خانه » مقاله (برگ 9)

مقاله

الفاتحه ولایت را که می‌خواند؛ سپاه یا ملت؟ / علیرضا نوری زاده

با غیبت ابدی سیدعلی آقا، سرنوشت بدعت نامبارک ولایت‌فقیه چگونه رقم زده می‌شود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۰ اوت ۲۰۲۳ ۷:۳۰

سپاه اهرم‌های قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است- سایت علی خامنه‌ای

درهفته‌های اخیر، با کم‌رنگ شدن حضور نایب امام زمان در صحنه، بار دیگر شایعه رسیدن عمر حضرتش به لب بام قوت گرفته است. عمر به قول عوام دست خداست (فقط در مواردی خاص، چنان‌که پزشک ویژه پادشاه فقید در قاهره برخلاف رای پزشکان مصری، عملی انجام داد که شاه ۶۰ ساله را در غم غربت به خاموشی رساند.) اما در مورد سید علی آقا هر بار در‌پی غیبتی صغری یا کبری به‌محض انتشار شایعه روبه‌قبله بودنشان، حضرتش ظهور می‌کند تا بلاد اسلام را پر از عدل و داد و باجناق‌های خوشرو را متجاوزان به عرض و نوامیس ابناء امت کند. درعین‌حال آشکار کند که بازهم جناب خبرنگار مربوطه به دیوار زده است و منابع درستی در اختیار ندارد، چه ینگه‌دنیایی باشد و چه ینگه دولابی!

به هر حال قصد من از مطرح کردن موضوع بیماری رهبر نخست پرداختن به وضع او و بررسی صحت و سقم اخبار و شایعات منتشره در هفته‌های اخیر و سپس نظر انداختن به دوران پس از خامنه‌ای است.

فرض کنیم فردا اراده الهی بر این قرار گرفت که علی بن الجواد الحسینی خامنه‌ای دار فانی را وداع گوید. در این صورت سرنوشت اهل ولایت‌فقیه چه خواهد بود.

سید و گل کوکنار
دل‌بستگی رهبر جمهوری اسلامی به «عصاره کوکنار» کار امروز و دیروز نیست. در آن سال‌ها که ایشان ظهرها خدمت اخوی کهتر، حاج حسن آقای قمی، مرجع کهنسال می‌رسید، پس از صرف ناهار، آن هم دست‌پخت عمه خانم که دیر سالی با اخوی در خانه ۷۰ متری شرق تهران زندگی می‌کرد، دل به آتش سرخ می‌داد و معجون افلاطونی را تفسیر می‌کرد.

یکی از مشکلاتی که سید گرفتارش بود نداشتن حد و اندازه در استفاده از گل کوکنار بود. یادم است مرحوم بهاری، استاد برجسته کمانچه، به‌دلیل ابتلا به چند بیماری ازجمله تنگی نفس، قادر به آتش‌افروزی در کنار منقل نبود، گوشه‌ای دراز می‌کشید و نگاری را بر آتش می‌گرفت. هر بار سید‌علی آقا در فاصله تبعیدها و زندان در جایی حاضر بود که بهاری نیز بدان‌‌جا راه داشت، ازجمله بیت امیرالشعراء امیری فیروزکوهی یا دولت‌سرای شازده. گاهی هم با حضور عماد جان خراسانی درنگ نمی‌کرد و بلافاصله دراز به دراز در کنار چراغ بهاری ولو می‌شد و لب نگاری را هم‌چون لبان زیباترین پریچه‌ها می‌مکید.

کار گرفتاری سید‌علی آقا با گل کوکنار به جایی رسیده بود که هنگام بازگشت آیت‌الله خمینی به ایران، در آن چند روزی که حضرتش برای به دست گرفتن کامل قدرت در مدرسه علوی و مدرسه رفاه در آمدوشد بود، علی‌بن الجواد آرد گل کوکنار را در توتون «آمفارو» یا «کاپتن بلک» قاتى می‌کرد و اغلب او را می‌دیدم که بر پلکان مدرسه علوی، دود معطر توتون آمریکایی را با سوز دل کوکنار به آسمان می‌فرستاد. در دوران ریاست‌جمهوری گاهی سید به رفیق قدیمی‌اش در منزل عمه خانم سر می‌زد. همان سفره و همان بساط برپا بود و اخوی مرجع سرشناس مقیم مشهد، از او پذیرایی می‌کرد.

مصیبت سید از آنجا آغاز شد که شیخ علی‌اکبر بهرمانی در‌پی درگذشت آقای خمینی، او را بر کرسی رهبری نشاند. حالا دیگر وضع فرق می‌کرد. دیگر امکان سر زدن به خانه عمه خانم و اخوی‌اش وجود نداشت. درعین‌حال، سید علی آقا در مقام رهبر جمهوری اسلامی مجبور به پذیرش قید و بندهایی بود که گریز از آن امکان نداشت. چهار پاسدار ملازمان دائمی او حتی در خلوت بودند.

از سوی دیگر، سید به علت کمبودهای گوناگون ازجمله نداشتن جایگاه یک مجتهد، ناچار برای حفظ خود، دو مامور امنیتی سرشناس از بنیان‌گذاران وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و سیداصغر حجازی) را به دفترش آورده، یکی را به ریاست دفتر و دومی را به ریاست دفتر ویژه اطلاعات رهبری منصوب کرده بود. بنابراین با آن‌ها نیز نمی‌توانست صادقانه سخن گوید.

چنین بود که روزبه‌روز جایگاه دکتر علی‌اکبر خان ولایتی بالاتر رفت، چون دکتر می‌توانست شربت شفنتوس را تهیه و تقدیم ارباب فقیه کند تا دردهای شدید استخوانش فروکش کند و هر بار که در مجلسی رسمی پایوران رژیمش را ملاقات می‌کند، گرفتار خمیازه و درد نشود.

بیست‌ودو سال پیش که سید پس از بحث و فحص تیم ویژه پزشکی چین، دریافت به سرطان پروستات دچار شده است، تعلق و وابستگی‌اش به شربت مرحمتی میرزاعلی اکبر خان طبیب بیشتر شد. همان زمان سید بعد از مدتی که پس از عمل جراحی و سه هفته درمان گیاهی و شیمیایی چینی، راهی نوشهر شد (کاخ سابق شاه در نوشهر مدتی است به استراحتگاه و خلوت سید‌علی آقا تبدیل شده است. حضرتش در لواسان و دربند و نیز در شمشک و لتیان در پایتخت و اطرافش، در مشهد باغ احمدآباد، در گرگان ویلای ناهارخوران و در نوشهر و رامسر کاخ پادشاه فقید نیز استراحتگاه‌هایی دارد.)

در جمکران در سال ۸۶ برای چهارشنبه‌نشینی‌های مقام معظم رهبری، اتراقگاهی مجلل بر پا کرده‌اند (مدتی است حضرتش به دیدار ولی‌عصرش نرفته است و اتراقگاه جمکران لابد ملتقای باجناغ‌ها و روسای ارشاد و سپاه شده است).

اقامت در لتیان و رامسر و نوشهر که به‌تناوب چندهفته‌ای طول کشید، به شایعاتی که پیرامون وخامت حال او بود دامن زد. اما سید قبراق‌تر از گذشته از پس پرده خلوت بیرون آمد. این بار نیز چنین خواهد شد و با آنکه سید در مراسم دیدار با فرماندهان سپاه و دو سه نوبت مجبور به جلوس و جرعه‌نوشی از شیشه شربت شفنتوس شد، اما استراحت مطلق و داروهای تقویت‌کننده کارساز بود و همین روزهاست که آقا مجددا با درفشانی، حضور خود را بر بالای سر اهل ولایت‌فقیه اثبات کند.

بااین‌همه، سید وارد سرازیری شده است. گرفتاری‌های او یکی دو تا نیست، از یک‌سو دردهای ناشی از سوءقصد به او در مسجد راه‌آهن در سال ۶۳ چند روزی پیش از انفجار بزرگ در حزب جمهوری اسلامی و به قتل رسیدن سید محمد بهشتی و صد تن از بزرگان رژیم، علی‌رغم همه معالجات شدت گرفته است. حالا فقط دست راست حضرت ولی‌فقیه ثانی وبال گردنش نیست، بلکه بازو و شانه او نیز گرفتار دردهای جان‌گداز است. این نفرتی که سید به مجاهدین دارد بی‌دلیل نیست. آن‌ها بودند که سید را در نزدیک به چهار دهه گذشته به دردهایی طاقت‌فرسا دچار کرده‌اند.

آقای خامنه‌ای درعین‌حال به علت افراط در مصرف شربت شفنتوس (عصاره جوشیده کوکنار یا به قولی شیره شربتین) به‌شدت عصبی و وحشت‌زده است. شب‌ها جدا از دیگران و در پناه یک دوجین پاسدار که نیمی از آن‌ها لبنانی و عراقی‌اند به خواب می‌رود. پس از کشف کپسول‌های سمی که در دستگاه تهویه کتابخانه‌اش ۱۶ سال پیش کار گذاشته شده بود (شاید از سوی از ما بهتران از اولاد یعقوب)، سید به همه کس و همه چیز مشکوک است.

در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۴ وقتی که محافظانش از رفسنجانی خواستند پیش از ورود به دفتر مقام معظم رهبری مورد تفحص کامل قرار گیرد، مردی که سازنده سید‌علی آقای نایب امام زمان بود، با عصبانیت بیت آقا را ترک کرد و از آن پس در ملاقات‌هایی که با یکدیگر داشتند، رفسنجانی حاضر به وارسی بدنی نشده بود.

باری در کنار این مصائب، چشم‌های سید پس از عمل آب‌مروارید، به دردهای شدید مبتلا شده است. بااین‌همه، رهبر جمهوری اسلامی که درواقع قوی‌ترین مسکن عالم را مصرف می‌کند، گاهی نیز پس از قرق بخش‌هایی از پس قلعه، به کوهنوردی می‌پردازد و معمولا یکی از اصحاب خاصه (غلامعلی حداد عادل، اصغر حجازی، علی‌اکبر ولایتی، و البته مجی جان ولیعهد) در این کوه‌پیمایی‌ها در رکاب حضرتش هستند.

بعد از عمل پروستات، دکتر علیرضا مرندی، رئیس تیم پزشکی رهبر، به او اطمینان داد که آثار سرطان پروستات در جسم او کاملا محو شده است و با دعای امت همیشه در صحنه به‌ویژه در عراق و فلسطین و لبنان، ان‌شاءالله ۱۲۰ سال سایه مبارکشان بر سر امت سنگینی خواهد کرد، اما ۱۲ سال پیش، هنگامی که آقا در سفری به مشهد دچار دل‌درد شدید شد و بلافاصله تیم پزشکی را بر بالینش حاضر کردند، معلوم شد مثانه مبارک نیز دچار مشکل شده و غده خوش‌خیم، بدخیم از آب درآمده است.

سید چند هفته‌ بعد اعضای اتاق فکرش را در خلوت پذیرا شد. در این دیدار سید با لحنی پر از اندوه و مظلومانه تاکید کرد با آنکه عمر در دست خداست، اما با توجه به مسئولیت سنگینی که رهبر امت در برابر رعایای خود دارد و نیز ضرورت استمرار جمهوری ولایت‌فقیه تا لحظه ظهور حضرت مهدی، لازم است از هم‌اکنون برای روزهای پس از او فکری کرد. لازم به توضیح است که در آغاز کار دوره دوم خبرگان رهبری، سید علی آقا به شماری از نمایندگان محرم خود توصیه کرده بود در اولین فرصت مناسب موضوع نامزدی سید محمود هاشمی شاهرودی، رئیس قوه قضاییه وقت را برای جانشینی مطرح کنند. این کار صورت گرفت، اما هاشمی رفسنجانی چنان در برابر این پیشنهاد موضع گرفت که طرح تعیین قائم‌مقام خیلی زود از دستور جلسات خبرگان خارج و به بایگانی سپرده شد. بعد هم هاشمی شاهرودی عراقی، پیش از آنکه طعم ولایت را بچشد به لقاءالله پیوست.

بار دیگر در جلسه‌ای که هاشمی شاهرودی بیمار و خسته در آن حضور داشت، دری نجف‌آبادی، منشی آن روز مجلس خبرگان و دادستان کل وقت، با اشاره به وضعیت حساس کشور و موقعیت نظام، یادآور شده بود که آقای شاهرودی همه گونه مورد اعتماد مقام رهبری است و اگر خبرگان ایشان را بدون سروصدا و انتشار خبر به قائم‌مقامی غیررسمی رهبر برگزیند، هیچ نگرانی در صورت هر نوع اتفاق غیرمنتظره وجود نخواهد داشت و امت همیشه در صحنه نیز آسوده‌بال خواهد بود که اگر روزی بعد از ۱۲۰ سال، رهبر معظم انقلاب به لقاءالله پیوستند معضلی در امر گزینش رهبری در میان نخواهد بود. این بار علاوه بر هاشمی، مشکینی، ابراهیم امینی، موسوی تبریزی و مجید انصاری نیز به‌شدت با گزینش نامزد جانشینی رهبر مخالفت کرده بودند. (بهای این کار را امینی با کنار کشیدن در انتخابات خبرگان دوره بعدی به دستور مقام معظم! و مجید انصاری با رد صلاحیت شدنش پرداخت کردند. مشکینی مرد و هاشمی بعد از جنبش سبز ریاست خبرگان را با خفت از کف داد.)

ولایت‌فقیه پس از سید
اینکه ولایت‌فقیه پس از خروج خامنه‌ای از صحنه (چه با اوج گرفتن بیماری‌اش و چه با مرگ او) ادامه یابد، جای سوال دارد. اصولا به قول مهندس بازرگان، ولایت‌فقیه جامه‌ای بود که آن را تنها برای قامت خمینی دوخته بودند. این جامه به تن سیدعلی آقا زار می‌زد و هنوز هم بعد از ۳۳ سال، حتی در درون قلعه قدرت نیز ولایت علی‌بن الجواد را خیلی‌ها نپذیرفته‌اند. محدود کردن زمان رهبری به دو دوره پنج یا شش‌ساله و انتخاب مستقیم رهبر به دست مردم، همه و همه بیانگر اعتقادی است که روزبه‌روز در جمع ارکان نظام مقبولیت بیشتری پیدا می‌کند.

درعین‌حال، تبدیل کردن مقام رهبری به یک مقام نمادین (شاه مشروطه به قول حجاریان) و حتی شورایی کردن رهبری، ازجمله مسائلی است که پیرامون آن بحث‌های داغی در خلوت ارکان نظام از مدت‌ها پیش جریان داشته است. با توجه به این نکات، حال باید دید چند سناریو برای دوران پس از خامنه‌ای در دست است و کدام‌یک از این سناریوها امکان بیشتری برای تحقق یافتن دارد.

– مرگ آیت‌الله خامنه‌ای در شرایط کنونی و سریع رخ دهد. به معنای دیگر برخلاف سلفش، کارش به بیمارستان و بستری شدن نکشد و ناگهان اعلام شود رهبر معظم دیشب در خواب به دیدار جدش شتافت. در این صورت، سپاه که اهرم‌های قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است، کنترل مراکز مهم را در پایتخت به دست خواهد گرفت و سران سپاه و اعضای اتاق فکر رهبری، آن عده از اعضای خبرگان را که تحت کنترل دارند وادار می‌کنند یک ولی بی‌قدرت و غیر آزمند را به‌طور موقت انتخاب کنند. ناصر ابوالمکارم شیرازی، ملقب به شکرفروش شیرازی و سید محمد موسوی بجنوردی (پدر همسر حسن خمینی)، دو نامزد بالقوه سپاه‌اند.

دستگاه امنیت به سید علوی طباطبایی بروجردی نظر دارد و به اعتباری درنتیجه سنجش‌های اطلاعات، او محبوب‌تر از بقیه است و می‌تواند خلأ را پر کند. درعین‌حال، چون ذلیل قدرت نیست، می‌شود با او کنار آمد و کنترلش کرد. باند علم‌الهدی به‌شدت به دنبال جا انداختن داماد شش کلاسه برای نیابت مهدی است. سپاه بعد از تجربه دو ساله، به هیچ روی او را گزینه مناسب نمی‌داند و جامعه نیز در رد کردن او تردید نخواهد داشت.

اصلاح‌طلبان به دنبال جا انداختن خاتمی برای دو دوره پنج ساله با اعتبار و قدرت نمادین همچون شاه مشروطه‌اند. می‌توان حدودا فرض کرد که بقای ولایت در‌ کل سپاه و ولایتمداران احتمالا ۲۵ درصد حامی دارد که در برابر بیش از ۷۰ درصد مخالف، رقمی نیست و تنفیذش توپ و تانک و مسلسل و جنگ داخلی می‌خواهد.

راستی مجتبی کجاست؟ به او هم می‌رسیم.

– گزینه مجتبی. در صورت بستری شدن و طول کشیدن دوران بیماری خامنه‌ای، به‌جز سپاه، دیگر مراکز قدرت نیز بیکار نمی‌نشینند و خیلی طبیعی است که هر کدام به دنبال گزینه‌های خود خواهند رفت. مهم‌ترین این گزینه‌ها در شرایط فعلی، مجتبی خامنه‌ای، حسن خمینی، علوی طباطبایی بروجردی، سید محمد خاتمی و سید محمد موسوی بجنوردی هستند. با آنکه در قانون اساسی و شرح و تفسیر آن هیچ تمایزی برای سادات در رسیدن به مقام ولایت قائل نشده‌اند، اما رسیدن یک عمامه سفید به منصب نیابت امام زمان بسیار بعید است.

– گزینه شورای رهبری بختی ندارد و مثل اوضاع بعد از مرگ خمینی، پیشاپیش از حیز انتفاع افتاده است. اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی در دفتر خامنه‌ای نیز مدتی است روی فقط یک بدیل کار می‌کنند و این بدیل کسی جز سید مجتبی خامنه‌ای نیست که می‌تواند در کنار دو تن از نوکران دست به سینه رهبر مثل سید احمد خاتمی و آیت‌الله خرازی، برادر وزیر خارجه سابق جمهوری ولایت‌فقیه و رهبر حزب‌الله وطنی، مثلثی را تشکیل دهد.

این‌ها را داشته باشید، اما ملت مهسا و کیان پیرفلک، ملت زن زندگی آزادی، بدون تردید لکه سیاه ولایت‌فقیه را از دامان تاریخش پاک خواهد کرد. خدای رنگین‌کمان به‌مراتب بزرگ‌تر و فرهمندتر از خدای قاسم جبار است و ملت ایران استوارتر ازسیدعلی و علی اکبر و آقامجتبی است.

گامی در تاریخ (بخش چهارم) ، علی میرفطروس

بخش نخست

بخش دوم

بخش سوم

* به قول دکتر غلامحسین مصدّق:« در سراسرِ روزهای ۲۵-۲۸ مرداد پدرم در جستجوی شاه بود و می گفت:می خواهم ببینم حالا که مرا عزل کرده،کجا گذاشته رفته؟چکار کنم؟ ».

* ابلاغ فرمان عزلِ مصدّق چرا در نیمه شب؟

*در تبیین رویدادِ ۲۸ مرداد نگارنده به عامل سومی معتقد است که سرنوشت دولت مصدّق را رَقَم زد و آن، انفعال عجیب و تصمیمات حیرت انگیز مصدّق بود.اعلامیّۀ شگفت انگیزِ خلیل ملکی در بارۀ ۲۸ مرداد نیز قابل تأمّل است.

***

اشاره:

«انسان یعنی خاطره هایش».سخنِ فیلسوف فرانسوی،هانری برگسون، به این معنا است که خاطره ها «پناهگاه»ی است برای«زیستن».بنابراین برای افرادی که سال ها با «کودتای ۲۸مرداد» زیسته اند و با آن،خاطره پردازی ها کرده اند تفسیر متفاوت از آن رویداد نه تنها می تواند« غیرِ قابل قبول »باشد بلکه حتّی می تواند«کُفر آمیز» بشمار آید.

«کودتا» -همچنین- برای بسیاری از دوستداران دکتر مصدّق و هواداران حزب توده «سنگر»ی است که در پُشتِ آن اشتباهات ایرانسوزِ شان را در« انقلاب شکوهمند اسلامی» توجیه می کنند. ولی چه می توان کرد؟…افسانه ها در مَحَکِ تاریخ فرو می ریزند!.شعارهای جوانان آگاه ایران در جنبشِ«زن،زندگی، آزادی» نشان می دهند که آنان بسیاری از بُت ها و افسانه های سیاسی را پُشتِ سر گذاشته و از آن عبور کرده اند.

تردیدی نیست که انگلیس و آمریکا از بُن بَست مذاکرات نفت راضی نبودند و لذا طرحی برای سرنگون کردن حکومت مصدّق داشتند ولی در مرکز این طرح ،درهم کوبیدنِ شبکۀ سازمان افسران حزب توده نیز قرار داشت و به همین جهت آن طرح «ت.پ. آژاکس» نامیده شده بود. بابک امیر خسروی- عضو برجستۀ حزب توده- شبکۀ سازمان افسران حزب توده را «سپاه عظیم و رزم دیدۀ توده ای هـا» نامیده است در حالیکه پژوهشگری مانند دکتر آبراهامیان نیروی این«سپاه عظیم و رزم دیده» را ناچیز می داند.با اینهمه،در تبیین ماجرای ۲۸ مرداد نگارنده به عامل سومی معتقد است که سرنوشت دولت مصدّق را رَقَم زد و آن،انفعال عجیب و تصمیماتِ حیرت انگیز مصدّق در ۲۸ مرداد بود.اعلامیّۀ شگفت انگیزِ خلیل ملکی در بارۀ ۲۸ مرداد نیز قابل تأمّل است.

عنایت خوانندگان عالیمقدار به این گفت و گوی بلند نشانۀ افقِ تازه ای در نگاه به تاریخ معاصر ایران است؛هر چند هنوز افرادی-با کینه های شیطانی- به دنبالِ بُردن هستند در بازیِ سنگینی که دیری است آنرا باخته اند.

مطلب حاضر- چنانکه گفته شد- بخشی از گفت و گوی بلندی است که سال ها پیش منتشر شده و اینک ضمن ایجاز و اختصار- به ضرورت – برخی مواردِ تکمیلی به آن افزوده شده است. منابعِ تمام « نقل قول» ها در چاپ پنجم کتاب آمده و چاپ تازه (با اضافات بسیار) در ۸۰۰ صفحه منتشر خواهد شد. ع.م

***

مصدّق«جرأت،از خودگذشتگی و توان تصمیم گیری به موقـع » را از ویژگـیهـای اصـلی یـک رهبـر سیاسـی می دانست.در روزهای ۲۵- ۲۸ مرداد او در برابر آشوب ها و آشفتگی های مختلف مواضع مختلفی داشت.رَوَند این آشفتگی ها و تصمیم گیری ها را می تو ان چنین ترسیم کرد:

۱-هفته‌ها پیش از ۲۵ مرداد، حزب توده در یک کارزارِ گستردۀ تبلیغاتی هشدار می‌داد که کودتایی در حال وقوع است و حتّی اسامی افسران کودتاگر، از جمله سرهنگ نصیری را اعلام کرده بود!.به روایت دکتر مصدّق:

-«در ۲۲ مرداد اخبار کودتا به حدِّ إشباع رسیده بود».

این«حدِّ إشباع» به شکل‌گیریِ «تصوّر کودتا»در ذهن مصدّق کمک کرده بود در حالیکه یک روز پیش از ۲۵ مرداد دکتر مظفّر بقائی هشدار داده بود:

-«توده ای ها قصد کودتا دارند و نظرشان از انتشار خبر کودتای جعلی، انحرافِ افکار عمومی است».

۲- با این‌ حال، مصدّق به دوستانش تأکید کرده بود:

-«تمام نیروهای نظامی در اختیار مااست، هر کس کودتا کند با لگد او را بیرون می‌کنیم».

۳- در شب ۲۵ مرداد، در حالی که سرهنگ نصیری برای ابلاغ فرمان شاه مبنی بر عزلِ مصدّق عازم کاخ نخست وزیری بود،«یک افسر ناشناس»( سرهنگ مُبشّری،مسئول سازمان افسران حزب توده) تلفنی به دکتر مصدّق اطلاع می‌دهد که سرهنگ نصیری، فرماندۀ گارد شاهنشاهی برای کودتا عازمِ اقامتگاه نخست‌وزیری است!.

۴- شب ۲۵ مرداد، در اطراف اقامتگاه مصدّق، تدابیرِ امنیّتی شدیدی پیش‌بینی شده بود آنچنان که به قول مصدّق:

-«چند تانک و نقلیّۀ ارتشی را در عرضِ خیابان‌ها قرار داده بودند تا از رسیدن کودتاچیان به اقامتگاه نخست‌وزیری جلوگیری کنند».

به همین علّت،اتومبیل سرهنگ نصیری نتوانست از میان موانع موجودِ نظامی بگذرد، لذا سرهنگ نصیری مجبور شد تا پیاده به سوی اقامتگاهِ مصدّق روانه شود و فرمان عزل را به مسئول نظامیِ اقامتگاه تحویل دهد. مصدّق پس از رؤیت فرمان شاه، با این جمله، اصالت و رسیدنِ فرمان شاه را تأیید کرد:

-«ساعت یک بعد از نصف شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ دست‌خط مبارک به اینجانب رسید. دکتر محمّد مصدّق».

بر خلاف پیام ها و نامه های قبلی این بار مصدّق کلمۀ «نخست وزیر» را از جلوی نام خود حذف کرده بود و این امر نشانۀ عزم و اراۀ مصدّق برای کناره- گیری و اجرای فرمان عزل بود.برخی روایات نیز تأکید می کنند که «مصدّق در فکر نوشتنِ نطقِ برکناری خود و اعلام آن از طریق رادیو بود».در هر حال،پس از امضای رسیدِ «دستخط مبارک»،ناگهان سرهنگ نصیری توسط ستوان علی ‌اشرف شجاعیان عضو سازمان نظامی حزب توده دستگیر می‌شود و شگفتا که فرماندهی تانک های مستقــّر در اطـراف خانـۀ مصـدّق در روز ۲۸مرداد نیز بر عهدۀ همین ستوان شجاعیان بود!

بدین ترتیب با جنگ روانی و عملیّات خرابکارانۀ حزب توده، انتقال مسالمت‌آمیز قدرت از مصدّق به سرلشکر زاهدی شکل دیگری یافت.

متأسفانه مصدّق فرمان عزل را از نزدیک‌ترین یارانش(خصوصاً از دکتر غلامحسین صدیقی) مخفی کرده بود در حالیکه صدیقی به عنوان وزیر کشور –قانوناً– حق داشت تا از چگونگیِ ماجرا باخبر باشد.دکتر صدیقی که یک ماه پیش(۱۳ تیرماه ۳۲)در جدال با وکلای جبهۀ ملّی در حضور مصدّق گفته بود:«شما می خواهید وزیر و دستگاه دولت،نوکر شما باشد»،در ساعت ۳۰/۵ بامدادِ ۲۵ مرداد شتابزده خود را به اقامتگاه مصدّق رساند و از موضوعِ«فرمان عزل» یا «نامۀ شاه»پرسید. مصدّق پاسخ داد:

-«چیزی نبود، کودتایی در شُرف وقوع بود که از آن جلوگیری به عمل آمد!».

دانسته نیست که پاسخ مصدّق به صدیقی چقدر ناشی از القائاتِ وزیر امور خارجۀ محبوبش،حسین فاطمی بود ولی می دانیم که گفتگوی صدیقی با مصدّق در حضور فاطمی انجام شده بود که قبلاً با ادعای «هجوم وحشیانۀ کودتاچیان به خانه و تجاوز به همسرش» مصدّق را دچار تأثّر و اندوه کرده بود.

