خانه » 2017 (برگ 34)

بایگانی/آرشیو سالانه: 2017

صد سالگی پادشاه فراغت /محمد سفریان

بی دغدغه و بی تکلف؛ ساده و راحت و دیگر صفاتی از همین دست… همینها هستند مشخصات تمیزدهنده هنرمندی که از جانب مردم و مطبوعات؛ آرام‌ترین مرد تاریخ نامیده می شد. در صدمین زادروز دین مارتین، این مرد بلند آوازه‌ی موسیقی مردمی نگاهی کرده‌ایم به سیر زندگی شخصی و هنری او…

 

دینو پاول کروچتی در سال ۱۹۱۷ و در خانواده ای از مهاجران ایتالیایی؛ در ایالت اوهایو ی آمریکا به دنیا آمد؛ و در فاصله ای نه چندان دراز، نامش را به عنوان نشانه ای از فرهنگ آمریکای مدرن به گوش بیشینه ی مردم دنیا رسانید.
او پس از تجربه ی سالهای متوسط و به دور از هیجان؛ سرانجام در شانزده سالگی درس و مشق را رها کرد و برای کسب رزق به کارهای معمول روزگار روی آورد. از دربانی کلاب های موسیقی بگیر تا کتک خور مسابقات بکس و سرانجام هم ظاهر شدن در هیات مدل برای کمپانی های دیزاین.
فعالیت حرفه ای دین مارتین اما از سالهای ابتدایی دهه ی چهل آغاز شد؛ هم آنجا که او نه برای کسب شهرت و اعتبار که تنها برای تحصیل نان و امان خانه؛ به آواز خوانی در کاباره ها و نایت کلاب ها روی آورد. برخی از مورخان از ارتباط او با گروه های مافیایی در همین دوره خبر داده اند و موفقیت بی نظیر او در سالهای بعدی را در سایه ی همین ارتباط ها میسر دانسته اند…
زوج موفق مارتین و جری لوئیس در سالهای میانی دهه ی چهل را می توان نخستین موفقیت اجتماعی مارتین دانست؛ هم آنجا که شوهای کمدی این دو در قالب ترانه و کلام سرگرم کننده؛ به محبوب خلق شدند و پای این هر دو را به سینمای پر آوازه ی هالیوود باز کردند…
دین مارتین از جمله ی آوازه خوان هایی بود که هرگز نوشتن و خواندن موسیقی را بلد نشد و در همه حال با دل و احساس ش آواز می خواند؛ با این همه اما آثار او از جانب بسیاری از اهل فن ستوده شدند و از همان سالهای ابتدایی منبع الهام و تقلیدی شدند برای بسیاری از خوانندگان در راه…
علاوه بر آلبوم های موسیقی؛ مارتین در سالهای فعالیت حرفه ای اش؛ خالق تک ترانه های بسیاری شد که برخی از آنها برای همیشه چونان چون امضای شخصی او در ذهن علاقه مندان خانه کردند. علاوه بر این برخی از اجراهای او از ترانه های قدیمی و جاافتاده هم در یاد تاریخ باقی مانده. از همین جمله است اجرای بی نظیر ترانه ی ” سوئی ” که در میان اجراهای فزون از شمارش؛ بیشتر از همه با صدای دین مارتین عجین شده است…
موسیقی دین مارتین از منظر دیگری هم صاحب اهمیت است؛ آنجا که ملودی های روان و بی تکلف و صدای زلال بی خش او؛ می توانستند بی هیچ تحمیلی به متن زندگی سنجاق شوند؛ چونان که این موسیقی نه بر امور زندگی چیره می شد و نه در برابر مخاطب رنگ می باخت؛ تا آنجا که همزیستی صدای او و امور زندگی را از جمله ی مهمترین مشخصه های موسیقی دین مارتین دانسته ند.
Iدیگر از موفقیت های اجتماعی دین مارتین؛ حضور در دار و دسته ی مشهور موشهاست. رت پک؛ که از جمله ی پرآوازه ترین گروه های موسیقی آمریکا به حساب می آمد؛ سالها با همراهی دین مارتین؛ سامی دیویس؛ فرانک سیناترا و دیگر دوستانشان؛ در سینما و تلویزیون آمریکا حضوری فعال داشتند و تجربه ای یگانه از کار گروهی را به نمایش گذاشتند.
لهجه ایتالیایی دلنشین دین مارتین هم برای مردم و منتقدین جالب آمده. او که در روزگار مدرسه به دلیل عدم آشنایی اش با زبان انگلیسی و صحبت کردن با لهجه ی شدید ایتالیایی سوژه ی دست انداختن بچه ها شده بود؛ در روزگار زندگی حرفه ای اش از همین لهجه بهره گرفت و ترانه های بسیاری را به زبان ایتالیایی اجرا کرد. ترانه هایی که بیشتر از ساز و آواز؛ از منظر فرهنگی تاثیرگذار بودند و وسیله ای شده بودند برای معرفی فرهنگ کهن و سرخوش ایتالیایی به زندگی نه چندان پرقدمت آمریکایی…
اجراهای دونفره ی مارتین هم از جمله ی دیگر آثار ماندگار او به حساب می آید. دین مارتین؛ طی سالهای متمادی با بسیاری از بزرگان دوران آواز خواند و دوئت های فراوانی را برای تاریخ به یادگار گذاشت؛ بسیاری از اهالی موسیقی؛ اجراهای دو نفره ی او را موفق ترین دوئت های موسیقی مردمی آمریکا دانسته اند …
حضور بیش از پنجاه ساله او در عالم هنر؛ سبب ساز تولد ترانه هایی شد که بیشتر از ساز و آواز و موسیقی؛ متعلق به فرهنگ مردمی بودند. ترانه هایی که از پس تکرار سینه به سینه ی فراوان میان مردمان روزگار؛ بدل به هویتی از زندگی اجتماعی شدند و خاطرات قومی فزون از شماری ساختند…
این الهه آرامش که با شیوه آواز خواندن و نحوه ی سلوکش آموزگار صلح و دوستی شده بود؛ سرانجام در سن ۷۸ سالگی و در صبح روز کریسمس سال ۱۹۹۵؛ دار فانی را وداع گفت تا این طور پرونده ی زندگی یکی از مردمی ترین و بی حاشیه ترین هنرمندان قرن به آخر آید…

الاکلنگ رویا و واقعیت/محمد سفریان

‎‎

“شالی به درازای جاده ابریشم” بی شک مهم ترین اثر داستانی مهستی شاهرخی و قصه ای است نو و مدرن از ادبیات ‏در تبعید ایران که سنگ بنای کارش “زمان و زبان” است. نگاهی انداخته ایم به این کتاب که خواننده را از آغاز تا به ‏انجام در الاکلنگ رویا و واقعیت، معلق نگه می دارد…‏

‎‎

 

شالی به درازای جاده ابریشم، بی شک مهم ترین اثر داستانی مهستی شاهرخی است. قصه ای نو و مدرن از ادبیات در ‏تبعید ایران. که پس از چاپ در اروپا( انتشارات باران، سوئد) با سانسور و بدون اجازه نویسنده در ایران نیز به چاپ ‏رسید.‏
نثر ساده و روان و خلق شخصیت های واقعی و ملموس، و انتخاب زبان مناسب برای هر شخصیت از جمله نقاط قوت ‏کتاب مهستی شاهرخی است. سنگ بنای کار اما، بحث پیرامون دو موضوع جالب و در خور توجه است. “زمان و ‏زبان”.‏
موضوع نخست، زمان است و شکستن هر قراردادی که باعث می شود ثانیه های پی در پی را از هم جدا بدانیم، و زمان ‏را با گذشت قراردادی اش، محاسبه کنیم و به خاطر بسپاریم. بحث پیرامون زمان و چگونگی اندازه گیری اش، از جمله ‏دغدغه های قدیمی فکر است وآغاز آن به فیلسوفان قبل از سقراط و افلاطون بر می گردد. ‏
هراکلیطوس، شاید پیشگام تغییر باشد، وی عالم را به رودی تشبیه می کرد که دائم در حال تغییر است. این فیلسوف ‏افیسوسی، ثبات و بقا را منکر بود و امکان تجربه دوم را مهال میدانست.‏
برمانیدس، دیگر حکیم یونان باستان، بر خلاف هراکلیطوس، به سکون و وجود معتقد بود و تغییر و تبدیل و حرکت را ‏به کل غیر واقعی می دانست. بنا به اندیشه برمانیدس، وجود نه آغاز دارد و نه انجام. وی بر این عقیده بود که هستی ‏برای آغاز باید یا از وجود بر آمده باشد یا از عدم که اگر از وجود آمده باشد پس قبل از آن نیز بوده و حادث نشده است ‏و اگر قرار است از عدم آمده باشد، عقل از پذیرفتن ان امتناع می کند. القصه، گفتنی پیرامون زمان زیاد است. اما ادامه ‏این بحث نه در ارتباط با این مقال است و نه در حوصله آن.‏
می توان گفت، آنچه در این دنیای سریع و اسیر در بند زمان، به کمک انسان امروزی می آید تا او را از یوغ دیروزها، ‏امروزها و فرداها برهاند، رویا است و خیال. چه هویت خیال مستقل از زمان عمل می کند. خیال، بر خلاف عقل، نه در ‏انتظار است و نه در شتاب. همین است که درکی از گذر زمان ندارد. همین خیال است که بدنه اصلی قصه را شکل می ‏دهد. خیالی به درازای جاده ابریشم.‏
قصه، حکایت دختری خیال باف است که خارج از وطن زندگی می کند. دختری ایرانی، اهل فکر، عاشق پیشه و همگام ‏با احساسات خاص شرقی. که زبان بیگانه را به خوبی نمی شناسد.‏
دختر از مردی خوش گذران و بی مسئولیت، آبستن است و باید راهی پیدا کند تا جسم اش از حضور این میهمان ‏ناخوانده[یا خوانده] رهایی یابد.‏
قصه از همان اول با آمیختگی دنیای خیال و واقعیت، آغاز می شود و این روند تا به آخر ماجرا، ادامه می یابد. نشان ‏دادن مرزهایی که “زبان” خلق می کند و سعی در عبور از این مرزها، موضوع مهم دوم است. مرزهایی که قدمتی ‏دراز دارند دراز تر خیال آدمی، دراز تر از راه آدمی، دراز تر از درازای جاده ابریشم.‏
چرا انسان گاهی معنای کلام همسایه اش را در نمی یابد؟ چرا یک صورت واحد از کلمه، در زبان های متفاوت معانی ‏گوناگون را به ذهن شنونده انتقال می دهد و ادامه این چراهای پیر.‏
دختر، در همان صفحات ابتدایی، برای معرفی شوهرش، می گوید: اسم شوهرم ‏john‏ است. در کتاب مقدس او را ‏‏”یوحنا” نامیده اند. در کارائیب و آرژانتین “خوان” صدایش می کنند. در فرانسه، ژان و در اروپای شمالی “یان” و… ‏اوقاتی که با هم باشیم و من خیلی مهربان بشوم، می گویم: جانم یا جان من. جان انگلیسی با جان فارسی، تجانس دارد و ‏اکنون در زندگی دختر، این دو زبان به هم آمیخته اند، و این تفاوت در معنای کلام، خود مجالی تازه است برای ‏اندیشیدن. و یا در جایی دیگر، چه ظریف، به دنیای کودکی اش می رود و قصه های پدر. سپس از همان عبارت سنتی ‏برای تمام کردن قصه های عامیانه، “بالا رفتیم ماست بود، پایین اومدیم دوغ بود، قصه ما دروغ بود” استفاده می کند و ‏ماست فارسی را به ماست انگلیسی(به معنای باید) می پیونداند. نمونه های این چنینی در تمام طول رمان به کرات دیده ‏می شوند. ‏
زبان نثر نیز گاه به شعر متمایل می شود و گاه به زبان خیالات کنگ و مبهم. همین است که ساختار رمان، مدرن است و ‏خود را در هیچ چارچوبی اسیر نمی کند. ‏
‏ بنابراین چنان دور از ذهن نیست که نویسنده، آرای فلسفی و جهان بینی شخصی اش را نیز در قصه بگنجاند، همین ‏جملات و گاه کلمات، خواننده را از دنیای ذهنی نویسنده آگاه می کند…‏
مثلاٌ، هنگامی که دختر ایرانی و پسر اسپانیایی بر سر اثبات عشق شان مجادله می کنند. پسر برای سهولت ارتباط با ‏معشوقه شرقی، کمی فارسی آموخته است و همین موضوع را دلیلی بر عاشق بودن خود می داند. پس در جواب دختر ‏که به دنبال رد پایی از عشق در رابطه شان می گردد، می گوید: احمق جان، من حتی سعی کردم، آن زبان باستانی ترا ‏یاد بگیرم، تا اوقاتی که با خود تنهایی فریاد می کشی، بفهمم چه می گویی! اما جواب دختر با مزه تر است:‏
‏… من هم سعی کردم آن زبان ” استعمارگرت” را یاد بگیرم، تا…‏
گویا قرار نیست این وهم طولانی پایان بگیرد. و بناست هویت غرب همچنان در ذهن ایرانی استعمارگر باقی بماند. آیا ‏القای این تفکر در ذهن مردم ایران، خود نوعی دگر از استعمار نیست؟
البته، شاید منظور نویسنده، ورود زبان اسپانیولی به آمریکای لاتین باشد که به انزوا رفتن و در نهایت مرگ زبان های ‏بومی آن منطقه را در پی داشت… اما به هر حال این هم نمی تواند توجیه مناسبی برای به کارگرفتن صفت ‏‏”استعمارگر”، باشد برای یک زبان خاص.‏
یا در جایی دیگر، از قول استاد می گوید:‏
‏”… همان طور که می دانید، هنر و تمدن یونان زاینده است ولی برعکس هنر شرقی، هنری بسته و سترون است…” و ‏پشت بندش می گوید: ادیپ یعنی نسل نو، نسلی که پدرش را می کشد تا به آگاهی دست یابد…” کند و کاو در اساطیر ‏یونان، مشخص می کند اسطوره ادیپوس، بیش از اینکه از باروری و شکوفا شدن سخن گوید، از جبر می گوید و اسیر ‏بودن بشر در دست سرنوشت از پیش تعیین شده. لایوس، پدر اودیپ برای رهایی از پیشگویی هاتف معبد آپولو، ‏فرزندش را به دست چوپانی سپرد تا زندگی پسر را پایان بخشد، اما پسر زنده ماند و سال ها بعد، پدر را کشت و مادر ‏را به زنی گرفت و از مادر صاحب فرزند شد. زمانی که ژوکاستا(مادر و همسر اودیپ) از هویت واقعی ادیپ آگاه شد، ‏تاب این نفرین نیاورد و زندگی خود را پایان داد. ادیپ هم تاریکی گزید و خود را از از دیدن جهان محروم ساخت. چه ‏تاریکی، بهتر از دیدن این ننگ.‏
کجای قصه ادیپ به زایش و پویایی اشاره دارد؟ و تازه جالب است که همان استاد، هنر و اسطوره ایرانی را سترون ‏می داند… ایرانیانی که چنان ارزشی برای زایش و نو شدن قائل بودند، که مبنای تاریخ شان را پیروزی جمشید و آمدن ‏بهار گذاشتند. این یعنی اسطوره ایرانی بسته و ساکن است؟‏
اما در کل، کتاب مهستی شاهرخی، کتابی است که در حوزه ادبیات مهاجر، بسیار جدید است و نوآوری های منحصر به ‏فرد دارد. کتابی که این سفر و نامانوس بودن شرایط جدید را در فرم هم رعایت کرده است و خواننده را از آغاز تا به ‏انجام در این الاکلنگ رویا و واقعیت، معلق نگه می دارد.‏

بازارچه کتاب – گیسوان هزارساله/ بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

گیسوان هزارساله

نویسنده: اسماعیل یغمایی
ناشر: نشر نو
قیمت: ۲۵۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۲۴۰صفحه

 

 

 

این کتاب، همین طور که مشخص است، خاطرات اسماعیل یغمایی از باستان شناسان کشور را در بر می گیرد. او اهل خیابان ژاله تهران، چهارراه آب سردار است اما اصل و ریشه اش به خور برمی‌گردد؛ روستایی که زمانی محقر و کوچک بوده است؛ با آبی شور و چند درخت نخل. پدر و مادر او پیش از تولدش به تهران کوچ کرده بودند.
یغمایی در معرفی خود می نویسد: ابتدایی و دیپلم طبیعی را از دبستان و دبیرستان ۱۵ بهمن گرفتم و به گفته امروزی‌ها، کارشناسی ارشد را از دانشکده باستان شناسی و هنر دانشگاه تهران. پس از کارشناسی و مدت‌ها سرگردانی سرانجام لوله کش اداره باستان شناسی مُرد و با سفارش زنده یاد دکتر نگهبان ردیف حقوقی اش را به من دادند. این طور شد که از سال ۱۳۴۶ نخستین بار با دکتر نگهبان کلنگ به دست راهی بیابان شدم…
این باستان شناس معتقد است هنوز همان دانشجوی ۶۰ _ ۷۰ ساله پیش، و به شدت دلبسته خاک است. عنوان کتاب هم با توجه به یکی از خاطرات چاپ شده در آن که درباره رشته موها و گیسوانی مربوط به قرن‌ها پیش است، انتخاب شده است.
«یادداشتی زیر نور زرد فانوس»، «مرده گمشده»، «گیسوان هزار ساله»، «در سوگ سنگ سیاه»، «رنگ خون»، «شکست»، «بره کشون» و «اشک ایشتار» از جمله عناوین خاطرات این کتاب هستند.
در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم:
_ نه … نه … امکان نداره. نفتالین توش گذاشتم!
جعبه را گرفتم و درش را باز کردم. بوی تند نفتالین به مشامم خورد. گیسوان هزارساله توی جعبه بودند. رنگ سیاه موهای رویی کمی روشن شده بود و شفافیت و برق روز اول را نداشت، اما هنوز جوان، باطراوت و سحرآمیز می نمود. بلند و صاف و از بالا با همان بند پوتین بسته شده بود. با سرانگشت آرام تارهای رویی این گیسوان را دست کشیدم، مثل همان شب که پیدایشان کردم. چندبار از بالا تا پایین، از ته تا نوک موهای بریده شده تا آخر… چند بار.
تمام فاصله زمانی من با این گیسوان، تمام این هزار سال به اندازه سرانگشتانم بود تا روی تارهای این گیسوان… چند لحظه همین طور به آن‌ها دست کشیدم، بی آن که جرات آن را داشته باشم از جعبه بیرون بیاورم… چه زمان کوتاهی. به اندازه یک سر انگشت تا روی یک تار مو… هزار سال… هزار سال. نمی دانم چقدر گذشت تا صدای افخمی مرا به خود آورد: «همینه؟»
_ آره… همینه، خیل خب، من میرم، ببخشید آقای افخمی.

