چاوجوان ورمقانی دختر کرد ۳۲ ساله از روستای جولانده، توابع شهرستان سروآباد کردستان به دلیل اینکه پدرش مبلغ دین بهائیت بود او را شکنجه و سپس به وی تجاوز کردند.
بسیجیان جلاد شهرستان سروآباد کردستان برای پیدا کردن پدر چاوجوان که به جرم تبلیغ بهائیت تحت تعقیب بود او را بازداشت کردند تا محل مخفی شدن پدرش را با شکنجه و تجاوز به دست بیاورند.
چاوجوان پس از شکنجههای فراوان و تجاوز ۳ بسیجی جلاد روز بعد ساعت ۶ صبح در یک خیابان کم تردد شهرستان سروآباد رها میشود. چاوجوان پس از رسیدن اورژانس به بیمارستان منتقل و پس از هفت روز که از این جنایت میگذرد، به دلیل فشارهای روحی و روانی ناشی از تجاوز، اقدام به خودکشی میکند.
خانواده وی به دلیل ارعاب سرکوبگران و ماموران امنیتی به عدم رسانهای شدن این جنایت، پس از گذشت یک ماه سکوت خود را شکستند و درخواست داشتند که این جنایت رسانهای شود.
زهرا آذر (دبیر بخش سینما و تئاتر)، میلاد پرنیانی، محمدرضا ایوبی
www.khanehdastan.ir
خانه داستان چوک با دوره های داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی، اسطوره شناسی
www.khanehdastan.ir
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههای ادبیات داستانی چوک و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام دهمین دوره آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعالیت های روزانه، هفتگی، ماهیانه، فصلی و سالیانه کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
گزارش همایش روزجهانی داستان کوتاه و بزرگداشت «قباد آذرآیین»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
گزارش، عکسهای همایش«روزجهانی داستان کوتاه» و شب «جمال میرصادقی»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1115-2012-01-07-06-26-37.html
گزارش و عکسهای جشن یازدهمین سال فعالیت کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12003-2012-09-23-08-41-27.html
گزارش جلسات ادبی- تفریحی کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1236-2012-01-21-06-13-06.html
—
—
کانون فرهنگی چوک تریبون همه هنرمندان و حامی همه انجمن ها و کانون های فرهنگی است.این ایمیل توسط گروه گوگل کانون فرهنگی چوک برای شما ارسال شده است مدیران سایت ها و انجمن ها می توانند ازطریق این گروه گوگل به صورت
هفتگی یا ماهیانه فعالیت های کلی و آثار منتشر شده درسایت را به هزاران نفر اطلاع رسانی کنند . همچنان اطلاع رسانی ایمیل های فردی و وبلاگی قابل تایید
نیست از ارسال چنین ایمیل هایی خودداری بفرمایید
برای لغو ثبت نام در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
stop4story+unsubscribe@googlegroups.com
آدرس سایت کانون فرهنگی چوک
www.chouk.ir
mehdi_rezayi_mehdi@yahoo.com
info@chouk.ir
chookstory@gmail.com
مهدی رضایی
—
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «کانون فرهنگی چوک» در گروه Google ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به stop4story+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
چه کسانی، به چه منظوری و چگونه موسی صدر را به لبنان فرستادند!
مقدمه
در یک نگاه کنجکاوانه به داستان اعزام موسی صدر به لبنان و تأمل و تعمقی در دخالت علنی و پنهانی دستهایی در این جابه جائی، مسائل زیادی را برایمان روشن میکند. این که چرا و چگونه یک روحانی غریبه، به زبانی بیگانه، از جانب ملت لبنان، به ویژه شیعیان این کشور پذیرفته میشود، بی آن که کوچکترین اطلاعی از واقعیت امر داشته باشند و یا کمترین واکنشی به حضور او نشان بدهند. با اندک توجهی به این جابه جائی، هر انسانی را به این پرسش میاندازد که: «چطور یک ملتی مانند ملت لبنان که از لحاظ درک و فهم سیاسی و فرهنگی جزو ملتهای نسبتاً پیشرفته خاور میانه محسوب میشوند، به آن راحتی موسی صدر را پذیرا شدند و مقام و منزلتی به او دادند که در نوع خود بیسابقه بوده است!؟»
در این جا، ما واقعیت این جابهجائی را به گونهای که رخ داده، شرح میدهیم، تا روزنهای باز کنیم و از آن روزنه بتوانیم جابهجائیهای دیگری که در کشورهای مسلمان، به ویژه میهن خود ما انجام گرفته است، برسیم و از دلایل جابهجائی آنها آگاه شویم.
نا گفته پیداست که خاطره نویسی، قصه نویسی نیست، بلکه بازگو کردن جریاناتی است که دست اندرکاران سیاسی، فرهنگی، نظامی، اطلاعاتی و غیرۀ یک کشور که در زمان خود، شاهد و ناظر آن بودند و یا خود نیز نقش و سهمی در آن داشتند. و بزرگترین اثر مثبت این گونه خاطرهنویسی نیز این است که آیندگان از حوادث گذشتۀ سرزمین خود آگاه میشوند و از علل و أسباب فعل و انفعالات و نقل و انتقالات انجام شده در کشورشان مطلع میگردند. و این گونه است که ملتهای آگاه در رو یاروئی با مسائل مشابه از اشتباه پرهیز میکنند و به گمراهی کشیده نمیشوند.
اگر داستان واقعی و علل و اسبابی که موجب اعزام موسی صدر به لبنان شد، برملا و ترتیباتی که برای این جابه جائی داده شده بود، به درستی مطرح میگردید، چه بسا در سال ۱۳۵۷ مردم خوش باور و ساده اندیش ایران به آن سادگی فریب بت سازی از یک آخوند قشری عقب ماندۀ هندی تبار را نمیٔخوردند و او را که دیگران با فریب و نیرنگ میخواستند به رهبری و زعامت کشور و ملت ایران برسانند، به آن راحتی نمیپذیرفتند.
این بخش از داستان من و موسی صدر را با این هدف بخوانیم و به این «این همانی»، انتخاب، اعزام و پذیراندن موسی صدر به مردم لبنان، انتخاب، اعزام و پذیراندن خمینی به مردم ایران، بیندیشیم!! اندکی هم با تعمق به شرکت کشورهای خارجی و عوامل موثر داخلی آنها و اهدافی که دنبال میکردند، فکر کنیم. شاید حرفی برای گفتن به فرزندانمان و به نسلهای آینده کشورمان داشته باشیم!!
چه کسانی، به چه منظوری و چگونه
موسی صدر را به لبنان فرستادند !
پس از مراجعت از ماموریتام در کشور ترکیه به عنوان سرپرست دانش آموزان نیروی دریایی ایران، در اواخر سال۱۹۷۰ به دعوت سازمان اطلاعات و امنیت کشور مأمور خدمت در این سازمان شدم. پس از طی یک دورۀ آموزشی، برایِ ماموریتی ویژه، به کشور اردن هاشمی اعزام گشتم. بعد از گذشت چند ماه از این مأموریت و پایان گرفتن غائلۀ فلسطینیهای درگیر با ملک حسین پادشاه اردن، در سپتامبر معروف به سیاه «ایلول الاسود»، (سپتامبر۱۹۷۰ تا جولای ۱۹۷۱) و تار و مار شدن چریکهای فلسطینی و فرارشان به لبنان، ماموریت من هم در آن کشور به پایان رسید و برای پیگیری و ادامۀ ماموریت، به لبنان اعزام شدم.
اعزام من به کشور اردن هاشمی، بر مبنای درخواست آقای منصور قدر سفیر ایران در این کشور، برای انجام یک ماموریت ویژه صورت گرفته بود. و من برای اولین بار ایشان را در این ماموریت ملاقات کردم. بازگشت من به ایران و رفتنم به لبنان نیز به گونهای با مشورت ایشان انجام گرفته بود که به آن خواهم پرداخت.
بازگشت من از اردن هاشمی به ایران و آماده شدنم برای رفتن به لبنان، مصادف شد با آمدن موسی صدر، رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان به ایران و ملاقات او با پادشاه فقید که با پا درمیانی سفیر وقت ایران در لبنان، زنده یاد رکنالدین آشتیانی انجام شده بود.
در دیداری که برای عزیمت به لبنان، با تیمسار سپهبد ناصر مقدم، رئیس اداره سوم سازمان اطلاعات و امنیت کشور آن زمان داشتم، به من گفت: « همزمان با مأموریت ویژهای که داری، رابط مستقیم من (سازمان) با آقای موسی صدر نیز خواهی بود. بهتر است پیش از برگشت ایشان به لبنان، در ایران او را ببینی و با وی آشنا شوی».
چند روز بعد، در پی تماس با رابطی که تیمسار مقدم به من معرفی کرده بود، در منزل آقای رضا صدر، برادر بزرگ موسی صدر که پیش نماز مسجد امام حسین در میدان فوزیه بود، با آقا موسی صدر دیدار و گفتوگو کردم.
دیدارم با موسی صدر و برادرش، بسیار گرم و صمیمانه بود، پس از آن نیز همیشه همان طور باقی ماند. آن روز، پس از آشنائی و گفتوگوهای متفرقه، از تاریخ عزیمت او از تهران آگاه شدم. در روز پرواز او از تهران نیز با تشریفات بسیار خوب در پاویون دولت از ایشان پذیرایی و وی را بدرقه کردم، با این وعده که در بیروت دیدارمان را تجدید کنیم.
در لبنان، رشتۀ ارتباط من با موسی صدر به خوبی پیش میرفت تا این که به دستور مرکز، از تماس با ایشان منع شدم. این قطع ارتباط بنا به درخواست منصور قدر سفیر ایران در بیروت انجام گرفت که داستان مفصلی دارد. در این جا فقط به این نکته اشاره و بسنده میکنم که در اثر یک بیسیاستی بزرگ، زنده یاد رکن الدین آشتیانی سفیر ایران در لبنان، معزول شد. به جای این دیپلمات آگاه و ورزیده و دوراندیش، سرلشکر منصور قدر، افسر سازمان اطلاعات و امنیت کشور که سفیر ایران در اردن هاشمی بود، به سمت سفیر ایران در لبنان منصوب شد و به این کشور اعزام گردید.
با آمدن منصور قدر به لبنان خصومت دیرینۀ او با موسی صدر که مربوط به گذشتۀ آن دو بود، از نو بروز کرد و به اوج خود رسید. مضافاً این که موسی صدر پس از دیدار با پادشاه فقید ایران در ژانویه ۱۹۷۲ که حمایت او را برای کمک به شیعیان لبنان جلب کرده بود، مورد تأئید منصور قدر نبود. در حقیقت نظر منصور قدر این بود که کمک دست و دلبازانۀ پادشاه ایران به شیعیان لبنان، از طریق سفارت ایران هزینه شود و ریش و قیچی این کمکها، دست خود او باشد، نه موسی صدر.
منصور قدر برای رسیدن به این خواسته خود، سعی میکرد که موسی صدر را دشمن ایران و شاه قلمداد کند. و در این راه اقدامات زیادی انجام داد که یکی از آنها، درخواست از مرکز برای قطع ارتباط من با موسی صدر بود که به عنوان رابط مستقیم سازمان اطلاعات و امنیت کشور و سپهبد ناصر مقدم، با موسی صدر بودم.
داستان من و موسی صدر و منصور قدر، بسیار دراز است، که به بخش دیگر این مبحث مربوط میشود و در این جا فقط به شرح ماجرای اعزام موسی صدر به لبنان می پردازم.
***
و اما، واقعیت ماجرا!
رفتن موسی صدر به لبنان، موفقیتی که در این کشور به دست آورد و پایان کارش در لیبی، توسط جامعۀ روحانیت ایران به تفصیل نوشته شده است. در شرح حال او که بیشک یکی از آخوندهای نامدار قرن بیستم مذهب شیعۀ دوازده امامی محسوب میشود، این گونه آمده است که رفتن او به لبنان و موفقیتاش در این کشور، یک امر طبیعی و یک داد و ستد آخوندی در مذهب شیعه بوده. در حالی که چنین نبود و لازم است، پس از سالیان دراز پرده پوشی، ماجرای رفتن او به لبنان نیز روشن گردد تا این بخش از تاریخ مذهب شیعه نیز که به خواستِ ملایان و ایادیشان تحریف شده، آشکار شود. چرا که اگر واقعیت این نقل و انتقال به درستی شرح داده شود، با روش شدن آن، به راحتی میتوان حوادث مشابه را نیز تا حدودی روشن کرد.
در آغاز، نگاهی میاندازیم به روایتی که آخوندهای مذهب شیعه در بارۀ موسی صدر و رفتنش به لبنان نقل میکنند، اینان نوشته اند:
«موسی صدر بنا به وصیت سید عبدالحسین شرفالدین، روحانی بزرگ شیعیان لبنان و به توصیۀ آیتالله سید حسین طباطبائی بروجردی مرجع اعلای شیعیان آن زمان، سید محسن طباطبائی حکیم، مرجع بعدی شیعیان و شیخ مرتضی آل یاسین برای ادارۀ امور شیعیان لبنان به این کشور اعزام شده است». یعنی یک روحانی ایرانی، به صورت طبیعی و به توصیه روحانیون طراز اول مذهب شیعه از شهر قم به لبنان رفته و رهبری شیعیان این کشور را به دست گرفته است!
اولاً در این جا لازم است یک نکته را یادآور شویم و آن این که همۀ آنهائی که با آخوند جماعت و خصلتهای این طایفه آشنائی دارند، میدانند که آخوندها، محال است، مسجد و منبر خود را فیسبیلالله به کسی واگذار کنند. به خصوص وقتی که خود فرزند معمم دارند، مسجد و منبرشان را برای فرزندانشان به ارث میگذارند. از این رو، باید از راویان محترم روایت وصیت مرحوم شرفالدین پرسید:
« سید عبدالحسین شرفالدین با داشتن فرزند معممی به نام سید عبدالله شرفالدین که در زمان پدر در قم مشغول تلمذ از محضر بزرگان این شهر بوده، چرا و به چه دلیلی ارث و میراثاش را به یک آخوند دیگر، آن هم یک آخوند ایرانی داده است!؟». به خصوص این که موسی صدر همسن و سال عبدالله شرفالدین بود. (موسی صدر متولد ۱۳۰۷ در قم و سید عبدالله شرفالدین ۱۳۰۵ در صور لبنان).
لبنان، کشوری است که در آن پیروان ادیان و مذاهب مختلف در صلح و آشتی با هم زندگی میکنند. این کشور پس از جنگ جهانی اول و سرنگونی امپراطوری عثمانی تأسیس گردیده است. اگر چه پیروان مذهب شیعه در لبنان نسبت به سایر مذاهب در اکثریت قرار دارند، با این حال، در تقسیم بندی مشارکت مذاهب مختلف در حکومت، رئیس مجلس لبنان به مسلمانان شیعه اختصاص داده شده. در همین حال، ریاستِ جمهوری این کشور به مسیحیان (مارونی) و نخست وزیری هم به مسلمانان اهل سنت رسیده است. بقیه مذاهب نیز هر یک در ادارۀ امور کشور دارای امتیازاتی هستند.
اخذ تابعیت لبنان هم بسیار دشوار است و تابعیت لبنان به هر کسی به راحتی داده نمیشود، مگر تحت شرایط خاص. یکی از این شرایط خاص، مربوط میشود به پایان ریاست جمهور این کشور که هر رئیس جمهوری در پایان دوران ریاستش، اجازه دارد به تعدادی از متقاضیان مورد نظر خود، تابعیت لبنان را بدهد.
در لبنان، به خاطر تقسیمبندی مشاغل دولتی بین مذاهب مختلف، هر یک از مذاهب دارای تشکیلات خاصی هستند که مسئول ادارۀ امور پیروانشان میباشند. از این رو، علاوه بر سیاستمداران مذاهب مختلف، روحانیت این مذاهب نیز دارای تشکیلاتی هستند. در این میان مشکلی که شیعیان لبنان داشتند، نداشتن تشکیلاتی بود که از نظر«مذهبی» بتوانند پیروان خود را زیر یک چتر نگهدارند و مانند رهبران سایر مذاهب امتیازاتی برای پیروان مذهب خود کسب کنند.
میدانیم که پیروان مذهب شیعه بنا به تشخیص خود، هر یک مقلد مجتهدی از مجموع مجتهدان موجود هستند. تا به امروز هم در هیچ یک از جوامع شیعه مذهب، یک مجتهد جامع الشرایط ظهور نکرده که همۀ شیعیان تابع و مقلد او باشند. تا آنجایی که حتی با پیدا شدن مراجع بلند پایهای مانند سید ابوالحسن اصفهانی و سید حسین بروجردی که بیشترین پیروان را داشتند، به عنوان مرجع یگانه محسوب نمیشدند و در هر گوشه و کنار دنیای اسلام، شیعیان دارای دهها و صدها مرجع بودند که هر یک پیروان خود را داشتند.
**
در سال ۱۳۷۷ هجری قمری سید عبدالحسین شرفالدین مرجع اعلای شیعیان لبنان که مورد احترام شیعیان این کشور بود، درگذشت و جامعۀ شیعیان این کشور بدون سرپرست شد.
این حادثه درست در زمانی اتفاق افتاد که عبدالناصر رئیس جمهور کشور مصر با دیدگاههای خاص خود، به دنبال رهبری جهان عرب بود. از این رو شیعیان این کشور که از بابت رهبر مذهبی، بیسرپرست شده بودند، طعمه خوبی برای عبدالناصر شدند که آنها را در کشمکشهای سیاسی به دنبال خود بکشاند.
روایتی که در این جا نقل میشود، روایتی است از یک راوی مطلع، موثق، بینظر و برمبنای واقعیتهای عینی. قصد و غرض راوی هم تنها آگاهی دادن به شخص« من» بوده، نه چیز دیگر. بی آن که بخواهد یا بداند که این موضوع روز و روزگاری مطرح و منتشر خواهد شد.
من این روایت را به کوتاهی بازگو میکنم و در تأئید درستی آن، اطلاعات دیگری را که به گوش خود از منابع مختلف شنیده و قرائنی که در تأیید آن به مرور زمان، به دست آوردهام را نیز اضافه خواهم کرد و داوری آن را بر عهدۀ پژوهشگران این بخش از تاریخ، میگذارم. با این امید که این جستجوگران عزیز، بتوانند با دیدی دقیقتر و نگاهی عمیقتر این گونه نقل و انتقالات را در گسترۀ پراکندگی پیروان مذهب شیعه بررسی و تجزیه و تحلیل کنند. ضمن این که از سرگذشت این روحانی بسیار پر تلاش و جویای نام نیز که چند صباحی در عالم اسلام نقش آفرینی کرده، آگاه شوند. آنهائی هم که ریزبینترند، میتوانند با آگاهی از این ماجرا واین همانیها، پی به نقل و انتقالهای دیگر ببرند و ببینند که سلطهگران چگونه از ناآگاهی مردمان ساده دل مسلمان بهره میگیرند و هر روز با ترفندهای نوئی، یکی را برای آنان علم میکنند.
راوی، زنده یاد نوذر رزم آرا، فرزند سپهبد حاجعلی رزم آرا، نخست وزیر مقتول است. او یکی از کارمندان ارشد و با تجربۀ سازمان اطلاعات و امنیت کشور بود. چندین سال هم در سمت رئیس نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در عربستان و مصر خدمت کرده و اطلاعات زیاد و جالبی در بارۀ عملیات سازمان اطلاعات و امنیت ایران در کشورهای منطقه، به ویژه کشورهای مسلمان داشت.
زمانی که من در لبنان خدمت می کردم، او هم در مصر انجام وظیفه مینمود. و با آشناِیی به سوابق آقای منصور قدر و آقای موسی صدر و اختلاف این دو با هم، در یکی از سفرهای خود به قاهره که توقف کوتاهی در بیروت داشت، برنامۀ سازمان اطلاعات و امنیت کشور را در اعزام موسی صدر به بیروت برای من تعریف کرد. گفتنی است که او به مناسبت خدمت در ادارۀ دوم و هفتم سازمان اطلاعات و امنیت کشور که مربوط به جمعآوری و بررسی اطلاعات خارج از کشور، به ویژه در مسائل مربوط به کشورهای عرب بود، با بسیاری از پروندههای شخصیتهای سیاسی، نظامی، دینی و فرهنگی این کشورها آشنائی داشت. از این رو سخنان او در بارۀ شخصیتهای این کشورها، مستند و معتبر شمرده میشود. ضمن این که او در یک خانوادۀ ارتشی متولد و بزرگ شده بود و با بسیاری از ارتشیان نیز آشنائی داشت، از جمله با سپهبد تیمور بختیار و ارتشبد نصیری که هر دو سالیان دراز رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور بودند.
