل خاموش کند و صلای مصلحت فراموش، شمع سوزان عشق را شب‌پره شود و به عشق آفتاب حقیقت که چون پدید شود، هم حکایت مردان آشکار شود و هم قصه نامردمان ورد زبان رهگذران در کوی و برزن و بازار، قدم در راه او بگذارد.

فتح‌الفتوح بیدخت

وقتی سیدعلی آقا قم را فتح کرد و منتظری را بعد از ضرب‌وجرح به خانه‌نشینی کشاند، تبریزی خلعت مرجعیت پس فرستاد و مکارم شیرازی تتمه شرفش را که پیش از این با فروش استاد و سرورش، شریعتمداری، در معامله با قدرت فروخته بود، به کارخانه قند دزفول واگذار کرد و شد وردست مرحوم فاضل قفقازی (که هنگام مرگ ۸۰ ملیون دلار ثروت داشت) و آقازاده‌اش با گرفتن نمایندگی فروش لاستیک و سمند، کرسی نیابت امام زمانی پدر راحل در چهارراه چهارمردان سابق و نامردان فعلی، گذاشته بود تا ابوی بر فراز آن، در مدح قزل‌ارسلان مشهدی سابقا تبریزی پشتک و وارو بزند.

سیدعلی آقا سپس اصفهان را فتح کرد؛ پیش از او البته سلف صالحش، آقا حسین خادمی را دق‌مرگ کرده بود، او نیز چنان کرد که مصرف کوکنار سیدجلال، روضه‌خوان سابق و مرجع اصلاح‌طلب لاحق، به روزی ۱۸ نخود افزایش یابد. نماینده مقام عظمای ولایت از دمشق احضار و مامور اصفهان شد.

مشهد دیرگاهی بود با شمشیر بران شیخ عباس واعظ و آقازاده‌اش، ناصرخان، فتح شده بود. نوه میلانی را به لقاءالله فرستادند و آقازاده حاج حسن آقای قمی را پس از ۴۰ روز نسق‌گیری در امنیت‌خانه مبارکه، زبان بریدند که صم بکم گوشه‌ای نشیند و جیک نزند تا مبادا سرنوشت برادرش صادق نصیبش شود که در جاده خراسان چنان موردمرحمت کامیون ارسالی حاج سعید امامی قرار گرفت که نه از خودش نشان ماند و نه از فرزند و همسر و فرزندانش. محمود نیز رفت و از قمی، استاد خامنه‌ای، اثری نماند. این‌ها در دوران طاغوت قدر دیده بودند و جایشان در صدر بود.

همه سو را فتح کردند، از دارالعلم شیراز تا دارالعباد یزد؛ از سنگر ستار تبریزی تا خانه درویش امیرخیزی. مانده بود بیدخت که خاری شده بود در چشم اهل ولایت فقیه. تا خانه گلی پیر گنابادی خراب نمی‌شد، دل نایب مربوطه امام زمان چهارراه آذربایجان آرام نمی‌گرفت. نورعلی خان تابنده را هم گرفتند و با غل و زنجیر بر مرکب هوایی نشاندند و بعد او را میراندند.

اسلامشان ماند و قضات صلواتی، احکامشان ماند و سب‌النبی‌شان و حالا در یک هفته ۹ تن را می‌کشند تا رقم اعدامی‌ها در شش ماه از ۲۵۰ فزونی گیرد.

ما چه می‌کنیم ؟ کلاب‌ هاوس می‌زنیم و چاله میدان را به آنجا می‌بریم. برای اینکه خوابمان ببرد و سیدعلی دعایمان کند، در آشکار و پنهان مشتی به سوی رضا پهلوی پرتاب می‌کنیم تا هرگز آرزوی رهایی از اسلام ناب نصیب ملت دربند نشود. چه باک که دوره می‌کنیم دیروز را و هنوز را.

چرا رئیسی به سوریه رفت؟ / علیرضا نوری زاده

از موشک‌خواهی رفیق‌دوست تا باج‌خواهی اسد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۴ مه ۲۰۲۳ ۱۶:۳۰

ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهور ایران و بشار اسد، رئیس‌جمهور سوریه – AFP

سیدابراهیم رئیسی، دستیار منصوب سیدعلی آقا در گندآفرینی، به دمشق رفت. بگذارید به تاریخ روابط بعث سوریه و نظام ولایی جهل و جور و فساد نگاهی سریع بیندازیم.

موشک سکاد و پاسخ منفی حافظ اسد

رفیق‌دوست، مسئول عمده تامین اسلحه جبهه‌های جنگ، بعد از دیداری با خمینی، به اصطلاح خودشان به شام آمد. شام آن بخش از دمشق است که مزار زینب کبری و برادرزادگانش آنجا قرار دارد. مسجد اموی و سوق حمیدیه و آثار به‌جامانده از عصر روم و اسلام و معاویه و صلاح‌الدین و بعد دوران استعمار عثمانی و در نهایت فرانسوی.

بعد از ظهور خمینی، آن چند دکانی که به اسم مدرسه دینی و حوزه و نمایندگی مراجع در بخش قدیمی دمشق، حول‌وحوش سیده یا ست زینب دایر بودند، به‌سرعت توسعه یافتند و اینک به شهری در دل دمشق مدرن تبدیل شده‌اند. دو خیابان بالاتر حتی در اوج درگیری‌ها با داعش و اخوان و… شبکده‌ها باز بودند و رقص و آواز در فراز. برادران پاسدار هم گاه همراه دوستان سوری‌شان دل به دریا می‌زدند و به شبکده‌ها سر می‌زدند. البته حالا با حضور گسترده اطلاعات سپاه شبکده رفتن نه سخت بلکه محال شده است.

رفیق‌دوست آمده بود موشک ببرد. صدام شش‌تا شش‌تا شهرها را با سکادهای روسی‌اش می‌زد و ما فقط موشک‌های ضدتانک و هوا‌به‌زمین از نوع تاو و فونیکس و سپارو و… داشتیم (شاه فقید در خرید سلاح به تقویت بنیه دفاعی ارتش از یک‌سو و نیروی ضربتی و سریع هوایی و دریایی تکیه داشت؛ قوی‌ترین نیروی زرهی و هوایی و دریایی را داشتیم اما چون قصدمان تجاوز به کشوری نبود، دنبال موشک‌های زمین‌به‌زمین نرفتیم) حالا رفیق‌دوست نزد برادران سوری آمده بود. برادرانی که میلیون‌ها بشکه نفت مجانی از ما گرفته بودند و حالا موقع اثبات مردی و رفاقتشان بود.

در میان حیرت او و همراهانش، شخص حافظ اسد از فروش یا اهدای سکاد به برادران ایرانی خودداری کرد. منطقش هم خیلی ساده بود؛ این درست که ما با شما برادر و متحدیم و با رژیم صدام حسین در عداوت و دشمنی، اما مردم عراق عرب‌اند و ما نمی‌توانیم با سلاح خود به قتل آن‌ها و ویران کردن خانه‌زندگی‌شان رضایت دهیم.

پس ما چه کنیم حضرت رئیس؟! جنگ را فرسایشی کنید، صدام از پا در می‌آید.

پس رفیق‌دوست به لیبی رفت و با تعهد به اینکه پرونده امام موسی صدر دنبال نشود، تعدادی موشک گرفت و به ظاهر گریبان قذافی را از چنگ صادق طباطبایی، خواهرزاده و مهدی فیروزان، داماد امام و خواهرزاده‌اش و خاندان طباطبایی قمی و… رها کرد. رباب بانو صدر، خواهر امام موسی، که هنوز هم اشکبار غیبت برادر است، پذیرای عهد شوم رفیق‌دوست با قذافی قاتل نشد.

مسئولان رژیم مکرر به سوریه می‌رفتند ولی اسد پدر فقط پس از مرگ خمینی به ایران آمد. حواس حافظ جمع بود. در عین دوستی با ایران، ارتباط بین‌العربی‌اش را هم حفظ می‌کرد. بالاترین کمک‌ها را از سعودی می‌گرفت اما شب زیر سایه ولایت می‌خوابید. در لبنان هم با دست باز عمل می‌کرد و عرب‌ها نظارت عالیه‌اش را پذیرفته بودند.

روزی که رفت، گمانش بر این بود که نورچشمی بشار با کمک عبدالحلیم خدام و مصطفی طلاس، وزیر دفاع و پسرانش، ماهر، برادر بشار، و باندهای علوی در ارتش و امنیت، کشور را اداره خواهد کرد و همچنان از ایران و عرب‌های خلیج فارس باج خواهد گرفت و لبنان مثل بره‌تودلی عملا به تبعه‌اش تبدیل خواهد شد؛ اما چنین نشد.

حماقت‌های بشار نخست به از هم پاشیده شدن الیگارشی بعثی‌علوی‌سنی منجر شد و با جنایت کشتن رفیق حریری با نقشه حزب‌الله و همدستی سپاه، با خفت از سوریه رفتند. حزب‌الله بدنام و منفور و جمهوری ولایت فقیه با کارنامه سیاه یک چند کشتن مخالفان را دنبال کردند. از جورج حاوی کمونیست تا جمیل، وکیل مجلس و فرزند امین جمیل، رئیس‌جمهوری پیشین لبنان، و جبران توینی، روزنامه‌نگار، و ۱۲ تن دیگر به تیر غدر و انفجار به قتل رسیدند. اما نوکران اسد و حزب‌الله همچنان با ارعاب و تهدید سرکار می‌آمدند.

بهار عربی ناگهان چرت‌ها را پاره کرد. بشار به دام افتاد و رژیم به حمایتش، سپاه به سوریه فرستاد تا در کنار حزب‌الله و بعدها روس‌ها و نوکران رژیم با کشتار سوری‌ها و ویرانی سوریه، اسد را حفظ کنند. درست در لحظه‌ای که اسد با سلاح شیمیایی به کشتار حلب و حما ابعاد نفرت‌انگیزی داد، قرار بود آمریکا و متحدانش در یک پنجشنبه کلکش را بکنند اما روس‌ها باراک حسین اوباما را سر طاس نشاندند و با تسلیم سلاح‌های شیمیایی اسد، اوباما را از صرافت برکندن اسد انداختند.

در این میان، رژیم هرروز جای پای خود را در سوریه و لبنان محکم‌تر کرد. نگاهی به گروه‌هایی که امروز در منطقه شامات و لبنان جیره‌خوار رژیم‌ و در خدمت بشار اسدند، آشکار می‌کند که چگونه سیاست غلط آمریکا واروپا هم اسد را سرپا کرد و هم سیدعلی خامنه‌ای را میدان‌دار در سوریه و لبنان.

۱- حزب‌الله لبنان

حزب‌الله علاوه بر میلیشیای داوطلب که حقوقی حداکثر بین ۱۵۰ تا ۳۰۰ دلار دریافت می‌کنند، دارای حداقل ۱۰ هزار کادر و جنگجوی ثابت و کارمند و کارشناس است. این افراد حقوقی معادل ۵۰۰ تا ۵۰۰۰ دلار در ماه می‌گیرند. دبیرکل حزب، معاونانش، روسای دوایر و فرماندهان منطقه‌ای همراه با کارکنان بخش رسانه‌ای (تلویزیون المنار و روزنامه‌ها و مجلات حزب) هم مستمری‌های کلان دریافت می‌کنند و نصرالله و نعیم قاسم که علاوه بر معاونت دبیرکل، نماینده خامنه‌ای در لبنان است، دارای بودجه مخصوص‌اند.

بودجه سالیانه حزب‌الله هم اکنون بیش از ۹۰۰ میلیون دلار است. یادتان باشد که از فردای جنگ اخیر اسرائیل و حزب‌الله تا امروز بیش از یک هزار و ۶۰۰ میلیون دلار برای بازسازی مناطق نفوذ حزب‌الله در جنوب لبنان و بخش جنوبی بیروت به حزب پرداخت شده است که یک فقره آن همان چک ۳۵۰ میلیون دلاری سیدعلی آقا به سیدحسن نصرالله بود.

خامنه‌ای این پول را از محل فروش خانه ۵۰ متری ابوی در پایین‌خیابان مشهد تامین نکرده است بلکه به فرمان سلطانی‌اش، به سه شماره این پول کلان که می‌شد از محل آن اعتبار لازم برای افزایش حقوق کارگران شرکت واحد را فراهم کرد و به فریاد بیماران تهیدست رسید و همچنین مانع از آن شد که دختران ایران برای تامین هزینه تحصیل برادر و خواهر یا عمل جراحی مادر و پدر، پیکر عزیز و پاک خود را به دست نوکیسگان رژیم و حاشیه‌نشینان منطقه بسپارند.

خامنه‌ای به شنیدن خبر بیوه شدن زن حزب‌اللهی یا یتیم شدن کودک شیعه اهل جنوب لبنان احتمالا غصه‌دار شده است و امکان دارد خواب به چشمان مبارکشان راه نیابد؛ اما زجر و درد و فقر میلیون‌ها کارگر ایرانی احساسات مبارک را بر نمی‌انگیزاند و اصلا اعتنایی ندارند که اعتیاد در بین جوانان چه می‌کند و وضع فحشا از سر فقر و ناچاری در دارالسلطنه قم به کجا رسیده است. حضرتش دل در گرو مهر حماس و جهاد و حزب‌الله و حشدالشعبی و… دارد؛ بنابراین در قلبش جایی نمانده است که از آن اهالی خانه پدری شود.

۲- حماس

با نزدیک‌تر شدن حماس به رژیم طی سال‌های اخیر، میزان کمک‌های مالی به این گروه به طور تصاعدی افزایش یافته است. تنها اسماعیل هنیه، رئیس شورای سیاسی حماس، در دو سفر به تهران بیش از ۲۰۰ میلیون دلار نقد و محمود زهار، وزیر خارجه پیشین کابینه ائتلافی فلسطین و از رهبران قدیمی حماس، ۱۰۰ میلیون دلار کمک دریافت کردند. علاوه بر این، رژیم یک مستمری ۱۰ میلیون دلاری ماهانه در اختیار رهبری خارج حماس (یعنی خوش‌نشینان دمشق) قرار می‌دهد.

وزیر خارجه رژیم در دو سفر اخیرش به سوریه و لبنان، ده‌ها چمدان دلار و یورو تقدیم حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی کرد. حماس در آستانه سفر رئیسی به سوریه و به تحریک رژیم و در پاسخ به استقبال بی‌نظیر اسرائیل از شاهزاده رضا پهلوی، حملات موشکی از غزه به اسرائیل را آغاز کرد. در پاسخ، اسرائیلی‌ها هم حماس را زدند و هم احتمالا انبار موشکی و بمب‌های سپاه در دامغان (پایگاه هاشمی نژاد) را.

۳- جهاد اسلامی

این نوزاد کج‌ومعوج رژیم که از شکم حماس بیرون آمد، با داشتن نزدیک به ۷۰۰ جنگجو و کادر و رهبری داخل و خارج، سالانه بیش از ۹۰ میلیون دلار برای ملت ایران هزینه داشته است. آقای جهاد نخاله بعد از رمضان عبدالله شلح، رهبر این گروه که موردعنایت ویژه سیدعلی آقا و سپاه قدس است، یک میلیون دلار در ماه مقرری شخصی دارد که بابت آن شبانه‌روز به دعاگویی ذات اقدس نایب امام زمان مشغول است.

۴ـ گروه فتح انتفاضه و جبهه خلق برای آزادی فلسطین‌

فرماندهی عمومی به رهبری نوکران سوریه بعد از مرگ احمد جبریل و بقایای دارودسته جورج حبش نیز هرازگاه از کیسه پرفتوت ولی فقیه مبلغی چشمگیر دریافت می‌کنند.

این کمک‌ها را که روی هم بگذارید و در مورد بعضی از گروه‌ها مثل حزب‌الله که بیش از ۴۰ سال است از مواهب نوکری نایب امام زمان برخوردار است، میزان کمک‌ها در سال‌های رفته را نیز به‌تقریب حساب کنید، آن وقت درمی‌یابید رژیمی که از دادن پنج درصد اضافه حقوق به کارگران شرکت واحد ابا دارد و تظاهرات کارگران و معلمان و طبقات محروم را به شدیدترین وجه سرکوب می‌کند، حقوق بازنشستگان را بالا می‌کشد و قصد فروش خانمان و خاک وطن را دارد تا صندوق سوراخ تامین اجتماعی را پرکند، چه آسان ثروت ملت ایران را خرج کلاشانی از نوع زیاد نخاله و اسماعیل هنیه و محمود زهار و البته حجت الاسلام والمسلمین سیدالمقاومه حسن نصرالله و شرکت سهامی حزب‌الله می‌کند.

رئیسی در شامات

در چنین احوالی، سید ابراهیم رئیسی، رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه، به سوریه می‌رود. چرا؟ پاسخ ساده است.عرب‌ها دارند به سوریه بازمی‌گردند. این بازگشت با سرمایه‌گذاری‌های کلان وضع بشار را بیشتر تثبیت خواهد کرد. او از اینکه ماموران رژیم با سوءاستفاده از فقر در روستاهای هم‌مرز با لبنان، روستاییان را با رشوه‌هایی گاه کمتر از هزار دلار به شیعه شدن وامی‌دارد، سخت ناراحت است. شیخ‌المشایخ علویان اخطار داده است.

بازگشت سعودی به معنای این است که اسد در لبنان نباید در انتخابات (پارلمانی) رئیس‌جمهوری بعدی دخالت کند. بشار در پی عهد پدرش به خاندان فرنجیه، می‌خواهد سلیمان فرنجیه را برکشد. حزب‌الله هم تمکین کرده است اما جمهوری ولایت فقیه فرنجیه را عامل پنهان آمریکا می‌داند و به دنبال میشل عون دیگری است. به احتمالی، ممکن است با گزینه سوریه موافقت کند اما در تشکیل کابینه سهم می‌خواهد که سعودی‌ها به هیچ روی زیر بار آن نخواهند رفت.

رئیسی را وزرای دفاع و نفت و امور خارجه و آقا مهرداد (بذرپاش ) هم همراهی می‌کنند؛ برای بستن قراردادهای اقتصادی و نظامی .

مسئله اسرائیل و دست‌اندازی‌های حزب‌الله به خاک اسرائیل و واکنش‌های دولت دست‌راستی نتانیاهو برای بشار که به دنبال سرمایه‌گذاری برادران عرب است، مطلوب نیست. در این میان، اگر سیدعلی آقا «نقشه راه» دیگری در سر داشته باشد، رئیسی در قد و قواره جاانداختن آن نیست و باید منتظر دیدار دریابان شمخانی از دمشق بود.