مسیر آشتی؛ از استبداد به دموکراسی

نویسنده: دزموند توتو
مترجم: بهمن احمدی امویی
ناشر: پارسه
قیمت: ۲۹۵۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۳۶۴صفحه

 

این کتاب تاریخچه و گزارشی است به قلم دزموند توتو رئیس کمیسیون حقیقت و آشتی آفریقای جنوبی، که پس از سقوط نظام آپارتاید تشکیل شد. کمیسیون حقیقت و آشتی آفریقای جنوبی، اتفاقی مهم در جامعه جهانی بود. هرگز تصور نمی‌شد که در کشوری، حرکت از استبداد به دموکراسی تنها با توضیح درد و رنج قربانیان یک حکومت استبدادی و اعطای بخشش به مجریان آن ظلم‌ها میسر شود.
دزموند توتو در سال ۱۹۸۴ جایزه صلح نوبل را دریافت کرد. او در سال ۱۹۹۶ به عنوان اسقف اعظم کیپ‌تاون آفریقای جنوبی بازنشسته شد و در سال‌های اخیر به عنوان خطیب به کشورهای مختلف دعوت شده است.
توتو کسی است که نلسون ماندلا، رئیس‌جمهوری فقید آفریقای جنوبی، او را به عنوان رئیس کمیسیون حقیقت و آشتی برگزید. وی در این کتاب، آگاهی عمیق خود را در گذر از این تجربه سخت و دردناک به تصویر کشیده است.
نویسنده این بحث را مطرح می‌کند که آشتی حقیقی میان مردم و حاکمان مستبد، با انکار گذشته به دست نمی‌آید. توتو که سال‌ها در دوران آپارتاید زندگی کرده است، می‌گوید که چگونه با صبر و صداقت می‌توان دنیایی جدید و انسانی‌تر ساخت.
نلسون ماندلا در همین باره گفته است: «کمیسیون حقیقت و آشتی آفریقای جنوبی نوری بود که بر زندگی همه ما تابیده شد… در طول برگزاری جلسات دادگاه‌های عمومی این کمیسیون، دزموند توتو همه دردهای مشترک، افسوس‌ها، امیدها و اعتماد و باور ما را به آینده، به نمایش گذاشت.»

 

کورالین

نویسنده: نیل گی‌من
مترجم: آتوسا صالحی
ناشر: افق
قیمت: ۱۰۰۰۰ تومان

 

«کورالین» دختر خانواده بعد از نقل مکان به خانه جدید، به دنبال کشف موضوع تازه و هیجان‌آوری می‌گردد و پس از جست‌وجو، به در پشتی خانه می‌رسد. او در آن‌جا مرد و زنی عجیب و غریب را می‌بیند که شکل و شمایل شگفت‌انگیز دارند.
او در خانه جدید، در اسرارآمیزی پیدا می‌کند. آن سوی در آپارتمانی است درست مثل آپارتمان خودشان ولی همه چیزهایی که او همیشه در آرزویش بوده در این آپارتمان وجود دارد اما روی صورت پدر و مادر جدید کورالینۀ به جای چشم، دو دکمه سیاه برق می‌زند و شخصیت اصلی داستان ما تازه متوجه می‌شود در چه تله‌ای گرفتار شده است. با این که پدر و مادر جدید، حاضر به انجام کارهایی برای دخترک هستند اما کورالین، بعد از مدت‌ها متوجه می‌شود که پدر و مادرش را با همه‌ دنیا عوض نمی‌کند.
نیل گی‌من، نویسنده کتاب «کورالین»، امروز به یک نویسنده جهانی تبدیل شده و جایزه‌های بسیاری چون نیوبری، استوکر و جایزه جهانی فانتزی را به خود اختصاص داده؛ داستان «کورالین» هم برنده جایزه «روبان آبی» و «هوگو» شده و به باور منتقدان این کتاب را می‌توان با «آلیس در سرزمین عجایب» مقایسه کرده و آن را داستانی ترسناک اما در ستایش شجاعت دانسته اند.

تاریخ سبئوس

بر پایه ترجمه: آر.دبیلو. تامسون
مترجم: محمود فاضلی بیرجندی
ناشر: ققنوس
تعداد صفحات: ۳۱۱ صفحه
قیمت: ۲۸۰۰۰ تومان

 

تاریخ سبئوس را فردی با همین نام از اهالی ارمنستان در سده هفتم میلادی نوشته است. سبئوس، کار نگارش این تاریخ را زمانی به پایان رساند که معاویه، خلیفه بوده است.می توان تاریخ سبئوس را یکی از قدیمی ترین متون دوره پس از برآمدن اسلام و به عبارت دیگر، قدیمی ترین متنی که از تاریخ ایران و برخی ممالک اطرافش به جا مانده، حساب کرد.
درباره نام سبئوس می توان گفت که نامی یونانی و به معنای پارسا، پرهیزکار و خدا ترس است. ذبیح الله صفا عقیده دارد که سبئوس نامی در ادبیات قدیمی ارمنستان و به معنی سپندیات است.
مترجم این کتاب، پیش از شروع ترجمه، سه نسخه از تاریخ سبئوس را تهیه کرده است که از این نسخ، ترجمه آر.دبیلو. تامسون، پایه ترجمه فارسی قرار گرفت. این نسخه در سال ۱۹۹۹ توسط انتشارات دانشگاه لیورپول چاپ شده است.
یکی از نکات مهم کار سبئوس در این است که او کارش را در حدود آن وقایعی که در عسر و حرج های روزگاران بر ارمنی ها رفته و گذشته بود متوقف نکرد. بلکه تحولات مهمی را نیز مد نظر داشت که در روزگار خودش در تاریخ داخلی مملکتش رخ داده بود.
به غیر از نقشه ها، منابع، نمایه کسان، نمایه جاها و نمایه خاندان ها، قوم ها، دین ها که انتهای کتاب چاپ شده اند، فصول اصلی کتاب از یک تا ۵۲ مرتب شده اند که ۶ فصل اول، پیش از پرداختن به تاریخ سبئوس هستند. پس از پیشگفتار و مقدمه، فصل های ۱ تا ۶ کتاب به این ترتیب هستند: سابقه تاریخی، گستره جغرافیایی، درباره سبک نگارش این کتاب، سبئوس اسقف، سبئوس تاریخ نگار و برای آگاهی خواننده.
فصل اول یعنی «سابقه تاریخی» هم این عناوین را در بر می گیرد: (یکم) ارمنستان در دوره پسین از عهد باستان، (دوم) روابط بین قدرت های بزرگ، (سوم) پایان سده ششم، (چهارم) بازپسین جنگ بزرگ در عهد باستان و (پنجم) فتوحات عرب ها.
بخش اصلی کتاب پس از فصل ششم شروع می شود که به طور مستقیم درباره تاریخ سبئوس است و از فصل ۷ تا ۵۲ ادامه دارد.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
خسرو، پادشاه ایران، گریخت و از رود دجله رد شد و به وه کوات رفت و بندهای پل شناور بر روی رودخانه را هم برید. هراکلیوس نیز از پی او سر رسید و در کنار دروازه شهر فرود آمد و سپس هر آنچه را متعلق به دربار شاهنشاهی در هر کجای شهر تیسفون و پیرامون آن بود همه را به آتش کشید. پس از آن خیمه و خرگاه و به همراه همه سپاهیانش به آترپاتکان رفت؛ که از خوریام ترسان و اندیشناک بود. اما خوریام به کمک پادشاه نیامد، و در همان جا که بود در باختر ماند. خسرو که چنین دید به مقر خویش بازگشت، و دستور داد تا پل شناور را هم از نو بنا کردند. اما حرمسرا و فرزندان و خزانه و اصطبل سلطنتی را همان جا، دروه کوات، بر جا گذاشت.
اینک، خسرو بقیه بزرگان را گرد آورد و آن ها را مخاطب ساخت و با درشتی و تحکم گفت: «چرا در میدان جنگ کشته نشدید و به من پناه آوردید؟ گمان می کردید که خسرو کشته شده است؟»

هرکس سخنی از سر سودا گفته‌ست /لیلا سامانی

به تماشای دنیای فرهنگ و هنر

چهره نما همان طور که از توضیح حک شده بر پیشانی اش بر می آید؛ نگاهی دارد به چهره ها و حوادث دنیای هنر، در چهارگوشه ی این دنیای بزرگ و کوچک. در سومین صفحه ی این مجموعه؛ مسافر این سو و آنسوی خاک زمین شده‌ایم و از آنهایی گفته‌ایم که در دیدن و زیستن زندگی؛ سرآمد دیگران بوده‌اند. کوتاه‌نوشته‌هایی از این راویان پر شور زندگی را در ادامه‌ی صفحه‌ی «چهره نما» از پی بگیرید…

آموزگار مفهوم عیش و عشرت

 

 

بیست و هشتم اردیبهشت ماه، به قرار اهالی تاریخ، روز تولد حکیم عمر خیام نیشابوری ست. روزی که به همین مناسبت در تقویم ایرانیان به عنوان روز بزرگداشت خیام نامگذاری شده است. متفکری که درک جسارت اندیشه و پرسش گری بی انتهایش، در زمانه ای که حاکمیت قشری نگر و عصبیتهای کورکورانه شکل بارزی داشته، چندان ساده نیست. تردید خردمندانه و حیرانیهای ژرف او در کشف اسرار ازل وکنه راز هستی، معماهایی فزون از شمار را تصویر کرده. هم این ابهامات هم از او روشنفکری خرد ورز و پرمایه می آفرینند. روشنگری که درک درست اندیشه هایش هم امروز و از پس عبور سالیان دراز نیز، بسیار پیچیده و گاه دشوار جلوه می کند.
خیام باورهای کورکورانه ی بی تعمق را چون زنجیری بر وجود خویش می بیند که تار و پودش را تا مرز گسلاندن نیز می کشاند. می توان اینگونه گفت که او در جستجوی بارانی برای ذهن تشنه ی اندیشه است. بارانی که شوری این ریگزار تفتیده از جبر لابد را بشوید و او را از هر آنچه بوی پوسیدگی و جهالت می دهد، دور کند. او همان اندازه که بر معتکفان وگوشه نشینان خرده می گیرد، از بت پرستان و ظاهر بینان هم بیزار است او زندگی را با همه محدودیت ها، چالشها و مخاطره هایش، زیباتر ودل انگیز تراز آن می بیند که آن را با پرداختن به اموری چون دوزخ و بهشت و یا سرسپردگی به قیود ساختگی آلوده کند.
شاعر حیران روزگار، عاشق دانستن عمیق وخردمندانه است و هرگز جعل و جهل را بر نمی تابد. اینگونه است که گاه می گرید از تواضع، گاه می خندد از مستی، گاه می خیزد از بیقراری وگاه می رقصد از استغنا.
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت / کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفته ست / زان روی که هست کس نمی داند گفت

گفتن از آن دو خط موازی

 

 

اردیبهشت امسال سیزدهمین سال جدایی حسین منزوی از زمین و اهالی آن است. شاعری که گرچه برخی وی را پدر غزل معاصر ایران خوانده اند، اما اشعارآمیخته به موسیقی و عشق او هرگز آنگونه که باید قدر ندید و روحیه ی تغزلی او که در آن قداست و صفای روح و جان موج می زد، نزد مخاطب عام شناخته نشد و “منزوی” ماند.
حسین منزوی شاعری ست که در وانفسای انفعال و سکون شعر کهن و تحول تک بعدی شعر نو، غزل معاصر را جلوه ای دگرگونه بخشید و در عین پایبندی به ساختار سنتی غزل، در کاربرد واژگان و ترکیبات شیوه ای نوین را ابداع کرد، چنانکه “م.آزاد” گفته است : “حسین منزوی غزل را به شیوه ای شبیه به شعرنو می سرود و نظم فاخری را دنبال می کرد.”
وی در بحبوحه ی سالهای پر تنش دهه ی ۴۰ و ۵۰ – که شعر شاعران نوپردازی چون شاملو به سلاحی برای مبارزه ی سیاسی و ابراز انتقادهای تند و تیز سیاسی بدل شده بود – عاشقانه سرودن و رهایی از تعلقات این چنینی را سرلوحه ی قلم شاعرانه اش ساخت، هرچند که این غزل های عاشقانه از مضامین اجتماعی هم بی بهره نمانده اند.
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد
که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود
من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز به یکدگر نرسیدن بود

 

جادوگر موسیقی کلاسیک

 

 

بیست و دوم می سالروز تولد “ریشارد واگنر” آهنگ‌ساز، ‌رهبر ارکستر، نظریه‌ پرداز موسیقی و مقاله‌نویس آلمانی ست، او شهرت عظیمش را بیشتر مدیون خلق آثار عظیم اپرایی ست که خود، آن‌ها را “درام موسیقایی” می‌نامید.
ابداعات این موسیقی دان قرن نوزدهم، در زمینه ی موسیقی کلاسیک اروپائی تأثیر زیادی بر آهنگسازان بعد از او داشت و او را به عنوان پیشگام موسیقی مدرن اروپا معرفی کرد. از جمله ی این ابداعات،یکی استفادهاز گام کروماتیک به عنوان گامی مشتمل بر تمامی دوازده نت گام معتدل غربی بود و دیگری به کاربردن نغمه معرف که تحولی عظیم در موسیقی متن فیلم قرن بیستم ایجاد کرد.
دوره اپراهای حلقه نیبلونگ مشتمل بر چهار اپرا – با عناوین طلای راین، والکوره، زیگفرید و غروب خدایان- از مهم‌ترین کارهای واگنر است. او اپرا نامه های این آثار را با بهره گیری افسانه‌ها و اسطوره‌های ژرمنی و شعرهای آلمانی سده‌های میانه نوشته و موسیقی غنی و پیچیده شان را با نو آوری های درخشانش اجرا کرده است. این موسیقی دان، به رغم اینکه در عرصه ی موسیقی فعالیت داشت خواسته یا نا خواسته تاثیرات عظیم و بزرگی را بر فلسفه، فیلم سازی و حتی طرز تفکر عموم مردم نهاد.
واگنر رابطه ی گرم ودوستانه ای با فیلسوف هم عصر خود فریدریش ویلهلم نیچه داشت که بعدها به نفرت تبدیل گردید. او همچنین به سبب دیدگاه های یهودی ستیزانه و دیدگاه های سیاسی اش در حمایت از هیتلر مورد توجه بسیاری از تذکره نویسان قرار گرفته است.

