خبرهای رسیده از ایران حاکی ست بخش هایی از کوه هزاران ساله «تبرک» و یکی از معابد آناهیتا ایزدبانوی ایرانی، که به نام بی بی شهربانومشهور است به دلیل سودجویی های مالکین کارخانه های سیمان تهران یا هر دلیل ناگفته دیگری در حال تخریبی جدی است. این محوطه که بر دامان البرز و دشت ری باستانی قرار دارد شاهد بسیاری از تحولات حیات بشری و تاریخ فرهنگ و تمدن ایران بوده است. و علاوه بر آن ده ها اثر باستانی و تاریخی درپیرامون و قلب آن جای دارد.
اکنون روشن نیست که دوباره در این مکان تاریخی چه می کنند. در گزارش خبرگزاری ایسنا همچنان ویرانگری های این کارخانه را (که متعلق به وابستگان به سران حکومتی ست) مثل همیشه به گردن قبل از انقلاب می اندازند (۱) در حالی که همین ها در سال ۱۳۹۹ تصمیم گرفتند این کوه را در فهرست میراث طبیعی به ثبت برسانند که در همان وقت در مطلبی نوشتم این محوطه در زمان رضاشاه (۱۳۱۵) در فهرست میراث تاریخی ایرانیان به ثبت رسیده و همان دوران نیز برای برخی از باستانشناسان روشن بود آرامگاه «بی بی شهربانو همسر امام سوم شیعیان» یکی از معابد آناهیتا ایزد بانوی ایرانی ست که پس از اسلام همچون آرامگاه برخی از شاهزاده ها و یا معابد و یا آتشکده ها نام امامزاده به آن داده اند.(۲)
هر چه هست بنا بر گفته قدیرافروند، مدیر پایگاه ری: «در چند دهه اخیر کارخانههای سیمان تهران به جان کوه اصلی «بیبی شهربانو» افتادهاند و تخریبهای ویرانگر و خسارات غیرقابل جبرانی به معادن تاریخی و بهویژه اثر ملی «بقعه بیبی شهربانو» وارد کردهاند. متاسفانه لرزههای ناشی از انفجار در عرصههای پیرامون زیارتگاه تاریخی «بیبی شهربانو»، ترکها و آسیبهای خطرناکی به این اثر ملی وارد کرده و این تخریب و تعرضات از حریم حفاظتی و منظری آن فراتر رفته و به خود عرصه و اثر وارد شده است. تمام نمای جنوبی کوه بیبی شهربانو را خراشیده و زخمی و تخریب کردهاند تا به زعم خودشان مردم را در مقابل عمل انجامشده قرار دهند.»
شکوه میرزادگی
۱۲. دسامبر ۲۰۲۳
۱ـ از کارخانههای سیمان شکایت میکنیم
۲ـ ثبت معبد آناهیتا، به نام همسر امام سوم شیعیان
علی اسدی سرپرست کاوش در آبراهههای تخت جمشید امروز در یک گفتگو با خبرنگار تسنیم، ضمن تشریح جزئیات کشف بقایای انسانی در تخت جمشید از کشف جسد دیگری در آبراهه تخت جمشید خبر داد.
او هممچنین گفت مجموعا با اسکلتهایی که در فصل سوم (سال ۱۳۹۶ تعداد ۶ اسکلت انسانی) و فصل چهارم ( سال ۱۴۰۰ تعداد ۱۳ عدد بقایای اسکلت انسانی) بدست آوردیم و یک اسکلت بدست آمده در فصل جاری، تا کنون بیست اسکلت انسانی در کاوش آبراهههای تخت جمشید بهدست آمده است.
سرپرست کاوش در آبراهههای تخت جمشید می گوید تا زمانی که کاووش آبراههها تمام نشده است، امکان کشف جسد جدید از بقایای انسانی نیز وجود دارد
به گفته اسدی اسکلت کشف شده در موزه تخت جمشید نگهداری میشود
نوروز ،یلدا ،مهرگان ، چهارشنبه سوری و… را مردم ایران به بهای سنگینی حفظ کرده اند. این جشن ها از روزنه های تاریخ و از دل تاریکی به ما رسیدند و نمادی از ایستادگی یک ملت هستند ، نماد جنگی فرهنگی که از قرون اول هجری آغاز شد تا بهمن پنجاه و هفت آخرین آوردگاه آن باشد. جشن های ایرانی علی رغم دشمنی دیرینه عوامل حکومتی در این سال ها دوام آوردند اما به بهایی بسیار سنگین. مردم ما که روزگاری در کوی و برزن میخواندند و میرقصیدند و مینوشیدند ،امروز به ناچار خوراک و آهنگ و شراب خود را به پستوی خانه ها برده اند تا مگر بتوانند اندک زمانی را در آرامش شاد باشند.
اغراق است اگر بگوییم امروز در ایران هیچ جشنواره ای برگزار نمیشود. چهارشنبه سوری در خیابان برگزار شده وعرصه درگیری مردم با سرکوبگرانیست که تحمل شادی را ندارند.
محرم را نیز میتوان جشنواره ای مذهبی به شمار آورد. جشنواره های محلی دیگری هم در مقیاس های شهری و استانی برگزار میشوند . اما این ها فقط بخش کوچکی ست از جشن ها و مراسم ایرانی.
هدف از خانه نشین کردن مردم البته مشخص است. در نگاه اول ترس از بیان ،جو امنیتی و در یک کلام ترس از مردم. در مرحله بعد اما دو هدف اصلی وجود دارد، جزیره ای کردن جامعه و نابودی هویت ملی. این دو هدف با هم ارتباط تنگاتنگ دارند. این که حکومت اسلامی در تمام این سال ها تلاش داشته هویت اسلامی را با هویت ایرانی جایگزین کند بخشی از اطلاعات عمومی همه ایرانیان است. اما هدف از جزیره ای کردن جامعه چیست ؟
فرد در جامعه جزیره ای از احوال همسایه خود خبر ندارد.آمار قابل اعتمادی موجود نیست و به رسانه ها نمیتوان اعتماد کرد. در جامعه جزیره ای نمیتوان گفت که چه تعداد از مردم چه طرز فکری دارند. جامعه تبدیل میشود به لشکری که ارتباط بین یگان های مختلف آن قطع شده ست.فرد در این جامعه احساس طرد شده گی و تنهایی میکند و باور میکند که افرادی شبیه به او کم هستند یا نیستند. در نتیجه هویت جمعی شکل نمیگیرد. در چنین شرایطی میتوان به راحتی هر دروغ و پروپاگاندایی را تبلیغ کرد،چه در سطح کشور و چه در سطوح بین المللی.گرچه در سطح ملی ،مردم ایران به درجات بسیار بالایی از آگاهی رسیده اند و درسال های اخیر به کمک شبکه های اجتماعی پیوند های ملی تحکیم شده است ، از تاثیر این تاکنیک در رسانه های جهانی نمیتوان غافل بود.
تصور کنید اگر صدها هزار ایرانی در میدان ها دور هم جمع شده و برقصند ،آیا حکومت اسلامی میتواند در سطح جهانی ادعا کند این جامعه به صورت فرهنگی خواستار حکومتی اسلامیست ؟ تلاش برای ازبین بردن این جشن ها هم که به نتیجه نرسید. برعکس ،جامعه روز به روز میهن دوست تر میشود ، نوروز که جاودانیست ،یلدا روز به روز محبوب تر میشود ، جشن های باستانی نظیر مهرگان و سده باردیگر به صورت گسترده جشن گرفته میشوند و گردشگران بسیاراز شهر های مختلف برای دیدار از مراسم باستانی به اردکان و کرمان و یزد میروند.پس راه حل حکومت چیست ؟ جشن ها را به خانه ها محدود کنیم و از تبدیل شدن این آیین ها به جشنواره پیشگیری.
جشنواره ها در کنار آیین های خانوادگی و خصوصی جزوی از حیات فرهنگی جوامع هستند. از روزگار نخستین بشر در کنار آتش جمع شده ،برای باران دعا کرده و آموخته که تجربه جمعی ، روحیه جمعی را تقویت میکند. علاوه بر این ،جشنواره ها فرصت های طلایی گردشگری هستند. جشنواره های محلی میتوانند چهره مقصد گردشگری را بهبود ببخشند ،اقتصاد محلی را متحول کنند،برای جوانان اشتغال فصلی ایجاد کنند و با بهره گرفتن از هنرمندان محلی و غیرمحلی ،به پیشرفت هنری و فرهنگی منجر شوند.
در سال ۲۰۱۹ در آمریکا ۱۱۱۰ فستیوال موسیقی ،۱۰۹۳ فستیوال فیلم و ۱۹۳۰ فستیوال خوراکی برگزار شد. در چین سالیانه ۵۰۰۰ فستیوال برگزار میشود. این آمار فقط محدود به کشورهای برزگتر نیست.مثلا در کره سالیانه ۸۸۴ فستیوال برگزار میشود.
در ایران نیز از طرف حکومت تلاش هایی برای برگزاری فستیوال شده است ،اما در نبود آزادی پوشش ،موسیقی ،رقص ،هنر سانسور نشده و با محدودیت های ایدیولوژیک،اگر این تلاش ها به موفقیت منجر میشد شگفت انگیز بود.در مقابل تلاش های حکومتی ،فستیوال های موفق مردمی قرارمیگیرند ، از چهارشنبه سوری تا گلاب گیری کاشان و روز توچال. این فستیوال ها به صورت خودجوش و مردمی برگزار میشود و تنها نقطه ضعف های آن ،نبود بودجه ،نبود مدیریت و نبود بازدیدکننده خارجی است. در واقع این فستیوال ها گرچه از بعد هویتی ، آیینی و فرهنگی غنی هستند ،از نبود انسجام و برنامه ریزی کلان رنج میبرند و فاقد بهره وری اقتصادی هستند.
هدف از این پژوهش ، جمع آوری اطلاعات و معرفی جشن های ایرانی،بررسی عوامل موفقیت فستیوال ها و بررسی ظرفیت جشن های ایرانی برای تبدیل شدن به جشنواره های عمومی در پی فروپاشی حکومت اسلامی ست. جشن های معرفی شده شامل آیین های ملی /میهنی ، مذهبی و محلی هستند. در این راه با چالش های بسیاری به ویژه درحوزه منابع دقیق روبرو بودم. در خصوص آیین های باستانی ایرانی، دقت اطلاعات به نسبت بالاتر بود. اما در حوزه جشن های محلی ،هم به صورت کمی و هم به صورت کیفی ، نیاز به پژوهش های عمیق تر و وسیع تر مردم شناسی ،زبانی و تاریخی وجود دارد. بسیاری از جشن هایی که به عنوان محلی شناخته و معرفی میشوند،در واقع روایتی از یکی از جشن های ملی هستند. از مثال های آن میتوان به تطابق سده و نوروز کردی ،تطابق دقیق زمانی و آیینی نوروزخوانی ،میر نوروزی و کوسه گردی و کوسه گلین و تیرگان و تیرماه سیزه شو اشاره کرد.از نظر کمی نیز در خصوص بسیاری از اقوام ایرانی کوچکتر هیچ اطلاعاتی به دست نیامد .در نتیجه اطمینان دارم که جشن های ثبت شده تنها بخشی از آیین های ایرانیست. در خصوص جشن های مذهبی نیز به ویژه در حوضه اقلیت های دینی کمبود وسیع اطلاعات وجود دارد. فهرست ثبت شده کامل نیست و تمامی جشن ها را در بر نمیگیرد. امید است که این فهرست در سال های آینده و با ایجاد امکان پژوهش و در سطح آکادمیک تکمیل شود. در پایان نگاهی کوتاه دارم به پذیرش جشنهای غیر ایرانی مانند والنتاین و سال نو میلادی از سوی ایرانیان در سال های اخیر، و پیشنهاداتی برای برگزاری بهتر این آیین ها.
جشن های ملی باستانی :
جشن های ملی ایرانی ریشه در آیین های پیش از اسلام دارند.برخلاف بسیاری از کشور های مشابه،مردمان ایرانی نسبت به آیین های ملی اقبال بیشتری نشان میدهند تا آیین های مذهبی و وارداتی. بخشی از این جشن ها بسیار باشکوه و در سراسر کشور برگزار میشوند از جمله نوروز ،چهارشنبه سوری ،یلدا، سیزده به در ، فروردگان. اما بخشی شهرت کمتری دارند و شاید غبار سالیان بر آنها نشسته باشد مانند نوسره ،تیرگان ،آذرگان ،مهرگان ،سده و پنجه. در جریان این پژوهش جشن های بیشماری که کاملا فراموش شده اند بررسی نشده است.
یلدا که در پایان پاییز همراه با اعتدال زمستانی برگزار میشود «روز میهمانی و پیوند با خویشان» نیست، بلکه فرصتیست برای جشن های عمومی گرفتن به مناسبت پیروزی نور بر تاریکی و دید و بازدید و گفت و شنود و خوردن و نوشیدن.
نوروز بزگترین عید ایرانیان است و در سراسر کشور با آیین های گوناگون جشن گرفته میشود. نوروز با دو آیین اصیل دیگر گره خورده، چهارشنبه سوری که برخلاف نام گذاری نامناسب حکومتی “روز تکریم همسایگان” نیست و سیزده به در، که میتواند با حفط سمت “روز طبیعت” هم باشد اما در حال حاضر، به نمایشی از بحران مدیریت و محیط زیست کشور تبدیل شده است. مردم ایران هر سال هر سه این جشن ها را با گردهم آیی و رقص و شادنوشی به شکلی عمومی برگزار میکند و حکومت هر سال نهایت تلاش خود را برای سرکوب شرکت کنندگان می کند.
حکومت اسلامی میداند که تلاش ها برای حذف نوروز ،بازی در زمین جنگی مغلوبه ست. پس برای کنترل کردن فضا تلاش میکند. در طول سال های سرکوب ،بسیاری از آیین های این روز به ویژه آن ها که جنبه اجتماعی قوی تر و خانوادگی کمتر دارند فراموش شده یا به صورت جزیره ای و محدود برگزار شده اند. در حالی که بسیاری از آیین های نوروزی خانوادگی از جمله دید و بازدید ،خانه تکانی ،هفت سین و … به صورت رسمی تایید میشوند بسیاری دیگراز روایات رسمی حذف شده اند . از جمله نمایشهای تکم خوانی ،نوروز خوانی ،گردهم آیی خوراک پزون ،قالی شویی ،علفه خراسانی ،عروس گله گیلانی ،شال اندازی و آیین های چهارشنبه سوری نظیر کوزه شکنی ،قاشق زنی ،فالگوش ، آش پزون و … که اجتماعی ست و فرصتی برای گردهم آیی افراد خارج از محیط خانواده .
در سوی دیگر آیین هایی نظیر فرورگان یا همان پنجشنیه آخر سال و نقاره خوانی در حرم امام رضا یا علی خوانی تنها با پوشیدن نقاب اسلامی در سال های بعد از اسلام فرصت زیستن یافتند و چون با ایدئولوژی حکومتی همراستا هستند ،بدون مشکل برگزار می شوند. نمونه دیگر قالی شویی ست. قالی شویی به صورت تاریخی با نوروز همراه بوده و آیینی برای پاکیزگی و شادی بهاری ،گرچه در محرم نیز به صورت محدود برای آماده کردن تکایا و مساجد برگزار میشده است. در سال های اخیر اما ،قالی شویی به یک مراسم عزاداری تبدیل شده که با فلسفه وجودی آن در تضاد است.در حالی که هر ایرانی با شنیدن قالی شویی و خانه تکانی ،به طور طبیعی به یاد نوروز میافتد ،حکومت اسلامی این آیین را بازیچه ایده اولوژی خود کرده و آن را از روح تهی.
جدول زیر فهرستی ست ازآیین های نوروز. برای اثبات زنده بودن این جشن یکی از استان هایی که آیین را اجرا میکنند نام برده شده است. این فهرست شامل همه جشن ها و همه آیین ها و همه مناطق برگزاری نیست و تنها نمونه هایی را دربرمیگیرد.
جان گرفتن جنبش هویت خواهی
جان گرفتن دوباره جنبش هویت خواهی ایرانی ، با یادآوری سده و نوسره ،آذرگان ،تیرگان و مهرگان همراه شده و تلاش های بسیاری برای نکوداشت آنها انجام گرفته است. در ادامه این راه و با آگاهی بخشی، میتوان زمینه را برای نگاهی نو به این جشن ها آماده کرد.
تیرگان و مهرگان در خارج از کشور به صورت فستیوال موسیقی برگزار میشوند و در داخل کشور شاهد جنبشی هستیم برای بزرگداشت این جشن ها با شادباش و گرد هم آیی دوستانه و خانوادگی . این مهمانی ها و تبریکات از طریق شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته میشوند ، اما محدودند به پستوی خانه ها. وظیفه ما آگاهی رسانیست، فضاهای شهری حق مردم ماست و حداقل باید آگاه باشیم که این حق از ما سلب شده است. در یک ایران آزاد و امن ،این جشن ها میتوانند تبدیل به فستیوال های مدرن شوند.
سده و نوسره جشن های آتش هستند ،از جنس جمع شدن وبرای روحیه جمعی . تیرگان در میانه تابستان بهترین فرصت است برای خنک شدن با یک فستیوال شاد آب بازی ، مهرگان پیوند کهن با موسیقی داشته و از سنت های آن پوشیدن لباس همرنگ است . مهرگان ظرفیت زیادی برای تبدیل شدن به یک فستیوال موسیقی دارد.
در خصوص آیین های محلی و کهنه نوروز نیز ، نکته ای که باید به آن توجه کرد نحوه برگزاری است. جامعه شهری امروز ایرانی با جامعه ی روستایی و کشاورزی که این آیین ها را شکل داده و حفظ کرده تفاوت بسیاری دارد.آسان است که از این آیین ها با توجیه کهنه و دهاتی بودن بگذریم و به آنها برچسپ تاریخ گذشته بزنیم. اما تجربه معاصر نشان داده که کنارگذاشتن میراث ناملموس به بهانه مدرنیته، در دراز مدت نه تنها به مدرن شدن کمکی نمیکند بلکه تاثیر منفی در روحیه جمعی دارد. به روز کردن آیین ها ،از پایه گذاری فستیوال هایی با مفاهیم جدید ساده تراست. راه حل، دادن رنگ و بوی تازه به آیین های کهنه است. مثلا نوروز خوانی و تکم خوانی میتواند تبدیل به یک رژه ی سنتی با لباس های محلی شود یا شال اندازی به عنوان یک اکت رومانتیک دوباره معرفی شود یا آش پزون و سمنو پزون در قالب جشنواره های غذا و در مقیاس بزرگ شهری برگزار شده یا قالی شویی به صورت جشنی مجزا در بافت های تاریخی و بازار همراه با نمایش فرش های ارزشمند برگزار شود .
نوروز در کشور های دیگر منطقه نیز جشن گرفته میشود و از این منظر ،ظرفیت بالایی برای گردآوری گردشگر خارجی دارد. ظرفیتی که فعلا امکان استفاده از آن موجود نیست و فقط به تل آرزو ها و حسرت های ما اضافه شده .
راه حل هایی کوتاه مدت و قبل از فروپاشی
اما راه حل کوتاه مدت کجاست ؟ به عقیده من با اطلاع رسانی کافی امکان برگزاری یک یا چند جشنواره در مقیاس کوچک چند ده نفره به ویژه در بافت های تاریخی که با هویت ملی گره خورده اند، فراهم است .مکان هایی که در حافظه جمعی ایرانی با عنوان مکان های فرهنگی نقش بسته؛ نظیر بازار و حیاط ها و خانه های تاریخی و حتی کوچه پس کوچه های روستایی شمال تهران .
قدم دوم فیلم برداری و پخش در شبکه های اجتماعیست. پس از معرفی و آشنایی ،گرد فراموشی و خاک خوردگی از این آیین ها حذف شده و روح و جلای تازه میگیرند. از نمونه های موفق چنین حرکتی میتوان برگزاری مراسم قاشق زنی چهارشنبه سوری در سالهای گذشته یا لحظه تحویل سال در حافظیه یا پایکوبی های نوروزی در سراسر کشور را نام برد.
بخشی دیگر از میراث ناملموس ملی که مهجور مانده ، افسانه ها و روایات همراه این جشن هاست. حکومت اسلامی بیش از چهل سال تمام ابزار تبلیغاتی را برای داستان مذهبی اسلامی به کار گرفته است و به همین نسبت داستان ها و افسانه های ایرانی خاک خورده اند. بسیاری از جشن های ایرانی ریشه های اوستایی و اساطیری دارند ، و حتی در بسیاری موارد با داستان سرایی های محلی همراه هستند.از نوروز و جم تا داستان های ننه سرما ،عمو نوروز ، افسانه های دوازده برادر و چله کوچک و بزرگ. با توجه به اقبال نسل جدید تر به فرهنگ کهن ، فرصتی وجود دارد تا آیین ها و افسانه های فراموش شده یاد آوری شوند. بدون این گنجینه ارزشمند ،هویت ملی و فردی ایرانیان در خطر قرار میگیرد.
در شرایط فعلی تقویت هویت جمعی میتواند نوعی همگرایی و امید را برای جامعه طاعون زده ایران فراهم کند . جامعه نیاز به یادآوری این قصه ها دارد ،خوشبختانه امروز با کمک هوش مصنوعی و فناوری های گرافیک ،بودجه هنگفتی برای تولید تصاویر یا ویدیو از داستان های مصور نیست و شبکه های اجتماعی امکان خوبی برای انتقال اطلاعات فراهم کرده اند و برای رسیدن به این مقصود، نیتی و همتی کافیست.
