خانه » هنر و ادبیات » تراشیدم، پرستیدم، شکستم/رضا اغنمی

تراشیدم، پرستیدم، شکستم/رضا اغنمی

3520

گفتارهایی درسیاست وهویت ایرانی
مهرداد بروجردی
ناشر: نگاه معاصر. تهران
چاپ نخست: ۱۳۸۹

 

نویسنده، درپیشگفتار سابقه و سرگذشت نگارش وانگیزۀ نشر گفتارها را با خوانندگان درمیان گذاشته، پیداست که متن دفتر مجموعۀ گفتارهایی ست که «درسال های میانی ۱۳۷۳ تا ۱۳۸۷» نوشته شده و درنشریات داخل و خارج منتشر شده است؛ البته با ذکر نام روزنامه و نشریه های مورد بحث. با اشاره به دگرگونی های کشور در میانۀ دو جنگ جهانی می نویسد: «شاید هیچ زمانه ای، درتاریخ یکصد سالۀ گذشته ی ایران به اندازه ی دوره ی میانی دو جنگ جهانگبر نیازمند وارسی نباشد. کسانی این دوران را سرآغاز سیرایران به سوی مدرنیته و عرفی گرایی می دانند و گروهی جز به چشم حقارت به حال و روز ایران میانه ی دوجنگ نمی نگرند». و سپس برآمدن رضا شاه و «مدرن سازی استبدادی» او را یادآور می شود. فهرست گفتارها نشان می دهد که نویسنده درتلاش روشنگری تاریخ اجتماعی و تمیز عقب ماندگی هاست که با پاسداریِ ابزار زنگارگرفتۀ آن در هردگرگونی، در راه قداست نادانی کهن خود صیقل می زنیم .

دراین بررسی برخی ازگفتارهای این دفتر را برگزیده ام که به نظرمی رسد، ازاهمیت ویژه ای درساختارهای فکری وبازاندیشی اجتماعی موثر است.
نخستین گفتار مصاحبه ایست با شهروند امروز، شماره ی ۵۰، خرداد۱۳۸۷. موضوع مصاحبه دراطراف وطن است ومهاجرت، زیستن در خاک بیگانه، غریب وار. از پیامدهای روانی دوفرهنگی وآثارملموس آن می گوید. یادآوریِ «مقاله ای از ساعدی»، حصارخاطره هایم را می شکند ومرا دراین هوای دلگیر ابرهای سیاه لندن، به پاریس می برد و آن روز را که با ساعدی در میخانه ای نزدیکی های خانه اش به سختی گریست. و از بیم و هراس آوارگی و هدررفتن تلاش ها و آرزوهای تباه شده گفت. حالا با شنیدن :« تمام دنیا طویله مهاجر است. مهاجر می چرد و خوش می گذراند و . . . آواره، اما، از کنار سگ های جلیقه پوش پلیس با احترام و لبخند رد می شود که مبادا کارت اقامتش را بگیرند. . . . طعم حقارت را می چشد . . . آواره بیمارگونه می ترسد. . . . فکر مرگ هیچگاه او را رها نمی کند. خاطرات کفن و دفن اموات دور و نزدیک را جلو چشم دارد. می ترسد بمیرد لاشه ی صاحب مرده اش روی دست کسی بماند».

دومین گفتار عنوان « گفتاری درباره ی نگاه ملی گرایانه به هویت ایرانی» دارد. نویسنده، با دیدی به غایت انتقادی نگاهِ ملی گرایان ودگراندیشان عرفی را زیر ذره بین نقد می برد. می گوید آنان : «نیز همچون رقیبان مذهبی خویش فریب تعریفی غیرتاریخی ازهویت خورده اند و درک خودرا درقالب هایی از زبان، تاریخنگاری گزینشی و ملی گرایی پارسی مدار بنا کرده اند که اقلیت های قومی را نادیده می گیرد». نویسنده، زبان را ازبدنه اصلی هویت شمردن را رد می کند. منادیان چنین هویت را از دایرۀ تنگ و محدود زبان بیرون می کشد، « ازنگاه به تاریخ بسان میراثی مقدس» منعشان می دارد. می خواهد با چشم باز کانون هویت ایرانیان را «از زبان و قومیت به ملیت و بازشناسی پیشینه ی آداب و باورهای اقلیت های قومی ومذهبی، برخواستها و نیازهای آنان» را دریابند.
نویسنده درپایان، با آوردن آرای مستند اندیشمندانِ صاحبنظرجهانی، روشنفکران وپژوهشگران ایرانی را مخاطب قرار داده می گوید: «نمی بایست خود را درهزارتوی باورهای دقیانوسی کهنه، حدس ها و گمان ها وگفتگوهای رازورزانه زندانی کنند. رویگردانی ازاندیشه ورزی های تازه، پرستش گذشته، تفاخر به نیاکان، نگاه های توطئه باورانه به تاریخ و “کیش” وطن پرستی رهیافت های سودمندی نیستند».

