تابستان، فصل گرما و فراغت، موسم روزهای دراز و کشدار و شب های کوتاه و کم رمق، وقت نوشیدنیهای خنک، هنگامهی سفر و عشق های کوتاه مدت؛ فصل ماه و دریا و موج و جنون و زمانی برای لذت و تفریح. فصلی که نخستین روز آن در تقویم دنیا با نام جشن موسیقی، ” Fete de la Musique” شناخته میشود و در صدها شهر دنیا فستیوالهای متعددی به بهانهی آن برگزارمیشود. ما هم همین مناسبت را بهانهای انگاشتهایم برای مرور بهترین ترانه های تابستانی دنیا.
۱- ترانهی “Summer Time”برای هر آدمی که با موسیقی پیوند دارد ماندگار ترین صدای تابستان است، ترانه ای که انگار جوری با گرمای تابستان و صدای بیلی هالیدی سنجاق شدهاست. این ترانه که از سال ۱۹۳۵ تا همین امروز بارها و بارها بازخوانی شده، بی گمان بهترین اجراهایش را با صداهای بزرگان موسیقی جــَز تجربه کردهاست. این ترانه در حقیقت لالایی محزون مادری رنگینپوست است در کنار گهوارهی کودکش.
۲- تابستان اما شاید قبل از هر خاصیت دیگری با روزهای بلند و بی خیالیهای شیرین در یادها مانده باشد. حال و هوای همین روزهای بلند و تنبل را هم نت کینگ کول در هیات یک ترانه در آورده و در جدول ترانه های ماندگار تابستانی ثبتش کردهاست.
۳- این فصل از جانبی هم با دریا و آبتنی و شب های شاد ساحل گره خوردهاست. این حال و هوا خاصه در کشورهای ساحلی در بسیاری از ترانه ها بازتاب پیدا کرده. از همین جمله است موسیقی مردمی ایتالیا که که به تبعیت از فرهنگ عامهی این کشور پر است از ترانههای تابستانی و وصف حال و هوای دریا و ساحل.
۴- دریای تابستانی اما در خیلی از ترانه ها ماه آسمان را هم بالای سر خود میبیند تا دلیل کافی برای دیوانه شدن و خط کشیدن به روی عقل عاقبت اندیش وجود داشته باشد. «نگاه کن که چه ماهی» یکی از همین ترانه هاست که توسط بسیاری از خواننده های موسیقی مردمی ایتالیاخوانده شده و هیچ وقت هم بوی تکرار نگرفتهاست.
۵- هوای گرم، از سوی دیگر به تحرک و شادی هم وصل شده. یکی از ماندگار ترین ترانههای ریتمیک تابستانی که آیینه دار همین وجد و شور و شادی شده هم، ترانه ی “Hot Stuff” با صدای دونا سامراست که با تنظیم خوب و ریتم پر جنب و جوشش، سالهاست که در فهرست غالب ترانههای تابستانی جا خوش کردهاست.
۶- خورشید و آفتاب از دیرباز و در بسیاری از ادیان جایگاه مقدس و خدایی داشتهاند. خورشید منبع حرکت، دلیل شور، منشا حیات و زایش، علت رقص و شادی و سرمستی معرفی شده. با وجود این همه نیکی، لابد تشبیه و استعارهی غریبی نباشه اگر معشوق رو به آفتاب مانند کنیم و با این تشبیه وجود پر برکتش را قدر بدانیم.
۷- تابستان به شب های کوتاه اما پر حادثه و شادش هم شهره است. همان وقتی که هوای شهر در عین لطافت و مهربانیست این شب های دوست داشتنی هم در موارد بسیاری با شعر و ترانه گره خورده و با تکرار بالایی هم به سینما و پرده ی نقره راه پیدا کردهاند
۸- در کنار این حال و هوای خوش، شاید شادی بزرگتری هم وجود داشته باشد، آن هم به راه بودن حال همهی آدم ها… همان آرزوی تقریبا محالی که از همیشهی روزگار با آدم های بی آزار این دنیا بوده و هیچ وقت هم رنگ واقعیت به خودش نگرفتهاست. این رویای شیرین را اما باب بارلی به بهترین شکل ممکن به هیات ترانه درآورده و با ریتم های شاد موسیقی رگی ماندگارش کردهاست
جان ال اسپ زیتو John L.Esposito و
دالیا مجاهد Dalia Mogahed
مترجم: فرهاد مهدوی
چاپ اول بهار ۱۳۹۶
این کتاب پژوهشی پس از: اشاره، سپاس گزاری و مقدمه درپنج فصل تدوین شده است.
درمعرفی دونویسنده کتاب آمده است: دکترجان اسپوزیتو، متخصص برجسته ی جهان اسلام، پروفسور دانشگاه، پروفسوردین شناسی و آموزش بین المللی ومطالعات اسلامی دردانشگاه جرج تاون ومدیر وموسس مرکز شاهزاده الولید بن طلال برای تفاهم میان مسلمانان ومسیحیان درمدرسه ی خدمات خارجی والش می باشد و. . . »
دانیا مجاهد: تحلیلگر ارشد و سردبیراجرایی مرکزگالوپ برای مطالعات اسلامی است. او کار تجزیه و تحلیل مطالعه ی بی سابقه ی گالوپ از بیش از ۱ میلیارد مسلمان درسراسر جهان را مدیریت می کرد و . . .»
فصل یکم باعنوان مسلمان کیست؟ شروع شده است.
مترجم نیز در«اشاره»ی چند برگی، برای درک بهتر مخاطبین از متن کتاب، با توضیحات ضروری اشاره های مفیدی دارد که قابل تآمل است. می نویسد: «کتاب حاضر درحد خود، حداقل ازبابت دراختیارگذاشتن انبوهی ازنظر سنجی ها و ارائه ی آمار می تواند باسایر کتاب ها متفاوت بوده باشد. این کتاب توسط موسسه گالوپ – بزرگترین و معتبرترین مرکز نظرسنجی و آمارگیری جهان در رابطه با افکارعمومی فراهم آمده ومحصول چند سال مطالعات تحقیقاتی این موسسه می باشد». سپس اصافه می کند که به گفته ی گالوپ این بزرگترین و جامعترین تحقیقی است که تا به امروز درباره ی مسلمانان معاصر درجهان صورت گرفته و ازنظرآماری با احتساب کمتر از۳ درصد اشتباه معتبر می باشد و . . . ».
در مقدمه با اشاره به حادثه ۱۱ سپتامبرآمریکا، ازدرگیری هایی که در پیامد آن دربرخی ازکشورهای جهان رخ داده که تا به امروز ادامه دارد:«جنگ وتروریسم از ۱۱ سپتامبر به این سو، زندگی صدها هزارنفررا نابود کرده واکثرقربانیان نیزغیرنظامی بوده اند».بانگاه انتقادی به آن دسته ازصاحبنطران که با شعارهای خشن و نفرت انگیزدر:«مناظره های ضداسلامی وضدغربی ومفسران سیاسی که دارای احساسات ملتهب و دیدگاه های تحریف شده هستند» به تحلیل می پردازد. هدف نهائی دسترسی به ریشه ی اختلاف هاست.
– ریشه ی ضدیت با آمریکا درجهان اسلام چیست؟
– فرد افراطی کیست؟
– آیا مسلمان ها خواهان دموکراسی هستند؟
– آگر آری، این دموکراسی چه شکلی خواهد داشت
– و نیز این که زنان مسلمان واقعا خواهان چه چیزی هستند؟
حاصل تحقیقات گالوپ وگستردگی آن را می گشاید: «تحقیق، به مراتب فراتر ازآن بود که ما بتوانیم دریک کتاب بیاوریم. ازاین رو مهم ترین آنهارا برگزیدیم ونتایج شگفت انگیز را با شما تقسیم می کنیم . . . دریافت عمومی آن چیزی است که درزیر می آید:
عناوین نُه گانه عباتند از: ۱ چه کسی ازطرف غرب صحبت می کند. ۲ مشاغل رویایی. ۳ مردود دانستن رادیکالیسم. ۴مذهبی معتدل. ۵ تحسین ازغرب. ۶ انتقاد ازغرب. ۷ عدالت جنسیتی. ۸ احترام . ۹ روحانیون و قوانین اساسی.
وسپس، فصل های پنج گانه کتاب وموضوغ هریک را شرح می دهد.
فصل ۱ : چه کسی مسلمان است؟
فصل ۲ : دموکراسی یا حکومت مذهبی؟
فصل ۳ : چه چیزی موجب رادیکالیسم می شود؟
فصل ۴ : زنان چه می خواهند؟
فصل ۵ : درگیری یا همزیستی؟
خواننده، ازمنصفانه بودن نظرگاه اولیه، در تبیینِ چند جانبه بودن تحلیلِ پژوهشگران است، مطالعۀ متن فصل ها را دنبال می کند.
فصل ۱ مسلمان کیست؟
نویسنده، بانگاهی ژرف به تاریخ اسلام وبررسی روابط غرب با جامعه اسلامی، ارحوادث ناگواری که امروزه به افراطگرائی وتروریسم منجر شده، پرده برداشته، و نکته اساسی را پرسشواره مطرح می کند:
«آیا اساسا امیدی به اصلاح و رفرم اسلامی وجود دارد؟».
با شناخت باورهای ایمانی آن ها، بی خبری آمریکائی ها را درباره مسلمین مطرح می کند: «دردسامبر۲۰۰۵ موسسه ی گالوپ دریک نظرسنجی، هنگامی که ازامریکائیها پرسید چه چیزی در جوامع اسلامی نظرشما را جلب کرده، وآن را تحسین می کنید، عموما پاسخ دادند «هیچ چیز». دومین پاسخ چه بود نمی دانم. ترکیبی ازاین دوپاسخ، ۵۷ درصد یعنی اکثریت نظرسنجی امریکائی هارا شامل می شد».
ازناهمگونی نژاد وملت و زبان وفرهنگ مسلما ن ها می گوید و گوناگونی فرق اسلامی:«ازهر۵ نفر مسلمان درجهان اسلام، تنها یک نفرعرب می باشد». بزرگترین جوامع مسلمانان جهان: «متعلق به اندونزی، بنگلادش، پاکستان، هند، و نیجریه است و نه عربستان سعودی، مصر ویا ایران».
از پیروان اسلام دراروپا،آمریکا وکاناد می گوید :«میلیون ها مسلمان دراروپا، ایالات متحده و کانادا اقامت دارند، و دومین وسومین دین بزرگ را نمایندگی می کنند.(اسلام دومین دین در اروپا و کانادا، و سومین دین در ایالات متحده است». اکثریت مسلمانان جهان با سنّی ها وشیعه هاست. «سنّی ها ۸۵ در صد وشیعیان ۱۵ درصد هستند و به طور قاطع درایران و بحرین اکثریت دارند». شیعه شامل سه گروه است:«زیدیّه، اسماعیلیّه وشیعه اثنی عشری ها که اکثریت جمعیت ایران و عراق را تشکیل می دهند». آماری از مسلمان های جهان ارائه شده که قابل تأمل است :«یک میلیارد و سیصد میلیون نفر در۵۷ کشوربا اکثریت جمعیت مسلمان، با جمعیت قابل توجه مسلمان در اروپا، امریکای شمالی و سراسر جهان زندگی می کنند».
بخشی از این جمعیت پراکنده در جهان، با گویش های گوناگون با افکار وعقاید متفاوت و چه بسا با نگرش های متضاد درجهان بینی، مادیات ومعنویات، به زیستن در قرون اولیه ی اسلام و دوران جاهلیت عرب غبطه می خورند. پایبندی وایستادگی درمناسک و احکام اولیه ی دین با دلبستگی شدید، مهر وعلاقۀ بنده وار مسلمانان را توضیح می دهد. وهمین عشق به بندگی ست که زمینه های عقب ماندگیِ گستردۀ تاریخی را در این جوامع نهادینه کرده است. نمونه وار بگویم:
دگرگونی های کشورترکیه پس از رهائی ازیوغ خلفای عثمانی وتحولات شگفتاوراجتماعی فرهنگی وافق های نوشگفته از تمدن دنیای غرب را روی مسلمانان گشود. ترک ها، در آشنائی باغرب و رفتار مدبرانۀ پیشقراولان نهضت بود ، به گونه ای که نه مسجدی ویران شد و نه قران وشریعت تعطیل. اما درکنار همه نهادهای دینی دانشگاه و کانون های جدید علمی وهنری و پیشرفت علوم و صنایع پا گرفت، ومهمتر «قانون» حاکم شد. قانونی که پاسخگوی نیازهای جامعه بود وحاجت روز. با کنارزدن قوانین خلافت اسلامی عثمانی بود که پیشرفت های حیرت آور ترکیه فراهم گردید. و نسل تازه ای به بار نشست.
آقای اردوغان درلباس غربی و پاپیون، درتدارک تجدید حکومت اسلامی عثمانی درترکیه است. همان گونه که سقوط نظام شاهنشاهی، با شکلگیری حکومت من درآوردی «ولایت فقیه»، آقای خمینی احیای احکام جاهلیت عرب را در ایران فراهم آورد. بگذریم.
کتاب، ازلباس وپوشش زنان مسلمان و محدودیت های حاجت روزآن ها درجوامع اسلامی یاد می کند و اختلاف ها را : «زنان دربرخی از جوامع مسلمان نمی توانند رانندگی کنند و جدائی جنسیتی وجود دارد. اما دربسیاری از بخش های دیگر جهان اسلام، زنان رانندگی می کنند، موتور سیکلت سوار می شوند و حتی خلبانی هواپیما را برعهده می گیرند. از برخی زنان مسلمان خواسته می شود تا دراماکن عمومی خود را کاملا بپوشانند . . . درامارات متحده عربی و ایران، زنان اکثریت دانشجویان دانشگاه را تشکیل می دهند. دربخش های دیگری از جهان، زنان حتی از مردان کم سواد نیر عقب تر هستند».
ازاشتغال زنان درمسئولیت های مهم دولتی، درکشورهای اسلامی یاد کرده ومی نویسد:«در ترکیه، پاکستان، بنگادش، واندونزی رهبری دولت به عهده آن هاست».
دررژِیم شاهنشاهی ایران زنان درمقامات دولتی تا وزارت مسئولیت داشتند. «وزیرآموزش وپرورش ایران، بانو فرخ روی پارسا» که با برآمدن دولت اسلامی اعدام ش کردند.
درعنوان: اهمیت ایمان، و یک خدا و پیامبران متعدد اساس اعتقاد و شعائر. براساس نظرسنجی گالوپ درسال ۲۰۰۱ وسال های ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷ توضیح می دهد که:
«مذهب بخش مهمی از زندگی روزانه ی آن ها را تشکیل می دهد. درصد قابل توجهی داشتن زندگی مذهبی یا معنوی پرمایه را به عنوان جنبه یی ضروری از زندگی می دانند». وسپس از اختلاف نظر درپاسخ همان پرسش می نویسد: «اکثریت بسیاری ازکشورهای مسلمان گفتند آری. دراردن ۹۶درصد، عربستان سعودی۹۵ درصد، ترکیه ۹۰ درصد و مصر ۸۹ درصد . . . با درصد کسانی که درآمریکا گفتند “اری “۵۴ درصد و به خصوص دراروپا مانند انگلستان ۳۹ درصد فرانسه ۲۰ درصد و بلژیک ۲۲ درصد».
با اشاره به آیاتی چند ازقران، اراقرار وشهادت به ایمان، ودیگر مناسک مذهبی، خانواده و فرهنگ، خاطره ی گذشته ی باشکوه، امروزه مسلمانان چه امید و آرزوهائی دارند ومذهب و سیاست. ودرهمین عنوان اخیر به نکات عمده ای اشاره شده وبا یادآوری این که : «مراقبت ازاسلام، عمدتا باعث شد تا زندگی درجوامع پدرسالار به طور طبیعی تحت قوانین اسلامی قرار بگیرد و اندیشه ورزی به خصوص تفسیر درباره زنان و خانواده مطرح گردد». همچنین پرسش هائی که با دگرکونی ها و تمدن جدید با دستورات دینی دوران جاهلیت عرب درتضاد است وچگونه باید حل کرد. مانند کنترل نوزاد، لقاح مصنوعی، پیوند اعضاء و … اینها دردو جبهه می جنگند: یکی برعلیه افراطی ها وتندروهائی که ادعای مالکیت منحصر به فرد اسلام حقیقی رادارند و دیگری علیه کسانی از ما که این افراطی ها را به جای این که به عنوان انحرافی خطرناک درنظر بگیرند، به عنوان کل دین اسلام تلقی و تقویت می کنند. و همچنین مسلمانان، امروزه درگیرند تا مذهب سنتی خود را دردنیای مدرن و سکولار باز تعریف کنند . . . آیا اسلام با اشکال مدرن مشارکت سیاسی مانند دموکراسی یا حقوق بشر و موقعیت زنان و اقلیت های مذهبی یا غیرمسلمان سازگاری دارد؟»
نکته مهم این که دراین فصل آمده، گویش های گوناکون و نژادهای متعدد: «درسراسر جهان ۵۷ کشور وجود دارد که اکثریت جمعیت شان را مسلمان ها تشکیل می دهند و یا اقلیت های قابل توجهی دارند. عربها ۲۰ درصد جمعیت مسلمان جهان را تشکیل می دهند». بنگرید به زیرنویس ص۴۴
فصل ۲ با عنوان: دموکراسی یا حکومب مذهبی
پیداست که دو گفتمان اساسی دراین فصل مورد پژوهش قرار گرفته. با استناد به مقاله «فرانسیس فوکویاما تئوریسین نومحافظه کار که درپی حادثه ۱۱ سپتامبر» نوشته است که :« لیبرال دموکراسی مدرن، اول درغرب مسیحی به وجود آمد، چون عمومیت حقوق دموکراتیک را می توان به عنوان یک فرم سکولار عام مسیحی دید. اما گویی که مشکلی درارتباط با اسلام یا حداقل با برداشت بنیاد گرایائی از اسلام هست که درسال های اخیر غالب شده وجوامع اسلامی را به طورخاص درمقابل پذیرش مدرنیته مقاوم ساخته است».
جان مطلب درهمین اظهارنظرسنجیده وهشداردهنده است به ویژه برای هموطنان که تجربه فاجعه بار حکومت اسلامی را دارند و با نیرنگ های سلطنت فقهای فاسد وچپاولگر آشنا هستند.
ازپژوهش دانشگاه های معتبردرموردخطر”برخورد تمدن ها”واظهارنظرسیاستگذاران و متخصصان می گوید:«تنها یک کشورازچهارکشور دارای اکثریت مسلمان و دولت منتخب دموکراتیک دارد». بعد اضافه می کند: «زمامداران کشورهای اسلامی باادعای انتخابات دموکراتیک، به طورمعمول انتخابات ریاست جمهوری را تقریبا با ۹۰درصد تا ۹۹/۹۹ درصد برنده می شوند.» انتخابات ریاست جمهوری تونس ومصر را مثال می آورد. یاد انتخابات حکومت اسلامی آقای خمینی که به قول مهندس بازرگان با اکثریت ۹۹/۹۹ درصد رأی مردم پذیرفته شد!
پس ازاشاره به دولت نیجریه که:«درسال ۲۰۰۱ اعلام کرد شریعت را اجرا می کند» وماجرای حکم سنگسار زنی ازسوی دادگاه به جرم زنا و و باردارشدن او، ومعلق شدن حکم دادگاه به علت این که : «تکثر تفاسیر درسنت حقوق اسلامی را بازتاب می دهد». از نفوذ ورقابت روس و انگلیس درایران، وتأسیس خاندان پهلوی درسلطنت ایران با کمک انها، واینکه :«سازمانهای اطلاعاتی بریتانیای کبیرو ایالات متحده توانستند باکودتائی در سال ۱۹۵۳ مصدق راازقدرت کنار بزنند . . . عکس العمل به کودتا، پیامدآن انقلاب ۵۷، ضدیت با آمریکایی ها واشغال سفارت امریکا درتهران می شد احساس کرد» می نویسد:
« انقلاب ایرانی ها درسال ۱۹۷۹ کارشناسان و جهان غرب را غافلگیر و شوکه کرد. چه کسی باید سرنگونی شاه قدرتمندی را توضیح دهد که لباس غربی می پوشید، انگلیسی حرف میزد وپدرانقلاب سفید ومدرنیزه کردن ایران بود؟ ایران جاه طلبی هایی بزرگی داشت و کمپین نوسازی را به خوبی تأمین می کرد، با نخبگان تحصیلکرده ی مدرن، ارتش قدرتمند، روابط قوی با آمریکا واروپا . . .». به احتمال زیاد اشتباه بزرگ شاه همین پیشرفتهای کم نظیر درسرتاسر تاریخ کشور بود که سنتگرایان با تجهیز مردم همیشه گریان، سرنگونش کردند؛ تا بازآفرینی تازه ای باشد ازظلم وستم وفساد حکومت دینی درتاریخ معاصر.
ازآرای برخی کشورهای مسلمان درباره نقش شریعت درقوانین جاری کشورسخن رفته :«دربسیاری ازکشورها هیج تفاوت نظام مندی بین مردان و زنان درحمایتشان ازشریعت بعنوان تنها منبع) شخصی استفاده می شود.
اشاره ای دارد به نگاه غرب به اسلام و مسلمان ها وبرخوردهای ستیزه جویانه بین دوطرف، که در سال های اخیرشدت پیدا کرده است. درپایان:« اگرچه دموکراسی درکشورهای مسلمان نادر وکمیاب است، بسیاری ازمسلمانان برای بسیاری ازپرنسیب های دموکراسی ارزش قائلند» وسپس با آرای دوگانه کشورهای اسلامی، نقش شریعت و حامیان دموکراسی وحقوق بشر فصل به پایان می رسد.
فصل سوم با عنوا ن: «چه چیزی موجب رادیکال شدن فرد می شود. و با عنوان: تشخیص درست یا تشخیص نادرست؟» بسته می شود.
پرسشی مطرح شده که قابل تأمل است:
اگر مسلمان ها به طورحقیقی تروریسم را رد می کنند پس چرا تروریسم درسرزمین های اسلامی شکوفاست؟ آنچه این نتایج نشان می دهد . . . جرائم خشونت آمیز درشهرهای ایالات متحده ادامه دارد. دلیل آن نمی شود که آمریکائی ها رضایت خاموشی دارند کما این که ادامه ی خشونت های تروریستی نیز دلیل مدارای مسلمان ها نیست. شواهد آماری فراوانی خلاف این را نشان می دهد».
درنکات کلیدی و محوری آمده است:
«اکثریت پاسخ دهندگان درکشورهای عمدتامسلمان حملات ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ را محکوم می کنند. اقلیتی در حد ۷ درصد که حملات را محکوم نمی کنند وایالات متحده را مطلوب نمی دانند، مذهبی تر ازعموم مسلمانان نیستند. تفاوت سیاسی های تندرو بادیگران دربرداشت سیاسی آنها ازغرب است و نه دربرداشت درفرهنگی شان».
فصل ۴ مطالبه ی زنان چیست؟
این فصل با گفتگوی دکتر وفا سلطان پزشک عرب تبار امریکایی با میزبان الجزایری شروع می شود. «وفاسلطان می گوید: بین کسانی که زنان رامانند جانوران تهدید می کنند و کسانی که با زنان رفتاری انسانی دارند، درگیری وجود دارد.
میزبان می پرسد: «آنچه ازکلام شما درک می کنم این است که اتفاقی درحال وقوع است واین که یک درگیری بین فرهنگ غرب و عقب ماندگی و جهل مسلمانان وجود دارد؟
وفاسلطان بلا فاصله پاسخ می دهد: «آری منظورم همین است».
نویسنده با ستودن شجاعت وجسارت وفاسلطان، ازفاجعه قتل های ناموسی درپاکستان و ختنه دختران درسومالی یاد کرده و برای رهایی زن ها ازچنین آزارجنسی وحشیانه، می نویسد: « برای شماری از مردم وضعیتی به وجود می آید که زنان مسلمان خواستار آن بشوند تاازدینشان آزاد شده دربرابر شریعت، یعنی قانون مقدس شان، ازآنها مراقبت به عمل آید». جالب اینکه بایادآوری ازسرکوب زنان درجوامع اسلامی، :«یکی از بحث های مورد استفاده برای حمایت ازحمله به افغانستان وعراق بود».
