کورش زعیم اینک در بند است و سکوتی مرگبار در این خصوص حاکم است و بر همه ی باورمندان به جنبش ملی گرایی بایسته است که نگذارند نام و یاد این مرد در هیاهوی قهرمان سازی های هدفمند به محاق فراموشی برود.
باید به یادآوردکه یکی از خردمند ترین و میهن پرست ترین مبارزین ایران زمین ماههاست در زندان است ودشمنان اندیشه و جنبش ملی گرایی آگاهانه او را به محاق بایکوت رسانه ای برده اند.
مردی که به گناه ایران دوستی به زندان افکنده شده و به همین حکم نیز از سوی عموم رسانه های مدعی دفاع از حقوق بشر و دموکراسی و آنانی که بیست و چهار ساعته تریبون به دست در حالا قهرمان سازی از بسیجیان خیبر! هستند مورد ستم واقع شده است.
و این افتخاری است برای کورش زعیم و هر مبارز راستین میهن پرست که نامش در این رسانه های وابسته و مواجب بگیر از دشمنان ایران بیان نشود.
شاید ملیون نیز اگر اندکی دُم جنبان امریکا و انگلیس و اعراب بودند، اینک شرایط به گونه ای دگر رقم می خورد، اما چه افتخاری بالاتر از این که تنها باشیم اما شرافت را به نام و نان مزدوری آلوده نسازیم.
چندی پیش دوست جوانی از شرایط نیروهای ملی به شدت دلنگران و به نوعی نا امید بود.
گفتم : دوست عزیز باید باور کنیم که ما تنها هستیم و همیشه ی تاریخ نیز تنها بوده ایم. و در اوج تنهایی ناچار هستیم در چند سنگرهمزمان به مبارزه برخیزیم.
از سویی با رژیم حاکم در ستیز هستیم و از سوی دگر با دشمنان فطری و تاریخی و بیگانه گان آزمند و از جهتی با جماعت مزدورو تروریست تجزیه طلب که به خونمان تشنه هستند و در جبهه ای دیگر با جماعتی که به ما لبخند می زند اما میخواهد سر به تن مان نباشد.
همان جماعتی که تاریخ و هویت و ارزش های ملی مان را با چاشنی دگر اندیشی و روشنفکری سالهاست می خواهد به تباهی بکشد.و با حرکت های موازی و شبیه سازی های ناشیانه تلاش دارد تا عرصه را برای یکه تازی خویش مهیا نمیاد.
و این واقیعتی تلخ است برای نیروهای ملی که گریزی ازآن نیست جز اینکه با تکیه براندیشه ی میهن پرستی و همراهی و همگامی ملت که خوشبختانه به خودآگاهی ملی در حال رسیدن هستند راه خود را در کوره راه های پر از دشواری به پیش ببریم.
کورش زعیم اینک در بند است و سکوتی مرگبار در این خصوص حاکم است و بر همه ی باورمندان به جنبش ملی گرایی بایسته است که نگذارند نام و یاد این مرد در هیاهوی قهرمان سازی های هدفمند به محاق فراموشی برود.
نـمونـه ای از شقـاوت و سنگـدلی متعـصبین مـذهـبی نسبت به بهائیان …
قسمتی از یادداشتهای
استاد یدالله کائدی
تاریخ یکی از خانواده های شهید بهائی
___________________________
شرح شهادت جناب علی اکبر برار در روزنامه اطلاعات تاریخ سه شنبه ۹ جمادی الاول ۱۳۳۴ شماره ۶۹-۱۱۴ ص ۶ ( مارس ۱۹۱۶ اسفند ماه ۱۲۹۴ شمسی ) چاپ شده است
اسامی شهداء
میرزا علی اکبر برّار؛ همسرش مریم خانم؛ خواهر همسرش خوشید خانم؛ پسرانش عبدالحسین ۱۲ ساله؛ میرزا آقا ۹ ساله؛ عبدالله ۶ ساله؛ عبدالرحیم۴۶ روزه و شیرخواره؛ همه را سربریدند و سر طفل شیر خواره را از بدن کندند. اموال و جواهراتشان را هم به تاراج بردند
عکس اجساد این شهداء در کتاب تاریخ کواکب الدّریّهنوشتهٔ عبدالحسن آواره (آیتی) چاپ شده
به بهانه رفراندم در اقلیم کردستان
یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۶ – ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۷
حق تعیین سرنوشت
در منشور سازمان ملل آمده است که «مردم» حق تعیین سرنوشت خود را دارند. این عبارت که تدقیق و کنکرتیزه نشده است در اندرون بافت های تاریخی مختلف معنا های گوناگون مییابد:
در یک استنباط میتوان آن را به عنوان حق دمکراتیک مردم در بهرهمندی از حقوق شهروندی برای اداره جامعه و مشارکت در روند های سیاسیِ واحد سیاسی ای که در آن سکونت دارند تلقی کرد، بدون این که رنگ، نژاد، مذهب، فرهنک ، جنسیت و زبان این حق را ضایع کند.
در استنباطی دیگر میتوان از این عبارت حق گروه های قومی، “خونی”، زبانی، فرهنگی، اقتصادی و …را استنتاج کرد که خود را “مردم” بنامند و دولت های خود را تشکیل دهند بی توجه به اینکه آیا مشارکت دمکراتیک شهروندان در اداره واحد سیاسی شان تامین شده باشد یا نه.
معنای تاریخی و سنتی حق تعیین سرنوشت
در دوران حاکمیت استعمار واضح بود که منظور از «مردم» ساکنین سرزمین های زیر انقیاد استعمار است که با کسب استقلال سرنوشت خود را از طریق حکومت های بومی در دست گیرند. این امر از دو جهت در گستره جهانی مطرح و مقبول بود: یکی ادامه روند سازماندهی دولت – ملت ها که پیش از آن در اروپا آزموده و به اوج باروری خود رسیده بود، به مثابه مدل مطلوب این دوران و دیگر اینکه حفظ رژیم های استعماری به علت بیداری ساکنین این سرزمین ها و از جمله با توجه به رقابت جهانی میان دو بلوک شرق و عرب کاری بس مشکل مینمود.
اکنون دولت – ملت ها که کاربرد اصلی شان اداره جامعه در درون و به سوی بیرون به کمک اهرم های تنظیمی و هدایتی بود در پی گسترش ارتباطات جهانی و پدیده همزادش جهانی شدن بخش در خور توجه ای از کاربرد خود را از دست داده اند. با توجه به اینکه بازار سرمایه، کالا و تا حدودی کار مرزهای ملی را در نوردیده اند، گرایش جهانی به سوی کوتاه کردن و نهایتا از میان بردن دیوار های جدائی دولت – ملت ها است. هر چند که اکنون تلاشی مذبوحانه از جانب ناسیونالیست های راست افراطی اروپائی و امریکایی به مثابه آخرین مدافعان دولت - ملت ها در جریان است که این روند را آهسته کنند و احیانا باز بدارند، اما به احتمال قریب به یقین موفق نخواهند شد.
فراموش نکنیم که دریافت ساده از حق «مردم» برای تعیین سرنوشت و به کاربردن آن میتواند همه کشور های جهان را متلاشی کند و هر گروهی از مردم این حق را با انگیزه ای دیگر برای خود قائل شوند. بخشی به سبب «خونی»، زبانی و فرهنگی و بخش دیگر به علت اختلاف نداری و دارایی میان بخش های مختلف یک کشور، بخش های دارا نخواهند ثروت خود را با بخش های فقیر تر “تقسیم” کنند.
نتیجه اینکه در مورد نخست تنها جای تبعیض گران عوض خواهد شد و در مورد دوم از جامعه همبستگی زدایی میشود.
چنین گرایشی به اتمیزه کردن بخش های یک سرزمین و در تحلیل نهائی ناکارآمد کردن آن میانجامد. حائز اهمیت است که هیچ مجموعه انسانی چه در دوران پیشا دولت – ملت، چه در دوران دولت – ملت ها و چه در جامعه جهانی شده یدون همبستگی اعضایش نمیتواند پاینده بماند. به جرات میتوان گفت که یکی از علل مقاومت و مخالفت بخشی از شهروندان کشور های جهان با روند جهانی شدن میتواند در این نهفته باشد که در اثر مدل نئولیبرالی چیره بر این روند، همبستگی جهانی به عنوان جایگزین همبستگی ملی مغفول مانده است.
دو رهیافت متفاوت
از آنچه که در بالا رفت میتوان دو رهیافت کاملا متفاوت و حتی متناقض برای مسئله اقلیم کردستان استنتاج کرد: وصل یا فصل، همگرائی یا واگرائی
این امر که کردها در چهار کشور مختلف پراکنده و از حق تعیین سرنوشت خود محروم اند، در خود واقعیتی نهفته دارد، منتها دیگر ساکنین این کشور ها هم به سان کردها از حق تعییین سرنوشت به معنی مدرن آن که همانا شرکت دمکراتیک و برابر در روند های سیاسی در اداره سرزمینشان است محروم اند.
پرسش این است که رهبری کنونی اقلیم کردستان چه هدفی را دنبال میکند؟
واقعیت این است که ما نمیدانیم که هدف دولت اقلیم کردستان در برگزار کردن رفراندم دقیقا چیست: آیا واقعا قصد جدائی دارد یا تنها مانوری است برای تحریک حس ناسیونالیستی و کسب مشروعیت و مقبولیت در میان شهروندان اقلیم از یک سو و از دیگر سو برای گرفتن امتیاز بیشتر از دولت مرکزی عراق.
هر چه که قصد آقای مسعود بارزانی باشد، بایسته توجه است که یک چنین اقدامی دینامیزم ویژه خود را به همراه میآورد که ممکن است حتی از جانب کنش گران مبتکر آن قابل کنترل نباشد.
آنچه را که با درجه بالائی از اطمینان میتوان تصور کرد این است که با توجه به شیوه قبیله ای حکومت بارزانی ها، هدف آقای مسعود بارزانی گسترش حقوق شهروندی و افزایش دمکراسی در کردستان نباشد، بلکه با سوء استفاده از احساسات ناسیونالیستی ای که در میان مردم کرد ایجاد میشود سوار بر موج بخواهد زمامداری غیر دمکراتیک اش را تحکیم ببخشد و تا مدت ها از تعرض اپوزیسیون مصون نگهدارد.
جدا شدن اقلیم کردستان از عراق چه پیامد هائی میتواند داشته باشد
۱-اگر از اختلافات قانونی مانند تفسیر قانون اساسی عراق که در آن رفراندم جدائی پیشبینی نشده است و بسیاری مشکلات قانونی دیگر که میتوان انگاشت، بگذریم، بلافاصله مناقشه میان اقلیم کردستان و دولت مرکزی عراق بر سر سرزمین هائی که هر دو طرف مدعی مالکیت اش هستند، مانند کرکوک با ذخیره های نفت اش آغاز خواهد شد که پتانسیل آن را دارد که به درگیری مسلحانه بیانجامد. تصور کنیم که در منطقه پرآشوب خاورمیانه آشوب دیگری افزوده شود.
۲- آقای مسعود بارزانی در مصاحبه اخیرش با بی بی سی فارسی بر استقلال اقلیم کردستان تاکید میکند و در همین حال از دیگر مرزهائی که پس از جنگ جهانی اول مصنوعا ترسیم شده و سرزمین های کرد نشین را از یکدیگر جدا کرده، نام میبرد. جالب است که ایشان در این ارتباط مرز های ایران در کردستان را نیز، علیرغم واقعیت تاریخی، در زمره این مرز گزاری تلقی میکند و در واقع همه این مرز ها را به طور تلویحی در معرض بازبینی قرار میدهد. تصور کنید دامنه آتش ناسیونالیسمی که در پی استقلال اقلیم کردستان برا فروخته میشود، حتی مستقل از اراده آقای بارزانی، به کجاها سرایت خواهد کرد.
۳- به عبارت دیگر به واقعیت پیوستن «حق تعیین سرنوشت» به شیوه قرن ۱۹ و تا سه چهارم قرن ۲۰ منوط به متلاشی کردن چهار کشور عراق، سوریه، ترکیه و ایران خواهد بود تا یک کشور واحد یکپارچه قومی به نام کردستان درست شود. با همه پیامد هائی که به دنبال خواهد داشت. معنی این دگرگونی چند دهه جنگ و ویرانی در منطقه آشویزده خاورمیانه خواهد بود. فزون برین، آنچه به احتمال قوی تحقق نخواهد یافت، حق تعیین سرنوشت به معنای امروزی آن است که همانا دست یافتن به حقوق مساوی شهروندی و حق مشارکت دمکراتیک در سیاست برای اداره مطلوب کشور است. هنگامیکه جنگی در بگیرد بدیهی است که قدرت با تفنگ بهدستان است و آنچنانکه تجربه نشان داده است، تفنگ بهدستان به آسانی قدرتی را که تفنگ به آن ها تفویض کرده است، از کف نخواهند داد. نتیجتا در همه این کشورها در گیر حرکت به سوی دمکراسی و حقوق شهروندی کند یا ایستا خواهد شد.
۴- اقلیم کردستان که همه جانبه به لحاظ جغرافیائی و سیاسی در محاصره کشورهای متخاصم قرار خواهد داشت، شانس توسعه و پیشرفت را از دست میدهد. به عبارت دیگر شهروندان اقلیم کردستان نه به لحاظ سیاسی به جق تعیین سرنوشت دست خواهند یازید و نه به مزایای توسعه اقتصادی و بهبود شرایط زندگی شان دست خواهند یافت. وسوسه اینکه میتوان به یاری کشور های خارج از منطقه از مخمصه خود ساخته گریخت، توهمی بیش نخواهد بود. بیشتر میتوان انتظار داشت که دخالت کشور های خارج از این محدوده نه تنها به حل مسئله کمک نکند، بلکه بتواند باعث باز هم شدیدتر شدن تناقضات، درگیری ها، دشمنی ها و ویرانی ها شود.
۵- از تجربه تاریخی آموخته ایم که دولت – ملت ها خوب یا بد در برابر نقض تمامیت ارضی شان حساسیت شدید دارند و در برابر آن واکنشی سخت نشان میدهند که به احتمال زیاد شکل نظامی به خود میگیرد. نشانه هائی از این رفتار خشن هم اکنون به شیوه پیشگیرانه در کشورهای عراق، ترکیه و ایران قابل مشاهده است.
نتایج ماندن اقلیم کردستان در چارچوب عراق و گسترش همکاری با همسایگان
نگارنده براین باور است که کرد زبانان در ترکیه، سوریه و ایران مورد تبعیض زبانی و مذهبی هستند. باید مسیری را برگزید که این بیعدالتی ها به یاری دست یافتن، همراه با دیگر مردمان این سرزمین ها، به حقوق شهروندی شان از میان برداشته شوند. بدیهی است که کردهای این کشورها زبان مادریشان را به طرزی بالنده بیاموزند و به لحاظ مذهبی ، فرهنگی و اقتصادی دستخوش هیچگونه تبعیضی نباشند.
رهیافت بهینه
پرسش این است که کدام رهیافت برای رسیدن به این هدف به سود کردها و دیگر ساکنین این سرزمین ها است؟
به نظر من دوران جهانی شدن با ایده برافراشتن دیوار های بلندتر میان کشورها سازگاری ندارد – هر چند کسی مانند دونالد ترامپ، خوشبختانه تا کنون بدون کامیابی، میخواهد چنین کند.ـ کوشش در خاورمیانه به ویژه میان چهار کشور عراق، ترکیه، ایران، سوریه و اقلیم کردستان شایسته است بر این سو متمرکز باشد که نخست با دمکراتیک کردن این کشور ها، شهروندان از حقوق شهروندی برای دخالت در سرنوشت خود بهرهمند شوند زیرا که میدانیم که کم و بیش در هیچ یک از کشور های درگیر مردم چه به معنی عام و چه خاص، آن «مردم»ی نیستند که به حق تعیین سرنوشت خود رسیده باشند.
آزمون اتحادیهی اروپا برای از میان رفتن بسیاری از مرزهای میان دولت – ملت میتواند سرمشق خوبی برای همه جهان به ویژه خاورمیانه آشوب زده باشد.
خاطر نشان میکنم که حدود ۵۰ سال پیش در تیرول جنوبی که آلمانی زبان است، اما به لحاظ سیاسی بخشی از ایتالیا محسوب میشود، در گیری هائی در جریان بود که برای پیوستن به اتریش حتی فعالیت های تروریستی رخ میداد و بمب گذاری میشد. نزدیک شدن کشور های اروپا به یکدیگر و نخست دور نمای پیوستن و سپس پیوستن اتریش به اتحادیه اروپا، عملا مناقشه را از معنا انداخت. اکنون هر شهروند اتریش میتواند در ایتالیا یا در تیرول جنوبی زندگی و کار کند و وارونه آن. معنی این واقعه این است که برای رفع مشکلات و تمایلات و ناملایمات اتنیکی الزاما نیاید به جدائی پناه برد.
نقش بی همتای کردها
اگر قرار باشد که کشورهای متصل به کردستان مسیری مسالمت امیز برای همکاری همه جانبه و رفع تبعیضات اتنیکی طی کنند، نقش بی همتای کردها به عنوان حلقه زنجیر پیوند دادن این چند کشور میتواند، در صورت بهره گیری سازنده از آن، برای گسترش ارتباطات سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی برجسته شود. وابستگی متقابل به یکدیگر، ادغام اقتصادی و نزدیکی سیاسی و فرهنگی کمک به هم سرنوشت شدن ساکنین کشور های نامبرده میکند.
این درست نسخه مقابل طرح جدائی است که ممکن است هدف این رفراندم باشد. طرحی که بی شباهت به مورد یوگسلاوی نیست. به یاد آوریم که جریانات قومی و ناسیونالیستی در بخش های مختلف فدراسیون یوگسلاوی در دورانی که پس از فروپاشی بلوک شوروی در سرتاسر اروپا همه نشانه ها بر باز بودن راه به سوی دمکراسی دلالت داشتند، به جای بهره گرفتن از وضع موجود، با تنگ نظریِ قومگرایانه مسیر گسستن مسلحانه را برگزیدند. وقتی که قدرت در دست تفنگچیان افتاد، پیامدش کشتار و نسل کشی هائی شد که معرف همگان است: پیرامون صد هزار جانباخته و ویرانی بخش های کلانی از کشور.
طنز تاریخ در این نهفته است که همین جمهوری های ناشی از فروپاشاندن یوگسلاوی دریوزه گی پیوستن به اتحادیه اروپا را میکنند که نتیجه اش فروریختن دیوار هائی خواهد بود که با قربانی کردن شهروندان خود برپا ساخته اند.
با عطف نظر به آنچه در سطور بالا طرح شد بر این باورم که رفراندم اقلیم کردستان برای استقلال هر چند که ظاهرا زیبا مینماید، اما پیام آور آینده ای بهتر برای ساکنین هیچ یک از کشور های نامبرده نیست.
ایا آنچه که در بالا مطرح شد آرمانگرایانه است
ممکن است ادعا شود که رهیافت مورد نظر من ایده آل و آرمان گرایانه است که در آینده نزدیک عملی نباشد. این درست است که در شرایط کنونی که در خاورمیانه آشوبی فراگیر در جریان است تصور چنین امری مشکل باشد. اما مگر در اروپای سال های ۳۰ میلادی قابل تصور بود که بر ویرانه های دو جنگ خانمانسوز و با ده ها سال دشمنی ظاهرا آشتی ناپذیر و چندین جنگ میان آلمان و فرانسه، اروپای واحدی به محوریت این دو دشمن دیرینه بهوجود آید که متضمن صلحی پاینده و شکوفائی اقتصادی به سود همه باشد.