آیا می توان اسلام را عرفی کرد؟ موضوع مهمی که از قرن چهاردهم به این سو، یعنی از آغازعصرروشنگری در غرب، مشغلۀ ذهنی دین باوران و سنتگرایان در خاورمیانه و بخش بزرگی از جهان اسلام شده است. نویسنده با تحلیل وتفسیر تنی چند از پژوهشگران صاحبنظر و نقل نظرات آنان؛ با توجه به سابقۀ دیرینه سالاری سنت های دینیِ اسلام می نویسد که : « امروزه در هردو جهان تشیع و تسنن، مخالفان اندیشه ی عرفی، مشروعیت سیاسی و ارزشی اخلاقی عنصر تجدد را به چالش کشیده اند. اسلام گرایان تند رو سرسخت ترین جویندگان قدرت سیاسی در کشورهایی چون الجزایر، مصر، ترکیه وتونس شده اند و زمام حکومت را در افغانستان، ایران و سودان به دست گرفته اند. این گروه فراخوان عرفی گرایان در جداسازی نهاد حکومت ازنهاد دین را دشمنی با اسلام و دسیسه ی غرب برای شکست اسلام می دانند». همو، بلافاصله اشاره ای دارد به عرفی گرایان و تلاش پیشگامان “جدایی دین از سیاست” که درمفهوم درست “سکولاریسم” رواج پیدا کرده است. «دین باید درقلمرو زندگی فردی و درچارچوب مقوله ی پرستش مجدود بماند. عرفی گرایان مقاومت اسلام گرایان دربرابر مدرنیته را نشانه ی کهنه پرستی فکری و روان پریشی فرهنگی می دانند». نویسنده که به درستی دوروی سکه را دیده، همانگونه خود پیشاپیش اعلام کرده که نظرش انتقادیست می پرسد : « آیا به راستی – و به رغم این چالش های ۀکنده از شور واحساس – می توان تحلیل نظری عینی را جایگزین قیل و قال های جدلی ساخت؟». و سپس بحثِ جالبِ :« اندیشه ی عرفی و عرفی گرایی» را می گشاید.

نویسنده، با نگاهِ پژوهشی به «مفهوم عرفی سازی وعرفی گرایی در جامعه های غربی»، ضعف های فرهنگی وغفلت ها راعریان می کند. می پرسد جامعۀ سنتی ما آیا : «خاستگاه تاریخی این مفهوم ها نیز بوده اند؟» می گوید که « به دلیل های گوناگون جامعه های اسلامی هیچ گاه پدیده هایی چون رنسانس، نهضت اصلاح دینی، انقلاب صنعتی و روشنگری را در خود نپرورانده اند. دراین جامعه ها نه هرگز نهضتی مانند لوتر از درون به شک آوری دراسلام، بسان دینی ابدی، پرداخته و نه قلم تیز کسی مانند ولتر از بیرون مقدسان را ماهرانه به ریشخند گرفته است». از زایش و پیدایش کلمه “سکولاریسم” می گوید: «نخستین بار درسال ۱۸۵۴، جی آی هولیوک، درکتابی به نام بنیادهای سکولاریسم این واژه را درمیان آورد». از بیراهه رفتنِ معنا ومفهوم راست و درست سکولاریسم درادبیات اسلامی اشاراتی دارد که قابل تأمل است. مانند: بی خدایی، لاادری گری، مادی گرایی، پوچ انگاری، نسبی گرایی اخلاقی و بی دینی. اما «حقیقت این است که تفکرعرفی هیچ یک ازاینها که گفته شد نیست». همو، با زبانی تند و تیز، با اشاره به نیندیشیدن ها، گسترش ابزارهای نزول عقلانیت و خردگرایی در جامعه های اسلامی، گشایش راه عرفی گرایان را یادآور می شود: «چالش های فکری اشعریان واعتزالیان، غزالی و ابن رشد، اخباری ها واصولی ها نمونه هایی ازین دست اند. چنین است که هم فلسفه ی عقلگرای معتزلیان و اصولی ها، هم فلسفه ی رهایی جویی صوفیان و هم رادیکالیسم بابیان همه ازهمین بستر رنگارنگ برخاسته اند».

