منبع قدرت همهی نظامهای تمامیتخواه توهم تودهها است. پیشوا یا رهبر تمامیتخواه و نیروهای متوهم به یکدیگر اعتماد به نفس میدهند. گسترش جنبش انقلابی، تودههای متوهم را دچار تردید و تزلزل میکند، در رهبران نظام شکاف و تردید ایجاد میکند و خشونت رهبر یا پیشوا را عریانتر.
میثم جبلی، برادر پیمان جبلی رئیس صدا و سیما که این روزها به کانادا پناهنده شد در گفتوگو با مجله تایم و ایران اینترنشنال افشاگرانه گفت: «فرهنگ غالب در نظام جمهوری اسلامی مملو از مرگ، دروغ و زشتی است.»
رژیم، علیرضا اکبری معاون سابق وزارت دفاع را به جرم جاسوسی برای انگلیس، سه سال پیش دستگیر کرد، ولی این روزها در اوج مبارزه انقلابی مردم و تحریم و محکومیت جهانی اعدام کرد.
در بخشی از بولتنهای محرمانه خبرگزاری فارس میخوانیم که خامنهای در دیدار با غلامعلی حداد عادل، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام، زنجمورهکنان می پرسد: «که چرا برخی خواص سکوت کردند؟»
این پرسش همراه با وحشت خامنهای، نشان آن است به آنجا نزدیک میشویم که فقط علی میماند و حوضش. یکی دیگر از نشانههای شکاف در نظام را انتقاد غلامحسین غیبپرور، جانشین خامنهای در قرارگاه زمینی امام علی، شامگاه جمعه ۹ دی میتوان شنید. او تاکید کرد که «از سکوت برخی «خواص» گله داریم … نباید در چنین شرایطی دچار تردید شویم … موضوع کشف حجاب نیست، دهنکجی به همه مسلک پیامبر است … آنها انقلاب را تنها گذاشتند».
بزرگترین ترس رهبران حکومت اسلامی از جمله خامنهای، «ریزش» در نیروهای نزدیک و وابسته به حکومت است. در یک سخنران در مصلی قائمشهر که از حمید اباذری، مشاور فرمانده کل سپاه، روز پنجشنبه، هشتم دی ماه، از شبکه تبرستان (شبکه استانی صدا و سیمای مازندران) منتشر شد، او اذعان میکند که فرماندهان ارشد و «مسئولان درجه یک نظام» مقابل علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، «ایستادند». او از عدم تایید رفتار حکومت با معترضان از سوی روحانیون بلندپایه و همچنین فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انتقاد میکند و میگوید: «امروز داریم میبینیم چه بزرگانی، چه خواصی کم آوردند.» او در این سخنرانی بدون اشاره به نامی خاص در مورد برخی روحانیون میگوید که با کلی «القاب» و «برو بیا در بیتشان» در مورد اتفاقات اخیر واکنشی نشان نداده و حرفی نزدند.
مشاور فرمانده سپاه در ادامه همچنین از دودستگی میان فرماندهان ارشد نظامی در جمهوری اسلامی در قبال سرکوب اعتراضات میگوید: «کسان زیادی را دیدیم، بریدند. به چشم خود دیدم سرداران بزرگی که کم آوردند… مقابل ارزشها ایستادند، مقابل آقاشان [خامنهای] ایستادند، مقابل نظام ایستادند.»
او با توجه به شرایط کنونی ایران گفت با این که سردار سپاه است اما نمیداند فردا چه اتفاقی در کشور میافتد و افزود: «دیدم به چشم سرداران بزرگی که کم آوردند فرماندهان خود من که لحظه لحظه جنگ را بودند زخم برداشتند کم آوردند، مقابل ارزشها ایستادند.»
او درباره برخی از «خواص و بزرگان» نیز گفت: «تو اینقدر القاب پشت سرت است؛ کلی بیتات برو و بیا دارد. چرا حرف نمیزنی؟ مگر نمیبینی با این نظام مقدس و این حقیقت عالی چه رفتارهایی میکنند؟ مگر نمیبینی نسبت به آقا و ولی این جامعه چه رفتارهایی و چه توهینهایی میشود؟ بلند شو حرفت را بزن؛ تو ناسلامتی جزو خواصی؛ تو نان انقلاب را خوردی!»
در همین حال علاوه بر اعلام برائت برخی شخصیتهای سیاسی و مذهبی، همچنین خانواده جانباختگان جنگ ایران و عراق، بدری حسینی خامنهای، خواهر خامنهای هم اواسط آذر با انتشار نامهای سرگشاده از علی خامنهای و «خلافت مستبدانه» او اعلام برائت کرد و گفت: «برادرم صدای مردم ایران را نمیشنود و بهنادرستی صدای مزدوران و جیرهخوارانش را صدای مردم ایران میشمارد.»
بازداشت وسیع معترضان و صدور احکام سنگینی چون اعدام از طریق اتهاماتی چون «محاربه، افساد فی الارض و بغی» انتقادات برخی مسئولان پیشین قوه قضائیه و روحانیون عالی از جمله مرتضی مقتدایی، محمدعلی ایازی، مصطفی محققداماد، اسدالله بیاتزنجانی و محسن کدیور را نیز به همراه داشته است.
ریزش در نظام از همان آغاز پیدایش آن شروع شد. از مخالفتهای آیت الله طالقانی، شریعتمداری و منتظری، خاتمی تا جنبش سبز و تا حذف کامل همهی نیروهای اصلاح طلب از گردونه قدرت و به حاشیه راندن آنها و تسلط کامل جریان اصولگرا در همهی ابعاد رهبری، شورای نگهبان، قانونگذاری، قضایی، نظامی، امنیتی و … امیدبخش است که این جریان یکدست اصولگرا هم در درون خود پیوسته تجزیه می شود. با اندیشههای پیشین خود و مواضع خامنهای در تعارض قرار میگیرد. بر طرفداران نظام تاثیر جدی میگذارد و آنها را دچار تردید میکند. شخصیتهای که از مواضع خود عدول کرده و صف خود را از حکومت اسلامی جدا کردند کم نیستند. بیشک این ریزش با اوجگیری جنبش «زن، زندگی، آزادی» ادامه مییابد. از آن میان میتوان از انتقادات جدی برخی شخصیتها نام برد: عماد افروغ؛ علی مطهری؛ احمد توکلی، امیر محبیان؛ حشمت الله فلاحت پیشه؛ محمد نوری زاد (نویسنده و فعال هنری)، علی شکوهی؛ مهدی نصیری (مبلغ در روزنامه کیهان)؛ سعید زیباکلام؛ محمد مهاجری؛ حشمت الله طبرزدی؛ رضا داوری اردکانی (نظریهپرداز غربستیزی)، علی لاریجانی، جوادی آملی (نظریهپرداز ولایت فقیه)؛ آذری قمی (نظریهپرداز روزنامه رسالت)؛ رسول جعفریان؛ ناطق نوری؛ هادوی تهرانی و ….
در توئیتی از صادق زیبا کلام میخوانیم: جناب رئیسی از خواص گلایه فرموده اند که چرا سکوت اختیار کرده اند. دلم میخواست از جناب شان سئوال میکردم که خواص از کدام فعل نظام میبایستی دفاع میکردند؟ آیا عملکرد نظام جایی و چیزی برای دفاع یا حداقل توجیه باقی گذارده است؟
اعتراضات سراسری نوین در ادامهی جنبشهای پیشین در ایران در روز ۲۶ شهریورماه ۱۴۰۱پس از مرگ زنده یاد مهسا امینی آغاز شد و به سرعت ماهیتی انقلابی و ضدحکومتی به خود گرفت. این اعتراضات با وجود سرکوب مرگبار و خونین همچنان به شکلهای مختلف ادامه دارد و تردید، تزلزل و شکاف را در سران رژیم و هواداران و نیروهای سرکوب آشکارتر کرده است.
ما باید این تردید و شکاف را به فال نیک بگیریم و در تسریع، ژرفش و تعمیق آن بکوشیم و آن را به سود انقلاب مردم ایران به کار گیریم. ما زمانی قادر به تسریع ریزش و بهرهگیری از شکاف در نظام هستیم که همبستگی ملی در جبههی گسترده ضدفاشیستی را حفظ و تعمیق کنیم. هرگونه ایجاد تفرقه بر اساس جمهوریخواهی یا مشروطهخواهی؛ مرکزگرایی یا فدرالیسم؛ سکولاریسم یا لائیسته به نفع رژیم است. تلاش ما ایجاد نظامی دموکراتیک است که مردم بتوانند در آن نظام انتخاب کنند.
هرگونه تلاش برای تضعیف و تخریب شخصیتها و احزابی که برای سرنگونی رژیم مبارزه میکنند، به نفع رژیم است. ملاک باید مواضع و عملکرد امروز آنها باشد.
با گسترش همکاری و ائتلاف ضدفاشیستی و با محکمتر کردن همبستگی برای ریزش بیشتر در هواداران رژیم و نیروهای سرکوبگر، برای سرنگونی رژیم اصلاحناپذیر، دوش به دوش هم با سعهصدر، رواداری و احترام متقابل مبارزه کنیم.
زن، زندگی، آزادی
احد قربانی دهناری
۵ بهمن ۱۴۰۱ – ۲۵ ژانویه ۲۰۲۳
* انقلاب اسلامی در یکی از سکولار ترین کشور های خاور میانه به وقوع پیوسته بود آنچنانکه علی شریعتی و مرتضی مطهری از «حالتِ نیم مُرده و نیم زندۀ دین» سخن می گفتند.
*آیت الله خوئی به فرح پهلوی: «شما همسرِ پادشاه یک کشور شیعه هستید .عکسهای شما نباید در روزنامهها چاپ شوند . شما نباید بدون حجاب اسلامی در انظار عمومی ظاهر شوید.شما نباید با من دست بدهید».
*طرح سرنگونی شاه، ۵ سال پیش از وقایعِ ۵۷ کلید خورده بود!
***
اشاره:
سالگشتِ رویدادهای مهم تاریخی،فرصتی است تا در بارۀ علل و عوامل وقوعِ آنها بیاندیشیم.گذشتِ زمان و فرو نشستن غبارهای سیاسی-ایدئولوژیک چه بسا که زنگ و زنگار را از آئینۀ حوادث بزُداید و باعث شفّافیّت و تجدید نظر در ارزیابی ها گردد.
انقلاب اسلامی تأثیرات مرگباری در جامعۀ ما داشته چندانکه می توان آنرا به یک«انقطاع دیگر در هستی تاریخی ایران»تعبیر کرد.مجموعۀ این تأثیراتِ مرگبار ضرورت بازاندیشی به این رویداد سرنوشت ساز را دو چندان می کند.
نگارنده در مقالاتی به این موضوع پرداخته است[۱].این مقالات در راستای دغدغه های نگارنده در آستانۀ وقوع انقلاب اسلامی بود که در کتاب کوچک اسلام شناسی(بابک دوستدار،نشر کاوه،تهران، فروردین ۱۳۵۷)،حلّاج (اردیبهشت ۵۷) و آخرین شعر (مرداد ماه ۵۷) تبلور یافته بود. مقالۀ حاضر نیز طرحی مقدّماتی در این باره است که امیدوارم پژوهشگران دیگر در غنا و تکمیل آن بکوشند.این مقاله چند سال پیش نوشته شده و اینک با اضافاتی بازنشر می شود.امید است که بازخوانی آن بتواند به بازاندیشی این رویداد سرنوشت ساز یاری کند. ع.م
در سال های اخیر،با آزاد شدن اسناد مربوط به رَوَند سرنگونی رژیم شاه و خصوصاً انتشار متن مذاکرات محرمانۀ شاه و سفیرِ وقت ایران در واشنگتن با مقامات دولت دموکرات آمریکا -که در تحقیقِ درخشانِ پروفسور اندرو اسکات کوپر انعکاس یافته – می توان با توطئه ها و تبانی های بین المللی برای سرنگون کردنِ شاه آگاه شد[۲].
چند نظریّۀ نارسا:
۱-اسلامگرائی شاه
پژوهشگرانی که«اسلامگرائی شاه»را عامل عُمده ای در وقوع انقلاب اسلامی می دانند این نکته را فراموش می کنند که ایران در آن زمان طبق قانون اساسی مشروطیّت،حکومتی شیعه بوده و بر این اساس،همۀ شاهان متعهّد به رعایت «اصول اسلامی»بودند ولی با اجرای اصلاحات ارضی-اجتماعیِ شاه در سالهای ۱۳۴۰-۱۳۵۷ و خصوصاً دادن حق رأی به زنان و رشد طبقۀ متوسّط شهری،رژیم شاه-به تدریج-از فضای های مذهبی فاصله گرفت و ضمن توجّه به تاریخِ ایران باستان، تاریخِ اسلامی(هجری) را از تقویم رسمی ایران حذف کرد.
مانند دکتر مصدّق،شاه نیز شخصیّتی دیندار بود،امّا سیاست های اجتماعی، فرهنگی و هنریِ رژیم دینمدار نبود خصوصاً در بارۀ آزادی و حقوق زنان، قوانین مربوط به حمایت از خانواده و… جشن هنر شیراز، جشنوارۀ توس ،برنامه های هنری تالار رودکی،کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نیز -در واقع-«جلوهای از عظمت ملّی و خویشتن گرایی ایرانیان» بود.
به خاطرِ سیاست های عرفی و سکولارِ محمد رضا شاه،سلطان حسن دوم (پادشاه کشور اسلامی مراکش)به شاه و فرح پهلوی می گفت:
-«شما چه کشور اسلامی هستید که پادشاهش در مراسم رسمی ، شراب می نوشد و ملکه اش بدون حجاب اسلامی در انظارِ عمومی ظاهر می شود!؟».
شهبانو فرح پهلوی ،ضمن یاد آوری سخن ملک حسن دوم،در گفتگو با نگارنده از دیدار خود با آیت الله خوئی در نجف (اواخر آبان ۵۷) و «توصیه های اسلامیِ» وی چنین یاد کرده اند:
-«شما همسرِ پادشاهِ یک کشور شیعه هستید .عکسهای شما نباید در روزنامهها چاپ شوند . شما نباید بدون حجاب اسلامی در انظار عمومی ظاهر شوید.شما نباید با من دست بدهید …».
با توجه به مسئلۀ حجاب در جنبش«زن،زندگی،آزادی» اینک می توان به اهمیّت عملکردهای عُرفی و غیر اسلامیِ شاه و فرح پهلوی بیشتر پی بُرد. بنابراین،کوشش دکتر عبّاس میلانی برای نشان دادنِ خصلتِ مذهبیِ«شاهِ مُرغدل» و استناد او به خواب های کودکی شاه و به قرآن کوچکی که مادرِ شاه به وی داده بود و یا اشاره به تأسیس«حسینیّۀ ارشاد» و واریز کردنِ آن به حسابِ«اسلامگرائی شاه» منصفانه و موجّه نیست.گفتنی است که در آبان ۱۳۵۱ به دستور شاه، حسینیۀ ارشاد تعطیل گردید و تا سال ۱۳۵۷ بازگشایی نشده بود!
در واقع،اصلاحات اجتماعی رضاشاه و خصوصاً محمدرضا شاه باعثِ تضعیف مذهب-به عنوان یک آرمان حکومتی- شده بود. انقلاب ۵۷ در یکی از سکولار ترین کشورهای خاور میانه به وقوع پیوسته بود؛کشوری که دکتر علی شریعتی و مرتضی مطهری در بارۀ موقعیّت مذهب در ایران از «حالتِ نیم مُرده و نیم زندۀ دین» سخن می گفتند. از این گذشته،وقوع دو رویدادِ عُمدتاً سکولار (یعنی انقلاب مشروطیّت و جنبش ملّی شدن صنعت نفت) تلقّیِ رویداد ۵۷ به عنوانِ «انقلاب اسلامی»را دچار تردید می کند.
۲-انسداد سیاسی و استبداد
نظریۀ «انسداد سیاسی و استبداد» نیز برای تبیینِ وقوع انقلاب در ایران نارسا است چرا که در سال های ۱۳۵۰ دیکتاتوری هائی مانند سنگاپور و کرۀ جنوبی وجود داشتند که سطح استبداد و دیکتاتوری شان بسیار بیشتر از ایران بود بی آنکه بخواهند از«انقلاب»گذر کنند.از این گذشته،فروکاستن آزادی ها به «آزادی سیاسی» نوعی تقلیلگرائیِ گمراه کننده است.به عبارت دیگر،رژیم شاه اگرچه دارای محدودیّت هائی در عرصۀ فعّالیّت های سیاسی بود،امّا فعالیّت ها و آزادی ها در عرصه های فردی،فرهنگی،هنری، اقتصادی و اجتماعی (خصوصاً آزادی زنان)بسیار گسترده بود. هم از این روست که می توان آن دوره را «درخشان ترین و شکوفاترین دوران فعّالیّت های فرهنگی و هنری در ایرانِ معاصر» دانست.
۳-بحران اقتصادی
نظریّۀ«سیاستهای تورّم زای شاه در بودجۀ توسعه» و در نتیجه،«بحران اقتصادی و وقوع انقلاب» نیز ،جامع و روشنگرِ این رویداد نیست.بحران اقتصادی ، خود را در سقوط ارزش پول ملّی نشان می دهد(مانند آنچه که اینک در ونزوئلا و جمهوری اسلامی می بینیم). یک سال قبل از انقلاب اسلامی صندوق بین المللی پول در نشست عمومی خود «ریال ایران» را وارد گروه ۱۶ پول مهم جهان کرد و تأکید نموده بود که «ریال ایران» وارد مجموعه «حق برداشت ویژه» خواهد شد و در کنار دلار آمریکا، مارک آلمان، لیره انگستان، فرانک فرانسه، ین ژاپن، دلار کانادا و ….می تواند ذخیرۀ ارزی سایر ملل قرار گیرد. بر این اساس، ایران دارای یکی از معتبرترین پاسپورت ها در جهان شده بود.
بنابراین،در آستانۀ انقلاب اسلامی هرچند که با کودتای نفتی عربستان و آمریکا درآمدهای نفتی ایران کاهش یافته،بسیاری از پروژه های عمرانی متوقّف شده و گرانی برخی کالاها موجب نارضایتی هائی شده بود ولی این امر نه تنها موجب سقوط ارزش پول ملّی نشده بود بلکه پول ایران در شمارِ ارزهای بین المللی قرار گرفته و با افزایش ارزش ریال در برابر دلار،نظام پولی جدیدی در دنیا به وجود آمده بود.
در متن همین خبر،شاه -بار دیگر- اخطار می کند:
-«اگر دولت های غربی قیمت اجناس صادراتی خود را تقلیل ندهند ،قیمت نفت بازهم افزایش خواهد یافت».
از این گذشته، رژیم شاه ضمن اینکه به برخی کشورها وام داده بود، سهام ۱۳۵ شرکت بزرگ بین المللی( مانند شرکت گروپ آلمان) را نیز خریده بود و لذا با پس گرفتن آن وام ها یا با فروش سهام شرکت گروپ آلمان می توانست بر «بحران اقتصادی» فائق آید.
نفت،عامل سرنوشت ساز!
با توجه به این نکات،نگارنده در بررسی انقلاب اسلامی به نقش کمپانی های نفتی در تحوّلات سیاسی ایران معاصر تأکید کرده آنچنانکه معتقد است:
-«تاریخ معاصر ایران با نفت نوشته شده است».
به عبارت دیگر:سرشت و سرنوشت تحوّلاتِ سیاسی ایران معاصر (از تبعید رضاشاه تا تضعیف و سقوط دولت مصدّق و سرنگونی محمد رضا شاه) را نمی توان فهمید مگر اینکه ابتداء مسئلۀ نفت و نقش کمپانی های بزرگ نفتی در حیات سیاسی ایران فهم و درک گردد.
با این اعتقاد،نگارنده در مقاله ای انقلاب اسلامی را «کودتای انقلابی علیه شاه» نامیده است.
مهندسی افکار عمومی!
اعتقاد به «دست انگلیسی ها»و«تئوری توطئه»در میان ایرانیان(با وجود جنبه های اغراق آمیز آن)در واقع،از تجربه های تلخ تاریخی و سیاسی مردم ما ناشی می شود.بر این اساس بود که دکتر مصدّق نیز معتقد بود:در ایران ، کارها فقط به دست و خواست دولت انگلیس انجام می شود .[۳]در اینجا می توان از نقش تبلیغات رادیوهای وابسته به دولت انگلیس در سه رویداد مهم تاریخ معاصر ایران یاد کرد:
۱-سقوط و تبعید رضاشاه،
۲- تضعیف وسقوط دولت مصدّق
۳-سرنگونی محمدرضاشاه.
سِر ریدر بولارد (سفیر کبیر مقتدرِ انگلیس در ایران)در خاطرات و گزارش های محرمانه اش تأکید می کند که با تبلیغات دروغ و پخش خبرهای اغراق آمیز از طریق رادیو بی بی سی و رادیو دهلی:«روالِ عادی حکومتِ رضاشاه را مختل کردیم و در نهایت،باعث سقوط وی شده ایم».[۴]
ادوارد برنیز (استاد و متخصّصِ دستکاریِ افکار عمومی) در کتاب «پروپاگاندا» معتقد است:
-«تودۀ مردم (Masse) موجوداتِ بی هویتّی هستند که با تبلیغات (پروپاگاندا) می توان آنها را به شکلِ موجوداتی دست آموز درآورد».
در مقاله ای به نمونه ای از«مهندسیِ افکار عمومی» اشاره کرده ام .موج راهپیمائی های مردمیِ در اواخر سال۵۷ شاید با مفهوم «کودتا» مغایر باشد، ولی با توجه به تقارن این راهپیمائی ها با روزهای تاسو عا و عاشورا و تبلیغات گستردۀ رادیو – تلویزیون ها (خصوصاً بی بی سی) در دامن زدن و گاه هدایتِ این تظاهرات ها می توان گفت که حضور مردم در صحنه،به بسیاری از کودتا ها خصلتی انقلابی یا مردمی می دهد.در چنان شرایطی به قول ادوارد برنیز:
-«توده های مردم – عموماً- به صورت پیاده نظامِ سیستمِ تبلیغات( پروپاگاندا ) عمل می کنند».
بنابراین،منظور نگارنده از کلمۀ «انقلابی»- در ترکیب«کودتای انقلابی»- ناظر به دو موضوع اساسی زیر است:
۱-تدارکِ سرنگونی رژیم شاه از بالا ( توسط کمپانی های نفتی و دولت های حامی آنها ) و تبلیغات گستردۀ نشریات و رادیو-تلویزیون های غربی علیه شاه،
به راه انداختن انقلاب های مصنوعی توسط دولت های غربی استراتژی نوینی است که آخرین نمونۀ آنرا در به اصطلاح «انقلاب لیبی»و سرنگون کردن رژیم محمد قذّافی(در سال ۲۰۱۱)بیاد داریم؛کشوری که اگر چه با نوعی دیکتاتوری سیاسی هدایت می شد،امّا از نظرِ رفاه اقتصادی و اجتماعی پیشرفته ترین کشور در میان کشورهای آفریقائی بود و در آن، زنان بیش از همۀ کشورهای آفریقائی و مسلمان دارای حقوق و جایگاه اجتماعی بودند.در آستانۀ حمله به لیبی،بیش از نیمی از دانشجویان دانشگاه ها در لیبی زن بودند. برخورداری از خدمات درمانی ، بهداشتی و آموزش رایگان و همچنین استفاده از وام های بدون بهره و آب و برق رایگان نیز از دیگر دستآوردهای حکومت قذّافی بود.
در چنان شرایطی،تصمیم قذّافی برای ملّی کردن منابع نفتی و گازی لیبی ، سرمایه گذاری حیرت انگیز وی برای تأسیس بزرگترین منابع آب شیرین در لیبی، تمایل او به خارج کردن ۱۵۰ میلیارد دلار سرمایۀ آن کشور از بانک های اروپا و آمریکا،سودای قذّافی برای ایجاد بانک آفریقائی و جانشین کردن دینار لیبیائی بجای دلار یا یورو، و غیره…عوامل اصلیِ حمله به لیبی و سرنگون کردن قذّافی بودند.
طرح سرنگونی شاه!
چنانکه خواهیم دید طرح سرنگونی رژیم شاه، ۵ سال پیش از وقایع ۵۷(یعنی در سال ۱۳۵۳= ۱۹۷۴)کلید خورده بود. رَوَند تدارک این سرنگونی را میتوان چنین ترسیم کرد:
۱- پس از سقوط دولت مصدّق، محمد رضا شاه می خواست که بر اجحافات دراز مدّتِ کمپانی های نفتی خاتمه دهد و حاکمیّت مطلق ایران بر منابع و صنایع نفتی را تحقّق بخشد.با این آرزو،در سال ۱۳۴۶ بهنگام افتتاح کارخانۀ عظیم ذوب آهنِ اصفهان در حضور الکسی کاسگین(نخست وزیر شوروی) شاه با لحنی تند و تهدید آمیز خطاب به کمپانی های بزرگ نفتی اخطار کرد:
-«در سال ۱۹۷۹[یعنی درست در سال ۵۷]قرار داد نفت با کنسرسیوم نفت خاتمه پیدا خواهدکرد و شرکت های نفتیِ فعلی در ردیف بلندی خواهند ایستاد و بدون هیچ مزایائی،مثل دیگران برای خرید نفت ایران باید بیایند صف بکشند . در سال ۱۹۷۹= ۵۷ ما قرارداد نفت خودمان با کنسرسیوم را دیگر به هیچوجه تمدید نخواهیم کرد… ».
ایستادگی و عِصیان شاه در برابر خدایان نفتی و عقوبت بعدی آن،یادآورِ سرشت و سرنوشتِ«پرومته در زنجیر»در مقابل«زئوس»(خدای خدایان) بود؛ موضوعی که در بخشی از نقد کتاب دکتر عباس میلانی به آن اشاره کرده ام.
۲- در ۲۲ اسفند ۱۳۴۷ شاه به کنسرسیوم نفت اخطار کرد که « درآمد ایران باید ظرف دو ماهِ آینده به یک میلیارد دلار برسد و گرنه ایران نصف منابع نفتی خود را در اختیار خواهد گرفت». گفتنی است که چند ماه قبل از این اخطار، شاه پالایشگاه نفت تهران را (درتاریخ ۳۱ اردیبهشت ۴۷) افتتاح کرده بود. به دنبال این اخطار،شاه تأکید کرد:
-« آنچه من می گویم کاملاً روشن است.من می گویم نفت، مال ما است اگر استخراجش نمی کنید ما خودمان آن را استخراج خواهیم کرد».
۳- نکتۀ بسیار مهم دیگر اینکه، در گفتگو با روزنامه نگاران در ۵ بهمن ۱۳۴۹شاه پیشبینی کرده بود:
-«بین قدرت های امپریالیستی و ما برخوردی روی می دهد!»
