خانه » مقاله (برگ 9)

مقاله

در نبرد سپاه با مردم طرف پیروز که بود؟ / علیرضا نوری زاده

لشکرکشی سیدعلی برای خاموش کردن آوای لم‌یزلی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۲۱ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۹:۳۰

دیدار خامنه‌ای با فرماندهان سپاه- khamenei.ir

سید سنگ تمام گذاشت. فقط محمود غزنوی چون او سپاه را این‌چنین به جنگ مردم و قرمطی‌کشی می‌فرستاد؛ اما او غزنوی بود و این یکی ترک خراسانی. این دو سه ماه می‌دیدم که سیدعلی قصد لشکرکشی دارد. پاسدارانش در شش پادگان تهران و کرج و قم، سر بریدن و کور کردن و کودک‌کشی و تعرض جنسی به دختران و پسران را تمرین کردند و با بی‌رحمی به خیابان آمدند تا انقلاب ژینا و «زن، زندگی، آزادی» را برچینند. اما شگفتا که با همه سنگدلی و جنایت‌پیشگی، در مقابل ملتی سرفراز و داغدار به زانو درآمدند.

در اینجا شرحی خواهم داد از لشکرکشی نایب غایب در چاه سامرا؛ پس به شرح قصه شد (به چشمه بیهقی سر زدم).

رضا معمولا روزهای چهارشنبه برای دریافت داروهایش به بیمارستان بقیه‌الله‌ می‌رفت. چند سیم‌کارت برایش گرفته بودم و او از بیرون بیمارستان زنگ می‌زد و درددل می‌کرد. شش هفته پیش از مرگ تلخ این سرهنگ سپاه با ۷۰ درصد جانبازی (پزشکان میزان آسیب‌دیدگی او از سلاح‌های شیمیایی صدام حسین را ۷۰ درصد تشخیص داده بودند)، رضا با اشک‌های دردناکش به من که بچه‌محل قدیمی‌اش در خیابان بوعلی نزدیک پل امیربهادر بودم، گفت که احتمالا این آخرین مکالمه ما است: «من می‌روم. ۲۰ سال است به چشم همسر و فرزندانم نگاه نمی‌کنم. همسرم در اوج جوانی سوخت و اینک از آن چشم‌های سبز و روی چون فرشته‌ها فقط خاکستری مانده است.»

سپس دردناک‌تر گریست. گفتم: «رضا چه می‌گویی؟ مگر دکترها حرفی زده‌اند؟» وقتی ساعتی بعد آرام گرفت، گفت که آتروپین‌های قلابی چین از درونش پوکانده‌اند.

گفت: «سید، وصیت حسابش کن؛ به شایسته (همسر نویسنده) بگو گاهی احوال زری و سیمین و مهربانو (همسر و دو دخترش) را بپرسد.» منگ شده بودم. رضا می‌گفت: «این به قول تو سیدعلی پایین‌خیابانی، از سپاهی که سرتا پا عشق بود، یک مجموعه مزدور مثل لژیون فرانسه ساخته است که همه به گناه آلوده‌اند و چشم ناپاک؛ بگذر از باکری و باقری، نقاشان پاسدار خمینی حالا شرکت کاترپیلار دارند و حاج محسن (رفیق‌دوست) کلید باغ بهشتش را پیشاپیش از آقا دریافت کرده است. سردار باقر (قالیباف) که در بقالی پدرش در پشت باغ‌خونی مشهد سرکه‌شیره درست می‌کرد، حالا روزی یک میلیون دلار از قاچاقچی‌های پاکستانی می‌گیرد و جواز عبور می‌دهد.»

قالیباف آن زمان فرمانده نیروی انتظامی بود و رضا پیش از غارت شهرداری و سیسمونی‌گیت و «سینیوریتا ژولی»، برباد‌دهنده دل و دین سردار دکتر، و نشستنش در جایگاه موتمن‌الملک پیرنیا… خاموش شد.

۷.۵ شب بود که رضا حرف آخر را زد: «علی، من می‌روم اما رفیقانی در سپاه دارم که دوشیفت در آژانس کار می‌کنند و یک شیفت سپاهی‌گری می‌کنند.»

«علی! رفیق مدرسه ایران!» چنین خطابم می‌کرد: «اگر آفرین (نواده شوکت‌ ملک بانو جهانبانی) را دیدی، بگو رضا همکلاسی دبستانت، سر کلاس خانم کنی عاشقت شد و هنوز هم…» گریست و عبارت آخرش این بود: «علی جان، مطمئن باش یاران من، بچه‌های گردان عاشورا و لشکر حسین و سپاه امیرالمومنین، سید نابکار آدمکش مستبد را به زمین خواهند زد. به خدا با هم عهد بسته‌ایم. من می‌روم ولی آن‌ها انتقام خون ندا آقاسلطان را از سیدعلی و سید مجتبی و خیل آدمکشان خائن به وطن خواهند گرفت.»

رضا رفت و حالا من به پیش‌بینی‌هایش فکر می‌کنم. همه درست بودند. از خاموشی‌اش ۱۲ سال می‌گذرد. نگاهی به رابطه سیدعلی و بچه‌های سپاه و بسیج و نیروی انتظامی آشکار می‌کند که ما طره گیسوان «قدرت خانم» را می‌دیدیم و رضا پیچش مو را.

امروز خامنه‌ای نگران است روزی که رژیمش در حوادث خیابان در حال فرو پاشیدن باشد، کادری‌های جوان‌تر و رده‌پایین سپاه و حتی برخی فرماندهان سپاه نیز به مردم بپیوندند. با دست خالی چه خواهد کرد؟ مشکل اینجا است که علی خامنه‌ای برای حفظ «رژیم اسلامی» جز فرماندهان فاسد سپاه پاسداران و بخشی از نیروهای بسیج، همراه و همدلی ندارد اما او همچنان تمام تخم‌مرغ‌هایش را در سبد سپاه و بسیج گذاشته است.

علی خامنه‌ای در دیدارهای اخیرش با شورای عالی فرماندهان سپاه پاسداران از این رکن اساسی رژیمش به عنوان نیرویی «منضبط، مطیع و تابع دستورات مرکزی و رهبری نظام» یاد کرد، هرچند باید یادآور شد که این خصوصیات مربوط به سپاه پاسداران در دوران حکومت خمینی و جنگ بود. رژیم او در طول ۳۰ سال رهبری‌اش و به ویژه در سال گذشته که ایران ماه‌ها صحنه نبرد مردم و رژیم بود، از درون به لبه ریزش رسیده بود.

سخنرانی‌های «ولی فقیه» در جمع فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آستانه اولین سالگرد اعتراض به کشته شدن ژینا (مهسا) امینی، نماد اصلی انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، نوعی پهلوان‌نمایی و نمایش قدرت بود. او تاکید می‌کرد که سپاه پاسداران نیرویی منسجم است که فرمان فرمانده را اطاعت می‌کند و تسلیم نمی‌شود و مانند پارسال پرقدرت است و برای سرکوب هر اعتراضی نیروهایش را بسیج می‌کند.

اما بخش‌هایی دیگر از سخنان علی خامنه‌ای خطاب به رهبران، اعضا و کادری‌های جوان سپاه پاسداران با لحنی دیگر ایراد شد. در اعتراض‌های سال گذشته به طور جدی نافرمانی و تلفات نیروهایی در سپاه را شاهد بودیم. به همین دلیل، این قسمت از سخنان خامنه‌ای به دلیل نادرستی ارزیابی سید در داخل سپاه هدف انتقاد قرار گرفت و صدای خسته عزیز جعفری در گوش‌ یارانش طنین‌انداز شد.

در واقع تلف شدن نیروهای داخل سپاه در صورت قرار گرفتن مجدد سپاه در شرایط خاص، یعنی مواجهه با مردم خامنه‌ای را آشکارا نگران کرده است که اگر چنین وضعیتی پیش بیاید و بخش‌هایی از سپاه علیه او شورش کنند و به دستوراتش وقعی ننهند و سرانجام «پرویز مشرف‌وار» سلاله‌اش را به باد دهند، آیا می‌تواند روی طرفدارانش (از طایفه فاسدان سپاه و امنیت‌خانه‌اش و جوجه‌طلبه‌های بی‌آبروی باجناق‌باز) حساب کند؟

خامنه‌ای تاریخ بسیار می‌خواند. لابد به گلوی بریده سلطان آغامحمدخان قاجار در کنار قلعه شوشی، دست‌های بریده نادر در خیمه خبوشانی، گلوی دریده یزدگرد سوم در آسیاب دهقان مروی، رضا شاه کبیر در تبعید و محمدرضا شاه عاشق ایران بر تخت بیمارستان مصری و … هم اندیشیده است.

تازه این‌ها خوبانی بودند که به قهر مردم و سپاه فریب‌خورده گرفتار آمدند. او پایان صدام حسین و معمر القذافی و ایدی امین و هیتلر را هم پیش دیده می‌آورد و به لشکریان می‌گوید باید منظم و مطیع دستوراتش باشند. از این نظر، سخنان علی خامنه‌ای نوعی دستور یا درخواست از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب است.

حقیقت این است که سپاه پاسداران نیروی منسجمی نیست و به مردم نیز خدمت نمی‌کند و همه سخنان خامنه‌ای نوعی فرار از واقعیت است. خامنه‌ای قهرمان گریختن از واقعیت بود و هست. او در فرار از واقعیت نشان از دو کس دارد؛ هم خمینی و هم قذافی.

او می‌خواهد چیزی بسازد که در عمل ساختنی نیست. سپاه پاسداران اگرچه از بدو برپا شدن در چارچوب یک نیروی عقیدتی یا ایدئولوژیک تربیت شد و شعار «خدا، شاه، میهن» که روزگاری محور اندیشه هر سربازی بود که به خدمت زیرپرچم مشغول بود و اگر در ارتش ماندگار می‌شد، او را تا روز تقاعد بلکه تا هنگام مرگ، همراه و همسفر می‌شد، جایش را به شعار «الله، ولایت و امت» داد، نیروی ۱۲۰ هزار نفره‌ای که امروز نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر پیشانی دارد، دستگاهی است که در آن هم می‌توان کسانی از نوع بن لادن و ملاعمر منتها از جنس شیعه ولایتی را سراغ گرفت، هم نمونه‌هایی از قذافی و پرویز مشرف را در صفوفش پیدا کرد و هم آزاداندیشانی از طایفه ملیون را بین کادر و هم در جمع فرماندهانش یافت که از دیو و دد حاکم بیزارند و انسانشان آرزوست.

آری در سپاه پاسداران هم می‌توان محمدباقر ذوالقدر را نشان داد و هم محمدباقر قالیباف را و هم کسی چون داود کریمی را یافت که با سینه زخمی از جبهه‌ها آمد تا به جای آنکه تقدیرش کنند، در اوین از سقفش بیاویزند و پوستش را با شلاق سیاه کنند تا عشق به منتظری را با خون استفراغ کند و شرنگ سیدعلی را سر کشد. اما او پوست انداخت و لب وا نکرد و عاقبت پس از آنکه سینه زخمی‌اش در دکان جوشکاری آتش گرفت، مرگ پرافتخار را پذیرا شد.

می‌توان هم با جانوری برخورد کرد به اسم سردار محمدرضا شمس ملقب به نقدی که انتقام کودکی آلوده در کوچه‌های نجف را در جوانی از بچه‌های دانشجو گرفت و طرح قتل پسرعموی مجاهدش را درازای یک درجه حلبی و دو میلیون تومان پاداش به اجرا درآورد.

آن سپاهی که قرار بود جان و جهانش سرشار از عشق سیدروح‌الله و پس از ارتحال او، سیدعلی آقای نیمه‌مشهدی باشد و چنان ذوب در ولایت شود که فقط نامی از او در میان باشد و باقی همه سیدعلی، روز دوم خرداد سال ۱۳۷۶ چنان لرزه‌ای بر جان نایب امام زمان انداخت که چند روزی در حیرت و دهشت، سر به دیوار می‌کوبید و باور نمی‌کرد ۸۵ درصد از ذوب‌شدگان در ولایتش به جای رای دادن به شیخ علی‌اکبر روضه‌خوان، ملقب به ناطق نوری، به آقازاده حاج آقا روح‌الله اردکانی رای دهند.

سپاه امروز نه نیرویی یکپارچه تابع ایدئولوژی واحد است، نه یک لشکر متدین متعصب. معمولا آدم متدین اهل فسق و فجور و مناهی نیست، اما ذوالقدر و نقدی و رادان و قالیباف و سلامی و کاظمی با دارودسته‌هایشان که در میانشان از نوع وکیلی‌راد و آزادی و نقدی و… بسیارند، به انواع مناهی آلوده‌اند و به اقسام جنایات مفتخر، هم هتک ناموس کرده‌اند و هم تجاوز به اعراض، باده در پنهان خورده‌اند و تسبیح در جمع منافقان گردانده‌اند. پیشانی از داغ ننگ اعمالشان سیاه کرده‌اند اما لکه پیشانی را نشانی از ملامست مستمر با تربت سیدالشهدا دانسته‌اند.

در سپاه افسرانی هم هستند که با سیلی صورتشان را سرخ نگه می‌‌دارند و عصرها مسافرکشی می‌کنند تا شهریه دانشگاه فرزندانشان را جور کنند اما در کنار آن‌ها البته حضرت قارون ژنرال بروبحر حاج محسن آقا برادر حاج جواد میوه‌فروش هم هست که در دبی امپراتوری نور بر پا کرده و در وطن هر شب بساط سور و وافور اقامه فرموده است.

یکی در سپاه احمد کاظمی می‌شود و یکی حاج محمد ناظمی، اولی سر می‌بازد چون حضرت فرمانده کل قوا در وفاداری‌اش شک کرده است و دومی دلارهای دزدی را در «دراگونارا» جزیره مالت همچون ریگ و سنگ‌پاره‌ ناقابل می‌بازد و جای تردد فتحی فلسطینی را به دستگاه اطلاعات نوادگان بنی‌غریضه می‌فروشد تا دومی را با گلوله‌ای به لقاءالله بفرستند و اولی را به دیدار سیدعلی آقا راهی کنند تا جلب اعتمادش کند تا در روز و روزگاری دیگر، دمارش درآورند.

این سپاه آنی نیست که عباس زمانی خشت اولش را نهاد و برادر کلاهدوز به اشک دیده سیمانش را آب داد. حالا در سپاه هم صاحبان خانه‌های سازمانی هزار و ۲۰۰ متری با کلیه وسایل مدرن در لویزان داریم و هم ساکنان شهرک شهید محلاتی با دردهایشان و قرض‌هایشان، فریادهایشان و خشمی که روزی نه‌چندان‌دور فوران خواهد کرد و خشک و تر ولایت سیدعلی را خواهد سوزاند.

بیش از چهار هزار شرکت و موسسه و بنیاد و دفتر و دکان در اختیار یک گروه دو هزار نفره از سپاه است که با اهل و فامیل، به دادوستد مشغول‌اند و آن ۱۰۰ و اندی هزار دیگر کارمند دولت امام زمانی‌اند و از دهم ماه بر سر می‌زنند که ۲۰ روز دیگر را چه کنند.

در این میان، از دل سپاه واحدی را به شیوه زایمان سزارین بیرون کشیده‌اند و نام قدس بر آن گذاشته‌اند. کار این واحد توطئه و قتل و هتک است؛ گاهی در عراق، زمانی در افغانستان، روزی در لبنان و روز دگر در خیابان‌های پاریس و برلین. اگر ماموریتی داخلی داشته باشند، همانا از نوع کشتن ژینا و مجیدرضا رهنورد و کودکان معصومی است که شجاعان قلعه ولایت گل زندگی‌شان را چیدند و اگر زمانی ماموریت ویژه به آن‌ها محول شود، حاصلش ربودن نیما زم و محمد خاتمی در عراق و جمشید شارمهد در عمان و بریدن سر و سینه قاسملو و قادری و شرفکندی و شاپور بختیار و سروش کتیبه و فریدون فرخزاد است.

قاسم سلیمانی بر تخت فرماندهی قدس نشانده شد تا آموزه‌هایی را که از ارباب سابقش، احمد وحیدی، گرفته بود، به جانشین آینده‌اش اسماعیل قاآنی، زشت‌ترین نظامی جهان، یاد دهد. سردار مربوطه هم با دست‌های خودش سر بریده، هم در استکان چای سردار جاف زهر هلاهل چکانده، هم هواپیمای احمد کاظمی را سرنگون کرده و هم جت جنگنده سرلشکر منصور ستاری را در آسمان ترکانده است. اسفندیار حسینی دریادار را هم او خانه‌نشین کرد و رضا پردیس خلبان را او معزول و مطرود کرد. بعد هم به پاس خدماتش با گواهینامه مردودی راهنمایی، درجه سرتیپی گرفت و به فرموده بزرگ ارتش و سپاه پاسداران، سیدعلی آقای نایب امام زمان، هم کنز موعودش دادند و هم بنز ضدگلوله مخصوصش.

به سلیمانی گفته‌ بودند اگر ایاد علاوی را کشتی، سرلشکر می‌شوی و اگر دکتر برهم صالح و مسعود و منصور بارزانی را به دیار عدم فرستادی، به جای باقری رئیس ستاد کل سیدعلی آقا می‌شوی. چنین است که قاسم خان خواب راحت نداشت و باور نمی‌کرد روزی شیطان بزرگ لحظه‌ای که دست بر شانه ابومهدی قاتل معروف به مهندس نشسته است، جان و جهانش را در بامداد بغدادی خاکستر کند.

سپاه امروز نه آن است که خمینی می‌خواست و نه آنکه ابوشریف آرزو کرده بود. سری انسانی دارد با دست و پای در زنجیر، و سری دیگر هیولایی دارد با دست‌های متعدی و متجاوز. دهانی تسبیح‌گوی ذات الهی و دلی محب خلق‌الله دارد و دهان دیگرش چاه بدبوی کلام شیطان است با دلی انباشته از حرص و آز و کینه و نفرت و همین سپاه است که کار نظام را خواهد ساخت؛ چنانکه پایان داستان دکتر جکیل و مستر هاید رقم خورد.

ژینا و فریدون از دماوند فرو می‌آیند / علیرضا نوری زاده

آنچه دیروز ممنوعه بود و امروز مسموحه
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

چشم‌انداز فردای ایران روشن است و بساط دکانداران دین به‌سرعت از رونق می‌افتد – AFP

دماوند بودیم. نشستی که با بودن سپان (زنده‌نام محمدعلی سپانلو) احمد جان کسیلا، اصغر واقدی، برادرهمیشه شاعرم و… سایه‌های حضور چند غریبه را که خیلی زود رفیق شدیم، بی‌رنگ کرده بود. سپانلو از کیفش کتابی بیرون آورد و خواندن فصلی را شروع کرد: «وقتی شاه سلطان حسین به قدرت رسید، شهر دلگشای خلدآسای دارالسلطنه اصفهان از فرط معموری و آبادی جا و مکان خالی نداشت، اما پادشاه جم‌جاه قدرقدرت رغبتی به کار ملک نداشت و روز و شب در اکل و مجامعه بسیار حریص و بی‌اختیار بود. از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشیدنشان این بود که طبع اشرفش از اسب‌سواری متنفر شد و مایل به خرسواری شده بود…»

سپان با صدای عزیز پرطنینش احوالات شاه سلطان حسین صفوی و ملاباقر مجلسی را می‌خواند و ما محو او، تا سحرگاه شنیدیم. فردا در تهران به سراغ جاودان‌نام مرحوم جعفری به کتابفروشی امیرکبیر رفتم و «رستم‌التواریخ» آصف‌الحکما را خریدم و دو سه هفته بعد در برنامه رادیویی گروه ادب امروز معرفی‌اش کردم.

شاید اگر نسل ما و پیش و بعد ما این کتاب و رساله روح‌الله مصطفوی کشمیری را خوانده بودند، به چاه فتنه او سقوط نمی‌کردند. صاحب رستم‌التواریخ جای‌جای قصه سقوط ملتی را از اوج فلک به گنداب رژیم ایدئولوژیکی باز گفته بود. شاهی که مجامعت خران را نمایش مطبوع خود و پنج هزار بانوی حرمسرایش می‌دانست و وقتی لشکر محمود افغان اصفهان را در محاصره داشت، دلخوش به آش آخوندهایی بود که ۹۰ هزار نخود را با دعای کبیره به آش ریخته بودند تا افغان‌ها دود شوند و به هوا بروند.

داستان شاه سلطان حسین و ملاباقرهایش به جز در دوران ۵۰ ساله افشار و زند، دوباره برپا شد و فتحعلیشاه و فرزندان و نوادگانش از تیره سلطان حسین صفوی بودند که به استادان نقاش عصرشان فرمان می‌دادند بر دیوارهای عالی‌قاپو و چهل‌ستون تصاویر الفیه شلفیه بکشند. مظفرالدین شاه هم به کمال‌الملک دستور می‌داد از آن عکس‌های خوب زنان و شاهدان بر دیوارهای صاحبقرانیه ترسیم کند اما کمال‌الملک شرافتمند پشت به او کرد و از مجلس شاهانه بیرون شد. این رضا شاه بود که دکان ملاها را تخته کرد تا میهنش روی آبادانی و پیشرفت ببیند.

ما در این چند سال اخیر هزار نقش زمانه را دیده‌ایم. گو اینکه هیچ‌کدام چنان نبوده که در آیینه آرزوهای ما تجلی یافته است. با این همه، می‌توانم با قاطعیت بگویم که در یک معنا، آنچه طی چهار دهه اخیر دیده‌ و تجربه کرده‌ایم و در معنای دقیق‌تر، تحولات سه دهه حکمرانی سیدعلی آقا حسینی خامنه‌ای چنان است که از نظر تاثیر و بازتاب آن بر پهنه زندگی اجتماعی و سیاسی کمتر از رنسانسی نیست که جوامع مسیحی‌مذهب در ایتالیا و فرانسه شاهد آن بودند.

به‌ معنای دیگر، انقلابی که برای مردم ما هزاران مصیبت و فلاکت و رنج و شکنجه و فقر و آوارگی به همراه داشت، در کنار سیئات، حسناتی هم داشت که نقش و اثر آن در خانه پدری و آینده ایران، به‌مراتب بیشتر از پلیدی‌ها و سیاهی‌های این رژیم خواهد بود؛ من به اشاره، به این حسنات می‌پردازم.

۱ــ سال ۱۳۵۷ در آستانه انقلاب، از راست ارتجاعی تا چپ انقلابی، از جبهه ملی میراث‌دار مصدق تا آقای مهندس شهرستانی شهردار تهران، از وکلای مجلس رستاخیز تا تئوریسین حزب توده استاد احسان طبری، از چریک سرافراز مبارز اشرف دهقانی تا زندانی نادم برادر مسعود رجوی، یک‌صدا ستایشگر حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی، نویسنده تحریرالوسیله و کتاب مستطاب انقلاب اسلامی و نامه‌های کاشف‌الغطا و… شده بودند و هر کدام از ظن خود بر این باور بودند که «امام» حکومت عدل علی را برپا می‌کند، «امام» به قم می‌رود و حکومت را به ما، ملی‌ــ‌مذهبی‌ها، ملی‌ها و البته موتلفه‌ای‌ها، تحویل می‌دهد.

آن‌هایی که فکر می‌کردند «امام» یک وسیله است و با او پهلوی را به زیر می‌کشیم و بعد ماــ چپی‌هاــ پدر کیانوری را در مقام رئیس‌جمهوری و میم‌السلطنه فیروز را در مقام نخست‌‌وزیر می‌نشانیم و ماــ مجاهدین و توابع‌ــ نیز برادر مسعود را به ریاست‌جمهوری می‌رسانیم و دولتی نیز به ریاست برادر موسی تشکیل می‌دهیم و برای اینکه متهم نشویم که دموکرات نیستیم و اهل ائتلاف نیستیم، وزارت فوائد عامه را می‌دهیم به پدر طالقانی و وزارت نساجی را نیز می‌دهیم به پسر صاحب حوله برق لامع.

رستاخیزی‌ها نیز که بعد از ۲۵ سال زبان باز کرده بودند و خفقان دیرپایشان را با فریاد زدن بر سر آن که پاک‌ترین و صادق‌ترین همه ما بود، یعنی شاپور بختیار، تلافی می‌کردند، امیدوار بودند که خمینی بعد از رفتن به قم، ریاست دولت را به یکی از توابین مجلس رستاخیز واگذار کند و آن‌ها مزد ناجوانمردی و عهدشکنی‌شان با شاه را از امام دریافت کنند.

همکار روزنامه‌نویس من که از سال ۱۳۳۲ به بعد مخبر اطلاعات در شهربانی و بعد ساواک شده بود، چنان فریاد می‌زد و مرگ بر شاه و زنده باد امام می‌گفت که من ۲۷ ساله می‌پنداشتم او حتما از رهبران ملی شدن نفت بوده و لابد بعد از ۲۸ مرداد چندگاهی به زنجیرش کشیده‌اند. تنها بعد از به تخت نشستن سید روح‌الله و انتشار اسامی هشت هزار ساواکی و حقوق‌بگیران دستگاه امنیتی بود که فهمیدیم یکی با ۳۰۰ تومان در ماه علیه دوستانش در جبهه ملی خبرچینی می‌کرد و همکار ما نیز در روزنامه از ۱۵۰ تومان شروع کرده بود و زمان انقلاب به ۸۰۰ تومان رسیده بود. آن یکی هم در مقام معاون سردبیر رستاخیز به رستاخیزش رسیده بود؛ به مشروطه نمی‌گویم که این واژه را عاشقانه دوست دارم.

چهار دهه پس از آن روزها، از جمع همصدای سال ۱۳۵۷ (و نمی‌گویم همدل که چنین نبود)، حتی یک گروه هم حامی ولایت فقیه و رژیم حاکم بر خانه پدری نیست.

۲ــ روحانیت در سال ۱۳۵۷ کم‌وبیش (اگر نه از صمیم دل) با انقلاب و خمینی همصدا بود. می‌دانم که مرحوم شریعتمداری و حاج سید احمد خوانساری و حاج آقا مرتضی حائری یزدی و برادر بزرگوارش دکتر مهدی، فرزندان بنیان‌گذار حوزه و سیدرضا و سید ابوالفضل زنجانی و علامه سیدرضا صدر در کنار صدها مدرس و واعظ و منبری بیزار از انقلاب و به سید روح‌الله مصطفوی نامهربان بودند، اما حتی روضه‌خوان پنج‌تومانی نیز عمامه کج می‌گذاشت که فصل سلطنت فقها فرا رسیده است.

واقعا نه سیدعبدالرضا حجازی فکر می‌کرد خمینی اعدامش می‌کند نه امید نجف‌آبادی. نه حاج آقا امیر باور داشت روضه فاطمیه‌اش را رژیم اسلامی ولایتی برمی‌چیند و نه سید شیرازی گمان داشت وزیر امنیت رژیم فرزندش را به آتش می‌کشد. نه مرحوم سید مهدی روحانی در پاریس بر این گمان بود که خمینی راه دیدارش از خانه پدری را خواهد بست و نه سید ذبیحی می‌پنداشت ذوب‌شدگان در ولایت سیدروح‌الله مثله‌اش می‌کنند.

کسی تصور نمی‌کرد ۴۰ سال بعد، تنها عمامه‌به‌سرهای فاسدی از نوع ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و شیخ حسین نوری همدانی فاسد و احمد جنتی و سید احمدخاتمی دزد و علم‌الهدی افسدالفاسدین سنگ رژیم را به سینه خواهند زد.

۳ــ چهار دهه پیش، یک‌سوم مردم ایران به دین و مذهب ایمان مطلق داشتند. یک سوم دیگر ته دلشان به نور ایمان روشن بود و یک‌سوم دیگر نیز ماه رمضان و شب‌های عزای حسینی عرق نمی‌نوشیدند و اگر از ساکنان قلعه نفرینی بودند، در این شب‌ها پذیرای مشتری نمی‌شدند؛ حالا اما به برکت اسلام ناب انقلابی محمدی (به قول اکبر عبدی بازیگر) در همه جای کشور قلعه‌های نفرینی ریز و درشت برپا است و اتفاقا در شب‌های قدر و عزا رونق این قلاع بیشتر از شب‌های دیگر است. حتی در قم به گفته استاندار پیشین برادر عباس محتاج، پنج هزار خانه فساد دایر است و چنان اصفهان دوران سلطان ابدمدت و نایب امام زمان، هم خانه‌های عفت زنانه بسیار دارد و هم اَمرَدخانه.

بگذریم که زیر سایه «مقام معظم رهبری»، پارک ساعی امروز به کانون دگرباشان جنسی تبدیل شده و کار به جایی رسیده که رقاص مربوطه با شجاعت به رادیو فردا از عشق ناکامش می‌گوید و افسوس می‌خورد با آنکه برای طرف در دبی آپارتمان هم خرید و گرین‌کارت هم برایش گرفت، او دل به خسرو دیگری بست و رهایش کرد.

۴ــ ۴۰ سال پیش اگر به کسی می‌گفتید یک روحانی کارخانه لاستیک دنا را که ۶۰۰ میلیارد تومان می‌ارزد، به ثمن بخس ۱۰ میلیارد آن هم دو میلیارد نقدی وعده‌ای و هشت میلیارد سفته خریده و چهار ماه بعد به قیمت ۹۰۰ میلیارد تومان در بورس تهران فروخته است، بلافاصله جملاتی از این نوع را می‌شنیدید که ساواک آریامهر می‌خواهد به ساحت روحانیت متعرض شود و مقام روحانیون را زیر سوال ببرد. مگر می‌شود یک روحانی پول ملت را بالا بکشد؛ اما حالا می‌گوییم، تصویرشان را هم نشان می‌دهیم و آبرویشان را هم می‌بریم.

