خانه » هنر و ادبیات » روزها در راه/رضا اغنمی

روزها در راه/رضا اغنمی

نویسنده: شاهرخ مسکوب
ناشر: انتشارات خاوران
چاپ اول: پاریس زمستان ۱۳۷۹

 

 

این کتاب قطور خاطرات زندگی نویسنده است که در۷۳۹صفحه چاپ ومنتشر شده است. درنخستین برگ آمده که : «برای گیتا به پاس روزهائی که باهم درراه بودیم». نام برگزیده که برپیشانی کتاب نشسته و پختگی و پاکی قلم، خواننده را گرفتارمی کند. پای روایت های تلخ و شیرینش می نشاند. نویسنده ای که درغربت وتبعید ناخواسته، ازهستی رهید.

درپیشگفتار آمده است:«روزها درراه یادداشت های روزانه ایست که بسته به مورد ویا حال نویسنده گاه پیاپی وگاه به فاصله نوشته شده است. این ها نخستین باردرسی و یکم خرداد سال ۱۳۴۱» شروع شده است. پس ازانگیزه نوشتن، اضافه می کند که :«موضوع این بادداشت ها بیشتر کشمکش های درونی وتنش های عاطفی جوانی احساساتی بود و نظری که گاه وبیگاه به طبیعت و اجتماعی می انداخت همچنین کتاب هائی که می خواند ودریافتی که ازآن ها داشت و بحث ها بادوستان. . . سروسری با زنان ها که دوستشان داشتم و.» آخرهای سال ۱۳۴۶خاطره نویسی را کنار می گذارد. با سروصدای انقلاب، با موج احساسی مردم حرکت می کند. انقلاب را از سر می گذراند.دراندک مدت مانند انبوه مشتاقان، دروسوسه پشیمانی سر ازپاریس درمیآورد.
درد دل زخم خورده اش تکان دهنده است:
«امروز بسیاری ازتصورات من(وگزارشگر یادداشت ۲۱ آذر۱۳۵۷) درباره «انقلاب وضدانقلاب» دیگر آن نیست که بود: اما این یادداشت آن روزها را بی هیچ دستکاری، همچنانکه بود آورده ام تاهم با خود ان زمانیم صادق باشم و هم باخوانندگان– و هم شهادتی باشد ازحال وهوای روزگاری که شاهد آن بودم و نشانی ازبیم وامید سرگردان کسان بسیاری که نه انقلابی بوده اند و نه راه دیگری می یافتند». به انزوا پناه می برد. با صمیمیت به صراحت می گوید که :«گریز ازغوغای بیرون مرا به درون رانده است تا هم خودم را بشنوم و هم حضور ناگزیر زمان را درجسم و جان محسوس و صورتمند» کنم.
دور دوم یادداشت ها از آذرماه ۱۳۵۷ شروع شده است. دوری ازوطن باان همه خاطره از گذشته های گمشده را درقالب داستانی را عاطفی از پدرو دختری را اورده که باید خواند وعمق عواطف انسان تبعیدی و همه چیزباخته حتی وطن و خانه وخانمان را دریافت. درباره تاریخ یادداشت ها توضیح داده که خاطره های ایران شمسی و یادداشت های اروپا با میلادی است.

متن خاطرات از۱۳۵۷ شروع می شود. نگاهی دارد به کتاب : «نامه ای ازامام موسوی کاشف الغطا». درمی یابد که « برای آدم مذهبی (شیعه) کتاب منطق بُرا و زبان ساده تری دارد». وسپس اشاره ای دارد به شب های “الله اکبر” گویان درتاریکی شبانه
وشعار ” الله اکبر. لا اله الا الله ایران کربلا شده + هرروز عاشورا شده” یا ” نصرمن الله و فتح قریب. مرگ براین سلطنت پُر فریب” و خبر«مسجد کرمان را، کتاب قرآن را، مردم مسلمان را، شاه به آتش کشید». شعارهایی بود دراستقبال عموم ازآقای خمینی. دریادداشت های۱۹/۹/۵۷ که درپاریس است می نویسد:«چقدر بد است که یک چنین روزی درتهران نیستم. یک عمر ازاین شهر زشت، آشفته وجنگل مولا بدم آمده و حرص خورده ام. اقلا دراین ده پانزده سال اخیر . . . ولی امروز که روز شکوه و بزرگی، روز طهارت و پاک شدن این شهراست من ازآن دورم. امروز تاسوعاست و روزتظاهرات راهپیمائی درشهراست . . . . . . مردم شهری ازساعت ۹ به بعد زندانی می شوند . . . دستشان را رو به آسمان بلند می کنند تا پایشان روی زمین استوار شود و خودشان را بازیابند. غبار تحقیر چندین ساله را که بر سر و رویشان نشسته بشویند! چه تهران خوبی. چه سعادتی است که اگربتوانم با شهرخودم آشتی کنم. . . . . . چند لحظه پیش رادیو می گفت بین یک میلیون ونیم تا دو میلیون نفردرخیابان های تهران هستند وبرضدشاه تظاهرمی کنند». با یادآوریِ خبر«مرتضی» ودیگران که چندی پیش اعدام شده بودند اضافه می کند : «افسوس که نیستم تا درسیل جمعیت محو شوم. شسته شوم وپاک وطاهر بیرون بیایم غسل تعمید. . . . . رادیو تهران را گرفت. یکی وعظ می کرد . ازبُخت النصر ودانیال نبی وخوابش حرف می زد. قصه می گفت، برای کی؟ خدا می داند. مردم تهران و شهرهای دیگر که آمده بودند بگویند چقدر بُخت النصرشان را می خواهند! مملکت قیامت کبراست واین ها درخواب خرگوشی خودشان از خواب های کهن حرف می زنند. چه کسی این صداها را می شنود؟».