روایت نوذر رزم آرا:
….عبدالناصر پس از به قدرت رسیدن، جنبشی به عنوان ناسیونالیسم عربی به راه انداخت که با این جنبش، از یک سو رهبران سنتی کشورهای اسلامی را به چالش گرفت و از سوی دیگر منافع و مصالح بعضی از کشورهای غربی و دوستانشان را به مخاطره افکند. از این رو، این کشورها مشترکاً به رویاروئی با او برخاستند. سه کشور عمدهای که بیش از هر کشوری خطر عبدالناصر را با منافع خود در تضاد میدیدند، انگلیس و فرانسه و اسرائیل بودند، همانهائئ که به دلیل ملی کردن کانال سوئز توسط عبدالناصر در سال ۱۹۵۶ به مصر حملۀ نظامی کرده بودند، و ….
این سه کشور، با کشورهائی که رهبرانشان مورد انتقاد عبدالناصر بودند، مانند لبنان و ایران و عربستان و غیره به گفتگو و رأیزنی نشستند و در رویاروئی با سیاست عبدالناصر در منطقه، مشترکاً اقداماتی انجام دادند که یکی از آنها، ممانعت از افتادن شیعیان لبنان به دام عبدالناصر بود. به همین منظور نیز تصمیم گرفتند که سید عبدالله شرفالدین پسر معمم مرحوم سید عبدالحسین شرفالدین را که در حوزۀ علمیه قم مشغول تحصیل بود، به لبنان بازگردانند و جایگاه خالی پدر را که مرجع شیعیان لبنان بود، با پسر پر کنند. با این هدف که او بتواند سرپرستی مذهبی و معنوی شیعیان لبنان را برعهده بگیرد و از گرایش و پیوستن آنان به عبدالناصر مانع شود.
در آن زمان، ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور ما با سپهبد تیمور بختیار بود که مسائل مربوط به امور کشورهای عربی، منجمله لبنان و عراق و سوریه و عربستان و مصر و غیره با نظر او اداره میشد. از این رو، بازگرداندن سید عبدالله شرفالدین به لبنان بر عهدۀ او گذاشته شد.
سپهبد تیمور بختیار دستور احضار سید عبدالله شرفالدین را به رِئیس ساواک قم میدهد که او را همراه با ماموری به تهران و به دفتر او بفرستد.
ابلاغ احضار سید عبدالله شرفالدین توسط سپهبد بختیار، این آخوند غریبه در قم را به شدت نگران میکند و با ترس و وحشت به آقا رضا صدر برادر بزرگ آقای موسی صدر متوسل میشود. آقا رضا صدر هم با دلداری به شرفالدین، او را راهی تهران و دیدار با سپهبد بختیار میکند، با این قرار که پس از ملاقات، ماجرای دیدارش را برای او تعریف کند تا راه حلی برایش پیدا کند.
سید عبدالله شرفالدین، در مَعیّت مامور ساواک قم به تهران و به دفتر سپهبد بختیار میرود. بنا به گفتۀ شرفالدین، در این ملاقات، سپهبد بختیار با او بسیار محترمانه برخورد و گفتوگو میکند، و نظر او را در باره بازگشتاش به لبنان و عهده دار شدن مسند و مسجد و منبر پدر خود جویا میشود. و این که شیعیان لبنان با درگذشت پدر او، نباید برای مدت زیاد بیسرپرست بمانند و به دام این شیخ و آن شیخ بیفتند و یا به دامان عبدالناصر که دین و ایمان درست حسابی ندارد، پناه ببرند. در نهایت از او میخواهد که هر چه زودتر به لبنان برود و عهدهدار سرپرستی شیعیان لبنان بشود. ضمن این که این وعده را هم به او میدهد که روی کمک مادی و معنوی ایران میتواند حساب کند. در این مورد هم یکی از کارمندان عالیرتبۀ سفارت ایران در لبنان را مسئول ارتباط با او میکند که هر کاری داشته باشد، برایش انجام دهد. و از او میخواهد هر وقت آمادۀ حرکت شد به ساواک قم اطلاع دهد تا ترتیبات سفرش را فراهم کنند.
سید عبدالله شرفالدین پس از این دیدار، مستقیماً به دیدار آقا رضا صدر میرود و ماجرا را برای او شرح میدهد و از او چاره جویی میکند.
آقا رضا صدر پس از شنیدن ماجرا و ترس و نگرانی این سید از همه جا بیخبر، از او میخواهد که موضوع را با هیچ کس مطرح نکند تا او به دنبال یک راه حل بگردد. او که با شنیدن گفتوگوی تیمسار بختیار با سید عبدالله شرفالدین و آگاهی از برنامهای که سازمان اطلاعات و امنیت ایران برای شیعیان لبنان در نظر گرفته بود، با تیزبینی خود، اهمیت قضیه را درک و در صدد بر میآید که از این حادثه به نفع خود و خانوادهاش استفاده کند.
آقا رضا صدر، ضمن مشورت و هماهنگی با برادر خود موسی صدر و آماده کردن او برای شرکت در این برنامه که به نظر او بسیاری از کشورها درگیر آن خواهند بود، به واسطۀ آشنایانش از سپهبد بختیار تقاضای وقت ملاقات میکند و به دیدار او میرود.
در این دیدار، آقا رضا صدر، سید عبدالله شرفالدین را با توجه به آشنائی نزدیک و نسبت فامیلی که با او دارد، به سپهبد بختیار معرفی میکند و میگوید که فرستادن این سید بیدست و پا و گوشهگیر و فاقد تحصیلات و معلومات کافی، برای برنامهای که در لبنان دارید، بیثمر و بدون نتیجه خواهد بود.
در این مورد خود بختیار هم در ملاقاتی که با سید عبدالله شرفالدین داشت، کمابیش همین استنباط را کرده بود. اما این تصمیمگیری را سپهبد بختیار به تنهائی اتخاذ نکرده بود، بلکه تصمیمی بود که سه کشور لبنان و عربستان و ایران متفقاً و با نظر کشورهای دوست خود، انگلیس و فرانسه و اسرائیل گرفته بودند، بیآن که از خصوصیات شخصی که انتخاب کرده بودند، اطلاع درستی داشته باشند. البته دلیل عمدۀ این انتخاب نیز معمم و فرزند سید عبدالحسین شرفالدین بودن، او بود.
آقا رضا صدر در مقابل وضع موجود و این که سید عبدالله تنها فرد حائز شرایط لازم برای عهده دار شدن جایگاه پدرش در لبنان است، میگوید: نه! میتوان شخص دیگری را که دارای صلاحیت و درایت و تحصیلات کافی باشد به این ماموریت گسیل داشت. و او، برادر خود موسی صدر را به سپهبد بختیار معرفی میکند.
تیمسار بختیار در مقابل نظر او میگوید: موسی صدر ایرانی است، علاوه بر این که شیعیان لبنان او را نخواهند پذیرفت، دولت لبنان هم نمیتواند به او تابعیت لبنان را بدهد.
آقا رضا صدر در پاسخ میگوید: اجداد ما لبنانی و از عالمان جبل عامل لبنان بودند که در زمان صفویه به درخواست پادشاهان این سلسله به ایران آمدهاند. شجرنامۀ ما به راحتی لبنانیالاصل بودن ما را گواهی میدهد و به سادگی میشود تابعیت پدران خود را اخذ کنیم. ضمن این که جمع آوری شیعیان لبنان و برحذر داشتن آنها از گرایش به ناصریسم، یک کار پر زحمتی است که از همه کس، به خصوص اشخاصی مانند سید عبدالله شرفالدین ساخته نیست. برادر من، موسی صدر میتواند این کار را به نحو احسن انجام دهد.
گفتوگوی آقا رضا صدر با سپهبد بختیار به علت جالب بودن موضوع، بسیار طولانی شد و در نهایت قرار بر آن شد که آقا موسی صدر به دیدار سپهبد بختیار برود تا ایشان حضوراً با او آشنا گردد و قابلیت او را ببیند و تصمیم بگیرد.
چند روز بعد آقا موسی صدر به دیدار سپهبد بختیار میرود و با او به گفتوگو مینشیند. در پایان آن دیدار که سپهبد بختیار تحت تأثیر شخصیت آقا موسی صدر قرار گرفته بود، به او میگوید: بروید و وسائل سفر خود به لبنان فراهم کنید تا پس از آماده شدن ترتیبات لازم، به لبنان حرکت نمائید و…
این گونه بود که موسی صدر بنا به توصیه برادرش آقا رضا صدر و پذیرفته شدنش از جانب رئیس سازمان اطلاعات و امنیت ایران، سپهبد تیمور بختیار و پیشنهاد او به کشورهای ذینفع جایگزین سید عبدالله شرفالدین میشود و به لبنان اعزام میگردد تا با عهده دار شدن جایگاه سیدعبدالحسین شرفالدین در لبنان، امور شیعیان این کشور را اداره کرده، از پیوستن آنها به حرکت ناسیونالیستی عربی عبدالناصر جلوگیری کند. به عبارت دیگر، عزیمت موسی صدر هیچ ارتباطی با وصیت نامه سید عبدالحسین شرفالدین نداشت و ربطی هم به توصیه و پیشنهاد روحانیونی مانند آقای سید حسین بروجردی، سید محسن حکیم، مرتضی آل یاسین و غیره نداشت. تیزبینی آقا رضا صدر، برادر آقا موسی صدر، سبب اصلی اعزام او به لبنان بود.
آقای موسی صدر پس از حضور در لبنان، با ترتیباتی که از پیش برایش فراهم شده بود، مستقیماً به جنوب لبنان و شهر صور میرود و امامت مسجد سیدعبدالحسین شرفالدین را برعهده میگیرد. همان طور که اشاره شد، در انجام این برنامه، بعضی از کشورهای غربی دست اندر کار بودند و توسط عوامل خود در لبنان به موفقیت این پروژه کمک کردند. نام و نشان تجار بزرگ و سیاستمداران نامدار لبنانی که به صورت مستقیم و غیر مستقیم، دانسته یا نادانسته در موفقیت این برنامه، یار و یاور آقای موسی صدر بودند، نیز در تاریخ آشکار و پنهان لبنان وجود دارد.
موسی صدر با اقامت در شهر صور وعهده دار شدن مسجد و منبر مرحوم سید عبدالحسین شرفالدین، با رفتار سنجیده و اخلاق خوب و کمک دستهای پنهان عواملی که در خدمت او بودند، آرام آرام، توانست جایگاهش را به عنوان یک روحانی متشخص و معتبر در میان شیعیان لبنان باز کند و با تأسیس «مجلس اعلای شیعیان لبنان» و انتخاب شدنش به عنوان رئیس این مجلس نیز به گردآوری شیعیان بر محور مجلس اعلای شیعیان قدم بردارد.
با درگذشت عبدالناصر نیز داستان گرایش شیعیان لبنان به او منتفی و میدان فراخی برای یکه تازیهای جاه طلبانه موسی صدر فراهم شد که بر اثرِ همین یکه تازیها جان خود را نیز از دست داد.
گفتنی است که موسی صدر در تمام مدتی که در لبنان بود با ایران رابطۀ خوبی داشت.
تا این که درسال ۱۳۴۷، سپهبد بختیار هنگام ورود به لبنان، در فرودگاه بیروت، به جرم داشتن اسلحه بازداشت و زندانی میشود.
زندانی شدن سپهبد بختیار در لبنان، دوستداران ایران را در این کشور به تلاش میاندازد که از مقامات لبنانی بخواهند که او را به ایران تحویل دهند. متقابلاً عدهای از سیاستمداران لبنانی هم به دلایل خاصی به کمک بختیار بر میخیزند و از دولت خود میخواهند که از تحویل او به ایران خوداری شود. در گیر ودار این کشمکشها میان هواداران تحویل سپهبد بختیار به ایران و مخالفین این امر، یکی از کسانی که در زندان به دیدار سپهبد در بند می رود، موسی صدر است که در آن زمان صاحب اسم و رسمی شده بود و دیدارش هم با سپهبد در بند، پر آوازه شد.
در بارۀ رفتن موسی صدر به دیدن سپهبد بختیار در زندان لبنان، با توجه به شرح داستانی که در مورد اعزام او به لبنان داده شد، به سادگی می توان به این نتیجه رسید که این ملاقات یکی از علائم تأئید درستی روایت نوذر رزم آرا است. چرا که لزوم و ضرورتی نداشت، امام موسی صدر رهبر مذهبی شیعیان لبنان پا به این کشمکش پر ماجرا بگذارد و به دیدار مردی برود که علیه پادشاه کشور خود قیام کرده بود.
آیا جز رابطهای که میان موسی صدر و سپهبد در بند شرح داده شد، دلیل دیگری دال بر لزوم این دیدار میتوان تصور کرد!؟
بدون شک موسی صدر هم میدانست که دیدار او با سپهبد بختیار، خشم پادشاه ایران را برخواهد انگیخت، چنانکه برانگیخت. و در این ماجرا که بسیاری چه در ایران و چه در خارج از ایران به دنبال بهره برداری بودند، منصور قدر هم به عنوان یک افسر اطلاعات به دلایل خاص خود، آتش بیار معرکه دیدار موسی صدر با سپهبد بختیار می شود.
حمایت موسی صدر و بسیاری دیگر سبب گردید که دولت لبنان از تحویل سپهبد بختیار به ایران خودداری کند. و در نتیجه، از آن تاریخ به بعد، رابطۀ موسی صدر با ایران تیره و به گونهای بریده شد. همچنان که رابطۀ دیپلماسی ایران با لبنان نیز به خاطر این حادثه برای مدتی قطع گردید.
تا این که در سال ۱۳۵۰ روابط ایران و لبنان از نو برقرار میشود و رکن الدین آشتیانی یکی از دیپلماتهای بلند پایه وزارت خارجه ایران، به عنوان سفیر ایران در لبنان منصوب و به این کشور اعزام میگردد.
حضور آشتیانی به عنوان سفیر ایران در لبنان که خود از یک خانوادۀ سرشناس روحانی بود، از یک سو و حضور نفر دوم سفارت، آقای محمود لواسانی که او نیز از یک خانوادۀ معروف روحانی و خواهر وی نیز همسر شیخ محمود فرحات معاون مجلس اعلای شیعیان لبنان بود، موقعیتی فراهم کرد که موسی صدر در صدد بر آید که رابطۀ خود را با ایران بهبود ببخشد.
واقعیت این است که موسی صدر برای رسیدن به اهداف بلند پروازانۀ خود به حمایت معنویی و مادی شاه ایران به عنوان تنها رهبر یک کشور شیعه مذهب جهان نیاز داشت. از این رو، رفتن او به دیدار سپهبد بختیار، دشمن شاه، می باید دلیل خاصی داشته باشد و این دلیل هم به نظر میرسد، همانا موضوع انتخاب و اعزام او توسط سپهبد بختیار به لبنان بود. و ترس از این که مبادا سپهبد دربند، این اسرار پنهان را فاش کند و لطمهای بزرگ به موقعیت او بزند.
دلیل دیگری هم که خود من برای اعزام موسی صدر توسط تیمسار بختیار به لبنان دارم، سخنان غیر مستقیم حاج آقا رضا صدر، برادر ارشد موسی صدر است. کسی که اولین دیدار و آشنائی من با موسی صدر، در منزل او انجام گرفت و در طول مدت ماموریتم در لبنان و در سفرهایم به تهران و سفرهای آقا رضا صدر به لبنان، مرتب همدیگر را میدیدیم و دوستی صمیمانهای میان ما برقرار بود.
من شخصاً چندین بار از زبان ایشان به مناسبتهای مختلف شنیدم که میگفت: « آقا موسی هر چه دارد از من دارد». او نه به صراحت و نه به روشنی، بلکه در لفافه آمدن برادرش به لبنان را مرهون دوراندیشی خود عنوان میکرد. و این که «اگر او نبود و نمیخواست موسی صدر امروز در لبنان نبود».
به نظر من، اشتباه او این بود که فکر می کرد من باید از این قضیه آگاه باشم. در صورتی که این گونه نبود و نمیدانست در سازمانهای اطلاعاتی، همۀ کارمندان سازمان، به همۀ اسناد و مدارک و عملیات سری سازمان دسترسی ندارند. هر کسی در حد مقام و موقعیت و ماموریتی که دارد، میتواند به اطلاعات مربوطه دسترسی داشته باشد. این که، من به دلیلی که ذکر کردم، توسط، نوذر رزم آرا، بر خلاف مقررات، از این امر آگاه شده بودم، امر دیگری است.
این نکته را هم باید یادآور شوم که اعزام من به لبنان از طرف اداره سوم سازمان اطلاعات و امنیت کشور بوده که به امنیت داخلی مربوط میشد، لذا من از پروندههای اطلاعات خارجی بیخبر بودم. وقتی هم من به ریاست نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در لبنان منصوب شدم، در این کشور بودم، لذا اطلاعات چندانی در باره پروندههای اداره دوم نداشتم.
**
پس از حضور آقای منصور قدر در سفارت لبنان، اختلاف من و ایشان شروع شد. و دلیل عمدۀ آن هم اختلاف نظرمان در مورد موسی صدر بود. او موسی صدر را از مخالفین ایران و شاه قلمداد میکرد و من بیآن که در این مورد، مخالفتی با او بکنم، معتقد بودم و میگفتم که با این اوصاف هم، ما میتوانیم از بودن موسی صدر در لبنان و در رأس مجلس اعلی شیعیان به نفع مملکتمان استفاده کنیم. به قطع یقین آقای قدر هم در باطن با نظر من موافق بود، ولی به دلایلی که هیچ ربطی به منافع و مصالح کشورمان، نداشتُ، با موسی صدر مخالف بود.
در این مورد خاص خود من با هماهنگی با یکی از تجار بسیار معروف و خوشنام لبنانی ایرانی تبار که از دوستان آقا موسی صدر هم بود، چندین بار ترتیب دیدار و گفتوگو میان آن دو ( منصور قدر و موسی صدر)، را چه در خانه دوست تاجرم و چه در منزل خود فراهم کردم که متاسفانه این اقدامات نیز بینتیجه بود. یعنی، درست در زمانی که موسی صدر در عالیترین موقعیت خود و مورد احترام بسیاری از رهبران کشورهای منطقه، به ویژه کشورهای سنی مذهب بود، منصور قدر عزم خود را جزم کرده بود که او را از ایران دور کند، و این کار را کرد. آن هم درست پس از آن که موسی صدر به دیدار پادشاه ایران رفته و مورد مرحمت او قرار گرفته بود.
در عالم سیاست و در ارتباط با مسائل سیاسی، همۀ کشورها و همۀ سازمان های اطلاعاتی به دنبال آن هستند که نظر شخصیتهائی نظیر موسی صدر را جلب کنند. اما قدر سفیر شاهنشاه ایران که خود یکی از افسران اطلاعاتی بود، به عمد و در حقیقت با کینه توزی و به خاطر منافع شخصی، چنین موقعیت ممتازی را از دست کشور ما خارج ساخت.
من نه سابقه طولانی آقای قدر را در سازمان اطلاعاتی داشتم و نه در سیاست و دیپلماسی به قدمت سالهایی که او در لبنان و سوریه و اردن خدمت کرده بود، خدمت کرده بودم. ولی این دیدگاه را داشتم که مصلحت و منفعت کشورمان ایجاب میکرد که از موقعیت موسی صدر کمال بهره را ببریم. ضمن این که خود آقای صدر نیز صمیمانه علاقمند بود که ما را در مسائل مربوط به منافع کشورمان یاری برساند.
اما در زمینهیِ دورکردنِ موسی صدر از ایران، منصور قدر کوتاه نمیآمد. آخرین تیری که او در این راستا به جانب موسی صدر پرتاب کرد، داستان یکی از مصاحبههای موسی صدر با سلیم لوزی سر دبیر مجلۀ معروف «الحوادث» لبنان است که در این مصاحبه موسی صدر مطلبی عنوان کرده بود که به تعبیر آقای قدر و مترجمین او، خلیج فارس را خلیج عربی عنوان کرده بود.
منصور قدر در ترجمه گفتار موسی صدر، به جای «دولتهای عربی خلیج»، که ترجمۀ «الدول الخلیج العربیۀ » است، دولتهای خلیج عربی، ترجمه کرده بود. در عبارت «الدول الخلیج العربیۀ»، کلمه “العربیۀ” صفت “الدول” که کلمهای مونث است، میباشد، نه صفت برای کلمه “الخلیج”؛ وی این عمل را به این خاطر انجام میداد تا نزد پادشاه ایران، موسی صدر به عنوان شخصی شمرده شود که به جای استفاده از نام «خلیج فارس» از واژه «خلیج عربی» استفاده نموده است. این بحث در آن زمان بین کشورهای حاشیه خلیج فارس و ایران بسیار بالا گرفته بود و دولت ایران، به این ماجرا بسیار حساس بود.
در این مورد خاص، موسی صدر در دفتر خود با کمال صمیمیت و صداقت مطلب را برای من خواند و ترجمه کرد و گفت من صحبت خلیج عربی نکردهام و از من خواست که به تهران بگویم، متن را به یک نفر عربیدان مجرب بسپارند که ترجمه کند که متاسفانه چون مسألۀ خلیج عربی به پادشاه گزارش شده بود، هیچ کس جرأت نکرد که دروغ بودن حرف آقای منصور قدر را به پادشاه بگوید. به این ترتیب همۀ رشتههای ارتباط آقای صدر با ایران بریده شد و کمکی هم که قرار بود پادشاه ایران برای ساختن بیمارستان شیعیان بکند، عملی نشد.