یادی از پدر سمفونی دنیا

 

 

شرح حال نویسان موسیقی سی و یکم مه سال ۱۸۰۹ را تاریخ مرگ “فرانتس یوزف هایدن” موسیقی دان اتریشی ثبت کرده اند؛ کسی که در تاریخ موسیقی جهان “پدر سمفونی” لقب گرفته است.
او با الهام از موسیقی کلاسیک فرم هایی چون سمفونی و سونات را ابداع کرد که وجه تمایزشان با آثار پیشین بهره گیری بیشتر از سازهای کوبه ای بود، امری که ریتم و شکستهای ریتمیک دگرگونه ای را در بیان ملودی ها موجب می شد. از جمله آثار مطرح هایدن می توان به سمفونی “آفرینش” اشاره کرد. این سمفونی سه قسمتی در حقیقت اثر انجیلی فاخری ست که “سفر پیدایش” را با موسیقی به تصویر می کشد. پیدایشی که در بخش اول برای نمایش تقابل عدم و هستی در روبه رویی مولفه های متضاد رخ می نماید، در بخش دوم تکاپوی جانداران را ندا می دهد و در بخش سوم نوای ثنای آدم و حوا را می سراید.

سوژه | ماجرای کسی که بوش، ترامپ و صلح را دوست دارد!

بخشهایی از صحبتهای بهتاش صناعی ها و مریم مقدم زوج کارگردان مستند دیپلماسی شکست ناپذیر آقای نادری به سوژه: این مستند بیش از ۲ سال طول کشید و تدوین سختی داشتیم. تلاش کردیم که همه تفکرات را به تصویر بکشیم ولی اگر کسی فکر کرده بی انصافی کرده ایم حرفی به او نمیتوانیم بزنیم. برای ما هم عجیب بود که سوژه مان امریکای مقتدر و جمهوری خواه را دوست دارد و طرفدار صلح است.

روزها در راه/رضا اغنمی

نویسنده: شاهرخ مسکوب
ناشر: انتشارات خاوران
چاپ اول: پاریس زمستان ۱۳۷۹

 

 

این کتاب قطور خاطرات زندگی نویسنده است که در۷۳۹صفحه چاپ ومنتشر شده است. درنخستین برگ آمده که : «برای گیتا به پاس روزهائی که باهم درراه بودیم». نام برگزیده که برپیشانی کتاب نشسته و پختگی و پاکی قلم، خواننده را گرفتارمی کند. پای روایت های تلخ و شیرینش می نشاند. نویسنده ای که درغربت وتبعید ناخواسته، ازهستی رهید.

درپیشگفتار آمده است:«روزها درراه یادداشت های روزانه ایست که بسته به مورد ویا حال نویسنده گاه پیاپی وگاه به فاصله نوشته شده است. این ها نخستین باردرسی و یکم خرداد سال ۱۳۴۱» شروع شده است. پس ازانگیزه نوشتن، اضافه می کند که :«موضوع این بادداشت ها بیشتر کشمکش های درونی وتنش های عاطفی جوانی احساساتی بود و نظری که گاه وبیگاه به طبیعت و اجتماعی می انداخت همچنین کتاب هائی که می خواند ودریافتی که ازآن ها داشت و بحث ها بادوستان. . . سروسری با زنان ها که دوستشان داشتم و.» آخرهای سال ۱۳۴۶خاطره نویسی را کنار می گذارد. با سروصدای انقلاب، با موج احساسی مردم حرکت می کند. انقلاب را از سر می گذراند.دراندک مدت مانند انبوه مشتاقان، دروسوسه پشیمانی سر ازپاریس درمیآورد.
درد دل زخم خورده اش تکان دهنده است:
«امروز بسیاری ازتصورات من(وگزارشگر یادداشت ۲۱ آذر۱۳۵۷) درباره «انقلاب وضدانقلاب» دیگر آن نیست که بود: اما این یادداشت آن روزها را بی هیچ دستکاری، همچنانکه بود آورده ام تاهم با خود ان زمانیم صادق باشم و هم باخوانندگان– و هم شهادتی باشد ازحال وهوای روزگاری که شاهد آن بودم و نشانی ازبیم وامید سرگردان کسان بسیاری که نه انقلابی بوده اند و نه راه دیگری می یافتند». به انزوا پناه می برد. با صمیمیت به صراحت می گوید که :«گریز ازغوغای بیرون مرا به درون رانده است تا هم خودم را بشنوم و هم حضور ناگزیر زمان را درجسم و جان محسوس و صورتمند» کنم.
دور دوم یادداشت ها از آذرماه ۱۳۵۷ شروع شده است. دوری ازوطن باان همه خاطره از گذشته های گمشده را درقالب داستانی را عاطفی از پدرو دختری را اورده که باید خواند وعمق عواطف انسان تبعیدی و همه چیزباخته حتی وطن و خانه وخانمان را دریافت. درباره تاریخ یادداشت ها توضیح داده که خاطره های ایران شمسی و یادداشت های اروپا با میلادی است.

متن خاطرات از۱۳۵۷ شروع می شود. نگاهی دارد به کتاب : «نامه ای ازامام موسوی کاشف الغطا». درمی یابد که « برای آدم مذهبی (شیعه) کتاب منطق بُرا و زبان ساده تری دارد». وسپس اشاره ای دارد به شب های “الله اکبر” گویان درتاریکی شبانه
وشعار ” الله اکبر. لا اله الا الله ایران کربلا شده + هرروز عاشورا شده” یا ” نصرمن الله و فتح قریب. مرگ براین سلطنت پُر فریب” و خبر«مسجد کرمان را، کتاب قرآن را، مردم مسلمان را، شاه به آتش کشید». شعارهایی بود دراستقبال عموم ازآقای خمینی. دریادداشت های۱۹/۹/۵۷ که درپاریس است می نویسد:«چقدر بد است که یک چنین روزی درتهران نیستم. یک عمر ازاین شهر زشت، آشفته وجنگل مولا بدم آمده و حرص خورده ام. اقلا دراین ده پانزده سال اخیر . . . ولی امروز که روز شکوه و بزرگی، روز طهارت و پاک شدن این شهراست من ازآن دورم. امروز تاسوعاست و روزتظاهرات راهپیمائی درشهراست . . . . . . مردم شهری ازساعت ۹ به بعد زندانی می شوند . . . دستشان را رو به آسمان بلند می کنند تا پایشان روی زمین استوار شود و خودشان را بازیابند. غبار تحقیر چندین ساله را که بر سر و رویشان نشسته بشویند! چه تهران خوبی. چه سعادتی است که اگربتوانم با شهرخودم آشتی کنم. . . . . . چند لحظه پیش رادیو می گفت بین یک میلیون ونیم تا دو میلیون نفردرخیابان های تهران هستند وبرضدشاه تظاهرمی کنند». با یادآوریِ خبر«مرتضی» ودیگران که چندی پیش اعدام شده بودند اضافه می کند : «افسوس که نیستم تا درسیل جمعیت محو شوم. شسته شوم وپاک وطاهر بیرون بیایم غسل تعمید. . . . . رادیو تهران را گرفت. یکی وعظ می کرد . ازبُخت النصر ودانیال نبی وخوابش حرف می زد. قصه می گفت، برای کی؟ خدا می داند. مردم تهران و شهرهای دیگر که آمده بودند بگویند چقدر بُخت النصرشان را می خواهند! مملکت قیامت کبراست واین ها درخواب خرگوشی خودشان از خواب های کهن حرف می زنند. چه کسی این صداها را می شنود؟».

۱۲/۱۱/۵۷ «امروزآیت الله آمد. . . . با گیتا رفتیم به چهارراه پهلوی و درتقاطع شاهرضا – صبا مستقرشدیم . . . مردم دیدن داشتند. همه جور ازهر سن وصنفی. ازهرطبقه وگروهی بود. آرام. خوشحال با چهره های باز و پاک شده ازخاکستر تحقیر و توهین آن فرعون و دستگاهش که می خواست دُمشان را بگیرد و بیرون بیندازد . . . هرگز تهران را این جوری ندیده بودم و دیگر هرگز نخواهم دید. .”خلق همه سربسر نهال خدا” بودند . . . مثل درخت های شاد راه می رفتند و بهار در دستشان بود و طراوت روئیدن دردلشان . . . خمینی تهران را، ایران را فتح کرد. تاکنون نه کسی اینطوری وارد تهران شده بود و نه تهران هرگز اینطور آغوشش را به روی کسی بازکرده بود». درادامۀ این یادداشت، انگار که آثار شک و تردید به درونش خزیده، آرزو می کند: «کاش روح الله هرگز چون صلیبی بردوش نیفتد ودر راه سربالا وسنگلاخ » گرفتار نشود. ازشعار رایج آن روزها که : «حزب فقط حزب الله رهبرفقط روح الله» آیندۀ حکومت “آیت الله” را به هشیاری دریافته : «وضع سیاسی ئی که مذهب به خود می گیرد نیزهدف می شود. به صورت مطلق درمی آید مطلق طلب و توتالیتر می شود». و شد. به صورت مطلق استبداد مذهبی وسلطنت فقها!

۲۳/۱۱/۵۷ امروزصبح که ازخانه بیرون آمدم برای اولین بار درعمرم احساس آزادی کردم. پس از نمی دانم چندین سال که فکر آزادی درمن جوانه زده است! برای اولین بار احساس کردم که سنگینی شوم، مخفی، ودائمی استبداد روی شانه هایم نیست» . . . . . . از طرف خیابان شمیران، ازطرف مجیدیه ازهرطرف که رفتیم راه نبود. پشت سرهم صدای تیراندازی می آمد و گیتا خیلی نگران بود می ترسید که این آخرکاری نفله شود. آخر به پایان خدمت علی چندان نمانده است. صبح که آمد گفت دیروز نُه صبح تا هشت شب تیراندازی بود. خیلی ازسربازها کشته شدند. شخصی ها خوب هدف گیری می کردند. تعلیم دیده بودند». غارت پادگان های نظامی شروع شده بود. عده ای پیاده و موتورسیکلت سوارهریک تفنگی یا مسلسلی به دست درخیابان ها جولان می دادند. جمعیت با سروصدای هولناک درشادی وفریاد های افسارگسیخته بالاپائین می رفتند. عده ای مآمورپلیس و راهنمائی شده بودند. راه باز می کردند برای آمد ورفت خودروها. درمیدان بیست و چهار اسفند هم : «جوانکی هیجده نوزدهساله بود. لبهای خشکیده صورت سوخته و برافروخته ای داشت. بسیار دردمند، به طوری که بی اختیار همدردی آدم را برمی انگیخت . . . ساکت و صبور. درچشم های خشکیده اش – رمق گریه کردن نداشت . . . کنار خیابان ایستاده بود با لباس سربازی» می پرسد اهل کجایی می گوید رودبار. درسلطنت آباد بوده وحالا برمی گردد به زادگاهش. می پرسد: «چرا اینقد پکری؟ . . . گفت آخه شخصی ها بیخودی سربازها رو می کشند». درپایان خیابان گردی روایت همین روز از رفتار دو پیرمرد گیج وکول درحوالی دانشگاه تهران می گوید، که در سر وصدا و هیاهو وغوغای شادمانی جوانان : «شلوغی را حس می کردند و می ترسیدند و دردل به نادانی و بیهودگی جوانان می خندیدند».

۱۹/۱۲/۵۷ روزهای خوبی نیست. آقا دارد کاررا خراب می کند. آن فتوای بیجا درباره حجاب و این صحبت های دیروز در مدرسه ی حکیم نظامی که غیرمستقیم تعریضی داست به “سنّی ها”، حمله به ملی ها و دموکرات ها و تصریح پیاپی که این انقلاب نه ملی بود ونه دموکراتیک فقط وفقط اسلامی بود. چندبار هم گفت قلم هارا بشکنید. لابد درآینده جشن قلم شکنان می گیرند».
نویسنده، در چهارراه قوام السلطنه، حین راهپیمائی دختران دانشگاه وحمله چماقداران نوپای اسلامی وگیرافتادنش می گوید : « جوانی بیست ساله ای با خشم و رگ های برآمده ی گردن فریاد می کشید با این بهودی ها وارمنی ها بحث نکن. . . .گفتم لابد یه دققه دیگر لابدساواکی هم میشیم جواب داد ازکجا که نباشی! خلق الله بریزند. ماست ها را کیسه کردم . . . و یواشکی دررفتم.

روایت روز۲۳/۱۲/۱۳۵۷ :«چی بود و چی شد :«زیباترین واقعه و شگفت انگیزترین انفجارنوری که درعمرم دیده بودم چه زود وچه آسان به ابتذال کشیده شد . . . فقط در ۱۵ روز به وحشیگری ، خودکامگی وانحصارطلبی کشیده شد. . . .حمله به روزنامه ها فتوا درباره گوشت وحجاب حمله به دولت و کاخ ها، حمله به ملیون، دموکراتها، چپ ها وغیرمستقیم به سنّی ها . . . دیروزهم پانزده نفررا کشتند. نیکخواه هم یکی از آنها بود . . . باز شارلان ها دارند جلو می افتند .چه نویدها که به خود ندادیم وچه زود همه چیز محو شد».

۱۳۵۸
صبح عید است. اولین عید حکومت اسلامی. نویسنده، مانند اندک آگاهان به خود آمده، گیج ومبهوت، ازغفلت بزرگ، تحقیرشده ازفریبی که با تمام وجود به پیشوازش رفته! :«نیم ساعتی است که سال تحویل شده است. آقا همان حرف های تکراری را بازهم گفت. آزادی اقلیت و اطاعت اکثریت. درتصاحب غنیمت بسیار حریص وهمه چیزرا برای خود می خواهند می گفتند خیال حکومت کردن نداریم» ازفضای عید می گوید و نخستین سال بی پادشاهی کشور.«عید بوی خفقان و مرگ می دهد. بوی استبداد و خودکامگی هوارا سنگین وتنفس را دشوار کرده است». بیشتر، ازشنیدن خبر رادیونگران شده. با احساس بیم وهراس از آینده کشور، درگسترش خفقان، ازپیام امام به عشایرعرب زبان فارس : «نه گفتن به جمهوری اسلامی، نه گفتن به اسلام است» پایان کاربجایی می رسد آن کس که با ایشان همرأی نباشد، بعنوان مخالف اسلام سروکارش باچوبه دار وطناب است و والسلام ».

۳۰/۲/۵۸ دیروز رفتم دانشگاه صنعتی شریف. جبهه دموکراتیک ملی به مناسبت زاد روزمصدق (صدمین سال) و طرفداری از آزادی مطبوعات دعوت کرده بود. قطب زاده پرید وسط و آنجارا اشغال کرد». . . . . . . پیام گروه های سیاسی و دانشگاهیان «جماعتی اهل درد، ستم کشیده، فریب خورده اما امیدواربیشتر جوان و کمتر میانسال. تهران چشم گشوده وجاخورده ازانقلابی که به سرعت راهش را کج کرده و بدل به کودتا شده».
ازمسافرت به مازندران یاد کرده. درخاطرات امروز ازنمایشگاه عکس شهیدان حزب توده یاد کرده که دریکی از سالن های دانشگاه برپا بود. با نگاه عکس ها از رفتارها وخصوصیات هریک را نیزتوضیح داده. به نیکی و حرمت ازآن دوستان ازدست رفته یاد می کند.همچنین وضع زندان، شکنجه واعدام، آن عده را باخوانندگان درمیان گذاشته. درپایان می نویسد که :«نمایشگاه پُر از خسرو روزبه بود.عکس و مجسمه و نوشته . . . حزب توده سعی کرده بود ازنام بلند او منتهای بهره برداری را بکند. بی آنکه پاسخگوی ماجرای لورفتن سازمان افسری وشهادت رفتگان بی مانند دیگران باشد. درکمتر حزبی چنین تفاوتی میان رهبران وتوده حزبی بوده است». دقیقا رفتار حکومت اسلامی ست با خودی ها و توده مردم.

۲/۴/ ۵۸ دیروز رفتم به میتینگ جبهه دموکراتیک دردانشگاه با یکی . . . ویکی ازدوستانش بودم. . . . پیدا بود که ازمدتی پیش زمین چمن دانشگاه وجلومیکروفن را مخالفان اشغال کرده بودند. یک دسته صدنفری خشمگین وهستریک درحرکت بود. یکی هم درمیان حاضران می دوید ونظم را بهم می زد. . . . یک جوان هیجده نوزده ساله از همین ها دید دارم نگاهش می کنم گفت آزادی یعنی اینکه شما “هر گُهی می خواین بخورین” . . . . . یک جمعیت سی چهل نفری وحشیانه هجوم آوردند» وبزن بزن و کتک زدن کارگردانان برنامه، فحاشی و بهم زدن میز و پاره کردن سیم میکروفن جلسه را ترک می کنند.
ازدیدار نویسنده با احسان طبری هم دریادداشت ۴/۴/۵۸ یادشده است.

۸/۴/۵۸ «درهواپیما هستم. دارم ازوطن دور می شوم ازوطنی که مثل غولی، هیولائی قفس را شکسته و له کرده خشمگین و خونین بیرون آمده. قلب بزرگ اما چشم های نابینائی دارد» به پاریس می رسد.

