عطاءالله مهاجرانی در یک رشته توییت که در رسانه های متعدد جمهوری اسلامی انعکاس گسترده ای یافته است, شوربختانه به دور از ادب و نزاکت به شاهزاده رضا پهلوی حمله کرده است که چرا برای همدردی با میلیونها قربانی یهودی هولوکاست به اسرائیل می رود. آدولف هیتلر خونخوار با آنچه که بی شرمانه و بی رحمانه “راهحل نهایی” می نامید وحشتناک ترین جنایت تاریخ بشریت را رقم زد. پس از هیتلر فقط رژیم جمهوری اسلامی و سران بی مهابا پستان به تنور هیتلر چسباندند و هولوکاست را انکار کرده اند. در صورتی که خود آلمانی ها و اروپایی ها آن را پذیرفته اند. اما جمهوری اسلامی برای هیتلر “کاسه داغ تر از آش” شده است و آن را انکار میکند. حتی سازمان ملل هم رسما یک روز (٢۷ ژانویه) را بعنوان روز جهانی یادبود بیش از شش میلیون قربانی هولوکاست نامگذاری کرده است.
واقعا اکراه داشتم که این نامه سرگشاده را برای ایشان بفرستم. اما نوشتم از آنجایی که شما هراسان از عکس العمل هموطنان بخش نظرات و کامنت ها را در توییتر خود مسدود و یا محدود کرده اید, ناچارم نظرم را در مورد دو مطلب روز علنی کنم.
اول: در مورد سفر کاملا بجا, مناسب و شایسته شاهزاده رضا پهلوی به اسرائیل باید گفت زمانی که خود عرب ها مثل امارات بحرین مراکش اردن مصر و سودان و غیره با اسرائیل رابطه برقرار می کنند و دست دوستی دراز می کنند, چرا ما باید “کاسه داغ تر از آش” برای امثال حماس و جهاد اسلامی بشویم؟ این در حالی است که رژیم جنایتکار, منحوس و کودک کش جمهوری اسلامی نه تنها از پول مردم فقیر ایران از جمله بلوچستان (و جاهای دیگر کشور) برای اسرائیل ستیزی استفاده نامشروع می کند و در جمعه خونین زاهدان بیش از صد نمازگزار بیگناه را شهید و بیش از سیصد انسان را زخمی و معلول می کند. “جمعه قدس” ما “جمعه خونین” زاهدان است و نه نمایش مضحک مزدوران رژیم در داخل و در خارج در آخرین جمعه ماه رمضان. حال بگذریم از اینکه این بار اشتباهی گرفتند و دو جمعه قبل از عید این نمایش را برگزار کردند. عید فطر روز شنبه آینده است. لذا سوال این است که چرا باید کاسه داغ تر از آش برای دیگران شد؟ زمانی که همان دیگران با اسرائیل صلح می کنند.
نفی هولوکاست و نفرت پراکنی دینی و قومی و مذهبی و نژادی و جنسیتی و غیره توسط جمهوری اسلامی و عوامل آن شدیدا محکوم و غیرانسانی است. به سخنان مولانا عبدالحمید در جمعه گذشته گوش کن که گفت پیامبر هم بجای نفرت پراکنی, با یهودیان صلح کرد. یعنی نفرت و نابودی را محکوم کرد و گفت: ” هیچ کس در فکر نابودی دیگران نباشد”.
لذا سفر صلح شاهزاده رضا پهلوی و پیام دوستی و انسانی او در رابطه با یادبود قربانیان هولوکاست کاملا به جا و مناسب است و اکثریت مطلق ایرانیان (به استثنا فرقه تبهکار حاکم و عوامل آن) از آن حمایت می کنند. ظاهرا شاهزاده با این سفر معنادار آب را همان جایی ریخته که باید بریزد.
دوم: تویت شما و ریتویت همکار شما عباس صالحی در مورد مرگ عماد افروغ بود که نوشته اید “رحمت الله علیه”. خامنه ای و اژه ای هم برای این “فالانژ” پیام تسلیت فرستادند. بنده که عماد افروغ را از نزدیک می شناختم می گویم: “لعنت الله علیه”. . اگر می خواهید بدانید چرا, مقاله بنده (تحت عنوان ” سخنی با مدافعان “معنویت”اول انقلاب و اپوزیسیون مسخ شده”) را که در سال ١۴٠٠ درباره عماد افروغ نوشته بخوانید.
اما نکته سومی هم است, لیکن چه سود. بر اساس توییت شما, ظاهرا حتی اسامی انگلیسی ها را هم نمی دانید. اسم مجری برنامه هارد تاک ء بی بی سی انگلیسی “استیون ساخر” نیست. بلکه “استیون ساکر” است. یعنی “کر” بجای “خر” که شما از آن استفاده کرده اید. واقعا باید گفت “چه سود؟”, زیرا حدود ششصد و پنجاه سال پیش یعنی صد و پنجاه سال پیش تر از ظهور فرقه صفویه, مولانا در مثنوی خود در مورد فرقه صفویه گفته بود: “کی توان بربط زدن در پیش کر / کی توان با شیعه گفتن از . . .)
* جنبشِ«زن ،زندگی،آزادی» را می توان یک انقلاب نامید که در مَدنیّت و مُدرنیّتِ خود به جنگِ باورهای قرون وسطائیِ رژیم ( از جمله حجابِ اجباری ) رفته است.
*هدفِ نخست تلاش های«چند چهرۀ سیاسی-هنری» رساندن صدای آزادیخواهانه و حق طلبانۀ مردم ایران به گوش جهانیان بود که تاکنون بسیار موفّق و امیدآفرین بوده است.
* دکتر یرواند آبراهامیان جنبش «زن، زندگی، آزادی» را «شورش» نامیده در حالیکه می دانیم شورش ، اقدامی ناگهانی،محلّی و فاقد هدف برای تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی است.
رویدادهای چند ماهۀ اخیر حدود ۴۰ سال جامعۀ ایران را به پیش برده و سپهر سیاسی آن را عمیقاً دگرگون کرده است.از این نظر، جنبشِ«زن ،زندگی،آزادی» را می توان یک انقلاب نامید که در مدنیّت و مدرنیّت خود به جنگِ باورهای قرون وسطائیِ رژیم( از جمله حجاب اجباری) رفته است.این انقلاب تداوم شعارها و خواست های جنبش مشروطیّت است که در قصیدۀ غرّایِ « یا مرگ یا تجدّدِ» ملک الشعرای بهار تجلّی یافته بود:
ایران کهن شده است سراپای
درمانش جز به تازه شدن نیست
ویرانهای ست کشور ایران
ویرانه را بها وُ ثمن نیست
هرسو سپه کَشند وُ رعیّت
ایمن به دشت وُ کوه وُ دَمَن نیست
کشور تباه گشت وُ وزیران
گویی زبان شان به دهن نیست
حُکّامِ نابکار ز هر سوی
غارت کنند وُ جای سخن نیست
یا مرگ یا تجدد وُ اصلاح
راهی جز این دو پیشِ وطن نیست
چند ماه پیش در مقالۀ ضرورت تشکیل «کمیتۀ نجات ملّی» شعارِ«زن، زندگی، آزادی» را چکیدۀ همۀ آرزوهائی نامیدم که در مَسلخِ رژیمی مرگ اندیش قربانی شده اند… اعتراضات اخیر فصل درخشانی در مبارزات آزادیخواهانۀ مردم ایران است و آنرا از تمام خیزش های پیشین ممتاز می کند و لذا، مسئولیّت های تازه ای برعهدۀ رهبران سیاسی و روشنفکران ایران قرار می دهد تا در این شرایط مرگ و زندگی راهی معقول،ممکن و مناسب برای پیروزیِ مبارزات مردم ارائه کنند».
براین اساس،انتشار «منشور مهسا» و همّتِ چند چهرۀ سیاسی-هنری گامی فرخنده در اعتلای جنبش «زن،زندگی،آزادی» بود.هدفِ نخستِ تلاش های این چهره ها رساندنِ صدای آزادیخواهانه و حق طلبانۀ مردم ایران به گوش جهانیان بود که تاکنون بسیار موفّق و امیدآفرین بوده است.
از این گذشته،هر نسلی نمادها، رهبران و روشنفکران خود را دارد. خصلتِ مدرن و جوانِ جنبش مهسا باعث شد تا در تشکّلِ چند چهرۀ سیاسی-هنری از حضورِ «پیرانِ کارکُشته» خبری نباشد، هر چند که در مراحل بعدی،حضور این«پیرانِ کارکُشته»و «متخصّصان خبره» مُسلّم است.
با توجه به ناکامی دیرپای احزاب و سازمان های سیاسی ایران در تدوین منشوری ملّی و میهنی،پرهیز از«ائتلاف با احزاب سیاسی» نقطۀ قوّتِ دیگرِ این تشکّل بود.با اینهمه،منشور مهسا (مانند هر منشور دیگری) خالی از کمبود و نارسائی نیست (از جمله کمرنگ بودن مفهوم ملّت ایران، پرچم سه رنگ و تمامیّت ارضی ایران).امید است که با شفّافیّتِ بیشتر ،«منشور مَهسا»از گزند ابهام ها و اتهام ها محفوظ بماند.شرایط بسیار حسّاسِ ایران همۀ ما را متعهّد می کند که «مخالفت»ها را تا حدِّ «دشمنی» بالا نبریم.
***
دربارۀ جنبشِ«زن، زندگی،آزادی » بحث های متعدّدی صورت گرفته ولی سخنان دکتر آبراهامیان در این باره بسیار قابل «تأّمل» است.
یرواند آبراهامیان پژوهشگری است که هنوز در فضای «دوران جنگ سرد» نَفَس می کشد و تحلیل های وی هنوز آغشته به گرایش های ضدامپریالیستی و تعلّقات سیاسی-ایدئولوژیک است.در «نقدی بر«کودتا»ی دکتر آبراهامیان» به برخی از این«تعلّقات» اشاره کرده ام.گفتگوی اخیرِ وی با سایت «یورو نیوز» نمونۀ تازه ای از این «تعلّقات» است:
آبراهامیان جنبش «زن، زندگی، ازادی » را «شورش» نامیده است در حالیکه می دانیم شورش ، حرکتی ناگهانی،زود گذر و فاقد هدف و آینده نگری برای تغییر نهادهای اجتماعی و سیاسی است.از این گذشته،شورش ها – اساساً – محلی، محدود و منطقه ای هستند در حالیکه جنبش «زن، زندگی، آزادی » از کردستان تا تهران و از تبریز تا زاهدان گسترش یافته و تقریباً سراسرِ ایران را فراگرفته است.
آبراهامیان جنبش«زن، زندگی، آزادی» را تداوم انقلاب ۱۳۵۷ دانسته است، در حالیکه انقلاب ۵۷ انقلابی ارتجاعی و ایدئولوژیک(چه دینی و چه لنینی) بود که مفاهیم مدرنی مانند زن، زندگی، آزادی در آن جایی نداشت.لذا – در مقام مقایسه – جنبش «زن،زندگی،آزادی» به آرمان های جنبش مشروطیّت نزدیک است.
جلوۀ دیگری از «تعلّقاتِ دوران جنگ سرد» ارزیابی آبراهامیان از شرایط انقلاب ۵۷ و شرایط انقلابی حاضر در جمهوری اسلامی است.او معتقد است که شرایط کنونی در ایران با روندهایی که به فروپاشی رژیم محمد رضا شاه انجامید، قابل مقایسه نیست چرا که:
-« شاه در ۲۸ مرداد مجبور شد از نیروهای خارجی برای ادامۀ حکومت خود استفاده کند و در نتیجه، دیگر نمیتوانست از مشروعیّت سخن بگوید و لذا، در انقلاب ۵۷ هیچ مشروعیّتی برای رژیم شاه باقی نمانده بود».
اینکه آبراهامیان هنوز در ۲۸ مرداد ۳۲«متوقّف» است و دچار نوعی«تعطیلی تاریخ» شده مایۀ عبرت است امّا نگارنده در «چند مقاله» از انقلاب ۵۷ و علل و عوامل سقوط رژیم شاه سخن گفته و خوشحال است که امروزه با انتشار اسناد تازه، ماهیّت مشکوک این«انقلاب»روشن تر می شود. با اینهمه، گفتنی است که طبق نظر کارشناسان: در سال ۵۷ فقط ۱۰تا ۱۲ ٪ ازمردم در انقلاب شرکت داشتند!
از این گذشته،چشم بستن بر تحوّلات عظیم اجتماعی، اقتصادی، صنعتی ، فرهنگی و هنری ایران از ۲۸ مرداد۳۲ تا بهمن ماه ۵۷ و یا تقلیل آزادی های آن دوران به آزادی های سیاسی منصفانه نیست( خصوصاً آزادی و حقوق زنان و سهیم کردنِ کارگران در سودِ کارخانه ها).
دکتر آبراهامیان در بارۀ انقلاب«زن،زندگی،آزادی»نتیجه می گیرد:
-« هنوز بین ۱۵ تا ۲۰ درصد جامعه از رژیم حمایت میکنند و رژیمِ جمهوری اسلامی هنوز بین ۱۵ تا ۲۰ ٪ مشروعیّت دارد»و لذا،«ما هیچ نشانهای مبنی بر اینکه رژیم[جمهوری اسلامی]به سمتِ فروپاشی برود ، نداریم ».
با آن تعلّقات سیاسی-ایدئولوژیک آبراهامیان معتقد است:
-«حضور شاهزادۀ جوان به عنوان رهبر،باعث تضعیف اعتراضات و تقویت رژیم خواهد شد،چرا که مردم خواهند پرسید اعتبار دموکراتیک و سکولار او از کجا آمده؟…».
کاش مورّخِ مشهورِ ما شعارها و صداهای «مردم» و خصوصاً نسل بیدار و بینای امروز را می شنید که در اتحادی نانوشته فریاد می زنند:رضا شاه! روحت شاد!» و یا: «ولیعهد کجائی!؟به دادِ ما بیائی!».
در بارۀ «استبدادِ سیاسیِ دوران رضا شاه و محمد رضا شاه» باید گفت که یک جامعۀ دموکراتیک حاصل همکاری و تعاملِ حاکمان و حکومت شوندگان (خصوصاً رهبران سیاسی و روشنفکران) است.لذا، پرسیدنی است که در دورانِ پُر آشوبِ رضاشاه و محمدرضاشاه رهبران سیاسی و روشنفکرانی مانند دکتر آبراهامیان – خود – چقدر آزاده و دموکرات بودند؟.از این گذشته،اگر بپذیریم که دموکراسی محصول یک جامعۀ صنعتی و پیشرفته است آیا ساختار روستائی و عقب ماندۀ جامعۀ ایران در آن دوران تا چه حد ظرفیّت استقرار دموکراسی را داشت؟.در پاسخ به این پرسش ها گفته ام:
– استقرار آزادی، دموکراسی و جامعۀ مدنی، نیازمند مقدّمات و زمینـه هـائی بود کـه فقـدان هر یـک از آنهـا،دستیـابی بـه آزادی و دموکراسـی را غیـرممکن یـا بسـیار دشـوار مـی سـاخت. اینکـه در تمامـت دوران مشروطیـّت ( و از جمله زمان دکتر مصدّق) مشروطه خواهان ما به استبداد گرویدند، آزادیخواهان ما آزادی دیگران را پایمال کردند و حامیان و مدّعیـان حکومت قانون، بی قـانونی هـا نمودنـد، ناشـی از ایـن کمبودهـا و دشواری ها است.
***
۳۵ سال پیش (۱۹۸۸) ضمن مقایسۀ تطبیقیِ توتالیتاریسم (فاشیسم، نازیسم و استالینیسم ) با اسلامِ سیاسی نوشته ام:
هم حکومت اسلامی و هم حکومت های توتالیتر به خود حق می دهند که در کلیۀ شئون زندگی مردم، دخالت کرده و حتّی قلمرو زندگی خصوصی افراد را مورد تعدّی، تجاوز و تفتیش قرار دهند.از طرف دیگر،ضدیّت با آزادی را می توان جوهر نظام های توتالیتر و اسلامی دانست زیرا استقرار فاشیسم،نازیسم، استالینیسم و نظام اسلامی ممکن نیست مگر وقتی که از نقیض شان (یعنی آزادی) اثری نمانده باشد. این ضدیّت، معطوف به آزادی زنان نیز هست …
سرکوب وحشیانۀ زنان، تحمیل حجاب اجباری ، مسموم سازیِ شیمیائیِ دخترانِ دانش آموز و… تجلّی عینیِ توتالیتاریسم و فاشیسم در جمهوری اسلامی ایران است.
لبخندهای شمخانی و امیرعبداللهیان را دیدیم؛ آیا دم خروس را هم میبینیم؟
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار پنج شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۱۳ آوریل ۲۰۲۳ ۱۰:۱۵
هیچ زمان درمنطقه ای که از مدیترانه تا خلیج فارس و دریای عمان کسترده است ، چونان امروز دولتها و ملتها ، اینهمه تحقق أمال و آرزوهای خود را در مصالحه دو ابر قدرت منطقه تحقق پذیر ندانسته اند… نخست به بغداد بپردازیم که بعد از یمن عمده ترین محور
بعد از سرنگونی صدام حسین در مرحله نخست رژیم چندصد تن از عوامل خود از جمله شماری از وابستگان سپاه بدر و قدس را به عراق اعزام کرد. در جریان سفر محمدباقر حکیم به عراق بیش از شش هزار تن از سپاه بدر و اعضای مجلس اعلا به همراه شماری از کوماندوهای حزبر الدعوه که بیشترین آموزشها را در کادرهای تروریستی دیده بودند، به عراق بازگشتند. تعداد کثیری از این افراد با حضور رهبران الدعوه و مجلس اعلا در شورای حکومتی و وزارتخانه ها، جذب ارگانهای نظامی، امنیتی و اقتصادی شدند. تیپ گرگها (الذئاب) در نیروهای امنیتی عراق که به دستور آمریکائیها منحل شد تماما از وابستگان سپاه بدر تشکیل شده بود. افراد این تیپ صدها تن از سنیها و نیز روشنفکران و نویسندگان، وکلا و زنان آزادیخواه عراق را به قتل رساندند. در طول سه سال نخست دولتهای نیم بند عراق ؛ علاوه بر ورود عوامل رژیم به ارگانهای نظامی و امنیتی، سه ارگان وزارت اطلاعات، سپاه قدس و اطلاعات سپاه گاه به صورت مشترک و زمانی به طور جداگانه اداره ستادهائی را در حداقل ۱۱ شهر عراق عهده دار بودند.
حسن کاظمی قمی ؛ نخستین سفیر رژیم که خود از اطلاعاتیهای سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس بود به همراه مسئول اطلاعات سپاه، صفری که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت میکرد، با بعضی از شبکه های سه ارگان مذکور در ارتباط. عمده ترین مراکز تمرکز فعالیتهای اطلاعاتی رژیم، بصره، نجف، کربلا، کوفه، کاظمین، مدینه الصدر، العماره، الناصریه، الدیوانیه و شهرهای سلیمانیه و اربیل در شمال عراق در منطقه کردستان بود و هنوز هم سفرای رژیم این ارتباطها را کم و بیش حفظ کرده اند .
در نجف علاوه بر این مراکز، رهبر جمهوری اسلامی با اعزام محمد مهدی آصفی رهبر معنوی الدعوه به این شهر به عنوان نماینده اصلی وکلائی را نیز هم چون نورالدین اشکوری مأمور کرد تا سلطه او را با دلار بر این شهر برقرار کنند. در این میان آقای سیستانی که علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه به طور کلی آبش با سید علی آقا به یک جوی نمیرفت از چند سو محاصره شد، نخست آنکه آقازاده ایشان سید محمدرضا چنان با عمار حکیم پسر عبدالعزیز رئیس مجلس اعلا، و رهبر مجلس در روزگار قدتش که ولی فقیه اورا عمارنا (عمار ما ) خطاب میکرد ؛ یک جان در دو قالب شد که اوامر مطاع اصغر حجازی را که از طریق عمار میرسید روی چشم بگذارد . تکلیف آقای شهرستانی داماد آقای سیستانی که دستش زیر ساطور دادگاه ویژه قم است نیز کاملا روشن است.و کشمیری داماد دوم و روضه خوان سابق در دبی ، از زمان خمینی ، با أستان ولایت بیعت کرده و دوسره بار میکند. بعد از أصفی خامنه ای دهها تن از أخوندهای دست پرورده اطلاعات را به عراق و بویژه نجف فرستاد .سفرای رژیم بعد از حسن کاظمی قمی (رابط ویژه با طالبان و وزیر مختار آتش به اختیار در کابول ) همگی از سپاه قدس و یا اطلاعات سپاه بودند (والبته هستند ) سردار حسن دانائی فر؛ إیرج مسجدی ، سردار محمدکاظم صادق که اصلا عراقی است .
از سوی دیگر اطلاعات سپاه تمام خانه های نیمه ویران و قدیمی اطراف خانه آقای سیستانی را خرید و یا اجاره کرد و آخوندهای نوکر رژیم را در آنجا اسکان داد. کلیه وسائل استراق سمع نیز بر در و دیوار خانه سیستانی نصب شد(روزی موفق الربیعی مشاور امنیت ملی نخست وزیر عراق به دیدن آقای سیستانی رفته بود و مسائلی را از جمله ابعاد دخالتهای رژیم ولایت فقیه در امور عراق را با ایشان در میان گذاشته بود. چند هفته بعد او به تهران سفر کرد و در اولین دیدارش با محسنی اژه ای وزیروقت اطلاعات و رئیس فعلی قوه قضائیه ، به او گفته بود نزد آقای سیستانی شکایت از ما نبرید، حرفی دارید مستقیم به ما بگوئید. موفق الربیعی در دیدارش با آقای سیستانی حتی خواهش کرده بود محمدرضا توی اتاق نباشد و در تهران فهمید که دیوارها واقعا موش و موشها گوش دارند)
نفوذ در حکومت و منفور در بین ملت
با وجود ۸ سال جنگ بین ایران و عراق و یک میلیون کشته و زخمی، نه عراقیها دشمن ایران بودند و نه ایرانیها کینه ای از عراقیها در دل داشتند. اصولا عراقیها به علت نزدیکی با ایران و تماسهای مستمر با ایرانیان سخت به ایران دلبسته بودند و بعد از سرنگونی صدام حسین ایران دارای پایگاه معنوی والائی نزد اکثریت عراقیها فارغ از دین و نژادشان بود. امروز اما از برکت جنایات و فساد و دزدی عوامل و وابستگان رژیم به ویژه حشد الشعبی نفرت جای احترام و لطف گذشته را گرفته است .از میان دولتهای پس از سرنگونی صدام حسین یپانه دولتمرد آزاده و غیر وابسته عراق دکتر ایاد علاوی که موفق شده دست مقتدی صدر ، خاندان حکیم و سرسپردگانی چون نوری المالکی و ابراهیم جعفری و… برای مدتی کوتاه کند و راه بر تعدیات و دخالتهای سپاه قدس ببندد با توطئه مشترک آمریکا و جمهوری اسلامی با وجود پیروزی در انتخابات کنارزده شد. از أن پس نوری ألمالکی ، عادل عبدالمهدی ، حیدر ألعبادی ، إبراهیم الجعفری با درجات متفاوت روبه قبله چهارراه أذربایجان نماز میگزاردند. مصطفی الکاظمی کوشید خط میانه را بگیرد. او هم کنارزده شد و به جایش محمدشیاع السودانی أمد که ألدعوه ای است اما تا حالا کوشیده است اندک اقتدار و استقلالی از خود نشان دهد . تاکنون ۵ تظاهرات بزرگ ضد جمهوری ولایت فقیه و شهرهای شیعه نشین با آتش زدن تصاویر خمینی و خامنه ای و قاسم سلیمانی برپا شده است . سه بار کنسولگریهای رژیم در بصره ، نجف و باز هم بصره به عنوان “أوکار ألتجسس ” –لانه های جا سو سی به آتش کشیده شده است.
در بسیاری از شهرهای عراق از جمله کربلا مردم عادی که شیعیان متعصبی نیز هستند رژیم را لعن و نفرین میکنند. (با کمی تأمل میبینیم که همین وضع در لبنان نیز به وجود آمده، به طوری که لبنانی که ایران را به علت شباهتهای دو ملت و جامعه مدنی پیشرفته هر دو، به صورت نزدیکترین و بهترین متحد و دوست طی قرن گذشته به حساب میآورد، حالا با آتش افروزی حزب
الله و گروههای وابسته به سوریه و رژیم در لبنان، اعتبار ایران به علت حمایت عجیب و غریبش از حزب الله زیر سئوال رفته و در یک همه پرسی که سایت لبنان آزاد به چاپ رسانده، ۸۴ درصد از مردم از جمله گروه کثیری از شیعیان از رژیم ایران و سوریه به عنوان مسبب اصلی مصائب خود یاد کرده ا ند و حزب الله را که تا پیش از جنگ بزرگ با اسرائیل از محبوبیت زیادی برخوردار بود به عنوان تشکیلاتی در اختیار تهران و دمشق و زائده های از ولایت فقیه و بعث سوریه میدانند) همین نکبت در نقاط دیگر نیز در انتظار رژیم است.
اینهمه پول توی جیب حماس و جهاد اسلامی کردند و حتی در جهاد اسلامی یک گروه شیعه هم درست کردند، اما فلسطینیها پس از اعدام صدام حسین در سوگ سردار قادسیه دوم اشک ریختند و تصاویر او را بالا بردند دریغ از یک تصویر خمینی و خامنه ای… احمدی نژاد با هوا کردن فیل نفی هولوکاست و تهدیدهای توخالی اش علیه آمریکا و متحدانش و البته اسرائیل، یکچند نزد شاگرد شوفرهای شام و حمالهای قاهره و جاشوهای طنجه محبوبیتی کسب کرد ، امروز با گزارشهائی که در رابطه با جنبش بزرگ زن ؛ زندگی آزادی توسط شبکه های ماهواره ای بزرگی چون إم بی سی ، الحدث ، ألعربیه و ألشرق مشاهده میکنند و جنایت رژیم کودک کش را میبینند ، روز به روز بیشر از پیش ، نفرت از ولایت فقیه و رژیم اسلامی ، در جان و جهانشان ، نقش میبندد. عملکرد قاسم سلیمانی فرمانده مقتول سپاه قدس و حاج مرتضی رضائی جانشین فرمانده سپاه و سرپرست اطلاعات سپاه و شفیعی از مسئولان وزارت اطلاعات تا پیش از قتل سلیمانی و أبومهدی ألمهندس ، در أغاز زیر عنوان پاکسازی عراق از داعشی ها مورد حما یت و مهر مردم بود اما وقتی المدی و ألشرقیه بخشی از جنایتهای أنها را فاش کردند ، یکباره ورق برپشت ، تصاویر و تندیسهای سلیمانِ به آتش و تبر سپرده شد . رژیم که از چند ماه قبل با تبلیغات گسترده علیه سعودیها مدعی بود آنها در کار توطئه علیه شیعیان هستند با خضوع و خشوع علی شمخانی را راهی پکن کرد تا مراتب ارادت سید علی آقا را به خادم حرمین شریفین و ولیعهدش ابلاغ کند. سنگ مصالحه (همچنان میگویم مفاهمه ) نهاده شده أولویت البته یمن و بعد لبنان و عراق و فلسطین است.به قول أستاد عبدالرحمن ألراشد ، حضور هیأت صلح سعودی در صنعا بشارت خیری است که باید از أن استقبال کرد.همینطور هست هیأتهای کارشناسی دو طرف که برای بررسی أماده سازی مراکز دیپلماسی در تهران و مشهد و ریاض و جده هم اکنون در این شهرها بسر میبرند… جمهوری اسلامی أنقد ر بدعهدی کرده است که قسم حضرت عباسش را باور ندارند. دم خروس همه گاه از زیر عبا و عمامه اش بیرون زده است. صبورانه مسیر روابط با ریاض را دنبال میکنم چون هدف رژیم از مصالحه با آهداف سعودی ها تفاوتهای بسیاری دارد.
