خانه » مقاله (برگ 58)

مقاله

در راستای« ایران زدایی» ، محیط زیست زدایی میگردد/امید ح احمدپور

4202
هفته محیط زیست و آیین های ریز و درشت بسیاری در این چند دهه چیرگی رژیم جمهوری اسلامی، همواره برگزار شده ،در سوی دیگر،هفته ای نیست -اگر نگویم روزی – که یک خبر بد و دردناک از آسیبی که به محیط زیست وارد می شود در رسانه ها بازتاب نیابد ولی برای اینکه پی ببریم نتیجه این همه هدر رفتن سرمایه ، برنامه ریزی و شعارهایی که تا به امروز داده شده به کجا انجامیده یکی از بهترین سنجه ها ، نمره ای است که هر سال به کشور ها می دهند یعنی » شاخص عملکرد زیست محیطی» یا EPIکه ایران کنونی در سال ۲۰۱۶ حتا میان ۱۰۰ کشور نخست نیز جای ندارد و با جایگاه ۱۰۵ در کنار کشورهایی مانند زامبیا و سریلانکا جای گرفته و در میان بیست کشور خاورمیانه نیز جای سیزدهم است ،برای پرهیز از به درازا رفتن نوشته، به ریز و سیاهه آنچه برمحیط زیست و منابع طبیعی کشور رفته و می رود و خواهد رفت ،نمی پردازم ، ولی سخن اینجاست آیا براستی با آمدن و رفتن و جابجایی این دولت ها در رژیم جمهوری اسلامی و به ویژه با آمدن کسانی مانند خانم ابتکار اصلاح طلب ، نهاد محیط زیست بهبود و سامان می یابد و یافته؟ کارشناسان ،مردم ، کره زمین و بالاتر، آیندگان، نمره بهینه و ستودنی به اینها خواهند داد ؟ و سخن کسی مانند حسن روحانی ، که می گوید : » دولت یازدهم به حق ، دولت محیط زیست است » سخن برپایه داده ها و راستی آزمایی هاست یا یک شعار زیبا ؟و اگر هم ببپذیربم مگر چند درصد بخش های حاکمیت را زیر پوشش دارد؟ و مگر نه دولت و قوه مجریه آنگونه که سید محمد خاتمی اشاره کرده بیست درصد قدرت و حاکمیت ایران کنونی را در دست دارد؟ و آن هشتاد درصد دیگر در زمینه محیط زیست چه رفتاری دارند؟
آنچه پرسش و شگفت انگیز است و این نوشته بدان می پردازد اینکه، آسیب رساندن به محیط زیست با دور شدن از سال های نخستین به اصطلاح انقلاب و هرج مرج که به گفته سران رژیم، کشور به سوی ثبیت بوده ، نه تنها رو به کاهش و بهبودی نرفت که بدتر شد و ایجاد جنگ بهانه ای برای نپرداختن به محیط زیست بود ولی چرا پس از پایان جنگ هشت ساله هم ، آرام آرام کشور بسوی بسامانی در زمینه محیط زیست و منابع طبیعی نرفت؟باز بدتر از سال های جنگ و سال های آغاز رژیم ،این بار ،» دوران سازندگی » و توسعه صنعتی مدل هاشمی رفسنجانی و پس از آن» دوران اصلاحات «محمدخاتمی و خانم معصومه ابتکار، رییس سازمان حفاظت محیط زیست کشور شدند.در این دوره سخنرانی ها ،شعار ها ، سمینارها فراوان و زیبا شدند.

در آن هنگام بعنوان یک کارشناس سازمان، می دیدم یک جریانی در کشور وجود دارد که اجازه کار کارشناسی ، دانش مدار و در خور را نمی دهد و سازمان حفاظت محیط زیست یک سازمان درجه دو یا سه و در سطح خرد است و نیروی کلان در جایی دیگر پنهان است و هرگاه و هرجا در هر پروژه ایی نیاز است که محیط زیست ورود نکند از پیش ،کارهای پیشگیرانه و همه سویه را بدون گذاشتن ردپا ،انجام می دهد و به دیگر سخن ، به آسانی محیط زیست را «دور «می زند و بالاتر و شگفت انگیزتر آنکه، نه تنها برای پروژه های اقتصادی صنعتی آلاینده و ضد محیط زیستی ، بلکه در جاهای بسیاری سد راه کارهای درست و بخردانه برآمده از پژوهش استادهای دانشگاه می شدند و پروژه های ضد محیط زیستی و نابودگر طبیعت، بی سر صدا بدون نیاز و گذر از فیلتر ، پایش آمایش محیط زیست ، به اجرا در می آمده و سازمان ح .م هم چشم خود را می بسته ،و چیزی که همواره مرا گیج و شگفت زده می کرده که چرا برای کارهای خوب و درست زیست محیطی سنگ اندازی میشود؟
و باز شکیبایی و این گمان که شاید ،نمی خواهند کار خوب به نام اصلاح طلبان نوشته شود و از این راه می خواهند به دولت محمد خاتمی آسیب رسانده و او را بد نام کنند هرچند بخشی از این دیدگاه درست است ولی این همه داستان نبود چراکه پس از آمدن محمود احمدی نژاد ماجرا پایان نیافت
احمدی نژاد، هم بودجه به اندازه بسنده و بیش از نیاز داشت و هم انگیزه، و هیچ سد و بندی هم پیش رویش نبود و شعار «مکتب ایرانی » هم نزدیک ترین مشاورانش می دادند ، و این شعار یعنی نگهداری و نگهبانی بیشتر ایران که گل سرسبدش می توانست محیط زیست باشد ، پس چرا محیط زیست وضعش بدتر شد ؟به دوره حسن روحانی دیگر نیازی نیست بپردارم چراکه بهتر و ارژینالش را در زمان محمد خاتمی دیدیم و این دولت ورژن و نسخه پایین تر آن دوره است. جان سخن این است که در همه این سال های حکمرانی جمهوری اسلامی یک خط آسیب و نابودی محیط زیست دنبال شده و با جابجایی دولت ها و رییسان سازمان ها تنها شعارها ، تبلیغ ها و نماها تا اندازه ای دگرگون شده و ندیدیم و نخواهیم دید با به قدرت رسیدن گروه یا جریانی سیاسی ، تالاب نابود شده ای به سان پیش از نابودی برگردد، رودخانه یا دریاچه خشک شده ای همچون گذشته زنده گردد ، پهنه آبی آلوده شده ای پاکیزه گردد ، زیستگاه تصرف شده ای به سوی رهایی رود و در یک فراز شاخص زیست محیطی یا EPI ایران نمره خوبی را نشان دهد، چرا؟
چون همه این برنامه ها ، شعارها و آیین ها یی که در پیوند با محیط زیست دیدیم ،تاکتیکی ، گذرا ، خرد و زیر مدیریت یک سازمان درجه دوم و یا سوم است در حالی که راهبردی در رژیم جمهوری اسلامی وجود داشته و دارد که باید آنرا شناخت و بدان پرداخت ، بعنوان کسی که هم در بخش دولتی( کارشناس سازمان حفاظت محیط زیست در زمان محمد خاتمی و خانم ابتکار) و هم در بخش نیمه دولتی (عضو انتخابی شورای سازمان نظام مهندسی کشاورزی و منابع طبیعی و دبیر کمیته محیط زیست دو استان گیلان و تهران ، زمان محمود احمدی نژاد و کسانی مانند خانم جوادی آملی ) و همچنین بنیانگزار و مدیر چندین سازمان مردم نهاد بوده ام و با بسیاری از بخش های در پیوند با محیط زیست مانند مجلس شورای اسلامی، شورای اسلامی شهر، استانداری، فرمانداری و …از نزدیک کار کردم و آشنایی دارم آنچه در پیرامون محیط زیست کشور رخ می دهد را، تنها از روی ندانستن و یا کاستی کارشناسانه ، نامدیریتی یا مدیران و رژیم دینی اسلامی ،کمبود بودجه، نبود یا کمبودقانون ، نبودن مشارکت مردم یا «ان جی اوها » و مانند آن، که در همه جا از آن نام برده میشود و همگان با آن خود را سرگرم کرده اند نمی دانم و این کاستی های برشمرده را در جایگاه دوم می دانم ( البته در جاهای بسیاری بویژه در سطح خرد محیط زیست که همگانی و در دید همه ماهاست ، چنین است) ولی اگر همه این ها که برشمردم ، به گونه بهینه و استاندارد باشند باز نابودی محیط زیست و تیشه به ریشه اکوسیسم و منابع طبیعی زدن را ما می بینیم
به دیگر سخن ، گوناگونی زیستی زدایی، تالاب زدایی ، رودخانه زدایی ، جنگل زدایی ، طبیعت و مرتع زدایی و آلودگی شهر و نابودی سواحل و زیستگاهها و در یک فراز «محیط زیست زدایی » زیر نام های انحرافی و عوام پسند پیاده می شود که همه اینها در راستای یک مرامنامه و راهبرد بلند مدت انجام می شود و آن پیاده سازی سیاست » ایران زدایی » و دور شدن آرام آرام از آن «ایران «ی است که جهان می شناسدش ، «ایران کنونی » را چه به این همه گوناگونی (تنوع ) زیستی، رودخانه های فراوان و پرآب، چرا باید این همه تالاب داشته باشد؟ چه به جنگل های دوره هیرکانی که کمتر جایی از گیتی می توان سراغش را گرفت؟ و…اگر همه اینها را داشته باشد به سان گذشته ، اگر از دریچه دانش فلسفه و سیاسی نگاه کنیم به ناسازی ، ناسازگاری و ناهمتایی بر می خوریم و به گفته فیلسوف ها «جمع نقیضین»خواهد بود ، یک دوگانگی و «پارادکس » ! آری ،همه چیز «ایران کهن » و ایرانی که همه می شناختندش پایان یافته و باید دگرگون گردد .از درون ،بنیادها هویت و شالوده طبیعی و فرهنگی اش و از بیرون نیز باید دگرگون و زدایش گردد.
آن سیاست «ایران زدایی»خط سرخ های خود را دارد ، فرمان می دهد و تعیین می کند، که » ایران کنونی» می بایست با » ایران کهن » تفاوت هایی داشته باشد، فرقی نمی کند در زمینه فرهنگ، تمدن ، هنر، دانش، ورزش ، سیاست ، اقتصاد باشد یا محیط زیست ، کشاورزی ، زندگی یک یک شهروندان ، چیستی و هویت آنها و…یعنی قانون بالادستی یا مادر ، قانون اساسی یا آنچه در مجلس و شورای شهر ، هیات دولت تصویب میشود نیست ، بلکه هیچ برنامه ، مدیریت ، سیاستی نباید بر سیاست یا استراتژی «ایران زدایی » چیره گردد. این تنها خط ،فصل و فاکتور مشترک همه این هاست و و اگر به ریشه ،سرچشمه و انگیزه های نابودی محیط زیست پی نبریم و بدان نپردازیم هیچگاه نخواهیم توانست تحلیل درستی از محیط زیست و دیگر بخش های ایران دست دهیم و کارشناسان و دوستداران محیط زیست هم تنها ظاهر و نمای گرفتاری ها را خواهند دید.
شاید ترسناک و ادعای بزرگی باشد ولی این واقعیتی است که به سادگی و روشنی دیده میشود ،دانش سیاسی و فلسفه سیاسی و نیز تجربه نزدیک به چهار دهه هم گویای چنین چیزی است و نمونه چند کشور که چنین بلایی سرشان آمده هیچ نکته مبهمی برای ما برجا نمی گذارد.

* پوزش از اینکه نوشته با شتاب و بدون ویرایش در خور است

اپوزیسیونی که خود را گول می زند/سام قندچی

4181
هنوز بخش بزرگی از اپوزیسیون ایران خود را گول می زند که گویی ایران ممکن است اصلاحاتی نظیر چین انجام دهد، البته کج فهمی خود واقعیت چین هم مزید بر علت است که بارها توضیح داده شده است (۱).

اکنون سومین سال دولت آقای حسن روحانی پایان می یابد و هر روز خبر می رسد که شاعر و موسیقیدانی به زندان افتاده یا زندانی دیگری به مرخصی آمده و معلوم نیست چرا اصلاً زندانی بوده، و بعد هم مثل عبدالفتاح سلطانی است که روز گذشته پس از اتمام مرخصی به زندان بازگشت و اسم این را هم گذاشته اند اصلاحات و عده ای نیز در مجلس قانون جرم سیاسی تصویب می کنند و بقیه هم خوشحالند که روز گذشته اجرایی شده مثل اینکه قانون جرم نفس کشیدن تصویب کنند و خوشحال باشند که نه خودسرانه بلکه طبق قانون مردم را بخاطر نفس کشیدن زندانی کرده اند. ما در ایران و بقیه خاورمیانه با جنبش ارتجاعی کوکلاکس کلان اسلامی روبرو هستیم و عده ای در اپوزیسیون وضع کشور را به چین تین شیائو پین و شوروی گورباچف تشبیه می کنند (۲).

تا کی قرار است خود را گول بزنیم و در خیالات خود اسم آنچه را در برابر دیدگان داریم اصلاحات بگذاریم. همه این فاجعه طی ۳۷ سال گذشته با بودجه درآمد نفت میسر شده است وگرنه هیچ جامعه ای با چنین برنامه های قهقرایی در قرن بیست و یکم نمی تواند ادامه حیات دهد و آنچه اکنون مسلم شده نزول شدید درآمد نفت است و اگر کشورهایی نظیر عربستان سعودی و شیخ نشین های خلیج فارس توانسته اند تا حدی آلترناتیوهای درآمد در عرصه سرمایه گذاری مالی و تجاری در کشورهای متروپول برای خود ایجاد کنند، ایران نظیر قورباغه ای شده که در دیگ خود منفرد مانده و گرم شدن حرارت محیط را حس نمی کند تا آنکه نفسش بند آید و آن موقع ورشکستگی و اعتصابات و قیام همگانی راه خواهد افتاد. اوضاع اقتصادی ایران وخیم است و همه بحثهای اصلاح طلبان در این دنیای اقتصاد گلوبال به جایی نمیرسد و مشکل راه حلی سکولار می طلبد.

معضل ایران این مسائل عاجل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. کشور هر روز بیشتر به پرتگاه نزدیک می شود و عده ای نگرانند که بی حجاب ها را به کدام زندان بفرستند یا روزه خواران را در خیابان چند ضربه شلاق بزنند (۳).

پانویس:

۱. آنچه نباید از چین آموخت
http://www.ghandchi.com/1176-china-lessons.htm

۲. ازهم درباره کولاکس کلان اسلامگرا
http://www.ghandchi.com/1179-islamist-kukluxklan.htm

۳. دو سوی قضیه احترام در ماه رمضان
http://www.ghandchi.com/1183-ramadan.htm

مشکل مصدق چه بوده است/ سام قندچی

4167

شاید در ۳۷ سال گذشته در مورد دکتر محمد مصدق بیش از هر موضوع دیگری بحث شده است. مثلاً بررسی های مفصلی درباره جزئیات تصمیم های او در مواردی نظیر رفراندوم، انحلال مجلس، استعفا از مقام نخست وزیری، یا برخورد او به رزم آرا، انجام شده است (۱). در غرب تحلیل و بررسی هایی اینچنین در مورد جزئیات تصمیم های همه سیاستمداران انجام می شود و بدینگونه مردم می توانند برای دادن رأی دوباره به سیاستمدار مورد علاقه شان تصمیم بگیرند چرا که قرار نیست کسی با همه تصمیم های نماینده مورد انتخاب خود موافق باشد تا به او رأی دهد. همچنین عاملی که باعث رأی منفی از سوی یک نفر باشد می تواند دلیل رأی مثبت دو نفر دیگر شود.
مصدق دیگر در قید حیات نیست که کاندیدای انتخاباتی باشد اما ابعاد توجه به او از محدوده تاریخ نگاران و تاریخدوستان بسیار فراتر است. دلیل امر این است که مصدق نماد وضعیتی است که لیبرالهای ایران در آن قرار داشته اند و به نوعی ادامه بحث در مورد مصدق تلاش برای یافتن دلیل عدم موفقیت لیبرالهای ایران در مبارزه برای کسب قدرت سیاسی در کشور است.

واقعیت این است که مشکل اصلی مصدق همان مشکل اصلی لیبرالهای ایران است که طی بیش از یک قرن قادر به ایجاد تشکیلاتی مؤثر در جامعه نبوده اند. حتی در دوران دموکراسی ناقص سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ این مصدق و لیبرالهای جبهه ملی نبودند که توانستند حزبی قدرتمند ایجاد کنند بلکه کمونیستها و حزب توده بودند که بزرگترین حزب تاریخ ایران را ساختند (۲).