محمد جمشیدی، اعتمادالسلطنه دربار سید ابراهیم، در باب مذاکرات چهار ساعته اربابش با بشار نوشته است: دو رئیس‌جمهوری درباره محیط راهبردی منطقه به‌خصوص در فلسطین به توافق‌های مهمی در راستای عمق دادن به همکاری‌های اقتصادی دست یافتند. به این می‌گویند هیچ ضرب‌درهیچ. اگر در باب فلسطین حرف زدند و مسائل راهبردی، توافق‌های در راستای عمق دادن چه صیغه‌ای است؟

به هر روی من پیشداوری و پیشگویی نمی‌کنم اما به اعتقاد من، دستاورد حقیقی این سفر زیارت مزار حضرت زینب و رقیه و سکینه و یک روضه مفصل در این مکان‌ها خواهد بود.

در عین حال اجلاس چهارگانه ربعه خبیثه، روسیه و سوریه و ترکیه و جمهوری ولایت فقیه، تشکیل خواهد شد. از این امامزاده هم شاهد معجزه‌ای نخواهیم بود.

سخنی بی پرده با وحید بهشتی (قهرمان جدیدالورود)

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند / چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند

بعد از فروپاشی تاسف بار شورای همبستگی مهسا که صاحب این قلم با نگاهی خوشبین و مثبت گرا از آن بصورت مشروط حمایت کرد و مورد شماتت فراوان قرار گرفت, و سپس قهرمان سازی های متناوب توسط رسانه وابسته به یک کشور غیر دموکراتیک, این کارخانه “بُت پروری” علیرغم توافق شکننده چینی همچنان به بازتولید “پروژه” در اشکال مختلف ادامه می دهد.

به باور نگارنده همه انسان ها در ساختار عینی و ذهنی خودشان مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها را دارا می باشند. لذا هیچ کسی, از جمله خود من و یا جناب آقای وحید بهشتی, از این حقیقت اجتناب ناپذیر مستثنی نیست. اما اگر ما واقعا باورمند به راستگویی, دموکراسی و شفافیت هستیم, باید آن را نه تنها در حرف بلکه در عمل نیز نشان دهیم. زیرا زبان بازی و لفاظی برای استحمار مخاطب امر پسندیده ای نیست.

وحید بهشتی می گوید: “حتی یک میلی‌ متر هم از مواضعم عقب نمی‌نشینم. من برای مواضع انسانی خود، یعنی آزادی بیان و حقوق بشر، خودم را در این شرایط گذاشتم”. شوربختانه با توجه به تجربه شخصی بنده در طی هفته گذشته که از نزدیک با شخص ایشان داشتم, این “ادعای پهلوانی” را باور ندارم. چون به چشم خود دیده ام که چطور ایشان در مقابل خواسته زورمندان رسانه ای عقب نشینی کردند. با این حال حتی اگر ایشان را “شیرمرد” بدانم که می دانم, ولی همانگونه که شاعر مورد علاقه بنده وحشی بافقی قرنها پیش گفته بود در صورت احتیاج حتی مزاج شیران هم ناچارا عوض می شود.

اجازه بدهید در راستای شفافیت و حقیقت گویی به زبانی ساده توضیح بدهم ماجرا چیست. هفته گذشته آقای وحید بهشتی با بنده تماس گرفتند و درخواست نمودند تا یکی از سخنرانان تظاهرات لندن در روز شنبه (٢٩ آوریل) باشم. بدون آنکه در مورد نیت و انگیزه های احتمالی و یا اسپانسر (حامیان مالی) و غیره بپرسم, پذیرفتم. زیرا عملکرد سپاه در سراسر کشور و جهان و بخصوص در بلوچستان “تروریستی” بوده است. بنابراین با این درخواست موافق بوده و هستم و بارها در مورد آن نوشته ام و سخن گفته ام. چند روز بعد از بنده درخواست کردند که متن نطق خود به زبان انگلیسی را به همراه بیوگرافی کوتاه بفرستم, که فرستادم. بعد از ظهر جمعه (کمتر از٢۴ ساعت به آغاز تظاهرات) ظاهرا بعد از جلسه گروه ها یا “اسپانسرها” آقای وحید بهشتی به بنده زنگ زدند و با عرض پوزش و شرمندگی گفتند که با حضور بنده شدیدا مخالف شده و علیرغم تلاش های ایشان اصرار بر حذف بنده مخصوصا در رابطه با پوشش رسانه ای کل تظاهرات شنبه بسیار قوی است و ایشان در عمل ناچار به عقب نشینی شده است. ظاهرا این “اسپانسر” تصریح کرده اند که خودشان تصمیم میگیرند که مثلا کدام بلوچ و از چه طیف مورد علاقه این اسپانسر می تواند سخنران باشد. آقای بهشتی تاکید کردند که بدون پوشش لحظه به لحظه ای رسانه ای انگار که این اتفاق (تظاهرات) رخ نداده است؛ و ناچار به عقب نشینی است. البته این تهدید به عدم پوشش رسانه ای در صورت حضور بنده در رویدادها و نشست های دیگر مثل تورنتو و دانشگاه استنفورد نیز رخ داده بود. اگرچه بنده حتی در صورت دعوت به این نوع نشست ها نمی رفتم.

علیرغم میل باطنی خودم, دلیل شفاف سازی و علنی نمودن این ماجرا نه تنها ادعای آقای بهشتی مبنی بر اینکه “حتی یک میلی‌متر هم از مواضعم عقب نمی‌نشینم”, می باشد, بلکه اگر سکوت پیشه می کردم به سه اصل مهم اخلاقی و سیاسی جفا می شد. اول راستینی و شفاف سازی. دوم دخالت و تصمیم گیری اسپانسر بیگانه برای ما ایرانیان با این درجه از گستاخی. سوم کپی برداری از روش های رایج اما بسیار تلخ جمهوری اسلامی در بلوچستان که با استفاده از زور و زر یک بلوچ را حذف می کنند و بجای وی بلوچ دیگری را تحمیل می کنند. از خطیبان و امامان جمعه اهل سنت گرفته تا تعیین به اصطلاح سران طوایف بلوچ. متاسفانه این روش زننده در بلوچستان رایج است, و هیچ کس جرأت روشنگری و اعتراض ندارد. به همین دلیل اگر کسی از بنده درخواست کند و بگوید که “دستور آمده” یک بلوچ را حذف کنیم و شما را بجای او بگذاریم. بنده هرگز و تحت هیچ شرایطی این “عار” را نمی پذیرم.

واقعیت این است که بنده از وحید بهشتی حمایت و دفاع کرده ام و هنوز هم می کنم. زیرا همانگونه که در ابتدای این نوشتار روشنگرانه اشاره کردم همه ما ملغمه ای از توانایی ها و کاستی ها و خوبی و بدی هستیم. بنده حتی با دوستان پزشک در مورد مستندات علمی اعتصاب غذا و اینکه آیا انسان می تواند بعد از قریب به ٧٠ روز اعتصاب غذا (و فقط با آب و چند حبه قند) همچنان “قبراق” باقی بماند بحث و جدل کرده ام, و از ایشان دفاع کرده ام؛ در صورتی که به باور آنها بسیاری از “اعتصابیون” حتی تا دو ماه دوام نیاورده اند و به مشتی پوست و استخوان تبدیل شده اند و یا از بین رفته اند. نمونه مشابه آن برای فشار به دولت بریتانیا بابی ساندز از ایرلند شمالی بود که در ماه مارس١٩٨١ اعتصاب غذا کرد و روز پنجم ماه مه (مئی) درگذشت. یا دفاع جانانه بنده از ایشان در مقابل ادعاهایی مبنی بر اینکه طرفدار مجاهدین است. حتی در دیدار با وی به او گفتم این ادعاها شاید به دلیل پرچم بزرگی باشد بر روی دیوار پشت سر او که عده ای از هموطنان طرح شیر و خورشید آن را مختص مجاهدین می دانند.

بهر حال صرف نظر از این جزئیات مناقشه برانگیز و به دور از نیت خوانی درست یا غلط, وحید بهشتی با عمل خود موفق شده است به سیاستمداران بریتانیایی فشار وارد آورد و با کمک اسپانسرها (که انگیزه و نیت خودفرازبری خود را دارند) یک جنبش را برای تروریستی خواندن سپاه بوجود بیاورد که مورد استقبال جمعیت کثیری از ایرانیان و رسانه ها و حتی سیاستمداران بریتانیایی قرار گرفته است. از این بابت از وی باید تشکر کرد و قدردان بود. انتقاد بنده بیشتر متوجه زورمندان بیگانه است که بقول حافظ در پس پرده با رانت پرقدرت رسانه ای مثل جمهوری اسلامی با اتکا به زور و زر برای ما تصمیم می گیرند و اتمام حجت می کنند. بیش از ۴۴ سال است که در مقابل این نوع تحمیل و زورگویی ها مقاومت کرده ایم. آنچه که در لندن اتفاق افتاد نمی تواند یک استثنا باشد که باید برای دستیابی به هدفی بالاتر آن را نادیده گرفت. به باور بنده هدف وسیله را توجیه نمی کند. نیک بیاد دارم علیرغم روشنگری ها و درخواست های عاجزانه شاپور بختیار, زمانی که ملت از خمینی یک “بُت ء در ماه” ساختند و بعدها همان ملت شعار دادند: “خمینی بُت شکن, بُت شده ای, خود شکن”؛ دریغ و هیهات که دیگر دیر شده بود و “دیگران” برای ما تصمیم گرفته بودند. لذا هر که نامخت از گذشت روزگار؛ هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

وضعیت تاسف آور کارگران ایرانی، در مقایسه با کارگران کل تاریخ ایران و در مقایسه با کارگران امروز جهان

مطلب زیر درباره «وضعیت کارگران از دوران باستان تا کنون»، ابتدا در می ۲۰۱۵ در سایت گویا نیوز و سپس در سایت های دیگر منتشر شد، اکنون به بخش چهارم آن که مربوط به دوران حکومت اسلامی ست، قسمت دومی نیز افزوده شده است. بخش اول تا سال ۲۰۱۵؛ و بخش دوم مربوط به وضعیت این روزهای کارگران ایران، با استناد به نشریات رسمی حکومت اسلامی می باشد.

شکوه میرزادگی

بیدادی کم نظیر بر کارگران در تاریخ ایران

زبیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش

علمدار علم، چون «کاوه» حداد می گردد

فرخی یزدی

در نگاهی کوتاه به وضعیت کارگران ایران در تاریخ چند هزار ساله ی کشورمان می توان این وضعیت را در چهار دوره ی کلی مطالعه کرد: دوران باستانی، دوران پس از اسلام، دوران پس از مشروطیت، و دوران پس از انقلاب اسلامی.

در این تقسیم بندی نکته ی قابل ملاحظه آن است که، در دوران تسلط جمهوری اسلامی بر سرزمین مان، وضعیت بسیار دردناک و غیر انسانی کارگران ایران، به نسبت زمانه ای که در آن هستیم، بسیار سخت تر و سنگین تر از هر زمانه ای در تاریخ مان شده است.

دوران باستانی:

به گفته ی برخی از تاریخ نگاران، (از جمله ریچارد فرای) در ایران چه در دوره ی مادها و چه در دوره ی پارس ها، «بیگاری» وجود نداشته است. یعنی، با وجود اختلاف شدید طبقاتی (که البته در آن زمان در همه ی کشورها به شدت وجود داشته) کارگران (یا مزدبگیران) در کشور ما اغلب وضعیتی برده وار نداشته اند و حتی مزدبگیران بدون تخصص هم، که ناچار تن به بیگاری می دادند، نوع بیگاری شان با اجبار توأم نبوده است.

مثلاً، در دوران مادها، افرادی خودشان (کارشان) را برای مدتی به ثروتمندان یا مالکین می فروختند تا در برابر کاری طاقت فرسا یا کاری قابل تحمل (بسته به انصاف مالک) غذایی و پوشاکی داشته باشند. اما همین افراد هر گاه مالک بهتری پیدا می کردند یا تحمل مالک خود را نداشتند می توانستند که آزادانه او را ترک کرده و به سراغ مالک دیگری بروند، و یا راه دیگری برای سیرکردن شکم شان پیدا کنند.

در دوران هخامنشی، و بر اساس اسنادی که از آرشیو اداری این دوران در تخت جمشید به دست آمده، می توان چنین برداشت کرد که کارگران، به ویژه کارگران متخصص ایرانی در آن زمان، و به نسبت کشورهای دیگر، زندگی خوبی داشتند. برخی از تاریخ نگاران گفته اند که در اوایل دوره ی هخامنشی برخی از زمین ها به وسیله ی بردگان آباد می شد اما بعدها از یکسو اراضی اشتراکی روستاییان بوجود آمد و، از سوی دیگر، به گفته ی «گیرشمن»، برای تشویق مردم به کشاورزی و آبادی مقرر شده بود که هرکس بر روی زمینی بی حاصل کار کرده و آن را آباد کند تا پنج نسل درآمد آن زمین از آن او و فرزندان اش خواهد بود.

بخشی از آخرین پژوهش های انجام شده در مورد این دوران و در قرن بیستم مستند به آرشیو کشف شده در تخت جمشید است که خانم «مری کخ»، باستانشناس و تاریخ نگار آلمانی، نتایج مطالعات خود در مورد آن ها را در کتابی به نام «داریوش» نوشته است. در این آرشیو اسناد گلینی به دست آمده که به روشنی از وضعیت کارگران و صنعتگران حکایت می کنند، و از شیوه ی زندگی کارگران، از دستمزد نقدی و جیره های غذایی آنها، که بخشی از آن شامل حبوبات و شراب هم بوده اند می گوید. کتاب همچنین از دستمزد برابر زن و مرد و نیز مرخصی های چند ماهه ای که زنان برای زایمان و یا نگاهداری بچه ها در ماه های اول داشتند، و از اماکنی که برای نگاهداری بچه های کارگران فراهم بود روایت دارد. اگر این ها را به فرمان کوروش بزرگ در بابل، و اعلام حذف بیگاری او (حتی در کشورهای دیگر) ربط بدهیم می بینیم که وضعیت کارگران ایران در مقایسه با کشورهای دیگر، و حتی امپراتوری های آن دوران، دارای کیفیت مناسبی بوده است.

در دوران ساسانیان نیز، اگرچه به دلیل قدرت گرفتن سازمان های مذهبی و دخالت آن ها در اداره ی امور اجتماعی، اختلاف طبقاتی بسیار بیشتر از گذشته شده بود اما باز وضعیت کارگران (به نسبت کشورهای دیگر) بد نبوده است. بیشتر تاریخ نویسان حتی از حضور گروه گروه کارگران و کشاورزان مهاجر، از جمله مهاجرین عرب ساکن در اطراف ایران نوشته اند. این افراد پس از مدتی برای خودشان صاحب کار و زمین می شده اند.

در عین حال، و به قول فردوسی، آن “کفشگر”ی که در جریان جنگ ایران و روم، پس از اعلام تقاضای قرضه ی ملی از سوی دولت انوشیروان، حاضر می شود تا بخشی از احتیاجات سپاه انوشیروان را بپردازد، نشان از این واقعیت دارد که علیرغم تفاوت و اختلاف طبقاتی، وضعیت کارگران باز به نسبت آن دوران مناسب بوده است.

و به قول «ریچارد فرای» ایرانشناس برجسته معاصر: «در زمانی که نظام برده داری بعنوان امری رایج در جوامع باستانی، از جمله یونان و روم، جاری بوده و حتی مذاهب آنها نیز اساس سامانه برده داری را پذیرفته بودند، در جامعه طبقاتی ایران هخامنشی، اشکانی و ساسانی طبقه ای بنام بردگان گزارش نشده است»

وضعیت کارگران در دوران پس از اسلام

پس از حمله ی اعراب نومسلمان به ایران و تسلط آن ها بر شهرهای مختلف کشورمان، اطلاع روشن و مستقلی از وضعیت کارگران یا صنعت کاران در دست نیست؛ اما می دانیم که به دلیل آزادی و حتی تشویق برده داری در اسلام (به ویژه از میان کفار و غیر مسلمانان) خیل عظیمی از مردم ایران، از طبقات مختلف، و به ویژه از میان آن هایی که قادر به پرداخت «جزیه» نبودند، برای چندین قرن به بردگی و بیگاری گرفته شدند.

در چنین وضعیتی روشن است که کارگران و صنعتکاران نیز نمی توانستند وضعیتی بیش از بیگاری دادن و بردگی داشته باشند. بخصوص که، پس از مدتی، پدیده ای به نام “برده داری نظامی” نیز در ایران بوجود آمد؛ به معنی بیگاری گرفتن از مردهای جوان در کارها و جنگ های نظامی. و این وضعیت در طول دوران حکومت های مختلف تا دوران قاجاریه ادامه داشت.

در دوره ی صفویه، که ایران، پس از نزدیک به نه قرن، دوباره صاحب یک فرمانروایی متمرکز گشته و تمام بخش های مختلف کشور به دور هم جمع شد، و ایران پس از مدت ها دوباره رو به آبادانی و پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی گذاشت وضع کارگران هم بهتر شد. البته این وضعیت همگانی نبود. قانون این گونه بود که بخشی از صنعتگران به بیگاری اجباری تن می دادند؛ یعنی دستمزد و حقوقی به آن ها تعلق نمی گرفت و فقط غذا و پوشاک آن ها تامین می شد. اصطلاحا در مورد این کارگران می گفتند که «برای شاه کار می کنند!» اما برای کارگران صنایعی چون کفش دوزی و کلاه دوزی دستمزدی تعیین شده بود که آن را هم از بودجه ی شاه می پرداختند. البته کارگران و پیشه ورانی که در دربار و مراکزی که متعلق به دربار بود کار می کردند مقرری و دستمزد داشتند.

با این حال از آنجایی که برده داری در دوران صفویه به اوج رسیده بود، برده داران علاوه بر بیگاری از نظر جنسی نیز مورد سوء استفاده اربابان قرار می گرفتند.

به نوشته تاریخ نگاران فقط حدود ۳۰۰ هزار غلام و کنیز در درباره زندگی می کردند. که بیشتر غلام ها اخته شده بودند

در دوران پس از صفویه،کارگران وضعیتی مشخص نداشتند و وضع آن ها در هر بخش از ایران متفاوت بود. بهترین شرایط را معدود کارگرانی داشتند که روی زمین کار می کردند. آن ها هم موظف بودند تابخشی از وقت ( کار) خود، و یا چارپایان خود را برای مدتی در اختیار مالک بگذارند و کار مجانی انجام دهند.

این وضعیت هم روز به روز بدتر شد؛ تا جایی که دوران قاجاریه را می توان اوج بدبختی و فقر این کارگران دانست.