از پیشزمینه های گذر از حصار تعصب ها وسنت های دست و پاگیر دینی به سکولاریسم در عصر روشنگری می گوید که جای بسی تأمل است : «اروپا درهمان حال که فرایندهایی چون کاتولیک زدایی، نوگرایی اقتصادی و عرفی سازی را در خویش می پروارند، از پشتیبانی نهضت های دینی ای بهره می برد که برنامه ی تاریخی بورژوازی برای عرفیسازی را بسان جهاد مقدسی، برخاسته از مشیت خداوند – و نه درتضاد با آن – وا می نمودند». اگر تنها دربارۀ وجوه افتراقِ زمینه ها، بین کشورهای مسیحی و اسلامی اندک مقایسه و مطالعه ای صورت گیرد ولو گذرا، درمییابیم که درهیچ کشور اسلامی نه تنها چنین زمینه ها مهیا نیست، بلکه، پاسخ هرمدعیِ تغییر یا نوخواهی، هر اندازه که خیراندیش و دور اندیش هم بوده باشد، سر وکارش با حکم ارتداد شرعی با دار وطناب است و بس.

درعنوان بعدی که با «اسلام ایرانی و سودای فاووستی مدرنیته» شروع شده، همین بحث ادامه دارد. که برای بیداری ازگرانخوابی، باید این گفتاررا با دقت خواند و سود برد که از بهترین گفتارهای سودمند این کتاب است.
نگاه روشنفکران ایرانی به غرب، دردوران میانی دو جنگ جهانگیر(۱۳۱۸ – ۱۲۹۸) . دراین فصل، نویسنده با اشاره ای گذرا به همسایگی ایران و روس، ازاینکه درسده ی گذشته «به روند اندیشه و تفکر روس ها روی خوش نشان نداده است . . . . . . اما از هرگونه دستبرد ایدئولوژِی سوسیالیستی برکنار مانده است. استقلال وآزادی ایران از روس وامدار آزادی فرهنگی ایران است ». البته داوری نویسنده دراین باره را اهل فن وسیاست باید بشکافند تا مفهوم درست و دقیق «آزادی فرهنگی ایران» در یک سده گذشته روشن شود. البته از حق نباید گذشت که نویسنده بلافاضله پاسخ دندان شکنِ منِ معترض را می دهد : «اگر ایران برآن است تا روند توسعه ی خویش را به شیوه ی خویش پی گیرد برای امنیت او ضروری تراز این چیزی نیست که هیچ گاه خیال مدرن سازی خود در خاطر نپرورد. من برآنم که ایران به هیچ روی گامی در راه مدرن سازی خود برنداشته و برنخواهد داشت». کمی تأمل دراین تحلیل وپاسخ به چنین داوری دو گانه، این پرسش را مطرح می کند که مگر آزادی فرهنگی، از نخستین پیشزمینه های گذر از حصار سنت های کهن به مدرنیته نیست؟ همو، بلافاصله به استناد ازیک روانشناس ناشناخته درمجله ی جهان مسلمان به سال ۱۳۱۵ / ۱۹۳۶ پس از اشاره به وضع ایرانِ درحال دگرگونی، گذر از چنگال شاهزادگان، فعالیت های حمل ونقل با چهارپایان و شتر، صحبت ازراه افتادن: هواپیما و خودروهای موتوردار و گسترش خط آهن می نویسد: « واقعیت این است که شاه ایران و وزیرانش به نبرد همه جانبه ای با نارسائی ها و کاستی های بجا مانده از گذشته های تاریخی ایران برخاسته اند. بی گمان ایران را نمی توان یک شبه دگرگون ساخت همان گونه که نمی توان تمدن روم را یک روزه بنیاد نهاد».

