خانه » مقاله (برگ 7)

مقاله

سخنی بی پرده با وحید بهشتی (قهرمان جدیدالورود)

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند / چون به خلوت می‌روند آن کارِ دیگر می‌کنند

بعد از فروپاشی تاسف بار شورای همبستگی مهسا که صاحب این قلم با نگاهی خوشبین و مثبت گرا از آن بصورت مشروط حمایت کرد و مورد شماتت فراوان قرار گرفت, و سپس قهرمان سازی های متناوب توسط رسانه وابسته به یک کشور غیر دموکراتیک, این کارخانه “بُت پروری” علیرغم توافق شکننده چینی همچنان به بازتولید “پروژه” در اشکال مختلف ادامه می دهد.

به باور نگارنده همه انسان ها در ساختار عینی و ذهنی خودشان مجموعه ای از خوبی ها و بدی ها را دارا می باشند. لذا هیچ کسی, از جمله خود من و یا جناب آقای وحید بهشتی, از این حقیقت اجتناب ناپذیر مستثنی نیست. اما اگر ما واقعا باورمند به راستگویی, دموکراسی و شفافیت هستیم, باید آن را نه تنها در حرف بلکه در عمل نیز نشان دهیم. زیرا زبان بازی و لفاظی برای استحمار مخاطب امر پسندیده ای نیست.

وحید بهشتی می گوید: “حتی یک میلی‌ متر هم از مواضعم عقب نمی‌نشینم. من برای مواضع انسانی خود، یعنی آزادی بیان و حقوق بشر، خودم را در این شرایط گذاشتم”. شوربختانه با توجه به تجربه شخصی بنده در طی هفته گذشته که از نزدیک با شخص ایشان داشتم, این “ادعای پهلوانی” را باور ندارم. چون به چشم خود دیده ام که چطور ایشان در مقابل خواسته زورمندان رسانه ای عقب نشینی کردند. با این حال حتی اگر ایشان را “شیرمرد” بدانم که می دانم, ولی همانگونه که شاعر مورد علاقه بنده وحشی بافقی قرنها پیش گفته بود در صورت احتیاج حتی مزاج شیران هم ناچارا عوض می شود.

اجازه بدهید در راستای شفافیت و حقیقت گویی به زبانی ساده توضیح بدهم ماجرا چیست. هفته گذشته آقای وحید بهشتی با بنده تماس گرفتند و درخواست نمودند تا یکی از سخنرانان تظاهرات لندن در روز شنبه (٢٩ آوریل) باشم. بدون آنکه در مورد نیت و انگیزه های احتمالی و یا اسپانسر (حامیان مالی) و غیره بپرسم, پذیرفتم. زیرا عملکرد سپاه در سراسر کشور و جهان و بخصوص در بلوچستان “تروریستی” بوده است. بنابراین با این درخواست موافق بوده و هستم و بارها در مورد آن نوشته ام و سخن گفته ام. چند روز بعد از بنده درخواست کردند که متن نطق خود به زبان انگلیسی را به همراه بیوگرافی کوتاه بفرستم, که فرستادم. بعد از ظهر جمعه (کمتر از٢۴ ساعت به آغاز تظاهرات) ظاهرا بعد از جلسه گروه ها یا “اسپانسرها” آقای وحید بهشتی به بنده زنگ زدند و با عرض پوزش و شرمندگی گفتند که با حضور بنده شدیدا مخالف شده و علیرغم تلاش های ایشان اصرار بر حذف بنده مخصوصا در رابطه با پوشش رسانه ای کل تظاهرات شنبه بسیار قوی است و ایشان در عمل ناچار به عقب نشینی شده است. ظاهرا این “اسپانسر” تصریح کرده اند که خودشان تصمیم میگیرند که مثلا کدام بلوچ و از چه طیف مورد علاقه این اسپانسر می تواند سخنران باشد. آقای بهشتی تاکید کردند که بدون پوشش لحظه به لحظه ای رسانه ای انگار که این اتفاق (تظاهرات) رخ نداده است؛ و ناچار به عقب نشینی است. البته این تهدید به عدم پوشش رسانه ای در صورت حضور بنده در رویدادها و نشست های دیگر مثل تورنتو و دانشگاه استنفورد نیز رخ داده بود. اگرچه بنده حتی در صورت دعوت به این نوع نشست ها نمی رفتم.

علیرغم میل باطنی خودم, دلیل شفاف سازی و علنی نمودن این ماجرا نه تنها ادعای آقای بهشتی مبنی بر اینکه “حتی یک میلی‌متر هم از مواضعم عقب نمی‌نشینم”, می باشد, بلکه اگر سکوت پیشه می کردم به سه اصل مهم اخلاقی و سیاسی جفا می شد. اول راستینی و شفاف سازی. دوم دخالت و تصمیم گیری اسپانسر بیگانه برای ما ایرانیان با این درجه از گستاخی. سوم کپی برداری از روش های رایج اما بسیار تلخ جمهوری اسلامی در بلوچستان که با استفاده از زور و زر یک بلوچ را حذف می کنند و بجای وی بلوچ دیگری را تحمیل می کنند. از خطیبان و امامان جمعه اهل سنت گرفته تا تعیین به اصطلاح سران طوایف بلوچ. متاسفانه این روش زننده در بلوچستان رایج است, و هیچ کس جرأت روشنگری و اعتراض ندارد. به همین دلیل اگر کسی از بنده درخواست کند و بگوید که “دستور آمده” یک بلوچ را حذف کنیم و شما را بجای او بگذاریم. بنده هرگز و تحت هیچ شرایطی این “عار” را نمی پذیرم.

واقعیت این است که بنده از وحید بهشتی حمایت و دفاع کرده ام و هنوز هم می کنم. زیرا همانگونه که در ابتدای این نوشتار روشنگرانه اشاره کردم همه ما ملغمه ای از توانایی ها و کاستی ها و خوبی و بدی هستیم. بنده حتی با دوستان پزشک در مورد مستندات علمی اعتصاب غذا و اینکه آیا انسان می تواند بعد از قریب به ٧٠ روز اعتصاب غذا (و فقط با آب و چند حبه قند) همچنان “قبراق” باقی بماند بحث و جدل کرده ام, و از ایشان دفاع کرده ام؛ در صورتی که به باور آنها بسیاری از “اعتصابیون” حتی تا دو ماه دوام نیاورده اند و به مشتی پوست و استخوان تبدیل شده اند و یا از بین رفته اند. نمونه مشابه آن برای فشار به دولت بریتانیا بابی ساندز از ایرلند شمالی بود که در ماه مارس١٩٨١ اعتصاب غذا کرد و روز پنجم ماه مه (مئی) درگذشت. یا دفاع جانانه بنده از ایشان در مقابل ادعاهایی مبنی بر اینکه طرفدار مجاهدین است. حتی در دیدار با وی به او گفتم این ادعاها شاید به دلیل پرچم بزرگی باشد بر روی دیوار پشت سر او که عده ای از هموطنان طرح شیر و خورشید آن را مختص مجاهدین می دانند.

بهر حال صرف نظر از این جزئیات مناقشه برانگیز و به دور از نیت خوانی درست یا غلط, وحید بهشتی با عمل خود موفق شده است به سیاستمداران بریتانیایی فشار وارد آورد و با کمک اسپانسرها (که انگیزه و نیت خودفرازبری خود را دارند) یک جنبش را برای تروریستی خواندن سپاه بوجود بیاورد که مورد استقبال جمعیت کثیری از ایرانیان و رسانه ها و حتی سیاستمداران بریتانیایی قرار گرفته است. از این بابت از وی باید تشکر کرد و قدردان بود. انتقاد بنده بیشتر متوجه زورمندان بیگانه است که بقول حافظ در پس پرده با رانت پرقدرت رسانه ای مثل جمهوری اسلامی با اتکا به زور و زر برای ما تصمیم می گیرند و اتمام حجت می کنند. بیش از ۴۴ سال است که در مقابل این نوع تحمیل و زورگویی ها مقاومت کرده ایم. آنچه که در لندن اتفاق افتاد نمی تواند یک استثنا باشد که باید برای دستیابی به هدفی بالاتر آن را نادیده گرفت. به باور بنده هدف وسیله را توجیه نمی کند. نیک بیاد دارم علیرغم روشنگری ها و درخواست های عاجزانه شاپور بختیار, زمانی که ملت از خمینی یک “بُت ء در ماه” ساختند و بعدها همان ملت شعار دادند: “خمینی بُت شکن, بُت شده ای, خود شکن”؛ دریغ و هیهات که دیگر دیر شده بود و “دیگران” برای ما تصمیم گرفته بودند. لذا هر که نامخت از گذشت روزگار؛ هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

وضعیت تاسف آور کارگران ایرانی، در مقایسه با کارگران کل تاریخ ایران و در مقایسه با کارگران امروز جهان

مطلب زیر درباره «وضعیت کارگران از دوران باستان تا کنون»، ابتدا در می ۲۰۱۵ در سایت گویا نیوز و سپس در سایت های دیگر منتشر شد، اکنون به بخش چهارم آن که مربوط به دوران حکومت اسلامی ست، قسمت دومی نیز افزوده شده است. بخش اول تا سال ۲۰۱۵؛ و بخش دوم مربوط به وضعیت این روزهای کارگران ایران، با استناد به نشریات رسمی حکومت اسلامی می باشد.

شکوه میرزادگی

بیدادی کم نظیر بر کارگران در تاریخ ایران

زبیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش

علمدار علم، چون «کاوه» حداد می گردد

فرخی یزدی

در نگاهی کوتاه به وضعیت کارگران ایران در تاریخ چند هزار ساله ی کشورمان می توان این وضعیت را در چهار دوره ی کلی مطالعه کرد: دوران باستانی، دوران پس از اسلام، دوران پس از مشروطیت، و دوران پس از انقلاب اسلامی.

در این تقسیم بندی نکته ی قابل ملاحظه آن است که، در دوران تسلط جمهوری اسلامی بر سرزمین مان، وضعیت بسیار دردناک و غیر انسانی کارگران ایران، به نسبت زمانه ای که در آن هستیم، بسیار سخت تر و سنگین تر از هر زمانه ای در تاریخ مان شده است.

دوران باستانی:

به گفته ی برخی از تاریخ نگاران، (از جمله ریچارد فرای) در ایران چه در دوره ی مادها و چه در دوره ی پارس ها، «بیگاری» وجود نداشته است. یعنی، با وجود اختلاف شدید طبقاتی (که البته در آن زمان در همه ی کشورها به شدت وجود داشته) کارگران (یا مزدبگیران) در کشور ما اغلب وضعیتی برده وار نداشته اند و حتی مزدبگیران بدون تخصص هم، که ناچار تن به بیگاری می دادند، نوع بیگاری شان با اجبار توأم نبوده است.

مثلاً، در دوران مادها، افرادی خودشان (کارشان) را برای مدتی به ثروتمندان یا مالکین می فروختند تا در برابر کاری طاقت فرسا یا کاری قابل تحمل (بسته به انصاف مالک) غذایی و پوشاکی داشته باشند. اما همین افراد هر گاه مالک بهتری پیدا می کردند یا تحمل مالک خود را نداشتند می توانستند که آزادانه او را ترک کرده و به سراغ مالک دیگری بروند، و یا راه دیگری برای سیرکردن شکم شان پیدا کنند.

در دوران هخامنشی، و بر اساس اسنادی که از آرشیو اداری این دوران در تخت جمشید به دست آمده، می توان چنین برداشت کرد که کارگران، به ویژه کارگران متخصص ایرانی در آن زمان، و به نسبت کشورهای دیگر، زندگی خوبی داشتند. برخی از تاریخ نگاران گفته اند که در اوایل دوره ی هخامنشی برخی از زمین ها به وسیله ی بردگان آباد می شد اما بعدها از یکسو اراضی اشتراکی روستاییان بوجود آمد و، از سوی دیگر، به گفته ی «گیرشمن»، برای تشویق مردم به کشاورزی و آبادی مقرر شده بود که هرکس بر روی زمینی بی حاصل کار کرده و آن را آباد کند تا پنج نسل درآمد آن زمین از آن او و فرزندان اش خواهد بود.

بخشی از آخرین پژوهش های انجام شده در مورد این دوران و در قرن بیستم مستند به آرشیو کشف شده در تخت جمشید است که خانم «مری کخ»، باستانشناس و تاریخ نگار آلمانی، نتایج مطالعات خود در مورد آن ها را در کتابی به نام «داریوش» نوشته است. در این آرشیو اسناد گلینی به دست آمده که به روشنی از وضعیت کارگران و صنعتگران حکایت می کنند، و از شیوه ی زندگی کارگران، از دستمزد نقدی و جیره های غذایی آنها، که بخشی از آن شامل حبوبات و شراب هم بوده اند می گوید. کتاب همچنین از دستمزد برابر زن و مرد و نیز مرخصی های چند ماهه ای که زنان برای زایمان و یا نگاهداری بچه ها در ماه های اول داشتند، و از اماکنی که برای نگاهداری بچه های کارگران فراهم بود روایت دارد. اگر این ها را به فرمان کوروش بزرگ در بابل، و اعلام حذف بیگاری او (حتی در کشورهای دیگر) ربط بدهیم می بینیم که وضعیت کارگران ایران در مقایسه با کشورهای دیگر، و حتی امپراتوری های آن دوران، دارای کیفیت مناسبی بوده است.

در دوران ساسانیان نیز، اگرچه به دلیل قدرت گرفتن سازمان های مذهبی و دخالت آن ها در اداره ی امور اجتماعی، اختلاف طبقاتی بسیار بیشتر از گذشته شده بود اما باز وضعیت کارگران (به نسبت کشورهای دیگر) بد نبوده است. بیشتر تاریخ نویسان حتی از حضور گروه گروه کارگران و کشاورزان مهاجر، از جمله مهاجرین عرب ساکن در اطراف ایران نوشته اند. این افراد پس از مدتی برای خودشان صاحب کار و زمین می شده اند.

در عین حال، و به قول فردوسی، آن “کفشگر”ی که در جریان جنگ ایران و روم، پس از اعلام تقاضای قرضه ی ملی از سوی دولت انوشیروان، حاضر می شود تا بخشی از احتیاجات سپاه انوشیروان را بپردازد، نشان از این واقعیت دارد که علیرغم تفاوت و اختلاف طبقاتی، وضعیت کارگران باز به نسبت آن دوران مناسب بوده است.

و به قول «ریچارد فرای» ایرانشناس برجسته معاصر: «در زمانی که نظام برده داری بعنوان امری رایج در جوامع باستانی، از جمله یونان و روم، جاری بوده و حتی مذاهب آنها نیز اساس سامانه برده داری را پذیرفته بودند، در جامعه طبقاتی ایران هخامنشی، اشکانی و ساسانی طبقه ای بنام بردگان گزارش نشده است»

وضعیت کارگران در دوران پس از اسلام

پس از حمله ی اعراب نومسلمان به ایران و تسلط آن ها بر شهرهای مختلف کشورمان، اطلاع روشن و مستقلی از وضعیت کارگران یا صنعت کاران در دست نیست؛ اما می دانیم که به دلیل آزادی و حتی تشویق برده داری در اسلام (به ویژه از میان کفار و غیر مسلمانان) خیل عظیمی از مردم ایران، از طبقات مختلف، و به ویژه از میان آن هایی که قادر به پرداخت «جزیه» نبودند، برای چندین قرن به بردگی و بیگاری گرفته شدند.

در چنین وضعیتی روشن است که کارگران و صنعتکاران نیز نمی توانستند وضعیتی بیش از بیگاری دادن و بردگی داشته باشند. بخصوص که، پس از مدتی، پدیده ای به نام “برده داری نظامی” نیز در ایران بوجود آمد؛ به معنی بیگاری گرفتن از مردهای جوان در کارها و جنگ های نظامی. و این وضعیت در طول دوران حکومت های مختلف تا دوران قاجاریه ادامه داشت.

در دوره ی صفویه، که ایران، پس از نزدیک به نه قرن، دوباره صاحب یک فرمانروایی متمرکز گشته و تمام بخش های مختلف کشور به دور هم جمع شد، و ایران پس از مدت ها دوباره رو به آبادانی و پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی گذاشت وضع کارگران هم بهتر شد. البته این وضعیت همگانی نبود. قانون این گونه بود که بخشی از صنعتگران به بیگاری اجباری تن می دادند؛ یعنی دستمزد و حقوقی به آن ها تعلق نمی گرفت و فقط غذا و پوشاک آن ها تامین می شد. اصطلاحا در مورد این کارگران می گفتند که «برای شاه کار می کنند!» اما برای کارگران صنایعی چون کفش دوزی و کلاه دوزی دستمزدی تعیین شده بود که آن را هم از بودجه ی شاه می پرداختند. البته کارگران و پیشه ورانی که در دربار و مراکزی که متعلق به دربار بود کار می کردند مقرری و دستمزد داشتند.

با این حال از آنجایی که برده داری در دوران صفویه به اوج رسیده بود، برده داران علاوه بر بیگاری از نظر جنسی نیز مورد سوء استفاده اربابان قرار می گرفتند.

به نوشته تاریخ نگاران فقط حدود ۳۰۰ هزار غلام و کنیز در درباره زندگی می کردند. که بیشتر غلام ها اخته شده بودند

در دوران پس از صفویه،کارگران وضعیتی مشخص نداشتند و وضع آن ها در هر بخش از ایران متفاوت بود. بهترین شرایط را معدود کارگرانی داشتند که روی زمین کار می کردند. آن ها هم موظف بودند تابخشی از وقت ( کار) خود، و یا چارپایان خود را برای مدتی در اختیار مالک بگذارند و کار مجانی انجام دهند.

این وضعیت هم روز به روز بدتر شد؛ تا جایی که دوران قاجاریه را می توان اوج بدبختی و فقر این کارگران دانست.

وضعیت کارگران پس از مشروطیت

در سال ۱۹۰۷ میلادی (۱۲۸۵ خورشیدی)، درست در حوالی امضای فرمان مشروطیت، برای اولین بار “نفت”، گنجینه ای که برای ما هم ثروت و هم بدبختی آورده، سر از خاک های ایران به در آورد. یک سال پس از این کشف، شرکت های انگلیسی که بیش از ما به ارزش این گنجینه ی طبیعی واقف بودند و خیال به یغما بردن آن هیجان زده شان کرده بود، به سرعت و به شکل گسترده ای به ساختن پالایشگاه و اسکله های حمل و نقل نفت پرداختند. این عملیات طبعاً نیاز به نیروی انسانی داشت. و این آغاز بوجود آمدن «کارگر» به معنای امروزی و مدرن کلمه در ایران بود. کارگر، در این هیئت، بیگاری نمی داد و در مقابل کارش دستمزد و حقوقی (هر اندازه اندک) دریافت می کرد، و حق انتخاب یا ترک کارش را داشت.

این وضعیت اما بیشتر در مراکز نفتی و فعالیت های مربوط به نفت برقرار بود و کارگران در نقاط دیگر ایران وضع شان تغییری نکرده بود.

با آمدن رضا شاه و شروع دوران سازندگی های گسترده در ایران، تعداد کارگران در بخش های مختلف صنعتی، راه سازی، شهرسازی و غیره روز به روز و به سرعت فزونی گرفت و به موازات آن قوانینی برای کار این بخش از مردم ایران تنظیم شد.

اولین دستورالعملی که در ارتباط با کارگران ایران نوشته شده و به عنوان «فرمان والی ایالت کرمان و سیستان و بلوچستان» خوانده شد در سال ۱۳۰۲ صادر شد. در این فرمان، به ساعت کار (۸ ساعت در روز)، استفاده از حقوق برای روزهای تعطیل، و فضای سالم محیط کار توجه شده بود.

ـ در سال ۱۳۰۷ برده داری و بیگاری در ایران ممنوع اعلام شد.

و براساس قانون منع بیگاری و برده داری: “هر کس انسانی را خرید و فروش کرده یا رفتار مالکانهٔ دیگری نسبت به انسانی بنماید یا واسطهٔ معامله و حمل و نقل برده بشود، محکوم به یک تا سه‌سال حبس تأدیبی خواهد گردید»

– اولین مقررات رسمی در مورد کارگران ایران در سال ۱۳۰۹ نوشته و به وسیله ی هیات وزیران آن دوره تصویب شد. در این مقررات بوجود آوردن صندوقی (که از برداشت درصد کمی از حقوق خود کارگران تغذیه می کرد) برای جبران حوادث ناشی از کار پیش بینی شد.

– در سال ۱۳۱۱، برای جبران خسارت وارده بر کارگران دولتی در حین کار، بودجه ای دولتی در نظر گرفته شد.

– نخستین اداره ی دولتی در ارتباط با امور کارگری در سال ۱۳۱۴ به نام “اداره کل صناعت و معادن” تشکیل شد. این اداره «نظام‌ نامه ی کارخانجات و موسسات صنعتی» را تهیه و در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۳۱۵ به تصویب هیئت وزیران رسانید.

تنها مورد منفی در چنین نظام نامه که مسایل پیشرفته ای را در ارتباط با کارگران مطرح کرده بود، ممنوعیت فعالیت جمعی و دست زدن به اعتصاب و تظاهرات زندان و پرداخت غرامت را به همراه داشت.

– در آبان ماه ۱۳۲۳، در دوره محمدرضاشاه داره مستقلی به نام “اداره کل کار” در وزارت بازرگانی و پیشه و هنر تاسیس و مامور رسیدگی به شکایات و رفع اختلافات کارگران و کارفرمایان شد و سپس کمیسیونی تشکیل شد که اولین طرح قانون کار را تهیه و به مجلس شورای ملی ارائه کرد.

به ابن ترتیب تا آغاز دوران حکومت اسلامی، کارگران ایران برای خود شخصیتی حقوقی پیدا کرده بودند و اگر چه دستمزدها و امکانات بهداشتی و ایمنی شان هم اندازه ی کشورهای غربی نبود، و اگر چه اجازه ی اعتصاب و اعتراض های گسترده نداشتند، و بارها اعتصاب هایشان با خشونت پلیس پاسخ داده می شد، اما در موارد زیادی توانسته بودند از کارگران بسیاری از کشورها، به ویژه کشورهای خاورمیانه، زندگی بهتری داشته باشند. و مهم تر از همه اولبن باری بود که در طول تاریخ ایران چیزی به نام بیگاری (به معنی کار اجباری و بدون دستمزد، به صورت قانونی شناخته شده) کلاً وجود نداشت.

وضعیت کارگران پس از انقلاب اسلامی

بلافاصله پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، و به خواست آقای بنی صدر در مورد اعمال تغییراتی در قانون کار تصمیم گیری شد. اما بخش هایی از پیش نویسی که خود ایشان نوشته بود مورد قبول نمایندگان کارگران که در اوایل انقلاب قوی بودند قرار نگرفت و نوشتن دیگر باره ی آن به وسیله ی دیگران به شکلی تعمدی تا سال ۶۹ به تعویق افتاد. در سال ۶۹ قانون کاری تصویب شد که همچنان مورد موافقت کارگران نبود اما در آن زمان دیگر کسی به حرف کارگران گوش نمی داد. در این قانون به صراحت از «ممنوعیت تحصن، اعتصاب، تظاهرات و همچنین ممنوعیت ایجاد سندیکاهای کارگری» سخن رفته است.

در این دوره با پدیده ای به نام «بیگاری» نیز روبرو می شویم؛ منتها این بار بیگاری امری پنهان و یا غیر رسمی شد. در گذشته، در دوران هایی از تاریخ ایران و در بخش هایی از ایران، کارگر می دانست که طبق مقررات موظف است بیگاری کند، یا موظف است بخشی از وقت اش را بصورت رایگان در اختیار دولت یا مالک بگذارد. در حالی که در دوران جمهوری اسلامی کارگران بدون هیچ قراری ماه ها از حقوق گرفتن محروم می شوند، و اگر اعتراض کنند، با آن ها بدرفتاری می شود، تهدیدشان می کنند، و در برابر اعتراض برای گرفتن حقوق آن ها را اخراج می کنند. کارگران گاه کتک می خورند یا به زندان می افتند و شکنجه می شوند. و این رفتار نمی تواند از نظر رهبران متعصب نیز زشت باشد زیرا هنوز و همچنان (تا آنجایی که من خوانده ام) هیچ شخصیت سرشناس مذهبی مسلمانی پیدا نشده که بگوید: برده داری یا بیگاری در اسلام کار درستی نیست و یا بگوید که ما در این دوره نمی توانیم و نباید آن را قبول داشته باشیم.