وانگهی از کسانی که این رهیافت را آرمانی و غیر عملی بیانگارند باید پرسید که در ارتباط با امکان استقلال اقلیم کردستان و پیامد های مترتب بر آن کدامین بهتر است: چند دهه جنگ و ویرانی را به جان خریدن یا چند دهه صبرِ همراه با کوشش در راه دمکراسی و تحقق حق تعیین سرنوشت به معنای وسیع عبارت و پیاده کردن مدلی چون اتحادیه اروپا در کشور های مورد نظر را تحمل کردن؟
• چرا اپوزیسیونی که افزون برتلاش و پیکاری ارزشمند علیه حکومت تمامیت خواهِ اسلامی در راستای تحقق آزادی، دموکراسی و حقوق بشر مبارزه کرده است، جذابیتی برای نسل جوانِ خارج از کشور ندارد؟ چرا درصدِ حضور نسل جوان در جریان ها و برنامه های سیاسی و فرهنگی به یکی دو درصد هم نمی رسد و اکثر حزب ها و سازمان ها و گروه ها، و نشست ها و اجلاس ها تفریق شده از همان جمع های قدیمی اند؟ …
۱
حکومتِ “جمهوری اسلامی” مانع اصلیِ دستیابی به آزادی، دموکراسی و حقوق بشر در ایران است. در کنار مانع اصلی، عوامل فرهنگی، سیاسی و اخلاقی نیز در زمرهی موانع رسیدن به خواست های دموکراتیک در میهن مان هستند.
اپوزیسیونِ واقعیِ حکومت اسلامی در خارج از کشور، در معنای “جنبشی” در راستای یاری رسانی به برچیده شدنِ بساط حکومت اسلامی و تدارک یک بدیل دموکراتیک در پیوند و همگام با جنبش های مدنی و حرکت های آزادیخواهانه، دموکراتیک و حقوق بشری در داخل کشور، دستاوردهای ارزشمندی داشته است. دستاوردهای گرانقدر این جنبشِ کم و بیش سازمان یافته اما گسترده و پراکنده، در این نزدیک به چهار دهه را شاید بتوان اینگونه خلاصه کرد:
۱- روشنگری درباره اندیشگی وکردارارتجاعی و ضد انسانیِ رهبران حکومت اسلامی درایران، درجهان ومحافل مختلف بین المللی، به ویژه افشای جنایت هائی که این حکومت علیه بشریت مرتکب شده است، و نیز کمک به نشان دادنِ خصلت تروریستی وتروریست پروراین حکومت، وافشای تلاش های جنگ افروزانه و صدورتروریسم اسلامی درسطح منطقه و جهان.
۲- حمایت وتقویت فرایندهای مدنی و جنبش های آزادیخواهانه، دموکراتیک وحقوق بشری درایران ازراه های گوناگون، ازتماس وارتباط مستقیم با این فرایندها و جنبش ها تا بهره گیری ازطریق رسانه ها ودیگرابزارهای ارتباطی. این رابطه اگرچه به دلیل ویژگیِ سرکوبگرانه حکومت اسلامی ارگانیک نبوده اما با توجه به امکان های ارتباطی مجازی تاثیرگذاربوده است. اپوزیسیون درخارج ازکشورصدای بی صدایان وبازتابندهی خواست های هردَم سرکوب شوندهی جنبش مدنی، وحق طلبی قربانیان ستمگری های حکومت اسلامی درسطح جهان بوده است.
٣- تبلیغ و ترویج، وسازمان یابی حولِ مفاهیمی همچون سکولاریسم، دموکراسی، حقوق بشر، محیط زیست و…و نیزشناساندن هرچه بیشترِویژگی های مثبت “غرب و فرهنگ غرب”، فرهنگی که روحانیون درستیزبا آن هویت ارتجاعی شان را تکمیل کرده اند.
۴- شناخت ارزشی وپذیرش پدیده هائی همچون تحمل دیگری و دگراندیشی، پیشبرد دیالوگ وگفتمان های سیاسی و نظری، باعمق و دامنه ای امیدوارکننده در میان نیروهای مختلف سیاسی وکوشندگان سیاسی و فرهنگی درخارج از کشور، که پیش تردشمن هم می نمودند. چنین شناخت و پذیرشی سبب کاهش و زدایشِ کینه ورزی نسبت به دگراندیشی و مخالفت نظری و سیاسی، و جریان های سیاسی ناهمسو و مخالف دراپوزیسیون شده است.
۵- آشنائی با درک ها و فهم ها و نگاه های تازه نسبت به مفاهیم و پدیده هائی همچون ایدئولوژی، سیاست، فرهنگ، تحزب وسازمان یابی، وتلاش درراستای تحقق یادگرفته ها و آموخته های تازه درعرصه های گوناگون فعالیت های سیاسی و فرهنگی.
.
۲
اپوزیسیون خارج از کشوراما ضعف ها و لغزش هائی نیزداشته است. برخی ازضعف ها و لغزش ها ناشی از عوامل فرهنگی، سیاسی، جغرافیائی، مشکلاتِ شرایط زیست و فقدان رابطه ای ارگانیک با گروه های مختلف اجتماعی درداخل کشورند، اما در پیوند با عوامل گفته شده آبشخوربسیاری دیگراز ضعف ها ولغزش های این جنبش را می باید در خودِ اپوزیسیون نیزجستجو کرد. جنبش اپوزیسیون درخارج از کشورراچندین حزب، سازمان، گروه و محفل سیاسی، کانون و محفل فرهنگی، رسانه های گونه گون و متعدد، افراد مستقل و منفرد که با تجربه ترین کوشندگان سیاسی، فرهنگی و فلسفی را شامل می شوند، سامانی نسبی داده اند. اینکه چرا چنین مجموعه ای پس ازنزدیک به ۴ دهه درجایگاه و موقعیت شایسته خویش قرارنگرفته است، وچرا با صدها شخصیت و چهره منفرد و مدعی سیاست دانی و سیاست پروری، و فرهنگ ورزی و فرهنگ سازی، و فیلسوفان راه حل دان و میلیون ها ایرانی تبعیدی، در چنین وضعیتی ادامه حیات می دهد، پرسشی به جا و پا برجاست.علی رغم زندگی طولانی درفضائی آزاد ودموکراتیک و کسب تجربه ها و دانسته های جدید، اپوزیسیون حتی قادر به برپائی و سازمان دادنِ یک تشکل دموکراتیک فراگیربه مثابه جبهه، ائتلاف، اتحادعمل گسترده و یا هرنوع تشکل مدرنی که بتواند درراستای تحقق شعارها و خواست های دمکراتیک وحقوق بشری کمک کننده باشد، نبوده است. چرا؟
به برخی دلائل که به نظرمن می رسند، اشاره می کنم:
۱- با وجود شرایط مناسب برای فاصله گرفتنِ معرفتی و اکتسابی از اخلاق و فرهنگ فرقه گرائی، سکتاریسم و دگماتیسم، حضور جان سخت این ویژگی های شخصیتی- فرهنگی، و روانی و رفتاری فردی و جمعی حکایت ازاین دارد که این بیماری بسان ” تعصب مذهبی” درتاروپود روحیات وذهنیت، وعملکرد جنبش سیاسی وفرهنگی ما ریشه هائی عمیق و تاریخی دوانده است.
۲- خودمحوری وخودخواهی بیمارگونه، خود حق پنداری ِمطلق گرایانه درمیان مدعیان هدایت سیاسی و سازمانگری سیاسی، هنوزدر زمرهی موانع اند. در کنار مشکلات اشاره شده با طولانی تر شدن عمر تبعید، بسیاری ازکسانی که خود را کوشنده سیاسی و فرهنگی تبعیدی می پنداشته اند یا بی تفاوت و منفعل شده اند و یا با بهانه ها وتوجیه های رنگارنگ به خیل فرصت طلبان وسودجویانِ پیوسته اند، امروز بسیاری ازاین قماش” اپوزیسیون نماها “پائی درداخل و پائی درخارج، راوی عشرتگری های ” خانه عفافی” و سودجوئی های مالی شان درایران اسلامی اند. پدیده ای که درتضعیف اپوزیسیون درخارج کشور، وتدوام حیات حکومت اسلامی بی تاثیر نبوده است.
٣- ریزشدن احزاب، سازمان ها و گروه ها ی اپوزیسیون درخارج از کشور، ازسوئی سبب گسترش سیاست گریزی و انفعال، واز سوی دیگر تقویت فرقه، سکت و قبیله سازی شده است. احزاب و سازمان ها و گروه های شکل گرفته ازانشعاب های قدیمی تفاوت وتغییر کیفی با جریان هائی که از آن ها جدا شدند، از خود بروز نداده اند. انشعاب ها و جدائی ها در فضائی عصبی و تهی از اندیشه، دربیشترین موارد رنگ و بوی دعواهای شخصی، حیدری نعمتی، قبیله ای و یا جاه طلبانه داشته و دارند.
۴- تلاش هائی برای تشکیل جبهه، ائتلاف، اتحاد و… ازسوی افرادو نیروهای مختلف حول یک برنامه ( پلاتفورم) صورت گرفته، اما بی نتیجه مانده اند. سخن از تلاش برای شکل گیری ” اردوها یا بُلوک ” هائی از جریان های یک طیف خاص مطرح شد، به مانندِ “جنبش”، ائتلاف یا اتجادِ مشروطه خواهی ، جمهوری خواهی، ملی گرائی، سوسیال دموکراتیک، سوسیالیستی و…تا درنهایت در کنارهم بتوانند تشکلی فراگیرشکل دهند، اما این ایده و فکرنیز” ایده” باقی ماند. ادعای وجود اشتراک نظردر حوزه سیاست، اقتصاد، فرهنگ و عرصه های مختلف اجتماعی ، و چشم اندازها برای پیشبرد کارجمعی و اجتماعی مطرح شد اما در سطح ادعا باقی ماند. درساختارجبهه ای وائتلافی و” اتحاد” ی ، شیوه سازماندهی احزاب سنتی، یعنی ساختارمتمرکز و هرمی به جای ساختارهای دموکراتیک ومدرن نشستند، وکاررا خراب تر کردند. اگردر ظاهر حجابی نوین و مدرن براین ساختارها کشیده شد درخفا اما ” باند” های کهنه کار برآن شدند تا سیاست ها و خواست های خویش را پیش ببرند. تجربه تبدیل همایش به نمایش، و تخدیشِ جمهوری خواهی تا حد تقویت “جمهوریت”حکومتِ ارتجاعی “جمهوری اسلامی”، از تجربه های تلخ بخشی از”اپوزیسیون” است. بدیهی ست هنگام که فهم و کرداردرحوزهی کارسیاسی فراگیر این حد باشد، می توان حدس زد شالوده های حزب و سازمان سازی چگونه شالوده هائی ازآب درخواهند آمد.
۵- اپوزیسیون حکومت اسلامی درخارج ازکشورخونی تازه در پیکرکم خون و نیازمندش جریان نیافته، وپشتوانه ای به عنوان نیروی جوانِ سنی، ذهنی و عملی ندارد. اپوزیسیون پیرشده است، پیری هم درمعنای خردمند و کاردان ترشدن، و هم در معنای سالخوردگی ، که البته شقِ دوم چربشِ بیشتری دارد.
٣
نسل جوان، نسل گمشدهی اپوزیسیون حکومت اسلامی در خارج از کشور، کجاست؟
عدم تمایل نسل جوان به همکاری و پیوستن به اپوزیسیون خارج ازکشوریکی ازبزرگترین نقطه ضعف های این “جنبش” است. چنانچه وضع به همین منوال پیش برود پس ازچند دهه فعالیت های چشمگیرِسیاسی و فرهنگی علیه حکومت اسلامی، عمراپوزیسیون درخارج ازکشورفقط دردونسل خلاصه خواهد شد. علیرغم شرایط و فضای سیاسی، اجتماعی و تکنولوژیکی مناسب چشم اندازی نشانگرِاین که نسل جوانی جایگزین اپوزیسیون خارج از کشور بشود، فرارویمان نیست.
پرسش این است : چرا اپوزیسیونی که افزون برتلاش و پیکاری ارزشمند علیه حکومت تمامیت خواهِ اسلامی با شعار و خواست آزادی، دموکراسی و حقوق بشر با ارتجاع و اختناق و ستمگری مبارزه کرده است، جذابیتی برای نسل جوان درخارج از کشورندارد؟ اپوزیسیونی رنج کشیده و زخم خورده ازتبعید، که ده ها تن از فعالان اش راحکومت اسلامی در خارج ازکشوربه قتل رسانده، اپوزیسیونی که با وجودِ ضعف ها و لغزش ها گام های ارزشمندی در راستای مبارزه با عقب ماندگی و ارتجاع برداشته است، چرا اینگونه بی پشتوانه می نماید؟
نگاه کنیم: آیا درصد حضورنسل جوان درجریان ها و برنامه های سیاسی و فرهنگی، حتی به یکی دو درصدهم می رسد.؟ اکثرحزب ها و سازمان ها وگروه ها، ونشست ها و اجلاس ها تفریق شده و سالخوردگانِ همان جمع ها ی قدیمی اند.
دلائل عدم تمایل جوانان به ادامه راهِ اسلاف خود درخارج از کشورچیست:؟
در پاسخ به پرسش فوق این نکات ذهن مرا مشغول کرده اند:
۱- کم کاری و کم توجهی اپوزیسیون نسبت به نسل جوانی که درخارج ازکشورمتولد شده است، ونیزبه نسل جوان تبعیدی ومهاجر، وبه ویژه نسبت به دانشجویان. این کم کاری وکم توجهی درعرصه های مختلف، ازنوع ارتباط گیری و سازماندهی تا برنامه ریزی های جذب کننده برای جوانان را شامل می شوند. بربسترتاثیرگذاری فرهنگ و اخلاق اسلامی، ویژگی های زندگی و واقعیت های اجتماعی در خارج از کشور، روانشناسی شکست و ارعاب، بی اعتمادی نسبت به عملکرد سیاسی نسل های گذشته، بخش بزرگی ازاین جوانان با تردید به اپوزیسیون خارج ازکشور می نگرند. بسیاری ازجوانان دیگرنسل” آرمان خواه” دهه های پیشین نیستند، نوعی از واقع گرائی و” فردگرائی” سبب شده اند تا به ندرت بتوان درمیان آنان جوانانی یافت که منافع فردی خویش را درراه منافع عمومی و مردم به خطر بیاندازند.
۲- فرزندان ما تبعیدیان، فرزندان سرزمینی هستند که درآن متولد شده ورشد کرده اند. بسیارانی ازآنان حتی تمایلی ندارند بگویند ازخانواده ای ایرانی هستند مگرازروی اجبار، رودربایستی یا دلخوش کردن خانواده ها و اطرافیان چنین تمایلی را نشان بدهند. ویژگی های فرهنگی و اجتماعی محیط زندگی از یک سو، وازسوی دیگرافکار و کردارِ شرم آور و آبروبَرِ حکومت اسلامی دربروزاین عدم تمایل نقش بسزائی داشته اند.
٣- طولانی شدن عمرحکومت اسلامی همراه با توان تبلیغی و ترویجی اش، تاثیر فرهنگی و اخلاقی مخربی برذهن و رفتار بخشی ازجوانان مهاجربرجای گذاشته است، به ویژه جوانان خانواده های مهاجر داوطلب ومذهبی که درخارج ازکشور زندگی می کنند، و یک پا نیزدرداخل کشوردارند.
۴- حکومت اسلامی با برنامه ریزی، هزاران جوان ایرانی مغزشوئی شده را به خارج از کشورفرستاده تا درکنارتحصیل، زشت کاری های حکومت را بپوشانند و جریان های حکومتی را تقویت کنند. این دسته ازجوانان گرم کننده بساط کنسرت ها و بارها و دانسینگ ها، و یا مساجد و جلسه های مذهبی هستند. روحیات و خواست های بخشی ازاین دست جوانان را اصلاح طلبی حکومتی درخارج از کشورارضا کرده است. رفت و آمد به ایران وفراهم سازی امکان های تفریحی و مالی و تحصیلی، محرک های اصلی به کارگیری این دست ازجوانان هستند. سیاست تحبیب و تطمیع، امتیازدادن دررابطه با این دسته از جوانان رعایت شده است. درمیان جوانان دستچین شده” لباس شخصی های عاشورائی”، دختران وپسران آلامُد به وفوربه خارج از کشورارسال شده اند. ایجاد تفرقه وارعاب درخارج از کشور ازوظایف ” لباس شخصی های عاشورائی” آلامُداست.
۵- دربرخی از رسانه ها، به ویژه رسانه های تصویری می توان چهره های جوان را دید، اکثرآنان یا مهاجران داوطلب و اصلاح طلب اند، یا کاری به کار سیاست و فرهنگ ندارند، حقوق بگیرانی هستند که دیکته شده ها دیکته می کنند. در رسانه های وابسته به دولت ها و یا تغذیه شونده از دولت ها و محافل خارجی نیزجوان ترها فقط کارمندند، کسب وکاری پُردرآمد ونان وآب دار، که شهرتی نیز دِسردارد. تَک و توکی مخالف حکومت اسلامی درمیان این جوانان، درزمرهی نادرانند.
۶- جوانانی که بدون وابستگی به حکومت اسلامی برای ادامه تحصیل و زندگی در محیطی آزاد و دموکراتیک به خارج از کشورمی آیند، تلاش اینان کسب موفقیتِ بیشتردرتحصیل و دست و پا کردنِ زندگی ای مرفه است، غالبا” به مسائل سیاسی واجتماعی علاقه ای نشان نمی دهند. پیشبرد سیاست ارعاب و ترساندن این دست جوانان ازنزدیک شدن به اپوزیسیون ازوظایف ارگان ها و عوامل حکومتی و”جوانان عاشورائیِ” ارسالی ازسوی حکومت اسلامی به خارج ازکشوراست.
با درنظرگرفتنِ احوال اشاره شده به نظر می رسد اپوزیسیون واقعیِ حکومت اسلامی در خارج از کشور، پیش از انقراض می باید چاره ای بیاندیشد. هنوزفرصت و امکان برای جذب نسل جوانی که تن و جان به تبعید و مهاجرت داده، وجود دارد. این جوانان می توانند نیروی ادامه دهنده و پشتیبان اپوزیسیون در خارج از کشور باشند.
آمد نیوز مینویسد: یک مقام آگاه نزدیک به بیت رهبری به خبرنگار «آمدنیوز» اطلاع داده است که طی ماههای گذشته، مبلغ یک میلیارد و ۸۴۰ میلیون دلار از منابع بیت رهبری که به دستور «سیدمجتبی خامنهای» فرزند خبرساز رهبر جمهوری اسلامی از طریق یک بانک افغانستانی متعلق به «احسان کرزای» برادر «حامد کرزای» رئیسجمهور پیشین افغانستان وبا استفاده از یک شعبهی این بانک در دوبی به کشور سوریه ارسال شده تا میان رزمندگان وابسته به جمهوری اسلامی در آن کشور تقسیم شود، ولی این پولها هرگز به مقصد نرسیدند و دو تن از فرماندهان سپاه پاسداران، این مبلغ عظیم را به سرقت بردهاند.
در دنباله این گزارش؛ آمد نیوز با پیش کشیدن نام چند سازمان اطلاعاتی معروف جهان و نام های چندین نفرچند صفحه را سیاهکاری کرده و برای خوراندن این جعل به مردم هیجانزده و ساده دل سنگ تمام گذاشته است.
اصولاً چنین مبلغی نمیتواند از بانک کشوری چون افغانستان بسوی دوبی و سپس سوریه ارسال شود، چون هم افغانستان و هم سوریه شدیداً زیر کنترل سازمان های اطلاعاتی غرب و شرق قرار دارند و از سوی دیگر خزانه داری آمریکا بر انتقال پول از سوی رژیم جمهوری اسلامی نظارت شدیدی اجرا میکنند، و به دلیل وجود صد ها شرکت تجارتی وابسته به سپاه پاسداران در کشور امارات متحده عربی و اختلافاتی که میان ایران و امارات وجود دارد این انتقال پول نمیتوانسته است از چشم این نهاد های گوناگون پوشیده بماند.ایران و سوریه زیر تحریم های گوناگون قرار دارند.