۱۲/۱۱/۵۷ «امروزآیت الله آمد. . . . با گیتا رفتیم به چهارراه پهلوی و درتقاطع شاهرضا – صبا مستقرشدیم . . . مردم دیدن داشتند. همه جور ازهر سن وصنفی. ازهرطبقه وگروهی بود. آرام. خوشحال با چهره های باز و پاک شده ازخاکستر تحقیر و توهین آن فرعون و دستگاهش که می خواست دُمشان را بگیرد و بیرون بیندازد . . . هرگز تهران را این جوری ندیده بودم و دیگر هرگز نخواهم دید. .”خلق همه سربسر نهال خدا” بودند . . . مثل درخت های شاد راه می رفتند و بهار در دستشان بود و طراوت روئیدن دردلشان . . . خمینی تهران را، ایران را فتح کرد. تاکنون نه کسی اینطوری وارد تهران شده بود و نه تهران هرگز اینطور آغوشش را به روی کسی بازکرده بود». درادامۀ این یادداشت، انگار که آثار شک و تردید به درونش خزیده، آرزو می کند: «کاش روح الله هرگز چون صلیبی بردوش نیفتد ودر راه سربالا وسنگلاخ » گرفتار نشود. ازشعار رایج آن روزها که : «حزب فقط حزب الله رهبرفقط روح الله» آیندۀ حکومت “آیت الله” را به هشیاری دریافته : «وضع سیاسی ئی که مذهب به خود می گیرد نیزهدف می شود. به صورت مطلق درمی آید مطلق طلب و توتالیتر می شود». و شد. به صورت مطلق استبداد مذهبی وسلطنت فقها!

۲۳/۱۱/۵۷ امروزصبح که ازخانه بیرون آمدم برای اولین بار درعمرم احساس آزادی کردم. پس از نمی دانم چندین سال که فکر آزادی درمن جوانه زده است! برای اولین بار احساس کردم که سنگینی شوم، مخفی، ودائمی استبداد روی شانه هایم نیست» . . . . . . از طرف خیابان شمیران، ازطرف مجیدیه ازهرطرف که رفتیم راه نبود. پشت سرهم صدای تیراندازی می آمد و گیتا خیلی نگران بود می ترسید که این آخرکاری نفله شود. آخر به پایان خدمت علی چندان نمانده است. صبح که آمد گفت دیروز نُه صبح تا هشت شب تیراندازی بود. خیلی ازسربازها کشته شدند. شخصی ها خوب هدف گیری می کردند. تعلیم دیده بودند». غارت پادگان های نظامی شروع شده بود. عده ای پیاده و موتورسیکلت سوارهریک تفنگی یا مسلسلی به دست درخیابان ها جولان می دادند. جمعیت با سروصدای هولناک درشادی وفریاد های افسارگسیخته بالاپائین می رفتند. عده ای مآمورپلیس و راهنمائی شده بودند. راه باز می کردند برای آمد ورفت خودروها. درمیدان بیست و چهار اسفند هم : «جوانکی هیجده نوزدهساله بود. لبهای خشکیده صورت سوخته و برافروخته ای داشت. بسیار دردمند، به طوری که بی اختیار همدردی آدم را برمی انگیخت . . . ساکت و صبور. درچشم های خشکیده اش – رمق گریه کردن نداشت . . . کنار خیابان ایستاده بود با لباس سربازی» می پرسد اهل کجایی می گوید رودبار. درسلطنت آباد بوده وحالا برمی گردد به زادگاهش. می پرسد: «چرا اینقد پکری؟ . . . گفت آخه شخصی ها بیخودی سربازها رو می کشند». درپایان خیابان گردی روایت همین روز از رفتار دو پیرمرد گیج وکول درحوالی دانشگاه تهران می گوید، که در سر وصدا و هیاهو وغوغای شادمانی جوانان : «شلوغی را حس می کردند و می ترسیدند و دردل به نادانی و بیهودگی جوانان می خندیدند».