۵ــ چهار دهه پیش، اگر دهان کسی می‌چایید و مثلا اشاره می‌کرد بعضی از آیات در رابطه با زندگی خصوصی و روابط و علایق پیامبر اسلام نازل شده، نه فقط ارباب عمائم بلکه دستگاه دولت نیز گریبانش را می‌گرفت که ای کافر حربی! این چه مزخرفاتی است که می‌گویی؛ حالا اما فیلسوف نامدار اسلامی، عضو نخستین شورای انقلاب فرهنگی، استاد عبدالکریم سروش، به‌صراحت در آسمانی بودن قرآن تشکیک می‌کند و کتاب آسمانی را حاصل ذهنیات پیامبر اسلام می‌داند.

استاد محمد مجتهد شبستری هم از انقلاب فکری در عرصه اسلام سخن می‌گوید و دکتر محسن کدیور ولایت فقیه را بدعتی نامبارک می‌داند که طوق بندگی بر گردن ملت ما انداخته است. حتی کاشف ولایت و بدعت‌گذارش، آیت‌الله حسینعلی منتظری، نیز پیش از خاموشی، از این بدعت اعلام برائت کرد و دکتر ابراهیم یزدی، یکی از ستون‌های فتنه سید روح‌الله، پیش از وصال حضرت مرگ به‌صراحت اعلام کرد که دیروزیان انقلاب امروز می‌گویند کاش پای ما قلم شده بود و به خیابان نمی‌رفتیم تا رژیم شاه را براندازیم و… (سید مصطفوی را به جایش بنشانیم).

۶ــ در چهار دهه، نهاد هزارساله مذهب جعفری و دکان پررونق ۳۰۰ ساله ارباب عمائم همه اعتبار و منزلتش را از دست داد. در همان هفته‌های نخست انقلاب، مرحوم علامه طباطبایی به مهندس بازرگان که نزد او شکوه کرده بود که این «آقای خمینی» پدر ما را درآورده و با اصرار بر اعدام دولتمردان و نظامیان رژیم گذشته مردم را به دین و رافت اسلامی بدبین کرده است، گفته بود: «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم مذهب اهل بیت و اسلام است.»

یادتان باشد حتی پس از حمله محمود افغان و مشاهده فساد و سستی مرشد کامل شاه سلطان حسین، وقتی که نادر کشور را از چنگ اشرف افغان به در آورد و ایران را یکپارچه کرد و به نوشته رستم‌الحکما، صاحب رستم‌التواریخ، با تمهیداتی، آلودگی و عیاشی و فساد و انحراف طهماسب، پسر شاه سلطان حسین، را پیش روی کدخدایان و بزرگان کشور گذاشت، ملت ما همچنان در پی فریب بزرگ «ذریه زهرا» بودن صفویه، سینه می‌زدند و نادر ناچار شد برای حفظ ظاهر هم که شده، یک چند، بچه دو ماهه طهماسب میرزا را با عنوان شاه عباس سوم به تخت بنشاند و خود در مقام للـه‌باشی و نایب‌السلطنه چندی مماشات کند.

به عبارت دیگر، شفای مردم از میکروب اندیشه‌های صفوی تا دوران قاجاریه میسر نشد. اما شستن روح و اندیشه از ولایت فقیه و مذهب دست‌پرورده سید روح‌الله و اصحابش در کمتر از چهار دهه صورت گرفت. از این پس، کمتر بتوان مردمانی حتی از جنس ذوب‌شدگان در ولایت سیدعلی را پیدا کرد که رژیم را نماد راستین اسلام و مکتب اهل بیت بدانند.

نسل من به همراه نسل پیش و پس از من در این انقلاب، بسیار باختیم. بهترین سال‌های عمرمان آتش گرفت و خاکستر شد، اما از اینکه می‌بینم چشم‌انداز فردای ایران روشن است و بساط دکانداران دین به‌سرعت از رونق می‌افتد، حس می‌کنم ارزش آنچه فرزندانمان به دست می‌آورند، بسیار بیشتر از چیزی است که ما از دست داده‌ایم.

تردیدی ندارم فردا دیگر ساحری نخواهد توانست دستاری به سر پیچد و با کشیدن عکس مار و حواله دادن مردم به چاه‌های جمکران آن‌ها را فریب دهد و بار دیگر نظامی همچون رژیم ولایت فقیه یا هر نظام دیگری که صبغه دینی داشته باشد، به ملت ما تحمیل کند. امروز ما دچار ارتجاعی‌ترین، فریبکارترین، فاسدترین، شقی‌ترین و آدمخوارترین نظامی هستیم که تاریخ طولانی ما به خود دیده است. چنین نظامی روز‌به‌روز وجه حقیقی‌اش را بیشتر آشکار می‌کند.

می‌توان گفت وقتی مبارزی خسته چون ابوالفضل قدیانی با کیف آماده برای رفتن به زندان، علی خامنه‌ای را نماد جنایت و فساد می‌خواند و ضرورت سرنگونی‌اش را به فرزندان و نوادگانش گوشزد می‌کند و از تاریکخانه ارکان نظام سیدعلی آقا پرده برمی‌دارد، باید امیدوار بود که او و در سطحی پایین‌تر مهدی نصیری و سردار حسین علایی، نمایدگان قشری باشند که جنبش سبز و بعد خیزش‌های آبان و دی و سپس شهریور۱۴۰۱ باعث لرزش جان و جهانشان شد.

خامنه‌ای مثل همه جباران تاریخ در ملغمه‌ای از شاه سلطان حسین و باجناق‌ها و برادرزن‌ها و اهالی فاسد حوزه و سپاه و حکومت و مجتبی جان، گمان می‌برد که می‌شود خاطره مهسا و شکاری و رهنورد و نوید افکاری و کودکان معصومی را که به فرمانش به قتل رسیدند یا کور شدند و بعضی هم به‌اجبار خانه پدری را رها کردند، به فراموشی محکوم کرد. حال آنکه مادر و پدر ژینا (مهسا) بر مزارش کردانه آواز می‌دهند که ژینا جان تو زنده به عشق ایرانی.

شاه سلطان حسین در مزبله آلودگی‌هایش با همه قدسی‌مآبی و نخود ۱۰۰ قل هوالله خوردن، جان باخت. قذافی با تپانچه طلایی اهدائی امیر قطر ره به دوزخ برد و صدام حسین با طناب دار تقدیمی پل بریمر به نوری المالکی جان باخت. آیا سرنوشت سیدعلی و نورچشمی سید مجتبی به لون و شکلی دیگر رقم زده خواهد شد؟ بگذارید این روزهای سنگین سر شود و فریدون و ژینا از البرز فرو آیند.

بیانیه‌ی همبستگی با جامعه‌ی دانشگاهی ایران

دانشگاه‌های ایران شاهد موج جدیدی از فشارها، تهدیدها، مجازات‌های اداری گوناگون، اخراج‌ها و بازنشستگی زود‌رس و اجباری استادانی است که ازنظرِ جمهوری اسلامی منتقد، ناراضی و مستقل به شمار می‌روند. تنها در چند ماه اخیر ده‌ها استاد دانشگاه از کار برکنار شده اند. برخوردهای امنیتی و «مجازات» استادان ناهمسو با حکومت پدیده‌ی جدیدی نیست و از همان فردای فاجعه‌ی «انقلاب فرهنگی» سال ۱۳۵۹ و فرایند موسوم به “اسلامی کردن” آموزش عالی آغاز شد و در همه چهل و سه سال گذشته ادامه داشته است. حکومت در پیِ هر بحران بزرگ سیاسی به سراغ دانشگاه می‌آید و بر شدت فشار و برخوردهای امنیتی خود با استادان و دانشجویان می‌افزاید. آنچه این روزها اما در دانشگاه‌ها می‌گذرد شتاب گرفتن دوباره‌ی روند سرکوب استادان و جایگزین کردن آن‌ها با افراد «مکتبی» و وابسته است که بدون رقابت علمی سالم و با اعمالِ‌نظر و رانتِ قدرت به هئیت‌های علمی راه می‌یابند.
سیاست دیرپای جمهوری اسلامی در اعمال نظارت ایدئولوژیک بر دانشگاه، دخالت‌های نهادهای غیرآکادمیک، مجازات‌ها، محرومیت‌ها و اخراج‌ها همگی نقض آشکار اصول و معیارهای آکادمیکِ به‌ رسمیت ‌شناخته‌شده‌ی در دنیای امروز است. حکومت اسلامی از سال ۱۳۵۷ به این سو هیچ‌گاه نخواست استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک استاد و دانشجو را به رسمیت بشناسد و دخالت‌های پُرشمارِ نهادهای سیاسی، دینی و امنیتی، زندگی دانشگاهی متعارف و متداول در دنیایِ کنونی را در ایران ناممکن ساخته است. رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی بیش از دیگر حوزه‌های علمی قربانی این محدودیت‌ها و فشارهای ایدئولوژیک و امنیتی اند.
برخوردهای حذفی و محدود کننده حکومت با استادان و دانشجویان پی‌آمدهای شومی برای زندگی آکادمیک و علمی، دانشگاه، فرهنگ و جامعه دارد. عمده کردن معیاری‌های مکتبی و ایدئولوژیک برای انتخاب استادان و زیرپاگذاشتن آزادی آکادمیک، ناممکن کردن اندیشه‌ی انتقادی، پرسشگری و نقد معنایی جز سقوط سطح علمی و لطمه زدن به اندیشه‌ورزی و پویاییِ علمی دانشگاه ندارد. نزاع اصلی حکومت با دانشگاه، نزاع بر سر استقلال علمی این نهاد است، جدالی است بر سر روایت‌های حقیقت و اعتبار بخشی به آن‌‌ها. علم با قدرت پیوند خورده و حکومت دانشگاه مطیع، بدون آزادی آکادمیک و بدون قدرت می‌خواهد.
ما همکاران خود در ایران و در همه کشورهای جهان را به پشتیبانی از استادان قربانیِ سرکوب حکومتی و نیز دفاع از استقلال دانشگاه و آزادی آکادمیک در تدریس و پژوهش و یادگیری برای استادان و دانشجویان در ایران فرامی‌خوانیم.
برای امضای بیانیه لطفا نام، موقعیت و دانشگاه خود را با ای میل دانشگاهی به این آدرس ارسال کنید
irandiasporafaculty@gmail.com

ابراهامیان، یرواند، سیتی یونیورسیتی نیویورک (امریکا)
اتابکی، تورج، پژوهشکده بین‌المللی تاریخ اجتماعی، دانشگاه لیدن (هلند)
احمدزادە، هاشم، دانشگاه اپسالا (سوئد)
احمدی، فرشته، دانشگاه یوله (سوئد)
ارجمند، کامران، پژوهشگر مستقل (آلمان)
اردوان، هوشنگ، دانشگاه کمبریج (بریتانیا)
اشرف، احمد، دانشگاه کلمبیا (امریکا)
آفاری، ژانت، دانشگاه کالیفرنیا در سنتا باربرا (امریکا)
افشاری، رضا، دانشگاه پیس نیویورک (امریکا)
افشاری، علی، استاد مدعو دانشگاه جرج واشنگتن و تراین (امریکا)
القاسی، شهرام، دانشگاه کریستیانیا (نروژ)
اکبری، حمید، دانشگاه نورث ایسترن ایلینوی (آمریکا)
اکبری، نهال، کالج پارک دانشگاه مریلند آامریکا)
امامی، بهمن، دانشگاه لیولا، شیکاگو (آمریکا)
امانت، عباس، دانشگاه ییل (امریکا)
امانت، مهرداد، پژوهشگر مستقل (امریکا)
امیرمعزی، محمد علی، مدرسه عملی مطالعات عالی، کرسی تفسیر و الهیات اسلام شیعه (فرانسه)
ایزدی، کاظم، دانشگاه تهران (ایران)
باوفا، رضا، دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (امریکا)
بروجردی، مهرزاد، دانشگاه علم و فناوری میزوری (امریکا)
بنوعزیزی، علی، بوستون کالج (امریکا)
بهتویی، علیرضا، دانشگاه سودرتورن (سوئد)
بهداد، سهراب، دانشگاه بنیسون (امریکا)
بهشتی معز، رضا، انجمن فلسفه فرانسه
بیات، آصف، دانشگاه ایلینوی (امریکا)
پارسا، میثاق، دارتموس کالج (امریکا)
پورشریعتی، پروانه، کالج تکنولوژی شهر نیویورک (آمریکا)
پیوندی، سعید، دانشگاه لورن (فرانسه)
تارخ، علی، دانشگاه نورث ایسترن، ماساچوست (آمریکا)
تلطف، کامران، دانشگاه آریزونا (امریکا)
توحیدی، نیره، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (امریکا)
توکلی طرقی، محمد، دانشگاه تورنتو (کانادا)
توکلیان، بهرام، دانشگاه دنیسون (آمریکا)
جعفری، پیمان، کالج ویلیام و مری (امریکا)
جهانبگلو، رامین، مرکز مهاتما گاندی برای خشونت پرهیزی و صلح، دانشگاه جیندال (هند)
چمن خواه، لیلا، موسسه تکنولوژی و مهندسی تاپر (هند)
حاشابیکی، فروغ، دانشگاه اوپسالا (سوئد)
حسینی، پروانه، دانشگاه ایالتی ورس ایستر (امریکا)
حکیمیان، حسن، سوآس دانشگاه لندن (بریتانیا)
خاوند، فریدون، دانشگاه پاریس-سیته (فرانسه)
خسرو خاور، فرهاد، مدرسه عالی مطالعات اجتماعی پاریس (فرانسه)
خلیلی، احمد، دانشگاه اسلیپری راک پنسیلوانیا (آمریکا)
درویش پور، مهرداد، دانشگاه، ملاردالن، (سوئد)
رحمانداد، هژیر، ام آی تی (امریکا)
رحیمیه، نسرین، دانشگاه کالیفرنیا در ارواین (امریکا)
رخشانی، ریموند، دانشگاه جنوبی کالیفرنیا (آمریکا)
رفیعی، پروانه، کالج طبی ویسکانسین، (آمریکا)
رهنما، سعید، دانشگاه یورک (کانادا)
روشندل، جلیل، دانشگاه کارولینای شرقی (امریکا)
سبحانی، ایرج، دانشگاه پاریس شرق-کرتی وال دو مرن (فرانسه)
شمس، فاطمه (شهرزاد) ، دانشگاه پنسیلوانیا (امریکا)
شیرازی، اصغر، پژوهشگر مستقل (آلمان)
صدری، احمد، لیک‌فورست کالج (امریکا)
صدری، محمود، دانشگاه تگزاس ومن (امریکا)
طبری، اسفندیار، دانشگاه یومیت (اتریش)، دانشگاه اکدنیز (ترکیه)، انستیتو پژوهش‌های اجتماعی (آلمان)
عرب، علی، دانشگاه جورج تاون (آمریکا)
علایی، کامیار، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (آمریکا)
علایی، آرش، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (آمریکا)
علمداری، کاظم، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا (امریکا)
علوی، احمد، دانشگاه سوئد (سوئد)
فراهانی، فتانه، دانشگاه استکلهم (سوئد)
فرهنگ، منصور، بنینگتون کالج (آمریکا)
فضائلی، روجا، مرکز ایرلندی برای حقوق بشر، دانشگاه گالوی (ایرلند)
فغفوری، محمد حسن، دانشگاه جورج تاون (امریکا)
قریشی، رضا، دانشگاه استاکتان (امریکا)
کاشانی ثابت، فیروزه، دانشگاه پنسیلوانیا (آمریکا)
کاظمی، فرهاد، دانشگاه نیویورک (آمریکا)
کامروا، مهران، دانشگاه جورج تاون در قطر (قطر)
کدیور، محسن، دانشگاه دوک (آمریکا)
کدیور، محمد علی، کالج بوستون (امریکا)
کردوانی، کاظم، پژوهشگر مستقل (آلمان)
کریمی حکاک، احمد، دانشگاه مریلند (آمریکا)
کشاورز، فاطمه، دانشگاه مریلند (امریکا)
کشاورزی، بهزاد، دانشگاه تهران (ایران)
کمالی-سروستانی، مهرک، دانشگاه اوهایو (امریکا)
کیان، آزاده، دانشگاه پاریس-سیته (فرانسه)
لادیه – فولادی، ماری، مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه (فرانسه)
متین، کامران، دانشگاه ساسکس (بریتانیا)
مجاب، شهرزاد، دانشگاه تورنتو (کانادا)
معدل، منصور، دانشگاه مریلند (امریکا)
مغیثی، هایده، دانشگاه یورک در تورنتو (کانادا)
مقدم، والنتین، دانشگاه نورث ایسترن (امریکا)
منشی پوری، محمود، دامشگاه دولتی سانفرانسیسکو (امریکا)
مهدوی، مجتبی، دانشگاه آلبرتا (کانادا)
مهدی، علی اکبر، دانشگاه وسلیان اوهایو (امریکا)
میر حسینی، زیبا، دانشگاه لندن (انگلستان)
میلانی، عباس، دانشگاه استنفورد (امریکا)
میلانی، فرزانه، دانشگاه ویرجینیا (امریکا)
نعمانی، فرهاد، دانشگاه آمریکایی پاریس (فرانسه)
نفیسی، آذر، نویسنده و پژوهشگر مستقل (امریکا)
نیرومند راد، اعظم، دانشگاه جرج تاون (آمریکا)
نیکفر، محمدرضا، پژوهشگر مستقل، مدرس در ایران‌آکادمیا (هلند)
هاشمی، نادر، دانشگاه جورج تاون (امریکا)
همدانی، حسین، دانشگاه مارکت، میلواکی (آمریکا)
وحدت، فرزین، موسسه ایران آکادمیا (هلند)
وهاب زاده، پیمان، دانشگاه ویکتوریا (کانادا)
وهابی، مهرداد، دانشگاه سوربن شمالی، مرکزتحقیقات اقتصادی شمال پاریس (فرانسه)
یوسفی اشکوری، حسن، پژوهشگر مستقل (آلمان)
یوسفی، نجم، دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، چیکو (امریکا)

مجتبی کجاست؟ / علیرضا نوری زاده

ولایت عظما در سراشیبی سقوط
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۲ برابر با ۷ سِپتامبر ۲۰۲۳ ۱۳:۱۵

مجتبی خامنه‌ای، فرزند علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران – مشرق‌نیوز

رهبر رژیم ولایت اخیرا فرمان به چپ‌چپ برای همیشه را به فرماندهان نظامی دولت ابدمدت ابلاغ فرموده‌اند که تا من هستم، بساط تخت و شال و کلاه سیدمجتبی نورچشمی را با عنایات ویژه برادر ولادیمیر پوتین بچینید که غفلت موجب پشیمانی است و با آنکه به علت تورم، وضع نابسامان اقتصادی و هزینه‌های کمرشکن آستان قدس ولایت، تقبل هرنوع هزینه اضافی غیرممکن شده است، حضرتش در باب قشون ظفرنمون، هر نوع اسرافی را به مصلحت نظام و آینده نورچشمی می‌داند.

اخیرا وزیر دفاع راهی مسکو شد و اولین دستاورد سفرش هواپیمای آموزشی یاک۱۳۰ از پتر نسبتا کبیر بود که دوتای آن‌ها را در پایگاه شهید بابایی و یکی را در پایگاه زیرزمینی عقاب۴۴ در معرض تماشای خلبانان و صیادان آسمان و زمین قرار دهند.

معجزات بعد از معجزات

چند سال پیش در مشهد، کوچک‌مردی زرنگ، سوار بر مرکب تحمیق برای عوامی که نم باران بر دیواری می‌تواند آن‌ها را چنان به جنون کشاند که به دیوار دست بکشند و بر زخم‌هایشان بمالند تا به لطف امام زمان نم‌کشیده بر دیوار شفا یابند، اعلام کرد ایران وارد باشگاه اتمی شده است و متخصصان جوان سازمان انرژی اتمی موفق شده‌اند چرخه سوخت اتمی را به راه اندازند و مقداری اورانیوم را با درجه ۶۰ درصد غنی کنند تا بعد، رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه اعلام کند که «اعلام می‌کنم ایران در زمره کشورهای تولیدکننده سوخت هسته‌ای قرار گرفته است. امروز روز ملی فناوری هسته‌ای است و دانش هسته‌ای ما به مرحله تولید صنعتی رسیده است…»

مطمئن باشید این بار حتی عوامی که برای احمدی‌نژاد دست می‌زدند و حرف‌های او را باور می‌کردند، هم گفته‌های رئیسی را با سخره گوش می‌کنند. دولت رئیسی به تنها چیزی که فکر نمی‌کند، سرنوشت مردم ایران است. یک سال زور زدند و مقدار کمی اورانیوم را با راه انداختن ۸۰۰ سانتریفوژ غنی کردند. در حالی که اگر درباره چرخه سوخت‌ها و سوخت اتمی نیروگاه‌ها اندکی آگاهی داشته باشیم، می‌دانیم صدها برابر مقدار اورانیومی که غنی‌شده هم برای راه انداختن نیروگاه بوشهر کافی نیست. در عین حال یادمان باشد که روس‌ها این نیروگاه را تکمیل نخواهند کرد.

حال باید پرسید با دو قطعنامه شورای امنیت برای مجازات ایران و انزوای همه‌جانبه جمهوری ولایت فقیه همراه با هدر رفتن حداقل ۴۰۰ میلیون دلار در طول یک سال، غنی‌سازی چهار گرم اورانیوم ارزش این‌همه جاروجنجال و های‌وهوی را داشت؟

سلطان حسین و سلطان علی

شاه سلطان حسین در کنار مجالس جن‌گیری و احضار جیش‌الارواح و سرسره با بانوان محتشم دربار معدلت‌گستر و نماز رویت آقا مهدی موعود، جمعه آخرماه به همراه پنج هزار تن از زنان حرم در باغ دلگشای کنار هشت‌بهشت به تماشای مراسم وصلت خران مذکر و مونث می‌نشست. سلطان فقیه حالا مثل شاهان ایران از زمان صفویه به بعد، نامش را بر پیشانی مزار و ضریح امامان و امامزاده‌های اصیل و جعلی از حرم حضرت علی در نجف تا امامزاده بیژن و سیده خوله (دختر کشف‌شده امام حسین در جنوب لبنان) نقش زده و یادش رفته است آن دم که باد مهرگان وزیدن گیرد و قدر مردان شناخته شود و جای نامردان به مزبله تاریخ حوالت یابد، آن نام‌های حک‌شده بر کاشی‌های آبی و درهای زرین و ضریح سیمین دود می‌شوند و به هوا می‌روند.

پهلوی‌ها به اسم و رسم و گور قاجارها دست نزدند. هم عدل مظفر سر جایش ماند و هم مزار مرمرین ناصرالدین‌شاه. فرمانفرما و فرزندانش هم کنار مشیرالدوله و موتمن‌الملک و مخبرالسلطنه و آقازاده علاالسلطنه و دکتر محمد مصدق و معیرالممالک و فرزندان و نوادگانشان با احترام زیستند و اغلب علی‌رغم ارتباط تنگاتنگشان با قاجار، متصدی مناصب و مسئولیت‌های بالا در کشور بودند.

اهالی ولایت فقیه برعکس، حقارت‌هایشان را در نفی مردان و زنان صاحب‌نام، خاندان‌های سرشناس و ایرانیان سرفراز از هر صنف و طایفه‌ای شفا می‌دادند. حتی به نواده دکتر مصدق هم رحم نکردند و سینه‌اش را شکافتند و میراثش را به غارت بردند. در عصر ولی فقیه و جانشینش که حالا کوس لمن‌ الملکی و خلیفه‌گری هم می‌زند، هرچه انسان بداطوار و بدگفتار و نادان بود، بالا کشیدند و مسئولیت‌های مهم را به آن‌ها بخشیدند.

چنین شد که امروز هر ایرانی که ذره‌ای حمیت و غیرت وطن‌خواهی در او باشد، با نگاه به هیئت حاکمه احساس شرم می‌کند که در آغاز دهه سوم قرن بیست‌ویکم چه انتظاری داریم؟ هرچه می‌بینیم، فریب و دروغ است. هرچه می‌شنویم، ریا و تزویر است. ادعاهایشان گوش فلک را کر کرده است. زمین و زمان در تسخیرشان و شرق و غرب در لرزه از هیبتشان، آن وقت در روز روشن دانشمندان اتمی‌شان را می‌کشند، بزرگ‌ترین تاسیسات موشکی و انبار سوخت موشکی و تاسیسات هسته‌ای‌شان را ویران می‌کنند؛ ان یعنی تمام ادعاهایشان باطل است و اطوار و اقوالشان مایه خجلت و ننگ.

رهبرشان از نظامیان سان می‌بیند و درجه می‌دهد و به جای روضه قاسم خواندن به صنایع هوافضا می‌رود و از تسخیر سما و موشک‌های عرش‌پیما می‌گوید و فرمان می‌دهد بر پیشانی حرم سیده‌خوله، دختر امام حسین در بعلبک لبنان، چنین بنویسند: «بمبارکه ولی امر والمسلمین آیه الله العظمی الامام علی الحسینی الخامنئی و برعایه و کیله الشرعی العام فی لبنان حجت الاسلام والمسلمین السید حسن نصرالله الامین العام لحزب‌الله وبدعمه الخاص، تم تجدید و توسیع وزخرفه المقام…» یعنی اینکه «به برکت وجود ولی‌امر مسلمانان حضرت آیت‌الله العظمی امام خامنه‌ای و با حمایت وکیل شرعی ایشان در لبنان دبیرکل حزب‌الله، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله و با تلاش‌های ویژه ایشان بازسازی و گسترش و تزیین این مقام مقدس در سال ۱۴۱۶ هجری به نشانه وفاداری به شهدای مقاومت اسلامی و خانواده‌های صالح آن‌ها به اتمام رسید»

ما در آغاز سال ۱۴۴۴ هجری قمری قرار داریم. سال ۱۴۱۶ یعنی در واقع ۲۸ سال پیش؛ وقتی تازه سیدعلی آقا در کار کسب قدرت بود و هنوز بزرگ و کوچک مداحی‌اش نمی‌کردند و دستش به خون آلوده نبود و نظامش تا گردن در فساد غرق نشده بود. با این‌ همه لوحه سرامیک سردر امامزاده جعلی در بعلبک او را ولی امر و امام المسلمین می‌خواند، چون هزینه‌های بازسازی مسجدی مهجور را داده است که بر آن گنبد زنند و برای شیعیان لبنان که اهل امامزاده بازی نیستند، دکانی پررونق برپا دارند.

در آغاز نوشتم ولی فقیه خیلی اطوار سلطانی گرفته و حالا مثل شاه روضه عاشورا نیز بر پا می‌کند. با این تفاوت که اگر در روضه شاه کسی از بزرگان حاضر نبود، گریبانش را نمی‌گرفتند که چرا نیامدی؟ غیابش نیز بحث‌برانگیز و شایعه‌پرداز نبود. اما در زمانه سلطنت نایب امام زمان، حضور و غیاب اهالی ولایت فقیه هزار معنا دارد.

وقتی ۴۳ تن از ارکان انقلاب در روضه رهبر حاضر نمی‌شوند، به ذوب‌شدگان دولت اسلام می‌نگرم. همه زشت و کریه، همه منفور، به راست رهبر، اسماعیل خطیب و حدادعادل، به چپش، رئیسی و امیرعبداللهیان و مخبر و در پشت سر مبارکش آقا مجتبی غرق عظمت بابا است.

داریم به فصل نهایی عاشورای ولایت فقیه نزدیک می‌شویم. حرمله و شمر و ابن زیاد رویاروی هم صف کشیده‌اند. صحنه آخر دیدنی خواهد بود. من بر این باورم که مهسا با رایت آزادی که برافراشت، روزهای پایانی ولایت عظما را رقم زد. زن ایرانی دیگر ترس ندارد؛ همه زیبایی و سرفرازی است؛ غرور است و بی‌نیازی‌. کاوه ما است او؛ پس در پیروزی‌مان شک نکنید و در عین حال به یاد داشته باشید که در پرتو همبستگی، می‌توانیم به ایرانی آزاد و دموکرات دست پیدا کنیم.

[هفته پیش به حسین موسویان، سفیر سابق رژیم در آلمان اشارتی داشتم. دوستانی خواستند آنچه درباره او می‌دانم و هنوز ناگفته است، باز گویم.

همان روزی که ماموران وزارت اطلاعات با ریختن به خانه قصرمانند حسین موسویان و دفتر مجللش در مرکز پژوهش‌های استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، ضمن دستگیری او و بازجویی از افراد خانواده‌اش، یک وانت‌بار را از اسناد و اوراق و فیلم و عکس و سی‌دی و دی‌وی‌دی انباشتند، برایم آشکار بود که چیزی فراتر از موسویان در این میان موردنظر است.