اکنون باید پرسید چگونه با همه این مشکلات، آن دو سردار سپاه توانسته اند این چنین مبلغ قابل توجهی را به سرقت ببرند؟ آیا سرداران سپاه این پولها را به بانک یا بانک هایی در جهان انتقال دادهاند؟ اگر چنین باشد باز مشکل بزرگ دیگری پدید خواهد آمد چون باز همین کنترل ها از سوی نهاد هایی که در بالا برشمردم دوباره اجرا خواهد شد.
اگر بپذیرم که این دو سردار سپاه این پولها را بطور نقد خارج یا پنهان کرده باشند مشکلات بی شمار دیگری سر راه آنان قرار دارد.
اگر این مبلغ را به اسکناس های صد دلاری تبدیل کنیم شمار اسکناس ها برابر= (۱۸,۴۰۰,۰۰۰) برگ می شوند, هر برگ اسکناس صد دلاری حدود یک گرم وزن دارد، بنابراین وزن این محموله اسکناس برابر (۱۸,۴۰۰) کیلو گرم می شود, یعنی برای حمل و نقل این محموله اسکناس باید یک تریلی که قادر به حمل بیش از هیجده تن بار باشد را در نظر گرفت.
از سوی دیگرهرصد میلیون دلار حجمی برابر پانزده و نیم متر طول، در شش و نیم متر عرض و ارتفاع یک و نیم متر، یعنی حجمی برابر یکصد و پنجاه و یک متر مکعب را اشغال می کند. گنجایش کانتینر های حمل و نقل برابر شصت متر مکعب میباشند و برای حمل و نقل مبلغ ادعایی سایت آمد نیوز نزدیک به پنجاه کانتینر مورد نیاز است.
آمد نیوز مدعی است که این پولها برای پرداخت به رزمندگان وابسته به ایران در سوریه ارسال شده است. چگونه میتوان پذیرفت که در جبهه جنگ پول نقد میان رزمندگان تقسیم میکنند. آیا رزمندگان در جبهه های سوریه به پول نقد نیاز دارند؟ آیا وجود پول نقد در جیب رزمندگان در جبهه باعث عدم توجه رزمندگان به جنگ و توجه آنان در نگهداری پول نمی شود؟ آیا وجود پول نقد نزد رزمندگان باعث نا امنی خود رزمندگان و مسأله سرقت میان آنان نخواهند شد؟.
میدانیم که رزمندگان اعم از ایرانی یا شیعیان دیگر کشور هایی که زیر نظر سپاه پاسداران در سوریه می جنگند بطور مرتب برای استراحت و مرخصی و دیدار بستگان خود به ایران رفت و محل زندگی خود رفت و آمد میکنند و حقوق و مزایای این رزمندگان در حساب های بانکی آنان در ایران نگهداری می شود.
نطق ایران ستیزانه دونالد ترامپ در مجمع عمومی سازمان ملل، رهبران اسرائیل و عربستان سعودی را شادمان کرد. ترامپ ایران را یک “دیکتاتوری فاسد”، “کشوری یاغی”، “رژیم جنایتکار”، “صادر کننده خشونت، خونریزی و هرج و مرج”، “ویرانگر”، “حامی تروریسم”، “مسلمان کش”، و… نامید و گفت که آمریکا برجام را نمیخواهد.
بنجامین نتانیاهو به سرعت در توئیتی نوشت: “در طی سی سال تجربه من در سازمان ملل متحد هرگز نطقی جسورانهتر و شجاعانهتر از سخنرانی رئیس جمهور آمریکا در نشست مجمع عمومی نشیندهام… رئیس جمهور آمریکا حقیقت را درباره خطراتی که جهان ما را تهدید میکند بیان کرد و خواهان مقابله با آنها برای اطمینان از آینده بشریت شد.”
ترامپ دچار حسادت عجیبی نسبت به اوباما است. خودش را میکشد تا تمامی دستاوردهای اوباما را نابود سازد. همه دستاوردهای داخلی و خارجی اوباما را به زیان آمریکا قلمداد میکند. دو دستاورد اصلی اوباما در زمینه سیاست داخلی و خارجی- “اوباما کِر” (بیمه سلامتی) و “برجام“- نیز باید نابود شوند تا هیچ یادگاری از اوباما باقی نماند.
در این شرایط به حق باید آیت الله خامنه ای- و فقهای درباری و فرماندهان تندرو نظامی- را به باد انتقاد گرفت که چرا دوران باراک اوباما را از دست داد و ایران را گرفتار دولتمردی چون ترامپ کرد که نه تنها لیبرالها و سوسیالیستهای آمریکا را به هراس انداخته است، بلکه بسیاری از اعضای ارشد حزب جمهوری خواه هم مخالفت خود را با سخنان و عملکرد او پنهان نمیکنند. پس علی خامنهای هم در پیدایش این وضعیت نقش مهمی داشته و دارد.
در عین حال، برای فهم بهتر واقعیت و تحولات گذشته و کنونی، توجه به نکات زیر ضروری است :
یکم- در این که ایران گرفتار رژیم “استبداد دینی” (نظام سلطانی فقیه سالار جمهوری اسلامی) است که “منافع ملی” و “مصالح ملی” را در موارد عدیدهای قربانی کرده و میکند شکی وجود ندارد. شعارهای نابخردانه “مرگ بر آمریکا”، “مرگ بر اسرائیل” و “وعده نابودی داخلی اسرائیل ظرف ۲۵ سال” خدمت مجانی به دست راستیهای اسرائیل، دولت و سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی آن کشور است. وقتی خود فلسطینیان، عاقلانه چنان شعارهایی نمیدهند، برای افرادی که صرفاً از موضع عدالت و حقوق بشر به نزاع فلسطینیان و اسرائیلیها مینگرند و اعلام موضع میکنند، بهترین شعار، دفاع از طرح صلح آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا و سازمان ملل – با هدف تشکیل دو دولت/ملت مستقل اسرائیل و فلسطین – است. منافع ملی ایران نه تنها در صلح و دوستی با کشورهای منطقه است، بلکه در روابط دوستانه با آمریکا تعریف و تأمین میشود.
دوم- در این که دوران باراک اوباما “فرصت بهتری” برای ایران بود تا با آمریکا به توافق در همه زمینههای مورد اختلاف- یعنی: هسته ای، موشکی، تروریسم، خاورمیانه و حقوق بشر- دست یابد، نیز شکی وجود ندارد. ترامپ و جمهوری خواهان بسیار تندتر از اوباما هستند.
سوم- “تأمین برتری استراتژیک نظامی اسرائیل بر کل خاورمیانه” سیاست همه دولتهای امریکاست. این قانون مصوب کنگره است. اوباما بیش از همه روسای جمهور گذشته آمریکا، اسرائیل را از کمکهای بلاعوض مالی و نظامی بهره مند کرد. برخلاف همه روسای جمهور قبلی، او تنها اجازه تصویب یک قطعنامه غیر الزامی علیه اسرائیل در شورای امنیت سازمان ملل را داد.
چهارم– “کلنگی کردن منطقه” و “شخم زدن” آن- افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن، و…- طرحی بود که به سود یک دولت صورت گرفت. تجزیه چهار کشور سوریه، عراق، ترکیه و ایران بخشی از این طرح بود و هست. ژنرال وسلی کلارک، طرح پنتاگون- پس از حمله نظامی به افغانستان- برای حمله به ۷ کشور- عراق، سوریه، لیبی، سودان، لبنان، سومالی و ایران- ظرف ۵ سال را با جزئیات توضیح داده است. چند مورد این طرح تاکنون عملی شده و جنگطلبان آمریکایی با ولع بیشتری اکنون آن طرح را دنبال میکنند. نابودی چند کشور مسلمان و ارتشهای قدرتمندشان به سود کدام کشور تمام شد؟
پنجم- رژیم آپارتایدی و اشغالگر اسرائیل دارای ۲۰۰ بمب اتمی است که از نظر واشنگتن هیچ اشکالی ندارد. مراکز اتمیاش هم تحت کنترل و نظارت هیچ نهاد بین المللی ای قرار ندارد. اسرائیل به کشورهای بسیاری حمله نظامی کرده و به ادعای خودشان، در چند سال اخیر بیش از ۱۰۰ بار مناطق نظامی دولت سوریه را بمباران کردهاند. اما ایران فاقد سلاح هستهای – که در ۲۰۰ سال گذشته به هیچ کشوری حمله نظامی نکرده – باید تحت فشارهای همه جانبه باشد تا منافع دولت به شدت دست راستی اسرائیل تأمین شود.
ششم- اخیرا بیش از ۱۲۲ کشور عضو سازمان ملل – از جمله ایران- به عاری سازی جهان از سلاحهای اتمی رأی دادند. کشورهای دارای سلاحهای اتمی- از جمله آمریکا و اسرائیل – نه تنها این اجلاس سازمان ملل را تحریم کردند، بلکه با مصوبه آن مخالفت کرده و داشتن سلاحهای کشتار جمعی را برای خود ضروری قلمداد کردند.
هفتم- ساختن چهره اهریمنی از ایران، صدها میلیارد دلار سلاح را به فروش رسانده و میرساند. سفر ترامپ به عربستان سعودی به یک قرارداد ۱۱۰ میلیارد دلاری منتهی شد که تا ۳۰۰ میلیارد دلار هم قابل افزایش است. بیش از همین مقدار سلاح به دیگر کشورهای عرب منطقه و کشورهای حوزه خلیج فارس فروخته شده است.
بریتانیا فقط در طول جنگ یمن ۶ میلیارد پوند تسلیحات به عربستان سعودی فروخته و به گفته مؤسسه وارچایلد انگلیس از کشتار کودکان بی گناه از طریق فروش موشک و تجهیزات نظامی به عربستان کسب درآمد کرده است.
هشتم- جهان، جهان زورگویی است، دارای استاندارد دوگانه است یعنی یک بام و دو هوایی است. در چنین جهانی، ایران را از نظر جغرافیایی “بزرگ” به شمار میآورند که از طریق تجزیه باید “کوچک” شود. چرا ایران خطرناک است؟ آیا فقط و فقط مسئله وسعت جغرافیایی است؟
ژنرال یائیر گولان معاون پیشین ستاد کل ارتش اسرائیل در ۱۷ شهریور ۹۶ به صراحت تمام گفت:
“تهدیدات ایران همچنان اصلیترین نگرانی اسرائیل است…ایرانیها شباهت بسیار زیادی به اسرائیلیها دارند…ایرانیها پیشرفتهتر هستند، پیشینه تمدنی طولانیتری دارند، از مراکز علمی، صنایع و دانشمندان خوب و جوانهای با استعداد زیادی برخوردارند، این خطر آنها را برای اسرائیل بیشتر میکند…شباهت زیاد ایرانیها به اسرائیلیها خطر آنها را بسیار بسیار بیشتر میکند…اسرائیل باید برای رویارویی مستقیم با ایران آماده شود اما باید اعتراف کرد که نمیتواند به تنهایی با ایران مقابله کند.”
به گفته ژنرال گولان اسرائیل و ایران در یک رویارویی مستقیم در چارچوب “جنگ فرسایشی” ممکن است بهای گزافی بپردازند اما اگر اسرائیل بخواهد “به دستاوردهای چشمگیرتری برسد نمیتواند به تنهایی اقدام کند”. او کمکهای نظامی آمریکا به اسرائیل را مهم دانسته و گفته، برای یک پیروزی نظامی بر ایران، اسرائیل کاملاً به آمریکا وابسته است و “باید به این وابستگی به عنوان حقیقتی از زندگی مان اعتراف کنیم…در حالی که ما نیروی پیاده نظام در آن سوی مرزها نداریم، نمیتوانیم نیروهای خود را به آن سوی دریاها بفرستیم، پاسخ این پرسش که بنا بر این، پیروزی چگونه به دست خواهد آمد، در بخش محرمانه سند سیاست دفاعی جدید اسرائیل قرار دارد”.
نهم- “اختراع اهریمن ایران” ضروری و دارای فواید بسیار- به غیر از فایده فروش صدها میلیارد دلار تسلیحات و دامن زدن به مسابقه تسلیحاتی- است. واقعیت این است که بدون کمک ایران، بغداد و برخی دیگر از شهرهای مهم عراق در ماه جون ۲۰۱۴ به تصرف داعش درمی آمد.
نیویورک تایمز ۳ دسامبر ۲۰۱۴ به نقل از حیدر العبادی نوشت : “وقتی بغداد مورد تهدید قرار گرفت، ایرانیها در کمک به ما درنگ نکردند، و وقتی اربیل مورد تهدید بود، آنها در کمک به کردها هم درنگ نکردند”.
ژنرال جان آلن، نماینده ویژه پرزیدنت اوباما برای امور داعش، در ۲۵ اکتبر ۲۰۱۴، گفت :”ما از ایران برای شرکت در ائتلاف [ضدّ داعش به رهبری آمریکا] دعوت نکردهایم، ولی از نقش سازنده ایران در عراق استقبال میکنیم”.
جان کری- وزر امور خارجه وقت آمریکا- در ۳ دسامبر ۲۰۱۴ گفت : نقش ایران در جنگ با داعش مثبت بوده است.
اسکات پیترسون در کریسچین ساینس مانیتور در ۱۳ ژانویه ۲۰۱۵ نوشت : “ماه جون، زمانی که نیروهای داعش از سوریه وارد عراق شدند، ایران شیعه اولین کشوری بود که سلاح، مهمات، و مشاوران نظامی به عراق فرستاد. ایران از تجربه چند ده ساله خود برای سازماندهی میلیشیاهای شیعه در سرزمینهای خارج از ایران بهره برد، تا نیروهای محاصره شده عراق را تقویت کند”. عدی الخدران، شهردار شهر خلیس در ۳۵ مایلی شمال بغداد گفت، “بدون ایران، عراق تا به حال سقوط کرده بود“. طنز عمیق در این حقیقت است که همان ژنرالهای ایرانی که در دهه ۱۹۸۰ در جنگ ایران-عراق با رژیم سنّی به رهبری صدام حسین جنگیدند – مردانی نظیر ژنرال قاسم سلیمانی – حالا به نجات بغداد آمدهاند که توسط یک دولت شیعه رهبری میشود”.
بیزینس اینسایدر در ۷ دسامبر ۲۰۱۶ توضیح داد ایران چگونه “صندوق مرگ” در دور داعش درست کرد.
در مناظره دوم دونالد ترامپ و هیلاری کلینتون، ترامپ گفت: “من اصلا از [بشار] اسد خوشم نمیآید. ولی اسد در حال کشتار داعش است. روسیه در حال کشتار داعش است. ایران در حال کشتار داعش است”.
این را با نقش اسرائیل در منطقه مقایسه کنید که رسماً میگویند بی ثبات کردن منطقه از طریق تجزیه عراق و تشکیل کشور کردستان به سود اسرائیل و آمریکا است. رهبران اسرائیل سال هاست که از تشکیل کشور کردستان دفاع کرده و میکنند. در نزاع بر سر همه پرسی اخیر هم نتانیاهو حمایت تمام عیارش از آن را اعلام کرد. کرولین گلیک- معاون سردبیر روزنامه با نفوذ و دست راستی جروزالم پست اسرائیل و عضو ارشد یکی از لابیهای اسرائیل در واشنگتن (مرکز سیاست امنیتی)- در اوت ۲۰۱۷ در مقالهای نوشت، استقلال کردستان باعث بی ثباتی گسترده خاورمیانه خواهد شد. این بی ثباتی به سود اسرائیل و آمریکا، و به زیان ایران و ترکیه خواهد بود. پس اسرائیل باید قاطعانه از استقلال کردستان دفاع کند.
پس بی ثبات کردن کشورهای منطقه- و تجزیه آن ها- به سود اسرائیل است. ایلت شکند- وزیر دادگستری اسرائیل- هم در ۱۱سپتامبر گفت: “غرب، اسرائیل، و آمریکا منافع مهمی در [تشکیل] کشور کردستان دارند”.
بی ثبات سازان واقعی، با اهریمن سازی، از بی ثباتی سود برده و ایران را مسئول بی ثبات سازی منطقه قلمداد میکنند. در حالی که به گفته مقامات آمریکایی و رسانههای اسرائیل، دولت این کشور از القاعده سوریه و دیگر گروههای اسلام گرای سوریه حمایت به عمل آورده است.
المانیتور ۱۴ ژانویه ۲۰۱۵ در گزارش مفصلی نوشت که جبهه نصرت (شاخه القاعده در سوریه) احتمالا حملات خود در سوریه را با اسرائیل هماهنگ میکند. جکی هاگی – روزنامه نگار رادیو ارتش اسرائیل – در ۲۷ فوریه ۲۰۱۵ در مقالهای در المانیتور علل و دلایل حمایت اسرائیل از گروههای سنّی رادیکال در سوریه را بررسی میکند.
جروزالم پست اسرائیل در ۱۳ مارس ۲۰۱۵ گزارش داد که مجروحان شاخه القاعده در سوریه- جبهه نصرت- در بیمارستانهای اسرائیل تحت درمان قرار میگیرند. آموس یدلین- رئیس سابق ضدّ اطلاعات ارتش اسرائیل- در این خصوص گفت که سنّیهای رادیکال در منطقه جولان به اسرائیل حمله نمیکنند و افزود، “آنها [سنّیهای رادیکال] درک میکنند که دشمن واقعی آنها کیست — شاید [درک میکنند] که اسرائیل نیست”.
هاآرتص اسرائیل تأیید میکند که دولت اسرائیل به مخالفان اسلام گرای سوریه کمک میکند.
مایکل مورل، معاون سابق رئیس سازمان سیا، در مصاحبهای با روزنامه راستگرای اسرائیلی جروزالم پست به اسرائیل اندرز میدهد که با شاخه القاعده در سوریه- یعنی جبهه النصره- همکاری نکند.
وقتی نویسنده پولیتیکو در ۲۲ می۲۰۱۷ از ژنرالهای اسرائیل پرسید که آیا آمریکا باید به داعش اجازه دهد که در عراق و سوریه باقی بماند، یک ژنرال اسراییلی چنین پاسخ داد: “چرا که نه؟ وقتی از نخست وزیر سابق مناهم بگین پرسیدند که در جنگ ایران و عراق، اسرائیل از کدام طرف حمایت میکند، بگین پاسخ داد، “من برای عراق و ایران آرزوی موفقیت دارم. آنها همدیگر را میکشند”. همین موضوع حال هم صادق است. داعش هزاران نفر از القاعده را کشته، و القاعده هزاران جنگنده داعش را. و هر دو دارند نیروهای حزب الله و اسد را میکشند”.
بدین ترتیب، دولت اسرائیل، برای بی ثبات کردن منطقه، تا حمایت عملی از داعش و القاعده پیش رفته است.
دهم- مسئله ما فرار از جنگ است. ایران نیازمند عدالت و برابری است. بدون امنیت و صلح، عدالتی در کار نخواهد بود. ایرانیان نباید اجازه دهند که بخش افراطی حکومت به رهبری آیت الله خامنهای با سیاستهای نابخردانه و شعارهای دن کیشوتوارشان، ایران را به جنگ بکشانند. آیت الله خامنهای و اصول گرایان اینک بیش از هر زمان دیگری تحت فشار افکار عمومی قرار دارند. سالها به رقبا، منتقدان و مخالفان تهمت زدند که مزدوران اسرائیل و آمریکا هستند، اما در چند سال اخیر اصول گرایان نظامی، مداح و نیروهای مستقر در نهادهای مهم به عنوان جاسوس اسرائیل کشف و اعدام شدند و یا در زندان هستند.
