خانه » مقاله (برگ 45)

مقاله

کولبری، تاکتیکی اقتصادی یا استراتژی سیاسی/محمد خوشچهره

سرفصلی برای پژوهش در مورد پدیده کولبری و اشاعه آن توسط جمهوری اسلامی ایران

دولتهای کولونیالیستی در ممالکی که تحت تسلط خود در آورده اند اگر اقدام به کاشت هرگونه بذری یا تاسیس بازار یا پی ریزی پروژه های اقتصادی بنمایند، مطمئنا در راستای بهره برداری استراتژی سیاسی و اقتصادی هدفداری بوده است و بیشتر اهداف سیاسی و امنیتی در پس پرده این طرحها وجود دارد که عبارت است از غارت و به تاراج بردن سرمایه ذاتی کولونی، منطقه یا کشوری که تحت تسلطشان قرار دارد، مضاف بر اینکه از سرمایه عمومی نیز مستعمره را بی نسیب گذاشته و میگذارند. اکنون کوردستان به عنوان یک جغرافیای مشخص با ملیتی کوردی به عنوان یک میهن و ملت، تحت تسلط کشورهایی قرار دارد که با زور بر آنها حکم میرانند، گواه این مسئله مبارزه بیش از یک قرن ملت کورد در تاریخ معاصر است که خواهان رهایی از بند سلطه گران بوده است و تا امروز نیز دست از مبارزه برای رهایی برنداشته است و همیشه خط مشی دمکراتیک ، شاهراه ارائه خواسته های مبارزاتی جنبشهایش بوده و جوهر دمکراتیک بودن خصوصیت بارز تداوم مبارزه ملت کورد در منطقه بوده است که همین جوهره و خصوصیت سنگ زیر دندان کشورهای سلطه گرش بوده است.
دمکراسی خواهی و فراخوان برای اجرای عدالت و مشارکت سیاسی و اقتصادی، خصوصیات بارز جنبشهای کورد است که سلطه گران را همزمان با بکار بردن خشونت تمام، و علی رغم میل و اقداماتشان، ناتوان از پاکسازی نژادی و محو کردن ملت کورد کرده است. اکنون مسئله کورد، دمکراسی و عدالت سیاسی و اقتصادی و برابریخواهی در اشاعه فرهنگ و زبان و همچنین شرعیت تاریخی پایگاه حاکمیت در منطقه را با هم گره زده است، برای همین دشمنان کورد و سلطه گران کوردستان ، دگرگونی مسئله کورد و تغییر ماهیت خواسته هایش با پوششی دیگر، به راهکار عملکردهای سیاسیشان تبدیل شده است و با استراتژیهای نوین در صدد پیروزی بر کوردها هستند و در این راه نیز موفقیتهایی را به دست آورده اند و تا این مرحله نیز آنها از کوردها جلوتر بوده اند ( این بدان معنا نیست که کوردها به موفقیت دست نیافته اند بالعکس کوردها توانسته اند موفقیتهای بزرگی را کسب نمایند و همین امر باعث شده است که آنها سراسیمه و آشفته شوند و در صدد تخریب و خدشه دار کردن سیمای حق خواهی و مبارزه مشروع ملت کورد باشند) در این میان سیاستهای جمهوری اسلامی ایران به طور ویژه کوردها را هدف گرفته است (یک مثل قدیمی هست که عربها و تورکها از رو شمشیرهایشان را بر کوردها کشیده اند اما فارسها، با پنبه سرشان را بریده اند).
مسئله کورد در ایران مسئله ای صرفا سیاسی است (در همه بخشهای کردستان نیز صدق میکند) جمهوری اسلامی ایران، برای انکار سیاسی بودن مسئله کورد، اقتصادی بودن آنرا تبلیغ و سعی در تفسیر اقتصادی برای خواسته های جنبش کوردستان است و در این راه نیز به موفقیتهای چشمگیری نیز دست یافته است ( تا اکنون موفق عمل کرده است). سیاست عامدانه فقرزایی و گسترش فقر و محروم سازی و اشاعه بیکاری و مشکلات اقتصادی ، سرمایه گذاری نکردن در پروژه های استراتژیک تولید کننده سرمایه زا در کوردستان(ایلام، کرماشان، سنندج و ارومیه)، همیشه اجرا شده و در همان حال نیز منابع معدنی و آبی و تولیدات بخشهای مختلف کشاورزی و دامی نیز برای تبدیل به کالای مصرفی روانه شهرها و استانهای مرکزی شده است و صادرات و تجارت آن نیز در خدمت توسعه استانهای مرکزی و غیر کورد بوده است. ستم اقتصادی ای که پایه های آن بر چرخ تبعیض سیاسی است.

موازی با سیاست فقرزایی در کوردستان، سیاستی استراتژیک و هدفدار در قالب یک پکیج به نام کولبری به مردم کوردستان هدیه داده شده است که خود نظام جمهوری اسلامی مشوق کولبری است و به عنوان طرحی برای فقرزدایی و کمک به مردم منطقه برای رفع و کاهش بیکاری ارائه شده است، ظاهر قضیه و طرح کولبری برای رفع بیکاری، طرحی انسانی است اما اهداف سیاسی خطرناک و کثیفی برای تخریب و خدشه دار کردن سیما و شخصیت کورد در ایران در پشت این هدیه و پکیج کولبری وجود دارد که عبارتند از:
۱- تغییر دادن، سرپوش نهادن و کمرنگ نمودن خواسته های سیاسی کوردها از آزادی سیاسی، حق تعیین سرنوشت، دمکراسی و برابری و عدالت و مشارکت و شراکت حقیقی و واقعی در سیاست کلان کشوری و رفع تبعیضهای قانونی و سیستماتیک، به آزادی در کار و امرار معاش، آزادی کولبری، خواسته های کم بهای نان و معیشتی، به مفهومی دیگر؛ تغییر مسئله سیاسی کوردها به مسئله اقتصادی کم ارزش (امرار معاش روزانه).
۲- تخریب و خدشه دار نمودن سیما و شخصیت کوردها از آزادیخواهی و انسان دوستی به قاچاغچی و خرابکار بودن، به مفهومی دیگر تغییر سیمای دمکراسی خواهی و عدالتخواه کوردها به شخصیتی شرانگیز و مضر بر اقتصاد کشور.
۳- در بسته کولبری، شکستن عزت نفس فردیت کوردها، متواریون از مامورین قانون و قانون گریز بودن، ترسویی و سر انجام بردگی دولت – ملت حاکم و مزدور شدن ناگزیری و اجباری، وجود دارد. به مفهومی دیگر، شخصیت کوردها از عزت نفس و تسلیم ناپذیری در برابر ظلم، شجاعت و مسلط بر اراده خود به شخصیتی تبدیل خواهد شد که در بسته کولبری وجود دارد. این یکی از هدفهایی است که خواهان دستیابی به آن هستند.
۴- پیشرفت های تکنولوژیکی، جهان را وارد مرحله نوینی از ارتباطات همه جانبه و با سرعت خبررسانی صدم ثانیه ای کرده است و بر همین مبنا ماهیت سیاست نیز تغییر کرده است و ابزارهای سیاسی نیز تغییر یافته اند، دیگر زمان کاربرد خشونت و نیروی نظامی بدور از چشم جهانیان و تبعات بعدی آن در مواجهه با افکار عمومی و موج محکومیتها بسر رسیده است و دیگر زمان سرکوب خشونتبار بدون انعکاس جهانی بسر آمده است؛ برای همین در پکیج کولبری، اجرای سیاستهای دولت سلطه تغییر یافته است و راهکارهای نوینی را پیش روی حاکمان جمهوری اسلامی قرار میدهد که بتوانند با طرحهای جنگ نرم، به برخورد با جنبشهای کورد و ملت کورد روی بیاورند و بتوانند همچنان سرکوب و سلطه خود را ادامه داده و پادگانی کردن و امنیتی نمودن فضای کوردستان را بیشتر از پیش ادامه دهند که بهانه آن نیز دفاع از اقتصاد کشور و مبارزه با قاچاخچیان و مخلان اقتصادی است.
۵- کولبری میتواند باعث بالا گرفتن تب کینه و خشم و انزجار افکار عمومی ایرانیان مرکز نشین نسبت به کوردها شود و از همدلی و هماهنگی با مردم ستمدیده کورد جلوگیری مینماید و ایجاد تفرقه در این میان میتواند باعث تفوق بیشتر دولت سلطه و عدم همدلی و ابراز همدری عاطفی با کوردها در برابر سرکوبهای حکومت خواهد شد. با ایجاد چنین جوی، فضای مناسبی برای برخوردهای خشن با پشتوانه افکار عمومی مرکزنشینان نسبت به کوردها وجود خواهد داشت و سرکوب کوردها از مقبولیت و پشتوانه مردمی برخودار و جنگ نظامی در کوردستان و کشتار مردم بیگناه کورد مشروع خواهد شد.
این چند مورد تنها موارد اندکی است که میتواند سر فصلی برای پژوهش در رابطه با ایجاد و اشاعه کولبری در ایران باشد که چه اهدافی پشت کولبر کردن کوردها و تخریب چهره و شخصیت این با اصالت ترین مردم منطقه، از جانب جمهوری اسلامی وجود دارد و سیاستهای استراتژیک دولت سلطه گر ایران در رابطه با کوردها و دیگر ملیتهای ایرانی مورد تحقیق و واکاوی دقیق قرار گیرد و از موفقیت سیاستهای اینچنینی و تخریب شخصیت و نهایتا سرکوب ملت کورد جلوگیری به عمل آید. زیرا که جمهوری اسلامی ایران تلاش میکند تا مسئله کوردها را از یک قضیه سیاسی به مشکلات اقتصادی تنزل و تغییر و به خواسته های امرار معاش روزانه کاهش دهد.

منبع :العربیه

به عنوان یک شاهد / عمادالدین باقی


در روزهای گذشته که خبر تخلیه چشم اندیشمند عزیز و مظلوم، علیرضا رجایی در شبکه ها دست به دست می شد نمی دانم کسانی که تصاویر رجایی را می دیدند چه دل آشوبناکی می یافتند و تعقیب کنندگان او چگونه توانسته اند شب را با آرامش سر بر بالین بگذارند اما چون نمکی بود بر زخم این روزهای من. درست در همین روزها درگیر وضعیت برادرم بودم که سرانجام پس از دست و پنجه نرم کردن با مرگ مغلوب شد و در قطعه شهدا آرمید. این شرایط فرصت و روحیه لازم برای عیادت علیرضا یا نوشتن درباره اش را از من سلب می کرد تا اینکه با سخنان آقای محسنی اژه ای سخنگوی قوه قضاییه روبرو شدم که گفت: «متاسفانه برخی از افراد که نسبتی به انقلاب و مردم ندارند، چه بسا ایرانی باشند که از کشور فرار کرده و با اجانب همکاری می کنند، انتظاری نداریم. از امثال بی بی سی و صدای آمریکا هم توقعی نداریم. این آقا حدود ۲ سال پیش پایان محکومیتش بود و از زندان آزاد شده. یعنی ۲ سال است ایشان آزاد است. ایشان در این ۲ سال سرطان گرفته. مسئله سرطان در برخی انسانها شایع است. خیلی از افراد سرطان می گیرند و ظرف مدت کوتاهی از دنیا می روند. برخی سرطان می گیرند و از زمان تشخیص تا فوت مدت بسیار کوتاهی است. این فرد ۲ سال پیش از زندان آزاد شده. زمانی که در زندان بوده آثاری از این مسایل نداشته. من به مناسبی پرونده زندان او را دیدم، او مانند بسیاری سرما خورده بود به بهداری مراجعه کرد. مشکل دندان داشته به متخصص دندان خارج از زندان مراجعه کرده. مانند همه زندانیان بیماری ای اگر داشته به پزشک مراجعه کرده. او ۲ سال پیش آزاد شده و سرطان گرفته و ما متاسف هستیم که از این بابت رنج کشیده و چشمش را تخلیه کرده اند. فضاسازی ها معلوم است قصد حمایت از فرد یا درمان او نیست، بلکه فضا را برای او مشکل می کند و تشویش اذهان عمومی می شود.برخی افراد که می خواهند تسلی خاطر بیمار را دهند، بهتر است از دروغ و فضاسازی پرهیز کنند. بیماری ایشان ارتباطی با محکومیت او نداشته. آثاری از سرطان در پرونده پزشکی او نبوده. پس از ۲ سال اعلام شده او سرطان گرفته که طبعا مربوط به زندان نمی شود»
سخنگوی قوه قضاییه اصل موضوع را رها کرده و به فرعیات پرداخته اند. اساسا مسئله این است که محتوای کامل پرونده علیرضا رجایی را انتشار دهید و بگویید امروزه در کجای دنیا، کسی را با چنین اتهاماتی و بخاطر چنان کارهایی به حبس می برند آنهم ۵سال حبس؟ بگذریم از اینکه نسبت اغلب کسانی که با علیرضا همدردی کردند با انقلاب و نظام بسیار بیش از کسانی است که از فردای پیروزی و در سن جوانی نورسته، بر خوان نعمت اش نشسته اند و از رنج ها و آسیب هایش به دور بوده اند.
با دیدن اظهارات آقای اژه ای یاد خاطره ای از ایشان افتادم که سال هاست از بازگو کردنش خودداری کرده ام تا مبادا ذره ای شائبه شخصی کردن تلاش های ما متبادر به ذهن شود اما وقتی که دیدم انسان بزرگ و مجتهد وارسته ای چون احمد قابل هم قربانی همین مصایب شد و باز هم از بیم پیش آمدن آن شایبه ها خویشتنداری کرده بودم این بار گمان کردم سخن نگفتن، دلیل بر تنزه طلبی و عافیت پیشگی است و وظیفه حقوق بشری و شرعی من ایجاب می کرد این خاطره شخصی را که اکنون پیامدهای غیر شخصی دارد بازگو کنم.
در خصوص جنبه های پزشکی و تخصصی سرطان اظهار نظر نمی کنم که در قلمرو دانش من نیست. واقعا جزییات آن را نمی دانم و از اینکه سرطان از چه زمانی در جسم احمد قابل و علیرضا رجایی نشست و آیا با دوران زندان آنها ربطی داشت یا نه؟ آگاهی ندارم. این را هم می دانم که افراد زیادی بوده اند که بدون زندان رفتن، قربانی سرطان شدند و بدیهی است که نمی توان همه آنها را هم که بیرون از زندان چنین سرنوشتی یافته اند به بیوتروریسم ربط داد. اما این نکته مسجل شده است که استرس و فشارهای عصبی یکی از عوامل بروز و تشدید سرطان است و تردیدی نیست که «زندان»، مادر استرس است. همچنین مسجل است که «زمان» عامل قطعی در مهار سرطان است و اگر به موقع از آن مطلع شوند بخت مهار سلول های سرطانی وجود دارد و تأخیر عمدی یا غیر عمدی در معاینات و رسیدگی های پزشکی جرم است. البته برادر دکترعلیرضا رجایی اعلام کرد: «پنج بار در زندان دستور اسکن و عکس‌برداری دادند اما اجازه داده نشد»
اکنون صرفنظر از پرونده پزشکی امید کوکبی و حسین رونقی که گفتنی های بسیار برای مسئولانی که دلسوز باشند دارد، برای تثبیت مدعای راستین برادر رجایی، شهادت می دهم که گاه در اعزام بیماران، تعمدی ازسوی برخی افراد وجود دارد که مصداق بارز سو استفاده از قدرت است و نه تنها برخلاف تمام اسناد بین المللی حقوق بشر است که ایران به آنها متهعد است، بلکه برخلاف آیین نامه زندان و قوانین جاری کشور و برخلاف آیه شریفه : کونوا قَوّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالقِسطِ وَلا یَجرِمَنَّکُم شَنَآنُ قَومٍ عَل أَلّا تَعدِلُوا اعدِلوا هُوَ أَقرَبُ لِلتَّقوى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعمَلونَ﴿مائده/۸﴾ است.
در سال ۱۳۸۰پزشک زندان پس از معاینه گوش و اعزام برای رادیولوژی و مطالعه تشخیص پزشک رادیولوژی دستور داد به دلیل مشاهده یک غده مشکوک به تومور، اسکن رنگی دقیق تری انجام شود. دستور پزشکی بر اورژانسی بودن اعزام تصریح داشت. این روند به درازا کشید. من بیم داشتم خانواده از موضوع آگاه شوند و خانواده ای که بطور عادی از دربند بودن یک عضو خویش رنجور و بی تاب هستند با شنیدن این خبر از شدت نگرانی از پای درآیند. ازسوی دیگر نمی توانستم درباره خطری که احتمال آن رفته است بی تفاوت باشم. مسئله را به این نحو به خانواده منعکس کردم که پزشک بیمارستان دستور اعزام اورژانسی برای معاینات پزشکی و تصویر برداری داده است بدون اینکه مطلقا اشاره ای به مشاهده غده مشکوک داشته باشم.
با اینحال خانواده ام بدون اینکه بدانند اصل موضوع چیست نگران و پیگیر شدند. آنقدر به دادسرا و جاهای دیگر رفتند که کفش آهنی هم جواب نمی داد و در نتیجه ناچار شدند با رسانه ها گفتگو کنند اما با گذشت چند ماه همچنان در برابر اعزام مقاومت می شد. همه ما سعید مرتضوی را که صادر کننده حکم غیر قانونی زندان بود مقصر می دانستیم اما مقصر اصلی شخص دیگری بود و مرتصوی مجری دستور او بود.
یکی از مقامات زندان که می دانست اگر فردا روزی، این زندانی به دلیل تومور از دنیا برود با وجود اسناد و مدارک پزشکی، او متهم شناخته می شود و این جرم در حد قتل عمد و موجب بدنامی است، یک روز پرونده ای را در زندان نزد من آورد و مکاتباتی را نشان داد مبنی بر اینکه رئیس زندان چند بار خطاب به شخص آقای محسنی اژه ای رییس وقت مجتمع قضایی کارکنان دولت نامه نوشته و نامه بهداری زندان را پیوست کرده و به اورژانسی بودن اعزام و خطر آن غده مشکوک، اشاره کرده اما با اعزام مخالفت شده است. ظاهراً مخالفت کننده می دانست و شادمان بود از اینکه با تاخیر انجام شده، بحران غده مشکوک به مرز لاعلاج برسد و آن خبیث به دست تومور بمیرد و به لطف الهی! از شر او آسوده شوند. به همین دلیل علیرغم پیگیری ها و فشارها سرانجام هفت ماه بعد اجازه اعزام داده شد در حالی که معنای اعزام اوژانسی در عرف پزشکی این است که یکساعت تآخیر هم مجاز نیست. خوشبخانه پس از ۷ماه تاخیر در اعزام و انجام عکسبرداری معلوم شد توده مشاهده شده، آن تومور خوشحال کننده نیست اما برای من محرز شد که برخی افراد چگونه با زندانیان و بیماران رفتار می کنند.
در شرایطی که تمام پرونده پزشکی زندانی دست آنهاست، تلاش های زیادی برای تهیه نسخه ای از مدارک پزشکی انجام دادیم اما اجازه استنساخ ندادند، لذا برای پیشگیری از این نوع حوادث لازم است در آیین نامه زندان ها تصریح شود که زندان موظف است در صورت درخواست زندانی نسخه ای از پرونده را در اختیار او بگذارد. اگر چنین شود جلوی بروز شبهات عمدی بودن کوتاهی در رسیدگی های پزشکی گرفته می شود و امروز این مسئله وجود نداشت که سخنگوی قوه قضاییه مجبور به ارایه توضیحات و دفاعیاتی شود که کسی از او نمی پذیرد. افکار عمومی درباره بیماری علیرضا همان قضاوتی را خواهند داشت که در انتخات مجلس درباره جایگزینی او با نامزدی دیگر و پایمال شدن رأی شهروندان داشتند، همان کاری که سنگ بنای بی اعتمادی به انتخابات را گذاشت و با رفتارها و موضعگیری های دور از انتظار و غیر قانونی رئیس و برخی از اعضای شورای نگهبان در پیش از انتخابات سال ۸۸ تشدید شد و از زمینه های وقایع ناگوار سال ۸۸ و زندانی شدن صدها تن از جمله علیرضا رجایی و صدور احکام سنگینی گردید که خودش جای یک نقد حقوقی مستقل دارد.

منبع کانال گفتارهای باقی

العربیه

سعودی و ایران و پرهیز از سیاسی کردن حج /حسن مصطفی

خالد الفیصل، امیر مکه مکرمه در نشست خبری که در مقر این امارت در منا برگزار کرد، به حجاج جمهوری اسلامی ایران اشاره کرد و گفت: «حجاج ایرانی برادران ما در اسلام هستند و ما آنها را در بلاد مقدس پذیرفته و به آنها خوش‌آمد گفتیم.» او افزود: «امیدواریم آنگونه که به راحتی و آرامش آمدند، بتوانند حج‌شان را تمام کنند و ما از آنها به نیکی یاد کنیم و آنها از ما به نیکی یاد کنند.»