-روزنامک:پرسش اینست که فرمان عزل چرا در نیمۀ شب به دکتر مصدّق ابلاغ شده بود؟

-فکر می کنم که بیشتر به خاطر فضای تب آلود سیاسیِ تهران بود که اساساً تحت تأثیرِ نیروهای سیاسی-سندیکائیِ حزب توده بود.از این گذشته،با توجه به خصلت هیجانی مصدّق در کشاندن مردم به خیابان ها ،گمان می رفت که فرمان عزل مصدّق اگر در روز به وی ابلاغ شود باعث آشوب غوغائیان -خصوصاً عناصر حزب توده-گردد.

روزنامک:ولی شاه می توانست مصدّق را به کاخ سلطنتی دعوت کند و در آنجا فرمان عزل به مصدّق ابلاغ شود.

-درست است!ولی با توجه به روابط تیره بین مصدّق و شاه گمان می رفت که مصدّق از پذیرفتن دعوت شاه امتناع کند.به قول مصدّق:

– « از ۹ اسفند (۱۳۳۱)به بعد،به دربار نرفتم و چند مرتبه هم که آقای ابوالقاسم امینی(کفیل وزارت دربار)مذاکره نمود تا شرفیاب شوم یا اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به خانۀ دکتر غلامحسین(پسرم)-که بین خانۀ من و کاخ اختصاصی واقع شده بود-تشریف بیاورند،موافقت ننمودم».

مصدّق برخلاف سُنّت همه ساله از حضور در سلام نوروزی و دیدار با شاه نیز خودداری کرده بود و حتّی درخواست شاه برای رفتن به خانۀ مصدّق و ملاقات با وی را ردّ نموده بود.

۵- پس از رویداد شب ۲۵ مرداد ۳۲، «گارد شاهنشاهی» با بیش از ۷۰۰ سرباز و افسر زُبده، به دستور دکتر فاطمی، منحل یا خلع سلاح شده و فرماندۀ آن (سرهنگ نصیری) نیز به زندان افتاده بود.

۶- خروج شاه از ایران و حوادثی که از بامداد ۲۵ مرداد علیه شاه در تهران روی داد، مردم را از حضور توانمند «توده‌ای‌های هوادار شوروی» نگران و وحشت‌زده کرد آنچنانکه خلیل ملکی یادآوری می کند:

-«تظاهرات تحریک آمیزِ توده ای ها رفته رفته شدیدتر می شد و مؤتلفین و پشتیبانان نهضت ملّی متدرّجاً نگران و نگران تر می شدند…روشنفکران و دانشگاهیان نگران و حیران بودند و از خود می‌پرسیدند به کجا می‌رویم؟ … پشتیبانان نهضت مردّد و نگران می‌گردیدند… بازاری‌ها صریحاً از این اوضاع ناراضی بودند.عدّه‌ای از بازرگانان اصفهان و سایر شهرها به تهران آمده و از رجال نهضت می‌پرسیدند: آیا واقعاً مملکت کمونیستی خواهد شد؟».

مهندس عزّت الله سحابی(یا مهندس مهدی غنی؟) از رهبران خوشنام ملّی- مذهبی ها نیز تأکید می‌کند:

– «ما بچه‌های انجمن [اسلامی دانشجویان] این نگرانی را داشتیم که توده‌ای ‌ها دارند می‌برَند،یعنی کشور،کمونیستی می‌شود…ما نگران حاکمیّتِ کمونیست ها بودیم.این نگرانی موجب شده بود که در آن ۴-۳ روز بی‌طرف بودیم».

تصمیم های حیرت انگیز!

۷- در شامگاه ۲۷ مرداد، هندرسون(سفیر امریکا) در ملاقاتی با مصدّق، ضمن ابراز نگرانی از حضور روزافزون حزب توده، به مصدّق یادآور شد:

– «دولت امریکا دیگر دولتِ وی را به رسمیّت نمی‌شناسدبلکه سرلشکر زاهدی را نخست‌وزیر قانونی ایران می‌داند».

مصدّق با عصبانیّت به هندرسون پاسخ داد که «تا آخرین لحظه، مقاومت خواهد کرد، حتی اگر تانک‌های امریکایی و انگلیسی از روی جنازه‌اش رد شوند»، امّا ساعتی بعد،به دستور مصدّق،خیابان‌های تهران از حضور توده‌ای‌ ها و تظاهرکنندگان ضدسلطنت پاکسازی شد!

۸- بر این اساس، به روایت مصدّق:

– «در عصر ۲۷ مرداد، دستورِ اکید دادم هر کس حرف از جمهوری بزند او را تعقیب کنند و نظر این بود که از پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی درخواست شود هرچه زودتر به ایران مراجعت فرمایند… چون که تغییر رژیم، موجب ترقّی ملّت نمی‌شود».

دکتر غلامحسین مصدّق نیز تأکید می کند که در سراسرِ روزهای ۲۵-۲۸ مرداد پدرش در جستجوی شاه بود و به او می گفت:

-«می خواهم ببینم حالا که مرا عزل کرده،کجا گذاشته رفته؟چکار کنم؟ مملکت را به دست چه کسی بسپارم؟».

نکتۀ مهم در این روایت اعتراف دکتر مصدّق به «عزل» از سوی شاه است.

۹- در همین روز(۲۷ مرداد) مصدّق، نامۀ حمایت‌آمیز آیت‌الله کاشانی را رد کرد و در پاسخی کوتاه به کاشانی نوشت:«مرقومۀ حضرت‌ آقا توسط‌ آقای‌ حسن‌ سالمی‌ زیارت‌ شد،اینجانب‌ مستظهر به‌ پشتیبانی‌ ملّت‌ ایران‌ هستم. والسلام

۱۰- امّا به نحو عجیب و حیرت ‌انگیزی در روز ۲۸ مرداد مصدّق از ملّت و هوادارانِ خود خواست از تهران خارج شوند و یا در خانه‌های ‌شان بمانند و از انجام هر -گونه تحرّک و تظاهراتی خودداری کنند!

۱۱- با چنان تغییر سیاستی، در حالیکه حسین فاطمی، سرتیپ ریاحی(رئیس ستاد ارتش مصدّق)و دیگران سرتیپ محمد دفتری را« وفادار به شاه و همدستِ کودتاچیان»می دانستند،مصدّق در صبح ۲۸ مرداد به طور حیرت انگیزی سرتیپ محمّد دفتری را همزمان به فرماندهی سه نیروی مهم نظامی و انتظامی منصوب کرد:

اوّل: رئیس شهربانی کل کشور،

دوم: فرماندار نظامی تهران،

سوم: فرماندۀ گارد گمرک.

۱۲-از این گذشته،از قول سرهنگ نجاتی ،سرهنگ سررشته و دیگران گفته ایم:

-«هر پنج واحدِ ارتش مستقر در پادگان‌های تهران به دکتر مصدّق وفادار بودند و نیروهای هوادار کودتا،به طور حتم،حتّی برای اجرای یک عملیّات محدودِ شهری نیز نیروی لازم نداشتند».

۱۳- با وجود إصرار حسین فاطمی و دیگران، مصدّق در صبح ۲۸ مرداد از درخواستِ کمکِ مردمی به وسیلۀ رادیو خودداری کرد.

۱۴- مصدّق در صبح ۲۸ مرداد، نه تنها از حزب توده درخواستِ کمک نکرد، بلکه از پذیرفتن پیشنهاد دکتر فاطمی مبنی بر توزیع سلاح میان هواداران حزب توده برای سرکوب کودتاگران،خودداری کرد.در برابرِ ردّ این پیشنهاد دکتر فاطمی خطاب به مصدّق فریاد کشید:«این پیرمرد، آخر همۀ ما را به کشتن می‌دهد».

۱۵- از این گذشته، بسیاری از عناصر اصلیِ به اصطلاح «کودتا»(مانند سرهنگ نصیری ، سرلشکر باتمانقلیچ و دیگران) از ۲۵ مرداد تا عصر ۲۸ مرداد، در زندان و یا مانند سرلشکر زاهدی متواری و مخفی بودند. دکتر سنجابی تأکید می‌کند: «…تا بعد از ظهر ۲۸ مرداد، از سرلشکر زاهدی و همراهانش هیچگونه خبری نبود».

۱۶- مهندس زیرک‌زاده(یکی از نزدیک‌ترین یاران مصدّق در تمام لحظات ۲۸ مرداد) ضمن اشاره به انفعال حیرت‌انگیز دکتر مصدّق در این روز، تأکید می‌کند:

-«مصدّق، نقشۀ خود را داشت و حاضر نبود در آن تغییری دهد».

بنابراین،خالی کردن میدان و «نقش یا نقشۀ مصدّق در روز ۲۸ مرداد» به چه معنا می‌توانست باشد؟ آیا این امر، نشانۀ دوراندیشی مصدّق برای جلوگیری از یک جنگ داخلی بود؟ با توجه به آنچه که در بارۀ توان حیرت‌انگیزِ سازمان افسران حزب توده گفته‌ایم ، آیا مصدّق نگران بود که در یک جنگ یا آشوب داخلی، ایران به چنگ حزب تودۀ وابسته به شوروی بیفتد؟ …این‌ها مسائل انسانی و روانشناختی هستند که با توجه به شرایط حسّاسِ آن روز،بر عزم و ارادۀ دکتر مصدّق می ‌توانستند تأثیر داشته باشند… امروزه با فرونشستن غبار کینه‌ها و کدورت‌ها، می‌توان به این پرسش‌ها اندیشید و زوایای تازه‌ای از حوادث پُر رمز و رازِ این رویداد مهم را شناخت.

مخالفان خاموش!

روزنامک :از این نکته که بگذریم، باورِ رایج دربارۀ ۲۸ مرداد، دو درکِ متفاوت و متضاد است؛ «قیام ملّی» و «کودتا».

– ببینید! به قول دکتر سنجابی(وزیر فرهنگ دکتر مصدّق) پایگاه اجتماعی دکتر مصدّق در آستانۀ ۲۸ مرداد ۳۲ در مقایسه با ۳۰ تیر ۳۱، بسیار بسیار ضعیف شده بود؛ زیرا، جبهۀ ملّی دیگر آن جبهۀ ملّیِ سال پیش نبود و انشعاب‌ها و تفرقه‌های گسترده، باعث شده بود تا بسیاری از یاران مصدّق(مانند کاشانی، حسین مکی، دکتر بقایی و…) به صفِ مخالفان وی بپیوندند. این شخصیت‌ها،در واقع، پایگاه ملی و مردمی دکتر مصدّق را تضمین می‌کردند و لذا با انشعاب یا مخالفت آنان با سیاست‌های مصدّق، خودبخود، جبهۀ دکتر مصدّق، ضعیف و ضعیف‌تر شده بود مُنتها، مصدّق بر اثر خانه‌نشینی و رتق و فتق امور مملکتی از «بستر بیماری»، درک روشنی از فروپاشی نیروهایش نداشت، به همین جهت خیال می کرد که هنوز «مستظهر به پشتیبانی ملّت است». در این بی‌خبری، مصدّق به جای مشورت با افراد دلسوز و معتدل مانند دکتر صدیقی (وزیر کشور) به کسانی مانند حسین فاطمی دل ‌بسته بود که سوداهای دیگری در سر داشتند.

مصدّق در ۲۲ دی ماه ۱۳۳۱= ۱۳ ژانویۀ ۱۹۵۲در دیدار با سفیر آمریکا ضمن تکرار تقاضای کمک مالی از آمریکا گفته بود:

-«بدون این کمک مالی،به فاصلۀ ۳۰ روز ،ایران سقوط خواهد کرد و چه بسا حزب توده قدرت را به دست گیرد».
در رابطه با کارگران، کارمندان و به ویژه معلمان که در آن زمان قدرت بسیج و حرکت‌های اعتراضی سازمان یافته‌ای داشتند،کافی است بدانیم که مصدّق به هندرسون(سفیر امریکا در ایران)گفته بود:

-«فقر و آشوب در سراسر کشور گسترده است. معلّمین مدارس حقوق ماهیانه ‌ای به مبلغ یکصد تومان، معادل ۲۵ دلار، دریافت می‌کنند،این مبلغ – به دشواری – هزینۀ پرداخت اجارۀ یک اطاق را در ماه کفایت می‌کند…».

این کارگران، کارمندان و معلّمان،پس از ماه‌ها سکوت و صبوری- با طولانی شدنِ مذاکرات بی‌فرجام نفت و انشعاب‌ها و اختلافاتِ جبهۀ ملّی – به تدریج دلسرد، ناامید و بی‌تفاوت شده و به مخالفان خاموش مصدّق تبدیل گردیدند. در چنان شرایطی بود که سرهنگ غلامرضا نجاتی (افسر نیروی هوائی و طرفدارِ پُرشور مصدّق) وقتی برای دفاع از مصدّق به جلوی خانه اش رسید،با حیرت مشاهده می کند:

-«عجیب اینکـه هزاران تن از مردم تهران در کنار خیابان ها یا بر پشتِ بـام هـای مجـاورِ خانـۀ مصـدّق، نظاره گر اوضاع و در انتظار پایان ماجرا بودند»!

رویداد ۲۸ مرداد، ماجرای غیرمنتظره و شگفت ‌انگیزی بود که با توجه به انفعالِ حیرت‌انگیز مصدّق شاید برای او نیز «خوشایند»بود تا پس از بستن مجلس ، مغلوب کردن مخالفان و بُن بستِ مذاکرات نفت قهرمانانه از عرصۀ سیاست خارج شود.آخرین سخنان مصدّق این جنبه از روانشناسیِ وی را عیان می کند. به ‌روایت دکتر احسان نراقی:

– «دکتر صدیقی تعریف می‌کرد: وقتی خانۀ دکتر مصدّق را غارت کردند، وی به اتفاق دکتر مصدّق و دکتر شایگان می‌روند از دیوار بالا،روی پُشت بامِ همسایه در گوشه‌ای می‌نشینند. دکتر شایگان می‌گوید «بد شد!»، مصدّق یک مرتبه از جا می‌پرَد و می‌گوید:چی بد شد!؟ بایستیم این ارازل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند؟ در حالی که حالا دو اَبَرقدرت ما را ساقط کردند،خیلی هم خوب شد! چی ‌چی بد شد؟!». ادامه دارد

در همین باره:

The 1953 «Coup d’etat» in Iran and Mosaddeq’s Alternative Plan. Ali Mirfetros

 میثاق حق زندگی کوهی که موش اختلاف زائید

ظاهرا بعد از ماهها گفتگو بیانیه ای تحت عنوان میثاق حق زندگی از طرف پانزده یا به عبارتی ۳۳ حزب و گروه سیاسی منتشر شد. بلافاصله در عرض چند ساعت, بیانیه های تکذیب و رد میثاق توسط برخی از گروه های امضاء کننده منتشر شد از جمله کنگره ملیتهای ایران فدرال و همبستگی فراگیر برای آزادی و برابری در ایران که مجموعا بیش از بیست گروه از این لیست ۳۳ گروهی را تشکیل می دهند. علاوه بر آن سخنگویان برخی از احزاب شناخته شده که امضای آنها پای میثاق است آن را مردود دانستند. از جمله محمد نظیف قادری عضو رهبری حزب دمکرات کردستان ایران که می گوید حزب میثاق حق زندگی را امضا نکرده است.

کنگره ملیتهای ایران فدرال و همبستگی فراگیر برای آزادی و برابری در ایران نیز در بیانیه محکومیت انتشار میثاق تاکید می کنند که “ما از وجود این «کمیته کارزار» اطلاعی نداشتیم و به هیچ وجه قرار نبود این اسامی، به صورت مشترک و یک جا در پای متن یا متون خاصی درج شده و یا اعلام شوند. و ادعای افرادی که در مصاحبه ها (مثلا با ایران اینترنشنال و رادیو فردا) مدعی شده اند که متن‌ها با هم “تفاوت جزئی” دارند. به زعم ما برخی تفاوت، اساسی بوده و می باشند و بنابراین صریح و قاطعانه اعلام می کنیم که ما دو ائتلاف سیاسی هیچ میثاق مشترکی با دیگر جریانات امضا ننموده‌ایم.

این تکذیبیه ها و محکومیت ها بلافاصله بعد از انتشار میثاق صادر شده اند و به مصداق آن ضرب المثل معروف باید گفت این هنوز از نتایج سحر است, باش تا صبح دولتت بدمد. به باور نگارنده هر نوع همسویی گروه های اپوزیسیون و میثاق همگرایی ستودنی و باید مورد اقبال و پشتیبانی قرار بگیرد. اما در مورد میثاقی که حتی توسط “امضا کنندگان” آن نه تنها حمایت نشده بلکه مورد شماتت و تکذیب قرار گرفته که باعث تعجب و تاثر است, چه می توان گفت.

در آستانه قیام (انقلاب) مهسا مردم داخل کشور که بینایی و جان و آزادی و هستی خود را از دست داده اند, از گروه های مدعی آزادی برونمرزی انتظار همسویی و نوعی اتحاد در جهت حمایت از آنها را دارند. نه اینکه بطرز مشکوکی در چنین برهه حساس و تاریخی ناگهان میثاقی صادر می شود که خروجی بلادرنگ آن در عمل اعلام و ظهور تشتت و پراکندگی است. و اینکه بیش از بیست حزب و سازمان و گروه به ظاهر امضا کننده بیانیه تکذیبیه بدهند و تاکید کنند “ما هیچ میثاق مشترکی با دیگر جریانات امضا ننموده‌ایم”.

تاسف آور تر آنکه اگر به بندهای میثاق بنگریم, به این نتیجه میرسیم که این میثاق حداقل باورهای حقوق بشری (و نه سیاسی) اکثریت مطلق گروه های مختلف سیاسی می باشد. یعنی باید بدون جدل و مناقشه مورد وثوق اکثریت مطلق باشد, اما چرا نیست و چرا در این شرایط حساس سالگرد انقلاب مهسا به یک مناقشه و اعلام تضاد و پراکندگی تبدیل شده است, باید با هشیاری و دقت تمام به اهداف پشت پرده آن نگریست. مخصوصا با توجه به اینکه رسانه های وابسته به کشورهای بیگانه و تحت کنترل اصلاح طلبان در این شرایط آن را با بوق کرنا تبلیغ می کنند. در حالی که نیک می دانند پیامد بلادرنگ آن تفرقه است و چندپارگی و ناهمبستگی ـ آن هم درست در زمانی که ما به اتحاد و یکپارچگی ضرورت مبرم داریم؟

همانگونه که در بند اول این میثاق آمده است: “حق داشتن حق”. لذا هر شهروندی باید این حق را داشته باشد و بپرسد چرا در آستانه سالگرد قیام مهسا, عامدانه و عجولانه میثاقی منتشر می شود که حاصل و برآیند آن اعلام برائت امضا کنندگان و ایجاد تفرقه هر چه بیشتر است؟ چرا؟ بخصوص وقتی رسانه های مشکوکی مانند ایران اینترنشنال و رادیو فردا بصورت هدفمندی آن را تبلیغ می کنند. اگرچه می دانند در پس این میثاق چه آتش های تفرقه نهان است که بزودی عیان خواهد شد. متاسفانه بلبشوی این فراخوان یا میثاق نشان می دهد گروه های سیاسی برونمرزی حاضر نیستند حول محور چند اصل مخرج مشترک حداقلی حقوق بشری (و نه سیاسی) زیر یک بیانیه را حتی جدا جدا امضا کنند, پس چگونه می توانند برای براندازی رژیم متحد شوند؟ کلام آخر اینکه این میثاق مناقشه برانگیز که ظاهرا از راه نرسیده مُرده به دنیا آمد, با در نظر گرفتن حد سود و ضرر در آستانه سالگرد قیام مهسا اقدام درست و صادقانه ای نبود. من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم. تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
پنج شنبه ١٢ مرداد ١۴٠٢

doshoki@gmail.com

ازدواج موقت رژیم با سوریه به عقد دائم بدل می‌شود / علیرضا نوری زاده

لبنان در خلوت می‌گرید و سوریه برقع‌پوش می‌شود
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۳ اوت ۲۰۲۳ ۹:۴۵

لبنان با دردهایش در خلوت خود می‌گرید. حالا آقای صدر نیست که به یک اشاره خیل نوکران را رسوا کند و همراه با مردان استقلال چون کمال بیک جنبلاط، شیخ پیر جمیل، کامیل شمعون، صائب سلام، رشید الصلح، تقی‌الدین الصلح، کاردینال معوشی، مفتی حسن خالد، کامل الاسعد، کاظم الخلیل، صری الحماده و… نمایندگان پارلمان را فرا خوانند و وظیفه‌شان را در گزینش رئیس‌جمهوری بعدی یادآور شوند.

لبنان از لحظه ظهور «حزب‌الشیطان»، منهای دوران اعتبار رفیق حریری، یک نفس راحت نکشید. از سال ۱۹۸۲، لحظه ولادت حزب‌الشیطان به طریقه سزارین از شکم جنبش امل به وسیله قابله اسلامی، شیخ علی‌اکبر محتشمی‌پور، لبنان به اسارت درآمد و به‌ویژه از زمان علمداری حسن نصرالله، شکوه چندقرنه بیروت و طرابلس و صیدا را غبار مرگ و نمایش تهوع‌آور مرگ بر آمریکا و اسرائیل فرا گرفت.

رژیم جمهوری اسلامی از آن پس در سطح جهان به دلیل جنایات و عملیات‌های تروریستی فراوانی که علیه شهروندانش و مردم منطقه و جهان مرتکب شد، به عنوان حامی اصلی تروریسم بین‌المللی شناخته و در جمع آدمکشان صاحب‌ اعتبار شد. زیرا بسیاری از سازمان‌های تروریستی در داخل و خارج از خانه پدری چون شبه‌نظامیان حزب‌الله لبنان و حزب‌الله حجاز در عربستان سعودی و کشورهای خلیج فارس، عصائب اهل‌الحق و ده‌ها شبه‌نظامی فرقه‌ای در عراق و حوثی‌ها در یمن را زیرپروبال گرفت. این علاوه بر حمایت تهران و همدستی‌اش با سایر سازمان‌های تروریستی بین‌المللی مانند القاعده است که «مقام ولایت» تعدادی از رهبرانش را پناه داد و تعدادی از آن‌ها هنوز هم در ایران‌اند.

رژیم ولایت فقیه نه تنها شبه‌نظامیان تروریست و هسته‌های جاسوسی ایجاد کرد، بلکه آدم‌ربایی، بمب‌گذاری در سفارتخانه‌ها و مراکز مدنی و ترور دیپلمات‌ها و مخالفان سیاسی‌اش را نیز در دستور کار قرارداد .

گزارشی کوتاه از عملیات تروریستی و جنایات فجیع رژیم آخوندی از زمان روی کار آمدن این رژیم در سال ۱۳۵۷ آشکار می‌کند که چرا رژیم بعد از ۴۳ سال هنوز به عنوان یک دولت و یک نظام جا نیفتاده است:

دخالت مستقیم ایران در بمب‌گذاری سفارت عراق در بیروت در سال ۱۹۸۱ که به کشته شدن ۶۱ نفر و زخمی شدن ۱۱۰ نفر منجر شد.

در سال ۱۹۸۳، حزب‌الله سفارت آمریکا در بیروت را ویران کرد و ۶۳ نفر در سفارت کشته شدند.

در همان سال ۱۹۸۳، علی عسکری، فرمانده سپاه پاسداران، در بیروت با هدف قرار دادن مقر تفنگداران دریایی آمریکا حمله انتحاری انجام داد که به کشته شدن ۲۴۱ نفر و زخمی شدن ۲۰۰ تن منجر شد. ۱۰۰ نفر از کارکنان نیروی دریایی ایالات متحده که مطبوعات آمریکایی آن‌ها را از زبده‌ترین تفنگداران دریایی توصیف کرده‌اند، در جمع کشته‌شدگان بودند

در سال ۱۹۸۳، هم‌زمان با مقر نیروهای آمریکایی، مقر نیروهای فرانسوی در بقاع هم بمباران و به کشته شدن ۶۴ غیرنظامی و سرباز فرانسوی منجر شد.

در همان سال، عناصر حزب‌الله و حزب شیعه الدعوه تحت حمایت ایران، یکسری حملات به سفارت آمریکا و سفارت فرانسه در کویت، یک پالایشگاه نفت و یک محله مسکونی انجام دادند که در نتیجه آن‌ها پنج نفر کشته شدند.

در سال ۱۹۸۵، عماد مغنیه، تروریست معدوم، طرح حمله به امیر کویت به دست تروریست‌های لبنانی و عراقی را اجرا کرد که در پی آن، شیخ جابر الاحمد الصباح، امیر فقید کویت، زخمی و چند تن از همراهان امیر و محافظانش کشته و زخمی شدند.

در مراسم حج ۱۹۸۶، رژیم ۱۵۰ کیلو ماده منفجره خطرناک سی۴ به عربستان سعودی فرستاد و یک سال بعد پاسداران در هیئت حجاز در مراسم برائت از مشرکین قصد داشتند کعبه را تسخیر و تصویر ۲۰ متری خمینی را از بام کعبه آویزان کنند. شعارهای «تبت یدا ابی لهب/ شیلو یداک یا فهد (بریده باد دست فهد)» فضای روحانی حج را به خون کشید و بیش از ۴۵۰ ایرانی و ده‌ها سعودی و غیرسعودی از جمله ده‌ها پلیس در این عملیات به قتل رسیدند.

سال ۱۹۹۴ در انفجار مرکز یهودیان بوئنوس آیرس بیش از ۸۵ نفر کشته و حدود ۳۰۰ نفر مجروح شدند. محسن ربانی، دبیر فرهنگی سفارت و عضو سپاه، هدایت عملیات را به عهده داشت. در سال ۲۰۰۳ پلیس انگلستان هادی‌پور، سفیر سابق ایران در آرژانتین، را به اتهام برنامه‌ریزی برای این حمله دستگیر کرد.

در سال ۱۹۹۶، دخالت ایران در انفجار برج‌های مسکونی در الخبر سعودی که نیروهای موسوم به حزب‌الله حجاز‌ مسئولیت آن را به عهده گرفتند و به کشته شدن ۱۲۰ نفر از جمله ۱۹ آمریکایی منجر شد، خیلی زود آشکار شد. ملک عبدالله، ولیعهد وقت و رئیس عملی این کشور که می‌دانست آمریکا درصدد انتقام است، همان‌گونه که در سفر به تهران به رفسنجانی و خاتمی گفت، حاضر نشد پرونده بازجویی‌ شماری از متهمان را که در زندان بودند و به مزدوری رژیم و قاچاق مواد منفجره از کویت به عربستان سعودی با کمک سپاه اعتراف کرده بودند، در اختیار فریه، رئیس اف‌بی‌آی، بگذارد و به این ترتیب خطر حمله آمریکا به ایران را خنثی کرد.

از جمله شهروندان سعودی عامل انفجار احمد المغسل، رئیس جناح نظامی حزب‌الله حجاز، بود که در بیروت دستگیر و به سعودی فرستاده شد و از سیر تا پیاز آلودگی سپاه در جنایت الخبر را آشکار کرد. او که در سال ۲۰۱۵ دستگیر شد، گذرنامه ایرانی داشت. جنایت الخبر تحت نظارت وابسته نظامی ایران در بحرین و کویت تدارک دیده شد و عاملان جنایت هم در لبنان و هم در ایران آموزش دیده بودند و مواد منفجره از کویت از طریق حزب‌الله به عربستان سعودی قاچاق می‌شد و شواهدی در این زمینه در دسترس است.