جالب است حتی بسیاری از کسانیکه در جبهه ملی ایران از نظر سازماندهی موفق تر بودند از صفوف کمونیستها آمده بودند. مثلاً حاج قاسم لباسچی که از سازماندهان موفق جبهه ملی در بازار تهران بود دوسال پیش از آنکه به عضویت جبهه ملی در آید، در حزب توده فعال بود. اینکه چرا لیبرالهای ایران در سازماندهی مردم ناموفق بوده اند بحث مفصلی است اما واقعیت اینکه این موضوع نه تنها مشکل دکتر مصدق و عامل ناتوانی دولت او بود بلکه همچنان جنبش سیاسی ایران با این معضل دست و پنجه نرم می کند (۳).

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران

۱. علی سجادی: تهدید به قتل در مجلس: از شورای ملی تا شورای اسلامی، از شادروان دکتر مصدق تا روح الله حسینیان

۲. درسی که از تجربه حزب توده گرفته نشد

۳. چرا آینده نگری را برگزیدم

ایران و عرب‌ها.. و نوستالژی گذشته/عبدالرحمن الراشد

4158
پس از چند دهه فراموشی، عکس‌های خیابان‌ها، بوستان‌ها، ساحل‌ها، مدرسه‌ها، سالن‌های تآتر، جوانان و دختران، ظاهر شد تا داستان گذشته نزدیک را بازگو کند؛ گذشته‌ای که بسان یک خواب در آمده و نشان از صلح و آشتی در یک جامعه دارد. دوره‌ای که پس از چند دهه هیمنه تندروی بر کشورهای منطقه، محو شد. این نوستالژی گذشته است یا اشتیاق به دهه‌های شصت و هفتاد، گذشته‌ای که ایرانی‌ها و عرب‌ها را به یکدیگر مرتبط می‌کند، آن‌ها حسرت گذشته‌ای را می‌خورند که آن را به دلیل حوادث، از دست دادند و به همین دلیل، در حالی دگرگون زندگی می‌کنند.

پس از انقلاب خمینی، تاریخ تغییر کرد و تندروها به قدرت رسیدند. ایران تندرو، الهام بخش میلیون‌ها تن از شیفتگان انقلاب شد، گروه‌های دینی در منطقه نیز بر طبل تبلیغات برای این انقلاب کوبیدند. عکس‌های قدیمی قاهره، تهران، ریاض، کویت، بیروت و دیگر شهرهای خاورمیانه، متفاوت با دنیای امروز است. در این عکس‌ها، مردم متمدن‌تر به نظر می‌رسدند و خیابان‌ها امن‌تر.

کسانی که در این شهرها پس از آن دوره به دنیا آمده‌‌اند، هنگامی که وضعیت زادگاه خود را با گذشته‌اش مقایسه می‌کنند، باور نمی‌کنند که این، همان مکان باشد. خود مردم به خاطر تنگناها و سخت‌گیری‌ها، تغییر کردند و به اکنون خود تبدیل شدند. آیا تهران در اوایل دهه هفتاد قرن گذشته، شادتر از چیزی بود که در قرن بیست‌و‌یکم به آن رسید؟ آیا قاهره که امروز فرسوده به نظر می‌رسد، نسخه‌ای متفاوت از قاهره عبدالناصر و سادات به عنوان شهر شادی و نوآوری است؟

نه به عکس‌های گذشته نیاز داریم و نه شاهدان زنده آن دوره، کافی است به سخنان امروز گوش فرا دهیم، فرزندان اکنون که چیزی بیشتر از گذشته پدرانشان نمی‌خواهند. چه هدف ساده و چه طنز عجیبی است، آینده‌ای که آرزو می‌کنند، بازگشت به گذشته است.
در حقیقت، آن‌ها در همین مسیر پیش می‌روند، بازگشت اندکی به عقب و رسیدن به گذشته، شواهد بسیاری وجود دارد که خستگی مردم را در تهران، قاهره، ریاض و دیگر شهرها نشان می‌دهد، شهرهایی که بمب تندروی دینی آن‌ها را لرزانده است.

آیا این وضعیت عجیبی است؟ آری وضعیت عجیبی است اما کم‌یاب نیست. منطقه ما است به مرحله «بیداری» دینی مبتلا شد، در حالی که چین، دوره تندروی کمونیستی را گذراند که به دروغ «انقلاب فرهنگی» نامیده شد. در سال ۱۹۶۶، کمونیست‌ها به رهبری مائو تسی تونگ، طرحی برای «بیداری» را رهبری کردند، نه علیه دشمنان کمونیسم، بلکه علیه رفقای کمونیست خود که آن‌ها را از خود، کم اعتقادتر می‌دانستند. حزب کمونیسم، از جوانان استفاده کرد تا اندیشه‌های تندرو را بر دیگر جوانان تحمیل کنند، آن‌ها خانواده‌ها و آموزگاران خود را تحت پی‌گرد قرار می‌دادند، کتاب‌ها را جمع آوری کرده و به آتش می‌کشیدند و بسیاری از نمادهای باستانی و آثار تاریخی‌ را منهدم کردند. در خیابان‌ها، همه روزه، خودروهایشان جولان می‌دادند و جوانان تندرو، سوار بر آن‌ها، شعارهای مائو را فریاد می‌زدند و خواستار مجازات سرپیچی کنندگان از آموزه‌های او بودند.

دو تصویر از بیداری چینی و عربی ایرانی که نتایجشان نیز شبیه به هم است. در چین، افکار عمومی دچار سرخوردگی بزرگی شد که در پی آن، جنبشی اصلاح‌طلب پدید آمد که رهبران بیداری را محاکمه و مجازات کرد. پس از آن چین تغییر کرد و چینی‌ها هم تغییر کردند، در اندیشه، در لباس پوشیدن، در روابط میان خود و با جهان.

انتشار وسیع عکس‌های قدیمی از منطقه‌مان، اشتیاق برای گذشته و اعلام انزجار از اکنون افسرده، تنها نمودی از مخالفت با اوضاع کنونی و تمایل برای بازگشت به گذشته است.

مردم می‌خواهند شاد زندگی کنند و این نه از دینشان چیزی می‌کاهد و نه به سنت‌هایشان آسیب می‌رساند. روزی خواهد رسید که از درون نظام ایرانی، جنبشی برای بازگشت به دهه‌های هفتاد و شصت گذشته و رها شدن از میراث خمینی و تندروی دینی رهبری خارج می‌شود. در منطقه عربی هم با تمام قید و بندهای ایجاد شده با نام بیداری، خیزش مدنی غلبه خواهد کرد.

*منبع: روزنامه الشرق الاوسط
ترجمه العربیه.نت فارسی

در مورد صحبت‌های آقای پرویز معتمد مسئول سابق تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود ساواک

 

پریشان شود گل به باد سحر نه هیزم که نشکافدش جز تبَر

 

با استقبال از انتشار خاطرات آقای پرویز معتمد(مسئول سابق تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود ساواک)؛ که بخشی از آن توسط دوست عزیز آقای ایرج مصداقی انجام شده‌ و امیدوارم ادامه داشته باشد، گزیده‌‌ای از صحبت‌های آقای معتمد را (با صدای خودشان)(۱) اضافه می‌کنم.

اکنون برف روزگار بر سر و صورت آقای معتمد نشسته و من متوجه سالخوردگی ایشان هستم و این یا آن اشتباه در نقل حوادث (تاریخ‌ها و نام‌ها) طبیعی است اما بیان برخی مطالب توسط ایشان غریب می‌نماید.
یاداشت زیر فقط پیرامون صحبت‌های ایشان، در گفتگو با آقای سعید قائم مقامی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بازی‌های آسیایی(۱۹۷۴)

بازیهای آسیایی از دهم تا بیست و پنجم شهریور ۱۳۵۳ (یکم تا شانزدهم سپتامبر ۱۹۷۴) در تهران برگزار شد. آقای معتمد چند بار صحبت از این می‌کنند که، گویا به اصطلاح «خرابکاران» قصد داشته‌اند در بازی‌های آسیایی جان چند هزار نفر را بگیرند…(دقیقه ۱۰۸ و ۱۲۹)

این به اصطلاح «خبر»؛ مرا به یاد طرف صحبت آقای ثابتی (بعد از انتشار کتاب در دامگه حادثه)؛ می‌اندازد که آزادیخواهان میهنمان را فلّه‌ای، تروریست خطاب کرده، آن مُرداد گران را عزاداری بیست و هشت مرداد توصیف نموده و مدعی شده ساواک با کسانی(همان خرابکاران) روبرو بوده که می‌خواستند آب تهران را مسموم کنند !
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دستبند زدن به هوشنگ انصاری؟

آقای پرویز معتمد ضمن صحبت پیرامون زنده‌یاد حمید اشرف؛ و یک پارکینگ که متعلق به وزارت اقتصاد بوده، و گویا روبروی خانه «جوشنی املشی» در خیابان بهبودی قرار داشته‌، چیزی بدین مضمون می‌گویند که به دفتر وزیر اقتصاد می‌روند و بعد از اهمال ایشان برای تحویل آن پارکینگ(…) به وزیر اقتصاد (آقای هوشنگ انصاری؟) دستبند می‌زنند و جلوی همه کارمندان وی را از اتاق کارش بیرون می‌کشند و شعار می‌دهند…
واقعاً؟!

4155

یعنی مأمورین ساواک با امثال هوشنگ انصاری هم روز روشن و پیش چشم دیگران اینگونه برخوردها را داشتند و آب هم از آب تکان نمی‌‌خورد؟
(البته آقای معتمد نامی از هوشنگ انصاری نمی‌برند اما وزیر اقتصاد در آن سالها هوشنگ انصاری بوده‌است)

4154
حتی تیمسار نصیری و آقای ثابتی نیز چنین گاف بزرگی را مرتکب نمی‌شدند. برای کاری که با سلسله مراتب براحتی انجام می‌شد، چه نیازی به این شیوه‌ها بود؟
هوشنگ انصاری دولت‌مرد دوره پهلوی پیش از وزارت امور اقتصاد و دارایی؛ نیابت ریاست اتاق بازرگانی و صنایع تهران و… را هم داشت و یکی از مسئولین تنظیم روابط اقتصادی خارجی شاه و سرمایه‌گذاری‌های او در خارج از کشور، و واسطه مذاکرات بین ایوب خان و وی بود و هفته‌ای دو بار با هواپیمای خصوصی به تهران می­‌آمد و مستقیماً با شاه ملاقات می‌کرد.

او را دستبند زدند؟

او را که چشم شاه بود و موفق شد با هنری ­کسینجر وزیر امور خارجه آمریکا قرارداد ۱۵ میلیارد دلاری امضا کند و از سال ۱۳۵۵ از کاندیداهای اصلی پست نخست وزیری بود و با حزب جمهوری‌خواه آمریکا بده و بستان داشت، روز روشن آقای معتمد دستنبد زد و از اتاقش بیرون کشید و عتاب کرد «مرتیکه پدر سوخته…»؟ (دقیقه ۷۶)
لابد هیچ اتفاقی نیافتاد و ایشان هم هیچ اعتراضی نکردند؟ و خبر به این مهمی هم به هیچ روزنامه‌ و محفلی درز نکرد؟!
(دقیقه ۷۳ ویدئوی ضمیمه)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لو دادن خانه محمد حنیف نژاد…؟

مسئول سابق تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود ساواک؛ چند بار نقل کرده‌اند که مسعود رجوی در معیّیت ایشان و…؛ خانه حنیف نژاد را لو داده‌است!

دقیقه ۳۵ (ویدئوی ضمیمه):
«من یه چیزی، حدود یک ماه گرفتار مسعود رجوی بودم. مسعود رجوی [را] سر قراراش [قرار هایش] بردم و یکی از قراراش، چیز بود، رئیس سازمان مجاهدین بود. یه خونه‌ای بود – حنیف نژاد را عرض می‌کنم با محمد حیاتی…[که] آقای مسعود رجوی لو داد و بهمین دلیل ما بخشیدیمش…»

دقیقه ۵۰
«خود من، خود پرویز معتمد با افتخار عرض می‌کنم کنار آقای مسعود رجوی، رفتم خونه آقای حنیف نژاد. این آقای محمد حیاتی الان در چیزه. در لیبرتییه (در لیبرتی است)، رفتم خودم با احترام کامل، ایشونا آوردمش تو ماشین…»

مسعود رجوی با تعدادی دیگر شهریور سال ۱۳۵۰ دستگیر شده‌است و زنده یاد محمد حنیف نژاد، آخر مهر همان سال.
یعنی آقای رجوی از لحظه دستگیری تا آن تاریخ که حنیف به اسارت در می‌آید (تا ۳۰ مهر سال ۵۰)، زیر شکنجه و فشار بوده و آخر کار رفته و همراه با امثال پرویز معتمد، خانه بنیانگذار سازمان را نشان داده و او و محمد حیاتی را به دام ساواک کشیده‌‌است؟!
هیچ‌کدام از زندانیان زمان شاه حتی کسانیکه در تبلیغات آقای رجوی؛ «اضداد» خوانده می‌شوند (بهمن بازرگانی، تقی شهرام، لطف الله میثمی، پرویز یعقوبی، محمد محمدی گرگانی، سعید شاهسوندی، کریم رستگار، مهدی تقوایی، سید محمد کاظم موسوی بجنوردی، محمد صادق، تراب حقشناس و محمد ابراهیم جوهری…)، چنین مطلبی را نگفته‌اند. از آیت‌الله طالقانی؛ آیت‌الله لاهوتی، شکرالله پاکنژاد، عبدالرضا نیکبین رودسری(عبدی)، بیژن جزنی، صفر قهرمانی و از زنده یاد رضا رضایی نیز حتی با اشاره، آنچه را آقای معتمد گفته‌اند، شنیده نشده‌است.
حتی امثال لاجوردی و جواد منصوری و کچویی و محمد داودآبادی(نیک‌آئین) و معادیخواه هم چنین ادعایی نکردند.
گفته می‌شود مسعود رجوی؛ بنا بر کارتی که در ساواک موجود است، پیش از جریان ضربه شهریور۵۰ و قبل از دستگیری‌های جمعی هم مدت کوتاهی دستگیر شده‌است. اما اینکه در بازجویی رّد این و آن را داده؛ و بر اساس آن، دستگیری‌های بعدی پیش آمده، سخن دوست نیست.

مسئله کروکی خانه حنیف و این یا آن تک نویسی هم که روزهای اول انقلاب، سید محمد غرضی و دوستانش (همراه با نامه محمود دولت آبادی به فرح پهلوی) از میان دهها تک نویسی‌های مرسوم در ساواک، منتشر کردند، توضیح خاص خودش را دارد و گزاره آقای معتمد را اثبات نمی‌کند.

4157
روزنامه کیهان؛ شماره۸۶۲۷(۳۰ فروردین سال ۱۳۵۱) در صفحه دوم (خلاصه‌ای از گزارش تیمسار نصیری را) نوشته بود:
(مسعود رجوی) «چون در جریان تعقیب کمال همکاری را در معرفی اعضای جـمعیت [منظورش سـازمان مجاهدین است] به عمل آورده و در داخل زندان نیز برای کشف کامل شبکه با مأمورین همکاری نموده به فرمان مطاع مبارک شاهانه کیفر اعدام او با یک درجه تخفیف به زندان دائم با اعمال شاقه تبدیل گردید.
اینگونه «ارزیابی»ها کم نبود. آقای ناصر نوذری(رسولی) هم ادعا داشت شکرالله پاکنژاد از عوامل ساواک بود و ساواک او را برای خبرچینی به میان زندانیان دیگر فرستاد.

نشان دادن گزارش‌های غیرواقعی مسئولین ساواک؛ در مورد رهبر عقیدتی مجاهدین، از انتقاد امثال من به عملکرد ایشان در این سال‌ها نمی‌کاهد. من از «مسعود رجوی»ای صحبت می‌کنم که معلم بود نه مُبلّغ؛ و باور داشت در نقد چیزی وجود دارد که مرتبط با فضیلت است. همو که در ظلمت شبانه بعد از سال ۵۴، پرچم ایستادگی برافراشت و در دافعه قاتلین مجید شریف واقفی به راست نغلطید و به آرمان حنیف وفادار ماند.

