بیست و سه سال از آن شب تابستانی مخوف می گذرد، از آن شبی که تیغ عداوت با هنر و هنرمند بر پیکر فریدون فرخزاد فرود آمد و قساوت و جهالت آمران این قتل فجیع را بیش تر از پیش آشکار کرد. فرخزاد هنرمندی بود که از هنرش برای عیان کردن جراحات و دردهای جامعه بهره میجست و در عین حال با چهرهی بشاش و خندانش نوید شادی و امید می داد و آرزوها و آرمانهای ملتش را نقش خیال می کشید. فرخزاد پیش از آنکه هنرمند باشد، انسان بود، از همین رو بر خلاف بسیاری از هم پیشگان هم عصرش، سعی بر پوشاندن چهره و هویت حقیقیاش ( با همه ی سپیدی و سیاهی هایش) نداشت. چرا که معتقد بود:
«هنرمند معلم اخلاق اجتماعش نیست و وظیفه هم ندارد که تکلیف ملتی را روشن کند… ولی هنرمند، هنرمندی که بخاطر مردم بالا رفته، از مردم بهره مالی گرفته و با پول مردم، اگر چه با کار هنری اش، ولی با دستمزدی که از مردم به دست آورده، خوب زندگی کرده، وظیفه دارد که در زمانی که ملتی گرفتار می شود و کشوری در بند است راه بیفتد و حداقل کاری که میتواند بکند این است که حرف بزند… وظیفه یک هنرمند گفتن واقعیت هاست»
از همین رو و در مسیر همین ایده و تفکر بود که هنرش، رنگ و بوی اعتراض و مبارزه به خود گرفته بود. تملق را تاب نمیآورد و سودجویی شخصی و خیانت به هم میهنانش را از سوی هرکه سر می زد به باد انتقاد می گرفت. فرخزاد از بی پروا ترین کسانی بود که جسورانه و هنرمندانه خرافات و جعلیات مذهبی را به سخره می گرفت و شاید از نخستین کسانی بود که دریافت ملعبه شدن دین در دست حاکمان سرزمینش، هویت و اعتبار میهن و هم میهنانش را خدشه دار می کند، او در یکی از کنسرتهایش در کانادا، با بغضی بر خاسته از سینه ی دردمندش چنین می گوید:
“من نمی گویم از کشور شاه یا امام می ایم. من از کشور حافظ، سعدی، مولوی، میرزاده عشقی، پروین اعتصامی، ملک الشعرای بهار و اینگونه آدم ها به اینجا آمده ام… از آنها یاد میکنم. برای اینکه آنها هستند که من را روزی به ایران برمی گردانند، یا بچه های ما را به ایران برمی گردانند… من از کشوری نمی ایم که رهبرآن کشور امروز باعث افتخار من باشد، من خجالت می کشم که بگویم ایرانی هستم، در حالی که ایرانی بودن باعث افتخار مردم بوده در طول تاریخ. چه بر سر ما آمده که مثل آلمان های زمان هیتلر خجالت میکشیم بگوییم رهبر ما آدولف هیتلر است…. خاک بر سر آن مردمی بکنند که در طول تمام این سالها نفهمیدند که یک فرقی است بین جانی و عالم. حتی دنبال جانی رفتند، نمازخوان شدند، ریش گذاشتند، برای اینکه صد تومان پول بگیرند. جهان میگذرد، با صد تومان، این صد تومان برای من که ده سال دیگر بیشتر زنده نیستم. هیچ ارزشی ندارد. اما خیلی بد است که آدم فاحشه مغزی باشد. چه بهتر که آدم تنش رو بفروشد، اما مغزش رو به جانی در جماران نفروشد…”
شهامت آمیخته به خلاقیت او در مسیر پی گیری هدفش، رمز ماندگاری و جاودانگی او در اذهان مردم است. تا آنجا که حتی میزان علاقه و دلبستگی به آثار این هنرمند در سالهای اخیر، در بین نسل جوان ایران شتاب بیشتری یافته است. با وجود اینکه این نسل شاهد شوهای تلویزیونی و کنسرت های فریدون نبوده اند و در عصر او صدای آواز و ترنم شعرهای سروده شده اش را نشنیده اند، ولی به علت یگانگی جسارت او و تنیدن همین شهامت در هنر است که فرخزاد برای این جوانان نیز شناخته شده و ملموس است. ترانه هایش را همراه با او زمزمه می کنند و با خواندن اشعارش به فکر فرو می روند .
فریدون فرخزاد، تا پیش از جلای وطن حتی در سخت ترین شرایط مالی کمک به آ خانواده های بی بضاعت و کودکان چشم انتظارهم وطنش را همیشه در اولویت اول و مقدم بر سایر مخارج خود قرار می داد و حتی پس از خروج از میهن و در جریان جنگ ایران و عراق، با سفر به اردوگاه اسرای ایرانی در عراق، شرایط انتقال کودکان اسیر ایرانی به اروپا را فراهم کرد تا بتوانند در آغوش خانواده های طالب این فرزندان، به آسودگی و با آرامش خیال زندگی کنند. بازی او در فیلم “وین عشق من”، ساخته ی ” هوشنگ اللهیاری” و ایفای نقش یک مرتجع خشکه مذهب در آن فیلم و همچنین اظهارات بی واهمه و جنجالی او در کنسرتی در لندن، عداوت و کینه ی مقامات جمهوری اسلامی را نسبت به او دو چندان کرد، او در کنسرت مذکور بی محابا اظهار کرد:
“برای ملتم می ایستم، سینه ام را سپر میکنم. در مقابل مذهب، ملیت را قرار میدهم. در مقابل الله اکبر، زنده باد ایران را میگذارم…. فرهنگ همیشه غالب میشود بر زور و ستم و قلدری….”
عباراتی که در اشعارش هم نمودی بارز و پر جلوه داشتند:
اگر ز دیده جدا شد، ز دل جدا نشود
کجا شود وطنی کو دل است و دلدارم
خوشا به حال رفیقان که خفته در وطن اند
که خاک تربت شان می وزد به کردارم.
صدای گرم و دلنشین او، ترانه های ماندگاری را از او برجای گذاشته، ترانه هایی که زمزمه ی آنها، شور و حسرت تو ام را در دل شنونده بیدار می کند، نوایی که آرزوی نزول ” باران” شادی، آرامش و عشق را در گوشهای شنوا نجوا می کند:
حرفِ من و صدای من ، روزی دوباره می آید
در گوشِ شهر عشق تو ، دروازه می گشاید
روزی صدایِ آزادم ، در هر ستاره می پیچد
با من ، تو وُهزاران من ، مثل شکوهِ یک تن
آن روز ، دوباره می خوانیم ، خشم صدای توفانیم ما .
“میخک نقر ه ای” شو ی ایران در اوایل سال ۱۹۸۹ مجموعه شعری به زبان فارسی در لس آنجلس منتشر کرد بنام “در نهایت جمله آغاز است عشق”:
از سخن چون عشق می ماند ز ما / پس رها کن خویشتن را در صدا
چون صدا عشق است و پرواز است عشق / در نهایت جمله آغاز است عشق
فریدون فرخزاد در اشعار این مجموعه قدرت و هیبت عشق را تصویر می کند و در مقابل با ظرافت و ریز بینی دنیای پوچ و خالی از عشق امروز را اینگونه نشان می دهد:
قهرمانان شبانه پژمردند / سروری قهرمان نمی بینم
زین غزل های روزگار خزان / وصف ملک کیان نمی بینم
هر چند که سرانجام ، سرنوشت کابوس واری که فروغ برای خود و برادرش پیش بینی کرده بود، محقق شد ولی با دقت در زندگی این دو فرخ زاد می توان دریافت که هیچ یک تاب زیستن در مردگی را نداشتند ولی پرواز را به خاطر سپردند چرا که باور داشتند – به قول فروغ – ” پرنده مردنی ست” و “تنها صداست که می ماند” از همین روست که حتی مرگ هم نتوانست برای پرواز در اوجشان ، فرود و سقوط را رقم بزند.
شعر سنگ مزار فریدون که خواهرش پوران فرخزاد، سروده است ، خود به تنهایی بیانگر دغدغه هایی ست که او جانش را فدای آنها کرد:
«ای شمایی که دلم پیش شماست / غم ایران همه تشویش شماست
تا فریدونم و فرخزادم / شعلهی آتشم و فریادم
دل من آتش جاویدان است / زنده و مردهی من ایران است»
پنجاه سال خاطرات هنری میلاد کیایی
درگفتگو با سیدعلیرضا میرعلینقی
تهران ۱۳۹۳
ناظرتولید: مسعود عطوفت شمسی
نویسنده موسیقی دان است و ازخانواده ای اهل هنر وادب. ازهشت سالگی نزدپدر وبرادربزرگش، با ردیف های موسیقی آشنا می شود. رشد هنری او نخستین شکوفه هایش را در دوران دانش آموزی در سال های تحصیل در دبیرستان خرد به بار می نشاند و به دریافت جایزه در رشته موسیقی «سنتور» از وزارت فرهنگ و هنر نائل می شود.
آنگونه که نویسنده در برگ های آغازین کتاب روایت کرده، نخستین بذرهای هنری جوان هنرمند از خانه مرد نیکوکار یعنی زنده یاد عبدالرحیم جعفری بنیانگذارانتشارات امیرکبیر، دردل او کاشته شده است. «در منزل این دوست با فرهنگ، جمعی ازادبا، شعرا و هنرمندان نیز حضور داشتند، فرصتی دست داد ومن یک قطعه ساز زدم. یادم هست که خیلی سرحال بودم. حدود هفتاد هشتاد نفری حضور داشتند ازجمله آقای عطاء الله خان بلوکی. چون می دانید طرح تکریم هنرمندان را ایشان به وزیر فرهنگ وارشاد وقت پیشنهاد داده اند». به تشویق ویاری همین هنرمند خیرخواه، نویسنده، باجمع آوری برنامه هایی که درزمینه موسیقی انجام داده و اجرا کرده، موفق می شود به کسب مدرک درجه یک موسیقی که «معادل درجۀ دکترای موسیقی» ست نائل شود.
خاطره ای دارد ازقول هنرمندی مشهورازیک رجل سیاسی: « یک شب درمنزل شخصیتی که صاحب منصبی بود و پست بالای وزارتی هم داشت دعوت بودم. اوازساز وموسیقی من خیلی سرحال وشادمان بود . . .» صاحبخانه ازوضع معیشتی او واینکه آیاخانه وسرپناهی دارد یا نه میپرسد او پاسخ می دهد نه خیرآقا اجاره نشینم. صاحبخانه قشقره می اندازد: «خاک برسرمن کنند که یک آدمی مثل من باشد و تو هنوز خانه نداشته باشی! فردا صبح بیا به دفترم ومن آنجا یک دویست سیصد متر زمین و مقداری پول به توبدهم که بتوانی یک جایی راهرچه سریعتربسازی وهرچه زودتر صاحب خانه و زندگی شوی. حتما صبح اول وفت بیا». ساززن از خوشحالی تا صبح خوابش نمی برد. صبح زودی شال کلاه کرده می رود دفتر صاحب منصب. سکرترنمیپذیرد و او با پررویی وارد اتاق می شود.صاحب منصب با دیدن او می گوید کاری داشتی؟ . . . او نشانی بزم دیشب را می دهد. بله آقا خودتان فرمودید بیام خدمتتان بلکه : «به یمن وجود و لطف شما، صاحب خانه و زندگی بشوم» طرف خندۀ سردی می کند: «مردک،خجالت بکش! تو دیشب یک سازی زدی، من خوشم آمد. من هم یک حرفی زدم که تو خوشت بیاد. مگر مغز خر خورده ای؟ این حرفها چیه پاشو برو پی کارت…».
نویسنده، از همکاری های خود با اکبرگلپایگانی به نیکی یاد می کند. رفتارهای هنری و انسانی او را یادآور می شود. به ویژه تسلط شعری او را با ذکرحضور درمجلسی، که نیمه ای از مهمان ها عزادار و نیمه دیگر مهمانان یک عروسی بودند توضیح می دهد.
با احترام از هنر وآواز کم نظیرهایده یاد می کند و برخی رفتارهای اورا مورد نکوهش قرار می دهد. پرسشگراز ثروت این هنرمند بزرگ سخن به میان آورده : «با آن ثروت سرشار، با خودش به امریکا برد والان شنیده ایم بعد ازمرگش آن پول ها بلوکه شده و دراختیار دولت است». نویسنده پاسخ می دهد « بله این خانم ثروت زیادی داشت و یکی از قوانین امریکا این است که کسی که سرمایۀ زیادی دارد و دربانک باشد، اگر فوت کند رقم خیلی کمی به وراث می رسد».
نویسنده، ازدوران همکاری خود با زنده یاد هایده، خاطره ای دارد که باید نوشت!. بنا به دعوت مدیر روزنامه آفتاب شرق به مشهد رفته و دوشب درآن شهر کنسرت می دهند. یکی ازخیرخواهان شهر به ایشان مراجعه کرده و می گوید «رضایت خانم هایده را فراهم بکن برویم جذامخانۀ مشهد، یک برنامه هم آنجا برای جذامیان اجرا کند معنویتی دراین کار هست رضای خدا خواهد بود». گروه کنسرت می روند و برنامه اجرا می شود: «خلاصه من سنتور زدم وخانم هایده شروع کردند به خواندن . . . آهنگ های شاد که جذامی ها را به وجد بیاورد . . . خدا رحمتش کند یک کمی هم به اصطلاح کله اش گرم شده بود وارهمه جا بی خبر هی می گفت یاالله دست بزنید و بلندشوید وشادی کنید! حتی دوسه بار اعتراض کرد که چرا دست نمی زنید. تا اینکه یکی ازمسئولان جذامخانه آمد وبیخ گوش من گفت به خانم هایده بفرمائید این بیچاره ها اصلا دست ندارند که کف بزنند جذام دست و صورت و پای آن ها را خورده است».
کیایی با گشودن فضای ظلمانی و هولناک دخمه های تنگ وتاریک محل زندگی بیماران جذامی مشهد، من را به سال هایی برد که زنده یاد فروغ فرخزاد در باباغی تبریز فیلم «خانه سیاه» را تدارک دید و باآن شاهکارش مردم خوابرفته راتکان داد. گفتن دارد که بیشترین اهالی وساکنان شهرازوجود جذامیان اطلاع درستی نداشتند. می گفتند عده ای مسلول و بیمار درآنجا بستری هستند. همین .
ازشادروان، روح الله خالقی و توانائی های هنری، همچنین ازمدیریت ایشان به نیکی یاد می کند: «استاد خالقی نویسنده و پژوهشگر موسیقی بودند. بیانشان بسیار ادیبانه، خط شان بسیار زیبا و به ویژه مدیریت بسیار خوبی داشتند. اصلا ازوجودشان حس مدیریت می بارید». با تأسف از زندگی کوتاه این هنرمند برجسته، اشاره ای دارد به آثارهنری بجا مانده ازاین هنرافرین توانا :«امیدواریم فرزند گرامی و هنرمند ایشان، سرکار خانم گلنوش خالقی همچنان ادامه دهندۀ راه پدرباشند».
نویسنده، درتوضیح آثارزنده یاد خالقی می گوید: «یکی ازیکی زیباتر است . . . آهنگ جاودانه و غرور آفرین ای ایران معرف استاد خالقی است. آهنگی که هرایرانی می شنود ملیت و فرهنگش را به وضوح حس می کند. این آهنگ زیبا وجاودانه با شعر پرمحتوای دکتر گل گلاب چقدر مچ و هماهنگ است».
دربرگ ۷۸ روایتی ازجشن پایان تحصیلی دردبستان رازی ست که نویسنده درآنجا تحصیل می کرد: «نوازنده سنتورمدام خارج می زد وسرپرست گروه موسیقی به او می گفت: آقاجان این طوری بزن» ومیلاد، درحضور پدربا کمی تردید جسارت به خرج داده «سنتوررا برداشتم وآن قطعه آهنگ را زدم. . . . دیدند منم که ساز می زنم! حالا من چندساله ام؟ حدود نُه ساله! پدرم گفت میلاد توئی؟ درست دارم می بینم؟ تو کی ساز یاد گرفته ای؟». دربرگ «خلاصه زندگی نامه هنری» آمده است: «میلاد کیایی ذوق و استعداد سرشاری رااز طفولیت نسبت به موسیقی نشان داده و نوازندگی سنتوررا ازسن هشت سالگی ابتدا نزدپدر وسپس آموزش ردیف های موسیقی را نزد برادربزرگترش . . . فراگرفت» انگیزۀ این تذکرازآنجاست که درپییشگفتاراز«نقص واشکال» کتاب سخن رفته وازخوانندگان خواسته شده است هرگونه نطر انتقادی را یاداورشوند.
کیایی، درعنوان «تلویزیون ثابت پاسال» آثارخوش موسیقی را درروان انسانها با بیانی عاشقانه شرح می دهد. وسپس اشاره ای دارد به آمار بزهکاران که بسی جالب و پندآمیزاست. «آمارهایی که سازمان های بزرگ جهانی، از زندانیان، بزهکاران، خطاکاران و جنایتکاران گرفتند دیدند که اغلب آن ها با موسیقی بیگانه بودند . . .» شگفتا که دردوسه برگ بعدی متوجه شدم که سال ها با نویسنده کتاب هم محل بوده ایم و درپیرانه سر(البته درمورد خودم) از راه کتاب بهم رسیدیم. با نشانه ازدکتر نعمیی – که اهل تبریزبود وهمشهری، ازبستگان خانوادۀ همسرم. روانش شاد مرد خیراندیش ونیکوکاری بود – و مسجد حاج ربابه؛ مرا ازاین گوشه لندن پرت کرد به خیابان مختاری کوچه اردیبهشت وآن خانه با صفا و پرمهر خانوادگی با برادرها وخواهرها که بیش ازنیمۀ آنها به ابدیت پیوستند ومن هم که آوارۀ تبعید اجباری شدم، بگذریم.
ازمنصورصارمی که به تریاک ودیگرموادمخدرمعتادبوده، روایت جالبی دارد. شبی دیروقت درحالیکه ازمواد نشئجات استفاده کرده درجوی پراز لجن وکثافت می افتد وخوابش می برد. خواب می بیند که: «چندتا فرشته آمدند وبا پنبه های نرم و تنظیفهای گرمی دارند پوست بدنم را نرم نرم نوازش می دهند، یک لحظه به خودم آمدم سعی کردم که چشم هایم را باز کنم . . . دیدم چندتا سگ کثیف و ولگرد دارند مرا می لیسند». سرانجام با همان وضع آلوده به کثافت باوانت باری به خانه اش می رسد وهمین حادثه سبب ترک اعتیادش می شود.