در سال ۲۰۰۳، رژیم ایران به دستور یکی از رهبران القاعده در ایران، در بمب‌گذاری‌های ریاض که به کشته شدن بسیاری از شهروندان سعودی و خارجی‌ها از جمله آمریکایی‌ها دخالت کرد. در همان سال، طرح تروریستی با حمایت ایران برای بمب‌گذاری در بحرین خنثی شد و اعضای یک هسته تروریستی جدید که تحت حمایت سپاه و حزب‌الله لبنان بودند، دستگیر شدند. این عملیات بین سال‌های ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۶ تشدید شد.

در سال ۲۰۱۳، امارات متحده عربی، هسته «خوشه حزب‌الله» را که عوامل وابسته به سرویس اطلاعات ایران و سپاه پاسداران تاسیس کرده بودند، دستگیر کرد.

در سال ۲۰۱۶، دادگاه کیفری کویت برای دو نفر از محکومان پرونده موسوم به سلول ابدالی که یکی از آ‌ن‌ها ایرانی است، به اتهام ارتکاب اعمالی که به وحدت و تمامیت ارضی کشور کویت لطمه زد، حکم اعدام صادر کرد. ارتباط متهمان با ایران و حزب‌الله برای اجرای اقدام‌های خصمانه در دادگاه آشکار شد. در این زمان رژیم ولایت فقیه به عنوان بزرگ‌ترین توزیع‌کننده مواد منفجره آی‌ئی‌دی (IED) در جهان شناخته شد.

بین سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱، با این مواد که برای منفجر کردن خودروهای عادی و زرهی استفاده می‌شود، صدها نیروی بین‌المللی در عراق کشته شدند.

از اواخر سال ۱۹۸۲، تروریست‌های حزب‌الله و جبهه آزادی‌بخش فلسطین به رهبری احمد جبریل و سپاه، ۹۶ شهروند خارجی از جمله ۲۵ آمریکایی را در لبنان ربودند.

با همه‌ این‌ها، جهان بی‌اعتنا به جنایات رژیم و وابستگانش، برای آزادی شهروندان به گروگان‌گرفته‌اش امتیاز و پول به جمهوری ولایت فقیه تقدیم می‌کند. رژیمی فاسد و جنایت‌پیشه و کودک‌کش که ۴۴ سال است در کنار دلاوری‌های تروریستی‌اش در خارج، با قتل هزاران ایرانی، انباشتن زندان‌ها از آزادی‌خواهان، قتل‌های زنجیره‌ای در بزنگاه تاریخی سال ۱۳۶۷ و بعد از دوم خرداد و قلع‌وقمع رسانه‌ها، جنبش سبز، آبان ۹۸ و دی ۹۶ و اخیرا جنبش زن زندگی آزادی، بر جان ملتی آزاده هوار شده است.

کارنامه خونین رژیم هرروز خونین‌تر می‌شود و جان و جهان ملتی سه‌هزارساله با درد و رنج و مثقالی امید ادامه می‌یابد. بیرون از ایران، میدان مفتوحی که آمریکا در اختیار رژیم در عراق و سوریه و بعد یمن می‌گذارد، دست‌های سیدعلی و نوکرانش را چنان باز می‌گشاید که میل جهانداری در ذهن بیمار ولی فقیه و دستیارانش از کاراکاس و ماناگوا تا سوماترا و دوبلین و گرانادا، می‌پرد.

اما سوریه ارض اقدس رژیم است. از دمشق، بیروت را عملا در تسخیر دارد، اسرائیل را نگران می‌کند و مصر و اردن و عربستان سعودی و امارات را که در سوریه حضور تاریخی دارند، به‌شدت رنج می‌دهد. رژیم ولایت فقیه و شبه‌نظامیان تروریستش پنجه سوریه سکولار بعثی را در پنجه اسلام ناب محمدی شیعه به‌سختی می‌فشارند.

عملکرد رژیم و نوکرانش در سوریه عملا بافت اجتماعی و فرهنگی این کشور را دگرگون کرده است. آن‌ها برخی پاسداران و بسیجی‌های ایرانی، عراقی، پاکستانی، افغانستانی را در مناطق علوی‌نشین، مسیحی و سنی‌نشین سوریه اسکان داده‌اند و رژیم سوریه تحت فشار است تا به آن‌ها تابعیت سوری بدهد. این امر به تغییر بافت جمعیتی (از دیدگاه سیاسی، نژادی و فرهنگی) در حومه دمشق و حمص و همچنین حومه حلب و ابوکمال در مرز با عراق منجر شده است.

تسلیحات مدرن ایرانی در دست شبه‌نظامیان تروریست داخل سوریه غارت و ارعاب غیرنظامیان و تخریب زیرساخت‌ها در سوریه را هر روز گسترده‌تر می‌کند؛ بدون آنکه برای بازسازی و آبادانی این مناطق در چهار سوی سوریه که به خراب‌آبادهایی مملو از فحشا، مواد مخدر، کودک آزاری (تجاوز به کودکان پسر و دختر) تبدیل شده‌اند، برنامه‌ای وجود داشته باشد.

رژیم امروز دارای مراکز بازداشت و بازداشتگاه‌های مخفی بسیاری در داخل سوریه است که تحت کنترل سپاه و میلیشیای سوری، عراقی و افغان اداره می‌شوند. در بیشتر مناطق سوریه از جنوب تا شمال و از شرق تا غرب اوین‌های کوچکی با انواع ابزار شکنجه دائر است و انواع شکنجه و ناپدید شدن اجباری در آن‌ها اعمال می‌شود.

رژیم با شبه‌نظامیان تروریستش، با اشغال بسیاری از تاسیسات غیرنظامی سوریه مانند بندرها یا سایت‌های استخراج فسفات و نفت، شاخک‌هایش را در خاک سوریه فرو برده است.

دوست سوری من ولید که اخیرا از کشورش و روستای اجدادی‌اش در لاذقیه دیدار کرده است، می‌گفت: دمشق حال‌وهوای قدیم را دارد و میخانه‌ها و شبکده‌ها و دیسکوها دائرند اما حلب و حما و حمص و روستاهایشان ویران و دگرگون شده‌اند و دست‌های جنایت‌پیشه رژیم اسلامی بر تارک هر شهری جای مهری سیاه برنشانده است.

عمده نفت و آهن و فسفات روزانه به سرقت می‌رود و با کامیون‌های بزرگ سپاه از راه عراق به ایران قاچاق می‌شود. ایران و حزب‌الله همچنان بزرگ‌ترین مشارکت‌کنندگان در فرایندهای تغییر جمعیتی‌اند که از محله‌های قدیمی حمص و سپس القصیر شروع شده است و به محله‌های قدیمی زینبیه می‌رسد. شبه‌نظامیان تروریست تحت‌پوشش با دستور رهبر جمهوری اسلامی، افرادی را از شهرهای المیادین و البوکمال و سایر مناطق دیرالزور جذب و به مناطق تحت نفوذ دولت سوریه در استان رقه فرستاده‌اند تا زمین‌ها و املاک و مستغلات را اول اجاره کنند و سپس بخرند.

مزدوران رژیم در مدت کوتاهی توانستند حداقل ۷۸ ملک اعم از مغازه، خانه و زمین را در «معادن» و اطراف آن و شهرها و روستاهای تحت کنترل دمشق در حومه رقه خریداری کنند. آن‌ها وجه را بدون چانه‌زنی پرداخت می‌کنند و از صاحبان دفاتر فروش املاک خواسته‌اند هر مورد فروش در منطقه را به آن‌ها خبر دهند.

خرید املاک و مستغلات در شهر معظم‌الشام که مردم آن سال‌ها پیش آواره شدند و نیز در شهرها و مناطق دیگر مثل غوطه غربی از سوی تجار و مردم استان دیرالزور با دستور مستقیم تروریست‌های رژیم گسترش یافته است.

به دلیل وخامت اوضاع اقتصادی، بسیاری از مردم به فروش ملک و زمین رغبت نشان می‌دهند و عملا کمک می‌کنند پرچم ولایت فقیه در روستا و شهرشان به اهتزاز درآید.

این از سوریه که متحد راهبردی ولایت فقیه و زوجه بائن رژیم است. وای به حال آن‌ها که به عقد موقت درآمده‌اند و رژیم بعد از پایان یافتن مدت عقد، سرنوشت تلخی برایشان رقم زده است.

رفیق سوری‌ام می‌گوید: شما با آوردن خمینی، جوامع ما را به آتش کشاندید. به وطنم و آن‌گاه به لبنان نگاهی بینداز. پاک کردن آثار شوم ولایت فقیه فقط از دست شما ساخته است تا هم خود و هم ما را نجات دهید وگرنه شهرهای ما نیز برقع‌پوش خواهند شد.

حالا که دیگر مرغ طوفان نیست! / علیرضا نوری زاده

لحظه ای چشم ببندید و فکر کنید اگر شاپور بر اهریمن پیروز میشد ما کجا بودیم.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ برابر با ۲۹ ژوئیه ۲۰۲۳ ۶:۳۰

*به ماه أوت (أگوست ) که میرسیم ؛ همه گاه با یاد دکتر شاپور بختیار زندگی میکنم . چه وحشت آور است تصویرکردن أنهائی را که از درون و بیرون خانه پدری ؛ سینه پر از عشق به ایران بختیار را دیرگاهی ؛ به تیغ بی معرفتی و خیانت ، هدف قرار داده بودند و سرانجام فتح الفتوح خود را جشن گرفتند و پیکر خونین بختیار را بردوش نهادند به این خیال که از ارثیه خان سهمی ببرند بی أنکه بدانند میراث خان همان بود که سردار فاتح پدرش بر سر دار برایش گذاشت و سردار اسعد با به خاک کشاندن استبداد محمد علیشاهی ، رایتش را در خانه پدری برافراشت .
بختیار نه پذیرفت که خون بکارت ثریا دختر عمش را در بازار بیع و شری مورد معامله قرار دهد و نه با یک تکان به گردن، در زمره چاکران أستان ملک پاسبان درآید.
(دوروز بود خمینی نعلین منحوسش را بر خاک وطنی نهاده بود که بعد از پانزده سال احساسش به رؤیت جمالش همان هیچی قلمبه ای بود که در پرواز ارفرانس به صورت قطب زاده و دکتر منصور تاراجی پرتاب کرد.) پدرم از أخوندهای سیاست زده بیزاربود با أنکه پدربزرگم (مرحوم سیدتقی نوری زاده سردفتر یک اصفهان و بعد از مهاجرت به مشهد دفتر ۳ کوچه عدلیه ؛ از یاران سید حسن مدرس بود و هزینه این همدلی ۵ سال زندان و تبعید به بروجرد بود که خود قصه مفصّلی است) . پدرم میگفت آخوند سیاست باز از نوع خمینی ، صادق نیست . دروغ میگوید و در شقاوت و وحشت أفرینی تجلی دنیائی ضحاک حضرت فردوسی است. من اما أخوندهای سیاسی را می پسندیدم با أنکه با دوستان پدر نیز بی مهر نبودم . مرحوم سید هادی خسروشاهی را در انتشارات بعثت شناختم که مدیرش رضا امامی (نویسنده سرشناس و شیرین قلم امروز) ، دفتر شعر فلسطینم را چاپ میزد. در بعثت ، بالاخانه ای در پاساز حاج فواکهی کنار سینما تاج و روبروی سینما رویال با خیلی ها أشنا شدم.فخرالدین حجازی که أطوار طوطی را برای سید روح الله کشمیری داشت ولی صدای زغن از گلویش خارج میشد. علی حجتی کرمانی که زرتشی الاصل بود و برخلاف برادرش محمدجواد از همان ابتدا عطای انقلاب را به لقایش بخشید. شادم که از أن جمع رضا امامی یار شبانه ما همچنان پایدار است و مینویسد و گاه مرثیه هایش برای رفیقان رفته ، اشک به دیده ام میأورد.
خسرو شاهی بود که یکی از تکاندهنده ترین رویدادهای زندگیم را رقم زد و أن شبی بود که خمینی بربام مدرسه علوی چهار ژنرال را تیرباران کرد. و همو در سفرهایش به لندن ، تأکید میکرد ، روزی که شماها بازگشتید یادت باشد که همه گاه جانب ملت و اخلاق را داشتم . اورفت با جسدی ناشناخته برای یکهفته در غسالخانه قم ، کورونا گریبانش را در خیابان گرفته بود. و جسدش را به عنوان ناشناس به غسالخانه برده شد و هفت روز أنجا بود که فرزندش محمود پدر را یافت . او درخلوت مدعی بود که پیشنهاد بختیار به خمینی برای برپائی واتیکان شیعی در قم ، بسیار خردمندانه بود .
این روزها من با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافته ام تا در اوراق و نوشته های آن روزها و خاطره ها و یادها تأمل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی نسل ۲۰ تا ۳۰ سالگان، که هنوز در قید حیات هستند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من به صراحت از همان نخستین هفته های انقلاب (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفته نامه خلق مسلمان، و نوارهائی که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی و یا به تنهائی منتشر کردم) اعلام داشتم انقلاب یک خودکشی دسته جمعی بود. مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد. «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد». همه آرزوهای ما برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق یافتن بود.شگفتا که قبل از عوام الناس، جامعه نخبگان ما، نه تنها به بختیار پشت کرد بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن
او بسیج شد. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود نوکر بی اختیار خطاب کردند. در آن روزهای تلخ و سرد و اضطراب، تقریبا همه روزه و گاهی دوبار در روز به دکتر بختیار سر میزدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخست وزیر و نخست وزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا میرسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش میزد که فلانی اینجاست و من به درون میرفتم. اغلب رضا حاج مرزبان هم آنجا بود، مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان، در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه ای که ریشهری به تماشای تیربارانش آمده بود فریاد زد ایران هرگز نخواهد مرد. مینشستم و گزارشی از اوضاع از نگاه یک روزنامه نگار و آنچه در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از امام میگذشت برای دکتر میگفتم و او که از رفقای دیرین و یاران دیر و دور جبهه ملی گلایه ها داشت همیشه میپرسید واقعاً این مردم مسخ شده اند؟ گیرم شاه بد بود و استبداد و فساد مردم را عاصی کرده بود، حالا که شاه رفته و از فساد هم خبری نیست و زمینه برای یک حکومت و پارلمان آزاد فراهم شده پس چرا این مردم تب خمینی گرفته اند؟ یک روز که از سخنان دکتر سنجابی و برخی دیگر از رهبران جبهه ملی و به اصطلاح ملیون آن روز عصبانی بود در حضور آقای محمد مشیری یزدی معاونش گفت این آقایان فکر میکنند خمینی گاندی است؟ می آید و زمام امور را
میدهد دست اینها؟ دیکتاتوری نعلین هزاربار از دیکتاتوری چکمه بدتر و سیاهتر است. فردایش من این جمله را در اطلاعات تیتر کردم. بختیار خیلی خوشحال شد. تقریبا هر روز در کنار سیل خبرهای خمینی و تظاهرات و اظهارنظرهای ضددولت و در حمایت از انقلاب، ما در اطلاعات و در صفحه نخست تیترهای مهمی از دکتر بختیار داشتیم و اغلب این اظهارنظرها از گفتگوهای اختصاصی گرفته میشد. برای من با روی کار آمدن بختیار انقلاب به پیروزی نشسته بود. بختیار بر این باور بود که اگر فقط سه ماه وقت داشته باشد میتواند به سرعت با پایان دادن به اعتصابها و اجرای یک برنامه ضربتی اصلاحی، افکار عمومی را جلب کند و بعد در یک انتخابات آزاد اساس پارلمانی نوین را بریزد. در مورد مطبوعات آزاد، او سعه صدر و آزادگی خود را در همان نخستین روزی که روی کار آمد، نشان داد.
از من خواست ترتیبی بدهم که سردبیران و مسئولان روزنامه ها از او دیدار کنند.(این حکایت را بارها بازگو کرده ام و نیاز به تکرارش نیست) در این جلسه بختیار یادآور شد که آقایان میتوانید به اعتصاب خود خاتمه داده و روزنامه هایتان را منتشر کنید. زنده یاد غلامحسین صالحیار سردبیر اطلاعات گفت پس ماده پنج حکومت نظامی چه میشود که به موجب آن هر دقیقه میشود روزنامه ها را توقیف کرد. بختیار گفت بخش مربوط به مطبوعات آن را کنار میگذاریم. وبه صالحیار بلافاصله گفت من و دل گر فنا شدیم چه باک / غرض اندر میان سلامت اوست.
و بعد یادآور شد، هرچه میخواهید علیه من بنویسید اما یادتان نرود این آخرین بخت همه ما برای رسیدن به آزادی و دمکراسی است. فکر وطن خود را بکنید…) این رویدادها پیش از أمدن خمینی بود.
شبی در دفتر دکتر بختیار با حضور مهندس امیرانتظام متن نامه ای که قرار بود بختیار آن را قبل از ترک تهران از رادیو تلویزیون قرائت کند، آماده شد. بختیار به من گفت که علاقمند است سردبیران کیهان، اطلاعات و آیندگان همراه او باشند. مرا نیز دعوت کرد. صالحیار گذرنامه نداشت و یا تاریخش گذشته بود بلافاصله بختیار دستور داد برای او گذرنامه صادر شود. متن مورد اشاره چهار بار تغییر کرد. متن آن پای تلفن برای دکتر بهشتی خوانده میشد. یکبار هم دکتر احسان نراقی توصیه ای کرد که در متن نهائی به کار آمد و من از میان همه کتابها و دفاتر و یادداشتهایم این یکی را دارم. بختیار ساعتها جنگید و زیر بار نرفت که در متن بنویسد «برای کسب تکلیف به دیدار آیتالله العظمی خمینی میروم» بلکه برای تبادل و کسب نظر را جایگزین کرد. ساعت ۳ صبح سرانجام بهشتی بعد از خواندن متن برای آقای خمینی خبر داد که همه چیز آماده سفر نخست وزیر به پاریس است. روز بعد ما خبر را منتشر کردیم. و قرار شد من از پاریس لحظه به لحظه گزارش دیدار را به روزنامه بفرستم. غروب روز بعد بود که زمزمه ضرورت استعفای دکتر بختیار از پاریس به گوش رسید. بعدها دکتر ابراهیم یزدی و مهندس بازرگان و تنی دیگر نوشتند و گفتند که در پاریس ظاهراً آقای بنی صدر و شاید هم دیگری رأی آقای خمینی را زدند (مرحوم منتظری هم مخالف دیدار بود و آین را اقرار کرد ) که اگر بختیار به پاریس بیاید و استعفا ندهد او برنده خواهد شد و شما راه بازگشت خود را به دست خود میبندید. چون او میخواهد از شما مهلت بگیرد که خواستهایتان را انجام دهد و در همین مهلت او خواهد توانست اوضاع را عادی کند. وقتی بازرگان با تأثر به بختیار گفت که طرف زیرش زده بختیار نیز اعلام کرد من از خمینی حکم نگرفته ام که به او استعفا بدهم حتی اطمینانهائی که داده شد مبنی بر اینکه بلافاصله خمینی به شما تکلیف نخست وزیری خواهد کرد مرغ طوفان را به تردید نینداخت. به جای خود رئیس شورای سلطنت سید جلال تهرانی را به پاریس فرستاد. و پیرمرد هم بر دست خمینی بوسه زد و هم استعفایش را به او داد…
آیا از انقلابی که میتوانست با توفیق بختیار، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بل همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپائی بود با استقرار حاکمیت ملی دمکراسی، امروز پیشگام در هدایت خاورمیانه؛ به سوی توسعه و تحول و دمکراسی باشد، اما زمام آن به دست خمینی و متحدان چپ و رادیکالش افتاد انتظار داریم که موجودی شایسته تر از احمدی نژاد و رئیسی را پرورش دهد؟ اینها فرزندان حرامزاده یک خودکشی جمعی اند. انقلاب در روایت ولایت فقیهی زلزله ای بود که زمین را شکافت و حشرات الارض را بیرون ریخت. حشرات الأرض متعفن ؛ بددهن، دریده، فریبکار، دروغگو، لافزن، دزد ، فاسد ومتظاهر به دیانت، بی احساس نسبت به آب و خاک و ملت .. اما با محتشمی و موسوی تبریزی و یوسف صانعی ها که به خمینی و خلخالی پیوست چه کنیم که امروز جامه مصلحان بر تن کردند. اینها نیز پایوران همان انقلابند. و خطرشان کمتر از خطر خامنه ای و رئیسی و قالیباف و محسنی إژه ای نیست .
اگر بختیار موفق شده بود امروز ما در خانه پدری حکومتی ملی و سکولار داشتیم با پارلمانی که نمایندگان واقعی مردم در أن حضور داشتند. نسل بعدی مردا ن و زنان ملی میداندار صحنه سیاسی و إجتماعی ، اقتصاد و فرهنگ و هنر بودند. وزارت خارجه را میرفندرسکی ها عهده داربودند و ریاست پارلمان با أللهیار صالح ها . و دکتر صدیقی ها بود .کینه خمینی و بازماندگانش نسبت به دکتر بختیار چنان بود که پس از بالا رفتن اعتبار و جایگاه او نزد مردم تا جائیکه در نخستین دعوتش از مردم برای ابراز حمایت از او و نهضت مقاومت ملی ، به گزارش خبرگزاری رویترز هزاران ایرانی در خیابان پهلوی (مصدق و سپس ولی عصر امروز ) راه رفتند و بعضا سرود ای ایران را خواندند، طرح دوباره حمله به بختیار را وارد مرحله اجرائی کردند . یک تیم کامل از آدمخواران سپاه با هیکلهای درشت ؛ دستان سنگین أهنین اثر ، تمریناتشان را آغاز کردند. دکتر بختیار دلخسته از بازی روزگار ، با فروش منزلش ، قصد سفر به کبک فرانسه زبان کانادا را داشت. وضع مالی نهضت مقاومت ملی ، مجال هرگونه حرکتی را از مرغ توفان سلب کرده بود . فریدون بویر احمدی ، که بختیار چونان فرزندانش به او محبت داشت ، ناگهان زمزمه ای در گوشش خواند که شاپورخان دوبارجان گرفت . دو مبارز در جمع پاسداران رژیم به دیدار شما میأیند تا طرح محرمانه خود را مطرح کنند… و أمدند قاتلان ذوب شده در ولایت سید علی ، سر بختیار را بریدند و سینه سروش کتیبه دستیارش را دریدند . امروز جایگاه بختیا رکجاست ؟ و خمینی و خامنه ای کجایند . ساعتی بعد از آگاهی از قتل او نوشتم ؛ حالا که دیگر مرغ توفان نیست / سردار فرداهای ایران کیست . / شبکور ها شادند و در پرواز / در شهرشان امشب چراغانیست …. اما میدانستم که او ؛” یک لحظه بود امّا چه بسیاری”.

پایان کابوس شوم ولایت نزدیک است / علیرضا نوری زاده

حزب‌الله به بهانه مقاومت همه قواعد بازی را در لبنان به هم ریخت. بزرگ‌ترین شبکه مواد مخدر را از بیروت تا کاراکاس و از کابل تا بغداد به راه انداخت
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ ژوئیه ۲۰۲۳ ۸:۱۵

نزدیک به یک میلیارد دلار کمک‌های رژیم حزب‌الله را به غولی کریه و قدرتمند تبدیل کرد- ایرنا

چند سالی است که از صفا دورم. صفا حائری با کوله‌پشتی و دوربین و دفترچه و صدها منبع که در چهارسوی جهان پراکنده بودند. هیچ‌یک از همکارانم مثل صفا دلبسته خبر و زندگی خبرنگاری نبودند. حالا او نیست و من با خاطره‌هایش سر می‌کنم و اشکم با نامش پیوند خورده است.

چقدر بی‌صدا و بی‌ذکرمصیبت رفت. آخرین بار در کافه‌ای در پاریس من کیفم را جا گذاشتم و او فردا زنگ زد که علیرضا کیفت پیدا شد. صاحب کافه را ۳۰ سال است می‌شناسم. امروز صبح که برای اسپرسو دوبل رفتم، گفت دیروز رفیقت کیفش را جا گذاشته بود. بعد صفا خاموش و پنهان شد و این تنها بانوی بزرگوارش بود که می‌دانست صفا در حال رفتن است. بزرگامردی می‌رفت که نسل من در آرزوی «او» شدن بود. یک روز صبح شاهید زنگ زد که صفا رفت. همو رفتن احرار و آموزگار و ملایری و اردشیر خان زاهدی را خبر داده بود.

در بیروت، همه صفا را می‌شناختند. از عباس بدرالدین، روزنامه‌نگار مرید امام موسی صدر که چون امام در حوض اسید قذافی آب شد تا سیدحسن شیرازی که آمده بود زیرآب امام را بزند اما خود به تیر غیب صدام حسین آتش گرفت و خاکستر شد. حائری روحانی‌زاده بود و با علما آشنا. دانی شمعون و ولید بیک جنبلاط و تونی فرنجیه و میش ابوجوده از دوستانش بودند و بسام شریف فلسطینی نیمه‌ویران با چشم به کوری نشسته با بمب بنی‌صهیون ترجیح می‌داد پیک شبانه در «کریزی هورس» را با او سر بکشد.

بیروت در آتش جنگ داخلی می‌سوخت و حافظ الاسد با آتش سنگین توپخانه، اردوگاه‌های فلسطینی را می‌کوبید. تل الزعتر ویران ویرانه‌تر شده بود و خاکش با خون به سرخی می‌زد. هنگام غروب با صفا به مخفیگاه عرفات رفتیم. عرفات زار می‌زد. همان روز ۹۰ زن و کودک و فدایی را به خاک سپرده بود. خلیل الوزیر (ابوجهاد که کماندوهای اسرائیلی در تونس او را به قتل رساندند) ابوعمار را دلداری می‌داد. صفا گفت: حالا دیدید که شاه ما که شما دشمنش هستید، خیلی مردتر از برادران مبارز شما در شام و طرابلس و عدن و بغداد است؛ آن‌ها که به اسم فلسطین نفس شما را بریده‌اند.

عرفات گفت: خالد الحسن (سفیر وقت عرفات در عربستان سعودی و برادر بزرگ‌تر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از انقلاب) با سفیر شما (مقصودش استاد من و بنیان‌گذار مرکز پژوهش‌های ایران و عرب و سال‌ها سفیر ایران در عربستان سعودی بود) گفت‌وگو کرده و شاه کمکی برای ما فرستاده است.

شب با صفا به «ییلدزلار» رفتیم. روشه [صخره] اول کنار دریا که غذاهایش عطر و طعم ایران را داشت. سرآشپز رستوران، حسن آقا، نوه آشپز عین‌الملک پدر مرحوم امیرعباس و فریدون هویدا بود که زن لبنانی داشت و مثل اینکه زیارت رفته باشد، می‌گفت تا حالا پنج سفر به زیارت ایران مشرف شده‌ام. با صفا خیلی رفیق بود و آن شب با تبوله و باباغنوش و کباب حلبی و عرق ابی‌سعدی از ما پذیرایی کرد. در آن شب تلخ و پرمرگ بیروت، ما پیاده در حاشیه بلوار روشه می‌رفتیم و من زده بودم زیر آواز و صفا گاه قطره اشکی را به انگشت می‌کشید. موقع خداحافظی جلو هتل فنیسیا (همان‌جا که حاج قاسم سلیمانی و عمادمغنیه و احمد جبریل طرح استخبارات اسد برای کشتن رفیق حریری را عملی کردند) صفا گفت مرا پیش امام موسی (صدر) ببر.

