خانه » بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ (برگ 8)

بایگانی/آرشیو برچسب ها : داغ

دگردیسی معکوس سید حسینی خامنه‌ای از اخوان و شفیعی تا اصغر حجازی و وحید حقانیان / علیرضا نوری زاده

آیا ایران ولی فقیه ثالث را پذیرا خواهد شد؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۱۴ آوریل ۲۰۲۲ ۲۰:۴۵

علی خامنه‌ای به‌ شدت عصبی و وحشت‌زده است- IRANIAN SUPREME LEADER’S WEBSITE / AFP

شناخت رهبر جمهوری اسلامی تا روزی که مجبور به ترک خانه پدری شدم و آشنایی دیرینه با او (به‌دلیل آشنایی پدرم با مرحوم میرزاجواد تبریزی، پدرش و نیز محبت پدرم و استاد بزرگوارم علامه دکتر احمد مهدوی دامغانی و مرحوم محمدتقی شریعتی به او که در نتیجه پای مرا نیز به دایره آشنایان سید بازکرد) هیچ امتیازی برای من به‌همراه نداشت بلکه همین آشنایی مدت‌ها زبان مرا به او کمی کند کرده بود.

در نخستین هفته‌های رهبری‌اش، نامه‌ای مفصل به او نوشتم که در کتابم «از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه» متن کامل آن آمده است. یک بارنیز شعری سروده بودم به‌ مناسبت زادروز مهر آریایی و مسیح بن مریم عمرانی که در آن اشاره کردم که «کاجی نشاندی به خانه … تا آنجا که؛ قلبت ولی جای دیگر؛ برقله‌های دماوند» آقای خامنه‌ای میان همه نوشته‌ها و شعرهای من روی این یکی انگشت گذاشت که … عجیب است آقا رفت لندن سنت‌های ایرانی‌اش را فراموش کرد و برای بچه سیدها جاج می‌گذارد.

پاسخ کوتاهی دادم که سیدنا به یاد دارم که شعر می‌خواندی، ندیدی که نوشته بودم میلاد مهر و مسیح است و اینکه «پربرف شد کاج کوچک / قلبت ولی جای دیگر / برقله های دماوند»، این آخرین تبادل حدیث بود تا اینکه ایشان در نمایشگاه کتاب، با دیدن حماسه فلسطین برگزیده شعرهای محمود درویش کتاب را ورق زدند اما تا چشمشان به نام مترجم خورد که صاحب این قلم بود کتاب را پرت کرد و رد شد.

آن سید علی خامنه‌ای که می‌شناختم با مقام معظم رهبری، امام خامنه‌ای، ولی امر مسلمانان جهان، تفاوت‌های عجیب‌وغریبی دارد. در بین اربابان قدرت دگردیسی بسیاری از آن‌ها را دیده‌ایم که عکس صیروره عرفا بوده‌اند، اما از سید علی حسینی بعید بود دگردیسی معکوس داشته باشد. اشاره به حضرت مولانا که ،

از جمادی مُردم و نامی شدم

وز نما مُردم به ‌حیوان سرزدم

مُردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم؟ کی ز مردن کم شدم؟

حمله دیگر بمیرم از بشر

تا برآرم از ملائک بال و پر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک پران شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم

پس عدم گردم عدم چو ارغنون

گویدم کانا الیه راجعون

من با شناخت کهن از او، باور می‌کنم همان شبی که هاشمی رفسنجانی او را بر تخت نشاند دگردیسی معکوس صورت گرفته است. او در خبرگان گفت، بی آنکه جنبه تظاهرش را نفی کنم، باید خون گریست که من برای چنین منصبی انتخاب شده‌ام – نقل به مضمون – ولی از فردا قصه دگرگون شد و می‌گویم چرا؟ تنها یک ماه پس از ولایتش، آقای خامنه‌ای همه آن‌ها را که در روزگار ریاستش همراه و همدلش بودند از میرسلیم گرفته تا موسوی گرمارودی … از درگاه ولایت راند چرا که آن‌ها روزگار ذلتش را به دست خمینی و میرحسین موسوی شاهد و همراه بودند.

سید علی حسینی خامنه‌ای برخلاف آیت‌الله خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر توده‌ها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه از نظر شخصیتی دارای اعتمادبه‌نفس خمینی، و قدرت و جاذبه او بود، تکیه‌گاه خود را بر روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد.

ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات، محمدی گلپایگانی و سید اصغر حجازی، به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیه‌گاه‌ها با رفتن خمینی و آمدن خامنه‌ای بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوری روابط نزدیکی با ارتشی‌ها برقرار کرده بود و با شماری از ارتشی‌ها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… روابط بسیار نزدیکی داشت.

در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت. در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیف‌اللهی، ایزدی، احمد وحید، احمدی مقدم، در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک فیروزآبادی و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری، فرماندهی نیروی دریایی ارتش را به عهده‌ گرفت و در دومین دوره ریاست هاشمی رفسنجانی و ظاهر شدن آثار نقار و کدورت در روابط سید و شیخ، سردار حجازی فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس نیز به جمع حاضران جلسات پنجشنبه شب خامنه‌ای پیوستند، جلساتی که در ساعت آخرشب با خروج غیرنظامی‌ها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی، و بعد از جریان قتل‌های زنجیره‌ای و از بین رفتن سعید امامی، یکچند دری نجف آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و محسنی اژه‌ای و البته مجتبی خامنه‌ای و محمدی گلپایگانی) به‌مرور عنوان «اتاق فکر رهبری» به آن اطلاق شد.

سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود نود تن از فرماندهانش و بالاگرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل وزیر سابق اطلاعات، علی فلاحیان، با سپاه و ارگان‌هایش، با ماموریت‌های تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه آن‌ها را انجام دادند، میخ خود را برزمین کوفت.

سپاه و دستگاه اطلاعاتش زنده‌یادان، دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیس‌جمهوری فرانسه، برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، دکتر صادق شرفکندی ، دکتر برومند ، فریدون فرخزاد و ۱۸ مخالف دیگر را بدون مشورت با رئیس‌جمهوری وقت و با دستور مستقیم رهبری به قتل رساند. فلاحیان که ظاهرا خود را بی‌اطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعتراف‌های سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرح‌ریزی و اجرای ترورهای مورد اشاره، مشارکت مستقیم داشت.

طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت، آن را به انجام رساندند و رفسنجانی نیز بعد از قتل‌های زنجیره‌ای به آن اشاره کرد موضوع انتقال یک خمپاره‌انداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان و یا فرانسه و مورد حمله قرار دادن ستاد مجاهدین خلق بود. (البته هاشمی رفسنجانی کسی است که در جریان قتل‌های زنجیره‌ای توصیه کرده بود یک قاچاقچی را بگیرند و به‌عنوان عامل اسرائیل و رهبر شبکه ترور مخالفان رژیم، بعد از گرفتن اعتراف !! اعدام کنند)

بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی، رای دادن ۹۰ درصد سپاهیان به خاتمی را شاهد بود، در برابر ملامت و توبیخ خامنه‌ای به چاره‌جویی نشست و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطه‌نظرهای فرماندهی و رهبری را عملی کند فرا رسیده است و هم‌زمان با اقدام خاتمی و اصلاح‌طلبان به بایکوت محسن رضایی، محسن رضایی از فرماندهی کنار کشید و جای خود را به یحیی رحیم صفوی، جانشین خود داد که هم محبوب‌تر از او در میان بچه‌های سپاه بود و هم حساسیت‌هایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمی‌خورد.

در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگذاری دوره‌های آموزش سیاسی و امنیتی، برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند، بخش دیگری از بسیجی‌ها در مرحله بعدی به‌عنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت، در دو نقش سرکوبگر وحشت‌آفرین و سیاهی‌لشگر قدرت ظاهر شدند.

در دوران خاتمی، فرماندهی سپاه در جریان ۱۸ تیر و اخطاریه‌ای که برای خاتمی در پی دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنه‌ای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیم‌گیری نشان داد. از آن پس، سپاه با بهره‌برداری از وحشت خامنه‌ای و نگرانی مافیای حوزه و بازار، روزبه‌روز حضور خود را در همه صحنه‌های سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و به‌طور طبیعی نظامی گسترش داد و گو اینکه در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهره‌های پشت‌ پرده ارگان‌های امنیتی و اقتصادی‌اش، بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند، اما در انتخابات نهمین دوره ریاست‌جمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه محاسباتی شد و در حالی که بخش عمده‌ای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر محمدباقر قالیباف قرار گرفته بودند (حضور مجتبی خامنه‌ای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که پدرش نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که تغییرموضع بدهد و نیروی خود را برای حمایت از احمدی‌نژاد به میدان آورد.

با این‌همه، بعد از پیروزی احمدی‌نژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گستره‌ها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست داشته باشد و از سوی دیگر، عایداتی به جز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد. با شکست احمدی‌نژاد برای کنترل کامل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار شد که پشت پرده، توافق اصولی بین رهبری سپاه و سیدعلی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه معدلت گستر دربار سلطان فقیه، و تشکیلات بی‌حد و مرز سپاه پاسداران و ارگان‌هایش افزایش خواهد یافت. احمدی نژاد خیلی زود این را فهمید و وزارت نفت را به سردار رستم قاسمی سپرد که طی دوسال حدود دوملیارد دلار از معاملات پنهان و نامشروع به جیب زد. سپاه در طول دولت دوم احمدی نژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز از جمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساخت و ساز بزرگ (جاده سازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) را امضا کرد.

با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاه‌های پیام و امام خمینی، سپاه همه نوع جنس از تولیدات صنعتی و برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد و یا به خارج صادر می‌کرد (که امروز نیز در ابعادی گسترده‌تر ادامه دارد). اینک بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، شمال قفقاز و به ویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران است. در کنار توسعه نفوذ سپاه در ارکان قدرت و بالا گرفتن آرزوها و رنگارنگی رویاهای فرماندهانش، دو شخصیت دیگر روزبه‌روز بیشتر و بیشتر در مزاج آقا تاثیرگذار و بر مزاج مبارک سایه انداخته‌اند. این هردو طبیب‌اند، یکی «علی اکبر ولایتی» با ۱۵ سال سابقه وزارت خارجه و دومی با سابقه چند سال وزار بهداشت «علیرضا مرندی»، که خیلی زود آقازاده آمریکا تحصیل کرده‌اش هم مترجم خاص بارگاه ولایت شد و هم توجیه‌گر سیاست‌های خامنه‌ای در تلویزیون‌های آمریکا و الجزیره قطر.

(تجربه ای جالب با او دارم. تیم سبستیان، چهره سرشناس بی‌بی‌سی، مرا به قطر دعوت کرد که با بارعه علم الدین، روزنامه‌نگار سرشناس لبنانی، در یک تیم، برابر مرندی و یک اردنی که در دکترای ادبیات از ایران داشت، به جدال و مناظره بپردازیم که آیا برنامه اتمی ایران هدف نظامی دارد و یا یک پروژه مسالمت‌آمیز است. ۴۰۰ دانشجو و استاد و کارشناس عرب و خارجی در سالن نشست ما را دنبال می‌کردند و درپایان، سخنان من و بارعه را پذیرفتند و رای دادند رژیم ایران به‌دنبال سلاح هسته‌ای است. مرندی جونیور خیلی عصبانی شد. سرشام من به بانوی اول قطر، که در آن روز همسر امیر شیخ حمد بود و امروز مادر شیخ تمیم امیرفعلی که ریشه ایرانی دارد، گفتم یک ناله مستانه زجائی نشنیدیم / ویران شود این شهر که میخانه ندارد. دقایقی بعد شراب‌های گران و انواع اشربه حاضر شد. مرندی قهر کرد و رفت و ما تا نیمه شب گفتیم و شنیدیم.)

در دستگاه ولایت روزبه‌روز جایگاه دکتر علی اکبرخان ولایتی بالاتر شد، چون دکتر می‌توانست شربت شفنتوس را تهیه و تقدیم ارباب فقیه کند تا دردهای شدید استخوانش فروکش کند و هر بار که در مجلسی رسمی، پایوران رژیمش را ملاقات می‌کند گرفتار درد نشود. چند سال پیش که سید پس از بحث‌و‌فحص تیم ویژه پزشکی چینی، دریافت به سرطان پروستات دچار شده است، تعلق و وابستگی‌اش به شربت مرحمتی میرزا علی اکبرخان طبیب حضور بیشتر شد. همان زمان سید بعد از آنکه که پس از عمل جراحی و سه هفته درمان گیاهی و شیمیایی چینی، راهی نوشهر شد. (کاخ سابق شاه در نوشهر مدتی است به استراحتگاه و خلوت سید علی آقا تبدیل شده است. حضرتش در لواسان و دربند و نیز در شمشک نیز استراحتگاه‌هایی دارد. در جمکران نیز اخیرا برای چله‌نشینی‌های مقام معظم رهبری، اتراق‌گاهی مجلل بر پا کرده‌اند.) اقامت در نوشهر ۲۰ روز طول کشید که به شایعاتی که پیرامون وخامت حال او بود دامن زد، اما سید قبراق‌تر از گذشته از پس پرده خلوت بیرون آمد.