ضمناً آقای معتمد به دستگیری رحمان(وحید) افراخته(و سید محسن سید خاموشی) و شرکت «سرگرد اسدالله بختیاری» در آن اشاره می کنند. (دقیقه ۳۶ ویدئو)
گفته می‌شود وحید هنگام دستگیری سیانور خورده بود (که معده‌اش را شستشو دادند…)
او در آغاز بسیار بسیار شکنجه شد. بعداً البته شکست و صغیر و کبیر را لو داد و به جلد بازجویان رفت. بماند که نقش «محمد توکلی خواه(فردوس) نیز؛ در لو دادن دیگران و…برجسته بود. توضیحات آقای معتمد(در ویدئوی ضمیمه) پیرامون وحید؛ همه ماجرا نیست.
در دقیقه ۴۵ آقای معتمد اشاره می‌کنند [که وقت دستگیری محمد حسن ابراری جهرمی]؛ به خواست وحید ، به وی مسلسل می‌دهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به رگبار بستن ۹ زندانی سیاسی در سال ۵۴

از حق نگذریم در صحبت‌های آقای معتمد نکات قابل توجه و عبرت انگیز کم نیست و من بسهم خویش از ایشان تشکر می‌کنم. پنهان نمی‌کنم که از رنج ایشان، رنج می‌برَم…

از آقای معتمد که از تیرماه ۱۳۵۴ تا اواخر دیماه ۱۳۵۷ از کلیه سوژه‌های کلیدی کمیته مشترک شنود کرده‌است، همچنین از آقایان رضا عطارپور مجرد(حسین زاده) و ناصر نوذری(رسولی) و… انتظار می‌رود داستان به رگبار بستن (بیژن جزنی، کاظم ذوالانوار، حسن ضیاظریفی، احمد جلیلی افشار، مشعوف کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپان‌زاده، عباس سورکی و مصطفی جوان خوشدل) را – البته نه آنچنان که آقای ثابتی نقل کرده‌اند – همانگونه که واقع شده، روایت کنند.
فردا یا پس‌فردا همه غبار می‌شویم…غبار…

از سر کِشته خود می‌گذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
عضدی(محمد حسن ناصری) و منوچهر وظیفه خواه و سرگرد وزیری و مسعود آیرملو و هوشنگ ازغندی و… سر بر خاک نهادند و آنچه را باید به مردم می‌گفتند، نگفتند. فردا یا پس‌فردا ما هم غبار می‌شویم…

4156

«پنج سال یا صد سال همچون پرکشیدن پرنده‌ای می‌گذرد و زمان سال‌ها را خواهد خورد، چونانکه دندان های اسب را می‌خورد»

گفت و شنود با پرویز یعقوبی (۱) فاطمه امینی و مراد نانکلی را زیر شکنجه کشتند

آقای پرویز یعقوبی بعداز توضیحاتی در مورد حمید اشرف،
نظر آقای پرویز معتمد(مسئول سابق تیم‌های تعقیب و مراقبت و شنود ساواک) را در مورد مسعود رجوی، مهدی سامع، به اصطلاح عملیات(فدائیان) در استادیوم آریامهر (آزادی) که باعث کشته شدن حدود ۵ هزار نفر از مردم می‌شد ! – و، لو رفتن خانه محمد حنیف نژاد، نقد می‌کنند.

ای بانگ نای خوش سمر
در بانگ تو طعم شکر
آید مرا شام و سحر
از بانگ تو بوی وفا
مولوی

4153

…[بازجو] منوچهری (ازغندی) تا مرا دید با لحنی مهربان، امّا با حالتی کلافه گفت: یکی را دستگیر کردیم حرف نمی‌زنه، ما از بالا تخت فشار هستیم. آخه هر کی دستگیر میشه یک چیزی میگه. ولو نشانی یک خانه خالی را میده. این زن اصلاً حرف نمی زنه. همه ما را دیونه کرده، ما را مجبور کرده شکنجه‌اش کنیم. بازهم حرف نمی‌زنه. تو دکتری باید خوبش کنی. نصیحتش هم بکن. باید بالاخره، یک چیزی بگه ما باید به بالاترها گزارش کنیم. حاضری زخمهایش رو معالجه کنی؟…

چشمم را در اتاقی باز کردند…دختری لاغر و تکیده،…با چشم‌های بسته دراز کشیده بود. موهای بلند شبق رنگش دور صورتش ریخته بود و مژه های سیاه بلندش روی چهره مهتابیش جلوه خاصی داشت…آهسته رفتم جلو تختش دستم را به علامت سکوت روی دماغم گذاشتم مبادا حرفی بزند و آن را ضبط کنند. دست دیگرم را گذاشتم روی دستش، چشمان سیاه مهربانش را به آرامی باز کرد. گفتم سیمین هستم. فامیلم را پرسید. گفتم و کنارش نشستم. پرسیدم خیلی درد داری؟ چیزی نگفت…(…)
او فاطمه امینی (بازرگان) بود…فاطی روح والایی داشت، همه عشق بود و عاطفه،…(…)
هنوز زخم‌هایش را ندیده بودم. روز بعد وسایل پانسمان و مسکن و آنتی‌بیوتیک خواستم به سرعت همه‌چیز را آورند. قیچی، چاقوی تیز جراحی، داروی مسکن و… همه آن چیزهایی که یک لحظه هم دست زندانی نمی‌دهند. مات مانده بودم. فکر کردم پرستاری، نگهبانی، کسی مراقبت خواهد کرد. اما هیچ‌کس نبود. همه‌چیز را داده بودند دست من. با آن قرص‌ها می‌شد به آسانی خودکشی کرد. من از زمان دستگیری‌ام دو بار سابقه خودکشی داشتم. اما جای این فکرها نبود. اول باید زخم‌ها را پانسمان می‌کردم. فاطی را چرخاندم روی شکم. وقتی باندها را از روی لمبرِ سوخته‌اش برداشتم، خشکم زد. به زخم‌ها نگاه می‌کردم و تمام بدنم می‌لرزید…(…)
فاطی نمی‌خواست هیچ‌چیز به دست ساواک بیفتد. می‌گفت: “درخت کهنسالی با شاخه‌های زیبایی در اون خونه هست که نمی‌خوام به دست اینا بیفته …


بخشی از «زیبای خفته» نوشته دکتر سیمین صالحی (از کتاب «داد و بیداد» ویدا حاجبی تبریزی)

۱۵ خرداد ۴۲، شیرینی‌خورانِ آخوندیسم و جاهلیسم (بخش نخست)، مسعود نقره‌کار

شیرینی‌خورانِ نکاح آخوندها و “جاهل‌ها و لات‌های متدین” در انقلاب اسلامی در شورش ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ برگزار شد. آخوندهائی که به قولِ داریوش همایون “زیر نگاه مهربان و گاه کمکِ حکومت پادشاهی به گستردن شبکه خود در سراسر کشور مشغول شدند”

شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ شیرینی خوران آخوندیسم و جاهلیسم، و به نوعی سَکُو و فلاخن پرتاب آخوندها و “جاهل‌ها و لات‌های متدین” به قدرت و حکومت شد. آخوندهائی که به قولِ داریوش همایون، وزیر شاه: “زیر نگاه مهربان و گاه کمکِ حکومت پادشاهی به گستردن شبکه خود در سراسر کشور مشغول شدند”(۱).

4132

در باره ریشه‌‌ها و علل بروز شورش ۱۵ خرداد و نیروهای شرکت کننده در آن (۲) نظرها و دیدگاه‌های مختلف طرح شده‌اند. مذهبیون ریشه‌های بلوای ۱۵ خرداد را درتلاش شــاه برای مخدوش کردن سنت‌های اسلامی و دورکردن مردم از ارزش‌های اسلامی ‌می‌دانند.

محمد رضاشاه پس از کودتای ۲۸ مرداد روی به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی آورد. وی برپائی دو حزب مردم و ملیون، تحکیم رابطه با غرب به ویژه با آمریکا، انقلاب سفید شاه و مردم را “توسعه سیاسی” ‌می‌پنداشت.

“…از روزی کـه دولـت علم روی کـار آمـد (۲۸ تیرماه۱۳۴۱) محمد رضا شـاه که از آغاز پادشاهی ‌می‌خـواسـت برنامـه‌هایی را در جهت اصلاحات عمومی اجرا کند، فرصـت یافت تا آن‌ها را یکی پس از دیـگری به مرحله‌‌‌ی اجرا بگذارد.”(۳)
“طبق لایحه‌‌‌ی انجمن هاى ایالتى و ولایتى به زنان حق راى داده شد. قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان برداشته شد. به جاى قسم خوردن منتخَبین به قرآن مجید، کلمه‌‌‌ی کتاب آسمانى گذاشته شد (یهودیان، مسیحیان، بهائیان، زرتشتیان و بی خدایان، در دو مجلس همه به قران مجید سوگند ‌می‌خوردند)، به جاى کلمه‌‌‌ی ذکور از شرایط منتخبین کلمه‌‌‌ی “با سواد” گذاشته شد که اعم از ذکور و اناث مى‏باشد..” (۴)

در آغازاعتراض‌ها و درخواست های پیاپی روحانیـون (۵) موجب شـد که به دسـتور شـاه اجرای تصویـب نامه متوقـف شـد و علم اعلام کرد: “مقررات انجمن‌های ایالتـی و ولایـتی اجرا نمی‌شود”. “دکتـر ارسـنجانی در مـورد اصلاحـات ارضـی اقـدام ‌می‌کنـد و مـالکیـن و فئـودال‌‌ها را بشدت مورد حملـه قرار ‌می‌دهد. روز۲۲ آبان مـاه ۱۳۴۱ مهنـدس ملک عابـدی رئیـس اصلاحات ارضی فیـروزآباد کشـته می‌شود. روز ۱۹ دی ماه ۱۳۴۱ کنگـره‌‌‌ی دهقانـان در تالار محمد رضا شـاه پهلوی با حضـور ۴۲۰۰ کشـاورز تشکیـل می‌شود که در ایـن کنگـره شـاه اصـول شش گانـه‌اش را اعـلام کرد: اصـلاحات ارضـی ، ملـی کردن جنـگل‌‌‌‌‌ها، فـروش سهام کارخانه‌های دولتی، سـهیم شـدن کارگـران در سـود کارخانـه‌ها، ایـجاد سـپاه دانـش، اصلاح قـانـون انتخـابـات.

“روز ۸ اسفنـدماه ۱۳۴۱ در یک کنگـره‌‌‌ی اقتصادی در کاخ سـنا، شـاه ضمن نطقـی اعلام کـرد که از امـروز در ایران به زنان حق انتخـاب کـردن و انتخاب شـدن داده می‌شود. ایـن اقدام‌‌ها آخـوندهای مخالـف را بشدت تحریـک کرد و تظاهرات کردنـد. شـاه طـی نطقی گفت: “اتحـاد نامقدس سـرخ و سیاه مانع انجام کـارهای اصـلاحی اسـت. ولـی این کارها انجام می‌شوند و عقب نشیـنی مـوردی نـدارد.”

با بالا گرفتن مخالفت‌‌‌‌‌ها، شـاه اعلام کرد کـه بـرای تصـویب اصـول ششـگانه رفراندم خـواهد کرد.

سوم بهمن در قم تظاهراتی که با شعار “ما پیرو قرآنیم/ رفراندم نمیخواهیم.” به راه‌انداخته شده بود، سرکوب شد. ادعا شده است که برخی از جاهل‌ها و لات‌های قم در سرکوب این تظاهرات نقش داشته‌اند. جاهل‌ها و لات‌‌هائی که “مقدم شاه به قم را با عربده‌های جاوید شاه گرامی داشتند.”

۴ بهمن ماه تحت فرماندهی سرتیپ حکیمی، مسؤل انتظامات دانشگاه، ماموران دولتی همراه با دسته‌‌هائی از جاهل‌ها و لات‌ها با چوب و چماق و چاقو به دانشگاه هجوم بردند و دانشجویان مخالف رژیم را مورد ضرب و شتم قرار دادند. دانشجویان بر سردرِ دانشگاه این شعار را نصب کرده بودند: “اصلاحات آری، دیکتاتوری نه”.

“… دوم فروردین ۱۳۴۲ نظامیان به مدرسه فیضیه در قم حمله کردند که به کشته و زخمی‌شدن چند تن از طلاب منجر شد”. “طبق برنامه طراحی شده، عده‌ای کماندو، با لباس کشاورزان و در حالی که به چاقو و چوب مسلح بودند، به وسیله چند دستگاه اتوبوس شرکت واحد از تهران وارد قم شدند. علاوه بر این، تعداد زیادی سرباز و نیروهای ویژه شهربانی در اطراف صحن حضرت معصومه و مدرسه فیضیه تجمع کرده بودند. در مدرسه فیضیه به دعوت آیت‌الله العظمی گلپایگانی مجلسی برای سوگواری به مناسبت شهادت امام جعفر صادق منعقد بود. دراین مجلس یکی از روحانیون رشته سخن را به دست گرفته بود. در اواسط سخنرانی یکباره همان‌هایی که دسته دسته با اتوبوس‌های دولتی به قم آورده شده بودند، وارد شدند و حاضران را مورد حمله قرار دادند. طلاب جوان و روحانیون مقاومت کردند و با خراب کردن قسمتی از دیوار طبقه دوم مدرسه و برداشتن آجرهای آن به طرف مأموران حمله بردند…”

محمدتقی فلسفی در خاطرات خود می‌نویسد: “کماندو‌ها با پنجه بوکس، میله‌ آهنی، زنجیر، و حتی شاخه‌های درختان فیضیه که شکسته بودند، طلاب را به سختی مضروب و مجروح می‌نمایند… یکی از طلاب جوان به نام سید یونس رودباری، به شهادت رسید. آیت‌الله گلپایگانی را به یکی از حجرات طبقه پایین بردند و محافظت می‌کنند. بعضی از طلاب هم برای نجات خود به پشت‌بام فیضیه می‌روند و گویا خود را به زیر می‌اندازند و دست و پای آن‌ها می‌شکند. مردم بعضی از طلاب دست و پا شکسته و صدمه دیده را به بیمارستان‌های قم می‌رسانند.”

سپهبد مبصر، معاون رئیس شهربانی وقت در خاطرات خود نوشته است: “در روزهای آخر سال ۱۳۴۱ به سازمان‌های اطلاعاتی اطلاع رسید که طلبه‌های قم با صدور اعلامیه‌ای از مسلمان‌ها خواسته‌اند تا روز دوم فروردین ۴۲ در مدرسه فیضیه گردهم آیند و در تظاهرات مخالفت با اصلاحات دولت شرکت کنند. در برابر این تصمیم و برای مقابله و جلوگیری از آن، کمیسیون‌هایی تشکیل و مساله را زیر بررسی قرار دادند و سرانجام طرح بسیار نابخردانه و می‌شود گفت کودکانه‌ای را که اصلاً به صلاح مملکت نبود به تصویب رساندند. تصمیمی که به وسیله مسئولان امنیتی و نظامی کشور گرفته شد، این بود که عده‌ای از سربازان گارد با لباس غیرنظامی در روزی که قرار بود در مدرسه فیضیه تظاهرات برپا شود به آنجا ریختند و با طلبه‌های تحریک شده درگیر شدند و با آن‌ها کتک ‌کاری کردند و می‌گویند دو یا سه نفر هم از طلبه‌ها کشته شده‌اند. پس از انجام گرفتن مأموریت، سربازهایی که لباس غیرنظامی پوشیده بودند اما فراموش کرده بودند کفش‌های خود را عوض کنند و همگی پوتین‌های به شکل سربازی به پا داشتند به صف ایستادند و شعار جاوید شاه سر دادند و با این کار ناشیانه و حرکت بچه‌گانه ثابت کردند که یورش‌آورندگان به مدرسه فیضیه سرباز و آن هم سربازان گارد شاهنشاهی بودند.”

4133

همزمان با رخداد فیضیه در تعدادی از مساجد تبریز نیز مراسم عزاداری برپا بود، عده‌ای از ماموران ساواک و شهربانی وارد مدرسه طالبیه شدند. اسدالله علم پس از حادثه فیضیه طی مصاحبه‌ای اعلام کرد روحانیونی که با اصلاحات ارضی مخالفند، با دهقانانی که به قصد زیارت حضرت معصومه به قم رفته بودند نزاع کردند که منجر به قتل یک دهقان شد.