ظهر به دعوت امام به دفترش رفتیم. رادیو ایران برقرار بود و مرضیه و بنان «بوی جوی مولیان» را می‌خواندند. امام آن روز بغضش را رها کرد، بی‌واهمه از حضور صفا که درباره‌اش به امام بسیار گفته بودم از همان سال‌های نخست بیروتی‌اش. امام از صفا پرسید: جناب حائری، بنی عم عزیز، شاه چه اصراری دارد یک ساواکی نادان را به سفارت به بیروت بفرستد؟ (منظور امام موسی سرتیپ ساواک منصور قدر بود که باعث شد روابط بسیار نزدیک امام موسی صدر و شاه تیره شود. البته این آخری‌ها از بار قهر و دلزدگی کاسته شد).

صفا گفت: چرا با علم، دوستتان، مکاتبه نمی‌کنید؟ گفت: کرده‌ام و بعد حرف را عوض کرد و از مرحوم جعفریان و جایگاهش پرسید. نهار را در خدمتش بودیم. صفا دوست داشت با دکتر چمران مصاحبه کند که آن روزها در جنوب پایه‌های سازمان امل را می‌ریخت و سرپرست هنرستان صنعتی بود که جوانان شیعه را از تله حزب بعث و ناصری‌ها و قذافیست‌ها بیرون می‌کشید و قرار بود به نیمه دانشگاهی تبدیل شود. امام وعده داد و چمران موافقت کرد اما از تهران به صفا گفته شد گرد این کار نرود. و صفا همیشه از این امر دلخور بود. بعد از انقلاب، یک روز با دیدن چمران در نخست‌وزیری (با صفا برای مصاحبه مطبوعاتی با مهندس بازرگان رفته بودیم) به او گفت: اگر امام موسی آزاد بود، آیا باز هم کارگزار انقلاب آقای خمینی می‌شدید؟ چمران تاملی کرد و گفت: هرگز.

این مقدمه را آوردم تا اشاره کنم علی‌رغم جنگ خونین و ویرانگر داخلی لبنان بین مسیحیان و دست‌راستی‌ها و فلسطینی‌ها و نوکران سوریه و…، لبنان زنده بود، برنامه‌های کازینو لبنان قطع نمی‌شد، فیروز در بعلبک می‌خواند و شخصیت‌هایی از اقطاب سیاسی و فرهنگی و دینی همچون کمال جنبلاط و کامیل شمعون و پی‌یر جمیل و تقی‌الدین صلح و رشید کرامی و صائب سلام و امام موسی صدر و اسقف معوشی و شیخ حسن خالد لبنان را بر شانه‌های خود حفظ می‌کرد. هنوز خبری از حسن نصرالله و آدمخوران حزب‌الله و نمایندگان مقام عظمای ولایت و آدمکشانش در لبنان نبود.

در ایران پادشاه رفت و سید روح‌الله کشمیری آمد با لشکر جنون‌زدگانش، اعدام‌ها و ویرانی‌ها، هشت سال جنگ و… . در لبنان هم امام صدر رفت و کمال جنبلاط کشته شد و شیخ حسن خالد را هم سوری‌ها کشتند با یک دوجین مردان برجسته استقلال و در عهد ولی فقیه ثانی و حسن نصرالله، پسر سبزی‌فروش لبنانی، نماد استقلال و توسعه لبنان، رفیق حریری، پاره‌پاره شد.

از زمانی که حزب‌الله آشکارا وارد زندگی سیاسی لبنان شد، نخست با نمایندگانی در مجلس ملی و بعد وزیرانی که اوامر مقام ولایت را علیه کشورشان به اجرا در می‌آوردند، لبنان یک روز خوش ندید. به جای صدای آسمانی فیروز، نعره‌های «خامنه‌ای‌ خامنه‌ای» کافه‌تریای دانشگاه آمریکایی بیروت را تسخیر کرد؛ دانشگاهی که سرشناس‌ترین مردان و زنان خاورمیانه از جمله ایران فارغ‌التحصیلانش بودند.

حزب‌الله به بهانه مقاومت همه قواعد بازی را در لبنان به هم ریخت. بزرگ‌ترین شبکه مواد مخدر را از بیروت تا کاراکاس و از کابل تا بغداد به راه انداخت. لبنان به مدت ۱۸ ماه از ۳۰ اکتبر ۲۰۰۶ تا ۲۱ مه ۲۰۰۸ در پی تحصن‌های حزب‌الله و نوکران دمشق عملا به اشغال درآمد. موسسات تجاری با زیان کل حدود ۱۰ میلیون دلار در روز نابود شدند و هزاران عرب ثروتمند که تابستان لبنان را با هیچ جای جهان عوض نمی‌کردند، با لبنان قهر کردند.

از سال ۲۰۱۲، حزب‌الله سرسپردگی‌اش به اسد و سیدعلی را با مشارکت در جنگ اسد علیه ملتش اثبات کرد. مبارزه با اسرائیل بهانه‌ای بیش نبود. از اینجا حزب‌الله توانست حکم و حاکم شود و دبیرکل حزب، حسن نصرالله، میدان‌دار سیاست شد. نزدیک به یک میلیارد دلار کمک‌های رژیم حزب‌الله را به غولی کریه و قدرتمند تبدیل کرد. حزب‌الشیطان، لقبی که علامه حسن الامین بر حزب گذاشت، امروز در میان مردم جا افتاده است.

حالا یاران و شاگردان امام موسی صدر مثل علامه علی الامین که به دستور حسن نصرالله از مجلس شیعیان بیرون انداخته شد و حزب خانه‌اش را مصادره کرد و خیال کشتنش را داشت، در کنار هزاران استاد و دانشجو و تکنوکرات که از حزب‌الله و رژیم ولایت فقیه بیزارند، مثل ما ایرانی‌ها هر روز مرگ رژیم ولایت جهل و جور و فساد را آرزو می‌کنند.

تسلیحات نظامی حزب‌الله بر اساس کمیت و کیفیت موشک‌هایی که در اختیار دارد، از تسلیحات ارتش لبنان بیشتر است؛ ارتشی که حز‌ب‌الله ژنرال‌های شیعه‌اش را «سانوار» [اصطلاحی در بازی پوکر به معنی دست را ندیده قبول کردن] خریده است. قدرت واقعی حزب در منابع مالی‌اش نهفته است، زیرا نصرالله اعتراف می‌کند که منابع مالی از تهران می‌آید و او در سخنرانی خود در ژوئن ۲۰۱۶ گفت: «ما به تمام دنیا می‌گوییم که بودجه حزب‌الله، حقوق بازنشستگی، هزینه‌ها، غذا، نوشیدنی، اسلحه و موشک (و البته چادر و لباس زیر مخدراتمان و عبای حقیر) و همه هستی ما از ایران (پول‌های غارت‌شده ملت ایران) است و تا زمانی که امام خامنه‌ای بر سرکار است، ما نگرانی نداریم.»

حزب برای جابه‌جایی مالی به حواله‌ها و حساب‌های بانکی وابسته نیست. حتی معاونان و وزرای حزب حقوق خود را به صورت نقدی از دولت لبنان دریافت می‌کنند. پولی در بانک‌ها وجود ندارد. تبلیغات شبکه‌های تامین مالی مخفی حزب‌الله مافیای مواد مخدر، بنیادهای به‌ظاهر خیریه مثل جهاد سازندگی، کمیته امداد امام و… امپراتوری مالی حزب‌الله را مستقر کرده‌اند. تلویزیون المنار هم به طور مستقیم و المیادین به شکل غیرمستقیم در کنار العالم و ده‌ها شبکه دینی و ایدئولوژیکی، اندیشه‌های منحرف و ضد آزادی و اندیشه بشری را ترویج می‌کنند و هزینه این‌ها همه از کیسه ملت ایران دزدیده می‌شود. وزرای خارجه و مقام‌های سپاه گاه بودجه حزب را در ده‌ها چمدان به صورت نقد به سوریه و لبنان می‌برند.

سرنوشت شاطر حسن

با همه این تردیدی ندارم که حسن نصرالله، رهبر حزب‌الشیطان، آدم عاقل و سیاستمداری زبل و شارلاتان است و اگر مطمئن شود با بیرون کشیدن دستش از بیعت بشار بعثی سوری و سیدعلی نیم‌خراسانی ربع‌تبریزی، ادامه می‌یابد، لحظه‌ای در بیعت با شیطان بزرگ و بنی‌صهیون دریغ نخواهد کرد و اگر فقط در پیکره سیاسی لبنان جایی نصیب او و گروهش بشود، در این مهم تاخیر روا نخواهد داشت.

حزب‌الله امروز با آن گروه تروریستی آدم‌ربایی که علی‌اکبر محتشمی در سال ۱۹۸۲ با سزارین از شکم جنبش امل بیرون آورد و رهبرانش صبحی طفیلی و عباس موسوی و مصطفی الدیرانی و عماد مغنیه و برادران الحمادی بودند، تفاو‌ت‌های آشکاری دارد. امروز حزب‌الله دارای یک نیروی رزمنده آموزش‌دیده چهار تا پنج هزار نفری است که بسیاری‌شان تحصیلات دانشگاهی و تخصص‌های علمی دارند. البته در کنار این جمع عده‌ای افراد جاهل مثل انصار حزب‌الله و نیروهای سرکوبگر خودمان وجود دارند که اغلب در هیئت سیاهی‌لشکر ظاهر می‌شوند.

کادر سیاسی حزب‌الله شامل یک گروه هزارنفره از روزنامه‌نگاران، برنامه‌سازان رادیو تلویزیون، خطبا، سیاستمداران و… است که جمعی از آن‌ها به عنوان نمایندگان حزب عضو پارلمان لبنان‌اند. دستگاه امنیتی حزب‌الله که سازمان اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات رژیم برپا کرد، امروز دارای متخصصانی است که هر یک در امور ویژه‌ای مشغول‌به‌کارند. در کنار این ارگان‌ها، حزب دارای تشکیلات مخفی مالی و امنیتی است و چنانکه پیش از این یادآور شدم، شبکه گسترده‌ای از سازمان‌های خیریه، فرهنگی، دینی، بهداشتی، خدمات و… را اداره می‌کند. مجموعه افرادی که به طور مستقیم در خدمت حزب‌الله‌اند و حقوق و مواجب می‌گیرند، حدود ۱۰ هزار نفرند و گروهی که به نحوی با حزب در ارتباطند یا از کمک‌های حزب برخوردار می‌شوند، تعدادشان به بیش از ۵۰ هزار تن می‌رسد.

چنین تشکیلاتی فقط با بودجه سالی ۸۰۰ میلیون دلار ارسالی از تهران اداره نمی‌شود، بلکه همچون سازمان مجاهدین خلق که بودجه دریافتی از صدام حسین را به کار انداخت و از مالزی تا برزیل شرکت و موسسه درست کرد و چندی کار خرید برای رژیم صدام را نیز عهده‌دار شد، حزب‌الله نیز با تاسیس شرکت‌های تجاری و ساختمانی و خدماتی در لبنان و سوریه و بعضی از کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین امروز دارای پشتوانه مالی عظیم و امکانات بسیاری است که در صورت قطع کمک‌های جمهوری اسلامی و حذف هزینه‌های نظامی‌اش هم به‌خوبی قادر است به عنوان یک مجموعه بزرگ سیاسی، فرهنگی، خدماتی در لبنان فعالیت کند. البته تا زمانی که حزب‌الله به نیابت از سوریه و جمهوری اسلامی با اسرائیل در حال تخاصم و درگیری است، حسن نصرالله نمی‌تواند سرنوشتش را از سرنوشت رژیم بعثی سوریه و نظام فقاهتی ایران جدا کند.

دیوار «امامزاده سلیمان»،( یا آتشکده ای خاموش، و یا شهزاده ای بی نام) چگونه فرو ریخته است

بنا برگفته های مسئولین حکومت اسلامی، از نمایندگان مجلس شان گرفته تا مسئولین سازمان اوقاف و وزارت میراث شان، بیش از ۱۱ هزار «امامزاده» در ایران وجود دارد که زیر پوشش حمایتی دولت هستند یعنی برای همه ی آنها شجره نامه هایی قلابی دارند و بودجه هایی برای اداره و مرمت آنها.

البته حکومت اسلامی همچنان در حال ساختن امامزاده های بیشتری ست؛ برای فریب مردمان ساده و نادانی که به دلیل فقر مالی و یا فقر دانش ناشی از حضور حکومتی مذهبی و واپسگرا گرفتار این نوع فریب ها می شوند

گذشته از این هر انسان عاقلی می تواند با نگاهی به جدول تعداد این امامزاده ها در استان های مختلف، این پرسش را داشته باشد که فرضا در مازندران مگر چند تا امام زیسته اند که ۱۲۷۶ امامزاده ازشان بوجود آمده باشد

یا بیشترین این امامزاده ها که به امام هفتم و هشتم نسبت داده می شوند، چگونه در طول عمر کوتاهشان توانسته اند هزارها برادر و پسر و نوه داشته باشند. (ضمنا توجه کنید از آنجایی که امام ها قدرت کنترل نوع جنس بچه های خودشان و حتی قوم و خویش ها داشتند، نود و نه درصد این امامزاده ها مرد هستند)

تازه هر بار که امامزاده ای را «کشف» می کنند معمولا در کنار محوطه های تاریخی و باستانی ایران قرار دارد، و به دلیل توسعه آن شروع به تخریب آثار تاریخی می کنند تا به قول خودشان فضای امامزاده را بزرگتر کرده و مسجدی هم در کنارش بسازند.(۱)

اما نکته ای که سالهاست روشن شده و ما بارها در «بنیاد میراث پاسارگاد» درباره اش گفته و نوشته ایم، آن است که بیشتر این «امامزاده» ها، آرامگاه ها و آتشکده هایی از دوران باستان هستند. که یا در دوران صفویه آن را مرمت کرده و امامزاده خوانده اند و یا مردمان علاقمند به یادگارهای تاریخی شان، از ترس تخریب به آن نامی اسلامی داده اند. (۲ و ۳)

نمونه بزرگش آرامگاه کوروش است که قرن ها به نام «مادر سلیمان» خوانده می شد و نمونه دیگرش آرامگاه «بی بی شهربانو» متعلق به شهزاده ای ایرانی ست که قرن ها آن را امامزاده و حتی به عنوان همسر امام حسین معرفی کرده اند. و تعدادی امامزاده که با پیشوند یا پسوند خاتون و بی بی داریم که می شود رد آن ها را تا دوران باستان و آتشکده های آناهیتا، خدازن ایرانی پیدا کرد.

متاسفانه چند سالی ست که حکومت اسلامی متوجه شده که زیر هر کدام از این آرامگاه های باستانی و به ویژه آتشکده ها مقادیری آثار تاریخی و سکه های تاریخی و گرانقیمت نهفته است. و درست همانگونه که در مورد آثار تاریخی و فرهنگی، هر چند وقت یکبار به عنوان مرمت به سراغ یکی از این اماکن می رود و آن جا را زیر رو می کند. آثار را می دزد و دوباره «امامزاده قلابی» را از جیب مردم، می سازد تا مردمان بدبخت دیگری را به آنجا بکشاند.

تازه ترین این ویرانگری ها (زیر نام مرمت) بر سر یک بنای تاریخی چند صد ساله آمده به نام «امامزاده سلیمان» که در شجره نامه ی ساختگی او برادر امام رضا معرفی شده (یکی از صدها برادر امام رضا!).

به گفته خبرگزاری های دولتی، روز گذشته پنجشنبه ۲۲ تیرماه ۱۴۰۱،عده ای می ریزند و به نام مرمت در یک «عملیات خاکبرداری سنگین، حفره ای بی ربط با مرمت، زیر دیوار بنا بوجود می آورند که سبب می شود بخشی از دیوار و بنا فرو بریزد. بعد هم میراث فرهنگی و سازمان اوقاف مثل همیشه می گویند: «ما خبر نداشتیم و بی اجازه این کار انجام شده است»

ما دوستداران میراث فرهنگی و تاریخی می دانیم که این بار نیز ظرف چند روز سر و صدای این ویرانگری نیز خاموش می شود؛ مردمان عادی آنقدر گرفتارند که حواس شان پی این چیزها نیست، بیشتر اهالی سیاست هم که سرشان گرم کار خودشان است و در شان خودشان نمی دانند که به این مسایل «بی ربط با سیاست» بپردازند.

می دانیم به زودی مرمتی عجولانه انجام می شود و آتشکده ای خاموش و یا شهزاده ای بی نام همچنان در انتظار خواهند بود تا فردایی که حکومتی متمدن، ایراندوست نام آنها را به جای نام های قلابی بنشانند.

شکوه میرزادگی

چهاردهم جولای ۲۰۲۳

https://www.isna.ir/news/1402042214353/%D8%AE%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%85%D9%86%D8%AC%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%B1%DB%8C%D8%B2%D8%B4-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D8%B1-%DB%8C%DA%A9-%D8%A8%D9%86%D8%A7%DB%8C-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%B1%D8%B2-%D8%B4%D8%AF

http://archive.savepasargad.com/2014/September%202014/talhrib-10-banaye-tarikhi.htm

https://savepasargad.com/virani-khaneh-tarikhi/

فاجعه تبدیل بناهای تاریخی ـ فرهنگی به امامزاده هایی با اصل و نسب ساختگی ـ شکوه میرزادگی

جامعه المصطفی؛ صیدگاه سپاه و امنیت خانه ولی فقیه / علیرضا نوری زاده

۸۰ هزار طلبه و دانشجوی خارجی با جیره و مواجب در خدمت سیدعلی هستند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۱۴ ژوئیه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

طلاب چینی جامعه‌المصطفی گرگان‌ـ عکس از تسنیم

خاطرات مردم هند اگر در جنگ‌های کافرکش محمود غزنوی خلاصه می‌شد، امروز کسی جرات نداشت در شبه‌قاره، نام ایران را بر زبان آورد. بااین‌همه هنوز هم نام‌های محمود و مسعود و نادر در بسیاری از ایالات هند نام‌های سیاه و مذمومی است. اما زبان و فرهنگ فارسی مرهمی بوده که تحمل زخم‌های تاریخی را آسان‌تر کرده است. مغولان در هند زبان فارسی را به زبان دربار و فرهنگ و ادب و هنر تبدیل کردند، به‌گونه‌ای که در عصر شماری از پادشاهان صفوی ادیبانی چون صائب تبریزی به هند رفتند و تبعیدیان دیار بابر و جهانگیر شدند.

بعد از استقلال هند، دولت ایران همواره سفیران و مامورانی به هند می‌فرستاد که یا از بزرگان ادب و فرهنگ بودند یا از برجستگان سیاست، مردانی از این دست:علی معتمدی، موسی نوری اسفندیاری، علی اصغر حکمت، مرتضی مشفق کاظمی، عبدالحسین مسعود انصاری، فریدون آدمیت فروردین، جلال عبده، محمدرضا امیرتیمور، غلامعلی وحید مازندرانی، محمد معظمی گودرزی نور و غلامرضا تاج‌بخش دولو.پیش از پهلوی نیز آن زمان که نایب‌السلطنه انگلیسی زمامدار هندوستان بود، دولتمردانی سرشناس به هند اعزام می‌شدند.

رژیم جهل و جور و فساد از همان ابتدا چون قصد نشر فرهنگ و ادب و زبان ما را در هند نداشت، سفیرانی از اوباش سپاه و قاتلان حرفه‌ای به هند اعزام کرد. کسانی مانند اسدی لاری و زرگر یعقوبی، علیرضا شیخ عطار و ایرج دهقی!! هند سرزمینی که به فقر مشهور بود، امروز در پرتو دموکراسی سکولار، ۷۲ ملت را زیر پرچمی واحد جمع کرده است که به ملیت و فرهنگ خود می‌بالند و در چهار دهه عقب‌ماندگی خانه پدری هرروز عرصه‌ای را در علم و صنعت و توسعه فتح کرده‌اند. میلیون‌ها مهاجر هندی در چهارسوی جهان میلیاردها دلار به سرزمین خود حواله می‌کنند و در صحنه علم و صنعت و فرهنگ و خدمات در بسیاری از سرزمین‌ها به بالاترین جایگاه رسیده‌اند.

رژیم ولایت‌فقیه در پرتو سیاست احمقانه نشر مذهب شیعه و بالابردن رایت اسلام ناب محمدی ولایی؛ هند را نیز مثل ۸۶ کشور دیگر (البته با شدت و تلاش و بذل و بخشش بیشتر) هدف قرار داده است. در کنار مساجد و حسینیه‌ها و مراکز فرهنگی، رژیم بر دکان پر هزینه‌ای به نام جامعه المصطفی العالمیه (دانشگاه بین‌المللی مصطفی) تکیه دارد. نخست اجازه دهید این به‌اصطلاح دانشگاه جهانی را خدمتتان معرفی کنم.

در وبسایت دانشگاه بین‌المللی مصطفی نوشته شده است:«جامعه المصطفی العالمیه یکی از مراکز آموزشی مذهبی در قم و یکی از ارگان‌های مهم نظام جمهوری اسلامی ایران برای گسترش اسلام شیعه در سایر کشورها است. این مرکز در سال ۱۳۸۷ از ادغام دو مجموعه «سازمان مدارس و حوزه‌های علمیه خارج از کشور» و «مرکز جهانی علوم اسلامی» با دستور سید علی خامنه‌ای تشکیل شد.»

این ارگان در شهر قم واقع شده است و در ۶۰ کشور جهان شعبه دارد. جامعه المصطفی در کشورهایی که جامعه مسلمان دارند، نماینده دارد و از طریق این نماینده افراد مناسب برای آموزش اسلام را شناسایی و آن‌ها را برای آموزش طلبگی به قم اعزام می‌کند. این دانشگاه از بین افراد غیر ایرانی در مقطع دکتری دانشجو می‌پذیرد.

طبق آماری که در وبگاه جامعه المصطفی اعلام شده است، این ارگان تاکنون بیش از ۵۰هزار مرد و زن را از ۱۲۲ ملیت، تحت تعلیم و تربیت قرار داده است. از میان اهل سنت نیز دانشجویانی در این دانشگاه مشغول به تحصیل‌اند. مقاطع تحصیلی این دانشگاه مجازی شامل کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد و دوره‌های کوتاه‌مدت و پودمانی است. رشته‌های فقه و حقوق، قرآن و حدیث، اخلاق و تربیت، فلسفه، کلام و عرفان، مطالعات اسلامی، تاریخ و تمدن، ادیان و مذاهب، زبان و ادبیات، علوم انسانی ازجمله رشته‌های تحصیلی این دانشگاه است. به گفته کیهان لندن، جامعه المصطفی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای جمع‌آوری اطلاعات و جذب نیرو برای عضویت در گروه‌های شبه‌نظامی کمک می‌کند.

به‌عبارت‌دیگر این دانشگاه (با عنایات رهبر رژیم و تهی کردن خزانه ملت وغارت میلیاردها بودجه) در ۶۰ کشور شعبه دارد و در۲۰ کشور دیگر مثل تونس و زیمبابوه و تانزانیا نمایندگی دارد.

جامعه المصطفی از ادغام دو مجموعه «سازمان مدارس و حوزه‌های علمیه خارج از کشور» و «مرکز جهانی علوم اسلامی» تشکیل شد و سید علی خامنه‌ای، ۱۷ فروردین ۱۳۸۷ ، در پیامی جامعه المصطفی را به‌جای مرکز جهانی علوم اسلامی، تاسیس کرد.

جامعه المصطفی در کشورهایی که جامعه مسلمان دارند نماینده دارد و از طریق این نماینده، افراد مناسب برای آموزش اسلام را شناسایی و آن‌ها را برای آموزش طلبگی به قم اعزام می‌کند. این دانشگاه از بین افراد غیر‌ایرانی در مقطع دکتری دانشجو می‌پذیرد. جامعه المصطفی در حال حاضر حدود ۴۰ هزار طلبه خارجی دارد و تا کنون ۴۰ هزار نفر از آن فارغ‌التحصیل شده‌اند. علیرضا اعرافی، رئیس سابق این نهاد (رئیس فعلی حوزه)‌، از زمان تشکیل آن تا سال ۱۳۹۷ در سال ۱۳۸۷ گفته است: «از طریق شبکه جامعه المصطفی در سطح جهان حدود پنجاه میلیون نفر شیعه شده‌اند.»

شیعیانی که در آفریقا بین هزار تا پنج هزار دلار برای تغییر مذهبشان پول دریافت می‌کنند و اغلب در خفا مذهب اجدادی خود را حفظ کرده‌اند‌، به مزدوری برای سپاه و امنیت خانه مبارکه تن درداده‌اند.

ریاست عالی جامعه المصطفی با رهبر جمهوری اسلامی است و تصویب اساسنامه، انتخاب هیئت امنا، نصب و عزل رئیس جامعه بر عهده او است. نماینده شورای عالی حوزه، دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، نمایندگان برخی از دیگر نهادها و سه تا پنج تن از علما و اندیشمندان آشنا به مسائل بین‌الملل‌، به انتخاب رهبر جمهوری اسلامی هیئت‌امنای این نهاد را تشکیل می‌دهند.

هم‌اکنون علی عباسی ریاست این نهاد را بر عهده دارد. این نهاد دارای معاونت‌هایی همچون معاونت آموزشی، معاونت فرهنگی تربیتی و معاونت پژوهشی است.

حجت‌الاسلام علی عباسی در سال ۱۳۶۱ پس از اخذ دیپلم، وارد حوزه علمیه شد و از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۱ به مدت ۱۱ سال در درس خارج فقه و اصول وحید خراسانی،‌ تبریزی، ‌فاضل لنکرانی هاشمی و شاهرودی شرکت کرد.
او در سال ۱۳۶۷ هم‌زمان با تحصیلات حوزوی، به تحصیل در رشته فیزیک در دانشگاه تهران پرداخت و در سال ۱۳۷۱ مدرک کارشناسی فیزیک اتمی را دریافت کرد.
از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۷ نیز دوره کارشناسی ارشد فیزیک را در رشته فیزیک ذرات بنیادی در دانشگاه تربیت‌معلم تهران گذراند و از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۳ دوره دکتری فلسفه تطبیقی را در واحد تربیت‌مدرس دانشگاه قم گذراند.

برآورد بودجه جامعه المصطفی در سال ۱۳۹۷ سه هزار و ۵۱ میلیارد و ۲۰۳ میلیون ریال پیشنهاد شد. این مقدار در سال ۱۳۹۹ به ۳٬۰۸۷٬۱۹۱٬۰۰۰٬۰۰۰ ریال رسید. المصطفی در سال ۱۳۹۹ مبلغ ۳۰۹ میلیارد تومان از دولت کمک دریافت کرد و در سال ۱۴۰۰ نیز مبلغ ۴۶۵ میلیارد تومان از دولت کمک مالی گرفت. در لایحه بودجه ۱۴۰۱ میزان بودجه در نظر گرفته شده برای جامعه المصطفی العالمیه با ۴ درصد افزایش، نزدیک به ۵۷۷ میلیارد تومان در نظر گرفته شده است. این افزایش بودجه، هدف انتقاد بوده است. امسال بودجه این جاسوس‌خانه ۱۸ درصد افزایش داشته است و یادمان باشد که این بلانسبت دانشگاه مجازی است و از طریق اینترنت و سمیار برای سیدعلی شکار می‌کند.

ارتباط با گروه‌های نظامی و شبه‌نظامی

جامعه المصطفی، برپایه اطلاعات منتشر شده سازمان سیا، پایگاهی برای عملیات برون‌مرزی نیروی قدس سپاه پاسداران است، در حالیکه خود را یک نهاد علمی با «هویت حوزه‌ای» معرفی می‌کند.

بعضی از کشته‌های قره باغ علیا در سال دوهزاروبیست از طلبه‌های عضو جامعه المصطفی بودند. برای این دو تن از طلبه آذربایجانی مراسم سوگواری در قم برپا شد این دو تن «علم الدین ولیش اُف» و «معارف صفراُف» نام داشتند. در این مراسم اعلام شد که آن‌ها در منطقه قره‌باغ و در درگیری با ارمنستان کشته شده‌اند.