۱۹/۱۲/۵۷ روزهای خوبی نیست. آقا دارد کاررا خراب می کند. آن فتوای بیجا درباره حجاب و این صحبت های دیروز در مدرسه ی حکیم نظامی که غیرمستقیم تعریضی داست به “سنّی ها”، حمله به ملی ها و دموکرات ها و تصریح پیاپی که این انقلاب نه ملی بود ونه دموکراتیک فقط وفقط اسلامی بود. چندبار هم گفت قلم هارا بشکنید. لابد درآینده جشن قلم شکنان می گیرند».
نویسنده، در چهارراه قوام السلطنه، حین راهپیمائی دختران دانشگاه وحمله چماقداران نوپای اسلامی وگیرافتادنش می گوید : « جوانی بیست ساله ای با خشم و رگ های برآمده ی گردن فریاد می کشید با این بهودی ها وارمنی ها بحث نکن. . . .گفتم لابد یه دققه دیگر لابدساواکی هم میشیم جواب داد ازکجا که نباشی! خلق الله بریزند. ماست ها را کیسه کردم . . . و یواشکی دررفتم.

روایت روز۲۳/۱۲/۱۳۵۷ :«چی بود و چی شد :«زیباترین واقعه و شگفت انگیزترین انفجارنوری که درعمرم دیده بودم چه زود وچه آسان به ابتذال کشیده شد . . . فقط در ۱۵ روز به وحشیگری ، خودکامگی وانحصارطلبی کشیده شد. . . .حمله به روزنامه ها فتوا درباره گوشت وحجاب حمله به دولت و کاخ ها، حمله به ملیون، دموکراتها، چپ ها وغیرمستقیم به سنّی ها . . . دیروزهم پانزده نفررا کشتند. نیکخواه هم یکی از آنها بود . . . باز شارلان ها دارند جلو می افتند .چه نویدها که به خود ندادیم وچه زود همه چیز محو شد».

۱۳۵۸
صبح عید است. اولین عید حکومت اسلامی. نویسنده، مانند اندک آگاهان به خود آمده، گیج ومبهوت، ازغفلت بزرگ، تحقیرشده ازفریبی که با تمام وجود به پیشوازش رفته! :«نیم ساعتی است که سال تحویل شده است. آقا همان حرف های تکراری را بازهم گفت. آزادی اقلیت و اطاعت اکثریت. درتصاحب غنیمت بسیار حریص وهمه چیزرا برای خود می خواهند می گفتند خیال حکومت کردن نداریم» ازفضای عید می گوید و نخستین سال بی پادشاهی کشور.«عید بوی خفقان و مرگ می دهد. بوی استبداد و خودکامگی هوارا سنگین وتنفس را دشوار کرده است». بیشتر، ازشنیدن خبر رادیونگران شده. با احساس بیم وهراس از آینده کشور، درگسترش خفقان، ازپیام امام به عشایرعرب زبان فارس : «نه گفتن به جمهوری اسلامی، نه گفتن به اسلام است» پایان کاربجایی می رسد آن کس که با ایشان همرأی نباشد، بعنوان مخالف اسلام سروکارش باچوبه دار وطناب است و والسلام ».

۳۰/۲/۵۸ دیروز رفتم دانشگاه صنعتی شریف. جبهه دموکراتیک ملی به مناسبت زاد روزمصدق (صدمین سال) و طرفداری از آزادی مطبوعات دعوت کرده بود. قطب زاده پرید وسط و آنجارا اشغال کرد». . . . . . . پیام گروه های سیاسی و دانشگاهیان «جماعتی اهل درد، ستم کشیده، فریب خورده اما امیدواربیشتر جوان و کمتر میانسال. تهران چشم گشوده وجاخورده ازانقلابی که به سرعت راهش را کج کرده و بدل به کودتا شده».
ازمسافرت به مازندران یاد کرده. درخاطرات امروز ازنمایشگاه عکس شهیدان حزب توده یاد کرده که دریکی از سالن های دانشگاه برپا بود. با نگاه عکس ها از رفتارها وخصوصیات هریک را نیزتوضیح داده. به نیکی و حرمت ازآن دوستان ازدست رفته یاد می کند.همچنین وضع زندان، شکنجه واعدام، آن عده را باخوانندگان درمیان گذاشته. درپایان می نویسد که :«نمایشگاه پُر از خسرو روزبه بود.عکس و مجسمه و نوشته . . . حزب توده سعی کرده بود ازنام بلند او منتهای بهره برداری را بکند. بی آنکه پاسخگوی ماجرای لورفتن سازمان افسری وشهادت رفتگان بی مانند دیگران باشد. درکمتر حزبی چنین تفاوتی میان رهبران وتوده حزبی بوده است». دقیقا رفتار حکومت اسلامی ست با خودی ها و توده مردم.

۲/۴/ ۵۸ دیروز رفتم به میتینگ جبهه دموکراتیک دردانشگاه با یکی . . . ویکی ازدوستانش بودم. . . . پیدا بود که ازمدتی پیش زمین چمن دانشگاه وجلومیکروفن را مخالفان اشغال کرده بودند. یک دسته صدنفری خشمگین وهستریک درحرکت بود. یکی هم درمیان حاضران می دوید ونظم را بهم می زد. . . . یک جوان هیجده نوزده ساله از همین ها دید دارم نگاهش می کنم گفت آزادی یعنی اینکه شما “هر گُهی می خواین بخورین” . . . . . یک جمعیت سی چهل نفری وحشیانه هجوم آوردند» وبزن بزن و کتک زدن کارگردانان برنامه، فحاشی و بهم زدن میز و پاره کردن سیم میکروفن جلسه را ترک می کنند.
ازدیدار نویسنده با احسان طبری هم دریادداشت ۴/۴/۵۸ یادشده است.

