«قدرت متکی بر عشق هزار بار اثربخش تر و پایدارتر از قدرتی است که از ترس منبعث شود»
مهاتما گاندی
حکومت هایی که سامان آن ها بر ریاست طلبی، انتقام گیری، کشتار، چپاول سرمایه های ملی، عدم پاسخگویی به مردم باشد نمی توانند احساس همدردی، همکاری و همیاری آنان را با خود داشته باشند.
به گفته مولوی:
«این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا!
ایرانیان از سال های پایانی سده هیجدهم میلادی به بعد در پی برپایی سامان قانونی بودند. نظام برآمده از قانونی مشخص و حقانیت یافته که حدود اختیار و قدرت دولتی و حقوق شهروندی مردم در آن روشن و معین باشد.
از این دیدگاه دولت قانونی ضد استبدادی است و اصل نیز برتفکیک قوای سه گانه. نهضت مشروطه خواستار استقرار قانون و تحقق بخشیدن به آرمان هایی چون آزادی های فردی و اجتماعی، استقلال کشور از قدرت های سلطه گر و استعمارگر و تضمین عدالت اجتماعی بود.
از این رو قدرت حکومت را منبعث از اراده ملت می دانست و برای شاه منزلتی را که از سوی خداوند باشد، اعتقاد نداشت.
انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ خورشیدی برابر با ۱۹۰۶ میلادی هنگامی به پیروزی رسید که بسیاری از کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین یا گرفتار نظام های خودکامه و بی قانون بودند و یا در اشغال نظامی کشورهای استعمارگر.
انقلاب مشروطه تنها برای محدود کردن قدرت شاه نبود بلکه، در پی کوتاه کردن دست مراکز ریاکاری بود که به نام دین و مذهب به هر عمل جنایت آمیز دست می زدند و هیچ قدرتی یارای رویارویی و کوتاه کردن دست متولیان آن ها را نداشت. متأسفانه نظام مشروطه از چند سو گرفتار و درگیر دشمنانی شد که تلاش می کردند مانع استقرار و تداوم آن شوند.
ارتجاع مذهبی از سویی و هواداران خودکامگی حکومت از سوی دیگر، بر ضد خواست های مردم متحد شده بودند. گرچه رهبران روشن بین و اندیشمند نهضت مشروطه با درایت و واقع بینی و یاری گرفتن از فداکاری های مردم و روحانیانی که برپایی نظام قانون و مشروطیت را به سود منافع مردم و پیشرفت جامعه می دانستند، موفق شدند از هر دو سد مخالف روحانیان مرتجع و شاه خودکامه بگذرند. شیخ فضل الله نوری نماد ارتجاع را به دارآویختند و محمد علی شاه خودکامه را از سلطنت برکنار و راهی دیار خارج کردند، ولی خیلی زود نظام مشروطه دچار دسیسه ها و زد و بندهای دو کشور استعمارگر روس و انگلیس شد. از این رو مشروطیت نتوانست به پیشرفت آرام ولی مطمئن، جهت استقرار مردم سالاری و کوتاه کردن دست استعمارگران و ایجاد عدالت اجتماعی ادامه دهد.
با وجود عقب ماندگی جامعه آن روز و بیسوادی مردم، نظام مشروطه چنانچه تداوم می یافت می توانست پس از چند دهه، ایران را از مدار بسته عقب ماندگی و وابستگی خارج کرده و مردم سالاری را که پایه و اساس پیشرفت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و … است جایگزین آن سازد.
کشور هندوستان که در سال ۱۹۴۷ یعنی چهل سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه از بند استعمار رهایی یافت و به استقلال رسید، در سایه حکومت قانون و استقرار مردم سالاری اکنون چهارمین قدرت اقتصادی جهان شده است با وجود آنکه هیچ یک از منابع نفت و گاز ایران را ندارد.
با دسیسه ها، توطئه ها و ترفندهای سیاسی دو کشور استعمارگر و شکست حکومت مشروطه ،ایران دچار دور بسته نظام های خودکامه ای شد که با وجود گذشت بیش از یکصد سال از پیروزی انقلاب مشروطه، در جایگاهی قرار داریم که گاه قابل مقایسه با کشورهای رهایی یافته از بند استعمار هم نیست.
با استقرار نظام مشروطه، پادشاه هم پیمان روسیه شخصی فاقد قدرت شد و این به مفهوم شکست نفوذ روسیه در ایران بود.
انگلستان هم به شدت نگران تأثیر انقلاب مشروطه ، بر مردم کشورهای مستعمره خود به ویژه هندوستان بود که برای رهایی از استعمار و رسیدن به استقلال مبارزه پیگیر و بی امانی را آغاز کرده بودند. از این رو از کاهش نفوذ سیاسی روسیه تزاری در ایران استفاده کرد و با آن دولت پیمانی منعقد کرد که به قرارداد ۱۹۰۷ معروف شد و ایران را به دومنطقه نفوذ آن ها و منطقه بی طرف تقسیم می کرد.
پس از پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار نظام کمونیستی در روسیه، از آن جا که انگلستان نتوانست از طریق نظامی بر ارتش سرخ غلبه کند، برای جلوگیری از نفوذ افکار کمونیستی و ترس از آن که ایران به دامان روسیه شوروی بیافتد، به فکر از میان برداشتن نظام لرزان مشروطه و برقراری دیکتاتوری نظامی افتاد تا بتواند با تمرکز قدرت مرکزی سد و مانعی در برابر نفوذ افکار اشتراکی در ایران گرد.
پس از شکست قرارداد ۱۹۱۹ که با رشوه دادن به نخست وزیر وقت و برخی از وزیران، میان انگلستان و ایران بسته شده بود، به دلیل مخالفت مردم و مجلس و عدم تأیید احمدشاه، دولت انگلیس به فکر اجرای کودتای ۱۲۹۹ افتاد که در نهایت به عمر نظام مشروطه پایان داد. با استقرار دیکتاتوری و اجرای مواردی که از برنامه انقلاب مشروطه بود، مانند نظام اجباری سربازی، ایجاد مدارس امروزی، صدور شناسنامه، ایجاد دادگستری جدا از محکمه های شرعی و … و نیز پیگیری و گسترش آرمان های باستان گرایانه و توجه و برجسته کردن تاریخ گذشته ، ایران به سوی قدرت فردی و مرکزی سوق داده شد.
با شعله ور شدن جنگ جهانی دوم و درگیری های نظامی آلمان با انگلستان از سویی و روسیه شوروی از سویی دیگر، بار دیگر این دو کشور با هم به توافق هایی رسیدند که یکی از آن ها تبعید رضاشاه از ایران بود.
پس از خروج رضا شاه از کشور و پایان دوره خفقان بیست ساله، آزادیخواهان و ملی گرایان از فرصت به دست آمده استفاده کردند تا وضعیت کشور را به دوران پیش از دیکتاتوری برگردانند. انتشار روزنامه ها و نشریات هفتگی، تشکیل احزاب و سازمان های سیاسی و اتحادیه های صنفی از آن جمله بودند.
افزون بر تشکیل حزب توده که از پشتیبانی روسیه شوروی برخوردار بود و از فاجعه آذربایجان جانبداری کرد، احزاب ملی گرایی هم پدید آمدند که برای برگزاری انتخابات آزاد و عدم وابستگی تلاش و مبارزه می کردند.
گردهم آیی تاریخی آنها جلو دربار باعث پیدایش و شکل گیری جبهه ملی به رهبری مصدق شد که بی تردید نیازهای سیاسی و فرهنگی آن روز و درایت و روشن بینی ویژه او در شکل گیری و تحقق آن نقش بنیادی داشت.
خواست های جبهه ملی، استقرار حکومت مردم بر مردم، برای تحقق آرمان های آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی بود.
مصدق با برگزاری انتخابات، آزادی و با ملی کردن صنعت نفت، استقلال کشور را تأمین کرد و با اتخاذ سیاست اقتصاد بدون نفت، کشور را بدون درآمد نفت اداره نمود. (۱)
با کودتای ۲۸ مرداد دولت ملی مصدق سقوط کرد و دیکتاتوری نظامی جایگزین آن شد. کودتایی که آمریکا و انگلستان به اتفاق در آن شرکت داشتند. با پیروزی کودتا و آغاز مجدد دوران خفقان و خودکامگی یک بار دیگر امید برقراری حکومت قانون از میان رفت.
پرداختن به آنچه در بیست و پنج سال پس از کودتا و استقرار خودکامگی شاهانه ، شاید ضروری نبوده باشد، تنها قابل یادآوری است که نبود آزادی های فردی و اجتماعی، ممنوع بودن فعالیت های سیاسی و نبود احزاب و سازمان های سیاسی و صنفی، عدم حضور نمایندگان واقعی مردم در مجلس بخشش شاهانه در مورد روستای فیروزه به روسیه شوروی و استان زرخیز بحرین با اجرای یک نمایش ساختگی و از پیش تنظیم شده به نام همه پرسی و … وضعیت کشور به جاهای نگران کننده کشیده شد.
با انتشار نامه سرگشاده سه تن از سران جبهه ملی در خرداد سال ۱۳۵۶ نهضت آزادیخواهانه و ملی گرایان ملت ایران بار دیگر آغاز و فعال گردید.
در چنین شرایطی که امکان پیروزی آرام و قطعی رسیدن به آرمان های ملی و اجرای قانون اساسی مشروطه پدید آمده بود ناگهان با تبلیغات گسترده رسانه های خبری دولت های قدرتمند غربی، روح الله خمینی به عنوان رهبری آزادیخواه و مخالف استبداد شاهی و گاندی زمان مطرح گردید!
خمینی با شعار شاه باید برود، مسیر درست نهضت آزادیخواهانه را که خواستار اجرای قانون اساسی مشروطیت و اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت بود، از مسیر طبیعی خود منحرف و در مسیر انقلاب اسلامی انداخت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، این بار نظام استبداد مذهبی جایگزین استبداد سلطنتی شد که به مراتب سرکوبگر و خطرناک تر از آن بود.
با این ترتیب تحقق نظام قانون و استقرار مردم سالاری در چهل سالی که گذشت به امید و آرزوی آزادیخواهان تبدیل شده است. امیدی که بی تردید در سایه همت و فداکاری آزادیخواهان به زودی تحقق خواهد یافت.
کشتار هزاران آزادیخواه، جان باختن صدها هزار از جوانان در جنگ با عراق که به دلیل خودخواهی خمینی برای صدور انقلاب آغاز شد، جلای وطن کردن میلیون ها ایرانی از کشور، فرار مغزها و سرمایه های ملی که نتیجه طبیعی این گونه دیکتاتوری هاست، به قدرت رسیدن کوتوله های عقب مانده سیاسی، پول پرستی و غارت و چپاول و فساد… بازده تسلط چهل ساله استبداد مذهبی است که ملت را به خاک سیاه نشانده است، و هر روز هویداتر می شود.
اکنون درشرایطی که استبداد از درون می پاشد وآثار فروپاشی هرروز آشکارترمیگردد، قدرت های بزرگ غربی با دمیدن در بوق تبلیغات رسانه ای ، تلاش می کنند به مردم جان به لب رسیده وانمود کنند که تنها راه رهایی از وضعیت مرگبار و دیوانه کننده کنونی، به قدرت رسیدن اصلاح طلبان- یعنی طرفداران بقای نظام اسلامی – است. یک مورد از تأثیر این تبلیغات را در حضور حدود پنجاه درصد از مردم پای صندوق رأی گیری شاهد بودیم «به بد رأی بدهیم که بدتر نیاید»!
یک دست قدرتمند بین المللی که چنددهه است در ایران و منطقه با برگ اسلامی بازی می کند، به شدت نگران خیزش و قیام ناگهان مردم ایران است و می داند در صورت وقوع چنین رویدادی « نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان».
متأسفانه در داخل و خارج از کشور کسانی به این تصور نادرست افتاده اند که گویا می توانند از وضعیت دردناک پدید آمده سود برده و با حمایت بیگانگان قدرت رادرایران به دست گیرند .
برخی از چپ گرایان، حامیان برقراری استبداد مذهبی نوع جدید، هواداران استبداد سلطنتی، همه در پی دیکتاتوری خشن تر و خودکامه تری می گردند که با برپایی نظام سرکوبگری دیگر، مردم را از وضعیت دهشت بار کنونی نجات دهند!
در پاسخ به این ادعا که دیکتاتوری ملی فرق دارد و برای برون رفت از بحران کنونی به آن نیاز است، باید گفت: دیکتاتوری، خودکامگی و استبداد در ذات خود با رشد و شکوفایی مردم در تضاد میباشد، از این رو تفاوتی میان ملی و غیر ملی نیست.
اساساً زمامداری را میتوان ملی دانست که آزادیهای فردی و اجتماعی را ارج نهد و شرایط تحقق آن را فراهم سازد.
برای جلوگیری از تجدید د یکتاتوری و نیافتادن در دامی دیگر، تنها امید به نیروی پر توان جوانان آگاه است که می توانند مانع و سد راه شکل گیری و تحقق این تصور باطل و افکار پوسیده شوند.
جای تأسف است در دورانی که ملت های عقب نگهداشته شده و رهایی یافته از بند استعمار برای جبران عقب ماندگی ها و همراه شدن با کاروان پرشتاب حرکت جهانی در پی استقرار سامانی مردم سالاری و فرمانروایی قانون هستند، برخی از هموطنان مان در پی خود کامه ای می گردند که زنجیر بندگی را به گردن مردم ببندد و مانع رسیدن ملت ایران به ازادی گردد.
ملتی که جوانان دلاور و دانشجویان آگاهش پرچم آزادی خواهی را به دوش می کشند، شیرزنان شجاعش در صنف نخست مبارزه آزادیخواهانه قرار دارند، گردهم آیی های درون و برون از کشورش با سرود «ای ایران» آغاز و پایان می یابد، ملتی که از گذشته های افتخارآمیز تاریخی خود آگاه است و برای تجدید عظمت آن آماده فداکاری و جنانبازی است و عامل بدبختی ها را در تسلسل خودکامگی و حکومت های دیکتاتور یافته است، نه در پی دیکتاتور و خودکامه ای دیگر، بلکه در پی فرمانروایی قانون است که می تواند ایران را برای همیشه از مدار بسته عقب ماندگی خارج کرده و درهای پیشرفت و ترقی را به رویش بگشاید.
خوشبختانه نشانه های پیروزی در آسمان غمزده ایران هر روز آشکارتر می گردد و خورشید آزادی در حال برآمدن است.
هوشنگ کردستانی
۱۷ شهریور ۱۳۹۶
پیوست ها:
۱- پس از ملی شدن صنعت نفت، انگلستان با حضور نیروی دریایی در خلیج فارس، مانع فروش نفت ایران شد. کشتی های نفتکش ایتالیایی و ژاپنی را هم که از ایران نفت خریداری کرده و رهسپار کشورهای شان بودند در بندر عدن توقیف کرد.
۲- روسیه شوروی در سال های ۱۳۲۵-۱۳۲۰ که استان های شمالی کشور را به اشغال در آورده بود، در برابر ریال های دریافتی ۱۱ تن طلا و مبلغ ۵،۸ میلیون دلار به ایران بدهکار بود.
قوام السلطنه در دوران نخست وزیری کوشید آن را وصول کند ولی موفق نشد.
دکتر مصدق به دلیل نیاز ارز دراثر محاصره نفتی، از شوروی مطالبات ایران را مطرح کرد که با آن موافقت نشد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد روس ها در ازاء پرداخت بدهی های خود، روستای خوش آب و هوای فیروزه را که اکنون در خاک ترکمنستان واقع است از ایران درخواست نمودند. دولت کودتا با این درخواست موافقت کرد.
درخواست تحقیق مستقل و همه جانبه در باره کشتارسال ۶۷ توسط گزارشگرویژه را که برای اولین بار در سطح سازمان ملل مطرح می شود، باوجودآن که در خواست تحقیق مستقل و همه جانبه توسط یک رژیم به غایت مستبدی که خود دست به جنایت و پوشاندن آن کرده امری شدنی نیست؛
اما بدلیل واردآوردن فشارمتمرکزتر بر رژیم و نیز بدلیل مطرح کردن این جنایت در مقیاس جهانی، آن را می توان گامی مهم و رو به جلو دانست و در جهت کانونی کردن و عطف توجه به جنایت هولناک تابستان ۶۷ توسط مجامع بین الملل و در راستای زمینه سازی لازم برای رسیدگی و محکوم و محاکمه کردن جنایتکاران در یک دادگاه بیطرف بین المللی. آن هم در شرایطی که رژیم سعی می کند آن را مشمول مرورزمان و فراموشی کند و حتی در تازه ترین تلاش مذبوحانه چنان که عفوبین الملل اعلام و اعتراض کرده است این روزها در اهواز مشغول محوآثارباقی مانده گورهای اعدام شدگان سرپائی در آن جاست. این دستاورد البته در وهله نخست مدیون تلاش های ارزنده، پر ثمر وبی وقفه سالیان درازخانواده های جان باختگان و فعالین سیاسی و اجتماعی است؛ اما علاوه برآن اعترافات و واکنش های یکی دوسال اخیربرخی دست اندرکاران رژیم که خود ناشی از همان فعالیت های داخلی و بین المللی بوده است، و از جمله به روی صحنه آمدن رئیسی به عنوان یکی از جنایتکاران در مقام کاندیدریاست جمهوری در مطرح شدن آن در سطح سازمان ملل بی تاثیر نبود. وزارت خارجه ایران با نگرانی از این گزارش گزارشگرویژه اعلام داشت که دولت ایران این گزارشکر را برسمیت نمی شناسد….
این دستاورد البته در وهله نخست مدیون تلاش های ارزنده، پر ثمر، بی وقفه سالیان درازخانواده های جان باختگان و فعالین سیاسی و اجتماعی است، اما علاوه برآن افشاگری ها، اعترافات و واکنش های یکی دوسال اخیربرخی دست اندرکاران رژیم که خود ناشی از همان فعالیت های داخلی و بین المللی بوده است، و از جمله به روی صحنه آمدن رئیسی به عنوان یکی از جنایتکاران در مقام کاندیدریاست جمهوری، درمطرح شدن آن در سطح سازمان ملل بی تاثیر نبود. وزارت خارجه ایران با نگرانی از این گزارش گزارشگرویژه اعلام داشت که دولت ایران این گزارشکر را برسمیت نمی شناسد و بی تردید تلاش های زیادی را برای مقابله با برسمیت شناخته شدن این گزارش به عمل خواهد آورد که با توجه به انزوای رژیم در بعدجهانی بعیداست بتواند موفق شود.
گرچه نباید از اهمیت بسیج افکارعمومی در پیشبردموفقیت آمیزآن غافل بود و باید بدان افزود که ارائه این گزارش به سازمان ملل تا کنون آن گونه که لازم بوده و هست متاسفانه در رسانه های بزرگ و حتی در سطح اپوزیسیون بازتاب لازم را نیافته است که ضروری است هرچه زودتر حساسیت عمومی نسبت به آن جلب شده و جای شایسته خود را بگیرد
۰۵. ۰۹. ۲۰۱۷
اگر سخنان مهم نمانیده ویژه سازمان ملل درمورد سوبه را بپذیریم، خبرخوشی در راه است و بارقه هائی از امید به پایان یافتن این جنگ به غایت ویرانگر و ضدانسانی دیده می شود و این درحالی است که اسد و جبهه حامی او احساس پیروزی می کنند و جبهه مقابل نیز احساس شکست.
اپوزیسیونی که کشورهای بزرگ غربی و ترکیه از آن ها حمایت می کردند دلیل ناکامی خود را تغییرسیاست های این دولت ها، از برکناری یا سرنگونی اسد به سمت مقابله با داعش و لاجرم تغییراولویت های خود و به تبع آن اولویت حامیان منطقه ای خود می دانند. عمده حامیان آن ها شامل ترکیه و فرانسه و آمریکا بودند که با تغییراولویت هایشان، اپوزیسیون تحت الحمایه آن ها عملا و بتدریج به محاق رفت. البته عامل دیگر و بهمان اندازه مهم، افزایش مداخله و حمایت قاطع حامیان اسد از وی یعنی روسیه و ایران از دمشق بوده است که موازنه قوا را به سوداسد رقم زدند و به ارتش از رمق افتاده او اعتمادبه نفس تازه ای بخشیده است.
در حالی که مخالفان از مناطق مختلف به استان دومیلیون نفری ادلب جابجا یا بهتراست بگوئیم رانده شدند، بشاراسد نقاط استراتژیک دمشق و حلب حمص و … و مراکزساحلی طرطوش و لاذقیه و… و مناطق دارای منابع انرژی را به عنوان سوریه “مفید” تحت کنترل خود قرارداده است. گرچه هنوزهم اوضاع خیلی تثبیت شده نیست اما در جهت برتری وی پیش می رود. البته از یادنبریم که گزارش نماینده سازمان ملل نهایتا با یک اگربزرگ همراه است، اگر که اسد سرمست پیروزی های خود نشود و حاضر به مصالحه سیاسی باشد…. و اگر که خود را پیروزجنگ اعلام نکند و آماده پذیرش اعلام آتش بس سراسری ( بجزنقاطی که در گیر داعش و … است) و یک راه حل سیاسی پایدارباشد و اگر که نهایتا تن به انتخابات آزاد و عادلانه بدهد… . و گرنه همانطور که او هم گفته است ممکن است سرآغازجنگ های جدید البته ابتدائأ چریکی باشد و به مدت یک دهه ادامه داشنه باشد. فعل و انفعال مهم دیگر در این عرصه هم چنین شکست عنقریب داعش در رقه (سقوط دومین پایتخت داعش پس از موصل ) و دیرالزور است که به نوعی بیانگرپایان یافتن حضورداعش در قدو قامت یک “دولت- خلافت” و صاحب خاک در سوریه و هم چنین در عراق است.
البته هردوی این خبرها خوشحال کننده است و طبیعی است که پیداشدن امیدهائی به پایان یافتن یک جنگ خونین و ویرانگرداخلی (و با ماهیتی نیابتی) رخدادی نیست که کسی از آن خوشحال نشود و استقبال نکند، و شایسته است که از همین بارقه های امید به صلح هم حمایت کرد. با این همه روشن است که تا ریشه های بحران و انفجار خشک نشود، از جمله، هم یکه تازی و استبدادبی امان داخلی و هم توافق کارگردانان اصلی یک جنگ نیابتی، یعنی توافقی در سطح قدرت های منطقه ای و جهانی صورت نگیرد، امکان به بادرفتن امیدهای بوجودآمده نسبت به برقراری صلح همواره وجود خواهدداشت. نباید تصورکرد که عمده کردن داعش توسط دولت های غربی به معنی کنارگذاشتن اهداف دیگر منطقه ای و ژئوئلتیکی آن هاست.
برعکس تهدیدآن منافع بدلیل قدرت یابی داعش به عنوان یک خطربالفعل موجب شد که رقبای منطقه ای و جهانی، برای نجات آن منافع هم شده موقتا در برابردشمن مشترکشان همسوشوند. گرچه چنین سیاستی با توجه به معادلات منطقه ای و توازن قوا بطوراجتناب ناپذیرو ناخواسته، موجب تقویت جبهه حامیان اسد می گردید. اما از آن جا که چنین توافقی ناشی از پشتوانه یک توافق بلندمدت و پایدار بین رقبا در سطوح منطقه ای و جهانی برخوردارنیست، چه بسا با خارج شدن داعش به عنوان خطرعمده و باللفعل از معادلات منطقه، چنین توافقی را شکننده کند. وجوددلایلی چون اولویت ها و اهداف دولت ترکیه در منطقه کردستان سوریه و منازعات و رقابت های هژمونی طلبانه دیگرقدرت های منطقه ای و یا جهانی که جنگ نیابتی بازتابی از آن بوده است، بر دامنه نگرانی های فوق می افزاید. گرچه جنبه های فرامنطقه ای بحران انفجاری سوریه مثل انفجارپدیده مهاجرت و پناهندگی و تراژدی های برآمده از آن و نیز فشارسرریزشدن این بحران به اروپا و نگرانی از قدرت گیری فاشیست ها و… و بالاخره فشارافکارعمومی جهان به نوبه خود انگیره های مهم و مکملی برای پایان دادن به این تراژدی دست ساخت قدرت ها بوجودآورده است؛
با این همه اگر این واقعیت دارد که یک طرف احساس پیروزی می کند و طرف دیگراحساس نه اگر شکست که نوعی ناکامی، همین می تواند پاشنه آشیل مذاکرات جدید باشد. اگر جنگ ادامه سیاست است به شیوه ای دیگر، بسته به آن که چگونه پایان یابد، می تواند آغازگرجنگ های سیاسی ی که باشد که خودمقدمه جنگ های آتی باشد. بنابراین تحقق آتش بس و توافق محتمل طرف های منازعه در سوریه با وجودپیداشدن نشانه های تازه و چشم اندازامبدوارکننده تری در قیاس با تلاش های مشابه گذشته، و علیرغم ضرورت هائی که حکم به پایان دادن آن می کند، اما در ذات خود بدلیل فقدان پشتوانه توافق لااقل ضمنی بین قدرت های بزرگ رقیب، شکنده است. در واقع اگر بستری مشترک هم وجودداشته باشد بستری است با رؤیاهای متفاوت و چه بسا متضاد. یکی از چالش های برآمده از این رؤیاهای متفاوت همانا اهداف منطقه ای حکومت اسلامی ایران است که به هیچ وجه مقبول آمریکا و متحدان منطقه ای آن نیست. و از قضا یکی از دلایل رغبت ترامپ به عمده کردن داعش، فراهم کردن شرایطی رقابت های جهانی بین آمریکا و روسیه … نیز در حال شعله ورترشدن است.