ازیک تحلیلگرانگلیسی دیگر روایتی آورده درسال ۱۳۲۳/۱۹۴۲ که آن نیزشنیدنی ست: « مملکت پارس باید با جهش ناگهانی و پُرسرعتی پا به قرن بیستم بنهد. ما بختیاران غربی به آهستگی روند سواد آموزی وعلم اندوزی را پیمودیم و راه به نو آوریهای اندیشگی گشودیم . . . . . . صنعت سینما هم که اینک درایران به ناگهان شکفته است، درپس فرآیند دراز دامنی درسرزمین غرب روئیده است . . . . . . ما غربیان راه درازی ره به همواری پیموده ایم. ولی برای ایرانیان قصه ازاین قرار نیست. در دوره ای کمتر از ده سال، ایرانیان خود را رودررو با فیلم های رنگی نوین می بینند، به رادیو گوش می سپارند و . . . . . . زن ایرانی در چنین دوران کوتاهی است که با نکته ی آزادی زنان آشنا می شود . . . . . . پس شگفت نیست که ایرانیان در پی تجربه ی چنین دگرگونیهای شگرفی خسته و سردرگم به نظر می رسند و حیران در سرانجام و سرنوشت معیارهای سنتی زندگی خویش مانده اند».

نویسنده، درفصلی که با عنوان: روشنفکران ایرانی و برآمدن رضاشاه» شروع کرده، با اشاره به وفاداری و خطاکاری انسان می گوید : «قهرمانان تاریخ هستی های فرابشری نیستند ». انگیزۀ داوری وفاصله زمان رخدادها را یادآور می شود: « نمی توان فاصله ی این افق های تاریخی را با روزگار کنونی» سنجید و داوری کرد. درقیاس با روشنگری غرب، آسیب های کهن جهل ملی وغفلت ها ومهم، تفاوت ها را گوشزد می کند : «درعصراروپایی روسو وکانت زمام امور فرمانروایی ایران به دست کریم خان زند و آقامحمدخان قاجار بوده است، تاریخ گشایش نخستین سفارتخانه ی ایران درلندن از سال ۱۸۰۹/۱۱۸۸ پیشتر نمی رود . . . . ایرانیان درراه و رسم دیپلماسی وچند وچون دررابطه با دیگر کشورها سال ها ازعثمانی عقب تر بودند».