آقای منصور قدر، مدتها با من در بحث و گفتوگو بود که نظرم را نسبت به موسی صدر عوض کنم و چون به نتیجه نرسید، در سفری به تهران، از سازمان خواست که از من بخواهند که ارتباط خود را با موسی صدر قطع کنم. یعنی من که به عنوان رابط ساواک با موسی صدر تعیین شده بودم، دیگر با او تماس نگیرم. در تماسی که با دوستانم در تهران داشتم، گفتند که آقای قدر به ارتشبد نصیری گفته بود: «معین زاده تحت تأثیر موسی صدر قرار گرفته و مصلحت نیست که دیگر با او در تماس باشد».
گفتنی است که من با درجه سروانی به ریاست نمایندگی سازمان اطلاعات و امنیت کشور در لبنان منصوب شده بودم و درجه سرگردیام را نیز در لبنان گرفتم. پیش از من از افسرانی که در این پست خدمت کرده بودند، همگی از بزرگان سازمان اطلاعات و امنیت کشور بودند که میتوان به نامهای سرهنگ مجتبی پاشائی نخستین مسئول خاورمیانۀ ساواک، سرلشکر عباس شقاقی و سرلشکر منصور قدر اشاره کرد. من، پس از بالا گرفتن اختلافاتم با قدر، به درخواست شخصی از این پست و مقام مهم نسبت به سن و سال و درجهام، دست کشیدم و شخصاً تقاضای بازگشت به ایران را کردم. پس از بازگشت به ایران هم بنا به تقاضای شخصی به ماموریت خود در سازمان اطلاعات و امنیت کشور پایان دادم و به نیروی دریائی بازگشتم و….
پاریس مرداد ماه ۱۳۹۷
هوشنگ معین زاده
به نقل از ره آورد شماره ۱۲۴-۱۲۵
وضعیت نابسامان کنونی نتیجه منطقی حوادث رخ داده درابتدای انقلاب می باشد. برای یافتن راه حلی جهت بیرون رفت از این اوضاع فلاکت بار، ضرورت دارد به طور مستمر آن برهه زمانی را مورد بازنگری و تحلیل قرارداد. سیرتحولات سیاسی در سه ساله اول انقلاب به سرعت رقم خورد وزیر فشارجنگ، ضد انقلاب را براریکه قدرت نشاند. کودتای خردادشصت امری ساده نبود که بتوان آن رابه کنار گذاشتن یک رئیس جمهوری که اختیارات زیادی هم نداشت خلاصه نمود. اهمیت آن از خودانقلاب، اگرنگوئیم بیشترنبوده، قطعأ کمتر نیست. زیرا برآیند برخورد دو جریان انقلاب و ضدانقلاب بوده که به یاری رهبرانقلاب، با به قدرت رسیدن ضد انقلاب سرانجام گرفته است. تمرکزسیرتحول سه ساله ابتدای انقلاب را می توان درحوادث چندماهه قبل از کودتا مشاهده کرد: در ۲۵ بهمن ۱۳۵۹، هاشمی رفسنجانی نامهای به خمینی مینویسد که چند نکته از آن نامه به این قراراست:
«امام و رهبرومرجع تقلیدعزیز و معظم،
به نظرمیرسد در ملاقاتهای معمولی، به خاطر کارهای زیاد و خستگی جنابعالی، فرصت کافی برای طرح و بحث مطالبی اساسی که داریم به دست نمیآید، ناچار چیزهائی که تذکرش را وظیفه تشخیص میدهم تحت عنوان«النصیحه لائمه المؤمنین» در این نامه بنویسم، خواهش میکنم توجه فرمایید ودرملاقات بعدی جواب لطف کنید:
………..
۴ـ ما جایزنمیدانیم که میدان را برای حریف خالی بگذاریم ومثل بعضی از همراهان سابق، قیافه بیطرف بگیریم … به خاطر حفاظت از خط اسلامی انقلاب در صحنه میمانیم وازمشکلات، مخالفتها و تهمتها نمیهراسیم. به صلاحیت رهبری جنابعالی ایمان داریم ولی تحمل ابهام در نظررهبر برایمان مشکل است….
احتمال این که این ابهام در رابطه با خطوط سیاسی و فکری جاری و خطی که در ارتش تعقیب می شود، آثار نامطلوبی در تاریخ انقلابمان بگذارد…
۵ـ قبل از انتخابات ریاست جمهوری به شماعرض کردیم که بینش آقای بنی صدرمخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش میکنیم واکنون هم برهمان نظر هستیم وشما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و کاری دستش نیست، امروزملاحظه میفرمائید که چگونه درکارکابینه و…»
همچنین در۲۲ اسفند ۱۳۵۹، یعنی کم تراز یک ماه بعدازآن، سیدمحمدبهشتی رهبر حزب جمهوری اسلامی، به نوبه خود، نامه ای به خمینی می نویسد که اهم آن مرتبط با این نوشته، به این قراراست:
«استاد و رهبر بزرگوار،السلام علیکم و رحمهﷲ و برکاته
سنگینی وظیفه، فرزندتان را بر آن داشت که این نامه را به حضورتان بنویسد و حقایقی را به عرضتان برساند.
دوگانگی موجود میان مدیران کشوربیش از آن که جنبه شخصی داشته باشد به اختلاف دو بینش مربوط میشود.
یک بینش معتقد وملتزم به فقاهت و اجتهاد، اجتهادی که درعین زنده بودن وپویا بودن، باید سخت ملتزم به وحی و تعبد در برابر کتاب و سنت باشد. بینش دیگردرپی اندیشهها و برداشتهای بینابینی که نه به کلی از وحی بریده است و نه آن چنان که باید و شاید دربرابر آن متعبد و پایبند و گفته ها و نوشتهها و کردههای (آنان) بر این موضوع بینابین گواه.
بینش اول به نظام وشیوهای برای زندگی امت ما معتقد است، که در عین گشودن راه به سوی همه نوع پیشرفت و ترقی مانع حل شدن مسلمانها در دستاوردهای شرق یا غرب باشد…
امام بزرگوار به حکم وظیفه عمومی النصیحه لائمه المسلمین عرض میکنم:
……..
۲ـ دنباله زنجیروارتوطئههای غرب وشرق که متأسفانه خود راپشت سر رئیس جمهور پنهان کردهاند بیش از پیش نمایان است.
…….
۱۰ـ با همه این احوال چندی است که این اندیشه دراین فرزندتان و برخی برادران دیگر، قوت گرفته که اگر اداره جمهوری اسلامی به وسیله صاحبان بینش دوم را دراین مقطع اصلح میدانید ما به همان کارهای طلبگی خویش بپردازیم و بیش ازاین شاهد تلف شدن نیروها درجریان این دوگانگی فرساینده نباشیم. این بود خلاصه ای ازآن چه لازم میدانستم با آن پدر بزرگوار و رهبرعزیزدر میان بگذارم تا مثل همیشه با تصمیم پیامبرگونه تان راه را برای ما و همه مردم مشخص کنید. دعایم این است که خدایا امام عزیزمان را در این تصمیم گیری دشوار یار و رهنما باش . سیدمحمدحسین بهشتی».
ازمحتوای نامهها برداشت میشود که اولامخالفت آنها با بنی صدر به قبل از انتخابات ریاست جمهوری بر می گردد و آنها مخالفت خودشان با نامزد ریاست جمهور شدن و انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری را به اطلاع خمینی رسانده و از اوخواسته اند که با استفاده از موقعیتش از انتخاب شدن بنیصدر به ریاست جمهوری، جلوگیری کند. اما خمینی ازقبول این درخواست طفره رفته است. نکته بعدی این است که خمینی میدانسته است که اینان درد قدرت دارند و فاقد پایگاه اجتماعی هستند. لذا به آنها مجال نمیدادهاست درملاقاتها، خواست خود را به او بقبولانند. این نامهها که در پوشش پند واندرزتحریریافته اند، درواقع اتمام حجت باخمینی بودهاند، به خصوص که از یک سو بهشتی به روشنی از او میخواهد بین آنان و بنیصدر انتخاب کند و ازدیگرسو، رفسنجانی مینویسد ما ول کن نیستیم. به این معنا که درصورت انتخاب بنیصدر، ما ول کن نیستیم. بهشتی همان تهدید را با لحن دیگری میکند: ما به دنبال طلبگی میرویم، یعنی شما تنها میمانید. در واقع، دو نامه تهدیداتی هستند به تنها گذاشتن و در برابر خمینی ایستادن. نامهها گرچه «بینش فقاهتی» را دستآویزکردهاند، اما صراحت دارند برهدف قراردادن قدرت. به این جهت که خمینی در نفل لوشاتو، اصول راهنمای انقلاب ایران را به جهانیان اعلان کرده بود و بنیصدرهمان اصول را برنامه کار خود کرده بود اما نامهها صراحت دارند براین که نویسندگان آنهاموافق به عمل درآمدن آن اصول نبوده اند. همچنین شورای حزب جمهوری اسلامی به اتفاق آراء از بنیصدر دعوت به عضویت درآن شورا کرده واو نپذیرفته بود. اگر اینان درد «بینش» داشتند، به اتفاق آراء از او دعوت به عضویت در شواری حزب را نمیکردند. هماهنگی نامهها هم نشان میدهد که نویسندگان ازقبل با مشورت دیگراعضای حزب جمهوری اسلامی تصمیم گرفتهاند چنین نامههای تهدید آمیزی را خطاب به خمینی بنویسند، زیرا باید آمادگی لازم رابرای انجام تهدید خود میداشته اند.
چندهفته بعد، رئیس جمهور اعلام جرمی را علنی میکند که علیه رجائی و بهزاد نبوی به دلیل خیانت درامضای قرارداد الجزائربه قوۀ قضائیه داده بود وجوابی دریافت نکرده بود. درپی آن، نامهای طولانی به مجلس شورای اسلامی می نویسد که در ابتدای آن آمده است:
«ریاست مجلس شورای اسلامی
به طوری که طی نامه شماره ۲۵۱۰۴ مورخ۱۱/۰۱/۱۳۶۰ در اجرای اصل۱۴۰ قانون اساسی به مجلس شورای اسلامی اطلاع داده شد یکی از جرائم اعلام شده علیه آقایان محمدعلی رجائی نخست وزیر و بهزاد نبوی وزیر مشاور تخلف از قانون راجع به حل و فصل اختلافات مالی و حقوقی دولت جمهوری اسلامی ایران با دولت آمریکا، برداشت و اختلاس از وجوه دولت ایران به نفع اتباع و مؤسسات آمریکایی، طاغوتیان فراری، شرکت ها و مؤسسات ورشکسته ایرانی است بدین توضیح که قانون مزبور منحصراً راجع به اختلافات مالی دولتین ایران و آمریکا بوده، ولی متهمان آن را به ادعاهای اتباع دولتین نیز تسری داده اند. دولت ایران برای تضمین پرداخت مطالبات مورد ادعای دولت آمریکا و اتباع امریکائی از دولت ایران یا از اتباع ایرانی (طاغوتیان فراری و شرکتهای ورشکسته ایرانی) موافقت کرده است که مبلغ یک میلیارد دلارازوجوه ایران به حساب مخصوص در بانک مرکزی انگلیس واریز نماید تا به تدریج که از طرف داوران رأی به نفع آمریکائیان صادرمی گردد از آن حساب برداشت شود.».
لازم به یادآوری است که این اعلام جرم برپایه خیانت به کشور تنظیم گردیده بود. البته موارد تخلف فراوان دیگری هم درنامه آمده اند که برای کوتاه کردن نوشته ازآوردن آنها خودداری شده است. لازم به یادآوری است که این بذل وبخششها به سلطهگران ازسوی حکومتی صورت گرفته که منصوب حزب جمهوری اسلامی به رهبری بهشتی، البته تحمیل شده توسط خمینی، میباشد که درنامه اش به خمینی، به او هشدارمیدهد که ردپای شرق و غرب دیده می شود که در پشت رئیس جمهور خودرا پنهان کرده است. با توجه به معامله، هم در ظاهر (قرارداد الجزایر) و هم در باطن (معامله با ریگان و بوش معروف به اکتبر سورپرایز)، نامه بهشتی ترساندن خمینی است از رو شدن دو خیانت وشاید خیانت های دیگری که ملت هنوزازآنها آگاه نشده است. بعد ازافشای خیانت حکومت رجائی توسط رئیس جمهور، هاشمی رفسنجانی درروزنامه جمهوری اسلامی ۲۵/۰۱/۱۳۶۰ تمامی نارساییها وگروگانگیری و خیانتها را به خمینی نسبت میدهد و اورا مسئول اصلی قلمداد می کند. او مینویسد:
«من نقضی مهم نمیبینم که ایشان به دادگاه رجوع کرده اند. البته مسامحههایی است اما این مسامحهها درجریان حل مسائل گروگان ها و گروگان گیری دیده شده اما مسئله گروگان گیری ویژگیهای خاص خودش را داشت. اصولاً آن حرکت یک حرکت خاص انقلابی بود که معیارها را برهم ریخت. نگهداری اینها، اشغال سفارت آمریکا که در حقیقت خاک آمریکا بود، حمایت امام، که رهبر است و بعد مطرح شدن این مسئله در مجلس که اصیلترین نهاد قانونی کشوراست که به دستور امام این تحت اختیار مجلس قرار گرفت برای این که با مشورت حل شود بعد هم امام خودشان هدایت میکردند. مجلس وقتی میخواست تصمیم بگیرد تصمیم گیری ها مشکل بود و اگر یادتان باشد مجلس پیشنهادی کرد که یک شرط این باشد که آمریکا از اقیانوس هند بیرون برود و شرط دیگر این بود که غرامت از۲۸مرداد تاکنون را بپردازد و اگر نبود آن هدایت امام که ۴ شرط را محدود کرده بودند، در مجلس تصمیم گیری برای ما جداً مشکل بود مجلس هم حاضر به مذاکره نبود. مجلس میتوانست خودش وارد مذاکره شود و اگر میخواست حل کند یک نظام درست شده و راه حلی مشخص شد و چون دولت مورد اعتماد مجلس بود به آن تحویل داد.
و دولت هم در همه جریانات با امام تماس داشت و هم با مجلس و هم با امام مشورت میکرد مسئله به صورت خاصی طرح شد و با معیارهای موجود نمی شود با مسئله برخورد کرد.».
اظهارات رفسنجانی میگویند نه سران حزب جمهوری اسلامی و نه خمینی، وقعی به قانون اساسی نمینهادهاند. زیرا برخلاف قانون اساسی، خمینی که برابر آن قانون، حق مداخله در موضوع گروگانها را نداشتهاست، قوه قانونگذاری را که بنابر آن قانون حق ورود در امور اجرایی را نداشته، مأمور کار اجرایی میکند و هم میگوید امضا کنندگان قرارداد، بخاطر قبضه دولت، از خیانت به کشور باکی نداشتهاند. گفته او هشداری است علنی به خمینی که در صورت ندادن جوابی مساعد به درخواست های حزب، باید منتظر افشاگری های دیگری هم باشد. به این ترتیب، تهدیدات حزب جمهوری اسلامی که در نامه های بهشتی ورفسنجانی آمده بودند، به مرحله اجرا درمی آیند. دراین مرحله، خمینی خود را مجبوربه انتخابی می بیند که بهشتی، درنامه اش، اورا به اقدام به آن ناگزیر کردهبود.
خمینی خودراازیک سو در برابر رئیس جمهوری میبیند که اهل معامله برسراصول راهنمای انقلاب، یعنی استقلال و آزادی و دیگر اصول نیست، وطرف دیگر که حاضر به همه گونه همکاری درزدوبندهای غیرانسانی وغیرملی وغیردینی و ارتکاب انواع فساد ودروغ تزویرمیباشد. ازطرفی، بنابراظهارات رفسنجانی، خود راهم درمیان همین دسته اخیرمیبیند، دراین حال چگونه خواهد توانست با رئیس جمهوری که در واقع، بنابر آن چه گذشت، نسبت به خود او اعلام جرم خیانت به کشور را کرده است ادامه دهد؟ به این ترتیب، خمینی خود را مجبوربه انتخاب جریان اولی که بهشتی درنامهاش شرح میدهد وآن را به اوتوصیه میکند- یا همان «اسلام فقاهتی» هاشمی رفسنجانی برای قبضه قدرت ولو به قیمت خیانت – میبیند. به این ترتیب، همین جریان از ابتدای انقلاب بر کشور حاکم شده وهمان خیانتها و اختلاسها و فسادها را ادامه داده ومیدهد. تمامی جریانهای گوناگون درون این دسته، درآن کودتا و درادامه آن شریک هستند وخود را درهمان موقعیتی احساس می کنند که خمینی در آن مرحله سرنوشت ساز برای خودش وکشورحس می کرد. انتخابی که اوکرد، انتخابی کاملا شخصی ودرحیطه قدرت و حاکمیت مطلق بر دولت و کشور بود.
تصمیمی بود که زیر تهدید به بی آبرو شدن براثر افشای معامله پنهانی و رسیدگی به اعلام جرم گرفته شد. قطعأ نه کشوربرای اومهم بوده، نه مردم و نه دینی که مدعیش بود. سه ماه قبل از پایان جنگ، اوازآقای بنیصدر دعوت کرد به ایران بازگردد، ایشان شرطی را گذاشت به این ترتیب که او در تلویزیون حاضرشود وضمن درخواست عفوازمردم، حقایق را با آنها درمیان گذارد و به تجاوز به استقلال و آزادی های مردم پایان دهد. او این شرط را نپذیرفت. با نپذیرفتن ثابت کرد که هنوز گرفتارقدرت ودر فکر زد وبند است، که ادعای بالا مبنی بر ترجیح دادن قدرت ومنافع شخصی بر حقوق ومنافع مردم واقعیت دارد.
به این ترتیب، راه استبداد نمیتواند با حقوق و منافع ملی (وقتی واقعیت پیدا میکنند که منطبق با حقوق ملی باشند) دریک راستا قرارگیرد. دراین مدت چهل سال برای ما باید ثابت شده باشد که استبداد زمینه پرورش و جذب چاپلوسان، بیعرضهها، اختلاس گران، خودفروشان و خیانت پیشگان میباشد. بنابراین، انتظار بهبود و یا اصلاح اموردراستبداد، انتظار بیموردی است که باید خود را از آن رهاند.