با روایت مصاحبه رادیویی از لورا بوش که درنوامبر۲۰۰۱ گفت:«مبارزه علیه تروریسم همچنین مبارزه برای حقوق و آزادی زنان نیزهست». نویسنده، بلافاصله شک وتردید خود را با گفتن «آنچه شاهدیم که به ندرت این گفتمان وارد می گردد» آشکار می کند. ازمحدودیت زنان درعربستان سعودی درمقایسه با آزادی های زنان درمصر می گوید: «زنان مصری، که به مراتب اززنان سعودی کمتر با محدودیت رو به روبوده اند. درباره حقوق زنان حتی باصدای بلند صحبت می کنند: « یک سوم از کارگران حرفه یی و فنی درمصر را زنان تشکیل می دهند که همترازبا ترکیه وکره ی جنوبی است».
پایان این فصل نیز با نکات کلیدی «زنان مسلمان هم دوستدار مذهبشان هستند و هم خواهان حقوقشان. باپذیزفتن جنبه هایی از زندگی غربی، تمام ارزش ها ی غربی را تأیید نمی کنند. اکثریت زنان مسلمان براین باورند که مبرم ترین نیاز مسئله جنسیت نیست بلکه توسعه ی بزرگتراقتصادی و سیاسی است. دفاع غربی ها از مسائل زنان معمولا به صورت مشکوک ارزیابی می گردد».
فصل ۵ برخورد یاهمزیستی؟
این فصل با نگرانی ازناامنی شروع می شود. نگرانی از«تروریسم فزاینده جهانی» ازفعالیت های کوفی عنان دبیرکل سازمان ملل متحد، که درهفتم دسامبر۲۰۰۴ کنفرانس بین المللی با عنوان «اسلام هراسی» تشکیل داد یاد می کند. درعنوان افسانه: آینده ی اروپا، “آرابیا” خواهد بود :«ترس براین فرض بنا شده که اسلام با ارزش های غرب، دشمن و با آن ناسازگاراست. ترس این است که رشد جمعیت مسلمان دراروپا نهایتا آمار مسلمانان را به اکثریت خواهد رساند و به طورتاریخی مسیحیت را مورد تهدید قرار می دهد. کما اینکه هم اکنون نیزطبیعت سکولار جامعه ی اروپا را تهدید می کند».
آیا ارابیا تهدیدی مهم است؟ دربررسی این امر می نویسد:
«مسلمانان اروپا نیزمانند سایرمذاهب وگروه های قومی، گروهی منسجم نیستند . . . معمولا مشترکات کمی باهم دارند. . . . شعائردین شان را نیز انجام نمی دهند. آن ها دربهترین حالت مسلمان فرهنگی هستند. قطعا بیشترآن ها که درسال ۲۰۰۵ دست به شورش زدند و حومه پاریس را به آتش کشیدند اهل مسجد رفتن نبودند». آرای چهار مسلمان ازترکیه، ایران، پاکستان، ومراکش را آورده که درتحسین غرب بوده جزپاکستان. اوفقط «سخت کوشی غربیان» را ستوده است.
درعنوان حساسیت فرهنگی «سخنرانی پاپ بندیکت شانزدهم در۱۲ سپتامبر دردانشگاه رگنسبورگ آلمان، واکنش بین المللی سراسرجهان اسلام را برانگیخت . . . امیراتوربیزانس درقرن چهاردهم در مورد محمد پیامبر را نقل کرد که گفته بود محمد چه چیزجدیدی آورده؟ نشانم بده. بجز مواردی ازبدی و اعمال غیرانسانی مانند دستوراو به گسترش اسلام به زورشمشیر، چیزدیگری نخواهی یافت».
سروصدای اسلامی ها درجهان بلند شد. مراکش سفیر خودرا بعنوان اعتراض ازواتیکان فراخواند. صد تن از روشنفکران جهان اسلام اعتراض نامه نوشتند. بالاخره سروصداها خوابید. اما در درستی نظر او باید تأمل کرد، تآملی خردمندانه ودورازتعصب های ویرانگر!
با پیوست ها، یادداشت ها وپانویسها به انگلیسی کتاب پژوهشی به پایان می رسد. کتاب ارزشمندی که با تلاش مترجم آگاه، به ادبیات تبعید افزوده شده است.
خورخه لوییس بورخس، نویسنده و شاعر برجستهی آرژانتینی، سی و یک سال پیش در چنین روزهایی در گذشت. او درست مشابه یکی از قهرمانهای داستانی مخلوقش، در آخرین روز هستیاش بر زمین با مرگ آنطور مواجه شد که هر آدمی با خفتن…
بورخس همانند کارلوس فوئنتس، دیگر نویسندهی برآمده از آمریکای لاتین، اروپا را برای مرگ و دفن برگزیدهبود، او حالا سی سال است که در گورستان «سن جورج» ژنو آرمیده است، محلی که همانند «پرلاشز» فرانسه، محل دفن نامآوران است.
پدر و مادر بورخس با آن که هر دو از افراد تحصیل کرده و اهل کتاب آن روزگار به شمار می رفتند، اما نمادی از تقابل ایدئولوژی ها، فرهنگ ها و عقاید متضاد بودند. تضادهایی که منجر به شکل گیری شخصیت خاص بورخس گشت و “افسانه ی زندگی” او را رقم زد. او از سویی تاریخچه ی خانواده ی مادری کاتولیک و متعصبش را ورق می زد و خاطرات حماسه گونه ی آنان درباره ی شرکت در فتوحات نظامی، جنگهای داخلی و مبارزات استقلالطلبانه ی آرژانتین را مرور می کرد و از سوی دیگر با خاندان انگلیسی تبار و پروتستان پدری اش رو به رو بود که از سوی کاتولیک های قشری به ارتداد و بی خدایی متهم می شدند.
پرورش در این دنیای سراسر ماجرا و همهمه ، رویارویی با این ایدئولوژی های دوگانه و آموزش همزمان دو زبان انگلیسی و اسپانیایی، زمینه ی اصلی رشد فکر و شکل گیری تخیلات قوی بورخس را فراهم ساخت و او را از همان کودکی به دنیای پر رمز و راز و پیچیده ی ادبیات علاقه مند نمود.
او تفکرات ذهن متلاطم و عاری از تعصبش را با تجربه های زندگی خویش ترکیب کرده و با زبان شاعرانه اش آراسته است، به گونه ای که خود او بعدها در مصاحبه هایش این دوگانگی فرهنگی و ذهنی را دستمایه ی خلق آثار خود عنوان کرد.
بورخس، در سال ۱۹۰۸ زمانی که نه سال بیشتر نداشت، ترجمه ی اثری از “اسکار وایلد” با نام ” شاهزاده ی خوشبخت” را در روزنامه ای محلی به چاپ رساند . او سپس در سن پانزده سالگی به همراه خانواده اش عازم اروپا شد و در سویس به ادامه ی تحصیل مشغول شد. این سفر که موجب آشنایی او با زبان فرانسه و فراگیری زبان آلمانی بود، او را به مطالعه ی آثار فیلسوفانی چون نیچه و شوپنهاور علاقه مند ساخت. بورخس پس از آن در سال ۱۹۱۹ و درطی اقامتی یک ساله در اسپانیا موفق به چاپ شعر “سرودی برای دریا” در مجله ی گارسیا شد و دو کتاب دیگرش که یکی شامل مقالاتی سیاسی و دیگری مجموعه شعری با نام “سرودهای سرخ” بود را پیش از به چاپ رساندن نابود کرد.
اما بازگشت بورخس به آرژانتین مصادف بود با شعله ور شدن آتش قلم شور انگیزش. تا جایی که او در بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۳۰ علاوه بر چاپ هفت کتاب – مشتمل بر چهار جلد مقالات و سه مجموعه شعر” موفق به تاسیس سه مجله و همکاری منسجم و منظم با دوازده نشریه شد.
آغاز کار بورخس به عنوان داستان نویس به حدود سن چهل سالگی او باز می گردد، داستان های کوتاهی چون تلون، اوکبار، اوربیس ترتیوس، کتابخانه بابل، بختآزمایی بابل، ویرانههای مدور و…که انقلابی در فرم داستان کوتاه کلاسیک ایجاد کردند و او را به نویسنده ی پست مدرن را ملقب ساختند. خود او در باره ی علاقه اش به داستان کوتاه و گریزش از رمان نویسی چنین می گوید:
“در طول یک دوره زندگی که وقف کتاب شده است، من فقط معدودی رمان خواندهام و بیشتر موارد هم تنها از سر وظیفه خودم را به صفحات آخر رمان رساندهام. در عین حال، همیشه خواننده و بازخواننده داستانهای کوتاه بودهام… با اینحال در مقام نویسنده، سالها فکر میکردم که نوشتن داستان کوتاه از من ساخته نیست و تنها پس از یک سلسله تجربههای خجولانه، طولانی و بسته، در زمینه هنر روایت بود که نشستم تا داستان واقعی بنویسم. شش سال از ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۳ طول کشید تا از طرح بسیار خودآگاهانه مردان جنگیده به نخستین داستان کوتاه سرراستم، مردی از گوشه خیابان برسم… روی هر صفحه حسابی عرق میریختم؛ هر جمله را با صدای بلند میخواندم…”
“هرگز رمان ننوشتهام. چه به نظر من رمان برای نویسنده نیز همچون خواننده در نوبتهای پیدرپی موجودیت مییابد. حال آن که قصه را میتوان به یکباره خواند. به قول پو: چیزی به نام شعر بلند وجود ندارد”
خورخه لوییس بورخس از جمله مخالفان سرسخت فاشیسم و از منتقدین جدی پرون – دیکتاتور آرژانتین- بود، مخالفتی که در سال ۱۹۴۶ منجر به برکنار شدن وی از سمتش در کتابخانه ی شهرداری و انتقال او به شغل سطح پایین بازرس ماکیان و خرگوشها دربازارهای عمومی شد.
بورخس از همان آغاز شکل گیری گروه های فاشیستی و ضد یهود در آرژانتین به نهضت هایی پیوست که در جهت تقبیح جنگ با یهود و مخالفت با نازیسم مبارزه می کردند. از جمله ی این فعالیت هامی توان به رایزنی او در کمیته ی مخالفان جنگ علیه یهود و قبول عضویت در تشکیلات “نخستین کنگره مبارزه با نژادپرستی” اشاره کرد. اما بورخس به همان اندازه که از این نژاد پرستی رنج می برد، از هرج و مرج و آشوبی که گریبان گیر آرژانتین شده بود نیز آزرده خاطر و بیزار بود، تاجایی که به علت مخالفت جدی اش با مبارزات مسلحانه در آمریکای لاتین – به رهبری چه گوارا – از سوی سوسیالیستها “نویسنده ی راست گرا” لقب گرفت و ازطرف منتقدان نویسنده ای نام گرفت که گرچه ناسیونالیست نبود اما به دموکراسی هم اعتقاد نداشت. بورخس در این دوران علاوه بر انتشار مقالات سیاسی و جدلی، آثار متعدد خود اعم از شعر و داستان را نیز منتشر ساخت. آثاری که در آنها مسائل سیاسی و اجتماعی عصر خود را به نمایش کشید و زشتی و پلشتی توتالیتاریسم، نازیسم و نژاد پرستی را عیان کرد:
وقتی به صلیبم میکشند، من باید صلیب و میخ ها باشم
وقتی جام را به دستم میدهند، من باید دروغ باشم
وقتی در آتشم میافکنند، من باید دوزخ باشم.
من باید هر لحظهی زمان را نماز بگزارم و سپاسگزارش باشم
من از همهی اشیاء تغذیه میکنم.
وزن دقیق کائنات، تحقیر، هیاهو
من باید مدافع زخم های خود باشم.
نه شفا میطلبم و نه بیماری
من شاعرم.
در سال ۱۹۴۴ بورخس مجموعه داستان “موجودات تخیلی” را چاپ کرد، کتابی مشتمل بر هفده داستان که به خوبی سبک خاص بورخس را به نمایش در می آورد. سبکی ادبی و فلسفی که با وهم و عناصر مابعد الطبیعه آمیخته شده و با استدلالهایی فریبنده خواننده را حیرت زده می کند. او در این کتاب از موجودات اساطیری و متون قدیمی یهود سخن می گوید که زاییده ی ذهن انسانها در طول اعصار متمادی هستند.
بورخس در سال ۱۹۵۰ به ریاست کانون نویسندگان آرژانتین انتخاب شد؛ اما این کانون نیز از آنجا که به یکی از معدود سنگرهای ضد دیکتاتوری بدل شده بود، بسته شد.
پس از وقوع انقلاب در سپتامبر سال ۱۹۵۵ و به قدرت رسیدن ژنرال ادواردولوناردی بورخس به ریاست کتابخانه ملی آرژانتین منصوب شد و درست یک سال بعد، نامزد احراز کرسی استادی ادبیات انگلیسی و امریکایی در دانشگاه بوینوسآیرس شد و در آن دانشگاه استخدام گشت.
از دیگر آثار این نویسنده آرژانتینی میتوان به کتابهای “الف و چند داستان دیگر”، “هزار توهای بورخس”، “کتابخانه بابل”، اطلس “، “ویرانههای مدور” و “اولریکا وهشت داستان دیگر” اشاره کرد. آثاری که به علت غنای فرهنگ و اندیشه ی نویسنده اش در زمینه های فلسفی، اساطیری و ادبیات کهن عبری، مسیحیت و اسپانیایی آنها را مبدل به آثاری اسطوره ای ساخته است:
اعمال ما، راه خود را دنبال میکنند
راهی که بی پایان است.
من شاه خود را کشتم
تا شکسپیر بتواند تراژدی آن را بسراید.
* کتاب اول موسی. باب چهارم. آیه ی هشتم
در نخستین صحرا بود
دو بازو، سنگی بزرگ را پرتاب کرد.
فریادی نبود، خون بود.
آنجا نخستین مرگ بود.
من نمیدانم، هابیل بوده ام یا قابیل.
بورخس به علت یک بیماری ارثی خانوادگی ، حدود نیمی از عمر خود را در نابینایی به سر برد، او تا شصت سالگی نزد مادرش زندگی کرد و در کسوت “هومر” زمانه بخش بزرگی از آثار خود را در تاریکی خلق کرد. او که سی سال پایانی عمرش را با چشمانی بی نور گذراند، در همین سالها به اوج شهرت و محبوبیت رسید، جوایز مختلف گرفت (جایزه ادبی ناشران اروپایی- ۱۹۶۱) و برای ایراد سخنرانی مدام به اروپا و امریکا دعوت میشد، اما اغلب آه میکشید و از این که دیگر نمیتوانست کتاب بخواند، رنگها را تشخیص دهد و هرم ، ساعت شنی و نقشههای جغرافیایی را ببیند اندوهگین بود، خودش می گفت: “شهرت نیز همچون کوری بهتدریج به سراغم آمد. هرگز آن را انتظار نداشتم. هرگز آن را نجسته بودم. نستورایباررا و روژهکایوا که در نخستین سالهای دهه ۱۹۵۰ جرئت کردند و آثار مرا به زبان فرانسه ترجمه کردند، نخستین حامیان من بودند. به گمان من، اقدام پیشاهنگانه آنان راه را برایم هموار ساخت تا در سال ۱۹۶۱ با ساموئل بکت در جایزه فورمانتور شریک شوم”
این نویسنده کمی پیش از مرگش با “ماریاکوداما” همبازی و دوست دوران کودکی اش ازدواج کرد و سرانجام در ۱۴ ژوئن ۱۹۸۶ در ژنو در گذشت:
حتی یک ستاره در شب نمی ماند
شب نخواهد ماند
.من می میرم، و با من، وزن ،
جهان بی تحمل نیز.
من پاک می کنم ، اهرام را ،
مدالهای عظیم را،
جهان و چهره ها را.
من باید گذشته ی انبار شده را پاک کنم.
باید از تاریخ غبار بسازم، غبار از غبار.
هم اکنون به آخرین غروب می نگرم.
آخرین پرنده را می شنوم.
پوچی را به کسی نمی دهم.
گفت و گو با حسین خسروجردی به مناسبت زادروز هانیبال الخاص
بیست وششم خرداد ماه سال ١٣٠٩ و کرمانشاه زیبای ایران، این روز و این شهر زمان و مکان به دنیا آمدن هانیبال الخاص،نقاش نامدار و صاحب سبک ایران، معرفی شده اند. هم او که در تربیت نسل جدید نقاشان ایرانی سهمی بسزا داشت و در قوام دادن سبک دکوراتیو نیز در ردیف پیش روهای این هنر در ایران بود. به بهانهی همزمانی با سالروز تولد هانیبال؛ پای صحبتهای حسین خسروجردی نشسته ایم. با این توضیح که این گفت و گوی جذاب و تاریخی پیشتر و به بهانهی مرگ الخاص ترتیب داده شده اما بنا به هزار و یک دلیل از چاپ در خبرنامه خلیج فارس، جا مانده بود. مقدمه و شرح این مطلب را در ادامه ی این صفحه از پی بگیرید
نوشته ای با خودش آورده بود و در آن برخی از حرف های هانیبال را که در خاطر داشت، یادداشت کرده بود. قبل از اینکه ضبط صوت را روشن کنم، یک ساعتی از نقاشی گفتیم و روزهای رفته. از آن روزهایی که هنرمندان با مردم همراه شدند و به خواست مردم به صف انقلابیون پیوستند. گه گاهی به نوشته اش نگاهی می انداخت و توضیحات مفصلی از روزهای پیشین ارائه می کرد. می گفت واژه ی ” توده ای ” مفهوم سیاسی ندارد. حالا درست است که چنین حزبی در ایران فعال بوده و کار سیاسی می کرده، اما توده ای یعنی مردمی. یعنی همراه و همدل مردم شدن. می خواست تا بار غلط معنایی از این واژه برداشته شود. می گفت هانیبال مردمی بود، توده ای بود اما سیاسی نبود. یک جمله ی دیگر از حرف هامان را هم به خاطر دارم، آنوقت که با لبخند خاص خودش، یکی از سطور یادداشتش را می خواند. می گفت، شعار هانیبال کار زیاد بود و همیشه می گفت، کار نیکو کردن از پر کردن است، بعد هم جمله ی هانیبال را شاهد آورد: ” دست بکشید و دست بکشید و از دست کشیدن دست نکشید”. در آغاز قرار بود از هانیبال بگوییم، اما سخن خواسته و ناخواسته به بسیار جاهای دیگر هم سرک کشید. از نقاشی گفتیم و فعالیت های سیاسی و اجتماعی هم نسلانش، از زبان اعتراض هنر و بسیاری حرف های دیگر…شرح گفت و گوی ما با حسین خسروجردی پیش روی شماست…
آقای خسرو جردی، ما می خواهیم در این گفت و گو، از تاثیرات و جنبه های اجتماعی کار الخاص بگوییم، به عقیده ی شما، مهمترین جنبه ی اجتماعی کار او چه بود؟
مهمترین جنبه ی اجتماعی کار الخاص هم این بود که هنرش ” جنبه ی اجتماعی ” داشت . یعنی او توانست به هنرهای تجسمی وجهه ی اجتماعی ببخشد. او در دوره ای که هنر ایران کاملاً بر این باور بود که به سوی فرمالیسم و هنر دکوراتیو حرکت کند، و تنها تلقی هنر از مدرنیسم، پرهیز از مفهوم گرایی بود و در روزگاری که همه بر این باور بودند که نقاشی یعنی چیزی که هیچ چیز نباشد، آمد و و گفت که این تلقی اصالتاً غلط است. الخاصی که دانش آموخته ی آمریکا بود، آمد و گفت که هنر بدون مفهوم معنا ندارد.
خارج از ارتباط جامعه ی روشنفکر با هنر، رابطه ی میان مردم آن دوره با هنر و نقاشی چگونه بود؟
ابتدا به ساکن، این را بگویم که ما داریم از دوره ای حرف می زنیم که مردم هنرهای تجسمی را به عنوان ابزاری برای انتقال مفهوم به رسمیت نمی شناختند. تلقی مردم از نقاشی، یا نقاشی طبیعت گرانه ی بازاری بود یا طبیعت بی جان های بازاری که اینها بارها و بارها به زندگی مردم آمده بودند. مثلاً نقاشی از کاسه ی آش یا لیوان دوغ و غیره… البته اینها هم بخشی از زندگی مردم است و نمی توان بر آن خط بطلان کشید.من هم نمی خواهم این کار را بکنم اما به هر حال این نوع نقاشی که گفتم، آنقدرها هم مفهوم خاصی را انتقال نمی داد. یک وسیله ی تزئیینی بود بیشتر و کاربرد چندانی هم نداشت. موضوع دیگر هم البته بضاعت عمومی پایین مردم برای خریداری آثار حتی کپی شده بود. این عوامل هر دو بودند. اینها باعث شده بود که مردم به گونه ای با نقاشی خداحافظی کنند. اینها مشخصات دوره و زمانه ای است که الخاص در آن ظهوز کرد.
به خداحافظی کردن مردم با نقاشی اشاره کردی، می خواستم بدانم مگر این مردم بدنه ی جامعه هیچگاه با نقاشی آشنا شده بودند که در آن دوره از نقاشی خداحافظی کردند؟
ببین، پیش از آنکه ایران از فرهنگ ناب ایرانی اش فاصله بگیرد و به سوی فرهنگ غربی حرکت کند، نقاشی و هنر در فرهنگ و زندگی عمومی مردم ایران دخیل بود. در ادامه دوران قاجاریه نشانه هایی از هنر را می شد در زندگی مردم دید. پارچه و پرده و قاب عکس و سجاده و هر آنچه که مردم برای زندگی روزمره استفاده می کردند، اینها همه به گونه ای رنگ و بو و لعاب هنر داشتند. ولی یواش یواش کالاهای فرنگی وارد بازار شد. کالاهایی که قیمت مناسبی هم داشتند، زندگی هم به گونه ای سریع شده بود و وقت چندانی برای تزئین و هنر باقی نبود. همین عوامل باعث شد که طی یک دوره ی پانزده – بیست ساله ای، یواش یواش مردم از نقاشی و هنر در زندگی روزمره خداحافظی کنند.
و الخاص کاری کرد که این نقاشی دوباره به زندگی مردم بازگردد…
بله. یکی از تاثیرگذارترین افراد برای این بازگشت دوباره ی نقاشی به زندگی مردم، هم این الخاص بوده است. شاید دیگرانی هم بوده باشند البته، اما خب نام الخاص همیشه در تاریخ به عنوان یک هنرمند منفرد آورده شده است.