از فردای افتضاح توتال، پیدا بود دستی ورای دست آقامهدی هاشمی صحنه‌آرای بازی است. سیدحسین موسویان آدم عادی نبود که به همین سادگی در بند ۲۰۹ اوین وردست کسانی قرار گیرد که او و حامیان و اربابانش ۳۸ سال است به سرکوب و شکنجه و اعدام و ذبح انقلابی آن‌ها مشغول بوده‌اند. مگر سیدحسین که میزبان فلاحیان در آلمان بود و ناظر بر قتل دکتر صادق شرفکندی و یارانش در میکونوس و ترتیب‌دهنده خروج اکبر خوش‌کوشک، سردسته قاتلان فریدون فرخزاد، از آلمان و از آن بالاتر، فردی که در گفت‌وگوهای پشت‌پرده با اهل حجاز و عراق و مغرب و مشرق همراه و همسفر آقا مهدی بود، برگ چغندر بود که به همین راحتی به خانه‌اش بریزند و حاج‌خانم را وحشت‌زده کنند و بعد هم زیر گوش حاج آقا (بهرمانی)، اسباب و اوراق او را در یک وانت بار بریزند و به بند ۲۰۹ اوین ببرند.

موسویان سرانجام با کمک هاشمی رفسنجانی بیرون آمد و به آمریکا رفت؛ اما ریشه حکایت او در پناه جستن بزرگ‌جاسوس روس‌ها در تهران، کوزیتکچین، به سفارت انگلستان و انتقال او به لندن بود که به فاش کردن جزئیات شبکه جاسوسان شوروی در ایران از جمله شبکه نظامی حزب توده و مطلع شدن رژیم از این اطلاعات در سفر عسگراولادی به پاکستان به همراه ری‌شهری و ملاقات او با یک مامور انگلیسی منجر شد. این اطلاعات به دستگیری رهبران حزب توده و اعدام ناخدا افضلی‌پور، فرمانده وقت نیروی دریایی ایران و چند نظامی دیگر همراه با رحمان هاتفی، سردبیر کیهان و مسئول سازمان نظامی حزب توده، منتهی شد. ضربه‌ای که شوروی در آن زمان تحمل کرد، چنان سنگین بود که روس‌ها تا فروشکستن اتحاد شوروی دردش را حس می‌کردند. از این رو با ضربه‌ای که به موسویان وارد کردند، از غرب و به‌ویژه بریتانیا انتقام گرفتند.]

روز فاجعه و روز پیمان / علیرضا نوری زاده

از میزبانی حسین موسویان در نشست نظامیان آمریکائی تا ناوهای هواپیمابر در خلیج فارس
روزی که مردم ایران بر وطن ویران ، میگریند
علیرضا نوری زاده

پرزیدنت جوبایدن رئیس جمهوری ایالات متحده أمریکا والبته مشاورانش از تیره نایاکی ها ، در رابطه با میهن ما در جه اندیشه ای هستند ؟ هزاران رزمنده و ناو هواپیمابر برای دفع احتمالی شر رژیم ولایت فقیه به خلیج فارس اعزام میکنند و همزمان حسین خان موسویان را با أن سوابق درخشان در ألمان به سخنرانی در جمع نظامیانی دعوت میکند که رژیم ولایت فقیه (که موسویان سرسپرده آن است ) صدها تن از آنها را دربیروت و سومالی و عراق وافغاتستان بقتل رسانده است ) مطابق خبر گویا نیوز ” سیدحسین موسویان سفیر سابق جمهوری اسلامی در آلمان در زمان ترور میکونوس و عضو پیشین تیم مذاکره‌کننده هسته‌‏ای رژیم که به عنوان پژوهشگر در دانشگاه پرینستون آمریکا به سود رژیم فعال است، یکی از سخنرانان نشست سالیانه «فرماندهی استراتژیک آمریکا» بوده که ۱۶ اوت (۲۵ امرداد) در ایالت نبراسکای آمریکا برگزار شد.
جیم پیلن فرماندار ایالت نبراسکا و ژنرال آنتونی کاتن فرمانده کل ستاد «فرماندهی استراتژیک آمریکا» سخنرانان افتتاحیه این نشست دو روزه بودندکه در آن شمار زیادی از افسران نظامی، مقامات سیاسی، امنیتی و چهره‌های آکادمیک آمریکایی از جمله دان بین نماینده کنگره آمریکا و ویلیام مک تورن بری نماینده سابق کنگره در آن حضور داشتند و سخنرانی کردند.
وبسایت خبری «جماران» که به حسن خمینی نوه روح‌الله خمینی بنیانگذار جمهوری اسلامی وابسته است با حدود دو هفته تأخیر متن کامل سخنرانی موسویان رامنتشر کردهاست.
موسویان در مقدمه سخنرانی خود با اشاره به روابط تاریخی ایران و آمریکا گفته از سال ۱۸۵۶ تا ۱۹۵۳ جوانان اصلاح‌طلب ایران تحت تأثیر ارزش‌های آمریکا در مورد دموکراسی و حاکمیت قانون اساسی قرار گرفتند و هاوارد باسکرویل اهل نبراسکا و فارغ التحصیل دانشگاه پرینستون آمریکا در کنار مشروطه‌خواهان برای مبارزه علیه دیکتاتوری دوشادوش مردم ایران جنگید و جان باخت.
وی سپس گفته «آمریکا و انگلیس علیه حکومت مردمی دکتر محمد مصدق کودتا کردند، شاه دیکتاتور را بر قدرت نشاندند و آمریکا در جهت اهدافش برای مقابله با شوروی، به مدت ۲۵ سال بطور غیرمستقیم بر ایران سلطه یافت” .
موسویان در ادامه با بیان اینکه انقلاب اسلامی در ایران نتیجه دیکتاتوری شاه و سلطه آمریکا بود اقدامات دولت آمریکا در حمایت از محمدرضاشاه پهلوی را عامل حمله انقلابیون در آبان ۱۳۵۸ به سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری ۵۲ دیپلمات دانست و گفت بعد از این جریان اگر آمریکا پایبند قرارداد الجزایر بود می‌توانست بنیان یک روابط جدیدی بین ایران و آمریکا باشد تا دو کشور روابطی نو بر پایه احترام متقابل و عدم مداخله و منافع مشترک داشته باشند اما آمریکا این قرارداد را نقض کرد.
کلیه غمزه های حسین خان درباب ۲۸ امرداد و عدم التزام واشنگتن به قرارداد الجزایر ؛ از باب مدح شبیه ذم است ورنه حسین خان که دیرگاهی است از مواهب عموسام برخوردار است و بارها رسول محل وثوق طرفین در رد و بدل کردن نامه های خصوصی بین سیدعلی و “پرزیدنت ها ” بوده است خوب میداند دعای مهر جوئی و محبت طلبی که حاج دائی سیدعلیدر کودکی به گردنش أویخت ؛ چنان مؤثر و کاری در دل باراک حسین و جو بایدن بوده است که از باد و باران نیابد گزند و تاروز قیامت کارساز است .البته آن روز معلو م نیست کدامیک شفیع دیگری در حضرت حق خواهد بود .?
هیچ یک از ما جان جهان بین و آینه فردا نگر نداریم برپایه نشانه ها گاه برمنطق قیاس و یا شیوه استقراء پیش بینی هائی میکنیم که گاه درست از آب درمیاید و زمانی سرتا پا غلط .بنابراین هرچه فکر کردم رابطه ای بین حسین خان در دانشگاه نبراسکا و ناوهای هواپیمابر أمریکائی با سلاح اتمی در خلیج فارس ؛ پیدا کنم تا این لحظه نتوانسته ام . بنابراین باز هم از خود می پرسم ؛
آیا ایالات متحده به انتظار حادثه‌ای در ابعاد حملۀ هواپیماهای ژاپنی به «پرل هاربر» است تا جنگ تمام عیار را علیه جمهوری ولایت فقیه آغاز کند؟ اگر چنین باشد، آیا در همان سالهای نخست انقلاب ، ۵۲ دیپلمات را ۴۴۴ روز به صورت وحشیانه و دور از اخلاق وعادات ایرانی به اسارت گرفتن ، و چندی بعد ۱۷۰ نظامی آمریکایی را در لبنان از نعمت زندگی محروم کردن و صدها تن را مجروح به زخم و جرح رساندن به تنهائی کافی برای منع ورود موسویانها به یک نشست با حضور نظامیان بلند پایه ، نبوده است ؟ چند سال پیش محمد قائد نویسنده و تحلیلگر سرشناس خانه پدری مطلبی نوشت با عنوان یوم الفاجعه ، همان زمان تحلیلی بر این مطلب تکان دهنده نوشتم . امروز باردیگر فضا را چنان میبینم که محمد قائد میدید از یکسو شاهد خنده های زیر لب وعشوه های پنهانی اهالی ولایت کاخ سفید و ساکنان قلعه چهار راه آذربایجان هستیم و دعوت از سیدحسین به نشست نظامیان و از سوی دیگر مانورهای أمریکا و اسرائیل و دیگر متحدان با اشارات پیدا و پنهان در آسمان و دریا و زمین علیه ایران .
محمد قائد در یادداشتش ؛ تصویر یوم‌الفاجعه را این چنین پیش روی ما گذاشته بود : “روزی که دیگر خبری از قلم و دفتر و حتی کامپیوتر نخواهد بود و اهل تهران و ری مویه‌کنان بر ویرانه‌های خانه پدری بر لوحه گلی شرح فاجعه را خواهند نوشت و صد سال مویه‌کنان به دنبال مقصر خواهند گشت.” تصور کنیم روزی را که یک سخنگوی نظامی آمریکا در برابر خبرنگاران یادآور ملت عزیز آمریکاشود که ” ما می‌دانیم جریان افغانستان وعراق شما را از هرچه جنگ است بیزار کرده و هیچکدام از شما نمی‌خواهید بار دیگر فرزندان شما در یک جنگ هولناک جان خود را از دست بدهند اما یادتان باشد آنجا در خاورمیانه رژیمی وجود دارد که دیروز فرزندان شما را در مقر تفنگداران دریائی ما در بیروت به قتل رساند، بعد دیپلماتها و کارکنان بی‌گناه سفارت ما را در پایتخت لبنان در یک انفجار مهیب از طریق وابستگانش تکه پاره کرد، قبل از آن دیپلماتهای ما را به مدت ۴۴۴ روز گروگان گرفت، بیش از پانزده تن از آمریکاییها را در بیروت گروگان گرفت و ویلیام باکلی رئیس دفتر سیا را زیر شکنجه به قتل رساند، در انفجار خبر اول نقشه انفجار و رساندن مواد منفجره به عربستان و آموزش تروریستهای شیعه را عهده‌دار بود و درعراق نیز بیش از صد تن از فرزندان شما با سلاحهائی که در این کشور به دست تروریستها داده به قتل رسانده و صدها تن نیز زخمهای گران از این سلاحها بر جان و تن دارند. حال شما فکر می‌کنید باید دست روی دست بگذاریم و در زمانی که رژیم حاکم برایران با داشتن موشکهای دوربرد و پهبادهای انتحاری در آستانه آزمایش سلاح هسته ای است تا متحدان مارا درمنطقه با خطر نابودی روبرو سازد ؛ هیچ اقدامی انجام ندهیم تا دسته دسته فرزندانمان با توطئه‌های رژیم حاکم بر ایران نابود شوند و فردا هم که با بمب هسته‌ای ابعاد باج خواهی خود را گسترش دهند و یا اسرائیل را در معرض نابودی قرار دهند.شما نوک کوه یخ را میبینید ما از عمق أن باخبریم . وضع ایران با کره شمالی قابل مقایسه نیست…
این برداشت من از سخنان یک دوجین مسئول نظامی و سیاسی آمریکایی طی سالهای اخیر به ویژه در دوران ریاست دونالد ترامپ است که باردیگر برای ریاست خیز برداشته است .. در چنین فضائی صدای آنها که می‌دانند در صورت وقوع فاجعه، تلاشهای چهار پنج نسل ایرانی برای ساختن خانه پدری یک شبه به باد خواهد رفت کمتر شنیده می‌شود. در حالی که اگر امروز گروههای به اصطلاح اپوزیسیون در دو سوی مرز به جای اینکه مثل کشیشهای کلیسای بیزانس در قسطنطنیه هنگام حمله سلطان محمد فاتح، که توی سر و کله هم می‌زدند میخهای صلیب مسیح به لاهوتش خورد یا ناسوتش، دست از بحث ملال‌آور و تکراری میخ ۲۸ مرداد به لاهوت ملت ایران فرو رفت یا به ناسوتشبردارند و در اندیشه جلوگیری از تحقق یوم‌الفاجعه باشند و درعین حال بدیلی حداقل در حد چند حکومت سایه را به مردم ایران و جامعه بین‌المللی عرضه کنند، می‌توان امیدوار بود که در برابر اراده اکثریت ملت ایران برای کندن شر خناسان و در عین حال حفظ خانه یکپارچه پدری، جامعه بین‌المللی و به ویژه ایالات متحده، بپذیرد که یار شاطر ملت ایران باشد نه بار خاطرش، نویدبخش سازندگی و آزادی و عدالت شود نه پیام‌آور ویرانی و مرگ و حکومت نظامی.
برای من تردیدی نیست علی‌رغم تربیتی که از فردای انقلاب، توسط مأموران عقیدتی ـ سیاسی ارتش و حفاظت اطلاعات بر ارتشی‌های ما تحمیل شده ومشاهده ریش و تسبیح و مراسم سینه‌زنی عاشورا با حضور سرلشکر ستاد موسوی در حال نوحه دو طفلان مسلم را خواندن و زنجیرزنی دریادار اران به همراه دلاوران نیروی دریائی در پایگاه دریائی حُرّبن یزید ریاحی در زیردریائی طارق مجهز به اژدرهای طیراً ابابیل وخلبانان رشید در پایگاه ستاری درحال خواندن مرثیه فاجعه عاشورا … ارتش ما از ۹۰ درصد نظامیانملی، عاشق خانه پدری ، و فداکار و دلاور تشکیل شده که طی ۴۴ سال گذشته زخمهای بسیاری نه فقط از دشمن در جبهه‌ها بلکه از اهل ولایت فقیه بر جان و تنش دارد. این ارتش به روی مردم آتش نخواهد گشود. و به روز واقعه در کنار مردم خواهد بود. می‌رسیم به سپاه نیروئی که متشکل از یکصدهزار یا کمی بیشتر از کادرها و حدود ۲۰ هزار سرباز زیرپرچم در نیروی زمینی‌اش، مطابق باور سید علی آقای فرمانده کل قوا آماده جانبازی در راه حفظ نظام و حمایت از جمهوری ولایت فقیه است. (فرمایشات سید علی در دیدار اخیرش با فرماندهان سپاه را مرور کنید) من اما می‌دانم بدنه اصلی سپاه با مردم است و همانطور که ۸۵ درصد از سپاه علی‌رغم دستورات محسن رضائی فرمانده وقت و توصیه‌های نماینده سید علی اقای فرمانده کل قوا و بخشنامه برادر سرلشگر بسیجی راحل حسن فیروزآبادی رئیس وقت ستاد کل، در دوم خرداد ۷۶ به خاتمی رأی داد، امروز نیز بیزار از عربده‌کشی‌های فرمانده اش و یک دوجین ژنرال با درجه‌های کیلوئی علیه آمریکا و اسرائیل، سخت نگران سرنوشت وطن است. اینها نیز به روی مردم آتش نخواهندگشود اما مسئولیتشان فقط به عدم شرکت در کشتار و سرکوبی ختم نمی‌شود بلکه آنها امروز می‌توانند نقش بسیار مهمی در جا به جائی قدرت در ایران بازی کنند. ارتشبد سوارالذهب، نمیری را در سودان برانداخت و در کمتر از یک سال حکومت را به دولتی منتخب مردم واگذار کرد. در موریتانی نیز نظامیان با برانداختن دیکتاتور فاسد، انتخابات را برگذار کرده‌اند
من مشوق کودتا ن نیستم، جامعه مدنی ایران پذیرای کودتا هم اگر باشد من با آن مخالفم، اما می‌دانم با توجه به وضعی که در کشور حاکم است و با بالا گرفتن کار گروههائی مثل جنبش مقاومت مردمی ایران و گروههائی مشابه در غرب و شمال غربی کشور، هر تحولی در ایران اگر همراهی نظامیان را نداشته باشد با موفقیت کامل روبرو نخواهد شد. بنابراین امروز موج عظیم زنان ، دانشجویان، کارگران، روشنفکرانو حتی روحانیون مخالف هیأت حاکمه و وضع موجود با یک حمایت نظامی و همدلی و همصدائی میلیونها ایرانی در خارج کشور، می‌توانند هم جلوی فاجعه را بگیرد و هم ایران را در مسیری متفاوت از مسیر بعد از «یوم‌الفاجعه» قرار دهد.
۲۵ شهریور به قول علماء یوم ألمیعاد است ، میعاد با وطن با زن زندگی آزادی با فاطمه سپهری ، نرگس محمدی و توماج صالحی وسامان دورپری ، مهدی یراحی ، بهزاد علی کناری ، روزنامه نگاران و اندیشه گران سیاسی و مذهبی و فرهنگی چون مهدی بهمن و مهوش ثابت و سارا متقی بانوان هنرمند و فرزانه زیر شکنجه ، دهها زندانی بیگناه در هفته های اخیر … اگر هوشمندی ، استقامت و همدلی نشان دهیم اگر با دستهای پیوسته فریاد زنیم ، ارتش و سپاه هم ساکت نمیمانند . باید فرزندان خانه پدری را از چنگ سید علی و وابستگانش نجات دهیم . این جماعت فاسق فاسد را جز دریک خیزش مردمی نمیتوان به مزبله تاریخ انداخت .بودن أنها یوم المیعاد را به یوم الفاجعه بدل خواهد کرد.
کلیپ شیخ مجتهدزاده معروف به قمی را حتما دیده اید او با وقاحت میگوید که به ملت ایران لطف میکند که پولشان را میگیرد تا برای رفاه خود مصرف کند چون سرباز مهدی موعود است و هرکه باج ندهد به بیماری و بلاکت دچار خواهد شد… لحظاتی به عمق سخنانش بیندیشید. آنگاه به حرکت أیید که بین فاجعه و میعاد فاصله کوتاهی است.

چه شد که سید علی ، به سراغ دکتر علی رفت / علیرضا نوری زاده

بعد از سفری به بلاد فخیمه ؛ پسر میرزا هاشم از در پشتی به میدان بازگشت
آیا لاریجانی قادر به نشاندن مجتبی برتخت رهبری است؟
علیرضا نوری زاده

*چه خبرشده که أقای دکتر علی یکباردیگر به صحنه آمده است؟ در جمهوری ولایت فقیه معمولا وقتی رئیس مجلس اسلامی هستی یا رئیس القضات و یا وزیر ارشاد مطرود ویا مثل تحفه آرادان مدیحه خوان ولایت و همسفره با نایب امام ؛ گام بعدیت ریاست جمهوری است
اما حکایت علی أقا از جمع فرزندان میرزا هاشم أملی لاریجانی ، تفاوتهائی با روایات اهالی ولایت فقیه دارد. او که به قهر از کاروان سرسپردگان ولی فقیه جداشد و نتوانست تحمل کند که مقام ولایت سید شش کلاسه نادان با کارنامه شش هزار اعدامی را برصاحب دکترای فلسفه وادبیات دانشگاه تهران ،ارجح بدارد ، باردگر نرم نرمک و اندک اندک ، به دیدار “قدرت خانم ” میآید .
دکتر علی لاریجانی ( نشان از دو کس دارد این نیک ‌پی) ، هم آقازاده مرحوم هاشم اردشیر آملی، آخوند استخواندار شوخ طبع است و هم داماد مرحوم مرتضی مطهری است . آخوندی که اگر به تیر غیب فرقان گرفتار نشده بود یا هم چون آقای منتظری خانه ‌نشین می‌شد و یا بدتر از آن کارش به زندان و اعدام می‌کشید. آقای مطهری کسی بود که در دورانی که فلسفی و سه چهار تا از منبری‌های انقلابی هر بار فرصتی می ‌یافتند مجله زن روز را به عنوان مروّج فساد و بی‌بند وباری مورد حمله قرار می‌دادند، در این مجله سلسله مقالاتی نوشت که سروصدای زیادی به ‌پا کرد. مقالاتی در باب حجاب و حدود آزادی زنان…
کناره جوئی علی لاریجانی نخست از شرکت در انتخابات مجلسی که ریاست دوره قبلی اش را داشت و سپس ابلاغ رد صلاحیت شدن در انتخابات ریاست جمهوری به فرمان نایب مهدی موعود توسط اصغر حجازی و سقوط اخوی فقیه أقا صادق از رنیس القضاتی به مجمع مصلحت ول معطلان رژیم ، به علی لاریجانی که آدم باهوشی است ، هشدار داد که عهد مودت با سید خراسانی به نهایت أمده و إرتباط اخوت ، به رابطه از سرمصلحت ، آنهم نه برای دراز مدت، بدل شده برای علی لاریجانی جدائی از قدرت خانم أنهم در آستانه به کاخ ریاست بردنش ، کار ساده ای نبود پیش از پرداختن به دلائل ظهور علی أقا بعد از زیارت شمال بریتانیای کبیر نگاهی می‌اندازم به خانواده اردشیر لاریجانی، و جایگاه این خانواده در انقلاب و سپس در نظام جمهوری اسلامی.

* مرحوم آیت ‌الله میرزا هاشم اردشیر لاریجانی ملقب به آملی از جمله آخوندهای سنتی مخالف با آلودگی دین به سیاست و بسیار خوش مشرب و باذوق بود. و چنان از ولایت فقیه و اطوار و احوال اهالی‌اش بیزار بود که یک بار وقتی به دیدن همدندان و رفیق دیر و دورش مرحوم حاج آقا شهاب مرعشی نجفی رفته بود، گویا در یکی از شبهای ماه رمضان، در مقابل اصرار حاج آقا شهاب که دیروقت است بمانید سحری را با هم می ‌خوریم به طنزی گزنده گفته بود قربان جدّت بروم بهتر است بروم چون فردا ممکن است به جرم اینکه شب را با هم گذرانیده‌ایم و لواط کرده‌ایم ما را دستگیر کنند و به دست آدمخواران ریشهری بدهند.
آقای آملی دیرسالی در نجف اقامت داشت، بعد از تکمیل تحصیلات عالیه نزد اساتیدی هم چون مرحوم سید محسن حکیم، مرحوم شاهرودی بزرگ ، مرحوم خوئی و… خود به تدریس در حوز علمیه نجف مشغول شد. صادق و علی و محمدجواد و فاضل و باقر فرزندان او همگی از محصولات نجف هستند.

علی لاریجانی دانش آموز مدرسه ایرانیان نجف
خانواده لاریجانی هم چون هزاران خانواده روحانی و غیرروحانی ایرانی ساکن عراق به دستور مستقیم صدام حسین از این کشور اخراج شد. و از تمام امتیازاتی که رژیم گذشته برای معاودین قائل شده بود برخوردار شدند از جمله ورود فرزندن بدون کنکور به دانشگاه. مرحوم میرزا هاشم اصلاً نمی‌خواست فرزندانش دنبال آخوندی بروند. او بارها اینجا و آنجا گفته بود عمامه و عبا در جهان امروز نان نمی‌شود باید رفت و علم یاد گرفت. او هم چون مرحوم شریعتمداری دروس آخوندی را علم نمی‌دانست. یگانه پسر آیت‌الله شریعتمداری به دنبال علم جدید رفت و مهندس عالیقدری از دانشگاه صنعتی شد وفرزندان میرزا هاشم منهای یکی (صادق) که برخلاف برادران هوشمند بسیار کودن بود و به همین دلیل نیز پدر پذیرفت این یکی در قم بماند و در مدرسه‌ای که به نامش بود مشغول زد و خورد لفظی با زید و عمرو باشد؛ بقیه به فراگیری علوم جدید به دانشگاه رفتند، یکی (فاضل) ره به ادب و فلسفه برد و آن دگری (باقر) به مدرسه طب رفت. محمدجواد زمین را کوچک دید و ره به عالم فیزیک و انجم و افروز در آمریکاکشید و علی آقا که دل به ادب داشت و اندیشه و فلسفه و ریاضیات ره به هر دو وادی کشید. برخلاف اخوی محمد جواد که پس از شاگرد اول شدن در دانشگاه صنعتی (آریامهر سابق و شریف امروز) یک بورس دو قبضه از وزارت علوم شاه گرفت و راهی ینگه دنیا شد تا نماز جماعت به امامت دکتر ابراهیم یزدی بخواند و آش انجمن اسلامی را بار بگذارد و روزها در دانشگاه تحقیقات در عرصه فیزیک و فیزیک اتمی را دنبال کند و شبها حلیه‌المتقین را ورق زند، در تهران ماند و صبیه آقای مطهری را به همسری گرفت و از همان روزهای جوانی دل به ماکیاول سپرد و دست به بیعت بسوی سید روح‌الله دراز کرد.
میرزا هاشم به شدت مخالف آلوده شدن فرزندانش به سیاست به ویژه در روزگار حکومت آخوندی بود. او به محمدجواد وقتی معاون وزارت خارجه شد پیغام داده بود نانی که می‌خوری حرام است، ما یک عمر نان حلال خوردیم، فکر نکن چون در وزارت خارجه‌ای دامنت آلوده نیست، تو به همان اندازه که (لاجوردی) جنایت کرده، در جرائم این رژیم سهیم هستی. کنار بکش و خود و خانواده‌ات را نجات بده. از برادران لاریجانی، محمدجواد زودتر از همه آلوده شد، و علی آقا پشت پرده اتاق فرمانده سپاه و سازمان اطلاعات سپاه زیاد تظاهر نمی‌کرد تا هم پدر را راضی نگاه دارد و هم بی‌سروصدا به خدمت در دستگاه سپاه مشغول باشد. خمینی احساس میرزا هاشم و پسرانش را نسبت به خود می‌دانست اما در عین حال از هوش و درایت و آگاهی‌های آنها باخبر بود و وجود شان را در دستگاه حکومتش ضروری می‌دانست با اینهمه به محض آنکه فرصتی پیدا شد به بهانه اینکه محمد جواد غلط کرده درباره ضرورت برقراری رابطه با آمریکا حرف بزند، دستور کنار گذاشتن او را از وزارت خارجه صادر کرد. علی آقا برخلاف اخوی محمدجواد که بیشتر دوست داشت محوریت خود را در تصمیم‌گیری‌های کلان به رخ کشد ؛علی‌رغم داشتن روابط دوستانه با خامنه‌ای به گونه‌ای که در سفر و حضر همراه حضرتش بود و آشکار و نهان مراتب دلبستگی خود را به او ابراز می‌کرد، هرگز در صدد نمایش پیوندش با مردی که با ترفند هاشمی رفسنجانی در کرسی رهبری جای گرفت برنیامد . بردستش بوسه زد سر بر آستانش نهاد که ؛ چون دایره ما ز پوست پوشان توئیم / در دایرۀ حلقه به گوشان توئیم / ار بنوازی ز دل خروشان توئیم / ور ننوازی ز جان خموشان توئیم.
آقای خامنه‌ای از همان اول با تکیه بر دستگاه امنیتی، افراد مورد اعتمادش را از جمع مدیران وزارت اطلاعات برگزید و علی آقا را که تجربه گرانی در دوران فعالیت در اطلاعات سپاه کسب کرده بود به حلقه مشاوران خاصه فراخواند و آن روزی که در پی یک درگیری تند لفظی با خاتمی وزیر ارشاد وقت در نشست ویژه با دولت، به خاتمی گفت اگر جنابعالی معتقد به هجمه فرهنگی نیستید و طرحی برای مقابله با آن ندارید پس چرا در وزارت باقی مانده‌اید (خاتمی بلافاصله استعفا داد و آن نامه صریح را برای اطلاع عامه منتشر کرد) خامنه ای بلافاصله حکم لاریجانی را برای وزارت ارشاد نوشت و نزد رفسنجانی فرستاد. چه کسی بهتر از علی بن هاشم أردشیر أملی که بارها مراتب خلوص و بردگی خود را نسبت به نایب امام زمان نشان داده بود. از أنجا داماد مطهری به صداوسیمای ولایت رفت .
دوران ده ساله ریاست علی لاریجانی بر صدا و سیما به گفته دوست و دشمن سه ویژگی چشمگیر داشته است. نخست بریز و بپاش عجیب و غریب و افزایش هزار درصدی بودجه صدا و سیما، دوم توسعه شبکه‌ها و جذب شمار زیادی از نویسندگان و هنرمندان با دستمزدهای کلان به رادیو و تلویزیون همراه با ابراز تسامح و در مواردی آزادی عمل دادن به تهیه کنندگان و کارگردانان و نویسندگان، و تکریم چهره‌های قدیمی و رسیدگی به وضع زندگی آنها، و سرانجام مستقر کردن شماری از فرماندهان سپاه و مدیران امنیتی در مراکز تصمیم‌گیری و امور اداری و مالی صدا و سیما. البته حضور علی کردان راحل ! در جایگاه مسئول مالی صدا و سیما، و سوءاستفاده‌های کلانی که مجلس ششم کوشید بخشهائی از آن را برملا کند . نقاط سیاهی در کارنامه علی لاریجانی در صدا و سیما به جا گذاشت. علی لاریجانی در جریان قتلهای زنجیره‌ای برای کاستن از سرگیجه ارباب و لطمه زدن به خاتمی که پرده بسته را بالا برده و آلودگی امنیت خانه مبارکه نایب امام زمان را آشکار کرده بود برنامه چراغ را پخش کرد و اجازه داد خسرو خوبان (روح‌الله حسینیان) ساعتی به عشوه و غمزه به نشان دادن جای دوست و دشمن بپردازد به این امید که گناه سربریدنها و سینه شکافتن‌ها را متوجه سید اردکانی و اصلاح‌طلبان کند. خاتمی بعد از چراغ دستور داد علی آقا را به جلسه هیأت دولت راه ندهند که نامحرم است و کلک باز و جایش در میان احباب نیست. در تمام دوران ۸ ساله ریاست خاتمی صدا و سیما به امر رهبر شمشیرش را برای دولت از رو بست. مخالفان خاتمی و گروهش همه گاه در صدا و سیمای ولی فقیه قدر می‌دیدند و بر صدر می‌نشستند. دوربین و میکرفن همیشه آماده ضبط و پخش اطوار و اقوالشان بود.
دولت اما نصیبی از جعبه تماشا و صندوق سماع نداشت. کار کم کم به جائی رسید که خود سید علی آقای ولی فقیه هم حس کرد بهتر است کار را به مأمور دیگری سپارد که بچه‌های سپاه هم راضی شوند. بنابراین سردار حاج عزت ضرغامی که مدتی زیردست علی آقا ممارست کرده بود جای او نشست و علی آقا با حکم ارباب به شورایعالی امنیت ملی پیوست که دیگر اینجا خاتمی نمی‌توانست از حضور او جلوگیری کند. بعد هم جریان انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد و حاج حبیب مؤتلفه که علی اکبر و لایتی را جلو انداخته بود وقتی فهمید آقای دکتر طبیب حضور حال مبارزه ندارد و کنار می‌‌کشد به سراغ علی آقا رفت و همزمان راستهای سنتی نیز آقازاده آقا هاشم را دلگرم کردند که برو ما داریمت! علی آقا البته نظر ارباب را استمزاج کرد و چنین دریافت که آقا نظر لطف دارد، بعد هم نمک خوردگان دیروز در صدا و سیما را جمع کرد که در میانشان چهره‌های برجسته تئاتر و سینما و موسیقی کم نبودند. آن روزها تلویزیون آقای «ژاپه یوسفی» در ینگه دنیا هنوز دایر بود و سخنرانی علی آقا را در جمع اهل هنر پخش می‌کرد. البته بچه باهوش میرزا هاشم خیلی دیر متوجه شد آقا دارد همه را بازی می‌دهد و حتی حضور بنده زاده آقا مجتبی در خدمت سردار قالیباف هم بخشی از بازی ولی فقیه است که حضرتش دین و دل به رویگرزاده آرادانی سپرده و عزم جزم کرده تا یک هیچ‌الله خان را مقام ریاست دهد. آن روزها می‌‌شنیدم که علی آقا چنان افسرده است که اینجاو آنجا زمزمه کرده می‌روم.
اینکه آقای خامنه‌ای هنوز مرکب امضایش بر تنفیذ حکم ریاست تحفه آرادانی خشک نشده به او دستور داد جناب آقای علی آقای لاریجانی را به فرمان حضرت ما بر کرسی دبیری شورایعالی امنیت ملی بنشانید تلاشی از سوی رهبر برای دلجوئی و استمالت از لاریجانی بود. چنین شد که علی آقا نه فقط در مقام دبیر شورا و مسئول پرونده اتمی در مذاکرات بین‌المللی قرار گرفت، بلکه اجازه یافت دبیرخانه شورا را به یک تشکیلات عریض و طویل تبدیل کند که بیش از دویست مدیر و معاون و مشاور و هفتاد هشتاد کارمند و منشی و راننده در آن مشغول به کاربودند . علی آقا در عین حال هر از گاه با مأموریتهای ویژه از سوی ارباب راهی شرق و غرب می‌شد. روزی در مسکو به پوتین عرض ارادت می‌کرد و روز دیگر در ریاض بوسه بر شانه‌های پادشاه سعودی می‌زد. و اینهمه خاری بود در چشم تحفه آرادان و وزیر خارجه‌اش که معلوم نبود این وسط چکاره است.