کتاب باخاطره های خواندنی، سرگذشت روبه گسترۀ موسیقی تلاش های اهل هنررا توضیح می دهد. و ازآنجا که نویسنده با فعالان هررشته ازهنرموسیقی دمخوربوده و ازنزدیک آشنا، روایت هایش بردل خواننده می نشیند. سعی دارد دربسترخاطره ها با حفظ حرمت وجایگاه هنری پویندگان، اهالی موسیقی را با مخاطبین آشنا کند. ازغم واندوه دوران سالخوردگی برخی استادها یاد کرده که قابل احترام است و ستودنی. بنگریدبه برگ ۱۰۳باتصویری درکنار(خواننده پرآوازۀ،یارمبارکباد) زنده یادحسین همدانیان. یا جایی درهمین کتاب ازقول هایده، ازپایان اندوهبار قمرالملوک وزیری. دردنبالۀ همین دردهاست که به شدت ازبرخی سوداگران بیمایه به شدت انتقاد می کند : « این ها را کسانی که مسئول هستند باید به آیندگان پاسخ بدهند چرا این همه هزینه صرف کارهای پوچ و بی ارزش می شود؟ . . . . . . هنرمند یا آهنگساز، باید اثری بسازد که بماند . . . (مثلا … آهنگ، بازارآهنگراها!!) بعضی هایشان واقعا تهوع آوراست».
ازمسافرت کاسیگین یکی از رهبران شوروی سابق به ایران در سال ۱۳۴۵خاطرات خوشی دارد. حضورکاسیگین درکنسرت کاخ جوانان،همراه نخست وزیروقت امیرعباس هویدا ونیک پی شهردار تهران ومیلاد جوان، که اجرای برنامۀ موسیقی ایرانی را برعهده داشت، توضیحاتِ او به کاسیگین دربارۀ آلات موسیقی ایرانی، با مترجمی حیدرعلی اوف که پس ازفروپاشی شوروی رئیس جمهور آذربایجان گردید؛ ازیادمانده های خوب دوران روبه کمال نویسنده است.
تصاویرزیادی ازهنرمندان دراین کتاب آمده همراه خاطره ای ازگدشته ها، که بدون مبالغه گنجینۀ کوچکی ازهنر وهنرمندانی ست ازتلاش بی دریغ آن ها در ماندگاری فرهنگ این سرزمین نفرین شده، که ازجان مایه گذاشته اند. اهل مطالعه، درزمانه ای که با برنامه های سازمان یافته حکومت، شادی و شاد زیستن را با سوگواری مرده های باستانی بیگانه تاخت زده اند، گفتارهای این کتاب موهبتی ست برای استفاده ازیک منبع مستند، برای آگاهی نسل ها و پژوهشگرانی که کم نیستد سود خواهند برد.
کیایی دررهگذرشرح خاطره ها، دلبستگیهای اهالی موسیقی به گسترش شادی بین مردم را توضیح داده، خود نیز با همدلی ومشارکت درشادی وغم واندوه آنها صادقانه گام برداشته است.
خاطرات میلاد کیایی در جمع آوری هنرمندان معاصر دریک مجموعه کتاب را باید ستود. همچنین زحمات شوق انگیزاورا که بیشتردرحوزۀ شغلی ومعرفی همکاران وهنرمندان وهنرآفرینان هنر موسیقی است باید ارج نهاد. کاری قابل احترام که در تولیدات کتاب و مستندات چاپی، چندان مورد اقبال واستقبال عام نبوده و در تایخ ادبیات ایران، کمتر دیده شده است، کسانی که به نشراین گونه آثار مورد علاقۀ مردم میل و رغبتی نشان دهند. اجرش با هنروهنرمندان با چنین اثرفرهنگی و ماندنی اش.
شب موسیقی فیلم مسعود کیمیایی که بناست روز شانزدهم مرداد ماه در تالار وزارت کشور در تهران برگزار شود، از اجرای آهنگهای فیلمهایی چون «رضا موتوری»، «داش آکل» و «قیصر» که بی گمان بن مایه ی خاطرات اصلی ایرانیان دوست دار سینما هستند، محروم است. این تحریم از آنجا آغاز شد که همزمان با انتشار خبر برگزاری این مراسم، اسفندیار منفردزاده آهنگساز پیشکسوت ایرانی، ضمن انتشار نامهای سرگشاده – که آن را سایت موسیقی ما منتشر کردهبود- خواستار عدم اجرای آهنگهایی شد که او برای فیلمهای کیمیایی ساختهاست، او در این نامه نوشتهبود:
« از شما آقای رضا [بهزاد] عبدی و استاد مسعود کیمیایی عاجزانه -بهدرستی عاجزانه- استدعا دارم از تجاوز به حقوق معنوی-مادی من یعنی اجرای موسیقیهایم، حتی اگر برایتان منافعی در پی دارد، دست بردارید. زیرا من با شمایان همسو نبوده و نخواهم بود! از موسیقی فیلم سفر سنگ تا امروز آثار بسیاری برای این برنامه وجود دارند که با اجازه از سازندگان آنها میتوانند به کار آیند.»
این موسیقیدان ایرانی در پایان متن خود خطاب به مسعود کیمیایی تاکید کرده است: «مهربانی کنید تا ناگزیر به تغییر گفتار نباشم!»
گفتنیست اسفندیار منفردزاده، ساخت موسیقی تمام آثار پیش از انقلاب مسعود کیمیایی به جز فیلم «سفر سنگ» را بر عهده داشتهاست، فیلمهایی چون همانند «بیگانه بیا»، «قیصر»، «رضا موتوری»، «داش آکل»، «بلوچ»، «خاک»، «غزل» و «گوزنها» .
چندروز پس از انتشار این نامه، مسعود کیمیایی طی گفتوگویی با سایت «موسیقی ما» به این نامه واکنش نشان داد:« من واقعا هیچ جوابی برای این اظهارات ندارم. بسیاری از دوستان در خارج از کشور فیلمهای من را در مراسمهای مختلف پخش کردند و پای آن نشستند و من دم نزدم. آقای منفردزاده از دوستان قدیمی من هستند. ولی در برخی موضوعات با هم اختلافنظر و عقیده داریم، که البته در هر صورت من برای ایشان احترام قائلم.»
کیمیایی دربارهی نحوهی خطاب شدنش از سوی منفردزاده گفت: «من لحن نامه ایشان را نپسندیدم و علیرغم لحن تندی که این نامه داشت، دوستی و رفاقتام را با ایشان حفظ میکنم و برایم قابل درک نیست که منظور ایشان از اینکه همسویی با من ندارند، چیست. من به طرز فکر ایشان احترام میگذارم و دوستی و رفاقتام را در کمال ادب حفظ میکنم.»
او تاکید کرد: « من همه سعی و تلاشم را کردم و ظاهراً هم آقای عبدی سه قطعهای که از ایشان در کنسرت بوده را حذف کردهاند. به آقای عبدی گفتم که «اسفند» رفیق من است و حالا در عالم رفاقت از من چیزی خواسته. حالا مهم نیست که با زبان و لحن بد خواسته. ولی ما باید احترام بگذاریم و خواسته ایشان را حتماً مورد نظر قرار دهیم. حالا اینکه در روز برنامه چه اتفاقی بیفتد، خدا میداند. چون بههرحال این برنامه و کنسرت واقعاً به من هیچ ربطی ندارد و نقشی در آن ندارم.»
شب موسیقی فیلم مسعود کیمیایی قراراست با اجرای ارکستر سمفونیک به رهبری بهزاد عبدی و خوانندگی رضا یزدانی در تالار وزارت کشور تهران برگزار شود. پیشتر بنا بود موسیقی فیلمهایی چون رئیس، حکم، جرم، متروپل، گروهبان، اعتراض، دندان مار، رضا موتوری، داش اکل، قیصر و چند فیلم دیگر توسط این ارکستر اجرا شود و در چند قطعه هم رضا یزدانی به عنوان خواننده میهمان ارکستر را همراهی کند. موسسه فرهنگی هنری گلچین آوای شرق برپا کنندهی این مراسم است.
اشاره: پس از حضور بیش از دو ساله ی دولت تدبیر و امید بر مسند امور اجرایی کشور، بسیاری از اصاحب فرهنگ از اوضع و احوال فرهنگی ایران شکوه دارند و بر این باروند که در دو سال اخیر هم، در همچنان به همان پاشنه ی سابق چرخیده. این اعتراض ها در شرایطی مطرح می شود که دولت حاضر بر خلاف دولت اصلاحات غالب نیروهایش را در زمینه ی مدیریت سیاست استفاده کرد و کرسی های مدیریت فرهنگی را در اکثریت امور به عهده ی نیروهای به اصطلاح اصول گرا قرار داد. اکنون و پس از عبور بیش از دو سال از روی کار آمدن آقای روحانی اخبار رسیده از ایران از تحرکات تیم رئیس جمهور پیشین برای رسیدن به کرسی های مهم فرهنگی حکایت می کنند. همکارمان ” بهارک عرفان ” درتهران گزارشی در این زمینه آماده کرده که با هم می خوانیم…
شمقدری در راه تلویزیون…
در حالی که در ماه های اخیر، بسیاری از مدیران سیاسی دولت پیشین در سکوت مطلق خبری زندگی کرده و برخی دیگر هم روانه ی زندان ها شده اند، برخی از اخبار از بازگشت مدیران فرهنگی پیشین به عرصه ی فعالیت اجتماعی حکایت کرده اند.
این طور که از مرور اخبار پیداست؛ مدیران سابق سازمان سینمایی در دولت احمدینژاد این روزها تحرکات تازهای را برای حضور مجدد در سینما و تلویزیون شروع کردهاند.
بر پایه ی برخی از گزارشهای منتشر شده در رسانههای داخلی ایران، بازگشت مدیران سینمایی دولت دهم بیشتر از گمانه زنی ست و این تحرکات رنگ بوی عملی به خود گرفته اند.
از همین جمله خبرگزاری ایلنا طی گزارشی از بازگشت تیم سابق سینمایی فعال در دوران ریاست جمهوری محمود احمدینژاد به سینما و تلویزیون خبر داد و در این زمینه نوشت:
«بیش از دو سال از فعالیت حسن روحانی بهعنوان رئیسجمهور دولت تدیبر و امید و همچنین فعالیت سازمان سینمایی این دولت میگذرد اما در آستانه ورود به سال پایانی فعالیت این دولت در چهار سال اول، این روزها در محافل سینمایی اخباری از تحرکات و فعالیتهای تیم سابق سازمان سینمایی که در دوران محمود احمدینژاد فعالیت میکردند؛ به گوش میرسد و بهنظر میرسد تیم سابق قرار است بعد از مدتی سکوت و کمتحرکی در سینما و تلویزیون دوباره به این عرضه بازگردد و نقش خود را پررنگتر از گذشته ادامه دهد.»
از سوی دیگر برخی رسانهها از توقف پخش برنامهی سینمایی «هفت» خبرداده و دلیل آن را پیشآمدن اختلاف میان محمود گبرلو(تهیه کننده) و مدیران شبکه سه اعلام کردهاند. برخی گمانهها موید این مطلب است که قرار است گروهی نزدیک به جواد شمقدری (رئیس سابق سازمان سینمایی) ساخت سری جدید این برنامه را از مهر ماه سال جاری از سر بگیرند.
در همین زمینه مدیر شبکه سوم سیما اظهار داشتهاست: “هفت” برنامه مهمی است و از ابتدای پخش آن با مدیریت فریدون جیرانی و همچنین محمود گبرلو به خوبی در بین مخاطبان شناخته شده و بینندگان خوبی دارد اما این برنامه در ادامه به تدریج مسیر خود راه را اشتباه رفته و بیشتر به گزارش وقایع روز و اتفاقات سینمایی پرداخته است و آن اثر گذاری که مدنظر است را روی سینما نداشته و ما به دنبال آن هستیم با برنامهریزی و مدیریت درست؛ نقش و تاثیرگذاری این برنامه را روی سینما افزایش دهیم.”
گفتهمیشود گبرلو به خاطر دعوت از هنرمندانی همچون رخشان بنیاعتماد در برنامه هفت مورد مواخذه قرار گرفته و حتی شنیده شده مدیران صداوسیما اعلام کردهاند با حضور این هنرمند؛ مسیر برنامه هفت از حالت ارزشی خارج شده به همین دلیل قرار است ساخت و اجرای برنامه سینمایی هفت به یک تیم ارزشیتر سپرده شود.
این طور که پیداست دولتمردان از قدرت بازمانده، در آستانه ی انتخابات مجلس، کرسی های فرهنگی را نشانه گرفتند تا از طریق قدرت رسانه های اجتماعی دیگر بار توان حضور در عرصه ی سیاسی کشور را داشته باشند.
چاپ اول: لندن – فروردین ۱۳۹۴
ناشر: نشرباران
صفحه آرا: کمال خرسندی (انتشارات الفبا)
انقلاب به زبان ساده
«آمد وباهمۀ پختگی ام خامم کرد
ملت زنده بُدم امت اسلامم کرد
بردرختی که خودم کاشتم آویخت مرا
با طنابی که خودم بافتم اعدامم کرد.»
نخستین برگ این دفتر: «به فاطی عزیز وپیوند وشاپرک که دراین سی چهل سال، بخشی ازآرامش و آسایش زندگی آنها، با کلمه کلمه این مجموعه به تاراج رفته است»، روایتِ حسِ صادقانه ومهر انسانی یک تلاشگرفرهنگی ست، که درمبارزه برای شکستن حصارهای جهل ریشه دار؛ روزگار تاراج شدۀ جامعۀ بزرگ را ازخانوادۀ خود شروع کرده است.
پس ازیادی از دوستان ازدست رفته، زنده یادها: حسین منجمی و حسین شهیدی، و پیشگفتاری کوتاه با «سلام» که یادآورعادت همیشگی هادی درملاقات ودیدارهای سرپائی ست، عجولانه وسرراهی، سلام واحوالپرسی تلگرافی . وسپس شعر انگورنادرنادرپور. فهرست «راهنمای شعریابی الفبائی» وسرآغاز شعرانه سروده های تکان دهنده، که نمی توانی کتاب را نخوانده ونصف کاره ازخود دورکنی : «نه موسایم، نه عیسا، نه محمد/ نه زرتشتم که با گفتار نیک است/ من آن پیغمبر بی ادعایم/ که اعجازم به یک خودکارپیک است». ازهمان سطر نخست پرده های وهم و خرافه را می دِرد. با زبانی رسا و کلامی عریان، به خوابرفته های قرون دراین سرزمین آفت زدۀ اندیشه واندیشیدن پیام بیداری می دهد. اعجاز قلم را یادآور می شود.
پس از«گربه هه!» که برسرزبان هاست وبا عنوان مشقی «برای بچه های ایران » شهرت پیدا کرده، سرودۀ بس آگاهانۀ «آلزایمر» آرزوی دردناکش درذهن وخیال خواننده می پیچد: «دلم میخواهد آلزایمر بگیرم / که لبریز ازفراموشی بمیرم؟. [نگاهی به پشت سردارد. به گدشته های نزدیک ] : نمیخواهم به یاد آرم چه ها شد/ که پی درپی وطن غرق بلا شد/ چگونه درهزاروسیصد و نفت/ خودم دیدم که جانم از بدن رفت/ گرسنه بود ملت برسرگنج / به سال یکهزار و سیصد و رنج /چه سالی رفت ملت درته چاه / به تاریخ هزار و سیصد وشاه/ به تاریخ هزار و سیصد و دق / چه شد؟ تبعید شد دکتر مصدق / . . . . . ./ به سال یکهزار و سیصد وباد / خودم توی خیابان میزدم داد/ به سال یکهزار وسیصد و دین / به کشور خیمه – زن شد دولت کین / . . . . . ./ دلم خواهد فراموشی بگیرم / که درآفاق آلزایمر بمیرم / بطوری گم کنم سررشتۀ خویش / که یادی ناورم از کِشتۀ خویش/ . . . / اگر جنت دروغ هر چه دین است / فراموشی بهشت راستین است».
آلزایمر، نگاهی ست ژرف و آگاهانه به تاریخ معاصرکشور وحوادث سال های خیزش ملی وشکست و شکوفانی دهه های سی به بعد که به فاجعۀ افتادن در تلۀ رجعت انجامید.
شیخ وعقرب : آن شنیدستم که درکاشان شبی / شیخ صاحب نام را زد عقربی / صبح روز بعد عقرب مرده بود / شیخ آن را جای میگو خورده بود». این سروده به زنده یاد خانم سیمین بهبهانی تقدیم شده است.
جمکران: طنزیست تلخ و گزنده که نادانی وجهل مسلط درجامعه را در روایت های گوناگون توضیح می دهد. اینکه امروزه فقها پرچمدارننگین اوهام، میراثدار سیاه گذشته ها هستند و انواع خرافه ها را بین عوام در پوشش مناسک دینی رواج می دهند تردیدی نیست. خرسندی، با عریان کردنِ این پدیدۀ شوم هدف ریاکارانۀ واسطه های بهشت و جهنم را با زبانی ساده و سنجیده، با مخاطبین درمیان گذاشته به قدرت کلام با طنز و طعنه نیاتِ اصلیِ فقها واندیشه های نادان پروراین جماعت انگل را یادآور شده است. همو، درآفرینش صحنه های روائی چنان استادانه سخن گفته که خواننده با خنده و اندوه، انگار در برابر شاهکاری از یک هنرمند برجسته درفضای خاکستری تابلو، تماشاگرِ انبوهِ مردمی ست که در ژرفای ظلمتِ جهل، درقید زنجیرطاعت وبندگی، مسخ و سرگردانند:
« وطن اغفال چاه جمکران شد/ خرافاتش کران تا بیکران شد/ زفرط نا امیدی خلق محروم / چنین با سر به چاه جمکران شد / به او گفتند آقا در تهِ چاه / چراغ خانۀ مستضعفان شد/ . . . . . . / یکی، شب یک شتر ازحضرتش خواست / سحرگه صاحب صد کاروان شد / شبی خوابید آنجا یکنفر لال / دوهفته بعد استاد زبان شد/ . . . . . . / پشیمان شد زسرقت یکنفر دزد / شبش خوابید و صبحش پاسبان شد / یکی شب قاطرش را بست آنجا / شبانه قاطر او مادیان شد/ . . . / یکی حاج اصغرآقا منشی اش بود / سحر سکرتر او ارغوان شد / . . . . . . / یکی را عضو مردی بود باریک / به زودی درکلفتی استکان شد / یکی ازکوچکیِ بیضه نالید / همانجا بیضه هایش دُنبلان شد / . . . / اگراینها دروغین بود و واهی/ حقیقت نیزیک قدری عیان شد / یکی بیرق که خرچنگی برآن بود/ هماورد درفش کاویان شد/ ازاین هم حیرت آورتر، خلایق: / که هر عمامه، یک تاج کیان شد/ . . . . . ./ بپرس از خلق نادان وگرسنه / چنین، تحمیق تاکی میتوان شد/ . . . / بگو کافرشوید ازمذهب جهل / که بهر شیخ وملا خود دکان شد/ بگو آقایتان درچاه نفت است / که چاه جمکران تقلید ازآن شد / خوشا کز حرف هادی بُل بگیرید / مراد از حضرت پترول بگیرید» .