۴-در ۹ مرداد ۱۳۵۲با تلاشهای شاه، ایران به حاکمیّت کامل بر صنایع نفت ایران نائل شد به طوریکه بقولِ دکتر پرویز مینا (کارشناس برجسته و مدیر وقتِ امور بین المللی شرکت نفت):
– «با در نظر گرفتن شرایط و اصول مندرج در قرارداد جدیدِ نفت می توان نتیجه گرفت که قانون ملّی شدن صنعت نفت -به معنی و مفهوم واقعی- با عقد این قرارداد در سال ۱۹۷۳ به مرحله اجرا گذارده شد»[۵]
۵-دوران ریاستِ جمهوری نیکسون ،دوران طلائی روابط شاه با کاخ سفید بود که طی آن،شاه نه به عنوان یک«مُهرۀ دست نشانده»بلکه به عنوان شخصیّت و شریکی مستقل و قابل احترام نگریسته می شد.سفیر وقت ایران در آمریکا، دکتر امیر اصلان افشار در گفتگو با نگارنده از روابط بسیار نزدیک خود با ریچارد نیکسون و خانواده اش یاد کرده است .
با ماجرای «واترگیت» و استعفای نیکسون این دوران طلائی به پایان رسید و جانشین او -جرالدفورد – با دعوت از شاه به آمریکا در سال ۱۹۷۴(۱۳۵۳)کوشید به نگرانی های کمپانی های نفتی و مردم آمریکا در بارۀ افزایش روز افزون قیمت نفت توسط شاه پایان دهد.
مذاکرات شاه در آمریکا با موفقیّت ها و موافقت های نِسبی همراه بود، امّا در آخرین لحظات اقامت در آمریکا،شاه در یک مصاحبۀ مطبوعاتی بار دیگر برافزایش قیمت نفت تا سقف ۲۰-۲۵%تأکید کرد.موضعگیری شگفت انگیز شاه باعث شد تا روزنامه های معتبر آمریکا این عنوان را تیترِ نخستین صفحات خود قراردهند:
-«آمریکا در زمان بازدید شاه ،تسلیم شد».
از این هنگام مخالفان شاه در کاخ سفید به تلاش های شیطانی خود برای سرنگون کردن وی افزودند.
۶- در یکی از جلساتِ شورای امنیّت ملّی آمریکا در سال۱۹۷۴ (۱۳۵۳)هنری کیسینجر -با وجود رابطۀ دوستانه و ستایش آمیزش با شاه- به نظرِ برخی از دولتمردان آمریکا اشاره کرد:
-«اگرشاه بخواهد خط مشی کنونی خود را ادامه دهد و سیاستی را که درچهارچوب سازمان کشورهای صادرکنندۀ نفت[اُوپک] اتخاذکرده ، تغییرندهد،ممکن است این تصوّر برایش حاصل شود که نفوذش در منطقه دائماً افزایش خواهد یافت…تردیدی نیست که شاه اکنون سیاستی اتخاذ کرده که بتواند فشار بیشتری بر ما وارد آورَد،چه بسا ممکن است روزی فرارسد که ما دیگر سیاست شاه را به سودِ خود تشخیص ندهیم. شاه این سودا را در سر دارد که کشورش را به یک قدرت بزرگ تبدیل کند،نه به کمک ما بلکه با استفاده از وسایل دیگری،از جمله،همکاری بیشتر با همسایگان روس اش…در دولت آمریکا برخی بر این عقیده اند که یا باید شاه دست از سیاست های نفتی خود بردارد و یا ما باید او را عوض کنیم» [۶]
[۲] -در این باره،کتاب«سقوط بهشت»، اثر اسکات کوپر،با ترجمۀ دکتر رضا تقی زاده نیز بسیار روشنگر است.
[۳] – برای نمونه نگاه کنید به:خاطرات و تألّمات مصدّق، صص۳۴۱-۳۴۲.
[۴] – برای آگاهی از نقش «بی بی سی»در سقوط رضا شاه نگاه کنید به مقالۀ مسعود لقمان:«رادیو و جابهجایی قدرت در شهریور ۱۳۲۰؛ سقوط یک شاه به کمک بی.بی.سی»، ماهنامۀ تحلیلی، آموزشی و اطلاعرسانی مدیریت ارتباطات، شمارۀ ۹، بهمنماه ۱۳۸۹
یک موناکویی وفادار به تاجوتخت آلبرت دوم را بشناسیم
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۲۶ ژانویه ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
هفته گذشته در حاشیه «من وکالت میدهم» به شاهزاده رضا پهلویــ وکالتی که دست او را در عرصه بینالمللی برای همدل کردن جهان با مردم ایران بازتر خواهد کرد و با رهایی وطن به پایان میرسد و میلیونها ایرانی در وطن و غربت سرنوشت حکومت و نظامی دموکراتیک، سکولار و غیرمتمرکز را رقم خواهند زدــ سه اتفاق روی داد.
حملاتی که به این کارزار شد، منهای سه چهار دلسوز منتقد که اعتبار شاهزاده را فراتر از وکالت میدانستند، جمعی ورشکستگان به تقصیر، شماری مبتلا به بیماری «آنتی پهلویسم» و جمعی ماندگان در ۲۸ مرداد و دهه ۴۰ و ۵۰ بودند که انگار شاه فقید در صحنه قدرت است و همین الان پسرش میخواهد سیدمجتبیوار بر تخت نشیند و دمار از روزگار مخالفان پدر درآورد. در حالی که او از ۳۰ سال پیش (یا بیشتر) تکلیف خود را روشن کرد که «من نه شاهم و نه قصد دارم خود را بهعنوان رهبر به مردم تحمیل کنم». یک بار هم اشاره کرد که به جمهوری بیشتر اعتقاد دارد اما موظف است گزینه مردم ایران را بر دیده نهد؛ اگر او را خواستند و مسئولیتی به او واگذاشتند، میکوشد بهاندازه توانش در خدمت ملت باشد. او در عین حال تاکید کرد که به دموکراسی، پلورالیسم، نظام غیرمتمرکز و سکولار و اداره جمعی کشور باور دارد.
کدامیک از مدعیان رهبری اپوزیسیون اینگونه شفاف آرمانهای خود را بیان داشتهاند؟ دوستی از چپهای قدیمی میگفت اگر رضا پهلوی باعث آزادی ایران شود، مردم حتما او را انتخاب میکنند! وحشت کردم. گفتم: یعنی اینکه ایران آزاد نشود و نکبت و درد و فقر و کشتار ادامه داشته باشد، گور پدر رهایی وطن؟!
حال به این سه رویداد میپردازم. عدهای با حسن نیت و در لفظ و معنی اتفاقا بهرهمند از نعمات عصر پهلوی از هنرمندان و روزنامهنگاران مدعی شدند این کارزار را جمهوری اسلامی به راه انداخته و روی رقمی نهچندان بالا نگهش داشته است؛ خلاصه اینکه گول نخورید. به اعتقاد من، آنچه دوست عزیزم فرهاد مشرقی (ف.م) نوشت، پیشنهاد مناسبی بود: «شاهزاده! واکنشها را دیدی، منتظر ننشین. کارت را با قدرت دنبال کن.» و من اضافه میکنم نباید گذاشت رژیم جهل و جور و فساد از این معرکه پیروز بیرون آید.
البته دوست عزیزم دکتر شایان سمیعی ریزهکاریهای متوقف کردن هشتگ من وکالت میدهم را بازگفت. رژیمی با ارتش سایبری و مزدوران همهجایی، پیدا است که آرام ننشیند و این کارزار را راه بیندازد که شاه فقید و شهبانو جواهرات سلطنتی را بردهاند؛ آن هم با اراجیف جهرمی، سخنگوی دولت! و بعد تکذیب وزیر میراث فرهنگی، سردار حاج عزت ضرغامی، که «رفتم موزه جواهرات سلطنتی بانک مرکزی دیدن کردم، جواهرات سرجایش بود و تاجها هم»؛ البته اظهار لحیهای هم کرد که توبیخ نشود.
یک رژیم تا چه حد باید به فلاکت و ازهمگسیختگی رسیده باشد که سخنگوی دولتش، حتما به توصیه امنیتخانه ولایت، ادعای کذبی را با رسمیت عنوان کند و بعد وزیر سابق ارشاد که پیرو مکتب گوبلز است، چهار روز بعد علنا بگوید جواهرات سرجایشاناند؟
درست مثل زمان تبعید رضا شاه کبیر که هنوز به کرمان نرسیده بود، مخلصان دو روز پیش سلطنت در مجلس بانگ برداشتند که امت چه نشستهاید که رضا شاه جواهرات سلطنتی را برد. مرحوم فروغی هیئتی از جمله هوچیهای مجلس را مامور بازدید از جواهرات سلطنتی کرد و آنها در سندی تاکید کردند که همهچیز سر جای خود است؛ تازه آنوقت رضا شاه با تاثر از کرمان خارج شد.
بعد از خروج شاه و شهبانو نیز در آن فضای پرهیاهوی سال ۱۳۵۷، در باب جواهرات سلطنتی سروصدای بسیار برخاست. با آنکه بانک مرکزی خبر را تکذیب کرد، قصه ادامه یافت تا آنکه زندهیاد دکتر محمدعلی مولوی به ریاست بانک مرکزی رسید. این انسان آزاده و از مدیران عصر پهلوی لطف بسیار به من داشت و در مجله امید ایران که سردبیرش بودم، مقالات اقتصادی بهیادماندنی منتشر کرد که حتی امروز با خواندن آنها درمییابیم که ما مو میدیدیم و او پیچش مو. این مرد وارسته که نتوانست بیش از یک سال در مقام خود بماند، هیئتی از بانک، شورای انقلاب، آخوندهایی مثل قدوسی را به بانک خواند و با ارائه نام و شماره جواهرات ثبتشده در فروردین ۱۳۵۶، از آنها خواست گنجینه جواهرات را بهدقت بازرسی کنند. این ۱۱ بازرس رسمی و بیمقام پای سندی را امضا کردند که بهموجب آن تایید شد جواهرات دستنخورده سرجایشاناند. مرحوم مهندس بازرگان هم که دوست دکتر مولوی و انتخابکننده او بود، با آنکه دیگر نخستوزیر نبود، کپی نامه را به شورای انقلاب برد و به دست هاشمی رفسنجانی داد و به این ترتیب جنجال خاتمه یافت.
اتفاق دوم پیوستن خانم شهناز تهرانی، هنرمند صحنه و سینما و موسیقی، به جمع وکالتدهندگان به شاهزاده رضا پهلوی بود. خدا میداند این بانوی هنرمند طی سالهای تبعید ناخواسته چه کشیده است. ناگهان خانم لیلی گلستان، دارنده مدال شوالیه فرانسه، با عباراتی زشتتر از زشت، هم به هواداران وکالت و هم به خانم تهرانی اهانت کرد و او را فاحشه خواند. تهرانی پاکدلانه پاسخی مودبانه به او داد.
پدر لیلی، بزرگمرد سینما و قصه و ادب، مردی است که وقتی شهرزاد را شناخت، از حمایت و تشویق او کوتاهی نکرد. شهرزاد رقصندهای در کابارههای جنوبشهر تهران بود. کیمیایی او را به «قیصر» برد. من وقتی او را دیدم و دفتر شعرش را به من داد، به عباس جان پهلوان، سردبیرم در فردوسی، گفتم. مرا مامور مصاحبهای با او کرد که روی جلد مهمترین مجله روشنفکری آن زمان چاپ شد: «زنی که از ظلمات آمد» ابراهیم گلستان عزیز که کتاب را گرفته بود، چنان به شعرهای شهرزاد دل بست که وقتی اخوان ثالث به لندن آمد و دلگیر و افسرده بود، گلستان کتاب را به او داد که بخوان و اخوان از طبع شهرزاد و زیبایی شعرهایش گریسته بود.
گلستان که عمرش دراز باد، حالا در ۱۰۰ سالگی نیز با همان بزرگعاطفهها و زیباییشناسی شگفتانگیز، در برابر دختری قرار میگیرد که نام او را دارد اما بزرگی و عاطفه و ادب را از پدر به ارث نبرده است و وقتی با واکنش علاقهمندان به خانم تهرانی و ایرانیزادهها مواجه شد، کوشید کار زشتش را ماستمالی کند و شهامت نداشت بگوید شهناز عزیز پوزش میطلبم.
موضوع سوم نیز بسیار قابل تامل است. در هجمه عجیب به رضا پهلوی، ناگهان دستگاه عدل علی از دنبالهچیهای امنیتخانه مبارکه کشف کرد رضا پهلوی ایرانی نیست و با ناشیگری، برگی از گذرنامه سیاسی شاهزاده را منتشر کرد.
کلثوم ننه و میرسیدعلی بابا از یالقوزآباد به هر کلکی خود را میرسانند به انگلستان. اول پناهنده میشوند با «تراول داکومنتی» که در آن ذکر شده است برای سفر به همهجا جز ایران. بعد از پنج سال هم میروند پیش وکیل و سوگند یاد میکنند به تاجوتخت بریتانیا وفادار باشند، بعد هم میشوند انگلیسی؛ اما برای میلیونها ایرانی ملیت در همان حد پاسپورت فرنگی باقی میماند.
اواخر جنگ ایران و عراق بود. شبی با نیما، پسر کوچکم که امروز فیلمسازی سرشناس در هالیوود است، اخبار میدیدیم. نیما کنارم نشسته بود. پرسیدم نیما تو که اینجا به دنیا آمدهای، انگلیسی هستی؟ پسر هفتسالهام گفت من ایرانیام. گفتم نیما اگر با ایران جنگ شد و تو را فرستادند تا با ایران بجنگی، چه میکنی؟ با صدای مهربانش گفت بابا علی جون (لقب من نزد فرزندان و حالا نوههایم) شب که شد یواشکی میرم توی آب شنا میکنم طرف ایران، نزدیک که شدم داد میزنم من ایرانیام نزنید. همان وقت این تجربه را که مرا تکان داد، بر کاغذ آوردم و شعری هم نوشتم: «آن سوی آبها وطنم بود / خاک عزیز گمشده من / جاری میان روح/ تنم بود …»
باری گذرنامهای داریم که سفر را آسان میکند، فقط همین. البته وضع در آمریکا که همه مهاجرند، کمی فرق میکند.
حالا بگذارید از رضا پهلوی بگویم. پاسپورت سیاسی سلطنتیاش یکشبه از اعتبار میافتد؛ زندهیاد محمد انورالسادات دستور میدهد برای تمام اعضای خاندان پهلوی گذرنامه سیاسی ویژه صادر شود. طبیعی است به سبب مسائل امنیتی و در خطر بودن خاندان پهلوی و نزدیکانشان، ذکری از ایران در پاسپورت نیست. با به قتل رسیدن سادات و انتقال خانواده پهلوی به مراکش و بعد اروپا، داشتن پاسپورت ضروری میشود. با اشارهای، همه آنها قادرند گذرنامه فرانسوی بگیرند و تغییر ملیت بدهند تا بتوانند سفر کنند، اما نمیپذیرند. شهبانو با خانواده شاهزاده موناکو و شاهزاده رنه آشنایی دیرینی دارد. امیر بلافاصله دستور میدهد برایشان گذرنامه سیاسی صادر شود. موناکو کشوری صاحب ارتش و وزارت خارجه و امنیتخانه نیست؛ بنابراین پذیرش گذرنامهاش تعهدی برای خاندان پهلوی ایجاد نمیکند.
به آمریکا میروند. بلافاصله به آنها پیشنهاد دریافت گذرنامه میشود. باور میکنید شاهزاده ۴۰ سال است با گرین کارت در آمریکا زندگی میکند و حاضر به تغییر ملیت نشده است؟ در آمریکا شرایطی برای تغییر ملیت وجود دارد که عملا فرد را به کشور جدیدش متصل میکند. دهها هزار ایرانی در آمریکا هر سال لحظهشماری میکنند آمریکایی شوند و گذرنامه آمریکایی را در جیب بگذارند.
جوانی که وطن و جایگاهش به کمک دولت کارتر از او گرفته شد، ۴۰ سال پیش به آمریکا رفت؛ جایی که دوره خلبانی میدید و ناگهان، خورشید در میهنش پرکشید و ارتجاع سیاه بالهایش را گسترد. همه توصیه میکنند، حتی دوستان آمریکایی پدرش، که آمریکایی شو! اما فردی که به فرمانده نیروی هوایی کشورش پیام داده با تجاوز عراق به کشورم، آمادهام به عنوان یک خلبان در دفاع از خاکم به نیروی هوایی بپیوندم (زندهیاد تیمسار باقری پیام را به مرحوم بنیصدر داده بود که چه کنیم و بنیصدر نامه را گرفته بود) آیا میتواند شهروند آمریکا شود و اگر جنگی در گرفت، به عنوان خلبان آمریکایی در جنگ شرکت کند؟ بدیهی است که نواده رضا شاه چنین نمیکند و نکرد. ایرانی ماند و خواهد ماند تا بخت دیدار خانه پدری را داشته باشد.
معاون علی شمخانی که اخیرا اعدامش کردند، سالها به عنوان دوملیتی به ایران در آمدوشد بود. هزاران کودک و همسر و نزدیکان پایوران ولایت فقیه گذرنامههای خارجی دارند. همسر رئیس دفتر نایب امام زمان یک بانوی انگلیسی است!! حالا داشتن گذرنامه امارت موناکو برای شاهزاده نشانه بیوطنی شد. امنیتخانه جمهوری اسلامی با افادات احمدعلی انصاری، بروتوس خاندان که نمک خورد و نمکدان شکست، از همه زندگی شاهزاده و خانوادهاش باخبر است. به قول یک امنیتی پناهجسته در غرب، حتی دروغهای انصاری را از راستهایش تفکیک کردهاند و وقتی بادکنک خروج جواهرات سلطنتی و تاج و نیمتاج هنوز دو سه متر بالا نرفته میترکد، لازم است عدل علی به میدان فرستاده شود تا گذرنامه رو کند.
در کلاب هاوس بودم. متخصصی از اصفهان زنگ زد که اصولا پاسپورت فتوشاپ است. گفتم درست هم که باشد، در آن محل تولد ذکر شده اما هیچ جا ذکر نشده که دارنده این گذرنامه به شاهزاده رنه (امیر راحل و آلبرت دوم امیر فعلی) وفادار است و ماهی یک بار با دسته گل سر مزار همسر هنرپیشه زیبای او، گریس، حاضر میشود و فاتحه میخواند.
تیتری که بر این تصویر زده بودند، مرا به تحیر واداشت: «گروه هکری عدل علی یک سند محرمانه!! از زندگی شاهزاده رضا پهلوی را افشا کرد!» اول فکر میکنی سند محرمانه لابد به یک زندگی عاطفی تعلق دارد یا اینکه شاهزاده به آمریکا قول داده اگر او را شاه کنند، دارقوزآباد را به آمریکا میبخشد. نه بالاتر از این، به امیر موناکو وعده داده چون در کشورش رمل و بیابان ندارد، او بخشی از خور و بیابانک را به اسمش میکند تا هر زمان هوس دیدن گردوغبار کرد، در بیابانک توقفی بکند.
خدای را (بازهم) مسجد من کجا است؟ من از اینان دلم گرفته است، وطنم را میخواهم، دماوند و مزار پدر و مادرم و برادرانم را. میخواهم بر مزار مجیدرضا رهنورد آواز بخوانم. خودش خواسته بود. از همه شما که راه بازگشت مرا ویران میکنید، دلگیرم.
جنبشهای اجتماعی در جوامع مختلف، در ایجاد تغییرات اجتماعی نقش به سزایی داشته¬اند؛ انسانها در فرایند پیچیده تغییرات اجتماعی ، نقشهای جدید و کنشهای جدید اجتماعی را تجربه می کنند. تغییراتی که به واسطه رشد تکنولوژیکی و صنعتی در جوامع امروز رخ داده¬اند، موجب بروز مفاهیم، ارزشها و تعاریف نوینی شده¬اند که کارآیی و تأثیر گذاری مفاهیم سنتی را به چالش می¬کشند و انسانها را مجبور به پذیرش سبک جدیدی از زندگی و باز تعریف هویت فردی و جمعی خود می¬کنند. این تغییرات منجر به شکل گیری کارگزاران و سوژه های جدید اجتماعی شده است که از آنها تحت عنوان جنبشهای نوین اجتماعی یاد می¬شود. این جنبشها به لحاظ ذهنی و عینی در تقابل با ساختارهای مسلط قرار میگیرند و آنها را وادار به دگردیسی میکنند. جنبشهای نوین اجتماعی با نشانه گرفتن ساختارهای فرهنگی و اجتماعی، تولید گفتمان و سامانه های هویتی نوین در پی ایجاد تغییرات در جامعه هستند. این نوشتار تلاش دارد تا به صورت اجمالی به نقش هویت و گفتمان در کنشهای اجتماعی و به صورت خاص در «جنبش ژینا» و اهمیت آن دردست پیدا کردن جنبش به اهدافش توجه کند. در انتهای مقاله، ضرورت تدوین یک گفتمان مشترک برای جنبش مورد بررسی قرار می گیرد.
چه چیزی در جنبشهای امروزی نوین است؟
با خلاصه کردن تعاریف موجود در مورد جنبشهای اجتماعی می توان به ویژگیهای مشترکی در تعریف جنبشهای اجتماعی دست یافت: جنبشهای اجتماعی فعالیت جمعی آگاهانه، مبتنی بر خرد جمعی و کم و بیش سازمان یافته ای هستند که گروهی از کنشگران از طریق آن، از فرصتها و محدودیتها علیه نظم موجود استفاده کرده، در پی تحقق هدف یا اهداف خاص خود هستند.
همه تغییرات اجتماعی در بستر مناسبات و ساختار جامعه شکل می گیرند. جنبشهای نوین اجتماعی هم در بستر تغییرات سریع و نوین جوامع امروزی شکل گرفته اند. جهانی شدن با خلق زمینههای جدید اجتماعی و بسترهای نوین سیاسی، باعث شکل گیری نیروهای جدید اجتماعی بر اساس الگوها و مبانی رفتاری متفاوتی شده است. بر خلاف دوره کلاسیک تحولات اجتماعی، که منفعت اقتصادی و ایدئولوژی احزاب و دستیابی به قدرت سیاسی نیروی محرک رفتار جمعی بودند، شرایط جدید در قرن اخیر تحول پارادایمیکی را پدید آوردند و مؤلفه جدیدی به نام هویت منبع اصلی تحرکات و کنشهای جمعی گردیده است.
به قول مایکل کنی(Micheal Kenny) تحولات جاری در برخی جوامع غربی از دهه ۱۹۶۰ به بعد، تکوین نوع جدیدی از سیاست با عنوان سیاست هویتی یا سیاست هویت منجر شده که به نوبه خود به برآمدن نیروهای اجتماعی نوین دلالت مینماید. سیاست هویت به توصیف و تحلیل آن دسته از نیروهای اجتماعی میپردازد که در صدد سیاسی کردن شکافهایی هستند که پیش از این شکافهایی طبیعی و غیرسیاسی تلقی میشدند (Kenny, 2004:3) به دیگر سخن، سیاست جدید، تقسیم کلاسیک سیاست به چپ و راست و احزاب سیاسی را به تغییر داده و تعریف سیاست را آن قدر گسترش می دهد تا موضوعاتی که قبلا سیاسی قلمداد نمی شدند را نیز در بر بگیرد. وقتی سخن از جنبشهای نوین اجتماعی به میان می¬آید به ظهور بازیگران جدید اجتماعی دلالت می¬کند که خواسته های جدیدی از جامعه را نمایندگی می-کنند؛ خواسته هایی که در بستر صورت بندیهای جدید اجتماعی شکل می¬گیرند و نمادی از مناسبات نوین جوامع امروز هستند. به همین دلیل نیز دارای ویژگیهایی هستند که آنها را از جنبشهای پیشین مجزا می¬سازد ازجمله: دارا بودن سازمانهای شبکه¬ای، افقی و غیر هرمی و منعطف، رسانه محوری، داشتن اهداف جهان شمول و فعالیت در افق جهانی، قدرت گریزی، هویت محوری، تمرکز برجامعه مدنی وسبک زندگی روزمره، دوری از مناسبات طبقاتی وتقسیمات حزبی و… این جنبشها در حقیقت در صدد ارائه معنای جدیدی از زندگی هستند که در عین گرایش به سوی همگرایی به حوزه های مستقل فردی هم احترام می گذارند. آنها به دنبال تحقق دموکراسی معانی می¬باشند. جنبشهای فمینیستی، جنبش جوانان، جنبشهای قومی ، جنبشهای دانشجویی، جنبش حمایت از حقوق دگر توانان، جنبش طرفداران صلح، جنبش دفاع از محیط زیست و حقوق حیوانات و…. از نمونه های جنبشهای نوین اجتماعی می¬باشند. کیت نش (Kate Nash) یکی از صاحبنظران برجسته جنبشهای نوین اجتماعی، ویژگیهای این جنبشها را اینگونه بیان می کند:
۱- غیرابزاری هستند یعنی بیان کننده علایق و نگرانیهای جهانشمول می باشند و نماینده منافع مستقیم گروههای مدنی هستند
۲- بیشتر به سوی جامعه مدنی جهت گیری شده اند و نه دولت یعنی این جنبشها نسبت به ساختارهای بوروکراتیک متمرکز بد گمان هستند و به سوی تغییر عقاید و باورهای عمومی جهت گیری شده اند و نه صرفاً تغییر نهادهای حاکم، به علاوه این جنبشها بیشتر به جنبه هایی نظیر فرهنگ، شیوه زندگی و مشارکت در سیاست اعتراض سمبلیک توجه دارند تا به ادعای حقوق سیاسی – اقتصادی
۳- این جنبشها به شیوهای غیررسمی باز و انعطاف پذیر سازماندهی شده اند.
۴- این جنبشها به شدت به رسانه های جمعی متکی اند و از طریق آنها درخواستهایشان مطرح میشود، اعتراضاتشان نمایش داده میشود و اندیشه هایشان برای تسخیر اندیشه و احساس عمومی به گونه ای مؤثر بیان میگردد
(, ۱۳۸۲:۱۷۷-۱۸۱کیت نش)
مانند هر پدیده اجتماعی، این جنبشها نیز نیازمند وجود شرایط و بسترهای خاص خود می¬باشند. نظریات موجود در مورد تبیین بسترهای شکل گیری جنبشهای نوین اجتماعی را می توان به دو دسته تبیین ارزشی و ساختاری تقسیم کرد که نکته مشترک در این دو دسته این است که مهمترین لازمه تحقق جنبشهای نوین در یک جامعه، گذر ازجامعه صنعتی و ورود به جوامع فراصنعتی است. جامعه فرا صنعتی جامعه ای است که در آن تولید اطلاعات و ارایه خدمات رفاهی بیشتر از تولیدات مادی و صنعتی اهمیت پیدا می کند. کارگران یقه سفید یعنی کسانی که در تولید اطلاعات و دانش تخصص دارند جایگاه بالاتری نسبت به کارگران یقه آبی یا کارگران یدی و بخش تولید صنعتی پیدا می کنند. در جامعه فرا صنعتی نیازهای اقتصادی و نیازهای اساسی زندگی از قبیل مسکن، غذا، بهداشت، حقوق اساسی سیاسی و اجتماعی محور مطالبات نیست و ارزشها و مطالبات فرا مادی برای کارگزاران و کنشگران اجتماعی مطرح می گردد، یعنی افزایش رفاه و رضایت عمومی از طریق ارایه خدمات بیشتر موضوع اصلی سیاست می شود.