سوال بعدی من در باره ی گرایش های سیاسی الخاص است. به نظر تو این گرایش های حزبی چه تاثیری روی وجهه ی مردمی کار او داشت؟
ببینید، آن تلقی سیاسی ای که در جامعه نسبت به فعالیت ها و گرایش های سیاسی الخاص وجود دارد، تلقی درستی نیست. برای اینکه الخاص آدم سیاسی ای نبود. الخاص در دوره ای با هنرمندان شاعر و ادیبی آمد و شد داشت که طبع انسانی شان آنها را بر آن می داشت که به طبقات مظلوم و محروم و ضعیف جامعه توجه بیشتری کنند. این ها از طبع و ذات انسان دوستانه ی آدم می آید و نه از گرایشات سیاسی. اصلاتاً هنرمند به مردمی که با آنها زندگی می کند متعهد است. و اینکه می گویم راجع به تمام هنرهاست. مثلاً حتی کسی که طراحی مبل و صندلی می کند، خب او هم به گونه ای با مردمش در تماس است و به آنها متعهد. یعنی هنرمند مردم را دوست دارد. حالا شاید از این مردم دوستی تلقی سیاسی شود ولی به عقیده ی من این طرز فکر هیچ ربطی به سیاست ندارد. در این زمینه یک سری تشابهانی میان نگاه هانیبال و عده ای از بچه های سیاسی چپ ایران وجود داشت البته. مثلاً کسانی مانند به آذین که در حزب توده فعال بودند، یک نزدیکی فکری میان اینها بود. همین هم باعث شده بود که بسیاری الخاص را به غلط یک هنرمند توده ای بشناسند در صورتی که هرگز چنین چیزی نبوده است و الخاص هیچگاه با این معنای سیاسی زندگی نکرده است…
اما یک سری از فعالیت های اجتماعی او را نمی توان خارج از چارچوب های سیاست معنا کرد، مثلاً نقاشی کشیدن روی دیوار سفارت آمریکا؛ در این باره چه می گویی؟
ببینید، ماجرای انقلاب تنها یک ماجرای سیاسی نیست. انقلاب در ایران، آبشخورهای زیادی داشت. مسائل اقتصادی، مسائل فرهنگی، نگرش های ایدئولوژیک مردم ایران و بسیاری عوامل دیگر. از این موضوع نمی توان یک برداشت سیاسی صرف داشت. یک آدمی مثل هانیبال الخاص با توجهی که به فرهنگ توده ها داشت و علاقه ی زیادی که به مردم داشت، هر آن چیزی را می خواست که مردم و توده ها به عنوان هدفشان انتخاب کرده اند. یعنی خواست مردم، همان خواست هنرمند مردمی هم هست، هانیبال هم یک هنرمند مردمی. مثلاً این تسخیر سفارت آمریکا در آن دوره موضوعی نبود که از لحاظ مردم آنزمان یک حرکت تماماً سیاسی باشد. آن زمان، مردم، آمریکا را مسبب بسیاری از بدبختی ها و مشکلاتشان می دانستند…
اساساً در آن زمان، علاوه بر مردم عادی، میان روشنفکران و فعالین سیاسی و اجتماعی هم، یک جو ضد امپریالیستی وجود داشت…
بله. این تلقی در جامعه حاکم بود که آمریکا برای از بین بردن باورها و اعتقادات مردم و از بین بردن فرهنگ ایران و تغییر در نظام سیاسی و اقتصادی مردم، از وجوه متفاوت مشغول فعالیت بوده است. و این تلقی عمومی باعث شده بود که مردم به گونه ای به آمریکا معترض باشند. به هر تقدیر، تمام جریانات سیاسی ایران به گونه ای در تسخیر سفارت آمریکا، دخیل بودند. من اگر بخواهم حرف هایم را در این زمینه خلاصه کنم، اینطور می گویم که این جو ضد امپریالیستی به گونه ای در میان تمامی طیف های سیاسی و فکری ایران آنزمان، ایجاد وحدت کرده بود. همین.
یعنی الخاص هم به تبعیت از همین جو، حوادث دوران انقلاب را بر روی دیوار سفارت آمریکا نقش زد؟
در همان دوره بود که الخاص آمد و به عنوان یک نقاش واقع گرا، به گونه ای تاریخ دوران انقلاب را بر دیوار سفارت آمریکا نقش زد. بله او این کار را کرد. به کمک یک سری از بچه های دانشگاه هنرهای زیبا البته. و اتفاقاً بعد از یک مدتی که موضع گیری سیاسی ایران نسبت به آمریکا آرام آرام تغییر پیدا کرد و آن قضاوت های تند رفته رفته از بین رفت و به تعبیری روابط ایران و آمریکا لااقل در پشت پرده کمی بهبود پپیدا کرد، نقاشی هانیبال از روی دیوار سفارت پاک شد. که من معتقدم اگر خود آمریکایی ها با ایرانی ها آشتی می کردند و این سفارت از نو فعال می شد؛ این نقاشی هرگز از روی دیوار سفارت پاک نمی شد. آنها درو اقع، زیرک تر و باهوش تر از این هستند که نتوانند از این اتفاق تاریخی بهره برداری کنند. اما اینها آمدند و نقاشی الخاص را از روی دیوار سفارت پاک کردند. نباید این کار را می کردند. حداقلش اینکه پاک نکردن آن اثر نقاشی، به گونه ای احترام به باورهای یک ملت بود.
حداکثرش هم لابد احترام به هنر و نگهداری از یک اثر هنری؛ نه؟
بله. به قول شما نگه داشتن یک اثر هنری. و دیگر هم اینکه رنگ پاشیدن به یک اثر هنری، اصالتاً کار درستی نیست. این کار یک جرم فرهنگی است. جرمی که تاریخ باید آن را ثبت کند. اینکه یک همچین اثری که راوی پرشور انقلاب ایران بوده است، توسط بخشی از خود انقلابی ها پاک می شود هم موضوعی است که تنها در ایران امکان دارد اتفاق بیافتد.
برگردیم به فعالیت های هنری و اجتماعی الخاص و این بار کمی از جنبه ی آوانگارد بودن و نو بودن کار او صحبت کنیم…
الخاص بر این عقیده بود که طبقات متفاوت هنر تجسمی، پاسخگوی نیازهای عمومی مردم هستند. او نقاشی را صرفاً متعلق به روشنفکران و افراد فرنگ دیده و متول نمی دانست و با خلق آثار جاودانه برای سپردن به موزه های هنری هم میانه ی خوبی نداشت. او می گفت که این کارها یک سلسله از اتفاقاتی است که برای توسعه ی فرهنگ و تمدن این ملت به کار گرفته می شوند و همین عقاید هم یعنی یک چیز آوانگارد و پیشرو… کمااینکه بسیاری از هنرمندان پیشرو و آوانگارد فرهنگ این ملت، می آیند و شاهکارهایی خلق می کنند که این آثار در دوره های بعدی توسط شاگردانشان و هنرمندان دیگر استفاده می شود. و یکی از مهمترین تاثیرات کارهای آوانگارد، خلق زبانی تازه است. زبانی که اگر این مردم، روزی روزگاری خواستند اعتراضی بکنند و از ادبیات و شعر و موسیقی و تئاتر و سینما استفاده کردند، بتوانند از نقاشی و هنرهای تجسمی هم در این مسیر و بیان این اعتراض استفاده کنند.
یعنی آن زمان این زبان اعتراض در هنرهای تجسمی هنوز گشوده نشده بود؟
آنزمان هنرمندهای ما برای آنکه به زبان اعتراض مسلح شوند، به نقاش های سوسیالیست اروپای شرقی گرایش پیدا کرده بودند و به نقاش های آمریکای لاتین هم البته. بیشتر از آنها الگوبرداری می کردند چرا که این نشانه های هنر معترض را در پشتوانه ی هنرهای بومی منطقه ی خودشان نمی دیدند. آنروزها زبان اعتراض مثل زبان کودکی بود که تازه متولد شده باشد.
این زبانی که روزی در آن دوره و به همت الخاص و دیگران گشوده شد، حالا چه قدر قوام پیدا کرده؟
خیلی زیاد. الان شما دارید می بینید که این مردم زبان تصویر را بلدند. زبان اعتراض را در حوزه ی تجسمی می شناسند. با نقاشی می توانند اعتراض کنند. با گرافیک می توانند حرف بزنند. با کاریکاتور می توانند پیام رسانی کنند و اینها همه از پیامدهای مردمی شدن هنرهای تجسمی است. کاری که روزگاری توسط الخاص و هم دوره ای هایش بنیان نهاده شد. امروز اینقدر این زبان قوام پیدا کرده است که هنرمند ما در حوزه ی هنرهای تجسمی به زبان خودش با مردم سخن می گوید و مردم این زبان را به خوبی می شناسند و با آن ارتباط برقرار می کنند. امروز هنر تجسمی صرفاً در اختیار یک طبقه ی خاص نیست و دیگر تنها متمول ها و روشنفکرها نیستند که از هنرهای تجسمی استفاده می کنند. به خاطر اینکه این زبان به گونه ای توده ای شد. وارد لایه های زیرین جامعه شد. به داخل زندگی مردم رفت. وارد فعالیت های روزمره ی مردم شد. می شود گفت که الخاص و دیگر همفکرانش، نقاشی را همه فهم کردند.
یکی دیگر از فعالیت های گسترده ی الخاص، تدریس نقاشی او بوده، می خواهم برای سوال آخر، کمی هم از شاگردان او بگویی و نسل نقاشانی که تربیت کرد…
الخاص دو دسته شاگرد داشت. یکی شاگردهایی که ارادت بسیار جدی به او دارند و او را به عنوان قطب اساتید خود قبول دارند. در مقابل یک سری دیگر از شاگردهای او هم بوده اند که الخاص را تنها به عنوان یکی از اساتید برجسته ی خود می شناختند. به همین خاطر است که اگر بگوییم هر آنکه با الخاص کار کرده، شاگرد تمام و کمال او بوده، راه را به اشتباه رفته ایم. نه، این طرز فکر غلط است. بعضی ها بوده اند که الخاص کوچکترین تاثیری روی کارهایشان نداشته است. بعضی دیگر هم بودند که الخاص را دوست داشتند اما الخاص زده نبودند. که من البته فکر می کنم جای نام بردن از تک تک اینها بهتر است به آن دسته از اسامی مراجعه کنیم که خود الخاص همیشه به عنوان شاگردهایش معرفی شان می کرد. الخاص در گفت و گوهای پراکنده اش، این ور و آنور، از آنها نام برده و خودش هم دوست داشته آنها را به عنوان شاگردهای اصلی اش معرفی کند.
ژوئن 15, 2017
دنیای رنگارنگ موسیقی جنبش سبز
پس از شروع اعتراضهای میلیونی و به ویژه پس از رویدادهای انتخابات ریاست جمهوری و کشته شدن دهها نفر از معترضان، موسیقیدانان ایرانی و غیر ایرانی دهها قطعه موسیقی با محوریت ایدهها و مسائل و رنجهای مردم تولید کردند.
آثار موسیقی عرضه شده در چند ماهه اخیر جنبش سبز نمایانگر حیات و پویایی جنبش و نازایی و ورشکستگی هنری حکومت ولایت فقیه است. حکومت علی رغم در اختیار داشتن صدها میلیارد تومان بودجه و نهادها و استودیو ها از عرضه حتی یک اثر موسیقیایی برای انتشار ایدههایش عاجز بوده است. اما سبزها علیرغم عدم دسترسی به هر گونه امکانات، دنیایی رنگارنگ از مضامین موسیقیایی در گونههای مختلف خلق کرده اند.
گروههای ناشناس
در ایران گروههایی که نمیخواستند شناخته شوند با نمایش دستان خود و زدن ماسک ندا آقا سلطان به اجرای ترانهای در مورد ندا با عنوان «ندای صلح و آزادی» پرداختند. دو قطعه «رای من کو» و «سبز شد» توسط گروههای ناشناس توسط سایت موج سبز آزادی عرضه شد. قطعه «سبز شد» دارای لحن و اشعاری حماسی در بزرگداشت آزادی و شجاعت ایرانیان در پیگیری حقوق خود است.
«رای من کو» در قالب دکلمه و دارای لحنی مطالبهگر است. گروه کر در این سرود از حکومت میخواهد که رای افراد را پس بدهد. ترانه «گرگها خوب بدانند» با شعری از زهرا رهنورد نیز ظاهرا در داخل کشور تولید شده و قساوت حاکمان در سرکوب معترضان و استقامت و پایداری مردم را گزارش میکند.
موج اعتراضی نو
در اروپا خوانندگان نسل تازه و رپ مثل شاهین نجفی آثار بدیعی با مضمون جنبش سبز تولید کردند. «وقتی خدا خوابه» روایتی است از شاهین نجفی در مورد کشتهشدگان و تجاور شدگان جنبش سبز. گروه کیوسک در کانادا به اجرای کاری تازه در این مورد پرداخت (عصر یخبندان).
کاری دیگر از کیوسک با عنوان «تقصیر من بود» که چند سال پیش ساخته شده، محاکمه زندانیان و اعترافات اجباری را به نقد میکشد. آرش سبحانی در اثری با عنوان «ائتلاف پارک ژوراسیک» پیش از راهپیمایی ۱۳ آبان ۱۳۸۸ دوباره با جنبش سبز اعلام همبستگی میکند. شاهین نجفی، آرش سبحانی و محسن نامجو که در سه سبک متفاوت موسیقی رپ، راک و سنتی کار میکنند با درک درستی از سیاست و فرهنگ معاصر ایران به ظریفترین وجه به انتقاد از وضعیت سیاسی امروز در ایران پرداختهاند.
موسیقی مشهور به لوس آنجلسی
خوانندگان و موسیقیدانان مقیم آمریکا نیز در این مورد کارهایی ماندگار انجام دادند که قابل توجهترین آنها کارهای سیاوش قمیشی مثل «طاقت بیار رفیق» بودند.
«برای همه نداهای ایران» از فرامرز اصلانی در شرایطی که اخبار قتل ندا آقا سلطان در راس خبرهای بینالمللی قرار داشت منتشر شد. داریوش نیز دو اثر تازه با عناوین «انسان» (با شعر معینی کرمانشاهی) و «نترسون» عرضه کرد. اولی شرایط تراژیک انسان ایرانی و صبر و استقامت ایرانی را بیان میکند و دومی سیاست ارعاب حکومت را هدف قرار می دهد. «من هنوز ایرانم» با صدای گوگوش و موسیقی فرید زولاند ازدیگر ترانههایی بود که در جریان جنبش سبز متشر شد. ویدئوی این ترانه نیز به کارگردانی سیروس کردونی در یوتیوب قرار گرفت.
دو زبانهها
کارهای دو زبانه و مشترک گروه آبجیز (بیا)، «شکوه آزادی با ماست» از جانی بی و علی اسکندریان، ترانه اندی و جان بان جووی با عنوان «با من باش» (با یک میلیون مشاهده کننده تا زمان نوشتن این مقاله در یوتیوب).
کار جون بائز با عنوان«ما پیروز می شیم» (همان کار کلاسیک و قدیمی وی اما به زبان فارسی)، و کار مشترک ممز تیلور، داریوش، ستار، کامیار، و مرتضی با عنوان «اتحاد برای ندا» و استفاده از رنگ سبز و گرافیک فارسی در کنسرتهای مدونا و یو ۲ فضای بینالمللی مناسبی برای جنبش سبز ایجاد کردند.
یک رپ سه زبانه نیز با عنوان «دیگر نمیتوانم نفس بکشم (ندا)» به زبانهای آلمانی، فارسی و انگلیسی از بروز، تیتاش و جاز عرضه شد.
ترانه سکوت با اجرای مهسا وحدت و سام مککین از تنهایی اسارت و میل به آزادی سخن میگوید. دو غیر ایرانی نیز آهنگ «یار دبستانی من» را با گیتار و فلوت اجرا کردند. بر گیتار خانم نوازنده نوار سبزی بسته شده بود.
موسیقی اعتراضی سنتی
در موسیقی کلاسیک ایرانی تصنیف «زبان آتش» یا «تفنگت را زمین بگذار» با آواز شجریان و شعر فریدون مشیری اثری به یاد ماندنی است که گفتمان ضد خشونت و تکثر گرایی را به روشنی بیان میکند. این تصنیف در دستگاه دشتی حال و هوای جامعه را در روزهای پس از کشتار و حزن و اندوه مردم را در تیر و مرداد ۱۳۸۸ منعکس میکند و تا سالها مردم هرگاه آن را بشنوند آن حال و هوا و همراهی شجریان با جنبش سبز را به یاد خواهند آورد. این جمله شجریان که «من برای خس و خاشاک میخوانم» هرگز از حافظه تاریخی مردم ایران پاک نخواهد شد.
تصنیف«شادی آزادی» با آواز شجریان و شعری از هوشنگ ابتهاج به بیان دریچههای امید و پنجرههای سبز آزادی در جنبش میپردازد. اگر زبان و لحن «زبان آتش» مرثیهوار و دلخونساز است، «شادی آزادی» روحیهدهنده و امید زاست. از شهرام ناظری نیز تصنیفی با نام «خس و خاشاک» در تیرماه ۱۳۸۸منتشر شد که مشخص نیست در چه زمانی تولید شده است و تنها وجه ارتباط آن با جنبش عبارت خس و خار در بیت آخر شعر آن بود.
تصنیف «سرو آزاد» با آواز و تکنوازی سه تار سپیده رئیس سادات و شعر هوشنگ ابتهاج و ساخته پرویز مشکاتیان نیز مرثیهای بود برای اوضاع تراژیک جامعه ایران و نیز مرگ زود هنگام سازنده آن.
در قالب تصنیف و موسیقی ایرانی کارهای دیگر و در خور توجهی تولید شدند. یکی از آنها تصنیف «آریایی نژاد» با صدای شکیلا و شهریار بود که شعر آن بر عظمت فرهنگ ایران و ارزشهای ایرانی و میهنپرستی تاکید می کند. ویدئو کلیپ این اثر نیز کاری حرفهای ساخته بهنام شکری است. کار دیگر شکیلا با عنوان ندای مردم ایران با اجرای گروه دستان همراه با ویدیو کلیپی اثر علیرضا توانگر نیز به حوادث و رخدادهای جنبش سبز می پردازد.
موسیقی حماسی
«آزادی، آوای سرزمین من، ایران» با آواز شقایق کمالی، شعر م. سحر و موسیقی سیاوش بیضایی اثری حماسی با بهرهگیری از ملودی کردی است که نوید آزادی میدهد. در ویدئو کلیپ این اثر سعی شده است نمادهایی از جنبش سبز مثل رنگ سبز برای عنوان ترانه عرضه شود.
تصنیف «موج خون» با صدای حسن شرقی و هاله سیفی زاده، شعر فریدون مشیری و آهنگ و تنظیم رهام سبحانی (گروه بیداد) در مایه بیات اصفهان اثری هشدار دهنده به نظام سرکوب است تا کشتار را متوقف سازد. این اثر بر خلاف مقررات حکومتی از صدای زن نیز به طور مستقل برخوردار است.
ژانر موسیقی انقلابی در این دوران دوباره پس از سه دهه به میدان میآید. این موسیقی حال و هوایی حماسی یا اجرایی حماسی دارد و در بخشهایی اجرای جمعی دارد. آواز در این کارها بر موسیقی غلبه دارد. اجراهای تازه از سرودهای «سر اومد زمستون»، «خبر اومد زمستون داره میره» و «زدی شعله در چمن» از این قبیل هستند که در یوتیوب با عکسهای تظاهرات عرضه شدند.
موسیقی نوستالژیک
ژانر موسیقی نوستالژیک در این میان فراموش نشده است. روایت سبز از «علی کوچولو» یکی از بهترین نمونهها در ارجاع نسل امروز به دنیای کودکی و مقایسه آن دنیای خیالی با وضعیت امروز جوانان ایرانی است. عمومی شکایات نسل امروز از جهان پیرامونش در شعر زیبای این آهنگ منعکس شده است.پدر علی که در دهه شصت جبهه بود امروز زندان است و علی به دانشجوی ستارهداری تبدیل شده است. پایان کار علی تیر خوردن در خیابان و دفن شدن در یک گور جعلی است. آمدن قطعه کوچکی از موسیقی«سر اومد زمستون» در پایان آهنگ که امید آمدن بهار را نوید می دهد از زیباترین وجوه این اثر هنری است.
ویدیو کلیپها
تعداد ویدیو کلیپهای گذاشته شده در یو تیوب بیشمار است. عموم آثار موسیی انقلابی دهه پنجاه با تصاویر تازه در سایتهای اینترنتی عرضه شدهاند. این ویدیو کلیپها در میان آثار موسیقیایی جنبش سبز پر طرفدار بودهاند. یکی از نمونههای تازه این نوع کار هنری «بیابان» محسن نامجو بود که به جانباختگان جنبش تقدیم شد. این اثر شعر شاملو را در بافت و سیاق یاس و امیدهای جنبش عرضه کرد.
مجید محمدی
منبع: رادیو فردا
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
وارثان
نویسنده: جوزف کنراد و فورد مادوکس
مترجم: رامین فرهادی
ناشر: افراز
قیمت: ۲۷۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۳۰۶صفحه
جوزف کنراد نویسنده لهستانی انگلیسی است که مدتی را به دریانوردی پرداخته و حاصل سفرهای دریایی اش در یک سه گانه رمان چاپ شده است. کنراد علاوه بر ۲ کتاب خاطرات، ۱۳ رمان و ۲۸ داستان کوتاه در کارنامه دارد.
فورد مادوکس فورد هم نویسنده ای انگلیسی است که در زمینه نوگرایی در ادبیات انگلیسی سهم داشته و علاوه بر داستان نویسی، در زمینه سرایش شعر هم فعالیت داشته است.
کنراد متولد سال ۱۸۷۵ و درگذشته به سال ۱۹۲۴ است. سال ۲۰۰۷ هم به دلیل صدوپنجاهمین سالگرد تولد این نویسنده توسط سازمان یونسکو، سال جوزف کنراد نامیده شد. مادوکس فورد هم متولد سال ۱۸۷۳ و درگذشته به سال ۱۹۳۹ است.
رمان شبه علمی تخیلی «وارثان» با همکاری این دو نویسنده نوشته شده است.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
در راهرویی کشیده و تاریک، و دری که اتاقی بزرگ را می گشود، تنها احساس ام، تند قدم برداشتن بود. انگار که دوست داشتم پرواز کنم. آن چه آن روز و آن جا به یاد می آورم، همان طور که قبلا هم تجسم کرده بودم، چند پرتره نقاشی با مدادرنگی از چهره هایی سست و تهی مغز بود که درون چارچوبی بیضی شکل، زراندود و مات قرار گرفته بودند. حالت پرتره ها طوری بود که انگار چهره های آنان از قاب فراتر رفته و با چشمان شان که در زیر موهای رنگ شده شان قرار داشتند، به من خیره شده بودند.چشمانی که ریشخند زن، تمسخرآمیز یا کورکننده بودند. چنین حالت و ژستی باید در جهان آن روزها، یعنی پیش از انقلاب فرانسه، متداول بوده باشد. در فاصله نسبتا قابل توجهی، زن عموی من پشت میز کارش نشسته بود. او روی میز خم شده بود و به دفتر حساب ها و چک های بانکی نگاه می کرد، و به این شکل، خیلی کوچک، خاکستری، و مصمم در کارش به نظر می رسید.
کسانی که این اتاق ها را ساخته اند، باید دارایی و آثاری را از حضورشان بر جای گذاشته باشند که خودشان را بسیار بزرگ جلوه دهند؛ البته اگر به راستی این اتاق ها را در برابر چشمان پادوها و پیشکارها ساخته باشند. شاید هم این حس صاحب بودن آن ها بود که ارزش و حیثیتی خاص و ضروری به آن ها اعطا کرده است.
«جاهای تاریک» داستان زنی به نام لیبی دی را روایت میکند که تنها بازمانده کشتاری خانوادگی است. لیبی هفتساله بوده است که مادر و دو خواهرش در خانهشان به قتل میرسند. او که از آن شب هولناک جان سالم به در برده است، برادر پانزدهسالهاش را قاتل معرفی میکند. بیست و پنج سال بعد، نامه کوتاهی که به دست لیبی میرسد، او را وامیدارد تا دوباره گذشته خود را مرور کند؛ گذشتهای که ترجیح میدهد فراموشش کند…
گیلیان فلین در ادامه، جستوجوی لیبی دی را در خلالِ فلاشبکهایی به آن روزِ مرگبار، با مهارت روایت کرده است. این رمان در سال ۲۰۰۹ در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفت و در سال ۲۰۱۵ نیز اقتباسی سینمایی از این رمان با بازی شارلیز ترون ساخته شد و روی پرده سینماها رفت.