سازمان مرکزی جامعه المصطفی در ایران و در شهر قم قرار دارد و بیش از ۱۷۰ واحد آموزشی وابسته آن در داخل و خارج کشور مستقر است. این واحد‌ها در شهر‌های مشهد، تهران، اصفهان، گرگان و قشم و بیش از ۶۰ کشور دیگر است. آفریقای جنوبی، آلبانی، آلمان، افغانستان، اندونزی، انگلستان، اوگاندا، برزیل، بلغارستان، بنگلادش، بورکینافاسو، بوسنی و هرزگوین، بنین، پاکستان، تانزانیا، تایلند، توگو، دانمارک، ژاپن، ساحل عاج، سوئد، سنگال، سوریه، سیرالئون، عراق، غنا، فیلیپین، قرقیزستان، قزاقستان، کامرون، کوزوو، کنگو دموکراتیک، کومور، گامبیا، گرجستان، گویان، گینه، لبنان، ماداگاسکار، مالاوی، مالزی، مالی، میانمار، نروژ، نیجر، نیجریه، هند و… ازجمله واحدهای فعال هستند.

فکرکنید ژاپن جه نیازی به جاسوس خانه سید علی دارد که دفترودستک نمایندگی دانشگاه در توکیو گسترده است و حضرت حجت الإسلام و ألمسلمین محمدعلی متولیان ریاستش را عهده دارند. همین‌طور در لندن و مادرید و رم و …

در اسفند ۱۳۹۸ محمدحسین بحرینی، رئیس دانشگاه علوم پزشکی مشهد در گفتگو با رسانه‌های داخلی گفته بود که آمار مرگ‌ومیر بالای کرونا در ایران به دلیل حضور ۷۰۰ طلبه چینی در حوزه علمیه قم است. مولوی عبدالحمید، برجسته‌ترین روحانی سنی ایران، گفت: دانشجویان چینی که در دانشگاه بین‌المللی المصطفی (MIU) تحصیل می‌کنند ویروس کرونا را به ایران آورده‌اند

قصه هند چنانکه آغاز کردم اما قصه دیگری است.

رئیس جامعه‌المصطفی، علیرضا عباسی، در سفر به هند در اردیبهشت ۹۸ از حوزه علمیه امام حسین (ع) مظفرنگر، حوزه علمیه ناظمیه لکنهو، حوزه علمیه امامیه تنظیم المکاتب لکنهو (برادران)، حوزه علمیه امام مهدی حیدرآباد، حوزه علمیه جامعه‌الشهید دهلی، حوزه علمیه جامعه‌الزهرا، تنظیم المکاتب لکنهو (خواهران)، حوزه علمیه جامعه‌الزهرا لکنهو (خواهران) و حوزه علمیه خواهران بنت فاطمه دهلی بازدید کرد.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین دکتر عباسی، خطاب به طلاب این حوزه‌های علمیه، گفت:«سرزمین پهناور هند، خاستگاه یکی از بزرگ‌‌ترین تمدن‌های بشری بوده است و در کنار خدمت به تاریخ و فرهنگ و تمدن بشر، قرن‌های متمادی محل بروز و ظهور و گسترش مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السلام) به شمار می‌رود و آثار و مفاخر ارزشمند و فراوانی وجود دارد که نشان‌دهنده تاریخ کهن مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السلام) در این سرزمین است.»

(یعنی آن همه هنر و فرهنگ، شعر و نقاشی و مجسمه‌سازی؛ تذهیب و خطاطی و… کشک، زنده‌باد مکتب اهل‌البیت در هند)

رئیس جامعه‌المصطفی ادامه داد: «در تاریخ طولانی و پرافتخار اسلام ناب محمدی در هند، همواره، خاندان‌ها و شخصیت‌های بسیار بزرگ و مؤثری پدید آمدند که موجب افتخار و سربلندی اسلام اصیل به شمار می‌روند و همگی در این سرزمین نشو و نما پیدا کردند و منشأ خیر و برکت بودند.»

حجت‌الاسلام عباسی، در بخش دیگری از سخنانش، جامعه‌المصطفی را کانون تربیت علما و خدمت‌گزاران به دین دانست و گفت: «جامعه‌المصطفی که به برکت انقلاب اسلامی از انفاس قدسیه امام خمینی (ره) شکل گرفت و امروز در خدمت تربیت نسلی از علمای اسلام در نقاط مختلف دنیاست، خدمت‌گزاری به طلاب را بزرگ‌ترین افتخار می‌داند. ما و شما افتخار داریم که لباس خدمت به دین خدا را به تن کردیم و ادامه‌دهنده راه انبیای الهی و ائمه (علیهم‌السلام) هستیم و می‌خواهیم پرچم‌دار این معارف در عالم باشیم.»

او ضمن آنکه خواستار توسل به دعا و اوراد شد، نشر مبانی اسلام ناب انقلابی محمدی را در هند یک وظیفه اسلامی دانست.

بیش از ۱۰۰۰ هندی شیعه و ۵۰ سنی، شکار امسال نمایندگان سیدعلی آقا هستند. ۸۰ هزار اهالی ولایات دیگر از ونزوئلا تا بورکینا فاسو و از توکیو تا هند، همه جا رایت جامعه المصطفی ألعالمیه برافراشته شده و ولایت جهل و جور و فساد سرزمین‌هایی به عظمت هند و ژاپن را نشانه رفته است. تکلیف پاکستان که روشن است. رژیم جنگ شیعه و سنی را دامن زده است باشد که هند به‌سلامت از دام المصطفی، بجهد. فکر کنید میلیون‌ها مسلمان و مه‌ها میلیون شیعه هندی که با آرامش در کنار صاحبان دیگر مذاهب قرن‌ها، زیسته‌اند اگر گرفتار اسلام ناب انقلابی ولائی جامعه ألمصطفی بشوند چه فاجعه‌ای در انتظار آن‌ها و سرزمین محبوبشان خواهد بود؟!

تهران و ریاض؛ عقد دائم یا متعه؟! / علیرضا نوری زاده

در حالی که در سواحل آن‌سوی خلیج فارس حرکت به سمت فردای بهتر سرعت می‌گیرد، این سو زمان خوابیده است
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۶ ژوئیه ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

مراسم رسمی بازگشایی سفارت ایران در ریاض، ۶ ژوئن ۲۰۲۳ – AFP

عربستان سعودی با شاه فقید ایران روابطی دوستانه و گسترده‌ داشت؛ به‌گونه‌ای که صدها دانشجوی سعودی در دانشگاه پهلوی شیراز درس می‌خواندند و هزاران سعودی ترجیح می‌دادند به جای اروپا (و لبنان در سال‌های قبل از بحران) به ایران بیایند و باغی در تجریش یا ویلایی در شمال یا مشهد اجاره کنند و روزهایی را در هتل‌های شیراز و اصفهان سر کنند. این دو کشور به صورت غیررسمی هم‌پیمان بودند؛ با این حال ملک خالد، پادشاه وقت سعودی، از جمله نخستین رهبرانی بود که نظام اسلامی خمینی را به رسمیت شناخت؛ ولی خمینی از همان روز نخست تا مرگش (چنان‌که وصیتنامه‌اش بازمی‌گوید) دشمن خونی سعودی‌ها بود و از هیچ توطئه‌ای علیه آن‌ها فروگذار نمی‌کرد.

قصه دردناک رویارویی‌های علنی رژیم خمینی با سعودی‌ها در ایام حج و غیر حج را قبلا در ایندیپندنت فارسی روایت کرده‌ام.

عربستان سعودی اولین بار در سال ۱۳۶۷ پس از حج خونین سال ۱۳۶۶ و به دنبال تظاهرات صدها پاسدار و آخوند و سر دادن شعارهای تند علیه خاندان سلطنتی سعودی و یورش به سفارتش در تهران، روابط دیپلماتیک خود را با جمهوری اسلامی ایران قطع کرد. در نخستین حمله به سفارت عربستان سعودی، دبیراول سفارت این کشور به دست تظاهرات‌کنندگان به قتل رسید.

از نظر تاریخی، در تیرماه ۱۳۶۶ پس از کشته شدن ۴۰۲ زائر از جمله ۲۷۵ ایرانی در درگیری‌های شهر مکه، روابط ایران و عربستان سعودی تیره شد و تقریبا به مرز گسست رسید. معترضان در سال ۱۳۶۷ به خیابان‌های تهران آمدند و به سفارت عربستان سعودی یورش بردند و دیپلمات‌های سعودی را بازداشت کردند. سپس تنش‌ها بالا گرفت و سفارت کویت نیز به آتش کشیده شد. در آن زمان موسی الغامدی، دیپلمات سعودی، در اثر جراحات وارده در تهران جان باخت و ریاض تهران را به تاخیر در انتقال او به عربستان سعودی متهم کرد.

مهاجمان به کنسولگری عربستان سعودی در تهران به رضا عبدالمحسن النزه، دیپلمات دیگر سعودی، نیز صدمات جدی وارد کردند. پس از مداوا نیروهای سپاه پاسداران او را دستگیر کردند و چند روزی در دست اطلاعات سپاه بود.

ملک فهد در آوریل ۱۹۸۸ (اردیبهشت ۱۳۶۷) روابط دیپلماتیک کشورش با ایران را قطع کرد.

یک سال پیش از حج خونین نیز مقام‌های امنیتی سعودی تعدادی از زائران ایرانی را که به فرودگاه جده می‌آمدند، دستگیر کردند زیرا در بارهای این روستاییان اصفهانی مواد منفجره معروف به سی۴ (C4) پیدا شد؛ اما روح زائران بیچاره هم از این موضوع خبر نداشت. سعودی‌ها بعد از بازجویی مختصری آن‌ها را آزاد کردند و فقط رئیس کاروان و دستیارش را شش ماه در زندان نگه داشتند. آن‌ها یک سال بعد و پس از حج خونین، در باب مواد منفجره‌ای که سپاه به عربستان سعودی فرستاده بود، اطلاع‌رسانی کردند.

سرانجام به ابتکار هاشمی رفسنجانی و ابراز علاقه‌مندی سعودی‌ها، روابط دو کشور در سال ۱۹۹۱ (۱۳۷۰) از سر گرفته شد. اما بار دیگر پس از حادثه منا در پی ازدحام جمعیت در موسم حج ۱۳۹۴ که در آن تعداد زیادی از ایرانیان کشته شدند، روابط تیره شد. کمی بعد همان سال، در پی اعدام شیخ نمر النمر، از سرسپردگان ولایت فقیه که می‌خواست خمینی شیعیان سعودی شود، بسیجی‌ها با هدایت مجتبی خامنه‌ای به سفارت عربستان سعودی در تهران هجوم بردند، پرچم این کشور را پایین کشیدند و آنجا را آتش زدند. معترضان به ساختمان کنسولگری عربستان سعودی در مشهد نیز حمله کردند و بخشی از آن را به آتش کشیدند

البته تنش‌ها تا این حد متوقف نشد، چرا که برنامه هسته‌ای ایران به نگرانی عربستان سعودی از اینکه تهران به منظور تسلط بر منطقه خلیج فارس و تقویت حضور منطقه‌ای خود در پی ساختن سلاح‌های هسته‌ای باشد، دامن زد.

با این همه روابط دو کشور همیشه حول محور بحران و دشمنی نمی‌گردید. برای مثال سعودی‌ها از پیروزی خاتمی صادقانه استقبال کردند. ملک فهد و ولیعهدش عبدالله، پادشاه بعدی، پیروزی محمد خاتمی را در انتخابات سال ۱۳۷۶ را تبریک گفتند و ملک فهد دو سال بعد روی صندلی چرخدار به استقبال خاتمی رفت. ملک عبدالله هم در راس هیئتی ۱۰۰ نفره از تهران دیدار کرد و برای شرکت در ضیافت رفسنجانی به خانه او رفت. به این ترتیب پیروزی خاتمی به پایان نزدیک به ۲۰ سال تنش در روابط ریاض و تهران پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ منجر شد.

خاتمی در سال ۱۳۷۸ به عربستان سعودی سفر کرد. این اولین سفر یک رئیس‌جمهوری ایران به عربستان سعودی بعد از انقلاب بود و بهبود روابط دو کشور با توافقنامه امنیتی در سال ۲۰۰۱ (۱۳۸۰) تاج‌گذاری شد.

حتی بازی‌های فوتبال بین تیم‌های ملی عربستان سعودی و ایران که معمولا شاهد تنش‌های بزرگی بود، با آمدن خاتمی فضای دوستانه‌ای پیدا کرد؛ ولی از آنجایی که فضای ورزش مملو از سیاست بود، مسابقات تیم‌های ایران و سعودی مدتی بعد با تنش و خشونت چه در سطح تیمی و چه در سطح باشگاهی همراه شد.

از طرح قتل الجبیر در واشنگتن تا مصالحه

مقام‌های آمریکایی ۱۱ اکتبر ۲۰۱۱ (مهر ۱۳۹۰) فاش کردند که توطئه ایران برای بمب‌گذاری در سفارتخانه‌های اسرائیل و عربستان سعودی و ترور عادل الجبیر، سفیر عربستان سعودی در ایالات متحده، خنثی شده است.

در پایتخت آمریکا، مانند بسیاری از کشورهای غربی، بحث دائمی بر سر این بود و هست که بین دو قطب منطقه، عربستان سعودی یا ایران کدام‌یک قابل‌اعتمادترند؟ کدام‌یک از دو دولت بازتر و آینده‌نگرتر است و کدام‌یک با تفکر قرون‌وسطایی تهدیدی برای امنیت منطقه‌ای و بین‌المللی به شمار می‌رود؟ البته موضع آن‌ها در قبال ایران تا پیش از اوباما مغرضانه‌تر بود اما بعد از حادثه قتل جمال خاشقچی، روزنامه‌نگار سعودی، مواضع آمریکا و اروپا در قبال سعودی‌ها هم مغرضانه‌ شد؛ البته باراک حسین اوباما دست لطفی هم بر سر ولی فقیه و رژیمش کشید.

برای یک مقایسه منصفانه، بهتر است مسائل مربوط به دموکراسی و آزادی‌ها را از بحث دور نگه دارم؛ زیرا این موارد در خارج از بلوک کشورهای لیبرال دموکرات در غرب، ژاپن و کره جنوبی و هند گسترش نمی‌یابد؛ به این معنی که مقایسه بین عربستان سعودی و ایران محدود به سطح زندگی و رفاه اقتصادی در هر دو کشور و همچنین ثبات و مسائل حکمرانی معقول و حاکمیت قانون است.

از نظر استاندارد زندگی و رفاه، این مقایسه به تحقیقات زیادی نیاز ندارد تا به‌سرعت نشان دهد که عربستان سعودی به عنوان یک دولت و اقتصاد آشکارا پیشرفته‌تر از ایران است؛ دو کشوری که بزرگ‌ترین ذخایر انرژی در جهان را دارند. تولید سالانه عربستان سعودی ۸۰۰ میلیارد دلار است، در حالی که این رقم برای ایران‌ــ البته روی کاغذــ ۴۵۰ میلیارد دلار است و از آنجایی که جمعیت عربستان سعودی ۳۴ میلیون نفر است، در مقایسه با ۸۵ میلیون ایرانی، متوسط درآمد سرانه در عربستان سعودی را سالانه به ۲۳ هزار دلار می‌رساند، در حالی که متوسط ​​درآمد سرانه سالانه در ایران کمتر از هفت هزار دلار است. به این معنی که درآمد یک شهروند یا مقیم در عربستان سعودی سه برابر درآمد یک شهروند ایرانی است (افراد غیر بومی در ایران افغان‌ها هستند که با وضعی دردناک و تبعیض‌آمیز نان بخورونمیری به دست می‌آورند).

رونق اقتصادی عربستان سعودی به اشتغال بیش از ۱۰ میلیون کارگر خارجی منجر شده است، در حالی که ایران به دلیل وخامت اوضاع اقتصادی و استاندارد زندگی، با کمبود نیروی کار، به ویژه نیروی متخصص مواجه است. کارگران خارجی در عربستان سعودی شامل صدها هزار کارگر از کشورهای لبنان، سوریه، فلسطین، مصر، تونس، اردن و یمن یا هند و فیلیپین‌اند. آن‌ها در عربستان سعودی سعودی زندگی می‌کنند، هزینه خانواده‌های خود را تامین می‌کنند و فرزندانشان با پول ارسالی پدر به تحصیل می‌پردازند.

در ایران پیش از ظهور سید روح‌الله کشمیری، ملقب به خمینی، بیش از یک میلیون کارگر و تکنسین و… از شبه‌قاره هند، فیلیپین، کره جنوبی، انگلستان، ترکیه و ایتالیا مشغول به کار بودند (به گفته‌های اخیر منسوب به فائزه هاشمی در همین زمینه توجه کنید).

اگرچه ایران با مشکلات مالی مواجه است و شهروندانش مجبورند به هر سرزمین جایگزینی که می‌توان به سویش سفر کرد مهاجرت کنند، رژیمی که رهبرش خواب هارون‌الرشید شدن می‌بیند و در مجتبایش مامونی دیگر را می‌جوید، از صرف بیت‌المال برای تامین مالی شبه‌نظامیان وفادار به خود در سراسر منطقه باکی ندارد و آن را در صدر اولویت‌هایش قرار داده است. حالا جوانانی از پاکستان، افغانستان، عراق و لبنان، یمن و غزه از نایب امام زمان مزد می‌گیرند تا آتش آشوب را در منطقه را همواره مشتعل نگه دارند.

رژیم همچنین این شبه‌نظامیان را در کشورهای منطقه به انواع موشک‌ها و پهپادهای انتحاری مسلح می‌کند و شبه‌نظامیان این موشک‌ها را به سوی هر دولتی در منطقه که تهران رقیب خود بداند، شلیک می‌کنند.

خانه پدری در داخل هم از فروپاشی اقتصاد و کاهش مداوم قیمت ارز در رنج است. نرخ دلار آمریکا در ایران به ۵۰ هزار تومان هم رسید، در حالی که قبل از انقلاب تنها هفت تومان ارزش داشت. اقتصاد لبنان و سوریه نیز به دلیل ارتباط گسترده با رژیم اسلامی در حال افلاس و ورشکستگی است.

اما در حالی که مردم میهن ما هر روز در زیر فشار رژیم جهل و فساد و جور و دزدان حاکم نحیف‌تر می‌شوند، آن‌سوی خلیج فارس زندگی به گونه‌ای دیگر ادامه دارد. سعودی‌ها از مشارکت خود در اقتصاد جهانی لذت می‌برند و برای تعطیلات به چهار سوی جهان سفر می‌کنند. پدران و پدربزرگ‌های ما به یاد می‌آورند که اهالی آن‌سوی خلیج فارس در روزگار پیش از فتنه خمینی اغلب در تعطیلات مسافر ایران بودند.

بی‌پولی زائران ایرانی هم در حج امسال چشمگیرتر از همیشه بود؛ همان زائرانی که تا قبل از خمینی، کسبه مکه و مدینه و جده از ورودشان جشن می‌گرفتند، چون پولدارترین زائران بودند. شهروند ایرانی که زمانی به چهار سوی جهان راه داشت، امروز برای رفتن به سومالی و بورکینافاسو و زیمبابوه هم باید با رنج بسیار ویزا بگیرد. به دلیل از دست رفتن اعتماد سایر دولت‌ها به دولت‌های انقلابی حاکم بر ایران، سوریه و لبنان و گذرنامه‌هایی که صادر می‌کنند و نیز به سبب میزبانی رژیم از تروریست‌های متحدش، برای اکثر کشورهای جهان هر ایرانی خطری بالقوه محسوب می‌شود؛ حال آنکه سعودی‌ها و دیگر اهالی سرزمین‌های آن‌سوی خلیج فارس، به‌آسانی و چون ما تا پیش از فتنه، به هر سوی جهان با سرفرازی سفر می‌کنند؛ بی آنکه در صف‌های طویل ویزا بایستند.

در مورد حاکمیت قانون و دولت کارآمد، سعودی‌ها و همسایگانش در خلیج فارس به حفاظت از اموال فردی و اجتماعی متعهدند. در حالی که در ایران و کشورهای وابسته به آن، قانون هیچ ارزشی ندارد و شبه‌نظامیان از خشونت خود در همه اشکال قلدری از جمله قاچاق مواد مخدر و قاچاق کالا از طریق گذرگاه‌های غیرقانونی در ازای تعرفه‌های گمرکی پایین استفاده می‌کنند که زیان‌های بسیاری بر اقتصاد کشور وارد می‌کند.

رشوه و سوءاستفاده از اموال عمومی از ویژگی‌های رژیم ولایت فقیه و هم‌عهدانش در منطقه است. در حالی که عربستان سعودی که دارای نظام پادشاهی سنتی است، به وسیله ولیعهدش که به دنبال اتخاذ یک مدل اقتصاد خدماتی برای کاهش وابستگی به نفت است، هر روز جوان‌تر می‌شود. مشابه مدلی که امارات با موفقیت به کار گرفت.

عربستان سعودی با سیستم جهانی اقتصاد در پیوند است و سالانه در اجلاس سران ۲۰ کشور (یعنی ۲۰ اقتصاد بزرگ جهان) شرکت می‌کند و با دولت‌های دور و نزدیک روابط دوستانه دارد. در عربستان سعودی، رسانه‌های اجتماعی مانند توییتر، فیس‌بوک همچنین نتفلیکس، کالاهای اپل و سایر آژانس‌های بین‌المللی برای عموم بازند.

در خانه پدری اما یک دیکتاتوری آخوندی نظامی انقلابی در هیئت دولت روی کار است که به نظم جهانی احترام نمی‌گذارد، بلکه آن را نظامی ناعادلانه می‌داند که «یهودیان» آن را ساخته‌اند.

شهروندان میهن ما و شهروندان کشورهایی که با جنگ، شعارهای انقلابی و تهدید به هرج‌ومرج تحت سلطه حکومت‌های جائر و فاسدند، هر روز با مصیبتی تازه درگیرند. اینترنت نیمه بسته است و رسانه‌های اجتماعی ممنوع و فیلتر شده‌اند. البته نایب امام زمان خود از انواع رسانه‌های اینترنتی به زبان‌های مختلف بهره می‌برد تا افکار انحرافی خود درباره خرد و پیشرفت را جهان‌گیر کند.

روزی که هر لبنانی، سوری یا مصری در جست‌وجوی امرار معاش مقصدی را برای مهاجرت انتخاب می‌کند، ره به ایران نمی‌برد، حتی اگر به زور حزب‌الله و حماس و جهاد اسلامی روزی مرگ بر آمریکا و اسرائیل سر داده باشد. او با اتکا به شعور و قدرت بازو برای زندگی بهتر خانواده‌اش شب و روز کار می‌کند و فعلا به هر قیمت شده خود را به دبی و جده و کویت و قطر می‌رساند.

​امسال حج به‌آرامی برگزار شد و برائت از مشرکین حقارت‌آمیز در چادر بعثه حج نایب امام زمان به ساعتی خاتمه یافت. پیام حج سیدعلی هم نه آن بود که پار و پیرار شنیدیم . باید صبر کرد و دید آیا مصالحه ریاض و تهران ازدواج دائم است یا متعه‌ای زمان‌دار که سرانجام به انفصال می‌کشد؟!

نسلی که نمایندگانش را رضا شاه به خارج فرستاد، و نسلی که می‌خواهد زندگی کند / علیرضا نوری زاده

این‌ها خدای رنگین کمان نسل‌ چهارم را باور دارند و از عاشقان کوروش و فردوسی‌اند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۸ تیر ۱۴۰۲ برابر با ۲۹ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۳:۰۰

هر ورقی که از ۱۶ سال سلطنت و چهار سال سردارسپهی و ریاست‌الوزرایی رضا شاه می‌خوانم، بیشتر به این مرد بزرگ دلبسته می‌شوم. او در ۱۶ سال پادشاهی کاری کرد که قجرها در یک قرن و نیم نتوانستند عشر آن را انجام دهند.

این مرد بایسته از طریق پارلمان شاه شد؛ نه اینکه دیوار را بر سر سلسله پیشین خراب کند و کوچک و بزرگشان را از دم تیغ بگذارد. همه شازده‌های بالیاقت و دولتمردان وطن‌دوست عصر احمدشاه و مظفرالدین‌شاه اداره‌کننده دولت و ارگان‌هایش بودند؛ از مستوفی‌الممالک تا مخبرالسلطنه هدایت و از نصرت الدوله تا موتمن‌الملک و مشیرالدوله قدر دیدند و جایشان در صدر بود.

رضا شاه دانشگاه نرفته بود، اما آدم‌شناس یگانه‌ای بود. او با اعزام یکصد و اندی دانشجو به خارج نسل بعدی دولتمردان را هم تربیت کرد و بسیاری از آرزوهای مشروطه‌خواهان و روشنفکران و آزاداندیشان را با دست خالی تحقق بخشید. تنها کافی است یادداشت‌های بهرامی و یحیی دولت‌آبادی و آتابای و ذکاءالملک فروغی را بخوانیم تا شخصیت پهلوی اول را دور از تعصب و داوری‌های بغض‌آلود بشناسیم.

او طی ۱۶ سال، کشور تراخم و کچلی و کلاه نمدی و گیوه و چاقچور را به سرزمینی نیمه‌مدرن تبدیل کرد که هم راه‌آهن داشت، هم دانشگاه، هم زنان باحشمت و سرفراز، هم رادیو و هم احترام در منطقه و جهان .

در میان محصلانی که او به خارج فرستاد یا بعد از رفتنش، فرزندش به خارج اعزام کرد، مردانی بودند که طی سال‌های سلطنت او و ۳۷ سال سلطنت پهلوی دوم عهده‌دار سنگین‌ترین مسئولیت‌های ملی بودند؛ هم در سیاست و هم در قضا، هم در عرصه پزشکی و صنعت و سازندگی، هم در امور مالی و هم در صحنه هنر. برجسته‌ترین دولتمردان، استادان متفکران فعالان حزبی، وکلا و قضات دادگستری، صنعتگران نامور و پزشکان عالی‌قدر از میان آن‌ها بیرون آمدند.

به مرور با افزایش تعداد محصلان ایرانی در خارج، آن‌هایی که به وطن بازگشتند، نیز بنا به وصف حال و شخصیتشان چهره نمودند. در جمعشان کسانی بودند که چون مهدی آذر، دکتر محسن هشترودی، سید تقی نصر، علی شایگان، حسین پیرنیا، عبدالله ریاضی، احمد رضوی، محسن عزیزی، عبدالحسین نوشین، محمد صفی اصفیا، مهدی بازرگان، خلیل ملکی، نصرالله باستان، بزرگ علوی، صادق هدایت، فریدون کشاورز، مجتبی مینوی، مهدی بهرامی، دکتر تقی ارانی، رادمنش، کریم سنجابی، احمد زیرک‌زاده، شاپور بختیار، احمد رضوی کرمانی، محمدعلی ملکی خیرخواه، جناب، جودت، غلامحسین صدیقی، انتظام، سپهبدی، وارسته، بقایی، سحابی، به‌نیا، ابتهاج، عمید، زنگنه، سنجابی، وکیل، فروتن ، لطفعلی صورتگر و غلامعلی فریور و… ، میراث‌دار نسل پیش از خود شدند.

راستی چه معجزه‌ای در کار بود که محصلان آن روزگار بدون توجه به مرام سیاسی خود، از آزاداندیشی و وطن‌دوستی و احساس مسئولیت و در عین حال سعه صدر، بلندنظری و پاکدامنی بسیار گاه در حد وسواس برخوردار بودند اما نسل‌های بعدی به مرور حداقل چنین صفاتی را، کمتر آشکار کردند.