با عنایت به این موضوع کاملاً روشن است که ظهور بسترها و شرایط لازم برای تکوین جنبشهای نوین اجتماعی در کشورهای در حال توسعه مانند ایران، یا از اساس مفقود است و یا با موانع بیشتری رو به رو می¬باشد. اما باید این نکته را در نظر گرفت که جنبشهای نوین اجتماعی به طور کامل از جنبشهای کلاسیک مجزا نیستند و با توجه به ساختار و شرایط جامعه ای که در آن ظهور می کنند می توانند ترکیبی از ویژگیهای جنبشهای کلاسیک و نوین را همزمان دارا باشند.
در مورد جامعه ایران، می دانیم که روند تحولات ساختاری در ایران حداقل از ۱۰۰ سال پیش، روندی درونزاد نداشته و این امر همواره تحولات ساختاری و ارزشی درایران را در تقابل دوگانه سنت و مدرنیته قرار داده است. پس از انقلاب ۵۷ و قدرت گرفتن طبقه روحانیت در ساختار سیاسی، ما همواره طی ۴۴ سال گذشته شاهد تقویت گفتمان سنتی و دین محور مبتنی بر ایدیولوژی ولایت فقیه و حاکمیت امام زمان در ایران بوده ایم در عین اینکه در این ایدیولوژی ما رد پایی از عناصر اندیشه سیاسی مدرن مانند جمهوریت و اصل تفکیک قوا را می بینیم. اما در سالهای اخیر با رشد جمعیت جوان تحصیلکرده و با توجه به ظهور تکنولوژی ارتباطات و اطلاعات، رشد فرایند جهانی شدن (به خصوص جهانی شدن فرهنگی)، افزایش ارتباطات فرا مرزی، نقش رسانه ها در تکوین هویتهای فردی و اجتماعی و شکل گیری مطالبات اجتماعی، تعریف حقوق انسان و سبک زندگی در بستری جهانی مبتنی بر اصول و اندیشه های مدرن سیاسی، شاهد تشدید تقابل سنت و مدرنیته و تضادهای ساختاری، اجتماعی و بحران ارزشها و هویت در جامعه ایران هستیم.سالهاست که تحلیل گران معتقدند ساختار اجتماعی و مطالبات مردمی در ایران در جهتی کاملا متضاد با ساختار سیاسی حرکت می کند و شکاف عظیمی بین این دو وجود دارد. حکومت و ملت ایران مسیری کاملا متضاد از یکدیگر طی می کنند.
مردم ایران خصوصا نسل جوان طبقه متوسط، علی رغم درگیر بودن در تامین نیازهای معیشتی و اساسی خود مانند مسکن و خوراک و شغل و … همسو با دیگر مردم جهان که در جوامع رشد یافته زندگی می کنند از حقوق فرامادی خود آگاهی دارند و مطالبه این دو سطح از حقوق به خوبی درتحولات اخیر ایران و شعار محوری جنبش ژینا (زن، زندگی، آزادی) نمایان است. آنها خواهان یک زندگی معمولی، یک سبک زندگی و رفاه نسبی منطبق بر اصول جهانی حقوق بشر مانند همه مردم جهان هستند. آنها سامانه هویتیشان، یعنی تعریف از (خود) و نوع تعاملات خود با دنیای بیرون را ، نه بر اساس تعلیمات و گفتمان مسلط حکومت که همسو با مولفه ها و موازین جهانی حقوق بشر شکل می دهند. برای اولین بار در تاریخ کهن ایران حتی از زمان هخامنشیان به بعد، نهاد دین و روحانیت و گفتمان دینی قدرت خود را در تکوین هیوت فردی و اجتماعی و شکل دهی به کنشهای اجتماعی و سیاسی از دست داده است و به آرامی موازین و گفتمان جهانی حقوق بشر جایگزین آن می شود. نزاع موجود درجامعه ایران امروز، نزاع طبقاتی و ایدیولوژیک و سوار بر بال احزاب نیست بلکه نزاعی اجتماعی، سیاسی بین سازه های هویتی و گفتمانی است . هویت و سبک زندگی در جامعه امروز ایران به یک امر سیاسی تبدیل شده است. البته این اصلا به معنای آن نیست که طبقات مختلف به خصوص طبقات کارگری در تغییرات اجتماعی نقشی ندارند بلکه به این معناست که تغییرات اجتماعی در ایران امروز ماهیتی فرا طبقاتی پیدا کرده است. طبقات اجتماعی “تنها” بر اساس مناسبات آنها با ابزار تولید و روند تولید تعریف نمی شوند بلکه آنچنان که تورن (Alain Touraine ) معتقد است روابط افراد و طبقات مختلف اجتماعی در یک بستر فرهنگی تعریف می شود. از نظر او، کنشگران جدید امروزی با استفاده از ابزار عصر مدرن یعنی رسانه ها و مطبوعات، مراکز تولید فکر و اطلاعات هستند که با زیر سئوال بردن ساختار فرهنگی و هویتی مسلط در جامعه، راه را برای ایجاد تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی باز میکنند. بنابراین به نظر من طبقات کارگری و دیگر شکافهای جامعه در ایران، علاوه بر مطالبات معیشتی سیاسی و اقتصادی، همسو با دیگر گروههای جامعه خود را زیر چتری فراتر و وسیعتر که سبک زندگی و هویت جدیدی را مطالبه می کند، سازماندهی می کنند.
جنبش ژینا به عنوان یک کارگزار قدرتمند و موثر برای ایجاد تغییر، در میان این تضادها و دوگانگیها ظهور کرد. حال سئوال اصلی اینجاست که چگونه این جنبش می تواند در تحقق خواسته های خود موفق باشد؟
قبلا گفته شد که جنبشهای اجتماعی فعالیت جمعی آگاهانه هستند مبتنی بر خرد جمعی. هیچ جنبش اجتماعی بدون شکل گیری یک” ما” ی مشترک شکل نمی گیرد. این ” ما” ی مشترک در قالب یک نظام هویتی تعریف می شود. کاستلز (Manuel Castells ) هویت را ” فرایند ساخته شدن معنا بر پایه یک ویژگی فرهنگی یا یک دسته ویژگیهای فرهنگی که بر دیگر منابع برتری دارند می داند” او از قول کالهون Craig Calhoun )) می گوید: ما هیج مردم بی نامی نمی شناسیم، هیچ زبان یا فرهنگی را سراغ نداریم که بین خود و دیگری، ما و آنها تمایز برقرار نساخته باشد. شناسایی خویشتن که همواره نوعی برساختن محسوب می شود، هرگز به تمامه از داعیه های شناخته شدن به طرق خاص به وسیله دیگران جدایی پذیر نیست. (کاستلز ۲۲:۱۳۸۰). بنابراین تعریف، هویت یک برساخته اجتماعی، محصولی مبتنی بر مراودات زبانی، فرهنگی و تعامل معانی و ارزشها است. از این زاویه ما به موضوع گفتمان وارد می شویم.
از نظر فوکو ((Michel Foucault از نظریه پردازان سرشناس در حوزه قدرت و گفتمان، کلید فهم وقایع سیاسی و اجتماعی فهم گفتمان مسلط در جامعه است . از نظر او گفتمان محل تلاقی دانش و قدرت است. در هر دوره ای، قدرت مسلط در جامعه دانش مطلوب خود را نیز ساماندهی می کند و با استفاده از صورت بندیهای زبانی و ارتباطی باورها و ذهن مردم را کنترل می کند و برای آنها تعیین می کند که چه باید بگویند، چگونه فکر کنند و درباره چه چیز صحبت کنند یا نکنند. اما پاول گی (Paul Gee) از این هم فراتر می رود و می گوید: «گفتمان متضمن چیزی بیش از زبان است. گفتمانها همواره متضمن هماهنگ کردن زبان با شیوه عمل، تعامل، ارزشگذاری، باور داشتن، احساس، بدنها، لباسها، وی همچنین نمادهای غیرزبانی، اشیا، ابزارها، تکنولوژی ها، زمان و مکان است» (Paul Gee، ۲۵:۱۹۹۹). از نظرلاکلاو و موفه Laclau and Mouffe)) دو تن از نظریه پردازان مهم نظریه گفتمان، مفصل بندیهای سیاسی و گفتمانی است که تعیین می کنند ما چگونه عمل کنیم وحتی فکر کنیم. از نظر این دو، گفتمان فراتر از زبان و معانی و ارزشها، حتی نهادهای اقتصادی، سیاسی و مذهبی یک جامعه را می سازد. گفتمانها همه جهان ما را میسازند.
با عنایت به تعاریف گفته شده از هویت و گفتمان مشخص میشود که گفتمان و هویت مولفه های مشترکی با یکدیگر دارند و در حقیقت این دو، رابطه مستقیمی با یکدیگر دارند. هر چارچوب گفتمانی هویت منحصر به فرد خود را دارد. هنگامی که گفتمانی در یک جامعه مسلط میشود هویت برآمده از دل آن گفتمان با منابع قدرت پیوند برقرار میکند و گفتمانهای دیگر را به حاشیه می راند. پس هر جنبشی برای اینکه بتواند به قدرت مسلط در جامعه تبدیل شود و به فرایندهای سیاسی و ساختار قدرت دست پیدا کند نیاز به ایجاد یک «ما»ی مشترک ، یک هویت و نظام معنایی مشترک بین طرفداران خود دارد و این هویت در دل یک گفتمان شکل میگیرد. هر جنبشی که بتواند نظام معنایی خود را در ذهن جمعی جامعه تثبیت کند و حمایت عمومی را جلب کند به گفتمان هژمونیک در جامعه تبدیل می شود و می تواند بر ساختار قدرت در جامعه تأثیر گذار باشد. مفصل بندی یک گفتمان حول اهداف و شعارهای اساسی یک جنبش نیاز ضروری هر جنبشی محسوب می شود و این ضرورت برای جنبش ژینا هم وجود دارد. تجربه تاریخی در دیگر کشورها نشان می دهد که ایجاد یک هویت مشترک، خرد جمعی و شور مشترک بین رهبران و حامیان جنبش می تواند موج عظیمی از سرمایه های مادی ومعنوی جامعه را به سمت جنبش بسیج نماید تا حدی که افراد جان خود را نیز در راه اهداف جنبش فدا کنند.
یکی از مهمترین مولفه ها در تحلیل و مفصل بندی گفتمان، مولفه دال مرکزی است. به شخص، نماد یا مفهومی که سایر مفاهیم و یا دالها حول محور آن جمع و مفصل بندی می شوند، دال مرکزی (کانون یا گره گاه مرکزی) می گویند. کل نظام معنایی یک گفتمان بر دال مرکزی استوار است و بقیه دالها، مفاهیم ونشانه ها بر اساس یک رابطه و کنشی که رابطه ذهنی و قراردای که مدلول نامیده می شود با این دال مرکزی پیوند می خورند و مفصل بندی می شوند. گفتمانها خصلت غیریت سازی دارند یعنی با تعیین حدود خود و مشخص ساختن مرز بین خودی و ناخودی، گفتمانهای رقیب را به حاشیه می رانند و سعی در کسب موقعیت برتر و هژمونیک در جامعه دارند. علاوه بر خصلت غیریت سازی، گفتمانها رابطه بین گفتمانی هم دارند، یعنی از دالها، مدلولها و مفاهیم و نشانه های گفتمانهای موجود در جامعه استفاده می کنند و حول یک دال مرکزی آنها را با هم می آمیزند.
برای ارایه یک مثال برای این ویژگیهای گفتمان، به گفتمان مسلط در بین انقلابیون۱۳۵۷ رجوع می کنم. همه ما می دانیم که گروههای چپ و احزاب کمونیستی از سالهای دراز قبل از انقلاب ۵۷ فعالیتهای خود را به صورت کاملا سازماندهی شده و حتی مسلحانه علیه شاه آغاز کرده بودند. اما هیچ گاه نتوانستند پایگاه اجتماعی برتر را در جامعه پیدا کنند و گفتمان و مطالبات خود را به گفتمان برتر علیه شاه تبدیل کنند. ادبیات آنها، اهداف و مطالباتشان و دال مرکزی گفتمان چپ که مبتنی بر تفکرات کمونیستی بود هیچ گاه نتوانست در بسیج افکار عمومی به سمت جنبش چپ در ایران موفق باشد. اما در این بین کسانی مانند دکتر شریعتی ظهور کردند که از قدرت و نفوذ دین و روحانیت در بسیج و هدایت افکار عمومی و منابع مادی و معنوی در جامعه ایران آگاه بود. او روایتی انقلابی از اسلام ارائه داد و گفتمان اسلام انقلابی را حول دال مرکزی مذهب شیعه و شخصیتهای مهم تاریخ شیعه مفصل بندی کرد در عین حال از یک رابطه بین گفتمانی استفاده کرد و از پتانسیل قدرتمند تفکرات انقلابی چپ هم استفاده کرد. او دو گفتمان ایدئولوژیک اسلام سیاسی – انقلابی و تفکرات چپ را با هم در آمیخت و ملغمه متضادی تحت گفتمان «کمونیست اسلامی» به وجود آورد که همه ما می دانیم تاثیر به سزایی در همگرایی روحانیت و گروههای چپ داشت و از طرفی در بسیج افکار عمومی و مانبع مادی و معنوی جامعه به سمت انقلاب بسیار موثر بود. زبان و ادبیات، و سرمایه فرهنگی در جامعه ایران که شریعتی دراین فرایند از آن استفاده کرد زبانی عامیانه و اصطلاحا کوچه بازاری بود او ازمنبر و ادبیات منبری و زبان تهییج که در جامعه ایران بسیار پذیرفته شده و همه گیر بود استفاده کرد و تمامی دالها مدلولها، نشانه ها و مفاهیم دو گفتمان چپ و اسلام انقلابی را مبتنی بر مقاصد خود والبته با زبانی ساده و قابل فهم – که حتی برای کم سواد ترین فرد جامعه هم قابل فهم بود- دوباره مفصل بندی کرد. گفتمان نوظهور کمونیست اسلامی بعدها به گفتمان مردم سالاری دینی و ولابت فقیه در گفتمان خمینی و طرفدارانش تبدیل شد. در شکل زیر می توانید تصویری از دال مرکزی و نشانه های گفتمان خمینی را ببینید. مدلولهای (مفاهیم و تعاریف) مورد توجه در این گفتمان تعاریف و مفاهیمی قراردادی وذهنی هستند که از طریق رسانه ها، مطبوعات، دستگاه آموزشی و کنترل فرایند اجتماعی شدن طی سالهای بعد از انقلاب برای مردم تعریف و نهادینه شدند.
شکل ۱- مفصل بندی گفتمان خمینی،دال مرکزی و نشانه های آن
(استاک و دیگران ۱۵۴:۱۳۹۶)
تلاش شریعتی و امثال او و نقش ساده سازی مفاهیم در بسیج منابع به سمت جنبش در نظریه آزاد سازی مفهمومی داگ مک آدام تشریح می شود. او معتقد است درست همانند فرایند ایجاد آگاهی مشترک اگر قرار است افراد به سـمت جنبش بسیج شوند می بایست تفسیر مشترکی نسبت به دنیای اطراف خود و نقش خود به عنوان کارگزار داشته باشند… تنها زمانی که افراد درک درستی از فرصت پیش آمده داشته باشند بسیج آنها به سـمت اهداف جنبش محقق خواهد شـد. سـازمانها ]ی جنبش[ در این میان نقش حاملان این درک مشـترک را بازی می کنند.مک آدام فرایند ایجاد این درک مشـترک بین سـران جنبش و افراد جامعه را آزاد سازی مفهومی مینامد (McAdam, 1982:52) به زبان ساده موفقیت یک جنبش در آن است که سازمانهای هدایت کننده و اتاقهای فکر جنبش تمامی اهداف آرمانها و مولفه های هویتی خود را به زبانی قابل فهم و ساده برای حامیان خود تعریف کنند به گونه ای که مثلا در جنبش ژینا، درک اقشار عادی جامعه از جمله کارگران و کشاورزان – باسطح دانش سیاسی و اجتماعی کم- و تمامی گروهها با زمینه های طبقاتی و قومیتی و هویتی و گرایشهای سیاسی متفاوت، باید دقیقا مطابق با همان درکی باشد که رهبران و فعالان در حلقه مرکزی جنبش از شعار «زن زندگی آزادی» دارند. وقتی ما شعار «آزادی» را به عنوان یکی از شعارهای محوری این جنبش قرار می دهیم تمامی اقشار متفاوت جامعه با هر سطح از سواد و نیازهای متفاوت، از جمله نیازهای معیشتی، باید به این درک برسند که چگون تحقق آزادی در کشور می تواند به تامین مطالبات آنها نیز کمک کند و چگونه می تواند در افزایش سطح رفاه کلی جامعه و تامین معیشت آنها تاثیر گذار باشد. این تلاش باید برای همه شعارها و اهداف جنبش در نظر گرفته شود. همه اقشار جامعه باید به این احساس مشترک برسند که نیازهای متفاوت آنها در شعارها و اهداف و برنامه های مختلف جنبش دیده می شود و مورد توجه قرار گرفته است حتی نیروهای دلسرد شده از حکومت که قصد پیوستن به مردم را دارند نیز باید در برنامه، اهداف و کنشهای فعالان جنبش نشانه هایی از امنیت و امان گرفتن را، در صورت پیوستن به جنبش درک کنند. از این زاویه است که نقش تشکیل سازمانهای منسجم هدایت کننده و یا نمایندگان جنبش در مفصل بندی گفتمان جنبش و آزاد سازی مفهومی اهمیت پیدا می کند. موضوعی که مدتی است به نام ائتلاف یا اتحاد شخصیتهای مهم جنبش در جامعه ایران مطرح می شود.
با عنایت به ویژگیهای ذکر شده برای جنبشهای نوین اجتماعی به نظر من می توانیم جنبش ژینا را در چارچوب نظریه جنبشهای نوین اجتماعی تعریف کنیم. آنچنان که گفته شد فرایند بسیج منابع ، شیوه کنش و رهبری و سازماندهی جنبشهای نوین اجتماعی برخلاف جنبشهای کلاسیک روندی از پائین به بالاست و متکی بر احزاب و گروههای سیاسی نیست. این جنبشها به صورت مستقیم ساخت قدرت را هدف قرار نمی دهند بله با گسترش و تقویت جامعه مدنی ساخت سیاسی را تحت تآثیر قرار می دهند. از طرف دیگر این جنبهشا هویت محورند و هر هویتی در یک چارچوب گفتمانی تعریف می شود. یعنی اگر ما به دنبال ائتلاف یا اتحاد و تشکیل سازمان هماهنگی و اتاق فکر برای جنبش ژینا هستیم تا بتوانیم خرد و اراده جمعی را بسیج کنیم و روند مفصل بندی گفتمان و تکوین هویت جمعی جنبش را هدایت کنیم نباید بر ائتلاف سازمانها و احزاب سیاسی تاکید کنیم بلکه بر عکس باید بر اتحاد و ائتلاف گروههای مدنی در ایران تاکید کنیم. چهره های شاخص و مورد تائید در جامعه از فعالان محیط زیست، فعالان قومهای محتلف، فمینستها، هنرمندان، ورزشکاران، فعالان حقوق بشر، فعالان کارگری، کشاورزان، فعالان LGBTQ، دانشجویان، معلمان و اساتید دانشگاه و حتی روحانیت مخالف با گفتمان خمینی و ولایت فقیه و دیگر اقشار و گروههای مدنی باید در راستای ایجاد این ائتلاف و سازماندهی با یکدیگر متحد و هم صدا شوند. به قول ژان پل سارتر: وقت آن رسیده است که وضعیت را از چشم کسانی ببینیم که بیش از همه آسیب دیده اند. این اتحاد گروههای مدنی، می تواند فشار موثری را بر گروههای سیاسی و احزاب وارد کند و آنها را مجبور به انعطاف پذیری و تغییر در چارچوبها و ایدئولوژی شان می کند. احزاب و گروههای سیاسی برای ادامه حیات در جامعه مجبورند که همواره خود را همسو با مطالبات عمومی سازماندهی کنند.
پایان بندی
به نظر من، تمامی فعالان خرده جنبشهای پراکنده در جامعه ایران و تشکلهای مدنی مختلف، باید تلاشها و مطالبات خود را تحت دال محوری «حقوق بشر» متحد و منسجم کنند. حقوق بشر مانند اقیانوسی است که مفاهیم و موازین بسیار متعدد و گسترده ای را در خود پوشش می دهد و می تواند چتر وسیعی را برای برای پوشش دادن مطالبات متنوع مردم پدید آورد. گفتمان جنبش ژینا باید بر اساس دال محوری «حقوق بشر» و نشانه هایی که در اهداف ۱۷ گانه توسعه پایدار وشاخصهای آن که در سند ۲۰۳۰ سازمان ملل تعریف شده اند بنا شود. (شکل ۲)
دال مرکزی
نشانه ها
شکل ۲- مفصل بندی گفتمان حقوق بشر، دال محوری و نشانه ها
اما مهمترین عامل در پیوند این دالها و نشانه ها در مفصل بندی گفتمان، تعریف مفاهیم و مدلولهای گفتمان است. امری که نیازمند ارسال اطلاعات و مفاهیم به ذهن مخاطبان و هواداران جنبش می باشد. در جامعه ای که اطلاعات و رسانه ها نقش اساسی را در تعیین مناسبات جامعه بازی می کنند پیروز میدان رقابتهای اجتماعی، آن گروه یا سازمانی خواهد بود که بتواند در روند تولید اطلاعات و آن چه که با ذهن و باورهای مردم سر و کار دارد مسلط شود. همانگونه که قبلا ذکرشد برای اجرای این مهم نیاز به دسترسی وسیع به سیستم آموزشی و کنترل فرایند اجتماعی شدن داریم که مسلما جنبش فاقد این امکان است. اما به نظر من، جنبش می تواند از پتانسیل رسانه ها و شبکه های اجتماعی استفاده کند و در فقدان یک شبکه آموزشی ملی فراگیر، مبتنی بر آموزه های جهانی حقوق بشر، نوعی آموزشکده یا باشگاه اندیشه آنلاین ایجاد کند. گرچه این امر می تواند موانع و مشکلاتی را سر راه داشته باشد اما به نظرم حداقل ثمره این تلاش این است که یک منبع قابل اعتماد، با پشتوانه اندیشمندان و متخصصان مختلف در حوزه های مختلف حقوق بشر، مبتنی بر اصول و آموزه های جهانشمول در اختیار مردم قرار می گیرد که راه را بر خیلی از کج فهمیها و انحرافات اهداف جنبش می بندد و می تواند در ایجاد اگاهی مشترک بین مردم نقش مهمی بازی کند. تکوین و تعریف گفتمان مشترک برای جنبش نه تنها می تواند در بسیج منابع فکری، اجتماعی و سیاسی نقش موثری بازی کند بلکه می تواند تصویری روشن از آینده جنبش و مطالبات آن، هم برای هواداران جنبش و هم برای ناظران بین المللی تهیه کند.
اجرای این مهم نیازمند همت جمعی و هماهنگ و سازماندهی شده تمامی اندیشمندان و صاحبنظران در حوزه های مختلف اجتماعی، اقتصادی جامعه شناسی، روانشناسی اجتماعی، حقوق بشر، توسعه پایدار، رسانه و آموزش و کلیه تخصصهای مربوطه است. برای تحقق اهداف جنبش ژینا، بیش از آنکه ما نیازمند اتحاد و ائتلاف گروههای سیاسی باشیم نیازمند تشکیل یک اتاق فکر متشکل از کلیه اندیشمندان و فعالان مدنی شاخص و مورد اعتماد مردم، در حوزهای مختلف مربوط به حقوق بشر، توسعه پایدار، آموزش و رسانه هستیم .
صفورا مشایخی
فعال حقوق بشر و حقوق معلولان
S.mashayekhi.1982@gmail.com
منابع:
-استاک، روح الله و دیگران، “چگونگی مفصل بندی دلالتهای فرهنگی- سیاسی در گفتمان امام خمینی”، فصلنامه مجلس و راهبرد، سال بیست و پنجم، شماره ۹۶، زمستان ۱۳۹۷
-کاستلز، مانوئل، “عصر اطلاعات: اقتصاد، جامعه و فرهنگ”، ترجمه احمد علیقلیان و افشین خاکباز، علی پایا (ویراستار)، جلد اول، تهران: انتشارات طرح نو، ۱۳۸۰
-نش، کیت، “جامعه شناسی سیاسی معاصر، جهانی شدن، سیاست، قدرت”، ترجمه محمد تقی دلفروز، تهران: انتشارات کویر، ۱۳۸۲
-Doug McAdam, “Political Process and the Development of the Black Insurgency, 1930–۱۹۷۰”, ۱۹۸۲, USA, University of Chicago Press
-James Paul Gee, “An Introduction to discourse analysis: Theory and method”. Routledge. 1999.
-Kenny, Micheal, “The Politics of Identity: Liberal Political Theory and the Dilemmas of ‘Difference”, Cambridge, Polity Press, 2004
رژیمی بیآبرو، فاقد حمیت ملی، ذلیل و تروریست آیا هنوز بخت ماندن دارد؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۹ دی ۱۴۰۱ برابر با ۱۹ ژانویه ۲۰۲۳ ۱۲:۰۰
اندکاندک میبینم که بین شماری در داخل کشور و در میان ما محکومان به دوری از خانه پدری، زمزمهای بیدار میشود که همین؟ یعنی تمام شد؟ آن کلیپهای پرشور چرا دیگر نمیآید؟ آیا پس از ۵۰۰ کشته، ۲۰ هزار بازداشتی و زندانی بار دیگر به نقطه هزار ساله بحث و تحلیل رسیدهایم؟
این در حالی است که اکنون اعتصابها تازه رنگ جدی میگیرند و جهان پیگیر موضوع هویت سپاه بهعنوان یک سازمان تروریستی یا بخشی از سازمان نظامی یک کشوراست، رژیم جهل و جور و فساد بر وحشیگری خود افزوده و در زندانهایش چنان با زنان و جوانان اسیر سلوک کرده است و میکند که اگر بخت بیرون شدن به قید کفالت و وثیقه پیدا کنند، انسانهای دیگریاند و دیدیم شماری از آنها تحمل زندگی پس از زندان را نداشتند و خودکشی کردند. جمعی هم دچار افسردگی روحی شدید شدند و شماری هفتهها وقت میخواهند تا به شرایط طبیعی بازگردند.
برخلاف تصور بعضیها، وحشیترین رژیم جهان که پا را از پای وحشیان مغول و تاتار فراتر نهاده، در منتهای ذلت و عجز و سردرگمی است. سید علی آقا خودباخته در میان بوزینههایش هر روز آشفتهتر میشود؛ اگر جز این بود، فرمان قتل علیرضا اکبری را که به فرمان خودش به انگلستان نزدیک شده بود، صادر نمیکرد. با رژیمی طرفایم که بهظاهر ایرانی است اما ذرهای غیرت و حمیت ایرانی ندارد و نمونه بارز این بیغیرتی را همین نزدیکی در عراق دیدیم.
استادیوم «الخلیج العربی»!
بصره شهری شیعهنشین است که تعداد اندکی از منداییها، یارسانها، مسیحیان و شبکها در کنار سنیمذهبان در چهار سوی آن مسکن دارند. بعد از سقوط صدام، ایرانیها در بصره حرف اول را میزنند؛ مواد مخدری که در عراق صدام، در این کشور وجود نداشت و اگر کارگری مصری را با یک سیگار حشیش میگرفتند، بعد از یک سال زندان از عراق اخراج میکردند، در این چند سال به برکت مافیای سپاه، پر از شیرهکشخانه و مواد شیمیایی و قرصهای کپتاگون شد؛ قرصهای تولیدی حزبالله که در تیراژ میلیونی به شرق و غرب جهان بهویژه کشورهای ثروتمند عرب در خلیج فارس صادر میشوند. البته در سالهای اخیر کویت و عربستان سعودی و امارات با شدت بخشیدن به مبارزه با قاچاق و احکام شدید علیه فروشنده و صادر و واردکنندگان دکان حزبالشیطان را به کسادی کشاندهاند.