بزرگترین خدمت به اسرائیل و جنگ طلبان در شرایط کنونی، شعارهای “مرگ بر آمریکا”، “مرگ بر انگلیس” و اعلام نابودی اسرائیل است. بزرگترین خیانت به ایران در شرایط کنونی، نزاع و درگیری با آمریکا و سوق دادن کشور به سوی جنگ و تجزیه است. اسرائیل برای حفاظت از خود سپر موشکی “گنبد آهنین” ساخته است. ایران هم نیازمند سپر آهنین است. بزرگترین گنبد حفاظتی از ایران، چتر عدالت و رفع تبعیض است. تبعیضهای دینی، قومی، جنسیتی و اقتصادی بزرگترین دشمنان ایرانند.
سرفصلی برای پژوهش در مورد پدیده کولبری و اشاعه آن توسط جمهوری اسلامی ایران
دولتهای کولونیالیستی در ممالکی که تحت تسلط خود در آورده اند اگر اقدام به کاشت هرگونه بذری یا تاسیس بازار یا پی ریزی پروژه های اقتصادی بنمایند، مطمئنا در راستای بهره برداری استراتژی سیاسی و اقتصادی هدفداری بوده است و بیشتر اهداف سیاسی و امنیتی در پس پرده این طرحها وجود دارد که عبارت است از غارت و به تاراج بردن سرمایه ذاتی کولونی، منطقه یا کشوری که تحت تسلطشان قرار دارد، مضاف بر اینکه از سرمایه عمومی نیز مستعمره را بی نسیب گذاشته و میگذارند. اکنون کوردستان به عنوان یک جغرافیای مشخص با ملیتی کوردی به عنوان یک میهن و ملت، تحت تسلط کشورهایی قرار دارد که با زور بر آنها حکم میرانند، گواه این مسئله مبارزه بیش از یک قرن ملت کورد در تاریخ معاصر است که خواهان رهایی از بند سلطه گران بوده است و تا امروز نیز دست از مبارزه برای رهایی برنداشته است و همیشه خط مشی دمکراتیک ، شاهراه ارائه خواسته های مبارزاتی جنبشهایش بوده و جوهر دمکراتیک بودن خصوصیت بارز تداوم مبارزه ملت کورد در منطقه بوده است که همین جوهره و خصوصیت سنگ زیر دندان کشورهای سلطه گرش بوده است.
دمکراسی خواهی و فراخوان برای اجرای عدالت و مشارکت سیاسی و اقتصادی، خصوصیات بارز جنبشهای کورد است که سلطه گران را همزمان با بکار بردن خشونت تمام، و علی رغم میل و اقداماتشان، ناتوان از پاکسازی نژادی و محو کردن ملت کورد کرده است. اکنون مسئله کورد، دمکراسی و عدالت سیاسی و اقتصادی و برابریخواهی در اشاعه فرهنگ و زبان و همچنین شرعیت تاریخی پایگاه حاکمیت در منطقه را با هم گره زده است، برای همین دشمنان کورد و سلطه گران کوردستان ، دگرگونی مسئله کورد و تغییر ماهیت خواسته هایش با پوششی دیگر، به راهکار عملکردهای سیاسیشان تبدیل شده است و با استراتژیهای نوین در صدد پیروزی بر کوردها هستند و در این راه نیز موفقیتهایی را به دست آورده اند و تا این مرحله نیز آنها از کوردها جلوتر بوده اند ( این بدان معنا نیست که کوردها به موفقیت دست نیافته اند بالعکس کوردها توانسته اند موفقیتهای بزرگی را کسب نمایند و همین امر باعث شده است که آنها سراسیمه و آشفته شوند و در صدد تخریب و خدشه دار کردن سیمای حق خواهی و مبارزه مشروع ملت کورد باشند) در این میان سیاستهای جمهوری اسلامی ایران به طور ویژه کوردها را هدف گرفته است (یک مثل قدیمی هست که عربها و تورکها از رو شمشیرهایشان را بر کوردها کشیده اند اما فارسها، با پنبه سرشان را بریده اند).
مسئله کورد در ایران مسئله ای صرفا سیاسی است (در همه بخشهای کردستان نیز صدق میکند) جمهوری اسلامی ایران، برای انکار سیاسی بودن مسئله کورد، اقتصادی بودن آنرا تبلیغ و سعی در تفسیر اقتصادی برای خواسته های جنبش کوردستان است و در این راه نیز به موفقیتهای چشمگیری نیز دست یافته است ( تا اکنون موفق عمل کرده است). سیاست عامدانه فقرزایی و گسترش فقر و محروم سازی و اشاعه بیکاری و مشکلات اقتصادی ، سرمایه گذاری نکردن در پروژه های استراتژیک تولید کننده سرمایه زا در کوردستان(ایلام، کرماشان، سنندج و ارومیه)، همیشه اجرا شده و در همان حال نیز منابع معدنی و آبی و تولیدات بخشهای مختلف کشاورزی و دامی نیز برای تبدیل به کالای مصرفی روانه شهرها و استانهای مرکزی شده است و صادرات و تجارت آن نیز در خدمت توسعه استانهای مرکزی و غیر کورد بوده است. ستم اقتصادی ای که پایه های آن بر چرخ تبعیض سیاسی است.
موازی با سیاست فقرزایی در کوردستان، سیاستی استراتژیک و هدفدار در قالب یک پکیج به نام کولبری به مردم کوردستان هدیه داده شده است که خود نظام جمهوری اسلامی مشوق کولبری است و به عنوان طرحی برای فقرزدایی و کمک به مردم منطقه برای رفع و کاهش بیکاری ارائه شده است، ظاهر قضیه و طرح کولبری برای رفع بیکاری، طرحی انسانی است اما اهداف سیاسی خطرناک و کثیفی برای تخریب و خدشه دار کردن سیما و شخصیت کورد در ایران در پشت این هدیه و پکیج کولبری وجود دارد که عبارتند از:
۱- تغییر دادن، سرپوش نهادن و کمرنگ نمودن خواسته های سیاسی کوردها از آزادی سیاسی، حق تعیین سرنوشت، دمکراسی و برابری و عدالت و مشارکت و شراکت حقیقی و واقعی در سیاست کلان کشوری و رفع تبعیضهای قانونی و سیستماتیک، به آزادی در کار و امرار معاش، آزادی کولبری، خواسته های کم بهای نان و معیشتی، به مفهومی دیگر؛ تغییر مسئله سیاسی کوردها به مسئله اقتصادی کم ارزش (امرار معاش روزانه).
۲- تخریب و خدشه دار نمودن سیما و شخصیت کوردها از آزادیخواهی و انسان دوستی به قاچاغچی و خرابکار بودن، به مفهومی دیگر تغییر سیمای دمکراسی خواهی و عدالتخواه کوردها به شخصیتی شرانگیز و مضر بر اقتصاد کشور.
۳- در بسته کولبری، شکستن عزت نفس فردیت کوردها، متواریون از مامورین قانون و قانون گریز بودن، ترسویی و سر انجام بردگی دولت – ملت حاکم و مزدور شدن ناگزیری و اجباری، وجود دارد. به مفهومی دیگر، شخصیت کوردها از عزت نفس و تسلیم ناپذیری در برابر ظلم، شجاعت و مسلط بر اراده خود به شخصیتی تبدیل خواهد شد که در بسته کولبری وجود دارد. این یکی از هدفهایی است که خواهان دستیابی به آن هستند.
۴- پیشرفت های تکنولوژیکی، جهان را وارد مرحله نوینی از ارتباطات همه جانبه و با سرعت خبررسانی صدم ثانیه ای کرده است و بر همین مبنا ماهیت سیاست نیز تغییر کرده است و ابزارهای سیاسی نیز تغییر یافته اند، دیگر زمان کاربرد خشونت و نیروی نظامی بدور از چشم جهانیان و تبعات بعدی آن در مواجهه با افکار عمومی و موج محکومیتها بسر رسیده است و دیگر زمان سرکوب خشونتبار بدون انعکاس جهانی بسر آمده است؛ برای همین در پکیج کولبری، اجرای سیاستهای دولت سلطه تغییر یافته است و راهکارهای نوینی را پیش روی حاکمان جمهوری اسلامی قرار میدهد که بتوانند با طرحهای جنگ نرم، به برخورد با جنبشهای کورد و ملت کورد روی بیاورند و بتوانند همچنان سرکوب و سلطه خود را ادامه داده و پادگانی کردن و امنیتی نمودن فضای کوردستان را بیشتر از پیش ادامه دهند که بهانه آن نیز دفاع از اقتصاد کشور و مبارزه با قاچاخچیان و مخلان اقتصادی است.
۵- کولبری میتواند باعث بالا گرفتن تب کینه و خشم و انزجار افکار عمومی ایرانیان مرکز نشین نسبت به کوردها شود و از همدلی و هماهنگی با مردم ستمدیده کورد جلوگیری مینماید و ایجاد تفرقه در این میان میتواند باعث تفوق بیشتر دولت سلطه و عدم همدلی و ابراز همدری عاطفی با کوردها در برابر سرکوبهای حکومت خواهد شد. با ایجاد چنین جوی، فضای مناسبی برای برخوردهای خشن با پشتوانه افکار عمومی مرکزنشینان نسبت به کوردها وجود خواهد داشت و سرکوب کوردها از مقبولیت و پشتوانه مردمی برخودار و جنگ نظامی در کوردستان و کشتار مردم بیگناه کورد مشروع خواهد شد.
این چند مورد تنها موارد اندکی است که میتواند سر فصلی برای پژوهش در رابطه با ایجاد و اشاعه کولبری در ایران باشد که چه اهدافی پشت کولبر کردن کوردها و تخریب چهره و شخصیت این با اصالت ترین مردم منطقه، از جانب جمهوری اسلامی وجود دارد و سیاستهای استراتژیک دولت سلطه گر ایران در رابطه با کوردها و دیگر ملیتهای ایرانی مورد تحقیق و واکاوی دقیق قرار گیرد و از موفقیت سیاستهای اینچنینی و تخریب شخصیت و نهایتا سرکوب ملت کورد جلوگیری به عمل آید. زیرا که جمهوری اسلامی ایران تلاش میکند تا مسئله کوردها را از یک قضیه سیاسی به مشکلات اقتصادی تنزل و تغییر و به خواسته های امرار معاش روزانه کاهش دهد.
در روزهای گذشته که خبر تخلیه چشم اندیشمند عزیز و مظلوم، علیرضا رجایی در شبکه ها دست به دست می شد نمی دانم کسانی که تصاویر رجایی را می دیدند چه دل آشوبناکی می یافتند و تعقیب کنندگان او چگونه توانسته اند شب را با آرامش سر بر بالین بگذارند اما چون نمکی بود بر زخم این روزهای من. درست در همین روزها درگیر وضعیت برادرم بودم که سرانجام پس از دست و پنجه نرم کردن با مرگ مغلوب شد و در قطعه شهدا آرمید. این شرایط فرصت و روحیه لازم برای عیادت علیرضا یا نوشتن درباره اش را از من سلب می کرد تا اینکه با سخنان آقای محسنی اژه ای سخنگوی قوه قضاییه روبرو شدم که گفت: «متاسفانه برخی از افراد که نسبتی به انقلاب و مردم ندارند، چه بسا ایرانی باشند که از کشور فرار کرده و با اجانب همکاری می کنند، انتظاری نداریم. از امثال بی بی سی و صدای آمریکا هم توقعی نداریم. این آقا حدود ۲ سال پیش پایان محکومیتش بود و از زندان آزاد شده. یعنی ۲ سال است ایشان آزاد است. ایشان در این ۲ سال سرطان گرفته. مسئله سرطان در برخی انسانها شایع است. خیلی از افراد سرطان می گیرند و ظرف مدت کوتاهی از دنیا می روند. برخی سرطان می گیرند و از زمان تشخیص تا فوت مدت بسیار کوتاهی است. این فرد ۲ سال پیش از زندان آزاد شده. زمانی که در زندان بوده آثاری از این مسایل نداشته. من به مناسبی پرونده زندان او را دیدم، او مانند بسیاری سرما خورده بود به بهداری مراجعه کرد. مشکل دندان داشته به متخصص دندان خارج از زندان مراجعه کرده. مانند همه زندانیان بیماری ای اگر داشته به پزشک مراجعه کرده. او ۲ سال پیش آزاد شده و سرطان گرفته و ما متاسف هستیم که از این بابت رنج کشیده و چشمش را تخلیه کرده اند. فضاسازی ها معلوم است قصد حمایت از فرد یا درمان او نیست، بلکه فضا را برای او مشکل می کند و تشویش اذهان عمومی می شود.برخی افراد که می خواهند تسلی خاطر بیمار را دهند، بهتر است از دروغ و فضاسازی پرهیز کنند. بیماری ایشان ارتباطی با محکومیت او نداشته. آثاری از سرطان در پرونده پزشکی او نبوده. پس از ۲ سال اعلام شده او سرطان گرفته که طبعا مربوط به زندان نمی شود»
سخنگوی قوه قضاییه اصل موضوع را رها کرده و به فرعیات پرداخته اند. اساسا مسئله این است که محتوای کامل پرونده علیرضا رجایی را انتشار دهید و بگویید امروزه در کجای دنیا، کسی را با چنین اتهاماتی و بخاطر چنان کارهایی به حبس می برند آنهم ۵سال حبس؟ بگذریم از اینکه نسبت اغلب کسانی که با علیرضا همدردی کردند با انقلاب و نظام بسیار بیش از کسانی است که از فردای پیروزی و در سن جوانی نورسته، بر خوان نعمت اش نشسته اند و از رنج ها و آسیب هایش به دور بوده اند.
با دیدن اظهارات آقای اژه ای یاد خاطره ای از ایشان افتادم که سال هاست از بازگو کردنش خودداری کرده ام تا مبادا ذره ای شائبه شخصی کردن تلاش های ما متبادر به ذهن شود اما وقتی که دیدم انسان بزرگ و مجتهد وارسته ای چون احمد قابل هم قربانی همین مصایب شد و باز هم از بیم پیش آمدن آن شایبه ها خویشتنداری کرده بودم این بار گمان کردم سخن نگفتن، دلیل بر تنزه طلبی و عافیت پیشگی است و وظیفه حقوق بشری و شرعی من ایجاب می کرد این خاطره شخصی را که اکنون پیامدهای غیر شخصی دارد بازگو کنم.
در خصوص جنبه های پزشکی و تخصصی سرطان اظهار نظر نمی کنم که در قلمرو دانش من نیست. واقعا جزییات آن را نمی دانم و از اینکه سرطان از چه زمانی در جسم احمد قابل و علیرضا رجایی نشست و آیا با دوران زندان آنها ربطی داشت یا نه؟ آگاهی ندارم. این را هم می دانم که افراد زیادی بوده اند که بدون زندان رفتن، قربانی سرطان شدند و بدیهی است که نمی توان همه آنها را هم که بیرون از زندان چنین سرنوشتی یافته اند به بیوتروریسم ربط داد. اما این نکته مسجل شده است که استرس و فشارهای عصبی یکی از عوامل بروز و تشدید سرطان است و تردیدی نیست که «زندان»، مادر استرس است. همچنین مسجل است که «زمان» عامل قطعی در مهار سرطان است و اگر به موقع از آن مطلع شوند بخت مهار سلول های سرطانی وجود دارد و تأخیر عمدی یا غیر عمدی در معاینات و رسیدگی های پزشکی جرم است. البته برادر دکترعلیرضا رجایی اعلام کرد: «پنج بار در زندان دستور اسکن و عکسبرداری دادند اما اجازه داده نشد»
اکنون صرفنظر از پرونده پزشکی امید کوکبی و حسین رونقی که گفتنی های بسیار برای مسئولانی که دلسوز باشند دارد، برای تثبیت مدعای راستین برادر رجایی، شهادت می دهم که گاه در اعزام بیماران، تعمدی ازسوی برخی افراد وجود دارد که مصداق بارز سو استفاده از قدرت است و نه تنها برخلاف تمام اسناد بین المللی حقوق بشر است که ایران به آنها متهعد است، بلکه برخلاف آیین نامه زندان و قوانین جاری کشور و برخلاف آیه شریفه : کونوا قَوّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالقِسطِ وَلا یَجرِمَنَّکُم شَنَآنُ قَومٍ عَل أَلّا تَعدِلُوا اعدِلوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعمَلونَ﴿مائده/۸﴾ است.
در سال ۱۳۸۰پزشک زندان پس از معاینه گوش و اعزام برای رادیولوژی و مطالعه تشخیص پزشک رادیولوژی دستور داد به دلیل مشاهده یک غده مشکوک به تومور، اسکن رنگی دقیق تری انجام شود. دستور پزشکی بر اورژانسی بودن اعزام تصریح داشت. این روند به درازا کشید. من بیم داشتم خانواده از موضوع آگاه شوند و خانواده ای که بطور عادی از دربند بودن یک عضو خویش رنجور و بی تاب هستند با شنیدن این خبر از شدت نگرانی از پای درآیند. ازسوی دیگر نمی توانستم درباره خطری که احتمال آن رفته است بی تفاوت باشم. مسئله را به این نحو به خانواده منعکس کردم که پزشک بیمارستان دستور اعزام اورژانسی برای معاینات پزشکی و تصویر برداری داده است بدون اینکه مطلقا اشاره ای به مشاهده غده مشکوک داشته باشم.
با اینحال خانواده ام بدون اینکه بدانند اصل موضوع چیست نگران و پیگیر شدند. آنقدر به دادسرا و جاهای دیگر رفتند که کفش آهنی هم جواب نمی داد و در نتیجه ناچار شدند با رسانه ها گفتگو کنند اما با گذشت چند ماه همچنان در برابر اعزام مقاومت می شد. همه ما سعید مرتضوی را که صادر کننده حکم غیر قانونی زندان بود مقصر می دانستیم اما مقصر اصلی شخص دیگری بود و مرتصوی مجری دستور او بود.
یکی از مقامات زندان که می دانست اگر فردا روزی، این زندانی به دلیل تومور از دنیا برود با وجود اسناد و مدارک پزشکی، او متهم شناخته می شود و این جرم در حد قتل عمد و موجب بدنامی است، یک روز پرونده ای را در زندان نزد من آورد و مکاتباتی را نشان داد مبنی بر اینکه رئیس زندان چند بار خطاب به شخص آقای محسنی اژه ای رییس وقت مجتمع قضایی کارکنان دولت نامه نوشته و نامه بهداری زندان را پیوست کرده و به اورژانسی بودن اعزام و خطر آن غده مشکوک، اشاره کرده اما با اعزام مخالفت شده است. ظاهراً مخالفت کننده می دانست و شادمان بود از اینکه با تاخیر انجام شده، بحران غده مشکوک به مرز لاعلاج برسد و آن خبیث به دست تومور بمیرد و به لطف الهی! از شر او آسوده شوند. به همین دلیل علیرغم پیگیری ها و فشارها سرانجام هفت ماه بعد اجازه اعزام داده شد در حالی که معنای اعزام اوژانسی در عرف پزشکی این است که یکساعت تآخیر هم مجاز نیست. خوشبخانه پس از ۷ماه تاخیر در اعزام و انجام عکسبرداری معلوم شد توده مشاهده شده، آن تومور خوشحال کننده نیست اما برای من محرز شد که برخی افراد چگونه با زندانیان و بیماران رفتار می کنند.