۸/۴/۵۸ «درهواپیما هستم. دارم ازوطن دور می شوم ازوطنی که مثل غولی، هیولائی قفس را شکسته و له کرده خشمگین و خونین بیرون آمده. قلب بزرگ اما چشم های نابینائی دارد» به پاریس می رسد.

۸۲/۱۲/۱۱ ازملاقات با تیمسار مدنی ومصاحبه بی حاصل واین که «آدمی است با دید وهوش متوسط بازاری آخوندی، شجاع و صریح اهل عمل ولی خیلی متوسط . . . آخرکار موقع بیرون آمدن پرسیدم نظرتان درباره احکام اسلامی چیست؟ جان کند تا بگوید قابل اجرا نیست. بعد ازدوساعت دمق و سرخورده بیرون آمدم».

۱۹۸۳
یادداشت روز ۸۳/۱/۱۸«چند روزپیش طارق عزیز معاون صدام حسین و رجوی ملاقات کردند. ظاهرا سه چهارساعت راز و نیاز کردند . . . حالا مجاهدین یارغار شده اند. شاید خیلی پیش، نه حالا چه رهبران خردمندی! علنی کردن چنین ساخت و پاخت کثیفی نه به صلاح صدام است و نه به صلاح مجاهدین. صدام آبرویی برای این همدست یا دست نشاده باقی نگذاشت. . . . . . . لوموند۱۱ ژانویه، ملاقات طارق عزیز و دوست عزیزش رجوی . . . اظهارلحیه فرموده اند که امیدوارم دوست عزیزم رجوی درآینده نخست وزیر یا رئیس جمهوری ایران بشود».

یادداشت ۸۳/۱/ ۱۹ امروز صبح باغزاله [دخترش] بودم یک آقائی هم با ما ازدرساختمان بیرون آمد. غزاله گفت چه آقای خوشگلی کراوات زده. گفتم من هم کراوات زدم. گفت آخه اون کچل نیست. من خنده ام گرفت». (من هم که در هوای ابری لندن این روایت را خواندم از حاضرجوابی دختر کوچولوی هشیار، درپس سه دهه وخرده ای خنده ام گرفت).

یادداشت ۸۳/۲/۱۸ سه چهارروزپیش نمی دانم کجا خواندم: که پس ازیورش جمهوری اسلامی و پاسداران ودستگیری سران و مسئولان حزب توده، رادیو مسکو طبق معمول خفقان گرفته و درعوض باخیال آسوده ازسفر یک هیئت زمین شناسی ایرانی به ریاست برادر«گل سادات» به شوروی صحبت می کرد. این هم برادربزرگتر برای هزارمین بار! حزب تود که می گفت خلخالی «انقلابی شجاعی» است وازهرجا نامزد شود به او رأی می دهیم . . .».
دریادداشت دوروز بعدهم درباره سران حزب توده آمده :« دستگیری مسئولان . . . بیخ دارد . . . تبلیغات مفصلی شده درمورد آنها پا را ازجاسوس کا گ ب پائین نمی گذارند. اتهام آنها جوری است که جز کشتن راهی نمی ماند . . . گفتم چرا مخفی نمی شوند گفت این حرفها مال دوره شاه بود. چه جوری، کجا مخفی شوند نمی توانی تصورکنی ولی نمی شود مخفی شد». گفتگوی جالب و رازداری ست که نمی شود عریان گفت تا به ضرورت زمان، پرده از چهرۀ ها برداشته شود».

دریادداشت ۸۳/۵/۲ آمده است :«امروزداستان اعترافات کیانوری را درلوموند خواندم. اعترافات شب گذشته (پریشب) در تلویزیون ایران. آن ازشریعتمداری، وبعدش خسرو قشقائی، این هم از کیانوری: مرجع مذهبی، رئیس ایل و رهبر حزب کمونیست. هرسه گفتند گه خوردیم. چه مردم ظالمی هستیم. دماغ همه را به خاک می مالیم. ظلم تا مغز استخوانمان را فاسد کرده و پوسانده. رای مردمی که که نمایندگان هرفرقه و دسته اش اینجوری ازآب دربیایند، دیگر چه اخلاق و چه ارزشی باقی می ماند». یادداشت ۸۳/۵/۱۱ : «امروزازبی بی سی شنیدم که «برادر» رضائی رئیس سپاه پاسداران گقته است بیش ازهزار نفر را از “توده ای ها” گرفته ایم که عده ای ازمسئولان هستند فعلا برای (به عبارت بی بی سی) اجرای اعدام آن ها عجله ای نداریم». در یاددلشت ۸۳/۱۱/۱۹ :«ساسان پسر” م- ک ” را درشیراز تیرباران کردند. . . . “پ – ی” می گفت جرم ساسان این بود: همکاری با قشقایی ها برای برانداختن جمهوری اسلامی». دراین یادداشت ها از و دوستان، شخص خود وخانواده ش مخصوصا ازگیتا وغزاله بیشتر می گوید که دراین بررسی به آنها نمی پردازم. اما ازبعضی روایت های ویژۀ خودش نمیتوان گذشت. یادداشت ۸۳/۱۲/۱۳بااشاره به علاقمندی خود به ادبیات گذشته:«بدبختانه این سه چهارسال گذشته ام “انتخابی” نبوده، درآخربر من تحمیل شد و ناچار به جای فردوسی و حافظ ودیگران درمجلسی و کلینی . . . غرق شده ام».