گام بعدی در مصالحه بعد از رسیدن به تفاهم و تشکیل دولت ائتلافی در یمن ، إنتخاب رئیس جمهوری لبنان بدون دخالت حزب الله روی میز گفتگوهاست .سوریه و عراق دو هدف بعدی و سرانجام دست کشیدن از همه توطئه ها در بحرین و فلسین و مغرب است. أفریقا نیز دور از نظر سعودی ها نیست . چنانکه پاکستان و افغانستان. این همه را برروی میز ریخته اند و یا دانه دانه به أنها میپردازند؟ راه طولانی است و از مسیر ۴۴ سال دوستیهای کوتاه و دشمنیهای طولانی میگذرد.. عراقیها و لبنانیها با توجه ویژ ه ای تماسهای ایران و سعودی را دنبال میکنند. هر دستاورد مثبتی در این عرصه برزندگی أنها تأثیر مستقیم خواهد داشت.
اردن همسایه دیگر عراق به علت وضعیت حساس جغرافیائی و حضور میلیونی فلسطینیها، در کنار یک میلیون عراقی آواره و یا وابسته به رژیم سابق که در میانشان هم دختر صدام «رغد» و فرزندانش را میتوان دید هم سیصد، چهارصد تن از وزرا و ژنرالها و سفرا و بلندپایگان رژیم بعثی را، هم میلیونرهای فراری و هم مستضعفان درمانده ای را که در گوشه و کنار خیابانهای امان سیگار و بلیط و تخمه میفروشند، با اوضاع استثنائی و سختی روبرو است. ملک حسین با صدام حسین روابط تنگاتنگی داشت و بابت آن سالی یک میلیون تن نفت ارزان و انواع و اقسام کمکها را دریافت میکرد. عبدالله پسر او، که فرصت داشتن روابط ویژه با صدام را پیدا نکرد، در جنگ عراق عملا در کنار آمریکا بود اما ته دلش راضی به روی کار آمدن کسانی نبود که رو به قبله تهران نماز میگزارند، به همین دلیل نخستین کسی بود که نسبت به هلال شیعه در منطقه هشدار داد. عبدالله در کشوری فقیر با هزاران مشکل و اخوان المسلمینی که همدل و همصدا با سلفیهای سنی و پیروان اسامه بن لادن در عراق هستند و توده ای که صدام را ستایش میکردند و در مرگش میگریستند وامروز او را سیدالشهدا میخوانند، بدون کمکهای آمریکا و عربستان سعودی و امارات ؛ قادر به تحمل بار سنگینی که با سرنگونی صدام بر شانه های نحیف کشورش گذاشته شده نبود، اما این شاه روشن اندیش که تا سه روز پیش از مرگ پدرش در سایه بود و به علت داشتن مادر انگلیسی حتی خواب سلطنت را نیز بعد از عمویش حسن که ۲۷ سال ولیعهد بود، نمیدید، با درایت فوق العاده ای همراه با گوش سپردن به نصایح دولتمردان عصر پدرش و گزینش تیمی از دولتمردان جوان و پاکدامن تحصیلکرده، طی سالهای اخیر موفق شده نه تنها جلوی سرایت آشوبهای عراق را به کشورش بگیرد بلکه با پناه دادن به فرزندان و شماری از پایوران و سرکردگان رژیم سابق عراق هم طرفداران صدام و مخالفان آمریکا را راضی و وادار به احترام گذاشتن به خود کرده است و هم به دلیل روابط نزدیکش با آمریکا و اتخاذ سیاستی عاقلانه و واقعگرا، در رابطه با مسأله فلسطین و روابط با اسرائیل، حمایت و پشتیبانی آمریکا و غرب و حتی اسرائیل را برای رژیمش تضمین کرده است. جالب اینکه هیأت حاکمه جدید عراق نیز پس از آنکه شیعه های وابسته به ایران بعد از غرولندی نسبت به اظهارات ملک عبدالله(هلال شیعه) کردند، مکرر به دیدار او میروند ونظام پیشرفته پزشکی اردن بهترین شرایط را برای شخصیها و دولتمردان عراقی عرضه میکند.تا بج جای سفر به اروپا و تحمل هزینه های سنگین از بهترین شرایط درمانی مدرن اردن بهره مند شوند .
پرزیدنت جلال طالبانی رنیس جمهوری متوفای عراق ؛ قبل از انتقال به آلمان ماهها در یکی از بهترین بیمارستانهای خصوصی اردن بستری شد. اردن نیز هم چون مغرب و مصر آرزو میکنند مصالحه پکن به طور جدی به بار نشیند .
من اما هنوز هم ضخامت و سنگینی لیت و لعل را لمس میکنم. نیم قرن است رصد نشینم و أنچه دیده ام دوز و کلک و نامردیهای اهالی ولایت فقیه بوده است . پس رخصت دهید که ابرها کاملا کنار رود که نیش عقرب نه از ره کین است.
این روزها خبری در رسانه های دولتی آمده مبنی «کاوش اضطراری» در محوطه ی باستانی «کلندی» در بندر تاریخی «تیس»شروع شده است.
طی سال های گذشته بارها باستانشناسان، از جمله علی صدرایی درباره اهمیت این محوطه که قدمت اش به دوران هخامنشی می رسد، و خطر نابودی آن هشدار داده اند، اما مسئولین میراث فرهنگی و گردشگری نه تنها اهمیتی به این هشدارها نداده اند و هیچ پژوهش و کار جدی درباره آن انجام نشده، بلکه حتی حاضر نشده اند برای نجات این محوطه؛ آن را در فهرست میراث ملی بگذارند. علاوه بر آن، به گفته نوذر حیدری ـ سرپرست هیأت باستانشناسی محوطه کلندی « به دلیل ساخت و سازهایی بی رویه که دراطراف این محوطه بوجود آمده {و معلوم نیست از کجا اجازه اش صادر شده}، این محوطه در معرض نابودی قرار گرفته است، تا جایی که فقط ۲۰ درصد از آن باقیمانده».
نوذر حیدری همچنین گفته است تا همین مرحله (یعنی آغاز کاوش اضطراری) قطعات سفال لعابدار و اشیاء برنزی و شیشه، از جمله یافتهها می باشند.
اکنون روشن نیست که چگونه مسئولین ناگهان به فکر کاوش اضطراری در محوطه ای افتاده اند که طی یکی دو دهه گذشته شاهد نابودی هشتاددرصد آن بوده اند.
باید توجه داشت تجربه ۴۴ گذشته نشان می دهد که پشت بسیاری از کاوش های اضطراری و یا ساخت و سازهایی چون سدسازی و یا عمران و آبادانی در اطراف محوطه های تاریخی، نه تنها نیت حفظ میراث تاریخی و فرهنگی ایرانیان نبوده، بلکه زد و بندهایی مالی، حفاری های غیرمجاز، قاچاق اشیای تاریخی از دلایل اصلی این اقدامات است.
محوطه تاریخی تیس در چابهار و در استان سیستان و بلوچستان واقع شده است.
هدف در چهارراه آذربایجان است نه واشنگتن دیسی
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۶ آوریل ۲۰۲۳ ۱۲:۴۵
مهدی فتاپور، فدایی خلق قدیمی، همسرش، مریم، و تنی از جمهوریخواهان دوشنبه به لندن آمدند و در یک مصاحبه مطبوعاتی از طرح همدلی خود سخن گفتند و از همبستگی با دیگر نیروهای مخالف رژیم جهل و جور و فساد دم زدند. روز بعد در برنامه «پنجرهای رو به خانه پدری» میزبان فتاپور شدم؛ صادق و بیپروا حرف زد. از خطای چریکها گفت و اینکه مبارزه مسلحانه هم آن روز خطا بود و هم امروز و مبارز سیاسی تپانچه به دست نمیگیرد. بعد هم از نیروهای در صحنه گفت و اینکه جمهوریخواهان که بر دموکراسی، سکولاریسم، برابری و نفی تبعیض در همه اشکالش متفقالقولاند، چرا نباید بتوانند با ملیمذهبیها با همین فلسفه، مشروطهخواهان و چپهای ملیمذهبی برگشته از نظام به تفاهم برسند؟
اما «صد درصدیها» به فلسفه فتاپور اعتقادی ندارند و آشتی و زبان تفاهم در راه هدفی والا برایشان بیمعنی است. در فرهنگ سیاسی صد درصدی، همهچیز یا سیاه است یا سپید؛ اگر دیروز عمری در راه آزادی و دموکراسیطلبی مبارزه کرده بودی و در این سلک و سلوک، هزینههای سنگین از جان و جهانت، جوانی و خانوادهات، رفاه و سلامتیات داده بودی و خلیل ملکیوار ستونهای فلکالافلاک را بر شانههای خستهات حمل کرده بودی، به محض آنکه دهان باز میکردی که این ره که کامبخش و کیانوری و شرکا قافلهسالار آناند به کعبه آزادی و برابری و رفاه نمیرسد، بلکه ترکستان «عمو یوسف گرجی» و گولاک «دایی بریا» در پایان این راه است، ظرف چند ساعت به نوکر امپریالیسم و مزدور جیرهخوار دربار و سگ زنجیری استعمار تبدیل میشدی و یاران همسفرت به تو پشت میکردند و در جراید حزبی کاریکاتورت را می کشیدند، در حالی که عمو سام زنجیری به گردنت انداخته است و چون سگ تو را به اینسو و آنسو میبرد.
صد درصدیها چنان نمونههای در یادماندنی از چنین برخوردی را در تاریخ معاصر ما نشان دادهاند که امروز پس از ۴۴ سال تحمل فلاکت و ذلت زیر سلطه جمهوری ولایت فقیه، پنج نفر از ما قادر نیستیم کنار هم بنشینیم و سر اصولی که اغلب مورداتفاق نظر تکتک این پنج نفر است، به توافق کلی برسیم.
وقتی هم این توافق در یک جمع کوچک اما پرمایه در دانشگاه جورج تاون واقعیت پیدا میکند، صد درصدیها شمشیر میکشند که پهلویچیها دارند لشکر میکشند و مبارزه با رژیم ولایت فقیه فعلا در یخچال بماند که باید رضا پهلوی و همدلانش را بر زمین کوفت.
در وجود یکایک ما هم شیخ فضلالله نوری خانه دارد، هم پیر احمدآبادی، هم مهاجرانیوار سر بر درگاه نایب مهدی موعود میساییم و هم از حافظ میگوییم. حسینحسین میکنیم اما نیمهشب شمر میشویم و خسروداد و رحیمی را سینه میدریم. بگذارید چند نمونه را ارائه دهم.
۱ـ بعد از تجربه حزب توده و نیروی سوم، در آستانه انقلاب به رهبری جبهه ملی، رفیقی [دکتر بختیار] که ۲۵ سال زندگی و جوانیاش را در راه آرمانهایش وقف کرده و متحمل زندان و محرومیت و حتی از هم پاشیدن خانوادهاش شده بود و التزامش به آرمان و جبههای که از جوانی بدان پیوست، آنچنان بود که در جریان اعتصاب بزرگ دانشجویان، با آنکه خودش به ادامه اعتصاب معتقد بود، چون اکثریت شورای جبهه ملی به پایان دادن اعتصاب تصمیم گرفت، ملامت دانشجویان و مردم را به جان خرید و این تصمیم را به اطلاع رهبران جنبش دانشجویی طرفدار نهضت ملی رساند و بعد در عرض سهسوت از جبهه ملی اخراج شد. بعد بلبلانی که سر به آستانبوسی سیدروحالله مصطفوی خمینی گذاشته بودند و طلوع خورشید را این بار از مغرب استقبال میکردند، ناگهان به یاد اسنادخانه سدان و رابطه فامیلی رفیقشان با همسر دوم پادشاه افتادند و با آنکه میدانستند آن رفیق، زندهیاد دکتر شاپور بختیار، همه عمرش حتی سیگار هم نکشیده بود، به دامن زدن شایعه اعتیاد او همت گماشتند.
یکی از نزدیکترین دوستان دکتر بختیار که همهگاه در زیر سایه دکتر زندگی کرده بود و حسرت دبیرکلی حزب ایران را داشت اما با بودن بختیار محلی از اعراب نداشت، روزی به روزنامه اطلاعات زنگ زد و با عصبانیت به من که تقریبا هر روز دکتر را میدیدم و مصاحبهای با او داشتم، گفت به چه دلیل اینقدر از این آدم خائن معتاد تعریف میکنی؟ من در پاسخ گفتم: تا آنجا که به یاد میآورم، این آدم به قول شما خائن معتاد تا یک ماه پیش سرور و رفیق عزیزتان بود و هم او با زور خود شما را وادار کرد همراهش به کوه بروی و مواظب سلامتیات باشی!
رفتاری که رهبر جبهه ملی با دکتر بختیار کرد حقیقتا شرمآور بود. بگذارید صحنهای را برای شما تصویر کنم. حدود ساعت ۶ بعدازظهر بود. دکتر بختیار دومین ملاقاتش را با شاه انجام داده و شاه تقاضاهای او مبنی بر ابراز تمایل مجلس به نخستوزیریاش، خروج از کشور پس از رای اعتماد گرفتن دولت، و برخورداری از اختیارات قانونی نخستوزیر مطابق قانون اساسی را پذیرفته بود. آن بعدازظهر من در منزل دکتر بودم و همراه با رفیق همیشگیاش، احمد خلیلالله مقدم، حاج مانیان معروف، امیررضا، پسرعمویش، شاهرودی، از بچههای حزب ایران و پزشکی از دوستانش که از شیراز آمده بود و از ذکر نامش به علت بودنش در ایران معذورم، به سخنان دکتر گوش میدادیم که از دیدار شاه آمده بود. بعد همگی راهی منزل دکتر سنجابی شدیم که یاران بختیار آنجا جمع شده بودند.
بختیار بسیار خوشحال بود. بعد از ۲۵ سال آرزوی او و یارانش برای تشکیل دولت ملی تحقق پیدا میکرد و او که بیش از همه ما متوجه خطر برپایی حکومت آخوندی بود و دیکتاتوری نعلین را هزار بار بدتر از دیکتاتوری چکمه میدانست، عجله داشت به دوستانش مژده دهد مشکلی که باعث شد بزرگمرد ملی، دکتر صدیقی، نتواند پیش از او کابینهاش را تشکیل دهد، نهتنها برای او مشکلی به شمار نمیرود بلکه او از این امر استقبال میکند.
دکتر صدیقی خروج شاه از ایران را به مصلحت نمیدانست. خود این مرد وارسته شبی که در نور شمع به علت قطع برق در خدمتش بودم و بعد از دو ماه، حاصل آن دیدار را در «امید ایران» نوشتم و بانوی گرامی او به دفترم آمد و یادداشتی در باب نوشتهام از دکتر صدیقی به من داد، همان شبی که دو زندهیاد داریوش و پروانه فروهر نیز با پیام دکتر سنجابی در منع پذیرش نخستوزیری آمده بودند، به من گفت به مصلحت است اعلیحضرت برای استراحت به کیش یا شمال بروند و البته شورای سلطنت تشکیل شود تا ایشان مسئولیت مستقیمی نداشته باشند. دکتر صدیقی معتقد بود اعلیحضرت فرمانده کل قوا است و در غیاب او، ارتش از هم میپاشد.
با این حال دکتر بختیار خواست شاه برای سفر به خارج را کاملا تایید میکرد. حدود ساعت ۶ به منزل دکتر سنجابی رسیدیم. مرحوم مانیان پیشاپیش آمدن دکتر بختیار برای یک امر مهم را تلفنی به دکتر سنجابی اطلاع داده بود. به محض رسیدن دکتر بختیار و قبل از شروع جلسه و بیرون آمدن ما چند نفری که عضو شورا یا جبهه ملی نبودیم، دکتر سنجابی جعبه گزی را که مشاور آن روزهایش از زادگاه خود آورده بود، بین حاضران گرداند و تبریک گفت. نیم ساعت بعد، همان مشاور بهسرعت تلفن بیبیسی را گرفت و اخراج دکتر بختیار از جبهه ملی را به فردی خبر داد که دو دقیقه بعد، وسط خبر شامگاهی آن را عنوان کرد؛ بدون آنکه خبر مشمول ضابطه همیشگی بیبیسی شود که هر خبری باید از سوی دو خبرگزاری یا منبع موثق تایید شود.
لحظاتی بعد، دکتر بختیار برآشفته از جلسه بیرون آمد و ما همراهش شدیم و همان شب برایمان روشن شد که وقتی دکتر در جلسه عنوان میکند شاه شروط ما را پذیرا شده و تشکیل دولت را به جبهه ملی واگذار کرده است، مرحوم دکتر سنجابی میپندارد چون دبیرکل جبهه ملی است، پس ریاست کابینه نیز با او خواهد بود اما بختیار روشن میکند که شاه نخستوزیری را به او که نفر دوم جبهه است، واگذار کرده است و در اینجا دکتر سنجابی صدایش را بالا میبرد که شما حق ندارید کابینه تشکیل دهید. دکتر بختیار میگوید وطن من در خطر است و برای نجاتش از جنابعالی اجازه نمیگیرم. سنجابی هم میگوید بیرونتان میکنیم و… بختیار سخت آزرده بود.
آن روز که خمینی بازگشت و من برای دکتر بختیار دیرهنگام شب روایت کردم که به مستقبلانش از جمله سنجابی چه بیحرمتیها کرد، بسیار متاثر شد. روز بعد، زمانی که حکایت انتظار کشیدن دبیرکل جبهه ملی زیر باران و در سرما در مدرسه علوی را شنید، بیشتر متاثر شد… تعامل رهبری جبهه ملی با ستون استوار جبهه و مرغ طوفانی که نترسید و دل به دریا زد، از همه مبانی و اصول انسانی و اخلاق ایرانی به دور بود.
۲ـ رفتار خمینی و دارودستهاش با همه آنها که با جان و دل، در به پیروزی رساندن او بهنحوی سهیم بودند و آنها که جانش را نجات دادند، از مرحوم آیتالله شریعتمداری گرفته تا پاکروان و از بنیصدر تا قطبزاده و در نهایت حزب توده و مجاهدین و حجتیه و… نماد دیگری از بیاخلاقی سیاسی، ماکیاولیستی و صد درصدی بودن اقطاب سیاست در سرزمین ما است.
۳ـ فاجعهبارتر از همه رفتار ولی فقیه مقیم عراق و بعدا پاریس با همه آنهایی بود که هنگام فرارش چتر حمایت بر سرش گشودند. زندهیاد دکتر عبدالرحمن قاسملو، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر ساعدی، دکتر حاج سیدجوادی، دکتر مسعود بنیصدر و… این آخریها دکتر هدایتالله متیندفتری و همسر ارجمندش مریم و… که به محض جدا شدن از شورای به اصطلاح مقاومت، یکشبه به عوامل رژیم و خودفروش و وابسته تبدیل شدند.
چه ناجوانمردانه با بنیصدر رفتار کردند که بدون او، رجوی حتی جواز ورود به فرانسه پیدا نمیکرد. هنوز هم صد درصدیها یک شعار میدهند: یا امام زمان مقیم ملکوت اعلا و بانوی مقیم پاریس و تیرانا را قبول دارید و برایش سینه چاک میدهید یا آنکه مزدورید و نوکر وابسته! در چنین فضای بیاخلاقیها، طبیعی است که اگر از دوم خرداد و پیامدهایش سخن بگویی مزدور رژیمی اما معانقه با عموصدام تا روز سرنگونی ستاره بختش اشکالی ندارد. روزی دگر رضا پهلوی و سناتور جسی هلمز دیداری داشتند، تحریف حقیقت میکردی که «ربع پهلوی» از رئیس سابق سیا خواست او را به سلطنت بازگرداند و کسی نمیگفت شازده مسعود! همسر نوه فتحعلیشاه! آن که رئیس سیا است، ریچارد هلمز نام دارد و این یکی جسی است! (خسن و خسین هر سه دختران مغاویه نبودند)
تا پیش از جورج تاون، گویی همه در خواب بودند و همت و غیرت آن بقال تایبادی را نداشتند. حالا یکباره همه اهل نبرد شدهاند و شمشیر قجری برداشتهاند که رفقا گاه نبرد است و ستیز!
مقدمهای طولانی آوردم تا به این موخره برسم؛ چون ۴۴ سال بعد از انقلاب و حوالی ۷۰ سال بعد از ۲۸ مرداد، هنوز هم بسیاری از ما شمشیر دولبه این روز را بر سر و گردن یکدیگر میزنیم. من یکی که خسته شدهام از اینکه هر بار مجال گفتوگو و همصدایی بین عدهای از ایرانیان آزادیخواه در داخل و خارج کشور پیدا شد، درست در نقطهای که امیدوار میشویم بانگ همبستگی برخواهد خاست و جایگزینی دموکراتیک شکل خواهد گرفت، گرفتار عقده ۲۸ مرداد میشویم که این روزها مدعیان پیروی از نهضت ملی و دلبستگان به آرمانهای زندهیاد دکتر محمد مصدق به یادش سوگوارند و در نوشتهها و گفتههای خود «کودتاگران» را تقبیح میکنند و در مقابل، طرفداران نظام پیشین به هزار و یک دلیل موجه و غیرموجه متوسل میشوند تا ثابت کنند کودتا نبود و قیام ملی بود.
جالب اینکه عمدهترین نیروی فعال اپوزیسیون که در رده سنی ۳۰ تا ۶۰ قرار میگیرند، اصولا ۲۸ مرداد یا جایی در صحنه سیاسی نداشتند یا مثل بنده سه چهار ساله بودند یا اصولا پا به عرصه جهان نگذاشته بودند. متاسفانه ما به جای آنکه در راه ساختن فردای بهتر و نجات خانه پدری از چنگ اهل ولایت فقیه به نقاط تفاهم و توافق بین خود بیندیشیم، به ۲۸ مرداد چسبیدهایم و هر دو طرف اغلب با غیرسیاسیترین خطاب و کلامی سرشار از طعن و اهانت به گروه دیگر با این رویداد که امروز سهم تاریخ است و ما نمیتوانیم در بازنویسی آن نقشی داشته باشیم، برخورد میکنند.
به گمانم، ما به یک تجدیدنظر کلی در قضاوتهایمان درباره بازیگران صحنه ۲۸ مرداد و سالهای پیش از انقلاب نیاز داریم. فکرش را بکنید، حمید شوکت کتابی درباره قوامالسلطنه مینویسد؛ ناگهان دهها قلم از شمشیر بیرون میآیند تا نویسنده و دولتمرد موردبحث او را که از خاکسترش نیز اثری به جا نمانده، تکهتکه کنند؛ یا زندهیاد دکتر مصدق برای ما قداست و اعتبار فرشتگان و ائمه را پیدا میکند گویی بری از هر نوع خطایی بوده است یا گمان میکنیم با مصدقالسلطنه خواندن او و استناد به یک نوشته بیپایه و یک روز سر زدن او به محفلی ماسونی در آن عهد و روزگار و گفتن اینکه پیشوای نهضت ملی ماسون بود، از قدر و اعتبارش میکاهیم.
همین قضاوت را در مورد دکتر بقایی و مکی و آیتالله کاشانی داریم. یا آنها را تالی شمر میدانیم یا قهرمانان ضداستبداد و یادمان میرود که اینها نیز بشر بودند؛ هم صفات ارزندهای داشتند و هم ضعفهایی؛ اگر قضاوت میکنیم، باید کلیت آنها را در نظر داشته باشیم.
سپهبد زاهدی ۲۸ مرداد متولد نشد. به زندگی داماد موتمنالملک از همان آغاز نظر بیندازیم. اگر مخالف اوییم و او را عامل اجرای کودتای ۲۸ مرداد میدانیم، این انصاف را هم داشته باشیم که نقشش را در دفاع از استقلال و تمامیت ارضی ایران طی سه دهه در گیلان و ارومیه و خوزستان و فارس و اصفهان انکار نکنیم.
انسانها سیاه و سفید نیستند. برای فضای خاکستری هم اندکی جا بگذاریم. حکم اگر صادر میکنیم، این انصاف و عدالت را داشته باشیم که انسانها را روی حب و بغض و باورهای شخصی خود محکوم نکنیم یا آن را که دوست میداریم، در جایگاه قدیسین قرار ندهیم. لحظهای چشم فرو بندیم و بیندیشیم همه آنها که مثلا در رویدادی مثل ۲۸ مرداد مورد لطف یا غضب ما هستند، اگر امروز سر از خاک برآورند، بر احوال خانه پدری و ملت ایران اشک میریزند و افسوس میخورند که چرا ملتی در جایگاه و اعتبار ملت ایران امروز باید در چنگ رژیمی قرون وسطایی و تبهکار اسیر باشد.
رضا پهلوی در بهمن ۱۳۵۷ نوجوانی با دلی روشن برای فردا و دانشجوی خلبانی بود. مثل همه نوجوانان بر احوال پدر و خانوادهاش اشک ریخته است. او بر آن بود چنانکه بارها برایم گفت، پادشاهی مشروطهپیوند باشد. بختش یار نشد و مردمی تبزاده زیر عبای خمینی رفتند.
امروز صددرصدیها باید بدانند یا روزگارشان با مجتبی در جهل و جور و فساد به سر میشود یا یک ایرانی شایسته به نام رضا پهلوی با همدلانش چراغ فردای روشن آزادی را برمیافروزند. سرجدتان دست بردارید؛ ۲۸ مرداد و سیاهیها و سپیدیهای عصر پهلویها را به تاریخ بسپارید و به امروز و ذلت مردم ایران و درد و مصیبت و روزگار دوزخی ملت زیر سلطه ولایت جهل و جور و فساد بنگرید. آنگاه در اندیشه نوروزی باشید که در راه است. نوروزی که مزار مهسا و حدیث و محسن شکاری و مجیدرضا رهنورد و… را با دل و جان گلباران و تندیس بختیار و قاسملو و برومند و شرفکندی و الهی و مظلومان و… را در چهارسوی وطن برپا میکنیم. همان نوروزی که کاوه در کنار فریدون بساط ضحاک را برچید.