این سخنان از آن جهت که از سوی شخصیتی سعودی گفته می‌شود که تجارب سیاسی و مدیریتی و مسئولیت‌های مهمی در نظارت بر روند مراسم حج و درستی اجرای آن داشته، اهمیت ویژه‌ای دارد و مرز مشخصی میان سیاست و عبادت می‌کشد. عمق اختلافات سیاسی و دیپلماتیک ریاض و تهران بر هیچ کس پوشیده نیست، اما این اختلافات هیچ تاثیر منفی بر مراسم حج امسال نداشت، بلکه تفاهم و همکاری بین دو کشور وجود داشت که ادای مناسک حج در امنیت و آرامش را برای حجاج ایرانی میسر کرد، به نحوی که خبرگزاری رویترز از زبان پیرحسین کولیوند، معاون حج و عمره مرکز پزشکی هلال احمر ایران نقل کرد: « صادقانه بگویم، سعودی‌ها بسیار خوب کار می‌کنند و همه تلاش خود را به کار می‌گیرند تا بهترین خدمات را ارائه دهند.»
اگر به گذشته بنگریم در آغاز حکومت ملک عبدالعزیز بن عبدالرحمن بر منطقه حجاز، نامه‌ای به کاردار فارس در جده نوشت و در آن اعلام کرد: «ما به همه برادران مسلمان خودمان اعلام می‌کنیم که همه مشکلات، سختی‌ها و کاستی‌هایی که حسین (الحسین بن علی شریف مکه) ایجاد کرده، به پایان رسیده و درهای حجاز به روی هر کسی که بخواهد وارد این منطقه شود، باز است.» نامه‌ای که بنفشه کیانوش، پژوهشگر ایرانی آن را در کتابی که تحت عنوان “روابط سعودی ایرانی، از آغاز قرن بیستم تا امروز” منتشر کرده، آورده و نشان می‌دهد که مدیریت حرمین شریفین به دور از تنش‌های سیاسی و یا مواضع عقیدتی و مذهبی انجام می‌شده است.
مهم‌ترین نگرانی همگان، حفظ سلامت و امنیت کاروان‌های حجاج است. حبیب‌الله‌ هویدا کاردار فارس در سوریه زمانی که در ۲۰ اکتبر ۱۹۲۵ از جده دیدن کرد، در گزارشی نوشت: «مکه در زمان حکومت عبدالعزیز بسیار بهتر از زمانی شده که تحت حکومت عثمانی‌ها و هاشمی‌ها بود.» بنفشه کیانوش در کتابش می‌گوید که “ملک عبدالعزیز توانست کاری کند که هاشمی‌ها از انجام آن عاجز بودند و آن مبارزه با راهزنان و کاهش جرایمی بود که علیه حجاج صورت می‌گرفت.”
این اسناد اهمیت تلاش برای دور نگاه داشتن هر مشکل سیاسی و یا امنیتی که ممکن است بر سلامت حجاج کشورهای مختلف اثر بگذارد، را دو چندان می‌کند. این موضوع نشان می‌دهد در صورت وجود حسن نیت، می‌توان باور داشت که گفتگو و تفاهم میان دو کشور ممکن است و خصوصا که تجربه حج نشان داد انجام هماهنگی و تفاهم میان ریاض و تهران شدنی است.
بی‌اعتمادی موضوع بسیار مهمی است که مانع هرگونه پیشرفت در روابط بین سعودی و ایران است، بی‌اعتمادی که نتیجه انباشته شدن تجربه‌های منفی مکرر در سال‌های گذشته است و ریاض را به این باور رسانده که تهران تنها وعده می‌دهد و ابایی از زیر پا گذاشتن این وعده‌ها ندارد. بنفشه کیانوش از مقامات سعودی که با آنها در این کشور دیدار داشته نقل می‌کند که این مقامات از دوگانه‌گویی‌های ایران گله دارند. آنها باور دارند که ایران “هرگز جاه‌طلبی‌های انقلابی خود را کنار نمی‌گذارد”.
در زمانی که همه منطقه باید در برابر تروریسم و هرج و مرج موضع‌گیری کند، آیا ایران ابتکاری که نشانگر حسن نیت این کشور به همسایگان عربش در خلیج باشد، انجام خواهد داد؛ ابتکاری که به حل و فصل مشکلات موجود و کاهش تنش‌های مذهبی و امنیتی در منطقه کمک کند، یا اینکه به این موضوع اهمیتی نخواهد داد؟
مترجم: ضیاء ناصر

منبع العربیه

بررسی فعالیت های سید ابراهیم رییسی پس از انتخابات در سودای رهبری اصولگرایان

سایت سیدابراهیم رییسی را که باز می‌کنی گزینه دوم آن، برنامه «دولت کار و کرامت» است، اما کدام دولت؟ دولتی که قرار بود در صورت پیروزی در انتخابات ٩۶ تشکیل شود یا دولت آینده‌ای که تولیت فعلی آستان قدس سودای تشکیلش را در سر دارد؟ ١٧ فروردین امسال بود که سید ابراهیم رییسی با انصراف از حضور در هیات نظارت بر انتخابات، کاندیداتوری خود را برای انتخابات ریاست‌جمهوری ٩۶ اعلام کرد. هرچند با وجود حمایت‌های همه‌جانبه جناح راست و حتی انصراف قالیباف به نفع رییسی، او نتوانست به توفیقی در انتخابات دست پیدا کند و با رای تقریبی ١۶ میلیونی در مقابل آرای نزدیک به ٢۴ میلیون حسن روحانی قافیه را به رییس‌جمهور باخت تا اصولگرایان شکست دیگری را متحمل شوند. اما رییسی بعد از ٢٩ اردیبهشت ٩۶ با رییسی قبل از ١٧ فروردین بسیار متفاوت است. پشتوانه آرای ١۶ میلیونی به او اعتماد‌به‌نفسی داده که مثل دوران انتخابات همچنان به سخنرانی‌ها و انتقاداتش ادامه می‌دهد، کانال تلگرامی و رسانه‌های حامی او فعالند و دیدارها و سخنرانی‌هایش نسبت به گذشته بسیار بیشتر شده است. رییسی قبل از انتخابات بیشتر از آنکه سابقه کنش سیاسی داشته باشد سوابق قضایی داشت. این روحانی ۵٧ ساله ‌زاده نوقان مشهد فعالیت خود را در جمهوری اسلامی از ٢٠ سالگی در دستگاه قضایی آغاز کرد. از دادستانی کرج و همدان و تهران گرفته تا معاونت اول قوه قضاییه، از دادستانی کل کشور تا دادستانی ویژه روحانیت. رییسی که ١٠ سال هم رییس سازمان بازرسی کل کشور بود با درگذشت شیخ عباس واعظ‌طبسی از سوی رهبر انقلاب به عنوان تولیت آستان قدس رضوی(ع) منصوب شد.

منجی ناگهانی اصولگرایان

شاید عضویت در شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز و نمایندگی دوره‌های چهارم و پنجم مجلس خبرگان رهبری تنها فعالیت‌های سیاسی جدی او تا پیش از انتخابات ٩۶ بودند. اما سیدالقضات خراسانی به یکباره به منجی اصولگرایان تبدیل شد آن هم در حالی که چندان به سازوکار جمنا اعتقادی نداشت و حتی در جلسه‌ای که باید برنامه‌های نامزدهای جناح راست به جمنا ارایه می‌شد شرکت نکرد و صولت مرتضوی که از قضا شهردار وقت مشهد بود را به عنوان نماینده خود به آن جلسه فرستاد. در هر صورت اصولگرایان که به دنبال مهره‌ای می‌گشتند که کارنامه اجرایی چندانی برای نقد کردن نداشته باشد و در انتخابات هم تا به حال شکست نخورده باشد حول محور رییسی جمع شدند تا شاید هزار جزیره تکه‌تکه جناح راست بتوانند با تبدیل شدن به مجمع‌الجزایر اصولگرا انتخابات را به نفع خود رقم بزنند. هرچند حسن روحانی بازی آنها را دوباره به‌هم زد تا همچنان دست‌شان از پاستور کوتاه بماند. با این وجود سید ابراهیم رییسی گویا همچنان در فضای انتخابات حرکت می‌کند. او که با حکم رهبر انقلاب به عنوان عضو حقیقی به مجمع تشخیص مصلحت نظام هم راه یافته تا قبل از اعلام کاندیداتوری در انتخابات تقریبا ١٣ ماه تولیت آستان قدس را به عهده داشت اما حجم دیدارها و سخنرانی‌های رییسی در طول این سه‌ماه و نیم بعد از انتخابات چند برابر آن ١٣ ماه قبل از اعلام کاندیداتوری است. آیت‌الله واعظ‌طبسی مرحوم هم در زمانی که تولیت آستان قدس را به عهده داشت آنقدر دیدار و سخنرانی انجام نمی‌داد. رییسی در فاصله اعلام کاندیداتوری تا انتخابات، به اقتضای فضا و فرصت تبلیغات، دیدارها و سخنرانی‌های زیادی انجام داد و شهر به شهر خود را به مردم معرفی کرد. اما سفرهای استانی او به نقاط مختلف کشور بعد از انتخابات کمی عجیب به نظر می‌رسد. البته او در ٧ خرداد و نخستین سخنرانی خود بعد از شکست در انتخابات اعلام کرد که «وکیل و صدای مردم محروم خواهد بود». رییسی در همین سخنرانی با گلایه از نحوه برگزاری انتخابات باز هم انتقاداتی را نسبت به چهار سال دولت روحانی مطرح کرد و گفت: دوقطبی‌کردن، روش فرسوده انگلیسی‌ها است. آنها می‌خواهند مردم یک جامعه را چند قسمت کنند. این کار برای این است که از پاسخ به سوالات مردم فرار کنند. سوال مردم این است که چهار سال شما چه کردید؟ مردم می‌گویند کار، شما بگویید چقدر ایجاد اشتغال کردید نه که آدرس غلط بدهید و بگویید اینها می‌خواهند دیوار بکشند. او در این مدت دیدارها، سفرها و سخنرانی‌های متعدد و متنوعی داشته است. رییسی یک هفته بعد از انتخابات و با شروع ماه رمضان تا پایان این ماه تقریبا هر شب سخنرانی و جلسات تفسیر قرآن داشت که در این جلسات انتقاداتی را هم نسبت به وضعیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور و جهان مطرح می‌کرد و به‌طورمثال در یکی از این جلسات، فساد جامعه را نتیجه سکوت و فراموشی امر به معروف دانست و در جلسه دیگری اظهار کرد: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شد، باید منتظر میدان‌داری انسان‌های بد عمل، بد سخن و بد سیرت بود. حتی درگذشت مادر همسر رییسی یعنی مرحوم ریخته‌گرزاده همسر آیت‌الله علم‌الهدی در میانه‌های ماه رمضان هم باعث نشد تا او این جلسات سخنرانی‌اش را تعطیل کند.

دیدارهای همه‌جانبه تولیت آستان قدس

دیدارهای او را می‌توان به چند دسته عمومی، خصوصی و بین‌المللی تقسیم کرد. رییسی در این مدت با اعضای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی و کمیسیون آموزش مجلس شورای اسلامی، سردار قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس، سردار محمد باقری رییس ستاد کل نیروهای مسلح، فرمانده جدید نیروی انتظامی خراسان و فرهاد رهبر رییس جدید دانشگاه آزاد اسلامی _که در انتخابات عضو ستاد رییسی بود و پس از ریاست به دیدار او رفت- دیدار و گفت‌وگو کرد. همچنین آیات عظام جعفر سبحانی، مکارم‌شیرازی، نوری‌همدانی، صافی‌گلپایگانی، وحیدخراسانی، شبیری‌زنجانی و علوی‌گرگانی پس از تشرف به حرم امام رضا (ع) با تولیت آستان قدس دیدار کردند. از طرفی رییسی تقریبا هر هفته دیدارهای مردمی خود را برای برطرف کردن مشکلات آنها برگزار کرد و با طلاب غیرایرانی معتکف، اساتید دانشگاه‌ها، هنرمندان، فعالان امر به معروف و نهی از منکر، علما و طلاب اصفهان، اساتید بسیجی، اتحادیه جامعه اسلامی دانشجویان، مدافعان مسجدالاقصی، جوانان مومن انقلابی، فعالان اربعین، اعضای مجمع تقریب مذاهب، مسوولان جشن‌های زیر سایه خورشید و… دیدارهایی داشت و در جمع آنها به ایراد سخنرانی پرداخت. سخنرانی در جشنواره بین‌المللی کتاب، جشنواره بین‌المللی امام رضا(ع)، مراسم روز خبرنگار، اختتامیه نهمین اجلاس مجمع عمومی اتحادیه رادیو تلویزیون‌های اسلامی و حتی کنگره پزشکی بین‌المللی درمان مداخله‌ای انسداد مزمن عروق کرونر از دیگر برنامه‌های سخنرانی رییسی در این چند ماه بوده که تقریبا در هر کدام گریزی هم به وضعیت کشور، منطقه و جهان و وضع مطلوب دولت مد نظرش داشته است. مثلا رییسی در دیدار اعضای کمیسیون آموزش تصریح کرد: اسلام، به دولت هدایتگر معتقد است نه دولت رفاه! دولت هدایتگر سعادت انسان را در همه ابعاد مد نظر دارد، در چنین دولتی فرهنگ، موضوع اول است. او در این جلسه توصیه‌ای هم به دولت داشت و افزود: دولت می‌تواند با تقویت سیاست‌های حمایتی و نظارتی در حوزه تولید و اشتغال بسیاری از گره‌های پیش روی کشور را بگشاید. رییسی همچنین در جمع اساتید بسیجی یادآور شد: سیاسی بودن به معنای حضور در یک حزب و دسته سیاسی نیست بلکه به معنای آن است که انسان نیاز اقتضائات زمان را بشناسد و متناسب با آن شرایط نقش و وظیفه خود را ایفا کند. سیاسی بودن به معنای درد و مشکلات جامعه را شناختن و در جهت رفع آنها تلاش کردن است. او چند دیدار بین‌المللی هم داشت از جمله دیدار با ‌وزیرامور خارجه عراق، رییس مجلس سنای پاکستان، سیدعمار حکیم رییس مجلس اعلای عراق، تولیت حرم امام حسین (ع)، تولیت حرمین کاظمین(ع) و امام جمعه کربلا ، مصاحبه تفصیلی با دو خبرگزاری اصولگرای فارس و تسنیم و دیدار با مدیران، خبرگزاری مهر از دیگر اقدامات او در این مدت بوده است. رییسی در همین مصاحبه تفصیلی ماجرای دیدار خود قبل از انتخابات با امیرحسین مقصودلو (تتلو) خواننده رپ زیرزمینی را توضیح داد و باز هم با انتقاد از، به گفته او تخلفات، تخریب‌ها و نحوه برگزاری انتخابات، انتقاداتی هم نسبت به دولت روحانی مطرح و بیان کرد: اگر امروز ما نگرانیم که برخی در دنبال کردن اهداف پیشرفت و تعالی کشور، لنگ می‌زنند، به‌خاطر این است که این ضعف‌ها و ناکارآمدی‌ها، ممکن است مردم را نسبت به اصل نظام و کارآمدی آن بدبین کند. او همچنین به حفظ سرمایه اجتماعی که با انتخابات ایجاد شده اشاره و تاکید کرد: من با وجود نگرانی از معضلاتی که برای معیشت مردم و عزت و اقتصاد ملی پیش‌بینی می‌کنم، اما کشور را در دوره پس از آن در آستانه یک تحول مدیریتی می‌بینم. این تحول، به‌اعتقاد من با گرایش عموم مردم و آگاهی آنان رخ خواهد داد، فارغ از اینکه مجری آن، امثال بنده یا این و آن باشد، بنابراین تلاش توده عظیمی که در این انتخابات به شعارهای مطرح‌شده از سوی اینجانب اعتماد کرد به هدر نرفته، این اراده‌ها بر اساس قواعد مردم‌سالاری در جلب نظر سایرین و تعیین مسیر آینده‌ای نزدیک در کشور موثر خواهد بود. تعیین مسیر آینده و حفظ سرمایه اجتماعی نکاتی است که رییسی به آنها اشاره می‌کند و عملکردش در این مدت هم نشان می‌دهد که هم برای آینده و هم برای حفظ این سرمایه برنامه دارد.

سفرهایی که قرار نیست تمام شوند

او در این چند ماه مانند ایام انتخابات چند سفر به استان‌های مختلف کشور هم داشته است. سفرهایی که شاید برای این انجام می‌شود تا دامنه فعالیت‌های رییسی تنها به خراسان محدود نشود و از طرفی میان مردم شهرستان‌ها به فراموشی سپرده نشود. رییسی دوبار به قم سفر کرده و سخنران راهپیمایی روز قدس در این شهر بوده است. در سالروز ورود امام رضا (ع) به نیشابور رفته، برای شرکت در همایش صیانت از روحانیت به ارومیه، برای مراسم گلاب‌شویی حرم حضرت شاهچراغ (ع) به شیراز و برای بازدید از مناطق سیل‌زده به کلات سفر کرده است. سفر به استان خراسان جنوبی به عنوان حوزه انتخابیه‌اش در خبرگان و شهرهای بیرجند، سربیشه و نهبندان و دیدار با علما، طلاب، خانواده شهدا، ائمه جمعه و مردم این استان از دیگر برنامه‌ای او بود و در همین سفر از برنامه آستان قدس برای تاسیس بانک قرض‌الحسنه بدون ربا خبر داد. رییسی همچنین سفری هم به استان سیستان و بلوچستان داشت و در آنجا با مولوی عبدالحمید که در انتخابات از روحانی حمایت کرده بود و علمای شیعه و سنی این استان دیدار داشت. سفر دیگر او در هفته گذشته به شهرکرد برای سخنرانی در اجتماع غدیریون صورت گرفت که در آنجا خطاب به دولتمردان توصیه کرد: اگر دولتمردان ١٢ بند توصیه‌ای رهبر انقلاب را اجرایی کنند، شاهد تعالی و پیشرفت کشور و رفع دغدغه‌ها و مشکلات مردم خواهیم بود. آخرین سفر رییسی هم در تعطیلات عید غدیر به شهرستان فردوس باز می‌گردد. این چند ماه پیام‌های مختلفی هم صادر کرده از جمله محکومیت حادثه تروریستی تهران، تبریک آزادسازی موصل، تسلیت درگذشت حبیب‌الله کاسه‌ساز تهیه‌کننده سینما، غلام‌رضا شکوهی شاعر خراسانی و شهید محسن حججی، محکومیت یورش صهیونیست‌ها به مسجدالاقصی و محکومیت تحریم‌های جدید امریکا علیه ایران. افتتاح و کلنگ‌زنی پروژه‌های مختلف در خراسان و سایر نقاط کشور هم از دیگر برنامه‌های تولیت آستان قدس بوده است. از جمله کلنگ‌زنی مسجد و مجتمع فرهنگی خاتم‌الانبیا (ص) در شهرستان نهبندان، کلنگ‌زنی مجموعه چند منظوره فرهنگی درمانی امام رضا(ع) در بیرجند، افتتاح دفتر بنیاد کرامت امام رضا(ع)، افتتاح زائرشهر مشهد و آخرین آن‌که رونمایی از محصولات تولیدی سوغات فرهنگی زائر رضوی بود. رییسی در ایام انتخابات از سوی اصولگرایان با لقب سید محرومان خطاب می‌شد و در این مدت هم تلاش کرده با حضور در کنار اقشار مختلف مردم و همسفره شدن با آنها وجهه مردمی خود را حفظ کند.

سودای گم شده لیدری اصولگرایی

جناح راست همچنان در سردرگمی شکست بعد از انتخابات به سر می‌برد و مثل زمان بعد از درگذشت آیت‌الله مهدوی‌کنی همچنان کسی را به عنوان زعیم خود نشناخته، با این وجود اصولگرایان هنوز گویا برای لیدری فردی مثل رییسی به جمع‌بندی نرسیده‌اند و خود او هم فعلا تمایلی برای کار تشکیلاتی سیاسی نشان نداده اما فعالیت‌های پساانتخاباتی او و رها بودن نخ تسبیح جناح راست ممکن است آنها را دوباره به هم برساند. رییسی بعد از انتخابات همچنان رویه دوران انتخابات را با همان شدت ادامه می‌دهد و سعی می‌کند در متن جامعه باشد تا فراموش نشود. این تلاش برای «فراموش نشدن» در برخی دیگر از چهره‌های شکست خورده اصولگرا از جمله «محمود احمدی‌نژاد» کاندیدای رد صلاحیت شده این دور از انتخابات هم دیده می‌شود. محمود احمدی‌نژاد در تمام چهار سال اخیر تلاش کرده است تا به هر شکل ممکن از یاد نرود. البته که چنین رفتاری برای او که هشت سال در مرکز توجهات بوده است عجیب نیست اما سید ابراهیم رییسی روزهای انتخابات ٩۶ را نیک به یاد دارد هرچند نتیجه‌ای که در ذهنش بود تحقق نیافت اما خودش آن را دوست دارد. در بیشتر سخنرانی‌های پس از انتخاباتش هم به همین رای ١۶ میلیونی است که تکیه می‌کند. اما آینده نزدیکی که ابراهیم رییسی به آن اشاره دارد چه زمان است؟ به هر حال انتخابات آینده ریاست‌جمهوری و پشتوانه رای رییسی می‌تواند برای او این ذهنیت را به وجود بیاورد که خود را در ردای ریاست‌جمهوری آینده ایران تصور کند. تصوری که اگر قرار باشد اصلاح‌طلبان در باد پیروزی‌های خود بخوابند و احیانا دولت در بهبود وضع موجود موفق نباشد ممکن است چندان دور از ذهن به نظر نرسد. کنایه‌های هرچند وقت یک‌بار او به دولت و برخی انتقادها به دولت را شاید بتوان نمونه دیگری از این برنامه‌ریزی‌ها دانست. هر چه که هست سیدابراهیم رییسی پسا‌انتخابات ٩۶ هیچ شباهتی با قبل از انتخابات ندارد. تکه‌های هزار پاره اصولگرایی با وجود تمام ناکامی‌های‌شان از او چهره‌ای در ایام انتخابات ساخته‌اند که او سخت دوستش دارد و می‌خواهد ادامه‌اش دهد.

آرین افخمی / روزنامه اعتماد

شبح جنگی ویرانگر بر منطقه سایه انداخته است

گزارش نیویورکر از تلاش مبلغان طراز اولِ جنگ عراق برای جلوگیری از درگیری نظامی با ایران

نیویورکر نوشت: شبح جنگی ویرانگر بر منطقه سایه انداخته است؛ ترامپ عاشق رجزخوانی و بی‌اثرکردنِ هر آنچیزی است که اوباما انجام
داده است و این وسط، ماجرای ایران وضعیتی شبیه به سال ۲۰۰۲ دارد؛ به ویژه که هواداران آتشین جنگ عراق دوباره به صحنه سیاسی آمریکا بازگشته‌اند، البته این بار در مقام منتقدان آتشین ترامپ؛ آنها در روزهای آتی در سناریوی احتمالی جنگ با ایران، نقشی تعیین‌کننده بازی خواهند کرد.