برای ثبت نام در دوره های داستان نویسی و تولید محتوای زمستان خانه داستان چوک به این آدرس مراجعه کنید.
www.khanehdastan.ir
صدمین ماهنامه ادبیات داستانی چوک- دی ماه سال ۹۷
برای دانلود تمامی شمارگان این ماهنامه ها و فصلنامه ها به سایت مراجعه کنید
www.chouk.ir
www.khanehdastan.ir
ثبت نام دوره های داستان نویسی (فصل زمستان) شروع شد
داستان ایرانی
داستان ترجمه
بررسی «ماه پیشانی»
درباره انیمشین «کوکو»
مقاله «اسطوره در یک نگاه»
معرفی کتاب «قلمرو وحشت»
تحلیلی کوتاه بر سهگانه «انتقام»
یادداشتی بر رمان «روز حلزون»
یادداشتی بر رمان «ملاقات با مرگ»
یادداشتی بر رمان؛ سه گانه «گذرگاه»
یادداشتی بر سریال «بازی تاج و تخت»
مقاله «تاملی در جامعهشناسی ادبیات»
بررسی عناصر روایی در شعر «افسانه پری»
فیلمهایی که باید دیده شوند «سگ آندلسی»
مقاله «یادی از محمد قاضی زوربای ایرانی»
بررسی داستان «دشت سوزان» خووان رولفو
معرفی برنده جایزه نوبل «روژه مارتین دوگار»
استراتژی ساخت داستان کوتاه «پیرمرد بر سر پل»
بررسی فیلم «ملی و راههای نرفته»، «تهمینه میلانی»
مقاله «وقتی از سانسور حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟»
این شماره همراه با: محمد قاضی، علی ربیعی، زهرا عبدی، فرشته مولوی، امیرمهدی نیازی، سیمین بهبهانی، محمد جوادی، زهرا محمدزاده، سیما رستمخانی، ناهید فلاحی، زهرا کرمی، جواد کراچی، تهمینه میلانی، سمیرا لاینی، غلامرضا آذرهوشنگ، علیرضا رمضان زاده، فاطمه برزگر، تولگا گوموشآی، شارلوت برونته، سعادت حسن منتو، زیگموند موریس، استفن رابلی، ادگار آلن پو، اتگا کرت، الیف بتومن، گیلبرت کیث چسترسون، پارک جان ووک، آمبروس پیرس، روژه مارتین دوگار، خووان رولفو، آگاتا کریستی جاستین کرونین، ارنست همینگوی، لوئیس بونوئل، لی انکریچ
سردبیر: مهدی رضایی
مشاور: حسین برکتی
هیئت تحریریه
تحریریه بخش داستان
بهاره ارشدریاحی (دبیر بخش نقد، مقاله، گفتگو) طیبه تیمورینیا (دبیر بخش داستان کوتاه)، فرزانه ولیپور (دبیر بخش داستانک) ریتا محمدی، غزال مرادی، شهناز عرشاکمل، علی پاینده، محمود خلیلی، مصطفی بیان، گیتا بختیاری، وفا کشاورزی سمیه سیدیان، سعید زمانی، نعیمه زنگنه، الهام زارعی، مرتضی غیاثی، معصومه رستمخانی، سیدعلی موسوی ویری
زهرا آذر (دبیر بخش سینما و تئاتر)، میلاد پرنیانی، محمدرضا ایوبی
www.khanehdastan.ir
خانه داستان چوک با دوره های داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی، اسطوره شناسی
www.khanehdastan.ir
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههای ادبیات داستانی چوک و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام دهمین دوره آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعالیت های روزانه، هفتگی، ماهیانه، فصلی و سالیانه کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
گزارش همایش روزجهانی داستان کوتاه و بزرگداشت «قباد آذرآیین»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
گزارش، عکسهای همایش«روزجهانی داستان کوتاه» و شب «جمال میرصادقی»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1115-2012-01-07-06-26-37.html
گزارش و عکسهای جشن یازدهمین سال فعالیت کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12003-2012-09-23-08-41-27.html
گزارش جلسات ادبی- تفریحی کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1236-2012-01-21-06-13-06.html
—
—
کانون فرهنگی چوک تریبون همه هنرمندان و حامی همه انجمن ها و کانون های فرهنگی است.این ایمیل توسط گروه گوگل کانون فرهنگی چوک برای شما ارسال شده است مدیران سایت ها و انجمن ها می توانند ازطریق این گروه گوگل به صورت
هفتگی یا ماهیانه فعالیت های کلی و آثار منتشر شده درسایت را به هزاران نفر اطلاع رسانی کنند . همچنان اطلاع رسانی ایمیل های فردی و وبلاگی قابل تایید
نیست از ارسال چنین ایمیل هایی خودداری بفرمایید
برای لغو ثبت نام در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
stop4story+unsubscribe@googlegroups.com
آدرس سایت کانون فرهنگی چوک
www.chouk.ir
mehdi_rezayi_mehdi@yahoo.com
info@chouk.ir
chookstory@gmail.com
مهدی رضایی
—
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «کانون فرهنگی چوک» در گروه Google ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به stop4story+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
خرید نسخه چاپی ترجمه رمان «چه کسی از دیوانه ها نمی ترسد؟» مهدی رضایی. برای خرید از کشور آمریکا و کشورهای دیگر همچون کانادا، مکزیک، انگلیسی، آلمان، ایتالیا، هند، ژاپن، استرالیا و..
www.amazon.com/dp/1939123496
فایل الکترونیکی این کتاب را از این آدرس خریداری کنید.
www.amazon.com/dp/B07MNZNVND
صفحه ویژه مهدی رضایی در آمازون
https://amazon.com/author/mehdi.rezaei
به دلیل تحریم ها علاقمندان داخل ایران می توانند از این دو سایت واسطه شرکت آمازون خرید کنند.
https://malltina.com/product/mlt-1336600
www.nask.ir
صفحه وِیژه مهدی رضایی در سایت چوک.
www.chouk.ir/safhe-vijeh-azae/50-mehdirezayi.html
Title: Who is not afraid of the lunatics?
ISBN-13: 978-1939123497
Publisher: Supreme Century
برای ثبت نام در دوره های داستان نویسی و تولید محتوای زمستان خانه داستان چوک به این آدرس مراجعه کنید.
www.khanehdastan.ir
صدمین ماهنامه ادبیات داستانی چوک- دی ماه سال ۹۷
برای دانلود تمامی شمارگان این ماهنامه ها و فصلنامه ها به سایت مراجعه کنید
www.chouk.ir
www.khanehdastan.ir
ثبت نام دوره های داستان نویسی (فصل زمستان) شروع شد
داستان ایرانی
داستان ترجمه
بررسی «ماه پیشانی»
درباره انیمشین «کوکو»
مقاله «اسطوره در یک نگاه»
معرفی کتاب «قلمرو وحشت»
تحلیلی کوتاه بر سهگانه «انتقام»
یادداشتی بر رمان «روز حلزون»
یادداشتی بر رمان «ملاقات با مرگ»
یادداشتی بر رمان؛ سه گانه «گذرگاه»
یادداشتی بر سریال «بازی تاج و تخت»
مقاله «تاملی در جامعهشناسی ادبیات»
بررسی عناصر روایی در شعر «افسانه پری»
فیلمهایی که باید دیده شوند «سگ آندلسی»
مقاله «یادی از محمد قاضی زوربای ایرانی»
بررسی داستان «دشت سوزان» خووان رولفو
معرفی برنده جایزه نوبل «روژه مارتین دوگار»
استراتژی ساخت داستان کوتاه «پیرمرد بر سر پل»
بررسی فیلم «ملی و راههای نرفته»، «تهمینه میلانی»
مقاله «وقتی از سانسور حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم؟»
این شماره همراه با: محمد قاضی، علی ربیعی، زهرا عبدی، فرشته مولوی، امیرمهدی نیازی، سیمین بهبهانی، محمد جوادی، زهرا محمدزاده، سیما رستمخانی، ناهید فلاحی، زهرا کرمی، جواد کراچی، تهمینه میلانی، سمیرا لاینی، غلامرضا آذرهوشنگ، علیرضا رمضان زاده، فاطمه برزگر، تولگا گوموشآی، شارلوت برونته، سعادت حسن منتو، زیگموند موریس، استفن رابلی، ادگار آلن پو، اتگا کرت، الیف بتومن، گیلبرت کیث چسترسون، پارک جان ووک، آمبروس پیرس، روژه مارتین دوگار، خووان رولفو، آگاتا کریستی جاستین کرونین، ارنست همینگوی، لوئیس بونوئل، لی انکریچ
سردبیر: مهدی رضایی
مشاور: حسین برکتی
هیئت تحریریه
تحریریه بخش داستان
بهاره ارشدریاحی (دبیر بخش نقد، مقاله، گفتگو) طیبه تیمورینیا (دبیر بخش داستان کوتاه)، فرزانه ولیپور (دبیر بخش داستانک) ریتا محمدی، غزال مرادی، شهناز عرشاکمل، علی پاینده، محمود خلیلی، مصطفی بیان، گیتا بختیاری، وفا کشاورزی سمیه سیدیان، سعید زمانی، نعیمه زنگنه، الهام زارعی، مرتضی غیاثی، معصومه رستمخانی، سیدعلی موسوی ویری
زهرا آذر (دبیر بخش سینما و تئاتر)، میلاد پرنیانی، محمدرضا ایوبی
www.khanehdastan.ir
خانه داستان چوک با دوره های داستان نویسی، ویراستاری، نقد ادبی، اسطوره شناسی
www.khanehdastan.ir
نخستین بانک مقالات ادبی، فرهنگی و هنری چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/11946-01.html
دانلود ماهنامههای ادبیات داستانی چوک و فصلنامه شعر چوک
http://www.chouk.ir/download-mahnameh.html
دانلود نمایش رادیویی داستان چوک
http://www.chouk.ir/ava-va-nama.html
دانلود فرم پیش ثبتنام دهمین دوره آکادمی داستان نویسی چوک
http://www.chouk.ir/tadris-dastan-nevisi.html
فعالیت های روزانه، هفتگی، ماهیانه، فصلی و سالیانه کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/7-jadidtarin-akhbar/398-vakonesh.html
بانک هنرمندان چوک صحفه ای برای معرفی شما هنرمندان
http://www.chouk.ir/honarmandan.html
شبکه تلگرام کانون فرهنگی چوک
https://telegram.me/chookasosiation
اینستاگرام کانون فرهنگی چوک
http://instagram.com/kanonefarhangiechook
بخش ارتباط با ما برای ارسال اثر
http://www.chouk.ir/ertebat-ba-ma.html
گزارش همایش روزجهانی داستان کوتاه و بزرگداشت «قباد آذرآیین»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12607-2016-02-18-11-32-59.html
گزارش، عکسهای همایش«روزجهانی داستان کوتاه» و شب «جمال میرصادقی»
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1115-2012-01-07-06-26-37.html
گزارش و عکسهای جشن یازدهمین سال فعالیت کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/12003-2012-09-23-08-41-27.html
گزارش جلسات ادبی- تفریحی کانون فرهنگی چوک
http://www.chouk.ir/maghaleh-naghd-gotogoo/7-jadidtarin-akhbar/1236-2012-01-21-06-13-06.html
—
—
کانون فرهنگی چوک تریبون همه هنرمندان و حامی همه انجمن ها و کانون های فرهنگی است.این ایمیل توسط گروه گوگل کانون فرهنگی چوک برای شما ارسال شده است مدیران سایت ها و انجمن ها می توانند ازطریق این گروه گوگل به صورت
هفتگی یا ماهیانه فعالیت های کلی و آثار منتشر شده درسایت را به هزاران نفر اطلاع رسانی کنند . همچنان اطلاع رسانی ایمیل های فردی و وبلاگی قابل تایید
نیست از ارسال چنین ایمیل هایی خودداری بفرمایید
برای لغو ثبت نام در این گروه، یک ایمیل ارسال کنید به
stop4story+unsubscribe@googlegroups.com
آدرس سایت کانون فرهنگی چوک
www.chouk.ir
mehdi_rezayi_mehdi@yahoo.com
info@chouk.ir
chookstory@gmail.com
مهدی رضایی
—
این پیام را به خاطر این دریافت کردید که برای مبحثی در گروه «کانون فرهنگی چوک» در گروه Google ثبتنام شدهاید.
جهت لغو اشتراک از این گروه و قطع دریافت ایمیل از آن، ایمیلی به stop4story+unsubscribe@googlegroups.com ارسال کنید.
برای گزینههای بیشتر از https://groups.google.com/d/optout بازدید کنید.
سیستم بینایی ما طوری سازمان داده شدهاست که می توانیم در محیطی سه بعدی با کمک نور، سایه، رنگ و اشیاء، اشکالی متنوع و متعدد در فواصل دور و نزدیک را ببینیم. بسیاری از ما بدون توجه به اینکه ایجاد تصویری صحیح از جهان اطراف برای سیستم بینایی و مغز چه عملیات پیچیدهای به همراه دارد، دیدن را امری ساده و پیش پا افتاده تلقی میکنیم. بنابرعادت، هنگام دیدن چنان به خود مطمئن هستیم که هرچه را می بینیم، واقعی، و بیشترازآن، حقیقی تصور می کنیم. سامانه بینائی بسیار پیچیده است چنانکه هنوز ابعادی ازآن کشف نشده مانده اند. چشم ابزاری است که تصاویررا ازبیرون گرفته و توسط رشته هائی از تارهای عصبی به مغر منتقل می کند. این تصاویربه جاهای مختلفی ازمغزبرای فعل و انفعلات بعدی منتقل شده و برای زمان های مختلف بنابر شرائطی ضبط می شوند. به دلیل تنوع شرائط دیدن، آنچه را که ما می بینیم، می تواند واقعی نباشد. این نوع دیدن را توهم بینائی می گویند که با توهم زدائی می توان نوعی ازآن را به واقعیت نزدیک کرد.
توهم بینائی حاصل برداشت مغرضانه اطلاعات ویا اطلاعات نادرست دریافتی توسط سیستم بینائی است. سامانه بینائی همانند یک ابزار اندازه گیری عمل نمی کند تا حقیقت آنچه را دریافت میکند، بدون دخل تصرف نشان دهد. بلکه با تعامل با داده های گوناگون نظیر خاطرات واطلاعات و…عمل میکند. در تجربه عقلانی، در زمان تردید، با تغییرنظروکسب اطلاعات تازه با کمک عملکرد ابهام زدائی می توان به یک دیدگاه نزدیک تربه واقعیت ویاحقیقت دست یافت. درتوهم بینائی با نشان دادن تصویری غیرواقعی و یا ایجاد نقطه کوروندیدن شیئی که واقعیت دارد، توهم زدائی ممکن نمی شود، مگربه کمک تجربه عقلانی. هنگامی که تصویری با نگاه ما در شکل و اندازه ورنگ ونور ومحیط بازی میکند، توهم بینائی گیج کننده ای را ایجاد می کند. در اینجا متوجه می شویم که فریب دادن ادراک ما از طریق دستگاه بینائی تا چه اندازه میتواند ساده باشد.
درتصویربالا، بیننده در درجه اول تصویر دوتابلورا می بیند که در اولی یک نهنگ از تابلوبیرون آمده و در دومی پای دختری از تابلو خارج شده است. درعین حال بیننده متوجه است که تابلوها را هنرمند به نحوی خلق کرده است که خطای دیدی را ایجاد کند. این توجه مرحله ای از توهم زدائی است که به وسیله تعقل انجام می گیرد اماهنوز از واقعیت دوراست. واقعیت اما این است که تصویر بالا یک تابلو بیش نیست.
بااین مقدمه کوتاه، در اینجا قصد این است که به یک مورد رابطه بین دیدن و خاطره و اثرآنها بریکدیگر که در جامعه ما از اهمیت زیادی برخوردارمی باشد پرداخته شود.
الیزابت لوفتوس ( Elizabeth Loftus) روانشناس و استاددانشگاه کالیفرنیا طی کنفرانسی در ژنو درسال ۲۰۰۹ تحت عنوان “توهمات خاطره” سخنانی ایرادمیکندودربخشی ازآن چنین می گوید:
“ژان پیاژه ( Jean Piaget)ازپیشکسوتان روانشناسی و متخصص رشدهوش کودکان، اولین خاطره از کودکی خودرا که تا برملانشدن واقعیت تکان دهنده ماجرا بروجود آن اصرارداشت بیان می کند. این خاطره ازاین قرار است که او درکودکی زمانی که هنوز دوساله بوده، قربانی یک حادثه بچه دزدی می شود. دربین جزئیات حادثه، به یاد می آورد که در گهواره اش نشسته بوده که پرستارش در حال زدوخورد با بچه دزد بوده است درحالی که بچه دزد صورت او را چنگ می زند، تا وقتی که ژاندارمی با شنل کوتاه و باتوم سفیدش دردست، خرابکاررا دنبال می کند. داستان توسط پرستار و خانواده ژان پیاژه و دیگرانی که شنیده بودند همواره تأیید می شده است. ژان پیاژه متقاعدشده بود که آن حادثه را به خوبی به یاد می آورد، او قادر بود تمام جزئیات آن را بیان کند در حالی که آن حادثه هرگز رخ نداده بود. سیزده سال بعد، پرستاربا نوشتن نامه ای به والدین ژان، اقرار می کند که داستان با تمامی جزئیات حادثه ساختگی بوده است.
مدتی بعد، ژان پیاژه دراین موردنوشت: « بنابراین، من می بایستی مانند یک کودک داستانی که والدینم باورداشتندرا می شنیدم، و آن را به شکل یک خاطره دیداری به گذشته می فرستادم که در حقیقت، یک خاطرۀ خاطره اما غیرواقعی بود. خیلی ازخاطرات واقعی بدون شک براین منوال اند». بدین سان خاطرات زیادی که واقعی به نظرمی رسند، اغلب چیزی جز بازسازی های تصورات گذشته نیستند”.
اکنون به تصویر روبرو نگاه کنید.
بادیدن آن چه خاطراتی برای شما زنده میشوند؟ مسلما خاطرات افراد از دیدن یک روحانی درزمان و مکان یکی نیست اما مسلمان بودن اوغیرقابل انکاروهمه درآن اشتراک نظر دارند. ازنظراجتماعی اگر به سال قبل از انقلاب برگردیم، قدرمسلم می توانیم بگوئیم در آن موقع خاطرات مردم با خاطرات امروز، بادیدن یک روحانی یکی نبوده است. درآن زمان، خاطراتی که درست یاغلط طی قرون برحافظه ایرانی درمورد روحانیت ورود پیداکرده و ضبط شده بودند، اسلام، خداباوری، اعتماد، پاکی، راستی، عطوفت، مهربانی و…. بیرون آمده وتجلی می کرد. البته این خاطرات هم زیاد بی پایه و اساس نبوده اند، زیرا مراجعی درطول تاریخ پشتیبان جنبش های مردم بوده اند بدون چشم داشت به قدرت، نظیر جنبش مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت. حتا اگر کسانی درطول زندگی، تجربه برخورد باآخوندی نا به کار راداشته و یا ازکسی شنیده بوده اندرا نادیده گرفته وآن را یک استثناء تلقی کرده و به امید پیروزی انقلاب، دراین مورد خود را سانسورمی کرده اند. این داستان غیرواقعی برابری آخوند با دین و اسلام و اعتماد و راستی وبرادری همانند داستان بچه دزد پیاژه، براثرتکراریک پدیده غیرواقعی از گذشته های دورجزء خاطرات مردم شده بوده که هنوزهم نزد بعضی ها برجا مانده است.
ابتکارداشتن لباسی متحدالشکل درتمامی ادیان برپایه همین عملکرد توهم بینائی و رابطه آن باخاطره می باشد. لباس روحانیت، حامل آن را ازثابت کردن این که اوعین اسلام، یایهود و مسیح و… است معاف می کند ونگاه متوهم، به خودی خود، اورا عین اسلام و … تلقی می کند. هنوز بعداز قرن ها که اروپا عصرروشنائی را پشت سر گذاشته است، اعتماد بخش بزرگی ازآنان به لباس کشیش هاهمچنان برجاست و ماجراهای پدوفیلی اخیردرکشورهای مسیحی شاهدی برآن است. روحانیان مااین را لباس پیامبر معرفی می کنند که دروغی بیش نیست وهدفی جزبرنامه ریزی برای فریب بیننده لباس نداشته وندارند زیرا پیامبربرای پیشگیری ازاین نوع فریب تاریخی، پوشش های گوناگون برتن می کرده است. می بینیم، باوجودی که این لباس، شکل یا فریبی بیش نیست، بخش بزرگی، حتا تحصیل کرده هاهم یک صدا بادیگر اقشارمردم، اعم ازدین باورویا ضددین، فریب خاطرات دروغین خودرا خورده وهمچنان بانگاه متوهم مشترکاً نظاره گر این لباس اند. اولی ها عبا وعمامه را بااسلام یکی می دانند وهردو را تقدیس می کنند، و دومی ها هم عبا وعمامه را بااسلام یکی دانسته و هردورا فاسد تلقی می کنند. وشاهدیم که متأسفانه کم هستند کسانی که قادرشده باشند استقلال خودرابازیافته وازاین دیدمتوهم خود، توهم زدائی کرده باشند.
اما هم وطنانی که خاطراتشان ازاین لباس به چهل سال اخیرمحدودمی شود و روحانیان به دلیل نداشتن فرصت اخلاقی و اجتماعی ودینی سالم نتوانستند “تقدس” خودرابه آنان تحمیل کنند، ازدیدن تصویربالا قطعا جز زورگوئی وقدرت و فساد و اختلاس و مادیت وتزویرنمی توانند مشاهده کنند. روحانیانی هم که در قدرت نیستند، با بهره بردن از بودجه های عظیمی که در اختیارشان قرارمیدهند، به سهم خودشان به خورد وخواب و دادوستد وقدرت نمائی مشغولند واز مردم فاصله گرفته اند. به ترتیبی که به جرأت می توان ادعاکردکه حتا یک انسان سالم نمی توان یافت که به آن ها اعتقادی داشته باشد. پیشانی های سوزانده شده مسئولان دلیلی قابل دیدن براین شیادی فریبکاران است. به این ترتیب، روحانیان، با دین چنان فاصله زیادی گرفته اند که باچشم قابل دیدن و مشاهده کردن می باشد. شایداین پدیده، بزرگ ترین دست آوردبرای ملتی باشدکه طی مدت کوتاه چهل سال به آن نائل آمده وفریب قرون متمادی را پشت سرگذاشته است. بااین حال امید می رود که مردم، به خصوص تحصیلگرده ها استقلال وآزادی خودرا دراین فرصت تاریخی بازیابند تا رابطه دیده و خاطرات را باخردورزی به صورتی مستمر تصفیه نمایند وخودراگرفتارفریبی جدید، این باراما از نوع “روشنفکری” آن نکنند.
حدود دوماه پیش که در “پنجره رو به خانه پدری ” تلویزیون “ایران فردا ” از پیوند سردار سرلشگر حاج قاسم سلیمانی با شیطان بزرگ گفتم و اسباب و اسرار این پیوند را برشمردم ، باور نمیکردم که دوماه بعد در سفر به آمریکا از سوی بسیاری از اهل بخیه مورد سؤال قرار گیرم که حکایت چیست و از کجا ؟ و أیا گمان میکنید افشای چنین رازی اگر ده درصد هم درست باشد به نفع ایران و ژنرال است؟
من همیشه طی چهار دهه اخیر در نوشته ها و گفته هایم تأکید کرده ام رهائی از جمهوری ولایت فقیه بدون مشارکت سپاه پاسداران ، امکان پذیر نیست . نقش ارتش البته در نگاه من فراموش نشده است چرا که بعد از ۴۰ سال برپائی ارتشی که کمتر شباهتی با ارتش مقتدر شاهنشاهی دارد، هنوزهم ارتشی در نظر ولی فقیه فرزند زن صیغه ای است و با برادران سپاه مثقالی هفت صنار فرق دارد با اینهمه هرگز سخن سرلشگر …. را از یاد نبرده ام که زمانی به یکی از دوستان مشترکمان گفته بود روزی که سپاه برای سرکوبی و قلع و قمع جنبش آزادیخواهی ایران به خیابان اعزام شود مطمئن باشید ارتش أرام نخواهد نشست .