۸۲/۱۲/۱۱ ازملاقات با تیمسار مدنی ومصاحبه بی حاصل واین که «آدمی است با دید وهوش متوسط بازاری آخوندی، شجاع و صریح اهل عمل ولی خیلی متوسط . . . آخرکار موقع بیرون آمدن پرسیدم نظرتان درباره احکام اسلامی چیست؟ جان کند تا بگوید قابل اجرا نیست. بعد ازدوساعت دمق و سرخورده بیرون آمدم».

۱۹۸۳
یادداشت روز ۸۳/۱/۱۸«چند روزپیش طارق عزیز معاون صدام حسین و رجوی ملاقات کردند. ظاهرا سه چهارساعت راز و نیاز کردند . . . حالا مجاهدین یارغار شده اند. شاید خیلی پیش، نه حالا چه رهبران خردمندی! علنی کردن چنین ساخت و پاخت کثیفی نه به صلاح صدام است و نه به صلاح مجاهدین. صدام آبرویی برای این همدست یا دست نشاده باقی نگذاشت. . . . . . . لوموند۱۱ ژانویه، ملاقات طارق عزیز و دوست عزیزش رجوی . . . اظهارلحیه فرموده اند که امیدوارم دوست عزیزم رجوی درآینده نخست وزیر یا رئیس جمهوری ایران بشود».

یادداشت ۸۳/۱/ ۱۹ امروز صبح باغزاله [دخترش] بودم یک آقائی هم با ما ازدرساختمان بیرون آمد. غزاله گفت چه آقای خوشگلی کراوات زده. گفتم من هم کراوات زدم. گفت آخه اون کچل نیست. من خنده ام گرفت». (من هم که در هوای ابری لندن این روایت را خواندم از حاضرجوابی دختر کوچولوی هشیار، درپس سه دهه وخرده ای خنده ام گرفت).

یادداشت ۸۳/۲/۱۸ سه چهارروزپیش نمی دانم کجا خواندم: که پس ازیورش جمهوری اسلامی و پاسداران ودستگیری سران و مسئولان حزب توده، رادیو مسکو طبق معمول خفقان گرفته و درعوض باخیال آسوده ازسفر یک هیئت زمین شناسی ایرانی به ریاست برادر«گل سادات» به شوروی صحبت می کرد. این هم برادربزرگتر برای هزارمین بار! حزب تود که می گفت خلخالی «انقلابی شجاعی» است وازهرجا نامزد شود به او رأی می دهیم . . .».
دریادداشت دوروز بعدهم درباره سران حزب توده آمده :« دستگیری مسئولان . . . بیخ دارد . . . تبلیغات مفصلی شده درمورد آنها پا را ازجاسوس کا گ ب پائین نمی گذارند. اتهام آنها جوری است که جز کشتن راهی نمی ماند . . . گفتم چرا مخفی نمی شوند گفت این حرفها مال دوره شاه بود. چه جوری، کجا مخفی شوند نمی توانی تصورکنی ولی نمی شود مخفی شد». گفتگوی جالب و رازداری ست که نمی شود عریان گفت تا به ضرورت زمان، پرده از چهرۀ ها برداشته شود».

دریادداشت ۸۳/۵/۲ آمده است :«امروزداستان اعترافات کیانوری را درلوموند خواندم. اعترافات شب گذشته (پریشب) در تلویزیون ایران. آن ازشریعتمداری، وبعدش خسرو قشقائی، این هم از کیانوری: مرجع مذهبی، رئیس ایل و رهبر حزب کمونیست. هرسه گفتند گه خوردیم. چه مردم ظالمی هستیم. دماغ همه را به خاک می مالیم. ظلم تا مغز استخوانمان را فاسد کرده و پوسانده. رای مردمی که که نمایندگان هرفرقه و دسته اش اینجوری ازآب دربیایند، دیگر چه اخلاق و چه ارزشی باقی می ماند». یادداشت ۸۳/۵/۱۱ : «امروزازبی بی سی شنیدم که «برادر» رضائی رئیس سپاه پاسداران گقته است بیش ازهزار نفر را از “توده ای ها” گرفته ایم که عده ای ازمسئولان هستند فعلا برای (به عبارت بی بی سی) اجرای اعدام آن ها عجله ای نداریم». در یاددلشت ۸۳/۱۱/۱۹ :«ساسان پسر” م- ک ” را درشیراز تیرباران کردند. . . . “پ – ی” می گفت جرم ساسان این بود: همکاری با قشقایی ها برای برانداختن جمهوری اسلامی». دراین یادداشت ها از و دوستان، شخص خود وخانواده ش مخصوصا ازگیتا وغزاله بیشتر می گوید که دراین بررسی به آنها نمی پردازم. اما ازبعضی روایت های ویژۀ خودش نمیتوان گذشت. یادداشت ۸۳/۱۲/۱۳بااشاره به علاقمندی خود به ادبیات گذشته:«بدبختانه این سه چهارسال گذشته ام “انتخابی” نبوده، درآخربر من تحمیل شد و ناچار به جای فردوسی و حافظ ودیگران درمجلسی و کلینی . . . غرق شده ام».

۱۹۸۴
یادداشت ۸۴/۲/۲۲ : «این جنگ وحشتناک همچنان همه را به کشتن می دهد. مثل آتش به جان دوملت افتاده است وهزارهزار می بلعد». دریادداشت ۸۴/۵/۲۰ :«دیروز دکتر امینی را دیدم .. . بودند. بیش ازیک ساعتی سیاسیت بافی کردیم . . . وای به حال کسی که به انتظار”حضرات” بنشیند و ازاین امامزاده امید معجزی داشته باشد، می رود همانجا که عرب نی انداخت» دریادداشت ۸۴/۸/۱۲ ازیادداشت های ۱۲جلدی دکترغنی یاد می کند وسابقه آشنائی با فرزندش سیروس غنی.

۱۹۸۵
دریادداشت ۸۵/۲/۱۳ پس از روایتی ازبدخلقی غزاله وبیماری همسرش گیتا، درآخرها ازخاطرات زندانش درباره تجاوزهای جنسی در زندان و خارج اززندان سخن می گوید.
دریادداشت تاریخ ۵۸/۱۱/۳۰ اشاره ای دارد به تشییع جنازه غلامحسین ساعدی درپاریس.«سرخاک نطق و پطق شروع شد.بیش ازهمه یکی ازطرف کانون نویسندگان ایران درتبعید(که معلوم نیست چه صیغه ایست وغیرازخودش [نعمت آزرم] واحتمالا یکی دوتای دیگر کی ها هستند). حرفهای مجاهدی نا مربوطی دروصف ساعدی گفت و بعد صدای خود ساعدی پخش شد و سخنرانی یکی دیگر که من برگشتم و بیشتر نماندم».

۱۹۸۶
در یادداشت ۸۶/۱۱/ ۶ «آقای ابهری ازتهران آمده» داستانی بلند تقریبا ۹ برگ کتاب را به خود اختصاص داده، که با بیشتر روشنفکرهای زمانه برخوردهای تند شده و اندکی خسته کننده است.این بخش کتاب با خط بچگانه غزاله که با الفبای فارسی، به برادرش نوشته به پایان می رسد.

۱۹۸۹ ۱۹۸۸
دریادداشت ۸۸/۷/۱۸ «امروزبعدازیک سال جمهوری اسلامی قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت. (آن هم بعدازچند شکست و درموضع ضعف) .بالاخره شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» را به انجام رساند… و قدس راهم آزاد کرد! چنین کنند بزرگان …
دریادداشت ۸۹/۲/۶ سخن ازدیدار با روانشاد پرویز اوصیاء « خلاصه اینکه کانون نویسندگان انتقاد ازخود کرده، تجدید سازمان داده، هیئت دبیران تازه ای انتخاب کرده . . . آن جور که انتظارداشتند نشد . . . توبیا با خ – ی [خویی] درباره حافظ صحبت کنید گفتم این کانون نویسندگان نیست. یک جمع پراکنده سیاسی است …». دریادداشت ۸۹/۶/۲۵ با مطالعه رستم التواریخ به نکته ای جالب پی برده با انتقاد ازنگارش مغشوش اثر:« ولی حقیقت زمان راخوب تصویر می کند سراسراین سرزمین سرشار از پریشانی وقتل وغارت وکشت و کشتاراست وهرجنایتی که به تصوردرآید: امرا و حکام فقط می کشند ومی چاپند…» وشگفت زده ازحوادث مصیبت باروفلاکت های روزافزون وشهوترانی ها وغلام بارگی های رایج زمانه می نویسد :« بااین بلایا و اخلاق چطور توانسته ایم هنوز دوام بیاوریم». تناقض های هنری ومعماری و تاریخی زادگاه خود وعادت های موروثی وروزانۀ اصفهانیها را توضیح می دهد. فراموش کرده که دراین سرزمین کهن جنایتکاران وجلادان درمقابر زیرگنبد امن دفن شده اند.

۱۹۹۰
ازدیروز کاردکان را نیمه وقت کردم. البته نصف حقوقم پرید. . . ایران همچنان پریشان و ازهم گسیخته رو به ویران تریست. دریغ است ایران که ویران شود/ کنام “شغالان” و “موران” شود؛ سوراخ خرفتسرا!» دریادداشت ۹۰/۲/۷ « کلیات شلخته، “طوبا ومعنای شب” [اثرشهرنوش پارسی پور] را با چه زحمتی تمام کردم کتاب شلخته است . . .». دریادداشت۹۰/۶/۹۰ نیز پس از خبر آمدن گلشیری و سخنرانی اودرباره ادبیات، اشاره ای دارد به گفته او: «بهتراست نو رسیدگان و صداهای دیگر هم درادبیات امروز باشد (وهست) که فقط ما چند تا درقلّه نباشیم». «دولت آبادی هم درتعریف ازخود در(سخنرانی لندن) دسته گل های ریزودرشتی به آب داد. از جمله قصه نویسان خارج ازکشور دراین ده سال کارنمایانی نکردند. شایدهم به علت دوری از محیط انجام چنین کاری ممکن نباشد. اما اگر من درخارج بودم باز غیرممکن را ممکن می کردم». آیا این خودخواهی وخودبزرگ بینی های شرم آلود، لودهندۀ بیمایگی وعقب ماندگی ها نیست؟

۱۹۹۱
یادداشت ۹۱/۲/۱۰حمله، عراق به کویت است. و هفته بعد خبرجدائی نویسنده ازهمسرش:«کار من وگیتا دارد به جدائی می کشد».
۳/۲۶ «دیشب شاه را خواب دیدم. مثل همان وقت ها که درقدرت بود آرام، متفرعن و ازخود راضی (البته ازخود). به نظرمی آمد. داشت برای جمعی ازمسئولان کشورو کادرها صحبت می کرد. بازحرف های گنده می زد وبلند پروازی های بال وپرشکن. کفری شده بودم و لجم گرفته بود . . . سیلی اسلام به گوشش خورده بود . . . حرص می خوردم . . . ازشدت عصبانیت بیدارشم دیدم در پستوی دکان بغل مبال کف زمین دراز شده ام». یادداشت ۹۱/۲/۱۵ : « بزرگداشت هزاره، شاهنامه به ابتکارانجمن فرهنگ ایران و همکاری انجمن بهروز درپاریس» است با بگومگوهایی خواندنی.
یادداشت۶/۲۸ : «کتاب زیبا وعمیق یوسف (دررثاء هدایت) را یک بار دیگرخواندم . . . این مرتبه کتاب را بیشتر چشیدم و حس کردم. . . . به یوسف گفتم بوف کور که برای من معما بود کتاب تو هم معما را پیچیده تر کرد» پرسش و پاسخ های جالب درباره هدایت آمده که بسی خواندنی ست». یادداشت ۱۱/۱۱« دیروز باگیتا و غزاله رفتم به دیدن “مشق شب” کیا رستمی ودلم به درد آمد ازسرنوشت بچه های خودمان با وسائل هیچ ودرحالی که نمی شود هیچ حرفی زد ودرنهایت سادگی بسیارحرفها را زده است . . . دست آقای کیا رستمی درد نکند که در”خانه دوست کجاست” هم همین قدر و بیش ازاین دوست داشتنی بود».
یادداشت ۱۲/۱۳ :«این روزها ازبس حجازی و فاضل و دشتی خوانده ام درگرداب ابتذال غرق شده ام. کار بجائی رسیده که می گویم باز صد رحمت به حجازی! مبتذل تر ازفتنه، دشتی در بی ادبیات جهان می توان سراغ کرد!». دریادداشت۹۱/۱۲/۱۴ : « شکست گورباچف، شکست یک دوره تاریخ روسیه است که ازلنین شروع می شود. شکست یک تجربه بزرگ وپوچ بشری، شکست آرزوهای مرتضی کیوان، شکست خامی و دشمنی با حقیقت». یادداشت ۹۱/۱۲/۲۲ آیا روسیه تزاری درجسم یلتسین حلول می کند! همان برتری اسلاوها، خودکامی و خود سری تزار تازه و تیپا به دموکراسی نبوده و نیامده، خیل بیشمار موژیک های گرسنه، نگاه با حسرت و انکارغرب، وکشیدن عقب مانده های آسیائی به دنبال خود به هیچستان! انگار روسیه دارد تاریخ خود را تکرار می کند».

۱۹۹۲
پس ازخبر عقدکنان غزاله خواندنی ترین این بخش، یادداشت ۹ برگی روز ۹۲/۱۲/۲۳ است.

۱۹۹۳
بیشترین یادداشت ها گرفتاریهای شخصی و خانوادگی ست.۳/۱۴ درلندن. این چند روز با ناهید وحسن [دکترحسن کامشاد] و دوستی تمام گذشت». ازماجراهای یوگوسلاوی و اینکه «این تمدن فاسد است و تمدن ما، هار، . .. که پاچه همه را می گیرد تا وقتی که ازشدت تعصب، جهل، جنون، خودش را جربدهد وتکه پاره کند». دریادداشت ۶/۱۵ «حجۀ الاسلام والمسملمین آقای رفسنجانی باردیگر درانتخاباتی آزاد به ریاست جمهوری ایران انتخاب شد!». . . . درترکیه هم دختر شایسته، آتاتورک نخست وزیرشد» دریادداشت ۶/۲۸ «آمریکائی ها شبانه بغداد را با موشک زدند. گفتند اداره یا وزارت اطلاعاتش را زدیم نه جای دیگر را یعنی از دریای سرخ و خلیج فارس، ساختمان ولانه جاسوسی صدام را نشانه گرفتند». فیلم خوبی دیده و داستانش را تعریف می کند. در۸/۱۳ ازکتاب “حقیقت ساده” خاطرات زندان ” م رها” و نامه های امیرانتظام می گوید:« عظمت فاجعه به حدی است که اگر چه درآئیم برای اینکه بتوانیم زنده بمانیم سعی می کنیم وجودش را ندیده بگیریم». دریادداشت ۱۰/۲۸ : «آینه های دردار گلشیری را درتهران گرفتم. چندروز پیش خواندم. خیلی شگرد زده و بندبازی کرده یابگویم شیرینکاری تکنیکی ولی چه فایده که همه تردستی های نویسندگی برای گفتن حرفهائی است که حداکثر به درد گزارش روزنامه ای یا تک نگاری جامعه شناختی می خورد». دریادداشت ۱۱/۲۷: «شعر تازه ای ازشاملو خواندم. درپویشگران شماره ۶. همان درونمایه های مکرر وملال آور همیشگی. در آستانه مرگ می سراید که داور وداوری ئی آنسوی درنیست ولی قضاوت تاریخ (به هیأت “زمان” هست) دل خوش کنک جاه طلبانه، ساده لوحی که مرگ را نمی تواند بپذیرد». یادداشت ۱۲/۳۱ درآخرهایش آمده : «فرانسه متهمین به قتل بختیاررا ازسویس خواسته بود. آنها علی راد وکیلی را تحویل دادند که فعلا در زندان های فرانسه آب خنک می خورد تا دریک آخرهفته و جشن و تعطیلات خرتوخر بازهم او را به دولت ایران هدیه کنند».