به گزارش «انتخاب»؛ پاییز پانزده سال پیش، در آستانه‌ حمله به عراق، یکی از مجاب‌کننده‌ترین دفاعیه‌ها برای آغاز جنگ نه از سوی رئیس‌جمهور وقت، جرج بوش، یا حامیان وی در کنگره، بلکه به وسیله کتاب مفصّل و پرجزئیاتی فراهم آمد که یک تحلیلگر سابقِ سی‌آی‌ای نوشته بود و به‌‌طرز پیش‌بینی‌ناپذیری در فهرست آثار پرفروش و در میان کتاب‌های بالینی اهالی واشنگتن قرار گرفت. در آن زمان، کن پولاک که حالا در مقام پژوهشگر با مؤسسه‌ بروکینگز همکاری می‌کند، به‌طرزی متین اما محکم این استدلال را مطرح کرد که حمله‌ نظامی آمریکا به عراق برای عزل صدام حسین امری ضروری و با هزینه مناسب شدنی است؛ او در واقع این اقدام را «بهترین گزینه‌ آمریکا یا حداقل کم‌ضررترین گزینه‌» خواند. نسبت به تحلیل‌های کتاب که به هزینه بالای رفع «تهدید صدامی مسلح به سلاح هسته‌ای»، یعنی احتمال «عراقی درگیر آشوب و جنگ داخلی»، اشاره می‌کرد و بر مخاطرات چنین معادله‌ای صحه می‌گذاشت، عنوان یک سویه کتاب، «طوفان تهدیدآمیز: دفاعیه‌ای بر حمله به عراق»، بیشتر در ذهن‌ها باقی ماند.

در هرحال، کتاب به‌سرعت به بنیان فکریِ مبلغان جنگ عراق تبدیل شد؛ کسانی که بیشترشان، برخلاف پولاک، در مورد عراق هیچ چیز نمی‌دانستند. سیاست‌مداران دموکرات هم بهانه‌ و توجیهی یافتند که یک سال پس از حملات یازده سپتامبر، از مخالفت با رئیس‌جمهور اجتناب کنند. کسانی نیزکه به استدلال‌های مطرح شده در دفاع از این جنگ باور نداشتند مجبور شدند تأییدیه‌های کارشناسی از اطلاعات سرهم‌بندی‌شده‌ی دولت را جدی بگیرند. درنهایت، الته همچون تصمیم حمله به عراق، این کتاب هم از آزمون زمان سربلند بیرون نیامده است.

بازگشت حامیان جنگ عراق به صحنه، در مقام منتقد ترامپ

این روزها لاجرم وقایع سال ۲۰۰۲ را در ذهن زنده می‌کند. همچون آن زمان، امروز نیز دولت جدیدی بر سر کار آمده که یک کشور خاورمیانه‌ای را هدف حملات و انتقادات خویش قرار داده است: این بار نوبت همسایه‌ عراق است، یعنی ایران. امروز هم همچون آن زمان، یک رئیس‌جمهور به‌طور پیوسته و به‌طرز فزاینده‌ آن کشور خاورمیانه‌ای را تهدید می‌کند و اطلاعات را در جهت پیشبرد مقاصد سیاسی خویش دستکاری می‌کند تا با واقعیت‌های بدیل جور دربیایند. و امروز هم همچون آن زمان، برخی از نافذترین صداهای بیرون از دولت، نقش حیاتی‌ای را در بی‌اعتبار ساختن یا مشروعیت‌بخشی به تصمیماتی ایفا خواهند کرد که خطر وقوع یک جنگ غیرضروری و شتابزده‌ی دیگر را با خود به همراه دارند.

طی یک دهه‌ی گذشته، حامیان جنگ عراق در واشنگتن داغ این ننگ را بر پیشانی داشته‌اند، اما زندگی حرفه‌ای تعداد معدودی از آنان از این بابت لطمه خورده است، حتی پس از آنکه حمله‌ای که با شعار «مأموریت به انجام رسید» آغاز شده بود به ستیزِ فرقه‌ای بدل گشت که جان ۴۵۰۰ آمریکایی و چند برابر این تعداد عراقی (که بیشتر آنان غیرنظامی بودند) را گرفت و به وجاهت اخلاقی و استراتژیک ایالات متحده در جهان آسیب سختی وارد آورد.

چندین تن از حامیان و مبلغان طراز اولِ جنگ عراق امروز اما دوباره به صحنه بازگشته‌اند: پیش از موعد انتظار، و از طریق اعلام مخالفت بنیادی و آتشین خود را با رئیس‌جمهور ترامپ — و ادبیات و لحن پوپولیستی و دیدگاه‌های انزواطلبانه‌ ناگوارش — ؛ آنها از این طریق تجدید حیات سیاسی یافته و به میدان بازگشته‌اند. ویژگی‌های مشترک این افراد، اتخاذ سیاست‌های متمایل به راست، سیاست خارجیِ جنگ‌طلبانه و حمایت شدید از حمله به عراق است. امروز، آنها، علیرغم تمام مسائل، به‌ عنوان گروهی متشکل ازغیرمنتظره‌ترین و مؤثرترین صداهای مخالف، قد علم کرده‌اند.

دیوید فروم، کسی بود که عبارت معروف جرج بوش در آن نطقی را ابداع کرد که سنگ‌بنای جنگ را گذاشت: «محور شرارت». امروز مقالات ضدترامپ وی در مجله‌ آتلانتیک در زمره‌ کوبنده‌ترین و شیواترین مقالات مخالف ترامپ است. مکس بوت، عضو شورای روابط خارجی، کسی بود که به مناسبت دهمین سالروز جنگ عراق نوشت، حامیان این جنگ «اصلاً نیازی به ابراز ندامت ندارند»؛ حالا او به‌طور بی‌امان مدیریت ناکارآمد ترامپ در حوزه‌ امنیت ملی را در تلویزیون و رسانه‌های چاپی و توییتر به باد انتقاد گرفته است.

راه‌های بسیاری وجود دارد که ترامپ به توافقنامه ضربه بزند و موجب بروز بحران با ایران شود. پاییز امسال موعد دو ضرب‌الاجل است: در ماه سپتامبر، آمریکا باید تحریم‌های به‌تعلیق درآمده درنتیجه‌ برجام را لغو کند؛ در ماه اکتبر، آمریکا باید گواهی دهد که ایران به توافقنامه پایبند است.

ویلیام کریستول، مؤسس مجله‌ ویکلی استاندارد، در سال ۲۰۰۳ پیش‌بینی کرد که با کشف سلاح‌های کشتار جمعی حامیان جنگ عراق «محق» دانسته خواهند شد؛ تا همین دو سال پیش، او ادعا می‌کرد که «ما در مورد جنگ در عراق کار درستی انجام دادیم». اخیراً، اما، او منتقد تمام عیار ترامپ، بابت همه‌چیز است: از روابط دردسرسازش با روسیه تا برخورد نامناسبش در قبال مسئله‌ کره‌ شمالی.

برت استفنز را هم نباید فراموش کرد؛ او سردبیر اورشلیم پست بود وقتی که این روزنامه در سال ۲۰۰۳ یکی از معماران اصلیِ جنگ عراق، یعنی پل ولفُویتس را به عنوان «مرد سال» انتخاب کرد و نقش او را در مقام «مؤلف اصلیِ» دکترینِ جنگ بازدارنده در بوق و کرنا کرد، دکترینی که «از اقدام نظامی آمریکا علیه سایر دولت‌های سرکش حمایت می‌کند». وی در مقام یکی از ستون‌نویس‌های باسابقه‌ وال استریت ژورنال به دفاع از وجود مدارک مستند برای توجیه جنگ با عراق آن هم تا مدت‌ها پس از اثبات بی‌اعتباری این مستندات ادامه داد، اما از قرار معلوم حملات وی به ترامپ به مذاق مدیریت روزنامه خوش نیامده و او اوایل سال جاری به نیویورک تایمز کوچ کرده است.

در آمریکا، همه چیز برای جنگ با ایران مهیا است

امروز اینها و سایر جمهوری‌خواهانِ مخالف پروپاقرص ترامپ با جبهه‌ی «مقاومتِ» متمایل به چپِ ضد ترامپ آرمانی مشترک یافته‌اند و این جبهه با شور و اشتیاق از حضور رسانه‌ای آنها استقبال می‌کند؛ امری که در دوران ماقبلِ‌ترامپ ناممکن به نظر می‌رسید. این هم‌پیمانیِ مصلحت و اعتقاد طی ماه‌های آینده و زیر سایه‌ی ستیز و تعارضِ بالقوه‌ی دیگری در خاورمیانه، با آزمون دشواری روبرو خواهد شد. همه این مفسران دیدگاه مشترک دیگری نیز دارند: حمایت دیرین از اتخاذ موضع خصمانه‌تری در قبال ایران، شامل برخورد نظامی، تغییر حکومت، یا هر دو.

مخالفت‌ها با ترامپ از سوی حامیان جنگ عراق، غالباً ریشه در اکراه و بیزاریِ رئیس‌جمهور نسبت به مداخله و عمل آمریکا در خارج از مرزهای کشور دارد. در مورد نکوهش از ترامپ به خاطر سلب مسئولیت از خویش در مقام رهبر آمریکا، از جمله بی‌اعتنایی وی به حقوق بشر، خوارداشتِ متحدان ، و کرنش وی در مقابل ولادیمیر پوتین، شاید این منتقدان حق داشته‌ باشند. اما اظهار شک و سوءظنِ ترامپ در خصوص ماجراجویی‌های نظامی، خصوصاً در خاورمیانه، احتمالاً یکی از معدود مواضع خردمندانه‌ وی در حوزه‌ی سیاست خارجی بوده است. با این جود، این موضع به دوران نامزدی برای ریاست جمهوری برمی‌گردد؛ در مقام رئیس‌جمهور، ترامپ عملیات نظامی در افغانستان، سوریه، عراق، یمن و سومالی را، آنهم اغلب بدون اعلام یک استراتژی شفاف یا بدون مباحثه‌ عمومی، شدت بخشیده است. در مورد ایران، با آنکه نوعی «بازبینی» صوریِ سیاست‌ها همچنان پی گرفته می‌شود، میل مفرط خودِ ترامپ به رجزخوانی و وسواس آشکارش برای بی‌اثرکردنِ هر آنچه اوباما انجام داده است، بیش ازپیش دارد به مسیری خطرناک منتهی می‌شود.

ترامپ مدت‌هاست توافقنامه‌ هسته‌ای با ایران را به عنوان «بدترین توافقنامه‌ تاریخ» تقبیح می‌کند. در ماه ژوئیه، وی با بی‌میلی در مقابل کنگره گواهی داد که ایران در حال اجرای برنامه‌ جامع اقدام مشترک است — نام سابق توافقنامه‌ سال ۲۰۰۵ که برنامه‌ هسته‌ای ایران را به‌طور نسبی متوقف کرد و زمان مورد نیاز برای تولید مواد کافی برای ساخت تنها یک سلاح هسته‌ای را در ازاء برداشته شدنِ تحریم‌ها به بیش از یک سال افزایش داد. اما در ماه ژوئیه، ترامپ گفت که اعتقاد دارد ایران به «روح» توافقنامه پایبند نیست. نکته‌ دیگری که وقایع سال ۲۰۰۲ را به یاد آدمی می‌آورد، آن است که بنابر گزارشات واصله ترامپ فارغ از داده‌های سرویس‌هایاطلاعاتی و علیرغم آنکه بقیه‌ی دنیا به این نتیجه رسیده‌اند که ایران به تعهدات خود پایبند است، تیمی را برای پرونده‌سازی علیه ایران به خدمت گرفته است. همین چهارشنبه‌ی گذشته، بازرسان بین‌المللی نظر کارشناسانه‌ای را بازگو کرده‌اند که وزارت امور خارجه‌ی خود ترامپ هم آن را تأیید می‌کند: اینکه ایران تواقفنامه را نقض نمی‌کند.

راه‌های بسیاری وجود دارد که ترامپ به توافقنامه ضربه بزند و موجب بروز بحران با ایران شود. پاییز امسال موعد دو ضرب‌الاجل است: در ماه سپتامبر، آمریکا باید تحریم‌های به‌تعلیق درآمده درنتیجه‌ برجام را لغو کند؛ در ماه اکتبر، آمریکا باید گواهی دهد که ایران به توافقنامه پایبند است. ترامپ می‌تواند از گواهی دادن به پایبندی ایران به برجام سرباز بزند؛ تحریم‌هایی را که درنتیجه‌ توافقنامه‌ هسته‌ای به تعلیق درآمدند از نو وضع کند؛ به شدت و به دلایلی نامرتبط با برنامه‌ هسته‌ای، تحریم‌ها بر ایران را افزایش دهد؛ یا علیرغم عدم وجود مدارکی مبنی بر تخلف، خواستار آن شود که ناظران بین‌المللی اجازه‌ی بازدید از مراکز نظامی حساس ایران را داشته باشند– این تهدید در هفته‌ی جاری و از سوی نماینده‌ی آمریکا در سازمان ملل، نیکی هیلی، مطرح شد.

اگر چنین اتفاقاتی رخ دهند، می‌توان به‌راحتی تصور کرد که اوضاع تعمداً یا ناخواسته به سمت جنگ و ستیز برود. ترامپ از پیش تماس‌های سطح بالای دیپلماتیک بین دو کشور را متوقف کرده است، تماس‌هایی که برای رفع سوءتفاهم‌ها و جلوگیری از تبدیل شدنِ اختلافات کوچک به منازعات جدّی ضروری هستند. در همین اثناء، صحبت از تبلیغ برای تغییر حکومت در تهران –در بین جمهوری‌خواهان کنگره، در محافل سیاسی محافظه‌کار واشنگتن، و حتی از سوی مقامات دولت ترامپ — فضا را نگران کننده تر کرده است. اگر ترامپ تحریم‌های جدیدی وضع کند، ممکن است ایران از تعهداتش ذیل توافقنامه‌ هسته‌ای تخطی کند. ممکن است بین مستشاران نظامی آمریکا و نیروهای ایرانی‌ که از قبل در عراق، یمن و سوریه در مجاورت یکدیگر مشغول عملیات بوده‌اند، برخوردی صورت بگیرد. یا همان‌طور که در گذشته هم اتفاق افتاده است، ممکن است ناوهای نیروی دریایی ایران ناوهای جنگی آمریکا را در آبراه‌های باریک اطراف شبه‌جزیره‌ عربستان به چالش بکشند.

در صورت عملی‌ شدن هر کدام از این سناریوها، ترامپ انگیزه‌ای برای حمله به ایران، احتمالاً از طریق اقدام نظامی مستقیم، پیدا می‌کند. عده‌ای از کارشناسان سیاست خارجی وی را تشویق خواهند کرد، درست همان‌طور که وقتی بعد از حمله‌ شیمیایی موحشِ ارتش سوریه در ابتدای سال جاری، موشک‌های تاماهاک را به سوی پایگاه‌های نظامی آن کشور پرتاب کرد، او را مورد تأیید و تشویق قرار دادند. تقریباً می‌توان گفت که ایران، در مواجهه با بدگمانی نسبت به مقاصد آمریکا، مسلماً و به احتمال زیاد به‌شکلی نامتقارن، دست به اقدامات تلافی‌جویانه در بخش‌هایی از منطقه خواهد زد، در نقاطی که نیروهای ایران برتری‌هایی نسبت به آمریکا دارند و منافع و نیروهای آمریکا آسیب‌پذیر اند. پیش‌بینی وقایع بعدی دشوار و مهار آنها حتی دشوارتر است.

برخی دلخوش به آن هستند که تیم امنیت ملی ترامپ جلوی اقدامات نظامیِ نابخردانه را خواهد گرفت. تا اینجای کار، آنها موفق شده‌اند ترامپ را قانع کنند کاری به توافقنامه‌ هسته‌ای نداشته باشد و سه تن از پرسروصداترین حامیان جنگ با ایران را از شورای امنیت ملی کنار گذاشته‌اند. اما وزیر دفاع، جیمز متیس، که اخیراً در وصف او گفته شده که «کینه‌ای ۳۳ ساله به ایران» دارد؛ هربرت ریموند مک‌مستر، مشاور امنیت ملی؛ و جان کلی، رئیس دفتر جدیدِ کاخ سفید، همگی در زمره‌ فرماندهان نظامیِ مستقر در عراق بودند وقتی ایران با امریکایی ها در عراق درگیر شد. هر کاری هم که این سه نفر در مورد مسائل دیگر برای مهار تصمیمات غریزی و ناگهانی ترامپ انجام داده باشند، باید به یاد داشت که در مورد مسئله‌ ایران، آنها ممکن است همین نقش بازدارنده را ایفا نکنند.

تردید موافقان دیروز جنگ در مورد رهبر امروز آن

به‌طور خلاصه، تعمداً تیشه زدن به ریشه‌ توافقنامه‌ هسته‌ای خطر جرقه‌ زدنِ یک جنگ و ستیز دیگر را در پی دارد. و آن هم به چه قیمتی و در چه حالی؟ امروز مجاب‌کننده‌ترین مبنای منطقی برای آغاز جنگ با ایران– که توانایی آن کشور برای دستیابی به سلاح هسته‌ای بود — با این توافقنامه از میان برداشته شده است. و ۱۵۰ ناظر بین‌المللی در حال انجام بازرسی‌هایی هستند که به جهان اجازه می‌دهد بفهمد که آیا ایران سعی در تقلب دارد یا خیر.

همه‌ شواهد حاکی از آنند که زیرپاگذاشتن توافق هسته‌ای یا دامن زدن به تنش‌های نظامی فقط اوضاع را بدتر خواهد کرد. موضع آمریکا چیز عجیب و جدیدی نیست، چرا که در دوران ریاست جمهوری باراک اوباما که از توافق هسته‌ای دفاع می‌کرد و رسیدن‌اش به مقام ریاست جمهوری مرهون مخالفت‌هایش با جنگ عراق بود، روی این مسائل کار کرده‌ایم. پرسش جالب‌توجه‌تر آن است که حالا آن دسته از منتقدان ترامپ که حامی جنگ عراق بودند، چه خواهند کرد. اکثر آنها علیرغم مخالفت‌شان با توافق هسته‌ای و حمایت پیشین‌شان از اقدامات جدّی، به‌طرزقابل‌توجهی در این مورد سکوت اختیار کرده‌اند.

با توجه به تمام چیزهایی که آنها در مورد بی‌کفایتی و تزویرِ دولت جدید نوشته‌اند، آیا به قطار یک جنگ و ستیز غیرضروری دیگر خواهند پیوست؟ و آن هم تحت رهبریِ رئیس‌جمهوری که به‌زعم ایشان شایستگی خدمت در مقام فرماندهی کلّ قوا را ندارد؟ ما دیدگاه‌های فعلی آنان را جویا شدیم. اغلب آنها هنوز دارند رویکرد انتخابی‌شان را سبک و سنگین می‌کتند، و اکثراً مایل نستند دست‌شان را رو کنند.

مکس بوت تاپیش از امضای توافق‌نامه، تنها «گزینه‌ی معتبر» برای مقابله با ایران را «کارزار بمباران» خوانده بود، و بعدتر در مقاله‌ای با عنوان «چرا توافق هسته‌ای ایران بد است؟ به کره‌ی شمالی فکر کنید»، مخالفتش با پیمان برنامه‌ جامع اقدام مشترک را اعلام کرد. او از طریق ای-میل به ما گفت که ترامپ باید برای مهار رشد قدرت ایران در خاورمیانه بیشتر تلاش کند» اما تصدیق کرد که چنین مواجهاتی «مسائل حساس و بغرنجی هستند که به فرمانده‌ی کل قوای بسیار قابل و شایسته‌ای نیاز دارند که دست به مخاطرات اهمال‌کارانه نزند. این توصیفی نیست که در مورد ترامپ صدق کند.» وی همچنین گفت که رئیس‌جمهور «اشتباه خواهد کرد، اگر در صورت عدم وجود شواهدی دال بر تقلب ایران– که تا جایی‌که من می‌دانم فعلا وجود ندارند– از پیمان برنامه‌ی اقدام مشترک خارج شود.»

فروم گفت که ترجیح می‌دهددیدگاه‌هایش در مورد ترامپ را حین واکاوی و بررسی این توافق‌ در مجله‌ آتلانتیک شرح دهد، اما با مقایسه‌ وضع فعلی با شرایط سال ۲۰۰۲ مخالفت کرد و گفت که سخت بتوان تصور کرد «ترامپ در ماه اکتبر ۲۰۱۷ دست به عمل تهاجمیِ عجیبی بزند — با توجه به آنکه هیچ کار مقدماتی‌ای برای جلب حمایت‌ و پشتیبانیِ سایرین انجام نداده است، از هیچ حمایتی از جانب دموکرات‌ها برخوردار نیست، و حتی از حزب خودش نیز خاطرجمع نیست.» ویلیام کریستول که زمانی نوشته بود «مدت‌هاست که زمان آن رسیده که ایالات متحده با زبانی با ایران صحبت کند که آن را می‌فهمد: زبان زور» و برای مقاله‌ای در مورد برجام عنوانِ «یک توافق بسیار خوب– البته برای ایران» را برگزیده بود، از اظهار نظر در این خصوص خودداری کرد. برت استفنز که در اولین سالگرد توافقنامه نوشته بود که «چیزی که دیپلمات‌ها پیمان برنامه‌ی اقدام مشترک می‌نامند، نزد بقیه‌ی ما به توافقِ فاجعه‌آمیز با ایران معروف است»، گفت که «بر سر یک دو راهی گیر افتاده است»: بین سیاستی که ممکن است از آن حمایت کند و رئیس‌جمهوری که برای اجرای این سیاست مورد اعتماد او نیست.

وی گفت که «حتی بهترین مشاوره و توصیه هم اگر از مجرای نادرست و معیوبی عبور داده شود، خروجی بدی خواهد داشت. و برای من، درسی که از جنگ عراق می‌توان گرفت آن است که نود درصد قضیه اجرا و پیاده‌سازی سیاست‌های اتخاذ شده است. در سطح نظری، من ممکن است این استدلال را مطرح کنم که ما باید از این توافق خارج شویم، برای رسیدن به یک توافق بهتر مذاکره کنیم، و با استفاده از ترکیبی از تحریم‌ها و فشارها وزنه‌ قدرت‌مان را متعادل کنیم، اما جنگ عراق به ما آموخته است که باید به‌شدت مراقب پیامدهای بعدی تصمیمات‌مان باشید… یکی از بی‌شمار دلایلی که موجب سرخوردگی و اندوه من از ریاست‌جمهوری ترامپمی‌شود، آن است که برای اجرای همان معدود مواردی از دستورکارش که تصادفاً واقعاً با آنها موافقم، نمی‌توانم به او اعتماد کنم.»