خمینی در واکنش به این حمله، در پاسخ به نامه تسلیت آیت‌الله سیدعلی اصغر خویی که به نامه‌‌‌ی “شاه دوستی یعنی غارتگری” معروف شد، چنین نوشت: “حمله کماندو‌ها و ماموران انتظامی ‌دولت با لباس مبدل و معیت و پشتیبانی پاسبان‌ها به مرکز روحانیت خاطره مغول را تجدید کرد… با شعار جاوید شاه به مرکز امام صادق (ع) و به اولاد جسمانی و روحانی آن بزرگوار حمله ناگهانی کردند و در ظرف یکی دو ساعت، تمام مدرسه فیضیه، دانشگاه امام زمان (عج) را با وضع فجیعی در محضر بیست هزار مسلمان غارت نمودند…اینان با شعار شاه دوستی به مقدسات مذهبی توهین می‌کنند، شاه دوستی یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، تجاوز به مراکز علم و دانش. شاه دوستی یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه‌های اسلام…”

حجت الاسلام عبدالحسین چهل اخترانی از “افراد قوی هیکلی که دور موهایشان را به طرز مخصوصی اصلاح کرده و کفش کتانی پوشیده بودند”، و حجت الاسلام سید محمد کوثری از “صلوات فرستانی” که با چماق به مردم و طلبه‌‌ها حمله ‌می‌کردند سخن گفته‌اند. در “مراسم مدرسه حجتیه شخصی به نام آقامیری که از پهلوانان و ورزشکاران معروف قم بود و دو متر قد داشت، جلوی منبر آمد و مشتش را گره کرد و گفت هر حرام زاده‌ای که بخواهد مجلس را بهم بزند با مشت من مواجه خواهد شد، در نتیجه همه صداها خوابید”

“در مشهد یکی از طرفداران خمینی که کبابی داشت پاسبانی را که اعلامیه ‌‌آیت‌الله خمینی را از دیوار کنده بود به ضرب چاقو به قتل رساند و پاسبان دیگری را مجروح کرد”. شهر قم نیز متشنج شد”. ۱۵ خرداد که با عاشـورا مصادف بود، خمینی در قم به منبـر رفت و بشدت دولـت و رژیم را مورد حمله و تهدید قرار داد.” (۵)

پس از دستگیری خمینی” روز ۱۵ خـرداد تظاهـرات دامنـه داری در تهـران و قـم و مشـهد و سایر نقاط برپا می‌شود. چـون ایـام محرم و عاشـورا بود و مراسم عزاداری بر پا بود، طـرفـداران خمیـنی مردم را واداشتند که به تظاهرکنندگان بپیوندنـد.”

بخش بزرگی از جاهل‌ها و لات‌‌‌‌‌ها، حامیان و شرکت کنندگان در شورش ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ بودند. در کنار جاهل‌ها و لات‌های متدین به سردسته‌گی حاج مهدی عراقی، جمعی از جاهل‌ها و لات‌‌هائی که در ۲۸ مرداد حامی رژیم شاه بودند نیز جذب جنبش روحانیت شدند. (به سردسته‌گی طیب حاج رضائی). دسته‌‌‌ی شعبان جعفری، که طرفداران دربار بودند نقش مؤثری ایفا نکردند. در این روز باشگاه جعفری توسط طرفداران ‌‌آیت‌الله خمینی به آتش کشیده شد. شیخ باقر نهاوندی تاسوعا در تکیه طیب منبر ‌می‌رود و در مورد شعبان جعفری ‌می‌گوید: “او رفته دست جینالولو بریجیدا را بوسیده و یک قالی به نامبرده هدیه داده و حالا آمده عزاداری ‌می‌کند.”

ادامه دارد

نامه ای شجاعانه/خشایار دیهیمی

درود بر خشایار دیهیمی

صادق لاریجانی رییس دستگاه قضا تمام روزنامه ها ورسانه ها را تهدید کرده که اگر در زمینه فسادها و دزدیهای میلیاردی حکومتی اقدام به بزرگ نمایی کنند ، با آنها برخورد شدید خواهد شد
خشایاردیهیمی نویسنده اصالتا تبریزی در پاسخ به تهدید لاریجانی نامه ای شجاعانه نوشته که مطالعه و اشتراک گذاری آن حداقل قدردانیست که ازاین مرد آزاده میتوان انجام داد

4124

!ﻗﺎﻧﻮﻥ
ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺋﯿﺲ ﻗﻮﻩ ﻗﻀﺎﺋﯿﻪ ! ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻣﯿﮑﻨﯽ ! ﺟﺰ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺭﻋﺎﺏ ﻭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺷﻼﻕ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﯽ . ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺷﻼﻕ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﻝﻣﻦ ﺍﺧﻼﻕ ! ﺗﻮ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﺑﻪ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪﺍﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻓﺴﺎﺩ ﻻﻧﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭﻧﻈﺎﻡ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﺳﺖ . ﺁﻥ ﻫﻢ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﺎﻟﯽ ، ﺑﻠﮑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﺍﺧﻼﻗﯽ،ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﯾﯽ ، ﻭ ﺣﻖ ﺭﺍ ﻧﺎﺣﻖ ﮐﺮﺩﻥ . ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻫﺴﺖ.ﻣﺮﺟﻊ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺗﻮ نیستی.ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﻨﻤﺎﯾﯽ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻻﭘﻮﺷﺎﻧﯽ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ . ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺍﺭﺷﺪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ! ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺷﮑﻨﺎﻥ ، ﺭﺍﻧﺖ ﺧﻮﺍﺭﺍﻥ ، ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﯾﺎﻥ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﺯﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺑﺎﻻﯼ ﭼﺸﻤﺘﺎﻥ ﺍﺑﺮﻭﺳﺖ ﻣﺘﻬﻢ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﻨﻤﺎﯾﯽ ﻓﺴﺎﺩ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﻋﻘﻮﺑﺖ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ .ﻃﺸﺖ ﺭﺳﻮﺍﯾﯽ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺯﺑﺎﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺍﻭﻝ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺧﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﺎﺯﻩ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻣﻨﺼﺒﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺤﺎﮐﻤﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺍﻭﻝ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺳﺎﺑﻖ ﻣﺤﺮﺯ ﺷﺪﻩ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺟﺎﯼ ﺑﺰﺭﮔﻨﻤﺎﯾﯽ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ؟ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺰﺍﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ ﻻﭘﻮﺷﺎﻧﯽ ﺍﺵ ﮐﻨﯿﺪ . ﻭ ﺗﻮ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﻫﻢ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭﻃﻮﻝ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻻﻓﻬﺎﯼ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺯﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻋﺎﻗﺒﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺳﺨﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ . ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﮔﺮ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﺰﺍﻓﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺍﺕ ﻋﻤﻞ ﮐﻦ . ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺗﺤﺖ ﺍﻣﺮﺕ ﺑﻪ ﺣﮑﻢ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﻓﺮﺍﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ . ﺑﯿﺎ ﺩﺭ ﺩﺍﺩﮔﺎﻫﯽ ﻋﻠﻨﯽ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺗﻬﺎﻣﺎﺗﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﯾﮏ ﻻﻗﺒﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻩ . ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺗﻮ ﮐﻬﺮﯾﺰﮎ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﯼ . ﮔﻤﺎﻥ ﻣﺒﺮ ﮐﻪ ﺷﻬﺎﻣﺖ ﻣﺪﻧﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﻧﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻻﻑ ﻭ ﮔﺰﺍﻓﺖ . ﻣﺮﺩﻡ ﻗﻀﺎﻭﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮ ﻣﺴﻨﺪ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻭ ﻏﺮﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﻨﺪ . ﻣﻦ ﻧﻪ ﻣﺴﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺟﺰ ﻋﺰﺕ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺍﻡ ﺳﺮﻣﺎﯾ. ﻭ ﻗﺪﺭﺗﯽ. ﻗﺎﻣﺖ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﺯﻭﺭﺗﺎﻥ ﺧﻤﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯ ﺍﺳﺖ . ﺗﻮ ﺩﻟﺖ ﺧﻤﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﻓﺨﺮ ﻣﻔﺮﻭﺵ
ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ

یک ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ – ﺧﺸﺎﯾﺎﺭ ﺩﯾﻬﯿﻤﯽ

«عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.»/ محمد ارسی

4115

دیدار فائزه هاشمى، ساجده عرب سرخى، ژیلا بنى یعقوب، مهسا امرآبادى و نسرین ستوده با یکى از مدیران جامعه بهایى ایران، فریبا کمال آبادى عمل دلیرانه‌اى بود که در جنبش دمکراسى‌خواهى و پلورالیزم مذهبى و اصلاح‌طلبى دینى روح تازه‌اى دمید و دور جدیدى را در پیکار براى برقرارى پلورالیزم مذهبى و آزادى فکرى در ایران گشود.

این حرکت تاریخى بى‌هیچ تردیدى در تاسیس آزادى و رفع ظلمى که در حق بهائیان اعمال می‌شود نقشى تعیین‌کننده خواهد داشت.

فائزه با تاکید بر اینکه: «کجاى اسلام گفته که می‌توانیم نسبت به بهائیان و اصلاح‌طلب‌ها و سایر گروه‌ها چنین رفتارهایى بکنیم… اینها ظلم است… ظلم به اینها از همه بالاتر است… من خطایى نکرده‌ام که پشیمان باشم»، نشان داد که آن دیدار دوستانه، خیلى هم عادى و ساده نبوده، بل نتیجه‌ى پسین افکار مترقى پیشینى بوده که با ایدئولوژى و عقاید مستبدان حاکم بر مملکت ما تضادى دقیق و عمیق داشته. وقتى می‌گوید: «نگاه من حقوق بشرى است… باید هزینه داد…»، نخست، بنیاد فکرى نظام استبدادى ولایت فقیه را زیر سوال برده و مقام آدمى را بالاتر از هر «حقیقت دینى» و سیستم فکرى سیاسى قرار داده است.

دو دیگر اینکه، در برابر «پدر» موضع مستقل گرفته و آب در خوابگه حشرات‌الارضى ریخته که از سوراخ‌هاى تاریک و بویناک‌شان بیرون زده، مضطرب در روشنایى روز، به هر سویى می‌دوند و زهر زبان متعفن خود را پخش و پلا می‌کنند.

این موضع‌گیرى‌هاى انسانى و جانانه فائزه که عکس‌العمل تند لاتها، تعزیه‌خوانها و فقهاى مزدور «حضرت آقا» را در پى داشت، ضرورت حیاتى رفع ستم مذهبى علیه بهایى‌ها و برقرارى آزادى‌هاى عقیدتى-مذهبى در ایران را به طور جدى‌تَر ، گسترده‌تر و بى‌سابقه‌اى در ایران مطرح کرد و به حق، به امرى ملى و مدنى مبدل گردید.
در واقع مسئله بهایى‌ها را خود داعشى‌هاى وطنى آنهم به قصد کوبیدن خانواده هاشمى اینجور به تعجیل مطرح کردند اما نتیجه عکس گرفتند در نتیجه آن موضوع به امرى ملى و بین‌المللى تبدیل شد و کنجکاوى ایرانیان داخل و خارج را بر انگیخت و چه خوب، که گفته‌اند: «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.»

بارى بارها گفته شده باز باید گفت که موضوع رفع ستم علیه بهائیان ایران با همه مسائل ملى و بین‌المللى ما پیوند خورده و به الوییتى در دمکراسى‌سازى تبدیل شده است. یعنى با ملت‌سازى، آشتى و وحدت ملى و حاکمیت ملى در ایران رابطه بنیادى دارد و همچنین مسئله اصلى احقاق حقوق بشر و برقرارى پلورالیزم مذهبى در ایران است.

از طرفى بخشى از موضوع اصلاح دینى و تطبیق «اسلام» با اصول دمکراسى و اعلامیه جهانى حقوق بشر محسوب می‌شود. در امور بین‌المللى نیز با عادى‌سازى رابطه ایران با اروپا و آمریکا و خروج ایران از انزواى جهانى پیوند بنیادى دارد و در نهایت، با توسعه و ترقى همه جانبه ملى و افزایش اعتبار بین‌المللى ما در ارتباط تنگاتنک است…

زیرا ملت‌سازى و توسعه و وحدت ملى، زمانى صورت می‌گیرد که فرد فرد مردم کشورى فارغ از عقاید مذهبى و سیاسى یا وابستگى قومى و جنسیتى از حقوق سیاسى و مدنى یکسانى بر خوردار باشند. یعنى در جهت سه نوع برابرى: برابرى آحاد جامعه، برابرى زن و مرد و برابرى ادیان و مذاهب موجود در جامعه پیشرفتى دایمى صورت گیرد. در معنا به پیروان هیچ دین و آیینى به صرف در اکثریت بودن امتیاز ویژه‌اى داده نشود، از حقوق مومنان هیچ دین دیگرى هم به سبب کم‌شمار بودن چیزى کم نگردد.

در واقع یک ملت را با برابرى حقوق فردى، با آزادى‌هاى مدنى و مذهبى با توسعه حس خواهرى و برادرى، و رفع تبعیضات قومى، دینى و جنسیتى می‌سازند و متحد می‌کنند، نه با معیار قرار دادن ایمان مومنان مذهب خاصى؛ نه با اینکه شیعه خود را معیار داورى درباره مذاهب دیگر قرار دهد و این‌همه امرونهى کند.

وقتى على خامنه‌اى، حاکم تام‌الاختیار کشور ایران، بهائیان را نجس مى‌خواند و با تعصب و بى‌مسئولیتى در محرومیت و محکومیت آنها فتوا می‌دهد، از کدام ملت از کدام وحدت از کدام همبستگى و صمیمیت ملى می‌توان حرفى زد؟ با چه رویى با اروپا و آمریکا می‌شود رابطه‌ى عادى و بى‌تنش داشت؟

وقتى پرفسورها و دکترها، مهندس‌ها و کار آفرین‌ها: فرامرز سمندرى، محمود مجذوب، بزرگ علویان، حسین نجى، منوچهر حکیم، مهندس ژینوس محمودى، کورش طلایی، جهانگیر هدایتى و صدها متخصص کار آفرین را که تالیفات‌شان هنوز هم در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود چون بهایى بودند، می‌کشید و به خون می‌کشید، چطور می‌توانید ایران را بسازید و به توسعه‌ى پایدار دست یابید؟

به این سبب است که اینجانب این دیدار را تاریخى و نقطه عطفى می‌دانم. زیرا یکى از مسائل ملى و بین‌المللى مهم ایران را از مرزهاى تاریک‌اش بیرون کشیده و به صحنه علنى اجتماع آورده است.

به فائزه، ستوده و عرب سرخى … صد آفرین باید گفت که با آن دانایى و دلیرى مثال زدنى، مسئله رفع ستم مذهبى علیه بهائیان و دگر اندیشان را با موضوع آزادى زن در ایران پیوند زدند، و این یقین و امید را آفریدند، که آزادى عمومى دور نیست. زیرا اکنون این زن ایرانى ست که پرچمدار رهایى گشته است.

آرى ایران جاوید محکوم به آزادى ست.