با این همه سید وارد سرازیری شده است. گرفتاری‌های او یکی دو تا نیست، از یک سو دردهای ناشی از سوءقصد به او در مسجد راه‌ آهن چند روزی پیش از انفجار بزرگ در حزب جمهوری اسلامی و به قتل رسیدن سید محمد بهشتی و ۱۰۰ تن از بزرگان رژیم، علی‌رغم همه معالجات شدت گرفته است. حالا فقط دست راست حضرت ولی فقیه ثانی وبال گردنش نیست بلکه بازو و شانه او نیز گرفتار دردهای جانگداز است. این نفرتی که سید به مجاهدین دارد بی‌دلیل نیست. آن‌ها بودند که سید را در بیش از سه دهه‌ونیم اخیر دچار دردهایی طاقت فرسا کرده‌اند.

آقای خامنه‌ای در عین حال به‌شدت عصبی و وحشت‌زده است. شب‌ها جدا از دیگران و در پناه یک دوجین پاسدار که نیمی از آن‌ها عراقی /ایرانی‌اند به خواب می‌رود. گاهی نیز پس از قوروق گوشه‌ای از پس قلعه، به کوهنوردی می‌پردازد. معمولا غلامعلی حداد عادل، اصغر حجازی، علی اکبر ولایتی، در این کوهپیمایی‌ها در رکاب حضرتش‌اند.

تیم پزشکی رهبر به او اطمینان داده است، آثار سرطان پروستات در جسم او کاملا محو شده و با دعای امت همیشه در صحنه به‌ویژه در عراق و فسطین و لبنان، انشاالله ۱۲۰ سال سایه مبارکشان بر سر امت سنگینی خواهد کرد. اما هنگامی که آقا در سفری به مشهد دچار دل درد شدید شد و بلافاصله تیم پزشکی را بر بالینش حاضر کردند، معلوم شد مثانه مبارک نیز دچار مشکل شده و غده خوشخیم، بدخیم از آب درآمده است.

چند هفته‌ای بعد، سید اعضای اتاق فکرش را در خلوت پذیرا شد. در این دیدار سید با لحنی پر از اندوه و مظلومانه تاکید کرد با آنکه عمر به دست خدا است اما با توجه به مسئولیت سنگینی که رهبر امت در برابر رعایای خود دارد و نیز ضرورت استمرار جمهوری ولایت فقیه تا لحظه ظهور حضرت، لازم است از هم‌اکنون برای روزهای پس از او فکری کرد. (لازم به توضیح است که در آغاز کار دوره دوم خبرگان رهبری، سید علی آقا به شماری از نمایندگان محرم خود توصیه کرده بود در اولین فرصت مناسب موضوع نامزدی سید محمود هاشمی شاهرودی رئیس قوه قضاییه را برای جانشینی مطرح کنند. این کار صورت گرفت اما هاشمی رفسنجانی چنان در برابر این پیشنهاد موضع گرفت که حکایت تعیین قائم‌مقام خیلی زود از دستور جلسات خبرگان خارج و به بایگانی سپرده شد و هاشمی شاهرودی نیز به سرطانی غریب به لقاءالله شتافت. سرنوشت نامزد بعدی صادق لاریجانی منهای سرطان ، کم‌وبیش مثل هاشمی شاهرودی بود وحریف قدر همیشگی هاشمی رفسنجانی نیز در استخر سعد آباد به لقاءالله فرستاده شد.

سرانجام رهبر راز دل فاش کرد و گفت نورچشمی شایسته‌ترین فرد برای جانشینی است .

گزینه‌های پس از رهبر

الف: مرگ آیت الله خامنه ای در شرایط کنونی و سریع رخ دهد. به معنای دیگر برخلاف سلفش، کارش به بیمارستان و بستری‌ شدن نکشد و ناگهان اعلام شود رهبر معظم دیشب در خواب به دیدار جدش شتافت. در این صورت سپاه که اهرم‌های قدرت را یکی پس از دیگری تصاحب کرده است، کنترل مراکز مهم را در پایتخت در دست خواهد گرفت و سران سپاه و اعضای اتاق فکر رهبری آن عده از اعضای خبرگان را که تحت کنترل دارند وادار خواهند کرد سید مجتبی را بر کرسی ولایت بنشانند. این گزینه خواست رهبر رژیم است اما با غیاب او آیا عملی است؟

ب: در صورت بستری شدن و طول کشیدن دوران بیماری، به‌ جز سپاه، دیگر مراکز قدرت نیز بیکار نمی‌نشینند و خیلی طبیعی است که هر کدام به دنبال گزینه‌های خود خواهند رفت. این گزینه‌ها در شرایط فعلی از این قرارند:
۱ ـ گزینه اعلم الهدی ، بعضی از خبرگان، بخشی از پایوران نظام، گروهی نه چندان بزرگ در در سپاه و اطلاعات سپاه، قدرت‌های خارجی صاحب نفوذ در ایران و بخش‌هایی از روحانیون از این گزینه حمایت خواهند کرد. اما کمترین درصد از مردم به این گزینه تن می‌دهند، گزینه مرجعیت و رهبری سه نفره، کمترین بخت را دارد. شکل شورا بدون شک ثلاثی خواهد بود. یعنی اینکه شورایی با حضور سه تن تشکیل خواهد شد. گزینه‌ها برای شورا آنگونه که در بحث‌های داخلی سران نظام مطرح است از این قرار است:
۱- ناصر مکارم شیرازی + سید احمد خاتمی + مجتبی خامنه ای

۲- احمد جنتی + وحید خراسانی، صادق لاریجانی
۳- احمد جنتی ، ناصرمکارم شیرازی و مجتبی خامنه ای

۴- محمد خاتمی، سید محمد بجنوردی، حسن خمینی.

در دفتر خامنه‌ای اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی، ولایتی، وحید حقانیان و دکتر مرندی و آقازاده‌اش پیشاپیش با مجتبی خامنه‌ای به‌عنوان ولی فقیه ثالث بیعت کرده اند.

اما سیب در حال چرخ زدن است. سید کی می‌رود؟ مجتبی تا کی منتظر می‌ماند؟ حکایت مظفرالدین میرزا و پرنس چارلز در دفتر تقدیرش ثبت است. راستی آقای پوتین با فضیحت اوکراین می‌تواند به قولش در حمایت از تاجگذاری مجتبی وفا کند؟

گوی جادویی ندارم ولی معتقدم ولایت فقیه با مرگ خامنه‌ای به پایان می‌رسد.

جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد / علیرضا نوری زاده

غروب شوم ۱۸ فروردین، سالروز قتل امیرعباس هویدا به دستور خمینی

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار

پنج شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۷ آوریل ۲۰۲۲ ۱۴:۳۰

هویدا از اسرار بسیاری مطلع بود؛ از جمله ۱۵۰ میلیون تومانی که توزیع میان مراجع و آخوندها و روضه‌خوان‌ها و در اختیار نخست‌وزیر بود‌ـ رکنا

به نیمه فروردین که می‌رسم، بار دیگر آن چشم‌های نجیب و چهره‌ای که معنای «افسوس» را به پهنای آن می‌دیدم و حس می‌کردم، رهایم نمی‌کند. شروع کار من به‌عنوان دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات با کناره‌گیری او و برکناری اسدالله علم محتضر و جلوس او بر کرسی وزارت دربار هم‌زمان بود. بزرگ‌ترها و پیشکسوتان من با او دوستی داشتند. بدون شک امیر طاهری و مسعود بهنود و زنده‌یادان دکتر سمسار، علی باستانی، نصیر امینی و… او را بسیار بهتر از من می‌شناختند و در سفر و حضر همراهش بودند.

با دکتر آموزگار میانه‌ای نداشتم ولی شریف امامی از طریق مرحوم نقابت که دوست صمیمی پدرم بود، همان روز اول نخست‌وزیری‌ خود، مرا به دفترش خواند که رفتم و بار دوم، به اتفاق همکارانم در سردبیری اطلاعات و کیهان و رستاخیز و آیندگان به دیدارش رفتیم و ناهار نخست‌وزیری را هم خوردیم.

باری امیرعباس هویدا را در دوران وزارت دربار یک‌ بار در زندان حکومت نظامی پادشاه، بار دوم، در مدرسه رفاه در محبس موقت سید روح‌الله خمینی، سلطان جدید و سپس تا زمان قتلش در زندان قصر چند بار دیده بودم.

دکتر عباس میلانی در «معمای هویدا» به دیدار احمد خمینی و مرحوم بنی‌صدر با هویدا در زندان خمینی اشاره کرده است. اتفاقا من خیلی پیش از احمد و بنی‌صدر با مرحوم هویدا دیدار کرده بودم (البته دیگر زندانی‌ها را هم دیدم) که شرح آن در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید. در ۱۸ فروردین ۱۳۵۸، زنده‌یاد امیرعباس هویدا به قتل رسید و می‌دانم که خانم پری کلانتری، منشی او و آموزگار و شریف امامی و زنده‌یاد دکتر شاپور بختیار، آن روز از فرط گریه حتی توان سخن گفتن نداشت. بگذارید آن روزها را دوباره تصویر کنم.

شرح دیدار نخست بماند برای وقتی دیگر؛ دومین دیدار در دوران نخست‌وزیری دکتر بختیار و با اجازه او برای گفت‌وگو با همه زندانیان حکومت صورت گرفت. از آن دیدار عکسم با زنده‌یاد دکتر داریوش همایون را دارم. باقی عکس‌ها از جمله با عکسم هویدا در بایگانی روزنامه اطلاعات است.

پرسیدم: «جناب هویدا چرا با پادشاه خارج نشدید؟» گفت: «همه کودکی و نوجوانی‌ام در خارج گذشت. می‌خواهم در وطنم بمیرم! بعد هم کسی که مرا بازداشت کرده، باید در دادگاه توضیح دهد که جرم من چیست. من ترسی از دادگاه ندارم. …»

دیدار بعدی در روز دوم پیروزی خمینی و انقلابش بود. مثل روزهای قبل به مدرسه علوی (بیرونی انقلاب) و مدرسه رفاه (اندرونی انقلاب) رفتم. آنجا ستادی درست کرده بودند. هنوز مهندس بازرگان به نخست‌وزیری نرفته بود. آدم‌ها را هم می‌گرفتند روی سرشان کیسه می‌کشیدند و می‌آوردند آنجا تحویل می‌دادند. در همان‌جا یک زندان هم درست کرده بودند و بزرگان نظام گذشته را چه آن‌هایی که خود آمده بودند و چه آن‌هایی که مردم یا تفنگ به دست‌ها به اسارت گرفته بودند، به این زندان موقت تحویل می‌دادند تا بعد از احراز هویت جایشان مشخص شود.

احمد خمینی را در راهرو طبقه اول دیدم. پرسید: «می‌خواهید این آقایان را ببینید؟» این آرزویم بود. می‌خواستم ببینم دکتر جعفریان چه می‌کند؛ می‌خواستم بدانم مهندس روحانی کجاست: تیمسار جهانبانی که شنیده بودم او را گرفته‌اند و دکتر بختیار را چون دائم می‌گفتند که دکتر بختیار را گرفته‌اند که خبر درست نبود. در واقع معلمی را گرفته بودند که بسیار به دکتر بختیار شبیه بود. بعد چون مرحوم هویدا در اتاق با مرحوم آزمون بحثش شده بود، به او احترام گذاشته و به اتاقی که متعلق به ناظم مدرسه، منتقل کرده بودند.

نخست با احمد به سالن بزرگی رفتیم که ۴۷ زندانی تا آن لحظه دربند بودند. مردان عصر تمدن بزرگ حالا به هم چسبیده در اتاقی سرشار از درد، در چنگ ضدتمدن اسلام ناب ولایی و مردان عقده‌ای حقیری مثل رفیق‌دوست و حاج عراقی افتاده بودند.

تا نگاهم به جعفریان افتاد، او گریست و من هم گریستم. احمد خمینی گفت: «ایشان کیست؟» گفتم: «آقای دکتر محمود جعفریان، معاون رادیو تلویزیون.» گفت: «همان که عربی بلد است؟» گفتم: «بله.» جلو آمد و گفت: «السلام‌علیکم یا دکتر!» دکتر جعفریان هم سلام و علیک کرد. گفت: «راحتید اینجا؟ خواهشی ندارید؟» جعفریان گفت: «البته بنده ترجیح می‌دادم در یک جای ساکت‌تری بودم. ما همه عمرمان، تلاشمان خدمت به ایران بود و فکر نمی‌کنم خیانتی کرده باشیم.» احمد گفت: «نه! نه! اینجا محکمه عدل اسلامی است. این حرف‌ها چیست آقای دکتر؟» به بقیه هم همین را گفت. مرحوم آزمون جلو آمد و نامه‌ای داد که من نواده شیخ فضل‌الله نوری‌ام و من خدمت کردم و قانون رفع سانسور را من امضا کردم. راست می‌گفت. در جریان اعتصاب روزنامه‌نگاران بود. احمد خمینی هم گفت: «آقای آزمون ما که با شما این حرف‌ها را نداریم!»