دست یابی به مصالحه ای پایدار نیازمندآن است که اولا در داخل سوریه شرایط گفتگو و حضور و مشارکت سیاسی برای همه طرف ها گشوده شود و در سطح جهانی هم به نوعی گفتگو و مصالحه بین قطب های رقیب فراهم گردد. بهمین دلیل در غیباب چنین شرایطی پایان جنگ گرم اگر هم مسجل شود که خودشانسی برای صلح و گامی به جلو است، اما تا فراهم شدن توافق های نسبتا پایدار، چه بسا برای مدت ها با وضعی شکننده و نوعی حالت نه جنگ نه صلح همراه باشد. بدیهی است که طرفین با روی میزگذاشتن مطالبات حداکثری خودشروع کنند. چنان که وزیرخارچه فرانسه مجددا سازکناررفتن بشاراسد را کوک می کند و یا شاهدفعال کردن پرونده حملات شیمیائی بشاراسد هستیم. البته مطرح کردن جنایت های جنگی و هرگونه نقض حقوق بشر از هرسو، توسط مجامع حقوق بشر ضرورتی انکارپذیراست و مغایرتی هم با مذاکرات و برقراری صلح ندارد، اما طرح آن از سوی قدرت های درگیردر جنگ، به عنوان ابزاری برای جلوگیری از پایان جنگ و برقراری صلح و یا وسیله ای برای چانه زنی حول منافع خود امردیگری است.
در پایان، به طنز می توان گفت که همه باید مدیون داعش باشیم! اگر هم امکان صلحی ولوشکننده در سوریه فراهم شده باشد، از ترس داعش بوده است! و امیدوارباشیم که نگرانی از کابوس عروج مجددآن، اولویتی را که دولت ها و قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای را بظورنسبی باهم همسوکرد هم چنان پابرجابماند! … هم چنین به اهرم فشارآفکارعمومی علیه جنگ و نیز انگیزه اروپائی ها برای کنترل بحران می توان امیدبست!
۰۷. ۰۹. ۲۰۱۷
*- جهان به کدام سو می ورد(۱): نگاهی به چالش ها و صورت بندی آن ها
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2017/08/blog-post_24.html…
نماینده سازمان ملل: اپوزیسیون سوریه بپذیرد که در جنگ پیروزنشده اند:
https://www.radiofarda.com/a/f4_un_di_mistura_syria_opposition_accept_not_win_war/28720601.html
نیکی هیلی سفیر آمریکا در موسسه «واشنگتن اینتر پرایز»
نیکی هیلی سفیر آمریکا در سازمان ملل طی سخنان روز سه شنبه خود خطاب به اعضاء و میهمانان موسسه «واشنگتن اینتر پرایز»، نقشه راه دولت ترامپ برای فاصله گرفتن گام به گام از توافق اتمی را، ترسیم کرد.
اگر چه خانم هیلی اعلام داشت که تصمیم نهایی در مورد خودداری از تائید پایبندی ایران به توافق اتمی هنوز قطعی نشده، ولی با در نظر گرفتن نکات دیگری که ویمطرح ساخت، بنظر میرسد که تصمیم دولت آمریکا در این مورد گرفته شده و تنها در انتظار رسیدن موعد مقرر برای اعلام آن است.
مهلت لازم برای اعلام رای دولت آمریکا روز ۱۵ ماه اکتبر آینده و در پایان زمان سه ماههتمدید تائید پایبندی ایران به توافق اتمی و انجام مکاتبه لازم مابین دولت و کنگره آمریکا است.
طی یک نتیجه گیری بی سابقه و در عین حال با اهمیت از روند احتمالی عدم تائید پایبندی ایران به توافق اتمی، خانم هیلی روز سه شنبه مسئولیت نهایی در مورد باقی ماندن آمریکا در توافق اتمی و یا ترک آنرا به کنگره رجوع داد.
خانم هیلی در توجیه این بخش از توضیحات خود به یک نقشه راه شبیه بود، اظهار داشت که عدم تائید پایبندی ایران به توافق اتمی ( در این مرحله) به معنی خروج (فوری) آمریکا از آن تلقی نمیشود.
کنگره و تغییر نگاه دولت
دولت اوباما به دلیل مخالفت های جدی کنگره قبلی با محتوای توافق اتمی، از راه کاهش سطح تعهدات از «قرارداد» به «توافق»، عملا دست قوه قانون گذاران آن کشور را از مداخله مستقیم در نتیجه مذاکرات اتمی کوتاه ساخت. با این وجود طی یک مصوبه قانونی، بر عهده دولت گذاشته شد که بمنظور ادامه لغو تحریمها، مراتب پایبندی ایران به توافق، هر سه ماه یکبار مورد بررسی قرار گرفته و نتیجه از جانب دولت به کنگره اعلام گردد.
در صورت خود داری دولت آمریکا از تائید پایبندی ایران به مفاد تعهدات، کنگره آمریکا امکان خواهد یافت موضوع را مورد بررسی قرار داده و نسبت به ادامه پایبندی آمریکا در چارچوب توافق تصمیم بگیرد؛ مشابه با تصمیمی که دولت ترامپ در مورد یکی دیگر از مصوبات قبلی دولت اوباما در مورد مهاجران غیر قانونی به آمریکا و ارجاع آن به کنگره اتخاذ کرد.
با توجه به نحوه برخورد کنگره با اقدامات جمهوری اسلامی در زمینه فعالیت های موشکی، موارد نقض حقوق بشر و اقدامات تحریک آمیز در منطقه ( که همه این موارد را خانم هیلی در سخنان روز سه شنبه خود مورد اشاره قرار داد)، ارجاع پرونده توافق اتمی به کنگره عملا به معنی پایان پایبندی آمریکا به مفاد توافق اتمی است.
بعد از خروج آمریکا از چارچوب تعهدات مربوط، نیز توافق اتمی با یک عضو کمتر ( آمریکا) میتواند مابین کشورهای اروپایی، روسیه، چین و آژانس بین المللی انرژی اتمی همچنان ادامه یابد ولی نه به سبک و سیاق گذشته.
نتایج خروج آمریکا
واگذاری اختیار تصمیم گیری در مورد توافق اتمی از دولت به کنگره، به نوعی تقسیم مسئولیتهای وزارت خارجه آمریکا از یک سو با قانون گذاران آن کشور (کنگره) و از سوی دیگر به نمایندگی سیاسی واشنگتن در سازمان ملل متحد است: کوچک تر شدن نقش وزارت خارجه و تحلیل رفتن میزان تاثیر وزیر آن.
در رابطه با ایران، بدون شک نتایج خروج محتمل آمریکا از مفاد توافق بسیار جدی تر است. خروج محتمل آمریکا از موضوع توافق، حتی در صورت ادامه پایبندی واشنگتن به مصوبه ۲۲۳۱ شورای امنیت، مانند خروج بزرگترین سهامدار از یک شرکت چند جانبه است که مالاً به ورشکستگی و انحلال شرکت منجر میشود.
دولت جمهوری اسلامی در شروع کار و بلافاصله بعد از اعلام خروج آمریکا از مفاد توافق اتمی قادر به خروج اتلافی جویانه از آن نیست و ظاهرا به ادامه کار با کشورهای اروپایی رضایت خواهد داد.
همکاری اروپا با ایران، در چارچوب توافق اتمی، موضوع بسیار پیچیده تری است و امکان ادامه آن در گرو تطبیق وضعیت با موضوع تحریمهای بعدی آمریکا علیه ایران خواهد بود- بخصوص در صورتی که تحریمهای آمریکا اعمال تنبیه و یا منع معامله کشور یا موسسه ثالث با ایران را منظور کند.
به این ترتیب سرمایه گذاری شرکت های اروپایی در ایران، مبادلات تجاری، نقل و انتقالات بانکی و مشارکت اروپایی هابا ایران تحت تاثیر ضوابط محدود کننده ناشی از تصویب و اعمال تحریم های آمریکا قرار میگیرد که با توسل به اقدامات موشکی و یا موارد نقض حقوق بشر در ایران تصویب خواهند شد.
اگر چه خانم هیلی در سخنان روز سه شنبه خود تاکید کرد که تصمیم نهایی در مورد سرنوشت توافق اتمی با رییس جمهور آمریکا است، اما با توجه به سفر چند روز گذشته او به وین برای مذاکره بادبیر کل آژانس انرژی اتمی بنظر میرسد که حضور در جلسه سخنرانی و توضیحات او در موسسه واشنگتن اینتر پرایز، اقدامی است جهت فراهم آوردن زمینه روانی تصمیمی که هم اکنون اتخاذ شده و اجرای آندر انتظار وقت مقرر است.
این گردهمایی یک حرکت اروپایی است و ایرانیانی از آلمان، انگلیس، فرانسه و هلند هم خواهند آمد.
این گردهمایی را افراد آزادیخواه برگزار می کنند و هیچ وابستگی به هیچ حزبی ندارد.
در عین حال، از تمام احزاب سیاسی، نهادهای مردمی و انجمن های مدنی در خواست می کنیم با تشویق اعضای خود به شرکت در این گردهمایی و با صدور بیانیه ها و با پخش این آفیش، ما را یاری کنند تا بتوانیم به کمک هم یک گردهمایی آبرومندانه که شایسته زندانیان سیاسی ما است، باشیم .
به امید دیدار شما در این گردهمایی در روز دوشنبه ساعت ۱۲،۳۰ دوازده و نیم
• پروانه خانم را در یک مهمانی شام دیدم. آرام از میان همه مهمانان به سوی من آمد و بی هیچ مقدمه ای از پنج سالگی اش گفت. از خاطره ای سخن گفت که بر هفتاد و اندی سال های پس از پنج سالگی اش سایه انداخته و همواره با او مانده و هنوز روی ذهن اش سنگینی می کند. آغاز سخن اش، و ادامه و همه سخن اش از ترس و وحشتی بود که در سن پنج سالگی چنان او را در چنگال گرفته و تن و روح او را لرزانده بود که هنوز رهایش نمی کرد …
پروانه خانم را در یک مهمانی شام دیدم. آرام از میان همه مهمانان به سوی من آمد و بی هیچ مقدمه ای از پنج سالگی اش گفت. از خاطره ای سخن گفت که بر هفتاد و اندی سال های پس از پنج سالگی اش سایه انداخته و همواره با او مانده و هنوز روی ذهن اش سنگینی می کند. آغاز سخن اش، و ادامه و همه سخن اش از ترس و وحشتی بود که در سن پنج سالگی چنان او را در چنگال گرفته و تن و روح او را لرزانده بود که هنوز رهایش نمی کرد. از او خواستم که بدون شتاب و با حوصله همه جریان را برایم تعریف کند، و او چنین کرد. ولی شنیدن ماجرا از زبان او برای درک آن همه وحشت کافی نبود. باید پیش زمینه بهائی کشی در ذهن او را می جستم. پس نگاهی انداختم به تاریخ بهائی کشی که در حافظه این خانواده نقش بسته و به مهاجرت آنها انجامیده است. شرح این بهائی کشی در کتاب “تاریخ شهداء یزد” آمده* که سال ها پس از جریان بابی کشی در یزد رخ داده است. بر اساس این کتاب، در سال ۱۲۸۱ خورشیدی، شورش بهائی کشی در یزد آغاز می شود و به تفت، اردکان و منشاد گسترش می یابد. نویسنده که خود بهائی است از قربانیان این شورش با عناوین احترام آمیز”آن حضرت” و “شهید” یاد می کند.
در این کتاب می خوانیم که در یزد ابتدا شایعه می شود که “توقیعی به خط سبز از ناحیه مقدسه نجف بیرون آمده که باید طایفه بهائی را قتل نمایند.” و با تحریک عده ای، مردم دست به کشتار و چپاول بهائیان می زنند. “خورد خورد جمعیت قریب چهارصد پانصد نفر قصد محله تل کرده تمام محض طمع مال که در شهر معروف بود که استاد علی اکبر آمده است که مشرق الاذکار در یزد بسازد و پول کلی همراه دارد شاید بتوانند پولها را بچنگ بیاورند.”
پس از یزد، کشتار بهائیان به تفت سرایت می کند. سپس در منشاد “شهرت یافت که در شهر جمعی از احباب (بهائیان) را شهید کرده اند” و “احباء (بهائیان) منشاد کلا از این قضیه مطلع می شوند. بعضی پنهان می شوند و بعضی به سمت کوه های منشاد فرار می نمایند.” ولی بهائی کشی آغاز می شود. ابتدا به کشتزار یک بهائی رفته و “سنگ بر سر جناب ملاعلی آمده سر مبارک ایشان شکسته خون جاری می گردد. پس از ضربت سنگ جعفر ابن غلام ابن جعفر چوبی به تمام قوت به ایشان میزند که بر زمین می افتند… و با کارد و سنگ و چوب هر یک ضربتی بر ایشان وارد می آورند” و مزرعه به مزرعه و خانه به خانه ادامه می یابد. “پس از فراغت از شهادت حضرت آقا ملاعلی اکبر، آن اشرار به مزرعه خواجه محسن می روند و به خانه حضرت آقا محمد اسمعیل {…} اولا بدن ایشان را باکارد شرحه شرحه می کنند و سنگ و چوب بر آن هیکل مجروح می زنند {…} بعد از فراغت از قتل جناب آقا محمد اسماعیل آن اشرار از مزرعه خواجه مراجعت کرده و جمعی دیگر از تماشائی و غیره به ایشان ملحق می شوند و قریب دویست نفر در وسط قریه منشاد دور خانه جناب استاد حسین ارسی دوز که از اهل شهر و در آن اوقات در قریه منشاد تشریف داشتند میگیرند” و استاد حسین را “به ضرب چوب و سنگ شهید کردند.” و سپس به سراغ آنهایی می روند که به کوه فرار کرده اند. “پس از فراغت از قتل حضرت استاد حسین یکدفعه رو به محله کرچنار که یکی از محلات منشاد است نهادند. سه نفر از اهل محله {…} فرارا به کوه جنوبی منشاد {…} رفتند.” یکی از این سه فراری را یافته و “فورا چند تیر تفنگ” به او زده و وی را می کشند و “پس از شهادت در همان محل قتلگاه … دفن کردند.” و سپس “قدری از کوه بالا میروند. تقریبا وسط کوه به حضرت آقا رمضانعلی میرسند {…} اشرار دیگر با سنگ و چوب آن هیکل مطهر را به قتل می رسانند.” و جستجو برای یافتن نفر سوم که یک جوان ۱۸ ساله است ادامه می یابد. “قریب دویست سیصد زرع دیگر از کوه بالاتر میروند و خود را زیر سنگی پنهان میفرمایند. اشرار ایشان را تعاقب کرده تا آن محل که رفته بودند ایشان را گم میکنند. پس از آن خیلی در آن مکان تجسس و گردش می نمایند. تا آخرالامر در زیرسنگی و جای خیلی سختی ایشان را می یابند. از آنجا ایشان را بیرون آورده روی یک سنگ صاف بسیار بزرگی می اندازند و هریک سنگی برداشته و آن هیکل نظیف را با سنگ میکوبند و از سر تا پا نرم میکنند که این سنگ بزرگ را خون میگیرد و از اطرافش خون جاری میشود و {…} گوشت و پوست و استخوانهایش بهم کوبیده شده انداختند روی سنگی. دیگر دو زرع پایین تر و دوسه تخته سنگ روی ایشان گذارده قریب به غروب از کوه سرازیر شدند. و چنین جوان رعنائی مثل آقا غلامعلی کمتر دیده شده بود و سن مبارکشان هجده سال بود.”
غارت و چپاول خانه ها و مغازه های بهائیان در دستور کار بود. “ریختند در خانه های احباب. اولا خانه و دکان حضرت آقا علی اکبر و شاطر حسن را غارت کردند. حتی بعضی درختهای خانه حضرت آقا علی اکبر را مثل درخت انگور داربندی و بعضی درخت دیگر را قطع کردند و عمارات را که چوب پوش بود آتش زدند.”
کشتار بهائیان چند هفته ادامه داشت. شیوه های کشتار از کتک و ضربه با سنگ و چوب گرفته تا گلوله زدن، تیرباران، آتش زدن و پرتاب کردن از بالای تکیه به پایین را در بر می گرفت. بسیاری از قربانیان را پس از کشتن، ریسمان به پای شان بسته و در کوچه و بیابان می کشیدند تا جایی که پیکر قربانی قابل شستشو برای غسل نبود. “آن هیکل مقدس را تیرباران کردند که تمام لباس ایشان از آتش گلوله ها مشتعل گشت و به درجه رفیعه شهادت کبری فائز گشتند و سنگ و چوب زیادی بر آن جسد اطهر میزدند. پس از شهادت ریسمان به پای مبارکشان بسته کشیدند و آوردند پشت خانه حضرت آقا علی اکبر در سنگستان مقابل خانه شاه سونی انداختند.” و یا در مورد دیگری “روغن نفت از زین العابدین عطار گرفته آورد و ظرف نفت را بر سر آنحضرت ریخت و … فورا باندازه آن هیکل مقدس مشتعل گشت و آتش زبانه کشید که این جمعیت تمام عقب ایستاد.”
از آنها می خواسته اند تبری بجویند و اگر چنین نمی کردند کشته می شدند. اما گاه حتی درخواست تبری هم فایده ای نداشته است.
“میگوید ای جوان تو بابی هستی.
– خیر تهمت بمن زده اند. شما چیزی از من دیده اید؟
– ما از شما چیزی ندیده ایم، لکن اسم شما را شنیده ایم که معروف باین اسم هستید.
– من جوان هستم. هنوز اول تکلیف من است. اگر بزعم شما خطائی از من صادر شده مرا توبه بدهید. پدر و مادر من خیلی مرا دوست میدارند زیرا دیگر اولادی غیر از من ندارند. در حق آنها رحم کنید و مرا نکشید و من در نزد شما می مانم.
شیخ اسماعیل می گوید مزرعه ما بابی لازم ندارد وبه آن اشرار میگوید ببریدش سر دوراهی شهری و عباس آبادی راه را نشانش بدهید هر طرفی میخواهد برود. اشرار آن حضرت را برداشته رو بخیابان روانه می شوند. از عقب اشاره می کند که او را بکشید و بلند میگوید ببریدش سر دو جاده راه نشانش بدهید. ”
زنان هم مصون نبودند. “می گفتند اینها چه صحبت است که شما میدارید. کاری به زن کسی ندارند. در این گفتگوها بودند که ناگاه صدای همهمه بلند میشود و جمع کثیری اطراف آن بیت را می گیرند. {…} سر کارد را تا نصفه کارد فرو می کند زیر گلوی مبارک که خون مانند فواره از گلوی آنحضرت می ریزد و نیز خون از دهان مبارک میریزد. {…} از سر سینه تا سر ناف آن حضرت را می شکافد که آن حضرت بر زمین می افتد {…} پس از شهادت آن مخدره را معلق آویختند بر درخت و هیزم بسیار از خانه خود آن شهید {…} آوردند و زیر آن درخت جمع کردند {…} و روغن نفت آوردند {…} آنوقت آتش زدند. از شعله آن آتش جسد آنحضرت آتش گرفت.” برادر این زن فرار کرده و پنهان می شود. عده ای نزد مادر این زن می روند و به او می گویند “شما همین دو اولاد داشتید. یکی فاطمه بگم که بیگناه کشته شد {…} الحال تو این یک اولاد دیگر داری و عاقبت مردم او را پیدا کرده می کشند و ما راضی نیستیم که او کشته شود. تو برو هرجا هست بگو بیاید بیرون. ما اهل هنزاء او را میبریم در طزرجان نزد معین دیوان و حاجی آخوند توبه اش می دهیم {…} که بعد از این آسوده باشد. آن بیچاره باور می کند و میگوید شما یک قسم قرآن با من بخورید که همین طوریکه می گونید با او رفتار می کنید و به او اذیتی نمی کنید. آنها قرآنی حاضر نموده و قسم قرآن میخورند و آن مادر جگر سوخته را مطمئن می نمایند. {…} باری بعد از شهید کردن آن سید مظلوم جمعیت طزرجانی و نوکرهای معین دیوان مراجعت به طزرجان مینمایند و آن جمعیت هنزائی ریسمان به پای آن حضرت بسته و آن جسد مطهر را به روی سنگستان که از حسین آباد تا هنزاء قریب نیم فرسخ است و تمام سنگلاخ و کوه و کمر است میکشند و می آورند هنزاء.”
زن ۶۵ ساله ای را از “بالای تکیه بزیر انداختند در حالیکه اکثر اهل منشاد در آن محل جمع بودند. بعد از شهادت زن های منشادی چادر و مقنعه آن مخدره را بردند و مرد و زن دور آن جسد مطهر جمع شده سنگ و چوب بر بدن آن مومنه مظلومه می زدند.”
“اشرار” در پی بهائیانی که از منشاد فرار کرده بودند، رفته و آنها را “با سنگ و چوب شهید کردند.” و آن افراد بهائی را هم که از ترس کشته شدن در شهرهای دیگر به منشاد پناه آورده بودند نیز شناسائی کرده و کشتند. پیکر بیشتر قربانیان در همان محل قتلگاه و یا در خانه خودشان به خاک سپرده شد.
بدین ترتیب سی تن بهائی در منشاد به دست مردم زجرکش می شوند.
این خاطره ها ملکه ذهن بهائیان منطقه شد، از جمله آنان که خود شاهد و یا قربانی بهائی کشی بوده و مجبور به فرار و مهاجرت به عشق آباد شدند. پدربزرگ پدری پروانه خانم نیز از قربانیان همین بهائی کشی در منشاد بود. او را به قصد کشت کتک زدند و سپس به گمان آنکه مرده است در یک خندق انداختند. ولی ایشان روز بعد به هوش آمد و سه باغ بزرگ و خانه را رها کرده و از آن شهر و مملکت به عشق آباد کوچ کرد. روشن است که خاطره وحشت انگیز این بهائی کشی سال ها در خانه بازگو می شده و بخشی از حافظه ی تاریخی تک تک افراد خانواده بوده است. با درک این واقعیت تاریخی است که می توانیم پای سخن پروانه خانم بنشینیم و سنگینی آنچه را که بر او رفته، درک کنیم و بفهمیم که چرا گذشته او را رها نمی کند.
خاطره بهائی کشی از زبان پروانه ناهید ادراکی: بجنورد، سال ۱۳۲۲
ماجرا وقتی شروع شد که پدرم به خاطر یک ماموریت کاری به سفر رفت. به پدرم “پاپا” می گفتیم زیرا که پدر و مادرم در روسیه بزرگ شده بودند و برخی واژه های روسی در خانه به کار می رفت. پدرم ۶ ماهه بود که خانواده اش مجبور به مهاجرت به عشق آباد روسیه شدند. مادرم نیز فرزند یک خانواده بهائی در عشق آباد بود که در آن شهر به دنیا آمده و تحصیل کرده بود. مادرم چند زبان می دانست و به دو زبان روسی و فارسی در مدرسه درس می داد. پدر و مادرم در سال ۱۳۰۳ در عشق آباد ازدواج کردند. پس از انقلاب روسیه، در سال ۱۳۱۸ آنها با دو فرزند به ایران بازگشتند. آنها سه منزل در روسیه داشتند که همه را جا گذاشتند و نتوانستند بفروشند و حتی مدارک تحصیلی شان را هم نتوانستند دریافت کنند. هنگام ورود به ایران، به آنها لقب ادراکی عشق آبادی دادند.
پدرم رئیس اداره پنبه در شهر بجنورد بود. مادرم خانه دار شده بود و کار نمی کرد. می خواست بچه هایش را خودش تربیت کند: جهان افروز ۱۲ ساله، جهانگیر ۱۱ ساله، پری ۹ ساله، پروانه ناهید (من) ۵ ساله، و خواهر کوچکترم ۲ ساله. تمام مردم شهر ما را می شناختند و می دانستند که دین ما بهائی است. پدر و مادرم با مردم شهر خیلی مهربان بودند و همیشه به همه، از دوست و آشنا گرفته تا غریبه، کمک می کردند.
خانه بزرگ و ثروت زیاد
خانه خیلی بزرگی داشتیم که با اثاثیه های گران قیمت و فرش های ایرانی و قالیچه های ترکمنی آراسته شده بود. کف حیاط آن آجرفرش بود. دیوارهای خیلی بلندی دور حیاط بزرگ را فرا گرفته بودند. در حیاط چوبی و خیلی محکم بود و یک دیوار به پنهای خود در جلوی آن بود که وقتی در خانه باز می شود، درون حیاط در دیدرس بیرون نباشد. به این فضای میان در حیاط و دیوار روبروی آن “هشتی” می گفتند. در یک طرف هشتی، یک اتاق بود که برای انبار خوراکی ها و آونگ میوه هایی مانند انگور به کار می آمد. در طرف دیگر هشتی، یک طویله برای دو اسب اصیل ایرانی و یک گاو بود که شیر و کره تازه ما را تامین می کرد. در طرف راست حیاط یک تور والیبال به دو ستون چوبی بسته شده بود که بچه های بزرگتر آنجا والیبال بازی می کردند و سمت چپ حیاط یک آب انبار بزرگ بود که بیست پله پایین می رفت تا به آب روانی که از خانه ها می گذشت برسد. یک سگ سفیدرنگ داشتیم که اسمش شاتی بود. وضع مالی ما خوب بود و به خاطر دارم که پدر و مادرم پول را در یک چمدان می گذاشتند. رادیو هم داشتیم. یک مهتر به نام اصغر از اسب ها مواظبت می کرد. زنی به نام عذرا هم کلفت مان بود. پدرم که به ماموریت رفت، مادرم به مهترمان، اصغر، گفت که “تو از حالا تعطیل هستی تا آقا برگردن.”