یک سو ره به استبداد سیاه دینی دارد و یک سو رو به رهایی و آزادی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲ برابر با ۷ دِسامبر ۲۰۲۳ ۱۵:۴۵
نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی در خیابانهای سوریه-AFP
پس از روزهای تلخ و تیرهای در اسرائیل و غزه که سرنوشت میلیونها انسان را از کابل تا بیروت زیر علامت سوال بزرگی قرار داده است، اکنون این منطقه، در یک نقطه حساس تاریخی، از دو سو کشیده میشود.
یک سو ره به استبداد سیاه دینی دارد و یک سو رو به رهایی و آزادی. در این میان، دو محور حقیقی شر به گونهای غریب و گاه توجیهنشدنی بهسوی مجهولی خطرناک و رعبآور پیش میروند، در حالی که نیروهای آزاداندیش و سکولار بهجای پیوستن به یکدیگر، بهجای رویارویی با خطر به ذم و حذف یکدیگر مشغولاند.
بسیاری در سالهای اخیر آرزو میکردهاند که بهای نفت افزایش نیابد، چون هرگونه افزایشی فقط به نفع حکومت سرکوبگر جمهوری ولایت فقیه تمام خواهد شد و مردم ایران سودی از این افزایش نخواهند برد. امروز آشکار شده است که بهای زیاد هر بشکه نفت نهتنها تحولی به سود مردم ایران ایجاد نکرده، بلکه بر سبعیت و استبداد رژیم در داخل و دامنه مداخلاتش در خارج افزوده است.
در یک سال و نیم اخیر، رژیم بیش از یک میلیارد دلار از درآمد نفت را خرج آشوبگری و کمک به گروههای تروریستی کرده است.
در افغانستان، رژیم طالبان در خطی ممتد با عبور از تهران تا یمن و فلسطین و سوریه و لبنان امتداد یافته است.
سیف العدل، یکی از رهبران القاعده، رابطه از هم گسسته بین اطلاعات سپاه و القاعده و بخشی از داعش را بار دیگر برقرار کرده است. جمعی از عوامل القاعده، که در ایران و در دو کمپ نظامی در شمال کشور و یک کمپ در غرب ایران مستقر بودهاند، پس از دیدن آموزشهای لازم با کمک سپاه، ره به شرق و غرب کشیدند، و تنی همچنان در زیر سایه مقام معظم رهبری بیتوته کردهاند.
سعد بن لادن، فرزند رهبر القاعده، پس از سفری به دمشق و امضای میثاق همکاری با استخبارات (اطلاعات) سوریه و حزبالله و چندی زیستن در زرگنده، همراه با عماد مغنیه، تروریست معدوم سرشناس حزبالله لبنان، و قاسم سلیمانی، فرمانده مقبور سپاه قدس، تدارک پروژههایی را دیدند که پس از آنها به اجرا درآمد؛ از جمله، دچار کردن لبنان آزاده و سکولار به فلج و به یغما دادن یمن و جلوگیری از تحولات فرهنگی و اجتماعی در عراق و پا گرفتن دموکراسی، که همه عواملش را آمریکا با میلیاردها دلار در اختیار ملت عراق قرار داده بود.
در این حال، طراحی موج تازه حملههای تروریستی در منطقه و چند کشور اروپایی ولی فقیه توهمزده را به وجد میآورد که فعلا خودش را قائد امت و صلاحالدین ثانی میداند. بهعبارتی، محور شر با محوریت «نایب امام زمان»، شامل گروههایی چون سپاه قدس، جیش المهدی، حزبالله، جهاد اسلامی و حماس، و البته القاعده و طالبان.
معمولا دیکتاتور پیر به مهمترین امری که میاندیشد موضوع جانشینی بعد از خودش است. انباری از مال انباشته، پرچم فتنه و مرگ برافراشته، بذر تلخ کینه و دشمنی کاشته، و حالا مجبور است حکم محتوم تراژدی مرگ را بپذیرد. البته در خانه پدری ما ملتی گول و ابله و ذوبشده در کیم ایل سونگ معمم زندگی نمیکنند که ولایت عظما را در سینی طلا تقدیم سیدعلی و آقا مجتبی کند.
حالا دیگر قلب حمالهای راهآهن قاهره و جاشوهای طنجه سرشار از عشق حماس و جهاد و حزبالله و طالبان نیست. اما با پول نفت و میلیاردهای اهدایی باراک حسین دیروز و جوبایدن امروز، شیاطین هوای یکدیگر را دارند. به غزه نگاه کنید. ساختمان و بیمارستان و مدرسه و سینما و هتل ساخته شد تا «وحشیهای» حماس را به سوی زندگی هل دهند. اما سیدعلی پهپاد و موشک و پول توجیبی و تکنولوژی مرگ و ویرانی به آنها داد تا ویران کنند و همه لبخندها به فردا را بخشکانند. از برکت افزایش بهای نفت، پول هم دارند و برای تسخیر خاورمیانه خیز برداشتهاند.
دو محور شر بهسرعت به یک محور اصلی تبدیل میشوند. به عراق نگاه کنید. عمار حکیم، که دیرسالی چون پدر و جدش شیر در جام ولایت سیدروحالله و سیدعلی نوشیده است، اکنون دریافته است که مصلحت او و گروهش و نیز شیعیان عراق درهمپیمانی با آمریکا و برخورداری از حمایتهای واشنگتن برای تثبیت موقعیت شیعیان در نظام حکومتی کشور است.
البته آقای هادی العامری و سپاه بدر هنوز هم حداقل دو وعده از نمازشان را رو به قبله چهارراه آذربایجان و با سلام و صلوات برای سیدعلی آقای قائد معظم میخوانند. اما امتیازها و منافع مادی و معنویای که از همکاری با آمریکا نصیبشان میشود آنقدر زیاد است که میتوان احتمال داد بهمرور رشته بندگی با تهران سست و سستتر شود.
در این میان، جیشالمهدی، که بنیان اصلی آن را مجرمان و جوانان متعصب تشکیل دادهاند (مجرمانی که صدام حسین یک ماه پیش از سرنگونی رژیمش از زندان ابوغریب آزاد کرد تا خواب راحت از چشم شهروندان عراقی بربایند)، اکنون به نیرویی ده هزار نفری تبدیل شده است که حداقل دوسوم افرادش را سپاه پاسداران، حزبالله لبنان، و سپاه قدس در داخل عراق و ایران و لبنان آموزش داده است.
بودجهای که صرف آموزش و اداره جیشالمهدی میشود از ۵ میلیون دلار کمک نخستین ولی فقیه به مقتدی صدر آغاز شد و اینک، با گرفتن حقالسکوت از دولتهای حزب الدعوه عراق و کمک به برقراری آرامش در کوچه و خیابان، مشق مرجعیت میکند.
حالا او درآمدی میلیونی دارد و بینیاز از عنایتهای سیدعلی است. البته هنوز سپاه بدر و مجلس اعلا از کمکهای گسترده مالی و تسلیحاتی برخوردارند، اما همانطور که یادآور شدم، پیوندهای حکیم و عامری با رژیم ایران، بعد از دید و بازدیدهای آنها با ینگهدنیا و بلاد فخیمه، متزلزل شده است.
از سوی دیگر، سپاه قدس با اعزام نمایندگانی به مناطق همچنان ناآرام عراق، روابطش را با گروههایی همچون عصائب اهل حق و حزبالله شیعه، در کنار انصار الاسلام گسترش داده است.
در لبنان، به اعتراف حسن نصرالله، فقط در سال گذشته، رژیم ۹۰۰ میلیون دلار تقدیم حزبالله کرده است. با احتساب هزاران موشک و خمپارهانداز و تیربار و البته سلاحهای گوناگون سبک و نیمهسنگین و منظومههای دفاع هوایی که رژیم برای حزبالله فرستاده است، در کنار هزینه ۸۴ موسسه و بنیاد و بیمارستان و آموزشگاه و پادگان و مسجد و حسینیه و روزنامه و رادیو تلویزیون، با رقمی بین ۷۰۰ تا ۹۰۰ میلیون دلار روبهرو هستیم که از جیب ملت ایران، به فرمان سیدعلی آقا رهبر، به کیسه حزبالله ریخته میشود.
همین لشکرکشی خیابانی حزبالله در بیروت، هزینه سرسامآور تبلیغات آن حزب، از جمله تلویزیون المنار و میادین، و تامین حقوق و مواجب بیست هزار عضو و مجاهد فی سبیل دلار، میلیونها دلار برای هموطنان ما هزینه برداشته است.
در فلسطین، بعد از آنکه میلیونها دلار هزینهای که رژیم برای برپایی جهاد اسلامی صرف کرد به چاه ویل ریخته شد و هیچگاه جهاد اسلامی از یک تشکیلات پانصد تا هزار نفری فراتر نرفت، نظر عنایت سیدعلی آقا بیشتر متوجه حماس شد. در سه سال اخیر، حماس حداقل سالانه یکصد میلیون دلار کمک از رژیم گرفته است. از زمان سلطه حماس بر غزه، این کمکها بهصورت تصاعدی به مرز ۲۵۰ میلیون دلار رسیده است.
اسماعیل هنیه در سفر اخیرش به تهران، بعد از آغاز نبرد غزه، نهتنها از مراحم ویژه نایب امام زمان برخوردار شد، بلکه اطمینان یافت مقام عظمی عنایات خود را تا ظهور مهدی موعود به ابوهای حماس ادامه خواهد یافت.
سناریوی لبنان برای فلسطین نیز به اجرا درآمد. صفآرایی و زد و خورد خیابانی برای کنار زدن «ابومازن»، که تنها امید فلسطینیها برای داشتن وطنی مستقل و آزاد و دولتی سکولار است، بعد از بازگشت هنیه از تهران شدت گرفته است. ابومازن با تصمیم شجاعانهاش در محکوم کردن جنایت حماس در به نابودی کشاندن غزه با ۱۴ هزار کشته، حمله اسرائیل به غزه بعد از وقوع فاجعه را محکوم کرد و البته لعنتهای ابدی خودش را نیز نثار رژیم ولایت فقیه کرد.
ملتهای با خرد آینده را میسازند و مردمانی با شعار آینده را ویران میکنند
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲ آذر ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ نُوامبر ۲۰۲۳ ۸:۳۰
صالح العاروری، نایب رئیس دفتر سیاسی حماس(چپ) و علی خامنهای(میانه تصویر)- ۳۱ تیر ۱۳۹۸- وبسایت علی خامنهای
از همان روزی که عرفات بهعنوان نخستین مهمان انقلاب در حالی که سر از پا نمیشناخت به مبارکگویی خمینی به ایران آمد و با چند چمدان وعده تهران را ترک کرد تا امروز، جمهوری ولایت فقیه هرگز حتی یک گام مثبت هم برای کمک به مردم فلسطین برنداشت.
عرفات در مصاحبهای که با او داشتم و در «روزگار نو» و «المجله» چاپ شد، تاکید کرد ضرباتی که مردم و انقلاب فلسطین از رژیمهای جمهوری اسلامی و سوریه متحمل شدند، دهها بار سنگینتر و مرگبارتر از ضرباتی بود که اسرائیلیها به آنها وارد کردند.
عرفات از دو بار توطئه قتلش در بیروت به دست عوامل رژیم اسلامی پرده برداشت و گفت وقتی با عراق میجنگیدند، اسلحه خریدن از اسرائیل و استقبال از نمایندگان موساد و شاباک و وزارت دفاع اسرائیل در تهران مجاز بود. جنگ که تمام شد، تازه به جان ما افتادند و با اجیر کردن مزدورانی از نوع فتحی شقاقی هر جا ما موفق میشدیم امتیازی از اسرائیل و آمریکا بگیریم، ضربهای به ما وارد میکردند که کارمان فلج شود.
علیاکبر محتشمی، قابلهای که حزبالله را بهطریق سزارین از شکم جنبش امل بیرون آورد و در دمشق هدایت تروریستهایی را عهدهدار بود که مقر تفنگداران دریایی آمریکا، سفارت آمریکا در بیروت و مقر سربازان فرانسوی در بقاع را به آتش کشیدند و رسم گروگانگیری را در لبنان پایه گذاشت، در دولت خاتمی بهعنوان رئیس فراکسیون اصلاحطلبان مجلس، پایهگذار نشستی با عنوان «حمایت از انتفاضه» شد و سال بعد نیز دعوتنامههایی به روسای ۵۰ کشور اسلامی داد اما فقط ۱۶ هیئت در سطح پایین در کنفرانس حاضر شدند. البته کاسهلیسان حماس و جهاد و گروه احمد جبریل حاضر بودند. چند میلیون دلار خرج شد تا خامنهای با چفیه فلسطینی بیاید و مشتی شعار تحویل شرکتکنندگان بدهد.
حاصل این نشست برای مردم ایران و فلسطین از نظر معنوی و سیاسی صفر بود. از نظر مادی نیز ۵۰ میلیون دلار از کیسه ملت ایران به امر ولی فقیه تقدیم خالد مشعل، رهبر دفتر سیاسی حماس، شد. حتی پول را برای دولت فلسطین نفرستادند تا گوشهای از خزانه خالی و ورشکستهاش را پر کند. یعنی اینکه مردم فلسطین از این مرحمتی نصیبی نخواهند برد.
خالد مشعل و موسی ابومرزوق نیز همچون رهبران حزبالله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین به دفعات از این نوع مرحمتیها دریافت کرده و بهعنوان سپاس بوسهای بر دست ولی فقیه زدهاند. اما هیچگاه مردم فلسطین حتی درمی از این مرحمتیها دریافت نکردند. ابومازن در کویت به من گفت، پولهای جمهوری اسلامی فقط برای تخریب صلح و ضربه زدن به جنبش فتح و ریاست دولت خودمختار فلسطین مصرف میشود. یک بار نشد که حکام ایران یک دلار برای کمک به مردم فلسطین، تقدیم ملت فلسطین کنند.
همانگونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاریهای اهل ولایت فقیه، بارها تاکید کردهاند که رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین است و هر بار که آمریکا بهطور جدی اسرائیل را برای ملتزم شدن به تعهداتش تحت فشار قرار میداد، به اشاره تهران یک عمل انتحاری که با قتل چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری روبرو بود، به یاری مخالفان میآمد و زبان آمریکا هم کند میشد. در نتیجه امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین نیز رنگ میباخت.
اما این بار ما با حکایتی بهمراتب گستردهتر مواجهایم. سیدعلی خامنهای و اتاق فکرش و نیز حماسیها بر این باور بودند که با یک حمله غافلگیرانه میتوانند چندهزار اسرائیلی را بکشند و اسیر کنند (قسمت اول نقشه کموبیش با موفقیت به اجرا در آمد) و از فردای ۷ اکتبر، جهان عرب و اسلام به پا خواهد خاست؛ حزبالله ناچار است در برابر حمایت مردم و حماسهای که خلق شده کاری کند و سرانجام قائد معظم فرمان جهاد میدهد و موشکها و پهپادهای ایران بر سر اسرائیلیها بارانآسا فرو خواهند بارید. این تصور سرتا پا غلط بود. اسرائیل سریع به خود آمد و شد آنچه نباید میشد. حالا اشک و ناله و خون و ویرانی منزلنشین چشمهای ما است.
قول حازم صاغیه، نویسنده و متفکر لبنانی، را به یاد میآورم که در «الحیات» نوشته بود ملتهایی که فردایشان را بهخرد میسازند و ملتهایی که با شعار فردایشان را ویران میکنند.
به قول حازم صاغیه، ملتهایی با اختراعاتشان به تاریخ میپیوندند، ملتهایی با موسیقی، ملتی با فرهنگ غنی و شعرش، و مللی با نقاشی و مجسمه سازی و معماری. ملتهایی هم هستند که با شجاعت و دلاوریشان در تاریخ جای ویژهای پیدا میکنند. ملتی نیز با شعار فردایشان را ویران میکنند. رژیم حاکم بر وطنمان عملا ما را به اسارت شعار درآورده است. ثروت کشور نیز در غارت مستمری است که یکسرش به حماس و حزبالله لبنان و عراق و … پیوند میخورد.
حسن نصرالله، دبیرکل حزبالله لبنان، که فرزند دستپرورده ولایت جهل و جور و فساد است، بارها دریافت مستمری مالی، آموزش نظامی و دریافت تسلیحات از رژیم را تایید کرده است. عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی رژیم، همین دو روز پیش با افتخار اعتراف کرد در تونلهای غزه با دیگر برادرانش ساخت موشک و پهپاد را به حماس آموزش داده است.
محمود الزهار، وزیر خارجه پیشین دولت حماس، یحیی سنوار، زیاد نخاله هم در تهران و بیروت و غزه بارها از سخاوتمندیهای سیدعلی آقا یاد کردهاند و من منظره خانههای هنوز ویران بم و آبادیهای درهم شکسته اطراف شادگان و خرمشهر و آبادان و کرمانشاه که هنوز هم بعد از جنگ و زلزله بازسازی نشدهاند، در برابرم تجسم پیدا کرده است.
سیدعلی آقا به چه حقی ثروت ملی مردم ایران را به پای تروریستهای عراق و لبنان و فلسطین میریزد. ما چه دشمنی با اسرائیل و آمریکا داریم که ثروتهای میهنمان به دست سیدعلی آقا و دولت بیبدیلش به حسن نصرالله و خالد مشعل و زیاد نخاله تقدیم میشود تا انتحاری و رزمنده بیخرد علیه اسرائیلیها تربیت کنند و ضدفرهنگ مرگ و نفرت و ویرانی را در خاورمیانه بپراکنند؟
به گمان من، دستاندازیهای علی خامنهای به ثروت ملی ما هیچ زمانی چنین آشکار نشده بود. بعد از اظهارات محمود الزهار و سه چهار ابوی حماسی و جهادی، بسیاری از سران سپاه و حکومت رئیسی اعتراف کردند که اولویتهای شخص خامنهای ساختن وطن و عدالت اجتماعی در خانه پدری نیست. هدف او برافراشتن علم اسلام ناب انقلابی ولایی بر فراز مساجد قدس و بیروت و شام و بغداد و حاشیه خلیج فارس است.
رژیم پس از تاکید بر اهمیت حمایت از حماس و گروههای ضدصلح فلسطینی تاکید میکند که کمک به حماس را ادامه خواهد داد. یعنی اینکه سیاست کلی ما اهالی جمهوری اسلامی ادامه حمایت از حماس و حزبالله و جهاد اسلامی است.
دکان حزبالله لبنان نیز دستگاه عریض و طویل پرخرجی است که سالانه چند صد میلیون دلار برای ملت ما هزینه برمیدارد. حسن نصرالله بعد از ویرانی جنوب لبنان و بخشی از بیروت بعد از ۲۰۰۷ رسما اعلام کرد به امر رهبر معظم به هر شیعه که خانهاش ویرانشده ۱۲ هزار دلار برای یک سال اجاره، پنج هزار دلار برای خرید وسایل اولیه خانه و ۳۰ هزار دلار برای تعمیر خانهاش پول پرداخت شد و میشود.
ایران اسلامی از ۲۰۲۲ به بعد سالی ۹۰۰ میلیون دلار به حزبالله داده است. حال با ویرانی غزه، اگر مراحل بعدی در سلسله اهداف اسرائیل دنبال نشود و سر مار را نشانه نگیرند، بازسازی غزه نیز بر دوش ملت ما خواهد بود.
آیا اسرائیل موفق خواهد شد جلو پرتاب این موشکها را بگیرد یا بر سر نصرالله خراب کند، چنانکه در غزه کرد؟
آسیب دیدن از ماجراجوییهای حزبالله و درگیری با اسرائیل، مردم لبنان را پریشان کرده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۱۶ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
زنی لبنانی به ویرانههای بندر بیروت خیره شده است- آوریل ۲۰۲۱- AFP
اسرائیل بیاعتنا به سازمان ملل و اخطارهای دوست و دشمن همچنان میکوبد و میکشد و ویران میکند؛ با این هدف که حماس را برای همیشه از صحنه خارج کند. منتها ناتنیاهو فقط در غزه مشغول زورآزمایی نیست؛ بلکه برای دو راس دیگر مثلث شر (حزبالله و اهالی ولایت فقیه) هم مجازاتی پیش چشم دارد تا بعد از غزه، هر یک را به فراخور احوال از این مجازات نصیبی دهد. یادمان باشد اسرائیل هنوز از سرگیجه ضربه سنگین ۷ اکتبر رها نشده است.
راس دوم شر در لبنان است و این بار بیبی ناتان قصد انتقام دارد؛ آن هم از کسانی که آبرو و اعتبار و امنیت کشورش را با تهدیدی بزرگ روبرو کردهاند.
به جز گزارشهایی که مورخان یونانی و رومی از اهالی لبنان بازگو کردهاند، بعد از ظهور اسلام و ورودش به فلسطین و وادی شام هم نوشتههایی از نوع سفرنامه حکیم بزرگ قبادیان، ناصر خسرو، و ابن بطوطه از مردمانی سخن آوردهاند که در مقایسه با روزگارشان بسیار متمدن، خوشذوق، اهل حال و مدارا با بیگانه و لطف با خودی بودهاند. نصاری و یهود در کنار محمدیها آن هم به مذاهب گونهگون از حنابله و شافعیها گرفته تا اسماعیلیها و فرقه ناجیه اثنیعشریه و پیروان پینهدوز مهاجر ایرانی، عبدالله درزی (که اگر مقام و جایگاه بزرگ دروز «خاندان جنبلاط» نبود بدون شک امروز نگاه ائمه مسلمین از شیعه گرفته تا سنیهای سلفی به این مذهب درزی چیزی بود شبیه نگرش آنها به قادیانیها و احمدیها و…)، با صفا و صمیمیت زندگی میکردند.