۱۹۹۴
دریادداشت ۹۴/۲/ ۲۷ پس ازاندکی درد دل می نویسد : «چند شب پیش مرتضی کیوان را خواب دیدم. پس ازاین همه سال
نمی دانم چطور به یاد من افتاد وگرنه من که همیشه به یاد او هستم». خوابی که دیده تعریف می کند:«قدش کمی کوتاه وصورتش بی حالت شده است. تعجب کردم. آن لطف مهربان و جاذبه همیشگی را به سفیدی مات و سردی سپرده بود. زن هم پشت سر، دم در روی پله بود. سیاهپوش و بی چهره! درپس ذهن من، مثلا مادرش! خداحافظی کردیم». دریادداشت ۹۴/۳/۱۲ بارهم یادی از هدایت می کند:«هدایت درمتن تاریخ سال های اول قرن می گنجد و نمی گنجد». دریادداشت ۹۴/۳/۱۴ از کتابی که بهبودی درباره رضاشاه نوشته سخن می گوید:«نمی توانم از خواندن خودداری کنم. علی رغم خودم با وجود وقت کم وعجله ای که دارم همه کارهای دیگررا زمین گذاشته ام و یادداشت های کوتاه، خشک و اکثرا بی خاصیت بهبودی را می خوانم، ولی باوجود همۀ اینها، انگار آن روزها را زندگی می کنم».
پنداری که ناخواسته خودش به نقد همین کتاب خود می پردازد.ازیادداشت های خشگ و بی خاصیت خود گله مند است! دریادداشت روز ۲۲ همان ماه ازکتاب کاتوزیان درباره هدایت “ارافسانه تا واقعیت» می نویسد :«سردرنیاوردم که درمورد بوف کور حرف حسایش چیست. . . . ارافسانه تا واقعیت کتاب مفیدی است . . . ولی برای من آزار دهنده است». دریاداشت ۲۹ همان ماه بازهم درباره هدایت به دلخوری هایش می افزاید: «درموردهدایت حالت دوگانه ای داشتم. تحسین مرا – بدون شیفتگی – برمی انگیزد، اما به عنوان فردی اجتماعی رفتاری دلبخواه، خودکام و بی مسئولیت دارد، با قضاوت های خام و بدون شعور اجتماعی که به شدت آزارم می دهد». گفتن دارد که همودریادداشت ۹۴/۶/۱۰ جان مطلب را درشناخت روان هدایت با نگاهی ژرف، روایت می کند: «هدایت سوم شهریور۲۰ و بهمن ۵۷، شکست تجدد وآزادی را پیشاپیش در روح تجربه می کند. کافیست گذشته ازبوف کور، توپ مرواری را هم (که انگار “بعد” از انقلاب اسلامی نوشته شده باشد) بخوانیم. در۱۱/۶ ازاعتراف نامه سعیدی سیرجانی می نویسد :« خاطرحضرات آیات آسوده شد. تکرار همان ماجراهای استالینی سال های ۱۹۳۷ و۳۸ و اعتراف های دسته جمعی به کارگردانی ویشینسکی و جنایتکاران همدست با دست های آلوده، منتها این بار خفیف تر، کوچک و تک نفره ولی در هر حال بهمزن و تُفی به صورت و شرف آدمی. البته نه ازدهان نویسنده، بدبخت، ازدهان ظالم به صورت مظلوم به صورت همه». دریادداشت۹۴/۷/۶ : «ماجرای خودسوزی هما دارابی را درتجریش دراعتراض به رفتار وحشیانه جمهوری اسلامی با زنان» یادآور می شود و همچنین از«مهدی دیباج به سبب ارتداد بعدازچندسال زندان دراثر اعتراض های فراوان دیگران و از جمله پاپ آزادش کردند. چند روزبعد جسدش را دراطراف تهران پیدا کردند». خاطرنشان می کند.
دریادداشت۹۴/۹/۷ خوابی دیده. داستانی خواندنی ونمایشی ازوحشت، بیم وهراس حاکم درجامعه. پسرکی، ده دوازده ساله در دکان بقالی به شلوار یک مشتری ایرادِ امربه معروفی می گیرد ودرگیری وعذرخواهی شلواری. «همان پسرک . . . بدل به کودک سه چهارساله شد دربغل خودم امر به معروف وشاهدم هم با خودم آورده بودم . . . . . . من داشتم عبارت را مثل کسی که شهادتین را ادا کند یا دعائی را ازحفظ بخواند کلمه به کلمه باز می گفتم، کودک دربغلم تصدیق می کرد و زن ها می پذیرفتند که بیدارشدم. ترسیده بودم. اگرکودک تصدیق نمی کرد؟ خیلی ترسیده بودم». دریادداشت ۹۴/۱۱/۲۸ «سعیدی سیرجانی راهم کشتند. شاهکار تازه جمهوری اسلامی». وخبر «أیت الله اراکی درصدسالگی دارفانی را وداع گفت. . . یکی را برآری وشاهی دهی/ یکی را به دریا به ماهی دهی». یادداشت ۹۴/۱۲/۳۱ : «امشب سال نو است کمی پروست خوانده ام وکمی به شوبرت گوش داده ام. دیروقت است خسته ام. تنهائی مثل خالی ورم کرده و تاریک توی خمره ای سربسته اطاق را پر کرده، خواب پناهگاه خوبی است! “خواب و خاموشی” ».

۱۹۹۵
دریادداشت ۹۵/۱/۱۹ «دیروزجلد چهارم شاهنامه به کوشش خالقی مطلق، هدیه ناشررسید خوشحال شدم» دریادداشت ۳/۲ : «دیروز ازمرگ زریاب باخبرشدم. دانشمند آزاد فکر و شریف و محتاط با حافظه ای فوق العاده ودانشی بی هیاهو». یادداشت ۳/۱۱ «در روزنامه خواندم که دراوایل دیکتاتوری نظامیان آرژانتین، نزدیک به دوهزارزندانی سیاسی ر ا به دریا انداختند . . . از این فاجعه یادآن علیامخدره … افتادم که می خواست ازیک دروغ سیاسی یک شاهکارادبی پس بیندازد و نتیجه “جزیره سرگردانی” [اثرخانم سیمین دانشور] شد.سرگردانی مغزی پریشان درجستجوی آزادی. مثل “موریانه” أقا بزرگ عزیزوعوضی».
یادداشت۵/۱۶ «دولت اسرائیل ۵۳ هکتار دیگراززمین های شرق اورشلیم یعنی ملک عرب ها را مصادره کرد تا آن ها را براند و برای یهودیان خانه سازی کند . . .». یادداشت۹/۱۹ «دیشب طبق قرار قبلی گیتا [همسرش] را دیدم. وکالتنامه، طلاق را که به نام من تهیه کرده بود داد تا درتهران ترتیب کاررا بدهم.»

با یادداشت های سال ۹۶– ۹۷ کتاب به پایان می رسد. یادداشت هایی که هریک بخشی ازتاریخ نانوشته زمانه ای ست که از چشم دیگران دورمانده و بسی تازگی ها دارد. با تأسف بگویم که برای پرهیزازطولانی شدن بررسی ازآن ها گذشتم.

این کتاب با ارزش با تضادهایی که درداوری خط مشیِ گفتارها وآثار و سلیقه ی دیگران دارد، نمونه دم دستی: (بارها ازبزرگ علوی با گفتاری ستایش آمیز یاد کرده، آخرسر اورا “عوضی” خطاب می کند)، با این حال اثری ست خواندنی و تاریخی، از یک نویسنده آگاه و جستجوگر با دانش که تا آخرین روزهای زندگی در راه پیشبرد فرهنگ ایران درتلاش بود و درتبعید ناخواسته از جهان رفت.

پیام دکتر علیرضا نوری زاده به کنگره حزب کومله کردستان ایران

پیام به کنگره حزب مبارز کومله زحمتکشان کردستان ایران

برادران و خواهران کرد ایرانیم ، رفقای دیر و دورم ، یکبار دیگر دور از خانه پدری ولی با یاد و عطر شبنم مریوانی و نان مهابادی ، منظر شامگاه سنندجی ، تصویر الوند و البرز ، بینالود ، باران نیمه شبان دریاچه زریوار ، با چشم انداز دریای مازندران و خلیج همیشه فارس ، گرد هم آمده اید . طی نزدیک به چهار دهه مبارزه سنگین و استوار ، همچنان سرشار از امید و ایمان ، در سنگر پایداری دشمن سرکوبگر مرتجع مستبد را با همه امکاناتش ، با سپاه و بسیج و نیروهای امنییتی اش ، با جاش ها و مزدوران رنگارنگش ، به ستوه درآورده اید . گفتنش ساده است اما آنچه شما دیدید و متحمل شدید ، آنهمه جور و ستم که از سیطره اسلام ناب انقلابی ولائی بر شما نازل شد ، بیش از طاقت اکثریت ما است با اینهمه هرگز از شما شکوه نشنیده ایم توگوئی صبر و استقامت با نام کرد پیوند خورده است . هموطنان آزاده ام کنگره بزرگ شما در شرایطی بسیار حساس برگذار میشود. نمایش انتخابات به کارگردانی دستگاه ولایت فقیه مطلقه با صحنه آرائی ماهرانه و چند کارگردان به نمایش درآمد اما آنچه در این نمایش بدون توجه به تعداد تماشاچیان ، آشکارشد ؛ آن چیزی نبود که رژیم آرزوداشت . بعد از ۳۸ سال حکومت و هزینه کردن بیش از۱۲۰۰ ملیارد دلار ( درآمدهای ارزی کشور از فروش نفت ، صادرات غیر نفتی ، سرمایه گزاریهای خارجی در عصر شاه که به رژیم اسلامی به ارث رسید ) رژیم حاکم از معرفی حتی یک نامزد سالم و پاکدامن و آزاد اندیش و مدیر و مدبر عاجز است . شش برگزیده شورای نگهبان یعنی برجسته ترین ، به ظاهر صاحب صلاحیت ترین و مورد وثوق ترین شخصیتهای رژیم ، همگی مطابق آنچه خودشان در سه مناظره و تبلیغات انتخاباتی عنوان کردند ، دزد ، کلاهبردار ، دروغگو ، سرکوبگر ، ضد آزادی ، مرتجع ، ضد زن ، معتقد به استفاده از تروریسم برای دستیابی به هدفهای غیر مشروع هستند .

تولیدات رژیم همین شش تن و یک دوجین شش تن مثل آنهاست. رژیمی خود را اسلامی و اخلاقمند و پایبند به مبانی و ارزشهای دینی و ملی قلمداد میکند و تولیداتش همگی عکس این مدعا را نمایندگی میکنند .

با این وصف شماری از هموطنان به دلائل متفاوت از جمله مقایسه قدو قامت ، رفتار اجتماعی ، ادبیات نامزدها و تعلقات فکری و ذهنی آنها و میزان وابستگی شان به رأس قدرت ، در انتخابات شرکت و به یکی از نامزدها رأی میدهند . باید در نظر داشت این رأی دادن نه نشانه مشروعیت برنده و نه نشانه صاحب صلاحیت بودن او در میان رقیبانش است. بنابراین نه باید شیوه مبارزه را تغییر داد و نه تازمانی که در برپاشنه استبداد فقیه میچرخد ، تا آن هنگام که رژیم ، ایرانیان را برابر نمیداند ، مذهب ، نژاد و طایفه خط فاصل بین آنهاست ، سنی نمیتواند وزیر شود درجه بالای نظامی داشته باشد ، مسیحی و یهودی و زرتشتی به برکت یک کرسی مشروط در مجلس باید صبح تا شب شکرگزار باشند که اجازه داشتن یک نماینده را دارند و اگر با تجربه ترین ، با دانش و فرهنگ ترین و کاردان ترین فرد کشور را هم درمیان خود داشته باشند ، چون شیعه اثنی عشری ولایتمدار نیستند نباید حتی خواب داشتن مقامات بالا را در سر بپروراند .بهائی ها که اصلا به حساب نمی آیند و چون دیگر منتظر ظهور مهدی موعود نیستند تطهیر ارض از آنها از أوجب واجبات است . زن نصف مرد است و دیه قتل او برابر با دیه از کار انداختن بیضه چپ ذکور است ، مبارزه شما یاران و ملت ایران ادامه خواهد داشت .

دیرسالی است با شما زیسته ام ، نفس کشیده ام ، در سوگ سرداران کرد گریسته ام ، اصلا از شما شده ام بنابراین اگر اوضاع جو ی زمین ! اجازه میداد الان در کنار شما بودم . حالا نیز در دل و جان با شمایم . تن اینجا و جان آنجاست . رفیق رفیقانم کاک عبدالله مهتدی میداند ، که فضای سینه ام چنان پر از شماست که دیدار با شما همه آرزوی من شده است .
کنگره تان مبارک ، سرودتان رساتر ، بازویتان پر توانتر ، و مباره تان پیروزمندانه تر باد .

علیرضا نوری زاده – لندن
۱۴ می ۲۰۱۷ برابر با
۲۴ اردیبهشت ماه ۱۳۹۶

اقتصادی سیاسی بحران و منازعات درونی و نگاهی به آخرین تحولات صحنه “انتخابات”/تقی روزبه


درنظرگر فتن ماهیت طبقاتی و واقعی بحران برای درک ماهیت منازعات و شعارها از اهمیت زیادی برخورداراست. در ایران سنتا دولت همه کاره بوده است و در نظام اسلامی برابعادآن بسی هم افزوده شده است. این یعنی آنکه دولت که بخش عمده ثروت ها و تولیدات و اقتصادیات کشور را در یدکنترل خود دارد یعنی سرمایه داری دولتی -بوروکراتیک حرف نخست را می زند و همه لایه ها و واردکنندگان و صادرکنندگان بزرگ و همه لاشخورها به نحوی از انحا در ارتباط با رانت قدرت و ثروت قراردارند و گرنه کلاهشان پس معرکه است
بهمین دلیل دولت و منازعه برای نفوذ و کنترل آن محل شدیدترین منازعنات است. در ایران اسلامی اما مقوله دولت خودمقوله ساده و یکدستی نیست بلکه در تناسب با کشاکش آن ما با دولت رسمی و دولت موازی و غیررسمی که بربخش بزرگی از اقتصاد آنهم بدون نظارت و حسابرسی و دادن مالیات و داشتن اسکله های مستقل و .. .. مواجهیم
یعنی با حدال بورژاوزی دولتی بوروکراتیک -صنعتی- تجاری شبه مدرن در یکسو و بورژوای نظامی -امنیتی-تجاری- موقوفه ای و نهادها و بنگاه های عظیم از سوی دیگر مواجهیم. اگر بورژوازی بوروکراتیک و شبه مدرن متمایل به آمیزش با سرمایه جهانی، تنش زدائی۰ و قانونیت (ولایت مشروطه هم چون شرط حیاتی برای سرمایه گذاری و..) هست بوروژازی شبه سنتی بنا به سرشت خود درون زا، تنش آفرین( دوقطبی کردن نظام-دشمن) و عدم قانونیت (ولایت مطلقه ای که ذاتا فراقانونی است) است. چنان که ملاحظه می شود در تمامی محورهای اصلی ما با دو تقابل و رویکردمواجهیم که مواجه دو بخش بورژوازی متکی بررانت قدرت و دولت ( اعم از رسمی و پنهان و بنگاه های عظیم و خصولتی ….) با هم حول آن درجدالند. بحران انباشته شده دوره احمدی نژاد و اصول گرایان و اشتهای بورژوازی تجاری صنعتی شبه مدرن و ایران به عنوان کشوری با ظرفیت جدب سرمایه های نیم تریلیونی خارجی و… مثل دوره بازسازی جنگ رفسنجانی- در دوره کنونی هم بازسازی پساتحریم و میراث دوره احمدی نژاد- خامنه ای و اصول گرایان؛ شرابط داخلی و خارجی مناسبی را برای به روی صحنه آمدن تیم روحانی-رفسنجانی-خاتمی فراهم ساخته است و آن ها را در موقعیت برتری قرارداده است که یک دوره ای کردن آن مشکل و بحران زاست.
معضل بزرگ ایران در کشاکش ها آن است که اولا ولایت مطلقه و ولایت مشروطه هرکدام اقتصادسیاسی و دولت خود را دارند… و ثانیا اگر نیروی مستقلی و فشاری از جامعه مدنی مستقل نباشد بدلیل عمق فساد و اشتهای سیری ناپذیرهردو بقول معروف چیزی برای مردم از رفاه و آزادی نمی ماسد و حرص و تمامی تلاش اصول گرایان (بلوک سیاسی مدافع اقتصادی سیاسی ولایت مطلقه و و یا سرمایه داری بوروکراتیک نظامی -سنتی )آن است که سکان دولت رسمی را از چنگ آنها در بیاورد. اصول گرایان که نهادهای اصلی و غیرانتخابی ساختارقدرت در چنگ آنهاست برای تسلط بردولت رسمی از طریق احمدی نژاد خیزبرداشتند اما نهایتا لقمه درگلویشان گیرکرد و به بحران برزگی نه فقط در اقتصاد و جامعه منجرشد بلکه یکدستی و آرایش درونی اصول گرایان را نیز بهم ریخت. از این رو ناچارشدند که با نرمش قهرمانانه تن به یک دولت گذار و فترت برای نفس چاق کردن خود بدهند. اما اکنون هم بدلیل آن که نتوانسته اند نفس تازه کنند لقمه پایان دادن دولت فترت حتی قبل از اقدام درگلویشان گیرکرده است. وجود ا ین دوگانگی و تضادبین این دوبخش از بورژوازی با توجه به شکاف های عمقی بین آنها که دایما هم به سطح جامعه سرریزمی کند ذاتا انفجاری و بحران افرین است.

*-شبه مدرن چون ولایت مشروطه هم با روحانیت و مذهب و ایدئولوژی بی ارتباط نیست. شبه سنتی چون آن ها نیز در جهان امروزه برای ماندن بر روی آب ناگزیرند در شعار ها و سخنرانی ها و برخی رفتارها به وعده های خود رنگ و لعابی از باصطلاح مدرنیته و جوان پسند بدهند….ضمن آن که هردو اقتدارگرا-شبه مدرن و پیشامدرن-هستند.