در شرایطی که تمام پرونده پزشکی زندانی دست آنهاست، تلاش های زیادی برای تهیه نسخه ای از مدارک پزشکی انجام دادیم اما اجازه استنساخ ندادند، لذا برای پیشگیری از این نوع حوادث لازم است در آیین نامه زندان ها تصریح شود که زندان موظف است در صورت درخواست زندانی نسخه ای از پرونده را در اختیار او بگذارد. اگر چنین شود جلوی بروز شبهات عمدی بودن کوتاهی در رسیدگی های پزشکی گرفته می شود و امروز این مسئله وجود نداشت که سخنگوی قوه قضاییه مجبور به ارایه توضیحات و دفاعیاتی شود که کسی از او نمی پذیرد. افکار عمومی درباره بیماری علیرضا همان قضاوتی را خواهند داشت که در انتخات مجلس درباره جایگزینی او با نامزدی دیگر و پایمال شدن رأی شهروندان داشتند، همان کاری که سنگ بنای بی اعتمادی به انتخابات را گذاشت و با رفتارها و موضعگیری های دور از انتظار و غیر قانونی رئیس و برخی از اعضای شورای نگهبان در پیش از انتخابات سال ۸۸ تشدید شد و از زمینه های وقایع ناگوار سال ۸۸ و زندانی شدن صدها تن از جمله علیرضا رجایی و صدور احکام سنگینی گردید که خودش جای یک نقد حقوقی مستقل دارد.
خالد الفیصل، امیر مکه مکرمه در نشست خبری که در مقر این امارت در منا برگزار کرد، به حجاج جمهوری اسلامی ایران اشاره کرد و گفت: «حجاج ایرانی برادران ما در اسلام هستند و ما آنها را در بلاد مقدس پذیرفته و به آنها خوشآمد گفتیم.» او افزود: «امیدواریم آنگونه که به راحتی و آرامش آمدند، بتوانند حجشان را تمام کنند و ما از آنها به نیکی یاد کنیم و آنها از ما به نیکی یاد کنند.»
این سخنان از آن جهت که از سوی شخصیتی سعودی گفته میشود که تجارب سیاسی و مدیریتی و مسئولیتهای مهمی در نظارت بر روند مراسم حج و درستی اجرای آن داشته، اهمیت ویژهای دارد و مرز مشخصی میان سیاست و عبادت میکشد. عمق اختلافات سیاسی و دیپلماتیک ریاض و تهران بر هیچ کس پوشیده نیست، اما این اختلافات هیچ تاثیر منفی بر مراسم حج امسال نداشت، بلکه تفاهم و همکاری بین دو کشور وجود داشت که ادای مناسک حج در امنیت و آرامش را برای حجاج ایرانی میسر کرد، به نحوی که خبرگزاری رویترز از زبان پیرحسین کولیوند، معاون حج و عمره مرکز پزشکی هلال احمر ایران نقل کرد: « صادقانه بگویم، سعودیها بسیار خوب کار میکنند و همه تلاش خود را به کار میگیرند تا بهترین خدمات را ارائه دهند.»
اگر به گذشته بنگریم در آغاز حکومت ملک عبدالعزیز بن عبدالرحمن بر منطقه حجاز، نامهای به کاردار فارس در جده نوشت و در آن اعلام کرد: «ما به همه برادران مسلمان خودمان اعلام میکنیم که همه مشکلات، سختیها و کاستیهایی که حسین (الحسین بن علی شریف مکه) ایجاد کرده، به پایان رسیده و درهای حجاز به روی هر کسی که بخواهد وارد این منطقه شود، باز است.» نامهای که بنفشه کیانوش، پژوهشگر ایرانی آن را در کتابی که تحت عنوان “روابط سعودی ایرانی، از آغاز قرن بیستم تا امروز” منتشر کرده، آورده و نشان میدهد که مدیریت حرمین شریفین به دور از تنشهای سیاسی و یا مواضع عقیدتی و مذهبی انجام میشده است.
مهمترین نگرانی همگان، حفظ سلامت و امنیت کاروانهای حجاج است. حبیبالله هویدا کاردار فارس در سوریه زمانی که در ۲۰ اکتبر ۱۹۲۵ از جده دیدن کرد، در گزارشی نوشت: «مکه در زمان حکومت عبدالعزیز بسیار بهتر از زمانی شده که تحت حکومت عثمانیها و هاشمیها بود.» بنفشه کیانوش در کتابش میگوید که “ملک عبدالعزیز توانست کاری کند که هاشمیها از انجام آن عاجز بودند و آن مبارزه با راهزنان و کاهش جرایمی بود که علیه حجاج صورت میگرفت.”
این اسناد اهمیت تلاش برای دور نگاه داشتن هر مشکل سیاسی و یا امنیتی که ممکن است بر سلامت حجاج کشورهای مختلف اثر بگذارد، را دو چندان میکند. این موضوع نشان میدهد در صورت وجود حسن نیت، میتوان باور داشت که گفتگو و تفاهم میان دو کشور ممکن است و خصوصا که تجربه حج نشان داد انجام هماهنگی و تفاهم میان ریاض و تهران شدنی است.
بیاعتمادی موضوع بسیار مهمی است که مانع هرگونه پیشرفت در روابط بین سعودی و ایران است، بیاعتمادی که نتیجه انباشته شدن تجربههای منفی مکرر در سالهای گذشته است و ریاض را به این باور رسانده که تهران تنها وعده میدهد و ابایی از زیر پا گذاشتن این وعدهها ندارد. بنفشه کیانوش از مقامات سعودی که با آنها در این کشور دیدار داشته نقل میکند که این مقامات از دوگانهگوییهای ایران گله دارند. آنها باور دارند که ایران “هرگز جاهطلبیهای انقلابی خود را کنار نمیگذارد”.
در زمانی که همه منطقه باید در برابر تروریسم و هرج و مرج موضعگیری کند، آیا ایران ابتکاری که نشانگر حسن نیت این کشور به همسایگان عربش در خلیج باشد، انجام خواهد داد؛ ابتکاری که به حل و فصل مشکلات موجود و کاهش تنشهای مذهبی و امنیتی در منطقه کمک کند، یا اینکه به این موضوع اهمیتی نخواهد داد؟
مترجم: ضیاء ناصر
سایت سیدابراهیم رییسی را که باز میکنی گزینه دوم آن، برنامه «دولت کار و کرامت» است، اما کدام دولت؟ دولتی که قرار بود در صورت پیروزی در انتخابات ٩۶ تشکیل شود یا دولت آیندهای که تولیت فعلی آستان قدس سودای تشکیلش را در سر دارد؟ ١٧ فروردین امسال بود که سید ابراهیم رییسی با انصراف از حضور در هیات نظارت بر انتخابات، کاندیداتوری خود را برای انتخابات ریاستجمهوری ٩۶ اعلام کرد. هرچند با وجود حمایتهای همهجانبه جناح راست و حتی انصراف قالیباف به نفع رییسی، او نتوانست به توفیقی در انتخابات دست پیدا کند و با رای تقریبی ١۶ میلیونی در مقابل آرای نزدیک به ٢۴ میلیون حسن روحانی قافیه را به رییسجمهور باخت تا اصولگرایان شکست دیگری را متحمل شوند. اما رییسی بعد از ٢٩ اردیبهشت ٩۶ با رییسی قبل از ١٧ فروردین بسیار متفاوت است. پشتوانه آرای ١۶ میلیونی به او اعتمادبهنفسی داده که مثل دوران انتخابات همچنان به سخنرانیها و انتقاداتش ادامه میدهد، کانال تلگرامی و رسانههای حامی او فعالند و دیدارها و سخنرانیهایش نسبت به گذشته بسیار بیشتر شده است. رییسی قبل از انتخابات بیشتر از آنکه سابقه کنش سیاسی داشته باشد سوابق قضایی داشت. این روحانی ۵٧ ساله زاده نوقان مشهد فعالیت خود را در جمهوری اسلامی از ٢٠ سالگی در دستگاه قضایی آغاز کرد. از دادستانی کرج و همدان و تهران گرفته تا معاونت اول قوه قضاییه، از دادستانی کل کشور تا دادستانی ویژه روحانیت. رییسی که ١٠ سال هم رییس سازمان بازرسی کل کشور بود با درگذشت شیخ عباس واعظطبسی از سوی رهبر انقلاب به عنوان تولیت آستان قدس رضوی(ع) منصوب شد.
منجی ناگهانی اصولگرایان
شاید عضویت در شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز و نمایندگی دورههای چهارم و پنجم مجلس خبرگان رهبری تنها فعالیتهای سیاسی جدی او تا پیش از انتخابات ٩۶ بودند. اما سیدالقضات خراسانی به یکباره به منجی اصولگرایان تبدیل شد آن هم در حالی که چندان به سازوکار جمنا اعتقادی نداشت و حتی در جلسهای که باید برنامههای نامزدهای جناح راست به جمنا ارایه میشد شرکت نکرد و صولت مرتضوی که از قضا شهردار وقت مشهد بود را به عنوان نماینده خود به آن جلسه فرستاد. در هر صورت اصولگرایان که به دنبال مهرهای میگشتند که کارنامه اجرایی چندانی برای نقد کردن نداشته باشد و در انتخابات هم تا به حال شکست نخورده باشد حول محور رییسی جمع شدند تا شاید هزار جزیره تکهتکه جناح راست بتوانند با تبدیل شدن به مجمعالجزایر اصولگرا انتخابات را به نفع خود رقم بزنند. هرچند حسن روحانی بازی آنها را دوباره بههم زد تا همچنان دستشان از پاستور کوتاه بماند. با این وجود سید ابراهیم رییسی گویا همچنان در فضای انتخابات حرکت میکند. او که با حکم رهبر انقلاب به عنوان عضو حقیقی به مجمع تشخیص مصلحت نظام هم راه یافته تا قبل از اعلام کاندیداتوری در انتخابات تقریبا ١٣ ماه تولیت آستان قدس را به عهده داشت اما حجم دیدارها و سخنرانیهای رییسی در طول این سهماه و نیم بعد از انتخابات چند برابر آن ١٣ ماه قبل از اعلام کاندیداتوری است. آیتالله واعظطبسی مرحوم هم در زمانی که تولیت آستان قدس را به عهده داشت آنقدر دیدار و سخنرانی انجام نمیداد. رییسی در فاصله اعلام کاندیداتوری تا انتخابات، به اقتضای فضا و فرصت تبلیغات، دیدارها و سخنرانیهای زیادی انجام داد و شهر به شهر خود را به مردم معرفی کرد. اما سفرهای استانی او به نقاط مختلف کشور بعد از انتخابات کمی عجیب به نظر میرسد. البته او در ٧ خرداد و نخستین سخنرانی خود بعد از شکست در انتخابات اعلام کرد که «وکیل و صدای مردم محروم خواهد بود». رییسی در همین سخنرانی با گلایه از نحوه برگزاری انتخابات باز هم انتقاداتی را نسبت به چهار سال دولت روحانی مطرح کرد و گفت: دوقطبیکردن، روش فرسوده انگلیسیها است. آنها میخواهند مردم یک جامعه را چند قسمت کنند. این کار برای این است که از پاسخ به سوالات مردم فرار کنند. سوال مردم این است که چهار سال شما چه کردید؟ مردم میگویند کار، شما بگویید چقدر ایجاد اشتغال کردید نه که آدرس غلط بدهید و بگویید اینها میخواهند دیوار بکشند. او در این مدت دیدارها، سفرها و سخنرانیهای متعدد و متنوعی داشته است. رییسی یک هفته بعد از انتخابات و با شروع ماه رمضان تا پایان این ماه تقریبا هر شب سخنرانی و جلسات تفسیر قرآن داشت که در این جلسات انتقاداتی را هم نسبت به وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور و جهان مطرح میکرد و بهطورمثال در یکی از این جلسات، فساد جامعه را نتیجه سکوت و فراموشی امر به معروف دانست و در جلسه دیگری اظهار کرد: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شد، باید منتظر میدانداری انسانهای بد عمل، بد سخن و بد سیرت بود. حتی درگذشت مادر همسر رییسی یعنی مرحوم ریختهگرزاده همسر آیتالله علمالهدی در میانههای ماه رمضان هم باعث نشد تا او این جلسات سخنرانیاش را تعطیل کند.
دیدارهای همهجانبه تولیت آستان قدس
دیدارهای او را میتوان به چند دسته عمومی، خصوصی و بینالمللی تقسیم کرد. رییسی در این مدت با اعضای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی و کمیسیون آموزش مجلس شورای اسلامی، سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس، سردار محمد باقری رییس ستاد کل نیروهای مسلح، فرمانده جدید نیروی انتظامی خراسان و فرهاد رهبر رییس جدید دانشگاه آزاد اسلامی _که در انتخابات عضو ستاد رییسی بود و پس از ریاست به دیدار او رفت- دیدار و گفتوگو کرد. همچنین آیات عظام جعفر سبحانی، مکارمشیرازی، نوریهمدانی، صافیگلپایگانی، وحیدخراسانی، شبیریزنجانی و علویگرگانی پس از تشرف به حرم امام رضا (ع) با تولیت آستان قدس دیدار کردند. از طرفی رییسی تقریبا هر هفته دیدارهای مردمی خود را برای برطرف کردن مشکلات آنها برگزار کرد و با طلاب غیرایرانی معتکف، اساتید دانشگاهها، هنرمندان، فعالان امر به معروف و نهی از منکر، علما و طلاب اصفهان، اساتید بسیجی، اتحادیه جامعه اسلامی دانشجویان، مدافعان مسجدالاقصی، جوانان مومن انقلابی، فعالان اربعین، اعضای مجمع تقریب مذاهب، مسوولان جشنهای زیر سایه خورشید و… دیدارهایی داشت و در جمع آنها به ایراد سخنرانی پرداخت. سخنرانی در جشنواره بینالمللی کتاب، جشنواره بینالمللی امام رضا(ع)، مراسم روز خبرنگار، اختتامیه نهمین اجلاس مجمع عمومی اتحادیه رادیو تلویزیونهای اسلامی و حتی کنگره پزشکی بینالمللی درمان مداخلهای انسداد مزمن عروق کرونر از دیگر برنامههای سخنرانی رییسی در این چند ماه بوده که تقریبا در هر کدام گریزی هم به وضعیت کشور، منطقه و جهان و وضع مطلوب دولت مد نظرش داشته است. مثلا رییسی در دیدار اعضای کمیسیون آموزش تصریح کرد: اسلام، به دولت هدایتگر معتقد است نه دولت رفاه! دولت هدایتگر سعادت انسان را در همه ابعاد مد نظر دارد، در چنین دولتی فرهنگ، موضوع اول است. او در این جلسه توصیهای هم به دولت داشت و افزود: دولت میتواند با تقویت سیاستهای حمایتی و نظارتی در حوزه تولید و اشتغال بسیاری از گرههای پیش روی کشور را بگشاید. رییسی همچنین در جمع اساتید بسیجی یادآور شد: سیاسی بودن به معنای حضور در یک حزب و دسته سیاسی نیست بلکه به معنای آن است که انسان نیاز اقتضائات زمان را بشناسد و متناسب با آن شرایط نقش و وظیفه خود را ایفا کند. سیاسی بودن به معنای درد و مشکلات جامعه را شناختن و در جهت رفع آنها تلاش کردن است. او چند دیدار بینالمللی هم داشت از جمله دیدار با وزیرامور خارجه عراق، رییس مجلس سنای پاکستان، سیدعمار حکیم رییس مجلس اعلای عراق، تولیت حرم امام حسین (ع)، تولیت حرمین کاظمین(ع) و امام جمعه کربلا ، مصاحبه تفصیلی با دو خبرگزاری اصولگرای فارس و تسنیم و دیدار با مدیران، خبرگزاری مهر از دیگر اقدامات او در این مدت بوده است. رییسی در همین مصاحبه تفصیلی ماجرای دیدار خود قبل از انتخابات با امیرحسین مقصودلو (تتلو) خواننده رپ زیرزمینی را توضیح داد و باز هم با انتقاد از، به گفته او تخلفات، تخریبها و نحوه برگزاری انتخابات، انتقاداتی هم نسبت به دولت روحانی مطرح و بیان کرد: اگر امروز ما نگرانیم که برخی در دنبال کردن اهداف پیشرفت و تعالی کشور، لنگ میزنند، بهخاطر این است که این ضعفها و ناکارآمدیها، ممکن است مردم را نسبت به اصل نظام و کارآمدی آن بدبین کند. او همچنین به حفظ سرمایه اجتماعی که با انتخابات ایجاد شده اشاره و تاکید کرد: من با وجود نگرانی از معضلاتی که برای معیشت مردم و عزت و اقتصاد ملی پیشبینی میکنم، اما کشور را در دوره پس از آن در آستانه یک تحول مدیریتی میبینم. این تحول، بهاعتقاد من با گرایش عموم مردم و آگاهی آنان رخ خواهد داد، فارغ از اینکه مجری آن، امثال بنده یا این و آن باشد، بنابراین تلاش توده عظیمی که در این انتخابات به شعارهای مطرحشده از سوی اینجانب اعتماد کرد به هدر نرفته، این ارادهها بر اساس قواعد مردمسالاری در جلب نظر سایرین و تعیین مسیر آیندهای نزدیک در کشور موثر خواهد بود. تعیین مسیر آینده و حفظ سرمایه اجتماعی نکاتی است که رییسی به آنها اشاره میکند و عملکردش در این مدت هم نشان میدهد که هم برای آینده و هم برای حفظ این سرمایه برنامه دارد.
سفرهایی که قرار نیست تمام شوند
او در این چند ماه مانند ایام انتخابات چند سفر به استانهای مختلف کشور هم داشته است. سفرهایی که شاید برای این انجام میشود تا دامنه فعالیتهای رییسی تنها به خراسان محدود نشود و از طرفی میان مردم شهرستانها به فراموشی سپرده نشود. رییسی دوبار به قم سفر کرده و سخنران راهپیمایی روز قدس در این شهر بوده است. در سالروز ورود امام رضا (ع) به نیشابور رفته، برای شرکت در همایش صیانت از روحانیت به ارومیه، برای مراسم گلابشویی حرم حضرت شاهچراغ (ع) به شیراز و برای بازدید از مناطق سیلزده به کلات سفر کرده است. سفر به استان خراسان جنوبی به عنوان حوزه انتخابیهاش در خبرگان و شهرهای بیرجند، سربیشه و نهبندان و دیدار با علما، طلاب، خانواده شهدا، ائمه جمعه و مردم این استان از دیگر برنامهای او بود و در همین سفر از برنامه آستان قدس برای تاسیس بانک قرضالحسنه بدون ربا خبر داد. رییسی همچنین سفری هم به استان سیستان و بلوچستان داشت و در آنجا با مولوی عبدالحمید که در انتخابات از روحانی حمایت کرده بود و علمای شیعه و سنی این استان دیدار داشت. سفر دیگر او در هفته گذشته به شهرکرد برای سخنرانی در اجتماع غدیریون صورت گرفت که در آنجا خطاب به دولتمردان توصیه کرد: اگر دولتمردان ١٢ بند توصیهای رهبر انقلاب را اجرایی کنند، شاهد تعالی و پیشرفت کشور و رفع دغدغهها و مشکلات مردم خواهیم بود. آخرین سفر رییسی هم در تعطیلات عید غدیر به شهرستان فردوس باز میگردد. این چند ماه پیامهای مختلفی هم صادر کرده از جمله محکومیت حادثه تروریستی تهران، تبریک آزادسازی موصل، تسلیت درگذشت حبیبالله کاسهساز تهیهکننده سینما، غلامرضا شکوهی شاعر خراسانی و شهید محسن حججی، محکومیت یورش صهیونیستها به مسجدالاقصی و محکومیت تحریمهای جدید امریکا علیه ایران. افتتاح و کلنگزنی پروژههای مختلف در خراسان و سایر نقاط کشور هم از دیگر برنامههای تولیت آستان قدس بوده است. از جمله کلنگزنی مسجد و مجتمع فرهنگی خاتمالانبیا (ص) در شهرستان نهبندان، کلنگزنی مجموعه چند منظوره فرهنگی درمانی امام رضا(ع) در بیرجند، افتتاح دفتر بنیاد کرامت امام رضا(ع)، افتتاح زائرشهر مشهد و آخرین آنکه رونمایی از محصولات تولیدی سوغات فرهنگی زائر رضوی بود. رییسی در ایام انتخابات از سوی اصولگرایان با لقب سید محرومان خطاب میشد و در این مدت هم تلاش کرده با حضور در کنار اقشار مختلف مردم و همسفره شدن با آنها وجهه مردمی خود را حفظ کند.
