خانه » مقاله » شباهت‌های آشکار صدام و خمینی / علیرضا نوری زاده

شباهت‌های آشکار صدام و خمینی / علیرضا نوری زاده

شباهت‌های سیدروح‌الله مصطفوی ملقب به خمینی و صدام حسین التکریتی چنان است که گاه انسان شک می‌کند آیا این دو همزاد بودند؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۸ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

روح‌الله خمینی رهبر پیشین جمهوری اسلامی و صدام حسین رهبر سابق عراق – AFP

خمینی که این روزها سالروز مرگش را در نمایشنامه‌ای تهوع‌آور، با نطق و فیلم و تصویر و صدا در معبد و بتخانه‌اش بین تهران و قم، گرامی داشته‌اند، مثل صدام علاوه بر ولع کشتن، به نزدیک‌ترین افرادی که او را بر تخت نشاندند، هم رحم نکرد؛ او هم قطب‌زاده را کشت و هم بهشتی را؛ مفتح را نیز به تیر غیب گرفتار کرد و سیدعبدالرضا حجازی را به دار سپرد. همچنان که صدام هم در کشتن حردان التکریتی و مشهدی و رفقای سال‌های مبارزه درنگ نکرد. قهرمانان جنگ هشت ساله از سپهبد ولی‌الله فلاحی و سردار باکری گرفته تا خیرالله طلفاح و ماهر عبدالرشید هم این‌سو و هم آن‌سوی مرز، به‌فرمان نایب امام کشمیری و رهبر تکریتی به‌ قتل رسیدند.

این روزها برای چندمین بار از خواندن «رقص ققنوس‌ها و آواز خاکستر» ایرج مصداقی با درد و اشک فارغ شده‌ام. چهار هزار جوان و نوجوان به حکم خمینی در عرض دو ماه به قتل رسیدند. پس از انتفاضه جنوب و بعد از آزادسازی کویت و پشت کردن بوش پدر به مردم عراق (یعنی عملا باز گذاشتن دست صدام برای قلع‌وقم جنوب به دست رفیق حسن علی مجید) صدام هم بیش از چهار هزار تن را در چند هفته به قتل رساند.

در عراق شمار زیادی از روزنامه‌نگاران به فرمان آدمخوار تکریت در خون نشستند. فرزاد بازاوفت که مثل برادر کوچک‌ترم دوستش داشتم، به فرمان صدام به قتل رسید و خمینی سیمون فرزام و امیرانی و رستم‌خانی و رحمن هاتفی و سعید سلطان‌پور را در خون نشاند.

خمینی در نخستین پنجشنبه بعد از به قدرت رسیدن با کشتن چهار ژنرال بلندپایه به نشئه‌ای غریب و جنونی آشکار رسید. صدام هم بعد از کشتار کردها در حلبچه نشئه شد.

به برکت حمله آمریکا، حالا در عراق هیچ رهبر دیگری قادر نیست صدام دیگری شود اما در وطن ما، جانشین خمینی سبعیتی مضاعف را از او به ارث برد. سیدعلی خامنه‌ای حالا کارنامه‌ای خونین‌تر از آقایش سید روح‌الله دارد و با اشاراتی که در سخنرانی اخیرش در بتخانه قبر خمینی ایراد کرد، به نظر می‌رسد خودش هم می‌داند که چیزی به پایان روزگارش نمانده است؛ بنابراین با سرعتی باورنکردنی می‌کشد، می‌درد تا زمینه کام‌جویی نورچشمی آقا مجتبی از قدرت خانم را به دست مبارک خود به‌سادگی فراهم آورد.

پیش از این نوشته بودم که صدام به عذاب دیدن دو پسر آدمخوارش بر تخت غسالخانه گرفتار شد و خمینی حتی در سوگ پسرش مصطفی نیز اشکی نریخت. قدرت خانم چنان خمینی و صدام و سیدعلی را گرفتار خود کرد، که دنیا و آخرت را به نگاهی فروختند.

با یک پیچ ۲۸ مرداد، ما به‌سلامتی از گذر زمان گذشتیم و ۱۵ خرداد عطسه‌ای بیش نبود؛ قصه عراق اما پیچ‌وتاب‌ها داشت.