شلوغی در شهر
مادرم هر روز از سروصدا ها و شایعه ها و شلوغی در شهر** می گفت، و حرف هایی که او را نگران می کرد. من نمی دانستم که این شلوغی و گفتگوها چه بود. نگرانی مادرم را حس می کردم، ولی دلیل آن را درک نمی کردم. نمی دانستم چرا تصمیم گرفته که دوخواهر و یک برادر بزرگتر از من را به شهر مشهد بفرستد. کم کم شنیدم که بهائی کشی به زودی شروع می شود. نگرانی و دلهره من هم شروع شد. دسته سینه زنی را مجسم کردم که مادرم را خونین سوار بر الاغ کرده و دور شهر می گردانند.
سینه زنی
چند ماه پیشتر که محرم بود، با مادرم دسته و سینه زنی را در خیابان دیدیم. یک گروه زیاد از مردان که فقط شلوار به تن داشتند، جمع شده و دور شهر می گشتند. یک نفر را که لباس های خون آلود به تن داشت و مقداری خون روی سر و صورت اش بود روی یک الاغ گذاشته بودند. روی شتری یک کجاوه گذاشته بودند که چند نفر زن و بچه توی آن نشسته بودند که نقش زن و بچه امامان را داشتند. روی کجاوه چند تا کبوتر هم بود که پایشان را به اطراف کجاوه بسته بودند. یک گروه دیگر با یک مقدار آهن بوته ای که دسته داشت، راه می رفتند و محکم دسته بوته آهنی را بالا برده و به پشت شان می زدند به طوری که وسط شانه هایشان کبود می شد و یک حرفی یا صدایی بلند هم از دهن شان بیرون می آمد. گروه دیگر قمه به دست گرفته و آن را بالا می بردند و آهسته به پیشانی شان می زدند که از آن خون می آمد. یک گروه دیگر دو دست را روی هم گذاشته و بالا برده و پایین می آوردند و محکم به سینه هایشان می کوبیدند که صدایش شنیده می شد. صداهایی که بلند می شد برای من و حتی برای مادرم نیز ترسناک بود. دو طرف خیابان مردم در پیاده روها ایستاده و تماشا می کردند و این گروه از وسط یک خیابان به وسط خیابان دیگری می رفتند. من پشت مادرم قایم شده بودم و فقط از گوشه یک چشم نگاه می کردم. لرزی در تمام بدنم احساس می کردم. حالم داشت به هم می خورد. یک دستم را محکم به پشت مادرم گرفته بودم که نیافتم. مادرم وقتی که دید چادرش دارد می افتد، متوجه من شد و با دیدن حالت من راه خانه را در پیش گرفتیم. تنها خاطره ای که از آن روز برای من ماند، قمه و زنجیر و کتک و کشتن و خون آلود کردن بود. این همه برای من بسیار وحشتناک بود. وقتی که شنیدم بهائی کشی شروع شده، نگران بودم که تمام این ماجراها بر سر ما خواهد آمد. مادرم را می دیدم که به دست مردان قمه زن افتاده و دارد جان می دهد.
سفر بچه های بزرگتر به مشهد
مادرم تصمیم گرفت هر چه زودتر بچه های بزرگتر را با اتوبوس به مشهد بفرستد. از ترس اینکه مبادا مردم بفهمند و جلوی آنها را بگیرند، نمی خواست بلیت را زودتر تهیه کند. لوازم سفر بچه های بزرگتر را بست و صبح روز بعد همه ما رفتیم ایستگاه اتوبوس. بیست دقیقه پیش از حرکت اتوبوس مادرم سه تا بلیت خرید. ما برای اینکه جلب نظر نکنیم، دور از اتوبوس ایستادیم. هنگامی که راننده به اتوبوس نزدیک شد، خواهرها و برادرم رفتند توی اتوبوس و روی صندلی پشت سر راننده که خالی بود نشستند. من این صحنه را خیلی روشن به یاد می آورم. همانجا ایستادیم تا اتوبوس دور شد. من حس کردم نصف قلبم رفت و غمی عجیب به دلم نشست. هرگز تا این روز نتوانسته ام احساس آن روز را فراموش کنم. این روز چهارم از بهائی کشی بود. مادرم چهره خیلی غمگینی داشت.
اتوبوس کاملا دور شده بود که مادرم گفت “حالا از اینجا میریم خونه چند نفر از دوست هامون، بعدش میریم خونه.” از آنجا به منزل چند خانواده بهائی رفتیم و مادرم با آنها صحبت کرد و آنها را به بردباری و استقامت تشویق کرد. بعد به خانه رفتیم. مادرم شروع کرد به جمع کردن و قایم کردن بعضی اثاثیه گران قیمت. آن روز و آن شب، مادرم چندین بار در ایوان و حیاط خانه راه رفت تا مطمئن شود کسی آنجا قایم نشده باشد. هر دفعه که مادرم از اتاق بیرون می رفت، من به پشت شیشه پنجره دویده و او را نگاه می کردم که مطمئن شوم که مادرم خوب است و خطری متوجه او نیست. قلبم تالاپ تالاپ می زد تا وقتی که او به داخل اتاق باز می گشت.
شب های بهائی کشی
بالاخره مادرم تصمیم گرفت که این طوری در شب نمی تواند متوجه شود که آیا آدم کش ها وارد حیاط شده اند یا نه. یک تخت سفری داشتیم که آن را کشید و آورد توی حیاط و رویش را هم پشه بند زد. شب که شد، به من گفت “ما از امشب توی حیاط می خوابیم.” و افزود که در شب با همه لباس ها به تن و حتی با کفش هایمان می خوابیم. کفش هایمان را پوشیدیم و مادرم سر تخت و من و خواهر کوچکم پای تخت، یعنی سر و ته، خوابیدیم. از آن پس هر شب همینطوری با کفش و لباس در حیاط می خوابیدیم. من شب ها توی تخت پهلوی پای مادرم می نشستم و یک دست ام را روی پایش می گذاشتم و احساس امنیت می کردم. دست دیگرم را هم گهگاه اگر خواهرم بیدار بود روی دست یا پشت او می گذاشتم که او نترسد و احساس امنیت کند. او شب ها خوب می خوابید و متوجه این جریان ها نبود و اگر هم از سروصدا بیدار می شد، به او می گفتم “نگران نباش، ما توی حیاط می خوابیم که بتونیم ستاره ها رو تماشا کنیم.”
هر وقت صدایی می شنیدیم، سگ مان شاتی عوعو می کرد و مادرم برای اینکه آنها را بترساند با صدای بلند می گفت “اگر جرات دارین، بیایین. من همه شما رو می کشم.” مادرم یک تپانچه کوچک داشت و یک شمشیر بزرگ. تپانچه را زیر بالشت و شمشیر را زیر تشک گذاشته بود.
مادرم هر شب رو به سمت آب انبار می کرد که ۲۰ تا پله لیز و لغزنده داشت که پایین می رفت و به جوی آب پرزوری می رسید که به سوی خانه پهلویی جاری بود. مادرم می گفت “ناهید جون، یادت باشه اگر اینها اومدن توی حیاط، تو بلافاصله دست خواهرتو محکم بگیر و برو توی آب انبار! از اونجا برو توی آب و دست خواهرتو ول نکن! برو طرف خونه همسایه، بعد از پله ها برو بالا، برو خونه اونها.”
من می گفتم “پس شما چی؟”
مادرم می گفت “همه شونو می کشم و بعد میام هردوی شما رو میارم.”
من اعتراض می کردم که “آب انبار خیلی تاریکه! پله هاش لیز هستن، آب هم پرزوره. آب توی دهن و دماغم میره.”
مادرم اصرار می کرد “نه! حتما برو! روی نوک پا راه برو که آب توی دهن و دماغت نره.”
من راضی نمی شدم “من نمی خوام شما رو تنها بذارم.”
ولی مادرم دوباره اصرار می کرد “حتما این کارو بکن!”
این گفتگوی هر شب ما بود. مادر هر شب اصرار می کرد که “پشت سرت هم نگاه نکن!”
مادرم هر شب هر چند دقیقه یک بار به صدای بلند می گفت “اگر جرات دارین بیایین! من همه شما را می کشم!”
بالاخره سنگ اندازی توی خانه ما شروع شد. از پشت دیوار سنگ به حیاط پرتاب می کردند. شاتی واق واق می کرد و به طرف سنگ می رفت و باز به سوی دیوار می رفت و بلندتر واق واق می کرد.
در تمام این مدت حتی یکی از همسایه ها از ما نپرسید که “چه خبره؟” و “آیا کمک می خواین؟” اصلا به روی خودشان نیاوردند.
شب دیگر سروصداها زیادتر شد. انگار که جمعیت بیشتری پشت دیوارها بود. تعداد کسانی که سرک می کشیدند و از بالای دیوار توی حیاط را نگاه می کردند بیشتر شد. سنگ های بیشتری توی حیاط پرتاب می کردند. من پای مادرم را با دو دست در آغوش گرفته و با بغض از مادرم پرسیدم “اونها دارن میان که ما را هم با آن کاردهای بزرگ بکشن؟”
مادرم گفت “نه، نترس. من همه اونها رو می کشم. فقط یادت نره که دست خواهرت رو محکم بگیری و فورا پیش از اینکه اونها برسند بری توی آب انبار!” من واقعا از ته قلب نمی خواستم مادرم را تنها بگذارم. می خواستم به او کمک کنم که به دست آنها کشته نشود. یک سر دیگر هم روی دیوار پیدا شد و من سر چهار نفر را که از بالای دیوار نگاه می کردند دیدم. این دفعه شاتی تا نصفه دیوار بالا رفت و بالاتر پرید. سرها ناپدید شدند. سگ مان ما را نجات داد.
شب دیگر صدای تق و توق از در حیاط می آمد. مادرم متوجه شد که آنها دارند تلاش می کنند قفل در را خراب کرده و از در وارد خانه شوند. این بار وقتی که مادرم دوباره اصرار کرد که “یادت نره که با خواهرت فرار کنی توی آب انبار!” من برای اینکه دیگر این حرف را نشنوم، به مادرم گفتم “باشه.”
کم کم صبح نزدیک می شد و هوا کمی روشن شد. آنها نتوانستند قفل را خراب کنند و رفتند. آن روز صبح مادرم رفت توی حیاط. من هم دنبالش رفتم. از مادرم پرسیدم “مامان جون، چکار می خواین بکنین؟”
مادرم در جواب گفت “می خوام یکی از این تیرهای والیبال رو از زمین بیرون بیارم.”
تیر والیبال در زمین خیلی محکم بود. ولی مادرم با پشتکار و سرسختی تیر را از زمین بیرون کشید و کشان کشان به طرف در خانه برد. یک سر تیر را گذاشت زیر قفل در، و سر دیگر تیر را گذاشت روی زمین پایین دیوار هشتی مقابل در، بطوری که حتی اگر قفل در را هم می شکستند، باز هم در باز نمی شد.
شب ها وقتی که مادرم ساکت بود یا احیانا خوابیده بود، پای او را بغل می کردم و می بوسیدم و این کار قدری احساس آرامش به من می داد. صبح که می شد، احساس می کردم که قدرت و نیرویم خیلی کم شده است. از شدت عذاب های روحی در شب، اگر هم لحظه ای خوابم می برد از خواب های ترسناکی که می دیدم بیدار می شدم و پای مادرم را بغل می کردم. ولی بیشتر شب ها در تخت می نشستم.
شبی دیگر آمد و در این زمان حس کردم که من شب و تاریکی را دوست ندارم. نمی خواستم هرگز شبی وجود داشته باشد. در این شب تعداد سرهایی که از روی دیوار توی حیاط را نگاه می کردند بیشتر شد. حدود هفت سر را می شد دید. مادرم ما را بغل کرد و بوسید و با حالتی مصمم که سعی می کرد بر وحشت اش غلبه کند، به من گفت “امشب همه شان را می کشم!”
صداهایی از در حیاط می آمد و من فکر می کردم دارند می آیند. از ته دل با خدا حرف می زدم “ای خدای مهربان! ازت خواهش می کنم ما را کمک کن. من نمی خوام مادرم رو بکشن و بذارن روی الاغ. خواهر کوچیکه ام خیلی می ترسه اگه اینجوری بشه. خدا جون، حرف های منو می شنوی؟”
آرزو می کردم که روز بیاید و شب ناپدید شود. در عمق این فکرها بودم که سحر شد و کمی روشنایی آمد و آن غول های وحشی ناپدید شدند. من قدری خوشحال شدم. اما باز شب های دیگر هم آمد.
دهشتناک ترین شب، شب هفدهم بود. ما می توانستیم سرهای آدم ها را روی دیوار بشماریم. حدود ده نفر یا بیشتر بودند. واقعا خیلی ترسناک بود. سنگ های زیادتری در حیاط ریخته شد و شاتی بیچاره مرتب واق واق می کرد. چند سنگ هم به او خورد ولی او هنوز وفادار بود. صداهای توی خیابان هم بیشتر شد. مادرم با صدای بلندتر می گفت “اگر جرات دارین بیایین. من همه شما رو می کشم. من تفنگ دارم، می کشمتون!”
شاتی بیچاره تا وسط های دیوار بالا می رفت. خیلی از همه شب های پیش ترسناک تر بود. هر لحظه انتظار این می رفت که همه ما را کشته و توی خیابان روی الاغ ها بگردانند. ناگهان متوجه شدم که مادرم دراز کشیده و بلند نمی شود. او معمولا توی تخت می نشست و به صدای بلند آنها را تهدید می کرد. ولی دیدم دیگر نمی گوید “اگر جرات دارید بیایید. من می کشمتون!”
به طرف مادرم خزیدم و دیدم چشمهایش بسته است. مادرم را تکان دادم و گفتم “مامانی، مامانی… مامان جون!” ولی هیچ تکانی نخورد، هیچ جوابی نداد. حتی چشم هایش را هم باز نکرد. قلبم به شدت می تپید. فکر می کردم اگر آنها بیایند چه کاری از دست من برمی آید و چکار باید بکنم. در تمام مدتی که مادرم جواب نمی داد، هر چند دقیقه با صدای بلند می گفتم “اگر جرات دارین، بیایین. همه شما رو می کشم.” فکر کردم اینطوری آنها نمی فهمند که مادرم خواب است. نمی دانستم چرا مادرم جواب نمی دهد و بیدار نمی شود. تنها کمکی که به نظرم آمد خدا بود. پس شروع کردم با تمام وجودم و از ته قلب با خدایم حرف زدن: “ای خدای عزیز، مامانم به من گفتند که تو همه جا هستی، حتی وقتی تاریک است. پس تو ما را در تاریکی شب هم می بینی. چرا کمک نمی کنی؟ لطفا بیا اینجا و ما را با خودت ببر یک جایی که ما حفظ باشیم. ازت خواهش می کنم شاتی را هم ببری با ما. همه ما خیلی دوستش داریم. او هم سنگ بهش خورده و گناه داره. ای خدای من، مامان خوابیده ان. لطفا بیدارشون کن. ای خدا، تو آخه کجایی؟ آیا صدای منو می شنوی؟ آخه این مردم چرا میخوان ما رو بکشن؟ وقتی ما رو کشتن، میذارن روی خرها و ما رو با اون زنجیرها می زنن و با اون کاردها ما رو تیکه تیکه می کنن؟” در حالیکه اشک هایم روی صورتم می ریخت، گفتم “خواهر کوچیکم خیلی می ترسه! میتونی یک کاری بکنی که دیگه هیچوقت شب و تاریکی نباشه؟ گفتن راستگو باشین، دروغگو دشمن خداست. درست همون حرف هایی که تو گفتی، مامان جونی به ما یاد دادن. تمام رفتاری که یک بهائی باید داشته باشه، کرده ام. میتونی به مامان جونم بگی چشمشون رو باز کنن یا حرف بزنن؟ آه، خدا جون، فکر می کنم تو الان خوابیده ای. تو چقدر می خوابی؟ من یادم رفت از مامانم بپرسم که تو میخوابی یا نه. اگر خیلی بلند جیغ بزنم بیدار میشی؟ لطفا بیدار شو و بیا اینجا. ما به تو احتیاج شدید داریم. من تو رو دوست دارم. مادر و خواهر کوچیکم رو هم دوست دارم.”
دیگر تمام امیدی که داشتم به ناامیدی گرایید. داشتم بیهوش می شدم. اشک هایم بدون اراده می ریخت. یک دستم روی پای مادرم بود و دست دیگرم روی خواهرم تا بتوانم یک جوری حفظ شان کنم. دیگر نایی برایم باقی نمانده بود. داشتم تحلیل می رفتم و آب می شدم. ولی پیش از اینکه بیهوش شوم، یکباره مادرم در تخت نشست و ما را بغل کرد و بوسید و به سینه اش چسباند. من خیلی خوشحال شدم. چنان لذتی از اینکه مادرم مرا بغل کرد حس کردم که مزه اش را هنوز احساس می کنم و هرگز از یادم نخواهم رفت.
آن شب بدترین شب ها بود. لحظه به لحظه هر سه نفرمان را نیمه کشته بالای الاغ ها حس می کردم. از خدا تشکر کردم و گفتم قول می دهم همیشه مهربان باشم و مثل پدر و مادرم به همه کمک کنم. صبح آن شب دیگر هیچ رمقی نداشتم. چنان از همه چیز خسته شده بودم که مغزم از کار افتاده بود و قلبی برایم نمانده بود و مانند یک مجسمه بودم. وقتی به مادرم نگاه کردم دیدم رنگ اش پریده و بی حس و حال بود. طوری به نظر می رسید مانند وقتی که یکی از بچه ها به سختی مریض می شد، حتی بدتر از آن. خیلی ساکت به نظر می آمد و در خودش فرو رفته بود. من واقعا نمی خواستم و نمی توانستم که شب دیگری را تحمل کنم، و یا حتی روز دیگری را. شدیدا احساس می کردم که می خواهم شروع به دویدن کنم و به دورترین جاها بروم و دیگر برنگردم. دلم می خواست ذوب بشوم و غیب شوم و دیگر این بیرحمی ها را نبینم. از همه چیز خسته و ناامید بودم. اما نمی خواستم مادر و خواهرم را تنها بگذارم.
آخ، که چه بخواهم یا نخواهم، دوباره شب شد و تاریکی آمد. خدا باز هم شب را فرستاد.
مادرم در حیاط روی تخت نشسته بود. تفنگ و شمشیر را هم پهلویش داشت. به من گفت “تو بخواب. نگران نباش، من امشب همه را می کشم. اما یادت باشد تو فرار کن و پشت سرت را هم نگاه نکن که چه اتفاقی داره میافته! فقط فرار کنین و خیلی تند به طرف پله های آب انبار بدو!”
تصویری از پروانه ادراکی به همراه مادر و خواهر کوچکترش یک سال و اندی پیش از رخداد شب های بهائی کشی
این دفعه فقط سرم را تکان دادم. در حالیکه دلم از وحشت یخ زده بود. تعداد بیشتری کله آدم ها را بالای دیوار می دیدم و صداهای بیشتری می شنیدم. شاتی به شدت پارس می کرد و تا وسط های دیوار بالا می پرید. با خودم گفتم “امشب دیگه تموم میشه. اونها میان و بالاخره تموم میشه.” و فکر کردم بهتر از اینست که دوباره یک شب دیگر بیاید. مادرم شروع کرد به دعا کردن و من هم دعای حفظ را که از کوچکی می خواندم تکرار می کردم “یا بهی احفظ نی من کل بلیات.” ولی فکر می کردم خدا خیلی سرش شلوغ شده و دارد به دیگران کمک می کند و الان برای ما وقت ندارد. با خودم عهد کردم که امکان ندارد مادرم را تنها بگذارم و بروم توی آب انبار. و تصمیم گرفتم همانجا پهلوی مادرم بمانم زیرا من مامان خودم را می خواستم نه خانم همسایه را. آنقدر عمیق در این فکرها بودم و سعی می کردم بفهمم چه رخ می دهد و چه خواهد شد که یادم رفت کجا هستم. بعد به خود آمده و با بیحالی و ناامیدی به خدا گله کردم که “ای خدا، چرا ما را دوست نداری؟ من هیچوقت کسی را ناراحت نکردم. مامان گفتند که خدا گفته «زبان گواه راستی من است، هرگز به دروغ نیالایید.» دروغ نگفتم. پس به من بگو چه گناهی کردیم که دیگر آن کار را نکنیم.” آنقدر عمیق در افکار خود غرق بودم و با چشمان بسته و با زبان دل با خدا حرف می زدم که متوجه هیچ چیز دیگری نبودم. وجود خارجی نداشتم و فقط راز و نیاز با خدا بودم. مادرم دستم را گرفت و متوجه شدم که تقریبا نزدیک سحر است. مادرم گفت “بیا بریم توی اتاق.”
معجزه
در اتاق مادرم شروع کرد لباس های پدرم را پوشیدن. کلاه پدرم را هم به سر گذاشت و کفش های او را به پا کرد. من با تعجب به او نگاه می کردم. مادرم گفت “ناهید جون، تو همینجا توی اتاق بمون و در را برای هیچ کس باز نکن. در را از تو قفل کن. من دارم میرم بیرون و زود برمی گردم.”
همانطور که نگاهش می کردم، پرسیدم “مامان جون، شما مرد شدین؟”
مادرم گفت “فقط برای یک مدت کم.” و از در بیرون رفت. دلم به شدت به شور افتاد. قلبم تندتند می زد. احساس ضعف و ترس شدیدی می کردم. خواهر کوچکم روی تخت در خوابی عمیق بود. به شدت احساس تنهایی و بی پناهی می کردم. به طرف پنجره دویدم. هوا هنوز تاریک روشن بود. دو تا دستم را روی شیشه پنجره گذاشته و با تمام وجودم توی حیاط را نگاه کردم. از جایم تکان نمی خوردم. فکر می کردم الان مادرم را می گیرند و با آن کارد بزرگ می کشند. دعا می کردم “ای خدا، مامانم رو حفظ کن و برگردون خونه، یا اینکه منو همین الان ببر پهلوی خودت.” صدای قلبم را هرگز به آن بلندی حس نکرده بودم. این زمان خیلی خیلی طولانی به نظرم رسید. بالاخره هوا قدری روشن تر شد و مادرم را دیدم که آمد توی حیاط. بعد در اتاق را زد. من بلافاصله در را باز کردم. از شدت ترس نزدیک بود بمیرم. نشستم و به مادرم زل زدم. مادرم شروع کرد لباس های مردانه را درآوردن و لباس خودش را پوشید. در حالیکه لباس هایش را عوض می کرد، در حیاط باز شد و پدرم از در تو آمد. عجب معجزه ای شد. شاید بالاخره خدا بیدار شد و پاپا را آورد. من از شدت شادی دویدم به طرف اش و در حالی که بالا و پایین می پریدم، می گفتم “پاپاجون، پاپاجون، مامان مرد شده بودن. ببینین، هنوز کفش های شما پاشون هست.”
اصغر که دیده بود آقا آمدند، همان موقع آمد و درست موقعی وارد اتاق شد که من داشتم می گفتم “مامان مرد شده ان!” که اصغر بی اراده حرف از دهانش پرید و گفت “این شما بودین که تو خیابون راه می رفتین؟ ما تعجب کردیم که این مرد کی هست!” بعد فوری رفت و اسب ها را گرفت و شروع به کارهای معمولی خودش کرد.
مادرم تند و مختصر به پدر گفت چی شده و پدرم تفنگ دولول بزرگ اش را بر داشت و آن را توی حیاط و به دیوار ایوان تکیه داد. بعد در خانه را باز گذاشت و به صدای بلند گفت “هرکس میخواد بیاد، همین الان بیاد تو تا خدمتش برسم.”
ما دریافتیم که حالا که بهائی کشی شروع شده بود و بهائی ها را اذیت می کردند، اصغر که از اثاثیه گرانقیمت و پول خبر داشت طمع کرده بود و یک عده را جمع کرده بود تا هر کدام سهمی ببرند. با اینکه فهمیدیم کار اصغر بوده که هم بهائی کشی کند و هم پولی گیر بیاورد، پدرم صلاح ندید که به روی اصغر بیاورد برای اینکه ممکن بود جری شود و واقعا همه این کارها را انجام دهد.
بعد که اوضاع بهتر شد، برادر و خواهرهایم به خانه برگشتند. وقتی مادرم تمام جریان را برایشان تعریف می کرد، جریان آن شب را هم تعریف کرد که یکباره حس کرده بود که نمی تواند اصلا از جایش تکان بخورد و یا حرف بزند و یا چشمانش را باز کند ولی صدای مرا می شنیده و ناراحت بوده که من نگران بودم و نمی توانسته جوابم را بدهد. مادرم تعریف کرد که چقدر ناراحت بوده که فکر می کرده اگر آدم کش ها بیایند نمی تواند از بچه هایش دفاع کند و هرچه سعی می کرده نتوانسته چشمانش را باز کند ولی صدای مرا می شنیده که به جای او می گفتم “اگر جرات دارین بیایین. همه تونو می کشم.” و بالاخره بعد از یک مدت که به این منوال گذشته شروع کرده به دعا خواندن و به خودش فشار آورده تا اینکه یکباره توانسته بنشیند و ما را در آغوش بگیرد. من به دقت به حرف های مادرم گوش می کردم. وقتی حرف هایش تمام شد، به طرف او پریدم و خود را در آغوش اش جای دادم و با یادآوری آن شب وحشتناک بغض ام ترکید و های های گریه کردم و اشک بقیه هم جاری شد.
