ماجرای دیدارفائزه هاشمی با فریباکمال آبادی زندانی بهائی به مرخصی آمده، و انتشارعکس این دیدار بازتاب گسترده در صفوف رژیم و رسانه های آن داشته است و موجب خشم و برانگیختگی بسیاری از سران و مراجع .اگر در نظربگیریم که تصورریشه دار و رسوب کرده سردمداران نظام نسبت به بهائیت ترکیبی از نفرت مذهبی و سیاسی عمیق است، که بر طبق آن نه فقط بهائیت به عنوان آنین و مذهب برسمیت شناخته نمی شود و نجس دانسته می شود که باید با آن ها معاشرتی نداشت و درصورت ناچاری بلافاصله خود را تطهیرکرد، آن گاه اهمیت شنیدن صدای شکستن این تابو بیشتر روشن می شود.
برطبق این باور همه بهائیان به عنوان یک فرقه ضاله و وابسته به اسرائیل و انگلیس و و دیگرقدرت های بزرگ هستند که بالقوه جاسوس انگاشته می شوند و سوای داوری مذهبی از این جنبه هم جمهوری اسلامی همواره خود را موظف می داند بهر شکل که شده آن ها را ایزوله نگهداشته و تحت کنترل و فشارسیستماتیک قراردهد. اگر نگرانی از فشارهای جهانی نبود، ابعادفشارها و خشونت سبعانه رژیم بسیار بیش از این بود. بی تردید شکستن تابوی سکوت و یا عدم معاشرت در سطح جامعه از مدتها پیش شروع شده است و اساسا اکثرافرادجامعه- مگرقشرهای هنوزمتعصب مذهبی- به خودی خود و بیرون از فضا و اقدامات حاکمان، حساسیت ویژه ای به آن ها نداشته و اصولا اگر مردم بحال خود وانهاده شوند، وجه همزیستی و تحمل همدیگر فارغ از عقیده و مذهب و مرام، امری طبیعی است، و تبدیل شدن این تفاوت ها و تمایز ها به نقار و نفرت پراکنی و جنگ و خونریزی امری غیرطبیعی و بیمارگونه است. اما آن چه که اکنون جلب توجه می کند، دو مشخصه تازه در شکستن شدن این تابواست:
نخست آنکه، این کار در میان صفوف طبقه سیاسی حاکم صورت می گیرد و بهمین دلیل هم چون افکندن بنزین به دعواهای درونی حاکمیت آن را شعله ورساخته و با پژواک بزرگی همراه شده است که خود در انداختن نورافکن به چهره رژیمی با ماهیت تبعیض آفرین و درجه بندی شهروندان و نیز شکستن بقایای این تابو در سطح جامعه کارسازاست. این تیری است که رهاشده حتی ابرازبرائت هاشمی از خطای دخترش که قبل از همه زیرفشارحامیانش، روحانی و غیرروحانی، صورت گرفت نمی تواند از تیزی و برندگی آن بکاهد. حتی اگر فائزه هم بقول رفسنجانی بخواهد خطایش را جبران کند، دیگر کسی نیست که نداند کدامیک از این کنش ها از جبن و تزویر است و کدامیک واقعی!
دومین ویژگی این رویداد نقش زندان در جوش دادن گسست هاست. زندان قاعدتا جائی است که طبقه های حاکم و دولت ها برای ایجادجامعه انضباطی و سربفرمان، و تأدیب متمردینبخاطرتخطی از نرمهای موردنظرخود از آن بهره می گیرد و این بهره گرفتن از زندان در جمهوری اسلامی که اساسا برای تأدیب به کاربردوسائل سخت افزازی متوسل می شود،ابعادگسترده ای دارد. اما درعین حال جائی است برای بهم رسیدن و تعامل و آشنائی و نزدیک شدن گرایش هائی که رژیم در بیرون از زندان با برافراشتن دیواره هائی چون مذهب و فرهنگ و تبلیغات و سرکوب و ایجادترس، آنها را دور از هم و بیگانه ساخته است. از جمله جوش خوردن و پیوندبین معلمان و کارگران نیز بخشا از طریق زندان صورت گرفته است. دردمشترک و مقاومت مشترک و دشمن مشترک، موانع ودیوارهای مصنوعی را که مانع پیوندجنبش ها و پیشروان و فعالان است بتدریج ذوب کرده و کلنگ بردیوارهای فرقه گرائی می کوبد.
بهرحال رژیمی که زندان بجای آن که وسیله تأدیب و تمکین از نرمهای اجتماعی طبقه حاکمه و در خدمت ایجاجامعه انضباطی باشد، به جائی برای تقویت نافرمانی و رفع گسست ها تبدیل شود، آن رژیم با چالش بزرگی بنام ریزش اقتدار و بی اثرشدن ابزارهای تنبیهی مواجه است. هم چنان که رژیمی که تابوشکنی به درون صفوفش تسری پیداکند، با معضل کندشدن یکی دیگر از ابزارهایکنترل یعنی تابوسازی مواجه است. چنین روندی بخشی از یک روندبزرگترشکستن یک به یک و گام به گام اقتداررژیم است که جریان دارد. به عنوان یک نمونه دیگر، شکستن اقتدارانحصاررسانه ای است که رژیم بخوبی آن را در چندماه اخیر لمس کرده و بحران مخاطب صدا و سیما، و فراخوان خامنه ای برای حضورفعال در جبهه رسانه های مجازی واکنشی است به افول این بازوی مهم اقتداررژیم!
همزمان با بحران برزیل و خلع رئیس جمهور از قدرت برای به محاکمه کشاندن وی، بر شدت بحران و فعالیت مخالفان در ونزوئلا هم که اکثریت مجلس را نیز در اختیاردارند افزوده و آن ها را تشویق به برداشتن خیزبلندی برای برکناری رئیس جمهور-مادورو، سلف هوگوچاوز- کرده است. رئیس جمهور نیز متقابلا با تمدیدحالت فوق العاده و برگزاری مانورنظامی با آن چه که تؤطئه و کودتا خوانده، و با تهدید به مصادره و سرکوب و زندان و و… به مقابله با آن پرداخته است*.
ونزوئلا با بحران های متعدد و حادی که اهم آن ها بحران اقتصادی با تورم سه رقمی، سقوط قیمت نفت به عنوان منبع اصلی درآمددولتی متکی به رانت نفتی، خشکسالی شدید و بی سابقه ای که سالهاست ادامه دارد و بحران سیاسی ناشی از حاکمیت دوگانه در کشور، و به آن ها باید افزود فشارهای دولت آمریکا را، مواجه است که در شرایط و افق کنونی راه خروجی هم برای آن دیده نمی شود. کشور عملا در حالت فوق العاده و امروز به فردا اداره می شود. جیره بندی، قطع مداوم برق خانه ها و کارخانه ها و کاهش ساعات کارمدارس و ادارات و کارخانه ها و…کشاکش های خیابانی بین رقبا …. همه دست به دست هم داده و کشوری را که دارای بزرگترین ذخائرنفتی جهان است بهم ریخته است. نارضایتی ها و بهم ریختگی ها به چنان حدی رسیده است که برخی ناظران و دولت ها، سرنوشتی چون رئیس جمهوربرزیل را هم برای او ییش بینی می کنند. فارغ از این که پی آمدنهائی این وضعیت چه باشد، نگاهی به این بحران ها از آرژانتین و برزیل و حالا ونزوئلا و البته کشورهائی مثل بولیوی و … گرچه با شتاب کمتری در همین مسیربحران زا قرار دارند؛ ضرورت نقدریشه ای از این نوع باصطلاح گذاربه سوسیالیسم و توهمات و اغواگری هائی که این نوع دولت ها به عنوان مدلی برای نیل به سوسیالیسم و رهائی از سیطره سرمایه داری برانگیختند و یا بعضا برمی انگیزند را، مطرح می سازد. این کار برای اجتناب از بیراهه روی ها و شفاف تر کردن مسیرکلی حرکت به سمت سوسیالیسم و رهائی با توجه به تجربه نزدیک به دودهه را پیش از پیش ضروری می سازد.
نباید فراموش کنیم که چاوز و جانشین او و برخی نظریه پردازان چپ مثل مایکل لبویتز از این مدل حرکت هم چون سوسیالیسم قرن بیست و یکم یاد و آن را تئوریزه می کردند، و بطورکلی دلبستگی بخش مهمی از چپ به این مدل ها پنهان نیست. دلبستگی به مدلی از گذار با ترکیب اهرم فشار از بالا و پائین، از بالا بهمراه نوعی دولت اجتماعی و متکی به حمایت اجتماعی از پائین. به گمان من دوران تجربه و جاذبه این نوع خرده پارادایم دولت های سوار برجنبش های اجتماعی که نمونه آن را به نحو خودویژه ای در یونان هم دیدیم و یا تاحدی در مشی حزب پودموس در اسپانیا شاهدش هستیم، به پایان خود رسیده است. واقعیت آن است که در جهان گلوبالیزه شده توسط سرمایه جهانی، دولت ها سوای رنگ و بوی محلی و برخی خودمختاری ها در حوزه های محدود، و علیرغم تناقضات و کشمکش ها، در کل و در کارکردهای عمومی بخشی از تقسیم کار و اجزاءماشین«دولت جهانی» سرمایه داری جهان گستر محسوب می شوند که توسط قوی ترین و اصلی ترین حلقات هژمونیک زنجیره جهانی سرمایه داری و اهرم های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی تحت کنترل آن ها، در قیاس حتی فاقدقدرت مانور و خودمختاری و توان سمت گیری دولت های موسوم به گذار در عصردولت- ملت ها بوده و در صورت هر نوع تخطی توسط مکانیزم های گوناگون جهانی تنبیه شده و سرجایشان نشانده می شوند [ تنبیه جمهوری اسلامی برسر برجام به عنوان یک دولت یاغی تنها یک نمونه از آن بود. روسیه نیز با همه اقتدارش بخاطرهمین نوع یاغی گری در اوکراین و… تنبیه شده و تاوان سنگینی می پردازد]. باین ترتیب سکانداری دولت توسط مدعیان چپ و یا حامیان جنبش های اجتماعی و ضدسرمایه داری، فرجامی جز کنارآمدن با سرمایه داری و تبدیل شدن به کارگزارآن و یا در صورت امتناع غرق شدن در انبوه بحران های غیرقابل کنترل و اعبتار از دست داده راهی ندارند. وضعیت کنونی ونزوئلا نمونه ای از شق اخیراست. در همین ونزوئلا پس از گذشتن ۱۶سال از تجربه این نوع خرده پارادایم معطوف به سوسیالیسم دولتی، و با عنوان پرطمطراق سوسیالیسم قرن بیست ویکم، شاهدیم که مادورو برای بزرگترین شرکت موادغذائی که خصوصی است- و مشابه آن ها فراوانند- خط و نشان می کشد که اگر بقدرکافی تولیدنکنند و یا تعطیل کنند دولت آن ها را مصادره خواهد کرد. این نوع تهدید به مصادره کردن، حتی اگر عملی شود، کاری که در طی ۱۶ سال و در اوج قدرت صورت نگرفته است، و صرفنظر از این که تا چه حد مورداستقبال کارگران باشد یا نه؛ معلوم هم نیست که با تنگناهای موجود پس از مصادره توسط دولت چه گونه خواهد توانست به کارادامه دهد و از پس چالش ها و بحران های موجود برآید و رضایت کارگران را جلب کند. این نوع واکنش به بحران، جز کوبیدن بر طبل دولتی کردن و رانده شدن بیش از پیش به مسیرهمان سوسیالیسم دولتی تجربه شده و شکست خورده نیست. نتنجه این گونه سمت گیری و حرکت به سوسیالیسم نیز نهایتا جز قرارگرفتن در مقابل نارضایتی های عمومی و تشدیدسرکوب، آشفته کردن صفوف جنبش و به بورژوازی امکان نفس تازه کردن و سر بلند کردن و خلاصه تقویت صفوف نیروهای ارتجاعی حاصلی ندارد. هم اکنون دولت آمریکا روزشماری می کند و بی تردید با انواع مداخلات آشکار و پنهان، که دولت ونزوئلا زیرفشاربحران کاملا فرسوده شده و راه برای نیروهای همسو با سرمایه جهانی گشوده شود.
جنبش ها و فعالین و جریان های چپ اگر در مسیرپیشروی خود مجهز به آگاهی منفی از آن چه که نباید انجام داد و تکرارکرد، آگاهی منفی که از دل تجربه بیرون آمده و بر وجه منفی دیالتیک تمرکزدارد، باشند؛ در واقع گامی بزرگ برای پیشروی به سوی رهائی برداشته اند. بر این اساس آن ها قاعدتا باید با استنادبه تجربه های صورت گرفته از سودای تصرف و سکانداری ماشین دولتی، یعنی از توسل به سازوکارهای سرمایه داری برای نیل به هدف رهائی- اگر که مدعی آنند- اجتناب ورزند. عدم تکرارتجربه های منفی و بهره گیری از آگاهی منفی- آن چه که نباید بشود- اولین و اساسی ترین گام برای جلوتررفتن است. در این صورت بهتر می توان به دست آوردهای مثبت و ساختن شالوده های جوامع سوسیالیستی خدمت کرد. آن ها نباید در تباهی های بی پایان نظام سرمایه داری مشارکت کنند و مسئولیت رتق و فتق آن را به عهده بگیرند و باین ترتیب هم اعتبارخود و چپ را به بادهند و هم مجال و فرصتی برای سرمایه داری جهت نفس کشیدن و خروج از بحران فراهم آورند. این آن چیزی است که متأسفانه در آمریکای لاتین و نه برای باراول، درحال اتفاق افتادن است و درسی است که فرجام”پاره الگو” یا خرده پارادایم گذاربه سوسیالیسم متکی به دولت و سوار بر موج جنبش های اجتماعی، و مشخصا تجربه های برزیل و ونزوئلا و تاحدی آرژاتتین و…. به ما می آموزد. توپ را باید به زمین خودبورژوازی انداخت و به جای ورود به سازوکار و زمین بازی آن و پاسخ گوشدن در برابرمصائبی که نظام سرمایه داری می آفریند، علیه اش به پاخاست!
*- رئیس جمهوری تهدید کرد که کارخانه های تعطیل را مصادره می کند
نمیتوان علیه «دشمن» تبلیغات کرد و همزمان از آن توقع تسهیلات مالی و اداری داشت.
بعد از امضای توافق جامع اتمی (برجام) پیشبرد گام به گام «مناسبات کاری» تهران– واشنگتن، و پرهیز از تحریکات رسانهای و میدانی میتوانست نه تنها مبادلات تجاری بر پایه دلار و برخورداری ایران از منابع پولی آمریکا را مقدور سازد، که همچنین پرداخت ۲ میلیارد دلار غرامت به قربانیان تروریسم از کیسه ایران را مانع شود.
انجام مبادلات دلاری میتوانست هراس بانکهای بزرگ را از داخل شدن در مبادلات پولی با افراد حقیقی و حقوقی ایرانی رفع و تدریجا به عادیسازی فضای تجارت خارجی ایران بیانجامد. معاف شدن از پرداختن غرامت به قربانیان تروریسم نیز ارزشی معادل دو میلیارد دلار پول نقد داشت.
بی اعتنا نسبت به بار منفی دشمنیِ کور با آمریکا، علی خامنهای، نظامیان و اصولگرایان حکومت اسلامی تهران، در هر فرصت ممکن ساختار سیاسی، نمادهای ملی، دولت و قانونگذاران آن کشور را مورد حمله قرار دادند.
منع واردات اتومبیلهای آمریکایی به ایران تازهترین اقدام خصمانه تهران است که در رابطه با واشنگتن اخیرا در پیش گرفته شد.
ابراز تنفر و ادامهی دشمنی رهبر جمهوری اسلامی نسبت به آمریکا در حالی صورت میگیرد که نمایندگان دولت او به منظور طرح درخواستهای مالی راهی کشور «دشمن» میشوند- چنانکه جواد ظریف برای گفتگو پیرامون ضبط دو میلیارد دلار داراییهای ایران به منظور پرداخت غرامت به قربانیان تروریسم به نیویورک رفت و همزمان، ولیالله سیف رییس بانک مرکزی جمهوری اسلامی نیز برای در خواست انجام معاملات دلاری به دیدن جک لو وزیر خزانهداری آمریکا شتافت.
رییس جمهوری کنونی آمریکا نیز طی هفت سال گذشته علاوه بر نامهنگاریهای آشتیجویانه به رهبر جمهوری اسلامی، بیش از هر رییس دولت سلف خود برای سوق دادن حکومت مذهبی تهران به سمت و سوی جامعه جهانی گام برداشته است . بعلاوه، دولت اوباما به منظور گسستن زنجیر تحریمها از پیکر اقتصاد ایران، با وجود مقاومتهای کنگره، با دولت تهران همراهی سازندهای داشته است.
اما، در نتیجه ادامه رفتارهای خصومتآمیز تهران و سماجت نسبت به مسدود نگاهداشتن مسیر عادیسازی گام به گام مناسبات با آمریکا، طی چند ماه اخیر واشنگتن نیز از مبادرت به هر اقدام تازه جهت کمک به ایران پرهیز کرده است.
کارتونهای احمد بارکی زاده
تائید رسمی مصوبه قانونی ۲۰ دسامبر سال ۲۰۱۵ کنگره در مورد محدودیت سفر بدون ویزا به آمریکا و همچنین خودداری از صدور دستور لازم برای مجاز ساختن مبادلات بر پایه دلار برای ایران، دو نمونهای است که در صورت حفظ مناسبات کاری دو کشور و خودداری تهران از ادامه تحریکات ضد آمریکایی، میتوانست شکل متفاوتی داشته باشد.
نمیتوان از یک سو دولتی را «خبیثه»، «شیطانی» و «دشمن» خواند و از سوی دیگر انتظار برخوردار شدن از ظرفیتها و تسهیلات مالی و اداری آن را داشت.
مصالح ملی و مناسبات با آمریکا
مفهوم سیاست خارجی اتخاذ راهکارهایی است در رابطه با کشورها، نهادهای بینالمللی و منطقهای، به منظور دفاع از منافع ملی و همچنین تامین حداکثری هدفهایی که در رابطه با مناسبات برونمرزی تعیین شدهاند.
برای هر کشور متعارفی (غیر انقلابی و عموما انتخابی) مناسبات برونمرزی فراحزبی، و در مقایسه با تفاوتهای جناحی دارای اولویت است.
به این دلیل، چارچوب سیاست خارجی کشورهای متعارف، معمولا متاثر از مولفههای ثابت مانند جغرافیا، فرهنگ، زبان و همچنین ملاحظات امنیت و منافع ملی است و با آمدن و رفتن دولتهای مختلف، تغییرات در آن بیشتر رفتاری است تا ساختاری.
در مناسبات خارجی علاوه بر عوامل ثابت، پارهای متغیرها- مانند سیاست خارجی کشورهای دیگر- میتوانند روند مناسبات برونمرزی یک کشور را تحت تاثیر قرار داده و آن را به واکنش وا دارند چنان که، بعد از اشغال شبه جزیره کریمه توسط ارتش روسیه، آن کشور تحت تحریم قرار گرفت و روابط خارجی مسکو با آمریکا و جامعه اروپا تغییر کرد.
نمونه شناخته شده دیگر، واکنش جیمز مونرو رییس جمهوری وقت آمریکا به توسعهطلبی استعماری اروپا در قاره آمریکا (شمالی و جنوبی) است که «دکترین مونرو» نام گرفت و مناسبات آمریکا با کشورهای اروپایی را متحول ساخت.
سیاست خارجی از با اهمیت ترین ابزارهای دفاع از منافع و حریم ملی یک کشور و اهرم افزایش اعتبار بینالمللی و قدرت رقابت (اقتصادی، مالی، فرهنگی، ورزشی..) در جامعه جهانی است.
تعیین اولویتها و هدفهای سیاست خارجی نیز با در نظر گرفتن همین مولفهها صورت میگیرد، چنان که «جمهوری سوسیالیستی خلق چین» طی سه دهه گذشته، مناسبات خود با آمریکا را بر پایه پرهیز از تنش و توسعه تجارت خارجی قرار داده است.
در نقطه مقابل چین، (و کشورهای دیگری مانند ویتنام و کوبا که همچنان خود را سوسیالیستی و متعهد معرفی میکنند) جمهوری اسلامی قرار دارد که بی اعتنا نسبت به تغییرات سی سال اخیر جامعه جهانی، شکل گرفتن نظم نو، توسعه دهکده جهانی، قدرت گرفتن موسسات و بنگاههای فراملیتی و توسعه ارتباطات دو جانبه و چند جانبه، و در عمل نادیده انگاشتن کامل منافع و مصالح درازمدت ایران، اولویتهای سیاست خارجی خود را بر پایه ضدیت با آمریکا، ادامه رقابت شیعه-سنی، حمایت از تروریسم، تجهیز گروههای مسلح و استخدام سربازهای اجارهای برای انجام جنگهای نیابتی و نفی موجودیت اسرائیل قرار داده است.
جمهوری اسلامی ۳۷ سال است که بدون تغییر ساختاری در جهانبینی خود (با وجود تغییرات رفتاری محدود و مقطعی بعضی از دولتهای آن) شعارهای مرگ بر آمریکا و ضدیت با «شیطان بزرگ» را سر میدهد در حالی که دنیا طی این زمان تغییرات شگرفی را تجربه کرده است. در این مجموعه حکومتی و ساختار فکری آن، جای تعجب نیست که دبیر سابق شورای امنیت ملی (سعید جلیلی) موضوع پایاننامه دکترای خود را «سیاست خارجی محمد» پیامبر مسلمانان انتخاب کند.
ایران و آمریکایک اختلاف مالی و ملاحظات حقوقی آن
در این میان، به دنبال بر مصوبه اخیر دادگاه عالی آمریکا دایر بر پرداخت غرامت به قربانیان اقدامات تروریستی سال ۱۹۸۳ حزبالله لبنان، که طی آن شماری از شهروندان آمریکایی به قتل رسیدند، جواد ظریف، به جای داخل شدن در گفتگوهای سازنده با همتای خود و یافتن راه حل مشکل، اقدام آمریکا را «راهزنی در روز روشن» خواند و به سازمان ملل شکایت برد.
دولت اوباما هم که میتوانست با اقدام بموقع از حاد شدن موضوع پیشگیری به عمل آورد، در قبال تصمیم دادگاه عالی کشور خود سکوت اختیار کرد، شاید به این دلیل ساده که بار هزینههای ادامه ایستادن در کنار حکومت متخاصم و پرخاشجوی تهران را برای دولت و حزب دمکرات، به ویژه در سال برگزاری انتخابات افزایش ندهد.
موضوع احکام دادگاههای محلی آمریکا و پرداخت غرامت به قربانیان تروریسم طی ۲۰ ساله گذشته بین ایران و آمریکا مطرح بوده ولی تهران هرگز موضوع را جدی تلقی نکرده است. با صدور حکم اخیر دادگاه عالی آمریکا، موضوع اینک فوریت اجرایی یافته است.
بنا بر اصول پایه حقوق بینالملل، کشورها در مقابل احکام دادگاههای محلی کشورهای دیگر از امنیت قضایی برخوردارند و احکام صادره در دادگاههای یک کشور علیه کشور دیگر لازمالاجرا نیست. در این زمینه دعاوی متعددی مطرح شده که یکی از تازهترین نمونهها اعلام حکم سال ۲۰۱۲ دیوان بینالمللی کیفری در مورد دعاوی آلمان و ایتالیا پیرامون پرداخت غرامت ناشی از نقض حقوق بشر توسط حکومت نازیها در فاصله سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ است که دادگاه لاهه با استناد به «مصونیت دولتها در برابر احکام دادگاههای محلی کشور دیگر»، دعاوی ایتالیا را مورد پشتیبانی قرار نداد.
اجرای احکام دادگاههای محلی آمریکا علیه ایران نیز بر همین پایه میتوانست معلق بماند چنانچه از یک سو مناسبات کاری تهران– واشنگتن همراهی و همکاری دولت آمریکا را موجب میشد و از سوی دیگر منابع ۲ میلیارد دلار داراییهای متعلق به ایران در آمریکا شناسایی نمیشد.
حجم احکام صادره در دادگاههای آمریکا علیه ایران به حدود ۵۰ میلیارد دلار میرسد در حالی که عملا در وضعیت موجود پرداخت تا دو میلیارد دلار غرامت از کیسه ایران مقدور است، مگر داراییهای دیگر متعلق به ایران نیز شناسایی و به دادگاههای آمریکایی معرفی شوند.
وجود احکام مالی علیه ایران در دادگاههای آمریکا به صورت بالقوه قادر است مبادلات تجاری آینده بین ایران و آمریکا را نیز با مشکل روبرو سازد، به این ترتیب که اعتبارات گشوده شده به نام ایران در آمریکا قبل از انجام نقل و انتقال با حکم دادگاه ضبط و به عنوان منبع پرداخت غرامت مورد استفاده قرار بگیرد.
دولتهای حکومت اسلامی ایران با ارتکاب دو خطا زمینه پرداخت غرامت دو میلیارد دلاری را عملا فراهم ساختند؛ نخست به جای داخل شدن در گفتگو با دولت وقت آمریکا و یافتن راه حل مشکل در این مورد، سکوت اختیار کردند و بعد با اطلاع از وجود احکام دادگاههای آمریکایی در مورد درخواست غرامت، علاوه بر داراییهای حل و فصل نشده گذشته، بیش از دو میلیارد دلار دیگر نیز در زمان دولت احمدی نژاد اوراق بهادار آمریکایی را اختیار آن کشور باقی گذاشتند.