درگیری‌های لاریجانی و احمدی‌نژاد یکی دوتا نبود و تنها گاهی که ابعاد آن از دایره تحمل یکی از دو بازیگر خارج می‌شد، به بیرون درز می‌کرد. از جمله در زمانی که لاریجانی به بغداد رفته بود تا شروط جمهوری ولایت فقیه را برای شرکت در کنفرانس شرم‌الشیخ با حضور نمایندگان دول ذینفع در عراق با عراقی‌ها در میان گذارد، در غیاب او متکی اعلام کرد به شرم‌الشیخ می‌رود. بعد هم برخلاف توصیه لاریجانی بر اعزام دکتر محمد جواد ظریف برای گفتگو با رایان کروکر سفیر آمریکا در بغداد، متکی ریاست هیأت را به حسن کاظمی قمی سردار مربوطه سپاه قدس و سفیر ولی فقیه در بغداد سپرد. اینهمه دکتر علی آقا را به خروش کشاند به گونه‌ای که سرانجام استعفا داد اما ارباب کناره‌گیری را نپذیرفت و گوش احمدی‌نژاد را پیچاند که حفظ حرمت نماینده امین من واجب کفائی است. حکایت اما با آمدن پوتین به تهران به گونه‌ای دیگر رقم زده شد. نخست آنکه علی‌رغم پیش‌بینی‌ها و برنامه‌ریزی‌های قبلی، ملاقاتی برای دو تن یعنی او و هاشمی رفسنجانی با پوئین درنظر گرفته نشد. دوم آنکه ملاقات او با مشاور پوتین در امور امنیت ملی نیز لغو شد. و سرانجام پس از ملاقات پوتین با سید علی آقای ولی فقیه، لاریجانی اعلام کرد رئیس جمهوری روسیه پیشنهادات تازه‌ای برای حل مشکل پرونده اتمی ایران ارائه داده است. خود آقای خامنه‌ای نیز به طور ضمنی این گفته را عنوان کرده بود.
احمدی‌نژاد اما برآشفته دریافت هرگونه پیشنهادی را تکذیب کرد. یعنی اینکه لاریجانی دروغ می‌گوید. سرانجام در یک جلسه شورایعالی امنیت ملی بین لاریجانی و احمدی‌نژاد برخورد تندی رخ داد و پس از آن پسر میرزا هاشم به سراغ رهبر رفت که سیدنا، با این تحفه کار نتوانم کرد حال با شماست که اراده سنیه ملوکانه را بر آنچه تعلق گرفته، آشکار کنید. روز بعد علی آقا نیز مثل من و شما خبر استعفایش را از صدا و سیما به عنوان ششمین خبر داخلی شنید و بعد هم حیرت‌زده غلامحسین الهام شوهر فاطمه خانم رجبی را مشاهده کرد که از قبول استعفای او توسط تحفه آرادان سخن می‌گوید و اینکه جناب لاریجانی علاقمندند در حوزه دیگری به خدمت به مقام معظم رهبری و دولت جمهوری اسلامی ادامه دهند.
حقاً اگر لاریجانی ذره‌ای از غیرت و آزادگی پدر را داشت یا از ابوالزوجه راحل عزت نفس را به ارث برده بود، راضی نمی‌شد حال که این طور خوار و ذلیلش کرده‌اند و اربابی که شانزده هفده سال با کمال صداقت نوکریش را کرده بود این چنین بی‌صفتی کرده و تحفه آرادانی را بر او ترجیح میدهد و بعد هم ، سعید جلیلی را به جایش مینشاند همچنان کمر به خدمتش بندد. اما چندی بعد سر از مجلس و بعد ریاستش در آورد و بار دیگر دنیا به کام گشت و حضور در شورایعالی امنیت ملی و هیأت رؤسای قوا مستدام . و دوازده سال ریاست قوه مقننه .
با اینهمه معلوم نیست چه اشتباهی علی وصادق مرتکب شدند که هردو تبعیدی مجمع علافان شدند .
۱معروف است مرحوم حاج آقا هاشم اردشیر آملی لاریجانی صاحب فرزندانی شد که از همان کودکی قاشق طلا به قنداقشان سنجاق شده بود. چنین است که مطابق اخباری کاملا موثق دکتر علی لاریجانی باردیگر برای نجات جمهوری ولایت فقیه و زمینه چینی برای رهبری سید مجتبی به میدان میآید. او أخرین تیر در ترکش ولی فقیهی است که بزحمت نفسش بالا میأید و خود بانگ إنا لله را میشنود.
راستی أیا یک طلاق مشروط و موقت از “قدرت خانم” برای زمانی کوتاه جهت احیای حیثیت علی لاریجانی کفایت میکند ؟ اگردیروز خاتمی بعد از رانده شدن از وزارت ارشاد توانست با اطلاعیه معروفش وموضع گیرهای متفاوتش اعتباری بمراتب بیش از گذشته بدست آورد و در انتخابات ریاست جمهوری با مشارکت بیسابقه مردم بر رقیب مورد حمایت رهبر و سپاه پیروز شود ،این یک استثنا بود که تکرار نمیشود.با اینهمه سید علی خامنه ای وحشتزده از روز بعد از رحیل و سرنوشت فرزندانش ، بر این گمان است که شاید أقازاده آقای أملی و إخوان ، محترمانه در گورش گذارتد و دست بیعت به مجتبی جانش بدهند.

سرنوشت حوزه علمیه خرافاتیان / علیرضا نوری زاده

در حوزه منتظر تربیت مرجع نباشید اما قصه باجناق‌ها زیاد است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۷ اوت ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

حوزه علمیه قم- تسنیم

در لحظات جنون انقلاب، حوزه علمیه قم (منهای چند مدرس و مرجع سیاست‌نزده) تسلیم خمینی شد. آن‌ها که مثل مرحوم آیت‌الله شریعتمداری خمینی را می‌شناختند و با افکارش آشنا بودند، تلاش‌هایی کردند اما ملت مسحور و در عین حال انقلاب‌زده این تلاش‌ها را ناکام گذاشت. ۴۴ سال بعد، حوزه زیر نظر ملاهای دین و دنیا فروخته و کاسه‌لیس ولایت جهل و جور و فساد به دعاگویی و کشف معجزات «قائد معظم» مشغول است. نماینده ولی فقیه از لحظه خروج یاعلی گویان او از زهدان مادر می‌گوید و رئیس مجمع مدرسین از خلوت شبانه «آقا» با صاحب عصر و زمان خبر می‌دهد. طلبه‌ها هم مشق شغل‌های بعدی را می‌کنند و از طلبه‌های نماز شب‌خوان اثری نیست.

سال‌ها پیش یک روحانی سرشناس درباره روزهای دیرودور برایم نوشت که امروز از جمله مسائل و مشکلات اساسی که حوزه گرفتار آن است، کم‌مایگی مدرسان و استادان رده میانی و در نتیجه بی‌سواد بار آمدن طلبه‌هایی است که مقدمات را تمام می‌کنند و به دروس سطح می‌رسند.

به گفته او، در گذشته، استادان حتی اگر از نظر فضل و تقوا به جایگاه مرجعیت می‌رسیدند، آنقدر مثلا برای تدریس مکاسب اعتبار و اهمیت قائل بودند که قدم به جاده مرجعیت نمی‌گذاشتند و تا پایان عمر به تدریس ادامه می‌دادند. در نتیجه در قم یک دسته استادان و مدرسان سطح داشتیم که حقا در کار خود بی‌بدیل بودند. طبیعی است طلبه‌‌ای که از زیر دست چنین استادانی بیرون می‌آمد، خود بعد از طی دوره سطح عالی که آن هم استادانی عالیقدر داشت، واقعا یک مجتهد به‌تمام‌معنی و یک مدرس آگاه بود.

فراتر از این‌ها، عامل دیگری در بین اغلب (هرگز نمی‌گویم همه) اهل حوزه در رفتار و منش و گفتار وجود داشت که همانا ایمان و اعتقادات مستحکم و قلبی بود. طلبه جوان برای تظاهر نماز شب نمی‌خواند، بلکه از صمیم دل رو به قبله پروردگار رحمان و رحیم می‌کرد. در آن روزها، گو اینکه حکومت اسلامی نبود، اما حتی آن را که طاغوتش می‌خواندند، هنگام سفر تا دعای سیدحسن امامی، امام جمعه، در گوشش طنین نمی‌انداخت، از پلکان هواپیما بالا نمی‌رفت. من خود هنگامی که در خدمت مرحوم کفایی بودم، در یکی از سفرهای شاه به مشهد، چهره او در کنار ضریح حضرت را از نزدیک دیدم که در آن از جبروت آریامهری اثری نبود؛ بلکه در چهره‌اش همان را می‌دیدی که در چهره کربلایی عباس نعلبند کوه‌سنگی به گاه زیارت امام رضا می‌دیدی؛ خلوص و تضرع.

می‌گفتند حتی رضا شاه که به عبا و عمامه و امامزاده‌ها اعتقادی نداشت، همه فرزندانش را با یک پسوند رضا نظرکرده امام رضا کرد، دربارش هر سال در ماه محرم روضه‌خوانی برپا می‌کرد و روز عاشورا خود او هم اغلب در مجلس حاضر می‌شد. حتی یک بار مهاجرانی واعظ (مرحوم دکتر عباس مهاجرانی) در روضه دربار، انتقاد‌هایی تندوتیز از اوضاع کرد و شاه هم گوش داد و چیزی نگفت. در هر صورت مردم اعتقاداتی داشتند و از شاه تا گدا خط‌قرمزهایی را در عرصه دین رعایت می‌کردند.

در حوزه، واقعا اغلب طلاب و مدرسان در حالی که به نان شبشان محتاج بودند، مرتکب مناهی نمی‌شدند و حاضر نبودند نان جو طلبگی را با ته‌چین بریان عملگی دستگاه قدرت عوض کنند. چنین بود که حوزه صفایی معنوی داشت و وقتی صحبت از مراجع می‌شد، از این بزرگان اغلب با احترام یاد می‌کردند.

نکته بعدی، در رابطه با مسائل بعد از اجتهاد است. آن روزها طرف که مجتهد می‌شد، بعضی شئون را خیلی رعایت می‌کرد، مثلا به حمام عمومی نمی‌رفت و برای خرید مایحتاج خانه به دکان خواربارفروشی و قصاب مراجعه نمی‌کرد. طلبه‌ها نیز شئونی داشتند که با اوضاع امروز از زمین تا آسمان فرق کرده است.

اوضاع امروز

به گفته این دوست، امروز در حوزه‌ها دینداران واقعی در اقلیت‌اند. مراجع عظام هم امروز جیره‌خوار سیدعلی‌اند. ناصر ابوالمکارم (شکرفروش شیرازی) و وحید خراسانی و شبیر زنجانی همان‌هایی‌اند که پیش از انقلاب دروس سطح و سطح عالی را در حوزه تدریس می‌کردند. متاسفانه آن‌ها جانشینانی شایسته برای استمرار بخشیدن به عمل و سیره خود تربیت نکردند. در نتیجه دروس میانی دیگر میدان بحث و فحص و نقد طلبه‌ها و مدرسان نیست و غور و تامل در متون شیعه به مباحثی بی‌رنگ و بو تبدیل شده که جذابیت ندارد و حوصله را سر می‌برد.

نکته مهم دیگری که در گفت‌وگو بین استاد و شاگرد همیشه مطرح بود، ذکر علما و نویسندگان درگذشته با احترام و طلب رحمت بود. مثلا اگر طلبه‌ای مسئله‌ای را مطرح می‌کرد که استاد پاسخ آن را از مرحوم ارباب و صدر نقل می‌‌کرد، فاتحه‌ای برای آن‌ها می‌خواند و طلبه نیز چنین روشی داشت. اما حالا طلبه‌های جوان علمای صدر مشروطیت را که خواستار تجدد و آزادی بودند لعنت می‌کنند و برای شیخ فضل‌الله مفسد کلاش صلوات می‌فرستند.

حوزه به وضع غریبی، از هویت و اصالتش دور افتاده است و بعضی از اسامی هم ممنوعه‌اند. مثلا اگر شاگردی در جلسه درس از مرحوم منتظری یاد کند یا از مرحوم شریعتمداری سخنی به میان آورد، زیر نظر می‌رود، نمره قبولی نمی‌آورد و درها به رویش بسته می‌شود.

از طرفی، نوکران سیدعلی آقا از مدتی پیش اینجا و آنجا تبلیغ می‌کنند که «حضرت رهبر» مدتی است متصل شده؛ یعنی اینکه در آمدوشدهایش به جمکران به حضرت حجت وصل شده و حالا چیزی نمانده که آب‌دهان مبارکش را هم در شیشه‌های عطر و گلاب به زوار بفروشند که بخر از این آب‌دهان شفابخش که غفلت موجب پشیمانی است.

بازار خرافه رواج بسیار دارد و طلبه‌های شارلاتان از این وضع نهایت استفاده را می‌کنند. مثلا یک روز شایع می‌کنند که سیدیوسف طلبه اهل نجف‌آباد که در قم درس می‌خواند، نیمه‌شب حضرت را به خواب دیده که برخیز و قیام کن و او هم اکنون در مدرسه فیضیه بست نشسته است. فردا خیل دردمندان و بیماران به سوی مدرسه روان می‌شوند تا با این طلبه نظرکرده دیدار کنند. دو روز بعد هم دکانی در کنار فیضیه تکه‌پارچه‌هایی را به عنوان قطعه‌ای از لباس طلبه نظرکرده به مردم مفلوک می‌فروشد و… .

با اینکه بسیاری از مردم از دین برگشته‌اند، هنوز دکان بعضی متظاهران به دین مثل وحید و شبیر و مکارم که عنوان العظمی هم بر خود گذاشته‌اند، پر رونق است، چون هم از توبره می‌خورند و هم از آخور. در باب فقه مظفر هم باید بگویم هنوز هم در بعضی از مدارس از پذیرش این کتاب به عنوان جانشینی برای قوانین میرزای قمی پرهیز می‌شود.

او در پایان اضافه کرد اینکه می‌گوید مدرسان میانی نادر شده‌اند، به این دلیل است که جمعی‌شان به رحمت خدا رفته‌اند، بعضی بر کرسی مرجعیت نشسته‌اند و بعضی دیگر به چاه مزدوری رژیم سقوط کرده‌اند. بنابراین تعدادشان روز‌به‌روز کمتر می‌شود.

تکمله‌ من بر توضیحات سید آشنای قمی

من به عنوان فردی که هم با حوزه آشنایی عملی داشتم و هم با بسیاری از اهل حوزه آشنا بودم و هستم، در توضیح پاره‌ای از موارد ذکرشده در نامه این روحانی مقیم قم، یادآور می‌شوم که چه عیب دارد استاد میانی که هیچ، اصلا استاد فاضل سطح عالی نیز وجود نداشته باشد؟ آیا این امر به آزادی و اعتبار ایران لطمه‌ای می‌زند؟ گیرم اصلا در تمام حوزه یک دکان دین‌فروشی هم باز نماند. آیا این امر به نفع مردم ایران نخواهد بود؟ در قرن بیست‌و‌یکم هزاران انسان را روی زمین نشاندن و «ضرب زید عمرا» را به آنان یاد دادن چه باری از دوش مردم زجرکشیده ایران برمی‌دارد؟

اگر قرار است مباحث دینی به‌ویژه در مذهب جعفری به همان روال و گونه تدریس شود که ۳۰۰-۲۰۰ سال پیش تدریس می‌شد، این امر تخلف و دشمنی با عقل نوین و اندیشه معاصر است. در حوزه، انقلابی باید و این کار نه از منتظری ساخته بود که تا پایان عمر به سنت‌های حوزه وفادار بود و نه از مجتهد شبستری برمی‌آید که پیش از آنکه مجال اظهار آرا و اندیشه‌هایش را پیدا کند، عزلش کردند و راه تماس با او بسیار پرهزینه شد. این کار فردی کاردان می‌خواهد تا کاری کند کارستان و از گزمه و ماموران امنیتی رژیم وحشت نکند و تقیه پیش نگیرد. شاید امثال محسن کدیور اگر امکانات لازم را داشته باشند، بتوانند در آینده‌ای نه‌چندان‌دور چنین نقشی (مثل مارتین لوتر) را در حوزه علمیه ایفا کنند.

آقایان در قم با همه مرحمتی‌های حاکم جور همچنان دکان خمس و سهم امام را باز نگه داشته‌اند، چون حکومت باید مزدوران خارجی‌اش را نان دهد. سید مزدوران، حسن نصرالله، دبیرکل جنبش حزب‌الله لبنان که دست‌پرورده ولایت جهل و جور و فساد است، بارها ضمن تایید دریافت میلیون‌ها دلار از سید علی گفته که «حضرت امام خامنه‌ای این مبالغ را از محل وجوهات شرعیه به ما داده‌اند و ما انتظار کمک‌های بیشتری داریم». محمود الزهار، از سران حماس، هم از بذل و بخشش‌های تمام این سال‌ها ستایش می‌کند.

اما سوال اینجا است که سید علی آقا به چه حقی ثروت ملی مردم ایران را به پای تروریست‌های عراقی و لبنانی و فلسطینی می‌ریزد؟ ما با اسرائیل و آمریکا چه دشمنی داریم که ثروت میهنمان به دست سیدعلی آقا و دولت بی‌بدیلش به حسن نصرالله و اسماعیل هنیه تقدیم می‌شود تا علیه اسرائیلی‌ها عامل انتحاری تربیت کنند و ضد فرهنگ مرگ و نفرت و ویرانی را در خاورمیانه بپراکنند؟ آن هم با خرج کردن وجوهات شرعی در حالی که پرداخت آن به غیر شیعه جایز نیست.

به گمان من دست‌اندازی علی خامنه‌ای به ثروت ملی ما هیچ زمان چنین آشکار نشده بود. سیاست کلی رژیم اسلامی ادامه حمایت از حماس و حزب‌الله و جهاد اسلامی است. سید علی آقای پایین‌خیابانی و تحفه شش‌کلاسه‌اش گویی از ارثیه ابوی سخن می‌گویند که چنان سخاوتمندانه ثروت ملت را نثار ابوهایی می‌کنند که خلیج همیشه فارس را عربی می‌خوانند و زیر لب از اماراتی بودن جزایر حرف می‌زنند و در فلسطین زیر تصاویر صدام حسین معدوم و قذافی مقبور (عین حرف‌های آقایان در قم و تهران) و شیخ قطر و نه سید علی شعار می‌دهند و پایش که بیفتد، در دشمنی با ملت ایران کم از بقیه برادران عرب نیستند.

دکان حزب‌الله لبنان نیز دستگاه عریض‌وطویل پرخرجی است که سالانه چندصد میلیون دلار برای ملت ما هزینه برمی‌دارد. حسن نصرالله بعد از ماجراجویی‌اش با اسرائیل خبر داد که به هر شیعه که خانه‌‌اش ویران شده، ۱۲ هزار دلار بابت یک سال اجاره، پنج هزار دلار برای خرید وسایل اولیه خانه و ۳۰ هزار دلار برای تعمیر خانه‌اش پول پرداخت می‌کند. پدر حسن نصرالله میوه‌فروش دوره‌گردی در بخش قرنطینه بیروت بود. پس او این پول‌ها را از ارث پدری‌اش نمی‌دهد. ما می‌گفتیم ایران ۴۰۰ میلیون دلار به حزب‌الله می‌دهد، خبرنگاری آمریکایی مدعی می‌شد که خیر؛ کمک‌های ایران کمتر از ۵۰ میلیون دلار است. حالا خود حسن آقا اقرار کرده که فقط در سال گذشته ۹۰۰ میلیون دلار ناقابل از ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان پول حلال دریافت کرده است.

هزینه ساخت ۱۰ هزار خانه ۷۰ متری در بم طبق ارزیابی کارشناسان، ۱۰۰ میلیون دلار می‌شد اما این خانه‌ها تا امروز ساخته نشدند؛ در حالی که سید علی آقا در پرداخت پول برای بازسازی خانه‌های شیعیان لبنان لحظه‌ای درنگ نکرد (از پول حلال، وجوهات و البته پترو دلارها).

بخش عمده‌ای از این پول‌ها البته نصیب آقازاده‌های رهبران حزب‌الله و ایل‌وتبارشان می‌شود. ۲۰ هزار موشک نیز مطابق آخرین تحقیقات دراختیار حزب‌الله گذاشته شده است تا لحظه‌ای از فتنه‌انگیزی و ویرانگری درنماند.

یک شرکت هواپیمایی حاشیه ایران‌ایر، برای برقراری پرواز بین تهران و موگادیشو، پایتخت سومالی از راه استکهلم شرکتی تاسیس کرد. این کار نه فقط برای کسب سود از راه انتقال هزاران آواره و پناهنده سومالیایی به کشورشان و کشورهای محل اقامتشان بود، بلکه رژیم با گروه محاکم اسلامی و حرکت شباب ارتباط برقرار کرد و تحت پوشش شرکت هوایی توانست مدتی به طور مستقیم سلاح و کارشناس نظامی به سومالی بفرستد. حالا سازمان ملل رد پای ۷۰۰ رزمنده سومالی را در جمع حزب‌الله لبنان پیدا کرده و رژیم جمهوری اسلامی و دوقلوی سوری‌اش را به ارسال سلاح و آموزش دادن جنگجویان بنیادگرای سنی محاکم اسلامی متهم کرده است که با کمک این دو کشور و اخوان المسلمین و جنبش سلفی‌ها می‌‌خواهند طالبستان دیگری در سومالی برپا کند.

لابد سید علی آقا کمک‌ها به سومالی را نیز از صندوق وجوهات مرحمت کرده‌اند اما آیا زمان آن نرسیده که همه ما در یک حرکت گسترده به غارت ثروت ملی کشور و هزینه کردن آن برای مساعدت به تروریست‌ها و پیروان اسلام ناب انقلابی از دو نوع ولایت فقیهی و طالبانی و بن‌لادنی آن اعتراض کنیم؟

فکر نکنید که در ایران پاسداران و رزمندگانی که با خونشان نیاخاک ما را از گزند دشمنان و سردار قادسیه دوم حفظ کردند، با دیدن جنایات رژیم و غارت ثروت ملی ما سکوت کرده‌اند.

به جای حوزه در خواب و غرق فساد، میلیون‌ها جوان ایرانی قلب دشمن فاسد خدافروش را هدف قرار داده‌اند. حوزه دیگر اعتباری ندارد و ملا به سراشیبی سقوط افتاده است و دور نیست که ملت ما پرونده حوزه را برای همیشه ببندد.

گامی در تاریخ (بخش پایانی)، علی میرفطروس

* آن نیروی عظیم مردمی که یک سال قبل، «قیام حماسی ۳۰ تیر» را آفریده بود، در روز ۲۸ مرداد چه شد؟ و به کجا رفته بود؟

*خلیل ملکی در اعلامیّۀ حیرت انگیزی در بارۀ ۲۸ مرداد از جمله نوشت: «تصوّر اینکه در روز ۲۸ مرداد کودتاچیان با به راه‌انداختن دستجات اوباش قدرت را از دست جبهۀ ملی درآوردند تصوّرِ ساده ‌لوحانه‌‌ای است».

* بابک امیر خسروی، کادر برجستۀ حزب توده می‌گوید: «به دور از تعصّباتِ سیاسی-ایدئولوژیک، اینـک مـن-بـیش از گذشـته- واژۀ کودتا را برای تبیین رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ نادرست می‌دانم».
اشاره

ناپلئون می گفت که«تاریخ چیزی نیست جز دروغ های مورد اعتقاد عوام». وظیفۀ روشنفکران واقعی درآمیختن با باورهای رایجِ عوام نیست بلکه وظیفۀ آنان درآویختن با آن باورها است هرچند که این امر کاری دشوار و -گاه- حتّی «خطرخیز» باشد آنهم در جامعه ای که از«انتقاد»تا «انتقام» راهی نیست!. نتیجۀ منطقی چنین اعتقادی به تعبیر پوپر این است که بسیاری از «حقایقِ ثابت ، مُسلّم و بدیهی» -خصوصاً حقایق تاریخی- قابل ابطال‌ اند.در واقع،اوراق کردن (Deconstruction)یا ویران نمودنِ «باورهای بدیهی و مُسلّم» از شاخصه ‌های اصلیِ روشنفکران واقعی است.

با چنین اعتقادی است که نگارنده به رویداد ۲۸ مرداد نگریسته و در پرتو اسناد و شواهد تازه این روبداد پُر رمز و راز را بررسی کرده است.

با توجه به روایت های مهم دکتر غلامحسین مصدّق (پسر دکتر مصدّق)،خلیل ملکی، بابک امیر خسروی،سرهنگ غلامرضا نجاتی و دیگران، امید است که نکات مطرح شده در این مقال،پرتوی بر حقایق پنهانِ رویداد ۲۸ مرداد باشد. ع.م

گواهیِ دشمن!

اگر بپذیریم که حقیقت، آن است که دشمن نیز بر آن گواهی دهد، گزارش بابک امیرخسروی – به عنوان کادر برجستۀ حزب توده در آن زمان و از دشمنان سرسخت محمدرضا شاه- دارای اهمیّت فراوان خواهد بود.بابک امیرخسروی در گزارش دقیق خود، واکنش روحی و روانی مردم عادی تهران پس از خروج شاه از ایران و نقش آن در شکلگیری رویداد ۲۸ مرداد را برجسته می کند؛نکتۀ بسیار مهمی که خلیل ملکی و برخی از فعّالان ملّی-مذهبی نیز به آن اشاره کرده اند. گفتنی است که پس از انتشار کتاب «آسیب‌شناسی…»آقای امیر خسروی در گفت و گو با نگارنده ضمن تأیید دو بارۀ روایت خود در بارۀ ۲۸ مرداد، از اینکه به خاطر «محدودیّت‌های سیاسی-سازمانی» گاهی از واژۀ «کودتا» استفاده کرده، اظهار عذرخواهی و تأسف نمود.او تأکید کرد:

-«به دور از تعصّبات سیاسی-ایدئولوژیک، اینـک مـن-بـیش از گذشـته- واژۀ کودتا را برای تبیین رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ نادرست می دانم».