هدف از نگارش این کتاب، آن طور که نویسندهاش می گوید، ارائه تبیینی مبتنیبر فلسفه اگزیستانس از حوزه معنایی ترس و به ویژه مفهوم بنیادی ترس آگاهی است که «به وجود انسان قوام و معنا می بخشد و در ادامه، رسیدن به تعریفی مبتی بر تفکر مارتین هایدگر از آن با استفاده از کار هنری سینما و اثبات این مطلب است که ترس آگاهی به مثابه بنیادی ترین یافتگی یا یافت حال دازاین در مرتبت غایی سیری تحولی قرار دارد که از پدیدار ترس آغاز شده و به رعشت، سپس دهشت و متعاقبا وحشت، همگی به عنوان پاربُن های مقوم پدیدار ترس، رسیده و سرانجام، دازاین در پله آخر این سلوک با حال ترس آگاهی رویارو میشود.»
این کتاب ۸ فصل دارد که به ترتیب عبارتند از: «تولد ترس»، «موقف ترس آگاهی»، «سینما و عصر تصویر جهان»، «پدیدارشناسی هرمنوتیک و تفسیر فیلم»، «سینما و فلسفه»، «سینمای وحشت»، «فلسفه سینمای وحشت؛ تجلی شر در ساحت اثر سینمایی» و «از ژانر ترس تا ژانر ترس آگاهی؛ از قلب سینمای وحشت به سوی سینمای ترس آگاهانه».
صادقیپور در مقدمه کتاب نوشته است: کتاب حاضر تلاشی است برای حرکت به سوی تالیف نظریه فیلم نوینی در پرتو آرای هایدگر و کوشیده ام تا حد امکان در راه های جنگلی اندیشه او گام بردارم؛ چه آن جا که شعاع های نور در روشنگاه از پس شاخ و برگ درختان فضا را روشن ساخته و چه آن جا که صعوبت اندیشه و بیان هایدگر، مسیر را تاریک و دشوار کرده است و در این راه پدیدارشناسی هرمنوتیک راهگشا بود. در این راه تلاش کردهام که به مدد تفکر تاملی هایدگر با محدودیت های هستومندانه نظریههای فیلم متداول رویاروی شوم و به این حوزه نگاهی هستی شناختی داشته باشم.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
چنان که رابرت سینِربرینک در مقاله «یک سینمای هایدگری؟ در باب [فیلم] خط باریک سرخ ساخته ترنس مالیک» عنوان میکند «اگر سینما را درخورترین فرم هنری عصر تکنولوژی به شمار آوریم، باید چنین امکان های متقابلی نیز در هنر سینمایی حاضر باشند. این اصل قضیه و حقیقت راستین است، علی رغم سلطه هویدای قواعد و ژانرهای متداول هالیوودی که اغلب فیلم را تا حد یک منبع زیبایی شناختی «بی جهان»، که طراحی شده برای دستکاری و دخل و تصرف در احساس و همسان سازی تاثرات، تنزل می دهند.»
هرچند ژانرهای هالیوودی _ و نه حتی بسیاری از فیلم های آنها _ را نمیتوان با رویکردی واحد، همسان انگاشت و به دلیل نه چندان موجه تعلق داشتن آنها به یک رویکرد و جریان تولید اقتصادی و حرفهای همه را منطبق با تحلیل سینربرینک دانست (اشتباه بزرگی که بسیاری از جمله آدورنو و هورکهایمر هم مرتکب میشوند و سینماگران نیز پاسخ های شایسته ای به آن دادهاند که مثلا می توان به تعلق خاطر کارگردانان مولف سینمای مدرن موج نوی فرانسه به سینمای آلفرد هیچکاک یا سایر سینماگران هالیوود و تاثیرپذیری از آنها یا شیفتگی اسلاوی ژیژک و بسیاری متفکران دیگر به سینمای هالیوود و تلاش برای تحلیل آن ها اشاره کرد) و در ادامه این جستار نیز تاثیرگذاری ژانرهای هالیوودی در شکل گیری یک «جهان» واجد اصیلترین یافتگیها برای دازاین را بررسی خواهم کرد.
هانکه به روایت هانکه
مترجم: محمدرضا شیخی
ویراستاران: سعیده طاهری و بابک کریمی
ناشر: شورآفرین
تعداد صفحات: ۸۰ صفحه
قیمت: ۳۹۰۰۰ تومان
مطالب این کتاب حاصل حدود ۵۰ ساعت گفتگوی میشل سیوتا و فیلیپ رویه با میشائیل هانکه در یک بازه زمانی تقریباً دوساله بوده که در ملاقاتهایی مداوم که بین پاریس و وین انجام میشده، صورت گرفته است. این دو مصاحبه کننده، گفتگوها را طی چند روز و هر روز عصر و حدود ۴ تا ۵ ساعت بدن وقفه انجام میدادهاند.
به اذعان مصاحبهکنندگان، میشل هانکه [در این گفتگوها] از زیر هیچ یک از پرسشهای آنها شانه خالی نکرده و هرچند سرسختانه اصرار میورزیده که تن به تفسیر فیلمها ندهد. پس قرار نیست در این کتاب متوجه شویم عاملان کارهای ناشایست در «روبان سفید» چه کسانی هستند، همچنان که قرار نیست بفهمیم آن دو نوجوان در نمای پایانی پنهان چه میگویند: چه اهمیتی دارد؟ چرا که اصل در جای دیگری است، در دقت و ملاحظه صورت گرفته در ترکیب موسیقایی پیرنگها، در هدایت موشکافانه بازیگران یا در میزانسنی که نماینده نگاه خالقش به دنیاست.
به گفته آنها، اگر خواندن این صفحات سهمی در درک بهتر و محبوبیت بیشتر سینمای هانکه ایفا کند، پس آنها هم از این چالش سربلند بیرون آمدهاند.
پنجمین شمارهی چهرهنما و باز هم گشت و گذاری در چهارسوی دنیای هنر و اندیشه؛ این بار همراه گزیدهنویسی های این صفحه، به دنیای اسرار آمیز نقاشی پست امپرسیونیسم سفرکردهایم و از هنرمندی گفتهایم که زندگی در جزیرهای وحشی را به کافه گردی های پاریس متمدن ترجیح داد؛ از برگه های پیر تاریخ مشروطیت یاد کرده ایم، از سعی جد روشنفکران آن دوران در حاکمیت قانون و از روزنامه ی جاودان صور اسرافیل؛ دیگر از اینها، از جورج اورول انگلیسی گفته ایم و جملات ناب قلعه ی پر از حیوان او… اینها و بیشتر از اینها را در واپسین شمارهی چهرهنما از پی بگیرید…
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
صبح بیست و هفتم خرداد ماه چهار سال پیش، با خاموشی “جلیل شهناز” نوازنده ی برجسته ی تار مصادف شد، نوازنده ای که در طی حیات نود و دو ساله اش بیش از نیم قرن سرآمد هنر تار نوازی ایران بود. تا جایی که “پرویز یاحقی” درباره ی او گفته است : ” شهناز دفتر تار بست ”
قدرت پنجه ی بدیع و گوش سمیع شهناز به حدی بود که وی بی هیچ شناختی از نت، تمامی جزییات آواز را در نوای ساز خود متجلی می کرد و این نقطه ی عطفی ست در زمینه ی خلق آثار سمعی و بصری.. او با شناخت تمام و کمالش از ساز تار و اشراف کامل بر ردیف و رموز آن، ساز را در دستش رام می ساخت.
اما آنچه نام شهناز را در تاریخ موسیقی ایران زبانزد کرده، بداهه نوازی های نبوغ آلود اوست، بداهه هایی که نشان از پختگی و تسلط بی چون و چرای او بر فضای موسیقی ایرانی دارد. از سوی دیگر چهارمضرابهای سحرانگیز او که در مرز میان قطعه ی از پیش ساخته شده و بداهه ی کامل قرار می گیرند، هم از جمله ی دیگر خلاقیتهای موسیقیایی شهناز محسوب می شوند.
زنانی پر از بکارت طبیعت…
ژوئن هر سال یاد آور تولد “پل گوگن” نقاش و مجسمه ساز شهیر فرانسوی و از مهم ترین چهره های سبک پست امپرسیونیسم است. پل گوگن کوشید تا در آثارش برای نشان دادن احساسات و حرکات، از رنگها و شکلهای رسا، بدون هیچ محدودیتی بهره ببرد. او با تکیه بر اصول پایه ای امپرسیونیسم، نمایشی نمادین از عوالم شخصی و اندیشه های خود را به تصویرمی کشید و در عین حال از انقیاد نسبت به برخی از ویژگیهای امپرسیونیسمها، مثل بررسی افکتهای نوری و اصول خیالی سبک ناتورالیسم دوری می جست.
گوگن از سال ۱۸۹۵ و در پی یک زندگی بدوی و بی دغدغه، اروپا را ترک کرد و به تاهیتی رفت، چرا که معتقد بود اروپا نقاشی را به ورطه ی سقوط در عوام فریبی سوق می دهد و مظاهر تمدنش نبوغ هنرمند را عقیم می کند، در عوض تاهیتی برای او “بهشتی افسانه ای از زنان زیبا و رمزآلود” بود، بهشتی که سبک و سیاق هنر گوگن را دیگرگون کرد و او را به عنوان هنرمندی آوانگارد شناساند. او از مدرنیته ی رعب آور به آغوش بومیان تاهیتی پناه برد و با قلم و رنگ به ستایش ژرفای زندگی بدوی آنان پرداخت.
پروانه سفید…
چهار سال پیش در چنین روزهایی، “همایون نوراحمر” نویسنده و مترجم برجسته آثار داستانی و نمایشی و از نخستین نویسندگان و کارگردانان نمایش های رادیویی، در سکوت و بی خبری جامعه ادبی درگذشت. او که در طول حیاتش بیش از ۱۰۰ نمایش رادیویی را سرپرستی و ترجمه کرده بود، در سن هشتاد و شش سالگی و بر اثر کهولت سن در سرای سالمندان و در غربتی حزن آلود رخت از جهان برکشید.
او که کار ترجمه را از سن هفده سالگی و با چاپ ترجمه ی شعری از شکسپیر در مجله ی صبا آغاز کرده بود، تا پایان عمرش بیش از چهل اثر از نویسندگان شهره ی جهانی همچون ” آندره ژید”، “جورج اورول”، “آنتوان چخوف” و “نیکوس کازانتزاکیس” را ترجمه کرد که از این میان کتابهای “قلعه ی حیوانات” اورول و “سودوم و گومورای” کازانتزاکیس” برای اولین بار توسط او به خوانندگان فارسی زبان معرفی شدند.
نور احمر در سال ۱۳۴۲ و پس از فراغت تحصیل از دانشگاه در رادیو تلویزیون ملی ایران، در سمت تهیه کننده ی ارشد مشغول به کار شد و بیش از ۱۰۰ نمایش رادیویی را ترجمه و سرپرستی کرد، که از این میان می توان به نمایشنامه های رادیویی “پروانه ی سفید”، “آوازی در باد”، “خانواده ی بارن”، “ماه روی تپه”، “خسیس دهکده” و “لوییزا” اشاره کرد.
“پروانه ی سفید” اثر “آگوست دوروس”، راوی یکی از وهم آلودترین نمایشهای رادیویی ست، این نمایش شنیداری، داستان مردی میانسال به نام “پل” را روایت می کند که در پی دلبستگی به دختری جوان و زیبا به نام “بئاتریس” درصدد برآوردن شرط او مبنی بر از بین بردن همسرش، “آلیس” بر می آید. او برای تحقق هدفش به مدت سه سال، ذره ذره به همسرش ارسنیک می خوراند و در نهایت مرگ او را رقم می زند. اما این پایان ماجرا نیست، چرا که خیال آلیس به شکل پروانه ای سفید لحظه ای ذهن پل را ترک نمی کند و همواره او را در فضایی رعب آور و سراسر رنج عذاب می دهد و این عبارت را در ذهن پل مکرر می کند : “سم آرسنیک بسیار کشنده است ولی آیا نیروی این سم قوی تر از نیروی عشق است؟”
نخستین هشدار دهنده فجایع تمدن
صد و سیزده سال از تولد “اریک آرتور بلر” ملقب به “جورج اورول”، نویسنده ی ریز بین و آزاد اندیش بریتانیایی می گذرد، نویسنده ای که با تکیه بر مهارتش در روزنامه نگاری، ادبیات را با سیاست انتقادی در هم آمیخت و رمانهایی خلق کرد که ماهیت سیاسی اجتماعی شان هنوز هم برای مردمان امروز آشنا و ملموس است.
اورول در سالهای ابتدایی دهه ی ۱۹۳۰ چون دیگر نویسندگان آزادی خواه هم عصر خود با عزیمت به اسپانیا در جنگ علیه ارتش فاشیست “ژنرال فرانکو” شرکت کرد، سوغات این جنگ برای او جراحتی بود که سالها با عوارض آن دست به گریبان بود و نهایتا مرگ زود هنگامش را رقم زد. کتاب “درود بر کاتالونیا” نتیجه ی دیده ها و تجربیات اورول درجریان اقامت در اسپانیا ست. این کتاب در حقیقت گزارشی ست مستند از جنگهای داخلی اسپانیا و مدرکی ست علیه ادعاهای پوچ رژیم کمونیستی دوره ی استالین. “درود بر کاتالونیا” شور و سرخوردگی توامان مردمان رنج کشیده ای را به تصویر می کشد که برای نیل به آرمانی مشترک مبارزه کرده اند ولی در گیر و دار بازی های سیاسی اقتدارگرایان از همه ی آمالشان تهی شده و حتی از تعقیب و آزار هم بی نصیب نمانده اند.
اورول در شاهکار جاودانه اش “قلعه ی حیوانات”، با خروشی نومیدانه روند دگردیسی انقلابها را به نمایش می کشد. انقلاب هایی که در آنها از دل آرمانهای عدالتخواهی و آزادی و برابری، شعله ی فساد و ابتذال و برتری جویی سر می کشد. استحاله ای غریب که گویی با سرشت همه ی انقلابها عجین شده است از انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا انقلاب روسیه در اکتبر ۱۹۱۷٫ هر چند قلعه ی حیوانات به طور خاص وقوع انقلاب کمونیستی روسیه و بر سرکار آمدن لنین و استالین را مورد انتقاد قرار داده است، اما این کتاب ضد اتوپیایی با جلوه های نمادینش سایه ی خود را بر همه ی اعصار گسترانده است. در قلعه ی حیوانات، “خوک” ها نماد روشنفکران و متفکرینی هستند که در پی کسب قدرت همه ی اصول اخلاقی، آرمانی و انقلابی را لگدمال کرده و بی توجه به سرنوشت “رفقا” از خوکدانی به “ساختمان مزرعه” می روند و درست مانند حکام قبلی سلطه جو و تمامیت خواه می شوند و با وضع قوانینی فریب کارانه انقلاب را ازمسیر خود منحرف می کنند از سوی دیگر سگها نماد انسانهایی خشن، بیرحم و مملو از درنده خویی اند که تنها تابع دستورات ظالمانه ی خوک ها هستند تا مخالفان و معترضان به این شیوه ی حکومت را از میان بردارند. در این میان گوسفندان نماد طبقات پایینی و کم سواد جامعه اند که ناآگاهی و بی خردیشان موجب استثمار بیش از پیش طبقه ی حاکم می گردد و در نهایت چنان خفقانی پدید می آید که “بنجامین” الاغ مزرعه هم به رغم آگاهی از شرارتهای خوکها زبان به اعتراض نمی گشاید.
این کتاب کم حجم که تا کنون میلیونها نسخه از آن به فروش رفته است جمله ی معروف و کنایه آمیز ” همه حیوانات با هم برابرند، اما بعضی برابر ترند. ” را پس از گذشت دهه ها در اذهان مردمان حک کرده است.
دمیدن در روح قانون مداری
صد و ده سال از انتشار نخستین شماره ی روزنامه ی “صور اسرافیل” می گذرد، روزنامه ای که به همت جهانگیرخان شیرازی (صوراسرافیل)، قاسمخان تبریزی و میرزا علی اکبر دهخدا ( با نام مستعار دخو) بنیان گذاشته شد و به یکی از نشریات مطرح و تاثیر گذار مشروطیت بدل شد. نشریه ای که برخلاف نمونه های پیشین توانست با مردم کوچه بازار ارتباط برقرار کند و در اوج تنشهای سیاسی ایران در بازسازی اندیشه های آنها نقشی موثر ایفا کند.
ستون فکاهی این نشریه که با نام “چرند و پرند” و به قلم ” علی اکبر دهخدا” منتشر می شد، نمونه ای ست از تلاشهای این روزنامه نگاران در ارتباط با مخاطب عام. دهخدا در این ستون با نثری بدیع به بیان مطالب انتقادی و سیاسی با زبان طنز می پرداخت، نثری به دور از واژگان پیچیده ی آن زمان و آمیخته با زبان محاوره و اصطلاحات روزمره ی مردم. نثری بی تکلف و فصیح با جملاتی کوتاه شده و مطابق اصول دستور زبان فارسی.
” کره آزاد خان، اگرچه من و تو به عقیده ی اهل این زمان، حق تفتیش اصول عقاید خود را نداریم، اما من یواشکی به تو می گویم که در صدر اسلام دین عبارت بود از : “اعتقاد کردن به دل و اقرار کردن به زبان و عمل کردن به جوارح و اعضا” ولی حالا چون ماها در لباس اهل علم نیستیم، نمی توانیم ادعای دینداری بکنیم. اما “حاج میرزاحسن آقا” و آقا شیخ فضل الله” وقتی که از تبریز و طهران حرکت می کردند، می فرمودند، که ما رفتیم اما دین هم رفت”
سرانجام ” جهانگیرخان شیرازی” مدیر روزنامه ی صوراسرافیل پس از آن که بارها بساط روزنامه اش برچیده شد و بعد از به توپ بسته شدن مجلس، به دستور محمدعلی شاه در “باغ شاه” اعدام شد تا سهم آیندگان از یاد او “صوراسرافیل” باشد و سروده ای از دهخدا که امید بخش است و در عین حال سوزناک:
ای مرغ سحر چو این شب تار/ بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحهٔ روحبخش اسحار/ رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تار/ محبوبهٔ نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار/ واهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده، یاد آر
در مطلب پیشین به شرح و تفصیل از آرا و عقاید اسماعیل خویی باب شعر نادرپور گفتیم و در این صفحه و پیشتر از خواندن دوباره ی یکی از معروف ترین قطعات شعری او؛ نظر دو شاعر برجسته دیگر را هم در پی آورده ایم. نظراتی که البته همدیگر را نقض می کنند؛ اما از منظر تاریخی؛ برای کنجکاوان شعر فارسی صاحب اهمیت و جایگاهی خاصاند. این یادداشت های کوتاه باب شعر نادرپور را از لابلای سطور کتب و گفت و گوها و مقدمهها بیرون آورده ایم تا پیش تر از لذت دوباره بردن از شعر او؛ نظر فروغ فرخزاد و مهدی اخوان ثالث را هم باب این خطوط بدانیم.
جالب اینکه هیچ کدام از این سه شاعر در روزگار کنونی در قید حیات نیستند و آنچه باقی مانده تنها شعرشان است و نوشته ها و یادداشت هایی که پیش تر از رفتن برای آیندگان مکتوب کرده اند. این یادداشت های کوتاه و شعر ماندگار نادرپور را در ادامه ی همین صفحه از پی بگیرید:
نادر نادرپور شاعری است که از جانب فروغ فرخزاد به شدت مورد نقد قرار گرفت، هرچند شعرش توجه شاعری چون مهدی اخوان ثالث را جلب کرده بود.
نادر نادرپور شانزدهم خردادماه ۱۳۰۸ در تهران به دنیا آمد. اجداد او از نوادگان نادرشاه افشار بودند. نادرپور پس از به پایان رساندن دورهی متوسطه در دبیرستان ایرانشهر تهران، برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. پس از دریافت لیسانس از دانشگاه سوربن پاریس در رشتهی زبان و ادبیات فرانسه به تهران بازگشت و در مسؤولیتهای مختلف به کار مشغول شد.
نادرپور به زودی به یکی از مطرحترین شاعران نوقدمایی دههی ۳۰ تبدیل شد و مهدی اخوان ثالث دربارهی او گفت: «نادرپور در این ایام، بحق در طراز اول از شاعران متجدد و نوپرداز قرار گرفته و پختگی آثارش میرساند که به گنجینهی غنی و پرارزش شعر گذشتهی پارسی دست دارد، ولی برخلاف بعضی از نوپردازان، شعر گذشتهی پارسی بر آثار او سایه نینداخته که رنگ هنرش را دیگر کند و تحت تأثیر بگیرد. بدین معنی که هم احساس از خودش است و هم بیان و تعبیرات.
این شاعر به خوبی توانسته است خود را از تکرار و ابتذال که دشمنترین دشمنان هنر است، دور نگه دارد و همیشه از سرزمینی که خود بهدانجا رفته است، برای ما خبر بیاورد.» («تاریخ تحلیلی شعر نو» – شمس لنگرودی)
اما فروغ فرخزاد چندان با اخوان ثالث همعقیده نبود: «عیب کار نادرپور را باید در روحیهی نادرپور جستوجو کرد. به نظر من نادرپور آدم این دوره نیست، حتا اگر بگوید هستم و باز از من برنجد و با من قهر کند. حالت محافظهکاری نادرپور و حساسیتی که نسبت به عقاید مختلف دربارهی شعرش از خودش نشان میدهد، بزرگترین دشمن اوست. به نظر من او باید تکلیف خودش را با خوانندگان شعرش روشن کند. اگر شعر نادرپور در یک حالت رکود باقی مانده – چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا – علتش این است که او میترسد عدهی زیادی از طرفدارانش را از دست بدهد. خب بدهد. مهم نیست که ابراهیم صهبا از شعر من خوشش بیاید. اصلا اگر بیاید، توهین است و دلیل بدی شعر. او شعر میگوید تا دیگران تعریفش را بکنند، حالا فرق نمیکند این دیگران چه کسانی باشند.
شعر نادرپور از نظر محتوا به کلی خالی است. او تصویرساز ماهری است، اما تصویر به چه درد من میخورد؟ او با این تصویرها میخواهد چه چیزی را بیان کند؟ چیزی بیان نمیکند، حرفی ندارد. از نظر فرم هم که حساب خطکش است و سانتیمتر. انگار تا یک سیلاب اضافه میشود، سعی میکند در مصرع بعدی از این گناه و تخطی عذر بخواهد. عیب نادرپور این است که شازده است و جرأت ندارد. نادرپور روحیهی کهنه و پیری دارد. از هیچ چیز جز از دردهای خودش متأثر نمیشود، که آنها هم دردهای غیرلازمی هستند. نادرپور اگر تکلیف خودش را روشن نکند، رفته است. او شاعر است، اما حیف که خودش را به نفهمی میزند. همانقدر در مورد خوانندگان شعرش و عقاید آنها وسواس دارد که در مورد شستن دستهایش، ای بابا، یک روز هم دست نشسته غذا بخور، شاید چیزی کشف کنی!» (مقدمهی دیوان اشعار فروغ فرخزاد، انتشارات طلایه)
مجموعههای شعر «چشمها و دستها»، «دختر جام»، «شعر انگور»، «سرمهی خورشید»، «گیاه و سنگ نه، آتش»، «از آسمان تا ریسمان»، «شام بازپسین»، «صبح دروغین» و «خون و خاکستر» از آثار بهجامانده از این شاعرند. نادرپور با زبان فرانسه نیز آشنایی کامل داشت و شعرهای تعدادی از شاعران بزرگ فرانسوی و ایتالیایی را به فارسی ترجمه کرد و مجموعهای از آثار آنها را با عنوان «هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیایی» به همراهی بیژن اوشیدری به چاپ رساند.
این شاعر پس از انقلاب به پاریس و سپس آمریکا رفت و در روز ۲۹ بهمنماه ۱۳۷۸ در لسآنجلس درگذشت.
کهن دیارا! دیار یارا! دل از تو کندم ولی ندانم،
که گر گریزم کجا گریزم؟ و گر بمانم کجا بمانم؟
نه پای رفتن، نه تاب ماندن، چگونه گویم درخت خشکم؟
عجب نباشد اگر تبرزن، طمع ببندد در استخوانم!