وضعیت کارگران پس از مشروطیت

در سال ۱۹۰۷ میلادی (۱۲۸۵ خورشیدی)، درست در حوالی امضای فرمان مشروطیت، برای اولین بار “نفت”، گنجینه ای که برای ما هم ثروت و هم بدبختی آورده، سر از خاک های ایران به در آورد. یک سال پس از این کشف، شرکت های انگلیسی که بیش از ما به ارزش این گنجینه ی طبیعی واقف بودند و خیال به یغما بردن آن هیجان زده شان کرده بود، به سرعت و به شکل گسترده ای به ساختن پالایشگاه و اسکله های حمل و نقل نفت پرداختند. این عملیات طبعاً نیاز به نیروی انسانی داشت. و این آغاز بوجود آمدن «کارگر» به معنای امروزی و مدرن کلمه در ایران بود. کارگر، در این هیئت، بیگاری نمی داد و در مقابل کارش دستمزد و حقوقی (هر اندازه اندک) دریافت می کرد، و حق انتخاب یا ترک کارش را داشت.

این وضعیت اما بیشتر در مراکز نفتی و فعالیت های مربوط به نفت برقرار بود و کارگران در نقاط دیگر ایران وضع شان تغییری نکرده بود.

با آمدن رضا شاه و شروع دوران سازندگی های گسترده در ایران، تعداد کارگران در بخش های مختلف صنعتی، راه سازی، شهرسازی و غیره روز به روز و به سرعت فزونی گرفت و به موازات آن قوانینی برای کار این بخش از مردم ایران تنظیم شد.

اولین دستورالعملی که در ارتباط با کارگران ایران نوشته شده و به عنوان «فرمان والی ایالت کرمان و سیستان و بلوچستان» خوانده شد در سال ۱۳۰۲ صادر شد. در این فرمان، به ساعت کار (۸ ساعت در روز)، استفاده از حقوق برای روزهای تعطیل، و فضای سالم محیط کار توجه شده بود.

ـ در سال ۱۳۰۷ برده داری و بیگاری در ایران ممنوع اعلام شد.

و براساس قانون منع بیگاری و برده داری: “هر کس انسانی را خرید و فروش کرده یا رفتار مالکانهٔ دیگری نسبت به انسانی بنماید یا واسطهٔ معامله و حمل و نقل برده بشود، محکوم به یک تا سه‌سال حبس تأدیبی خواهد گردید»

– اولین مقررات رسمی در مورد کارگران ایران در سال ۱۳۰۹ نوشته و به وسیله ی هیات وزیران آن دوره تصویب شد. در این مقررات بوجود آوردن صندوقی (که از برداشت درصد کمی از حقوق خود کارگران تغذیه می کرد) برای جبران حوادث ناشی از کار پیش بینی شد.

– در سال ۱۳۱۱، برای جبران خسارت وارده بر کارگران دولتی در حین کار، بودجه ای دولتی در نظر گرفته شد.

– نخستین اداره ی دولتی در ارتباط با امور کارگری در سال ۱۳۱۴ به نام “اداره کل صناعت و معادن” تشکیل شد. این اداره «نظام‌ نامه ی کارخانجات و موسسات صنعتی» را تهیه و در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۳۱۵ به تصویب هیئت وزیران رسانید.

تنها مورد منفی در چنین نظام نامه که مسایل پیشرفته ای را در ارتباط با کارگران مطرح کرده بود، ممنوعیت فعالیت جمعی و دست زدن به اعتصاب و تظاهرات زندان و پرداخت غرامت را به همراه داشت.

– در آبان ماه ۱۳۲۳، در دوره محمدرضاشاه داره مستقلی به نام “اداره کل کار” در وزارت بازرگانی و پیشه و هنر تاسیس و مامور رسیدگی به شکایات و رفع اختلافات کارگران و کارفرمایان شد و سپس کمیسیونی تشکیل شد که اولین طرح قانون کار را تهیه و به مجلس شورای ملی ارائه کرد.

به ابن ترتیب تا آغاز دوران حکومت اسلامی، کارگران ایران برای خود شخصیتی حقوقی پیدا کرده بودند و اگر چه دستمزدها و امکانات بهداشتی و ایمنی شان هم اندازه ی کشورهای غربی نبود، و اگر چه اجازه ی اعتصاب و اعتراض های گسترده نداشتند، و بارها اعتصاب هایشان با خشونت پلیس پاسخ داده می شد، اما در موارد زیادی توانسته بودند از کارگران بسیاری از کشورها، به ویژه کشورهای خاورمیانه، زندگی بهتری داشته باشند. و مهم تر از همه اولبن باری بود که در طول تاریخ ایران چیزی به نام بیگاری (به معنی کار اجباری و بدون دستمزد، به صورت قانونی شناخته شده) کلاً وجود نداشت.

وضعیت کارگران پس از انقلاب اسلامی

بلافاصله پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، و به خواست آقای بنی صدر در مورد اعمال تغییراتی در قانون کار تصمیم گیری شد. اما بخش هایی از پیش نویسی که خود ایشان نوشته بود مورد قبول نمایندگان کارگران که در اوایل انقلاب قوی بودند قرار نگرفت و نوشتن دیگر باره ی آن به وسیله ی دیگران به شکلی تعمدی تا سال ۶۹ به تعویق افتاد. در سال ۶۹ قانون کاری تصویب شد که همچنان مورد موافقت کارگران نبود اما در آن زمان دیگر کسی به حرف کارگران گوش نمی داد. در این قانون به صراحت از «ممنوعیت تحصن، اعتصاب، تظاهرات و همچنین ممنوعیت ایجاد سندیکاهای کارگری» سخن رفته است.

در این دوره با پدیده ای به نام «بیگاری» نیز روبرو می شویم؛ منتها این بار بیگاری امری پنهان و یا غیر رسمی شد. در گذشته، در دوران هایی از تاریخ ایران و در بخش هایی از ایران، کارگر می دانست که طبق مقررات موظف است بیگاری کند، یا موظف است بخشی از وقت اش را بصورت رایگان در اختیار دولت یا مالک بگذارد. در حالی که در دوران جمهوری اسلامی کارگران بدون هیچ قراری ماه ها از حقوق گرفتن محروم می شوند، و اگر اعتراض کنند، با آن ها بدرفتاری می شود، تهدیدشان می کنند، و در برابر اعتراض برای گرفتن حقوق آن ها را اخراج می کنند. کارگران گاه کتک می خورند یا به زندان می افتند و شکنجه می شوند. و این رفتار نمی تواند از نظر رهبران متعصب نیز زشت باشد زیرا هنوز و همچنان (تا آنجایی که من خوانده ام) هیچ شخصیت سرشناس مذهبی مسلمانی پیدا نشده که بگوید: برده داری یا بیگاری در اسلام کار درستی نیست و یا بگوید که ما در این دوره نمی توانیم و نباید آن را قبول داشته باشیم.

یعنی، در زمانه ای که بیگاری گرفتن (کار اجباری یا بدون دستمزد) از دیگران، همچون برقراری بردگی، یکی از زشتی های روزگار ما شناخته می شود و کمتر کشوری را می توان یافت که کارگران اش از سوی دولت ها و حکومت های خود به بیگاری گرفته شوند، کارگران رنج دیده ی سرزمین ما، بیشتر از سوی حکومت و سازمان های دولتی و یا پیمانکارانی که به وسیله ی دولت انتخاب شده اند، به بیگاری گرفته می شوند.

و در جستجوی خبر این نوع “بیگاری دولتی” لزومی ندارد که تنها به اعتراضات خود کارگران یا مخالفان حکومت گوش کنیم. در هر گوشه ای از رسانه های دولتی نیز می توانیم سخنانی را از زبان مسئولین بشنویم که از همین وضعیت حکایت می کنند.

در این جا فقط چند نمونه ی اندک از این شواهد را نقل می کنم که همگی مربوط به چندین ماه گذشته هستند:

ـ نبی‎الله هزارجریبی، نائب رئیس شورای اسلامی شهر گرگان، در دهه ی فجر، (بهمن ۹۳)، ضمن این که از «خدمات نیروهای خدمات شهری» که در روزهای سالگرد انقلاب برای زیباسازی زحمت زیادی کشیده اند تشکر می کند می گوید: «در بازدیدی که از سطح شهر داشتم متوجه این موضوع شدم که. بسیاری از کارگران با لباس بسیار کم، کار می‎کردند و با سختی فراوان در حال فعالیت بودند و باید به فکر این کارگران باشیم». هزارجریبی در همان جا می گوید: «برخی از این افراد گفتند ما چند ماه است که حقوق نگرفته‎ایم؛ من نمی‎دانم سیستم پرداخت حقوق این کارگران به چه صورت است، اگر بر اساس قرارداد طبق قانون اداره ی کار باشد باید حقوق آنها در ابتدا یا انتهای هر ماه پرداخت شود».

ـ رحمت‌الله پور موسی، دبیرکل کانون عالی شوراهای اسلامی کار ایران، در اسفند ۱۳۹۳ می‌گوید:« ۷۰ درصد کارگران ایرانی زیر خط فقر هستند».

ـ علیرضا محجوب، رئیس فراکسیون کارگری مجلس، در تابستان ۱۳۹۳ گفته است که: «۹۰ درصد جامعه کارگری ایران زیر خط فقر زندگی می‌کنند و ۱۰ درصد باقی‌ مانده نیز با خط فقر فاصله چندانی ندارند».

ـ دبیرکل کانون عالی شوراهای اسلامی می گوید: «قدرت خرید کارگران حدود ۷۳ درصد افت داشته است».

– هم او می افزاید که: «در سال گذشته، ۱۹۹۴ کارگر بر اثر حوادث ناشی از کار کشته شده اند… آن ها ناچارند که در چند شیفت کار کنند و یکی از عوامل این حوادث خستگی و کار زیاد بوده است».

ـ وزارت کار ایران حوادث در حین کار را در سال گذشته ۱۳ هزار مورد ذکر کرده است که بیشتر به دلیل نداشتن ایمنی و یا خستگی های مفرط بوده است.

– و…

همین چند روز پیش، وقتی با یکی از دوستان قدیمی ام، که قبل از انقلاب از کارمندان شرکت نفت بود، در مورد وضعیت کارگران کنونی صحبت می کردیم، او گفت: «من نمی دانم چه بلایی سر کارگران ایرانی آمده که این همه صبور شده اند. یک صدم این بلاها اگر قبل از انقلاب به سر کارگری می آمد محال بود تحمل کند».

و من به او گفتم: «به این نمی گویند صبوری. این خشم خاموشی است که امیدوارم قبل از آن که به نقطه ی انفجاری ویرانگر برسد، راه حلی عادلانه و انسانی برای نجات این کارگران و کل مردمان سرزمین مان از بیدادی که بر آن ها می رود پیدا شود.

اول ماه مه ۲۰۱۵

www.savepasargad.com

افزوده شده در سال ۲۰۲۳:

وضعیت کارگران ایرانی پس از انقلاب اسلامی (قسمت دوم)

درصد کارگران کشور در حال حاضر، قرارداد موقت هستند که در این بین، درصد قابل توجهی از آن‌ها در کارگاه‌های کوچک کار می‌کنند و سهم‌شان از افزایش مزد، فقط افزایش پایه مزد است و دیگر هیچ»

کارفرمایان از سر و ته مزد تا جایی که بتوانند می‌زنند؛ به بهانه تسویه حساب، حق سنوات کارگر را به رسمیت نمی‌شناسند

بعد از چند سال که از تصویب حق مسکن کارگران می گذرد حق مسکن قبلی را به کارگران می‌دهند و از پرداخت حق اولاد برای کارگران تازه وارد و جدید طفره می‌روند

سخت‌ترین شرایط، متعلق به کارگران کارگاه‌های کوچک است، آن‌هایی که وقتی برای استخدام می‌روند، کارفرما حجت را تمام می‌کند و می‌گوید فقط پایه حقوق وزارت کار را می‌دهم!

در بسیاری از کارگاه‌های کوچک کشور، پرداختِ دستمزد به اندازه پایه حقوق وزارت کار، یک سنت عرفی شناخته شده است. کارگران در بسیاری از این کارگاه ها، حق مسکن نمی‌گیرند یا به اندازه کافی نمی‌گیرند؛ از بن کارگری محرومند؛ حتی اگر چندین سال سابقه کار داشته باشند به بهانه غیرقانونیِ «تسویه حساب در پایان هر سال» از دریافت حق سنوات کارگری محرومند و اگر صاحب فرزند باشند هیچ فرقی نمی‌کند چون کارفرما حاضر به پرداخت حق اولاد نیست!

در مذاکرات مزدی ۱۴۰۰ بدون احتساب حق اولاد و پایه سنوات، دو مولفه مزدیِ بن و حق مسکن که باید به همه کارگران بدون استثنا و فارغ از داشتن سابقه یا فرزند تعلق بگیرد، سرجمع ۳۵۰ هزار تومان افزایش یافت.

حق مسکن از ۳۰۰ هزار تومان به ۴۵۰ هزار تومان رسید و بن از ۴۰۰ هزار تومان به ۶۰۰ هزار تومان. این افزایش ۳۵۰ هزار تومانی، باید علاوه بر افزایش حدوداً ۷۰۰ هزار تومانی پایه مزد، شامل همه کارگران کشور شود؛ یعنی دستمزد همه کارگران مشمول قانون کار حتی آن‌هایی که صفر کیلومتر هستند و فرزند ندارند، باید حدود یک میلیون و ۱۰۰ هزار تومان افزایش یابد. اما در عمل این اتفاق نمی‌افتد چون بسیاری از کارگاه‌های کوچک و زیر پله‌ای خود را معاف از شمول قانون کار می‌دانند و به همه باید‌های دستمزدی عمل نمی‌کنند. در بسیاری از این کارگاه‌ها فقط افزایش قانونی پایه مزد به رسمیت شناخته می‌شود و بنابراین حتی کارگران باسابقه و صاحب چندین فرزند، در این کارگاه‌ها فقط همان ۷۰۰ هزار تومان افزایش پایه مزد را خواهند گرفت.

روشن نیست که چه تعداد از کارگران کشور فقط پایه مزد می گیرند

هیچ آمار روشن و واضحی از این گروه از کارگران کشور نداریم. این کارگران زیرمجموعه کارگرانِ «قرارداد موقت و حداقل بگیر» هستند اما مشخص نیست که تعدادشان دقیق چقدر است؟

به گفته فتح الله بیات (رئیس اتحادیه کارگران قراردادی و پیمانی کشور) حدود ۹۶ درصد کارگران کشور در حال حاضر، قرارداد موقت هستند که در این بین، درصد قابل توجهی از آن‌ها در کارگاه‌های کوچک کار می‌کنند و سهم‌شان از افزایش مزد، فقط افزایش پایه مزد است و دیگر هیچ!

نود و شش درصد کارگران کشو، قرارداد موقت هستند و بیش از ۷۰ درصد کل کارگران، حداقل بگیر محسوب می‌شوند. بنابراین می‌توانیم ادعا کنیم، حداقل بگیران همگی بدون استثنا قراردادموقت هستند حتی اگر ماهیت کارشان مستمر باشد و طبق قانون کار باید با آن‌ها قرارداد دائم منعقد شود.

بازرسان کار، کاری به کارگاه‌های کوچک یا اصطلاحاً زیرپله‌ای ندارند. و کارگران با حداقل دستمزد و بدون بیمه هستند اما از ترس بیکار شدن به سراغ شکایت و دادرسی قانونی نمی‌روند

و بالاخره با توجه به وضعیت کارگران در دنیا:

با استناد به آخرین داده‌های صندوق بین المللی پول (در آوریل ۲۰۲۱) کارگران ایران از نظر دستمزد در رتبه ۱۶۰ قرار دارند.

کارگران کشوری ثروتمند، اکنون، و در دوران حکومت اسلامی در شرایطی بسیار تاسف آور و با حداقل دستمزد، یعنی ماهانه‌ی ۷۵دلار، پس از گامبیا و افغانستان و سودان و مالی و گامبیا و پس از کارگران کشورهای در حال جنگ و یا بحران در جایگاه ۱۶۰ جهان قرار دارند.

۲۸ آوریل ۲۰۲۳

www.savepasargad.com

دو ماه عمر وصل تا فصل / علیرضا نوری زاده

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۲۷ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۰۰

شاهزاده رضا پهلوی، سفیر سیار جنبش است – AFP

آن‌ها که طی نیم قرن یا کمی بیشتر نوشته‌ها، تحلیل‌ها، شعرها و البته گفته‌های مرا خوانده یا شنیده‌اند، پیوند مرا با فلسطین می‌دانند. ۱۷ ساله بودم که به دفتر مجله فردوسی رفتم و شعر «عاشقی از فلسطین» محمود درویش، مهم‌ترین شاعر مقاومت فلسطین، را که به پارسی برگردانده بودم، روی میز عباس جان پهلوان گذاشتم. پهلوان با نگاهی سریع به شعر فقط پرسید اهل خوزستانی؟ گفتم نه ولی زبان عربی را نزد پدرم و البته آقا سیف، معلم سرخانه‌ام (ملای شوریده‌سر آذربایجانی عمامه‌انداخته و لباده‌به‌آتش‌فکنده) با جدیت بسیار دنبال می‌کنم. هفته بعد که شعر چاپ شد، در آن فضای فلسطین‌زده مورتقدیر قرار گرفتم. از آن پس ادبیات مقاومت کارت‌ویزیت من شد. رفیقم، غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم سرشناس که اداره انتشارات بعثت را عهده‌دار بود، «حماسه فلسطین» را که مجموعه‌ای از بهترین شعرهای مقاومت فلسطین بود منتشر کرد. ۲۰ سالم بود. بعد «نفت سلاح ما در نبرد» نوشته عبدالله طریقی، وزیر نفت عربستان سعودی را به خواست جلال آل‌احمد (که با مادرم خویشی نیز داشت) به پارسی برگرداندم و از آن پس در کنار نگارش شعر و نوشته، شعر و قصه‌های مقاومت فلسطین از بزرگانی چون نزار قبانی، یوسف الخال، سعید عقل و صلاح عبدالصبور را ترجمه کردم.

محمدرضا جعفری روزی به دفتر مجله فردوسی زنگ زد و قراری گذاشتیم (فرزند آزاده زنده‌یاد عبدالرجیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر که رژیم جهل و جور و فساد مصادره‌اش کرد و آن برجسته‌ترین کانون نشر خاورمیانه را در کف مشتی دزد جاهل قرار داد که شعورشان در حد حسین کرد شبستری بود). محمدرضا در دوران سربازی و ستوان دوم بود. من بعد از دوسالی با پایان دانشکده حقوق به سربازی رفتم. در آن بالاخانه دفتر امیرکبیر نشستیم و گفت‌وگو کردیم. یک‌باره با لحن بسیار صمیمی گفت علیرضا علاقه‌مندیم مجموعه‌ای از شعرهای محمد درویش را دست‌چین و ترجمه کنی. بعد هم با صداقت و ادب همیشگی‌اش افزود حق ترجمه و تالیف ۱۵ درصدی هم می‌دهیم.