حکومت مرگ

عراق بعد از کشتار ژوییه ۱۹۵۸ که نظامیان این کشور به رهبری عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف خاندان هاشمی را قتل‌عام و نوری سعید، سیاستمدار برجسته عراق را تکه‌تکه کردند و تکه‌ها را بر سر کوی و برزن و بازار آویختند، هیچ‌گاه روی خوش ندید.

با همه ایرادهایی که به خاندان هاشمی می‌گیرند، پادشاه جوان عراق، فیصل دوم، که تحصیلکرده کالج سنت هرست بریتانیا بود، واقعا به دموکراسی اعتقاد داشت. من نخستین‌ بار درست یک سال پیش از کودتای قاسم با خانواده‌ام به عراق سفر کردم. هفت سال بیشتر نداشتم اما با همه کودکی هم متوجه بودم که عراق در همه زمینه‌ها از کشور من سال‌ها جلوتر است. اتوبوس دوطبقه و تلویزیون را نخستین بار در عراق دیدم و پدرم روزی ده‌ها روزنامه می‌خرید؛ در حالی که در ایران فقط اطلاعات یا کیهان را می‌دیدیم با چند تا مجله.

ملهی بغداد هم از بوت‌کلاب و کافه شهرداری ما به‌مراتب مجلل‌تر بود. مردم در خیابان‌ها خیلی شیک بودند و خانم‌ها اغلب بی‌حجاب و با کلاهی زیبا در خیابان ظاهر می‌شدند. چهار سال بعد، در کاظمین سرنگونی عبدالکریم قاسم به دست یار دیروزش، عبدالسلام عارف، و نشان دادن سر قاسم در تلویزیون را شاهد بودیم و باز چند سال بعد، زمانی که عبدالسلام عارف بعثی‌های همدستش را کنار زد و البکر و دارودسته‌اش را به زندان انداخت، عراق را دیدیم.

تراژدی ادامه یافت. عبدالسلام در سقوط هلی‌کوپترش کشته شد اما برادرش، عبدالرحمن عارف، خوشبخت‌ترین رهبر عراق بود. با چه شکوه و جلالی به تهران آمد و مهمان شاه و ملکه ایران شد. هنگام کودتای بعثی‌ها نیز در سفر رسمی به ترکیه و در آنکارا بود و زنده ماند. چند سال بعد، صدام به او تضمین داد که می‌تواند بازگردد و از حقوق و مزایای بازنشستگی برخوردار شود.

خونخوار تکریت سال ۱۹۳۷ در خانواده‌ای فقیر در روستای عوجه از توابع تکریت به دنیا آمد. چون یتیم بود، دایی‌اش طلفاح سرپرستی او را به عهده گرفت. زمانی که مادرش به همسری مردی به نام ابراهیم تکریتی، از چاقوکش‌های عوجه، درآمد و صدام هر شب بعد از سق زدن نان خشک باید مشت و لگد ناپدری بی‌رحم را تحمل می‌کرد، تصمیم گرفت به بغداد برود. دایی جان کمکش کرد و او را همراه با پسرش خیرالله (عدنان خیرالله، وزیر دفاع و برادرزن صدام حسین که قهرمان جنگ ایران و عراق لقب گرفت و به دستور خونخوار تکریتی هلی‌کوپترش را منفجر کردند، چون عراق تحمل دو قهرمان را نداشت. ساجده زن صدام و خواهر خیرالله هرگز او را به خاطر این جنایت نبخشید) به بغداد فرستاد.

صدام در بغداد به مدرسه رفت و در ۱۸ سالگی به حزب بعث پیوست. در سال ۱۹۵۹، بعد از آنکه حزب تصمیم گرفت عبدالکریم قاسم را ترور کند، او به اتفاق دو تن از رفقا راه را بر ماشین عبدالکریم قاسم بست و بارانی از گلوله بر سر او بارید. زعیم (لقب قاسم) زنده ماند و صدام به زندان افتاد؛ اما موفق شد از زندان بگریزد و به سوریه و سپس مصر برود. جایی که توانست وارد دانشکده حقوق شود.

صدام هشتم فوریه ۱۹۶۳، بعد از کودتای بعثی‌ها، به عراق بازگشت اما به دلیل جنایات بعثی‌ها در کشتار کمونیست‌ها و مذهبی‌ها، عارف آن‌ها را کنار زد. حزب بعث در سال ۱۹۶۸ با کمک حردان عبدالغفار تکریتی، از سران رژیم وقت، عبدالرحمن عارف، برادر عبدالسلام را که رئیس‌جمهوری عراق بود، کنار زد و البکر به ریاست‌جمهوری و صدام به معاونت او رسید.

