خانه » هنر و ادبیات » نگاهی به کتاب مجاهدان مشروطه اثر سهراب یزدانی…رضا اغنمی
نگاهی به کتاب مجاهدان  مشروطه اثر سهراب یزدانی…رضا اغنمی

نگاهی به کتاب مجاهدان مشروطه اثر سهراب یزدانی…رضا اغنمی

مجاهدان  مشروطه

مجاهدان مشروطه

مجاهدان مشروطه
سهراب یزدانی
ناشر: نشر نی – تهران ۱۳۸۸
چاپ دوم ۱۳۸۹– ۳۴۱ صفحه

بازنگری به حوادث گذشته، و بازآفرینی تاریخیِ ملی از رفتارهای تحسین آمیزی ست که عده ای از فرهنگ دوستان درسال های اخیر پی گیری می کنند. آن هم درزمانه ای بس بحرانی که از برگزیده های حاضر درحاکمیت سیاسی، در نفی و انکار تاریخ گذشتۀ این سرزمین باستانی کمرهمت بسته تا هر آنچه رنگ و بوی ایران و ایرانیت داشته و دارد را نابود کنند، رفتار وکردار خائنانه ای که یادآور ظلم و ستم دولت های اشغالگر با مفلوک ترین قوم و قبیلۀ تحت سلطه می باشد.
درچنین دورانِ گذار در زمانه ای که توسری خوری ملی ازسوی حاکمان بامناسک مذهبی گره خورده است، بازنگری به هراثرفرهنگی – اجتماعی که از بیداری و رهائی مردم ازسلطۀ فکری اصحابِ طاعت و بندگی و جهلِ سنتی سخن می گویند؛ گزینه ها را باید ستود و ازگسترش هرگونه اثری که در راه روشنگری فرهنگِ ملی گام برمی دارند پشتیبانی کرد.
نویسنده با گشودن فصلی از «تبریز پیش از مشروطیت»، فضای عمومی شهر را با توجه به زمان، از دیدگاه های گوناگون روایت می کند: این که « آذربایچان به هنگام سلطنت قاجار مهمترین ایالت ایران . . . . . . وحکومت منطقه ازدوران سلطنت فتحعلی شاه به ولیعهد واگذار شده بود . . . . . . و مرکز فرمانفرمائی ولیعهد شهرتبریز بود که، به همین مناسبت، لقب «دارالسلطنه» داشت، ولی نمای شهر نشانگر آن مقام وعنوان نبود» به روایت ازمخبر السلطنه نقل می کند که در ۱۲۵۸ شمسی وقتی به آن شهرپا نهاد وگویی غبار غم بردلش نشست. او نوشت: « ورود به تبریز ابدا بدان نمی ماند که شخص به شهربزرگی ورود کرده است. کوچه ها تنگ، پیچاپیچ؛ مدتی باید بین دو دیوار گلی عبور کرد تا شخصی به مرکز برسد» با این روایت از بافت بدقواره و سیمای کسالت بار شهر «تبریز در ابتدای سده بیستم میلادی، پس ازتهران پرجمعیت ترین شهر کشوربود» جمعیت آن زمان شهرتبریز را بین ۲۰۰ هزار تا ۲۴۰ هزارروایت کرده اند. وسپس با ذکر نام های شانزده کوی تبریز، ازتنیدگی و درآمیختگی ساکنان هرکوی که مخلوطی از تاجر و پیشه ور و صنعتگر وپیله ور وکارگر بوده است و « دوچی [دَوَچی] (شتربان) بزرگ ترین کوی تبریز شمرده می شد» ساکنانش ازلایه های پائین شهری بودند و درعین حال عده ای از تجار توانگر هم دراین محل می زیستند. بیشترین محلات تبریز تا سال های اخیر همین وضع را داشت. و سپس اشاره ای دارد به رونق اقتصادی که به علت موقعیتِ جغرافیائی تبریز« از شمال با روسیه و ازغرب با عثمانی که دراین شهر بهم می پیوستند.» از سقوط اوضاع اقتصادی ایران با دخالت «روسیه راه عبور کالا ازقفقاز را به روی اروپائیان وایرانیان بست» اطلاعات درست ومستندی به اکنونیان می دهد. واین که تبریز یکی از راه های اصلی تجارت کشور بود، اضافه می کند که در۱۲۸۲ ش، درآستانه مشروطیت، ۲۵ درصد واردات کشور به تبریز می آمد و ۱۵ درصد صادرات ازاین شهر راهی خارج می شد.» درهمین دوران است که سراهای تازه ساز تجاری دربازار ساخته شده. با سنگفرش خیابان ها و احداث مغازه های نوساز سیمای شهرعوض می شود. با اتصال سیم تلگراف و تلفن و تأسیس کارخانه برق گام تازه ای درراه تحولات برداشته می شود.