در آزادی گل شاعر با دیدن دسته گلی زیبا در پمب بنزین، دلخوری خود را از دلتنگی وغریبی گل روایت می کند « گل زیبا نگاهم رابه خود دوخت / برای دسته گل آنجا دلم سوخت/ میان آنهمه بنزین و روغن /آچار و هندل و لاستیک و آهن / غریب افتاده بود آن نازنین گل/ نمیکرد آن غریبی را تحمل/ چه سختست ازدیار خود جدائی /گرفتاری غریبی، بینوائی/ گل آنجا مثل مرغی درقفس بود/ چه بی فریاد وبی فریادرس بود/ . . . خریدم لاجرم آن دستۀ گل / چو بیرون آمدم بویش درآمد / توگوئی دور زندانش سرآمد/ همه گلبرگ ها زیبا شد آنجا / بله، گل را، گل ازگل واشد آنجا / . . . . . . / دو روزی را که گل مهمان ما بود / زلطفش خانه ما با صفا بود » .
کتیبۀ داریوش درپیشانی این برگ آمده است: «به دکترابراهیم هرندی که به این سروده لطف دارد».
«کتیبه داریوش پی سی تاریخی است /مونیتورش سنگی وحروف آن میخی است، بدون کیبورد و موش/ سنگ نبشته چنین کرده خدا را خطاب/ گفته اند که عالیجناب! مراسه باشدعذاب/ بکن به این گوش : / یکی که دارم هراس، زحمله دشمنان/ دشمن اگرحمله کرد، مرا بنه درامان، شما به هرسه دفعش بکوش! / دو: بکنم خدمتت، زخشکسالی گله / پس تو بده آب تا، خاک شودحامله، زمین شود سبزه پوش / بعدهم آن پادشاه، گفته: خدایا پناه! / زگفتمان دروغ، شود ممالک تباه، فزون شود حرص وجوش/ همینکه آماده شد، کتیبۀ باشکوه، به دیدنش آمدند، خلق گروها گروه، پرهیجان و خروش/ کتیبه را گفت شاه، جانب کاخش برند/ گفت که بانوی من، میکند آن را پسند، سه حرف زیباست توش/ همان شب البته شاه، دیر به کاخش رسید/ به علت خستگی، با «علم» اش رفته بود به گردش وعیش و نوش» بگومگو بین شاه وملکه پیش می آید. حرف آخر را ملکه می زند که هم مادراست و هم، برخوردار از حس و شعور والائی : «خواهی اگر ملتی، بی کژی وکاستی / ازخودت آغاز کن، درستی و راستی، به راستگوئی بکوش/ همسر شاه بزرگ، غُر زد و بی تاب گشت/ کتیبه با امر او، به کوچه پرتاب گشت، شاه غمین وخموش».
خرسندی، درسیمای ملتی محکوم به زیست طاعت و بنده واری، گفتمان عبرت آموزتاریخ رااین گونه پایان می دهد «دروسط فرق من، کتیبه آمد فرود / بنده درآن وقت شب، زتخت طاوس بود، عازم میدان شوش/ بر سرمن خورده دوش کتیبۀ داریوش» .
تآملی کوتاه درکلمات ورابطۀ مفهومی دراتصال حلقه های ارتباط، نگاهِ تیز و آگاهانۀ شاعررا توضیح می دهد. پایان فاجعه بار وپرتاب از تخت طاووس به شوش و خوردن کتیبۀ داریوش بر سر ملتی در سیاهی شب روایتگر، بازنگری گذشته ها ویادآوری دگرگونی های تکراری و سیاهه ای بلند ازطعنه در ایستائی .
چارلی چاپلین اسلامی دربرگ عنوان این سروده، شاعر با اشاره به گفتۀ آقای خامنه ای «کاش ما هم هنرمندانی مثل چارلی چاپلین داشتیم»، به درستی اضافه کرده که «تقدیمش میکنم به صمد «صمدآقا » وبه بزرگی های هنری پرویز صیاد، هنرمند فرهنگساز سینما و تآترهمسفر من به درحدود یکصد شهر دنیا که افتخار پانصدبار همصحنه شدن با او نصیبم شد».
شاعر درخیال، ذهنیت رهبررا میشکافد وآرزوی حسرتباراورا توضیح می دهد، سیاهفکری های اورا نقد می کند. ازپاسخ به روح چارلی هم غافل نیست. پنداری، روح چارلی در روانِ آگاهِ خرسندی این هنرمند بزرگ زمانۀ ما زاکانی دیگری را درادبیات تبعید به بار نشانده ست .
«کاش ماهم چارلی چاپلین داشتیم؟ ختنه کرده تابع دین داشتیم/ باهمان کفش وکلاه وآن عصا / ظهراذان میگفت با بانگ رسا / توی فیلم لایم لایت میزد قمه / تا بریزد خون او یک عالمه / چند تائی بیوۀ ناب شهید / صیغه میفرمود درعصرجدید / توی فیلم «روشنائی های شهر» / رُشدی بدکاره را میداد زهر/ غسل میکرد وبه خود میبست لُنگ/ توی فیلم کنتسی از هنگ و کنگ/ کاش ماهم چارلی چاپلین داشتیم/ ازبرایش درس وتمرین داشتیم / . . . . . ./ مثل طرزشاش کردن بااصول/ همچنین اندازه وسایردخول/ یا که طرزعشقبازی با شُتر/ شستن پائین تنه درآب کُر/ . . . . . . . . . . . ./ ناگهانی سبز میشد اززمین/ حجت الاسلام چارلی چاپلین/ رشوه ازگبر ومسلمان میگرفت/ داد خود ازبند تنبان میگرفت/ صیغه های زیرسن شانزده/ مینمود ارشاد ازسرتا به ته / منزلش درسلطنت آباد بود / خانۀ تیمسارخسروداد بود/ اعتقادش محکم،ایمانش قوی/ رختخوابش مال شمس پهلوی/ . . . . . ./ . . . . . / روح چارلی دادپاسخ: ای عمو/ باز باطل کرده ای از خود وضو / چارلی گربود درایران زمین/ بودجایش توی زندان اوین / میشدی تاراج اموالش همه / چوبدست و دستمال و قابلمه / جُرم او خنداندن مردم بُدی / دشمن جانش رژیم قُم بُدی / تو صمد را ازوطن دادی فرار/ چارلی چاپلین هوس داری برار/ درخور تو رمبواست و راکی است/ آن دو را هم مذهب سفاکی است / یکنفر بوده همه مولایتان / حق بیامرزد دراکولایتان».
شعرانۀ پُربار ۲۴۴ برگی «هادی خرسندی» را همین جا می بندم با این پیام به آنها که با قلم وکتاب سر وکاردارند: حتما این سروده ها را بخوانند و درگشت وگذارِ برگ برگ کتاب، آفت های فرهنگی وملی را بهتروبیشتر بشناسند. خرسندی، با سروده های طنزآمیز و به شدت انتقادی، سندی معتبر و درخشان به ادبیات تبعید افزوده و نام نیکِ خود و آثارش را تثبیت کرده است.
روزهای کشآمدهی داغ و شبهای کوتاه لزج. رقص پرتوهای خورشید در نیمروز و آتشبازی کرمهای شبتاب در شبانگاه. هنگامهی بلوغ طبیعت و به بار نشستن امید. وقت برهنگی و تن به آب سپردن و فصلی برای رهایی، کشف ودیوانگی. همین بهانهها و نشانهها کافیست تا نویسندهای بر سر وجد بیاید و از طبیعتی که با فراغ بال در روزهای کمشتاب تابستانی غنودهاست، بستری بگستراند برای پروردن قصههایی آمیخته با هرم عشق و جنون جوانی.
شور و شیدایی و در همانحال رخوت و آسودهخاطری تابستانه، این فصل را در پسزمینهی تصاویربسیاری از شاهکارهای ادبیات جای دادهاست. در این مقال کوشیده ام تا برخی از این آثار همیشه سبز تاریخ ادبیات جهان را مروری دوباره کنم… حاصل همین که پیش روست…
۱- رویای نیمه شب تابستان نوشته ویلیام شکسپیر(۱۵۹۴)
این شاهکاری کمدی، یکی ازنمایشنامههای برجستهی این سخنسرای بریتانیاییست و تصویر هوشمندانهایست از رویابافی و سودازدگی غریبی که تابستان به همراه میآورد. در چلهی تابستان، شبی که قرص ماه کامل است دو دلداده از شهر و جبر و آدمهایش میگریزند و داستان عشقشان با شخصیتهای وهمانگیزی چون جادوگران و پریان پیوند میخورد.
۲– تابستان نوشتهی ادیت وارتون ( ۱۹۱۷)
ادیت وارتون، بیشتر بهواسطهی رمان «عصر معصومیت» در یادها ماندهاست. اثری برجسته که سبب شد نام وارتون به عنوان نخستین زن برندهی پولیتزر ثبت شود.اما دیگر کتاب او با نام «تابستان» هم به همان اندازه گیرا و مسحور کننده است. وارتون در این کتاب از بیدار شدن احساسات گرم و شورانگیز زنانهی قهرمان هژده سالهی داستان، در دل تابستانی داغ قصه میکند. چریتی رویال، دختریست که از بطن یک روسپی زاده شده و زیر چتر حمایت یک وکیل بالیده و در همان حال از آشنایی با نیازهای جسماش محروم شده است. تا این که با آغاز تابستان دخترک به لوسیوس هارنی دل میبندد. آتش عشق آنها با همگام با گرمای تابستانی شعله ور میشود و با آخر گرفتن تابستان شور هارنی هم رو به خاموشی میگذارد…
۳- تقاطع تابستانی نوشتهی ترومن کاپوتی (دههی ۱۹۴۰)
اگرچه این اثر کاپوتی تا سالها بعد از مرگ او کشف و منتشر نشد، اما پیدا شدن و انتشار آن در سال ۲۰۰۵غوغای عظیمی در میان نویسندگان و منتقدان ادبی بهپا کرد.
داستان با جرقهی یک عشق داغ تابستانی در نیویورک سال ۱۹۴۵ آغاز میشود. وقتی که شخصیت هفده سالهی آن «گردی مک نیل» دختر اشرافزادهی پروتستان، در غیبت پدر و مادرش دلباختهی یک جوان یهودی به نام «کلاید منزر» از طبقهی میانی جامعه میشود. تابستان است وداستان عاشقانهی این دو جوان همراه گرمای هوا اوج میگیرد، تا اینکه سرانجام این رابطه به ازدواج آنها منجر میشود. اما این پایان ماجرا نیست. گردی پس از ملاقات با خانوادهی کلاید با زمختی حقیقت مواجه میشود و شکاف فرهنگی و طبقاتی پیش چشمش رخ مینماید. تابستان از نیمه گذشته و دیگر خبری از آن حرارت نیست، آتش عشق گردی هم به سردی گرویده و رو به خاموشیست. داستان در نهایت با پایانی جنون آمیز و تراژیک به آخر میرسد.
۴- تاوان اثر ایان مکیوون (۲۰۰۱)
این نویسندهی بریتانیایی، در حقیقت داستان حماسی مبسوطی خلق کرده که گسترهی آن تا شصت سال پیش میرود، حماسهای سرشار از شیدایی، جسارت، دسیسه، خطا و حسرت. اما آنچه موجب رقم خوردن همهی این رخدادهاست، در دل یک تابستان گرم سکرآور، در سال ۱۹۳۵ و در انگستان رخ میدهد، جایی که سیسیلیا و رابی، دو جوانی که در یک خانه بزرگ شدهاند، دل به هم میبازند. بریونی، خواهر کوچکتر سیسیلیا؛ که دختری کنجکاو اما ناآگاه است، آنها را حین تجارب عشقورزیشان میبیند. تفسیر او از این ماجرا و شهادتی که بعد از آن علیه رابی میدهد، سرنوشت همگی آدمهای قصه را به سلسله حوداثی غیر قابل پیشبینی سوق میدهد. رویدادهایی که با جنگ و خسران و هجران و مرگ و در نهایت ادبیات گره میخورند.
۵- شبی در عمارت ییلاقی اثر ویلیام سامرست موآم (۱۹۴۱)
نویسنده در این کتاب با در همآمیختن مولفههای جرم و تعلیق، داستانی پر کشش خلق کردهاست. داستان در یکی از تابستانهای سالهای پایانی دههی ۱۹۳۰ ودر ییلاقی باشکوه در فلورانس ایتالیا رخ میدهد. جایی که مری پنتون، بیوهای جوان و زیبا ، ماجرایی هراسانگیز و مخاطرهآمیز را رقم میزند، آن هم با درگیرکردن سه مرد که همگی برای به دست آوردن او رقابت میکنند. روزهای خمار آلود طولانی، شبهای تاریک و دهشتناک و گرمای بیحساب تابستانی سرانجام مری را مغلوب سرنوشت میکند.
۶- روشنایی ماه اوت نوشتهی ویلیام فاکنر (۱۹۳۲)
«جو کریسمس» قهرمان این اثر یکی از شخصیتهای بزرگ و بیبدیل ادبیات آمریکاست. تا آنجا که برخی از صاحبنظران او را همردیف گتسبی بزرگ و هاکلبری فین جای دادهاند. او مرد سیاهپوستیست متهم به قتل یک دختر مسن. اما این اتهام، زندانی شدن و مرگ او دستمایهی بازگو شدن زندگی سراسر رنج و غم او میشود. مولفههایی چون نژاد، طبقهی اجتماعی ، عشق و مذهب همگی در این کتاب گنجانده شدهاند تا از حقایق سرد و تلخ یکی از ماههای گرم تابستانی قصه بگویند.
ویلیام فاکنر، خود دربارهی نام این کتاب گفتهاست:
« … زمانی هست که در روزهای میانی ماه آگوست در میسیسیپی، برای چند روز کوتاه ناگهان ردپای خزان حس میشود. در آن هنگام هوا سرد است ویک روشنایی ملایم، لطیف و تابان میدرخشد. انگار که این مربوط به امروز نیست بلکه به زمانهای دور و باستان باز میگردد. شاید «فان»ها، «ساتیر» ها و الههها از یونان، از المپ میآیند و جایی در آن خانه میکنند. این حالت تنها یک یا دو روز طول میکشد و ناپدید میشود و بعد دوباره گرما… عنوان این کتاب مرا به یاد این برههی زمانی میاندازد. فروغی که بسیار از تمدن مسیحی ما پیرتر است»
پس از لغو مکرر کنسرتهای موسیقی به دلیل اعتراضهای مراجع مذهبی، این بار نوبت سینما شد تا وزارت ارشاد اکران فیلم «رستاخیز» را به سبب آنچه «احترام به نظر مراجع و علما» نامیده شده، به تعویق بیندازد.
حسین نوش آبادی سخنگوی وزارت ارشاد، ضمن اعلام این خبر تصریح کرد که اعتراضات خیابانی تاثیری در این تصمیم نداشته است.
اشارهی آقای نوشآبادی به «اردوکشی خیابانی» گروهی از مخالفان نمایش این فیلم در مقابل صدا و سیمای استان قم است. این تجمع که در روز بیست و چهارم تیر ماه و همزمان با موعد مقرر برای افتتاح نمایش این فیلم صورت میگرفت جمعی را هم به مقابل سینما شکوفه در میدان شهدای تهران کشاند، تجمعی که به خشونت و دخالت نیروی انتظامی انجامید و اکران این فیلم را ناممکن کرد. برخی از گزارشها از سردادن شعارهای تند و نفرین مآبانه خطاب به خلفای اهل سنت روایت میکرد. این درحالیست که گفته میشود هنوز تعداد زیادی از معترضان، این ساختهی جدید «احمدرضا درویش» را ندیدهاند و تنها با استناد به نظر مراجع مذهبی علیه این فیلم دست به اعتراض زدهاند.
احمدرضا درویش خالق این اثر سینمایی در واکنش به این تصمیم وزارت ارشاد، یادداشت موجزی را در رسانهها منتشر کردهاست با این شرح کوتاه:
«انالله و اناالیه راجعون
در آستانهی عید سعید فطر، به دستور دولت تدبیر و امید! در معاملهای کاملاً سیاسی، در برابر جهل و بیاخلاقی، پژواک ندای حسین؛ رستاخیز را از اکران سینماهای کشور پایین کشید… به قضاوت تاریخ، پرچم حسین با ندای مراجع عالیقدر، افراشته خواهد ماند.»
فیلم پرهزینه و مذهبی رستاخیز روایتیست تاریخی از رویداد کربلا که طی آن «حسین بن علی» به همراه هفتاد و دو نفر از هممسلکانش در مصاف با لشکر عمر سعد کشتهشدند. این فیلم سرگذشت تراژیک امام سوم شیعیان را از زمان مرگ معاویه تا دهم محرم سال ۶۱ هجری قمری را به تصویر میکشد.
در این فیلم برای نخستین بار صدای «زینب»، دختر امام اول شیعیان پخش و چهرهی «ابوالفضل» و «علیاکبر» نشان داده میشود. مسالهای که از همان آغاز نمایش در جشنواره فیلم فجر، اعتراض مراجع تقلیدی چون ناصر مکارم شیرازی، وحید خراسانی و علوی گرگانی را در پی داشت. آنها همان زمان با ارسال نامه حجتالله ایوبی، رییس سازمان سینمایی کشور،خواهان جلوگیری از نمایش این فیلم شدند.
اما محسن مومنی شریف، رئیس حوزه هنری در دفاع از نمایش چهره «عباس بن علی»، فرزند امام اول شیعیان گفتهاست:«بر اساس نظر فقه و مراجع شیعه، نشان دادن چهره معصومین اگر وهنی ایجاد نشود، به زیبایی نشان داده شود و بازیگرش خوش سابقه باشد منعی ندارد. از نظر اسلام نیز چون حضرت عباس معصوم نبودند و بلکه نزدیک به معصوم هستند، در این فیلم چهره حضرت عباس نشان داده میشود و این موضوع پیش از این در شبیهخوانیها هم وجود داشته است.»
با این همه معترضان مدعیاند که بهادر زمانی، نقشآفرین شخصیت «ابوالفضل» حرمت و شان این شخصیت مذهبی را زیر سوال بردهاست.
در همین راستا، آیتالله علویگرگانی در بیانیهای که به مناسبت اکران عمومی «رستاخیز» صادر کرد، علناً خواهان جلوگیری از نمایش این فیلم شد و نوشت:
«شنیده شده که بعضی مسئولین، مجوز پخش و اکران فیلم رستاخیز را صادر کردهاند که این فیلم مشتمل بر بعضی از اهانتها و هتک حرمتها و انتصابهای نابجا و بازی بعضی از افراد معلوم الحال در نقش بعضی از بزرگان شهدای کربلا موجب هتک حرمت و اهانت خواهد بود و لذا قبلا هم نسبت به این فیلم موضعگیری کرده بودیم ولی توجهی نشد و لذا اکران این فیلم به صلاح نیست و چه بسا توابع خوبی نداشته باشد و لذا این فیلم اکران نشود.»
به جز اینها حسین اللهکرم رئیس «شورای هماهنگی نیروهای حزبالله» هم درباره فیلم «رستاخیز» گفته است: «تحریفات و جسارتهایی که نسبت به خاندان اهل بیت در این فیلم صورت گرفته به هیچ وجه قابل اغماض نیست و این حرفهای ما نقد نیست بلکه اعتراض است.»