در این جهنم، گل بهشتی، چگونه روید؟ چگونه بوید؟
من ای بهاران، ز ابر نیسان، چه بهره گیرم که خود خزانم؟
به حکم یزدان شکوه پیری مرا نشاید، مرا نزیبد
چرا که پنهان به حرف شیطان سپردهام دل که نوجوانم
صدای حق را سکوت باطل در آن دل شب چنان فرو کشت،
که تا قیامت در این مصیبت گلو فشارد غم نهانم
کبوتران را به گاه رفتن سر نشستن به بام من نیست،
که تا پیامی به خط جانان ز پای آنان فرو ستانم
سفینه دل نشسته در گل، چراغ ساحل نمیدرخشد
در این سیاهی سپیدهای کو؟ که چشم حسرت در او نشانم
الا خدایا! گره گشایا! به چارهجویی مرا مدد کن
بود که بر خود دری گشایم، غم درون را برون کشانم
چنان سراپا شب سیه را، به چنگ و دندان، درآورم پوست،
که صبح عریان به خون نشیند، بر آستانم، در آسمانم!
کهن دیارا! دیار یارا! به عزم رفتن دل از تو کندم،
ولی جز اینجا وطن گزیدن، نمیتوانم! نمیتوانم
شانزدهم خرداد یک هزار و سیصد و هشت؛ تقویم ایران در نیم قرن گذشته؛ این روز را در خاطر سپرده است؛ روز تولد یکی از برجسته ترین مردان شعر نوی فارسی. مردی که با تصویر سازیهای ناب و دامنه لغات وسیع و همین طور تجربهی درک مغرب زمین و محیط دانشگاهی به زبانی یگانه دست یافته بود و در قوام گرفتن شعر نیمایی تاثیری بنیادین داشت.
حرف از نادر نادر پوربه میان است؛ هم او که سالها از وطن گفت و سر آخر فرسنگ ها دورتر از خانه؛ تن رنجورش را به خاک پاک سپرد.
در همین زمینه؛ یکی از گفت و گوهای چند سال گذشته؛ با اسماعیل خویی را از لابلای صفحات زیرین مجازی بالا آورده ایم و برای مرور دوباره در دسترس شما قرار داده ایم. گفت و گویی باب جنبههای شاعرانه و جلوههای تمیز دهندهی شعر او از دیگر شاعران معاصر. شرح این گفت و گو را در ادامه از پی بگیرید…
آقای خویی، به نظر شما شعر معاصر ایران تا چه حد و چرا مدیون شعر نادرپور است؟
اسماعیل خویی: این پرسش پاسخ گفتنی نیست. این گونه که شما میپرسید فرض بر این است که تمام شعر امروز ایران مدیون نادرپور است. چنین نیست.
من فقط گفتم تا چه حد؟
آه بله. من اول باید یک مقدمهای را بگویم. ما در گسترهی شعر امروز ایران دو دبستان داریم. یکی دبستان نیمایی است و دیگری دبستان شعر نو. این دو دبستان تفاوتهای بسیاری با هم دارند. هم در برخوردشان با زبان، هم در خیالپردازی، و هم در اندیشیدن. نادرپور از بزرگان دبستان شعر نو است. دبستان شعر نیمایی، چنان که از اسمش پیداست، بنیانگذار با استعدادش، نیما یوشیج بود. دبستان شعر نو، خانلری به گمان من.
نادرپور بنیانگذار شعر نو نبود؟
نه نه. نادرپور بسیار جوانتر است از خانلری. بعد از خانلری نامآور این دبستان، فریدون توللی است.
یعنی طرفداران مکتب سخن.
مکتب سخن باز هم گستردهتر از دبستان شعر نو است. چون مکتب سخن، در زمینهی نثر نیز کارهایی میکرد که پیوندی با شعر امروز ایران ندارد. این دبستان به ویژه در زمینهی زبان و خیالپردازی، کارهای درخشانی کرده است. زبان فارسی را بسیار زیبا به کار بسته، در گسترهی واژهآفرینی، و در راستای خیالپردازی، نه به معنای انقلابیاش. بلکه در معنای اصلاحطلبانه. یعنی در معنای میانهروانهاش، خیالپردازی در شعر امروز ایران را پیش برد. نادرپور به ویژه از یک سو استاد زبان فارسی است، و از سوی دیگر و مهمتر از آن، استاد خیالپردازی.
دبستان نیمایی در برخورد با زبان و دست بردن در الگوهای دستوری پرهیزی ندارد. واژه شکنی میکند، دستور شکنی میکند. یعنی با زبان نیز انقلابی رفتار میکند. در گسترهی اندیشیدن، نزدیک به تمام شاعران نیمایی، چپ میاندیشند. و در خیالپردازی نیز، نیما یوشیج، به شاگردان و پیروان خودش آموخت که با چشم خودشان، جهان و انسان را ببینند و دیوانهای شعر گذشته را به طور کلی کنار بگذارند. اما دبستان شعر نو، کوشش میکرد که هرگز گسلی میان شعر امروز ایران، و شعر سنتی پدید نیاید. این بود که در رعایت ساختار و سنجههای زبان فارسی دقیق کار میکرد و در این زمینه، واژهآفرینی هم که میکرد، کوشش میکرد که بر بنیاد الگوهای واژههای سنتی باشد.
در مورد خیالپردازی، خود نادرپور در پیشگفتار یکی از کتابهایش سخنی دارد که روشن میکند من چه میگویم. او میگوید: تا کی ما باید چشم یار را به نرگس تشبیه کنیم. یا لب یار را به لعل. هنگام آن رسیده است که اینها را به چیز دیگری تشبیه کنیم.
حال آن که دبستان نیمایی میگوید، اصلا ما چرا با این الگوها خیالپردازی کنیم. ما میتوانیم الگوهای تازهای در فضاسازی شعر بیافرینیم و این کار را هم میکنیم.
آقای خویی اگر اجازه بدهید بازگردیم به ویژهگیهای شعر خود نادرپور. نادرپور واژهی مرگ و پیری را خیلی زیاد در شعرهایش به کار میبرد. حتا در جوانی از پیکرتراش پیر میگوید. به نظر شما نادرپور آدم نومید و بدبینی به زندگی بود؟
در یکی از شعرهای خودش میگوید: ما کودکان زود به پیری رسیدهایم. البته بخشی از شیوهی اندیشیدن نادرپور به شیوهی اندیشیدن روشنفکران آن زمان است که در حقیقت با یک شکست سیاسی عظیم، بعد از بیست و هشتم مرداد روبرو شده بودند. و دچار یک نومیدی اجتماعی، تاریخی بودند که این نومیدی دبستان شعر نو، رمانتیسم شعر نو را هم باید به آن افزود، که در حقیقت اندوه، مرگاندیشی و نومید بودن، مد این شیوهی اندیشیدن بود.
یعنی در واقع اینگونه نبود؟
نه، نه. در اروپا مرگاندیشی و نومیدنمایی یک مد بود. شما اما یک مد را هم که در نظر بگیرید، برخی هستند که به راستی به آن اعتقاد دارند، و برخی تنها دنبالش میروند.
نادرپور معتقد بود که شاعر در حد یک گزارشگر سیاسی روز نباید خودش را تنزل بدهد. شما در این سالهای مهاجرت، گاهی نادرپور را گزارشگر رویدادهای سیاسی نمیدیدید؟
به گمان من در پیوند با بسیاری از شاعران دیگر، این پرتاب شدن به بیدر کجا، دور شدن ناگزیر از میهن، در حقیقت دوران زندگانی شاعران، از جمله نادرپور را به دو دوره بخش کرد. ما دو تا نادرپور داریم، نادرپور در دوران پیش ازانقلاب، و نادرپور پس از انقلاب و زندگی در غربت. نادرپور پیش از انقلاب، اصلا اندیشهی سیاسی به معنایی که در شعر نیمایی بود، در او نبود. حتا در یکی از شعرهایی که گفت خطاب به شاعران نیمایی، گفت که رسالتی که رذالت بود. او با رسالت به آن معنای نیماییاش تا هنگامی که در ایران بود مخالف بود. یعنی بیشتر یک شاعر بود. تا کسی که در عین حال شعرش را در خدمت مردم و در پیشاندیشهی سیاسی خودش بگیرد. ولی بعد از غربت، به راستی از درون اندیشهاش دگرگون شد. اندیشهاش از درون سیاسی شد. این طبیعی بود. این بار شکست انقلاب را با گوشت و پوست و خون خودش حس کرده بود.این است که نادرپور در ایران یک نادرپور سیاستگریز است، البته از دید اندیشهای. ولی نادرپور بیرون از ایران یک شاعر سیاسی، اجتماعی شده است.
یعنی میتوان گفت که شاعری متعهد است؟
بله، بی گمان. نادرپور در ایران تعهدگریز بود، ولی در غربت یکی از متعهدترین شاعران امروز ایران است. البته درود بر او باد. ما از سه دیدگاه میتوانیم به یک شاعر نگاه کنیم. از دیدگاه زبان، از نگاه خیالپردازی، و از دیدگاه شیوهی اندیشیدن. نادرپور در شیوهی اندیشیدن است که زندگانیاش دو دوره میشود. اما نادرپور در برخورد با زبان و نادرپور، چون یک خیالورز، شاعری که به ویژه توانایی بسیار ژرف و بلندی دارد در خیالپردازی، تفاوتی با ایران ندارد. یکی دنبالهی دیگری است که البته تجربههایش بیشتر شده، تواناییهایش بیشتر شده، و زبان نادرپور در سراسر زندگانی شعریاش، زبان بسیار درست و با اسلوبی بود. نادرپور یکی از استادان تصویرپردازی ماست. اگر آیندگان از نادرپور چیزی بیاموزند، و او آموزگار بزرگی بشود برای دبستانی از شعر آیندهی ایران در ایماژیسم خواهد بود.
نکتهای در شعر نادرپور هست که احتمالا به دلیل علامت گذاریهای خود اوست. او به خوانندهاش امکان یک خوانش تازه از شعر را نمیدهد. در واقع وقتی شعری منتشر میشود، هر کسی از ظن خودش میشود یار شعر. ولی گویا نادرپور به خواننده تحمیل میکند که شعر مرا آنگونه که خودم میخوانم و میفهمم بخوانید. به نظر شما هم همینطور است؟
البته شعر نادرپور ویژگیهایی دارد که این یکی از آن ویژگیها نیست. نادرپور در فراوانی برخی از واژهها که به کار میبرد باید جست. یکی از این واژهها “آینه” است. “مرگ”، “پیری” و این گونه واژههاست که شعر نادرپور را ویژهی خودش میکند. ولی این که زبان شعرش این است که تعبیر و تفسیر ندارد و زیر و بالایش همانی است که به ما نشان میدهد، این یکی از ویژگیهای دبستان شعر نوست. در شعر خانلری و توللی نیز ما با همین چگونگی روبرو هستیم. در شعر فروغ فرخزاد دورهی اول که به این دبستان وابسته است نیز، فریدون مشیری هم. تمام این شاعران، شعرشان، شعر آسانی است، شعری است که با نخستین خواندن همهی رگهها و لایهها و رویههای درون خودش را با خواننده در میان میگذارد. این دلیل تحمیل شاعر به خواننده نیست.
شما حتما یادتان میآید، یکی از اولین سرودههای نادرپور را به نام “قم”: چندین کلاغ پیر بر تودههای سنگ/ انبوه سائلان در هر قدم به راه/ عمامهها سفید/ رخسارهها سیاه/
ما در قم نادرپور را با دیدن این منظره شوکه شده میبینیم. در خون و خاکستر، آن زلزلهای که خانه را لرزاند/ باز هم همان احساس شوکه شدن نادرپور به خواننده دست میدهد. آیا از زمان قم تا خون و خاکستر این شوک همچنان ادامه داشته است؟
به گمان من زیباترین، ژرفترین، شعرهای هر شاعر بزرگی مثل نادرپور، زادهی شوکهایی است که به روان او وارد میشود. نادرپور واقعا از شاعران بزرگ ماست. حالا برخی از شاعران نیمایی نادرپور را نمیپسندند، من اما نادرپور را دوست دارم هم خودش را هم شعرش را. شیوهی اندیشیدنش را که در غربت نشان داد. نشان داد به ما که چون یک اندیشمند نیز، اندیشهی منظم و منطقیای دارد که در شعر او هم هست. نادرپور مثل هر شاعر دیگری دو گونه شعر دارد، یکی شعرهایی که برآیند شوکها، تکانههای جدی هستند که در زندگانی درونی او پیش آمده است. دیگری شعرهایی که در حقیقت میگوید چرا او شاعر است، و شعر به سراغ او میآید. من بارها گفتهام که شاعر نیست که شعر را میسراید، شعر است که شاعر را میسراید. شعرهایی از این گونه، برجستگی ویژه پیدا نمیکنند. اما آن شعرهایی که تکانههای درونی هستند، انگار دو سر چشمه دارند، هم از ناآگاهی شاعر بر میآید و در همان زمان از آگاهی و خواست شاعر. هم شاعر بی قصداست و هم انگار با قصد. درست مثل مقایسهی غزل با قصیده. قصیده شعری است که با قصد معینی سروده میشود. اما دیگر گونههای شعر خودش آغاز میشود. چنانکه آن شاعر بزرگ فرانسوی گفت، نخستین مصراعش هدیهی خدا است، بعد خودش دیگر جان خودش را میسازد، سطر سطر میآید بر روی کاغذ . ولی اینگونه شعرها که برآیند یک تکانهی جدی در زندگی یک شاعر هستند، هم سرچشمهای در نبوغ شعری شاعر دارند، و هم تمام دانش و بینش سیاسی، اجتماعی او را به کار میگیرند. شاهکارها معمولا در کار هر شاعر برآیند همین تکانهها هستند.
یعنی معتقدید که دانش و بینش شعری در شعر نادرپور کامل بود؟
بی هیچ تردیدی. ما بینش شعری داریم و دانش شعری. بینش شعری مادرزاد است آموختنی نیست. یعنی توانایی شاعرانه دیدن جهان. این توانایی اگر در کسی نباشد با خواندن شعر دیگران شاعر نخواهد شد. اما آن کسی که بینش شعری دارد باید این بینش را به دانش پرورش بدهد. وگرنه چند شعر درخشان در جوانیاش میگوید، مثل نصرت رحمانی، اما وقتی بیافتد به از کیسه خوردن، سرانجام ته میکشد. پس یا شاعر هست کسی یا نیست. اما آن که شاعر است تازه باید شاعر بشود. دانش شعری هر شاعر، هر چه بیشتر باشد، بینش شعری او شکفتهتر خواهد شد. یعنی که زبان در دست او نرمش و رامش بیشتری خواهد یافت، راحتتر خواهد توانست آنچه را که میخواهد بگوید و پربارتر و سرشارتر، چرا که دانش گستردهی او شعرش را از درون و بیرون، هم در زبان و هم در نکتههای درونی شعر تدوین میکند.
شما وقتی نادرپور را یادتان میآید، کدام یک از شعرهایش را احتمالا زیر لب زمزمه میکنید؟
من یکی از شعرهای دورهی اول نادرپور را که بسیار دوست میدارم شعر “فال بین” است. کندوی آفتاب به پهلو فتاده بود/ زنبورهای نور زگردش گریخته/ این طور آغاز میشود. آخرش هم این طور تمام میشود: کفبین پیر باد/ طالع هر برگ دیده بود/ این یکی از پرتصویرترین و نادرپوریترین شعرهای دورهی اول زندگانی نادرپور است. اما در دورهی دوم زندگانی به نظرمن شعر خون و خاکستر است که بازهم تمام ویژگیهای نادرپور دورهی دوم را در خودش دارد. اما من هیچ کدام از اینها را چون نمایندهی دورهی اول و دورهی دوم، نخواهم گزید، برای این که این کار ستم خواهد بود برای بسیاری از شعرهای دیگر درخشان نادرپور. اما یک نکته را باید بگویم. نادرپور چون یک ایماژیست طراز اول در شعر امروز ایران به راستی مقام والایی را دارد.
کتاب بادبادک باز؛ ده سالی می شود که به بازار کتاب آمده و با شرح آداب و رسوم و زندگی مردم افغانستان؛ جایی در میان رمان های پر خواننده ی دنیا پیدا کردهاست. به بهانه روزهای پر سر و صدای کابل و مرگ غمگنانهی ده ها همزبان نجیبمان؛ نگاهی دوباره انداخته ایم به این رمان؛ که داستانش؛ کم و بیش واقعیت کوچه های کابل اند…
یقیناً علاقه و تشنگی جامعه جهانی برای آگاهی از لایه های زیرین زندگی افغانی و شرایط زندگی نویسنده[ که نیمی از عمرش را در افغانستان زیسته است ونیمی در امریکا] در به میوه نشستن رمان، نقش غیر قابل انکاری داشته اند. چه بادبادک باز اولین رمان افغان است که به انگلیسی نوشته شده است هر چند که مطالعه کتاب، خواننده حرفه ای را مطمئن می کند که قصه تنها با واژه های انگایسی به نگارش در آمده است و اندیشه نهفته در کلام، فارسی است.
قصه، زمانی در گذشته نزدیک شروع می شود و بعد با تکرار یک جمله که در حافظه ابدی قهرمان قصه حک شده است[تو جون بخواه…] به گذشته دور بر میگردد. زمانی در کودکی راوی که زبان قصه گوی زندگی نویسنده است. بعد از این عقبگرد، نویسنده بدون تغییر در روند زمان شروع می کند به پر کردن این شکاف زمانی. یعنی اگر لحظه آغاز قصه را در نمودار زمان، “صفر” فرض کنیم، آنگاه کتاب به دو قسمت اصلی تقسیم می شود از کودکی تا صفر و بعد از صفر تا نقطه پایان که فاصله زمانی چندانی با نقطه شروع ندارد. اما هر کدام از این دو تکه زمانی در درون خودشان شاهد یک نقطه عطف هستند.
نقطه عطف اول اشغال افغانستان است به دست نیروهای روس و مهاجرت و آوارگی و خانه به دوشی ودر به دری مردم. و نقطه عطف دوم بازگشت دوباره راوی است به افغانستان که همزمان شده است با دوره طالبان و خشونت دین حکومتی.
همزمانی تاریخی- اجتماعی رعایت شده با اتفاقات قصه اصلی، از نقات قوت و اتکای رمان است. اما از زاویه هنر نویسندگی و آفرینش ایماژهای قابل مشاهده و ملموس، قصه، مخصوصاً در قسمت دوم دچار مشکلات اساسی میشود تا جایی که گاه روند تاثیر گذار و مستحکم قسمت اول در زیر بار اشتباهات قسمت دوم، به فراموشی سپرده می شود.
نویسنده در شاخ و برگ دادن و پروراندن اتفاقات دوران کودکی اش، بسیار قهار عمل کرده تا بدانجا که نگاه و حس خواننده سوار سطور قصه می شود و همراه آن به کوچه پس کوچه های کابل و افغانستان دوران سلطنتی سفر می کند. ارسطو، در باب آثار هنری، کاری را جاوید و قوی می شمارد، که خود را به خواننده بباوراند.
”پذیرش” در قسمت اول قصه، آنقدر زیاد است که خواننده را به حال و هوای خاطره خوانی می برد یعنی به راحتی میتوان حوادث قصه را با دنیای واقعی و اتفاقاتی که در کوچه و بازار اتفاق می افتد مرتبط دانست. دیالوگ های قدرتمند که شصت خواننده را از سنت بیداد کننده حاکم بر دنیای شرق خبر دار می کند، از دنیای ذهنی و روانی، راوی که از کودکی تفاوت بین خود و دیگر مردان را حس می کرده است و از همان روزهای آغازین شکل گرفتن و خشک شدن گل شخصیت اش، میل به نوشتن داشته است، از دنیای درونی یک نویسنده، تنهاییش، بزدلی اش، نوع نگاه متفاوت به دنیای پیرامونش و از بتهای ذهنی و تابوی پدرکه بدرستی جزء تابوهای نخستین شناخته شده است.(فروید، در اثر جاویدش، توتم و تابو، این مهم را لایه شکافی کرده است.)
از جمله ایرادهایی که به قسمت اول وارد است، همانا بیان آمیخته با تعصب اختلافات قومی است. آن طور که پیداست، نویسنده خود یک پشتون متعصب و اصیل است که در بیان اختلافات قوم پشتون و هزاره، تنها به مساله قدمت و اصالت اکتفا میکند و حاضر نیست در گوشه ای از قصه پای کلام مردم هزاره هم بنشیند. او بارها پشتون ها را مردمی اصیل معرفی میکند که ننگ و ناموس را می فهمند و جملگی افرادی متشخص و محترم هستند. وی هرگز وارد دعوای تشیع و تسنن نمی شود و حتی از کنار آن هم نمی گذرد، موضوعی که یکی از بنیادی ترین اختلافات دو قوم پشتون و هزاره بوده و هست. و بعد که در قسمت دوم، به افغانستان دوره طالبان برمیگردد، هرگز حاضر به اعتراف نمی شود که همان پشتونهای ناموس پرست، طالب از آب در آمده اند و خانه و زندگی و ناموس مردم را به تاراج برده اند.
اما از نگاهی دیگر و با نزدیک شدن به لایه های درونی شخصیت های خلق شده، در همان خطوط ابتدایی قصه به شخصیتی تاثیر گذار میرسیم به نام “حسن”. وی سمبل گذشت است و رشادت و نمونه کامل یک دوست که خوبیهایش هیچگاه از حافظه رخت بر نمی بندد.
نویسنده در خلق این شخصیت، بسیار چیره دست، عمل کرده است. شخصیتی که روند زندگی اش با زندگی راوی دو خط موازی میسازد. دو خطی که از یک نقطه شروع می شوند و همیشه با یک فاصله مشخص امتداد می یابند و تنها زمانی همدیگر را قطع میکنند که بیشتر به نوشداروی بعد از مرگ سهراب می ماند تا یک معجزه برای برداشته شدن آن فاصله.
حسن، فرزند نوکر ارباب است و راوی ارباب زاده. این دو در یک زمان و مکان و دوره حکومتی به دنیا می آیند، با هم بزرگ میشوند و زیستن روزگار را با هم تجربه می کنند. حسن هزاره ای است و راوی(امیر) پشتون. حسن مرام باز است و در رفاقت حاضر است، جان شیرین ببخشد. قصه به خوبی هر دو را در موقعیت خطرقرار میدهد. یک بار امیر را و بار دیگر حسن را. در بار اول، حسن، امیر را نجات می دهد اما آنگاه که تاس زندگی برای امیر به روی جبران می نشیند وی حاضر نمی شود شماره تاس اش را بخواند و آن را بازی کند و از بازی جا میزند. نکته بسیار مهم در شکل گیری این حادثه، جنس اتفاقی است که برای حسن می افتد و چگونگی واکنش او به این مهم.
حسن در بازی انتقام جویانه عده ای از هم سالانش، مور د تجاوز جنسی قرار میگیرد و آنگاه که راه فراری برای گریز از مهلکه نمی یابد، تسلیم روزگار می شود…( غیرتسلیم و رضا کو چاره ای؟؟) فرایند تسلیم به خوبی به کلمه ریخته شده است و بهتر از آن به تصویر نشسته است. سکوت و دفاع نکردن با چشمانی که به قول نویسنده به گوسفند قربانی می ماند و نگاهی که رو به روی سرنوشت وا داده است.
امیر شاهد تمامی ماجرا است و حاضر نیست خطر کند، همین است که تا روزی که دست روزگار، خط زندگی اش را به خط زندگی حسن می چسباند، عذاب وجدان رهایش نمی کند.