صدام تا فردای انقلاب ایران، البکر را تحمل کرد. در این فاصله، قرارداد الجزیره را با شاه به امضا رساند و عملا حاکم عراق شد ولی البکر که بین نظامیان محبوبیت زیادی داشت، همچنان مزاحمش بود. پس او را هم محترمانه کنار زد و به سبک سعید امامی، نخست فرزندش را در یک تصادف ساختگی به لقاءالله فرستاد و سپس خود البکر را با چیزی مثل شیاف پتاسیم در پی فرزند روانه کرد.

تکریتی خونخوار روز بعد از پیروزی انقلاب پیامی برای بازرگان فرستاد که السامرایی، کاردار عراق در تهران، متن آن را برای ما به روزنامه اطلاعات آورد. ما هم آن را در دو خط خلاصه کردیم که اعتراض کاردار را به همراه داشت.

از آنجا که خمینی عراق را لقمه‌ای قابل‌هضم می‌دانست، چند هفته بعد از به قدرت رسیدنش مشکلات بین دو کشور شروع شد. بقیه ماجرا را می‌دانید و نیاز به تکرار آن نیست. طمع خمینی برای صدور انقلابش به عراق و تجاوز صدام به ایران یک میلیون کشته و زخمی و هزار میلیارد دلار خسارت در دامان ملت ایران گذاشت. جالب اینکه حالا با بودن نوکران ریز و درشت ولایت فقیه در قدرت و حاشیه قدرت، به جای آنکه رژیم تحقق مصالح ملی ما را مهم‌ترین هدف خود بداند، سید علی آقا از حقوق ملی ایران می‌گذرد و به عراقی‌ها مژده می‌دهد که از کویت هم کمتریم که تا آخرین دینار خسارت‌های وارده بر کشورش به سبب تجاوز عراق را از حکومت صدام حسین و جانشینان الدعوه‌ای او طی ۲۰ سال دریافت کرد؛ اما دریغ از جبران یک پاپاسی از میلیاردها دلاری خسارتی که از تجاوز عراق به ملت ما وارد شد.

محاکمه صدام برای بزرگداشت او

بعد از دستگیری صدام حسین، محاکمه او به یک مشکل اساسی برای آمریکایی‌ها تبدیل شد. آن‌ها علاقه‌مند بودند صدام نیز نظیر میلوشویچ، رهبر صرب‌ها، در دادگاه ویژه رسیدگی به جرائم علیه بشریت در لاهه محاکمه شود اما حاکمان جدید عراق بر محاکمه صدام در یک دادگاه عراقی در داخل این کشور اصرار داشتند. سرانجام به توصیه بریمر، حاکم وقت عراق، دولت آمریکا موافقت کرد صدام در عراق محاکمه شود اما تحت حفاظت سربازان آمریکایی باشد؛ چون برای آمریکایی‌ها آشکار بود تسلیم صدام به عراقی‌ها همان و تکه‌تکه شدنش همانا؛ چرا که در عراق، کشتن و مثله کردن رهبران و مسئولان از جمله عادات و سنت‌های مردمی است. به قول مرحوم شیخ غروی (کمپانی) از روزی که امام حسین و یارانش را سر بریدند، سربریدن و مثله کردن طبیعت آن‌ها شده است.

به هر روی، به گفته ایاد جمال‌الدین، نماینده پیشین پارلمان، و فراکسیون دکتر ایاد علاوی (العراقیه)، پرونده‌های موجود علیه صدام حسین بیش از ۶۰ پرونده بودند. از جمله حمله به ایران و کویت؛ اما سیاه‌ترین پرونده او مربوط به کردها و به‌ویژه جنایت حلبچه (با پنج هزار کشته و ۱۰ هزار زخمی و آسیب‌دیده) و انفال (با ۱۰۰ هزار کشته و نیم میلیون آواره) بود. با این همه دولت ابراهیم جعفری (دبیرکل حزب الدعوه) با جلو انداختن پرونده روستای الدجیل، ماجرای محاکمه صدام را به یک انتقام‌گیری شخصی و مذهبی تبدیل کرد و جانشین او، نوری المالکی، معاون دبیرکل حزب الدعوه، نیز ناچار شد کار جعفری را ادامه دهد. گو اینکه در پایان رسیدگی به پرونده الدجیل، دادگاه رسیدگی به پرونده انفال را آغاز کرد، ولی در میانه راه، صدام اعدام شد و کردها عصبانی و آزرده شدند که دولت اجازه نداد جنایت بزرگ صدام علیه کردها به گونه‌ای شفاف بررسی شود.