لبنان در جنگ دو هویت
از ابتدای قرن بیستم، لبنان در صحنه سیاسی و فرهنگی و اجتماعیاش، رویارویی دو فرهنگ را شاهد بود. هرگاه این دو فرهنگ راه مسالمت و همدلی پیش گرفتند، لبنان به اوج اعتبار و عظمت رسید و هر زمان (با حضور عامل خارجی) یکی از دو فرهنگ و نگرش سیاسی وابسته به آن درصدد غلبه بر دیگری برآمد، لبنان به عنوان یک جامعه چندرنگ در معرض خطر از هم گسستن قرار گرفت.
مسلمانان لبنان هنگام جدایی از عثمانیها که کلاه فینه و القابی چون «بیک» و «پاشا» را برای آنها به جا گذاشتند، دل در گرو وصلت با شام و تشکیل سوریه کبری داشتند اما مسیحیان به مادرخواندهشان، فرانسه، دلبسته بودند.
شماری از لبنانیها یک بار در جریان جنگ جهانی اول با درگیری بین مسلمانان طرفدار عثمانی و مسیحیان طرفدار فرانسه و انگلستان ناچار به مهاجرت از وطن شده بودند و هزاران تن از آنان نیز بار دیگر در جریان جنگ جهانی دوم، به علت تبعات جنگ و اشغال فرانسه از سوی آلمان و تشکیل حکومت ویشی از یکسو و شبهدولت تبعیدی دوگل از سوی دیگر، راهی غربت شدند.
با استقلال لبنان، جمع کثیری از این مهاجران با سرمایههای کلانی که در غرب اندوخته بودند، به کشورشان بازگشتند و در ساختن لبنان نوین نقش مهمی ایفا کردند. جمعیت مسلمانان و مسیحیان در لبنان تقریبا برابر است. در میان مسلمانان، شیعیان اکثریت دارند، در حالی که مسیحیان مارونینژاد کاتولیک در میان نصاریها دارای اکثریتاند.
در لبنان تا پیش از تقسیم فلسطین، اقلیت یهودی فعالی در عرصه اقتصاد و زراعت وجود داشت که به مرور از تعداد آنها کاسته شد و زمانی که در سال ۱۹۸۲ اسرائیل به لبنان لشکرکشی کرد، تنها سه شهروند یهودی کهنسال در جنوب لبنان زندگی میکردند.
مهمترین طوایف مسیحی لبنان از این قرارند: مارونیها که ریشهشان را تا فنیقیها عقب میبرند و شماری از برجستهترین نویسندگان، روشنفکران و شاعران مشهور نه فقط در لبنان بلکه در جهان عرب از این طایفهاند. سعید عقل که مهمترین شاعر و ادیب در زبان عربی است، مسیحی مارونی است و در افکار سیاسی خواستار نزدیکی لبنان با غرب و کمرنگ شدن پیوندش با جهان عرب بود. بر پایه توافق بین رهبران طوایف لبنان و پیشنویس قانون اساسی، ریاستجمهوری و فرماندهی کل ارتش به مسیحیان مارونی واگذار شده است.
اما مسیحیان ارتدوکس لبنان سخت با هویت عربیشان پیوند دارند. بسیاری از رهبران جنبشهای قومی و ناصری و نیز وحدتگرا با سوریه از مسیحیان ارتدوکس بودهاند. آنتوان سعاده، رهبر حزب قومی اجتماعی که خواهان وحدت با سوریه بود و به اتهام طراحی یک کودتا محاکمه و اعدام شد، به این طایفه وابسته بود. در کابینههای لبنان اغلب وزارت کشور یا دفاع به مسیحیان ارتدوکس تعلق دارد.
گروه سوم مسیحیان، ارمنیها هستند که در بینشان ارمنیهای کاتولیک اکثریت دارند و بعد ارمنیهای پروتستان و ارتدوکسها و انجیلیها قرار میگیرند که بدون توجه به مذهبشان و به عنوان طایفه ارمنی، صاحب چند کرسی در پارلمان و حداقل دو وزیر در کابینههای بزرگ و یک وزیر در کابینههای کوچک و یک وزیر مشاورند.
مسلمانان لبنان نیز به طوایف زیر تقسیم میشوند:
سنیها که بیشتر در بیروت و طرابلس و صیدا ساکناند. مقام نخستوزیری در لبنان به سنیها تعلق دارد. سنیها در دوران عبدالناصر و بهویژه بعد از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق که به «پیمان بغداد» و ارتباط ویژه اردن و عراق (که حامی غیرمستقیم مسیحیان لبنان بودند) خاتمه داد، به سوی دمشق و قاهره چشم دوختند و بیروت به یک میدان رویارویی تمامعیار مسیحیان غربگرا و مسلمانان قومیتگرا تبدیل شد.
لبنان سپس آوردگاه چپها و راستها، وحدتگرایان قومی و انعزالیونــ لقبی که قومیها به فالانژها و ملیون طرفدار کامیل شمعون داده بودندــ شد. کامیل شمعون، رئیسجمهوری که حامیانش را در برابر قدرت روبهافزایش ناصر از دست میداد و در عین حال شاهد مذاکرات وحدت بین دمشق و قاهره بود، با حمایت غرب تصمیم گرفت مدت ریاستجمهوریاش را تمدید کند. همین امر با تحریک دستگاههای امنیتی مصر، به شعلهور شدن جنگ داخلی در لبنان منجر شد.
از ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۰ لبنان بهترین سالهایش را پشت سر گذاشت. حتی حضور هزاران آواره فلسطینی در اردوگاههایی که از طرابلس تا بیروت و صیدا گسترده بودند، به جایگاه لبنان به عنوان مهمترین پایگاه فرهنگی و اقتصادی خاورمیانه لطمهای وارد نمیکرد اما در سال ۱۹۷۰، وقوع دو حادثه مقدمات بحرانی را فراهم کرد که پنج سال بعد به شعلهور شدن آتش یک جنگ تمامعیار بین مارونیها و چپگرایان و مسلمانان منجر شد.
حادثه اول درگیری خونین فلسطینیها با ارتش اردن در این کشور و سرانجام کنفرانس سران قاهره و خروج شمار کثیری از جنگجویان فلسطینی از اردن و استقرار آنها در لبنان بود. حادثه دوم هم مرگ ناصر در پایان کنفرانس سران عرب بود که عامل حفظ استقلال و موازنه در لبنان را از صحنه خارج کرد.
از آن پس، سوریه با تمام قوا تلاش کرد لبنان را به تحتالحمایه خود تبدیل کند. با انتخاب سلیمان فرنجیه به ریاستجمهوری لبنان، حافظ الاسد، دیکتاتور سوریه، مطمئن بود که با توجه به روابط ویژهاش با فرنجیه، لبنان عملا از آن او خواهد بود.
در سال ۱۹۷۵، پس از ماهها تنش و بحران در روابط فلسطینیها با دولت لبنان که حاضر نبود وجود دولت عرفات را در دولتش تحمل کند، کشته شدن سرنشینان فلسطینی یک اتوبوس در محله عینالرمانه به دست شبهنظامیان مارونی فالانژ آتش جنگی را شعلهور کرد که عملا ۱۵ سال تمام ادامه داشت.
سوریه در این جنگ، گاه جانب چپها و فلسطینیها را میگرفت و زمانی برای حمایت از مسیحیان و جلوگیری از سقوط لبنان دست در دست چپها و مسلمانان، وارد کارزار میشد. نیروهای سوریه در جریان محاصره اردوگاه تلالزعتر در بیروت هزاران فلسطینی و چپ را کشتند.
سرانجام اتحادیه عرب تصمیم گرفت نیروهایی را از چند کشور عضو به همراه ارتش سوریه برای حفظ امنیت لبنان به این کشور اعزام کند. نیروهای غیرسوری پس از مدت کوتاهی لبنان را ترک گفتند اما سوریها باقی ماندند و ژنرال غازی کنعان و پس از او رستم عزاله عملا حاکم بلامنازع لبنان بودند.
این وضع حتی پس از پیمان طایف درعربستان سعودی بین رهبران طوایف لبنان ادامه یافت و زمانی که ژنرال میشل عون، فرمانده ارتش که با پایان ریاستجمهوری امین جمیل، به ریاست موقت دولت انتخاب شده بود، در برابر سوریه ایستاد، ارتش سوریه مقر او را بر سرش ویران کرد و ژنرال ناچار با کمک فرانسویها به سفارت آنها و سپس فرانسه رفت و تبعیدش تا بعد از قتل رفیق حریری و اخراج خفتبار ارتش سوریه از لبنان زیر فشار آمریکا و فرانسه، ادامه پیدا کرد؛ هرچند در بازگشت، به جای آنکه دینش را به آنهایی که سالها تبعیدش را محکوم کردند و خواستار بازگشتش بودند، بپردازد، زیر چتر حزبالله رفت تا به ریاستجمهوری برسد.
با ظهور حزبالله، لبنان دیگر روی خوش ندید و عملا از سالهای ۲۰۰۶ به بعد و جنگ حزبالله با اسرائیل، به سرزمینی تحت اشغال حزب ولیفقیه تبدیل شد.
اکنون آسیب دیدن از ماجراجوییهای حزبالله به فرمان ولی فقیه با درگیری با اسرائیل مردم لبنان را بسیار وحشتزده کرده است.
به قول یک نویسنده و تحلیلگری لبنانی (رونی خازن): «لبنانیها این بار مثل مردم ایران، دلشان برای ابوهای خوشنشین در قطر نمیتپد. بلکه در اندیشه رهایی از شر دشمن خانگی و صلح و آشتی با جهاناند.»
شاهزاده با اعتمادبهنفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیتهایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۹ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
شاهزاده رضا پهلوی و پیرس مورگان، روزنامهنگار و مجری سرشناس شبکههای جهانی public media
میتوان شاهزاده رضا پهلوی را دوست داشت، حرمت نهاد و به عنوان آلترناتیوی محبوب میلیونها ایرانی در داخل و خارج کشور به رسمیت شناخت. درعین حال میتوان با او سر لطف نبود و در جایگاهش تشکیک کرد اما نمیتوان به او بیحرمتی کرد و نمیتوان به او دروغ بست. نمیتوان با زشتترین واژگان و دروغی به بزرگی حقارت خود او را به دلیل سفر به اسرائیل گزینه اسرائیل برای سلطنت ایران دانست یا حتی فراتر از آن گفت که «یک اسرائیلی قصد دارد شاه ایران شود».
در تمام سالهایی که شاهزاده به دنبال یافتن راهی برای برپایی کنگره ملی ایرانیان یا شورای ملی بود، چپولهای سابق که نمیخواهند بازنشسته شوند، ملیونی که جان و جهان زندهیاد دکتر شاپور بختیار را با خنجر و قمه به خون کشیدند تا نوکران سیدعلی برسند و کار او و سروش را یکسره کنند، ذوبشدگان در ولایت مرحوم ولی فقیه در جوار وطن و بانو نواده خاقان مغفور قجر همه و همه تیشه برداشتند تا نه نشانی از کنگره ماند نه عنوانی از شورا.
هرچه میکرد از سوی این جماعت عین شر بود و آنچه میگفت تلاشی برای برقراری استبداد تلقی میشد. تو گویی رژیم جهل و جور و فساد ولایت عین مردمسالاری و رافت و آزادگی و سکولاردمکراسی است و مبادا پسر شاهی که در کفنش خواستیم، موفق شود رژیم آدمخوران را براندازد و ایران را آزاد کند. چون آن وقت ما چه غلطی بکنیم؟ به پسر عزیزجان خالقزی که ۴۰ سال است وقتی مصاحبههای ما پخش میشود، تلفنی سوال میکند غلامی انشاءالله اگر رئیسجمهوری شدی، ما رو از یاد نبری! یک معاونتی، سفارتی، امارتی برای ما کنار بگذار، چه بدهیم؟
۸۵ سال آب در هاون کوبیدهایم و بدیهی است که نفس رضا را که میخواهد شاه شود، هم میگیریم. به اسرائیلی میرود که افتخار همه عمر ما این است که آقای مناشه امیر آن قدیمها دو تا و نصفی با ما مصاحبه کرده است؛ حالا این بچهپهلوی به دعوت وزیر امنیت به اسرائیل میرود و وزیر و وکیل و خیل ایرانیان به استقبال او و همسرش میروند، پس ما نباید ساکت بنشینیم و وظیفه ملیمیهنی ما این است که توطئه صهیونیسم جهانی برای به تخت نشاندن او را برملا کنیم .
گاهی از خود میپرسم اگر یکی از روزنامهنگاران بینالمللی با کسی از این تبعیدیهای جانوجهانباخته مصاحبهای میکرد، چه بساطی پهن میشد؟ حالا سرشناسترینشان با پهلوی چپ و راست مصاحبه میکند و در پارلمان انگلستان و سنای آمریکا از او استقبال میشود. آنوقت انتظار دارید آبجی خانم که خواب میدید جای زن رئیسی باشد و به همین دلیل از همسر سابقش جدا شد که عرضه داشتن یک دکان لباسشویی در فرنگ را هم نداشت، دست روی دست بگذارد و در فلان شبکه فریاد نزند ملت ایران هرگز اجازه نخواهند داد بساط امپراتوری رضاخانی دوباره در کشور برپا شود؟
نگاهشان میکنم؛ این ورشکستگان بهتقصیر و کینهورزان پای تا سر عقده را و این سو شاهزاده را میبینم، حاضر در دلهای هزاران تماشاگر فوتبال که جدش را صدا میزنند و سرود ای ایران زمزمه میکنند. بعد از گفتوگوی دلنشین و پر از امید کاملیا انتخابی فرد با شاهزاده رضا پهلوی، مصاحبه دومی را دیدم که باید همه ما آن را بخوانیم.
این بار پیرس مورگان، روزنامهنگار و مجری سرشناس شبکههای جهانی از جمله شبکه پربیننده سیانان آمریکا که مدتی است که به عنوان ستاره «تاک تیوی» در برنامه «رودررو بدون ممیزی» دولتمردان بزرگ جهان، وزرا و امرا و ستارهها و… را سوالپیچ میکند، به سراغ شاهزاده رفته بود.
بعد از بیش از نیمقرن روزنامهنگاری، هم پرسشگر و هم پاسخگو را تحسین کردم. فکر کنید اگر پیرس مورگان که بعد از دیوید فراست عملا بهترین پرسشگر تلویزیونی است مثلا با غلامعلی خودمان مصاحبه کرده بود که بعد از یک عمر ستایش استالین و مائو و چرنیینکو و انورخوجه این آخریها سخت دلبسته تاواریش ولادیمیر شده و نیمهشبها هم دعای تقرب به مقام نایب مهدی میخواند، آنوقت سایتهای پربیننده با ۱۲۶ مراجع در ۱۰ روز گوش فلک را کر میکردند که ملت ببینید چگونه غلامعلی خودمان پوست پیرس مورگان را کند!
اما شاهزاده با اعتمادبهنفس، هوشمندی و آگاهی از احوالات جهان و مسئولیتهایش در برابر ملت ایران چنان گفت که به تحسینم واداشت. به یاد آن نوجوان صمیمیام که در شبکه ۲ با مانوک خدابخشیان، ایرج ادیبزاده ، محمدعلی اینانلو و… در اوج محبوبیت بود، بیخودپرستی و غرور، اینانلو به داخل استخر پرتابش میکرد و ادیبزاده و مانوک دانش او در زمینه فوتبال را میآزمودند.
چند سال بعد دیدمش؛ این بار هر دو تبعیدی بودیم، با ۱۰ سال فاصله سنی، دور از خانه پدری در لندن. ۲۰ ساله بود و چه معقول و آرام و صادق سخن میگفت. پرسیدم شاهزاده تکلیف ما با آدمهای یکبعدی که مدعی طرفداری از شما هستند، چیست؟ شما را میستایند اما به تمام شخصیتهایی را که مورداحترام پدر شما بودند، با عنیفترین کلمات اهانت میکنند.
شاهزاده گفت که اینها به من به عنوان یک شیرینی و کیک نگاه میکنند و مگسانی گرد شیرینیاند. همان هفته سرمقالهام را در پست ایران که به همت احمد شکرنیا، روزنامهنگار سرشناس آیندگان و رستاخیز، منتشر میشد با این تیتر در آمد: «داستان مگس و خرمگس»
از آن سال بسیار ایشان را دیدهام و هربار پختهترش از پیش دیدم. اما پاسخگوییاش این بار به باور من، رنگ و طنینی دیگر داشت.
شاهزاده رضا پهلوی در پاسخ سوال مورگان درباره میزان آمادگیاش برای پریدن بر اسب قدرت گفت که «هیچ جاهطلبی شخصی» برای رسیدن به قدرت ندارد و قصد دارد در روند تقویت جامعه مدنی در ایران و رسیدن به دموکراسی تنها نقش تسهیلکننده داشته باشد: «من تا جایی که بتوانم بدون هیچ جاهطلبی شخصی به هموطنانم کمک خواهم کرد. موضوع برای من چیزی فراتر از کمک به ایجاد نهادهایی فراتر از دولت و قانون اساسی نخواهد بود؛ زیرا جامعه مدنی نگهبان نهایی جامعه است.»
از نگاه شاهزاده رضا پهلوی رژیمی که از جزو سرکوبگرترین حکومتها در زمینه جامعه مدنی در جهان است، خواهد رفت. او میگوید: «فرمول من برای تغییر در ایران البته مبتنی بر حاکمیت مردمی است و باید اطمینان حاصل کنیم که پس از فروپاشی رژیم، یک دوره گذار دموکراتیک خواهیم داشت و میتوانیم مجلس موسسانی داشته باشیم که به مردم فرصت برگزاری همهپرسی را بدهد.»
او در ادامه ابراز امیدواری کرد که در جریان چنین رفراندمی، مردم ایران نظامی بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر انتخاب کنند که جدایی دین از سیاست را در خود داشته باشد.
مسئله جنگ اسرائیل و حماس
او درباره جنگ غزه گفت که معتقد است مسئله حمله حماس به اسرائیل از «ایدئولوژی» حاکمان جمهوری اسلامی در ایران سرچشمه میگیرد و این ایدئولوژی را نوعی بیماری میداند که باید درمان شود و او خواستار برخورد با سر افعی و سرچشمه یعنی حکومت جمهوری اسلامی است. او بار دیگر رهبران دولتها را از ادامه مذاکره با جمهوری اسلامی برحذر داشت و گفت بر این باور است که رژیم هرگز رفتارش را تغییر نخواهد داد، به همین دلیل است که در ۴۰ سال اخیر انتظار برای تغییر رفتار این رژیم بزرگترین خطای سیاست خارجی غرب در قبال ایران بوده است.
منتظر باشید فردا غلامعلی خان و… مدعی میشوند رضا پهلوی آمریکا و اسرائیل را به حمله به ایران دعوت کرد!
بر این باورم که اگر فردا حس کنند، همدلی سرعت پیروزی را افزایش میدهد و فعلا رضا پهلوی برنده است، شمشیر کلام برمیکشند اما نه برای زدن رژیم جهل و جور و فساد بلکه برای از پای در آوردن رضا پهلوی که دو تا پهلوی داشتیم، بس است؛ حالا نوبت ما است!
از زمان برپایی جنبش زن زندگی آزادی بسیاری بخت خویش آزمودهاند. اوج خودنمایی با حسننیت شاهزاده در جورج تاون دیدیم. او در حالی که در خانه پدری پایگاهی مشهود داشت، پذیرفت بدون امتیازی ویژه کنار چهرههایی بنشیند که به گمانش درد وطن داشتند. اما خیلی زود آشکار شد که منهای دو سه تن، بقیه درد «من» دارند و برای حال دادن به من خود، بدشان نمیآید که با آقا رضا هم عکس یادگاری بگیرند.
رضا پهلوی به هیچ روی بانگ لمنالملکی سر نداد؛ در حالی که مردم صدایش میزدند. او شانهبهشانه جمع جورج تاون به مردم لبیک گفت. شاهزاده ۲۸ مهر ۱۴۰۱ تقریبا یک سال و یک ماه پیش در یک دیدار رسانهای گفت: «معترضان در ایران نمیگویند خامنهای برود و جایش مجتبی بیاید، میگویند کل این رژیم باید برود. لازم نیست من توجیه کنم. از خود جوانها این را بپرسید. اعتراضشان به دنیا این نیست که نباید از ما حمایت کنید. اعتراضشان این است که چرا حمایت نمیکنید؟ که با دست خالی صبح تا شب داریم جان میدهیم، گلوله به مغز جوانها میزنند. ما به هیچ عنوان استقلال و آزادی واقعیمان را در گرو هیچ سیاستی نخواهیم گذاشت ولی بر اساس همکاری و خواستمان بهخصوص در این مراحل حساس، فرق آنهایی را که به ما کمک کردند و آنها که به ما پشت کردند، خواهیم دانست. این حسابی است که کشورهای خارجی باید بکنند. دخالت در حفظ حقوق بشر امری است واجب وگرنه دادگاه کیفری بینالمللی به وجود نمیآمد. ما از دنیا انتظار عمل داریم. ما از دنیا نخواستیم برای ما دولت تعیین کند یا از گروه و شخص خاص حمایت کنند. ما میگوییم مردم ایران حق دارند در روند دموکراتیک آینده خود را انتخاب کنند و دنیا باید این را حمایت کند. از خواسته ما مردم حمایت شود؛ از هر روشی که میتوانند داشته باشند. فرق حمایت با مداخله خیلی واضح است.»
او در ادامه این سخنرانی یادآور شد که همه تئوریها و اشکال حکومتهای دموکراتیک محترماند اما آنچه برایش اهمیت دارد پیروزی حاکمیت مردم است و تردید ندارد که در پرتو حاکمیت مردم و با سرمایه انسانی استثنایی ایران آیندهای درخشان رقم خواهد خورد: «ایران، این مرز پرگهر، دوباره سرافراز و معتبر خواهد شد و در سایه پرچم ملیمان افتخار خواهد آفرید.»