یزدانی، آماری از ورود بازرگانان خارجی به تبریز و رونق کارقالیبافی وسایر رشته های تولیدی و اقتصادی ارائه کرده با اطلاعات تازه که حاکی از دقت و امانتداری او دربررسی اسناد اس. همو که از سلطۀ و رقابت دو دولت روس وانگلیس هرگزغافل نیست، مسائل ومشکلاتِ زمانه را می شکافد. در بازنگری تاریخ و روایت آن: «می توان گفت که اقتصاد شمال ایران – ازجمله آذربایجان – تحت تأثیر خواسته های سیاسی دولت روسیه شکل می گرفت. از ابتدای سدۀ بیستم روسیه کوشید تا امپراتوری خود را درخاور زمین بگسترد. . . . اتباع روسیه براقتصاد تبریز دست ائداختند و دامنۀ فعالیت شان به روستاهای آذربایجان کشید» اشاره ای دارد به رشد فکری وفرهنگی بازرگانان و تماس آن ها با قفقاز واسلامبول، که آبشخور اصلیِ رشد فکری وفرهنگی آن جماعت بود. نشریات عثمانی و «روزنامۀ شورای اُمت، نشریۀ “ترکان جوان” ونوشته های میرزاملکم خان درخانه حاج میرزا آقا فرشی» خوانده می شد. ازلوطیان تبریز و نقشِ آن ها در جنگ ها ی دوران استبداد صغیر روایت های شنیدنی دارد. «تبریز شهری لوطی خیز بود» این لوطیان، با همه خصلت های لمپن وار، درکنار مردم بودند. لوطیان با باورهای بنیادی به اجرای عدالت برای درماندگان و حمایت ازطبقات ضعیف جامعه بین مردم مشهوربودند «دربین لوطیان اعتقاد به عدالت ریشه داشت» هم ستارخان هم باقرخان پس از عبور ازتجربه های لوطی بازی ولوطیگری بر سر زبان ها افتادند و با دردهای اجتماعی آشنا شدند.
تشکیل گروه اجتماعیون وعامیون ایرانیان درباکو و شروع همکاری مبارزان قفقاز و ایران، آمدن حیدر تاری وردیف به ایران که بعدها به حیدرعمواوغلی معروف شد، و درتهران گروه زیرزمینی «اجتماعیون وعامیون را بنیاد نهاد». که پس ازمدتی «مرکزغیبی» نامیده شد : «تبریزی ها به جای اسم بردن از اجتماعیون عامیون، آن را مرکزغیبی یا مرکز می گفتند». گذشته از تهران با توسعۀ شعبه های این گروه در«شهرهای مشهد، رشت، اصفهان وخوی» به کارافتادند و به فعالیت پرداختند. همچنین اشاره شده به فعالیت های علی مسیو درمراکز غیبی. این ها بخشی ازمسائل مورد بحث فصلی ست که یزدانی دربازنگریِ تاریخ با مخاطبین درمیان نهاده است.