به گزارش بابک امیر خسروی:

-«برای روز ۲۸ مرداد، نه کودتایی برنامه‌ریزی شده بود، و نه اساساً دشمنان نهضت ملّی پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد قادر به اجرای برنامه‌ای بودند که بتوانند حکومت ملّی مصدّق را در چنین فاصلۀ زمانیِ کوتاهی براندازند…پژوهشگرانی که کودتای ۲۸ مرداد را سلسلۀ عملیات برنامه‌ریزی شد‌ه‌ای می‌دانند که گویا «مستر روزولت» پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد طراحی نموده بود، رویدادهای مختلف روز ۲۸ مرداد را اقداماتی به‌هم‌پیوسته و طبق نقشۀ قبلی تلقّی می‌کنند. عمق فاجعه در این است که واقعیّت غیر از این بود.پافشاری من بر این نکته که کودتای ۲۸ مرداد اقدامی از پیش برنامه‌ریزی شده نبود، چالش صرف روشنفکری نیست. بلکه تلاش برای ارائۀ تصویری از واقعیّت است که به گمان من،بیشتر به حقیقت نزدیک است.»
روانشناسی و روحیّۀ توده ها

بابک امیر خسروی تأکید می کند:

-در بررسی حوادث روز ۲۸ مرداد توجّه به رفتار، روانشناختی و روحیـّۀ مردمِ عادی،درجه‌داران و

نفرات ردۀ پائین ارتش و نیروهای انتظامی بسیار مهم است. از روز ۲۶ مرداد به دستور دولت مصدّق در مراسم صبحگاهی و شامگاهیِ پادگان‌های ارتش نام شاه و سرود شاهنشاهی حذف شد و این امر موجب حیرت یا مخالفت درجه داران و سربازان بود بطوری که گروهبانی در یکی از پادگان‌ها در حالیکه سرنیزۀ خود را از غلاف بیرون کشیده بود، جلو آمد و فریاد زد: «به سلامتی شاه!» و متعاقب آن، سربازان به مدّت ۱۵ دقیقه برای شاه هورا کشیدند».

با چنان روحیّه و روانی در سراسر روزهای ۲۶ تا ۲۸ مرداد ما شاهد سرپیچی سربازان،درجه داران و سایر نظامیان از دستور فرماندهان بودیم بطوری که دکتر صدیقی،وزیر کشور مصدّق،سرهنگ اشرفی،فرماندارنظامی تهران و دیگران از عدم اطاعت سربازان از دستورات فرماندهان ارتش و پیوستن آنان به شعارهای «زنده باد شاه!» یاد می کنند.

بابک امیر خسروی یادآور می شود:

-« بی‌تردید، در پیدایش و تکوین [سقوط مصدّق]، تندروی‌ها و چپ‌نمائی‌های حزب توده در روزهای ۲۵، ۲۶ و به ویژه ۲۷ مرداد، مؤثّر بود…کارزار تبلیغاتی حزب توده در حمله و ناسزاگوئی به شاه، شعار ضدِّ سلطنت و جمهوریخواهی که عصر روز ۲۷ مرداد به اوج خود رسید، و کُلّاً مجموعۀ اقدامات تحریک‌آمیزی که در تهران و شهرستان‌ها- چه از سوی توده‌ای‌ها و چه از سوی حکومتیان و احزاب ملّی- صورت گرفت، نه فقط احساسات لایه‌هائی از ارتشی‌ها و نیروهای انتظامی را جریحه‌دار نمود و به تعـرّض واداشت، بلکه حتّی بخشی از مردم را نیز رَماند و به صفوف مخالفان راند و یا به ناظران منفعلی مبدّل ساخت.پائین کشیدنِ مجسّمه‌های رضاشاه و محمّد رضاشاه در تهران و شهرستان‌ها، حمله به آرامگاه رضاشاه و قصد تخریب آن، برگزاری ده‌ها و ده‌ها میتینگ موضعی به ابتکار حزب توده در خیابان‌ها و میدان‌های شهرهای مختلف علیه سلطنت؛ یورش به مغازه‌ها و ادارات برای پائین کشیدن عکس شاه و خانوادۀ سلطنتی، توهین و ناسزاگوئی به آنان،درگیری با کَسَبه و مردم،بسیاری را آزُرد و موجب رَمیدن آن‌ها از حکومت مصدّق شد. آنگاه که آن اَعمال با شعارِ برپائی جمهوری دموکراتیک به میدان‌داری توده‌ای‌ها و قدرت‌نمائی‌های آنها توأم گشت، بسیاری از مردم را به وحشت انداخت و نسبت به آیندۀ کشور نگران ساخت.این فکر قـّوت گرفت که در نبودِ شاه، دکتر مصدّق و سازمان‌های سیاسیِ ضعیف و هوادار او، توان مقابله با حزب تودۀ ایران را که از حمایت شوروی برخوردار بود، نداشته باشند… واقعیـّت اینست که ما[توده ای ها] غرق در دنیای خودمان بودیم.کتاب‌ها و رُمان‌هائی که می‌خواندیم،شیوۀ زندگی ما،دامنۀ معاشرت ما-حتّی با خانوادۀ خود- و محافلی که آمد وُ شد داشتیم عالَم خود را داشت و ما را بتدریج از مردم جدا ساخته بود.در درون و عُمق جامعه، واقعیـّت‌هائی جریان داشت که ما نمی‌دیدیم و یا نادیده می ‌انگاشتیم ازجمله:ذهنیـّت تودۀ مردمِ آن ایـّام در قبال شاه و رژیم سلطنتی بود. این مقوله، یک بارِ فرهنگی داشت که طی سده‌ها و هزاره‌ها،در ناخودآگاهِ تودۀ مردم ریشه دوانده بود.سلطنت و شاه در جهان‌بینی و ناخودآگاهِ مردم،نوعی قُدّوسیـّت داشت،گوئی بخشی از فرهنگ ما بود».

بنابراین، با توجه به روایت‌های شاهدان عینی و گزارش‌های مستندِ مندرج در کتابِ «آسیب‌شناسی …»،من رویداد ۲۸ مرداد را نه «قیام ملّی»می دانم و نه «کودتا»،بلکه آنرا تظاهراتی خودجوش می‌دانم که به طور شگفت‌انگیزی به «آتشی خرمن‌سوز»بدَل شد.به گزارش سفارت امریکا در تهران (که با گزارش ‌«ویلبر» مأمور سازمان سیا در تهران و با روایت بابک امیرخسروی و دیگرِان همخوانی دارد):

-«در روز ۲۸ مرداد: تظاهرکنندگان در مقیاس کوچکی از بازار به راه می‌افتند، ولی این شعلۀ اولیّه،به طور شگفت ‌انگیزی گُسترش یافت و به زودی به آتشِ خرمن‌سوزِ عظیمی تبدیل می‌شود که در طول روز،تمام تهران را فرا می‌گیرد. نیروهای انتظامی که برای پراکندن مردم فرستاده می‌شوند، از فرمان حمله به جمعیّت سر باز می‌زنند و حتّی بعضی از آن‌ها به تظاهرکنندگان می‌پیوندند…از مرکز شهر،انبوه جمعیّتِ هیجان‌زده هر چه ماشین و کامیون بود در اختیار می‌گیرند و به شمال شهر می‌شتابند و رادیو تهران را محاصره می‌کنند .کارکنان سفارتخانه(امریکا) در طی این جریان فرصت خوبی داشتند که از نزدیک نوع تظاهرکنندگان را بسنجند. این‌ها بیشتر غیر نظامی بودند که در میان- ‌شان تعدادی از نیروهای انتظامیِ مسلّح نیز مشاهده می‌شدند.ولی به هر حال به نظر می‌رسید که رهبری جمعیّت،دستِ شخصی ها است نه نیروهای نظامی. به نظر می‌رسید که این‌ها از اقشار و طبقات مختلف و مرکّب از کارگر، کارمند، دکّاندار، کاسب و دانشجو باشند … نه تنها اعضاء دولت مصدّق، بلکه شاهی‌ها هم از این موفقیّتِ آسان و سریع – که تا حدود زیادی خودجوش صورت گرفته – در شگفت هستند…».

سرهنگ نجاتی(خلبان نیروی هوائی و هوادار پُرشور مصدّق) نیز تأکید می کند: -«پیروزی سریع کودتاچیان در روز ۲۸ مرداد نه تنها برای ملّت ایران بلکه برای کرمیت روزولت و سردمداران کودتا نیز باورکردنی نبود».
اعلامیّۀ حیرت انگیز خلیل ملکی!

سال ها پیش در مقالۀ « خلیل ملکی و تراژدیِ روشنفکران تنها! »گفته ام که ملکی مردِ اخلاق بود و می گفت اگر سیاست با اخلاق همراه نباشد به جهّنم های بی بازگشت منتهی خواهد شد.بر این اساس، دکتر کاتوزیان معتقد است: «خلیل ملکی در تمام زندگی اش دروغ نگفته بود».

ملکی دو هفته پیش از ۲۸ مرداد ۳۲ به مصدّق هشدار داده بود:

-« این راهی که شما می روید به جهنم است ولی ما تا جهنم هم باشما خواهیم آمد!».

موضعگیری شجاعانه و متفاوتِ ملکی در بارۀ رویداد ۲۸ مرداد نیز در راستای همین اخلاق و صداقت بود هر چند که این موضعگیری در نظر برخی دوستانش نوعی«انتحارِ سیاسی»بشمار می رفت.

از شامگاهِ ۲۸ مرداد تا اوّل شهریور۱۳۳۲، ملکی در «غُربتی غریب» به نوشتنِ اعلامیّۀ بلندِ ۲۸ مرداد پرداخت.چهار روز بعد اعلامیّۀ «حزب نیروی سوم»به قلم خلیل ملکی باعثِ حیرتِ رهبران و مسئولان این حزب شد. در این سندِ حزبی اگر چه برخی نظرات سیاسیِ«هیأت اجرائیّۀ حزب» (که عموماٌ مخالف نظرات ملکی بودند) لحاظ شده بود،با اینحال،مسئولان حزب- خصوصاً مسعود حجازی و دکتر محمدعلی خُنجی از انتشار اعلامیّه خودداری کردند و آنرا «سندِ انحراف» و «خیانتِ ملکی» نامیدند زیرا در آن اعلامیّه، ملکی حتّی یک بار هم از «کودتای ۲۸ مرداد» نامی نبُرده بود. لحن اعلامیّۀ ملکی چنان بود که ضمن پذیرفتنِ «سقوط دکتر مصدّق از مقام نخست وزیریِ ملّت ایران» پایانِ دورۀ نخست ‌وزیری وی را نیز اعلام می کرد.
در بارۀ اراذل و اوباش!

چنانکه در بخش«افسانۀ شعبان جعفری»گفته ام:جنبش های پوپولیستی، نه تنها برای توده ها و روشنفکران، بلکه برای اراذل و اوباش نیز جاذبـۀ بسیار دارند، هم از این روست که در اینگونه جنبش ها، اراذل و اوباش با «حضورِ همیشـه در صـحنه » تحکـیم کننـدگانِ قدرت حکومت ها می شوند. پدیدۀ «لات» و «لوطی»، محصول جوامع عقـب مانـدۀ ســُنّتی اسـت. ایـن افـراد، محصـول فقـر فرهنگـی، بی ثباتی های سیاسی و فقدانِ امنیـّت اجتماعی در جوامع سُنّتی و پدرسالار میباشند. بـه نظـر مـی رسـد کـه لوطی ها و مشدی ها، بازماندگان عیـّاران و جوانمردان در دوره های نخست حملۀ اعراب به ایران باشـند کـه به نسبت ثبات و استقرار حکومت ها، قدرت اجتماعی شان تقویت یا تضعیف می شد. ما حضور و حاکمیـّت این دسته ها و گروه های مختلف را تقریباً در سراسر دوره های تاریخ ایران بعد از اسـلام مشـاهده مـی کنـیم. استاد شفیعی کدکنی در تحقیق درخشان خود در بارۀ قلندریـّه، ضمن اشاره به تحـّول تـدریجی عیــّاران و جوانمردان به گروه های آشوبگر و اوباش، تأکید می کند که «بسیاری از آداب و رسوم زورخانه ها ـ از چـرخ زدن و کبـّاده کشیدن تا کبودی زدن یا خالکوبی روی بدن ـ همه و همه استمرار سنّت عیـّاران است.

با سقوط رضاشاه (شهریور ۱۳۲۰) و فقدان ثبات سیاسی و امنیـّت اجتماعی، فعالیـّت «لوطی»ها نیـز رونق تازه ای یافت بطوری که هریک از احزاب و سازمان های سیاسی، گروه هـای لات و لـوطی خـود را داشتند.در دولت دکتر مصدّق گویا برای نخستین بار دکتر حسین فاطمی استفاده از لات ها و لوطی ها را به رئیس شهربانی کلّ کشور(سرلشکر مزیـّنی) پیشنهاد کرد تـا بعنـوان «مـردم همیشـه در صـحنه » و »نیروی فشار»، از اقدامات دولت، حمایت و پشتیبانی کنند و یا در مواقع لازم، تظاهرات مخالفـان دولت را سرکوب نمایند،امـّا پیشنهاد فاطمی با مخالفت سرلشکر مزیـّنی روبرو شد کـه در نتیجـه،باعث استعفای مزیـّنی از ریاست کلّ شهربانی گردید.شعبان جعفری در آن زمان به جبهۀ ملّی نزدیک بود بطوری که بسیاری از رهبران جبهۀ ملّی با شعبان جعفری پیوند داشتند و در مراسم باشگاه وی شرکت می کردند.

نویسندگان توده ای در روایتی اغراق آمیز تعداد اراذل و اوباش در روز ۲۸ مرداد را «هزاران نفر» دانسته اند در حالیکه دکتر غلامحسین مصدّق(پسر دکتر مصدّق) تعداد آنان را «۲۰۰-۳۰۰ نفر»می داند بی آنکه به این نکتۀ اساسی اشاره شود که آن نیروی عظیم مردمی که یک سال قبل «حماسۀ قیام سی تیر»را آفریده بود،در روز ۲۸ مرداد چه شد و به کجا رفته بود؟

ملکی در بارۀ نقش اراذل و اوباش در روز ۲۸ مرداد تأکید می کند:

-«تصوّر اینکه در آن روز کودتاچیان با به راه‌انداختن دستجات اوباش قدرت را از دست جبهۀ ملی(بورژوازی ملّی)درآوردند تصوّر ساده‌لوحانه‌ای است. جملاتی از این قبیل که گویا تنها تکیه‌گاه حکومت، ‌اوباش و رجاله‌ها می‌باشند و نظایر آن عاری از روح مارکسیستی است».

خلیل ملکی -بعدها-در تحلیلی از علل شکست دکتر مصدّق نوشت:

-«اگر ما پس از پیروزی[ملّی کردن صنعت نفت] دچار شکست شدیم، تقصیر از خودِ ما بود… اگر رهبری نهضت [دکتر مصدّق] به یک سلسله اقدامات دست می‌زد و از یک سلسله اقدامات خودداری می‌شد، هم از شکست جلوگیری می‌گردید و هم نهضت ملّی پیروزمندانه جلو می‌رفت… بقدر کافی واقع‌بین نبودن رهبری نهضت، ضربه را زد. در مسئلۀ نفت، رهبری واقع‌بین می‌بایست توجـّه داشته باشد که نتیجۀ نهائی رد همۀ پیشنهادها چه خواهد بود. امروز جریان حوادث نشان داده است که نتیجه چیست! در آن زمان نیز بعضی از عناصر آگاه و هشیار و واقع‌بین، همین وضع را پیش‌بینی کرده و گذشت بیشتر و حلّ واقع‌بینانۀ مسئله [نفت را] تشویق می‌کردند…قهر کردن و توی خانه نشستن و به امید ایده‌آل مطلق «یا همه چیز یا هیچ چیز»، هر چیز را از دست دادن، اگر هم ارزش اخلاقی داشته باشد، ارزش اجتماعی و سیاسی ندارد… عوض این که مردم را رهبری کنیم به دنبال آن‌ها روانه شدیم و اسیر احساسات بودیم که به مردم عوام تلقین شده بود. عوض این که مصلحت کشور و مردم را در نظر بگیریم، دائماً می‌گفتیم: «مردم در بارۀ این کار چه خواهند گفت؟»… رهبری، دنباله‌روی از عوام نیست…».

بعد از نوشتنِ اعلامیّۀ ۲۸ مرداد،خلیل ملکی-شخصاً- خود را به زندان معرّفی کرد و سپس به زندان فلک الافلاک تبعید شد.
زنان آمریکائی در روز ۲۸ مرداد!

عبدالرضا انصاری(معاون «ادارۀ اصل چهار» در زمان مصدّق)در گفتگو با نگارنده به نکتۀ تازه ای اشاره کرده که در شناخت رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ بسیار اهمیّت دارد. به روایت عبدالرضا انصاری:

– « گروهی از زنانِ کارمندان بلندپایۀ سفارت امریکا، ازجمله خانم ویلیام وارن (William Warne)، رئیس ادارۀ «اصل چهار»، همراه با گروهی از بانوان نیکوکار ایرانی،مانند خانم عزّت سودآور،خانم ناصر(رئیس وقت بانک ملّی)،خانم نصر (همسر محسن نصر،شهردار تهران) که در یک انجمن خیریّه فعالیت می‌کردند، طبق معمول، در روز ۲۸ مرداد در سالن بانک ملّی جلسه داشتند.این امر، نشان می‌دهد که کارمندان بلند پایۀ سفارت امریکا، تصوّری از وقوع کودتا نداشتند ، در غیر این صورت، مسئولان سفارت امریکا، با توجه به حسّاس بودن اوضاع و احتمال وقوع حوادث ناگوار در روز ۲۸ مرداد، از رفتن زنان امریکایی به این جلسه‌ ممانعت می‌کردند».

بنابراین،جدا از نامگذاری‌های رایج،برای درکِ رویداد ۲۸ مرداد،ابتداء باید به روان- شناسی مردم عادیِ تهران پس از خروج شاه از ایران و سپس،باید به انفعالِ عجیب و حیرت ‌انگیز دکتر مصدّق در روز ۲۸ مرداد توجّه کرد.

https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com

الفاتحه ولایت را که می‌خواند؛ سپاه یا ملت؟ / علیرضا نوری زاده

با غیبت ابدی سیدعلی آقا، سرنوشت بدعت نامبارک ولایت‌فقیه چگونه رقم زده می‌شود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۰ اوت ۲۰۲۳ ۷:۳۰

سپاه اهرم‌های قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است- سایت علی خامنه‌ای

درهفته‌های اخیر، با کم‌رنگ شدن حضور نایب امام زمان در صحنه، بار دیگر شایعه رسیدن عمر حضرتش به لب بام قوت گرفته است. عمر به قول عوام دست خداست (فقط در مواردی خاص، چنان‌که پزشک ویژه پادشاه فقید در قاهره برخلاف رای پزشکان مصری، عملی انجام داد که شاه ۶۰ ساله را در غم غربت به خاموشی رساند.) اما در مورد سید علی آقا هر بار در‌پی غیبتی صغری یا کبری به‌محض انتشار شایعه روبه‌قبله بودنشان، حضرتش ظهور می‌کند تا بلاد اسلام را پر از عدل و داد و باجناق‌های خوشرو را متجاوزان به عرض و نوامیس ابناء امت کند. درعین‌حال آشکار کند که بازهم جناب خبرنگار مربوطه به دیوار زده است و منابع درستی در اختیار ندارد، چه ینگه‌دنیایی باشد و چه ینگه دولابی!

به هر حال قصد من از مطرح کردن موضوع بیماری رهبر نخست پرداختن به وضع او و بررسی صحت و سقم اخبار و شایعات منتشره در هفته‌های اخیر و سپس نظر انداختن به دوران پس از خامنه‌ای است.

فرض کنیم فردا اراده الهی بر این قرار گرفت که علی بن الجواد الحسینی خامنه‌ای دار فانی را وداع گوید. در این صورت سرنوشت اهل ولایت‌فقیه چه خواهد بود.

سید و گل کوکنار
دل‌بستگی رهبر جمهوری اسلامی به «عصاره کوکنار» کار امروز و دیروز نیست. در آن سال‌ها که ایشان ظهرها خدمت اخوی کهتر، حاج حسن آقای قمی، مرجع کهنسال می‌رسید، پس از صرف ناهار، آن هم دست‌پخت عمه خانم که دیر سالی با اخوی در خانه ۷۰ متری شرق تهران زندگی می‌کرد، دل به آتش سرخ می‌داد و معجون افلاطونی را تفسیر می‌کرد.

یکی از مشکلاتی که سید گرفتارش بود نداشتن حد و اندازه در استفاده از گل کوکنار بود. یادم است مرحوم بهاری، استاد برجسته کمانچه، به‌دلیل ابتلا به چند بیماری ازجمله تنگی نفس، قادر به آتش‌افروزی در کنار منقل نبود، گوشه‌ای دراز می‌کشید و نگاری را بر آتش می‌گرفت. هر بار سید‌علی آقا در فاصله تبعیدها و زندان در جایی حاضر بود که بهاری نیز بدان‌‌جا راه داشت، ازجمله بیت امیرالشعراء امیری فیروزکوهی یا دولت‌سرای شازده. گاهی هم با حضور عماد جان خراسانی درنگ نمی‌کرد و بلافاصله دراز به دراز در کنار چراغ بهاری ولو می‌شد و لب نگاری را هم‌چون لبان زیباترین پریچه‌ها می‌مکید.

کار گرفتاری سید‌علی آقا با گل کوکنار به جایی رسیده بود که هنگام بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران، در آن چند روزی که حضرتش برای به دست گرفتن کامل قدرت در مدرسه علوی و مدرسه رفاه در آمدوشد بود، علی‌بن الجواد آرد گل کوکنار را در توتون «آمفارو» یا «کاپتن بلک» قاتى می‌کرد و اغلب او را می‌دیدم که بر پلکان مدرسه علوی، دود معطر توتون آمریکایی را با سوز دل کوکنار به آسمان می‌فرستاد. در دوران ریاست‌جمهوری گاهی سید به رفیق قدیمی‌اش در منزل عمه خانم سر می‌زد. همان سفره و همان بساط برپا بود و اخوی مرجع سرشناس مقیم مشهد، از او پذیرایی می‌کرد.

مصیبت سید از آنجا آغاز شد که شیخ علی‌اکبر بهرمانی در‌پی درگذشت آقای خمینی، او را بر کرسی رهبری نشاند. حالا دیگر وضع فرق می‌کرد. دیگر امکان سر زدن به خانه عمه خانم و اخوی‌اش وجود نداشت. درعین‌حال، سید علی آقا در مقام رهبر جمهوری اسلامی مجبور به پذیرش قید و بندهایی بود که گریز از آن امکان نداشت. چهار پاسدار ملازمان دائمی او حتی در خلوت بودند.

از سوی دیگر، سید به علت کمبودهای گوناگون ازجمله نداشتن جایگاه یک مجتهد، ناچار برای حفظ خود، دو مامور امنیتی سرشناس از بنیان‌گذاران وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و سیداصغر حجازی) را به دفترش آورده، یکی را به ریاست دفتر و دومی را به ریاست دفتر ویژه اطلاعات رهبری منصوب کرده بود. بنابراین با آن‌ها نیز نمی‌توانست صادقانه سخن گوید.

چنین بود که روزبه‌روز جایگاه دکتر علی‌اکبر خان ولایتی بالاتر رفت، چون دکتر می‌توانست شربت شفنتوس را تهیه و تقدیم ارباب فقیه کند تا دردهای شدید استخوانش فروکش کند و هر بار که در مجلسی رسمی پایوران رژیمش را ملاقات می‌کند، گرفتار خمیازه و درد نشود.

بیست‌ودو سال پیش که سید پس از بحث و فحص تیم ویژه پزشکی چین، دریافت به سرطان پروستات دچار شده است، تعلق و وابستگی‌اش به شربت مرحمتی میرزاعلی اکبر خان طبیب بیشتر شد. همان زمان سید بعد از مدتی که پس از عمل جراحی و سه هفته درمان گیاهی و شیمیایی چینی، راهی نوشهر شد (کاخ سابق شاه در نوشهر مدتی است به استراحتگاه و خلوت سید‌علی آقا تبدیل شده است. حضرتش در لواسان و دربند و نیز در شمشک و لتیان در پایتخت و اطرافش، در مشهد باغ احمدآباد، در گرگان ویلای ناهارخوران و در نوشهر و رامسر کاخ پادشاه فقید نیز استراحتگاه‌هایی دارد.)

در جمکران در سال ۸۶ برای چهارشنبه‌نشینی‌های مقام معظم رهبری، اتراقگاهی مجلل بر پا کرده‌اند (مدتی است حضرتش به دیدار ولی‌عصرش نرفته است و اتراقگاه جمکران لابد ملتقای باجناغ‌ها و روسای ارشاد و سپاه شده است).

اقامت در لتیان و رامسر و نوشهر که به‌تناوب چندهفته‌ای طول کشید، به شایعاتی که پیرامون وخامت حال او بود دامن زد. اما سید قبراق‌تر از گذشته از پس پرده خلوت بیرون آمد. این بار نیز چنین خواهد شد و با آنکه سید در مراسم دیدار با فرماندهان سپاه و دو سه نوبت مجبور به جلوس و جرعه‌نوشی از شیشه شربت شفنتوس شد، اما استراحت مطلق و داروهای تقویت‌کننده کارساز بود و همین روزهاست که آقا مجددا با درفشانی، حضور خود را بر بالای سر اهل ولایت‌فقیه اثبات کند.

بااین‌همه، سید وارد سرازیری شده است. گرفتاری‌های او یکی دو تا نیست، از یک‌سو دردهای ناشی از سوءقصد به او در مسجد راه‌آهن در سال ۶۳ چند روزی پیش از انفجار بزرگ در حزب جمهوری اسلامی و به قتل رسیدن سید محمد بهشتی و صد تن از بزرگان رژیم، علی‌رغم همه معالجات شدت گرفته است. حالا فقط دست راست حضرت ولی‌فقیه ثانی وبال گردنش نیست، بلکه بازو و شانه او نیز گرفتار دردهای جان‌گداز است. این نفرتی که سید به مجاهدین دارد بی‌دلیل نیست. آن‌ها بودند که سید را در نزدیک به چهار دهه گذشته به دردهایی طاقت‌فرسا دچار کرده‌اند.

آقای خامنه‌ای درعین‌حال به علت افراط در مصرف شربت شفنتوس (عصاره جوشیده کوکنار یا به قولی شیره شربتین) به‌شدت عصبی و وحشت‌زده است. شب‌ها جدا از دیگران و در پناه یک دوجین پاسدار که نیمی از آن‌ها لبنانی و عراقی‌اند به خواب می‌رود. پس از کشف کپسول‌های سمی که در دستگاه تهویه کتابخانه‌اش ۱۶ سال پیش کار گذاشته شده بود (شاید از سوی از ما بهتران از اولاد یعقوب)، سید به همه کس و همه چیز مشکوک است.

در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۴ وقتی که محافظانش از رفسنجانی خواستند پیش از ورود به دفتر مقام معظم رهبری مورد تفحص کامل قرار گیرد، مردی که سازنده سید‌علی آقای نایب امام زمان بود، با عصبانیت بیت آقا را ترک کرد و از آن پس در ملاقات‌هایی که با یکدیگر داشتند، رفسنجانی حاضر به وارسی بدنی نشده بود.

باری در کنار این مصائب، چشم‌های سید پس از عمل آب‌مروارید، به دردهای شدید مبتلا شده است. بااین‌همه، رهبر جمهوری اسلامی که درواقع قوی‌ترین مسکن عالم را مصرف می‌کند، گاهی نیز پس از قرق بخش‌هایی از پس قلعه، به کوهنوردی می‌پردازد و معمولا یکی از اصحاب خاصه (غلامعلی حداد عادل، اصغر حجازی، علی‌اکبر ولایتی، و البته مجی جان ولیعهد) در این کوه‌پیمایی‌ها در رکاب حضرتش هستند.

بعد از عمل پروستات، دکتر علیرضا مرندی، رئیس تیم پزشکی رهبر، به او اطمینان داد که آثار سرطان پروستات در جسم او کاملا محو شده است و با دعای امت همیشه در صحنه به‌ویژه در عراق و فلسطین و لبنان، ان‌شاءالله ۱۲۰ سال سایه مبارکشان بر سر امت سنگینی خواهد کرد، اما ۱۲ سال پیش، هنگامی که آقا در سفری به مشهد دچار دل‌درد شدید شد و بلافاصله تیم پزشکی را بر بالینش حاضر کردند، معلوم شد مثانه مبارک نیز دچار مشکل شده و غده خوش‌خیم، بدخیم از آب درآمده است.