یعنی، در زمانه ای که بیگاری گرفتن (کار اجباری یا بدون دستمزد) از دیگران، همچون برقراری بردگی، یکی از زشتی های روزگار ما شناخته می شود و کمتر کشوری را می توان یافت که کارگران اش از سوی دولت ها و حکومت های خود به بیگاری گرفته شوند، کارگران رنج دیده ی سرزمین ما، بیشتر از سوی حکومت و سازمان های دولتی و یا پیمانکارانی که به وسیله ی دولت انتخاب شده اند، به بیگاری گرفته می شوند.

و در جستجوی خبر این نوع “بیگاری دولتی” لزومی ندارد که تنها به اعتراضات خود کارگران یا مخالفان حکومت گوش کنیم. در هر گوشه ای از رسانه های دولتی نیز می توانیم سخنانی را از زبان مسئولین بشنویم که از همین وضعیت حکایت می کنند.

در این جا فقط چند نمونه ی اندک از این شواهد را نقل می کنم که همگی مربوط به چندین ماه گذشته هستند:

ـ نبی‎الله هزارجریبی، نائب رئیس شورای اسلامی شهر گرگان، در دهه ی فجر، (بهمن ۹۳)، ضمن این که از «خدمات نیروهای خدمات شهری» که در روزهای سالگرد انقلاب برای زیباسازی زحمت زیادی کشیده اند تشکر می کند می گوید: «در بازدیدی که از سطح شهر داشتم متوجه این موضوع شدم که. بسیاری از کارگران با لباس بسیار کم، کار می‎کردند و با سختی فراوان در حال فعالیت بودند و باید به فکر این کارگران باشیم». هزارجریبی در همان جا می گوید: «برخی از این افراد گفتند ما چند ماه است که حقوق نگرفته‎ایم؛ من نمی‎دانم سیستم پرداخت حقوق این کارگران به چه صورت است، اگر بر اساس قرارداد طبق قانون اداره ی کار باشد باید حقوق آنها در ابتدا یا انتهای هر ماه پرداخت شود».

ـ رحمت‌الله پور موسی، دبیرکل کانون عالی شوراهای اسلامی کار ایران، در اسفند ۱۳۹۳ می‌گوید:« ۷۰ درصد کارگران ایرانی زیر خط فقر هستند».

ـ علیرضا محجوب، رئیس فراکسیون کارگری مجلس، در تابستان ۱۳۹۳ گفته است که: «۹۰ درصد جامعه کارگری ایران زیر خط فقر زندگی می‌کنند و ۱۰ درصد باقی‌ مانده نیز با خط فقر فاصله چندانی ندارند».

ـ دبیرکل کانون عالی شوراهای اسلامی می گوید: «قدرت خرید کارگران حدود ۷۳ درصد افت داشته است».

– هم او می افزاید که: «در سال گذشته، ۱۹۹۴ کارگر بر اثر حوادث ناشی از کار کشته شده اند… آن ها ناچارند که در چند شیفت کار کنند و یکی از عوامل این حوادث خستگی و کار زیاد بوده است».

ـ وزارت کار ایران حوادث در حین کار را در سال گذشته ۱۳ هزار مورد ذکر کرده است که بیشتر به دلیل نداشتن ایمنی و یا خستگی های مفرط بوده است.

– و…

همین چند روز پیش، وقتی با یکی از دوستان قدیمی ام، که قبل از انقلاب از کارمندان شرکت نفت بود، در مورد وضعیت کارگران کنونی صحبت می کردیم، او گفت: «من نمی دانم چه بلایی سر کارگران ایرانی آمده که این همه صبور شده اند. یک صدم این بلاها اگر قبل از انقلاب به سر کارگری می آمد محال بود تحمل کند».

و من به او گفتم: «به این نمی گویند صبوری. این خشم خاموشی است که امیدوارم قبل از آن که به نقطه ی انفجاری ویرانگر برسد، راه حلی عادلانه و انسانی برای نجات این کارگران و کل مردمان سرزمین مان از بیدادی که بر آن ها می رود پیدا شود.

اول ماه مه ۲۰۱۵

www.savepasargad.com

افزوده شده در سال ۲۰۲۳:

وضعیت کارگران ایرانی پس از انقلاب اسلامی (قسمت دوم)

درصد کارگران کشور در حال حاضر، قرارداد موقت هستند که در این بین، درصد قابل توجهی از آن‌ها در کارگاه‌های کوچک کار می‌کنند و سهم‌شان از افزایش مزد، فقط افزایش پایه مزد است و دیگر هیچ»

کارفرمایان از سر و ته مزد تا جایی که بتوانند می‌زنند؛ به بهانه تسویه حساب، حق سنوات کارگر را به رسمیت نمی‌شناسند

بعد از چند سال که از تصویب حق مسکن کارگران می گذرد حق مسکن قبلی را به کارگران می‌دهند و از پرداخت حق اولاد برای کارگران تازه وارد و جدید طفره می‌روند

سخت‌ترین شرایط، متعلق به کارگران کارگاه‌های کوچک است، آن‌هایی که وقتی برای استخدام می‌روند، کارفرما حجت را تمام می‌کند و می‌گوید فقط پایه حقوق وزارت کار را می‌دهم!

در بسیاری از کارگاه‌های کوچک کشور، پرداختِ دستمزد به اندازه پایه حقوق وزارت کار، یک سنت عرفی شناخته شده است. کارگران در بسیاری از این کارگاه ها، حق مسکن نمی‌گیرند یا به اندازه کافی نمی‌گیرند؛ از بن کارگری محرومند؛ حتی اگر چندین سال سابقه کار داشته باشند به بهانه غیرقانونیِ «تسویه حساب در پایان هر سال» از دریافت حق سنوات کارگری محرومند و اگر صاحب فرزند باشند هیچ فرقی نمی‌کند چون کارفرما حاضر به پرداخت حق اولاد نیست!

در مذاکرات مزدی ۱۴۰۰ بدون احتساب حق اولاد و پایه سنوات، دو مولفه مزدیِ بن و حق مسکن که باید به همه کارگران بدون استثنا و فارغ از داشتن سابقه یا فرزند تعلق بگیرد، سرجمع ۳۵۰ هزار تومان افزایش یافت.

حق مسکن از ۳۰۰ هزار تومان به ۴۵۰ هزار تومان رسید و بن از ۴۰۰ هزار تومان به ۶۰۰ هزار تومان. این افزایش ۳۵۰ هزار تومانی، باید علاوه بر افزایش حدوداً ۷۰۰ هزار تومانی پایه مزد، شامل همه کارگران کشور شود؛ یعنی دستمزد همه کارگران مشمول قانون کار حتی آن‌هایی که صفر کیلومتر هستند و فرزند ندارند، باید حدود یک میلیون و ۱۰۰ هزار تومان افزایش یابد. اما در عمل این اتفاق نمی‌افتد چون بسیاری از کارگاه‌های کوچک و زیر پله‌ای خود را معاف از شمول قانون کار می‌دانند و به همه باید‌های دستمزدی عمل نمی‌کنند. در بسیاری از این کارگاه‌ها فقط افزایش قانونی پایه مزد به رسمیت شناخته می‌شود و بنابراین حتی کارگران باسابقه و صاحب چندین فرزند، در این کارگاه‌ها فقط همان ۷۰۰ هزار تومان افزایش پایه مزد را خواهند گرفت.

روشن نیست که چه تعداد از کارگران کشور فقط پایه مزد می گیرند

هیچ آمار روشن و واضحی از این گروه از کارگران کشور نداریم. این کارگران زیرمجموعه کارگرانِ «قرارداد موقت و حداقل بگیر» هستند اما مشخص نیست که تعدادشان دقیق چقدر است؟

به گفته فتح الله بیات (رئیس اتحادیه کارگران قراردادی و پیمانی کشور) حدود ۹۶ درصد کارگران کشور در حال حاضر، قرارداد موقت هستند که در این بین، درصد قابل توجهی از آن‌ها در کارگاه‌های کوچک کار می‌کنند و سهم‌شان از افزایش مزد، فقط افزایش پایه مزد است و دیگر هیچ!

نود و شش درصد کارگران کشو، قرارداد موقت هستند و بیش از ۷۰ درصد کل کارگران، حداقل بگیر محسوب می‌شوند. بنابراین می‌توانیم ادعا کنیم، حداقل بگیران همگی بدون استثنا قراردادموقت هستند حتی اگر ماهیت کارشان مستمر باشد و طبق قانون کار باید با آن‌ها قرارداد دائم منعقد شود.

بازرسان کار، کاری به کارگاه‌های کوچک یا اصطلاحاً زیرپله‌ای ندارند. و کارگران با حداقل دستمزد و بدون بیمه هستند اما از ترس بیکار شدن به سراغ شکایت و دادرسی قانونی نمی‌روند

و بالاخره با توجه به وضعیت کارگران در دنیا:

با استناد به آخرین داده‌های صندوق بین المللی پول (در آوریل ۲۰۲۱) کارگران ایران از نظر دستمزد در رتبه ۱۶۰ قرار دارند.

کارگران کشوری ثروتمند، اکنون، و در دوران حکومت اسلامی در شرایطی بسیار تاسف آور و با حداقل دستمزد، یعنی ماهانه‌ی ۷۵دلار، پس از گامبیا و افغانستان و سودان و مالی و گامبیا و پس از کارگران کشورهای در حال جنگ و یا بحران در جایگاه ۱۶۰ جهان قرار دارند.

۲۸ آوریل ۲۰۲۳

www.savepasargad.com

دو ماه عمر وصل تا فصل / علیرضا نوری زاده

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۲ برابر با ۲۷ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۰۰

شاهزاده رضا پهلوی، سفیر سیار جنبش است – AFP

آن‌ها که طی نیم قرن یا کمی بیشتر نوشته‌ها، تحلیل‌ها، شعرها و البته گفته‌های مرا خوانده یا شنیده‌اند، پیوند مرا با فلسطین می‌دانند. ۱۷ ساله بودم که به دفتر مجله فردوسی رفتم و شعر «عاشقی از فلسطین» محمود درویش، مهم‌ترین شاعر مقاومت فلسطین، را که به پارسی برگردانده بودم، روی میز عباس جان پهلوان گذاشتم. پهلوان با نگاهی سریع به شعر فقط پرسید اهل خوزستانی؟ گفتم نه ولی زبان عربی را نزد پدرم و البته آقا سیف، معلم سرخانه‌ام (ملای شوریده‌سر آذربایجانی عمامه‌انداخته و لباده‌به‌آتش‌فکنده) با جدیت بسیار دنبال می‌کنم. هفته بعد که شعر چاپ شد، در آن فضای فلسطین‌زده مورتقدیر قرار گرفتم. از آن پس ادبیات مقاومت کارت‌ویزیت من شد. رفیقم، غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم سرشناس که اداره انتشارات بعثت را عهده‌دار بود، «حماسه فلسطین» را که مجموعه‌ای از بهترین شعرهای مقاومت فلسطین بود منتشر کرد. ۲۰ سالم بود. بعد «نفت سلاح ما در نبرد» نوشته عبدالله طریقی، وزیر نفت عربستان سعودی را به خواست جلال آل‌احمد (که با مادرم خویشی نیز داشت) به پارسی برگرداندم و از آن پس در کنار نگارش شعر و نوشته، شعر و قصه‌های مقاومت فلسطین از بزرگانی چون نزار قبانی، یوسف الخال، سعید عقل و صلاح عبدالصبور را ترجمه کردم.

محمدرضا جعفری روزی به دفتر مجله فردوسی زنگ زد و قراری گذاشتیم (فرزند آزاده زنده‌یاد عبدالرجیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر که رژیم جهل و جور و فساد مصادره‌اش کرد و آن برجسته‌ترین کانون نشر خاورمیانه را در کف مشتی دزد جاهل قرار داد که شعورشان در حد حسین کرد شبستری بود). محمدرضا در دوران سربازی و ستوان دوم بود. من بعد از دوسالی با پایان دانشکده حقوق به سربازی رفتم. در آن بالاخانه دفتر امیرکبیر نشستیم و گفت‌وگو کردیم. یک‌باره با لحن بسیار صمیمی گفت علیرضا علاقه‌مندیم مجموعه‌ای از شعرهای محمد درویش را دست‌چین و ترجمه کنی. بعد هم با صداقت و ادب همیشگی‌اش افزود حق ترجمه و تالیف ۱۵ درصدی هم می‌دهیم.

خیلی خوشحال شدم. یک سناریو فیلم می‌نوشتم، بین دو تا سه هزار تومان دریافت می‌کردم. خیلی هم راغب نبودم. حالا کاری که سر تا پای جان و جهانم را لبریز می‌کرد، به من عرضه شده بود. کار را با نظارت پدرم به پایان بردم و چه ترجمه‌ای شد. با نام «بیرون از اسطوره‌ها»؛ جوانان راه‌آهن و جوادیه، آمیزه‌‌ای از شعرها را چندین شب در کاخ جوانان راه‌آهن به صحنه بردند که بسیار از آن استقبال شد.

از آن پس با سفرهای بسیار به سوریه و لبنان و مصر و اردن، با شاعران و مبارزان فلسطینی از نزدیک آشنا شدم. هنگام محاصره اردوگاه آوارگان تل الزعتر در بیروت از سوی ارتش جنایتکار حکومت بعثی حافظ الاسد، کنار فلسطینی‌ها بودم. بعدها که عرفات در سومین شب به تخت نشستن اهریمن به تهران آمد، به مهندس بازرگان گفت: این علی در تل الزعتر بر زخم فرزندان مقاومت اشک می‌ریخت و مرهم می‌نهاد.

بعد از عرفات، دوستی من با یکی از باشرف‌ترین رهبران فلسطینی، محمود عباس (ابومازن)، رهبر ملت فلسطین، ادامه یافت و امروز او را یگانه بخت صلح بین فلسطین و اسرائیل می‌دانم. حیف که ۱۰۰درصدی‌های دست‌راستی یهودی به اسحاق رابین مجال ندادند پروژه صلح را تکمیل کند و میدان به دست تندروهای لیکود و احزاب مذهبی تندرو افتاد. هم‌زمان جمهوری ولایت فقیه با هزینه کردن میلیون‌ها دلار و تشویق تندروهای فلسطینی، مانع از آن شد که صلح به بار نشیند.

این همه نوشتم و طی هفته پیش در «پنجره‌ای رو به خانه پدری» گفتم تا به این نکته بسیار مهم برسم که حتی از نظر منی که دل با فلسطین داشته و دارم و این‌ همه ظلمی را که به این ملت بافرهنگ روا شده است، برنمی‌تابم، سفر شاهزاده به اسرائیل را برگ برنده‌ای می‌دانم که او در چهارراه جهان بر زمین زد و تنها کوتوله‌های سیاسی از مشاهده و نحوه پوشش این سفر دچار همورویید مغزی شدند.

منهای آن‌ها که سال‌ها پشت در برزخ انتظار کشیدند و پیرانه سر میل جوانی دارند و با یک استکان چای نعناع و نان قندی یاد سال‌های چریکی و اردوگاه جورج حبش و نایف حواتمه در لبنان و امان افتاده‌اند و دلشان می‌خواست شاهزاده دو سه تا از آن‌ها را به‌عنوان راهنما به قدس و حیفا می‌برد.

از این هم مصیبت‌بارتر حکایت آن‌ها بود که دست در بیعت «زن، زندگی و آزادی» دادند اما از فردای جورج تاون، دم خروس بدعهدی‌شان از پس لایه‌های «این منم طاووس علیین‌شده» بیرون زد.

من همیشه با نگاه به سرنوشت آقای اسماعیلیون دیدگانی پراشک و قلبی مجروح داشته‌ام. در انتظار رسیدن همسر و فرزندت چشم به آسمانی که خبر فاجعه از زمین به گوشت می‌رسد، خونت منجمد می‌شود و از آن لحظه، زیستن فاجعه‌ای است که لحظه‌ای رهایت نمی‌کند. در چنین احوالی، سفر با بزرگان سیاست و با مبارزان راه آزادی نشستن آرامت می‌کند. به جمع جورج تاون دعوت می‌شوی، در برلین هزاران تن با تویی که تا دیروز ناشناس بودی، همدلی می‌کنند؛ اما حالا همه تو را در کنار شاهزاده رضا پهلوی، دکتر شیرین عبادی و کاک عبدالله مهتدی می‌شناسند. وقتی شاهزاده و نازنین و مسیح به کنفرانس مونیخ و بعد و قبلش پارلمان اروپا در استراسبورگ و شورای اروپا در بروکسل می‌روند، می‌گویند دلگیر شده‌ای که مدعوان از جانب مونیخ انتخاب شده‌اند. چرا شما باید دائما روی ترازو بروی؟!

من افسرده می‌شدم؛ خبرها را می‌خواندم و فقط خودخوری می‌کردم و هفت ماه با همه صدق از شما حمایت کردم؛ با آنکه می‌دانستم چرا بعد از ۴۴ سال مبارزه و دونوبت با خطر جانی روبرو شدن، سهم‌خواهی نمی‌کنم؛ اما شما ازراه‌نرسیده، به وزن‌کشی افتاده‌اید!

دلم از شما گرفت آقای اسماعیلیون! (ایام هجر را گذراندیم و زنده‌ایم/ ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود)

سرانجام بیانیه کذایی آمد و بعد مصاحبه که چقدر پرتحریف بود و خالی از مهر. برادر من! رضا پهلوی در راستای وظیفه‌اش بر بلندای ستیز آمده بود. شما چنگ در چنگش زدید به قصد تقرب. شاهزاده چه گفته بود که مستحق ملامت شد؟ جز آنکه بر مبنای تعهداتش تاکید کرد درهای اتوبوس باز است و بلیتی در ورود مطالبه نمی‌شود؟ شما به بهانه «تحمیل عقیده» رفتید؛ حالا خواهید دید جز جمع جورج‌تاون کسی اشک از نگاهت پاک نخواهد کرد، افلاکی هم نمی‌شوید.

چهار روز بعد اطلاعیه چهارامضایی بیرون آمد با این مضمون: «چهار ماە پیش ما از طیف‌های گوناگون و با پیشینەهای سیاسی متفاوت، از روی باورمان بە اهداف و آرمان‌های انقلاب زن، زندگی، آزادی و در پاسخ بە انتظار عمومی جامعە برای ایجاد یک کانون هماهنگی بەهم پیوستیم و گرد منشور مهسا جمع شدیم. ما جز کمک بە جنبش در داخل، گسترش روح تکثر و تنوع و تقویت همکاری و همبستگی کە پیام‌های مهم این انقلاب بود و نیز رساندن صدای جنبش آزادی‌خواهانە مردم بە گوش جهانیان، هدفی در سر نداشتیم. هدف ما یاری رساندن به مردم‌ برای خواسته اصلی‌شان، یعنی صندوق آزاد رای برای تعیین حکومت دلخواهشان است و رسیدن بە آزادی و عدالت و برخورداری از یک زندگی انسانی با تکیه بر مبانی حقوق بشر. می‌خواستیم و کماکان می‌خواهیم کە درخدمت بە این اهداف شریف و انسانی، سهم خود را ادا کنیم. هرچند شرایط پیش‌آمده ادامه همبستگی را دشوار کرده است، ما ادامه اتحادمان را توشه راه تلاش‌های بعدی خواهیم ساخت. منشور مهسا از دل انقلاب زن، زندگی، آزادی سر برآورده است و تا پیروزی آن معنای خود را از دست نخواهد داد. نازنین بنیادی، شیرین عبادی، مسیح علی‌نژاد و عبداللە مهتدی.»

عزیزان من چرا مرموز حرف می‌زنید؟ چه شرایطی پیش آمده که مردم برای دانستن آن غریبه‌اند؟ اسماعیلیون از درز کردن حرف‌ها ناراحت است. با کاک عبدالله سخن می‌گویم، او آزرده از آن‌ها است که می‌گویند بعد از چهار دهه مبارزه و از دست شدن شماری از بهترین عزیزانش، چرا ایمان خود به یکپارچگی ملی را آواز می‌کند. حرف‌هایی که در بعضی شبکه‌ها عنوان می‌شود، برای من هم مشمئزکننده است چه برسد به صاحب‌دردی چون عبدالله مهتدی. شیرین عبادی بعد از دریافت جایزه صلح نوبل گفت کار سیاسی نمی‌کند اما در تصمیم خود تجدیدنظر کرد و برای فرزندان دردکشیده خانه پدری پیام داد که می‌آیم.

من نمی‌دانم بیانیه چهار تن از جورج‌تاونی‌ها با همدلی با شاهزاده نوشته شد یا نه؟ این‌همه ناصواب گفتن درباره هواداران شاهزاده گاه بی‌سبب نیست. ۴۰ سال پیش شاهزاده در اولین دیدارمان از مگسان گفت و شیرینی؛ افراطی‌های راست و چپ می‌کوبند؛ یکی در حمایت از پهلوی سوم و یکی در نفی پهلوی‌ها. به فیلم‌ها و تصاویر شاهزاده و همسرش در رم و پارلمان ایتالیا می‌نگرم. آیا وقت آن نیست که از این سرمایه بزرگ بهره ببریم و نگذاریم سرنوشت جنبش مهسا و زن، زندگی، آزادی به سرنوشت جنبش سبز و ندا دچار شود؟

برای ندا نوشته بودم:

ندا دخترم
نازک‌آرای باغ جوانی
ندا دخترم پرتو زندگانی
به جشن عروسیت رهبر
یکی خاصه جلاد خود را روان کرد
که پیراهنت را به بارانی از خون بشوید
کسی را به صبح غزلخوان آوازهایت
به زیر عبای سیاهش نهان کرد
***
ندا دخترم لحظه لحظه
نفس‌های گرمت
به روی تن مرگ پرواز می‌کرد
تو بودی که با چشم‌هایت جهان را صدا کرده بودی
جهان در پی پر زد‌ن‌هات بیداری‌اش را
به یاد عزیز تو آغاز می‌کرد
ندا دخترم حجله‌ات را
همه داغداران
به سوی سحرگاه بیداری سبز بردند
که نام تو را در صف عاشقان وطن می‌شمردند
تو بودی که با آخرین جمله‌هایت
امید رهایی،
به جان‌های پردرد ما می‌دمیدی
ندا دخترم، این تو بودی که ما را
از این ظلمت مرگ و نفرت
به صبح شکوفایی زندگی می‌کشیدی

شاهزاده امروز پاسدار همه خون‌هایی است که از سرنگونی هواپیمای اوکراینی، ۵۳۰ کشته در خیابان، شماری اعدامی، ۹۰ بصیرت جان به‌ساچمه‌ازکف‌داده ریخته شده‌اند. یاری‌اش کنیم. اگر اسرائیل می‌رود، برای گردش و تفریح نیست. او امروز تمثیلی از شعری است که زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار همواره بر لب داشت: من و دل گر فنا شویم چه باک؟ غرض اندر میان سلامت اوست.

شاهزاده سفیر سیار جنبش است. باید همه‌سو سفر کند، حتی به چین و روسیه. به موهای سپیدش بنگرید که فلکش رایگان نبخشیده است؛ باید قدر بیند و بر صدر نشیند و یادمان نرود این سفرها بی‌خطر هم نیست. می‌دانم کاک عبدالله با او است و شیرین بانو و نازنین و علی کریمی با همه دلش و… .

واگذاری یا فروش غیرقانونی صدها بنای تاریخی و فرهنگی ایران، به نام «احیا و بهره برداری»

این هفته ارگ زیبای راین کرمان، بازمانده از آثار دوران ساسانیان، و هجده بنای تاریخی دیگر، زیر عنوان «احیا و بهره برداری» از طریق مزایده به بخش خصوصی واگذار می شود.(*)

به این ترتیب تعداد بناهای به حراج گذاشته شده به ۲۵۰ می رسد؛ از ۸۰۰ بنایی که روشن نیست به چه دلیلی در لیست واگذاری یا در واقع فروش قرار گرفته اند.

وزارت میراث فرهنگی که سالانه میلیاردها برای مرمت و گسترش آثارمذهبی در ایران و عراق و سوریه سخاوتمندانه خرج می کند، از چن سال پیش به بهانه نداشتن بودجه، مرمت و یا نگاهداری آثار تاریخی و فرهنگی غیرمذهبی و ملی ایرانیان را در اختیار بخش خصوصی می گذارد تا این آثار را مرمت کرده و در عوض بهره ای از آن ببرند در حالی که تا کنون (به قول خودشان نزدیک به هفتاددرصد این بناها پس از انتقال هنوز وضعیت درستی ندارند و آن هایی هم که مرمت شده اند به دلیل سودجویی خریدارانشان هویت خودشان را کاملا از دست داده اند.

نمونه ی روشن این نوع واگذاری ها حمام وکیل شیراز، یکی از زیباترین حمام های جهان است که هویت خود را از دست داده و تبدیل به «سفره خانه» یا رستورانی شده است.