سپاه پاسداران امروز فقط یک شبه ارتش ایدئولوژیک نیست . سپاه نهادی نظامی ، امنیتی ، اقتصادی ، فرهنگی ، مذهبی و مافیائی است که تقریبا بر همه شئونات کشور سلطه دارد و از دارالشورای اسلامی تا قوه قضائیه و از حوزه علمیه تا دانشگاه و … را زیر نگین دارد و در عین حال با بالهای خارجی خود میتواند درهیئت یک نیروی منطقه ای قدرتمند در عراق و سوریه و لبنان و یمن (بالفعل ) و در بحرین و پاکستان و افغانستان و آذربایجان و نیجریه و … (بالقوه ) شاخ شود و امن و امان را به هم ریزد .
سپاه با ۱۲۰ هزار کادر ثابت ، حدود ۸۰ هزار سرباز و افسر تحت خدمت پرچم و اداره و تعلیم و أموزش بیش از بیست گروه میلیشیائی در محوری بین غنا و ماداگاسکار در افریقا ، بامیان تا نخجوان در شمال مرزهای کشور و از خانقین تا ضاحیه جنوبی بیروت با درنگی در صنعا و حدیده ، پرچمدار گروههائی است که اغلب شیعه و تعداد محدودی سنی مذهبند . حال فکرش رابکنید در صورتی که چنین نیروئی برای تحقق آرمانهای شوم و خطرناک خود وارد میدان شود چه مصیبت کبرائی منطقه را تهدید خواهد کرد . یمن و سوریه و کمتر عراق نمونه های محدودی از حضور فرامرزی سپاه را در پیش چشم ما قرار داده است حال ابعاد را توسعه دهید و فعلیت یافتن حضور سپاه و وابستگانش را در یک دوجین سرزمین آفریقانی ، آسیائی و … در نظر آورید تا مثل من پشتتان بلرزد .
روزیکه من در الشرق الأوسط و سپس کیهان لندن پرده از اسرار ماجرای “لاکربی ” برداشتم و با ذکر اسامی دست اندرکاران این جنایت از احمد جبریل و دلقمونی و مروان الخریسات و محمد باقر ذوالقدر نام بردم و یادآورشدم “احمد جبریل فرمانده جبهه خلق برای أزادی فلسطین –فرماندهی عمومی – با دریافت ده ملیون دلار و دعای خیر خمینی ، جنایت سرنگونی هواپیمای مسافربر پانام أمریکائی را برفراز روستای لاکربی اسکاتلند، با یاری چند مأمور سوری و لیبیائی مرتکب شده است” کمتر کسی در برابر جنجال مسئولیت سرهنگ مجنون لیبیائی سخن مرا پذیرا شد . حتی زمانی که بعد از تجربه موفق رسوا کردن رژیم و سپاهش در ربایش هواپیمای تی دبلیو إی أمریکائی به بیروت و کشتن یک مسافر أمریکائی توسط سر تروریست معروف عماد المغنیه ، توانستم با مساعدت دوستم بهمن معالی زاده با سناتور درگذشته أمریکائی ورئیس وقت کمسیون روابط خارجی سنا جسی هلمزنماینده کارولینای شمالی در سنای أمریکا ، آشنا و او را در تکمیل پرونده شبکه های تروریستی رژیم در منطقه یاری دهم و ساعات بسیاری با دستیار سناتور و بهمن گزارش تکانده تروریسم مقدس را تهیه کنیم همچنان در باره لاکربی و نقش رژیم در أن باوجود مدارک و نشانه های أشکار و تأیید سناتور هلمز ، انگار گوش جهان کر و چشمش کور شده بود که همگان طرابلس غرب و سرهنگ معمرالقذافی را نشانه گرفته بودند و قرار بود هزینه جنایتی را که نقش او و دستگاه امنیتی اش در همه مراحل أن بسیار کمرنگ بود به تنهائی بپردازد .
عبدالباسط مقراحی مأمور قذافی را تحویل گرفتند و به زندان اسکاتلند فرستادند و جنایت را به او ختم کردند و علی رغم تلاشهای وکلایش برای نور انداختن به پرونده او و شنیدن مدافعاتش أنقدر در زندانش نگاهش داشتند تا نیمه جان پس از ابتلای به سرطان به لیبی باز گردانده شد تا در بستر مرگ شاهد فرو ریختن بتی باشد که اورا تحویل داد تا پرونده های کهنش گشوده نشود و به ویژه جنایت دیگرش ، قتل فرزانه مرد آزاده امام موسی صدر پیگیری نشود (و میبینید سالها پس از سرنگونی او هنوز هم پرونده قتل رهبر شیعیان لبنان ،ناگشوده باقی مانده است . امام موسی مردی که در آستانه انقلاب در لیبی به إختفا و بعد به حوض اسید برده شد تا خمینی لقب امام را مصادره کند و او یعنی موسی صدر که عاشق وطنش ایران بود نتواند طرح خود را برای برقراری پیوند بین شاه و نهضت آزادی و جبهه ملی به اجرا در آورد ومانع از آن شود که ایران به کام اژدهای هفت سراسلام ناب انقلابی محمدی ولائی ، فرو رود )
اینک بیش از سه دهه پس از أنکه صاحب این قلم راز و رمز لاکربی را گشود سها خریسات دختر تروریست فلسطینی / اردنی که به تازگی درگذشت ، در گفتگو با وبسایت میروربه نقل از پدرش میگوید ؛
” تهران میلیون ها پوند به گروه تروریستی جبهه خلق فرماندهی عمومی پرداخت تا این حمله انجام شود.” نام رهبر این گروه احمد جبرییل از سرسپردگان رژیمهای سوریه و ایران در مقاله ونیز گزارش من به سناتور جسی هلمز به تفصیل ذکر شده بود همینطور نام دالقمونی که رادیوی حاوی بمب را ساخته وبه درون هواپیما ی پانام در توقف کوتاهش در ألمان وارد کرده بود .
خبرنگار وبسایت “میرور” از سها می پرسد چرا پدرش تا وقتی زنده بود در این خصوص اطلاعاتی منتشر نکرد. سهای ۴۳ ساله می گوید «شاید پدرم نگران اردن بود و نمی خواست برای این کشور اتفاقی بیفتد.»
او ادامه داد «آنچه که برای لیبی اتفاق افتاد میتوانست برای اردن هم تکرار شود . موضوع لاکربی، مورد بررسی دقیق آمریکایی ها بود و کسی نمی خواست با آنان درگیر شود.»
خریسات در ادامه می گوید «وقتی المقراحی دستگیر شد، پدر من را هم گرفتند. اما چرا آزادش کردند؟ چون هیچ مدرکی بر علیه او وجود نداشت.» او صریحا می گوید تنها شخص محکوم شده در ماجرای لاکربی (المقراحی) کاملا بی گناه بوده است. او مدت زیادی از عمرش را بی دلیل در زندان گذراند.
آتش به جان شمع فتد کاین بنانهاد
پیش از برپائی جمهوری اسلامی سازمانهائی که نشان تروریسم را بر پیشانی داشتند اغلب یا فلسطینی بنیاد و یا چپ مایه بودند . با ظهور سید روح الله مصطفوی موسوم به خمینی ، معنا و هدف ، و حتی شکل و شمایل تروریسم و تروریست دگرگون شد .
*از دفتر سازمانهای آزادیبخش تا سپاه قدس
تقریباً یک ماه پس از روی کار آمدن رژیم، دفتر سازمانهای آزادیبخش در وزارت خارجه به ریاست خانم «سودابه سدیفی» همسر سابق آقای غضنفرپور از دوستان نزدیک ابوالحسن بنی صدر و مترجم خمینی در پاریس تشکیل شد. (غضنفرپور در نخستین دوره مجلس نماینده شد، اما با عزل بنی صدر او را گرفتند و خیلی زود البته توبه نامه نوشت و بعد هم کاسب شد .همان دوران زندان عامل جدائی او و همسرش شد که هر دو مخلصانه به خمینی خدمت کرده بودند). دفتر سازمانهای آزادیبخش و انقلابی در واقع دکانی بود که برای برقراری ارتباط با سازمانهای غیرقانونی انقلابی در خاورمیانه و بعضی از کشورهای آسیای دور و جنوب شرقی آسیا و افریقا، به پیشنهاد مرحوم چمران و احتمالاً دکتر ابراهیم یزدی که معاون نخست وزیر در امور انقلاب بود، ایجاد شد اما خیلی طبیعی بود چنین ادارههایی با روحیات و منش یک خانم «پاریزین آلامد» مثل خانم سدیفی سازگار نبود. چنین شد که با تأسیس سپاه پاسداران این تشکیلات خیلی زود به سپاه ضمیمه شد و مهدی هاشمی معروف، برادر آقا هادی داماد آقای منتظری ریاست آن را به عهده گرفت. محمد منتظری نیز به عنوان سفیر سیار این تشکیلات با داشتن اختیارات کامل مسؤول برقراری ارتباط با سازمانهای انقلابی و آزادیبخش شد.
نخستین نشست این سازمانها که در بینشان هم سازمان آزادیبخش فلسطینی حضور داشت هم جبهه فطانی تایلند، هم سازمان انقلاب اسلامی در جزیره العرب و هم حزب الدعوه عراق و… در زمستان سال ۵۸ در جشنهای نخستین سالروز انقلاب در تهران برپا شد. اما به مرور از تعداد سازمانهائی که از نعمات انقلاب اسلامی از طریق دفتر سازمانهای انقلابی و آزادیبخش بهره میبردند کم و کمتر شد تا آنجا که عملاً در آغاز دهه ۶۰ شمسی تنها ۶ سازمان و گروه دارای مقرری مشخص و بعضاً امکانات آموزش افرادشان در ایران بودند. در این میان با شروع جنگ ایران و عراق، سپاه از یکسو مشغول آموزش و مسلح کردن گروههای عراقی مخالف صدام حسین شد و از سوی دیگر به تقویت گروهکهائی پرداخت که قصد آشوب و انقلاب در کشورهای حاشیه خلیج فارس به ویژه عربستان، کویت و بحرین داشتند.
اما خیلی زود از آن همه گروه عراقی که برای جنگیدن با صدام حسین به ایران آمده بودند، چیزی به جز چند صد شیعه وابسته به حزب الدعوه و لشگر و سپس سپاه بدرش و جمعی از معاودین به جا نماند. “ایاد سعید ثابت” یکی از برجستهترین مخالفان صدام حسین که از سالها پیش در لیبی اقامت داشت و از طرفداران اندیشه ناصری بود، در کتاب خود پیرامون روابطش با رژیم و سپاه مینویسد: “ما به دعوت سپاه به ایران رفتیم، گروهی نزدیک به یکصد تن بودیم که همگی مردانی رزمنده و بعضی از نظامیان سابق عراق بودند. ما سریعاً به جبهه رفتیم اما تنها یک ماه دوام آوردیم چون هر روز برای ما بامبول تازهای درست میکردند. مثلاً یک روز میگفتند افراد شما ایستاده ادرار میکنند و خود را نمیشویند، هرچه میگفتیم برادران، اینها در جبهه جنگ هستند به گوش آنها نمیرفت. روز دیگر میگفتند شبها به جای خواندن دعای کمیل و وحشت چرا بچههای شما پاسور بازی میکنند. میگفتیم آقاجان در عراق رسم است در ساعت بیکاری مردم سرسلامتی پاسور یا تخته میزنند، آنها اما میگفتند این کار حرام است و شما با این عمل کار بچههای ما را که دعای توسل میخوانند تا هنگام عملیات در چشم عراقیها نامرئی شوند خراب میکنید. به همین دلیل نیز عراقیها بچههای ما را هنگام جنگ میبینند و آنها را هدف قرار میدهند.
خلاصه یک روز من (ایاد سعید ثابت) چنان عصبانی شدم که به روی مهدی هاشمی هفت تیر کشیدم و گفتم کله پدرتان، ما بر میگردیم به لیبی، و سه روز بعد بازگشتیم”
این تجربه را دیگران هم داشتند. به همین دلیل وقتی سید محمد باقر حکیم و محمود هاشمی شاهرودی و محمد محمدی الآصفی پدرخوانده الدعوه به آقای خمینی پیشنهاد دادند تشکیلاتی با نام مجلس اعلا با کمک سپاه درست شود که همه عراقیهای مخالف را زیر یک چتر درآورد خمینی که از ارتباط مجاهدین با رژیم عراق باخبر بود بلافاصله فرماندهان سپاه از جمله مرتضی رضائی و محسن رفیقدوست و محسن رضائی و کلاهدوز و… را صدا زد که کمک کنید عراقیهای معارض متشکل شوند و زیر یک اسم مبارزه کنند.
به این ترتیب مجلس اعلا تشکیل شد و شاهرودی به ریاست مجلس و حکیم به سخنگوئی آن منصوب شدند و چندی بعد با کنار رفتن شاهرودی حکیم جای او را گرفت. همین آقای هادی العامری عضو پارلمان عراق و رهبر فراکسیون شیعه فتح و رهبر سپاه بدر ، نیز به عنوان فرمانده شبه نظامیان مجلس اعلا مشغول یارگیری و آموزش افرادش زیر نظر سپاه شد. بنابراین نخستین مجموعهای که مستقیماً زیر چتر سپاه قرار گرفت شبه نظامیان مجلس اعلا بودند که بعدها به عنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، نام سپاه بدر به آنها اطلاق شد. با اینهمه تنها هنگام اعزام ۲۰۰۰ تن از افراد سپاه به لبنان در اوائل سال ۱۹۸۳ بود که سپاه نخستین تجربه خود را برای ایجاد یک نیروی رزمنده غیرایرانی در سرزمینی غیر از ایران به دست آورد. علی اکبر محتشمی پور سفیر رژیم در دمشق، پس از حمله اسرائیل به لبنان و ورود نفرات و واحدهای سپاه به این کشور، توانست از شکم جنبش امل که یاد و آرمانهای امام موسی صدر را در دل و جان داشت، با کمک حسین الموسوی رهبر امل اسلامی و سپس با اضافه شدن یک شیخ نه چندان خوشنام از شاگردان محمدباقر صدر، به نام صبحی الطفیلی که اولین دبیرکل حزب بود، حزبالله را علم کند. حزبالله حقاً فرزند دستآموز سپاه است.
از ۸۳ تا ۹۱ سپاه بین ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ نیرو در لبنان داشت. بعد از پیمان طائف و برپائی جمهوری سوم لبنان (جمهوری اول از استقلال تا سال ۵۸ و ورود تفنگداران دریائی آمریکا به بیروت برای حمایت از مسیحیان، جمهوری دوم از ریاست فواد شهاب تا قرارداد طائف، و جمهوری سوم پس از طائف) سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند اما همیشه تعدادی از افسران آموزش و اطلاعاتیهای سپاه که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شده است در لبنان حضور داشته و هنوز هم دارند.
سپاه در عین حال در آموزش و تسلیح شماری از گروهکهای فلسطینی جدا شده از سازمانهای بزرگ مثل فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز نقش داشته است.
در دهه نود قرن بیستم میلادی با اعزام تعدادی از واحدهای سپاه به سودان، سپاه آموزش تروریستهای مصری و مغربی و الجزایری را نیز بر عهده گرفت. رفاقت محمد باقر ذوالقدر جانشین سابق فرمانده کل سپاه و معاون ستاد فرماندهی کل قوا با دکتر ایمن الظواهری نایب بن لادن و مغز متفکر القاعده از همین سودان شکل گرفت. در این حال سپاه قدس که برخلاف نامش در آغاز برپائیاش تنها یک واحد کوچک اطلاعاتی با حداکثر ۳۰۰ سپاهی آموزش دیده (بعضاً در کره شمالی و چین) بود با استقرار در قرارگاه شماره یک رمضان در محل سابق سفارت آمریکا، با مأموریت جمعآوری اطلاعات در سرزمینهای دشمن به ویژه در عراق، با امکانات محدود، فعالیت خود را در دهه هشتاد آغاز کرد اما خیلی زود با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و سپس درگذشت آیتالله خمینی، با مأموریتهای جدید ـ
از جمله تصفیه و نابودی مخالفان رژیم در خارج با همکاری وزارت اطلاعات و بعد از یکسال مستقلا ـ روز به روز از امکانات بیشتری برخوردار شد و نفرات زبده و پرتوانی، هم از نظر فیزیکی و هم از نظر اطلاعاتی و دانش نظامی به واحدهایش اضافه شد.
ـ سپاه قدس و تروریسم
سپاه قدس اینک دارای یک ستاد مرکزی (قرارگاه) و ۶ ستاد عملیاتی است و رهبری عملیات تروریستی در یمن ، سوریه ، عراق و لبنان را به شکل مستقیم رهبری میکند و در نقاطی حضور فیزیکی دارد
سپاه قدس به فرماندهی سرلشگر قاسم سلیمانی به وسیله گروههای شیعه و چند گروهک سنی مثل انصارالاسلام در کنار مأموریتهای اطلاعاتی، در عراق، و آموزشهای ویژه به شماری جدا شده از نیروهای جیش المهدی و سازمان بدر و میلیشیای الدعوه وحرکت نجباء ، تیپ خراسانی ، عصائب أهل حق ، انصار المهدی و لواء العباس و فیلق ثارالله و گروهکهای کوچک تروریستی شیعه شبکه ای کسترده از نیروهای تعلیم دیده ذوب شده در ولایت فقیه را در چنگ دارد . از این گروهها بعضاً فقط جهت بهرهبرداری در عملیات تروریستی علیه آمریکائیها ( در سالهای پیش از داعش ) بهره برداری شده است . مسؤولیت تماسهای سرّی با کردها و تشکلهای سیاسی در عراق را نیز در کنترل دارد سپاه قدس به رهبری سردار سرتیپ قاسم سلیمانی که سلیمانی که نزدیک به دو دهه است جای احمد وحیدی از بنیانگذاران سپاه قدس را گرفته است امروز قدرت و اعتباری هم عرض سرلشکر پاسدار محمد علی جعفری فرمانده کل سپاه دارد.
سپاه قدس از طریق تشکیلات اطلاعاتی خود و نیز وابستگان نظامی اش در خارج که اغلب از میان افسران سپاه انتخاب میشوند، ارتباط و تماس خود را با گروههای به اصطلاح مبارز و مقاومت در سرتاسر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا روز به روز گسترش بیشتری میدهد. حضور سپاه در سوریه و یمن و نقش سپاه قدس در امور اطلاعاتی و امنیتی این نیروها در منطقه امروز از همیشه پررنگترشده است .
در گستره داخل نیز سپاه قدس به مرور پنجه بر مسئولیتهائی که ضمن مسئولیتهای وزارت اطلاعات تعریف شده است کشیده و برخی را در قبضه تصرف خود درآورده است . آشکار شدن ارتباطات سپاه قدس با گروههای تروریستی که بعضاً چون القاعده و طالبان و القاعده فیبلاد الرافدین ( داعش بعدی ) که به ظاهرضد شیعه و مخالف جمهوری اسلامی هستند تردیدی به جا نمیگذارد که سپاه قدس به هیچ روی یک تشکیلات نظامی امنیتی ایدئوژیک نیست بلکه بت عیاری است که هرروز برپایه مصالح به رنگی در میاید . سلیمانی ، مجیدعلوی را با گذرنامه پاکستانی برای استخدام مزدور به میان پاتانهای سنی و طالبان ضد شیعه میفرستد و معاون دیگرش اسماعیل قاأنی را راهی کردستان میکند تا اسلامیهای سنی را از یکسو و جداشدگان از اتحادیه میهنی (یعنی جمع گوران ) را از الطاف نقدی و جنسی و معنوی مقام معظم رهبری ( اشتباه نکنید منظورم حاج قاسم است نه سیدعلی آقا ) مطمئن سازد .محسن چاووشی کمکهای ارسالی را به اسامه حمدان حماسی و زیاد النخاله جهاد اسلامی وابوصابر صابرین شیعه فلسطینی میرساند و سبحانی در دیدار با تروریستهای بی سرپرست نیجریه انتخاب دختر ابراهیم الزکزکی را به عنوان جانشین پدر در دوران حبس و حصر او ، به اطلاعشان میرساند .
ـ گروههای برخوردار از الطاف سپاه
گروههائی که امروز از حمایت سپاه برخوردار و از مواهب آموزش نظامی، تسلیحاتی و کمکهای مالی اش بهرهمند میباشند و یا بند نافشان مستقیما به سپاه قدس وصل است به دو دسته تقسیم میشوند.