در ادامه، ژانر قصه به ادبیات مهاجر نزدیک میشود. ارتش روس به افغانستان حمله میکند و برای مردم در به دری و بی خانمانی به ارمغان می آورد. باقی قصه به زندگی امیر و پدرش در دیار غربت می پردازد و خواننده شاهد افول شدید قصه می شود. جالب است که در یک فاصله زمانی تقریبا طولانی، غیر از ثریا زن امیر و خانواده اش، هیچ شخصیت تاثیر گذاری به قصه اضافه نمی شود. در واقع سیر قصه باید زاینده ادم های نو باشد. نو و تاثیر گذار. رمانی که مدت زمانی طولانی از یک زندگی را پوشش می دهد، باید بیشتر و بیشتر به حوادث روزمره زندگی نزدیک باشد. آیا زندگی تنها زیستن
آدمهایی است که در کودکی شناخته ایم؟ آیا موج دریای زندگی دوستان جدید بر سر راهمان قرار نمی دهد؟ آیا خانواده مهاجر، هیچگاه با جامعه میزبان نمی آمیزد؟
قصه با همین سیر، فاصله بین گذشته تا زمان آغاز قصه را تعریف می کند و پس از آن امیر را بعد از یک زمان طولانی به افغانستان باز میگرداند. افغانستانی به شر بدترین طالبان از گزند بد روس رها شده است. کابلی که به قول نویسنده غیر از کباب های آبدارش هیچ نشانی از کابل سالهای کودکی ندارد.
کابلی که شهر آغاز قصه گویی برای امیر بوده است، کابلی که شهر بادبادک بازی بوده است، کابلی که آیینه دار زبونی و خاری امیر است، زمانی که به دوست در خطرش اعتنایی نشان نداده است.
قصه زین پس کاملاً بر پایه تخیل است و به عیان از مشاهده بی بهره. قصه آن فاصله همیشگی بین دو قهرمان را بر میدارد. آن هم با یک حیله ساده و تکراری. آنچه زندگی امیر را از زندگی حسن متمایز می کرده، تنها سر درآوردن آن دو از دو نطفه متفاوت است که یکی را غلام زاده کرده و دیگری را ارباب زاده. حال قصه پرده از واقعیتی بر میدارد که هم برایشخصیت هاو هم برای خواننده نا معلوم بوده است. حسن در واقع محصول همخوابگی ارباب با زن نوکرش است و این بدان معناست که امیر و حسن برادر اند. حسن به خشم و خصم طالبان مرده است و امیر برای نجات فرزند او، به کابل آمده است. نویسنده هیچگاه دوره حکومت طالبان را از نزدیک درک نکرده است و همچون یک شهروند بیگانه اخبار کشورش را تنها از رسانه های عمومی دنبال کرده است و در خوش بینانه ترین حالت از زبان هم وطنانی که اخبار داخل را گوش به گوش برای هم میهنان مقیم خارج نقل میکنند.
همین غیبت، به وضوح در کار عیان است. تصاویر ارائه شده از جنایات طالبان آن قدر سطحی و کلی است که بیشتر به کار گزارش های رادیویی و تلوزیونی میآید تا برگه های رمانی که در صفحات اولین آن قدر خوب نگاشته شده است که با خود حال و هوای کودکی و روزگار آن روزهای کابل را همراه دارد.
اما جالب ترین و عجیب ترین بخش کتاب، چاره جویی امیر است برای نجات دادن برادر زاده اش. وی برای رهایی از مشکلات پیاپی زندگی به ریسمان مذهب چنگ میزند. آن هم از نوع اسلامی اش. وی به درگاه پروردگار روی می آورد و برای رهیدن از دام بلا نذر میکند. نذر می کند، که نمازهای یومیه اش را به جای آورد، روزه بگیرد و ذکات دهد. و این در حالی است که او به شدت از طالبان شاکی است. آنها که تنها فرق اعتقادی شان با او، تفاوت دریچه نگاهشان به دین است.
این نگاه چندگانه به دین، واقعاً غریب و دنباله دار است. و جز فرهنگ تلفیقی ویران کننده، هیچ سود وبهره ای برای مردم و جامعه ندارد. و جالب است که دامنه گسترده دام، پای روشنفکر و نویسنده و هنرمند را نیز بدان گشوده است. تا جایی که نویسنده حاضر نیست این واقعیت واضح را بپذیرد که سنگسار زنان خیانت کار و قطع کردن دست دزد گرسنه، طعامی دیگر از همان ماعده آسمانی است که در آن نماز و روزه و ذکات نیز فراهم است.
اما در نگاه کلی و خارج از قضاوتها و ضروریت های اجتماعی، رمان بادبادک باز، قصه ای است تاثیر گذار و قوی که خاطره زیستن با شخصیتها، تا مدتها بعد ار اتمام قصه، در روان خواننده باقی می ماند.
تصویر درستی از واقعیت و ثبت بی کم و کاست گوشههایی از زندگی در تابلوهای نقاشی، مشخصه اصلی نقاشی رئال است و رویای جاودانه گوستاو کوربت ؛ در چهارمین شمارهی چهرهنما از دنیای واقعی کوربت گفته ایم و افسانههای اهل کوچه و بازار که با قلم چارلز دیکنز برای همیشه به صفحات تاریخ سنجاق شدهاند. از هفتتیرهای چوبی شاپور قریب یاد کردهایم و روزگار خوش سینمای ایران در آن دوران؛ اینها هست و نگاهی اجمالی به قلم و شیوهی داستان نویسی اصغر الهی هم … شرح آنچه ذکرش رفت و بیشتر از این را در ادامه از پی بگیرید…
صورتگر واقعیات زندگی…
دهم ژوئن سالروز تولد گوستاو کوربت نقاش شهیر فرانسویست. هنرمندی که گرچه خود را از همهی مکاتب رها می دانست، اما به واقع بنیان گذار نهضت رئالیست در قرن نوزدهم و نقاشی فرانسه شد.
او با برپا کردن نگار خانه ای خصوصی و به نمایش گذاشتن آثار خلاقانه اش، “مانیفست واقع گرایی” خود را عرضه کرد. آثاری که با گذر از فضای رمانتیسم حاکم بر هنر آن زمان، جهان را همان گونه که هست به تصویر می کشیدند، بی هیچ اغراق و اغماضی.
کوربت اعتقاد داشت، وظیفه ی یک نقاش پیروی از حقیقت و وفادار ماندن نسبت به پرده ی نقاشی ست از همین رو هرگز به سوژه های خیالی و نقوش اساطیری و مذهبی نپرداخت و به جای آن بیشتر موضوعاتی چون طبیعت، دریا، زنان برهنه، طبیعت بی جان و پرتره را نقش زد.
تابلوی ” ریسنده ی خفته” یکی از آثار برجسته ی این هنرمند است. تابلویی که نه یک زن اسطوره ای و نه یک بانوی اشرافی که دخترکی معمولی را ترسیم کرده است. دخترکی محاط در رنگهای سبز و محو در فضایی تیره و در عین حال آرامش بخش. این تابلو نظیر دیگر آثار کوبرت نمایشی غریب از تضادهای زندگی را به دست می دهد چنان که شادابی گلهای ریز لباس دخترک و بیداری چرخ ریسندگی با رخوت گلهای پژمرده ی روی میز و خواب دخترک، تقابلی امید بخش و دوست داشتنی را خلق کرده اند.
راوی بهانههای سادهی دلخوشی
پنج سال از مرگ دکتر “اصغر الهی” نویسنده ی ایرانی می گذرد. نویسنده ای که با واژگانش راوی روان پرالتهاب و رسوا کننده ی حقیقت دلخوشی های کوچک آدمی بود، واژگانی که در دیباچه ی رمان “سالمرگی” اش، عصاره ی تمام و کمال حکایت سرگشتگی بشر را روایت می کرد، حیرانی های بی انتهایی که به گواه قلم الهی، پیوندشان با اسطوره ها نشان از ازلی بودن و تداوم بی وقفه شان خبر از ابدی بودنشان می دهد.
“در واگویه ی خاطره های مه آلود و خاکستری، به دنیا آمدم. بالیدم. بزرگ شدم. ساقه ترد گیاهی در گذار آب های وحشت. به دریا نپیوستم. چون قطره آبی زلال به خاک برگشتم. به زهدان مادری که از آن به دنیا آمده بودم. به هیئت انسان نخستینی. در تردید زیستن و ماندن.”
الهی در رمان “سالمرگی” به مدد راویان متعدد و در هم تنیده، پرتره های گوناگون مرگ را از سکته، خودکشی و شهادت گرفته تا سقط جنین و قتل به تصویر می کشد، او به روان پر رمز و راز شخصیتهای داستانش نفوذ می کند و درکسوت یک روانپزشک – نویسنده به کاوش لایه های درونی و هویتی آنان می پردازد و نه تنها چرایی که چگونگی زیستن را به چالش می کشد. آدم های “سالمرگی” به رغم تفاوتهای بنیادینشان با یکدیگر در پیوند با اسطوره، گناه و تاوان مشابهند و دغدغه ی مشترکشان درانتخاب میان زیستن و مرگ آنها را به هم نزدیک می کند. الهی از شهادت “سیاوش ” گونه ای روایت می کند که تحقق رویای پایداری و استمرار دو خانواده را نا ممکن می سازد، مرگی که شاید به تقاص گناه تردامنی مادر، بدعهدی پدربزرگ در ادای نذر یا بیرحمی “آقاجان” در حق همسرانش رخ داده است. در این میان “لیلا” ی سرراهی دلخوشی ساختگی و موقتی ست که گرچه ریشه هایش سست و بی رمق اند، اما بهانه ی دروغین ماندن می شود و کورسوی امید، برای ادامه ی زندگی؛ ازسوی دیگر مادربزرگ همیشه زنده، خبر از سنت و گذشته ای می دهد که حضور مدام خود را در ذهن آدمی مکرر می کند.
رمان سالمرگی با شیوه ی روایت غیر خطی و معما گونه اش که نشان از اندوه های گوناگون و تزلزل موقعیت شخصیتهای آن دارد، بازتاب واقعیت ذهن پریشان و سرگشته نسلهایی ست که پی در پی با دلشوره ای مدام زوال آرمانهایشان را نظاره گر بوده اند:
“در خیالات بودم. انگار همین دیروز بود. نشسته بودم کنار جوی آب. آب جوی جم نمی خورد. لایه ای از خاک و خاشاک روی آن بود. قورباغه ای از کنار دستم پرید. ترسیدم. داشتم برای خودم از گل و شن خانه می ساختم، خانه ای دو طبقه. دو اتاق تو در تو، با ایوانی نرده کشی شده با چوب و زنی در آن. آن زن تو بودی، ایستاده بودی پشت پنجره ای.”
بزرگترین «نه» به دنیای غرقهی سرعت…
پنجم ژوئن امسال مصادف است با پنج ساله شدن خاموشی “ری داگلاس بردبری” نویسنده ی نام آشنای آمریکایی و خالق رمانهای شناخته شده ای چون “فارنهایت ۴۵۱” و “حکایت های مریخ”.
این نویسنده ی صاحب نام که از اوایل سال های دهه ی ۱۹۴۰ میلادی، با انتشار داستان های کوتاهش در نشریاتی چون” قصههای خارقالعاده”، “داستانهای شگفتانگیز” و ” داستانهای علمی مبهوت کننده” قدم به عرصه ی نویسندگی گذاشت، تا پایان عمرش، صدها رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه و سناریوی تلویزیونی و سینمایی نوشت.
شاهکار او “فارنهایت ۴۵۱”، در سال ۱۹۵۳ منتشر شد، این کتاب که برجسته ترین و مشهورترین اثر این نویسنده است ، تنها کتابی ست که خود بردبری آن را علمی تخیلی می داند. از زمان انتشار این کتاب تا کنون بیش از ۱۰ میلیون نسخه از آن در دنیا به فروش رفته است.
فارنهایت ۴۵۱ با نگاهی پیشگویانه، آینده ای را به تصویر می کشد که در آن سردمداران سلطه جو و تمامیت خواه جهلی مطلق را به آدمیان تحمیل کرده اند، در این جامعه خواندن و حتی داشتن کتاب امری ممنوع به شمار می رود، کتابها توسط آتش نشان ها سوزانده می شوند و به جای آن صفحه های تلویزیونی بزرگ بر دیوار منازل و اعتیاد به سریالهای تلویزیونی راه هرگونه آزاداندیشی و رسیدن به بلوغ فکری را سد می کنند. در این میان گروهی هستند که این اختناق و اسارت اندیشه را تاب نمی آورند و ذهنشان را مبدل به گنجینه ی مکتوبات ماندگار و تاریخی بشر می سازند.
یادی از خالق آرزوهای بزرگ…
نهم ماه ژوئن به نقل شرح حال نویسان، روز در گذشت “چارلز دیکنز” زبده ترین رمان نویس انگلیسی عصر ویکتوریا و از تاثیر گذارترین نویسندگان قرن نوزدهم است.
دیکنز که ابتدا حرفه ی روزنامه نگاری را پیش گرفته و نام خود را به عنوان یک فعال اجتماعی تثبیت کرده بود، با نگارش رمان هایش فعالیت های اجتماعی خود را شکلی دیگر بخشید، او رمان نویسی بود که با خلق شخصیتهایی ماندگار، مرزهای زمانی و مکانی را در نوردید و خود را با فرهنگ مردم جهان عجین کرد. تا جایی که امروز نام هایی چون “الیور تویست”، “سکروچ”، “دیوید کاپرفیلد” و ” خانم هاویشام” به نمادهایی بدل شده اند که گاه در میان مکالمات روزمره بار وصفی به خود می گیرند. دیکنز در داستان هایش بیش از همه به طبقه ی فرودست جامعه توجه داشت، نگاهی اجتماعی که در حقیقت فقر و تهی دستی قشر پایین اجتماع در دوره ی ویکتوریا را آشکار می ساخت.
رمان “خانه ی قانون زده” یکی از آثار مطرح دیکنز است و داستانی از زندگی غم انگیز طبقه ی کارگر فقیر در انگلستان. دیکنز در این کتاب مسایل اجتماعی و سیاسی را در قالب نقشه ای داستانی بیان می کند. او در سراسر داستان دستگاه فاسد قضایی را با لحنی طنز آلود به چالش می کشد و از پرونده های بی انتهایی می گوید که هیچ گاه به نتیجه نمی رسند و صاحبانشان در طی حیات خود موفق نمی شوند داد خویش را بستانند و به این شکل است که جمع وسیعی از وکلا از این طریق برای خود مکنت و مقام تحصیل کرده اند و همه ی شخصیت های داستان را در خود احاطه کرده اند :
” کودکان بیشماری دیده به جهان گشوده و سالخوردگان بسیاری از جهان رفتهاند، عدهای بیآنکه خود بدانند دیوانه وار خویشتن را در گیر آن یافتهاند. خانوادههای بیشمار از این دعوا کینه بسیار به ارث بردهاند.”
دیکنز صحنه ی عدالتخانه را فرورفته در گل و مه توصیف می کند تا همان نکبتی که زندگی مردم را به تباهی کشانده را به خواننده القا کند، رمان با همین تصاویر آغاز می شود و همه چیز از رودخانه، چمن، بندر و شهر را احاطه شده درمهی غلیظ به تصویر می کشد و از فضای رعب آور و آمیخته به مرگی سخن می گوید که مردم را به تعلیق و سردرگمی کشانده است: “یعنی میتوانم به آن لحظات بحرانی اشاره کنم که طی آن گردنبند با حلقهای سوزان یا اشعه فروزانی را در فضای تار میدیدم که خود مهرهای از مهرههای آن بودم و تنها آرزویم این بود که از بقیه جدا شوم، و از اینکه جزیی از این شیء مخوف بودم رنج وصفناپذیری میبردم”
سینماگر روزهای خوش سینما
پنج سال سال پیش چنین روزهایی با خبر در گذشت “شاپور قریب” همراه شد، کارگردان پیش کسوتی که نامش با فیلم هایی خاطره انگیز و به یاد ماندنی روزهای خوب سینمای ایران عجین شده است.
قریب که پیش و بیش از هرچیز خود را قصه نویس می خواند، نگاهی عمیق و خاص به سینمای کودک و نوجوان داشت، همین نگرش بود که موجب شد تا وی یکی از برجسته ترین آثار سینمای ایران با عنوان “هفت تیرهای چوبی” را در این زمینه خلق کند. این فیلم که نمونه ی دگرگونه ای از سینمای کودک بود، مورد تحسین منتقدان داخلی و خارجی گرفت و جایزه ی جشنواره ی مصر ، سوئد و جایزه ی طلایی شیکاگو را نصیب خود ساخت. در هفت تیر های چوبی “عبدالله یاقوتی” و “حسن حاجیان” نقش آفرینی می کردند و موسیقی متن این فیلم اثر” اسفندیار منفردزاده” است.
از دیگر آثار مطرح این کارگردان می توان به فیلم “ممل آمریکایی” اشاره کرد، این فیلم که دومین همکاری مشترک”گوگوش” و “بهروز وثوقی” بود، در نوروز ۱۳۵۳ اکران شد وعنوان پر فروش ترین فیلم سال را از آن خود ساخت. در این فیلم، آمریکا و رویای مهاجرت به آن را مورد نقد قرار می گیرد و از “ممل آمریکایی” ها یی سخن به میان می آد که فریب دروغ های “حسن پپه” ها را خورده اند. ترانههای معروف “شب شیشه ای” و “دریایی” نیز اولین بار در این هم این فیلم اجرا شدند . شاپور قریب پس از آن فیلم “مرد شرقی، زن فرنگی” را با همین مضمون ساخت که از اقبال فیلم نخست برخوردار نشد.
وی پس از انقلاب مدتی در کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان با سمت مشاور رئیس مشغول به کار بود و در هیات تصویب فیلمنامهها فعالیت داشت.اما پس از چندسال اشتغال در این جایگاه به دلیل اختلافات از سمت خود استعفا کرد .
او سپس در سال ۱۳۶۵ فیلم “بگذار زندگی کنم” با بازی “مهدی هاشمی” و “افسانه بایگان”، را کارگردانی کرد، فیلم که از دغدغه های پس از طلاق می گفت از بخت خوبی در گیشه برخوردار شد و بنا به گفته ی کارگردان سرمایه گذار را با سود قابل ملاحظه ای مواجه کرد، حال آنکه خود وی پس از فیلم “سایه های غم ” ( ۱۳۶۶) – که یکی دیگر از فیلم های پرفروش بعد از انقلاب به شمار می رود – ناچار به ساختن فیلم هایی برای گذران زندگی و پرداخت کرایه ی خانه اش شد.
فیلم “ملاقات” آخرین ساخته ی این سینماگر ایرانی ست که در سه اپیزود و به تهیه کنندگی “عباس رافعی” ساخته شده است و شاپور قریب در این فیلم کارگردانی اپیزود ” ایستگاه آخر” را برعهده داشت، اپیزودی که هنوز به نمایش عمومی در نیامده است.
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
صد سال دگر: دفتری از اشعار منتشرنشده نیما یوشیج
نویسنده: نیما یوشیج
مصحح: دکتر سعید رضوانی و دکتر مهدی علیائیمقدم
ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسی
قیمت: ۳۰۰۰۰ تومان
تعداد صفحات: ۲۶۴صفحه
کتاب «صد سال دگر» دفتری از اشعار منتشرنشده نیما یوشیج با تصحیح سعید رضوانی و مهدی علیائیمقدم از سوی انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر شد.
فرهنگستان زبان و ادب فارسی در دهه ۱۳۷۰ مجموعهای از اسناد متعلق به نیما یوشیج را از فرزند وی، شراگیم یوشیج، خریداری کرد. این اسناد از آن زمان در بایگانی کتابخانه این فرهنگستان نگهداری میشد تا اینکه از سال ۱۳۹۳ طرح بررسی و انتشار این دستنوشتهها در دستور کار گروه ادبیات معاصر فرهنگستان زبان و ادب فارسی قرار گرفت. این کار با تهیه تصاویر دیجیتال از اسناد و دستهبندی موضوعی آنها آغاز شد، اما درهمریختگی و آشفتگی اسناد، از سویی، و کیفیت نامطلوب تحریر آنها، از سوی دیگر، موجب شد که تدوین و تنظیم آنها وقتگیر باشد.
دستنوشتهها که محتوای اغلب آنها تاکنون منتشر نشده، علاوه بر شعر مشتمل است بر داستان و نمایشنامه، همچنین تأملاتی در باب هنر و ادبیات، خاطرهنگاریها و یادداشتهای مربوط به زندگی روزمره نیما. پس از تفکیک موضوعی اسناد نوبت به استنساخ مطالب رسید و طبعاً استنساخ اشعار منتشرنشده در اولویت قرار گرفت.
اشعاری که در این مجموعه گرد آمده است در قالبهای کلاسیک، نوقدمایی (چارپاره و صورتهای گوناگون آن)، و قالب مشهور به نیمایی است. در اشعار این دفتر انواع آزمایشهای نیما در وزن و قافیه و سایر عناصر صوری دیده میشود، کمااینکه مضامین شعرها نیز گوناگون و متفاوت است و همان تنوع محتواییای که پیشتر در اشعار او دیده میشد در اینجا نیز به چشم میخورد. جنگ و فقر و استبداد و عشق و طبیعت از جمله این مضامین هستند. در عین حال، مسائل ساده زندگی روزمره نیز الهامبخش وی در سرودن بخشی از شعرها بوده است.
این کتاب، یکی از دو رمان معروف الکساندر همن نویسنده بوسنی تبار آمریکایی است. او متولد سال ۱۹۶۴ است و نام رمان «مردی از ناکجا» یش از ترانهای از گروه موسیقی بیتلز گرفته شده است.
رمان پیش رو درباره زندگی مردی به نام یوزف پرونک است که زندگی اش توسط چند راوی، راویت میشود؛ از دوران کودکی آرامش در سارایوو تا سالهای دانشجوییاش که همزمان با ناآرامیهای کی یف و بحران سیاسی اوکراین میشود. به علاوه سرگردانیهای یوزف برای پیدا کردن هویتی جدید در آمریکا و شیکاگو از دیگر قصههای این رمان است که توسط یکی از راویها، روایت میشود.
این رمان ۷ فصل دارد که عناوینشان به ترتیب عبارت است از: عید فِصَح (شیکاگو، ۱۸ آوریل ۱۹۹۴)، دیروز (سارایوو، ۱۰ سپتامبر ۱۹۶۷ _ ۲۴ ژانویه ۱۹۹۲)، سرزمین پدری (کی یف، اوت ۱۹۹۱)، ترجمه یوزف پرونک (سارایوو، دسامبر ۱۹۹۵)، خواب عمیق (شیکاگو، ۱ سپتامبر/ ۱۵ اکتبر ۱۹۹۵)، سربازها از راه میرسند (شیکاگو، آوریل ۱۹۹۷ _ مارس ۱۹۹۸)، مردی از ناکجا (کی یف، سپتامبر ۱۹۰۰ _ شانگهای، اوت ۲۰۰۰)
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
تیر آخر زمانی زده شد که پرونک ترانهای آورد که خودش نوشته بود. صورتش از خجالت بد جور قرمز شده بود و تارهای صوتیاش ضجهای مینواخت که پرونک تمام تلاشش را میکرد آن را جای زمزمه ای احساسی قالب کند. با گیتارش که کوک درست و حسابی نداشت، ناشیانه زد و خواند: «اگر اسمش را بلدی، بهش بگو که عاشقشم… اگر اسمش را بلدی، بهش بگو که فراموشش نمیکنم…» رسیده بود به وسطهای آهنگی که تقدیم شده بود به عشق جاودانی هنوز ندیدهاش که رینگو زد زیر خنده. پرونک دست از خواندن برداشت، خون به گوشهاش دوید و لحظهای فکر کرد گیتارش را بکوبد به صورت رینگو. رینگو گفت خیلی مسخره است. اول اینکه چرا باید آهنگ به انگلیسی باشد _ انگلیسی که زبان مادری آنها نبود. دوم اینکه این «تو» اصلا کیست؟ و اگر پرونک اسم دختره را نمیداند، آیا میشناسدش؟ آیا این «تو» دختره را میشناسد؟ اصلا کسی هست که اسم دختره را بداند؟ رینگو موجی از سوالهای تخصصی و سفسطهگرایانه پرسیده بود و بقیه شاهد بودند که چطور عشق جاودانی پرونک به چیزی پوچ و الکی بدل شد.