شایعاتی هم هست که برخی ازکسانی که این آثار را در اختیار گرفته اند، اشیا و کتیبه ها و حتی در و پنجره های قیمتی را برداشته و خانه تاریخی را به حال خود رها کرده و رفته اند.

بلای واگذاری یا خصوصی سازی آثار تاریخی و فرهنگی از چه زمانی شروع شد

در سال ۲۰۰۸ رحیم مشایی رییس وقت سازمان میراث فرهنگی در جمع خبرنگاران ضمن اعتراض نگاران اعلام کرد که قصد دارند از اموال و اماکن تاریخی و فرهنگی کشور را به بخش خصوصی واگذار کنند. گفته های او در آنزمان سر و صدای زیادی از سوی دوستداران میراث فرهنگی ایران به پا کرد. و دکتر دادخواه که از موسسین کانون وکلای حقوق بشر و مشاور حقوقی بنیادمیراث پاسارگاد بودند، و چند تن دیگر از وکلای فرهنگ دوست اعلام کردند که: «این عملیات کاملا غیرقانونی ست. و کسی نمی تواند بناهای تاریخی را که متعلق به همه ی مردمان ایران است بفروشد یا به بخش خصوصی واگذار کند. مگر که واگذاری آن به رای نمایندگان مجلس برسد . اما اگر این آثار در فهرست میراث ملی به ثبت رسیده باشد، یعنی میراث ملی ست و مجلس هم نمی تواند رای به واگذاری آن ها بدهد.»

رحیم مشاعی و دزدان و ویرانگرانی که زیر نام مسئولین میراث فرهنگی و تاریخی برای بود و نبود میراث فرهنگی ما تصمیم می گیرند، بلافاصله راه حلی برایش پیدا کردند به این ترتیب که ابتدا هشت اثر تاریخی را از لیست میراث ملی بیرون آورد و سپس آن را به بخش خصوصی واگذار کرد.

این عمل حیرت انگیز و وقیحانه نیز مورد اعتراض شدید قرار گرفت و مدتی دست از عملیات خصوصی سازی برداشتند. و یک سال بعد کارشان را به شکل دیگری شروع کردند. به این ترتیب که شرکتی تشکیل دادند زیر نام «شرکت توسعه جهانگردی و ایرانگردی» زیر نظر شخصی به نام جهانگیری که ظاهرا کارش مرمت و گسترش آثار تاریخی برای جلب گردشگر بیشتر بود. اما در اصل همان واگذاری و بهره برداری از آثار تاریخی (به نفع بخش خصوصی وابسته به خودشان بود) این بار کار به جایی رسید که می خواستند محوطه تاریخی پاسارگاد را هم به بخش خصوصی واگذار کنند.

* ۱۹ بنای تاریخی به مزایده گذاشته شد – ایسنا (isna.ir)

در لینک های زیر می توانید بخشی از جزییات این عملیات غیرقانونی حکومت اسلامی را زیر نام «سازمان یا وزارت میراث فرهنگی و تاریخی وگردشگری » را ملاحظه کنید و ببینید که با داشته های ملی ما چه می کنند.

معاون رییس جمهور دولت اسلامی اموال عمومی را به بخش خصوصی می بخشد (savepasargad.com)

نامه دکتر محمدعلی دادخواه به فرهنگدوستان (savepasargad.com)

چوب حراح رحیم مشایی و همدستانش بر مهمترین اثر تاریخ (savepasargad.com)

شکوه میرزادگی

بیست و پنجم آوریل ۲۰۲۳

نقدی بر همایش مجازی گفتگو برای نجات ایران / عبدالستار دوشوکی

دیروز جمعه و امروز شنبه ۴۲ نفر فعال سیاسی در یک “تمرین سخنرانی” یا به عبارتی همایش مجازی در زمین بازی جمهوری اسلامی (یعنی همان کلاب هاوس ـ که بنده در مورد آن بارها مقاله نوشته ام) گرد هم آمده اند تا برای نجات ایران گفتگو و یا بگو مگو داشته باشند. ظاهرا برای خالی نماندن عریضه از یک کرد و یک مشروطه خواه سابق دعوت نیز شده است. اگرچه اکثر مدعوین از طیف اصلاح طلب, ملی مذهبی, نواندیش دینی, چپ و جمهوریخواه هستند.

بنده یک سوال اعتراض گونه یا اعتراض استفهامی از برگزارکنندگان این همایش دارم. پنل های متعددی در این همایش گنجانده شده است از جمله پنل “رنگین کمان ایران”. در این رنگین کمان یک کرد دیده می شود و یک مشروطه خواه سابق که اکنون بیشتر به اصلاح طلبان حکومتی نزدیکتر است تا به مشروطه خواهان برانداز. در نتیجه آن چهل نفر دیگر که برای اکثر آنها احترام قائلم و حرجی بر حضور آنها نیست, تقریبا از یک جنس می باشند. اما سوال معقول و مشروع بنده این است: با توجه به اینکه آنگونه که دیروز بعد از نماز جمعه زاهدان نیز شاهد بودیم, جنبش در بلوچستان همچنان با شعارهای انقلابی ادامه دارد. مضاف بر اینکه بلوچستان بیشترین تعداد نسبی قربانیان را برای جنبش زن زندگی آزادی داده است و مظلوم ترین و محروم ترین منطقه ایران است؛ اما همچنان می خروشد و هزینه می دهد. چرا یک نفر بلوچ به این همایش دعوت نشده است؟ چــرا؟ البته این سوالی است که بقیه نیز که در این همایش نمایندگی ندارند محقا می توانند بپرسند.

در طی هفته ها و ماه های گذشته همایش و سمینار و نشست های فراوانی برگزار شده است که عاید اکثر آنها را می توان با این گفته فردوسی توصیف نمود: “آمدند و نشستند و گفتند و برخاستند و رفتند”. ولی بهرحال اکثر این نشست ها یک همنوع یا همجنس خودی تحت نام بلوچ (از جدایی طلب گرفته تا افراد مطیع و سلطه پذیر که به تازگی از ایران آمده اند و حتی مدرک دیپلم هم ندارند و در زندگی کوتاه سیاسی اش حتی توانایی نوشتن یک پاراگراف تحلیل سیاسی را هم ندارند) را دعوت کردند. تا واسطه ها و میانجیگران برگزار کننده این نوع سمینارهای پرسود از دلارهای نفتی ادعا کنند رنگین کمان آنها کامل بوده .

و اما این همایش مجازی بگو مگو برای نجات ایران از طرف اصلاح طلبان و برخی از طرفداران نظام نمونه بارز تبعیض قومی, دینی و مذهبی از طرف “ازمابهتران” می باشد. البته تعجب آور نیست. چون احتمالا برخی از برگزارکنندگان این همایش برای دهه های طولانی سر سفره جمهوری اسلامی بزرگ شده اند و همان نگاه نخوت آمیخته با نفرت, خودبزرگ بینی و انحصارطلبی تبعیض آمیز نهادینه شده در رژیم کودک کش در برخی از اینان نیز درونگیر گشته و با خصلت و ضمیر ناخودآگاه آنان عجین شده است. لذا از نظر ما بلوچها (و دیگران) این نوع همایش های انحصاری که توسط عوامل سابق جمهوری اسلامی با این نوع اعمال تبعیض های آشکار و بی پروا برگزار می گردد قاعدتا نمی تواند باعث نجات ایران شود. شاید هدف پنهان بر ما عیان نباشد. مخصوصا عطف به اینکه توسط برخی از رسانه های طرفدار رژیم پخش مستقیم می شود.

جمهوری اسلامی در جمعه خونین زاهدان بیش از صد نفر بیگناه را کشت و بیش از سیصد نفر را زخمی و معلول کرد. و حدود هزار معترض به این کشتار را دستگیر و زندانی و شکنجه نمود. درست مثل آن مرغی که سر ببرند و تپیدن نگذارند. بعد از چندین ماه اعتراض, رژیم فقط دو نفر مامور دون پایه را به جرم “افراط و تفریط” دستگیر کرده است. این رژیم سفاک و خونریز و دزد و فاسد و جنایتکار نمی تواند و یا نمی خواهد عمق رنج تبعیض و اندوه جانکاه مردم ستمدیده بلوچ را درک کند. لذا هر نوع سوال و اعتراضی را هم نامشروع و نابجا می داند. احتمالا برگزارکنندگان این همایش که در همان فرهنگ تبعیض آمیز جمهوری اسلامی بزرگ شده اند, این سوال یا اعتراض بنده را نیز نامشروع و نابجا بدانند, که در آنصورت برای بنده ذره ای قابل تعجب نخواهد بود.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

شنبه ٢ اردیبهشت ١۴٠٢

نگاهی به فرصت‌سوزی‌ها و فرصت‌سازی‌های تاریخیِ ما، علی میرفطروس

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

* محمد علی فروغی در یکی از تاریک ترین دوره های تاریخ معاصر ایران می گفت:« ملّت باید صدا داشته باشد!».

* سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل و دیدارِ وی با دولتمردان آن کشور جلوه ای از یک فرصت سازی تاریخی در امرِ سیاست ورزیِ ملّی است.

ما نگفتیم در اوّل که نجوئیم نفاق؟

یا بر آن عهد نبودیم که سازیم وفاق؟

به کجا رفت پس آن عهد وُ چه شد آن میثاق؟

چه شد اکنون که شما را همه برگشت مذاق؟

کس نگوید ز شما خانۀ من در خطر است

ای وطن خواهان! زنهار! وطن در خطر است

این شعرِ ملک الشعرای بهار در بحران سیاسی بعد از شکست انقلاب مشروطه خطاب به «یارانِ دیروز» ش سروده شده که می تواند بیانگرِ حال و روزِ امروزِ ما باشد.

مقالۀ هفتۀ پیشِ حاوی بیم ها و امیدهائی در بارۀ «منشور مَهسا» و «شش چهرۀ سیاسی-هنری» بود. همبستگیِ این چهره ها امید تازه ای برای پایان دادن به «شبِ تاریک وطن» ایجاد کرده بود.

موضوع آلترناتیو لازمۀ پیروزیِ جنبش های مهم سیاسی-اجتماعی است و در کشوری مانند ایران – بخاطر موقعیّت استراتژیک خود در منطقه و جهان – این «ضرورت» اهمیّت بیشتری می یابد.اینکه زنده یاد محمد علی فروغی دریکی از تاریک ترین دوره های تاریخ معاصر ایران می گفت:«ملّت باید صدا داشته باشد!» اشاره به ضرورتِ همین امر بود.

در این میان،سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل و دیدارِ وی با دولتمردان آن کشور جلوه ای از یک فرصت سازیِ تاریخی در امرِ سیاست ورزیِ ملّی است. اغراق آمیز نیست اگر بگوئیم که در منطقۀ خاورمیانۀ عَرَبی – اسلامی،اسرائیل تنها کشوری است که از نظر تاریخی و فرهنگی با ایران بسیار نزدیک است امّا خصلت ضد اسرائیلیِ-آمریکائیِ روشنفکران ما (چه دینی و چه لنینی) باعث شد تا این مشترکات تاریخی – فرهنگی نادیده بماند و لذا، در یک فرصت سوزی تاریخی و در فضائی از افسانه سازی و افسون با ظهور خمینی و وقوع انقلاب اسلامی در درخشان ترین دورۀ تاریخ معاصر ایران، ما «مات» شده ایم؛ «آخرین شعر»م روایت این ظهورِ زوال بود:

ـ « نه !

این ،

منشورهای منتشرِ آفتاب نیست

کتیبۀ کهنۀ تاریکی ست ـ

که ترس وُ

تازیانه وُ

تسلیم را

تفسیر می کند.

آوازهای سبزِ چکاوک نیست

این، زوزه های پوزۀ تازی ها ست

کز فصل های کتابسوزان

وز شهرهای تهاجم وُ تاراج

می آیند».

***

در هیاهوی جنگ طلبی های محمود احمدی نژاد،انکار هولوکاست،تهدید به نابودی اسرائیل و خطر حملۀ نظامی به ایران در نامه ای به لیندسی گراهام (سناتور جمهوریخواه آمریکا) نوشته بودم:

جامعۀ کنونی ایران نه افغانستان است و نه عراق و فلسطین و لبنان،بلکه این جامعه -با یک نیروی عظیم ۷۰ درصدیِ جوان و پویا-ارتش آگاه و نیرومندی است که خواهان آزادی،صلح،رفاه و دموکراسی است.از این نظر – چنانکه مبارزات ستایش انگیز و بدور از خشونت سال های اخیر نشان داده – جامعۀ مدنی ایران قابل مقایسه با هیچیک از کشورهای خاورمیانه نیست. بنابراین: می توان و باید این «ارتش آگاه و نیرومند جامعۀ مدنی» را به حساب آورد و بر آن تکیه کرد.به عبارت دیگر، دولتمردان آمریکا[و اسرائیل] باید بدانندکه مشکل منطقه و جهان، پایگاه های اتمی ایران نیست،بلکه مشکل اساسیِ منطقه و جهان،رژیم جمهوری اسلامی است که با سوء استفاده از درآمدهای سرشارِ نفت،در فلسطین،لبنان،عراق،افغانستان و…ایدئولوژی کینه وُ نفرت وُ مرگ منتشر می کند و در تدارکِ «هولوکاست دوم» است و لذا، هرگونه حمله به تأسیسات مردمى و زیرساخت هاى صنعتى و نفتى ایران،موجب نفرت و کینۀ دیرپاى ایرانیان خواهد شد… با خیزشِ مردم ایران و سرنگونیِ این رژیم بدست آنان است که می توان شاهد استقرار آرامش و صلح و ثبات در منطقه و جهان بود…

برخی واکنش ها به این نامه مصداق شعر احمد شاملو بود:

هر گاو-گند چاله دهانی

آتشفشانِ روشنِ خشمی شد.

***

جنبش«زن،زندگی،آزادی» با حدود ۶۰۰ جانباخته از«زیباترین فرزندان آفتاب» توانسته حقّانیّت و مشروعیّت خود را در سطح ملّی و بین المللی تثبیت کند. اینک بر عُهدۀ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران است تا به دور از تنزّه طلبی های سیاسی-ایدئولوژیک به وظایف خود برای رسیدن به یک همآوازی ملّی (آلترناتیو) عمل کنند.

سپهر سیاسی ایران نیازمندِ کسانی است که با شجاعت اخلاقی از «تابو» های رایج بگذرند و چشم اندازهای تازه ای به سوی آینده بگشایند.مواضع سیاسی شاهزاده رضا پهلوی و سفر شجاعانه اش به اسرائیل بشارت دهندۀ این آینده است.

https://mirfetros.com
ali@mirfetros.com

حکایت یک استان و دو مولوی و دو عید فطر / عبدالستار دوشوکی

برخلاف فتوای خامنه ای که گفته است امروز جمعه (اول اردیبهشت ١۴٠٢) عید فطر نیست و فردا (شنبه) را عید فطر اعلام کرده, مردم بلوچ در شهرهای مختلف استان مثل همه کشورهای اسلامی (به استثنای جمهوری اسلامی) امروز را عید گرفتند. امروز جمعه مولانا عبدالحمید امام جمعه اهل سنت زاهدان نماز عید فطر را با حضور جمعیت بیشمار برگزار کرد. اما اسفاء که در زادگاه بنده (چابهار) جمهوری اسلامی مثل همیشه موفق شد مولوی عبدالرحمان سربازی (امام جمعه اهل سنت چابهار) را متقاعد کند به جای همراهی با بقیه مردم اهل سنت از حکومت پیروی کند که این خودداری مولوی و نمایندگانش از برگزاری نماز عید فطر در چابهار باعث تفرقه شدید و سردرگمی هزاران نفر شد.

در اردیبهشت سال پیش در مقاله ای تحت عنوان “حکایت یک شهر و دو روز و دو عید” نوشتم که جمهوری اسلامی همواره مدعی است زاهدان پایتخت وحدت اسلامی است. اما حوادث نشان دادند که شوربختانه “وحدتی” در کار نیست و جمهوری اسلامی از لحظه بدو پیدایش خویش همان افسانه‌های مکرر و خام را تکرار می‌کند. این رژیم حاصلی جز ایجاد تفرقه و تبعیض بین شیعه و سنی (و بقیه هموطنان) چه در داخل کشور و چه در جهان بیرونی نداشته است. حکایت یک شهر و دو روز و دو عید زاهدان نه تنها داستان تلخ دو نماز عید در دو روز متفاوت است، بلکه قصه پر غصه رژیمی است که بنا به ادعای خودش برای وصل کردن آمده بود، اما هُنرش “فصل” کردن است. حکایت یک شهر و دو روز و دو عید حقیقتا حکایت انزوا و ایزوله شدن و تنها ماندن جمهوری اسلامی در جهان اسلام است. بقیه دنیای اسلام عید را یک روز زودتر جشن گرفتند. اما جمهوری اسلامی که خود را‌ ام القرای جهان اسلام معرفی می‌کند، به دلیل سماجت حاضر نشد با بقیه جهان اسلام همراه شود و بقول معروف “علی ماند و حوضش”.

اما امسال جمهوری اسلامی با کمک مولوی عبدالرحمان سربازی موفق شد ویروس تفرقه را اینبار نه بین شیعه و سُنی بلکه بین سُنی و سُنی در بلوچستان شیوع بدهد. حقیقتا نمی دانم چرا و چگونه جمهوری اسلامی توانسته مولوی عبدالرحمان سربازی را در قبضه و پنجه خود از بقیه جدا کرده و باعث چندپارچگی و تفرقه بشود. مولوی عبدالرحمان سربازی را از کودکی یعنی بیش از نیم قرن پیش که به چابهار آمد و عموی من (حاج یوسف دوشوکی) به او یک منزل مجانی داد, می شناسم. او هنر سیاست “نه سیخ بسوزد و نه کباب” را از همان ابتدا می دانست و اجرا می کرد و در طی ۴۴ سال گذشته با سیاست و زیرکی همراه رژیم بوده است. علیرغم اینکه شخصا با او بارها صحبت کرده و نیک می دانم که قبل از انقلاب شدیدا مخالف خمینی بود. ولی چه سود که عده ای معتقدند “گر زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز”.

اگرچه مولوی عبدالرحمان سربازی ثابت کرده است که در دریای پرتلاطم جمهوری اسلامی شناگر ماهری است؛ اما اکنون دوران پسا جمعه خونین زاهدان و خاش است. چهارشنبه یعنی دو روز قبل از جمعه خونین زاهدان (٨ مهر ١۴٠١) در چابهار تظاهرات علیه فرمانده “تجاوزکار” نیروی انتظامی شهر صورت گرفت, مولوی عبدالرحمان سربازی مردم معترض را اغتشاشگر و بر هم زننده نظم شهر لقب داد و اعتراضات را محکوم کرد. اما بعد از جمعه های خونین زاهدان و خاش, با مصلحت اندیشی زیرکانه سکوت اختیار کرد. ولی با آنچه که امروز در چابهار اتفاق افتاد, احتمالا سیاست “نه سیخ بسوزد و نه کباب” ایشان منبعد کارایی نخواهد داشت.

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

جمعه اول اردیبهشت ١۴٠٢

انقلاب مدرن علیه ستمگری اسلامی / جلال ایجادی

انقلاب ایران ادامه دارد و پیوسته شگفتی می آفریند. انقلاب مهسا پرسش های اساسی برای جامعه ما، برای غرب و جهان پدیده آورده است. جامعه شناسی این انقلاب، مدرن بودن آن را نشان داده، بیگانگی آن با اسلام را نمایان ساخته و مبارزه زنان را در مرکز دگرگونی انقلابی تحلیل می کند.
انقلاب چیست؟
انقلاب ها همانند نیستند. برای انقلاب برنامه ریزی نمی توان کرد. انقلاب در روندهای تجربه نشده و گاه بسیار پیچیده فرامی رسد. هوشمندی ها و فرصت شناسی ها و تیزبینی ها و پیوندها و شجاعت ها و همدلی ها و هدف ها و اراده بازیگران انقلاب را متحول می کند و گاه آن را به پیروزی می رساند. انقلاب یک تغییر بزرگ قدرت سیاسی و تغییر و جابجایی طبقاتی است. حاکمان در بحران عمیق درونی و بیرونی دچارند و دیگر نمی توانند مانند گذشته به حکومت کردن ادامه دهند و پائینی ها، محرومان و ستمدیدگان و توهین شدگان و چپاول شدگان و له شدگان، دیگر نمی توانند ساکت بنشینند و تحمل کنند و مبارزه برای تغییر وضع و واژگونی نکنند. تاریخ فرهنگی و فشار طبقاتی و خشونت حکومتی و تنگدستی و موج فزاینده آگاهی و همدلی های مردمی و نیز عوامل ایدئولوژیکی و دینی و تاریخی و ذهنی در تغییر انقلابی شرکت می کنند. تنیدگی این عوامل گوناگون انقلاب ها را بسیار پیچیده و متمایز می کنند. بنابراین هیچ انقلابی مانند دیگری نمی باشد و الگوبرداری کارساز نیست.
انقلاب آمریکا ۱۷۷۵-۱۷۸۳، انقلاب فرانسه ۱۷۸۹-۱۷۹۹، انقلاب ۱۸۴۸ در فرانسه، کمون پاریس ۱۸۷۱، انقلاب مشروطه ایران ۱۹۰۵-۱۹۰۶، انقلاب مکزیک ۱۹۱۰، انقلاب فوریه و اکتبر روسیه ۱۹۱۷، انقلاب آتاتورک ترکیه ۱۹۱۹-۱۹۲۰، انقلاب ویتنام ۱۹۴۵، انقلاب چین ۱۹۴۹، انقلاب بوداپست ۱۹۵۶، انقلاب کوبا ۱۹۵۹، انقلاب الجزایر ۱۹۶۲، انقلاب ماه مه فرانسه ۱۹۶۸، انقلاب بنگالادش ۱۹۷۱، انقلاب میخک پرتغال ۱۹۷۴، انقلاب کامبوج ۱۹۷۵، انقلاب انگولا ۱۹۷۵، انقلاب موزامبیک ۱۹۷۵، انقلاب اسلامی ایران ۱۹۷۹، انقلاب ساندینیست نیکاراگوئه ۱۹۷۹، انقلاب سقوط دیوار برلین در آلمان و چکسلاواکی و رومانی ۱۹۸۹-۱۹۹۱، انقلاب نارنجی اوکراین ۲۰۰۴-۲۰۰۵، انقلاب بهار عربی تونس و مصر ۲۰۱۱، انقلاب مهسا ایران ۲۰۲۲-۲۰۲۳، هیچ یک از این انقلاب ها همانند یکدیگر نبوده اند. هر کدام از این انقلابها گاه با خشونت و جنگ، گاه بدون خشونت، گاه بشکل پارتیزانی، گاه به شکل جنبش توده ای، گاه دارای زمان کوتاه، گاه زمان بلند، گاه نیمه کودتایی، گاه کارگری دهقانی، گاه دانشجوئی و شهری، گاه با رهبری حزبی، گاه با رهبری جبهه ای، گاه با رهبری خودجوش میدانی، گاه با حساسیت عاطفی و دینی، گاه با خردمندی پررنگ، گاه با هیجان و ایدئولوژی، گاه با حس ضداستعماری، گاه با غرور و برتری طبقاتی، گاه با تمایل به آزادی، گاه برای بردگی روانی، گاه برای اهداف موهوم و ارتجاعی و گاه برای عوامل دیگر بوده اند.
انقلاب فرانسه با حمله به زندان باستیل در ۱۷۸۹ آغاز شد، در ۱۷۹۳ لوئی شانزدهم اعدام شد و با به قدرت رسیدن ناپلئون بناپارت در سال ۱۷۹۹ تحولات انقلابی ادامه یافت. انقلاب آمریکا از ۱۷۷۵ آغاز شد و تا پذیرش اصول کنفدراسیون در ۱۷۸۱ توسط همه ایالت ها، پایان یافت. انقلاب کشورهای اروپای شرقی که با بحران درونی شوروی و فروریزی دیوار برلین رخ داد سه سال طول کشید. انقلاب مشروطه ایران از ۱۲۸۳ خورشیدی آغاز گشت تا مرداد ۱۲۸۵ به سرانجام رسید. انقلاب ۵۷ در ایران از دیماه ۱۳۵۶ تا بهمن ۱۳۵۷ ادامه یافت.