۱۹۸۴
یادداشت ۸۴/۲/۲۲ : «این جنگ وحشتناک همچنان همه را به کشتن می دهد. مثل آتش به جان دوملت افتاده است وهزارهزار می بلعد». دریادداشت ۸۴/۵/۲۰ :«دیروز دکتر امینی را دیدم .. . بودند. بیش ازیک ساعتی سیاسیت بافی کردیم . . . وای به حال کسی که به انتظار”حضرات” بنشیند و ازاین امامزاده امید معجزی داشته باشد، می رود همانجا که عرب نی انداخت» دریادداشت ۸۴/۸/۱۲ ازیادداشت های ۱۲جلدی دکترغنی یاد می کند وسابقه آشنائی با فرزندش سیروس غنی.

۱۹۸۵
دریادداشت ۸۵/۲/۱۳ پس از روایتی ازبدخلقی غزاله وبیماری همسرش گیتا، درآخرها ازخاطرات زندانش درباره تجاوزهای جنسی در زندان و خارج اززندان سخن می گوید.
دریادداشت تاریخ ۵۸/۱۱/۳۰ اشاره ای دارد به تشییع جنازه غلامحسین ساعدی درپاریس.«سرخاک نطق و پطق شروع شد.بیش ازهمه یکی ازطرف کانون نویسندگان ایران درتبعید(که معلوم نیست چه صیغه ایست وغیرازخودش [نعمت آزرم] واحتمالا یکی دوتای دیگر کی ها هستند). حرفهای مجاهدی نا مربوطی دروصف ساعدی گفت و بعد صدای خود ساعدی پخش شد و سخنرانی یکی دیگر که من برگشتم و بیشتر نماندم».

۱۹۸۶
در یادداشت ۸۶/۱۱/ ۶ «آقای ابهری ازتهران آمده» داستانی بلند تقریبا ۹ برگ کتاب را به خود اختصاص داده، که با بیشتر روشنفکرهای زمانه برخوردهای تند شده و اندکی خسته کننده است.این بخش کتاب با خط بچگانه غزاله که با الفبای فارسی، به برادرش نوشته به پایان می رسد.

۱۹۸۹ ۱۹۸۸
دریادداشت ۸۸/۷/۱۸ «امروزبعدازیک سال جمهوری اسلامی قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت را پذیرفت. (آن هم بعدازچند شکست و درموضع ضعف) .بالاخره شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» را به انجام رساند… و قدس راهم آزاد کرد! چنین کنند بزرگان …
دریادداشت ۸۹/۲/۶ سخن ازدیدار با روانشاد پرویز اوصیاء « خلاصه اینکه کانون نویسندگان انتقاد ازخود کرده، تجدید سازمان داده، هیئت دبیران تازه ای انتخاب کرده . . . آن جور که انتظارداشتند نشد . . . توبیا با خ – ی [خویی] درباره حافظ صحبت کنید گفتم این کانون نویسندگان نیست. یک جمع پراکنده سیاسی است …». دریادداشت ۸۹/۶/۲۵ با مطالعه رستم التواریخ به نکته ای جالب پی برده با انتقاد ازنگارش مغشوش اثر:« ولی حقیقت زمان راخوب تصویر می کند سراسراین سرزمین سرشار از پریشانی وقتل وغارت وکشت و کشتاراست وهرجنایتی که به تصوردرآید: امرا و حکام فقط می کشند ومی چاپند…» وشگفت زده ازحوادث مصیبت باروفلاکت های روزافزون وشهوترانی ها وغلام بارگی های رایج زمانه می نویسد :« بااین بلایا و اخلاق چطور توانسته ایم هنوز دوام بیاوریم». تناقض های هنری ومعماری و تاریخی زادگاه خود وعادت های موروثی وروزانۀ اصفهانیها را توضیح می دهد. فراموش کرده که دراین سرزمین کهن جنایتکاران وجلادان درمقابر زیرگنبد امن دفن شده اند.