به هر حال در هر حکومتی، حتی دموکرات‌ترین آن‌ها، اگر کشور در حال جنگ باشد و گروهی وابسته به دشمن بکوشند رئیس دولت را به قتل برسانند، افراد این گروه به‌شدیدترین وجه به عنوان خائنان به میهن و نظام مجازات خواهند شد اما خمینی، فرزند خوانده‌اش صادق قط‌ب‌زاده را تنها به خاطر اینکه در بین چند تن بحث براندازی رژیم را مطرح کرده بود، اعدام کرد. او ثمره حیاتش منتظری را که از روش او در کشتار مردم انتقاد کرده بود، با خفت و تهدید برکنار کرد. حالا اگر صدام، آن‌ها را که برای کشتنش تلاش می‌کردند، محاکمه و اعدام کرده باشد، نمی‌توان بر او خرده گرفت؛ زیرا در عراق آن زمان، اعدام آد‌م‌ها به جرم‌های کمتر هم امری عادی به حساب می‌آمد.

صدام در جریان محاکمه‌اش ثابت کرد که سوءقصدکنندگان به او از سوی رژیم جمهوری اسلامی حمایت شده بودند و اطلاعات سپاه بعضی از آن‌ها را آموزش داده بود. ای کاش محاکمه صدام ادامه می‌یافت و او حداقل بابت جنایتش در قضیه انفال و حلبچه محکوم می‌شد. اینکه چرا دولت المالکی برای اجرای حکم اعدام صدام حسین که در دادگاه عالی استیناف عراق تایید شد، عجله داشت و چرا این حکم در روز اول عید قربان به اجرا درآمد، مسئله‌ای است که پاسخ به آن چندان مشکل نیست.

بخشی از تروریست‌ها که تلویزیون الجزیره آن‌ها را نیروی مقاومت لقب داده بودند (الجزیره در جریان اعدام صدام سیاه‌پوش شد و با پخش مراسم خاکسپاری صدام و دادن لقب «آقای رئیس‌جمهوری فقید عراق» به دیکتاتور تکریتی هویت گردانندگانش را بیشتر آشکار کرد. یادمان نرود مدیر پیشین الجزیره کسی بود که دستمزدهای کلان از رژیم صدام دریافت کرده بود؛ از جمله مقدار کلانی نفت به او داده بودند که با فروش آن میلیون‌ها دلار به جیب زد) در سال‌های نخستین اشغال عراق باور کرده بودند که آمریکا سرانجام در برابر ضرباتی که از نیروی مقاومت متحمل می‌شود، نه فقط ناچار خواهد شد صدام حسین را آزاد کند، بلکه از او برای بازگرداندن آرامش به عراق هم مدد می‌جوید.

سه هفته پیش از اعدام صدام که برادرزاده ناتنی‌اش با کمک یکی از نظامیان عراقی مسئول زندان موصل موفق شد فرار کند، امید تروریست‌ها بیشتر شد و حزب بعث در اطلاعیه‌ای، رسما از آمریکا خواست با آزاد کردن «سید الرئیس» زمینه را برای یک آشتی ملی در عراق فراهم کند. صدام اگر می‌ماند، حداقل از نگاه حاکمیت کنونی عراق (که به اعتقاد من شایستگی حکومت بر عراق را ندارد) روزبه‌روز شعله جنگ مذهبی و آشوب را در عراق بالاتر می‌برد.

صدام به طناب دار سپرده شد و خمینی هم از فراز دست هوادارانش برهنه بر زمین افتاد و حتی حرمت یک دفن ساده از او دریغ شد. حالا یکی از نوکرانش مدعی است وقتی خواسته از پیکر برهنه او عکس بگیرد، دوربینش قفل کرده است و از دوربینی می‌گوید که در آن تاریخ، هنوز به بازار نیامده بود.

صدام به دار کشیده شد و قذافی به ادبار در لوله فاضلاب مرگ با خفت را پذیرفت. منتظر عاقبت کار سیدعلی باشید؛ بهتر از صدام و قذافی نخواهد بود.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*