چنین شد که پدرومادرها در اعتراض تجمع کردند و سرانجام کنسولگری نایب مهدی موعود در بصره و کربلا را به آتش کشیدند. دستگیری و سربهنیست کردن جاسوسان رژیم در سالهای بعد از ۲۰۱۵ شدت گرفت. مقتدی صدر، پرچمدار ولایت فقیه، شمشیرش را علیه سپاه از رو بست و رسما اعلام کرد ایران درصدد نابودی جوانان برومند عراقی بهویژه بصراویها است.
رژیم که میلیاردها تومان و دلار و دینار خرج بازسازی قبور ائمه کرده بود، قبوری که حداقل دوتای آنها یعنی «حرمین سامرا» به اشاره سپاه ویران شده بودند، این بار ناگهان ورزشدوست شد و در ساختن استادیوم ۵۰ هزار نفره بصره با مال و کارگر متخصص و آرشیکت، مشارکت کرد تا یک سال بعد از خاتمه بنای آن، بر پیشانیاش با درشتترین حروف بنویسند: «کاس الخلیج العربی»
وقتی مسابقات «جام خلیج» بعد از سالها در استادیومی که رژیم ایران بخش عمدهای از هزینه ساختش را پرداخته بود، آغاز شد حتی نظیر دورههای پیشین در سعودی و کویت و بحرین و امارات و… ، به ذکر «جام خلیج» هم اکتفا نکردند و «جام خلیج عربی» را مثل خنجری در چشم ما فرو کردند.
در مقابل عزوچز رژیم، السودانی، از همحزبیهای نوری المالکی و از الدعوهایهای جوان، در مصاحبه با خبرنگاران عرب و خارجی صراحتا بر بستگی عربی خود تاکید کرد و با وقاحت گفت که در فرهنگ و جغرافیا و سیاست ما، این خلیج «عربی» است و عراق به عنوان پارهای از پیکر بزرگ عرب، وظیفه صیانت و حراست آب و خاک و فرهنگ عربی را به عهده دارد!
رژیم جهل و جور و فساد که ۴۴ سال است مرگ بر آمریکا میگوید، حالا یک مرگ بر شیاع السودانی نیز به فرهنگ لغت خود اضافه میکند اما حقیقت این است که خلیج فارس برایش به اندازه کفشداری قبر دوطفلان مسلم هم اهمیت ندارد. رژیم میلیاردها دلار غرامت جنگی را که سازمان ملل نیز تایید کرده بود، به چاه غیبت ولیعصر بخشید اما کویت تا دینار آخرش را گرفت و آن را صرف آبادانی کشور و تامین نیازهای طبقات فرودست جامعه کرد. جمهوری اسلامی غرامتهایی را که حق ملت ایران، خانواده شهدا و معلولان جنگ و مناطق جنگزده بود، از جیب ملت ایران برای ساختن کتابخانه امام خمینی، آبریزگاه سعد بن ابی وقاص و زیارگاه مختار ثقفی و حرم ملکوتی آل حکیم هزینه کرد.
دفتر مطبوعاتی نخستوزیر محمد شیاع السودانی درباره استادیوم بصره و جام خلیج (فارس) اعلام کرد: «رئیس شورای وزیران ضمن اعلام آغاز شدن مسابقات دوره بیستوپنجم خلیج در استادیوم جذع النخله در بصره، امروز جمعه، شروع بازیهای جام خلیج عربی را در بصره در میان حضور مردمی زیاد اعلام کرد. جناب نخستوزیر ضمن خوشامدگویی به مجموعههای عرب و هواداران تیمهای شرکتکننده در خاک بصره فیحاء [به معنای خانه بزرگ و دلگشا از القاب بصره و دمشق و طرابلس لبنان] برای دیداری لبریز از محبت و برادری بین برادران عرب، آرزوی خود را برای توفیق تیمهای شرکتکننده بر شمرد و برای مردم اوقاتی خوش را با روح ورزش خواستار شد و…»
سایت تابناک محسن رضایی به نقل از اقتصاد نیوز، از موضعگیری السودانی که به ضرب تهدیدهای اسماعیل قاآنی به نخستوزیری برگزیده شد، چنین تصویری ارائه میدهد: «به گزارش اقتصادنیوز به نقل از خبرآنلاین، یک کارشناس مسائل خاورمیانه میگوید نفوذ کشورهای غربی در دولت جدید عراق خیلی زیاد است. السودانی، نخستوزیر عراق، در چرخشی ناگهانی تصویر دیگری از خود نشان داد. او با گفتن نام مجعول خلیج عربی به جای خلیج فارس باعث شد تا تمام تصوراتی که در مورد همراهیاش با ایران وجود داشت، دود شود و به هوا برود و جای آن را بدبینی به بغداد پر کند. کار تا آنجا پیش رفت که بعد از گفتن این کلمات، تهران سفیر عراق را به وزارت خارجه فرا خواند تا نارضایتی ایران از این رویکرد را به گوش عراق برساند. نخستوزیر عراق محمد شیاع السودانی بهتازگی در گفتوگو با روزنامه وال استریت ژورنال، گفت که عراق همچنان به حضور نیروهای آمریکایی در کشورش نیاز دارد و نابودی عناصر تروریستی داعش مقداری زمان خواهد برد. این اتفاقها در حالی افتاد که حتی در عراق دوران الکاظمی که با تهران زوایایی داشت، هم چنین اتفاقهایی رخ نمیداد.»
از این نوع برداشتها در تسنیم و فارس و کیهان و… هم در روزهای اخیر پیاپی مطالبی منتشر شد ولی نخستوزیر عراق نه تنها از ادعاهای خود دست برنداشت بلکه بر عربیت خود و اشتیاقش به وحدت با برادران عرب تاکید کرد.
جواهرات سلطنتی
در روزهایی که پادشاه فقید با چشم گریان و نگران برای فردای وطنش، ایران را به همراه شهبانو ترک گفت و بعد خمینی با آن «هیچی» شرمآور و اخم و دروغ، به کشور بازگشت تا ملتی بزرگ و فرهنگی هزاران ساله را نابود کند، بد نیست حکایتی را بازگویم.
کامبیز آتابای، رئیس فدراسیون فوتبال ایران، به کویت، میزبان کنفدراسیون فوتبال آسیا، رفته بود. مطابق پیشبینیها قرار بود آتابای که سروگردنی از بقیه بالاتر بود، به ریاست کنفدراسیون فوتبال آسیا انتخاب شود. به محض آنکه آتابای به محل نشست پا گذاشت، نقشهای در برابرش دید که نام مجعول خلیج عربی به درشتی بر آن نقش بسته بود. آتابای لمحهای درنگ نکرد و معترضانه از جلسه بیرون آمد. کویتیها به دستوپا افتادند که بدون نماینده ایران اجلاس معنایی نداشت. ساعتی بعد، با پوزش کویتیها و پاک شدن دیوار از نقشه کویت با نام مجعول خلیج عربی، آتابای با سرفرازی به کنفرانس بازگشت و همهچیز بر وفق مراد ایران پیش رفت.
این روایت را آوردم که مفهوم اقتدار در آن عصر طلایی را با مفهوم اقتدار چاقوکشی و عشق لاتی زمانه نایب امام زمان در برابر هم بگذارم.
رژیم مفلوک ناگهان از زبان جهرمی نادان، سخنگوی دولت، مدعی میشود که شاه و شهبانو صندوقها جواهر و تاج و نیمتاج با خود بردهاند؛ چون از جایگاه پهلویها بین مردم به وحشت افتادهاند. بهترین پاسخ به یاوههای جهرمی را حسین دهباشی، مسئول تاریخ شفاهی و فردی داد که تا همین اواخر طرفدار رژیم بود. او به زیبایی و با منطق نوشت: «با سلام و احترام، برخلاف ادعای مهمل شما، کلیه جواهرات سلطنتی، از جمله دو تاج مذکور هماینک در موزه جواهرات سلطنتی بانک مرکزی موجود و از ساعت ۱۴ تا ۱۷ روزهای شنبه تا سهشنبه برای بازدید عموم در دسترس است. زشت است به خدا. شما ناسلامتی سخنگوی دولتاید.»
البته تودهنی شهبانو فرح به جهرمی و نظامش مستدلتر و با حقیقت منطبقتر بود.
در استراسبورگ فرانسه که با پایمردی هزاران ایرانی از چهار سوی عالم، همبستگی ملی و خواستههای ملت ایران با سرود و فریاد، یک هفته در سرما به پرواز درآمد، نه فقط سپاه و بسیج تروریست شناخته شدند، بلکه رهبر رژیم و رئیسجمهوری ششکلاسهاش هم.
حال با این وضع رژیم در جهان، زدوخورد ارکان رژیم در داخل (به گزارش آنچه در جریان معرفی استاندار سیستان و بلوچستان، بین رئیسی و نماینده سیدعلی خامنهای رخ داد، مراجعه کنید) اعتصابها، اراده آهنین زنان و دهه هشتادیها و دلهای امیدوار میلیونها ایرانی در خانه پدری و چهار سوی جهان، هنوز گمان میکنید انقلاب زن، زندگی آزادی به گل نشسته است؟
خانم شهران طبری، استاد پیشین دانشکده حقوق تهران و سپس انجمن شهر لندن و برادرزاده احسان طبری، از سالها پیش با مطالعه و تیزبینی به این نتیجه رسیده بود که ایران در پرتو یک نظام مشروطه سکولار و غیرمتمرکز میتواند از وبای ولایت فقیه شفا یابد. شاهزاده به هزار دلیل موجه یا ناموجه از نظر من و شما، از قبول مسئولیت ولو بهصورت نمادین، پرهیز داشت اما حالا وقتی میشنود مردم داغدیده هویزه و مرودشت فریاد میزنند: «ولیعهد کجایی، به داد ما بیایی!» گمان میکنم فرمان را شنید و حالا با هشتگ وکالت به او در داخل و خارج ایران، میتوانیم هم تکلیف خود را و هم تکلیف شاهزاده را مشخص کنیم.
من در همینجا اعلام میکنم که تا روز رهایی میهنم این وکالت را به شاهزاده رضا پهلوی میدهم و از صمیم دل میدانم او مسئولیت سنگین این وکالت را صادقانه به جان میگیرد. همه کورهراهها را تجربه کردهایم. یکبار هم با او همدل و همراه شویم. ما در این میان، موکلان بازندهای نخواهیم بود. به جای نق زدن و ایراد گرفتن و پای یک بیانیه مخالف با ۳۳ امضا از ۳۳ سازمان چپ و چپتر و جبهه و… با جمعا ۳۳ عضو و نصفی (نبیره دبیرکل سابق را هم باید به حساب آوریم) امضا گذاشتن، به فردی وکالت مشروط بدهیم که در داخل کشور خاصه بین زنان و نوجوانان و جوانان و اغلب آنها که در عصر پهلوی دوم زیستهاند، پایگاهی ملموس دارد.
مردم در این سالهای سخت اگر کسی را صدا زدهاند، پهلویهای اول و دوم و سوم بودهاند. «رضا شاه، روحت شاد» در برابر مسجد گوهرشاد در مشهد، آنجایی رضا شاه شورش ارتجاع و فریبخوردگان در معارضه با کشف حجاب و خدمت وظیفه برای آحاد ملت از جمع دستاربندان را در دو سه روز فرونشاند، طنینانداز شد و یکشبه در چهارسوی وطن ترجیعبند رهایی و طنینانداز شد.
تا امروز کسی نه پدر نه جد ما را صدا نزده است؛ اصلا آنها را نمیشناسند. آنوقت ایراد میگیریم که «آقای پهلوی از کجا مشروعیت وکالتش را تضمین خواهد کرد؟» خیلی ساده است در دنیای اینترنت ماجرا به هفته و ماه نمیکشد. دکمهای را میفشاریم و وکالت میدهیم به شاهزاده رضا پهلوی به همین سادگی. تا روز رهایی میهنم.
دوستان عزیز و ارجمند خدمت شما عزیزان عرض شود که یک ویدیویی در تلگرام سایت پیک ایران پخش شده که به نظر من برای جنبش انقلابی فعلی ایران خطرناک است. به نظر من با این راهپیمایی و شعار دادنهای رکیک در این ویدیو و پخش رسانه ای آن برای همه در پیک ایران، جنبش انقلابی فعلی مردم ایران را در اذهان مردم و جهانیان بی محتوا و مبتذل می کند. اسم این ویدیو را گذاشته اند تقدس زدایی . تقدس زدایی زمانی معنی درست خودش را پیدا می کند که شما خرافات تقدس یافته مذهبی را بر دارید و چیز درست تر و به درد بخورتر به جای آن بگذارید و نه جفنگ عریان و فحشا . در این راهپیمایی حتی زنان فحاشی می کنند چه برسد به مردان، آن هم چه فحش های رکیکی، آن هم با یک پرچم رسمی که می تواند نماد گذشته و آینده ما باشد. این فحاشی در کنار پرچم ایران و در کنار جنبش انقلابی فعلی مردم و در کنار خونهای داده شده در این راه وصله نا چسبی است. این فحاشی یعنی مردم ایران شخصیت هرجایی دارند.
این فحاشی، یعنی خون این عزیزانی که پای این جنبش انقلابی مردم ریخته شده فقط برای شهوت و سکس و هوا و هوس بوده است. این یعنی تبلیغ برای تقدس و خانه عفاف جمهوری اسلامی و نه تقدس زدایی. از نظر سیاسی این برای جمهوری اسلامی خوراک تبلیغاتی بسیار خوبی است تا جنبش انقلابی فعلی مردم را بی آبرو، بی حیثیت ، هرجایی ،کم محتوا ، کوچک و گذرا جلوه دهد. متقابلا این فحاشی در این ویدیو تاثیرات منفی در برداشت جهانیان از ما مردم ایران، بخصوص زنان ایران و جنبش انقلابی ایران خواهد داشت. جهانیان در نگاه های مثبتی که طی این چهار ماه به مردم ایران و جنبش انقلابی آن پیدا کرده اند تجدید نظر می کنند. با این فحاشی ها در این ویدیو مردم ایران و جنبش انقلابی فعلی مردم از چشم جهانیان می افتند. مردم جهان پیش خود فکر می کنند که ما زیادی روی مردم ایران حساب باز کرده ایم، شعار هایی که در این ویدیوی زیر می دهند تا چه قدر مفتضح، فحاشی، منفی و سطحی هستند. آنها بر این باور می شوند که با مردم ایران و با این سطح آگاهی نمی توان رژیم آخوندی افراطی را سرنگون کرد و یک رژیم سالم روی کار آورد. از طرفی دیگر خود مردم ایران به همدیگر می گویند که ای عزیز جون ما مردم داخل ایران نمی توانیم با رژیم ایران وارد تصفیه حساب شویم. باید از خارج کاری صورت بگیرد. متقابلا رژیم آخوندی که دنبال جنگ می گردد از این جو سوء استفاده و هارتر و شرایط را فراهم می کند برای سرکوب بیشتر که همراه با فروپاشی اقتصادی، ابر تورم، قحطی بیشتر است تا زمینه یک جنگ را فراهم کند. رژیم در منطقه خاور میانه با کمک نوچه هایش به جنایت دامن می زند تا خدمتی به اربابان و اسرائیل کرده باشد.
چرا ممکن است که به این سمت برویم؟
چون اولا کشت و کشتار و بگیر و ببند مردم توسط رژیم بالا است. دوم بر اثر یک عده حراف دهن کج جنبش انقلابی مردم را چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران با شعارهای رکیک تضعیف و به انحراف کشانده و می کشانند. تبلیغات شوم و فحاشی ها در ویدیو زیر بر علیه جنبش انقلابی مردم، این جنبش را از چشم مردم می اندازد. سوم اگر به همین شکل ادامه پیدا کند مردم، بخصوص قشر خاکستری جامعه که خیلی بسته است را از جنبش فعلی نا امید کرده و کسی به جنبش انقلابی فعلی توجهی نمی کند. اتحاد بی اتحاد. مردم ایران صحنه های نبرد و جانبازی های جنبش فعلی را فراموش و از نو خوابشان میبرد . در چنین حالتهایی قشر خاکستری نمی تواند به موقع به خود بیاید و از گرفتاری های ذهنی و روحی خود را برهاند و به جنبش انقلابی بپیوندد تا جنبش انقلابی مردمی تقویت شود، در نتیجه جنبش مردمی راه درست خود را پیدا نمی کند و همبستگی و اتحاد مردم کم و ضعیف می شود.
چهارم اگر وضع به همین شکل ادامه پیدا کند این مردم با این جنبش ضعیف نمی توانند رژیم را به راحتی سرنگون کنند و این بحران با تلفات زیاد ادامه پیدا می کند. پنجم در چنین بحران اجتماعی رشدیابنده قشر خاکستری زمانی بیدار می شود که خیلی دیر شده است و جامعه گرفتار گرسنگی و قحطی است. افراد قشر خاکستری شورشی، گرسنه، خشمگین، متوهم و منزوی و هیچ نوع تصمیم و راه حل درست و بجایی نمی توانند داشته باشند. ششم از طرفی دیگر جنبش انقلابی مهسایی مردم که عزیزان جان بر کف بابت آن جان داده اند تا آن را زنده نگه دارند.این جنبش بر اثر کشت و کشتار و زندانی شدن انقلابیون مردمی و همچنین با شعار های تو خالی و فحاشی ویدیوی زیر تضعیف شده. مردم، بخصوص قشر خاکستری مردم از این جنبش و رهبری آن زده شده اند، پس بنابراین این جنبش انقلابی ضعیف نمی تواند شورش گرسنگان قشر خاکستری و مسخ شده جامعه را در کف خیابان درست رهبری و هدایت و کنترل کند و هرج و مرج بوجود می آید که می توان با غارت و کشت و کشتار باشد. هفتم بر فرض که با شورش گرسنگان رژیم سر نگون شود.
اما نبود جنبش انقلابی با جریان رهبری درست کار شورشیان به خاطر شورشی، متوهم، خیالپرداز، منزوی و بی سواد بودن به یک حکومت دیکتاتوری کشیده می شود که اربابان خارجی نقش تعیین کننده بر این دیکتاتوری دارند. هشتم این احتمال هم وجود دارد که بحران در جامعه بالا است. جنبش انقلابی مردمی هم ضعیف و چندان نقشی روی قشر خاکستری جامعه مسخ شده گرسنه ندارد. مردم برای یک قرص نان و یک بطری آب به جان هم افتاده و در یک چنین شرایطی شورش گرسنگان شروع و این احتمال وجود دارد که با کمک عوامل نفوزی این دعوای آب و نان به یک جنگ داخلی تبدیل و آن را گسترش داده و به جنگ خارجی هم وصل کنند، این یعنی از یک سو شرایط عینی و ذهنی برای جنگ اسرائیل، آمریکا و منطقه با ایران فراهم شده است. یعنی در داخل مردم به جان هم افتاده و عوامل خارجی و اربابانشان سلاح و مهمات را بین جناح های درگیر تقسیم میکنند و در عوض نفت ایران را چند برابر مجانی می برند تا پول این سلاحها را چند برابر به جیب بزنند. مردم از اقوام گرفته تا مذاهب مختلف به جان هم افتاده و از هم جانی و مالی قربانی می گیرند، چون جنبش انقلابی از بین رفته و یا ضعیف شده و رهبری درستی بر اوضاع ندارد. جمهوری اسلامی هم همین را می خواهد که چند سبایی در قدرت بماند.
خودش و اربابان شرق و غربش آتش بیار معرکه می شوند و یک بیزینس جنگی برای کشورهای مختلف بوجود می آید برای چندین سال ملت ایران کشته و غارت می شوند، نمونه اش جنگ هشت ساله که رژیم آخوندی و اربابانش آن را دامن زدند و سلاح فروختند و با این جنگ مردم ایران و منطقه را ضعیف و عمر تازه ای به جمهوری اسلامی دادند. همه اینها به خاطر نا آگاهی و نبودن مردم در صحنه است که نمی توانند شورش انقلابی خود را رهبری و به جنبش انقلابی قوی و پایدار تبدیل کنند.
پس بنابراین نگذاریم و اجازه ندهیم که این جنبش انقلابی فعلی و رهبری آن با تمام ضعفهایش با کشت و کشتار و بگیر و ببند رژیم منفور آخوندی و با حرفهای رکیک در ویدیو زیر از بین برود و زمینه ذهنی و عینی برای قحطی و دشمنی و جنگ داخلی فراهم شود. با کار منظم و تشکل یافته رهبری این جنبش را تقویت کنیم تا بتوانیم با این جنبش و رهبری درستش شورش گرسنگان را درست رهبری کنیم تا شورش آنها سر از دیکتاتوری و جنگ داخلی در نیاورد. با پیوستن افراد به هم اتحاد و همبستگی بوجود می آید. با رهبری شوندگی و رهبری کنندگی که در دل جنبش انقلابی وجود دارد این جنبش مردمی و همبستگی و اتحاد آن را مدیریت و سامان داده و در سطح جامعه گسترش دهیم.
در این منطق اجتماعی که از نظم برخوردار است و توسط همه بوجود آمده همه از هر گروه، قوم و مذهبی در آن شریک و نقش دارند و ثمره اش برای همه است، یعنی به اتحاد رسیدن بیشتر، شکست رژیم توسط خود مردم آگاه. جلوگیری از جنگ داخلی و خارجی توسط خود مردم آگاه ، جلوگیری از تجزیه ایران عزیز و بوجود آمدن حکومت مردمی بعد از حکومت نکبت آخوندی که مردم در آن در سطوح مختلف سهیم و فعال و خواهان حقوق شهروندی برابر هستند و آن را با هم و در رابطه با هم به دست می آورند. با فعالیت، تلاش، آگاهی فردی و جمعی و توازن در سطحهای مختلف از زیاد شدن فاصله طبقاتی مدام جلوگیری می شود. زمینه های مختلفی فراهم می شود که افراد از همه نظر همدیگر را تقویت کنند و با شور و مشورت از تضاد های بی جای همدیگر بکاهند.
جنگ اوکراین هشداری برای ما و جهانیان:
با باز کردن وضعیت جنگ اوکراین تقریبا به آنچه در بهار عربی کشورهای عربی اتفاق افتاد و آنچه در ایران خودمان ممکن است اتفاق بیفتد نزدیک تر می شویم. طی چند دهه ، بخصوص پس از فروپاشی شوروی بحرانهای داخلی اوکراین رشد کردند و قوی تر و مثل غده سرطانی به هم گره خوردند و با بحرانی تر شدن آنها آنها عمیق تر و ریشه دار تر و دشمنیهای دیرینه منطقه ای رشد و به بحران اوکراین اضافه شدند وجامعه اوکراین را بیشتر به دام خود می انداختند. این شرایط بحرانی توسط جامعه دو قطبی، توسط جاسوسان داخلی، عوامل روسی و عوامل غربی کم کم از اوکراین فراتر رفت و سر از بحران منطقه، بخصوص روسیه و از توی این بحران منطقه ای کریمه از اوکراین جدا شد، سپس این بحران را رشد بیشتری دادند و از بحران دشمنی قدیمی روسیه و غرب سر در آورد، یعنی دستهای پشت پرده طی چند دهه این بحران را رشد دادند و تبدیل کردند به جنگ داخلی اوکراین و با دخالت بیشتر بیگانگان این جنگ از اوکراین هم فراتر رفت.
جاه طلبیها و اشتباهات پوتین و تیمش و دشمنی روسیه با غرب کار را خراب تر کردند. فرصت طلبی و جنگ قدرت و دشمنی روسیه و غرب که چند دهه است دنیا را فرا گرفته این دفعه با بحران اوکراین بیشتر با هم گلاویز شدند. یک سر این جنگ در داخل اوکراین بین اوکراینیها با جدایی طلبان طرفدار روسیه است و سر دیگر این جنگ قدرت بین اوکراین و روسیه(جنگ منطقه ای) و سر سوم این جنگ بین غرب و شرق، بخصوص روسیه با اروپا و آمریکا است. ( فراتر از منطقه) . معلوم نیست که این جنگ تا کی ادامه دارد و دامنه اش تا کجا کشیده می شود. تصفیه و تسویه حسابهای چند دهه زیر میز روی میز آمده اند. چین هنوز وارد این بازی نشده و در این جنگ جانبدارانه طرف روسیه را گرفته است. اما ایران به دستور اربابانش خودش را وارد این بازی اوکراین کرده که هم تستی زده باشند برای توان نظامی ایران که اگر به ایران حمله کردند بی گدار به آب نزده باشند و تقریبا بدانند که با چه جنگی رو به رو هستند.
هم دخالت ایران در اوکراین بهانه ای هر چند کوچکی باشد در کنار بهانه های دیگر برای همراه کردن افکار جهانی با حمله آمریکا و اسرائیل به ایران .اگر این جنبش انقلابی مهسایی(زن زندگی آزادی) بطور کامل در ایران شکست بخورد، یک چنین وضعیتی در اوکراین می تواند کم و بیش برای ما و ایران ما بوجود آید در یک سطح گسترده تر، یعنی جنبش انقلابی فعلی سنگ محکی است برای مردم ایران که تا چه قدر آگاه هستند و تا چه قدر متحد و همدل و تا چه حد در صحنه هستند. آیا می توانند با این درجه هشیاری و آمادگی در صحنه جلوی یک جنگ داخلی و جنگ تمام عیار را بگیرند و رژیم منفور آخوندی را سرنگون کنند تا جلوی یک جنگ داخلی و جنگ تمام عیار با شرق و غرب را بگیرند؟ یا نه نمی توانند؟. اگر نه نمی توانند، معنی آن این است که هنوز این مردم چندان آگاه نیستند و قشر خاکستری و مسخ جامعه قوی و مردم به اندازه کافی در صحنه حضور ندارند و جنبش انقلابی مهسایی مردم هم در مرحله ای بیش از حد ضعیف شده و دیگر نمی تواند مردم، بخصوص قشر خاکستری و مسخ شده را رهبری کند، بخصوص هنگام قحطی ها و شورش گرسنگان.
رژیم آخوند و اربابانش هم همین را می خواهند و مردم و جنبش آنها را از محتوا خالی و تا مرز شورش و قحطی می برند. در این حالتها مردم گرسنه که هیچ نو رهبری کنندگی درستی نه در سطح جنبش و نه در سطح شورش ندارند برای یک تکه نان و یک بطری آب به جان هم می افتند و با کمک عوامل نفوزی این شورشهای کنترل نشده به جنگ داخلی کشیده می شود، چون رهبری دست مردم نیست، بلکه دست دشمنان مردم است. در این حالتها ممکن است که مردم رژیم را با شورشهای خود سرنگون کنند. اما بعد از سرنگونی به خاطر آگاهی های ناقص و مسخ شده و با اعمال نفوز عوامل نفوزی، مردم در روند انقلاب درجا می زنند و نهایتا کارشان به یک دیکتاتوری و جنگ داخلی می کشد، نمونه اش بهارهای عربی، در نتیجه با نبود جنبش انقلابی و نبود رهبری شوندگی و رهبری کنندگی افراد جنبش نسبت به هم (رهبری درست در کار تشکیلاتی) هر دو حالت اوکراین و بهار عربی و یا ترکیبی از این دو برای ما پیش می آید . در هر دو حالت نه فقط قحطی و چند میلیون مردم از گرسنگی می میرند، بلکه ادامه چنین بحرانی جنگ داخلی و نهایتا جنگ تمام عیار با شرق و غرب ، کشتار میلیونی، آوارگی میلیونی و تجزیه ایران را به همراه خواهد آورد. در این جنگ تمام عیار کشورهای خارجی مستقیم سرباز نمی فرستند، بلکه فقط سلاح می فروشند. همان کاری که الآن در اوکراین می کنند. هزینه این جنگ را مردم ایران و منطقه می پردازند.