۱۹۹۰
ازدیروز کاردکان را نیمه وقت کردم. البته نصف حقوقم پرید. . . ایران همچنان پریشان و ازهم گسیخته رو به ویران تریست. دریغ است ایران که ویران شود/ کنام “شغالان” و “موران” شود؛ سوراخ خرفتسرا!» دریادداشت ۹۰/۲/۷ « کلیات شلخته، “طوبا ومعنای شب” [اثرشهرنوش پارسی پور] را با چه زحمتی تمام کردم کتاب شلخته است . . .». دریادداشت۹۰/۶/۹۰ نیز پس از خبر آمدن گلشیری و سخنرانی اودرباره ادبیات، اشاره ای دارد به گفته او: «بهتراست نو رسیدگان و صداهای دیگر هم درادبیات امروز باشد (وهست) که فقط ما چند تا درقلّه نباشیم». «دولت آبادی هم درتعریف ازخود در(سخنرانی لندن) دسته گل های ریزودرشتی به آب داد. از جمله قصه نویسان خارج ازکشور دراین ده سال کارنمایانی نکردند. شایدهم به علت دوری از محیط انجام چنین کاری ممکن نباشد. اما اگر من درخارج بودم باز غیرممکن را ممکن می کردم». آیا این خودخواهی وخودبزرگ بینی های شرم آلود، لودهندۀ بیمایگی وعقب ماندگی ها نیست؟

۱۹۹۱
یادداشت ۹۱/۲/۱۰حمله، عراق به کویت است. و هفته بعد خبرجدائی نویسنده ازهمسرش:«کار من وگیتا دارد به جدائی می کشد».
۳/۲۶ «دیشب شاه را خواب دیدم. مثل همان وقت ها که درقدرت بود آرام، متفرعن و ازخود راضی (البته ازخود). به نظرمی آمد. داشت برای جمعی ازمسئولان کشورو کادرها صحبت می کرد. بازحرف های گنده می زد وبلند پروازی های بال وپرشکن. کفری شده بودم و لجم گرفته بود . . . سیلی اسلام به گوشش خورده بود . . . حرص می خوردم . . . ازشدت عصبانیت بیدارشم دیدم در پستوی دکان بغل مبال کف زمین دراز شده ام». یادداشت ۹۱/۲/۱۵ : « بزرگداشت هزاره، شاهنامه به ابتکارانجمن فرهنگ ایران و همکاری انجمن بهروز درپاریس» است با بگومگوهایی خواندنی.
یادداشت۶/۲۸ : «کتاب زیبا وعمیق یوسف (دررثاء هدایت) را یک بار دیگرخواندم . . . این مرتبه کتاب را بیشتر چشیدم و حس کردم. . . . به یوسف گفتم بوف کور که برای من معما بود کتاب تو هم معما را پیچیده تر کرد» پرسش و پاسخ های جالب درباره هدایت آمده که بسی خواندنی ست». یادداشت ۱۱/۱۱« دیروز باگیتا و غزاله رفتم به دیدن “مشق شب” کیا رستمی ودلم به درد آمد ازسرنوشت بچه های خودمان با وسائل هیچ ودرحالی که نمی شود هیچ حرفی زد ودرنهایت سادگی بسیارحرفها را زده است . . . دست آقای کیا رستمی درد نکند که در”خانه دوست کجاست” هم همین قدر و بیش ازاین دوست داشتنی بود».
یادداشت ۱۲/۱۳ :«این روزها ازبس حجازی و فاضل و دشتی خوانده ام درگرداب ابتذال غرق شده ام. کار بجائی رسیده که می گویم باز صد رحمت به حجازی! مبتذل تر ازفتنه، دشتی در بی ادبیات جهان می توان سراغ کرد!». دریادداشت۹۱/۱۲/۱۴ : « شکست گورباچف، شکست یک دوره تاریخ روسیه است که ازلنین شروع می شود. شکست یک تجربه بزرگ وپوچ بشری، شکست آرزوهای مرتضی کیوان، شکست خامی و دشمنی با حقیقت». یادداشت ۹۱/۱۲/۲۲ آیا روسیه تزاری درجسم یلتسین حلول می کند! همان برتری اسلاوها، خودکامی و خود سری تزار تازه و تیپا به دموکراسی نبوده و نیامده، خیل بیشمار موژیک های گرسنه، نگاه با حسرت و انکارغرب، وکشیدن عقب مانده های آسیائی به دنبال خود به هیچستان! انگار روسیه دارد تاریخ خود را تکرار می کند».

۱۹۹۲
پس ازخبر عقدکنان غزاله خواندنی ترین این بخش، یادداشت ۹ برگی روز ۹۲/۱۲/۲۳ است.