فردیت و امامت (ترس از آزادی)/پرویز دستمالچی

4114
دمکراسیهای مدرن بر روی حقوق فرد بناشده اند و حکومت با تضمین حقوق بشر در چهارچوب حقوق اساسی- شهروندی ضامن آزادیهای فردی و اجتماعی شهروندان می شود. جوامع اسلامی میان “امامان” خودسر و فردیت خودمختار گیر کرده اند. و بنیادگرایان معمم و مکلا از جمله تمام لایه های گوناگون ولایت فقیهی در ابران نمادهای ضدیت با انسان خود مختاراند. میان خرد و رای(فردیت) که در برابر ایمان و قیمومت است، میان اندیشه آزاد یا تمکین و فرمانبری از امام(پیشوا یا رهبر) باید یکی را انتخاب کرد. انسان خودمختار چون انتخاب می کند، پس در برابر اعمالش مسئول می شود و مومنی که از امام اطاعت می کند و بنابر خواست او به راهی می رود که گویا خدایش آن را می خواهد، مبرا از مسئولیت می شود. “امام” تا زمانی می تواند پیشوا و رهبر بماند که انسان از خود بیگانه مانده باشد. اگر هر کس خود مختار و مستقل شود و خود را تنها گوشه ای از مجموعه حقیقت و موجودی با توانایی بهرگیری از خرد بداند، دیگر نه نیازی به امام یا ولی امر خواهد بود و نه هدایتهای “الهی” او. درست همانگونه که در”غرب”، در جوامع باز و دمکراتیک اتفاق افتاد و در حال اتفاق افتادن است.
تمدن مدرن هنگامی شروع شد که انسان مدرن توانست خود را از قید “جبریت” های بیرونی و درونی رها کند. دوران مدرن (عصر جدید)، دوران استقلال علم از قیمومت دین سالاران و دگمهای “مقدس”است. دوران کپرنیکوس و گالیله است که “علوم” مقدس و الهی را به مبارزه می طلبند و خرد مستقل و بیرون از حوزه دین را جایگزین آنها می کنند. انسان در سده بیست از دانش کپرنیکوس و گالیله هزاران گام فاصله گرفته و به پیش رفته است. امروز علم ثابت کرده است که جهان ما متشکل از میلیارها کهکشان و هر کهکشکان متشکل از میلیاردها منظومه است که منظومه شمسی و کره زمین ما تنها می توانند نقش پشه در قیاس با فیل را داشته باشند، یعنی هیچ. میان خورشید مرکز جهان کپرنیکوس تا جهان بیکرانی که خورشید تنها یکی از میلیاردها ستارگان آن است، تفاوت از زمین تا آسمان است. اما، انقلاب کپرنیکوس و گالیله برش تاریخی و انقلابی از دگم دینی و پایه گذاری دانش بر اساس خرد، بر اساس دانش قابل اثبات و بر اساس تجربه بود که در ادامه آن بشریت امروز به جایی رسیده است که از منظومه شمسی خارج می شود تا کهکشانها را درنوردد (انقلاب علمی،). کپرنیکوس و گالیله زمینه ای را بوجود آوردند( شک به علوم الهی، تکیه بر خرد انسان) که پایه سایرعلوم و شکست اقتدار کلیسا شدند.
انقلاب علمی در اروپا موجب گسست نگرش حاکمیت کلیسا(دین) بر فلسفه و اندیشه انسان شد. نگرش کلیسا (دینی- مذهبی، ماوراء طبیعی)، انسان، طبیعت و جهان را نظامی آفریده خدا با قوانینی (دگمهایی) ” الهی” و ثابت می دانست. پیشرفت علوم به تدریج نشان دادند که انسان، طبیعت و جهان دارای قانونمندیهای (درونی) ویژه خود هستند و رابطه علت و معلولی دارند. این شناخت موجب شد که انسان از نگرشی که همه چیز را ” اراده الهی” می دانست به نگرشی دست یابد که منتج از مکانیسم ها و جبریتهای (دترمینیسم های) خودِ پدیده است. یعنی انسان، دیگر طبیعت و جهان را نه از راه ” کتاب مقدس” و مقدسان، که از راه خرد و علم و دانش توضیح می دهد. این امر یک دگرگونی بنیادی و اساس تمدن جدید بشر است: گذار از نقل و ایمان دگم به خرد و دانش و علم قابل اثبات، پذیرش آنچه قابل اثبات است، چه در تطابق با امر “مقدس باشد یا در تضاد و تعارض با آن، که اصولا در تضاد و تعارض با آن بود و هست.
ترجمه “کتاب مقدس” مسیحیان به زبان مردم (آلمانی) و پخش آن در تیراژ غیر قابل تصور سه هزار نسخه (که برای امروز اصولا رقمی نیست) برای اولین بار در تاریخ بشر این امکان را فراهم آورد که فرد مومن خود مستقیم و مستقل با “خدایش” رابطه برقرار کند و از شر وساطت دین سالاران و کلیسا در تفسیر و تعبیر خواست “الله” رها شود. هر کس می توانست خوانش خود را از خواست الله داشته باشد. و این اولین گام بزرگ در راه شکستن اقتدار کلیسا و انحصار کلام الهی، اولین گام بزرک برای فکرمستقل، برای جنبش روشنگری،خردگرایی و دگم زدایی، برای اندیشه های بیرون از چهارچوب ” احکام وموازین” شرع و برای “سکولاریسم” از پائین بود. خرد به جای نقل و ایمان کور.
دوران مدرن، دوران گذر انسان از ایمان و نقل، به خرد و تجربه و علم و دانش است. گذر از نقل و ایمان به عقل و دانش یک انقلاب فکری است. این انقلاب در نگاه انسان به خویش و پیرامونش، پهنه سیاسی را نیز در برگرفت. خردی که شروع به نقد ” کتاب مقدس” و نظم ناشی از آن کرد و سرانجام به نقد حکومت کلیسا، یعنی یکی از “دگمهای” نظم الهی رسید. یعنی بشر دریافت که اگر “خدا” می خواست انسان را هدایت کند، او را تنها نمی گذاشت و به آسمان نمی رفت، در روی زمین، در کنار انسان میماند تا انسان با او بیگانه نشود تا در پی آن شرایطی فراهم آید که عده ای به نام “خدا” انسان را بدل به ابزار امیال زمینی خود، ابزار کسب قدرت و ثروت کنند.
بنیادگرایان اسلامی، از ولایت فقیهیان تا وهابیان، از “روشنفکران دینی” معمم و مکلایی که حکومت دینی- اسلامی- ایدئولوژیک می خواهند تا طالبان و داعش و… از فردیت، از انسان و انتخاب آزاد او می ترسند، از زنی که برای خود شخصیتی شود، از مردی که از پیروی امام سرپیچد، از تساوی حقوقی همه در برابر قانون، از قدرت خلاقیت انسان آزاداندیش، از خرد خود بنیاد، از علم و از هر چه که از چهارچوب حدود “الله” آنها بیرون رود، می ترسند. از نویسنده و هنرمند نقاد و خلاق می ترسند و در سلمان رشدی که نویسنده آزاده ای بیش نیست، “گالیله” جهان اسلام را می بینند و برایش فرمان قتل صادر می کنند. بنیادگرایان از انسانی می ترسند که نه از مرگ(به دست آنها) هراس دارد و نه میلی به “شهادت” برای اهداف آنها. از کسی می ترسند که نخواهد به “بهشت” موعود آنها برود و بخواهد بهشت خود را در روی زمین بسازد و سعادت و خوشبختی را خود تعریف کند. از کسی می ترسند که پذیرای جهنم آنها می شود و در این دنیا به دنبال اموری می رود که شرعا ممنوع اند و زندگی می کند و زندگی کردن را در بهرگیری از لذت دنیا می بیند. بنیادگرایان از شادی انسان، از شرآب و از زنان می ترسند. شربخانه ها را ویران می کنند و زنان را به زیر حجاب می برند و می خواهند آنها را در خانه محبوس کنند تا شخصیت مستقل پیدا نکنند. آنها نگران “نشوز”، نافرمانی زنان هستند و بزرگانشان فرمان به تنبیه آنها می دهند. نگران “طهارت” مومنان و استفاده از پای راست به جای پای چپ به هنگام ورود به “مکان تخلی” اند. با کودکان به رختخواب می روند و (سوء) استفاده جنسی حتا از کودکان شیرخواره را مجاز می دارند. آنها از خنده و شادی، از رنگهای شاد، از موی سر زنان، موسیقی، رادیو و تلویزیون، اینترنت و آنتن ماهواره ای می ترسند. می ترسند انسان آگاه شود. مومن را در محدوده امت به عنوان یک حلقه بی چهره از جمعی یکدست، یک فکر یک پندار و یک کردار و زیر رهبری “امام” می خواهند.
دو “چیز” چشم اسفندیار بنیادگرایان اسلامی است: فردیت و آزادی زنان، از خمینی(معمم) تا شریعتی(مکلا). زن مستقل و صاحب رای برای خمینی “فحشا” است و شریعتی زنی می خواهد که در پی تحقق “وصایت” محمد، یعنی مبارزه برای تحقق جامعه امت- امامتی (فاطمه، چرا فاطمه است) باشد، جامعه ای که در آن مومنان تحت رهبری یک امام، امت یک فکر و یک اندیشه ای و یک عملی را تشکیل دهند که در آن “فردیتی” وجود نداشته باشد: “… اُمت جامعه‌ای است از افراد انسانی که همفکر، هم عقیده، هم‌مذهب و همراهند، نه تنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند… افراد یک اُمت یک گونه می‌اندیشند و ایمانی همسان دارند و درعین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند، جامعه را به کمال ببرند، نه به سعادت…، میان دو اصل به خوشی گذراندن و به کمال گذشتن، اُمت طریق دوم را می‌‌گزیند… حتی اگر این تکامل به قیمت رنج افراد باشد… اُمت یک جامعه متحرکِ مهاجر و دارای ایده‌آل است..”(۱).
زن از نگاه بنیادگرایان معمم و مکلا باید در حجاب و در خانه بماند تا هیچ و جزیی از وسائل خانه و زیر کنترل کامل مرد باشد، مردی که در کنترل امام یا پیشوای مذهبی خویش است. از نگاه مسیحیت، زمین مرکز جهان و ثابت بود. گالیله عکس آن را اثبات نمود و فروپاشی اقتدار کلیسا آغاز شد. علم آتوریته و اقتدار کلیسا را در هم شکست. در جهان اسلام زنان و علم تمام هستی ایمانی آنها را بر باد خواهند داد. “ناقص العقل”ها در جهان اسلام سنگرها را یکی پس از دیگری فتح می کنند و این خاری است در چشمان بنیادگرایان. حتا در حکومت بنیادگرای وهابیان عربستان سعودی نیز ۳۲ % معلمان و استادان دانشگاهها(۱۹۹۰) را زنان تشکیل می دهند و این روند در تمام کشورهای و حکومتهای اسلامی، از جمله در ج.ا.ا. ادامه دارد.
امت اسلامی از همان شروع شکلگیری اش در مدینه آموخت، و بد آموخت، که باید حلقه ای از امت و پیرو”رهبر” مسلمانان باشد. زیرا پیامبر در یک دست کتاب و در دست دیگرش شمشیر بود. او (مومن) می بایست آزادی خود را قربانی صلح اجتماعی اش می کرد، و کرد. در اینجا “رحمت” در برابر “کفر” قرار گرفت. رحمت برای عضو جامعه امت مشترک الایمان و شمشیر برای کفار، مشرکان، ملحدان، منافقان و هر کسی که ایمان نمی آورد و تن به “امر به معروف و نهی از منکر” آنها نمی داد. یعنی مومن از استقلال خود و اندیشیدن مستقل از “حدود الهی” ترسید و به دوران کودکی اش برگشت یا در همانجا که بود درجا زد. او قیمومت “الله” را پذیرفت تا زنده بماند. و در نبرد میان خرد و ایمان در تاریخ هزار و چهارسد ساله، خردمندان همواره چنان سرکوب شدند (و اکنون همچنان می شوند) که چراغ علم و اندیشه خاموش ماند، مگر در دوران کوتاه و استثنایی رشد معتزله در عصر بنی عباس، که آنها نیز پس از اندکی به نفع مومنان یکدست و یک اندیشه از میان برده شدند. دورانی که علی شریعتی حدود هزار سال بعد در باره آن چنین می گوید: “… عامل استحمار در زمان بنی عباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است، و تحقیق …” (۲). خرد- و علم ستیزی در سده بیست و پس از تحصیلات “عالیه” در پاریس! زمانی که سرچشمه فضل و استاد بزرگ روشنفکران دینی و زینت بخش سایت ملی- مذهبی ها(علی شریعتی)، در باره علم و تمدن و پژوهش و هنر و ادبیات چنین گوید، چه انتظاری باید از فلان آخوند بیرون آمده از حوزه داشت؟
در دنیای مدرن امروز، اگر اسلام بدل به آینه تمام قد “فردیت”های مسلمان نشود، اگر با حقوق بشر و با علم و دانش آشتی نکند، یعنی از یکسو بخواهد همچنان همان مسلمان بی چهره درون امت یکدست و یک اندیشه اش را حفظ کند، و از سوی دیگر به راه رفته اش در ضدیت با خرد خودبنیاد، با حقوق بشر و علم و دانش ادامه دهد و “فردیت” انسان مدرن را نپذیرد، نه توان پذیرش دمکراسی را خواهد داشت و نه هضم حقوق بشر را. برای ماندن راهی به غیر از پذیرش انسان مدرن، “فردیت”هایی که محتوای مسلمانی اشان را خود تعریف می کنند، وجود ندارد. یا ارتجاع سیاه و واپسگرایی، یا مسلمان خردگرا و قائم به ذاتی که حقوق بشر و دمکراسی را می پذیرد. گالیله و گپرنیکوس که با علم پایه اقتدار کلیسا را فرو ریختند، هر دو هم کاتولیک بودند و هم از پایه گذاران اندیشه های ساختارهای دمکراتیک نظم سیاسی. یعنی می توان با حفظ فردیت خود، همچنان “مسلمان” ماند، اما مدرن شد و با نیازهای انسان مدرن حرکت کرد، همچون میلیونها مسلمان مدرنی که در جوامع باز زندگی می کنند. زیرا ساختار حکومت دمکراتیک به گونه ای است که حکومت ( یا دولت) در افکار و اندیشه ها یا دین و مذهب یا مرام ومسلک شهروندش دخالتی نمی کند و در ارزشها بی طرف است. مدارا، همزیستی مسالمت آمیز یا تساحل و تسامح اجتماعی از جمله پایه های نظم دمکراتیک اند. دمکراسی و حقوق بشر از درون دین و مذهب نمی آیند و نتیجه رشد و تکامل اندیشه و معرفت انسان به ویژه پس از جنبشهای روشنگری، خردگرایی و تقدس زدایی اند. مسلمانی که به هر دلیل این دو مهم را نپذیرد، در دوران میانی (قرون وسطا) زندگی می کند. دمکراسی بر روی تکثر ارزشها بنا می شود و نه یکدستی جامعه در اندیشه و عمل. یعنی “مسلمانان” می توانند با حفظ ارزشهای فردی خود، از نگاه فرهنگی، همچنان مسلمان بمانند اما بپذیرد که برای اداره امورعمومی جامعه نه نیازی به کتاب “مقدس”هست، و نه نیازی به امام یا “ولی امر”، همچنانکه در دمکراسیهای مدرن اتفاق افتاده است. در آلمان، یکسوم شهروندان کاتولیک، یکسوم پروتستان و یکسوم بی دین و مذهب به همراه میلیونها مسلمان و پیرو سایر مرامها و مسلکها هستند. یعنی از یکسو حقوق مساوی همه در برابر قانون تضمین است و از سوی دیگر هرکس ارزشهای خود را دارد و بر اساس آنها زندگی اش را شکل می دهد. حق انتخاب آزاد پوشش برای همه تضمین است، هر کس خواست با- یا بی “حجاب” می شود.
دعوای بنیادگرایان اسلامی با “غرب”، با دمکراسی و حقوق بشر، دعوای فردیت و خود مختاری انسان آزاد و قائم به ذات با مومنی است که می خواهد در امامش حل شود. فردیت و امت دو پدیده متضاداند، یا جای این است یا جای آن. در دمکراسی، ملت جمع شهروندان خودبنیادی است که حقوق پیشاحکومت دارند و قوای حکومت منتج از اراده آنها است و نه مانند امت برعکس. برای دمکراسی و حقوق بشر اصولا مهم نیست که دین و مذهب یا مرام و مسلک شهروند چیست. زیرا دمکراسی تنها فردیت خودمختار می شناسد و بنیادگرایان اسلامی در پی ساختن امت یکپارچه با امامی (رهبری) در راس آن هستند که مومنان را هدایت کند. دمکراسی “هادی” ندارد، مدیران منتخب دارد که با رای مردم می آیند و می روند، برای زمانی محدود، و برای اداره امورعمومی جامعه و نه برای “نجات”. یعنی رسالتی در کار نیست. در جامعه امت- امامتی، در جامعه ای که حکومتش بر اساس ایدئولوژی یا احکام و موازین اسلام ساخته شود، امت اسلامی زمانی به “رحمت” الهی دست خواهد یافت که مومنان در پی هوا و هوسهای فردی و تمایلات لذت جویانه نروند، آزاد نیاندیشند و تنها از امام پیروی کنند. در دمکراسی “رحمت” هنگامی می آید که شهروندان با استفاده از خرد خویش تلاش و مصرف می کنند، بنا به نیاز و توان.
پیش از اسلام جامعه عرب “متکثر” بود. نماد آن “صنم”، بت های گوناگونی بودند که هر کس برای خود می توانست یکی داشته باشد. بت هایی که همه جا بودند، در خانه، در معابر یا در کعبه. در مکه هر خانه ای “صنم” خود را داشت، نه الزاما به عنوان خدا و برای پرستش. زیرا اگر خواست صاحب صنم برآورده نمی شد، بعضا بت را ویران می کردند و یکی دیگر می ساختند. با فتح مکه در سال ۶۳۰ میلادی توسط امت محمد و پیروزی اسلام و نابودی تمام “صنم”هاُ، تکثر عملا از میان رفت و تنها یک چیز ماند: کلام الله که پیامبر محمد آوردنده آن و خود نماد پنداری و کرداری و گفتاریش بود. و از آن زمان تا کنون، امت همچنان در محدوده ایمان به حدود، در محدوده احکام و موازین شرع، در محدوده “توضیح المسائل”ها و رساله های عملیه نگه داشته و هر نوع بدعتی سرکوب شده است. شمشیر برنده داموکلس “کفر” همواره بالای سر تمام مومنانی قرار داشت و هنوز دارد که بخواهند از حلقه یکدست امت خارج شوند و به عنوان فردیت خودی نشان دهند. اگر”رحمت” الهی واقعا رحمت است، دیگری چه نیازی به قتل دگراندیشان یا گشتهای محسوس و نامحسوس برای ارشاد، یا شلاق و تعزیر و جریمه است. این چگونه رحمتی است که عدم پذیرش آن موجب مرگ می شود؟ یعنی هدف واقعی گشت ارشاد یا امر به معروف و نهی از منکر مجبور ساختن شهروند به پذیرش “رحمت” و زندگی بر اساس احکام شرع است تا فردیت انسان نتواند شکل بگیرد. آزادی را در نطفه خفه می کنند تا کسی هوای “سرکشی” نکند و از “حدود” خارج نشود.
ولایت فقیهیان، در ج.ا.ا.، فرمانبری از “خدا” را به فرمانبری از امام، و در زمان پنهانی امام دوازدهم از انظار (آنگونه که آنها مدعی اند)، به اطاعت بی چون و چرا از حکومت مجتهدان کرده اند تا به حاکمیت ناحق خود ادامه دهند. برای امت دوران محمد، مساوات میان مومنان (آیه ۴۹ از سوره ۱۴) جذابیت داشت. و آن “مساوات” مطروحه در کتاب مقدس یا سنت پیامبر و امامان برای دوران سده بیست یکم با معیارهای حقوق بشری، تبعیض و بی عدالتی محض است. از نگاه حقوق بشر، حیثیت انسان خدشه ناپذیر است و نه حیثیت فرد “مسلمان”.
قانون اساسی مسلمانان بنیادگرا قرآن و قانون اساسی تمام نظامهای دمکراتیک اعلامیه جهانی حقوق بشر است. هر دوُ برای هر دو نگاه، خدشه ناپذیراند. اولی قانون برفراز انسان و گویا الهی است و دومی حقوق پیشاحکومت انسان است تاهیچ حکومتی نتواند برفراز زمان و مکان به حیثیت انسان و حقوقش تعرض کند. اولی در تضاد با دستاوردهای جنبش روشنگری، خردگرایی و تقدس زدایی و دومی نتیجه تاریخی- منطقی این سه جنبش است. اولی تنها انسان مسلمان می شناسد و دومی انسان را تنها به دلیل بیولوژیک انسان تعریف می کند. حقوق بشر تقسیم حقوقی انسان را از بنیاد رد می کند و حکومت را موظف به تضمین مفاد آن می داند. در دومی تقسیم انسان به خوب (مسلمان) و بد (نامسلمان) یا مرد و زن یا … پایه و اساس است. در دمکراسی حقوق مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر آموزش و تعلیم داده می شود، از مهد کودک تا دانشگاه. و در حکومتهای دینی تمام این ارزشها “تکفیر” می شوند. و میان این دو، سرانجام تنها می توان یکی را انتخاب کرد.
قانون اساسی مقدس ولایت فقیهیان و تمام کسانی که حکومت ایدئولوژیک- دینی می خواهند، قرآن است. اما امضای ج.ا.ا. زیر اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز هست. ولایت فقیهیان برای دومی (حقوق بشر) “تره” هم خورد نمی کنند و ساختار سیاسی- اجتماعی خود را بر روی اندیشه هایی بنا کرده اند که سراسر ظلم و تبعیض است. ماده هژدهم اعلامیه جهانی حقوق بشر برای بنیادگرایان اسلامی عین “شرک” است، زیرا بنابر آن: ” هر کس حق دارد از آزادی فکر، وجدان و مذهب بهرمند شود. این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و همچنین متضمن آزادی اظهار عقیده و ایمان می باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی است. هر کس می تواند از این حقوق، منفردا یا جمعا، بطور خصوصی یا بطور عمومی، برخوردار باشد”.
آزادی تغییر مذهب!؟ آزادی اظهار و انتخاب عقیده و ایمان!؟ یا تساوی حقوقی همه در برابر قانون(ماده هفتم)!؟ اینها همگی برای بنیادگرایان معمم و مکلا و برای ایمانشان سم مهلک اند!؟ بنابر حقوق بشر، مومن می تواند، برخلاف بیان بسیار روشن و آشکار کتاب مقدس، بدون هراس از حکم “ارتداد” از اسلام خارج شود، یا بر فرض “کفر” گویی کند و (مثال) مسلمان و نامسلمان، شیعیان و سنیان یا زنان و مردان یا مجتهدان و مومنان عادی را دارای حقوقی مساوی در برابر قانون بداند!؟ بنابر حقوق بشر، هر کس حق زندگی و آزادی دارد(ماده سوم)، حتا کافران و مشرکان و ملحدان و ازدواج آزاد زن و مرد مسلمان با نامسلمانان و تساوی حقوق در زندگی مشترک (ماده شانزدهم) باید اساس حقوقی و تضمین باشد. آزادی عقیده و بیان(ماده نوزده)، ناشی بودن قوای حکومت از ملت(ماده بیست) و حق قانونگذاریش !؟ اینها همگی تنها بخشی از تضادهای بنیادین حقوق بشر با اصول ارزشی و زندگی بنیادگرایان اسلامی است که میان این دو باید یکی را انتخاب کنند. هر دو با هم، می شود جمع اضداد.
انسان سده بیست یکم، با انفجار تعلیم و تربیت وعلم و دانش، به ویژه از راه دست یابی به اینترنت، دیگر حاضر به پذیرش هر دگمی تحت عنوان “حقیقت” ناب الهی یا غیرالهی که برفراز او باشند، نیست. یا کره زمین مرکز کهکشان است و سیارات از جمله خورشید به دور آن می گردند یا برعکس؟ یا انسان از خاک ساخته شده است یا حتا یک- هزارم گرم هم خاک در وجود او نیست؟ یکی راست می گوید: علم یا ایمان؟ و”روشنفکران دینی” چون شریعتی و… تصمیم به ایمان گرفتند و از این راه پشت به تمام دستاوردهای جنبش خردگرایی و روشنگری کردند و ندیدند که بهترین هدیه “خدا” به انسان خرد است و معیار سنجش خرد، علم است و نه ایمان یا “خدا”. دمکراسی و حقوق بشر یعنی حقوق فردی و به رسمیت شناختن فردیت در برابر امت. در دمکراسی هرکس، هر شهروند امام خویش است. او آزاد به دنیا می آید و می خواهد آزاد زندگی کند. و آزادی انسان نه “فلاح” به معنای تزکیه نفس، که زندگی در جامعه بدون تعرض از سوی حکومت به حقوق اساسی و حقوق بشر او است. او آزاد به دنیا می آید، انتخاب می کند، و پس مسئول و مسئولیت پذیر می شود و می داند که قضا و قدری در کار نیست و “نجات بخشی” نخواهد آمد. او می تواند زندگی اش را زندگی کند یا آن را تخریب نماید. می تواند کار خوب یا کار بد انجام دهد، حق انتخاب با او است. او مسئول سرنوشت خویش است. کسی که سرنوشتش از پیش رقم خورده باشد، مسئولیت پذیر نخواهد شد.
اگر انسان مسئولیت نپذیرد و بخواهد به عنوان حلقه ای بی چهره از حلقه امت زندگی کند و آن کند که “امامش” از سوی الله می طلبد، در آنصورت “خدا” مسئول تمام جنایاتی خواهد شد که او انجام می دهد. و انسان نمی تواند اخلاقا ستایشگر آفریدگاری باشد که جنایتکار است. خدایی که خالق جنایت و ظلم باشد، خود نماد ظلم و بی عدالتی خواهد بود. خرد و رای فرد در برابر ایمان و جمعگرایی کور، یعنی نافرمانی از”امام”. یا خرد و اندیشه مستقل یا ایمان. مومنان پیرو آتوریته و اقتدار “رهبر”اند و فردیت خود را از میان برده اند. از نگاه آنها امت بر فرد تقدم دارد. فرد مومن متقی می ترسد از جمع خارج و در پی آن بدل به “کافر” شود. قدرت امام در بی قدرتی مومنان است. اگر هر شهروند خود منشاء “حقیقت” زندگی خود شود و با خدایش ارتباطی مستقیم برقرار سازد، دیگر نیازی به امام یا مجتهد به عنوان رابط میان او و الله نخواهد بود و انسان می تواند از زیر یوغ و سلطه دین سالاران بیرون آید.
منابع و پانویسها:
۱- دکترعلی شریعتی: علی(ع)، مجموعۀ آثار ۲۶، از معلم شهید دکترعلی شریعتی، انتشارات نیلوفر، چاپ دوم، بهار ۱۳۶۲، چاپ پژمان، برگهای ۶۳۰
۲- مجموعه آثار ۵، ما و اقبال، شماره ثبت ۱۲/۸/۵۷، دفتر تدوین و انتشار مجموعه آثار برادر شهید دکتر علی شریعتی در اروپا، برگ ۲۱۵