سُنّت دیرینه چنین است که مدّت ها پس از فوت شخص یا شخصیّتی به اشتباهات و عملکردهای نادرست وی پرداخته می شود.با اعتقاد به این سنّتِ پسندیده یادداشتِ زیر با تأخیری چند ماهه انتشار می یابد. ع.م
از دفترِ بیداری ها و بیقراری ها
حدیثِ نیک وُ بدِ ما نوشته خواهد شد
زمانه را قلم وُ دفتری وُ دیوانی است
مقالۀ آقای مسعود عزیزپور،پژوهشگر مسائل فرهنگی در سایت بی بی سی موجب نوشتن این یادداشت است. در جسجوگرِ «گوگل» متأسفانه نام و نشانی از این«پژوهشگر مسائل فرهنگی» نیست! ولی مقالۀ وی در بارۀ مرحوم محمد امینی شامل ادعاهای بی پایه و اغراق آمیزی است که در زیر به مواردی از آنها اشاره می کنم:
نویسندۀ مقاله، مرحوم امینی را «پژوهشگری بیباک در نقدِ تیرگیهای گذشته» دانسته است،در حالیکه کارنامۀ سیاسی آقای امینی این«بی باکی در نقد تیرگی های گذشته» را انکار می کند.برای نمونه:مرحوم محمّد امینی -به عنوان یکی از رهبران برجستۀ سازمان کمونیستی احیا-هیچگاه به نقش خود در هجوم چماقداران آن سازمان به محمدرضا شاه به هنگام ورود به کاخ سفید نپرداخته است.به روایت دکتر امیر اصلان افشار که خود همراه شاه و شاهد و ناظرِ ماجرا بود:این هجوم خونین در مطبوعات و رسانه های آمریکا بازتاب فراوانی داشت و نقطۀ عطفی در تحوّلات منجر به قدرت گیری خمینی و انقلاب اسلامی بود و سیاست های دولت کارتر علیه شاه را نشان می داد.سنای آمریکا در نوامبر ۱۹۷۷ ضمن اعتراض به نحوۀ انجامِ این تظاهراتِ خشونت بار، دولت کارتر را متهم کرد که عَمداً و آگاهانه از تظاهراتِ خشونت بارِ مخالفان جلوگیری نکرد تا شاه را در افکارِ عمومی ضعیف و متزلزل جلوه دهد.
دکتر فریدون مجلسی -نویسندۀ سرشناس و دیپلمات برجسته در سفارت ایران در آمریکا -نیز یاد آور می شود:
-«در سال ۱۳۵۰ در سفارت ایران در واشنگتن کنسول بودم. امور کنسولی را (که خدماتش غیر سیاسی و مربوط به امور شخصی ایرانیان است) به طبقۀ زیرین با درِ جداگانه از ورودی سفارت منتقل کرده بودند و بر خلاف امروز دستیابی،بدون کنترل و کاملاً آزاد بود.روزی جوانی مست وارد دفترم شد. نگاهی مغرورانه انداخت و با اشاره به عکس شاه که به دیوار نصب بود با دشنام گفت: «عکسِ این….را پایین بیاورید!»… و سپس شعارها و دشنام های دیگری داد و با همان غرورِ قهرمانانه رفت که شاید برای رفقایش تعریف کند و از آن شجاعت به خودش ببالد!. لابد در خانه تعریف کرده بود زیرا فردای آن روز مرحوم نصرت الله امینی،برای استمالت به دیدارم آمد. شاید فکر می کرد من گزارشی از ماوقع بدهم و موجب درد سرِ جوانِ مست شود! به او گفتم:من مطمئناً اهمیّتی به این ماجرا نمی دهم امّا فراموش هم نخواهم کرد…».
دکتر احمد شایگان(پسرِ دکتر علی شایگان و مسئول سازمان های جبهۀ ملّی در آمریکا)در بارۀ فعّالیّت های مرحوم امینی در آن دوران می گوید:
-«این، جریانی بود که به رهبری فردی بهنام محمد امینی-پسر همان[نصرت الله] امینی ، شهردار دکتر مصدّق -هدایت می شد. اینها در قسمتهای مرکزی آمریکا که اعضای کنفدراسیون کمتر بودند، رشد کردند و البته هیچگاه نتوانستند در هیأت دبیران کنفدراسیون حضور داشته باشند یا نقشی تعیینکننده داشته باشند.این افراد متأسفانه این سیاست غلط را داشتند که درگیری های فیزیکی ایجاد می کردند».
آقای امینی در ردِّ این شواهد مدّعی شد: در زمان حادثۀ خونین محوطۀ کاخ سفید به اتّفاق همسرش در بلژیک بوده و نقشی در آن ماجرا نداشته که «اسنادِ آن موجود است».
با وجود تقاضای من و برخی دوستان،متأسفانه آقای امینی سندی از آن «اسنادِ موجود» ارائه نکرد!
نویسندۀ مقالۀ بی بی سی مدّعی است:
-«در آستانۀ انقلاب بهمن ۱۳۵۷ [محمد امینی] با همان شور جوانی و جوشش انقلابی به میهن برگشت و یک چند با فعالیتهای تبلیغاتی برای پیشبرد ایده های چپروانه تلاش کرد؛ امّا، چنانکه خود به روشنی بیان کرده است«با رشد جنبش روحانیّتِ مبارز به رهبری آیتالله خمینی او به درستیِ راهِ شاپور بختیار پی برد و پایداری دلیرانۀ او در برابر ارتجاع دینی را بهترین راه برای جلوگیری از اعتلای روحانیت سُنّت گرایِ بیاعتنا به دموکراسی و حقوق بشر تشخیص داد».
با توجه به محدودۀ زمانیِ فعالیتهای محمّد امینی پس از بازگشت به ایران «برای پیشبرد ایدههای چپروانه»(در سال ۱۳۵۷) و استقرار دولت دکتر شاهپور بختیار (۱۵ دی تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷) هیچ سندی مبنی بر دفاع آقای امینی از«پایداری دلیرانۀ شاهپور بختیار در برابر ارتجاع دینی» وجود ندارد بلکه-آنچنانکه نویسندۀ مقاله نیز نوشته-این موضوع را «محمد امینی خود بیان کرده است».بنابراین،بنظر می رسد که مرحوم امینی با طرح اینگونه ادعاهای واهی در اواخر عُمر کوشیده بود تا«کارنامۀ موجّه»ای برای خود دست و پا کند!،خزیدن به زیرِ سایۀ نام و شخصیّت دکتر محمد مصدّق نیز شاید به همین خاطر بود.
نویسندۀ مقاله برای «خالی نبودن عریضه» جملاتی از قصّه نویس ارجمند،خانم مهشید امیر شاهی را نقل کرده بی آنکه یادآور شود که آن جملات – قبلاً – مورد نقدهای جانانه قرار گرفته است.امیرشاهی در بارۀ کتاب «سوداگری با تاریخ» نوشته بود:« آقای امینی پژوهشگری ست صاحب نظر، در کار دقت و وسواس دارد، بر موضوع مورد تحقیق چیره است،با تامل و انصاف مسائل را بررسی می کند. لحن نوشتۀ او یک لحظه از نزاکت و ادب دور نمیشود»…این «اظهار نظر» نشان می دهد که قصّه نویس ما – اساساً – کتاب آقای امینی را نخوانده زیرا منتقد دیگری همین کتابِ «سوداگری با تاریخ» را «دائره المعارف جعل و توهین و افترا» نامیده است :«به جرأت می توان گفت که در ۲۰-۳۰ سال اخیر،هیچ منتقدی را نمی توان یافت که مانند آقای امینی، اینهمه، توهین و تحقیر و دشنام و اتهام نصیب یک کتاب و نویسندۀ آن کرده باشد».
از این گذشته،هر ابجد خوانِ کلاس تاریخ با مراجعه به کتابم زبان همدلانه، متین و نگاه مادرانه به تاریخ را خواهد دید که براساس آن،هم رضا شاه، هم قوام السلطنه،هم مصدّق و هم محمدرضاشاه در بلندپروازی های مغرورانۀ خود،ایران را سربلند و آزاد و آباد می خواستند اگرچه-هر یک-چونان عقابی بلندپرواز-در فضای تنگ محدودیت های تاریخی،پَرسوختند و پَرپَر زدند…
یکی از ویژگی های مرحوم محمد امینی(چه در سازمان کمونیستی احیا و چه بعد از آن) بی اعتبار کردنِ حریف به هر شکل ممکن بود و در این راه چنان افراط کرد که ضمن سرکوب فیزیکیِ مخالفانش، نظراتی را به من نسبت داد که در کتابم وجود نداشت(مانند اعتقاد به «قیام ملّی»در بارۀ رویداد۲۸ مرداد ۳۲). نمونۀ دیگر،چشم بستنِ وی بر غلطنامۀ پیوستِ کتابِ «آسیب شناسی …» بود که باعث شد تا مرحوم امینی ضمن قلمفرسائی های بی پایه ،بر «وزن» و برگِ «سوداگری با تاریخ» بیفزاید!!
مقالۀ بی بی سی در پایان نتیجه می گیرد:«میتوان با اطمینان گفت که محمد امینی، به رغم عمر نه چندان بلند خود، از انجام وظیفهای سنگین سربلند بیرون آمد»…با آنچه که گفته ایم چنین نظری بسیار اغراق آمیز است. مرحوم محمد امینی «پژوهشگری بیباک» بود ولی نه در «نقدِ تیرگیهای گذشته» بلکه در پنهان کردنِ آنها. کارهای پژوهشی وی نیز فاقدِ اصالت، نوآوری و آلوده به تعصّب بود.این کتاب ها ( از«سوداگری با تاریخ» تا تجدید چاپ کتاب های شادروان احمد کسروی ) نوعی حاشیه نویسی و کتابسازی بشمار می روند و به قول مولانا : از محقّق تا مُقلّد فرق ها است.
***
بحث های تازه در بارۀ رضاشاه ،محمد رضاشاه ،دکتر مصدّق، ملّی شدنِ صنعت نفت و رویداد ۲۸ مرداد ۳۲ نشان می دهند که این بحث و بررسی ها وارد مرحلۀ تازهای شده و از اسارت ملاحظات سیاسی- ایدئولوژیک آزاد شده اند(۱). این ارزیابی های تازه به ما یادآور می شوند که «پژوهشگرانِ دگراندیش» نباید مرعوبِ جنجال های رسانه ای شوند. استقبال خوانندگان ارجمند از کتابِ کوچکِ «آسیب شناسی یک شکست» و انتشار چاپ پنجم آن (در حدود۸۰۰ صفحه) نشان دهندۀ پیروزیِ نظریِ نگارنده و طلیعۀ اعتلای آگاهی های ملّی است.
مقالۀ مرتبط:
دست نوشته ها نمی سوزند!
_________________________________
۱-نمونه ای از این ارزیابی های تازه را در نوشته های نویسندگان زیر می توان خواند:
جلال ایجادی
انقلاب گاه به گاه به سراغ جامعه می آید زیرا نیازمند یک فضا، یک اراده جمعی، یک پارادایم، یک همگرایی کوچک و بزرگ، یک انگیزه برای عصیان و یک دورنماست. پس از انقلاب مشروطه، پس از انقلاب ۵۷، ایران خواهان یک تغییر انقلابی دیگری است. انقلاب اول تمایل به قانون گرایی داشت، انقلاب دوم به توتالیتاریسم شیعه گرایش داشت و انقلاب سوم با آزادی، نفی ستم بر زن، دمکراسی، و طرد اسلام از قدرت سیاسی همسو است.
انقلاب و تشدید روند درماندگی
انقلاب ۱۴۰۱ (۲۵۸۱ باستانی) یک رویداد بزرگ سیاسی و فرهنگی و اجتماعی در تاریخ معاصر ایران است. آغاز این انقلاب نتیجه همه ستم های دینی و سیاسی و اجتماعی است. انباشت ستم و تحقیر و محرومیت، به طغیان و اراده آگاه برای طرد حکومت می انجامد. این انقلاب گاه در خیابان، گاه در گردهمایی، گاه بر سرمزار، گاه در زندان، گاه در شادی و رقص خیابانی، گاه در مغزها، گاه در اعماق جامعه و در گفتمان تازه می گذرد. در این خیزش، ایران شاهد گستردهترین و طولانیترین راهپیمایی و تظاهرات خیابانی انقلابی علیه جمهوری اسلامی است که از حمایت بیسابقه و گسترده ایرانیان خارج از کشور و همبستگی دولتهای دمکراتیک و شخصیتهای برجسته سیاسی، اجتماعی، علمی و هنری و ورزشی سراسر جهان برخوردار شدهاست. این انقلاب چند جانبه در مسیر خود در حال ستشو دادن جامعه است. این انقلاب قدرت سیاسی استبدادی را طرد می کند، اصلاحات در نظام را باطل اعلام نموده است، آخوندها را عریان کرده و بی اعتبار کرده است، نواندیشان دینی را به درماندگی و فلاکت کشانده است، اسلام سیاسی را با شفافیت به شکست محکوم کرده است، روند فروریزی اسلام را شتاب بخشیده است و زن را قهرمان نموده است.
این انقلاب کل نظم دینی استبدادی موجود را بی اعتبار اعلام کرده و خواهان برهم زدن آنست. این اعتراض ها، بر پایه ارزیابی گاردین، بزرگترین تهدید برای حکومت اسلامی از زمان انقلاب دینی ۱۳۵۷ بودهاست. طبق گزارش رسانه ها، احمد خاتمی، عضو هیئت رئیسۀ مجلس خبرگان رهبری، اعتراضهای اخیر در ایران را «سختترین روزهای جمهوری اسلامی ایران» طی عمر چهل و چهار سالۀ آن خواند و افزود که معترضان از همۀ «جناحها و حزبهای» جمهوری اسلامی ایران عبور کردند و اصلاحطلب و اصولگرا برای آنان فرقی نداشت و مسئلۀ آنان عبور از نظام بود. افزون برآن، بر پایۀ «سندی» که در رسانهها از جمله «ایران اینترنشنال» و «ایرانوایر» منتشر شد در دی ماه ۱۴۰۱ و در بحبوحۀ اعتراضهای سیاسی-اجتماعی ایران حدود شصت تن از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران و نیروی قدس و دستگاه های امنیتی جمهوری اسلامی ایران با علی خامنهای ملاقات کردند و نسبت به تمرد و ریزش گستردۀ نیرو در میان نظامیان سپاه پاسداران و بسیج هشدار دادند. بر پایۀ این سند، بخش گستردهای از نیروهای سپاه در همسویی با اعتراضهای جاری از شرکت در سرکوب مردم معترض خودداری کردند و برخی حتا قصد داشتند بیت رهبر جمهوری اسلامی را با توپخانه هدف قرار بدهند.(رادیو فرانسه ۲۰/۳/۲۰۲۳). بر اساس موارد موجود در سند این جلسه که ۱۳ دی ۲۵۸۲ برگزار شده، فروش اطلاعات از سوی نیروهای سپاه قدس به اسرائیل از جمله دیگر موضوعاتی بوده که در این نشست مطرح شده است. پراکندگی در صفوف متحدان هیات حاکمه شدت یافته، نهادهای وابسته به حاکمیت دچار تشتت شده و در مرکز قدرت سیاسی شکافها و تردیدها و و توطئه های درونی بشدت افزایش یافته و روند فروپاشی را به نمایش می گذارد.
روند فروپاشی پایانی
روند فروپاشی بمعنای فروریختن ناگهانی و مادی ساختمان حکومتی نیست. روند فروپاشی بمعنای اغتشاش و شکستگی در هنجارهای رسمی و در نظام تصمیمگیری سیاسی و در «فرماندهی» جامعه است. این روند به این معناست که خامنه ای اعتبار خود را در نزد ملاهای بزرگ از دست داده، درگیری جناح های حکومتی نسبت به یکدیگر تشدید شده، درون نیروهای نظامی ایدئولوژیکی عدم اعتماد متقابل رشد کرده، فئودالیته قدرت در نظام اداری حکومتی توسعه یافته، دین ایدئولوژی جنبه اعتقادی اولیه را از دست داده، خانواده های حکومتی دارایی ها و فرزندان خود را مخفیانه به خارج انتقال داده، نظام اتوریته و هنجارهای کشوری مورد بی اعتنایی کامل حکومتیان قرار گرفته، بسیاری از بندها و حلقه های میانجی پاره شده، خانواده های اعضای سپاه و بسیج در وفاداری به نظام سست شده، روحیه بی وفایی و حتا عصیان نسبت به بیت خامنه ای افزایش یافته، لو دادن باندها و فروش اسرار نظامی و حکومتی اوج گرفته، سیستم های اطلاعاتی سپاه و دولتی در جنگ رقابتی قرارگرفته و نظام سیاسی تعادل همیشگی خود را از دست داده است. هرچقدر عمر رژیم کش بیاید دعوای قدرتمندان و پارگی شیرازه ها و پاشیدگی درونی پررنگتر است. این چنین نظامی قادر به انجام کارهای عادی هم نیست. هیاهو برای هیچ، کشتار انسانها و نابودی ثروتها.
در واقع این انقلاب روند فروپاشی رژیم را سرعت بخشید و امید رژیم را به ماندگاری درهم شکست. تحلیل جامعه شناختی از تناقض های درونی و شکافهای درونی را نشان می دهد که نه تنها جناح های سیاسی هیات حاکمه وحدت خود را از دست داده اند و به جدال قطعی با یکدیگر رسیده اند و بلکه در رویاروئی با مردم، جناح های نظامی دچار تردید و شکاف شده اند و برخی از شخصیت های اصلاح طلب از بیت دیکتاتور مطلقه دور شده اند. باید توجه داشت که سخنان همیشگی خامنه ای و مسئولان حکومتی در باره «قدرت حکومت اسلامی» و «استحکام» رژیم دروغپردازانه بوده و فقط در جستجوی پنهانکاری عظیم است. گفتمان رژیم شگردی تبلیغاتی برای دلسرد کردن جامعه در مبارزه علیه حکومت است. از زمان انقلاب شیعه ۵۷، انقلاب ۱۴۰۱ بزرگترین چالش اساسی را برای جمهوری اسلامی پدید آورد. آنتاگونیسم میان رژیم دینی استبدادی و اکثریت ایرانیان، تصور هرگونه اصلاحات را از بین برده و لایه های مختلف اجتماعی را به درگیری تند و قطعی علیه حاکمان کشانده است. در جامعه لایه هایی وجود دارند که با رانت و امتیاز اقتصادی و سیاسی و یا با همسوئی دینی خرافی با رژیم متحد هستند، ولی اکثریت اجتماع از رژیم برش کرده اند. البته همه این لایه های اجتماعی در مورد آینده خود ابهام و نگرانی دارند، ولی امید خود را نسبت به رژیم از دست داده اند و عمر آنرا کوتاه می دانند.
از آنجا که این انقلاب روند فروپاشی را شتاب داد و پایه های رژیم را به لرزه درآورد، حکومت تصمیم گرفت بسرعت کنشگران و رهبران میدانی پرشماری را بکشد و یا در زندان بیافکند تا انقلاب از حرکت بازایستد. در جریان برخورد خشونتآمیز نیروهای مسلح حکومتی با معترضان، چند صد نفر کشته و بیست هزار نفر بازداشت و زندانی شدهاند. این برخوردها در سیستان و بلوچستان و نواحی کردنشین مرگبارتر از سایر مناطق ایران بودهاست. بنا بر گزارش سازمان غیرانتفاعی حقوق بشر ایران، تا ۲۶ آذر، دستکم ۴۹۶ نفر، از جمله ۶۸ کودک، از سوی نظام جمهوری اسلامی کشته شدهاند. کانون حقوق بشر ایران در آخرین پنجشنبه ماه اسفند سال ۱۴۰۱، نام ها و مشخصات ۶۶۲ شهید راه آزادی در اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ را منتشر کرد. از میان این نام ها، ۱۲۹ اسم مربوط به هموطنان بلوچ است که در دو جمعه خونین هشتم و سیزدهم مهرماه در زاهدان و دیگر شهرهای بلوچستان کشته شدند. در میان کشته شدگان نام ۸۰ نفر زن دیده می شود که زیر رگبار گلوله جان خود را برای آزادی از دست دادند. برخی از این زنان مادر و تعدادی در سن زیر ۱۸ سال هستند. همچنین از این میان، تعداد ۶۸ کودک و نوجوان زیر ۱۸ سال توسط ماموران سرکوبگر اسلامی کشته شده اند.
انزوای حکومتی
این خونبارترین جنبش از زمان خیزش آبان ۱۳۹۸ خورشیدی است که در پشت درهای بسته شبکه های اجتماعی، منجر به کشتهشدن بیش از ۱۵۰۰ نفر شد. در زمان انقلاب مهسا، در زمانی که تاثیر تبلیغات دینی حکومتی از کار افتاده است، در زمانی که برخی رسانه های فارسی زبان مانند «ایران اینترناشیونال» و «رادیو فردا» فعالانه خبر رسانی می کنند، در زمانی که بستر اجتماعی ایران بسیار ملتهب است، در چنین زمانی استراتژی ترکیبی کشتار و کورکردن و تجاوز جنسی و اعدام و دستگیری و شکنجه از جانب رژیم، برای ایجاد وحشت در جامعه و ایست سریع انقلاب است. کشتار خیابانی و در زندان، پخش دروغ مداوم، جلوگیری از تحقیقات سازمان های بین المللی حقوق بشری و سرکوب روزنامه نگاران اجزای استراتژی حکومت اسلامی است.
کشتارها و استفاده از خشونت شدید مانند تیراندازی مستقیم و بکارگیری سلاح جنگی توسط نظامیان سپاهی و شبهنظامیان بسیجی در شهرهای مختلف و انعکاس آن در سطح جهان، منجر به انزوای بین المللی جمهوری اسلامی شد. این جنایت ها توسط دولتها و نهادهای بینالمللی بهطور گستردهای محکوم شد. انقلاب مهسا ستایش جهانیان را برانگیخت و حال جهان می دید که سرکوب خیزش مردمی و بویژه جوانان دختر و پسر توسط حکومت، ابعاد بزرگی بخود گرفته است. افزون برآن در خارج، ایرانیان بطور گسترده در پشتیبانی از انقلاب برخاسته و به جهانیان نشان دادند که این انقلاب دمکراتیک است، انقلابی علیه ستم بر زنان است، انقلابی با شعارهای غیر مذهبی و لائیک است و بالاخره این انقلاب بیان شکست اسلام سیاسی است. بنابراین خبررسانی در مورد وحشیگری رژیم، خیزش پرقدرت ایرانیان خارج از کشور، واکنش سیاسی حمایت گرانه بخش مهمی از نمایندگان اروپا و سیاسیون در جهان و نیز همصدایی هنرمندان و روشنفکران خارجی، باعث منزوی شدن حکومت اسلامی شد. اقدام های نهادهای بینالمللی از جمله نشست ویژه شورای امنیت سازمان ملل، تشکیل هیات حقیقت یاب شورای حقوق بشر سازمان ملل برای بررسی نقض حقوق معترضان، لغو عضویت جمهوری اسلامی از کمیسیون مقام زن سازمان ملل، قراردادن سپاه پاسداران در لیست تروریسم توسط پارلمان اروپا، بیانگر محکومیت و انزوای رژیم ملایان بود.
همیشه یک انقلاب نیازمند پشتیبانان جهانی است. بحران درونی یک رژیم سیاسی توتالیتر برای سقوط آن کافی نیست. جنبش های نیرومند اجتماعی، سازماندهی مناسب، هماهنگی تاثیرگزار ملی، فشار ناشی از تناسب قوای اجتماعی، و نیز پشتیبانی جهانی در عرصه دیپلوماتیک و سیاسی و شهروندی، کاملن لازم است تا حکومت ستمگر منزوی گردد. حکومت اسلامی با جنگ طلبی و اغتشاش در منطقه، با تروریسم و توطئه گری، با تقلب در عرصه پرونده اتمی و با شرکت نظامی در کنار پوتین جنایتکار علیه اوکرائین، از جامعه جهانی طرد شده است. امروز انقلاب مهسا بطرز بیسابقه رژیم استبدادی را در گوشه رینگ قرار داده و او را می کوبد. حاکمان اسلامی برای بیرون آمدن از این تنگنا و و شکستن این محاصره، در استراتژی منطقه ای بطرز ناگهانی در پی ایجاد تغییر برآمده و برقراری مناسبات دیپلوماتیک با عربستان سعودی را در دستور کار قرار می دهند. آیا رژیم خامنه ای جنگ شیعه و سنی خود را فراموش کرده است؟ آیا رژیم حمایت از باندهای نظامی مانند حوثی ها را پایان داده است؟ آیا سیاست جدید نمایشی فریبنده برای کاهش فشار جهانی و تحکیم ماندگاری خود در کشور نیست؟ آیا رژیم به سیاست شیعه گری و تروریسم منطقه ای پایان خواهد داد؟
سیاست در منطقه و شعبده دیپلوماتیک
خام نشویم، رژیم ماهیت خود را تغییر نخواهد داد. انقلاب مهسا و روند فروپاشی و بکارگیری خشونت وحشیانه، رژیم را به برآن داشته تا برای ماندگاری خود سیاست منطقه ای خود را «متحول» کند. تناقض های بین المللی و رابطه چین با عربستان، فرصت مناسبی است تا رژیم خامنه ای بازی دیگری را آغاز کند. بازی جدید پیچیده و چند جانبه ای آغاز میشود. در شبکه تضادها و کلاف پیچیده خاورمیانه، استراتژی رژیم اسلامی کدامست؟ استفاده رژیم از توافق غیر رسمی با دولت بایدن برای فروش نفت در مقابل یک توافق احتمالی اتمی، حملات نظامی نیروی قدس علیه ارتش آمریکا در سوریه برای فشار روی آمریکا، خواست آمریکا برای کاهش تعهدات خود در منطقه، تقویت پیمان شانگهای به سرکردگی چین و روسیه با عضویت ایران و نامزدی عربستان، امضای قرارداد همه جانبه ایران با روسیه، پنهانکاری رژیم در مورد مداخله نظامی و پهپادهای ایرانی در اوکرائین پس از محکومیت پوتین در دادگاه بین المللی، توافق های اسرائیل با کشورهای عرب و حمله مداوم علیه سپاه قدس در سوریه، ایجاد بحران با جمهوری آذربایجان، همه و همه بیان تناقض ها و احتمال نزدیکی ها در سیاست کشورهای دور و نزدیک در منطقه است.