مخاطرات زیادی در این بین وجود دارد؛ ترامپ که دوران ریاست‌جمهوری‌اش تا اینجای کار این‌ چنین نگران‌کننده و اهمال‌کارانه بوده‌است، بعید نیست مرتکب اشتباهی شود که تقریباً به اندازه‌ی جنگ عراق برای آمریکا گران تمام شود. اگر حامیان آن جنگ از تمایل آشکار ترامپ برای پذیرش خطر جنگ یا زدن جرقه‌ی آن حمایت کنند، به رویکردِ خطرناک دولت اعتبار و به کنگره مبنایی منطقی برای همراهی با آن می‌دهند. با توجه به انتقادات آنها ازترامپ، یک پاسخ منطقی‌تر این خواهد بود که به‌طور عمومی تصدیق کنند که هر اقدامی از سوی دولت برای برخورد با ایران عواقب خطرناکی در پی خواهد داشت، یا اینکه رئیس‌جمهور برای مدیریت کارآمدِ چنین برخوردی قابل‌اعتماد نیست.

برای مفسرانی که همچنان در حال سبک و سنگین کردنِ موضع‌شان هستند– و اعضای کنگره که به‌زودی مجبور خواهند شد موضع خود را اعلام کنند–ماه‌های منتهی به جنگ عراق دربردارنده‌ درسی عبرت‌آموز است. در ماه اکتبر ۲۰۰۲، تقریباً یک ماه پس از انتشار کتاب پولاک، کنگره با تقریباً هفتاد درصد رأی موافق مجوز استفاده از نیروی نظامی علیه عراق را صادر کرد. تا کنون بسیاری از آن رأی‌دهندگان متحمل پیامدها و ناکامی‌های انتخاباتی شده‌اند، رأی‌شان را انکار یا برای توجیه آن تقلاکرده‌اند.

تنها یک سال پس از حمله به عراق، پولاک کتابی در مورد ایران منتشر کرد. این بار، برای حل‌وفصل برنامه‌ی هسته‌ای آن کشور به دفاع از دیپلماسی روی آورد. در بخش تکمیلی و دنباله‌ این کتاب که در سال ۲۰۰۳ و فقط هفته‌ها پیش از موفقیت بزرگ دولت اوباما در مذاکرات هسته‌ای منتشر شد، وی متذکر شد که جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای نسبت به شروع جنگ ارجحیت دارد. او همچنین ادعا کرد که کتاب پیشین وی در مورد عراق مورد سوءتفسیرِ کسانی قرار گرفته است که «چیزی جز عناوین فرعی و سطرهای دست‌چین‌شده آن را نخوانند.»

در هفته‌های اخیر، پولاک به ما گفت که با آنکه موافق رویکردی قاطعانه‌تر برای مقابله با ایران در منطقه است، اعتقاد دارد که به مخاطره انداختن توافق هسته‌ای یا تن دادن به خطر تنشی جدی کار اشتباهی خواهد بود. پولاک با شرح خط‌ سیرفکری‌اش، اولین کسی است که بر مسئولیت خویش در مورد وقوع جنگ عراق صحه می‌گذارد. هیچ‌کس نباید کسانی که مقام رسمی یا قدرتی ندارند را به خاطر هیچ تصمیم و سیاست‌گذاریِ عمده‌ای سرزش یا ستایش کند. این مسئولیت درنهایت بر دوش رئیس‌جمهوری است که ما او را انتخاب‌ می‌کنیم. و هیچ‌کس هم نباید گمان کند که می‌توان بدون هیچ عواقبی مشاوره داد و مشاوره گرفت، خصوصاً اگر قرار باشد این مشاوره‌ها یک بار دیگر کشور را به سراشیبیِ جنگ هل دهند.

فرمانروایی قانون، نه خودکامگی/هوشنگ کردستانی

«قدرت متکی بر عشق هزار بار اثربخش تر و پایدارتر از قدرتی است که از ترس منبعث شود»

مهاتما گاندی


حکومت هایی که سامان آن ها بر ریاست طلبی، انتقام گیری، کشتار، چپاول سرمایه های ملی، عدم پاسخگویی به مردم باشد نمی توانند احساس همدردی، همکاری و همیاری آنان را با خود داشته باشند.
به گفته مولوی:
«این جهان کوه است و فعل ما ندا سوی ما آید نداها را صدا!»
ایرانیان از سال های پایانی سده هیجدهم میلادی به بعد در پی برپایی سامان قانونی بودند. نظام برآمده از قانونی مشخص و حقانیت یافته که حدود اختیار و قدرت دولتی و حقوق شهروندی مردم در آن روشن و معین باشد.
از این دیدگاه دولت قانونی ضد استبدادی است و اصل نیز برتفکیک قوای سه گانه. نهضت مشروطه خواستار استقرار قانون و تحقق بخشیدن به آرمان هایی چون آزادی های فردی و اجتماعی، استقلال کشور از قدرت های سلطه گر و استعمارگر و تضمین عدالت اجتماعی بود.
از این رو قدرت حکومت را منبعث از اراده ملت می دانست و برای شاه منزلتی را که از سوی خداوند باشد، اعتقاد نداشت.
انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ خورشیدی برابر با ۱۹۰۶ میلادی هنگامی به پیروزی رسید که بسیاری از کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین یا گرفتار نظام های خودکامه و بی قانون بودند و یا در اشغال نظامی کشورهای استعمارگر.
انقلاب مشروطه تنها برای محدود کردن قدرت شاه نبود بلکه، در پی کوتاه کردن دست مراکز ریاکاری بود که به نام دین و مذهب به هر عمل جنایت آمیز دست می زدند و هیچ قدرتی یارای رویارویی و کوتاه کردن دست متولیان آن ها را نداشت. متأسفانه نظام مشروطه از چند سو گرفتار و درگیر دشمنانی شد که تلاش می کردند مانع استقرار و تداوم آن شوند.
ارتجاع مذهبی از سویی و هواداران خودکامگی حکومت از سوی دیگر، بر ضد خواست های مردم متحد شده بودند. گرچه رهبران روشن بین و اندیشمند نهضت مشروطه با درایت و واقع بینی و یاری گرفتن از فداکاری های مردم و روحانیانی که برپایی نظام قانون و مشروطیت را به سود منافع مردم و پیشرفت جامعه می دانستند، موفق شدند از هر دو سد مخالف روحانیان مرتجع و شاه خودکامه بگذرند. شیخ فضل الله نوری نماد ارتجاع را به دارآویختند و محمد علی شاه خودکامه را از سلطنت برکنار و راهی دیار خارج کردند، ولی خیلی زود نظام مشروطه دچار دسیسه ها و زد و بندهای دو کشور استعمارگر روس و انگلیس شد. از این رو مشروطیت نتوانست به پیشرفت آرام ولی مطمئن، جهت استقرار مردم سالاری و کوتاه کردن دست استعمارگران و ایجاد عدالت اجتماعی ادامه دهد.

با وجود عقب ماندگی جامعه آن روز و بیسوادی مردم، نظام مشروطه چنانچه تداوم می یافت می توانست پس از چند دهه، ایران را از مدار بسته عقب ماندگی و وابستگی خارج کرده و مردم سالاری را که پایه و اساس پیشرفت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و … است جایگزین آن سازد.
کشور هندوستان که در سال ۱۹۴۷ یعنی چهل سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه از بند استعمار رهایی یافت و به استقلال رسید، در سایه حکومت قانون و استقرار مردم سالاری اکنون چهارمین قدرت اقتصادی جهان شده است با وجود آنکه هیچ یک از منابع نفت و گاز ایران را ندارد.
با دسیسه ها، توطئه ها و ترفندهای سیاسی دو کشور استعمارگر و شکست حکومت مشروطه ،ایران دچار دور بسته نظام های خودکامه ای شد که با وجود گذشت بیش از یکصد سال از پیروزی انقلاب مشروطه، در جایگاهی قرار داریم که گاه قابل مقایسه با کشورهای رهایی یافته از بند استعمار هم نیست.

با استقرار نظام مشروطه، پادشاه هم پیمان روسیه شخصی فاقد قدرت شد و این به مفهوم شکست نفوذ روسیه در ایران بود.
انگلستان هم به شدت نگران تأثیر انقلاب مشروطه ، بر مردم کشورهای مستعمره خود به ویژه هندوستان بود که برای رهایی از استعمار و رسیدن به استقلال مبارزه پیگیر و بی امانی را آغاز کرده بودند. از این رو از کاهش نفوذ سیاسی روسیه تزاری در ایران استفاده کرد و با آن دولت پیمانی منعقد کرد که به قرارداد ۱۹۰۷ معروف شد و ایران را به دومنطقه نفوذ آن ها و منطقه بی طرف تقسیم می کرد.
پس از پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار نظام کمونیستی در روسیه، از آن جا که انگلستان نتوانست از طریق نظامی بر ارتش سرخ غلبه کند، برای جلوگیری از نفوذ افکار کمونیستی و ترس از آن که ایران به دامان روسیه شوروی بیافتد، به فکر از میان برداشتن نظام لرزان مشروطه و برقراری دیکتاتوری نظامی افتاد تا بتواند با تمرکز قدرت مرکزی سد و مانعی در برابر نفوذ افکار اشتراکی در ایران گرد.
پس از شکست قرارداد ۱۹۱۹ که با رشوه دادن به نخست وزیر وقت و برخی از وزیران، میان انگلستان و ایران بسته شده بود، به دلیل مخالفت مردم و مجلس و عدم تأیید احمدشاه، دولت انگلیس به فکر اجرای کودتای ۱۲۹۹ افتاد که در نهایت به عمر نظام مشروطه پایان داد. با استقرار دیکتاتوری و اجرای مواردی که از برنامه انقلاب مشروطه بود، مانند نظام اجباری سربازی، ایجاد مدارس امروزی، صدور شناسنامه، ایجاد دادگستری جدا از محکمه های شرعی و … و نیز پیگیری و گسترش آرمان های باستان گرایانه و توجه و برجسته کردن تاریخ گذشته ، ایران به سوی قدرت فردی و مرکزی سوق داده شد.
با شعله ور شدن جنگ جهانی دوم و درگیری های نظامی آلمان با انگلستان از سویی و روسیه شوروی از سویی دیگر، بار دیگر این دو کشور با هم به توافق هایی رسیدند که یکی از آن ها تبعید رضاشاه از ایران بود.
پس از خروج رضا شاه از کشور و پایان دوره خفقان بیست ساله، آزادیخواهان و ملی گرایان از فرصت به دست آمده استفاده کردند تا وضعیت کشور را به دوران پیش از دیکتاتوری برگردانند. انتشار روزنامه ها و نشریات هفتگی، تشکیل احزاب و سازمان های سیاسی و اتحادیه های صنفی از آن جمله بودند.
افزون بر تشکیل حزب توده که از پشتیبانی روسیه شوروی برخوردار بود و از فاجعه آذربایجان جانبداری کرد، احزاب ملی گرایی هم پدید آمدند که برای برگزاری انتخابات آزاد و عدم وابستگی تلاش و مبارزه می کردند.
گردهم آیی تاریخی آنها جلو دربار باعث پیدایش و شکل گیری جبهه ملی به رهبری مصدق شد که بی تردید نیازهای سیاسی و فرهنگی آن روز و درایت و روشن بینی ویژه او در شکل گیری و تحقق آن نقش بنیادی داشت.
خواست های جبهه ملی، استقرار حکومت مردم بر مردم، برای تحقق آرمان های آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی بود.
مصدق با برگزاری انتخابات، آزادی و با ملی کردن صنعت نفت، استقلال کشور را تأمین کرد و با اتخاذ سیاست اقتصاد بدون نفت، کشور را بدون درآمد نفت اداره نمود. (۱)
با کودتای ۲۸ مرداد دولت ملی مصدق سقوط کرد و دیکتاتوری نظامی جایگزین آن شد. کودتایی که آمریکا و انگلستان به اتفاق در آن شرکت داشتند. با پیروزی کودتا و آغاز مجدد دوران خفقان و خودکامگی یک بار دیگر امید برقراری حکومت قانون از میان رفت.
پرداختن به آنچه در بیست و پنج سال پس از کودتا و استقرار خودکامگی شاهانه ، شاید ضروری نبوده باشد، تنها قابل یادآوری است که نبود آزادی های فردی و اجتماعی، ممنوع بودن فعالیت های سیاسی و نبود احزاب و سازمان های سیاسی و صنفی، عدم حضور نمایندگان واقعی مردم در مجلس بخشش شاهانه در مورد روستای فیروزه به روسیه شوروی و استان زرخیز بحرین با اجرای یک نمایش ساختگی و از پیش تنظیم شده به نام همه پرسی و … وضعیت کشور به جاهای نگران کننده کشیده شد.
با انتشار نامه سرگشاده سه تن از سران جبهه ملی در خرداد سال ۱۳۵۶ نهضت آزادیخواهانه و ملی گرایان ملت ایران بار دیگر آغاز و فعال گردید.
در چنین شرایطی که امکان پیروزی آرام و قطعی رسیدن به آرمان های ملی و اجرای قانون اساسی مشروطه پدید آمده بود ناگهان با تبلیغات گسترده رسانه های خبری دولت های قدرتمند غربی، روح الله خمینی به عنوان رهبری آزادیخواه و مخالف استبداد شاهی و گاندی زمان مطرح گردید!
خمینی با شعار شاه باید برود، مسیر درست نهضت آزادیخواهانه را که خواستار اجرای قانون اساسی مشروطیت و اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت بود، از مسیر طبیعی خود منحرف و در مسیر انقلاب اسلامی انداخت.
با پیروزی انقلاب اسلامی، این بار نظام استبداد مذهبی جایگزین استبداد سلطنتی شد که به مراتب سرکوبگر و خطرناک تر از آن بود.
با این ترتیب تحقق نظام قانون و استقرار مردم سالاری در چهل سالی که گذشت به امید و آرزوی آزادیخواهان تبدیل شده است. امیدی که بی تردید در سایه همت و فداکاری آزادیخواهان به زودی تحقق خواهد یافت.
کشتار هزاران آزادیخواه، جان باختن صدها هزار از جوانان در جنگ با عراق که به دلیل خودخواهی خمینی برای صدور انقلاب آغاز شد، جلای وطن کردن میلیون ها ایرانی از کشور، فرار مغزها و سرمایه های ملی که نتیجه طبیعی این گونه دیکتاتوری هاست، به قدرت رسیدن کوتوله های عقب مانده سیاسی، پول پرستی و غارت و چپاول و فساد… بازده تسلط چهل ساله استبداد مذهبی است که ملت را به خاک سیاه نشانده است، و هر روز هویداتر می شود.
اکنون درشرایطی که استبداد از درون می پاشد وآثار فروپاشی هرروز آشکارترمیگردد، قدرت های بزرگ غربی با دمیدن در بوق تبلیغات رسانه ای ، تلاش می کنند به مردم جان به لب رسیده وانمود کنند که تنها راه رهایی از وضعیت مرگبار و دیوانه کننده کنونی، به قدرت رسیدن اصلاح طلبان- یعنی طرفداران بقای نظام اسلامی – است. یک مورد از تأثیر این تبلیغات را در حضور حدود پنجاه درصد از مردم پای صندوق رأی گیری شاهد بودیم «به بد رأی بدهیم که بدتر نیاید»!
یک دست قدرتمند بین المللی که چنددهه است در ایران و منطقه با برگ اسلامی بازی می کند، به شدت نگران خیزش و قیام ناگهان مردم ایران است و می داند در صورت وقوع چنین رویدادی « نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان».
متأسفانه در داخل و خارج از کشور کسانی به این تصور نادرست افتاده اند که گویا می توانند از وضعیت دردناک پدید آمده سود برده و با حمایت بیگانگان قدرت رادرایران به دست گیرند .
برخی از چپ گرایان، حامیان برقراری استبداد مذهبی نوع جدید، هواداران استبداد سلطنتی، همه در پی دیکتاتوری خشن تر و خودکامه تری می گردند که با برپایی نظام سرکوبگری دیگر، مردم را از وضعیت دهشت بار کنونی نجات دهند!
در پاسخ به این ادعا که دیکتاتوری ملی فرق دارد و برای برون رفت از بحران کنونی به آن نیاز است، باید گفت: دیکتاتوری، خودکامگی و استبداد در ذات خود با رشد و شکوفایی مردم در تضاد می‌باشد، از این رو تفاوتی‌ میان ملی‌ و غیر ملی‌ نیست.
اساساً زمامداری را می‌توان ملی‌ دانست که آزادی‌های فردی و اجتماعی را ارج نهد و شرایط تحقق آن را فراهم سازد.
برای جلوگیری از تجدید د یکتاتوری و نیافتادن در دامی دیگر، تنها امید به نیروی پر توان جوانان آگاه است که می توانند مانع و سد راه شکل گیری و تحقق این تصور باطل و افکار پوسیده شوند.
جای تأسف است در دورانی که ملت های عقب نگهداشته شده و رهایی یافته از بند استعمار برای جبران عقب ماندگی ها و همراه شدن با کاروان پرشتاب حرکت جهانی در پی استقرار سامانی مردم سالاری و فرمانروایی قانون هستند، برخی از هموطنان مان در پی خود کامه ای می گردند که زنجیر بندگی را به گردن مردم ببندد و مانع رسیدن ملت ایران به ازادی گردد.
ملتی که جوانان دلاور و دانشجویان آگاهش پرچم آزادی خواهی را به دوش می کشند، شیرزنان شجاعش در صنف نخست مبارزه آزادیخواهانه قرار دارند، گردهم آیی های درون و برون از کشورش با سرود «ای ایران» آغاز و پایان می یابد، ملتی که از گذشته های افتخارآمیز تاریخی خود آگاه است و برای تجدید عظمت آن آماده فداکاری و جنانبازی است و عامل بدبختی ها را در تسلسل خودکامگی و حکومت های دیکتاتور یافته است، نه در پی دیکتاتور و خودکامه ای دیگر، بلکه در پی فرمانروایی قانون است که می تواند ایران را برای همیشه از مدار بسته عقب ماندگی خارج کرده و درهای پیشرفت و ترقی را به رویش بگشاید.
خوشبختانه نشانه های پیروزی در آسمان غمزده ایران هر روز آشکارتر می گردد و خورشید آزادی در حال برآمدن است.

۱۷ شهریور ۱۳۹۶
هوشنگ کردستانی
پیوست ها:
۱- پس از ملی شدن صنعت نفت، انگلستان با حضور نیروی دریایی در خلیج فارس، مانع فروش نفت ایران شد. کشتی های نفتکش ایتالیایی و ژاپنی را هم که از ایران نفت خریداری کرده و رهسپار کشورهای شان بودند در بندر عدن توقیف کرد.
۲- روسیه شوروی در سال های ۱۳۲۵-۱۳۲۰ که استان های شمالی کشور را به اشغال در آورده بود، در برابر ریال های دریافتی ۱۱ تن طلا و مبلغ ۵،۸ میلیون دلار به ایران بدهکار بود.
قوام السلطنه در دوران نخست وزیری کوشید آن را وصول کند ولی موفق نشد.
دکتر مصدق به دلیل نیاز ارز دراثر محاصره نفتی، از شوروی مطالبات ایران را مطرح کرد که با آن موافقت نشد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد روس ها در ازاء پرداخت بدهی های خود، روستای خوش آب و هوای فیروزه را که اکنون در خاک ترکمنستان واقع است از ایران درخواست نمودند. دولت کودتا با این درخواست موافقت کرد.

فرمانروایی قانون، نه خودکامگی/هوشنگ کردستانی

«قدرت متکی بر عشق هزار بار اثربخش تر و پایدارتر از قدرتی است که از ترس منبعث شود»
مهاتما گاندی


حکومت هایی که سامان آن ها بر ریاست طلبی، انتقام گیری، کشتار، چپاول سرمایه های ملی، عدم پاسخگویی به مردم باشد نمی توانند احساس همدردی، همکاری و همیاری آنان را با خود داشته باشند.
به گفته مولوی:

«این جهان کوه است و فعل ما ندا        سوی ما آید نداها را صدا!

ایرانیان از سال های پایانی سده هیجدهم میلادی به بعد در پی برپایی سامان قانونی بودند. نظام برآمده از قانونی مشخص و حقانیت یافته که حدود اختیار و قدرت دولتی و حقوق شهروندی مردم در آن روشن و معین باشد.
از این دیدگاه دولت قانونی ضد استبدادی است و اصل نیز برتفکیک قوای سه گانه. نهضت مشروطه خواستار استقرار قانون و تحقق بخشیدن به آرمان هایی چون آزادی های فردی و اجتماعی، استقلال کشور از قدرت های سلطه گر و استعمارگر و تضمین عدالت اجتماعی بود.
از این رو قدرت حکومت را منبعث از اراده ملت می دانست و برای شاه منزلتی را که از سوی خداوند باشد، اعتقاد نداشت.
انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵ خورشیدی برابر با ۱۹۰۶ میلادی هنگامی به پیروزی رسید که بسیاری از کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین یا گرفتار نظام های خودکامه و بی قانون بودند و یا در اشغال نظامی کشورهای استعمارگر.

انقلاب مشروطه تنها برای محدود کردن قدرت شاه نبود بلکه، در پی کوتاه کردن دست مراکز ریاکاری بود که به نام دین و مذهب به هر عمل جنایت آمیز دست می زدند و هیچ قدرتی یارای رویارویی و کوتاه کردن دست متولیان آن ها را نداشت. متأسفانه نظام مشروطه از چند سو گرفتار و درگیر دشمنانی شد که تلاش می کردند مانع استقرار و تداوم آن شوند.

ارتجاع مذهبی از سویی و هواداران خودکامگی حکومت از سوی دیگر، بر ضد خواست های مردم متحد شده بودند. گرچه رهبران روشن بین و اندیشمند نهضت مشروطه با درایت و واقع بینی و یاری گرفتن از فداکاری های مردم و روحانیانی که برپایی نظام قانون و مشروطیت را به سود منافع مردم و پیشرفت جامعه می دانستند، موفق شدند از هر دو سد مخالف روحانیان مرتجع و شاه خودکامه بگذرند. شیخ فضل الله نوری نماد ارتجاع را به دارآویختند و محمد علی شاه خودکامه را از سلطنت برکنار و راهی دیار خارج کردند، ولی خیلی زود نظام مشروطه دچار دسیسه ها و زد و بندهای دو کشور استعمارگر روس و انگلیس شد. از این رو مشروطیت نتوانست به پیشرفت آرام ولی مطمئن، جهت استقرار مردم سالاری و کوتاه کردن دست استعمارگران و ایجاد عدالت اجتماعی ادامه دهد.