غائلۀ لسان انگریزی/رامین کامران

4113
حرفهای اخیر خامنه ای در باب زبان انگلیسی که گفته و گذشته، بدون اینکه موضوع اصلی گفتارش باشد، واکنشهایی را موجب گشته که با شادی از پیدا شدن فرصت حمله به او ابراز میشود و همیشه هم ربط درستی به آنچه که گفته است ندارد. او به تدریس انگلیسی به رغم فارسی ایراد گرفته است و گفته که زبانهای اروپایی دیگر را نیز باید تدریس کرد و توجه انحصاری به زبان انگلیسی به عنوان زبان بین المللی یا زبان علم و… نابجاست. تکرار اینکه یادگیری انگلیسی مفید یا لازم است، نه نشان از درک درست سخنش دارد و نه جواب حرفهای اوست.

چه گفته

در گفته هایش دو نکتۀ مهم و خلاف معمول هست که چندان مورد توجه قرار نگرفته و باید به آنها دقت داشت. اول از همه اینکه مخالفت با غرب از آنها مستفاد نمیشود. اگر این مخالفت کلی بود، حتماً وی صحبت از تدریس فرانسه و آلمانی و… نمیکرد.
دومی هم به همین اندازه غیرمعمول است ولی محتاج مختصری توضیح. اسلامگرایی نوعی است از فرهنگ مداری (culturalisme) و در بینشهای فرهنگ مدار، معمولاً به دو عامل اهمیتی اساسی داده میشود: مذهب و زبان. در بسیاری فرهنگها این دو را میتوان با هم و در موازات هم در مرکز گفتار فرهنگمدار قرار داد، ولی در ایران نمیتوان. نمیتوان چون این دو کمابیش با هم در موقعیت تخالفت تاریخی قرار دارد ـ فرهنگ ایران، مثل تاریخش دو لایه است. این دو لایه به کلی بیگانه و بی پیوند نیست، ولی هر کدام محور روایتی از فرهنگمداری است که در بیان ایدئولوژیکش تمایل به بی اهمیت شمردن دیگری و حتی حذف آن دارد. اسلامگرایان همیشه برتری اسلام را مد نظر داشته اند و از ابتدای انقلاب در راه تحمیل این عقیده، بسیار کوشیده اند. اصرار بر گسترش تدریس زبان عربی، به عنوان زبان اسلام، آن هم به صورت زبان زندۀ امروزی و نه محض خواندن آثار کلاسیک! در کشوری که زبان عربی در آن همیشه حکم زبان مرده را داشته، بارزترین نمونۀ این گزینش ایدئولوژیک بود و به شکست مفتضح و کامل انجامید. جالب این است که در اینجا خامنه ای تأکید را بر زبان فارسی گذاشته، کاری که اصولاً خاص انواع و اقسام ایران مدارانی است که مهری به اسلام ندارند! به دلایل پیروزی زبان پارسی در برابر حملات، در مقاله ای دیگر اشاره کرده ام و اینجا به آن نمیپردازم. به هر صورت معلوم است که خامنه ای، هم به دلیل بستگی به این زبان و ادبیاتش و هم واقعبینی، پیروزی مزبور را پذیرفته است. مقصودش دفاع از هر چه باشد، از زبان فارسی صحبت میکند.

نگرانی او از چیست

محور سخن خامنه ای زبان انگلیسی است، اما موضوع نگرانی وی بیش از آنکه فرهنگی باشد، به طرز بارزی سیاسی است. البته با در نظر گرفتن خصلت فرهنگمدار ایدئولوژی اسلامگرا، منطقی است که مسئله بدین ترتیب مطرح گردد، چون در این بینش، فرهنگ اصل است و سیاست تابع. این همه تحلیل های یاوه ای که از انقلاب اسلامی به این طرف، برخی مستشرقان بی صلاحیت و شاگردان کودنشان، محض توضیح این انقلاب بر پایۀ اعتقادات مذهبی ایرانیان به خورد ما داده اند و همه اش انعکاس کمرنگ یا پررنگی از گفتار اسلامگراست، بر این محور میچرخد.
در اینجا هم باید در درجۀ اول توجه داشت که هیچ زبانی مجموعۀ علاماتی خنثی و بی ارتباط با تاریخ حیات مادی و معنوی مردمانی که به کارش میگیرند، نیست تا بتوان بدون هیچ مشکل با یک مشت علامت معادل، جایگزینش نمود ـ فرضاً مثل ریاضیات. این امری است که بر هر دانشجوی سال اول زبانشناسی هم روشن است. تصور فراگیری هر زبان بدون اعتنا به فرهنگی که این زبان حمل میکند، باطل است. زبان را از گفته ها و نوشته های کاربران آن، فرا میگیرند. تا زندگی این کاربران و فرهنگ کشورشان را نشناسید، زبانشان را هم درست نمیتوانید یاد بگیرید. مثال خوب و دم دستی این امر ترجمه هایی است که برخی با صرف اتکأ به لغتنامه انجام میدهند، این متون قادر به رساندن جوهر مطلب نیست و اغلاط فاحش دارد.
زبان انگلیسی هم، مثل هر زبان دیگر، فرهنگی را با خود حمل میکند. این امر نه جدید است، نه خارق العاده، نه خطرناک. فقط باید به چند نکته توجه داشت. اول از همه اینکه آشنایی با هر فرهنگ به معنای قبول آن نیست. این هم یکی از مشکلات بینشهای فرهنگمدار است که افراد را در مقابل فرهنگ، منفعل و بی مقدار میشمرد و قاطعاً تابع آنچه که فرهنگ زیستگاهشان در ذهن آنها درج کرده است. در عمل داستان غیر از این است، فرد آزاد و قادر به انتخاب است و در هنگام تماس با یک یا چند فرهنگ، گزینشهای خویش را بر اساس معیارهای مختلف انجام میدهد. دیگر اینکه هیچ فرهنگی، مجموعۀ پیوسته و بی تضادی نیست که هر گوشه اش را گرفتید باقی اجباراً به دنبالش بیاید و تا گوشه ای از فرهنگی را رها کردید، باقیش هم از دست برود ـ درست بر خلاف فرضهای فرهنگمداری. در هر فرهنگی حوزه های پیوستگی و ناپیوستگی هست و گستره و فشردگی آنها با هم متفاوت است. آخر اینکه اصلاً تماس با این و آن فرهنگ الزاماً از طریق فراگیری زبان حاصل نمیگردد و در دسترس همه هست، از ورای انواع رسانه ها، ترجمه ها و… سالهاست که تلویزیون و سینما در این زمینه نقش اصلی را بازی میکند. نشستن پای تلویزیون کجا و زحمت یادگیری زبان کجا؟
خامنه ای از نفوذ سیاسی کشورهای انگلیسی زبان و در صدرشان آمریکا نگران است و تصور میکند که گسترش بی محابای زبان انگلیسی که حامل فرهنگ آنهاست، راه نفوذ سیاسی شان را صاف میکند. اینجا هم باید دید که مقصود از نفوذ چیست. اگر نفوذ سیاسی به معنای دخالت سیاسی باشد که ارتباطی به یادگیری زبان ندارد. در قرن نوزدهم که اکثریت قاطع مردم ایران خواندن و نوشتن به زبان خودشان را هم نمیدانستند، تا چه رسد به زبان خارجی، نفوذ خارجی و دخالت مضر در سیاست ایران، در نقطۀ اوج خود بود. در مقابل، انقلاب مشروطیت که به مقدار زیاد در واکنش به این خواری و به قصد تهیۀ اسباب بیرون آمدن از این موقعیت واقع شد، با نظر به فرهنگ غربی، پذیرش ارزشهای سیاسی آن و توسط کسانی انجام گرفت که با زبانهای غربی و با فرهنگ غرب بیشترین تماس را داشتند. آنهایی که از این تماس به دور بودند، از جمله آخوندهای مشروطه خواه، به درجات مختلف دنباله رو بودند. اگر هم مقصود از نفوذ، ترویج آزادی خواهی است که در فرهنگ غرب، چه در سطح فردی و خصوصی و چه در سطح جمعی و سیاسی رایج است، باید گفت که چاره ای ندارد، مردم خواستار آزادی هستند و به دستش خواهند آورد.