«فرار از کتابخانه آقای لمونچلو» یک رمان فانتزی و ماجراجویانه است و داستان پسری به نام «کایل» را روایت میکند که متوجه میشود مشهوترین بازیساز جهان، کتابخانه جدیدی در شهرشان ساخته و قرار است از چند نفری دعوت کند تا یک شب کامل را در کتابخانهاش بگذرانند؛ به همین خاطر تصمیم میگیرد هر طوری شده یکی از آن چند نفر باشد.
اما برخلاف تصور او، قسمت سخت ماجرا وارد شدن به کتابخانه نیست بلکه خارج شدن از آن است. برای بیرون رفتن از کتابخانه یک راه مخفی وجود دارد و بچهها باید با استفاده از سرنخهای موجود در کتابها این راه مخفی را کشف کنند و اینجا دیگر، خوش شانس بودن کافی نیست…»
رمان نوجوان «فرار از کتابخانه آقای لمونچلو» یکی از پرفروشهای نیویورک تایمز است و تاکنون جوایز مهمی از جمله ماگنولیا و گرند کانیون را از آن خود کرده است.
«کنار دریا» روایت مادری تنهاست که دو پسر خود، کوین و استانلی را در زمان مدرسه برای سفر به کنار دریا میبرد. سفر با آخرین اتوبوس شب در هوای بارانی آغاز میشود. هتل کهنه، اتاقهای بیش از حد کوچک، بیپولی و هوای بارانی همگی خبر از آن میدهند که اتفاق خوبی در انتظار این زن و بچههایش نیست…
روزنامه ایندیپندنت درباره این رمان مینویسد: «این رمان کوتاه به تراژدیهای کلاسیک شباهت دارد. داستان در بازه زمانی کوتاهی رخ میدهد و به خواننده این حس را منتقل میکند که وقوع حوادث توصیفشده در داستان، اجتنابناپذیر است. داستان، نفسگیر و دردناک است؛ با وجود این وقتی به صفحه آخر میرسیم اندوهگین نیستیم؛ بلکه از توانایی نویسنده در به همدردی واداشتن خواننده، به وجد آمدهایم.»
ورونیک اولمی، رمان کنار دریا را از خبر کوتاهی الهام گرفت که در روزنامه خوانده بود. این رمان در سال ۲۰۰۲ برنده جایزه آلن فورنیه شد. به علاوه، همان سال از پرفروشترین کتابها در فرانسه و آلمان بود و به پانزده زبان ترجمه شد. در سال ۲۰۰۷ نیز برداشتی از آن در قالب مونولوگ، در لندن روی صحنه رفت. نشر چترنگ از همین نویسنده، رمان «دوست داشتم تو باشی» را نیز با ترجمه اصغر نوری در نوبت چاپ دارد.
چند نکته ی تک برگی که به جای پیشگفتار نشسته، انگیزه ی جمع آوری و نشراین کتاب را توضیح داده است. و پس از گفتاری درآغاز: «هدف کند وکاوی است در “طنز درادبیات داستانی درتبعید” دراین راه گاه به ضرورت، به شعر و یا نمایشنامه ی طنز نیز پرداخته ام. برخلاف روند طنز در غرب که شعررا پشت سر گذاشت، درایران هنوز شعر بر طنز تسلط دارد». سپس یادآورمی شود: «این کتاب نخستین اثری است که به طنز ایران درخارج از کشورمی پردازد.
به همین علت موضوع را عمومی تر درنظر گرفته وبه آن پرداخته ام. کوشش نموده ام تا از تمامی طنزنویسان تبعیدی یادی کرده، نامی بیاورم. مطمئن هستم نفر بعدی که به این کار می پردازد، مشکلات مرا نخواهد داشت وضعف های این اثرراجبران خواهد کرد». اسد متواضع است ومی گذرد اما، فهرست کتاب گسترۀ زحمات اورا نشان داده ودقت در پژوهشی سنگین که درسراسر کتاب سایه انداخته تاهمه ی زوایای “طنز” وهرآنچه دراین دایره می گنجد، در متن کتاب آورده است.
«ازخنده و ارزش های آن – در چیستی طنز– الاغ طلائی – ازمهستی تا بی بی خانم استرآبادی – از عبید تا دهخدا – جمهوری اسلامی و هنر ادبیات – طنز فقاهتی – لطیفه های درگوشی – ازافراشته تا خرسندی – پیامک – طنز وبلاگی – طنز تصویری». فهرست ۹ برگی کتاب های مورد استفاده که درپایان آمده علاقه ومهمتر، امانتداری و باور نویسنده به مستند بودن هرگونه روایت ازگذشته هارا توضیح می دهد.
آغاز سخن با عنوان: «خنده و ارزش های آن» است. به سراغ تاریخ می رود. به گذشته های دور و دراز :«کمدی را یونانیان دربرابر تراژدی بنیان گذاشتند». از درهم جوشی طنز و شوخی می گوید با نمونه ای ازقدیم قدیم ها :«کهن ترین نمونه آن به قرن پنجم پیش از میلاد می رسد. کمدی از یونان به روم رفت و کم کم گسترش یافت». از اثرات اجتماعی و پیامدهای این پدیده می گوید: «یکی از ویژگی های کمدی عنصر سیاسی آن بوده است.
هرگاه شرایط فراهم می شد، قهقهه ی مخاطب به گوش می رسید. زمانی که اوضاع بروفق مراد نبود و جامعه تحت فشار قرارداشت، لبخند و ریشخند و زهرخند جای أن را می گرفت». از اهمیت و منزلت خنده و ارزش های فراوان آن می گوید: « سقراط “خنده و طنز را به عنوان ابزار آموزشی ” می پذیرفت و ازآن استفاده می کرد. “اریستوفان” ازآن به عنوان سلاح سیاسی نام می برد». به روایت از قول “هانا آرنت” آورده است که :« مردمی که توان رویاروئی با نظام [حاکم] ندارند به ابزاری دیگر از جمله طنز پردازی درباره آن روی می آورند. آن که به طنز خنده برلب می نشاند، در واقع درقالب شوخی با مخاطب رابطه برقرار می کند وچنین رابطه خوشایند اقتدارگرایان نیست». گسترش ورواج این گونه خنده وطنزها بین مردم، زمینه شورش برعلیه ظلم و ستم قدرت حاکم را فراهم می سازد. از تشکیل آزمایشگاه خنده
درانگلستان باتوجه به آرای دانشمندان سخن می گوید: « شناخته ترین آن درجهان است که ارزشهای (Laugh Lap)
جامعه شناسی خنده را مورد بررسی قرار می دهد»
از تفاوت های خنده وطنز ولطیفه در جوامع گوناگون سخن رفته که قابل تأمل است. و مهم اینکه :«خنده نشان غلبه بر ترس است. خنده می تواند تحریف کننده خوشبختی نیزباشد و شادی را وارونه نشان دهد.
اسلام و خنده
«اسلام دینی است که برتمامی جنبه های زندگی دخالت دارد و می کوشد باورمندان به این دین آن سان رفتاری در زندگی پیش گیرند که هماهنگ با آفرینش وهدف های آن باشد. وسپس از احکام خشک وخشن احکام و مناسک دینی یاد می کند که پنداری انسان برده ایست آفریده شده برای بردگی برده داری مدعیِ عدل وبخشش وانصاف! و نه تنها «در این راه احکامی به شکل فرامین دربرابرمومنان قرار دارد وآنان مجازنیستند خلاف آن رفتار کنند»، بلکه با عقوبت های هولناک دنیای پس ازمرگ، که برده ها از شنیدن آن ازآفریده شدن خود به نفرت یاد می کنند! .
نویسنده، درارزیابی: «میزان خوشبختی یک ملت» روزهای شادی سالانه آن ها را می سنجد و نتیجه می گیرد که «اسلام به مرگ نظر دارد». طبیعی ست که پیامد تفکر مرگ اندیشی و گسترش آن، درهمجوشی با فقرفرهنگی ریشه دار، جامعۀ همیشه گریان را به خود جلب کرده وانبوه جماعتِ شیفته و مشتاق، سینه زنان دراسارت وعده های پوچ و واهی حوریان بهشتی و نهرهای شیروعسل دردام افتد ودرانتظارابوالهول مرگ بنشیند. دربستر این شیفتگی ها شخص، نابخردانه آمال و آرزوهای هستی زندگی خود را با گریه وزاری به کُشته و مُرده های بیگانگان تاخت میزند. براین باور وایمان پرده های جهل غالب را کنار می زند و سیمای مردم پیش از اسلام سرزمین کهن ایران را در آیینه زمان به تماشای امروزیان می گذارد. می نویسد:
« دردین زرتشت اندوه و غم ازمشخصه های اهریمن است. تمامی آئین های مذهبی درآن با جشن وسرور همراه است. به همین علت نیزسالن های جشن درکنار آتشکده ها می ساختند». .سپس به دوازده جشن که «باماه های سال در رابطه بودند و شش جشن(گاهنبار) نیز مربوط به فصل ها و برداشت محصول » یاد می کند. درزمان سلطنت ساسانیان این جشن ها به چهل و شش جشن درسال افزایش می یابد. «نوروز و مهرگان و سده درشمار همین جشن ها هستند. که هنوز برقرارند» از اهمیت موسیقی در زمان ساسانیان می گوید: «موسیقی رونق داشت و خنیاگران و نوازندگان در جشن ها حضورداشتند» از نیاز روح مردگان به شادی نیزغافل نیست. می نویسد: « ایرانیان براین باور بودند که روان مردگان محتاج شادی و نشاط است براین اساس درستایش روان آنان، درآتشکده ها آتش بر می افروختند و به شادی نیایش می کردند».
با هجوم عرب جاهلیت، واسلامی شدن مردم : « در موقعیت ترس و وحشت وقتل و غارت و ریا و تزویر دین جدید تصوف رواج یافت. صوفیان می خواستند شادی درونی را جایگزین آن شادی کنند که دیگرنمودی نداشت» نویسنده به روایت از.قرآن آیاتی را که درمذمت خنده و درفضیلت گریه نازل شده آورده : « کم بخندید و بسیار بگریید». و «در روز رستاخیز همه “خندان و شادمان هستند». همچنین از قول رسول خدا: « پیروان خویش را از “خندیدن بی تعجب” برحذر می دارد وخلاف آن را “بی ادبانه وسفیهانه” می خواند». نویسنده، درزیرنویس ص ۱۲سوره های قران را ذکر کرده. اشاره ای دارد به نخندیدن:«کسی برسیمای خمینی خنده ای ندید. پنداری دراوهیچ احساسی ازشادی وجودنداشت. . . . پس ازانقلاب تاسال ها خنده دررادیووتلویزیون دیده و یا شنیده نمی شد . . . تا طنز آخوندی به تلویزیون راه یابد و آقای قرائتی ضمن درس قرآن به جیب آخوندها اشاره کند که ته ندارد و محمدی گیلانی از”بحث شیرین لواط” سخن بگوید. خنده و سیاست – خنده جانیان و خشونت گران – خنده مرگ درعید خنده ی شیعیان – خنده و طنز مرگ – شوایک و مرگ های خنده دار – طنز وخنده. این فصل به پایان می رسد.
عنوان «درچیستی طنز»، با گسترش وسایل ارتباط جمعی، این پدیده فرهنگی سبب توسعه طنزولطیفه گوئی شده است.
لطیفه گوئی :«نشان از نارضائی ها دارد آن جا که خفقان حاکم است». به سابقۀ طنز ولطیفه درادبیات ایران اشاره های جالبی دارد. در« فروید و طنز» می گوید که :«همه خلق ها طنز و شوخی داشته اند» وداستان دیاگنوس واسکندر را روایت می کند که درخمره ای زندگی می کرد. اسکندر به فیلسوف می گوید: «چه کمک وآرزوئی دارد تا برآورد کند. پاسخ دیاگنوس بسیارتأمل برانگیزاست. او با خنده به اسکندر می گوید ازجلوی خورشیدی که برمن می تابد کناربروید».
درعنوان کارناوال، میرنوروزی ونخستین سند برابری انسانها ازسنگ نبشته های بابلیان درسه هزار سال پیش از میلاد مسیح درزمان پادشاهی “گودا” سخن رفته که :«درآستانه سال نو که آغازفصل بهاربود جشنی همگانی برپا می گشت که هفت روز ادامه داشت. پایان فصل سرما و آغازرویش گیاهان که همانا تغییرفصل باشد. . . .سومریان درواقع آن را نماد ازدواج یکی از خدایان می دانستند. «درتاریخ اجتماعی ایران میرزا فتحعلی آخوندزاده شاید نخستین اندیشمند ایرانی باشد که به ارزش نقد و به همراه آن طنز وخنده درفرهنگ و جامعه تأکید می کند». نویسنده، ازطنز ولطیفه های گوناگون سیاسی ونژادپرستانه درمیان ملت ها سخن گفته است و آزآنهاست :
«الاغ طلایی» اثر”لوسیوس” به همین نام. لوسیوس که درسال ۱۲۳ میلادی درالجزایر که درآن زمان دراشغال روم بود متولد شده، . . . فبلسوفی بود که فلسفه افلاتونی را درآتن آموخت. . . . الاغ طلائی یکی ازمشهورترین آثاراو ست. . . . و نخستین داستان طنزکه ازجهان باستان، مکتوب به جا مانده است» و مهمتر اینکه :« لوسیوس شاید همان راوی کل باشد که بعدها به داستان راه می یابد که همه چیز را می داند ومی بینید». درپایان همین عنوان، یکی ازداستان های فرعی همین اثررا با نام (اروس وروان) [پسی خو]آورده که اززیباترین داستانهای اساتیری ست. «با گذشت بیست قرن، بسیاری از دستمایه های الاغ طلائی، به شکلی دیگر درطنزنویسی به کارگرفته می شود».
ازمهستی گنجه ای تا بی بی خانم استرآبادی. نویسنده، پس از اشاره به نشریات داخلی ازقبیل باباشمل.چلنگر وتوفیق که: «بیشترصدای مردانه داشتند درپی انقلاب جز چند ماه نخست سال ۵۸ دودهه نخست دربرهوت سانسور وخفقان گذشت» باعنوان مهستی گنجه ای خواننده را ازشجاعت و صراحت وبی پروائی زبان این بانوی سخنور، شگفت زده می کند. ازآزادگی او درمیماند. عریانیِ سروده های سنجیده و محکم، به احتمالی در قرن پنجم هجری معاصرسلطان محمودغزنوی، انگار هزارسال پیش آزادی اندیشه و بیان آن هم بین زن ها بیشتر بوده تا قرن بیست ویکم! می سراید:
«قاضی چو زنش حامله شد زارگریست/ گفتا زسر کینه که این واقعه چیست؟ / من پیرم و کیرم نمی خیزد هیچ / این قحبه نه مریم است، این بچه زکیست؟».
درسروده ای دیگر خطاب به شوهرش که پسرخطیب است می گوید: « آن ترک پسر که من ندیدم سیرش/ باشد که ز بر باشد و باشم زیرش / هان ای پسرخطیب تا صلح کنیم / تو با کونش بساز ومن با کیرش». نویسنده، می افزاید: «او در واقع زبان غیررسمی را درسروده های خود رسمیت می بخشد تا تجاوز و خشونت وتبعیض را با زهرخند و دهن کجی بیان دارد».
از معایب الرجال اثربی بی خانم استرآبادی می گوید که دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار می زیست و کتاب عنوان نخستین زن طنزنویس ایران نام برد . . . بی بی خانم سخن عریان می گوید وکلام “بی عفت” برزبان می راند».
درعنوان عبید تا دهخدا اشاره ای دارد که : «درغرب نخستین کسی که با نگاه علم به پدیده هزل و با جوک پرداخت فروید بود که عاملی اجتماعی وروانی را درپس آن کشف کرد».
درعنوان لطایف الطوایف اثر مولانا فخرالدین علی صفی یاد می کند : «درشمار آثار ادبیات کلاسیک ایران است که در قرن دهم هجری نوشته ویا بهتر گفته شود گردآوری شده است». محتوای کتاب شامل ۶۴۴ داستان که «بیشتر آن ها حالتی گفت و شنود (دیالوگ) و یا روایت وحدیث دارند. گذشته از عناصر داستانی می توانند ارزش مردم شناسی هم داشته باشند».
عبید زاکانی، طنزنویس خلاق . نویسنده، درمعرفی عبید می نویسد: «عبید مبتکر ونو اندیش بود. سخن به ایجاز می گفت وتأثیرسخنانش در ذهن ماندگاربود وادامه داشت». عبید ازاندیشمندانی بود که اعتراض و انتقاد را درقالب زبانی لطیف با طنزو خنده بین مردم، زمانی رواج داد که خاک وطن دراشغال قوم مغول بود .دورانی که با «هرج ومرج، ظلم وجور می گذشت» عبید، برای مبارزه با فساد و اوهام وخرافات مذهبی وارد میدان شد :«فریاد واعتراض و خشمی که از گلویی بغض کرده خارج می شود نه تبسم نیشخند است، نه خنده، زهرخند است.
تلخی و غم نهفته درآن را می توان ورای ظاهر شیرین آن دریافت». برعلیه حاکمان شرع و دلالان بهشت و جهنم برمیخیزد و گریبان خدارا می گیرد:
«وقت آن شد که عزم کارکنیم / رسم الحاد آشکار کنیم». موش و گربه ی عبید زاکانی «که درنود بیت سروده شده داستان گربه ریاکار ومزور از سرزمین کرمان که درجلب اعتماد موش ها، پس از خوردن موشی به مسجد می رود و اعلام می دارد توبه کرده وعابد شده است».«مژدگانی که گربه عابد شد/ عابد و مومن ومسلمانا». گربه با این فریب و ریاکاری دریک حمله غافلگیرانه به موشها یورش می برد». عبید، دراین اثرماندنی، گربه را درسیمای ریاکاردینی، درمقابل موش ها که مظهر دستۀ عوام الناس هستند وارد صحنه کرد ومعرفی می کند. نویسنده، با تمجید ازسبک سروده های عبید وتأثیر او درتاریخ ادبیات بر این باورست که :« ابتکاری نو وجالب از فرم “فرهنگ نامه نویسی” نیز استفاده کرده است». اشاره ای دارد به معاصران عبید : «عبید سی سال پس از مرگ سعدی به دنیا آمد ومعاصر حافظ بود. خلاف حافظ، بی هیچ ابهام و استعاره سخن به صراحت بیان می دارد وبی پرده وعریان سخن می گوید» دوران تسلط سپاه مغول. «دین ازدرون، دامن سالوس گسترد و ریا و تزویر را رفتاری همگانی کرد. حافظ می گوید: درمیخانه ببستند خدایا مپسند/ که درخانه تزویر وریا بگشایند».
درعنوان«جنبش مشروطه وطنز» ازگسترش نشریات طنز می گوید. «روزنامه مصور و فکاهی طلوع راکه در۱۲۷۷ شمسی دربوشهر توسط عبدالحسین خان متین السلطنه منتشرشد. ادیب الممالک فراهانی درسال ۱۲۷۷ شمسی روزتامه “ادب” را درتبریز وبعدها درمشهد و تهران به نشر خویش ادامه داد». از ملانصیرالدین وکشلول روزنامه های طنز و کاریکاتور درآذربایجان ودیگرشهرها نیزیاد شده است.
حاجی بابای اصفهانی رمانی ست به همین نام. می نویسند: «جیمزموریه یک دیپلمات انگلیسی بود که درزمان اقامت خویش درایران چند سفرنامه نوشته بود. دربازگشت به انگلستان رمان سرگذشت حاجی بابای اصفهانی را منتشر می کند» این رمان بعدها توسط میرزا حبیب اضفهانی ترجمه ومنتشر شده.رمانی ست شیرین و خواندنی. «تصویری که او ازایران و ایرانیان ارائه می دارد اگرچه باذوق انتقاد ناپذیر ایرانی در انطباق نیست. ولی غربیان را خوش می آید. به ایرانیان دل نبندید که وفا ندارند. سلاح جنگ وآۀت صلح ایشان دروغ و خیانت است. به هیچ پوچی آدمی را به دام می اندازند. دروغ ناخوشی ملی و عیب فطری اینان است».
دهخدا وچرند و پرند ازکتاب های معروفی ست که درادبیات مشروطه «جایگاهی ویژه» دارد. همکاری دهخدا با میرزا جهانگیرخان ملک المتکلمین در انتشارصوراسرافیل :«دراندک زمانی به سی هزار نسخه رسید. . . . جهانگیرخان بازداشت وکشته شد . . .همزمان با شاه آخوندها نیز تاب تحمل طنزهای گزنده و رسواگر اورا نیاوردند “اتحادیه طلاب” دهخدا را تکفیرکردند. قشریون مذهبی راعلیه اوتحریک کردند. کاربالا گرفت وبه مجلس کشید. درپی ساعتها بحث درمجلس سرانجام نسبت تکفیربه او رد شد».هم اندیشی نوشته های ملا نصیرالدین درقفقاز وصوراسرافیل درتهران، جنبش مشروطه خواهی مردم منطقه را سرعت بخشید. درادامه این بخش: عنوان «آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی» + «اخبار شهری» برخی ازطنزهای دهخدا وصوراسرافیل آمده که ازخواندنی ترین هاست.
پس ازعناوین خواندنی مانند :«طنز دردوران خفقان رضاشاهی. جمهوری اسلامی وهنر درادبیات. طنز فقاهتی. ابراهیم نبوی وطنزفقاهتی ولطیفه های درگوشی» آمده که هریک فصلی ازدردها واعتیادهای ریشه داررا یادآور می شود.
عنوان افراشته تا خرسندی شروع می شود. قفل و دماغ شاه ازمحمدعلی افراشته – اصغرآقا ازهادی خرسندی – آهنگردر تبعید از منوچهر محجوبی – اتللو درسرزمین عجایب و پرده داران آیینه افروز دو نمایشنامه ازغلامحسین ساعدی – آنجا که انسان ها خر می شوند از پرویز صیاد و ازآثار بیش از سی نویسنده و هنرمند دیگر یاد شده که هر یک با طنز و نیشخند، درمعرفی حاکمیت فاسد وعقب مانده جمهوری اسلامی نقش دارند.
این فصل سنگین که نود برگ کتاب را دربر گرفته آثارجالبی دارد که دریغم امد اشاره ای یه آن ها نکنم.
نویسنده، بااشاره به زندگی کوتاه محمدعلی افراشته (۱۳۳۸ – ۱۲۸۷) مدیرچلنگرمی نویسد :«افراشته به سان دیگر نویسندگان توده ای مهاجر به کشورهای سوسیالیستی روزگارسختی را درعرصه ادبیات پشت سرگذاشت.ساکن
کشور بلعارستان شد. کشوری که زبان آن را نمی دانست. فرهنگ آن را نمی شناخت و با ادبیات آن بیگانه بود. این همه برای کسی که زیان ابزار کارش باشد سراسر رنج است ودرد».ازداستانی که به نام «”دماغ شاه” نوشته میگوید. این اثر مجموعه ای از نُه داستان کوتاه است که سرانجام پس ازگذشت پنجاه سال به کوشش بهزاد موسایی به زبان فارسی منتشرشد».