یزدانی، درتحلیل نهائی جهت تمیزتفکرسیاسی اجتماعیون تبریزوباکو آن دوگروه را مقابل هم می نشاند وتفاوت ها را می شکافد : «بیشتر اعضای آن مسلمانانی معتقد بودند، گروهی به لیبرالیسم سیاسی دلبستگی داشتند، وچند تنی شیفتۀ سوسیالیسم بودند ولی اعتقاد سوسیالیستی این گروه حتی کم رنگ تر از اجتماعیون باکوبود». و سپس اضافه می کند که اجتماعیون تبریز بیش ازهرچیز به نابودی استبداد، استواری حکومت مشروطه و پیشرفت اقتصادی کشور می اندیشیدند. میهن دوستی براندیشۀ آنان چیرگی داشت گاه نیز پشتیبانی ازفرودستان در رفتار آن ها نمود می یافت» .
این تحلیل آگاهانۀ پژوهشگر نشان می دهد آن برگزیده ها که ازلایه های گوناگون و بیشتر از طبقۀ زیرین متوسط جامعه بودند، به هشیاری ازبافت فکری مردم، ابزارها و رمز وراز برخورداری از دستاورد های ترقی و پیشرفت های اجتماعی بی خبر نبودند. اندک تأملی درآن محموله های فکری که بر شمرده نشان می دهد که آبشخور بنیادی هریک ازآنها ؛ ازبارفرهنگی – اجتماعی و نیازهای اصلی مردم زمانه مایه گرفته است .
درپیدایش مجاهدان
یزدانی، این فصل را از امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه قاجار و پیوستن آذربایجانیان به پیکار مشروطیت آغاز می کند. زمانه ای که محمدعلی میرزا حکمران آذربایجان درتبریز با اقتدار استبدادی «نمی گذاشت اخبار پایتخت آرامش منطقه را برهم بزند». با شروع انتخابات مجلس اول در تهران ودیگر شهرها، بالاخره «مظفرالدین شاه به برگذاری انتخاب درآذربایجان تن داد.» و انتخابات درسراسرآذربایجان بانظارت نهادی به نام «مجلس ملی» که به همت و ابتکاراعضای فرقه اجتماعیون وعامیون شکل گرفته بود انجام گرفت. مجلس ملی که بعدا به «انجمن ایالتی آذربایجان» تغییرنام داد آن چنان گسترش پیدا کرد که : «درهمۀ امور دولتی ومملکتی» دخالت می کرد. با رفتن محمد علیشاه به تهران برای جانشینی مظفرالدین شاه، دسته های مسلح مجاهدین درتبریز به وجود آمد. با تشکیل این گروه که از لایه های گوناگون اجتماعی شکل گرفته بود، آموزش های نظامی و سوارکاری زیرنظر معتمدان هرمحل در سراسر محلات شهر شروع شد. چند نفری که ازباکو آمده بودند و«تهاجم دولت تزاری و انقلاب روسیه را به چشم دیده بودند وقوع ضدانقلاب را درایران ممکن می دانستند.» و به گردانندگان مراکز غیبی هشدار دادند که درآشنائی با خوی استبدادی محمدعلی شاه «برپائی سازمان مُسلح ملی ضروری ست. بقای مشروطیت نیازمند به چنین سازمان ملی است.
مجاهدین در جلوگیری از احتکارمواد غذائی و سایر مایحتاچ ضروری مردم وتأمین امنیت، البته با پشتیانی لایه های پائین دست اجتماع چنان قدرتی نشان داد وبه درستی عمل کرد که اداره امور شهرها را به دست گرفت. «حتی تأمین آذوقه شهر به یاری مجاهدان صورت می گرفت. . . . درروزنامه انجمن می خوانیم که مجاهدان درباب . . . اجبار محتکرین به فروش غله [ازانجمن] تکلیف می خواستند» .