دو قطبی شدن فضای انتخاباتی و افزایش احتمال شکست اصول گرایان

با دوقطبی شدن فضای انتخاباتی احتمالا تکلیف آن-اگر اقدامی غیرعادی صورت نگیرد- درهمان مرحله اول با شکست سنگین اصول گرایان رقم بخورد. روحانی و حامیانش توانستند با بازی ماهرانه در هردوریل اقتصادی و باصطلاح توسعه سیاسی و آزادی های اجتماعی و فرهنگی و تنش زداپی در عرصه دیپلماسی- برخلاف دوره ۸۸ و رویکردیک جانبه اصلاح طلبان آن دوره- تعرض سنگین رقیب را که با هدف خراب کردن روحانی و بهره گیری از نارضایتی مردم از اوضاع معیشتی و یک دوره کردن دولت روحانی تدارک دیده شده بود را سدکرده و آن ها را به حالت تدافعی بیاندازند. سهم افشاء برنامه های تنیش زاد و سرکوبگرانه حریف در این عقب راندن بیش از دادن وعده ای اثباتی بود. با این وجود از وعده های اثباتی هم بی بهره نبود…
با این همه از همان فردای انتخابات با دو چالش بزرگ مواجه خواهند بود: از یکسو انتظارات بزرگی را که بدست خود در جامعه برانگیخته اند و به روی صحنه آورده اند، و افزایش فشار و سنگ اندازی های جناح رقیب-همان دولت موازی و پنهان را برای تضعیف دولت و حفظ موقعیت وامیتازات خود از سوی دیگر. در اصل یکی از واقعیت های جالبی که این مناقشات و جنگ قدرت دو جناح از آن پرده برداری کرد، همانا فراتررفتن کاندیدهای رژیم از ظرفیت های واقعی نظام بود. معلوم شد که شکاف که بین جامعه واقعی و جامعه رسمی چنان است که خودنمایندگان سیستم ناگزیرشدند که برای جلب آراء لازم جامعه از خط قرمزهای نظام عدول کرده و از ظرفیت های واقعی آن فراتر بروند. چنان که در انظارعمومی به آن صورت به افشاء یکدیگر و فسادرژیم به پردازند. و وعده هائی چون برطرف کردن تحریم های غیرهسته ای که مستلزم نقض سیاست های اعلام شده راس نظام است و امثال آن را بدهند. افشاء گذشته جنایت باررئیسی به عنوان نماد ۳۸ سال اعدام و شکنجه و دوختن زبانها کسی که حتی مراجع و علماء قم از وی نگرانند از دیگرضرباتی است که نصیب جناح اصول گرایان شد….

چرا اصول گرایان از برنامه خود منبی بردومرحله ای کردن انتخابات دست شستند؟
وقتی اصول گرایان تصمیم به حضوریک کاندیدا در همان دوراول گرفتند، این به معنی آن بود
که از پروژه دو مرحله ای کردن انتخابات و یک دوره ای کردن آن دولت روحانیُ بعنی برنامه حداکثری خود دست شسته و به برنامه حداقلی خود که همانا تجمیع ارا حول یک کاندیداصلی و البته کاندید باصطلاح واقعی و اصلح خود یعنی رئیسی و پذیرش یک شکست ابرومندانه بود. . برای آنها هم ظاهرا روش شد که بدون انسجام بخشی به صفوف پراکنده و پایکاه نفوذ و اجتماعی خود امکان تعرض بزرگ به رقیب در این لحظات خطرناک محسوب می شود و ممکن است به ضدخودش تبدیل شود. در برنامه حداقلی هدف اصلی جمع آوری و بسیج پایگاه نفوذخود و ترمیم شکاف ها برای حفظ موقعیت در حال افول است…. بطورکلی تشدید بحران و تنش با غرب و قدرت های دیگر یعنی دوقطبی نظام و دشمن که جانمایه شعارهای رئیسی را تشکیل می دهد شرایط لازم برای حفظ موقعیت ممتاز این بخش از حاکمیت را تشکیل می دهد…. و روحانی هم درمییتنیگ های انتخاباتی خود آنگشت دروجه خارجی رروی همین مساله یعنی تحرکات و انگیزه های جنگ طلبانه و بحران افرینی و شنعارنویسی روی موشک و بازگرداندن تحریم ها گذاشت و دروجه داخلی هم با شعارمردم اگردر خانه به نشینید این ها که من خوب می شناسمشان درپیاده روها هم دیوارخواهند کشید….. با این شعارها بود که به میدان آوردن اراءباصطلاح خاموش اصول گرایان قافیه را بالکل باختند… و فاصله خود را برطبق نظرسنجی ها با حریف بیش از پیش کرد…. در چنین شرایطی کم کردن فاصله با تجمیع آراء حول کاندیدنظرکرده، تاکتیک آبرومندانه تری بنظرمی رسد…..

آیا مبارزه برای نیرومندکردن قطب سوم و “نه” به هردو به جناح، به معنی انکار و بی اعتننائی به منازعات سنگین درون حکومتی است؟
آیا جنگ واقعی بدون بهره برداری از شکاف های درونی صفوف دشمن و لاجرم در نظرگرفتن تمایزات آن ها و آماج گرفتن خط الرأس وکانونی کردن مرکزاصلی قدرت متصوراست؟ رژیم بدون تضاد به معنی آن است که مثلا زورقی را برروی امواج طوفانی دریا بدون کوچکترین تکانه تصورکنیم که جز در ذهن وجودخارجی نخواهد داشت. مساله اصلی نه انکارتضادها بلکه عدم آویزان شدن به آن هاست. قانون نبرد، برپایه استفاده از تضادها و هدف گرفتن خط الرأس است به نحوی که با بهم ریختن هسته سفت قدرت کل سیستم متزلزل و دستخوش فروپاشی شود و این البته با خزیدن زیربال جناحی در برابرجناح دیگر بالکل متفاوت است. بلکه پیش شرط بهره برداری از اختلافاتی است که برای مردم هم به هرحال بالسویه نیست، ایستادن روی پای خوداست. بدون وجودحضورمستقل حتی رفرم و تغییرات موقتی و کوچک هم پایدارنخواهد ماند. در هرحال هرطور که حرکت کنیم همه راه ها به رم و اهمیت وجودیک نیروی ضدسیستم ختم می شود. این نیرو و کنش مقاومت معطوف به آن در جامعه وجود دارد و خود بخشی از شرایط موجود بشمارمی رود که درنحوه و سیر رویدادها حتی حرکت ها و تاکتیکهای رژیم تاثیرخود را می گذارد. وقتی کسانی مثل تاج زاده می گویند تحریم مهمترین رقیب روحانی است و همه آوازه گران اعم اصلاح طلبان داخل و خارج برای درهم شکستن آن یکدل و یک زبان می شوند، پس این مقاومت وجود دارد و آن چه که در پی این تکانه ها نهایتا سربرمی آورند همانا تقویت صفوف مردم فاصله گرفته گرفته از کلیت نظام است…. مهم آن است که رژیم تنها با فراتررفتن از ظرفیت واقعی خود و طرح شعارها و وعده ها و تیع کشیدن به روی همدیگر قادراست خود را بر روی آب نگهدارد و این یعنی سوزاندن انرژی بیش از توان و ظرفیت واقعی سیستم، و فرار از یک بحران به شیوه آغوش گشودن به بحران های فراگیرتر……

یکی از دلایلی که اصول گرایان و مشخصا سردارقالی باف و رئیسی چنین خیزبزرگی را برای تخریب دولت حاکم و یک دوره ای کردن آن تدارک دیده بودند، بحران شدید و خطر فروپاشی انسجام جناح حاکم و اصول گرایان است. آن ها هم چون پایگاه اخص سیاسی ولایت مطلقه و حامیان هسته سفت قدرت دچارتشتت روبه تزایدی شده اند. انزوای این این جناح ، شقه شقه شدن نیروهایش برخلاف رقیب اش که دراین سال ها به همگرایی بیشتری دست یافته است، و ظهوراصول گرایان معتدل در حمایت از دولت یکی از مصادیق آن است، در کنارپیشبردسیاست هایی جون تنش زدائی و تسامح فرهنگی و… و مهم تر از آن فاصله گیری مردم از نظام و بویژه از این جناح سبب گردیده که برای نجات موقعیت خود و بدست گرفتن قوه مجریه برای بازسازی و ترمیم موقعیت خویش خود را به آب و آتش بزنند. البته آن ها سودای طی راه باصطلاح آسان ردصلاحیت روحانی را داشتند که خامنه ای به دلایلی خارج از حوصله این نوشته با آن موافقت نکرد… با این همه وضعیت بحرانی این جناح با وجود آن که تمامی نیرو و توان و نفوذخویش را بسیح کرده و به میدان آورده است چنان است که حتی یک شکست آبرومندانه-برنامه حداقل آن ها- بعنی جمع کردن مثلا ده میلیون نفر حول یک کاندیدموردنظر هم یک موفقیت محسوب می شود. گرچه حتی این دوپینگ سیاسی نیز سوای تاثیرات روانی زودگذر بعیداست مانع از تداوم فرایند فروپاشی سیاسی آن ها گردد. روندی که بتدریج با افزایش وزن رقیب در ساختارقدرت سیاسی بر تضادای درونی سیستم می افزاید……
تقی روزبه

آیا در رژیم اسلامی ما با نوعی آپارتایدانتخاباتی مواجهیم؟/ تقی روزبه

انتخابات و چندنکته تلگرافی!:

الف-بدیهی ترین و طبیعی ترین واکنش توسط محذوفین و کسانی که صدا و سخنگوئی در این “انتخابات” ندارند،‌عدم شرکت (یا تحریم) است. با این همه همین حق هم توسط اصلاح طلبان عملا موردانکارقرارمی گیرد. چنان که با بسیج تمامی نیرو و امکانات دولتی و غیردولتی و داخل و خارج علیه آن بسیج شده اند.

شبح تحریم؟

ب- با وجودضعیف بودن صدای کسانی که به هر دوجناح “نه” می گویند، واقعیت وجودی و نقش آن چنان است که اگرنه خود تحریم اما شبح آن برفرازانتخابات، با هشدارها و بیانیه های بی وقفه اصلاح طل طلبان وحامیانشان درهشداربه آن، در پروازاست. چنان که مثلا تاج زاده تحریم را مهم ترین رقیب روحانی خوانده است و… . آن ها برای تضمین حضورخود در ساختارقدرت آماج اصلی خود را شکستن جوتحریم قرارمی دهند.

آپارتایدانتخاباتی!؟

ج- برخی طرفداران سبزها و یا ملی مذهبی ها و این نوع مدعیان تحول طلبی، گاهی به ناگزیر بر غیردموکراتیک بودن انتخابات- ونه البته ضددموکراتیک بودن آن، صحه می گزارند؛ اما ماهیت انتخابات در ایران حتی بیش از آن ضددموکراتیک که با این نوع “آب کر” بتوان تطهیرش کرد: در حقیقت ما با نوعی آپارتایدانتخاباتی مواجهیم که مطابق آن اکثریت جامعه ایران، بله اکثریت مردم ایران!، از زنان و اقلیت های مذهبی و دگراندیشان بطورقانونی و رسمی از حق کاندیدشدن محروم هستند که البته فقط به انتخابات محدودنیست و بازتاب محرومیت اجتماعی گسترده تری است که در انتخابات خود را به شکل عریان تری نشان می دهد. آیا بکارگیری صدها ترفند وابزارفشار و فراخوان دعوت از این اکثریت گرفتار غل و زنجیرتبعیض و آپارتاید، می تواند نسبتی بادموکراسی داشته باشد؟. آیا در مقابل وجودچنین آپارتایدگسترده ای می توان ژست بی طرفی بزرگوارانه بخودگرفت؟

کدام عامل نیروی محرکه پیشبردمطالبات است؟

د- نجربه همین “انتخابات” کنونی نشان می دهد که مردم هرچه بیشتر از حاکمیت فاصله داشته باشند و رژیم به شمول هردوجناح نگران عدم مشارکت و انزوای خود باشد، برای حفط موقعیت خود ناچاراست از خط قرمزهای خویش عدول کرده و با تابوشکنی شعارها و وعده های «رادیکال تر» و بیشتری در پاسخ به مطالبات عمومی بدهد: چنان که اکنون مسابقه حول سخن گفتن در بسیاری از حوزه های ممنوعه و وعده دادن حول معیشت و فقرو…. چنان فراگیرشده است که مثلا روحانی هم ناچارشده برنامه مبارزه با حذف فقرمطلق در چهارسال را بدهد… مسأله عدم پرداخت مالیات توسط نهادهای و موسسات زیرحیطه رهبری و وابسته به سپاه را به زیرضرب به برد…. و یا وعده مبارزه علیه اقتدارگرائی و یا وعده رفع حل تحریم های غیرهسته ای و مشکلات زیست محیطی و… بدهد. وعده هائی که برخی از خودحامیان رژیم را نگران برانگیخته شدن انتظارات برآورده نشدنی جامعه و یا دامن زدن به نفرت و مبارزه طبقاتی کرده است…

حال این پرسش مطرح است که اگر فاصله بین مردم و رژیم تا این حد ژرف نبود و توهمات و همذات پنداری های گذشته ها وجود داشت،آیا بازهم رژیم حاضر بود- حتی درحوزه سخن و وعده ها، تا این حد دست و دلبازی با بهتراست بگوئیم خودزنی کند؟ پس مساله کلیدی همانا استقلال و فاصله گیری جامعه و مردم از رژیم سرکوبگر و سراسرفاسد، یعنی آن اهرم طلائی و جنبشی است که بوسیله آن می تواند مطالبات خود را به رژیم تحمیل نماید. و حتی اجازه ندهد که فقط با سپری شدن باصطللاح بهارکوتاه انتخاباتی دستخوش تطاول خزان گردد. بهمین دلیل می گوییم اگر نه خودتحریم اما شبح آن بر فرازانتخابات چرخ می زند! و این که رابطه معکوسی بین امکان مطالبات و فاصله با رژیم وجوددارد. و درست برهمین اساس باید از کنش مقاومت آن بخش از جامعه که تبلورقاطع “نه” به فراخوان رژیم در ادغالم و بلعیدن جامعه مدنی در هاضمه خویش است، هم چون تخم چشم محافظت کرد و تقویتش نمود.

ه- تاکید برکنش مقاومت معطوف به “نه” به سیستم، البته به معنی نادیده گرفتن بخش های بینابینی و یا آن ها که گاه بخش خاکستری خوانده می شوند نیست. تحولات بزرگ و عمومی جامعه هم منتجه ای از این کشاکش هاست و قطب مستقل سوم نه فقط خودبخشی از شرایط موجود بوده و در ایجادشکاف ها و روندها موثراست، بلکه در عین حال می تواند متقابلا از شرایط متحول و منتجه کشاکش نیروها به سودگسترش جبهه مقاومت در برابراستبداد سودجوید.

و- نکته نهائی آن که، گفته می شود در فضاها و کشاکش های انتخاباتی بسیج های عمومی شکل می گیرد و مطالبات مطرح می شود و حتی در این نوع پراتیک نوعی جامعه مدنی شکل می گیرد… . این سخن بطورکلی درست است. اما حکم برای جنبش “نه” هم اگر نه بیشتر که به همان اندازه صادق است. یعنی این جنبش می تواند ازابزارهای میانجی فضاهای انتخاباتی سود به برد و به مطرح کردن مطالبات خود و جامعه به پردازد و به عنوان بخشی از جامعه مدنی، و از قضا به عنوان بخش پیشرو و قاطع ترآن بدلیل تمایز و فاصله گیریش از قدرت مستقر با قدرت مستقر در طرح و تحمیل مطالبات به سیستم مشارکت فعال و حتی فعال تری از دیگربخش ها داشته باشد. مهم آن است که بدانیم هیچ رابطه ای بین مبارزه برای مطالبات و مطالبه محوربودن و دادن رأی به قدرت وجودندارد. آن ها علی القاعده به لحاظ ماهوی در تضاد و تقابل باهم هستند. چرا که رأی یعنی تغذیه و فربه کردن قدرت آنهم به قدرتی به غایت سرکوبگر و در جهت بی رنگ کردن تمایزات و ادغام جامعه مدنی با قدرت حاکم.