آنهایی که با این سخنان مخالفت کردند، دنبال چه بودند و هستند؟
بگذارید سخنان او را در جریان جنبش سبز از زبان دشمن نقل کنم.
«خبرگزاری ایرنا: رضا پهلوی، فرزند شاه مخلوع ایران، در مقالهای در روزنامه انگلیسی دیلیتلگراف تحریمهای قبلی علیه ایران را بیفایده دانست. رضا پهلوی در این یادداشت نوشت: اکنون زمان آن است یک چیز جدید را (برای مقابله با ایران) امتحان کنیم و آن تقویت جنبش سبز ایران است. فرزند شاه افزود: اعضای گروه ۱+۵ باید بزرگترین متحدشان در جنگ با اشاعه هستهای را که همان فعالان جنبش سبزند، در آغوش بگیرند. تاکنون ایران در مقابل فشارهای جامعه بینالمللی مقاومت کرده و هیچ میزانی از تحریم کارساز نبوده است. در عوض محمود احمدینژاد از هر فرصتی استفاده میکند تا در صحنه جهانی حاضر شود و خونسردی ایرانی را نمایش بدهد. فرزند شاه مخلوع ایران نوشت: قدرتمند کردن جنبش سبز و کمک به افزایش مخالفان در ایران کلید شکست دادن حاکمان روحانی ایران است. تحریمها اگرچه مفید خواهند بود، به ضرر مردم ایران تمام میشوند، بنابراین غرب باید روی مسائل حقوق بشری در ایران تاکید کند. او با اشاره به اینکه تحریمها علیه ایران راه به جایی نخواهد برد، افزود: اکنون زمان آن است که رهبران جهان پشت حقوق بشر در ایران بایستند و به جنبش سبز قدرتی بدهند که موضوع هستهای نیز از طریق آن قابل حل باشد.»
من دفتر سخنان ولیعهد پیشین را ورق میزنم. در جمع اپوزیسیون کسی چون او، علیرغم جایگاهش، چنین فروتنانه از خود نگفته است. دشمن به جایگاهش اذعان دارد اما بهاصطلاحدوستان جز به خاموشی او رضایت نخواهند داد. پیش از این گفتم درد آنها درد ایران نیست، درد من خویش است که در ۹۰ سالگی هم دست از سرشان برنمیدارد.
جنگی که حماس با پشتیبانی جمهوری اسلامی علیه اسرائیل به پا کرد جهان و خاورمیانه را در آستانه یک دوران پرآشوب و جدید قرارداد. ریشه بحران اعراب و اسرائیل چیست، منشا جنگ تروریستی حماس کدامست، چرا حماس حذف خواهد شد، چه تابوهایی در ذهن ایرانی شکست و چه دورنمایی قابل تصور است؟
تاریخ مشترک و درگیری ها
منطقه میان رود اردن و دریای مدیترانه از دویست هزار سال پیش زیستگاه هوساپین ها بود و سپس از دوران باستان محل زندگی کنعانیان، بنی اسرائیل و فلسطینیان بوده است. از سه هزار سال پیش یهودیان در شرق مدیترانه و کرانه باختری رود اردن دارای تمدن و پادشاهی یهودا و دین خود بوده اند. آنها پس از تخریب معبدشان به عنوان برده به اسارت بابلیان در می آیند تا زمانیکه توسط کورش بزرگ آزاد می شوند. به دلایل گوناگون در درازای تاریخ، فشارها و مهاجرت های اجباری، یهودیان را در دنیا پراکنده کرد. پس از سقوط امپراتوری عثمانی و قیمومت بریتانیا بر فلسطین و پس از جنایت هیتلری در کشتار یهودیان و خشونت های بریتانیا در فلسطین، برخی شخصیت ها مانند بن گورین در پی ایجاد «خانه ملی» برآمدند.
در سال ۱۹۴۷ سازمان ملل قطعنامه ۱۸۱ صادر می کند که دو دولت یهودی و عرب فلسطینی را مطرح می کند. در این دوران میان شبه نظامیان یهودی و فلسطینی درگیری های خونین نظامی مختلفی صورت می گیرد و سرانجام در ۴ ماه مه ۱۹۴۸ دولت اسرائیل اعلام می شود. یک روز پس از استقلال، همه همسایگان عرب به اسرائیل حمله کردند ولی شکست خوردند. پس از آن نیز، جنگ ۱۹۵۶، جنگ شش روزه ۱۹۶۷ و جنگ یوم کیپور ۱۹۷۳ بوقوع پیوست. افزون بر آن، در روند تاریخی معاصر میان فلسطینی ها و اسرائیلی ها درگیری های متعددی رخ داد. دولت های اسرائیلی در سرزمین فلسطینی ها در کرانه باختری به شهرک سازی غیرقانونی ادامه دادند و سازمانهای فلسطینی و اسلامی به ترور دست زده و علیرغم توافقنامه اسلو میان اسحاق رابین و یاسرعرفات در سال ۱۹۹۳، اسحاق رابین در نوامبر ۱۹۹۵ توسط یک اسرائیلی افراطی مذهبی ترور می شود و حماس که خواهان نابودی اسرائیل بود از ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۵ به تشدید تروریسم علیه غیرنظامیان اسرائیلی اقدام می کند. حماس در سال ۲۰۲۱ تعداد ۴۰۰۰ راکت و در سال ۲۰۲۳ بیش از ۵۰۰۰ راکت به سوی اسرائیل پرتاب کرد. پس از تصرف قدرت در غزه، حماس پیوسته به ترور و گروگانگیری و راکت اندازی ادامه داده است.
پیدایش حماس
حماس که در سال ۱۹۸۷ به ابتکار شیخ یاسین بوجود آمده بود، ایدئولوژی خود را اسلام و هدف خود را نابودی دولت اسرائیل و جهاد اسلامی اعلام کرد. این سازمان تروریستی اسلامی متحدان خود را سازمان جهاد اسلامی و حزب الله میداند و از قطر حمایت مالی دریافت می کند. جمهوری اسلامی علیرغم ایدئولوژی شیعه خود، بعنوان متحد استراتژیک از نظر مالی و نظامی و مشاورتی پشتیبان حماس می باشد. محمود الزهار وزیر پیشین حماس در سال ۲۰۰۶ گفت ما به پول نیاز داشتیم و قاسم سلیمانی ۲۲ میلیون دلار در چمدانهای متعدد به ما تحویل داد. زمینه فکری این سازمان تروریستی قرآن می باشد و ضدیت با یهودیان مایه اصلی ایدئولوژی آنست. دولت اسرائیل به سبب کوته نظری خود در ابتدا این جریان را برای تضعیف جناح یاسر عرفات فلسطینی مورد حمایت غیر مستقیم قرارداد ولی سپس دریافت که دشمن سرسختی بوجود آمده است. حماس در سال ۲۰۰۶ در انتخابات شورای قانونگذاری فلسطین با کسب ۷۵ کرسی از ۱۲۸ پیروز شد و اسماعیل هانیه نخست وزیر شد و یکسال بعد حماس وارد جنگ علیه سایر گروههای فلسطینی گردید. بدنبال این جنگ داخلی خونین میان فلسطینی های دو جناح فتح و حماس، نوار غزه به کنترل مطلق حماس درآمد و وجود حماس در کرانه باختری زیر نظر محمود عباس غیرقانونی اعلام گردید. پس از آن زمان، تمام نوارغزه بطور مطلق در اختیار حماس قرارداشته و در آن، هیچ انتخاباتی برگزار نشد.
روابط ایران و حماس از شروع جنگ داخلی سوریه در ۲۰۱۱ میلادی که گروه تروریستی فلسطینی علیه رئیس جلاد سوریه بشار اسد که مورد حمایت تهران است، برخاست، متشنج بود. پیش از این تاریخ خامنه ای مرتب به حماس کمک می نمود. در بهمن ماه ۱۳۹۰ اسماعیل هانیه به دیدار خامنه ای می رود و پول مردم ایران به سوی حماس دوباره جریان می یابد. این امر منجر به نزدیکی حماس با بشار اسد شد و جناح محمود عباس از رژیم خامنه ای دور شد. این استراتژی برای اقتدار حماس در غزه کارساز بود.
پول حماس
طبق نظر نشریه «فورب» منتشر در سال ۲۰۱۴ در میان ده سازمان تروریستی اسلامی مانند حزب الله و القاعده و داعش، حماس با درآمد سالانه یک میلیارد دلاری ثروتمندترین جریان اسلامی است. پول ایران، قطر، عربستان، سودان، سوریه، جمع آوری پول توسط سازمانهای طرفدار فلسطین در جهان، شبکه پولشوئی، معامله بر پایه گروگانگیری، شبکه های قاچاق انسانی، از جمله منابع درآمد سازمان حماس می باشد.
یکی از مقامات سابق آمریکایی و متخصص در مبارزه با تروریسم به نام «متیو لویت» برآورد کرد که بخش عمده ای از بودجه بیش از ۳۰۰ میلیون دلاری حماس از طریق مالیات بر کسب و کارها و همچنین از کشورهایی از جمله ایران و قطر یا سازمانهای خیریه تامین شده است. آقای «لویت» در این رابطه به خبرگزاری رویترز گفت که حماس که توسط ایالات متحده آمریکا و کشورهایی همچون بریتانیا به عنوان یک سازمان تروریستی قلمداد شده و تحت تحریم است، به طور فزایندهای از ارزهای دیجیتال، کارتهای اعتباری یا معاملات تجاری ساختگی استفاده کرده است تا از افزایش محدودیتهای بینالمللی علیه خود جلوگیری کند. تام رابینسون، یکی از بنیانگذاران شرکت تحقیقاتی بلاکچین می گوید: «حماس یکی از موفقترین کاربران رمزارز برای تامین مالی تروریسم بوده است.» با این حال، حماس سال ۲۰۲۳ میلادی پس از ضرردهیهای بسیار اعلام کرد که از بازار رمزارز کنار خواهد رفت؛ مضافا اینکه سیستم دفتر کل ارزهای دیجیتال میتواند تراکنشهای اینچنینی را ردیابی کند.». رسانه «یورونیوز» در ۱۸ ژانویه ۲۰۲۳ اعلام می کند در گذشته این طور بود که هر وقت سطح خشونتها بالا میرفت، جمعآوری کمکهای مالی رمزارز برای حماس نیز افزایش مییافت. پس از جنگ ماه مه ۲۰۲۱، آدرسهای رمزنگاریشده تحت اختیار حماس بیش از ۴۰۰ هزار دلار دریافت کردند.
تنها هدف حماس نابودی اسرائیل بوده است و تمام تلاش خود را بکار گرفت تا غزه تبدیل به بشکه باروت باشد و بیش از پانصد کیلومتر تونل های زیرزمینی ساخت تا راکت و مهمات تولید کند و قوای جنگی خود را آماده حمله علیه اسرائیل کند. بیش از ۱۵۰۰نفر مدام مشغول تونل سازی هستند و هر سال حماس ۴۰ میلیون دلار برای ساختن تونل اختصاص می دهد. افزون بر آن، سالانه بیش از ۱۰۰ میلیون دلار برای تولید لوازم جنگی بودجه تعیین می گردد. ما بطور دقیق از کل بودجه سالانه حماس اطلاع تازه ای نداریم. روزنامه فرانسوی فیگارو بتاریخ ۴/۱/۲۰۱۰ میلادی برای سال ۲۰۱۰ کل بودجه حماس را میزان ۳۷۷ میلیون یورو اعلام نمود. از این مبلغ ۳۸ میلیون از درآمد داخلی بوده ولی ۳۳۹ میلیون یورو باقی مانده از منشا خارجی بوده است. بطور مسلم در سالهای اخیر این بودجه افزایش چشمگیر داشته است. در سال ۲۰۲۱ کشور قطر مبلغ ۳۶۰ میلیون دلار به غزه کمک مالی نموده است. باید افزود هر سال اروپا و آمریکا نیز میلیونها دلار به نهاد سازمان ملل مستقر در غزه کمک می کنند. بر اساس گزارش برخی متخصصان بودجه حماس بهیچوجه شفاف نیست. علاوه بر منابع بالا باید کمک های جمهوری اسلامی و نیز جمع آوری مبلغ سنگینی در اروپا و جهان جمع آوری می گردد. حال با توجه به این هزینه های نظامی بالا و فساد و دزدی رهبران حماس، امکان مالی زیادی برای سایر هزینه های اساسی مربوط به مردم غزه نمی ماند و فقر و فلاکت نتیجه این وضع است. بودجه حماس از آنچه که اعلام می شود بسیار بزرگتر است ولی پنهان کاری اجازه نمی دهد واقعیت آشکار شود.
یهودستیزی
جنگ تروریستی حماس علیه غیرنظامیان اسرائیلی در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ بمنظور یهودکشی بوده است. نفرت نسبت به یهودیان دارای منشا قرآنی داشت. در سوره مائده و ایه ۸۲ میاید: «لتجدن اَشَدّ النّاس عَداوهً للّذین امنوا الیهود والّذین أشرکوُا»؛ «به طور مسلم یهود و مشرکان را دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت.». کشتار قبیله یهودی بنی قریظه توسط محمد ابن عبدالله و علی ابن ابی طالب، پروانه رسمی دینی و سیاسی و روانی برای اذیت و بدرفتاری و قتل یهودیان است. قرآن فقط مومن «عبدالله» را تائید می کند و بقیه سزاوار جهنم و نابودی هستند. روحیه ضدیهودی، یک پدیده تاریخی و عادی شده در فرهنگ اسلامی است. حماس در منشور خود خواهان نابودی دولت اسرائیل و ضدیت علیه یهودیان است. حمله تروریستی حماس علیه یهودیان در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ برپایه ایدئولوژی نازیستی صورت می گیرد و شعار «الله اکبر» با «های هیتلر» برابر می شود. «آنتی سمیتیسم» ضد یهود خواهان نابودی مردم یهود است. این گرایش یک انحراف سیاسی ساده نیست بلکه بیان یک ایدئولوژی مرگبار برای نابودی یهود است. این گرایش خطرناک که یادآور هیتلریسم است پیوسته مورد حمایت جمهوری اسلامی و تمام اسلامگرایان دنیا قرار گرفته است.
چپگرایان سنتی ایرانی و بسیاری از چپ های جهان، بطور مستقیم یا غیرمستقیم، از حماس پشتیبانی نمودند. آنها بمحض آنکه زبان می گشایند در حمایت «فلسطینی ها» سخن می گویند و از محکوم کردن «حماس» اجتناب می کنند. آنها دارای روان های آسیب دیده هستند و جنایت هولوکاستی حماس آنها را به درد نمی آورد. حتا می توان با جرات گفت در بنیاد تفکر آنها نوعی یهودستیزی پنهان شده است. نگرش ایدئولوژیکی ضدآمریکائی آنها قدرت تفکر را از آنها گرفته است و آنها را به واکنش پاولوفی ضداسرائیلی دچار ساخته است. رهبر چپ گرای فرانسوی «ملانشون» حماس را محکوم نمی کند. بسیاری از چپ گرایان سنتی مارکسیست ایرانی در باره ماهیت حماس سکوت کرده و بنحوی آنرا «قربانی» نشان می دهند. در این زمینه ما شاهد یک جبهه جهانی ضد یهودی هستیم، جبهه ای که دربرگیرنده برخی دولت ها و جریانهای سیاسی و کنشگران سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و لایه های اجتماعی در جامعه می باشد.
توافق برای حذف حماس
علیرغم قطعنامه ۱۹۴۷ سازمان ملل و قرارداد اسلو، جناح راست اسرائیلی با حمایت مرتجعین مذهبی، به شهرک سازی های غیرقانونی در کرانه غربی ادامه داده و پیوسته در راه تشکیل دولت فلسطینی اشکالتراشی و خرابکاری کرد. جناح های فلسطینی هم با تروریسم و بی لیاقتی ها به خرابکاری های خود ادامه دادند. از سالهای ۶۰ میلادی افکار اخوان المسلمین در نوار غزه رشد یافت و بالاخره در سال ۱۹۸۷ حماس متولد شد و از همان زمان در منشور خود جهاد اسلامی علیه دولت اسرائیل و یهودیان را اعلام داشت. در شرایط کنونی با اتحاد جمهوری اسلامی و حماس برای نابودی اسرائیل، امر صلح ناممکن است. خلع سلاح کامل حماس و محروم کردن حکومت خامنه ای از حماس، شرط ابتدایی یک روند برای کاهش بحران است. جلوگیری از فاشیسم اسلامی حماس، بطور مسلم مداخله سیاسی سازمان ملل و آمریکا و اتحادیه اروپا و کشورهای عربی و افراد صلح طلب فلسطینی را می طلبد. اسرائیل در ۷ اکتبر یک ضربه بزرگ روانی و سیاسی و نظامی و تکنولوژیکی خورد. چگونه این شکست را جبران کند؟ اسرائیل تصمیم گرفت به غزه لشگر کشی کند و حماس را حذف کند. آمریکا موافق این شیوه نبود ولی بالاخره طرح را پذیرفت. ناوگانهای آمریکا به منطقه گسیل شدند. علیرغم دشواری و شکست احتمالی، هدف نابودی حماس اعلام شد. البته تلفات انسانی بسیار زیادی قابل پیش بینی بود. افزایش واکنش جامعه بین المللی برای قربانیان فلسطینی ناگزیر بود، بویژه آنکه خطاهای نظامی اسرائیل نیز ناگزیر بود. ولی حمله به تونل های و شکار رهبران و نیروهای حماس آغاز شد. بدنبال پذیرش این طرح، آمریکا به طور غیر مستقیم به رژیم ایران پیام داد که هدف نهایی حمله به حکومت تهران نیست ولی حماس منهدم می شود. براساس داده ها و اخبار و تناسب قوای کنونی، می توان مطرح کرد زیر فشار و تهدید، خامنه ای دست به عقب نشینی زد و به احتمال قوی «موافق» قربانی نمودن متحد سنی خود شد. بنظر می آید خامنه ای و حزب الله بطور ضمنی نتیجه این بازی شطرنج را پذیرفتند. برای تدارک مرحله بعدی و آرام نمودن کشورهای عربی، وزیر خارجه آمریکا آنتونی بلینکن به دیدار وزرای خارجه مصر و اردن و عربستان و امارات و قطر و نیز نماینده تشکیلات خودگردان فلسطین در باره اداره غزه پس از حذف حماس به گفتگو می پردازد. روشن است که حماس در ایدئولوژی اسلامی و در بطن اجتماع ریشه دارد و تخریب قطعی آن بسیار دشوار است. ولی اسرائیلی ها خواهان نابودی سازمان و ساختار نظامی و تونلهای آن و کشتن یا فراری دادن رهبران و مسئولان آن هستند.
امروز همه رهبران فلسطینی بی لیاقت و فاسد هستند و هیچ کشور عربی هم خواهان تلاش برای تغییر وضع موجود نیست. ولی فردا پس از حذف حماس غزه چگونه باید اداره شود و کدام نیروی فلسطینی در همکاری بین المللی مسئولیت اداره را خواهد داشت؟ نقش ایران چه خواهد بود؟ برای مردم ایران، سقوط رژیم اسلامی یک شرط بزرگ برای آرامش منطقه است. اما فشار جدی و واقعی آمریکا و اروپا روی جمهوری اسلامی و پیش شرط گذاشتن وجود دولت اسرائیل، میتواند تا حدودی رژیم را مهار کند. جمهوری اسلامی یک رژیم راهزن جهانی است و هم پیمان پوتینیسم متجاوز است. فقط تناسب قوای بین المللی و متوقف نمودن فعالیت موشکی و اتمی او می تواند موثر باشد.
مرگ آرمان فلسطین
در دوران پهلوی اسلامگرایان و چپ های چریک و مجاهد برای اسلحه کشی علیه رژیم شاه به فلسطین می رفتند تا بمب اندازی و ترور بیاموزند. محصول ایدئولوژیک این دوران، شیفتگی به «گروه های مسلح فلسطینی» و ضدیت علیه اسرائیل بود. در واقع ذهن بخشی از «روشنفکران انقلابی» بیمار تر گردید. آرمان آزادیخواهی جای خود را به «آرمان فلسطین و عشق به خشونت» سپرده بود. اسلام شیعه قدرت سیاسی را در ۱۳۵۷ خورشیدی بدست گرفت. رژیم اسلامی جدید میراث روحی فلسطین پرستی را به محور سیاست منطقه خود تبدیل نمود و «نجات قدس» شعار سیاست خارجی جمهوری اسلامی شد. برپایه همین استراتژی سپاه قدس پاسداران تشکیل شد و ایجاد و توسعه چندین جریان تروریستی نیابتی در منطقه در دستور کار قرارگرفت. پس از گذشت چند دهه از ستم اسلامی و پروپاگاند فلسطین پرستی، در بستر انقلاب زن زندگی آزادی، در ذهن ایرانی یک انقلاب فرهنگی آغاز شد. اسلام سیاسی شکست خورد، باور دینی اسلامی در بسیاری از ذهن ها فرو ریخت و آزادی و دمکراسی به محور بزرگ اندیشه تبدیل شد و بالاخره با حمله تروریستی حماس به غیرنظامیان اسرائیلی ها، «آرمان فلسطین» در ذهن ایرانی منهدم شد. این آرمان ایدئولوژیک دینی و ضدیهود در ذهن ما پایان یافت. ما با تجاوز اسلام، مسخ و ازخودبیگانه شدیم. ذهنیت و ناخودآگاه ما قرآنی و اسلامی و شیعه شد و در انحطاط فرهنگی درغلتیدیم. «آرمان فلسطین» جنبه «ضدامپریالیستی» داشت ولی در واقع ضدیهود بود و از یک منشا دینی مایه می گرفت. این منشا، ذهن اسلامگرایان و چپ های ایرانی را آبیاری می کرد. ولی جامعه متحول شد. نگرش آگاه در بطن جنبش های ضدحکومتی اعلام کرد: «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران». این شعار بیان یک میهن دوستی عمیق و مخالفت با دزدی و چپاول ثروت ایران به نفع اسلامگرایان تروریست در منطقه بوده و می باشد. خوشبختانه بمرور لایه های فزاینده از معیارهای اسلام کنده می شوند و دیگر «تقدس» فلسطین رنگ باخته و به ضدارزش تبدیل می گردد. به غیر از ذهن عقب افتاده چپ سنتی و اسلامگرایان حامیان حکومت و نواندیشان دینی، در جامعه پشتیبانی از فلسطین پایان یافته است. اختلاف اسرائیل و فلسطین به یک پرونده سازمان ملل تبدیل می شود و امر فلسطین با رهبرانی تروریست و فاسد، به وسیله پروپاگاند جمهوری اسلامی بدل می گردد. اگر فردا رنج های مردم فلسطین با دمکراسی خواهی پیوند یابد شرایط دیگری خواهیم داشت. ولی امروز جامعه ما این «آرمان» را بمثابه پروپاگاند حکومتی ارزیابی می کند و باطل می داند. این جهش روانشناختی، یک تحول تازه در ذهن ایرانی است. ما در روند بیداری قرار گرفته ایم و هر چه بیش تر و عمیق تر باید «ارزشهای» منحط اسلام قرآنی و سیاست اسلامی را از خود بشوئیم.