قانون اعزام محصل به خارج اول خرداد ۱۳۰۷ به تصویب مجلس شورای ملی رسید. متن کامل این قانون به شرح زیر در روزنامه رسمی منتشر شد:

‌ماده اول‌ــ دولت مکلف است اعتبارات ذیل را برای اعزام شاگرد به خارجه اعم از مرکز و ولایات برای تکمیل تحصیلات در علوم و فنونی که از‌طرف دولت معین خواهد شد، در بودجه سنوات ذیل منظور دارد. از عده محصلان اعزامی باید همه‌ساله لااقل صدی ۳۵ برای تحصیل فن‌ تعلیم و تربیت اعزام شوند.

‌سال ۱۳۰۷: ۱۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۰۸:‌ ۲۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۰۹: ۳۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۱۰: ۴۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۱۱: ۵۰۰ هزار تومان
‌سال ۱۳۱۲ و سنوات بعد: ۶۰۰ هزار تومان

‌تبصره‌ــ اعتباراتی که به موجب قوانین مخصوصه اختصاص به اعزام محصلان به خارجه دارد و همچنین اعتباراتی که در بودجه ۱۳۰۷ وزارتخانه‌ها به این نوع خرج تخصیص داده شده است، باید در آتیه محفوظ بماند و اعتبارات مذکور در این ماده علاوه بر اعتبارات فوق‌الذکر خواهد بود.

ماده دوم‌ــ محصلان اعزامی باید واجد شرایط ذیل باشند:
الف‌ــ داشتن تابعیت ایران و ایرانی بودن.
ب‌ــ دادن امتحان مطابق پروگرام مسابقه که از طرف وزارت معارف تهیه خواهد شد و نباید کمتر از پروگرام مدارس متوسطه باشد. دارندگان‌ تصدیقنامه مدارس عالیه یا متوسطه یا فنی با تساوی سایر شرایط مسابقه حق‌ تقدم خواهند داشت.
ج‌ــ تقبل اینکه در ممالک و در شعب علمی که از طرف دولت معین خواهد شد، تحصیل کنند و پس از فراغت از تحصیل و اخذ دیپلم ظرف مدتی که در خارج به خرج دولت تحصیل کرده‌اند، در شعبه تحصیلات خود به دولت خدمت کنند.

‌تبصره‌ــ اعلان مسابقه محصلان دو ماه قبل از موقع آن در تمام مملکت منتشر می‌شود.

‌ماده سوم‌ــ دولت مکلف است کلیه کسانی را که بر طبق این قانون فارغ‌التحصیل می‌شوند، در شعبی که مربوط به تحصیلات آن‌ها است، مصدر‌ خدمت کند و چنانچه از تاریخ مراجعت به ایران تا مدت شش ماه خدمتی به آن‌ها رجوع نشد، می‌توانند برای خود شغل دیگری تدارک ببینند ولی هر‌گاه بعدا تا مدت چهار سال استخدام آن‌ها مورداحتیاج دولت واقع شد، به آن‌ها اخطار می‌شود و پس از سه ماه از تاریخ اخطار باید حاضر به خدمت شوند؛ در‌ این صورت اگر بلافاصله خدمتی ارجاع نگردید، دولت مکلف است مادام که خدمتی رجوع نکرده است حقوق رتبه آن‌ها را پرداخت کند.

‌تبصره‌ــ مواد ۶۷ و ۷۳ قانون استخدام کشوری شامل حال محصلان مذکور نخواهد بود و دولت می‌تواند محصلان مزبور و همچنین کلیه کسانی را ‌که از مدارس عالیه فارغ‌التحصیل شده و به اخذ دیپلم (‌از درجه لیسانس به بالا) نائل آمده‌اند، بدون طی خدمت ابتدایی با رتبه ۳ اداری به خدمت‌ بپذیرد و تا رتبه ۶ اداری آن‌ها را پس از توقف دو سال در یک رتبه، به رتبه بالاتر ارتقا بدهد.

*پاورقی: به موجب قانون ۲۱ آذر ۱۳۰۸، دارندگان دیپلم لیسانس مدرسه دارالمعلمین عالی با رتبه ۴ اداری به خدمت پذیرفته می‌شوند.

ماده چهارم‌ــ وزارت معارف مکلف است محصلان اعزامی را در تحت مواظبت و مراقبت سرپرست‌های مخصوص قرار دهد و حقوق سرپرست‌ها و‌ مخارج و مصارفی که به جهت این کار پیدا می‌شود، از اعتبارات مذکوره در ماده اول این قانون تامین خواهد شد؛ ولی میزان آن علی‌ای‌حال در سه سال‌ اول سالیانه از ۱۲ هزار تومان و بعدها از ۲۴ هزار تومان نباید تجاوز کند.

‌تبصره‌ــ سرپرست‌های اعزامی مکلف‌اند نسبت به محصلان ایرانی که به خرج اولیای خود در محل اقامت آن‌ها مشغول تحصیل‌اند، با رضایت ‌اولیا آن‌ها نیز مراقبت و مواظبت کامل کنند.

‌ماده پنجم‌ــ کلیه صرفه‌جویی‌ها از این محل به مصرف همین موضوع خواهد رسید.

ماده ششم‌ــ نظامنامه اجرای این قانون را وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه تهیه کرده است و مامور اجرای آن نیز خواهد بود. ‌این قانون که مشتمل بر شش ماده است، در جلسه اول خرداد ۱۳۰۷ شمسی به تصویب مجلس شورای ملی رسید.

ا‌مضا رئیس مجلس شورای ملی: حسین پیرنیا

در مهرماه همان سال، نخستین گروه از محصلان ایرانی با مشایعتی باشکوه به خارج اعزام شدند. رضا شاه در دیدار با این محصلان ضمن اشاره به اینکه آن‌ها با چه سختی به خارج اعزام می‌شوند و این مردم فقیر ایران‌اند که هزینه تحصیلشان را تامین می‌کنند و چه وظیفه سنگینی بر دوش دارند، یادآورشد: «شما فرزندان عزیز ایران باید خوب این مسئله را بدانید که چرا شما را از یک کشور پادشاهی مثل ایران به یک کشور جمهوری مثل مملکت فرانسه اعزام می‌داریم. این کار فقط برای این است که شما وقتی به آن مملکت رفتید، حس وطن‌پرستی فرانسویان را سرمشق خودتان قرار بدهید و آن را در اعماق قلب خودتان جایگیر کنید.»

پرویز نیکخواه و کورش لاشائی هم مثل ثابتیان بودند. دکتر عالیخانی، دکتر ستوده ، منوچهر گنجی، محمدرضا عاملی تهرانی، عباسعلی خلعتبری ، جمشید آموزگار و پروفسور رضا و ده‌ها تن از دولتمردان و نظامیان و صنعتمردان و قضات و وکلا و پزشکان و مهندسان و… عصر پهلوی دوم نیز سرفرازی ایران و سربلندی ایرانی را آرزو داشتند و این همه از محصلان اعزامی در دوران پدر و پسر بودند.

در ۴۴ سال جمهوری ولایت فقیه، حتی یک مرجع در سطح شریعتمداری هم در حوزه پیدا نشد و ولی فقیه از تربیت یک آخوند و واعظ در حد راشد و بهبهانی و شیخ عباس مهاجرانی و فلسفی یا یک مداح در سطح ذبیحی و بهاری هم عاجز بوده است؛ دانشمند و استاد و نویسنده و حقوقدان که پیشکش.

آخوندهای ذوب‌شده در ولایت سردسته دزدان و آدمکشان ولایت‌اند و آقازاده‌هایشان بچه‌ننرهای مازاراتی‌سوار در خیابان‌های دبی و مونت کارلو. فرمانفرما ۴۰ فرزند پسر و دختر اندیشمند و متفکر و محقق و کارشناس تربیت می‌کند و پسر سردار قالیباف یک بچه ننر و دزد می‌شود که از استرالیا تا بندرعباس را زیر نگین دارد.

چهره‌های برجسته فرهنگ و ادب و هنر ایران در عهد پدر و پسر هم نیما و پروین و فروغی در جمعشان است، هم فروغ و سیمین و نادرپور و مشیری. عبدالحسن نوشین را هم در آن‌سو می‌بینی و آوانسیان و بهرام جان بیضایی را سوی دیگر .

بچه‌های بااستعداد و قابل چهاردهه یا به دار شدند یا در محبس سید کشمیری و سید خامنه‌ای پوسیدند یا غربت‌نشین شدند.

هنوز ابی و گوگوش و عارف و داریوش و لیلا فروهر و شهره آغداشلو و شهیار قنبری و ایرج جنتی و ناظری و شجریان و بهرام بیضایی و اردلان سرفراز و زویا زاکاریان و شب‌پره‌ها، مرتضی و شاهرخ و … مالک دل‌های سه نسل‌اند و ستاره‌های دوران ولایت در عرصه هنر و ادب و فرهنگ یا مهرداد آسمانی‌وار سربلند می‌کنند یا چون علی کریمی دلاورند یا مثل قربانی و بیژنی و حافظ ناظری و مژگان و همایون شجریان و یراحی و شادمهر عقیلی و…. چنانکه در خانه پدری‌اند، قفل بر زبان و دست به زنجیر دارند و اگر غربت‌نشین چون ما، با هزار توطئه فریبکاران ذوب ولایت و پول، دست و پایشان را بسته‌اند.

آیا از آن آزادگان عصر پدر و پسر نمونه‌هایی مانده‌اند؟

در ۴۴ سال حکومت جهل و جور و فساد، چهار نسل از لحظه به تخت نشستن خمینی تا امروز به جهان پا گذاشته‌اند. نسل اول که بین ۵۰ و ۴۰ سال سن دارند، نسل دوم ۳۰ تا ۴۰ ساله‌ها و نسل سوم دهه هشتادی‌ها و نسل چهارمی که بعد از کشته شدن کیان پیرفلک سر برداشت که خدایش رنگین کمان است.

دو نسل نخست که هنوز فضای مجازی‌اش محدود یا خالی بود، با نسل‌های عصر پدر و پسر پهلوی کمترین شباهت را دارند. بی‌آنکه قصد کاستن از ارزش‌های این دو نسل را داشته باشم که بیشتر ایرانیان گریخته از وطن از آنان‌اند، در مورد آن‌ها شما یا به یاس مطلق می‌رسید یا به اعجاب. برخی از آن‌ها ظرف ۱۰ سال بعد از گریز، در میهن جدید به بالاترین جایگاه اجتماعی و فرهنگی و دولت و مکنت رسیده‌اند. در مقابل، با کسانی هم روبرو می‌شوید که تمام سیئات سال‌های زیستن در خلافت ولی فقیه را همراه خود به تبعیدگاه آورده‌اند.

نسل سوم یعنی جوانان سرفرازی که خیابان‌های خانه پدری را با حضور خود زنده کردند و مجیدرضا رهنورد و شکاری وار مرگ را پذیرا شدند. مهسا شدند و جهانی را به تحسین و تاثر رساندند. با بودن آن‌ها نباید نگران فردای ایران بود.

و وای به حال رژیم که نسل سوم را تجربه کرده است و حال چهارمی‌ها اندک‌اندک می‌رسند. این دو نسل نه گرفتار عقده‌ها و ایدئولوژی نسل انقلاب‌اند و نه گرفتاری‌های نسل بعدی را دارند. می‌خواهند زندگی کنند و می‌خواهند وطنشان آقای جهان باشد. روزهای مرگ و عزا را از تقویم پاک کنند و شادی‌ها در تقویمشان نقش زند.

حرف‌های مجیدرضا را چند دقیقه قبل از قتلش به فرمان سیدعلی آقا به یاد دارید؟ این‌ها خدای رنگین‌کمان نسل چهارم را باور دارند و از عاشقان کوروش و فردوسی تاریخ‌اند. این‌ها با اولین گروهی که رضا شاه به خارج فرستاد، نزدیکی‌های بسیار دارند. امیدوار باشیم که آن‌ها وطن را از خاک برمی‌دارند و به آسمان می‌رسانند.

ما «۲۳ سال» را خواندیم و به خمینی رسیدیم / علیرضا نوری زاده

روح‌الله خمینی از محل اقامتش در نوفل لو شاتو خارج می‌شود تا راهی تهران شود – بهمن ۱۳۵۷ – AFP

کتاب «۲۳ سال» زنده‌یاد علی دشتی را در دفتر آن بزرگ، امام موسی صدر، یافتم و با ولع خواندم. کتاب «اولاد حارتنا» (بچه‌های محله ما) نجیب محفوظ بزرگ را پدر به دستم داد و با کمک او شش‌ماهه خواندمش. «البعثه الاسلامیه» هدایت را هم در سال پنجم دبیرستان خواندم. از این‌ها گذشته گمان می‌کنم اگر راهم به خانه پدری افتد، اول یک سب‌النبی به پیشانی‌ام می‌چسبانند و مثل آن دو جوان نازنین سر به دار می‌دهم.

۴۴ سال جمهوری ولایت فقیه، طالبان، اخوان‌المسلمین، حماس، جهاد اسلامی، حزب‌الشیطان حسن نصرالله، حشدالشعبی عراق و… چنان گلوی فرهنگ و آزاداندیشی را فشرده‌اند و تعصب و خرافه را بر سروروی کوفته‌اند که ما حتی در تبعیدگاه هم زیر فشاریم که مروج کفر شده‌ایم.

بر سه نسل بعد از سلطه سید روح‌الله مصطفوی چه رفت که کتاب‌خوانده و روشنفکر زمانه‌اش مهاجرانی‌وار حکم قتل سلمان رشدی را توجیه می‌کند، روزی به کتاب رشدی و مترجمش جایزه می‌دهد و به سالی حکم ارتدادش را صادر می‌کند. می‌بینم که گردن شیخ شهاب‌الدین را در حلب بر نطع نشانده‌اند و باد موهای حسنک وزیر و منصور حلاج را بر بالای دار پریشان می‌کند.

۴۵ سال پیش، انتشار مطلبی که جزء به جزء آن دقیق و درست بود اما زمان چاپش بسیار نامناسب و بدون در نظر گرفتن پیامدهایش بود و در چارچوب تسویه‌‌حساب‌های مرحوم هویدا با جمشید آموزگار نوشته شد، ملت ما را در مسیری انداخت که هزینه‌هایش تا امروز جز هزاران اعدامی و کشته و میلیون‌ها آواره و میلیاردها دلار خسارت و زیرورو شدن خانه پدری و احوال و روزگار ساکنانش، جایگزین شدن ضدفرهنگ خرافه و جهل و تعصب و نفرت و مرگ در مکان فرهنگ پرشکوه و شوکت رنگارنگ و گشاده‌دل و اندیشه و تعامل متسامح و عرفانی با دین بوده است.

این از هزینه‌های ما؛ اما هزینه‌های جهان اسلام از جاکارتا تا کازابلانکا نیز از هزینه‌هایی که ما پرداخت کرده‌ایم کمتر نبوده است. کافی است کتاب‌هایی را که امروز در جهان عرب منتشر می‌شود، با کتاب‌هایی که دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ میلادی منتشر شدند، مقایسه کنید.

این درد را به چه کسی می‌توان گفت که روایت خواندنی «اولاد حارتنا» (بچه‌های محله ما) نجیب محفوظ، برنده جایزه نوبل، سال ۱۹۵۹ در مصر و جهان عرب منتشر می‌شود ولی در روزهای پایانی مبارک، محفوظ برای انتشار مجدد آن ناچار شد اولا بخش‌هایی از کتاب را سانسور کند و بعد هم یکی از شیوخ الازهر بر آن مقدمه بنویسد تا برای بار دوم هدف سوءقصد پاسداران بیضه اسلام قرار نگیرد (مصری‌ها البته پس از براندازی اخوان اندک‌اندک چهره پرمایه فرهنگشان را از غار تعصب و جهل می‌شویند).

درست است که در ایران فداییان اسلام ناب محمدی احمد کسروی را کشتند اما او در همان سال‌های بعد از جنگ گروه و نشریه خود را داشت و کتاب‌هایش را چاپ می‌کرد. نگاه ایرج‌میرزا به آخوندها را امروز چه کسی در ایران می‌تواند در خطابه و نوشته بازگو کند؟ نزار قبانی زیباترین شعرهای عریان عاشقانه‌اش را در کنار شعرهای سیاسی‌اش در دهه ۶۰ و ۷۰ سرود و منتشر کرد. آن وقت چند سال پیش زمانی که قلب عاشقش از حرکت ایستاد، پیروان اسلام ولایتی از نوع سنی‌اش در مسجد ریجنت پارک لندن می‌خواستند جسد او را آتش بزنند، چون در وصف سینه‌های لیلایش قصیده عشق سروده بود.

هزار سال پیش یا بیشتر، شاعران مسلمان عرب و ایرانی چنگ به تغزل می‌زدند و ابونواس‌وار پیکر مرمرین معشوقه را با واژگان معطر تصویر می‌کردند، اما امروز اگر شعرها بوی مرگ و دشمنی با آمریکا ندهد و جوهره‌اش در امر مدح اسلام ناب ولایتی یا طالبانی و سلفی نباشد، مجال عرضه پیدا نمی‌کنند.

مقاله احمد رشیدی مطلق (نوشته نیمه‌قلمزنی که در عصر دربارمداری هویدا به پایوری در دربار مشغول بود و خلخالی با حذف یک واو، به جای او نازنینی بی‌گناه را اعدام کرد) عین حقیقت بود. اینکه سید روح‌الله مصطفوی نواده سیدی مهاجر از کشمیر است و از روزگار جوانی دل به فلسفه و شعر بسته و هندی تخلص می‌کند، طبیعی است در حوزه‌هایی که تارعنکبوت تحجر همه زوایایش را پوشانده بود و نوباوگان سخنورش که آینده روشنی برایشان پیش‌بینی می‌شد، از نوع خسروخوبان و علی‌اکبر محتشمی و البته شیخ فاسد و شاذ محمدتقی مصباح یزدی بودند، فلسفه خواندن و شعر گفتن آن هم از نوع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» جرم بود و باعث می‌شد حافظان بیضه اسلام از کوزه آخوند شاعر فلسفه‌خوان آب نیاشامند.

بعدها برادر بزرگ‌تر بانی فتنه و بدعت ولایت فقیه یعنی مرحوم پسندیده هزار بار بدتر از محتوای آن مقاله معروف را در باب اصل و نسب خود و اخوی بر زبان راند و قضیه شاعری حضرت نایب امام نیز همان فردای مرگش برملا شد. تا آن روز فقط فاطی خانم سلطانی طباطبایی، عروس آقا، خواننده شعرها و نگهدارنده اوراق شیدایی سید بود.

نگاه شخص خمینی به دین با همه بی‌رحمی و سنگدلی و عناد و کینش، با نگاه اهل حوزه متفاوت بود اما چون با تزویر و حقه‌بازی آخوندها به‌خوبی آشنا بود و می‌دانست (چون خود نیز چنین کرده بود) تا چه حد قادرند توده‌های جاهل متعصب را تحریک کنند (همان گونه که پس از چاپ مقاله احمدی رشیدی‌مطلق کردند)، از آن‌ها حساب می‌برد.

از یک‌سو به محض آنکه حس می‌کرد فلان مرجع ممکن است طرف توجه مردم واقع شود یا در حوزه محور قرار گیرد، زیرآبش را می‌زد؛ چه این مرجع مرحوم سید کاظم شریعتمداری و علامه رضا صدر و سید صادق روحانی بود، چه سیدمحمد روحانی و حاج آقا احمد خوانساری؛ آن اواخر هم دیدیم که بر سر ثمره حیات و میوه زندگی‌اش آیت‌الله منتظری چه بلایی آورد. همین خمینی در برابر آخوندهای مرتجع و معروف به زهد و تعصب و تخلف (عقب‌ماندگی ذهنی) کوتاه می‌آمد و به دفعات در برابر آن‌ها تسلیم می‌شد و عقب‌نشینی می‌کرد.

بعد از درگذشت طالقانی، دکتر جلالی، سفیر سابق ایران در یونسکو که مردی اهل فضل و آگاه به اسلام و عرفان است، خمینی را قانع کرد به‌ جای طالقانی در برنامه ویژه تفسیر قرآن او حاضر شود و قرآن را به شیوه طالقانی تفسیر کند. خمینی از سوره حمد شروع کرد اما برنامه به سومی نرسیده، متوقف شد؛ چون از قم پیغام دادند که تفسیر شما مخالف با شریعت و نشات گرفته از اندیشه ملاحده‌ای از نوع ابن‌عربی و عرفای بی‌دین است.

خمینی تنها آخوندی بود که در جمع صاحبان عنوان مرجعیت به ساز و آواز گوش می‌داد و فریده خانم، دخترش، را که دلبسته صدای الهه و پریسا بود، یک بار هم منع نکرد که در خانه من نباید صدای خواننده زن بلند شود. من آخوندهایی را دیده‌ام که حتی شنیدن آوازهای دینی از نوع مناجات نیمه‌شعبان مرحوم ذبیحی را هم مکروه می‌دانستند و اصلا به رادیو گوش نمی‌کردند. شگفتا که همین خمینی در عرصه سیاست و حکومت چهره‌ای چنان بی‌رحم و سفاک و بی‌عاطفه داشت.

خامنه‌ای، جانشین او، نیز پز شعر و فرهنگ می‌دهد اما از کشتن کودک ۱۰ ساله پیرفلک ابایی ندارد. در عهد او بهائیان را همچون یهودیان بنی‌قریظه سر می‌برند و مجیدرضای رهنورد را که در آستانه اعدام آواز می‌دهد که در قتلم بخوانید و پای بکوبید، با بی‌رحمی شگفت‌آوری می‌کشد تا عبدالله سفاح عباسی تنها نباشد.

در صحنه، جن ملایان از شیشه بیرون آمده و شگفتا که روشنفکران جهان اسلام به‌ویژه چپ‌ها با ستایش از خمینی و خامنه‌ای و انقلاب اسلامی همچون توده‌ای‌های خودمان به شنیدن شعارهای مرگ بر آمریکای خمینی و خامنه‌ای و ملاعمرها به انزال روحی می‌رسند و همین‌ها زمینه‌ساز بالا رفتن پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی از دو نوع طالبانی و ولایتی آن شدند؛ البته حکومت‌های مربوطه نیز به‌جای آنکه نیروهای سکولار منتقد را تحمل کنند، از ترس لولوی چپ به دامان اسلام چنگ زدند.

دکتر شاپور بختیار، روشنفکر لائیک که به قانون اساسی اعتقاد داشت و آرزویش این بود که روزی در ایران انتخابات آزاد برگزار شود و شاه در مقام حافظ قانون اساسی و پاسدار وحدت ملی سلطنت کند نه حکومت، از بعد سخنرانی جلالیه که پیامدش زندان و رنج و محرومیت بود، تا روزی که بیانیه قبول نخست‌وزیری‌اش را با بیت «من مرغ طوفانم» به اطلاع ملت ایران رساند،‌ مجال و اجازه پیدا نکرد حتی در یک جمع ۱۰۰ نفره نخبگان یا دانشجویان صحبت کند؛ اما شریعتی که به ریشه می‌زد و هدفش برپایی حکومت اسلامی انقلابی بود، با حمایت دستگاه (مستقیم و غیرمستقیم) در جلسات پروپیمان حسینیه ارشاد و مجالس وعظ و سخنرانی حاضر می‌شد و از ابوذر غفاری سوسیالیست یاد می‌کرد و شیعه علوی را شرح می‌داد.

در کشورهای عربی و اسلامی نیز وضع کم‌وبیش همین بود. ابوالعلای مودودی و پسرش را دیکتاتورهای نظامی پاکستانی روی سر می‌گذاشتند اما ذوالفقار علی بوتو را که می‌خواست پاکستان فلک‌زده گرفتار خرافات و ارتجاع را به قرن بیستم برساند، با فتوای قاضی حسین و شیخ ملنگ و مولانا جفنگ، ضیاءالحق آدمکش اسلام‌پناه، اعدام کردند.

خمینی یک بار کوشید بر موج حماقت و تعصب مشتی پاکستانی و بنگالی سوار شود و با فتوای مهدورالدم بودن سلمان رشدی، زعامت جهان اسلام را در مقابل غرب آن هم بعد از نوشیدن جام زهر قطعنامه ۵۹۸، به دست گیرد اما این کار او تنها سلمان رشدی را به شهرت و ثروت رساند، عده‌ای نادان بیچاره را در خیابان‌های کراچی و داکا به خاک و خون کشاند و ضررهای سنگین مادی و معنوی برای ایران به بار آورد. البته سرانجام اسلام ناب در نیویورک از طریق یکی از ذوب‌شدگان در ولایت سیدعلی زهرش را در جان و جهان سلمان رشدی ریخت.

یادمان باشد که مقاله رشیدی‌مطلق در داخل ایران بازتابی محدود داشت اما امروز موج مرگ بر آمریکا و اسرائیل و ریش و مقنعه تجلی روشنی از اسلام ناب انقلابی محمدی شده است. بگذارید برایتان داستانی به نقل از عبدالحلیم خدام تعریف کنم که ۳۵ سال نفر دوم قدرت در سوریه بود و بشار را روی زانویش بزرگ کرد.

خدام در یک دیدار خصوصی تعریف می‌کرد زمانی که نیروهای گارد جمهوری به ریاست رفعت‌الاسد، برادر حافظ و عموی بشار، شهر حما را محاصره کردند، مفتی سوریه، شیخ کفتارو که دیرسالی است روی در نقاب خاک کشیده، در یک تماس تلفنی به ژنرال علی دوبا، دستیار رفعت و مردی که سال‌ها امنیت‌خانه مبارکه پدر و پسر اسد را اداره کرد، گفته بود که ملاحظه زن‌ها و بچه‌ها را بکنید. علی دوبا بلافاصله بعد از این مکالمه، ۲۰۰ تن از زبده‌سربازان علوی را احضار کرد و به آن‌ها گفت حضرت رئیس‌جمهوری که جانشین بحق حضرت معاویه و حضرت یزید است، به شما اجازه داده است به خدمت زن و بچه کفار و خوارج شهر حما که علیه نظام اسلامی ما به پا خاسته‌اند، برسید.

خود من شش سال بعد از کشتار مردم حما و ویرانی این شهر در هتل الامیر دمشق زن جوانی را دیدم با کودکی در آغوشش جلو هتل گدایی می‌کرد. لیره‌ای به او دادم. دعایم کرد و بعد گفت برادر ایرانی‌ام (با چند هموطن همراه بودم و فارسی می‌گفتیم، آن زن زبان ما را دریافته بود) بانوی بزرگوار زینب کبری یارت باشد. کلامش به دلم نشست. چند لیره دیگر به او دادم. ابوحامد، رفیق سوری‌ام که همراه ما بود، گفت این زن یکی از پنج هزار زنی است که بعد از تجاوز سربازان سوری حامله شد و حرامزاده‌ای به دنیا آورد و دیگر او را به شهر و خانه‌اش راه ندادند. او حالا آواره و سرگردان هر روز اینجا گدایی می‌کند.

اروپا در برابر شعبده دکان‌داران دین و دولت در دنیای اسلام دستپاچه شده است. امروز سیدعلی خامنه‌ای در زندان‌هایش جواز می‌دهد زنان به‌ویژه هنرمندان را لخت کنند و ملایان طالبان پسربچه‌های هزاره و تاجیک را گوشواره درگوش می‌کنند و شباهنگام پس از تلذذ روحی از رقصشان، آن‌ها را به بستر می‌برند تا عیششان تکمیل شود.