به تیمسار نادر جهانبانی که به دیوار تکیه داده بود که رسید، گفت: «شما خارجی‌ای؟!» تیمسار نگاهش کرد و آرام گفت: :ایرانی خالص و همه قبیله من مردان رزم بودند.» چشمم در نگاه زنده‌یاد منصور روحانی به اشک رسید. سه هفته پیش او را در زندان حکومت نظامی دیده بودم که دفاعیه می‌نوشت. باور داشت مهندس بازرگان نخواهد گذاشت آسیبی به او برسانند و مگر او نبود که دستور داد بر ماشین‌های سازمان آب تهران بنویسند: «و من الماء کل شیئ حی» (همه‌چیز از آب زنده است)

بیرون آمدیم و به دیدار مرحوم هویدا رفتیم. تا مرا دید گفت: «به فلانی و فلانی (دو تا از قدیمی‌های روزنامه) بگو من که به شماها بدی نکردم، آخه این‌ها چیست که برداشتید نوشتید؟» خیلی متاثر بود. احمد خمینی پرسید: «شما حالتان خوب است؟« گفت: «بله» احمد گفت: «چیزهایی که می‌خواهید در اختیارتان است؟» هویدا گفت: «بله. من کتاب می‌خواهم و یک مقدار توتون پیپ.» به من هم گفت اگر می‌شود کمی برایش ببرم که من هم به علی باستانی گفتم با هم رفتیم کریم‌خان و از آقای پرویزی چند کتاب فرانسه و دیوان شعر نزار قبانی را خریدیم. باستانی توتو کاپیتان بلک را هم جور کرد. گفتم بیا با هم برویم دلگرفته گفت: «بهتر است نیایم. طاقت دیدنش در زندان را ندارم.» و بعدازظهر آن روز تنهایی رفتم و کتاب‌ها و توتون را به‌وسیله حسین خمینی به دست مرحوم هویدا رساندم.. هویدا خیلی آرام و خونسرد کتاب‌هایش را می‌خواند، لباس معمولی تنش بود؛ یک پلیور روی پیراهن، بسیار خونسرد، بسیار متین…

من به روزنامه برگشتم و حکایت دیدارهایم را نوشتم که با عنوانی شبیه دیدار با زندانیان انقلاب چاپ شد. روز بعد، پنجشنبه‌، حدود ساعت ۲۰:۳۰ یا ۲۱، علامه سید هادی خسروشاهی، از دوستان قدیمی، زنگ زد و گفت: «آقا خودت را برسان! امشب آتش‌باران است.» اصلا هم صحبت این نشد که قرار است بر بام مدرسه رفاه کسی را اعدام کنند که کردند. حکایت تیرباران تیمسار رحیمی، خسروداد، ناجی و نصیری را بارها نوشته‌ام. رحیمی و خسروداد قهرمانانه با فریاد«جاوید شاه، پاینده ایران» جان باختند.

با انتقال مرحوم هویدا به زندان قصر و دیدارهای کوتاهش با زنده‌یاد اسدالله مبشری و شنیدن پیام مهندس بازرگان و حرف‌های احمد خمینی، او چه آن شب که با احمد به دیدنش رفتیم و لابد آن شب هم که بنی‌صدر پیش او نهایت ادب را به جا آورد، کاملا امیدوار شده بود که خمینی قصد کشتنش را ندارد.

هویدا از اسرار بسیاری مطلع بود؛ از جمله ۱۵۰ میلیون تومانی که توزیع میان مراجع و آخوندها و روضه‌خوان‌ها در اختیار نخست‌وزیر بود. این پول تا روز آخری که هویدا نخست‌وزیر بود، وجود داست. بعد که این بودجه در اختیار مرحوم آموزگار قرار گرفت،‌ او مخالفت کرد و گفت چرا به آخوندها پول بدهیم؟ و این پول را در اختیار بنیاد شهبانو یا بنیاد فلسفه… نمی‌دانم، در اختیار یکی از این بنیادها، گذاشت. در هر حال این پولی که به مراجع داده می‌شد، قطع شد و این کار نابجایی بود.

بعد، هویدا در دادگاه راجع به مسائل مملکتی صحبت کرد؛ از جمله رابطه نزدیکی که با روحانیون داشت. به‌خصوص وقتی به او گفتند شما بهائی بودی، گفت که بهائی بودن پدربزرگ و حتی پدر دلیل بر بهائی بودن خانواده نیست: «همه می‌دانند مادر من چه بانوی مسلمان معتقدی است و خود من هم مکه مشرف شده‌ام، زبان عربی بلدم، قران خوانده‌ام بارها…»

هویدا بسیار متین و واقعا باید بگویم بدون هیچ‌ نقطه‌ضعفی در بیدادگاه خمینی ظاهر شد. صادق خلخالی، زواره‌ای، همکلاسی ما در دانشکده حقوق که اسلامش در ماه‌های نزدیک به انقلاب گل کرد، ربانی شیرازی که بعدها در راه شیراز در تصادفی ساختگی، به قتل رسید و هادی غفاری، قاضی و دادستان و بازپرس و حاکم شرع و شاهد بودند.

هویدا دو روز پیش از به قتل رسیدن با تامل در حرف‌های زواره‌ای و هادی غفاری و خلخالی دریافت که قصد جانش را دارند. مرحوم بازرگان و مبشری سخت در تلاش‌اند بودند نجاتش دهند. بازرگان نیمه‌شب با هلی‌کوپتری که در دانشکده افسری بود به قم رفت و از موافقت خمینی برای انتقال هویدا به زندان دادگستری و تحویلش به دکتر مبشری را گرفت و در تهران، برادرزاده‌اش را با نامه خمینی به زندان قصر فرستاد. چند نظامی نیز همراهش بودند. خلخالی همه ما را ساعت ۵ عصر به بهانه نماز مغرب و کارهایش بیرون کرد. همه جلو در بزرگ زندان جمع بودیم. حضور یک لبوفروش و یک باقلافروش دوره‌گرد سرما را قابل تحمل می‌کرد.

هویدا را اعدام نکردند چون می‌دانستند مهندس بازرگان از خمینی اجازه گرفته که مرحوم هویدا به دادگستری تحویل داده شود. به مرحوم دکتر مبشری. خلخالی خودش اقرار کرد که پریز تلفن را کشیده درها را بسته بود و با بیرون کردن روزنامه‌نگاران خیالش جمع بود از غیرخودی‌ها کسی شاهد جنایتش نخواهد بود. در زدن‌های فرستاده مهندس بازرگان و دادوفریادهای ما به چائی نرسید. ناگهان صدای تیری ما را میخکوب کرد. پشت‌بندش صدای رگبار. عکاس من که توانسته بود توسط رفیق افسری که داشت در اتاق او مخفی شود مدتی بعد با سرو روی آشفته و دوربین باز بیرون آمد. منصور چه شد.؟ هادی غفاری گلوله‌ای به گردن هویدا زد و بعد لاشخورها دست‌وپا و تنش را به رگبار بستند. هادی غفاری در هنگام زندانی شدن پدرش از طریق دفتر نخست‌وزیری اطلاعاتی داده بود که خودش را نگیرند این را حاج مهدیان مکرر می‌گفت.

آیا آقای خمینی صادقانه حجم انتقال هویدا را به زندان دادگستری به مهندس بازرگان داده بود؟ بعدها از ربانی شیرازی شنیدم که هم‌زمان احمد با تلفن به خلخالی گفته بود بکشیدش… سروانی که دوست ما بود و خدا حفظش کند که چقدر به من اطلاعات داد، برای ما گفت، لحظه‌ای که مرحوم هویدا را از زندان؛ به حیاط کوچک قصر آوردند،‌ هادی غفاری از پشت یک گلوله به گردنش زد و هویدا افتاد و شروع کرد به خِرخِر کردن. بعد آقایانی که آنجا بودند ناجوانمردانه شروع کردند به زانوانش و پشتش و شکمش و پیشانی‌اش گلوله زدن، و هویدا را زجرکش کردند. ما جسد را در پزشک قانونی دیدیم، شاید پنجاه شصت تا گلوله به بدنش زده بودند، به شکل خیلی وحشت‌آوری.

۱۸ فروردین بود. و آسمان و همه ما پر از اشک.

لطف بایدن به سپاه / علیرضا نوری زاده

نزاهت حوثی‌ها، سازمان بدر و حالا سپاه ولی‌ فقیه
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۱ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۳۱ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۳۰

علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی ایران، همراه سرادارن سپاه پاسادارن- STRINGER / KHAMENEI.IR / AFP

هنوز هم آقای رابرت مالی به‌واسطه‌هایی که بین او و علی باقری و حسین امیرعبداللهیان در آمدوشدند، اطمینان می‌دهد که اندکی صبر، ظفر نزدیک است و به‌زودی سپاه را بر دیده می‌نشانیم و مثل تروریست‌های حوثی از فهرست سیاه خارجش می‌کنیم. هم‌زمان بلینکن، وزیر خارجه آمریکا که در نشست نقب، با توفانی از انتقادهای وزرای خارجه مصر، امارات، بحرین، مراکش و اسرائیل روبه‌رو بود، سخنان مالی را بی‌پایه می‌خواند و قسم می‌خورد که ما با شماییم. با این حال مصر به‌عنوان بزرگ جهان عرب همراه با عربستان سعودی که در کنفرانس غایب بود و امارات و مراکش که همراه بحرین بودند، ملامتگرانه به وزیر خارجه آمریکا گوشزد کردند که گذشت روزگاری که سلف شما، خانم کلینتون، با بی‌احترامی به حسنی مبارک ساعتش را نگاه می‌کرد که چرا هنوز نرفته است؟ چنان‌ که سایروس ونس و سولیوان با شاه فقید ایران چنین کردند.

نقب پیامی روشن به بایدن فرستاد: با حضور مصر آزرده از شما، حواستان باشد در بی‌اعتنایی به خواسته‌های ما زیاده‌روی نکنید. دیدید آقای بوریس جانسون را چگونه دست خالی راهی کردیم؟ دیدید که پادشاهی عربستان سعودی و ولیعهد امارات با چه اقتداری به قدرت مسلط زمانه نه گفتند و دلاورانه تلفنش را پاسخ ندادند؟

من در باب سپاه و فعالیت‌های تروریستی‌ آن از بیروت تا کویت و از ریاض تا بغداد، از دارالسلام تا نایروبی و از بوینس‌آیرس تا تفلیس و دهلی و واشنگتن بسیار نوشته‌ام و چند هفته پیش در همین زاویه یادآور شدم که چرا سپاه را تروریست می‌دانم. این بار کمی به عقب می‌روم تا شبکه جهانی سپاه را به‌تفصیل بشکافم و چگونگی تشکیل آن را بازگویم.

روزی که ایالات متحده برای سر و و گاه سر و تن تروریست‌ها جایزه گذاشت و حتی برای تروریست‌های درجه ۲ و ۳ مثل عادل الحربی و محسن الفضلی قیمت‌های بالایی تعیین کرد (برای این دو ۱۲ میلیون دلار) من با حیرت پرسیدم که اگر این دو چنین قیمتی دارند، بهای سر قاسم سلیمانی، سید محمد حجازی، حسین دهقان، غلامرضا سلیمانی، محسن ربانی، علیرضا افشار، سبزوار رضایی، محمدرضا زاهدی و … که برخی در شکنجه و قتل ویلیام باکلی، رئیس دفتر اطلاعات آمریکا در خاورمیانه، مستقیما دست داشتند، هواپیمای تی‌دبلیو‌ای را با هدایت عماد مغنیه ربودند و پیکر شهروند بی‌گناه آمریکایی را در فرودگاه بیروت به زمین پرتاب کردند، به امیر فقید کویت سوء قصد کردند، رفیق حریری و ده‌ها شخصیت برجسته در جهان عرب (و البته ده‌ها تن در ایران و خارج از دروازه‌های ایران) را کشتند، عبادتگاه یهودیان در آرژانتین و برج‌های خبر در عربستان سعودی و… را ویران کردند و ده‌ها بلکه صدها انسان بی‌گناه را در خون خود شناور کردند، با حساب آمریکایی‌ها چند است؟

در نهایت دیدم آن دو سه تن مثل عماد مغنیه و پسرش و قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس را که با کمک اسرائیلی‌ها کشتند، برایشان هزینه‌ای نداشت؛ یعنی برخلاف مورد بن لادن و البغدادی پولی از خزانه‌داری به خبرچین‌ها ندادند.

یادمان باشد که عادل الحربی و محسن الفضلی از نظر وزارت خزانه‌داری آمریکا آن‌قدر اهمیت دارند که ۱۲ میلیون دلار برایشان جایزه تعیین می‌شود و این دو در جمهوری ولایت فقیه زندگی می‌کردند و از ایران، یکی از طریق کویت و دیگری از سلفی‌های ثروتمند خلیج فارس پول جمع می‌کردند و به آدمکشان القاعده می‌رساندند.