خیلی خوشحال شدم. یک سناریو فیلم می‌نوشتم، بین دو تا سه هزار تومان دریافت می‌کردم. خیلی هم راغب نبودم. حالا کاری که سر تا پای جان و جهانم را لبریز می‌کرد، به من عرضه شده بود. کار را با نظارت پدرم به پایان بردم و چه ترجمه‌ای شد. با نام «بیرون از اسطوره‌ها»؛ جوانان راه‌آهن و جوادیه، آمیزه‌‌ای از شعرها را چندین شب در کاخ جوانان راه‌آهن به صحنه بردند که بسیار از آن استقبال شد.

از آن پس با سفرهای بسیار به سوریه و لبنان و مصر و اردن، با شاعران و مبارزان فلسطینی از نزدیک آشنا شدم. هنگام محاصره اردوگاه آوارگان تل الزعتر در بیروت از سوی ارتش جنایتکار حکومت بعثی حافظ الاسد، کنار فلسطینی‌ها بودم. بعدها که عرفات در سومین شب به تخت نشستن اهریمن به تهران آمد، به مهندس بازرگان گفت: این علی در تل الزعتر بر زخم فرزندان مقاومت اشک می‌ریخت و مرهم می‌نهاد.

بعد از عرفات، دوستی من با یکی از باشرف‌ترین رهبران فلسطینی، محمود عباس (ابومازن)، رهبر ملت فلسطین، ادامه یافت و امروز او را یگانه بخت صلح بین فلسطین و اسرائیل می‌دانم. حیف که ۱۰۰درصدی‌های دست‌راستی یهودی به اسحاق رابین مجال ندادند پروژه صلح را تکمیل کند و میدان به دست تندروهای لیکود و احزاب مذهبی تندرو افتاد. هم‌زمان جمهوری ولایت فقیه با هزینه کردن میلیون‌ها دلار و تشویق تندروهای فلسطینی، مانع از آن شد که صلح به بار نشیند.

این همه نوشتم و طی هفته پیش در «پنجره‌ای رو به خانه پدری» گفتم تا به این نکته بسیار مهم برسم که حتی از نظر منی که دل با فلسطین داشته و دارم و این‌ همه ظلمی را که به این ملت بافرهنگ روا شده است، برنمی‌تابم، سفر شاهزاده به اسرائیل را برگ برنده‌ای می‌دانم که او در چهارراه جهان بر زمین زد و تنها کوتوله‌های سیاسی از مشاهده و نحوه پوشش این سفر دچار همورویید مغزی شدند.

منهای آن‌ها که سال‌ها پشت در برزخ انتظار کشیدند و پیرانه سر میل جوانی دارند و با یک استکان چای نعناع و نان قندی یاد سال‌های چریکی و اردوگاه جورج حبش و نایف حواتمه در لبنان و امان افتاده‌اند و دلشان می‌خواست شاهزاده دو سه تا از آن‌ها را به‌عنوان راهنما به قدس و حیفا می‌برد.

از این هم مصیبت‌بارتر حکایت آن‌ها بود که دست در بیعت «زن، زندگی و آزادی» دادند اما از فردای جورج تاون، دم خروس بدعهدی‌شان از پس لایه‌های «این منم طاووس علیین‌شده» بیرون زد.

من همیشه با نگاه به سرنوشت آقای اسماعیلیون دیدگانی پراشک و قلبی مجروح داشته‌ام. در انتظار رسیدن همسر و فرزندت چشم به آسمانی که خبر فاجعه از زمین به گوشت می‌رسد، خونت منجمد می‌شود و از آن لحظه، زیستن فاجعه‌ای است که لحظه‌ای رهایت نمی‌کند. در چنین احوالی، سفر با بزرگان سیاست و با مبارزان راه آزادی نشستن آرامت می‌کند. به جمع جورج تاون دعوت می‌شوی، در برلین هزاران تن با تویی که تا دیروز ناشناس بودی، همدلی می‌کنند؛ اما حالا همه تو را در کنار شاهزاده رضا پهلوی، دکتر شیرین عبادی و کاک عبدالله مهتدی می‌شناسند. وقتی شاهزاده و نازنین و مسیح به کنفرانس مونیخ و بعد و قبلش پارلمان اروپا در استراسبورگ و شورای اروپا در بروکسل می‌روند، می‌گویند دلگیر شده‌ای که مدعوان از جانب مونیخ انتخاب شده‌اند. چرا شما باید دائما روی ترازو بروی؟!

من افسرده می‌شدم؛ خبرها را می‌خواندم و فقط خودخوری می‌کردم و هفت ماه با همه صدق از شما حمایت کردم؛ با آنکه می‌دانستم چرا بعد از ۴۴ سال مبارزه و دونوبت با خطر جانی روبرو شدن، سهم‌خواهی نمی‌کنم؛ اما شما ازراه‌نرسیده، به وزن‌کشی افتاده‌اید!

دلم از شما گرفت آقای اسماعیلیون! (ایام هجر را گذراندیم و زنده‌ایم/ ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود)

سرانجام بیانیه کذایی آمد و بعد مصاحبه که چقدر پرتحریف بود و خالی از مهر. برادر من! رضا پهلوی در راستای وظیفه‌اش بر بلندای ستیز آمده بود. شما چنگ در چنگش زدید به قصد تقرب. شاهزاده چه گفته بود که مستحق ملامت شد؟ جز آنکه بر مبنای تعهداتش تاکید کرد درهای اتوبوس باز است و بلیتی در ورود مطالبه نمی‌شود؟ شما به بهانه «تحمیل عقیده» رفتید؛ حالا خواهید دید جز جمع جورج‌تاون کسی اشک از نگاهت پاک نخواهد کرد، افلاکی هم نمی‌شوید.

چهار روز بعد اطلاعیه چهارامضایی بیرون آمد با این مضمون: «چهار ماە پیش ما از طیف‌های گوناگون و با پیشینەهای سیاسی متفاوت، از روی باورمان بە اهداف و آرمان‌های انقلاب زن، زندگی، آزادی و در پاسخ بە انتظار عمومی جامعە برای ایجاد یک کانون هماهنگی بەهم پیوستیم و گرد منشور مهسا جمع شدیم. ما جز کمک بە جنبش در داخل، گسترش روح تکثر و تنوع و تقویت همکاری و همبستگی کە پیام‌های مهم این انقلاب بود و نیز رساندن صدای جنبش آزادی‌خواهانە مردم بە گوش جهانیان، هدفی در سر نداشتیم. هدف ما یاری رساندن به مردم‌ برای خواسته اصلی‌شان، یعنی صندوق آزاد رای برای تعیین حکومت دلخواهشان است و رسیدن بە آزادی و عدالت و برخورداری از یک زندگی انسانی با تکیه بر مبانی حقوق بشر. می‌خواستیم و کماکان می‌خواهیم کە درخدمت بە این اهداف شریف و انسانی، سهم خود را ادا کنیم. هرچند شرایط پیش‌آمده ادامه همبستگی را دشوار کرده است، ما ادامه اتحادمان را توشه راه تلاش‌های بعدی خواهیم ساخت. منشور مهسا از دل انقلاب زن، زندگی، آزادی سر برآورده است و تا پیروزی آن معنای خود را از دست نخواهد داد. نازنین بنیادی، شیرین عبادی، مسیح علی‌نژاد و عبداللە مهتدی.»

عزیزان من چرا مرموز حرف می‌زنید؟ چه شرایطی پیش آمده که مردم برای دانستن آن غریبه‌اند؟ اسماعیلیون از درز کردن حرف‌ها ناراحت است. با کاک عبدالله سخن می‌گویم، او آزرده از آن‌ها است که می‌گویند بعد از چهار دهه مبارزه و از دست شدن شماری از بهترین عزیزانش، چرا ایمان خود به یکپارچگی ملی را آواز می‌کند. حرف‌هایی که در بعضی شبکه‌ها عنوان می‌شود، برای من هم مشمئزکننده است چه برسد به صاحب‌دردی چون عبدالله مهتدی. شیرین عبادی بعد از دریافت جایزه صلح نوبل گفت کار سیاسی نمی‌کند اما در تصمیم خود تجدیدنظر کرد و برای فرزندان دردکشیده خانه پدری پیام داد که می‌آیم.

من نمی‌دانم بیانیه چهار تن از جورج‌تاونی‌ها با همدلی با شاهزاده نوشته شد یا نه؟ این‌همه ناصواب گفتن درباره هواداران شاهزاده گاه بی‌سبب نیست. ۴۰ سال پیش شاهزاده در اولین دیدارمان از مگسان گفت و شیرینی؛ افراطی‌های راست و چپ می‌کوبند؛ یکی در حمایت از پهلوی سوم و یکی در نفی پهلوی‌ها. به فیلم‌ها و تصاویر شاهزاده و همسرش در رم و پارلمان ایتالیا می‌نگرم. آیا وقت آن نیست که از این سرمایه بزرگ بهره ببریم و نگذاریم سرنوشت جنبش مهسا و زن، زندگی، آزادی به سرنوشت جنبش سبز و ندا دچار شود؟

برای ندا نوشته بودم:

ندا دخترم
نازک‌آرای باغ جوانی
ندا دخترم پرتو زندگانی
به جشن عروسیت رهبر
یکی خاصه جلاد خود را روان کرد
که پیراهنت را به بارانی از خون بشوید
کسی را به صبح غزلخوان آوازهایت
به زیر عبای سیاهش نهان کرد
***
ندا دخترم لحظه لحظه
نفس‌های گرمت
به روی تن مرگ پرواز می‌کرد
تو بودی که با چشم‌هایت جهان را صدا کرده بودی
جهان در پی پر زد‌ن‌هات بیداری‌اش را
به یاد عزیز تو آغاز می‌کرد
ندا دخترم حجله‌ات را
همه داغداران
به سوی سحرگاه بیداری سبز بردند
که نام تو را در صف عاشقان وطن می‌شمردند
تو بودی که با آخرین جمله‌هایت
امید رهایی،
به جان‌های پردرد ما می‌دمیدی
ندا دخترم، این تو بودی که ما را
از این ظلمت مرگ و نفرت
به صبح شکوفایی زندگی می‌کشیدی

شاهزاده امروز پاسدار همه خون‌هایی است که از سرنگونی هواپیمای اوکراینی، ۵۳۰ کشته در خیابان، شماری اعدامی، ۹۰ بصیرت جان به‌ساچمه‌ازکف‌داده ریخته شده‌اند. یاری‌اش کنیم. اگر اسرائیل می‌رود، برای گردش و تفریح نیست. او امروز تمثیلی از شعری است که زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار همواره بر لب داشت: من و دل گر فنا شویم چه باک؟ غرض اندر میان سلامت اوست.

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند و یادمان نرود این سفرها بی‌خطر هم نیست. می‌دانم کاک عبدالله با او است و شیرین بانو و نازنین و علی کریمی با همه دلش و… .

واگذاری یا فروش غیرقانونی صدها بنای تاریخی و فرهنگی ایران، به نام «احیا و بهره برداری»

این هفته ارگ زیبای راین کرمان، بازمانده از آثار دوران ساسانیان، و هجده بنای تاریخی دیگر، زیر عنوان «احیا و بهره برداری» از طریق مزایده به بخش خصوصی واگذار می شود.(*)

به این ترتیب تعداد بناهای به حراج گذاشته شده به ۲۵۰ می رسد؛ از ۸۰۰ بنایی که روشن نیست به چه دلیلی در لیست واگذاری یا در واقع فروش قرار گرفته اند.

وزارت میراث فرهنگی که سالانه میلیاردها برای مرمت و گسترش آثارمذهبی در ایران و عراق و سوریه سخاوتمندانه خرج می کند، از چن سال پیش به بهانه نداشتن بودجه، مرمت و یا نگاهداری آثار تاریخی و فرهنگی غیرمذهبی و ملی ایرانیان را در اختیار بخش خصوصی می گذارد تا این آثار را مرمت کرده و در عوض بهره ای از آن ببرند در حالی که تا کنون (به قول خودشان نزدیک به هفتاددرصد این بناها پس از انتقال هنوز وضعیت درستی ندارند و آن هایی هم که مرمت شده اند به دلیل سودجویی خریدارانشان هویت خودشان را کاملا از دست داده اند.

نمونه ی روشن این نوع واگذاری ها حمام وکیل شیراز، یکی از زیباترین حمام های جهان است که هویت خود را از دست داده و تبدیل به «سفره خانه» یا رستورانی شده است.

شایعاتی هم هست که برخی ازکسانی که این آثار را در اختیار گرفته اند، اشیا و کتیبه ها و حتی در و پنجره های قیمتی را برداشته و خانه تاریخی را به حال خود رها کرده و رفته اند.

بلای واگذاری یا خصوصی سازی آثار تاریخی و فرهنگی از چه زمانی شروع شد

در سال ۲۰۰۸ رحیم مشایی رییس وقت سازمان میراث فرهنگی در جمع خبرنگاران ضمن اعتراض نگاران اعلام کرد که قصد دارند از اموال و اماکن تاریخی و فرهنگی کشور را به بخش خصوصی واگذار کنند. گفته های او در آنزمان سر و صدای زیادی از سوی دوستداران میراث فرهنگی ایران به پا کرد. و دکتر دادخواه که از موسسین کانون وکلای حقوق بشر و مشاور حقوقی بنیادمیراث پاسارگاد بودند، و چند تن دیگر از وکلای فرهنگ دوست اعلام کردند که: «این عملیات کاملا غیرقانونی ست. و کسی نمی تواند بناهای تاریخی را که متعلق به همه ی مردمان ایران است بفروشد یا به بخش خصوصی واگذار کند. مگر که واگذاری آن به رای نمایندگان مجلس برسد . اما اگر این آثار در فهرست میراث ملی به ثبت رسیده باشد، یعنی میراث ملی ست و مجلس هم نمی تواند رای به واگذاری آن ها بدهد.»

رحیم مشاعی و دزدان و ویرانگرانی که زیر نام مسئولین میراث فرهنگی و تاریخی برای بود و نبود میراث فرهنگی ما تصمیم می گیرند، بلافاصله راه حلی برایش پیدا کردند به این ترتیب که ابتدا هشت اثر تاریخی را از لیست میراث ملی بیرون آورد و سپس آن را به بخش خصوصی واگذار کرد.

این عمل حیرت انگیز و وقیحانه نیز مورد اعتراض شدید قرار گرفت و مدتی دست از عملیات خصوصی سازی برداشتند. و یک سال بعد کارشان را به شکل دیگری شروع کردند. به این ترتیب که شرکتی تشکیل دادند زیر نام «شرکت توسعه جهانگردی و ایرانگردی» زیر نظر شخصی به نام جهانگیری که ظاهرا کارش مرمت و گسترش آثار تاریخی برای جلب گردشگر بیشتر بود. اما در اصل همان واگذاری و بهره برداری از آثار تاریخی (به نفع بخش خصوصی وابسته به خودشان بود) این بار کار به جایی رسید که می خواستند محوطه تاریخی پاسارگاد را هم به بخش خصوصی واگذار کنند.

* ۱۹ بنای تاریخی به مزایده گذاشته شد – ایسنا (isna.ir)

در لینک های زیر می توانید بخشی از جزییات این عملیات غیرقانونی حکومت اسلامی را زیر نام «سازمان یا وزارت میراث فرهنگی و تاریخی وگردشگری » را ملاحظه کنید و ببینید که با داشته های ملی ما چه می کنند.

معاون رییس جمهور دولت اسلامی اموال عمومی را به بخش خصوصی می بخشد (savepasargad.com)

نامه دکتر محمدعلی دادخواه به فرهنگدوستان (savepasargad.com)

چوب حراح رحیم مشایی و همدستانش بر مهمترین اثر تاریخ (savepasargad.com)

شکوه میرزادگی

بیست و پنجم آوریل ۲۰۲۳

نقدی بر همایش مجازی گفتگو برای نجات ایران / عبدالستار دوشوکی

دیروز جمعه و امروز شنبه ۴۲ نفر فعال سیاسی در یک “تمرین سخنرانی” یا به عبارتی همایش مجازی در زمین بازی جمهوری اسلامی (یعنی همان کلاب هاوس ـ که بنده در مورد آن بارها مقاله نوشته ام) گرد هم آمده اند تا برای نجات ایران گفتگو و یا بگو مگو داشته باشند. ظاهرا برای خالی نماندن عریضه از یک کرد و یک مشروطه خواه سابق دعوت نیز شده است. اگرچه اکثر مدعوین از طیف اصلاح طلب, ملی مذهبی, نواندیش دینی, چپ و جمهوریخواه هستند.

بنده یک سوال اعتراض گونه یا اعتراض استفهامی از برگزارکنندگان این همایش دارم. پنل های متعددی در این همایش گنجانده شده است از جمله پنل “رنگین کمان ایران”. در این رنگین کمان یک کرد دیده می شود و یک مشروطه خواه سابق که اکنون بیشتر به اصلاح طلبان حکومتی نزدیکتر است تا به مشروطه خواهان برانداز. در نتیجه آن چهل نفر دیگر که برای اکثر آنها احترام قائلم و حرجی بر حضور آنها نیست, تقریبا از یک جنس می باشند. اما سوال معقول و مشروع بنده این است: با توجه به اینکه آنگونه که دیروز بعد از نماز جمعه زاهدان نیز شاهد بودیم, جنبش در بلوچستان همچنان با شعارهای انقلابی ادامه دارد. مضاف بر اینکه بلوچستان بیشترین تعداد نسبی قربانیان را برای جنبش زن زندگی آزادی داده است و مظلوم ترین و محروم ترین منطقه ایران است؛ اما همچنان می خروشد و هزینه می دهد. چرا یک نفر بلوچ به این همایش دعوت نشده است؟ چــرا؟ البته این سوالی است که بقیه نیز که در این همایش نمایندگی ندارند محقا می توانند بپرسند.

در طی هفته ها و ماه های گذشته همایش و سمینار و نشست های فراوانی برگزار شده است که عاید اکثر آنها را می توان با این گفته فردوسی توصیف نمود: “آمدند و نشستند و گفتند و برخاستند و رفتند”. ولی بهرحال اکثر این نشست ها یک همنوع یا همجنس خودی تحت نام بلوچ (از جدایی طلب گرفته تا افراد مطیع و سلطه پذیر که به تازگی از ایران آمده اند و حتی مدرک دیپلم هم ندارند و در زندگی کوتاه سیاسی اش حتی توانایی نوشتن یک پاراگراف تحلیل سیاسی را هم ندارند) را دعوت کردند. تا واسطه ها و میانجیگران برگزار کننده این نوع سمینارهای پرسود از دلارهای نفتی ادعا کنند رنگین کمان آنها کامل بوده .