هر انقلاب یک رویداد ویژه تاریخی است که فقط به اعتبار تحلیل مشخص قابل درک است. مطالعه تطبیقی انقلاب ها فقط برای درک انقلاب جاری است. الگوسازی از یک انقلاب بطور مسلم به شکست می انجامد زیرا تاریخ و جامعه شناسی و روانشناسی و انسانشناسی و فلسفه، از هر انقلاب یک شخصیت ویژه بیرون می آورند. انقلاب مشروطه به هیچوجه مانند انقلاب اسلامی ۵۷ نبود و این انقلاب کنونی مهسا بهیچوجه مانند دو انقلاب پیشین نمی باشد. انقلاب از خشم و اعتراض آغاز می شود و مطابق شرایط اجتماعی و فرهنگی و رویدادهای گوناگون و نیز دینامیسم جنبش و تناسب قوا، شکل های آن تنظیم می گردد. یک انقلاب با ویژگی های ملی و جهانی و نیز نوع سیاست حاکمان و سازمانیافتگی و عنصر آگاهی، مراحل افت و خیز خود را پدید می آورد. پویایی انقلاب، با کاهش و افزایش در بکارگیری انرژی های زمانی، تناقض ندارد. در ایران، ما باید از تضادهای ساختاری و میزان آگاهی و اراده تاریخی بازیگران اجتماعی تحلیل نموده و درک کنیم که چرا جنبش مهسا پایدار است. اگر مفهوم انقلاب را یک روند در نظر بگیریم، اگر این روند را در رابطه با تناقض یک ساختار ببینیم، اگر هدف انقلاب را تغییر و دگرگونی ارزیابی کنیم، اگر افت و خیزهای میانی روند انقلاب را به داوری قطعی دچار نکنیم، بطور مسلم ما با یک انقلاب مواجه هستیم که می تواند به پیروزی و واژگونی قدرت سیاسی برسد و یا با سرکوب گسترده به شکست کشیده شود. البته جامعه در روند یک انقلاب سیاسی و فرهنگی و تاریخی قرار دارد و معیارها و ارزش های آن نیز در حال تغییر هستند.

شعارها و هدف انقلاب کنونی
شعارها چکیده جنبش و انقلاب هستند. نیازهای جامعه، روحیه اجتماع، طبیعت بازیگران و یا منافع گروهبندی های اجتماعی در شعارها منعکس می شوند. بررسی شعارها ماهیت انقلاب را روشن می سازد. نکته های برجسته در شعارهای انقلاب ایران کدامند؟ در جامعه بسته و اسیر شده، استبداد حاکم فضای دیالوگ را می بندد و مردمان را به اطاعت فرامی خواند. ولی پویایی جامعه و کیفیت آگاهی شهروندی، مردم آگاه را وارد مبارزه و گفتگو و همبستگی میان خود می کشاند. رژیم مستبد برای ادامه دیکتاتوری دینی می کوشد تا شور و امید مردم را ناتوان سازد و مردم از سر ناامیدی وضع موجود را بپذیرند. حکومت در عمل می بیند که مردم آگاه به شکل های تازه مبارزه ادامه داده، تاکتیک های تازه به کار گرفته و امید و خوشبینی نیرومندی در فعالیت مبارزاتی خود نشان می دهند. در انقلاب مهسا شعارهای مبارزان و بازیگران مایوس کننده نیستند و از یک روحیه تلاشگر حکایت می کنند. بازیگران در هر شعاری یک ایده فلسفی، یک نقد اجتماعی، یک پیام سیاسی و یک آرزو انسانی گنجانده اند. در این شعارها، درخواست رفرم و اصلاحات نیست بلکه در آنها خواست یک تغییر بزرگ سیاسی و فرهنگی و تمدنی نهفته است. شعارها خواهان سقوط رژیم هستند و در ضمن بردباری جامعه را نشان می دهند و سختی راه را گوشزد می کنند. در این شعارها صدای وحدت ملت را می شنوید، چهره یک قدرت سیاسی لائیک و دمکراتیک را برای آینده می بینید و اراده ای برای بیرون رفتن از اسلام را حس می کنید. هویت این انقلاب در شعار اصلی «زن زندگی آزادی» بازتاب پیدا می کند و در این شعار ما نقش راهبری زنان و اراده ای خوشبینانه برای آینده ای روشن را حس می کنیم.

هدف این انقلاب چیست؟ بجاست تا به محتوای شعارها و هدف سیاسی جنبش توجه کنیم. در راهپیمایی های گوناگون شعارهایی چون «ما اومدیم دوباره، خیزش ادامه داره»، «مرگ بر خامنه‌ای»، «مرگ بر دیکتاتور» نشانه ادامه کاری و سیاسی بودن انقلاب زن زندگی آزادی است. یک انقلاب در روند خود با حالت های مختلف بوده و از مراحل ویژه می گذرد. سرعت انقلاب به دلایل گوناگون اجتماعی و روانی و سیاسی کم و بیش می گردد. این شعارها از ادامه کاری انقلاب می گویند و به رژیم یادآوری می کنند «خامنه‌ای بی‌ریشه، خیزش تموم نمیشه». این شعار به جامعه می گوید که رژیم خامنه ای بی ریشه است و تمام پایگاه اجتماعی خود را از دست داده است و افزون بر آن می افزاید خیزش تمام نمی شود زیرا شدت فقر و تحقیر و نیز گسست ذهنی از این رژیم یک واقعیت اجتماعی است. شعار «فقر فساد گرونی میریم تا سرنگونی» خواهان عدالت اجتماعی با براندازی حکومت است، شعار «حکومت عمامه وقتش دیگه تمامه» خواهان حکومت لائیک است، شعار «ما ملت کبیریم ایرانو پس می گیریم» بیان وحدت ملت برای بیرون راندن استعمارگران اسلامی است، شعار«امسال سال خونه سیدعلی سرنگونه» خواهان نابودی ولایت فقیه است، شعار «مرگ برخامنه ای لعنت بر خمینی» بیانگر باطل بودن کل نظام از لحظه انقلاب ۵۷ تا امروز است، شعار «مرگ بر سپاهی-بسیجی» خواهان دستگیری و دادگاهی کردن نظامیان و غیرنظامیان سرکوبگر و فاسد می باشد. افزون بر آن شعار «می‌جنگیم، می‌میریم/ایران را پس می‌گیریم» بیانگر اراده برای پیکار پیگیر و فداکاری است تا ایران از سلطه اشغالگران اسلامی و دشمنان مردم و طبیعت رهایی یابد.
در ایران بیعدالتی و ستم حکومتی بیداد می کند و منشا این آسیب ها در ساختار سیاسی ستمگرانه آدمکش و مدل چپاولی اقتصاد موجود است. در میان شعارها، «سفره ما خالیه خامنه‌ای جانیه»، «مرگ بر حکومت بچه‌کش»، «جمهوری اسلامی نمی‌خوایم، نمی‌خوایم»، «مرگ بر جمهوری اعدامی» از جمله دیگر شعارها در راهپیمایی ها بوده است. شعار دیگر «تا آخوند کفن نشود، این وطن وطن نشود» است. این شعار منشا جهل و نادانی را طبقه آخوند و نظام حوزوی و حاکم می داند. افزون برآن گفته شده «توپ تفنگ فشفشه آخوند باید گم بشه». چرا آخوند باید گم بشه و از کجا گم بشود؟ آخوند باید به بیرون از قدرت سیاسی پرتاب شود زیرا آخوند عامل چپاول و ستمگری بوده و انقلاب خواهان سیاست و دولت بدون دین یا حکومت لائیک است. شعار «بیزارم از دین شما / نفرین به آئین شما» بیانگر جدایی برخی از لایه های اجتماعی از اسلام بوده و آنها این دین را بدرستی عامل سقوط جامعه و انحطاط فرهنگ می دانند. بر پایه آمار نهاد گمان فقط ۳۲ درصد جامعه خود را شیعه تعریف می کنند و فقط ۵ درصد شهروندان خود را اهل سنت را می دانند. یک تحول بسیار بزرگ در ذهنیت دینی جامعه رخ داده است. ناباوران و شکاکان و اومانیست ها بخش بزرگی از جامعه مدرن ایران هستند. لایه های اجتماعی بسیاری از شیعه گری بیرون آمده اند و نزد شمار زیادی از ایرانیان، دوری از دین محمد تا حد یک نفرت بزرگ از این دین بروز کرده است. توتالیتاریسم قرآنی با توتالیتاریسم سیاسی در حکومت ایران جمع شده اند. این دین در خدمت حکومت جنایتکار خامنه ای است و پیوسته اجازه داده تا خرافات دینی و شیعه گری ذهن جامعه را فلج نمایند و دینی است که اجازه داده تا استبداد از آن تغذیه کند. روشن است در این جامعه دینداران گوناگون در جامعه اکثریت را تشکیل می دهند و همه شهروندان در فردای سقوط رژیم حق دارند تا از امنیت و آزادی برخوردار باشند. ولی ما در اینجا از یک تحول روانی دینی سخن می گوئیم و برآنیم که جامعه خود را برای یک قدرت سیاسی لائیک آماده می کند.

انقلاب موجهای گوناگون دارد و لایه های اجتماعی گوناگون در آن شرکت می کنند. جوانان و زنان و دانشجویان و دانش آموزان و کارگران و روشنفکران و فعالان سیاسی و فعالان زنان و کنشگران محیط زیست و آموزگاران و بازنشستگان و روحانیون اهل سنت و دیگران، معترض نظام هستند و در پی آزادی و در پی گردهمایی نیروها می باشند. این گروهبندی های اجتماعی متکثر چه می خواهند؟ همه آزادی می خواهند ولی همه به یک اندازه مایه نمی گذارند. لایه هایی هستند که مخالف رژیم هستند ولی تعهد عملی کامل برای تغییر ندارند. جنبش از آنها دعوت می کند تا به میدان بیایند و با حضور خود به انقلاب نیرو بخشند. خواست آزادی شهروندان و آزادی بیان و اندیشه، به ادامه انقلاب و حضور پررنگ و پرشمارتری بستگی دارد. شعار «آزادی اندیشه از پنجره نمیشه» اشاره به این پدیده دارد. مداخله بازیگران یک اصل اجتماعی است. روشن است که همه گروه های اجتماعی خواست آزادی و برابری دارند و می خواهند مطمئن باشند که فردای تغییر قدرت سیاسی، حق آنها محترم شمرده می شود. ولی تغییر اجتماعی هزینه دارد. برای این امر، باید در همگامی با انقلاب و در مبارزه سیاسی و نبرد فکری و نقد نظری حاضر بود و تناسب قوا را تکان داد.

حجاب، ستمگری اسلامی
انقلاب برای آزادی و علیه حجاب شروع شد و هفت ماه پس از آغاز انقلاب در ایران مبارزه علیه حجاب اوج می گیرد. انقلاب با قتل مهسا به حرکت افتاد و خیلی زود کل نظام اسلامی را نشانه گرفت، اما با شعار «زن، زندگی، آزادی» در ایران و دنیا شناخته شد و معروف‌ترین نشانه‌های آن گیسوبران و انداختن روسری به آتش است. خشم علیه حجاب بیان خشم علیه حکومت، علیه تبعیض نسبت به زنان و آزادی آنها، علیه قانون دینی حکومتی و علیه خرافه پرستی اسلامی است. این خشم علیه حوزه و نمایندگان مجلس و شخص خامنه ای است. این خشم برعلیه آیات قرآنی است که حجاب زن را تحمیل کرده و تنبیه زن را به مرد مومن سفارش کرده است. مبارزه علیه حجاب فرعی نیست بلکه یک مبارزه سیاسی مدنی و ضدخرافه است، این مبارزه علیه حجاب با مبارزه علیه کل جمهوری اسلامی و دین گره خورده است. حکم قرآن نفی زن بعنوان یک انسان و نفی آزادی و زندگی زن است. حکومت می گوید حجاب اجباری اسلامی، قانون کشور است ولی دختران حجاب خود را در آتش می افکنند و می رقصند و شعار ضدحکومتی می دهند و میخواهند مانند دختران آزاد جهان باشند. در این گردهمایی های حجاب سوزان شعارهایی چون «زن، زندگی، آزادی»، نشان می دهد که یک مبارزه همگانی سیاسی علیه رژیم اسلامی در جریان است و مبارزه علیه حجاب جایگاه ویژه ای دارد.
جنگ مخملی و مدنی و سیاسی علیه حجاب تجلی خشم و کینه علیه استبداد سیاسی دینی موجود است. برای لشگر اسلامگرایان دفاع از حجاب «امر ایدئولوژیک حیثیتی» است. از بین رفتن حجاب در جامعه، یک «فاجعه» برای دنیای آخوندیسم است. حاکمیت اسلامی و نهادهای حوزوی، در برابر مقاومت مدنی زنان و ابتکارهای آنان، در درماندگی قرار دارند. عقب نشینی تاکتیکی، پروپاگاند برای حجاب در رسانه ها و منبرها، تبلیغ حجاب در قرآن حجازی، اجرای سرکوب علیه دختران و زنان بی حجاب، حمله شیمیایی به دختران، جنبه های گوناگون سیاست رژیم برای متوقف نمودن جنبش ضدحجاب است. اما شمار دختران بی حجاب رو به افزایش است. در برخی نقاط شهری تهران دختران بی حجاب ۳۰ تا ۷۰ درصد دختران در خیابان ها و کافه ها و رستوران ها را تشکیل می دهند. واکنش رژیم چیست؟ رژیم تهدید می کند، خانواده ها را زیر فشار قرار می دهد، خامنه ای از حرام دینی و حرام سیاسی می گوید، در متروها عوامل حکومتی مستقر می سازد تا هشدار «لسانی» بدهند، جریمه سنگین علیه «بدحجابی» اعلام می کند، افزایش شهریه برای دختران بی حجاب مطرح می کند، آتش به اختیارهای آدمکش خود را آماده می کند و اخطار می دهد، نصب دوربین در خیابان ها برای شناسائی چهره ها را اعلام می کند، این اقدام ها نمونه هایی از سیاست سرکوب رژیم است.
در ایران مقاومت مدنی زنان بزرگ است. این مقاومت در حال شکستن نرم ها و هنجارهای رسمی دینی و سیاسی موجود هست. این پدیده از نظر جامعه شناسی رویداد بزرگی در جامعه سنتی و دینی بشمار می آید. ساختار قضایی و دینی و سیاسی ایران متکی بر ایدئولوژی اسلامی و استبداد سیاسی و عادتهای سنتی است. این ساختار ایدئولوژیکی از ابتدا در جهت یکسان سازی جامعه و تحمیل نرم های قرآنی فاشیستی بوده است. همه به الله تعظیم کنند، محمد را آخرین رسول بدانند، علی را ولی الله بدانند، قرآن را مقدس و ابدی بدانند، آخوندهای مجتهد را اولامر بدانند، قوانین جمهوری اسلامی را واجب و مقدس بدانند، زنان را طبقه پست و حاشیه ای بدانند، چادر سیاه بر سر زنها بگذارند، همه درس ها را دینی کنند، دانشگاه و مدرسه را اسلامیزه کنند، نام کودکان را اسلامی نمایند، تقویم رسمی کشور را شیعه کنند، نام خیابان ها و میدان ها را اسلامی کنند، رسانه ها را دینی کنند، ذهن و ناخودآگاه کودکان و دانش آموزان را اسلامیزه نمایند، اتوبوس و مترو را دینی کنند، میلیون انسان را هر سال اربعینی و مشهدی و کربلایی و حاجی کنند، همه را با نام حسین به گریه بکشانند، برای همه گور ها روضه بخوانند، به همه زنان بگویند تو فاطمه باش و تابع مرد مومن باش. اسلامی کردن انسان ها همان مدل هیتلری و استالینی و پول پوتی است که با دین اسلامی و آیات قرآنی مایه می گیرد.
این سیاست دینی در ایران آسیب های سنگینی بوجود آورد و ایرانیان را در ازخودبیگانگی عمیقی فرو برد. آگاهی های تازه در نقد دین و قرآن توسط روشنفکران ناباور و برنامه های رسانه های آزاد و نیز شبکه های دیجیتالی، فساد و جنایت های حکومتی و آخوندی و سرانجام، انقلاب مهسا، فصل تازه ای در کشور بوجود آورد. در روند انقلاب و با ژرف تر شدن انقلاب، جنبش زنان، موج ضد حجاب و روح مدرنیته فزاینده در جامعه در برابر این اسلامیزاسیون فاشیستی مقاومت کرده و تمام قواعد و نرم های اقتدارگرایانه رایج را می شکند. در چنین هنگامه ای زنان مدرن از پایین فشاری بیسابقه علیه نظام دینی و توتالیتاریستی بوجود آورده اند و قدرت سیاسی را به تنگنا کشانده اند. این زورآزمایی تا کجا ادامه می یابد؟ بنظر می رسد که برندگان نهایی این پیکار، زنان ایران هستند.
جامعه وارد یک برش فرهنگی و تاریخی شده است. پارادایم های جامعه تکان خورده اند. حقوق فردی و آزادی زن در اولویت قرار گرفته است. ترس زنان عقب نشینی کرده است، هر مبارزه بی حجابی علیه دستگاه سرکوب و حوزه آخوندی به یک تجربه جالب و شوق برانگیز تبدیل می گردد، مردان از بی حسی نسبت به سرنوشت زنان بیرون می آیند، جهان شیفته مبارزه زنان ایران شده است.
بنابراین روند انقلاب هم قدرت سیاسی را هدف گرفته و هم مناسبات اجتماعی و قواعد و نرم های جامعه را از پائین مورد انتقاد و تعرض و پس زدن قرارداده است. انقلاب علیه قدرت سیاسی است و همچنین در اعماق جامعه پیشروی می کند. به بیان دیگر ارزش های رسمی جامعه، رفتارهای تکراری آدمیان، سلیقه های اعضای جامعه و نرم های اخلاقی و رایج، متزلزل و مسخره می شوند. حجاب بمثابه جلوه ای از اسلام و سنت و حکم سیاسی و قانون حکومتی، شکست خورده و همچون یک پدیده ننگین به آتش افکنده می شود. آخوند می گوید حجاب سنگر اسلام است، نواندیش دینی می گوید حجاب قرآنی بیان پاکدامنی است، فرهنگ مردسالار می گوید حجاب اخلاق جامعه است و دختران مدرن می گویند حجاب سمبول ستمگری است.

دوره های انقلاب
جامعه از آغاز انقلاب مهسا چند مرحله مهم را پیموده است. درک این دوره ها، شناخت پویایی جامعه و تنگناهای تازه حکومتی را آسان تر می کند. روند انقلاب با پدیده های ناهمگون و با شتاب های زمانی متفاوت همراه است.
مرحله یکم: این انقلاب از ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ (۲۵۸۱) با گردهمایی اعتراضی در برابر بیمارستان محل مرگ مهسا امینی در تهران شروع شد. صبح روز ۲۶ شهریور پیکر مهسا در گورستان «آیچی» سقز به خاک سپرده شد و از آن پس نام مهسا اسم رمز انقلاب ایران شد. سپس جنبش از سقز و به همهٔ ۳۱ استان کشور گسترش یافت. بسرعت جنبش انقلابی ملی و سراسری گشت و بیش از ۱۰۰ شهر ایران فراگرفت. بدنبال سالیان دراز از ستم اسلامی و خرافه پراکنی و تهمت به شخصیت انسانی و تبعیض های گوناگون، اکثریت ایرانیان علیه رژیم موضع گرفتند و جوانان دختر و پسر و مردمان مبارز به میدان مبارزه آمدند. زنان آگاه علیه حجاب و ستم پلیسی و سیاسی و دینی با شهامتی بزرگ به خیابانها آمدند و گفتند زن زندگی آزادی. این شعار از کردستان آمد و تمام ایران آنرا به شعار خود تبدیل ساخت. همه ملت ایران آرزوهای خود را در این شعار یافتند. این روند تازه به یک روح فزاینده وحدت بخشنده ملی تبدیل شد. تردیدها و تفرقه افکنی های ناشی از رژیم به حاشیه رفت و همبستگی علیه حکومت شکل گرفت. انقلاب مهسا منجر به تحکیم ملی ایرانیان شد. مژگان افتخاری، مادر مهسا امینی، با انتشار تصویری از دخترش، او را «دختر ایران» نامید و بر این پایه سروده شد: نازم به سرزلف توی ای دختر ایران، کز پرده برون رفت و بهم ریخت جهانی.
بیدرنگ ایرانیان جهان به حرکت درآمدند. پشتیبانی از این انقلاب، تظاهرکنندگان در خارج از کشور نیز در بیش از ۱۵۰ شهر در سراسر جهان گردهمایی ‌های اعتراضی برگزار کردند. واکنش ایرانیان خارج یک حمایت ساده از انقلاب نبود بلکه جنبش های اعتراضی ایرانیان در کشورهای جهان به بخش جدایی ناپذیر از انقلاب ایران تبدیل شد. نخستین ویدیوها از سقز نشان می‌داد مردم این شهر بعد از مراسم خاکسپاری مقابل فرمانداری تجمع کرده‌اند و عده‌ای بر اثر تیراندازی مجروح شده‌اند. در روز سوم، گردهمایی اعتراضی از صبح در دانشگاه تهران آغاز شد و تا شب در نقاط مختلف و مهم شهر ادامه پیدا کرد. در همین زمان، حرکت اعتراضی در رشت، اصفهان، سنندج و مشهد و برخی شهرهای دیگر نیز شکل گرفت. در این مرحله از شهریور ۲۵۸۱ جنبش ویژگی سیاسی و انقلابی را نشان داد و جغرافیای بزرگی از ایران را به میدان فعالیت انقلابی کشاند. این جنبش طرفدار اصلاحات نبود و از همان ابتدا خواهان سرنگونی قدرت سیاسی دینی شد.

مرحله دوم: در آغاز سومین هفته، اعتراضات زودتر، گسترده‌تر و با جمعیت بیشتری به ویژه در تهران و شهرهای بزرگ شروع شد و جنبش انقلابی در بیش از ۱۰۰ شهر جاری شد. در مرحله دوم، مبارزه دانشجویان سراسری شد و دختران بیشماری در بسیاری از مدرسه ها و محله ها حجاب از سر برداشتند و آنرا سوزاندند. با این جنبش انقلابی، همه ایران واکنش فعال و متحدانه نشان داد و جهان بیش از پیش با آن همسو شد. در این مرحله رژیم به دستگیری وسیع فعالان انقلاب و دانشجویان و دانش آموزان و آموزگاران و وکیلان و روزنامه نگاران دست زد تا توان جنبش را از بین ببرد و اعدام ها را در دستور کار خود قرار داد تا جامعه را بترساند. به دنبال سفارش علی خامنه ای، محسن اژه ای رئیس قوه قضائیه گفت: «برای عناصر و مسببان اصلی اغتشاشات اخیر، هیچ جای ارفاق وجود ندارد.» یک مقام بلند پایه حکومت تهدید کرد که برای براندازی رژیم جمهوری اسلامی «باید از دریای خون گذشت.». در دی ماه ۲۵۸۱ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ضمن سپاس از وزیر نظام قضایی، خواهان تداوم جدی تر اعدام بازداشت شدگان با جرم «محارب و مفسد» شد. در این مرحله کشتار در خیابان با گلوله ساچمه ای، ربودن کودکان و نوجوانان و تجاوز جنسی، شلاق زدن آموزگاران، ربودن جسد قربانیان و نابینا کردن سیستماتیک معترضان گسترش یافت. بر اساس گزارش نیویورک تایمز در ۲ آذر ۲۵۸۱ دست کم ۵۸۰ نفر چشم یا چشم های خود را از دست دادند. حمله سپاه به سنندج و مهاباد، حمله سپاه به زاهدان، حمله به دانشگاه شریف، آتش سوزی زندان اوین، جمعه خونین خاش، حمله موشکی سپاه به اقلیم کردستان، حمله با گازهای شیمیایی به مدرسه دختران از آذر ۲۵۸۱، قطع اینترنت، کارزار دورغ و جعل مداوم، همه و همه جلوه های سیاست جنایتکارانه رژیم شیعه را در این مرحله به نمایش می گذارد.
علیرغم تمام جنایت های حکومتی در این دوران شکل های تازه مبارزه پدیدار می شوند. مبارزه خیابانی به اوج می رسد ولی در برابر خشونت فاشیستی رژیم، جنبش انقلابی تجربه های تازه ای می آزماید. شکل های دیگر مانند گردهمایی برای خاکسپاری و بر سر مزار، اعتصاب مغازه داران و برخی بازارها، اعتصاب کارگری، اعتراض دانشجویان و دانش آموزان، تظاهرات بازنشستگان، اعتصاب کامیون داران، عمامه پرانی، شعارنویسی ها، بانگ های اعتراضی شبانه، اعتراض های هنری و ورزشی، سوزاندن مجسمه ها و بنر ها و عکس های خمینی و خامنه ای و قاسم سلیمانی، حمله به برخی از مرکز بسیج و برخی حوزه ها و آتش زدن آنها، و غیره، تنوع مبارزاتی را شکل می دهند. در همین مرحله در خارج مبارزه ایرانیان به اوج رسید. گردهمایی های اتاوا در ۳۰ مهرماه ۲۵۸۱، برلین در ۲۷ مهر ۲۵۸۱، و نیز در ملبورن، هلند، پاریس، خیره کننده و بیسابقه بود. در راهپیمایی برلین بیش از هشتاد هزار نفر شرکت می کنند. این مبارزات و تظاهرات پیاپی در شهرهای مهم جهان بر فضای کشورهای دمکراتیک و نیز سیاسیون این کشورها تاثیر گذاشته و منجر به تغییرهایی در سیاست دیپلوماتیک می گردد. پارلمان اروپا جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران را محکوم کرده و سپاه را تروریست اعلام می کند. تلاش های تازه ای در اپوزیسیون خارج از کشور آغاز می شود و برخی شخصیت ها و سازمانها به همکاری روی می آورند. با وجود تلاشهای اپوزیسیون خارج و با توجه به استبداد در داخل، جنبش انقلابی بدون رهبری باقی می ماند.