وقتی حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات سابق رژیم، و رمضانی، معاون سابق اطلاعات سپاه، ادعا می‌کردند که در سرزمین امام زمان، بزرگ و کوچک زیر نظر سربازان گمنام و نامدار امام زمان‌اند و از همه‌چیز خبر دارند، پیدا است که دو عضو القاعده بدون موافقت و مساعدت امنیت‌خانه مبارکه نمی‌توانند آزادانه در ایران فعالیت کنند و تعجب من از این است که آیا شیطان بزرگ و شیطانچه‌های اروپایی به‌اندازه من روزنامه‌نگار از داخل ایران خبر ندارند و مثلا رابطه القاعده با رژیم ولایت فقیه را همین تازگی‌ها کشف کرده‌اند؟ مگر آمریکا نمی‌دانست که آقای سیف العدل، نفر سوم القاعده، ۲۲ سال یا بیشتر در ایران بود و از همان‌جا برنامه انفجار الخبر در عربستان سعودی را تدارک دید و این جنایت را از راه دور هدایت کرد؟

هر بار به واشنگتن می‌رفتم، با شنیدن مطالبی که بر نگرانی‌هایم می‌افزود، با اندوه و اضطراب بیشتری به تبعیدگاهم بازمی‌گشتم. در پی رویدادهای اخیر مذاکرات برجام ۲، مشاطه کردن سپاه، بالا گرفتن آتش درگیری‌ها و انتحاری‌ها و رسولان نفرت و کین در عراق و افغانستان و لبنان، بحث‌ها در پایتخت ینگه‌دنیا دیگر حول محور چگونگی برخورد با القاعده و جهاد و جیش المهدی و حماس و حزب‌الله نمی‌چرخد.

از یک سفیر سابق آمریکایی که حالا مشاور ارشد مرکز مطالعات بزرگی در واشنگتن است، شنیدم که می‌گفت همه راه‌های ترور به تهران ختم می‌شود. بعد به گزارشی اشاره کرد که کمیته‌ای مشترک از کارشناسان پنتاگون، وزارت امنیت داخلی و سازمان اطلاعات مرکزی برای رئیس‌جمهوری‌ آمریکا نوشته است. بر پایه این گزارش، جمهوری اسلامی ایران هم‌اکنون مهم‌ترین منبع مالی و تسلیحاتی و آموزشی برای هشت گروه شناخته شده تروریستی و شبه‌تروریستی در خاورمیانه، منبع درجه ۲ و ۳ برای ۱۱ گروه دیگر از جمله القاعده و طالبان و منبع مالی گاه‌به‌گاه برای هفت گروه افراطی در شرق آسیا و آفریقا است.

همین گزارش به سلول‌های تروریستی‌ اشاره می‌کند که با پول رژیم و آموزش سپاه در چند کشور آمریکای لاتین بر پا شده‌اند. افراد این سلول‌ها را شیعیان مهاجر لبنانی و جمع اندکی از عراقی‌ها تشکیل می‌دهند. مقام‌های تصمیم‌گیرنده در واشنگتن روزبه‌روز بیشتر قانع می‌شوند که در مبارزه با تروریسم اسلامی جز با برخورد سنگین و همه‌جانبه با جمهوری اسلامی ایران به نتیجه نخواهند رسید و غلبه بر گروهی مثلا در افغانستان به هیچ روی از ابعاد خطر ترور در عراق نخواهد کاست؛ چرا که حکومتی در منطقه هست که سالیانه می‌تواند ۷۰ تا ۱۰۰ میلیارد دلار نفت بفروشد و بخش مهمی از این درآمد را نه برای رفاه مردم و توسعه و پیشرفت کشورش، بلکه برای گسترش امپراتوری ترور هزینه کند.

از دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش تا سپاه قدس

تقریبا یک ماه پس از روی کار آمدن رژیم، دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش در وزارت خارجه به ریاست سودابه سدیفی، همسر سابق غضنفرپور، از دوستان نزدیک ابوالحسن بنی‌صدر و مترجم خمینی، در پاریس تشکیل شد (غضنفرپور در نخستین دوره مجلس نماینده شد، اما با عزل بنی‌صدر او را گرفتند. البته خیلی زود توبه‌نامه نوشت و بعد هم کاسب شد و همان زندان عامل جدایی او و همسرش شد که هر دو مخلصانه به خمینی خدمت کرده بودند).

دفتر سازمان‌های آزادی‌بخش و انقلابی در واقع دکانی بود که برای برقراری ارتباط با سازمان‌های غیرقانونی انقلابی در خاورمیانه و بعضی از کشورهای آسیای دور و جنوب شرقی آسیا و آفریقا و به پیشنهاد مرحوم چمران و احتمالا دکتر ابراهیم یزدی که معاون نخست‌وزیر در امور انقلاب بود، ایجاد شد؛ اما خیلی طبیعی بود که چنین اداره‌هایی با روحیات و منش یک خانم «پاریزین آلامد» مثل سدیفی سازگار نباشد.

چنین شد که با تاسیس سپاه پاسداران، این تشکیلات خیلی زود به سپاه ضمیمه شد و مهدی هاشمی معروف، برادر آقا هادی، داماد آقای منتظری، ریاست آن را به عهده گرفت. محمد منتظری نیز به‌عنوان سفیر سیار این تشکیلات با داشتن اختیارات کامل مسئول برقراری ارتباط با سازمان‌های انقلابی و آزادی‌بخش شد.

نخستین نشست این سازمان‌ها که هم سازمان آزادی‌بخش فلسطین در آن حضور داشت و هم جبهه فطانی تایلند و سازمان انقلاب اسلامی در جزیره العرب و هم حزب الدعوه عراق و… زمستان ۱۳۵۸، هم‌‌زمان با جشن‌های نخستین سالروز انقلاب در تهران برپا شد. اما به‌مرور از تعداد سازمان‌هایی که از طریق دفتر سازمان‌های انقلابی و آزادی‌بخش از نعمت‌های انقلاب اسلامی بهره می‌بردند کاسته شد؛ تا آنجا که عملا در آغاز دهه ۶۰، تنها شش سازمان و گروه مقرری مشخص و امکان آموزش افراد خود در ایران را داشتند.

در این میان، با شروع جنگ ایران و عراق، سپاه از یک‌سو دست به کار آموزش و مسلح کردن گروه‌های عراقی مخالف صدام حسین شد و از سوی دیگر به تقویت گروهک‌هایی پرداخت که قصد داشتند در کشورهای حاشیه خلیج فارس به‌ویژه عربستان سعودی، کویت و بحرین آشوب و انقلاب کنند. اما خیلی زود از آن همه گروه عراقی که برای جنگیدن با صدام حسین به ایران آمدند، چیزی جز چند صد شیعه وابسته به حزب الدعوه و جمعی از معاودین کسی به جا نماند.

ایاد سعید ثابت، یکی از برجسته‌ترین مخالفان صدام حسین، که از سال‌ها پیش در لیبی اقامت داشت و از طرفداران اندیشه ناصری بود، در کتاب خود درباره روابطش با رژیم و سپاه می‌نویسد: «ما به دعوت سپاه به ایران رفتیم. گروهی نزدیک به ۱۰۰ نفر بودیم که همگی مردانی رزمنده و بعضی از نظامیان سابق عراق بودند. ما سریعا به جبهه رفتیم؛ اما تنها یک ماه دوام آوردیم؛ چون هر روز برای ما بامبول تازه‌ای درست می‌کردند. مثلا یک روز می‌گفتند افراد شما ایستاده ادرار می‌کنند و خود را نمی‌شویند. هرچه می‌گفتیم برادران این‌ها در جبهه جنگ‌اند، به گوش آن‌ها نمی‌رفت. روز دیگر می‌گفتند چرا بچه‌های شما شب‌ها به جای خواندن دعای کمیل و وحشت، پاسور بازی می‌کنند. می‌گفتیم آقاجان در عراق رسم است که مردم در ساعت بیکاری سر سلامتی پاسور یا تخته می‌زنند؛ اما آن‌ها می‌گفتند این کار حرام است و شما با این عمل کار بچه‌های ما را که دعای توسل می‌خوانند تا هنگام عملیات در چشم عراقی‌ها نامریی شوند، خراب می‌کنید و به همین دلیل نیز عراقی‌ها بچه‌های ما را هنگام جنگ می‌بینند و آن‌ها را هدف قرار می‌دهند. خلاصه یک روز من (ایاد سعید ثابت) چنان عصبانی شدم که به روی مهدی هاشمی هفت‌تیر کشیدم و گفتم کله پدرتان! ما برمی‌گردیم به لیبی و سه روز بعد بازگشتیم.»

این تجربه را دیگران هم داشتند. به همین دلیل وقتی سید محمد باقر حکیم و محمود هاشمی شاهرودی و محمد محمدی الآصفی، پدرخوانده الدعوه، به خمینی پیشنهاد دادند تشکیلاتی به نام مجلس اعلا با کمک سپاه درست شود که همه عراقی‌های مخالف را زیر یک چتر درآورد، خمینی که از ارتباط مجاهدین با رژیم عراق باخبر بود، بلافاصله فرماندهان سپاه از جمله مرتضی رضایی و محسن رفیق‌دوست و محسن رضایی و کلاهدوز و… را صدا زد که کمک کنید عراقی‌های معارض متشکل شوند و زیر یک اسم مبارزه کنند.

به این ترتیب مجلس اعلا تشکیل شد و شاهرودی به ریاست مجلس و حکیم به سخنگویی آن منصوب شد و چندی بعد با کنار رفتن شاهرودی، حکیم جای او را گرفت. همین آقای هادی العامری، عضو مجلس عراق، نیز به‌عنوان فرمانده شبه‌نظامیان مجلس اعلا مشغول یارگیری و آموزش افرادش زیر نظر سپاه شد. بنابراین نخستین مجموعه‌ای که مستقیما زیر چتر سپاه قرار گرفت، شبه‌نظامیان مجلس اعلا بودند که بعدها نام سپاه بدر به‌عنوان بازوی مسلح مجلس اعلا، به آن‌ها اطلاق شد.

با این‌ همه، تنها هنگام اعزام دو هزار تن از افراد سپاه به لبنان در اوایل سال ۱۹۸۳ بود که سپاه نخستین تجربه خود برای ایجاد یک نیروی رزمنده غیرایرانی در سرزمینی غیر از ایران را به دست آورد. علی اکبر محتشمی پور، سفیر رژیم در دمشق، پس از حمله اسرائیل به لبنان و ورود نفرات و واحدهای سپاه به این کشور، توانست با کمک حسین الموسوی از شکم جنبش امل که یاد و آرمان‌های امام موسی صدر را در دل و جان داشت، نخست امل اسلامی و سپس با اضافه شدن یک شیخ نه چندان خوشنام از شاگردان محمدباقر صدر، به نام صبحی الطفیلی که اولین دبیرکل حزب بود، حزب‌الله را علم کند.

حزب‌الله حقا فرزند دست‌آموز سپاه است. از ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۱ سپاه بین یک هزار و ۵۰۰ تا سه هزار نیرو در لبنان داشت. بعد از پیمان طائف و برپایی جمهوری سوم لبنان (جمهوری اول از استقلال تا سال ۱۳۵۸ و ورود تفنگداران دریایی آمریکا به بیروت برای حمایت از مسیحیان، جمهوری دوم از ریاست فؤاد شهاب تا قرارداد طائف و جمهوری سوم پس از طائف)، سپاه ناچار شد عمده نیروهای خود را از لبنان فراخواند اما همیشه تعدادی از افسران آموزش‌دیده و اطلاعاتی‌های سپاه که تعدادشان تا ۵۰۰ تن نیز تخمین زده شد، در لبنان حضور داشتند و هنوز هم هستند.

سپاه در عین حال در آموزش و مسلح کردن شماری از گروهک‌های فلسطینی جداشده از سازمان‌های بزرگ مثل فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین نیز نقش داشت.

در دهه ۹۰ قرن بیستم میلادی، با اعزام تعدادی از واحدهای سپاه به سودان، سپاه آموزش تروریست‌های مصری و مراکشی و الجزایری را نیز بر عهده گرفت. رفاقت محمد باقر ذوالقدر، جانشین سابق فرمانده کل سپاه و معاون امنیتی فعلی وزارت کشور، با دکتر ایمن الظواهری، نایب بن لادن و مغز متفکر القاعده، از همین سودان شکل گرفت.

در این حال، سپاه قدس که برخلاف نامش در آغاز برپایی‌ تنها یک واحد کوچک اطلاعاتی با حداکثر ۳۰۰ سپاهی آموزش‌دیده (گاه در کره شمالی و چین) بود، با استقرار در قرارگاه شماره ۱ رمضان در محل سابق سفارت آمریکا، با ماموریت جمع‌آوری اطلاعات در سرزمین‌های دشمن به‌ویژه در عراق با امکانات محدود، فعالیت خود را در دهه ۸۰ آغاز کرد؛ اما خیلی زود با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و سپس درگذشت آیت‌الله خمینی، با ماموریت‌های جدید از جمله پاکسازی و نابودی مخالفان رژیم در خارج با نظارت و همکاری وزارت اطلاعات- روزبه‌روز از امکانات بیشتری برخوردار شد و نفرات زبده و پرتوانی، هم از نظر فیزیکی و هم از نظر اطلاعاتی و دانش نظامی، به واحدهایش اضافه شد.