اما در همین حال عمار العرادی، معاون جشنواره بینالمللی فیلم بغداد خبر داده است که در این جشنواره که از یکم تا پنجم اکتبر سال جاری در بغداد برگزار میشود، نسخه کامل فیلم رستاخیز اکران خواهد شد.
فیلم «رستاخیز» محصول سال ۱۳۸۹ است و برای نخستین بار در سال ۱۳۹۲ در سی و دومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد. این فیلم در یازده بخش نامزد دریافت سیمرغ بلورین شد و عاقبت در هشت بخش برندهی جایزه شد. احمدرضا درویش به خاطر کارگردانی این فیلم، سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی را دریافت کرد. تهیهکنندهی این فیلم «مؤسسه اهل بیت» از مؤسسات وابسته به آیتالله سیستانی بودهاست. این مؤسسه چهار شبکه ماهوارهای هم دارد.
نسخهی عربی «رستاخیز» با نام «القربان» و نسخهی انگلیسی آن با عنوان «حسین، آنکه گفت نه»، قرار است به زودی در سطح جهانی عرضه شود. «روز رستاخیز» فیلمی ۲۱۰ دقیقهایست که ۸۳ دقیقه از آن برای نمایش در سینماهای ایران سانسور شدهبود.
درگیر و دار روزهای مذاکرهی ایران با کشورهای گروه ۵+۱ پیرامون مسائل هستهای ایران، امیرحسین مقصود لو ملقب به امیر تتلو، خوانندهی رپ زیرزمینی و جنجالی ساکن ایران، ویدئو کلیپی با موضوع انرژی هستهای منتشر کرد.
امیر تتلو
این کلیپ که یک روز پیش از اعلام توافق هستهای در فضای مجازی پخش شد، این خواننده را روی یک ناو جنگی شناور بر خلیج فارس نشان میدهد. در این کلیپ از سربازان ارتش نیروی دریایی هم بهره گرفته شدهاست. مقصودلو در متن ترانهای که میخواند، از «حق مسلمی» میگوید که تا پیش از این به انرژی هستهای مربوط بود ولی ترانهی تتلو آن را با «خلیج مسلح فارس» عوض کردهاست: « خلیج مسلح فارس حق مسلم ماست. »
کارگردان این ویدئو کلیپ اردشیر احمدیست. جوانی که درمدت اقامتش در کانادا با تهیهی ویدئوهایی تحت نامهای «آشپزی در سه سوت»، «از ونکوور تا لوسانجلس» و «برنامه ذره بین» در فضای مجازی اسم و رسمی بر هم زدهبود. او را وزارت اطلاعات پس از بازگشت به ایران دستگیر کرد و حدود سه ماه بعد به قید وثیقه آزاد شد. احمدی پس از آزادی ضمن انتشار عفونامهای مبسوط ، بازداشتش را تقدیس کرده و ضمن عادلانه خواندن روند قضایی از مدیریت زندان مرکزی و بازداشت کنندگانش تشکر کردهبود.
اما انتشار ویدئوی «انرژی هستهای»، حیرت اهالی فرهنگ و سیاست را موجب شدهاست. بسیاری از اهالی موسیقی در فضای مجازی، به لغو کنسرتهای موسیقی مجوز دار اشاره کردهاند و آن را در قیاس با اختیارات و امکاناتی قرار دادهاند که به یک خوانندهی به اصطلاح زیرزمینی تعلق گرفتهاست.
از دیگر سو برخی از فعالین مدنی، انتشار این کلیپ را سرآغاز پروژهای دانستهاند که آن را اردوی مخالفان توافق هستهای در داخل کشور، معروف به «دلواپسان» کلید زدهاند.
اینها همه در حالیست که از مدتهای پیش بحث دریافت مجوز برای این خواننده زیرزمینی در بین مدیران فرهنگی وزارت ارشاد پیش آمدهبود اما درهمهی گفتگوها و گزارشها مواضع منفی گرفته شده و اعلام شده بود که به این خواننده مجوزی داده نخواهد شد
در همین زمینه حسین نوشآبادی سخنگوی وزارت ارشاد در واکنش به انتشار این کلیپ تصویری گفته:وزارت ارشاد از چنین موضوعی بیاطلاع بوده و بدون هماهنگی انجام شده است، زیرا مقصودلو نه تنها برای انتشار این خبر ، بلکه برای کسب کار و ماهیت فعالیتش مجوزی ندارد.
وی همچنین تاکید کرده است: بعید میدانم که نیروی دریایی چنین موضوعی را به وی محول کرده یا حتی سفارش ساخت داده باشد. اما ممکن است برای داخل یک نیرو باشد که باید مسئولان فرهنگی، عقیدتی آنها پاسخ دهند و مسئولان ارتش حتماً باید موضوع را رسیدگی کنند، زیرا اگر قرار بر صدور مجوز بوده باید با وزارت ارشاد هماهنگی میکردند.
اما خواندن پاسخ امیرحسین مقصود لو به نوشآبادی هم خالی از لطف نیست، متنی که به خاطر همخوانیاش با اصل یادداشت غلطهای املایی و نگارشی آن تصحیح نشدهاست:
«باعرض ادب و احترام خدمت این دوست عزیز که متاسفانه من افتخار آشناییشون رو نداشتم و نمیدونم چرا ایشون انقدر تند و خارج از ادب همیشه راجع به من مصاحبه میکنن در صورتى که من بارها و بارها اعلام کردم که من کوچیک همه هستم و یک خدمتگذارم و بس !! در جواب جناب نوش آبادیه عزیز باید عرض کنم که اولا در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست و ثانیا من براى بار چندم توضیح میدم که بنده فرمان رهبرمون رو به عنوان یک سرباز ایرانى و کسى که تو ایران متولد شدم انجام دادم و همونطور که همه میدونن مقام معظم رهبرى حساسیت خاصى روى مسئله ى هسته اى دارن و حقم دارن و این فرمان رو هم چند روز پیش توى تلویزیون به ما یعنى همه ى ملت ایران دادن که مسئله ى هسته اى مخصوصا تولید برق از این راه بسیار مهم و ضرورى است براى ملت ایران در ضمن اینکار به صورت هدیه و کاملا رایگان بود و قرار نیست به جایى فروخته بشه که ما بخوایم براى صدور و فروشش مجوز بگیریم و براى تمام جاهایى که فیلمبردارى شده مجوز از مسئولین مربوطه گرفته شده و همه و همه با عشق و احترام کمک کردن به این کار چون اینجا دیگه بحث امیر تتلو و ویدئو و موزیک نبود بلکه بحث انرژیه هسته ایمون و فرمان رهبرمون و یکدلى و همبستگیه ملت ایران بود و در آخر هم تحویل صدا و سیما داده شده و اگر اون عزیزان لطف کنن مجوزشو صادر کنن پخش میشه ایشالا!! نمیدونم شما یا از درست شدن این کار و حمایت انرژیه هسته ایمون خوشحال نیستین که بعید میدونم، یا دوست دارین قدرت نمایى کنین که ما همه جوره گفتیم کوچیکه همه ایم و شما بزرگ مائین ویا شخصا از صدا و قیافه ى بنده خوشتون نمیاد که اونم بازم من ازتون معذرت میخوام و سعى میکنم رو خودم بیشتر کار کنم خواهش میکنم که این موزیک ویدئو رو به چالش نکشید چون نه من، خیلیا واسش بى منّت زحمت کشیدن اونم زیر آفتاب و با زبون روزه و واقعا نیّتمون خیر بوده و قصد هیچ درامدزایى دَرِش نبوده ومطمئن باشین خوده خدا هم راضى بوده و کمکمون کرده وگرنه واقعا واسه پسر تنهایى مثل من همچین چیزى تقریبا غیر ممکن بود ممنونم و ارادتمند ، امیر تتلو»
بیست و هشتم تیر ماه، به روایت تقویم حوادث ایران، روز کوچ همیشگی ” خسرو شکیبایی ” بازیگر و صداپیشه ی برجسته ی تلویزیون و سینمای ایران است. هم او که از جمله ی ستوده شده ترین چهره های سینمای ایران بود و در قوام گرفتن سینمای بعد از انقلاب نقشی اساسی ایفا کرد. شکیبایی که با فیلم ” هامون ” داریوش مهرجویی، قدم به دنیای ستاره ها گذاشت، تا روزگار مرگش در بیش از چهل فیلم سینمایی ایفای نقش کرد و در بسیاری از سریال های تلویزونی هم خالق شخصیت های ماندگار شد. دیگر از فعالیت های ماندگار فرهنگی او، دکلمه ی سروده های شعرای معاصر ایران است که در این میان خواندن صدای پای آب سهراب سپهری نقشی بسیار تاثیر گذار در معرفی این شاعر به توده های میانی جامعه داشت و جوری شعر سهراب را به خانه های ” همگان ” آورد.
به بهانه ی سالروز درگذشت او، جای حرف ها تکراری و مرور کارنامه ای که همه ی اهل فرهنگ از آن با خبرند، یکی از معدود مصاحبه های او که با مجله ی سینمایی ” گزارش فیلم ” انجام شده؛ را برای چاپ مجدد در این صفحه، باز نویسی کردیم. این طور راوی خود اوست تا ما همراه کلام و خاطراتش به روزهای دور سفر کنیم. به کودکی هایش، به تکاپوهایش در سالن های تئاتر و دوستان پیش از انقلاب او که هر کدام در پی یافتن خانه ای امن؛ آواره ی گوشه گوشه ی دنیا شدند… با هم بخوانیم و با لذت نهفته در یاد گذشته ها، لبخندی به لب بیاوریم…
به عنوان اولین سوال بگویید که چرا از مصاحبه پرهیز میکنید؟
این کاری است بس مشکل برای من. اولینبار که رفتم روی سن تئاتر، دلشوره عجیبی داشتم و این دلشوره و تردید هیچگاه از یادم نمیرود، چون همینطور در من تکرار میشود و همیشه این نگرانی در من بوده، ولی دلشورهای که الان دارم عمیقتر است؛ منتهی فرقش در این است که در آن موقع که روی صحنه میرفتم میدانستم چه میخواهم بگویم و چه میخواهم انجام دهم،ولی الان نمیدانم چه باید بگویم و اصلا نمیدانم که من برای چه دارم مصاحبه میکنم، چون تصور من این است که همیشه آدمهایی که از نظر سنی تجربیاتی دارند و یا خیلی جوان هستند و مطالعات وسیعی در مورد تئوریهای هنری دارند حرفهایی برای گفتن و استفاده دیگران دارند. مثل آدمهای بزرگی که الان ما در مملکت خود داریم که مصاحبه اساس کار آنهاست. من دوست دارم به جای آنکه حرفش را بزنم بیشتر کار بکنم. وقتی که در فیلم یا نمایشنامهای بازی میکنم چه در مقابل بازیگر مقابل و چه برای کارگردان هیچوقت توضیحی نمیدهم و عمل میکنم. این است که مصاحبه برای من مثل راه رفتن روی لبه تیغ است و همیشه میترسم که پایم ببرد و یا پرت شوم.
بیایید به گذشته برگردیم و بگویید که این حس در شما چگونه شکل گرفته است؟
آن حس درست مثل حسی است که الان دارم، آن موقع که کار تئاتر را شروع کردم خوشحال بودم که میتوانم با مردم ارتباط برقرار کنم و ویژگیهایی که آن موقع برایم وجود داشت نه نمایش بود و نه کسب شهرت و محبوبیت. همیشه دلم میخواست که بنشینم و نمایشی را تماشا کنم و از آن طریق با سن ارتباط برقرار کنم و بعد هم که خودم روی صحنه رفتم سعی کردم که از روی سن حسهایی را به تماشاگر منتقل کنم و دقیقا چیزی که مرا برای بازیگری برانگیخت، همین ارتباط بود. بعدها خیلی به آن علاقهمند شدم. علاقهای که پایگاهش در من بسیار محکم بود و فکر کردم که به هیچ کار دیگری علاقهمند نشوم و عشق را صرف این کار کنم. این بود که این حرفه را شروع کردم و شاید چیزهای درونیتر هم در من بوده که توضیحش برای من کار مشکلی است.
در کدام محله به دنیا آمده و بزرگ شدید؟
من در تهران خیابان مولوی به دنیا آمدم و بزرگ شدم.
در محله شما سینما و تئاتر وجود داشت؟
خیر، پیاده روی از همانجا شروع شد.
آیا خانواده شما اهل هنر بودند؟
نه، به غیر از پدرم بقیه رویشان آن طرف بود.
پس چرا به سوی این حرفه کشیده شدید؟
به خاطر فرار از محله و نزدیک شدن به تئاترها و سینماها.
چطور با سینما و تئاتر آشنا شدید؟
پدرم به دیدن نمایشنامه و فیلم علاقهمند بود. من اوایل فکر میکردم به خاطر این است که برای ایشان مجانی است و تقریبا وظیفهای.
مگر شغل پدرتان چه بود؟
او افسر دژبان ارتش بود و به بهانه پیدا کردن سربازهای فراری به سینماها و تئاتر میرفت ولی به جای انجام وظیفه محو تماشای صحنهها و پردهها میشد. لحظاتی تراژیک در درامها وجود داشت که پدرم را به گریه میانداخت و من دقیقا تمام آن لحظات یادم است.
مگر پدرتان در موقع انجام وظیفه شما را هم همراه خودش میبرد؟
بله، اکثرا مرا با خود میبرد.
چرا؟
چون که میزان علاقهام را میدانست و میشود گفت که این کار او حتما از روی وظیفه نبود؛ چون جمعهها و حتی در ایام مرخصی هم به تئاتر و سینما میرفت. بارها شاهد سربازهایی بودم که با یقه باز و ریش نتراشیده در سینما نشسته بودند و میترسیدم که پدرم آنها را ببیند و از آنها بازخواست کند، صحنه را از دست بدهم. اما پدرم آگاهانه خودش را به کوچه علیچپ میزد. بعدها فهمیدم که به تئاتر بسیار علاقمند است و مطمئن بودم که اگر میدانست هدف پسرش تئاتر است، سخت دگرگون میشد و دیگر تئاتر رفتن را قدغن میکرد!
اولین فیلمی که دیدید یادتان هست؟
درست یادم نمیآید چه فیلمی بود، فقط میدانم در باشگاه افسران واقع در خیابان سرهنگ سخایی (سوم اسفند سابق) بود. از پلههایی بالا میرفتیم، دری باز شد، در تاریکی روی دیوار روبرو (یعنی همان پرده سینما) یک مرتبه ماشین سیاهرنگی را دیدم که به سرعت به طرف من و دیگر تماشاگران آمد و واقعا ترسیدم و عاشق شدم.
اولین نمایشی که دیدید چه بود؟
باز هم یادم نیست. ولی مرحوم تفکری اولین بازیگری بود که روی صحنه دیدم و از بیان و حرکات خندهآورش، اشک صورتم را خیش کرده بود.
چطور شد که به بازی در تئاتر پرداختید؟
به طور کاملا تصادفی: با آرزویی دیرینه که بیهیچ تلاشی برآورده شد. اما تلاش از شبی در تابستان ۱۳۴۲ شروع شد.
اولین باری که روی صحنه رفتید کی بود. چه نمایشی بود و چه احساسی داشتید؟
این قضیه مربوط میشود به بیست و اندی سال پیش و نمایشنامهای به نام «پنجه». در آن لحظه خیلی نگران بودم. دوستانی که مجربتر بودند میگفتند که صحنه یک جذابیت برای بازیگر دارد و در کنار آن یک ترس و یک گیرایی خاص، گیرایی از این جهت که ممکن است آدم در منگنه قرار بگیرد و در ذهن آدم خلاء ایجاد شود. آن شب وقتی فکر کردم که ممکن است این خلاء در ذهن من ایجاد شود، تمام تنم به لرزه افتاد، ولی خوب روی صحنه رفتم.
روی صحنه چه شد؟
اتفاقاتی هم روی صحنه افتاد. مثل فراموش کردن دیالوگ توسط یکی از بازیگران و جالب اینجا که خود کارگردان هم روی صحنه بود و بازی میکرد و وقتی من نگاهش کردم، دیدم از نگرانی دارد اشک میریزد، چون که اتفاقا نقش آدمی را بازی میکرد که هم فلج بود و هم لال و به هیچ شکل نمیتوانست صحنه را نجات دهد. من سعی کردم مشکل او را هر طوری که شده حل کنم و خوشبختانه به خیر گذشت
آنجا تو چه نقشی بازی میکردید؟
برخلاف تصور خودم و دوستانم، نقش اول را به من دادند که البته یک نقش منفی بود و من خیلی روی آن کار کردم.
کارگردان و بازیگران آن نمایشنامهای که بازی کردید چه کسانی بودند؟
حسین افشار کارگردان بود و کریم بابایی و خانمی که هم اسمش و هم چهرهاش از یادم رفته، با من همبازی بودند و تا زمان گویندگی، من و افشار و بابایی با هم بودیم.
بهترین معلم شما در تئاتر چه کسی بود؟
در آن موقع که کار گویندگی میکردم توسط عباس جوانمرد به گروه هنر ملی دعوت شدم و تا آن وقت شاید بشود گفت که در کنار جوانمرد بودن برایم یک آرزو بود و خیلی به او معتقد بودم و به وسیله خود او دعوت شدم تا در گروهش باشم و او خیلی برای من زحمت کشید.
چه شد که گویندگی را انتخاب کردید؟
در سال ۴۶ بعد از اتمام خدمت سربازی، به دنبال کاری برای امرارمعاش بودم که در ضمن به تئاتر هم نزدیک باشد. اول شانس به سراغم آمد و بعد کار ایدهآل شد و خلاصه امتحان صدا در استودیو شهاب و قبول و بعد هم استخدام.
شما که مدتی گویندگی کردهاید و به این فن آشنا هستید؛ چطور شد که در چند فیلم اولتان خودتان صحبت نکردید؟
گویندهها نمیگذاشتند؛ یعنی یک جوری، شوخی و جدی به من میگفتند که خسرو تو صدایت خوب نیست و اگر به جای خودت صحبت نکنی،بهتر است. آنها میگفتند صدای تو به خودت نمیخورد و من هنوز معنی این حرف را نفهمیدهام. مگر میشود صدای کسی به خودش نخوره؟!
به جای چه کسانی و در چه فیلمهایی حرف زدید؟
این مطلب مثنوی هفتاد من است، قبلا ذکر کردم که دوستان میدان باز نمیکردند و در اولین فرصتی که یادش خوش، عباس جوانمرد پس از دیدن نمایشنامهای که در انجمن ایران و آمریکا به نمایش گذاشتیم من و هادی اسلامی را جذب اداره تئاتر کرد و من که تئاتر هدف اصلیم بود، در قلب تئاتر به عنوان هنرمند کارمند استخدام شدم و به علت تمرینهای زیاد و غرق شدن در کار تئاتر، دیگر فرصتی برای ادامه گویندگی وجود نداشت؛ بنابراین تمام وقتم را در اختیار اداره تئاتر گذاشتم و از دوبله فیلم صرف نظر کردم و قضیه بخشیدن عطایش به لقایش شد و رفت تا سال ۵۵ که مجددا به دعوت استودیو “راما” به کار گویندگی پرداختم و در آن سالها در فیلمهای زیادی حرف زدم و دلی از عزا درآوردم!