۱۹۹۳
بیشترین یادداشت ها گرفتاریهای شخصی و خانوادگی ست.۳/۱۴ درلندن. این چند روز با ناهید وحسن [دکترحسن کامشاد] و دوستی تمام گذشت». ازماجراهای یوگوسلاوی و اینکه «این تمدن فاسد است و تمدن ما، هار، . .. که پاچه همه را می گیرد تا وقتی که ازشدت تعصب، جهل، جنون، خودش را جربدهد وتکه پاره کند». دریادداشت ۶/۱۵ «حجۀ الاسلام والمسملمین آقای رفسنجانی باردیگر درانتخاباتی آزاد به ریاست جمهوری ایران انتخاب شد!». . . . درترکیه هم دختر شایسته، آتاتورک نخست وزیرشد» دریادداشت ۶/۲۸ «آمریکائی ها شبانه بغداد را با موشک زدند. گفتند اداره یا وزارت اطلاعاتش را زدیم نه جای دیگر را یعنی از دریای سرخ و خلیج فارس، ساختمان ولانه جاسوسی صدام را نشانه گرفتند». فیلم خوبی دیده و داستانش را تعریف می کند. در۸/۱۳ ازکتاب “حقیقت ساده” خاطرات زندان ” م رها” و نامه های امیرانتظام می گوید:« عظمت فاجعه به حدی است که اگر چه درآئیم برای اینکه بتوانیم زنده بمانیم سعی می کنیم وجودش را ندیده بگیریم». دریادداشت ۱۰/۲۸ : «آینه های دردار گلشیری را درتهران گرفتم. چندروز پیش خواندم. خیلی شگرد زده و بندبازی کرده یابگویم شیرینکاری تکنیکی ولی چه فایده که همه تردستی های نویسندگی برای گفتن حرفهائی است که حداکثر به درد گزارش روزنامه ای یا تک نگاری جامعه شناختی می خورد». دریادداشت ۱۱/۲۷: «شعر تازه ای ازشاملو خواندم. درپویشگران شماره ۶. همان درونمایه های مکرر وملال آور همیشگی. در آستانه مرگ می سراید که داور وداوری ئی آنسوی درنیست ولی قضاوت تاریخ (به هیأت “زمان” هست) دل خوش کنک جاه طلبانه، ساده لوحی که مرگ را نمی تواند بپذیرد». یادداشت ۱۲/۳۱ درآخرهایش آمده : «فرانسه متهمین به قتل بختیاررا ازسویس خواسته بود. آنها علی راد وکیلی را تحویل دادند که فعلا در زندان های فرانسه آب خنک می خورد تا دریک آخرهفته و جشن و تعطیلات خرتوخر بازهم او را به دولت ایران هدیه کنند».

۱۹۹۴
دریادداشت ۹۴/۲/ ۲۷ پس ازاندکی درد دل می نویسد : «چند شب پیش مرتضی کیوان را خواب دیدم. پس ازاین همه سال
نمی دانم چطور به یاد من افتاد وگرنه من که همیشه به یاد او هستم». خوابی که دیده تعریف می کند:«قدش کمی کوتاه وصورتش بی حالت شده است. تعجب کردم. آن لطف مهربان و جاذبه همیشگی را به سفیدی مات و سردی سپرده بود. زن هم پشت سر، دم در روی پله بود. سیاهپوش و بی چهره! درپس ذهن من، مثلا مادرش! خداحافظی کردیم». دریادداشت ۹۴/۳/۱۲ بارهم یادی از هدایت می کند:«هدایت درمتن تاریخ سال های اول قرن می گنجد و نمی گنجد». دریادداشت ۹۴/۳/۱۴ از کتابی که بهبودی درباره رضاشاه نوشته سخن می گوید:«نمی توانم از خواندن خودداری کنم. علی رغم خودم با وجود وقت کم وعجله ای که دارم همه کارهای دیگررا زمین گذاشته ام و یادداشت های کوتاه، خشک و اکثرا بی خاصیت بهبودی را می خوانم، ولی باوجود همۀ اینها، انگار آن روزها را زندگی می کنم».
پنداری که ناخواسته خودش به نقد همین کتاب خود می پردازد.ازیادداشت های خشگ و بی خاصیت خود گله مند است! دریادداشت روز ۲۲ همان ماه ازکتاب کاتوزیان درباره هدایت “ارافسانه تا واقعیت» می نویسد :«سردرنیاوردم که درمورد بوف کور حرف حسایش چیست. . . . ارافسانه تا واقعیت کتاب مفیدی است . . . ولی برای من آزار دهنده است». دریاداشت ۲۹ همان ماه بازهم درباره هدایت به دلخوری هایش می افزاید: «درموردهدایت حالت دوگانه ای داشتم. تحسین مرا – بدون شیفتگی – برمی انگیزد، اما به عنوان فردی اجتماعی رفتاری دلبخواه، خودکام و بی مسئولیت دارد، با قضاوت های خام و بدون شعور اجتماعی که به شدت آزارم می دهد». گفتن دارد که همودریادداشت ۹۴/۶/۱۰ جان مطلب را درشناخت روان هدایت با نگاهی ژرف، روایت می کند: «هدایت سوم شهریور۲۰ و بهمن ۵۷، شکست تجدد وآزادی را پیشاپیش در روح تجربه می کند. کافیست گذشته ازبوف کور، توپ مرواری را هم (که انگار “بعد” از انقلاب اسلامی نوشته شده باشد) بخوانیم. در۱۱/۶ ازاعتراف نامه سعیدی سیرجانی می نویسد :« خاطرحضرات آیات آسوده شد. تکرار همان ماجراهای استالینی سال های ۱۹۳۷ و۳۸ و اعتراف های دسته جمعی به کارگردانی ویشینسکی و جنایتکاران همدست با دست های آلوده، منتها این بار خفیف تر، کوچک و تک نفره ولی در هر حال بهمزن و تُفی به صورت و شرف آدمی. البته نه ازدهان نویسنده، بدبخت، ازدهان ظالم به صورت مظلوم به صورت همه». دریادداشت۹۴/۷/۶ : «ماجرای خودسوزی هما دارابی را درتجریش دراعتراض به رفتار وحشیانه جمهوری اسلامی با زنان» یادآور می شود و همچنین از«مهدی دیباج به سبب ارتداد بعدازچندسال زندان دراثر اعتراض های فراوان دیگران و از جمله پاپ آزادش کردند. چند روزبعد جسدش را دراطراف تهران پیدا کردند». خاطرنشان می کند.
دریادداشت۹۴/۹/۷ خوابی دیده. داستانی خواندنی ونمایشی ازوحشت، بیم وهراس حاکم درجامعه. پسرکی، ده دوازده ساله در دکان بقالی به شلوار یک مشتری ایرادِ امربه معروفی می گیرد ودرگیری وعذرخواهی شلواری. «همان پسرک . . . بدل به کودک سه چهارساله شد دربغل خودم امر به معروف وشاهدم هم با خودم آورده بودم . . . . . . من داشتم عبارت را مثل کسی که شهادتین را ادا کند یا دعائی را ازحفظ بخواند کلمه به کلمه باز می گفتم، کودک دربغلم تصدیق می کرد و زن ها می پذیرفتند که بیدارشدم. ترسیده بودم. اگرکودک تصدیق نمی کرد؟ خیلی ترسیده بودم». دریادداشت ۹۴/۱۱/۲۸ «سعیدی سیرجانی راهم کشتند. شاهکار تازه جمهوری اسلامی». وخبر «أیت الله اراکی درصدسالگی دارفانی را وداع گفت. . . یکی را برآری وشاهی دهی/ یکی را به دریا به ماهی دهی». یادداشت ۹۴/۱۲/۳۱ : «امشب سال نو است کمی پروست خوانده ام وکمی به شوبرت گوش داده ام. دیروقت است خسته ام. تنهائی مثل خالی ورم کرده و تاریک توی خمره ای سربسته اطاق را پر کرده، خواب پناهگاه خوبی است! “خواب و خاموشی” ».