سید چند هفته‌ بعد اعضای اتاق فکرش را در خلوت پذیرا شد. در این دیدار سید با لحنی پر از اندوه و مظلومانه تاکید کرد با آنکه عمر در دست خداست، اما با توجه به مسئولیت سنگینی که رهبر امت در برابر رعایای خود دارد و نیز ضرورت استمرار جمهوری ولایت‌فقیه تا لحظه ظهور حضرت مهدی، لازم است از هم‌اکنون برای روزهای پس از او فکری کرد. لازم به توضیح است که در آغاز کار دوره دوم خبرگان رهبری، سید علی آقا به شماری از نمایندگان محرم خود توصیه کرده بود در اولین فرصت مناسب موضوع نامزدی سید محمود هاشمی شاهرودی، رئیس قوه قضاییه وقت را برای جانشینی مطرح کنند. این کار صورت گرفت، اما هاشمی رفسنجانی چنان در برابر این پیشنهاد موضع گرفت که طرح تعیین قائم‌مقام خیلی زود از دستور جلسات خبرگان خارج و به بایگانی سپرده شد. بعد هم هاشمی شاهرودی عراقی، پیش از آنکه طعم ولایت را بچشد به لقاءالله پیوست.

بار دیگر در جلسه‌ای که هاشمی شاهرودی بیمار و خسته در آن حضور داشت، دری نجف‌آبادی، منشی آن روز مجلس خبرگان و دادستان کل وقت، با اشاره به وضعیت حساس کشور و موقعیت نظام، یادآور شده بود که آقای شاهرودی همه گونه مورد اعتماد مقام رهبری است و اگر خبرگان ایشان را بدون سروصدا و انتشار خبر به قائم‌مقامی غیررسمی رهبر برگزیند، هیچ نگرانی در صورت هر نوع اتفاق غیرمنتظره وجود نخواهد داشت و امت همیشه در صحنه نیز آسوده‌بال خواهد بود که اگر روزی بعد از ۱۲۰ سال، رهبر معظم انقلاب به لقاءالله پیوستند معضلی در امر گزینش رهبری در میان نخواهد بود. این بار علاوه بر هاشمی، مشکینی، ابراهیم امینی، موسوی تبریزی و مجید انصاری نیز به‌شدت با گزینش نامزد جانشینی رهبر مخالفت کرده بودند. (بهای این کار را امینی با کنار کشیدن در انتخابات خبرگان دوره بعدی به دستور مقام معظم! و مجید انصاری با رد صلاحیت شدنش پرداخت کردند. مشکینی مرد و هاشمی بعد از جنبش سبز ریاست خبرگان را با خفت از کف داد.)

ولایت‌فقیه پس از سید
اینکه ولایت‌فقیه پس از خروج خامنه‌ای از صحنه (چه با اوج گرفتن بیماری‌اش و چه با مرگ او) ادامه یابد، جای سوال دارد. اصولا به قول مهندس بازرگان، ولایت‌فقیه جامه‌ای بود که آن را تنها برای قامت خمینی دوخته بودند. این جامه به تن سیدعلی آقا زار می‌زد و هنوز هم بعد از ۳۳ سال، حتی در درون قلعه قدرت نیز ولایت علی‌بن الجواد را خیلی‌ها نپذیرفته‌اند. محدود کردن زمان رهبری به دو دوره پنج یا شش‌ساله و انتخاب مستقیم رهبر به دست مردم، همه و همه بیانگر اعتقادی است که روزبه‌روز در جمع ارکان نظام مقبولیت بیشتری پیدا می‌کند.

درعین‌حال، تبدیل کردن مقام رهبری به یک مقام نمادین (شاه مشروطه به قول حجاریان) و حتی شورایی کردن رهبری، ازجمله مسائلی است که پیرامون آن بحث‌های داغی در خلوت ارکان نظام از مدت‌ها پیش جریان داشته است. با توجه به این نکات، حال باید دید چند سناریو برای دوران پس از خامنه‌ای در دست است و کدام‌یک از این سناریوها امکان بیشتری برای تحقق یافتن دارد.

– مرگ آیت‌الله خامنه‌ای در شرایط کنونی و سریع رخ دهد. به معنای دیگر برخلاف سلفش، کارش به بیمارستان و بستری شدن نکشد و ناگهان اعلام شود رهبر معظم دیشب در خواب به دیدار جدش شتافت. در این صورت، سپاه که اهرم‌های قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است، کنترل مراکز مهم را در پایتخت به دست خواهد گرفت و سران سپاه و اعضای اتاق فکر رهبری، آن عده از اعضای خبرگان را که تحت کنترل دارند وادار می‌کنند یک ولی بی‌قدرت و غیر آزمند را به‌طور موقت انتخاب کنند. ناصر ابوالمکارم شیرازی، ملقب به شکرفروش شیرازی و سید محمد موسوی بجنوردی (پدر همسر حسن خمینی)، دو نامزد بالقوه سپاه‌اند.

دستگاه امنیت به سید علوی طباطبایی بروجردی نظر دارد و به اعتباری درنتیجه سنجش‌های اطلاعات، او محبوب‌تر از بقیه است و می‌تواند خلأ را پر کند. درعین‌حال، چون ذلیل قدرت نیست، می‌شود با او کنار آمد و کنترلش کرد. باند علم‌الهدی به‌شدت به دنبال جا انداختن داماد شش کلاسه برای نیابت مهدی است. سپاه بعد از تجربه دو ساله، به هیچ روی او را گزینه مناسب نمی‌داند و جامعه نیز در رد کردن او تردید نخواهد داشت.

اصلاح‌طلبان به دنبال جا انداختن خاتمی برای دو دوره پنج ساله با اعتبار و قدرت نمادین همچون شاه مشروطه‌اند. می‌توان حدودا فرض کرد که بقای ولایت در‌ کل سپاه و ولایتمداران احتمالا ۲۵ درصد حامی دارد که در برابر بیش از ۷۰ درصد مخالف، رقمی نیست و تنفیذش توپ و تانک و مسلسل و جنگ داخلی می‌خواهد.

راستی مجتبی کجاست؟ به او هم می‌رسیم.

– گزینه مجتبی. در صورت بستری شدن و طول کشیدن دوران بیماری خامنه‌ای، به‌جز سپاه، دیگر مراکز قدرت نیز بیکار نمی‌نشینند و خیلی طبیعی است که هر کدام به دنبال گزینه‌های خود خواهند رفت. مهم‌ترین این گزینه‌ها در شرایط فعلی، مجتبی خامنه‌ای، حسن خمینی، علوی طباطبایی بروجردی، سید محمد خاتمی و سید محمد موسوی بجنوردی هستند. با آنکه در قانون اساسی و شرح و تفسیر آن هیچ تمایزی برای سادات در رسیدن به مقام ولایت قائل نشده‌اند، اما رسیدن یک عمامه سفید به منصب نیابت امام زمان بسیار بعید است.

– گزینه شورای رهبری بختی ندارد و مثل اوضاع بعد از مرگ خمینی، پیشاپیش از حیز انتفاع افتاده است. اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی در دفتر خامنه‌ای نیز مدتی است روی فقط یک بدیل کار می‌کنند و این بدیل کسی جز سید مجتبی خامنه‌ای نیست که می‌تواند در کنار دو تن از نوکران دست به سینه رهبر مثل سید احمد خاتمی و آیت‌الله خرازی، برادر وزیر خارجه سابق جمهوری ولایت‌فقیه و رهبر حزب‌الله وطنی، مثلثی را تشکیل دهد.

این‌ها را داشته باشید، اما ملت مهسا و کیان پیرفلک، ملت زن زندگی آزادی، بدون تردید لکه سیاه ولایت‌فقیه را از دامان تاریخش پاک خواهد کرد. خدای رنگین‌کمان به‌مراتب بزرگ‌تر و فرهمندتر از خدای قاسم جبار است و ملت ایران استوارتر ازسیدعلی و علی اکبر و آقامجتبی است.

گامی در تاریخ (بخش چهارم) ، علی میرفطروس

بخش نخست

بخش دوم

بخش سوم

* به قول دکتر غلامحسین مصدّق:« در سراسرِ روزهای ۲۵-۲۸ مرداد پدرم در جستجوی شاه بود و می گفت:می خواهم ببینم حالا که مرا عزل کرده،کجا گذاشته رفته؟چکار کنم؟ ».

* ابلاغ فرمان عزلِ مصدّق چرا در نیمه شب؟

*در تبیین رویدادِ ۲۸ مرداد نگارنده به عامل سومی معتقد است که سرنوشت دولت مصدّق را رَقَم زد و آن، انفعال عجیب و تصمیمات حیرت انگیز مصدّق بود.اعلامیّۀ شگفت انگیزِ خلیل ملکی در بارۀ ۲۸ مرداد نیز قابل تأمّل است.

***

اشاره:

«انسان یعنی خاطره هایش».سخنِ فیلسوف فرانسوی،هانری برگسون، به این معنا است که خاطره ها «پناهگاه»ی است برای«زیستن».بنابراین برای افرادی که سال ها با «کودتای ۲۸مرداد» زیسته اند و با آن،خاطره پردازی ها کرده اند تفسیر متفاوت از آن رویداد نه تنها می تواند« غیرِ قابل قبول »باشد بلکه حتّی می تواند«کُفر آمیز» بشمار آید.

«کودتا» -همچنین- برای بسیاری از دوستداران دکتر مصدّق و هواداران حزب توده «سنگر»ی است که در پُشتِ آن اشتباهات ایرانسوزِ شان را در« انقلاب شکوهمند اسلامی» توجیه می کنند. ولی چه می توان کرد؟…افسانه ها در مَحَکِ تاریخ فرو می ریزند!.شعارهای جوانان آگاه ایران در جنبشِ«زن،زندگی، آزادی» نشان می دهند که آنان بسیاری از بُت ها و افسانه های سیاسی را پُشتِ سر گذاشته و از آن عبور کرده اند.

تردیدی نیست که انگلیس و آمریکا از بُن بَست مذاکرات نفت راضی نبودند و لذا طرحی برای سرنگون کردن حکومت مصدّق داشتند ولی در مرکز این طرح ،درهم کوبیدنِ شبکۀ سازمان افسران حزب توده نیز قرار داشت و به همین جهت آن طرح «ت.پ. آژاکس» نامیده شده بود. بابک امیر خسروی- عضو برجستۀ حزب توده- شبکۀ سازمان افسران حزب توده را «سپاه عظیم و رزم دیدۀ توده ای هـا» نامیده است در حالیکه پژوهشگری مانند دکتر آبراهامیان نیروی این«سپاه عظیم و رزم دیده» را ناچیز می داند.با اینهمه،در تبیین ماجرای ۲۸ مرداد نگارنده به عامل سومی معتقد است که سرنوشت دولت مصدّق را رَقَم زد و آن،انفعال عجیب و تصمیماتِ حیرت انگیز مصدّق در ۲۸ مرداد بود.اعلامیّۀ شگفت انگیزِ خلیل ملکی در بارۀ ۲۸ مرداد نیز قابل تأمّل است.

عنایت خوانندگان عالیمقدار به این گفت و گوی بلند نشانۀ افقِ تازه ای در نگاه به تاریخ معاصر ایران است؛هر چند هنوز افرادی-با کینه های شیطانی- به دنبالِ بُردن هستند در بازیِ سنگینی که دیری است آنرا باخته اند.

مطلب حاضر- چنانکه گفته شد- بخشی از گفت و گوی بلندی است که سال ها پیش منتشر شده و اینک ضمن ایجاز و اختصار- به ضرورت – برخی مواردِ تکمیلی به آن افزوده شده است. منابعِ تمام « نقل قول» ها در چاپ پنجم کتاب آمده و چاپ تازه (با اضافات بسیار) در ۸۰۰ صفحه منتشر خواهد شد. ع.م

***

مصدّق«جرأت،از خودگذشتگی و توان تصمیم گیری به موقـع » را از ویژگـیهـای اصـلی یـک رهبـر سیاسـی می دانست.در روزهای ۲۵- ۲۸ مرداد او در برابر آشوب ها و آشفتگی های مختلف مواضع مختلفی داشت.رَوَند این آشفتگی ها و تصمیم گیری ها را می تو ان چنین ترسیم کرد:

۱-هفته‌ها پیش از ۲۵ مرداد، حزب توده در یک کارزارِ گستردۀ تبلیغاتی هشدار می‌داد که کودتایی در حال وقوع است و حتّی اسامی افسران کودتاگر، از جمله سرهنگ نصیری را اعلام کرده بود!.به روایت دکتر مصدّق:

-«در ۲۲ مرداد اخبار کودتا به حدِّ إشباع رسیده بود».

این«حدِّ إشباع» به شکل‌گیریِ «تصوّر کودتا»در ذهن مصدّق کمک کرده بود در حالیکه یک روز پیش از ۲۵ مرداد دکتر مظفّر بقائی هشدار داده بود:

-«توده ای ها قصد کودتا دارند و نظرشان از انتشار خبر کودتای جعلی، انحرافِ افکار عمومی است».

۲- با این‌ حال، مصدّق به دوستانش تأکید کرده بود:

-«تمام نیروهای نظامی در اختیار مااست، هر کس کودتا کند با لگد او را بیرون می‌کنیم».

۳- در شب ۲۵ مرداد، در حالی که سرهنگ نصیری برای ابلاغ فرمان شاه مبنی بر عزلِ مصدّق عازم کاخ نخست وزیری بود،«یک افسر ناشناس»( سرهنگ مُبشّری،مسئول سازمان افسران حزب توده) تلفنی به دکتر مصدّق اطلاع می‌دهد که سرهنگ نصیری، فرماندۀ گارد شاهنشاهی برای کودتا عازمِ اقامتگاه نخست‌وزیری است!.

۴- شب ۲۵ مرداد، در اطراف اقامتگاه مصدّق، تدابیرِ امنیّتی شدیدی پیش‌بینی شده بود آنچنان که به قول مصدّق:

-«چند تانک و نقلیّۀ ارتشی را در عرضِ خیابان‌ها قرار داده بودند تا از رسیدن کودتاچیان به اقامتگاه نخست‌وزیری جلوگیری کنند».

به همین علّت،اتومبیل سرهنگ نصیری نتوانست از میان موانع موجودِ نظامی بگذرد، لذا سرهنگ نصیری مجبور شد تا پیاده به سوی اقامتگاهِ مصدّق روانه شود و فرمان عزل را به مسئول نظامیِ اقامتگاه تحویل دهد. مصدّق پس از رؤیت فرمان شاه، با این جمله، اصالت و رسیدنِ فرمان شاه را تأیید کرد:

-«ساعت یک بعد از نصف شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ دست‌خط مبارک به اینجانب رسید. دکتر محمّد مصدّق».

بر خلاف پیام ها و نامه های قبلی این بار مصدّق کلمۀ «نخست وزیر» را از جلوی نام خود حذف کرده بود و این امر نشانۀ عزم و اراۀ مصدّق برای کناره- گیری و اجرای فرمان عزل بود.برخی روایات نیز تأکید می کنند که «مصدّق در فکر نوشتنِ نطقِ برکناری خود و اعلام آن از طریق رادیو بود».در هر حال،پس از امضای رسیدِ «دستخط مبارک»،ناگهان سرهنگ نصیری توسط ستوان علی ‌اشرف شجاعیان عضو سازمان نظامی حزب توده دستگیر می‌شود و شگفتا که فرماندهی تانک های مستقــّر در اطـراف خانـۀ مصـدّق در روز ۲۸مرداد نیز بر عهدۀ همین ستوان شجاعیان بود!

بدین ترتیب با جنگ روانی و عملیّات خرابکارانۀ حزب توده، انتقال مسالمت‌آمیز قدرت از مصدّق به سرلشکر زاهدی شکل دیگری یافت.

متأسفانه مصدّق فرمان عزل را از نزدیک‌ترین یارانش(خصوصاً از دکتر غلامحسین صدیقی) مخفی کرده بود در حالیکه صدیقی به عنوان وزیر کشور –قانوناً– حق داشت تا از چگونگیِ ماجرا باخبر باشد.دکتر صدیقی که یک ماه پیش(۱۳ تیرماه ۳۲)در جدال با وکلای جبهۀ ملّی در حضور مصدّق گفته بود:«شما می خواهید وزیر و دستگاه دولت،نوکر شما باشد»،در ساعت ۳۰/۵ بامدادِ ۲۵ مرداد شتابزده خود را به اقامتگاه مصدّق رساند و از موضوعِ«فرمان عزل» یا «نامۀ شاه»پرسید. مصدّق پاسخ داد:

-«چیزی نبود، کودتایی در شُرف وقوع بود که از آن جلوگیری به عمل آمد!».

دانسته نیست که پاسخ مصدّق به صدیقی چقدر ناشی از القائاتِ وزیر امور خارجۀ محبوبش،حسین فاطمی بود ولی می دانیم که گفتگوی صدیقی با مصدّق در حضور فاطمی انجام شده بود که قبلاً با ادعای «هجوم وحشیانۀ کودتاچیان به خانه و تجاوز به همسرش» مصدّق را دچار تأثّر و اندوه کرده بود.

-روزنامک:پرسش اینست که فرمان عزل چرا در نیمۀ شب به دکتر مصدّق ابلاغ شده بود؟

-فکر می کنم که بیشتر به خاطر فضای تب آلود سیاسیِ تهران بود که اساساً تحت تأثیرِ نیروهای سیاسی-سندیکائیِ حزب توده بود.از این گذشته،با توجه به خصلت هیجانی مصدّق در کشاندن مردم به خیابان ها ،گمان می رفت که فرمان عزل مصدّق اگر در روز به وی ابلاغ شود باعث آشوب غوغائیان -خصوصاً عناصر حزب توده-گردد.

روزنامک:ولی شاه می توانست مصدّق را به کاخ سلطنتی دعوت کند و در آنجا فرمان عزل به مصدّق ابلاغ شود.

-درست است!ولی با توجه به روابط تیره بین مصدّق و شاه گمان می رفت که مصدّق از پذیرفتن دعوت شاه امتناع کند.به قول مصدّق:

– « از ۹ اسفند (۱۳۳۱)به بعد،به دربار نرفتم و چند مرتبه هم که آقای ابوالقاسم امینی(کفیل وزارت دربار)مذاکره نمود تا شرفیاب شوم یا اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به خانۀ دکتر غلامحسین(پسرم)-که بین خانۀ من و کاخ اختصاصی واقع شده بود-تشریف بیاورند،موافقت ننمودم».

مصدّق برخلاف سُنّت همه ساله از حضور در سلام نوروزی و دیدار با شاه نیز خودداری کرده بود و حتّی درخواست شاه برای رفتن به خانۀ مصدّق و ملاقات با وی را ردّ نموده بود.

۵- پس از رویداد شب ۲۵ مرداد ۳۲، «گارد شاهنشاهی» با بیش از ۷۰۰ سرباز و افسر زُبده، به دستور دکتر فاطمی، منحل یا خلع سلاح شده و فرماندۀ آن (سرهنگ نصیری) نیز به زندان افتاده بود.

۶- خروج شاه از ایران و حوادثی که از بامداد ۲۵ مرداد علیه شاه در تهران روی داد، مردم را از حضور توانمند «توده‌ای‌های هوادار شوروی» نگران و وحشت‌زده کرد آنچنانکه خلیل ملکی یادآوری می کند:

-«تظاهرات تحریک آمیزِ توده ای ها رفته رفته شدیدتر می شد و مؤتلفین و پشتیبانان نهضت ملّی متدرّجاً نگران و نگران تر می شدند…روشنفکران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود می‌پرسیدند به کجا می‌رویم؟ … پشتیبانان نهضت مردّد و نگران می‌گردیدند… بازاری‌ها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند.عدّه‌ای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت می‌پرسیدند: آیا واقعاً مملکت کمونیستی خواهد شد؟».

مهندس عزّت الله سحابی(یا مهندس مهدی غنی؟) از رهبران خوشنام ملّی- مذهبی ها نیز تأکید می‌کند:

– «ما بچه‌های انجمن [اسلامی دانشجویان] این نگرانی را داشتیم که توده‌ای ‌ها دارند می‌برَند،یعنی کشور،کمونیستی می‌شود…ما نگران حاکمیّتِ کمونیست ها بودیم.این نگرانی موجب شده بود که در آن ۴-۳ روز بی‌طرف بودیم».

تصمیم های حیرت انگیز!

۷- در شامگاه ۲۷ مرداد، هندرسون(سفیر امریکا) در ملاقاتی با مصدّق، ضمن ابراز نگرانی از حضور روزافزون حزب توده، به مصدّق یادآور شد:

– «دولت امریکا دیگر دولتِ وی را به رسمیّت نمی‌شناسدبلکه سرلشکر زاهدی را نخست‌وزیر قانونی ایران می‌داند».

مصدّق با عصبانیّت به هندرسون پاسخ داد که «تا آخرین لحظه، مقاومت خواهد کرد، حتی اگر تانک‌های امریکایی و انگلیسی از روی جنازه‌اش رد شوند»، امّا ساعتی بعد،به دستور مصدّق،خیابان‌های تهران از حضور توده‌ای‌ ها و تظاهرکنندگان ضدسلطنت پاکسازی شد!

۸- بر این اساس، به روایت مصدّق:

– «در عصر ۲۷ مرداد، دستورِ اکید دادم هر کس حرف از جمهوری بزند او را تعقیب کنند و نظر این بود که از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی درخواست شود هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند… چون که تغییر رژیم، موجب ترقّی ملّت نمی‌شود».

دکتر غلامحسین مصدّق نیز تأکید می کند که در سراسرِ روزهای ۲۵-۲۸ مرداد پدرش در جستجوی شاه بود و به او می گفت:

-«می خواهم ببینم حالا که مرا عزل کرده،کجا گذاشته رفته؟چکار کنم؟ مملکت را به دست چه کسی بسپارم؟».

نکتۀ مهم در این روایت اعتراف دکتر مصدّق به «عزل» از سوی شاه است.

۹- در همین روز(۲۷ مرداد) مصدّق، نامۀ حمایت‌آمیز آیت‌الله کاشانی را رد کرد و در پاسخی کوتاه به کاشانی نوشت:«مرقومۀ حضرت‌ آقا توسط‌ آقای‌ حسن‌ سالمی‌ زیارت‌ شد،اینجانب‌ مستظهر به‌ پشتیبانی‌ ملّت‌ ایران‌ هستم. والسلام

۱۰- امّا به نحو عجیب و حیرت ‌انگیزی در روز ۲۸ مرداد مصدّق از ملّت و هوادارانِ خود خواست از تهران خارج شوند و یا در خانه‌های ‌شان بمانند و از انجام هر -گونه تحرّک و تظاهراتی خودداری کنند!

۱۱- با چنان تغییر سیاستی، در حالیکه حسین فاطمی، سرتیپ ریاحی(رئیس ستاد ارتش مصدّق)و دیگران سرتیپ محمد دفتری را« وفادار به شاه و همدستِ کودتاچیان»می دانستند،مصدّق در صبح ۲۸ مرداد به طور حیرت انگیزی سرتیپ محمّد دفتری را همزمان به فرماندهی سه نیروی مهم نظامی و انتظامی منصوب کرد:

اوّل: رئیس شهربانی کل کشور،

دوم: فرماندار نظامی تهران،

سوم: فرماندۀ گارد گمرک.

۱۲-از این گذشته،از قول سرهنگ نجاتی ،سرهنگ سررشته و دیگران گفته ایم:

-«هر پنج واحدِ ارتش مستقر در پادگان‌های تهران به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا،به طور حتم،حتّی برای اجرای یک عملیّات محدودِ شهری نیز نیروی لازم نداشتند».

۱۳- با وجود إصرار حسین فاطمی و دیگران، مصدّق در صبح ۲۸ مرداد از درخواستِ کمکِ مردمی به وسیلۀ رادیو خودداری کرد.

۱۴- مصدّق در صبح ۲۸ مرداد، نه تنها از حزب توده درخواستِ کمک نکرد، بلکه از پذیرفتن پیشنهاد دکتر فاطمی مبنی بر توزیع سلاح میان هواداران حزب توده برای سرکوب کودتاگران،خودداری کرد.در برابرِ ردّ این پیشنهاد دکتر فاطمی خطاب به مصدّق فریاد کشید:«این پیرمرد، آخر همۀ ما را به کشتن می‌دهد».

۱۵- از این گذشته، بسیاری از عناصر اصلیِ به اصطلاح «کودتا»(مانند سرهنگ نصیری ، سرلشکر باتمانقلیچ و دیگران) از ۲۵ مرداد تا عصر ۲۸ مرداد، در زندان و یا مانند سرلشکر زاهدی متواری و مخفی بودند. دکتر سنجابی تأکید می‌کند: «…تا بعد از ظهر ۲۸ مرداد، از سرلشکر زاهدی و همراهانش هیچگونه خبری نبود».

۱۶- مهندس زیرک‌زاده(یکی از نزدیک‌ترین یاران مصدّق در تمام لحظات ۲۸ مرداد) ضمن اشاره به انفعال حیرت‌انگیز دکتر مصدّق در این روز، تأکید می‌کند:

-«مصدّق، نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد».

بنابراین،خالی کردن میدان و «نقش یا نقشۀ مصدّق در روز ۲۸ مرداد» به چه معنا می‌توانست باشد؟ آیا این امر، نشانۀ دوراندیشی مصدّق برای جلوگیری از یک جنگ داخلی بود؟ با توجه به آنچه که در بارۀ توان حیرت‌انگیزِ سازمان افسران حزب توده گفته‌ایم ، آیا مصدّق نگران بود که در یک جنگ یا آشوب داخلی، ایران به چنگ حزب تودۀ وابسته به شوروی بیفتد؟ …این‌ها مسائل انسانی و روانشناختی هستند که با توجه به شرایط حسّاسِ آن روز،بر عزم و ارادۀ دکتر مصدّق می ‌توانستند تأثیر داشته باشند… امروزه با فرونشستن غبار کینه‌ها و کدورت‌ها، می‌توان به این پرسش‌ها اندیشید و زوایای تازه‌ای از حوادث پُر رمز و رازِ این رویداد مهم را شناخت.

مخالفان خاموش!

روزنامک :از این نکته که بگذریم، باورِ رایج دربارۀ ۲۸ مرداد، دو درکِ متفاوت و متضاد است؛ «قیام ملّی» و «کودتا».

– ببینید! به قول دکتر سنجابی(وزیر فرهنگ دکتر مصدّق) پایگاه اجتماعی دکتر مصدّق در آستانۀ ۲۸ مرداد ۳۲ در مقایسه با ۳۰ تیر ۳۱، بسیار بسیار ضعیف شده بود؛ زیرا، جبهۀ ملّی دیگر آن جبهۀ ملّیِ سال پیش نبود و انشعاب‌ها و تفرقه‌های گسترده، باعث شده بود تا بسیاری از یاران مصدّق(مانند کاشانی، حسین مکی، دکتر بقایی و…) به صفِ مخالفان وی بپیوندند. این شخصیت‌ها،در واقع، پایگاه ملی و مردمی دکتر مصدّق را تضمین می‌کردند و لذا با انشعاب یا مخالفت آنان با سیاست‌های مصدّق، خودبخود، جبهۀ دکتر مصدّق، ضعیف و ضعیف‌تر شده بود مُنتها، مصدّق بر اثر خانه‌نشینی و رتق و فتق امور مملکتی از «بستر بیماری»، درک روشنی از فروپاشی نیروهایش نداشت، به همین جهت خیال می کرد که هنوز «مستظهر به پشتیبانی ملّت است». در این بی‌خبری، مصدّق به جای مشورت با افراد دلسوز و معتدل مانند دکتر صدیقی (وزیر کشور) به کسانی مانند حسین فاطمی دل ‌بسته بود که سوداهای دیگری در سر داشتند.

مصدّق در ۲۲ دی ماه ۱۳۳۱= ۱۳ ژانویۀ ۱۹۵۲در دیدار با سفیر آمریکا ضمن تکرار تقاضای کمک مالی از آمریکا گفته بود:

-«بدون این کمک مالی،به فاصلۀ ۳۰ روز ،ایران سقوط خواهد کرد و چه بسا حزب توده قدرت را به دست گیرد».
در رابطه با کارگران، کارمندان و به ویژه معلمان که در آن زمان قدرت بسیج و حرکت‌های اعتراضی سازمان یافته‌ای داشتند،کافی است بدانیم که مصدّق به هندرسون(سفیر امریکا در ایران)گفته بود:

-«فقر و آشوب در سراسر کشور گسترده است. معلّمین مدارس حقوق ماهیانه ‌ای به مبلغ یکصد تومان، معادل ۲۵ دلار، دریافت می‌کنند،این مبلغ – به دشواری – هزینۀ پرداخت اجارۀ یک اطاق را در ماه کفایت می‌کند…».

این کارگران، کارمندان و معلّمان،پس از ماه‌ها سکوت و صبوری- با طولانی شدنِ مذاکرات بی‌فرجام نفت و انشعاب‌ها و اختلافاتِ جبهۀ ملّی – به تدریج دلسرد، ناامید و بی‌تفاوت شده و به مخالفان خاموش مصدّق تبدیل گردیدند. در چنان شرایطی بود که سرهنگ غلامرضا نجاتی (افسر نیروی هوائی و طرفدارِ پُرشور مصدّق) وقتی برای دفاع از مصدّق به جلوی خانه اش رسید،با حیرت مشاهده می کند:

-«عجیب اینکـه هزاران تن از مردم تهران در کنار خیابان ها یا بر پشتِ بـام هـای مجـاورِ خانـۀ مصـدّق، نظاره گر اوضاع و در انتظار پایان ماجرا بودند»!