نگاهی به ذهن پرسشگر خیام نیشابوری_شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ/ محمد سفریان

اشاره:
بیست و هشتم اردیبهشت ماه، به قرار اهالی تاریخ، روز تولد حکیم عمر خیام نیشابوری ست. روزی که به همین مناسبت در تقویم ایرانیان به عنوان روز بزرگداشت خیام نامگذاری شده است. خلیج فارس به همین بهانه در مطالبی از بخش فرهنگ و هنر خود، نخست به جسارت و سرگشتگی خیام نگاهی انداخته است و سپس در مطلبی مجزا گزیده ای از مطالب وبلاگ ها و سایت های فارسی زبان باب شعر و اندیشه ی این فیلسوف بزرگ واقع گرا را از پی آورده است. مجموعه ی این مطالب را در ادامه ی این صفحه و در ادامه ی مطالب بخش فرهنگ و هنر خلیج فارس، دنبال کنید…

 

درک جسارت اندیشه و پرسش گری بی انتهای خیام، در زمانه ای که حاکمیت قشری نگر و عصبیتهای کورکورانه شکل بارزی داشته، چندان ساده نیست. تردید خردمندانه و حیرانیهای ژرف او در کشف اسرار ازل وکنه راز هستی، معماهایی فزون از شمار را تصویر کرده. هم این ابهامات هم از او روشنفکری خرد ورز و پرمایه می آفرینند. روشنگری که درک درست اندیشه هایش هم امروز و از پس عبور سالیان دراز نیز، بسیار پیچیده و گاه دشوار جلوه می کند.
اینجا و آنجای شعر خیام، به معماهایی می رسیم، باب آنچه چشم بر یافتن پاسخشان نابیناست. خیام گرچه چشم دل را گشوده، لیک از سطحی نگریها و تعصبهای جبری فقهی گریزان است. او هستی و خلقت را چون اقیانوسی عظیم می بیند و آدمی را چون سنگریزه ای که در این وسعت بیکران ته نشین شده و زیر عظمت دریا، مجال نفسی به عافیت برایش باقی نمانده. او آنچنان در باب مرگ و زندگی انسان – که خود آن را به آمدن و رفتنی ساده و بی دلیل، تعبیر می کند – غرق در حیرت و حسرت است که گاه فریادی از سر اعتراض و گلایه بر می کشد و خلقت و مرگ را به هستی و یا نیستی مگسی تشبیه می کند:

یک قطره آب بود با دریا شد

یک ذره خاک با زمین یکتا شد

آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
و در جایی دیگر سرگردان و بیقرار از مکاشفه ی اسرار این اقیانوس بیکران، در پوشش شکی عمیق و فلسفی، گشودن گره ی کور این رموز را بس ” دشوار ” می خواند و در لفافه خطاب به مذهبیون به خروش آمده می گوید:
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفته ست
زان روی که هست کس نمی داند گفت

او نه تنها آدمی، که مرغان و سبزه زاران و حتی طبیعت به ظاهر بی جان را حیران و پرسان آفرینش می بیند و زمزمه می کند:
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند:
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش؟
سر انجام، هم این ندانم گرایی های ژرف، او را به وادی یقینی بدیع رهنمون می شوند و شاعر حیران، به این حقیقت دست می یازد که عمر آدمی مجالی کوتاه و گذراست، فرصتی محدود و مجالی یکباره که بایدش زیست تا به انتهای ممکن. او، آدمی را چون ” جام جمی” می بیند که چون بشکند، نابود و پوچ می گردد و “شمع طربی” که چون خاموش شود دیگر یارای برق چشمی دوباره ندارد:
شمع طربم، ولی چو بنشستم هیچ!
من جام جمم، ولی چو بشکستم ، هیچ!

سرانجام ذکر این نکته نیز لازم می نماید که این دغدغه ها و ابهامات، هرگز شاعر سرگشته را به وادی انفعال و سکون نمی کشاند. او می کوشد تا شاید به تپش این امواج خروشان، به ساحل آرامش و یقینی ماندگار برسد. از این رو به دور از شور و سودای بهشت و دوزخ ، دم را غنیمت می شمرد و راه تنها چاره را در اشتغال به آنچه فرحبخش ضمیر است می داند. او که زندگی را فرصت یکباره ی بشر می داند، خوش زیستن و اغتنام لحظه ها را سرلوحه ی جهان بینی خود قرار می دهد و این نکته را به کرات متذکر می شود که :
از دی که گذشت ، هیچ از او یاد مکن

فردا که نیامدست فریاد مکن

بر نامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
خیام باورهای کورکورانه ی بی تعمق را چون زنجیری بر وجود خویش می بیند که تار و پودش را تا مرز گسلاندن نیز می کشاند. می توان اینگونه گفت که او در جستجوی بارانی برای ذهن تشنه ی اندیشه است. بارانی که شوری این ریگزار تفتیده از جبر لابد را بشوید و او را از هر آنچه بوی پوسیدگی و جهالت می دهد، دور کند. او همان اندازه که بر معتکفان وگوشه نشینان خرده می گیرد، از بت پرستان و ظاهر بینان هم بیزار است او زندگی را با همه محدودیت ها، چالشها و مخاطره هایش، زیباتر ودل انگیز تراز آن می بیند که آن را با پرداختن به اموری چون دوزخ و بهشت و یا سرسپردگی به قیود ساختگی آلوده کند.
شاعر حیران روزگار، عاشق دانستن عمیق وخردمندانه است و هرگز جعل و جهل را بر نمی تابد. اینگونه است که گاه می گرید از تواضع، گاه می خندد از مستی، گاه می خیزد از بیقراری وگاه می رقصد از استغنا.
وحال بعد ازگذشت چند صد سال از زندگی این دانشمند و شاعر و فکور و آزاده، ذهن روشنفکران همچنان در وادی شک و یقین سرگردان و بی تاب است:
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو!
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکه های آینه راهی به من بجو!

حکیم عمر خیام و تفکرات فلسفی او/لیلا سامانی

چند صد سال است که رباعیات خیام ( اعم از اصیل – الحاقی و مشکوک ) ورد زبان مردم صاحب ذوق و اهل حال است .
رباعیات خیام از لحاظ فلسفی ، آنچنان عمیق و پر مغز و گویاست که براستی حیرت انگیز می باشد . اسرار ازل – راز وجود آفرینش ، معمای هستی و … از جمله مسائل فلسفی است که فکر خیام را بخود مشغول ساخته است .

از دیدگاه خیام ( معمای هنر ناگشودنی است … هر آغازی که برای جهان تصور شود پنداری بیش نیست ، فرجام زندگی نیز ناپیداست ) (۱)
تلاش خیام در زمینه های فلسفی بر محور مشکلات و معماها و مجهولات دور می زند و سعی او برآنست که حقایق تلخ را بزبانی ساده و همه فهم بیان کند و برای حل معضلات ، راه حل های منطقی و قابل قبول ارائه دهد .

بقول مرحوم – صادق هدایت : ( خیام سعی می کند در ترانه های خودش به زبان و سبک غریبی ، همه مشکلات و معماها و مجهولات را آشکار و بی پرده حل بکند ، او زیر خنده های عصبانی و رعشه آور ، مسائل دینی و فلسفی را بیان می کند و بعد راه حل های محسوس و عقلی را برایش می جوید .(۲)
خیام در قالب رباعی تمام مسائل مهم و تاریک فلسفی را که در ادوار مختلف انسان را سرگردان کرده و افکاری را که جبرا به او تحمیل شده و اسراری را که برایش لاینحل مانده مطرح می کند . (۳)
این نکات مهم و تاریک فلسفی که صادق هدایت بدانها اشاره می کند ، نگرانی ها ، دشواریها ، اضطرابها ، معماها ، یاسها و امیدهایی است که میلیونها انسان را طی قرون و اعصار (حتی عصر حاضر ) به عذاب فکری دچار کرده است و انعکاسی است از دردها رنجها و خوشیهای بظاهر فریب که همچنان باقی مانده است .
هدایت کوشیده است تا از خلال رباعیات ( هماهنگ با افکار خودش ) با رقه ی فلسفی را پیدا کند و از این که بتواند آنرا بیابدمایوس است ، چنانکه می گوید :
برای اینکه طرز فکر و فلسفه گوینده رباعیات را پیدا کنیم و بشناسیم ناگریزیم که افکار و فلسفه را چنانکه از رباعیاتش مستفاد می شود بیرون بیاوریم ، زیرا جزء این وسیله دیگری در دسترس مانیست . (۴)

علی دشتی نیز بسان صادق هدایت فلسفه ی خیام را از رباعیاتش جستجو می نماد .
به هر حال این پی گیریها و جستجو ها ، نشانه آنست که خیام دارای یک اندیشه و سلیقه مخصوص فلسفی می باشد و درباره کائنات و جهان هستی با هوشمندی و فراست به مطالعه و نتیجه گیری دست می زند و مسائل دینی را احیانا بدیده تمسخر می نگرد. یا به بیان دیگر در مسائل دینی ریاکاری نمی کند و به جاهلان عالم نما بی هیچ ترحمی می تازد ، چون به قول صادق هدایت :
فیلسوفی مانند خیام که فکر آزاد و خرده بین داشته نمی توانسته کورکورانه زیر بار احکام تعبدی ، جعلی ، جبری و بی منطق فقهای زمان خویش برود و به افسانه های پوسیده و دام های خربگیری آنها ایمان بیاورد . (۵)
بنا براین خیام دانشمندانه ، اندیشه کرده است و مثل یک دانشمند ، آنچه را مشاهده می کرده و با منطق ذهنی او منطبق بوده ه باز می گفته و ابائی هم از این بی پروایی نداشته است ، لیکن در بعضی موارد صریح گویی و پرده دری را تبدیل به راز داری و بی طرفی نموده و در نوشته ها ، شیوه علمای طبیعی را پیش – گرفته است ، چنانکه در ( نوروز نامه ) می نویسد : – وایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمانها و زمین ها را بدو پرورش داد . (۶)
اما این روش و شیوه همیشگی و ثابت نیست ، فیلسوف راز دار زمان ملکشاه ، به هنگام ترانه سرائی با منطقی کوبنده ، افکار بلند و روشن خویش را از پرده استتار و حجاب کتمان بیرون می ریزد و با توانائی ستایش انگیز در انتخاب کلمات مناسب ، به قوانین محیط خود می تازد و با خرافات و موهومات آشکار مبارزه می کند و بدینطریق شیوه جنگ و ستیز با عقیده نادرست در سراسر رباعیات به چشم می خورد .
از نظر گاه خیام فیلسوف ، هستی و پیدایش در مرگ و نیستی تجلی می نماید و راه زندگی به سرزمین مرگ منتهی می شود که خود سر منزلی مبهم و مرموز است .(۷)
این ابهام و رمز نیز ارزشی ندارد و تا جایی که پیدایش و نیستی با مگسی مقایسه می شود .
یک قطره اب بود با دریا شد
یک ذره خاک با زمین یکتا شد
آمد شدن تواندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپدید شد
از مطالعه رباعیات ، بموازات نفی افکار و عقاید علما و فقهای زمان او ، باین حقیقت برخورد می کنیم که فیلسوف آزاده و روشنفکر ، در نتیجه ی پژوهشهای مستمر و تحقیقات سالیان دراز عمر به این نتیجه رسیده است که برای درک بعضی از مسائل مهم ، فکر بشر محدود است و چنین استدلال می نماید که ما نمی دانیم از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت ، آنانکه رفته اند خبری نیاورده اند و علاوه اسرار ازل را نه تو دانی و نه من چه کسی می تواند به اسرار پی ببرد ، و گاه همین اسرار معماگونه را هم نفی می کند و معتقد می شود که اگر اسراری هم باشد در زندگی چه تاثیری دارد ؟ و براین پایه : نتیجه می گیرد که چرا انسان بیهوده به امید فردای موهوم و نا آمده غصه می بخورد و بالاخره ” بهره گیری از دم گذاران زندگی را توصیه می کند. ” چون حقیقت زندگی را به جز “دم” چیز دیگری نمی داند و با بلند نظری و آگاهی توصیه می کند که برای چنین وضع “مضحکه ” که “زندگی” نامیده شده است ، نباید درد و رنج را تحمل نمود و خود را دچار غصه و اندود کرد . راه چاه را در ” خود بودن ” و ” خوش زیستن ” می داند و اعتقاد داد ، زمانی لذت بخش خواهد بود که آدمی از قید ساخته و پرداخته های ذهنی برهد .

از دی که گذشت ، هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامدست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
خیام به قضا و قدر و سرنوشت و آنچه که بوده و خواهد بود و یا اتفاق خواهد افتاد احتمالا عقیده داشته و بحث در این مورد را بی فایده دانسته است و می گوید :
تا کی زچراغ مسجد و دود کنشت؟
تا چند زیان دوزخ و سود بهشت ؟
رو بر سرلوح بین که استاد قضا ( قلم )
روز ازل آنچه بودنی بود نوشت.
به نظر خیام ، زندگی حالتی است بین مستی و هشیاری و در هشیاری خوشی هایی پنهانند و در مستی و بی خبری عقل دچار نقصان می شود .
تا هشیارم طرب زمن پنهانست
چون مست شدم در خردم نقصاست
حالی است میان مستی و هشیاری
من بنده آن که زندگانی آنست
و به قول شادروان دکترشریف رحمانی: مرگ خوابی طرفه می باشد ریا کاری بد است.
خیام مردی است دنیا دیده و سرد و گرم روزگار چشیده و تجربه اندوخته، می داند فردای نیامده مفهومی ندارد و انسان آزاد اندیش، به گذشته ای از دست رفته نیز نمی اندیشد و غم مال دنیا را هم نمی خورد.
خیام خوش بودن را توصیه می کند بنظر من خوش بودن از دیدگاه خیام فیلسوف، اعتنام فرصت از لحظه هاست و انجام کارهای سود بخش، کارهایی که چراغ ضمیر را روشن می سازد و خاطر آدمی را شاد می کند.
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه؟
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پرکن قدح باده که معلوم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
خیام درباره شک می گوید:حال که حقیقت و یقین مکشوف نیست چرا باید عمر با شک و تردید سپری شو« شک و تردید، کهنه ترین شرنگ غم آلودی است که معنای ذهن اهل حکمت را آلوده کرده است»
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان بامید شک همه عمر نشست
هام تا بنهیم جام می از کف دست
در بی خبری مرد چه هوشیار و چه مست
چنین دستورالعملی از سوی خیام برای زندگانی کردن( با فرض صحت انتساب) از آن جهت قابل اجرا است که بسیاری از دلخوشی ها و سرگرمی هایی که انسان بخاطر آنها تلاش می کند و فداکاری می نماید، فریبی بیش نیست و خردمندی که در بررسی امور جهان از ظاهر بگذرد و با دیدن باطن از مسایل سطحی عبور نماید و حقیقت اشیا را بفهمد آنوقت پوچی و بی اعتباری و سستی همه آنچه را که دل انگیز می نمود، درخواهد یافت.
در دهر برنهال تحقیق نرست
زیرا که درین راه کسی نیست درست
هرکس زده است دست در شاخی سست
امروز چو دی شمار و فردا چه نخست
بقول دکتر زرین کوب ادیب و مورخ نامدار: « درست است که بسیاری از عقایدو بسیاری از سرگرمی های ما خلاف عقل و دور از منطق است اما باز دل حکم می کند که با این اوهام خوش بودن لذت دارد و همین لذتست که پاداش رنجهای زندگی است و اگر زندگی بکلی فاقد لذت می بود مثل گور سرد وخاموش بود و به رنج زیستن نمی ارزید.با آنکه می دانیم سرانجام آدمی در خاک تیره جای گرفتن است معذلک ناچاریم بنحوی خود را سرگرم کنیم چون مرحله کمال برای انسان یکی از مراحل والای زندگی است و اگر زندگی را غایتی باشد به کمال رسیدن غایت آن خواهد بود.
بنظر آقای عبدالحسین زرین کوب: غایت زندگی درونی است خود زندگی است که غایت و هدف زندگی است ، از این روست که باید زندگی را با هر آنچه سبب توسعه و افزایش آنست جستجو کرد و همان راغایت زندگی دانست ….
در حقیقت آنچه حس و عقل هردو بوجود آن شهادت می دهد زندگی است.زندگی با همه دردها و رنجها ارزش دلبستگی رادارد، و همین درد و رنجهاست که آنرا مشخص می کند و خردمند می داند که این زندگی بی قدر و بها نیست.
جستجوی حقیقت اشیا نظر خیام را بخود معطوف داشته و در این راه همه مراحل را با ذره بین شک و تردید بررسی و نگاه کرده و چون ریاضی دان و حسابگر هم بوده به این نتیجه رسیده که یک زندگی بهر کیفیت، بهتر از نابودی و مرگ می باشد.