در این شرایط رژیم خامنه ای چه می کند؟ حکومت اسلامی در داخل کشور، استراتژی سرکوب و کشتار را ادامه داده و خامنه ای می گوید قانون اساسی و ولایت فقیه و دین رسمی اسلام را تغییر نمی دهم، فشار در مورد حجاب را با چراغ خاموش و بطور تاکتیکی کاهش می دهم و در «گشایش» از بالا، شعار «مولد سازی» خود را به اجرا درمی آورم. خامنه ای در ضدیت با غرب به عربستان نزدیکی نشان می دهد و وابستگی به چین و روسیه را تشدید می کند. در واقع در سیاست خارجی رژیم همه اهرم ها و شگردها را به کار می گیرد تا در بندبازی ها و فریبکاری ها و تهدیدهای تروریستی و حراج ثروتهای کشور، ماندگاری خود را تضمین کند. رژیم می خواهد انقلاب را متوقف کند زیرا تمام موجودیت اش به لرزه افتاده است. انقلاب تکنیک ها و تاکتیک ها تغییر می دهد ولی کوتاه نمی آید. آنتاگونیسم میان بالایی ها و پائینی ها، کینه جامعه علیه نظام آخوندی اسلامی و فرسودگی ها و پارگی ها و شکاف های درونی رژیم قابل ترمیم نیستند. اسلام پوسیده و خشونت افسارگسیخته رژیم را نجات نخواهد داد. برخلاف نظرات مایوسانه و نادرست یرواند آبراهامیان و فرهاد خسرو خاور در باره پایان انقلاب مهسا، این انقلاب در اشکال گوناگون و در اعماق به پیش می رود.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه فرانسه
جلال ایجادی آخرین اثر خود را بنام «بحران بزرگ زیستبوم جهان و ایران» در ۴۸۰ برگ، انتشارات فروغ، منتشر نمود. از این نویسنده تا کنون کتاب «نواندیشان دینی، روشنگری یا تاریک اندیشی»، ۳۱۰ صفحه، نشر مهری، کتاب «جامعه شناسی آسیبها و دگرگونیهای جامعه ایران»، ۴۰۰ صفحه، انتشارات نشرمهری، کتاب «بررسی تاریخی، هرمنوتیک و جامعه شناسی قرآن»، ۳۸۰ صفحه، و کتاب «اندیشه ورزیها در باره جامعه شناسی، فلسفه، زیستبومگرایی، اقتصاد، فرهنگ، دین، سیاست»، ۷۲۰ صفحه، چاپ نشر مهری، منتشر شده است. جلال ایجادی هر هفته پنج برنامه تلویزیونی در زمینه انقلاب، لائیسیته، دمکراسی، فلسفه، جامعه شناسی و نقد قرآن و اسلام، تهیه و پخش می کند. این برنامه ها را در یوتوب میتوانید مشاهده کنید.
خمینی جنایتکار کبیر بود اما دزد نبود
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۳۰ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۳۰
ایران سرزمین اشغالشده صدر اسلام است، پس بدزدید و بچاپید و بکشید که خداوند حلالتان کرده است؛ همانطور که مصباح یزدی در دیداری با سعید جلیلی و باقری لنکرانی که از مریدان سرسخت او و به دنبال کرسی ریاست و نایبرئیسی مجلس دهم مجلس بودند، گفته بود: خداوند مثل صدر اسلام یک بار دیگر ولایت مجوسها را با این همه ثروت به شما ارزانی داشته، پس دریغ نکنید؛ اینجا ملک طلق شما است. (نقل به مضمون از یکی از اعضای سابق جبهه پایداری که قبل از مرگ در مکالمهای این را به من گفت.)
خمینی اسلام ناب انقلابی محمدی را از کوزه بیرون آورد و آن را در دو وجه شیعه و سنی به جان نه فقط مسلمانان بلکه جامعه بشری انداخت. ظهور بنلادنها، ظواهریها، حسن نصراللهها، طالبان، داعش، حماس، جهاد اسلامی، حرکت شباب، بوکوحرام و… همگی با به قدرت رسیدن مردی که میخواست در جهان، خلافت اسلامی بر پا کند و خود در مقام خلیفهالمسلمین جای هارونالرشید را بگیرد، مرتبط است.
این خمینی بود که آخوندهای سنی را هم مثل شیعهها تشویق کرد که شما هم میتوانید با ترور و تکفیر و ارعاب، رژیم حاکم بر کشورتان را سرنگون کنید و اگرچه راشد الغنوشی در تونس، عباسی مدنی در الجزایر، خالد اسلامبولی و ایمنالظواهری در مصر، بن لادن در عربستان، الزرقاوی در اردن و سپس عراق و ملاعمر و قاضی حسین در افغانستان و پاکستان نتوانستند قدرت را به طور کامل به دست گیرند و حکومت ملاعمر در کابل نیز دولت مستعجل بود، سرانجام دستپروردگانشان در کابل به قدرت رسیدند و جامعهای را که اندکاندک بهسوی مدنیت و تحول پیش میرفت، متوقف کردند و سپس به عقب برگرداندند.
بذری که سید روحالله کاشت، امروز به دلیل خطاکاری و فقدان سیاستی قاطع و آشکار در ایالات متحده و اروپا در قبال بنیادگرایی، سلفیجویی، اسلام ناب محمدی انقلابی، ارتجاع، واپسگرایی و… همچنان عربده میکشد و زندگی را بر میلیونها انسان در چهار سوی جهان تلخ کرده است؛ اما اینکه خمینیایسم بعد از مرگ صاحب عله بهمراتب خطرناکتر شد، واقعیتی تردیدناپذیر است.
ظهور «نایب برحق امام زمان»، سید علی ولی فقیه و نوکران ذوبشده در ولایتش با پول و امتیاز و به تبع آن نوکران غیرایرانیاش و نیز سلفیهای داعشی سنی و اذنابشان از طالبان تا بوکوحرام نخست اسباب نگرانی اهل اندیشه و فرهنگ و زنانــ بهویژهــ در دنیای اسلام و سپس در دیگر نقاط جهان را در ابعادی گسترده فراهم کردهاند.
چندی قبل با فرزند یکی از دوستانم که مادری مصری و پدری ایرانی دارد، سخن میگفتم. نوجوانی که تازه فارغالتحصیل شده و در خانهای رشد کرده بود که نفی ولایت فقیه ستونهای آن را بالا برده است. این پسر جوان در لندن به مدرسه و دانشگاه رفته بود اما یک لحظه حس کردم با یکی از فارغالتحصیلان مدرسه دیوبندی وزیرستان پاکستان یا مدرسه حقانی مواجهم. وقتی هم گروهی از همین نوجوانان فاجعه ۱۱ سپتامبر یا جنایت قطارهای زیرزمینی لندن، بمبگذاریهای جهانی و قتل صدها فرزانه و اهل فرهنگ و این اواخر حمله به سلمان رشتی روی سن را رقم زدند، وحشتزده شدم. حالا اگر سید علی با الطاف باب مالی دستش به میلیاردها دلار توقیفی برسد، چه خواهد کرد؟ اگر میلیاردها دلار پول نفت را در اختیار تفالهچایخورهای خمینی بگذارند تا اذهان پاک این جوانان را مسموم کنند، جهان ما به کدام سو کشیده خواهد شد؟
بگذارید صریحتر بگویم. ۳۲ سال پس از مرگ خمینی که زندگی سه نسل را نابود کرد، اینکه با کسانی مواجهایم که میخواهند بشریت را نابود کنند. وقتی سرداران سپاه و امنیتخانه مبارکه از نابودی و محو اسرائیل میگویند، معنای حرفشان خیلی ساده است: ویرانی ایران و منطقه.
من میترسم؛ برای اولین بار از خمینیایسم احساس وحشت میکنم. نه برای خودم و جانم که زمان زیادی پیش رو ندارم، بلکه برای فرزندانم، برای آنها که امروز به دنیا آمدهاند. اگر دنیا (با پوزش بسیار) به پفیوزی خود در برابر اهل ولایت فقیه ادامه دهد، تردیدی ندارم که سرنوشت فرزندان و نوادگان نسل ما نیز با وحشت و مرگ و ویرانگری پیوند خواهد خورد.
آری؛ من میترسم وقتی میشنوم خانم نانسی پلوسی خواب دیدار با حداد عادل را میدیده است. میترسم وقتی میبینم در برابر جنایت رژیم علیه زنان و نوجوانان و کودکان، هنوز هم به امامزاده ولایت دخیل میبندند و باب مالی به سوی تهران و به امیرعبداللهیان لبخند میزند و جوزپ بورل با عشوههای پنهانی برای کوهنوردی با شمخانی نقشه میریزد. میتوانم نگران نباشم که نایب امام زمان حالا دست از سر یمن و لبنان و سوریه و عراق برمیدارد؟
شمخانی در دیدار از عراق خواستار خلع سلاح کومله و حزب دموکرات کردستان شد اما به شعبه ایرانی پکک هیچ اشارهای نداشت؛ یعنی اینکه رفقا از خودماناند. در حالی که اگر تیری در رفته بود، از کلاشنیکفهای حیات آزاد (پژاک) خارج شده بود نه تفنگ پیشمرگههای کومله و دموکرات.
سپاه در دو وجه
فقط اسلام ناب ذووجهین نیست؛ بلکه سپاه نیز دارای دو وجه است: وجه آدمکش و جبار و ضدملی و وجه مافیایی پولساز دزد بیتالمال همهکاره. البته یک عده سرهنگ به پایین و چندتایی سردار هم در سپاه هستند که شرافت سربازی را وانگذاشتهاند و همچنان از آن شور و حال نخستین چیزی در خود دارند. در همین دیدار اخیر «مقام معظم»، بعضی از همینها از ساعت آقازاده شمخانی گفتند و همسر و فرزندان بچههای سپاه در زندان اوین و… .
در میدان اقتصاد، جای آن بازاریهای سرشناس را که اغلب هم دین داشتند و هم دلبسته وطن و نهضت ملی ایران بودند، بازاریهایی از طایفه دستمالچی و مانیان و فواکهی و… گرفتهاند و به جای مدیران کارآمدی که بزرگترین واحدهای صنعتی ایران را اداره میکردند، حالا آقازادههای ناصر ابوالمکارم و جنتی و حدادعادل و مهدوی و باقری کنی نشستهاند و اداره مهمترین واحدهای صنعتی را در راه به ورشکستگی کشاندنشان، بذرپاشها عهدهدار شدهاند.
حال وقتی این جمع را در کنار مافیای تبلیغات و مطبوعات از تیره حسین بازجو و قلمبهمزدان روزنامههای جوان و تهرانامروز و جبلی، مدیر صداوسیمای ولی فقیه و حاج عزت، صاحب میراث فرهنگی و گردشگری، قرار دهید، میبینید که همگی از نوع همان تفالهچایخورهای خمینیاند که یا با درجه و بیدرجه اهل سپاهاند یا سر در آخور امنیتخانه رژیم دارند.
خمینی هرگز به ایران مهری نداشت و به ایرانی بودن افتخار نمیکرد اما همان او هنگامی که بارزان تکریتی، برادر صدام و رئیس استخبارات وقت عراق، نزدش رفت که بیایید با ما همکاری کنید، همهچیز به شما میدهیم، گفته بود من حاضر نیستم با شما علیه کشورم فعالیت کنم و وقتی بارزان گفته بود در این صورت ما معذوریم که به شما اقامت بدهیم، داد زده بود من اقامت هم نمیخواهم و میروم (به نقل از دکتر عاملی، سفیر وقت ایران در عراق). اما امروز وارثان اندیشه او و پرچمداران خمینیایسم ایران را دربست تقدیم روسها کردهاند و از اینکه روسها و جمهوریهای سابق اتحاد شوروی ۸۹ درصد دریای مازندران را بلعیدهاند، ککشان هم نمیگزد.
حضور سید ششکلاسه بیسواد دروغزنی چون ابراهیم رئیسی در کرسی ریاستجمهوری فاجعه بزرگ دیگری است که در پی توطئه مشترک فرماندهان سپاه و مافیای بیت به رهبری سید مجتبی به ملت ایران تحمیل شد.
رئیسی و مافیای سپاه نه تنها مشغول واگذاری حاکمیت ملی به روسیه و چیناند بلکه در معامله فروش وطن به دولت عظمای آل ثانی قطر و… نیز دست دارند. اینکه شاهزادههای قطری برای خرید جنگلهای شمال، زمینهای ساحلی و دامنههای البرز به رئیسی و سپاه میلیونها دلار پرداختهاند ، براندام هر فرد عاشق ایران لرزه میاندازد.
بچهپرروهای تردامن
پنج سال پیش از انقلاب و روی کار آمدن رژیم جهل و جور و فساد، آن که خائن و عامل آمریکایش میخواندند، وقتی خبردار شد یک شرکت آمریکایی با کمک یک بازرگان نفتی عراقی/ایرانی (حمید جعفر، مدیرعامل کرسنت) در میدان دریایی مشترک ایران و امارت در فجیره مشغول حفاری و نصب دکل برای استخراج گاز است، دستور داد نیروی دریایی کلیه عملیات را تحت نظر بگیرد و روزی که به او اطلاع دادند که سر اعلیحضرت به سلامت، پروژه آماده بهرهبرداری شده است، به نیروی دریایی ایران دستور داد با یک عملیات ضربتی، پروژهای را که به ضرر ایران بود، ریشهکن کنند. عملیات ضربتی چند ساعتی طول کشید، آمریکاییها و کارگران محلی گریختند و در پایان عملیات، نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان!
بیش از سه دهه و نیم بعد و پس از آنکه قطریها میلیاردها مترمکعب از گاز ما را مکیدند، حمید جعفر جمهوری ولایت فقیه را به خاطر نقض قرارداد به دادگاه برد. دادگاه هلندی هم به نفع حمید جعفر رای داد و جمهوری ولایت فقیه را به پرداخت ۱۸ میلیارد دلار غرامت محکوم کرد. در قرارداد مافیایی سپاه که با مداخله کردان، معاون شرکت نفت، شکل گرفت، نخست مصالح ملی وطن و سپس جوان پرشور و مبتکری به نام عباس یزدانبخش (یزدانی) که جان بر سر این معامله گذاشت، قربانی شدند.
ماجراى عباس یزدانى که با هماهنگى حسین طائب و معاون اقتصادیاش محراب (اطلاعات سپاه) و بهرهبردارى از نفوذیهاى حیدر مصلحى در ترکیه و دبى، انجام شد، همگان را در بهت فرو برد. این ماجرا و شنود دفتر على مطهرى و منزل على لاریجانى صرفا بر دو هدف استوار بود؛ نخست آنکه شیخ علی اکبرهاشمى رفسنجانی را (که پسرش مهدی دوست نزدیک یزدانی بود و پای او را به قراداد کرسنت کشانده بود) تحت فشار قرار دهند و از دخالت و نفوذ او در اداره دولت روحانى بکاهند و دوم اینکه حلقه مافیا هنوز نمیدانست در دایره اصحاب هاشمی چه حوادثى در شرف وقوع است، زیرا اکثر گفتوگوها حضورى انجام میشد. به گمان آنان، پولهاى خاندان هاشمى نزد عباس یزدانى بود و بخشی از این پولها قرار بود صرف فتنهانگیزی شود و عباس هم محور هماهنگىهای داخل و خارج بود.
طائب پیش از ربودن عباس یزدانی، در گزارشی به خامنهای، داستانی سرهم کرد که به موجب آن هماهنگىها بین عباس و اپوزیسیون و سفارت آمریکا در دبى انجام شده و اداره جریان فتنه در داخل هم به دست مهدى هاشمی انجام میگیرد و رضا صالحى و على مطهرى و یارانشان به جاى تاجیک و سعید حجاریان به نظریهپردازى براى پیشبرد انقلاب مخملى پرداختهاند.
پیدا کردن سرنخها به یک شورا واگذار شد تا بتواند منافذ را ردیابى و اقدامهای پیشگیرانه را عملیاتى کند. این نظریه بر این تئورى استوار بود که هدف روحانى براى باز کردن فضاى سیاسى و آزاد کردن فعالیت انجمنهاى مردمنهاد به آزاد شدن پتانسیل جوانان معترض و سازماندهى مجدد اما کمى مخفىتر منجر خواهد شد و چنانچه دولتى قدرتمند و سازماندهنده بر سر کار آید، میتواند براى آینده نظام خطرساز باشد.
پدرخواندههای سپاه و امنیت سرانجام این جمعبندی رسیدند که کرسنت اسب تروایی است که یزدانی و مهدی هاشمی هدایت آن را عهده دارند اما میتوانند با یک مانور حسابشده کرسنت را به زیر عبای ولی امر مسلمانان بیاورند. کردان از سوی باند سپاه و طائب مامور گفتوگو با کرسنت شد. قرارداد مبنی بر آن بود که ایران با فروش گاز به امارات اولا مانع از دزدیهای دولت عظمای قطر از فلات قاره گاز پارس جنوبی شود و هم پس از ربع قرن، گاز ایران، چراغها در آن سوی تنگه هرمز را هم بیفروزد و عایداتی عظیم به خزانه دولت وارد کند.
پرونده کرسنت در چالش سختى قرار گرفت. کردان تقاضای ۷۰ میلیون دلار رشوه برای سپاه کرد تا از حوزه استخراج و عبور لولههای انتقال گاز حراست کند؛ اما کرسنت که تاکنون هزینههای سنگین و هدایای بسیاری از کف داده بود، زیر بار رشوه نرفت و شکایت کرد.
روزی در لندن عباس یزدانی به دیدنم آمد. سخت آشفته و نگران بود؛ بهخصوص که در یک شهادت ویدیویی در دادگاه لاهه، به نفع کرسنت سخن گفته بود و در پی آن، تهدید به مرگ شده بود. قرارداد متوقف شد و خسارت سنگینى به ایران وارد آمد. مثل همیشه بىخردان و زورمندان فاسد ابتدا با هر طرحی که خود در آن دستی نداشته باشند، مخالفت میکنند و بعد خودشان پا پیش میگذارند و خواستار تعامل مستقیم با طرف خارجی پروژه و طرح میشوند.
در خصوص قرارداد فروش گاز به امارات از طریق شرکت کرسنت هم محمدرضا رحیمى، معاون اول احمدینژاد و یکی از سران مافیا، در آغاز در لباس مخالف قرارداد ظاهر شد. به صداوسیمای حاج عزت (در آن روز) آمد و علیه قرارداد ضجه و شیون سر داد اما بعد از طریق حاج آقایى در بازار که آدم محترمى است، به حل مشکل علاقهمند شد. قرار بود چند صدهزار دلارى به جیب مبارک بزند که با توپخانه کیهان و امنیتىها مواجه شد. سپس مشایى با حضور در کاخ شیخ محمد، نخستوزیر امارات و حاکم دبی، کوشید مشکل کرسنت را حل کند اما باز سروکله حسین طائب و معاونش محراب و حسین بازجو نماینده «آقا» و مدیر موسسه کیهان پیدا شد و امنیتیچىها دوباره جلو توافق را گرفتند.
بعد از کنار رفتن کردان و رحیمى و مشایى، نوبت امنیتىچىها شد تا مشکل را حل کنند اما آنها در مرداب دادگاه لاهه گرفتار شدند و بر سیره اخلاق و تربیت و رفتارشان، عباس را در یک دیدار تجاری ربودند و در گوشهای از امارات به کشتی بردند و به قتلش رساندند. آنگاه پیکر او را بعد از چند روز به ساحل بازگرداندند و بر ماسهها انداختند. آنها همسر، فرزند، مادر، برادر و تمام خانواده یزدانی را به سوگ نشاندند فقط به این خاطر که بر فساد و خیانت خود سرپوش گذارند.
مطابق قرار داد کرسنت، ایران میباید ۲۵ سال گاز میدان اسفندیار و فروزان را به خانه اماراتیها و کارخانه تولید برق شارجه میرساند .فکر کنید با این قرارداد امارات تا چه حد به انرژی ایران وابسته میشد؛ اما مافیای سپاه با رشوهخواهی و قتل عباس یزدان پناه خسارتی سنگین بر شانههای اقتصاد وطن وارد کرد.
من این نمونه را چون در جریان آن قرار داشتم آوردم؛ وگرنه ۲۷ تشکیلات مافیایی دفتر «نایب امام زمان»، سپاه پاسداران، اطلاعات سپاه، امنیتخانه مبارکه، آستان قدس رضوی، موقوفات معصومه و… علاوه بر سرقت میلیاردها تومان و دلار، با قارونهای ریز و درشت ، بزرگترین دزدیهای تاریخ خانه پدری را مرتکب شدهاند و خواهند شد و ایران ثروتمند از ژاپن شدن به بنگلادش شدن تن در میدهد و در گام بعدی شانه به شانه بورکینافاسو خواهد زد.
با این عبارت حدیث فساد راخاتمه میدهم: خمینی شرمطلق بود اما دزدی در عهدش به جز مورد حیدری و کفاشان و رفیقدوست در خریدهای نظامی، یک پدیده فراگیر نبود و کمتر کسی جرئت دزدی داشت. خمینی جنایتکار و آدمکش بود اما دزد نبود؛ اما جانشین او منحطترین خلافت اسلامی دوران را بر پا کرده است؛ دورانی سیاهتر از عهد سلطان مراد عثمانی و متوکل عباسی.
اگر شیرزنان و مردان، نوجوانان خانه پدری و نسل ما جنبش عظیم «زن، زندگی و آزادی» را صادقانه ادامه ندهند و اپوزیسیون خردمندانه در وادی حقیقت و همدلی پای نگذارد، مافیای سپاه، امنیت و عمامه چیزی باقی نخواهند گذاشت. مغولها به قول آن نیشابوری، آمدند و کشتند و بردند و خوردند و رفتند؛ اما اینها همه آن جنایات را مرتکب شدند ولی ماندهاند. تنها دستهای پرتوان شما فرزندان و برادران و خواهرانم قادر است بر این تراژدی مهر پایان بزند.
نام کتاب: وزن واژه
نویسنده: پاسکال مرسیه
ترجمه از آلمانی: گلناز غبرایی
ناشر: نشر دانوب آبی
تاریخ انتشار: چاپ نخست، پاییز ۱۴۰۰
شمارش صفحهها: ۵۶۰
نام کتاب در زبان مبداء: Das Gewicht Der Worte – Pascal Mercier
سایمون لیلاند از دوران کودکی شیفتهی زبانها بود. برخلاف میل پدر و مادرش، مترجم میشود و هدف خود را برای یادگیری تمام زبان های رایج در اطراف دریای مدیترانه پی میگیرد. سایمون از لندن همراه همسرش لیویا به شهر بندری تریسته در شمال شرقی ایتالیا می رود، جایی که لیویا در آنجا یک موسسه انتشاراتی را از پدرش به ارث برده است. در این شهری که زیستگاه شخصیتهای برجسته ادبی است، سایمون فکر میکند که مکان دلخواه و آرمانی را برای کار خود پیدا کرده است – تا زمانی که یک اشتباه پزشکی زندگی او را از مسیر عادی آن خارج میکند. با این حال، این فاجعه تبدیل به یک نقطه عطف و فرصتی برای تولدی دیگر در زندگی او می شود. رمان بر ماجراهای هیجانانگیز استوار نیست. بلکه بر حقایق فلسفی، اجتماعی و اخلاقی روزانه و کاربردی استوار است. خواندن آن به یافتن یک سکه طلا شبیه نیست، بیشتر به استخراج طلا از ماسهها با شستن طولانی و پر حوصله شباهت دارد. نویسنده در این رمان فلسفی به طور خزنده با طرح مخمصهها، معضلها، دوراهیها، تنگناها و دوگانگیهای روزانه و قابل لمس، که ما هر روز شبیه آنرا تجربه میکنیم، دیدگاه پرسشگرانه و نقادانه را در ما تقویت میکند و ما را با جنبههای از خودمان و زندگیمان آشنا میکند که برایمان پیش از این ناآشنا بود. سنت، مذهب، قوانین، افکار عمومی، جامعه، شهر، گروه، حلقه دوستان و سرانجام خانوادهای که به آن تعلق داریم، از ما انتظاراتی دارند، که در بیشتر موارد اجازه نمیدهند ما همانی باشیم که میخواهیم باشیم. رمان «وزنِ واژه» درباره آزادی است و این پرسش را بررسی میکند که ما چقدر در انتخابهایی که در زندگی خود میکنیم، آزاد هستیم. ما را به فکر وا میدارد، که چقدر بردهی عادتها، سنتها، مذهب، ایدئولوژی، فشار گروهها، دوستان و خانواده هستیم و چقدر تفکر و اراده مستقل داریم، و خود خودمان هستیم. رمان همچنین داستان عشق رشکبرانگیز مردی است به زنی فرهیخته، زیبا، مستقل و با توان اقدام فوقالعاده که در اوج خلاقیت و شکفتگی از دست میرود. داستان عشق به این زن و غم جدایی از همسفری است که هیچکس جای او را نمیگیرد و نویسنده پس از مرگ معشوق، با نامهها گفتگو با او را ادامه میدهد. نویسنده روش ویژهای برای روایت رمان دارد. راوی اول شخص، خطوط اصلی داستان را تعریف میکند و پس از آن مثل اینکه هیچ همدمی که او را درک کند در جهان وجود ندارد، به همسرش جزئیات رخدادها و پدیدهها را به طور گسترده و با جزئیات در نامههای برای او روشن میکند. در «وزن واژه» ما با یک قهرمان اصلی روبرو نیستیم. چهرهها میآیند و میروند. پژواک این حقیقت که در زندگی ما قهرمانان بیشمار وجود دارند. انسان و دنیای آنها بسیار بزرگ است، اگر ما چشمی بینا و فکری پویا و بدون پیشداوری داشته باشیم. اما همهی قهرمانان یک ویژگی دارند، برای آنها واژه سحرآمیز، چندلایه، وزین و مقدس است. از میان شخصیتها با نویسنده، شاعر، مترجم، ناشر، طراح و خواننده آشنا میشویم که همه آنها عاشق واژه و زبان هستند. اهمیت زبان شفاف در رابطهی بی سوء تفاهم را درک میکنند. اختلافهای ظریف میان مترادفها را میشناسند. واژهها را وزن میکنند و عیار آنها را میسنجند. از آنجای که واژهشناس هستند از سنجش واژهها و صحبت درباره واژهها لذت میبرند. میخواهند «حتا اگر یک روز از زندگی» آنها «باقی بماند، آن را با واژهها سپری» کنند. زیرا با واژگان «درِ دنیایی جدید به رویشان باز میشود». در این رمان چندقهرمانی با انسانهای بسیار جذابی آشنا میشویم: فرزندان سایمون – سوفیا و سیدنی – دانشجویان پزشکی و حقوق که از سفیدپوشان و سیاهپوشان دور میشوند تا به زندگی خود سمت و سوی جدیدی بخشند. سپس آندری کوزمین، زندانی سابق روسی و مترجم، با همسایه سایمون، کنت بورک، داروساز سابق که به طور غیرقانونی برای فقرا دارو تهیه می کرد، با پت کیلروی، گارسون ایرلندی که عاشق شعر است، با فرانچسکا مارکزه نویسندهای بسیار ثروتمند که یک رمان پر زحمت نوشته و نمیخواهد منتشر کند، با پائولو میشلیس یک معلم و نویسنده فقیر و بسیاری دیگر. اندیشیدن به زیبائیهای شهر زادگاه، آکسفورد و لندن، و شهر محل زندگی، تریسته، جای ویژهای در کتاب دارد. خاطرات شبهای مه گرفته، دبیرستانی که در آن درس خواند، خیابانهایی که در آن قدم زد، ساختمانهای قدیمی، کافهی کنار دریا، خانهی نزدیک کانال، مترو لندن و پیامهایش، شهر کودکی و نوجوانی؛ طوری که به نظر میرسد سایمون در تریسته دلتنگ لندن است و در لندن دلتنگ تریسته. (من خودم سخت با سایمون همزادپنداری میکنم خاطرات زندگی در دهنار، قائمشهر و تهران، با خاطرات زندگی در گوتنبرگ و استکهلم در همه لحظات زندگی با من است و در هم میآمیزد.) سایمون سالهای دراز ترجمه میکند. واژههای مترادف را وزن و با وسواس انتخاب میکند تا پیام، محتوا، لحن، سبک و فرهنگ نوشته در زبان مبداء در زبان مقصد حفظ شود. کتاب به شرق و مبارزه زنان شرق بیتوجه نیست: فرانچسکا سه سال بعد کتابی در مورد زندگی زنان در شرق نوشت. …. کتابی در مورد فشار بر زنان به وسیلهی رنگ سیاه چادر و حجاب، اما در کنار آن کتابی که در مقابل کلیشههای زندگی زیر چادر میایستاد و نکات حیرتانگیزی در رابطه با مبارزهی خاموش زنان در نبرد بیامان با تمام این فشارها را به تصویر میکشید. (ضفحه ۲۹۶) فرانچسکا خاطرهای از ایران هم دارد: آنجا وحشتی قدیمی به سراغم آمد. خود را در فرودگاه اصفهان دیدم، میخواستم به تهران باز گردم و شماره پروازم روی نمایشگر دیده نمیشد. به جایش شمارهی پروازهای بعدی که مقصدشان شهرهای دیگری بود، پیدا میشدند. آن وقتها فارسی را به خوبی حرف میزدم، اما جلوی گیشهی اطلاعات حتی نتوانستم یک کلمه بگویم. آنها هم انگلیسی را بد حرف میزدند. به من گفتند پرواز دیگری هم هست که دیرتر حرکت میکند؛ یک پرواز شبانه. نتوانستم بفهمم که چه اتفاقی برای پرواز من افتاده بود. ساعتها روی زمین سالن فرودگاه نشستم و پشتم را به دیوار تکیه دادم، بدون آنکه قدرت حرکت داشته باشم در انتظار پرواز شبانه ماندم. مردان به من خیره میشدند و من مرتب روسریم را محکم میکردم. بالاخره شمارهی پرواز را دیدم. هواپیما نیمه پر بود. روی یکی از صندلیهای آخر نشستم و از ترس و آسودگی اشک ریختم. (ضفحه ۳۵۹) در مغز سایمون تومور تشخیص داده میشود. پس از یازده هفته ترس از مرگ – سایمون متوجه میشود که عکس و بیماری شخص دیگری را به او نسبت دادهاند. اکنون او در لندن به سر می برد و در خانهای موروثی در حال تنظیم مجدد زندگی خود است. احساسات در هم می آمیزند: مرور دوره وحشتناکی که به نوبه خود به آغازی نو تبدیل می شود، از جمله سفر به تریست، میلان و پادوآ. پس از فروش انتشارات، سایموند با پول زیاد و پروژه های کمی روبرو است. پایان رمان به چگونگی جهتگیری مجدد سایمون در زندگی، از آن میان کشف علاقه به حرفه نویسندگی میپردازد. با این کشف رمان پایان مییابد. من خواندن این رمان را که گلناز غبرائی نازنین به روانی و شیوایی بینظیر ترجمه کرده است را به همه سفارش میکنم. بیشک زمانی که صرف خواندن این کتاب میکنید همسنگ یک تجربه غنی و رضایتبخش در زندگی واقعی است.