تنها اقدام متقابل ایران در برابر احکام دادگاههای آمریکایی، صدور احکام ادعایی و تلافیجویانه و بیثمر در دادگاههای داخلی و طلب غرامت از آمریکا معادل مطالبات آنها بود.
احکام دادگاههای ایران به دلیل در اختیار نداشتن هر نوع دارایی متعلق به آمریکا (منهای بنای سفارتخانه آن کشور) نمیتوانند اجرایی شوند مگر با همکاری دولت آمریکا و انجام یک معامله پایاپای، به این ترتیب که هر دولت اجرای احکام دادگاههای داخلی خود را بر عهده گرفته و موضوع را فیصله دهد. (در فاصله سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۵ خزانهداری آمریکا بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار جریمه ارتکاب خلاف علیه بانکهای متعدد وضع کرده و از محل دریافت بخشی از جریمهها دولت میتواند غرامتهای مورد ادعا– از جمله اقدامات تروریستی سال ۱۹۸۳ حزبالله در لبنان را پرداخت کند.)
در این مورد خاص مانع دیگری را کنگره آمریکا ایجاد کرده که با انتساب آن به جمهوری اسلامی، خودداری ایران از قبول و اجرای احکام دادگاههای داخلی آن کشور و پرهیز از پرداخت غرامت با استدلال بر معافیتهای مورد تائید دیوان بینالمللی کیفری دشوارتر میشود. به موجب مصوبه کنگره «کشورها و نهادهای منتسب به تروریسم جهانی از شمول امنیت قضایی کشورها در برابر احکام دادگاههای محلی آمریکا مستثنی میشوند»!
یک واقعیت غیر قابل انکار این است که اقتصاد ایران وابسته به تجارت خارجی و متکی بر مبادله منابع انرژی فسیلی (نفت و گاز) با کالاهای مصرفی است و هزینه بی اعتنایی به این واقعیت، تا پیش از تغییر الگوی تولید و تجارت و زیرساختهای اقتصاد ایران، که شعار بی محتوای «اقتصاد مقاومتی» نوید آن را میدهد، ادامه رکود کنونی و افزایش فقر عمومی است.
واقعیت دیگر این است که بازگشت ایران به جامعه جهانی، افزایش همکاریهای منطقهای و بخصوص عادی شدن تجارت خارجی ایران، بدون عادی شدن مناسبات خصمانه تهران با واشنگتن و دست کم استقرار نوعی مناسبات کاری بین دو کشور امکانپذیر نیست.
با وجود این واقعیتهای روشن و قابل درک، و بی اعتنا نسبت به مصالح و منافع ملی ایران، رهبر جمهوری اسلامی و حلقه تنگ نظامیان و اصولگرایان همچنان بر طبل خصومت با آمریکا میکوبند.
[کیهان لندن شماره ۵۸]
می نویسی:* “بسط مبارزه طبقاتی به حوزه قدرت، یعنی به حلقه مفقوده ای که در نگاه کلاسیک ها موجود بود و چه بسا به تقدیس آن هم چون ابزاری انقلابی و نجات بخش که پرولتاریا باید آن را تصرف و تصاحب کرده و بکارگرفت دخیل بسته بودند”. بنظر می رسد نتوان همه کلاسیگ ها را در این نگاه سهیم دانست، از جمله مارکس که با توجه به تجربه کمون پاریس، به یک تجدید نظر اساسی نسبت به مبارزه طبقاتی پرولتاریا و دولت پرداخت؟.
تقی روزبه:
با تشکر از یادداشتت، مارکس ضمن آنکه نهایتا به پژمردگی و مرگ دولت باورداشت اما همانطور که در انتقاد به برنامه گوتا که چندسال پس از کمون نوشته، به یک دولت کارگری در مرحله گذار به عنوان دیکتاتوری پرولتاریا باورداشت (البته فاکت های دیگری هم وجوددارند). اما دیکتاتوری و دولت چیزی جز انباشت قدرت جداشده و مشرف بر جامعه و توسل به آن برای نیل به اهداف نبود. نظرات انگلس هم پیرامون درکش از مقوله اتوریته و این که اتوریته چپست؟ که بهرحال می دانیم که چقدر با مارکس همدم و همفکر بود گواهی برهمان درک دارد. بنظرمن لنین هم در شرایط روسیه دقیقا و تا آن جائی که ممکن بود بر اساس همین نظرات مارکس پیش رفت (حتی اصل ایده حزبی را از او گرفت، منتها به آن شکل ویژه ای چون انقلابیون حرفه ای و… داد). او بزعم من انصافا بر نظرات مارکس پیرامون دولت نوع کمون و نقدبرنامه گوتا اعتقاد و تأکیدداشت، و مشکل همانطور که در نوشته من هم آمده در همان گزاره های مارکس (کلاسیک ها) ریشه داشت…. اما آن چه که از دل تجربه و عمل آن هم در شرایط روسیه بوجودآمد داستان دیگری است… ضمنا کمون پاریس هم که البته از بحث ما جداست یک فرصت دوماهه بیشتر نداشت تا معلوم شود که جهت گیری واقعی آن به چه سمت خواهد بود و با محدودیت هایش چه خواهد کرد. ضمن آنکه در همین دوماه سوای نقاط قوتی که داشت بامحدودیت هائی چون نمایندگی و قدرت تفویض شده به عده ای محدود و .. .. مواجه بود. کلا همه این نظرها و تجربه ها را بنطرم باید در بسترتاریخی خود هم به لحاظ نقاط قوتشان که جهشی به جلوبودند و هم محدودیت هایشان موردبررسی و نقد قرار داد.
اصغرایزدی:
به راستی من هنوز نمی توانم با قاطعیتی که تو به مارکس باورهائی را درباره دولت و حزب نسبت می دهی، همراه شوم؛ و اینجا منظورم فقط مارکس است و نه دیگران ازجمله انگلس و لنین و… نمی دانم آیا اخیرا تو آثاری از مارکس را بار دیگر، و از منظر گرایش فکری که اکنون به آن باور داری، خوانده ای و نتیجه گیریهای تو از نگاه مارکس به حزب و دولت مبتنی بر یک خوانش جدید است و یا این خوانش همان دریافتهای گذشته و ماسیده بر ذهن ما است؟ این پرسش از آن جهت اهمیت دارد که همه ما نیاز داریم بر پرتو شکست تاریخی “مارکسیسم روسی ” و زایش گفتمان چپ جهانی، که شاید و تا حدودی به توان آنرا همچون دریافت “تغییر جهان بدون کسب قدرت سیاسی” بازنمائی کرد، آثار مارکس را باز خوانی کنیم. برای خود من یک تجربه اخیر آموزنده بوده است: ١- برای پاسخ به این پرسش که آیا در رساله “مانیفست کمونیست ” و آخرین پیشگفتارهای آن بعد از کمون پاریس، آیا مارکس به چیزی(نهادی) به عنوان یک حزب کمونیست، یک حزب مستقل و خاص برای کمونیستها، باور داشته است؟ فقط با تمرکز برای پاسخ به این پرسش، بار دیگر ” مانیفست کمونیست” را خواندم. نتیجهگیری من آن است که نه فقط چنین نظری وجود ندارد، بلکه برای مارکس حزب کارگری همانا جنبش طبقاتی پرولتاریا است. در مانیفست هرکجا از حزب کارگری صحبت به میان می آید، منظور همان جنبش کارگری است و نه نهاد و سازمانی جدا از جنبش طبقاتی پرولتاریا. بنابراین این که می نویسی: “لنین اصل ایده حزبی را از مارکس گرفت” برای من، حداقل و تا آنجا که به رساله “مانیفست کمونیست” مربوط می شود، اثبات شده نیست. شاید مارکس در آثار دیگرش “اصل ایده حزبی” را خاطر نشان کرده و بر ضرورت تشکیل آن تاکید کرده باشد؛ که در آن صورت لازم است منابع آن ذکر شود. ٢- نمی توان به نفی دولت، و از جمله نفی دولت/ملت رسید و درعین حال جایگاه تاریخی پیدایش کمون پاریس را در نظریه سیاسی کمونیسم کمرنگ نمود. کمون پاریس نه با کوتاهی عمر آن و نه با محدودیتهای تاریخی و اشتباهات آن، بلکه با درهم شکستن ماشین دولتی بورژوائی، شروع عصر تاریخی نفی دولت، عصر تاریخی خود “حکومتی” همهی مردم بود. این جوهره کمون پاریس است. این که کمون پاریس توسط دولت بورژوائی در هم شکست، این که دولتهای “کمونیستی” قرن بیستم، از شوراهای انقلاب روسیه تا برپائی “دولت-حزب کمونیستی”- که ربط چندانی به کمون پاریس ندارند- خدشهای به زایش کمون پاریس همچون طلیعه شروع یک جهان تاریخی نو، جهانی عاری از دولت، بوجود نمی آورد. واقعیت آن است که خوانش لنین از مارکس درباره نگاه به کمون پاریس و دیکتاتوری پرولتاریا بر بستر جامعه عقب مانده و استبدادی روسیه و از چنین منشوری عبور کرد و با ایده سوسیالیسم در یک کشور و حزب انقلابیون حرفه ای، که ربطی به مارکس نداشت، “پرورده” شد؛ همانگونه که خوانش کائوتسکی از مارکس بر بستر تجربه کشورهای پیشرفته سرمایه داری و دمکراسی، همانا با نفی انقلاب و بازگشت به کسب قدرت سیاسی و پذیرش نظام پارلمانی منجر شد.(آیا جدال کنونی میان بخشی از چپ سنتی ایران پیرامون”دولت کارگری وحق رای عمومی” همانا جدال میان لنین و کائوتسکی نیست؟). تو به درستی مینویسی: ” دولت چیزی جز انباشت قدرت جداشده و مشرف برجامعه و توسل به آن برای نیل به اهداف نبود.” این نقش و کارکرد دولت از همان آغاز پیدایش دولت و تا کنون بوده است. اما جوهره تجربه کمون پاریس درهم شکستن همین قدرت جدا شده و سلطه بر جامعه بوده است. برای مارکس یک جامعه کمونیستی، یک جامعه بدیل و پساسرمایهداری، نه در یک کشور معنا داشته است و نه با بقاء دولت میتوانست ملزم باشد( برای زودودن آنچه از “مارکسیسم روسی” در باره جامعه سرمایهداری و کمونیسم بر اذهان ما ماسیده است، خواندن برخی از خوانشهای نو از آثار مارکس از جمله کتاب اخیرا به فارسی منتشر شده: درک مارکس از بدیل سرمایهداری. نویسنده پیتر هیودیس، ترجمه حسن مرتضوی و فریدا آفاری، برای من مفید بوده است). کشف مارکس از جوهره کمون پاریس، نه به مثابه یک دولت نوین و برای یک کشور، بلکه یک کشف بزرگ و تاریخی برای فهم خودحکومتی مردم در یک جامعه کمونیستی بوده است!.
برای مارکس پژمردگی و مرگ دولت، به معنای پژمردگی و مرگ دولتی بود که توسط پرولتاریا کسب شده بودو این کمون پاریس بود، که به مارکس نشان داد که پژمردگی و مرگ دولت ، نه از طریق کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، بلکه با درهم شکستن دولت بورژوائی و برپائی حود حکومتی مردم در شکل “نه دولت” صورت خواهد گرفت، وجوهره کمون پاریس خود حکومتی مردم و نفی دولت بود ( به رغم همه محدودیتهای تاریخی آن)، کمون پاریس هر چند به پاریس محدود ماند و هر چند عمر کوتاهی داشت، و هرچند همچنان عناصری از ساختاردولت بورژوائی( و بطور کلی دولت در معنای عام تاریخی) را دربرداشت، اما “نه دولت” بود.
تقی روزبه:
۱- همانطور که اشاره کرده بودم، نقدبرنامه گوتا و تشکیل دولت دیکتاتوری پرولتاریا سالها پس از کمون صورت گرفته است. حزب سوسیال دموکراسی آلمان الگوی موردتأییدمارکس بود، آن قدر که آن را حزب مارکس می گفتند، و تمامی تحولات و تغییرات و انحراف و… آن را به دقت مدنظرداشت، و آن حزبی برای تصرف قدرت سیاسی و تشکیل دولت کارگری بود و قس علیهذا…. اختلافات باکونین و مارکس در بین الملل کمونیستی نیز حول همین نوع رویکردها بود.
۲- تصادفا من هم ابتدا از مانیفست و درک مارکس از حزب، مشابه همین نوع دریافت را که می گوئی داشتم، و بارها آن را خواندم و مبالغه نیست اگر بگویم لااقل ده مقاله در همان سمت و سو نگاشته ام. اما اساس مانیفست تصرف قدرت سیاسی (دموکراسی) توسط طبقه کارگر و تبدیل خود به طبقه حاکم بود و مارکس هنوز آن موقع متوجه نبود که بدون حزب تصرف قدرت سیاسی ممکن نیست و تصرف قدرت هم بدون تفویض قدرت به عده ای محدود ممکن نیست و برپاکردن ماشین دولتی …… و مانیفست هم در این موردها شفافیت و صراحت لازم را ندارد.او در آن جا از کمونیست ها هم چون بخش پیشرو و آگاه کارگران در بطن جنبش کارگری و متمایز از احزاب دیگر سخن گفته و در نوشته های دیگرش از حزب کارگران بارها نام برده…..مارکس البته برجنبش طبقه و نیز خودگردانی و سوسیالیسیم بدست کارگران باورداشته است و این ها نقاط قوت او هستند، اما نحوه دست یابی به آن را از مسیرتصرف قدرت سیاسی جستجو می کرده است. تجربه کمون پاریس درک مبهم مارکس در مانیفست در موردچگونگی تصرف قدرت سیاسی را روشن ترکرد. کمون را مارکس هم چون نمونه دیکتاتوری پرولتاریا و شکل رهائی سیاسی برای رهائی اقتصادی توصیف کرد… دولت نوع کمون و “نه دولت”که هردو بکارگرفته شده اند خود یک پارادوکس است که موردمشاجره رویکردهای مختلف است… درهم شکسن ماشین دولتی هم همینطور. چرا که برخی آن را درهم شکستن ماشین دولتی بوروژآئی می دانند و نه ماشین دولتی از نوع کارگری برای دوران گذار… بنظرمن مارکس برای یک دوره گذار ماشین دولتی از نوع کارگری را می پذیرفت و حتی فرموله کننده آن است چنان که در برنامه گوتا که پس از تجربه کمون نگاشته شده است از آن دفاع می کند. با این همه باید آن را در متن تناقضات مارکس در کشاکش بین تجربه و عمل و نظرات رهائی بخش او مبنی برعبور از دولت و نقش طبقه کارگر در ساختن سوسیالیسم بدست کارگران و نه نخبگان و حزب دید. اما تلاش برای تفسیریک طرفه، قاطع و بدور از تناقضات راه بجائی نمی برد و کمکی هم به مشکل امروز ما نمی کند؛ مگر کشاندن مجادلات به ناکجا آبادگذشته بجای خیره شدن به مبارزه طبقاتی و تجربه های زنده … البته منطورم درحوزه پژوهش های تاریخی که هیچ گاه هم نتیجه قطعی و پایان بخش ندارد نیست بلکه منظورم در میدان مبارزه طبقاتی است. ناتمام
۳- اما بعدها به این نتیجه رسیدم، جنگ قرائت ها همیشه در طول تاریخ پیرامون نظریه پردازان بزرگ وجود داشته است که هرکس با سو و جهت گیری خود آن را تفسیر و تأویل می کند و باید از آن فاصله گرفت و گرنه نقدی به معنای واقعی صورت نخواهد گرفت. به گمان من این نوع نظریه پردازان را باید در بسترتاریخی اشان با همه نقاط قوت و تناقضاتشان قرار داد. آنگاه بود که نقدهای من تغییرجهت داد و در پرتوتجربه های پسا مارکس از خودمارکس و دولت انتقالی او و این سوال که چرا دولت انتقالی بجای پژمرده شدن شکوفا شد شروع شد. یعنی به نقدی در باره نظرات او در موردتصرف قدرت در مانیفست و در انتقاد به برنامه گوتا رسید…. باین ترتیب بهتر توانستم فارغ از این نوع جهت گیری ها به نقد تجربه ها به پردازم. اساسا درک ماهیت قدرت هم چون مناسبات اجتماعی و تنیده با سرمایه از دست آوردهای پسامارکس است که هنوز هم اصلا جانیفتاده است. بحث هم فقط دولت نیست بلکه شبکه های قدرت در تمامی سطوح خرد و کلان است. بعنی قدرت فقط دریک نقطه کانونی شده نیست بهمین دلیل هم به سادگی قابل جراحی و یا سرنگونی نیست.
ضمنا لنین با انقلاب جهانی شروع کرد و امیدوار بود [براین نظربود] که بدون انقلاب در اروپا و کشورهای پیشرفته روسیه نمی تواند به سوسیالیسم گذار کند. اما پس از کسب قدرت و عدم وقوع انقلاب جهانی مسیردیگری را رقم زد که تئوریزه هم شد.
نکته پایانی: یکی از نقدهای من نقد رویکردبازگشت به مارکس است. چندین مطلب در این باره نوشته ام و برآنم که این نوع رویکردها رو به گذشته دارد و نه رو به آینده و سترون است. در زمان مارکس انقلاب اول صنعتی روی داده بود اکنون صحبت از انقلاب چهارم پساصنعتی با پی آمدهای عظیم جدیداست. سرمایه داری بسی پوست اندازی کرده و جهانی شده با تبعاتی بزرگ که مارکس نمی توانست تصوری از آن داشته باشد. بطورکلی با این نظر که بین مارکس و تجربیات پس از او و مشخصا مدل انقلاب در شرق از یکسو و سوسیال دموکراسی در غرب از سوی دیگر دیوارچینی بکشیم موافق نیستم (البته بین آن ها نمی توان رابطه اینهمانی را نیز برقرارکرد). این تحربیات هرکدام به نحوی و با الهام و تفسیری از نظریات او ریشه می گرفتند. که البته اکنون می توان از سنتزفرجام آندو شاخه به عنوان پارادایم سومی که مبیین پیوندجداناپذیری سوسیالیسم و آزادی و یک سری مختصات مهم دیگراست سخن گفت که در حال شکل گیری و عروج است. از قضا این سنتز به یک تعبیر به مارکس که هم چون تنه مشترک آن دو شاخه بودند نزدیک می شود. اما تناقضات آن تنه هم چنان هست و تنها با ارجاع به تجربه و دستاوردهای پسامارکس می توان در جهت فهم و حل آن ها حرکت کرد. کانون دعوا و مجادله را بجای تیزکردن این یا آن قرائت از مارکس که سترون و بی حاصل است باید به زندگی و تجربیات و دستاوردهای بشربرد.
اصغرایزدی:
بسیار سپاسگزارم که از تجربه سیرتغییرات فکری و انتقادی خود سخن گفته ای. به گمان من اگر تجربه کمون پاریس این اهمیت تاریخی را داشت که مارکس آن را به مثابه یک کشف بزرگ تاریخی بداند و خود را ملزم دید که همین نکته را در پیشگفتار چاپهای بعدی مانیفست کمونیست خاطر نشان سازد، در عصر ما که در آن به سر می بریم تجربه بزرگ شکست تاریخی سوسیالیسم دولت و حزب محور، و تحولات سرمایه داری جهانی و عصر اطلاعات به مراتب عظیمتر از آن است که طرفداران وفادار به کمونیسم و جهان دیگر نخواهند در پرتو این تجربه عظیم به نقد”تناقضات آن تنه و درجهت فهم آن” و دستیابی به یک تئوری راه گشا راه نسپارند؛ و خلاصه با همان نگاهی که تو به درستی در بخش ۳ کامنت خود توجه من را به آن جلب کرده ای. برنکات مهمی دراین بحث انگشت گذاشتی، موفق باشید
روزجهانی کارگر فرصتی است برای مرورزنجیرها و اندیشیدن در موردچگونگی گسستن از آن ها. چهار نکته زیر در همین باره است:
۱- درکی کلیشه ای و عقب مانده از تکوین و تعمیق مبارزه طبقاتی وجود دارد که ناشی از نادیده گرفته شدن تحولات زمانه، انقلابات متعددصنعتی و تغییرات عظیمی است که در طی بیش از یک سده در ساختارطبقاتی و در مناسبات جوامع انسانی صورت گرفته است. چنین نگرشی مانع از درک دامنه و اشکال نوین این مبارزه و گستره پرتنوع طبقه و نیروهای اجتماعی حامل آن و لاجرم بروزنوعی نابهنگامی گشته است. ابعادتحولات نوین وجودچندین حلقه مفقوده در مفروضات رهائی بخش گذشته را بیش از پیش عیان ساخته است. البته تمامی فرضیات و دانش ها و داده های پیشین، بویژه در موردتحولات اجتماعی که با پویش و پیش بینی ناپذیربودن همراه است، در بسترتجربه و آزمون اجتماعی بطورطبیعی و بدون استثنا محکوم به تغییر و تکامل هستند و اگر جز این بود عجیب و غیرعلمی بود و به پیشگوئی های پیامبرانه شباهت پیدامی کرد. اما مشکل نگاه سنتی امروزه حتی فراتر از جامدنگری و دلبستگی به کلیشه هاست. او نه فقط حامل درک های کلیشه شده از اصل مبارزه طبقاتی است، بلکه بیش از پیش تحت نفوذ نظام حاکم دل به سازوکارهای بورژوائی بسته و به عنوان بخشی از این نظام در نقش اپوزیسیون آن عمل می کند. شرکت، و دخیل بستن به سازوکارهائی چون پارلمان بورژوائی و یا نظام سلسه مراتب و هرمی و دخیل بستن به تشکل هائی چون سندیکاها و اتحادیه ها نمونه هائی از آن است. درک از مبارزه طبقاتی عملا و عمدتا به سطح مبارزات جاری و صنفی کارگران برای بهبودوضعیت تنزل یافته است که حداکثر باید گام به گام ارتقائش داد. چنین رویکردی عملا ستایشگرمبارزه کارگران هم چون ابژه هائی در چهارچوب نظام بورژوائی و خادمان تولیدسرمایه است. این نگاه البته ربطی به سوسیالیسم و رهائی کارگران از زنجیرهای مناسبات سرمایه داری حتی در نزدکلاسیک هائی که معمولا زیرچترآن ها جمع می شوند، ندارد. کارگری که در چهارچوب مناسبات سرمایه داری، به مثابه کارگر مشغول کاراست در حقیقت مشغول تولید و بازتولیدزنجیربردگی خود است که بدون هدف گرفتن این زنجیر قادر به گسستن از آن نخواهد بود. بدیهی است در چنین حالتی او اهرمی برای فرارفتن از سیستم ندارد. چرا که همه اهرم هائی چون سندیکا و اتحادیه که او در اختیاردارد و یا سعی می کند داشته باشد، جملگی ابزاری در همسازی با نطم موجود و در خدمت بازتولید سرمایه و البته سازوکاری برای چانه زنی در آن چهارچوب هستند. در چنین حالتی او تنها بر ضخامت پیله ای می افزاید که مشغول تنیدن آن است و خود زندانی آن است. در این رویکرد هیچ رابطه معنا دار و ارگانیکی بین نفی سیستم که در حرف ممکن است ادعا شود، با مبارزات جاری و مشخص وجود ندارد. اگر کارگران هزارسال هم باین شیوه مبارزه کنند، حتی اگر بتوانند اعتراضات بزرگی هم از نظرکمی حول این گونه مطالبات هم سازمان بدهند، تغییری در این واقعیت که آن ها هم چنان در چهارچوب نظم بورژوائی و رنجیرهای تنیده شده آن قرار دارند نمی دهد، که البته ربطی به مبارزه برای خروج از بردگی کارمزدی، برپاکردن سوسیالیسم و جهانی نو و خالی از استثمار ندارد. بنابراین وقتی از مبارزه در چهارچوب سیستم و مناسبات بورژوائی سخن گفته می شود قبل از هرچیز ناظربه نقش کارگران هم چون مولد و پروارکننده سرمایه است که در نتیجه آن سرمایه داران و طبقه و دولت حامی آن، سرنوشت انسان و محیط زیست را بدست می گیرند. از همین منظر قبل از هرچیز این نوع مناسبات اجتماعی و شیوه زندگی است که باید با هدف گونه دیگری از مناسبات و زندگی موردنقد قرارگیرد. افزودن فی المثل چندشعارخشک و خالی بدون زیرسؤال بردن این شیوه و اصل بردگی توفیری در اصل قضیه نمی دهد و تنها در حکم رنگ و لعاب زدن به مبارزه جاری معطوف به همسازی با سرمایه تحت عنوان مبارزات طبقاتی است. دفاع از کارگر به مثابه ابژه یعنی دفاع و ستایش از او هم چون کسی که خالق ارزش اضافی است و بنابراین ستایش از کارگر به مثابه کارگر فضیلتی نیست که بشود بدان بالید. در مبارزه طبقاتی تأکیداصلی برنقش مرکزی مبارزه علیه بندنافی است که سرمایه داری از ِقبل آن تغذیه می کند. یعنی نقدکارگر به مثابه کارگر و مولدارزش اضافی و تأکید بروجه فراروندگی و ضدسرمایه داری آن. بر این اساس است که مبارزات رایج اتحادیه ای برای بهبودشرایط کارمزدی، جز مبارزات بورژوائی طبقه یعنی مبارزه در چهارچوب سیستم و بهبودشرایط کاری نیستند. از ِصرف چنین مبارزاتی رهائی برنمی خیزد. امروزه حتی این نوع مبارزات بیش از پیش بدلیل حفظ و نجات وضع موجود، در حالت تدافعی قرارگرفته اند که معلول تغییرات ساختاری عظیم سرمایه داری، جهانی شدن، دامن زدن به رقابت و بکارگیری نیروی کار ارزان در اقصی نقاط عالم توسط سرمایه و لاجرم دامن زدن به رقابت ها در اشل جهانی و در میان صفوف جهانی کارگران است. چنین روندی به مقدارزیادی از تأثیرگذاری و قدرت چانه زنی گذشته کارگران در چهارچوب دولت- ملت ها، این یا آن کشور و از جمله در خودکشورهای اصلی صادرکننده سرمایه کاسته و این درحالی است که سرمایه داری دستخوش عمیق ترین بحران های پس از رکودبزرگ ۱۹۳۰ شده است. بهمین دلیل مدتهاست که معلوم شده این نوع مبارزه و آن نیروی اجتماعی وابسته به آن، دیگر به شکل گذشته، نیروی محرک و پیشرو برای گسستن از نظم حاکم برجهان به شمارنمی رود. و برهمین اساس هم دیگر آن چپ سنتی و آن نوع سازماندهی های حزبی و سندیکائی و… دیگر کارآئی ندارد و قادر به حضور و نقش آفرینی گذشته ها نیست و نخواهد بود. چنین تغییراتی دارای تبعات زیادی به لحاظ ساختاری و بروز اشکال نوین مبارزاتی و نوع سازماندهی، عروج نیروهای پیشرو تازه و تقویت خصلت فراملی آن، مدت مدیدی است که اتفاق افتاده، اما گویا پذیرش آن برای تقدیس کنندگان کلیشه ها و آن هائی که بیش از حال و آینده در گذشته سیر می کنند دشواراست. نمونه آن جنبش مه ۶۸ فرانسه بود که وقتی میلیونها کارگرجوان بیرون از حوزه اقتدارسندیکاها و حزب کمونیست صاحب نفوذ، به آن جنبش پیوستند و در کناردانشجویان به شورش برخاسته بودند، با کارشکنی شدیدحزب و سندیکاهای رسمی که موجودیت خود را در ایفای نقش اپوزیسیون چپ در نظام سرمایه داری تعریف می کردند مواجه شدند.