سودای گم شده لیدری اصولگرایی
جناح راست همچنان در سردرگمی شکست بعد از انتخابات به سر میبرد و مثل زمان بعد از درگذشت آیتالله مهدویکنی همچنان کسی را به عنوان زعیم خود نشناخته، با این وجود اصولگرایان هنوز گویا برای لیدری فردی مثل رییسی به جمعبندی نرسیدهاند و خود او هم فعلا تمایلی برای کار تشکیلاتی سیاسی نشان نداده اما فعالیتهای پساانتخاباتی او و رها بودن نخ تسبیح جناح راست ممکن است آنها را دوباره به هم برساند. رییسی بعد از انتخابات همچنان رویه دوران انتخابات را با همان شدت ادامه میدهد و سعی میکند در متن جامعه باشد تا فراموش نشود. این تلاش برای «فراموش نشدن» در برخی دیگر از چهرههای شکست خورده اصولگرا از جمله «محمود احمدینژاد» کاندیدای رد صلاحیت شده این دور از انتخابات هم دیده میشود. محمود احمدینژاد در تمام چهار سال اخیر تلاش کرده است تا به هر شکل ممکن از یاد نرود. البته که چنین رفتاری برای او که هشت سال در مرکز توجهات بوده است عجیب نیست اما سید ابراهیم رییسی روزهای انتخابات ٩۶ را نیک به یاد دارد هرچند نتیجهای که در ذهنش بود تحقق نیافت اما خودش آن را دوست دارد. در بیشتر سخنرانیهای پس از انتخاباتش هم به همین رای ١۶ میلیونی است که تکیه میکند. اما آینده نزدیکی که ابراهیم رییسی به آن اشاره دارد چه زمان است؟ به هر حال انتخابات آینده ریاستجمهوری و پشتوانه رای رییسی میتواند برای او این ذهنیت را به وجود بیاورد که خود را در ردای ریاستجمهوری آینده ایران تصور کند. تصوری که اگر قرار باشد اصلاحطلبان در باد پیروزیهای خود بخوابند و احیانا دولت در بهبود وضع موجود موفق نباشد ممکن است چندان دور از ذهن به نظر نرسد. کنایههای هرچند وقت یکبار او به دولت و برخی انتقادها به دولت را شاید بتوان نمونه دیگری از این برنامهریزیها دانست. هر چه که هست سیدابراهیم رییسی پساانتخابات ٩۶ هیچ شباهتی با قبل از انتخابات ندارد. تکههای هزار پاره اصولگرایی با وجود تمام ناکامیهایشان از او چهرهای در ایام انتخابات ساختهاند که او سخت دوستش دارد و میخواهد ادامهاش دهد.
گزارش نیویورکر از تلاش مبلغان طراز اولِ جنگ عراق برای جلوگیری از درگیری نظامی با ایران
نیویورکر نوشت: شبح جنگی ویرانگر بر منطقه سایه انداخته است؛ ترامپ عاشق رجزخوانی و بیاثرکردنِ هر آنچیزی است که اوباما انجام
داده است و این وسط، ماجرای ایران وضعیتی شبیه به سال ۲۰۰۲ دارد؛ به ویژه که هواداران آتشین جنگ عراق دوباره به صحنه سیاسی آمریکا بازگشتهاند، البته این بار در مقام منتقدان آتشین ترامپ؛ آنها در روزهای آتی در سناریوی احتمالی جنگ با ایران، نقشی تعیینکننده بازی خواهند کرد.
به گزارش «انتخاب»؛ پاییز پانزده سال پیش، در آستانه حمله به عراق، یکی از مجابکنندهترین دفاعیهها برای آغاز جنگ نه از سوی رئیسجمهور وقت، جرج بوش، یا حامیان وی در کنگره، بلکه به وسیله کتاب مفصّل و پرجزئیاتی فراهم آمد که یک تحلیلگر سابقِ سیآیای نوشته بود و بهطرز پیشبینیناپذیری در فهرست آثار پرفروش و در میان کتابهای بالینی اهالی واشنگتن قرار گرفت. در آن زمان، کن پولاک که حالا در مقام پژوهشگر با مؤسسه بروکینگز همکاری میکند، بهطرزی متین اما محکم این استدلال را مطرح کرد که حمله نظامی آمریکا به عراق برای عزل صدام حسین امری ضروری و با هزینه مناسب شدنی است؛ او در واقع این اقدام را «بهترین گزینه آمریکا یا حداقل کمضررترین گزینه» خواند. نسبت به تحلیلهای کتاب که به هزینه بالای رفع «تهدید صدامی مسلح به سلاح هستهای»، یعنی احتمال «عراقی درگیر آشوب و جنگ داخلی»، اشاره میکرد و بر مخاطرات چنین معادلهای صحه میگذاشت، عنوان یک سویه کتاب، «طوفان تهدیدآمیز: دفاعیهای بر حمله به عراق»، بیشتر در ذهنها باقی ماند.
در هرحال، کتاب بهسرعت به بنیان فکریِ مبلغان جنگ عراق تبدیل شد؛ کسانی که بیشترشان، برخلاف پولاک، در مورد عراق هیچ چیز نمیدانستند. سیاستمداران دموکرات هم بهانه و توجیهی یافتند که یک سال پس از حملات یازده سپتامبر، از مخالفت با رئیسجمهور اجتناب کنند. کسانی نیزکه به استدلالهای مطرح شده در دفاع از این جنگ باور نداشتند مجبور شدند تأییدیههای کارشناسی از اطلاعات سرهمبندیشدهی دولت را جدی بگیرند. درنهایت، الته همچون تصمیم حمله به عراق، این کتاب هم از آزمون زمان سربلند بیرون نیامده است.
بازگشت حامیان جنگ عراق به صحنه، در مقام منتقد ترامپ
این روزها لاجرم وقایع سال ۲۰۰۲ را در ذهن زنده میکند. همچون آن زمان، امروز نیز دولت جدیدی بر سر کار آمده که یک کشور خاورمیانهای را هدف حملات و انتقادات خویش قرار داده است: این بار نوبت همسایه عراق است، یعنی ایران. امروز هم همچون آن زمان، یک رئیسجمهور بهطور پیوسته و بهطرز فزاینده آن کشور خاورمیانهای را تهدید میکند و اطلاعات را در جهت پیشبرد مقاصد سیاسی خویش دستکاری میکند تا با واقعیتهای بدیل جور دربیایند. و امروز هم همچون آن زمان، برخی از نافذترین صداهای بیرون از دولت، نقش حیاتیای را در بیاعتبار ساختن یا مشروعیتبخشی به تصمیماتی ایفا خواهند کرد که خطر وقوع یک جنگ غیرضروری و شتابزدهی دیگر را با خود به همراه دارند.
طی یک دههی گذشته، حامیان جنگ عراق در واشنگتن داغ این ننگ را بر پیشانی داشتهاند، اما زندگی حرفهای تعداد معدودی از آنان از این بابت لطمه خورده است، حتی پس از آنکه حملهای که با شعار «مأموریت به انجام رسید» آغاز شده بود به ستیزِ فرقهای بدل گشت که جان ۴۵۰۰ آمریکایی و چند برابر این تعداد عراقی (که بیشتر آنان غیرنظامی بودند) را گرفت و به وجاهت اخلاقی و استراتژیک ایالات متحده در جهان آسیب سختی وارد آورد.
چندین تن از حامیان و مبلغان طراز اولِ جنگ عراق امروز اما دوباره به صحنه بازگشتهاند: پیش از موعد انتظار، و از طریق اعلام مخالفت بنیادی و آتشین خود را با رئیسجمهور ترامپ — و ادبیات و لحن پوپولیستی و دیدگاههای انزواطلبانه ناگوارش — ؛ آنها از این طریق تجدید حیات سیاسی یافته و به میدان بازگشتهاند. ویژگیهای مشترک این افراد، اتخاذ سیاستهای متمایل به راست، سیاست خارجیِ جنگطلبانه و حمایت شدید از حمله به عراق است. امروز، آنها، علیرغم تمام مسائل، به عنوان گروهی متشکل ازغیرمنتظرهترین و مؤثرترین صداهای مخالف، قد علم کردهاند.
دیوید فروم، کسی بود که عبارت معروف جرج بوش در آن نطقی را ابداع کرد که سنگبنای جنگ را گذاشت: «محور شرارت». امروز مقالات ضدترامپ وی در مجله آتلانتیک در زمره کوبندهترین و شیواترین مقالات مخالف ترامپ است. مکس بوت، عضو شورای روابط خارجی، کسی بود که به مناسبت دهمین سالروز جنگ عراق نوشت، حامیان این جنگ «اصلاً نیازی به ابراز ندامت ندارند»؛ حالا او بهطور بیامان مدیریت ناکارآمد ترامپ در حوزه امنیت ملی را در تلویزیون و رسانههای چاپی و توییتر به باد انتقاد گرفته است.
راههای بسیاری وجود دارد که ترامپ به توافقنامه ضربه بزند و موجب بروز بحران با ایران شود. پاییز امسال موعد دو ضربالاجل است: در ماه سپتامبر، آمریکا باید تحریمهای بهتعلیق درآمده درنتیجه برجام را لغو کند؛ در ماه اکتبر، آمریکا باید گواهی دهد که ایران به توافقنامه پایبند است.
ویلیام کریستول، مؤسس مجله ویکلی استاندارد، در سال ۲۰۰۳ پیشبینی کرد که با کشف سلاحهای کشتار جمعی حامیان جنگ عراق «محق» دانسته خواهند شد؛ تا همین دو سال پیش، او ادعا میکرد که «ما در مورد جنگ در عراق کار درستی انجام دادیم». اخیراً، اما، او منتقد تمام عیار ترامپ، بابت همهچیز است: از روابط دردسرسازش با روسیه تا برخورد نامناسبش در قبال مسئله کره شمالی.
برت استفنز را هم نباید فراموش کرد؛ او سردبیر اورشلیم پست بود وقتی که این روزنامه در سال ۲۰۰۳ یکی از معماران اصلیِ جنگ عراق، یعنی پل ولفُویتس را به عنوان «مرد سال» انتخاب کرد و نقش او را در مقام «مؤلف اصلیِ» دکترینِ جنگ بازدارنده در بوق و کرنا کرد، دکترینی که «از اقدام نظامی آمریکا علیه سایر دولتهای سرکش حمایت میکند». وی در مقام یکی از ستوننویسهای باسابقه وال استریت ژورنال به دفاع از وجود مدارک مستند برای توجیه جنگ با عراق آن هم تا مدتها پس از اثبات بیاعتباری این مستندات ادامه داد، اما از قرار معلوم حملات وی به ترامپ به مذاق مدیریت روزنامه خوش نیامده و او اوایل سال جاری به نیویورک تایمز کوچ کرده است.
در آمریکا، همه چیز برای جنگ با ایران مهیا است
امروز اینها و سایر جمهوریخواهانِ مخالف پروپاقرص ترامپ با جبههی «مقاومتِ» متمایل به چپِ ضد ترامپ آرمانی مشترک یافتهاند و این جبهه با شور و اشتیاق از حضور رسانهای آنها استقبال میکند؛ امری که در دوران ماقبلِترامپ ناممکن به نظر میرسید. این همپیمانیِ مصلحت و اعتقاد طی ماههای آینده و زیر سایهی ستیز و تعارضِ بالقوهی دیگری در خاورمیانه، با آزمون دشواری روبرو خواهد شد. همه این مفسران دیدگاه مشترک دیگری نیز دارند: حمایت دیرین از اتخاذ موضع خصمانهتری در قبال ایران، شامل برخورد نظامی، تغییر حکومت، یا هر دو.
مخالفتها با ترامپ از سوی حامیان جنگ عراق، غالباً ریشه در اکراه و بیزاریِ رئیسجمهور نسبت به مداخله و عمل آمریکا در خارج از مرزهای کشور دارد. در مورد نکوهش از ترامپ به خاطر سلب مسئولیت از خویش در مقام رهبر آمریکا، از جمله بیاعتنایی وی به حقوق بشر، خوارداشتِ متحدان ، و کرنش وی در مقابل ولادیمیر پوتین، شاید این منتقدان حق داشته باشند. اما اظهار شک و سوءظنِ ترامپ در خصوص ماجراجوییهای نظامی، خصوصاً در خاورمیانه، احتمالاً یکی از معدود مواضع خردمندانه وی در حوزهی سیاست خارجی بوده است. با این جود، این موضع به دوران نامزدی برای ریاست جمهوری برمیگردد؛ در مقام رئیسجمهور، ترامپ عملیات نظامی در افغانستان، سوریه، عراق، یمن و سومالی را، آنهم اغلب بدون اعلام یک استراتژی شفاف یا بدون مباحثه عمومی، شدت بخشیده است. در مورد ایران، با آنکه نوعی «بازبینی» صوریِ سیاستها همچنان پی گرفته میشود، میل مفرط خودِ ترامپ به رجزخوانی و وسواس آشکارش برای بیاثرکردنِ هر آنچه اوباما انجام داده است، بیش ازپیش دارد به مسیری خطرناک منتهی میشود.
ترامپ مدتهاست توافقنامه هستهای با ایران را به عنوان «بدترین توافقنامه تاریخ» تقبیح میکند. در ماه ژوئیه، وی با بیمیلی در مقابل کنگره گواهی داد که ایران در حال اجرای برنامه جامع اقدام مشترک است — نام سابق توافقنامه سال ۲۰۰۵ که برنامه هستهای ایران را بهطور نسبی متوقف کرد و زمان مورد نیاز برای تولید مواد کافی برای ساخت تنها یک سلاح هستهای را در ازاء برداشته شدنِ تحریمها به بیش از یک سال افزایش داد. اما در ماه ژوئیه، ترامپ گفت که اعتقاد دارد ایران به «روح» توافقنامه پایبند نیست. نکته دیگری که وقایع سال ۲۰۰۲ را به یاد آدمی میآورد، آن است که بنابر گزارشات واصله ترامپ فارغ از دادههای سرویسهایاطلاعاتی و علیرغم آنکه بقیهی دنیا به این نتیجه رسیدهاند که ایران به تعهدات خود پایبند است، تیمی را برای پروندهسازی علیه ایران به خدمت گرفته است. همین چهارشنبهی گذشته، بازرسان بینالمللی نظر کارشناسانهای را بازگو کردهاند که وزارت امور خارجهی خود ترامپ هم آن را تأیید میکند: اینکه ایران تواقفنامه را نقض نمیکند.
راههای بسیاری وجود دارد که ترامپ به توافقنامه ضربه بزند و موجب بروز بحران با ایران شود. پاییز امسال موعد دو ضربالاجل است: در ماه سپتامبر، آمریکا باید تحریمهای بهتعلیق درآمده درنتیجه برجام را لغو کند؛ در ماه اکتبر، آمریکا باید گواهی دهد که ایران به توافقنامه پایبند است. ترامپ میتواند از گواهی دادن به پایبندی ایران به برجام سرباز بزند؛ تحریمهایی را که درنتیجه توافقنامه هستهای به تعلیق درآمدند از نو وضع کند؛ به شدت و به دلایلی نامرتبط با برنامه هستهای، تحریمها بر ایران را افزایش دهد؛ یا علیرغم عدم وجود مدارکی مبنی بر تخلف، خواستار آن شود که ناظران بینالمللی اجازهی بازدید از مراکز نظامی حساس ایران را داشته باشند– این تهدید در هفتهی جاری و از سوی نمایندهی آمریکا در سازمان ملل، نیکی هیلی، مطرح شد.
اگر چنین اتفاقاتی رخ دهند، میتوان بهراحتی تصور کرد که اوضاع تعمداً یا ناخواسته به سمت جنگ و ستیز برود. ترامپ از پیش تماسهای سطح بالای دیپلماتیک بین دو کشور را متوقف کرده است، تماسهایی که برای رفع سوءتفاهمها و جلوگیری از تبدیل شدنِ اختلافات کوچک به منازعات جدّی ضروری هستند. در همین اثناء، صحبت از تبلیغ برای تغییر حکومت در تهران –در بین جمهوریخواهان کنگره، در محافل سیاسی محافظهکار واشنگتن، و حتی از سوی مقامات دولت ترامپ — فضا را نگران کننده تر کرده است. اگر ترامپ تحریمهای جدیدی وضع کند، ممکن است ایران از تعهداتش ذیل توافقنامه هستهای تخطی کند. ممکن است بین مستشاران نظامی آمریکا و نیروهای ایرانی که از قبل در عراق، یمن و سوریه در مجاورت یکدیگر مشغول عملیات بودهاند، برخوردی صورت بگیرد. یا همانطور که در گذشته هم اتفاق افتاده است، ممکن است ناوهای نیروی دریایی ایران ناوهای جنگی آمریکا را در آبراههای باریک اطراف شبهجزیره عربستان به چالش بکشند.
در صورت عملی شدن هر کدام از این سناریوها، ترامپ انگیزهای برای حمله به ایران، احتمالاً از طریق اقدام نظامی مستقیم، پیدا میکند. عدهای از کارشناسان سیاست خارجی وی را تشویق خواهند کرد، درست همانطور که وقتی بعد از حمله شیمیایی موحشِ ارتش سوریه در ابتدای سال جاری، موشکهای تاماهاک را به سوی پایگاههای نظامی آن کشور پرتاب کرد، او را مورد تأیید و تشویق قرار دادند. تقریباً میتوان گفت که ایران، در مواجهه با بدگمانی نسبت به مقاصد آمریکا، مسلماً و به احتمال زیاد بهشکلی نامتقارن، دست به اقدامات تلافیجویانه در بخشهایی از منطقه خواهد زد، در نقاطی که نیروهای ایران برتریهایی نسبت به آمریکا دارند و منافع و نیروهای آمریکا آسیبپذیر اند. پیشبینی وقایع بعدی دشوار و مهار آنها حتی دشوارتر است.
برخی دلخوش به آن هستند که تیم امنیت ملی ترامپ جلوی اقدامات نظامیِ نابخردانه را خواهد گرفت. تا اینجای کار، آنها موفق شدهاند ترامپ را قانع کنند کاری به توافقنامه هستهای نداشته باشد و سه تن از پرسروصداترین حامیان جنگ با ایران را از شورای امنیت ملی کنار گذاشتهاند. اما وزیر دفاع، جیمز متیس، که اخیراً در وصف او گفته شده که «کینهای ۳۳ ساله به ایران» دارد؛ هربرت ریموند مکمستر، مشاور امنیت ملی؛ و جان کلی، رئیس دفتر جدیدِ کاخ سفید، همگی در زمره فرماندهان نظامیِ مستقر در عراق بودند وقتی ایران با امریکایی ها در عراق درگیر شد. هر کاری هم که این سه نفر در مورد مسائل دیگر برای مهار تصمیمات غریزی و ناگهانی ترامپ انجام داده باشند، باید به یاد داشت که در مورد مسئله ایران، آنها ممکن است همین نقش بازدارنده را ایفا نکنند.
تردید موافقان دیروز جنگ در مورد رهبر امروز آن
بهطور خلاصه، تعمداً تیشه زدن به ریشه توافقنامه هستهای خطر جرقه زدنِ یک جنگ و ستیز دیگر را در پی دارد. و آن هم به چه قیمتی و در چه حالی؟ امروز مجابکنندهترین مبنای منطقی برای آغاز جنگ با ایران– که توانایی آن کشور برای دستیابی به سلاح هستهای بود — با این توافقنامه از میان برداشته شده است. و ۱۵۰ ناظر بینالمللی در حال انجام بازرسیهایی هستند که به جهان اجازه میدهد بفهمد که آیا ایران سعی در تقلب دارد یا خیر.