با وجود عقب ماندگی جامعه آن روز و بیسوادی مردم، نظام مشروطه چنانچه تداوم می یافت می توانست پس از چند دهه، ایران را از مدار بسته عقب ماندگی و وابستگی خارج کرده و مردم سالاری را که پایه و اساس پیشرفت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و … است جایگزین آن سازد.

کشور هندوستان که در سال ۱۹۴۷ یعنی چهل سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه از بند استعمار رهایی یافت و به استقلال رسید، در سایه حکومت قانون و استقرار مردم سالاری اکنون چهارمین قدرت اقتصادی جهان شده است با وجود آنکه هیچ یک از منابع نفت و گاز ایران را ندارد.
با دسیسه ها، توطئه ها و ترفندهای سیاسی دو کشور استعمارگر و شکست حکومت مشروطه ،ایران دچار دور بسته نظام های خودکامه ای شد که با وجود گذشت بیش از یکصد سال از پیروزی انقلاب مشروطه، در جایگاهی قرار داریم که گاه قابل مقایسه با کشورهای رهایی یافته از بند استعمار هم نیست.

با استقرار نظام مشروطه، پادشاه هم پیمان روسیه شخصی فاقد قدرت شد و این به مفهوم شکست نفوذ روسیه در ایران بود.
انگلستان هم به شدت نگران تأثیر انقلاب مشروطه ، بر مردم کشورهای مستعمره خود به ویژه هندوستان بود که برای رهایی از استعمار و رسیدن به استقلال مبارزه پیگیر و بی امانی را آغاز کرده بودند. از این رو از کاهش نفوذ سیاسی روسیه تزاری در ایران استفاده کرد و با آن دولت پیمانی منعقد کرد که به قرارداد ۱۹۰۷ معروف شد و ایران را به دومنطقه نفوذ آن ها و منطقه بی طرف تقسیم می کرد.
پس از پیروزی انقلاب اکتبر و استقرار نظام کمونیستی در روسیه، از آن جا که انگلستان نتوانست از طریق نظامی بر ارتش سرخ غلبه کند، برای جلوگیری از نفوذ افکار کمونیستی و ترس از آن که ایران به دامان روسیه شوروی بیافتد، به فکر از میان برداشتن نظام لرزان مشروطه و برقراری دیکتاتوری نظامی افتاد تا بتواند با تمرکز قدرت مرکزی سد و مانعی در برابر نفوذ افکار اشتراکی در ایران گرد.

پس از شکست قرارداد ۱۹۱۹ که با رشوه دادن به نخست وزیر وقت و برخی از وزیران، میان انگلستان و ایران بسته شده بود، به دلیل مخالفت مردم و مجلس و عدم تأیید احمدشاه، دولت انگلیس به فکر اجرای کودتای ۱۲۹۹ افتاد که در نهایت به عمر نظام مشروطه پایان داد. با استقرار دیکتاتوری و اجرای مواردی که از برنامه انقلاب مشروطه بود، مانند نظام اجباری سربازی، ایجاد مدارس امروزی، صدور شناسنامه، ایجاد دادگستری جدا از محکمه های شرعی و … و نیز پیگیری و گسترش آرمان های باستان گرایانه و توجه و برجسته کردن تاریخ گذشته ، ایران به سوی قدرت فردی و مرکزی سوق داده شد.

با شعله ور شدن جنگ جهانی دوم و درگیری های نظامی آلمان با انگلستان از سویی و روسیه شوروی از سویی دیگر، بار دیگر این دو کشور با هم به توافق هایی رسیدند که یکی از آن ها تبعید رضاشاه از ایران بود.
پس از خروج رضا شاه از کشور و پایان دوره خفقان بیست ساله، آزادیخواهان و ملی گرایان از فرصت به دست آمده استفاده کردند تا وضعیت کشور را به دوران پیش از دیکتاتوری برگردانند. انتشار روزنامه ها و نشریات هفتگی، تشکیل احزاب و سازمان های سیاسی و اتحادیه های صنفی از آن جمله بودند.
افزون بر تشکیل حزب توده که از پشتیبانی روسیه شوروی برخوردار بود و از فاجعه آذربایجان جانبداری کرد، احزاب ملی گرایی هم پدید آمدند که برای برگزاری انتخابات آزاد و عدم وابستگی تلاش و مبارزه می کردند.

گردهم آیی تاریخی آنها جلو دربار باعث پیدایش و شکل گیری جبهه ملی به رهبری مصدق شد که بی تردید نیازهای سیاسی و فرهنگی آن روز و درایت و روشن بینی ویژه او در شکل گیری و تحقق آن نقش بنیادی داشت.
خواست های جبهه ملی، استقرار حکومت مردم بر مردم، برای تحقق آرمان های آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی بود.
مصدق با برگزاری انتخابات، آزادی و با ملی کردن صنعت نفت، استقلال کشور را تأمین کرد و با اتخاذ سیاست اقتصاد بدون نفت، کشور را بدون درآمد نفت اداره نمود. (۱)

با کودتای ۲۸ مرداد دولت ملی مصدق سقوط کرد و دیکتاتوری نظامی جایگزین آن شد. کودتایی که آمریکا و انگلستان به اتفاق در آن شرکت داشتند. با پیروزی کودتا و آغاز مجدد دوران خفقان و خودکامگی یک بار دیگر امید برقراری حکومت قانون از میان رفت.
پرداختن به آنچه در بیست و پنج سال پس از کودتا و استقرار خودکامگی شاهانه ، شاید ضروری نبوده باشد، تنها قابل یادآوری است که نبود آزادی های فردی و اجتماعی، ممنوع بودن فعالیت های سیاسی و نبود احزاب و سازمان های سیاسی و صنفی، عدم حضور نمایندگان واقعی مردم در مجلس بخشش شاهانه در مورد روستای فیروزه به روسیه شوروی و استان زرخیز بحرین با اجرای یک نمایش ساختگی و از پیش تنظیم شده به نام همه پرسی و … وضعیت کشور به جاهای نگران کننده کشیده شد.
با انتشار نامه سرگشاده سه تن از سران جبهه ملی در خرداد سال ۱۳۵۶ نهضت آزادیخواهانه و ملی گرایان ملت ایران بار دیگر آغاز و فعال گردید.
در چنین شرایطی که امکان پیروزی آرام و قطعی رسیدن به آرمان های ملی و اجرای قانون اساسی مشروطه پدید آمده بود ناگهان با تبلیغات گسترده رسانه های خبری دولت های قدرتمند غربی، روح الله خمینی به عنوان رهبری آزادیخواه و مخالف استبداد شاهی و گاندی زمان مطرح گردید!

خمینی با شعار شاه باید برود، مسیر درست نهضت آزادیخواهانه را که خواستار اجرای قانون اساسی مشروطیت و اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت بود، از مسیر طبیعی خود منحرف و در مسیر انقلاب اسلامی انداخت.

با پیروزی انقلاب اسلامی، این بار نظام استبداد مذهبی جایگزین استبداد سلطنتی شد که به مراتب سرکوبگر و خطرناک تر از آن بود.
با این ترتیب تحقق نظام قانون و استقرار مردم سالاری در چهل سالی که گذشت به امید و آرزوی آزادیخواهان تبدیل شده است. امیدی که بی تردید در سایه همت و فداکاری آزادیخواهان به زودی تحقق خواهد یافت.

کشتار هزاران آزادیخواه، جان باختن صدها هزار از جوانان در جنگ با عراق که به دلیل خودخواهی خمینی برای صدور انقلاب آغاز شد، جلای وطن کردن میلیون ها ایرانی از کشور، فرار مغزها و سرمایه های ملی که نتیجه طبیعی این گونه دیکتاتوری هاست، به قدرت رسیدن کوتوله های عقب مانده سیاسی، پول پرستی و غارت و چپاول و فساد… بازده تسلط چهل ساله استبداد مذهبی است که ملت را به خاک سیاه نشانده است، و هر روز هویداتر می شود.

اکنون درشرایطی که استبداد از درون می پاشد وآثار فروپاشی هرروز آشکارترمیگردد، قدرت های بزرگ غربی با دمیدن در بوق تبلیغات رسانه ای ، تلاش می کنند به مردم جان به لب رسیده وانمود کنند که تنها راه رهایی از وضعیت مرگبار و دیوانه کننده کنونی، به قدرت رسیدن اصلاح طلبان- یعنی طرفداران بقای نظام اسلامی – است. یک مورد از تأثیر این تبلیغات را در حضور حدود پنجاه درصد از مردم پای صندوق رأی گیری شاهد بودیم «به بد رأی بدهیم که بدتر نیاید»!

یک دست قدرتمند بین المللی که چنددهه است در ایران و منطقه با برگ اسلامی بازی می کند، به شدت نگران خیزش و قیام ناگهان مردم ایران است و می داند در صورت وقوع چنین رویدادی « نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان».
متأسفانه در داخل و خارج از کشور کسانی به این تصور نادرست افتاده اند که گویا می توانند از وضعیت دردناک پدید آمده سود برده و با حمایت بیگانگان قدرت رادرایران به دست گیرند .

برخی از چپ گرایان، حامیان برقراری استبداد مذهبی نوع جدید، هواداران استبداد سلطنتی، همه در پی دیکتاتوری خشن تر و خودکامه تری می گردند که با برپایی نظام سرکوبگری دیگر، مردم را از وضعیت دهشت بار کنونی نجات دهند!
در پاسخ به این ادعا که دیکتاتوری ملی فرق دارد و برای برون رفت از بحران کنونی به آن نیاز است، باید گفت: دیکتاتوری، خودکامگی و استبداد در ذات خود با رشد و شکوفایی مردم در تضاد می‌باشد، از این رو تفاوتی‌ میان ملی‌ و غیر ملی‌ نیست.
اساساً زمامداری را می‌توان ملی‌ دانست که آزادی‌های فردی و اجتماعی را ارج نهد و شرایط تحقق آن را فراهم سازد.
برای جلوگیری از تجدید د یکتاتوری و نیافتادن در دامی دیگر، تنها امید به نیروی پر توان جوانان آگاه است که می توانند مانع و سد راه شکل گیری و تحقق این تصور باطل و افکار پوسیده شوند.

جای تأسف است در دورانی که ملت های عقب نگهداشته شده و رهایی یافته از بند استعمار برای جبران عقب ماندگی ها و همراه شدن با کاروان پرشتاب حرکت جهانی در پی استقرار سامانی مردم سالاری و فرمانروایی قانون هستند، برخی از هموطنان مان در پی خود کامه ای می گردند که زنجیر بندگی را به گردن مردم ببندد و مانع رسیدن ملت ایران به ازادی گردد.

ملتی که جوانان دلاور و دانشجویان آگاهش پرچم آزادی خواهی را به دوش می کشند، شیرزنان شجاعش در صنف نخست مبارزه آزادیخواهانه قرار دارند، گردهم آیی های درون و برون از کشورش با سرود «ای ایران» آغاز و پایان می یابد، ملتی که از گذشته های افتخارآمیز تاریخی خود آگاه است و برای تجدید عظمت آن آماده فداکاری و جنانبازی است و عامل بدبختی ها را در تسلسل خودکامگی و حکومت های دیکتاتور یافته است، نه در پی دیکتاتور و خودکامه ای دیگر، بلکه در پی فرمانروایی قانون است که می تواند ایران را برای همیشه از مدار بسته عقب ماندگی خارج کرده و درهای پیشرفت و ترقی را به رویش بگشاید.
خوشبختانه نشانه های پیروزی در آسمان غمزده ایران هر روز آشکارتر می گردد و خورشید آزادی در حال برآمدن است.

هوشنگ کردستانی
۱۷ شهریور ۱۳۹۶

پیوست ها:
۱- پس از ملی شدن صنعت نفت، انگلستان با حضور نیروی دریایی در خلیج فارس، مانع فروش نفت ایران شد. کشتی های نفتکش ایتالیایی و ژاپنی را هم که از ایران نفت خریداری کرده و رهسپار کشورهای شان بودند در بندر عدن توقیف کرد.
۲- روسیه شوروی در سال های ۱۳۲۵-۱۳۲۰ که استان های شمالی کشور را به اشغال در آورده بود، در برابر ریال های دریافتی ۱۱ تن طلا و مبلغ ۵،۸ میلیون دلار به ایران بدهکار بود.
قوام السلطنه در دوران نخست وزیری کوشید آن را وصول کند ولی موفق نشد.
دکتر مصدق به دلیل نیاز ارز دراثر محاصره نفتی، از شوروی مطالبات ایران را مطرح کرد که با آن موافقت نشد.
پس از کودتای ۲۸ مرداد روس ها در ازاء پرداخت بدهی های خود، روستای خوش آب و هوای فیروزه را که اکنون در خاک ترکمنستان واقع است از ایران درخواست نمودند. دولت کودتا با این درخواست موافقت کرد.

گزارش گزارشگرویژه: یک گام مهم و به جلو در مطرح شدن جهانی کشتارتابستان 67 /تقی روزبه

درخواست تحقیق مستقل و همه جانبه در باره کشتارسال ۶۷ توسط گزارشگرویژه را که برای اولین بار در سطح سازمان ملل مطرح می شود، باوجودآن که در خواست تحقیق مستقل و همه جانبه توسط یک رژیم به غایت مستبدی که خود دست به جنایت و پوشاندن آن کرده امری شدنی نیست؛

اما بدلیل واردآوردن فشارمتمرکزتر بر رژیم و نیز بدلیل مطرح کردن این جنایت در مقیاس جهانی، آن را می توان گامی مهم و رو به جلو دانست و در جهت کانونی کردن و عطف توجه به جنایت هولناک تابستان ۶۷ توسط مجامع بین الملل و در راستای زمینه سازی لازم برای رسیدگی و محکوم و محاکمه کردن جنایتکاران در یک دادگاه بیطرف بین المللی. آن هم در شرایطی که رژیم سعی می کند آن را مشمول مرورزمان و فراموشی کند و حتی در تازه ترین تلاش مذبوحانه چنان که عفوبین الملل اعلام و اعتراض کرده است این روزها در اهواز مشغول محوآثارباقی مانده گورهای اعدام شدگان سرپائی در آن جاست. این دستاورد البته در وهله نخست مدیون تلاش های ارزنده، پر ثمر وبی وقفه سالیان درازخانواده های جان باختگان و فعالین سیاسی و اجتماعی است؛ اما علاوه برآن اعترافات و واکنش های یکی دوسال اخیربرخی دست اندرکاران رژیم که خود ناشی از همان فعالیت های داخلی و بین المللی بوده است، و از جمله به روی صحنه آمدن رئیسی به عنوان یکی از جنایتکاران در مقام کاندیدریاست جمهوری در مطرح شدن آن در سطح سازمان ملل بی تاثیر نبود. وزارت خارجه ایران با نگرانی از این گزارش گزارشگرویژه اعلام داشت که دولت ایران این گزارشکر را برسمیت نمی شناسد….
این دستاورد البته در وهله نخست مدیون تلاش های ارزنده، پر ثمر، بی وقفه سالیان درازخانواده های جان باختگان و فعالین سیاسی و اجتماعی است، اما علاوه برآن افشاگری ها، اعترافات و واکنش های یکی دوسال اخیربرخی دست اندرکاران رژیم که خود ناشی از همان فعالیت های داخلی و بین المللی بوده است، و از جمله به روی صحنه آمدن رئیسی به عنوان یکی از جنایتکاران در مقام کاندیدریاست جمهوری، درمطرح شدن آن در سطح سازمان ملل بی تاثیر نبود. وزارت خارجه ایران با نگرانی از این گزارش گزارشگرویژه اعلام داشت که دولت ایران این گزارشکر را برسمیت نمی شناسد و بی تردید تلاش های زیادی را برای مقابله با برسمیت شناخته شدن این گزارش به عمل خواهد آورد که با توجه به انزوای رژیم در بعدجهانی بعیداست بتواند موفق شود.

گرچه نباید از اهمیت بسیج افکارعمومی در پیشبردموفقیت آمیزآن غافل بود و باید بدان افزود که ارائه این گزارش به سازمان ملل تا کنون آن گونه که لازم بوده و هست متاسفانه در رسانه های بزرگ و حتی در سطح اپوزیسیون بازتاب لازم را نیافته است که ضروری است هرچه زودتر حساسیت عمومی نسبت به آن جلب شده و جای شایسته خود را بگیرد
۰۵. ۰۹. ۲۰۱۷

گزارشگر ویژه سازمان ملل: دولت ایران تحقیقی مستقل و همه‌جانبه‌ درباره کشتار ۶۷ انجام دهد

عفوبین الملل خواستارتوقف فوری گورجمعی اعدام شدگان سال ۶۷ در اهواز شد
http://www.bbc.com/persian/iran-41155712

آیا جنگ داخلی خونین و هفت ساله سوریه در حال پایان یافتن است؟/تقی روزبه

جهان به کدام سو می رود-۲*

اگر سخنان مهم نمانیده ویژه سازمان ملل درمورد سوبه را بپذیریم، خبرخوشی در راه است و بارقه هائی از امید به پایان یافتن این جنگ به غایت ویرانگر و ضدانسانی دیده می شود و این درحالی است که اسد و جبهه حامی او احساس پیروزی می کنند و جبهه مقابل نیز احساس شکست.

اپوزیسیونی که کشورهای بزرگ غربی و ترکیه از آن ها حمایت می کردند دلیل ناکامی خود را تغییرسیاست های این دولت ها، از برکناری یا سرنگونی اسد به سمت مقابله با داعش و لاجرم تغییراولویت های خود و به تبع آن اولویت حامیان منطقه ای خود می دانند. عمده حامیان آن ها شامل ترکیه و فرانسه و آمریکا بودند که با تغییراولویت هایشان، اپوزیسیون تحت الحمایه آن ها عملا و بتدریج به محاق رفت. البته عامل دیگر و بهمان اندازه مهم، افزایش مداخله و حمایت قاطع حامیان اسد از وی یعنی روسیه و ایران از دمشق بوده است که موازنه قوا را به سوداسد رقم زدند و به ارتش از رمق افتاده او اعتمادبه نفس تازه ای بخشیده است.

در حالی که مخالفان از مناطق مختلف به استان دومیلیون نفری ادلب جابجا یا بهتراست بگوئیم رانده شدند، بشاراسد نقاط استراتژیک دمشق و حلب حمص و … و مراکزساحلی طرطوش و لاذقیه و… و مناطق دارای منابع انرژی را به عنوان سوریه “مفید” تحت کنترل خود قرارداده است. گرچه هنوزهم اوضاع خیلی تثبیت شده نیست اما در جهت برتری وی پیش می رود. البته از یادنبریم که گزارش نماینده سازمان ملل نهایتا با یک اگربزرگ همراه است، اگر که اسد سرمست پیروزی های خود نشود و حاضر به مصالحه سیاسی باشد…. و اگر که خود را پیروزجنگ اعلام نکند و آماده پذیرش اعلام آتش بس سراسری ( بجزنقاطی که در گیر داعش و … است) و یک راه حل سیاسی پایدارباشد و اگر که نهایتا تن به انتخابات آزاد و عادلانه بدهد… . و گرنه همانطور که او هم گفته است ممکن است سرآغازجنگ های جدید البته ابتدائأ چریکی باشد و به مدت یک دهه ادامه داشنه باشد. فعل و انفعال مهم دیگر در این عرصه هم چنین شکست عنقریب داعش در رقه (سقوط دومین پایتخت داعش پس از موصل ) و دیرالزور است که به نوعی بیانگرپایان یافتن حضورداعش در قدو قامت یک “دولت- خلافت” و صاحب خاک در سوریه و هم چنین در عراق است.

البته هردوی این خبرها خوشحال کننده است و طبیعی است که پیداشدن امیدهائی به پایان یافتن یک جنگ خونین و ویرانگرداخلی (و با ماهیتی نیابتی) رخدادی نیست که کسی از آن خوشحال نشود و استقبال نکند، و شایسته است که از همین بارقه های امید به صلح هم حمایت کرد. با این همه روشن است که تا ریشه های بحران و انفجار خشک نشود، از جمله، هم یکه تازی و استبدادبی امان داخلی و هم توافق کارگردانان اصلی یک جنگ نیابتی، یعنی توافقی در سطح قدرت های منطقه ای و جهانی صورت نگیرد، امکان به بادرفتن امیدهای بوجودآمده نسبت به برقراری صلح همواره وجود خواهدداشت. نباید تصورکرد که عمده کردن داعش توسط دولت های غربی به معنی کنارگذاشتن اهداف دیگر منطقه ای و ژئوئلتیکی آن هاست.
برعکس تهدیدآن منافع بدلیل قدرت یابی داعش به عنوان یک خطربالفعل موجب شد که رقبای منطقه ای و جهانی، برای نجات آن منافع هم شده موقتا در برابردشمن مشترکشان همسوشوند. گرچه چنین سیاستی با توجه به معادلات منطقه ای و توازن قوا بطوراجتناب ناپذیرو ناخواسته، موجب تقویت جبهه حامیان اسد می گردید. اما از آن جا که چنین توافقی ناشی از پشتوانه یک توافق بلندمدت و پایدار بین رقبا در سطوح منطقه ای و جهانی برخوردارنیست، چه بسا با خارج شدن داعش به عنوان خطرعمده و باللفعل از معادلات منطقه، چنین توافقی را شکننده کند. وجوددلایلی چون اولویت ها و اهداف دولت ترکیه در منطقه کردستان سوریه و منازعات و رقابت های هژمونی طلبانه دیگرقدرت های منطقه ای و یا جهانی که جنگ نیابتی بازتابی از آن بوده است، بر دامنه نگرانی های فوق می افزاید. گرچه جنبه های فرامنطقه ای بحران انفجاری سوریه مثل انفجارپدیده مهاجرت و پناهندگی و تراژدی های برآمده از آن و نیز فشارسرریزشدن این بحران به اروپا و نگرانی از قدرت گیری فاشیست ها و… و بالاخره فشارافکارعمومی جهان به نوبه خود انگیره های مهم و مکملی برای پایان دادن به این تراژدی دست ساخت قدرت ها بوجودآورده است؛

با این همه اگر این واقعیت دارد که یک طرف احساس پیروزی می کند و طرف دیگراحساس نه اگر شکست که نوعی ناکامی، همین می تواند پاشنه آشیل مذاکرات جدید باشد. اگر جنگ ادامه سیاست است به شیوه ای دیگر، بسته به آن که چگونه پایان یابد، می تواند آغازگرجنگ های سیاسی ی که باشد که خودمقدمه جنگ های آتی باشد. بنابراین تحقق آتش بس و توافق محتمل طرف های منازعه در سوریه با وجودپیداشدن نشانه های تازه و چشم اندازامبدوارکننده تری در قیاس با تلاش های مشابه گذشته، و علیرغم ضرورت هائی که حکم به پایان دادن آن می کند، اما در ذات خود بدلیل فقدان پشتوانه توافق لااقل ضمنی بین قدرت های بزرگ رقیب، شکنده است. در واقع اگر بستری مشترک هم وجودداشته باشد بستری است با رؤیاهای متفاوت و چه بسا متضاد. یکی از چالش های برآمده از این رؤیاهای متفاوت همانا اهداف منطقه ای حکومت اسلامی ایران است که به هیچ وجه مقبول آمریکا و متحدان منطقه ای آن نیست. و از قضا یکی از دلایل رغبت ترامپ به عمده کردن داعش، فراهم کردن شرایطی رقابت های جهانی بین آمریکا و روسیه … نیز در حال شعله ورترشدن است.