برای مبارزه علیه بردگی کارمزدی و ساختن جهانی نو از سوی کنش گران ضدسیستم، قبل هرچیز باید خط الرأس یعنی تغییر مناسبات اجتماعی و قطع کردن رابطه نیروی کار و انباشت سرمایه را ، هم چون جبهه اصلی و مقدم نبرد از سوی مبارزان ضدسیستم هدف گرفت و سطوح دیگر مبارزه را در پیوند با آن قرارداد.
روزکارگر فرصتی است برای تأکید بر “طبقه کارگر” فارغ از محدودنگری های رایج، از محلی گری و روزمرگی و حصارهای تنگ ملی و نژادی و مذهبی، و از کارگر به مثابه کارگر و به عنوان طبقه ای فرارونده و با تعینی جهانی. بورژوازی، بویژه وقتی در شرایط بحرانی و خطرفروپاشی نظم مستقرخود، با تلاشی دوچندان به رقابت درمیان صفوف کارگران، به گرایشات ملی ، نژادی ومذهبی و… دامن می زند تا مانع از شکل گیری و فعلیت یافتن یک طبقه و جنبشی جهانی و نیرومند در برابرخود گردد. و این در حالی است که خود کمابیش و در قیاس با کارگران هم چون یک طبقه جهانی حاکم و دارای نهادهای فراملی عمل می کند. توازن نیروی دو طرف در طی چندین دهه، بدلیل همین شکاف ها با وجودبحرانی که سرمایه داری با آن دست و پنجه نرم می کند به ضررکارگران و زحتمکشان بهم خورده است. با تشدیدبحران و واقعیت تضعیف شتابان مرزهای سنتی و حتی خطرفروپاشی مرزهای رسمی، بردامنه آن چه که در گذربه جهانی شدن سرمایه به عنوان بحران دولت- ملت ها سربلندکرده، بر تنش های قومی، ملی و مذهبی و سودای دیوارکشی ها دامن زده است؛ که خود براهمیت شکل گیری جنبش فرارونده طبقه جهانی و همبستگی آن در برابرسرمایه داران برای برون شداز بحران و فاجعه افزوده است. البته داشتن نگاه جهانی به نیروی کار و استثمارشوندگان به معنی انکارخودویژگی های محلی و بومی در چهارگوشه جهان نیست، بلکه به این معناست که به آن ها اساسا از منظر وجه مشترک و جهانی اشان نگریست و نه با ویژگی های خود تعین بخش. نباید فراموش کرد که ریشه بسیاری از این نوع نکبت و فلاکت در جوامع عقب مانده، اساسا ناشی از رشدناموزون سرمایه در فرایندجهانی شدن و فعال ساختن واپسگرائی ها و مناسبات و رسوبات گذشته در مسیرتؤسعه نفوذ خود به جوامع کمترتوسعه یافته صورت می گیرد. یک نکته دیگر در بسط معنای کارگر و مبارزه طبقاتی، مغفول ماندن کاربی مزد و بازتولیدی در چرخه کامل تولید در نگاه سنتی است. قابل فهم است که در نظام سرمایه داری چرا این نیروها مشمول دریافت مزد نشده اند و چرا به عنوان نیروی کار برسمیت شناخته نشده اند. بورژوازی تاریخا برای کسب سودبیشتر، بخشی از تأمین نیازهای جامعه و هزینه های تولید را به گردن خانواده ها و همسران کارگران (و اساسا زنان) و بدون پرداخت دستمزد انداخته است. بدون بهره کشی خاموش از این عرصه نیروی کار، این حد از سود و انباشت شدنی نبود. بهمین دلیل برسمیت شناخته نشدن این عرصه مغفول مانده نیروی کار توسط سرمایه در میان کلاسیک ها، نمی تواند به معنی نادیده گرفتن آن ها و ارزش افزائی آن ها در صفوف گسترده کارگران باشد. البته علاوه برآن تنوع و گستردگی طبقه کارگر امروزه شامل لایه های متنوعی از جمله کارموقت و ناپایدار و بیکاری ساختاری که نه فقط بخشا به عنوان نیروی ذخیره برای پائین نگهداشتن نرخ دستمزد بکارگرفته می شود، بلکه بدلیل رشدشتابان تکنولوژی هم دائما برحجم آن افزوده می شود و بحران مازادنیروی کار را واردمراحل تازه ای می کند، و نیز افزایش اهمیت کارذهنی همه و همه بخشی از تحولات گستره نیروی کاراست که ورود به آن ها خارج از حوصله این نوشته است.
۲- انباشت قدرت و بسط مبارزه طبقاتی
در نگاه سنتی رابطه ارگانیکی بین انباشت سرمایه و انباشت قدرت وجود ندارد و حال آن که این دو همزادیکدیگرهستند. انباشت سرمایه همواره با انباشت قدرت، و ارزش اضافی با قدرت افزوده و تصاحب شده همراه هستند. اگر مناسبات سرمایه داری یک رابطه اجتماعی مبتنی براستثماراست، قدرت هم به همان سان، مناسبات اجتماعی مبتنی بر سلطه است که اجتماعی و سوسیالیزه کردن هردو برای گذر از سرمایه داری از اهمیت یکسان و همزمانی برخوردارند.
مبارزه طبقاتی علیه سرمایه بدون مبارزه علیه انباشت قدرت بیگانه شده سترون و ناممکن است، همانطور که عکس آن نیزصادق است. این مبارزه در تمامی سطوح و یاخته های جامعه اعم از حوزه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و در گفتمان ها جاری است. بسط مبارزه طبقاتی به حوزه قدرت ، یعنی به حلقه مفقوده ای که در نگاه کلاسیک ها موجود بود و چه بسا به تقدیس آن هم چون ابزاری انقلابی و نجات بخش که پرولتاریا باید آن را تصرف و تصاحب کرده و بکارگیرد دخیل بسته بودند. این در عین حال نقدی است به نگاه یک جانبه نسبت به مبارزه طبقاتی.
۳- محیط زیست و بسط مبارزه طبقاتی
سومین نکته مهم در بسط مبارزه طبقاتی را باید در حوزه بسط تضادسرمایه داری با طبیعت و سرشت کالاسازی و سودپرستی آن در برخورد با طبیعت و محیط زیست دانست که امروزه به مرزهای انفجار و خطر( آنتاگونیسم) نزدیک می شود. مناسبات سرمایه داری با تشدیدتضادانسان با انسان و تضادانسان با طبیعت بطور توأمان، و سرشت مشترک آن ها، امروزه بیش از هر زمانی به مبارزه طبقاتی کیفیت و ابعاد دو چندان و جهانی بخشیده است.
۴- جنبش های نوین و بسط مبارزه طبقاتی
جنبش ها مهم ترین عامل تغییر و تحول هستند. معجزه این تغییرگفتمان را می توان در گردش به چپ و علیه سرمایه داری در مقیاس جهانی، در طی سال های اخیرمشاهده کرد. مشخصا چنین تحولی را می توان در فضای سیاسی-اجتماعی آمریکا و انگلیس- دوکشوراصلی که مهدخیزش نئولیبرالیسم بودند- پس از عروج جنبش اشغال وال استریت و نیز دیگرجنبش ها در طی سال های اخیر در اروپا، از یونان و اسپانیا و … تا اخیرا در فرانسه مشاهده کرد. این جنبش ها اساسا حامل پارادایم جدید و مختصات نوینی هستند که با گذشته و آموزه های کلیشه شده توسط چپ سنتی همسازی ندارد.
اهمیت جنبش های اجتماعی جدید مانند آن چه که خیرش های موسوم به شبانه فرانسه نشان می دهند، هم در نشانه گرفتن خط الرأس و کلیت سیستم است و هم تجربه اشکال نوینی از دمکراسی مستقیم و مشارکتی برای کنش گری، هم چون سوژه توسط بی شماران. این گونه مبارزات که خود در حال آزمون و خطا و غنا یافتن هستند، با اشغال فضا- مکان ها و بیرون کشیدن آن از چنگ بورژوازی و خلق فضا مکان های جدید برای کنش های جدید، در صورتی که بتوانند با سایرمبارزات کارگران و زحمتکشان و آن “نودو نه درصدی ها”، در عرصه های دیگر در کارخانه و محلات و … گره بخورند و بتوانند در خدمت همگراکردن انواع مبارزات باشند و آن را با مبارزه علیه سیستم گره بزنند، و همانطور که می گویند مکانی برای بهم پیوستن و رویش جنبش جنبش ها باشند می توانند به عنوان حرکت و نیروئی پیشرو با دمیدن روح مبارزات فراسیستمی در کالبدفرسوده مبارزات درون سیستمی، به مبارزاتی که مدت هاست در چهارچوب سیستم دچارفرسایش و درجا زدن شده اند، به عاملی تأثیرگذار تبدیل شوند بدون آن که بخواهند خود نقش حزب و رهبران و سکانداران را که دوران نقش آفرینی اشان سپری شده است بازی کنند. آن چه که ما شاهدیش هستیم، تجربه شکل گیری کنش های جمعی در اشکال نوین است، با مختصاتی بالکل تازه که در آن رابطه نوینی بین کنش جمعی و آزادی فردی به آزمون نهاده می شود. اما نباید نادیده گرفت که این جنبش ها نه فقط به لحاظ داشتن مختصات نوین رهائی بخشی چون ضدهژمونی و فراسنتی بدیع هستند، بلکه به لحاظ برانگیختن لایه ها و نیروهای اجتماعی جدید و تحت استثماری که درنظم موجود جایگاه تثبیت شده ای ندارند و امیدی هم به گشایش سیستم در آینده ندارند، با روحیه ضدسیستم و ضدسرمایه دارای خود ظرفیت بیشتری در گسست از تاروپود های شیوه زندگی بورژوائی و زنجیرشدگی به سیستم و لاجرم فراروی از آن دارند. به لحاظ داشتن این دوخصیصه –افق های نوین و ظرفیت گسستن- این جنبش ها می توانند نقش پیشقراولان و رزمندگان راه رهائی را در اشکال نوینی که در حال شکل گیری و آزمون و خطاست، ایفاء کنند. البته دلبستگی به کلیشه ها و جایگاهی که گرایشات سنتی در نظام اجتماعی جوامع کنونی برای خود تعریف می کنند، سبب می شود که آن ها در برابرتغییرات و برآمد پارادایم نوین در مسیررهائی به عنوان نیروی بازدارنده و ماند ظاهر شوند. آن ها سخت شیفته جهانی هستند که یک عمر با آن مأنوس شده و نگران از دست دادن موقعیت و بی اعتباری آموزه های رسوب کرده در خودهستند. آن ها چه بسا با افتخار به چسبندگی خود به گذشته و سنت گرائی افتخارکرده و از نظام هرمی و مبتنی برنمایندگی (سلب حق مداخله و تصمیم گیری از خود و واگذاری آن به نخبگان و برگزیدگانی که خارج از کنترل آن ها هستند) بجای دموکراسی مستقیم و مشارکتی، دفاع می کنند. آن ها با روح دیالتیک منفی که در کالبداین جنبش ها با اجتناب از تمکین به اهداف و برنامه های از پیش تعیین شده جریان دارد، احساس بیگانگی می کنند. تصورجهانی افقی و تغییرجهانی که هرم طبقاتی آن با نظام سلسه مراتب از بالا به پائین بهم تنیده و سر پانگهداشته شده است، جهانی فارغ از روابط عمودی و بدون رهبری و سلسه مراتب که از ارکان وجودی نظام های طبقاتی هستند، دشواراست. رؤیای جهانی خالی از مناسبات و جادوی قدرت بیگانه شده، و مضمون ترانه تصورکن جان لنون ( تصورکن که همه مردم، دنیارا به اشتراک بگذارند!) در آن ها، شوری برنمی انگیزد!. مبارزه توأمان با مناسبات درهم تنیده شده سرمایه و قدرت برای آن ها عبور از خط قرمزهائی است که در ذهنشان رسوب کرده است. این که در این پارادایم خط قرمزداشتن خود خط قرمزاست، احساس لدت بخش رهائی از بندها را در آن ها بر نمی انگیزاند!. هضم سرودانترناسیونال با چنین مضمونی برای آن ها ثقیل است: نه خدا نه مذهب نه میهن نه سرمایه، نه دولت و نه هیچ قدرت و سلسه مراتب مشرف بر زندگی بشر!
کشتارهای ششگانۀ دگراندیشان سیاسی و عقیدتی، و مخالفان حکومت اسلامی کشتارهائی نقشه مند و برنامه ریزی شدۀ حکومتی – دولتی بوده اند. تا به امروز ( اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۵) حکومت اسلامی مرتکب ۶ کشتار بزرگ از دگراندیشان سیاسی و عقیدتی، روشنفکران و مخالفان خود شده است. هر کدام از این کشتارها با توجه به شرایط حکومتی واجتماعی برای دستیابی به هدفِ حذف دگراندیشان و روشنفکران و مخالفان، ویژگی های خاص خود را داشتند. ابعاد توحش و جنایت ها در تمامی این کشتار ها فاجعه بار و در سطح فجایع انسانی و ملی، و مصداق “جنایت علیه بشریت” بوده اند. کشتارهای سال های ۵۹-۵۷، سال های ۶۲-۶۰ ، کشتار در خارج از مرزهای جغرافیایی کشور، کشتار تابستان سال ۶۷، قتل های زنجیره ای و کشتار فعالان و هواداران جنبش سبز این ۶ کشتار حکومتی – دولتی اند، کشتارهائی که ده ها هزار قربانی گرفتند. معنای این سخن این نیست که حکومت اسلامی به همین ۶ کشتار بسنده کرده است. قتل و ترور دگراندیشان و مخالفان به طور پراکنده و به اشکال مختلف در طول ۳۸ سال حاکمیت اسلامی در میهنمان وجود داشته، و تا هنگامی که این حکومت تمامیت خواه مذهبی در قدرت است، این روند و بلیه ادامه خواهد یافت، چرا که ذات و ماهیت فکر و اندیشگی این استبداد دینی آلودۀ جهل وجنایت بارگی ست.
در زیر نام تعدادی از پزشکان، دانشجویان پزشکی، دندانپزشکان و داروسازانی که توسط حکومت اسلامی اعدام و یا به اشکال مختلف به قتل رسیدند، آورده شده است. این سرمایه های ارزشمند انسانی و اجتماعی به “جرم” دگراندیشی سیاسی و عقیدتی، و مخالفت سیاسی با حکومت اسلامی به قتل رسیدند.
این لیست کامل نیست، آن را کامل کنید. این لیست می تواند حاوی اطلاعات نادقیق باشد، آن را اصلاح کنید. (من در کتاب “مقدمه ای برکشتار دگراندیشان در ایران” با استناد به آنچه که در یک نشریه هفتگی در خارج از کشور خوانده بودم، تاریخ مرگ پروفسور حکیم را سال ۱۳۶۰ و نحوه مرگ را اعدام نوشتم، که صحیح نبود. در این لیست اصلاح شده است.).در لیست قربانیان قتل های زنجیره ای نام دکتر تقی تفتی نیز آمده است. دکتر تفتی، همسر و دو فرزندش به سال (۷۱) ۱۳۷۲ در خانه مسکونی شان در خیابان پاسدارانِ تهران با ضربات کارد به قتل رسیدند. تنها منبعی که دکترای وی را “پزشکی” اعلام کرده است، روزنامه نشاط است. *
لیست پزشکان
۱- دکتر محمدرضا عاملی تهرانی ( متخصص بیهوشی، ۱۸ اردیبهشت سال ۱۳۵۸، اعدام)
۲ -دکتر جواد سعید ( ۱۸ادریبهشت ماه ۱۳۵۸، اعدام)
۳- دکتر بقائی یزدی( ۱۹ اردیبهشت ۱۳۵۸، اعدام)
۴- دکتر اکبر بهادری( جراح عمومی و جراح استخوان- اُرتوپد، ۲۰ اردیبهشت ۱۳۵۸ ، اعدام)
۵- دکتر جمشید اعلم( جراح گوش و حلق و بینی، ۲ مهرماه ۱۳۵۸، اعدام)
۶- دکتر ابوالقاسم رشوند سرداری( رزیدنت جراحی، ۳۰ مرداد سال۱۳۵۸، اعدام)
۷- دکتر فرخ رو پارسا (۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ ،اعدام)
۸- دکتر اسماعیل نریمیسا( ۶ تیرماه سال ۱۳۵۹، اعدام)
۹- دکتر فرامرز سمندری ( ۲ تیرماه ۱۳۵۹، اعدام)
۱۰- دکتر کامبیز صادق زاده( ۳۰ مرداد سال ۱۳۵۹، توسط عوامل حکومت اسلامی ربوده شد .مفقود الاثر)
۱۱- دکتر حشمت الله روحانی (( ۳۰ مرداد سال ۱۳۵۹، توسط عوامل حکومت اسلامی ربوده شد .مفقود الاثر)
۱۲- دکتر یوسف عباسیان ( ۳۰ مرداد سال ۱۳۵۹، توسط عوامل حکومت اسلامی ربوده شد .مفقود الاثر)
۱۳- دکتر حسین نجی( ۳۰ مرداد سال ۱۳۵۹، توسط عوامل حکومت اسلامی ربوده شد .مفقود الاثر)
۱۴- پرفسورمنوچهرحکیم ( استاد تشریح – اندام شناسی در ۲۲ دی ماه ۱۳۵۹ در مطب اش در تهران به قتل رسید.)