دورنمای منطقه
منطقه از فشارها و طرح های قدرت های بزرگ بدور نیست. هژمونی طلبی چین و توسعه طلبی روسیه و اسلامگرایی جمهوری اسلامی و شبکه های ترورستی آن، یک قطب بزرگ را تشکیل داده اند و اهداف پنهان و آشکار آنها بیرون راندن آمریکا از میدان رقابتی است. جمهوری اسلامی برای نجات و ماندگاری هم بحران و جنگ می آفریند و هم در مذاکره و معامله شرکت می کند. ساده لوحی است اگر فکر شود که خامنه ای در جنگ علیه دمکراسی و علیه یهودیان و علیه ملت ایران کوتاه می آید. سرشت نظام بیگانه پرست شیعه حاکم همیشه چنین بوده و خواهد بود. وجود دین اسلام در منطقه، جریانهای تروریستی جهادی، ذهن عقب مانده خرافه پرست بخشی مهمی از مردمان خاورمیانه و نبود شعور دمکراتیک و سکولار، عوامل مساعد برای رژیم اسلامی را فراهم می نماید. مبارزه علیه ایدئولوژی مرگبار قرآنی و اسلامی باید گسترش یابد زیرا تا زمانی که این فناتیسم و تقدس اسلامی و یهودستیزی و آزادی ستیزی و قبیله گرایی و امت پرستی در ذهن جامعه سلطه دارد، دمکراسی خواهی ناممکن است. مصالح ایران در طرد رژیم اسلامی و همه جریانات اسلامگرا و مناسبات مسالمت آمیز با همه کشورهای منطقه و جهان است. امید است رژیم توتالیتر اسلامی با انقلاب ملت ایران ساقط شود و روشنایی این انقلاب منطقه را آگاه تر سازد.
ادامه مبارزه «زن زندگی آزادی»، رژیم را به بن بست در ایران کشانده است. این مبارزه در اجتماع و در ذهن انسانهای آگاه ادامه دارد. در منطقه خاورمیانه روشنفکران سکولار و سیاسیون دمکرات ایران و عرب و اسرائیل و ترک باید به همکاری گسترده دست بزنند. آنها می توانند به گسترش فرهنگ سیاسی سکولار اقدام کنند، آنها می توانند در برابر سیاست راست افراطی نتانیاهو و شهرک سازی استعماری در سرزمین های فلسطینی ایستادگی کنند، آنها می توانند خواستار خلع سلاح حماس و محاکمه رهبران آن باشند، آنها می توانند از سازمان ملل بخواهند تا برای حفظ جان غیرنظامیان فعالانه بکوشد، آنها می توانند از سازمان ملل و اتحادیه اروپا و سایر نهادهای مسئول بین المللی بخواهند تا بر پایه قطعنامه ۱۹۴۷ بطرز جدی برای صلح بکوشند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
—————————————————–
جلال ایجادی در کتابهای گوناگون در باره جنبش های اجتماعی در جهان و انقلاب های ایران نوشته است. آخرین کتاب او «انقلاب برای گسست، جامعه شناسی انقلاب زن زندگی آزادی»، ۳۳۰صفحه انتشارات فروغ. این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید. ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود.
نگاهی به زندگی سیدحسن نصرالله و نمای کامل «فرصتطلبی» و «دروغ» در سخنان اخیرش
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
یک شنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۵ نُوامبر ۲۰۲۳ ۱۱:۰۰
حرفهای نصرالله نمایی کامل از روحیه فرصتطلبی است که ریزهکاریهای فرصتطلبی را نزد اربابش سید علی خامنهای آموخته است-ایرنا
سرانجام بلبل آستان ولایت به صدا درآمد منتها به جای صدای روح نواز، بانگ کفتاری به گوش آمد که به قول لبنانیها زی البلبل به تن دارد و چون جامه ناهماهنگ با شکل و اطوار حسن آقا است، برای من که نمائی نفرتانگیز داشت.
بعد از مرگ خمینی که حسن نصرالله به لبنان بازگشت، درست مثل عروسک کوکی روزی به آهنگ ولی فقیه رقصید و زمانی به بانگ چنگ علیاکبر محتشمیپور که حزبالله را از طریق سزارین از رحم جنبش امل بیرون آورده بود و روزی دوزانو در برابر رحیم صفوی عرض ادب میکرد و زمانی دست محمدحسن اختری را میبوسید (تعجب نکردم که در ردیف نخست مستمعان سخنرانی حسن نصر الشیطان، آن هم بر پرده تلویزیون ۱۲۰ اینچی، او را مشاهده کردم. ظاهرا ولی فقیه او را فرستاده بود تا فرزندی را دلداری دهد و اطمینان بخشد که نگران نباش، شیر شرزه ولایت حامی تو است. شیوه مرضیه ایشان را پیش بگیر و دهان به شعار بگشای و از شعور دوری کن).
من سه بار سخنان حسن خان را شنیدم. طی این سالها که رفتار و اطوار او را پاییدهام، تقریبا با احوالات و زیروبم احوال او آشنایم و میدانم این سبزیفروش باهوش لبنانی کی میل جنگ دارد و چه زمانی برق جنگ در دیده و شیون و روضه بر لب.
نگاهی به زندگی شاطر حسن آشکار میکند که این موجود دستآموز ولایت که سیواندی سال است لبنان را به گروگان گرفته و به جای آوای آسمانی فیروز و ماجده و ودیع الصافی، عرعر خمینی ای امام و قائدنا سیدعلی را در شارع الحمراء دانشگاه آمریکایی بیروت و آثار رومی بعلبک، طنینانداز کرده است. لبنان، نورچشم منطقه، کشوری ثروتمند با دموکراسی و احزاب سیاسی و دهها دانشگاه را که آموزشگاههای بزرگان سیاست و فرهنگ و اقتصاد و هنر منطقه بودند، به اسیری سرشکسته بدل کرده است و بزرگانش را یکبهیک از حریری تا جبران توینی در خون نشانده و طبیعی است که امروز بکوشد خون از عبا و عمامه اربابش که به او لقب «سیدالمقاومه» داده پاک کند.
من در تمام طول هفته پیش علیرغم جنجالی که شبکههای خبری غربی و عربی و جمهوری ولایت فقیه راه انداخته بودند که وای جمعه چه شود و امپراتور شر چهها خواهد گفت، بارها تاکید کردم خبری نیست و جستوجوگر سوراخموش مثل سید علی بهدنبال توجیه سکوت شرمآور خویش و «او» است.
بچه سبزیفروش چه گفت
حسن عبدالکریم نصرالله مردی است از روستایی به نام البازوریه در شرق بیروت که در دوران کودکی به همراه پدر و مادر و برادران و خواهرانش مثل بسیاری از خانوادههای شیعه فقیر راهی بیروت شد تا در شهرِ پول و نور و زیبایی لقمه نانی برای خانواده بزرگ خود پیدا کند. عبدالکریم، پدر حسن، میوهفروش دورهگرد بود و توانست در منطقه کرنتینا (قرنطینه) در نزدیکی اردوگاه آوارگان فلسطینی و محلات سن الفیل و برج البراجنه (اردوگاه دیگری از فلسطینیها) کوخی اجاره کند.
مدتی بعد، با کمک یکی از ثروتمندان شیعه از خانواده «الخلیل» که همسر عبدالکریم با او نسبتی داشت، توانست دکان میوهفروشی کوچکی به راه اندازد. حسن و برادر بزرگترش، حسین، همهروزه بعد از مدرسه به دکان پدر میرفتند و به او کمک میکردند. در این دکان، دو تصویر بر دیوار بود: عبدالناصر و امام موسی صدر.
حسن آن گونه که خودش میگوید، سخت دلبسته امام موسی صدر بود، اما چون در مدرسه با فلسطینیها و بچهشیعهها و سنیهایی همکلاس بود که عبدالناصر را خدای روی زمین میدانستند، او نیز بهمرور جزو بچههای «ناصر»ی شد. محیط زندگی سید حسن در جنوب بیروت، هر بچهای را با شعارهای انقلابی پیوند میداد. اما او چنان که خود در گفتوگویش با فیگارو در سال ۱۹۹۷ میگوید، خیلی زود از جمع بچههای ناصری به گروه عاشقان امام موسی صدر پیوست. شبها در سنالفیل و نبعه به مساجد و حسینیههایی میرفت که سخنرانانش همه واژگان خود را با نام سید موسای ایرانی لبنانیشده آغاز میکردند.
مدرسه ابتدایی را در دبستان «نجاح» به پایان رساند و به دبیرستان دولتی سنالفیل رفت. بچهای درسخوان و متدین بود که معلمانش بسیار عزیزش میداشتند و فقر او را مایه فخرش میدانستند. هنوز وارد پانزدهمین سال زندگیش نشده بود که با کشتهشدن شماری از فلسطینیها در اتوبوسی در «عین الرمانه» در شرق بیروت جنگهای داخلی لبنان شعلهور شد. پدر بعد از مدتی زیستن در زیر باران گلوله بساط برچید و همراه خانواده به جنوب رفت و در دهکده زادگاهش «نسوریه» مستقر شد و حسن و برادرانش نیز در مدرسه دولتی صور ثبت نام کردند، شهری که خاستگاه حرکت محرومین امام موسی صدر بود و حسن خیلی زود به این حرکت پیوست که بعدها به جنبش امل تغییر نام داد. در شهر صور چند ایرانی بودند که با سید موسی صدر روابط نزدیکی داشتند از جمله آنها مصطفی چمران خیلی زود سیدحسن را جذب کرد. مصطفی به علت دانستن زبان انگلیسی و رفتار انسانی و آرامشی که در ذاتش بود، به معلمی برای همه جوانان جنوبی تبدیل شده بود.
مصطفی چمران با کمکهای سابق دولت شاه، در جنوب لبنان هنرستانی برپا کرده بود که دو تن از برادران سیدحسن در آن درس میخواندند. بعضی شبها نیز مصطفی برای جوانانی که مشتاق شنیدن بحثهای دینی به شیوه تازهای بودند در حسینیه صور سخنرانی میکرد. در یکی از این شبها وقتی سیدحسن به حسینیه رفت، سیدی را دید متفاوت از دیگران، بسیار خوشرو و از آن برتر، خطیب. او قبل از مصطفی سخن گفت و در پایان شب سیدحسن نزد او رفت. استاد بزرگ نام شما چیست؟ نام من سیدمحمد الغروی است. سیدحسن آرزویی را که مدتی در دل داشت، با سیدمحمد در میان گذاشت. دوست دارم به نجف بروم و مثل سیدموسی مجتهد شوم. محمد الغروی که خانواده سیدحسن را میشناخت، همانجا در حسینیه نامهای به یکی از شاگردانش، عباس الموسوی که از لبنان چند سالی بود به نجف رفته بود، نوشت. «این جوان بچه صادق و بااستعدادی است. او را نزد استاد بزرگمان سید محمد باقرالصدر ببر تا از محضرش بیاموزد. خودت نیز مواظب او باش و اجازه نده طلبههای پاکستانی و افغانی از راه بهدرش کنند. همینطور مواظب باش گیر بچهطلبههای عراقی شاذ ـ منحرف ـ نیفتد، او خوش برورو است و باید خیلی مراقبش باشی. به سیدمصطفی ـ خمینی ـ بگو از پدرش ماهی چند دینار برای این بچه بگیرد. چون محمدباقر ـ الصدر ـ خیلی محتاط است و وجوهات را فقط بین طلبهها و مدرسینی پخش میکند که مطیع و منقاد او باشند، اما از خمینی حرفشنوی دارد.»
سیدحسن با این نامه در پانزدهسالگی با مبلغی معادل ۵۰ دلار راهی نجف شد. سه روز بعد، پس از پیمودن سوریه و اردن، سیدحسن به همراه عدهای از زوار شیعه وارد نجف شد و از گاراژ بابالسلام پرسانپرسان خود را به حرم حضرت علی رساند و آنطور که سید محمد الغروی او را راهنمایی کرده بود، به دفتر سید حیدر کلیدار رفت (همان مردی که مقتدی صدر قصد کشتن او را کرد و چون زندهیاد عبدالمجید خویی به دفاع از حیدر برخاست، دستور داد عبدالمجید و حیدر را باهم بکشند.) و از او سراغ عباس الموسوی را گرفت. عباس که از شاگردان سیدمحمدباقر الصدر و روحالله الخمینی بود، در طبقه دوم مغازه قبادوزی حاج ابوجعفر الغروی، خواهرزاده سیدمحمد الغروی، خانه داشت. حیدر سیدحسن را به خانه او برد و معرفیاش کرد. سیدعباس مطابق توصیه سیدمحمد الغروی، سرپرستی سیدحسن را عهدهدار شد و در اتاق خود گوشهای را به او داد. سیدحسن صبحها به درس سیدمحمد روحانی میرفت (مرحوم آیتالله سیدمحمد روحانی، برادر آیتالله سیدمحمدصادق روحانی )
با انقلاب ایران و کشتهشدن مرحوم باقر صدر به دست صدام حسین، پیدا بود سراغ او هم میآیند.
در این زمان سیدحسن با کسب اجازه از عباس الموسوی راهی تهران شد و بعد از دیدن آموزش نظامی در لویزان به قم رفت تا دروس دینی خود را تکمیل کند. در قم او در دروس چند تن از روحانیون سرشناس، ازجمله مرحوم آیتالله روحانی، میرزاجواد تبریزی، وحید خراسانی و کاظم حائری حاضر میشد و با کسانی مثل هانی فحص (پدر حسن نماینده الحیات در تهران) و سید علی حائری هممباحثه بود.
اوایل دهه ۹۰ با راهنمایی محتشمیپور و توصیه علی فلاحیان، وزیر اطلاعات وقت، سیدحسن به مجلس خامنهای راه یافت و همانجا بود که طوق سرسپردگی به گردن انداخت و در حلقه اصحاب خاصه سیدعلی درآمد. با کشتهشدن عباس الموسوی در سال ۱۹۹۲ بهدست اسرائیلیها، خامنهای به نصرالله دستور بازگشت به لبنان را داد و پیش از رسیدن او به بیروت، دستور بیعت با سیدحسن به شورای حزب داده شده بود. سیدحسن درحالی که فقط ۳۲ سال داشت، بر کرسی زعامت حزبالله جای گرفت. او با استعداد ذاتی و کاریزمای بسیار، خیلی زود همانطور که پیش از این در نوشتههایم یادآور شدهام، توانست حزبالله را به مهمترین گروه سیاسی- نظامی لبنان و منطقه تبدیل کند.
در باب افکار و میزان سرسپردگیاش به خامنهای گفتنیها را به وقت دیگری میگذارم و سراغ امروزش و خطابه جمعه عصر میروم. برجستهترین فرازهای نطق او که درعینحال، بر منافقبودن او و اربابش تاکید میکند، از این قرار بود:
– عملیاتی که القسام و دیگران در ۱۶ مهر انجام دادند، عملیات بزرگ و مبارکی بود و ۱۰۰درصد تصمیم فلسطین و ۱۰۰درصد فلسطینی بود.
– عملیات طوفانالاقصی حتی از دیگر گروههای مقاومت برای حفظ محرمانه بودن آن پنهان بود، حتی ما از آن اطلاعی نداشتیم.
– تصمیمگیری با رهبران گروههای مقاومت است و ایران آنها را تحت فشار قرار نمیدهد، آنها را کنترل نمیکند، فقط از آنها حمایت میکند و به خودمختاری آنها احترام میگذارد!!
– دولت اسرائیل اهداف بلندی را تعیین کرده است، اما نمیتواند به آنها دست یابد.
– اسرائیلیها نمیتوانند اسیران خود را بدون مبادله آزاد کنند، زیرا زمانی که مقاومت قبلا اسیر میکرد، این اتفاق نیفتاد، اما اسرائیل از این موضوع درس نمیگیرد.
– همانطور که از متحدان خود شنیدهایم، اقدامهای بیشتری علیه اسرائیل در چند جبهه مختلف انجام خواهد شد و این در چند روز آینده واضحتر خواهد شد.
– این جنگ مانند جنگهای قبلی نیست، یک درگیری تاریخی سرنوشتساز است و آنچه بعد از آن میآید، مانند گذشته نخواهد بود».
– مسئولیت ما توقف جنگ علیه غزه و پیروزی حماس است. ما باید به وضوح این را هدف خود قرار دهیم.
– بعضی میگویند اگر حماس پیروز شود، ایران پیروز میشود یا اخوانالمسلمین پیروز میشود، اما این دروغ است. اگر حماس پیروز شود، غزه پیروز میشود، فلسطین پیروز میشود، اقصی پیروز میشود.
– پیروزی غزه به نفع منافع ملی کشورهای منطقه مانند اردن، سوریه، مصر و… و اول از همه لبنان است.
– ملتهای عربی و اسلامی باید حداقل برای آتشبس تلاش کنند، حتی اگر بعضیها نخواهند بجنگند و نخواهند چیزی قربانی کنند، این کمترین کاری است که میتوانند انجام دهند.
– ما به مردم عرب میگوییم که سلاح و ارتش شما را نمیخواهیم، اما آیا شما حداقل این افتخار را ندارید که گذرگاه رفح را باز کنید؟
– بعضیها از ما میخواهند که یک جنگ تمامعیار را آغاز کنیم و ممکن است برای آنها اقدامهای در مرز شمالی محدود به نظر برسد، اما اصلا چنین نیست.!!
– حتی اگر تاکنون اقدامهای ما را محدود بنامید، همان چیزی که شما میگویید «محدود» باقی نمیماند و آنچه اکنون در حال رخ دادن است، بیسابقه است.
– بهرغم آنچه برخی میگویند، حزبالله از ۸ اکتبر جنگ واقعی را به راه انداخته است و هیچکس جز کسانی که در آن حضور دارند، نمی توانند احساس کنند که واقعا چه اتفاقی میافتد.
– ما خود را برای کمک به غزه باشکوه در معرض خطر قرار دادیم.
– امروز نیمی از ارتش اسرائیل در مرز لبنان حضور دارند که بیشتر آنها نیروهای نخبهاند.
– یکچهارم نیروی هوایی اسرائیل و نیمی از نیروهای دفاع هوایی اسرائیل در جبهه لبناناند.
– ۴۳ شهرک اسرائیلی در شمال تخلیه شده است و اکثر ساکنان آنها اکنون سربازند.
– هر روز پیامهایی از اعراب دریافت میکنیم که از ما التماس میکنند که اقدامی نکنیم (پیدا است این تقاضاها، دستوراتی است که از تهران میرسد و حسن اختری حامل آنها است).
– آمریکا ما را تهدید میکند که اگر جبهه شمالی را باز کنید ما را بمباران میکنند، این تهدیدها موضع ما را تغییر نمیدهد.
– اگر اسرائیل غیرنظامیان ما را بمباران کند، ما غیرنظامیان آنها را بمباران خواهیم کرد، نحوه عمل آنها تعیینکننده نحوه عمل ما است.
– در جبهه لبنان همه گزینهها روی میز است، تکرار میکنم همه گزینهها روی میز است.
– ما برای ناوهای آمریکایی تدارک دیدهایم و از آمریکا میخواهیم که شکستهای خود را در افغانستان، عراق، سوریه و لبنان به یاد داشته باشد.
– اگر آمریکا میخواهد از جنگ منطقهای جلوگیری کند، باید جلوی تجاوز به غزه گرفته شود.
این حرفهای حسن نصرالله، نمایی کامل و شامل از روحیه فرصتطلبی است که ریزهکاریهای فرصتطلبی را نزد اربابش سید علی خامنهای آموخته است. ازهمان اول دروغ میگوید که او و اربابش سیدعلی از نقشه حمله حماس بیخبر بودند در حالیکه طرح عملیات دوماه پیش در تهران و بیروت ریخته شد . تمرینهای اینترنتی از تهران هدایت میشد. در ماه اوت اسماعیل قاآنی، فرمانده سپاه قدس، علیاکبر احمدیان، دبیر شورای عالی امنیت ملی، و علی فدوی، جانشین فرمانده سپاه پاسداران، و تنی دیگر از سپاه و امنیت خانه مبارکه درسوریه بودند و بعد از طریق مرز صنایع به بعلبک رفتند و در یک پناهگاه زیرزمینی با نمایندگان حماس و جهاد اسلامی و حزبالله دیدار داشتند. قصه روباه و دمش اینجا عینا تکرار میشود و دم در جنوب لبنان قسم میخورد که حضرت روباه از چیزی خبر ندارد و اگر دهانش رنگ خون دارد، اشتباه نکنید این آب لبو است.