دست یابی به مصالحه ای پایدار نیازمندآن است که اولا در داخل سوریه شرایط گفتگو و حضور و مشارکت سیاسی برای همه طرف ها گشوده شود و در سطح جهانی هم به نوعی گفتگو و مصالحه بین قطب های رقیب فراهم گردد. بهمین دلیل در غیباب چنین شرایطی پایان جنگ گرم اگر هم مسجل شود که خودشانسی برای صلح و گامی به جلو است، اما تا فراهم شدن توافق های نسبتا پایدار، چه بسا برای مدت ها با وضعی شکننده و نوعی حالت نه جنگ نه صلح همراه باشد. بدیهی است که طرفین با روی میزگذاشتن مطالبات حداکثری خودشروع کنند. چنان که وزیرخارچه فرانسه مجددا سازکناررفتن بشاراسد را کوک می کند و یا شاهدفعال کردن پرونده حملات شیمیائی بشاراسد هستیم. البته مطرح کردن جنایت های جنگی و هرگونه نقض حقوق بشر از هرسو، توسط مجامع حقوق بشر ضرورتی انکارپذیراست و مغایرتی هم با مذاکرات و برقراری صلح ندارد، اما طرح آن از سوی قدرت های درگیردر جنگ، به عنوان ابزاری برای جلوگیری از پایان جنگ و برقراری صلح و یا وسیله ای برای چانه زنی حول منافع خود امردیگری است.

در پایان، به طنز می توان گفت که همه باید مدیون داعش باشیم! اگر هم امکان صلحی ولوشکننده در سوریه فراهم شده باشد، از ترس داعش بوده است! و امیدوارباشیم که نگرانی از کابوس عروج مجددآن، اولویتی را که دولت ها و قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای را بظورنسبی باهم همسوکرد هم چنان پابرجابماند! … هم چنین به اهرم فشارآفکارعمومی علیه جنگ و نیز انگیزه اروپائی ها برای کنترل بحران می توان امیدبست!

۰۷. ۰۹. ۲۰۱۷
*- جهان به کدام سو می ورد(۱): نگاهی به چالش ها و صورت بندی آن ها
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2017/08/blog-post_24.html…

نماینده سازمان ملل: اپوزیسیون سوریه بپذیرد که در جنگ پیروزنشده اند:
https://www.radiofarda.com/a/f4_un_di_mistura_syria_opposition_accept_not_win_war/28720601.html

آمریکا و آینده مبهم توافق اتمی با ایران/رضا تقی زاده


نیکی هیلی سفیر آمریکا در موسسه «واشنگتن اینتر پرایز»

نیکی هیلی سفیر آمریکا در سازمان ملل طی سخنان روز سه شنبه خود خطاب به اعضاء و میهمانان موسسه «واشنگتن اینتر پرایز»، نقشه راه دولت ترامپ برای فاصله گرفتن گام به گام از توافق اتمی را، ترسیم کرد.

اگر چه خانم هیلی اعلام داشت که تصمیم نهایی در مورد خودداری از تائید پایبندی ایران به توافق اتمی هنوز قطعی نشده، ولی با در نظر گرفتن نکات دیگری که ویمطرح ساخت، بنظر میرسد که تصمیم دولت آمریکا در این مورد گرفته شده و تنها در انتظار رسیدن موعد مقرر برای اعلام آن است.

مهلت لازم برای اعلام رای دولت آمریکا روز ۱۵ ماه اکتبر آینده و در پایان زمان سه ماههتمدید تائید پایبندی ایران به توافق اتمی و انجام مکاتبه لازم مابین دولت و کنگره آمریکا است.

طی یک نتیجه گیری بی سابقه و در عین حال با اهمیت از روند احتمالی عدم تائید پایبندی ایران به توافق اتمی، خانم هیلی روز سه شنبه مسئولیت نهایی در مورد باقی ماندن آمریکا در توافق اتمی و یا ترک آنرا به کنگره رجوع داد.

خانم هیلی در توجیه این بخش از توضیحات خود به یک نقشه راه شبیه بود، اظهار داشت که عدم تائید پایبندی ایران به توافق اتمی ( در این مرحله) به معنی خروج (فوری) آمریکا از آن تلقی نمیشود.

کنگره و تغییر نگاه دولت

دولت اوباما به دلیل مخالفت های جدی کنگره قبلی با محتوای توافق اتمی، از راه کاهش سطح تعهدات از «قرارداد» به «توافق»، عملا دست قوه قانون گذاران آن کشور را از مداخله مستقیم در نتیجه مذاکرات اتمی کوتاه ساخت. با این وجود طی یک مصوبه قانونی، بر عهده دولت گذاشته شد که بمنظور ادامه لغو تحریمها، مراتب پایبندی ایران به توافق، هر سه ماه یکبار مورد بررسی قرار گرفته و نتیجه از جانب دولت به کنگره اعلام گردد.

در صورت خود داری دولت آمریکا از تائید پایبندی ایران به مفاد تعهدات، کنگره آمریکا امکان خواهد یافت موضوع را مورد بررسی قرار داده و نسبت به ادامه پایبندی آمریکا در چارچوب توافق تصمیم بگیرد؛ مشابه با تصمیمی که دولت ترامپ در مورد یکی دیگر از مصوبات قبلی دولت اوباما در مورد مهاجران غیر قانونی به آمریکا و ارجاع آن به کنگره اتخاذ کرد.

با توجه به نحوه برخورد کنگره با اقدامات جمهوری اسلامی در زمینه فعالیت های موشکی، موارد نقض حقوق بشر و اقدامات تحریک آمیز در منطقه ( که همه این موارد را خانم هیلی در سخنان روز سه شنبه خود مورد اشاره قرار داد)، ارجاع پرونده توافق اتمی به کنگره عملا به معنی پایان پایبندی آمریکا به مفاد توافق اتمی است.

بعد از خروج آمریکا از چارچوب تعهدات مربوط، نیز توافق اتمی با یک عضو کمتر ( آمریکا) میتواند مابین کشورهای اروپایی، روسیه، چین و آژانس بین المللی انرژی اتمی همچنان ادامه یابد ولی نه به سبک و سیاق گذشته.

نتایج خروج آمریکا

واگذاری اختیار تصمیم گیری در مورد توافق اتمی از دولت به کنگره، به نوعی تقسیم مسئولیتهای وزارت خارجه آمریکا از یک سو با قانون گذاران آن کشور (کنگره) و از سوی دیگر به نمایندگی سیاسی واشنگتن در سازمان ملل متحد است: کوچک تر شدن نقش وزارت خارجه و تحلیل رفتن میزان تاثیر وزیر آن.

در رابطه با ایران، بدون شک نتایج خروج محتمل آمریکا از مفاد توافق بسیار جدی تر است. خروج محتمل آمریکا از موضوع توافق، حتی در صورت ادامه پایبندی واشنگتن به مصوبه ۲۲۳۱ شورای امنیت، مانند خروج بزرگترین سهامدار از یک شرکت چند جانبه است که مالاً به ورشکستگی و انحلال شرکت منجر میشود.

دولت جمهوری اسلامی در شروع کار و بلافاصله بعد از اعلام خروج آمریکا از مفاد توافق اتمی قادر به خروج اتلافی جویانه از آن نیست و ظاهرا به ادامه کار با کشورهای اروپایی رضایت خواهد داد.

همکاری اروپا با ایران، در چارچوب توافق اتمی، موضوع بسیار پیچیده تری است و امکان ادامه آن در گرو تطبیق وضعیت با موضوع تحریمهای بعدی آمریکا علیه ایران خواهد بود- بخصوص در صورتی که تحریمهای آمریکا اعمال تنبیه و یا منع معامله کشور یا موسسه ثالث با ایران را منظور کند.

به این ترتیب سرمایه گذاری شرکت های اروپایی در ایران، مبادلات تجاری، نقل و انتقالات بانکی و مشارکت اروپایی هابا ایران تحت تاثیر ضوابط محدود کننده ناشی از تصویب و اعمال تحریم های آمریکا قرار میگیرد که با توسل به اقدامات موشکی و یا موارد نقض حقوق بشر در ایران تصویب خواهند شد.

اگر چه خانم هیلی در سخنان روز سه شنبه خود تاکید کرد که تصمیم نهایی در مورد سرنوشت توافق اتمی با رییس جمهور آمریکا است، اما با توجه به سفر چند روز گذشته او به وین برای مذاکره بادبیر کل آژانس انرژی اتمی بنظر میرسد که حضور در جلسه سخنرانی و توضیحات او در موسسه واشنگتن اینتر پرایز، اقدامی است جهت فراهم آوردن زمینه روانی تصمیمی که هم اکنون اتخاذ شده و اجرای آندر انتظار وقت مقرر است.

منبع: رادیوفردا

گردهمایی اروپایی در بروکسل

درود بر شما ایرانی آزاده

این گردهمایی یک حرکت اروپایی است و ایرانیانی از آلمان، انگلیس، فرانسه و هلند هم خواهند آمد.
این گردهمایی را افراد آزادیخواه برگزار می کنند و هیچ وابستگی به هیچ حزبی ندارد.
در عین حال، از تمام احزاب سیاسی، نهادهای مردمی و انجمن های مدنی در خواست می کنیم با تشویق اعضای خود به شرکت در این گردهمایی و با صدور بیانیه ها و با پخش این آفیش، ما را یاری کنند تا بتوانیم به کمک هم یک گردهمایی آبرومندانه که شایسته زندانیان سیاسی ما است، باشیم .

به امید دیدار شما در این گردهمایی در روز دوشنبه ساعت ۱۲،۳۰ دوازده و نیم

با مهر
انور میرستاری

.خواهشمندم در پخش این خبر بکوشید

شب های بهایی کشی / سهیلا وحدتی

• پروانه خانم را در یک مهمانی شام دیدم. آرام از میان همه مهمانان به سوی من آمد و بی هیچ مقدمه ای از پنج سالگی اش گفت. از خاطره ای سخن گفت که بر هفتاد و اندی سال های پس از پنج سالگی اش سایه انداخته و همواره با او مانده و هنوز روی ذهن اش سنگینی می کند. آغاز سخن اش، و ادامه و همه سخن اش از ترس و وحشتی بود که در سن پنج سالگی چنان او را در چنگال گرفته و تن و روح او را لرزانده بود که هنوز رهایش نمی کرد …

پروانه خانم را در یک مهمانی شام دیدم. آرام از میان همه مهمانان به سوی من آمد و بی هیچ مقدمه ای از پنج سالگی اش گفت. از خاطره ای سخن گفت که بر هفتاد و اندی سال های پس از پنج سالگی اش سایه انداخته و همواره با او مانده و هنوز روی ذهن اش سنگینی می کند. آغاز سخن اش، و ادامه و همه سخن اش از ترس و وحشتی بود که در سن پنج سالگی چنان او را در چنگال گرفته و تن و روح او را لرزانده بود که هنوز رهایش نمی کرد. از او خواستم که بدون شتاب و با حوصله همه جریان را برایم تعریف کند، و او چنین کرد. ولی شنیدن ماجرا از زبان او برای درک آن همه وحشت کافی نبود. باید پیش زمینه بهائی کشی در ذهن او را می جستم. پس نگاهی انداختم به تاریخ بهائی کشی که در حافظه این خانواده نقش بسته و به مهاجرت آنها انجامیده است. شرح این بهائی کشی در کتاب “تاریخ شهداء یزد” آمده* که سال ها پس از جریان بابی کشی در یزد رخ داده است. بر اساس این کتاب، در سال ۱۲۸۱ خورشیدی، شورش بهائی کشی در یزد آغاز می شود و به تفت، اردکان و منشاد گسترش می یابد. نویسنده که خود بهائی است از قربانیان این شورش با عناوین احترام آمیز”آن حضرت” و “شهید” یاد می کند.

در این کتاب می خوانیم که در یزد ابتدا شایعه می شود که “توقیعی به خط سبز از ناحیه مقدسه نجف بیرون آمده که باید طایفه بهائی را قتل نمایند.” و با تحریک عده ای، مردم دست به کشتار و چپاول بهائیان می زنند. “خورد خورد جمعیت قریب چهارصد پانصد نفر قصد محله تل کرده تمام محض طمع مال که در شهر معروف بود که استاد علی اکبر آمده است که مشرق الاذکار در یزد بسازد و پول کلی همراه دارد شاید بتوانند پولها را بچنگ بیاورند.”

پس از یزد، کشتار بهائیان به تفت سرایت می کند. سپس در منشاد “شهرت یافت که در شهر جمعی از احباب (بهائیان) را شهید کرده اند” و “احباء (بهائیان) منشاد کلا از این قضیه مطلع می شوند. بعضی پنهان می شوند و بعضی به سمت کوه های منشاد فرار می نمایند.” ولی بهائی کشی آغاز می شود. ابتدا به کشتزار یک بهائی رفته و “سنگ بر سر جناب ملاعلی آمده سر مبارک ایشان شکسته خون جاری می گردد. پس از ضربت سنگ جعفر ابن غلام ابن جعفر چوبی به تمام قوت به ایشان میزند که بر زمین می افتند… و با کارد و سنگ و چوب هر یک ضربتی بر ایشان وارد می آورند” و مزرعه به مزرعه و خانه به خانه ادامه می یابد. “پس از فراغت از شهادت حضرت آقا ملاعلی اکبر، آن اشرار به مزرعه خواجه محسن می روند و به خانه حضرت آقا محمد اسمعیل {…} اولا بدن ایشان را باکارد شرحه شرحه می کنند و سنگ و چوب بر آن هیکل مجروح می زنند {…} بعد از فراغت از قتل جناب آقا محمد اسماعیل آن اشرار از مزرعه خواجه مراجعت کرده و جمعی دیگر از تماشائی و غیره به ایشان ملحق می شوند و قریب دویست نفر در وسط قریه منشاد دور خانه جناب استاد حسین ارسی دوز که از اهل شهر و در آن اوقات در قریه منشاد تشریف داشتند میگیرند” و استاد حسین را “به ضرب چوب و سنگ شهید کردند.” و سپس به سراغ آنهایی می روند که به کوه فرار کرده اند. “پس از فراغت از قتل حضرت استاد حسین یکدفعه رو به محله کرچنار که یکی از محلات منشاد است نهادند. سه نفر از اهل محله {…} فرارا به کوه جنوبی منشاد {…} رفتند.” یکی از این سه فراری را یافته و “فورا چند تیر تفنگ” به او زده و وی را می کشند و “پس از شهادت در همان محل قتلگاه … دفن کردند.” و سپس “قدری از کوه بالا میروند. تقریبا وسط کوه به حضرت آقا رمضانعلی میرسند {…} اشرار دیگر با سنگ و چوب آن هیکل مطهر را به قتل می رسانند.” و جستجو برای یافتن نفر سوم که یک جوان ۱۸ ساله است ادامه می یابد. “قریب دویست سیصد زرع دیگر از کوه بالاتر میروند و خود را زیر سنگی پنهان میفرمایند. اشرار ایشان را تعاقب کرده تا آن محل که رفته بودند ایشان را گم میکنند. پس از آن خیلی در آن مکان تجسس و گردش می نمایند. تا آخرالامر در زیرسنگی و جای خیلی سختی ایشان را می یابند. از آنجا ایشان را بیرون آورده روی یک سنگ صاف بسیار بزرگی می اندازند و هریک سنگی برداشته و آن هیکل نظیف را با سنگ میکوبند و از سر تا پا نرم میکنند که این سنگ بزرگ را خون میگیرد و از اطرافش خون جاری میشود و {…} گوشت و پوست و استخوانهایش بهم کوبیده شده انداختند روی سنگی. دیگر دو زرع پایین تر و دوسه تخته سنگ روی ایشان گذارده قریب به غروب از کوه سرازیر شدند. و چنین جوان رعنائی مثل آقا غلامعلی کمتر دیده شده بود و سن مبارکشان هجده سال بود.”

غارت و چپاول خانه ها و مغازه های بهائیان در دستور کار بود. “ریختند در خانه های احباب. اولا خانه و دکان حضرت آقا علی اکبر و شاطر حسن را غارت کردند. حتی بعضی درختهای خانه حضرت آقا علی اکبر را مثل درخت انگور داربندی و بعضی درخت دیگر را قطع کردند و عمارات را که چوب پوش بود آتش زدند.”

کشتار بهائیان چند هفته ادامه داشت. شیوه های کشتار از کتک و ضربه با سنگ و چوب گرفته تا گلوله زدن، تیرباران، آتش زدن و پرتاب کردن از بالای تکیه به پایین را در بر می گرفت. بسیاری از قربانیان را پس از کشتن، ریسمان به پای شان بسته و در کوچه و بیابان می کشیدند تا جایی که پیکر قربانی قابل شستشو برای غسل نبود. “آن هیکل مقدس را تیرباران کردند که تمام لباس ایشان از آتش گلوله ها مشتعل گشت و به درجه رفیعه شهادت کبری فائز گشتند و سنگ و چوب زیادی بر آن جسد اطهر میزدند. پس از شهادت ریسمان به پای مبارکشان بسته کشیدند و آوردند پشت خانه حضرت آقا علی اکبر در سنگستان مقابل خانه شاه سونی انداختند.” و یا در مورد دیگری “روغن نفت از زین العابدین عطار گرفته آورد و ظرف نفت را بر سر آنحضرت ریخت و … فورا باندازه آن هیکل مقدس مشتعل گشت و آتش زبانه کشید که این جمعیت تمام عقب ایستاد.”

از آنها می خواسته اند تبری بجویند و اگر چنین نمی کردند کشته می شدند. اما گاه حتی درخواست تبری هم فایده ای نداشته است.
“میگوید ای جوان تو بابی هستی.
– خیر تهمت بمن زده اند. شما چیزی از من دیده اید؟
– ما از شما چیزی ندیده ایم، لکن اسم شما را شنیده ایم که معروف باین اسم هستید.
– من جوان هستم. هنوز اول تکلیف من است. اگر بزعم شما خطائی از من صادر شده مرا توبه بدهید. پدر و مادر من خیلی مرا دوست میدارند زیرا دیگر اولادی غیر از من ندارند. در حق آنها رحم کنید و مرا نکشید و من در نزد شما می مانم.
شیخ اسماعیل می گوید مزرعه ما بابی لازم ندارد وبه آن اشرار میگوید ببریدش سر دوراهی شهری و عباس آبادی راه را نشانش بدهید هر طرفی میخواهد برود. اشرار آن حضرت را برداشته رو بخیابان روانه می شوند. از عقب اشاره می کند که او را بکشید و بلند میگوید ببریدش سر دو جاده راه نشانش بدهید. ”

زنان هم مصون نبودند. “می گفتند اینها چه صحبت است که شما میدارید. کاری به زن کسی ندارند. در این گفتگوها بودند که ناگاه صدای همهمه بلند میشود و جمع کثیری اطراف آن بیت را می گیرند. {…} سر کارد را تا نصفه کارد فرو می کند زیر گلوی مبارک که خون مانند فواره از گلوی آنحضرت می ریزد و نیز خون از دهان مبارک میریزد. {…} از سر سینه تا سر ناف آن حضرت را می شکافد که آن حضرت بر زمین می افتد {…} پس از شهادت آن مخدره را معلق آویختند بر درخت و هیزم بسیار از خانه خود آن شهید {…} آوردند و زیر آن درخت جمع کردند {…} و روغن نفت آوردند {…} آنوقت آتش زدند. از شعله آن آتش جسد آنحضرت آتش گرفت.” برادر این زن فرار کرده و پنهان می شود. عده ای نزد مادر این زن می روند و به او می گویند “شما همین دو اولاد داشتید. یکی فاطمه بگم که بیگناه کشته شد {…} الحال تو این یک اولاد دیگر داری و عاقبت مردم او را پیدا کرده می کشند و ما راضی نیستیم که او کشته شود. تو برو هرجا هست بگو بیاید بیرون. ما اهل هنزاء او را میبریم در طزرجان نزد معین دیوان و حاجی آخوند توبه اش می دهیم {…} که بعد از این آسوده باشد. آن بیچاره باور می کند و میگوید شما یک قسم قرآن با من بخورید که همین طوریکه می گونید با او رفتار می کنید و به او اذیتی نمی کنید. آنها قرآنی حاضر نموده و قسم قرآن میخورند و آن مادر جگر سوخته را مطمئن می نمایند. {…} باری بعد از شهید کردن آن سید مظلوم جمعیت طزرجانی و نوکرهای معین دیوان مراجعت به طزرجان مینمایند و آن جمعیت هنزائی ریسمان به پای آن حضرت بسته و آن جسد مطهر را به روی سنگستان که از حسین آباد تا هنزاء قریب نیم فرسخ است و تمام سنگلاخ و کوه و کمر است میکشند و می آورند هنزاء.”