۱۵- دکتر فیروز نعیمی ( ۲۳ خردادماه ۱۳۶۰، اعدام)
۱۶- دکتر ناصر وفائی( ۲۳ خرداد، ۱۳۶۰، اعدام)
۱۷- دکتر مسیح فرهنگی ( سوم تیرماه ۱۳۶۰ ، اعدام)
۱۸- دکتر پرویز فیروزی( ۷ مرداد ماه ۱۳۶۰، اعدام در تبریز)
۱۹- دکتر مسرور دخیلی( ۷ مرداد ماه ۱۳۶۰ اعدام در تبریز)
۲۰- دکترمحمد صادق اقمشه ( مرداد سال۱۳۶۰ – اعدام)
۲۱- دکتر فهیمه عقیلی ( مردادماه ۱۳۶۰، اعدام)
۲۲- دکتر علیرضا( محسن) سعادت نیکی( شهریور ۱۳۶۰، اعدام)
۲۳ -دکتر حسین دشتی( شهریور۱۳۶۰- اعدام)
۲۴- دکتر ناصرجعفرزاده راستین( مهرماه ۱۳۶۰-اعدام)
۲۵- دکتر عزت الله فروهی بروجنی( ۶ دی ماه ۱۳۶۰ ، اعدام)
۲۶- دکتر سیروس روشنی اسکوئی( ۶ دی ماه ۱۳۶۰، اعدام )
۲۷- دکتر مرتضی شفائی( سال ۱۳۶۰، اعدام)
۲۸- دکتر فرشچیان (سال ۱۳۶۰، اعدام)
۲۹- دکتر محسن موسوی ( سال ۱۳۶۰، اعدام)
۳۰- دکتر مصطفی مقدم ( تهران-زمستان ۱۳۶۰، اعدام)
۳۱- دکتر علی مقدم ( جراح، سال ۱۳۶۰- اعدام در تبریز)
۳۲-دکتر صدیقه ولیخانی ( سال ۱۳۶۰، اعدام)
۳۳-دکتر اروسوئی( سال ۱۳۶۰- اعدام)
۳۴- دکتر منصور اسکندری( سال ۱۳۶۰- اعدام)
۳۵- دکتر صادق افشار( سال ۱۳۶۰- اعدام)
۳۶- دکتر لطف الله نژادیان( سال ۱۳۶۰، اعدام در سنندج )
۳۷- دکتر محمود اکبریان( سال ۱۳۶۰- اعدام)
۳۸ -دکتر ناصر جعفرزاده( سال ۱۳۶۰- اعدام)
۳۹- دکتر حبیب الله مباشری( سال ۱۳۶۰- اعدام در مشهد)
۴۰- دکتر محسن موسوی( سال ۱۳۶۰ – اعدام)
۴۱- دکتر منصوردارا( چشم پزشک، سال۱۳۶۱، قتل زیر شکنجه)
۴۲- دکتر شاهین تاج ترقی( سال ۱۳۶۱- اعدام)
۴۳- دکتر پنبه ای ( سال ۱۳۶۱- اعدام)
۴۴- دکتر مسعود رهبر( فروردین سال ۱۳۶۱، اعدام)
۴۵- دکتر خسرو سالاریان( بهمن سال ۱۳۶۱، اعدام)
۴۶- دکتر علی سلامی ( سال ۱۳۶۱، اعدام)
۴۷- دکتر رحیم عبدالهی ( عبدالعلی) مقدم ( تهران -سال ۱۳۶۱، اعدام)
۴۸ – دکتر زهرا( مینو) عمرانیان( سال ۱۳۶۱، اعدام)
۴۹- دکتر رحیم مقدم ( سال ۱۳۶۱، اعدام)
۵۰- دکتر بهرام افنان ( ۲۶ خرداد سال ۱۳۶۲، اعدام)
۵۱ – دکتر مرتضی روحانی (مرداد سال ۱۳۶۲، اعدام)
۵۲- دکتر لقاهی ( سال ۶۳-۱۳۶۲، اعدام)
۵۳- دکتر فرهاد اصدقی( ۲۶ آبانماه ۱۳۶۳ ، اعدام)
۵۴- دکتر روح الله تعلیم (۱۸ آذرماه ۱۳۶۳، اعدام)
۵۵- غلامحسین ابراهیم زاده( پائیز سال ۱۳۶۲، قتل در زیر شکنجه )
۵۶- دکتر طبری ( سال ۱۳۶۲ ، اعدام در بابل)
۵۷- دکتر عنایت الله عباسی ( سال ۱۳۶۲، اعدام)
۵۸- دکتر شاهینه مدرسی ( سال ۱۳۶۲)
۵۹-دکتر علی مقدم (سال ۱۳۶۲، اعدام درتهران)
۶۰- دکتر امیر ( رجبعلی) مهدیانی ( سال ۱۳۶۲)
۶۱- دکتر نصرالهی (زمستان ۱۳۶۲، اعدام در بروجرد)
۶۲- دکتر تقی سلطانی( ۱۳۶۳- ترور، قتل)
۶۳- دکتر رشیدی ( سال ۱۳۶۳، اعدام در کرج)
۶۴-دکتر حسن رضائی ترکی( سال ۱۳۶۳، اعدام)
۶۵- دکتر مسعود رهبر( سال ۱۳۶۴، اعدام در ماهشهر)
۶۶- دکتر بهروز کریمیان( سال ۱۳۶۴، اعدام)
۶۷- دکتر احمد دانش( جراح کلیه ، تابستان سال ۱۳۶۷، اعدام)
۶۸-دکتر محسن فغفور مغربی( تابستان سال ۱۳۶۷، اعدام)
۶۹- دکتر طبیبی نژاد( سال ۱۳۶۷ ، اعدام)
۷۰- دکتر حمیده سیاح ( متخصص اطفال، اهواز، تابستان سال ،۱۳۶۷، اعدام)
۷۱- دکتر فیروز صارمی ( متخصص بیماری های سرطانی، سال ۱۳۶۷، اعدام)
۷۲- دکتر کاظم سامی ( روانپزشک، آذرماه ۱۳۶۷، قتل در مطب )
۷۳- دکتر یدالله لطف الله نژادیان (اعدام)
۷۴- دکتر منیژه همدانی (تهران، اعدام)
۷۵- دکتر شهین وفائی (سنندج، اعدام)
۷۶- دکتر زرین پرتوی( اعدام)
۷۷- دکتر غفور حسینی ( اعدام)
۷۸- دکتر جمشید حکمتی ماسوله(اعدام)
۷۹- دکتر محمد علی محمدی ( بیمارستان شریعتی تهران، اعدام)
۸۰- دکتر علی مطفریان ( متخصص جراحی عمومی و جراحی ترمیمی ، ۱۱ مرداد سال ۱۳۷۱، اعدام)
۸۱- دکتر جمشید پرتوی( متخصص قلب، ۱۰ دی ۱۳۷۷، ترور، گفته شده پزشک احمد حمینی بود)
۸۲- دکتر پرویز خاکسار( متخصص بیماری های قلب و عروق، ۲۳ دی ماه ۱۳۷۷، ترور، قتل)
۸۳- دکتر فلاح یزدی( زمستان ۱۳۷۷- گفته شده پزشک آیت الله منتظری بود، قتل در حضور خانواده)
۸۴- دکتر فیروز نیما،( فروردین ۱۳۷۸، قتل درمطب با ضربات چاقو)
۸۵- دکتر زهرا بنی یعقوب ( ۲۲ مهر ماه ۱۳۸۶، قتل در زیر شکنجه)
۸۶- دکتر رامین پوراندرجانی ( ۱۹ آبانماه سال ۱۳۸۸، مرگ در ساختمان نیروی انتظامی تهران )
۸۷- دکتر عبدالرضا سود بخش ( متخصص بیماری های عفونی، ۳۰ شهریور ۱۳۸۹، قتل در مطب)
دانشجوی پزشکی
۸۸-شاهین ناهید( دانشجو پزشکی، سال ۱۳۵۹، اعدام)
۸۹- مسعود صالحی راد( دانشجو پزشکی، سال ۱۳۵۹، تبریز، ترور)
۹۰- طیب نجم الدینی ( دانشجو پزشکی، سال ۱۳۵۹، ترور)
۹۱- حمید ندروند( دانشجو پزشکی، ۱۳۶۰، اعدام در اردبیل)
۹۲- دکتر رحمان پرهوده ( دانشجو پزشکی- انترن، سال ۱۳۶۰، اعدام)
۹۳-دکتر کریم جاویدی( دانشجو پزشکی، انترن، سال ۱۳۶۰، اعدام)
۹۴- لطیف قاسم زاده اردبیلی(دانشجو پزشکی، بهارسال ۱۳۶۰، اعدام)
۹۵-حسن ارفع ( دانشجو پزشکی، قتل در زیر شکنجه)
۹۶-منیژه هدائی( دانشجو پزشکی، تیرباران ۱۳۶۱)
۹۷-دکتر محمد رضا نصیری( دانشجو پزشکی، انترن، سال ۱۳۶۲)
۹۸- کوروش کیانی ( دانشجو پزشکی، اعدام)
۹۹-محمد سماک ( دانشجو پزشکی، اعدام)
۱۰۰- جواد حیدری کایدان،( دانشجو پزشکی، اعدام)
۱۰۱- شهرام محمدیان باجگیران(دانشجو پزشکی، سال ۱۳۶۴، اعدام)
۱۰۲- محمد طبابتی ( دانشجو پزشکی- تابستان سال ۱۳۶۷، اعدام)
۱۰۳- عباسعلی منشی رودسری( دانشجو پزشکی ، تابستان سال ۱۳۶۷، اعدام)
۱۰۴- دکترمجتبی مطلع سراب( دانشجو پزشکی ، انترن، ۲۱ فروردین سال ۱۳۶۸، اعدام)
۱۰۵- زهرا ایزدی ( دانشجو پزشکی- قتل در سال ۱۳۷۳)
دندان پزشکان
۱۰۶- دکتر اسماعیل زهتاب( دندانپزشک، مردادماه ۱۳۵۹)
۱۰۷- دکتر علیرضا خرم( دندانپزشک، پائیز ۱۳۶۰، اعدام)
۱۰۸- دکتر مهدی مهدی زاده ( دندانپزشک، سال ۱۳۶۲، اعدام)
۱۰۹-دکتراحد خرم هنرنما( دندانپزشک)
۱۱۰- دکنر علی بنان یا بنا زاده( دندانپزشک، سال ۱۳۶۰، اعدام)
۱۱۱-دکتر رضا واعظی( دندانپزشک)
۱۱۲- دکتر محمد عمیم( دندانپزشک، اصفهان، اعدام)
داروسازان
۱۱۳- دکتر مهدی انوری( دکتر داروساز، ۲۶ اسفند ۱۳۵۹ ، اعدام)
۱۱۴-دکتر ناهید رجوئی( دکتر داروساز، تابستان ۱۳۶۲، اعدام)
۱۱۵- دکتر محمد غلامی( دکتر داروساز، سال ۱۳۶۲، اعدام)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت و منابع:
پی نوشت :پزشکان و سیاست
پزشکان به ندرت به دنبال سیاست رفته اند. دلائل این عدم تمایل به ویژگی های شغلی، توانمندی مالی و رفاهی، احساس رضایت از انجام کار مثبت برای مردم، اعتبارو وجهه اجتماعی، و خصوصیات اجتماعی و روانیِ افرادی که به دنبال دستیابی به این شغل هستند، بر می گردد. سیاست و طبابت جنس و جنم نزدیک بهم نیستند. با این حال در جهان و جامعه خودمان پزشکانی بوده اند که در راه سیاست گام نهاده اند.
هنگامی که دانشجوی پزشکی بودم به زندگینامه نویسی ( بیوگرافی) پزشکانی که با سیاست و فرهنگ سرو کار داشتند، پرداختم. برای من جذاب وجالب بودند انسان هائی که شغل آب و نان دارپزشکی را ول کرده و به دنبال کار پُر درد سرِ سیاست و فرهنگ رفته بودند. سالوادورآلنده، ارنستو چه گوارا، جرج حبش، اگوستینونتو، منوچهر اقبال، جمشید اعلم، جهانشاه صالح، یحیی عدل، محمد قریب، هوشنگ اعظمی، هوشنگ تیزابی، و در حوزه فرهنگی فردریش شیلر، آنتوان چخوف، میخائیل بولگالف، سامرست موام، یوسف ادریس، محمد حسین شهریار، غلامحسین ساعدی، تقی مدرسی، بهرام صادقی، اصغر الهی در لیست کار من بودند، که هنوز هستند!
منابع:
*علی انصاری، قتل ها، حلقه های یک زنجیر، روزنامه نشاط ، شماره پنجم، ۱۸ اسفند ماه ۱۳۷۷/ تهران
۱-آرشیو روزنامه کیهان، سال ۵۸-۵۷ / و ویکیپیدیای فارسی
۲- ماه منیر گلستانه، پروازها و یادگارها، بیاد شهیدان بهائی ایران، ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۱، ناشر: مؤلف / و رجوع کنید به مجله های عندلیب و پیام بهائی.
۳- شهیدان ما، سازمان راه کارگر،آبانماه ۱۳۶۷/ و تارنماهای سازمان راه گارگر و تارنماهای احزاب و سازمان های سیاسی دیگر.
۴- مجموعه اسامی و مشخصات ۱۲۰۲۸ تن از” شهدای انقلاب نوین” ، انتشاران سازمان مجاهدین خلق، تاریخ انتشار ۱۵ شهریورماه ۱۳۶۴
۵- مقدمه ای بر کشتار دگراندیشان در ایران، انتشارات فروغ ( کلن –آلمان)، چاپ دوم، سال ۲۰۱۳
۶- لیست اسامی جان سپردگان دهه شصت، ایران تریبونال
۷- لیست اسامی قربانیان قتل های زنجیره ای در تارنماهای مختلف / و کتاب مقدمه ای بر کشتار دگراندیشان در ایران
محسن رضایی از سپاه بیرون آمد تا از طریق فعالیت سیاسی رئیس جمهور شود. منتها هر بار که نامزد ریاست جمهوری یا مجلس شد، مردم با رأی خود او را پس زدند. این فرد متوهم وقتی با چنین واقعیت سختی مواجه شد، دوباره به سپاه بازگشت تا شاید از این راه به مدارج بالای قدرت دست یابد. درباره توهمات و مجیزگویی های او پیش از این مقاله هایی منتشر کرده ایم( به عنوان نمونه رجوع شود به مقاله های “عمله خامنهای”، “جنگ: کودتای سپاه، زدن برجک آیتالله منتظری و رهبران فتنه”، “کودتای فرماندهان متوهم سپاه” ، “محسن رضایی؛ نماد نظام مجیزگویی فقیه سالار”).
او تاکنون حداقل دوبار خاطره مهمی نقل کرده که مطابق آن، آیت الله منتظری به آیت الله خمینی خطر کودتای سپاه را گوشزد کرده است. محسن رضایی در ۲۳ تیر ۱۳۸۹ به مسئولان واحد اطلاعات سپاه در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ گفته است :
“آقای منتظری خدمت امام رفته و به امام گفته بود شما اینهمه از سپاه حمایت نکنید. امام فرموده بود: چرا شما این حرف را میزنید؟ آقای منتظری گفته بود: اینها ممکن است کودتا کنند…آقای منتظری چنین حرفی به امام می زند که اینهمه شما دارید از سپاه حمایت میکنید، فردا ممکن است کودتا کنند. امام به آقای منتظری گفته بود: خوب چه اشکال دارد؟ اینها بچههای خودمان هستند، جای دوری نمیروند! احمد آقا چند روز بعد برای من که تازه از جبهه برگشته بودم، تعریف کرد. در حقیقت، احمد آقا میخواست بگوید که امام چقدر شماها را قبول دارد و چقدر دوستتان دارد. به من گفت: دیروز آقای منتظری آمد و چنین حرفی زد. امام هم اینطوری با وی برخورد کرد”.
محسن رضایی در مهر ماه ۱۳۹۳ در سیمای جمهوری اسلامی گفت :
“سال ۱۳۶۳، بعد از عملیات خیبر، انتهای ۶۲ و آغاز ۶۳، یکی از دوستان ما پیش یکی از ائمه جمعه کشور میرود، ایشون در مییاد به ایشون میگه که شما فکر میکنید ما نمیدانیم شما دنبال چی هستید؟ حالا وسط درگیری و جنگ و زد و خورد، میگوید حاج آقا مگر ما دنبال چی هستیم؟ میگوید خوب شما دنبال این هستید که محسن رضایی را رئیس جمهور کنید، مگر از روی خون ما رد بشوید. آقای منتظری رفته خدمت حضرت امام، به امام گفته بودند که شما چرا این قدر از فرماندهان سپاه دفاع میکنید؟ امام گفته بود برای چی دفاع نکنم؟ آقای منتظری گفته بود آخه اینها ممکن است کودتا بکنند. امام یه کمی بهش نگاه کرده بود، [سپس] گفته بود: حالا چون اینها بچههای خودمان هستند، جای دوری نمیرود. زده بود تو برجک آقای منتظری”.
محسن رضایی سخنان خصوصی سال ۱۳۸۹ در منزلش را در ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ در وبسایتش تحت عنوان “ماجرای واگذاری اطلاعات سپاه به وزارت اطلاعات چه بود؟ تحویل آش با جاش!” منتشر کرد. سایت راست افراطی رجانیوز در ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ همان را تحت عنوان “آش را با جاش تحویل دادیم!/ آقای منتظری در سال ۶۰ می گفت ممکن است سپاه کودتا کند” باز نشر داد، که قابل تأمل بسیار است.
تکرار بیان این خاطره و عدم واکنش نسبت به آن، از منظرهای گوناگون قابل نقد و تحلیل است:
یکم- دروغ گویی محسن رضایی: مدعای اشکال نداشتن کودتای نظامی سپاه با وصیت نامه آیت الله خمینی تعارض بنیادین دارد. آیت الله خمینی در پایان وصیت نامه اش در ۲۶ بهمن ۱۳۶۱ می نویسد:
“اکنون که من حاضرم، بعض نسبتهاى بی واقعیت به من داده می شود و ممکن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض می کنم آنچه به من نسبت داده شده یا می شود مورد تصدیق نیست، مگر آن که صداى من یا خط و امضاى من باشد، با تصدیق کارشناسان؛ یا در سیماى جمهورى اسلامى چیزى گفته باشم”.
مدعای کاذب محسن رضایی با هیچ یک از این مصادیق انطباق ندارد. دروغ خود را به احمد خمینی نسبت می دهد که او هم در قید حیات نیست.
دوم- مخالفت شدید آیت الله خمینی با دخالت سپاه در امور سیاسی: آیت الله خمینی مخالف فعالیت سیاسی نظامیان و دخالت آنان در امور سیاسی بود. این نکته را بارها اعلام کرد و حتی در وصیت نامه اش نوشت :
“وصیت اکید من به قواى مسلح آن است که همان طور که از مقررات نظام، عدم دخول نظامى در احزاب و گروه ها و جبهه ها است به آن عمل نمایند؛ و قواى مسلح مطلقاً، چه نظامى و انتظامى و پاسدار و بسیج و غیر اینها، در هیچ حزب و گروهى وارد نشده و خود را از بازی هاى سیاسى دور نگه دارند. در این صورت می توانند قدرت نظامى خود را حفظ و از اختلافات درون گروهى مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است که افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمایند. و چون انقلاب از همۀ ملت و حفظ آن بر همگان است، دولت و ملت و شوراى دفاع و مجلس شوراى اسلامى وظیفۀ شرعى و میهنى آنان است که اگر قواى مسلح، چه فرماندهان و طبقات بالا و چه طبقات بعد، برخلاف مصالح اسلام و کشور بخواهند عملى انجام دهند یا در احزاب وارد شوند که ـ بىاشکال به تباهى کشیده مىشوند ـ و یا در بازی هاى سیاسى وارد شوند، از قدم اول با آن مخالفت کنند. و بر رهبر و شوراى رهبرى است که با قاطعیت از این امر جلوگیرى نماید تا کشور از آسیب در امان باشد”.
آیت الله خمینی به صراحت می گفت سپاه باید از مناقشات سیاسی، جهات سیاسی، امور سیاسی و…به دور باشد. به صراحت می گفت انتخابات و مجلس ربطی به شما ندارد. به سه نمونه زیر بنگرید:
“همه دنیا که دنبال این هستند که ارتششان از امور سیاسی کنار باشد آنها یک چیزی می فهمند که می گویند این را؛ ما که می خواهیم که سپاه و ارتش جند الله باشند و دسته بندی نداشته باشند و جهات سیاسی را کنار بگذارند برای این که اگر جهات سیاسی و مناقشات سیاسی در سپاه رفت و در ارتش رفت، باید فاتحه این سپاه و ارتش را ما بخوانیم” (صحیفه امام، ج ۱۹، ص ۱۱).
“به شما چه ربط دارد که در مجلس چه می گذرد؟ در امر انتخابات باز هم به من اطلاع دادند که بین سپاهی ها باز صحبت هست، خوب انتخابات در محل خودش دارد می شود، جریانی دارد، به سپاه چه کار دارد که آنها هم اختلاف پیدا بکنند، برای سپاه جایز نیست این، برای ارتش جایز نیست این” (صحیفه امام، جلد ۱۹، ص ۱۲).
“باید سعی کنید جهات سیاسی در سپاه وارد نشود،که اگر افکار سیاسی وارد سپاه شود، جهات نظامی آن از بین می رود”(صحیفه امام، جلد ۱۸، ص ۴۵).
آیا چنین فردی با چنین افکاری، کودتای نظامی سپاه را تأیید می کرد و استدالش این بود که بچه های خودمانند و جای دوری نمی رود؟ روشن است که محسن رضایی دروغ می گوید.
سوم- شکست سیاسی مردمی: محسن رضایی از سپاه بیرون آمد و وارد فعالیت سیاسی شد تا رئیس جمهور شود. بعد از این شکست های انتخاباتی، دوباره لباس سرلشکری بر تن کرده و به سپاه بازگشته است. گویی به کلی از کسب رأی از طریق انتخابات نا آمید شده و به دنبال آزمایش راه های دیگری است. البته شخصاً بازگشت به سپاه را معلول نگرانی نسبت به “حفظ اقتدار نظام و امنیت ملی” قلمداد می کند.
او اینک با لباس نظامی فعالیت سیاسی را دنبال می کند و به تهدید گروه ها سیاسی و رقبا می پردازد. در ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵ در مراسم بزرگداشت سالروز عملیات بازی دراز از ضرورت حضور سپاه در کلیه عرصه ها دفاع کرد و گفت :
“در هر بعدی که دستاوردهای انقلاب تهدید شود، باید وارد عمل بشویم. سپاه و بسیج در برابر جناحی و فردی که بی قانونی کند و وارد نادرستی شود و موجب ناامنی شود ، سکوت نمی کند و اجازه نمی دهد که کسی و یا جناحی چه ازجناح چپ باشد و چه از جناح راست از رقابت های سیاسی عبور کند و وارد فاز براندازی نظام شود. ما پاسداران جناحی نیستیم ،انقلابی هستیم وخود را پاسدار انقلاب می دانیم . هرکه و هرجناحی که وارد براندازی نظام شود و یا وارد فعالیتهای ضدانقلابی شود پاسداران و بسیجیان جلوی آنها را خواهند گرفت…گروه ها وشخصیتها و سیاسیون از هم انتقاد کنند و در چارچوب قانون یکدیگر را نقد کنند ولی وارد محدوده بر اندازی نظام نشوند. هر فردی و هر جناجی باید رعایت کنند. اگر عده ای در مساله امنیت یا اقتصاد بخواهند نفوذ کنند و پای استعمار و آمریکا را باز کنند، پاسداران انقلاب سکوت نمی کنند”.
این سخنان تهدید آمیز از زبان یک فرمانده نظامی خارج می شود. این گونه سخنان تهدید آمیز همه روزه توسط سپاهیان بیان می شود. به عنوان مثال به دو نمونه زیر بنگرید:
حمیدرضا مقدم فر- مشاور رسانه ای فرمانده سپاه- در ۸ اردیبهشت ۱۳۹۵ گفت : “افرادی که در جریان فتنه ۸۸ جزء ارکان فتنه بودند امروز در بعضی از تصمیم گیری ها و مسئولیت های کلان کشور حضور دارند و این به معنای نفوذ سیاسی است”. او دانش آموختگان دانشگاه های غربی را هم نفوذیانی به شمار آورد که شالکه فکری شان در غرب شکل گرفته است.
علی سعیدی- نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران- در ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵گفت : “امروز برخی عده ای از عمامه به سرهای ما فکر می کنند برخی مشکلات را می توان با توسل به سکولاریسم غربی حل کرد…چه دلیلی دارد در عصر ولی فقیه ما شاهد کج فهمی افراد نسبت به دین باشیم؟ کج فهمی که در سه حلقه کارگزاران، اصلاح طلبان و کیان و حلقه نیاوران بروز و ظهور پیدا کرده است”.
چهارم- انتقام شکست های پیاپی و عادی سازی کودتای سپاه: حرکتی که با انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری در سال ۹۲ آغاز شد و با توافق هسته ای تداوم یافت، با رأی اعتراضی مردم و حذف “مثلث جیم” در انتخابات مجلس خبرگان رهبری و تشکیل مجلسی “میانه رو” از طریق حذف محافظه کاران افراطی دنبال شد.
آیت الله خامنه ای نشان داده است که همیشه به شکست ها از راه انتقام و مقابله واکنش نشان می دهد. او به صراحت گفته است که هنوز نتوانسته ایم دولت اسلامی تشکیل دهیم و اینک وقت تشکیل دولت اسلامی است(رجوع شود به مقاله “خامنهای و سودای ناممکن اسلامی کردن دولت و جامعه و تمدن”).
آیت الله خامنه ای با مسائل عدیده ای پیش رو دارد. تعیین هیأت رئیسه مجلس خبرگان رهبری در چهارم خرداد، تعیین جانشین خود در شرایطی که قوه مجریه و مقننه، قوه مجریه و مقننه در دست محافظه کاران افراطی نیستند، طرح برجامیزه کردن داخل توسط روحانی/اعتدالیون/اصلاح طلبان، مطالبه رفع حصر، مطالبه برقراری رابطه با آمریکا و بهبود روابط با کشورهای منطقه، و…
آیت الله خامنه ای برای حل این مسائل و دیگر مسائل بزرگ، به شدت نیازمند سپاه و بسیج است. نظامیان اینک نیز حضوری گسترده در قلمرو سیاست و اقتصاد دارند، حضور ناروایی که با انقلاب و جنگ آغاز شد(رجوع شود به مقاله “جنگ ایران و عراق: ابزار قدرت و ثروت”). اما احتمالاً در شرایط غیر قابل پیش بینی آینده به دخالت بیشتر آنان نیاز باشد.
طرح مدعای دروغ بلا اشکال بودن کودتای نظامی سپاه با این توجیه مضحک که راه دوری نمی رود ، چون بچه های خودمان هستند، توسط سر لشگر محسن رضایی در رسانه هایی چون سیمای جمهوری اسلامی و دیگر رسانه ها، برای عادی سازی اذهان عمومی است. به مردم و نیروهای سیاسی گفته می شود که “امام خمینی فرموده اند” اگر سپاه کودتا کند نه تنها بد نیست، بلکه خوب هم هست. بچه های خودمانند.
مگر آنها “برادران قاچاقچی خودمان” نیستند که به طور سازمان یافته در قاچاق ها و فسادهای بزرگ دست دارند؟ اگر هم کودتای نظامی کنند، می شوند “برادران کودتاگر خودمان”. سکوت نیروهای سیاسی در برابر این دروغ سازی های بزرگ محسن رضایی غیر قابل فهم و ناموجه است. این دروغ، دروغ کوچکی نبوده و نیست که بتوان در برابر آن سکوت کرد. خطر، خطر بزرگی است، حتی اگر احتمال آن ضعیف باشد، چه رسد به این که سپاهیان همه روزه در حال تهدید و بگیر و ببند بوده و هستند.
انسان عاقل در برابر خطرات بزرگ و مهلک سکوت نمی کند. وقتی خطرهای مهلک براساس دروغ های بزرگ در حال ساخته شدن هستند، دموکراسی خواهان و مدافعان حقوق بشر نباید سکوت کنند. نظامیان باید به کلی عرصه سیاست و اقتصاد را ترک کرده و به وظایف حرفه ای خود که حفاظت از مرزهای ملی کشور است بپردازند، نه این که با دروغ بافی برای کودتا زمینه سازی ذهنی کنند. این دروغ را جدی گرفته و با آن باید مقابله کرد.
همزمان با گفتگوهای موازی در واشنگتن مابین ولی الله سیف و جک لو وزیر خزانه داری آمریکا، و همچنین ظریف و جان کری وزیر خارجه آمریکا پیرامون امکانات تسهیل مبادلات تجارت خارجی ایران بر پایه دلار، علی خامنهای، در واکنش به تروریست نامیدن حزب الله لبنان از سوی عربستان، دولت آن کشور را فاسد خواند.
حمله تند علی خامنه علیه حکومت سعودی در زمانی صورت گرفت که باراک اوباما در ریاض پاسخگوی انتقادات تند میزبان خود از گشاده دستیهای واشنگتن در قبال جمهوری اسلامی در جریان مذاکرات اتمی منجر به «برجام» بود.
سال گذشته در اجلاس مشابه سران کشورهای عصو شورای همکاریهای خلیج فارس، که دوحه پایتخت قطر میزبان آن بود، با در خواست و توصییه آمریکا، سران عرب شرکت کننده «برجام» را رسما مورد پشتیبانی قرار دادند.
حدود یک سال پس از آن، کشورهای عرب، در کنار انتقادات متعددی که بر سیاست خارجی آمریکا در رابطه با خاورمیانه و خلیج فارس وارد میسازند، واشنگتن را مشوق غیر مستقیم اقداماتی میبینند که جمهوری اسلامی در سوریه، یمن، عراق و لبنان پیگیری میکند.
ابراز خشم علی خامنهای علیه رهبران ریاض، مصداق ضرب المثل فارسی «گفتن به در- بمنظور شنیدن از سوی دیوار» بود وعملا دولت کنونی آمریکا را مورد نظر داشت که «برجام» را بزرگترین دستاور سیاست خارجی «درونگرای» خود میداند.
جناح راست حاکمیت جمهوری اسلامی و در راس آن علی خامنهای بر این باورند که آمریکا در جریان رسیدن به «برجام» ایران را بازی داده، و پس از خنثی ساختن توان و خارج ساختن ذخیرههای هستهای در اختیار ایران، اینک از انجام تعهدات خود در چارچوب توافق یاد شده طفره میرود.