این همدلی و بی غیرتی اهالی ولایت فقیه با اهالی ولایت طالبان بی‌سبب نیست. هم طالبان و هم رژیم ولایی اهل قلم و اندیشه را می‌کشند و سب‌النبی به حکم هر دو خلیفه مرگ است؛ در حالی که قرن‌ها پیش معتزله در اصل دین هم شک می‌کردند. حافظان بیضه اسلام دروغ می‌گویند.

این‌ها حقه‌بازند و نباید به هیچ روی به شیادان و حقه‌بازهای اسلام‌گرا حتی از نوع کراواتی و سیدحسین نصری‌اش مجال داد به اسم حمایت از اسلام و محمد تسویه‌حساب‌های خود را دنبال کنند. نباید اجازه دهیم خرافات و دروغ جای فرهنگ تسامح و آزاداندیشی را بگیرد. نگاه کنید در خانه پدری با حکایت جعلی حجاب چه بازی نفرت‌برانگیزی را به صحنه آورده‌اند.

در اردن و مغرب، شاهان جوان اسلام‌مداران را از حیز اعتبار انداختند و در مصر، نظامیانی وط‌ن‌پرست اخوان‌المسلمین را بعد از ۸۰ سال بی‌آبرو و منفور به زباله‌دان تاریخ انداختند. ما وقت زیادی نداریم. گاهی فکر می‌کنم در تاریخ ما جایگاه کسانی چون بهرام مشیری کجا است؟ آزادمردی که ۴۰ سال است جان و جهانش را خمیرمایه آگاه ساختن ملت خود کرد و بعضی که از چاه جمکران سلامتی و مکنت طلب می‌کنند و ماه قمری دیگر بر سرو سینه می‌زنند و در گل می‌لولند تا برای حسین عزاداری کنند اما… .

رودخانه روشن‌گرایی و آزادی‌خواهی را سر باز ایستادن نیست. این شعار ما بود و هست؛ در واقع انقلاب مهسا و جنبش زن، زندگی، آزادی آشکار کرد که جنبش بزرگ رهایی تا سرنگونی جمهوری ولایت فقیه سر باز ایستادن ندارد؛ اما هم‌زمان، جوی لجن ولایت جهل‌وجور و فساد هم سر باز ایستادن ندارد. این را از یاد نبریم.

شاهزاده رضا پهلوی و نیروهای مسلح یگانه راه نجات / علیرضا نوری زاده

چپ ملی خلیل ملکی‌وار در صحنه است اما چپول‌ها همصدای رژیم‌اند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۰:۰۰

شاهزاده رضا پهلوی، در مراسم یادبود هولوکاست ۱۷ آوریل ۲۰۲۳ – AFP

مجلس آخرین نایب امام زمان حقا مجلس آخرین بود. مردی که در پایین‌خیابان مشهد آرزو داشت روزی نوغانی شود و هزار مشهدی در مسجد گوهرشاد پای سخنش بنشیند، ناگهان در پرتو بازی‌های روزگار، به دولت و مکنت و قدرت رسید و بساط خلیفه‌گری‌اش را در چهارراه آذربایجان تهران پهن کرد.

من به آن خانه ۴۰ متری دواتاقه پایین‌خیابان می‌اندیشم که شش فرزند و پدر و مادر در دو اتاق و یک زیرزمین زندگی می‌کردند. حالا قصر رامسر و احمدآباد و ویلای لواسان و لتیان و کردان محل گشت و نشست «آقا» شده است. رئیس‌جمهوری شش‌کلاسه‌اش هم جعفر طیار شده است و از کاراکاس به جاکارتا و از شانگهای به نیویورک می‌رود. شخص شخیصشان، امپراتور ترور بین‌المللی، صباهنگام زیاد نخاله جهاد اسلامی را مرهون دلارهای دزدی از بیت‌المال می‌کند و شباهنگام فرزندان ولایات از بورکینافاسو و حزب‌الله را به حضور می‌پذیرد. راستی را، این مضحکه خونین تا کی ادامه دارد؟

آیا شان و جایگاه ملت ما چنان بود که در قرن بیستم، آغازش با حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سرداراسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان سردار سپه و… رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد (بزرگی، خدمت یا تاثیر مثبت و منفی هر یک از این‌ها به تعبیر هر کسی از ظن خود شد یار من، در هر دیده متفاوت است، اما هیچ‌کس در اعتبار و چشم دوربین آن‌ها تردیدی ندارد) اما در پایان قرن بیستم و ربع قرن اول قرن بیست‌ویکم یعنی ۱۰۰ سال بعد، با کوتوله‌های سیاسی آن هم از نوع دزد و خونریز و آدمخوار، ره ذلت و زوال پیش گیرد؟ مستوفی کجا و احمدی‌نژاد کجا؟ مدرس کجا و سیدعلی آقا کجا؟ مگر می‌شود حاج مهدی قلی خان هدایت را در کنار سید ابراهیم رئیسی نشاند و نیرالملک، وزیر علوم، را همتای رئیس بی‌سواد سازمان انرژی اتمی سیدعلی دانست.

من این روزها با یادآوری روزهای انقلاب فرصتی دوباره یافته‌ام تا در اوراق و نوشته‌های آن روزها و خاطره‌ها و یادها تامل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی ۲۰ تا ۳۰ سال‌های زمان انقلاب که هنوز در قید حیات‌اند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من از همان نخستین هفته‌های انقلاب به‌صراحت اعلام کردم که انقلاب یک خودکشی گروهی بود (گواهم ۲۸ شماره امید ایران، مقالات هفته‌نامه خلق مسلمان و نوارهایی است که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی یا به تنهایی منتشر کردم).

مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد: «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد.» همه آرزوهایم برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق بود. شگفتا که قبل از عوام‌الناس، این نخبگان ما بودند که نه‌تنها به بختیار پشت کردند بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن او بسیج شدند. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود، نوکر بی‌اختیار خطاب کردند.

در آن روزهای تلخ و سرد و پراضطراب، تقریبا همه‌روزه و گاه دو بار در روز به دکتر بختیار سر می‌زدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخست‌وزیر و نخست‌وزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا می‌رسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش می‌زد که فلانی اینجا است و من داخل می‌رفتم. اغلب رضا حاج‌مرزبان هم آنجا بود؛ مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه‌ای که ری‌شهری به تماشای تیربارانش آمده بود، فریاد زد: ایران هرگز نخواهد مرد.

۴۴ سال پس از روزهای مسخ شدن یک ملت، حالا فرزندان و نوادگان نسل انقلاب فریاد مرگ بر خامنه‌ای، لعنت بر خمینی و نابود باد جمهوری ولایت فقیه سرداده‌اند اما آتش‌بیارهای معرکه ۵۷ هنوزهم دست‌بردار نیستند. نگاهی به اپوزیسیون خارج کشور در هشت ماه اخیر واقعا عبرت‌برانگیز است. ماه فوریه در واشنگتن پایه‌های همدلی ریخته می‌شود و امروز از آن جمع تنهایانی برخودعاشق در نه در جهت نزدیکی دل‌ها و همبستگی جان‌ها بلکه برای تخریب یکدیگر با پیران بی‌درد ۵۷ همصدا شده‌اند.

یک بار همینجا در ایندیپندنت فارسی نوشتم آیا برایتان آن‌قدر سنگین است که رضا پهلوی رهبر جنبش برای دوران پیش از آزادی باشد تا بلای شوم ولایت تکرار نشود و گرگ جوان مجتبی نتواند برای نیم‌قرن دیگر فرزندان و نوادگان شما را به سرنوشت نسل ما و پیش و پس از ما گرفتار کند؟

فقط نگاه کنید چهارماه پیش از چه می‌گفتیم و در شهرهایمان چه خبرها بود؟ جو بایدن و شرکای اروپایی‌اش جرات نمی‌کردند از گفت‌وگو با رژیم ولایت فقیه سخنی به میان آورند اما حالا باب مالی و بلانسبت نماینده ولایت در سازمان ملل، ایروانی، در خانه یکی از نایاکی‌ها شام می‌خورند و نقشه می‌کشند و رئیسی که از دیدن احوال خانه خود هم عاجز است، به زیج‌خانه ونزوئلا و نیکاراگوئه سر می‌زند و حکایت شیخ اجل در گلستان را از یاد می‌برد که می‌گفت: تو بر اوج فلک چه دانى چیست، که ندانى که در سرایت کیست؟

آیا از انقلابی که می‌توانست با توفیق بختیار در استقرار حاکمیت ملی دموکراسی، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بلکه همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپایی بود، در هدایت خاورمیانه به سوی توسعه و تحول و دموکراسی پیشگام کند، اما زمام آن به دست خمینی و خامنه‌ای و متحدان چپ و رادیکالشان افتاد، انتظار داریم موجودی شایسته‌تر از رئیسی و قالیباف و احمدی‌نژاد و امیرعبداللهیان و سلامی پرورش دهد؟

این‌ها فرزندان یک خودکشی جمعی‌اند. انقلاب در روایت ولایت فقیهی، زلزله‌‌ای بود که زمین را شکافت و حشرات‌الارض را بیرون ریخت. رئیسی و محسنی اژه‌ای و قالیباف فرزندان شایسته خمینی و انقلاب اویند؛ بددهن، دریده، فریب‌کار، دروغگو، لاف‌زن، متظاهر به دیانت، بی‌احساس به آب و خاک و ملت (آن «هیچی» بزرگ که یادتان است) دزد بی‌شرم؛ خلاصه رونوشت برابر اصل‌اند.

دیگران نیز با او چندان فرقی ندارند؛ منتها چون تجربه بیشتری دارند، با قاشق و چنگال آدم می‌خورند. علم‌الهدی و احمد خاتمی و ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی و بهزاد نبوی … مثل رئیسی و اسلافش متصف به همان صفاتی‌اند که ذکر شد و حداقل انکار نمی‌کنند که کی‌اند و به چه دل دارند اما با روحانی و مدعیان اصلاح‌طلبی چه باید کرد که هنوز هم در داخل ایران و نوچه‌هایشان در خارج، جز شاهزاده رضا پهلوی دشمنی نمی‌شناسند.

من نه شاه‌پرست‌ام و نه رهپوی آستان عمویوسف گرجی و چپول‌های عقده‌مند اما با توجه به حال‌وهوای وطن، بر این باورم که اگر رضا پهلوی را جلو صف خود داشته باشیم، بخت پیروزی در نبرد با نایب امام زمان را خواهیم داشت. خارجی‌ها از تفرقه ما بهره می‌برند. مکرون تعدادی از مدعیان را شش هفت دقیقه می‌بیند و بعد ۵۰ دقیقه با رئیسی تلفنی گپ می‌زند.

در این میان، من هنوز هم باور دارم که ارتش ما می‌تواند در کنار شاهزاده، نقش مهمی بازی کند. هفته‌ای نیست که من از نظامی میهنم سخنانی نشنوم که دلم را سرشار از امید کند. برای من تردیدی نیست که علی‌رغم تربیتی که ماموران عقیدتی‌سیاسی ارتش و حفاظت اطلاعات از فردای انقلاب بر ارتشی‌های ما تحمیل کردند، به اضافه ریش و تسبیح و مراسم سینه‌زنی با حضور سرلشکر ستاد موسوی در حال نوحه دوطفلان مسلم خواندن و زنجیرزنی دریادار کوچکی‌بادلانی به همراه دلاوران نیروی دریایی در پایگاه دریایی حربن یزید ریاحی در ناو زیردریایی طارق مجهز به اژدرهای طیرا ابابیل و…، ارتش ما تا سقف ۹۰ درصد مملو از نظامیان ملی‌گرا و عاشق خانه پدری و فداکار و دلاور تشکیل شده که طی ۴۴ سال گذشته زخم‌های بسیاری نه فقط از دشمن در جبهه‌ها بلکه از اهل ولایت فقیه بر جان و تنشان وارد شده است. این ارتش به روی مردم آتش نخواهد گشود و به روز واقعه کنار مردم خواهد بود.

می‌رسیم به سپاه؛ نیرویی متشکل از ۱۰۰ هزار یا کمی بیشتر از نیروهای کادری و حدود ۲۰ هزار سرباز زیرپرچم در نیروی زمینی‌ که به باور سیدعلی آقا، فرمانده کل قوا، آماده جانبازی در راه حفظ نظام و حمایت از جمهوری ولایت فقیه‌اند؛ اما من طبق مدارک و مستندات دقیق و تماس‌های شخصی‌ام، می‌دانم بدنه اصلی سپاه با مردم است و همان‌طور که ۸۵ درصد از سپاه علی‌رغم دستورهای محسن رضایی، فرمانده وقت و توصیه‌های نماینده سیدعلی آقای فرمانده کل قوا و بخشنامه برادر سرلشکر بسیجی حسن فیروزآبادی، رئیس ستاد کل، در دوم خرداد ۷۶ به خاتمی رای داد، امروز نیز بیزار از عربده‌کشی‌های سلامی و یک دوجین ژنرال با درجه‌های کیلویی، سخت نگران سرنوشت وطن است. این‌ها نیز به روی مردم آتش نخواهند گشود اما مسئولیتشان فقط به شرکت نکردن در کشتار و سرکوب ختم نمی‌شود؛ بلکه آن‌ها امروز می‌توانند در جا‌به‌جایی قدرت در ایران نقش بسیار مهمی بازی کنند.

ارتشبد سوارالذهب نمیری را در سودان برانداخت و در کمتر از یک سال، حکومت را به دولتی منتخب مردم واگذار کرد. من مشوق کودتا نیستم. اگر جامعه مدنی ایران هم پذیرای کودتا باشد، من با آن مخالف‌ام اما می‌دانم با توجه به وضعی که در کشور حاکم است و با بالا گرفتن کار گروه‌هایی مثل جنبش مقاومت مردمی ایران (جندالله سابق) و گروه‌هایی مشابه در غرب و شمال غربی کشور، هر تحولی در ایران اگر همراهی نظامیان را نداشته باشد، به موفقیت کامل دست نخواهد یافت.

بنابراین امروز موج عظیم دانشجویان، کارگران، روشنفکران، زنان و حتی روحانیون مخالف هیئت حاکمه و وضع موجود با یک حمایت نظامی و همدلی و همصدایی میلیون‌ها ایرانی در خارج کشور، می‌توانند هم جلو فاجعه را بگیرد و هم ایران را در مسیری متفاوت از مسیر بعد از «یوم‌الفاجعه» (تعبیری که محمد قائد از فردای رژیم در نوشته‌ای درخشان استفاده کرد) قرار دهند.

چپ ملی میراث‌دار خلیل ملکی است که یکسری‌شان پرویز نیکخواه را با آن آرمان‌های بزرگ می‌ستایند و جمعی چون رفیقمان محسن خاتمی همچنان در روزهای تلخ تبعید با خاطره خانه پدری آباد و آزاد، به انتظار سرنگونی رژیم‌اند. این چپ‌ها در کنار ملیون و لیبرال‌ها و مشروطه‌خواهان بزرگ‌ترین نیروی مبارز را تشکیل می‌دهند. یک رهبری آگاه می‌تواند با بهرگیری از این نیروها بر دفتر سید علی و آقازاده مجتبی، نقطه پایان بگذارد.

شباهت‌های آشکار صدام و خمینی / علیرضا نوری زاده

شباهت‌های سیدروح‌الله مصطفوی ملقب به خمینی و صدام حسین التکریتی چنان است که گاه انسان شک می‌کند آیا این دو همزاد بودند؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۸ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰

روح‌الله خمینی رهبر پیشین جمهوری اسلامی و صدام حسین رهبر سابق عراق – AFP

خمینی که این روزها سالروز مرگش را در نمایشنامه‌ای تهوع‌آور، با نطق و فیلم و تصویر و صدا در معبد و بتخانه‌اش بین تهران و قم، گرامی داشته‌اند، مثل صدام علاوه بر ولع کشتن، به نزدیک‌ترین افرادی که او را بر تخت نشاندند، هم رحم نکرد؛ او هم قطب‌زاده را کشت و هم بهشتی را؛ مفتح را نیز به تیر غیب گرفتار کرد و سیدعبدالرضا حجازی را به دار سپرد. همچنان که صدام هم در کشتن حردان التکریتی و مشهدی و رفقای سال‌های مبارزه درنگ نکرد. قهرمانان جنگ هشت ساله از سپهبد ولی‌الله فلاحی و سردار باکری گرفته تا خیرالله طلفاح و ماهر عبدالرشید هم این‌سو و هم آن‌سوی مرز، به‌فرمان نایب امام کشمیری و رهبر تکریتی به‌ قتل رسیدند.

این روزها برای چندمین بار از خواندن «رقص ققنوس‌ها و آواز خاکستر» ایرج مصداقی با درد و اشک فارغ شده‌ام. چهار هزار جوان و نوجوان به حکم خمینی در عرض دو ماه به قتل رسیدند. پس از انتفاضه جنوب و بعد از آزادسازی کویت و پشت کردن بوش پدر به مردم عراق (یعنی عملا باز گذاشتن دست صدام برای قلع‌وقم جنوب به دست رفیق حسن علی مجید) صدام هم بیش از چهار هزار تن را در چند هفته به قتل رساند.

در عراق شمار زیادی از روزنامه‌نگاران به فرمان آدمخوار تکریت در خون نشستند. فرزاد بازاوفت که مثل برادر کوچک‌ترم دوستش داشتم، به فرمان صدام به قتل رسید و خمینی سیمون فرزام و امیرانی و رستم‌خانی و رحمن هاتفی و سعید سلطان‌پور را در خون نشاند.

خمینی در نخستین پنجشنبه بعد از به قدرت رسیدن با کشتن چهار ژنرال بلندپایه به نشئه‌ای غریب و جنونی آشکار رسید. صدام هم بعد از کشتار کردها در حلبچه نشئه شد.

به برکت حمله آمریکا، حالا در عراق هیچ رهبر دیگری قادر نیست صدام دیگری شود اما در وطن ما، جانشین خمینی سبعیتی مضاعف را از او به ارث برد. سیدعلی خامنه‌ای حالا کارنامه‌ای خونین‌تر از آقایش سید روح‌الله دارد و با اشاراتی که در سخنرانی اخیرش در بتخانه قبر خمینی ایراد کرد، به نظر می‌رسد خودش هم می‌داند که چیزی به پایان روزگارش نمانده است؛ بنابراین با سرعتی باورنکردنی می‌کشد، می‌درد تا زمینه کام‌جویی نورچشمی آقا مجتبی از قدرت خانم را به دست مبارک خود به‌سادگی فراهم آورد.

پیش از این نوشته بودم که صدام به عذاب دیدن دو پسر آدمخوارش بر تخت غسالخانه گرفتار شد و خمینی حتی در سوگ پسرش مصطفی نیز اشکی نریخت. قدرت خانم چنان خمینی و صدام و سیدعلی را گرفتار خود کرد، که دنیا و آخرت را به نگاهی فروختند.

با یک پیچ ۲۸ مرداد، ما به‌سلامتی از گذر زمان گذشتیم و ۱۵ خرداد عطسه‌ای بیش نبود؛ قصه عراق اما پیچ‌وتاب‌ها داشت.

حکومت مرگ

عراق بعد از کشتار ژوییه ۱۹۵۸ که نظامیان این کشور به رهبری عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف خاندان هاشمی را قتل‌عام و نوری سعید، سیاستمدار برجسته عراق را تکه‌تکه کردند و تکه‌ها را بر سر کوی و برزن و بازار آویختند، هیچ‌گاه روی خوش ندید.

با همه ایرادهایی که به خاندان هاشمی می‌گیرند، پادشاه جوان عراق، فیصل دوم، که تحصیلکرده کالج سنت هرست بریتانیا بود، واقعا به دموکراسی اعتقاد داشت. من نخستین‌ بار درست یک سال پیش از کودتای قاسم با خانواده‌ام به عراق سفر کردم. هفت سال بیشتر نداشتم اما با همه کودکی هم متوجه بودم که عراق در همه زمینه‌ها از کشور من سال‌ها جلوتر است. اتوبوس دوطبقه و تلویزیون را نخستین بار در عراق دیدم و پدرم روزی ده‌ها روزنامه می‌خرید؛ در حالی که در ایران فقط اطلاعات یا کیهان را می‌دیدیم با چند تا مجله.

ملهی بغداد هم از بوت‌کلاب و کافه شهرداری ما به‌مراتب مجلل‌تر بود. مردم در خیابان‌ها خیلی شیک بودند و خانم‌ها اغلب بی‌حجاب و با کلاهی زیبا در خیابان ظاهر می‌شدند. چهار سال بعد، در کاظمین سرنگونی عبدالکریم قاسم به دست یار دیروزش، عبدالسلام عارف، و نشان دادن سر قاسم در تلویزیون را شاهد بودیم و باز چند سال بعد، زمانی که عبدالسلام عارف بعثی‌های همدستش را کنار زد و البکر و دارودسته‌اش را به زندان انداخت، عراق را دیدیم.

تراژدی ادامه یافت. عبدالسلام در سقوط هلی‌کوپترش کشته شد اما برادرش، عبدالرحمن عارف، خوشبخت‌ترین رهبر عراق بود. با چه شکوه و جلالی به تهران آمد و مهمان شاه و ملکه ایران شد. هنگام کودتای بعثی‌ها نیز در سفر رسمی به ترکیه و در آنکارا بود و زنده ماند. چند سال بعد، صدام به او تضمین داد که می‌تواند بازگردد و از حقوق و مزایای بازنشستگی برخوردار شود.

خونخوار تکریت سال ۱۹۳۷ در خانواده‌ای فقیر در روستای عوجه از توابع تکریت به دنیا آمد. چون یتیم بود، دایی‌اش طلفاح سرپرستی او را به عهده گرفت. زمانی که مادرش به همسری مردی به نام ابراهیم تکریتی، از چاقوکش‌های عوجه، درآمد و صدام هر شب بعد از سق زدن نان خشک باید مشت و لگد ناپدری بی‌رحم را تحمل می‌کرد، تصمیم گرفت به بغداد برود. دایی جان کمکش کرد و او را همراه با پسرش خیرالله (عدنان خیرالله، وزیر دفاع و برادرزن صدام حسین که قهرمان جنگ ایران و عراق لقب گرفت و به دستور خونخوار تکریتی هلی‌کوپترش را منفجر کردند، چون عراق تحمل دو قهرمان را نداشت. ساجده زن صدام و خواهر خیرالله هرگز او را به خاطر این جنایت نبخشید) به بغداد فرستاد.

صدام در بغداد به مدرسه رفت و در ۱۸ سالگی به حزب بعث پیوست. در سال ۱۹۵۹، بعد از آنکه حزب تصمیم گرفت عبدالکریم قاسم را ترور کند، او به اتفاق دو تن از رفقا راه را بر ماشین عبدالکریم قاسم بست و بارانی از گلوله بر سر او بارید. زعیم (لقب قاسم) زنده ماند و صدام به زندان افتاد؛ اما موفق شد از زندان بگریزد و به سوریه و سپس مصر برود. جایی که توانست وارد دانشکده حقوق شود.

صدام هشتم فوریه ۱۹۶۳، بعد از کودتای بعثی‌ها، به عراق بازگشت اما به دلیل جنایات بعثی‌ها در کشتار کمونیست‌ها و مذهبی‌ها، عارف آن‌ها را کنار زد. حزب بعث در سال ۱۹۶۸ با کمک حردان عبدالغفار تکریتی، از سران رژیم وقت، عبدالرحمن عارف، برادر عبدالسلام را که رئیس‌جمهوری عراق بود، کنار زد و البکر به ریاست‌جمهوری و صدام به معاونت او رسید.

صدام تا فردای انقلاب ایران، البکر را تحمل کرد. در این فاصله، قرارداد الجزیره را با شاه به امضا رساند و عملا حاکم عراق شد ولی البکر که بین نظامیان محبوبیت زیادی داشت، همچنان مزاحمش بود. پس او را هم محترمانه کنار زد و به سبک سعید امامی، نخست فرزندش را در یک تصادف ساختگی به لقاءالله فرستاد و سپس خود البکر را با چیزی مثل شیاف پتاسیم در پی فرزند روانه کرد.

تکریتی خونخوار روز بعد از پیروزی انقلاب پیامی برای بازرگان فرستاد که السامرایی، کاردار عراق در تهران، متن آن را برای ما به روزنامه اطلاعات آورد. ما هم آن را در دو خط خلاصه کردیم که اعتراض کاردار را به همراه داشت.

از آنجا که خمینی عراق را لقمه‌ای قابل‌هضم می‌دانست، چند هفته بعد از به قدرت رسیدنش مشکلات بین دو کشور شروع شد. بقیه ماجرا را می‌دانید و نیاز به تکرار آن نیست. طمع خمینی برای صدور انقلابش به عراق و تجاوز صدام به ایران یک میلیون کشته و زخمی و هزار میلیارد دلار خسارت در دامان ملت ایران گذاشت. جالب اینکه حالا با بودن نوکران ریز و درشت ولایت فقیه در قدرت و حاشیه قدرت، به جای آنکه رژیم تحقق مصالح ملی ما را مهم‌ترین هدف خود بداند، سید علی آقا از حقوق ملی ایران می‌گذرد و به عراقی‌ها مژده می‌دهد که از کویت هم کمتریم که تا آخرین دینار خسارت‌های وارده بر کشورش به سبب تجاوز عراق را از حکومت صدام حسین و جانشینان الدعوه‌ای او طی ۲۰ سال دریافت کرد؛ اما دریغ از جبران یک پاپاسی از میلیاردها دلاری خسارتی که از تجاوز عراق به ملت ما وارد شد.

محاکمه صدام برای بزرگداشت او

بعد از دستگیری صدام حسین، محاکمه او به یک مشکل اساسی برای آمریکایی‌ها تبدیل شد. آن‌ها علاقه‌مند بودند صدام نیز نظیر میلوشویچ، رهبر صرب‌ها، در دادگاه ویژه رسیدگی به جرائم علیه بشریت در لاهه محاکمه شود اما حاکمان جدید عراق بر محاکمه صدام در یک دادگاه عراقی در داخل این کشور اصرار داشتند. سرانجام به توصیه بریمر، حاکم وقت عراق، دولت آمریکا موافقت کرد صدام در عراق محاکمه شود اما تحت حفاظت سربازان آمریکایی باشد؛ چون برای آمریکایی‌ها آشکار بود تسلیم صدام به عراقی‌ها همان و تکه‌تکه شدنش همانا؛ چرا که در عراق، کشتن و مثله کردن رهبران و مسئولان از جمله عادات و سنت‌های مردمی است. به قول مرحوم شیخ غروی (کمپانی) از روزی که امام حسین و یارانش را سر بریدند، سربریدن و مثله کردن طبیعت آن‌ها شده است.

به هر روی، به گفته ایاد جمال‌الدین، نماینده پیشین پارلمان، و فراکسیون دکتر ایاد علاوی (العراقیه)، پرونده‌های موجود علیه صدام حسین بیش از ۶۰ پرونده بودند. از جمله حمله به ایران و کویت؛ اما سیاه‌ترین پرونده او مربوط به کردها و به‌ویژه جنایت حلبچه (با پنج هزار کشته و ۱۰ هزار زخمی و آسیب‌دیده) و انفال (با ۱۰۰ هزار کشته و نیم میلیون آواره) بود. با این همه دولت ابراهیم جعفری (دبیرکل حزب الدعوه) با جلو انداختن پرونده روستای الدجیل، ماجرای محاکمه صدام را به یک انتقام‌گیری شخصی و مذهبی تبدیل کرد و جانشین او، نوری المالکی، معاون دبیرکل حزب الدعوه، نیز ناچار شد کار جعفری را ادامه دهد. گو اینکه در پایان رسیدگی به پرونده الدجیل، دادگاه رسیدگی به پرونده انفال را آغاز کرد، ولی در میانه راه، صدام اعدام شد و کردها عصبانی و آزرده شدند که دولت اجازه نداد جنایت بزرگ صدام علیه کردها به گونه‌ای شفاف بررسی شود.

