خانه » مقاله » شهبانو ؛ یگانه شهبانو / علیرضا نوری زاده

شهبانو ؛ یگانه شهبانو / علیرضا نوری زاده

سرو بانوی ایران خسته اما استوار پای میفشرد
گالری نگار و دیدار نخستین

علیرضا نوری زاده
شاهکار ؛ بازویش را گرفته از پله ها بالا میروند. سرو بانوی ایران خسته است اما استوار پای میفشرد و من امیددارم ۹۰ سالگی اش را در خانه پدری جشن بگیریم.
اولین دیدارم با او به لطف افسانه خانم میسر شد.
*بیست سالم بود و به لطف عباس پهلوان و با تلاشی که خستگی ناپذیر مینمود ( و هنوز هم ) در مجله فردوسی جائی نصیبم شده بود . پهلوان با دل سرشار از مهر ، سینه ای به بزرگی دریا ، ما جوانهائی را که میتوانستیم چریک شویم ، سر از اوین و یا حتی زیر خاک در آوریم ، میدان داده بود که کارزارمان را با قلم به جای مسلسل و خنجر دنبال کنیم . من در کنار کار شعر با ترجمه شعرشاعران عرب و فلسطینی و سپس گزارش هفته و مطالب هنری و سیاسی ، خیلی زود و در همان دوران دانشجوئی دانشکده حقوق ، شدم شاعر و نویسنده و روزنامه نگار جوان . و هنگام برپائی کانون نویسندگان ، به عنوان جوانترین عضو کانون پذیرفته شدم . اینها را نوشتم تا نقد نقاشی نوشتن من اسباب تعجب نشود . ( علاوه بر مجله فردوسی ، در دورانی که ” بما اجازه ندادند شعر عاشقانه بگوئیم” شعری که اصغر واقدی در زمان ممنوع القلم شدن عباس پهلوان و اخراج او و کابینه اش از مجله فردوسی سرود ه بود ، در مجله ماه نو فیلم تقی مختارکه به ما از فردوسی رانده شدگان جا داده بود ، خیلی جدی نقد نقاشی را دنبال کردم . )
نقد نقاشی نوشتن که باعث آشنائی من با بسیاری از نقاشان پیر و جوان و گالری دارهای نیمه دوم دهه چهل خورشیدی و اوائل دهه پنجاه شده بود خانم افسانه بقائی مدیر گالری نگار که با وجود آنکه فرانسوی بود فارسی را به سلاست صحبت میکرد و همه گاه با لبخند و مهر بسیار پذیرای من میشد و دهها هنرمند دیگر ، اندک اندک به من امکان داد در زمانه ای که کمتر کسی به نقد نقاشی می پرداخت صاحب اسم و رسم شوم و به تمام نمایشگاهها و مناسبتهای مرتبط با نقش و نگار و نقاشان دعوتم کنند . روزی خانم بقائی مدیر گالری نگار به من تلفن کرد که فوری به گالری بیا ، فاصله گالری نگار تا دفتر مجله فردوسی در خیابان ثریا زیاد نبود . پیاده رفتم و خانم بقائی با دیدن من مرا به مردی خوش تیپ که حدود پنجاه سال داشت و بعدا فهمیدم ادیب هویدا و از اقوام نزدیک مرحوم هویدا نخست وزیر وقت است ، معرفی کرد و گفت ببین چطوری میشه مشکل علیرضا رو حل کرد ؟! من حیرت کردم . داستان چیست ؟ لحظاتی بعد معلوم شد قرار است ملکه فرح به گالری بیاید و افسانه خانم لطف کرده اسم مرا به ماموری که از جانب ساواک مسئولیت چک کردن نام میهمانان رادارد ، داده است. دو روز بعد کار ما درست شد و گمانم روز پنجشنبه ای بود که ملکه آمد و من نیز در کنار میهمانان سرشناس برای نخستین بار همسر پادشاه و مادر ولیعهد ایران را از نزدیک دیدم . دکتر مجابی و زنده یاد هوشنگ حسامی هم از دو روزنامه عصر آنجا بودند . ملکه با لباسی ساده و خیلی خودمانی با همه ما دست داد و بعد روی مبلی وسط گالری نشست و ما دورش جمع شدیم چون قرار بود خبر مهمی را آن روز عنوان کند . لحظاتی گذشت تا اینکه او گفت برای کمک به نقاشان ایران ، گفته ام که در داخل بنای شهیاد ، سالنی را به عرضه ی تابلوهای نقاشی هنرمندان ما اختصاص دهند و مسافرانی را که به صورت ترانزیت در مهرآباد سه چهار ساعتی توقف میکنند با اتوبوس مخصوص به دیدن تابلوها بیاورند . اگر در روز دوسه تا از مسافران ترانزیت از تابلوئی خوششان بیاید و آن را بخرند ، زمینه خوبی برای یاری رساندن به نقاشانمان فراهم خواهد شد و چه دیدید شاید هم اینکار باعث جهانی شدن آنها شود . روزنامه نگاران خیلی معتبر تر از من و همچنین خبرنگار صداوسیما سوالاتی کردند که بنظرم خیلی بی معنا و متملقانه آمد . من یکباره مثل تب زدگان پریدم وسط و گفتم خانم آیا گالری پیشنهادی شما در شهیاد به روی همه باز است ویا فقط عزیز کرده ها ؟ یکباره سکوت همه جا را گرفت و فقط میشنیدم کسی در گوشم میگوید علیاحضرت علیاحضرت . تازه فهمیدم چه گافی کرده ام اما خود ملکه به دادم رسید و با ملامت به رئیس دفترش که واژه علیاحضرت را تکرار کرده بود گفت چکارش داری بگذار حرفشوبزنه . جوونه او با احترام میگه خانم ،چه عیبی داره کلمه علیاحضرت تو دهنش نمیگرده ( تقریبا مضمون حرفها همین بود ) من سرخ شده بودم و دستپاچگی در همه ی وجودم آشکار بود . ملکه اسمم را پرسید و اینکه چه میکنم و در کدام مجله هستم وقتی گفتم دانشجوی حقوقم و در مجله فردوسی کار میکنم گفت چه خوب . من فردوسی را هر هفته می بینم و ایندفعه مقاله شما را حتما میخونم . آنشب من چنان تحت تاثیر سادگی و خاکی بودن ملکه قرار گرفتم که داستان را اول به پهلوان و زنده یاد نعمت الله جهانبانوئی مدیر فردوسی و بعد به همه فامیل و دوست و آشنا گفتم .