الف: بچههای حلالزاده سپاه یا به عبارتی آنها که حاصل ارتباطات علنی با سپاه هستند و به هیچ روی این ارتباطات را نه سپاه پنهان میکنند و نه آنها، عبارتند از:
ـ حزبالله لبنان که دستآموز سپاه است و امروز حداقل ۵۹ میلیون دلار بودجه سالانه دارد و صدها میلیون دلار از سلاح سبک و نیمه سنگین از جمله ۱۱ هزار خمپاره و موشک در اختیارش قرار گرفته است.
ـ حماس که از حدوداً چهارده سال پیش علاوه بر دریافت کمکهای مالی و سلاح از سپاه، سالانه تعدادی از افرادش را برای آموزش به ایران میفرستد و شماری نیز زیر نظر سپاه و حزبالله در لبنان آموزش میبینند
حوثی ها در یمن که با شروع جنگ داخلی یمن به بازوی نیابتی رژیم در جنوب شبه جزیره عرب و باب المندب و دریای سرخ در آمده اند.
حزب الله سوریه که دیرزمانی از تاسیس آن نمیگذرد .
ـ جهاد اسلامی در فلسطین، این گروه نیز مثل حزبالله ساخته و پرداخته و دستآموز سپاه است و حدود ۲۰۰۰ مرد جنگی و همین مقدار هوادار و بازوی سیاسی دارد
گروه الصابرین که حدود ۲۰۰ جنگجو در اختیار دارد و عرصه فعالیتش در باریکه غزه است .صابرین جداشدگان از جهاد اسلامی میباشند که با پذیرش مذهب شیعه و مخالفت شدید رمضان شلح رهبر سابق جهاد با تغییر مذهبشان از این سازمان جدا شدند .
ـ جبهه خلق برای آزادی فلسطین فرماندهی عمومی به رهبری احمد جبریل که نوکر مشترک تهران و دمشق است و برای انجام بسیاری از مأموریتهای کثیف از افرادش استفاده میشود.
ـ سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و عصائب اهل حق و نجباء و خراسانی و … و گروهکهای کوچک شیعه که ذکرش رفت.).
ب: گروههائی که فرزند خواندههای سپاه هستند و ارتباط با آنها بسیار مخفی و اغلب مرحلهای و مقطعی است.
از مهمترین این گروهها:
ـ فتح انتفاضه در سوریه از فلسطینیهای ضد ابومازن ـ انصار الاسلام در کردستان عراق ـ حزب اسلامی گلبدین حکمتیار ـ جناحهائی از القاعده و طالبان ـ گروهای حزبالله در حاشیه خلیج فارس به ویژه کویت و بحرین. ـ گروههائی از اسلامیهای مصر و مغرب)
به این گروهها البته مجموعههای کوچک و بزرگ در اندونزی، هند، ازبکستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، اردن و… را بیفزائید آنگاه مشخص میشود چگونه میتوان انگشت سپاه و یا تشکیلات وابسته به آن را در اغلب ترورها و فتنه انگیزیهائی که در کشورهای منطقه انجام میگیرد مشاهده کرد.
*با این مقدمه آیا هنوز هم تعجب میکنید از اینکه از رابطه پنهان سردار سرلشگر حاج قاسم و شیطان بزرگ ، پرده برگرفته ام ؟ یادتان باشد سردار که نامش در صدر فهرست سیاه آمریکا و یک دوجین کشور غربی و عربی است با سفرهای چپ و راستش به عراق و سوریه و لبنان و قطر و عمان و روسیه هدف متحرکی است که هرزمان آمریکا اراداده کند مایه اش یک هواپیمای بدون سرنشین و یا یک موشک هوشیار است. هیچوقت پرسیده اید چرا أمریکا این دشمن شماره یک را به حال خود گذاشته و سه بارهم وقتی اسرائیلی ها او را در تیر رس داشتند ، شریک اجازه شلیک به او را ، نداده بود ؟
آنچه را نمیدانم زمان حضور ژنرال در صدا و سیما است .آیا اینکار بعد از به لقاءالله رفتن و یا فرستاده شدن “آقا” صورت میگیرد و یا باید در زمان نزدیکتری شاهد خواندن بیانیه شماره یک شورای انقلاب ، توسط سردار سرلشگر قاسم سلیمانی ( و نه حاج قاسم ) باشیم .
نام کتاب: ما بچه های خوب امیریه
نام نویسنده: علیرضا نوری زاده
چاپ چهارم: ۲۰۱۸م – ۱۳۷۸ش. لندن
ناشر: نشرمهری. لندن
نخستین چاپ کتاب در۱۳۷۰ توسط چاپخانه پگاه درلندن منتشرشد. چاپ دوم دراسن آلمان، چاپ سوم درلس آنجلس. وچاپ چهارم درپائیزامسال ازسوی مرکزپژوهش های ایران وعرب درلندن توسط نشرمهری چاپ و منتشرگردید.
نویسنده دربرگ های آغازین کتاب، دست خواننده را گرفته به گذشته های دورو درازمی برد، تا با سبک وسیاق رجل فرهنگی – سیاسی تاریخ ایرانِ به دوران غزنویان آشنا کند. این روش نویسنده سرلوحۀ ششگانه این رمان است که در شش فصل وهریک با پبامی حکیمانه از”ابوالفضل بیهقی” درباره حسنک وزیروبرسر”دار” رفتنش تدوین شده است.
نخستین فصل را باعنوان “متن تو…” – فصل دوم را “حاشیه ای برمتن تو … ” – فصل سوم “باردیگرتو… ” – فصل چهارم وپنجم بدون عنوان – فصل ششم ” ازنینوا تا بخارا” پایان کتاب است .
:
«دردیگر تواریخ چنین عرض و طول نیست که احوال را آسان تر گرفته اند وشمه ای پیش یاد نکرده اند. اما من چون این کار پیش گرفتم می خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و گرد زوایا وخبایا برگردم تاهیچ چیزازاحوال پوشیده نماند».
سپس با عنوان :
« تمام شد» سخن آغاز می شود. صحنه آرائی به گونه ایست که آغاز مرگ ناخواسته به زمانۀ دگرگونی، درآینۀ ذهن خواننده شکل می گیرد. اوضاع سیاسی کشور بهم خورده. به جبر زمان ورق برگشته. هرجارا نگاه می کنی رنگ و بوی خون و انتقام وخشونت است که درفضای آلودۀ کینه و تعصب غالب در بهمریختن وضع موجود درتلاش ؛ با “حس کور”ی دربالاسرت می چرخد و می چرخد.تا پیام آوران عهد عتیق بر کرسیِ حکومت ملتی کهنسال تکیه زند:
« . . . زواره ای کاغذی را جلوش گذاشت که وصیت کند. نوشت :
چون جامه نازیبای مرگ پوشیدنی و شربت ناگوار مرگ نوشیدنی است و وصیت از ملزمات حیات هر مسلمان است من بنده عاصی پروردگار . . . . . . دراین لحظات که حسب مقدر الهی به دست اجامر و اوباش دشمن اسلام وایران کشته می شوم . . .»
دست جلاد کاغذ را به سرعت می رباید. می خواهند چشم هایش را ببندند اعتراض می کند که :
«ما کردها اهل چشم بستن نیستیم».
آرام شده بود. با سرخمیده موهای روی شقیقه اش را تیر خلاص خونین کرده بود. قبل از فرمان شلیک:
«سه بار گفته بود یا محمد یاعلی و آخرین بار کلامش لیلا بود».
نویسنده، صحنۀ تازه ای می گشاید تا سخنان – بخوانید معرکه گیری – ملایی به نام رضوانی را که :
«صدها باربرای شاه وملکه وهویدا زیارتنامه خوانده بود» . بلند گو به دست که فریاد می زد:
«مردم، ای مردم انقلابی ومسلمان ایران به ماه نگاه کنید! . . . قربان جدت بروم آقا! جدت به انگشت شق القمرکرد. حالا ماه آینه دار جمال تو شده. نگاه کنید ای ملت مسلمان نگاه کنیذ به خدا خود آقاست! این صورت نورانی ذریّۀ بزرگوار رسول اکرم است. این صورت امام مظلوم، مهاجر این چهرۀ امام خمینی است».
زمانه ی عجیبی شده بود. انگارملتی افسون زده، درغُل و زنجیر ماهرترین بازیگر وساحرعهدجاهلیت به دام افتاده مسخ شده است . آن هم در زمانه ای که کشور – با رفتارهای مغرضانۀ مقامات امنیتی” ساواک ” که هرجوان کتاب به دست و کتابخوان دانشجو را بازداشت و به شکنجه گاه می برد ونارضایتی های اجتماعی را دامن می زد – اما کشور رو به افق های تازه درحال ترقی و پیشرفت علوم و صنایع و ساختارهای مدرن رفاهی همگام با دنیای غرب بود، با حضور فعالیت هزاران کارگر خارجی وصدها مستشارعلمی و نظامی. به ناگهان تحت تآثیرسخنان عوامانۀ مُلایی عقب مانده با افکارعهد کهن، با انبانی کینه وعقده در هوس انقلاب، درسودای آب وبرق و خانه مجانی و پرداخت عایدی نفت در خانه ها به مردم؛ به ناگهان، شایعۀ پیدایش تصویر امام درماه، و شگفتا، خیره شدن مردم در صف های طولانی به تماشای ماه، و تظاهر به دیدن عکس؛ اوج کُفرگوئی و نا بخردی. بیم وهراس ازگفتن «جزچند لک تیرۀ همیشگی چیزی. دیده نمی شود ونمی بینم» وهمین نظرسنجی رندانۀ دستاربندان بود که میزان درک وشعور عامۀ مردم و گسترۀ غفلت وجهل ملی و خفقان پنهان در انقلاب را به نمایش گذاشت.
نویسنده، توصیه آیت الله سیدکاظم شریعتمداری را یادآور می شود که درمصاحبه تلفنی باایشان گفته اند:
«اگر فردا کاری کنید که کسی اسم سید را نیاورد می شود امید به حل مسئله داشت».
وسپس از تظاهرات گسترده می گوید که عکس شریعتمداری و مصدق و به ندرت عکس سید هم دیده می شود. با لیلا تا سرخیابان اسکندری همراه بوده، برای خوردن غذا به رستورانی می روند. سرمیز لیلا از پدرش سخن می گوید و نگرانی هایش را دراین باره با راوی درمیان می گذارد:
«دوسه روز پیش پدرم مرا صدا زد و گفت اگر بلایی سر من آمد تو یک راست برو کردستان پیش پدربزرگ.
مادرت چی؟
ازمادرم فقط تصویر گمشده ای دارم روزی که پیکرش رابردند حتی اشگ را نمی شناختم. تازه دو سالم بود وقتی که مِرد».
غمگین ازاین درد دل ها قرار ملاقات فردا شب را می گذارند. سرقبر ناصرالدین شاه.
لیلا با اندکی تعجب می گوید:
سر قبر.
راوی، به گذشته ها بر می کردد. به دوران بچگی ها درحرم حضرت عبدالعظیم درکنار عمه حوری مهربانش که:
« دست های کریمش پرم می دهد سبک شده ام».
ازابهت و سیمای شاه شهید و سبکبالی کبوتران حرم، درانتظار رسیدن دلداده اش لیلا. درگذشته فرو می رود . در خیال پر می کشد تا می رسد به مشهد. و روزهای پرتنش و دگرگونی های پرالتهاب زمانه!
«روزی که کفاشی ستاره را غارت شد. گوشه چادر مادر را گرفته بودم و توی ارک می دویدم. به سمت کوچه عدلیه که رسیدم مادر نفس راحتی کشید. محکم کلون دررا می کوفت غدیر دررا بازکرد . . . مادر وارفت. غدیررفت و آب آورد من پنجه دراب زدم و به صورتش پاشیدم. یک ساعت توی حرم امام رضا، ضامن آهو را به مدد می گرفت که اتفاقی نیفتد.
پدر ازچندروز پیش به تهران رفته ودرواقعه کودتای بیست و هشت مرداد گم شده بود. مثل خیلی ها:
«بعد ازهمهمه ها، دوستان پدر، یک یک گم شدند. مادر تصویر سپهررا که به ضرب چاقوی “رضا موخورم» پشت باغ خونی از پا درآمده بود، برای نازبانو برد که سراپا گریه بود. مادرم گفت خدارا شکر که بچه دار نشدند نازبانو بغض آلود گفت کاش داشتم که با نگاه به اوجای خالی سپهررا پُر می کردم دوزن می گریستند ومن دلم شورمی زد».
به سرعت سری می زند به سرکار توی دفترش درروزنامه اطلاعات . نگران ازطرح وتوطئۀ “سفر و صحابه” و دلواپس از دیرکرد لیلا سرقرار. کنار قبر شاه شهید ایستاده.
حاج شیخ درملاقات با مادر گفته :
« فکر نمی کنم خطری متوجه آقا نور باشد».
پدر ازسفر تهران به مشهد برمی گردد. باصورتی نتراشیده و خسته وارد خانه می شود.
پدر اورا درآغوش می گیرد تا «تصویر مرمرین ناصرالدین شاه را» ببیند. می بیند وبعد شمه ای از خاطرات عمه خانم را ازقول مادرش که با انیس الدوله درآمد ورفت بوده روایت می کند. ازعروسی عصمت الذوله و جاه و جلال وتاج مکلل روی سرش تعریف ها می کند. ازورود غیرمنتظرۀ پدر، درآغوش او زبانش بندآمده، پدر اورا زمین می گذارد.
نویسنده، ازآمدن به تهران ومدرسه رفتن می گوید. ازخانم شوکت ملک مدیر مدرسه ایران به نیکی یاد می کند.
لیلا می آید. کنار قبر مرمرین بدون کمترین بیم وهراس چادرازسرمی گیرد.
راوی شعر رؤیا را می خواند:
«سکوت دسته گلی بود
میان حنجره ی ما» .
با دلهره از دیرآمدن لیلا وسکوت ش وحشت درون اورا می کاود. ازسکوت های طولانی می گوید. تجربۀ های تلخی دارد:
«من همیشه ازاین نوع سکوت ها وحشت دارم».
از ماجرای آشنائی با زنده یاد «عبدالکریم حاجیان» معروف به «حاجیان سه پله»ودیگر دانشجویان اصفهانی که آن سال در دانشگاه تهران در رشته حقوق قبول شده بودند می گوید:
«همبن که نوشته بودند شاگرد اول و دوم ازاصفهان هستند مرا کنجکاو می کرد نوعی تفاخر به ریشۀ پدری از
دوستی با آنها . . بچه های اصفهان دانشکدۀ حقوق را تسخیر کرده بودند».
اشاره ای دارد به دادگاه نظامی طیفور و عبدل، که طیفور بطحائی محکوم به زندان و عبدالکریم حاجیان به اعدام محکوم می شود:
«غروب بود که از تشییع آمدیم ومن تصویرش را توی دادگاه وقتی طیفوررا می بوسید می نگریستم».
نویسنده، که دربیشتر صحنه ها، در اتصال حلقه های ارتباطی حوادث زمانۀ خود را روایت کرده د، با تلاشی سنجیده و درست همۀ آن حلقه ها را بهم گره می زند تا رخداد های گذشته وحال را با مخاطب درمیان بگذارد. بگویم که تاریخ نگار نیست اما براین باوراست که عناصر اصلی و خمیرمایه ساختاری فرهنگ وتاریخ اجتماعی ملل را همین حوادث روزانه می پروراند وجان می بخشد.
درمقبرۀ ناصرالدین شاه وقتی که درانتظار آمدن لیلاست و دیگراثری ازحادثه نمانده، رسیدن صدائی ازآقا که از دور به گوشش می رسد، و «دستی که گرمای دست پدررا داشت»، همراه او با پدر به بیدخت قائنات می رود آن هم در حالی که : «سیلی بیست وهشتم مرداد هنوز جایش برپیکر وروح پدرباقی است». به بهانۀ دیدن عمه خانم به مشهد می روند: «باماشین حجازی که دیدن پدر، یاد روزهای مدرسه را برایش زنده کرده است . . . توی اتاق با آقا ذکر گرفته بودند».
از آسمان زیبا وپرستاره شب های نیشابور می گوید و به آن بهانه به نخشب (شهری درترکستان) می رود و [ازماه نخشب ساخته پرداخته این مقغع یکی ازمشاهیر قرن دوم هجری قمری.] ازسخن گفتن ستاره دنباله دار:
«باور کن من عبور ستاره دنباله داری را دیدم که با من حرف می زد».
لیلا، درخیال راوی حاضر می شود. آقا نگاهش می کند و لیلا سرخم می کند. آقا حضورحادثه را درک کرده می گوید:
«جوباره چاره ای جز پیوستن به دریا ندارد».
لیلا جوابش را گرفته است.
راوی برمی گردد به سرقبر. محل ملاقات های همیشگی. لیلا از پدر می گوید:
« ظهربود که پدر آمد. پرونده ها زیربغلش بود. کنارم نشست و لب به غذا نزد. ازآموزشگاه، مرخصی گرفته بودم»
لیلا عکس هایی را که پدر بهش داده است به راوی نشان می دهد. او همه را می شناسد.
«دکتر دامغانی دردانشکدۀ الهیات خیلی محبت به او می کرد. ازیزد که آمد آه نداشت که با ناله سودا کند ولی به کمک او دکترا گرفته بود وحالا دوست داشت به جای حجۀ الاسلام، دکترصدایش بزنند .امامت مسجد قبا به او امکان می داد ازسنگر مستحکمی سخن بگوید . . . . . . – پدرت به تو گفته بود که این تصویر قاتل جان من است حتی بیشتر از رسیدهایی که پیش ازاین نشانت داده بود – تصویررا به من داده بودی. وآخرین کلام تو درگوشم بود به او بگو ازاین تصویر نسخۀ دومی وجود ندارد. همین یکی است. شاید بتوانی کاری برای پدرم بکنی».
نویسنده با رانندۀ روزنامه اطلاعات به محل حادثه می رود:
با مشاهدۀ اتومبیل با شیشه های سوراخ سوراخ شده، نعش پیشنماز مسجد را می بیند وجای گلوله ها را که درسینه و گلویش فرو رفته درحفرۀ خونین! همان دروغگو که بااو پیمان بسته و به قرآن قسم خورده بود.
روزی که رفته بود دکتر مفتح را ببیند برای رهائی سرهنگ [پدر لیلا]. باعکس هایی که لیلا به او داده نشانش داده و گفته بود:
«من سلامت آقای جلال الدین را ازشما می خواهم ودرمقابل عهد می کنم که هرگز نه ازاین تصویر سخنی بگویم و نه اجازه دهم حرفی از گذشتۀ شما درجایی مطرح شود قرآنی روی میز است دستم را روی آن می گذارم و دکتر با کمی تردید دست برقرآن می نهد».
از ورود رهبر انقلاب به تهران سخن رفته وسرگردانی اعتصابیون که درمسجد دانشگاه درانتظارش بودند تا اعتصاب آن عده را بشکند. – قرارقبلی براین بود که امام به محض ورود به دانشگاه تهران می رود – وقتی ماشین حامل امام به میدان ۲۴ اسفند رسید و به سمت جنوب پیچید، انبوه جمعیت حاضر درحوالی دانشگاه متوجه این حرکت شدند، آه از نهادشان درآمد. وقتی رفتن امام به بهشت زهرا را شنیدند هریک ازظن وگمان خود چیزی گفت وبا اندوه ودلخوری به سویی راه افتاد. جمعیت متفرق شدند. دراین بگومگوهاست که اسماعیل یکی ازهمکاران راوی رسیده و می گوید:
«اول کار و کلک». و بعد محمد درتأیید او می گوید: «اول پیاله و بدمستی».
راوی می خواهد آن ها را قانع کند که نمی شود.
با لیلا درگفتگوست: «تو اصرارداشتی کاری کنیم. حتی پیش از آن که اتفاق بیفتد. من هرچه اصرار کرده بودم، پدرت راضی نمی شد بیرون برود. حتی دکتر اجازه مخصوص با مهر رسمی صادرکرده بود اما او مرتب می گفت هیچ طوری نمی شود من که کاری نکرده ام همه ماجرا یک عکس بود آن را هم که خود تو بردی به مفتح دادی».
درخیابان ایران، کنار مدرسه علوی، زیرچادر بهداری چند پزشکیار با دکتری برای کمک های امدادی دایرشده. لیلا هم حضوردارد. دلخور واندوهگین، گوشه ای ساکت نشسته. آن عده سرگرم شوخی وخنده هستند. راوی که با یکی از پزشکیارها به نام توری سابقۀ آشنائی دارد می پرسد:
توری چه خبر؟
پاسخ می دهد:
«اقا جونم کلی کیفور است وقتی این همه خر رو می بینه می خوای شاد نباشه؟»
لیلا می گوید:
«خوش به حال تان چقدر سر حالید!».
فصل اول به پایان می رسد
حاشیه ای برمتن تو . . .