۱۹۹۵
دریادداشت ۹۵/۱/۱۹ «دیروزجلد چهارم شاهنامه به کوشش خالقی مطلق، هدیه ناشررسید خوشحال شدم» دریادداشت ۳/۲ : «دیروز ازمرگ زریاب باخبرشدم. دانشمند آزاد فکر و شریف و محتاط با حافظه ای فوق العاده ودانشی بی هیاهو». یادداشت ۳/۱۱ «در روزنامه خواندم که دراوایل دیکتاتوری نظامیان آرژانتین، نزدیک به دوهزارزندانی سیاسی ر ا به دریا انداختند . . . از این فاجعه یادآن علیامخدره … افتادم که می خواست ازیک دروغ سیاسی یک شاهکارادبی پس بیندازد و نتیجه “جزیره سرگردانی” [اثرخانم سیمین دانشور] شد.سرگردانی مغزی پریشان درجستجوی آزادی. مثل “موریانه” أقا بزرگ عزیزوعوضی».
یادداشت۵/۱۶ «دولت اسرائیل ۵۳ هکتار دیگراززمین های شرق اورشلیم یعنی ملک عرب ها را مصادره کرد تا آن ها را براند و برای یهودیان خانه سازی کند . . .». یادداشت۹/۱۹ «دیشب طبق قرار قبلی گیتا [همسرش] را دیدم. وکالتنامه، طلاق را که به نام من تهیه کرده بود داد تا درتهران ترتیب کاررا بدهم.»

با یادداشت های سال ۹۶– ۹۷ کتاب به پایان می رسد. یادداشت هایی که هریک بخشی ازتاریخ نانوشته زمانه ای ست که از چشم دیگران دورمانده و بسی تازگی ها دارد. با تأسف بگویم که برای پرهیزازطولانی شدن بررسی ازآن ها گذشتم.

این کتاب با ارزش با تضادهایی که درداوری خط مشیِ گفتارها وآثار و سلیقه ی دیگران دارد، نمونه دم دستی: (بارها ازبزرگ علوی با گفتاری ستایش آمیز یاد کرده، آخرسر اورا “عوضی” خطاب می کند)، با این حال اثری ست خواندنی و تاریخی، از یک نویسنده آگاه و جستجوگر با دانش که تا آخرین روزهای زندگی در راه پیشبرد فرهنگ ایران درتلاش بود و درتبعید ناخواسته از جهان رفت.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*