نسخه دوم بیانیه ۸۰ نفر از مقامات سابق جمهوری اسلامی، برخی از چپها، ملی مذهبیها و نواندیشان دینی به بازار آمد. آنها در این بیانیه از قطعنامه مجمع عمومی سازمان ملل حمایت کردهاند. قطعنامهای که جمهوری اسلامی نیز از آن حمایت کرده و به آن رای مثبت داده. در این قطعنامه به علی خامنهای هشدار داده شد نباید کشور ما را به جنگ بکشد، که این نکته برای هر ایرانی بدیهی و اظهر من الشمس است. البته در بین امضاء کنندگان هستند کسانی که در مورد ادامه جنگ ایران و عراق با افتخار میگفتند” جنگ جنگ تا فتح قدس از طریق کربلا”. اگرچه مقامات و رسانههای جمهوری اسلامی از جمله کیهان تاکید کردهاند جمهوری اسلامی مستقیما به جای هیچ ملتی وارد جنگ نمیشود.
اسفاء که این بیانیه جنایت هولناک و توجیه ناپذیر حاکمان “خلافت اسلامی غزه” در روز ۷ اکتبر سال جاری را به نوعی توجیه میکند و مینویسد: “هرچند گسترش حماس یک شبه اتفاق نیفتاده و بخشی از دلیل رشد آن بی اعتنایی دولت اسراییل به خواستهای به حق مردم فلسطین بوده است”.
زمانی که جو بایدن رئیس جمهور آمریکا به اسرائیل آمد، نخست وزیر و رئیس جمهور اسرائیل هر دو در پای پلکان هواپیما به استقبال او رفتند. جو بایدن خواستار یک مکث چند ساعته (pause) شده است، و نه آتش بس فوری و بی قید و شرط. ولی اسرائیل به درخواست مکث کوتاه مدت انسان دوستانه وی اهمیت و اعتنایی قائل نیست. آیا خام پنداری نیست که اسرائیل به درخواست این جمع “برادران و رفقا” وقعی بنهد؟
این بیانیه معنادار رندانه و با تردستی “کوبیدن سر مار در ایران” را سیاست ویرانگر، ضد ملی و خیالپردازانه، تفرقهافکنانه میخواند. حال مشخص نیست که چرا درخواست خود آنها خیالپردازانه نیست. بنده باز هم تاکید میکنم که نه تنها هرگز طرفدار حمله به ایران نبوده و نیستم، بلکه کشتار انسانهای بیگناه را همواره محکوم کرده و میکنم. در حین حال آنقدر خام و خیالپرداز نیستم که گویا اسرائیل به حرف و یا درخواست بنده اعتنایی میکند. بلکه از منظر تحلیلی و رئالیسم تلخ از این جمع سوال میپرسم.
در نتیجه با بخش هایی از متن بیانیه موافق هستم. از جمله توقف بلادرنگ کشتار بیگناهان و تشکیل و راه حل دولت مستقل فلسطینی در کنار دولت اسرائیل. اما حلقهی مفقود جوهره برهان و عصاره استدلال این جمع اینجاست که حماس بنا به تجربههای بلااستثنای عینی و عملی فراوان گذشته به خوبی میدانسته که اگر یک سرباز اسرائیلی را بکُشد، اسرائیل با بمباران و کشتار مردم غزه جواب خواهد داد ـ چه برسد به کشتن بیش از سیصد سرباز و بیش از هزار غیرنظامی، آنهم به صورت دهشتناک و غیر قابل تصور. جنایات ماورای حیوانی حماس باور کردنی نیست که یک انسان چنین خشونت و بربریت مطلقی از خود نشان دهد. خبرنگاران از جمله از بی بی سی فارسی و ایران اینترنشنال بعد از تماشای ویدئو ۴۵ دقیقهای ضبط شده توسط دوربینهای لباس تروریستهای کشته شده، گفته بودند “بدترین” روز زندگی آنها بوده. بر اساس ویدئویی که در سایت گویا هم است، آنتونی بلینکن وزیر خارجه آمریکا میگوید تروریستهای حماس چشمان یک پدر اسرائیلی را در مقابل همسر و دو فرزند ۶ و ۸ ساله از حدقه در آوردند و سپس پستانهای مادر را در مقابل چشم کودکانش بُریدند و سپس پای دختر را بریدند و انگشتان پسر را نیز قطع کردند. نه تنها داعش خونخوار و وحشی بلکه هیچ حیوانی در طول تاریخ اینگونه نکرده است که حماس کرد. باید گفت شرم بر همه آنهایی که تروریستهای ماورای حیوانی حماس را توجیه میکنند.
بنابراین مسبب و بانی کشتار جاری حاکمان “خلافت اسلامی غزه” هستند. یعنی از منظر عواقب کار خویش آنها هیچ رحم و پروائی برای مادران و خواهران و کودکان خودشان نداشتند. حماس بر اساس اصل “خون بر شمشیر پیروز است” عامدانه و آگاهانه و هدفمندانه مرتکب این جنایت شد و مبرهن و آشکارا میدانست عکس العمل “دشمن حماس” چه خواهد بود. به قول سعدی عاقل آن است که اندیشه کند پایان را. فردوسی هم میگوید: “به هر جایی که خواهی در شدن را / نگه کن راه بیرون آمدن را”.
لذا سوال مهم از این هموطنان این است: با توجه به اینکه دو گروه تروریستی حماس و جهاد اسلامی مخالف موجودیت اسرائیل هستند و عملا آن را ثابت کردهاند و جزو موانع اصلی بر سر راه تشکیل دولت فلسطین میباشند، پیشنهاد عملی این جمع “برادران و رفقا” برای از میان برداشتن این موانع چیست؟ زیرا بدون ارائه چنین راه حلی، شوربختانه اسرائیل با آتش بس موافقت نخواهد کرد. نخست وزیر اسرائیل با صراحت مخالفت خود را با آتش بس اعلام کرده است. زیرا آتش بس همان و جشن و پایکوبی، عید پیروزی خون بر شمشیر و تجلیل حماس همان! و ادامه خونریزیهای ادواری و کشتار انسانهای بیگناه همان! آن هم نه تنها در تمامی جهان اسلام، بلکه در مساجد و خیابانهای لندن و پاریس و نیویورک و برلین نیز جشنوارههای پیروزی به راه خواهد افتاد.
این نسخه دوم “بیانیه دلواپسان” به مصداق دژاوو یا آشناپنداری (déjà vu) مرا بیاد بیانیه “هنرمندان دلواپس تحریم” میاندازد. در جواب آنان در روز شنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۷ (۵ سال پیش) در مقاله تحت عنوان “سخنی صادقانه با هنرمندان دلواپس بر علیه تحریم ها” نوشتم: “شما شوربختانه بنا به دلایلی که خودتان بهتر از دیگران میدانید، تمام حقیقت را نگفتید! و این جوهر ذاتی و بن مایه سخن من با شماست. زیرا هر سکه دو روی دارد. پنهان کردن نیمی از حقیقت نه عین “صداقت” است و نه از جنس “فرهنگ”. وانگهی در روایات نیز آمده است ” گفتن نیمی از حقیقت، دروغ بزرگ است”.
امیدوارم این جمع گرامی در بیانیه شماره سه خویش بجای تکرار مکررات و خام اندیشی و “خیال پردازی” به سوال مطرح شده بنده پاسخ واقعگرایانه داده و راه حل عملی ارائه کنند. یا وگرنه سازمان ملل در طی ۷۵ سال گذشته قریب به هزار بیانیه و قطعنامه و تصویبنامه در مورد مسئله اسرائیل و فلسطین صادر کرده. اما چه سود؟
جناب فیلسوف برای نابودی بنی موسی دست به دامن موسی و محمد شده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ برابر با ۲۶ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۴:۰۰
سر افعی را زدن یعنی ۷۰ میلیارد دلار را در دامن قبای سیدعلی نینداختن – reuters
در مخالفت با برنامه جورج بوش پسر، رئیسجمهوری سابق آمریکا، برای حمله به عراق، میلیونها انسان در چهار سوی جهان از نیویورک تا کوآلالامپور و از قاهره تا سانتیاگو به خیابانها آمدند؛ هزاری و میلیونی و سه میلیونی (در رم تعداد به سه میلیون و صدهزار نفر رسید). با این رود خروشان معترضان به جنگ و مخالفان حمله به عراق، صدام حسین باور کرده بود که بوش و بلر و… مجبور به تجدیدنظر خواهند شد اما بوش آمد؛ با توپ و تانک و موشک و آقای احمد چلبی و حومه که از نوکران ولایت فقیه بود.
نامه ۵۰ تن یا بیشتر از چهرههای کموبیش سرشناس معارض و مراحم در نفی جنگ برای حذر داشتن قدرتمداران در غرب و اسرائیل از حمله به خانه پدری، مرا به یاد آن روزها در سالهای نخست قرن جاری انداخت. راستی را، اگر قرار باشد سر مار کوبیده شود، این نامه و نظایر آن چه تاثیری خواهند داشت؟ آیا خودمان را فریب میدهیم؟
عین همین نامهها را نایاک درباره بحرانهایی که در پی اشغال عراق بین ایران و آمریکا به وجود آمد، جنگ سال ۲۰۰۶ حزبالله و اسرائیل و رویارویی با سپاه در خلیج فارس، بهوفور و با هزینههای سنگین در رسانههای سرشناس غرب منتشر کرد و البته بوش و الباقی از ترس تاثیر نفرین تریتا و سفند و جفنگ دست از جنگ برداشتند و ره صلح پیش گرفتند؛ مبادا که پروردگار تریتا و حضرت عباسش آسیبی به آنها برساند.
من مکرر از سر مار گفته و نوشتهام. نویسنده نامه «سر مار در تهران است» را در گیومه گذاشته بود که ای ملت همیشه در صحنه! مشاهده کنید که چگونه با ظرافت دخل جنگطلب و جنگطلبان را آوردهایم.
تکلیف من با عطا مهاجرانی روشن است. او در آرزوی ریاستجمهوری است و امید به اینکه مقام معظم از سر درماندگی، نیشهای قل و دل او در روزنامه اطلاعات را از یاد ببرد و دعوتش کند که جناب دکتر! بازگرد و «مگذار که انتظار زارم بکشد/ نادیده رخت زار و نزارم بکشد/ گر کشتنیام، تو خود بکش تیغ و مرا/ زان پیش بکش که انتظارم بکشد» اما نمیتوانم درک کنم چرا نام شماری از دوستان عزیز و محترمم که در صفا و ایراندوستیشان تردیدی ندارم، هم بین امضاکنندگان دیده میشود.
عشق به خانه پدری «با شیر اندرون شد و با جان به در رود». هیچیک از ما خواستار جنگ و ویرانی وطن نیستیم. سرنگونی رژیم جهل و جور و فساد آرزوی ما است وگرنه مثل بعضی ره خویش میگرفتیم و عمر کوتاه را بیدغدغه سر میکردیم. من در میان امضا کنندگان این حذرنامه حتی یکی را نمییابم که به اندازه صاحب این قلم دلبسته فلسطین و ملت فلسطین باشد.
نخستین مطلبی که عزیزم عباس پهلوان از من چاپ کرد، شعر نزار قبانی بود: «ای قدس، ای مناره ادیان/ ای طفل ماهروی سوختهانگشت/ باری دیگر صدای موذن از فراز مسجد اقصی برمیخیزد و یکشنبه ناقوس کلیسای قیامت به صدا در خواهد آمد …» شعر مقاومت را من به هموطنانم شناساندم، سالها پیش از خمینی. «حماسه فلسطین» من سال ۱۳۴۷ منتشر شد و رضا جان امامی زحمت چاپش را در انتشارات بعثت کشید. «بیرون از اسطورها» را هم جعفری بزرگ در امیرکبیر منتشر کرد، بهدفعات.
من از تل الزعتر خونین نه به دست اسرائیل که حافظ اسد و ارتش جنایتکارش گزارشها نوشتم و زیر باران گلوله با چریکهای فلسطینی گفتم و سرودم و فریاد زدم. به لطف زندهیاد دکتر محمود جعفریان نشست فلسطین را در قاهره پوشش دادم و همانجا بود که خبر قتل کمال جنبلاط بزرگ به امر حافظ الاسد صاعقهوار بر سرمان فرود آمد و همگی به لبنان رفتیم و بر فراز جبل با او وداع کردیم.
عرفات که به ایران آمد به همراه صادق قطبزاده به استقبالش رفتم و نخستین بار این من بودم که گلایههای او را از خمینی نوشتم. زمینه دیدار زندهیاد دکتر شاپور بختیار با عرفات را در تونس من فراهم آوردم و در اسلو ستایش شدم.
پرچم فلسطین که در رامالله بالا شد، رودی از امید را در دل ملت رنجکشیده فلسطین جاری کرد. لعنت به خناسانی چون اسد و قذافی و ولایت فقیهان که پیروزی صلح را بر نفرت و ویرانی برنتافتند و ابوهای مزدور را به جان عرفات و یارانش انداختند. اگر آن منظره تاریخی مصافحه عرفات و رابین به بار مینشست، نه شارونی در کار بود و نه نتانیاهویی. نه اسماعیل هنیه دکاندار انقلاب بود و نه خالد مشعل و زیاد نخاله (همان که صدها میلیون دلار ملت ایران را بلعیده است و میگوید شیعه رافضی و کافر در جهاد اسلامی جایی ندارد).
من اینها را نه برای تقدیر از خویش مینویسم. به اندازه کافی از فلسطین و جنایات دستراستیهای اسرائیلی و مهاجران روس و اوکراین و ازبک نوشتهام که چگونه چهره انسانی چپ اسرائیل را تخریب کردند و به نتانیاهوها مجال خودسری دادند. البته هربار که مجال وحدت فلسطینیها و حرکت به سوی صلح آغاز شد، این اسدها و قذافیها و صدامها و از ۴۰ سال پیش ولی فقیه اول و ثانی و حزبالشیطان بودهاند که با پول و بازیهای خونین، سه چهار انتحاری و کشتار مادربزرگها و نوههای اسرائیلی در اتوبوس و رستوران و گذرگاه، فضا را خونچکان و صلح موعود را به جنگ و نفرت دائم بدل کردهاند. نمونه اخیرش همین وحشیگری حماس به امر ارباب در تهران و وحشیگری مضاعف نتانیاهو به تلافی عملکرد غیراخلاقی حماس پیش چشم ما است (ابومازن صلحجو صد بار این را به من گفته و کلامش در نوشتهها، گفتارها و برنامههای تلویزیونی من تجلی نوشتاری و گفتاری و دیداری داشته است).
۴۴ سال است خانه پدری و ملتهای خاورمیانه و فلسطین در برابر لشکر فریب و جنایت و دزدی و بی اخلاقی اسلام ناب انقلابی محمدی آسیبپذیر بودهاند. بانگ جنگ و نفرت جای سرود عشق و زندگی را گرفته است. سر مار در چهارراه آذربایجان و کردان و لتیان و قصر رامسر و احمدآباد مغز جوانان وطن میطلبد و ویرانی و سینههای سوخته و گردنهای بریده در وطن و منطقه را تشجیع میکند. این چه حرفی است که مبادا سرمار را بزنید! بین رژیم فاسد جنایتکار و ملت ایران رابطهای نیست.
لطفا بروید و نوشته ابوالفضل محققی را در گویانیوز بخوانید که در پاسخ تبریک به دوست کهنش به مناسبت روزتولدش، این سطرها را دریافت کرده است: «فاصلهها بیشتر شده، محبتها کمتر. به هر دری میزنم. هر کاری که هیچ ربطی هم به درس و تخصصم ندارد، میکنم تا شب با دستی که هر روز خالیتر میشود، به خانه برنگردم. سفرهها بیرمق، حوصلهها تنگ، چشماندازها تیره و دعوای درون خانوادهها بیشتر شده است. زن با همسر، پدر با فرزند، برادر با خواهر، همسایه با همسایه و رهگذر با رهگذر! باور کن اغراق نمیکنم. حتی رابطه عاشقانه من با همسرم هم بهقدری سرد شده که تنها به سلامعلیک روزانه رسیده است. اخبار تلخ و ناگوار از بگیروببند و اعدام، از مجلس، دادگاههای فرمایشی، شنیدن لاطائلات چندشآور مشتی عقبمانده که اعصابت را به هم میریزد. بهخصوص وقتی میبینی کاری از دستت ساخته نیست و با کوچکترین بهانه طومار خودت و خانوادهات را میپیچند.»
«صحنه روزانه زندگی در این مملکت مانند صحنه تئاتری است که همه با هم درگیرند. هرکس در حال برداشتن کلاه دیگری است. سلامتی اخلاقی در اجتماع به حداقل رسیده، زشتی و پلیدی در رفتار اجتماعی روزانه در حال افزایش است. بزرگترین جنایت این رژیم از بین بردن اعتقاد بیتمنا به خدا و اعتماد درون مردم به همدیگر بود. این بیوجدانها همهچیز را از بین بردند. بهقدری بیشرم و آشکارا حقکشی کردند و در لباس دین کثافتکاری انجام دادند که دیگر قبح همهچیز ریخته و خشونت، فساد، دزدی، دروغگویی، تجاوز، قلدری و رعایت نکردن حقوق دیگری به امری عادی وروزانه بدل شده است. سقوط کردهایم، سقوط!»
«ویروسی به نام جمهوری اسلامی که بر هر کجای پیکر جامعه نشست، آن را فاسد میکند و از بین میبرد، حال درست بر گلوی مردم نشسته و راه نفس را بسته است. ما داریم به سختی نفس میکشیم. چشمانمان سویش را از دست داده است. دیگر هیچ چیز ما را متعجب نمیکند! نه دیدن این همه فساد، نه هزاران زبالهگرد و نه قداره کشیدن لاتها و حتی مردم عادی به روی هم و نه ویرانی مملکت. فکر نمیکردم به این روز گرفتار شویم. روزی که بیتفاوتی نه تنها به حال و روز مردم بلکه به حال و روز خودمان نیز عادی شود.»
بغضی سخت راه گلویش را گرفته است. میپرسم: احوال سیاسی را چگونه میبینی؟ میگوید: «خودت بهتر میدانی. همه سردرگم و مستاصل. اما شما سردرگمتر از همه! اپوزیسیون خارج از کشوری که معلوم نیست چه میگویید و چه میکنید؟ شنیدم که شماها سخت درگیر همان مسائل ذهنی سابق و هنوز دنبال هویتاید؟ بابا این بچههای من مرا هم نمیشناسند. این نسل جدید اصلا در دنیای دیگری است. شیوه فکر و عمل آنها با نسل ما زمین تا آسمان فرق میکند! اصلا نه شما و نه بحثهای شما برایشان جذابیت دارد و نه حتی ما والدین حی وحاضر. ما مقصران به تقصیریم که با انقلابمان آنها را به این حال وروز انداختهایم… در تفکر بسیاری از جمله خود من این طور شده که یقین داریم این حکومت زیر فشار افکار و اعتراض مردم و نبود یک آلترناتیو جدی به این راحتیها سرنگون نخواهد شد.
خیلیها بدشان هم نمیآید که این حکومت که مردم توان در افتادن با آن را از دست دادهاند، با قدرتهای بزرگ درگیر شود و توان سرکوب را از دست بدهد تا مردم به کوچه و خیابان بریزند و دخلش را در آورند. هرطور میخواهد بشود، بسیار بهتر از این حکومت فلانفلانشده است که حتی داخل خانه نیز مجالت نمیدهد راحت و آزاد باشی! باشد که مانند صدام و قذافی طومارشان پیچیده شود.»
من این نوشته را چند بار خواندم. با آنکه جملههایش را بسیار بار از زبان دوست و آشنا و قوم و احباب شنیدهام، این یکی به قول ابولولو «جگرم بسوزاند». من اینها را نوشتم برای فرزندانم. برای آنها که شاید از دیروز ما ندانند. حضرت عبدالکریم سروش با واژگانی بیشوکم شبیه اقوال سیدعلی و علمالهدی و احمد خاتمی اسرائیل را نفرین میکند و از موسی و محمد عقوبتشان را میطلبد و خدای قاصم و جبار را ندا میدهد که نابودشان کن!! وای بر ما که فیلسوفمان یکسویه به قاضی میرود و تجاهل میکند که نمیداند معرکه را سیدعلی و سپاه قدس و حزبالشیطان و حماس و جهادش به راه انداختهاند.
برخلاف تصور بعضی، اسرائیل دشمن ما نیست، اما بهتحقیق میخواهد سر به تن جمهوری ولایت فقیه و اعوانش نباشد و در این سالها از هیچ تلاشی برای به بیآبرو کردنش کوتاهی نکرده است.
سر افعی را چگونه باید متلاشی کرد؟ اگر فردا ایران سرفراز ما بی ولایت فقیه و جمهوری جهل و جور و فساد نفس بکشد، چه کسی بر آن است که مانع تحقق این آرزوی شیرین بشود. خدا را یاد بگیرید. ماشاالله همه به پیری رسیدهایم و ۴۰ سال است که سیدروحالله مصطفوی کشمیری خمینی و سیدعلی حسینی خامنهای مشهدی ما را از دیدار خانه پدری و بوسه زدن بر رخ عزیزنمان و خلوت با گور مادر و پدر و یارانمان محروم کردهاند.