و اما این همایش مجازی بگو مگو برای نجات ایران از طرف اصلاح طلبان و برخی از طرفداران نظام نمونه بارز تبعیض قومی, دینی و مذهبی از طرف “ازمابهتران” می باشد. البته تعجب آور نیست. چون احتمالا برخی از برگزارکنندگان این همایش برای دهه های طولانی سر سفره جمهوری اسلامی بزرگ شده اند و همان نگاه نخوت آمیخته با نفرت, خودبزرگ بینی و انحصارطلبی تبعیض آمیز نهادینه شده در رژیم کودک کش در برخی از اینان نیز درونگیر گشته و با خصلت و ضمیر ناخودآگاه آنان عجین شده است. لذا از نظر ما بلوچها (و دیگران) این نوع همایش های انحصاری که توسط عوامل سابق جمهوری اسلامی با این نوع اعمال تبعیض های آشکار و بی پروا برگزار می گردد قاعدتا نمی تواند باعث نجات ایران شود. شاید هدف پنهان بر ما عیان نباشد. مخصوصا عطف به اینکه توسط برخی از رسانه های طرفدار رژیم پخش مستقیم می شود.

جمهوری اسلامی در جمعه خونین زاهدان بیش از صد نفر بیگناه را کشت و بیش از سیصد نفر را زخمی و معلول کرد. و حدود هزار معترض به این کشتار را دستگیر و زندانی و شکنجه نمود. درست مثل آن مرغی که سر ببرند و تپیدن نگذارند. بعد از چندین ماه اعتراض, رژیم فقط دو نفر مامور دون پایه را به جرم “افراط و تفریط” دستگیر کرده است. این رژیم سفاک و خونریز و دزد و فاسد و جنایتکار نمی تواند و یا نمی خواهد عمق رنج تبعیض و اندوه جانکاه مردم ستمدیده بلوچ را درک کند. لذا هر نوع سوال و اعتراضی را هم نامشروع و نابجا می داند. احتمالا برگزارکنندگان این همایش که در همان فرهنگ تبعیض آمیز جمهوری اسلامی بزرگ شده اند, این سوال یا اعتراض بنده را نیز نامشروع و نابجا بدانند, که در آنصورت برای بنده ذره ای قابل تعجب نخواهد بود.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

شنبه ٢ اردیبهشت ١۴٠٢

نگاهی به فرصت‌سوزی‌ها و فرصت‌سازی‌های تاریخیِ ما، علی میرفطروس

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

* محمد علی فروغی در یکی از تاریک ترین دوره های تاریخ معاصر ایران می گفت:« ملّت باید صدا داشته باشد!».

* سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل و دیدارِ وی با دولتمردان آن کشور جلوه ای از یک فرصت سازی تاریخی در امرِ سیاست ورزیِ ملّی است.

ما نگفتیم در اوّل که نجوئیم نفاق؟

یا بر آن عهد نبودیم که سازیم وفاق؟

به کجا رفت پس آن عهد وُ چه شد آن میثاق؟

چه شد اکنون که شما را همه برگشت مذاق؟

کس نگوید ز شما خانۀ من در خطر است

ای وطن خواهان! زنهار! وطن در خطر است

این شعرِ ملک الشعرای بهار در بحران سیاسی بعد از شکست انقلاب مشروطه خطاب به «یارانِ دیروز» ش سروده شده که می تواند بیانگرِ حال و روزِ امروزِ ما باشد.

مقالۀ هفتۀ پیشِ حاوی بیم ها و امیدهائی در بارۀ «منشور مَهسا» و «شش چهرۀ سیاسی-هنری» بود. همبستگیِ این چهره ها امید تازه ای برای پایان دادن به «شبِ تاریک وطن» ایجاد کرده بود.

موضوع آلترناتیو لازمۀ پیروزیِ جنبش های مهم سیاسی-اجتماعی است و در کشوری مانند ایران – بخاطر موقعیّت استراتژیک خود در منطقه و جهان – این «ضرورت» اهمیّت بیشتری می یابد.اینکه زنده یاد محمد علی فروغی دریکی از تاریک ترین دوره های تاریخ معاصر ایران می گفت:«ملّت باید صدا داشته باشد!» اشاره به ضرورتِ همین امر بود.

در این میان،سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل و دیدارِ وی با دولتمردان آن کشور جلوه ای از یک فرصت سازیِ تاریخی در امرِ سیاست ورزیِ ملّی است. اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم که در منطقۀ خاورمیانۀ عَرَبی – اسلامی،اسرائیل تنها کشوری است که از نظر تاریخی و فرهنگی با ایران بسیار نزدیک است امّا خصلت ضد اسرائیلیِ-آمریکائیِ روشنفکران ما (چه دینی و چه لنینی) باعث شد تا این مشترکات تاریخی – فرهنگی نادیده بماند و لذا، در یک فرصت سوزی تاریخی و در فضائی از افسانه سازی و افسون با ظهور خمینی و وقوع انقلاب اسلامی در درخشان ترین دورۀ تاریخ معاصر ایران، ما «مات» شده ایم؛ «آخرین شعر»م روایت این ظهورِ زوال بود:

ـ « نه !

این ،

منشورهای منتشرِ آفتاب نیست

کتیبۀ کهنۀ تاریکی ست ـ

که ترس وُ

تازیانه وُ

تسلیم را

تفسیر می کند.

آوازهای سبزِ چکاوک نیست

این، زوزه های پوزۀ تازی ها ست

کز فصل های کتابسوزان

وز شهرهای تهاجم وُ تاراج

می آیند».

***

در هیاهوی جنگ طلبی های محمود احمدی نژاد،انکار هولوکاست،تهدید به نابودی اسرائیل و خطر حملۀ نظامی به ایران در نامه ای به لیندسی گراهام (سناتور جمهوریخواه آمریکا) نوشته بودم:

جامعۀ کنونی ایران نه افغانستان است و نه عراق و فلسطین و لبنان،بلکه این جامعه -با یک نیروی عظیم ۷۰ درصدیِ جوان و پویا-ارتش آگاه و نیرومندی است که خواهان آزادی،صلح،رفاه و دموکراسی است.از این نظر – چنانکه مبارزات ستایش انگیز و بدور از خشونت سال های اخیر نشان داده – جامعۀ مدنی ایران قابل مقایسه با هیچیک از کشورهای خاورمیانه نیست. بنابراین: می توان و باید این «ارتش آگاه و نیرومند جامعۀ مدنی» را به حساب آورد و بر آن تکیه کرد.به عبارت دیگر، دولتمردان آمریکا[و اسرائیل] باید بدانندکه مشکل منطقه و جهان، پایگاه های اتمی ایران نیست،بلکه مشکل اساسیِ منطقه و جهان،رژیم جمهوری اسلامی است که با سوء استفاده از درآمدهای سرشارِ نفت،در فلسطین،لبنان،عراق،افغانستان و…ایدئولوژی کینه وُ نفرت وُ مرگ منتشر می کند و در تدارکِ «هولوکاست دوم» است و لذا، هرگونه حمله به تأسیسات مردمى و زیرساخت هاى صنعتى و نفتى ایران،موجب نفرت و کینۀ دیرپاى ایرانیان خواهد شد… با خیزشِ مردم ایران و سرنگونیِ این رژیم بدست آنان است که می توان شاهد استقرار آرامش و صلح و ثبات در منطقه و جهان بود…

برخی واکنش ها به این نامه مصداق شعر احمد شاملو بود:

هر گاو-گند چاله دهانی

آتشفشانِ روشنِ خشمی شد.

***

جنبش«زن،زندگی،آزادی» با حدود ۶۰۰ جانباخته از«زیباترین فرزندان آفتاب» توانسته حقّانیّت و مشروعیّت خود را در سطح ملّی و بین المللی تثبیت کند. اینک بر عُهدۀ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران است تا به دور از تنزّه طلبی های سیاسی-ایدئولوژیک به وظایف خود برای رسیدن به یک همآوازی ملّی (آلترناتیو) عمل کنند.

سپهر سیاسی ایران نیازمندِ کسانی است که با شجاعت اخلاقی از «تابو» های رایج بگذرند و چشم اندازهای تازه ای به سوی آینده بگشایند.مواضع سیاسی شاهزاده رضا پهلوی و سفر شجاعانه اش به اسرائیل بشارت دهندۀ این آینده است.

https://mirfetros.com
ali@mirfetros.com

حکایت یک استان و دو مولوی و دو عید فطر / عبدالستار دوشوکی

برخلاف فتوای خامنه ای که گفته است امروز جمعه (اول اردیبهشت ١۴٠٢) عید فطر نیست و فردا (شنبه) را عید فطر اعلام کرده, مردم بلوچ در شهرهای مختلف استان مثل همه کشورهای اسلامی (به استثنای جمهوری اسلامی) امروز را عید گرفتند. امروز جمعه مولانا عبدالحمید امام جمعه اهل سنت زاهدان نماز عید فطر را با حضور جمعیت بیشمار برگزار کرد. اما اسفاء که در زادگاه بنده (چابهار) جمهوری اسلامی مثل همیشه موفق شد مولوی عبدالرحمان سربازی (امام جمعه اهل سنت چابهار) را متقاعد کند به جای همراهی با بقیه مردم اهل سنت از حکومت پیروی کند که این خودداری مولوی و نمایندگانش از برگزاری نماز عید فطر در چابهار باعث تفرقه شدید و سردرگمی هزاران نفر شد.

در اردیبهشت سال پیش در مقاله ای تحت عنوان “حکایت یک شهر و دو روز و دو عید” نوشتم که جمهوری اسلامی همواره مدعی است زاهدان پایتخت وحدت اسلامی است. اما حوادث نشان دادند که شوربختانه “وحدتی” در کار نیست و جمهوری اسلامی از لحظه بدو پیدایش خویش همان افسانه‌های مکرر و خام را تکرار می‌کند. این رژیم حاصلی جز ایجاد تفرقه و تبعیض بین شیعه و سنی (و بقیه هموطنان) چه در داخل کشور و چه در جهان بیرونی نداشته است. حکایت یک شهر و دو روز و دو عید زاهدان نه تنها داستان تلخ دو نماز عید در دو روز متفاوت است، بلکه قصه پر غصه رژیمی است که بنا به ادعای خودش برای وصل کردن آمده بود، اما هُنرش “فصل” کردن است. حکایت یک شهر و دو روز و دو عید حقیقتا حکایت انزوا و ایزوله شدن و تنها ماندن جمهوری اسلامی در جهان اسلام است. بقیه دنیای اسلام عید را یک روز زودتر جشن گرفتند. اما جمهوری اسلامی که خود را‌ ام القرای جهان اسلام معرفی می‌کند، به دلیل سماجت حاضر نشد با بقیه جهان اسلام همراه شود و بقول معروف “علی ماند و حوضش”.

اما امسال جمهوری اسلامی با کمک مولوی عبدالرحمان سربازی موفق شد ویروس تفرقه را اینبار نه بین شیعه و سُنی بلکه بین سُنی و سُنی در بلوچستان شیوع بدهد. حقیقتا نمی دانم چرا و چگونه جمهوری اسلامی توانسته مولوی عبدالرحمان سربازی را در قبضه و پنجه خود از بقیه جدا کرده و باعث چندپارچگی و تفرقه بشود. مولوی عبدالرحمان سربازی را از کودکی یعنی بیش از نیم قرن پیش که به چابهار آمد و عموی من (حاج یوسف دوشوکی) به او یک منزل مجانی داد, می شناسم. او هنر سیاست “نه سیخ بسوزد و نه کباب” را از همان ابتدا می دانست و اجرا می کرد و در طی ۴۴ سال گذشته با سیاست و زیرکی همراه رژیم بوده است. علیرغم اینکه شخصا با او بارها صحبت کرده و نیک می دانم که قبل از انقلاب شدیدا مخالف خمینی بود. ولی چه سود که عده ای معتقدند “گر زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز”.

اگرچه مولوی عبدالرحمان سربازی ثابت کرده است که در دریای پرتلاطم جمهوری اسلامی شناگر ماهری است؛ اما اکنون دوران پسا جمعه خونین زاهدان و خاش است. چهارشنبه یعنی دو روز قبل از جمعه خونین زاهدان (٨ مهر ١۴٠١) در چابهار تظاهرات علیه فرمانده “تجاوزکار” نیروی انتظامی شهر صورت گرفت, مولوی عبدالرحمان سربازی مردم معترض را اغتشاشگر و بر هم زننده نظم شهر لقب داد و اعتراضات را محکوم کرد. اما بعد از جمعه های خونین زاهدان و خاش, با مصلحت اندیشی زیرکانه سکوت اختیار کرد. ولی با آنچه که امروز در چابهار اتفاق افتاد, احتمالا سیاست “نه سیخ بسوزد و نه کباب” ایشان منبعد کارایی نخواهد داشت.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

جمعه اول اردیبهشت ١۴٠٢

انقلاب مدرن علیه ستمگری اسلامی / جلال ایجادی

انقلاب ایران ادامه دارد و پیوسته شگفتی می آفریند. انقلاب مهسا پرسش های اساسی برای جامعه ما، برای غرب و جهان پدیده آورده است. جامعه شناسی این انقلاب، مدرن بودن آن را نشان داده، بیگانگی آن با اسلام را نمایان ساخته و مبارزه زنان را در مرکز دگرگونی انقلابی تحلیل می کند.
انقلاب چیست؟
انقلاب ها همانند نیستند. برای انقلاب برنامه ریزی نمی توان کرد. انقلاب در روندهای تجربه نشده و گاه بسیار پیچیده فرامی رسد. هوشمندی ها و فرصت شناسی ها و تیزبینی ها و پیوندها و شجاعت ها و همدلی ها و هدف ها و اراده بازیگران انقلاب را متحول می کند و گاه آن را به پیروزی می رساند. انقلاب یک تغییر بزرگ قدرت سیاسی و تغییر و جابجایی طبقاتی است. حاکمان در بحران عمیق درونی و بیرونی دچارند و دیگر نمی توانند مانند گذشته به حکومت کردن ادامه دهند و پائینی ها، محرومان و ستمدیدگان و توهین شدگان و چپاول شدگان و له شدگان، دیگر نمی توانند ساکت بنشینند و تحمل کنند و مبارزه برای تغییر وضع و واژگونی نکنند. تاریخ فرهنگی و فشار طبقاتی و خشونت حکومتی و تنگدستی و موج فزاینده آگاهی و همدلی های مردمی و نیز عوامل ایدئولوژیکی و دینی و تاریخی و ذهنی در تغییر انقلابی شرکت می کنند. تنیدگی این عوامل گوناگون انقلاب ها را بسیار پیچیده و متمایز می کنند. بنابراین هیچ انقلابی مانند دیگری نمی باشد و الگوبرداری کارساز نیست.
انقلاب آمریکا ۱۷۷۵-۱۷۸۳، انقلاب فرانسه ۱۷۸۹-۱۷۹۹، انقلاب ۱۸۴۸ در فرانسه، کمون پاریس ۱۸۷۱، انقلاب مشروطه ایران ۱۹۰۵-۱۹۰۶، انقلاب مکزیک ۱۹۱۰، انقلاب فوریه و اکتبر روسیه ۱۹۱۷، انقلاب آتاتورک ترکیه ۱۹۱۹-۱۹۲۰، انقلاب ویتنام ۱۹۴۵، انقلاب چین ۱۹۴۹، انقلاب بوداپست ۱۹۵۶، انقلاب کوبا ۱۹۵۹، انقلاب الجزایر ۱۹۶۲، انقلاب ماه مه فرانسه ۱۹۶۸، انقلاب بنگالادش ۱۹۷۱، انقلاب میخک پرتغال ۱۹۷۴، انقلاب کامبوج ۱۹۷۵، انقلاب انگولا ۱۹۷۵، انقلاب موزامبیک ۱۹۷۵، انقلاب اسلامی ایران ۱۹۷۹، انقلاب ساندینیست نیکاراگوئه ۱۹۷۹، انقلاب سقوط دیوار برلین در آلمان و چکسلاواکی و رومانی ۱۹۸۹-۱۹۹۱، انقلاب نارنجی اوکراین ۲۰۰۴-۲۰۰۵، انقلاب بهار عربی تونس و مصر ۲۰۱۱، انقلاب مهسا ایران ۲۰۲۲-۲۰۲۳، هیچ یک از این انقلاب ها همانند یکدیگر نبوده اند. هر کدام از این انقلابها گاه با خشونت و جنگ، گاه بدون خشونت، گاه بشکل پارتیزانی، گاه به شکل جنبش توده ای، گاه دارای زمان کوتاه، گاه زمان بلند، گاه نیمه کودتایی، گاه کارگری دهقانی، گاه دانشجوئی و شهری، گاه با رهبری حزبی، گاه با رهبری جبهه ای، گاه با رهبری خودجوش میدانی، گاه با حساسیت عاطفی و دینی، گاه با خردمندی پررنگ، گاه با هیجان و ایدئولوژی، گاه با حس ضداستعماری، گاه با غرور و برتری طبقاتی، گاه با تمایل به آزادی، گاه برای بردگی روانی، گاه برای اهداف موهوم و ارتجاعی و گاه برای عوامل دیگر بوده اند.
انقلاب فرانسه با حمله به زندان باستیل در ۱۷۸۹ آغاز شد، در ۱۷۹۳ لوئی شانزدهم اعدام شد و با به قدرت رسیدن ناپلئون بناپارت در سال ۱۷۹۹ تحولات انقلابی ادامه یافت. انقلاب آمریکا از ۱۷۷۵ آغاز شد و تا پذیرش اصول کنفدراسیون در ۱۷۸۱ توسط همه ایالت ها، پایان یافت. انقلاب کشورهای اروپای شرقی که با بحران درونی شوروی و فروریزی دیوار برلین رخ داد سه سال طول کشید. انقلاب مشروطه ایران از ۱۲۸۳ خورشیدی آغاز گشت تا مرداد ۱۲۸۵ به سرانجام رسید. انقلاب ۵۷ در ایران از دیماه ۱۳۵۶ تا بهمن ۱۳۵۷ ادامه یافت.