به هر حال در هر حکومتی، حتی دموکرات‌ترین آن‌ها، اگر کشور در حال جنگ باشد و گروهی وابسته به دشمن بکوشند رئیس دولت را به قتل برسانند، افراد این گروه به‌شدیدترین وجه به عنوان خائنان به میهن و نظام مجازات خواهند شد اما خمینی، فرزند خوانده‌اش صادق قط‌ب‌زاده را تنها به خاطر اینکه در بین چند تن بحث براندازی رژیم را مطرح کرده بود، اعدام کرد. او ثمره حیاتش منتظری را که از روش او در کشتار مردم انتقاد کرده بود، با خفت و تهدید برکنار کرد. حالا اگر صدام، آن‌ها را که برای کشتنش تلاش می‌کردند، محاکمه و اعدام کرده باشد، نمی‌توان بر او خرده گرفت؛ زیرا در عراق آن زمان، اعدام آد‌م‌ها به جرم‌های کمتر هم امری عادی به حساب می‌آمد.

صدام در جریان محاکمه‌اش ثابت کرد که سوءقصدکنندگان به او از سوی رژیم جمهوری اسلامی حمایت شده بودند و اطلاعات سپاه بعضی از آن‌ها را آموزش داده بود. ای کاش محاکمه صدام ادامه می‌یافت و او حداقل بابت جنایتش در قضیه انفال و حلبچه محکوم می‌شد. اینکه چرا دولت المالکی برای اجرای حکم اعدام صدام حسین که در دادگاه عالی استیناف عراق تایید شد، عجله داشت و چرا این حکم در روز اول عید قربان به اجرا درآمد، مسئله‌ای است که پاسخ به آن چندان مشکل نیست.

بخشی از تروریست‌ها که تلویزیون الجزیره آن‌ها را نیروی مقاومت لقب داده بودند (الجزیره در جریان اعدام صدام سیاه‌پوش شد و با پخش مراسم خاکسپاری صدام و دادن لقب «آقای رئیس‌جمهوری فقید عراق» به دیکتاتور تکریتی هویت گردانندگانش را بیشتر آشکار کرد. یادمان نرود مدیر پیشین الجزیره کسی بود که دستمزدهای کلان از رژیم صدام دریافت کرده بود؛ از جمله مقدار کلانی نفت به او داده بودند که با فروش آن میلیون‌ها دلار به جیب زد) در سال‌های نخستین اشغال عراق باور کرده بودند که آمریکا سرانجام در برابر ضرباتی که از نیروی مقاومت متحمل می‌شود، نه فقط ناچار خواهد شد صدام حسین را آزاد کند، بلکه از او برای بازگرداندن آرامش به عراق هم مدد می‌جوید.

سه هفته پیش از اعدام صدام که برادرزاده ناتنی‌اش با کمک یکی از نظامیان عراقی مسئول زندان موصل موفق شد فرار کند، امید تروریست‌ها بیشتر شد و حزب بعث در اطلاعیه‌ای، رسما از آمریکا خواست با آزاد کردن «سید الرئیس» زمینه را برای یک آشتی ملی در عراق فراهم کند. صدام اگر می‌ماند، حداقل از نگاه حاکمیت کنونی عراق (که به اعتقاد من شایستگی حکومت بر عراق را ندارد) روزبه‌روز شعله جنگ مذهبی و آشوب را در عراق بالاتر می‌برد.

صدام به طناب دار سپرده شد و خمینی هم از فراز دست هوادارانش برهنه بر زمین افتاد و حتی حرمت یک دفن ساده از او دریغ شد. حالا یکی از نوکرانش مدعی است وقتی خواسته از پیکر برهنه او عکس بگیرد، دوربینش قفل کرده است و از دوربینی می‌گوید که در آن تاریخ، هنوز به بازار نیامده بود.

صدام به دار کشیده شد و قذافی به ادبار در لوله فاضلاب مرگ با خفت را پذیرفت. منتظر عاقبت کار سیدعلی باشید؛ بهتر از صدام و قذافی نخواهد بود.

حق هر ایرانی ست که در مورد «پول های بلوکه شده مردمان رنج دیده سرزمین مان» بداند.

گفتند و نوشتند و هنوز هم می نویسند که شاه و شهبانو وقت خروج از ایران ۶۰ میلیون پول با خودشان بردند.

اگر درست باشد (که بارها تکذیب شده) باز می شود گفت که این شخصیت ها (هر عیب و ایرادی هم به آنها گرفته شود) حداقل چندین دهه برای پیشرفت و ترقی ایران کوشیده بودند.

اکنون باید همین افراد به ما بگویند؛ اگر کسی ۷۰۰ میلیون از پول مردم ایران را به جیب بزند، بدون این که حتی یک قدم موثر و کارساز برای ایران و ایرانی برداشته باشد تکلیفش چیست؟

این که برادر مرا گرفتند، یا خواهرم در زندان است، یا خودم در زندان بودم و یا اموالم را حکومت اسلامی مصادره کرده، که گرفتاری بسیاری از ما ایرانیان است. آیا باید بابت آن چه حکومت اسلامی بر سر ما آورده، ثروت های بلوکه شده مردم را چپاول کنیم؟

امیدوارم خانم مسیح علینژاد در مورد تقاضای گرفتن چنین پولی از«صندوق اموال بلوکه شده مردمان ایران در آمریکا» که به ایشان نسبت می دهند توضیحی بدهند.(*) این حق همه ما ایرانیان است که در مورد وضعیت ثروت هایی که متعلق به مردمان رنج دیده سرزمین مان است بدانیم.

شکوه میرزادگی

اول جون ۲۰۲۳

پاسداران ولایت نایب امام زمان از فردای انقلاب هنرمندان را برهنه کردند / علیرضا نوری زاده

قصه شاه سلطان حسین ومحمود غلجایی وسیدعلی آقا و ملا هبت‌الله
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ برابر با ۱ ژوئن ۲۰۲۳ ۱۲:۱۵

جنایت بزرگ رژیم درهم شکستن همه خطوط اخلاقی و اعتقادی و ایمان ملت ما بود – AFP

سایت ایران وایر گزارشی تکان‌دهنده از چند بانوی مبارز و بعضا هنرمند منتشر کرده است که خواندنش لرزه به جان می‌اندازد. فشرده گزارش از این قرار است که شماری از زنان زندانی محبوس در زندان‌های جمهوری اسلامی از اجبار به برهنه شدن در زمان بازداشت یا بازجویی در زندان‌ مقابل دوربین‌های امنیتی، روایت‌های تکان‌دهنده‌ای منتشر کرده‌اند.

مژگان کشاورز، نسیبه شمسایی، زینب زمان، مهناز افشار و شاپرک شجری‌زاده از جمله زنان زندانی‌شده در ایران‌اند که تاکنون روایت‌های خود را در رسانه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته‌اند.

مژگان کشاورز، فعال حقوق زنان، روز یکشنبه ۷ خرداد روایت خود را در حساب توییتر «می‌تو ایران» منتشر و فاش کرد مقام‌های زندان او را مجبور کرده‌اند کاملا برهنه شود و با «پای باز، بشین پا شو کند» تا از او عکس بگیرند. به نوشته کشاورز، «گفتند باید لخت بشوی تا از تمام بدنت عکس بگیریم که اگر از اینجا خارج شدی، نگویی من را شکنجه کردند».

شاید بعضی گمان کنند که این روایت حکایت تازه‌ای است؛ اما من بیش از این هم سراغ دارم. من با ایرن، هنرمند عزیز و زنده‌نام ایران، از نزدیک آشنایی داشتم و در سال‌های تبعید ایرن، که با مادرم دوست بود و خانه‌اش یک کوچه بالاتر، هرروز به او سر می‌زدم؛ به‌خصوص سه سال بعد از زمین خوردنش تا آخرین روز زندگی که مابین هوشیاری و گاه بیهوشی رنج می‌کشید.

ایرن کوتاه زمانی بعد از فتنه روح‌الله کشمیری، با چهره‌ای پردرد و اشک‌های مانده بر جان و روی، به دفتر مجله امید ایران آمد. زنده‌یاد مهدی فشنگچی، مدیر داخلی مجله که از سال‌های عاصمی و زندگی‌اش با ایرن، این بانوی زیبای سینما و تئاتر را می‌شناخت، همراه او به اتاقم آمد. هردو گریستیم. فشنگچی ما را تنها گذاشت و ایرن با بغضی که می‌جوشید، بی‌مقدمه گفت: «علیرضا لختم کردند.» و بعد تعریف کرد که به اتفاق …، از زیباترین زنان سینما، بامداد شنبه به اوین احضار شده بودند و آنجا سه‌چهارتا از بازجویان او و دوستش را در میان گرفته و با رکیک‌ترین پرسش‌ها از آن دو می‌خواستند عشقبازی‌هایشان با مقام‌های سابق را شرح دهند! بعد هم هرکدام را به اتاقی برده و دستور داده بودند که برهنه شوند.

ایرن زار می‌زد؛ بازجویان عقده‌هایی را که بر پرده سینما انباشته کرده بودند، حالا با برهنه کردن و دست زدن به پیکرشان خالی می‌کردند. اسلام ناب انقلابی محمدی جلوه‌های ویژه خود را از فردای انقلاب ظاهر می‌کرد. ایرن را به منزلش بردم و آرامش کردم. بعد هم رفتم پیش دکتر بهشتی و حکایت را بازگفتم. بسیار متاثر شد و دو سه روز بعد فهمیدم گروه بازجویی هنرمندان برکنار و بعضی هم محاکمه و به‌شدت توبیخ شده‌اند. دیگر کسی مزاحم ایرن و دوستش نشد اما ارزش‌های اسلام ناب انقلابی محمدی با تجاوز به دختران محکوم به اعدام، تجاوز به پسران در کهریزک و حالا برهنه کردن زندانیان اندیشه و فعالان عرصه پیکار و هنرمندان بار دیگر ابعاد گسترده‌ای پیدا کرده است و سیدعلی آقا باید روزبه‌روز عمامه‌اش را بالاتر بگذارد.

بسیار گفته‌ام و نوشته‌ام که جنایت بزرگ رژیم (بهتر است بگویم «بزرگ‌تر»؛ چه سیاهه جنایات اهل ولایت فقیه چنان است که برای نشان دادن سنگینی و ابعاد یکی بر دیگری گاه حتی نمی‌شود از صفت تفضیلی استفاده کرد) در کنار نسل‌کشی و ویرانگری و ترور و صدور نکبت و مرگ، درهم شکستن همه خطوط اخلاقی و اعتقادی و ایمان ملت ما بود.

قبل از انقلاب حتی آدم‌های هرهری‌مذهب که به دین و مذهب چندان ایمان و اعتقادی نداشتند، بر پایه یک سلسله عادات و سنن و خط قرمزهای اخلاقی و دینی را که در جامعه مورداحترام اکثریت بود، اگر خود اهل کوچه شریعت نبودند، رعایت می‌کردند. ماه رمضان که می‌شد، به خاطر نگاه ملامت‌بار روزه‌داران و احترام به بزرگترها، حداقل تظاهر به روزه‌خواری نمی‌کردند. میخواره ساغر را بعد از افطار به لب می‌برد و شبروان کوچه عشق و حال در شب‌های قدر دندان بر جگر می‌گذاشتند و چند روزی از بی‌عاری‌ــ‌ به قول خودشان‌ــ دست بر می‌داشتند. در ماه محرم، خواهران تنهایی در قلعه نفرینی اغلب پذیرای مشتری نمی‌شدند. آن‌ها که به درست یا غلط عنوان جاهل محل را یدک می‌کشیدند (این آخری‌ها کلاه‌مخملی جماعت) به حرمت محرم، کشمش قزوین و میکده و عرق ناب قوچان را یک ماهی در گنجه می‌گذاشتند و حتی شماری به قصد ثواب در تعزیه، نقش حر بن یزید ریاحی را بازی می‌کردند و آن که شمر و حرمله و ابن زیاد می‌شد و باید پیاپی جام شراب بالا می‌انداخت تا خباثت آن ملعونین را برای تماشاچی اغلب عامی کاملا تفهیم کند، هم پیشاپیش یادآور می‌شد آنچه می‌نوشد آب زرشک یا آلبالو است و دور باد آن روزی که در عزای حسین لب به حرامی بزند.

اگرچه حکومت به ظاهر سکولار بود و بین دین و دولت، خط فاصله مذکور، در عمل با شاهی که در کودکی به قول خودش نظرکرده ابوالفضل شده بود و سالی دو سه بار به پابوس رضای غریب خراسان می‌رفت و ولیعهدش را رضا نامیده بود و روز عاشورا روضه دربار به‌جامانده از عهد شاه شهید قاجار را در مسجد سپهسالار برپا می‌کرد، نخست وزیرش سالی ۱۵۰ میلیون تومان تقدیم آقایان علما می‌کرد که به دعاگویی ذات اقدس ملوکانه مشغول باشند چون زیر سایه یگانه پادشاه شیعه جهان زندگی می‌کنند، با قانون اساسی که مذهب رسمی کشور را اعلام می‌کرد با ذکر اینکه شاه شیعه است و نخست‌وزیرش نیز غیرشیعه نبود و هزار و یک مورد دیگر که کوچک‌ترینش حمایت از ساختن مساجد و حسینیه‌ها بود، پیدا است که جامعه نمی‌توانست خالی از اعتقادها و باورهایی باشد که روز و شب مظاهر آن در همه سو پیدا بود.

در مناسبت‌های مذهبی رادیو تلویزیون برنامه مخصوص و روزنامه‌ها صفحات ویژه داشتند. مرحوم محمود جعفریان به‌خصوص تاکید داشت که در چنین روزهایی برنامه‌هایی با زمینه مذهبی و عرفانی پخش شود و شخصیت‌هایی چون دکتر عباس مهاجرانی و مرحوم راشد و دکتر محسن بهبهانی نسبت به سخنرانی‌های کوتاه هفتگی و ماهانه خود زمان بیشتری در اختیار داشته باشند.

تربیت‌شدگان دوران آن پدر و پسر که سیدروح‌الله مصطفوی طاغوتشان می‌خواند و مدعی بود برای ریشه‌کنی دین و مذهب و تبدیل کردن ایران به یک کافرستان غرب‌زده سر کار آمده‌اند، همان‌ها بودند که در انقلاب شعار نصرمن‌الله و فتح قریب سر دادند، شال سبز و سیاه دور گردن انداختند و هزارهزار برای دفاع از دین و وطن به جبهه رفتند و جمعی‌شان امروز میانسالان و عاقله مردانی‌اند که حکومت و سپاه و امنیت‌خانه سید علی آقا را در دست دارند و البته اغلبشان به‌تظاهر، در جلوت ادعای دینداری و ایمان دارند و چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند؛ چرا که در طول ۴۴ سال گذشته آنچه از دین و مذهب دیده‌اند، جز فریب و دروغ نبوده است.

در مقابل، پرورش‌یافتگان در فضای معطر اسلام و انقلاب بعد از به تخت نشستن حافظان بیضه اسلام کسانی‌اند که نه به خط قرمزی اعتقاد دارند و نه حدیث بهشت و دوزخ تکانشان می‌دهد. اخلاقیات در فرهنگشان نشان امل و خرافاتی بودن است و در روابط انسانی نیز به اصولی باور ندارند که مانع تعدی و تجاوز به حقوق دیگری در همه ابعادش شود.

پسری به دختری دل می‌بندد، دختر با همه وجود، حال به خیال ازدواج یا هر خیال دیگری، جان و دلش را به او می‌دهد. چند ماه بعد، آقا پسر سی‌دی خلوت خود با آن دختر را می‌فروشد یا با موبایل برای این و آن می‌فرستد. در فروشگاه لباس‌های زنانه در اتاق پرو، دوربین مخفی می‌گذارند. همین‌طور در استخر زنانه یا… اصلا وجدان کسی تلنگری هم نمی‌خورد که قربانیان این بازی زشت می‌توانند خواهر و مادر و دختر خودشان باشند.

خانمی از کانادا از من خواسته بود برای پذیرفته شدن درخواست پناهندگی‌اش نامه‌ای بنویسم و تاکید کنم کاری که او کرده است، در صورت بازگرداندنش به ایران، باعث قتل فوری و فجیع او خواهد شد. پرسیدم چه کرده‌اید، گفت شوهر من افسر سپاه است. من با برادر او رابطه نامشروع داشتم و از او باردار شدم و حالا با او به کانادا گریخته‌ام. از گفتار او چنان حالت بدی به من دست داد که در همان برنامه تلویزیونی فریاد زدم شما باید از کار خود شرم کنید! این کار شما در همان کانادا هم جرم است و مجازات دارد.

کافی است به صفحه حوادث روزنامه‌های خانه پدری نظری بیندازید؛ حداقل برای نسل من و نسل پیش از من و کمی جوان‌تر از ما که در زمان پیش از ظهور حضرت ولی فقیه، در سنی بودند که مسائل جامعه و وضعیت اخلاقی مردم را بسنجند، شماری از جنایات و جرائمی که در سایه ولایت سیدعلی آقا و ارکان حکومت اسلامی در جامعه ما رخ می‌دهد، باورکردنی نیست. ما واقعا این نوع مسائل را نه دیده بودیم و نه در باب آن چیزی شنیده یا خوانده بودیم. حکایت اصغر قاتل و محمود قاتل یا دعانویس شیرازی و سه چهار قاتل و جنایتکاری که عملشان تکان‌دهنده بود، همه آن چیزی است که از پرونده جنایت‌های دوران گذشته در یاد سه چهار نسل مانده است؛ اما حالا هر روز در سایت‌ها و روزنامه‌های زرد مطالبی می‌بینیم که جان و جهانمان را می‌لرزاند.

امروز در صفحه حوادث می‌خوانیم که زنی با همدستی معشوقش، شوهرش را به قتل رسانده و جسدش را تکه‌تکه کرده و سوزانده است یا مادری برای آنکه شوهرش از ارتباط او با شریکش باخبر نشود، فرزندش را از بام به زمین می‌اندازد. در زمان طاغوت، ما در مدرسه خوانده بودیم که پسر به تحریک معشوقه، مادرش را می‌کشت و جسد او را به چاه می‌انداخت و چون به زمین می‌خورد، قلب مادر از ته چاه به صدا می‌آمد که «آه پای پسرم خورد به سنگ»؛ اما مادران تربیت‌شده در مکتب اسلام ناب انقلابی محمدی فرزندکش‌اند.

خط قرمز‌های اخلاقی که در جامعه مخدوش شد، زنای با محارم به جایی می‌رسد که در زندان اوین یک بند مخصوص با بیش از هزار زندانی به آن‌ها اختصاص داده می‌شود. دوستی از وکلای دادگستری در ایران برایم پرونده‌ای را فرستاد که چند روزی مرا کلافه کرده بود. این پرونده مربوط به زنی ۳۰ ساله از شهر قم بود که پدرش سرایدار و موذن یکی از مساجد بود. پس از مرگ او معلوم شدد زنی که با او در یک اتاق زندگی می‌کرده و سه فرزند قدونیم‌قد دارد، همسرش نبوده بلکه دختر او است که در سن ۱۲ سالگی پس از مرگ مادرش، همراه پدر از روستای جاسب به قم آمده و سال بعد از پدرش باردار شده است. پدر به همه می‌گفته که دختر همسر او است که در روستا با او ازدواج کرده؛ البته سه بچه نه شناسنامه داشتند و نه نام و نشان قانونی و دوست وکیل من به علت آشنایی با رئیس هیئت امنای مسجد مورداشاره وکالت دختر و سه فرزندش را عهده‌دار شده بود تا بلکه بتواند حالا که پدر متجاوز مرده است، این بچه‌ها را به‌نحوی رسمیت و مشروعیت بدهد.

در جریان تحقیقم درباره قتل‌های زنجیره‌ای هم به مواردی برخوردم که نظایرش را حتی نمی‌توان در زندان‌های استالین و هیتلر و ایدی امین سراغ گرفت. وقتی خط قرمزی، نه دینی و نه اخلاقی، در روابط انسانی ما وجود نداشته باشد، بازجوی امنیتی رژیم که تا دیروز سر سفره رفیقش سعید امامی می‌نشست و همسرش را خواهر صدا می‌زد، با حکم ولی فقیه همان خواهر متدین محجبه را در زیرزمین امنیت‌خانه مبارکه نایب امام زمان تحت بدترین شکنجه‌ها قرار می‌دهد تا از او اقرار بگیرد که هم‌زمان با ۱۰ نفر رابطه داشته و از ارتباط هم‌زمان با چهار مرد در خلوتش غرق لذت می‌شده است. مهم هم نیست که زن بیچاره تا دیروز ندیمه همسر «آقا» بوده و روحش از جنایات همسرش خبر نداشته است.

برای آدمی مثل جواد آزاده که فرزند انقلاب و مدیرکل وزارت اطلاعات و بازجوی ویژه بود و مطمئنا در مجلس روضه‌خوانی پا‌به‌پای اربابش علی فلاحیان اشک می‌ریخته، چون خط قرمزی وجود ندارد، پاکدامنی و بی‌گناهی فاطمه دری، همسر سعید امامی یا متهم کردن مرتضی قبه‌ــ که تا دیروز رفیق عزیزش بودــ به اجاره دادن همسرش یا روابط غیراخلاقی داشتن با دو تن از همکارانش، باعث عذاب وجدان نمی‌شود؛ بلکه او از عمل خود حین بازجویی با افتخار فیلم هم می‌گیرد تا از مهارت خود در بازجویی و ذوب بودنش در ولایت سید علی به سلطان فقیه سند زنده‌ای ارائه دهد.

خط قرمز که نباشد، مامور مربوطه به‌راحتی سینه فروهرها را می‌شکافد، سر دکتر بختیار را می‌برد، دکتر عرفانی را خفه می‌کند، سعیدی سیرجانی را با شیاف پتاسیم با درد و شکنجه به قتل می‌رساند و زمانی که آقای منتظری به همین رئیسی شش‌کلاسه و نیری و اشراقی می‌گوید که نامسلمان‌ها! حداقل به خاطر فرا رسیدن ماه مبارک اعدام‌ها را متوقف کنید، می‌گویند: چیز زیادی نمانده، همین ۴۰۰-۳۰۰ تا را هم اعدام کنیم، پرونده بسته می‌شود؛ چون آقای خمینی اصرار فرموده‌اند که قبل از ماه مبارک کار را تمام کنید.

اقتصاد را می‌شود دوباره و با توجه به اینکه ایران کشور ثروتمندی است، با یک برنامه ضربتی درست، بازسازی کرد؛ مشکلات و معضلات سیاسی، روابط خارجی، اوضاع به‌هم‌ریخته کشور در زمینه اسکان و کنترل جمعیت و رسیدگی به مناطق محروم و… را هم می‌توان با تلاش و خلوص در سایه حضور یک حکومت مردمسالار طی چند سال حل کرد‌؛ اما نگرانی من متوجه آینده جامعه‌ای است که در آن بخشی از مردم چنان گرفتار خرافات شده‌اند که نه فقط در چاه جمکران برای امام زمان نامه می‌اندازند یا در قبرستان مشهد یادداشت‌های خود را برای تماس با عالم بالا در صندوق مخصوص جا می‌دهند، بلکه با نم زدن یک دیوار به علت باران نقش امام زمان را روی دیوار کشف می‌کنند و به امید شفای بیمارانشان، ذره‌هایی از گچ نم‌کشیده دیوار را در دهان بیمار می‌ریزند. از طرفی بخشی دیگر چنان بی‌باور شده‌اند که نه اعتنایی به تعالیم دین دارند و نه اهمیتی برای ارزش‌ها و باورهای اخلاقی قائل‌اند. در چنین جامعه‌ای، تلاشی صدساله باید تا بار دیگر اخلاق و وجدان محلی از اعراب پیدا کند.

عبید زاکانی را بخوانید تا آثار زلزله مغول‌ها را در جامعه آن روز ما درک کنید. زلزله این بار که به قول زنده‌یاد نادرپور، «خانه را لرزاند»، در عصر فضا و اینترنت و موبایل آثاری به‌مراتب مخرب‌تر به جا گذاشته است. با جامعه‌ای گرفتار بی‌باوری واقعا چه خواهیم کرد؟

در این میان، سیدعلی آقا در این توهم دست و پا می‌زند که دشمن در برابر اقتدار جمهوری اسلامی سرانجام چاره‌ای جز تسلیم نخواهد داشت؛ به همین دلیل برادران سپاه و ارتش از یک سو برای نشان دادن اقتدار رژیم به مردم ایران و ملت‌های مفلوک و توسری‌خورده مسلمان و از سوی دیگر با این وهم که شیران علم ولایت فقیه آمریکا و انگلستان و فرانسه و… را به وحشت خواهند انداخت، روزی نیست که از یک پیروزی دیگر در زمینه ساخت موشک‌های عجیب و غریب و خمپاره‌های ویرانگر و تانک و توپ و هواپیماهای فوق پیشرفته، پهپاد فطروس و ابابیل و موشک خیبر و سجیل ادعاهایی را مطرح نکنند.

فرمانده نیروی دریایی از موشک‌های ضدموشک دریا‌به‌دریا می‌گوید. فرمانده هوافضای سیدعلی آقا نایب مدعی است هر موشک خیبر ۸۰ تا موشک می‌شود و با سه شماره، پوزه آمریکای جهانخوار را به خاک می‌مالند و فرمانده نیروی دریایی سپاه ادعا می‌کند مثل آب خوردن تنگه هرمز را می‌بندیم. آن‌وقت چهار تا گراز طالبان علیه سربازان میهن من حکم جهاد می‌دهند، اسلام‌قلعه را تسخیر می‌کند و در پیشانی سرباز جوان میهنم تیر خلاص خالی می‌کنند تا از ابولولو، قاتل خلیفه دوم، انتقام بگیرند.

ولی فقیه و عساکرش در بوق‌های تبلیغاتی خطر موشک‌های ایران و برنامه‌های خطرناک تسلیحاتی و اتمی جمهوری ولایت فقیه می‌دمند و البته برای جراید و صداوسیمای سیدعلی آقا خوراک تهیه می‌کنند تا با تیترها و عناوین درشت و پرطنین، گزارش‌ غربی‌ها در باب امکانات گسترده تسلیحاتی رژیم ایران و اقتدار و دستاوردهایش در عرصه تسلیحات را به اطلاع امت همیشه‌درصحنه برسانند.

جنایت طالبان و سخنان سردار احمد وحیدی و سردار زاکانی مبنی بر اینکه این درگیری‌ها یک سوء‌تفاهم بین اهالی یک فامیل است، آن‌قدر مرا تکان داد که فقط به یاد رستم‌التواریخ و حمله محمود غلجایی به اصفهان می‌افتم. در نصف جهان، ملایان به سلطان مژده می‌دادند که بانوان حرم و اهالی اصفهان روزی ۳۰۰ هزار نخود و عدس را بعد از قل‌هوالله خواندن به تک‌تک آن‌ها به دیگ ریخته و آشی پخته‌اند که با دعای ویژه، لشکر زعفرجنی برای خوردنش به صورت غیبی به اصفهان می‌آیند و دمار از روزگار محمود و ملازغفران و لشکرش در می‌آورند.

لابد فرماندهان سپاه و بسیج و حضرت حداد عادل برای مقابله با طالبان مشغول تدارک آش شله‌قلمکار با دعای آل کسا و ورد یا قدوس‌اند! خدای را، مسجد من کجا است؟