سپاه قدس و تروریسم

سپاه قدس اینک یک ستاد مرکزی (قرارگاه) و چهار ستاد عملیاتی دارد. رهبری عملیات تروریستی علیه نیروهای چندملیتی در عراق به وسیله گروه‌های شیعه و چند گروهک سنی مثل انصارالاسلام انجام می‌شود . در کنار ماموریت‌های اطلاعاتی در عراق و آموزش‌های ویژه به شماری برگزیده از نیروهای سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و گروهک‌های مستقل تروریستی شیعه (زیر چتر عصائب اهل الحق) و همه این‌ها زیر سایه حشد الشعبی، سر به فرمان سپاه قدس و ولی‌فقیه دارند.

سپاه پاسداران از طریق تشکیلات اطلاعاتی خود و نیز وابستگان نظامی ایران در خارج که اغلب از میان افسران سپاه انتخاب می‌شوند، ارتباط و تماس خود با گروه‌های به اصطلاح مبارز و مقاومت در سرتاسر منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را روزبه‌روز بیشتر گسترش می‌دهد. در عین حال، سپاه قدس نیز که بازوی اصلی اطلاعاتی سپاه در خارج ایران (و کمی در داخل) است، ارتباطات سریع‌تر با گروه‌های تروریستی را که بعضی چون القاعده و طالبان و القاعده فی‌ بلاد الرافدین به ظاهر ضدشیعه و مخالف جمهوری اسلامی‌اند، دنبال می‌کند.

گروه‌های برخوردار از الطاف سپاه

گروه‌هایی که امروز از حمایت سپاه برخوردار و از مواهب آموزش نظامی، تسلیحاتی و کمک‌های مالی سپاه پاسداران بهره‌مندند، به دو دسته تقسیم می‌شوند:

الف- بچه‌های حلال‌زاده سپاه یا به عبارتی آن‌ها که حاصل ارتباطات علنی با سپاه‌اند و این ارتباطات را نه سپاه پنهان می‌کند و نه آن‌ها عبارت‌اند از:

– حزب‌الله لبنان که دست‌آموز سپاه است و امروز حداقل ۸۰۰ میلیون دلار بودجه سالانه دارد و صدها میلیون دلار از سلاح سبک و نیمه‌سنگین از جمله ۱۱ هزار خمپاره و موشک در اختیارش قرار گرفته است.

ـ حماس که از بعد از یک فترت در آغاز جنبش ملی سوریه علیه بشار الاسد علاوه بر دریافت کمک‌های مالی و سلاح از سپاه، سالانه بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ نفر از افرادش را برای آموزش به ایران می‌فرستد و شماری نیز زیر نظر سپاه و حزب‌الله در لبنان آموزش می‌بینند.

ـ جهاد اسلامی در فلسطین که این گروه نیز مثل حزب‌الله ساخته‌وپرداخته و دست‌آموز سپاه است و حدود یک هزار مرد جنگی و همین مقدار هوادار و بازوی سیاسی دارد.

ـ جبهه خلق برای آزادی فلسطین به رهبری احمد جبریل که نوکر مشترک تهران و دمشق بود و از او و افرادش برای اجرای بسیاری از ماموریت‌های کثیف استفاده می‌شد (قتل رفیق الحریری، تلاش نافرجام برای قتل دکتر مروان حماده وزیر و عضو مجلس و یار وفادار ولید جنبلاط، کشتن فرزند امین جمیل، رئیس‌جمهوری سابق لبنان و قتل جورج حاوی، دبیرکل حزب کمونیست لبنان و… که با مرگ احمد جبریل بساط او نیز جمع شد و پسرش نیز به پدر پیوست)

از دیگر نوکران جمهوری ولایت فقیه باید به این‌ها اشاره کرد: سازمان بدر و میلیشیای الدعوه و جیش المهدی و گروهک‌های کوچک شیعه که ذکرش رفت (مثل گروهک ابومصطفی الشیبانی و مجموعه یاسر الشیبانی)

ب: گروه‌هایی که فرزندخوانده‌های سپاه‌اند و ارتباط با آن‌ها بسیار مخفی و اغلب مرحله‌ای و مقطعی است. مهم‌ترین این گروه‌ها عبارتند از:

ـ فتح انتفاضه در سوریه از فلسطینی‌های ضد ابومازن

ـ انصار الاسلام در کردستان عراق

ـ حزب اسلامی گلبدین حکمتیار

ـ جناح‌هایی از القاعده و طالبان

ـ گروهای حزب‌الله در حاشیه خلیج فارس به‌ویژه کویت و بحرین.

ـ گروه‌هایی از اسلامی‌های مصر و مراکش و یمن (از جمله حوثی‌ها در یمن که شماری از افرادش در ایران آموزش دیده‌اند و می‌بینند و رژیم با اشغال بخشی از یمن قصه خرافی ملاقات خراسانی و یمانی در مدینه و بار عام یافتن خدمت مهدی موعود را بافته و پرداخته است)

به این گروه‌ها البته مجموعه‌های کوچک و بزرگ در اندونزی، هند، ازبکستان، تاجیکستان، آذربایجان، ترکیه، اردن و… را که بیفزایید، آن‌گاه مشخص می‌شود چگونه می‌توان انگشت سپاه یا تشکیلات وابسته به آن را در اغلب ترورها و فتنه‌انگیزی‌هایی که در کشورهای منطقه انجام می‌شود، مشاهده کرد.

پیش‌درآمد دو قرن؛ سال امید، سال درد و فقر / علیرضا نوری زاده

لحظه‌ای چشم برهم گذارید، روایت پدرها و پدربزرگ‌ها و برگ‌های تاریخ یک قرن را پیش دیده بگذارید، احتمالا شما نیز مثل من با تصویر‌هایی چنین روبه‌رو می‌شوید.
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۴ فروردین ۱۴۰۱ برابر با ۲۴ مارس ۲۰۲۲ ۱۶:۳۰

به جای رضاشاه و دولتمردان عاشق ایران، سیدعلی خامنه‌ای، سیدابراهیم رئیسی و محمد باقر قالیباف در جایگاه رضاشاه و ذکاءالملک فروغی، موتمن الملک پیرنیا و تیمورتاش نشسته‌اند- عکس از شبکه اجتماعی

روز اول حمل (فروردین) ۱۳۰۱، دومین نوروز بعد از کودتای سوم حوت (اسفند) از بازیگران کودتا یکی «سید ضیاءالدین طباطبائی» سه ماه بعد تا مرز عراق بدرقه شده و آن یکی «رضاخان میرپنج» که اعلامیه داده بود به‌جز من دنبال رهبر کودتا نگردید، قدرقدرت و قوی‌شوکت می‌رود تا کارها را قبضه کند و سه سال بعد، بر تخت جم تکیه زده، تاج پادشاهی بر سر گذارد.

ملت فقیر، با زخم و شپش و لباده ژنده و کلاه‌های از چربی و ناپاکی خشک‌شده بر سر و گیوه‌ای در پا، زنان روی پوشیده در چاقچور و نقاب (منهای چند امیرزاده و بزرگ‌زاده مثل دختران فرمانفرما در حجابی سبک‌تر) خیابان‌های خاک‌گرفته و خانه‌های بی‌رنگ و نیم‌مخروبه (باز منهای تک‌‌‌وتوک خانه‌های بزرگان و دولتمندان) شاه بی‌حال و در اندیشه هرچه زودتر رساندن خود به سوییس و فرانسه و بهره‌مندی از منظر روح‌نواز دلربایان پاریس و برن و ژنو، دل‌کنده از وطن، ترجیح می‌دهد هر آنچه رضاخان میرپنج می‌طلبد تقدیم کند و با خرج سفری شاهانه، راهی فرنگ شود. در چنین فضایی، افسر بلند‌قد قزاق، فرمانده کل قوا و وزیر جنگ، با اقدام‌هایش شعله امید به فردا را کم‌کمک در دل‌ها زنده می‌کند.

شکست جنگلی‌ها، متحد کردن نیروهای مسلح، اعتبار وزارت جنگ را بالا‌بردن به‌گونه‌ای که در کابینه یلی مثل قوام‌السلطنه با همان اقتدار امور نیروهای مسلح را اداره می‌کند. در نوروز ۱۳۰۱، چند رویداد در زندگی رضا‌خان و کشور رخ می‌دهد که انعکاس چشمگیری در رویدادهای بعدی دارد؛ نخست، تولد علیرضا پهلوی در ۱۲ فروردین، در آغاز سال ۱۳۰۱ است.

شورای عالی معارف (فرهنگ) ایران نخستین جلسه خود را به ابتکار میرزاعلی‌اکبر دهخدا تشکیل داد و در همان جلسه درباره تعطیلات نوروزی مدارس که بعدا به اقتباس از ساسانیان یک هفته تعیین شد، به بحث و مذاکره پرداخت و قرار شد که پیش‌نویس «قانون اساسی معارف» تنظیم و به پارلمان داده شود.
در آن زمان، همه امور فرهنگی ایران از آموزش و پرورش تا کتاب و هنر و فرهنگ و صدور پروانه انتشار جراید در دست این شورا بود، شورایی مرکب از ادبا، دانشمندان و اندیشمندان طراز اول کشور.

در همین نوروز، قانون بودجه ۱۳۰۱ وزارت معارف و صحیحه و اوقاف و صنایع مستظرفه مصوب ۲۳ اسفند ۱۳۰۱ مجلس شورای ملی (ماده واحده- مجلس شورای ملی بودجه هذه السنه ۱۳۰۱ معارف) را که مشتمل بر شش فصل و ۲۹ ماده و بالغ بر ۶۵۲ هزار و ۵۳۸ تومان و یک قرآن و ۲۰۰ دینار است، تصویب کرد.

روز عید نوروز سال ۱۳۰۱، درست در لحظه تحویل سال، در لحظه‌اى که موذن‌ها اذان مى‌گفتند، ماهى‌ها در آب مى‌چرخیدند و در شهرهاى بزرگ، در نقاره‌خانه‌ها، طبال‌ها برطبل مى‌کوبیدند فرخرو پارساى به دنیا آمد؛ این دومین دختر مادر تبعیدى بود.

۵۷ سال بعد خمینی اورا بر‌ دار کشید که پادافره عمری خدمت به فرهنگ ایران زمین را در برابر دیواره‌های قلعه معروف مصیبت بدهد.

(شناسنامه رضاشاه پهلوی)

سال ۱۳۰۱ در نوروز، اتفاق مهم دیگری هم افتاد (کار بسیاری از ما باید آن باشد که دانسته‌ها و برداشت‌های خویش را از روزگار پدر و پسر بازگوییم. خجالت نکشیم از اینکه با انقلاب همراه بودیم یا از پهلوی‌ها بدمان می‌آمد. دریافت‌های تازه خود را بازگوییم. خجالت ابدی نصیب ما خواهد بود اگر سکوت کنیم و حقایق را در پرده شعار و مالیخولیای انقلاب بپوشانیم).

اتفاق مهم دیگر این بود که دبیرستان البرز در صبح عید به محل آشنای ما در چهارراه کالج منتقل شد و بعد از دکتر جردن، بزرگ‌مردی چون دکتر مجتهدی هدایت آن را به‌عهده گرفت و بهترین محصلان را به دانشگاه فرستاد.

هر نوروز رضاشاه، حادثه‌ای است و من نگاهی به شماری از این حوادث می‌اندازم.

نوروز ۱۳۰۲، برای نخستین بار، از سال سچقان ئیل و مار و سوسک و … خبری نیست، ماه‌های ایرانی جان می‌گیرد، نوروز نخستین روز فروردین است و پایان سال آخر اسفند. البته چند سال طول می‌کشد که اسامی ماه‌های ایرانی در دل‌ها و بر زبان‌ها جای گیرد. در این سال، رضا‌‌خان به نخست‌وزیری منصوب می‌شود و پایه‌های نخست ریاست‌جمهوری و با مخالفت روحانیون، سلطنت خود را استوار کرد.

سال ۱۳۰۳ مدل برنز انقلاب ثور (اردیبهشت) منتشر می‌شود. رضا‌شاه تیمورتاش را که از یارانش بود مامور کرد طرح نشان‌هایی را بریزد تا ایران جدید را نمایندگی کند.

(نشان خدمت نقره درجه یک)

درهمین سال و در دوران نخست‌وزیری، رضاشاه با پیروزی در خوزستان، پایان‌ دادن به ملوک‌الطوایفی و هرج‌و‌‌مرج، با کمک فرمانده‌هان میهن‌دوست و لایق نظامی‌اش در پایان سال ۱۳۰۳، ایرانی یکپارچه را برپا کرد که از زمان آقا محمدخان قاجار، رنگ وحدت و پیوستگی را ندیده بود. این‌ را دکتر صادق زیبا‌کلام با شجاعت در تلویزیون رژیم آواز کرد. ما حتی در خارج شجاعت زیباکلام را نداریم؟

سال سلطنت

سال ۱۳۰۴، رضاخان به‌عنوان نخست‌وزیر پیام نوروزی داد و کوتاه زمانی بعد، تاج کیانی بر سر نهاد.