* در لندن دانشجو بودم و چند سالی از برخورد گالری نگار میگذشت . ملکه ایران میامد تا در مراسم افتتاح نمایشگاه آثار ایرانی ( و اسلامی ) شرکت کند . کنفدراسیون تظاهراتی برپا کرده بود تا هنگام ورود ملکه به موزه آلبرت محل نمایش بخشی از آثار ، علیه او و همسرش شاه که به لندن نیامده بود شعار بدهند و شاید هم گوجه ای بسویش پرتاب کنند .من نیز آنجا بودم ولی به محض آشکارشدن موکب ملکه سرم را دزدیدم و پشت سرها پنهان شدم . انگار باک داشتم که مبادا او میان آنهمه سرو چشم مرا ببیند و آن روز گالری نگار را به یاد آورد .تا میتوانستم به عقب رفتم

* شاه میرفت و میدانستیم بازگشتی در کار نیست . و مگر همه همین را نمیخواستیم ؟
توی فرودگاه. شاه منقلب بود اما ملکه که کلاه پوستی بر سر داشت همه ی قدرتش را بکار میبرد که نشکند با این همه ، وقتی از پله های هواپیما بالا میرفت حس کردم دل و جان و چشمش میگرید . بالای پله ها لحظه ای که برگشت اما درد هایش پیدا بود ولی گریه نه ، حال آنکه همسرش شاه مقتدر واقعا میگریست .
*تصاویرش را میبینم ، خسته ، آزرده ، با چشمانی پر از درد و دلشکستگی ، گاهی تنها و زمانی کنار بستر همسرش اما هیچ تصویری را نمیبینی که نشانی از عجز و فرو ریختن داشته باشد .پیش خود فکر میکردم چقدر دلش به درد آمده وقتی در مطبوعات خوانده ، صادق خلخالی جلاد خمینی گفته اگر فرح شاه را بکشد اورا می بخشیم ! راستی اینها کی هستند از کجا آمده اند ؟ لابد گمان میکنند همه ی زنها مثل جعده زن امام حسن ، شوهر کشند .
دوسال بعد من هم مثل او تبعیدی بودم با این حساب که او ملکه ای تبعیدی بود و من شاعر و روزنامه نگاری تبعیدی که هنوز میتوانست حرفهایش را مثل گلوله ای به سوی اهالی ولایت فقیه پرتاب کند .
* چهار شاهزاده و شاهدخت را که از آسمان به زمین افتاده بودند در غیاب پدرشان که در قاهره به خاک سپرده شد ،اداره کردن کار سختی است به ویژه آنکه دشمنت در پی تست و حکم مرگ همه شماراهم دادگاه ولی فقیه صادر کرده است . دوستانی که دستانتان را عسل زده بودید و در گلویشان چکانده بودید منهای انورالسادات ، برای جویدن قلبتان دندان تیز میکردند . سادات که رفت ، بار غربت سنگین تر شد و همزمان بعنوان ملکه سابقی که هنوز هم جوان بود و هم زیبا ، با فرزندانی که جوان بودند و میل جوانی داشتند ، چه باید میکردی ؟ دوربین پاپاراتزی ها دنبالتان بود . کافی بود تصویری از بچه ها بخصوص پسر بزرگت که ولیعهد بود و میخواست تاج مصادره شده را پس گیرد یا دخترانت در یک شب نشینی در حال رقص یا سر به شانه کسی گذاشتن چاپ میشد و بار ملامت از سوی رژیم که چه عرض کنم از سوی همان همان هموطنانی که اغلب واعظ غیر متعظ
هستند برشانه های در هم شکسته ات ، سنگینی کند . اما هرچه بود توانستی آنها را حفظ کنی . بر جوانیت بند زدی و هرگز شکوه اقتدارت از دیده ها پنهان نشد حتی وقتی دخترکت پرپر شد و هنوز چشمت خیس مانده پسرت نیز تنهایت گذاشت ، خدا میداند با چه قدرتی ، در نهان زار زدی و در آشکار برای سهراب پروین خانم و ندا آقاسلطان و مهسا و آرمیتا اشک ریختی .

* پیامهائی که از خانه پدری میاید تکانت میدهد. حالا فرزندان همانها که مرگ برتو و همسرت سرداده بودند سلامت میگویند ، در غمت میگریند و با شادیهایت ، دل شاد میشوند . شگفتا که ملکه پیشین با آنکه میداند از پهلوی ها او بیش از همه در داخل و خارج کشور اعتبار و محبوبیت دارد و سالهای غربت نه تنها از اعتبارش نکاسته بلکه هرروز به آن افزوده است ، ۴۳ سال در حاشیه مانده است اگر چه گاه کارهای بزرگی هم کرده است . بسیاری از مدعیان سلطنت طلبی که میدانند حضور فعال او در صحنه میتواند رویای برپائی یک اپوزیسیون همبسته را تحقق بخشد بخصوص که او ، بدنبال بر سرنهادن تاج موزه نشینش نیست ، غیبتش را چنین توجیه میکنند که با بودن فرزندش در صحنه ، هراقدامی از سوِی او میتواند به شاهزاده لطمه بزند و دوگانگی ایجاد کند. من اما همیشه به اینها گفته ام فرح پهلوی از آن مادران نیست که رقیب فرزندش شود بلکه فرزند او در پرتو برپائی یک اپوزیسیون همبسته ، فعلیت پیدا میکند و شهبانو در این میان میتواند زنجیر به هم پیوستگی باشد .