درعنوان اصعرآقا از زندگی هنرمند و طنز نویس مشهور ادبیات ایران “هادی خرسندی” می گوید: در«اول مرداد ۱۲۲۲ درفریمان) و ازکوچ اوبه تبعید اجباری. «خرسندی قبل ازانقلاب درلندن زندگی می کرد. اودرسال ۵۶ در همگامی و همراهی با انقلاب شعر “خواب شاه” را سرود.:خدا یک شب به خواب شاه آمد/ خمینی باخدا همراه آمد/ شهنشاه جوانمرد جوانبخت/ زوحشت برزمین افتاد ازتخت. . .» پس ازانقلاب به ایران می رود. درهمکاری با تهران مصور “اسم شب” را منتشر می کند. سروده پیشدرآمدی دارد. مردی شبانه ازخانه بیرون رفته برای خریدنان که چند بسیجی جلوش راگرفته اسم شب را می پرسند و او بی خبرازهمه جا. «اسم شب هرچه هست بی خبرم/آمدم نان بگیرم وببرم/ خانه ام در همین خیابان است/ به گمانم که اسم شب نان است/ نه. گمان می کنم وطن باشد/اسم ایران خوب من باشد/ . . . / اجل امشب گرت امان دهد / باش تا صبح دولتت بدمد” ». نخستین تلنگری ست به ظهورسلطنت فقها که
هنرمند به هشیاری اثاراولیه خفقان را دریافته و پیامدهای ویرانگرش را برای مردم خبر می دهد. نویسنده سپس نگاهی دارد به تلاش های این هنرمند درراه نشر “اصغرآفا”، “طاغوت” و همکاری با پرویزصیاد وکارهای نمایشی وهنری که شهرت و لیاقت اورا دوچندان کرد. «خرسندی بعنوان یک «کابارتیست» ناب که [میتواند] دوساعت بیننده و شنونده را بخنداند»، با قلم و طنزدربرابرحکومت اسلامی که منادی بدویّت هستند، ایستاده:«این طور که رفته ایم ما پس پسکی/ ترسم دو سه سال بعد میمون بشویم». این بخش کتاب از خواندنی ترین هاست که باید مطالعه کرد و بیشترسود برد. از فریدون تنکابنی وحمیدرضا رحیمی ومحمود فلکی یادشده. همراه با قطعاتی ازآثارشان.
درعنوان کمدی الهی، اشاره به “ارداویراف نامه” که: «درصد و یک فصل تنظیم شده» این اثرمهم ازاستوره های مهم دوره زردتشت است که :«درشناخت آموزه های جهان دیگر ودنیای پس ازمرگ درایران باستان، یکی ازاساسی ترین منابع است. کتاب های فقهی و توضیح المسائل ها درجهان اسلام به شکلی نشان از”ارداویراف نامه” درخوددارند».
“کاروان اسلام” و “افسانه آفرینش” از صادق هدایت و “صحرای محشر” از سیدعلی جمالزاده، و “کمدی خدایان» و “خیام آن دروغ دلاویز” و “هفت خوان آخرت” و “دیدار باخدا درآن سوی سراب” و “حکایت من و امام زمان” از آثار نیک هوشنگ معین زاده است، که در زدودن اندیشه های پوچ وتکان باورهای اوهامی جویندگان “بهشت و دوزخ” تلاش میکند.
عنوان: من یک گاو هستم ازعطا گیلانی.
با داستانی خواندنی وحکایتی تلخ ازنادانی وآموزش معلم، پسربچه که احمدزاده نامیده می شود. خودرا گاو می پندارد و مانند حیوانی درگوشه حیاط زندگی می کند . ..» طنزسیاه و تلخ گیلانی دراین اثردرردیف بهترین های ادبیات تبعیدیان است. ازفریدون احمد داستان های بی پایان تاکسی و ازالف کاشفیان (ابوالحسن زاده) آقامهدی بجه جوادیه
درعنوان عاشقان جهان متحد شوید. یادی از ستار لقائی کرده: « ستار لقائی چند مجموعه داستان و نمایشنامه طنز نیز دارد دریک ابتکار. چند داستان را که درکتاب های فارسی مدارس ابتدائی منتشر شده بودند به شکلی طنازانه بازنویسی کرده است برای نمونه داستان روباه و کلاغ را باعنوان «روباه و کلاغ درکافه تریا”».آثار طنز بجامانده از لقائی را یاد آوری می کند که چندسال پیش با مرگ زودرس، درلندن درگذشت. روانش شادباد.
عنوان: ایران وآزادی، با داستان”غلط کرده هرکی میگه درایران آزادی نیست” معرفی می شود. داستانی ست خواندنی وطنرآلود که خلاصه ای ازآن را آورده است. ازنسرین رنجبر داستان:پلوخوری درسفارت ایران، “این آلمانی ها” و چوب پنبه ازبهن فرسی نویسنده و هنرمند ونقاش برجسته. ازعباس پهلوان: این همه بودم وتنها. درعنوان زبان قران اثر رضاشفاعی(گیل آوائی) ازداستان “من و همسایه عرب”می گوید.
گفتگوی تمدن ها درمعرفی : «مجموعه اشعار طنزآمیزعسگر آهنین است: عمامه ملا زسرافتاد/درسایه دعوای فقیهان / آن ترس و تقدس/ درمحضرآیات و حُجج پاک ورافتاد/ ازاین حرکت/ملت ایران بیاموز/ نه نظم جهان ریخته درهم/ نه نظم شب و روز!/ اخلال نه در منظومه شمسی./ . . . . . کزخانه درآئید و بشورید و، برآیید/احشام مکلا ومعمم /ازشهر برانید . . . . . . هنگامه عمامه پرانی ست! (عمامه پرانی!).
نویسنده، درعنوان: «درسایه روشن زندگی» عبدالقادربلوچ طنزنویس ساکن کانادا وآثاراورا معرفی می کند. ازداستان “داغی بردل”، “افسردگی”، “تافته های جدا بافته”، “، “داستان بیست و دوم بهمن”، “یک وجب ازتاریکی” و”دنیاهای زیریک سقف”. با نگاهِ انتقادی اشاره هایی دارد به متون داستان ها.
خاطرات من وآقا داستان های اسد مذنبی را معرفی می کند. «این کتاب دربیست فصل درهفته نامه شهروند کانادا و همچنین سایت گویانیوز منتشر شده است». داستان های طنزآلود کتاب جالب وخواندنیست. نمونه هایی اربرخی داستان ها نیزآمده است.
طنز تلخ تبعید درباره دوکتاب “درحضر و درسفر” اثرخانم مهشید امیرشاهی است که بارها تجدید چاپ شده. «این دو رمان ابعاد مختلف یک انقلاب را در “وطن” و “تبعید” نشان می دهد. زمان در “حضر” تند می گذرد و واژه ها شتاب دارند. در”سفر” زمان آرام می گذرد. و حوادث خنده دار می شوند و به همین علت می توان گفت طنز با “درسفر” تنیده شده و بافت داستان است». به نظر می رسد که آفریده های خانم امیرشاهی درهردو اثرحضوردارند درنقش های متفاوت. «عده ای ازایرانیان تبعیدی که پیرامون شاپوربختیار گردآمده اند قراراست فعالیت برای سرنگونی رژیم ایران را آغاز کنند . . . جالب اینکه درهمین جمع کسانی یافت می شوند که به خمینی به وقت اقامت درپاریس کمک می کردند». خواننده درمیماند ازازاین رنگ عوض کردن های بیشرمانه! با این حال هردواثرآمیزه ای ست ازطنز وانتقاد بازبانی سنجیده درشناخت آن سوی چهره ها!
کاساندرای مقصر اثر خانم فهیمه فرسایی داستانی خواندنی که نویسنده به اختصار برخی از صحنه های داستان را در این عنوان با خواننده ها درمیان گذاشته است.
آیه های ایرانی عنوان کتابی ازهنرمند برجسته هادی خرسندی ست. پس از اشاره به نشریه “طاغوت” و”اصغرآقا” دربارۀعنوان کتاب: «درواقع به دفاع ازسلمان رشدی “آیه های های ایرانی”گذاشت که یادآور”آیه های شیطانی” است…پس از آوردن چندی ازسروده های پُرمغزوگزنده، ازمهارت وپُختگی نگارشی اواضافه می کند که: «خرسندی درکوتاه ترین شکل، در داستان هایی که گاه داستانکی بیش نیستند بزرگترین مشکلات یک جامعه را طرح می کند . . . خرسندی به نیاز است که می نویسد. می خواهد پژواک زمانه باشد به زمانی که بر کشورش جهل و خرافه حاکم است».
با عناوین: طنز در خاطرات زندان. رفتار زندانی طنز می شود. رندان زندانی .طنز در حماقت زندانبانها.طنز تلخ زندگی. پیامک (اس ام اس) . وبلاک نویسی و طنزوبلاکی . . . تلخ نویسیهای لقمانعلی . . . و طنز تصویری کتاب به پایان می رسد. اما روایت های مستند ازقول رهبرانقلاب اسلامی نقل شده که شنیدن دارد:«شما یاوه گویان با زندگی معنوی وسعادت یک گروه انبوه صدها هزارمیلیون نفری بازی می کنید. خمینی کشف الاسرار ص۷۴ ». «نظامیان اسلام شصت نفرشان به شصت هزارلشگر رومی حمله کرده و آن هارا درهم شکستند وچند هزار نفرآن هاهفتصدهزار رومی را ازپای درآوردند وعدۀ معدودی ایران را مسخرنمودند. این اثر نیروهای دینی بود…(کشف الاسرارص۷)» . «دراین جا حکما و فلاسفه بزرگ دیگر مثل اسکندر و غیرو آن هست . پیشین ص۳۴».
«این موضوع مربوط به امروز ودیروز نیست. دوهزارسال است که امریکا مارا استعمارکرده است. خمینی دردیدار با دانشجویان خط امام۱۹ ابان ۱۳۵۸. و …» بنگرید به برگهای ۳۶/ ۳۶۲ کتاب.
با لیست طولانی «کتاب های مورد استفاده ونمایه نام نامه ها»، کتاب ارزشمند و ماندنی اسد سیف به پایان می رسد.
بی دغدغه و بی تکلف؛ ساده و راحت و دیگر صفاتی از همین دست… همینها هستند مشخصات تمیزدهنده هنرمندی که از جانب مردم و مطبوعات؛ آرامترین مرد تاریخ نامیده می شد. در صدمین زادروز دین مارتین، این مرد بلند آوازهی موسیقی مردمی نگاهی کردهایم به سیر زندگی شخصی و هنری او…
دینو پاول کروچتی در سال ۱۹۱۷ و در خانواده ای از مهاجران ایتالیایی؛ در ایالت اوهایو ی آمریکا به دنیا آمد؛ و در فاصله ای نه چندان دراز، نامش را به عنوان نشانه ای از فرهنگ آمریکای مدرن به گوش بیشینه ی مردم دنیا رسانید.
او پس از تجربه ی سالهای متوسط و به دور از هیجان؛ سرانجام در شانزده سالگی درس و مشق را رها کرد و برای کسب رزق به کارهای معمول روزگار روی آورد. از دربانی کلاب های موسیقی بگیر تا کتک خور مسابقات بکس و سرانجام هم ظاهر شدن در هیات مدل برای کمپانی های دیزاین.
فعالیت حرفه ای دین مارتین اما از سالهای ابتدایی دهه ی چهل آغاز شد؛ هم آنجا که او نه برای کسب شهرت و اعتبار که تنها برای تحصیل نان و امان خانه؛ به آواز خوانی در کاباره ها و نایت کلاب ها روی آورد. برخی از مورخان از ارتباط او با گروه های مافیایی در همین دوره خبر داده اند و موفقیت بی نظیر او در سالهای بعدی را در سایه ی همین ارتباط ها میسر دانسته اند…
زوج موفق مارتین و جری لوئیس در سالهای میانی دهه ی چهل را می توان نخستین موفقیت اجتماعی مارتین دانست؛ هم آنجا که شوهای کمدی این دو در قالب ترانه و کلام سرگرم کننده؛ به محبوب خلق شدند و پای این هر دو را به سینمای پر آوازه ی هالیوود باز کردند…
دین مارتین از جمله ی آوازه خوان هایی بود که هرگز نوشتن و خواندن موسیقی را بلد نشد و در همه حال با دل و احساس ش آواز می خواند؛ با این همه اما آثار او از جانب بسیاری از اهل فن ستوده شدند و از همان سالهای ابتدایی منبع الهام و تقلیدی شدند برای بسیاری از خوانندگان در راه…
علاوه بر آلبوم های موسیقی؛ مارتین در سالهای فعالیت حرفه ای اش؛ خالق تک ترانه های بسیاری شد که برخی از آنها برای همیشه چونان چون امضای شخصی او در ذهن علاقه مندان خانه کردند. علاوه بر این برخی از اجراهای او از ترانه های قدیمی و جاافتاده هم در یاد تاریخ باقی مانده. از همین جمله است اجرای بی نظیر ترانه ی ” سوئی ” که در میان اجراهای فزون از شمارش؛ بیشتر از همه با صدای دین مارتین عجین شده است…
موسیقی دین مارتین از منظر دیگری هم صاحب اهمیت است؛ آنجا که ملودی های روان و بی تکلف و صدای زلال بی خش او؛ می توانستند بی هیچ تحمیلی به متن زندگی سنجاق شوند؛ چونان که این موسیقی نه بر امور زندگی چیره می شد و نه در برابر مخاطب رنگ می باخت؛ تا آنجا که همزیستی صدای او و امور زندگی را از جمله ی مهمترین مشخصه های موسیقی دین مارتین دانسته ند.
Iدیگر از موفقیت های اجتماعی دین مارتین؛ حضور در دار و دسته ی مشهور موشهاست. رت پک؛ که از جمله ی پرآوازه ترین گروه های موسیقی آمریکا به حساب می آمد؛ سالها با همراهی دین مارتین؛ سامی دیویس؛ فرانک سیناترا و دیگر دوستانشان؛ در سینما و تلویزیون آمریکا حضوری فعال داشتند و تجربه ای یگانه از کار گروهی را به نمایش گذاشتند.
لهجه ایتالیایی دلنشین دین مارتین هم برای مردم و منتقدین جالب آمده. او که در روزگار مدرسه به دلیل عدم آشنایی اش با زبان انگلیسی و صحبت کردن با لهجه ی شدید ایتالیایی سوژه ی دست انداختن بچه ها شده بود؛ در روزگار زندگی حرفه ای اش از همین لهجه بهره گرفت و ترانه های بسیاری را به زبان ایتالیایی اجرا کرد. ترانه هایی که بیشتر از ساز و آواز؛ از منظر فرهنگی تاثیرگذار بودند و وسیله ای شده بودند برای معرفی فرهنگ کهن و سرخوش ایتالیایی به زندگی نه چندان پرقدمت آمریکایی…
اجراهای دونفره ی مارتین هم از جمله ی دیگر آثار ماندگار او به حساب می آید. دین مارتین؛ طی سالهای متمادی با بسیاری از بزرگان دوران آواز خواند و دوئت های فراوانی را برای تاریخ به یادگار گذاشت؛ بسیاری از اهالی موسیقی؛ اجراهای دو نفره ی او را موفق ترین دوئت های موسیقی مردمی آمریکا دانسته اند …
حضور بیش از پنجاه ساله او در عالم هنر؛ سبب ساز تولد ترانه هایی شد که بیشتر از ساز و آواز و موسیقی؛ متعلق به فرهنگ مردمی بودند. ترانه هایی که از پس تکرار سینه به سینه ی فراوان میان مردمان روزگار؛ بدل به هویتی از زندگی اجتماعی شدند و خاطرات قومی فزون از شماری ساختند…
این الهه آرامش که با شیوه آواز خواندن و نحوه ی سلوکش آموزگار صلح و دوستی شده بود؛ سرانجام در سن ۷۸ سالگی و در صبح روز کریسمس سال ۱۹۹۵؛ دار فانی را وداع گفت تا این طور پرونده ی زندگی یکی از مردمی ترین و بی حاشیه ترین هنرمندان قرن به آخر آید…
“شالی به درازای جاده ابریشم” بی شک مهم ترین اثر داستانی مهستی شاهرخی و قصه ای است نو و مدرن از ادبیات در تبعید ایران که سنگ بنای کارش “زمان و زبان” است. نگاهی انداخته ایم به این کتاب که خواننده را از آغاز تا به انجام در الاکلنگ رویا و واقعیت، معلق نگه می دارد…
شالی به درازای جاده ابریشم، بی شک مهم ترین اثر داستانی مهستی شاهرخی است. قصه ای نو و مدرن از ادبیات در تبعید ایران. که پس از چاپ در اروپا( انتشارات باران، سوئد) با سانسور و بدون اجازه نویسنده در ایران نیز به چاپ رسید.
نثر ساده و روان و خلق شخصیت های واقعی و ملموس، و انتخاب زبان مناسب برای هر شخصیت از جمله نقاط قوت کتاب مهستی شاهرخی است. سنگ بنای کار اما، بحث پیرامون دو موضوع جالب و در خور توجه است. “زمان و زبان”.
موضوع نخست، زمان است و شکستن هر قراردادی که باعث می شود ثانیه های پی در پی را از هم جدا بدانیم، و زمان را با گذشت قراردادی اش، محاسبه کنیم و به خاطر بسپاریم. بحث پیرامون زمان و چگونگی اندازه گیری اش، از جمله دغدغه های قدیمی فکر است وآغاز آن به فیلسوفان قبل از سقراط و افلاطون بر می گردد.
هراکلیطوس، شاید پیشگام تغییر باشد، وی عالم را به رودی تشبیه می کرد که دائم در حال تغییر است. این فیلسوف افیسوسی، ثبات و بقا را منکر بود و امکان تجربه دوم را مهال میدانست.
برمانیدس، دیگر حکیم یونان باستان، بر خلاف هراکلیطوس، به سکون و وجود معتقد بود و تغییر و تبدیل و حرکت را به کل غیر واقعی می دانست. بنا به اندیشه برمانیدس، وجود نه آغاز دارد و نه انجام. وی بر این عقیده بود که هستی برای آغاز باید یا از وجود بر آمده باشد یا از عدم که اگر از وجود آمده باشد پس قبل از آن نیز بوده و حادث نشده است و اگر قرار است از عدم آمده باشد، عقل از پذیرفتن ان امتناع می کند. القصه، گفتنی پیرامون زمان زیاد است. اما ادامه این بحث نه در ارتباط با این مقال است و نه در حوصله آن.
می توان گفت، آنچه در این دنیای سریع و اسیر در بند زمان، به کمک انسان امروزی می آید تا او را از یوغ دیروزها، امروزها و فرداها برهاند، رویا است و خیال. چه هویت خیال مستقل از زمان عمل می کند. خیال، بر خلاف عقل، نه در انتظار است و نه در شتاب. همین است که درکی از گذر زمان ندارد. همین خیال است که بدنه اصلی قصه را شکل می دهد. خیالی به درازای جاده ابریشم.
قصه، حکایت دختری خیال باف است که خارج از وطن زندگی می کند. دختری ایرانی، اهل فکر، عاشق پیشه و همگام با احساسات خاص شرقی. که زبان بیگانه را به خوبی نمی شناسد.
دختر از مردی خوش گذران و بی مسئولیت، آبستن است و باید راهی پیدا کند تا جسم اش از حضور این میهمان ناخوانده[یا خوانده] رهایی یابد.
قصه از همان اول با آمیختگی دنیای خیال و واقعیت، آغاز می شود و این روند تا به آخر ماجرا، ادامه می یابد. نشان دادن مرزهایی که “زبان” خلق می کند و سعی در عبور از این مرزها، موضوع مهم دوم است. مرزهایی که قدمتی دراز دارند دراز تر خیال آدمی، دراز تر از راه آدمی، دراز تر از درازای جاده ابریشم.
چرا انسان گاهی معنای کلام همسایه اش را در نمی یابد؟ چرا یک صورت واحد از کلمه، در زبان های متفاوت معانی گوناگون را به ذهن شنونده انتقال می دهد و ادامه این چراهای پیر.
دختر، در همان صفحات ابتدایی، برای معرفی شوهرش، می گوید: اسم شوهرم john است. در کتاب مقدس او را ”یوحنا” نامیده اند. در کارائیب و آرژانتین “خوان” صدایش می کنند. در فرانسه، ژان و در اروپای شمالی “یان” و… اوقاتی که با هم باشیم و من خیلی مهربان بشوم، می گویم: جانم یا جان من. جان انگلیسی با جان فارسی، تجانس دارد و اکنون در زندگی دختر، این دو زبان به هم آمیخته اند، و این تفاوت در معنای کلام، خود مجالی تازه است برای اندیشیدن. و یا در جایی دیگر، چه ظریف، به دنیای کودکی اش می رود و قصه های پدر. سپس از همان عبارت سنتی برای تمام کردن قصه های عامیانه، “بالا رفتیم ماست بود، پایین اومدیم دوغ بود، قصه ما دروغ بود” استفاده می کند و ماست فارسی را به ماست انگلیسی(به معنای باید) می پیونداند. نمونه های این چنینی در تمام طول رمان به کرات دیده می شوند.
زبان نثر نیز گاه به شعر متمایل می شود و گاه به زبان خیالات کنگ و مبهم. همین است که ساختار رمان، مدرن است و خود را در هیچ چارچوبی اسیر نمی کند.
بنابراین چنان دور از ذهن نیست که نویسنده، آرای فلسفی و جهان بینی شخصی اش را نیز در قصه بگنجاند، همین جملات و گاه کلمات، خواننده را از دنیای ذهنی نویسنده آگاه می کند…
مثلاٌ، هنگامی که دختر ایرانی و پسر اسپانیایی بر سر اثبات عشق شان مجادله می کنند. پسر برای سهولت ارتباط با معشوقه شرقی، کمی فارسی آموخته است و همین موضوع را دلیلی بر عاشق بودن خود می داند. پس در جواب دختر که به دنبال رد پایی از عشق در رابطه شان می گردد، می گوید: احمق جان، من حتی سعی کردم، آن زبان باستانی ترا یاد بگیرم، تا اوقاتی که با خود تنهایی فریاد می کشی، بفهمم چه می گویی! اما جواب دختر با مزه تر است:
… من هم سعی کردم آن زبان ” استعمارگرت” را یاد بگیرم، تا…
گویا قرار نیست این وهم طولانی پایان بگیرد. و بناست هویت غرب همچنان در ذهن ایرانی استعمارگر باقی بماند. آیا القای این تفکر در ذهن مردم ایران، خود نوعی دگر از استعمار نیست؟
البته، شاید منظور نویسنده، ورود زبان اسپانیولی به آمریکای لاتین باشد که به انزوا رفتن و در نهایت مرگ زبان های بومی آن منطقه را در پی داشت… اما به هر حال این هم نمی تواند توجیه مناسبی برای به کارگرفتن صفت ”استعمارگر”، باشد برای یک زبان خاص.
یا در جایی دیگر، از قول استاد می گوید:
”… همان طور که می دانید، هنر و تمدن یونان زاینده است ولی برعکس هنر شرقی، هنری بسته و سترون است…” و پشت بندش می گوید: ادیپ یعنی نسل نو، نسلی که پدرش را می کشد تا به آگاهی دست یابد…” کند و کاو در اساطیر یونان، مشخص می کند اسطوره ادیپوس، بیش از اینکه از باروری و شکوفا شدن سخن گوید، از جبر می گوید و اسیر بودن بشر در دست سرنوشت از پیش تعیین شده. لایوس، پدر اودیپ برای رهایی از پیشگویی هاتف معبد آپولو، فرزندش را به دست چوپانی سپرد تا زندگی پسر را پایان بخشد، اما پسر زنده ماند و سال ها بعد، پدر را کشت و مادر را به زنی گرفت و از مادر صاحب فرزند شد. زمانی که ژوکاستا(مادر و همسر اودیپ) از هویت واقعی ادیپ آگاه شد، تاب این نفرین نیاورد و زندگی خود را پایان داد. ادیپ هم تاریکی گزید و خود را از از دیدن جهان محروم ساخت. چه تاریکی، بهتر از دیدن این ننگ.
کجای قصه ادیپ به زایش و پویایی اشاره دارد؟ و تازه جالب است که همان استاد، هنر و اسطوره ایرانی را سترون می داند… ایرانیانی که چنان ارزشی برای زایش و نو شدن قائل بودند، که مبنای تاریخ شان را پیروزی جمشید و آمدن بهار گذاشتند. این یعنی اسطوره ایرانی بسته و ساکن است؟
اما در کل، کتاب مهستی شاهرخی، کتابی است که در حوزه ادبیات مهاجر، بسیار جدید است و نوآوری های منحصر به فرد دارد. کتابی که این سفر و نامانوس بودن شرایط جدید را در فرم هم رعایت کرده است و خواننده را از آغاز تا به انجام در این الاکلنگ رویا و واقعیت، معلق نگه می دارد.