دولت اوباما به دلیل فشارهای داخلی و جریان رقابتهای انتخاباتی آمریکا و تا حدودی به دلیل اعمال فشارهای خارجی (عربستان و اسرائیل) قادر به انعتاف پذیری بیشتر در قبال جمهوری اسلامی نیست.
انتظارت آمریکا از «برجام»
اوباما پس از افزایش فشارهای اقتصادی علیه ایران از ابتدای سال ۲۰۱۲ و گشودن در مذاکرات اتمی با جمهوری اسلامی پس از کاهش توان ایستادگی آن، دو هدف مشخص را تعقیب میکرد:
۱-مسدود ساختن مسیر حرکت ایران به سوی بمب اتمی، بدون صرف هزینه و یا توسل به ظرفیت نظامی
۲- بازگرداندن تدریجی ایران به جامعه جهانی و همکاریهای منطقهای، از راه توسل به تغییرات داخلی و دگردیسی نظام از درون.
الگویی که اوباما در رابطه با کوبا به نتیجه رساند، قرار بود در مورد ایران نیز عملی شود؛ پیش فرضی که در نتیجه مقاومت و ناسازگاری نظامیان و با حمایت رهبر جمهوری اسلامی تحقق آن نیمه کاره ماند، و به دلیل کامل نبودن، مانند هر بنای نیمه ساز دیگری، یا محکوم به تکمیل اضطرای است و یا تخریب.
هراس تهران از گشودن درها
حاکمیت جمهوری اسلامی از گستره و عمق نارضایتیهای درون جامعه بخوبی آگاه است و گشودن درهای سیاسی را هم تای باز گردن دریچههایی میبیند که به شکستن سد و جاری شدن سیلاب منجر خواهد شد.
شاخه اصولگرای حاکمیت اسلامی تهران، دگردیسی از درون را نیز که علی خامنهای اخیرا به بهانه دعاوی دگر اندیشان فرضی مورد انتقاد قرار داد، بر نمیتابد. از این جهت نه داوطلبانه درهای مناسبات متعارفی با غرب بخصوص آمریکا را خواهد گشود، و نه از توسعه آزادیهای فردی و اجتماعی و سیاسی استقبال خواهد کرد.
حاکمیت جمهوری اسلامی و علی خامنهای به این دلیل به ذاخل شدن در مذاکرات با آمریکا و توافق اتمی تن دادند که بتوانند از راه خنثی ساختن تحریمها، توان مالی از دست رفته را باز یافته و بدون نزدیک شدن سیاسی به آمریکا در فرصت بعدی به راه گذشته بازگردند.
جمهوری اسلامی همچنین انتظار داشت که با شکستن تحریمها از سوی اروپا، سد تمام تحریمها شکسته خواهد شد و ادامه اعمال فشارهای مالی و اقتصادی از سوی آمریکا ناممکن؛ پیش فرض دیگری که در ارزیابی درست از آن جمهوری اسلامی دچار اشتباه شده بود.
ماهها بعد از اجرای «برجام»، بازار داخلی ایران کوچکترین نشانهای دایر بر بازگشت رونق و اعتماد را بروز نداده در حالی که از روز ۱۶ ماه ژانویه سال جاری جامعه اروپا موانع متعددی را که در راه توسعه تجارت با ایران وجود داشت از راه برداشته است-منجمله؛ خدمات بانکی و بیمه، تحریم علیه نفت و گاز و مواد پترو شیمی، کشتیرانی، کشتی سازی، صنایع حمل و نقل (توافقهای فروش هواپیمای مسافربری و کمک ایتالیا به توسعه راه آهن در ایران)، مبادلات طلا و فلزهای گران بها.
با وجود اشتیاق فراوان اروپا و آسیا به فروش کالا و خدمات به ایران، تجارت خارجی ایران هنوز قادر به حرکت متعارفی و آزاد نیست، به یک دلیل ساده که آمریکا و نظام پولی آن از حلقه مبادلات خارجی ایران خارج مانده است.
جمهوری اسلامی از یک سو نمیخواهد با واشنگتن از در سازش سیاسی و عادی شدن تدریجی مناسبات داخل شود، و از سویی خدمات و تسهیلاتی را از آمریکا طلب میکند که در هیچیک از سندهای مذاکرات اتمی به آن اشارهای نرفته است.
چنانچه رفتارهای خارجی جمهوری اسلامی از یک منبع هدایت میشد، و در رابطه با آمریکا، مانند کوبا، به سمت عادی سازی میرفت، دادن اجازه دسترسی به بازارهای مالی و معاملات بر پایه دلار به ایران انتظار معقولی مینمود – ولی با بسته نگاه داشتن در مناسبات سیاسی و نام بردن از رهبران آمریکا با الفاظ غیر متعارفی و تهدید زبانی و عملی متحدان منطقهای آن کشور بر آوردن این انتظار نه در توان دولت کنونی آمریکا است که عمر آن بر لب بام است و نه در سلیقه ساکن بعدی کاخ سفید.
گفتگوی شبکه تلویزیونی کلیسای جهانی ۲۲۲ (فرشید سیدمهدی) با کورش زعیم
نهم فروردین ۱۳۹۵خ، ۲۸ مارس ۲۰۱۶م
سید مهدی: مایل بودم خودم را معرفی کنم. من فرشید سید مهدی، مسیحی مسلمان زاده، ازسال ۱۹۹۲ در خدمت شبانی کلیسای ۲۲۲ در هلند و در عین حال کارمند سازمان کلیسای جهانی ۲۲۲ میباشم. مسئولیت من در سازمان جهانیمان مدیریت شبکه تلویزیونی کلیسایمان میباشد. برای آشنائی بیشتر به این سایت مراجعه کنید: Farsinetwork. Com
پرسش ۱: آقای زعیم، بسیاری از مسیحی زادگان ایرانی مانند ارمنیان و آسوریان و همچنین بخش بزرگی از مسیحیان نو کیش بعلت عدم وجود آزادی در ایران از دسترسی به منابع اعتقادی و آرمانی جبهه ملی محرومند و خاطره یا اطلاع زیادی از گذشته جبهه ملی ندارند، به همین دلیل با اظهار تشکر از شما که دعوت ما به این مصاحبه را قبول نمودید، میخواستیم از زبان شما بشنویم که در رابطه با آزادی مذهب و این مهم که مذهب رسمی ایران اسلام شیعه میباشد، نظر جبهه ملی ایران در این باره چیست و آیا جبهه ملی ایران اعتقاد به وجود یک مذهب رسمی برای ایران دارد؟ و اصولا در فردای آزاد سرزمینمان چنانچه جبهه ملی در راس حکومت قرار گیرد و تاثیر گذار در اداره مملکت باشد آیا ما باز دارای یک مذهب رسمی خواهیم بود؟
کورش زعیم: منشور جبهه ملی ایران که خودم یکی از تدوین کنندگان اصلی آن بوده ام (در ۱۳۵۸، ۱۳۶۵ و۱۳۸۴) با ذکر احترام برای دین مبین اسلام که مذهب بیشینه مردم ایران است، آزادی کامل همه مذهبها و باورها و برابری همه مردم ایران را تضمین کرده است: ” بند ۲- جدایی دین از حکومت: حکومت دین سالار، حاکمیت ملی را برنمی تابد و همبستگی ملی را آسیب پذیر می سازد. ما متعهد به استقرار حاکمیت ملی و حکومت برگزیده مردم هستیم که در آن هیچ کس فراتر از قانون برخاسته از اراده ملت نیست. با توجه به ویژگیهای ساختار جامعه ایران، همه شهروندان ایران باهر باور دینی دربرابر قانون برابر خواهند بود وحق مشارکت دراداره همه امور جامعه و کشور را بدون هیچ محدودیتی خواهند داشت.”
بنابراین، ما در قانون اساسی آینده ایران هیچ اشاره ای به دین و مذهب نخواهیم داشت و هرگونه تفتیش عقیده هنگام استخدام دولتی یا نامزدی انتخابات یا نامنویسی در مدرسه ها و دانشگاهها و غیره جرم خواهد بود. من بارها نوشته ام اگر در پرسشنامه های نامنویسی ادارات، دانشگاه ها یا انتخابات، از دین و مذهب شخص بپرسند، آن وزیر مربوطه باید بجرم تفتیش عقاید بیدرنگ برکنار شود. مراجع مذهبی هم باید از دخالت در قانون کشور با مقررات و قانونهای فرقه ای خود پرهیز کنند.
پرسش ۲: در زمان رژیم گذشته، بسیاری از مسیحیان کشورمان تا سطح مدیرکلی و حتی معاون وزیر پیش رفته بودند؛ ولی بعد از انقلاب اسلامی تمام اقلیت های مذهبی و حتی سࣳنی کیشان مسلمان بعنوان ایرانیان درجه دو یا سه محسوب میگردند و اجازه ورود به سطوح عالی اداره کشور را ندارند ولی از سوی دیگر با کمال تعجب، اینطور که برای ما در خارج کشور تعریف میکنند، برخورد ایرانیان با مسیحیان از گذشته صمیمی تر و دوستانه تر گشته و پدیده جالبی که این اواخر بچشم میخورد تعداد ایرانیان غیرمسیحی که در کریسمس خانه شان را با درخت کریسمس تزئین میکنند رو به ازدیاد است. آیا این از نظر شما نوعی دهن کجی به رژیم میباشد یا علت آنرا در جای دیگری باید جستجو نمود؟ در ضمن باید این را هم به اطلاع برسانم که در دستگیریهای اخیر در برخی از شهرستانها درخت کریسمس را بعنوان مدرک جرم ضبط و ضمیمه پرونده کرده اند.
کورش زعیم: من بارها نوشته ام و در مصاحبه ها و سخنرانی هایم تاکید کرده ام، که همه شهروندان ایران باید بتوانند برپایه شایستگی و استعداد خود، و بی هیچ محدودیت، به هر مقامی که بخواهند برسند. من بارها در حضور روحانیان بلندپایه هم گفته ام که همه دین ها، اعم از زرتشتی، مسیحی، یهودی، بودایی، بهایی و غیره باید بتوانند به بالاترین مقام های کشوری و لشگری برسند، اگر شایستگی آن را داشته باشند یا مردم به آنان رای بدهند. من اصلن نمیخواهم بدانم دین چه کسی چیست؟
فراموش نکنید که از زمان پیدایش مسیحیت، ایران همیشه پناهگاه مسیحیان بوده، و بسیاری از مسیحیانی که در پلستین و روم زیر فشار و تهدید بودند به ایران پناه می بردند. در نسل کشیهای ترکیه پس از جنگ یکم، و نیز در کشورهای مسیحی اروپای خاوری پس از انقلاب کمونیستی شوروی، بسیاری به ایران مهاجرت کردند. ایرانیان با مسیحیت احساس خانوادگی فرهنگی می کنند، زیرا نزدیک به همه آداب و رسوم مسیحیت از فرهنگ آیین مهر ایران برآمده است. حتا جامگان رسمی پاپا، کاردینالها، اسقفها، و سلسله مراتب مذهبی کاتولیک. نام پارسی پاپا یا پاپ، درخت نوئل یا کریسمس، آیین عید پاک، پاپا نوئل، زادروز حضرت مسیح که همان یلدای ایرانیست، و غیره و غیره همه سرچشمه ایرانی دارند.
ایران در درازنای تاریخ پناهگاه یهودیان هم بوده است. از زمان فتح بابل و نجات یهودیان در بند و بیانیه حقوق بشر کورش بزرگ تا جنگ یکم و جنگ دوم، آنان از ستم و وحشیگری رژیم های بابل و تزار و نازی به ایران پناه میاوردند. ایران تنها کشوری بود که خود راه فرار یهودیان به ایران را فراهم و حتا برای نجاتشان گذرنامه ایرانی برایشان صادر میکرد. بخش عمده ای از ایران باستان هم بودایی بودند. آثار بودایی در افغانستان که آریانای ایران بوده، و تندیس بزرگ بودا که توسط طالبان منفجر شد، نشان از اهمیت و گستردگی آیین بودا در ایران دارد.
همه این آثار و شواهد ثابت میکند که در ایران همیشه آزادی دین و عقیده بوده و مردم به هیچوجه دارای تعصب دینی نبوده اند. آنچه در ایران ارج گذاشته می شده “خࣲرؘد و دانایی” بوده است. سرشت مردم ایران زمین آزادگی است. به همین دلیل نزدیک به چهار دهه فساد و خشونت جمهوری اسلامی نتوانسته فرهنگ مردم ایران را به عقب افتادگی قبیله های ماقبل تاریخ سرزمین های انیرانی تبدیل کند. اینها اسلام را که دین صلح و دانایی است به ابزار قدرت و ثروت اندوزی با نیرنگ و دروغ تبدبل کرده اند. از آنجا که سرشت ما ایرانیان آزادگی و مردمدوستی و آزادی گزینش است، ما مغز اینان را نیز دگردیس خواهیم کرد. تغییرات مثبتی که شما امروز به آن اشاره می کنید تغییر در سرشت مردم ایران نیست، بلکه نشانگر تحول در مغز سردمدارانی است که آهسته آهسته تسلیم فرهنگ ایرانی میشوند. همین روند تحول فکری و رفتاری را ما پس از حمله عرب و مغول هم شاهد بودیم، بطوری که عرب همه جا دانش ایرانی را که به اجبار به عربی نوشته میشد، از آن خود معرفی، و مغول و تاتار زبان و ادبیات پارسی و دانش ایرانی را ترویج میکردند.
پرسش ۳: ما یکی از کلیساهای بزرگ در اقصی نقاط جهان میباشیم و همکیشان ما در ایران نیز حضور دارند. بخشی از اعضای کلیسای ما ایرانیان مسیحی زاده میباشند ولی بخش بزرگی را ایرانیان نو ایمان تشکیل میدهند که تغییر دین داده و به مسیحیت گرویده اند. من خود یکی از همین نو کیشان میباشم که دارای سمت بالائی در کلیسای خودمان میباشم. شاید اطلاع از این موضوع برایتان جالب باشد که هم مسیحی زادگان و هم نو مسیحیان دارای علاقه و حتی تعصب زیادی نسبت به سرزمینشان ایران دارند. مراسم کلیسائی از سوی نوازندگان سازهای ایرانی همراهی میگردند و سرودهای مذهبی بزبان فارسی بر روی پرده بزرگی منعکس میشود و گروه کر همراه با موزیک و با همخوانی حاضران در کلیسا سرودهای فارسی مسیحی را میخوانند که انسان محال است احساسات خود را از اینکه هموطنانمان اینطور شاد و پرشور میخوانند و مینوازند بتواند کنترل کند. این در حالیست که مسئله تغییر دین در کشور ما یک مسئله حاد و حتی خطرناک میباشد و کسانیکه آزادانه دین خود را تغییر داده اند و تعدادشان رو به ازدیاد است با خطر جانی روبرویند، نه از سوی مردم بلکه از سوی رژیم. از نظر شما در یک ایران آزاد هموطنان ملی ما چگونه برخوردی با هموطنان تغییر دین داده خود خواهند داشت و اصولا نظرشان درباره تغییر دین چیست؟
کورش زعیم: من به جمله “هموطنان ملی ما چگونه برخوردی با هموطنان تغییر دین داده خواهند داشت” شما سخت اعتراض دارم. هموطنان شما همان هستند که هزاران سال است بوده اند. منظور شما این رژیم یکسونگر انحصارگر واپسگرای تعبدی و تحمیلی است که با شما سر ستیز دارد. رفتار تحمیلی مذهبی نظام حاکم همان است که شدیدتر و غلیظ تر آنرا اکنون در گروه داعش شاهد هستیم: یا اندیشه ما را بپذیر یا باج بده یا بمیر!” این اندیشه، گفتار و رفتار ایرانی نیست. ما در گذشته نزدیک به سه سده گرفتار چنین خشونت داعشی بوده ایم. ولی در ایران اکنون نظام حاکم هم کم کم متوجه شده که با خشونت و تحمیل اندیشه های دوران غارنشینی نمیتواند بر این مردم آزاده و دانشمند حکومت کند؛ و بنابراین در حال تغییر رفتار است.
پرسش ۴: آیا در جبهه ملی جدائی مذهب از حکومت به معنای جدائی مذهب از سیاست نیز میباشد؟ به عنوان مثال در کشوری آزاد مانند هلند که محل اقامت من نیز میباشد احزاب مسیحی در کنار احزاب چپ، راست و میانه قرار دارند و در تمام تصمیم گیری و رای گیریها نیز شرکت دارند.
کورش زعیم: ما نمیتوانیم و نباید جلوی مشارکت اندیشه های گوناگون، چه مذهبی و چه ایدئولوژیهای دیگر را در اداره کشور بگیریم. این خلاف آزادی اندیشه و بیان است و حقوق مدنی شهروندان را پایمال میکند. تحت یک قانون اساسی مردم سالارانه که شامل رعایت بیانیه جهانی حقوق بشر، حقوق بشری که خودمان پایه گذار آن بوده ایم، هر کس با هر اندیشه میتواند در اداره کشور مشارکت داشته باشد. ولی هیچ کس حق ندارد باورها و آموزه های شخصی خود را که مخالف قانون اساسی باشد در قانونگزاری دخالت بدهد.
پرسش ۵: از نظر شما مرز آزادی مذهب و آزادی عقیده در کجاست؟ چون همانطور که خود مطلع هستید در بعضی مذاهب قوانین دینی و اصول شریعت وجود دارد که حتی قتل را مجاز میشمارد که از اصول انسانی بدور است. آیا این اصول نیز مشمول اصل آزادی عقیده نیز میگردند؟
کورش زعیم: مذهب به عنوان یک عقیده آزاد است، ولی ترویج آن در راستای زیر پا گذاشتن قانون برآمده از رای مردم، یا خودسرانه به عنوان قانون عمل کردن، یک جرم امنیتی خواهد بود. در ایران آینده اعدام لغو خواهد شد، و هر کس برخلاف قانون مجازات تعیین کند خود مجرم تلقی خواهد شد. من حتا خواهم کوشید مجازات زندان را هم لغو کنیم. راههای بهتری برای رویارویی با بزهکاری و جنایت وجود دارد که من آنرا در طرح “زندان سازندگی” خود شرح داده ام.
آخرین پرسش: آیا آنچه که در این مصاحبه ابراز داشتید نظرات شخصی خودتان میباشد یا نظر سازمانی شماست؟ آیا در مورد سئوالهائی که با شما مطرح کردیم تناقضی بین نظر خودتان با جبهه ملی وجود دارد؟
کورش زعیم: من در اینجا آنچه را ما در منشور جبهه ملی ایران آورده ایم بازخوانی و تفسیر کرده ام. این منشور که از ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۶، در پژوهش نهایی و تدوین (توسط دکتر هرمیداس باوند، دکتر علی رشیدی، زنده یاد دکتر پرویز ورجاوند و خود من) و تصویب بوده که در۱۳۸۶ در شورای مرکزی جبهه ملی ایران به تصویب رسیده است. اگر کسی با آن مخالفت کند، عضو جبهه ملی نیست. البته جزییاتی وجود دارد که در خفقان خطرناک جمهوری اسلامی نوشتنی نبود. آنها را من در اینجا تفسیر کرده ام.
سید مهدی: در خاتمه امیدواریم این سعادت را داشته باشیم که روزی یا در ایران یا در خارج کشور بتوانیم مقدم شما را به یکی از کلیساهای خودمان خوشامد بگوئیم. آیا هیچوقت در کلیسائی حضور داشته اید؟ با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
کورش زعیم: من هم امیدوارم که بزودی شما بتوانید در امنیت کامل به میهن خود باز گردید، و خوشهال خواهم شد از یکی از کلیساهای شما دیدار کنم. کلیسای ارمنیان ایران تا اوایل دهه ۶۰ پس از انقلاب که هنوز ممنوعیت رسمی بوجود نیامده بود، گاهی مرا به رویدادهای مذهبی خود، مانند زادروز حضرت مسیح و عید پاک، و نیز کنسرت های باشگاه آرارات دعوت میکردند. زنده یاد اسقف اعظم آرداک مانوکیان، که استاد دانشگاه تهران و مرد دانشمندی بود، به من لطف ویژه داشت. او درباره کتاب “امپراتوری شوروی به کجا میرود؟” من که در آن از جمله پیش بینی کرده بودم که ارمنستان هم تا ده سال دیگر آزاد و مستقل خواهد شد، به من گفت “خدا از دهانتان بشنود”. در ۱۳۶۱، که خطر دستگیری و زندان و حتا اعدام میرفت، رهبر جوانان حزب داشناکسیون ارمنی سراغ من آمد که در صورت دستگیریم، آنان مامور حفاظت از خانواده من هستند.
توافق هستهای با دولتهای غربی به رهبری دولت آمریکا مردم ایران را خشنود کرد. حسن روحانی به یکی از وعدههای خود عمل کرد و همه در انتظار بهبود روابط با دولتهای غربی و عربی بوده و از آن مهمتر، خواهان آزادیهای سیاسی و بهبود وضعیت حقوق بشر هستند. توافق هستهای برجام اول بود، آشتی ملی و اصلاحات سیاسی ناظر به دموکراسی” برجام دوم”، و بهبود روابط با دولتهای غربی و منطقه “برجام سوم” نامیده شده است.
مخالفان، منتقدان، اصلاح طلبان و اعتدالیون بیش از همه خواهان برجامیزه کردن داخلی بوده و هستند. این روش مسالمت آمیز و کم هزینه پروسه گذار به دموکراسی است. محافظه کاران سنتی و افراطی به رهبری آیت الله خامنهای ببیش از همه مخالف برجامیزه کردن داخلی بوده و هستند. این دو رویکرد متعارض، به نزاع علنی آیت الله خامنهای با حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی منتهی شده است.
انتخابات هفتم اسفند ۹۴ گامی به پیش بود. در انتخابات مجلس خبرگان رهبری مردم با رأی اعتراضی برخی از مهمترین چهرههای شاخص آیت الله خامنهای را حذف کردند و بدین ترتیب به او “نه” گفتند. در انتخابات مجلس هم موفق شدند که مجلسی “میانه رو” تشکیل دهند. دهم اردیبهشت نمایندگانی که به دور دوم رفته اند، انتخاب خواهند شد و مجلس جدید از هفتم خرداد ۹۵ کار خود را آغاز خواهد کرد. مجلس میانه رو به سود سیاستهایی است که حسن روحانی دنبال میکند. اما این گامی بسیار کوچک در راه برجامیزه کردن داخلی است و احتمال تکرار “دوران احمدی نژاد/جلیلی” را نباید دست کم گرفت.
انتخابات ریاست جمهوری و خطر تکرار دوران احمدی نژاد−جلیلی
کمتر از ۱۴ ماه تا انتخابات ریاست جمهوری ایران باقی مانده است. وقتی رئیس جمهوری جدید آمریکا در ۲۰ ژانویه ۲۰۱۷ وارد کاخ سفید شود، ۴ ماه و نیم بعد انتخابات ریاست جمهوری ایران برگزار خواهد شد.
محافظه کاران به رهبری آیت الله خامنهای مدتهاست که کار خود را آغاز کردهاند. آیت الله خامنهای به شدت به حسن روحانی میتازد که برجام هیچ دستاوردی برای ایران نداشته است. ایران به همه وعدههای خود عمل کرد، اما آمریکا فقط بر روی کاغذ برخی تحریمها را لغو کرد. دولت آمریکا در عمل به روشهای گوناگون مانع ارتباط بانکی و تجاری دیگر کشورها با ایران شده است. در عین حال، تحریمهای جدید هم علیه ایران وضع کرده و میکنند و حتی نمیگذارند ذخایر ارزی بلوکه شده ایران به کشور باز گردد.
مدعای آیت الله خامنهای این است: برجام یعنی دادن همه چیز و گرفتن هیچ چیز. این مدل آمریکایی توافق و سلطه است. برجام داخلی هم توطئه دولت آمریکا برای نفوذ در ایران و تغییر ماهیت جمهوری اسلامی است. آیا هیچ انسان خردمند و مدافع منافع ملی حاضر به پذیرش مدل آمریکایی توافق (از دست دادن همه چیز در ازای هیچ چیز) است؟ به گفته خامنهای افراد (حسن روحانی، هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، و…) و گروههایی (اصلاح طلبان، اعتدالیون، و…) که از برجام داخلی سخن میگویند، آگاهانه یا غافلانه به عوامل نفوذی آمریکا تبدیل شده و اهداف امپریالیستی آنها را تعقیب و پیاده میکنند.
سرلشکر محمدعلی جعفری- فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی- در ۹ فروردین ۱۳۹۵ گفت:
“با وجود توافقنامه برجام هنوز هم تحریمها را بر نداشتند و ظاهرا قصد برداشتن را هم ندارند یا به کندی و به تدریج و قطره چکانی میخواهند انجام دهند.”
در همین روز سردار امیرعلی حاجیزاده- فرمانده نیروی هوافضای سپاه پاسداران- با اشاره به تحریمهای جدید موشکی آمریکا گفت که ما هیچ نگرانی ای از حمله نظامی آمریکا نداریم، “نگرانی ما از درون و داخل است، از آقازادهها و برادرزادهها و خواهرزادهها است، از کسانی است که روی تصمیمگیران و تصمیمسازان اثر میگذارند.”