*من خود چند نوبت با ایشان دیدار داشته ام که یکبار آن طولانی و همراه با گفتگوئی جدی بود . وقتی که داستان أن روز گالری نگار را گفتم با همه تلخی های روزگار و فراز و فرودهای زندگی ، یادشان آمد که جوانی آنروز خانمشان خوانده بود و حالا هم آن خانم و هم آن جوان با موهای سپید در آرزوی دوباره دیدن خانه پدری ، به دوره کردن دیروز و امرو و هنوز مشغولند . اندوه به جان نشسته در سیما و صدای ملکه پیشین آنقدر مشهود بود که با هیچ نکته ای حتی شیرین نمی توانستی تغییرش بدهی . دو داغ لیلا و علیرضا ، یک داغ چهل و سه ساله همسر و داغ بزرگتر از دست دادن وطن و تاج و تخت ، چندان است که تنها شاید در لحظه فرو بستن همیشه ی چشم ، به سردی نشیند . جالب اینکه در همه این دیدارها من ذره ای خشم و کینه حتی نسبت به اهالی ولایت فقیه در او نیافتم نسبت به مخالفان همسرش و رژیم پادشاهی ، لحظه ای بغض آلود ندیدمش حتی با شماری از بزرگان آنها نشست و برخاست داشته و دارد . واژه انتقام در فرهنگ او جائی ندارد اما برای همه ی مادرانی که جگرگوشه هایشان در این ۴۳ سال سربدار شده یا گلوله آجینشان کرده اند و یا در جبهه های جنگ به خون نشسته اند گریسته است و همدردشان بوده است . چه کسی شایسته تر از این زن ایرانی میتواند برای همه مادر باشد ، خواهرانه غبار کین از دلها بشوید ، نماد آشتی ملی شود بی آنکه شاه باشد یا ملکه یا مادر ولیعهد . او شاید تنها کسی است که بی استناد به مقام سابقش هم ، به رسمیت شناخته میشود .
فرح دیبا ( پهلوی ) تنها فردی از خاندان سلطنتی پیشین ایران است که در باره اش نتوانسته اند داستان بسازند و آنچه ساخته اند چنان جعلی بوده که حتی خود اهالی ولایت فقیه نیز باورش نکرده اند . یک روحانی سرشناس از منسوبان مرحوم آیت الله خوئی میگفت ، آقای خوئی معتقد به ورود زنان به سیاست و قبول سمت نبود اما همیشه میگفت این خانم ( فرح پهلوی ) اما از جنس دیگری است .اگر شاه کار را به او واگذار کرده بود وضع ایران به اینجا نمیکشید . اگر واقعا دلیل امتناع او از حضور مستقیم در صحنه اپوزیسیون حضور فرزندش ولیعهد سابق شاهزاده رضا پهلوی به عنوان نماد اپوزیسیون ملی مشروطه خواه در صحنه باشد به گمان من نه تنها ملکه فرح میتواند پشت و پناه قدرتمندی برای او باشد بلکه محوریت یافتنش در نهایت ، به سود فرزند خواهد بود . شاهزاده رضا پهلوی سرمایه بالقوه ای است که خیلی ها میخواهند فعلیت یافتنش را در زمین خود ، به نفع خویش و در جهت مصالحشان ، عملی کنند . به چهار دهه گذشته نگاه کنیم و آدمهائی را که در کنارش بوده و رفته اند بیاد آوریم . بسیاریشان به این گمان که همسفری با شاهزاده ره به علی آباد میبرد و آنها در نهایت آباد خواهند شد ، دنبالش بوده اند و بعد از مدتی راهشان را کج کرده اند. پس به مصلحت خود اوست که مادر را در به میدان آمدن تشویق کند و خود راه سوء استفاده مدعیان سلطنت طلبی و مشروطه خواهی را از نام و جایگاه خود سد کند .
مردم ایران در شرایط فعلی بیش از هرزمان در رژیم اراذل ذوب شده در ولایت خمخا (خمینی خامنه ای ) به یک مادر نیاز دارند که بتواند فرزندان رنج دیده اش را از هرتیره و قومی ، هر دین و مذهبی و هر گویش و زبانی در پناه مهر خویش قرار دهد
زنی که ۴۳ سال هجران و غربت و ضربه های سهمگین از دست دادن تاج و تخت و همسر و دو فرزند ، و درد فرو افتادن هزاران تن از فرزندانش در ایران ، نه تنها از پایش در نیاورده بلکه استوارتر و با استقامت ترش کرده است، کسی جز فرح پهلوی نیست .
به همان سیاق بیست سالگیم میگویم خانم فرح پهلوی ، وقت به میدان آمدن است ایران منتظر شماست . وهمصدا با شاعر و محقق آزاده وفا یغمائی مینویسم ، بانوی ایران ، یگانه شهبانوی ایران توئی و همیشه خواهی بود.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*