همه شواهد حاکی از آنند که زیرپاگذاشتن توافق هستهای یا دامن زدن به تنشهای نظامی فقط اوضاع را بدتر خواهد کرد. موضع آمریکا چیز عجیب و جدیدی نیست، چرا که در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما که از توافق هستهای دفاع میکرد و رسیدناش به مقام ریاست جمهوری مرهون مخالفتهایش با جنگ عراق بود، روی این مسائل کار کردهایم. پرسش جالبتوجهتر آن است که حالا آن دسته از منتقدان ترامپ که حامی جنگ عراق بودند، چه خواهند کرد. اکثر آنها علیرغم مخالفتشان با توافق هستهای و حمایت پیشینشان از اقدامات جدّی، بهطرزقابلتوجهی در این مورد سکوت اختیار کردهاند.
با توجه به تمام چیزهایی که آنها در مورد بیکفایتی و تزویرِ دولت جدید نوشتهاند، آیا به قطار یک جنگ و ستیز غیرضروری دیگر خواهند پیوست؟ و آن هم تحت رهبریِ رئیسجمهوری که بهزعم ایشان شایستگی خدمت در مقام فرماندهی کلّ قوا را ندارد؟ ما دیدگاههای فعلی آنان را جویا شدیم. اغلب آنها هنوز دارند رویکرد انتخابیشان را سبک و سنگین میکتند، و اکثراً مایل نستند دستشان را رو کنند.
مکس بوت تاپیش از امضای توافقنامه، تنها «گزینهی معتبر» برای مقابله با ایران را «کارزار بمباران» خوانده بود، و بعدتر در مقالهای با عنوان «چرا توافق هستهای ایران بد است؟ به کرهی شمالی فکر کنید»، مخالفتش با پیمان برنامه جامع اقدام مشترک را اعلام کرد. او از طریق ای-میل به ما گفت که ترامپ باید برای مهار رشد قدرت ایران در خاورمیانه بیشتر تلاش کند» اما تصدیق کرد که چنین مواجهاتی «مسائل حساس و بغرنجی هستند که به فرماندهی کل قوای بسیار قابل و شایستهای نیاز دارند که دست به مخاطرات اهمالکارانه نزند. این توصیفی نیست که در مورد ترامپ صدق کند.» وی همچنین گفت که رئیسجمهور «اشتباه خواهد کرد، اگر در صورت عدم وجود شواهدی دال بر تقلب ایران– که تا جاییکه من میدانم فعلا وجود ندارند– از پیمان برنامهی اقدام مشترک خارج شود.»
فروم گفت که ترجیح میدهددیدگاههایش در مورد ترامپ را حین واکاوی و بررسی این توافق در مجله آتلانتیک شرح دهد، اما با مقایسه وضع فعلی با شرایط سال ۲۰۰۲ مخالفت کرد و گفت که سخت بتوان تصور کرد «ترامپ در ماه اکتبر ۲۰۱۷ دست به عمل تهاجمیِ عجیبی بزند — با توجه به آنکه هیچ کار مقدماتیای برای جلب حمایت و پشتیبانیِ سایرین انجام نداده است، از هیچ حمایتی از جانب دموکراتها برخوردار نیست، و حتی از حزب خودش نیز خاطرجمع نیست.» ویلیام کریستول که زمانی نوشته بود «مدتهاست که زمان آن رسیده که ایالات متحده با زبانی با ایران صحبت کند که آن را میفهمد: زبان زور» و برای مقالهای در مورد برجام عنوانِ «یک توافق بسیار خوب– البته برای ایران» را برگزیده بود، از اظهار نظر در این خصوص خودداری کرد. برت استفنز که در اولین سالگرد توافقنامه نوشته بود که «چیزی که دیپلماتها پیمان برنامهی اقدام مشترک مینامند، نزد بقیهی ما به توافقِ فاجعهآمیز با ایران معروف است»، گفت که «بر سر یک دو راهی گیر افتاده است»: بین سیاستی که ممکن است از آن حمایت کند و رئیسجمهوری که برای اجرای این سیاست مورد اعتماد او نیست.
وی گفت که «حتی بهترین مشاوره و توصیه هم اگر از مجرای نادرست و معیوبی عبور داده شود، خروجی بدی خواهد داشت. و برای من، درسی که از جنگ عراق میتوان گرفت آن است که نود درصد قضیه اجرا و پیادهسازی سیاستهای اتخاذ شده است. در سطح نظری، من ممکن است این استدلال را مطرح کنم که ما باید از این توافق خارج شویم، برای رسیدن به یک توافق بهتر مذاکره کنیم، و با استفاده از ترکیبی از تحریمها و فشارها وزنه قدرتمان را متعادل کنیم، اما جنگ عراق به ما آموخته است که باید بهشدت مراقب پیامدهای بعدی تصمیماتمان باشید… یکی از بیشمار دلایلی که موجب سرخوردگی و اندوه من از ریاستجمهوری ترامپمیشود، آن است که برای اجرای همان معدود مواردی از دستورکارش که تصادفاً واقعاً با آنها موافقم، نمیتوانم به او اعتماد کنم.»
مخاطرات زیادی در این بین وجود دارد؛ ترامپ که دوران ریاستجمهوریاش تا اینجای کار این چنین نگرانکننده و اهمالکارانه بودهاست، بعید نیست مرتکب اشتباهی شود که تقریباً به اندازهی جنگ عراق برای آمریکا گران تمام شود. اگر حامیان آن جنگ از تمایل آشکار ترامپ برای پذیرش خطر جنگ یا زدن جرقهی آن حمایت کنند، به رویکردِ خطرناک دولت اعتبار و به کنگره مبنایی منطقی برای همراهی با آن میدهند. با توجه به انتقادات آنها ازترامپ، یک پاسخ منطقیتر این خواهد بود که بهطور عمومی تصدیق کنند که هر اقدامی از سوی دولت برای برخورد با ایران عواقب خطرناکی در پی خواهد داشت، یا اینکه رئیسجمهور برای مدیریت کارآمدِ چنین برخوردی قابلاعتماد نیست.
برای مفسرانی که همچنان در حال سبک و سنگین کردنِ موضعشان هستند– و اعضای کنگره که بهزودی مجبور خواهند شد موضع خود را اعلام کنند–ماههای منتهی به جنگ عراق دربردارنده درسی عبرتآموز است. در ماه اکتبر ۲۰۰۲، تقریباً یک ماه پس از انتشار کتاب پولاک، کنگره با تقریباً هفتاد درصد رأی موافق مجوز استفاده از نیروی نظامی علیه عراق را صادر کرد. تا کنون بسیاری از آن رأیدهندگان متحمل پیامدها و ناکامیهای انتخاباتی شدهاند، رأیشان را انکار یا برای توجیه آن تقلاکردهاند.
تنها یک سال پس از حمله به عراق، پولاک کتابی در مورد ایران منتشر کرد. این بار، برای حلوفصل برنامهی هستهای آن کشور به دفاع از دیپلماسی روی آورد. در بخش تکمیلی و دنباله این کتاب که در سال ۲۰۰۳ و فقط هفتهها پیش از موفقیت بزرگ دولت اوباما در مذاکرات هستهای منتشر شد، وی متذکر شد که جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای نسبت به شروع جنگ ارجحیت دارد. او همچنین ادعا کرد که کتاب پیشین وی در مورد عراق مورد سوءتفسیرِ کسانی قرار گرفته است که «چیزی جز عناوین فرعی و سطرهای دستچینشده آن را نخوانند.»
در هفتههای اخیر، پولاک به ما گفت که با آنکه موافق رویکردی قاطعانهتر برای مقابله با ایران در منطقه است، اعتقاد دارد که به مخاطره انداختن توافق هستهای یا تن دادن به خطر تنشی جدی کار اشتباهی خواهد بود. پولاک با شرح خط سیرفکریاش، اولین کسی است که بر مسئولیت خویش در مورد وقوع جنگ عراق صحه میگذارد. هیچکس نباید کسانی که مقام رسمی یا قدرتی ندارند را به خاطر هیچ تصمیم و سیاستگذاریِ عمدهای سرزش یا ستایش کند. این مسئولیت درنهایت بر دوش رئیسجمهوری است که ما او را انتخاب میکنیم. و هیچکس هم نباید گمان کند که میتوان بدون هیچ عواقبی مشاوره داد و مشاوره گرفت، خصوصاً اگر قرار باشد این مشاورهها یک بار دیگر کشور را به سراشیبیِ جنگ هل دهند.
«قدرت متکی بر عشق هزار بار اثربخش تر و پایدارتر از قدرتی است که از ترس منبعث شود»
مهاتما گاندی
حکومت هایی که سامان آن ها بر ریاست طلبی، انتقام گیری، کشتار، چپاول سرمایه های ملی، عدم پاسخگویی به مردم باشد نمی توانند احساس همدردی، همکاری و همیاری آنان را با خود داشته باشند.
به گفته مولوی:
«این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا!»
ایرانیان از سال های پایانی سده هیجدهم میلادی به بعد در پی برپایی سامان قانونی بودند. نظام برآمده از قانونی مشخص و حقانیت یافته که حدود اختیار و قدرت دولتی و حقوق شهروندی مردم در آن روشن و معین باشد.
از این دیدگاه دولت قانونی ضد استبدادی است و اصل نیز برتفکیک قوای سه گانه. نهضت مشروطه خواستار استقرار قانون و تحقق بخشیدن به آرمان هایی چون آزادی های فردی و اجتماعی، استقلال کشور از قدرت های سلطه گر و استعمارگر و تضمین عدالت اجتماعی بود.
از این رو قدرت حکومت را منبعث از اراده ملت می دانست و برای شاه منزلتی را که از سوی خداوند باشد، اعتقاد نداشت.
انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ خورشیدی برابر با ۱۹۰۶ میلادی هنگامی به پیروزی رسید که بسیاری از کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین یا گرفتار نظام های خودکامه و بی قانون بودند و یا در اشغال نظامی کشورهای استعمارگر.
انقلاب مشروطه تنها برای محدود کردن قدرت شاه نبود بلکه، در پی کوتاه کردن دست مراکز ریاکاری بود که به نام دین و مذهب به هر عمل جنایت آمیز دست می زدند و هیچ قدرتی یارای رویارویی و کوتاه کردن دست متولیان آن ها را نداشت. متأسفانه نظام مشروطه از چند سو گرفتار و درگیر دشمنانی شد که تلاش می کردند مانع استقرار و تداوم آن شوند.
ارتجاع مذهبی از سویی و هواداران خودکامگی حکومت از سوی دیگر، بر ضد خواست های مردم متحد شده بودند. گرچه رهبران روشن بین و اندیشمند نهضت مشروطه با درایت و واقع بینی و یاری گرفتن از فداکاری های مردم و روحانیانی که برپایی نظام قانون و مشروطیت را به سود منافع مردم و پیشرفت جامعه می دانستند، موفق شدند از هر دو سد مخالف روحانیان مرتجع و شاه خودکامه بگذرند. شیخ فضل الله نوری نماد ارتجاع را به دارآویختند و محمد علی شاه خودکامه را از سلطنت برکنار و راهی دیار خارج کردند، ولی خیلی زود نظام مشروطه دچار دسیسه ها و زد و بندهای دو کشور استعمارگر روس و انگلیس شد. از این رو مشروطیت نتوانست به پیشرفت آرام ولی مطمئن، جهت استقرار مردم سالاری و کوتاه کردن دست استعمارگران و ایجاد عدالت اجتماعی ادامه دهد.
با وجود عقب ماندگی جامعه آن روز و بیسوادی مردم، نظام مشروطه چنانچه تداوم می یافت می توانست پس از چند دهه، ایران را از مدار بسته عقب ماندگی و وابستگی خارج کرده و مردم سالاری را که پایه و اساس پیشرفت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و … است جایگزین آن سازد.
کشور هندوستان که در سال ۱۹۴۷ یعنی چهل سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه از بند استعمار رهایی یافت و به استقلال رسید، در سایه حکومت قانون و استقرار مردم سالاری اکنون چهارمین قدرت اقتصادی جهان شده است با وجود آنکه هیچ یک از منابع نفت و گاز ایران را ندارد.
با دسیسه ها، توطئه ها و ترفندهای سیاسی دو کشور استعمارگر و شکست حکومت مشروطه ،ایران دچار دور بسته نظام های خودکامه ای شد که با وجود گذشت بیش از یکصد سال از پیروزی انقلاب مشروطه، در جایگاهی قرار داریم که گاه قابل مقایسه با کشورهای رهایی یافته از بند استعمار هم نیست.
با استقرار نظام مشروطه، پادشاه هم پیمان روسیه شخصی فاقد قدرت شد و این به مفهوم شکست نفوذ روسیه در ایران بود.
انگلستان هم به شدت نگران تأثیر انقلاب مشروطه ، بر مردم کشورهای مستعمره خود به ویژه هندوستان بود که برای رهایی از استعمار و رسیدن به استقلال مبارزه پیگیر و بی امانی را آغاز کرده بودند. از این رو از کاهش نفوذ سیاسی روسیه تزاری در ایران استفاده کرد و با آن دولت پیمانی منعقد کرد که به قرارداد ۱۹۰۷ معروف شد و ایران را به دومنطقه نفوذ آن ها و منطقه بی طرف تقسیم می کرد.
پس از پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار نظام کمونیستی در روسیه، از آن جا که انگلستان نتوانست از طریق نظامی بر ارتش سرخ غلبه کند، برای جلوگیری از نفوذ افکار کمونیستی و ترس از آن که ایران به دامان روسیه شوروی بیافتد، به فکر از میان برداشتن نظام لرزان مشروطه و برقراری دیکتاتوری نظامی افتاد تا بتواند با تمرکز قدرت مرکزی سد و مانعی در برابر نفوذ افکار اشتراکی در ایران گرد.
پس از شکست قرارداد ۱۹۱۹ که با رشوه دادن به نخست وزیر وقت و برخی از وزیران، میان انگلستان و ایران بسته شده بود، به دلیل مخالفت مردم و مجلس و عدم تأیید احمدشاه، دولت انگلیس به فکر اجرای کودتای ۱۲۹۹ افتاد که در نهایت به عمر نظام مشروطه پایان داد. با استقرار دیکتاتوری و اجرای مواردی که از برنامه انقلاب مشروطه بود، مانند نظام اجباری سربازی، ایجاد مدارس امروزی، صدور شناسنامه، ایجاد دادگستری جدا از محکمه های شرعی و … و نیز پیگیری و گسترش آرمان های باستان گرایانه و توجه و برجسته کردن تاریخ گذشته ، ایران به سوی قدرت فردی و مرکزی سوق داده شد.
با شعله ور شدن جنگ جهانی دوم و درگیری های نظامی آلمان با انگلستان از سویی و روسیه شوروی از سویی دیگر، بار دیگر این دو کشور با هم به توافق هایی رسیدند که یکی از آن ها تبعید رضاشاه از ایران بود.
پس از خروج رضا شاه از کشور و پایان دوره خفقان بیست ساله، آزادیخواهان و ملی گرایان از فرصت به دست آمده استفاده کردند تا وضعیت کشور را به دوران پیش از دیکتاتوری برگردانند. انتشار روزنامه ها و نشریات هفتگی، تشکیل احزاب و سازمان های سیاسی و اتحادیه های صنفی از آن جمله بودند.
افزون بر تشکیل حزب توده که از پشتیبانی روسیه شوروی برخوردار بود و از فاجعه آذربایجان جانبداری کرد، احزاب ملی گرایی هم پدید آمدند که برای برگزاری انتخابات آزاد و عدم وابستگی تلاش و مبارزه می کردند.
گردهم آیی تاریخی آنها جلو دربار باعث پیدایش و شکل گیری جبهه ملی به رهبری مصدق شد که بی تردید نیازهای سیاسی و فرهنگی آن روز و درایت و روشن بینی ویژه او در شکل گیری و تحقق آن نقش بنیادی داشت.
خواست های جبهه ملی، استقرار حکومت مردم بر مردم، برای تحقق آرمان های آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی بود.
مصدق با برگزاری انتخابات، آزادی و با ملی کردن صنعت نفت، استقلال کشور را تأمین کرد و با اتخاذ سیاست اقتصاد بدون نفت، کشور را بدون درآمد نفت اداره نمود. (۱)
با کودتای ۲۸ مرداد دولت ملی مصدق سقوط کرد و دیکتاتوری نظامی جایگزین آن شد. کودتایی که آمریکا و انگلستان به اتفاق در آن شرکت داشتند. با پیروزی کودتا و آغاز مجدد دوران خفقان و خودکامگی یک بار دیگر امید برقراری حکومت قانون از میان رفت.
پرداختن به آنچه در بیست و پنج سال پس از کودتا و استقرار خودکامگی شاهانه ، شاید ضروری نبوده باشد، تنها قابل یادآوری است که نبود آزادی های فردی و اجتماعی، ممنوع بودن فعالیت های سیاسی و نبود احزاب و سازمان های سیاسی و صنفی، عدم حضور نمایندگان واقعی مردم در مجلس بخشش شاهانه در مورد روستای فیروزه به روسیه شوروی و استان زرخیز بحرین با اجرای یک نمایش ساختگی و از پیش تنظیم شده به نام همه پرسی و … وضعیت کشور به جاهای نگران کننده کشیده شد.
با انتشار نامه سرگشاده سه تن از سران جبهه ملی در خرداد سال ۱۳۵۶ نهضت آزادیخواهانه و ملی گرایان ملت ایران بار دیگر آغاز و فعال گردید.
در چنین شرایطی که امکان پیروزی آرام و قطعی رسیدن به آرمان های ملی و اجرای قانون اساسی مشروطه پدید آمده بود ناگهان با تبلیغات گسترده رسانه های خبری دولت های قدرتمند غربی، روح الله خمینی به عنوان رهبری آزادیخواه و مخالف استبداد شاهی و گاندی زمان مطرح گردید!
خمینی با شعار شاه باید برود، مسیر درست نهضت آزادیخواهانه را که خواستار اجرای قانون اساسی مشروطیت و اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت بود، از مسیر طبیعی خود منحرف و در مسیر انقلاب اسلامی انداخت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، این بار نظام استبداد مذهبی جایگزین استبداد سلطنتی شد که به مراتب سرکوبگر و خطرناک تر از آن بود.
با این ترتیب تحقق نظام قانون و استقرار مردم سالاری در چهل سالی که گذشت به امید و آرزوی آزادیخواهان تبدیل شده است. امیدی که بی تردید در سایه همت و فداکاری آزادیخواهان به زودی تحقق خواهد یافت.
کشتار هزاران آزادیخواه، جان باختن صدها هزار از جوانان در جنگ با عراق که به دلیل خودخواهی خمینی برای صدور انقلاب آغاز شد، جلای وطن کردن میلیون ها ایرانی از کشور، فرار مغزها و سرمایه های ملی که نتیجه طبیعی این گونه دیکتاتوری هاست، به قدرت رسیدن کوتوله های عقب مانده سیاسی، پول پرستی و غارت و چپاول و فساد… بازده تسلط چهل ساله استبداد مذهبی است که ملت را به خاک سیاه نشانده است، و هر روز هویداتر می شود.
اکنون درشرایطی که استبداد از درون می پاشد وآثار فروپاشی هرروز آشکارترمیگردد، قدرت های بزرگ غربی با دمیدن در بوق تبلیغات رسانه ای ، تلاش می کنند به مردم جان به لب رسیده وانمود کنند که تنها راه رهایی از وضعیت مرگبار و دیوانه کننده کنونی، به قدرت رسیدن اصلاح طلبان- یعنی طرفداران بقای نظام اسلامی – است. یک مورد از تأثیر این تبلیغات را در حضور حدود پنجاه درصد از مردم پای صندوق رأی گیری شاهد بودیم «به بد رأی بدهیم که بدتر نیاید»!