منبع: وبلاگ فرزانه دریاباری

بازارچه کتاب – اتاق قرمز/ بهارک عرفان

بازارچه‌ی کتاب این هفته‌ی ما سرکی‌ست به پیشخوان کتاب‌فروشی‌های گوشه‌گوشه‌ی جهان کتاب. عناوین برگزیده‌ی ما در این گذر و نظر اینهاست:

 

اتاق قرمز

نویسنده: ادوگاوا رانپو
مترجم: محمود گودرزی
ناشر: چترنگ
قیمت: ۱۱۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۱۹صفحه

 

«اتاق قرمز» مجموعه داستانی شامل شش داستان کوتاه مهیج است که همگی مثل اغلب آثار ادوگاوا رانپو، فضایی معمایی و فانتزی دارند.
در داستان کوتاه «اتاق قرمز» از این مجموعه، اتاقی قرمزرنگ محل گردهمایی‌های عده‌ای است که برای هم داستان‌هایی غریب تعریف می‌کنند؛ شبی یکی از اعضای جدید، ماجرای قتل‌هایی را که خود مرتکب شده است، می‌گوید و هیجانش را از ارتکاب این قتل‌ها شرح می‌دهد.
ادوگاوا رانپو با نام اصلی هیرائی تارو، از سال ۱۹۲۲ قلم می‌زند. او یکی از بنیان‌گذاران ادبیات پلیسی در ژاپن است و نام مستعاری که برای خود برگزیده، ادای دینی است به ادگار آلن پو، نویسنده محبوبش.

 

قربانی

مترجم: علی قانع
ناشر: چترنگ
قیمت: ۳۱۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۴۱۱صفحه

نویسنده: جویس کرول‌ اوتس

ادنتا فرای زن میان‌سال سیاه‌پوستی است که پریشان‌احوال خیابان‌ها را در جست‌وجوی دختر چهارده‌ساله‌اش می‌گردد؛ دختری که روز بعد وقتی دست‌وپابسته در زیرزمین یک کارخانه متروکه پیدا می‌شود، ادعا می‌کند مورد تعرض گروهی قرار گرفته است. داستان «قربانی» به پرونده‌ای حل‌نشده در نیویورک دهه ۸۰ می‌پردازد و در هر فصل از کتاب ماجرا از دید یکی از شخیصت‌های داستان روایت می‌شود.
جویس کرول اوتس، نویسنده‌ای است که کتاب‌هایش بارها در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌ تایمز قرار گرفته‌اند. او این بار دست به نگارش رمانی زده است که تأثیر غم‌انگیز خشونت جنسی، نژادپرستی، بی‌رحمی و قدرت را بر زندگی آدم‌های بی‌گناه به تصویر می‌کشد.

این کتاب بر اساس پرونده‌ای واقعی نوشته شده و سعی دارد به جنبه‌های متفاوت آن معنا ببخشد. نیویورک پست می‌نویسد: «قربانی» را باید در میان بهترین کارهای اوتس جای داد. روایت او با حوصله و به تدریج، آجر به آجر داستان را بنا می‌کند و زمینه اجتماعی ماجرا را برای خواننده‌اش روشن می‌کند. قربانی هجونامه‌ای است بر روابط میان نژادها.

مردی به نام اُوه

نویسنده: فردریک بَکمَن
مترجم: حسین تهرانی
ناشر: چشمه
تعداد صفحات: ۳۵۶ صفحه
قیمت: ۱۹۵۰۰ تومان

 

«مردی به نام اُوه» رمانی‌ست از فردریک بَکمَن سوئدی . یک رمان طنز که با اقبال فراوانی در جهان روبرو شده است. رمان درباره‌ی پیرمردی مقرراتی، ساکت و بداخلاق است که در شهرکی نسبتا مرفه‌نشین زندگی می‌کند. پیرمردی به نامِ اُوه که در تمامِ طول حیات‌اش با قوانین و مقرارتِ سفت و سخت و خاص‌اش زیسته است. او تنهاست. همسرِ محبوب‌اش را به خاطرِ سرطان از دست داده.هرچندمشکلِ مالی ندارد اما به قدر پول‌درآوردن را می‌داند. بی‌نهایت با نسلِ جدید، و دنیای الکترونیک‌شان مشکل دارد.
او در یک صبح سرد زمستانی و در حالی‌که تصمیم گرفته خودش را از بین ببرد متوجه صدایی می‌شود. همسایه‌ی جدیدی که یک مرد سوئدی به زعمِ او بی‌عرضه و زنِ ایرانی باردارش است، زنی به نامِ پروانه…

بکمن نویسنده‌ی بسیار جوانی‌ست که تازه وارد سی و پنج ساله‌گی شده است. از این رمان اقتباس سینمایی موفقی هم انجام شده که به لیست نُه فیلم اصلی بخش خارجی اسکار امسال راه یافته.

جامعه شناسی روسپی گری

نویسنده: محمد طلوعی
ناشر: افق
تعداد صفحات: ۲۸۸ صفحه
قیمت: ۱۶۰۰۰ تومان

 

پری آتش‌برآب، اسفندیار خاموشی و مهران جولایی ۳ شخصیت اصلی این رمان هستند که قرار است داستان های موازی شان با هم تلاقی کند. پری، دختری است که با انسان های دیگر رابطه ای ندارد. اسفندیار پیرمردی است که تازه به ایران برگشته و مهران هم جوان ثروتمندی است که راه خوشبختی را بلد نیست.
قطار سرگردان، درهای دریافت و آخرین پل، فصل های اصلی این رمان اند که هرکدام به بخش های مختلف تقسیم می شوند.
پیش از شروع رمان، ابتدای کتاب این جمله از نویسنده، درج شده است: خاطره هامان وقتی می میریم کجا می روند؟
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
مهران گونی را که تویش اسلحه بود بالا گرفت، گفت: «این رو چه کار کنم؟»
اسفندیار نفهمید توی گونی چیست. هرچه فکر کرد یادش نیامد. گفت: «چه بدونم پسرجون. یه چیزیه دست تو، خودت ببین به چه کاریت می آد.» روزی را یادش آمد که با کارلا و علی به پارک گرونالوند رفته بودند. این خاطره را انگار از ته یک جعبه از انباری درآورده بود. خاطره را اگر با کسی مرور نکنی همین می شود، خاطره را اگر کسی نباشد هرچند وقت یک بار یاد بیاورد، همین می شود. علی را گرفته بود توی بغلش و به پوست ساق هاش دست می کشید. دکترها تشخیص داده بودند خونریزی علی، پورپورای هنوخ شوئن لاین است. گفتند وقتی شانزده ساله شود خود به خود بیماری خوب می شود اما او و کارلا نگران بودند. پاهای علی خونریزی زیر جلدی داشت، روی ران ها و ساق ها و باسن، انگار بچه را کتک زده باشند و بعد برای اینکه از دلش در بیاورند آورده باشندش شهربازی. مردم این طوری خیال می کردند و بعد از اینکه نظرشان به پاهای علی جلب می شد برای اسفندیار و کارلا سر تکان می دادند و می رفتند.

دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست داشت/لیلا سامانی

“>شهرام رحیمیان، خواننده را با زمزمه ی این شعر شاملو به خواندن رمان “دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد”، دعوت می کند:

هرگز کسی این گونه به کشتن خود برنخاست/ که من به زندگی نشستم.

و بعد از آن هر چه کتاب بیشتر ورق می خورد، دردهای تلخ و جراحتهای عمیقی که سالهاست بر هستی سرزمین دکتر نون و دکتر مصدق چنگ انداخته اند، بارزتر و ملموس تر می شوند.

 

داستان، شرح حال دکتر “محسن نون” است، شازده ای قاجاری، تحصیل کرده ی فرنگ و در عین حال وفادار به مصدق. او که با مقاله های قوی اش در روزنامه ها، اسباب نخست وزیری مصدق را فراهم کرده است، همراه با دکتر فاطمی، هم پیمان وفا داری و حمایت از دکتر مصدق می شوند. تا این که در زمان وقوع کودتای ۲۸ مرداد، او و فاطمی دستگیر می شوند. دکتر فاطمی اعدام می شود و دکتر نون علی رغم فشارهای سرلشکر زاهدی حاضر به مصاحبه رادیویی علیه مصدق نمی شود، اما اراده ی آهنین او، در مقابل اعمال شکنجه و تجاوز به همسرش، ملکتاج، خرد می شود وهراسان از این تهدید، به خواسته های کودتاگران تن می دهد.

او پس از آزادی از زندان، در می یابد که آزار و اذیت همسرش بلوفی بیش نبوده است. از این رو مستاصل و درمانده، خود را بازنده ای همه جانبه و خیانت پیشه می بیند، او با حالاتی روان پریش گونه، که ناشی از حس عذاب وجدان درونی اش است، خود را درون خانه حبس می کند، از جامعه دوری می کند، به انزوا و اعتیاد به الکل روی می آورد و با رفتارهایی که گاه ماهیتی دیگر آزار و گاه شکلی خود آزار دارند، به شکنجه ی خود و همسرش می پردازد تا شاید انتقام آنچه که خود، آن را ” خیانت” می نامد از ملکتاج و “دکتر نون” بگیرد:

از زندگی‌ام کابوسی بسازم و عمر ملکتاج را تباه کنم….
مارمولک توی تنش انداختم . . . لباس سفید عروسی‌اش را وسط حیاط آتش زدم….
حتی حلقه‌ی ازدواجش را داخل چاه مستراح انداختم….

سر ناهار دندان‌های مصنوعی‌ام را انداختم توی ظرف خورش روی میز. ملکتاج گفت:” محسن، چی‌کار می‌کنی؟”
گفتم: ” ملکتاج، دارم انتقام شکستن بطریای ویسکی رو ازت می‌گیرم. کاری می‌کنم که از کرده‌ی خودت پشیمون بشی”. . . . . رفتم از توی حمام شامپو را برداشتم و تا ته سر کشیدم و آمدم عق زدم روی میز غذا. . . . فریاد زدم:” ملکتاج، عذابت می‌دم، عذاب”
او که در زیر فشار زندان درجنگ بین دو نیمه ی وجودی اش یعنی عشق به ملکتاج و وفاداری به دکتر مصدق، اولی را ترجیح داده، اسیر توهماتی جنون آور می شود و بعد وجودیش را بین خود و دکتر مصدق تقسیم می کند. دکتر نون حاضر به دیدار مصدق در احمد آباد نمی شود، چرا که معتقد است، مصدق با او زندگی می کند. محسن حتی سالها بعد از مرگ دکتر مصدق هم او را همواره در کنار خود می بیند و باور دارد که او در خصوصی ترین بخشهای زندگی او حضور دارد و حتی شاهد روابط او با همسرش است:

دروغ نمی گفتم. چند ماه بعد از آزادیم، آقای مصدق توی اتاق خوابمان می آمد و از آن به بعد همیشه در آنجا حضور داشت. هر وقت هوس تن ملک تاج به سرم می زد، می گفت:”محسن، جلوی چشم من نه ”

گفتم:”آقای مصدق، شما شبانه روز، مثل سایه، دنبال منید. پس کی” آقای مصدق گفت:”نمیدونم. جلو چشم من با زنت عشق بازی نکن!” ملکتاج گفت:”محسن، دیوونه شده ای؟ با کی داری حرف میزنی؟”
این هراس و بیقراری که نمادی از وجود سایه ی سیاست بر زندگی خصوصی مردم است، در داستان ” دکتر نون…” به شیوه ای هنرمندانه به تصویر کشیده شده است. در حقیقت زندگی ملکتاج و دکتر نون با سیاست گره خورده است، گرهی کور که حتی زندگی زناشویی آنان را تحت الشعاع قرار می دهد.

دکتر نون و ملکتاج- دختر عمویش- که چون عشاق اسطوره ای از سنین نوجوانی دلداده ی یکدیگر می شوند، آنقدر شیفته و دلبسته ی یکدیگرند که دوری و هجران را حتی در دوره ای که دکتر نون در فرانسه مشغول به تحصیل بوده است، تاب نمی آورند، نامه نگاری های عاشقانه شان غبار دلتنگی شان را پاک نمی کند و در نهایت ملکتاج در پاریس به او می پیوندد و این مهر و الفت از مکالمات مملو از عشق و شورشان نمایان است:

به ملکتاج گفتم: “میدونی، بدون عشق ورزی گرفتن خوابیدن حرومه.”
ملکتاج گفت: “آره به خدا. خیلیم حرومه. تا وقتی پیر نشدیم، باید از جوونیمون حداکثر استفاده رو بکنیم.”
اعتراض کردم: “یعنی وقتی پیر شدیم، دیگه از این کارای لذت بخش خبری نیست؟”
ملکتاج سینه ی عرق کرده و پرمویم را بوسید و گفت: “نه، خبری نیست. من نمیذارم کسی تن پیر و چروکیده منو ببینه.”
فرق سر ملکتاج را بوسیدم و گفتم: “حتی من؟”
ملکتاج موهای سرش را به سینه ام مالید و گفت: “مخصوصا تو. مگه قراره کس دیگه ای هم به جز تو تن لخت منو ببینه؟”
گفتم: “پس تا پیر نشدیم باید بجنبیم.”
ملکتاج گفت: “امشب به اندازه کافی جنبیدیم. بقیه اش برای فردا.”
این عشق و دلبستگی هر چند در پی یک واقعه ی سیاسی، دستخوش تحولی ژرف و نامیمون شده و عدم تعادل روحی دکتر نون، موجب زجر و عذاب هر دو می شود، ولی آنچه در داستان هویداست وجود حقیقت عشق در رابطه ی میان دکتر نون و همسرش است، حضور عشق همچنان در بعد ” محسن”ِ شخصیت دکتر نون قابل مشاهده است و همچنین عشق عمیق ملکتاج؛ که به رغم همه ی آزارهای دکتر نون، او را درکنار همسرش نگاه می دارد:
صورتش ]صورت ملکتاج[ زیر مهتاب چقدر ستمدیده بود در سایه روشن ماه، از دلزندگی و ناز و نعمت گذشته خبری نبود. پیشانیش را بوسیدم. از خواب پرید. گفتم: “ملکتاج، آقای مصدق گلای باغچه تو رو پرپر کرد و توی تمام حیاط پخش، کرد. میخواست بیاد‌ صفحه ی آهنگهای دلکش رو هم بگیره بشکونه که من جلوشو گرفتم.”
ملکتاج خواب آلود گفت: “خوب کردی که جلوشو گرفتی. بابت اون گلها هم عیبی نداره. دوباره میکارم. حالا برو بگیر بخواب! به آقای مصدقم بگو که بگیره بخوابه و دیگه از این کارا نکنه!”
نمود این شخصیت دو وجهی در نحوه ی روایت داستان هم مشهود است، داستان از دو زاویه ی دید اول شخص، ( دکتر نون و دکترمصدق) روایت می شود. شیوه ی نثر، نحوه ی نگارش و دیالوگ پردازی این رمان، متن “شازده احتجاب” گلشیری را در ذهن خواننده تداعی می کند، وجه شباهت دکتر نون و شازده در عقیم بودن، نیز بر این مطابقت صحه می گذارد، کنایه ای که شاید در پس آن معنایی نهفته است، دال بر اینکه نسل وفا داری به آرمانها و اهداف سر آمده است. زاویه ی روایت دیگری در داستان نیز مشهود است و آن بیان داستان از زبان راوی سوم شخص است که از بیرون بر احوال دکتر نون نظارت دارد این شیوه ی روایت داستانی، تابلوی رمان را – مانند شخصیت درهم ریخته ی “دکتر نون”- به نقشهای کوبیسمی زینت می دهد:
دکتر نون به درخت‌هایی نگاه کرد که با نام و یاد ملکتاج پیوندی ناگسستنی داشت….
در بطن داستان می توان متوجه نگاه انتقادی رحیمیان به نحوه ی برخورد عامه ی مردم با سیاست و سیاست ورزان شد، درجایی از داستان، وقتی دکتر نون به اصرار ملکتاج از خانه بیرون می رود، کتک سختی از مردم هوا دار مصدق می خورد و این موضوع حکایت از همان روحیه دیرینه ی قهرمان پروری و بت سازی و سپس در هم شکستن و خرد کردن شخصیتهای سیاسی و اجتماعی دارد، ” زنده بادها”یی که یک شبه “مرده باد” می شوند و گاه بر عکس.
در پایان داستان، که گریزی به ابتدای آن دارد، دکتر نون پس از شنیدن خبر کشته شدن ملکتاج در تصادف، با اجیر کردن دو نفر، جسد ملکتاج را از بیمارستان می دزدد، به خانه می آورد و با او عشقبازی می کند:
قبل از اینکه سرم را روی بالش بگذارم ، گونه اش را بوسیدم و گفتم: ملکتاج، من تورو خیلی دوست دارم ، حتی بیشتر از آقای مصدق ، حتی خیلی بیشتر از آقای مصدق ، تو شوق و ذوق زندگی من بودی ، اگر چه سالهای ساله که شوق و ذوق در من نیست.

او که حقیقت و خیال ، حال و گذشته را در هم آمیخته است، با مرگ ملک تاج، در حسرت عشقی که سالها مجال غلیان را ازآن سلب کرده است، باز هم در نبرد میان عشق و سیاست، عشق را بر می گزیند، و در نهایت :
نگاهم را از او برگردانم و خیره به سقف ، پلکهایم را روی هم گذاشتم و گفتم : آره ملکتاج ، همه چیز تموم شد ، تو مردی ، آقای مصدقم مرد، من هم مردم .