رویداد ۲۸ مرداد، ماجرای غیرمنتظره و شگفت ‌انگیزی بود که با توجه به انفعالِ حیرت‌انگیز مصدّق شاید برای او نیز «خوشایند»بود تا پس از بستن مجلس ، مغلوب کردن مخالفان و بُن بستِ مذاکرات نفت قهرمانانه از عرصۀ سیاست خارج شود.آخرین سخنان مصدّق این جنبه از روانشناسیِ وی را عیان می کند. به ‌روایت دکتر احسان نراقی:

– «دکتر صدیقی تعریف می‌کرد: وقتی خانۀ دکتر مصدّق را غارت کردند، وی به اتفاق دکتر مصدّق و دکتر شایگان می‌روند از دیوار بالا،روی پُشت بامِ همسایه در گوشه‌ای می‌نشینند. دکتر شایگان می‌گوید «بد شد!»، مصدّق یک مرتبه از جا می‌پرَد و می‌گوید:چی بد شد!؟ بایستیم این ارازل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو اَبَرقدرت ما را ساقط کردند،خیلی هم خوب شد! چی ‌چی بد شد؟!». ادامه دارد

در همین باره:

The 1953 «Coup d’etat» in Iran and Mosaddeq’s Alternative Plan. Ali Mirfetros

 میثاق حق زندگی کوهی که موش اختلاف زائید

ظاهرا بعد از ماهها گفتگو بیانیه ای تحت عنوان میثاق حق زندگی از طرف پانزده یا به عبارتی ۳۳ حزب و گروه سیاسی منتشر شد. بلافاصله در عرض چند ساعت, بیانیه های تکذیب و رد میثاق توسط برخی از گروه های امضاء کننده منتشر شد از جمله کنگره ملیتهای ایران فدرال و همبستگی فراگیر برای آزادی و برابری در ایران که مجموعا بیش از بیست گروه از این لیست ۳۳ گروهی را تشکیل می دهند. علاوه بر آن سخنگویان برخی از احزاب شناخته شده که امضای آنها پای میثاق است آن را مردود دانستند. از جمله محمد نظیف قادری عضو رهبری حزب دمکرات کردستان ایران که می گوید حزب میثاق حق زندگی را امضا نکرده است.

کنگره ملیتهای ایران فدرال و همبستگی فراگیر برای آزادی و برابری در ایران نیز در بیانیه محکومیت انتشار میثاق تاکید می کنند که “ما از وجود این «کمیته کارزار» اطلاعی نداشتیم و به هیچ وجه قرار نبود این اسامی، به صورت مشترک و یک جا در پای متن یا متون خاصی درج شده و یا اعلام شوند. و ادعای افرادی که در مصاحبه ها (مثلا با ایران اینترنشنال و رادیو فردا) مدعی شده اند که متن‌ها با هم “تفاوت جزئی” دارند. به زعم ما برخی تفاوت، اساسی بوده و می باشند و بنابراین صریح و قاطعانه اعلام می کنیم که ما دو ائتلاف سیاسی هیچ میثاق مشترکی با دیگر جریانات امضا ننموده‌ایم.

این تکذیبیه ها و محکومیت ها بلافاصله بعد از انتشار میثاق صادر شده اند و به مصداق آن ضرب المثل معروف باید گفت این هنوز از نتایج سحر است, باش تا صبح دولتت بدمد. به باور نگارنده هر نوع همسویی گروه های اپوزیسیون و میثاق همگرایی ستودنی و باید مورد اقبال و پشتیبانی قرار بگیرد. اما در مورد میثاقی که حتی توسط “امضا کنندگان” آن نه تنها حمایت نشده بلکه مورد شماتت و تکذیب قرار گرفته که باعث تعجب و تاثر است, چه می توان گفت.

در آستانه قیام (انقلاب) مهسا مردم داخل کشور که بینایی و جان و آزادی و هستی خود را از دست داده اند, از گروه های مدعی آزادی برونمرزی انتظار همسویی و نوعی اتحاد در جهت حمایت از آنها را دارند. نه اینکه بطرز مشکوکی در چنین برهه حساس و تاریخی ناگهان میثاقی صادر می شود که خروجی بلادرنگ آن در عمل اعلام و ظهور تشتت و پراکندگی است. و اینکه بیش از بیست حزب و سازمان و گروه به ظاهر امضا کننده بیانیه تکذیبیه بدهند و تاکید کنند “ما هیچ میثاق مشترکی با دیگر جریانات امضا ننموده‌ایم”.

تاسف آور تر آنکه اگر به بندهای میثاق بنگریم, به این نتیجه میرسیم که این میثاق حداقل باورهای حقوق بشری (و نه سیاسی) اکثریت مطلق گروه های مختلف سیاسی می باشد. یعنی باید بدون جدل و مناقشه مورد وثوق اکثریت مطلق باشد, اما چرا نیست و چرا در این شرایط حساس سالگرد انقلاب مهسا به یک مناقشه و اعلام تضاد و پراکندگی تبدیل شده است, باید با هشیاری و دقت تمام به اهداف پشت پرده آن نگریست. مخصوصا با توجه به اینکه رسانه های وابسته به کشورهای بیگانه و تحت کنترل اصلاح طلبان در این شرایط آن را با بوق کرنا تبلیغ می کنند. در حالی که نیک می دانند پیامد بلادرنگ آن تفرقه است و چندپارگی و ناهمبستگی ـ آن هم درست در زمانی که ما به اتحاد و یکپارچگی ضرورت مبرم داریم؟

همانگونه که در بند اول این میثاق آمده است: “حق داشتن حق”. لذا هر شهروندی باید این حق را داشته باشد و بپرسد چرا در آستانه سالگرد قیام مهسا, عامدانه و عجولانه میثاقی منتشر می شود که حاصل و برآیند آن اعلام برائت امضا کنندگان و ایجاد تفرقه هر چه بیشتر است؟ چرا؟ بخصوص وقتی رسانه های مشکوکی مانند ایران اینترنشنال و رادیو فردا بصورت هدفمندی آن را تبلیغ می کنند. اگرچه می دانند در پس این میثاق چه آتش های تفرقه نهان است که بزودی عیان خواهد شد. متاسفانه بلبشوی این فراخوان یا میثاق نشان می دهد گروه های سیاسی برونمرزی حاضر نیستند حول محور چند اصل مخرج مشترک حداقلی حقوق بشری (و نه سیاسی) زیر یک بیانیه را حتی جدا جدا امضا کنند, پس چگونه می توانند برای براندازی رژیم متحد شوند؟ کلام آخر اینکه این میثاق مناقشه برانگیز که ظاهرا از راه نرسیده مُرده به دنیا آمد, با در نظر گرفتن حد سود و ضرر در آستانه سالگرد قیام مهسا اقدام درست و صادقانه ای نبود. من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم. تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
پنج شنبه ١٢ مرداد ١۴٠٢

doshoki@gmail.com

ازدواج موقت رژیم با سوریه به عقد دائم بدل می‌شود / علیرضا نوری زاده

لبنان در خلوت می‌گرید و سوریه برقع‌پوش می‌شود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۳ اوت ۲۰۲۳ ۹:۴۵

لبنان با دردهایش در خلوت خود می‌گرید. حالا آقای صدر نیست که به یک اشاره خیل نوکران را رسوا کند و همراه با مردان استقلال چون کمال بیک جنبلاط، شیخ پیر جمیل، کامیل شمعون، صائب سلام، رشید الصلح، تقی‌الدین الصلح، کاردینال معوشی، مفتی حسن خالد، کامل الاسعد، کاظم الخلیل، صری الحماده و… نمایندگان پارلمان را فرا خوانند و وظیفه‌شان را در گزینش رئیس‌جمهوری بعدی یادآور شوند.

لبنان از لحظه ظهور «حزب‌الشیطان»، منهای دوران اعتبار رفیق حریری، یک نفس راحت نکشید. از سال ۱۹۸۲، لحظه ولادت حزب‌الشیطان به طریقه سزارین از شکم جنبش امل به وسیله قابله اسلامی، شیخ علی‌اکبر محتشمی‌پور، لبنان به اسارت درآمد و به‌ویژه از زمان علمداری حسن نصرالله، شکوه چندقرنه بیروت و طرابلس و صیدا را غبار مرگ و نمایش تهوع‌آور مرگ بر آمریکا و اسرائیل فرا گرفت.

رژیم جمهوری اسلامی از آن پس در سطح جهان به دلیل جنایات و عملیات‌های تروریستی فراوانی که علیه شهروندانش و مردم منطقه و جهان مرتکب شد، به عنوان حامی اصلی تروریسم بین‌المللی شناخته و در جمع آدمکشان صاحب‌ اعتبار شد. زیرا بسیاری از سازمان‌های تروریستی در داخل و خارج از خانه پدری چون شبه‌نظامیان حزب‌الله لبنان و حزب‌الله حجاز در عربستان سعودی و کشورهای خلیج فارس، عصائب اهل‌الحق و ده‌ها شبه‌نظامی فرقه‌ای در عراق و حوثی‌ها در یمن را زیرپروبال گرفت. این علاوه بر حمایت تهران و همدستی‌اش با سایر سازمان‌های تروریستی بین‌المللی مانند القاعده است که «مقام ولایت» تعدادی از رهبرانش را پناه داد و تعدادی از آن‌ها هنوز هم در ایران‌اند.

رژیم ولایت فقیه نه تنها شبه‌نظامیان تروریست و هسته‌های جاسوسی ایجاد کرد، بلکه آدم‌ربایی، بمب‌گذاری در سفارتخانه‌ها و مراکز مدنی و ترور دیپلمات‌ها و مخالفان سیاسی‌اش را نیز در دستور کار قرارداد .

گزارشی کوتاه از عملیات تروریستی و جنایات فجیع رژیم آخوندی از زمان روی کار آمدن این رژیم در سال ۱۳۵۷ آشکار می‌کند که چرا رژیم بعد از ۴۳ سال هنوز به عنوان یک دولت و یک نظام جا نیفتاده است:

دخالت مستقیم ایران در بمب‌گذاری سفارت عراق در بیروت در سال ۱۹۸۱ که به کشته شدن ۶۱ نفر و زخمی شدن ۱۱۰ نفر منجر شد.

در سال ۱۹۸۳، حزب‌الله سفارت آمریکا در بیروت را ویران کرد و ۶۳ نفر در سفارت کشته شدند.

در همان سال ۱۹۸۳، علی عسکری، فرمانده سپاه پاسداران، در بیروت با هدف قرار دادن مقر تفنگداران دریایی آمریکا حمله انتحاری انجام داد که به کشته شدن ۲۴۱ نفر و زخمی شدن ۲۰۰ تن منجر شد. ۱۰۰ نفر از کارکنان نیروی دریایی ایالات متحده که مطبوعات آمریکایی آن‌ها را از زبده‌ترین تفنگداران دریایی توصیف کرده‌اند، در جمع کشته‌شدگان بودند

در سال ۱۹۸۳، هم‌زمان با مقر نیروهای آمریکایی، مقر نیروهای فرانسوی در بقاع هم بمباران و به کشته شدن ۶۴ غیرنظامی و سرباز فرانسوی منجر شد.

در همان سال، عناصر حزب‌الله و حزب شیعه الدعوه تحت حمایت ایران، یکسری حملات به سفارت آمریکا و سفارت فرانسه در کویت، یک پالایشگاه نفت و یک محله مسکونی انجام دادند که در نتیجه آن‌ها پنج نفر کشته شدند.

در سال ۱۹۸۵، عماد مغنیه، تروریست معدوم، طرح حمله به امیر کویت به دست تروریست‌های لبنانی و عراقی را اجرا کرد که در پی آن، شیخ جابر الاحمد الصباح، امیر فقید کویت، زخمی و چند تن از همراهان امیر و محافظانش کشته و زخمی شدند.

در مراسم حج ۱۹۸۶، رژیم ۱۵۰ کیلو ماده منفجره خطرناک سی۴ به عربستان سعودی فرستاد و یک سال بعد پاسداران در هیئت حجاز در مراسم برائت از مشرکین قصد داشتند کعبه را تسخیر و تصویر ۲۰ متری خمینی را از بام کعبه آویزان کنند. شعارهای «تبت یدا ابی لهب/ شیلو یداک یا فهد (بریده باد دست فهد)» فضای روحانی حج را به خون کشید و بیش از ۴۵۰ ایرانی و ده‌ها سعودی و غیرسعودی از جمله ده‌ها پلیس در این عملیات به قتل رسیدند.

سال ۱۹۹۴ در انفجار مرکز یهودیان بوئنوس آیرس بیش از ۸۵ نفر کشته و حدود ۳۰۰ نفر مجروح شدند. محسن ربانی، دبیر فرهنگی سفارت و عضو سپاه، هدایت عملیات را به عهده داشت. در سال ۲۰۰۳ پلیس انگلستان هادی‌پور، سفیر سابق ایران در آرژانتین، را به اتهام برنامه‌ریزی برای این حمله دستگیر کرد.

در سال ۱۹۹۶، دخالت ایران در انفجار برج‌های مسکونی در الخبر سعودی که نیروهای موسوم به حزب‌الله حجاز‌ مسئولیت آن را به عهده گرفتند و به کشته شدن ۱۲۰ نفر از جمله ۱۹ آمریکایی منجر شد، خیلی زود آشکار شد. ملک عبدالله، ولیعهد وقت و رئیس عملی این کشور که می‌دانست آمریکا درصدد انتقام است، همان‌گونه که در سفر به تهران به رفسنجانی و خاتمی گفت، حاضر نشد پرونده بازجویی‌ شماری از متهمان را که در زندان بودند و به مزدوری رژیم و قاچاق مواد منفجره از کویت به عربستان سعودی با کمک سپاه اعتراف کرده بودند، در اختیار فریه، رئیس اف‌بی‌آی، بگذارد و به این ترتیب خطر حمله آمریکا به ایران را خنثی کرد.

از جمله شهروندان سعودی عامل انفجار احمد المغسل، رئیس جناح نظامی حزب‌الله حجاز، بود که در بیروت دستگیر و به سعودی فرستاده شد و از سیر تا پیاز آلودگی سپاه در جنایت الخبر را آشکار کرد. او که در سال ۲۰۱۵ دستگیر شد، گذرنامه ایرانی داشت. جنایت الخبر تحت نظارت وابسته نظامی ایران در بحرین و کویت تدارک دیده شد و عاملان جنایت هم در لبنان و هم در ایران آموزش دیده بودند و مواد منفجره از کویت از طریق حزب‌الله به عربستان سعودی قاچاق می‌شد و شواهدی در این زمینه در دسترس است.

در سال ۲۰۰۳، رژیم ایران به دستور یکی از رهبران القاعده در ایران، در بمب‌گذاری‌های ریاض که به کشته شدن بسیاری از شهروندان سعودی و خارجی‌ها از جمله آمریکایی‌ها دخالت کرد. در همان سال، طرح تروریستی با حمایت ایران برای بمب‌گذاری در بحرین خنثی شد و اعضای یک هسته تروریستی جدید که تحت حمایت سپاه و حزب‌الله لبنان بودند، دستگیر شدند. این عملیات بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶ تشدید شد.

در سال ۲۰۱۳، امارات متحده عربی، هسته «خوشه حزب‌الله» را که عوامل وابسته به سرویس اطلاعات ایران و سپاه پاسداران تاسیس کرده بودند، دستگیر کرد.

در سال ۲۰۱۶، دادگاه کیفری کویت برای دو نفر از محکومان پرونده موسوم به سلول ابدالی که یکی از آ‌ن‌ها ایرانی است، به اتهام ارتکاب اعمالی که به وحدت و تمامیت ارضی کشور کویت لطمه زد، حکم اعدام صادر کرد. ارتباط متهمان با ایران و حزب‌الله برای اجرای اقدام‌های خصمانه در دادگاه آشکار شد. در این زمان رژیم ولایت فقیه به عنوان بزرگ‌ترین توزیع‌کننده مواد منفجره آی‌ئی‌دی (IED) در جهان شناخته شد.

بین سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱، با این مواد که برای منفجر کردن خودروهای عادی و زرهی استفاده می‌شود، صدها نیروی بین‌المللی در عراق کشته شدند.

از اواخر سال ۱۹۸۲، تروریست‌های حزب‌الله و جبهه آزادی‌بخش فلسطین به رهبری احمد جبریل و سپاه، ۹۶ شهروند خارجی از جمله ۲۵ آمریکایی را در لبنان ربودند.

با همه‌ این‌ها، جهان بی‌اعتنا به جنایات رژیم و وابستگانش، برای آزادی شهروندان به گروگان‌گرفته‌اش امتیاز و پول به جمهوری ولایت فقیه تقدیم می‌کند. رژیمی فاسد و جنایت‌پیشه و کودک‌کش که ۴۴ سال است در کنار دلاوری‌های تروریستی‌اش در خارج، با قتل هزاران ایرانی، انباشتن زندان‌ها از آزادی‌خواهان، قتل‌های زنجیره‌ای در بزنگاه تاریخی سال ۱۳۶۷ و بعد از دوم خرداد و قلع‌وقمع رسانه‌ها، جنبش سبز، آبان ۹۸ و دی ۹۶ و اخیرا جنبش زن زندگی آزادی، بر جان ملتی آزاده هوار شده است.

کارنامه خونین رژیم هرروز خونین‌تر می‌شود و جان و جهان ملتی سه‌هزارساله با درد و رنج و مثقالی امید ادامه می‌یابد. بیرون از ایران، میدان مفتوحی که آمریکا در اختیار رژیم در عراق و سوریه و بعد یمن می‌گذارد، دست‌های سیدعلی و نوکرانش را چنان باز می‌گشاید که میل جهانداری در ذهن بیمار ولی فقیه و دستیارانش از کاراکاس و ماناگوا تا سوماترا و دوبلین و گرانادا، می‌پرد.

اما سوریه ارض اقدس رژیم است. از دمشق، بیروت را عملا در تسخیر دارد، اسرائیل را نگران می‌کند و مصر و اردن و عربستان سعودی و امارات را که در سوریه حضور تاریخی دارند، به‌شدت رنج می‌دهد. رژیم ولایت فقیه و شبه‌نظامیان تروریستش پنجه سوریه سکولار بعثی را در پنجه اسلام ناب محمدی شیعه به‌سختی می‌فشارند.

عملکرد رژیم و نوکرانش در سوریه عملا بافت اجتماعی و فرهنگی این کشور را دگرگون کرده است. آن‌ها برخی پاسداران و بسیجی‌های ایرانی، عراقی، پاکستانی، افغانستانی را در مناطق علوی‌نشین، مسیحی و سنی‌نشین سوریه اسکان داده‌اند و رژیم سوریه تحت فشار است تا به آن‌ها تابعیت سوری بدهد. این امر به تغییر بافت جمعیتی (از دیدگاه سیاسی، نژادی و فرهنگی) در حومه دمشق و حمص و همچنین حومه حلب و ابوکمال در مرز با عراق منجر شده است.

تسلیحات مدرن ایرانی در دست شبه‌نظامیان تروریست داخل سوریه غارت و ارعاب غیرنظامیان و تخریب زیرساخت‌ها در سوریه را هر روز گسترده‌تر می‌کند؛ بدون آنکه برای بازسازی و آبادانی این مناطق در چهار سوی سوریه که به خراب‌آبادهایی مملو از فحشا، مواد مخدر، کودک آزاری (تجاوز به کودکان پسر و دختر) تبدیل شده‌اند، برنامه‌ای وجود داشته باشد.

رژیم امروز دارای مراکز بازداشت و بازداشتگاه‌های مخفی بسیاری در داخل سوریه است که تحت کنترل سپاه و میلیشیای سوری، عراقی و افغان اداره می‌شوند. در بیشتر مناطق سوریه از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب اوین‌های کوچکی با انواع ابزار شکنجه دائر است و انواع شکنجه و ناپدید شدن اجباری در آن‌ها اعمال می‌شود.

رژیم با شبه‌نظامیان تروریستش، با اشغال بسیاری از تاسیسات غیرنظامی سوریه مانند بندرها یا سایت‌های استخراج فسفات و نفت، شاخک‌هایش را در خاک سوریه فرو برده است.

دوست سوری من ولید که اخیرا از کشورش و روستای اجدادی‌اش در لاذقیه دیدار کرده است، می‌گفت: دمشق حال‌وهوای قدیم را دارد و میخانه‌ها و شبکده‌ها و دیسکوها دائرند اما حلب و حما و حمص و روستاهایشان ویران و دگرگون شده‌اند و دست‌های جنایت‌پیشه رژیم اسلامی بر تارک هر شهری جای مهری سیاه برنشانده است.

عمده نفت و آهن و فسفات روزانه به سرقت می‌رود و با کامیون‌های بزرگ سپاه از راه عراق به ایران قاچاق می‌شود. ایران و حزب‌الله همچنان بزرگ‌ترین مشارکت‌کنندگان در فرایندهای تغییر جمعیتی‌اند که از محله‌های قدیمی حمص و سپس القصیر شروع شده است و به محله‌های قدیمی زینبیه می‌رسد. شبه‌نظامیان تروریست تحت‌پوشش با دستور رهبر جمهوری اسلامی، افرادی را از شهرهای المیادین و البوکمال و سایر مناطق دیرالزور جذب و به مناطق تحت نفوذ دولت سوریه در استان رقه فرستاده‌اند تا زمین‌ها و املاک و مستغلات را اول اجاره کنند و سپس بخرند.

مزدوران رژیم در مدت کوتاهی توانستند حداقل ۷۸ ملک اعم از مغازه، خانه و زمین را در «معادن» و اطراف آن و شهرها و روستاهای تحت کنترل دمشق در حومه رقه خریداری کنند. آن‌ها وجه را بدون چانه‌زنی پرداخت می‌کنند و از صاحبان دفاتر فروش املاک خواسته‌اند هر مورد فروش در منطقه را به آن‌ها خبر دهند.

خرید املاک و مستغلات در شهر معظم‌الشام که مردم آن سال‌ها پیش آواره شدند و نیز در شهرها و مناطق دیگر مثل غوطه غربی از سوی تجار و مردم استان دیرالزور با دستور مستقیم تروریست‌های رژیم گسترش یافته است.

به دلیل وخامت اوضاع اقتصادی، بسیاری از مردم به فروش ملک و زمین رغبت نشان می‌دهند و عملا کمک می‌کنند پرچم ولایت فقیه در روستا و شهرشان به اهتزاز درآید.

این از سوریه که متحد راهبردی ولایت فقیه و زوجه بائن رژیم است. وای به حال آن‌ها که به عقد موقت درآمده‌اند و رژیم بعد از پایان یافتن مدت عقد، سرنوشت تلخی برایشان رقم زده است.

رفیق سوری‌ام می‌گوید: شما با آوردن خمینی، جوامع ما را به آتش کشاندید. به وطنم و آن‌گاه به لبنان نگاهی بینداز. پاک کردن آثار شوم ولایت فقیه فقط از دست شما ساخته است تا هم خود و هم ما را نجات دهید وگرنه شهرهای ما نیز برقع‌پوش خواهند شد.

حالا که دیگر مرغ طوفان نیست! / علیرضا نوری زاده

لحظه ای چشم ببندید و فکر کنید اگر شاپور بر اهریمن پیروز میشد ما کجا بودیم.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۲۹ ژوئیه ۲۰۲۳ ۶:۳۰