درباره نویسنده
پاسکال مرسیه (متولد ۲۳ ژوئن، ۱۹۴۴)، در واقع نام مستعار پتر بیری (Peter Bieri) است که در برن متولد شد و در برلین زندگی می کند و استاد فلسفه در دانشگاههای برن و برلین است. او خود بر زبانهای زیادی تسلط دارد. آلمانی و فرانسوی را در خانه آموخت، عبری، سانسکریت و تبتی و به همراه آنها یونانی و لاتین و انگلیسی را در دانشگاه آموخت. هندشناسی تحصیل کرد و به فلسفه روی آورد. نخستین رمان خویش را با عنوان «سکوت پرلمان» در ۱۹۹۵ منتشر کرد که موفقیتی بزرگ برایش به همراه داشت.
درباره مترجم گلناز غبرائی، مترجم، فعال فرهنگى و اجتماعى، اهل لنگرود است. در تب و تاب انقلاب در سال ۱۳۵۷ بود که در همان شهر دیپلم گرفت و برای ادامه تحصیل به رشت رفت. مثل بیشتر دانشجویان آن دوره بیش از درس به فعالیتهای سیاسی پرداخت و پس از بسته شدن دانشگاهها به نام انقلاب فرهنگی دوباره به لنگرود بازگشت و ازدواج کرد. در سال ۱۳۶۴ در حالی که ادامهی زندگی در ایران دیگر برایش ممکن نبود، به همراه همسر و فرزندش ایران را ترک کرد و اکنون مقیم آلمان است. گلناز نویسنده و مترجمی است پرکار و در انتخاب خود پر وسواس و همواره موفق که از آلمانی ترجمه میکند. نمونهای از ترجمههای گلناز غبرائی: آلتس لند، دورته هانسن، مترجم: گلناز غبرایی، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۵ پرندهی شب، اینگه بورگ بایر، مترجم: گلناز غبرایی، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۸ حرامزادهى استانبولى، الیف شافاک، مترجم: گلناز غبرایی، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۷ زنی در ماه، میلنا آگوس، مترجم: گلناز غبرایی، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۵ فرستنده جولیت، مری آن شفر، مترجم: گلناز جواهری، تهران، هم آواز، ۱۳۹۳ موزه بی گناهی، اورهان پاموک، ترجمه: گلناز غبرایی، انتشارات: فروغ، کلن، آلمان، ۱۳۹۳ کسوف، کستلر، آرتور. ترجمهی گلناز غبرایی. کلن آلمان: انتشارات فروغ، ۱۳۹۸
احد قربانی دهناری ۶ فروردین ۱۴۰۲ – ۲۶ مارس ۲۰۲۳
برای مطالعه بیشتر نقد استادانهی آقای اسد سیف و خواندن کتاب را به گرمی سفارش میکنم: اسد سیف. وزن واژه؛ داستان شورش انسان علیه عادتها و موقعیتها https://www.dw.com/fa-ir/وزن-واژه-داستان-شورش-انسان-علیه-عادتها-و-موقعیتها/a-59610071 نویسنده و ناشر با سخاوت ادبی و فرهنگی احترامبرانگیز این کتاب ارزشمند را در دسترس عموم قرار دادهاند، با سپاس از آنها: https://en.mehripublication.com/free-pdf https://en.mehripublication.com/_files/ugd/7b65be_2febd5c2287c4887be7856817b48137f.pdf?index=true
مذاکره، مفاهمه، مصالحه؛ ولی فقیه شش بار در معامله سر حریف کلاه گذاشته است
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
پنج شنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ برابر با ۲۳ مارس ۲۰۲۳ ۱۱:۱۵
«مصالحه» در زبان عربی معنایی وسیع دارد. دو طرف مخالف و گاه دشمن نخست «مذاکره» میکنند تا به «مفاهمه» برسند. دوران «مفاهمه» مثل دوران شیرینیخوران در ازدواجهای سنتی است. طرفین فرصتی پیدا میکنند تا در حد معقول، دستی به سر و روی هم بکشند و هوای دل را با حضور عشقی که در بسیاری از موارد حقیقت پیدا میکند، معطر کنند. عقد که انجام شد و طرفین شرعا محرم شدند، «مصالحه» آغاز میشود اما «مصالحه» گاه پس از چندی به «مجادله» و «مقاطعه» و در نهایت انفصال منجر میشود. حالا اگر عروس خانم عمو و دایی گردنکلفتی داشته باشد، آقاداماد باید هزینه سنگینی بپردازد تا جدایی را نهایی کند. اگر بچهای هم در کار بود که مشکل دوتا میشد و… .
عربستان سعودی و جمهوری ولایت فقیه دوسال و اندی مذاکره کردند. رئیس اطلاعات سعودی و ایروانی، معاون شمخانی، مسئولیت مذاکرات را عهدهدار بودند. مذاکرات به نتیجه نرسید (اگرچه ایروانی بیسواد رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل شد و مزدش را گرفت. فکرش را بکنید؛ ایروانی بر کرسی انتظام و فریدون هویدا، دکتر قاسم غنی و … نشسته است)؛ اما بالا گرفتن شعله انقلاب و شدت یافتن تنش داخلی و بحران مشروعیت رژیم سیدعلی خامنهای را واداشت دستها را بالا ببرد و به خواست سعودیها که حاضر نبودند با وزارتخارجهایها مذاکره کنند و نماینده تامالاختیار ولی فقیه را طلب کردند، تن در دهد.
چنین شد که دریابان شمخانی راهی چین شد و بعد از چهار روز، اعلام «مصالحه» کردند (که باید اعلام «مفاهمه» میکردند) و حالا در این دو ماه شیرینیخوران، باید دید رفتار طرفین (والبته بیشتر جمهوری ولایت فقیه) کار را به «مصالحه» واقعی و عقدکنان میرساند یا نه.
عربستان سعودی ۴۴ سال ضربات و شیطنتها و توطئههای جمهوری اسلامی را با صبر و حلم و خرد تحمل کرد. درست مثل آمریکا که دهها جنایت رژیم علیه شهروندانش را تحمل کرد و از گروگانگیری در تهران تا انفجارهای بیروت و ربودن شهروندانش که در میانشان ویلیام باکلی، رئیس دفتر سیا در بیروت، هم بود که به وضع فجیعی زیر شکنجه کشته شد، تا انفجار خُبَر و بعد بمبهای کنارجادهای در عراق و افغانستان و ترور در واشنگتن و… بیتنبیه گذشت.
بگذارید گوشهای از مصائب عربستان را بازگویم تا آشکار شود چرا سعودیها محتاطند و به قول و قرار خمینی و خامنهای اعتمادی نداشتند ولی به روی هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی آغوش گشودند.
روابط ایران و عربستان سعودی از فردای انقلاب متشنج بود. شاه فقید با سعودیها روابط ویژهای داشت که از روزگار ملک فیصل تا عهد ملک خالد ادامه داشت و دو رژیم در ابعادی گسترده، علیه دشمن مشترک (جمال عبدالناصر) همکاری میکردند.
خمینی از همان آغاز با بدعت «برائت از مشرکین» (مگر در مکه مشرکی هست؟) سعودیها را بسیار نگران کرد. من هنگام آن حج خونین در مکه بودم و هنوز آن مناظر رعب آور را از یاد نبردهام.
یک سال پیش از آن فاجعه، سعودیها در ساک زائران بیچاره فقیر قهدریجان اصفهان دهها کیلو ماده منفجره یمتک کشف کرده بودند.
طرح فتح مکه
حادثه ارسال ماده منفجره سی۴ با حجاج زارع اصفهانی و بعد حج خونین که شرحش را به تفصیل همینجا آورده بودم، این روابط پرتشنج را تیرهتر کرد.
خمینی حج را که اوجبواجبات است تعطیل کرد. او سالها خواب فتح مکه را دیده بود و حالا!!؟ اما به محض مردنش، رفسنجانی تماسها را از سر گرفت و دو سال بعد زائران بازگشتند؛ با این تعهد که مراسم برائت به شکل محدود و فقط در چادر بعثه در منا که کمتر از ۵۰۰ نفر در آن جا میشدند، برگزار شود.
تا اینجا سعودیها سه دوره با رژیم مماشات کرده بودند اما قسم حضرت عباس با پیدا شدن دم خروس در انفجارهای ظهران و خُبر و دستگیری عوامل دستآموز رژیم دود شد و به هوا رفت. ملک عبدالله بعدها به خاتمی که با احترامهای ویژه از عربستان سعودی دیدار میکرد، گفته بود که جورج بوش سه بار فریه، رئیس افبیآی، را اینجا فرستاد تا ما بخشی از اعترافهای عاملان انفجار خبر را در اختیارشان بگذاریم؛ چون ما با دستگیری صایغ (یکی از متهمان که در تهران آموزش دیده و مواد منفجره را از راه کویت به خبر برده بود) همهچیز را میدانیم اما من حاضر نشدم برادران و خواهران ایرانیام را دم تیغ بوش بدهم.
ملک فهد آن سال روی صندلی چرخدار با حال ضعف و بیماری در فرودگاه از خاتمی استقبال کرد. ملک عبدالله هم در راس یک هیئت ۱۰۰ نفره، به تهران آمد و در کنفرانس سران اسلامی شرکت کرد و شبی بر بام تهران رفت تا برف را تماشا کند. یک روز نیز با همراهانش به خانه هاشمی رفسنجانی رفت و چلوکباب خانگی تناول کرد.
چهارمین «مصالحه» ایران و سعودی ابعادی گسترده داشت و عبدالله نوری، وزیر کشور وقت ایران، و امیر نایف، وزیر کشور سعودی، بر پیمانی امنیتی توافق کردند اما با برکناری نوری، حسن روحانی آن را امضا کرد؛ آن هم در زمانی که دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. روابط هر روز گستردهتر میشد. هاشمی رفسنجانی هم ۱۷ روز به عربستان سعودی رفت و مرحله پنجم مصالحه با همینها شکل گرفت.
اما این مصالحه هم چندان پایدار نبود. داستان شیخ هوچی تروریست نمر النمر و اعدامش، به فاجعه تخریب و به آتش کشیدن سفارت سعودی در تهران و کنسولگریشان در مشهد و قطع روابط منجر شد و این بار سعودیها کوتاه نیامدند و جدایی هفت سال ادامه یافت.
پنج سال پیش و یک نوبت هم سه سال قبل، امیر محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی، به خامنهای یادآور شد که ما دست روی دست نمیگذاریم که با امنیت ملی ما بازی کنید؛ هر عمل دشمنانهای انجام دهید، پاسخش را در کشور خود دریافت خواهید کرد. تلاشهای عمان و عراق هم سردی روابط را گرم نکرد تا اینکه رئیسجمهوری چین به ریاض رفت و بعد سید ابراهیم رئیسی دست در گردن چینیها انداخت.
کمند مهر چنان پاره کن
شاعر ما سروده است: کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی/ شدی ز کرده پشیمان، به هم توانی بست
توهم سلطهجویی در سطح منطقه (و از نظر سیدعلی و فرماندهان سپاهش در سطح جهان) از نوع همان اوهامی است که در قرون اخیر، ناپلئون و هیتلر را در دروازههای مسکو و لنینگراد (سن پترزبورگ پریروز و امروز) به نابودی کشاند و در سالهای نزدیکتر به ما، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را با عظیمترین زرادخانه تاریخ در کوهوکمرهای افغانستان دود کرد و به هوا فرستاد. همین اوهام بودند که عبدالناصر را از پرداختن به مصر بازداشتند؛ حال آنکه او انسانی پاک و صالح بود و سعادت ملتش را در نظر داشت اما رویای امت واحده عرب و درگیر کردن کشورش در جنگ با اسرائیل و وحدت با سوریه و سپس جنگ یمن که پیش از ضربه ۶ ژوئن ۱۹۶۷ کمر ارتش مصر را خرد کرد و یک سلسله اقدامهای عوامپسندانه که از طبع دماگوگ [عوامفریب] ناصر مایه میگرفت، گریبانش را گرفت.
دماگوژی گرفتاری است که بسیاری از رهبران آزاده و صالح و حتی دموکرات به آن مبتلا شدهاند. دیدن هزاران انسان که تصویرت را بالا بردهاند و نامت را فریاد میزنند و شعار میدهند: «بالدم و بالروح نقدیک یا جمال» (با خون و روح فدای تو جمال) یا فدای ابوعمار یا صدام یا «روح منی خمینی/ بتشکنی خمینی» و نیم قرن پیشتر مصدق و… میتواند حتی پاکدلترین انسانها را به بیراهه کشاند. تازه یادمان باشد در مورد ناصر یا مصدق و حتی عرفات و صدام حسین و تا حدودی خمینی، تودهها از صمیم دل فریاد میزدند و به ساندویچ و ساندیس و سکه و دلار برای به خیابان کشاندن آنها نیازی نبود. حال آنکه در مورد سیدعلی آقا همین حزبالله و حماس و جهاد اسلامی اگر دو روز مواجبشان قطع شود، به دنبال ارباب تازهای خواهند رفت.
نگاهی به رابطه مجلس اعلای عراق، عمار حکیم، سپاه بدر و هادی العامری، سردار سابق، با جمهوری ولایت فقیه در چهار سال اخیر آشکار میکند که پول و مصلحتهایی که میتوانند هر آن تغییر کنند، عامل اصلی پیوند گروهها و سازمانهاییاند که سیدعلی آقا قصر اوهام خود را بر زمین شن و ماسهای آن بنا کرده است. خامنهای تا دیروز عمار حکیم را همچون سیدمجتبی عزیز میداشت و هنگام سخن گفتن با ترکیب «عمارُنا» (عمار ما) از او یاد میکرد؛ ولی عمار چهار سال پیش در مخالفت با نامزد ولی فقیه برای نخستوزیری عراق یعنی نوری المالکی تا آنجا پیش رفت که از قصر پادشاه سعودی و کاخ قبه ریاستجمهوری مصر و ویلای خصوصی پادشاه اردن سر در آورد.
جمهوری اسلامی در عهد خمینی، برای تعویض نعلین آخوندی او با گیوه خلافت اسلامی هزینه بسیار سنگینی پرداخت. جنگ ایران و عراق با انبوه کشتهها، زخمیها، شیمیاییها و معلولها، ویرانی صدها شهر و روستا و تاسیسات صنعتی و فرهنگی و تاریخی، آلودگی تا خرخره در لبنان با هزینه میلیاردی که همچنان ادامه دارد، حضور در عراق و افغانستان و یمن به صورت نظامی و امنیتی و البته با هزینهای که سر به فلک میزند، اداره تشکیلاتی که رشتهاش از بوگوتا و کاراکاس تا سیرالئون و سودان و پاکستان و مالزی و استرالیا و آسیای میانه از یکسو و کانادا و آمریکای شمالی در سوی گسترده است (بیش از ۴۸۰ حزب و بنیاد و شورا و جمعیت اسلامی و فرهنگی و دهها مدرسه و حوزه و مرکز پژوهشی در پنج قاره جهان با پولهای مرحمتی ولی فقیه و حکومتش برای تبدیل جایگاه ولی امر چهارراه آذربایجان به خلیفهالله فیالارض مشغول کارند)، دست داشتن در دهها اقدام تروریستی در کویت و عربستان سعودی و لبنان و اروپا و آفریقا، داشتن پروندهای سیاه و قطور در خصوص اعمال غیرقانونی و مخالف با عرف و اخلاق و مقررات بینالمللی همه و همه هزینههاییاند که طی ۴۴ سال گذشته برای دوختن گیوه ولایت امر جهانی برای ولی فقیه اول و ثانی، پرداخت شدهاند.
با در نظر گرفتن تفاوتهای امروز و ۵۰ سال پیش (دهه ۱۹۶۰ در قرن گذشته) آنچه عبدالناصر برای پوشیدن کفش زعامت عرب و بعد آفریقا و جهان سوم هزینه کرد، کمتر از هزینهای بود که رژیم تا امروز پرداخته است. با این همه اگر امروز صداوسیمای رژیم به ۱۲-۱۰ زبان برنامه دارد، در دهه ۱۹۶۰، صوتالعرب به ۴۰ زبان دنیا برنامه داشت.
در جهان عرب، صدها حزب و روزنامه و اتحادیه و جمعیت فدایی ناصر بودند و شعار «وحدت، آزادی و سوسیالیسم» در چهارسوی جهان عرب شعار نخست تودهها بود. حتی بعد از شکست سهمگین ژوئن ۱۹۶۷، وقتی ناصر استعفایش را اعلام کرد، میلیونها عرب (حتی مسیحیها) خیابانها را از رباط تا بغداد پر کردند و فریادهای «بدون تو هرگز» چند ساعت بعد ناصر را مجبور کردند استعفایش را پس بگیرد.
در مرگ ناصر، همه گریستند؛ زیرا میلیونها عرب و غیرعرب در وجود او، قهرمان فرضی خود را یافته بودند. برای جمعی عرفات، برای گروهی صدام حسین و برای بسیاری از ما هوشیمین و چهگوارا و حتی مائو و استالین چنین منزلتی داشتند. از همه آن مردان رویایی که اعتبار و جایگاهشان صدها بار فراتر و مستحکمتر از سیدعلی آقا و رئیسجمهوری ششکلاسهاش بود، امروز چه مانده است؟
امروز حتی در رابطه با دکتر مصدق، یکی از آزاداندیشترین و شریفترین رهبران محبوب تودهها، که پروندهای درخشان از مبارزه با استعمار و استحمار از خود به یادگار گذاشته، سوالات و انتقادهایی مطرح است که در زمان حیات این بزرگمرد مجال طرح شدن نداشتند؛ اینکه چرا حاضر نشد اللهیار صالح جایش را بگیرد و کار نفت را به پایان برد؟ چرا مجلس را منحل کرد و امکان برکناری خود را برای شاه فراهم کرد؟ چرا در ۲۸ مرداد کمک تودهایها را نپذیرفت و در عین حال از ارتشی که بخش بزرگی از فرماندهانش طرفدار او بودند، برای مقابله با شورشیان یا کودتا بهره نجست؟ اگر صالح جای او را میگرفت، سرنوشت ایران تغییر میکرد و انقلاب اسلامی رخ نمیداد! اینها همه فرضیاتیاند که به صورت سوال مطرح شدهاند. درباره ناصر و صدام و عرفات و استالین و هیتلر و مائو و لنین و گاندی و البته خمینی نیز همین سوالات و نظایر آن مطرح است. این شخصیتها که جایگاه و اعتبارشان صدها بلکه هزاران بار فراتر و بیش از ولی فقیه بود، مسحور تودهها و در نهایت قربانی «دماگوژی» شدند که امروز گریبان رژیم حاکم بر وطن ما را گرفته است.
یاسر عرفات، رهبر متوفای انقلاب فلسطین، در مصاحبهای که با او داشتم و در «روزگار نو» به چاپ رسید، یادآور شد: یکی از مشکلات ما در لبنان رسیدگی به درخواست خانوادههایی است که پس از پیروزی انقلاب ایران، نام فرزندانشان را خمینی گذاشتهاند و امروز خواستار تغییر این اسامیاند.
فعلا تا دو ماه شیرینی خوران است. خیلی عجله نکنید؛ سیب به بالا پرتاب شده است؛ تا بازآمدنش به زمین، دو ماه باید تامل کرد.
رسانههای ایران ۲۸آبان۱۴۰۱، از پناهنده شدن «حسین ثوری»، رییس فدراسیون بوکس ایران خبر دادند. او که بهعنوان رییس فدراسیون بوکس همراه با تیم جوانان بوکس ایران در اسپانیا حضور داشت، دیگر به کشور بازنگشت و اعلام پناهندگی کرد.
«ایرانوایر» با حسین ثوری، رییس سابق فدراسیون بوکس ایران، و از شهروندان بلوچ کشور گفتوگویی انجام داده است. او در این مصاحبه، به برخی از مشکلاتی که بهلحاظ امنیتی و عقیدتی در تمام سالهای زندگیاش چه بهعنوان شهروند، چه در نقش یک ورزشکار، و چه در دوران مدیریت خود در نظام جمهوری اسلامی متحمل شد، پرداخته است.
***
موهای سرم را زدند، چون لباس بلوچ بهتن داشتم
رییس سابق فدراسیون بوکس ایران، خودش را اینگونه به «ایرانوایر» معرفی میکند: «من حسین ثوری هستم، دانشآموخته و دانشجوی دکتری حقوق، از سال ۱۳۶۸ وارد بوکس شدم و سال ۱۳۷۱ به اردوی تیم ملی جوانان بوکس رسیدم. انتخاب رشته بوکس را یک راهحل مبارزه درست و قانونمند در احقاق حق خودم میدانستم. شما گاهی دردهای زیادی دارید که میخواهید خودتان را تخلیه کنید، بوکس در این راه به من خیلی کمک کرد. من سال سوم راهنمایی وارد رشته بوکس شدم.
آن زمان در بلوچستان، نیروهایی حضور داشتند به نام «گشت تامین»، که حالا نامش را کردهاند گشت ارشاد. این گشت را افرادی تشکیل میدادند که مشخص نبود از کجا به بلوچستان آمده بودند. روزی از مدرسه مرادقلی زاهدان بهسمت خانه میرفتم. من لباس بلوچی تنم بود و دوستم لباس عامه مردم ایران را بهتن داشت. گشت تامین رسید، ایستاد و برخورد بسیار متفاوتی با من نسبت به دوستم داشت. راه ما را بستند و وسط سر من را بهقول خودشان تراشیدند. آن روز فهمیدم یک تفاوتی بین من که لباس بلوچی بهتن داشتم، با دوستم که لباس عامه را برتن کرده بود وجود داشت.
سال ۱۳۸۳ بهعنوان رییس هیات بوکس استان انتخاب شدم. همان زمان هدفم را قهرمانی بوکس استان سیستان در کشور قرار دادم. هدفم هم فقط این بود که چهره سیاه و منفی که نسبت به بلوچها وجود داشت، تغییر بدهم. شما بهیاد میآورید که در آن دهه، فیلمهایی مانند «تاراج»، «سناتور» و فیلمهایی عجیب که همه با دستور حاکمیت و علیه استان ساخته میشد، هم یک بلوچ هراسی در کشور ایجاد میکرد و هم باعث فرار سرمایهها میشد. آنقدر این موضوع مهندسی شده انجام میشد که ما جرات نمیکردیم در شهرهای دیگر، با لباس بلوچ در خیابانها قدم بزنیم.»
اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات برای نظارت بر فدراسیونها با هم رقابت دارند
از حسین ثوری در مورد «سیاستزدگی در ورزش ایران» پرسیدیم. اینکه چقدر نهادهای امنیتی یا سیاسی، بر مدیریت ورزش ایران سایه افکندهاند؟
رییس پیشین فدراسیون بوکس به «ایرانوایر» میگوید: «در کل ساختار ورزش کشور، ساختار سیاستزدهای است. شما دخالتهای نهادهای غیر مرتبط با ورزش را بهوضوح میبینید. اولویت اول، مدالآوری و کسب موفقیت نیست. این موضوع را بنده با تمام وجود حس کردم؛ برای دستگاههای امنیتی، اولویت، پیروی کردن از ایدئولوژیهای جمهوری اسلامی در بخش ورزش است. به زبان راحتتر، هیچ مدیری نمیتواند ایدههای خودش را پیاده کند، مگر آنکه تمامی مواردی که به او دیکته شده را اجرا کند. ما بهعنوان روسای فدراسیونها باید چیزی را انجام میدادیم که از ما میخواستند.
من زمانی که برای ریاست فدراسیون بوکس کاندید شدم، چندینبار برای تایید صلاحیت به نهادهای امنیتی احضار شدم. یکی از مواردی که من را واقعا اذیت کردند، در مورد ارتباطم با “مولوی عبدالحمید” امام جمعه زاهدان بود. میگفتند شما چرا با او ارتباط دارید؟ یا میپرسیدند چرا در دوران ریاست شما تعداد ورزشکاران کرد و بلوچ بهمراتب بیشتر شده؟ یک روز به سپاه احضار میشدم و یک روز به وزارت اطلاعات. جالب است بدانید بین این دو نهاد، یک رقابتی هم برای کسب اطلاعات بیشتر وجود داشت. من زمانی که با این سوالات مواجه میشدم میگفتم بیایید کارنامه من را با دوران پیش از من مقایسه کنید. ما اولین مدال تاریخ بوکس را پیش و پس از انقلاب با یک بچه بلوچ گرفتیم، یکی از همانهایی که شما انتقاد دارید به حضورشان.