حسنک را سوی داربردند و به جایگاه رسانیدند و برمرکبی که هرگز ننشسته بود و جلادش استوار ببست و رسن ها فرود آورد و آواز دادند که سنگ دهید. هیچ کس دست به سنگ نمی کرد و همه زار زار می گریستند. خاصه نیشابوریان. پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زدند . . .».
نویسنده، این فصل را باآمدن رباب خانم خواهرمرحوم آیت الله سیدموسی صدر به تهران شروع کرده و سپس با اشاره به دیدار ایشان با همسر محمود جعفریان رئیس تلویزیون ایران، بخشی ازاوضاع خونبار کشور را درآن روزهای سیاه یادآورمی شود. ازاعدام پرویز نیکخواه، محمودجعفریان و«خلخالی های پنهان شده دروجود» انقلابیهای یکشبه، رفتار وکردارهای غیرانسانی جامعه را توضیح می دهد.
همو، ازبیروت سال های گذشته می گوید که درمنزل آقاموسی صدر، پای صحبتش نشسته وگوش خوابانده به درددل های خیرخواهانه ش:
«خجالت آوراست که مهندس پیررا هرروز به بهانه ای به ساواک و زندان بکشانند، این حضرت خودش می داند که مهندس عامل خارجی نیست درد وطن دارد».
صحبت ازحیف ومیل رئیس ساواک محل مطرح می شود:
«شاه مبلغ کلانی فرستاده برای احداث مدرسه و مسجد و بیمارستان جنوب. اما سفیر نصف را بالاکشیده. بعدهم با بی احترامی پیغام فرستاده هرکه پول می خواهد باید بیاید سفارت . . .».
به پیشنهاد آقای صدر، جعفریان به صور، شهری درجنوب لبنان می رود. ازمشاهدۀ وضع زنان و دختران جوان شیعه به شدت متآثر می شود. مردها در پی لقمه نانی درشهرهای افریقا وشیخ نشین ها، خانواده هایشان گرسنه وتنها:
«طعمه های آماده ای هستند برای شکارچیان که ازبیروت ودمشق می آیند برای شیخ های پولدارخلیج فارس؛ دختر و زن دستچین می کنند».
باردیگرتو . .
فصلی خواهم کرد از چگونه بردار کرن این مرد . . .
اتش زدن سینما رکس درآن روزهای بحرانی توسط گروهی ازمخالفان که به دولت وقت نسبت داده شد، انگیزۀ بیشتر نفرت وتحریک مردم گردید. اماطولی نکشید که باشناسائی عاملان وآمران وفراربه عراق، دستگیری و برگرداندن آن ها به ایران توسط وزارت اطلاعات، جسته وگریخته برسرزبان ها افتاد که متأسفانه تآثیرچندانی دراذهان عامه نکرد. با استقراروتشکیل جمهوری اسلامی بود که فاجعۀ کشتارسینما رکس در تصاحب یا اعطای پست های مهم به عاملان، پرده برداشت.
نویسنده، با اشاره به شخصیت دکترعلینقی عاملی وزیر اطلاعات وقت وتوهین وتحقیرهایی که درزندان براورفته را شرح می دهد، همچنان آمران و عاملان فاجعۀ آتش زدن سینما رکس را:
«واینکه دستورآتش زدن سینمارکس مستقیما ازنجف وتوسط آدمی به نام سیدعلی اکبربه کیاوش ابلاغ شده» را با جزئیات برای آیندگان درتاریخ ثبت و ضبط کرده است.
دربازجوئی دکتر عاملی به اوقول می دهند:
«که اگردردادگاه سخن ازآتش زدن سینما رکس نگوید حداکثر به دو سال زندان محکوم خواهدشد».
اما، او هوشمندانه فریب وعده های فریبکاران حرفه ای را نمی خورد وفاجعۀ آدم سوزی جنایتکاران را فاش می کند، و با افتخارازجانش می گذرد. در وصیتنامه ش می نویسد:
«دیگر به من نیندیشید. به ایران بیندیشید ».
لیلا که پیداست ظاهرا ازمدتی پیش به زندگی پنهانی تن داده، با کمک راوی وسایل خروج ازکشور را آماده ساخنه، با اختیاری به فرودگاه مهرآباد می رود و به استانبول پرواز می کند، و چندی بعد لیلا را در«بلندی های سیدصادق» کردستان می بینند با مسلسل کلاشینکف روی شانه ش چشم دوخته به خانه پدری:
«حتی خوابش راهم نمی دیدم روزی کاک دکتربگوید فلانی پریچه ی کوه های سربلند کردستان است وقتی پیشمرگه ها به خاک می افتند سرپنجه های او برزخم هایشان مرهم می نهد».
فصل چهارم که برحسب روال با سخن بیهقی آغازشده با این تفاوت که این بارعنوان حسنک با پسوند «قرمطی» آمده است تا اشاره ای باشد براتهام “کفر پنداری” او ویادی ازگردن زدن های دوران بربریت که میراث شوم آن در نخستین روزهای پس از انقلاب به فرمان رهبر کینه توز درپشت بام مدرسه و مسجد جویباری از خون راه انداخت!
روایتگراشاره ای دارد به رفتاررذیلانه ونیشخند برخی ازتازه به دوران رسیده ها. آن هم با زندانیان دست بسته در صحنۀ دادگاه، وهمگی از بزرگان ارتش، وزرا و رجال نامدار کشور بودند.
از امیرعباس هویدا نخست وزیر سابق می گوید:
«روی لبه تخت نشسته است وظاهرا کتاب می خواند. خودش تلفن کرده بود که بیایند اورا ببرند. به اصرار ادیب وسه چهارتن دیگر که ازاو خواسته بودند مدتی پنهان شود اعتنائی نکرده بود».
ساعت ده ونیم شب دکترابراهیم یزدی لیست اعدامی های آن شب را می آورد. اعدام ها ازنصیری شروع می شود تا می رسد به ژنرال نادر خسروداد که آخرین قربانی هیجده نفری آن شب است:
«ژنرال پوتین سواری به پا دارد. نگاهی به صمدی [همافر] می کند:
ارتشی هستی؟
«صمدی مثل برق گرفته ها می گوید:
بلی تیمسار
ژنرال فرمان می دهد. جوخه ی اعدام هدف!
گلوله ها رها می شود. سر ژنرال درست جلوی پای نصیری است. به صمدی نگاه می کنم می لرزد. و چشم هایش پر ازاشک است».
دکترابراهیم یزدی می رود آقا را می آورد برای تماشای جسدهای خونین!
«سپیده سرزده بود.رجائی جانماز آقا را رو به قبله پهن کرده بود. حاج جواد گفته بود امشب فرشتگان خدا درعرش جشن وشادی برپا کرده اند».
با گذشت چهاردهه ازانقلاب، صحنۀ کشتارخونین رجال دوران پهلوی خوانندۀ آشنا با تاریخ کشور را تکان می دهد. تکانی خفت بار که: نه با اشک چشم ندامت تسکین می پذیرد و نه با خوندل درمان پذیر!
نمایشی ننگین و شرم آور ازبرتری جهل و تسلط اوهام برخرد جمعی ست. از ملتی کهن درآستانۀ قرن بیست ویک.
مطالعه این رمان تاریخی – اجتماعی – فرهنگی وسیاسی را با تمام نقش آفرینان پنهان و آشکار، همگی آشنا و در اطرافمان حضور دارند را به دوستان واهل کتاب وقلم توصیه می کنم.
در پایان به استحضار میرساند هفتهنامۀ ارادۀ ملت موفق به کسب نمرۀ ۶۲ از صد در ارزیابی ضریب کیفی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار گرفت و به سه نمره اختلاف از روزنامۀ کارگزاران سبقت گرفت و بعد از پیام ابراهیم متعلق به خانم اعظم طالقانی، روزنامۀ شرق و ماهنامۀ چراغ روشن در رتبۀ بعدی قرار گرفت.
نامه سرگشاده فرخ نگهدار فعال چپ ایران به جورج بوش پدر که در حال و هوای جنگ کویت و ادامه دار شدن ناامنی های خاور میانه قلمی شده..
به عالیجناب جرج بوش، رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا
من به عنوان یک ایرانى که میهنم ۸ سال تمام لگدکوب جنگى ویرانگر و خانمانسوز بوده است با نگرانى بسیار ناظر رویدادهاىى هستم که حاصل تجاوز خودسرانه غیرقابل تحمل رژیم بغداد به کشور مستقل کویت است. با هدف تقویت و اشاعه تمایل به صلح و آزادى، که خواست و آرزوى بزرگ ملت ایران است احساس و اندیشهاى را در این نامه سرگشاده آوردهام که به زعم من تمایل عمومى ایرانیان را در قبال وضع موجود بازتاب مىدهد:
این که جامعه بینالمللى به ویژه شوراى امنیت سازمان ملل متحد علیه این تجاوز خیرهسرانه به پا خاسته امید و اعتماد را در دل جهانیان دامن زده و این احساس را تقویت کرده است که جهان مىتواند در برابر کاربرد زور و سلاح براى تحقق اهداف تجاوزگرانه از خود واکنش نشان دهد و متجاوز را سرانجام به ارادهاى که ضامن حق موجودیت و استقلال ملتهاست تسلیم نماید.
این که قدرتهاى بزرگ به ویژه ایالات متحده، اتحاد شوروى و جامعه اروپاىى در برابر تجاوز از خود واکنش قاطع نشان دادهاند و این که شما این بار مقابله با تجاوز را نه از طریق اقدامات خودسرانه بلکه از طریق اشتراک مساعى جامعه جهانى در شوراى امنیت پى مىگیرید، در منطقه ما براى مردمى که نگران امنیت و منافع خود هستند مایه تسلى خاطر بوده است.
لیکن در احساس و اندیشه همین مردم در قبال سیر رویدادها در خلیج فارس جهات دیگرى نیز برجسته است. مردمى که ۸سال تمام زهر مرگبار جنگى خانمانسوز را بر جان چشیدهاند امروز با چشمانى لبریز از نگرانى و اضطراب روندها و رویدادهاىى را نظاره مىکنند که مىتواند با شعلهور کردن جنگى دوباره هستى و خانمان آنان را در کام خود بسوزاند.
شما مىتوانید مطمئن باشید که ایرانیان آن گاه که منافع درازمدت و حتى کوتاه مدت خود را معیار مىگیرند، علیرغم این که از دیکتاتور بغداد مصیبتهاى بسیار کشیده و از دیرباز پایان هر چه سریعتر جنایات او را آرزو کردهاند، هرگز حاضر نیستند تحقق این آرزوى دیرینه را از راه شعلهور شدن جنگى دیگر در منطقه طلب کنند. ایرانیان آن گونه که در عمل هم نشان مىدهند، از قطعنامههاى شوراى امنیت، که تدابیر همهجانبهاى را به صورت فشارهاى سیاسى و محاصره و تحریم اقتصادى و نظامى علیه حکومت بغداد را توصیه مىکند، تا به آخر پشتیبانى مىکنند. آنان حتى از اعمال قوه قهریه علیه عواملى که مىکوشند محاصره و تحریم را نقض کنند نیز جانبدارى مىکنند. اما نمىپذیرند که تحمل جنگى دیگر، حتى به صورت «برقآسا» آن گونه که از جانب گروهبازهاى دستیار شما تبلیغ و توجیه مىشود خلیج فارس را به آتش کشد.
درست همان گونه که هیچ یک از مداخلات نظامى ایالات متحده، اتحاد شوروى، فرانسه و بریتانیا در کشورهاى خاور، و نیز در سایر کشورها در آفریقا و آمریکاى لاتین عادلانه و «رهاىىبخش» تلقى نشدهاند. این مداخلات قبل از همه به تقویت احساسات و رشد گرایشهایى یارى رسانیدهاند که علیرغم جنبه تودهاى و مردمى و عدالتخواهانه بارز در آنها از تاثیرگزارى بر روند همگراىى بینالمللى و از تسریع روند پیشرفت اجتماعى واقعى باز ماندهاند.
من کارشناس نظامى نیستم و وظیفه خود نیز نمىدانم که در این باره که جنگ آمریکاییان در خلیج فارس برقآساست یا فرسایشى اظهار نظر کنم. اما با تک تک ذرات وجودم مىگویم: حتى اگر نظریه و تلاش مفرط محافل افراطى اطراف شما در حمایت از یک جنگ برقآسا نیز به نتیجه برسد، احساسات تودههاى وسیع مردم خاورمیانه هرگز آن را جنگى «رهاىىبخش» تلقى نخواهد کرد.
از لحظهاى که مسلم شد قطعنامه ۶۷۸در شوراى امنیت به تصویب مىرسد، از جانب برخى محافل آمریکاىى و نیز انگلیسى بوى زننده این فکر به وضوح شنیده مىشود که اى کاش همین امروز ۱۵ژانویه بود. آنها از پیشنهاد دورنگرانه شما دایر بر دیدار رفت و برگشت وزراى خارجه آمریکا و عراق آشکارا ابراز نگرانى کرده آن را عامل سستى اراده آمریکاییان در آغاز جنگ تلقى مىکنند. این گونه تمایلات علایق مشترک همه عناصر متشکل جامعه بشرى یا حتى منافع همه طرفهاى درگیر را نه مىپذیرد و نه حتى – مىخواهم بگویم – درک مىکند. این تمایلات قبل از همه منافع یکجانبه، قشرى و آنى بخش محدودى از جامعه آمریکاىى و همراهان خارجى آنان را بازتاب مىدهد.
آقاى رئیسجمهور
دهها میلیون ایرانى که در ماههاى اخیر قاطعیت و صلابت دولت شما در مقابله با تجاوز صدام را نظاره مىکنند بلااستثنا روزهاى تلخ تهاجم خونین صدام به سرزمینشان را در خاطر زنده مىکنند و از خود مىپرسند راستى ایالات متحده آمریکا در آن زمان تا چه حد از امکانات واقعى خود براى مقابله با تجاوز بهره گرفت؟
مسلم است که سران رژیم ایران با یورش به سفارت آمریکا در تهران و سپس با استقبال از قطع رابطه با آمریکا هم به منافع ملى کشور و به نیازهاى رشد اقتصادى آن لطمات بسیار زدند و هم با اقدام به این دو عمل وحشیانه و نابخردانه بر سیاست آمریکا نسبت به ایران نیز تاثیرات منفى بسیار بر جاى گذاشتهاند. اما وجدان بشرى هرگز نمىپذیرد که پاسخ شایسته براى این اقدامات در سیاستى جستجو شود که ایالات متحده آمریکا در بحران خلیج فارس در دهه ۸۰در پیش گرفت.
آیا شما فکر نمىکنید اگر صدام از وعدهها و تعهدات بىدریغ مالى و نظامى کویت، عربستان و مصر و از پشتیبانى دولت آمریکا از این وعدهها و تعهدات مستحضر نبود، تصمیم او به تهاجم بر ایران با دشوارىهاى بسیار همراه مىبود و یا حتى غیرممکن مىنمود؟ صدام نه از بیم قدرت ایران و خطر تهاجم قریبالوقوع آن بلکه مشخصا بر پایه ضعف ایران و بر پایه وعده پشتیبانى متحدان، با هدف ارضاى هوسهاى ارتجاعى و توسعهطلبانه خود، خاک میهن ما را مورد هجوم قرار داد. ارزیابىها و انگیزههاىى که پس از به گل نشستن تهاجم صدام آیتالله خمینى را نیز به عینه به کام خود فرو کشید و به حمایت از ادامه جنگ واداشت.
تاریخ به روشنى نشان داده است که اهداف روشن دولت شما در جنگ ایران و عراق مشخصا جبران خلائى بوده است که انقلاب بهمن در تعادل استراتژیک منطقه ایجاد کرده بود. جنگ دو عامل غیرآمریکاىى ایران و عراق را درگیر فرسایش خونین یکدیگر ساخته و نقش و تاثیر منطقهاى آنان را هر چه بیشتر تنزل مىداد و جاى تاسف بسیار است که در آن سالها سررشته امور در کشور ما در دست کسانى بوده است که همراه با رقیب با خیال تعبیر خوابهاى آشفته و هوسآلود، از جانب دولت آمریکا و متحدان او در منطقه به بهاى جان یک میلیون انسان و ویرانى دو کشور و پسماند جراحاتى عفونى و مزمن در مناسبات میان کشورهاى منطقه ناجوانمردانه به بازى گرفته شدند.
چگونه مىتوان انکار کرد که بحران کنونى خلیج در وعده وعیدهاى نافرجام کویت و مصر و عربستان به عراق و در اهداف و سیاست وقت آمریکا ریشه نداشته است؟
مگر قرار این نبود که صدام مزد خود را با چنگاندازى به غنایم فرضى جنگ با ایران دریافت کند؟ و مگر نه این که وقتى وعدهها عملى نشد براى پیمانکار سخت دشوار شد که مافات را تماما به عهده بگیرد و شرکاى سرمایهگذار را از تادیه معاف شمارد؟
شما این روزها با وضوح بسیار استدلال مىکنید که ادعاى صدام در مورد ارتباط تجاوز او به کویت با اشغال سرزمینهاى عربى توسط اسرائیل بىپایه است اما آیا به راستى تجاوز صدام به ایران نیز با اشغال کویت نامربوط است؟ تاریخ فریاد مىزند که نطفه تجاوز به کویت نه در شکست مذاکرات در نخستین روزهاى اوت ۹۰که در موفقیت مذاکرات در ماه اوت ۸۰بسته شد. و دولت ایالات متحده آمریکا حق ندارد و نمىتواند نقش و مسئولیت بزرگ خود را در فاجعهاى که این دیکتاتور دیوانه و خونریز بر خلقهاى منطقه تحمیل مىکند غیرموثر و ناچیز جلوه دهد.
و اینها همه تازه روى خارجى دردهاى ملت ایران است.
ایرانیان فراموش نمىکنند و نمىتوانند کنند که چگونه درآمیزى اهداف خودغرضانه عوامل خارجى با مطامع گرایش ارتجاعى حاکم بر ایران گلهاى آرزوى بزرگ انقلاب او را براى تامین آزادى و رعایت حقوق بشر با خشونت بسیار پرپر کرده است. تحمیل جنگ به ایران فرصتى طلاىى و بىنظیر براى ارتجاع ایران شد که مطالبه مردم براى استقرار دموکراسى در کشور را لگدمال کند و هر نوع اعتراض علیه اقدامات سرکوبگرانه تحت عنوان همدستى با عراق و آمریکا در فضاى خشن و خونین ناشى از جنگ با شقاوت بسیار سرکوب شود. ما نمىتوانیم فراموش کنیم که چگونه جنگ میان استبداد حاکم بر ایران با دیکتاتور عراق دهها هزار جوان تشنه آزادى در میهن ما را به گمراهى کشید و ملعبه مطامع ضدایرانى رژیم عراق قرار داد.
آقاى رئیسجمهور
پایان جنگ سرد و همروند با آن گسترش موج نیرومند آزادىخواهى در بسیارى کشورها در شرق اروپا، در جنوب آمریکا و در دیگر جاها در دل ما ایرانیان نیز، که در دهه ۸۰از زمره محرومترین ملتها در برخوردارى از نعمت صلح و آزادى بودهایم، پرتوى از امید افکنده است.
از سوى دیگر تلاشها براى استقرار صلحى عادلانه میان ایران و عراق که به پایان نیک خود نزدیک شده و پیکار، علیه نقض حقوق بشر و براى آزادى در ایران نیز اخیرا در جامعه ملل بازتابى درخور یافته است.
اما خطر جنگى دوباره در خلیج و خطر معامله بر سر حقوق بشر براى مطلوب کردن موضع ایران در بحران خلیج فارس این تلاش ده ساله ایرانیان براى دستیابى به صلح و آزادى را تهدید مىکند. برخى مقامات ایرانى صراحتا اعلام مىکنند که موضع آنان در قبال خواست شما در بحران خلیج فارس با موضع شما در زمینه خواست ما براى رعایت حقوق بشر در ایران ارتباط مىیابد. آنها علنا بستن قراردادها با سایر کشورها را به سکوت آنان در قبال وضع حقوق بشر در ایران مربوط کردهاند. نیرومندى در آمریکا نیز با چشمپوشى از معیارهاى اخلاقى و بشرى را براى جلب متحدین بیشتر و دستیابى سریعتر به کویت طلب مىکنند. از نظر آنان لگدمال شدن صلح و آزادى در ازاى بازیافت کویت معاملهاى بس پرسود مىنماید.
آقاى رئیسجمهور
اکنون فرصتى تاریخى براى شما فراهم آمده است که عمل شما در بحران خلیج فارس در راستاى تغییر آن عدم اعتماد تاریخى و ریشهدارى تاثیر کند که از دیرباز در ذهن وسیعترین تودههاى مردم این منطقه به اهداف ایالات متحده جا افتاده است. در این حساسترین برههها براى شما پاىبندى به اولویت والاترین ارزشهاى بشرى یعنى صلح و آزادى و توانمندى در به پایان بردن آن عدم اعتماد تاریخى را آرزو مىکنم.