یک دست قدرتمند بین المللی که چنددهه است در ایران و منطقه با برگ اسلامی بازی می کند، به شدت نگران خیزش و قیام ناگهان مردم ایران است و می داند در صورت وقوع چنین رویدادی « نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان».
متأسفانه در داخل و خارج از کشور کسانی به این تصور نادرست افتاده اند که گویا می توانند از وضعیت دردناک پدید آمده سود برده و با حمایت بیگانگان قدرت رادرایران به دست گیرند .
برخی از چپ گرایان، حامیان برقراری استبداد مذهبی نوع جدید، هواداران استبداد سلطنتی، همه در پی دیکتاتوری خشن تر و خودکامه تری می گردند که با برپایی نظام سرکوبگری دیگر، مردم را از وضعیت دهشت بار کنونی نجات دهند!
در پاسخ به این ادعا که دیکتاتوری ملی فرق دارد و برای برون رفت از بحران کنونی به آن نیاز است، باید گفت: دیکتاتوری، خودکامگی و استبداد در ذات خود با رشد و شکوفایی مردم در تضاد میباشد، از این رو تفاوتی میان ملی و غیر ملی نیست.
اساساً زمامداری را میتوان ملی دانست که آزادیهای فردی و اجتماعی را ارج نهد و شرایط تحقق آن را فراهم سازد.
برای جلوگیری از تجدید د یکتاتوری و نیافتادن در دامی دیگر، تنها امید به نیروی پر توان جوانان آگاه است که می توانند مانع و سد راه شکل گیری و تحقق این تصور باطل و افکار پوسیده شوند.
جای تأسف است در دورانی که ملت های عقب نگهداشته شده و رهایی یافته از بند استعمار برای جبران عقب ماندگی ها و همراه شدن با کاروان پرشتاب حرکت جهانی در پی استقرار سامانی مردم سالاری و فرمانروایی قانون هستند، برخی از هموطنان مان در پی خود کامه ای می گردند که زنجیر بندگی را به گردن مردم ببندد و مانع رسیدن ملت ایران به ازادی گردد.
ملتی که جوانان دلاور و دانشجویان آگاهش پرچم آزادی خواهی را به دوش می کشند، شیرزنان شجاعش در صنف نخست مبارزه آزادیخواهانه قرار دارند، گردهم آیی های درون و برون از کشورش با سرود «ای ایران» آغاز و پایان می یابد، ملتی که از گذشته های افتخارآمیز تاریخی خود آگاه است و برای تجدید عظمت آن آماده فداکاری و جنانبازی است و عامل بدبختی ها را در تسلسل خودکامگی و حکومت های دیکتاتور یافته است، نه در پی دیکتاتور و خودکامه ای دیگر، بلکه در پی فرمانروایی قانون است که می تواند ایران را برای همیشه از مدار بسته عقب ماندگی خارج کرده و درهای پیشرفت و ترقی را به رویش بگشاید.
خوشبختانه نشانه های پیروزی در آسمان غمزده ایران هر روز آشکارتر می گردد و خورشید آزادی در حال برآمدن است.
۱۷ شهریور ۱۳۹۶
هوشنگ کردستانی
پیوست ها:
۱- پس از ملی شدن صنعت نفت، انگلستان با حضور نیروی دریایی در خلیج فارس، مانع فروش نفت ایران شد. کشتی های نفتکش ایتالیایی و ژاپنی را هم که از ایران نفت خریداری کرده و رهسپار کشورهای شان بودند در بندر عدن توقیف کرد.
۲- روسیه شوروی در سال های ۱۳۲۵-۱۳۲۰ که استان های شمالی کشور را به اشغال در آورده بود، در برابر ریال های دریافتی ۱۱ تن طلا و مبلغ ۵،۸ میلیون دلار به ایران بدهکار بود.
قوام السلطنه در دوران نخست وزیری کوشید آن را وصول کند ولی موفق نشد.
دکتر مصدق به دلیل نیاز ارز دراثر محاصره نفتی، از شوروی مطالبات ایران را مطرح کرد که با آن موافقت نشد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد روس ها در ازاء پرداخت بدهی های خود، روستای خوش آب و هوای فیروزه را که اکنون در خاک ترکمنستان واقع است از ایران درخواست نمودند. دولت کودتا با این درخواست موافقت کرد.
«قدرت متکی بر عشق هزار بار اثربخش تر و پایدارتر از قدرتی است که از ترس منبعث شود»
مهاتما گاندی
حکومت هایی که سامان آن ها بر ریاست طلبی، انتقام گیری، کشتار، چپاول سرمایه های ملی، عدم پاسخگویی به مردم باشد نمی توانند احساس همدردی، همکاری و همیاری آنان را با خود داشته باشند.
به گفته مولوی:
«این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا!
ایرانیان از سال های پایانی سده هیجدهم میلادی به بعد در پی برپایی سامان قانونی بودند. نظام برآمده از قانونی مشخص و حقانیت یافته که حدود اختیار و قدرت دولتی و حقوق شهروندی مردم در آن روشن و معین باشد.
از این دیدگاه دولت قانونی ضد استبدادی است و اصل نیز برتفکیک قوای سه گانه. نهضت مشروطه خواستار استقرار قانون و تحقق بخشیدن به آرمان هایی چون آزادی های فردی و اجتماعی، استقلال کشور از قدرت های سلطه گر و استعمارگر و تضمین عدالت اجتماعی بود.
از این رو قدرت حکومت را منبعث از اراده ملت می دانست و برای شاه منزلتی را که از سوی خداوند باشد، اعتقاد نداشت.
انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ خورشیدی برابر با ۱۹۰۶ میلادی هنگامی به پیروزی رسید که بسیاری از کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین یا گرفتار نظام های خودکامه و بی قانون بودند و یا در اشغال نظامی کشورهای استعمارگر.
انقلاب مشروطه تنها برای محدود کردن قدرت شاه نبود بلکه، در پی کوتاه کردن دست مراکز ریاکاری بود که به نام دین و مذهب به هر عمل جنایت آمیز دست می زدند و هیچ قدرتی یارای رویارویی و کوتاه کردن دست متولیان آن ها را نداشت. متأسفانه نظام مشروطه از چند سو گرفتار و درگیر دشمنانی شد که تلاش می کردند مانع استقرار و تداوم آن شوند.
ارتجاع مذهبی از سویی و هواداران خودکامگی حکومت از سوی دیگر، بر ضد خواست های مردم متحد شده بودند. گرچه رهبران روشن بین و اندیشمند نهضت مشروطه با درایت و واقع بینی و یاری گرفتن از فداکاری های مردم و روحانیانی که برپایی نظام قانون و مشروطیت را به سود منافع مردم و پیشرفت جامعه می دانستند، موفق شدند از هر دو سد مخالف روحانیان مرتجع و شاه خودکامه بگذرند. شیخ فضل الله نوری نماد ارتجاع را به دارآویختند و محمد علی شاه خودکامه را از سلطنت برکنار و راهی دیار خارج کردند، ولی خیلی زود نظام مشروطه دچار دسیسه ها و زد و بندهای دو کشور استعمارگر روس و انگلیس شد. از این رو مشروطیت نتوانست به پیشرفت آرام ولی مطمئن، جهت استقرار مردم سالاری و کوتاه کردن دست استعمارگران و ایجاد عدالت اجتماعی ادامه دهد.
با وجود عقب ماندگی جامعه آن روز و بیسوادی مردم، نظام مشروطه چنانچه تداوم می یافت می توانست پس از چند دهه، ایران را از مدار بسته عقب ماندگی و وابستگی خارج کرده و مردم سالاری را که پایه و اساس پیشرفت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و … است جایگزین آن سازد.
کشور هندوستان که در سال ۱۹۴۷ یعنی چهل سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه از بند استعمار رهایی یافت و به استقلال رسید، در سایه حکومت قانون و استقرار مردم سالاری اکنون چهارمین قدرت اقتصادی جهان شده است با وجود آنکه هیچ یک از منابع نفت و گاز ایران را ندارد.
با دسیسه ها، توطئه ها و ترفندهای سیاسی دو کشور استعمارگر و شکست حکومت مشروطه ،ایران دچار دور بسته نظام های خودکامه ای شد که با وجود گذشت بیش از یکصد سال از پیروزی انقلاب مشروطه، در جایگاهی قرار داریم که گاه قابل مقایسه با کشورهای رهایی یافته از بند استعمار هم نیست.
با استقرار نظام مشروطه، پادشاه هم پیمان روسیه شخصی فاقد قدرت شد و این به مفهوم شکست نفوذ روسیه در ایران بود.
انگلستان هم به شدت نگران تأثیر انقلاب مشروطه ، بر مردم کشورهای مستعمره خود به ویژه هندوستان بود که برای رهایی از استعمار و رسیدن به استقلال مبارزه پیگیر و بی امانی را آغاز کرده بودند. از این رو از کاهش نفوذ سیاسی روسیه تزاری در ایران استفاده کرد و با آن دولت پیمانی منعقد کرد که به قرارداد ۱۹۰۷ معروف شد و ایران را به دومنطقه نفوذ آن ها و منطقه بی طرف تقسیم می کرد.
پس از پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار نظام کمونیستی در روسیه، از آن جا که انگلستان نتوانست از طریق نظامی بر ارتش سرخ غلبه کند، برای جلوگیری از نفوذ افکار کمونیستی و ترس از آن که ایران به دامان روسیه شوروی بیافتد، به فکر از میان برداشتن نظام لرزان مشروطه و برقراری دیکتاتوری نظامی افتاد تا بتواند با تمرکز قدرت مرکزی سد و مانعی در برابر نفوذ افکار اشتراکی در ایران گرد.
پس از شکست قرارداد ۱۹۱۹ که با رشوه دادن به نخست وزیر وقت و برخی از وزیران، میان انگلستان و ایران بسته شده بود، به دلیل مخالفت مردم و مجلس و عدم تأیید احمدشاه، دولت انگلیس به فکر اجرای کودتای ۱۲۹۹ افتاد که در نهایت به عمر نظام مشروطه پایان داد. با استقرار دیکتاتوری و اجرای مواردی که از برنامه انقلاب مشروطه بود، مانند نظام اجباری سربازی، ایجاد مدارس امروزی، صدور شناسنامه، ایجاد دادگستری جدا از محکمه های شرعی و … و نیز پیگیری و گسترش آرمان های باستان گرایانه و توجه و برجسته کردن تاریخ گذشته ، ایران به سوی قدرت فردی و مرکزی سوق داده شد.
با شعله ور شدن جنگ جهانی دوم و درگیری های نظامی آلمان با انگلستان از سویی و روسیه شوروی از سویی دیگر، بار دیگر این دو کشور با هم به توافق هایی رسیدند که یکی از آن ها تبعید رضاشاه از ایران بود.
پس از خروج رضا شاه از کشور و پایان دوره خفقان بیست ساله، آزادیخواهان و ملی گرایان از فرصت به دست آمده استفاده کردند تا وضعیت کشور را به دوران پیش از دیکتاتوری برگردانند. انتشار روزنامه ها و نشریات هفتگی، تشکیل احزاب و سازمان های سیاسی و اتحادیه های صنفی از آن جمله بودند.
افزون بر تشکیل حزب توده که از پشتیبانی روسیه شوروی برخوردار بود و از فاجعه آذربایجان جانبداری کرد، احزاب ملی گرایی هم پدید آمدند که برای برگزاری انتخابات آزاد و عدم وابستگی تلاش و مبارزه می کردند.
گردهم آیی تاریخی آنها جلو دربار باعث پیدایش و شکل گیری جبهه ملی به رهبری مصدق شد که بی تردید نیازهای سیاسی و فرهنگی آن روز و درایت و روشن بینی ویژه او در شکل گیری و تحقق آن نقش بنیادی داشت.
خواست های جبهه ملی، استقرار حکومت مردم بر مردم، برای تحقق آرمان های آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی بود.
مصدق با برگزاری انتخابات، آزادی و با ملی کردن صنعت نفت، استقلال کشور را تأمین کرد و با اتخاذ سیاست اقتصاد بدون نفت، کشور را بدون درآمد نفت اداره نمود. (۱)
با کودتای ۲۸ مرداد دولت ملی مصدق سقوط کرد و دیکتاتوری نظامی جایگزین آن شد. کودتایی که آمریکا و انگلستان به اتفاق در آن شرکت داشتند. با پیروزی کودتا و آغاز مجدد دوران خفقان و خودکامگی یک بار دیگر امید برقراری حکومت قانون از میان رفت.
پرداختن به آنچه در بیست و پنج سال پس از کودتا و استقرار خودکامگی شاهانه ، شاید ضروری نبوده باشد، تنها قابل یادآوری است که نبود آزادی های فردی و اجتماعی، ممنوع بودن فعالیت های سیاسی و نبود احزاب و سازمان های سیاسی و صنفی، عدم حضور نمایندگان واقعی مردم در مجلس بخشش شاهانه در مورد روستای فیروزه به روسیه شوروی و استان زرخیز بحرین با اجرای یک نمایش ساختگی و از پیش تنظیم شده به نام همه پرسی و … وضعیت کشور به جاهای نگران کننده کشیده شد.
با انتشار نامه سرگشاده سه تن از سران جبهه ملی در خرداد سال ۱۳۵۶ نهضت آزادیخواهانه و ملی گرایان ملت ایران بار دیگر آغاز و فعال گردید.
در چنین شرایطی که امکان پیروزی آرام و قطعی رسیدن به آرمان های ملی و اجرای قانون اساسی مشروطه پدید آمده بود ناگهان با تبلیغات گسترده رسانه های خبری دولت های قدرتمند غربی، روح الله خمینی به عنوان رهبری آزادیخواه و مخالف استبداد شاهی و گاندی زمان مطرح گردید!
خمینی با شعار شاه باید برود، مسیر درست نهضت آزادیخواهانه را که خواستار اجرای قانون اساسی مشروطیت و اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت بود، از مسیر طبیعی خود منحرف و در مسیر انقلاب اسلامی انداخت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، این بار نظام استبداد مذهبی جایگزین استبداد سلطنتی شد که به مراتب سرکوبگر و خطرناک تر از آن بود.
با این ترتیب تحقق نظام قانون و استقرار مردم سالاری در چهل سالی که گذشت به امید و آرزوی آزادیخواهان تبدیل شده است. امیدی که بی تردید در سایه همت و فداکاری آزادیخواهان به زودی تحقق خواهد یافت.
کشتار هزاران آزادیخواه، جان باختن صدها هزار از جوانان در جنگ با عراق که به دلیل خودخواهی خمینی برای صدور انقلاب آغاز شد، جلای وطن کردن میلیون ها ایرانی از کشور، فرار مغزها و سرمایه های ملی که نتیجه طبیعی این گونه دیکتاتوری هاست، به قدرت رسیدن کوتوله های عقب مانده سیاسی، پول پرستی و غارت و چپاول و فساد… بازده تسلط چهل ساله استبداد مذهبی است که ملت را به خاک سیاه نشانده است، و هر روز هویداتر می شود.
اکنون درشرایطی که استبداد از درون می پاشد وآثار فروپاشی هرروز آشکارترمیگردد، قدرت های بزرگ غربی با دمیدن در بوق تبلیغات رسانه ای ، تلاش می کنند به مردم جان به لب رسیده وانمود کنند که تنها راه رهایی از وضعیت مرگبار و دیوانه کننده کنونی، به قدرت رسیدن اصلاح طلبان- یعنی طرفداران بقای نظام اسلامی – است. یک مورد از تأثیر این تبلیغات را در حضور حدود پنجاه درصد از مردم پای صندوق رأی گیری شاهد بودیم «به بد رأی بدهیم که بدتر نیاید»!
یک دست قدرتمند بین المللی که چنددهه است در ایران و منطقه با برگ اسلامی بازی می کند، به شدت نگران خیزش و قیام ناگهان مردم ایران است و می داند در صورت وقوع چنین رویدادی « نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان».
متأسفانه در داخل و خارج از کشور کسانی به این تصور نادرست افتاده اند که گویا می توانند از وضعیت دردناک پدید آمده سود برده و با حمایت بیگانگان قدرت رادرایران به دست گیرند .
برخی از چپ گرایان، حامیان برقراری استبداد مذهبی نوع جدید، هواداران استبداد سلطنتی، همه در پی دیکتاتوری خشن تر و خودکامه تری می گردند که با برپایی نظام سرکوبگری دیگر، مردم را از وضعیت دهشت بار کنونی نجات دهند!
در پاسخ به این ادعا که دیکتاتوری ملی فرق دارد و برای برون رفت از بحران کنونی به آن نیاز است، باید گفت: دیکتاتوری، خودکامگی و استبداد در ذات خود با رشد و شکوفایی مردم در تضاد میباشد، از این رو تفاوتی میان ملی و غیر ملی نیست.
اساساً زمامداری را میتوان ملی دانست که آزادیهای فردی و اجتماعی را ارج نهد و شرایط تحقق آن را فراهم سازد.
برای جلوگیری از تجدید د یکتاتوری و نیافتادن در دامی دیگر، تنها امید به نیروی پر توان جوانان آگاه است که می توانند مانع و سد راه شکل گیری و تحقق این تصور باطل و افکار پوسیده شوند.
جای تأسف است در دورانی که ملت های عقب نگهداشته شده و رهایی یافته از بند استعمار برای جبران عقب ماندگی ها و همراه شدن با کاروان پرشتاب حرکت جهانی در پی استقرار سامانی مردم سالاری و فرمانروایی قانون هستند، برخی از هموطنان مان در پی خود کامه ای می گردند که زنجیر بندگی را به گردن مردم ببندد و مانع رسیدن ملت ایران به ازادی گردد.
ملتی که جوانان دلاور و دانشجویان آگاهش پرچم آزادی خواهی را به دوش می کشند، شیرزنان شجاعش در صنف نخست مبارزه آزادیخواهانه قرار دارند، گردهم آیی های درون و برون از کشورش با سرود «ای ایران» آغاز و پایان می یابد، ملتی که از گذشته های افتخارآمیز تاریخی خود آگاه است و برای تجدید عظمت آن آماده فداکاری و جنانبازی است و عامل بدبختی ها را در تسلسل خودکامگی و حکومت های دیکتاتور یافته است، نه در پی دیکتاتور و خودکامه ای دیگر، بلکه در پی فرمانروایی قانون است که می تواند ایران را برای همیشه از مدار بسته عقب ماندگی خارج کرده و درهای پیشرفت و ترقی را به رویش بگشاید.
خوشبختانه نشانه های پیروزی در آسمان غمزده ایران هر روز آشکارتر می گردد و خورشید آزادی در حال برآمدن است.
هوشنگ کردستانی
۱۷ شهریور ۱۳۹۶
پیوست ها:
۱- پس از ملی شدن صنعت نفت، انگلستان با حضور نیروی دریایی در خلیج فارس، مانع فروش نفت ایران شد. کشتی های نفتکش ایتالیایی و ژاپنی را هم که از ایران نفت خریداری کرده و رهسپار کشورهای شان بودند در بندر عدن توقیف کرد.
۲- روسیه شوروی در سال های ۱۳۲۵-۱۳۲۰ که استان های شمالی کشور را به اشغال در آورده بود، در برابر ریال های دریافتی ۱۱ تن طلا و مبلغ ۵،۸ میلیون دلار به ایران بدهکار بود.
قوام السلطنه در دوران نخست وزیری کوشید آن را وصول کند ولی موفق نشد.
دکتر مصدق به دلیل نیاز ارز دراثر محاصره نفتی، از شوروی مطالبات ایران را مطرح کرد که با آن موافقت نشد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد روس ها در ازاء پرداخت بدهی های خود، روستای خوش آب و هوای فیروزه را که اکنون در خاک ترکمنستان واقع است از ایران درخواست نمودند. دولت کودتا با این درخواست موافقت کرد.