از انقلاب مشروطیت به نیکی یاد کرده و ازبزرگترین رویدادهای تاریخی منطقه می شمارد. با یادی از شادروان احمد کسروی نظر او را درباره انقلاب مشروطه نقل می کند: «با پاکدلی ها آغازید ولی با نا پاکدلی ها به پایان رسید. دستهایی ازدرون وبیرون به میان آمده آن را برهم زد و ناانجام گذاشت و کاربه آشفتگی کشور وناتوانی دولت وازهم گسیختن رشته ها انجامید». نگاهِ دقیق و منصفانه به دستاوردهای دوران حکومت رضا شاه دارد. باز برمیگردد به کسروی و موانع شکست مشروطیت وعارضه های آسیب پذیرآن نهضت بیسابقه را طی سیاهه ای به نقل ازتاریخ مشروطه ایران توضیح می دهد. حوادث هولناک و پیشامدهایی که در طی آن سیزده سال از به توپ بستن مجلس مشروطه به دست محمدعلیشاه (۱۲۸۷) تا کودتای (۱۲۹۹)، قرارداد ننگین ۱۹۱۹ انگلستان و وثوق الدوله، “مرگ و میرنزدیک به یک میلیون ایرانی یعنی ده درصد جمعیت کشور درسال های جنگ” اشغال نظامی ایران به دست نیروهای انگلستان و روسیه و آلمان” و “آمد و رفت سی و شش بار برافتادن کابینه ها دردوره سیزده ساله.
” و . . . تا بگوید کدامین دست ها و عوامل: «زمینه ی اجتماعی – سیاسی واندیشگی کودتای ۱۲۹۹ را فراهم ساخته اند؟». برای توجه به بیداری و پریشانگوئی های روشنفکران قالبی می نویسد: «تاریخنگاران فرد محوراز وارسی این دورۀ سیزده ساله با به کار بستن جمله های کلی ای چون هرج و مرج برآمده از جنگ جهانگیر اول وسستی حکومت مرکزی، تن زده اند از رخداد به توپ بستن مجلس ( “شیخ فضل لله نوری و ستایش اش از به توپ بستن مجلس” بنگرید به ص۱۳۱) یکسره برسرکودتای رضاخان جسته اند».
همو با زبان ملایم و مهربان روشنگران را مخاطب قرار داده می گوید : « به باورمن تنها با نظردرچند وچون این فرآیند سیزده ساله است که می توان به درک درستی از همکاری و همراهی روشنگران ایرانی با دولت رضا شاهی دست یافت». و سپس شرح رویدادهای هولناک و ویرانگر آن سیزده سال وحشت را برمی شمارد. در زیر نویس برگ ۱۱۴همین فصل اشاره ای دارد به ورود وسایل چاپ به ایران، ومیزان روابط ایران با غرب را در آن روزگاران توضیح می دهد: « نخستین چاپخانه به دست عباس میرزا درسال ۱۸۱۵/ ۱۱۹۴ یعنی چهارصد سال پس ازگوتنبرگ پایه گذاری شد» .

این نیزگفتن دارد که نویسنده درادامه گفتارش اشاره ای دارد و مقایسه ای به شیوۀ مدرنیتۀ دستوری وآمرانۀ رضاشاه، که ازاتهامات نابخشودنی آن مردسازنده ازسوی مخالفان است: « ازحقیقت مندی این نقد نمی توان چشم پوشید اما می توان درکنار آن به سیر پیشروی مدرنیزاسیون و ساز وکار و قوام یابی آن درجامعه های غرب نیز نگریست چنانکه کارل پولانی درکتاب مشهور خویش دگرگونی شرف آورده است، به گواهی تاریخ درجامعه های غربی نیز ابتدا شیوه ی داد وستد مدرن بازار آزاد و رفتارو کنش سرمایه دارانه را بر جامعه تحمیل کرده است» ص۱۲۲.

نویسنده درکناراستبداد وثروت اندوزی رضاشاه، ازگسترش مدارس نوین، ایجاد دانشگاه، دادگستری، ارتش نوین، رادیو، شبکۀ راه آهن ودهها مراکزعلمی، فرهنگی،اجتماعی واقتصادی، با سیاهه ای چند برگی ازنویسنده ها، حقوقدان ها ، روزنامه نگاران، فرهنگیان، استادان دانشگاه و سیاستمداران آورده و خدمات آن دوران را توضیح داده است. «حقیقت اینست که پیش ازاین دوران ایرانیان درک روشنی از تاریخ ایران باستان نداشتند. این دوره آگاهی تاریخی آنان را در پی پژوهش های اندیشمندان پیشین یاد وهمتایان غربی شان دو چندان ساخت».
نویسنده، دربخش های دیگر، با برشمردن رفتارهای روشنفکران با مدرنیته و برخوردشان با دگرگونی های زمانه، ازترجمۀ آثار خارجی توسط مترجم ها می گوید وسیاهه ای مستند از نشر آثارایرانی درزمینه های گوناگون، و فضای گذشته را پیش روی مخاطبین می گشاید. دستاوردهای فرهنگی – هنری نوپا ورواج آن بین مردم را یادآور می شود.
نگاهِ پژوهشگر دربخشی از فعالیت های دوران سلطنت هردو پهلوی، به ویژه در بررسی رفتار و کردارهای روشنفکران فارغ ازتعصبات حزبی، سازمانی و گروهی منصفانه است. درزمانه ای که طاعت محض، بندگی، شعارهای احساسی و شور فزایندۀ بازار جهل، خرد فردی را به بند کشیده، گفتارهای نویسنده درتبیین حقیقت به دل مینشیند .

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*