(نشان انقلاب ثور)

از سال ۱۳۰۷، همانند عهد باستان، اعلام ترفیع نظامیان به نوروز موکول شد. بعدا، اعلام بخشودگی تمام و یا قسمتی از مجازات محکومان نیز همانند عهد باستان، به نوروز موکول شد.

کوروش بزرگ نوروز را برای دادن ترفیع به نظامیان و بخشودگی محکوم‌شدگان در نظر گرفته بود.

ناوگان ایران که با کمک ایتالیای عهد موسولینی به‌طور محرمانه ایجاد شده بود در نخستین نوروز پس از ورود به خلیج فارس، به پایگاه نظامی انگلستان در «باسعیدو» حمله برد و آن را به خاک وطن باز‌گردانید. انتخاب نوروز برای حمله به این سبب بود که انگلیسی‌ها انتظار نداشتند ایرانیان در روز ملی بزرگ خود دست به این کار بزنند. انگلستان که از قرن شانزدهم نمی‌خواست ایران نیروی دریایی موثر داشته باشد در ماجرای شهریور ۱۳۲۰، با توسل به نیرنگ، ناوگان ایران را نابود کرد. دولت لندن هیچگاه مایل نبوده است که کشورهای حوزه خلیج‌ فارس دارای قدرت دریایی شوند. سیاست این دولت بود که باعث شد در این منطقه کشورهای کوچک متعدد به وجود آید تا به‌اجبار مطیع قدرت‌های خارج از منطقه باشند.

بگذارید از یادداشت‌های سلیمان بهبودی منشی مخصوصش خاطره‌ای نوروزی را نقل کنم.

عیدی پهلوی

سلیمان بهبودی از یک شب عید که حقوق و پاداش اهل دربار داده می‌شد در حضور رضاشاه بود و صحبت شیرینی اضافه حقوق و عیدی شب عید از جانب سلیمان بهبودی مطرح می‌شود.

بهبودی می‌گوید: «وقتی که رضاشاه را سر کیف دیدم عرض کردم قربان بین ما ایرانیان مثالی هست. فرمودند مثلا؟ عرض کردم می‌گویند از دریا چه یک جام آب برداری و چه یک جام آب بریزی فرقی نمی‌کند، خداوند به اعلی‌حضرت همایونی همه چیز داده و به اندازه یک مملکت بلژیک شاید بیشتر ملک و نقدینه داده است. به محض اظهار این مطلب، چنان تغییر حال دادند که واقعا رنگ صورت برافروخته شد و سفیدی چشم به‌کلی تغییر کرد و از پشت میز تحریر بلند شدند و آمدند وسط اتاق و چند بار نفس عمیق کشیدند، دست‌های خود را به هم مالیدند و طوری تغییر حال دادند که حال سکته به بنده دست داد و می‌خواستم از دفتر فرار کنم، ولی پاهایم قدرت نداشت ساکت و بی‌حرکت ایستادم. بعد از اینکه چند مرتبه طول اتاق را قدم زدند و آه‌های سرد کشیدند با رنگ پریده به این شرح فرمودند من خیال می‌کردم کارهایی که می‌کنم شماها که مثل پیراهن تن من می‌مانید می‌دانید و به دیگران که نمی‌دانند می‌گویید؛ امشب فهمیدم که متاسفانه شما هم نمی‌دانید و خیلی باعث تاسف من شد. آن وقت به بنده نزدیک‌تر شدند تا حدی که نفس اعلی‌حضرت همایونی به بنده می‌خورد و سوال فرمودند پدر شما مرده یا زنده هست؟ خواستم جواب بدهم خودشان فرمودند می‌دانم، مرده. باز فرمودند چه ثروتی داشت؟ خودشان فرمودند می‌دانم چه داشت. می‌خواهم بگویم که وقت مردن من نیز مانند پدر تو خواهم مرد؛ در وقت مردن دو ذرع و نیم چلوار خواهم برد، آنچه هست و من دارم همین جا می‌ماند. این‌ها که من دارم آبروی مملکت است. اگر منظور املاک است تمامشان می‌ماند. من می‌بینم صاحبان املاک مزروعی به این خوبی اصلا به آن‌ها توجه ندارند و به‌کلی ویرانه شده است. سرتاسر شمال بهترین املاک مزروعی است که می‌توان از عایدات آن بودجه مملکت را تامین کرد. تو که جغرافیا و تاریخ خواندی می‌دانی سوییس کجاست و چه دارد، آیا سوییس مثل ما نفت دارد؟ معدن دارد؟ جز چند کارخانه ساعت‌سازی چیز دیگری دارد؟ هیچ میدانی مملکت به این کوچکی بودجه‌اش از بیشتر ممالک بزرگ بیشتر است؟ از کجا این عایدات را می‌آورد؟ فقط منظره‌های زیاد دارد، ولی آن منظره‌ها را تمیز نگه داشته و زینت کرده و وسیله آسایش برای جهانگردان تهیه کرده است. این است که از بیشتر نقاط دنیا جهانگردان در موقع معین پول‌های خود را می‌برند و در آن‌جا خرج می‌کنند و برمی‌گردند. ما که هر گوشه از مملکتمان سوییس است چرا وسیله تهیه نکنیم که از این پول‌ها در مملکت ما هم خرج شود و استفاده ببریم؟ مگر فراموش کردید که من دستور دادم در مازندران به متمولین اطلاع دهند و اعلان کنند هرکس بهترین عمارات را که دارای تمام وسایل زندگی باشد بسازد من جایزه می‌دهم ولی کسی اقدام نکرد. منظورم این بود که اگر خارجی‌ها در ایران به شمال خواستند بروند اقلا جای خواب راحتی داشته باشند به همین مناسبت دستور دادم کنار راه‌آهن، نزدیک شهرها و قصبات عمارت‌های کوچک بسازند آن هم از پول خودم. شنیده‌ام در سوییس اگر کسی بخواهد جنگل ببیند باید برود به جنگل و اگر دریا بخواهد ببیند برود جای دیگر و جلگه و دشت بخواهد ببیند باید برود جای دیگر. اما در رامسر ما در یک نقطه که بایستد با حرکت دادن سر، هم جنگل و هم جلگه و هم دریا خواهد دید. خداوند محل به این خوبی به ما داده آن‌وقت به آن کثافت افتاده بود، عاقبت مجبور شدم خودم این کار را بکنم. آب معدنی رامسر کجا پیدا می‌شود؟ چرا نتوانستیم استفاده ببریم؟ به تجار و سرمایه‌داران سفارش و تاکید کردم کارخانه بیاورید نیاوردند، خودم آوردم، باز تاکید و سفارش کردم مهمان‌خانه بسازید و تشکیل شرکت بدهید نکردند. حتی شنیده بودم نزدیک دریا حمام دریا تهیه می‌کنند٬ سفارش کردم نکردند باز هم خودم کردم. می‌گویند من از آب کره می‌گیرم. این چه کره‌ای است که من می‌گیرم؟ در بابلسر٬ رامسر و چالوس مهمان‌خانه ساختم٬ از سوییس متخصص مهمان‌خانه استخدام کردم و عده‌ای مستخدم در این مهمان‌خانه‌ها از اول تا آخر سال می‌خورند و می‌خوابند فقط دو ماه فصل شمال و دریاست، در این دو ماه چه عایدی می‌دهد که مخارج ده ماه دیگر را تامین کند؟ جز خرج و کار دیگری هست؟ اینها را برای چه می‌کنم؟ تمام این‌ها را برای آبروی مملکت است. من می‌بنیم بهترین آب و هوا و بهترین منظره طبیعی را داریم چرا استفاده نبریم؟ من امروز پادشاهی هستم مالک و زارع، مهمانخانه چی، کارخانه چی، و حمامی. مگر من نمی‌دانم پادشاه مملکت نباید این کارها را بکند؟ اما ملاحظه می‌کنم که فرد ایرانی امروز که صد تومان خرج می‌کند می‌خواهد فردا صد تومان از خرجی که کرده عایدی بردارد، درصورتی که خارجی‌ها میلیون‌ها تومان خرج می‌کنند و سال‌ها فعالیت می‌کنند، و بعد از سال‌ها زحمت، بهره‌برداری می‌کنند. من هم مملکتم را دوست دارم، بنابراین شخصا اقدام می‌کنم. فردا هم که رفتم تمام آنچه که کردم می‌ماند برای مملکت. بعد از یک ساعت فرمایش، در حالی که واقعا به گریه افتاده بودم بنده را با کمال تاثر و ناراحتی مرخص فرمودند.» کتاب خاطرات سلیمان بهبودی صفحه ۳۷۸-۳۷۹.

در طول ۱۶ سال سلطنت، هر سال رضاشاه دستاوردی کلان داشت؛ تحول مطبوعات، آغاز کار رادیو، خطوط سراسری راه آهن با یک ریال مالیات قند و شکر، افتتاح دانشگاه تهران، برپایی دادگستری و آموزش‌و‌پرورش مدرن، و کندن شر آخوندها از دستگاه عدالت و تعلیم با همدلانی مثل فروغی و داور و تیمورتاش و مخبرالسطنه هدایت و متین دفتری و دشتی و بهار، و کشف حجاب…

درباره رضاشاه چه بگویم وقتی در پاسخ آتاتورک که می‌پرسد به سرباز بی‌سواد ترک دوماهه خواندن و نوشتن با الفبای لاتین یاد می‌دهیم شما چرا خط فارسی را لاتین نمی‌کنید؟ می‌گوید: «من مشکل زیادی دارم چون باید پاسخ فردوسی و حافظ و سعدی را بدهم به آن‌ها چه بگویم اگر خط فارسی را عوض کنم؟»

شگفتی است موضع بعضی از چپ‌زدگان درباره رضا‌شاه، ذوب‌شدگان در ولایت که تکلیفشان معلوم است وقتی می‌شنوم که افسانه دوختن دهان فرخی‌‌یزدی را هزار‌ بار تکرار می‌کنند می‌پرسم چرا این‌ها از کشتارهای خمینی و خامنه‌ای نمی‌گویند.

نخستین فروردین انقلاب مانند بهمن و اسفند خونین بود. مهندس بازرگان به خمینی ملتمسانه گفت زندانیان را در عید نکشید، فکر خانواده‌شان باشید که گناهی ندارند. خمینی موجودی انباشته از کین و نفرت در ۱۲ فروردین ۵۸، جواب بازرگان را داد که این‌ها مفسد ‌‌فی‌الارض‌اند و به محاکمه احتیاج ندارند. آن‌گاه ماشین کشتارش به‌ راه افتاد و در کمتر از دو هفته، شماری از خدمتگزاران این آب و خاک را که بعضا نوروز ۱۳۰۱ را به یاد داشتند (پاکروان، مطبوعی، صدری و …) در برابر جوخه اعدام قرار داد.

۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، امیرعباس هویدا، نخست‌وزیر و وزیر دربار، ساعت ۱۹ و ۲۵ دقیقه تیرباران شد. در این روز، در ساعت ۱۴، دومین و آخرین دادگاه امیرعباس هویدا برگزار شد. اعضای دادگاه یک رئیس، پنج قاضی و یک دادستان از سازمان مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی و توده‌ای‌ها و جبهه ملی و نهضت آزادی و اسلامیون بودند. رئیس دادگاه ساعت ۱۷ و ۳۵ دقیقه کافی بودن محاکمه را اعلام داشت و پس از یک ساعت شور، هویدا به‌عنوان مفسد فی‌الارض تیرباران شد. هنگامی که سومین تیر شلیک شد قاتلان هویدا سه بار الله اکبر گفتند. (نخستین تیر را درگلوی او هادی غفاری شلیک کرد و بر جان کندنش می‌خندید.)

۱۸ فروردین ماه ۱۳۵۸، شامگاهان، ستوان یکم حسین مختاری اردکانی، فرمانده قرارگاه شهربانی بوشهر، و پاسبان عبدالرسول شیخی، مامور شهربانی بوشهر، تیرباران شدند.

۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، ۱۵ دقیقه پس از نیمه‌شب، استوار یکم شهربانی محمد باقر رستمی در قم تیرباران شد.

۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، پاسبان رحمان عبداللهی و پاسبان سیدکاظم اشرف‌زاده ساعت چهار بامداد در گورستان ولی‌آباد دزفول تیرباران شدند.

۱۹ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ ناصر قلی هوشمند، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اسپهان، هنگامی که برای دادرسی به تهران برده می‌شد، در جاده قم به ضرب گلوله‌های پاسداران کشته شد.

۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت یک و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد علی محمد خواجه نوری، رئیس اداره سوم ستاد بزرگ ارتشتاران ۲- سپهبد امیر حسین ربیعی، فرمانده نیروی هوایی ۳- دکتر منوچهر آزمون، وزیر مشاور، در کابینه شریف امامی ۴- سرپاسبان بلالی، مامور کلانتری ۲ فرمانیه، در زندان قصر تیرباران شدند.

۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج و سی دقیقه بامداد ۱- ستوان یکم عباسقلی داودی، رئیس کلانتری ۲ بهبهان ۲- سر پاسبان یدالله رفعت‌نیا ۳- پاسبان خسرو ملک‌زاده ۴- پاسبان سیدهاشم موسوی در نزدیکی گورستان احمدآباد بهبهان تیرباران شدند.

۲۰ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت پنج بامداد سرهنگ عزیزالله رحمانی، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کهگیلویه و بویر‌احمد، مفسد فی‌الارض شناخته و تیرباران شد.

۲۱ فروردین ماه ۱۳۵۸، سرهنگ هوشنگ توانا، افسر فرماندار نظامی تهران، تیرباران شد. بامداد سرهنگ انصاری، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت قزوین، تیرباران شد. تراب حاج‌علی‌لو، رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اردبیل، در این شهر تیرباران شد. ساعت پنج و بیست دقیقه بامداد ۱- ستوان عزت‌الله دشتی ۳۸ ساله ۲- سرپاسبان حسن بیدادمست در زندان شهربانی بروجرد تیرباران شدند. بامدادان استوار محمد بیگلو، رئیس پاسگاه ژاندارمری راور کرمان، به جرم هواداری از سامانه مشروطه شاهنشاهی تیرباران شدند.

۲۲ فروردین ماه ۱۳۵۸، ساعت دو و سی دقیقه بامداد ۱- سپهبد ناصر مقدم رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ۲- سپهبد بازنشسته محمد تقی مجیدی به اتهام شرکت در دادگاه فداییان اسلام و نواب صفوی ۳- سپهبد علی حجت کاشانی، رئیس سازمان تربیت‌بدنی به اتهام نابودی ورزش ۴- سرلشکر حسن پاکروان، سفیر ایران در پاکستان و فرانسه و رئیس پیشین سازمان اطلاعات و امنیت کشور و رها‌‌‌‌سازنده خمینی از اعدام ۵- سرلشکر علی نشاط، فرمانده گارد جاویدان ۶- سرلشکر حسین علی بیات، نماینده مجلس شورای ملی ۷- عباسعلی خلعتبری، وزیر امور خارجه، به جرم بستن قراردادهای ساختن راکتورهای اتمی ۸- عبدالله ریاضی، رئیس مجلس شورای ملی ۹- سناتور علامه وحیدی ۱۰- منصور روحانی، وزیر کشاورزی ۱۱- غلامرضا نیک‌پی، شهردار تهران، به جرم پیاده‌کردن پروژه نقشه جامع تهران، مفسد فی‌الارض شناخته و تیرباران شدند. این بزرگان لشکری و کشوری در دادگاه حاضر شدند و به پرسش‌های کوتاه رئیس دادگاه که بیشتر در زمینه شناسایی آنان بود پاسخ دادند و سپس، دادگاه‌های انقلاب اسلامی آغاز به رای دادن کردند و حکم بی‌درنگ اجرا شد.
******
قرن ۱۴ با امید ملتی به فردا آغاز شد و سال ۱۳۰۱ امیدها پررنگ‌تر شد. قرن ۱۵ شمسی با درد و فقر و مرگ آغاز می‌شود، به جای رضاشاه و دولتمردان عاشق ایران، سیدعلی خامنه‌ای، سیدابراهیم رئیسی و محمد باقر قالیباف و محمدی گلپایگانی در جایگاه رضاشاه و ذکاءالملک فروغی، موتمن الملک پیرنیا و تیمورتاش نشسته‌اند. حکایت علی بابا و چهل دزد بغداد که آدم هم سر می‌برند و می‌درند، در پوست و روح و دیده می‌خلد و نوروز با یاد نوید افکاری، نیما زم، سهراب اعرابی، ندا آقاسلطان اشک می‌ریزد.

نوروز ماندگار در دل ما زنده است / علیرضا نوری زاده

فرهنگ و ادب و هنر و سنت‌های ایرانی جان‌های رخوت گرفته را با شادابی و امید پیوند خواهد داد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ مارس ۲۰۲۲ ۱۹:۳۰

هر نوروز با دل‌هایی پر از عشق یاد آن‌ها را گرامی داریم – ATTA KENARE / AFP

نوروز جاودانه دلخسته از راه می‌رسد، اما جان و جهان میهن ما با درد و گرانی و استبداد، گویی که سرخوشی و شادمانگی را از یاد می‌برد.

سر می‌زنم به تاریخ؛ سالی پس از شکست و مرگ تلخ شاه‌شهان یزدگرد به دست‌ خائن مروی در آسیاب بادی؛ سال صف طویل اسیران از تیسفون تا کوچه‌های خالی مدینه؛ شهزادگان و سرداران، دوشیزگان پارسی در بند، بیع و شراء انسان در بازار بردگان؛ سال فروشکستن و ویرانی ایوان باشکوه مدائن؛ ویران و سرشکسته.

با حیرتی به وسعت ایران، نوروز می‌رسید. وقتی برای ماندن باید یا بیان دین مهاجم را آواز کرده باشی یا مالیات کفرت را تقدیم فاتحان بنمایی، نوروز معنا نداشت اما ایرانیان به بهانه صحراگردی و زراعت، زن و فرزندان را به بیرون باره نیشابور و شوش و ساری و بلخ و خیوه و مرو و سیستان و… می‌بردند و در سایه درختی چشم به افق می‌دوختند تا برج حمل سر رسد و پیش از آن در سه‌شنبه آخر، سال آتش می‌افروختند و از رویش می‌پریدند. عید به عزیزانشان سکه‌ای، شیرینی و بالاپوشی هدیه می‌دادند. ۱۳۰ سال بعد، بزرگ‌ترین جشن نوروز در بغداد بر پا می‌شد و مامون عباسی نوروز را بزرگ‌ترین احتفال بشری می‌خواند.

روزی که خمینی به تخت نشست، گمان می‌کرد که اسلام ناب انقلابی نه فقط پرچم شیروخورشیدنشان را می‌بلعد و سازمان شیروخورشید را هلال احمر می‌کند، که به بهانه شهدایی که تعدادشان به قول دری‌گویان به دوصد نمی‌رسد و دو صدهزارش کرده بود، گفت: «ما عید نداریم؛ محمدرضا عید ما را عزا کرد.» مرحوم بازرگان پاسخ داد: «عید داریم، خوبش را هم داریم» و وزرایش را واداشت لباس نو برتن کنند و کراوات‌های شیک بزنند (فروهر دیرگاهی بود که بالاپوش خاص خود داشت) آن سال سلام عید هم برگزار شد.

۴۳ سال است هر بار که به استقبال نوروز می‌روم، در دل و جانم زمزمه‌ای می‌شنوم. یک سال دیگر می‌رود و ما همچنان دوره می‌کنیم خاطرات خوش خانه پدری را؛ چه در وطن و چه در تبعیدگاه‌ها از آلاسکا تا استرالیا؛ به امید آنکه در فردایی نه‌چندان دور بار دیگر بخت مشاهده سرافرازی و اعتلای میهن عزیزمان را داشته باشیم. یک سال دیگر چهارشنبه‌سوری را بی‌اعتنا به توصیه‌های شیخ مطهری و جانشینان فکری او زردی جان را به آتش می‌دهیم و سرخی‌اش را به جان می‌خریم تا حرارت زندگی را در قلب‌هایمان حفظ کند.

مراسم چهارشنبه سوری- ATTA KENARE / AFP

از نخستین نوروز پس از خمینی ۴۴ سال را با جنگ و مبارزه و زندان و شکنجه و اعدام سرکرده‌ایم؛ اما آقای سپهری و خانم سپیده قلیان از دل زندان آواز می‌دهند که روزگار تلخ استبداد به سر می‌آید و نوروز نیمه مصادره شده آزاد خواهد شد.

با آنکه نایب امام زمان از فردای به تخت نشستن جامه سیاه بر ملت ایران پوشاند و فریاد زد که «ما عید نداریم! چهارشنبه‌سوری و سیزده‌بدر نداریم!» و شیعه باید فقط توی سرش بزند و اشک بریزد، ملت ما افتان‌وخیزان پرچم نوروزی را که چند هزار سال پیش در جهان وحشت و جهل برافراشته بود، این بار نیز در عصر ولایت جهل و جور و مرگ در فضای پر از درد و نفرت و مرگ جمهوری ولایت فقیه به اهتزاز درآورد.

عید دروغ نیست؛ ولایت خلیفه دروغ است. عید می‌ماند و او فنا خواهد شد و روزی خواهد آمد که در بهاران، مزار شهدای آزادی را بنفشه‌زار کنیم و هر نوروز با دل‌هایی پر از عشق یاد آن‌ها را گرامی داریم.

با آنکه در سال گذشته تقریبا هرروز در گوشه‌ای از میهنمان فریاد اعتراض بر آسمان می‌شد -معلمان، بازنشستگان، کارگران، حماسه‌سازان خوزستان و اصفهان- با این‌ همه رفتار جامعه جهانی در برابر رژیمی که بی‌محابا می‌کشد، آدم‌ربایی می‌کند، باج می‌گیرد، نازنین زاغری را شش سال گروگان می‌گیرد و با ۴۰۰ میلیون پوند و بهره‌اش معاوضه می‌کند، در یمن و سوریه به کشتار مردم مشغول است و در لبنان به کار نابود کردن یک ملت است، بی‌اعتنا به همه این جرائم و جنایات، به لبیک ولی فقیه به برجام۲ دل خوش کرده و همین امر دلسردی ایرانیان در سال اخیر را به همراه داشته است.

هم‌زمان، عملکرد مسئولیت‌گریزانه ایالات متحده در افغانستان و رها کردن ملتی که ۲۰ سال با سرفرازی تحولات چشمگیری را شاهد بود در چنگ طالبان، عامل دیگری بود که به یاس منتشر شده در جامعه ما دامن زد.

بسیاری از ایرانیان تبعیدی به این نقطه رسیده‌اند که دیگر امیدی نیست و ملت گرفتار ما به این زودی‌ها از شر شعبده‌ای که جمعی آخوند بی‌ایمان و منافق و دستیاران اغلب جاهل و بعضا حقه‌باز آنان به صحنه آورده‌اند، خلاص نخواهد شد. من خود با مشاهده سیاست‌بازی‌های دور از اخلاق ولی فقیه و ذوب‌شدگانش، نفاق غرب و به‌ویژه آمریکا و نگاه به آن توده‌های محروم و دردکشیده‌ای که حالا بالای خط فقرشان میوه دانه‌ای می‌خرد و زیرخط فقر دریغ از پارسال، دچار حال غریبی شده‌ام.

من برخلاف بعضی از همکارانم نمی‌توانم حال و روز خود را از واژگانم پنهان دارم. به محض آنکه عنان دل و عقل به دست قلم می‌دهم، دیگر مرا اختیاری نیست. تا امروز من بوده‌ام و دلی که احساساتی است و عقلی که بیشتر به دنبال نیمه‌پر لیوان بوده است. بنابراین اگرچه دیدن تصاویر وطن و شنیدن خطابه اهل ولایت فقیه آزارم می‌دهد و نادانی‌ها و خرافه‌پرستی و تعصب بعضی از هموطنان به فریادم وامی‌دارد، هنوز باور دارم که با بودن نوروز، با زنده ماندن آتش چهارشنبه‌سوری، با حضور حضرت فردوسی در دل‌ میلیون‌ها ایرانی و همنشینی خواجه بزرگ شیراز با دل‌های ما، ایران چونان ققنوس از خاکستر خود برخواهد خاست و بار دیگر خورشید حیات‌بخش فرهنگ و ادب و هنر و سنت‌های ایرانی جان‌های رخوت گرفته را با شادابی و امید پیوند خواهد داد.

اقوام کرد با افروختن آتش به پیشواز نوروز می‌روند- ایسنا

به گمان من نوروز به نوعی بهتر از نوروز پار است. تا پارسال روسای‌جمهوری داشتیم که همچنان می‌کوشیدند حداقل در پیام نوروزی، چهره سیاه خون‌گرفته نظام را رنگی از زیبایی بزنند و مژده می‌دادند که در پرتو مردم‌سالاری دینی، امسال برای ملت ایران سالی پربرکت و توفیق خواهد بود؛ اما امسال چنین نیست. عامل کشتار حداقل شش هزار تن بر کرسی امارت تکیه زده است و ولی فقیه چیزی به هم می‌بافد که به عنوان پیروزی‌های بزرگ اسلام و انقلاب به ملت شهیدپرور گرسنه عرضه کند.