مرحله سوم: در آستانه سال نو ۲۵۸۲، ایرانیان با شور بسیار به استقبال شب چهارشنبه سوری رفتند. با وجود ادامه اعتصاب ها و اعتراض ها، رژیم کاهش تظاهرات در خیابان ها را دلیل بر خاموشی همگانی می دانست. ولی علیرغم این تبلیغات، حکومت در کابوس و نگرانی بود. متخصصان حکومتی گفتند خیابان آرام شد ولی در واقع آنها به گفته خود باور نداشتند و نگران خیزش خیابان بودند. آتش شب چهارشنبه سوری خشم ایران را به نمایش گذاشت. اوج گیری حملات شیمیایی برای ضربه زدن به دختران مدرسه توسط بیت خامنه ای و دستگاه سرکوب یکبار دیگر نشان داد که خامنه ای برای حفظ قدرت و ایجاد وحشت حاضر است مانند هیتلر با گازهای سمی شیمیایی مردم ایران را بکشد. این جنایت یکبار دیگر خشم جامعه را به اوج رساند و اعتراض جهانی را بوجود آورد. در بحبوحه این جنایت سازمانیافته حکومتی، ایرانیان به استقبال چهارشنبه سوری و نوروز رفتند و کوتاه نیامدند.
همزمان با تاریک شدن هوا و آغاز آیین‌های چهارشنبه‌سوری، گزارش های متعددی از شهرهای ایران از جمله مناطق مختلف تهران، سنندج، گرگان، رشت، بانه، سقز، مشهد، زنجان و کامیاران مخابره شد که از حضور زنان و مردانی که با ترقه و نارنجک صوتی به استقبال چهارشنبه‌سوری رفتند حکایت دارد و همزمان با آن، تجمع‌های خیابانی همسو با فراخوان ۳ روزه معترضان در برخی نقاط پایتخت و شهرهای متعدد تشکیل شد. در گرگان جمع بزرگی در خیابان شعار «امسال سال خونه، سیدعلی سرنگونه» سر دادند و در رشت «آزادی، آزادی، آزادی» را فریاد زدند.
روند انقلاب در دوره سوم، شهرهای زیادی را به خیزش سوق داد. ویدیوهای منتشر شده در شبکه‌های اجتماعی و رسانه های خارج نشان می‌دهند که در شهر تهران در مناطق گوناگونی مانند شهرک اکباتان، خیابان ستارخان، تهرانپارس، سعادت‌آباد، نظام‌آباد، هفت‌حوض، نازی‌آباد، گیشا و منطقه مرزداران، شهرک باقری، شمیران تجریش، مناطق گلشهر و گوهردشت و مهرشهر کرج، شهرهای خراسان مانند مشهد، در کردستان مانند سنندج و بانه و سقز و کامیاران و بوکان و اشنویه، در آذربایجان غربی مانند مهاباد و نیز سایر شهرها مانند ملایر و قزوین و گرگان و رشت و زنجان و اهواز و اراک و بندرعباس و شیراز و زاهدان و غیره، شامگاه دوشنبه ۲۲ و سه شنبه ۲۳ اسفند ۲۵۸۲ صحنه اعتراض های فراوان خیابانی بودند. بیش از ۶۰ شهر در مبارزه شرکت کردند. با توجه به موضع اقلیمی هر یک، آنها جغرافیای ملی را نشان می دهند. بار دیگر ما شاهد اتحاد ملی و جشن ملی بودیم. در طول چند روز این شهرها نشان دادند که آنتاگونیسم بخش عمده جامعه و حکومت دینی شیعه بسیار فعال است. در همین دوره ما شاهد گسترش مقاومت مدنی زنان علیه حجاب است. شمار زنان که در برابر احکام و تهدیدهای حکومتی مقاومت کرده و در خیابان و محله های همگانی حجاب از سر برمیدارند. جامعه از زمان انقلاب اسلامی تا ابتدای سال ۲۵۸۲ خورشیدی چنین شجاعت و مقاومتی را شاهد نبوده است. زنان که حجاب از سر برمیدارند از گروهای سنی مختلف هستند و افزون برآن، آنها همراه همسران و خانواده خود هستند. بسیاری از خانواده مخالف حجاب اجباری هستند و پشتیبان فرزندان خود می باشند. بهرحال مقاومت ضد حجاب شکل تازه ای از انقلاب مهساست.
برخی سیاسیون و روشنفکران، چند ماه پیش از نوروز ۲۵۸۲ اعلام کرده بودند که جنبش در حال عقب نشینی قطعی است و باید از ایست جنبش سخن گفت. ولی روح عصیان زده جامعه و بیعدالتی و دروغ حکومتیان به هیچ پروپاگاندی اجازه پایداری و پیروزی نداد. انقلاب مهسا جشن چهارشنبه سوری را به یک سکوی پرتاب دیگری تبدیل نمود و به پیامبران یاس و افسردگی نشان داد که بطور مسلم اشتباه می کنند. ذهنیت پوزیتیویستی که ژرفای تناقض های ساختار و ژرفای بیزاری اکثریت جامعه نسبت به رژیم اسلامی را نمی داند، با هر کاهش موقت و ظاهری اعتراض ها، پایان جنبش را می بیند. این دیدگاه سطحی روندهای ژرف در روند انقلاب را نمی بیند و در واقع عمق آنتاگونیسم میان بالائی ها و پائینی را درک نمی کند و چه بسا برای اسلام قابلیت جذابی سراغ دارد که بخش مهمی از جامعه را در شیفتگی و وابستگی به رژیم نگه دارد.

رنگارنگی شیوه و روح انقلاب
انقلاب ها همیشه با صحنه ها و حالت های گوناگون خود را نشان می دهند. انقلاب یک پدیده اجتماعی و فرهنگی و انسانی است و از هیچ استانداردی پیروی نمی کند. تمام صحنه ها را از ابتدا انقلاب مهسا بیاد آورید و همه ابتکارهای مبارزاتی سیاسی و صنفی و سندیکایی و اجتماعی و هنری (رقص، موسیقی، ترانه، سرود، کاریکاتور، طرح و نقاشی) را در نظر داشته باشیم.
در مرحله سوم ما شاهد پیگیری اعتراضی معترضان بلوچ هستیم. هر آدینه توده انبوه از معترضان در زاهدان وارد میدان و خیابان شده و علیه استبداد خامنه ای شعار دادند. مولوی عبدالحمید رهبر دینی اهل سنت برای بیست چهارمین بار به حکومت خامنه ای اعتراض کرده و در دفاع از معترضان در کل ایران، در زاهدان روز جمعه، ۲۶ اسفند اعلام نمود که نگاه دینی حاکمان منجر به بحران و مدیریت بد جامعه شده است. او بدین ترتیب دولت دینی را مورد انتقاد قرار داد. این رهبر دینی تمام تناقض جامعه را در خود دارد. او در بخش دینی خطبه خود همان کهنه فکری دینی و تبعیت از قرآن را می گوید و در بخش سیاسی خطابیه به حکومت خامنه ای نقد سیاسی وارد کرده و خود را همسو با جامعه نشان می دهد. این رهبر دینی اهل سنت در نقد نظام سیاسی بطرز شفاف از خواستهای دمکراتیک ایرانیان حمایت می کند. او در نطق ۴ فروردین ۲۵۸۲ در خطبه اول از ضرورت اطاعت از الله و ایدئولوژی قرآنی گفت. در بخش دوم از ظلم حکومت و تبیعض علیه زنان انتقاد کرد. در واقع او در بخش اول سخن اش در دفاع از اسلام با رژیم خامنه ای هم جبهه است ولی در بخش دوم، او می گوید موافق حکومت دینی نیست و حکومت موجود را ستمگر می داند. البته این رهبر مذهبی در جمعه ۱۸ فروردین ۲۵۸۲ از حجاب اسلامی و رعایت آن نیز صحبت می کند. پسندیده است که ایشان این سخن نادرست و زشت را در فضای عمومی نگوید. ایشان اگر واقعن به حکومت عرفی و غیر دینی اعتقاد دارد باید از پراکندن احکام قرآنی در اجتماع و فضای عمومی اجتناب کند.
مولوی عبدالحمید در زمان تصرف طالبان در افغانستان، از طالبان پشتیبانی نمود، امری که اعتراض بسیاری از ایرانیان را برانگیخت. خوشبختانه این شخصیت دینی در مقابله با جمهوری اسلامی و کشتار مردم زاهدان و نیز در اعتراض به خشونت و شکنجه توسط رژیم در ایران، در کنار مردم ایستاد. او در خطبه نماز جمعه ها، در انتقاد به حکومت خامنه ای، محتوای سخنرانی خود را دمکراتیک نگهداشت. در پی هر نماز جمعه هزاران نفر بلوچ به خیابانها آمده و علیه خامنه ای و رژیم سرکوبگر شعار دادند. البته در میان راهپیمایی های زاهدان کسانی هستند که شعار مذهبی می دهند و رفتار خرافی نامناسب و ناخوانا با کل انقلاب مهسا دارند. ولی بیشتر شعارها، ضد دیکتاتوری مانند «مرگ بر خامنه ای»، «خامنه ای حیا کن مملکتو رها کن»، «آزادی های مذهبی سیاسی بیان و قلم حق مسلم ماست» و غیره بوده است. مقاومت مردم بلوچ علیه حکومت ولایت فقیه، حمایت و تحسین همه ایران را با خود دارد. در این انقلاب کردستان موتور خیزش را روشن کرد، تهران انرژی فراوانی به انقلاب داد و بلوچستان پیگیری انقلاب را تضمین کرده است. در دوره نوروزی ۲۵۸۲ کوره انقلاب در بسیاری از مناطق ایران مانند تهران و کردستان و شیراز و از جمله در بلوچستان روشن گشت.
انقلاب مهسا از همان ابتدا دارای یک خلاقیت بزرگ بوده و پیوسته تاکتیک های مبارزاتی و شیوه های عملی خود را تغییر داده است. روش اعتراض خیابانی یکی از روش های مهم انقلاب بوده ولی با توجه به سرکوب متمرکز حکومتی، انقلاب به صورت دیگر ادامه یافته است. در این انقلاب شعارهای سیاسی و اقتصادی و صنفی و زیست محیطی درهم آمیخته و یک فضای سیاسی ضدحکومتی را داغ نگه داشته است. گردهمایی های گسترده بر سر مزارها و تبدیل آنها به اقدام جمعی ضدحکومتی در سقز و دیواندره و سنندج و دهگلان و تبریز و کامیاران و رشت و مهاباد و ایذه و تهران، گردهمایی مردم در مقابل زندان ها، تجمع مادران دادخواه، هفت سین های اعتراضی، شعارهای شبانه، شعار نویسی ها، به آتش کشیدن عکس های سردار قاسمی و خامنه ای، اعتصاب کارگران و بازنشستگان و آموزگاران، گردهمایی در برابر نهادهای دولتی، چهارشنبه سوری های سیاسی، جشن های سیزده بدر، جشن های خیابانی تحویل سال نو، ابتکارهای هنرمندانه گروهی و فردی، و دیگر اقدام ها جلوه های گوناگون این انقلاب رنگارنگ است.
افزون برآن انتشار بیانیه اعتراضی خانه فرهنگیان ایران به مخفی سازی حکومت در مورد توافق با عربستان، بیانیه فرهنگیان استانهای اردبیل، زنجان، کرمانشاه، ملایر، همدان، خراسان شمالی، بانه، و غیره در رابطه با طرح رتبه بندی شغلی و حقوق و مزایا و حقوق بازنشستگی و پرونده سازی و دستگیری معلمان، بیانیه دانشجویان تربیت مدرس، بیانیه های کارگری و بیانیه کارگران شرکت واحد، شکل دیگری از اعتراض ضدحکومتی است. «بیانیه حمایتی از منشور مطالبات حداقلی تشکل‌های صنفی و مدنی ایران» در ۲۵ بهمن ۱۴۰۱ توسط بیست نهاد صنفی و مدنی در ایران منتشرشد و در هماهنگی با جنبش مهساست. «منشور مطالبات پیشرو زنان ایران» در ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ – ۹ مارس ۲۰۲۳ منتشر گشت. این منشور سیاسی که توسط شماری از فعالان مدنی و کارگری و مدافعان حقوق زن امضا شده و در ایران انتشار یافته در همسوئی کامل با انقلاب است.
بیانیه ۲۵ اسفند ۲۵۸۱ و اقدام سندیکای کارگران شرکت واحد در اعتراض به دستگیری اعضای سندیکای کارگری و معلم ها و شعارهایی مانند «کارگر زندانی آزاد باید گردد»، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، «چاره کارگران و زحمتکشان وحدت و تشکیلات است»، و نیز اعتراض کارگران هفت تپه به حداقل دستمزد در ۹ فروردین ۲۵۸۲ در محوطه صنعتی و شعارهای آنان مانند: «کارگر ایرانی اتحاد اتحاد»، «کارگر می میرد ذلت نمیپذیرد»، «مرگ بر ستمگر درود بر کارگر»، بیانگر همسوئی مبارزه کارگری با انقلاب مهساست. در تمام دوران انقلاب مهسا ما شاهد اعتصاب کارگران نفت و پیروشیمی و صنعت حمل و نقل بوده ایم و با وجود دشمنی جاسوسان و خرابکاران حکومتی، فعالان سندیکایی و کارگری به مبارزه خود ادامه می دهند.

جامعه ایران با تنوع جامعه شناختی و فرهنگی و تاریخی خود یک آزمایشگاه بزرگ است که بشریت به آن نگاه می کند. بازیگران این انقلاب در خیابان و کارخانه و اداره و مزار و مترو و پیاده رو و روستا و شهر و مدرسه و دانشگاه، همه جا هستند. تمام حرکت ها و فعالیت ها در تنوع خود رژیم خامنه ای را در محاصره قرار داده اند و تمام ممنوعیت ها را می شکنند. جامعه بسته و متعصب و مقدس نما، زیر فشار نوآوری مبارزاتی و ابتکارهای جوانان و دختران، رسوا شده و عقب نشینی می کند. جوانان میدان های مادی و روانی را تصرف می کنند. غول حکومت اسلامی در قدرت ایستاده است ولی تردید و هراس و تفرقه سراپای هیکل این غول را فراگرفته است. این غول شلاق میزند، می ترساند، دروغ می گوید، توطئه می کند، ولی جامعه در بخش مدرن و سنتی خود، با زن و مرد، در شرایط فقدان یک رهبری هماهنگ شده، با جسارت مبارزه می کند و ابتکار می زند. جامعه می توانست در ترس فرو رود و فلج شود، ولی جامعه فعال و پر کار باقی ماند. روح جامعه نسبت به این نظام دینی سرکش شده است. روح ایرانی آئین مهر و پیام زرتشت و منش کورش و پیکار رستم فرخزاد و اراده رستم و آرش و گرایش مدرن و دمکراتیک انقلاب مشروطه و خرد مدرنیته از یکسو و از سوی دیگر بیزاری از زشتی و استبداد و اسلام، در روان جامعه جاری گشته است.
جلال ایجادی
جامعه شناس، دانشگاه فرانسه

جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیب‌ها و دگرگونی‌های جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزی‌ها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید.

سفر پرماجرای شاهزاده به اسرائیل / علیرضا نوری زاده

شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربه‌ای تازه بازمی‌گردد و مردم اسرائیل به‌ویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۰ آوریل ۲۰۲۳ ۸:۳۰

شاهزاده رضا پهلوی و گیلا گاملی‌ال در یک جلسه در تل آویو، با خبرنگاران صحبت می‌کنند – ۱۹ آوریل ۲۰۲۳ – AFP

سفر شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل مثل بسیاری از کارهای او در هفت ماه گذشته با انتقاد اغلب مخالفان بالقوه و بالفعل هرگونه نقشی از او در پهن‌دشت اپوزیسیون روبه‌رو شد.

من به محض آنکه از سفر شاهزاده باخبر شدم، آرزو داشتم حالا که او به بیت‌المقدس می‌رود که خاستگاه پیامبران است، و دیوار ندبه و کلیسای قیامت و مسجدالاقصی، (نمادهای مهم سه دین ابراهیمی)، در برابرش قرار دارند، از هر سه مکان بازدید کند و با این کار یک میلیارد و نیم مسلمان (که هیچ ربط و پیوندی با رژیم جهل و جور و فساد ندارند) و میلیون‌ها مسیحی و یهودی و بخش از ملت باورمند خود را شادمان کنند.

البته اگر این‌ کار را هم نمی‌کردند، پیامی، توییتی برای محمود عباس، رئیس دولت خودمختار فلسطین، می‌فرستادند. دوستی از آمریکا به من گفت فردای روزی که در «پنجره‌ای رو به خانه پدری» این موضوع را مطرح کردی، هما سرشار، همکار دور و دیر و از اهالی دلسوخته قلم که خود از یهودیان ایرانی است، همین سخنان را به نحوی دلنشین مطرح کرد. (هما، دکتر کامران بروخیم، و دکتر گوئل کهن و… فراتر از مذهبشان آزاده‌اند و عاشق ایران. یکایکشان را دنبال کرده‌ام؛ جز دلشورگی برای خانه پدری و نفرت از رژیم جهل و جور و فساد ندیده‌ام)

اگر نتانیاهو دست از تعصب بردارد و اراضی اشغالی سال ۱۹۶۷ را به صاحبانش بازگرداند، دولت مشروع خودمختار فلسطین امروز متحدی به‌مراتب صادق‌تر از بعضی اعراب پیدا خواهد کرد. امروز فلسطینی‌ها بیش از دیگران از شعارهای توخالی ولی فقیه و قدس‌قدس کردن پوشالی‌شان بیزارند. عشق یک‌شبه انقلاب فلسطین به سید روح‌الله کشمیری یک‌شبه هم به تب نشست. بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ به سه روز پس از به تخت نشستن خمینی. این حکایت را پیش از این در اطلاعات و کیهان و روزگار نو به مناسبت‌های خاصی، فشرده و مفصل نوشته‌ام؛ چون دیدار نخست را خود شاهد بودم.

عرفات در راس هیئتی ۸۰ نفره از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دموکراتیک و اسلامی‌های فلسطین و ام‌علی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر می ‌کرد الان در خیابان‌های تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه درست شده است.

همراهان عرفات را همان شب اول در مدرسه علوی ولو کردند. خورشت قیمه برپا بود و هم‌زمان با اطعام همراهان ابوعمار، در اتاق مدیر مدرسه که بزرگ‌تر از باقی اتاق‌ها بود، سفره‌ای انداختند و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تامل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جده بود و در عین حال کار مترجمی بین «آقا» و عرفات را بر عهده داشت، گرد سفره در چرخش بود.

رسول صدرعاملی، نوجوانی که برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زنده‌یاد فرهاد خان مسعودی (که هرگز لطف و محبت او را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم و وقتی دیدم علی‌رغم آنکه از متولدان روزنامه‌‌نگاری در صفحات شایعات داغ داغ، سرد سرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم، چون از پاریس در کنار استاد منصور تاراجی در هواپیمای سیدروح‌الله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگ‌تر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه «آقا» گرم گرفته بود و آن شب نیز همراه با پسر حاج عراقی که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به دست بچه‌های فرقان اما خیلی‌ها بر این باور بودند که محرک کس دیگری بوده است؛ احتمالا بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی) و سید حسین پروانه‌وار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه می‌پرید. گاهی شکار لبخند می‌کرد و زمانی روی دست‌های چربی که لقمه می‌چید زوم می‌کرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود، عکس‌هایی از همه ما ثبت کرد.

عرفات یک بند حرف می‌زد. مثل بچه‌ها ذوق‌زده شده بود. عصر که از فرودگاه می‌آمد، به قطب‌زاده گفت همیشه فانتوم‌های اسرائیلی برای بمباران ما می ‌آمدند، اما امروز فانتوم‌های ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من غیرقابل تصور بود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار قدس و نماز در مسجدالاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.

ملک فیصل نیز چنین آ‌رزویی داشت اما به دست امیری از نوادگان برادری ناتنی که دل در گرو دخترکی از بنی‌یعقوب داشت، هم گرفتار وسوسه‌های معشوق اهل کنشت بود و هم سرسپرده به شیخکی وهابی که فیصل را به دلیل برپایی تلویزیون در کشور و افتتاح سینما و استقبال از جورج پمپیدو و بانو به اتفاق ملکه ترک‌نژادش (مادر سعود الفیصل، وزیر خارجه دیرسال فقید و برادرانش ترکی و عبدالله و خالد و…) تکفیر کرده بود، به قتل رسید.

خمینی نیز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چریک سرشناس فلسطینی بر شانه‌هایش بوسه می‌زد و سید ثوار [انقلابی] خطابش می‌کرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روح‌الله خیلی زود به عرق نشست. مصطفی چمران به خمینی خبر داد دفتر نمایندگی عرفات در اهواز کانون فساد است و ابوجعفر، نماینده او مشغول تحریک عرب‌های خوزستانی است و کلمه انفصال (جدایی‌) را در سرشان فرو کرده است. چند هفته بعد، ‌دریادار دکتر مدنی (هنوز هم باور نمی‌کنم که دیگر بین ما نیست) ابوجعفر و تنی دیگر را بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادی‌بخش فلسطین را بست، بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جورج حبش) وابسته بودند دستگیر کرد و نرم‌نرمک شکاف و جدایی‌ها آشکار شد.

هانی حسن که به سفارت به تهران آمده بود، رفت و جای خود را به سرگرد ابوایمن داد که بعدها سفیر فلسطین در افغانستان شد. او نیز کوتاه زمانی بعد جای خود را به صلاح الزواوی داد که خیلی زود به کبوتر حرم تبدیل شد و بیش از ربع قرن در تهران مداحی ولی‌فقیه کرد تا مرد.

روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائیل در خیابان کاخ را برای سفارت فلسطین درنظر گرفته‌ایم و آن را به شما می‌دهیم. اما این وعده نیز هرگز عملی نشد و ابتدا به بهانه نیاز ساختمان به تعمیر، سفارت فلسطین را کمی پایین‌تر در خیابان کاخ در خانه‌ای مجلل و البته مصادره‌ای بر پا داشتند و بعد هم اصلا به روی مبارک نیاوردند که قرار بود سفارت فلسطین در دفتر حافظت منافع اسرائیل در نزدیکی میدان کاخ را به برادران فلسطینی واگذارند.

عرفات، نخستین مهمان انقلابی خمینی، چون برای خود حق و حقوقی قائل بود و به علت آنکه شماری از مخالفان رژیم شاه را در اردوگاه‌های خود در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وامدار خود می ‌دانست، انتظار داشت سید روح‌‌الله درهای خزائن معموره محمدرضا شاه را به رویش بگشاید. البته چنین نشد و از آنجا که عرفات بیش از خمینی با کسانی رفاقت داشت که یا مثل قطب‌‌زاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سید روح‌الله سرشان به دار رفت یا چون بنی‌صدر ره تبعید گرفتند یا آنکه چون نواده مکرم ولی فقیه، سید حسین، مغضوب جد کبیر واقع شدند، بنابراین طرح خمینی برای به خدمت درآوردن انقلاب فلسطین با شکست روبرو شد.