من هنوز نتوانسته ام لغت هایی را پیدا کنم که بتوانم آن همه وحشت و اضطراب را در طول آن چندین شب و روز بیان کنم. شما به یک دختربچه پنج ساله نگاه کنید و دوباره این جریان را مرور کنید. شاید بتوانید عمق وحشت و اضطراب مرا درک کنید. من تمام ساعات و روزها و دقیقه ها را ننوشته ام. خواب های وحشتناک را تعریف نکرده ام. ولی هنوز لحظه لحظه ی آن شب ها و روزها، همه آن وحشت و دلهره و اضطراب و ترس از کشته شدن مادرم و من و خواهر کوچکترم، شفاف و روشن در من زنده است.
پس از یک هفته مادرم تمام بهائی های شهر را دعوت کرد. یک میز خیلی بزرگ در حیاط بود که روی آن انواع غذاها را چیده بودند. مادرم با همه صحبت کرد و آنها را به بردباری و استقامت تشویق کرد و گفت هرچقدر آنها به شما بدی می کنند، شما همانطور که حضرت بهاءالله فرموده به آنها بیشتر محبت کنید. بهائی های آن شهر از پدر و مادرم خواهش کردند که شهر را ترک نکنند. مادر و پدرم قول دادند که صبر کنند و وقتی اوضاع بهتر شد به مشهد بروند.
دبستان
پس از تجربه دردناک هیجده شب و روز پر از شکنجه روحی و دلهره و وحشت شدید من وارد فضای جدیدی شدم و به کلاس اول دبستان رفتم.
در هنگام زنگ تفریح یک مقدار خوراکی که همراه داشتم از جیب بیرون آورده و به چند نفر از همکلاسی هایم تعارف کردم. ولی با تعجب فراوان دیدم که آنها قبول نکردند و گفتند “تو نجس هستی.” و “خون تو نجس است.” من می دانستم که تمیز هستم و لباس هایم هم خیلی خوب و تمیز است. بعد گفتند که “چون دین تو بهائی است، ما با تو بازی نمی کنیم و از دست تو چیزی نمی گیریم.” تعجب من خیلی زیاد شد. شب که سر بر بالش نهادم اشک ریختم ولی در همان حال خوشحال شدم که مسلمان نیستم و مانند آنها با کسی بدرفتاری نمی کنم. کینه ای از آنها به دل نگرفتم. فقط دلم برایشان سوخت و غمگین شدم.
رفتن از بجنورد
من فکر می کردم که شاتی را هم با خودمان ببریم. وقتی فهمیدم که مسلمان ها سگ را نجس می دانند و نمی توانیم شاتی را توی اتوبوس ببریم خیلی غمگین شدم. ولی متاسفانه شاتی را گذاشتند خانه همسایه بغلی. همان همسایه ای که در آن شب های شلوغ بهائی کشی اصلا به ما محل نگذاشته بود. رفتم خانه همسایه که با شاتی خداحافظی کنم. طفلک یک گوشه حیاط نشسته بود و سرش را روی دو دستش گذاشته بود. خیلی غمگین به نظر می رسید. خیلی دلم برایش سوخت. نشستم پهلویش و گفتم “شاتی جون، من تورو خیلی خیلی دوست دارم. خیلی ببخشین که نمیذارن تو هم با ما بیایی. به تو هم میگن نجس. اما من می دونم که چقدر مهربونی و اون هیجده شب چقدر فداکاری کردی. تو هم بهائی هستی و من هیچوقت تا آخر عمرم فراموشت نمی کنم. همیشه به یادت هستم که جون ما رو نجات دادی.” در این هنگام اشک هایم می ریخت و تمام این خاطره و قیافه شاتی و حرف هایی که زدم تا این لحظه یادم هست.
مادر و پدرم از رفتار مردم شهر دل شکسته شدند، به خصوص بعد از آن همه محبت و کمک هایی که به آن مردم کرده بودند. بچه های بزرگترشان هم باید برای ادامه تحصیل به شهر بزرگتری می رفتند زیرا ادامه تحصیل پس از کلاس نهم در این شهر کوچک ممکن نبود. در سال ۱۳۲۷ به مشهد رفتیم.
پایان سخن پروانه ناهید ادراکی
سخن پروانه خانم به پایان رسید.
اکنون هفتاد و اندی سال از آن رخداد و خاطره می گذرد ولی بدبختی اینجاست که نه تنها کابوس پروانه خانم، بلکه واقعیت بهائی کشی هنوز به پایان نرسیده است. کشتار بهائیان آشکار و پنهان در شهرهای گوناگون ایران ادامه دارد.
بهائی کشی آشکار
در یزد، بهائی کشی به گونه ای با حمایت حکومت انجام می گیرد. فرهنگ امیری ۶۳ ساله در تاریخ ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۶، در بیرون منزل مسکونی خود در شهر یزد به قتل رسید.
در شامگاه قتل، دو مرد که شب قبل از آن به بهانهی خرید خودرو به منزل ایشان مراجعه کرده بودند، بار دیگر برای ملاقات با آقای امیری به محل سکونت ایشان بازگشتند. هنگامیکه آقای امیری برای پاسخگویی به درب منزل آمدند، قاتلان به طرز فجیعی با چاقو ضربههای متعددی به بدن ایشان وارد کردند.
تصویر فرهنگ امیری، قربانی بهائی کشی در یزد
یکی از برادران در پاسخ به دلیل قتل گفت: “میخواستیم یک بهائی را بکشیم. شنیده بودم که بهائیان، مسلمانانی هستند که از اسلام روی برگردانده و مرتد هستند و ریختن خونشان ثواب است.”
برادر دیگر در بازجویی دیگری اظهار داشت: “هدفمان کشتن یک بهائی بود. مهم نبود چه کسی باشد.”
این دو برادر حتی در جریان بازجوییها بیان کردند که در صورت آزادی فرد دیگری را به قتل خواهند رساند. اما با قرار وثیقه آزاد شدند. ***
بهائی کشی پنهان
در شیراز، یک زن جوان بهائی را زنی ناشناس با ابراز دوستی فریب داده و در پارک به وی نوشابه سمی داده و او را مسموم کرده و کشت. خانواده مقتول حتی نتوانستند از هیچ کسی شکایت کنند یا ماجرای قتل را آشکار سازند زیرا از یک سو هویت قاتل را به طور دقیق نمی دانستند و از سوی دیگر ترسیدند که اگر پیگیر ماجرا شوند، خود نیز قربانی بهائی کشی شوند.
چگونه می توانیم به بهائی کشی پایان دهیم؟
* کتاب “تاریخ شهداء یزد” یا “تاریخ امری یزد” نوشته محمد طاهر مالمیری را می توانید در اینجا بخوانید:
www.bahailib.com
** من نتوانستم اطلاعات دقیقی از چگونگی آغاز و پایان ماجرا بدست آورم. اما به گفته خواهر بزرگتر پروانه خانم، در آن زمان در خانه دیگر بهائیان شهر بجنورد نیز سنگ می انداختند و یکی از بهائیان را در خیابان کتک مفصلی زدند. در آن روزها چنان فضای وحشت باری برای بهائیان ساخته شده بود که بیشتر آنها جرات بیرون آمدن از خانه را نداشتند.
نتیجه دیدار روز چهارشنبه سفیر آمریکا در سازمان ملل از مقر آژانس بین المللی سازمان انرژی اتمی در وین می تواند در تصمیم دولت ترامپ نسبت به تائید و یا خودداری از تائید پایبندی جمهوری اسلامی به تعهدات توافق اتمی در موعد سه ماهه منتهی به ۱۷ اکتبر آینده، نقش تعیین کننده ایفا کند.
وزارت خزانه داری آمریکا بر اساس قانون متعهد است مراتب پایبندی ایران به تعهدات برجام را هر سه ماه یکبار بررسی و موضوع را از طریق وزارت خارجه آن کشور به اطلاع کنگره برساند.
ادامه لغو تحریم های اتمی و صدور مجوزهای تجاری و بانکی برای موسسات و شرکت های طرف معامله با ایران موکول به ارسال این تائیدیه است و دولت کنونی آمریکا از ژانویه سال جاری تاکنون علیرغم اشاره بر «نقض روح برجام» از سوی ایران مراتب اجرای تعهدات در چارچوب توافق اتمی پانزدهم ژوئیه سال ۲۰۱۵ را مورد تائید قرار داده است.
نیکی هیلی، سفیر آمریکا در سازمان ملل از سختگیرترین منتقدین جمهوری اسلامی و توافق اتمی به شمار می رود و مکررا خواستار اعمال نظارت های بیشتر بر نحوه اجرای برجام شده است.
خواسته های هیلی از آمانو
پیش از دیدار ظهر چهارشنبه با آمانو، دبیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی، خانم هیلی طی گفتگو با خبرگزاری رویترز از «رفتار های گذشته ایران» یاد کرد که اشاره وی به اقداماتی است که گفته شده جمهوری اسلامی در جهت مبادرت به انفجار با قدرت زیاد ( شلیک نوترنی) و تلاش برای ساختن ماشه بمب اتمی در پارچین صورت داده است.
در جریان مذاکرات اتمی که بیش از دو سال به طول انجامید، راستی آزمایی از گذشته اقدامات اتمی ایران و «فعالیت های مشکوک به داشتن ابعاد نظامی (PMD) » از جمله دشوارترین بخشهای گفت و گوها بشمار می رفت، بطوریکه این موضوع چند بار ادامه گفت و گوها را به توقف کشید و تهدید به تعطیل کرد.
تنها بعد از سفر آمانو به تهران در تیرماه سال ۱۳۹۴ ، و دیدار او با حسن روحانی و علی شمخانی دبیر شورای امنیت ملی جمهوری اسلامی و امضاء دو سند محرمانه که خارج از ایران از آنها به عنوان «سند» یاد می شود و عباس عراقچی مذاکره کننده ارشد اتمی ایران در گزارشی به کمیسیون امنیت مجلس از آن به عنوان «نقشه راه محرمانه آمانو-صالحی» یاد کرده، امضاء توافق اتمی مابین ایران و گروه ۵+۱ ممکن شد.
بر اساس بسیاری از شواهد، منجمله خبر رسانی شخص آمانو که در جریان روزهای پایانی مذاکرات اتمی مدعی شده بود با تهران «توافق جداگانه ای بر سر پارچین صورت خواهد گرفت»، بازدید بازرسان آژانس از پارچین و نمونه برداری محیطی از آن، پیچیده ترین گره مذاکرات بشمار میرفت.
طی دیدار روز چهارشنبه فرستاده آمریکا از وین، مهمترین پرسش خانم هیلی از آقای آمانو، در مورد نحوه ادامه بازرسی های ماموران آژانس از ایران و امکان تجدید دیدار آنها از پارچین با استناد به تعهداتی است که دولت تهران در قالب «اجرای داوطلبانه پرتکل الحاقی» پذیرفته است.
انگیزه آمریکا در این مورد خاص، کسب اطمینان برای پیشگیری از آزمایش هایی است که ایران متهم بود تا پیش از سال ۲۰۰۳ میلادی در پارچین به عمل آورده. بمنظور تامین این خواسته، نیکی هیلی در وین طرح تقاضای خاموش برای بازدید از پارچین و نمونه برداری محیطی از محل را مطرح می سازد.
خانم هیلی از آمانو می پرسد: آیا بر مراکزی که قبلا اقدامات پنهانی در آن می شد (پارچین) نظارت می کنید؟ آیا قادر هستید به این مناطق دسترسی (بازدید مجدد) پیدا کنید؟
آمریکا به دنبال بهانه است؟
آمریکا به تنهایی سالانه هشت میلیون دلار هزینه بازرسی های ماموران آژانس از مراکز اتمی ایران را پرداخت می کند و دولت کنونی آن کشور که برجام را یک «توافق بسیار بد» می خواند، مایل است راه بازگشت ایران به شرایط پیش از توافق اتمی را بسته نگاه دارد.
اظهارات اخیر حسن روحانی در مجلس، و علی اکبر صالحی رییس سازمان انرژی اتمی ایران مبنی بر «بازگشت سریع به شرایط پیش از برجام» و «غنی سازی ۲۰ درصدی در چند روز» شائبه های کاخ سفید را در رابطه با بسته ماندن راه بازگشت پنهان و یا پیدای ایران به وضعیت قبل از توافق اتمی تقویت می کند.
اجازه ندادن به بازدید از پارچین بیش از آنکه نتیجه حساسیت تهران برای فاش شدن اسرار نظامی آن باشد، محصول گروکشی های درون حکومت و موافق ها و مخالفان توافق اتمی است -چنانکه در سال پایانی مذاکرات اتمی دولت ایران بنا بر پاره ای گزارش ها ظاهرا آمادگی داشت که با یک بار بازدید از پارچین موافقت کند؛ اقدامی که پیشتر، بدون بروز هر نوع حساسیت حاد، در سال ۲۰۰۵ هم صورت گرفته بود.
در صورت اصرار آمریکا بر بازرسی از پارچین و مخالفت جمهوری اسلامی با انجام بازرسی، اجرای (داوطلبانه) پرتکل الحاقی از سوی ایران عملا به حال تعلیق در می آید و این تعلیق می تواند نه تنها نقض «روح توافق اتمی» که نقض آشکار تعهدات آن تلقی شده و رییس جمهوری آمریکا را به خودداری از تائید پایبندی دولت تهران به توافق اتمی وادار سازد؛ اقدامی که الزاما به معنی خروج کامل آمریکا از توافق اتمی نیست ولی می تواند آغازی بر پایان تدریجی آن باشد.
آقای بابک داد سفرنامهنویسِ سابقِ محمد خاتمی و خبرنگارِ کمپین انتخاباتی خاتمی در سال ۷۶ و صاحب آثاری چون صد روز با خاتمی، خاتمی در ایتالیا ۹۹، خاتمی در پاریس و از همنظرانِ شیخ مهدی کروبی در انتخابات سال ۸۸ و جریان موج سبز در مکتوبی تمام پلیسی بهسان دورانی که پس از حوادثِ موج سبز در چندماهی که در خفیهگاه!! تشریف داشتند و لحظه به لحظه با تلویزیون صدای آمریکا و از مخفیگاهشان در ایران! اوضاعِ حوادث انتخابات را گزارش میکردند به دفاع از همنظر و کاندید مورد دلخواهشان پرداختهاند. اینکه ایشان پس از حوادث موجِ سبز همراه با دو فرزند و سگ محبوبشان نانسی، پیش از بازداشت مجبور به ترک منزل شده و چندماهی در بگیروببندهای پس از ۸۸ مجبور به اختفا میشوند و مارکوپولویی در سواحل خزر از این شهر به آن شهر جابهجا شده و البته بهطور منظم با موبیل و تلفنِ کارتی بیآنکه سربازان گمنام بتوانند رد ایشان را بزنند رنج و زحمتِ گزارشِ لحظه به لحظه کشیده و اینکه آخرین خبرها چهگونه (؟) به ایشان میرسید! و دستودلبازانه خبر خورد اپوزیسیون میدادند را به شعور عاقلان وا مینهم.
بابک داد در دوران اختفای چند ماهه خود که بیشتر در رامسر و عباسآباد و سواحلِ دریای خزر به امر خطیر گزارش ماجرا داشتند در شرح سریالی فرار و اختفای دردمندانهشان مینویسند:
«برای ناهار رفتیم به جادهی عباسآباد- کلاردشت. در یک فرعی جنگلی، زیر انبوهی از درختان سبز نشستیم و اولین غذای بین راهی را با دستهای خودمان درست کردیم و با لذت تمام خوردیم. مدت مقاومت ما شده بود چهار روز[… ] بساط جوجهکباب پشت ماشین بود و هر جا میرسیدیم، بچهها بال مرغ که خیلی هم ارزان است سیخ میزدند و به نانسی میرسیدند و من هم با موبایل، تایپ میکردم یا خبر میخواندم. موبایل را طوری میگرفتم مثل اینکه دارم از دلبندانم و سگشان، عکس یادگاری میاندازم[… ]نانسی عاشق استخوان بال مرغ بود و آن روز دلی از عزا درآورد [… ]نانسی بالا و پایین میپرید و بین درختها برای خودش خوشحال بود نانسی[… ] (۱)
و اینهمه را البته تنها و تنها عاقلان دانند!
آقای داد در نوشتارشان تحت عنوان “رفع حصر از ملت آغاز میشود” در رهنمودی خردمندانه! از مردم (امت) خواستهاند هر شب ساعت ۱۰ شب بر روی پشتبامها رفته و فریاد اللهاکبر سر دهند و بعد به سمتِ کوی اختر (منزل میرحسین) و جماران و بیت رهبر بروند. شوخی نمیکنم ایشان نوشتهاند: “از اللهاکبر شبانه (هر شب ساعت۱۰) بر پشتبامها شروع کنیم. بعد برای حرکتِ جمعی به سمتِ کوی اختر، بیت رهبر و جماران… غیر از این باشد، تاوان سنگینی بابت سکوت و انفعال خود خواهیم داد”. (۲)
آقای داد در سرسپردهگی کامل به اصلاحات و نوعی دیگر از گفتمان اسلامی برای بهبود و تغییرِ جامعه به امتِ پشتِ بامی و اللهاکبر دخیل میبندند.
ایشان حتا ساعتِ اللهاکبر کشیدنِ امت را هم ۱۰ شب تعیین کردهاند تا امتِ همیشه در صحنه پس از بازگشت از کار و دیدن شهرزاد و دورِ همی و ال کلاسیکو و خوردن شام با انرژی تمام جهت عملیات محیرالعقول مشتِ محکم و عربدهکشیی شبانه به پشتِ بام رفته و بعد دورِ همی به سمتِ بیت رهبر رهسپار شوند! طوفان خندهها!
ایشان در دفاع از روحانی و چیدمان کابینهاش که از شوریی آش و دستپختاش صدای خان نیز بلند شد میفرمایند: «سیاستمدار، مثل شطرنجباز است. او نه میتواند و نه باید مثل “حسنکراستگو! ” صاف و صادق بگوید چرا چنین کابینهای چیدهام! وقتی که روحانی با “افسوس” از “اما نشد”ها حرف میزند، دارد لابلای این حرفها به مردم پیغام میدهد که یادم هست که با شما چه قراری دارم. وقتی با زبان معکوس میگوید: “هیچ فشاری روی من نبود”، یعنی بوده! و “شما مهلتم بدهید”» (۳) طوفان خندهها!
مرا از آنجا که فاقد هرگونه اطلاعات پزشکی-به ویژه روانشناسی- هستم با این توصیه و فرازِ نوشتهی آقای داد کاری نیست.
بهانهی این نوشته اما آنجایی است که آقای بابک داد بزرگوارانه! بیآنکه نامی از من به میان آورند در “پینوشتِ” مکتوبشان در واکنش به نوشتهی اخیر من مرتبط با جریان اعتصاب غذای آقای کروبی مرا و پوشیدهنگارانه شماری دیگر از جانبهدربردهگان ۶۷ را با القابی چون سینهچاکان قلابی، مدعیان دروغین، ریاکاران قبیلهی حکومت، نقابداران دفاع از قربانیان مظلوم کشتارهای ۶۷ و… حکومتی خواندهاند: «این جور وقتها، سروکلهی سینه چاکان قلابی و مدعیان دروغینی که فقط «نقاب» دفاع از قربانیان مظلوم کشتارهای ۶۷ را میزنند، پیدا میشود تا با فحاشی به کروبی و موسوی، مردم را دلسرد و چندپاره و متفرق کنند. ما مدافع حقوق قربانیان مظلوم تمامی این سالها و کشتار ۶۷ هستیم. ولی حالا باید برای دفاع از حق سه محصور اقدام کنیم. هر کسی در این میان، نفاق ایجاد کند، «ریاکاری از قبیلهی حکومت» است پس فریب این بازی نخنمای حکومت را نخوریم» (۴)
بابک داد در بیست و نهمین سالگشت کشتار بزرگ خامدستانه حرمت میشکند. با ادبیاتی حوزوی و حکومتی چون ریا، نفاق، مظلوم، بر زمینی پای میگذارد که اصلا جای سفتی نیست. این گماشتهی قدرت که “اکنون به عنوان یک روزنامهنگار مهاجر با امیدواریبازگشت به ایران” (۳) به زعم خود شده است خونخواه “قربانیان مظلوم ۶۷” کارآگاه پواروی صادراتی بابک داد خوب میداند تابستان ۶۷ آجرِ دیواری است که اگر کشیده شود خروارها نکبت بر سر پدیدآورندهگانش آوار خواهد کرد. از محبوبش خاتمی که در آن هنگامهی جنون و خون وزیر ارشاد و اطلاعرسانی بوده تا معبودش کروبی و آن دیگر و آن دیگر.
جناب داد! راستی شما که دستِ کم در سه جلد کتاب و افزون از چند صد صفحه به شرح تورهای زیارتی سیاحتیی محبوبتان سید محمد خاتمی پرداختهاید چند صفحه مطلب در مورد بیبدیلترین کشتار تاریخ سیاسیی معاصرمان تابستان ۶۷ نوشته که حالا مدافع “قربانیان مظلوم”اش شدهاید. شما در طول مهاجرتتان در پاریس چند نوبت از کنار سالنهای بزرگداشت شصتوهفتیها عبور کردهاید.؟ البته قابل فهم است که “روزنامهنگاری مهاجر” چون شما که در “آرزوی بازگشت به ایران” است برای آنکه تنش به سالنهای برگزاری نخورد و یحتمل “نجس” نشود، از سمت دیگر خیابان عبور میکند.
تمیز بمانید آقای داد! تمیز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱-نگاه کنید به “بخش پنجم فرار از ایران” وبلاگ بابک داد
۲-نگاه کنید به”رفع حصر از ملت آغاز میشود” گویا نیوز و وبلاگ بابک داد
۳- نگاه کنید به “کابینه شطرنجبازی روحانی. پیشگفته
۴- “رفع حصر از ملت آغاز میشود” پیشگفته
در گذر تاریخ جوامع بشری فرازهایی پدیدارمی شوند که به عنوان نقطه عطفی مسیر آیند ه جامعه مربوطه را مشخص می سازند. حال اگر این فراز یا ضعف اجتماعی – سیاسی بعنوان فرآیند جریان دیالکتیکی داخلی به نحوی از انحا در معرض تاثیرات مکانیکی خارجی که خود ناشی از یک روند متکالمه و یا دیالکتیکی بس گسترده تر و جهان نگرا قرار گیرد، پویایی و دینامیسم ناشی از پتانسییل انقلابی آنها دچار نوعی نارسایی و اختلال مزمن می شود.
بویژه اگر بین کانون اثرگذار و جامعه اثرپذیر نوعی رابطه ژئوپلیتیکی وجود داشته باشد نهضت سیاسی اجتماعی جامعه اثرپذیر بعضا نمی تواند جدا از اثرات ناشی از فعل و انفعلات سیاسی آن کانون و مصالح و منافغ نسبی آن راه مترقیانه خود را در پیش گیرد. به خصوص وقتی جامعه اثرپذیر، برای رهای از تنگناها و تحمیلات وارده خارجی بر آن می شود در کانال روند مسلط مترقیانه مورد بحث ورود نموده و فرآیند آن را در جهتی متفاوت از خواست بانیان جنبش در راستای مصالح خود سوق دهد، و بدین ترتیب ضمن حفظ چارچوب و مظاهر جنبش مزبور، هسته محتوایی آن را از لحاظ باروری و شکوفایی دچار عقامت و عنانیت سیاسی مورد نظر نماید. چنانچه در پی صدور فرمان مشروطیت، که حاکی از پیروزی مردم بود انتظار می رفت که خواستها و مطالبات آنها در عرصه های زیر تحقق پیدا نماید:
– حفظ تمامیت سرزمینی، حاکمیت ملی ، استقلال سیاسی و وحدت ملی .
– قطع تحمیلات قدرتهای استعماری و پایان دادن به استبداد فردی و آسیب پذیری های آن ،به دیگر سخن متوقف ساختن اعمال نفوذ و تحمیلات قدرتهای مزبور به استبداد فردی از طریق تهدید، تحمیل، تطمیع، و دیگر شیوه های استعماری برای نیل به مقاصد مورد نظر.
-استقرار نظام پارلمانتاریستم و تنظیم مشارکت مردم در تصمیم گیریهای عمومی کشور از طریق انتخابات آزاد.