اشاره به کشتار روستائیان درملک حاج میرزاحسن مجتهد اعلم تبریز درحوالی قره چمن، که به غارت خانه مجتهد ونفی بلد اوگردید، ازموارد دردناکیست که آزمندی روحانیت، این سخن بنیادیِ شادروان «حاج میرزا فتاح شهیدی» یک عمامه هم از روحایت دزدیده و به سرگذاشته اند»، را برای چندمین بار یادآور می شود. از زندگی ننگین و ظلم و ستم این روحانی وخانواده اش درتبریز که چندین روستا را درمنطقه به زور و تزویر تصاحب کرده بود، داستان های شرم آوری برسرزبان ها بود. محمدسعید اردوبادی که دردوران استبداد صغیر درتبریزحوادث را به دقت دنبال می کرد درکتاب «تبریزمه الود، روایتی دیگراز مشروطیت» غارت خانه حاج میرزاکریم آقا امام جمعه تبریز را شرح می دهد: «دراین موقع، ناگهان دم درغلغله ای برپا شد؛ صندوقچه ای را یک نفرکول کرده بود و باخود می برد، زدند؛ صندوقچه افتاد و شکست؛ داخل آن شیشه های کنیاک درآمد؛ غارتگران شیشه ها را بر می داشتند ودر جیب هایشان می چپاندند.» همان – ترجمه سعید منیری – جلد اول ص ۲۲۴– چاپ دوم – انتشارات دنیا بهار۱۳۶۴ تهران.
با ورود مخبرالسلطنه هدایت به عنوان والی آذربایجان به تبریز که « بی میل نبود مشروطه خواهان را به تسلیم بکشاند»، توطئه ها، با تفرقه اندازی در بین مجاهدین شروع شد. «مخبرالسلطنه مدعی بود که ستارخان او وانجمن ایالتی را عاجز کرده است. “هرچه وجود او دربلوا مفید بود، فعلا مضراست”» دنبالۀ آن شکایت را نماینده روس ها پی گرفت : «حضورآن دو سردار در تبریز موجب نا امنی شهرو اخلال کارها می شود.» و این درحالیست که نمایندگان سیاسی آن دولت های سه گانه : روس و انگلیس و عثمانی : «جبهۀ خارجی ستارخان و باقرخان را تشکیل می دادند.» به روایت مستندِ نویسنده، « رئیس الوزرای دولت تزاری روس و ایزولسکی وزیرخارجه آن کشور– از رفتار جسورانۀ مجاهدان نسبت به سربازان روسی خشمگین بودند»
یزدانی ازرنگ عوض کردن های قاتلان مشروطه خواهان و یک شبه مشروطه خواه شدن جنایتکارانی ماندد صمد خان شجاع الدوله، عین الدوله وصدرالاشراف، قاضی مزدور و آدمکش دادگاه باغشاه، که دوفرد اخیر درمشروطیت به نخست وزیری رسیدند حوادث دوران را به درستی توضیح می دهد.
با هجوم سربازان مجهز روسیۀ تزاری به اردبیل به بهانۀ خاموش کردن بلوای رحیم خان سرکرده ایلات، ستارخان باعده ای ازمجاهدان به اردبیل اعزام می شود. پس ازمدتی نه چندان موفق به تبریز برمی گردد. درمراجعت «مخبرالسلطنه را متهم کرد که برای مجاهدان دراردبیل دام گسترده و در فرستادن کمک به آن ها کوتاهی کرده است» اوبه درستی دریافته بود که حوادث رنگ دیگری به خود می گیرد و درحال شکل گیریست؛ تا دورکردن آن دو سردار از تبریزحتمی شد. ستارخان که با سرنگونی محمدعلیشاه کارخود را تمام شده می دانست و ازسادگی می پنداشت که استبداد، تنها در محمدعلی شاه متمرکز است و بس! : «اوهنگام اقامت در شهبندری عثمانی به رسول زاده چنین گفته بود: دیگر وظیفۀ ما به پایان رسید. کارما سربازی بود. وظیفۀ ما برانداختن وداغون کردن کهنه بود. . . . . . . اکنون زمان ساختن فرارسیده است. برای این کار به نیروهای دیگری یعنی به علما و متفکران احتیاج است باید سازندگان و بنا کنندگان را هرکجا باشند باید پیدا کرد و پشت شان ایستاد و گفت کار کنید . . . [اما] ستارخان به دو دلبل، درگیر مبارزۀ سیاسی شد. یکم – ترکیب و ماهیت حکومتگران جدید – دوم وضع مجاهدان».