پول فروش نفت خرج تهیه سلاح خواهد شد برای چندین سال جنگ، چرا چون جنبش مردمی و مردم آگاه که خودشان را رهبری کنند نداشته ایم، پس بنابراین جنبش انقلابی مهسایی را با جفنگیات و ویدیوی زیر خراب نکنیم. برای بر طرف کردن افراط جنبش انقلابی باید خدای شورشی و خدای جنبشی در ذهن و روح خودمان را با هم آشتی بدهیم تا در ذهن و روح ما تعامل، انعطاف پذیری، منطق بوجود بیاید، در نتیجه ما مردم نسبت به هم منطقی، تعامل پذیر و انعطاف پذیر می شویم و همدیگر را درست رهبری و جنبش انقلابی مردمی فعلی خود را تقویت می کنیم. اما خدای شورشی و خدای جنبشی ما در برابر دشمن مشترک آخوندی شورشی برخورد می کنند. در شرایطی که رژیم آدم می کشد جواب رژیم با منطق و حق خواهی و شورش منطقی خواهد بود.
فحاشی موجود در ویدیو زیر افراد شعار دهنده را بی ارزش می کند. این آدم را به یاد خانه های عفاف آخوندی می اندازد. این حربه مهمی می شود در دست رژیم. رژیم آخوندی می گوید مردم ایران و جهانیان ببینید که اینها که خودشان را مردمی می دانند تا چه حد سطحی و جفنگ هستند.
بطور خلاصه
اگر جنبش انقلابی ایران شکست بخورد اولا مردم ایران نسبت به این جنبش نا امید می شوند. دوم رژیم کشت و کشتار را بیشتر می کند و فقر و بی چارگی دامن گستر می شود و قحطی دامنگیر مردم ایران می شود. سوم مردم ایران و منطقه و جهان بیشتر متنفر از رژیم می شوند و سر دو راهی گیر می کنند که با این رژیم دشمن بشریت چه بکنند. چهارم از روی اجبار مردم ایران و منطقه و جهان تمایل پیدا می کنند که جهانیان دست به دست هم داده و با کودتا و جنگ تمام عیار رژیم را سرنگون کنند. پنجم زمینه ذهنی و عینی فراهم می شود که سازمان ملل ماشه تحریم ها را کشیده تا تحریم های جهانی را بر علیه ایران اعمال کند. ششم رژیم کنترلی بر هیچ چیز ندارد و برای ماندن خود فقط می کشد تا هر نوع صدایی را در نطفه خفه کند، در نتیجه ابر بحران، ابر تورم رشدیابنده، فروپاشی اقتصادی، قحطی رشد می کنند. هفتم عوامل نفوزی و جاسوسان شرایط برایشان فراهم می شود که در جامعه جرقه تفرقه در هر زمینه را بزند. هشتم اگر جنبش انقلابی فعلی ایران شکست بخورد بی اعتمادی، ضعف روحی، ترس، متوهم بودن، عدم اعتماد مردم به هم به این بحران بی نانی، بی آبی، قحطی دامن می زند، افراد متفرق و هر کس به فکر خود و برای یک تکه نان و مقداری آب به جان هم می افتند و جنگ داخلی شروع می شود.
عوامل نفوزی و بازاریان مفتخور دست به دست هم داده و با گران کردن اجناس، با احتکار اجناس به گرانی، قحطی و این جنگ داخلی دامن می زنند تا این جنگ نان و آب سراسری و به یک جنگ داخلی قومی، مذهبی، ناسیونالیستی و کمونیستی افراطی تبدیل شود. کشورهای خارجی هم چندین سال با ارسال سلاح به این جنگ دامن می زنند تا میلیونها نفر از گرسنگی و جنگ بمیرند و میلیونها نفر آواره و ایران هم تجزیه و تکه تکه های ایران را کشورها به خاک خود ضمیمه کنند اگر ما مردم ایران قدر جنبش فعلی ایران را ندانیم و از آن جانی و مالی و فکری حمایت نکنیم و اجازه بدهیم که این جنبش انقلابی فعلی ضعیف تر شود آن وقت باید منتظر تمام این شرایط شوم بالا باشیم. دهن کجی در ویدیوی زیر جنبش فعلی ما را به قعر جهنم ابدی می برد. باید به هوش باشیم! دارند سعی می کنند که این جنبش را از محتوا خالی بکنند تا از ما مردم تفاله بسازند تا بتوانند همه کاری با ما بکنند.
در مقاله بعدی راه نجات جنبش انقلابی را بیشتر توضیح می دهم. موفق باشید!
اکبر دهقانی ناژوانی
https://t.me/peykeiran12/153739
سید علی آقا پایان معمر را برای خود برگزید
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱ برابر با ۱۲ ژانویه ۲۰۲۳ ۹:۳۰
درباره سید علی بسیار نوشتهام. نعتش گفتهام و صیروره [تحول از حالتی به حالتی دیگر] مغلوبش را بارها تصویر کردهام. در احوال الصوفیه حکایات بسیاری از این صیروره را شنیده و خواندهایم. یکی از آنها حکایتی است که از مرحوم حاج شیخ حسن مقدادی، ملقب به نخودکی، نقل میکنند و من این حکایت را از زندهیاد امیر شهیدی، از ستونهای فرهنگ ایران و دوست نزدیک هانری یاــآنریــ ماسه ایران و خاورشناس برجسته فرانسوی، شنیدم.
او به نقل از مرحوم نخودکی میگفت: مریدی از مریدان ایشان بعد از سالها ریاضت اصرار داشت که حاج شیخ ردای عرفان بر پیکرش بیندازد. شیخ انکار میکرد. عاقبت روزی او را به شاندیز در اطراف مشهد فرستاد که پیاده برو و بازگرد تا فکری به حالت بکنم. مرید با شوق به راه افتاد و با آنکه غروب شده بود، راه را به سوی شاندیز طی میکرد. ناگهان باد و باران تندی سرگرفت و در برابرش، قبرستانی دید و اتاقکی. به آنجا پناه برد. بوی تند کافور و پیکری که شالی از دیده پنهانش میکرد، او را متوجه کرد که پیکر مردهای آنجا است و لابد کسانش مطابق رسوم آن دوران، پیکر را گذاشتهاند تا بامدادان به خاکش سپارند. مرید شیخ نخودکی نشست و به دعا و قرآن خواندن برای فرد رفته مشغول شد اما از وسوسه اینکه این مرده کیست؟ زن است یا مرد؟ سرانجام طاقت از کف بداد و روی جسد را کنار زد اما حیرت وجودش را گرفت چون فرشتهای میدید با لبانی چون برگ گل، گونهای با رنگی که آمیزهای از یاس و گل محمدی بود و عطرش هوش از سر میبرد. نمیتوانست بر وسوسهای که به جانش افتاده بود، غلبه کند. سرانجام پرده از پیکر دخترک برگرفت و چیزی نگذشت که با مرده زیبا یگانه شد اما ناگهان فریادی کشید و از جسد دور شد. حالا اژدهایی در برابرش بود با چشمانی که آتش بر او میبارید. به بیرون پرید و دواندوان خود را به نخودک، مقر شیخ، رساند که ای پیر! چرا مرا در برابر این امتحان قرار دادی؟ خدا ترا نیامرزد. در حالی که اشک میریخت و قصد خروج از خانه شیخ را داشت، شیخ حسنعلی بر او بانگ زد که تو از جسد یک دختر مرده نگذشتی، حال چگونه میخواستی شولای عرفان بر تن کنی. تو که به مرده رحم نمیکنی، به زندگان چه خواهی کرد؟
دو سه هفته پس از آنکه هاشمی رفسنجانی با ترفند و نقل کذب، خامنهای را بر تخت نشاند، یک روحانی (مرحوم منتظری) و یک شاعر رفیق عهد شباب سید، پیامهایی برای خامنهای فرستادند. مرحوم منتظری به وسیله قربانعلی دری نجفآبادی، معروف به ماستبند، گفته بود شما (یعنی خامنهای) ظرفیت این مقام را نداری. خمینی که در برابر تو غول بود، شاخشکسته و بیآبرو به درگاه داور رفت. تو میخواهی چه کنی؟ هماکنون بوزینهها گردت جمع شدهاند و وای به حال فردایت.
نفر دوم که از دوستان نوجوانی سیدعلی در مشهد بود، با عاطفه بیشتر، رساله الحبی نوشت که سیدنا بیا و اژدها را بکش و دورشو! دوتارت را بردار، من هم میآیم، عماد جان (شاعر خوشصدای آزاده زندهیاد عماد خراسانی) را هم میبریم. میزنیم به نخودک یکهفتهای میمانیم. ایمان دارم قبای رهبری را در آتش میافکنی و شانه از این بار سنگین خالی میکنی. آنگاه پروانهوار و سبک نزد شاه خراسان میرویم.
اما دگردیسی در همان دو هفته آغاز شده بود. سید به اوباشش در قم دستور داد به آزار منتظری بپردازند و چندی نگذشت که در پاسخ سخنرانی منتظری در ۱۳ رجب، استاد خود را سادهلوح و نادان خواند. دوست نوجوانیاش هم ناچار به فرار از کشور شد و سالها در غربت زیست و سرانجام در همان غربت، در خانقاهی در سوئد به مرگی مرموز خاموش شد.
سید زمانی که دربارش را بر پا کرد و دو امنیتی بدسابقه یعنی سید اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی را در کنار ولایتی و حداد عادل و یحیی رحیم صفوی و دیگر احباب جعدههای عصر و ساعات کوهنوردی و گاهی اسبسواری و قایقرانی در ویلای سد لتیان به خدمت گرفت (و از یاد برد که اینهمه جاسوس جاسوس میکند اما همسر رئیس دفترش از اهالی بلاد فخیمه است)، طاووس علیین شده بود. رفتارش با محمد خاتمی و بعد با میرحسین موسوی و کروبی و سرانجام خالق خود، هاشمی رفسنجانیــ که جانش را به فرمان نایب امام زمان به آب مرگ گرفتندــ سید را روزبهروز بیشتر در چنگ قدرت خانم انداخت.
مرحوم سید هادی خسروشاهی، سفیر رژیم در واتیکان و مصر که پیکر کرونازده بیجانش هفت روز بهعنوان مرده ناشناس کنج غسالخانه قم افتاده بود، در سفری به لندن اصرار کرد که زندهیاد محمود خیامی، پدر صنعت ایران، را ببیند. به منزل مرحوم خیامی رفتیم که انسان معتقدی بود. وقتی خسروشاهی را دید، او را بوسید و گفت سید! دلم خیلی گرفته، آرزوی زیارت مشهد و مزار پدر و مادرم را دارم. مرحوم خسروشاهی گفت از همینجا سلام دهید و فاتحه بخوانید. نه آن مشهد، مشهد است نه تهران، تهران. این آقا (خامنهای) نفسها را بریده است. رفتم برای سفر خداحافظی کنم. با بیشرمی گفت: به انگلیسیها بگویید بد خواهند دید. من با تعجب گفتم من چه ارتباطی با آنها دارم که بهشان تذکر دهم؟ فرمودند تجاهل العارفین نفرمایید و من با اندوه بیرون آمدم. اگر کسی به دیدن شاه میرفت، دو جا بازرسی میشد. برای دیدن آقای خامنهای شلوار زیر من سید را درآوردند! ۲۲ بار بازرسی بدنی شدم. بعد خسروشاهی به گریه افتاد و از جنایات سید در انتخابات ۱۳۸۸ و جنبش سبز گفت.
شما فقط یک بار تصویر سید را در دوران فقر و فلاکت و تبعید و زندان به یاد آورید و بعد تصویر او را بهعنوان فرمانده کل قوا هنگام سان دیدن از واحدهای ارتش و سپاه پیش چشم بیاورید. آنوقت درک دگردیسی سید کاملا آسان میشود.
خامنهای کمتر از ۲۰ روز پیش از سخنان اخیرش، در جلسهای با حضور ۴۵ تن از افسران سپاه و ارتش، فرماندهان سپاه ولی امر، سرتیپ حسین اشتری، فرمانده نیروی انتظامی و معاونانش، سرلشکر باقری، رئیس ستاد کل، و سرلشکر غلامعلی رشید، معاون ستاد، سخت به بیعملی بعضی از نیروها تاخته بود. گناه اشتری زمانی بیشتر شد (بعد از توبیخ آذرماه) که پرسید: مقام معظم رهبری مشاهده میکنند دهها کشته و هزاران بازداشتی چیزی از خیرهسری متمردان نکاسته است. شما دستور دهید ما اوامرتان را بر دیده مینهیم و خامنهایــ به گفته یک منبع بسیار مطمئنــ گفته بود برای تنفیذ تعلیمات من افراد تعلیمگزار لازماند نه متزلزل. زنگ پایان اشتری همینجا به صدا در آمد.
گزینش سردار رادان در همان روزی که رهبر بیکفایت و بیتدبیر و آدمکش رژیم فرمان اعدام دو نوجوان بیگناه را صادر کرد، آشکارا تاکیدی بر این بود که سید به جنون رسیده است. گمانش بر این است که اشتری بیکفایت است و دست کشتنش کند است؛ در عوض رادان نوکر خودمان است و به دستش فتنه را میخوابانیم. رادان چنانکه شیوه او است، با گرفتن اختیارات تام، بودجه محرمانه بیحساب برای خریدوفروش آدمها و حق تیر، کارش را آغاز کرد.
بعد از آن، خامنهای کوشید با بزرگ کردن قصه مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامههای عصر و صبح، مدعی شود که این مقاله شعله انقلاب را روشن کرد. اما مگر در این مقاله جز حقیقت سخنی ذکر شده بود: «مردی که سابقهاش مجهول بود و به قشریترین و مرتجعترین عوامل استعمار وابسته بود و چون در میان روحانیون عالیمقام کشور با همه حمایتهای خاص، موقعیتی به دست نیاورده بود، در پی فرصت میگشت که خود را به هر قیمتی به ماجراهای سیاسی وارد کند و شهرتی بیابد. روحالله خمینی عامل مناسبی برای این منظور بود و ارتجاع سرخ و سیاه او را مناسبترین فرد برای مقابله با انقلاب ایران یافتند و او کسی بود که عامل واقعه ننگین ۱۵ خرداد شناخته شد؛ روحالله خمینی معروف به سید هندی. درباره انتصاب او به هند هنوز حتی نزدیکترین کسانش توضیحی ندارند. به قولی، او مدتی در هندوستان به سر برده و در آنجا با مراکز استعماری انگلستان ارتباطاتی داشته است و به همین جهت به سید هندی معروف شده است. قول دیگر این بود که او در جوانی اشعار عاشقانه میسروده و به نام هندی تخلص میکرده و به همین جهت به نام هندی معروف شده است. عدهای هم عقیده دارند که چون تعلیمات او در هندوستان بوده، فامیل هندی را از آن جهت انتخاب کرده که از کودکی تحت تعلیمهای یک معلم بوده است. آنچه مسلم است شهرت او به نام غائلهساز ۱۵ خرداد به خاطر همگان مانده است؛ کسی که علیه انقلاب ایران و به منظور اجرای نقشه استعمار سرخ و سیاه کمر بست و به دست عوامل خاص و شناختهشده علیه تقسیم املاک، آزادی زنان و ملی شدن جنگلها وارد مبارزه شد و خون بیگناهان را ریخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختیار توطئهگران و عناصر ضدملی بگذارند. برای ریشهیابی واقعه ۱۵ خرداد و نقش قهرمان آن، توجه به مفاد یک گزارش و یک اعلامیه و یک مصاحبه کمک موثر خواهد کرد. چند هفته قبل از غائله ۱۵ خرداد، گزارشی از طرف سازمان اوپک منتشر شد که در آن ذکر شده بود درآمد دولت انگلستان از نفت ایران چند برابر مجموع پولی است که در آن وقت عاید ایران میشد. چند روز قبل از غائله، اعلامیهای در تهران فاش شد که یک ماجراجوی عرب به نام محمد توفیق القیسی با یک چمدان حاوی ۱۰ میلیون ریال پول نقد در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده که قرار بود این پول در اختیار اشخاص معینی گذارده شود. چند روز پس از غائله، نخستوزیر وقت در یک مصاحبه مطبوعاتی فاش کرد: بر ما روشن است که پولی از خارج میآمده و به دست اشخاص میرسیده و در راه اجرای نقشههای پلید بین دستهها مختلف تقسیم میشده است. خوشبختانه انقلاب ایران پیروز شد. آخرین مقاومت مالکان بزرگ و عوامل تودهای در هم شکسته شد و راه برای پیشرفت و تعالی و اجرای اصول عدالت اجتماعی هموار شد. در تاریخ ایران روز ۱۵ خرداد بهعنوان خاطرهای دردناک از دشمنان ملت ایران باقی خواهد ماند و میلیونها مسلمان ایرانی به خاطر خواهند آورد که چگونه دشمنان هر وقت منافعشان اقتضا کند، با یکدیگر همدست میشوند؛ حتی در لباس مقدس و محترم روحانی.»
خمینی که مرد و غزلیاتش با تخلص هندی منتشر شد و دو برادرش با نامهای هندی وکیل و هندیزاده سردفتر در خمین از پشت پرده بیرون آمدند، آشکار شد که مقاله مرحوم «پ ش» دقیقا عین واقعیت را یادآور شده بود.
خامنهای بعد از سخنان بیربطی درباره ۱۷ دیماه، مدعی شد حرکت عظیمی که از قم آغاز شد، ایران را از پنجه غارتگر و خونین آمریکا نجات داد (تا خمینی و خامنهای به روسها تقدیمش کنند): «درست است که این حرکت، حرکت ضد پادشاهی و ضد دربار و ضد حکومت فاسد وابسته خبیث بود و خب به حمدالله سرنگون هم کردند، اما در واقع ایران را از حلقوم آمریکا بیرون کشید. من مقصودی دارم از بیان این حرف. ایران را از زیر پنجه آمریکا خارج کرد و این شد پایه و اساس دشمنی آمریکا با ایران. ببینید، اینکه میگویند فلان حادثه، فلان قضیه موجب شد که آمریکاییها با ما دشمن بشوند، [اشتباه است] بعضیها هم حالا بعد از ۴۰ سال میگویند چرا آمریکاییها را با خودتان دشمن میکنید! ما داریم دشمن میکنیم؟ ۴۰ سال است [دارد] دشمنی میکند. به خون ما تشنه است! ما حالا داریم آمریکا را دشمن میکنیم؟»
«این اغتشاشاتی که حالا یک عدهای، تعدادی میآیند در خیابانها و فریاد میکشند و فحش میدهند و یک جایی را [خراب میکنند] و یک شیشهای را میشکنند و یک سطل زبالهای را آتش میزنند و مانند اینها، اینها مخالف با ضعفهای کشورند؛ ضعفهای مدیریتی، ضعفهای اقتصادی، ضعفهایی مانند اینها. نه! بنده به شما عرض بکنم. قضیه عکس است. این کسانی که آمدند وارد اغتشاشات شدند و اینها را راه انداختند، هدفشان برطرف کردن ضعفهای کشور نبود؛ هدفشان از بین بردن نقطههای قوت کشور بود. اینها میخواستند نقاط قوت ما را از بین ببرند؛ امنیت ما راــ امنیت یکی از نقاط قوت کشور ما استــ مسئله تحصیل علم را؛ ما دائم افتخار میکنیم که از لحاظ علمی چنین پیشرفت کردهایم. خب تحصیل علم در کجا است؟ در مراکز تحصیلی، مراکز علمی، مراکز تحقیقی است دیگر؛ اینها این مراکز را هدفگیری کردند که تعطیل کنند که تحصیل علم انجام نگیرد؛ امنیت نباشد، تحصیل علم نباشد، رشد تولید داخلی نباشد… جهاد تبیین را جدی باید گرفت. همه، در حوزه، در دانشگاه، در صداوسیما به خصوص، در مطبوعات، در هر جایی که شما ایستادهاید و یک شعاع پیرامونی دارید و میتوانید روی آن اثر بگذارید، باید تبیین انجام بگیرد؛ تبیین درست، تبیین صحیح.»
به این ترتیب سید علی آقا تکلیف نهایی خود را با ملت روشن میکند. رادان به شمشیر ولایت مفتخر میشود. خامنهای سعد بن ابی وقاصش را یافته و او را برای قتلعام زنان و جوانان فرمان داده است. در صیروره، مطابق گفته داروین، بوزینه در تکامل انسان میشود و در صیروره معکوس انسان بوزینه و گرگ و کفتار میشود. سروان قذافی سال ۱۹۷۰ روی دستان جوانان میهنش بر تخت نشست. چهار دهه بعد، زیر دست و پای جوانانی که در دوران او به دنیا آمده بودند، لگدکوب شد و در لوله فاضلاب به قتل رسید. سید علی آقا پایان معمر را برای خود برگزید.
مسابقات جام فوتبال کشورهای عربی جنوب خلیج فارس با حضور تیم های عربستان, بحرین, یمن (دولت ضد حوثی ها), عراق، عمان، کویت، قطر و امارات با حضور فیفا در شهر بصره عراق در جریان است. دور فعلی این مسابقات در استادیوم بزرگ شهر بصره عراق تحت عنوان “مسابقات خلیج عربی” (کاس الخلیج العربی ـ “کاس” یعنی کاسه یا جام؛ “الخلیج العربی” هم که ترجمه نمی خواهد) در حال برگزاری می باشد.
لعنت بنده به جمهوری اسلامی حداقل چهار دلیل عمده دارد:
١ ـ جمهوری اسلامی در ساخت این استادیوم در بصره از پول مردم فقیر ایران کمک و بذل و بخشش فراوانی نمود تا در چنین روزی ” کاس الخلیج العربی” در آنجا برگزار شود. این در حالی است که درآمد سرانه عراق از ایران بیشتر است. سایت تابناک با بی شرمی نوشت: “افتتاح زیبا و دیدنی بیست و پنجمین دوره رقابتهای فوتبال جام “خلیج فارس” در شهره بصره عراق با سخنرانی نخست وزیر این کشور برگزار شد, گفته میشود این ورزشگاه با همکاری ایران ساخته شده است”. در این خبر تابناک یک دروغ و یک حقیقت وجود دارد. دروغ اینکه اسم رسمی این مسابقات ” کاس الخلیج العربی” است. نکته حقیقت اینکه این ورزشگاه با همکاری رژیم (بخوان پول بیت المال) ساخته شده است.
٢ ـ بیش از ده سال پیش همزمان با ساخت این استادیوم در بصره, استانداری سیستان و بلوچستان با کبکبه و دبدبه اعلام کرد مردم فقیر و پابرهنه بلوچستان میلیاردها تومان از بودجه عمرانی سیستان و بلوچستان را برای بازسازی و توسعه اعتاب مقدسه در کشور عراق تقدیم و پیشکش کرده اند و این در تاریخ افتخاری خواهد بود برای مردم بلوچ که به عتبات عالیات اهل بیت در عراق کمک کرده اند. این عمل یک دزدی آشکار بدون اطلاع مردم بلوچ بود. بیاد داریم که سه ماه پیش همین رژیم جنایتکار و دروغگو و “ضد ایرانی ء بیگانه پرست” در جمعه خونین زاهدان صدها بلوچ را به اتهام دروغین تجزیه طلب و “طرفدار عرب ها” به گلوله بست و حدود صد نفر را کشت و بیش از سیصد نفر را زخمی کرد.
۳ ـ جمهوری اسلامی در طی ٢۵ سال گذشته هزاران میلیارد تومان برای اجرای صدها پروژه مذهبی, عمرانی, صنعتی, کشاورزی, زیربنایی و بهداشتی (از جمله بیمارستان تخصصی پیشرفته ۲۲۰ تختی در نجف) به عراق و همچنین کمک های نقدی فراوان از بیت المال ملت فقیر ایران به ستاد بازسازی “عتبات عالیات” عراق” در شهرهایی مثل کربلا، نجف، سامرا و کاظمین نموده است که مجموعه مبلغ آن نه تنها سرسام آور که ترس آور است. فقط در مورد یک فقره کوچک بعنوان مثال, سالها پیش یوسف افضلی معاون ستاد توسعه و بازسازی عتبات عراق از بودجه اولیه بیش از یکهزار و سیصد میلیارد تومان برای یک طرح توسعه زیرسطحی به نام “صحن امام محمد باقر” با وسعت شش هزار متر مربع در شهر کاظمین در کنار بقیه طرح ها مثل سنگ فرش های قیمتی و طلاکاری و توسعه حرم ها خبر می دهد.
۴ ـ در طی قریب به ۳٠ سال گذشته عراق بیش از ۵٢ میلیارد دلار خسارت جنگی به کویت پرداخت کرده است که آخرین پرداخت به مبلغ ۶٣٠ میلیون دلار دقیقا یک سال پیش بود. این در حالی است که ایران نه تنها یک دلار خسارت جنگی دریافت نکرد, بلکه برعکس تا به امروز میلیاردها دلار به عراق کمک کرده است. هر دو جنگ, یعنی تجاوز علیه ایران و کویت, توسط صدام حسین آغاز شده بودند که خسارات به ایران صدها برابر خسارات به کویت بود. بعد از سرنگونی صدام, رژیم ء اجنبی پرست نه تنها از حق مسلم ملت ایران گذشت کرد, بلکه در عمل میلیاردها دلار از جیب مردم محروم ایران به عراق کمک کرد. اما کویت که از نظر درآمد و سرمایه و ذخایر مالی و بانکی در مقایسه سرانه صد برابر از ایران ثروتمندتر است و بعنوان یک کشور عربی همسایه با عراق با یکدیگر “أُخُوَه العرب” هستند حاضر نشد در طی سی سال گذشته حتی یک “سنت” از آن مبلغ چشم پوشی کند و اکنون بعد از دریافت تمامی بیش از ۵٢ میلیارد دلار خسارت جنگی؛ این هفته خوشحال و خندان در بصره به همراه بقیه ممالک ” الاخوه العرب” خود به ریش ” ایران و ایرانی” یا بقول خودشان “عجم” می خندند. درباره این نوع “خنده پایانی” فرنگی ها مثلی دارند که می گوید: (having the last laugh at our expense). لذا بنده معتقدم سرنگونی این رژیم ضدایرانی, غارتگر و بیگانه پرست یک “واجب ملی” است. زیرا بقول فردوسی حکایت جنایات و خیانت های این رژیم به ایران و ایرانی “یکی داستانست پر آب چشم” که از شرح آنها “دل نازک از رستم آید بخشم”.