عین این پاسخ را من شنیدم که برای ما، موفقیت یا مدالآوری بوکس اهمیتی ندارد. چه فرقی میکند تو قهرمان المپیک و جهان شوی یا در آخرین رده قرار بگیری؟ برای ما مهم است چقدر اهداف جمهوری اسلامی را پیاده میکنی. این را بارها در فدراسیون خودم شنیدم، برای سایر فدراسیونهای ورزشی هم وجود داشته و دارد.
من به “مهدی خسروی” یکی از بوکسورها که کولبری میکرد گفتم برای کولبری چقدر میگیری؟ گفته بود هفتهای دوبار میروم و ۵۰۰ هزار تومان میگیرم. گفتم تو بیا در اردوهای تیم ملی، من همین هفتهای ۵۰۰هزار تومان را به تو میدهم. قبول کرد.»
در دوران ابراهیم رئیسی، فشار روی من بیشتر شد؛ فقط چون بلوچ بودم
حسین ثوری سال ۱۳۹۶ جانشین «احمد ناطق نوری» در اتاق ریاست فدراسیون بوکس شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز حکومت جمهوری اسلامی، برخی از مراجع تشیع در ایران، رشته ورزشی بوکس را حرام اعلام کرده بودند. خروج این رشته ورزشی از زیر سایه تحریم شرعی، با آغاز ریاست احمدی ناطق نوری در سال ۱۳۶۸ خورشیدی همراه شد و تا سال ۱۳۹۶ نیز ادامه داشت. از حسین ثوری پرسیدیم که آیا حضور او بهجای یکی از مردان مورد اعتماد نظام جمهوری اسلامی، باعث فشار مضاعف روی او شده بود یا نه؟
او در پاسخ به این سوال میگوید: «زمانی که من برای ریاست فدراسیون بوکس انتخاب شدم، بهمدت شش ماه، تیم قبلی فدراسیون حاضر نمیشد ساختمان فدراسیون بوکس را ترک کند. همه زندگی من در یک کیف سامسونت بود و یک لپتاپ. نامهها را با خودم از این اتاق به آن اتاق، و از این ساختمان به آن ساختمان میبردم. تیم آقای ناطق نوری حرف ما را نمیخواند. یکبار این موضوع را برای “مهران مدیری” تعریف کردم و او از روی همین یک سوژه، طنز ساخت. آن بیرون رفتن بعد از شش ماه همانا و کارشکنیهایی که از داخل مجموعه میکردند هم همانا. من یک لیوان آب را جابهجا میکردم، بهعنوان توهین به مقدسات، به نهادهای بالاتر گزارش میشد.
من قهرمان رشته ورزشیام بودم. مربی و داور بینالمللی بودم. رییس هیات بودم و تیم بوکس استان را از رده آخر تبدیل به تیم قهرمان استان کردم. همین الان میگویم بزرگترین اشتباه زندگیام را مرتکب شدم. چون چنان نظارتی روی من بود که باید قبول میکردم هیچ استقلالی از خودم نداشته باشم.
از حسین ثوری پرسیدیم که اگر یک شهروند مازندرانی یا آذری یا شیرازی و اصفهانی، جز یک بلوچ به این سمت میرسید، بازهم چنین فشارهایی را تحمل میکرد؟
او میگوید: «با قاطعیت به شما میگویم که اگر یک مازندرانی، یک شیرازی یا اصفهانی جای من میآمد، هرگز چنین فشاری برایش وجود نداشت. این وضعیت در دوران “ابراهیم رئیسی” بهمراتب بیشتر هم شد. در وزارت ورزش و جوانان دولت رئیسی، نمیخواستند من برای دومینبار انتخاب شوم، همه فشارهای را هم وارد کردند. اما رابطه صمیمانه من با هیاتها و همین طور اقداماتی که در زمینههای بینالمللی کردم، باعث شد که بار دیگر رای بیاورم.
پس از اینکه برای دومینبار انتخاب شدم، گفتند حسین ثوری از کشورهای عربی خلیج فارس پول به ایران میآورد، گفتند مولوی عبدالحمید این فدراسیون را حمایت مالی میکند، گفتند این میخواهد در آینده بهعنوان اولین فرد اهل سنت، وزیر ورزش و جوانان شود. تمامی این موارد را سازمان اطلاعات سپاه سیستانوبلوچستان برای مرکز ارسال کرده بود.»
ما در سیستانوبلوچستان یک آپارتاید قومیتی را شاهد هستیم
رییس پیشین فدراسیون بوکس باور دارد که برای حاکمیت کنونی ایران، موضوع موفقیت یا کسب مدال، اهمیت چندانی ندارد. او میگوید: «من پیش از این هم گفتم که موفقیت در ورزش، به هیچوجه موردنظر و اولویت حاکمیت در ایران نیست. ما همین الان مدیران بسیار موفقی داریم که التزامی به ایدئولوژیهای حاکم ندارند و در حاشیه میمانند، اما مدیرانی که راه ریا را انتخاب میکنند، میتوانند بالاترین پستها را در اختیار داشته باشند.
من این موضوع را صادقانه باید بگویم که چه شد وارد فضای ورزش شدم. زمانی که من مدرک دانشگاهیام را گرفتم و خدمت سربازیام تمام شد، کسی من را به یک اداره معرفی کرد. من باید برای پرسشوپاسخ به آن اداره میرفتم. وقتی معرفینامه را گرفتم و به محل کارم رفتم، اولین سوالی که از من پرسیده شد این بود: “شیعه هستی یا سنی؟” این تجربه را همه بچههای بلوچ دارند. این سوال، اولین نقطه منفی در زندگی کاری من بود. چرا نپرسیدی چه کاری بلدی؟ چرا نپرسیدی چقدر تجربه کاری داری؟ جالب است که بعد از استخدام شدن هم بارها به من گفته شد این لطف نظام بود. این منت و دین، همچنان هم وجود دارد؛ هنوز برای من پیام میفرستند که تو لطف نظام را نادیده گرفتی. چه لطفی وقتی من اهل سنت، از هیچیک از امتیازات شهروندان درجه یک ایران برخوردار نبودم؟
من نام آنچه در سیستانوبلوچستان میگذرد را، “آپارتاید قومیتی” میگذارم. شما از هر نظر، بهداشت، مسکن، آموزشوپرورش، ورزش و تقسیم ثروت که در نظر بگیرید، بلوچها مستضعفترین قشر جامعه هستند.»
ارتباط با مولوی عبدالحمید؟ من یکی از لیست نخبههایی بودم که به دولت معرفی کرد
برخی رسانهها در ایران، طی سالهایی که حسین ثوری بهعنوان رییس فدراسیون بوکس ایران فعالیت میکرد، ادعاهایی مبنیبر رابطه صمیمانه او با مولوی عبدالحمید، خطیب جمعه زاهدان و سفارش شدن او از سوی این روحانی اهل تسنن به دولت ایران را مطرح میکردند. آقای ثوری در پاسخ به این ادعاها میگوید: «در دوره اول ریاست جمهوری “حسن روحانی”، بلوچهای اهل سنت اعتراض کردند که شما از نخبگان این استان کمک نمیگیرید. همان زمان از دفتر ریاست جمهوری، درخواست شد که فهرستی از افراد نخبه به این فدراسیون تحویل داده شود. شما ببینید ما چقدر مهجور بودیم که دولت حتی یک فهرست از بلوچهای نخبه نداشتند. در حق من لطف شد و من را نیز معرفی کردند به ریاست جمهوری. اما همان زمان من رییس هیات بودم و براساس همین اعتماد، حسین ثوری در مجمع فدراسیون بوکس رای آورد. از اینکه جایگزین آقای ناطق نوری شدم، واقعا پشیمانم. از همه نگاههای امنیتی و فشارها آزار دیدم.»
تمام بیانیههای فدراسیونها در مورد پناهندگی ورزشکاران را اطلاعات سپاه مینویسد
در دوران ریاست حسین ثوری در فدراسیون بوکس ایران، برخی از ورزشکاران این رشته ورزشی به کشورهای اروپایی پناهنده شدند. شاخصترین آنها را میتوان «مبین کهرازه»، ملیپوش بوکس ایران و دارنده مدال رقابتهای آسیایی و جهانی دانست که به اتریش پناهنده شد و همچنین «صدف خادم»، که در فرانسه اعلام پناهندگی کرد.
در همان مقاطع زمانی، فدراسیون بوکس تحت ریاست حسین ثوری، بیانیههایی در محکومیت اقدام این ورزشکاران منتشر کرد. بهصورت نمونه در پاسخ به این ادعا مبین کهرازه که گفته بود اجازه مبارزه با حریفان اسراییلی به او داده نمیشد، فدراسیون بوکس این موضوع را تکذیب کرد.
حسین ثوری حالا در مورد آن بیانیهها موضعگیریها اینگونه توضیح میدهد: «مبین کهرازه قبل از اینکه من رییس فدراسیون شوم، قهرمان آسیا شد. صرفا هم براساس توانمندی خودش و بدون اینکه کسی بهخاطر بلوچ بودنش به او لطفی کرده باشد. من مربی پایه و ردههای نوجوانان مبین بودم. اما زمانی که مبین کهرازه پناهنده شد، یک اتفاق تکراری افتاد. این بیانیهها از طریق سازمان اطلاعات سپاه نوشته و صادر میشود، این نامه را به شما میدهند و میگویند با نام فدراسیون منتشر کنید. این موضوع فقط مربوط به فدراسیون بوکس هم نیست و در مورد همه فدراسیونها صدق میکند.
شما بروید ببینید زمانی که “امید احمدی صفا” یکی دیگر از ملیپوشهای بوکس ایران پناهنده شد، فدراسیون ما چه بیانیهای صادر کرد. آن تنها بیانیهای بود که من سرخود و مستقل صادر کردم. در آن بیانیه برایش آرزوی موفقیت و روزهای خوش کردم. بلافاصله هم سرزنش شدم که تو چرا برای خودت و بدون هماهنگی چنین اقدامی کردی؟
اما در مورد صدف خادم؛ من قصد جسارتی به صدف خادم را ندارم. اما خیلی صادقانه بگویم که صدف خادم پیش از آنکه به فرانسه برود به دفتر من آمد. ما برای راهاندازی بوکس زنان، همه کارها را کرده بودیم و فقط امضای “مسعود سلطانیفر” وزیر ورزش و جوانان وقت را میخواستیم. در آستانه این اتفاق، ماجرای مبارزه صدف خادم پیش آمد. من کاری با مبارزه ایشان و تصمیمش ندارم، اما همان موضوع باعث شد که همه پروسهای که طی کرده بودیم کاملا متوقف شد. بار دیگر سپاه ورود کرد و عین جملهای که گفتند این بود، “دیگر فدراسیون حق صحبت در مورد بوکس زنان را ندارد.” همه حرفی که زدم این بود که صدف خادم عضو تیم ملی بوکس نیست، چون ما اصلا فعلا بوکس زنان نداریم.»
وزیر و معاون وزیر ورزش گفتند ورزشکاران پناهنده را برگردان
ورزشکاران ایرانی که به کشورهای دیگر پناهنده شدند، کم تعداد نبودند. در سالهای گذشته نیز سیر پناهندگی ورزشکاران ایرانی شدت و سرعت بیشتری گرفته است. بارها پس از خروج یا پناهندگی ورزشکاران ایرانی، وزارت ورزش مدعی شده که ورزشکاران میتوانند بدون هیچگونه مشکلی به کشور برگردند. در عین حال، ورزشکاران پناهنده شده هم میگویند این جملات مدیران ورزش ایران، برای فریب آنها و نهادهای بینالمللی ورزشی است.
حسین ثوری در این مورد میگوید: «هم در مورد مبین کهرازه و هم در مورد صدف خادم، آقای داورزنی، معاون وزارت ورزش و شخص مسعود سلطانیفر، وزیر ورزش و جوانان با من تماس گرفتند و گفتند با این دو نفر تماس بگیر و بگو شخص محمدرضا داورزنی با گل به فرودگاه برای استقبالشان میرود. من این را مستقیم به مبین کهرازه و به مادر صدف خادم انتقال دادم. اما در هر دو مورد تاکید کردم که وزیر و معاون وزیر به من چنین پیغامی دادند. بعد از آن، خبری از این دو ورزشکار نشد و من هم پیگیری نکردم. همین الان هم در مورد خود من این پیامها را برای من ارسال میکنند، چه روسای از طرف فدراسیونهای ورزشی، چه نهادهای بینالمللی، پیغامهایی دریافت میکنم. در این پیامها هم تهدید است و هم تطمیع.»
به من گفتند تلفن ورزشکاران را شنود کردیم، میخواهند به ایران برنگردند
حسین ثوری، رییس سابق فدراسیون بوکس ایران، در پاسخ به این سوال «ایرانوایر» که از چه زمانی تصمیم به مهاجرت و بازنگشتن به ایران گرفت، میگوید: «من خیلی بهندرت پستهای سیاسی داخلی که خود حاکمیت را تایید کند، منتشر میکردم. بیشتر پستهای من در صفحات اینستاگرامم ورزشی بود و گاهی هم به موضوعات اجتماعی اشاره داشتم. گاهی هم پیش میآمد که به من تذکراتی میدادند. تا اینکه بحث جمعه خونین زاهدان پیش آمد. اگر همان زمان میپذیرفتند که اشتباهی رخ داده و عاملان و آمران را محاکمه میکردند، شاید الان من هم وضعیتم این نبود. اما آمدند و گفتند اینها تجزیهطلب بودند. بسیاری از این کشتهشدگان از اقوام یا دوستان من بودند. همان زمان من پستی منتشر کردم و گفتم تجزیهطلب شما هستید که بخشی از کشور را حذف کردید. وقتی این پست را منتشر کردم، آقای محمد پولادگر، معاون ورزش قهرمانی وزارت ورزش با من تماس گرفت و گفت: «چه کار کردی؟ این پست تو باعث ناراحتی دوستان ما شده و این را حذف کن.» من قبول نکردم. کمی بعد تماس گرفتند که خودرو میفرستیم بیا صداوسیما و صحبت کن. باز هم قبول نکردم.
در نهایت دو راه حل برای من وجود داشت. یا اینکه سکوت کنم و دیگر هیچ حرفی نزنم، یا اینکه بزنم و از کشور خارج شوم؛ برای خودم همین دو راه حل مانده بود. وقتی بحث اسپانیا پیش آمد، باز هم تردید داشتم. تا اینکه برای من پست تهدیدآمیزی ارسال شد و نوشته بود “با کمال تاسف شما قدردان این نظام نیستید و نظام پاسخگو خواهد بود.” این پیام را یک نفر از طریق واتسپ از اداره اطلاعات ارسال کرده بود.»
حسین ثوری همچنین در مورد آنچه در اردوی تیم ملی، پس از تصمیم خودش و دو ملیپوش جوان برای ترک اردوی تیم و اعلام پناهندگی گذشت میگوید: «یک موضوع مهم که باید اول بدانیم این است که همه کشورها باید قبل از حضور در مسابقات، همه هزینههای شرکت در بازیها را پرداخت کنند. من مثل همیشه اعلام کردم که فدراسیون بوکس بهدلیل تحریمها نمیتواند پول را از ایران واریز کند و ما به محض رسیدن به هتل، تمام هزینهها را تا پایان اقامت در بدو ورود، بهصورت کامل پرداخت کردیم. این که گفتند سفارت جمهوری اسلامی در اسپانیا این پول را پرداخت کرده، صحبت ظالمانهای بود.
من وقتی میخواستم محل اقامت را ترک کنم به بچهها گفتم که وثیقههای یک میلیارد تومانی که به دستور وزارت ورزش گرفتم را، به وزارت تحویل ندادم. تصور شخصی من این است که اگر شرایط فراهم میشد، تعداد بیشتری از بچهها خارج میشدند. چون قبل از اینکه بازیها تمام شود و با وجود اینکه هنوز بچهها در جدول مسابقات بودند، یک ون از سفارت میآید، بچههای تیم را جمع میکند و به سفارت میبرد و از همانجا به تهران برمیگرداند.»
نیروهای اطلاعاتی و حراستی در اردوهای ورزشکاران، بالاترین دستمزد را میگیرند
از حسین ثوری، رییس پیشین فدراسیون بوکس ایران که بارها تجربه اعزام تیم و ورزشکاران به رقابتهای بینالمللی را داشته است، در مورد نیروهای امنیتی که تیمهای ورزشی را همراهی میکنند پرسیدیم. آنها چه کسانی هستند و چه نقشی در کنترل ورزشکاران دارند؟
حسین ثوری اینگونه توضیح میدهد: «برخیها برای حاکمیت، به معنی واقعی “خودی” هستند؛ مثلا “علیرضا دبیر.” هیچ وقت این مدیران بهشکل جدی کنترل نمیشوند. برخیهای دیگر هستند که همیشه باید تحت نظر باشند. در مورد ورزشکاران خود ما به من گفتند اینها قصد بازگشت ندارند چون ما تلفن این بچهها را کنترل کردیم.
در وزارت ورزش و جوانان شورایی وجود دارد به نام شورای برونمرزی که نمایندههای نیروهای مسلح، نمایندههای باشگاهها، نماینده وزارت و سه رییس فدراسیون در آن عضو هستند. در این شورا در مورد تیمی که قرار است به مسابقات برون مرزی برود تصمیمگیری میکنند.
یک نفر همیشه بهعنوان نماینده حراست همراه تیم است. او هیچ مسوولیتی در قبال هیچ کاری ندارد و بیشترین دریافتی مالی را بابت سفر دریافت میکند. حتی بیش از من که رییس فدراسیون بودم یا سرپرست تیم. او باید حتما در اتاق سینگل اقامت کند.
این افراد را اصلا نمیتوان شناسایی کرد. میآیند با مدیران تیم صمیمی میشوند، مشکلات را میگویند، با بچههای تیم به هیچوجه صمیمی نمیشوند و در عین حال همیشه همه جا آنها را میبینید. در لابی هتل، نصفه شب در راهروها، در محل مسابقات، همهجا هستند. در حقیقت افسرهای آموزش دیدهای هستند.»
چرا جای پرچم، مشت چپی نشسته و جای تمامیت ارضی را یکپارچگی سرزمینی ایران گرفته است؟!
علیرضا نوریزاده نویسنده و روزنامهنگار
جمعه ۲۶ اسفند ۱۴۰۱ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۳ ۰:۱۵
یکبار دیگر امضای شاهزاده رضا پهلوی زیر پیماننامه و منشوری آمد که پنج امضای دیگر نیز در کنار امضای او به چشم میخورد. از حاضران در دانشگاه جورج تاون، دو تن (گلشیفته فراهانی و علی کریمی غایباند. بیآنکه غیبتشان معنای جدایی و تبرا جستن از نشست جورج تاون در ۱۰ فوریه باشد. هریک از این دو عزیز لابد دلایلی داشتهاند. باید موضوع تهدیدهای جدی خانوادههایشان و اظهار لطفهای عالیجاه دکتر عبدالکریم سروش، کاشف عظمت و معرفت سید روحالله مصطفوی را هم در نظر داشت.)
اما آنچه مرا به نوشتن این مطلب وادار کرد، شمشیر کشیدن مستقیم و غیرمستقیم خودیهای طرفدار سلطنت مشروطه و مطلقه از یکسو و البته دوستان چپ و ملی!! و قومگرایان افراطی علیه شاهزاده با ایرادهای حقا ملانقطی (و نه لغتی) در مورد منشور بود. منشور مهسا که نامش با ظرافت و دقت بسیار انتخاب شده، «منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی » است که مخفف آن میشود مهسا، نام جاودانه کرد دختر ایرانی من.
حالا بپردازیم به ایرادها (و نه انتقادهایی که از سر خیرخواهی و بعضا با صداقت عنوان شده بود)
نخستین ایراد متوجه مشت گره کرده بهعنوان نماد همدلی و سرسختی مبارزان بر فراز منشور بود. آقا اگر ریگی به کفششان نیست، چرا پرچم شیر و خورشید نشان را فراز نکردند؟
باور کنید اگر پرچم را میگذاشتند فریاد برمیخاست که ای بابا دیدید حرف ما درست بود که این پهلوی چیها از همین حالا میخواهند پرچم سلطنتی رژیم گذشته را توی سر ما بزنند.
برای اشاره به الباقی ایرادها اجازه دهید منشور را بخوانیم:
* ایجاد فشار بینالمللی بر جمهوری اسلامی برای لغو حکم اعدام و آزاد کردن بیقیدوشرط و فوری تمام زندانیان سیاسی.
رایزنی با دولتهای دموکراتیک برای اخراج سفرای جمهوری اسلامی.
* رایزنی با دولتهای دموکراتیک برای حمایت از این منشور و سازماندهی پس از آن.
*ایجاد راههایی برای یاریرسانی به مردم ایران.
تاثیرگذاری این دولتها باید به نحوی صورت بپذیرد که آنها حق دخالت در امور داخلی و تصمیمات مردم ایران را نداشته باشند.
گامهای بعدی با حضور کنشگران داخل ایران بر عدالت انتقالی، تشکیل شورای انتقال قدرت و راهکارهای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار تمرکز میکند. این کار نیازمند همراهی هموطنان متخصص در رشتههای مختلف است که به همکاری دعوت خواهند شد و کمیتههای تخصصی گذار از جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند. سازوکارهای دموکراتیک و اجرایی این همبستگی و سازماندهی برای نتیجهگیری از مبارزات مدنی مردم ایران در اولین فرصت معرفی و اجرا خواهد شد.
باورهای مشترک نیروهای خواهان تغییر نظام جمهوری اسلامی برای رسیدن به ایران دموکراتیک:
حکمرانی دموکراتیک
۱. تعیین نوع حکومت از طریق همهپرسی و استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار (بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت) که در آن تمامی مقامات سیاسی و رسمی، بهواسطه انتخابات آزاد و دموکراتیک انتخاب میشوند و باید همه شهروندان از هر باور، قوم، جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند.
۲. حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران با پذیرش گوناگونی زبانی، قومی (اتنیکی)، مذهبی و فرهنگی آن.
۳. تمرکززدایی از قدرت با سپردن اختیارات مالی، اداری و سیاستگذاری به نهادهای منتخب استانی، شهری و ناحیهای.
۴. تشکیل نهاد مستقل نظارت بر انتخابات و پذیرش نظارت نهادهای ناظر داخلی و بینالمللی بر انتخابات.
۵. برگزاری انتخابات دموکراتیک برای تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید در فرآیندی شفاف و مشارکتی.
حقوق بشر و کرامت انسانی
۶. پذیرش تکثر و تنوع در جامعە ایران و تلاش برای رفع تبعیضهای تاریخی و کنونی. پذیرش جایگاه زبانهای مادری بر اساس قوانین و کنوانسیونهای بینالمللی.
۷. التزام قانون اساسی جدید به تمامی اصول اعلامیه جهانی حقوق بشر و تمامی حقوق و آزادیهای ذکرشده در آن.
۸. لغو مجازات اعدام و هر نوع کیفر جسمانی؛ ممنوعیت هر نوع مجازات خودسرانه در دوران گذار و پیوستن به کنوانسیون منع شکنجه در نظام جدید.
۹. پیوستن و عمل به کنوانسیون بینالمللی رفع هرگونه تبعیض علیه زنان، عمل به کنوانسیون حمایت از افراد دارای معلولیت، عمل به کنوانسیون حقوق کودکان و تمام کنوانسیونهای بینالمللی که ایران به آنها پیوسته است، اما بدون اجرا باقی ماندهاند؛ پذیرش دو پروتکل اختیاری میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی.
۱۰. پیوستن و عمل به کنوانسیونهای سازمان بینالمللی کار درباره حقوق کارگران شامل آزادی تشکل و حق سازمانیابی، اعتصاب و مذاکرهی جمعی؛ تامین سلامت، امنیت و منع تبعیض در محیط کار و ضمانت حداقل دستمزد عادلانه.
عدالت
۱۱. حمایت از تشکیل دستگاه قضایی مستقل بر طبق استانداردهای جهانی.
۱۲- دادخواهی برای تمامی قربانیان جمهوری اسلامی در کمیتههای حقیقتیاب از طریق تشکیل دادگاههای عادلانه و بیطرف با امکان دسترسی آزادانه به وکیل مستقل و انتخابی.
صلح و امنیت
۱۳. انحلال سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و تمام زیرمجموعههای آن. امکان ادغام نیروهای نظامی سپاه در نیروهای نظامی دیگر چون ارتش در صورت اثبات عدم دخالت در جنایات و داشتن تخصص. وظیفه ارتش صرفا دفاع از یکپارچگی سرزمینی کشور باشد.
۱۴. تعامل و ایجاد رابطه صلحآمیز با تمامی کشورهای جهان و پایان دادن به دخالت در امور دیگر کشورها و پیوستن به دادگاه بینالمللی کیفری. اقامه دعاوی حقوقی در چارچوب قوانین بینالمللی برای لغو پیمانهای ناعادلانه و مغایر با منافع ملی که در نظام جمهوری اسلامی با کشورهای دیگر یا شرکتها عقد شده است.
۱۵. پیوستن به کنوانسیون ایمنی و امنیت هستهای.
پایداری محیطزیستی
۱۶. التزام به اصول پایه توسعه پایدار و حقوق محیطزیستی بشر و پیوستن و عمل به قطعنامههای سازمان ملل در این موارد.
شفافیت اقتصادی و رفاه
۱۷. از بین بردن انحصارات اقتصادی، رعایت استانداردهای بینالمللی بانکی و مبادلات پولی و همچنین تسهیل مبادلات تجاری و جذب سرمایهگذاران بینالمللی. تمرکز بر سیاستهای جبرانی و امتیازات اقتصادی ویژه برای توانمندسازی مناطق و استانهای محروم نگه داشته شده. شفافیت و مبارزه با فساد و پیوستن به کنوانسیون گروه ویژه اقدام مالی (افایتیاف)
ایران برای گذر از استبداد جمهوری اسلامی نیازمند همبستگی تمام ایرانیان آزاده است. شجاعت مردم ایران و مبارزه پیگیر آنان برای آزادی، چشمانداز روشن فردای ما است. در آفریدن فردای آزاد خود کنار هم بایستیم.)
آیا فراز نخست جای انتقاد دارد؟ ایجاد فشار برای آزادی زندانیان سیاسی و لغو حکم اعدام در تعارض با خواستهای ملت ما است؟ درعین حال رایزنی با دولتهای دموکراتیک برای حمایت از منشور و اخراج سفرای رژیم و ایجاد راههایی برای یاری رساندن به مردم ایران بدون آنکه این دولتها برای دخالت در امور داخلی کشور و تصمیمات مردم ایران حقی داشته باشند، پا گذاشتن روی اصل حاکمیت ملی است؟
آیا تشکیل شورای انتقال قدرت به حکومتی دموکراتیک، ملی و سکولار در تعارض با مواضعی است که اغلب شخصیتهای سیاسی و احزاب چپ و راست طی سالها در برنامهها و خواستهای خود به آنها اشاره و تاکید داشتهاند؟
پس مشکل چیست؟ آیا منشور نوع نظام را تعیین کرده است که بعضی نگران شدهاند که بله رضا دارد جای خود را مستحکم میکند!!