آیت الله خامنهای در ۱۳۹۵/۰۱/۱۱ در پاسخ توئیت هاشمی رفسنجانی، وی را به خیانت به کشور متهم کرد و گفت که دنیای امروز دنیای مذاکره و افزایش قدرت دفاعی است. اگر فاقد قدرت دفاعی لازم باشید، هر کشور کوچکی شما را تهدید نظامی خواهد کرد. در عین حال دلخوری خود را از نتایج عملی توافق هستهای بر زبان آورد و ادعا کرد که آمریکاییها سر تیم مذاکره کنند ایرانی کلاه گذاشته اند:
“باید در مذاکره قوی بود و جوری باید مذاکره کرد که بعد سرمان کلاه نرود. این که ما مذاکره بکنیم، روی کاغذ بیاوریم، بنویسیم، امضا کنیم، بعد آنها هم بهحسبِ ظاهر یک کاری انجام بدهند منتها تحریمها برطرف نشود و تجارت راه نیفتد، پیدا است که یک اشکالی در آنجا هست؛ نباید بگذاریم این اشکالات به وجود بیاید و در آنجا هم باید خودمان را قوی کنیم.”
حملات خامنهای موجب تشدید حملات فرماندهی سپاه به میانه روها و اصلاح طلبان شد. سردار جعفری- فرمانده کل سپاه- در ۱۷ فروردین ۱۳۹۵ گفت که هر کس- از جمله دولت خاتمی، مجلس ششم و جنبش سبز- که به دنبال استحاله نظام بوده، نظام او را “مضمحل و بی اعتبار کرده است”. نباید نگران هاشمی رفسنجانی و حسن روحانی بود، چون نظام حتی از انحراف آیت الله منتظری هم عبور کرد. اینها حتی اگر قوه مجریه و مجلس را هم در اختیار بگیرند، پس از مدتی “کنار گذاشته میشوند”. غرب گرایان عوامل نفوذی آمریکا در نظام اند، اما سپاه “اجازه رشد جوانههای خیانت این جریان را هرگز نخواهند داد”.
برجام سند افتخار نبود که اینک افراد گرفتار”غرب زدگی مزمن” از برجامهای ۲ و ۳ سخن گفته و میخواهند آن را “مدل رفتار حاکمیتی نظام در موضوعات دیگر قلمداد” کنند. این رویکرد تحقیرآمیز بوده و “ما هرگز به برجامهای دیگر فکر نمیکنیم”. از تهدیدهای نظامی آمریکا نمیهراسیم و “قبل از آن که برای گزینههای سیاسی و دیپلماتیک آماده باشیم برای گزینهی نظامی آماده شدهایم”. سپس افزود:
“رژیمهایی نظیر عربستان، بحرین و مانند آنها، مظهر عقب ماندگی سیاسی مدرن هستند و سپاه برای پاسخ به گستاخیها و رفتار سفیهانهی آنها، که ناشی از تکیه به قدرت آمریکاست با طراحی و برنامهریزی، آمادگیهای لازم را ایجاد کرده و منتظر دستور میباشد.”
حسن روحانی در سخنرانیهای ۱۶ و ۱۹ فروردین ۱۳۹۵ به سخنان خامنهای و فرمانده سپاه پاسخ داد. روحانی گفت اگر ما میخواستیم راه دولت احمدی نژاد را ادامه دهیم، “امروز صادرات نفت کشور به صفر میرسید. در حالی که اگر برجام نبود، قدم به قدم حتی یک بشکه نفت را هم نمیتوانستیم صادر کنیم”.
او از توافق هسته ای، تعامل و تنش زدایی با جهان دفاع کرد و مخالفان را “افراطی”هایی نامید که به “ایران هراسی” دامن زده و کشور را به سوی نابودی سوق میدهند. در پاسخ تهدیدهای فرمانده سپاه نیز گفت :
“ما برای هیچ کشوری تهدید نیستیم، ما علیه هیچ کشوری برنامهریزی نکردهایم و نخواهیم کرد و ما امنیت منطقه و امنیت همسایگان را امنیت خودمان میدانیم. هر گونه قدرت نظامی و سلاح ما، برای ایجاد امنیت در کشور ما و در منطقه است. همه کشورهای همسایه باید به این نکته توجه کنند که برنامه ایران حمایت از همسایگان و کشورهای اسلامی است و اگر کشوری فکر میکند ایران برای او تهدید است در محاسبه خود اشتباه کرده است. ایران برای کسی تهدید نیست و علیه هیچ کشوری جنگی را آغاز نکرده و نخواهد کرد.”
او گفت که فرماندهی سپاه با افشاندن ترس، درشت گویی و حرفهای بی پایه؛ فرصتهای پدید آمده حاصل از توافق هستهای از بین میبرد.
وضعیت اقتصادی ایران
گزارش بانک جهانی از رشد تولید ناخالص داخلی (GDP)، در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی و احمدی نژاد به ترتیب ۵,۱، ۴,۳ و ۳,۲ درصد بوده است. میانگین رشد اقتصادی ایران در دوره ۲۳ ساله ۲۰۱۱- ۱۹۸۹، ۴,۷ درصد بوده است. با تشدید تحریمهای فلج کننده، رشد اقتصادی ایران در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ به ترتیب به منفی ۶,۶ و منفی ۱,۹ درصد کاهش یافت. رشد اقتصادی ایران در سال ۲۰۱۵ احتمالاً نزدیک نیم درصد خواهد بود.
نه تنها وعده دولت روحانی، بلکه وعده دولت آمریکا هم این بود که با توافق هستهای و رفع تحریمها وضعیت اقتصادی ایران بهبود چشمگیری پیدا خواهد کرد. از همان زمان بسیاری از چهرههای شاخص آمریکایی دروغ پردازی درباره میزان ذخایر ارزی بولکه شده ایران و اختصاص بخش عظیمی از آن برای اقدامات تروریستی پس از رفع تحریم را آغاز کردند. ایران به تمامی تعهدات خود عمل کرد.
اما آمریکا با برنامه ریزی دقیق و صد لایه، ایران را در چنین وضعیتی قرار داده است: ایران همچنان تحت تحریم معامله با بانکهای آمریکا قرار دارد، استفاده ایران از دلار در مبادلات همچنان تحریم است، بانکهای غیر آمریکایی به شدت نگران مجازاتهای سنگین آمریکا برای ارتباط با ایران- حتی روابط غیر دلاری- هستند، ایران حتی قادر به استفاده از ذخایر ارزی رفع تحریم شده خود نیست، در این وضعیت گشایشی در عمل صورت نگرفته و گویی توافق هستهای هیچ نتیجه اقتصادی برای ایران نداشته است. کنگره آمریکا مخالف عمل دولت این کشور به تعهدات توافق هستهای است.
اینها مستقل از مجموعه تحریمها و مجازاتهای جدید کنگره و دادگاههای آمریکا است. به عنوان مثال، جُرج دانیلز قاضی دادگاه نیویورک، ایران را به خاطر جنایت تروریستی ۱۱ سپتامبر- که ۱۵ تن از ۱۹ تروریست اش سعودی بوده و هنوز بخش سری گزارش دولت بوش درباره نقش دولت عربستان سعودی در این ماجرا فاش نشده- به پرداخت جریمه ۱۰.۷ میلیارد دلاری محکوم کرده که با احتساب سود دورهی ماقبل صدور حکم که سالانه ۹ درصد است بیش از ۲۱ میلیارد دلار میشود.
تحت چنین شرایطی، سرمایه گذاری خارجی گسترده و ورود تکنولوژی مدرن، که شرط لازم رشد اقتصادی و رفع بیکاری و فقرزدایی است، ناممکن شده است. حسن روحانی باید قادر شود که برای سالهای ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ رشد اقتصادی بالای پنج تا شش درصدی برای ایران به ارمغان بیاورد. اما مطابق جدیدترین گزارش صندوق بین المللی پول، نرخ بیکاری ایران در سالهای ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ افزایش خواهد یافت و رشد اقتصادی هم در این دو سال به ۴ درصد و ۳,۷ خواهد رسید.
کمک به سلطه محافظه کاران افراطی؟
محافظه کاران افراطی حملات گستردهای را معطوف به دولت روحانی- و نیروهای میانه رو اصلاح طلب- کردهاند که حاصل سازش هستهای صفر بوده و وضعیت اقتصادی ایران بسیار بدتر شده است. رکود عمیق اقتصادی، فقر، بیکاری، تعطیل شدن کارخانهها و بی نتیجه بودن توافق هستهای نوک تیز حملات دائمی آنان به دولت را تشکیل میدهند. حتی دولت هند گفته نمیتواند بدهی چند میلیارد دلاری اش به ایران را به دلیل بسته بودن راه بانکی باز پرداخت کند.
هدف محافظه کاران افراطی به زیر کشاندن دولت روحانی و بالا آوردن نیرویی از سنخ “احمدی نژاد/جلیلی” است. حتی شخص احمدی نژاد هم فعالیتهای خود را آغاز کرده و گفته چون “اینها [دولت روحانی] گند زده اند“، همه به دنبال نامزدی من هستند. گفته وعده دیدار ما، خرداد ۹۶ است. سعید جلیلی هم در ۲۳ فروردین ۹۵ گفته : “برجام از آفتاب تابان به ابر شتابان تبدیل شده است” و اگر من به عنوان رئیس جمهور انتخاب میشدم: “برجام را امضا نمیکردم، چرا که اندیشه بنده متفاوت است“.
برخی از محافظه کاران افراطی گفتهاند که احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری آینده ۶۵ درصد رأی دارد، اما برخی دیگر از انها گفتهاند او در برابر روحانی “۷۵ درصد شانس پیروزی دارد“.
مسئله مهم بعدی بیماری آیت الله خامنهای و تعیین جانشین اوست. میانه روها میکوشند تا با جایگزینی میانه رو راه اصلاحات دموکراتیک را هموار سازند، اما محافظه کاران افراطی میکوشند تا فردی رادیکال تر از خامنهای را بر سر کار آورند.
فضایی که دولتهای غربی و منطقه برای ایران میسازند، و مجموعه فشارهایی که بر ایران وارد میآورند، ممکن است کاملاً به سود محافظه کاران افراطی و حذف کامل اصلاح طلبان و میانه روها تمام شود. این رویکرد توسط برخی دولتها آگاهانه انتخاب شده تا قدرت در ایران در دست افراطیها باشد، اما آیا آمریکا هم چنین سیاستی را تعقیب میکند و آن را به سود منافع ملی خود به شمار میآورد؟ این عمل چهرهای غیر قابل اعتماد از آمریکا نزد جهانیان به نمایش خواهد گذارد. حتی اروپاییها در این مورد به آمریکا اعتراض کرده اند.
اگر تحریمها لغو نشوند و توافق هستهای هیچ دستاورد روشنی برای مردم ایران نداشته باشد، و به جای آن بر تحریمها و فشارها افزوده شود، وضعیت اجتماعی ایران به سود محافظه کاران افراطی تغییر خواهد کرد و آنها برنده انتخابات ریاست جمهوری در سال آینده خواهند شد.
نتایج تازهترین «نظر سنجی» دانشگاه مریلند که طی آن به عنوان نمونه ادعا شده بود: «تنها ۱۲ درصد مردم ایران از محدود بودن آزادیهای اجتماعی ناراضی و ۳ در صد مایلند که مجلس برای توسعه آزادیهای اجتماعی اقدام کند»، برخلاف «نظر سنجی»های پیشین دانشگاه یاد شده که بازتاب رسانهای گستردهای (به ویژه نزد رسانههای فارسی زبان دولتهای بزرگ غرب) یافته بود، محدود به انتشار در سایت «ال مانیتور» ماند، و سپس به فراموشی سپرده شد!
مبادرت به «نظر سنجی»های سفارشی توسط مراکز علمی و دانشگاهی اروپا و آمریکا، و انتشار نتایج از پیش آماده شده به عنوان افکار عمومی مردم ایران، در کنار ماشین لابیگری جمهوری اسلامی که طی ده سال اخیر با هزینه دهها میلیون دلار به کار افتاده، بخشی از شبکه پنهان تبلیغاتی جمهوری اسلامی خارج از کشور است که در آن تعداد قابل ملاحظهای نشریات و دهها استاد ایرانیتبار دانشگاهی در آن مشغولاند.
در نوشته پیشین به عملکرد شبکه تبلیغاتی پرهزینه جمهوری اسلامی در آمریکا و کانادا پرداخته شد و در این نوشته گردانندگان اصلی شبکه یاد شده معرفی میشوند.
استیون کال و ابراهیم محسنی چراغلو
اندکی بعد از آماده شدن «نظر سنجی» اخیر، و در اقدامی مشابه با شیوه انتشار «نظر سنجی» پیشین، دکتر استیون کال، مدیر «مطالعه رفتارهای سیاسی بینالملل» (پی پا) در دانشگاه مریلند، که در همان دانشگاه موازی با «مرکز مطالعات امنیت بینالملل» کار میکند، گزارش مورد نظر را در سایت موسوم به «خلیج ۲۰۰۰» متعلق به گری سیک، دانشگاه کلمبیا، انتشار داد.
گری سیک، کارشناس مسائل ایران، سیاستمدار سالخوردهای است که پیشتر به عنوان مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، رییس جمهور گذشته آمریکا کار میکرده و اینک یک اتاق فکر معتبر جهانی را در کنار دانشگاه کلمبیا اداره میکند. در سایت اینترنتی «گلف ۲۰۰۰» حدود ۹۰۰ عضو دانشگاهی، تحلیلگر رسانهای، افسران، سیاستمداران بازنشسته با تمایلات فکری متفاوت (از جمله تعدادی اعضای نفوذی طرفدار جمهوری اسلامی) حضور دارند. شناخته شدهترین تالیف گری سیک کتابی است به نام «شگفتی ماه اکتبر و نظریه توطئه» که پیرامون گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی در تهران نوشته شده. گری سیک در رابطه با جمهوری اسلامی عموما به شیوهای مستقل عمل میکند.
استیون کال که متخصص روانشناختی سیاسی و نظرسنجی در کشورهای مختلف جهان و فردی است حرفهای، از راه نظرسنجی کسب درآمد و ارتزاق میکند. او آشکارا مدافع جمهوری اسلامی است و تا کنون برای «سازمان جهانی بی بی سی» نیز نظرسنجیهایی در مورد ایران صورت داده (سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸) و نتایج نظرسنجیهای او در بی بی سی فارسی منتشر شده است.
استیون کال مکرر مدعی شده (از جمله طی گفتگویی با بی بی سی) که ایران هرگز به دنبال بمب اتمی نبوده است! عنوان تازهترین کتاب استیون کال «ریشههای خشم مسلمانان از آمریکا» است که در سال ۲۰۱۱ انتشار یافته است.
استیون کال را با توجه به ارتباطات او و سفارش کارهای دریافتی میتوان محصول جنبی لابی جمهوری اسلامی در آمریکا دانست که نطفه آن طی دوران دولت احمدی نژاد و درآمدهای نفتی کلان ایران بارور شد. طی دوران یاد شده، بخصوص از دانشگاههای نیویورک و واشنگتن، شماری از دانشگاهیان ایرانی و معدودی غیر ایرانی (مانند استیون کال) برای خدمت به جمهوری اسلامی جلب شدند. یکی از این دانشگاهیان ایرانیتبار به نام حمید مولانا، ضمن تدارک کردن امور تبلیغاتی جمهوری اسلامی و دولت احمدی نژاد از نیویورک، مدتی را نیز در تهران سر کرد و رسما بوق تبلیغاتی دولت احمدی نژاد شد.
ابراهیم محسنی که به منظور تدارک امور تبلیغاتی جمهوری اسلامی زیر پوشش «نظر سنجی» با توصیه لابی جمهوری اسلامی ( تریتا پارسی و هماهنگی با استیون کال) به دانشگاه مریلند فرستاده شد، پیشتر در دانشگاه تهران ماموریت مشابهی را در انجام نظر سنجیهای سفارشی و هدایت شده رژیم بر عهده داشت.
۴ نوبت «نظر سنجی»های سفارشی دانشگاه مریلند که ظاهرا از سوی موسسه موسوم به «ایران پول» در شهر تورنتو در کانادا تهیه شده، منحصرا نتیجه دریافت نسخه کلی طرح از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و تدوین آن توسط ابراهیم محسنی در دانشگاه مریلند است که به منظور داشتن اعتبار حرفهای بیشتر، سفارش علمی دانشگاه مریلند به موسسه ایران پول معرفی میشود.
هم در طول یک سال و اندی اقامت در آمریکا و پیشتر در زمان اشتغال در تهران، ابراهیم محسنی چراغلو، به تکرار توسط خبرگزاری تسنیم- کارگزار نزدیک سپاه- و سایت «خبر نگاران جوان» متعلق به همان کارفرما، پیرامون نظرسنجی در زمینههای مورد علاقه سپاه و وزارت اطلاعات، از جمله فعالیتهای اتمی رژیم مورد مصاحبه قرار گرفته است.
محسنی به عنوان «مدیر مرکز پژوهشهای افکار عمومی دانشگاه تهران» در سال ۲۰۱۴، طی گفتگویی با خبرگزاری تسنیم میگوید: «نتایج نظرسنجی عمومی نشان میدهد که اکثریت شهروندان ایرانی، اجرای احکام اسلامی در جامعه را موجب کاهش مشکلات کشور عنوان کردهاند.» طی همان مصاحبه محسنی مدعی میشود: «نتایج طرح بررسی نگرش ساکنان مناطق شهری کشور که توسط مرکز پژوهشهای افکار عمومی دانشگاه تهران انجام شده نشان میدهد ۷۸ درصد شهروندان ایرانی، جداکردن محیط کار زنان و مردان را باعث ایجاد آرامش بیشتر در خانوادهها دانستهاند»!
علی میرسپاسی و تریتا پارسی
سال گذشته یکی دیگر از حلقههای دانشگاهی تبلیغات جمهوری اسلامی در نیویورک به نام علی میرسپاسی، از ابراهیم محسنی چراغلو برای شرکت در برنامهای تحت عنوان «دیپلماسی فرسایشی در مقابله با برنامه اتمی ایران» دعوت به عمل آورد. یکی از نویسندگان شناخته شده ایرانی مقیم آمریکا- مجید محمدی، در این رابطه با کنایه پرسید: «چرا دانشگاه نیویورک به جای محسنی از نماینده «داعش» دعوت نکرده است؟
پاسخ پرسش این است که ماموریت و مسئولیت علی میرسپاسی دفاع از مواضع جمهوری اسلامی و تبلیغ پیرامون حکومت تهران است و نه داعش. به این دلیل ساده برای حضور در گردهماییهای سفارشی بخش مربوط در دانشگاه نیویورک، تنها از ماموران همسو و همراه دعوت به عمل میآید و نه از نمایندگان داعش!
علی میرسپاسی، حلقهای در زنجیره تبلیغات جمهوری اسلامی و از جمله نان به نرخ روزخورهایی مانند تریتا پارسی مسئول «شورای ملی ایرانیان آمریکا» ( نایاک)، است که تبلیغ غیر مستقیم برای رژیم اسلامی را در دستور کار خود دارد . میرسپاسی که مسئول بخش ایرانشناسی دانشگاه نیویورک است کتابی نوشته با عنوان «اسلامی سیاسی ایران و روشنگری». در گفتگویی با بی بی سی، میرسپاسی اصولگرایی اسلامی و ضدیت آن با تجددگرایی را «بازگشت به ریشه» و چنین بازگشتی را موجب «امنیت خاطر» معرفی میکند. روش زندگی شخصی علی میرسپاسی، مانند بسیاری دیگر از بوقهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی، حاکی از تعلق خاطر باطنی و باور شخصی او به اسلام اصولگرا نیست (چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند)!
احمد کریمی حکاک
شاخه دیگری از شبکه تبلیغاتی جمهوری اسلامی که از دانشگاه مریلند سر زده، متعلق به احمد کریمی حکاک است. احمد کریمی حکاک مانند برادر خود محمود کریمی حکاک، و همسر وی لیلا زند از مبلغهای مرتبط با جمهوری اسلامی است و در دانشگاه مریلند با ابراهیم محسنی چراغلو همراه است.
برادران حکاک دارای خواهری هستند به نام مهین کریمی حکاک که روش زندگی خود را از دو برادر جدا ساخته و دارای خانوادهای موفق است. در نقطه مقابل وی، لیلا زند همسر محمود کریمی حکاک عضو ثابتقدم لابی تریتا پارسی است.
محمود کریمی حکاک که در نیویورک زندگی میکند، بعد از انتخابات دهم نمایشی به روی صحنه برد با نام «هملتِ ایران» که طی آن با اشاره به پیامدهای انتخابات، حجتالاسلام حسن روحانی را در قامت هاملت، شخصیت شاهزاده دانمارکی و قهرمان نمایشنامهی معروف شکسپیر، قرار داد که در مقابل زورگویی و دیکتاتوری خواهد ایستاد!
لیلا زند و همسرش دارای ارتباط نزدیک با دفتر محمود احمدی نژاد بوده و علاوه بر لابیگری و همکاری با تریتا پارسی، به کمک وزارت اطلاعات و سفارتخانههای جمهوری اسلامی همایش ایرانیان مقیم خارج را در تهران برگزار میکردند.
احمد کریمی حکاک، همکار محسنی چراغلو در دانشگاه مریلند، همراه با نگار مرتضوی، محمد نوریزاد، نازیلا فتحی، عباس میلانی، مهرانگیز کار، رضا ضرغامی و بیژن خواجهپور ( شوهرخواهر سیامک نمازی از موسسه مشاوره نفتی رژیم به نام «آتیه بهار» که اینک در تهران زندانی است ) برای سخنرانی در گردهمایی «نایاک» توسط تریتا پارسی دعوت شده و در آن شرکت کرده است.
سایت ال مانیتور
بعد از انتشار «نظر سنجی» اخیر دانشگاه مریلند در سایت «گلف ۲۰۰۰»، با این دعاوی که در نگاه مردم، ایران گلستانی است با درهای باز و آزادیهای گسترده و رفاه و رضایت ۸۲ در صد، سایت ال مانیتور بنا بر رویه قبلی به انتشار مفاد «نظر سنجی» پرداخت.
ال مانیتور سایت خبری تاسیس شده در واشنگتن است که روزنامه نیویورک تایمز و روزنامه انگلیسی آبزرور آن را «طرفدار رژیم جمهوری اسلامی، دولت بشار اسد و حزبالله لبنان» معرفی میکنند. رسانه یاد شده که در آن یک تبلیغاتچی صادراتی دیگر رژیم تهران به نام حسین موسویان (سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان و یکی از مظنونین پرونده میکنوس) و همچنین اکبر گنجی روزنامهنویس به نعل و به میخ زن طرفدار «اصلاحات» نیز مقاله منتشر میسازند، خود را «نبض خاورمیانه» معرفی میکند.
کیهان برزگر و حسین حافظیان به ترتیب مدیر و محقق ارشد «موسسه مطالعات راهبردی خاورمیانه» هستند که عملا زیر نظر مجمع تشخیص مصلحت نظام کار میکند و ابواب جمعی آن زیر نظر حسن روحانی قرار داشتند.
رسانه یاد شده را تاجرپیشهای سوری به نام جمال دانیل در ابتدای دهه جاری تاسیس کرد. در ماه اوت ۲۰۱۱ ، دانیل، سهم بزرگی از روزنامه لبنانی «السفیر» را که طرفدار حزبالله است خریداری کرد.
جمال دانیل در تگزاس دارای علائق تجاری مرتبط با نفت و انرژی است و سایت ال مانیتور را عملا در خدمت انتشار گزارشها و نوشتههایی قرار داده که هدف نهایی آنها دادن مشروعیت به مواضع جمهوری اسلامی، دولت بشار اسد و حزبالله لبنان است.
*اطلاعاتی که در این بررسی عنوان شده است بر تحقیقات و مستندات نگارنده تکیه دارد.
مهدی کروبی با نامهای که از حصر سلطانی بیرون فرستاد، به بسیاری از افرادی که نا امید شده بودند، امید تازهای بخشید. او نشان داد که عقبنشینی از مواضع، شعارها و مدعیات صورت نگرفته است. “مثلث حصر”- موسوی کروبی و رهنورد- هزینه داده، شجاعانه ایستاده و از فرصتها برای اصلاحات دموکراتیک استفاده میکنند.
بخشی از نامه مهدی کروبی ناظر به واقعیتهای تاریخیای بود که سلطان- و به تبع او درباریانش- منکر آنها بوده و هستند. این بخشها- تقلب، فساد، سرکوب، دخالت سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات در انتخابات، و…- هم مهم بوده و توجه بسیاری را به خود معطوف کرده است. کروبی با این نامه در برابر “دستور کار سیاسی” سلطان، “دستور کار سیاسی” دیگری قرار داده است.
دستور کار سلطان
آیتالله خامنهای از مدتها پیش مدیریت گذار به دوران پس از خود را آغاز کرده است(رجوع شود به مقاله “آینده رهبری نظام جمهوری اسلامی پس از آیتالله خامنهای”). این دستور کار سیاسی دو رکن دارد: الف- حذف افراد و گروههایی تحت عنوان نفوذی دشمن، خائن، فتنهگر، بیبصیرت، و…ب- بالا کشیدن برخی به عنوان نیروهای مومن انقلابی.