نگفتید جای چه کسانی حرف میزدید؟
آها! در فیلمهای زیادی به جای آدمهای نیمه معروف حرف زدم و از آنهایی که در آن موقع خیلی معروف بودند میتوانم به: چارلتون هستون در «آخرین مردان سرسخت»، جیمز میسون در «معلم من شیطان» و «قیمت یک زندانی» و بیلی کازبی در اکثر فیلمهایش اشاره کنم.
و حالا ظاهرا ثابت شده که به جای خودتان حرف میزنید
البته من قصد ثابت کردن چیزی را به کسی نداشتم ولی دوست داشتم که خودم به جای خودم صحبت کنم. اساسا دوبله برای این است که فیلمهای خارجی را به فارسی برگردانند و در سینما،قاعده اصلی همین صدای سر صحنه است و اینکه هنرپیشه در لحظه که بازی میکند، همان موقع هم صدایش ضبط شود. ولی خوب، در گذشته ما این تکنیک را نداشتیم و به آن صورت بود و حالا یواش،یواش داریم اکثر کارها را با صدای سر صحنه انجام میدهیم. ولی برای بعضی از فیلمها به دلیل محیط بیرونی و شرایط لوکیشن که ممکن است کار عقب بیفتد؛ مجبور هستند که اول فیلم را بگیرند و بعد صداگذاری کنند. در این صورت باز هم بازیگر میل دارد به جای خودش صحبت کند و اگر هم تجربه ندارد، باید تجربه کند؛ چون تکنیک را خیلی زود میشود فراگرفت. مطلب اصلی معناست.
اولین نقش سینماییتان چه بود؟
در فیلم «خط قرمز» کیمیایی بود که اکران نشد و ناکام ماند البته من زیاد از آن کار رضایت ندارم،نه به خاطر خود فیلم بلکه به خاطر خودم، چون کیمیایی هر چه سعی میکرد من را از آن احساس غلو شده تئاتری بیرون بکشد، نمیشد و خیلی غیرارادی آن مسائل اغراق شده تئاتر روی من تأثیر میگذاشت.
در «خط قرمز» چه نقشی را بازی میکردید؟
نقش جلال، جوانی که به دلیل فعالیتهای سیاسی نتوانسته بود با دختری که به او علاقه دارد ازدواج کند و دختر با مرد دیگری ازدواج کرده بود و جلال به خواهش او تصمیم به کشف هویت شوهرش میگرفت.
و دومین فیلمتان؟
«دادشاه» تجربه خیلی خوبی بود. در آن فیلم من نقش یکی از افراد دادشاه را داشتم.
اولین فیلمی که با صدای خودتان گرفته شد چه بود؟
فیلم «رابطه» ساخته خانم درخشنده.
و بعد هم «دزد و نویسنده»، «شکار» و «ترن»، در این سه فیلم چه کسی به جای شما صحبت کرد؟
من دلم میخواهد از ناصر طهماسب، اسماعیلی، مقامی و خسروشاهی تشکر کنم. آنها در فیلمهای «صاعقه» (مقامی)، «دزد و نویسنده» و «شکار» (اسماعیلی) و «ترن» (خسروشاهی) به جای من حرف زدند.
و بعد «عبور از غبار»؟
همچین عبوری نبود. البته دوست داشتم از غبار عبور کنم ولی نشد. با اینکه به این کاراکتر علاقه داشتم ولی ابعاد نقش گاهی کج و معوج ضبط میشد. در این صورت رول یکدستی نشد و نشد که نشد که لجم گرفت! هیچی دیگر چفت نشدم.
میرسیم به «هامون» که نقطه عطفی شد در بازیگری شما و جایزه بهترین بازیگر مرد را برای ایفای نقش آن گرفتید؟
نقطه عطف در بازیگری که با تواضع یک بازیگری مثل من منافات دارد، بهتر است بگویم تحولی یا رشدی در من. به نظر من در سینما حس بازیگر مانند کپسول است و مثل این میماند که دوربین به کار میافتد تو هم شیر کپسول را بازی میکنی و حست را بیرون میریزی. دوربین از حرکت باز میماند و تو مجددا شیر را میبندی. برای روشنتر کردن مطلب اجازه بدهید سری به صحنه تئاتر بزنیم. در آنجا پرده که باز میشود، چیزی که حاکم است تمرکز است و درست مثل این است که موتوری روشن میشود و برخلاف سینما که پشت دوربین هزار اتفاق میافتد؛ در تئاتر فقط صحنه است که تپش دارد و بازیگر است که اصلا اسیر قراردادهای تصویری و ژستهای بیپشتوانه که در لحظه ساخته میشود؛ نیست. یک لحظه کوتاه در نقش قرار میگیری،دوربین قطع میشود و این دور شدن و نزدیک شدن به شخصیت آدمی، مثل بادکنکی است که نخش رها شده باشد و نکته مهم و اساسی اینجاست که باید بتوانی کنترل بیشتری از روی صحنه تئاتر داشته باشی و کنترل این قضیه هیچ راهی ندارد به غیر از نیروی ویژهای مثل کارگردان که آن را رهبری کند. در «هامون» این توانایی در رهبری وجود داشت با سهم بسیار کارگردان و باید بگویم، بهترین ویژگی کار ایشان با بازیگر، آزاد گذاشتن در نحوه ارائه بازی است. بنابراین این نقش باید خوب میشد. به هر حال سینما یک کار دست جمعی است و کار گروهی نیاز به مدیریت صحیح بر تمام عوامل دارد و از این نظر فیلم «هامون» مدیون مهرجویی است.
فیلم «هامون»
چطور شد شما برای نقش حمید هامون انتخاب شدید؟
مهرجویی دنبال بازیگر برای نقش هامون میگشت و من در ذهنش نبودم. اتفاقا کاری روی صحنه داشتیم و مهرجویی اتفاقی آمد و آن را دید و بعد از اجرا با هم صحبت کردیم. وقتی نظرم را در مورد بازی در «هامون» پرسید نمیدانستم این پیشنهاد چه جوابی دارد. مهرجویی را خوب میشناختم و همه کارهای او را تعقیب کرده بودم. کارگردانی بود که به او اعتقاد داشتم و کار کردن با او یکی از هدفهای من بود. نمیدانم لحظات چگونه گذاشت که از فرط اشتیاق عاشقانه و یکباره خودم را به آغوش او پرتاب کردم و بعد هم مسائل تدارکاتی به شیو مهرجویی طی شد و من انتخاب شدم.
آیا آن موقع فکر میکردید که به خاطر ایفای آن نقش جایزه بهترین بازیگر مرد را بگیرید؟
البته جایزه همیشه برای من محترم بوده و خیلی از بازیگرهای دیگر هم در این موقعیت قرار گرفتهاند و برای همه مسلما مهم بوده و خواهد بود. ولی من هیچوقت در حین انجام کاری به جایزه گرفتن فکر نکردهام. آن لحظهای که با نقش زندگی میکنم، بیشتر برایم اهمیت دارد تا اینکه آن نقش را بسازم برای جایزه. به هر حال داوران جشنواره هشتم لطفی به من کردند و من هم از آنها سپاسگزارم.
خرافات به مثابه ایدئولوژی درسیاست ایرانیان
ازمجلسی تا احمدی نژاد
علی رهنما – ترجمه فرهاد مهدوی
چاپ اول – بهار ۱۳۹۴ لندن
ناشر: انتشارات مهری
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
فروغ فرخزاد
کتاب پس از اشاره و پیشگفتار، با گفتاری سنجیده درمعرفی انقلاب سال ۱۳۵۷ شروع می شود. بحث اسلام سیاسی با«گسترش استعمار درهند، افریقای شمالی وخاورمیانه که درقرن هفدهم آغازشد»، نگاهی دارد به گذشته ها در مناطق تحت سلطۀ استعمار و جنبش های نوین در راه کسب آزادی، و ازتلاش برخی ها که « درمنابع دانش وسنت، تنوری بزرگی را که اساس آن اسلامی بود شناختند» سحن می گوید. در رهگذر معرفی اسلام، دینِ اسلام را به معنوی و سیاسی دوپاره می کند وبا این تقسیم بندی درست از مقاومت و طغیان علیه ستمگران و تهاجم علیه استعمار که ازدستاوردهای اسلام سیاسی ست دریچه های بحث را می گشاید. علل پیروزی استعماروآثارچیرگی بساط ظلم وستم و بندگی را توضیح می دهد. حکومتگران اسلامی قبل ازسلطۀ استعمار غربی را به باد انتقاد می گیرد. آن ها « در جستجوی استحکام حاکمیت خود» بودند. یادآور می شود که «اسلام را به عنوان ابزاری برای توجیه و گسترش حد اکثری قدرت خود به کار می گرفتند» و به دنبال بنده پروری بودند. پیداست که دراینگونه جامعه ها، زیردستان اسیر قدرت قدرتمداران، مردمان مطیع و سربه زیر ومعتاد به سکوت و طاعت وبندگی، پذیرای هرگونه ظلم و ستم باشند و فرهنگ سرکوب وخفقان را بخشی از مقدرات الهی بدانند. پدیدۀ تقیه درشریعت اسلام که بیخود نبوده، حتما حکمتی برضرورت این حکم بوده وگره گشای مشکلات دررفع حاجت های مسلمین. رد پای صدورحکمِ اسلامی البته شیعی شدۀ «تقیه» را به احتمال زیاد می توان : «ازامام جعفر صادق که به تنهائی بیش از سیصدهزار حدیث توسط محدثان بزرگوار روایت شد» پیدا کرد. بنگرید به برگ ۲۳ توضیح المسائل، نوشته شجاع الدین شفا چاپ پنجم نشر فرزاد» .
کتاب حاضرکه «برخرافه های مذهبی تمرکزدارد» و دوره ای ازجاافتادن و پیامدهای ویرانگر آن را توضیح می دهد، ازاین نکته نیزغافل نیست اعلام کند که هدف اساسی منادیان وپیشوایان مذهبی، نه تحکیم ایمان وخداپرستی مردم، بلکه همۀ تلاش ها :« به عنوان ابزاری توسط رهبران سیاسی شیعه به کار گرفته شده» است. تا زیستِ بنده واری درجهل واطاعت را ازارکان دین جاسازی کنند و توسعه دهند. باچنین نیت وهدف است که با گسترش خرافات درپوشش میلیون ها حدیث و روایت ازقول پیامبر و امامان شیعه و مهمتر، محدثان پُرگوئی چون محمدباقرمجلسی وهماندیشانش را سازمان داده اند. توسعۀ باورهای عامه پسند، که در دل پیروان و مومنان ته نشین شده است ، مفهوم ذاتی این گفته ها را به صراحت توضیح می دهد.
نویسنده، ازقول اسپینورا – که با مجلسی همزمان بود – اسکندر مقدونی را وارد صحنه می کند. از خرافاتی بودن و باورهای او به غیبگویی و اینکه ازعاقبت کار خود در درگیری با داریوش وحشت داشته سخن به میان آورده است، تا بگوید که « مردانی ازهرسه ادیان ابراهیمی بوده اند که وانمود می کردند این توانائی را دارند و یا اعتقاد براین ست که دارای قدرت های فوق طبیعی هستند . . . چون خدارا بندگی می کنند از آن برخوردارند» اسپینورا براین اعتقاد پای می فشرد که تظاهر ومقدس نمائی های نمایشی «برای خاموش ساختن جرقه ی عقل و استدلال به دقت فراهم آمده است».
نویسنده درپایان این فصل، نگاهی دارد به اندیشه های دیوید هیوم و اثر او در«دو مذهب نادرست» : خرافات و شیفتگی. پوستۀ هردو را می شکافد. مغزسخنانِ سنجیده و دوراندیشانۀ او را شرحه شرحه می کند. کشیش ها را به عنوان مدعیان قدرت وسلطۀ افرادی دارای حرمت فوق العاده تعریف می کند. آن هارا مبتکران خرافات معرفی می کند: «هیوم نتیجه می گیرد که خرافات، دشمن آزادی مدنی است و مردم را تسلیم بردگی می کند ».
دربخش دوم بحث هاله ی نور است و سخنان موهوم وعوامانۀ احمدی نژاد درشصتمین دوره اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد، و، آرزویی که لودهندۀ فهم وشعورش شد، هکذا دعایش برای ظهورغایب هزار وچند سالۀ شیعیان که براین باورند: « دردوران غیبت امام دوازدهم، جهان از شر و فساد فزاینده پُرمی شود. این دورباطل زشت، از ناپرهیزکاری و بی عدالتی که باغیبت امام دوازدهم درسال ۸۷۴ میلادی آغاز شده با حاکمیت رهبران خطاکار و بی عدالت شدت گرفته، با ظهور دوباره او درهنگامی که زمان آن مشخص نیست خاتمه خواهد یافت». بیجا نبود که آقای خامنه ای رهبر مسلمین در انتخاب، این نوحه خوان بیت به ریاست جمهوری گفتند که « فکراو به من نزدیک است». بی کمترین تردید از هوش ومهارت وتردستی اودرمدیریت دایرۀ فساد درابعاد گسترده آگاه بودند که برگزیدند. منظور رهبر معظم سرعت بخشیدن، به ظهور حضرت بوده و بس. گسترش بی نظیر فساد، وغارت “مغول وار” یبت المال مردم؛ این خدمت ستایش انگیز رهبررا نباید فراموش کرد. ایشان با اعتقاد کامل به ظهور حضرت امام زمان، خادم صدیق ظهورند و در انتظار تشریف فرمائی حضرت هستند وبراین باورند که بطور دائم رسانه ها را از «کِش دادن رسیدگیِ کلان پرونده های فساد مالی برحذرمی دارند. آن هم باصدایی آرام، پدرانه و اندرزوار. دورنیست آن روز که به منظور سرعت بخشیدن به ظهورحضرت قائم، فتوا صادرفرمایند که «رسیدگی به این قبیل پرونده های اختلاس وفساد خلاف شرع انوراست».
نویسنده، از احمدی نژاد وحیله گری های او می نویسد: «احمدی نژاد، درگیر یک لشگرکشی ی حیله گرانه شده بود. بطور غیرمستقیم ایده ی ارتباط با عالم غیب را پیش می برد، اجازه می داد تا این ایده، درجامعه نفوذ و گسترش پیدا کند، و به سیاستمداران طرفدارش دستور می داد تا غیرمستقیم به ایده ی مذکور دامن بزنند». اما درحضور روحانیان مرتکب اینگونه نا پرهیزی ها نمی شد. اما «درعین حال ارتباط خود با عالم غیب را نیز رد نمی کرد». همو در دیدارش با جوادی آملی وقتی از هاله نوری که زمان صحبت کردنش درمجمع عمومی سازمان ملل دراطراف سرش پیدا شده می گوید : «وی اصرار داشت که تمام نمایندگان که درمجمع عمومی حضور داشتند به او خیره مانده و ازپلک زدن ناتوان بودند». نویسنده، شرح یاوه های رئیس جمهور ایران را تا پایان این فصل با جزئیات «هاله ی نور» آورده است تا آیندگان بدانند وآگاه شوند که دراوایل دهه قرن بیست و یکم «برملتِ باستانی و درماندۀ امروزی ایران» چگونه موجوداتی حکومت می کردند! جوادی آملی درمقابل لاطائلات رئیس جمهوربا گفتن «مردم را فریب ندهید» به طورموقتی هم که شده دهن اورا مهار می کند. بنا به نوشتۀ این کتاب باید «آیت الله مصباح یزدی یکی از معدود مدل های سیاسی مذهبی و از منابع الهام و تقلید احمدی نژاد بوده باشد». بی علت نیست که درزمان همین رئیس جمهورعوامفریب، بودجه «موسسه ی آموزشی وپژوهشی امام خمینی متعلق به مصباح یزدی» که درپایان دوره ی ریاست جمهوری خاتمی «۳۵۰ میلیون تومان یا ۳۵۰ هزار دلار» بوده دردورۀ ریاست جمهوری احمدی نژاد به «۱۰ برابر یعنی ۵/۳ میلیارد یا ۵/۳ میلیون دلاز افزایش یافت» .
نویسنده، ازگسترش ونفاذ اوهام و رواج جادوگری دردورۀ احمدی نژاد روایت های جالبی دارد. ازقول علی دائی فوتبالیست مشهورکشور وکاپیتان سابق تیم سایپا، که باورکردنش واقعا کار آسانی نیست. به روایت علی دایی «در مصاحبه ای با روزنامه ی ایران یک مورد ازبدشانسی باورنکردنی تیم اش – یعنی تیم سایپارا – فاش ساخت . . . این را پسرجادوگری که تیم را طلسم کرده بود، پیشاپیش به دایی گفته یود» همچنین از پناهنده شدن سگی به حرم امام رضا درمشهد، وراه اندازی بساط دیداربا امام زمان توسط مردی به نام سیدحسنی درکرج و معجزه های چاه جمکران خبرهای تازه وتعجب آور می دهد. به این خبردرست توجه فرمائید : «براساس گزارش رسمی، درشب تولد امام غائب و درفردای آن روز، حدود سه میلیون نفر ازجمکران بازدید می کنند». این گونه خبرهای حیرت آور آثارشوم و فساد ریاست جمهورمرد هوچی عقب مانده را توضیح می دهد؛ و درکلیت، بخشی از دستاوردهای حکومت اسلامی را به نمایش می گذارد.
درحادثۀ طبس نیز، آقای خمینی، شکست آمریکارا به حساب دست غیبی گذاشت : «جه کسی هلیکوپتر های آقای کارتررا که به سمت ایران درحرکت بودند درهم کوبید؟ ما؟ این شن ها وماسه ها بودند، شن ها و بادها عامل و پیشکار خدا هستند . . . آنها می توانند باردیگر نیزتکرار شوند».
نویسنده، در«فرزند مورد لطف الهی و ارتباط محمدرضا با عالم غیب» اشاراتی دارد به اعتقادات مذهبی رضاشاه و محمدرضاشاه. و اینکه آن ها نیز به طور سنتی پای بندی های مذهبی خودرا داشتند. تجربه های آن دورا یاد کرده. از قول سلیمان بهبودی آمده است زمانی که محمدرضا هفت ساله به مرض تیفوئید مبتلا شده وسخت بیمار بود درخواب به شدت عرق کرده بیدارمی شود: « به روشنی فریاد زد من شفا پیدا کردم، امام را در خواب دیدم» بهبودی این خبر خوش و شفای ولیعهد را به اطلاع شاه و ملکه می رساند. همچنین باز درهفت سالگی در راه امامزاده داود، افتادن ازاسب وگرفتن حضرت ابوالفضل ایشان را شرح می دهد. دردوران سلطنت نیزچند بارازاین معجزه ها رخ داده که به نجات سلطنت وحفظ جان شان انجامیده است. درهمین بخش، ازدیدن امام زمان درهالۀ نورسخن رفته. «ملاقات یا برخورد با امام دوازدهم چند لحظه بیشتر به درازا نکشید واو ناپدید شد» محمدرضای جوان که درحال قدم زدم با معلم خود امام را می بیند، حیرت زده، از اومی پرسد«آیا اوهم مرد مقدس را دید. معلم اش می گوید چه کسی را باید می دیدم؟ اینجا که کسی نیست» اماجوان ازدیدن امام مطمئن بود و«پاسخ معلم اش در اطمینان و یقین او خللی ایجاد نمی کرد».