– برقرار عدالت خانه مستقل مبتنی بر ارزشهای حقوقی مترقیانه روز
– آزادی احزاب، انجمن ها ، اتحادیه ها، و اصناف و فراتر از آن آزادی مطبوعات و دیگر آزادی های اساسی
دریغا که این مطالبات و انتظارات مردم از نظام مشروطه ، دولت مستعجلی پیش نبود زیرا یک سال بعد مردم ایران با آگاهی از قرارداد تحمیلی ۱۹۰۷ دایر به تقسیم ایران به مناطق نفوذ بدون مشورت و نظرخواهی حکومت مرکزی ایران، به یکباره نه تنها حاکمیت ملی و استقلال سیاسی کشور را مورد خدشه جدی استعمار یافتند، بلکه شرایط سیاسی تحمیلی پیش آمده را مانع اجرای صحیح قانون اساسی نوپا دانستند. فراتر از آن باروری و توسعه مترقیانه آتی مشروطیت را به دو دلیل مورد تردید دانستند : ِ یکی اختلالات سیاسی و اجتماعی در پیش، ناشی از اجرای اصول و مقررات قرارداد تحمیلی مورد بحث ،
دیگر آنکه دو قدرت استعماری هریک به دلایل خاص خود باروری مشروطیت را مغایر با منافع و مصالح خود می دانستند. زیرا انگلستان نیک می دانست که باروری مشروطیت به منزله جرقه ای خواهد بود برای اشتعال جنبش آزادی خواهانه در شبه قاره هند ، و حمایت ابزاری او از انقلاب مشروطیت صرفا به منظور واداشتن روسیه به پذیرش پیشنهادی بود که در سالهای ۱۸۹۵، ۱۹۰۰، و ۱۹۰۵ با سماجت تمام عرضه شده بود و بدلایلی پاسخ مثبت در پی نداشت . زیرا روسیه از لحاظ اقتصادی و تجاری، نفوذ ویژه در شمال ایران داشت، و در عین حال از جهت سیاسی دارای آزادی مانور بود به سوی شبه قاره هند. از طرفی دیگر برای روسیه که یک سال قبل انقلاب مشابهی را در خاک خود تجربه و سرکوب کرده بود، پذیرش نتایج پیروزمندانه انقلاب در همسایگی خود قابل قبول نبود. ولی با انعقاد قرارداد ۱۹۰۷ تمامی این نگرانی ها برطرف گردید .بدین ترتیب از ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۷ مشروطیت نیمه جان بر اساس قانون اساسی به حیات خود ادامه می دهد. از سه دوره مجلس ،مجلس اول با کودتای محمدعلی شاه روبرو گردید. مجلس دوم با اولتیماتوم روس ها از کار انداخته شد، و مجلس سوم که در آن احزاب جان گرفته بودند ،مانند حرب دموکرات و اعتدالیون که در ائتلاف با هم بودند، طی اشغال ایران در جنگ جهانی اول دولت موقتی تشکیل داده بودند که بدلیل حضور بیگانگان از کار افتاد. از مجلس پنجم به بعد عملا مشروطه به مشروطه سلطنتی استبدادی تبدیل گردید.
ولی با تمام این رویدادها که حاکی از عقامیت سیاسی مشروطه از یک سو، و آزادیهای تحقوق نیافته مشروطیت و تمنیات سیاسی ارضا نشده آن از سوی دیگر بود،همه و همه سبب گردید که ملیون ایران برآن شوند که در هر فرصت سیاسی پیش آمده اقدام به احیای قانون اساسی اولیه مشروطیت و اصلاح و توسعه مترقیانه آن بر اساس مقتضیات روز بنمایند. نهضت ملی کردن صنعت نفت که از آن به عنوان ادامه راه انقلاب مشروطیت و رنسانس سیاسی یاد گردید افق جیدی برای انجام این مقصود پدیدار ساخت. به خصوص آنکه رهبر نهضت ملی در فرازهایی از نظرات و بیانات خود، فرآیند ملی شدن صنعت نفت را زمینه مساعد برای نیل به مقاصد ذیل اعلام داشته بود:
۱.قطع دخالت و نفوذ بیگانه در ساختار روند سیاسی ایران برای حفظ منافع و مصالح استعماری خود
۲.انتقال مسالمت آمیز حاکمیت از شاه به مردم و تعدیل صلاحیت شاه از حکومت به سلطنت
۳.استقرار واقعی نظام پارلمانتاریسم و مشارکت مردم در اداره عمومی کشور از طریق انتخابات آزاد
۴. آزادی احزاب، اتحادیه ها و جوامع مدنی سازمان یافته
۵. آزادی مطبوعات و وسایل ارتباط جمعی
۶.تفکیک قوا بر اساس موازنه و کنترل با تاکید ویژه بر استقلال قوه قضاییه
۷. سیاست موازنه منفی در امور خارجی ،یا به دیگر سخن ، سیاست عدم تعهد
همانطوری که می دانیم جریان ملی کردن صنعت نفت و فرآیند آن ارتباط ویژه با مسایل خارجی بویژه مواضع سه قدرت ذیربط، یعنی انگلستان، شوروی و آمریکا داشت. دولت انگلستان که خود برای بازسازی و توسعه اقتصادی اقدام به ملی کردن صنایع و بانکهای کشور نموده و حکومت کارگری این کشور آن را اقدامی مترقیانه تلقی نموده بود، اقدام ایران به ملی کردن صنعت نفت را امری غیر قانونی اعلام نموده و مانع صدور نفت ایران به خارج، بعنوان کالای قاچاق می نماید. انگلستان داراییهای ایران را نیز بلوکه نموده، فرآتر از آن قضیه را به دیوان بین المللی دادگستری می برد. انگلستان در دادخواست خود موضوع را دعوی بین دو دولت تلقی نموده و برای صحت این مدعای خود سه دلیل زیر را ارایه می نماید:
۱.چون ایران و انگلستان هردو صلاحیت اجباری دیوان را به رسیمت شناخته اند، شکایت هریک از طرفین اختلاف، کافی برای رسیدگی دیوان می باشد.
۲.ایران در قراردادهای منعقده با ترکیه، سوییس و دانمارک، تصریح نموده که در صورت بروز اختلاف درباره اجرا و تفسیر قراردادها ، رسیدگی به آنها بر اساس حقوق بین الملل خواهد بود. و اینک انگلستان با استناد به اصل کامله الوداد، رسیدگی به این دعوی را در صلاحیت دیوان می داند.
۳. در اختلاف ناظر به اجرا و تفسیر قرارداد دارسی ۱۹۰۱ که در سال ۱۹۳۳ به شورای اجرایی جامعه ملل ارجاع گردید، این دعوی بعنوان دعوای دو دولت تلقی گردید.
دیوان ابتدا قبل از رسیدگی به امر صلاحیت اقدام به صدور قرار موقت می نماید که مورد اعتراض شدید ایران واقع می شود. زیر ایران برآن بود که دیوان قبل از هرچیز باید روشن نماید که آیا صلاحیت رسیدگی به این دعوی را دارا می باشد یا نه،و به همین جهت اعلامیه ناظر به صلاحیت اجباری دیوان را باز پس می گیرد. اما دیوان پس از ورود به ماهیت دعوا، به دلایل زیر مبانی ادعایی مورد ارائه انگسلتان را دال بر صلاحیت خود برای رسیدگی به دعوای مورد بحث نمی داند:
” الف- ایران در اعلامیه ناظر به صلاحیت اجباری دیوان، تصریح دارد که دیوان صلاحیت رسیدگی به اختلافاتی را دارد که از این تاریخ به بعد پیش خواهد آمد. بنابراین ناظر به دعوای گذشته، یعنی عطف به ما سبق نخواهد شد. بر اساس همین منطق، استناد به اصل ملل کامله الوداد در این مورد مصداق ندارد
ب – اگر دولتی بر اساس حمایت دیپلماتیک از اشخاص حقیقی و حقوقی دفاع می نماید، این امر واقعیت دعوایی بین یک دولت و شرکت خارجی را به دعوای بین دو دولت تغییر نخواهد داد. لذا از آنجاییکه دعوای مورد بحث، دعوای بین دولت ایران و یک شرکت خارجی است نه دعوای بین دو دولت، دیوان خود را صالح برای رسیدگی نمی داند.
در همین راستا شکایت از انگلستان در دادگاه های توکیو و میلان ، دایر به حمل و نقل کالای قاچاق، یعنی نفت ایران، مسموع واقع نشد. آنها اقدام ایران به ملی کردن صنعت نفت را یک امر قانونی تلقی نمودند.
ناکامی و نافرجامی در عرصه حقوقی، انگلستان را بر آن داشت، قضیه را در شورای امنیت سازمان ملل پیگیری نماید، -که ظاهرا به استناد عدم اجابت قرار موقت صادره دیوان، که انگلستان آن را تهدیدی علیه صلح و امنیت بین المللی تلقی می کرد- مساله را به شورای امنیت سازمان ملل ارجاع نمود.
هیات نمایندگی ایران با استفاده از کرسی شورای امنیت نه تنها اشاره به دخالتهای شرکت نفت ایرن و انگلیس در امور داخلی ایران داشت، بلکه به عدم ایفای تعهدات مندرج در قرارداد تمدیدی ۱۹۳۳، از جمله عدم ذکر دهها شعب شرکت نفت در کشورهای خارجی و درآمد حاصله آنها در دفاتر تجاری، و صدر مقادیر قابل توجه نفت به دریاداری در دفاتر مزبور و غیره و عدم رعایت قوانین کار و رفتار غیرانسانی با کارگران حصیرآباد و حلبی آباد، به آگاهی جهانیان رسانیده شد. از آنجاییکه شورای امنیت حاضر نشد اقدام ایران را نسبت به قرارداد موقت، تهدیدی علیه صلح و امنیت بین المملی تلقی نماید، لذا اشعار داشت چون مساله ارجاع شده به شورا صرفا جنبه حقوقی دارد و طبق بند ۳ ماده ۳۶ منشور تصریح دارد بر اینکه: ” اختلافات قضایی باید به طور کلی توسط طرفین دعوا بر طبق مقررات اساسنامه دیوان بین المللی دادگستری به دیوان مزبور ارجاع گردد و این قضیه نیز قبلا به دیوان ارجاع گردیده، لذا دیوان این موضوع را از دستورکار خود خارج می نماید”. بنابراین شکایت انگلستان به این مرجع سیاسی بین المللی نیز با نافرجامی روبرو گردید.
بنابراین اقدامات ایران در امر ملی کردن صنعت نفت، از لحاظ حقوقی و سیاسی در مراجع بین المللی مربوطه قرین موفقیت بود. و اما از آغاز اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت، دولت انگلستان فرآیند این رویداد را از دو جهت نگران کننده برای منافع جهان غرب در آغاز جنگ سرد وقت تبلیغ می نمود:
یکی آنکه شرایط اجتماعی سیاسی دولت مصدق زمینه ساز تسهیل سلطه کومونیست ها بر ایران خواهد شد، دگر آنکه الگو و سابقه ملی کردن نفت زمینه ای خواهد شد که مصری ها دست به ملی کردن کانال سوئز بزنند. به خصوص در این زمان حزب وفد مصر به رهبری نحاس پاشا در تعارض سیاسی جدی با انگلیسها در رابطه با تخلیه پایگاه نظامی در اسماعیلیه، مساله الحاق سودان به مصر، و بازنگری منع حقوقی کانال سوئز بود.
اما موضع دولت شوروی در خصوص جریان ملی کردن صنعت نفت و فرآیند آن که به دگر سخن به نوعی مبارزه ضد استعماری تلقی می شد و انتظار آن بود که نهضت مزبور مورد حمایت دولت شوروی قرار گیرد. ولی به چند دلیل استالین با نهضت ملی کردن نظرموافق نداشت، و از طریق حزب توده ،سیاست اخلال، کارشکنی و ناسازگاری با دولت مصدق را در پیش گرفته بود:
الف- از دیدگاه استالین، جنبش ها و نهضت هایی که فرآیند آنها در طیف جهان غرب و امپریالیستی حل و فصل می شود درخور اتلاق واقعی مبارزه ضد امپریالیستی نیستند. (به همین جهت مبارزات گاندی و نهرو را نیز بر این روال تلقی می نمود).
ب- در صورتی که نهضت ها و یا جنبش های مورد بحث ارتباطی با دژ سوسیالیست بین المللی و یا حزب کمونیست آن کشور نداشته باشند مورد اعتماد و اطمینان لازم نبوده و نخواهند بود.
ج- ولی مهمترین دلیل مخالفت شوروی مبتنی بر این استدلال بود که امپریالیسم انگلستان، امپریالیستی است فرتوت ،فرسوده، و رو به افول، ولی آمریکا امپریالیستی است حاد و هار که از طریق مساله ملی کردن صنعت نفت برآن است جانشین بریتانیا در ایران شود. بعلاوه با اعلام و پیگیری استراتژی Containment، یعنی انسداد و متوقف ساختن شوروی و بلوک شرق در مرزهای جغرافیایی و سیاسی وقت، اقدام به دسته بندی های نظامی همسو با ناتو را، به کشورهای واقع در همسایگی شوروی و در کمربند شمالی خاورمیانه، تسری می دهد. لذا شوروی قویا خواهان حفظ وضع موجود در ایران از جمله استمرار حضور بریتانیا بود و حزب توده نیز مجری همین برنامه در ایران بوده و بهمین جهت عنوان ” توده نفتی” را کسب کرده بود.
از سوی دیگر موضع آمریکا، با مواضع بریتانیا و شوروی بویژه در دو سال اول نخست وزیری دکتر مصدق، متفاوت بود. در این رابطه دولت آمریکا سه مرحله نسبتا متفاوت را در پیش گرفته بود. در مرحله اول آمریکا با توجه به دو سابقه، از ملی کردن صنعت نفت ایران حمایت نمود، زیرا آمریکا در سال ۱۹۴۵ در کنفرانس بین المللی انرژی که در واشنگتن برگزار شده بود، پیشنهاد کرده بود که به امتیازهای نفتی انحصاری پایان داده شود و رویه مشارکت جانشین آن شود. ولی انگلیس ها که با مشارکت آمریکایی ها در شرکت نفت ایران و انگلیس موافق نبودند، در مقابل اشعار داشتند آماده اند مقادیر قابل توجه نفت به قیمت ارزان به شرکت های آمریکایی بفروشند که مورد پذیرش آمریکایی ها قرار نگرفت. بنابراین رقابت بین دور کشور ادامه داشت. دیگر آنکه آمریکایی ها با انعقاد قراردادهای جدید با ونزوئلا، سپس عربستان سعودی و کویت، قاعده یا اصل تنصیف یا ۵۰ –۵۰ را پذیرا شدند ، و با وجود آنکه قاعده ۵۰- ۵۰ به عنوان رویه مسلط در قراردادهای نفتی پذیرفته شده بود، ولی شرکت نفت ایران و انگلیس حاضر به رعایت آن در قرارداد گس-گلشاییان نشده بود.
از سوی دیگر گروهی در وزارت خارجه آمریکا، به رهبری “مک گی” معاون سیاسی آن وزارتخانه بر آن بودند برای جلوگیری از نفوذ خزنده و فزاینده کمونیسم، می باید از نسیونالیسم حمایت جدی شود. آنها ملی کردن صنعت نفت را بعنوان نهضت ناسیونالیستی در این راستا تلقی نموده و قویا خواهان حمایت از آن بودند، به همین جهت آمریکایی ها گذشته از حمایت از نهضت ملی، با هرگونه اقدام نظامی از سوی انگلستان در مقام مخالفت برآمدند و صرفا با حضور غیر فعال ناو موریشس انگلیس در خلیج فارس موافقت کردند. در مرحله دوم آمریکایی ها در مقام میانجی گری بین ایران و انگلیس برآمدند .در انجام این مقصود “آورل هریمن” مجری این امر گردید، و نامبرده در پرتو سیاست شاتل دیپلماتیک یعنی رفت و آمد بین تهران و لندن، نهایتا موفق گردید که لندن با صدور اعلامیه هایی پذیرای اصل ملی شدن صنعت نفت ایران شود. به دنبال آن دو هیات یکی به رهبری جکسون و دیگری به ریاست استوپس مختار سلطنتی برای مذاکره جهت انعقاد قرارداد جدید به ایران آمدند. ولی چون پیشنهاد های آنها مغایر با قانون ۹ ماده ای ملی شدن تشخیص داده شده بود، ره به جایی نبرد.
در مرحله سوم، آمریکایی ها رویه ای کاملا جدید در پیش گرفتند. دراین باره “آنتونی ایدن” در کتاب خود اشعار می دارد” ما دیدیم که ایران، از کارت آمریکا علیه ما استفاده می کند، لذا برآن شدیم این کارت را از دست مصدق خارج نماییم.” برای این مقصود، در اجلاس مجمع عمومی در پاریس، ایدن به اچسون وزیرخارجه آمریکا، پیشنهاد مشارکت آمریکا در نفت ایران را می نماید. ابتدا با استقبال اچسون مواجه نشد، ولی با ادامه مذاکرات، به توافق در این مورد نایل شدند. برای پیشبرد این مقصود، ابتدا مک گی که طرفدار جدی ایران بود از سمت معاونت سیاسی به سمت سفیر آمریکا در ترکیه منصوب گردید، و همفکران او چون جرج آلن و گریدی نیز هریک به مسولیت جدید خارج از آمریکا منصوب شدند.
در طی این توافق، پیشنهاد باتک بین المللی که به تایید دو قدرت رسیده بود به ایران ارایه می شود. در این پیشنهاد بانک اشعار می دارد که به هیچوجه کار آن ارتباطی با ملی شدن صنعت نفت و خلع ید نخواهد داشت و مدنظر بانک نخواهد بود . بانک مجاز خواهد بود طی دو سال به ترتیبی که لازم می داند صنعت نفت را مدیریت نماید. ایران که این پیشنهاد را دایر بر نفی ملی شدن صنعت نفت و در واقع کل جریان نهضت تلقی می کرد و پذیرش آن را خیانت به نهضت می دانست، اعلام می دارد که “ید بانک، ید امانی است ،بانک زیر نظر شرکت ملی نفت و ودر چارچوب ملی شند صنعت نفت خدمات فنی برای دو سال انجام داده ، مزایا و منافع مورد توافق را دریافت خواهد داشت”. نتیجنتا این پیشنهاد مورد قبول واقع نشد. و پس از آن دو پیشنهاد مشترک ترومن-چرچیل و آیزنهاور-چرچیل ارایه گردید که به نتیجه مورد نظر منتهی نگردید. در طی آن دو دولت، در مقام برکناری دولت دکتر مصدق برآمدند. برای انجام این مقصود، چهار الی پنج برنامه پیش بینی شده بود که در صورت نافرجامی یکی، از برنامه بعدی استفاده شود.
البته اجرای برنامه های مورد نظر می بایست با همکاری مخالفان دولت مصدق که گذشته از سوابق و نگرش سیاسی متفاوت اینک همگان در جهت نیل به هدف واحد، یعنی ساقط کردن دولت مصدق ، دارای اشتراک مساعی جدی شده بودند. طیف گسترده مخالفان، گذشته از افرادی از اعضای سابق جبهه ملی که ظاهرا به سبب مخالفت با تقاضای مصدق،دایر بر کسب اختیارات جدید، از وی و جبهه ملی جدا شدند، شامل احزاب و گروههایی مانند: حزب اراده ملی، به رهبری سید ضیاء الدین، حزب عدالت جمال امامی، حزب وطن، مجمع مسلمانان مجاهد شمس قنات آبادی، فداییان اسلام ، حزب زحمتکشان ملت ایران، حزب استقلال عبدالغیر آزاد، حزب سومکا داود منشی زاده، حزب آریا سپهر، حزب توده، گروه افسران بازنشسته تحت رهبری سرلشکر فضل اله زاهدی، و همگان در سایه دربار.
برنامه های موردنظر برای ساقط کردن مصدق عبارت بود از :
۱.تقاضای تعدای از روحانیون فعال در جریان سیاسی-اجتماعی ایران و فعال پشت پرده از آیت اله بروجردی به صدور فتوایی دایر بر تغییر دولت وقت .(ولی ایشان حاضر به انجام این امر نشدند).
۲. تغییر یا برکناری دولت مصدق از طریق مجلس شورای ملی : گو اینکه انتخابات مجلس نیمه تمام انجام گرفته بود و ظاهرا دولت اکثریت نسبی داشت ولی رای گیری درباره موضوعی خاص، خلاف آن را ثابت کرد. بدین معنی که دولت دکتر مصدق، با توجه به قطع صدور نفت، و مواجهه با مشکلات مالی شدید ، برای رفع این معضل برآن شد که اقدام به نشر اسکناس شود. ولی از آنجاییکه نشر اسکناس مورد نظرفاقد پشتوانه بود، نمی بایست به اطلاع عموم رسانده شود، زیرا آگاهی از این امر موجب سقوط ارزش پول و بحران مالی می شد. در این رابطه انتخاب بارزس بانک مرکزی در دستور کار مجلس قرار گرفت و آقای حسین مکی که از مخالفین سرسخت دولت بود،با اکثریت آرا برای این پست انتخاب گردید. این رویداد نه تنها ضرورت نشر اسکناس را منتفی ساخت، بلکه حاکی از آن بود که دولت اکثریت مورد تصور را در مجلس ندارد. دکتر مصدق برای خنثی کردن برنامه مخالفین، دست به انحلال مجلس از طریق رفراندوم زد.
۳. برنامه بعدی صدور فرمانی از سوی شاه، ناظر به برکناری دکتر مصدق و انتصاب وزیر جدید بود. ولی از آنجاییکه انجام این امر، یعنی ابلاغ فرمان شاه، بوسیله سرهنگ نصیری، سوار بر تانک و نیمه شب انجام و قبل از آن دکتر فاطمی بازداشت و مورد ضرب و جرح قرار می گیرد، مجموعه این رخداد در زمان غیر متعارف تعبیر به نوعی کودتا می شود. به خصوص پس از اعلام این وضعیت، شاه نیز بلافاصله از رامسر به قصد بغداد، ایران را ترک می کند. و این امر تعبیر کودتا را تقویت می نماید.
۴. بالاخره مرحله بعد انجام کودتا به اهتمام کرمیت روزولت و دیگر فعالان خارجی از یکسو، و برادران رشیدیان و توزیع کنندگان پول از سوی دیگر در محدوده برنامه ای ( بنام برنامه چکمه) صورت می گیرد.
اما در مورد کودتای مورد بحث و صحت انجام آن ، بوسیله دولت های آمریکا و انگلیس، لازم است به چند نکته اشاره شود:
-اسناد منتشره از سوی دولت های مزبور، همگی حاکی از انجام کودتا بوسیله آنها است. زیرا انتشار این اسناد و اذعان تاکیدی آنها به کودتا، نه تنها افتخاری برای دولت های مزبور نیست، بلکه به ساقط کردن یک حکومت مردمی، حکومتی که سال قبل از آن در سی ام تیرماه با قیام مردمی به مسوولیت بازگردانده شده بود، به چیزی جز اقدامی استعماری یا امپریالیستی نمی توان تعبیر نمود. به همین جهت برخی از شخصیت های آمریکایی، از این رویداد اظهار تاسف نموده اند.
۲. در دایره المعارف های معتبر، مانند آمریکانا، بریتانیکا، و شوروی سابق، همگان از این رویداد بعنوان کودتای مشترک آمریکا -انگلیس یاد کرده اند.
۳.در بسیاری از کتب علمی دانشگاهی، از سرنگونی حکومت های لیبرال دموکراتیک مانند دولت دکتر مصدق در ایران، دولت آربنز در گواتمالا، وارگاس در برزیل، و آلن ده در شیلی ،بوسیله آمریکا و استقرار نظامهای دیکتاتوری پس از آن با دید انتقادی برخورد شده است.
۴. بالاخره درک عمومی جهانی (Universal Understanding) از این واقعه بعنوان کودتای خارجی نام برده اند.
داود هرمیداس باوند
سخنگوی جبهه ملی ایران
۲۸ مرداد ۱۳۹۶
در میهنمان ایران بسیارند مادربزرگانی بسانِ ” بانی فینی” که به سوگ نوههایشان نشستهاند، نوه هائی که قربانی آزار جسمی و جنسی و روانی شدهاند. کمینه ترین کار این است که یکی ازاین روبانها را برداریم، به خود بیاویزیم و با بازماندگان و قربانیان کودک آزاری همدردی کنیم، و در گامی پیش تر به ” کمپین روبان آبی” بپیوندیم.
****
تراژدی بانی فینی Bonnie Finney
“بانی” ساکن ویرجینای امریکا یک دختر داشت، دختری که شادی آفرینِ زندگی او بود. دخترازدواج کرد، ازدواج و ارتباطهای نامناسب و مساله سازدخترسبب شدند تا بانی مدتها شاهد آزارجسمی و روانی نوههای خردسالاش باشد، آزارهائی که سرانجام منجر به مرگ یکی از نوهها شد. بانی بهار سال ۱۹۸۹ “کمپین روبان آبی” را به عنوان نشانه و نمادِ مبارزه با کودک آزاری و حمایت از کودکان آغازکرد تا شاید مادربزرگهای دیگر شاهد تراژدی مرگ نوههایشان براثر کودک آزاری نباشند. بانی رنگ آبی را به نشانه کبودی تنهای آزاردیدۀ کودکان برگزید.
در میهنمان ایران بسیارند مادربزرگانی که به سوگ نوههایشان نشستهاند، نوه هائی که قربانی آزارجسمی و جنسی و روانی شدهاند. کمینه ترین کاراین است که یکی ازاین روبانها را برداریم، به خود بیاویزیم و با بازماندگان و قربانیان کودک آزاری همدردی کنیم، ودرگامی پیش تربه “کمپین روبان آبی” بپیوندیم.