بلافاصله منشور با صراحت اعلام میکند تعیین نوع حکومت از طریق همهپرسی و استقرار یک نظام دموکراتیک سکولار (بر مبنای اصل جدایی دین از حکومت) که در آن تمامی مقامهای سیاسی و رسمی، بهواسطه انتخابات آزاد و دموکراتیک انتخاب میشوند و باید همه شهروندان از هر باور، قوم، جنسیت و گرایش جنسی در پیشگاه قانون، از حقوق و احترام برابر برخوردار باشند.
ایراد این بند در کجاست؟ نوع نظام به فردای آزادی و به اراده مردم در دو وجه همهپرسی و مجلس موسسان موکول شده است.
به اعتقاد من در دو سوی خط اپوزیسیون، کسانی دوست دارند سرنا را از سر گشادش بنوازند. هدف، رضا پهلوی است، حال طرف مشروطهخواه باشد یا چهار تن جدا شده از کومله بهعنوان یک حزب کرد ایرانی با دبیرکلی چون کاک عبدالله مهتدی که بارها در برنامه تلویزیونی من در ایران فردا (پنجرهای رو به خانه پدری) باورش را به تمامیت ارضی و یکپارچگی میهنش ایران، آواز داده است.
در منشور بر حفظ یکپارچگی سرزمینی ایران و تنوع فرهنگی و مذهبی آن تاکید شده است. اما ملانقطی غر میزند که چرا نگفته تمامیت ارضی!!؟
برادرم، خواهرم، یکپارچگی با تمامیت چه تفاوتی دارد؟ راحت بگو بابام جان هرچه رضا پهلوی بگوید حتی در کنار مهتدی، عبادی، اسماعیلیون، بنیادی و علینژاد ازنظر من مردود است و باید در برابرش موضع گرفت!!
از این طرف جمعی فریاد میزنند عدم تمرکز؟ این یعنی تسلیم به جداییطلبان!!
حضرات سلطنتطلب! مکر ویدیوی شاه فقید را ندیدهاید؟ من در برنامهام آن را پخش کردم. چندین بار بر اصل عدم تمرکز، ضرورت تصمیمگیری ده، شهرستان، شهر و استان برای مسائل داخلیشان تاکید کرده است. راستی فکر میکنید در قرن بیستویکم و در منشوری که بر میثاق جهانی حقوق بشر تکیه دارد، میتوان فرماندار سقز را از خراسان انتخاب کرد.
دوستان هیچیک از اقوام ایرانی جداییطلب نیستند. اگر چهارتا و نصفی با الطاف خاندان علیاوف و کمیته مرکزی غیرموجود و خیالی یک حزب کرد و نمکپروردگان «یا حبیبی» و سفرهچینان حمید گل پاکستانی جیغوارههایی میکشند، این دلیل جدا دلی ترک و کرد و عرب و بلوچ و… نیست. ای کاش فرصتی بود تا به سخنان عبدالله مهتدی و برادر آزاده ادیب و عاشق حضرت فردوسی و حافظ، زندهیاد دکتر قاسملو، ابوفهد رفیق اهوازیام در پیامی که برای شاهزاده فرستاد، بی تنگنظری گوش میدادید. مولوی عبدالحمید این روحانی آزاده اهل سنت را نمیشنوید وقتی در خطبهاش فریاد میزند من ایرانی بلوچم، ما یک ملت واحدیم.
آیا شما با تشکیل نهاد مستقلی برای نظارت بر انتخابات و …مخالفید؟ آیا ضرورت تشکیل مجلس موسسان را به صورتی شفاف برای تدوین قانون اساسی جدید، در تعارض با مصالح خود و نه خانه پدری میدانید؟
با پذیرش زبانهای مادری در کنار زبان ملی فارسی مخالفید، یا با تکثر و تنوع فرهنگ و سنن و عادات ایرانی؟ اقوام ایرانی طی قرنها این گربه نشسته به دیوار آسیا را حفظ کردهاند، کردها را در برابر عثمانیها، ترکهای سلحشور وطن را در برابر عثمانیها و باقراوفها و نوکرانشان فراموش کردهاید؟ راستی دلاوری و از جان و مال و همسر و فرزند و برادر گذشتگی عربهای ایرانی را در تجاوز صدام حسین به همین زودی فراموش کردهاید؟ فقط کافی بود ۱۰ هزار نفرشان با ارتش عراق همکاری کنند تا خوزستان عزیز، نور چشم ما، عربستان شود. کارونشان خونین شد، نخلهایشان از ریشه قطع شد، خانه و مزرعه و دامهایشان از بین رفت با اینهمه ماندند و جنگیدند تا خوزستان عزیز عربستان و استان نوزدهم عراق نشود. آیا اینها را میدانید و باز تجزیه تجزیه میکنید. مگر بختیاری و قشقایی و بویراحمدی و طالش نیستند که از دلهره دروغینتان از خطر جدایی دم میزنید!؟
راستی لابد با لغو مجازات اعدام مخالفید و قصد دارید در روز رهایی، اهالی ولایتفقیه را بر درختهای خیابان پهلوی به دار بکشید.
آیا با پذیرش کنوانسیونهای بینالمللی درباره حقوق کارگران و حق اعتصاب و … مخالفید یا برپایی دستگاه قضایی مستقل بدون دخالت آخوند را برنمیتابید. چشمانداز یک دادگستری نوین با منظری که فداکاریها و همت والای پرنیا و داور و عبده و متین دفتری و دهها قاضی شریف، پدیدآورندهاش بود، آیا منظر نازیبایی است؟
شاید با بند مربوط به دادخواهی برای تمامی قربانیان جمهوری ولایتفقیه با تشکیل کمیتههای حقیقتیاب و تشکیل دادگاههای عادل و… برای خالی نبودن عریضه مخالفت میکنید.
تعامل صلحآمیز با جهان و منطقه، غرور ملی شما را جریحهدار میکند؟ دوست دارید میلیاردها دلار از ثروت ملی ما خرج حزبالله و حماس و جهاد اسلامی و حشدالشعبی و جامعهالمصطفیالعالمیه شود و برای فرزندان بلوچستان، خوزستان و کردستان و … مدرسه و بیمارستان و هنرستان و دانشگاه نسازد؟ پیوستن به کنوانسیون ایمنی و امنیت اتمی و التزام به مبانی پایهای محیطزیست در نگاه شما ملانقطیها بر ضد مصالح عالیه ملی است یا کار از جای دیگری میلنگد؟
در عرصه اقتصاد هم ایراد گرفتهاید حال آنکه منشور تاکید میکند:
«از بین بردن انحصارات اقتصادی، رعایت استانداردهای بینالمللی بانکی و مبادلات پولی و همچنین تسهیل مبادلات تجاری و جذب سرمایهگذاران بینالمللی. تمرکز بر سیاستهای جبرانی و امتیازات اقتصادی ویژه برای توانمندسازی مناطق و استانهای محروم نگه داشته شده. شفافیت و مبارزه با فساد و پیوستن به کنوانسیون گروه ویژه اقدام مالی (افایتیاف)»، چه ایرادی دارد که بر چهرهاش خنجر خونین کشیدهاید؟
********************
دلم از همه شما گرفته، نیمقرن یا بیشتر است که مینویسم، میسرایم، تحلیل میکنم و در رادیو و تلویزیون از سال ۴۹ میگویم و… در این مدت بسیار دیدهام آنها که راهنمای چپ میزدند و به راست میپیچیدند و آنها که چپرو بودند و با راهنما و بوق و کرنا، راسترو از آب درآمدند. ازاینرو باورشان ندارم، اما این را بهخوبی میدانم رضا پهلوی درد وطن دارد. مثل من دلش برای خانه پدری تنگ شده است، میخواهد بازگردد و از زایشگاه مادران و نوزادان که مادرش او را در یکی از اتاق عملهایش به دنیا آورد و نامش تا فتنه خمینی بر تارکش بود، دیدن کند. آزارش ندهید. رضاشاه را آواز دادید، نوادهاش را که میگوید میآیم با مهر استقبال کنید. نه شاه است و نه رئیسجمهوری، عاشق است همین.
فرح نوتاش جبهۀ جهانی ضد امپریالیست قدرت زنان ۲۰ اسفند= ۱۱ مارس ۲۰۲۳
روز ترور احمد کسروی به دست فدائیان اسلام لازم است همواره در ذهن ملت ایران زنده بماند.
ترور، یا حذف فیزیکی بدون دستور دادگاه از اهرم های سلطه اولین امپریالیست( بریتانیای کبیر- انگلیس ) بر جهان است . فدائیان اسلام شاخه ایرانی اخوان السلمین، تاسیس شده در قاهره در سال ۱۹۲۸ توسط انگلیس میباشد. انگلیس با تکیه بر دیدگاه های اسلامی، ارتش-سیاسی مذهبی نیابتی خود را در کشور های اسلامی بنیان نهاد. و متون اخوانی به زبان عربی از قاهره به نجف و از نجف به قم منتقل شد. فیضیه در واقع مدرسه انگلیسی ها در ایران است. و ترورها توسط فدائیان اسلام بی شک به دستور انگلیس اجرا می شده است. همانطوریکه دستور ترور امیر کبیر توسط انگلیس به مهد علیا مادر ناصرالدین شاه داده شد. وظیفه اخوان المسلمینی ها عقب نگه داشتن ایران و کل کشور های اسلامی و صنعتی نشدن آنان، برای مصرف کننده ماندن و برداشت منابع طبیعی رایگان یا نزدیک به رایگان توسط انگلیس بوده است.
در سال ۱۳۳۳ شیخ محمود حلبی توسط فراماسون های انگلیس انجمن حجتیه را در ایران تاسیس کرد. شاخه جدید ایرانی با تاکید بر ظهور امام دوازدهم، علیه بهاییت، با تاکید بر امام دوازدهم .
جنبش بابیه در زمان ناصرالین شاه، توسط آمریکا قبضه و به مذهب بهاییت، نیابتی آمریکا منتهی شد.
و انگلیس برای این که عقب نماند شاخه جدید انجمن حجتیه را به شیعه اخوانی زد. که کارش ترویج فساد برای ظهور مهدی، امام دوازدهم است! و این همه فساد غالب بر ایران امروز، هر روز با روش جدید، همه از ابتکارات امپریالیسم انگلیس غالب بر ایران است. حجاب اجباری به چند دلیل محکم از اهرم های لازم برای سلطنت انجمن حجتیه بر ایران است. فریب و دروغ پایه و اساس این حکومت است. و حجاب زنان روکش فریبکارانه این همه دروغ و دغل و چپاول. لذا زنان ایران باید بدانند، مبارزه با حجاب جدا از مبارزان ضد امپریالیستی هرگز به موفقیت نمی تواند برسد. مبارزه علیه هر گونه استعمار، رکن اساسی مبارزه برای آزادی و رفع حجاب است. ارتقاء مبارزاتی زنان به مبارزات ضد امپریالیستی لازمه مبارزه برای دفع حجاب است. دین بهاییت که از اهرم های آمریکا است حجاب را تحمیل نمی کند، ولی مردم را مثل شاخه دوقلویش به مسیحیت، که شاهدان یهوه نام دارد، از نظر سیاسی فلج و تابع حاکمیت های توصیه شده توسط نشست زیر زمینی بیلدربرگ صهیونیستی آمریکا می کند.)
انجمن حجتیه علیه بهایت پایه ریزی شد. رقابت بین امپریالیست های انگلیس و آمریکاست. هویدا بهایی بود. و حال آنکه بهایت ظاهرا منکر دخالت در سیاست است.تمام مشاغل مهم مملکتی دست بهاییان بود. و امروز با تمام قوا شاخه های اختاپوسی حجتیه در ایران ریشه دوانیده است. بهاییان تحت فشار هستند. اظهارات امروز قوه قضائیه مبنی بر ملایم بودن سم بکار برده شده در مدارس، و سعی به بی اهمیت جلوه دادن آن، نه از واقعیت دستوری بودن آن از اتاق فرمان ( بیت رهبری- وابسته به انگلیس) کم می کند و نه از شدت ترور فرهنگی ملت ایران، با هدف خانه نشین کردن زنان ایران می کاهد. حجتیه ارتش نیابتی انگلیس، نیاز به سر باز برای توسعه مستعمرات انگلیس دارد. مدارس دختران را می خواهد تعطیل کند و بفروشد و پولش را بالا بکشد و از طرفی دختران را به ماشین جوجه کشی و تولید سرباز برای گسترش مستعمرات انگلیس بکار بگیرد . مبارزه علیه هر گونه استعمار در ایران پایه اصلی مبارزه علیه حجاب است.
به پیش ای زنان مبارز، پیروزی در انتظارتان است
womens-power.farah-notash.com
www.farah-notash.com
Women’s Power
ترور احمد کسروی: برآمدن خونین اسلامگرایان
در ساعت ۱۱ صبح روز ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ اطاق شعبه ۷ بازپرسی دادسرای تهران، واقع در طبقه سوم ضلع جنوب شرقی کاخ دادگستری، میزبان یکی از مهمترین متفکرین آن روز ایران بود. احمد کسروی، مدیر وقت روزنامه «پرچم» و نویسنده بیش از هفتاد کتاب به زبانهای فارسی و عربی به همراه منشی خود، سید محمد تقی حدادپور، مقابل بازپرس شعبه هفت، آقای بلیغ، نشسته بودند و به سوالاتش پاسخ میدادند. جای نویسنده در هیج جامعه آزادی نباید دادگستری باشد اما تحرکات بیوقفه روحانیون مخالف کسروی باعث شده بود او را دادگاهی کنند. اینک به آخرین جلسه بازپرسی طولانی رسیده بودیم و کسروی حتما مشتاق خلاصی از شر این ماجرا و ادامه فعالیتهای گسترده فکری و سیاسی خود بود.
اما بازپرس هنوز حکم تعقیب یا منع تعقیب خود را صادر نکرده بود که در اتاق باز شد و دو برادر، سید حسین و علی محمد امامی، وارد شدند. روزنامه «اطلاعات» در عصر همان روز بقیه ماجرا را چنین توصیف میکند: «یکی از جیب طپانچهای درآورد و دیگری از بغل خنجری بیرون کشیده و هر دو در کمال فراغت بدون واهمه از جمعیتی که همیشه در این سمت از کاخ دادگستری وجود دارد به کار خود مشغول شدند، در برابر چشمان آقای بلیغِ بازپرس، تیری به زیر چانه آقای کسروی و تیر دیگری به پهلوی راست آقای حدادپور زدند و چند ضربه خنجر بر هر دو وارد ساختند. آقای بلیغ که شاهد این منظره هولانگیز بود از ترس غش کرد.»
احمد کسروی دقایقی بعد در سن ۵۵ سالگی درگذشت تا یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ ایران صورت گرفته باشد؛ گرچه ناظرین در آن هنگام شاید متوجه اهمیت تاریخی این رویداد نبودند.
کسروی در مقابل نواب صفوی
سید احمد حکمآبادی متولد ۸ مهر ۱۲۶۹ در تبریز بود و نام «کسروی» را بعدها برای خود برگزیده بود. او در ۵۵ سال عمر نسبتا کوتاهش توانسته بود به دستاوردهای بزرگی برسد: از شرکت در انقلاب مشروطه و سپس نگاشتن مهمترین کتاب تاریخ درباره آن که تا همین امروز نیز مورد استناد است تا آثاری درخشان در زمینه زبانشناسی تا نقشش در بنیانگذاری همان قوه قضائیهای که اکنون بازخواستش میکرد. او در ضمن تدریس حقوق در دانشگاه تهران و وکالت در پایتخت، روشنفکر عمومی فعالی بود که قصد داشت در ادامه تحولات مشروطه بنیانی نو در تفکر ایرانی بهپا کند و هوادارانش حول نشریات تحت نظر او سازمان یافته بودند.
اما آنچه بیش از هر چیز باعث دشمنی خیلی از روحانیون با کسروی شده بود بیباکیاش در نقد آرای رایج تشیع در ایران بود. کسروی در سالهای ابتدایی دهه ۱۳۲۰ سه کتاب با نامهای «شیعیگری»، «صوفیگری» و «بهاییگری» نوشته بود تا سه نحله مهم مذهبی در ایران آن روز را به شدت به نقد بکشد. او تمام اینها و در ضمن آثار کلاسیک ادبیات ایران مثل حافظ، سعدی و خیام را مصداق «بددینی» میدانست و در عوض خود به دنبال «پاکدینی» بود. روزنامه «پرچم» و جمعهای طرفدار کسروی که به نام «باهماد آزادگان» فعالیت میکردند باعث میشدند افکار او در سطح نوشته باقی نماند و در آن دوران که ایران به طرزی بیسابقه آزادی بیان داشت وسیعا پخش شوند.
اما مهمترین واکنش به کسروی نه در ایران که در آن سوی مرزها در نجف اتفاق افتاد. در آنجا بود که طلبهای جوان از پخش شدن نسخه عربی «شیعهگری» سخت برآشفت. سید مجتبی میرلوحی که بعدها به «نواب صفوی» مشهور شد، متولد محله خانیآباد تهران در سال ۱۳۰۳ بود و پس از دیپلم گرفتن از مدرسه صنعتی آلمان به نجف رفته بود تا درس طلبگی بخواند. ژانت آفاری، تاریخدان ایرانی-آمریکایی، معتقد است که نواب صفوی از همان زمانی که به مدرسه آلمانیها رفته بود تحت تاثیر تفکرات فاشیستی نازیها قرار گرفته بود که یهودستیزیشان با اسلامگراییِ در حال شکل گرفتن او جور در میآمد.
این بود که او در حالی که تحصیلاتش در نجف به یک سال هم نرسیده بود به همراه برخی از همرهانش با هدف مشخص مقابله با کسروی عازم ایران شد و از همان ابتدای ورود به ایران در آبادان به جلسات «باهماد آزادگان» رفت و درگیری لفظی با هوادارن کسروی را آغاز کرد.
در ایران از مهمترین چهرههایی که با کسروی مخالفت شدید کرده بودند روحالله خمینی بود، روحانیای که تازه چهل و اندی سال سن داشت و به تدریج نامی برای خود به هم میزد. کتاب «شیعهگری» در بهمن ۱۳۲۲ با زیرعنوان «بخوانند و داوری کنند» منتشر شده بود. خمینی در اردیبهشت ۱۳۲۳ نامهای سرگشاده با عنوان «بخوانید و به کار بندید» در پاسخ به آن منتشر کرد که در آن از یک طرف به رضا شاه پهلوی به عنوان «یک نفر مازندرانی بیسواد» که دارای «مغز خشک» و «بیشرف» بوده حمله کرد و از سوی دیگر به کسروی به عنوان «یک تبریزی بیسر و پا.» خمینی نوشت: «امروز شماها در پیشگاه خدای عالم چه عذری دارید؟ همه دیدید کتابهای یک نفر تبریزی بیسروپا را که تمام آیین شماها را دستخوش ناسزا کرد و در مرکز تشیع به امام صادق و امام غایب – روحی له الفداء – آن همه جسارتها کرد و هیچ کلمه از شماها صادر نشد. امروز چه عذری در محکمه خدا دارید؟ این چه ضعف و بیچارگی است که شماها را فرا گرفته؟»
خمینی در ضمن در همین سال کتاب «کشفالاسرار» را که اولین اثر مهم او است منتشر کرد. این کتاب در پاسخ به کتاب «اسرار هزارساله» نوشته علیاکبر حکمیزاده، طلبه طرفدار کسروی در قم، نوشته شده بود که در سال ۱۳۲۲ توسط نشر پرچم و چاپخانه پیمان قم به بازار آمده بود. با این حساب تحریک علیه کسروی و هوادارانش از برنامههای اصلی خمینی در این مقطع بود. در همین حال، علمای بسیار دیگری، بخصوص در شهر کسروی، تبریز، بیپرده خواهان اعدام او بودند.
کسروی خود از تهدیدهای موجود علیه جانش با خبر بود و در سال ۱۳۲۳ به نخستوزیر وقت، مرتضی قلیبیات (سهامالسلطان) در این مورد نامه نوشته بود و خواهان عمل شده بود. در آن روزگار اما رسم دولتهای وقت بیشتر سازش با روحانیون و امتیاز دادن به آنها بود: از عدم تعقیب مرتکبین جنایات علیه بهاییها تا پایان مدارس مختلط که در زمان رضا شاه آغاز شده بودند.
نواب صفوی در چنین فضایی بود که به همراه دستیارش، خورشیدی، آشکارا دست به اولین سوقصد به جان کسروی زدند. در ۲۹ فروردین ۱۳۲۴ بود که در میدان حشمتالدوله تهران با چاقو و اسلحهای که با حمایت مالی آیتالله شیخ محمد حسن طالقانی، امام جمعه مسجد سیفالدوله تهران، تامین شده بود به کسروی حمله کردند. دو ضارب اما علیرغم بازداشت شدن با توجه به جو مماشات با مذهبیون افراطی پس از مدتی کوتاه آزاد شدند. تاجری ثروتمند از هوادارانشان وثیقه را پرداخت کرده بود. با اینکه گزارش پزشکی تاکید کرده بود که گلوله از پشت به کسروی خورده، گزارش پلیس بیشرمانه مدعی شد که حرکت نواب برای دفاع از خودش بوده است! کسروی اما ساکت نمینشست و در گفتگو با روزنامههای وقت این ادعا را به سخره کشید.
دولتهای وقت اما نه تنها از کسروی دفاع نمیکردند که خود دست به تعقیب او زدند. محسن صدر که در خرداد ۱۳۲۴ نخستوزیر شد هم گرایشی به روحانیون داشت و هم شاید خصومتی شخصی با کسروی. چرا که کسروی در کتاب «سرنوشت ایران چه خواهد بود» به شدت به او تاخته بود و در موردش نوشته بود که: «او نام بدی در تاریخ مشروطه به یادگار گذارده. در آن روزی که مردان غیرتمند در برابر استبداد بالا افراشته، برای استوار گردانیدن بنیاد مشروطه میکوشیدند، این مرد در نتیجهٔ نافهمی و غرضورزی با مشروطه خواهان دشمنی نموده، افزار دست هواداران استبداد گردیده، عضو انجمن آل محمد بوده، در باغشاه مستنطقی کرده. این بدنامی نبایستی فراموش گردد.» دکتر محمد مصدق و نمایندگان حزب توده هم قبلا در صحن مجلس در مخالفت شدید با نخستوزیری صدر صحبت کردند و مصدق مشخصا او را بخاطر «اطاعت کورکورانهٔ وی از احکام دیکتاتوری» در گذشته مورد انتقاد قرار داد. صدر اما با این همه نهایتا موفق شد از مجلس رای اعتماد بگیرد. او نخستوزیر شد و از جمله اقداماتش آغاز دعوی قضایی کسروی و دادگاهی کردن او بود.
اما دادگاهی شدن تحریکات روحانیون علیه کسروی را قطع که نکرد هیچ افزایش هم داد. در اول دی ۱۳۲۴ بود که ۴۰۰ طلبه در مسجد محله خانیآباد تهران گردآمدند و خواهان کشتار کسروی شدند. دخالت آیتالله سید محمد بهبهانی، روحانی نزدیک به دربار، بود که اوضاع را آرام کرد و آنها را به خانه فرتساد.
اما نواب در پی بیرون آمدن از زندان نه تنها از گرایش قبلیاش پا پس نکشید که در روز ۱۰ اسفند بیانیهای به نام «خون و انتقام» منتشر کرد که میتوان آنرا مانیفست بنیانگذاری «جمعیت فداییان اسلام» بدانیم. او در این بیانیه به مخالفینش هشدار داد: «ای جنایتکاران پلید! شما خویشتن را بهتر از دیگران در زیر پردههای مرموز میشناسید و بر دقائق جنایات خود مطلعید، ما هم آزادمردان از خود گذشتهایم که باک نداریم و به کمک احتیاجمان نیست. بترسید از نیروی ایمان زمانی که مجال یابد.»
ده روز بعد بود که برادران امامی به دستور نواب صفوی دست به ترور و حذف کسروی زدند. این اولین حرکت «فداییان اسلام» و آغاز خونین برآمدن اسلامگرایان بود که میرفتند تا به جریانی جدی در تاریخ ایران و جهان بدل شوند.
تایید روحانیون، سکوت ناظرین
در همان روز ترور کسروی بود که حسین طباطبایی قمی که دومین روحانی بزرگ عالم شیعه بود از نجف به احمد قوام، نخستوزیر وقت، تلگراف زد و خواهان آزادی سریع ضاربان شد. او در ضمن از قوام گلایه کرد که چرا علنا از ضاربین تقدیر نمیکند. قمی که در زمان رضا شاه در جریان مخالفتش با قوانین مربوط به تغییر لباس دستگیر شده بود مدت کوتاهی بعد در پی درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی به مرجعیت عام شیعه رسید. او البته خود تنها چهار ماه بعد درگذشت تا مرجعیت به آیتالله سید حسین بروجردی برسد. قمی اما پیش از مرگش تاکید کرده بود که ترور کسروی اصلا نیازی به فتوا نداشته و مانند نماز از ضروریات بوده و با این حساب بر آن مهر تایید زده بود.
محمد امینی، تاریخدان، مینویسند: «قتل کسروی به جز چند مقاله در روزنامههای چپگرا با سکوت روشنفکران و مطبوعات سکولار روبرو شد. اما پاسخ گروههای مذهبی و علما شادمانی بود. با نواب و گروه فداییان به عنوان قهرمانان اسلام و شریعت برخورد میشد.»
مماشات در مقابل روحانیونی که خواهان خفه کردن صدای کسروی بودند باعث ترور بیشرمانه او و قِسِر در رفتن ضاربین شده بود. این روند اما حتی پس از قتل کسروی هم متوقف نشد. آتشی که نواب صفوی در اسفند ۱۳۲۴ با نوای «خون و انتقام» بر پا کرده بود بیشتر و بیشتر شعلهور شد.
در خرداد ۱۳۲۷ که عبدالحسین هژیر به نخستوزیری رسید دست به عقبنشینیهای عمده در مقابل روحانیون زد. نواب صفوی چهار روز پس از به قدرت رسیدن او تظاهرات بزرگی علیهاش سازمان داد. هژیر پس از مدت کوتاهی کنار رفت و اما سال آینده به وزارت دربار منصوب شد. او در آبان ۱۳۲۸ توسط سید حسین امامی کشته شد؛ همان قاتل کسروی که هژیر در آزادیاش نقش ایفا کرده بود.
ترورهای فداییان اسلام را اما توقفی نبود. حاجعلی رزمآرا، نخستوزیر وقت، در اسفند ۱۳۲۹ ترور و کشته شد. در ۵ بهمن ۱۳۳۰ سوقصد به جان حسین فاطمی، توسط محمد مهدی عبد خدایی انجام شد؛ نوجوان ۱۵ ساله طرفدار فداییان اسلام که اکنون دبیر کل این جمعیت است و در جمهوری اسلامی با افتخار از او یاد میشود. فاطمی بعدها وزیر خارجه دولت دکتر مصدق شد و در پی کودتای ۲۸ مرداد به جرم اینکه قصدش سرنگونی محمدرضا شاه و برپایی جمهوری بوده اعدام شد. فداییان اسلام در ضمن در آبان ۱۳۳۴ تلاش به قتل حسین علا، نخستوزیر وقت، کردند که ناکام بود. اعتراض آنان به پیوستن ایران به «پیمان بغداد» بود و علا را نیز در آستانه سفر به عراق برای شرکت در نشست این پیمان مورد حمله قرار داده بودند. در پی این حمله بود که نواب صفوی و چند نفر دیگر از فداییان اسلام محاکمه و در دیماه ۱۳۳۴ اعدام شدند. اما نخستوزیرکشی متوقف نشد و ترور بعدی مهم را دیگر جریان اسلامگرا، هیاتهای موتلفه اسلامی، انجام داد: محمد بخارایی در اول بهمن ۱۳۴۳ نخستوزیر وقت، حسنعلی منصور، را جلوی مجلس شورای ملی ترور کرد. او چند ماه بعد به همراه چند نفر دیگر اعدام شد.