*از نامه سه امضائی خرداد ۵۶ به پادشاه تا پیام جنبش سبز
*شاه دیکتاتور خونریز نبود ، سید علی اما هست
علیرضا نوری زاده
*در جریان خیزش ملی و سرفرازانه زن ؛ زندگی ؛ آزادی ، هیچ چیزی بیش از وسط بازیهای ملی مذهبی ها و اصلاح طلبانی از تیره بهزاد نبوی ها ، برایم أزار دهنده نبوده است. اینها میدانند در هرتحول زیربنائی باید پاسخگو باشند. أقای سید محمد خاتمی به شیوه نصیحه الملوک نامه به نایب امام زمان ولی فقیه مینویسد و أبطحی یارغارش فاش میکند حضرتش حتی دوکلمه جواب به رئیس جمهوری اطلاح طلب نداد. احمدی نژاد أصول گرا که قبل از جنبش هراز گاهی دمی به سوی مردم و ناخنی به سید علی أقا نشان میداد آنقدر حقیر بود که با یک صندلی مجمع تشخیص ورشکستگان سیاسی خفقان گرفت . مصاحبه اخیر بهزاد نبوی شرم آوربود .مدعی شد که ضد انقلاب (مردمی ) است و راه رهائی را اصلاحات میداند.
در بحبوحه انقلاب مادر بزرگوار نبوی و پدرش را در منزل شوهر خاله ام که دوستشان بود دیدم. فرزند را نفرین میکردند .مادر بزرگوارش میگفت هرچه داریم از پهلوی ها داریم حالا پسر ما جاروکش خمینی دجال شده است. در رژیم گذشته بهزاد با همه ی شیطنتهایش أزاری ندید اما در نظام ولایت فقیه هم به وزارت رسید و هم بارها به زندان افتاد . می اندیشیدم راستی اگر وقتی أموزگار مسیرش را طی میکرد و به انتخابات أزاد میرسیدیم و پادشاه دلگرفته مریض به مردم میگفت (مثل ملک حسین )زمان کوتاهی مهمان شما هستم و فرزندم و خانواده ام را به شما می سپارم چه میشد ؟ اگر واقعا انتخابات پارلمانی أزادی انجام میگرفت ، فراکسیون جبهه ملی و ملیون أکثریت را بدست میأورد نه خمینی از نجف بیرون میزد و نه یزدی و قطب زاده و بنی صدر و حزب توده و فدائی و مجاهد میداندار انقلاب میشدند و مرتجعترین ملای زمانه و تالی شیخ فضل الله نوری را به تخت سلطنت فقیه می نشاندند . لابد شخصیتهائی مثل دکتر صدیقی ، أللهیار صالح ، دکتر بختیار و سنجابی و اردلان و پارسا و بازرگان و فروهر ، نزیه و متین دفتری به صدارت و وزارت میرسیدند و کشورمان در چنگ ملایان رها نمیشد .
البته تاریخ گذار خود را دارد و مسیرش را خطاها و خیانتها و درسوی دیگر خدمات و فداکاریها تعیین میکند .با إینهمه پیشاپیش میتوان با یک تصمیم درست مسیر تاریخ را تغییر داد . همانطور که بارها نوشته و گفته ام ، شاه فقید اگر از أن تصویری که از جبهه ملی ساخته بود رها میشد و درپاسخ نامه مشترک زنده یادان دکتر شاپور بختیار ، داریوش فروهر و مرحوم سنجابی پاسخ مثبتی میداد ؛ أنها را به گفتگو دعوت میکر نه سنجابی به پاریس میرفت ، نه فروهر بلکه در وطنشان می ماندند و به خدمت مشغول میشدند. من در جریان نوشته شدن نامه بودم .مرحوم بازرگان و أیت الله زنجانی ، دکتر صدیقی با همه ی دل نامه را پسندیدند و بازرگان قبول کرد متن را امضاکند اما مشکل از أنجا أغاز شد که مهندس بازرگان اسامی جمعی از یارانش را برای امضای متنی که خودش نیز در تهیه آن نقش داشت ؛ با اصرار زیر نامه گذاشت .دکتر بختیار بشدت مخالفت کرد که بازرگان جایگاه و منزلتی دارد من با دیاغیان و صباغیان به بهشت هم نمیروم . سرانجام نامه سه امضا داشت و پاداش این سه پا و دست شکسته بختیار و فروهر و دکتر انواری و … بود که در اجتماع جبهه ملی در کاروانسرا سنگی حضور داشتند ، ناگهان مورد حمله چماقداران قرار گرفتند .روز بعد به دیدن دکتر بختیار رفتم با روحیه ای سرشار گفت عیبی ندارد امیوارم اعلیحضرت نامه را خوانده باشد. (از أنجا که قصد دارم پیوند دیروز و امروز را بررسی کنم پاره ای از آنچه این سه قطب جبهه ملی در نامه به پادشاه نوشتم باز میگویم .
نامه با بیشترین احترامات به پادشاه عرضه شده بود “پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی”
“فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاکنندگان زیر بنا بر وظیفه ملی و دینی در برابر خلق و خدا با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضائی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده و مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمیشناسیم و در حالیکه تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام میشود و انتخاب نمایندگان ملّت و انشاء قوانین و تأسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارها و سپاسها و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرمودهاند، این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور مینمائیم.”
در نامه پس از اشاره به نابسامانیهای کشور در هر زمینه ای که فریاد اعتراض ملت را به دنبال داشته است ؛ پیشنهادهای برای خروج از بحران و احیای مشروطه ذکر شده بود که پادشاه یکسال و نیم بعد یعنی از شهریور ۵۷ أماده برآورده شدنش بود ولی أنقدر در اینکار به قول مرحوم دکتر علی امینی تعلل شد که یک ملای مرتجع گوی قدرت و چماق تکفیر و تسفیق را را ربود و صدها روشنفکر و تکنوکرات و دولتمرد و نظامی یا به دار رفتند و یا به فرار ؛ أنها که ماندند اغلب تنها و بیمار کارشان به خانه پیران کشید. (گفتگو با دکتر علی امینی پاریس بهار ۱۳۶۸ )
در پایان نامه چنین أمده بود ؛
“این همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزیر باید مربوط به طرز مدیریت مملکت دانست، مدیریتی که بر خلاف نص صریح قانون اساسی و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کردهاست.
در حالیکه «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت در پهنهٔ تاریخ ایران میباشد که با انقلاب مشروطیت دارای تعریف قانونی گردیده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترین ابهامی تعیین و «قوای مملکت ناشی از ملّت» و «شخص پادشاه از مسئولیت مبری» شناخته شدهاست.
در روزگار کنونی و موقعیت جغرافیائی حساس کشور ما اداره امور چنان پیچیده گردیده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردم در محیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسانها امکانپذیر میشود.
این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم میگردد که چند سال پیش در دانشگاه هاروارد فرمودهاند: «نتیجه تجاوز به آزادیهای فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پیش میگیرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله رفع این سرخوردگیها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت است که انسانها برده دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است» و نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرمودهاند: «رفع عیب به وسیله هفتتیر نمیشود و بلکه بوسیله جهاد اجتماعی میتوان علیه فساد مبارزه کرد».
بنابراین تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملّی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید میکند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات و اجتماعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملّت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.
۲۲ خرداد ماه ۱۳۵۶
دکتر کریم سنجابی دکتر شاپور بختیار داریوش فروهر
باره ها به رجال أن دوره گفته ام چرا شما شاه فقید را به پذیرش طرح اصلاحی جبهه ملی و شخصیتهائی چون عبدالله إنتظام ؛ سروری ، بقائی ، دشتی ، أمیرتیمور ، دکتر امینی و … تشویق و تشجیع نکردید ؟ پاسخ أغلبشان جز این نبود که شاه بیمار بود و میل سلطنت را از دست داده بود نه اهل مقابله و سرکوبی بود و ئه سازش با مخالفان معتدل
باری اینهمه نوشتم چون با أدمهائی متفاوت بعد از ۴۴ سال به نقطه ای کم و بیش شبیه به هم رسیده ایم با تفاوتهائی که به أن اشاره میکنم .
شاه فقید با ۳۷ سال پادشاهی و تجارب تلخ و شیرین بسیار ؛ سرانجام گزینه ماندن با تکیه بر نیروی نظامی را که میتوانست کشور را با تلفاتی هزار بار کمتر از جنایات سید روح الله مصطفوی ؛ نجات دهد.
والبته در این صورت ؛ خمینی در مقام قدیسن مینشست و شاه در مکان چنگیز خان. شاه فقید این گزینه را رد کرد و بعد از ۱۵ ماه ؛ به نویسندگان نامه خرداد ۵۶ متوسل شد و بختیار را برگزید که ؛ شهامت و صداقت ویژه ای داشت.أنچه در ضمیر و وجود دکتر سنجابی نخستین گزینه اش وجود نداشت. روزی که بختیار از مجلس رأی اعتماد گرفت شاه با چشم اشکبار ولی محترم و معزز به میهمانی دوستش محمد انورالسادات رفت که با أغوش باز او وشهبانو را پذیرا شد تا آن روز که پرفسور لبنانی الأصل … با یک خطای عمدی پرونده حیاتش را بست .
شاه به دهه ششم زندگیش قدم گذاشته بود ؛ که رفت . أنچه به جا گذاشت کشوری پیشرفته در همه زمینه ها به جز توسعه سیاسی بود که مسئولیتش چنانکه بعد ها روشن شد با پهلوی سوم بود .
۴۴ سال بعد یک أخوند هفت خط که ابلیس را درس میدهد ، در برابر ملتی که مرگ اورا فریاد میزند ، به امید پیروزی گزینه سرکوبی خیزش زن ؛ زندگی ؛ أزادی ، با بسیج و سپاه و احمد رضا رادان آلوده فاسد ؛ دل بسته است .َ
سال ۸۸ با جنبش سبز ، موسوی راه خروج از بن بست و باقی ماندن را به او نشان داد. اما او دل به بوزینه هائی بسته بود که یا رفیق مجلس کوکنارش بودند (ولایتی ، حداد عادل ؛ أصغر حجازی و محمدی گلپایگانی ) و یا مثل وحید حقانیان و یحیی رحیم صفوی و سردار شیرازی ؛ أفتابه دارش . گوش به أنها و البته مجتبی داد که باید ولایتعهدیش تضمین میشد. اگر در سال ۵۷ ؛ دکتر بختیار به جای شریف امامی أمده بود ، شاه به سرفرازی حکومت را به ملکه فرح و فرزندش تحویل میداد. و یک دمکراسی پارلمانی جایگزین حکومت حزب واحد میشد.
بی مقایسه شاه فقید و سید علی أقا پائین خیابانی ، تأکید میکنم اگر سید به موسوی گوش سپرده بود ؛ بقای نظامش تضمین میشد و تحولات مثبتی در جهت تکیه بر جایگاه “صندوق رأی ” رخ میداد.ولی فقیه اما قصد أشتی با مردم را نداشت میخواست با إرعاب و زندان و اعدام و قتل عام (۱۵۰۰ تن در آبان ۹۸) وبا بالهای کرکسی که از لبنان تایمن را در بند استبداد کرده است سلاله سلطانی را به مجتبی و در پی او مسعود إلی ما لا نهایه ، امتداد بخشد .
در ارزیابی خیزش شهریوری زن ؛ زندگی و آزادی هم به خطا رفت. حسین سلامی که خرفت ترین سردار سپاه بود جای عزیز جعفری هوشمند نشست که خیلی به غلامعلی رشید ، نزدیک شده بود. بعد به تسویه حساب با هر أنکس پرداخت که ولایتش را بی قید و شرط قبول نداشت. حتی قالیباف را تحمل نکرد و رئیسی شش کلاسه تهی از هر نوع قابلیت رابه کرسی ریاست نشاند بدین امید که فرش ولایت را زیر پای مجتبی بیندازد . حالا میبیند که فرش را از زیر پای خودش هم جمع میکنند. در فتنه خمینی ؛ شاه باید کفن میشد که وطن وطن شود. شاه کفن شد تا ملتی درعذاب ۴۴ ساله از پیر و جوان ، زن و مرد هربار که شاه را می بیند و میشنود ، هرزمان که اعتبار ریال پادشاهی و ریال کمتر از پشیز ولایتی را پیش چشم میأورد ، یک سیر خاکشیر را به بهای خانه ای در عهد پهلوی دوم میخرد ، لعنتی (أگر جوان باشد) به نسل ما و پیش و بعد ما نثار کند و أگر انقلاب خمینی را دیده باشد لعنتی بر خود نثار کند.
خامنه ای از فردای دوم خرداد وارد نبری سراپا باخت با مردم شد. هرچه جلوتر أمد نسلهای جوانتر و زنان در برابرش صف کشیدند و اینک توانسته است أکثریت ملت را علیه خود و نظامش بسیج کند . دیکتاتور اغلب نادان است و پس از سالیانی خرفت ترین میشود وگرنه به دنبال رادان و مثل او نمیرفت .
برخلاف سال ۵۷ ، دیگر کسی با سید علی حرفی ندارد . حتی از نامداران نظامش و روحانیون مزدورش؛ نه صدائی به ملاطفت بر میخیزد و نه آوازی به دلسوزی .أنهائیکه خطابش میکنند قدیانی وار و حسین علائی گونه ملامتش میکنند . دیکتاتور هنوز در انتظار معجزه حسین سلامی و محسنی اژه ای و سردار کاظمی ، نماز توسل میخواند .
حال در بربر این سؤال که بعدش چی ؟ این چهرگان سرشناس اپوزیسیونند که باید تکلیف خود را روشن کنند. مردم معطل نمیمانند .اراده آنها باسرنگونی رژیم ، پیوند خورده است . و زمانی را برای تحقق هدف بزرگ خود در نظر گرفته اند . شورای اپوزیسیون میتواند این زمان را بسیار کوتاه ترکند.
زمان قرائت بیانیه شماره ۱ نیروهای مسلح فرا میرسد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۸ دی ۱۴۰۱ برابر با ۲۹ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۵:۰۰
چشم أنداز نیل همیشه زیباست ، در جهان عرب و شرق میانه “روشه” بیروت و منظر نیل برای من عزیزترین مناظر است . أخرین بار روشه را در سال ۱۹۹۱ دیدم .سفری پر از دلهره ، سه روزه و در پناه دوست کهن ولید جنبلاط . حزب الله دنبالم بود و از فرودگاه تاشهر ذر اختیارش. حتی در خونین ترین فصل زندگی النانیها (محاصره اردوگاه فلسطینی تل الزعتر توسط ارتش سوریه و بمباران روز و شب) دیدار از بیروت ممکن بد. همه طرفهای درگیر اصولی را رعایت میکردند .اما بعد از تولد نوزاد حرامزاده ولایت فقیه “حزب الله ” مارا به شهر نور و سرود ” راهی نبود .قاهره اما همیشه أغوشی باز داشت و همچنان دارد. محمد مرسی به تخت نشسته بود. او مهندس بازرگان نبود اما با ابراهیم یزدی هم اندیش و همدل بود بی أنکه اورا بشناسد . قاهره اینبار رنگ و طعم دیگری داشت . جمعه ظهر نماز در چارسوی شهر برپا بود .فکر کردم مثل ماههای اول انقلاب باید فاتحه شب را خواند . دوسه کانال تلویزیونی غیر دولتی بر عهد سابق بودند أم کلثوم و عبدالحلیم حافظ و…فیلمهای قدیمی سانسور شده و حرف و حرف و حرف.
شب به خیابان زدیم کنار نیل مثل همیشه اما کم صداتر پر از خانواده هائی بود که بر سفره ای کوچک با “فول – باقالا ” نان و ترشی و فلافل ، و رادیو یا ضبطی ، حال میکردند و بعضا بقول بچه های تهران پیکی دور از چشم محتسب بالا میأنداختند . قاهره تسلیم زاهدان فکلی ریاکار نشده بود و با چنگ و دندان زندگیش را إدامه میداد.
شنبه در مرکز پژوهشهای إستراتژیک الأهرام سخنرانی داشتم کنفرانسی بود درباره انقلاب مصر و تحولات شش ماهه . سرلشگر بازنشسته خالد عمره کنفرانس را اداره میکرد. خوب میدان داد که خدمت جمهوری جهل و جور و فساد برسم ، یکی اعتراض کرد به نام احمد که فهمیدم کارمند محلی دفتر رعایت مصالح رژیم و در بخش فرهنگی است .بعد که نزدم أمد و گپ دوستانه زدیم فهمیدم از زمان مرحوم سید هادی خسرو شاهی که ۵ سال رئیس دفتر بود استخدام شده . خسدوشاهی اورا که در دانشگاه قاهره فارسی خوانده بود شش ماهی به تهران فرستاده بود .بعد هم عملا سردبیری مجله ای که بزبان فارسی در باب ادب و فرهنگ فارسی در بخش فرهنگی دفتر حفاظت منافع منتشر میکرد به اوداده بود. عصر همان روز قرار گذاشت که در “ماریوت ” به اتفاق دکتر ملحم زکی از استادان فارسی دانشگاه چای نوش کنیم.
دکتر زکی واژگان فارسی را مینوشید .دائم از خیام میخواند که این بزرگ معنای زندگی را درک کرده بود. از حافظ و عبید گفت . عبید ؟ پرسیدم چگونه ره به خلوت عبید یافته است ؟ خیلی ساده گفت چون ضد شیخ است . معارض با تظاهر و ریا ، بافریبکاری ملایان ؟ گفتم ملایان از هر نوعش ؟ راستی کرواتی های ریشدار در ارزیابی شما کجا قرار دارند؟ گفت صددرجه بدتر از شیوخ فینه دار و دستار بسرند. حس کردم احمد علاقمند به دنبال کردن این بحث نیست .صحبت را به ادب معاصر کشاندم. گفتم بخشهائی از منظومه حلاج صلاح عبدلصبور را ترجمه کرده ام . او از فروغ و سپهری گفت .ساعت شش برخاست که درس داشت من ماندم و احمد که با رفتن دکتر زبانش باز شده بود. به شدت از مرسی دلخور بود و افسوس میخورد که چرا احمد شفیق رقیب محمد مرسی با أنکه میدانست برنده انتخابات اوست اعتراض جدی نکرد ، به ابوظبی رفت و کشور را به گرگها داد. بعد با لحنی پر از عتاب گفت شماهم به بختیار پشت کردید و کشور را به خمینی دادید! دحمد مرا شگفتی زده کرده بود ، مردی که میپنداشتم جیره خور نظام است ودر کنفرانس مرا به سبب موضع گیری تندم علیه جمهوری اسلامی ملامت کرده بود ؛ حالا پا به پای من اسلام سیاسی را بدر کشورش و خانه ی پدری من محکوم میکرد. وقتی از هم خداحافظی میکردیم گفت ،ما طاقت مرسی را نداریم .
آنچه در مصر در یکسال حکومت اخوان گذشت ؛ نه تنها اسباب نگرانی بلکه گویای این حقیقت بود که دکتر محمد البرادعی رئیس اسبق أزانس بین المللی انرژی اتمی و یکی از شخصیتهای مطرح برای ریاست دولت چند روز قبل از انتخابات أن را اعلام در عمل حقیقت یافت «آنچه رخ داد انقلاب بیعقلی علیه خرد بود». در واقع مصر همانطور که استاد تازه به سفر ابدی رفته ام احمد احرار سالها پیش یادآور شده بود با کمی تفاوت که ناشی از ویژگیهای مصر نسبت به ایران میشود، همان تجربۀ ما را در جریان انقلاب، تجربه میکند. تفاوت عمده در جامعه مدنی مصر، و رسانههای آزادی است که پایهاش در زمان سادات و حسنی مبارک گذاشته شد.
اخوان المسلمین بهعنوان یک جنبش ۸۰ ساله با داشتن یک سازمان قدرتمند که مثل حزب توده در دهه ۲۰ و سی خورشیدی در همه سو عواملی داشت، طی سالهای مبارزه آشکار و پنهان در تمام سازمانها و مؤسسات دولتی و غیردولتی ریشه دوانده بود. و در عین حال با دراختیار داشتن دوسوم مساجد و شوراهای محلهای، توانست بی آنکه در انقلاب نقش اساسی بازی کند، در پس پرده، ضمن ساخت و پاخت با شماری ازنظامیان (اعلام بیطرفی ارتش در ایران) در صف نخست جای گیرد و یک به یک بازیگران اصلی انقلاب را کنار بزند. بازیگرانی که بعضاً مثل حمدی صباحی و محمد البرادعی و ژنرال احمد شفیق ،از محبوبیت بسیار بین انقلابیون برخوردار بودند. مرسی را برگزیدند که در آمریکا درس خوانده بود و خانم کلینتون سخت از او حمایت میکرد. مرسی زمانی که با کمک نظامیان و تغییر کوچکی در آرا به ریاست جمهوری رسید، تازه متوجه شد به این دلیل در مقام ریاست قرار گرفته که اوامر آخوان را اجرا کند. همین امر طی ماههای گذشته برای مردم مصر، دردناک بود. مصر در آشفته بازار یکساله مرسی پنجههای اسلام ناب را بر پوست و روح خود حس کرد.کشتار مردم ادامه یافت و سلفیها و میلیشیای اخوان نیز به جمع آدمکشان اضافه شدند (بخوانید بسیج و اوباش سید علی .)
مرسی در حیرت، خیابانها لبریز از مردم خشمگین، اقتصاد مصر در حال رکود، توریسم در حال نابودی و اکثریت مردم از غلطی که کردهبودند در پشیمانی . در حدی که در سالروز سقوط مبارک هزاران تن به نفع او تظاهرات کردند. جمعیت چند ملیونی به میدان التحریر ریختند. آدمکشان اخوان به جنگ با مردم دست زدند .ژنرال ألسیسی بعد ها درمصاحبه ای گفت : (شبی با شماری از همکارانم کارنامه حکومت مرسی را سریعا بررسی کردیم بعد به خیابان نظر انداختیم. مردم سرنگونی اخوان را میخواستند. ما فرزندان و برادران همین مردمیم . پیمان بستیم که مصر و مصری ها را أزاد کنیم. با أنکه میدانستیم غرب و بویژه أمریکا به بهانه تجاوز به دمکراسی و صندوق رأی ما را مورد بدترین حملات قرار خواهند …)
شش ماه بعد از دیدارم با احمد که حالا از دفتر حفاظت منافع جمهوری ولایت فقیه استعفاداده و کار أکادمیک را در دانشگاه أسیوط أغاز کرده بود ؛ مرسی در زندان بود و ژنرال السیسی بر ریاست شورای نظامی تکیه زده بود. یکسال ریاست مرسی که مثل خمینی با حمایت أمریکا روی کارآمد برای مصر هزینه ای چنان داشت که هنوزهم زدودنش به پایان نرسیده است اما مصر که رویاروی اخوان و حمایت مالی قطر و سیاسی ترکیه از أنها روبرو بود با درایت عبدالرحمن السیسی و همکارانش ، جایگاه خود را باز یافته است .شیخ قطر و اردوگان به پوزش خواهی به قاهره رفتند ، اخوان را راندند و قطر چند ملیارد در بانک مرکزی مصر بودیعه گذاشت و در رقابت با عربستان سعودی که کریمانه با مصر برخورد میکند ، چند ملیاردی نیز سرمایه گزاری کرد .
اینهمه گفتم تا به نقطه ای مرتبط با انقلاب ملت ما بعد از ۴۴ سال نکبت خمینی و خامنه ای برسم . اخوان المسلمین با اندیشه جهانشمولی اسلام از دهه سی میلادی در افق سیاسی مصر ظاهر شدند. چند نخست وزیر و دولتمرد را به قتل رساندند. همتای ایرانی أنها( فدائیان اسلام ) در دایره ای بمراتب کوچکتر، شخصیتهای مهمی چون رزم آرا ، هژیر ، آحمد کسروی و …. را بقتل رساندند . برنامه ای که در مصر اجرا شد در سال ۵۷ در ایران به صحنه أمد . أقای رمزی کلارک حقوقدان و وزیر دادگستری اسبق دوزانو در برابر خمینی نشست و عهد و پیمان بست و أرزوی جیمی کارتر را برای پیروزی انقلاب اسلامی به ایشان ابلاغ کر . البته دکتر ابراهیم یزدی مترجمی و دلبری میکرد. یک دمکرات دیگر باراک حسین اوباما ، مصرا را به اخوان بخشید و جنبش عظیم سبز را در ایران به رسمیت نشناخت و روز قتل نازنین ندا أقا سلطان برای خامنه ای ، نامه عاشقانه فرستاد بعد هم با برجام یک ، ملیارد ها دلار از پولهای توقیف شده ایران را به خامنه ای داد تا ، با دست پر فتنه ولایت فقیه را در عراق و لبنان و یمن و بورکینا فاسو ؛ مستحکم سازد.
امروز ارتش ما باید در کنار ملت جای گیرد .همانطور که ارتش مصر در روزهای سیاه وطن در کنار ملتش جای گرفت و نوکران قطر و ترکیه و أمریکا را به مزبله تاریخ انداخت . این گفته بمنزله کاستن از جایگاه پاسداران باشرف و أزاده نیست که تا امرو حاضر نشده اند گوش بفرمان سید علی إقا ؛ سینه فرزندان ایران زمین را هدف قرار دهند . اما ارتش جایگاه ویژ ای دارد. این تصویر را در نظر آورید.
“دهها هزار هموطن در میدان آزادی/ شهیاد به شیوه مصریان در میدان التحریر إجتماع کرده اند . ارتش با حضوردر خیابان اقتدار ملی را تثبیت میکند. أنگاه یک نظامی جوان ؛ درصدا و سیما نخستین بیانیه نیروهای مسلح ایران را به ملت بزرگ و أزاده تقدیم میکند؛ هموطنان عزیز ، أزاد زنان و مردان ایران زمین ، این صدای ارتش ملی شماست ، هموطنان عزیز ، این صدای ملت ایران است …
سقوط آزاد سیدعلی خامنهای؛ دگردیسی از خطیب مشهدی باحال تا قاتل نوجوانان وطن
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۱ دی ۱۴۰۱ برابر با ۲۲ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۲:۰۰
به سخنانش گوش میدهم و فریاد «خامنهای قاتله، ولایتش باطله» در گوشم میپیچد و بعد، القاب تازه او: سیدعلی کذاب، سیدعلی کودککش، مجنون بیمار… و این همه نصیب دیکتاتوری میشود که روزی میخواست «علامه» شود و در عالم معنا، لولهنگ شیخ سهروردی را بردارد؛ اما وقتی شیخ علیاکبر بهرمانی نوقی ملقب به رفسنجانی با به روی صحنه بردن نمایشی هم مضحک و هم تراژیک در تئاتر خبرگان، از جیب قبا قصه بیرون کشید که حضرت سیدعلی منتخب مرحوم امام خمینی است و لوای قیادت را به دستش داد، سید از همان شب اول وصلت با «قدرت خانم» آدم دیگری شد و بهمرور، به هیولایی تبدیل شد که میکشد، میدرد، حامی فاسدان میشود و بر بیتالمال دست میگشاید تا مزدورانش در لبنان و غزه و عراق و بورکینافاسو را سیر کند. راستی او کیست و در این ۳۰ و اندی سال چه بر سرش آمد؟
شعر و پیپ و دوتار
سید علی حسینی تبریزی، فرزند سید جواد تبریزی ملقب به میرزای تبریزی، در آستانه انقلاب روحانی نسبتا جوانی بود که در جمع بچهمذهبیهای مشهد و شماری از اهل سخن و شعر و هنر در مشهد و تهران، اندک شهرتی داشت. در این تاریخ، شهرت سید محمد، برادرش، که لیسانس حقوق داشت و وکالت میکرد و در ماههای پایانی رژیم گذشته دفاع از برخی زندانیان سیاسی را عهدهدار بود، بهمراتب از او بیشتر بود. با این همه در جمع برادران و خواهران، سید علی و بدری خانم نزد پدر و مادر جایگاه ویژهای داشتند و در میان اهل قلم و نظر هم سید علی دارای اعتبار و احترام خاصی بود.