در کانون تحقیقات مجلسی و تولیدات آن
ازآنجایی که تا به امروزتعداد درست آثار مجلسی روشن نشده است، نویسنده، با حرمت امانتداری هر چهار آمار رایج را آورده است « دومنبع از ۱۳ کتاب به زبان عربی و ۵۳ کتاب به زبان فارسی. و منبع سومی ۱۰ کتاب به زبان عربی و ۴۹ کتاب به زبان فارسی و نهایتا چهارمین منبع ۱۹ کتاب و رساله یه زبان عربی و ۷۰ کتاب به زبان فارسی نوشته است».
نویسنده، ازروابط حضرت علی با مجلسی ها – پدر و پسر، خواندنی های بسیاری روایت کرده است که نه تنها حیرت آور بلکه ازقدرت تفکر آن دو درگسترۀ خیال متآسف می شود که چرا همگی دردایرۀ اوهام و خرافات به کار گرفته شده؛ ایکاش گامی برمی داشتند که به سعادت و رفاه جامعه می انجامید!
مجلسی گرائی به مثابه ایدئولوژِی
نویسنده، که اندیشه و دستاوردهای ویرانگر مجلسی را، تا خلوتِ ذهنش گشته و کاویده، ودراین سفر طول ودرازخواننده را نیزسایه به سایه به دنبال خود کشانده؛ فرسایش قدرتِ حکومتی و علل سقوطِ خفتبار دولت قدرتمند صفویه را که بی تردید از آثارشوم اوهام وتوسعۀ خرافات بوده است، به نمایش گذاشته است. دولتِ توانائی که ازهمان اوان شکل گیری، با امپراطوری عظیم عثمانی درگیربود و توانست با تدبیر وهشیاری آمال و آرزوهای های چندین سالۀ متجاوزان را در تصرف خاک کشور نقش برآب کند. بازکردن، داستان هجوم های آزار دهندۀ عثمانی در آن سال های بحرانی خارج از مقولۀ این بررسی ست، ولی گذرا بگویم و بگذرم که هرزمان که اصحاب مذهب ومسجد در کشور توانمند وقدرتمند شدند، افول سیاسی، فلاکت و درماندگی های ملی سراسر وطن را در تباهی و ظلمت گرفتارکرده است . اظهار نظر یک پژوهشگر انگلیسی شنیدنی است : «جای تعجب نیست که طی سلطنت دوتن از ضعیف ترین پادشاهان صفوی، سلیمان و سلطان حسین [ ملاحسین] که رویهمرفته پنحاه و شش سال از ۱۶۶۶/ ۱۰۷۷/ تا ۱۷۳۲/۱۱۳۵ فرمانفرمایی کردند، علما را دراوج قدرتشان می بینیم. . . . علما برای تحصیل موقعیت مسلط درکشور فشار می آوردند وتوجهی به این واقعیت نداشتند که با این کار به نابودی کشور کمک می کنند» بنگرید به : ایران درعصر صفوی، راجر سیوری، ترجمه احمد صبا، کتاب تهران چاپ اول ۱۳۶۳ ص ۲۱۴.
مجلسی، تا آنجا پیش می رود که هرنوع صفت ناپسند انسانی، حتا «محرمات» که دراسلام حرام و گناه شمرده شده رامجازاعلام می کند: « براساس روایاتی که توسط مجلسی نقل شده، تظاهر و دورویی مذهبی، درتمام زمینه ها وحوزه های قابل تصور، عملی است .مگرنوشیدن شراب خرما ومس مربوط به وضو برروی کفش وپاپوش، تظاهر ودورویی به حدی برجسته است که ادعا شده . ۹ دهم دین از تقیه تشکیل می شود. هرکس که تقیه نکند دین دارنیست. حتی سوگند دروغ برای برطرف کردن آسیب از خود دروغ محسوب نخواهد شد». بیجا نیست که میوۀ شوم دوروئی ودروغ سازمانیافته در سلطنت فقها و تسری آن به جامعه، قبح هرگونه زشتی ها به صورت عادت تغییر ماهیت داده است. با تآسف باید گفت که از آسیب های ملی فرهنگ خشونت و تزویرنبابد غافل ماند.
درمیراث مجلسی ازمعجزات پیامبراسلام آمده که : « یکهزار معجزه داشته ازجمله آن ها عبارت از ۱ نوری که همواره ازپیشانی اوساطع بود ۲ نوری مانند شمع ازانگشتان او می تابید ۳ شکافتن ماه ۴ بینا کردن نابینا ۵ انداختن آب دهان به چاهی خشک، و آن را مجددا آب کردن ۶ پیش بینی آینده و زنده کردن مرده یی از طریق نماز و دعا مجلسی می گوید هرگاه پیامبر از کنار سنگ و درختی عبور می کرد آن ها خم شده پیامبررا گرامی می داشتند و . . .» نویسنده اضافه می کند که «ایدئولوژی مجلسی متکی بود به تعطیل کردن ذهن انسان ازفکر واندیشه و سئوال انتقادی، ونیزجایگزین ساختن این خلاء معنوی با ترس ازعقلانیت».
نویسنده، درجمع بندی ونتیجه گیری به موضوعی جالب دربارۀ رفرمیست های پروتستان دارد : «واسطه های میان خدا و مردم، موقعیت خود را به عنوان امری عیرمسیحی انکار کردند، و حق تفسیر کتاب مقدس را به همه ی مسیحیان گسترش دادند. رفرمیست ها پذیرفتند که افراد معتقد، ازاین ظرفیت برخوردارند که درباره خدا بیندیشند وبا او ارتباط برقرار کنند، مومنین می توانستند زندگی خود را براساس منطق و وجدان خویش وبدون تبعیت کورکورانه ازاحکام و دستورالعمل کلیسا، مدیریت نمایند. روحانی بودن همه ی مومنان شعارمطلوب پروتستان ها شد».
و کتاب با این پیام سنجیده و بسی عبرت آموزبسته می شود: «تحمیل اجباری ی عُرف مشترک اقلیتی براکثریت، همواره به خون ریزی کشیده خواهد شد، حتی زمانیکه اکثریت عمیقا متعهد باشد که شرایط را ازطریق غیرخشونت بار تغییر دهد».
درپایان بگویم که این کتاب سندی است درباره ی آراء و عقاید مجلسی و درمجموع نگاهی ست بسیار ژرف به اندیشه های بی پایه وویرانگر مجلسی ست که دردوران صفویه با انبوهی از اوهام وخرافات، بانی و باعث سقوط خفتبار دولت قدرتمند صفویه گردید. و مهمتر، این که هنوزهم همان روایت ها صدرنشین اذهان مدرسین حوزه هاست.
با سپاس از پژوهشگرفاضل و مترجم آگاه که این اثر بسیار مفید را به ادبیات تبعیدیان افزودند.
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی شود سیا
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید … که به لطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست
کوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم
مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم … ما که جامه تقوی دریده ایم
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا! نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
صفحهی بازارچهی کتاب ما؛ بیشتر از هر مطلب دیگری بوی ایران و امروز و کتاب می دهد. باز هم به همراه خبرنگارمان بهارک عرفان در تهران؛ سری به پیشخوان کتاب فروشیهای شهر زده ایم و عناوین تازه را برگزیده ایم. با هم بخوانیم…
یک زن
نویسنده: آنی ارنو س
مترجم: سمانه رودبار محمدی
ناشر: انتشارات علمی و فرهنگی
قیمت: ۱۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۸۴ صفحه
این رمان یکی از آثار تازهی آنی ارنو نویسنده پیشگام ادبیات فرانسه است که نویسنده در آن ضمن روایت زندگی مادرخودش، خواننده را با فراز و فرودهای رابطهی او و مادرش آشنا کرده و با نثری ساده و صمیمی، مخاطب را با زندگی سه نسل از یک خانواده همراه میکند.
آنی ارنو که در سال ۱۹۴۰ به دنیا آمده، دوران کودکی و نوجوانیاش را در محیطی کارگری و روستایی سپری کرده است و در آثار خود، بیشتر به نقل خاطرات شخصی میپردازد؛ اما در خلال بازگو کردن این خاطرات، میکوشد کنش و واکنشهای محیط اجتماعیاش را هم برای مخاطب منعکس کند.
آنی ارنو که در حال حاضر استاد بازنشستۀ ادبیات است و در حومۀ پاریس زندگی میکند، در داستان «یک زن» زندگی مادرش را روایت میکند. زنی سختکوش و مقاوم که ابتدا با کارگری و سپس با مغازه داری و فروشندگی، زندگی را میگذراند و پس از درگذشت همسرش، در حفظ موقعیت شخصی و اجتماعی خویش میکوشد.
آنی ارنو که توانسته جایزۀ مهم ادبی «مارگریت دوراس» را به خود اختصاص دهد، در قسمتی از کتاب «یک زن» مینویسد:
«از آن جا که مادرم در محیطی متولد شده بود که همواره زیر سلطۀ دیگران بود و دلش میخواست که از آن محیط بیرون بیاید، میبایست به تاریخ تبدیل شود.»
اسطوره سوپرمن و چند مقاله دیگر
نویسنده: امبرتو اکو
مترجم: خجسته کیهان
ناشر: ققنوس
قیمت: ۸۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۵۹ صفحه
اومبرتو اکو این نویسندهی ایتالیایی اگرچه بیشتر به خاطر رمانهایش معروف است اما او پیش از آن یک نشانهشناس و فیلسوف است و در برابر بیش از ۴۰ کتاب علمی و صدها مقاله، تنها ۵ رمان نوشتهاست. وی یکی از مهمترین و پرکارترین اندیشمندان و روشنفکران دنیای معاصر است و از جمله مهمترین زبانشناسان و نشانهشناسان ساختارگرا قرار دارد
کتاب «اسطوره سوپرمن و چند مقاله دیگر» تعدادی از مقالات و نوشته های مطبوعاتی اکو را در بر می گیرد.
اکو درباره این اثر می گوید: در این مجموعه کوشیده ام با گزینش مقالاتی در زمینه های گوناگون، خوانندگان را با این شخصیت مهم معاصر غرب پیشتر آشنا کنم. مقاله های برگزیده در این کتاب را طی چند سال برای روزنامه ها و مجلات مختلف و بعضی از ماهنامه های غیرتخصصی نوشته ام. مقاله های این کتاب همگی حول گفتمان هایی نه لزوما بیانی و نه لزوما گفته یا درک شده چنان که در این جا هست، نوشته شده اند.
مقالات این کتاب به ترتیب عبارت اند از: اسطوره سوپرمن، تصادف و توطئه، توماس قدیس و بازاندیشی مذهب کاتولیک، زبان قدرت خشونت، فاشیسم ابدی، نابردباری و تعاریف آن، برج های تنهایی.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
بسیار ممکن است که در عالم واقعیت، در همان لحظاتی که تنش میان دو تیم فوتبال به منتها درجه می رسد، تنی چند از تماشاگران مسابقه در فکر پوچی کائنات فرو بروند و رفتاری پیش بینی ناپذیر نشان دهند؛ یکی استادیوم را ترک کند، دیگری زیر نور آفتاب به خواب می رود و سومی سرودهای مذهبی زمزمه کند. پخش مستقیم همه این ها به بیان یک ناداستان منتهی می شود، بی آن که چیزی باورنکردنی را به نمایش گذاشته باشد؛ و از آن پس امکان تازه ای در زمره واقعیت ها جلوه گر می شود.
اکو از طرفداران گفتگوی میان شرق و غرب است، از هواداران افزایش ارتباطات و فهم متقابل در محیط بینالمللی است
چه می گویی در قلبم
نویسنده: کرول ان دافی
مترجم: یگانه وصالی
ناشر: مروارید
قیمت: ۷۵۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۱۴۶ صفحه
این دفتر شعر مشتمل بر ۵۹ قطعه شعر است که آنها را آن دافی شاعر بریتانیایی سرودهاست او پس از انتشار مجموعه شعرش با نام « مدل برهنه ایستاده» برگزیده جایزه ادبی آرت کانسیل اسکاتلند شد و نامش بر سر زبانها افتاد، و بعدها به مقام ملک الشعرایی بریتانیا رسید تا نخستین زنی باشد که موفق به کسب این عنوان میشود. او همچنین با انتشار مجموعه شعر فروش منهتن در سال ۱۹۸۷ برنده جایزه سامرست موام شد.
مترجم در بخشی از مقدمه خود بر این کتاب نوشته است: «شعرهای کرول ان دافی حزن آلودند، اما ناامید کننده نیستند. به سنت نقب میزنند اما مضامینشان کاملا بهروزند. دافی از آن دسته شاعران است که خوانندهاش را گاهی با تصاویری طنزآمیز شوکه میکند. شعرهای او به خواننده اجازه بیتفاوت بودن نمیدهد؛ تا بیعشق، یک زندگی معمولی و تکراری داشته باشد، چرا که معتقد است ما همیشه در صف مرگ ایستادهایم.»
حالا که تو اثاث کشی کردهای
اینجا، نزدیک ما،
بگذار اطراف را نشانت بدهم.
این نام که روی تمام درختان کنده شده
نام خود توست.
این خونی که باران سرخ
بر سر خارهای گل سرخ نگه داشته
خون من.
این جن
که زیر بوتههای خیس کز کرده
خدمتگزار توست، بانو
از دیگر مجموعه اشعار آن دافی می توان به آن کشور دیگر، معنای زمان(برنده جایزه ادبی پرنده سفید) زن دنیا و خلسه اشاره کرد که در سال ۲۰۰۵ برنده جایزه ادبی تی. اس. الیوت شد. اشعار این کتاب گزیده ای از اشعار این شاعر به ویژه اشعار او از کتاب «خلسه» است.
دسامبر رئیس دانشکده
نویسنده: سال بلو
مترجم: سهیل سمی
ناشر: ققنوس
قیمت: ۱۷۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۳۷۶ صفحه
این کتاب روایتی تلخ و تکان دهنده است از فضای سرد و بیروحی که از پی سلطهی حکومتهای توتالیتر بر اروپای شرقی سایه افکندهبود. قصه گوی خشونتیست که بر روابط آدمها و حتی جزئیترین وجوه انسانی آدمیان گسترده شدهاست
آلبرت کورد روشنفکری امریکایی و رئیس یک دانشکده است. همسر او مینا اختر شناسی مجرب رومانیایی تبار است . این زوج به خاطر والریا، مادر مینا که دربستر احتضار است راهی رومانی می شوند تا روزهای اخر زندگی در کنارش باشند، اما بیمارستانی که والریا در آن بستریست در اختیار نظامیان است و ملاقات میسر نیست. آنها در پی راهی برای ملاقات با والریا و کنار آمدن با فضای سخت و سرد رومانیاند و از سوی دیگر کورد در امریکا نیز درگیر پروندهای جنجالی شده .
این کتاب بعد از رمان “هرتزوگ”، بی تردید یکی از مهمترین آثار “سال بلو” نویسندهی امریکایی ست که تباری یهودی – روسی داشت و سال ۱۹۷۶ نوبل ادبیات را از آن خود کرد.
سال بلو، نویسندهی شهیر آمریکایی کاناداییتبار است که به خاطر دستاوردها و آثار ادبی خویش، برنده جایزه نوبل ادبیات، جایزه پولیتزر و نشان ملی هنر آمریکا شده. او همچنین تنها نویسندهای است که سه بار برنده جایزه کتاب ملی برای داستان شده است. این رمان اولین اثری است که بلو بعد از دریافت جایزه نوبل ادبیات منتشر کرد. اولین نسخه های این رمان در سال ۱۹۸۲ منتشر و عرضه شد.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
تا اوایل بعد از ظهر همه مدارک لازم جمع آوری شده بود. ترایان با ماشین، زیر بارانی فوق العاده سرد، به کوره جسدسوزی رفت. بلوک های مسکونی کارگران و ساختمان های دولتی پوشیده از تصاویر عظیم رئیس جمهور بودند. صورتش که پنج طبقه طول داشت، با تُندبارهای ناگهانی تکان می خورد. احتمالا به این شکل داشت با احساسات ناشی از فرارسیدن کریسمس مبارزه می کرد. خودش را به مردم تحمیل می کرد.
و سپس کوره جسدسوزی، بر نوک تپه، ساختمانی گنبدی شکل و عظیم. همان طور که می شود توقع داشت، در اراضی اطراف درختان سرو کاشته بودند. در کنار درها شکل های نقش برجسته الهگان رحمت در حال سوگواری به چشم می خورد. بخشی و بخشی هم واقع گرایی سوسیالیستی. این جا نیز مثل جاهای دیگر، ترایان ظاهرا راه و چاه را می شناخت. کورد و مینا تا کنار میز پی اش رفتند (دفتری در کار نبود)، و آن جا با رفیق مدیر برنامه ریزی کردند. این مرد به تناسب سرمای سوزناک آن فضای مدور و بزرگ لباس پوشیده بود. بلوز پشمی، شال و بارانی به تن داشت، و کلاه پوست. البته کلاه پوست هشترخانش اصل نبود. به هیچ وجه سختگیر نبود، هیچ نشانه ای از غم و حزن نیز در چهره اش دیده نمی شد، راستش بیش از حد معمول شاد بود، و خوش مشرب. حراف بود. کار اوراق و اسناد را مشاورش انجام داد، زنی جوان که هفت یا هشت ماهه حامله بود…
جولای امسال پیامآور خبر درگذشت «عمر شریف»، بازیگر صاحبنام سینمای مصر و هالیوود شد، مردی که در طی بیش از نیم قرن فعالیت هنری، جامهی شخصیتهای گونهبه گونهای را بر تن کرد، شخصیتهایی که گاه از دل تاریخ آمده بودند و گاه با ادبیات و حماسه پیوند داشتند، از «چنگیزخان» و «چهگوارا» گرفته تا «دکتر ژیواگو» و «شریفعلی» در «لورنس عربستان».
عمر شریف در اسکندریهی مصر و درخانوادهای مرفه زاده و بالیدهشد. زادگاه او، همان سرزمین همآوایی تمدنها، زبانها و آیینهای رنگبه رنگ، روح او را با مفاهیمی چون مدارا و همزیستی نژادها و مذاهب مانوس کرد. چنانکه در سال ۱۹۵۵ و درسن بیست و سه سالگی، درپی دلدادگیاش به «فاتن حمامه»، دیگر بازیگر بنام سینمای مصر، مسلکش را از مسیحیت به اسلام تغییر داد و او را به همسری گرفت.