کودک آزاری (Child Abuse) چیست؟
درمیهنمان سالها کودک آزاری مترادف با “تنبیه بدنی” و ” آزارجنسی” بود. دلیل چنین برداشتی را رشد رو به افزایش این نوع کودک آزاریها، وتقویتِ زمینههای فرهنگی و مذهبی پیدائی و تداومشان درجامعه میباید، دانست. این برداشت و فهم، که کودک آزاری تنها دردو حوزۀ فوق متمرکزاست به تدریج تصحیح، تدقیق و کامل ترشد و امروزفراترازاین دو عرصه، به برداشت وتعریفی جامع وتا حدودی مانع ازکودک آزاری اتکا شده است. (براساس مصوبه کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل متحد، کودک به هرانسانی که زیرهیجده سال تمام باشد، گفته میشود. حکومت اسلامی خلاف کنوانسیون حقوق کودک که در سال ۱۹۸۹ به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل رسید و حکومت اسلامی دراسفند ماه سال ۱۳۷۲به آن ملحق شد، طبق تبصره ماده ۱۲۱۰ قانون مدنیاش: ” سن بلوغ درپسرپانزده سال تمام ودر دختر نُه سال تمام قمری ” اعلام کرده است.)
کودک آزاری آسیب رسانیِ جسمانی وروانی به کودک است، کودک آزاری اجبارآشکارو پنهان کودک به انجام هرنوع کاروعملی ست که به سلامت جسمانی و روانی و رفتاری کودک آسیب برساند. عوامل این آسیب رسانیها دراکثر موارد والدین یا اطرافیان کودک و یا کارکنان بخشهای مختلف و ارگانهای مسئول حکومتی و دولتی هستند.
موارد اصلی کودک آزاری عبارتند از:
۱- تنبیه بدنی کودک (Physical)
۲- سوء استفاده جنسی ازکودک (Sexual)
۳- سوء رفتارهیجانی و آزارروانی کودک (Emotional)
۴- عدم تامین نیازهای اولیه رفاهی، بهزیستی و تفریحی، غفلت ازمراقبتهای تغذیهای، بهداشتی ودرمانی کودک (Neglect)
۵- ترک کودک (Abandonment) و ربودن کودک
۶- استفاده از موادمخدر در محیط زندگی و یا مجبورکردن کودک به استفاده ازمواد مخدر (مستقیم یا غیرمستقیم) (Substance abuse)
۷- بهره برداری از کودکان در جنگ و عملیات تروریستی.
در میان انواع کودک آزاری، آزارروانی کودکان درایران شایع ترازآزارجسمی و جنسی ست. آزارجنسی کودکان نیزدرسالهای اخیرافزایش چشمگیری داشته است. کودک آزاری جسمی در اکثر موارد توسط پدرو مادر یا نزدیکان به کودک صورت میگیرد، پسران بیشتر توسط پدران و برادران، و دختران توسط مادران یا خواهران بزرگتر مورد آزارجسمی وروانی قرارمی گیرند. در مورد کودک آزاری جنسی نیز پدران بالاترین میزان ارتکاب را دارند و پس ازپدر یکی ازنزدیکان به کودک مرتکب این عمل میشود.
کودک آزاری از زبانِ آمار
کودک آزاری مشکل و معضلِ جامعه بشری ست. “سالانه حدود ۴۰ میلیون کودک زیر ۱۵ سال مورد ِکودک آزاری قرار میگیرند”. آمارکودک آزاری دربخش هائی ازجهان، به ویژه درجوامعی شبیه جامعه ما با توجه به تعریف کودک آزاری و تنوع آن و نیزنظام آماری” حکومتی – ایدئولوژیک “، دقیق و قابل اتکا نیست. بهمین خاطرمی باید قربانیان کودک آزاری بیش از ۴۰ میلیون قربانی درسال باشند. (برای نمونه: سازمان جهانی کاراعلام کرده است که ۲۱۵ میلیون کودک ۵ تا ۱۴ ساله، به ویژه درکشورهای در حال توسعه دردام کار گرفتارهستند.)
درحکومت اسلامی ایران نظام آمارگیری، وآماردهی مبتنی برواقعیت نیست چرا که حکومت اسلامی برخوردی ایدئولوژیک و سیاسی با امر” آماردهی” کرده و میکند. این حکومت هرآنجا که آمارها به زیان حکومت و اسلام تلقی شوند و ناکارآمدی این حکومت و فکررا نشان دهند، واکنشی منفی از خود بروزداده وآمارها را دستکاری کرده است. آمارهای متفاوت و متناقض درباره فقر، بیکاری، اعتیاد، تن فروشی، بیماریهای روانی و مقاربتی (ایدز)، خشونت، زندان، اعدام و… نمونهاند. این امر بی تردید شامل حال کودک آزاری نیزشده است. فقدان تحقیق جامع و ملی، ریشه یابانه و کارشناسانه درباره اشکال و شیوع کودک آزاری، که زمینه دستیابی به آمارهای دقیق را فراهم میسازد، نشان ازبی توجهی این حکومت به پدیده کودک آزاری دارد.
آمارهای ارائه شده در باره کودک آزاری آمارهائی هستند که از پژوهشهای ناقص و محدود، روزنامهها و مراکزدولتی و گاه تشکلها غیردولتی که امکانات محدودی دارند، به دست آمدهاند.
درایران ازسالهای ۷۶-۷۵ گزارشهایی درمورد کودک آزاری درمطبوعات منتشر، وموضوع و اصطلاح کودک آزاری مطرح شده است. دراین گزارشها کودک آزاری درحوزۀ آزارجسمی و جنسی مد نظربوده و به آزارهای روانی و اشکال دیگرکودک آزاری توجه نشده است. موارد درج شده درروزنامهها نیز برپایه اطلاعات و گزارش هائی ازتهران و مراکزاستانها بودهاند که بیشترجنبه خبرو شرح ماجرا و رخداد داشتهاند. رخدادهای مشابه درشهرستانها یا روستاها امکان انتشار و انعکاس نداشتهاند.
اینها بریده هائی از آمارهای ارائه شده در باره کودک آزاری هستند:
” براساس نظرسنجیهای انجام شده، ۵۰ درصد والدین ایرانی معتقدند که تنبیه بدنی برای کودک لازم است و ۴۰ درصد از والدین به انجام تنبیه بدنی گرایش دارند. “، “۴۷ درصد از کودک آزاریهای گزارش شده به انجمن حمایت ازحقوق کودکان توسط پدران بوده است. “، ” آمارهای موجود درسازمان بهزیستی و سازمانها غیر دولتی نشان میدهند پسران بیش از دختران مورد کودک آزاری قرار میگیرند”، ” ۷۰ در صد کودکان تهرانی تنبیه میشوند و ۳/۲۷درصد از خانوادههای تهرانی کودک آزار هستند، یعنی ازهرسه خانواده در یک خانواده کودک آزاری صورت میگیرد. ”
” در مطالعه وزارت بهداشت ایران درخصوص کودک آزاری که با حمایت یونیسف انجام گرفته ۳۱ در صد کودکان ۱تا ۵ سال، ۲۰ درصد افراد ۶تا ۱۱سال و ۹ درصد افراد ۱۲تا ۱۸ سال مورد آزار جسمی قرار گرفتهاند. ”
“براساس پژوهشی که سال ۷۱ برروی ۲۲۴۰ دانش آموز تهرانی انجام شد، نوجوانان دبیرستانی گزارش دادند حداقل یک بارتنبیه بدنی شدهاند، ازاین تعداد ۳۴ درصد درگذشته تنبیه شدهاند و ۲۴درصد درزمان جاری. ۱۳۸ دانش آموزنیز گزارش دادند، تنبیه آنها منجر به جراحت هائی از جمله شکستگی و زخمی شدن شده است. ”
” ۶۶ درصد کودک آزاریها از سوی مردان اعمال میشود (در برخی آمارها پسران بیش از دختران و دربرخی دیگر دختران بیش از پسران قربانی کودک آزاری اعلام شده اند)… همچنین ۲۵ درصد از کودک آزاریها در خانواده هایی روی میدهد که در آنها طلاق اتفاق افتاده است”، ” تا پایان سال ۱۳۹۴، ششصد و پنجاه هزار تماس (اطلاع و گزارش) درخصوص کودک آزاری ثبت شده است، این گزارش به طورعمده کودک آزاریهای شدید فیزیکی رادربرگرفته وآزار روانی و تحقیرو توهین به کودکان گزارش نشده است. ”
آمارهای سال ۱۳۹۰ نشان دادهاند کودکآزاری در ایران بیش از ۲۳مورد در روز بوده است. بر این اساس ۴۹. ۸ درصد کودک آزاریها آزار جسمی، ۳۱. ۳ درصد غفلت، ۱۲. ۵ درصد آزار روانی و روحی و ۲. ۷ درصد آزار جنسی است. ”
سازمان جهانی کاردرسال ۱۹۹۵ تخمین زد ” بیش از ۴/۷۱ درصد کودکان ایرانی بین ۱۰ تا ۱۴ سال از لحاظ اقتصادی فعال بوده و درسرشماری رسمی ایران در سال ۱۳۷۵ اعلام شد بیش از ۴ درصد جمعیت شاغل ایران بین ۱۰ تا ۱۴ سال داشتند که در این آمار جمعیت شاغل، ۱۴/۵ میلیون نفر ذکر شده است. بنابراین تعداد کودکان کار ۱۰ تا ۱۴ ساله، که ۴ درصد آن هستند در حدود ۶۰۰ هزارنفراست. درسال ۱۳۷۵ حدود ۳۸۰ هزار کودک در سن ۱۰ تا ۱۴ سال درایران کارثابت داشتهاند که تعداد دست فروشان و مشاغل موقت هم به این آمار اضافه میشود. “، ” طبق آخرین اطلاعات مرکز آمارایران ۱ میلیون و ۷۰۰ هزار کودک درایران به صورت مستقیم درگیر کارهستند “.
علل کودک آزاری
کودک آزاری مساله و معضلی خانوادگی و اجتماعی ست که عوامل گوناگونی درچرائیِ پیدائی و تدوام حضورو حیات آن نقش دارند.
۱-عوامل فردی
الف: کودک آزار میتواند مبتلا به بیماری روانی باشد. خطرناک ترین کودک آزاران سایکوپاتها هستند. تقریبا ۲درصد (۱تا ۳ درصد) از مردم مبتلا به این نوع ازاختلال شخصیت هستند. سایکوپات بیماری با رفتارهای غیرعادی و خشونت آمیز و اختلالهای شخصیتی ست. سایکوپات درغالب موارد تداعی کنندۀ واژه جنایت، جنایت کار وفردی بی رحم است، فردی خونسرد، و بی تفاوت که دست به قتل و جنایت میزند. سایکوپات خودشیفته، خودمحورو خودخواه ست. ازهنجارها و قوانین اجتماعی تخطی میکند وبه حقوق دیگران توجهی ندارد و این حقوق را پایمال میکند. به ظاهرآرام و متین و باوقار مینماید اما دردرون بسیار شکننده و آسیب پذیراست. دربرابرنیازها و امیال جنسی نابردبار، کم مقاومت و هیجانی ست. قربانیان سایکوپات معمولا کودکان هستند که آسیب پذیرترند. قربانی گرفتن سایکوپات معمولا با تجاوز جنسی همراه است. رفتاری شک برانگیز ومرموز دارد و همواره درخفا برنامه ریزی میکند، قربانی خود را با برنامه و نقشه به دام میاندازد. درمرحله اقدام احساس خود آگاهی خود را از دست میدهد و از خود بیخود میشود. ارضای جنسی برایش اهمیت پیدا میکند. فریبکارست آنگونه که بعد ازارتکاب جرم و جنایت به ظاهر به دنبال مجرم و قاتل میگردد. برخی او را ” آنتی سوشیال” یا ضد جامعه میدانند.
برخی از صاحب نطران میان سایکوپات وشخصیت ضد اجتماعی تفاوت هائی قائلاند و مشخصه هایی روانی، عصبی و رفتاری ویژهای برای توصیف شخصیت ضد اجتماعی به کارمی برند. برخی از سایکوپاتها، به ویژه آنان که دست به جنایت میبرند در دوران کودکی یکی ازوالدین خود را از دست دادهاند، چنین رخدادی را در بروز رفتارهای خشونت آمیزآنان دخیل دانستهاند.
سایکوپاتی امروز به انواع گونه گون تقیسم شده است. تغییرات کروموزومی و ژنتیک در بروز این بیماری نقش دارند، اما نقش عوامل خانوادگی، گروهی و اجتماعی در تشدید انواعی از این بیماری را نمیتوان نادیده گرفت.
ب: درصدی ازکودکانی که قربانی کودک آزاری میشوند، در صورت عدم التیام پیامدهای روانی کودک آزاری، در سن بلوغ و یا بزرگسالی کودک آزار میشوند.
ج: برخی ازکودک آزاران به بیماری پدوفیلی مبتلا هستند. تمایل این بیماران به کودکان، که تمایلی جنسی ست را ناشی از” اختلال شخصیت” این افراد دانستهاند. برخی پدوفیلی را با بچه بازی یا شاهد بازی یکسان پنداشتهاند.
۲- عوامل خانوادگی
درگیریها و بحرانهای خانوادگی ناشی ازازدواجهای نامناسب، طلاق، مصرف مواد مخدر توسط والدین هم میتوانند کودک آزاری تلقی شوند و هم زمینه را برای کودک آزارشدنِ کودکی که درچنین فضائی رشد میکند، فراهم سازند. محرومیتهای عاطفی و غفلت از تامین نیازهای اولیه کودک عامل موثردرابتلا کودکان به اختلالهای کوناگون جسمی و روانی و رفتاری خواهد بود، و این نوعی کودک آزاری ست، که علاوه بر فقرو بیکاری و اعتیاد والدین، بحرانهای خانوادگی نیز میتوانند، در بروز این غفلتها و بی توجهیها نقش داشته باشند.
۳- عوامل اجتماعی و اقتصادی
ناهنجاریها و مشکلات اجتماعی مانند فقرو بیکاری در بروز و تشدید کودک آزاری نقش مهمی دارند. فقروبیکاری برروان ورفتار آدمی تاثیرمخرب دارند و فرد را تحریک پذیرو عصبی میکنند، چنین افرادی میتوانند رفتارکودک آزارانه جسمی و روانی داشته باشند. فقر و بیکاری زمینه را برای کارکودکان به اشکال مختلف، تن فروشی کودکان و استفادههای جنسی (پورنوگرافیک) از کودکان، قاچاق کودکان، فرارکودک از خانه مهیا میکند.
۴-عوامل فرهنگی
الف: فرهنگ مرد و پدر سالارانه، فرهنگ سلطه و خشونت است و فضای جامعه ما هنوزآکندۀ چنین فرهنگی ست. در چنین فضائی دیدگاهی که تبیه بدنی کودک و ” توپ و تشر” و تهدید و توهین راعواملی تربیتی و اصلاحی و آموزشی تلقی میکند، رشد بیشتری داشته و خواهد داشت. بسیاری از پدرها و مادرها، کودک آزاری را فقط در قالب جسمانی میبینند و به اشکال دیگر کودک آزاری توجهی نمیکنند.
ب: ناآگاهی درباره روشهای تربیتی درایران دامنگیراکثر خانوادهها ست، والدین وحتی آموزگاران و تعلیم دهندگان حق دارند و حق خود میدانند برای ادب و تربیت کردن کودکان آنها را تنبیه بدنی کنند
ج: بچه بازی از انواع کودک آزاری جسمی، جنسی و روانی ست. این پدیده درمیهن ما وجود داشته ودارد، تبلیع هائی ازاین دست که زنها برای کارِخانه و تولید فرزند و پسربچهها برای خوشگذرانی مناسب ترند، معنائی جز تبلیغ بچه بازی نداشته است.
برقراری رابطه جنسی با کودکان اگرچه زیرپوشش” شاهدبازی” رنگ و لعابِ “عرفانی و ادبی” میگرفت اما پوشیده نماند.
برخی ادعا کردهاند در ایران باستان و پیش از اشغال ایران توسط اعراب مسلمان بچه بازی و لواط وجود نداشته و اگر به ندرت دیده شده از طریق یونانیها به صورت عشق افلاتونی و زیبا پرستی، ویا ترکها به بصورت رابطه جنسی مرد با مرد و یا پسر بچهها به ایران راه یافته است، ادعائی که با اسناد تاریخی که پژوهشگران غربی ارائه دادهاند همخوان نیست. قبل ازاسلام که زرتشتیان رابطه جنسی مرد با مرد را محکوم میکردند و آنرا سرچشمه آلودگی و روح اهریمنی میدانستند، دلایل و شواهد کمتری مبنی برشیوع بچه بازی درجامعه ما وجود دارد، اما بعد ازحمله اعراب و اسلام بچه بازی شایع شد. دلیل را برخی کمبود آثارمکتوب و ثبت موارد بچه بازی، ازدوره قبل ازاسلام میدانند. واقعیت این است که این پدیده قدیمی ست وجغرافیای بمراتب وسیع تری ازآنچه “شرق” خوانده میشود را دربرمی گیرد. در ایران درکارنامه بسیاری ازپادشاهان، روحانیون، شعرا و فلاسفه ” بچه بازی” ثبت است. حتی نصیحت نامهها و”قابوس نامه”هایمان درباره تمتع ازغلامان جوان نوشتهاند که: ” میلِ خویش به یک جنس مدار تا از”هردو گونه بهره ور باشی” و فراموش نشود ” درتابستان میل به غلامان کن و درزمستان میل به زنان”.
ریشۀ پدیده بچه بازی و سوء استفاده جنسی از کودکان نابالغ را علاوه درفرهنگ اجتماعی، درمحرومیتها ومحدودیتها درمناسبات زن و مرد بخاطر مذهب، فقر و معضلهای دیگر اجتماعی نیز میباید جستجو کرد.
۵- عوامل مذهبی – قانونی
تشیع سیاسی، همانگونه که حیات حکومت اسلامی نشان میدهد از سوئی کودک آزاری را تقبیح میکند وجرم میپندارد و از سوی دیگرمشوق و مُبلغ کودک آزاری میشود. بارقههای این تشویق و ترغیب را درقوانین مختلفه حکومت اسلامی و درزمینههای دیگر اجتماعی میتوان دید. ازدواج درسنین کودکی یک نمونه از کودک آزاری روانی، جنسی و جسمی ست.
درحکومت اسلامی، به دلائل شرعی، کودک آزاری درمواردی جرم محسوب نمیشود. با توجه به آسیبپذیری کودکان جرمانگاریِ همۀ اشکال کودک آزاری ضروری ست و کمک مهمی به سلامت جامعه خواهد بود. درعمل، قوانین اسلامی موجود درایران درحوزه کودک آزاری نقش مهمی درکاهش کودک آزاری ایفا نکردهاند و درمواردی حتی رفتارهای کودک آزارانه را به عنوان امور تربیتی کودک قلمداد و تائید کردهاند.
در رابطه با جرائم آزارجنسی کودکان و استفاده جنسی ازکودکان، استثمار جنسی و فحشاء و قاچاق کودکان درقوانین کیفری حکومت اسلامی قاطعیت و روشنی وجود ندارد. ماده ۶۴۰ قانون مجازات اسلامی، در فصل هیجدهم تحت عنوان جرایم ضدعفت و اخلاق عمومی، به طور کلی و عام مقرر شده است که: ” هرکس نوشته یا طرح، گراور، نقاشی، تصاویر، مطبوعات، اعلانات، علایم، فیلم، نوار، سینما و یا به طور کلی هر چیز که عفت و اخلاق عمومی را جریحهدار کند، برای تجارت و توزیع… نگهدارد و.. به حبس از سه ماه تا یک سال و جزای نقدی از یک میلیون و پانصد هزار رالک تا شش میلیون رالع و تا ۷۴ ضربه شلاق یا به یک یا دو مجازات مذکورمحکوم خواهد شد. ”
سال ۱۳۸۱طرحی ۱۲ مادهای به پیشنهاد “انجمن حمایت از حقوق کودکان “به مجلس اسلامی ارائه شد که با پیگیری کمیسیون بهداشت مجلس تصویب شد. براساس این مصوبه کودک آزاری ازمصادیق جرائم عمومی اعلام شد و اعلام جرم علیه کسانی که مرتکب کودک آزاری میشوند، عملی و ممکن گردید. طبق این مصوبه اعلام شکایت نیازبه شاکی خصوصی ندارد و هرکس میتواند به محض دیدن مورد کودک آزاری آن را گزارش دهد و دادستان هم بهعنوان مدعیالعموم باید موضوع را پیگیری کند.
دراین قانون اشخاصی که به سن هیجده سال تمام نرسیدهاند مورد حمایت قرارمی گیرند و هر نوع اذیت و آزارکه موجب شود به آنان صدمه جسمانی یا روانی و اخلاقی وارد شود و سلامت جسم یا روان آنان را به مخاطره اندازد ممنوع است. حداکثر مجازاتی که در این قانون برای کودک آزاری پیش بینی شده است ۶ماه حبس و ۱ میلیون تومان جزای نقدی است. تصویب این قانون اگرچه گامی در کمک به کودکان قربانی محسوب میشود اما نواقصی دارد. ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی میگوید: ” پدریا جد پدری که فرزند خود را بکشد قصاص نمیشود و به پرداخت دیه قتل به ورثه مقتول و تعزیرمحکوم خواهد شد “. این تعزیرهم با استناد به ماده ۶۱۲ قانون مجازات اسلامی است که تصریح میکند در صورتی که فردی به قصاص محکوم و این حکم ازاو سلب شود به لحاظ جنبه عمومی جرم به ۳ تا ۱۰ سال حبس محکوم میشود”
در ماده ۱۱این لایحه آمده است” هرکس مرتکب قتل عمد یا ضرب و جرح عمدی کودک یا نوجوان شود و به هر علتی قصاص نشود، علاوه بر پرداخت دیه طبق مقررات، حسب مورد به بیش از دو سوم حداکثر مجازات مقرر قانونی محکوم خواهد شد”. ودرباره قصاص یا عدم قصاص پدردرصورت کشتن فرزند سکوت کرده است. هنوزهم درخصوص قتل فرزند امکان قصاص پدر وجود ندارد.
در کتاب قانون مدنی، درتوضیح ماده قانونی ۱۱۷۹ آمده است: مرزحق تنبیه را دوعامل معین میکند: ۱- درونی (قصد تنبیه و محافظت) ۲- بیرونی (اندازه متعارف)… طبق این ماده قانون مدنی” ابوین” حق تنبیه طفل خود را دارند ولی به استناد این حق نمیتوانند طفل خود را خارج از حدود تأدیب، تنبیه نمایند. همچنین طبق بند اول ماده ۵۹ (وبند ت ماده ۱۵۸) قانون مجازات اسلامی: اقدامات والدین و اولیای قانونی و سرپرستان صغار محجورین که به منظور تأدیب یا حفاظت آنها انجام میشود، مشروط بر اینکه اقدامات مذکور درحد متعارف و حدود شرعی تأدیب و محافظت باشد، مجاز است. ”
و ازاین نوع موارد: طبق ماده ۴۷ قانون مجازات اسلامی تائید آزارجنسی کودکان نیاز به شاهد دارد… درصورت آزار کودک از سوی پدرش، نمیتوان شکایتی علیه وی مطرح کرد و…
طبق قوانین مجازات اسلامی” اطفال بزهکار”را میتوان تبیه بدنی کرد مشروط براینکه طبق تبصره ۲ ماده ۴۹: ” تنبیه بدنی بایستی به میزان و مصلحت باشد. ”
تعصب مذهبی – ناموسی و پدیده “غیرت” سبب کودک کشی درجامعه ما شدهاند. دختران قربانیان این دست جنایتها بودهاند که توسط پدر، برادرو یا یکی ازنزدیکان اس به قتل رسیدهاند و قاتلان “به پرداخت دیه قتل به ورثه مقتول و تعزیرمحکوم شدند. ”
پیامدهای کودک آزاری
کودک آزاری پیامدها و عوارض جسمانی، روانی و رفتاری دارد، عوارضی که میتوانند عمری کوتاه یا بلند مدت داشته باشند. کودک آزاری به تمامی جنبههای سلامت جسمانی و روانی و رفتاری کودک آسیب میرساند. درواقع بسیاری از کودکان: ” آینه هائیاند نمایانگررفتاری که با آنان میشود. ” به همین دلیل درسن بلوغ و بزرگسالی شاهد رفتارهای غیرعادی و ناهنجاربا تاثیرهای مخرب انسانی و اجتماعی از سوی کسانی هستیم که درکودکی قربانی کودک آزاری بودند. پرخاشگری، ماجراجوئی همراه با کارهای خطرآفرین و هیجانی، فعالیت جنسی زودهنگام، اعتیاد به مواد مخدر، اضطراب، افسردگی و افکارپارانوئید ازدیگرآسیب هائی هستند که قربانیان کودک آزاری ازخود بروزمی دهند. کودک آزاریهایی که پنهان صورت میگیرند، هنگام بلوغ و بزرگسالی پیامدهای روانی و رفتاریاش آشکارمی شوند.
تنبیه بدنی و آزارجنسی، بیش ازسایرکودک آزاریها منجربه نقص عضو و مرگ کود ک شدهاند.
آسیب کودک، آسیبِ آینده جامعه است، بهمین خاطر کودک آزاری نه فقط پیامدهای فردی، بل که پیامدهای اجتماعی، فرهنگی و اخلاقی نیز به بار خواهد آورد.