با شروع جنگ ایران و عراق و موضع‌گیری عرفات به نفع صدام حسین به‌ویژه پس از آنکه در پایان دومین سال جنگ نیروهای ایرانی ارتش عراق را از خرمشهر بیرون راندند و خمینی ماموریت میانجیگری هیئت رهبران کشورهای عضو کنفرانس سران اسلامی را که عرفات نیز جزو آن بود، نپذیرفت، عرفات رسما به عنوان عنصری سازشکار و خائن نه‌فقط هدف حملات گسترده ارگان‌های تبلیغاتی نظام قرار گرفت بلکه هدف توطئه‌های گسترده گاه برای قتلش و گاه از هم پاشیدن سازمان آزادی‌بخش هم واقع شد.

در این مورد رژیم دست در دست رژیم سوریه قرار داده بود که برای نابودی عرفات از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌‌کرد. می‌توان گفت انقلاب ایران با از دست دادن عرفات و انقلاب فلسطین عملا همدلی و همبستگی گروه‌های انقلابی چپ و ملی در منطقه را از دست داد و تنها مزدبگیرانی از طایفه احمد جبریل، رئیس جبهه خلق برای آزادی فلسطین (فرماندهی عمومی) و بعدها حماس و جهاد اسلامی و الصابرین به دیگر نوکران فلسطینی و لبنانی سوریه از نوع خالد فاهوم (رئیس سابق پارلمان فلسطین) و عاصم قانصوه، رهبر حزب بعث لبنان، پیوستند که تا پایان عمر نماز مزدوری رو به قبله تهران و دمشق می‌گزاردند؛ البته بعد از نوش جان کردن یک بطر عرق ابی‌سعدی لبنان با فول و تبوله.

دفتر نهضت‌های آزادی‌بخش

در سال اول انقلاب، دفتر نهضت‌های آزادی‌بخش و انقلابی برای هماهنگی با جنبش‌های اسلامی و انقلابی در منطقه و جهان برپا شد. نخست در وزارت امور خارجه و به ریاست سودابه سدیفی، همسر سابق غضنفرپور، از مترجمان خمینی در پاریس و بعدها یار بنی‌صدر و نماینده مجلس اول پا گرفت اما چندی بعد به سپاه منتقل شد و ریاست آن را مهدی هاشمی، برادر داماد منتظری برعهده گرفت (همان مهدی هاشمی که بعد از مغضوب شدن، پرونده دست داشتنش در قتل مرحوم آیت‌الله شمس‌آبادی و شیخ قنبرعلی و… قبل از انقلاب به جریان افتاد و از جمله بابت همین قتل‌ها قصاص شد).

این دفتر در اولین سالروز انقلاب در تهران، نخستین نشست بین‌‌المللی جنبش‌های انقلابی و سازمان‌های آزادی‌بخش را با حضور ۲۷ سازمان و گروهک به اصطلاح انقلابی و آزادی‌بخش برپا کرد. در این نشست، خلیل الوزیر (ابوجهاد) که بعدها به دست کماندوهای اسرائیلی در تونس به قتل رسید، ریاست هیئت سازمان آزادی‌بخش فلسطین را به عهده داشت و در روز اول نشست به ریاست کنفرانس انتخاب شد، اما به محض آنکه عده‌ای نقاب بر چهره و چفیه بر سر و روی را مشاهده کرد که در برابرشان تابلوهایی از این قبیل سازمان انقلاب اسلامی در جزیره‌العرب، حزب‌الله حجاز، حزب‌الله کویت، جنبش خلق برای رهایی مسقط و عمان، جنبش جهاد در مصر و… قرار داشت، ضمن اعتراض به میزبانان ایرانی گفت که یا این افراد چهره نشان می‌‌دهند و خود را معرفی می‌‌کنند یا او در کنفرانس حاضر نخواهد شد.

واکنش ابوجهاد طبیعی بود؛ در واقع کشورهایی که این گروهک‌ها درصدد براندازی رژیم‌هایش بودند، مهم‌ترین حامیان فلسطین و سال‌ها تامین‌کننده بودجه سازمان آزادی‌بخش فلسطین بودند. مهدی هاشمی و تنی چند از سران سپاه از جمله عباس زمانی (ابوشریف) برای اینکه کنفرانس به هم نخورد، تعدادی از شرکت‌کنندگان سر و رو پوشانده را از جلسه بیرون بردند و چندی بعد ارتباط گروه‌های ریشه‌‌داری مثل سازمان آزادی‌بخش فلسطین و جبهه مورو فیلیپین و فطانی تایلند و اسلامی‌های مصر با دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش سپاه عملا قطع شد و دفتر فقط با گروه‌های مخالف صدام حسین و گروهک‌های چندنفره‌ای سرو کار داشت که قصدشان براندازی سعودی‌ها و کویتی‌‌ها و مصری‌ها و تونسی‌ها بود.

در کنار این تحولات، دیدار دیگری هم به بی‌اعتباری خمینی نزد احزاب و گروه‌های اسلامی سنی به ویژه جنبش اخوان‌المسلمین در جهان عرب منجر شد. در طول جنبش «زن، زندگی، آزادی»، رسانه‌های فلسطینی در همدلی با زنان و جوانان ایرانی سنگ‌تمام گذاشتند. دوستان فلسطینی‌ام مرتب پیگیر رویدادهای ایران بودند؛ همان‌طور که عرفات بعد از بریدن از خمینی، رابطه خود را با دوستان ایرانی‌اش حفظ کرد و بارها دلبستگی خود با دکتر شاپور بختیار در پی دیدارشان در تونس را یادآور می‌شد. افسوس که بختیار ذبح اسلامی شد و عرفات ذبح شیمیایی. دیدار آن دو در تونس را ابومازن از نزدیک دنبال می‌کرد. او در ارتباط با ایران، رفاقتش با دوستان ایرانی‌اش را که همه ضد خمینی و خامنه‌ای بودند، حفظ کرد.

با چنین تفاصیلی، فکرش را بکنید اگر شاهزاده می‌توانست سری به مسجدالاقصی بزند و روز بعد در رام‌الله با ابومازن (محمود عباس) دیدار کند. من در باب زمینه‌ این دیدار با دوستان فلسطینی بسیار گفته بودم؛ حتی پیش از سفر.

درباره این سفر لازم است اضافه کنم که یهودیان ایرانی مقیم اسرائیل بی‌نهایت وطن‌پرست، دلبسته و سرسپرده عشق به ایران و سنت‌ها و عادات و یادهای قدیم‌اند. جوان‌هایشان هم قرمه‌سبزی و عیدی و امید و اندی و مهرداد آسمانی و لیلا فروهر و ابی را دوست دارند، شبکه‌های ماهواره‌ای فارسی‌زبان را می‌بینند و گاه نزد مادربزرگ و پدربزرگ به‌تفنن فارسی هم می‌آموزند. استقبال آن‌ها از شاهزاده بی‌مانند بود.

امیدوارم اگر سفر دیگری پیش آمد، فرزند پادشاهی که می‌کوشید صلح را در منطقه خاورمیانه جا بیندازد و از فردای جنگ ۱۹۶۷، اسرائیل را به تخلیه کردن اراضی اشغالی ساحل غربی رود اردن دعوت می‌کرد، با نگاه یک دولتمرد آگاه، اگر دستی به لطف به اسرائیل داد، دستی دیگر به مهر به ملت فلسطین دهد که ایران و فرهنگ ایرانی را اجر می‌نهد.

اکثر مردم فلسطین دیرگاهی است که حساب خود را از حماس و جهاد و عاصفه و… که مزدوران روح‌الله و سیدعلی بوده‌اند و هستند، جدا کرده‌اند. محمود عباس هم مثل آحاد ملت ایران در آرزوی روزی است که ایران سرفراز و به عنوان نماد صلح و پیشرفت در منطقه با نظامی سکولار و دموکرات و یار خاطر ملل منطقه باشد، نه مصدر ترور و آشوب و اغتشاش.

شاهزاده همراه همسر گرانقدرش با تجربه‌ای تازه بازمی‌گردد و مردم اسرائیل به‌ویژه ایرانیان یهودی خاطره حضورشان را از دل نخواهند برد.

نامه ای کوتاه و سرگشاده به عطاءالله مهاجرانی / عبدالستار دوشوکی

عطاءالله مهاجرانی در یک رشته توییت که در رسانه های متعدد جمهوری اسلامی انعکاس گسترده ای یافته است, شوربختانه به دور از ادب و نزاکت به شاهزاده رضا پهلوی حمله کرده است که چرا برای همدردی با میلیونها قربانی یهودی هولوکاست به اسرائیل می رود. آدولف هیتلر خونخوار با آنچه که بی شرمانه و بی رحمانه “راه‌حل نهایی” می نامید وحشتناک ترین جنایت تاریخ بشریت را رقم زد. پس از هیتلر فقط رژیم جمهوری اسلامی و سران بی مهابا پستان به تنور هیتلر چسباندند و هولوکاست را انکار کرده اند. در صورتی که خود آلمانی ها و اروپایی ها آن را پذیرفته اند. اما جمهوری اسلامی برای هیتلر “کاسه داغ تر از آش” شده است و آن را انکار میکند. حتی سازمان ملل هم رسما یک روز (٢۷ ژانویه) را بعنوان روز جهانی یادبود بیش از شش میلیون قربانی هولوکاست نامگذاری کرده است.

واقعا اکراه داشتم که این نامه سرگشاده را برای ایشان بفرستم. اما نوشتم از آنجایی که شما هراسان از عکس العمل هموطنان بخش نظرات و کامنت ها را در توییتر خود مسدود و یا محدود کرده اید, ناچارم نظرم را در مورد دو مطلب روز علنی کنم.

اول: در مورد سفر کاملا بجا, مناسب و شایسته شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل باید گفت زمانی که خود عرب ها مثل امارات بحرین مراکش اردن مصر و سودان و غیره با اسرائیل رابطه برقرار می کنند و دست دوستی دراز می کنند, چرا ما باید “کاسه داغ تر از آش” برای امثال حماس و جهاد اسلامی بشویم؟ این در حالی است که رژیم جنایتکار, منحوس و کودک کش جمهوری اسلامی نه تنها از پول مردم فقیر ایران از جمله بلوچستان (و جاهای دیگر کشور) برای اسرائیل ستیزی استفاده نامشروع می کند و در جمعه خونین زاهدان بیش از صد نمازگزار بیگناه را شهید و بیش از سیصد انسان را زخمی و معلول می کند. “جمعه قدس” ما “جمعه خونین” زاهدان است و نه نمایش مضحک مزدوران رژیم در داخل و در خارج در آخرین جمعه ماه رمضان. حال بگذریم از اینکه این بار اشتباهی گرفتند و دو جمعه قبل از عید این نمایش را برگزار کردند. عید فطر روز شنبه آینده است. لذا سوال این است که چرا باید کاسه داغ تر از آش برای دیگران شد؟ زمانی که همان دیگران با اسرائیل صلح می کنند.

نفی هولوکاست و نفرت پراکنی دینی و قومی و مذهبی و نژادی و جنسیتی و غیره توسط جمهوری اسلامی و عوامل آن شدیدا محکوم و غیرانسانی است. به سخنان مولانا عبدالحمید در جمعه گذشته گوش کن که گفت پیامبر هم بجای نفرت پراکنی, با یهودیان صلح کرد. یعنی نفرت و نابودی را محکوم کرد و گفت: ” هیچ کس در فکر نابودی دیگران نباشد”.

لذا سفر صلح شاهزاده رضا پهلوی و پیام دوستی و انسانی او در رابطه با یادبود قربانیان هولوکاست کاملا به جا و مناسب است و اکثریت مطلق ایرانیان (به استثنا فرقه تبهکار حاکم و عوامل آن) از آن حمایت می کنند. ظاهرا شاهزاده با این سفر معنادار آب را همان جایی ریخته که باید بریزد.

دوم: تویت شما و ریتویت همکار شما عباس صالحی در مورد مرگ عماد افروغ بود که نوشته اید “رحمت الله علیه”. خامنه ای و اژه ای هم برای این “فالانژ” پیام تسلیت فرستادند. بنده که عماد افروغ را از نزدیک می شناختم می گویم: “لعنت الله علیه”. . اگر می خواهید بدانید چرا, مقاله بنده (تحت عنوان ” سخنی با مدافعان “معنویت”اول انقلاب و اپوزیسیون مسخ شده”) را که در سال ١۴٠٠ درباره عماد افروغ نوشته بخوانید.

اما نکته سومی هم است, لیکن چه سود. بر اساس توییت شما, ظاهرا حتی اسامی انگلیسی ها را هم نمی دانید. اسم مجری برنامه هارد تاک ء بی بی سی انگلیسی “استیون ساخر” نیست. بلکه “استیون ساکر” است. یعنی “کر” بجای “خر” که شما از آن استفاده کرده اید. واقعا باید گفت “چه سود؟”, زیرا حدود ششصد و پنجاه سال پیش یعنی صد و پنجاه سال پیش تر از ظهور فرقه صفویه, مولانا در مثنوی خود در مورد فرقه صفویه گفته بود: “کی توان بربط زدن در پیش کر / کی توان با شیعه گفتن از . . .)

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن

دوشنبه ٢٨ فروردین ١۴٠٢

بیم ها و امیدهای «جنبشِ مَهسا»، علی میرفطروس

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

* جنبشِ«زن ،زندگی،آزادی» را می توان یک انقلاب نامید که در مَدنیّت و مُدرنیّتِ خود به جنگِ باورهای قرون وسطائیِ رژیم ( از جمله حجابِ اجباری ) رفته است.

*هدفِ نخست تلاش های«چند چهرۀ سیاسی-هنری» رساندن صدای آزادیخواهانه و حق طلبانۀ مردم ایران به گوش جهانیان بود که تاکنون بسیار موفّق و امیدآفرین بوده است.

* دکتر یرواند آبراهامیان جنبش «زن، زندگی، آزادی» را «شورش» نامیده در حالیکه می دانیم شورش ، اقدامی ناگهانی،محلّی و فاقد هدف برای تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی است.

رویدادهای چند ماهۀ اخیر حدود ۴۰ سال جامعۀ ایران را به پیش برده و سپهر سیاسی آن را عمیقاً دگرگون کرده است.از این نظر، جنبشِ«زن ،زندگی،آزادی» را می توان یک انقلاب نامید که در مدنیّت و مدرنیّت خود به جنگِ باورهای قرون وسطائیِ رژیم( از جمله حجاب اجباری) رفته است.این انقلاب تداوم شعارها و خواست های جنبش مشروطیّت است که در قصیدۀ غرّایِ « یا مرگ یا تجدّدِ» ملک الشعرای بهار تجلّی یافته بود:

ایران کهن شده است سراپای

درمانش جز به تازه شدن نیست

ویرانه‌ای ست کشور ایران

ویرانه را بها وُ ثمن نیست

هرسو سپه کَشند وُ رعیّت

ایمن به‌ دشت وُ کوه وُ دَمَن نیست

کشور تباه گشت وُ وزیران

گویی زبان شان به دهن نیست

حُکّامِ نابکار ز هر سوی

غارت کنند وُ جای سخن نیست

یا مرگ یا تجدد وُ اصلاح

راهی جز این ‌دو پیشِ وطن نیست

چند ماه پیش در مقالۀ ضرورت تشکیل «کمیتۀ نجات ملّی» شعارِ«زن، زندگی، آزادی» را چکیدۀ همۀ آرزوهائی نامیدم که در مَسلخِ رژیمی مرگ اندیش قربانی شده اند… اعتراضات اخیر فصل درخشانی در مبارزات آزادیخواهانۀ مردم ایران است و آنرا از تمام خیزش های پیشین ممتاز می کند و لذا، مسئولیّت های تازه ای برعهدۀ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران قرار می دهد تا در این شرایط مرگ و زندگی راهی معقول،ممکن و مناسب برای پیروزیِ مبارزات مردم ارائه کنند».

براین اساس،انتشار «منشور مهسا» و همّتِ چند چهرۀ سیاسی-هنری گامی فرخنده در اعتلای جنبش «زن،زندگی،آزادی» بود.هدفِ نخستِ تلاش های این چهره ها رساندنِ صدای آزادیخواهانه و حق طلبانۀ مردم ایران به گوش جهانیان بود که تاکنون بسیار موفّق و امیدآفرین بوده است.

از این گذشته،هر نسلی نمادها، رهبران و روشنفکران خود را دارد. خصلتِ مدرن و جوانِ جنبش مهسا باعث شد تا در تشکّلِ چند چهرۀ سیاسی-هنری از حضورِ «پیرانِ کارکُشته» خبری نباشد، هر چند که در مراحل بعدی،حضور این«پیرانِ کارکُشته»و «متخصّصان خبره» مُسلّم است.

با توجه به ناکامی دیرپای احزاب و سازمان های سیاسی ایران در تدوین منشوری ملّی و میهنی،پرهیز از«ائتلاف با احزاب سیاسی» نقطۀ قوّتِ دیگرِ این تشکّل بود.با اینهمه،منشور مهسا (مانند هر منشور دیگری) خالی از کمبود و نارسائی نیست (از جمله کمرنگ بودن مفهوم ملّت ایران، پرچم سه رنگ و تمامیّت ارضی ایران).امید است که با شفّافیّتِ بیشتر ،«منشور مَهسا»از گزند ابهام ها و اتهام ها محفوظ بماند.شرایط بسیار حسّاسِ ایران همۀ ما را متعهّد می کند که «مخالفت»ها را تا حدِّ «دشمنی» بالا نبریم.

***

دربارۀ جنبشِ«زن، زندگی،آزادی » بحث های متعدّدی صورت گرفته ولی سخنان دکتر آبراهامیان در این باره بسیار قابل «تأّمل» است.

یرواند آبراهامیان پژوهشگری است که هنوز در فضای «دوران جنگ سرد» نَفَس می کشد و تحلیل های وی هنوز آغشته به گرایش های ضدامپریالیستی و تعلّقات سیاسی-ایدئولوژیک است.در «نقدی بر«کودتا»ی دکتر آبراهامیان» به برخی از این«تعلّقات» اشاره کرده ام.گفتگوی اخیرِ وی با سایت «یورو نیوز» نمونۀ تازه ای از این «تعلّقات» است:

آبراهامیان جنبش «زن، زندگی، ازادی » را «شورش» نامیده است در حالیکه می دانیم شورش ، حرکتی ناگهانی،زود گذر و فاقد هدف و آینده نگری برای تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی است.از این گذشته،شورش ها – اساساً – محلی، محدود و منطقه ای هستند در حالیکه جنبش «زن، زندگی، آزادی » از کردستان تا تهران و از تبریز تا زاهدان گسترش یافته و تقریباً سراسرِ ایران را فراگرفته است.

آبراهامیان جنبش«زن، زندگی، آزادی» را تداوم انقلاب ۱۳۵۷ دانسته است، در حالیکه انقلاب ۵۷ انقلابی ارتجاعی و ایدئولوژیک(چه دینی و چه لنینی) بود که مفاهیم مدرنی مانند زن، زندگی، آزادی در آن جایی نداشت.لذا – در مقام مقایسه – جنبش «زن،زندگی،آزادی» به آرمان های جنبش مشروطیّت نزدیک است.

جلوۀ دیگری از «تعلّقاتِ دوران جنگ سرد» ارزیابی آبراهامیان از شرایط انقلاب ۵۷ و شرایط انقلابی حاضر در جمهوری اسلامی است.او معتقد است که شرایط کنونی در ایران با روندهایی که به فروپاشی رژیم محمد رضا شاه انجامید، قابل مقایسه نیست چرا که:

-« شاه در ۲۸ مرداد مجبور شد از نیروهای خارجی برای ادامۀ حکومت خود استفاده کند و در نتیجه، دیگر نمی‌توانست از مشروعیّت سخن بگوید و لذا، در انقلاب ۵۷ هیچ مشروعیّتی برای رژیم شاه باقی نمانده بود».

اینکه آبراهامیان هنوز در ۲۸ مرداد ۳۲«متوقّف» است و دچار نوعی«تعطیلی تاریخ» شده مایۀ عبرت است امّا نگارنده در «چند مقاله» از انقلاب ۵۷ و علل و عوامل سقوط رژیم شاه سخن گفته و خوشحال است که امروزه با انتشار اسناد تازه، ماهیّت مشکوک این«انقلاب»روشن تر می شود. با اینهمه، گفتنی است که طبق نظر کارشناسان: در سال ۵۷ فقط ۱۰تا ۱۲ ٪ ازمردم در انقلاب شرکت داشتند!

از این گذشته،چشم بستن بر تحوّلات عظیم اجتماعی، اقتصادی، صنعتی ، فرهنگی و هنری ایران از ۲۸ مرداد۳۲ تا بهمن ماه ۵۷ و یا تقلیل آزادی های آن دوران به آزادی های سیاسی منصفانه نیست( خصوصاً آزادی و حقوق زنان و سهیم کردنِ کارگران در سودِ کارخانه ها).

دکتر آبراهامیان در بارۀ انقلاب«زن،زندگی،آزادی»نتیجه می گیرد:

-« هنوز بین ۱۵ تا ۲۰ درصد جامعه از رژیم حمایت می‌کنند و رژیمِ جمهوری اسلامی هنوز بین ۱۵ تا ۲۰ ٪ مشروعیّت دارد»و لذا،«ما هیچ نشانه‌ای مبنی بر اینکه رژیم[جمهوری اسلامی]به سمتِ فروپاشی برود ، نداریم ».

با آن تعلّقات سیاسی-ایدئولوژیک آبراهامیان معتقد است:

-«حضور شاهزادۀ جوان به عنوان رهبر،باعث تضعیف اعتراضات و تقویت رژیم خواهد شد،چرا که مردم خواهند پرسید اعتبار دموکراتیک و سکولار او از کجا آمده؟…».

کاش مورّخِ مشهورِ ما شعارها و صداهای «مردم» و خصوصاً نسل بیدار و بینای امروز را می شنید که در اتحادی نانوشته فریاد می زنند:رضا شاه! روحت شاد!» و یا: «ولیعهد کجائی!؟به دادِ ما بیائی!».

در بارۀ «استبدادِ سیاسیِ دوران رضا شاه و محمد رضا شاه» باید گفت که یک جامعۀ دموکراتیک حاصل همکاری و تعاملِ حاکمان و حکومت شوندگان (خصوصاً رهبران سیاسی و روشنفکران) است.لذا، پرسیدنی است که در دورانِ پُر آشوبِ رضاشاه و محمدرضاشاه رهبران سیاسی و روشنفکرانی مانند دکتر آبراهامیان – خود – چقدر آزاده و دموکرات بودند؟.از این گذشته،اگر بپذیریم که دموکراسی محصول یک جامعۀ صنعتی و پیشرفته است آیا ساختار روستائی و عقب ماندۀ جامعۀ ایران در آن دوران تا چه حد ظرفیّت استقرار دموکراسی را داشت؟.در پاسخ به این پرسش ها گفته ام:

– استقرار آزادی، دموکراسی و جامعۀ مدنی، نیازمند مقدّمات و زمینـه هـائی بود کـه فقـدان هر یـک از آنهـا،دستیـابی بـه آزادی و دموکراسـی را غیـرممکن یـا بسـیار دشـوار مـی سـاخت. اینکـه در تمامـت دوران مشروطیـّت ( و از جمله زمان دکتر مصدّق) مشروطه خواهان ما به استبداد گرویدند، آزادیخواهان ما آزادی دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیـان حکومت قانون، بی قـانونی هـا نمودنـد، ناشـی از ایـن کمبودهـا و دشواری ها است.