دیروز که خبر خاموشی سندباد سپانلو را شنیدم، بهسختی گریستم .اگر لعنت خمینی به گردن ما نیفتاده بود، نه سپانلو در غربت وطن خاموش میشد و نه پرتو و شهرزاد در غربت تبعید بر شانههای هم زار میزدند و نه پیام (دکتر اسماعیل نوریعلا) در سوگ خواهرزاده محبوبش به پهنه سپیدیهای رخش میگریست.
آرمیتا را میبینم و مهسا در پیش چشمم دست در دست ندا زنده میشود. فاطمه سپهری شجاع را میشنوم که سیدعلی و سیداسمال هنیه را نفرین و لعنت میکند و بعد نوشته سرشناسان عرصه تبعید را باز میخوانم. چه کسی از آمریکا و اسرائیل دعوت کرده است به ایران حمله کنند؟ برادر و خواهر جان! دنیا حسابکتاب خودش را دارد؛ ورنه سیدعلی نمیماند و ملا آخوند به کابل بازنمیگشت و صدام و قذافی به دار و گلوله طلایی شیخ قطر در خون نمینشستند.
سر افعی را زدن به معنای ویران کردن ایران و قبول چرندیات نایاکیها نیست. سر افعی را زدن یعنی ۷۰ میلیارد دلار را در دامن قبای سیدعلی نینداختن. سر افعی را زدن یعنی لبنان پرشکوه را از چنگ حسن نصرالشیطان رها کردن و ملت یمن را از شر حوثیها و عراق را از دست مافیای الدعوه درآوردن.
سر افعی را زدن یعنی آقای سروش بتواند قرآنش را بخواند، من مطلبم را بنویسم و اسماعیل وفا یغمایی دستاوردهای بزرگ فکریاش را بعد از رهایی از قفس فکری اسلام رجوی، در گوشهگوشه سرزمینش از دل کویر جندق فریاد زند.
سر افعی را زدن یعنی مجیدرضا رهنورد به جای حلقه دار، بر لبان یار دلبندش بوسه زند و گروه ماهبانو در میدان آزادی برنامه اجرا کند.
سر افعی را زدن یعنی اینکه ملت ایران بار دیگر به زندگی بازگردد؛ نه مرگ بر اسرائیل و آمریکا سر دهد، نه زندهباد ولادیمیر پوتین بگوید، نه رو به روضهخوانی پیر، سلام فرمانده سر دهد.
سر افعی را کوفتن یعنی نرگس محمدی همسر و فرزندانش را در آغوش کشد و من و اصغر واقدی در خانه عباس جان پهلوان با یارانمان دیدار کنیم و شعر سپانلو بخوانیم.
سر افعی را زدن یعنی سر بر آستان حضرت فردوسی و حافظ و خیام و ستارخان و یادنمای افشین و بابک و آریوبرزن و رستم فرخزاد بزنیم. آن روز ما دستی به دست مردم فلسطین آزاد و دستی دیگر به دست مردم اسرائیل، آرام خواهیم داشت.
اگر طرح صلح بدون تخریب سیدروحالله مصطفوی به نتیجه رسیده بود، امروز هزاران اسرائیلی و فلسطینی در نایره نفرت و مرگ یکدیگر را نمیدریدند و خانه و مسجد و کنشت و بیمارستان و مهد کودک را ویران نمیکردند. بالا بروید و پایین بیایید بدون تلاش برای زدن سر افعی، زندگی از خانه پدری و منطقه رخت برمیبندد و مرگ و ویرانی و نفرت به یاری دلارهای نفتی و قلبهای سنگی سیدعلی آقا و اتباعش، منطقه و جهان را به سوی قیامت موعود پیش خواهد برد.
به مناسبت روز کوروش بزرگ
خطاب کوروش بزرگ به ما و به خاورمیانه جنگ زده
در آستانه ی روز کوروش بزرگ ایستاده ایم، سالگشت روز صدور منشور جاودانه او؛ منشوری که گویی در ۲۵۰۰ سال پیش خطاب به ما ، و برای این روزها نوشته می شد: روزهایی که ما از یک سو شاهد زندان، شکنجه، و کشتار بی توقف آزادی خواهان در سرزمین مان هستیم و از سویی دیگر شاهد فجایعی تلخ و تاسف بار در کل خاورمیانه ای که روزگاری اولین منشور حقوق بشر در قلب آن زاده شد
ده سال پیش همزمان با نمایش چند ماهه منشور کوروش بزرگ در آمریکا، آقای نیل مک گرگور مورخ سرشناس و رییس سابق موزه ی بریتانیا در یک سخنرانی جالب ضمن این که از منشور کوروش به عنوان «یکی از بزرگترین اعلامیه های آرمانی انسان در تاریخ» نام برد؛ با توضیحاتی به این نتیجه گیری هوشمندانه رسید که این منشور هم اکنون هم می تواند نقش موثری به ویژه برای خاورمیانه ای داشته باشد که «مذهب تجزیه اش نکرده باشد» چرا که منشور کوروش همچنان «قوی ترین و موثرترین صدا در میانه ی همه ی بحث ها در مورد خاورمیانه است»
در این چند دهه گذشته ماجراهایی که برسر وطن ما و کشورهای دیگر خاورمیانه آمده نشان می دهد که این نگاه به منشور کوروش هر روز اهمیت بیشتری پیدا می کند
و این پرسش بیشتر از همیشه شکل می گیرد که آیا اکنون زمانی نیست که ما ایرانی ها، با هر عقیده و مذهب و مرامی که داریم، با تجلیل از کوروش بزرگ، و منشور او نشان دهیم که؛ همانگونه می اندیشیم که او. و فاصله ای بگیریم از رهبران و افرادی که از مذهب سلاحی برای سرکوب و ویرانی و جنگ ساخته اند؟
ما در بنیاد میراث پاسارگاد، امسال نیز چون هجده سال گذشته ایرانیان را در سراسر جهان به برگزاری بزرگداشت روز کوروش بزرگ فرا می خوانیم و به یاد و نام مردی درود می فرستیم که:
«آشتیخواهان به بابل اندر شد، سربازان بسیار او دوستانه در بابل گام برداشتند، و او نگذاشت کسی در تمامی سرزمین های سومر و اکد ترسانده شود. او مردمان ستمدیده را از درماندگی رهانید، آوارگان را به خانه های خود بازگرداند، بردگان را از بیگاری نجات داد، و فرمان داد که هر کسی برای انتخاب مذهب و محل سکونت خود آزاد باشد»
روز کوروش بزرگ خجسته باد (۷ آبان ـ۲۹ اکتبر)
با مهر و خرمی
شکوه میرزادگی
از سوی بنیاد میراث پاسارگاد
بیستم اکتبر ۲۰۲۳
www.savepasargad.com
Shokooh Mirzadegi
Writer, Journalist and Cultural Heritage Activist
Email: sh.mirzadegi@gmail.com
http://worldculturalheritagevoices.org
تفاوتها و وجوه اشتراک حماس و حزبالله
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۹ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
نخستین هدف اسرائیل، رهایی از کابوس غزه و انداختن شرش به گردن دولت خودمختار، مصر و جامعه بینالمللی است – AFP
تردیدی ندارم که سیدعلی آقا در تهران و نوکرانش در بیروت و غزه و دوحه میدانستند واکنش اسرائیل به هر نوع حمله گسترده از غزه و لبنان به خاک اسرائیل چه خواهد بود!
یک هفته پس از جنگ خونین در جنوب لبنان و ویرانی دوسوم شهرها و روستاهای جنوب و وسط لبنان، سیدحسن نصرالله اعتراف کرد که «اگر در ارزیابی واکنش اسرائیل درست پیشبینی کرده بودیم، هرگز برای به اسارت در آوردن سربازش اقدام نمیکردم».
البته جنگ برای سیدحسن برکت الهی بود. صدها میلیون دلار از کیسه ملت ایران به جیبش رفت و رهبر رژیم اسلامی که به گفته نصرالله، از لباس زیر او و خانوادهاش و نفرات حزب تا موشک و پهپاد و توپ و تانکش را فراهم میکند و افرادش را آموزش میدهد، هزینه بازسازی جنوب لبنان را از پولهای حلال پرداخت.
در جنگ ۳۳روزه فرماندهی در دست قاسم سلیمانی و همکار لبنانی آدمکش او، عماد مغنیه، بود. به این بخش از سخنان دبیرکل حزبالله در مرداد ۱۴۰۱ توجه کنید:
«نقش حاج قاسم اول مشارکت در ایدهپردازی، همفکری و طراحی بود، دوم با دستور کار جدید موافقت کرد و سوم متعهد شد تمامی پشتیبانیهای لجستیکی را تامین کند و مهمتر از همه پیگیریهای پیاپی او بود. حاج قاسم هم در سطح تصمیمگیری مشارکت داشت و هم امکانات و مقدمات را فراهم و روزانه پیگیری میکرد. ایشان هر دو سه هفته یک بار به لبنان میآمد. ایشان برای پیگیری موضوعات میآمد. ایشان کارها را از نیروهای قدس و همزمان از حزبالله پیگیری میکرد. تا جایی که برخی برادران خسته میشدند و از او میخواستند به آنها فرصت بدهد. این ویژگی بعدها در حوادث سوریه و در حوادث عراق بسیار بروز یافت.»
«حاج قاسم در تعیین حاج عماد مغنیه نقش داشت. در مرحله پیش از عماد مغنیه، سه مسئول داشتیم که یکی در زمینه نظامی وظیفه داشت و یکی مسئول بسیج کردن و یکی نیز مسئول امنیت بود. بعد به این نتیجه رسیدیم که تمامی مسئولیتهای نظامی و امنیتی را یک فرد مدیریت کند. من با ایشان درباره حاج عماد برای تعیین او به عنوان معاون جهادی مشورت کردم. حاج عماد و حاج قاسم از ابتدا رابطه عاطفی با یکدیگر داشتند اما تعصب و قاطعیت حاج عماد بود که سبب شد حاج قاسم او را تایید کند. تایید حاج قاسم عامل مهمی در انتخاب حاج عماد بود که تا زمان شهادتش ادامه داشت.»
«بنابراین ما وارد مرحله جدیدی شدیم و این موضوع مطرح شد که ما به توان موشکی نیاز داریم. چون دیگر نمیشد به کاتیوشا با برد ۲۰ کیلومتر اکتفا کرد. باید موشکهایی با برد و قدرت بیشتری داشته باشیم. این موشکها باید ارسال و استفاده از آنها آموزش داده میشد. پس تحول مهم اول شروع ایجاد توانمندی موشکی واقعی بود و این نیازمند تلاش زیادی بود. نیاز بود این موشکها از کشوری به کشوری دیگری به صورت محرمانه انتقال یابد. انتقال این موشکها به لبنان کار بسیار سختی بود. پنهان کردن و انبار کردن آنها و استفاده از آنها در زمان جنگ نیز مهم بود. همه اینها نیازمند دقت، بردباری، صبر و آرامش بود و این هنر حاج قاسم و حاج عماد بود.»
«در مرحله نخست ما باید پنهان میکردیم که توان موشکی داریم تا بتوانیم دشمن را غافلگیر کنیم. برای این کار شما به نیروی محرمانه نیاز داشتید. شبکه مخابرات حزبالله در جنگ ۳۳روزه آسیب ندید و این یکی از غافلگیریها بود. در مورد این شبکه باید بگوییم که نمیدانیم این ایده حاج قاسم یا حاج عماد یا حاج فلان بود. تمامی دوستان گروهی کار میکردند و کار را در نهایت پیشنهاد میدادند. اهمیت حاج قاسم این بود که برادران را تشویق میکرد که ایده جدید مطرح کنند و سپس این ایده را قبول میکرد. تمام هموغم حاج قاسم قدرتمند شدن مقاومت بود. تواضع حاج قاسم سبب شد تا بسیاری از ایدهها و فکرها را قبول کند از جمله آنها شبکه مخابرات سیمی بود. حاج قاسم امکانات را فراهم کرد و حاج عماد آن را اجرا کرد.»
«ساخت و تحویل پهپادهای حزبالله به پیش از ۲۰۰۶ میرسد. در واقع سیستم پهپادی ما بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ توسعه یافت و پس از ۲۰۰۶ نیز توسعه بیشتری یافت. توانایی جمعآوری اطلاعات ما نیز بهبود یافت. جبهه دیگر در حوزه تقابل دریایی بود. ما در حوزه دریایی تجهیزات متنوعی داشتیم. به موشکهای دریایی دست یافتیم که برد آنها ۱۵۰ کیلومتر بود. تمامی این موضوعها نیازمند نیروی انسانی بود؛ یعنی افرادی که تماموقت در خدمت باشند. ما منابع انسانی را هم توسعه و ارتقا دادیم. البته تمایل به عضویت در بسیج حزبالله هم بین ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ گسترده بود. تشکیل گردانها و گروهها پس از سال ۲۰۰۰ بود و در تمامی این تصمیمگیریها حاج قاسم نقش داشت. در فاصله ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ نیاز بود نیروهایی به ایران اعزام شوند تا آموزش ببینند.»
«در زمینه موشک زمینی، موشک کورنت وارد شد که در این باره حاج قاسم و حاج عماد نقش بسزایی داشتند. این موشکها به تمام بخشهای جبهه ارسال نشدند بلکه ۵۰ نفر را برگزیدند و به آنها آموزش دادند. کسی نمیدانست که حزبالله موشک کورنت دارد و اسرائیل در جنگ ۳۳ روزه زمانی که با موشک کورنت مواجه شد، غافلگیر شد.»
«تصمیم برای اسیر گرفتن نظامیان اسرائیلی تصمیمی کاملا لبنانی بود و ایران نقشی در آن نداشت و هیچ دیکتهای از سوی ایران نبود. سبک عملیات مشخص بود و آموزشها و رزمایشهای آن نیز انجام شده بود. برادران ماهها قبل در منطقه عملیاتی حاضر شده بودند. بنابراین حاج قاسم و حاج عماد و سید ذوالفقار میدانستند که هر روز یا هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. حاج قاسم در جریان عملیات بود و جزئیات مکان عملیات را میدانست و پیشبینی میکرد که هر لحظه امکان اجرای عملیات وجود دارد. چند روز قبل از عملیات، ایشان اینجا بود و پرسید که چه شده و گفتیم که هنوز منتظریم.»
«در جنگ ما به مغز متفکر حاج قاسم نیاز داشتیم. بنابراین هر روز جلسه داشتیم و همیشه در حال بحث و بررسی بودیم؛ چون در یک مکان بودیم، هر تحول جدید روی میداد، تصمیم میگرفتیم و به برادران در جبهه ابلاغ میکردیم. هفته اول با هم بودیم اما بعد به چند گروه تقسیم شدیم. صحبت من درباره فرماندهان نظامی بود. در مرحله اول که با هم بودیم مدام با هم رایزنی میکردیم. در تمامی این دیدارها حاج قاسم حاضر بود و پیشنهادها را بررسی میکرد. مسئله دیگر حلقه وصل او با مسئولان جمهوری اسلامی بود. بنابراین ایشان ارتباط با نیروی قدس در ایران را از لبنان انجام میداد.» (برگرفته از سایت فارسی حزبالله و سایت خبرگزاریهای فارس و ایرنا)
مشابهتها و اختلافهای نبرد حزبالله وحماس و جهاد با اسرائیل
جنگ ۳۳روزه حزبالله و اسرائیل در سال ۲۰۰۶ و حماس/جهاد در ۲۰۲۳ نقاط اشتراک و افتراقی دارد که به آنها اشاره میکنم:
۱ــ قرار هر دو جنگ نه در بیروت و غزه بلکه در تهران گذاشته شد.
۲ــ نقشه جنگ را معاونت عملیات سپاه پاسداران و فرماندهی برونمرزی سپاه قدس طراحی کرد.
۳ــ تمرینها پس از مرحله آموزش که در تهران و بعلبک انجام گرفت، در سوریه و لبنان و در مورد حماس و جهاد اسلامی در لبنان و نوار غزه (و در اغلب موارد در تونلهای بسته و نیمه باز) صورت گرفت.
۴ــ در لبنان، همه نیروها تحت فرماندهی واحد قرار داشتند (فرمانده کل سیدعلی خامنهای، جانشین حسن نصرالله، فرماندهی نظامی قاسم سلیمانی و معاون وقتش مجیدعلوی، نبیل قاووق و عماد مغنیه) اما در غزه، حماس با حدود ۱۵ هزار نفر نیروی رزمنده و فنی و لجستیکی، جهاد اسلامی با سه هزار نیرو، صابرین شیعه با ۸۰۰ نیرو افق دید مشترکی نداشتند. البته هر سه بر پایه تربیت ایدئولوژیک و روبه قبله تهران نماز میگزارند منتها وسط دو رکعت قربهالیالله به سوی قبله قطر و دمشق و اخوان المسلمین هم میخوانند. البته هرچه دلارهای خونی ولی فقیه افزایش مییابد، مراتب سرسپردگی به صنمهای دیگر کمرنگتر میشود.
۵ــ در جنوب لبنان، حاج قاسم سلیمانی در بعلبک در ستاد زیرزمینی نشسته بود و دوسه بار برای تبادل نظر با تهران مخفیانه به دمشق رفت. در حالی که در غزه، ستاد عملیات در سه پایگاه در شمال، جنوب و وسط غزه قرار دارد. ستاد سیاسی در لبنان است و ناظر اعلی در ستاد سپاه قدس در تهران حضور دارد.
۶ــ سلاحهای حزبالله ساخت ایران، روسیه، چین و بعضا غربی بود که از طریق ایران به دستش رسیده بود. سلاحهای ساخت صنایع نظامی حزب هم کپیبرداری از سلاحهای ساخت ایران بود که زیر نظر کارشناسان صنایع نظامی و سازمان هوافضا تولید میشد. در حالی که سلاحهای حماس و جهاد کپیبرداری از سلاحهای رژیم در استانداردی نازل، سلاحهای قاچاقی از خاک مصر و اسرائیل، سلاحهای خریداریشده از داخل اسرائیل و سرانجام سلاحهای قدیمی ارتش مصر از جنگ ۱۹۶۷ است که زیر نظر متخصصان سپاه بازسازی شدهاند.
۷ــ جنگجویان حزبالله همگی شیعهاند و تحت پیشرفتهترین آموزشها قرار داشتهاند و شماری از آنها هم فارغالتحصیلان دانشکدههای دریایی و فضایی سپاهاند، در حالی که اعضای حماس و جهاد سنیاند (صابرین شیعه با ۱۰۰ جنگجو) و هیچ شباهتی با واحدهای حزبالله ندارند. در عین حال در بعضی نواحی چون هرگز در رفاه و امنیت نبودهاند، برای بسیاریشان اندوه سه نسل روزمرگی در وطن اشغالشده اراده جنگیدن و توان ایمانی بهمراتب بیشتری از حزباللهیها فراهم کرده است.
۸ــ حزبالله منتظر الظهور است، در حالی که حماس پیروزی را با نوک تفنگ قابل دستیابی میپندارد.
۱۰ــ حزبالله در لبنان با داشتن صدها پایگاه و مخفیگاه، ارتباطی راهبردی با سوریه دارد و البته تحت پوشش نظامی، فرهنگی، امنیتی و مالی رژیم توان جنگیدن هم بهصورت چریکی و هم شبهارتش را دارد و امکاناتش برای جنگیدن بهمراتب بیشتر از حماس است؛ در حالی که حماس یک نیروی چریکی (آمیزهای از کلاسیک و مدرن) بیش نیست.
طبیعتا با این تفاوتها و پایگاههای زیرزمینی توان لجستیک حماس حتی به ۱۰ درصد حزبالله هم نمیرسد. حزبالله میجنگد تا بر لبنان مسلط شود و دومین جمهوری ولایت فقیه را برپا کند. حماس میجنگد تا دولت خودمختار را بیاعتبار و اسرائیل را به واگذاری اراضی اشغالی وادار کند.
با ارزیابی تلفات دو هفته نبرد تا امروز تلفات حماس حدود ۱۰ درصد از تلفات کل قربانیان جنگ از غیرنظامیان و کموبیش با قربانیان نظامی اسرائیل برابر است. در لبنان، حزبالله با پناه جستن در مساجد، کلیساها، بیمارستانها و سایر اماکن غیرنظامی تلفات کمتری داشت. در عین حال، دست اسرائیل در لبنان آنقدر باز نبود. در حالی که در غزه فقط در قیدوبند اجبار به رعایت بعضی ملاحظات و فشار متحدان است که تا همین امروز مهمترین عامل داخل نشدن ارتش اسرائیل به غزه بوده است.
سرنوشت جنگ
اسرائیل اسارت دو سربازش را با ویرانی جنوب و وسط و شرق لبنان و قتل صدها تن پاسخ داد. حال در برابر صدها کشته، ۱۵۰ اسیر و مهر باطل خوردن بر افسانه شکستناپذیریاش، آیا به ویرانی غزه و کشتن پنج هزار تن و کشتن و به اسارت گرفتن شماری از نفرات حماس و جهاد بسنده خواهد کرد؟
با شناخت نگاه اسرائیل به طوفان الاقصی و میزان توان نظامیاش و حمایت آمریکا و متحدانش از این کشور، حتی نتانیاهوی آسیبدیده و نامحبوب نمیتواند ضربهای بزند و بعد حکایت همچنان باقی بماند و با ظهور یک باراک حسین و جو بایدن خوابزده بار دیگر شاهد تخمگذاری ولایت عظما در چهار سوی منطقه باشد.