راههای پیشگیری از کودک آزاری
با اتکا به شواهد، آمارها و شاخصهای موجود در ایران، افزایش خشونت دراشکال کوناگون، فقر، اعتیاد، بیکاری، طلاق، ازدواج در سنین کودکی، بی توجهی به وضعیت بیماران روانی، تن فروشی و استثمارجنسی کودکان، افزایش کودکان کار وخیابانی و… تردیدی برجای نمیماند که میزان کودک آزاری درایران درهمه اشکال آن افزایش یافته است. عدم اطلاع رسانی و کم اهمیت پنداشتن و کم توجهی به کودک آزاری ازسوی ارگانهای مسئول مملکتی ازعوامل تاثیرگذاروافزایش دهندۀ این پدیده درایران است. آنچه حکومت اسلامی درراستای پیشگیری ازامرکودک آزاری کرده است به قول خودِ حکومتیان درسطح ” خُرد” است. بنابراین دررابطه با حل معضل کودک آزاری، حتی در حد کاهش آن، امیدی به حکومت اسلامی نمیباید داشت. جنبش مدنی، رسانهها، بخش آگاه جامعه تاثیر گذارترازحکومت عمل کردهاند. اپوزیسیون حکومت اسلامی نیزبه نظر میرسد برایش ” کوچک” است و” اُفت دارد” که به امر کودکان توجه کند!
باری، راه برای پیشگیری ازکودک آزاری با شناخت عواملی که سبب پیدائی کودک آزاری میشوند، هموارخواهد شد. درراستای چنین شناختی برای پیشگیری از بروزو گسترش بسیاری ازانواع کودک آزاری و کاهش میزان کودک آزاری برداشتن این گامها ضروری ست:
۱- بهبود شرایط اقتصادی و اجتماعی در سطح جامعه:
کاهش فقروبیکاری سبب کاهش کودک آزاری میشود. فقر و بیکاری برروان و رفتارانسان تاثیرهای مخربی میگذارند و وی را به سوی رفتارهای غیرعادی وناهنجار سوق میدهد، که کودک آزاری یکی ازاین دست رفتارها خواهد بود. رفاه عامل کاهش چشمگیرِ کودک آزاری ست. کودک آزاری هائی همچون کارکودکان، کودکان خیابانی، سوء استفاده و استثمارجنسی از کودکان پیوندی قوی با فقر و بیکاری در جامعه دارند.
۲- آموزش:
فرایند آموزش کودکان، والدین و جامعه در کاهش کودک آزاری نقش مهمی ایفا میکند. کودکان باید معنای کودک آزاری را بدانند، و دربرابرهرنوع آزارواکنش نشان دهند. دربسیاری ازخانوادهها، درمدارس و مراکز آموزشی، تنبیه بدنی خشونت زبانی را کودک آزاری نمیدانند و به انجام آن مبادرت میورزند، به همین خاطرکودک آزاری جسمی عموما توسط والدین یا نزدیکان به کودک و محل هاو مراکز آموزشی صورت میگیرد. کودکان میباید نقاط خصوصی (جنسی) بدن خود را بشناسند و آن قدر حساس باشند که هرگونه تماس با اعضای بدنشان را غیرعادی بدانند و گزارش وخبربدهند. میباید به کودکان و خانواده آموزش داده شود که در مورد کودک آزاری جنسی درغالب موارد سهم پدربالاترین میزان بوده است. آموزش درباره مسایل جنسی درمدارس و آگاهی دادن به کودکان همراه با اجرای سند آموزشی ۲۰۳۰ سازمان یونسکو، که در بخشی ازآن به موضوع آموزش جنسی درمدارس اشاره شده، ضروری ست. مخالفت حکومت اسلامی با این سند به زیان سلامت کودک و جامعه است. آگاهی کودکان نسبت به مسایل جنسی سبب میشود تا کم تر قربانی شوند. درآموزش و پرورش اسلامی سخن گفتن ازبدن انسان و مسائل جنسی تابو وگفتمانی ممنوعه است، و این ازعوامل تشدید و گسترش کودک آزاری جنسی ست.
سکوت کردن و حرف نزدن از آزار وتجاوز یکی از بدترین سنتهایی است که با زمینههای فرهنگی و مذهبی درکشور ما وجود دارد. سکوت و ترس ازبیان آزارو تجاوزباعث میشود کودک آزاربه عمل خویش ادامه دهد. به فرزندان باید آموزش داد دربرابرهر نوع آزارسکوت نکنند، به آنها باید اطمینان داد که از آنها حمایت خواهد شد. خانوادهها میباید این سد فرهنگی و مذهبی را بشکنند و کودک آزاری را اعلام کنند. سکوت واحساس گناه پیامدهای روانی خواهد داشت. کاهش اعتماد به نفس، هراس ازبرقراری رابطه با دیگران و گوشه گیری در زمرۀ این پیامدها هستند. بسیاری ازاین دست “قربانیان خاموش” حتی دربزرگسالی تا مدتها نمیتوانند با اطرافیان وهمسران خود روابطی طبیعی بر قرار کنند.
نظارت و سرکشی مسئولانه ازکودکانی که موردآزارقرارگرفتهاند، ضروری ست. تاسیس خانههای امن برای کودکان آسیب دیده از کودک آزاری پراهمیت است.
رسانهها در روشنگریِ ابعاد مختلف زیستی- روانی و اجتماعی کودک آزاری، شناساندن انواع وعلل آن، و نیزراه پیشگیری از پیدائی و گسترش آن نقشی کلیدی وپراهمیت دارند. چنین نقشی را تشکلهای مختلف مدنی، درکنار مبارزه برای تامین حقوق کودکان میتوانند، ایفا کنند. هرچند این تشکلها درشرایط سیاسی، اجتماعی واقتصادی، وسرکوبِ حکومتی درشرایط سختی کارها و وظایف خود، پیش میبرند.
۳- قانون:
اعدام و قصاص، به ویژه به شیوۀ اسلامی، راه حل معضل کودک آزاری جنسی و جسمی نیست. با پاک کردن صورت مسئله، مسئله حل نمیشود. این که عامل کودک آزاری را فقط و فقط کودک آزار دانست، قضاوتی دقیق نیست. افزایش کودک آزاری درایران را برخی عدم برخورد قاطع با کسانی که مباردت به کودک آزاری میکنند، دانستهاند. ” در موارد متعددی با اعلام کودک آزاری به دادگاههای جزایی، دادگاهها به ویژه زمانی که پدر مبادرت به کودک آزاری میکند، با بی اعتنایی برخورد میکنند”. هیچ گونه توجیه قانونی، فرهنگی و مذهبی دررابطه با کودک آزاری نباید پذیرفته شود. تبیه بدنی، ازدواج زودرس- که نوعی آزار جسمی و جنسی و روانی ست – ” بچه بازی” در جامعه توجیه فرهنگی وشرعی شده است. باید به قوانین عرفی و انسانی اتکا کرد.
باید از تجارب مؤثرکشورهای دیگر استفاده کرد. نحوه برخورد سیستمهای قضایی کشورها با طیف وسیع کودکآزاری متنوع و متفاوت است. (درآلمان از سال ۱۹۶۹ میلادی مقررشد کودک آزاران جنسی که بیش از ۲۵ سال سن دارند، درصورت موافقت کمیسیون پزشکی با استفاده از دارو آزمندی و رفتارجنسیشان کنترل شود. درسوئد نیز قانون مشابهی از سال ۱۹۹۳ اجرا میشود. در فرانسه و اسپانیا هم تمهیداتی برای اجرای موارد مشابه انجام گرفته است. دراسپانیا نه تنها مجازات کودک آزاران تشدید شده، بل که افراد کودک آزارپس ازطی دوران محکومیت به مدت ۲۰سال تحت نظرقرارخواهند گرفت تا درآینده و پس از آزادی نتوانند درمحیط هائی که کودکان و نوجوانان حضوردارند کارکنند. درامریکا کودک آزارپس ازسپری کردن دوران محکومیتاش تحت کنترل ونظارت قرارمی گیرد.)
برای کاهش کودک آزاری میباید قوانینی سنجیده وقاطع تدوین شود. آموزش این قوانین در خانواده و مراکز آموزشی و از طریق رسانهها اهمیت دارند. کودک، خانواده و جامعه باید بدانند کودکان چه حقوقی دارند و وظایف خانواده، جامعه و به ویژه حکومت در این رابطه چیست؟ وچه کمک هایی از طرف سازمانها وارگانهای حکومتی و دولتی دراختیارشان قرارمی گیرد.
۴- کودک آزاری خشونت است و وجود وگسترش خشونت ازمشکلات جامعه ماست. تقدیس خشونت به ویژه ازسوی حکومت و در بسیاری از مراسمهای مذهبی (تاسوعا و عاشورا)، کشاندن کودکان به مجالس عزاداری خشونت آمیز، و تماشای شلاق زدن و اعدام، رفتارهائی کودک آزارانه هستند. پیامدهای روانی ورفتاری این نوع بد آموزیها میتواند درآینده آن کودک را به انجام کودک آزاری و رفتارهای خشونت آمیزسوق دهد.
تقویت و گسترش تفکر پدرسالارانه و اعمال سلطه و زور به ویژه برروان و رفتارکودکان تاثیرگذارخواهد بود و باعث تمایل و گرایش آنها به کودک آزاری دردوران بلوغ و بزرگسالی میشود.
۵- شناسائی، کنترل و درمان بیماران سایکوپات و سایراختلالهای روانی و رفتاری که میتوانند سبب کودک آزاری شوند، در کاهش کودک آزاری نقش خواهند داشت. این بیماران میباید درمان، کنترل و مهار شوند. در صورت ارتکاب به جرم، نظارت و کنترل میباید همراه با آگاه سازی اطرافیان فرد بیمار یا مجرم، صورت بگیرد تا اطرافیان نیزدرکیفیت رابطه خود و خانوادهشان با این افراد دقت کنند وازبروزخطر احتمالی آکاه باشند.
۶- اعتماد مفهومی ست پراهمیت و پیچیده که در مناسبات میان انسانها مطرح است. دریک فضای نابهنجار اجتماعی و فرهنگی ایجاد و تداوم اعتماد دررابطههای خانوادگی و بیرون از خانواده خدشه دار میشود. به کودک وخانواده باید آموزش داده شود که بسیاری از کودک آزاریها را اعتمادهای نسجیده سبب شدهاند. بسیاری ازکودک آزاریها توسط افرادی که مادر، پدر و خود کودک (درحد برداشتی کودکانه) به فرد کودک آزاراعتماد کردهاند، اتفاق افتاده است.
۷- بحث حجاب و پوشش کودک درپیوند با بروز و گسترش کودک آزاری، بحثی انحرافی و گمراه کننده است. حجاب و پوشش نقشی دربروزو گسترش کودک آزاری ندارند. درحکومت اسلامی دختران و زنان محجبه و با پوشش اسلامی بیش ترمورد آزارجنسی و خشونت فیزیکی و زبانی (متلک گفتن و…) قرارمی گیرند. و براستی”حجابیون” معلومشان نیست که چرا پسران نیزقربانیان کودک آزاری جنسی هستند و دربعضی مناطق مسلمان نشین جهان بیش ازدختران مورد آزار جنسی قرار میگیرند؟!
هجوم قوای متفقین به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰ همه چیز را بهم ریخت. نظام امور کشور گسیخته شد. قدرت حاکمیت مرکزی تحلیل رفت. درآذربایجان، ارتشی ها پادگان ها را رها کرده مخفی شدند و یا دررفتند. مالکان بزرگ و سرمایه داران و کارخانه داران به تهران گریختند. عده ای هم به شهرهائی که دراشغال ارتش انگلیس بود پناه بردند.
ازنظر مردم عادی، هجوم متفقین به ایران غافلگیرانه بود. اکثریت مردم نه تنها از اوضاع جهان، بلکه ازاوضاع کشور نیز بی خبر بودند. شنیده بودند که دراروپا جنگ درگرفته و قوای آلمان نازی درحال پیشرفت درخاک روسیه است. تلگراف تنها وسیله ارتباط بین شهرها و کشورهای خارج بود و تلفن وسیله ارتباط شهری، که آن هم فقط دردوایر دولتی و حساس و نمایندگی های سیاسی یا خانه استاندار و فرماندار پیدا میشد. دریک شهر بزرگی مانند تبریز شاید تعداد رادیو ازشمار انگشتان تجاوز نمیکرد. همین گونه بود وضع روزنامه ها. روزنامه خوان های آن دوران عده خاصی بودند. منبع و ماخذ خبری اکثریت مردم تابلوهای سیاهی بود که شهرداری دربرخی از چهارراه ها نصب کرده بود و بریده ای از اخبار روزنامه ها و آگهی های دولتی و مرگ و میرهارا روی آن ها می چسباندند واهالی با خواندن آن از آخرین تحولات ایران و جهان آگاه می شدند. اطراف این تابلوها مرکز تجمع بچه بازهای شهر هم بود که، به محض ایستادن نوجوانی پای تابلو، از پشت سر خودشان را می چسباندند به او و با صدای نخراشیده بیخ گوشش می گفتند :
چی نوشته؟ بلند بخوان دیگر!
تازه مگر بنا به گفته بزرگان، روزنامه ها جرات داشتند و یا مجاز بودند اخبار درست را منعکس کنند ومردم را از وقایع جاری آگاه کنند؟
سریعترین وسیله نقلیه، یعنی اتوبوس، فاصله بین تهران و تبریز را دوشبانه روزه طی می کرد با آن جاده های باریک و خاکی. پست تبریز – مشهد یک ماه بین راه بود.
تبلیغات دولتی که خبر پیشرفت آلمان نازی را با آب و تاب شرح می داد، اشاره می کرد به روابط حسنه ایران و آلمان. و به تبع کینه و نفرتی که مردم درطول تاریخ با روس و انگلیس داشتند، از پیشرفت های آلمان اظهار خوشحالی می کردند. می گفتند بالاخره یکی پیدا شده که انتقام ملت های ضعیف را از دول ظالم و قوی بگیرد.
برتری همه جانبه آلمان درآن روزها چنان برافکار مردم چیره شده بود که احتمال حمله متفقین به ایران و برانداختن رضاشاه را ازمحالات می دانستند. اما وقتی دریک سحرگاه تابستانی چند هواپیما در آسمان صاف و لاجوردی تبریز پیدا شد و شهر را بمباران کرد باورهای مردم یکباره فروریخت.
حاصل تبلیغات اغفال کننده دولتی، به صورت خشم و نفرتی درآمد که فریاد بغض آۀودش درحوادث سال های بعد شنیده شد. مردم پذیرفته بودند که دراین هجوم، اشغال آذربایجان و شمال ایران – مطابق روابط سنتی و همسایگی – سهم روس هاست. اما علت اساسی حمله متفقین به ایران هنوز درپرده ابهام بود. هیچگونه اطلاعی از روابط سیاسی دربار رضاشاه و قوای درگیر در جنگ دردسترس مردم نبود. علت بهت و حیرت مردم بیشتر از آن جهت بود که دولت سوسیالیستی شوروی چرا شهر را بمباران می کند؟ مگر همین چند دهه پیش در حوادث انقلاب مشروطه نبود که قشون تزار، با تجاوزعلنی به خاک ایران، درمحله های تبریز حمام خون بپا کرده بود. فرق دیکتاتوری تزار با سوسیالیستی درچیست؟
دراین گیر و دار ناگهان خبر شومی در شهر پیچید و شایع شد که نظامیان پیشقراول روس ها دهات را آـش می زنند و با قتل عام مردم و ویرانی دهات و شهرهای سرراه به سوی تبریز می آیند. درجلفا از کشته ها پشته ها ساخته اند. ازقول پیشوایان ومعتمدان و پیشوایان مذهبی گفتند روس ها دراین گونه کشتارها تنها با دختران و زنان جوان کاری ندارند . همین شایعات غوغائی بپا کرد که باعث فرار مردم از شهر شد. وحشت مردم زمانی اوج گرفت که سربازان و درجه داران درکوچه و خیابان، با سر و وضع پریشان، اسلحه و نشان و لباس خود را درمقابل یک کت و شلوار مندرس معامله میرکردند تا شناخته نشوند و قبل از رسیدن قوای شوروی از شهر بگریزند. جانشان را نجات دهند. فرار ارتشیان بدون فرمانده، با آن وضع خفتبار و درمانده، لطمه شدیدی به روحیه مردم وارد آورد و وحشت یورش روسیان مهاجم را چند برابر کرد.
اما آنچه بیشتر شهررا ذربیم و هراس فرو برده بود، آن چند بمب و شایعات نبود که برسرشهرخواب آلود فرود آمد، ذهنیت تاریخی جامعه بود که از یورش ها و قتل و غارت های روس و روسیان زخم های فراوان داشت. غرش هواپیماها سر زخم کهنه آن ذهنیت اجتماعی را باز کرده بود. وحشت تنوره کشان هول و هراس را بردل ها می نشاند.
شهر و شهریان غرق بیم و هراس بودند و درفکر فرار. اما مگر می شد یکباره شهر و خانه و زندگی را رها کرد و گریخت. شایعه پشت شایعه. مردم درلحظه ای شنیدند که دزدها خانه ی فلان ثروتمند را که به تهران گریخته غارت کرده اند. راست و دروغش معلوم نشد. شایعه تاثیر داشت و عده ای را از فرار منصرف می کرد. با این حال که آن هائی که دستشان به جایی بند بود رفتند و خیلی ها ماندند تا روس ها وارد شهر شدند.
عده ای از آنها استقبال کردند با شاخه های گل. برایشان دست هم زدند و ورودشان را خیرمقدم گفتند! به اشغالگران گفتند خوش آمدید! مهاجران زیادی به پیشواز متجاوزین رفتند. اما مردم عادی به تماشا ایستادند، مثل آباء و اجدادشان که درقرون ماضیه و درطول عمر همیشه تماشاگر بوده و هستند. قول داده اند بارامانت را صادقانه تا روز محشر بردوش بکشند. پند شاعر را هم به یاد داشتند که سفارش کرده:
«برلب جوی نشین و گذر عمر ببین».
نشستند برلب پیاده روها و ورود تانک ها و زره پوش ها را تماشا کردند. راستکی بود. راست راستکی آمده بودند ناخوانده مهمانان متجاوز که حضورشان را باید تحمل می کردند. چاره ای نبود. بعضی ها با خشم، بعضی ها بی تفاوت. دیدند که روس ها آمدند و شهر را اشغال کردند. نه کسی را کشتند و نه جائی را آتش زدند. با دختران و زنان هم کاری نداشتند. درحفظ نظم شهر دخالت کردند. مآموران انتظامی خود را درخیابان ها و سرچارراه ها و گذرگاهها و دروازه های شهر مستقر کردند. امنیت شهر و جاده ها را برعهده گرفتند. آزادی های فرهنگی سیاسی مردم بیشتر شد. وقتی جنگ تمام شد دیگر مهاجمان رفتند ولی روس ها ماندند و نرفتند. کنگرخوردند و لنگر انداختند.
دراین دوران بود که حزب توده تشکیل شد. دوحکومت خودمختار درآذربایجان و کردستان شکل گرفت. بالاخره درحکومت قوام با مذاکراتی که انجام گرفت، روس ها قوای نظامی خود را یبرون بردند و چند ماه بعد آن دو حکومت خودمختار نیز ساقط شد. دراین میان ده ها سر پرشور بالای دار رفت و هزاران خانواده از شهری و روستائی به خون کشیده شدند و یا آواره گشتند.
آن روز منحوس وشوم سوم شهریور، ایران نوپا که تازه درحال رشد بود بااین که بی طرفی خودا اعلام کرده بود از شمال و جنوب زیرحملات قوای متمدن اروپا بمباران شد. عده ای از شریفترین افسران ارتش کشته شدند و در راه دفاع از خاک وطن مرگ شرافتمندانه را برننگینیٍ تسلیم به اجنبی ترجیح دادند. دراین حمله معلوم نشد که چرا شاه را عوض کردند؟ حال آنکه بنا به روایت های تاریخی رضاشاه را خودشان آورده بودند. اگر درست بوده باشد! تعویض شاه چه معنی داشت؟ با آن همه دگرگونی ها و نوآوری هایش. بعد ولیعهد جانشین رضا شاه شد. سلطنت ادامه داشت تا سال ۵۷. سال افول سلطنت چکمه پوشان بود که با همه تناقض ها؛ نگاه رو به جهان امروزی داشت و جهان متمدن. با سرآغاز سلطنت عمامه داران که هنوز در حسرت سیاهی های صحاری عربستان پانزده قرن پیش، با اندیشه و اندیشه گری انسان درجدال اند و در راه نگهداری پرچم حهل وطاعت وبندگی منطقه را به جنگ وویرانی و آتش کشانده اند!
*بعداز ۲۸مرداد۳۲ جامعهء روشنفکری ایران دریک«تعطیلی تاریخی»،ازاندیشیدن فروماند،گوئی که تاریخ معاصرایران در ۲۸مرداد،متوقّف شده بود!
* هم رضا شاه، هم محمّد رضاشاه، هم قوامالسلطنه و هم دکترمصدّق،در بلندپروازیهای مغرورانــهء خویش، ایران را سربلند و آزاد و آباد میخواستند، هر چند که سرانجام، هر یک ـ چونان عقابی بلند پرواز ـ در فضای تنگ محدودیـّتها،ضعفها و اشتباهات، پُر سوختند و «پَر پَر» زدند.
* امروزه نسل یانسل های تازه ای ظهورکرده اندکه دریغ ها و دغدغه های دیگری از«نسل۲۸مرداد» دارند،لذا باتوجه به آخرین سخنان دکترمصدّق به وکیل مورداعتمادش(سرهنگ جلیل بزرگمهر) و خدمت بزرگِ وی دراین روزسرنوشت ساز،لازم است که -پس از۶۴ سال- پروندهء این رویدادتاریخی را«مختومه» کنیم ومانند رهبران سیاسی وروشنفکران شیلی ،گذشته را به پُلی برای ساختنِ آینده ای شاد و شکوفا مُبدّل سازیم.
***
من نیز-به پیروی از شوپنهاور -معتقدم که حقیقت ازسه مرحله می گذرد:
اول، مورد تمسخرقرارمی گیرد،
دوم، به شدّت با آن مخالفت می شود،
سوم، به عنوان یک امر بدیهی،مورد پذیرش قرار می گیرد.
عنایت خوانندگان عالیمقدار به مقالهء اخیرم درسایت گویا ،و مقایسهء آماریِ آن بامقالهء دیگری درهمین زمینه و درهمین سایت،مصداق روشنی دراین باره است.این مقایسهء ساده نشان می دهدکه تفکر تازه ای درفضای روشنفکری ایران آغازشده و جامعهء ما از روایتِ سُنّتی دربارهء ۲۸مرداد۳۲ فاصله گرفته است.
نیما (به سال ۱۳۲۹)درنامه ای به احمدشاملو تأکیدکرده بود:
«عزیزمن!
…ازقضاوت هیچ کس درخصوص اشعارم نگران نباشید.حرفِ کسی باری ازروی دوشی برنمی دارد.من همین قدربایدازعنایتی که جوانان نسبت به کارِمن دارند،متشکرباشم…تصوّرکنیدکه من درپُشت سنگرخود جاکرده ام،دراین حال،هروقت تیری به هدف پرتاب می کنم ازکارِخودم بیشترخنده ام می گیرد…به نظرمی آیدکه «آب درخوابگهء مورچگان ریخته ام».
محتوای نامهء نیما چنان محکم و استواراست که گوئی نیما آینده را در دست های خودداردو به پیروزی راه و اندیشه اش مطمئن است.بااین اعتمادِبه نفس و اطمینان به آینده بودکه نیما-دریک پیش بینیِ شگفت انگیزدربارهء آیندهء سیاسیِ احسان طبری(بزرگترین تئوریسین ادبیِ حزب توده)به وی نوشته بود:
-آنکه منتظر است روزی شما را بیش از خود در نظر مردم ناستوده ببیند. نیما
کتاب کوچک«دکترمحمدمصدّق؛آسیب شناسی یک شکست»نیز-درواقع- سنگی بودکه خوابِ ۶۰سالهء بسیاری را آشفته می کرد و بهمین جهت،کینه ها و کدورت های برخی را به دنبال داشت که -متأسفانه-تاحدِّ جعل و تحریف عقایدم«ارتفاع»یافته بود،آنچنانکه منتقدِغیرامینی دربیان نظرم دربارهء دکترمصدّق نوشته بود:
-«کتاب آقای میرفطروس«کوشش در ویران ساختن سیمای یکی ازپاک ترین سیاستمداران تاریخ ایران است»…میرفطروس «باکینه ای که سرچشمه اش جزسوداگری نتوانستی بود،به ویران کردنِ جایگاه بزرگ مردی نشسته است»…«انگیزهء آشکار او درسراسرکتاب،ویران ساختن همهء ارزش هاو دستاوردهای مصدّق و آن جنبش اجتماعی است که مصدّق نماد ِآن بود»…بنظرمیرفطروس:«مصدّق،فرومایه مردی است که بارفتارهائی پرسش برانگیز،سرنگونی دولت خودرافراهم ساخته است»…ویا:«خواننده پس ازخواندن کتاب آقای میرفطروس درمی یابدکه مصدّق و یارانش ازفرومایه ترین سیاستمداران تاریخ ایران بوده اند».