*به ماه أوت (أگوست ) که میرسیم ؛ همه گاه با یاد دکتر شاپور بختیار زندگی میکنم . چه وحشت آور است تصویرکردن أنهائی را که از درون و بیرون خانه پدری ؛ سینه پر از عشق به ایران بختیار را دیرگاهی ؛ به تیغ بی معرفتی و خیانت ، هدف قرار داده بودند و سرانجام فتح الفتوح خود را جشن گرفتند و پیکر خونین بختیار را بردوش نهادند به این خیال که از ارثیه خان سهمی ببرند بی أنکه بدانند میراث خان همان بود که سردار فاتح پدرش بر سر دار برایش گذاشت و سردار اسعد با به خاک کشاندن استبداد محمد علیشاهی ، رایتش را در خانه پدری برافراشت .
بختیار نه پذیرفت که خون بکارت ثریا دختر عمش را در بازار بیع و شری مورد معامله قرار دهد و نه با یک تکان به گردن، در زمره چاکران أستان ملک پاسبان درآید.
(دوروز بود خمینی نعلین منحوسش را بر خاک وطنی نهاده بود که بعد از پانزده سال احساسش به رؤیت جمالش همان هیچی قلمبه ای بود که در پرواز ارفرانس به صورت قطب زاده و دکتر منصور تاراجی پرتاب کرد.) پدرم از أخوندهای سیاست زده بیزاربود با أنکه پدربزرگم (مرحوم سیدتقی نوری زاده سردفتر یک اصفهان و بعد از مهاجرت به مشهد دفتر ۳ کوچه عدلیه ؛ از یاران سید حسن مدرس بود و هزینه این همدلی ۵ سال زندان و تبعید به بروجرد بود که خود قصه مفصّلی است) . پدرم میگفت آخوند سیاست باز از نوع خمینی ، صادق نیست . دروغ میگوید و در شقاوت و وحشت أفرینی تجلی دنیائی ضحاک حضرت فردوسی است. من اما أخوندهای سیاسی را می پسندیدم با أنکه با دوستان پدر نیز بی مهر نبودم . مرحوم سید هادی خسروشاهی را در انتشارات بعثت شناختم که مدیرش رضا امامی (نویسنده سرشناس و شیرین قلم امروز) ، دفتر شعر فلسطینم را چاپ میزد. در بعثت ، بالاخانه ای در پاساز حاج فواکهی کنار سینما تاج و روبروی سینما رویال با خیلی ها أشنا شدم.فخرالدین حجازی که أطوار طوطی را برای سید روح الله کشمیری داشت ولی صدای زغن از گلویش خارج میشد. علی حجتی کرمانی که زرتشی الاصل بود و برخلاف برادرش محمدجواد از همان ابتدا عطای انقلاب را به لقایش بخشید. شادم که از أن جمع رضا امامی یار شبانه ما همچنان پایدار است و مینویسد و گاه مرثیه هایش برای رفیقان رفته ، اشک به دیده ام میأورد.
خسرو شاهی بود که یکی از تکاندهنده ترین رویدادهای زندگیم را رقم زد و أن شبی بود که خمینی بربام مدرسه علوی چهار ژنرال را تیرباران کرد. و همو در سفرهایش به لندن ، تأکید میکرد ، روزی که شماها بازگشتید یادت باشد که همه گاه جانب ملت و اخلاق را داشتم . اورفت با جسدی ناشناخته برای یکهفته در غسالخانه قم ، کورونا گریبانش را در خیابان گرفته بود. و جسدش را به عنوان ناشناس به غسالخانه برده شد و هفت روز أنجا بود که فرزندش محمود پدر را یافت . او درخلوت مدعی بود که پیشنهاد بختیار به خمینی برای برپائی واتیکان شیعی در قم ، بسیار خردمندانه بود .
این روزها من با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافته ام تا در اوراق و نوشته های آن روزها و خاطره ها و یادها تأمل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی نسل ۲۰ تا ۳۰ سالگان، که هنوز در قید حیات هستند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من به صراحت از همان نخستین هفته های انقلاب (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفته نامه خلق مسلمان، و نوارهائی که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی و یا به تنهائی منتشر کردم) اعلام داشتم انقلاب یک خودکشی دسته جمعی بود. مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد. «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد». همه آرزوهای ما برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق یافتن بود.شگفتا که قبل از عوام الناس، جامعه نخبگان ما، نه تنها به بختیار پشت کرد بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن
او بسیج شد. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود نوکر بی اختیار خطاب کردند. در آن روزهای تلخ و سرد و اضطراب، تقریبا همه روزه و گاهی دوبار در روز به دکتر بختیار سر میزدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخست وزیر و نخست وزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا میرسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش میزد که فلانی اینجاست و من به درون میرفتم. اغلب رضا حاج مرزبان هم آنجا بود، مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان، در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه ای که ریشهری به تماشای تیربارانش آمده بود فریاد زد ایران هرگز نخواهد مرد. مینشستم و گزارشی از اوضاع از نگاه یک روزنامه نگار و آنچه در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از امام میگذشت برای دکتر میگفتم و او که از رفقای دیرین و یاران دیر و دور جبهه ملی گلایه ها داشت همیشه میپرسید واقعاً این مردم مسخ شده اند؟ گیرم شاه بد بود و استبداد و فساد مردم را عاصی کرده بود، حالا که شاه رفته و از فساد هم خبری نیست و زمینه برای یک حکومت و پارلمان آزاد فراهم شده پس چرا این مردم تب خمینی گرفته اند؟ یک روز که از سخنان دکتر سنجابی و برخی دیگر از رهبران جبهه ملی و به اصطلاح ملیون آن روز عصبانی بود در حضور آقای محمد مشیری یزدی معاونش گفت این آقایان فکر میکنند خمینی گاندی است؟ می آید و زمام امور را
میدهد دست اینها؟ دیکتاتوری نعلین هزاربار از دیکتاتوری چکمه بدتر و سیاهتر است. فردایش من این جمله را در اطلاعات تیتر کردم. بختیار خیلی خوشحال شد. تقریبا هر روز در کنار سیل خبرهای خمینی و تظاهرات و اظهارنظرهای ضددولت و در حمایت از انقلاب، ما در اطلاعات و در صفحه نخست تیترهای مهمی از دکتر بختیار داشتیم و اغلب این اظهارنظرها از گفتگوهای اختصاصی گرفته میشد. برای من با روی کار آمدن بختیار انقلاب به پیروزی نشسته بود. بختیار بر این باور بود که اگر فقط سه ماه وقت داشته باشد میتواند به سرعت با پایان دادن به اعتصابها و اجرای یک برنامه ضربتی اصلاحی، افکار عمومی را جلب کند و بعد در یک انتخابات آزاد اساس پارلمانی نوین را بریزد. در مورد مطبوعات آزاد، او سعه صدر و آزادگی خود را در همان نخستین روزی که روی کار آمد، نشان داد.
از من خواست ترتیبی بدهم که سردبیران و مسئولان روزنامه ها از او دیدار کنند.(این حکایت را بارها بازگو کرده ام و نیاز به تکرارش نیست) در این جلسه بختیار یادآور شد که آقایان میتوانید به اعتصاب خود خاتمه داده و روزنامه هایتان را منتشر کنید. زنده یاد غلامحسین صالحیار سردبیر اطلاعات گفت پس ماده پنج حکومت نظامی چه میشود که به موجب آن هر دقیقه میشود روزنامه ها را توقیف کرد. بختیار گفت بخش مربوط به مطبوعات آن را کنار میگذاریم. وبه صالحیار بلافاصله گفت من و دل گر فنا شدیم چه باک / غرض اندر میان سلامت اوست.
و بعد یادآور شد، هرچه میخواهید علیه من بنویسید اما یادتان نرود این آخرین بخت همه ما برای رسیدن به آزادی و دمکراسی است. فکر وطن خود را بکنید…) این رویدادها پیش از أمدن خمینی بود.
شبی در دفتر دکتر بختیار با حضور مهندس امیرانتظام متن نامه ای که قرار بود بختیار آن را قبل از ترک تهران از رادیو تلویزیون قرائت کند، آماده شد. بختیار به من گفت که علاقمند است سردبیران کیهان، اطلاعات و آیندگان همراه او باشند. مرا نیز دعوت کرد. صالحیار گذرنامه نداشت و یا تاریخش گذشته بود بلافاصله بختیار دستور داد برای او گذرنامه صادر شود. متن مورد اشاره چهار بار تغییر کرد. متن آن پای تلفن برای دکتر بهشتی خوانده میشد. یکبار هم دکتر احسان نراقی توصیه ای کرد که در متن نهائی به کار آمد و من از میان همه کتابها و دفاتر و یادداشتهایم این یکی را دارم. بختیار ساعتها جنگید و زیر بار نرفت که در متن بنویسد «برای کسب تکلیف به دیدار آیتالله العظمی خمینی میروم» بلکه برای تبادل و کسب نظر را جایگزین کرد. ساعت ۳ صبح سرانجام بهشتی بعد از خواندن متن برای آقای خمینی خبر داد که همه چیز آماده سفر نخست وزیر به پاریس است. روز بعد ما خبر را منتشر کردیم. و قرار شد من از پاریس لحظه به لحظه گزارش دیدار را به روزنامه بفرستم. غروب روز بعد بود که زمزمه ضرورت استعفای دکتر بختیار از پاریس به گوش رسید. بعدها دکتر ابراهیم یزدی و مهندس بازرگان و تنی دیگر نوشتند و گفتند که در پاریس ظاهراً آقای بنی صدر و شاید هم دیگری رأی آقای خمینی را زدند (مرحوم منتظری هم مخالف دیدار بود و آین را اقرار کرد ) که اگر بختیار به پاریس بیاید و استعفا ندهد او برنده خواهد شد و شما راه بازگشت خود را به دست خود میبندید. چون او میخواهد از شما مهلت بگیرد که خواستهایتان را انجام دهد و در همین مهلت او خواهد توانست اوضاع را عادی کند. وقتی بازرگان با تأثر به بختیار گفت که طرف زیرش زده بختیار نیز اعلام کرد من از خمینی حکم نگرفته ام که به او استعفا بدهم حتی اطمینانهائی که داده شد مبنی بر اینکه بلافاصله خمینی به شما تکلیف نخست وزیری خواهد کرد مرغ طوفان را به تردید نینداخت. به جای خود رئیس شورای سلطنت سید جلال تهرانی را به پاریس فرستاد. و پیرمرد هم بر دست خمینی بوسه زد و هم استعفایش را به او داد…
آیا از انقلابی که میتوانست با توفیق بختیار، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بل همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپائی بود با استقرار حاکمیت ملی دمکراسی، امروز پیشگام در هدایت خاورمیانه؛ به سوی توسعه و تحول و دمکراسی باشد، اما زمام آن به دست خمینی و متحدان چپ و رادیکالش افتاد انتظار داریم که موجودی شایسته تر از احمدی نژاد و رئیسی را پرورش دهد؟ اینها فرزندان حرامزاده یک خودکشی جمعی اند. انقلاب در روایت ولایت فقیهی زلزله ای بود که زمین را شکافت و حشرات الارض را بیرون ریخت. حشرات الأرض متعفن ؛ بددهن، دریده، فریبکار، دروغگو، لافزن، دزد ، فاسد ومتظاهر به دیانت، بی احساس نسبت به آب و خاک و ملت .. اما با محتشمی و موسوی تبریزی و یوسف صانعی ها که به خمینی و خلخالی پیوست چه کنیم که امروز جامه مصلحان بر تن کردند. اینها نیز پایوران همان انقلابند. و خطرشان کمتر از خطر خامنه ای و رئیسی و قالیباف و محسنی إژه ای نیست .
اگر بختیار موفق شده بود امروز ما در خانه پدری حکومتی ملی و سکولار داشتیم با پارلمانی که نمایندگان واقعی مردم در أن حضور داشتند. نسل بعدی مردا ن و زنان ملی میداندار صحنه سیاسی و إجتماعی ، اقتصاد و فرهنگ و هنر بودند. وزارت خارجه را میرفندرسکی ها عهده داربودند و ریاست پارلمان با أللهیار صالح ها . و دکتر صدیقی ها بود .کینه خمینی و بازماندگانش نسبت به دکتر بختیار چنان بود که پس از بالا رفتن اعتبار و جایگاه او نزد مردم تا جائیکه در نخستین دعوتش از مردم برای ابراز حمایت از او و نهضت مقاومت ملی ، به گزارش خبرگزاری رویترز هزاران ایرانی در خیابان پهلوی (مصدق و سپس ولی عصر امروز ) راه رفتند و بعضا سرود ای ایران را خواندند، طرح دوباره حمله به بختیار را وارد مرحله اجرائی کردند . یک تیم کامل از آدمخواران سپاه با هیکلهای درشت ؛ دستان سنگین أهنین اثر ، تمریناتشان را آغاز کردند. دکتر بختیار دلخسته از بازی روزگار ، با فروش منزلش ، قصد سفر به کبک فرانسه زبان کانادا را داشت. وضع مالی نهضت مقاومت ملی ، مجال هرگونه حرکتی را از مرغ توفان سلب کرده بود . فریدون بویر احمدی ، که بختیار چونان فرزندانش به او محبت داشت ، ناگهان زمزمه ای در گوشش خواند که شاپورخان دوبارجان گرفت . دو مبارز در جمع پاسداران رژیم به دیدار شما میأیند تا طرح محرمانه خود را مطرح کنند… و أمدند قاتلان ذوب شده در ولایت سید علی ، سر بختیار را بریدند و سینه سروش کتیبه دستیارش را دریدند . امروز جایگاه بختیا رکجاست ؟ و خمینی و خامنه ای کجایند . ساعتی بعد از آگاهی از قتل او نوشتم ؛ حالا که دیگر مرغ توفان نیست / سردار فرداهای ایران کیست . / شبکور ها شادند و در پرواز / در شهرشان امشب چراغانیست …. اما میدانستم که او ؛” یک لحظه بود امّا چه بسیاری”.

پایان کابوس شوم ولایت نزدیک است / علیرضا نوری زاده

حزب‌الله به بهانه مقاومت همه قواعد بازی را در لبنان به هم ریخت. بزرگ‌ترین شبکه مواد مخدر را از بیروت تا کاراکاس و از کابل تا بغداد به راه انداخت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ ژوئیه ۲۰۲۳ ۸:۱۵

نزدیک به یک میلیارد دلار کمک‌های رژیم حزب‌الله را به غولی کریه و قدرتمند تبدیل کرد- ایرنا

چند سالی است که از صفا دورم. صفا حائری با کوله‌پشتی و دوربین و دفترچه و صدها منبع که در چهارسوی جهان پراکنده بودند. هیچ‌یک از همکارانم مثل صفا دلبسته خبر و زندگی خبرنگاری نبودند. حالا او نیست و من با خاطره‌هایش سر می‌کنم و اشکم با نامش پیوند خورده است.

چقدر بی‌صدا و بی‌ذکرمصیبت رفت. آخرین بار در کافه‌ای در پاریس من کیفم را جا گذاشتم و او فردا زنگ زد که علیرضا کیفت پیدا شد. صاحب کافه را ۳۰ سال است می‌شناسم. امروز صبح که برای اسپرسو دوبل رفتم، گفت دیروز رفیقت کیفش را جا گذاشته بود. بعد صفا خاموش و پنهان شد و این تنها بانوی بزرگوارش بود که می‌دانست صفا در حال رفتن است. بزرگامردی می‌رفت که نسل من در آرزوی «او» شدن بود. یک روز صبح شاهید زنگ زد که صفا رفت. همو رفتن احرار و آموزگار و ملایری و اردشیر خان زاهدی را خبر داده بود.

در بیروت، همه صفا را می‌شناختند. از عباس بدرالدین، روزنامه‌نگار مرید امام موسی صدر که چون امام در حوض اسید قذافی آب شد تا سیدحسن شیرازی که آمده بود زیرآب امام را بزند اما خود به تیر غیب صدام حسین آتش گرفت و خاکستر شد. حائری روحانی‌زاده بود و با علما آشنا. دانی شمعون و ولید بیک جنبلاط و تونی فرنجیه و میش ابوجوده از دوستانش بودند و بسام شریف فلسطینی نیمه‌ویران با چشم به کوری نشسته با بمب بنی‌صهیون ترجیح می‌داد پیک شبانه در «کریزی هورس» را با او سر بکشد.

بیروت در آتش جنگ داخلی می‌سوخت و حافظ الاسد با آتش سنگین توپخانه، اردوگاه‌های فلسطینی را می‌کوبید. تل الزعتر ویران ویرانه‌تر شده بود و خاکش با خون به سرخی می‌زد. هنگام غروب با صفا به مخفیگاه عرفات رفتیم. عرفات زار می‌زد. همان روز ۹۰ زن و کودک و فدایی را به خاک سپرده بود. خلیل الوزیر (ابوجهاد که کماندوهای اسرائیلی در تونس او را به قتل رساندند) ابوعمار را دلداری می‌داد. صفا گفت: حالا دیدید که شاه ما که شما دشمنش هستید، خیلی مردتر از برادران مبارز شما در شام و طرابلس و عدن و بغداد است؛ آن‌ها که به اسم فلسطین نفس شما را بریده‌اند.

عرفات گفت: خالد الحسن (سفیر وقت عرفات در عربستان سعودی و برادر بزرگ‌تر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از انقلاب) با سفیر شما (مقصودش استاد من و بنیان‌گذار مرکز پژوهش‌های ایران و عرب و سال‌ها سفیر ایران در عربستان سعودی بود) گفت‌وگو کرده و شاه کمکی برای ما فرستاده است.

شب با صفا به «ییلدزلار» رفتیم. روشه [صخره] اول کنار دریا که غذاهایش عطر و طعم ایران را داشت. سرآشپز رستوران، حسن آقا، نوه آشپز عین‌الملک پدر مرحوم امیرعباس و فریدون هویدا بود که زن لبنانی داشت و مثل اینکه زیارت رفته باشد، می‌گفت تا حالا پنج سفر به زیارت ایران مشرف شده‌ام. با صفا خیلی رفیق بود و آن شب با تبوله و باباغنوش و کباب حلبی و عرق ابی‌سعدی از ما پذیرایی کرد. در آن شب تلخ و پرمرگ بیروت، ما پیاده در حاشیه بلوار روشه می‌رفتیم و من زده بودم زیر آواز و صفا گاه قطره اشکی را به انگشت می‌کشید. موقع خداحافظی جلو هتل فنیسیا (همان‌جا که حاج قاسم سلیمانی و عمادمغنیه و احمد جبریل طرح استخبارات اسد برای کشتن رفیق حریری را عملی کردند) صفا گفت مرا پیش امام موسی (صدر) ببر.

ظهر به دعوت امام به دفترش رفتیم. رادیو ایران برقرار بود و مرضیه و بنان «بوی جوی مولیان» را می‌خواندند. امام آن روز بغضش را رها کرد، بی‌واهمه از حضور صفا که درباره‌اش به امام بسیار گفته بودم از همان سال‌های نخست بیروتی‌اش. امام از صفا پرسید: جناب حائری، بنی عم عزیز، شاه چه اصراری دارد یک ساواکی نادان را به سفارت به بیروت بفرستد؟ (منظور امام موسی سرتیپ ساواک منصور قدر بود که باعث شد روابط بسیار نزدیک امام موسی صدر و شاه تیره شود. البته این آخری‌ها از بار قهر و دلزدگی کاسته شد).

صفا گفت: چرا با علم، دوستتان، مکاتبه نمی‌کنید؟ گفت: کرده‌ام و بعد حرف را عوض کرد و از مرحوم جعفریان و جایگاهش پرسید. نهار را در خدمتش بودیم. صفا دوست داشت با دکتر چمران مصاحبه کند که آن روزها در جنوب پایه‌های سازمان امل را می‌ریخت و سرپرست هنرستان صنعتی بود که جوانان شیعه را از تله حزب بعث و ناصری‌ها و قذافیست‌ها بیرون می‌کشید و قرار بود به نیمه دانشگاهی تبدیل شود. امام وعده داد و چمران موافقت کرد اما از تهران به صفا گفته شد گرد این کار نرود. و صفا همیشه از این امر دلخور بود. بعد از انقلاب، یک روز با دیدن چمران در نخست‌وزیری (با صفا برای مصاحبه مطبوعاتی با مهندس بازرگان رفته بودیم) به او گفت: اگر امام موسی آزاد بود، آیا باز هم کارگزار انقلاب آقای خمینی می‌شدید؟ چمران تاملی کرد و گفت: هرگز.

این مقدمه را آوردم تا اشاره کنم علی‌رغم جنگ خونین و ویرانگر داخلی لبنان بین مسیحیان و دست‌راستی‌ها و فلسطینی‌ها و نوکران سوریه و…، لبنان زنده بود، برنامه‌های کازینو لبنان قطع نمی‌شد، فیروز در بعلبک می‌خواند و شخصیت‌هایی از اقطاب سیاسی و فرهنگی و دینی همچون کمال جنبلاط و کامیل شمعون و پی‌یر جمیل و تقی‌الدین صلح و رشید کرامی و صائب سلام و امام موسی صدر و اسقف معوشی و شیخ حسن خالد لبنان را بر شانه‌های خود حفظ می‌کرد. هنوز خبری از حسن نصرالله و آدمخوران حزب‌الله و نمایندگان مقام عظمای ولایت و آدمکشانش در لبنان نبود.

در ایران پادشاه رفت و سید روح‌الله کشمیری آمد با لشکر جنون‌زدگانش، اعدام‌ها و ویرانی‌ها، هشت سال جنگ و… . در لبنان هم امام صدر رفت و کمال جنبلاط کشته شد و شیخ حسن خالد را هم سوری‌ها کشتند با یک دوجین مردان برجسته استقلال و در عهد ولی فقیه ثانی و حسن نصرالله، پسر سبزی‌فروش لبنانی، نماد استقلال و توسعه لبنان، رفیق حریری، پاره‌پاره شد.

از زمانی که حزب‌الله آشکارا وارد زندگی سیاسی لبنان شد، نخست با نمایندگانی در مجلس ملی و بعد وزیرانی که اوامر مقام ولایت را علیه کشورشان به اجرا در می‌آوردند، لبنان یک روز خوش ندید. به جای صدای آسمانی فیروز، نعره‌های «خامنه‌ای‌ خامنه‌ای» کافه‌تریای دانشگاه آمریکایی بیروت را تسخیر کرد؛ دانشگاهی که سرشناس‌ترین مردان و زنان خاورمیانه از جمله ایران فارغ‌التحصیلانش بودند.

حزب‌الله به بهانه مقاومت همه قواعد بازی را در لبنان به هم ریخت. بزرگ‌ترین شبکه مواد مخدر را از بیروت تا کاراکاس و از کابل تا بغداد به راه انداخت. لبنان به مدت ۱۸ ماه از ۳۰ اکتبر ۲۰۰۶ تا ۲۱ مه ۲۰۰۸ در پی تحصن‌های حزب‌الله و نوکران دمشق عملا به اشغال درآمد. موسسات تجاری با زیان کل حدود ۱۰ میلیون دلار در روز نابود شدند و هزاران عرب ثروتمند که تابستان لبنان را با هیچ جای جهان عوض نمی‌کردند، با لبنان قهر کردند.

از سال ۲۰۱۲، حزب‌الله سرسپردگی‌اش به اسد و سیدعلی را با مشارکت در جنگ اسد علیه ملتش اثبات کرد. مبارزه با اسرائیل بهانه‌ای بیش نبود. از اینجا حزب‌الله توانست حکم و حاکم شود و دبیرکل حزب، حسن نصرالله، میدان‌دار سیاست شد. نزدیک به یک میلیارد دلار کمک‌های رژیم حزب‌الله را به غولی کریه و قدرتمند تبدیل کرد. حزب‌الشیطان، لقبی که علامه حسن الامین بر حزب گذاشت، امروز در میان مردم جا افتاده است.

حالا یاران و شاگردان امام موسی صدر مثل علامه علی الامین که به دستور حسن نصرالله از مجلس شیعیان بیرون انداخته شد و حزب خانه‌اش را مصادره کرد و خیال کشتنش را داشت، در کنار هزاران استاد و دانشجو و تکنوکرات که از حزب‌الله و رژیم ولایت فقیه بیزارند، مثل ما ایرانی‌ها هر روز مرگ رژیم ولایت جهل و جور و فساد را آرزو می‌کنند.

تسلیحات نظامی حزب‌الله بر اساس کمیت و کیفیت موشک‌هایی که در اختیار دارد، از تسلیحات ارتش لبنان بیشتر است؛ ارتشی که حز‌ب‌الله ژنرال‌های شیعه‌اش را «سانوار» [اصطلاحی در بازی پوکر به معنی دست را ندیده قبول کردن] خریده است. قدرت واقعی حزب در منابع مالی‌اش نهفته است، زیرا نصرالله اعتراف می‌کند که منابع مالی از تهران می‌آید و او در سخنرانی خود در ژوئن ۲۰۱۶ گفت: «ما به تمام دنیا می‌گوییم که بودجه حزب‌الله، حقوق بازنشستگی، هزینه‌ها، غذا، نوشیدنی، اسلحه و موشک (و البته چادر و لباس زیر مخدراتمان و عبای حقیر) و همه هستی ما از ایران (پول‌های غارت‌شده ملت ایران) است و تا زمانی که امام خامنه‌ای بر سرکار است، ما نگرانی نداریم.»

حزب برای جابه‌جایی مالی به حواله‌ها و حساب‌های بانکی وابسته نیست. حتی معاونان و وزرای حزب حقوق خود را به صورت نقدی از دولت لبنان دریافت می‌کنند. پولی در بانک‌ها وجود ندارد. تبلیغات شبکه‌های تامین مالی مخفی حزب‌الله مافیای مواد مخدر، بنیادهای به‌ظاهر خیریه مثل جهاد سازندگی، کمیته امداد امام و… امپراتوری مالی حزب‌الله را مستقر کرده‌اند. تلویزیون المنار هم به طور مستقیم و المیادین به شکل غیرمستقیم در کنار العالم و ده‌ها شبکه دینی و ایدئولوژیکی، اندیشه‌های منحرف و ضد آزادی و اندیشه بشری را ترویج می‌کنند و هزینه این‌ها همه از کیسه ملت ایران دزدیده می‌شود. وزرای خارجه و مقام‌های سپاه گاه بودجه حزب را در ده‌ها چمدان به صورت نقد به سوریه و لبنان می‌برند.

سرنوشت شاطر حسن

با همه این تردیدی ندارم که حسن نصرالله، رهبر حزب‌الشیطان، آدم عاقل و سیاستمداری زبل و شارلاتان است و اگر مطمئن شود با بیرون کشیدن دستش از بیعت بشار بعثی سوری و سیدعلی نیم‌خراسانی ربع‌تبریزی، ادامه می‌یابد، لحظه‌ای در بیعت با شیطان بزرگ و بنی‌صهیون دریغ نخواهد کرد و اگر فقط در پیکره سیاسی لبنان جایی نصیب او و گروهش بشود، در این مهم تاخیر روا نخواهد داشت.

حزب‌الله امروز با آن گروه تروریستی آدم‌ربایی که علی‌اکبر محتشمی در سال ۱۹۸۲ با سزارین از شکم جنبش امل بیرون آورد و رهبرانش صبحی طفیلی و عباس موسوی و مصطفی الدیرانی و عماد مغنیه و برادران الحمادی بودند، تفاو‌ت‌های آشکاری دارد. امروز حزب‌الله دارای یک نیروی رزمنده آموزش‌دیده چهار تا پنج هزار نفری است که بسیاری‌شان تحصیلات دانشگاهی و تخصص‌های علمی دارند. البته در کنار این جمع عده‌ای افراد جاهل مثل انصار حزب‌الله و نیروهای سرکوبگر خودمان وجود دارند که اغلب در هیئت سیاهی‌لشکر ظاهر می‌شوند.

کادر سیاسی حزب‌الله شامل یک گروه هزارنفره از روزنامه‌نگاران، برنامه‌سازان رادیو تلویزیون، خطبا، سیاستمداران و… است که جمعی از آن‌ها به عنوان نمایندگان حزب عضو پارلمان لبنان‌اند. دستگاه امنیتی حزب‌الله که سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات رژیم برپا کرد، امروز دارای متخصصانی است که هر یک در امور ویژه‌ای مشغول‌به‌کارند. در کنار این ارگان‌ها، حزب دارای تشکیلات مخفی مالی و امنیتی است و چنانکه پیش از این یادآور شدم، شبکه گسترده‌ای از سازمان‌های خیریه، فرهنگی، دینی، بهداشتی، خدمات و… را اداره می‌کند. مجموعه افرادی که به طور مستقیم در خدمت حزب‌الله‌اند و حقوق و مواجب می‌گیرند، حدود ۱۰ هزار نفرند و گروهی که به نحوی با حزب در ارتباطند یا از کمک‌های حزب برخوردار می‌شوند، تعدادشان به بیش از ۵۰ هزار تن می‌رسد.

چنین تشکیلاتی فقط با بودجه سالی ۸۰۰ میلیون دلار ارسالی از تهران اداره نمی‌شود، بلکه همچون سازمان مجاهدین خلق که بودجه دریافتی از صدام حسین را به کار انداخت و از مالزی تا برزیل شرکت و موسسه درست کرد و چندی کار خرید برای رژیم صدام را نیز عهده‌دار شد، حزب‌الله نیز با تاسیس شرکت‌های تجاری و ساختمانی و خدماتی در لبنان و سوریه و بعضی از کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین امروز دارای پشتوانه مالی عظیم و امکانات بسیاری است که در صورت قطع کمک‌های جمهوری اسلامی و حذف هزینه‌های نظامی‌اش هم به‌خوبی قادر است به عنوان یک مجموعه بزرگ سیاسی، فرهنگی، خدماتی در لبنان فعالیت کند. البته تا زمانی که حزب‌الله به نیابت از سوریه و جمهوری اسلامی با اسرائیل در حال تخاصم و درگیری است، حسن نصرالله نمی‌تواند سرنوشتش را از سرنوشت رژیم بعثی سوریه و نظام فقاهتی ایران جدا کند.

دیوار «امامزاده سلیمان»،( یا آتشکده ای خاموش، و یا شهزاده ای بی نام) چگونه فرو ریخته است

بنا برگفته های مسئولین حکومت اسلامی، از نمایندگان مجلس شان گرفته تا مسئولین سازمان اوقاف و وزارت میراث شان، بیش از ۱۱ هزار «امامزاده» در ایران وجود دارد که زیر پوشش حمایتی دولت هستند یعنی برای همه ی آنها شجره نامه هایی قلابی دارند و بودجه هایی برای اداره و مرمت آنها.

البته حکومت اسلامی همچنان در حال ساختن امامزاده های بیشتری ست؛ برای فریب مردمان ساده و نادانی که به دلیل فقر مالی و یا فقر دانش ناشی از حضور حکومتی مذهبی و واپسگرا گرفتار این نوع فریب ها می شوند

گذشته از این هر انسان عاقلی می تواند با نگاهی به جدول تعداد این امامزاده ها در استان های مختلف، این پرسش را داشته باشد که فرضا در مازندران مگر چند تا امام زیسته اند که ۱۲۷۶ امامزاده ازشان بوجود آمده باشد

یا بیشترین این امامزاده ها که به امام هفتم و هشتم نسبت داده می شوند، چگونه در طول عمر کوتاهشان توانسته اند هزارها برادر و پسر و نوه داشته باشند. (ضمنا توجه کنید از آنجایی که امام ها قدرت کنترل نوع جنس بچه های خودشان و حتی قوم و خویش ها داشتند، نود و نه درصد این امامزاده ها مرد هستند)

تازه هر بار که امامزاده ای را «کشف» می کنند معمولا در کنار محوطه های تاریخی و باستانی ایران قرار دارد، و به دلیل توسعه آن شروع به تخریب آثار تاریخی می کنند تا به قول خودشان فضای امامزاده را بزرگتر کرده و مسجدی هم در کنارش بسازند.(۱)

اما نکته ای که سالهاست روشن شده و ما بارها در «بنیاد میراث پاسارگاد» درباره اش گفته و نوشته ایم، آن است که بیشتر این «امامزاده» ها، آرامگاه ها و آتشکده هایی از دوران باستان هستند. که یا در دوران صفویه آن را مرمت کرده و امامزاده خوانده اند و یا مردمان علاقمند به یادگارهای تاریخی شان، از ترس تخریب به آن نامی اسلامی داده اند. (۲ و ۳)

نمونه بزرگش آرامگاه کوروش است که قرن ها به نام «مادر سلیمان» خوانده می شد و نمونه دیگرش آرامگاه «بی بی شهربانو» متعلق به شهزاده ای ایرانی ست که قرن ها آن را امامزاده و حتی به عنوان همسر امام حسین معرفی کرده اند. و تعدادی امامزاده که با پیشوند یا پسوند خاتون و بی بی داریم که می شود رد آن ها را تا دوران باستان و آتشکده های آناهیتا، خدازن ایرانی پیدا کرد.

متاسفانه چند سالی ست که حکومت اسلامی متوجه شده که زیر هر کدام از این آرامگاه های باستانی و به ویژه آتشکده ها مقادیری آثار تاریخی و سکه های تاریخی و گرانقیمت نهفته است. و درست همانگونه که در مورد آثار تاریخی و فرهنگی، هر چند وقت یکبار به عنوان مرمت به سراغ یکی از این اماکن می رود و آن جا را زیر رو می کند. آثار را می دزد و دوباره «امامزاده قلابی» را از جیب مردم، می سازد تا مردمان بدبخت دیگری را به آنجا بکشاند.

تازه ترین این ویرانگری ها (زیر نام مرمت) بر سر یک بنای تاریخی چند صد ساله آمده به نام «امامزاده سلیمان» که در شجره نامه ی ساختگی او برادر امام رضا معرفی شده (یکی از صدها برادر امام رضا!).

به گفته خبرگزاری های دولتی، روز گذشته پنجشنبه ۲۲ تیرماه ۱۴۰۱،عده ای می ریزند و به نام مرمت در یک «عملیات خاکبرداری سنگین، حفره ای بی ربط با مرمت، زیر دیوار بنا بوجود می آورند که سبب می شود بخشی از دیوار و بنا فرو بریزد. بعد هم میراث فرهنگی و سازمان اوقاف مثل همیشه می گویند: «ما خبر نداشتیم و بی اجازه این کار انجام شده است»

ما دوستداران میراث فرهنگی و تاریخی می دانیم که این بار نیز ظرف چند روز سر و صدای این ویرانگری نیز خاموش می شود؛ مردمان عادی آنقدر گرفتارند که حواس شان پی این چیزها نیست، بیشتر اهالی سیاست هم که سرشان گرم کار خودشان است و در شان خودشان نمی دانند که به این مسایل «بی ربط با سیاست» بپردازند.

می دانیم به زودی مرمتی عجولانه انجام می شود و آتشکده ای خاموش و یا شهزاده ای بی نام همچنان در انتظار خواهند بود تا فردایی که حکومتی متمدن، ایراندوست نام آنها را به جای نام های قلابی بنشانند.

شکوه میرزادگی

چهاردهم جولای ۲۰۲۳

https://www.isna.ir/news/1402042214353/%D8%AE%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AC%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%DB%8C%D8%B2%D8%B4-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%B1%D8%B2-%D8%B4%D8%AF

http://archive.savepasargad.com/2014/September%202014/talhrib-10-banaye-tarikhi.htm

https://savepasargad.com/virani-khaneh-tarikhi/

فاجعه تبدیل بناهای تاریخی ـ فرهنگی به امامزاده هایی با اصل و نسب ساختگی ـ شکوه میرزادگی