با احترام – فرخ نگهدار
عضو سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
۲ دسامبر ۱۹۹۰
پس از تأملی ٢٨ ساله، نگاه امروز فرخ نگهدار به این نامه تاریخی
در نخستین ساعات بامداد امروز جرج بوش (پدر) رئیس جمهور سابق امریکا در ۹۴ سالگی درگذشت.
۱- آخرین بازمانده
او آخرین رهبر از نسل محافظه کاران امریکایی بود که هنوز عقلانیت و لیبرالیسم اشرافی را راهنمای عمل خود قرار می دادند. او یک دور بیشتر رئیس جمهور نماند. در دور دوم از بیل کلینتون شکست خورد. به این دلیل ساده که جریان های نومحافظه کار که خواهان یک چرخش به راست چشمگیر بودند از او حمایت نکردند.
۲- سیر سی ساله
درست از سی سال پیش در چنین روزهایی با پیروزی جرج بوش در انتخابات شکاف میان راست افراطی و راست سنتی در حزب جمهوری خواه ژرفش گرفت. از سی سال پیش به این سو جمهوری خواهان به تدریج از طرز فکر عقلانی (مدبرانه)، لیبرالیستی، الیتایستی، محافظه کارانه و جهانمحور فاصله گرفته و به طرز فکر افراطی، ماجراجویانه، راست گرایانه و توده پسند (پوپولیستی) و خودمحور نزدیک تر شدهاند.
جرج بوش پسر که رئیس جمهور شد، پست های اصلی کابینه در اختیار عناصر نومحافظه کار تندرو قرار گرفت و تهاجم خونین صدها هزار امریکایی به افغانستان و عراق را موجب شد. جرج بوش پدر هرگز نارضایی خود از میزان نزدیکی و تبعیت پسرش، از چینی-رامزفلد را پنهان نکرد. بعدها نیز او نه به بهانه هم حزبی بودن از ترامپ حمایت کرد، و نه از انتقاد از سیاست ها و رفتارهای او امتناع کرد.
جرج بوش، برخلاف ریگان و کلینتون و اوباما، هرگز موفق نشد هویت ویژه ای برای سیاست ها و شیوه های تصمیم سازی خود به ثبت برساند و از زیر سایه سنگین ریگان خارج شود.
۳- چشم انداز
آیا می توان انتظار داشت که موج پوپولیسم غیرلیبرال و هویت محور ترامپ کنار زده شود و سنت کشور گردانی و جهانداری ریگان و بوش (پدر) دوباره در میان محافظه کاران امریکایی احیا شود؟
طی ۳۰ سال جامعه امریکایی به تدریج هرچه بیشتر به شیوه ای قطبی شده که به باور من بسیار بعید است دو جناح چپ و راست لیبرال دموکراسی در روندهای آتی نیز همچنان دو گرایش مسلط در جامعه امریکایی باشند. جرج بوش پدر آخرین نماینده لیبرال دموکراسی راست گرایانه بود که رهبری امریکا را به دست گرفت. بسیار بعید می دانم که آرایش سیاسی ۳۰ سال پیش از نو در دهه جاری و آتی آرایش سیاسی عمده در جامعه امریکایی را معرفی کند. به نظرم بسیار محتمل تر است که راست اشرافی، محافظه کار و تا حدی لیبرال، به نوعی راستِ توده گرا و غیرلیبرال استحاله شود و در صف مقابل آمیزه ای از لیبرال دموکراسی تا سوسیال دموکراسی، و متکی بر نهادهای جامعه مدنی، صف آرایی کند. بعید می بینم که لااقل تا یک دهه راست گرایی الیتیستی نسل جرج بوش ها و جمیز بیکرها و جرج شولتزها و کیسینجرها موفق شود بر راست گرایی ضد الیتی ترامپ و بی نن و بولتون عرض غلبه کند و از نو رهبری جناح راست سرمایه داری را عهده دار شود. توجه کنیم که محبوبیت ترامپ در میان رای دهندگان سنتی به جمهوری خواهان بالای ۷۵% است. آلترناتیو واقعی پوپولیسمِ راست و ملیگرا، طیفیاست از لیبرال دموکرات ها تا سوسیال دموکرات های جهانگرا.
۴- بوش و ایران
دوران ریاست جمهوری جرج بوش پدر فرصتی بی تکرار بود برای این که زخم های به جا مانده از تاریخ، به ویژه از گروگان گیری، جنگ، و ساقط کردن هواپیمای مسافری، التیام یابند.
چرخش در رفتار صدام با امریکا و واکنش جرج بوش در قبال آن فرصتی طلایی برای جمهوری اسلامی ایران بود که به مثابه یک قدرت منطقه ای موثر با ایالات متحده امریکا وارد تعامل شود. در آن زمان روابط ایران و عربستان هم تازه کم مشکل شده بود و ریاض حساسیت زیادی نسبت به احیای رابطه ایران و امریکا را خود نشان نمی داد.
راست این است که هر دو طرف در تحلیل نهایی از برداشتن گام قطعی در مسیر احیای رابطه قصور کردند. اما به باور من منصفانه نیست هرگاه این قصور در هر دو طرف یکسان دیده شود. مخالفت صریح رهبر جمهوری اسلامی ایران با مذاکره با امریکا و حمایت تمام نیروهای چپ، اعم از حکومتی یا ضدحکومتی، از مقابله به جای تعامل، در عدم بهره گیری از آن فرصتِ استثنائی، نقشی به مراتب موثرتر ایفا کردهاست.
۵- نامه به جورج بوش
روز دوم دسامبر سال ۱۹۹۰ (۲۸ سال پیش در چنین روزی) در نامه ای سرگشاده به جرج بوش انتشار دادم که و با لحن و بیانی منقدانه نوعی امید به گشوده شدن باب گفتگو میان دو کشور و عبور از تلخی های گذشته را هم بازتاب می داد. انتشار این نامه و لحن آن، بخصوص استفاده از کلمه «عالیجناب» واکنش و حساسیت وسیعی در محافل سیاسی، بخصوص در طیف نیروهای چپ برانگیخت. هرچند طیف گرایش های چپ و لیبرال در کشور، طی یک دهه، به تدریج بر ضرورت آغاز گفتگوها میان دو کشور و عادی سازی روابط تاکید کردند.
از آنجا که به دلیل ماندگاری رسوبات تاریخی در فضای فکری و به دلیل بی اعتمادی ناشی از شکست های مکرر چپ، متن و مضمون آن نامه وسیعا به اشتباه فهمیده شد و نگارنده روی صندلی سنگین ترین اتهامات نشانده شد، لازم دانستم که در ۲۸ امین سالگرد انتشار آن متن کامل آن نامه را، که اتفاقا همزمان شده است با روز درگذشت جرج بوش، دوباره منتشر کنم.
ده ایران ای آفریدگار پاک
ترا پرستش می کنم و از تو یاری می جویم
”پاسخ اعترضات کارگران باتون و زندان نیست به خود آیید”
چهل سال از انقلاب می گذرد، انقلابی که قرار بود فریاد رس مستضعفین و پابرهنگان باشد و فقر را ریشه کن کند. کارخانه های بسیار مصادره شدند و سال بعد به بهانه ی خصوصی شدن به رانت خوران نورچشمی، به ثمن بخس واگذار شد و هزاران کارگر پس از این واگذاری ها، بلاتکلیف و سرگردان و از کار بیکار شدند و به زیر خط فقر رفتند و خانواده های شان دچار مشکلات عدیده و چه بسا خانواده های بسیاری متلاشی شدند و پدران و نان آوران خانواده که باید گرداننده چرخ های صنعتی کشور باشند، خانه نشین و بیکار با سفره های خالی، شرمنده فرزندان و خانواده شدند. در سوی دیگر، دولت ها به هنگام انتخابات و سفرهای شهرستانی برای جذب آرا کارگران، ده ها وعده و وعید داده و کلنگ های بی شماری را بر زمین های خشک بایر زدند تا بیکاری را به زعم خویش از بین ببرند اما نتیجه، صدها ساختمان و پروژه نیمه کاره به عنوان ابزاری برای رانت خواری و چپاول ثروت ملی و دریافت وام های نجومی بود.
کارگران شرکت هایی چون هپکو اراک، نیشکر هفت تپه، در کنار هزاران کارگر دیگر در سرتاسر کشور، بارها و بارها به شکل مسالمت آمیز، اعتراض کردند و نامه و طومار نوشتند؛ در مقابل مجلس بست نشستند تا شاید اعتراض شان به گوش یکی از مسوولین برسد؛ اما شوربختانه، نتیجه، گاز اشک آور و باتون و بازداشت و در نهایت زندان و رفتارهای خشونت آمیز محض با نمایندگان کارگران بود.
آیا آنان جز خواسته های به حق خود و پرداخت حقوق چندین ماه عقب افتاده خود، مطالبات سیاسی برای به دست گرفتن قدرت و تلاش برای براندازی را در دستور کار داشتند؟ آیا آنان مرتکب اقدامات امنیتی و اقدام بر علیه نظام و شورش را در دستور کار خود داشتند؟
طبعا پاسخ منفی است. آنان فقط کارگران زحمکتش کشوری هستند که به دلیل نداشتن مدیریت کار آمد و رانت خواری و چپاول عده ای که می پندارند این کشور تیول خانوادگی آنان و آقازاده های رانت خوارشان است، دچار چنین سرنوشتی شده اند. به جرات باید گفت بعد از چهل سال حتا یک صنعت و کارخانه توانمند و بدون مشکل در کشور نمانده است. چرا؟
آیا جز این بوده که ساختار مدیریتی کشور دچار کاستی و فساد گسترده شده و همچو موریانه در حال سست کردن و از بین بردن صنعت این کشور که روزی در خاورمیانه سرآمد کشورها بود شده است. موفق ترین کارخانجات صنعتی همچو کفش ملی، ارج، خودروسازی، نساجی و صدها کارخانه ی تولیدی موفق با همین سیاست های اقتصادی ناکارآمد از بین رفت و صنعت و اقتصاد کشور را فلج کردید تا عده ای رانت خوار به جای کارگران بر گرد سفره بنشینند و با ثروت ملت در کشورهای اروپایی و آمریکایی برای خود و آقازاده ها ثروت اندوزی کنند و ژن های !برتر در فضای مجازی نسبت به ملت ایران فخر بفروشند.
آقایان بر شاخه نشسته اید و بن می برید
شعار درمانی و وعده درمانی دیگر توان اقناع کارگران و دوای هزاران درد آنان نمی تواند باشد.
‘حزب ملت ایران’
با هشدار به کاربدستان حکومت نسبت به بی تفاوتی در خصوص شرایط کارگران و معاش آنان با این عزیزان همدرد بوده و از اعتراضات آنان پشتیبانی خواهد کرد.
کارگران و آموزگاران و همه اقشار کشور به عنوان باشندگان و شهروندان کشور ایران در نبود سندیکاهای مستقل برای پیگیری مطالبات شان گریزی جز اعتراضات خیابانی ندارند. این وظیفه حکومت حاکم است که اقدامات در خور و بایسته ای برای احقاق حقوق و رفاه این عزیزان انجام دهد.
حزب ملت ایران خواستار آزادی نمایندگان بازداشت شده کارگران و آموزگاران بدون قید و شرط می باشد.
حزب ملت ایران
چهارم آذر ماه ۱۳۹۷ خورشیدی
درست ۲۱ روز قبل از جنایت قتل جمال خاشقجی در دوم اکتبر گذشته در استانبول،جلسه دادگاه بین المللی ترور رفیق حریری نخست وزیر اسبق لبنان در بیروت برگزار و نزدیک به دو هفته ادامه داشت.در این جلسات ۳۱۲۸ سند اتهامی علیه رهبران نظامی حزب الله لبنان به همراه گواهی ۳۰۷ شاهد ارائه شد که ثابت می کند چگونه اعضای فرماندهی حزب الله به درخواست بشار اسد،نقشه ترور نخست وزیر لبنان را کشیدند و آن را مو به مو اجرا نمودند.اما رسانه های فارسی چون بی بی سی، رادیو فردا و من و تو از کنار آن گذاشتند و موضوع این جنایت و دادگاه آن، چندان انعکاسی در آنها نیافت.
در ادامه خط سیر جنایت های عوامل رژیم ایران،مدتی بعد از ترور رفیق حریری،سمیر قصیر روزنامه نگار سرشناس لبنانی – فلسطینی مورد هدف قرار گرفت و ماشین شخصی وی منفجر شد.برخلاف جمال خاشقجی که مدت کوتاهی به صف منتقدان وضعیت داخلی کشورش و فقدان آزادی های رسانه ای در آن روی آورد،سمیر قصیر تمام عمر خود را در راه آزادی بیان صرف کرد و به دلیل انتقادهای صریح از فضای رعب آوری که حکومت سوریه در لبنان تحمیل کرده بود،جان خود را تقدیم کرد.اما نام این روزنامه نگار شجاع که جایزه ای از سوی نهادهای بین المللی به اسم وی تعیین شده است،کمتر مورد توجه رسانه هائی چون بی بی سی یا رادیو فردا قرار گرفت.
یکی دیگر از قربانیان ترورهای عوامل حکومت ملایان، جبران توینی سردبیر روزنامه النهار لبنان بود.خانواده توینی نسل اندر نسل برای آزادی مطبوعات و ایجاد یک نظام سیاسی متعادل در لبنان مبارزه کرده بودند.جبران توینی به شدت منتقد رژیم بشار اسد و عوامل آن در لبنان بود.او را با یک ماشین پر از مواد منفجره در منطقه مسیحی نشین اشرفیه بیروت مورد هدف قرار دادند.
از نظر بی بی سی و رادیو فردا کشتن این روزنامه نگاران از آن اهمیتی برخوردار نیست که قضیه خاشقچی دارد.قضیه خاشقچی در امتداد محور سیاست های حکومت ملایان قرار می گیرد،پس باید برجسته شود،اما موضوعات رفیق حریری و روزنامه نگاران فوق الذکر در جهت متضاد با سیاست های رژیم ایران است،بنابراین باید کمرنگ شود.
من شخصا جمال خاشقچی را می شناختم و ده ها برنامه مشترک در تلویزیون های مختلف با هم داشتیم و قلبا آرزو می کردم که اخبار قتل وی صحت نداشته باشد،اما متأسفانه در یک عملیات ابلهانه و نابخشودنی او را به قتل رساندند.
ولی براساس همین شناخت و علی رغم آنچه اتفاق افتاد،معتقدم که اهمیت سمیر قصیر یا جبران توینی و ده ها روزنامه نگار دیگر که در زندان های ایران،بشار اسد،عراق و کودتاچیان حوثی گرفتار شدند،کمتر از خاشقچی نیست.جمال خاشقچی تا طلوع بهار عربی در سال ۲۰۱۱ و یکی دو سال بعد از آن،یک «تحلیل گر دولتی» بود که سیاست حکومت پادشاهی سعودی را توجیه می کرد.با ظهور محمدبن سلمان تقریبا تمام افراد دولتی که خاشقچی با آنها در ارتباط بود،برکنار شدند و امید وی برای بازگشت به مناصب دولتی،تقریبا از بین رفته بود.در این زمان وی به خط موازی دولت نزدیک شده بود و به الهام از بهار عربی،خواهان اصلاحات سریع و عمیق همراه با حفظ «ولایت» آل سعود شده بود.او حتی اخوان المسلمین شاخه عربستان سعودی را نصیحت می کرد که «به دنبال اصلاحات باشند اما تحت لوای ولی امر خود (حاکمی از خاندان آل سعود) باشند».
در این راستا و در جهت بلند کردن صدای اصلاحات در کشور خود و تحت تأثیر فرآیند بهار عربی،خاشقچی یکی از شاهزادگان میلیاردر سعودی بنام ولید بن طلال را قانع کرد که تلویزیونی بنام «العرب» راه اندازی کند.بی بی سی فارسی حتی درباره تعطیلی این رسانه،به ببینندگان خود دروغ گفت.این رسانه اعلام کرد که علت تعطیلی تلویزیون العرب،مصاحبه با یک روحانی شیعه بود!در حالیکه حقیقت این چنین نبود.من زمانی که در استانبول بودم،در جریان کامل فرآیند تأسیس و تعطیلی تلویزیون العرب قبل از بسته شدن رسمی آن قرار داشتم.در طول سال ۲۰۱۵،من هفته ای دو سه بار به ساختمانی در محله «ینی بوسنا» استانبول می رفتم که قرار بود دفتر تلویزیون العرب در آنجا راه اندازی شود.از مسؤول دفتر این تلویزیون یکی دو بار شنیدم که به علت انحراف بهار عربی و در گِل ماندن نتائج آن،ولید بن طلال از راه اندازی تلویزیون منصرف شده و فقط می خواهند بطور سمبلیک یک روز برنامه های آن را پخش کنند و سپس تعطیل کنند.این صحبت ها سه یا چهار ماه قبل از آن «روز» بود.
دوگانگی عمده دیگر رسانه های فارسی درباره قضیه خاشقجی،سانسور دیدگاه خاشقچی درباره رژیم ایران است.در اوج طوفان اخبار مربوط به خاشقچی که رسانه های فارسی تلاش می کردند او را به مثابه «امام حسینی» معرفی کنند که در کربلای سعودی به «شهادت» رسیده،کمتر کسی به دیدگاه این روزنامه نگار درباره نظام ملایان حاکم بر ایران پرداخته است.من نمی دانم این امر به عمد صورت گرفته یا سهوا حادث شده،اما به جرأت می توان گفت که خاشقچی رژیم ایران را بدتر از حکومت کشورش مورد حمله قرار می داد.در آخرین مقاله ای که از خاشقچی بعد از مرگش در روزنامه واشنگتن پست منتشر شد،او عوامل ایران در لبنان یعنی حزب الله را وسیله نابودی مطبوعات این کشور معرفی کرده که به عقیده خاشقچی و همچنین من و دیگران،«تاج عروس مطبوعات عرب» بوده اند.
قبل از آن ، جمال خاشقجی در ۳۰ سپتامبر گذشته (دو روز قبل از رفتن به کنسولگری کشورش در استانبول) درباره رژیم ایران بر روی صفحه توئیتر این چنین نوشت:
«ایران اعلام کرد که مناطق آنچه آنها مراکز تروریست ها در شرق سوریه می نامند را بعد از عملیات اهواز مورد هدف قرار داده است!
یک ادعای تبلیغی توخالی که مصرف داخلی دارد و برای اینکه نشان دهد یک قدرت بزرگ است.حقیقت این است که ایران یک تهدید استراتژیک برای امنیت منطقه است و باید کشورهای منطقه و امریکا به آن پاسخ دهند.مشکل موشک های ایران این است که کند عمل می کنند،برخی از آنها در داخل خاک ایران افتاده است و این دلیلی بر خطرناک بودن این موشک هاست».
بعد از سقوط صدام حسین در سال ۲۰۰۳ و انتقاد شدید سعود الفیصل وزیر خارجه وقت عربستان از سیاست امریکا در عراق که معتقد بود دولت واشنگتن،عراق را در سینی طلا تقدیم ایران کرد،جمال خاشقچی از نخستین روزنامه نگاران عرب بود که دخالت های حکومت ایران در عراق را تحت عنوان «اشغال بغداد توسط نئوصفوی ها» مطرح کرد.خاشقچی در اشاره به واقعه تاریخی تصرف بغداد توسط شاه اسماعیل صفوی در سال ۱۵۰۸ میلادی،دخالت های ولی فقیه در امور عراق بعد از سقوط صدام حسین را اشغال این کشور توسط «نئوصفوی ها» می نامید.این رویکرد تحلیلی خاشقچی درباره ایران سال ها ادامه داشت و تا زمان مرگش هرگز تغییر نکرد.نمی توان شخصیت خاشقچی را بدون نگاه منفی آن به حکومت ایران مورد بررسی قرار داد،اما رسانه هایی مانند رادیو فردا یا بی بی سی اصرار دارند که چنین کنند.
دستگاه های تبلیغاتی رژیم ولی فقیه تلاش دارند نوعی از افکار عمومی در ایران بسازند که در آن اهداف مشروعیت سازی برای دخالت های خود در کشورهای منطقه،منفی نشان دادن رقیبان منطقه ای و در رأس آنها عربستان سعودی،قهرمان سازی از جنایتکاری بنام قاسم سلیمانی و بزرگ سازی دشمنی دیرینه عرب و عجم و ضدیت با تاریخ و فرهنگ مردم عرب دنبال می شوند.رسانه هائی چون رادیو فردا،بی بی سی و من و تو،هر اختلافی که با نظام ولی فقیه دارند،در این محورها با رژیم استبدادی ملایان در یک رویکرد و دورنما قرار می گیرند و قتل خاشقچی ماده پر چربی برای پی گیری این اهداف مهیا کرد.
این رسانه ها در اخبار،گزارش،برنامه های تفسیری و انتخاب مهمان برنامه نهایت حساسیت را نشان می دهند،تا ساخت این محورها به هم نریزد و افکار عمومی مورد نظر آنها چندان تفاوتی با افکار عمومی مطلوب رژیم حاکم بر تهران نداشته باشد.