چارۀ کار چیست؟

خامنه ای در مقابل فشار کشورهای غربی و در صدرشان آمریکا، بر استقلال ایران که بسیار هم جدی است و با قاطعیت و پیگیری فراوان انجام میپذیرد و خسارتهای عمده هم به مردم ایران وارد آورده است، دنبال تقویت بنیۀ دفاع است. به تجربه میداند که از اسلام کار چندانی در این زمینه برنمیاید و از قدیم، یعنی از همان خرداد چهل و دو که برای خمینی و پیروانش مبدأ تاریخ شده، این ناسیونالیسم و گفتار ناسیونالیستی است که موجب تقویت اسلام شده، نه بر عکس. امروز هم همان است. آنچه با ملیت ایرانی پیوند ناگسستنی دارد زبان فارسی است، نه اسلام و هر جا هم قصد مقابله با نفوذ خارجی باشد، رکن اصلی قومیت و استقلال ایران همین زبان است. خامنه ای در جاهای دیگر هم به طرق مختلف اشاره کرده که اگر هم به اسلام پابند نیستید، اقلاً…
به اینجا که رسیدیم و زبان فارسی را عامل تقویت پیوند ملی شمردیم و خواستیم تقویتش کنیم، راه چاره همان است که سالهاست بر همه روشن است و صاحبنظران بارها در باره اش هشدار داده اند: بالا بردن کیفیت آموزش این زبان. کیفیت تدریس کمتر رشته ای در ایران به اندازۀ ادبیات فارسی متغیر است. از مدارس نمونه که بگذریم، کار بستگی دارد به بخت و اقبال شاگرد که چه معلمی به تورش بخورد، کاربلد و جدی باشد و معتقد به اهمیت کاری که میکند یا نه. قبل از انقلاب که من یادم هست، در بسیاری مدارس، تدریس فارسی یک درجه از تعلیمات دینی جدی تر بود و بعد مثل اینکه به یمن انقلاب اسلامی از آن هم عقب افتاده است. اینطور به نظر میاید که هر کس درست فارسی مینویسد، بیشتر خودش زحمت کشیده و خودآموزی کرده تا یادگیری سر کلاس. کافیست نگاهی به تولیدات روزنامه ای و حتی شبه ادبی بیاندازید تا ببینید اوضاع از چه قرار است. از یادگاری نویسی های اینترنتی صحبتی نمیکنم که کار به افتضاح نکشد.
نکته در اینجاست که با وجود این وضعیت، سخنی از تقویت آموزش زبان فارسی و بالا بردن سطح آن، نمیشنویم. بر عکس، بسیاری، از مواضع مختلف ایدئولوژیک، هم و غم خود را متوجه به حمله به این زبان کرده اند. اسلامگرایان و عربی بازیشان یک طرف، که البته چنانکه از سخنان اخیر خامنه ای معلوم بود و البته به هیچوجه هم بیسابقه نبود، خود را ناچار دیده اند دست به دامن زبان فارسی بشوند. تمامی اینهایی هم که زبان فارسی را به نادرست زبان تحمیلی میشمرند و خواستار تدریس زبانهای منطقه ای و قومی هستند، کم در راه انکار اهمیت زبان فارسی نکوشیده اند، بدون توجه به نقش تاریخی و بارز آن در حفظ پیوند ملی بین ایرانیان. خلاصه مثل اینکه مدتیست که ایرانی بودن و فارسی حرف زدن خیلی مد روز نیست و هر چه هست از سر ناچاری است.
به هر حال، دعوا در اینجا هم سیاسی است ولی در داخل خود ایران و بین ایرانیان جریان دارد و مشکل بیش از آنکه از توطئۀ خارجی یا تماس با فرهنگهای بیگانه برخیزد، از آشفته فکری خود ایرانیان سرچشمه میگیرد. توجه نکردن دولت، یا این و آن دستۀ سیاسی به اهمیت زبان فارسی و لزوم تدریس درست آن و نیز جلب توجه دانش آموزان به اهمیت آن، از جمله با بالا بردن ضریبش در امتحانات، امتیازی که تا آنجا که من اطلاع دارم، تا به حال و به نادرست منحصر به رشته های علمی مانده است، از عوامل مهم رنجوری این زبان است
زبان فارسی خونی است که در رگهای ایران میدود. برای اینکه بتواند هر چه بیشتر این تن را سیراب کند، باید به آن آزادی داد، نه فقط آزادی رواج، بلکه آزادی بیان و آفرینش فرهنگی، تا مردم کشور بتوانند هر آنچه را که میجویند، در درجۀ اول در همین زبان و فرهنگی که توسط آن حمل میشود، بیابند. منع فرهنگ بیگانه چارۀ کار نیست، تقویت زبان و فرهنگ ملی لازم است و این هم جز با آزادی میسر نمیگردد.

درجنگ فیل و فنجان مسئول کیست ؟/ حسن بهگر

4112
جنگ یا درگیری مسلحانه درجامعه ی بشری همواره وجود داشته، چه آن را ناشی از طبیعت انسان و چه زاده ی شرایط محیط بدانیم. می توانیم به سبک مذهبیان بگوییم سابقه اش به هابیل و قابیل می رسد .
آنچه مرا حیران کرده از هم پاشیدگی قواعد جنگ است که بکلی از بین رفته است . پس از تجربه ی دردناک جنگ دوم جهانی، برای جلوگیری از جنگ ، سازمان ملل ایجاد شد و قراردادهایی بسته شد که جنایات جنگی تحت حقوق بین الملل عرفی محکوم شود. حال در عمل می بینیم که هیچ یک از این قراردادها محترم شمرده نمی شود و کار به آنجا کشیده شده که آمریکا حتا برای حفظ ظاهر هم که شده، منتظر اجازه سازمان ملل برای حمله به جایی نمی شود. سرانجام هر جنگی صلح است و پس از جنگ باید قرارداد صلحی بسته شود که به معنای خاتمه ی جنگ و تعرض است . غرامت هم یکی از راه های جبران خسارات و صدمات ناشی از جنگ است اما ما با شگفتی شاهدیم که در جنگ های اخیر نه غرامتی پرداخت می شود نه قرارداد صلحی بسته می شود و مقصر اصلی جنگ هم مفقود است و نتیجه هم جز هرج و مرج نیست.
آنچه تا حال دیده و خوانده بودیم از این قرار بود که اغلب جنگ ها برای بدست آوردن منابع اقتصادی و یا برای گسترش سرزمین کشوری انجام می شود. حمله آمریکا و متحدان اروپایی اش پس از ۱۱ سپتامبر به افغانستان ، عراق و لیبی به معنای کامل نقض استقلال این کشورها و حق حاکمیت آنها بوده و افزون برآن جنگ فیل با فنجان بود و طرفین از نظر امکانات جمعیتی و تجهیزات جنگی و نظامی با هم برابر نبودند. اکنون که افغانستان ویرانه تر شده و عراق مبتلا به کشتاری روزانه گردیده؛ لیبی به لانه تروریست های مذهبی مبدل شده و سوریه ویران و با سرنوشتی نامعلوم دست به گریبان شده. آنهایی هم که ویرانی ها را به پا کرده اند، گذاشته اند و رفته اند! چه کسی مسئول است ؟ به هر در که بزنیم، نه فریادرسی هست و نه مسئولی!
درجنگ ها فقط نظامیان کشته نمی شوند بلکه مردم غیر نظامی هم کشته می شوند و یا آسیب دیده و مجبور به مهاجرت می گردند. در جنگ های اخیر خاورمیانه سیل مهاجران به اروپا مشکل ساز شد ؛ آمریکا و متحدانش اسراییل و اروپا بایستی مسئولیت خود را می پذیرفتند ولی فقط اروپا به ناچار و با باج دادن به اردوغان که شریک این جنایات است، مجبور به پذیرش بخش کوچکی از مهاجران شد و انسان های بی گناه بسیاری در سرما و در اثربیماری و گرسنگی مردند و هزاران نفر در راه مهاجرت در دریا غرق شدند و آنهایی که جان به در بردند مورد هزار نوع سؤ استفاده واقع شدند و این فاجعه ننگین هنوز ادامه دارد . بسیاری از آثار تاریخی و هنری این کشورها منهدم شدند . چه کسی مسئولیت پذیرفت؟ چه کسی مسئول خون های ریخته شده است ؟
باید صریح اعتراف کرد که ما به دوران استعماری جدیدی با ابزارهای نو و همراه با کشتارهای مهیب پا گذاشته ایم. دیگر اثری از جنبش های قدرتمند ضد جنگ، مشابه آن که در جنگ ویتنام بود مشاهده نمی شود. گویی احساسات بشری در این مورد ته کشیده است. طنز تلخ قضیه اینجاست که بیشتر آن گروه های چپی که در آمریکا در تظاهرات ضد جنگ شرکت داشتند اکنون از نومحافظه کاران سرسختی شده اند که در طراحی این جنگ های خانمانسوز مشارکت دارند.
فریاد استدلال کسانی که آمریکا را ناقض استقلال و حاکمیت ملی این کشورها می دانند به جایی نمی رسد و سازمان ملل بازیچه ی قدرت های بزرگ شده است .
زشتی این اعمال از بین رفته وتبهکاری در جهان نهادینه شده است، ولی با اینهمه این مانع نشده که با بهانه کردن همین قوانین، سیاست یک بام و دو هوا تعقیب شود؛ برای نمونه پس از گذشت ۵۰ سال از جنگ دوم جهانی اگر در گوشه ای از دنیا یک نازی پیدا کنند او را به محاکمه می کشند و خسارت می گیرند، ولی در مورد هزاران کشته در فلسطین ، افغانستان ، عراق ، لیبی و سوریه کسی مورد تعقیب قرار نمی گیرد که هیچ حتا صحبتی هم از تعقیب و محاکمه نیست.
چگونه است برخی رؤسای کشورها مانند میلوسویچ و صدام حسین برای جنایات جنگی محاکمه و مجازات می شوند ولی کشورهایی مثل اسراییل و آمریکا پایشان به این دادگاه ها کشیده نمی شود؟
کشتار انسان ها به بدترین شکل توسط بنیادگرایان مذهبی مانند داعش و پشتیبانان آنها و انهدام آثار باستانی بخشی از نتایج این جنگ ها بوده است . آثار فرهنگی و اجتماعی این جنگ ها برای سالیانی دراز باقی خواهد ماند که اکنون نمی شود آن را برآورد کرد اما یک چیز مشخص است و آن اینکه جامعه اروپا و بطور کلی غرب از این جنگ ها مصون نخواهد ماند چنانکه حملات تروریستی در اروپا بخشی از این جنگ صلیبی تازه آغاز شده است. اروپاییان که تصور مصونیت می کردند، با عملیات تروریستی داعش از این خیال به در آمدند، آمریکا چون دور است و تصور می کند که مشکلش همان یازده سپتامبر بوده و گذشته، عین خیالش نیست، تا باز واقعه ی جدیدی به خود بیاوردش که تازه باز هم معلوم نیست چه کار خواهد کرد و چگونه دنیا را بی حساب به خاک و خون خواهد کشید.
مشکل مردم خاورمیانه که دیگر جز با صفت «مسلمان» از آنها یاد نمی شود، این است که هم قربانیان اصلی این جنگ ها و تروریسمی هستند که از دلشان در آمده و هم مقصر اصلی قلمداد میشوند. این هم نوآوری جالبی است که در یک طرف یک عده قربانی داریم که مسئول هم هستند و در سوی دیگر کسانی را که این همه خرابی را به پا کرده اند و مطلقاً هیچ مسئولیتی ندارند! این که هیچ، به خاطر کشته هایی که تعدادشان به یک هزارم کشته های منطقه هم نمی رسد، خود را قربانی هم معرفی می کنند و چیزی هم از این «مسلمانان» بینوا طلبکار هستند.
اگر آدمکشی خاص جنگ است و همیشه بوده، این وقاحت در دروغگویی را باید در تاریخ بیسابقه به شمار آورد.
۲۰۱۶/۰۵/۲۳ استکهلم

ایران آبستن شگفتیهای شورانگیزی است../بهرام چوبینه

…………برای فائزه رفسنجانی جایزه ای پیدا کنید

2304

افسوس که جایزه ای معتبر و شناخته شده جهانی برای ایجاد»شور و آشوب،بحث و مجادله،بانگ و فریاد…و یا شگفتی آفرینی اجتماعی« پیرامون رعایت و احترام به “حقوق شهروندی” و “منشور جهانی حقوق بشر”،در جهان وجود ندارد…وگرنه من خانم فائزه رفسنجانی را بخاطر ملاقات»شگفت انگیزش« از زندانی بهایی خانم فریبا کمال آبادی،برای دریافت جایزه»شگفتی آفرینی اجتماعی« کاندید میکردم…

در کشوری که »دیکتاتوری اسلامی« و »استبداد ولایت مطلقه فقیه« بر قرار است…در کشوری که اسناد و فتاوی مجتهدین و ملایان طراز اول مرده و زنده، علیه بدیهی ترین حقوق انسانی ایرانیان بهایی،بزرگترین اقلیت دینی کشور ایران در دسترس همگان است…در کشوری که تقریباً نزدیک به ۲۰۰ سال بهائیان را بخاطر ایمانشان به آئین ایرانی بهایی،هر شب و هر روز کشتار، شکنجه،زندانی کرده اند…و اموالشان را ملایان و حکومتگران برای استفاده شخصی خود مصادره و از همه حقوق انسانی محروم نموده اند…

اکنون زنی با تربیت مذهبی و از پدری بنام »آیت الله هاشمی رفسنجانی«، یکی از مشهورترین بنیانگذاران و مسئولین طراز اول جمهوری اسلامی، که در همه لحظات زندگیش دشمنی و کینه خود را علیه بهائیان بیان کرده، نوشته و منتشر نموده و از هیچ عملی علیه نابودی بهائیان روی گردان نبوده است…اکنون دختر او، فائزه رفسنجانی، با جسارت و دلیری به دیدار یک بهائی زندانی که زمانی با او هم بند و هم زنجیر بوده است میرود و از شماتت پدر و کینه و خشم دیگر ملایان قدرتمند حکومت اسلامی بیمی بدل راه نمی دهد…جای شگفتی دارد…من شگفتی خود را نمی توانم پنهان دارم…ایران آبستن شگفتیهای شورانگیزی است…

بهرام چوبینه

چرا تشکیلاتی مثل کنفدراسیون در 37 سال گذشته بوجود نیامده /سام قندچی

23
روز گذشته بخش چهارم گفتگوی اخیر آقای مهدی خانبابا تهرانی (۱) از رهبران کنفدراسیون سابق با آقای علی لیمونادی در تلویزیون ایرانیان منتشر شد که بحثی شنیدنی در این مورد است که چرا در همه سالهای بعد از انقلاب در خارج کشور تشکیلاتی نظیر کنفدراسیون نتوانسته شکل گیرد (۲). البته کارهایی را که فعالین کنفدراسیون می کردند امروز به مراتب بیشتر انجام می شود. مثلاً نگاهی بیاندازیم به کارهای دفاعی برای زندانیان سیاسی یا طرح مسائل حقوق بشری زنان، همجنسگرایان، بهاییان و دیگر گروه هایی که از حقوق اولیه محرومند. یا فعالیتهای بین المللی وقتی به مدد اینترنت، ایرانیان صدایی رسا در عرصه جهانی دارند. یا فعالیتهای فرهنگی و آموزشی که صدها برابر دوران کنفدراسیون انجام می شود. فقط نگاهی به سایت بالاترین نشان می دهد که همه اینگونه فعالیتهای دفاعی، بین المللی، و فرهنگی و کلاً افشاگری همه جانبه رژیم به مراتب از دوران کنفدراسیون بیشتر صورت می گیرد. اما چرا نتیجه کار به جنبش و تشکیلاتی سیاسی و مدنی نظیر کنفدراسیون حتی در خارج کشور، منتهی نشده است؟

واقعیت این است که آنچه در بنیان همه فعالیتهای کنفدراسیون، برای اعضا، کادرها و رهبران عامل حرکت بود تلاش برای عدالت اجتماعی، استقلال، و آزادی بود که خط فاصل اپوزیسیون آن دوران را با رژیمی که در قدرت بود ترسیم می کرد. امروز ما با رژیمی روبرو هستیم که خود نه تنها مدعی عدالت اجتماعی و استقلال است بلکه می گوید برای دستیابی به همان اهداف در مقابل قدرتهای جهان قرار دارد. در واقع همه رژیمهای ایدئولوژیک نظیر شوروی نیز اینگونه بودند و به همین دلیل نیز سالها طول کشید تا اپوزیسیونی ضد آنها قوام پیدا کند و بتواند نشان دهد کمونیستهای در قدرت که مالکیت خصوصی را لغو کرده بودند خود مالکین اصلی کشور شده و مسأله اصلی عدالت اجتماعی همان امتیازات ویژه خود آنهاست. حتی اگر قرار بود به مرحله عالی کمونیسم هم برسند و به هر کس به اندازه نیازش بدهند همان مقامات حزب کمونیست تصمیم گیرنده بودند که نیاز هر فرد جامعه را تعیین کنند. سالها طول کشید تا مردم واقعیت کاذب عدالت اجتماعی کمونیسم را ببینند (۳) و همچنین درک کنند وقتی رهبران شوروی و کشورهای بلوک شرق می گویند استقلال کشورشان در معرض حمله غرب است دروغ می گویند و خود آنها در کشورهایی نظیر افغانستان تجاوزگر هستند.