انتخابات هفتم اسفند در این فرایند نقشی برجسته داشت. در آن روز، سلطان با “نه” بزرگ مردم روبرو شد. نباید این شکست را به شکست “مثلث جیم” تقلیل داد، مسأله مهمتر این بود که آیتالله خامنهای از یک دهه قبل، همیشه دولت انگلیس را “انگلیس خبیث” نامیده است( ۱۳۸۵/۰۵/۱۷ ، ۱۳۸۸/۰۳/۲۹، ۱۳۸۸/۰۹/۱۵ ، ۱۳۹۱/۰۷/۱۹، ۱۳۹۲/۰۱/۰۱ ، ۱۳۹۳/۰۵/۰۱، ۱۳۹۳/۰۷/۲۱ و…). نیروهای مومن/انقلابی/بسیجی/حزب اللهی او سفارت این دولت خبیث را اشغال کردند( رجوع شود به مقاله “آیتالله خامنهای و اشغال سفارت کشورها: مخالفت علنی و حمایت غیرعلنی”).
سلطان در ۱۳۹۴/۱۱/۲۸ در دروغی آشکار ادعا کرد که انگلیس خبیث از طریق “رادیو بی بی سی” گفته است به چه کسانی رأی ندهید و به چه کسانی رأی بدهید. او گفت : “رادیوی انگلیسی دارد به مردم تهران دستورالعمل می دهد به فلانی رأی بدهید، به فلانی رأی ندهید… حالا از راه رادیو به مردم دارند دستور میدهند به فلانی رأی بدهید، به فلانی رأی ندهید…مردم بدانند دشمن چه میخواهد؛ وقتی شما دانستی دشمن چه میخواهد، عکس او عمل میکنی؛ معلوم است”.
بعد هم درباریان سلطان و عوامل متصل به آن، لیست اصلاحطلبان و اعتدالیون را “لیست انگلیسی” نامیدند. اما مردم فرمان سلطان مبنی بر “عکس خواست انگلیس خبیث عمل کردن” را نادیده گرفتند و به لیستی که خامنهای و محافظهکاران افراطی “انگلیسی” قلمداد میکردند، در تهران رأی دادند. احمد خاتمی آن دروغ را تا آنجا پیش برد که ادعا کرد باراک اوباما گفته است به آنها رأی ندهند.
نافرمانی مردم بر سلطان گران آمد و او را بسیار عصبانی کرد.
خائنهای فتنهگر
آیتالله خامنهای چشمهای ازعصبانیت شدید خود را با خائن خواندن هاشمی رفسنجانی برای یک توئیت نشان داد. در توئیت هاشمی آمده بود: “دنیای فردا دنیای گفتمان است، نه موشک”، خامنهای به فاصله چند روز پس از سخنرانی روز اول سال نو در مشهد، که معمولا دیگر تا مدتی حرف نمیزند، در ۱۳۹۵/۰۱/۱۱ در دیدار با جمعى از مداحان گفت اگر این حرف آگاهانه گفته شده باشد، “خیانت” به کشور است. بعد هم مریدانش در نماز جمعه و رسانههای سپاه گفتند و نوشتند که هاشمی آگاهانه این سخن را گفته و مرتکب خیانت شده است.
“خائن” قلمداد کردن هاشمی رفسنجانی به چند دلیل صورت گرفت: الف- انتقام از فردی که راه مقابله در پیش گرفته است. ب- امکانناپذیر کردن ریاست مجدد هاشمی بر مجلس خبرگان رهبری. پ- تنزل شدید نقشآفرینی هاشمی در انتخاب جانشین خامنهای. ت- بازتولید داستان حذف آیتالله منتظری توسط آیتالله خمینی.
سرلشکر رحیم صفوی در ۲۳ فروردین ۱۳۹۵ با استناد به سخنان سلطان گفت : “موضوع خیانت موضوع بسیار مهمی است و کلمه خیانت بار مفهومی و معنایی بسیاری دارد…هماکنون نیز در کشور برخیها نفاق دارند و نفاق برخی خواص مردم را متحیر میکند…هر کسی با ولایت فقیه در افتاد از چارچوب انقلاب اسلامی و نظام سیاسی خارج شده و در بین مردم رسوا و سرانجام شکست خورده و دچار سوء عاقبت میشود”.
انتخاب رئیس مجلس خبرگان
۴خرداد دوره جدید مجلس خبرگان رهبری آغاز میشود. در همان ابتدأ رئیس و هیأت رئیسه جدید انتخاب خواهند شد. با خائن کردن هاشمی، احتمال ریاست او بسیار کاهش یافت. اما اعضای افراطی مجلس به رهبری خامنهای قصد دارند تا برای انتقامگیری از مردم، آیتالله جنتی را به ریاست بگمارند.
روزنامه جوان- روزنامه سپاه- به همین مناسبت مصاحبه مفصلی با محسن حیدری، از نمایندگان استان خوزستان در مجلس خبرگان رهبری، ترتیب داده است. جالبترین نکته این مصاحبه این است که روزنامه سپاه از حیدری میپرسد: “مسلما ما در انتخابات اخیر مجالس خبرگان و مجلس شورای اسلامی به ویژه در مجلس اخیر، اشتباهاتی هم داشتیم و همین موجب شد که طرف مقابل در بعضی از استانها و شهرها، آرایی را به دست آورد”.
یعنی فرماندهی سپاه و اصولگرایان افراطی یک جریان هستند. آیتالله خمینی نظامیان را از ورود در سیاست منع کرد و دخالت نظامیان در سیاست را همانند سرطانی شدن کل پیکره نظام و جامعه بهشمار آورد. اما سپاهیان که با فرمان سلطان جدید سیطره خود بر سیاست را بسیار افزایش دادهاند، دیگر ابایی ندارند که آشکارا خود و محافظهکاران افراطی را یکسان قلمداد کنند.
حیدری مدعی است که بیشترین زمینه برای ریاست آیتالله جنتی بر مجلس خبرگان وجود دارد. او چند دلیل برای این مدعا ارائه کرد. اول- رفتاری که جریانهای ضدانقلاب یا موسوم به اصلاحطلب، درانتخابات اخیر با آیتالله جنتی کردند. دوم- خامنهای وی را عِدل آیتالله مشکینی قرار داده و گفته “آیتالله مشکینی و آیتالله جنتی شخصیتهای بیبدیل انقلاب هستند”. سوم- جنتی فردی انقلابی و مورد تأیید امام و رهبری بوده و هست. چهارم- جنتی از سلامت جسمی کامل برخوردار است.
حیدری میگوید در پاوین فرودگاه به جنتی گفتم، رهبری گفته “مجلس خبرگان باید انقلابی بماند و انقلابی فکر و عمل کند”. اگر قبول دارید، باید رئیس مجلس خبرگان هم فردی انقلابی باشد. “پس معنا ندارد وقتی آقایان از شما دعوت کردهاند، حاشا کنید! شما باید بپذیرید و اجابت کنید، والا این خواسته آقا محقق نمیشود. ایشان تبسمی کردند و ما این تبسم را حمل بر رضایت کردیم…ما بر اساس صحبتهایی که با آقایان داشتهایم پیشبینی میکنیم رئیس دوره پنجم مجلس خبرگان آیتالله جنتی خواهند بود”.
به فرض آن که خامنهای و مریدانش موفق شوند آیتالله جنتی را رئیس مجلس خبرگان رهبری کنند، مسأله بعدی، آماده کردن اعضا برای پذیرش فرد مورد نظر خامنهای برای جانشینی است.
پیش به سوی جانشین رهبری
آیتالله خامنهای به دنبال انتخاب جانشین خویش است. اینک اعضای “مثلث هَخَلْ”- هاشمی شاهرودی، مجتبی خامنهای، صادق لاریجانی- بیش از دیگران نزد او مقبولیت رهبری دارند(رجوع شود به مقاله “مثلث هَخَلْ” نامزدهای احتمالی جانشینی آیتالله خامنهای” و “مثلث هَخَلْ را بهتر بشناسیم”).
البته شانس این سه یکسان نبوده و نیست. به عنوان مثال، صادق لاریجانی با اتخاذ رادیکالترین مواضع در هر هفته و عملکرد سرکوبگرانه، بیش از همه خامنهای امروز را نمایندگی کرده و میکند( رجوع شود به مقالههای “جانشین سازی خامنه ای و کنترل بیشتر دانشگاه ها”، “انجماد مغز در باب بول و نجاسات” ، “چرا اصلاحطلبان و اعتدالیون به دنبال حذف صادق لاریجانی هستند؟ “).
اما انتخاب جانشین به طول عمر خامنهای، توازن قوا، و…بستگی دارد. خامنهای اگر بتواند، از رهبر کردن مجتبی خامنهای دریغ نخواهد کرد.
دستور کار سیاسی کروبی
کروبی به خوبی از دستور کار سیاسی خامنهای آگاه است. او میداند که خامنهای و محافظهکاران افراطی با حمله بیامان به دولت حسن روحانی به دنبال رئیس جمهور کردن فردی مشابه احمدی نژاد/سعید جلیلی هستند. به همین دلیل مینویسد :
“خدا را شاکرم که در انتخاباتهای ۹۲ و ۹۴ مردم با حضور پرشور خود جواب قاطعی به تمامیتخواهان دادند و برخی از نورچشمیهای حاکمیت را از صحنه خارج کردند”.
مینویسد که سلطان، مجتبی خامنهای و نظامیانش در ۱۳۸۴ و ۱۳۸۸ “فردی حقهباز و دروغگو” را به ملت تحمیل کردند “تا فاسدترین دولت پس از مشروطیت بنام انقلاب اسلامی رقم خورد”(به یاد داریم که خامنهای دولت احمدی نژاد را یکی از بهترین دولتهای پس از مشروطه بهشمار آورد). کروبی نه تنها بر “غارت ملی” دوران احمدینژاد تأکید میکند، بلکه سیاستهای هستهای خامنه ای/سعید جلیلی را هم به تیغ نقد میسپارد.
سپس به سراغ شورای نگهبان و آیتالله جنتی می رود. نقد رادیکال آیتالله جنتی در شرایطی که خامنهای و محافظهکاران افراطی به دنبال ریاست او بر خبرگانند، زدن دستور کار سیاسی سلطان است.
بعد نوبت صادق لاریجانی می رسد. مینویسد: “بارها خانه و کاشانهام را ویران کردند، مورد ضرب و شتم قرار گرفتم، همه نزدیکانم را تحت فشار قرار دادند و حتی یکی از فرزندانم را دستگیر و تا حد مرگ کتک زدند…از بهمن ۸۹ تا بهمن ۹۲ با محرومیتهای بسیار به مکانهای مختلفی منتقل شدم و سپس از بهمن ۹۲ تاکنون در منزل شخصیام با حضور ماموران امنیتی در حصر و حبس بی ضابطهای قرار گرفتم”.
میگوید اگر شاه از شعبان جعفری استفاده میکرد، سلطان و نظام قضاییاش همه روزه از “اوباش” علیه مخالفان استفاده میکنند. به سلطان می تازد که چرا رهبران جنبش سبز و اعضای آن را “نانجیب” خوانده است. از سلطان مستبدی که مطابق میل خودسرانه حکومت میکند میخواهد تا دادگاهی علنی برای او برگزار کنند.
دفاعیه او شخصی نخواهد بود. او دلایل “تقلب انتخابات ریاست جمهوری ۸۴، مهندسی انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ ” را ارائه کرده و “آنچه بر فرزندان این کشور در بازداشتگاههای قانونی و غیر قانونی گذشت را به اطلاع عموم” خواهد رساند. فجایع این دوران، مربوط به دوران ریاست هاشمی شاهرودی و خصوصاً صادق لاریجانی بر قوه قضائیه است.
کروبی در سال ۸۴ طی نامهای به آیتالله خامنهای به صراحت تمام از نقش مجتبی خامنهای در تقلب انتخابات ریاست جمهوری و رئیس جمهور کردن احمدینژاد سخن گفت. آن نامه سلطان را بر آشفت.
هدف نامه کروبی بر هم زدن بازی خامنهای برای حذف رقیبان و جانشینسازی است. تأکید کروبی بر جامعه مدنی و نقش برجسته آن یادآور این نکته است که اگر جامعه مدنی قدرتمند و فعال شود، میتواند سلطان و سلطانیسم را عقب براند. نامه کروبی دارای پیامدهایی فراتر از اهدافی است که او تعقیب میکند.
هیچ انسانی، هر اندازه هم که قدرتمند و ثروتمند باشد، گریز و گزیری از مرگ ندارد. همه میمیرند. آیت الله خامنهای هم خواهد مرد. سن بالا و بیماری، احتمال نزدیکی مرگ وی را افزایش داده است. اما اگر ده سال دیگر هم عمر کند، باز هم خواهد مرد.
او کوشیده است که خود را ادامه دهنده راه آیت الله خمینی نشان دهد. رهبری همانند رهبری خمینی.
مریدان ذوب شده اش حتی وی را از جهاتی برتر از آیت الله خمینی به شمار میآورند. اما خودش بر انقلابی بودن، استکبارستیزی، عدالت طلبی، دفاع از نابودی اسرائیل- البته از طریق برگزاری رفراندوم-، دفاع از مستضعفین، ساده زیستی، و…تأکید دارد.
آیت الله خمینی ساده زیست بود، آیت الله خامنهای هم ساده زیست است. اما بسیاری از رهبران جمهوری اسلامی ساده زیست نبوده و مانند طبقه محروم زندگی نمیکنند.
آیت الله خمینی رهبر انقلاب ۵۷ بود، آیت الله خامنهای هم به نادرستی خود را “رهبر انقلاب” قلمداد میکند (رجوع شود به مقاله “خامنهای و انقلابی کردن حوزهها، مجلس خبرگان و خود“).
نقض حکم آیت الله خمینی توسط خامنهای و هاشمی
برگزاری نماز جمعه تهران در دانشگاه تهران، همیشه مشکلاتی به همراه داشته است. خامنهای و هاشمی رفسنجانی- به عنوان ائمه جمعه اصلی دوران خمینی در تهران- در آبان ۱۳۶۷ برای ساختن مصلایی بزرگ، که با مشکلات قانونی روبرو بود، طی نامهای به آیت الله خمینی خواستار حکم حکومتی برای حل این مشکل شدند. متن کامل نامه این دو به قرار زیر بود :
“بسمه تعالی. محضر مبارک رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی حضرت آیتاللّه العظمی امام خمینی ـ مدظلهالعالی ـ السلام علیکم و رحمهاللّه. به دنبال احساس نیاز به ایجاد مصلای تهران و در پی جست و جو و بررسی چند ساله، محلی مناسب در قسمت شمال مرکزی تهران (عباس آباد) که در مالکیت شهرداری است شناسایی شد و طرح مناسب و جامعی پس از مشورت فراوان و به مسابقه گذاشتن میان مهندسان داخلی و خارجی، تهیه شد. از آنجا که مشکلات حقوقی و ثبتی و تشریفات انتقال قانونی به این زودیها قابل حل نیست و مشکلات اقامۀ نماز جمعۀ تهران در دانشگاه روز افزون است و به نظر میرسد که این کار باید به همت و ارادۀ حضرتعالی به سرانجام برسد، لذا استدعا دارد اجازه فرمایید به مقدار یک میلیون متر مربع از اراضی مزبور در حد فاصل خیابان شهید بهشتی به سمت شمال، که قسمت اعظم آن نیز با موافقت شهرداری محصور گردید و در اختیار مصلا است به ساختمان مصلا و تا حد لازم در محور قبله از شمال آن برای سایر مرافق اختصاص یابد و تصدی امور آن با امام جمعۀ تهران باشد. همچنین طرحهایی که بعداً در حریم مصلای تهران پیشبینی میشود با موافقت امام جمعه انجام گیرد. سیدعلی خامنهای ـ اکبر هاشمی”.
آیت الله خمینی در پاسخ این دو نوشت :
“بسمه تعالی. باحفظ جهات شرعی در مورد زمین مذکور با پیشنهاد حجتی الاسلام، آقایان: خامنهای و هاشمی، موافقت میشود. انشاءاللّه در کنار ساختن مصلای تهران، در ساختن بینش کفر ستیزی مسلمانان موفق باشید. ضمناً سادگی مصلا باید یادآور سادگی محل عبادت مسلمانان صدر اسلام باشد. و شدیداً از زرق و برق ساختمانهای مساجد اسلام امریکایی جلوگیری شود. خداوند تمامی دستاندرکاران برپاکنندۀ مساجداللّه را تأیید فرماید. ۲۳/۸/۶۷. روح اللّه الموسوی الخمینی”.
مسجد مسلمانان صدر اسلام که الگوی آیت الله خمینی برای مصلای تهران بود، چنین بود: “مسجد پیامبر دارای دیوارها و پایههایی از خشت خام بود و سقفش با شاخههای درخت پوشیده و ستونهایش تنههای خرما بود”.
اما مصلایی که برای تهران میسازند، گنبدش از نظر ابعاد بزرگترین گنبد دنیا خواهد بود و منارههای آن با بیش از ۱۳۰ متر ارتفاع بلندترین منارههای جهان.
علیزاده معاون وزیر مسکن در اردیبهشت ۱۳۹۰ گفت که قسمت اصلی تا این تاریخ تنها ۴۰ درصد پیشرفت فیزیکی داشته و در صورت اختصاص اعتبارات لازم این بخش از پروژه تا سال ۱۳۹۲ تمام میشود. او درباره هزینههای این طرح، “رقم ۳۲۵ میلیارد تومان اعتبار را برای تکمیل فاز اول پروژه در سال ۱۳۸۹ اعلام کرده است”.
با احتساب نرخ تورم، هزینههای جانبی طولانی شدن پروژه و استهلاک؛ احتمالاً چند هزار میلیارد تومان تاکنون برای این “مسجد اسلام آمریکایی“- به تعبیر آیت الله خمینی- هزینه شده است.
در “مدیر و مدبر” بودن آیت الله خامنهای همین بس که به عنوان ولی فقیه و امام جمعه تهران نتوانسته در طی سه دهه مصلای تهران را بسازد.
مقبره روحالله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی
نقض منش آیت الله خمینی با ساختن آرامگاه سلطنتی
آیت الله خمینی در منزل سادهای در جماران ساکن بود و در محلی ساده در همان مکان سخنرانی میکرد. با درگذشت او در خرداد ۱۳۶۸، ساختن مرقد او آغاز شد و ۲۵ سال است که ادامه دارد. به چند مورد از سخنان آیت الله خمینی در دفاع از فقرا و کوبیدن کاخ نشینان بنگرید:
“شما این انقلاب را به ثمر رساندید و گروههایى که در سرتاسر این کشور این انقلاب را به ثمر رساندند، همان زن و مرد محروم [بودند] و همانهایى که مستضعف هستند و کاخنشینها آنها را استضعاف مىکنند و اینها ثابت کردند که کاخنشینها هستند که ضعیفند و پوسیدهاند و براى این ملت هیچ کارى نکردهاند و نخواهند کرد” (صحیفه امام، ج۱۴، ص ۲۶۱).
“تنها آنهایى تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند. فقرا و متدینین بىبضاعت گردانندگان و برپا دارندگان واقعى انقلابها هستند. ما باید تمام تلاشمان را بنماییم تا به هر صورتى که ممکن است خط اصولى دفاع از مستضعفین را حفظ کنیم…ما براى احقاق حقوق فقرا در جوامع بشرى تا آخرین قطره خون دفاع خواهیم کرد” (صحیفه امام، ج۲۱، ص ۸۶ و ۸۷).
“بار سنگین انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی بر دوش قشر مستضعف است و همین گروه هستند که در جبهه و پشت جبهه فداکاری میکنند و نه طبقات بالا: “شما باید توجهتان به این تودههاى مستضعفى که با زحمت خودشان و رنج خودشان الآن در جبههها مشغول فداکارى هستند که خداوند تأییدشان کند و در پشت جبهه هم مشغول فداکارى هستند و مستضعفاند، آن بالاها اینها را ضعیف مىشمارند و مىشمردند… برای اینها کار کنید” (صحیفه امام، ج ۱۵، ص ۷۵).
“با توجه به اینکه بار سنگین انقلاب بر دوش قشر مستضعف است… وظیفه داریم فعالیت و توجه را به نواحى محروم، خصوصاً جنوب شهر، که در رژیم گذشته توجهى به آنها نشده، معطوف کنیم” (صحیفه امام، ج۱۵، ص ۲۷۳).
“خدا نیاورد آن روزى را که سیاست ما و سیاست مسئولین کشور ما پشت کردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیشترى برخوردار شوند. معاذ اللَّه که این با سیره و روش انبیا و امیر المؤمنین و ائمه معصومین- علیهم السلام- سازگار نیست” (صحیفه امام، ج۲۰، ص ۳۴۱).
آیت الله خمینی که میگفت ” یک موی کوخ نشینان ” را به ” همه کاخ نشینان ” ترجیح میدهد، اینک در کاخ سلطنتی پر هزینهای آرمیده است. در شروع این طرح گفتند:
“مرقد و مصلای امام خمینی در بهشت زهرا بنایی شامل ۶۰۰ هزار متر مربع بنای سر پوشیده، مساحت مسقفی به طول یک کیلومتر و عرض بیش از نیم کیلومتر است که نظیر آن در هیچ یک از دیگر بناهای مذهبی جهان چه اسلامی چه مسیحی چه یهودی و چه مذاهب غیر توحیدی نمیتوان یافت” (روزنامه اطلاعات، سال ۱۳۷۱ ).
مرقد دارای چهار گلدسته طلاکاری شده به بلندی ۹۱ متر، پنج گنبد (گنبد اصلی فلزی و طلاکاری شده، ۴ گنبد دیگر کاشی کاری شده)، ۵ ورودی اصلی در صحنهای شرقی و غربی، موزهای به مساحت ۱۵ هزار متر مربع، و…است.
در دوران شهرداری محمود احمدی نژاد- با تصویب شورای شهر دوم- مجموعه “شهر آفتاب” به مرکزیت مقبره امام، با بودجه ۸۰۰ میلیارد تومان آغاز شد. مهدی چمران- رئیس شورای شهر تهران- در ۲۰ دی ۱۳۹۴ طی مصاحبهای گفت : “شهرداری تهران هزار میلیارد تومان تا امروز برای شهر آفتاب هزینه کرده و ما امیدواریم در سال آینده شاهد افتتاح فاز اول این مجموعه باشیم”.
غلامرضا انبارلویی در ۱۷اردیبهشت ۹۴ در مقاله “نقش دولتها در پدیده زمینخواری، کوهخواری و زمینداری” مصوبه “دقیقه ۹۰” دولت خاتمی در تاریخ ۲۶/۴/۱۳۸۴- با امضای عارف- را منتشر کرد که براساس آن، استفاده از “۶۲۸ هکتار از پلاک ثبتی ۱۱/۱۸۷ واقع در بخش ثبتی کهریزک شهرستان تهران” به مرقد آیت الله خمینی واگذار شد. نویسنده میپرسد: “متولی مرقد امام (ره) این ۶۲۸ هکتار زمین را برای چه میخواهند؟ “. نویسنده اشکالات درستی بر این مصوبه وارد آورده است.
افتتاح کاخی که به نام آرامگاه آیت الله خمینی ساخته اند، در یکی دو سال گذشته جنجال زیادی بر پا کرد، اما آن نقدها هیچ گوش شنوایی نیافت و مسئولان امر، به ریاست سید حسن خمینی، به کار خود ادامه میدهند. برخی از اصلاح طلبان هم به صراحت از این اقدام دفاع کردند.
هیچ کس تاکنون گزارشی درباره هزاران میلیارد تومانی که صرف ساخت مرقد آیت الله خمینی شده، نداده است.
آرامگاه آیت الله خامنه ای
با مرگ آیت الله خامنه ای، مریدانش قطعاً میکوشند تا مرقدی در قد و قامت مرقد آیت الله خمینی برای او بسازند. شاید هم در این رقابت، آرامگاه بزرگتری به او اختصاص دهند.
آیت الله خامنهای نیز به شیوه سلف خود از ساده زیستی، عدالت، محرومین، مبارزه با فقر، مبارزه با اشرافی گری، و…سخن گفته و میگوید.
اگر آیت الله خامنهای واقعاً به این شعارها باور دارد، باید با حکم حکومتی همین حالا مانع این اقدام شود. او باید در وصیت نامه خود به صراحت بگوید که قبری مانند قبر دیگران داشته باشد تا هزاران میلیارد تومان را برای آرامگاه او هزینه نکنند.
به جایگاه ویژه آیت الله منتظری در نزد مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی بنگرید؟ جایگاه آیت الله منتظری- که آیت الله خمینی فاقد آن است- محصول آرامگاه اشرافی نیست، که ندارد. او به دلیل دفاع از حقوق مخالفان و ایستادن در برابر سرکوب گریهای آیت الله خمینی و خامنهای دارای چنین جایگاهی شد.
برای دیکتاتورها قبرهای اشرافی میسازند. اما نیک نامی محصول دفاع واقعی از حقوق مردم و ایستادن در برابر ستمگری است.
آیت الله خامنه ای- برخلاف شعارهای ضد فسادش- ساختاری به وجود آورده که به شدت فساد آفرین است. شاید او واقعاً مخالف فساد باشد، اما با ساختار رانتی فعلی نمیتوان فساد را کاهش داد. بر همین منوال، شاید آیت الله خامنهای نخواهد که هزاران میلیارد تومان از پول مردم محروم را صرف قبر او کنند، اگر چنین است، باید اینک تکلیف آن را روشن سازد تا مریدانش چنین نکنند.