مرحوم میرزا جواد، پدر خامنهای، ملایی زاهد و قناعتپیشه بود که به نان خشک و خانه ۱۰۰ متری پایینخیابان مشهد قانع بود و در برابر احدی سر خم نمیکرد. البته حاجآقا حسن طباطبایی قمی، ملای اول خراسان، و مرحوم میلانی هم هوای او را داشتند؛ بهخصوص از آن زمان که پای سید علی به بیت آقا باز شد و با حاج آقا محمود، فرزند مرجع سرشناس مشهد، آشنایی و دوستی پیدا کرد.
سید علی و بدری خانم، خواهرش که مثل او اهل شعر و کتاب بود، معمولا روزهای جمعه به همراه پدر به حرم شاه خراسان میرفتند. در واقع میرزا جواد در مشهد یگانه آخوندی بود که از ظاهر شدن در ملاعام به همراه همسر و دخترش ابایی نداشت. در آن روزهای مشهد، چنین امری غیرعادی تلقی میشد اما میرزا همهگاه با افتخار میگفت که خانم خون شیخ محمد خیابانی را در رگ دارد و همچون خال شهیدش شجاع و سخنور است.
سید علی آقا، آنگونه که به یاد میآورمش، جوانی باریک با قد بلند بود که یک عینک تهاستکانی با فریم مشکی شبیه عینکی که در تصاویر دورودیر نامآورانی چون کسروی و هدایت و محمدصادق طباطبایی دیدهایم، بر چشم داشت. کرکهای صورتش هنوز ریش نشده بودند. نیمتنهای روی شلوار میپوشید با پیراهن بدون یقه. او و شیخ عباس واعظ طبسی و مرحوم هاشمینژاد (دایی محمدعلی ابطحی، یار غار خاتمی) از همان روزگار نوجوانی یاران شب و روز یکدیگر بودند و در دوران طلبگی نیز همدرس شدند.
از آنجا که خامنهای چندان دلبسته لباس آخوندی و درس و فحص فقهی نبود، پس از طی دوره مقدمات نزد پدر و دو سه تن از مدرسان درجه ۳ و ۴ مشهد، به دروس بزرگانی از تیره مرحوم آیتالله دامغانی (والد مرحوم استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی) یا مرحوم میرزای آشتیانی، فیلسوف فرزانه، راه پیدا نکرد. حتی آمدوشد او به بیت حاج حسن آقا طباطبایی یا آقای میلانی و شیخ احمد کفایی بیشتر برای تقرب جستن و بهرهوری از مجالست آقازادههای این آقایان بود و نه در طلب علم شرع و فقه و حدیث.
با این همه، تمام کسانی که خامنهای را میشناسند، اذعان دارند که سید از همان نوجوانی خطیبی خوشسخن و یک منبری جذاب بود که با دو دانگ صدای دلنشینش، وقتی در پایان سخن ره به کوچه کربلا یا نجف میکشید و ابیاتی از محتشم کاشانی و دکتر قاسم رسا (ملکالشعرای آستان قدس) زمزمه میکرد، پیر و جوان جذب کلام و صدایش میشدند.
سید علی آقا از ۱۹-۱۸ سالگی با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) کمکم ره به سیاست کشید و همزمان با حضور در محفل انس عماد خراسانی (هر زمان که در مشهد بود)، در شعر و موسیقی نیز طبعآزمایی میکرد. معاشرت با فکلیهای مشهد طبعا به او روحیهای متفاوت از روحیه جوجهآخوندهای متشرع همسنوسالش داده بود. حتی زمانی که با نزدیک شدن محرم و صفر، مقلدان حاج آقا حسن طباطبایی قمی استدعا میکردند که آقا یک منبری مورداعتماد به ولایت و دیار آنها روانه کند، سیدعلی خامنهای به دلیل آشنایی با حاجآقا محمود طباطبایی، فرزند آقا، راهی کرمان میشد که در آنجا، دو مجلس پروپیمان در انتظارش بود که هم روحش را تازه میکرد و هم جانش را از عطر گل کوکنار در باغ حاج … میانباشت. پاکت آخر روضه نیز معمولا از پاکت مرحمتی صاحبان عزای حسینی در دیگر شهرها ضخیمتر بود. در عین حال، در کرمان همیشه فرصتی دست میداد که سید به آستان شاه نعمتالله ولی در ماهان سری بزند و با درویشان حلقه ماهان همآواز شود و دزدکی، مراتب ارادت خود را به پیروان ولایت عرفان سرکار آقا (ابراهیمی) ابراز کند.
خامنهای در کوتاهزمانی که به قم آمد و با مرحوم سیدهادی خسروشاهی و علی آقا حجتی کرمانی و علامه رضا صدر آشنا شد، آشکار کرد که اهل بحث و فحص حوزوی و شریعتبازی نیست. حضورش در درس منتظری به چند هفته نکشید؛ در حالی که به درس مرحوم علامه طباطبایی سخت دل بسته بود. سیدعلی اصولا به اهل شریعت اعتنایی نداشت؛ بهخصوص که مدتی بود با فرزند محمدتقی شریعتی، یعنی دکتر علی شریعتی، آشنا شده بود و سخنان او درباره روحانیت متحجر ایستا و روحانیت مترقی پویا و شیعه صفوی و شیعه علوی را بسیار میپسندید.
ریاستجمهوری
در دوران ریاستجمهوری، رنجی که خامنهای از دست خمینی کشید، بدون شک کمتر از رنجی نبود که بعدها خاتمی از دست او کشید. خمینی که در زمان انتخاب خامنهای گفته بود «ما از سر ناچاری و چون آدم نداشتیم، به ورود روحانیون به عرصه اجرایی و انتخاب آقای خامنهای رای دادیم وگرنه هر زمان آدم صالح و مورداعتمادی پیدا کنیم، ایشان باید به جایگاه اصلیاش یعنی مسجد بازگردد»، از همان نخستین ماههای انتخاب خامنهای، از یکسو در ستیز و رویارویی او با میرحسین موسوی، نخستوزیر که خود را رئیس قوه مجریه و خامنهای را ناظر تشریفاتی بر این قوه میدانست، جانب موسوی را گرفت و حتی یک بار توی دهان رئیسجمهوری زد که «جنابعالی معنای حکومت اسلامی را نفهمیدهاید» و حکایت احکام ثانویه را مطرح کرد که «بله ما حتی میتوانیم حج را موقوف کنیم و مبانی دین را نیز و جنابعالی وارد این معقولات نشوید». یک بار هم سر جریان سلمان رشدی بار دیگر دست بالا برد که توی دهان سید بزند که چرا گفته بود اعلام پشیمانی رشدی کافی است.
با این حال، همان سید هم که روزگاری صلای «من هیچ ابن هیچم» سر میداد، بانگ «انا و لا غیر» برداشت و کوس قیادت و طبل ولایت به فرمانش بر سر هر کوی و برزن و بازار به صدا درآمد. سید امروز تنها است؛ خیال میکند که این بوزینگانی که در حضورش زمین میبوسند و خاک نعلین مبارکش را توتیای چشم میکنند و حسین شریعتمداریوار، تفاله چایش را برای علاج متعلقان به منزل میبرند، به او وفادارند. این را گمان میکند اما از وحشت، سخت به خواب میرود. یکی از دوستان قدیمیاش میگفت هنگام دیدن او، همه گفتوسخنش در باب توطئه است و اینکه آمریکای جهانخوار و انگلستان مکار و صهیونیستهای غدار کاروباری ندارند جز اینکه صبح تا شب برای لطمه زدن به ساحت مقدس او و متزلزل ساختن نظام الهیاش دسیسه بچینند.
این درست است که همه دیکتاتورها دچار مالیخولیا میشوند و کابوس توطئه لحظهای آنها را رها نمیکند؛ اما در مورد سید خامنهای، این وضع بهمراتب سختتر و در عین حال خطرناکتر است. در هیچ نقطهای از جهان، یک رئیس دولت چه شاه باشد چه رئیسجمهوری، به اندازه سیدعلی خامنهای قدرت و امکانات ندارد. رئیسجمهوری ابرقدرت آمریکا اگر بخواهد یک میلیون دلار از بودجه کشورش را برای منظور خاصی خرج کند، ناچار است از کنگره اجازه بگیرد. در حالی که خامنهای همه ساله صدها میلیون دلار به نوکران عرب و آفریقانی و… خود میدهد و به هیچ مرجعی پاسخگو نیست. در ایران، انتخاب رئیسجمهوریها تا زمانی که زیر سند آرای میلیونها ایرانی مهر مبارک ولی امر مسلمانان جهان!! نخورد، هیچ ارزشی ندارد. حال فردی با این موقعیت و در محاصره مداحانی اغلب فاسد و سیاهکار، آیا حاضر میشود قدرت خانم را که چهارچشمی و روز و شب مشغول پاییدن او است، با دست خود تقدیم ملت میکند؟
با این همه، هر روز او را به گوشهای میبرند که بانگ «مرگ بر خامنهای» را نشنود. روزی ویلای لتیان، روزی کردان و شبی در احمدآباد خراسان. تریلری بیمارستانیاش همهگاه در سفر است. در این چهار ماه، هر بار بزکش کرده و قبایش آراستهاند، چرندیاتی تحویل داده است که مرغ پخته را به قهقهه میاندازد.
سیدعلی دلبسته کسانی است که مدحش میگویند و قدح [نکوهش] مخالفانش. درست در بحبوحه سروصداها درباره دزدیهای شهردار سابق، سردار قالیباف (رئیس فعلی مجلس شورای ولایت)، قالیباف شبی دواندوان نزد او رفت که مولایم! ولی امرم! به دادم برس که والده آقا مصطفی حال بدی دارد و خونریزی مستمر… سید علی آقا به شیوه مرحوم شیخ حسنعلی نخودکی، خرمایی به قالیباف داد که «با دعای جوشن کبیر به خوردش بده و منتظر صبح باش». فردا به گوشش رسید که سردار زمین و زمان را گواه میگیرد که مقام ولایت نفس قدسی دارد و عیالش را به خرمایی خوب کرده است. این گفتهها چنان به گوش سید خوش نشست که از فردا دستور داد در باب سردار محمدباقر از گل نازکتر نگویند و ننویسند.
از آغاز انقلاب زن زندگی آزادی، سید با گزارش آدمخوارانی که حوزه ولایت را در میان گرفتهاند، با رئیس عملیاتش، سید مجتبی، هر روز از واقعیت دورتر میشود. در آغاز، فرزندان سربلند ایرانزمین را مشتی فریبخورده و جاهل میخواند که بازیچه دست استکبار و صهیونیستها شدهاند. بعد تندتر شد؛ به طوری که در آخرین فرمانش به حسین سلامی، فرمانده پاسدارانش، چنگیزوار به قتلعام امر میدهد. ۶۱ تن از اسرای جوان در دست جیش او، هدف تجاوز قرار گرفتهاند، ۴۸۹ تن کشته شدهاند و محسن شکاری و مجید رضا رهنورد، عزیزان ملت، به فرمانش، حلاجوار بر بلندای چوبه دار به رقص مرگ درآمدند.
تاریخ حکم زوال سید علی را زودتر از اینها صادر کرده بود؛ حکمی که بهزودی اجرایش را شاهد خواهیم بود؛ آنگونه که مردم لیبی و عراق شاهد شدند. سید لیاقت نداشت تا همچون ملایان سربلند خراسانی به خاک رود. نصیبش لولهای زنگزده چون قذافی است یا در پس دیواری بر طناب داری؛ صدامگونه.
خیز آخر باید با حضور همه شما در یک روز یا یک شب انجام گیرد
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۴ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۱۵ دِسامبر ۲۰۲۲ ۱۱:۳۰
باد شرطه بهجز از موجموج جمعیت شما زنان و جوانان آزاده و شجاع ایرانزمین برنمیخیزد تا کشتی در حال غرق رژیم جهل و جور و فساد را در هم بشکند. کشتی در حال غرق شدن است؛ مسئله زمان غرق شدنش را نیز شما دلاوران تعیین میکنید. خیز آخر باید با حضور همه شما در یک روز یا یک شب انجام گیرد. تسخیر صداوسیمای فریب، بیت مبارک، مجلس شورای اوباشان، خبرگان در خواب و مجمع تشخیص خیانتکار کار را به قول عزیزان افغان، فیصله خواهد داد.
معروف است از کشتی در حال غرق نخست موشها فرار میکنند؛ اما در جمهوری ولایت فقیه، موشها آخرین خواهند بود. محمد خاتمی چهار نامه به ولیامر مینویسد؛ ولیامری که سه شاهی قبولش ندارد و آخرش التماس میکند که ای نایب امام غایب! بیا و خودت کار را به سامان برسان و یادش میرود آن روز که محبوب بود و با بالاترین آرا به کاخ ریاستجمهوری رفت، چند نوبت به آقا التماس کرد که بیا و خودت رهبر اصلاحات شو، ما در خدمتت دستبهسینهایم: چون دایره ما ز پوستپوشان توییم/ در دایره حلقهبهگوشان توییم/ ار بنوازی ز دل خروشان توییم/ ور ننوازی زجان خموشان توییم. اما سید علی آقا که در آن روزها ملت با انتخاب خاتمی و دهانکجی بزرگ به او حالش به ببری کاغذی میمانست که مجلس اصلاحات آتش به جانش زده بود، به خاتمی گفت که شما با اصلاحاتتان حال کنید، بنده هم ناظرم تا پایان ماجرا را شاهد شوم؛ و پایان ماجرا اشک خاتمی بود و ظهور تحفه ارادان، محمود احمدینژاد.
بهزاد نبوی همچنان دلبسته جمهوری ولایت فقیه و حضرت امام است و حسین دهباشی در توییتی قربان صدقه رهبر میرود که از این بهترش را نداریم. در این کشتی در حال غرق شدن چند نوع آدم داریم و ذوبشدگان در ولایت جهل و جور و فساد که دو مجموعهاند؛ نخست کسانی چون قالیباف و شمخانی و رستم قاسمی (که اخیرا راهی دیار عدم شد) که بعد از رویدادهای ۱۳۸۸ (جنبش سبز) با ارسال اهل و بعضا دو و سه عیال به مالزی و انگلستان و کانادا و استرالیا و… بساط زندگی مجلل را پیشاپیش چیدند و حالا نیز منتظرند که چاوشی بانگ رحیل بردارد تا آنها شال و کلاه کنند که وقت رفتن است.
جمع دیگر ذوبشدگان ولایت بیخیال خارجاند. آنهایی که ۴۳ سال است بهشت را در وطن تجربه کردهاند و از عمرشان چیز زیادی نمانده است؛ پس با سید علی آقا میمانند، رحیم صفویوار حراستش میکنند، ولایتیوار و حدادگونه مجلس عصرانهاش را روشن میکنند و نبات و باقلوا و دیشلمهاش را میخورند و مینوشند تا به لقاءالله نزول اجلال کند. آنگاه تصمیم میگیرند که «بودن یا نبودن؟»
در مجموعه بعدی، ۸۰ درصد پایوران رژیم جای گرفتهاند که دله دزدیهایشان در حد ماشین و خانه بوده است. اینها از فردا وحشتزدهاند. کسانی چون قضات و کارکنان قوه قضاییه، افسران نیروی انتظامی، فرماندهان رده دوم سپاه، فرماندهان بسیج، نمایندگان مجالس نظام و شماری از وزرا که در آلودگی و جنایت دستی داشتهاند؛ اینها با دلهره میخوابند و گاه از طریق دوست و آشنایی بچهها را به ترکیه میفرستند تا با هویت جعلی که پدر جور کرده است، تقاضای پناهندگی کنند. بعضی از آنها را از دور و نزدیک میشناسم.
جمعی نیز از رژیم دل کندهاند ولی راه وصول به مخالفان را نمیشناسند؛ در عین حال اطمینانی هم به آنها ندارند. بچههای محلات بعضی از آنها را جذب کردهاند و پنهانی کمکشان میکنند. قتل محسن شکاری و مجید رضا رهنورد به شکل اعدامی وحشیانه تزلزلها در این جمع و دسته اول ذوبشدگان را بهسرعت افزایش داد. خروج محمد سرافراز، رئیس سابق صداوسیما، منتخب رهبر و رفیق گرمابه و گلستان مجتبی خامنهای و حمله شدید او به رژیم و تماس حداقل ۹ تن از سفرا و دیپلماتهای ارشد نظام با نمادهای مبارزه در خارج ابعاد تزلزل (در ماندن با نظام) و ترکهای بیشتر بر بدنه کشتی در حال غرق را آشکار کرد.
در آغاز چهارمین ماه خیزش، وضع ارتش همچنان مبهم است. افزوده شدن نام سرلشکر موسوی، فرمانده ارتش، و کیومرث حیدری، فرمانده نیروی زمینی، به فهرست سیاه جنایتپیشگان در آمریکا و اتحاد اروپا، به هیچ روی به معنای محکومیت ارتش نیست. بیش از ۲۵۰ هزار کادر درجهدار و افسر و ۱۸۹ تا ۲۰۰ هزار نیرو با درجههای سرباز، درجهدار، ستوان ۲ و ۱، اگرچه دوره عقیدتی-سیاسی و ایدئولوژی را گذراندهاند یا میگذرانند، اغلبشان در هوای ارتش زیستهاند. به یونیفرمشان بنگرید و آن را با یونیفرم سپاه و بسیج مقایسه کنید. ارتشیها سالها ریشی تنک میگذاشتند اما از سال ۱۳۸۲، بخشنامه سفتوسختی به ارتش ابلاغ شد که ارتشیها از سرهنگ به بالا باید ریش کامل بدون تزیین داشته باشند (یعنی گودی و برجستگیهای دور لپ را مشاطه نکنند) در درجات پایینتر، نمره ۴ برای نگاه داشتن حد ریش کافی است. دریادار حبیب سیاری، فرمانده سابق نیروی دریایی و معاون ستاد کل، از معدود امرایی است که ریش بهقاعده میگذارد.
در ارتش، واحدهای تجسس بسیارند. چهار سازمان در نیروی هوایی، چهار تا در نیروی دریایی، پنج سازمان در پدافند هوایی و ۱۱ سازمان در نیروی زمینی رفتار، افکار و ارتباطات فرماندهان، افسران و درجهداران و حتی زیرپرچمیها را کنترل میکنند. در چنین فضایی، از نیروهای ارتشی انتظار همدردی با مردم داشتن، عبث است؛ اما ارتش در درون میجوشد. تاکنون ۴۰۰ درجهدار و افسر یا بیشتر بازداشت شدهاند. جرم آنها همدلی با جوانان محلات و انتقاد از هیئت حاکمه درون پادگانها در کردستان، تمرد از دستور و غیبت از محل خدمت بوده است.
از مهر ۱۴۰۱ بیش از ۸۳۰ ارتشی به بهانه بیماری خود یا همسر و فرزندانشان، خود را بازنشسته کردهاند. ۱۱ درجهدار و یک ستوان پزشک وظیفه و ۷۷ سرباز وظیفه گریختهاند و به جز دو تن، بقیه تاکنون در خفا زندگی میکنند. ضمن ارائه آموزشهای دفاعی به بچههای محلات، دو درجهدار پزشکیار و یک ستوان یکم پزشک هم بچههای زخمی را یاری دادهاند. این آمار را از دو ارتشی آزاده که میشناسم، دکتر الف، بچههای محلات و مادر و همسر سه تن از فراریها دریافت کردهام. بیشتر آمار را بعدا سرهنگ ع که مقام مهمی دارد، تایید کرد و بعضی از این آمارها حتی در بولتن محرمانه ستاد کل برای فرماندهان در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۱ هم ذکر شده است.
در چهارمین ماه
به چهارمین ماه رسیدهایم. بعد از دو اعدام، وحشت از واکنشهای این بار «خشونتهمراه» به اعدامی تازه سیدعلی خامنهای را به تجدیدنظر در تصمیمش برای اعدام حداقل ۱۰۰ نوجوان واداشته است؛ اما این کافی نیست. هر نوع تزلزلی در ادامه خیزش، کمرنگ شدن تظاهرات خیابانی و تعدیل شعارها، به مرگ خیزش منجر میشود. دستاوردهای جنبش در درون و بیرون کم نبوده است. رژیم را همین هفته از کمیسیون مقام زن سازمان ملل بیرون کردند. نقش نماینده آمریکا در تصویب این طرح و استقبال بینظیر کامالا هریس، معاون جو بایدن، از این تصمیم، پیروزی بزرگی برای زنان و خیزش ملت ایران بود. با این حال نباید به این دستاورد بزرگ دلخوش کرد. سیدعلی و مجتبی و نوکرانشان بهراحتی از قدرت دست نخواهند کشید.
در چهارمین ماه، چند طرح باید به اجرا در آید. نخست آنکه تظاهرات شبانه– بهویژه – باید وسعت و ابعاد بیشتری پیدا کند.
هزینه نقطه پایان بر کتاب زندگی ولی فقیه و رژیم فاسد و جنایتپیشه و کودککش آن گذاشتن ممکن بیشتر از حالا باشد اما یک بار است. حضور دومیلیون هموطن در خیابان (حدفاصل شهناز و شهیاد/ میدان امام حسین تا میدان آزادی کنونی) تسخیر صداوسیما، مجلس شورای اسلامی و… سرعت دستیابی به پیروزی را به شکل اعجابآوری بالا خواهد برد. در خارج از میهن، باید فشار برای طرد دیپلماتهای رژیم، بستن جاسوسخانههایی چون مرکز اسلامی لندن، مسجد امام علی سوئد، مراکز اسلامی اتریش و پاریس، مراکز اسلامی و حسینیهها در کانادا، آمریکا و آمریکای لاتین در دستور کار جامعه بینالمللی قرار گیرد.
همزمان، چهرههایی که هویت اپوزیسیون گرفتهاند و هریک اعتبار و منزلتی یافتهاند، باید در این مرحله حساس «من» را سر طاقچه بگذارند و به «ما» بیندیشند. بدون هر نوع مجامله، برایم ثابت شده است که هیچ تجمعی بدون حضور شاهزاده رضا پهلوی به جایی نخواهد رسید. او نمادی از گذشتهای است که منهای بد و خوبش، جوانها و زنان ولو از راه فیلمها، نوشتهها و گفتهها، حسرتش را میکشند. در همین هفتههای اخیر، با هر یک از جوانان سرفراز میهن سخن گفتهام، اولین سوالشان درباره حال و روزگار شاهزاده بوده است. بزرگترها هم همینطور. دوستی شاعر و استاد از اصفهان گفت به ایشان برسانید که آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست/ هرکجا هست خدایا به سلامت دارش. ما منتظریم. چه میشد خویشتن کنار میرفت و حلقهای میدیدیم که در آن شهبانوی عزیز، مادر ایران، شاهزاده، گروه گذار، کومله، حزب دموکرات کردستان، همبستگی اهواز، نماینده شورای جبهه ملی، چهرههای تازه عرصه اپوزیسیون مثل آقای اسماعیلیون، خانم بنیادی، شیرین بانو عبادی و خانم سپهری از درون زندان وکیلآباد، خانمها نرگس محمدی، نسرین ستوده، سهیلا حجاب از زندانهای ولی فقیه و… حضور دارند. آن زمان خارجی جنبش را جدیتر میگرفت چون نمایندگانی بودند که فریاد ملت ایران و خیزش انقلابیاش را به گوش جهانیان برساند. به استاد شاعر و دوست هزارسالهام وعده دادم سخنانش را منتقل کنم و حالا بر بلندای ایندیپندنت فارسی به گوش جهانش میرسانم.
موضوع کمک و همراهی با اعتصابکنندگان در مرحله بعدی قرار دارد. در سال ۱۳۵۷، هم بازار جیب خمینی را پر میکرد هم سرگرد ابراهیم جلود، مرد شماره ۲ لیبی، که با ۵۰ میلیون دلار تقدیمی قذافی به نوفل لوشاتو میرفت؛ اما امروز بازار توان گذشته را ندارد؛ با این حال بسیارند ایرانیان ثروتمند در داخل و خارج کشور که با بخشش اندکی از دارایی خود، میتوانند خیزش ملت را به پیروزی نزدیکتر کنند. راه رساندن پول را هر ایرانی در این سالها آموخته است. از طریق دوستی، خویشی، آشنایی و در داخل کشور بسیار سادهتر.
باور کنید با گام نهادن به چهارمین ماه خیزش انقلابی ملت بزرگمان امید به زیارت خانه پدری بیش از هر زمان در دلم حضوری روشن پیدا کرده است.
جنبش همبستگی در گدانسک و حومه در جریان بود، جنبش خانه پدری در سراسر ایران
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۱ برابر با ۸ دِسامبر ۲۰۲۲ ۹:۱۵
ساعت ۳ بعدازظهر به ورشو رسیدیم. خبرنگاران گاردین و دیلی تلگراف هم بودند که در فرودگاه ورشو با هم آشنا شدیم. پرسوجو از همان باجه توریست دولتی آشکار کرد که با بینظمی قطارها، بعید نیست گرفتار شویم و نتوانیم شب به گدانسک برسیم. جوانی که کمی انگلیسی بلد بود، گفت اتومبیلی دارد و حاضر است در ازای ۲۵۰ دلار هر سه ما را به گدانسک ببرد. منتها با مهر گفت که در این سرما و جاده پربرف، حرکت به مصلحت ما (و البته ماشین او) نیست و بهتر است در همان اطراف در هتلی منزل کنیم و صبح اول وقت راه بیفتیم.
ما در هتلی متوسط منزل کردیم و شب را به گرم کردن پوست و استخوان با دختر رز مشغول بودیم و هرکدام دانش خود از جنبش همبستگی را عرضه کردیم. جد خبرنگار تلگراف لهستانی بود و او از جنبش و کشتیسازی گدانسک و معدنچیان و شخص لخ والسا کلی اطلاعات دستاول در خورجین ذهن داشت.
۸ صبح روز بعد، پس از صرف صبحانهای مختصر حرکت کردیم. پیش رو برف بود و ما در جاده زیبا و صافی که پوشیده از برف بود و کاج و سروهای بلند داشت، در ماشین هنری (یک پولسکی– فیات وطنی) که حداقل پنج ساله بود، بهسوی مقصدی میراندیم که حالا چشم امید اقمار مسکو در اروپای شرقی و در عین حال، مرکز اهتمام و توجه جهان موسوم به «آزاد» بود.