اما بانگ خونینی که نواب صفوی آغاز کرده بود رفت تا بلای بزرگتری بر سر ایران بیاورد. به قدرت رسیدن خمینی در پی انقلاب ۵۷ منجر به برآمدن اولین حکومت اسلامگرای تاریخ معاصر شد. وعده «خون و انتقام» که نواب صفوی در مقابل کسروی مطرح کرد حالا به سراغ کل ملت ایران و جهانیانی آمد که چهل و اندی سال است مجبور به کشیدن جور «جمهوری اسلامی» بودهاند؛ جمهوریای که بنیانگذارش دهها سال قبل با تشویق به قتل یک نویسنده و حمایت از تروریستهای مرتکب آن عیار واقعی خود را نمایان کرده بود.
منبع: آرش عزیزی تاریخدان، نویسنده و مترجم – ایندیپندنت فارسی
با نهایت تأسف و تآثر به اطلاع هموطنان ارجمند می رسانیم که جامعه علمی و فرهنگی ایرانیان در خارج از کشور یکی از برجسته ترین اعضاء خود یعنی دکتر محمد حیدری ملایری را در ۷۵ سالگی از کف داد.
این دانشمند فیزیک دان و اختر شناس بزرگ که در زمینۀ تخصصی خود شهرت بین المللی داشت و سالها رصدخانه یا نپاهشگاه مشهور اروپایی را در شیلی اداره کرده بود و سالها عضو برجسته رصد خانه پاریس بود، تنها یک فیزیکدان و اختر شناس به شمار نمی آمد.
او یک دانشمند در مفهوم ژرف این واژه بود که تنها به کند و کاوهای علمی و کشف و دانسته های خود در زمینه فیزیک و نجوم بسنده نکرده بود و در پرتو عشق بیکرانه ای که به ایران و زبان فارسی و نیز به واسطۀ پیوند و ریشه ای که در خاک سرزمین خود داشت ، طی بیش ازچهار دهه دوری از وطن، بخش مهمی از عمر خود را به پژوهش های زبان شناسانه در حوزه زبان های ایرانی اختصاص داده بود و هدف وی از این کوشش ها و پژوهش های بی گسست، که پشتوانه ای پنجاه ساله داشت، گسترش توانایی های زبان فارسی برای پاسخگویی به نیاز های علم مدرن به ویژه علوم دقیقه و تجربی در ایران بود.
حاصل پژوهش های او هم اینک در یک فرهنگ واژگان علمی به زبان فارسی دراختیار دانشوران و دانشجویان شاخه های گوناگون فیزیک مدرن و سایرعلوم قرار دارد.
دکترحیدری ملایری از دانش پژوهانی بود که همه توانایی ها و نبوغ ذهنی و دستاوردهای اکتسابی خود در زمینه دانش مدرن و فلسفه و زبان شناسی را همراه با تلاشهای خستگی ناپذیر خود در خدمت اعتلای فرهنگ ایران و زبان فارسی قرار می دهند.
واپسین سفر او از میان ما، بی شک ضایعه بزرگی برای جامعه علمی و فرهنگی ایران است به ویژه آنکه او در سالهای اخیر سخاوتمندانه توانایی های علمی و نظری و بینش اجتماعی و فرهنگی خود را در جهتِ آگاهی بخشی، به ایرا نیان هدیه می کرد. شاهد این سخن برنامه هفتگی «گذری و نظری» ست که طی شش سال از تلویزیون ایران فردا پخش می شد و دراختیار همگان قرارمی گرفت.
درگذشت این دانشمند و انسان والا را به جامعه علمی و فرهنگی به مردم ایران همچنین به خانواده او تسلیت می گوییم!
مراسم وداع با او روز پنجشنبه ۹ ما رس، ساعت ۱۳ و ۳۰ دقیقه در «کرماتوریوم» گورستان پرلاشز برگزار خواهد شد.
نعمت آزرم
محمد علی امیرمعزی
داریوش آشوری
جلال ایجادی
محمد رضا شاهید
علی رضا نوری زاده
نستور رخشانی
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
الهیار کنگرلو
جمال بزرگ زاده
محمد صدیق یزدچی
بهکامه ایزدپناه
حسین اسماعیلی
علی رضا مناف زاده
ناصر اعتمادی
سرور کسمایی
فرامرز بهار
مهرداد بران
مسعود جاهد
احمد شیرازی
حمید رضا جاوان
مرتضی رفیعی
نشانی روز و ساعت وداع
La cérémonie civile aura lieu
le 09/03/2023 à ۱۳ heures 30
à l’adresse suivante :
Crématorium Père Lachaise,
۷۱ Rue des Rondeaux, Paris, France.
Metro : Gambetta
در این مقاله میخوانید:
جستارگشایی ۱
علی خامنهای ۲
ابراهیم رئیسی ۳
امیرعبداللهیان ۳
دیگر مقامات ۴
کارکرد دروغ ۴
ادامه و بازتولید دروغ ۵
پیامد دروغگویی ۵
برای مطالعه بیشتر ۶
جستارگشایی
آدولف هیتلر نخستین بار نظریهی تبلیغاتی دروغ بزرگ که به دروغ گوبلزی هم شناخته میشود، را فرمولبندی کرد و بعدها یوزف گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر این تئوری را در تبلیغات نازیها بکار گرفت.
آدولف هیتلر در کتاب «نبرد من» رهنمود میدهد که دروغ باید چنان بزرگ و عظیم باشد که هیچکس باور نکند که «انسانی آنقدر گستاخ و وقیح وجود دارد که چنین بیشرمانه حقیقت را تحریف میکند». هیتلر در همین کتاب پافشاری میکند که «در دروغِ بزرگ، همواره نیروی قابل باور کردن موجود است». در باره سیاست تبلیغاتی که هیتلر توصیه میکرد، نوشتهاند: «نخستین قانون او این بود که هیچوقت نگذارید مردم دلسرد شوند، هیچوقت خطا و تقصیری را نپذیرید، هیچوقت تصدیق نکنید که دشمن ممکن است صفت خوبی داشته باشد، هیچوقت جایی برای جایگزین باقی نگذارید، در آن واحد روی یک دشمن متمرکز شوید و تقصیر هر اتفاق بدی را بر گردن او بیندازید. مردم دروغ بزرگ را زودتر از دروغ کوچک باور میکنند و اگر دروغی را مکرراً تکرار کنید، دیر یا زود آن را باور خواهند کرد.»
چقدر این شیوه تبلیغاتی نازیها به شیوهی تبلیغاتی جمهوری اسلامی شبیه است! رهبران جمهوری اسلامی درسهای نازیها را خوب آموختند و خامنهای، رئیسی، ظریف و امیرعبداللهیان از گوبلز هم پیشی گرفتند.
علی خامنهای
علی خامنهای در یک سخنرانی میگوید: «سال ۱۴۰۰ سال انتخابات است، یعنی حکمرانی متکی بر استقلال و آرای مردم». این دروغ آشکار زمانی گفته میشود که مردم میبینند که نظارت استصوابی با لزوم وفاداری نامزدها به خامنهای ناقض نقش آرای مردم در رایگیریهای جمهوری اسلامی است.
او در همان سخنرانی میافزاید: «در بخشهای مهمی از تولید پیشرفتهایی حاصل شد که در برخی موارد میتوان به آن جهش نیز اطلاق کرد». انسان باید خیلی وقیح باشد وقتی اقتصاد کشوری رشد منهای پنج یا شش درصد دارد، تولید آن را جهش بنامد.
یکی از دروغهایی که رهبر جمهوری اسلامی در سخنان خود بارها تکرار کرده، پیشتاز بودن ایران در حرکت علمی است. این ادعا زمانی مطرح میشود که بر اساس یک بررسی، در میان ۵۰۰ مرکز علمی معتبر دنیا، نامی از مراکز علمی ایران نیست. همچنین جایگاه ایران در نوآوری علمی، در رتبه ۶۰ دنیا قرار دارد و در میان ۱۰۰ مرکز علمی معتبر پزشکی دنیا، هیچ مرکز ایرانی قرار ندارد. (هرچند متخصصان ایرانی پناهنده و مهاجر در اکثر مراکز تولیدی، پژوهشی، آموزشی و مدیریتی سراسر جهان نقشی افتخارآفرین دارند).
خامنهای در این سخنرانی از «تحریم ملتها و مانعتراشی در دستیابی آنها به دارو و مواد غذایی» یاد میکند. این در حالی است که هیچ رسانه و مرکز و موسسه مستقلی در دنیا ایران را تحریم دارو و مواد غذایی نکرده است و این خامنهای بود که واردات واکسن را ممنوع کرد و جان هزاران نفر را گرفت.
خامنهای میگوید: «دستگاههای جاسوسی برخی کشورها و از همه بدتر آمریکا و رژیم صهیونیستی تلاش دارند تا انتخابات را بیرونق کنند و به همین دلیل یا برگزارکنندگان را به مهندسی انتخابات، و یا شورای نگهبان را متهم میکنند». او در این سخن همه منتقدان انتخابات فرمایشی در ایران را جاسوس امریکا و اسرائیل میخواند و نقش مهندسی خودش و مسابقه اسب دوانی تک نفره رئیسی را دروغگویانه انکار میکند.
خامنهای ادعا دارد که «با ابتکار جوانان و شرکتهای دانشبنیان، تحریمها را بیاثر کردهایم». این سخنان زمانی گفته میشود که کمبود و گرانی و کوچک شدن سفره مردم نیازی به اثبات ندارد.
دروغهای خامنهای بیکران است. اگر خامنهای از موضوعات فوق بی اطلاع بود، میشد سخنان او را ناآگاهی نامید. اما او از آنچه در کشور و در منطقه میگذرد مطلع است و خلاف واقعگویی او در عین آگاهی از آن، برای انحراف افکار عمومی، بیشرمانه و وقیح است.
ابراهیم رئیسی
ابراهیم رئیسی، یکی از اعضای «هیئت مرگ» قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی در تابستان ۱۳۶۷، دروغگویی قهار است. یکی از بزرگترین دروغهای او درباره قتل عام زندانیان در تابستان ۱۳۶۷ است. تمامی زندانیان بازداشتی در شرایط سخت دهه ۱۳۶۰، در دادگاههای غیرعلنی و بدون وکیل محاکمه و محکوم شدند. حکم اعدام به سرعت اجرا شد. هیچکدام از زندانیان در فعالیت مسلحانه شرکت نداشته و بیشک حتی با قوانین حکومت اسلامی، محارب نبودند.
آیتالله منتظری، اعضای هیئت مرگ (نیری، اشراقی، ابراهیم رئیسی و مصطفی پورمحمدی) را احضار کرده و ضمن سخنان بسیار تندی، خواستار پایان بخشیدن به کشتار زندانیان شده بود و گفت من حتی با اعدام یک نفر از آنها هم مخالف هستم (خاطرات آیتالله منتظری، ص ۳۵۵). در بخشی از سخنانش به جلادان گفت: «شما با این کار خود دستگاه قضایی را زیر سؤال بردید. چندین سال شخص آقای نیری، و قضات یکی را محکوم کرده به پنج سال یکی را محکوم کرده به شش سال، یکی ده سال، یکی پانزده سال. اینکه ما بیاییم بدون اینکه فعالیت تازهای باشد اینها را اعدام کنیم معنیاش این است که همه ما گه خوردیم، همه دستگاه قضایی ما غلط بود… من نمیخواهم ۵۰ سال دیگر برای آقای خمینی قضاوت کنند، بگویند آقای خمینی یک چهره خونریز سفاک هتاکی بوده… مردم از ولایت فقیه داره چندششان میشود». رئیسی این قتل عام را از افتخارات خود میداند.
ابراهیم رئیسی در یک سخنرانی در دانشگاه شهید بهشتی میگوید: «برغم همه تلاشها و توطئهها امروز صادرات نفت ما به میزان پیش از تحریمها افزایش یافته، ارتباطات ما با زیرساختهای آسیا از طریق پیمانهای شانگهای و اوراسیا برقرار شده، حجم تجارت خارجی کشور ۴۸ درصد افزایش یافته و صدها کارخانه نیمه تعطیل یا تعطیل به چرخه تولید بازگشته و یا در حال راهاندازی است.». این فقط یک نمونه از صدها دروغ شاخدار رئیسی است. آیا او از مشکلات تولید کنندگان کشاورزی، باغداری، دامداری، مرغداری، صنایع بزرگ و کوچک آگاه نیست که اینگونه سخن میگوید؟
امیرعبداللهیان
امیرعبداللهیان در مصاحبهای با سیانان برخلاف شواهد موجود گفت پلیس ایران کسی از معترضان را با گلوله نکشته است و مدعی آزادی زنان در ایران شد. او همچنین گزارش سیانان از تجاوز به یک زن بازداشتی را رد کرد و گفت که «زنان در ایران همه آزادیهای لازم را دارند»، «در تظاهرات مسالمتآمیز کسی بازداشت نشد» و «پلیس کسی را با گلوله نکشت».
وزیر خارجه ایران در حالی از آزادی زنان ایران میگوید که اعتراضات ضدحکومتی با شعار «زن، زندگی، آزادی» در جریان است. در این روزها مدارس و دانشگاههای دخترانه نیز هدف حملاتی با گازهای مسمومکننده هستند که از نظر بسیاری تلاشی برای محدود کردن حق تحصیل و انتقام گرفتن از دختران است. با وجود گذشت سه ماه از آغاز حملهها، مقامهای امنیتی هنوز اقدام مشخصی در این باره نکردهاند. تظاهرات مردم بلوچ هر جمعه با شدت و خشونت سرکوب میشود.
تکذیب تجاوز به بازداشتشدگان در حالی از طرف آقای امیرعبداللهیان صورت گرفته که ویدئوهای منتشرشده از برخورد ماموران پلیس با معترضان در چند مورد نشاندهنده تعرض جنسی ماموران به زنان جوان در وسط خیابان و در روز روشن است. ویدئوهای متعددی وجود دارد که ماموران امنیتی را در حال تیراندازی به سوی معترضانی نشان میدهد که مسلح نیستند و با سنگ و چوب و سطل زباله خیابان را میبندند.
او همچنین مدعی شد که پلیس و ماموران امنیتی حق تیر نداشتند و هیچ کس را چه با گلوله و چه به طریق دیگر نکشتهاند. تیراندازی ماموران انتظامی تنها در یک «جمعه خونین» زاهدان کشتار حدود ۱۰۰ معترض را رقم زده است، برخوردی که در مقیاس کوچکتر در شهرهای دیگر استان سیستان و بلوچستان و سراسر ایران هم تکرار شد. در مجموع نزدیک به پانصد معترض و رهگذر در موج اعتراضات شهریور به بعد کشته شدند و در موارد متعدد مامورانی با لباس رسمی در حال تیراندازی در ویدئوها دیده میشوند.
دیگر مقامات
محمدجواد ظریف، وزیر خارجه پیشین، گفته بود در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد. حسن روحانی، رئیس جمهور پیشین هم گفته بود که در ایران روزنامهنگار زندانی وجود ندارد. محمود احمدینژاد، رئیس جمهور پیشین ایران نیز گفته بود در ایران همجنسگرا وجود ندارد.
احمد توکلی که خود یکی از مقامات دروغگو، فاسد و رانتخوار در جمهوری اسلامی ایران است به یک واقعیت آشکار در جمهوری اسلامی اشاره کرده است: «چنان شده که هرچه بگوییم، مردم میگویند که “دروغ است”! باید بپذیریم که ما به مردم دروغ گفتیم که حالا مردم به این نتیجه رسیده و به ما میگویند “دروغگو”. حالا عدهای بیایند و به درستی بگویند که همه به مردم دروغ نگفتند. ولی باید توجه داشته باشیم وقتی که جمع کثیری از مسئولان یک نظام سیاسی درباره مسائل و معضلات به مردم دروغ میگویند و حقیقت را پنهان میکنند، مردم این اقدام را به کل مسئولان آن نظام سیاسی تعمیم میدهند و نمیگویند که مثلا فقط فلان فرد دروغ گفت و بقیه نگفتند. ما شدهایم چوپان دروغگو و باید بپذیریم که اعتماد مردم به ما مسئولان در قیاس با گذشته بسیار کمتر شده است.» (در گفتوگو با روزنامه اعتماد ۲۶ مرداد ۱۳۹۹)
پس از شلیک دو موشک پدافند سپاه پاسداران به پرواز پیاس ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین و جانباختن تمامی ۱۷۶ سرنشین آن، ابعاد جدیدی از دروغگویی مقامهای جمهوری اسلامی درباره آن روشن شده است؛ دروغهایی بسیار شگفت که همچنان گفته و منتشر میشوند. حسن رضاییفر، رئیس کمیسیون بررسی سانحه سازمان هواپیمایی کشوری در واکنش به انتشار تصاویری از قطعات موشک در محل سقوط هواپیما گفت: «ما در محل سایت سانحه، اصلاً هیچ قطعهای از موشک پیدا نکردیم».
رهبران حکومت اسلامی بیشک مرزها را جابهجا کردهاند؛ مرز دروغ، شرم و وقاحت.
کارکرد دروغ
چرا مقامات جمهوری اسلامی دروغ میگویند و چنین آگاهانه و وقیحانه، اطلاعات نادرست در اختیار عموم میگذارند؟ دلایل گوناگونی برای دروغگویی رهبران جمهوری اسلامی وجود دارد، از آن میان:
در اسلام دروغگویی و خدعه کردن مباح است و توصیه میشود. اسلام دروغگویی و خُدعه کردن را با مقولات چون دروغ مصلحتآمیز، تقیه ، توریه و کلاه شرعی توجیه نظری میکند. (برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به مقالهی « چرا روحانیت شیعه و پادوهای آنها قابل اعتماد نیستد؟» مراجعه کنید.
از آنجایی که رهبران و مقامات جمهوری اسلامی نمیتوانند با عقل و منطق و اطلاعرسانی و ارائه دستاوردهایی که ندارند مردم را با خود همراه کنند، با دروغ احساسات آنها را تحریک میکنند. آنها مدام به دروغ سخن از اقدامات دشمن میگویند، در حالی که جمهوری اسلامی خود با اعمال و رفتارهایش برای ایران دشمن میسازد. یکی از رایجترین دروغهای خامنهای برای دشمنسازی این است که «غرب مانع پیشرفت ایران بوده است.»
رهبران و مقامات جمهوری اسلامی سعی میکنند با دروغ از روند تند مشروعیتزدایی سیاسی نظام خود جلوگیری کنند. با فریب و خدعه که دروغگویی بخشی از آن است، اعتراضات و جنبشها را به قول خود جمع کنند. رژیمی که پس از چهل و اندی سال، با این کارنامه سیاه، از هیچ مشروعیت و نفوذی برخوردار نیست و بدتر از آن اراده، توان و مهارت حل بحرانها و ابَربحرانها را هم ندارد، تنها با سرکوب و تبلیغات میتواند حکومت کند. رژیم با دروغ دو دستگاه عظیم تبلیغ و سرکوب را که با بودجه کلان و از سفره مردم سازمان داده است توجیه میکند و بر اقدامات جنایتکارانه و سرکوبگرانه خود سرپوش میگذارد.
رهبران و مقامات جمهوری اسلامی نقشهای بسیار متفاوت و متضادی را بازی میکنند. آنها شکنجه میکنند، دستور میدهند با تفنگ ساچمهای چشم دختران ما را کور کنند، به آنها تعرض میکنند، اما همزمان وانمود میکنند که پدر دلسوز هم هستند و آنها را دختران خود خطاب میکنند. دستور قتل و ترور میدهند، اما همزمان امام جماعت هم هستند و در خطبهها از رحم و شفقت سخن میگویند. اموال عمومی مردم را به تاراج میبرند، اما در نقش معلم اخلاق در تلویزیون هم ظاهر میشوند و از عدالت علی و داغ کردن دست برادرش عقیل سخن میگویند. آنها تنها با دروغ میتوانند این همه نقشهای متفاوت و متضاد و این سالوس بیحساب را با هم در یک جا جمع کنند.
مقامات بالاتر مرتب دروغ میگویند. اگر مقامات پایینتر با دروغها همراهی کنند، جلب اعتماد میکنند و اگر نکنند، به تدریج حذف میشوند. مقامات پایینتر و پادوها دروغ میگویند و چاپلوسی میکنند تا از مقامات بالاتر پاداش بگیرند. در همهگیری کرونا، مقامات پایینتر در مورد آمار مرگ و میر، ساخت، تست، واردات و صادرات واکسن به مردم دروغ گفتند و دروغ رهبران بالا را توجیه کردند. مقامات پایینتر میدانند که سپاه و اطلاعات سپاه آنها را تحت نظر دارند و اگر حقیقت را بگویند، تنبیه میشوند. آنها روش و روال جاری جمهوری اسلامی، یعنی کتمان حقایق و یا اگر مجبور باشند بیان بخشی از حقایق و وارونه کردن حقایق را به دقت پیروی میکنند.
یکی از مهمترین کارکرد دروغ، فریب دادن دیگران است. دروغگویی در نظامی که اساسش بر فریب گذاشته شده است (آب و برق مجانی، مسکن برای همگان، دفاع از حرمین، فرستادن به بهشت جوانان جهادگر و …) به خودفریبی دیگران کمک میکند. مهندسی فرهنگ و جامعه بدون دروغگویی ممکن نمیشود. علی خامنهای رسما مهندسی اجتماعی و فرهنگی را تبلیغ میکند و این بدون فریب جامعه با دروغ ممکن نمیشود.
ادامه و بازتولید دروغ
به دلایل گفته شده، تا از جمهوری اسلامی گذر نکنیم، دروغ و گسترش سالوس و ریا ادامه خواهد داشت. چون دروغ نقش کارکردی در بقای رژیم دارد. بدون چنین کارکردی، رژیم قادر نبود حقوق چهارگانه آزادی بیان، رسانهها، تشکلها و اجتماعات، مردم را هر روز در این مدت زمان طولانی نقض کند. حق مردم را برای داشتن یک زندگی در خور کرامت انسان پایمال کند.
دروغ به مشکلی عمومی در جامعه ایران است. همه دروغ میگویند. بدون دروغ چرخ زندگی نمیگردد. دروغ همچنان تولید و بازتولید میشود. «رهبر» دروغ میگوید، رئیسجمهور دروغ میگوید، نمایندگان مجلس دروغ میگویند، مسئولین ادارهها و مؤسسات و نهادها دروغ میگویند. مردم هم مجبورند دروغ بگویند. دروغ به متون آموزشی از دبستان تا دانشگاه راه یافته است. استاد دانشگاه و معلم دروغ میگویند و آن را تدریس میکنند، دانشجو و دانشآموز دروغ میشنوند و آن را بازگو و منتشر میکنند.
پیامد دروغگویی
دروغ که خود پیامد ناگزیر نظام تمامیتخواه و دیکتاتوری است، پیامدهای گوناگون دارد. دروغ دشمن اعتماد است. در جامعهای که بر دروغ بنا گردد، مردم نسبت به هم اعتماد ندارند و به حکومت هم بیاعتنا و بیاعتماد هستد. این بیاعتمادی مردم روند اتحاد، ائتلاف و همبستگی مردم را مشکل میکند و این پراکندگی به نفع رژیم است.
شخصیت انسان در دروغ امکان شکوفایی ندارد و مردم ترجیح میدهند دورو باشند و صادقانه سخن نگویند. صدقانه رفتار نکنند. در دروغ، چیزی جز ابتذال رشد نمیکند.
دروغ از ویژگیهای فرهنگهای ضد فردیت و ضد هویت فردی است. جامعه تمامیتخواه بدون دروغ امکان ادامه حیات ندارد. دروغ با دموکراسی دشمن است، رواداری در آن رشد نمیکند. حکومت از واقعیتی دفاع میکند که وجود خارجی ندارد.
در جامعهی تمامیتخواه همه میدانند که کدام سخن دروغ و کدام یک راست است. هیچکس به رسانه دولتی اعتماد ندارد و آن را نگاه و گوش نمی کند. کسی هم توان و جرئت نقد و اعتراض ندارد. مردم در خانه یک زندگی و در بیرون زندگی دیگر دارند. در خانه، مشروبی که از بازار سیاه خریدهاند میخورند و در بیرون تسبیحی که از سفر اربعین به کربلا خریدهاند را میزنند. بزرگترین قربانیان این ریاکاری کودکان هستند که ازهمان آغاز مجبورند که دورو باشند و مواظب زبان خودشان باشند، دقت کند که نگویند در خانه چه میبینند.
سیاست نیز در جامعه تمامیتخواه بر دروغ و دورویی استوار است و سیاستمداران نظام تمامیتخواه که از صافی نظارتهای استصوابی میگذرند، دغلکاران و پادوهای گوش به فرمانی بیش نیستند. آزادیهای سیاسی، اجتماعی و مدنی مستقل ممنوع است، سیاست به معنی توجیه دروغها و اشتباهات حاکمیت و رهبر است.
در جامعه تمامیتخواه مذهبی اخلاق و خصلتها مردم به ویژه قشر بزرگ خاکستری با حاکمیت همسو میشود. دروغگویی، رشوهگیری و رشوهدهی، عزاداریها مذهبی پر ریخت و پاش و ریاکارانه، و چاپلوسی و عادیسازی رذالتها، سکوت در برابر ظلم و تعدی و دیکتاتوری. سکوت، همدستی و همکاری و همسویی با رژیم قبح خود را از دست میدهد. واکنش نشان ندادن مردم به ظلم و رذالت رژیم که در دل با آن مخالفند، تضعیف حقجویی است. گذاشتن پیشگامان و پیشقدمان مبارزه ضد تمامیت پشتیبانی نمیشوند و عمر رژیم تمامیتخواه درازتر میگردد.
احد قربانی دهناری
۱۶ اسفند ۱۴۰۱ – ۷ مارس ۲۰۲۳
برای مطالعه بیشتر
احد قربانی دهناری، چرا روحانیت شیعه و پادوهای آنها قابل اعتماد نیستد؟
اسد سیف، دروغ بگو تا رستگار شوی
مجید محمدی، ایرانیان سال را با هشت دروغ خامنهای آغاز کردند
große Lüge
Joseph Goebbels
Langer, Walter (3 March 2023). A Psychological Analysis of Adolf Hitler: His Life and Legend. p. 57.
تَقیَه کَردَن: خودداری کردن از اظهار عقیده و مذهب خویش
تَوریَه: حقیقت را پنهان و طور دیگر وانمود کردن.