عمرشریف، اگرچه تا مدتها ستارهی بی رقیب سینمای مصر بود، اما آنچه شهرت جهانی او را رقم زد، بازی در نخستین فیلم انگلیسی زباناش، «لورنس عربستان» بود که آن را «دیوید لین» ساخته و نقش «شریف علی» را به او واگذار کردهبود. نقشی که بعدها بنا به گفتهی منتقدان سینمایی یکی از دشوارترین نقشهای مکمل در تاریخ هالیوود عنوان شد. او برای بازی در این فیلم نامزد اسکار شد و جایزهی گلدن گلوب را از آن خود کرد.
سه سال بعد، او به نامدارترین فیلم زندگیاش رسید. این فیلم با عنوان «دکتر ژیواگو» و به کارگردانی «دیوید لین» اقتباسی درخشان بود از رمانی به همین نام اثر «بوریس پاسترناک». شریف در این فیلم ایفاگر نقش «یوری ژیواگو» پزشک شاعر و عاشقپیشهای از طبقهی متوسط روسیه است که در جریان انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و کشمکشهای داخلی این کشور دلدادهی زنی شوهردار میشود. پیامدهای انقلاب کمونیستی روسیه و دشواریهایی که گریبان طبقهی متوسط این کشور را گرفت، دستمایهی روایت زندگی این پزشک روس شدهبود. این فیلم به جهت سویههای انتقادیاش که استالین و زمامداری کمونیستی روسیه را نشانه گرفتهبود، به مذاق هالیوود خوش آمد و از سوی اسکار و گلدن گلوب مورد اقبال قرار گرفت. عمر شریف هم برای بازی در این فیلم یک بار دیگر جایزهی گلدن گلوب را دریافت کرد.
این بازیگر برجسته پیش از حضور و درخششاش در دکتر ژیواگو، به واسطهی «دیوید لین» به «فرد زینهمان» معرفی شد و در فیلم «اسب کهر را بنگر» همبازی آنتونی کویین شد، او پس از آن در آثاری چون «رولز رویس زرد» (۱۹۶۴) در نقش یک میهنپرست جنگجو، «چنگیزخان» (۱۹۶۵) در نقش چنگیزخان مغول، «شب ژنرالها» (۱۹۶۵) در نقش یک افسر آلمانی و وسترن «طلای ماکنا» (۱۹۶۹) در نقش یک یاغی در مقابل «جورج پک» به ایفای نقش پرداخت.
او همچنین با بازی در فیلم «چ» (۱۹۶۹) ساختهی « ریچارد فلایشر» در نقش «چهگوارا» هواداران بسیاری در میان روشنفکران جوان و دانشجویان پیدا کرد.
از دیگر فیلمهای «شریف» میتوان به ، تریلر هیجانی «نیروی عظیم» (۱۹۷۴) و «پلنگ صورتی دوباره ضربه می زند» (۱۹۷۶) هر دو به کارگردانی «بلیک ادواردز» و همچنین فیلم جاسوسی «راز برتر» (۱۹۸۴) اشاره کرد.
عمر شریف بهواسطهی همان بالیدن در اسکندریه، زبانهای بسیاری را آموختهبود و همین امر حیطهی نقشهای او را گستردهتر میکرد.
اما سال ۲۰۰۳ و بازی در فیلم «موسیو ابراهیم و گلهای قرآن» نمود علنی رواداری و مدارایی بود که شریف آن را در زندگی و حرفهاش زیستهبود.این فیلم روایتی سینماییست از نمایشنامهای با همین نام نوشتهی اریک امانوئل اشمیت، نویسنده و فیلسوف فرانسوی. داستان اشمیت دربارهی آشنایی یک پیرمرد خواربار فروش مسلمان صوفی مسلک و ترکتبار به نام «موسیو ابراهیم» است با یک پسر نوجوان یهودی به نام «موسی» (مومو). آشناییای که به رفاقت این دو و پدرخواندگی موسیو ابراهیم منجر میشود. در روایت سینمایی فیلم، عمر شریف، عهده دار نقش موسیو ابراهیم است. پیرمردی که در یکی از محلههای فقیرنشین پاریس در دههی ۱۹۶۰، بر سر نوجوان تنها و افسردهی یهودی دست نوازش پدری میکشد و او را همراه سیر و سلوک عارفانهی خودش میکند. مسلکی رها از بندهای «اصولگرایانه» و پیشفرضهای ساختگی ایدئولوژیک.
عمر شریف؛ پیرمرد خردمند داستان، نوجوان یتیم و سرگشتهی فرانسوی را با خود به استانبول میبرد، به تماشای سماع صوفیان و غرق شدن در شکوه هستی، در گرمابه در برابر موسی برهنه میشود تا برایش از میراث مشترک ابراهیم پیامبر برای یهودیان و مسلمانان (دربارهی فرزندان پسر) بگوید. از راه رستگاری، تعالی و حس خوشبختی که از نژاد و مذهب و طبقه بریست و از برابر بودن آدمها، آیینها و ادیان. حدیثی که «یک قصه بیش نیست» اما با زبانهای نامکرر واگویه شده است:
«موسیو ابراهیم مرا با چشمهای بسته به اماکن عبادت میبرد و چشم های مرا می بست و به اماکن عبادت می برد و من از بوی محل مذهب حاکم در آن مکان را حدس می زدم.
” اینجا بوی شمع می یاد حتما کلیسای کاتولیکه ”
“درست گفتی سنت آنتوانه ”
” اینجا بوی کندر می یاد ، باید کلیسای ارتدکس باشه . ”
“درست گفتی ، سنت سوفیاست ”
” اینجا بوی پا می یاد ، حتما مسجده . عجب بوی تندی !”
– بله، این جا مسجد کبوده. ﺑﮕﻮ ﺑﺒﻴﻨﻢ !ﺟﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﺑﻮی ﺑﺪن ﺁدﻣﻴﺰاد، رو خوش نداری؟ پاهای تو هیچ وقت بو نمیدن؟ عبادتگاهی که برای انسانها ساخته شده و بوی انسان میده حالت رو به هم میزنه؟»
جهانی که موسیو ابراهیم برای مومو تصویر میکند، همان چیزیست که امروز زادگاه عمر شریف در تمنای آن دست و پا میزند: آشتی و مدارا.
به دنبال لغو پیاپی کنسرتهای موسیقی در ایران، عاقبت پیروز ارجمند مدیر کل دفتر موسیقی وزارت ارشاد ناچار به استعفا شد. او پس از تایید این خبر در توضیح دلیل استعفایش به رسانهها چنین گفت: « سیاست وزارت ارشاد گویا در حال حاضر این است که دفاترش مانند گذشته فعالیتی نداشته باشند و بیشتر سیستم نظارتی داشته باشد. ضمن اینکه فکر کردم حضور من در این پست در این شرایط نمیتواند کمکی به بهبود شرایط کلی موسیقی کند.»
استعفای ارجمند در حالی رخ میدهد که چندی پیش و همزمان با لغو کنسرتهای موسیقی و بروز اختلاف میان وی و علی مرادخانی معاون امور هنری وزارت ارشاد، شایعهی استعفای تحمیلی یا برکناری محترمانهی مدیر کل دفتر موسیقی دهان به دهان میچرخید. از سوی دیگر ناتوانی ارجمند در مقابل نیروهای انتظامی و تسلیم او در برابر لغو کنسرتهای مجوز دار، او را از سوی اهالی هنر موسیقی هم تحت فشار قرار دادهبود.
پیروز ارجمند همچنین ، در نشستی که پیشتر در تالار رودکی برگزار شده و شرح مبسوط آن در رسانههای داخلی ایران از جمله ایسنا منتشر شده بود، از تهدید امنیتی اش در نیمه شب خبر داده و از کسانی سخن گفته بود که عرصه موسیقی را تهدید میکنند.
او دراین نشست درخصوص لغو کنسرت کیهان کلهر- که چندی پیش اتفاق افتاد – اظهار داشت: گروهی که میخواهد با نوازنده خارجی اجرا داشته باشد، باید به اداره اماکن ارجاع داده شود، زیرا لغو چنین کنسرتهایی تبعات بینالمللی دارد. وقتی ما برای این کنسرت استعلام گرفتیم به ما اعلام شد که اجرای این کنسرت به مصلحت نیست.
وی افزود: تعبیر ما پس از این پاسخ اینگونه بود که آنها با نوازنده خارجی مشکل دارند، اما بعدها به ما اعلام کردند که نوازندگان این گروه پروانه کار در ایران را نداشتهاند که البته ما هم نمیدانیم این یعنی چه. حضور نوازندگان خارجی در ایران با مشارکت وزارت امور خارجه است و این هنرمندان به جای ویزای توریستی، ویزای کار میگیرند. ما هم با اینکه تمکین کردیم، اما اعتراض خود را اعلام داشتیم. ما هنوز نمیدانیم تکلیف نوازندگان خارجی در ایران چیست.
مدیرکل سابق دفتر موسیقی همچینین دربارهی لغو کنسرت مسعود شعاری در ماهشهر نیز اظهار کرد: دلیل لغو آن کنسرت، این بود که پیش از کنسرت پیامکی میان مردم این شهر رد و بدل شد، بر این مبنا که میخواهند در شهر موسیقی هندی اجرا کنند و یک خانم نیز هندی برقصد. این پیامک بهدست امام جمعه ماهشهر رسید و این اتفاق افتاد.
در بخش دیگری از این نشست، کامبیز نوروزی، حقوقدان، در سخنانی اظهار کرد: وقتی کنسرتی لغو میشود باید ضرر خریدار به او پرداخت شود و بر همین اساس باید مشخص شود که مسبب لغو چه کسی است. دستگاهی که دستور لغو آن کنسرت را صادر کرده، مسبب لغو است و باید جبران خسارات کند.
او در پاسخ به پرسشی مبنی بر اینکه وقتی «خودسرها» کنسرتی را لغو میکنند چه کسی باید خسارت پرداخت کند؟ گفت: درباره خودسرها، نیروی انتظامی باید پاسخ دهد، زیرا آنها مسوول تأمین امنیت است و تأمین امنیت هم وظیفه حکومت محسوب میشود. البته کلمه تأمین در اینجا به معنی فراهم کردن نیست، بلکه به معنای برقراری امنیت است.
علاوه بر این حسام الدین سراج، خوانندهی ایرانی با اشاره به لغو کنسرتش در کرمانشاه تصریح کرد: اتفاقی که برای من در کرمانشاه افتاد، توهین به مخاطب بود وقتی که برخی با زنجیر و اسلحه به محل کنسرت آمدند.
گفتنیست علاوه بر موارد مذکور، سال گذشته کنسرتهای موسیقی دیگری چون لیان در بوشهر و شیراز، سیروان خسروی در بوشهر، عماد طالبزاده در اراک، شهرام ناظری در نیشابور، گروه آرون در مشهد، گروه عرفان در اصفهان و کنسرت محسن یگانه در ارومیه به دلیل مخالفت نیروی انتظامی لغو شدند.
دیگر بحث مورد کشمکش در زمان مدیریت پیروز ارجمند، طرح مسالهی تفکیک جنسیتی در کنسرتهای موسیقی در برخی شهرستانها بود که طی آن نیروی انتظامی با تشکیل شورایی به نام «شورای کنسرتها» اعلام کرد که از این پس این شورا و فرماندهی نیروی انتظامی در شهرستانها طرح تفکیک جنسیتی در کنسرتها را به اجرا درخواهد آورد: اجرای کنسرت یک شب برای آقایان و شب بعد برای خانمها. پیروز ارجمند در همان زمان و در واکنش به طرح تفکیک جنسیتی نیروی انتظامی گفته بود: «ما معتقدیم یکی از سالمترین محیطها، سالنهای کنسرت است. اگر قرار باشد کنسرتی با تفکیک جنسیتی برگزار شود اصلا آن کنسرت را برگزار نخواهیم کرد و با هرگونه برخورد انتظامی در سالنهای کنسرت مخالف هستیم.»
ارجمند آهنگساز و نوازنده نی، سهتار، تنبک و دف است. اونوازندگی سه تار را نزد داریوش صفوت و پرویز مشکاتیان، نی را نزد محمدعلی حدادیان و محمد موسوی، تنبک را نزد ناصر فرهنگ فر و علوم نظری موسیقی و آهنگسازی را نزد محمد سعید شریفیان، فرهاد فخرالدینی، پروفسور محمد تقی مسعودیه، تقی بینش و علیرضا مشایخی آموخته است. پیروز ارجمند لیسانس موسیقیاش را از دانشگاه هنرهای زیبا، فوق لیسانس پژوهش هنر را از دانشگاه هنر و دکترای اتنوموزیکولوژی خود را از دانشگاه مالایا کشور مالزی دریافت کرده است.
پیروز ارجمند از دی ماه ۹۲ و پس از وعدهی علی جنتی وزیر ارشاد اسلامی، در خصوص سپردن فرهنگ و هنر به «اهل» آن، به سمت مدیر کل دفتر موسیقی منصوب شدهبود، اما پس از گذشت ۲۰ ماه ناچار به استعفا و سپردن این جایگاه به فرزاد طالبی شد.
از سوی دیگر حسین نوشآبادی، سخنگوی وزارت ارشاد استعفای ارجمند را امری «طبیعی» دانست و گفت: «دفتر موسیقی همراه با چالشهای فراوانش، نیاز به مدیری فارغالبال و وقف شده برای فعالیت دارد.»
او افزود: «با استعفای پیروز ارجمند، وزیر[علی جنتی] هم به نتیجه رسیده بود که دفتر موسیقی باید با مدیریت قویتری اداره شود چراکه چالشهای این روزهای موسیقی بسیار است.»
بهارک عرفان
حالا نزدیک به چهار سال از کلید خوردن سریال سخنان جنجالی «فرج الله سلحشور» می گذرد. او که طی این مدت هربار قشر سینماپیشه را نشانه گرفته و زبان به انتقادهایی اتهام گونه و توهین آمیز گشوده است، این بار در مراسمی که به تجلیل از خود او اختصاص داشت، به رخشان بنی اعتماد و فیلم جدیدش «قصهها» حمله کرد و گفت: سرتاپای قصهها و آنچه که در سینما روایت میشود دروغ است.
سلحشور با بیان این که «قصه باید واقعی و عبرتآموز باشد» اضافه کرد که در کشور ما ضرر بانکها بیشتر از سودشان است: «ما در کشورمان مقولهای به نام بانک داریم که میدانیم از کجا آمده و در حال وارد کردن چه لطماتی به انقلاب است. به باور من سینما و حرکت نمایشی آن در حال حاضر اگر ضررش بیشتر از بانک نباشد کمتر از آن نیست.»
این کارگردان آرزویش را ایجاد سینمای اسلامی دانست و طی جملاتی تند درباره رخشان بنیاعتماد و فیلم «قصهها» گفت: «شما الان را ببینید، همین الان چه کسانی را در سینما برای مردم الگو میکنند؟ کسی که نه ظاهر و نه واقعشان نشانی از خدا و پیغمبر ندارد. سینماگری که به راحتی به همه مسئولان اهانت میکند و میگوید فیلمم را اکران میکنم و مردی هم نمیبینم که جلوی اکران آن را بگیرد. این در حالی است که فیلم او درباره فتنه است و در این مملکت هم هیچ کس به او نمیگوید که خانم حرف حساب تو چیست؟ وقتی امام خامنهای علیه فتنه موضع دارد، چطور این خانم میتواند برای آن فیلم بسازد و به هیچ کس هم محل نگذارد.»
اشارهی سلحشور به سخنان رخشان بنی اعتناد در نشست مطبوعاتی نمایش فیلم در جشنواره فیلم فجر است که با اشاره به مسئولان سینمایی دولت احمدینژاد گفته بود کسی نمیتواند جلوی فیلم ساختن او را بگیرد.
ماجرای سریالهای جنجالی سلحشور به مهرماه سال ۹۰ بازمی گردد زمانی که در جامعه ی مطبوعاتی ایران و مطبوعات زرد سینمایی اخبار تایید نشدهای مبنی بر حضور آنجلینا جولی بازیگر خوش آوازه ی سینمای آمریکا در ایران مطرح شد. هر چند که جملگی این اخبار و احوال تنها در حد گمانه زنی باقی ماند و هیچ گاه رنگ و بوی واقعیت نگرفت، اما کارگردان « یوسف پیامبر» که پیشتر از آن در ماجرای سرقت فیلمنامه خبرساز شده بود، این فرصت را پیدا کرد تا در اظهار نظری توهین آمیز و بی منطق، سینمای ایران را به «فاحشه خانه » و زنان سینمای ایران را به «فاحشه» مانند کند.
وی در اظهاراتش باب حضور ستاره ی سینمای هالیوود در ایران، سفیر صلح سازمان ملل را یک «فاحشه ی بین المللی» خوانده و گفتهبود:
«باید دید چه شخصی اجازه می دهد آنجلینا جولی به ایران بیاید، آمدن وی به ایران اتفاق خوبی است، سینمایی که فاحشه خانه است باید برای ادامه فعالیت خود نیز فاحشه بین المللی بیاورد. سینمای ایران فاحشه خانه است، مگر صبح تا شب عکس های هنرمندان چاپ نمی شود. وقتی زنهای ما افتخارشان این است که عکس های خود را به صورت نیمه عریان در اینترنت بگذارند، یعنی خودشان یک پا آنجلینا جولی هستند…»
همان زمان خشان بنیاعتماد، در واکنش به این سخنان با انتشار یادداشتی چنین نوشت:
« به حکم اعتقادات مورد ادعای خود گوینده، او باید به شلاق مجازات تهمت، سیاه و کبود شود اما میدانم برخورد مدنی و شکایت به محکمه بردن در این وانفسا در پیچش و خمش حامیان ایشان ره به ترکستان میبرد… »
در همین زمینه ماه گذشته در مراسمی که خبرگزاری فارس – وابسته به سپاه پاسداران- در نکوداشت فرجالله سلحشور برگزار کرده بود، جهانگیر الماسی، دیگر بازیگر حکومتی، دربارهی تاثیر حرفهای سلحشور بر آنجلینا جولی گفت شاید او و سلحشور مامور تغییر این بازیگر آمریکایی بودهاند.او همچنین عنوان کرد صحبتهای سلحشور درباره وضعیت بازیگران زن روی آنجلینا جولی تاثیر گذاشت و باعث شد که او حتی در بازی کردن در فیلمهایش تغییر نگاهی داشته باشد و از این جهت به سلحشور تبریک گفت.
این خروس از کیست که سرندارد ؟
بهروزشیدا
نشرباران، سوئد:
چاپ اول ۱۳۹۴(۲۰۱۵ )
پیشگفتار با عنوان : «کتابی که پیش رو دارید»، کتاب را این گونه معرفی کرده است :
مجموعه ای است ازدوازده جستار و ترجمه ی دوازده شعر از مجموعه شعر و شب آنابل لی را زمزمه می کرد، سروده ی برونو. ک . آویر.
نخستین جستار این مجموعه شامل بررسی کتاب خروس وقصه نوشته ی فیلم اسرار گنج دره جنی، نوشته ابراهیم گلستان است.بنا به اظهار نویسنده «برای نخستین بار دراین کتاب چاپ می شود. یازده جستار دیگر این مجموعه پیش از این در نشریه های چاپی والکترونیکی گوناگون چاپ شده اند».