مریدان آیت الله خامنه ای در روزنامه رسالت، با استناد به سخنان ولی فقیه، آیت الله خمینی را به “زمین خواری” برای مرقدش متهم و محکوم کردند. شاید ساده زیستی در زندگی، به زمین خواری و آرمیدن در کاخ های مجلل پس از مرگ منتهی شود. آیت الله خامنه ای چه خواهد کرد؟ آیا او هم با زمین خواری و ویژه خواری در کاخی بزرگتر از کاخ آیت الله خمینی قرار خواهد گرفت؟
تحمل ما کم است. با “تفاوت” و “دیگری” ناروادار هستیم . با پیروزی انقلاب اسلامی، آیت الله خلخالی قبر رضا شاه را خراب کرد و آن را به آیت الله ری شهری تحویل دادند که حوزه علمیه در آن بسازد. هنوز سطح تحمل ما چندان افزایش نیافته است. مخالفان جمهوری اسلامی اگر روزی به قدرت دست یابند، به جای آتش زدن انبان های نفرت، کینه، خشم و انتقام، شاید مانند آیت الله خلخالی عمل کرده و پیش از هر چیز به سراغ مرقد آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای بروند.
هنوز برای آیت الله خامنه ای فرصت وجود دارد که به درمان زخم های عمیق نفرت، کینه، خشم و انتقام که آفریده بپردازد.
انتخابات ریاست جمهوری خرداد ۱۳۹۲ حسن روحانی را بر سر کار آورد که به توافق هستهای و بهبود روابط ایران با دولتهای غربی منتهی شد. مدتهاست که ارتباطی دائمی میان ظریف و جان کری برقرار شده و آنان درباره مسائل گوناگون- از جمله آتش بس سوریه- با یکدیگر گفت و گو و سازش میکنند.
حسن روحانی در ۱۶ اسفند گفت: “ما هم میتوانیم دوباره به هیات مذاکره کننده اجازه دهیم راجع به سایر موضوعات هم با دنیا مذاکره کنند، در آن مذاکرات باز هم به طور حتم به نتیجهای مشابه برجام خواهیم رسید.”
مردم ایران از این تحول در سیاست خارجی به شدت استقبال کرده و خواهان برقراری رابطه با آمریکا هستند. اصلاح طلبان و اعتدالیون – با رهبرانی چون خاتمی، هاشمی رفسنجانی، حسن روحانی – هم به دنبال تحقق همین مطالبه هستند و رهبران زندانی جنبش سبز – موسوی، کروبی و زهرا رهنورد – نیز از سیاست خارجی اینان کاملاً حمایت میکنند.
مسئله اصلی این بوده و هست که مطابق وعدههای انتخاباتی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری، میبایست توافقی شبیه توافق هستهای در سطح داخل کشور محقق شود. ایرانیها توافق هستهای را “برجام” مینامند. حسن روحانی هم گفته است که پس از “برجام اول”، نوبت “برجام دوم” است که ناظر به آشتی ملی، آزاد کردن رهبران جنبش سبز و دیگر زندانیان سیاسی، آزادی سیاسی، واگذاری امور فرهنگی و هنری به روشنفکران و هنرمندان، استقلال بخشیدن به دانشگاه ها، و…است.
اینها بخشی از شعارها و وعدههای انتخاباتی حسن روحانی بود. وعدههایی که آیت الله خامنهای با آنها موافق نبود و نیست. او مدافع کنترل فرهنگ و دانشگاهها توسط حکومت است، نه آزاد سازی آنها و عقب کشیدن دولت از این بخشهای مهم.
انتخابات مجلس خبرگان: نه به خامنه ای
در انتخابات مجلس خبرگان رهبری، شورای نگهبان با رد صلاحیت صدها نفر، فقط ۱۵۹ نفر را برای ۸۸ کرسی باقی گذارد و عملاً فرصت تغییر ترکیب این مجلس را از اصلاح طلبان و اعتدالیون گرفت تا نتوانند مجلس قدرتمندی بسازند که ناظر و کنترل کننده آیت الله خامنهای باشد. آنان هم با مشارکت اعتراضی کوشیدند تا نمادهای اصلی آیت الله خامنهای را با رأی به دیگران حذف کنند. چهرههای شاخصی چون آیت الله محمد یزدی (رئیس فعلی مجلس خبرگان)، آیت الله مصباح یزدی (ایدئولوگ خشونت)، سعیدی (امام جمعه قم و نماینده خامنه ای)، علی فلاحیان و علی رازینی حذف شدند و چهرههایی چون صادق لاریجانی- رئیس قوه قضائیه-، آیت الله جنتی- دبیر شورای نگهبان که طی ۳۷ گذشته هزاران تن را از حق نامزدی محروم کرده- احمد خاتمی و علم الهدی هم با تقلب توانستند وارد مجلس خبرگان شوند.
خامنهای و طرفدارانش مسئولیت این امر را به گردن آمریکا و انگلیس انداختند و حتی احمد خاتمی به دروغ گفت که باراک اوباما گفته به چهرههای شاخص محافظه کاران رأی ندهید.
حذف تندروها و مجلس میانه رو آینده
با این که شورای نگهبان هزاران نامزد انتخابات مجلس شورای اسلامی را رد صلاحیت کرد، و تنها کمتر از ۱۰۰ نفر از نیروهای دست چهارم و پنجم اصلاح طلبان را برای ۲۹۰ کرسی تأیید کرد، اصلاح طلبان و اعتدالیون موفقیت چشمگیری به دست آوردند.
۲۲۱ نماینده از ۲۹۰ نماینده در دور اول به مجلس راه یافتند و ۶۹ کرسی به دور دوم کشید. محافظه کاران و طرف مقابل- اصلاح طلبان و اعتدالیون- هر یک نزدیک به یکصد کرسی مجلس را به دست آوردند و تعدادی از کرسیها را هم نمایندگان مستقل کسب کردهاند.
در شهر تهران لیست ۳۰ نفره اصلاح طلبان پیروز شد و همه ۳۰ نامزد تندرو اصول گرایان حذف شدند. تهران پایتخت بوده و همیشه نقشی تعیین کننده در رهبری مجلس بازی کرده است. چهرههای شاخص محافظه کاران افراطی در تهران کاندیدا شده بودند.
۱۳۸ نفر در دور دوم رقابت خواهند کرد که ۵۷ نفر از مستقل ها، ۳۱ نفر از محافظه کاران و ۲۷ نفر از اصلاح طلبان و اعتدالیون هستند. مرحله دوم انتخابات احتمالاً در نیمه دوم فروردین ماه برگزار خواهد شد تا مجلس دهم از هفتم خرداد ۹۵ کار خود را آغاز کند.
حسن روحانی هیچ گاه به گروههای اصلاح طلب تعلق نداشته و نمیخواست که مجلسی کاملاً اصلاح طلب تشکیل شود. نتیجه انتخابات به سود او تمام شد و در مجموع مجلسی میانه رو شکل گرفت. برای این که محافظه کاران نزدیک به علی لاریجانی هم بخشی از انتخاب شدگان هستند که با دولت نزدیک هستند. به عنوان مثال، از ۶۹ نماینده محافظه کار مجلس فعلی که به مجلس آینده راه یافتند، تنها ۱۷ نفر عضو فراکسیون محافظه کاران افراطی هستند و ۳۸ نفر دیگر عضو فراکسیون علی لاریجانی هستند. حسن روحانی میکوشد تا با توجیه اصلاح طلبان علی لاریجانی در ریاست مجلس باقی بماند و بدین ترتیب او و نیروهایش را حامی دولت نگاه دارد. برخی اصلاح طلبان هم از چنین مطالبهای رسماً دفاع کردهاند.
۱۴ نماینده زن در دور اول به مجلس راه یافتند که فقط یک نفر از آنان از محافظه کاران است. ۸ زن هم در دور دوم رقابتها حضور دارند که اگر ۶ تن از آنها هم وارد مجلس شوند، رکورد ۹ دوره پیشین مجلس شکسته خواهد شد. تجربه نشان داده که نمایندگان اقلیتهای دینی هم معمولاً با اصلاح طلبان و اعتدالیون همراه خواهند شد.
راه دشوار برجام داخلی
حسن روحانی موفق شد تا آیت الله خامنهای را در توافق هستهای همراه خود سازد. اما در مورد برجام داخلی این کار سادهای نخواهد بود. برای این که آیت الله خامنهای و حامیانش مخالف تغییر فضای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی هستند. حسن روحانی در ۱۶ اسفند ضمن استقبال از نتایج انتخابات دوباره از ضرورت برجام داخلی سخن گفت و تأکید کرد : “هیچ مصوبهای در شورای عالی امنیت ملی نسبت به حضرت آقای خاتمی رییس جمهوری دوران هفتم و هشتم کشور ما وجود نداشته است”. یعنی ممنوع التصویر و انتشار سخن کردن خاتمی توسط قوه قضائیه غیر قانونی است.
مهمترین مشکل مردم و کشور در شرایط کنونی رکود اقتصادی و پیامدهای شدیدترین تحریمهای طول تاریخ است. اگر حسن روحانی نتواند کشور را از رکود خارج سازد، رشد اقتصادی بالای ۵ درصدی ایجاد و تثبیت کند که منتهی به بهبود وضعیت زندگی میلیونها انسان گرفتار بیکاری و فقر شود، انتخابات خرداد ۹۶ ریاست جمهوری را به محافظه کاران افراطی واگذار خواهد کرد.
مسئله این است که بازسازی اقتصادی نیازمند هزار میلیارد دلار سرمایه گذاری در بخشهای مختلف طی ده سال آینده است.
علی رغم انجام تمامی تعهدات ایران- مطابق گزارش آژانس بین المللی انرژی هستهای و دولت آمریکا- هنوز بسیاری از تحریمها لغو نشده و بانکها و سرمایه گذاران خارجی برای این که از طرف دولت آمریکا مجازات نشوند، حاضر به ارتباط و سرمایه گذاری در ایران نیستند. این فرایند به سود خامنهای و به زیان روحانی است.
حسن روحانی دولت بدهکاری را از محمود احمدی نژاد تحویل گرفت. دولت فقط به شبکه بانکی ۳۸۰ هزار میلیارد تومان بدهکار است. دولت برای تحول اقتصادی با کمبود شدید منابع روبروست. اگر تحریمها رفع و منابع فراهم شوند، دولت نیازمند برنامه صحیح اقتصادی و تیم اقتصادی قوی است. خصوصی سازی شدید ۱۰ سال گذشته به بخش خصوصی مهمی نینجامید، برای این که سپاه و بسیج و نهادهای تحت امر رهبری بسیاری از منابع را در اختیار داشته و در اختیار گرفتهاند. عقب راندن نظامیان از اقتصاد کار سادهای نخواهد بود. اما بدون بخش خصوصی واقعی اقتصاد از چنگال دولت رها نخواهد شد.
کار اصلی، قدرتمند کردن مردم
توافق هستهای نتیجه توازن قوا و نیاز ایران و دولتهای طرفهای مقابل بود. برجامیزه کردن داخل برای توسعه سیاسی و فرهنگی هم بدون توازن قوا امکان پذیر نخواهد بود. میانه رو بودن قوه مجریه و میانه رو شدن قوه مقننه گامی به پیش برای اصلاحات است. اما به صرف رأی دادن و میانه رو کردن این دو نهاد، دموکراتیزه شدن قلمرو سیاسی صورت نخواهد گرفت.
وقتی جامعه مدنی قدرتمندی پشت سر دموکراسی خواهان قرار نداشته باشد، خامنهای دلیلی برای مذاکره، سازش و عقب نشینی نمیبیند. دموکراسی محصول موازنه قوا میان دولت و جامعه مدنی است. باید مردم را از طریق نهادهای مدنی سازمان یابی و قدرتمند کرد تا پس از ایجاد توازن قوا، گذار مسالمت آمیز به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر ممکن شود. وقتی جامعه مدنی قدرتمند شد، ژنرال پینوشه در شیلی، جانشینان فرانکو در اسپانیا، دکلرک در افریقای جنوبی، و…را به پای میز مذاکره کشاند. خامنهای قوی تر از پینوشه، جانشینان فرانکو، دکلرک، و…نیست.
برای گذار به دموکراسی، باید از یک سو میانه روها و اصلاح طلبان در حکومت تقویت شوند، و از سوی دیگر، دموکراسی خواهان در جامعه مدنی قدرتمند گردند تا با ائتلاف آنان، تندروهای سرکوبگر رژیم عقب رانده شده و گذار به دموکراسی صورت گیرد.
مردم نیک میدانند که حمله نظامی از ایران؛ عراق و سوریه و لیبی دیگری خواهد ساخت. جامعه هم در وضعیت انقلابی قرار ندارد و سرنگونی طلبان مقیم خارج در این انتخابات نشان دادند که فاقد تأثیرند. برای این که تحریم انتخابات توسط همه آنان، به جای این که موجب عدم حضور مردم شود، میزان مشارکت را از ۵۵.۸ در سال ۹۰ به ۶۲ درصد در سال ۹۴ افزایش یافت. ایران نیازمند حکومت دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر است، نه راههایی که به نابودی ایران و ایرانیان بینجامد.
آیتالله خامنهای سخنرانی اول فروردین ۱۳۹۵ خود را به این موضوع اختصاص داد که ایران گرفتار رکود اقتصادی عمیق، بیکاری، فقر و فساد است. پرسش او این بود که این مسائل و مشکلات مهم را چگونه میتوان حل و رفع کرد؟ به تبیین او از این مسئله و راهحلهای بدیلش بنگریم.
دو راهی آمریکاییها و طرفداران داخلیشان
آیتالله خامنهای گفت که دولت آمریکا و مدافعان داخلیاش یک دو راهی کاذب ساخته و میگویند دو راه بیشتر در پیش نداریم: الف- کنار آمدن با آمریکا. ب- خورد شدن زیر فشارهای دائمی آمریکا. این گفتمان را عدهای در خارج و داخل میان ایرانیان ترویج کرده و آن را اجتنابناپذیر قلمداد میکنند.
اما کنار آمدن و توافق با دولت آمریکا به معنای عقبنشینی از اصول و خطوط قرمز نظام و قبول سیاستهای سلطهگرانه آن است. در مقابل دولت آمریکا هیچ امتیازی نخواهد داد.
آیتالله خامنهای برای اثبات مدعای خود به توافق هستهای استناد کرد و خبر داد؛ محمدجواد ظریف به او گفته است که در توافق هستهای در مواردی نتوانستیم خطوط قرمز نظام را حفظ کنیم. بدین ترتیب توافق با قدرتمندترین دولت جهان به معنای صرف نظر کردن از مهمترین خطوط قرمز است.
برجامیزه کردن همه قلمروها
آیتالله خامنهای معتقد است عدهای در داخل ایران این رویکرد را قبول داشته و به دنبال جا انداختن آن هستند. دستگاه تبلیغاتی و جریانساز آمریکا هم به کمک آنها آمده و ادعا میکنند که ایران به صرف توافق هستهای نمیتواند از ظرفیتهای اساسی خود استفاده کند.
او همچنین فکر میکند که ایران اگر خواستار تبدیل شدن به اقتصاد برجستهای است، باید اصول و خطوط قرمز خود را کنار بگذارد. برجام هستهای گام اول بود. برجام منطقهای و برجام داخلی گامهای بعدی هستند که باید طی شوند. دولت آمریکا میکوشد تا این گفتمان را در میان نخبگان ایرانی جا بیندازد. پیامدهای این سیاست از نگاه آیتالله خامنهای چیست؟
اول- صرف نظر کردن از مسئله فلسطین، جبهه مقاومت، سرکوب مردم مظلوم منطقه، و…شرط لازم مطالبات آمریکا است. برخی از دولتهای عربی منطقه با کمال وقاحت با اسرائیل کنار آمده و مسائیل دیگری را به مسئله اصلی منطقه تبدیل کرده اند. جمهوری اسلامی هم باید با اسرائیل آشتی کند.
دوم- برای تأمین رضایت آمریکا ایران باید از ابزارهای دفاعی- چون موشکهای دوربرد- صرف نظر کرده و حتی رزمایش نظامی برگزار نکند.
سوم- با قبول این رویکرد، آمریکاییها خواهند گفت که اساساً چرا سپاه پاسداران و نیروی قدس تشکیل شده است. آنها هم نباید وجود داشته باشند.
چهارم- سیاست داخلی ایران هم برخلاف اصول قانون اساسیاش نباید منطبق با اسلام باشد. قوای جمهوری اسلامی نباید اسلامی باشند، برای این که این امر با لیبرالیسم تعارض دارد.
پنجم- هدف اصلی برجامیزه کردن ایران تغییر سیرت و ماهیت جمهوری اسلامی در عین حفظ احتمالی صورت آن است.
مدافعان این گفتمان ادعا دارند که پذیرش این پیامدها تنها راه خلاص شدن از شر فشارهای دائمی دولت آمریکا است.
نقد این رویکرد
از نگاه آیتالله خامنهای، مدافعان ایرانی این گفتمان گمان میکنند که اگر ایران به توافقی نظیر برجام با دولت آمریکا در تمامی حوزهها دست یابد، مسائل و مشکلات حل و رفع خواهند شد.
اما آنان به این واقعیت مهم توجه نمیکنند که ایران در برجام به تمامی تعهدات خود عمل کرد، ولی دولت آمریکا از طریق خدعه و فریب به هیچ یک از تعهدات خود عمل نکرده است. آمریکایی فقط بر روی کاغذ به تعهدات خود عمل کردهاند، اما در عمل مانع معاملات بانکی، روابط تجاری، بازگشت پولهای توقیف شده ایرانی، و…شدهاند. آنان به گونهای عمل کردهاند که توافق هستهای هیچ سودی برای ایران نداشته باشد.
مسئله از کجا ناشی میشود؟
رهبر جمهوری اسلامی فکر میکند که ایران از همه جهات گل کل منطقه است. دولت آمریکا ایران را غارت میکرد و جمهوری اسلامی با نجات ایران به الگویی برای کل منطقه و جهان برای مقاومت تبدیل شد. آمریکا به دنبال «خاورمیانه نوین» یا «بزرگ» بود که معنایی جز سلطه اسرائیل بر کل منطقه نداشت. اما اینک در عراق، سوریه، یمن، فلسطین، لیبی، و… گیر افتادهاند و همه اینها را از چشم جمهوری اسلامی میبینند.
او میگوید، انگلیس و آمریکا سنگرهایی چون: الف- رژیم پهلوی که اعلی حضرتش صاحب مملکت به شمار میرفت. ب- حاکمیت ترس از قدرت انگلیس و آمریکا میان سران رژیم و مردم. پ- تزریق بیاعتمادی به خود یا نداشتن اعتماد به نفس ملی. ت- باوراندن ایده جدایی دین از سیاست به اکثریت. و…؛ در ایران ایجاد کرده بودند. انقلاب اسلامی همه آن سنگرها را نابود کرد و اینک آمریکا قصد دارد همه سنگرهای انقلاب را از بین ببرد.
او یادآور میشود که دولت آمریکا دشمن ایران است، و اضافه میکند که پیام نوروزی اوباما، جان کری و سفره هفتسین پهن کردن در کاخ سفید- در عین حفظ تحریم و افزودن بر آنها- فقط به درد گول زدن بچهها میخورد. چه کسی اینها را باور خواهد کرد، وقتی سیاستهای تهاجمی و خصمانه ادامه دارد؟
توجه به واقعیتها و ظرفیتها
برای خروج از این وضعیت، آیتالله خامنهای میگوید به جای تن دادن به توافقهای یکسویه با دولت آمریکا، باید به واقعیتها و ظرفیتهای ایران توجه کرد:
اول- سرمایههای انسانی، مالی و بینالمللی امکان پیشرفت سریع به ایران را فراهم میآورد. جمهوری اسلامی یک قدرت اثرگذار در کل منطقه و در مواردی در سطح جهانی است.
دوم- دولت آمریکا دشمن ایران است. در برجام بدعهدی کرده و وزیر خزانهداری آمریکا شبانهروز در حال فعالیت است تا تحریمها حفظ شود. تحریمهای جدیدی را هم به تصویب میرسانند. ۹ ماه از دولت فعلی آمریکا باقی مانده و نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا در دشمنی با ایران در حال شدیدترین رقابتها هستند.
سوم- در عین حال، ابزارهای دشمنی دولت آمریکا نامحدود نیست. آنها از سه ابزار تبلیغات، نفوذ و تحریم استفاده میکنند. آمریکاییها میگویند تحریم مهلک و کشنده است و در داخل هم عدهای [هاشمی رفسنجانی، حسن روحانی، اصلاحطلبان، و…] این مدعا را پذیرفتهاند. اینها رفع تحریمها را بسیار بزرگ کردند، در حالی که دیدیم هیچ اتفاقی نیفتاد. آری مهمترین ابزار آمریکا تحریم است.
راهحلهای دهگانه اقتصادی رهاییبخش
رهبر جمهوری اسلامی ابراز خوشبختی میکند که «ستاد فرماندهی اقتصادی» به ریاست معاون اول رئیسجمهور تشکیل شده، اما از نگاه او کارهای اصلی ای که باید صورت گیرند به شرح زیر است:
اول- تمرکز بر فعالیتهای اولویت داری که مزیت نسبی دارند. نقشه راه باید برای همه روشن باشد. دوم- زنده کردن و احیای تولید داخلی (اینک ۶۰ درصد ظرفیتها تعطیل است). سوم- واردات خارجی نباید موجب تضعیف تولید داخلی شود. چهارم- ذخایر ارزی توقیف شده ایران که مطابق برجام باید بر می گشت هنوز بر نگشته است. اما وقتی این پولها برگشت، نباید صرف مصارفی شوند که چیزی جز هدر دادن آنها نسیت. این ذخایر باید صرف تولید شود. پنجم- بخشهای مهم و حساس اقتصاد- نفت و گاز و..- باید دانش بنیان شوند. ششم- بهرهبرداری از بخشهایی که در آنها سرمایهگذاری اساسی شده است (مانند نیروگاهها و پتروشیمی). هفتم- انتقال فناوری باید شرط هرگونه معامله اقتصادی خارجی شود. هشتم- مبارزه جدی عملی با فساد و ویژهخواری و قاچاق صورت گیرد. نهم- ارتقای بهرهوری انرژی که سالانه صد میلیارد دلار فایده دارد. دهم- نگاه ویژه به چند هزار صنایع کوچک و متوسط ، برای ایجاد اشتغال.
او معتقد است با انجام این اقدامات میتوان در برابر تحریمهای دولت آمریکا ایستاد و خطوط قرمز و اصول را حفظ کرد. نباید بترسیم که آمریکا ایران را تحریم خواهد کرد، این سیاستها کشور را در برابر تحریمها مصون خواهند کرد.
همکاری مردم و نخبگان با دولت
او با شعارهای علیه دولت به صراحت مخالفت کرد و گوشزد نمود که همکاری سه قوه، کمک مردم و نخبگان سیاسی به دولت شرط لازم موفقیت و نجات است.
دولت هم باید بداند که فقط جریان انقلابی- مانند شهدای پیشاهنگ هستهای- میتوانند کشور را به سرعت به موفقیت برسانند. او گفت که «شهید آوینی» و «مرحوم سلحشور» پیشاهنگ فعالیتهای انقلابی فرهنگی بودند.
سپس گوشزد کرد که من به مسائل فرهنگی اهمیت بسیار میدهم. هزاران مجموعه فرهنگی خودجوش انقلابی/حزب اللهی/مؤمن در سراسر کشور در حال فعالیت هستند. دولت باید آغوش خود را به روی اینها بگشاید، نه این که آنها که انقلاب و اسلام و جمهوری اسلامی را قبول ندارند، در آغوش گیرد. اگر این سیاستها در پیش گرفته شوند، آمریکا- و بزرگتر از امریکا- هم هیچ غلطی نمیتواند بکند.
سیاستی در برابر سیاست دیگر
به خوبی روشن است که رویکرد آیتالله خامنهای با رویکرد اصلاحطلبان و اعتدالیون در تعارض قرار دارد. البته آیتالله خامنهای برای این که نظر خود را جا بیندازد، نه تنها نظر اصلاحطلبان و اعتدالیون را نظر دولت آمریکا قلمداد میکند، بلکه تصویری از آن ارائه میکند که مطابق آن ایران به مستعمره آمریکا تبدیل خواهد شد که تمامی منابعاش توسط این کشور غارت خواهد شد.
فرض کنیم که دولت آمریکا دقیقاً همان چیزی است که آیتالله خامنهای قلمداد میکند. در این صورت تنها راه مقاومت و ایستادگی دموکراتیزه کردن جامعه و ساختار سیاسی است. اگر ایران به یک کشور آزاد، دموکراتیک و ملتزم به حقوق بشر تبدیل شود که نظام سیاسیاش محصول رضایت مردم باشد، کشوری قدرتمند خواهد شد. استبداد دینی موجب تباهی و فساد است.
سیاست جمهوری اسلامی اقتصاد را کاملاً قفل کرده است و کلید آزادی و دموکراسی و حقوق بشر قادر به حل و رفع مسائل و مشکلات اقتصادی است. بدون دموکراسی نمیتوان مسائل را حل کرد. ایران از طریق صلح با جهان و دموکراسی ضد تبعیض قادر به حل مسائل خود خواهد شد.