هر انقلاب یک رویداد ویژه تاریخی است که فقط به اعتبار تحلیل مشخص قابل درک است. مطالعه تطبیقی انقلاب ها فقط برای درک انقلاب جاری است. الگوسازی از یک انقلاب بطور مسلم به شکست می انجامد زیرا تاریخ و جامعه شناسی و روانشناسی و انسانشناسی و فلسفه، از هر انقلاب یک شخصیت ویژه بیرون می آورند. انقلاب مشروطه به هیچوجه مانند انقلاب اسلامی ۵۷ نبود و این انقلاب کنونی مهسا بهیچوجه مانند دو انقلاب پیشین نمی باشد. انقلاب از خشم و اعتراض آغاز می شود و مطابق شرایط اجتماعی و فرهنگی و رویدادهای گوناگون و نیز دینامیسم جنبش و تناسب قوا، شکل های آن تنظیم می گردد. یک انقلاب با ویژگی های ملی و جهانی و نیز نوع سیاست حاکمان و سازمانیافتگی و عنصر آگاهی، مراحل افت و خیز خود را پدید می آورد. پویایی انقلاب، با کاهش و افزایش در بکارگیری انرژی های زمانی، تناقض ندارد. در ایران، ما باید از تضادهای ساختاری و میزان آگاهی و اراده تاریخی بازیگران اجتماعی تحلیل نموده و درک کنیم که چرا جنبش مهسا پایدار است. اگر مفهوم انقلاب را یک روند در نظر بگیریم، اگر این روند را در رابطه با تناقض یک ساختار ببینیم، اگر هدف انقلاب را تغییر و دگرگونی ارزیابی کنیم، اگر افت و خیزهای میانی روند انقلاب را به داوری قطعی دچار نکنیم، بطور مسلم ما با یک انقلاب مواجه هستیم که می تواند به پیروزی و واژگونی قدرت سیاسی برسد و یا با سرکوب گسترده به شکست کشیده شود. البته جامعه در روند یک انقلاب سیاسی و فرهنگی و تاریخی قرار دارد و معیارها و ارزش های آن نیز در حال تغییر هستند.

شعارها و هدف انقلاب کنونی
شعارها چکیده جنبش و انقلاب هستند. نیازهای جامعه، روحیه اجتماع، طبیعت بازیگران و یا منافع گروهبندی های اجتماعی در شعارها منعکس می شوند. بررسی شعارها ماهیت انقلاب را روشن می سازد. نکته های برجسته در شعارهای انقلاب ایران کدامند؟ در جامعه بسته و اسیر شده، استبداد حاکم فضای دیالوگ را می بندد و مردمان را به اطاعت فرامی خواند. ولی پویایی جامعه و کیفیت آگاهی شهروندی، مردم آگاه را وارد مبارزه و گفتگو و همبستگی میان خود می کشاند. رژیم مستبد برای ادامه دیکتاتوری دینی می کوشد تا شور و امید مردم را ناتوان سازد و مردم از سر ناامیدی وضع موجود را بپذیرند. حکومت در عمل می بیند که مردم آگاه به شکل های تازه مبارزه ادامه داده، تاکتیک های تازه به کار گرفته و امید و خوشبینی نیرومندی در فعالیت مبارزاتی خود نشان می دهند. در انقلاب مهسا شعارهای مبارزان و بازیگران مایوس کننده نیستند و از یک روحیه تلاشگر حکایت می کنند. بازیگران در هر شعاری یک ایده فلسفی، یک نقد اجتماعی، یک پیام سیاسی و یک آرزو انسانی گنجانده اند. در این شعارها، درخواست رفرم و اصلاحات نیست بلکه در آنها خواست یک تغییر بزرگ سیاسی و فرهنگی و تمدنی نهفته است. شعارها خواهان سقوط رژیم هستند و در ضمن بردباری جامعه را نشان می دهند و سختی راه را گوشزد می کنند. در این شعارها صدای وحدت ملت را می شنوید، چهره یک قدرت سیاسی لائیک و دمکراتیک را برای آینده می بینید و اراده ای برای بیرون رفتن از اسلام را حس می کنید. هویت این انقلاب در شعار اصلی «زن زندگی آزادی» بازتاب پیدا می کند و در این شعار ما نقش راهبری زنان و اراده ای خوشبینانه برای آینده ای روشن را حس می کنیم.

هدف این انقلاب چیست؟ بجاست تا به محتوای شعارها و هدف سیاسی جنبش توجه کنیم. در راهپیمایی های گوناگون شعارهایی چون «ما اومدیم دوباره، خیزش ادامه داره»، «مرگ بر خامنه‌ای»، «مرگ بر دیکتاتور» نشانه ادامه کاری و سیاسی بودن انقلاب زن زندگی آزادی است. یک انقلاب در روند خود با حالت های مختلف بوده و از مراحل ویژه می گذرد. سرعت انقلاب به دلایل گوناگون اجتماعی و روانی و سیاسی کم و بیش می گردد. این شعارها از ادامه کاری انقلاب می گویند و به رژیم یادآوری می کنند «خامنه‌ای بی‌ریشه، خیزش تموم نمیشه». این شعار به جامعه می گوید که رژیم خامنه ای بی ریشه است و تمام پایگاه اجتماعی خود را از دست داده است و افزون بر آن می افزاید خیزش تمام نمی شود زیرا شدت فقر و تحقیر و نیز گسست ذهنی از این رژیم یک واقعیت اجتماعی است. شعار «فقر فساد گرونی میریم تا سرنگونی» خواهان عدالت اجتماعی با براندازی حکومت است، شعار «حکومت عمامه وقتش دیگه تمامه» خواهان حکومت لائیک است، شعار «ما ملت کبیریم ایرانو پس می گیریم» بیان وحدت ملت برای بیرون راندن استعمارگران اسلامی است، شعار«امسال سال خونه سیدعلی سرنگونه» خواهان نابودی ولایت فقیه است، شعار «مرگ برخامنه ای لعنت بر خمینی» بیانگر باطل بودن کل نظام از لحظه انقلاب ۵۷ تا امروز است، شعار «مرگ بر سپاهی-بسیجی» خواهان دستگیری و دادگاهی کردن نظامیان و غیرنظامیان سرکوبگر و فاسد می باشد. افزون بر آن شعار «می‌جنگیم، می‌میریم/ایران را پس می‌گیریم» بیانگر اراده برای پیکار پیگیر و فداکاری است تا ایران از سلطه اشغالگران اسلامی و دشمنان مردم و طبیعت رهایی یابد.
در ایران بیعدالتی و ستم حکومتی بیداد می کند و منشا این آسیب ها در ساختار سیاسی ستمگرانه آدمکش و مدل چپاولی اقتصاد موجود است. در میان شعارها، «سفره ما خالیه خامنه‌ای جانیه»، «مرگ بر حکومت بچه‌کش»، «جمهوری اسلامی نمی‌خوایم، نمی‌خوایم»، «مرگ بر جمهوری اعدامی» از جمله دیگر شعارها در راهپیمایی ها بوده است. شعار دیگر «تا آخوند کفن نشود، این وطن وطن نشود» است. این شعار منشا جهل و نادانی را طبقه آخوند و نظام حوزوی و حاکم می داند. افزون برآن گفته شده «توپ تفنگ فشفشه آخوند باید گم بشه». چرا آخوند باید گم بشه و از کجا گم بشود؟ آخوند باید به بیرون از قدرت سیاسی پرتاب شود زیرا آخوند عامل چپاول و ستمگری بوده و انقلاب خواهان سیاست و دولت بدون دین یا حکومت لائیک است. شعار «بیزارم از دین شما / نفرین به آئین شما» بیانگر جدایی برخی از لایه های اجتماعی از اسلام بوده و آنها این دین را بدرستی عامل سقوط جامعه و انحطاط فرهنگ می دانند. بر پایه آمار نهاد گمان فقط ۳۲ درصد جامعه خود را شیعه تعریف می کنند و فقط ۵ درصد شهروندان خود را اهل سنت را می دانند. یک تحول بسیار بزرگ در ذهنیت دینی جامعه رخ داده است. ناباوران و شکاکان و اومانیست ها بخش بزرگی از جامعه مدرن ایران هستند. لایه های اجتماعی بسیاری از شیعه گری بیرون آمده اند و نزد شمار زیادی از ایرانیان، دوری از دین محمد تا حد یک نفرت بزرگ از این دین بروز کرده است. توتالیتاریسم قرآنی با توتالیتاریسم سیاسی در حکومت ایران جمع شده اند. این دین در خدمت حکومت جنایتکار خامنه ای است و پیوسته اجازه داده تا خرافات دینی و شیعه گری ذهن جامعه را فلج نمایند و دینی است که اجازه داده تا استبداد از آن تغذیه کند. روشن است در این جامعه دینداران گوناگون در جامعه اکثریت را تشکیل می دهند و همه شهروندان در فردای سقوط رژیم حق دارند تا از امنیت و آزادی برخوردار باشند. ولی ما در اینجا از یک تحول روانی دینی سخن می گوئیم و برآنیم که جامعه خود را برای یک قدرت سیاسی لائیک آماده می کند.

انقلاب موجهای گوناگون دارد و لایه های اجتماعی گوناگون در آن شرکت می کنند. جوانان و زنان و دانشجویان و دانش آموزان و کارگران و روشنفکران و فعالان سیاسی و فعالان زنان و کنشگران محیط زیست و آموزگاران و بازنشستگان و روحانیون اهل سنت و دیگران، معترض نظام هستند و در پی آزادی و در پی گردهمایی نیروها می باشند. این گروهبندی های اجتماعی متکثر چه می خواهند؟ همه آزادی می خواهند ولی همه به یک اندازه مایه نمی گذارند. لایه هایی هستند که مخالف رژیم هستند ولی تعهد عملی کامل برای تغییر ندارند. جنبش از آنها دعوت می کند تا به میدان بیایند و با حضور خود به انقلاب نیرو بخشند. خواست آزادی شهروندان و آزادی بیان و اندیشه، به ادامه انقلاب و حضور پررنگ و پرشمارتری بستگی دارد. شعار «آزادی اندیشه از پنجره نمیشه» اشاره به این پدیده دارد. مداخله بازیگران یک اصل اجتماعی است. روشن است که همه گروه های اجتماعی خواست آزادی و برابری دارند و می خواهند مطمئن باشند که فردای تغییر قدرت سیاسی، حق آنها محترم شمرده می شود. ولی تغییر اجتماعی هزینه دارد. برای این امر، باید در همگامی با انقلاب و در مبارزه سیاسی و نبرد فکری و نقد نظری حاضر بود و تناسب قوا را تکان داد.

حجاب، ستمگری اسلامی
انقلاب برای آزادی و علیه حجاب شروع شد و هفت ماه پس از آغاز انقلاب در ایران مبارزه علیه حجاب اوج می گیرد. انقلاب با قتل مهسا به حرکت افتاد و خیلی زود کل نظام اسلامی را نشانه گرفت، اما با شعار «زن، زندگی، آزادی» در ایران و دنیا شناخته شد و معروف‌ترین نشانه‌های آن گیسوبران و انداختن روسری به آتش است. خشم علیه حجاب بیان خشم علیه حکومت، علیه تبعیض نسبت به زنان و آزادی آنها، علیه قانون دینی حکومتی و علیه خرافه پرستی اسلامی است. این خشم علیه حوزه و نمایندگان مجلس و شخص خامنه ای است. این خشم برعلیه آیات قرآنی است که حجاب زن را تحمیل کرده و تنبیه زن را به مرد مومن سفارش کرده است. مبارزه علیه حجاب فرعی نیست بلکه یک مبارزه سیاسی مدنی و ضدخرافه است، این مبارزه علیه حجاب با مبارزه علیه کل جمهوری اسلامی و دین گره خورده است. حکم قرآن نفی زن بعنوان یک انسان و نفی آزادی و زندگی زن است. حکومت می گوید حجاب اجباری اسلامی، قانون کشور است ولی دختران حجاب خود را در آتش می افکنند و می رقصند و شعار ضدحکومتی می دهند و میخواهند مانند دختران آزاد جهان باشند. در این گردهمایی های حجاب سوزان شعارهایی چون «زن، زندگی، آزادی»، نشان می دهد که یک مبارزه همگانی سیاسی علیه رژیم اسلامی در جریان است و مبارزه علیه حجاب جایگاه ویژه ای دارد.
جنگ مخملی و مدنی و سیاسی علیه حجاب تجلی خشم و کینه علیه استبداد سیاسی دینی موجود است. برای لشگر اسلامگرایان دفاع از حجاب «امر ایدئولوژیک حیثیتی» است. از بین رفتن حجاب در جامعه، یک «فاجعه» برای دنیای آخوندیسم است. حاکمیت اسلامی و نهادهای حوزوی، در برابر مقاومت مدنی زنان و ابتکارهای آنان، در درماندگی قرار دارند. عقب نشینی تاکتیکی، پروپاگاند برای حجاب در رسانه ها و منبرها، تبلیغ حجاب در قرآن حجازی، اجرای سرکوب علیه دختران و زنان بی حجاب، حمله شیمیایی به دختران، جنبه های گوناگون سیاست رژیم برای متوقف نمودن جنبش ضدحجاب است. اما شمار دختران بی حجاب رو به افزایش است. در برخی نقاط شهری تهران دختران بی حجاب ۳۰ تا ۷۰ درصد دختران در خیابان ها و کافه ها و رستوران ها را تشکیل می دهند. واکنش رژیم چیست؟ رژیم تهدید می کند، خانواده ها را زیر فشار قرار می دهد، خامنه ای از حرام دینی و حرام سیاسی می گوید، در متروها عوامل حکومتی مستقر می سازد تا هشدار «لسانی» بدهند، جریمه سنگین علیه «بدحجابی» اعلام می کند، افزایش شهریه برای دختران بی حجاب مطرح می کند، آتش به اختیارهای آدمکش خود را آماده می کند و اخطار می دهد، نصب دوربین در خیابان ها برای شناسائی چهره ها را اعلام می کند، این اقدام ها نمونه هایی از سیاست سرکوب رژیم است.
در ایران مقاومت مدنی زنان بزرگ است. این مقاومت در حال شکستن نرم ها و هنجارهای رسمی دینی و سیاسی موجود هست. این پدیده از نظر جامعه شناسی رویداد بزرگی در جامعه سنتی و دینی بشمار می آید. ساختار قضایی و دینی و سیاسی ایران متکی بر ایدئولوژی اسلامی و استبداد سیاسی و عادتهای سنتی است. این ساختار ایدئولوژیکی از ابتدا در جهت یکسان سازی جامعه و تحمیل نرم های قرآنی فاشیستی بوده است. همه به الله تعظیم کنند، محمد را آخرین رسول بدانند، علی را ولی الله بدانند، قرآن را مقدس و ابدی بدانند، آخوندهای مجتهد را اولامر بدانند، قوانین جمهوری اسلامی را واجب و مقدس بدانند، زنان را طبقه پست و حاشیه ای بدانند، چادر سیاه بر سر زنها بگذارند، همه درس ها را دینی کنند، دانشگاه و مدرسه را اسلامیزه کنند، نام کودکان را اسلامی نمایند، تقویم رسمی کشور را شیعه کنند، نام خیابان ها و میدان ها را اسلامی کنند، رسانه ها را دینی کنند، ذهن و ناخودآگاه کودکان و دانش آموزان را اسلامیزه نمایند، اتوبوس و مترو را دینی کنند، میلیون انسان را هر سال اربعینی و مشهدی و کربلایی و حاجی کنند، همه را با نام حسین به گریه بکشانند، برای همه گور ها روضه بخوانند، به همه زنان بگویند تو فاطمه باش و تابع مرد مومن باش. اسلامی کردن انسان ها همان مدل هیتلری و استالینی و پول پوتی است که با دین اسلامی و آیات قرآنی مایه می گیرد.
این سیاست دینی در ایران آسیب های سنگینی بوجود آورد و ایرانیان را در ازخودبیگانگی عمیقی فرو برد. آگاهی های تازه در نقد دین و قرآن توسط روشنفکران ناباور و برنامه های رسانه های آزاد و نیز شبکه های دیجیتالی، فساد و جنایت های حکومتی و آخوندی و سرانجام، انقلاب مهسا، فصل تازه ای در کشور بوجود آورد. در روند انقلاب و با ژرف تر شدن انقلاب، جنبش زنان، موج ضد حجاب و روح مدرنیته فزاینده در جامعه در برابر این اسلامیزاسیون فاشیستی مقاومت کرده و تمام قواعد و نرم های اقتدارگرایانه رایج را می شکند. در چنین هنگامه ای زنان مدرن از پایین فشاری بیسابقه علیه نظام دینی و توتالیتاریستی بوجود آورده اند و قدرت سیاسی را به تنگنا کشانده اند. این زورآزمایی تا کجا ادامه می یابد؟ بنظر می رسد که برندگان نهایی این پیکار، زنان ایران هستند.
جامعه وارد یک برش فرهنگی و تاریخی شده است. پارادایم های جامعه تکان خورده اند. حقوق فردی و آزادی زن در اولویت قرار گرفته است. ترس زنان عقب نشینی کرده است، هر مبارزه بی حجابی علیه دستگاه سرکوب و حوزه آخوندی به یک تجربه جالب و شوق برانگیز تبدیل می گردد، مردان از بی حسی نسبت به سرنوشت زنان بیرون می آیند، جهان شیفته مبارزه زنان ایران شده است.
بنابراین روند انقلاب هم قدرت سیاسی را هدف گرفته و هم مناسبات اجتماعی و قواعد و نرم های جامعه را از پائین مورد انتقاد و تعرض و پس زدن قرارداده است. انقلاب علیه قدرت سیاسی است و همچنین در اعماق جامعه پیشروی می کند. به بیان دیگر ارزش های رسمی جامعه، رفتارهای تکراری آدمیان، سلیقه های اعضای جامعه و نرم های اخلاقی و رایج، متزلزل و مسخره می شوند. حجاب بمثابه جلوه ای از اسلام و سنت و حکم سیاسی و قانون حکومتی، شکست خورده و همچون یک پدیده ننگین به آتش افکنده می شود. آخوند می گوید حجاب سنگر اسلام است، نواندیش دینی می گوید حجاب قرآنی بیان پاکدامنی است، فرهنگ مردسالار می گوید حجاب اخلاق جامعه است و دختران مدرن می گویند حجاب سمبول ستمگری است.