ازنظرمن اینگونه واکنش های تند،شتابزده و غرض آلود علیه پژوهشگری که به پیروی از«کارل پوپر»معتقدبه«اوراق کردن»(Deconstruction) یا ویران نمودنِ ساختارِ روایت های سُنّتی تاریخ معاصرایران است،طبیعی بودچراکه بعداز۲۸مرداد۳۲ جامعهء روشنفکری ایران- دریک«تعطیلی تاریخی»-از اندیشیدن فروماند،گوئی که تاریخ معاصرایران در۲۸مرداد،متوقّف شده بود،هم ازاین روست که فروغ فرخزاد درشعری گفته بود:
-«دیگرکسی به عشق نیاندیشید
دیگرکسی به عشق نیاندیشید
وهیچکس
دیگربه هیچ چیز نیاندیشید».
دراین«نیاندشیدن»بودکه به قول دکتراسماعیل خوئی:«ما بوده را نبوده گرفتیم/و ازنبوده-البتّه درقلمروِ پندارخویش-بودی کردیم.لعنت به ما!،ما مرگ را سرودی کردیم».
اینک،خوشحالم که باگذشت فقط چندسال ازانتشارکتاب،ارزیابیِ دقیق تر و روشن تری ازعقایدم دربارهء دکترمصدّق و نقش برجستهء وی درروز۲۸مرداد۳۲ ابراز می شود،و اینهمه،نشان می دهدکه به قول نیما:تیر به هدف خورده است!
عمیقاً اعتقاددارم که هیچ اندیشه ای را نمی توان تا ابد سانسور یا تحریف کرد.تجربهء سال های اخیر و خصوصاًنگاهی به پیروزیِ نظریِ «روشنفکرتنها:خلیل ملکی» دربرابرتبلیغات هولناک حزب توده،نشان می دهدکه بقول نیما:«آنکه غربال به دست دارد،ازعقبِ کاروان می آید»،ازاین رو،نبایدمرعوبِ تبلیغاتِ عوامفریبان یا مسحون و فریفتهء غوغای عوام گردیدزیرا رسالت روشنفکر واقعی مبارزه با کاهلی و کهولت ذهنی جامعه است نه همسازی یا همنوائی باآن.بنابراین،خوشحالم که دربررسی رویداد۲۸مرداد۳۲،«خط سوم»همانند آبی زلال،دلِ سنگ ها و سنگواره های ۶۰ ساله را شکافته و به ذهن و زبان جامعهء ایران نفوذکرده است،و این، یعنی پیروزی یک دیدگاه و شکست یک اندیشهء دیرپای سیاسی!.دراینجا ما«دیدگاه»را مترادفِ«نظر» آورده ایم تا تفاوت آنرا با«نظریّه»(تئوری)نشان داده باشیم.
چنانکه-بارها-نوشته ام:
…تاریخ معاصرایران همواره دستخوش تنگ نظری های سیاسی وتفسیرهای ایدئولوژیک بوده است.به عبارت دیگر،درمیهن ما،تاریخ همواره چماقِ سیاست بازان درسرکوب مخالفان ودگراندیشان بوده نه چراغی برای روشنگری وتقویت همبستگی ملّیِ ما… ۲۸مرداد ۳۲ را بعنوان یک «گذشته»، باید به «تاریخ» تبدیل کرد و آن را «موضوع» مطالعات و تحقیقات منصفانه قرار دادوخصوصاً لازم است که به خدمت بزرگ وسرنوشت سازِ دکترمصدّق دراین روزتوجهء اساسی کرد.از یاد نبریم که ملّتهائی مانند اسپانیائی ها، شیلیائی ها و آفریقای جنوبی ها، تاریخ معاصرشان بسیار بسیار خونبارتر و ناشادتر از تاریخ معاصر ما بود،امّا آنان ـ با بلندنظری، آگاهی و چشمپوشی(نه فراموشی) و با نگاه به آیندهـ کوشیدندتا بر گذشتــهء عـَصَبی و ناشاد خویش فائق آیند و تاریخشان را عامل همبستگی، آشتی و تفاهم ملّی سازند.داشتن شجاعت اخلاقی و نگاهِ فروتنانه به گذشته برای دستیابی به تفاهم ملّی ـ یا تاریخ ملّی ـ می تواند سقفی برای ایجاد جامعهء مدنی بشمار آید،چرا که جامعهء مدنی، تبلور یک جامعهء ملّی است و جامعهء ملّی نیز تبلورِ داشتنِ تفاهم ملّی پیرامون برخی ارزشها (از جمله بر روی رویدادها و شخصیّـّتهای مهـّم تاریخی) است.آیندگان به تکرارِ دوبارهء اشتباهات ما نخواهند پرداخت به این شرط که امروز، ما ـ اکنونیان ـ گذشته و حال را از چنگ تفسیرهای انحصاری یا ایدئولوژیک آزاد کنیم.برای داشتنِ فردائی روشن و مشترک، امروز، باید تاریخی ملّی و مشترک داشته باشیم.به نظر نگارنده: هم رضا شاه، هم محمّد رضاشاه، هم قوامالسلطنه و هم دکترمصدّق، در بلندپروازیهای مغرورانــهء خویش، ایران را سربلند و آزاد و آباد میخواستند، هر چند که سرانجام، هر یک ـ چونان عقابی بلند پرواز ـ در فضای تنگ محدودیـّتها،ضعفها و اشتباهات، پُر سوختند و «پَر پَر» زدند.
امروزه نسل یانسل های تازه ای ظهورکرده اندکه دریغ ها و دغدغه های دیگری از«نسل۲۸مرداد» دارند،لذا باتوجه به آخرین سخنان دکترمصدّق به وکیل مورداعتمادش(سرهنگ جلیل بزرگمهر) و خدمت بزرگِ وی دراین روزسرنوشت ساز،لازم است که -پس از۶۴ سال- پروندهء این رویدادتاریخی را«مختومه» کنیم و مانند رهبران سیاسی وروشنفکران شیلی ،گذشته را به پُلی برای ساختنِ آینده ای شادو شکوفا مُبدّل سازیم.
اعتصاب غذای خشک کروبی، سراسیمگی و واکنش های دستگاه های مختلف بویژه وعده ها و عقب نشینی سریع دولت، چند نکته جالب را به نمایش می گذارد و به ویژه پرده از رویکردهای تسلیم طلبانه و سازشکارانه اصلاح طلبان و دولت با دستگاه رهبری و اصول گرایان برمی دارد:
نخست شکننده بودن کلیت اوضاع رژیم در برابریک حرکت جدی از سوی یکی از حصرشدگان سرشناس است، که در مقیاس بزرگ ترنشان می دهد که تنها مقاومت گسترده جامعه می تواند با بهره برداری از شکنندگی حاکمیت غرق بحران، به یکه تازی ها و تعرض های پی در پی آن به کارگران و زنان و جوانان و به بلوچ ها و کردها، دگرباوران اعم از اقلیت های دینی و غیردینی پایان دهد. مثلا با واکنش نشان دادن چامعه و قاطبه زنان به سخنان توهین آمیز و مضحکی چون “دلم می خواست سه وزیرزن داشته باشیم*، ولی نشد!… فشاری هم رویمان نبود… دلیلش بماند برای بعدها” !!!!، چنان برخوردی بکند که دیگر کسی جرئت نکند ار تربیون های عمومی این گونه یاوه ها را به زبان آورد. در حقیقت وقت تبییه دولت به دلیل ویراژدادن و خلف وعده های انتخاباتی اش فرارسیده است. نمی توان تا دیروز با سرعت و فشارروی پدال گاز راند و پس از رسیدن به مقصود ناگهان سرعت را به نزدیک صفررساند و پا به ترمزحرکت کرد؛ بدون آن که آب از آب تکان به خورد و تکانه های چنین ترمزهای تند و تیزی کک کسی را بگزد! بهمین دلیل کمترین واکنش در برابرکسی که به شکل ابزاری با مطالبات مردم بویژه آن دسته که فریب شعارهای او را خورده اند و او توانسته با دادن وعده های پرآب و تاب گوی سبفت از رقیب دیگرهمین نظام به برد، اما هنوزعرق خشک نکرده به نزد خامنه ای شرفیاب شده و با وقاحت کامل و درترازی تازه از این دست سرسپردگی پیشاپیش لیست وزراء را به او عرضه می کند تا مطابق میل و رضایت ایشان به مجلس و افکارعمومی رائه شود؛ اعتراضات گسترده نسبت به بی حرمتی آشکاروی به رأی دهندگان و طرح مطالباتی است که دولت روحانی با گذشتن خرمرادش از پل انتخابات و پیروزشدن عنان آن را برکشید… .
دوم آن که همین ماجرای اعتصاب کروبی که هم چون آب در لانه مورچگان بود و اصلاح طلبان با فراربه جلوسعی کردند که از میزان شرمساری خود بکاهند، پرده از خدمات بی ریای اصلاح طلبان و دولت باصطلاح اعتدال به کانون اصلی استبداد و جناح حاکم در سرکوب و حفظ سیستم و مشخصا تداوم همین حصری که بکرات در میتینگ های ا نتخاباتی سخنانش را قطع می کردند و او وعده می داد که با رأی بیشتر قادر به حل آن خواهد بود، برداشت. همکاری مشترک وزارات اطلاعات با دستگاه قضائی، یعنی همان ۱۲مأموری که شبانه روز خانه او را اشغال کرده اند و یا دوربین تمام وقت آن ها را رصدمی کنند، نمونه آشکاراین نوع همدستی است و نمونه دیگرش این سخنان یکی از اصلاح طلبان سرشناس است که بخوبی تصویرگویائی از این سازش “نامقدس و خیانت آمیز” را به نمایش می گذارد:
پیشنهادهای ساده برای پایان «حصر» – حمیدرضا جلاییپور
تا کنون برای پایان یافتن رفع حصر ازسوی اصلاح طلبان چند بار پیشنهاد شده که «اصلاح طلبان» آمادهاند دو قول ۱ و ۲ را انجام دهند و «نظام» هم محورهای ۳ و ۴ و ۵ را اجرا کند.
۱- اصلاح طلبان تعهد میدهند پیامدرفع حصر به اعتراضات خیابانی منجر نشود.
۲- پس از رفع حصر، اصلاحطلبان در تبلیغات خود از «بردطرفین» دفاع خواهند کرد نه این که اعلام کنند که مردم برنده شدند و نظام شکست خورد.
۳- در مقابل در گام اول مامورین امنیتی خانه محصورین را ترک کنند.
۴- در گام دوم همه خویشاوندان محصورین بتوانند آن ها را آزادانه ملاقات کنند.
۵- در گام سوم دوستان محصورین بتوانند به ملاقات آن ها بروند
و بعد پایان کامل حصر……
براستی این حضرات چه فکرمی کنند؟ فکر می کنند که زمام مردم در دست آن هاست و برای اعتراض کردن و به خیابان امدن منتظراجازه آن ها می مانند؟. زهی تصورباطل. حجاریان در جائی نوشته بود که با افتادن پرچم عدالت به زمین بود که احمدی نژاد آن را برداشت…. حالا هم آن ها بذری می کارند که چه بسا خود درونخواهند کرد…. نباید به رژیم به شمول هر دوجناح فرصت داد که بتواند هم در فصل انتخابات با دست و دلبازی و بدون بیم برطبل مطالبات بکوبد و بافشاگری همدیگربه پردازند، و از فردای انتخابات هم انگار که نه خانی آمده نه خانی رفته و در اوج وقاحت تخم مرغ های خود را در سبدخامنه ای و روحانیون مرتجع بگذارند…. به مصداق ضرب المثل جالبی پیرامون آن گونه مرغانی که ُقدقدش را برای ما می کند و تخم مرغ هایش را در سبدهمسایه می نهد!.
اعتصاب فوق و مواردی دیگر نشان می دهند که در واقعیت عینی توازن قوای واقعی آن گونه که حاکمیت وانمود می کند به سودآن ها نیست. بلکه ان ها بریک توازن شکننده و روی صخره ترک خورده ای جست و خیزمی کنند. جناح اصول گرا یعنی هسته سفت قدرت در انزوای روزافزون و امواج بحران رو به گسترش دست و پا می زند و حتی خامنه ای ناچاراست پس از شورش احمدی نژاد و انشعاب قالی باف با بیانیه نواصول گرایش، برای آرام کردن آن ها و حفظ صفوف آشفته ذوب شدگان ولایت، عضویت و تداوم آن در مجمع تشخیص مصلحت را به آن ها پیشکش کند. در حقیقت این اصلاح طلبان و دولت هستند که برای داشتن بهره ای از رانت قدرت و بقای نظام، یعنی منافع مشترکشان به دادآن ها می رسند و در همان حال جناح حاکم مستأصل و غرق در بحران را در موقعیت تعرض و دست اندازی به جامعه و لگذمال کردن حقوق عمومی قرارمی دهند که بتوانند هرروز و هرلحظه به مردم و آزادی و خواست های آن ها یورش به برد. کارگران معترض را به زندان بیافکنند، به مجامع حتی قانونی اجتماعات هنری و غیرهنری هجوم برند و جوانانی را که سبک زندگی آن ها را نمی پسندند ده ها ده ها نفردستگیرکنند، با نصب کسانی چون فرهادرهبر که افتخارپادگانی کردن دانشگاه را دارد، به ریاست دانشگاه آزادبه گمارد و… . و درحالی که این سریال بی پایان تجاوز و تعرض ابعادجدیدی پیدامی کند کرنشگری در برابر”قبله عالم”تا آن حد چندش آوراست که شخص محمدخاتمی رئیس باصطلاح کل اصلاح طلبان سبقت از همه می رباید و ارائه پیشاپیش لیست وزراء به خامنه ای و پاراف آن ها توسط خامنه ای را موردتایید قرار می دهد و یا از چینش کابینه لنگ و یکدست مردانه حکومت اسلامی و سرسپرده دفاع می کند.
در این میان آن چه که می تواند این تعادل چندش آور را بسودپیشروی جامعه علیه استبدادحاکم، فاسد و و جوخفاق آور بهم بزند، همانا خالی کردن زیرپای اصلاح طلبان و دولت از سوی رأی دهندگان به آن و لاجرم خالی کردن زیرپای کل نظام است…. اگر آن ها نتوانند برانی بهره جوُی از رانت قدرت از کیسه مردم به کانون قدرت رشوه دهند، جرئت رقصیدن برصخره ترک خورده از آن ها سلب خواهدشد.
*- منظور آن نیست که بفرض داشتن افتخارحضورسه زن باصطلاح وزیر در کابینه و ماشینی که وظیفه اصلی اش سرکوب است، گشایشی می بود بر آپارتاید و تبعیض جنسیتی نسبت به نیمی از جامعه. برعکس چه بسا حاصل چنین حضوری حتی می توانست نهایتا منجربه به تقویت رویکردجامعه محور بجای نگاه قدرت محور بشود. با این همه از این همه توهین به زنان و آن وعده و وعیدها نمی توان به آسانی گذشت.
زمانه ـ تاجیکستان دولت ایران را متهم کرد که در دهه ۹۰ میلادی از قتل شخصیتهای برجسته تاجیک از جمله صفرعلی کنجایف، رئیس پیشین شورای عالی(پارلمان) تاجیکستان در سال ۱۹۹۹ پشتیبانی کرده است.
به گزارش بخش تاجیکستان رادیو اروپای آزاد، تلویزیون دولتی تاجیکستان ۸ اوت/۱۷ مرداد با پخش مستندی ۴۵ دقیقهای، به نقش دولت ایران در ترورهایی پرداخته که در دهه ۹۰ میلادی در این کشور رخ داد.
در رشته ترورهایی که از میانه دهه ۹۰ میلادی در تاجیکستان آغاز شد، شماری از چهرههای شناخته شده سیاسی، فرهنگی و ادبی این کشور به قتل رسیدند.
در مستندی که از شبکه یک تلویزیون دولتی پخش شد، وزارت کشور تاجیکستان تأیید میکند که ایران با کمک مالی به حزب اسلامی تاجیکستان و آموزش شبهنظامیان این حزب در خاک خود، به گسترش جنگ داخلی در تاجیکستان دامن زده.
تاجیکستان از سال ١٩٩٢ تا ١٩٩٧ درگیر جنگ داخلی شدیدی بود.
در این مستند وزارت دفاع تاجیکستان ادعا میکند در آن زمان ایران کمکهای مالی و همچنین دستورالعمل و آموزشهای مرتبط با ترورها را از طریق ژنرال عبدالحکیم نظرزاده، منتقل میکرده.
نظرزاده در جریان جنگ داخلی از جمله فرماندهان نیروهای اسلامی بود. او بعدتر به سمت معاونت وزارت دفاع تاجیکستان رسید تا آنکه سرانجام پس درگیری مسلحانه با حکومت در شهریورماه سال ۱۳۹۴/۲۰۱۵ کشته شد. حکومت تاجیکستان اعلام کرد نظرزاده در تلاش برای انجام کودتایی علیه حکومت بود.
دولت تاجیکستان همچنین حزب نهضت اسلامی را نیز به سبب همدستی با ژانرال عبدالحکیم نظرزاده، به عنوان یک گروه تروریستی اعلام کرد.
اما تنش میان تاجیکستان و ایران پس از آن تشدید شد که ایران در دیماه ۱۳۹۴، از محیالدین کبیری، رهبر حزب ممنوع شده نهضت اسلامی تاجیکستان دعوت کرد تا برای شرکت در همایش وحدت اسلامی به تهران سفر کند. محیالدین کبیری در حاشیه این همایش دیداری و گفتوگوی کوتاهی هم با آیتالله خامنهای، رهبر ایران داشت که تصاویر آن در رسانهها منتشر شد.
این واقعه خشم دولت تاجیکستان را برانگیخت و بر سردتر شدن روابط دو کشور تأثیر گذاشت.
دیدار رهبر ایران با حزب نهضت اسلامی تاجیکستان در همایش وحدت اسلامی رابطه دوشنبه و تهران را سردتر از پیش کرد
موضوع مستندی که سهشنبه این هفته از تلویزیون تاجیکستان پخش شد هم به همین رابطه ایران و حزب نهضت اسلامی تاجیکستان میپردازد.
در این مستند مردی که خود را عضو پیشین حزب اسلامی معرفی میکند میگوید در سال ۱۹۹۵ همراه ۲۰۰ تاجیک دیگر به ایران سفر کرد و در شهر قم برای عملیاتهای خرابکارانه آموزش دید.
او در ادامه میگوید در سال ۱۹۹۷ در حالی به تاجیکستان بازگشت که دستورالعمل مشخصی برای ترور چهرههای سیاسی و شناختهشده دریافت کرده بود.
ایران و روسیه در مذاکرات صلح برای پایان دادن به ۵ سال جنگ داخلی تاجیکستان نقش واسطهگر را بر عهده داشتند.
در گذشته نیز تاجیکستان و ایران تنشهایی را در روابط خود تجربه کرده بودند و دوشنبه دیپلماتهای ایرانی را به فعالیت بیش از حد در این کشور متهم کرده بود.
اما با پخش مستند رابطه ایران و حزب اسلامی تاجیکستان، این نخستین باری است که دوشنبه به طور علنی تهران را مسئول هدایت قتلهای سیاسی میداند که دو دهه پیش اتفاق افتاده بود.
در سالهای گذشته تاجیکستان هر چه بیشتر از ایران فاصله گرفته، به عربستان سعودی نزدیکتر شده است.
رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله العظمى امام خامنه اى دامت برکاته اخیرا فرموده اند:
«دیکتاتوری را ما با همه وجود دیدهایم، جوانهای ما ندیدند!»
یعنى من الان در حالتى هستم که اگر کسى دم پر من بیاید، و بگوید که حضرت آقا اشتباه مى فرمایند، چنان او را مى زنم که دو دور دورِ خودش بچرخد و راه خانه اش را گم کند! یعنى مزخرف گفتن و مزخرف اندیشیدن هم حدى دارد! یارو برداشته دو تا کتاب از کارل پوپر خوانده (جان مادرتان به این نویسنده نگویید pooper، بلکه تلفظ صحیح اسم اش را به کار ببرید که poper است؛ خلاصه الان عصبانى ام و کسى چیزى را غلط-ملط تلفظ کند، مى گیرم او را هم مى زنم)… بارى با خواندن دو تا کتاب از این نویسنده، مى شود متخصص جامعه ى باز و دشمنان آن. دو تا کلمه هم در این کتاب هست که هى فرت و فرت آن ها را به کار مى برد: فاشیسم و توتالیتاریسم.
بعد اسم حکومت نازنین ایران را حکومت فاشیستى مى گذارد! آخه بدبخت! آخه بیچاره! کجاى این حکومت فاشیست است! فاشیست ندیده اى که به این مى گویى فاشیست! فاشیست، حکومت نازى ها بود، با آن دک و پز و نظم و ترتیب شان. کجاى این حکومت مردمى، که مثل ترافیک خیابان هاى تهران در هم و بر هم است و بر اساس نظم خودجوش و خود انگیخته اداره مى شود فاشیست است؟! در کدام حکومت فاشیست، هر کس حرف خودش را مى زند و رهبر و «فورر» حکومت هر چه بگوید، باز به میل خود عمل مى کند؟
من جاى آقاى خامنه اى بودم، از همین فردا حکومت عزیز اسلامى مان را تبدیل به «حکومت فاشیستى اسلامى» مى کردم، بعد نمى گذاشتم احدى نُطُق بکشد! شما تصور کن حکومت ما فاشیستى بود و آن اتفاق با مزه ى سلفى گرفتن در مجلس رخ مى داد. تصور مى کنى چى مى شد؟! به جان شما اگر هیتلر به جاى آقاى خامنه اى بر سر کار بود، مى زد همه ى نمایندگان شاد و خندان و سلفى گیر ما را در جا تیرباران مى کرد.
آن یکى کلمه، یعنى توتالیتاریسم هم، اصلا به ریخت و قیافه ى حکومت ما مى خورَد تو رو قرآن؟! یعنى شما «آقا» را با استالین مقایسه مى کنى؟ واقعا که خرى اگه همچى کارى بکنى. آخه کجاى رفتار آقا شبیه به استالین است؟ بعد از این همه جنگ و جدال میان ما و عربستان، ایشان آمده، با نهایت خضوع و خشوع، پرچم صلح را بالا برده گفته حجاج ما بروند عربستان براى حج! یعنى عربستان که تا دیروز «بد ه» بود، حالا یه جورایى «خوب ه» شده. ایشان با یک نرمش قهرمانانه خمیر را چسباند به تنور عرب ها. حالا قرار است حجاج، با دستبند الکترونیکى بروند حج، خب بروند! مگه چى میشه حالا؟ حافظ جان ما مگر نفرموده در بیابان گر به شوق کعبه خواهى زد قدم، سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور؟ حالا تو خار تووى پات نمیره، به جاش دستبند و پابند بهت مى زنن. مى زنن که مى زنن! حافظ میگه غم نخور، تو هم بگو چشم غم نمى خورم! اى چش سفید ناسپاس!
حالا شما فرض کن حضرت «آقا»، استالین بود. فک مى کنى با یه همچى دشمنى که به گفته ى ولادیمیر ایلیچ خمینى اگر صدام را مى بخشیدیم فهد را نمى بخشیدیم چیکار مى کرد؟ هیچى! ارتش سرخ را مى فرستاد به جنگ عربستان، پرچم اش را مثل کاخ رایشتاگ مى کوبید بر فراز کاخ سلمان بن عبدالعزیز! حالا شماى قدرنشناس هى بگو توتالیتاریسم توتالیتاریسم! اى توتالیتاریسم کوفت! اى توتالیتاریسم و زهر مار!
حالا این دو تا رو که بریزى رو هم مى شن چى؟! میشن دیکتاتورى! اى بچه! اى جوان! تو کجا دیکتاتورى دیدى توو عمرت! دیکتاتورى مى دونى یعنى چى که به حکومت اسلامى ما میگى دیکتاتورى؟ زبونت لال به حضرت «آقا»ى ما میگى دیکتاتور؟
دیکتاتورى رو ما در زمان شاه با پوست و گوشت و استخوان خودمان حس کردیم. یعنى ما که نه! یه چن تا آدم اسلحه به دست ناراضى، مثلا جمعا صد تا دویست نفر، که مى خواستن حکومت شاه را سرنگون کنند. خب این صد تا دویست نفر رو مى گرفتن با شلاق مى زدن، که همرزم هاشون رو معرفى کنن. بعد هم که معرفى مى کردن و از زیر بازجویى در مى اومدن، اونا رو مى بردن توو عمومى، اونجا دیگه کسى به کارشون کارى نداشت. واسه خودشون کت و شلوار مى پوشیدن، تو باغچه ى زندان از خودشون عکس دسته جمعى مى گرفتن،….
کلهم اجمعین هم بالا کردن پایین کردن، ٣٠٠٠ نفر آمار دادن که سیاسى هستن و به زندان افتادن. بعد هم که آزاد مى شدن، دیکتاتور بهشون مى گفت بیا فلان پست مهم رو در اختیار بگیر که عده اى از اعدام شده هاى اول انقلاب، همین ضد دیکتاتورهایى بودن که بعد از زندان، فلان پست مهم در اختیار شون قرار داده شده بود!
پسرک! دخترک! این بود دیکتاتورى! شما این چیزاى وحشتناک رو ندیدى و هى به حکومت اسلامى میگى دیکتاتورى! ما کى سه هزار تا زندانى سیاسى داشتیم؟ هان؟! ما فقط سه چهار هزار زندانى رو تو چند روز کشتیم و ریختیم توو قبراى دسته جمعى، که مثل شاه سه چهار هزار زندانى نداشته باشیم و دیکتاتور نباشیم! یخرده انصاف داشته باش آخه و هر چى به دهنت میاد بار حکومت اسلامى نکن. آفرین عزیزم! آفرین نازنینم!