پژوهشگر، این نکتۀ مهم را به درستی می شکافد و سرنوشت بد خیم وسازمان یافتۀ ضدِ مشروطیت را توضیح میدهد: «حکومتگران جدید تفاوتی با پیشینیان نداشتند. درواقع دگرگونی چشمگیری درترکیب گروه های حکومت کننده رخ نداده بود. ستارخان دربارۀ آن وضع به زبان ساده خود چنین می گفت: ما زحمت کشیدیم وخود را به کشتن دادیم نتیجه را دیگران بردند».
دراثرتهدید ایزولسکی وضرب الاجلی که او قائل شد: « اگردولت ایران تا بیست و هفتم اسفند ۱۲۸۸ خواسته های روسیه را درمورد ستارخان وباقرخان و سایرمجاهدان برنیاورد سپاهیان روس واردخاک ایران خواهند شد. سرادوارد گری ازاین خواست روسیه پشتیبانی کرد.» به زبان ساده، آن دو سردار تبریزی به زورفشار دولت های مداخله گر روس و انگلیس اززادگاه خود تبعید شدند. به تهران رفتند. «مخبرالسلطنه و ژنرال زنارسکی آن پیروزی رابهم تبریک گفتند» ص۲۱۸ استقبال مردم تهران ازآن دوسردار کم نظیربود. ستارخان بامجاهدین وارد پارک اتابک می شوند. چند روزبعد قوای نظامی روسیه وارد تبریز می شود. دولت با رأی مجلس به بهانۀ خلع سلاح مجاهدین درتهران، یپرم خان رئیس شهربانی را مآمور خلع سلاح و جنگ به پارک اتابک مآمورمی کند. درگیری چندساعتی طول می کشد وآن دوسردار تسلیم می شوند. «باقرخان بی حرمتی دید و کتک خورد. ستارخان را با زانوی تیرخورده دریکی ازراهروهای ساختمان یافتند. ۵ تن ازدولتی ها و ۱۵ مجاهد برخاک افتادند» گفتنی ست که قوام السلطنه که درنوجوانی درمقام معاون عین الدوله درتبریزخدمت کرده بود و درآن روزها نیز درمقام وزیرجنگ درتمام مدت توی کالسکه به تماشا نشسته پس ازختم ماجرا به نزد عین الدوله و فرمانفرما رفته «خبرشکست مجاهدان و زخمی شدن ستارخان را به آنها داد». هردوسردارتا نیمه های مهرآن سال درزندان نظمیه محبوس میشوند. «درحدود۲۷۰ مجاهد وغیرنظامی دستگیر وروانه زندان شدند». به نشانۀ نفرت مردم ازچنین رفتارناجوانمردانه دولت مستوفی الممالک، بازار تهران ۵ روز تعطیل می شود.
پایان کتاب، فصل دهم با عنوان «مجاهدان شورشی» بازگوئی فجایع غیرانسانی و وحشیانۀ نظامیان روس درتبریز، دستگیری مجاهدان و مشروطه خواهان وآزادیخواهان و تشکیل دادگاه های فرمایشی با محکومیت های ازپیش آماده شدۀ اعدام پیشگامان وبیداران، حمله شجاع الدوله به شهر ورفتارنوکرمأب اوباروسیان متجاوز؛ قتل یفرم درجنگ باطرفداران سالارالدوله دردهی به نام شورجه درحوالی همدان، درگیری های مجاهدان بختیاری با فرمانفرما وکشته شدن یارمحمدخان فرمانده نیروی شورشی، فرار سالارالدوله و پناهنده شدن او به کنسولگری روسیه درکردستان وسرانجام این که با برکناری صمصام السلطنه و برآمدن علاءالسلطنه «پایتخت شاهد زد وخوردهای بختیاری ها با افراد ژاندارمری شد . . . و واپسین نیروی نظامی ملی این گونه ازمیان رفت.»
کتاب را می بندم. غرقه درسیاهی های گذشته، ازبازنگری هشیارانۀ پژوهشگر به گذشته های تاریک وطن، در نخستین دهۀ مشروطیتِ نوپای ایران. فریاد وجدان تاریخ درگوشم می پیچد که سوگوارانه از تباهی آرزوها؛ عواملِ شکست مشروطیت را از زبانِ پاکِ یزدانی توضیح می دهد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*