دوره های انقلاب
جامعه از آغاز انقلاب مهسا چند مرحله مهم را پیموده است. درک این دوره ها، شناخت پویایی جامعه و تنگناهای تازه حکومتی را آسان تر می کند. روند انقلاب با پدیده های ناهمگون و با شتاب های زمانی متفاوت همراه است.
مرحله یکم: این انقلاب از ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ (۲۵۸۱) با گردهمایی اعتراضی در برابر بیمارستان محل مرگ مهسا امینی در تهران شروع شد. صبح روز ۲۶ شهریور پیکر مهسا در گورستان «آیچی» سقز به خاک سپرده شد و از آن پس نام مهسا اسم رمز انقلاب ایران شد. سپس جنبش از سقز و به همهٔ ۳۱ استان کشور گسترش یافت. بسرعت جنبش انقلابی ملی و سراسری گشت و بیش از ۱۰۰ شهر ایران فراگرفت. بدنبال سالیان دراز از ستم اسلامی و خرافه پراکنی و تهمت به شخصیت انسانی و تبعیض های گوناگون، اکثریت ایرانیان علیه رژیم موضع گرفتند و جوانان دختر و پسر و مردمان مبارز به میدان مبارزه آمدند. زنان آگاه علیه حجاب و ستم پلیسی و سیاسی و دینی با شهامتی بزرگ به خیابانها آمدند و گفتند زن زندگی آزادی. این شعار از کردستان آمد و تمام ایران آنرا به شعار خود تبدیل ساخت. همه ملت ایران آرزوهای خود را در این شعار یافتند. این روند تازه به یک روح فزاینده وحدت بخشنده ملی تبدیل شد. تردیدها و تفرقه افکنی های ناشی از رژیم به حاشیه رفت و همبستگی علیه حکومت شکل گرفت. انقلاب مهسا منجر به تحکیم ملی ایرانیان شد. مژگان افتخاری، مادر مهسا امینی، با انتشار تصویری از دخترش، او را «دختر ایران» نامید و بر این پایه سروده شد: نازم به سرزلف توی ای دختر ایران، کز پرده برون رفت و بهم ریخت جهانی.
بیدرنگ ایرانیان جهان به حرکت درآمدند. پشتیبانی از این انقلاب، تظاهرکنندگان در خارج از کشور نیز در بیش از ۱۵۰ شهر در سراسر جهان گردهمایی ‌های اعتراضی برگزار کردند. واکنش ایرانیان خارج یک حمایت ساده از انقلاب نبود بلکه جنبش های اعتراضی ایرانیان در کشورهای جهان به بخش جدایی ناپذیر از انقلاب ایران تبدیل شد. نخستین ویدیوها از سقز نشان می‌داد مردم این شهر بعد از مراسم خاکسپاری مقابل فرمانداری تجمع کرده‌اند و عده‌ای بر اثر تیراندازی مجروح شده‌اند. در روز سوم، گردهمایی اعتراضی از صبح در دانشگاه تهران آغاز شد و تا شب در نقاط مختلف و مهم شهر ادامه پیدا کرد. در همین زمان، حرکت اعتراضی در رشت، اصفهان، سنندج و مشهد و برخی شهرهای دیگر نیز شکل گرفت. در این مرحله از شهریور ۲۵۸۱ جنبش ویژگی سیاسی و انقلابی را نشان داد و جغرافیای بزرگی از ایران را به میدان فعالیت انقلابی کشاند. این جنبش طرفدار اصلاحات نبود و از همان ابتدا خواهان سرنگونی قدرت سیاسی دینی شد.

مرحله دوم: در آغاز سومین هفته، اعتراضات زودتر، گسترده‌تر و با جمعیت بیشتری به ویژه در تهران و شهرهای بزرگ شروع شد و جنبش انقلابی در بیش از ۱۰۰ شهر جاری شد. در مرحله دوم، مبارزه دانشجویان سراسری شد و دختران بیشماری در بسیاری از مدرسه ها و محله ها حجاب از سر برداشتند و آنرا سوزاندند. با این جنبش انقلابی، همه ایران واکنش فعال و متحدانه نشان داد و جهان بیش از پیش با آن همسو شد. در این مرحله رژیم به دستگیری وسیع فعالان انقلاب و دانشجویان و دانش آموزان و آموزگاران و وکیلان و روزنامه نگاران دست زد تا توان جنبش را از بین ببرد و اعدام ها را در دستور کار خود قرار داد تا جامعه را بترساند. به دنبال سفارش علی خامنه ای، محسن اژه ای رئیس قوه قضائیه گفت: «برای عناصر و مسببان اصلی اغتشاشات اخیر، هیچ جای ارفاق وجود ندارد.» یک مقام بلند پایه حکومت تهدید کرد که برای براندازی رژیم جمهوری اسلامی «باید از دریای خون گذشت.». در دی ماه ۲۵۸۱ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ضمن سپاس از وزیر نظام قضایی، خواهان تداوم جدی تر اعدام بازداشت شدگان با جرم «محارب و مفسد» شد. در این مرحله کشتار در خیابان با گلوله ساچمه ای، ربودن کودکان و نوجوانان و تجاوز جنسی، شلاق زدن آموزگاران، ربودن جسد قربانیان و نابینا کردن سیستماتیک معترضان گسترش یافت. بر اساس گزارش نیویورک تایمز در ۲ آذر ۲۵۸۱ دست کم ۵۸۰ نفر چشم یا چشم های خود را از دست دادند. حمله سپاه به سنندج و مهاباد، حمله سپاه به زاهدان، حمله به دانشگاه شریف، آتش سوزی زندان اوین، جمعه خونین خاش، حمله موشکی سپاه به اقلیم کردستان، حمله با گازهای شیمیایی به مدرسه دختران از آذر ۲۵۸۱، قطع اینترنت، کارزار دورغ و جعل مداوم، همه و همه جلوه های سیاست جنایتکارانه رژیم شیعه را در این مرحله به نمایش می گذارد.
علیرغم تمام جنایت های حکومتی در این دوران شکل های تازه مبارزه پدیدار می شوند. مبارزه خیابانی به اوج می رسد ولی در برابر خشونت فاشیستی رژیم، جنبش انقلابی تجربه های تازه ای می آزماید. شکل های دیگر مانند گردهمایی برای خاکسپاری و بر سر مزار، اعتصاب مغازه داران و برخی بازارها، اعتصاب کارگری، اعتراض دانشجویان و دانش آموزان، تظاهرات بازنشستگان، اعتصاب کامیون داران، عمامه پرانی، شعارنویسی ها، بانگ های اعتراضی شبانه، اعتراض های هنری و ورزشی، سوزاندن مجسمه ها و بنر ها و عکس های خمینی و خامنه ای و قاسم سلیمانی، حمله به برخی از مرکز بسیج و برخی حوزه ها و آتش زدن آنها، و غیره، تنوع مبارزاتی را شکل می دهند. در همین مرحله در خارج مبارزه ایرانیان به اوج رسید. گردهمایی های اتاوا در ۳۰ مهرماه ۲۵۸۱، برلین در ۲۷ مهر ۲۵۸۱، و نیز در ملبورن، هلند، پاریس، خیره کننده و بیسابقه بود. در راهپیمایی برلین بیش از هشتاد هزار نفر شرکت می کنند. این مبارزات و تظاهرات پیاپی در شهرهای مهم جهان بر فضای کشورهای دمکراتیک و نیز سیاسیون این کشورها تاثیر گذاشته و منجر به تغییرهایی در سیاست دیپلوماتیک می گردد. پارلمان اروپا جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران را محکوم کرده و سپاه را تروریست اعلام می کند. تلاش های تازه ای در اپوزیسیون خارج از کشور آغاز می شود و برخی شخصیت ها و سازمانها به همکاری روی می آورند. با وجود تلاشهای اپوزیسیون خارج و با توجه به استبداد در داخل، جنبش انقلابی بدون رهبری باقی می ماند.

مرحله سوم: در آستانه سال نو ۲۵۸۲، ایرانیان با شور بسیار به استقبال شب چهارشنبه سوری رفتند. با وجود ادامه اعتصاب ها و اعتراض ها، رژیم کاهش تظاهرات در خیابان ها را دلیل بر خاموشی همگانی می دانست. ولی علیرغم این تبلیغات، حکومت در کابوس و نگرانی بود. متخصصان حکومتی گفتند خیابان آرام شد ولی در واقع آنها به گفته خود باور نداشتند و نگران خیزش خیابان بودند. آتش شب چهارشنبه سوری خشم ایران را به نمایش گذاشت. اوج گیری حملات شیمیایی برای ضربه زدن به دختران مدرسه توسط بیت خامنه ای و دستگاه سرکوب یکبار دیگر نشان داد که خامنه ای برای حفظ قدرت و ایجاد وحشت حاضر است مانند هیتلر با گازهای سمی شیمیایی مردم ایران را بکشد. این جنایت یکبار دیگر خشم جامعه را به اوج رساند و اعتراض جهانی را بوجود آورد. در بحبوحه این جنایت سازمانیافته حکومتی، ایرانیان به استقبال چهارشنبه سوری و نوروز رفتند و کوتاه نیامدند.
همزمان با تاریک شدن هوا و آغاز آیین‌های چهارشنبه‌سوری، گزارش های متعددی از شهرهای ایران از جمله مناطق مختلف تهران، سنندج، گرگان، رشت، بانه، سقز، مشهد، زنجان و کامیاران مخابره شد که از حضور زنان و مردانی که با ترقه و نارنجک صوتی به استقبال چهارشنبه‌سوری رفتند حکایت دارد و همزمان با آن، تجمع‌های خیابانی همسو با فراخوان ۳ روزه معترضان در برخی نقاط پایتخت و شهرهای متعدد تشکیل شد. در گرگان جمع بزرگی در خیابان شعار «امسال سال خونه، سیدعلی سرنگونه» سر دادند و در رشت «آزادی، آزادی، آزادی» را فریاد زدند.
روند انقلاب در دوره سوم، شهرهای زیادی را به خیزش سوق داد. ویدیوهای منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی و رسانه های خارج نشان می‌دهند که در شهر تهران در مناطق گوناگونی مانند شهرک اکباتان، خیابان ستارخان، تهرانپارس، سعادت‌آباد، نظام‌آباد، هفت‌حوض، نازی‌آباد، گیشا و منطقه مرزداران، شهرک باقری، شمیران تجریش، مناطق گلشهر و گوهردشت و مهرشهر کرج، شهرهای خراسان مانند مشهد، در کردستان مانند سنندج و بانه و سقز و کامیاران و بوکان و اشنویه، در آذربایجان غربی مانند مهاباد و نیز سایر شهرها مانند ملایر و قزوین و گرگان و رشت و زنجان و اهواز و اراک و بندرعباس و شیراز و زاهدان و غیره، شامگاه دوشنبه ۲۲ و سه شنبه ۲۳ اسفند ۲۵۸۲ صحنه اعتراض های فراوان خیابانی بودند. بیش از ۶۰ شهر در مبارزه شرکت کردند. با توجه به موضع اقلیمی هر یک، آنها جغرافیای ملی را نشان می دهند. بار دیگر ما شاهد اتحاد ملی و جشن ملی بودیم. در طول چند روز این شهرها نشان دادند که آنتاگونیسم بخش عمده جامعه و حکومت دینی شیعه بسیار فعال است. در همین دوره ما شاهد گسترش مقاومت مدنی زنان علیه حجاب است. شمار زنان که در برابر احکام و تهدیدهای حکومتی مقاومت کرده و در خیابان و محله های همگانی حجاب از سر برمیدارند. جامعه از زمان انقلاب اسلامی تا ابتدای سال ۲۵۸۲ خورشیدی چنین شجاعت و مقاومتی را شاهد نبوده است. زنان که حجاب از سر برمیدارند از گروهای سنی مختلف هستند و افزون برآن، آنها همراه همسران و خانواده خود هستند. بسیاری از خانواده مخالف حجاب اجباری هستند و پشتیبان فرزندان خود می باشند. بهرحال مقاومت ضد حجاب شکل تازه ای از انقلاب مهساست.
برخی سیاسیون و روشنفکران، چند ماه پیش از نوروز ۲۵۸۲ اعلام کرده بودند که جنبش در حال عقب نشینی قطعی است و باید از ایست جنبش سخن گفت. ولی روح عصیان زده جامعه و بیعدالتی و دروغ حکومتیان به هیچ پروپاگاندی اجازه پایداری و پیروزی نداد. انقلاب مهسا جشن چهارشنبه سوری را به یک سکوی پرتاب دیگری تبدیل نمود و به پیامبران یاس و افسردگی نشان داد که بطور مسلم اشتباه می کنند. ذهنیت پوزیتیویستی که ژرفای تناقض های ساختار و ژرفای بیزاری اکثریت جامعه نسبت به رژیم اسلامی را نمی داند، با هر کاهش موقت و ظاهری اعتراض ها، پایان جنبش را می بیند. این دیدگاه سطحی روندهای ژرف در روند انقلاب را نمی بیند و در واقع عمق آنتاگونیسم میان بالائی ها و پائینی را درک نمی کند و چه بسا برای اسلام قابلیت جذابی سراغ دارد که بخش مهمی از جامعه را در شیفتگی و وابستگی به رژیم نگه دارد.

رنگارنگی شیوه و روح انقلاب
انقلاب ها همیشه با صحنه ها و حالت های گوناگون خود را نشان می دهند. انقلاب یک پدیده اجتماعی و فرهنگی و انسانی است و از هیچ استانداردی پیروی نمی کند. تمام صحنه ها را از ابتدا انقلاب مهسا بیاد آورید و همه ابتکارهای مبارزاتی سیاسی و صنفی و سندیکایی و اجتماعی و هنری (رقص، موسیقی، ترانه، سرود، کاریکاتور، طرح و نقاشی) را در نظر داشته باشیم.
در مرحله سوم ما شاهد پیگیری اعتراضی معترضان بلوچ هستیم. هر آدینه توده انبوه از معترضان در زاهدان وارد میدان و خیابان شده و علیه استبداد خامنه ای شعار دادند. مولوی عبدالحمید رهبر دینی اهل سنت برای بیست چهارمین بار به حکومت خامنه ای اعتراض کرده و در دفاع از معترضان در کل ایران، در زاهدان روز جمعه، ۲۶ اسفند اعلام نمود که نگاه دینی حاکمان منجر به بحران و مدیریت بد جامعه شده است. او بدین ترتیب دولت دینی را مورد انتقاد قرار داد. این رهبر دینی تمام تناقض جامعه را در خود دارد. او در بخش دینی خطبه خود همان کهنه فکری دینی و تبعیت از قرآن را می گوید و در بخش سیاسی خطابیه به حکومت خامنه ای نقد سیاسی وارد کرده و خود را همسو با جامعه نشان می دهد. این رهبر دینی اهل سنت در نقد نظام سیاسی بطرز شفاف از خواستهای دمکراتیک ایرانیان حمایت می کند. او در نطق ۴ فروردین ۲۵۸۲ در خطبه اول از ضرورت اطاعت از الله و ایدئولوژی قرآنی گفت. در بخش دوم از ظلم حکومت و تبیعض علیه زنان انتقاد کرد. در واقع او در بخش اول سخن اش در دفاع از اسلام با رژیم خامنه ای هم جبهه است ولی در بخش دوم، او می گوید موافق حکومت دینی نیست و حکومت موجود را ستمگر می داند. البته این رهبر مذهبی در جمعه ۱۸ فروردین ۲۵۸۲ از حجاب اسلامی و رعایت آن نیز صحبت می کند. پسندیده است که ایشان این سخن نادرست و زشت را در فضای عمومی نگوید. ایشان اگر واقعن به حکومت عرفی و غیر دینی اعتقاد دارد باید از پراکندن احکام قرآنی در اجتماع و فضای عمومی اجتناب کند.
مولوی عبدالحمید در زمان تصرف طالبان در افغانستان، از طالبان پشتیبانی نمود، امری که اعتراض بسیاری از ایرانیان را برانگیخت. خوشبختانه این شخصیت دینی در مقابله با جمهوری اسلامی و کشتار مردم زاهدان و نیز در اعتراض به خشونت و شکنجه توسط رژیم در ایران، در کنار مردم ایستاد. او در خطبه نماز جمعه ها، در انتقاد به حکومت خامنه ای، محتوای سخنرانی خود را دمکراتیک نگهداشت. در پی هر نماز جمعه هزاران نفر بلوچ به خیابانها آمده و علیه خامنه ای و رژیم سرکوبگر شعار دادند. البته در میان راهپیمایی های زاهدان کسانی هستند که شعار مذهبی می دهند و رفتار خرافی نامناسب و ناخوانا با کل انقلاب مهسا دارند. ولی بیشتر شعارها، ضد دیکتاتوری مانند «مرگ بر خامنه ای»، «خامنه ای حیا کن مملکتو رها کن»، «آزادی های مذهبی سیاسی بیان و قلم حق مسلم ماست» و غیره بوده است. مقاومت مردم بلوچ علیه حکومت ولایت فقیه، حمایت و تحسین همه ایران را با خود دارد. در این انقلاب کردستان موتور خیزش را روشن کرد، تهران انرژی فراوانی به انقلاب داد و بلوچستان پیگیری انقلاب را تضمین کرده است. در دوره نوروزی ۲۵۸۲ کوره انقلاب در بسیاری از مناطق ایران مانند تهران و کردستان و شیراز و از جمله در بلوچستان روشن گشت.
انقلاب مهسا از همان ابتدا دارای یک خلاقیت بزرگ بوده و پیوسته تاکتیک های مبارزاتی و شیوه های عملی خود را تغییر داده است. روش اعتراض خیابانی یکی از روش های مهم انقلاب بوده ولی با توجه به سرکوب متمرکز حکومتی، انقلاب به صورت دیگر ادامه یافته است. در این انقلاب شعارهای سیاسی و اقتصادی و صنفی و زیست محیطی درهم آمیخته و یک فضای سیاسی ضدحکومتی را داغ نگه داشته است. گردهمایی های گسترده بر سر مزارها و تبدیل آنها به اقدام جمعی ضدحکومتی در سقز و دیواندره و سنندج و دهگلان و تبریز و کامیاران و رشت و مهاباد و ایذه و تهران، گردهمایی مردم در مقابل زندان ها، تجمع مادران دادخواه، هفت سین های اعتراضی، شعارهای شبانه، شعار نویسی ها، به آتش کشیدن عکس های سردار قاسمی و خامنه ای، اعتصاب کارگران و بازنشستگان و آموزگاران، گردهمایی در برابر نهادهای دولتی، چهارشنبه سوری های سیاسی، جشن های سیزده بدر، جشن های خیابانی تحویل سال نو، ابتکارهای هنرمندانه گروهی و فردی، و دیگر اقدام ها جلوه های گوناگون این انقلاب رنگارنگ است.
افزون برآن انتشار بیانیه اعتراضی خانه فرهنگیان ایران به مخفی سازی حکومت در مورد توافق با عربستان، بیانیه فرهنگیان استانهای اردبیل، زنجان، کرمانشاه، ملایر، همدان، خراسان شمالی، بانه، و غیره در رابطه با طرح رتبه بندی شغلی و حقوق و مزایا و حقوق بازنشستگی و پرونده سازی و دستگیری معلمان، بیانیه دانشجویان تربیت مدرس، بیانیه های کارگری و بیانیه کارگران شرکت واحد، شکل دیگری از اعتراض ضدحکومتی است. «بیانیه حمایتی از منشور مطالبات حداقلی تشکل‌های صنفی و مدنی ایران» در ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ توسط بیست نهاد صنفی و مدنی در ایران منتشرشد و در هماهنگی با جنبش مهساست. «منشور مطالبات پیشرو زنان ایران» در ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ – ۹ مارس ۲۰۲۳ منتشر گشت. این منشور سیاسی که توسط شماری از فعالان مدنی و کارگری و مدافعان حقوق زن امضا شده و در ایران انتشار یافته در همسوئی کامل با انقلاب است.
بیانیه ۲۵ اسفند ۲۵۸۱ و اقدام سندیکای کارگران شرکت واحد در اعتراض به دستگیری اعضای سندیکای کارگری و معلم ها و شعارهایی مانند «کارگر زندانی آزاد باید گردد»، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، «چاره کارگران و زحمتکشان وحدت و تشکیلات است»، و نیز اعتراض کارگران هفت تپه به حداقل دستمزد در ۹ فروردین ۲۵۸۲ در محوطه صنعتی و شعارهای آنان مانند: «کارگر ایرانی اتحاد اتحاد»، «کارگر می میرد ذلت نمیپذیرد»، «مرگ بر ستمگر درود بر کارگر»، بیانگر همسوئی مبارزه کارگری با انقلاب مهساست. در تمام دوران انقلاب مهسا ما شاهد اعتصاب کارگران نفت و پیروشیمی و صنعت حمل و نقل بوده ایم و با وجود دشمنی جاسوسان و خرابکاران حکومتی، فعالان سندیکایی و کارگری به مبارزه خود ادامه می دهند.