***

۳۵ سال پیش (۱۹۸۸) ضمن مقایسۀ تطبیقیِ توتالیتاریسم (فاشیسم، نازیسم و استالینیسم ) با اسلامِ سیاسی نوشته ام:

هم حکومت اسلامی و هم حکومت های توتالیتر به خود حق می دهند که در کلیۀ شئون زندگی مردم، دخالت کرده و حتّی قلمرو زندگی خصوصی افراد را مورد تعدّی، تجاوز و تفتیش قرار دهند.از طرف دیگر،ضدیّت با آزادی را می توان جوهر نظام های توتالیتر و اسلامی دانست زیرا استقرار فاشیسم،نازیسم، استالینیسم و نظام اسلامی ممکن نیست مگر وقتی که از نقیض شان (یعنی آزادی) اثری نمانده باشد. این ضدیّت، معطوف به آزادی زنان نیز هست …

سرکوب وحشیانۀ زنان، تحمیل حجاب اجباری ، مسموم سازیِ شیمیائیِ دخترانِ دانش آموز و… تجلّی عینیِ توتالیتاریسم و فاشیسم در جمهوری اسلامی ایران است.

https://mirfetros.com
ali@mirfetros.com

آن‌ها که آرزوی به بار نشستن مصالحه تهران و ریاض را دارند / علیرضا نوری زاده

لبخندهای شمخانی و امیرعبداللهیان را دیدیم؛ آیا دم خروس را هم می‌بینیم؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار پنج شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۱۳ آوریل ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵

دیدار حسین امیرعبداللهیان، وزیر امور خارجه ایران و شاهزاده فیصل بن فرحان، وزیر امور خارجه عربستان سعودی در پکن – AFP

هیچ زمان درمنطقه ای که از مدیترانه تا خلیج فارس و دریای عمان کسترده است ، چونان امروز دولتها و ملتها ، اینهمه تحقق أمال و آرزوهای خود را در مصالحه دو ابر قدرت منطقه تحقق پذیر ندانسته اند… نخست به بغداد بپردازیم که بعد از یمن عمده ترین محور
بعد از سرنگونی صدام حسین در مرحله نخست رژیم چندصد تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کوماندوهای حزبر الدعوه که بیشترین آموزشها را در کادرهای تروریستی دیده بودند، به عراق بازگشتند. تعداد کثیری از این افراد با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانه ها، جذب ارگانهای نظامی، امنیتی و اقتصادی شدند. تیپ گرگها (الذئاب) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکائیها منحل شد تماما از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنیها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادیخواه عراق را به قتل رساندند. در طول سه سال نخست دولتهای نیم بند عراق ؛ علاوه بر ورود عوامل رژیم به ارگانهای نظامی و امنیتی، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به صورت مشترک و زمانی به طور جداگانه اداره ستادهائی را در حداقل ۱۱ شهر عراق عهده دار بودند.
حسن کاظمی قمی ؛ نخستین سفیر رژیم که خود از اطلاعاتیهای سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بود به همراه مسئول اطلاعات سپاه، صفری که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت میکرد، با بعضی از شبکه های سه ارگان مذکور در ارتباط. عمده ترین مراکز تمرکز فعالیتهای اطلاعاتی رژیم، بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان بود و هنوز هم سفرای رژیم این ارتباطها را کم و بیش حفظ کرده اند .
در نجف علاوه بر این مراکز، رهبر جمهوری اسلامی با اعزام محمد مهدی آصفی رهبر معنوی الدعوه به این شهر به عنوان نماینده اصلی وکلائی را نیز هم چون نورالدین اشکوری مأمور کرد تا سلطه او را با دلار بر این شهر برقرار کنند. در این میان آقای سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه به طور کلی آبش با سید علی آقا به یک جوی نمیرفت از چند سو محاصره شد، نخست آنکه آقازاده ایشان سید محمدرضا چنان با عمار حکیم پسر عبدالعزیز رئیس مجلس اعلا، و رهبر مجلس در روزگار قدتش که ولی فقیه اورا عمارنا (عمار ما ) خطاب میکرد ؛ یک جان در دو قالب شد که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار میرسید روی چشم بگذارد . تکلیف آقای شهرستانی داماد آقای سیستانی که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است نیز کاملا روشن است.و کشمیری داماد دوم و روضه خوان سابق در دبی ، از زمان خمینی ، با أستان ولایت بیعت کرده و دوسره بار میکند. بعد از أصفی خامنه ای دهها تن از أخوندهای دست پرورده اطلاعات را به عراق و بویژه نجف فرستاد .سفرای رژیم بعد از حسن کاظمی قمی (رابط ویژه با طالبان و وزیر مختار آتش به اختیار در کابول ) همگی از سپاه قدس و یا اطلاعات سپاه بودند (والبته هستند ) سردار حسن دانائی فر؛ إیرج مسجدی ، سردار محمدکاظم صادق که اصلا عراقی است .
از سوی دیگر اطلاعات سپاه تمام خانه های نیمه ویران و قدیمی اطراف خانه آقای سیستانی را خرید و یا اجاره کرد و آخوندهای نوکر رژیم را در آنجا اسکان داد. کلیه وسائل استراق سمع نیز بر در و دیوار خانه سیستانی نصب شد(روزی موفق الربیعی مشاور امنیت ملی نخست وزیر عراق به دیدن آقای سیستانی رفته بود و مسائلی را از جمله ابعاد دخالتهای رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با ایشان در میان گذاشته بود. چند هفته بعد او به تهران سفر کرد و در اولین دیدارش با محسنی اژه ای وزیروقت اطلاعات و رئیس فعلی قوه قضائیه ، به او گفته بود نزد آقای سیستانی شکایت از ما نبرید، حرفی دارید مستقیم به ما بگوئید. موفق الربیعی در دیدارش با آقای سیستانی حتی خواهش کرده بود محمدرضا توی اتاق نباشد و در تهران فهمید که دیوارها واقعا موش و موشها گوش دارند)
نفوذ در حکومت و منفور در بین ملت
با وجود ۸ سال جنگ بین ایران و عراق و یک میلیون کشته و زخمی، نه عراقیها دشمن ایران بودند و نه ایرانیها کینه ای از عراقیها در دل داشتند. اصولا عراقیها به علت نزدیکی با ایران و تماسهای مستمر با ایرانیان سخت به ایران دلبسته بودند و بعد از سرنگونی صدام حسین ایران دارای پایگاه معنوی والائی نزد اکثریت عراقیها فارغ از دین و نژادشان بود. امروز اما از برکت جنایات و فساد و دزدی عوامل و وابستگان رژیم به ویژه حشد الشعبی نفرت جای احترام و لطف گذشته را گرفته است .از میان دولتهای پس از سرنگونی صدام حسین یپانه دولتمرد آزاده و غیر وابسته عراق دکتر ایاد علاوی که موفق شده دست مقتدی صدر ، خاندان حکیم و سرسپردگانی چون نوری المالکی و ابراهیم جعفری و… برای مدتی کوتاه کند و راه بر تعدیات و دخالتهای سپاه قدس ببندد با توطئه مشترک آمریکا و جمهوری اسلامی با وجود پیروزی در انتخابات کنارزده شد. از أن پس نوری ألمالکی ، عادل عبدالمهدی ، حیدر ألعبادی ، إبراهیم الجعفری با درجات متفاوت روبه قبله چهارراه أذربایجان نماز میگزاردند. مصطفی الکاظمی کوشید خط میانه را بگیرد. او هم کنارزده شد و به جایش محمدشیاع السودانی أمد که ألدعوه ای است اما تا حالا کوشیده است اندک اقتدار و استقلالی از خود نشان دهد . تاکنون ۵ تظاهرات بزرگ ضد جمهوری ولایت فقیه و شهرهای شیعه نشین با آتش زدن تصاویر خمینی و خامنه ای و قاسم سلیمانی برپا شده است . سه بار کنسولگریهای رژیم در بصره ، نجف و باز هم بصره به عنوان “أوکار ألتجسس ” –لانه های جا سو سی به آتش کشیده شده است.
در بسیاری از شهرهای عراق از جمله کربلا مردم عادی که شیعیان متعصبی نیز هستند رژیم را لعن و نفرین میکنند. (با کمی تأمل میبینیم که همین وضع در لبنان نیز به وجود آمده، به طوری که لبنانی که ایران را به علت شباهتهای دو ملت و جامعه مدنی پیشرفته هر دو، به صورت نزدیکترین و بهترین متحد و دوست طی قرن گذشته به حساب میآورد، حالا با آتش افروزی حزب
الله و گروههای وابسته به سوریه و رژیم در لبنان، اعتبار ایران به علت حمایت عجیب و غریبش از حزب الله زیر سئوال رفته و در یک همه پرسی که سایت لبنان آزاد به چاپ رسانده، ۸۴ درصد از مردم از جمله گروه کثیری از شیعیان از رژیم ایران و سوریه به عنوان مسبب اصلی مصائب خود یاد کرده ا ند و حزب الله را که تا پیش از جنگ بزرگ با اسرائیل از محبوبیت زیادی برخوردار بود به عنوان تشکیلاتی در اختیار تهران و دمشق و زائده های از ولایت فقیه و بعث سوریه میدانند) همین نکبت در نقاط دیگر نیز در انتظار رژیم است.
اینهمه پول توی جیب حماس و جهاد اسلامی کردند و حتی در جهاد اسلامی یک گروه شیعه هم درست کردند، اما فلسطینیها پس از اعدام صدام حسین در سوگ سردار قادسیه دوم اشک ریختند و تصاویر او را بالا بردند دریغ از یک تصویر خمینی و خامنه ای… احمدی نژاد با هوا کردن فیل نفی هولوکاست و تهدیدهای توخالی اش علیه آمریکا و متحدانش و البته اسرائیل، یکچند نزد شاگرد شوفرهای شام و حمالهای قاهره و جاشوهای طنجه محبوبیتی کسب کرد ، امروز با گزارشهائی که در رابطه با جنبش بزرگ زن ؛ زندگی آزادی توسط شبکه های ماهواره ای بزرگی چون إم بی سی ، الحدث ، ألعربیه و ألشرق مشاهده میکنند و جنایت رژیم کودک کش را میبینند ، روز به روز بیشر از پیش ، نفرت از ولایت فقیه و رژیم اسلامی ، در جان و جهانشان ، نقش میبندد. عملکرد قاسم سلیمانی فرمانده مقتول سپاه قدس و حاج مرتضی رضائی جانشین فرمانده سپاه و سرپرست اطلاعات سپاه و شفیعی از مسئولان وزارت اطلاعات تا پیش از قتل سلیمانی و أبومهدی ألمهندس ، در أغاز زیر عنوان پاکسازی عراق از داعشی ها مورد حما یت و مهر مردم بود اما وقتی المدی و ألشرقیه بخشی از جنایتهای أنها را فاش کردند ، یکباره ورق برپشت ، تصاویر و تندیسهای سلیمانِ به آتش و تبر سپرده شد . رژیم که از چند ماه قبل با تبلیغات گسترده علیه سعودیها مدعی بود آنها در کار توطئه علیه شیعیان هستند با خضوع و خشوع علی شمخانی را راهی پکن کرد تا مراتب ارادت سید علی آقا را به خادم حرمین شریفین و ولیعهدش ابلاغ کند. سنگ مصالحه (همچنان میگویم مفاهمه ) نهاده شده أولویت البته یمن و بعد لبنان و عراق و فلسطین است.به قول أستاد عبدالرحمن ألراشد ، حضور هیأت صلح سعودی در صنعا بشارت خیری است که باید از أن استقبال کرد.همینطور هست هیأتهای کارشناسی دو طرف که برای بررسی أماده سازی مراکز دیپلماسی در تهران و مشهد و ریاض و جده هم اکنون در این شهرها بسر میبرند… جمهوری اسلامی أنقد ر بدعهدی کرده است که قسم حضرت عباسش را باور ندارند. دم خروس همه گاه از زیر عبا و عمامه اش بیرون زده است. صبورانه مسیر روابط با ریاض را دنبال میکنم چون هدف رژیم از مصالحه با آهداف سعودی ها تفاوتهای بسیاری دارد.
گام بعدی در مصالحه بعد از رسیدن به تفاهم و تشکیل دولت ائتلافی در یمن ، إنتخاب رئیس جمهوری لبنان بدون دخالت حزب الله روی میز گفتگوهاست .سوریه و عراق دو هدف بعدی و سرانجام دست کشیدن از همه توطئه ها در بحرین و فلسین و مغرب است. أفریقا نیز دور از نظر سعودی ها نیست . چنانکه پاکستان و افغانستان. این همه را برروی میز ریخته اند و یا دانه دانه به أنها میپردازند؟ راه طولانی است و از مسیر ۴۴ سال دوستیهای کوتاه و دشمنیهای طولانی میگذرد.. عراقیها و لبنانیها با توجه ویژ ه ای تماسهای ایران و سعودی را دنبال میکنند. هر دستاورد مثبتی در این عرصه برزندگی أنها تأثیر مستقیم خواهد داشت.
اردن همسایه دیگر عراق به علت وضعیت حساس جغرافیائی و حضور میلیونی فلسطینیها، در کنار یک میلیون عراقی آواره و یا وابسته به رژیم سابق که در میانشان هم دختر صدام «رغد» و فرزندانش را میتوان دید هم سیصد، چهارصد تن از وزرا و ژنرالها و سفرا و بلندپایگان رژیم بعثی را، هم میلیونرهای فراری و هم مستضعفان درمانده ای را که در گوشه و کنار خیابانهای امان سیگار و بلیط و تخمه میفروشند، با اوضاع استثنائی و سختی روبرو است. ملک حسین با صدام حسین روابط تنگاتنگی داشت و بابت آن سالی یک میلیون تن نفت ارزان و انواع و اقسام کمکها را دریافت میکرد. عبدالله پسر او، که فرصت داشتن روابط ویژه با صدام را پیدا نکرد، در جنگ عراق عملا در کنار آمریکا بود اما ته دلش راضی به روی کار آمدن کسانی نبود که رو به قبله تهران نماز میگزارند، به همین دلیل نخستین کسی بود که نسبت به هلال شیعه در منطقه هشدار داد. عبدالله در کشوری فقیر با هزاران مشکل و اخوان المسلمینی که همدل و همصدا با سلفیهای سنی و پیروان اسامه بن لادن در عراق هستند و توده ای که صدام را ستایش میکردند و در مرگش میگریستند وامروز او را سیدالشهدا میخوانند، بدون کمکهای آمریکا و عربستان سعودی و امارات ؛ قادر به تحمل بار سنگینی که با سرنگونی صدام بر شانه های نحیف کشورش گذاشته شده نبود، اما این شاه روشن اندیش که تا سه روز پیش از مرگ پدرش در سایه بود و به علت داشتن مادر انگلیسی حتی خواب سلطنت را نیز بعد از عمویش حسن که ۲۷ سال ولیعهد بود، نمیدید، با درایت فوق العاده ای همراه با گوش سپردن به نصایح دولتمردان عصر پدرش و گزینش تیمی از دولتمردان جوان و پاکدامن تحصیلکرده، طی سالهای اخیر موفق شده نه تنها جلوی سرایت آشوبهای عراق را به کشورش بگیرد بلکه با پناه دادن به فرزندان و شماری از پایوران و سرکردگان رژیم سابق عراق هم طرفداران صدام و مخالفان آمریکا را راضی و وادار به احترام گذاشتن به خود کرده است و هم به دلیل روابط نزدیکش با آمریکا و اتخاذ سیاستی عاقلانه و واقعگرا، در رابطه با مسأله فلسطین و روابط با اسرائیل، حمایت و پشتیبانی آمریکا و غرب و حتی اسرائیل را برای رژیمش تضمین کرده است. جالب اینکه هیأت حاکمه جدید عراق نیز پس از آنکه شیعه های وابسته به ایران بعد از غرولندی نسبت به اظهارات ملک عبدالله(هلال شیعه) کردند، مکرر به دیدار او میروند ونظام پیشرفته پزشکی اردن بهترین شرایط را برای شخصیها و دولتمردان عراقی عرضه میکند.تا بج جای سفر به اروپا و تحمل هزینه های سنگین از بهترین شرایط درمانی مدرن اردن بهره مند شوند .
پرزیدنت جلال طالبانی رنیس جمهوری متوفای عراق ؛ قبل از انتقال به آلمان ماهها در یکی از بهترین بیمارستانهای خصوصی اردن بستری شد. اردن نیز هم چون مغرب و مصر آرزو میکنند مصالحه پکن به طور جدی به بار نشیند .
من اما هنوز هم ضخامت و سنگینی لیت و لعل را لمس میکنم. نیم قرن است رصد نشینم و أنچه دیده ام دوز و کلک و نامردیهای اهالی ولایت فقیه بوده است . پس رخصت دهید که ابرها کاملا کنار رود که نیش عقرب نه از ره کین است.

کاوش اضطراری، پس از 80 درصد نابودی یک محوطه تاریخی همزمان با دوران هخامنشی

این روزها خبری در رسانه های دولتی آمده مبنی «کاوش اضطراری» در محوطه ی باستانی «کلندی» در بندر تاریخی «تیس»شروع شده است.
طی سال های گذشته بارها باستانشناسان، از جمله علی صدرایی درباره اهمیت این محوطه که قدمت اش به دوران هخامنشی می رسد، و خطر نابودی آن هشدار داده اند، اما مسئولین میراث فرهنگی و گردشگری نه تنها اهمیتی به این هشدارها نداده اند و هیچ پژوهش و کار جدی درباره آن انجام نشده، بلکه حتی حاضر نشده اند برای نجات این محوطه؛ آن را در فهرست میراث ملی بگذارند. علاوه بر آن، به گفته نوذر حیدری ـ سرپرست هیأت باستان‌شناسی محوطه کلندی « به دلیل ساخت و سازهایی بی رویه که دراطراف این محوطه بوجود آمده {و معلوم نیست از کجا اجازه اش صادر شده}، این محوطه در معرض نابودی قرار گرفته است، تا جایی که فقط ۲۰ درصد از آن باقیمانده».
نوذر حیدری همچنین گفته است تا همین مرحله (یعنی آغاز کاوش اضطراری) قطعات سفال لعابدار و اشیاء برنزی و شیشه، از جمله یافته‌ها می باشند.
اکنون روشن نیست که چگونه مسئولین ناگهان به فکر کاوش اضطراری در محوطه ای افتاده اند که طی یکی دو دهه گذشته شاهد نابودی هشتاددرصد آن بوده اند.
باید توجه داشت تجربه ۴۴ گذشته نشان می دهد که پشت بسیاری از کاوش های اضطراری و یا ساخت و سازهایی چون سدسازی و یا عمران و آبادانی در اطراف محوطه های تاریخی، نه تنها نیت حفظ میراث تاریخی و فرهنگی ایرانیان نبوده، بلکه زد و بندهایی مالی، حفاری های غیرمجاز، قاچاق اشیای تاریخی از دلایل اصلی این اقدامات است.
محوطه تاریخی تیس در چابهار و در استان سیستان و بلوچستان واقع شده است.

شهرام صداقت ـ تهران

بنیاد میراث پاسارگاد

از ۲۸ مرداد تا دانشگاه جورج تاون / علیرضا نوری زاده

هدف در چهارراه آذربایجان است نه واشنگتن دی‌سی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۶ آوریل ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵

رفتار خمینی و دارودسته‌اش با همه آن‌ها که با جان و دل، در به پیروزی رساندن او به‌نحوی سهیم بودند، نمادی از بی‌اخلاقی سیاسی در سرزمین ما است – shahraranews

مهدی فتاپور، فدایی خلق قدیمی، همسرش، مریم، و تنی از جمهوری‌خواهان دوشنبه به لندن آمدند و در یک مصاحبه مطبوعاتی از طرح همدلی خود سخن گفتند و از همبستگی با دیگر نیروهای مخالف رژیم جهل و جور و فساد دم زدند. روز بعد در برنامه «پنجره‌ای رو به خانه پدری» میزبان فتاپور شدم؛ صادق و بی‌پروا حرف زد. از خطای چریک‌ها گفت و اینکه مبارزه مسلحانه هم آن روز خطا بود و هم امروز و مبارز سیاسی تپانچه به دست نمی‌گیرد. بعد هم از نیروهای در صحنه گفت و اینکه جمهوری‌خواهان که بر دموکراسی، سکولاریسم، برابری و نفی تبعیض در همه اشکالش متفق‌القول‌اند، چرا نباید بتوانند با ملی‌مذهبی‌ها با همین فلسفه، مشروطه‌خواهان و چپ‌های ملی‌مذهبی برگشته از نظام به تفاهم برسند؟

اما «صد درصدی‌ها» به فلسفه فتاپور اعتقادی ندارند و آشتی و زبان تفاهم در راه هدفی والا برایشان بی‌معنی است. در فرهنگ سیاسی صد درصدی، همه‌چیز یا سیاه است یا سپید؛ اگر دیروز عمری در راه آزادی و دموکراسی‌طلبی مبارزه کرده بودی و در این سلک و سلوک، هزینه‌های سنگین از جان و جهانت، جوانی و خانواده‌ات، رفاه و سلامتی‌ات داده بودی و خلیل ملکی‌‌وار ستون‌های فلک‌الافلاک را بر شانه‌های خسته‌ات حمل کرده بودی، به محض آنکه دهان باز می‌کردی که این ره که کامبخش و کیانوری و شرکا قافله‌سالار آن‌اند به کعبه آزادی و برابری و رفاه نمی‌رسد، بلکه ترکستان «عمو یوسف گرجی» و گولاک «دایی بریا» در پایان این راه است، ظرف چند ساعت به نوکر امپریالیسم و مزدور جیره‌‌خوار دربار و سگ زنجیری استعمار تبدیل می‌شدی و یاران همسفرت به تو پشت می‌کردند و در جراید حزبی کاریکاتورت را می ‌کشیدند، در حالی که عمو سام زنجیری به گردنت انداخته است و چون سگ تو را به این‌سو و آن‌سو می‌برد.

صد درصدی‌ها چنان نمونه‌های در یادماندنی از چنین برخوردی را در تاریخ معاصر ما نشان داده‌اند که امروز پس از ۴۴ سال تحمل فلاکت و ذلت زیر سلطه جمهوری ولایت فقیه، پنج نفر از ما قادر نیستیم کنار هم بنشینیم و سر اصولی که اغلب مورداتفاق نظر تک‌تک این پنج نفر است، به توافق کلی برسیم.

وقتی هم این توافق در یک جمع کوچک اما پرمایه در دانشگاه جورج تاون واقعیت پیدا می‌کند، صد درصدی‌ها شمشیر می‌کشند که پهلوی‌چی‌ها دارند لشکر می‌کشند و مبارزه با رژیم ولایت فقیه فعلا در یخچال بماند که باید رضا پهلوی و همدلانش را بر زمین کوفت.

در وجود یکایک ما هم شیخ فضل‌الله نوری خانه دارد، هم پیر احمدآبادی، هم مهاجرانی‌وار سر بر درگاه نایب مهدی موعود می‌ساییم و هم از حافظ می‌گوییم. حسین‌حسین می‌کنیم اما نیمه‌شب شمر می‌شویم و خسروداد و رحیمی را سینه می‌دریم. بگذارید چند نمونه را ارائه دهم.

۱ـ بعد از تجربه حزب توده و نیروی سوم، در آستانه انقلاب به رهبری جبهه ملی، رفیقی [دکتر بختیار] که ۲۵ سال زندگی و جوانی‌اش را در راه آرمان‌هایش وقف کرده و متحمل زندان و محرومیت و حتی از هم پاشیدن خانواده‌اش شده بود و التزامش به آرمان و جبهه‌ای که از جوانی بدان پیوست، آن‌چنان بود که در جریان اعتصاب بزرگ دانشجویان، با آنکه خودش به ادامه اعتصاب معتقد بود، چون اکثریت شورای جبهه ملی به پایان دادن اعتصاب تصمیم گرفت، ملامت دانشجویان و مردم را به جان خرید و این تصمیم را به اطلاع رهبران جنبش دانشجویی طرفدار نهضت ملی رساند و بعد در عرض سه‌سوت از جبهه ملی اخراج شد. بعد بلبلانی که سر به آستان‌بوسی سیدروح‌الله مصطفوی خمینی گذاشته بودند و طلوع خورشید را این بار از مغرب استقبال می‌کردند، ناگهان به یاد اسنادخانه سدان و رابطه فامیلی رفیقشان با همسر دوم پادشاه افتادند و با آنکه می‌دانستند آن رفیق، زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار، همه عمرش حتی سیگار هم نکشیده بود، به دامن زدن شایعه اعتیاد او همت گماشتند.

یکی از نزدیک‌ترین دوستان دکتر بختیار که همه‌گاه در زیر سایه دکتر زندگی کرده بود و حسرت دبیرکلی حزب ایران را داشت اما با بودن بختیار محلی از اعراب نداشت، روزی به روزنامه اطلاعات زنگ زد و با عصبانیت به من که تقریبا هر روز دکتر را می‌دیدم و مصاحبه‌ای با او داشتم، گفت به چه دلیل این‌قدر از این آدم خائن معتاد تعریف می‌کنی؟ من در پاسخ گفتم: تا آنجا که به یاد می‌آورم، این آدم به قول شما خائن معتاد تا یک ماه پیش سرور و رفیق عزیزتان بود و هم او با زور خود شما را وادار کرد همراهش به کوه بروی و مواظب سلامتی‌ات باشی!