زن ۶۵ ساله ای را از “بالای تکیه بزیر انداختند در حالیکه اکثر اهل منشاد در آن محل جمع بودند. بعد از شهادت زن های منشادی چادر و مقنعه آن مخدره را بردند و مرد و زن دور آن جسد مطهر جمع شده سنگ و چوب بر بدن آن مومنه مظلومه می زدند.”

“اشرار” در پی بهائیانی که از منشاد فرار کرده بودند، رفته و آنها را “با سنگ و چوب شهید کردند.” و آن افراد بهائی را هم که از ترس کشته شدن در شهرهای دیگر به منشاد پناه آورده بودند نیز شناسائی کرده و کشتند. پیکر بیشتر قربانیان در همان محل قتلگاه و یا در خانه خودشان به خاک سپرده شد.

بدین ترتیب سی تن بهائی در منشاد به دست مردم زجرکش می شوند.

این خاطره ها ملکه ذهن بهائیان منطقه شد، از جمله آنان که خود شاهد و یا قربانی بهائی کشی بوده و مجبور به فرار و مهاجرت به عشق آباد شدند. پدربزرگ پدری پروانه خانم نیز از قربانیان همین بهائی کشی در منشاد بود. او را به قصد کشت کتک زدند و سپس به گمان آنکه مرده است در یک خندق انداختند. ولی ایشان روز بعد به هوش آمد و سه باغ بزرگ و خانه را رها کرده و از آن شهر و مملکت به عشق آباد کوچ کرد. روشن است که خاطره وحشت انگیز این بهائی کشی سال ها در خانه بازگو می شده و بخشی از حافظه ی تاریخی تک تک افراد خانواده بوده است. با درک این واقعیت تاریخی است که می توانیم پای سخن پروانه خانم بنشینیم و سنگینی آنچه را که بر او رفته، درک کنیم و بفهمیم که چرا گذشته او را رها نمی کند.

خاطره بهائی کشی از زبان پروانه ناهید ادراکی: بجنورد، سال ۱۳۲۲

ماجرا وقتی شروع شد که پدرم به خاطر یک ماموریت کاری به سفر رفت. به پدرم “پاپا” می گفتیم زیرا که پدر و مادرم در روسیه بزرگ شده بودند و برخی واژه های روسی در خانه به کار می رفت. پدرم ۶ ماهه بود که خانواده اش مجبور به مهاجرت به عشق آباد روسیه شدند. مادرم نیز فرزند یک خانواده بهائی در عشق آباد بود که در آن شهر به دنیا آمده و تحصیل کرده بود. مادرم چند زبان می دانست و به دو زبان روسی و فارسی در مدرسه درس می داد. پدر و مادرم در سال ۱۳۰۳ در عشق آباد ازدواج کردند. پس از انقلاب روسیه، در سال ۱۳۱۸ آنها با دو فرزند به ایران بازگشتند. آنها سه منزل در روسیه داشتند که همه را جا گذاشتند و نتوانستند بفروشند و حتی مدارک تحصیلی شان را هم نتوانستند دریافت کنند. هنگام ورود به ایران، به آنها لقب ادراکی عشق آبادی دادند.

پدرم رئیس اداره پنبه در شهر بجنورد بود. مادرم خانه دار شده بود و کار نمی کرد. می خواست بچه هایش را خودش تربیت کند: جهان افروز ۱۲ ساله، جهانگیر ۱۱ ساله، پری ۹ ساله، پروانه ناهید (من) ۵ ساله، و خواهر کوچکترم ۲ ساله. تمام مردم شهر ما را می شناختند و می دانستند که دین ما بهائی است. پدر و مادرم با مردم شهر خیلی مهربان بودند و همیشه به همه، از دوست و آشنا گرفته تا غریبه، کمک می کردند.

خانه بزرگ و ثروت زیاد

خانه خیلی بزرگی داشتیم که با اثاثیه های گران قیمت و فرش های ایرانی و قالیچه های ترکمنی آراسته شده بود. کف حیاط آن آجرفرش بود. دیوارهای خیلی بلندی دور حیاط بزرگ را فرا گرفته بودند. در حیاط چوبی و خیلی محکم بود و یک دیوار به پنهای خود در جلوی آن بود که وقتی در خانه باز می شود، درون حیاط در دیدرس بیرون نباشد. به این فضای میان در حیاط و دیوار روبروی آن “هشتی” می گفتند. در یک طرف هشتی، یک اتاق بود که برای انبار خوراکی ها و آونگ میوه هایی مانند انگور به کار می آمد. در طرف دیگر هشتی، یک طویله برای دو اسب اصیل ایرانی و یک گاو بود که شیر و کره تازه ما را تامین می کرد. در طرف راست حیاط یک تور والیبال به دو ستون چوبی بسته شده بود که بچه های بزرگتر آنجا والیبال بازی می کردند و سمت چپ حیاط یک آب انبار بزرگ بود که بیست پله پایین می رفت تا به آب روانی که از خانه ها می گذشت برسد. یک سگ سفیدرنگ داشتیم که اسمش شاتی بود. وضع مالی ما خوب بود و به خاطر دارم که پدر و مادرم پول را در یک چمدان می گذاشتند. رادیو هم داشتیم. یک مهتر به نام اصغر از اسب ها مواظبت می کرد. زنی به نام عذرا هم کلفت مان بود. پدرم که به ماموریت رفت، مادرم به مهترمان، اصغر، گفت که “تو از حالا تعطیل هستی تا آقا برگردن.”

شلوغی در شهر

مادرم هر روز از سروصدا ها و شایعه ها و شلوغی در شهر** می گفت، و حرف هایی که او را نگران می کرد. من نمی دانستم که این شلوغی و گفتگوها چه بود. نگرانی مادرم را حس می کردم، ولی دلیل آن را درک نمی کردم. نمی دانستم چرا تصمیم گرفته که دوخواهر و یک برادر بزرگتر از من را به شهر مشهد بفرستد. کم کم شنیدم که بهائی کشی به زودی شروع می شود. نگرانی و دلهره من هم شروع شد. دسته سینه زنی را مجسم کردم که مادرم را خونین سوار بر الاغ کرده و دور شهر می گردانند.

سینه زنی

چند ماه پیشتر که محرم بود، با مادرم دسته و سینه زنی را در خیابان دیدیم. یک گروه زیاد از مردان که فقط شلوار به تن داشتند، جمع شده و دور شهر می گشتند. یک نفر را که لباس های خون آلود به تن داشت و مقداری خون روی سر و صورت اش بود روی یک الاغ گذاشته بودند. روی شتری یک کجاوه گذاشته بودند که چند نفر زن و بچه توی آن نشسته بودند که نقش زن و بچه امامان را داشتند. روی کجاوه چند تا کبوتر هم بود که پایشان را به اطراف کجاوه بسته بودند. یک گروه دیگر با یک مقدار آهن بوته ای که دسته داشت، راه می رفتند و محکم دسته بوته آهنی را بالا برده و به پشت شان می زدند به طوری که وسط شانه هایشان کبود می شد و یک حرفی یا صدایی بلند هم از دهن شان بیرون می آمد. گروه دیگر قمه به دست گرفته و آن را بالا می بردند و آهسته به پیشانی شان می زدند که از آن خون می آمد. یک گروه دیگر دو دست را روی هم گذاشته و بالا برده و پایین می آوردند و محکم به سینه هایشان می کوبیدند که صدایش شنیده می شد. صداهایی که بلند می شد برای من و حتی برای مادرم نیز ترسناک بود. دو طرف خیابان مردم در پیاده روها ایستاده و تماشا می کردند و این گروه از وسط یک خیابان به وسط خیابان دیگری می رفتند. من پشت مادرم قایم شده بودم و فقط از گوشه یک چشم نگاه می کردم. لرزی در تمام بدنم احساس می کردم. حالم داشت به هم می خورد. یک دستم را محکم به پشت مادرم گرفته بودم که نیافتم. مادرم وقتی که دید چادرش دارد می افتد، متوجه من شد و با دیدن حالت من راه خانه را در پیش گرفتیم. تنها خاطره ای که از آن روز برای من ماند، قمه و زنجیر و کتک و کشتن و خون آلود کردن بود. این همه برای من بسیار وحشتناک بود. وقتی که شنیدم بهائی کشی شروع شده، نگران بودم که تمام این ماجراها بر سر ما خواهد آمد. مادرم را می دیدم که به دست مردان قمه زن افتاده و دارد جان می دهد.

سفر بچه های بزرگتر به مشهد

مادرم تصمیم گرفت هر چه زودتر بچه های بزرگتر را با اتوبوس به مشهد بفرستد. از ترس اینکه مبادا مردم بفهمند و جلوی آنها را بگیرند، نمی خواست بلیت را زودتر تهیه کند. لوازم سفر بچه های بزرگتر را بست و صبح روز بعد همه ما رفتیم ایستگاه اتوبوس. بیست دقیقه پیش از حرکت اتوبوس مادرم سه تا بلیت خرید. ما برای اینکه جلب نظر نکنیم، دور از اتوبوس ایستادیم. هنگامی که راننده به اتوبوس نزدیک شد، خواهرها و برادرم رفتند توی اتوبوس و روی صندلی پشت سر راننده که خالی بود نشستند. من این صحنه را خیلی روشن به یاد می آورم. همانجا ایستادیم تا اتوبوس دور شد. من حس کردم نصف قلبم رفت و غمی عجیب به دلم نشست. هرگز تا این روز نتوانسته ام احساس آن روز را فراموش کنم. این روز چهارم از بهائی کشی بود. مادرم چهره خیلی غمگینی داشت.

اتوبوس کاملا دور شده بود که مادرم گفت “حالا از اینجا میریم خونه چند نفر از دوست هامون، بعدش میریم خونه.” از آنجا به منزل چند خانواده بهائی رفتیم و مادرم با آنها صحبت کرد و آنها را به بردباری و استقامت تشویق کرد. بعد به خانه رفتیم. مادرم شروع کرد به جمع کردن و قایم کردن بعضی اثاثیه گران قیمت. آن روز و آن شب، مادرم چندین بار در ایوان و حیاط خانه راه رفت تا مطمئن شود کسی آنجا قایم نشده باشد. هر دفعه که مادرم از اتاق بیرون می رفت، من به پشت شیشه پنجره دویده و او را نگاه می کردم که مطمئن شوم که مادرم خوب است و خطری متوجه او نیست. قلبم تالاپ تالاپ می زد تا وقتی که او به داخل اتاق باز می گشت.

شب های بهائی کشی

بالاخره مادرم تصمیم گرفت که این طوری در شب نمی تواند متوجه شود که آیا آدم کش ها وارد حیاط شده اند یا نه. یک تخت سفری داشتیم که آن را کشید و آورد توی حیاط و رویش را هم پشه بند زد. شب که شد، به من گفت “ما از امشب توی حیاط می خوابیم.” و افزود که در شب با همه لباس ها به تن و حتی با کفش هایمان می خوابیم. کفش هایمان را پوشیدیم و مادرم سر تخت و من و خواهر کوچکم پای تخت، یعنی سر و ته، خوابیدیم. از آن پس هر شب همینطوری با کفش و لباس در حیاط می خوابیدیم. من شب ها توی تخت پهلوی پای مادرم می نشستم و یک دست ام را روی پایش می گذاشتم و احساس امنیت می کردم. دست دیگرم را هم گهگاه اگر خواهرم بیدار بود روی دست یا پشت او می گذاشتم که او نترسد و احساس امنیت کند. او شب ها خوب می خوابید و متوجه این جریان ها نبود و اگر هم از سروصدا بیدار می شد، به او می گفتم “نگران نباش، ما توی حیاط می خوابیم که بتونیم ستاره ها رو تماشا کنیم.”

هر وقت صدایی می شنیدیم، سگ مان شاتی عوعو می کرد و مادرم برای اینکه آنها را بترساند با صدای بلند می گفت “اگر جرات دارین، بیایین. من همه شما رو می کشم.” مادرم یک تپانچه کوچک داشت و یک شمشیر بزرگ. تپانچه را زیر بالشت و شمشیر را زیر تشک گذاشته بود.

مادرم هر شب رو به سمت آب انبار می کرد که ۲۰ تا پله لیز و لغزنده داشت که پایین می رفت و به جوی آب پرزوری می رسید که به سوی خانه پهلویی جاری بود. مادرم می گفت “ناهید جون، یادت باشه اگر اینها اومدن توی حیاط، تو بلافاصله دست خواهرتو محکم بگیر و برو توی آب انبار! از اونجا برو توی آب و دست خواهرتو ول نکن! برو طرف خونه همسایه، بعد از پله ها برو بالا، برو خونه اونها.”
من می گفتم “پس شما چی؟”
مادرم می گفت “همه شونو می کشم و بعد میام هردوی شما رو میارم.”
من اعتراض می کردم که “آب انبار خیلی تاریکه! پله هاش لیز هستن، آب هم پرزوره. آب توی دهن و دماغم میره.”
مادرم اصرار می کرد “نه! حتما برو! روی نوک پا راه برو که آب توی دهن و دماغت نره.”
من راضی نمی شدم “من نمی خوام شما رو تنها بذارم.”
ولی مادرم دوباره اصرار می کرد “حتما این کارو بکن!”
این گفتگوی هر شب ما بود. مادر هر شب اصرار می کرد که “پشت سرت هم نگاه نکن!”

مادرم هر شب هر چند دقیقه یک بار به صدای بلند می گفت “اگر جرات دارین بیایین! من همه شما را می کشم!”

بالاخره سنگ اندازی توی خانه ما شروع شد. از پشت دیوار سنگ به حیاط پرتاب می کردند. شاتی واق واق می کرد و به طرف سنگ می رفت و باز به سوی دیوار می رفت و بلندتر واق واق می کرد.

در تمام این مدت حتی یکی از همسایه ها از ما نپرسید که “چه خبره؟” و “آیا کمک می خواین؟” اصلا به روی خودشان نیاوردند.

شب دیگر سروصداها زیادتر شد. انگار که جمعیت بیشتری پشت دیوارها بود. تعداد کسانی که سرک می کشیدند و از بالای دیوار توی حیاط را نگاه می کردند بیشتر شد. سنگ های بیشتری توی حیاط پرتاب می کردند. من پای مادرم را با دو دست در آغوش گرفته و با بغض از مادرم پرسیدم “اونها دارن میان که ما را هم با آن کاردهای بزرگ بکشن؟”
مادرم گفت “نه، نترس. من همه اونها رو می کشم. فقط یادت نره که دست خواهرت رو محکم بگیری و فورا پیش از اینکه اونها برسند بری توی آب انبار!” من واقعا از ته قلب نمی خواستم مادرم را تنها بگذارم. می خواستم به او کمک کنم که به دست آنها کشته نشود. یک سر دیگر هم روی دیوار پیدا شد و من سر چهار نفر را که از بالای دیوار نگاه می کردند دیدم. این دفعه شاتی تا نصفه دیوار بالا رفت و بالاتر پرید. سرها ناپدید شدند. سگ مان ما را نجات داد.

شب دیگر صدای تق و توق از در حیاط می آمد. مادرم متوجه شد که آنها دارند تلاش می کنند قفل در را خراب کرده و از در وارد خانه شوند. این بار وقتی که مادرم دوباره اصرار کرد که “یادت نره که با خواهرت فرار کنی توی آب انبار!” من برای اینکه دیگر این حرف را نشنوم، به مادرم گفتم “باشه.”

کم کم صبح نزدیک می شد و هوا کمی روشن شد. آنها نتوانستند قفل را خراب کنند و رفتند. آن روز صبح مادرم رفت توی حیاط. من هم دنبالش رفتم. از مادرم پرسیدم “مامان جون، چکار می خواین بکنین؟”
مادرم در جواب گفت “می خوام یکی از این تیرهای والیبال رو از زمین بیرون بیارم.”
تیر والیبال در زمین خیلی محکم بود. ولی مادرم با پشتکار و سرسختی تیر را از زمین بیرون کشید و کشان کشان به طرف در خانه برد. یک سر تیر را گذاشت زیر قفل در، و سر دیگر تیر را گذاشت روی زمین پایین دیوار هشتی مقابل در، بطوری که حتی اگر قفل در را هم می شکستند، باز هم در باز نمی شد.

شب ها وقتی که مادرم ساکت بود یا احیانا خوابیده بود، پای او را بغل می کردم و می بوسیدم و این کار قدری احساس آرامش به من می داد. صبح که می شد، احساس می کردم که قدرت و نیرویم خیلی کم شده است. از شدت عذاب های روحی در شب، اگر هم لحظه ای خوابم می برد از خواب های ترسناکی که می دیدم بیدار می شدم و پای مادرم را بغل می کردم. ولی بیشتر شب ها در تخت می نشستم.

شبی دیگر آمد و در این زمان حس کردم که من شب و تاریکی را دوست ندارم. نمی خواستم هرگز شبی وجود داشته باشد. در این شب تعداد سرهایی که از روی دیوار توی حیاط را نگاه می کردند بیشتر شد. حدود هفت سر را می شد دید. مادرم ما را بغل کرد و بوسید و با حالتی مصمم که سعی می کرد بر وحشت اش غلبه کند، به من گفت “امشب همه شان را می کشم!”
صداهایی از در حیاط می آمد و من فکر می کردم دارند می آیند. از ته دل با خدا حرف می زدم “ای خدای مهربان! ازت خواهش می کنم ما را کمک کن. من نمی خوام مادرم رو بکشن و بذارن روی الاغ. خواهر کوچیکه ام خیلی می ترسه اگه اینجوری بشه. خدا جون، حرف های منو می شنوی؟”

آرزو می کردم که روز بیاید و شب ناپدید شود. در عمق این فکرها بودم که سحر شد و کمی روشنایی آمد و آن غول های وحشی ناپدید شدند. من قدری خوشحال شدم. اما باز شب های دیگر هم آمد.

دهشتناک ترین شب، شب هفدهم بود. ما می توانستیم سرهای آدم ها را روی دیوار بشماریم. حدود ده نفر یا بیشتر بودند. واقعا خیلی ترسناک بود. سنگ های زیادتری در حیاط ریخته شد و شاتی بیچاره مرتب واق واق می کرد. چند سنگ هم به او خورد ولی او هنوز وفادار بود. صداهای توی خیابان هم بیشتر شد. مادرم با صدای بلندتر می گفت “اگر جرات دارین بیایین. من همه شما رو می کشم. من تفنگ دارم، می کشمتون!”

شاتی بیچاره تا وسط های دیوار بالا می رفت. خیلی از همه شب های پیش ترسناک تر بود. هر لحظه انتظار این می رفت که همه ما را کشته و توی خیابان روی الاغ ها بگردانند. ناگهان متوجه شدم که مادرم دراز کشیده و بلند نمی شود. او معمولا توی تخت می نشست و به صدای بلند آنها را تهدید می کرد. ولی دیدم دیگر نمی گوید “اگر جرات دارید بیایید. من می کشمتون!”

به طرف مادرم خزیدم و دیدم چشمهایش بسته است. مادرم را تکان دادم و گفتم “مامانی، مامانی… مامان جون!” ولی هیچ تکانی نخورد، هیچ جوابی نداد. حتی چشم هایش را هم باز نکرد. قلبم به شدت می تپید. فکر می کردم اگر آنها بیایند چه کاری از دست من برمی آید و چکار باید بکنم. در تمام مدتی که مادرم جواب نمی داد، هر چند دقیقه با صدای بلند می گفتم “اگر جرات دارین، بیایین. همه شما رو می کشم.” فکر کردم اینطوری آنها نمی فهمند که مادرم خواب است. نمی دانستم چرا مادرم جواب نمی دهد و بیدار نمی شود. تنها کمکی که به نظرم آمد خدا بود. پس شروع کردم با تمام وجودم و از ته قلب با خدایم حرف زدن: “ای خدای عزیز، مامانم به من گفتند که تو همه جا هستی، حتی وقتی تاریک است. پس تو ما را در تاریکی شب هم می بینی. چرا کمک نمی کنی؟ لطفا بیا اینجا و ما را با خودت ببر یک جایی که ما حفظ باشیم. ازت خواهش می کنم شاتی را هم ببری با ما. همه ما خیلی دوستش داریم. او هم سنگ بهش خورده و گناه داره. ای خدای من، مامان خوابیده ان. لطفا بیدارشون کن. ای خدا، تو آخه کجایی؟ آیا صدای منو می شنوی؟ آخه این مردم چرا میخوان ما رو بکشن؟ وقتی ما رو کشتن، میذارن روی خرها و ما رو با اون زنجیرها می زنن و با اون کاردها ما رو تیکه تیکه می کنن؟” در حالیکه اشک هایم روی صورتم می ریخت، گفتم “خواهر کوچیکم خیلی می ترسه! میتونی یک کاری بکنی که دیگه هیچوقت شب و تاریکی نباشه؟ گفتن راستگو باشین، دروغگو دشمن خداست. درست همون حرف هایی که تو گفتی، مامان جونی به ما یاد دادن. تمام رفتاری که یک بهائی باید داشته باشه، کرده ام. میتونی به مامان جونم بگی چشمشون رو باز کنن یا حرف بزنن؟ آه، خدا جون، فکر می کنم تو الان خوابیده ای. تو چقدر می خوابی؟ من یادم رفت از مامانم بپرسم که تو میخوابی یا نه. اگر خیلی بلند جیغ بزنم بیدار میشی؟ لطفا بیدار شو و بیا اینجا. ما به تو احتیاج شدید داریم. من تو رو دوست دارم. مادر و خواهر کوچیکم رو هم دوست دارم.”

دیگر تمام امیدی که داشتم به ناامیدی گرایید. داشتم بیهوش می شدم. اشک هایم بدون اراده می ریخت. یک دستم روی پای مادرم بود و دست دیگرم روی خواهرم تا بتوانم یک جوری حفظ شان کنم. دیگر نایی برایم باقی نمانده بود. داشتم تحلیل می رفتم و آب می شدم. ولی پیش از اینکه بیهوش شوم، یکباره مادرم در تخت نشست و ما را بغل کرد و بوسید و به سینه اش چسباند. من خیلی خوشحال شدم. چنان لذتی از اینکه مادرم مرا بغل کرد حس کردم که مزه اش را هنوز احساس می کنم و هرگز از یادم نخواهم رفت.