اسرائیل یک هدف فوری و دو هدف زماندار در پیش دارد. نخستین هدفش رهایی از کابوس غزه و انداختن شرش به گردن دولت خودمختار، مصر و جامعه بینالمللی است. سپس به سوی هدف دوم که کابوسی نیمهدائم است، خواهد رفت؛ به سوی حزبالله و برای ریشهکنی آن. در اینجا است که هدف سوم خودبهخود در برابر قرار میگیرد. مگر نه اینکه اسرائیل با هزار و سند میداند که سر افعی در تهران است پس آیا سر افعی را رها میکند تا بار دیگر شکم و دم و نیش بههم زند؟
خامنهای این را فهمیده است. امیرعبداللهیان را به عراق و سوریه و لبنان و دوحه میفرستد تا به اهالی جنگ حالی کند بگذارید جنگ در غزه محصور باشد. نه در لبنان وارد جنگ شوید و نه در سوریه. در تهران نیز به بوسیدن بازوی حماسیها و جهادیها از راه دور اکتفا میکند. چون میترسد جنگ دامنش را بگیرد به ماستمالی کردن بایدن، دست و دهان میشوید و خربزه به دهان میکند اما بوی شراب دوش با هزاران کشته و زخمی ویرانی در دو سوی صحنه زائلشدنی نیست .
آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا میآیی ای اقبال پی
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست از زانوی تو
اینکه اسرائیل چه زمان به دنبال دو هدف دیگر خواهد رفت، آشکار نیست اما خواهد رفت؛ مگر آنکه ملت بزرگ ما پیش از رقم خوردن سرنوشتش به دست بیگانه سر عقرب ولایت را خود به سنگ کوبد. آنوقت نه فقط ملت ما که ملت اسرائیل و فلسطین و لبنان و عراق و یمن هم به زندگی باز خواهند گشت و حتی فرهنگ بشری نیز نفس راحتی خواهد کشید. راستی را که سر افعی در تهران است.
در حالی که مولانا عبدالحمید با حفظ اعتدال و عدالت و میانه روی و حکمت و درایت بی نظیر و مثال زدنی در میان علمای جهان اسلام, برای مردم بلوچ و اهل سنت ایران افتخار آفرید و برای چندمین بار تاکید کرد که راه حل فلسطین مذاکره و تشکیل دو دولت است و نه برای ملت یهود آرزوی نابودی و محو کرد و نه برای ملت مسلمان فلسطین. شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید با بصیرتی که در ایران وجود ندارد با خردمندی و ژرف اندیشی فرزانه گونه حاضر نشد به قول خود ایشان چشم بسته به بلندگوی تبلیغاتی خامنه ای تبدیل شود. بنده از مواضع شیخ الاسلام مولانا عبدالحمید که هرگز او را ندیده ام حمایت می کنم. اما از امام جمعه شهر خودم که صدها بار او را دیده ام و صحبت و گفتگو کرده ام و در عنفوان نوجوانی به همراه بقیه “مید” های خویشاوند چابهای جزو پیروان او بوده ام, باید بگویم شدیدا شرمنده ام از همراهی ایشان با رژیم کودک کش جمهوری اسلامی و اطاعت محض از خامنه ای درست مثل اوف اوف سبیلوی بیسواد زرآباد (صفرسالاری) . ایشان چرا این زاری و گریه ها را برای کودکان بلوچ در جمعه خونین زاهدان و خاش نکرد؟ فلسطینی ها میلیونها طرفدار در جهان دارند. اما بلوچها چی؟ آیا عربستان یا پاکستان یا افغانستان یا هیچ کشور اسلامی و یا کسی در جهان حتی جمله اعتراضی نسبت به کشتار زاهدان ابراز کرد؟ آیا مولوی عبدالرحمان اعتراضی کرد, یا چند هفته بعد در کنار ابراهیم رئیسی جلاد نشست؟
ایشان حدود پنجاه و پنج سال پیش که به چابهار آمدند مورد حمایت “میدهای” چابهاری قرار گرفتند. حاج یوسف دوشوکی یکی از منازل متعدد خودش را مجانی به ایشان دادند و خرج ایشان توسط ما مردم چابهاری (بخصوص میدها) تامین می شد. اما از آن زمان بیش از نیم قرن گذشته است و خود ایشان و فرزندانش در سایه جمهوری اسلامی صاحب خانه های متعدد در چابهار هستند
لیکن افسوس و هزار افسوس که مولوی عبدالرحمن سربازی (چابهاری) که بنده وی را بیش از نیم قرن از نزدیک می شناسم و بارها قبل از انقلاب به من گفته بود که خمینی همان “خر دجال” است و نباید از وی حمایت کرد؛ اکنون همزمان با بوسیدن دست حماس توسط خامنه ای؛ که شنبه گذشته قتل عام دهشتناک کردند, برای حماس گریه می کند و خواهان جهاد مجاهدین برای محو اسرائیل و پیروزی کودک کشان حماس می شود. این سخنان “خامنه ای شاد کن” بی نهایت تاسف آور است. مخصوصا برای من ء چابهاری.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان ـ لندن
پی نوشت برای نسل جوان بلوچ: قریب به چهل و پنج سال پیش که به منزل ایشان که عمویم حاج یوسف دوشوکی مجانی به ایشان داده بود رفتم, باور کنید ایشان که قبل از انقلاب و بعد از برگشت از مدرسه پاکستانی شدیدا ضد شیعه بودند و کتاب “گرگی در لباس میش” در مورد مذهب شیعه نوشته بودند, به من گفت : تو دانشجو و ساده هستی, این خمینی خر دجال است و اگر پیروز شود دنیا را به آشوب می کشد. در نتیجه بنده هیچگونه مشکل شخصی با مولوی عبدالرحمن ندارم. امانسل جدید باید با تاریخ آشنا شود.
اردوگاهی که با کمک شهبانو فرح برای آوارگان فلسطینی در امان برپا شده بود با قطع کمک خمینی و خامنهای به ویرانکدهای تبدیل شده است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
یک شنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ برابر با ۱۵ اُکتُبر ۲۰۲۳ ۱۰:۳۰
دیدار سید روحالله مصطفوی و یاسر عرفات الحسینی در تهران- The Palestinian Museum Digital Archive
در آن روزهایی که چریکهای فلسطینی نمادهای مبارزه با ظلم و اشغال و تبعیض بودند و برای آزادی سرزمینشان مبارزه میکردند، اعتبار آنها فقط در بین مسلمانان مشهود نبود. کاردینال صباح و اسقف کاپوچی نیز به فلسطینی بودن افتخار میکردند. نیمی از رهبران گروههای انقلابی فلسطینی مسیحی بودند. دکتر جورج حبش، رهبر جبهه خلق، و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک خلق، هر دو مسیحی بودند و اغلب مبارزان فلسطینی باتفنگ و بیتفنگ سکولار بودند. عرفات و یارانش نیز در همین جمع قرار میگرفتند.
هنگام محاصره اردوگاه پناهندگان فلسطینی تل زعتر در بیروت بهدست ارتش رژیم حافظ اسد و کشتار صدها فلسطینی، در آن چند هفتهای که بیروت بودم، نه صف نماز جماعتی برپا بود نه الله اکبری. برعکس، ترانه زیبای «قدس در قلبم» فیروز و اپرت وطنم بزرگان آواز عرب- عبدالوهاب، فائزه احمد، عبدالحلیم حافظ، نجاه الصغیره- و ورد الجزایری و فریدالاطرش از بلندگوها پخش میشد و جان و جهان رزمندگان فلسطینی را جلا میداد.
در آن دوران، اسرائیل بود که به خانهها و پناهگاههای رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین در بیروت و عمان و تونس و… حملههای ناگهانی شبهچریکی میکرد. فلسطینیها اگر کار تروریستی هم میکردند، اصول و پرنسیبهایی بر عملشان حاکم بود. یک مورد مونیخ و حمله به ورزشکاران اسرائیلی واقعا استثنا بود. افراد حبش هواپیمای آمریکایی را میربودند و به اردن میبردند و نخست مسافرانش را به نقطه امنی میبردند و بعد هواپیمالی خالی را منفجر میکردند.
اما امروز، شاگردان مدرسه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایی بانویی آلمانی را برهنه میکنند، بعد پیکر برهنهاش را با طناب به پشت جیپ میبندند و در خیابانهای محل کیبوتصها و شهرکهای بیرون دروازه غزه به زشتترین وجهی به نمایش درمیآورند.
محمود عباس میگریست که ملت فلسطین ملتی تاریخی و بافرهنگ است؛ اینها از ما نیستند… ولی مجبور بود در برابر فروریختن خانهها بر سر ملتش از یک سو به آتشبیار معرکه نفرین کند و ولی فقیه را عامل نشر کینه و نفرت بخواند، و از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو را از واکنشی غیرانسانی به مردمی که عملا اسیر حماس و جهاد اسلامیاند بر حذر دارد. ابومازن انسان شریفی است. دیرسالی است او را میشناسم و بسیار بار با او و دوستم نبیل ابوردینه، سخنگوی ابومازن، دیدار و گپ و گفت داشتهام. او صادق است و مثل عرفات بازیگری نمیداند.
ای کاش شارون و نتانیاهو درک درستی از اوضاع پیچیده فلسطین داشتند و ابومازن را در چنگ کفتارهای نایب امام زمان رها نمیکردند تا امروز پادافره خطا و غرورشان را با اجساد جوانان بیگناه، پیران و کودکان، و پایان قصه شکستناپذیریشان نمیپرداختند.
بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ آن روزها که پادشاه فقید اشغال سرزمینهای غرب رود اردن و غزه را محکوم میکرد و سفیرش در عربستان زندهیاد استادم جعفر رائد را مامور نمیکرد با خالد الحسن سفیر سازمان آزادیبخش در جدّه گفتوگو کند و کمکهای انسانی ایران به فلسطینیها را به او بدهد (خالد الحسن برادر مهتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از فتنه شوم روحالله کشمیری مصطفوی ملقب به خمینی بود. من اورا به روزنامه اطلاعات بردم و با مرحوم صالحیار و علی باستانی و دیگر همکارانم در تحریریه آشنا کردم).
اگر ایران گرفتار خمینی و نوکرانش نشده بود، امروز فلسطین مسیر دیگری داشت. چند سال پیش، با جمال بزرگزاده، دوست و همکارم، به دیدن ابومازن رفتیم و فردایش سری به اردوگاهی زدیم که شهبانو فرح برای فلسطینیها در امان برپا کرده بود. اردوگاهی مدرن با همه وسائل، خانههای تمیز، خیابانهای منظم و… اما آن روز که ما به اردوگاه الحسین رفتیم، سگ و کودک و پیر و جوان در شهرکی ویران در هم میلولیدند که به زبالهدان بدل شده بود. مرد و زنی به گدایی پیش آمدند. گفتم چه بر سراردوگاه آمد؟ مرد گفت از وقتی خمینی آمد کمکها قطع شد و ما مجبور به فروش در و پنجره و آشپزخانه و دستشویی شدیم و اندکاندک اردوگاه زیبایمان به زبالهدانی بدل شد. زن و مرد خمینی را لعنت میکردند و دعا برای شهبانو و طلب رحمت برای شاه.
کمپ پناهندگان فلسطینی الحسین در امان- urbancamps/Palestinian Urban Refugee Camps, Amman, Jordan
عرفات در تهران
دراینجا ضروری است به یک دیدار مهم در نخستین روزهای پیروزی انقلاب بین سید روحالله مصطفوی و یاسر عرفات الحسینی در تهران و به دیدار دیگری دو سال بعد در قم اشاره کنم که در آن، امام همام به یکی از ارکان جنبش جهانی اخوانالمسلمین و مرشد اعلای اخوان سوریه گفت: «شما از آمریکا بازی خوردهاید و این آقای حافظ اسد از ماست و نور ولایت بر جبین دارد.»
نخستین دیدار را خود شاهد بودم و شرح آن را در روزنامه اطلاعات فردای آن شب نوشتم و بعدها شکل کاملتر آن را در «روزگار نو» به فارسی و در «المجله» به عربی و سرانجام در یک کتاب باز گفتم.
عرفات در رأس هیئتی ۸۰ نفری از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دمکراتیک و اسلامیهای فلسطین و امّ علی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر میکرد الان توی خیابانهای تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه ساختهاند. نمیدانست اهل ولایت اسلام ناب یک را ده و ده را صد میکنند و خون گوسفند را بر مرده ۹۰ ساله میپاشند تا مو لای درز شهادتش به دست ارتش (به این بیغیرتی، هرگز ندیده ملتی؛ شعار آن روزشان) نرود. همان شب اول، همراهان عرفات را در مدرسه علوی ولو کردند. خورش قیمه برپا بود و همزمان با اطعام همراهان ابوعمار، سفرهای در اتاق مدیر مدرسه انداختند که بزرگتر از باقی اتاقها بود و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تأمل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی، که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جدّه بود و در عین حال کار مترجمی بین آقا و عرفات را بر عهده داشت نیز گرد سفره در چرخش بود.
رسول صدرعاملی، نوجوانی بود برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زندهیاد فرهادخان مسعودی (که هرگز لطف و محبتش را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم. وقتی دیدم علیرغم آنکه از متولدین روزنامهنگاری در صفحات شایعات داغداغ، سردسرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم. چون از پاریس در کنار جاوداننام استاد منصور تاراجی در هواپیمای سید روحالله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگتر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه آقا گرم گرفته بود. آن شب نیز همراه با سید حسین و پسر حاج عراقی، که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا بهدست بچههای فرقان، اما خیلیها بر این باور بودند که محرک شخص دیگری بوده است؛ و منظور بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی)، پروانهوار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه میپرید. گاهی شکار لبخند میکرد و زمانی روی دستهای چربی که لقمه میچید زوم میکرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود عکسهایی از همه ما ثبت کرد.
عرفات یکبند حرف میزد. مثل بچهها ذوقزده شده بود. عصر که از فرودگاه میآمد، به قطبزاده گفته بود «همیشه فانتومهای اسرائیلی برای بمباران ما میآمدند، اما امروز فانتومهای ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من قابلتصور نبود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار از قدس و نماز در مسجد الاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.»
خمینی نیز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چریک سرشناس فلسطینی بر شانههایش بوسه میزد و سید ثوار (انقلابیها) خطابش میکرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روحالله خیلی زود به عرق نشست. مصطفی چمران به خمینی خبر داد دفتر نمایندگی عرفات در اهواز کانون فساد است و نماینده او «ابوجعفر» مشغول تحریک عربهای خوزستانی است و کلمه انفصال (جدایی) را در سرشان فرو کرده است. چند هفته بعد، دریادار دکتر مدنی ابوجعفر و تنی دیگر را بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادیبخش فلسطین را بست. بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد وابسته به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جرج حبش) بودند دستگیر و شبانه اعدام کردند.
نرمنرمک شکاف جداییها آشکار شد. «هانی حسن» که به سفارت به تهران آمده بود رفت و جایش را به سرگرد «ابو ایمن» داد که بعدها سفیر فلسطین در افغانستان شد. او نیز کوتاهزمانی بعد جایش را به «صلاح الزواوی» داد که خیلی زود به کبوتر حرم تبدیل شد و بیش از سی سال در تهران مداحی ولی فقیه میکرد و بعد از مردنش، دخترش که در ایران بزرگ شده بود سفیر فلسطین شد؛ البته در کنار سفیران حماس و جهاد اسلامی. او و پدرش بیش از آنکه سفیر فلسطین در تهران باشند، سفیر ولی فقیه در سفارت فلسطین بودند و هستند.
روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائیل در خیابان کاخ را برای سفارت فلسطین در نظر گرفتهاند و آن را به عرفات میدهند. اما این وعده نیز هرگز عملی نشد. ابتدا به بهانه نیاز ساختمان به تعمیر، سفارت فلسطین را کمی پایینتر در خیابان کاخ در خانهای مجلل و البته مصادرهای برپا داشتند. بعد هم اصلا به روی مبارک نیاوردند که قرار بود سفارت فلسطین در دفتر حافظت منافع اسرائیل در نزدیکی میدان کاخ را به برادران فلسطینی واگذارند.
عرفات، نخستین مهمان انقلابی خمینی، چون برای خود حق و حقوقی قائل بود و بهعلت آنکه شماری از مخالفان رژیم شاه را در اردوگاههایش در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وامدار خویش میدانست، لذا انتظار داشت سید روحالله درهای خزاین معموره محمدرضاشاه را به رویش بگشاید. البته چنین نشد. از آنجا که عرفات بیش از خمینی با کسانی رفاقت داشت که یا مثل قطبزاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سید روحالله سرشان به دار رفت، یا چون بنیصدر ره تبعید گرفتند، یا آنکه چون نواده مکرّم ولی فقیه «سید حسین» مغضوب جدّ کبیر واقع شدند، طرح خمینی برای به خدمت درآوردن انقلاب فلسطین با شکست روبهرو شد.
پس از شروع جنگ ایران و عراق و موضعگیری عرفات به نفع صدام حسین، بهویژه پس از آنکه در پایان دومین سال جنگ، نیروهای ایرانی ارتش عراق را از خرمشهر بیرون راندند و خمینی ماموریت میانجیگری هیئت رهبران کشورهای عضو «کنفرانس سران اسلامی» را که عرفات نیز جزو آن بود نپذیرفت، عرفات رسما بهعنوان عنصری سازشکار و خائن نهفقط هدف حملههای گسترده ارگانهای تبلیغاتی نظام، بلکه هدف توطئههای گسترده، گاه برای قتل وی، و از هم پاشیدن سازمان آزادیبخش قرار گرفت.
از همان روزی که عرفات بهعنوان نخستین میهمان انقلاب به مبارکگویی خمینی سر از پا نشناخته به ایران آمد و با چند چمدان وعده تهران را ترک گفت، تا امروز هرگز جمهوری ولایت فقیه حتی یک گام مثبت برای کمک به مردم فلسطین بر نداشته است. عرفات در مصاحبهای که با او داشتم، که در روزگار نو و المجله چاپ شد، تاکید کرد ضرباتی که مردم و انقلاب فلسطین از رژیمهای جمهوری اسلامی و سوریه متحمل شدهاند دهها بار سنگینتر و مرگبارتر از ضرباتی است که اسرائیلیها بر فلسطینیها وارد کردهاند. محمود عباس، رهبر قانونی فلسطین، نیز بارها این گفته و شدیدترش را به من گفت که در شبکه «ایران فردا» نیز سخنانش را پخش کردم. میگفت «شرافت خود را به دلارهای خونین فروختهاند.»
حماس و جهاد اسلامی از ۶ اکتبر (۱۴ مهر) اخلاق و اصول اسلام ناب انقلابی محمدی ولایت فقیهی را در کوی و برزن و بازار شهرکهای یهودینشین به نمایش گذاشتند. به گفته رهبر جهاد اسلامی زیاد نخاله (سومین بعد از فتحی شقاقی، و رمضان شلّح)، «میلیاردها دلار از طرف خامنهای به حماس و ما دادند و از دادن سلاح و آموزش ساختن پهپاد و موشک دریغ نکردند.» لابد موقعی که زیاد نخاله این سخنان را میگفت حضرت بایدن مشغول چیدن گل در کمپ دیوید بود، چون انکار میکند که اهالی ولایت فقیه در جنایتهای اخیر حماس و جهاد اسلامی نقش داشتهاند. سیدعلی آقا هم با سپاس ضمنی از شیطان بزرگ تاکید میکند «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود.»
البته بازوی کشندگان زن و کودک و نوجوان و پیر یهودی را میبوسد و به روح پرفتوح حضرت آدولف درود میفرستد و خودش شفیع او در سر پل صراط خواهد شد!!
سلسله این مزدوران از فتحی شقاقی و رمضان شلّح آغاز و حالا به زیاد نخاله پنهانشده در لبنان رسیده است. بیشتر رهبران حماس، از جمله خالد مشعل، در ویلاهای چند میلیونی در دوحه و استانبول و دمشق مشغول خرج کردن دلارهای ولی فقیه از کیسه ملت ایراناند. خرج عروسی فرزند اسماعیل هنیه از ۵ میلیون دلار افزون بود. خالد مشعل و موسی ابومرزوق و اسماعیل هنیه و محمود زهّار حماسی نیز همچون رهبران حزبالله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین به دفعات از مرحمتیهای سید علیآقا برخوردار شدهاند و بهعنوان سپاس، بوسهای بر دست ولی فقیه زدهاند.
اما مردم فلسطین هیچگاه حتی درمی از این مرحمتیها دریافت نداشتهاند. ابومازن در کویت به من گفت پولهای جمهوری اسلامی فقط برای تخریب صلح و ضربه زدن به جنبش فتح و ریاست دولت خودمختار فلسطین مصرف میشود. دل ابومازن پر بود. همانگونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاریهای اهل ولایت فقیه بارها تاکید کردهاند، رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین و متحد حقیقی دست راستیهای اسرائیل است. هر بار که آمریکا بهطور جدی اسرائیل را برای ملتزم شدن به تعهداتش زیر فشار قرار میداد، به اشاره تهران یک عمل انتحاری، که با قتل چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری همراه است، به یاری اسرائیل میآمد و زبان آمریکا هم کند میشد. در نتیجه، چنین است که امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین نیز رنگ میبازد.
فکر کنید اگر تلاشهای محمد بن سلمان با حمایت ابومازن، رهبری قانونی ملت فلسطین، و غرب به ثمر مینشست، نتانیاهو با تخلیه اراضی اشغالشده فلسطین موافقت میکرد و پرچم فلسطین آزاد بر فراز دیوارهای مسجد الاقصی به اهتزاز در میآمد، هرگز شاهد خونریزیها و ویرانیها و جنایتهای بعد از ۶ اکتبر نبودیم.
حال درهای جهنم گشوده شده است. ولی فقیه عرش را سیر میکند و مزدورانش بوزینهوار در میدان بیآبرویی میرقصند. باور کنید این شادمانی طولانی نخواهد بود و حتی عشق جو بایدن به ولایت فقیه نیز به بقای ولی فقیه و ذوب شدگان در ولایتش کمک نخواهد کرد.