رفتاری که رهبر جبهه ملی با دکتر بختیار کرد حقیقتا شرم‌آور بود. بگذارید صحنه‌ای را برای شما تصویر کنم. حدود ساعت ۶ بعدازظهر بود. دکتر بختیار دومین ملاقاتش را با شاه انجام داده و شاه تقاضاهای او مبنی بر ابراز تمایل مجلس به نخست‌وزیری‌اش، خروج از کشور پس از رای اعتماد گرفتن دولت، و برخورداری از اختیارات قانونی نخست‌وزیر مطابق قانون اساسی را پذیرفته بود. آن بعدازظهر من در منزل دکتر بودم و همراه با رفیق همیشگی‌اش، احمد خلیل‌الله مقدم، حاج مانیان معروف، امیررضا، پسرعمویش، شاهرودی، از بچه‌های حزب ایران و پزشکی از دوستانش که از شیراز آمده بود و از ذکر نامش به علت بودنش در ایران معذورم، به سخنان دکتر گوش می‌دادیم که از دیدار شاه آمده بود. بعد همگی راهی منزل دکتر سنجابی شدیم که یاران بختیار آنجا جمع شده بودند.

بختیار بسیار خوشحال بود. بعد از ۲۵ سال آرزوی او و یارانش برای تشکیل دولت ملی تحقق پیدا می‌کرد و او که بیش از همه ما متوجه خطر برپایی حکومت آخوندی بود و دیکتاتوری نعلین را هزار بار بدتر از دیکتاتوری چکمه می‌دانست، عجله داشت به دوستانش مژده دهد مشکلی که باعث شد بزرگمرد ملی، دکتر صدیقی، نتواند پیش از او کابینه‌اش را تشکیل دهد، نه‌تنها برای او مشکلی به شمار نمی‌رود بلکه او از این امر استقبال می‌کند.

دکتر صدیقی خروج شاه از ایران را به مصلحت نمی‌دانست. خود این مرد وارسته شبی که در نور شمع به علت قطع برق در خدمتش بودم و بعد از دو ماه، حاصل آن دیدار را در «امید ایران» نوشتم و بانوی گرامی او به دفترم آمد و یادداشتی در باب نوشته‌ام از دکتر صدیقی به من داد، همان شبی که دو زنده‌یاد داریوش و پروانه فروهر نیز با پیام دکتر سنجابی در منع پذیرش نخست‌‌وزیری آمده بودند، به من گفت به مصلحت است اعلیحضرت برای استراحت به کیش یا شمال بروند و البته شورای سلطنت تشکیل شود تا ایشان مسئولیت مستقیمی نداشته باشند. دکتر صدیقی معتقد بود اعلیحضرت فرمانده کل قوا است و در غیاب او، ارتش از هم می‌پاشد.

با این حال دکتر بختیار خواست شاه برای سفر به خارج را کاملا تایید می‌کرد. حدود ساعت ۶ به منزل دکتر سنجابی رسیدیم. مرحوم مانیان پیشاپیش آمدن دکتر بختیار برای یک امر مهم را تلفنی به دکتر سنجابی اطلاع داده بود. به محض رسیدن دکتر بختیار و قبل از شروع جلسه و بیرون آمدن ما چند نفری که عضو شورا یا جبهه ملی نبودیم، دکتر سنجابی جعبه گزی را که مشاور آن روزهایش از زادگاه خود آورده بود، بین حاضران گرداند و تبریک گفت. نیم ساعت بعد، همان مشاور به‌سرعت تلفن بی‌بی‌سی‌ را گرفت و اخراج دکتر بختیار از جبهه ملی را به فردی خبر داد که دو دقیقه بعد، وسط خبر شامگاهی آن را عنوان کرد؛ بدون آنکه خبر مشمول ضابطه همیشگی بی‌بی‌سی شود که هر خبری باید از سوی دو خبرگزاری یا منبع موثق تایید شود.

لحظاتی بعد، دکتر بختیار برآشفته از جلسه بیرون آمد و ما همراهش شدیم و همان شب برایمان روشن شد که وقتی دکتر در جلسه عنوان می‌کند شاه شروط ما را پذیرا شده و تشکیل دولت را به جبهه ملی واگذار کرده است، مرحوم دکتر سنجابی می‌پندارد چون دبیرکل جبهه ملی است، پس ریاست کابینه نیز با او خواهد بود اما بختیار روشن می‌کند که شاه نخست‌‌وزیری را به او که نفر دوم جبهه است، واگذار کرده است و در اینجا دکتر سنجابی صدایش را بالا می‌برد که شما حق ندارید کابینه تشکیل دهید. دکتر بختیار می‌گوید وطن من در خطر است و برای نجاتش از جنابعالی اجازه نمی‌گیرم. سنجابی هم می‌گوید بیرونتان می‌کنیم و… بختیار سخت آزرده بود.

آن روز که خمینی بازگشت و من برای دکتر بختیار دیرهنگام شب روایت کردم که به مستقبلانش از جمله سنجابی چه بی‌حرمتی‌ها کرد، بسیار متاثر شد. روز بعد، زمانی که حکایت انتظار کشیدن دبیرکل جبهه ملی زیر باران و در سرما در مدرسه علوی را شنید، بیشتر متاثر شد… تعامل رهبری جبهه ملی با ستون استوار جبهه و مرغ طوفانی که نترسید و دل به دریا زد، از همه مبانی و اصول انسانی و اخلاق ایرانی به دور بود.

۲ـ رفتار خمینی و دارودسته‌اش با همه آن‌ها که با جان و دل، در به پیروزی رساندن او به‌نحوی سهیم بودند و آن‌ها که جانش را نجات دادند، از مرحوم آیت‌الله شریعتمداری گرفته تا پاکروان و از بنی‌صدر تا قطب‌زاده و در نهایت حزب توده و مجاهدین و حجتیه و… نماد دیگری از بی‌اخلاقی سیاسی، ماکیاولیستی و صد درصدی بودن اقطاب سیاست در سرزمین ما است.

۳ـ فاجعه‌بارتر از همه رفتار ولی فقیه مقیم عراق و بعدا پاریس با همه آن‌هایی بود که هنگام فرارش چتر حمایت بر سرش گشودند. زنده‌یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر ساعدی، دکتر حاج سیدجوادی، دکتر مسعود بنی‌‌صدر و… این آخری‌ها دکتر هدایت‌الله متین‌دفتری و همسر ارجمندش مریم و… که به محض جدا شدن از شورای به اصطلاح مقاومت، یکشبه به عوامل رژیم و خودفروش و وابسته تبدیل شدند.

چه ناجوانمردانه با بنی‌صدر رفتار کردند که بدون او، رجوی حتی جواز ورود به فرانسه پیدا نمی‌کرد. هنوز هم صد درصدی‌ها یک شعار می‌دهند: یا امام زمان مقیم ملکوت اعلا و بانوی مقیم پاریس و تیرانا را قبول دارید و برایش سینه چاک می‌دهید یا آنکه مزدورید و نوکر وابسته! در چنین فضای بی‌اخلاقی‌ها، طبیعی است که اگر از دوم خرداد و پیامدهایش سخن بگویی مزدور رژیمی اما معانقه با عموصدام تا روز سرنگونی ستاره بختش اشکالی ندارد. روزی دگر رضا پهلوی و سناتور جسی هلمز دیداری داشتند، تحریف حقیقت می‌کردی که «ربع پهلوی» از رئیس سابق سیا خواست او را به سلطنت بازگرداند و کسی نمی‌گفت شازده مسعود! همسر نوه فتحعلیشاه! آن که رئیس سیا است، ریچارد هلمز نام دارد و این یکی جسی است! (خسن و خسین هر سه دختران مغاویه نبودند)

تا پیش از جورج تاون، گویی همه در خواب بودند و همت و غیرت آن بقال تایبادی را نداشتند. حالا یک‌باره همه اهل نبرد شده‌اند و شمشیر قجری برداشته‌اند که رفقا گاه نبرد است و ستیز!

مقدمه‌ای طولانی آوردم تا به این موخره برسم؛ چون ۴۴ سال بعد از انقلاب و حوالی ۷۰ سال بعد از ۲۸ مرداد، هنوز هم بسیاری از ما شمشیر دولبه این روز را بر سر و گردن یکدیگر می‌زنیم. من یکی که خسته شده‌ام از اینکه هر بار مجال گفت‌وگو و همصدایی بین عده‌ای از ایرانیان آزادی‌خواه در داخل و خارج کشور پیدا شد، درست در نقطه‌ای که امیدوار می‌شویم بانگ همبستگی برخواهد خاست و جایگزینی دموکراتیک شکل خواهد گرفت، گرفتار عقده‌ ۲۸ مرداد می‌شویم که این روزها مدعیان پیروی از نهضت ملی و دلبستگان به آرمان‌های زنده‌یاد دکتر محمد مصدق به یادش سوگوارند و در نوشته‌ها و گفته‌های خود «کودتاگران» را تقبیح می‌کنند و در مقابل، طرفداران نظام پیشین به هزار و یک دلیل موجه و غیرموجه متوسل می‌شوند تا ثابت کنند کودتا نبود و قیام ملی بود.

جالب اینکه عمده‌ترین نیروی فعال اپوزیسیون که در رده سنی ۳۰ تا ۶۰ قرار می‌گیرند، اصولا ۲۸ مرداد یا جایی در صحنه سیاسی نداشتند یا مثل بنده سه چهار ساله بودند یا اصولا پا به عرصه جهان نگذاشته‌ بودند. متاسفانه ما به جای آنکه در راه ساختن فردای بهتر و نجات خانه پدری از چنگ اهل ولایت فقیه به نقاط تفاهم و توافق بین خود بیندیشیم، به ۲۸ مرداد چسبیده‌ایم و هر دو طرف اغلب با غیرسیاسی‌ترین خطاب و کلامی سرشار از طعن و اهانت به گروه دیگر با این رویداد که امروز سهم تاریخ است و ما نمی‌توانیم در بازنویسی آن نقشی داشته باشیم، برخورد می‌کنند.

به گمانم، ما به یک تجدیدنظر کلی در قضاوت‌هایمان درباره بازیگران صحنه ۲۸ مرداد و سال‌های پیش از انقلاب نیاز داریم. فکرش را بکنید، حمید شوکت کتابی درباره قوام‌السلطنه می‌نویسد؛ ناگهان ده‌ها قلم از شمشیر بیرون می‌آیند تا نویسنده و دولتمرد موردبحث او را که از خاکسترش نیز اثری به جا نمانده، تکه‌تکه کنند؛ یا زنده‌یاد دکتر مصدق برای ما قداست و اعتبار فرشتگان و ائمه را پیدا می‌کند گویی بری از هر نوع خطایی بوده است یا گمان می‌کنیم با مصدق‌السلطنه خواندن او و استناد به یک نوشته بی‌پایه و یک روز سر زدن او به محفلی ماسونی در آن عهد و روزگار و گفتن اینکه پیشوای نهضت ملی ماسون بود، از قدر و اعتبارش می‌کاهیم.

همین قضاوت را در مورد دکتر بقایی و مکی و آیت‌الله کاشانی داریم. یا آن‌ها را تالی شمر می‌دانیم یا قهرمانان ضداستبداد و یادمان می‌رود که این‌ها نیز بشر بودند؛ هم صفات ارزنده‌ای داشتند و هم ضعف‌هایی؛ اگر قضاوت می‌کنیم، باید کلیت آن‌ها را در نظر داشته باشیم.

سپهبد زاهدی ۲۸ مرداد متولد نشد. به زندگی داماد موتمن‌الملک از همان آغاز نظر بیندازیم. اگر مخالف اوییم و او را عامل اجرای کودتای ۲۸ مرداد می‌دانیم، این انصاف را هم داشته باشیم که نقشش را در دفاع از استقلال و تمامیت ارضی ایران طی سه دهه در گیلان و ارومیه و خوزستان و فارس و اصفهان انکار نکنیم.

انسان‌ها سیاه و سفید نیستند. برای فضای خاکستری هم اندکی جا بگذاریم. حکم اگر صادر می‌کنیم، این انصاف و عدالت را داشته باشیم که انسان‌ها را روی حب و بغض و باورهای شخصی خود محکوم نکنیم یا آن را که دوست می‌داریم، در جایگاه قدیسین قرار ندهیم. لحظه‌ای چشم فرو بندیم و بیندیشیم همه آن‌ها که مثلا در رویدادی مثل ۲۸ مرداد مورد لطف یا غضب ما هستند، اگر امروز سر از خاک برآورند، بر احوال خانه پدری و ملت ایران اشک می‌ریزند و افسوس می‌خورند که چرا ملتی در جایگاه و اعتبار ملت ایران امروز باید در چنگ رژیمی قرون وسطایی و تبهکار اسیر باشد.

رضا پهلوی در بهمن ۱۳۵۷ نوجوانی با دلی روشن برای فردا و دانشجوی خلبانی بود. مثل همه نوجوانان بر احوال پدر و خانواده‌اش اشک ریخته است. او بر آن بود چنان‌که بارها برایم گفت، پادشاهی مشروطه‌پیوند باشد. بختش یار نشد و مردمی تب‌زاده زیر عبای خمینی رفتند.

امروز صددرصدی‌ها باید بدانند یا روزگارشان با مجتبی در جهل و جور و فساد به سر می‌شود یا یک ایرانی شایسته به نام رضا پهلوی با همدلانش چراغ فردای روشن آزادی را برمی‌افروزند. سرجدتان دست بردارید؛ ۲۸ مرداد و سیاهی‌ها و سپیدی‌های عصر پهلوی‌ها را به تاریخ بسپارید و به امروز و ذلت مردم ایران و درد و مصیبت و روزگار دوزخی ملت زیر سلطه ولایت جهل و جور و فساد بنگرید. آن‌گاه در اندیشه نوروزی باشید که در راه است. نوروزی که مزار مهسا و حدیث و محسن شکاری و مجیدرضا رهنورد و… را با دل و جان گلباران و تندیس بختیار و قاسملو و برومند و شرف‌کندی و الهی و مظلومان و… را در چهارسوی وطن برپا می‌کنیم. همان نوروزی که کاوه در کنار فریدون بساط ضحاک را برچید.

نقدی بر مقالۀ بی‌بی‌سی دربارۀ «پژوهشگری بی‌باک!»، علی میرفطروس

اشاره:

سُنّت دیرینه چنین است که مدّت ها پس از فوت شخص یا شخصیّتی به اشتباهات و عملکردهای نادرست وی پرداخته می شود.با اعتقاد به این سنّتِ پسندیده یادداشتِ زیر با تأخیری چند ماهه انتشار می یابد. ع.م

از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها

حدیثِ نیک وُ بدِ ما نوشته خواهد شد

زمانه را قلم وُ دفتری وُ دیوانی است

مقالۀ آقای مسعود عزیزپور،پژوهشگر مسائل فرهنگی در سایت بی بی سی موجب نوشتن این یادداشت است. در جسجوگرِ «گوگل» متأسفانه نام و نشانی از این«پژوهشگر مسائل فرهنگی» نیست! ولی مقالۀ وی در بارۀ مرحوم محمد امینی شامل ادعاهای بی پایه و اغراق آمیزی است که در زیر به مواردی از آنها اشاره می کنم:

نویسندۀ مقاله، مرحوم امینی را «پژوهشگری بی‌باک در نقدِ تیرگی‌های گذشته» دانسته است،در حالیکه کارنامۀ سیاسی آقای امینی این«بی باکی در نقد تیرگی های گذشته» را انکار می کند.برای نمونه:مرحوم محمّد امینی -به عنوان یکی از رهبران برجستۀ سازمان کمونیستی احیا-هیچگاه به نقش خود در هجوم چماقداران آن سازمان به محمدرضا شاه به هنگام ورود به کاخ سفید نپرداخته است.به روایت دکتر امیر اصلان افشار که خود همراه شاه و شاهد و ناظرِ ماجرا بود:این هجوم خونین در مطبوعات و رسانه های آمریکا بازتاب فراوانی داشت و نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به قدرت گیری خمینی و انقلاب اسلامی بود و سیاست های دولت کارتر علیه شاه را نشان می داد.سنای آمریکا در نوامبر ۱۹۷۷ ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارِ عمومی ضعیف و متزلزل جلوه دهد.

دکتر فریدون مجلسی -نویسندۀ سرشناس و دیپلمات برجسته در سفارت ایران در آمریکا -نیز یاد آور می شود:

-«در سال ۱۳۵۰ در سفارت ایران در واشنگتن کنسول بودم. امور کنسولی را (که خدماتش غیر سیاسی و مربوط به امور شخصی ایرانیان است) به طبقۀ زیرین با درِ جداگانه از ورودی سفارت منتقل کرده بودند و بر خلاف امروز دستیابی،بدون کنترل و کاملاً آزاد بود.روزی جوانی مست وارد دفترم شد. نگاهی مغرورانه انداخت و با اشاره به عکس شاه که به دیوار نصب بود با دشنام گفت: «عکسِ این….را پایین بیاورید!»… و سپس شعارها و دشنام های دیگری داد و با همان غرورِ قهرمانانه رفت که شاید برای رفقایش تعریف کند و از آن شجاعت به خودش ببالد!. لابد در خانه تعریف کرده بود زیرا فردای آن روز مرحوم نصرت الله امینی،برای استمالت به دیدارم آمد. شاید فکر می کرد من گزارشی از ماوقع بدهم و موجب درد سرِ جوانِ مست شود! به او گفتم:من مطمئناً اهمیّتی به این ماجرا نمی دهم امّا فراموش هم نخواهم کرد…».

دکتر احمد شایگان(پسرِ دکتر علی شایگان و مسئول سازمان های جبهۀ ملّی در آمریکا)در بارۀ فعّالیّت های مرحوم امینی در آن دوران می گوید:

-«این، جریانی بود که به رهبری فردی به‌نام محمد امینی-پسر همان[نصرت الله] امینی ، شهردار دکتر مصدّق -هدایت می شد. این‌ها در قسمت‌های مرکزی آمریکا که اعضای کنفدراسیون کم‌تر بودند، رشد کردند و البته هیچ‌گاه نتوانستند در هیأت دبیران کنفدراسیون حضور داشته باشند یا نقشی تعیین‌کننده داشته باشند.این افراد متأسفانه این سیاست غلط را داشتند که درگیری های فیزیکی ایجاد می کردند».

آقای امینی در ردِّ این شواهد مدّعی شد: در زمان حادثۀ خونین محوطۀ کاخ سفید به اتّفاق همسرش در بلژیک بوده و نقشی در آن ماجرا نداشته که «اسنادِ آن موجود است».

با وجود تقاضای من و برخی دوستان،متأسفانه آقای امینی سندی از آن «اسنادِ موجود» ارائه نکرد!

نویسندۀ مقالۀ بی بی سی مدّعی است:

-«در آستانۀ انقلاب بهمن ۱۳۵۷ [محمد امینی] با همان شور جوانی و جوشش انقلابی به میهن برگشت و یک چند با فعالیت‌های تبلیغاتی برای پیشبرد ایده‌ های چپ‌روانه تلاش کرد؛ امّا، چنانکه خود به روشنی بیان کرده است«با رشد جنبش روحانیّتِ مبارز به رهبری آیت‌الله خمینی او به درستیِ راهِ شاپور بختیار پی برد و پایداری دلیرانۀ او در برابر ارتجاع دینی را بهترین راه برای جلوگیری از اعتلای روحانیت سُنّت گرایِ بی‌اعتنا به دموکراسی و حقوق بشر تشخیص داد».

با توجه به محدودۀ زمانیِ فعالیت‌های محمّد امینی پس از بازگشت به ایران «برای پیشبرد ایده‌های چپ‌روانه»(در سال ۱۳۵۷) و استقرار دولت دکتر شاهپور بختیار (۱۵ دی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷) هیچ سندی مبنی بر دفاع آقای امینی از«پایداری دلیرانۀ شاهپور بختیار در برابر ارتجاع دینی» وجود ندارد بلکه-آنچنانکه نویسندۀ مقاله نیز نوشته-این موضوع را «محمد امینی خود بیان کرده است».بنابراین،بنظر می رسد که مرحوم امینی با طرح اینگونه ادعاهای واهی در اواخر عُمر کوشیده بود تا«کارنامۀ موجّه»ای برای خود دست و پا کند!،خزیدن به زیرِ سایۀ نام و شخصیّت دکتر محمد مصدّق نیز شاید به همین خاطر بود.

نویسندۀ مقاله برای «خالی نبودن عریضه» جملاتی از قصّه نویس ارجمند،خانم مهشید امیر شاهی را نقل کرده بی آنکه یادآور شود که آن جملات – قبلاً – مورد نقدهای جانانه قرار گرفته است.امیرشاهی در بارۀ کتاب «سوداگری با تاریخ» نوشته بود:« آقای امینی پژوهشگری ست صاحب نظر، در کار دقت و وسواس دارد، بر موضوع مورد تحقیق چیره است،با تامل و انصاف مسائل را بررسی می کند. لحن نوشتۀ او یک لحظه از نزاکت و ادب دور نمی‌شود»…این «اظهار نظر» نشان می دهد که قصّه نویس ما – اساساً – کتاب آقای امینی را نخوانده زیرا منتقد دیگری همین کتابِ «سوداگری با تاریخ» را «دائره المعارف جعل و توهین و افترا» نامیده است :«به جرأت می توان گفت که در ۲۰-۳۰ سال اخیر،هیچ منتقدی را نمی توان یافت که مانند آقای امینی، اینهمه، توهین و تحقیر و دشنام و اتهام نصیب یک کتاب و نویسندۀ آن کرده باشد».

از این گذشته،هر ابجد خوانِ کلاس تاریخ با مراجعه به کتابم زبان همدلانه، متین و نگاه مادرانه به تاریخ را خواهد دید که براساس آن،هم رضا شاه، هم قوام السلطنه،هم مصدّق و هم محمدرضاشاه در بلندپروازی های مغرورانۀ خود،ایران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند اگرچه-هر یک-چونان عقابی بلندپرواز-در فضای تنگ محدودیت های تاریخی،پَرسوختند و پَرپَر زدند…

یکی از ویژگی های مرحوم محمد امینی(چه در سازمان کمونیستی احیا و چه بعد از آن) بی اعتبار کردنِ حریف به هر شکل ممکن بود و در این راه چنان افراط کرد که ضمن سرکوب فیزیکیِ مخالفانش، نظراتی را به من نسبت داد که در کتابم وجود نداشت(مانند اعتقاد به «قیام ملّی»در بارۀ رویداد۲۸ مرداد ۳۲). نمونۀ دیگر،چشم بستنِ وی بر غلطنامۀ پیوستِ کتابِ «آسیب شناسی …» بود که باعث شد تا مرحوم امینی ضمن قلمفرسائی های بی پایه ،بر «وزن» و برگِ «سوداگری با تاریخ» بیفزاید!!

مقالۀ بی بی سی در پایان نتیجه می گیرد:«می‌توان با اطمینان گفت که محمد امینی، به رغم عمر نه چندان بلند خود، از انجام وظیفه‌ای سنگین سربلند بیرون آمد»…با آنچه که گفته ایم چنین نظری بسیار اغراق آمیز است. مرحوم محمد امینی «پژوهشگری بی‌باک» بود ولی نه در «نقدِ تیرگی‌های گذشته» بلکه در پنهان کردنِ آنها. کارهای پژوهشی وی نیز فاقدِ اصالت، نوآوری و آلوده به تعصّب بود.این کتاب ها ( از«سوداگری با تاریخ» تا تجدید چاپ کتاب های شادروان احمد کسروی ) نوعی حاشیه نویسی و کتابسازی بشمار می روند و به قول مولانا : از محقّق تا مُقلّد فرق ها است.

***

بحث های تازه در بارۀ رضاشاه ،محمد رضاشاه ،دکتر مصدّق، ملّی شدنِ صنعت نفت و رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ نشان می دهند که این بحث و بررسی ها وارد مرحلۀ تازه‌ای شده و از اسارت ملاحظات سیاسی- ایدئولوژیک آزاد شده اند(۱). این ارزیابی های تازه به ما یادآور می شوند که «پژوهشگرانِ دگراندیش» نباید مرعوبِ جنجال های رسانه ای شوند. استقبال خوانندگان ارجمند از کتابِ کوچکِ «آسیب شناسی یک شکست» و انتشار چاپ پنجم آن (در حدود۸۰۰ صفحه) نشان دهندۀ پیروزیِ نظریِ نگارنده و طلیعۀ اعتلای آگاهی های ملّی است.

مقالۀ مرتبط:

دست نوشته ها نمی سوزند!

_________________________________

۱-نمونه ای از این ارزیابی های تازه را در نوشته های نویسندگان زیر می توان خواند:

هوشنگ نهاوندی ،مرتضی ثاقب فر ،احمد بنی جمالی،داریوش بایندُر،عباس میلانی،ری تکیه ، موسی غنی‌نژاد، ،رضا تقی زاده، امیر طاهری، مرتضی مردیها، صادق زیبا کلام،سیروس مرادی،محمد قائد، حسن زحمتکش، مجید محمّدی، فریدون مجلسی،مسعود لقمان ،بهمن زبردست،شهرام اتفاق و…