فهرست مطالب این کتاب : آبی بی مرزفرمان واژه ها، جام حهانی ی ۲۰۱۴. سفری خیالی در هایبرتکست ها – آوازدور خونین شبان شاید؟ چهار رمان شکارکبک، پنجاه درجه بالای صفر، لب بر تیغ، خنده ی شغال در چند نگاه کوتاه – فرار به سامراء، درمیان خط های رمان فرار به سامراء نوشته ی ایرج رحمانی – توپ هنوز در زمین ما می چرخد، در جستجوی فوتبال دراتاق کار، سفری در ذهن سیال – که کهن جایش صدا می زند، خوانشی از رمان رقص پروانه ها، نوشته ی شهرام خلغتبری – یک بار دیگر آمده است نقال که بپرسد، تصویرهایی از زندان در ده رمان – این سایه از چیست دراین تاریکی ؟ درگذر رمان بچه های اعماق، نوشته ی مسعود نقره کار– آواز غربتِ آرزو چه واژه ها می خواهد، توقفی کوتاه در سه متن داریوش کارگر – وهنوز چه نقش ها که درآن شهرها است، نقش هایی از رمان شب ممکن، رمان همخونه، شش ترانه ی گروه هیچ کس – تیرتبلیغ برکمان جعلِ جهان، گشتی درهشت سریال دیگر درسایه ی متن های دیگر– که از تکرار پرسش ها گمان ساخته ایم، نخی بردوازده قطعه ی غریبه . اضافه کنم که درفاصله هریک از عنوان ها ترجمۀ سروده ها که دربالا اشاره شد آمده است.
این خروس ازکیست که سرندارد؟ درجست وجوی صداهای قصه ی خروس وقصه نوشته فیلم اسرار گنج دره جنی، نوشته ی ابراهیم گلستان:
آن چنانکه برپیشانی عنوان نشسته، نویسنده، به دنبال کشف صداهاست. اولین نگاه ش دراین باره به خروس است که متن داستان را بطور فشرده آورده وسپس به کاوش آن پرداخته است. حاجی ذوالفقار ساکن جزیره ای درجنوب کشور است. ازآن تیپ حاجی هاست که درکنار بندگی خداوند قادر ومتعال
با شیطان رجیم هم روابط حسنه دارد. هرشب بساطِ میخوارگی وهوسانه ها برقراراست. «حاجی به اشهد آخر رسیده بود و جانماز را که ور میچید دستورداد بساط را بالای پشت بام بیندازند. […] در هرحال رفتیم روی بام و نشستیم و برمخده های مخمل قرمز لم دادیم حاجی به شیشه های جین و ویسکی وکنیاک وکوکا و آبجو اشاره کرد و گفت چه می خواهیم». خانه ای دارد رو به دریا. بالاسر خانه مجسمه ی چوبی با کله بزی واقعی با دست وپای چوبی. حاجی ازدست خروس همیشه خشمگین است. می گوید این خروس حرام زاده است. «از زیرمرغ درنیومد این. . . . ساعت را با جنبش سر و با پلک نیم بسته نشان میداد، گفت ازاین تو دراومد، این. با دس خرد شده م. یه کاسه تخم مرغ دسم بید خواسم زفش [پنهانش] کنم حواسم رفت؛ نهادمش مِنِ ساعت، به کل حواسم رفت، یادُم رفت تا روزی که سگ پدر به جیر و ویر افتاد ». بالاخره خروس را می گیرند وحاجی به دست خود سر حیوان را ازتن جدا می کند. صدای خروس حرام زاده! برای همیشه خاموش می شود. حاجی از مهمانها که برای مساحی به جزیره رفته اند، سراغ محل گنج های میرمهنا را می گیرد که آنها اظهار بی اطلاعی می کنند. بوی گُه هم همه جا هست، همه ی فضا را اشغال کرده است: «یک بچه گوشۀ حیاط درسایۀ باریک سرگرم ریدن بود» . . . «بوی گُه اما چون با بوی نفت می آمیزد. انگار معمای گنج را می گشاید.» اما حادثۀ عجیبی درآن خانه رخ می دهد. «کسی بدن حاجی را سنده مالی می کند، چیزی در دهان او می تپاند و خانه را آتش می زند. صبح روز بعد راوی وهمراهش خانه را ترک می کنند» .
بهرور، بنا به روش همیشگی ش، با مطالعۀ آثاری چند از نویسندگان و اندیشمندان صاحب نظر وتمیز حلقه های هماهنگی، با تجزیه و تحلیل مفاهیم نقد خود را می پروراند. کاریست به شدت سخت و پر حوصله . دررهگذر این پیشینۀ سازنده، چون آموزگاری دلسوز، گفتمان های تازه مطرح می کند. دقت به مفهوم واقعی هرکلمه درهرنوشتار وگفتاررا تعلیم می دهد : «ادموند هوسرل تلاش می کند رابطه ی میان پدیده و آگاهی را توضیح دهد؛ یعنی رابطه میان عینیت و ذهنیت را. معنای یک چیز چه گونه تعیین می شود؟ جهان بیرونی چیست؟ نقش ذهن انسان درآفرینش این جهان چیست؟ پدیدارشناسی چیست؟». بعد به روایت از ژرژ پوله که «درمیان سه اندیشه ی ادموند هوسرل، ذهنیت را برجسته می کند؛ درمتن ادبی رد پای اندیشه ی نویسنده راجست وجو می کند» با چنین شیوۀ درست بهروز، در بستر نقدهای خود تکیه بر اندیشۀ نویسنده دارد. پنداری که با کالبد شکافی هرمتن ادبی، شناختن و شناساندنِ بنمایۀ فکر و نظر نویسنده به مخاطبین را نیز برعهده دارد، انجام می دهد.
با این توضیح، درمرحلۀ بعد پس از خروس به سراغ «اسرار گنج دره جنی » می رود. قصه وفیلمی که درآن سال های پرهیاهوی بحرانی، سروصدای بسیاری راه انداخت. دسته های موافق ومخالف در روزنامه ها ومحافل مختلف به گفتگو پرداختند. فیلم، پس از چند روزنمایش درسینما توقیف شد. بهروز درانتخاب هر دو موضوع ، شکل گیریِ فکر نویسنده را دنبال می کند. می خواهد سرچشمۀ اندیشه هایش را پیدا کند. به درستی دریافته که این نویسندۀ آگاه و جستجوگر، آبشخور پنهان و راز آلودی دارد که این همه هیاهو برپا کرده است. برای گشودن پیچیدگی ها تا رسیدن به واقعیت نقبی می زند به ژرفای فکر و اندیشۀ گوینده. به دقت، کارهایش را می شکافد. کاری به حاشیه های تزئینی عامه پسند ندارد. به خرده گیرانِ بیمایه وعیب وایرادهای حسودانِ عوامفریب اعتنا نمی کند. رُک گو وصریح است. راست می گوید. پاکیزه ودرست می نویسد. این هاست که قلم او را قابل احترام کرده و نوشته هایش مورد استقبال اهل فکر ومطالعه قرار می گیرد. با تمیز این توانائی ها، می خواهد به مخاطبین بگوید که گلستان، هم درخروس وهم در اسرار گنج دره جنی چه می گوید؟ اندیشۀ متحول او را می نمایاند: درتلاش است ازچگونگی و پیدایش اندیشۀ نویسنده برای خروس و اسرار گنج دره جنی سر دربیاورد. می خواهد ببیند وبداند ازکجا سرچشمه گرفته است .
نظرگاه بهروز، دربارۀ نویسنده خواندنی ست. درخوانش متن خروس می نویسد: «ازدوران تاریخی که درآن بالیده است جلو می افتد انگار سایه ی آینده ایران برآن گسترده است؛ سایه ی جمهوری اسلامی. آیا منش حاج ذوالفقار که چون از نمازفارغ می شود بساط عرق خوری می گسترد، آینده ای را که در آن نمازخوانان بساط می گسترند پیش بینی نمی کند» . برهمین باوراست دربارۀ اسرار گنج دره جِنی. دراینجا نیز«ازدوران تاریخی ای که درآن بالیده جلو می افتد. سقوط محمد رضاشاه پهلوی را پیش بینی می کند. چیزهائی هست که ما را متقاعد می کند که آن روستا تمثیل سرزمین ایران است. اشاره ای دارد به «مهمیز وعودسوز و صراحی و آئینه»، و از فرهنگ نمادها می گوید: «آئیئه طلسمی است که انسان را دربرابر نیروهای شیطانی مراقبت می کند. هم ازاین رواست که تنها انسان است که تصویر دارد؛ هم از این رو است که شیاطین تصویرندارند . . .» و سرانجام در قیاس حاج ذوالفقار قهرمان خروس، با مرد دهاتی قهرمان اسرار گنج دره جِنی، نشان می دهد که هردوشبیه همند و ازیک ایل و تبارهستند :
خروس واسرار گنج دره جِنی درشباهت سخت ساکنان جهان شان به یک دیگر، سخت شبیه اند؛ هم صدایانی که هنوز صدای نویسنده شان را به همان آهنگ می خوانند: این خروس از کیست که سر ندارد؟
آیا این پیام گلستان روایتگر حال واوضاع من و شما وشمایانِ بیشمار مردم دراین سرزمین نیست؟
جستاردیگری دراین بررسی، آوازغربت آرزو چه واژه ها می خواهد. توقفی کوتاه درسه متن داریوش کارگراست. اینجا داستان «زغال» ودیگری «اردای ویراف نامه» را برگزیدم . می دانم که تصحیح آن را درآن سال های بیماری با تحمل زحمت و درد سرزیاد، انجام داده است. منقد، نخست، نگاهی دارد به داستان زغال تا فاجعۀ ویرانگر فقر و جهل را از قول داریوش یادآورشود.
بهروز، متن داستانِ «زغال» را به کوتاهی روایت می کند: زن ومرد فقیری درخانۀ محقری با زندگی فلاکتباربسر می برند. آنها سه پسر دارند. دو پسرشان درجبهه ی جنگ ایران و عراق می جنگند. پسر سومی بچۀ شش ساله با آن هاست. مرد درمانده برای امرارمعیشت، به حاج مهدی متوسل می شود که به حاج رمضان کوره دار سفارش اورا بکند که روزانه مقداری زغال به اوبدهد تا او با اندکی سود بفروشد. وساطت اثرمی کند و حاجت اوپذیرفته می شود. «ماجرا اما آن جا اوج می گیرد که مرد تا جوال زغال اش سنگین ترشود، پسر کوچک خود اسماعیل را با وعده ی یک جفت چکمه پلاستیکی لابه لای زغال ها، درجوال می گذارد و جوال زغال را به ترازودار تحویل می دهد. ترازودار جوال را وزن می کند و تحویل می گیرد، ودر انبار می گذارد. شب که مرد برای نجات اسماعیل به انبار می آید اسماعیل را مرده می یابد» .
واما درباره اردای ویراف نامه : این کتاب شرح سفر هفت شبانه روزی ویراف به عالم ملکوت برای دیدارازبرزخ و جهنم و بهشت است. بهروز، مراحل گزینش ویراف و ماجرای تاریخی و شنیدنی آن سفر ملکوتی را با زبانی گیرا به گونه ای جالب شرح می دهد که پنداری خود دوشادوش طرف ناظر حوادث بوده و در تمام نشست ها حضورداشته است. دوران حکمرانی اردشیر زمانه ای که : «نود و شش پادشاه را کشته و جهان را از دشمنان خود خالی کرده است» برای گسترش دین زرتشت و اثبات حقانیت این دین با انتخاب چهل هزار «مرد ازدانایان» به منظور گزینش فردی برای مسافرت از بین آن ها به جهان دیگر، جهت آوردن خبر از دنیای پس ازمرگ؛ و آگاهی از حال واوضاع آن مرده ها، بالاخره یک نفربا نام ویراف برگزیده می شود. «آنگاه ویراف جامه ی سپید می پوشد؛ بوی خوش می گرداند، بر تختی میان آتشگاه می نشیند؛ سه قدح شراب می نوشد؛ به خواب می رود؛ هفت شبانه روز بعد از خواب بر می خیزد و ازراز جهان دیگر خبرها می آورد. بهشت و جهنم و برزخی را روایت می کند که هم چون همه ی بهشت ها وجهنم ها وبرزخ هایی است که خدایان ساخته اند» . و سپس از جایگاهِ خیالی شکنجۀ گنه کاران وعیش وعشرت مدهوش کنندۀ پرهیزکاران، و شکنجه های غلام باره گان، و روسپیان، زنانی که فرمان شوهرنبرده اند وپادشاهان ظالم و . . . سرانجام اینکه «اردای ویراف نامه سفر به عالم ملکوت است».
زنده یاد داریوش وقتی پس ازانتشارکتاب ارزشمند «اردای ویراف نامه» را برای من فرستاد، بسیار خوشحال شدم واز زحماتش سپاسگزاری کردم. بامشاهدۀ خطِ نوشتاری و زبان اصلیِ متن کتاب، به دشواری کار و تسلط او در تصحیح آن پی بردم، هنوزهم درشگفتم ازعشق وعلاقۀ مفرط و کارسترک و طاقت فرسای او، با آن ناراحتی جسمانی که سال های طولانی مبتلا بود و انجام چنین خدمت جالب فرهنگی اش. حال که درفرصتی مناسب فرهنگمداری فرهیخته چون بهروز این کتاب را مد نظر قرار داده، بی سپاس وقدردانی نمی توانم ازکنارش بگذرم ؛ همین.
این نکته را نیزبگویم که درتاریخ ادیان، آنگونه شواهد و اسناد نشان می دهد، به احتمال زیاد آبشخور اصلی و بنیاد فکری دنیای پس از مرگ، برپایۀ اندیشه های زرتشت است. دین زرتشت، برای اولین باردرجهان هستی، مسئلۀ دنیای پس از مرگ و مکافات های اعمال زیستیِ بشریت را به مانند بهشت و جهنم مطرح کرده است. روایت چنین است : « دین زرتشتی نخستین مذهبی است که درجهان ازمسئلۀ حیات عقبی و مسئلۀ قیامت سخن به میان آورده و مسئلۀ «آخرالزمان» را بمفهوم کامل خود طرح کرده. برحسب تعالیم آن پیامبر ایرانی، چون روزی این جهان هستی بآخر برسد رستاخیزعالم واقع خواهد شد درآن روز خوبی ها وبدی ها را شمارخواهند کرد و برای امتحان بدکاران و نیکوکاران جایگاهی پرازآتش و آهن گداخته بوجود می آید بدان و زشتکاران را در آنجا خواهند افکند. بدان و اشرار جاویدان درآنجا مدام بسوز و گداز عقاب میشود. ولی از کتاب گاتاها درست مفهوم نمیشود که آیا خود روان پلید «انگرامشی نیو» نیز درنیران دوزخ ابدالاباد باقی خواهدماند یا آنکه ازآنحا بیرون آمده بجایگاه دروغ خواهد رفت» . بنگربد : تاریخ جامع ادیان ازآغاز تا امروز. تآلیف جان ناس. ترجمه علی اصغر حکمت. چاپ سوم .باهمکاری مؤسسۀ انتشارات فرانکلبن فروردین تهران، ص ۳۱۰.
دربارۀ شکل گیری دین یهودیت، نخستین دین ابراهیمی نیز ازتآثیر «مزداتیسم » سخن رفته است : «ظاهرا یهود با آئین «مزدیسنیزم» دربابل تماس حاصل کردند. و ازاصل و فرع کیش ایرانیان آگاه شدند. از جمله مسئلۀ اعتقاد به اهرمن که آنها به «شیطان» تعبیر کردند. و همچنین اعتقاد به ملائکۀ کروبی وبعث بعد ازموت و ظهور مسیحای نجات دهنده همه این نکات و معانی درآنجا دردین یهود نفوذ یافت زیرا اثری از این مبادی درآثار اولیۀ آن قوم دیده نمی شود». همان بالا ص ۳۶۱.
ازنظرگاه بهروز، «اردای ویراف نامه» در ردیف آثاری چون سیرالعباد الی المعاد اثرحکیم سنائی، کمدی الهی اثر دانته، منظومۀ گمشده اثر جان میلتون و رمان سلوک زائر اثر جان بایان می باشد. و سپس توضیح می دهد که «بنمایه ی نوع ادبی ی سفر به عالم ملکوت حضور سالکی است به جهان دیگر، سالکی که جان درجهان خاکی پرهیزکارانه مشتاق عالم بالااست». مفهوم غائی تقابل عقلانیت و شریعت و سرآغاز جدال خردگرائیست با باورهای ایمانی؛ درگسترۀ خیال دردنیای رنگین اوهام.
ویراف، پس از خوردن سه قدح شراب هفت شبانه روز خوابیده، پس ازبیدارشدن، رؤیاهای خود را صادقانه تعریف کرده است. نه ازمعراج وآسمان هفت طبقه گفته و نه ازملائکۀ رهنما، حتا بدون آنکه سخنی با خدا گفته باشد. خوابیده، بدکاران و پیروان اهریمن را با مکافات های هولناکش درخواب دیده و روایت کرده است. پاک و پاکیزه . برجستگی حادثۀ ویراف، برفرض هم که داستان بوده باشد، از آن جهت قابل تآمل است که اتفاق ها درزمین خاکی رخ داده. با راهنمائی عقل و خِرد بشری پی ریزی شده؛ توسط پادشاه جهانگشائی که «نود و شش پادشاه را کشته است» نه دررابطه با ملکوت آسمانی.
یادمان باشد که تاریخ مدون درمراحل نوپائی ست. تکامل بشریت و آغاز تمدن صدها هزار سال طول کشیده تا به تاریخ و تاریخ نگاری رسیده است. آبشخورادیان ابراهیمی ومناسک آن درباورهای استوره ای ست که توسط دانایان زمانه شکل گرفته به منظور سعادت اجتماعی، وبا استقبال عموم رسمیت پیدا کرده است. خدایان کهن از طبقۀ قدرتمندان جوامع اولیۀ بودند و زیردستان را با ظلم و ستم به بندگی می کشاندند. بذرهای همان فرهنگ به ویژه دراسلام با تبلورگسترده ازاحکام آسمانی، که ازاهم واجبات اعلام گردید. ویراف، با آن گزینش سختگیرانه و مدبرانه، نوشیدن شراب و خوابیدن خوشانه این نکته را عریان کرده، حاملان احکام و زیستن بنده وار و مصرف اندیشۀ عوامانۀ طاعت و بندگی را زیر سئوال برده است.
تآمل هوشمندانۀ داریوش کارگر درتصحیح این متن کهن، به زمانه ای که عقلانیت و فهم، زیرتازیانۀ اوهامِ سازمان یافتۀ مسلط؛ به بند کشیده شده است، دوراندیشی اورا یادآور می شود وبحثِ تازۀ دیگری می طلبد. سپاس از بهروز شیدا که با یادی از داریوش، اهمیت کارش را دریافته است.