جامعه ایران با تنوع جامعه شناختی و فرهنگی و تاریخی خود یک آزمایشگاه بزرگ است که بشریت به آن نگاه می کند. بازیگران این انقلاب در خیابان و کارخانه و اداره و مزار و مترو و پیاده رو و روستا و شهر و مدرسه و دانشگاه، همه جا هستند. تمام حرکت ها و فعالیت ها در تنوع خود رژیم خامنه ای را در محاصره قرار داده اند و تمام ممنوعیت ها را می شکنند. جامعه بسته و متعصب و مقدس نما، زیر فشار نوآوری مبارزاتی و ابتکارهای جوانان و دختران، رسوا شده و عقب نشینی می کند. جوانان میدان های مادی و روانی را تصرف می کنند. غول حکومت اسلامی در قدرت ایستاده است ولی تردید و هراس و تفرقه سراپای هیکل این غول را فراگرفته است. این غول شلاق میزند، می ترساند، دروغ می گوید، توطئه می کند، ولی جامعه در بخش مدرن و سنتی خود، با زن و مرد، در شرایط فقدان یک رهبری هماهنگ شده، با جسارت مبارزه می کند و ابتکار می زند. جامعه می توانست در ترس فرو رود و فلج شود، ولی جامعه فعال و پر کار باقی ماند. روح جامعه نسبت به این نظام دینی سرکش شده است. روح ایرانی آئین مهر و پیام زرتشت و منش کورش و پیکار رستم فرخزاد و اراده رستم و آرش و گرایش مدرن و دمکراتیک انقلاب مشروطه و خرد مدرنیته از یکسو و از سوی دیگر بیزاری از زشتی و استبداد و اسلام، در روان جامعه جاری گشته است.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه

جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید.

سفر پرماجرای شاهزاده به اسرائیل / علیرضا نوری زاده

شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربه‌ای تازه بازمی‌گردد و مردم اسرائیل به‌ویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۳۰

شاهزاده رضا پهلوی و گیلا گاملی‌ال در یک جلسه در تل آویو، با خبرنگاران صحبت می‌کنند – ۱۹ آوریل ۲۰۲۳ – AFP

سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل مثل بسیاری از کارهای او در هفت ماه گذشته با انتقاد اغلب مخالفان بالقوه و بالفعل هرگونه نقشی از او در پهن‌دشت اپوزیسیون روبه‌رو شد.

من به محض آنکه از سفر شاهزاده باخبر شدم، آرزو داشتم حالا که او به بیت‌المقدس می‌رود که خاستگاه پیامبران است، و دیوار ندبه و کلیسای قیامت و مسجدالاقصی، (نمادهای مهم سه دین ابراهیمی)، در برابرش قرار دارند، از هر سه مکان بازدید کند و با این کار یک میلیارد و نیم مسلمان (که هیچ ربط و پیوندی با رژیم جهل و جور و فساد ندارند) و میلیون‌ها مسیحی و یهودی و بخش از ملت باورمند خود را شادمان کنند.

البته اگر این‌ کار را هم نمی‌کردند، پیامی، توییتی برای محمود عباس، رئیس دولت خودمختار فلسطین، می‌فرستادند. دوستی از آمریکا به من گفت فردای روزی که در «پنجره‌ای رو به خانه پدری» این موضوع را مطرح کردی، هما سرشار، همکار دور و دیر و از اهالی دلسوخته قلم که خود از یهودیان ایرانی است، همین سخنان را به نحوی دلنشین مطرح کرد. (هما، دکتر کامران بروخیم، و دکتر گوئل کهن و… فراتر از مذهبشان آزاده‌اند و عاشق ایران. یکایکشان را دنبال کرده‌ام؛ جز دلشورگی برای خانه پدری و نفرت از رژیم جهل و جور و فساد ندیده‌ام)

اگر نتانیاهو دست از تعصب بردارد و اراضی اشغالی سال ۱۹۶۷ را به صاحبانش بازگرداند، دولت مشروع خودمختار فلسطین امروز متحدی به‌مراتب صادق‌تر از بعضی اعراب پیدا خواهد کرد. امروز فلسطینی‌ها بیش از دیگران از شعارهای توخالی ولی فقیه و قدس‌قدس کردن پوشالی‌شان بیزارند. عشق یک‌شبه انقلاب فلسطین به سید روح‌الله کشمیری یک‌شبه هم به تب نشست. بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ به سه روز پس از به تخت نشستن خمینی. این حکایت را پیش از این در اطلاعات و کیهان و روزگار نو به مناسبت‌های خاصی، فشرده و مفصل نوشته‌ام؛ چون دیدار نخست را خود شاهد بودم.

عرفات در راس هیئتی ۸۰ نفره از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دموکراتیک و اسلامی‌های فلسطین و ام‌علی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر می ‌کرد الان در خیابان‌های تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه درست شده است.

همراهان عرفات را همان شب اول در مدرسه علوی ولو کردند. خورشت قیمه برپا بود و هم‌زمان با اطعام همراهان ابوعمار، در اتاق مدیر مدرسه که بزرگ‌تر از باقی اتاق‌ها بود، سفره‌ای انداختند و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تامل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جده بود و در عین حال کار مترجمی بین «آقا» و عرفات را بر عهده داشت، گرد سفره در چرخش بود.

رسول صدرعاملی، نوجوانی که برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زنده‌یاد فرهاد خان مسعودی (که هرگز لطف و محبت او را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم و وقتی دیدم علی‌رغم آنکه از متولدان روزنامه‌‌نگاری در صفحات شایعات داغ داغ، سرد سرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم، چون از پاریس در کنار استاد منصور تاراجی در هواپیمای سیدروح‌الله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگ‌تر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه «آقا» گرم گرفته بود و آن شب نیز همراه با پسر حاج عراقی که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به دست بچه‌های فرقان اما خیلی‌ها بر این باور بودند که محرک کس دیگری بوده است؛ احتمالا بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی) و سید حسین پروانه‌وار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه می‌پرید. گاهی شکار لبخند می‌کرد و زمانی روی دست‌های چربی که لقمه می‌چید زوم می‌کرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود، عکس‌هایی از همه ما ثبت کرد.

عرفات یک بند حرف می‌زد. مثل بچه‌ها ذوق‌زده شده بود. عصر که از فرودگاه می‌آمد، به قطب‌زاده گفت همیشه فانتوم‌های اسرائیلی برای بمباران ما می ‌آمدند، اما امروز فانتوم‌های ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من غیرقابل تصور بود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار قدس و نماز در مسجدالاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.

ملک فیصل نیز چنین آ‌رزویی داشت اما به دست امیری از نوادگان برادری ناتنی که دل در گرو دخترکی از بنی‌یعقوب داشت، هم گرفتار وسوسه‌های معشوق اهل کنشت بود و هم سرسپرده به شیخکی وهابی که فیصل را به دلیل برپایی تلویزیون در کشور و افتتاح سینما و استقبال از جورج پمپیدو و بانو به اتفاق ملکه ترک‌نژادش (مادر سعود الفیصل، وزیر خارجه دیرسال فقید و برادرانش ترکی و عبدالله و خالد و…) تکفیر کرده بود، به قتل رسید.

خمینی نیز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چریک سرشناس فلسطینی بر شانه‌هایش بوسه می‌زد و سید ثوار [انقلابی] خطابش می‌کرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روح‌الله خیلی زود به عرق نشست. مصطفی چمران به خمینی خبر داد دفتر نمایندگی عرفات در اهواز کانون فساد است و ابوجعفر، نماینده او مشغول تحریک عرب‌های خوزستانی است و کلمه انفصال (جدایی‌) را در سرشان فرو کرده است. چند هفته بعد، ‌دریادار دکتر مدنی (هنوز هم باور نمی‌کنم که دیگر بین ما نیست) ابوجعفر و تنی دیگر را بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادی‌بخش فلسطین را بست، بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جورج حبش) وابسته بودند دستگیر کرد و نرم‌نرمک شکاف و جدایی‌ها آشکار شد.

هانی حسن که به سفارت به تهران آمده بود، رفت و جای خود را به سرگرد ابوایمن داد که بعدها سفیر فلسطین در افغانستان شد. او نیز کوتاه زمانی بعد جای خود را به صلاح الزواوی داد که خیلی زود به کبوتر حرم تبدیل شد و بیش از ربع قرن در تهران مداحی ولی‌فقیه کرد تا مرد.

روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائیل در خیابان کاخ را برای سفارت فلسطین درنظر گرفته‌ایم و آن را به شما می‌دهیم. اما این وعده نیز هرگز عملی نشد و ابتدا به بهانه نیاز ساختمان به تعمیر، سفارت فلسطین را کمی پایین‌تر در خیابان کاخ در خانه‌ای مجلل و البته مصادره‌ای بر پا داشتند و بعد هم اصلا به روی مبارک نیاوردند که قرار بود سفارت فلسطین در دفتر حافظت منافع اسرائیل در نزدیکی میدان کاخ را به برادران فلسطینی واگذارند.

عرفات، نخستین مهمان انقلابی خمینی، چون برای خود حق و حقوقی قائل بود و به علت آنکه شماری از مخالفان رژیم شاه را در اردوگاه‌های خود در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وامدار خود می ‌دانست، انتظار داشت سید روح‌‌الله درهای خزائن معموره محمدرضا شاه را به رویش بگشاید. البته چنین نشد و از آنجا که عرفات بیش از خمینی با کسانی رفاقت داشت که یا مثل قطب‌‌زاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سید روح‌الله سرشان به دار رفت یا چون بنی‌صدر ره تبعید گرفتند یا آنکه چون نواده مکرم ولی فقیه، سید حسین، مغضوب جد کبیر واقع شدند، بنابراین طرح خمینی برای به خدمت درآوردن انقلاب فلسطین با شکست روبرو شد.

با شروع جنگ ایران و عراق و موضع‌گیری عرفات به نفع صدام حسین به‌ویژه پس از آنکه در پایان دومین سال جنگ نیروهای ایرانی ارتش عراق را از خرمشهر بیرون راندند و خمینی ماموریت میانجیگری هیئت رهبران کشورهای عضو کنفرانس سران اسلامی را که عرفات نیز جزو آن بود، نپذیرفت، عرفات رسما به عنوان عنصری سازشکار و خائن نه‌فقط هدف حملات گسترده ارگان‌های تبلیغاتی نظام قرار گرفت بلکه هدف توطئه‌های گسترده گاه برای قتلش و گاه از هم پاشیدن سازمان آزادی‌بخش هم واقع شد.

در این مورد رژیم دست در دست رژیم سوریه قرار داده بود که برای نابودی عرفات از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌‌کرد. می‌توان گفت انقلاب ایران با از دست دادن عرفات و انقلاب فلسطین عملا همدلی و همبستگی گروه‌های انقلابی چپ و ملی در منطقه را از دست داد و تنها مزدبگیرانی از طایفه احمد جبریل، رئیس جبهه خلق برای آزادی فلسطین (فرماندهی عمومی) و بعدها حماس و جهاد اسلامی و الصابرین به دیگر نوکران فلسطینی و لبنانی سوریه از نوع خالد فاهوم (رئیس سابق پارلمان فلسطین) و عاصم قانصوه، رهبر حزب بعث لبنان، پیوستند که تا پایان عمر نماز مزدوری رو به قبله تهران و دمشق می‌گزاردند؛ البته بعد از نوش جان کردن یک بطر عرق ابی‌سعدی لبنان با فول و تبوله.

دفتر نهضت‌های آزادی‌بخش

در سال اول انقلاب، دفتر نهضت‌های آزادی‌بخش و انقلابی برای هماهنگی با جنبش‌های اسلامی و انقلابی در منطقه و جهان برپا شد. نخست در وزارت امور خارجه و به ریاست سودابه سدیفی، همسر سابق غضنفرپور، از مترجمان خمینی در پاریس و بعدها یار بنی‌صدر و نماینده مجلس اول پا گرفت اما چندی بعد به سپاه منتقل شد و ریاست آن را مهدی هاشمی، برادر داماد منتظری برعهده گرفت (همان مهدی هاشمی که بعد از مغضوب شدن، پرونده دست داشتنش در قتل مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی و شیخ قنبرعلی و… قبل از انقلاب به جریان افتاد و از جمله بابت همین قتل‌ها قصاص شد).

این دفتر در اولین سالروز انقلاب در تهران، نخستین نشست بین‌‌المللی جنبش‌های انقلابی و سازمان‌های آزادی‌بخش را با حضور ۲۷ سازمان و گروهک به اصطلاح انقلابی و آزادی‌بخش برپا کرد. در این نشست، خلیل الوزیر (ابوجهاد) که بعدها به دست کماندوهای اسرائیلی در تونس به قتل رسید، ریاست هیئت سازمان آزادی‌بخش فلسطین را به عهده داشت و در روز اول نشست به ریاست کنفرانس انتخاب شد، اما به محض آنکه عده‌ای نقاب بر چهره و چفیه بر سر و روی را مشاهده کرد که در برابرشان تابلوهایی از این قبیل سازمان انقلاب اسلامی در جزیره‌العرب، حزب‌الله حجاز، حزب‌الله کویت، جنبش خلق برای رهایی مسقط و عمان، جنبش جهاد در مصر و… قرار داشت، ضمن اعتراض به میزبانان ایرانی گفت که یا این افراد چهره نشان می‌‌دهند و خود را معرفی می‌‌کنند یا او در کنفرانس حاضر نخواهد شد.

واکنش ابوجهاد طبیعی بود؛ در واقع کشورهایی که این گروهک‌ها درصدد براندازی رژیم‌هایش بودند، مهم‌ترین حامیان فلسطین و سال‌ها تامین‌کننده بودجه سازمان آزادی‌بخش فلسطین بودند. مهدی هاشمی و تنی چند از سران سپاه از جمله عباس زمانی (ابوشریف) برای اینکه کنفرانس به هم نخورد، تعدادی از شرکت‌کنندگان سر و رو پوشانده را از جلسه بیرون بردند و چندی بعد ارتباط گروه‌های ریشه‌‌داری مثل سازمان آزادی‌بخش فلسطین و جبهه مورو فیلیپین و فطانی تایلند و اسلامی‌های مصر با دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش سپاه عملا قطع شد و دفتر فقط با گروه‌های مخالف صدام حسین و گروهک‌های چندنفره‌ای سرو کار داشت که قصدشان براندازی سعودی‌ها و کویتی‌‌ها و مصری‌ها و تونسی‌ها بود.

در کنار این تحولات، دیدار دیگری هم به بی‌اعتباری خمینی نزد احزاب و گروه‌های اسلامی سنی به ویژه جنبش اخوان‌المسلمین در جهان عرب منجر شد. در طول جنبش «زن، زندگی، آزادی»، رسانه‌های فلسطینی در همدلی با زنان و جوانان ایرانی سنگ‌تمام گذاشتند. دوستان فلسطینی‌ام مرتب پیگیر رویدادهای ایران بودند؛ همان‌طور که عرفات بعد از بریدن از خمینی، رابطه خود را با دوستان ایرانی‌اش حفظ کرد و بارها دلبستگی خود با دکتر شاپور بختیار در پی دیدارشان در تونس را یادآور می‌شد. افسوس که بختیار ذبح اسلامی شد و عرفات ذبح شیمیایی. دیدار آن دو در تونس را ابومازن از نزدیک دنبال می‌کرد. او در ارتباط با ایران، رفاقتش با دوستان ایرانی‌اش را که همه ضد خمینی و خامنه‌ای بودند، حفظ کرد.

با چنین تفاصیلی، فکرش را بکنید اگر شاهزاده می‌توانست سری به مسجدالاقصی بزند و روز بعد در رام‌الله با ابومازن (محمود عباس) دیدار کند. من در باب زمینه‌ این دیدار با دوستان فلسطینی بسیار گفته بودم؛ حتی پیش از سفر.

درباره این سفر لازم است اضافه کنم که یهودیان ایرانی مقیم اسرائیل بی‌نهایت وطن‌پرست، دلبسته و سرسپرده عشق به ایران و سنت‌ها و عادات و یادهای قدیم‌اند. جوان‌هایشان هم قرمه‌سبزی و عیدی و امید و اندی و مهرداد آسمانی و لیلا فروهر و ابی را دوست دارند، شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان را می‌بینند و گاه نزد مادربزرگ و پدربزرگ به‌تفنن فارسی هم می‌آموزند. استقبال آن‌ها از شاهزاده بی‌مانند بود.

امیدوارم اگر سفر دیگری پیش آمد، فرزند پادشاهی که می‌کوشید صلح را در منطقه خاورمیانه جا بیندازد و از فردای جنگ ۱۹۶۷، اسرائیل را به تخلیه کردن اراضی اشغالی ساحل غربی رود اردن دعوت می‌کرد، با نگاه یک دولتمرد آگاه، اگر دستی به لطف به اسرائیل داد، دستی دیگر به مهر به ملت فلسطین دهد که ایران و فرهنگ ایرانی را اجر می‌نهد.

اکثر مردم فلسطین دیرگاهی است که حساب خود را از حماس و جهاد و عاصفه و… که مزدوران روح‌الله و سیدعلی بوده‌اند و هستند، جدا کرده‌اند. محمود عباس هم مثل آحاد ملت ایران در آرزوی روزی است که ایران سرفراز و به عنوان نماد صلح و پیشرفت در منطقه با نظامی سکولار و دموکرات و یار خاطر ملل منطقه باشد، نه مصدر ترور و آشوب و اغتشاش.

شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربه‌ای تازه بازمی‌گردد و مردم اسرائیل به‌ویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.