در راه، در یک پمپبنزین که بورش (نوعی سوپ) و نان و سوسیس میفروخت، درنگی کردیم. برخلاف کشورهایی مثل آلمان شرقی و بلغارستان که از لحظه ورود حس میکردی چشمانی مراقب تو است، در لهستان، نه چشم پنهانی را حس میکردی و نه ماموری را میدیدی که چهارچشمی مراقبت باشد. همه سو زیبایی بود و برف. همراهان اتفاقی من چند نوبتی به اینسو آمده بودند و چقدر بختم بلند بود که به برکت آشنایی و دانش آنها بهویژه سباستین با ریشه لهستانی، با دست پر به لندن بازگشتم؛ با مصاحبهای با لخ والسا که سردبیرم آن را روی جلدی کرد و کلی تحسین و دستمایهای که چه بهجا بود.
در گدانسک، به توصیه سباستین به پانسیونی رفتیم که صاحبانش زن و شوهری میانسال بودند. پسرشان به آمریکا رفته بود و با پولی که میفرستاد، به آنها کمک کرده بود به سروروی خانه قدیمی سه نسل خود دستی بکشند و با مختصری رشوه به شهرداری، جواز پانسیون بگیرند. جایی تمیز با ودکا و سوسیس و پنیر همیشگی و زن و مردی بهغایت مهربان که امیدشان رفتن به آمریکا نزد فرزند و دیدار با عروس و دو نوهشان بود.
بامداد فردا با هنری صحبت کردم که به ازای روزی ۵۰ دلار با من بماند و در بازگشت به ورشو نیز ۲۵۰ دلار به او بدهم به علاوه سه وعده غذا و هزینه پانسیون. فوری قبول کرد و آنجا بود که فهمیدم دانشجوی طب دانشگاه ورشو است و با این سفر هزینه یک سال تحصیل و زندگیاش را فراهم میکند. دو همکار انگلیسی قصد داشتند طولانیتر بمانند. به این ترتیب، در پایان سه روز من و هنری به ورشو بازگشتیم و آنها ماندند.
حاصل سه روز توقفم چند گزارش، گفتوگویی با والسا و البته صید زیباییها با دوربین بود.
جنبش همبستگی در شکل استعاری آن به دهه ۷۰ بازمیگشت اما تجلی واقعی آن با اعتصاب معدنچیان و کارگران کشتیسازهای گدانسک معنا پیدا کرد. در واقع از آغاز دهه ۸۰ تا پیروزی همبستگی، زمان درازی نبود؛ اما در دیدار با لخ والسا، او خیلی صریح گفت: «پیروز میشویم.» وقتی گفتم شکاف بین خودتان را چگونه پر میکنید، گفت که پیروزی اختلافها را پاک میکند.
والسا مترجمی داشت که آن زمان دانشجو بود. سالها بعد در زمستانی دیگر که بهعنوان مدیر تلویزیون ایران فردا به دیدارش رفتم، نه والسا آن کارگری بود که دور یک بخاریدستی سخن میگفتیم و نه من آن جوانی بودم که سرتاپا گوش میخواستم حرفهایش را بنیوشم. لخ والسا را بین دو دیدار در لندن دیدم؛ البته نه برای مصاحبه، بلکه در خیابان ارگ سلطنتی که به کاخ باکینگهام ختم میشد، او را در کالسکهای به همراه همسرش و در مقام رئیس دولت لهستان دیدم.
در دیدار دوم در دفتر همبستگی در ورشو که شبیه دفاتر حقوقی مدافعان حقوق بشر در سراسر جهان بود، پرسیدم در کالسکه سلطنتی چه حالی داشتی؟ گفت: «سربلندی ملتم را با تمام وجود حس میکردم. من کجا و کاخ ملکه کجا؛ اما به برکت مبارزه ملت، توانستم به نمایندگی از آنها در جهان بایستم از آزادی و دموکراسی دفاع کنم.»
اینهمه را گفتم تا بین آنچه در لهستان، با پیشزمینههای دیرودور طی ۱۰ سال رخ داد و آنچه در خانه پدری ۸۲ روز است جریان دارد، مقایسهای سریع انجام دهم.
جنبش همبستگی لهستان از اساس و پایه، کارگری بود اما جنبش ایران همهوجهی است؛ زنان جوانان، دانشجویان، روشنفکران، کارگران و صنعتپیشگان، همه در خیزش انقلابی وطن ما شرکت دارند. در لهستان، گدانسک مرکز و محور جنبش بود؛ در ایران ۲۰۰ شهر و مردمان کرد و آذری و لر و عرب و ایلامی و جنوبی و بلوچ و سیستانی و خراسانی و ترکمن، مازنی و گیلانی و تالشی و … شرکت دارند. آیا در چنین فضایی میشود خیزش را به یک منطقه محدود کرد؟
در لهستان، سه چهار تن از جمله والسا میداندار بودند. کسی به سمتشان گلوله شلیک نمیکرد و حتی بعد از حکومت نظامی هم، گفتوگو بین دولت و نمایندگان جنبش همبستگی قطع نشد. دو طرف در اندیشه حذف دیگری هم نبودند. جنبش همبستگی میدانست که دست یاروزلسکی زیر ساطور مسکو است و نباید فشار را چنان زیاد کند که دولت تسلیم ارباب روس شود و تانک و توپ به خیابان بیاورد.
هدف جنبش در لهستان آرام جویدن ریشههای نخنماشده استبداد بود تا از هم بگسلد. انقلاب ایران برکندن ریشههای رژیم را یکباره میخواهد. ما ۴۳ سال است در برابر رژیمی قرار داریم که نه هنجار سیاسیاش، نه فرهنگش و نه ایدئولوژیاش با ما همخوانی ندارد و رویاهای مشترکی هم با هم نداریم.
در لهستان، تمرکز در گدانسک بر محور حقوق عادلانه کارگران بود. در ایران، بازسازی وطن و نظام سیاسی آن هدف است. در این بین، نه مذاکره معنا دارد و نه کشوقوس برای امتیازگیری.
در لهستان زندگی جریان داشت. میخانهها، سینماها، تئاترها، دانشگاهها و دیسکوها بیاعتنا به آنچه در گدانسک میگذشت، به کار خود ادامه میدادند. سالها بعد در ارگ سلطنتی لندن، عبور والسا بهسوی کاخ باکینگهام را بر صفحه بیبیسی میدیدم. دست همسرش را گرفته بود و با سربلندی، از پنجره کالسکه مردمی را میدید که با اعجاب به او مینگریستند. نمیدانم در این لحظات آیا چشمبسته بود که روزگار تلخ گذشته را به یاد بیاورد؟ آن بخاریدستی، دفتر محقر، یک بطری ودکای نیمه، دو تخممرغ آبپز، نانی سخت و سیاه و ظرفی لوبیای سرد که هرازگاه بر صفحه بخاریدستی مینشست. اما حالا داشت به مهمانی میرفت که میزبانش علیاحضرت ملکه الیزابت دوم و همسفرهایهایش اعضای خاندان سلطنتی بریتانیا، نخستوزیر و اعضای دولت، لردها و روسای مجلس عوام و سنا بودند.
شانس بزرگی که والسا و آزادیخواهان و عدالتجویان لهستانی دنبال آن بودند و نصیبشان شد، حضور مردی به اسم ژنرال یاروزلسکی در راس حکومت بود. یاروزلسکی گو اینکه نظامی بود و در ۳۳ سالگی به درجه ژنرالی نائل شده بود، برخلاف منتقدانش، یک نظامی خونریز نبود. او اشرافزادهای بود که قلبا هیچ علاقهای به مکتب کمونیسم نداشت. این را والسا نیز اقرار میکرد. در مقابل، والسا روستازادهای کارگر بود که نه تاریخ میدانست و نه اقتصاد. اخراجش از کار و همصدایی کارگران با او و تشکیل کمیته همبستگی او را سر زبانها انداخت.
یاروزلسکی در دوران استالین و پس از توافق هیتلر و استالین برای ورود ارتش سرخ به بخشی از لهستان، با خانوادهاش به تبعید به سیبری رفت. اما زمانی که هیتلر عهدش با استالین را زیر پا گذاشت، یاروزلسکی داوطلبانه به واحدهای سرخ مقاومت پیوست. بعد از جنگ، بهسرعت ترقی کرد و در سال ۱۹۶۴، به عضویت کمیته مرکزی حزب و چهار سال بعد به وزارت دفاع رسید و ۱۵ سال در این مقام ماند. سالها بعد، از اینکه برای سرکوبی بهار پراگ به این کشور نیرو فرستاده بود از لهستانیها و سپس در پراگ، از چکسلواکیها عذرخواهی کرد. یاروزلسکی کودتای خود در لهستان را نیز شری کوچک برای دفع شری بزرگتر میدانست. رئیسجمهوری بعد از والسا، یعنی الکساندر کازینفکسی، هم از یاروزلسکی اعاده حیثیت و آشکار کرد که کودتای نظامی او بهحق مانع از یک کشتار و عقب راندن نهایی آزادیخواهان شده است. والسا نیز وقتی ژنرال در بستر مرگ افتاده بود، به دیدارش شتافت.
در دومین دیدارمان، از والسا خواستم از لحظه دیدارش با ژنرال در بیمارستان بگوید. درنگی کرد و بعد با لحنی که تاثرش پنهانشدنی نبود، گفت: ژنرال خیلی دلش میخواست بداند حالا نگاه مردم به او چگونه است. به او گفتم: آرام باش! مردم لحظههای بد را از یاد بردهاند و تصویری که از شما دارند، به چهره پدری میماند که گاه غضب میکرد و چوبش را بالا میبرد اما پشتپرده سعی میکرد اشکش را پنهان کند.
یاروزلسکی با آنکه در انتخابات ریاستجمهوری به پیروزی رسید، خیلی زود کنار رفت و جایگاه ریاستجمهوری را برای لخ والسا خالی کرد.
تمام رژیم های استبدادی و توتالیتر با ماشین سرکوب و پروپاگاند برای بقای خود در دل اعضای جامعه ترس می آفرینند. سازماندهندگان سرکوب و متخصصان ایدئولوژیک، خواهان فلج کردن اندیشه و آسیب رساندن به بدن و روان انسان هستند تا حاکمان در آرامش بچاپند و غارت کنند. در مدت دو ماه، از آغاز انقلاب سوم ایران، طبق سازمان حقوق بشر ۴۱۶ توسط رژیم اسلامی به قتل رسیدند و ۱۵۰۰۰ نفر دستگیر شده و در زندان هستند. همزمان با این سرکوب گسترده، رژیم خامنه ای تمام شگردهای تبلیغاتی و ایدئولوژی شیعه اسلامی و خرافات و جعلیات رسانه ای را بکار گرفته، ولی درماندگی همه جانبه رژیم در مقابله با انقلاب، حاکمان را به وحشت انداخته است. رژیم بسیاری از نیروهای سرکوب را بیرون آورده است، کشتار کرد و بلوچ را با سلاح های سنگین در دستور کارقرارداده است، ترور و زخمی کردن تظاهرکنندگان با گلوله های جنگی و ساچمه ای را در همه ایران ادامه می دهد، اما قادر نیست انقلاب را خاموش کند. این رژیم جنایتکار در صحنه جهانی کاملن منزوی شده است و نگران از تحریم های جدید علیه سران حکومتی است. ولی خامنه ای مرتجع و مستبد با تمام اراذل و اوباشان پیرامون خود، می داند هرگونه عقب نشینی، برابر با بی ثباتی بیشتر است. پس می کشد تا بماند.
خامنه ای به فحاشی عریان پرداخته و معترضان را «جاهل و مزدور» می خواند و آخوندهای ساکت و خانواده سیاسی اصولگرا و اصلاح طلب را به موضع گیری فرامیخواند و پسرش را به ملاقات با خانواده هاشمی و خانواده خمینی می فرستند. ورزشکاران را به زندان می افکند، روزنامه نگاران خارج کشور را «تروریست» خطاب می کند، درپی ایجاد جنگ در اقلیم کردستان عراق است، در پی ترور شخصیت ها در خارج است، در شورای حقوق بشر سازمان ملل شکست می خورد و نگران ورود هیات حقیقت یاب در باره جنایت و کشتار در ایران است. رژیم ولایت فقیه فلج است و گیج است و حس می کند به پایان خط رسیده است. درست است، بطرز قاطع رژیم دینی در شکست است.
روان ایرانی در شورش
اسلام خواهان کشتن روح ایرانی بود، آخوندها و سایر اسلامگرایان روح ایرانی را در بند کردند و جمهوری اسلامی ما را کشت. از زمان تصرف قدرت در ۱۳۵۷، اسلامگرایان حاکم کشتند و چپاول کردند. در سراسر حکومت اسلامی، جنایت علیه بشریت، یک واقعیت عریان است. در آبان ۱۳۹۸ رژیم تعداد ۱۵۰۰ نفر را کشت تا جنبش خاموش بشود. امروز پس از آبان ۹۸ می بینیم که اجتماعی در غلیان و جوشش انقلابی است. از فردای قتل مهسا ژینا امینی فصل تازه از جنبش اعتراضی آغاز شد. این خیزش در پویایی و دینامیک خود، بسرعت انگیزه و هدف سیاسی خود را پیدا کرد. این قتل اولین قتل حکومتی نبود، ولی رویداد تراژیکی بود که جامعه دیگر نمی توانست تحمل کند. انفجار خشم در مقابله با انباشت بیدادگری و جنایتکاری ناگزیر بود. پیش زمینه ها روان جامعه را بسیار آزرده کرده بود. خشم جامعه و همبستگی و ورود روزافزون معترضان در میدان مبارزه، ترس را حاشیه ای نموده است. امروز در روحیه مردم، جسارت و دلیری اصل است. در نزد معترضان احتیاط وجود دارد ولی علیرغم کشتار بیش از ۴۱۶ نفر، در رفتار روانی و احساسی و عاطفی، ترس فلج کننده و دلسرد کننده خنثی شده است.
بطور عموم، در جنبش ها و انقلابها، روح جمعی بخش مهمی از جامعه را دربرمی گیرد، برای وحدت گرایی و همسوئی و همبستگی ملی انرژی تولید می کند، برخورد های فرسایشی را محدود می کند، اختلافهای فرعی را به حاشیه می راند و در برابر توطئه های حکومتی جداسازی، تلاش متحد گروهی را تشویق می کند. شکست یک انقلاب با دلسردی و یاس بازیگران آن آغاز می شود. اگر بازیگران انگیزه نداشته باشند و روحیه ضعف برآنها غلبه کند، مایوس شده و از میدان بیرون می روند. در ایران، روح انقلاب در گشت و گذار است و سرآرامش ندارد. روحیه جوانان دختر و پسر در خیابانهای ایران قوی است، آنها پیوسته ابتکار می زنند و رژیم را به چالش می کشند. آنها تنها نیستند، نسل های دیگر به آنها پیوسته اند و کشته ها و زخمی ها آنها را به وحشت نمی اندازد و سوگواری هر کسی که با گلوله های اسلامگرایان به زمین می افتد، به صحنه بزرگ همدردی و همکاری و کف زدن مردم علیه رژیم تبدیل می شود. امروز روح مهسا ژینا، دختر کرد سقزی به روح ملی ایرانیان تبدیل شده و خواست سرنگونی نظم سیاسی دینی موجود، خواست همگان است.
روانشناسی جامعه نشان می دهد در همین دوره کنونی، سختی خشونت رژیم، آدمکشی های دولتی، به مسلسل بستن مردم، کشتن بیش از پنجاه نوجوان، ملت را به خشم می آورد. این درد بیکران، دلسردی ببار نمی آورد بلکه مردم را به هم نزدیکتر می کند. رژیم با کشتار کردها و بلوچ ها بعنوان «تجزیه طلب» در پی تحریک بقیه جامعه و درپی تفرقه ملت است. ولی تظاهرکنندگان می گویند از کردستان تا تهران جانم فدای ایران، از زاهدان تا تهران جانم فدای ایران، مهاباد کردستان چشم و چراغ ایران. این شعارهای ملی به دشمن می گوید: تو نمی توانی ما را تجزیه کنی. این شعارها همبستگی ملی را به نمایش می گذارد. ما نیز مشاهده می کنیم که در مترو و خیابان مهربانی و همدلی است و دست های دوستی شکلات پخش می کنند و آغوش های باز آدمها و بوسه مهربانانه آنها، گرمای انسانی را نشان می دهد. خانواده ها برای تظاهرکنندگان غذا درست می کنند، آنها را پناه می دهند و آنها را از چنگال بسیجی و نظامی بیرون می آورند. چه در شعار سیاسی، چه در توزیع غذا، چه همآغوشی مهربانانه و چه گردهمایی در سوگواری ها، انسان ها احساس یاری به یکدیگر دارند. زمان انقلاب منطق خاص خود را دارد، یک زندگی ویژه انقلاب در درون زندگی همیشگی جاری می شود. این زندگی ویژه دربرگیرنده مبارزه جاری، مقاومت جمعی، همبستگی انسانی، دوستی تازه، شورانقلابی، همدلی ها و مهربانی های کوچک و بزرگ است. انسان هایی که به انقلاب روی می آورند متناسب وضع و توانایی و شرایط خود، در آن شرکت می کنند. برخی فعالانه انقلابی می گردند و برخی گاه به گاه همراهی عملی دارند و برخی دیگر دلشان با انقلاب است. آنها همه مخالف قدرت سیاسی استبدادی هستند ولی به یک میزان هزینه نمی دهند. روانشناسی انقلاب همه این پدیده ها را تحلیل می کند تا قدرت روانی پشتیبان یک انقلاب یا جنبش اجتماعی را دریابد. این روانشناسی، افسردگی و یاسی که منجر به افول انقلاب می شود را کشف می کند و نیز انگیزه های انسانی که به انقلاب نیرو می دهد را بررسی می کند. روانشناسی انقلاب ایران نشان می دهد که از ابتدا شرکت کنندگان به خود اعتماد داشته و دشمن را خوار دانسته و امید به پیروزی دارند. این احساس قدرت، یک احساس بی مایه نیست، بلکه از آزادی خواهی و کرامت انسانی نیرو می گیرد.
مراحل دگردیسی اجتماعی
در حال حاضر خواست تغییر نظام بخش مهمی از جامعه را فراگرفته است. بیعدالتی اقتصادی و اجتماعی و سرکوب فرهنگی و گسترش فقر و کشتن فرزندان مردم و چپاول ثروتهای ملی، بشکه باروت اجتماعی را فراهم نمود و اکثریت کامل جامعه را به نفی رژیم دینی سوق داد. این خواست، موتور سیاسی اجتماعی انقلاب کنونی است که در برابر رژیم اسلامی، هویت ایرانی و مدرنیت و دمکراسی و آزادی را می طلبد. جامعه برای رسیدن به این نقطه دستخوش یک دگردیسی اجتماعی شد که از سه مرحله روانشناختی جامعه شناختی «درهم آمیختگی، تضاد، شورش» گذشته است.
مرحله یکم، دوران درهم آمیختگی سیاسی حکومت و جامعه. با انقلاب اسلامی ۵۷، رژیمی که محصول تاریخی استعمار اسلامی است مستقر می شود و بخش عظیم جامعه را با خود همسو و همراه می کند. ایدئولوژی قرآنی اسلامی، اعتقاد و احساس و ناخودآگاه بالایی ها و پائینی ها را یکسان سازی نموده و اقتدارگرایی دولتی و ماشین ایدئولوژیک، مغز و تربیت و رفتار را ساخت می دهد. در این مرحله آغازین انقلاب اسلامی، مغز از طریق مخچه کلیه عملکردها و تفسیرهای حسی از جهان پیرامون را با ایدئولوژی اسلامی تنظیم می کند. حکومت و فرد عضو جامعه در سرشت ایدئولوژیک یگانه می شوند. در این مرحله اکثریت ایرانیان شیفته حکومت اسلامی اند. این دوران تا پایان جنگ ایران و عراق، حدود دهسال طول می کشد.
مرحله دوم، دوران تضاد رشدیابنده بین حکومت و اعضای جامعه. قدرت انحصاری دولت و حوزه دینی بیش از پیش در برابر خواست های لایه های اجتماعی قرار می گیرند. توتالیتاریسم دینی و ساختار فساد قدرت و طبقه انگل و رانتخوار، به حذف و فشار و سرکوب دست زده، به توهین و خشونت علیه اعضای جامعه پرداخته و نارضایتی اجتماعی را وسعت می دهند. در این مرحله حاکمان تمام اعتراض ها را به بیگانگان نسبت دادند و هرگونه حقانیت خواست ها را نفی کردند. استبداد دینی و خرافه آخوندی جامعه را شلاق می زند، توهین به اعضای جامعه را به اوج می رساند و تضادها حاد می شوند. روشن است که رشد تضادها، هم ریشه اجتماعی و اقتصادی دارد و هم ناشی از افشاگری علیه رژیم توسط اپوزیسیون است و هم نتیجه نقد قرآن و شیعه گری توسط نخبگان فرهنگی و جامعه شناختی است. در این دوران لایه های اجتماعی متعددی از رژیم کنده می شوند و به قطب مخالفان می پیوندند. ریزش از جمهوری اسلامی و ریزش از مذهب شیعه در طول بیست و پنج سال ادامه می یابد.
مرحله سوم، دوران شورشگری و روند انقلاب. این دوران پس از شکست فکر اصلاحات و پایان یافتن توهم تغییر در نظام موجود، اوج می گیرد. جنبش ۱۳۹۶ اعلام می کند «اصولگرا اصلاح طلب دیگر تمام شد ماجرا» و نیز شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» در خیابانهای ایران داده می شود. این شعارها بیانگر یک گسست سیاسی بزرگ بود. این خیزش و سپس خیزش برزگ ۱۳۹۸ در همه ایران، بیان دوران قطع امید کامل از ساختار قدرت دینی و طرد دین بمثابه سیاست کشورداری بود. انقلاب سوم فرا رسید، انقلابی که گرایش زنانه دارد، خواهان براندازی جمهوری اسلامی است، تمایل لائیک دارد، خصلت سراسری و ملی دارد. جوانان دختر و پسر انقلاب را آغاز کردند ولی جنبش نسل های دیگر را نیز در برمی گیرد، طبقه ها و لایه های اجتماعی گوناگون را با خود همسو کرده است، فرمهای مبارزاتی مانند راه پیمایی خیابانی، تجمع و اعتصاب کارگری، اعتراض معلمان، تجمع بازنشستگان، مراسم سوگ غیردینی، بستن مغازه و بازار و غیره را درکنار هم قرارداده است. در این مرحله، ایران وارد تغییر تمدنی گشته و الگوی سیاسی و فرهنگی قرآنی را به چالش کشیده و عناصر هویتی مرتبط به اسلام را در مقیاس جامعه به انتقاد می کشاند. البته رژیم نماینده ایدئولوژی استعماری اسلام هنوز در قدرت است و اسلام زدگی در بخش های مهمی در لایه های اجتماعی وجود دارد. ولی ما از گسست در اعماق سخن می گوئیم.
رژیم اسلامی در بحران حاد است و احتمال فروریزی آن بسیار بالاست. ولی روند انقلاب کنونی فقط روند سیاسی نیست بلکه یک روند تمدنی و فلسفی و هویتی است. انقلابیون با طرح براندازی و جانفشانی های گسترده، با طرح شعارهای غیرمذهبی و سازماندهی پیگیر شبانه روزی، دختران و جوانان با به آتش کشیدن حجاب اسلامی و پایکوبی و سرود، پایان رژیم و پایان دنیای کهنه اسلامی را اعلام کردند. این شورش انقلابی علیه یک حکومت فاسد دینی توتالیتر و علیه ایدئولوژی قرآنی است. در این روند انقلابی خواست های عدالت جویانه اجتماعی و نیز خواست دمکراسی و پلورالیسم سیاسی فرهنگی، رفع کامل ستمگری علیه زنان و دست یافتن به یک قدرت سیاسی لائیک موج می زند. مبارزه علیه حکومت خامنه ای با مبارزه علیه ایدئولوژی دینی توام شده است. ساختار قدرت سیاسی مطلقه و نیز اسلام مزاحم و مداخله گر در سیاست و زندگی اجتماعی و تباه کننده روح انسانی به چالش کشیده شده است. قرآن انسان ایرانی را به تباهی کشاند و شیعه گری انسان را به بنده آخوند تبدیل کرد. اسلام فرهنگ ایرانشهری را ویران کرد و مانع نفوذ فرهنگ مدرن دمکراسی خواهی و دانش فلسفی در ایران شد. امروز در انقلاب سوم، اسلام، هم بمثابه ایدئولوژی قدرت سیاسی، هم بعنوان وسیله تحمیق و سرکوب ذهنی و شستشوی مغزی و هم بمثابه منشا قانون و احکام اجتماعی و سیاسی، در جامعه ما محکوم می شود.
سه مرحله روانشناختی جامعه شناختی «درهم آمیختگی، تضاد، شورش»، بیان تاریخی و سیر حرکت روانی و اجتماعی جامعه ماست. انقلاب سوم یک رویداد تاریخی و بزرگ در کشورماست و پیروزی آن برای کل خاورمیانه و جهان پدیده تاثیرگذار بزرگی خواهد بود. این انقلاب اعلام شکست اسلام سیاسی و عامل تشدید افول فرهنگ منحط قرآنی و اسلامی و شیعه گری است. هدف کوتاه مدت این انقلاب سرنگونی جمهوری اسلامی، رسیدن به دمکراسی، پلورالیسم، قانون متکی بر حقوق بشر، قدرت سیاسی لائیک و احترام به طبیعت است. هدف دیگر پیوسته به هدف بالا، پیشروی در عرصه مدرنیته فلسفی، تعمیق روند شهروندی، ادامه مبارزه فکری علیه ایدئولوژی ها و همه خرافه ها، گسترش پیکار فکری و سیاسی علیه اسلام های رنگارنگ حوزوی و نواندیشی و عرفانی، مبارزه فرهنگی برای آموزش نسل های جوان در نقد انحطاط اسلامی و نیز مبارزه فلسفی برای خردگرایی و انسان آزاد است.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. نویسنده در باره انقلاب سوم در ایران، نوشته های گوناگونی انتشار داده است.
پس از چهل و سه سال تلاش دوستداران فرهنگ ایران(در داخل و خارج) برای ثبت جهانی یلدا، بالاخره یلدا جهانی شد.
در هفدهمین نشست کمیته پاسداری از میراثفرهنگی ناملموس یونسکو که از چند روز قبل کار بررسی بیش از ۳۰ پروندۀ ناملموس را در مراکش آغاز کرده بود، چهار پرونده از ایران را در فهرست میراث ناملموس جهانی به ثبت رساند: یلدا، هنر ساختن و نواختن عود، ترکمن دوزی، پرورش کرم ابریشم.
در تمام سال های اخیر، حکومت اسلامی راضی نشده بود که پرونده یلدا، مهرگان، سده، چهارشنبه سوری، سیزده به در و جشن های دیگرایرانی را به یونسکو بفرستد. و در عوض مرتب برای به ثبت رساندن میراث های مذهبی ـ شیعی چون تعزیه ، مراسم عاشورا، اربعین و دیگر «میراث» مذهبی ـ شیعی همه ی تلاش خود را به کار برده است.
ما همزمانی جهانی شدن یلدا را، که سمبل مبارزه روشنایی با تاریکی ست، با خیزش آزادی خواهانه مردمان ایران به فال نیک می گیریم. و آرزو می کنیم که هر چه زودتر خورشید آزادی بر فراز سرزمین مان بدرخشد و مردمان ایران دوباره در سایه فرهنگ خردمدار و زیبای ایرانی شان، با مردمان پیشرفته جهان همگام شوند.