به عبارت دیگر تا سالها آنچه برای اپوزیسیون شوروی وجود داشت تکیه بر موضوع دموکراسی بود و رهبران شوروی هم آن را رد نمی کردند و حتی با اصطلاح دیکتاتوری پرولتاریا آنرا بعنوان ابزاری برای تضمین عدالت اجتماعی و استقلال نشان می دادند. اپوزیسیون جمهوری اسلامی در ۳۷ سال گذشته با معضل مشابهی روبرو بوده است. ضمناً سابقه نیروهای اصلی اپوزیسیون موجود در خارج در عرصه دموکراسی نیز مسأله است. در شوروی اپوزیسیون آن کشور تا ۴۰ سال همین مسأله را داشت که نیروهای موجود در آن خود در عرصه دموکراسی سابقه خوب و معتبری نداشتند و تنها وقتی اپوزیسیون قدیم شوروی با کهولت سن تمام شد و اپوزیسیون تازه ای را کسانی نظیر سولژنیتسین در روسیه یا امثال واسلاو هاول در چکسلواکی سابق شکل دادند، جنبش دموکراسی خواهی ضد شوروی توانست همه جا گیر شود.

کلاً شاید دلیل عدم شکل گیری تشکیلاتی نظیر کنفدراسیون در ۳۷ سال گذشته واقعیت روبرو بودن با رژیمی ایدئولوژیک است که دست بر قضا موضوع سکولاریسم یعنی جدایی مذهب و دولت را مهمتر از هر موضوع دیگری می کند اما متأسفانه اپوزیسیون ایران سکولاریسم را در صدر اهداف خود قرار نداده است (۴).

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران

سام قندچی، ناشر و سردبیر ایرانسکوپ

تهران و ریاض؛ دو رقیب، با دو راه و نگاه متفاوت/رضا تقی زاده

2302

کنار گذاشتن علی النعیمی، وزیر نفت هشتاد ساله سعودی به فرمان ملک سلمان، و جانشینی وی توسط خالد الفلیح، وزیر بهداشت و عضو قدیمی شرکت نفت آرامکو، اجرای طرح جاه طلبانه محمد بن سلمان نایب ولیعهد، (چشم انداز سال ۲۰۳۰) را برای نوگرایی اقتصادی و بی‌نیاز ساختن کشورش به درآمدهای نفتی کلید زده است.

فرزند ملک سلمان، نایب ولیعهد و وزیر دفاع ۳۰ ساله عربستان علاوه بر جوانگرایی در هیات حاکمه سعودی، قصد دارد از راه اجرای برنامه‌های اقتصادی متنوعی که پیش‌تر در سایر کشور‌های خلیج فارس تجربه شده، بنیه اقتصادی ریاض را تقویت کرده و قدرت رقابت کشور متبوع خود را در منطقه افزایش دهد.

طرح بی‌نیاز ساختن هزینه‌های جاری کشور به درآمدهای نفتی، برای نخستین بار پیش از انقلاب در ایران معرفی و با سرمایه گذاری‌های کلان در صنایع پیشرفته اروپایی (کروپ آلمان، ارودیف فرانسه و ۵۰ خرید درصد سهم مالکیت میدان گازی فراساحلی بریتانیا در ۴۰۰ کیلیومتری شهر ابردین) پیگیری شد.
هدف دولت وقت ایران از سرمایه‌گذاری در مجموعه‌های صنعتی پیشرفته و موسسات بزرگ تجاری جهان (از جمله تلاش برای خرید هتل‌های زنجیره‌ای اینترکنتیننتال و شرکت هواپیمایی پان آمریکن) از یک سو کوتاه کردن راه دست یابی به فن آوری‌های پیشرفته، و از سوی دیگر در آمدزایی ماندگار از منابع متنوع به‌جای هزینه کردن درآمدهای ناشی از فروش نفت خام بود.

بعد از انقلاب سال ۵۷ و تغییر ساختاری در الگوهای اقتصادی و مناسبات خارجی ایران، کویت در جمع کشورهای حوزه خلیج فارس نخستین کشوری بود که تجارب اقتصاد نفتی ایران را مورد استفاده قرار داد به طوریکه در ابتدای دهه نود و زمان اشغال نظامی توسط ارتش عراق میزان سرمایه‌های خارجی کویت ۱۵۰ میلیارد دلار برآورد می‌شد و درآمدهای غیر نفتی آن کشور معادل درآمدهای صدور نفت خام بود.
قطر و امارات نیز بعد از کویت و پیش از عربستان، با هدف کاهش تکیه بر درآمدهای ناشی از فروش انرژی فسیلی در این مسیر حرکت کرده‌اند.
ایران با وجود پیشگامی در استفاده از درآمدهای نفتی در سرمایه‌گذاری‌های مولد و ماندگار طی دهسال گذشته بیش از هشتاد درصد درآمدهای ارزی خود را صرف هزینه‌های جاری ساخته و آنرا از میان برده است. کاهش اخیر تکیه بودجه سالانه بر درآمدهای نفتی نیز ناشی از کاهش حجم صادرات و کاهش قیمت نفت بوه تا تغییر الگوی مصرف درآمدهای نفتی.
چشم انداز پانزده ساله سعودی
چشم انداز عربستان برای آینده بدون نیاز مستقیم به درآمدهای فروش نفت خام با قدرت گرفتن محمد بن سلمان فرزند ۳۰ ساله پادشاه سعودی و تمایل او به جوانگرایی در هیات دولت شکل گرفت. سند منتشر شده ماه گذشته در این رابطه، نخستین نقشه محمد بن سلمان برای ترسیم هدفهای طرح چشم انداز او بشمار می‌رود.
نایب ولیعهد عربستان که از حمایت کامل پدر خود در متنوع ساختن اقتصاد عربستان و جوانگرایی هیات حاکمه برخوردار است و ناظران پیشبینی می‌کنند که رسما ریاست هیات دولت را هم بر عهده بگیرد، قصد دارد با اجرای طرح‌های نو در یک ساختار اداری کهنه و حکومت سنتی، از حمایت طبقه جوان کشور برخوردار شود.
همزمان با انتشار هدف‌های چشم انداز پانزده ساله، عربستان قصد فروش ۵ در صد از شرکت نفتی آرامکو (شرکت دولتی نفت سعودی) و تغییر ساختار این موسسه بزرگ را اعلام کرد.
نخستین اقدام آرامکو بعد از اعلام تغییرات ساختاری، خرید سهام متعلق به شرکت شل و مالکیت کامل بزرگ‌ترین پالایشگاه نفتی آمریکا «پورت آرتور» با ظرفیت پالایش روزانه ۶۰۰ هزار بشکه نفت در ایالت تگزاس بود.
با فروش سهام آرامکو، تبدیل آن به یک مجموعه «صنعتی-سرمایه گذاری» با ارزش حد اقل ۲ هزار میلیارد دلار، و همچنین ایجاد صندوق ذخیره ارزی به ارزش ۳ هزار میلیارد دلار، عربستان سعودی ناگزیر از تغییر زیرساخت‌های اجتماعی، اقتصادی و تعدیل رفتار‌ها در یک جامعه سنتی است.
محمد بن سلمان اعلام داشته که قصد دارد همزمان با اجرای طرح چشم انداز، نسبت نیروی کار زنان را از ۲۲ در صد کنونی به ۳۰ درصد افزایش دهد.
موسسه مطالعاتی معتبر «چتم هاس» در لندن اخیرا با انتشار گزارشی پیرامون تحولات تازه در عربستان سعودی، ضمن ابراز تردید‌هایی نسبت به بخت به نتیجه رسیدن کامل هدف‌های چشم‌انداز، تحقق هدف‌های پایه طرح را موکول به باز‌تر شدن جامعه سعودی، افزایش بازدید کنند گان خارجی، آمادگی برای گشودن در‌ها، حسابرسی‌های روشن‌تر، شفافیت بیشتر و ایجاد آمادگی برای مشارکت وسیع‌تر با دنیای خارج دانسته است، که اتخاذ تصمیم اخیر سعودی‌ها برای صدور «کارت سبز» و حق اقامت دائم برای اتباع خارجی گامی در این راه محسوب می‌شود.
عربستان در اجرای تغییرات تازه از تمهیدات نظامی و امنیتی نیز غافل نمانده است چنانکه قصد دارد تا ۱۵ سال آینده سهم مصرف بودجه نظامی خود را که سومین بودجه نظامی دنیا بعد از آمریکا و چین بشمار می‌رود، به‌منظور تولید ادوات جنگی و دفاعی در داخل کشور، از ۲ درصد کنونی به بیش از ۵۰ در صد افزایش دهد.
چشم انداز ایران
در ابتدای دهه هشتاد شمسی، مجمع تشخیص مصلحت جمهوری اسلامی با تدوین یک سند اقتصادی، چشم انداز توسعه ۲۰ ساله ایران را ترسیم کرد.
در تبیین افق چشم‌انداز برای جامعه ایرانی که قرار است در سال ۱۴۰۴ شمسی (۲۰۲۵ میلادی) محقق شود قید شده: «جامعه‌ای توسعه یافته، متناسب با مقتضیات فرهنگی، و تاریخی و متکی بر اصول اخلاقی و ارزش‌های اسلامی و انقلابی و تاکید بر مردم سالاری دینی، آزادی‌های مشروع، فرصتهای برابر، توزیع مناسب درآمد، دور از فقر، فساد و تبعیض، متعهد به انقلاب و نظام اسلامی…، دست یافته به جایگاه اول اقتصادی، علمی و فناوری در سطح منطقه آسیای جنوب غربی، شامل آسیای مرکزی، قفقاز و کشورهای همسایه، و تولید رشد پر شتاب اقتصادی.»
زمان آغاز اجرای طرح چشم انداز، در قالب ۴ برنامه ۵ ساله عمرانی، سال ۱۳۸۴ اعلام شد که در انتهای نخستین برنامه ۵ ساله، نتایج بدست آمده با فاصله‌ای زیاد از هدف‌های تعیین شده بازماند.
پیگیری هدف‌های توسعه اتمی جای اولویت دادن به توسعه منابع فسیلی (نفت و گاز)، خارج شدن شرکت‌ها و سرمایه‌گذاران خارجی از ایران، اعمال تحریم‌ها، گسترش فساد اداری و سیاسی، افزایش درگیری بین جناح‌های حکومت و ضعف دولت وقت در کنترل تورم، در شکست طرح چشم انداز جمهوری اسلامی موثر بودند.
نشانه‌های شکست اجرای طرح چشم انداز را در پایان نخستین برنامه پنجساله، می‌توان در مقایسه هدف‌ها با دستآورد‌ها دید چنانکه ایران از بالا‌ترین نرخ بیکاری و تورم در منطقه جنوب غربی آسیا رنج می‌برد، نرخ رشد درآمد سرانه ایران همچنان منفی است (مردم هر سال فقیر‌تر می‌شوند)، نرخ رشد تولید ناخالص ملی بر اساس تائید دولت کنونی در پایان برنامه پنجساله اول مابین ۳ تا ۶ در صد منفی بوده (آمارهای متناقض)، ایران در ردیف ۷۵ ضریب ریسک سرمایه گذاری خارجی قرار دارد، سهم صنعت در تولید ناخالص ملی ایران به ۱۶ در صد کاهش یافته در حالی که سهم کشور‌های پیشرفته تا ۷۰ در صد است.
درآمد سرانه در ایران ۱۴۰۰ دلار اعلام شده در حالی که درآمد سرانه کشور همسایه قطر بیش از ۱۰۰ هزار دلار، ترکیه نزدیک به ۶۰۰۰ و در کشورهای صنعتی بین ۳۵ تا ۴۰ هزار دلار در سال است.
سهم صادرات غیر نفتی ایران (بدون در نظر گرفتن میعانات گازی و محصولات پتروشیمی) حدود ۲۰ میلیارد دلار برآور می‌شود حال آنکه ترکیه دارای بیش از ۲۵۰ میلیارد دلار صادرات، مالزی بیش از ۲۶۰ میلیارد دلار و کره جنوبی بیش از ۷۵۰ میلیارد دلار صادرات سالانه است.
با اعلام تحریم‌های تنبیهی یکجانبه آمریکا و اروپا از ابتدای سال ۲۰۱۲ روند تخریبی اقتصاد ایران سرعت بیشتری گرفت اما تمهیدات اقتصادی لازم برای مقابله با عوارض عقب‌ماندگی از سوی دولت اتخاذ نشد.
با روی کار آمدن دولت روحانی روند سقوط اقتصادی، رشد تورم، افزایش بیکاری و کاهش تولیدات صنعتی و کشاورزی ادامه یافت ولی کند‌تر از پیش شد بطوریکه دولت در بهترین شرایط تنها امیدوار به حصول رشد اقتصادی صفر در سال جاری است.
طی اقدامی متفاوت با دیدگاه‌های دولت، رهبر جمهوری اسلامی «اقتصاد مقاومتی» را مطرح ساخت که بیش و کم مانند سند چشم انداز ۲۰ ساله، تنها به تعریف هدف‌ها بسنده می‌کند و نه تدوین برنامه‌های عملی.
اقتصاد مقاومتی مورد علاقه رهبر جمهوری اسلامی درون گرا است و بیش از اقتصادی بودن رهنمود‌های آن، دارای هدف‌های سیاسی و میل مقابله با «تسلط نظام سلطه» و تقویت «فرهنگ جهادی» است.
بخش اعظم اقتصاد ایران دولتی است و موسسات مالی و تجاری منسوب به بنیاد‌ها و نهاد‌ها بر اقتصاد ایران مسلط شده‌اند و بسیاری از آن‌ها در صادرات و واردات دست باز دارند و حتی از پرداخت مالیات نیز طفره می‌روند.
در شرایطی که حتی محافظه‌کار‌ترین نظام‌های حکومتی مانند عربستان اقتصاد خود را به منابع خارجی پیوند می‌زنند، از درآمدهای فروش نفت و گاز برای سرمایه گزاری‌های مولد و ماندگار بهره می‌گیرند و درهای اقتصاد و تجارت خود را بروی شرکای خارجی باز می‌کنند، ایران بدون داشتن برنامه روشن و مدون برای قرار گرفتن در مسیر رشد، پیوستن به جامعه جهانی، توسعه همکاری با همسایگان، همچنان بر حفظ «اصول و ارزش‌ها» و ادامه راهی اصرار می‌ورزد که تاکنون کشور را از طبیعت آن برای رشد باز داشته است