آن شب بدترین شب ها بود. لحظه به لحظه هر سه نفرمان را نیمه کشته بالای الاغ ها حس می کردم. از خدا تشکر کردم و گفتم قول می دهم همیشه مهربان باشم و مثل پدر و مادرم به همه کمک کنم. صبح آن شب دیگر هیچ رمقی نداشتم. چنان از همه چیز خسته شده بودم که مغزم از کار افتاده بود و قلبی برایم نمانده بود و مانند یک مجسمه بودم. وقتی به مادرم نگاه کردم دیدم رنگ اش پریده و بی حس و حال بود. طوری به نظر می رسید مانند وقتی که یکی از بچه ها به سختی مریض می شد، حتی بدتر از آن. خیلی ساکت به نظر می آمد و در خودش فرو رفته بود. من واقعا نمی خواستم و نمی توانستم که شب دیگری را تحمل کنم، و یا حتی روز دیگری را. شدیدا احساس می کردم که می خواهم شروع به دویدن کنم و به دورترین جاها بروم و دیگر برنگردم. دلم می خواست ذوب بشوم و غیب شوم و دیگر این بیرحمی ها را نبینم. از همه چیز خسته و ناامید بودم. اما نمی خواستم مادر و خواهرم را تنها بگذارم.

آخ، که چه بخواهم یا نخواهم، دوباره شب شد و تاریکی آمد. خدا باز هم شب را فرستاد.

مادرم در حیاط روی تخت نشسته بود. تفنگ و شمشیر را هم پهلویش داشت. به من گفت “تو بخواب. نگران نباش، من امشب همه را می کشم. اما یادت باشد تو فرار کن و پشت سرت را هم نگاه نکن که چه اتفاقی داره میافته! فقط فرار کنین و خیلی تند به طرف پله های آب انبار بدو!”

تصویری از پروانه ادراکی به همراه مادر و خواهر کوچکترش یک سال و اندی پیش از رخداد شب های بهائی کشی

این دفعه فقط سرم را تکان دادم. در حالیکه دلم از وحشت یخ زده بود. تعداد بیشتری کله آدم ها را بالای دیوار می دیدم و صداهای بیشتری می شنیدم. شاتی به شدت پارس می کرد و تا وسط های دیوار بالا می پرید. با خودم گفتم “امشب دیگه تموم میشه. اونها میان و بالاخره تموم میشه.” و فکر کردم بهتر از اینست که دوباره یک شب دیگر بیاید. مادرم شروع کرد به دعا کردن و من هم دعای حفظ را که از کوچکی می خواندم تکرار می کردم “یا بهی احفظ نی من کل بلیات.” ولی فکر می کردم خدا خیلی سرش شلوغ شده و دارد به دیگران کمک می کند و الان برای ما وقت ندارد. با خودم عهد کردم که امکان ندارد مادرم را تنها بگذارم و بروم توی آب انبار. و تصمیم گرفتم همانجا پهلوی مادرم بمانم زیرا من مامان خودم را می خواستم نه خانم همسایه را. آنقدر عمیق در این فکرها بودم و سعی می کردم بفهمم چه رخ می دهد و چه خواهد شد که یادم رفت کجا هستم. بعد به خود آمده و با بیحالی و ناامیدی به خدا گله کردم که “ای خدا، چرا ما را دوست نداری؟ من هیچوقت کسی را ناراحت نکردم. مامان گفتند که خدا گفته «زبان گواه راستی من است، هرگز به دروغ نیالایید.» دروغ نگفتم. پس به من بگو چه گناهی کردیم که دیگر آن کار را نکنیم.” آنقدر عمیق در افکار خود غرق بودم و با چشمان بسته و با زبان دل با خدا حرف می زدم که متوجه هیچ چیز دیگری نبودم. وجود خارجی نداشتم و فقط راز و نیاز با خدا بودم. مادرم دستم را گرفت و متوجه شدم که تقریبا نزدیک سحر است. مادرم گفت “بیا بریم توی اتاق.”

معجزه

در اتاق مادرم شروع کرد لباس های پدرم را پوشیدن. کلاه پدرم را هم به سر گذاشت و کفش های او را به پا کرد. من با تعجب به او نگاه می کردم. مادرم گفت “ناهید جون، تو همینجا توی اتاق بمون و در را برای هیچ کس باز نکن. در را از تو قفل کن. من دارم میرم بیرون و زود برمی گردم.”
همانطور که نگاهش می کردم، پرسیدم “مامان جون، شما مرد شدین؟”
مادرم گفت “فقط برای یک مدت کم.” و از در بیرون رفت. دلم به شدت به شور افتاد. قلبم تندتند می زد. احساس ضعف و ترس شدیدی می کردم. خواهر کوچکم روی تخت در خوابی عمیق بود. به شدت احساس تنهایی و بی پناهی می کردم. به طرف پنجره دویدم. هوا هنوز تاریک روشن بود. دو تا دستم را روی شیشه پنجره گذاشته و با تمام وجودم توی حیاط را نگاه کردم. از جایم تکان نمی خوردم. فکر می کردم الان مادرم را می گیرند و با آن کارد بزرگ می کشند. دعا می کردم “ای خدا، مامانم رو حفظ کن و برگردون خونه، یا اینکه منو همین الان ببر پهلوی خودت.” صدای قلبم را هرگز به آن بلندی حس نکرده بودم. این زمان خیلی خیلی طولانی به نظرم رسید. بالاخره هوا قدری روشن تر شد و مادرم را دیدم که آمد توی حیاط. بعد در اتاق را زد. من بلافاصله در را باز کردم. از شدت ترس نزدیک بود بمیرم. نشستم و به مادرم زل زدم. مادرم شروع کرد لباس های مردانه را درآوردن و لباس خودش را پوشید. در حالیکه لباس هایش را عوض می کرد، در حیاط باز شد و پدرم از در تو آمد. عجب معجزه ای شد. شاید بالاخره خدا بیدار شد و پاپا را آورد. من از شدت شادی دویدم به طرف اش و در حالی که بالا و پایین می پریدم، می گفتم “پاپاجون، پاپاجون، مامان مرد شده بودن. ببینین، هنوز کفش های شما پاشون هست.”

اصغر که دیده بود آقا آمدند، همان موقع آمد و درست موقعی وارد اتاق شد که من داشتم می گفتم “مامان مرد شده ان!” که اصغر بی اراده حرف از دهانش پرید و گفت “این شما بودین که تو خیابون راه می رفتین؟ ما تعجب کردیم که این مرد کی هست!” بعد فوری رفت و اسب ها را گرفت و شروع به کارهای معمولی خودش کرد.

مادرم تند و مختصر به پدر گفت چی شده و پدرم تفنگ دولول بزرگ اش را بر داشت و آن را توی حیاط و به دیوار ایوان تکیه داد. بعد در خانه را باز گذاشت و به صدای بلند گفت “هرکس میخواد بیاد، همین الان بیاد تو تا خدمتش برسم.”

ما دریافتیم که حالا که بهائی کشی شروع شده بود و بهائی ها را اذیت می کردند، اصغر که از اثاثیه گرانقیمت و پول خبر داشت طمع کرده بود و یک عده را جمع کرده بود تا هر کدام سهمی ببرند. با اینکه فهمیدیم کار اصغر بوده که هم بهائی کشی کند و هم پولی گیر بیاورد، پدرم صلاح ندید که به روی اصغر بیاورد برای اینکه ممکن بود جری شود و واقعا همه این کارها را انجام دهد.

بعد که اوضاع بهتر شد، برادر و خواهرهایم به خانه برگشتند. وقتی مادرم تمام جریان را برایشان تعریف می کرد، جریان آن شب را هم تعریف کرد که یکباره حس کرده بود که نمی تواند اصلا از جایش تکان بخورد و یا حرف بزند و یا چشمانش را باز کند ولی صدای مرا می شنیده و ناراحت بوده که من نگران بودم و نمی توانسته جوابم را بدهد. مادرم تعریف کرد که چقدر ناراحت بوده که فکر می کرده اگر آدم کش ها بیایند نمی تواند از بچه هایش دفاع کند و هرچه سعی می کرده نتوانسته چشمانش را باز کند ولی صدای مرا می شنیده که به جای او می گفتم “اگر جرات دارین بیایین. همه تونو می کشم.” و بالاخره بعد از یک مدت که به این منوال گذشته شروع کرده به دعا خواندن و به خودش فشار آورده تا اینکه یکباره توانسته بنشیند و ما را در آغوش بگیرد. من به دقت به حرف های مادرم گوش می کردم. وقتی حرف هایش تمام شد، به طرف او پریدم و خود را در آغوش اش جای دادم و با یادآوری آن شب وحشتناک بغض ام ترکید و های های گریه کردم و اشک بقیه هم جاری شد.

من هنوز نتوانسته ام لغت هایی را پیدا کنم که بتوانم آن همه وحشت و اضطراب را در طول آن چندین شب و روز بیان کنم. شما به یک دختربچه پنج ساله نگاه کنید و دوباره این جریان را مرور کنید. شاید بتوانید عمق وحشت و اضطراب مرا درک کنید. من تمام ساعات و روزها و دقیقه ها را ننوشته ام. خواب های وحشتناک را تعریف نکرده ام. ولی هنوز لحظه لحظه ی آن شب ها و روزها، همه آن وحشت و دلهره و اضطراب و ترس از کشته شدن مادرم و من و خواهر کوچکترم، شفاف و روشن در من زنده است.

پس از یک هفته مادرم تمام بهائی های شهر را دعوت کرد. یک میز خیلی بزرگ در حیاط بود که روی آن انواع غذاها را چیده بودند. مادرم با همه صحبت کرد و آنها را به بردباری و استقامت تشویق کرد و گفت هرچقدر آنها به شما بدی می کنند، شما همانطور که حضرت بهاءالله فرموده به آنها بیشتر محبت کنید. بهائی های آن شهر از پدر و مادرم خواهش کردند که شهر را ترک نکنند. مادر و پدرم قول دادند که صبر کنند و وقتی اوضاع بهتر شد به مشهد بروند.

دبستان

پس از تجربه دردناک هیجده شب و روز پر از شکنجه روحی و دلهره و وحشت شدید من وارد فضای جدیدی شدم و به کلاس اول دبستان رفتم.

در هنگام زنگ تفریح یک مقدار خوراکی که همراه داشتم از جیب بیرون آورده و به چند نفر از همکلاسی هایم تعارف کردم. ولی با تعجب فراوان دیدم که آنها قبول نکردند و گفتند “تو نجس هستی.” و “خون تو نجس است.” من می دانستم که تمیز هستم و لباس هایم هم خیلی خوب و تمیز است. بعد گفتند که “چون دین تو بهائی است، ما با تو بازی نمی کنیم و از دست تو چیزی نمی گیریم.” تعجب من خیلی زیاد شد. شب که سر بر بالش نهادم اشک ریختم ولی در همان حال خوشحال شدم که مسلمان نیستم و مانند آنها با کسی بدرفتاری نمی کنم. کینه ای از آنها به دل نگرفتم. فقط دلم برایشان سوخت و غمگین شدم.

رفتن از بجنورد

من فکر می کردم که شاتی را هم با خودمان ببریم. وقتی فهمیدم که مسلمان ها سگ را نجس می دانند و نمی توانیم شاتی را توی اتوبوس ببریم خیلی غمگین شدم. ولی متاسفانه شاتی را گذاشتند خانه همسایه بغلی. همان همسایه ای که در آن شب های شلوغ بهائی کشی اصلا به ما محل نگذاشته بود. رفتم خانه همسایه که با شاتی خداحافظی کنم. طفلک یک گوشه حیاط نشسته بود و سرش را روی دو دستش گذاشته بود. خیلی غمگین به نظر می رسید. خیلی دلم برایش سوخت. نشستم پهلویش و گفتم “شاتی جون، من تورو خیلی خیلی دوست دارم. خیلی ببخشین که نمیذارن تو هم با ما بیایی. به تو هم میگن نجس. اما من می دونم که چقدر مهربونی و اون هیجده شب چقدر فداکاری کردی. تو هم بهائی هستی و من هیچوقت تا آخر عمرم فراموشت نمی کنم. همیشه به یادت هستم که جون ما رو نجات دادی.” در این هنگام اشک هایم می ریخت و تمام این خاطره و قیافه شاتی و حرف هایی که زدم تا این لحظه یادم هست.

مادر و پدرم از رفتار مردم شهر دل شکسته شدند، به خصوص بعد از آن همه محبت و کمک هایی که به آن مردم کرده بودند. بچه های بزرگترشان هم باید برای ادامه تحصیل به شهر بزرگتری می رفتند زیرا ادامه تحصیل پس از کلاس نهم در این شهر کوچک ممکن نبود. در سال ۱۳۲۷ به مشهد رفتیم.

پایان سخن پروانه ناهید ادراکی

سخن پروانه خانم به پایان رسید.

اکنون هفتاد و اندی سال از آن رخداد و خاطره می گذرد ولی بدبختی اینجاست که نه تنها کابوس پروانه خانم، بلکه واقعیت بهائی کشی هنوز به پایان نرسیده است. کشتار بهائیان آشکار و پنهان در شهرهای گوناگون ایران ادامه دارد.

بهائی کشی آشکار

در یزد، بهائی کشی به گونه ای با حمایت حکومت انجام می گیرد. فرهنگ امیری ۶۳ ساله در تاریخ ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۶، در بیرون منزل مسکونی خود در شهر یزد به قتل رسید.

در شامگاه قتل، دو مرد که شب قبل از آن به بهانه‍ی خرید خودرو به منزل ایشان مراجعه کرده بودند، بار دیگر برای ملاقات با آقای امیری به محل سکونت ایشان بازگشتند. هنگامی‌که آقای امیری برای پاسخگویی به درب منزل آمدند، قاتلان به طرز فجیعی با چاقو ضربه‌های متعددی به بدن ایشان وارد کردند.


تصویر فرهنگ امیری، قربانی بهائی کشی در یزد

یکی از برادران در پاسخ به دلیل قتل گفت: “می‌خواستیم یک بهائی را بکشیم. شنیده بودم که بهائیان، مسلمانانی هستند که از اسلام روی برگردانده‌ و مرتد هستند و ریختن خونشان ثواب است.”
برادر دیگر در بازجویی‌ دیگری اظهار داشت: “هدفمان کشتن یک بهائی بود. مهم نبود چه کسی باشد.”
این دو برادر حتی در جریان بازجویی‌ها بیان کردند که در صورت آزادی فرد دیگری را به قتل خواهند رساند. اما با قرار وثیقه آزاد شدند. ***

بهائی کشی پنهان

در شیراز، یک زن جوان بهائی را زنی ناشناس با ابراز دوستی فریب داده و در پارک به وی نوشابه سمی داده و او را مسموم کرده و کشت. خانواده مقتول حتی نتوانستند از هیچ کسی شکایت کنند یا ماجرای قتل را آشکار سازند زیرا از یک سو هویت قاتل را به طور دقیق نمی دانستند و از سوی دیگر ترسیدند که اگر پیگیر ماجرا شوند، خود نیز قربانی بهائی کشی شوند.

چگونه می توانیم به بهائی کشی پایان دهیم؟

* کتاب “تاریخ شهداء یزد” یا “تاریخ امری یزد” نوشته محمد طاهر مالمیری را می توانید در اینجا بخوانید:
www.bahailib.com

** من نتوانستم اطلاعات دقیقی از چگونگی آغاز و پایان ماجرا بدست آورم. اما به گفته خواهر بزرگتر پروانه خانم، در آن زمان در خانه دیگر بهائیان شهر بجنورد نیز سنگ می انداختند و یکی از بهائیان را در خیابان کتک مفصلی زدند. در آن روزها چنان فضای وحشت باری برای بهائیان ساخته شده بود که بیشتر آنها جرات بیرون آمدن از خانه را نداشتند.

منبع :اخبار روز

سفر نیکی هیلی به وین و پرسش‌هایی پیرامون پارچین/ رضا تقی زاده

نتیجه دیدار روز چهارشنبه سفیر آمریکا در سازمان ملل از مقر آژانس بین المللی سازمان انرژی اتمی در وین می تواند در تصمیم دولت ترامپ نسبت به تائید و یا خودداری از تائید پایبندی جمهوری اسلامی به تعهدات توافق اتمی در موعد سه ماهه منتهی به ۱۷ اکتبر آینده، نقش تعیین کننده ایفا کند.

وزارت خزانه داری آمریکا بر اساس قانون متعهد است مراتب پایبندی ایران به تعهدات برجام را هر سه ماه یکبار بررسی و موضوع را از طریق وزارت خارجه آن کشور به اطلاع کنگره برساند.

ادامه لغو تحریم های اتمی و صدور مجوزهای تجاری و بانکی برای موسسات و شرکت های طرف معامله با ایران موکول به ارسال این تائیدیه است و دولت کنونی آمریکا از ژانویه سال جاری تاکنون علیرغم اشاره بر «نقض روح برجام» از سوی ایران مراتب اجرای تعهدات در چارچوب توافق اتمی پانزدهم ژوئیه سال ۲۰۱۵ را مورد تائید قرار داده است.

نیکی هیلی، سفیر آمریکا در سازمان ملل از سختگیرترین منتقدین جمهوری اسلامی و توافق اتمی به شمار می رود و مکررا خواستار اعمال نظارت های بیشتر بر نحوه اجرای برجام شده است.

خواسته های هیلی از آمانو

پیش از دیدار ظهر چهارشنبه با آمانو، دبیر کل آژانس بین المللی انرژی اتمی، خانم هیلی طی گفتگو با خبرگزاری رویترز از «رفتار های گذشته ایران» یاد کرد که اشاره وی به اقداماتی است که گفته شده جمهوری اسلامی در جهت مبادرت به انفجار با قدرت زیاد ( شلیک نوترنی) و تلاش برای ساختن ماشه بمب اتمی در پارچین صورت داده است.

در جریان مذاکرات اتمی که بیش از دو سال به طول انجامید، راستی آزمایی از گذشته اقدامات اتمی ایران و «فعالیت های مشکوک به داشتن ابعاد نظامی (PMD) » از جمله دشوارترین بخشهای گفت و گوها بشمار می رفت، بطوریکه این موضوع چند بار ادامه گفت و گوها را به توقف کشید و تهدید به تعطیل کرد.

تنها بعد از سفر آمانو به تهران در تیرماه سال ۱۳۹۴ ، و دیدار او با حسن روحانی و علی شمخانی دبیر شورای امنیت ملی جمهوری اسلامی و امضاء دو سند محرمانه که خارج از ایران از آنها به عنوان «سند» یاد می شود و عباس عراقچی مذاکره کننده ارشد اتمی ایران در گزارشی به کمیسیون امنیت مجلس از آن به عنوان «نقشه راه محرمانه آمانو-صالحی» یاد کرده، امضاء توافق اتمی مابین ایران و گروه ۵+۱ ممکن شد.

بر اساس بسیاری از شواهد، منجمله خبر رسانی شخص آمانو که در جریان روزهای پایانی مذاکرات اتمی مدعی شده بود با تهران «توافق جداگانه ای بر سر پارچین صورت خواهد گرفت»، بازدید بازرسان آژانس از پارچین و نمونه برداری محیطی از آن، پیچیده ترین گره مذاکرات بشمار میرفت.

طی دیدار روز چهارشنبه فرستاده آمریکا از وین، مهمترین پرسش خانم هیلی از آقای آمانو، در مورد نحوه ادامه بازرسی های ماموران آژانس از ایران و امکان تجدید دیدار آنها از پارچین با استناد به تعهداتی است که دولت تهران در قالب «اجرای داوطلبانه پرتکل الحاقی» پذیرفته است.

انگیزه آمریکا در این مورد خاص، کسب اطمینان برای پیشگیری از آزمایش هایی است که ایران متهم بود تا پیش از سال ۲۰۰۳ میلادی در پارچین به عمل آورده. بمنظور تامین این خواسته، نیکی هیلی در وین طرح تقاضای خاموش برای بازدید از پارچین و نمونه برداری محیطی از محل را مطرح می سازد.

خانم هیلی از آمانو می پرسد: آیا بر مراکزی که قبلا اقدامات پنهانی در آن می ‌شد (پارچین) نظارت می ‌کنید؟ آیا قادر هستید به این مناطق دسترسی (بازدید مجدد) پیدا کنید؟

آمریکا به دنبال بهانه است؟

آمریکا به تنهایی سالانه هشت میلیون دلار هزینه بازرسی های ماموران آژانس از مراکز اتمی ایران را پرداخت می کند و دولت کنونی آن کشور که برجام را یک «توافق بسیار بد» می خواند، مایل است راه بازگشت ایران به شرایط پیش از توافق اتمی را بسته نگاه دارد.

اظهارات اخیر حسن روحانی در مجلس، و علی اکبر صالحی رییس سازمان انرژی اتمی ایران مبنی بر «بازگشت سریع به شرایط پیش از برجام» و «غنی سازی ۲۰ درصدی در چند روز» شائبه های کاخ سفید را در رابطه با بسته ماندن راه بازگشت پنهان و یا پیدای ایران به وضعیت قبل از توافق اتمی تقویت می کند.

اجازه ندادن به بازدید از پارچین بیش از آنکه نتیجه حساسیت تهران برای فاش شدن اسرار نظامی آن باشد، محصول گروکشی های درون حکومت و موافق ها و مخالفان توافق اتمی است -چنانکه در سال پایانی مذاکرات اتمی دولت ایران بنا بر پاره ای گزارش ها ظاهرا آمادگی داشت که با یک بار بازدید از پارچین موافقت کند؛ اقدامی که پیشتر، بدون بروز هر نوع حساسیت حاد، در سال ۲۰۰۵ هم صورت گرفته بود.

در صورت اصرار آمریکا بر بازرسی از پارچین و مخالفت جمهوری اسلامی با انجام بازرسی، اجرای (داوطلبانه) پرتکل الحاقی از سوی ایران عملا به حال تعلیق در می آید و این تعلیق می تواند نه تنها نقض «روح توافق اتمی» که نقض آشکار تعهدات آن تلقی شده و رییس جمهوری آمریکا را به خودداری از تائید پایبندی دولت تهران به توافق اتمی وادار سازد؛ اقدامی که الزاما به معنی خروج کامل آمریکا از توافق اتمی نیست ولی می تواند آغازی بر پایان تدریجی آن باشد.