سید روح‌الله مصطفوی خمینی در آستانه نوروز به بهانه آنکه احترام به ده‌ها هزار شهید انقلاب ایجاب می‌کند عید نداشته باشیم، (عماد باقی در کتاب ارزنده‌اش آشکار کرد که هم ولی فقیه و اصحابش و هم اهالی ولایت استالین و مائو و… چقدر درباره شهدا دروغ به هم بافته‌اند، یک را ۱۰ و ۱۰ را ۱۰۰ و… کرده‌اند) و بر آن شد تا مانع از برگزاری مراسم چهارشنبه‌سوری و سپس نوروز شود. آن سال مردم چهارشنبه‌سوری را باشکوه‌تر از هر سال برگزار کردند. نایب امام زمان که هوا را پس دید، ناچار شد در مورد عید نیز هم چون عنوان نظامش تقیه کند. روز عید هم پیامی فرستاد که یک واژه‌ شادی‌آور هم در آن نبود. در آن شب عید، گلوله‌های خشم و کین انقلاب چراغ خانه بسیاری از مردانی را که سال پیش از ظهور آقا، چشم‌وچراغ حکومت بودند، خاموش کرده بود.

مهندس بازرگان و دکتر مبشری بسیار به خمینی گوشزد کرده بودند که محاکمات رجال عصر پهلوی را به بعد از عید موکول کند. اما هم‌زمان انقلابی‌ها از هر نوع و طایفه‌شان، اصرار داشتند که کار این رجال را باید هرچه زودتر فیصله داد که مردم خون می‌خواهند. تنها چند روز اعدام‌ها متوقف شد؛ اما فروردین آن سال به خونین‌ترین فروردین تاریخ ایران تبدیل شد.

چه بی‌رحم بود انقلابی که می‌خواست عشق و آزادی و عدالت را همراه با نفت و خوشبختی بین اهالی ایران تقسیم کند. نوروز ضمن دیدارها با جمعی از احباب و عزیزان، سری به بیت مرحوم شریعتمداری زدم. پیرمرد سخت وحشت‌زده بود. از اوباشی می‌گفت که هر روز سر کوچه‌ جمع می‌شدند و شعار مرگ بر ضدانقلاب و امام سر می‌دادند. تصویر پیکرهای سوراخ‌سوراخ ژنرال‌های شاه و مردانی که بعضی‌شان را می‌شناخت و در ایمان و درستی‌شان تردیدی نداشت، او را سخت آزار می‌داد. از آخرین خبرها برایش بازگفتم و اینکه قرار است از ششم فروردین محاکمات چنددقیقه‌ای آغاز شود و سپس از دیدارم با جمعی از بزرگان عصر پهلوی دوم در زندان خبر دادم و اینکه آزمون و روحانی و جعفریان و هویدا و پاکروان چشم امیدشان به لطف روحانیون و به‌ویژه شخص او است.

چهره‌اش سخت گرفته بود. گفت پاکروان چون خمینی را از مرگ نجات داده، بیش از همه درخطر است و بعد حکایت پاسبانی را برایم بازگو کرد که زن و بچه‌اش همان روز به دیدن آقا ـشریعتمداری- رفته بودند به امید شفاعتی. و این همان پاسبان بود که روز دستگیری خمینی با اتومبیل فولکس سید را به تهران برد و چون موقع ورود سید به اتومبیل سر مبارک به بالای در خورد، پیدا بود که صاحب اتومبیل را نخواهد بخشید. اگرچه ۱۳ سال از بازنشستگی او گذشته باشد. به امر خمینی، پاسبان بیچاره را اعدام کردند؛ همان‌طور که پاکروان و ایرج مطبوعی را، علامه وحیدی و منوچهر آزمون را.

حالا ۴۳ نوروز را در پی نوروز خونین انقلاب پشت سر گذاشته‌ایم. نوروزهای جنگی با موشک‌های عباس و حسین و طیرا ابابیل، نوروزهای سیاه بعد از ۳۰ خرداد و سال ۱۳۶۷ که مردان خدا دو دستی آدم می‌کشتند. نوروز پس از خمینی، آنگاه که مردم امید داشتند با رفتن سید دکان تظاهر و فریب و مرگ بی‌رونق شود؛ اما برخلاف تصوراتشان هر روز بر رونق این دکان افزوده‌ شد.

نخستین نوروز اصلاحات نیز از یادنرفتنی است. خاتمی در پناه گل و سبزه پیام دوستی و مهر و عدالت و مردم‌سالاری داد و تاکید کرد فصلی دیگر در تاریخ ملت ایران آغاز شده و زمان قهر و نفرت به سر آمده است و فرشتگان رحمت و محبت و تساهل و تسامح اینک بر شانه‌های اهل ولایت فقیه نشسته‌اند. اما دیری نگذشت که فرشتگان برقع تزویر از چهره برگرفتند و چهره‌های آزمند و خونریز خود را به تماشا گذاشتند.

نوروزها را یک به یک در عصر ولایت سالوسان سر کرده‌ایم اما به قول شهیار قنبری، «بوی عیدی، بوی سبزه، بوی اسکناس تانخورده مادربزرگ» با ما مانده است. در مصر کتابی خریدم که نخستین بار در عهد خدیوی اسماعیل حاکم مصر که کانال سوئز در زمانش ساخته شد، به چاپ رسیده بود. من چاپ جدیدش را از کتابفروشی «مدبولی» خریدم. عنوان کتاب «تراث الفرس» است که می‌شود آن را به تمدن و سنن فارس‌ها ترجمه کرد. در این کتاب فصلی هست که از نخستین نوروزها پس از حمله عرب‌ها یاد می‌کند. نوروزهایی که مردم ایران یک چشم خون و یک چشم اشک بودند.

«در جلولا آنجا که فارس‌ها ماه‌ها پیکر همسران و فرزندان خود را می‌جستند و هر گوشه‌ای استخوانی می‌یافتند، به این گمان که از آن عزیز آن‌ها است، پس گلابش می‌زدند و به حریری می‌پوشاندند که چون گبران نمی‌توانستند استخوان بر غاری بلند نهند که عقابان و کرکس‌ها به آسمانش برند، زمزمه درگرفت که چیزی به تحویل سال فارس‌ها نمانده است. عساکر دستور یافتند هر جا فارسی دیدند که شال نو بر شانه انداخته یا کودکان را نقل و کشمش می‌دهد و سکه‌ای به تهنیت عید، یا اگر از پس روزنی، سینی دیدند که سبزه گندم و جو و ذرت از آن سر برکرده یا عطر سنبل در کوچه‌ای مستشان کرد یا بر بام‌ها دیدند بنفشه کاشته‌اند، به هوش باشند که این‌ها از آثار نوروز گبران است؛ پس وقت ضایع نکرده، جامه‌های نو بدرند، کودکان را تازیانه زنند،‌ گل‌ها را لگدکوب کنند و سبزه‌ها را به جوی ریزند؛ که این مردم را اگر مجال دهند تا نوروز و عید آتش ـچهارشنبه‌سوریـ که مظهر پرستش آتش گبران است و سده و دیگر رسوم گبران را برپا دارند، زود باشد که به عهد اجدادی برگردند و کفر از سر گیرند. درنگ نباید کرد. مجالشان نشاید داد که این‌ها به جادوی آتش و سنبل و شکرپاره می‌خواهند فرزندان خود را بار دیگر به ضلال ـ گمراهی ـ بکشند…»

در جای دیگر این فصل می‌آید: «آن سال گفتند در همه ملک نهاوند و تیسفون و جلولا دوصد هزار خانه بی مرد بود ـیعنی مردانشان را عرب‌ها کشته بودندـ اما هیچ خانه‌ای بدون آتش و سنبل و شکرپاره نماند و زنان با چشم گریان رو به فرزندان خنده می‌زدند و عیدانه می‌دادند. شربتی یا سیبی یا شکرپاره‌ای و اگر اندک مکنتی مانده بود سکه‌ای…»

چنین بود که حتی ظهور نایب امام زمان، نواده سید احمد کشمیری، نیز نتوانست میر نوروزی را از خواندن باز دارد. باور کنید جلوه‌های روشن عید از مظهر تباهی و نفرت که ۴۳ سال است در برابر چشم ما است، پرتلألوتر است. سیدعلی رهبر و سید مجتبای در آرزوی رهبری از آن عرب‌هایی که به وعده دستیابی به مواهب بهشت عجم و زنانی که پیکر در جوی شیر می‌شویند دیوانه‌وار شمشیر می‌زدند و می‌دریدند و می‌سوختند و ویران می‌کردند، عارضه کوتاهی بیش نیستند. نگاه کنید حتی مومنانی که روز عید ره به جمکران می‌کشیدند تا در چاه ساخته دست جهل و خرافه عریضه به پیشگاه آقا ارسال کنند، لباس نو پوشیده‌اند و نوروز را گرامی می‌دارند.»

یک‌بار دیگر می‌نویسم؛ عید حقیقتی است که پرتو آن چشم دشمنان ایران در طول تاریخ شگفتی‌آور خانه پدری را بسیار بار به کوری دچار کرده است.

نوروز را جشن می‌گیریم؛ چنانکه نیاکانمان در جلولا و تیسفون و نیشابور و مرو و قندهار و لاهور در همه ایران‌زمین در فصل خون و درد حمله عرب‌ها جشن گرفتند. حالا تنها نیستیم؛ میلیون‌ها تاجیک و افغان و ازبک و کرد و آذری، حتی گرجی‌ها و ارمنی‌ها، همراه با میلیون‌های دیگر از این اقوام که با چندین میلیون ایرانی دور از وطن در غربتکده‌های بی‌شمار همراه و همسفرند، پرچم نوروز در دست دارند و با نوای میر نوروزی شادی می‌کنند.

در خانه پدری، امسال نیز چون پار و پیرار، رژیم جهل و جور و فساد چراغ خانه‌های بسیاری را شکسته است. در خانه‌های بسیاری در خوزستان عرب‌های ایرانی نوروز را با خاطره عزیزانی آغاز می‌کنند که پیکرهاشان بر دار ظلم ولایت فقیه آویزان شد. در کردستان خانواده و دوستان ده‌ها کرد دلاور دیگر که قربانی ظلم و جهل حاکم بر وطن شدند، در اصفهان زارعان دلاور زاینده‌رود، در تهران و شمال میهن که معلمان و بازنشستگان به پا خاستند و شوری در وطن برپا کردند؛ صدها ایرانی با یاد نوروز پیشین که عزیزانشان در کنارشان بودند، چراغ عید را برمی‌افروزند.

امسال رژیم سرگردان‌تر و وحشت‌زده‌تر از همیشه چشم به وین و اوکراین دوخته است. اگر جهان و به‌ویژه آمریکا دست از نفاق و دلجویی از ولایت فقیه برمی‌داشت و برایش افغانستان و عراق و ایران و لبنان، به اندازه اوکراین اهمیت داشت، حماسه مقاومت ملت ما را می‌دید. اما ظاهرا باید دست جو بایدن را در فاصله خواب‌ها و قیلوله‌اش گرفت و رو به قبله ایرانش کرد و از او خواست تا سر زدن سبزه‌ها، شکوه معطر سنبل‌ها، آتش جاودانه چهارشنبه‌سوری و آفتاب نوروزی و کودکان پر از خنده و امید را و… تماشا کند. به ملتی بنگرد که ۴۳ سال است مقاومت می‌کند، به پا می‌خیزد، زمین می‌خورد؛ اما امیدش را از دست نمی‌دهد و با سوسن زخمی و نیم سیبی نوروز را جشن می‌گیرد.

خدای را! مسجد من کجا است؟ / علیرضا نوری زاده

اخلاق سیاسی؛ پیش و پس از خمینی
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۱۰ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۱۵

جمهوری اسلامی ایران به تربیت «پرستو» برای جلب و جذب و گاه حذف هدف‌های خودی یعنی ایرانی پرداخت – عکس از فرارو

حکایت سراسر شور و عشق و جاسوسی و امنیتی بالاتر از خطر با بازیگری خانم کاترین شکدوم و نقش اول مردی مثل سردار جوانی و نیم‌مرد اولی چون رفیق صفراف سابق و صفرزاده لاحق، ما ایرانی‌های عاشق داستان‌های پلیسی و امنیتی را در این زمستان جنگ و کرونا و مذاکرات وین سخت به وجد آورد. حتی سرکارعلیّه کاترین نیز که این اشتیاق را مشاهده کرد، ناگهان عابد و زاهد و مسلمان شد و حرف‌های پیشین را انکار کرد. مفسران باذوق و طنزپردازمان هم هریک با کشفیات تازه‌ای کاترین را شبی به بستر سردار فرستادند و شام دیگر در رختخواب حضرت حجت‌اسلام جای دادند.

شگفت اینکه آن جمهوری که بنیان‌گذارش مدعی بود اسلام ناب محمدی انقلابی را بر سر ایرانیان نازل کرده، باری فرمود که تجسس در راه اسلام کار پسندیده‌ای است. لابد آن‌ها که کاترین خانم را به تهران فرستادند نیز بر این باورند که تجسس در آیینشان پسندیده است.

۳۶ سال پیش یک خانم اهل انگلستان که در نیروی هوایی ایران زبان انگلیسی درس می‌داد، با دیدن حجت‌الاسلام محمدی گلپایگانی، رئیس دفتر فعلی آیت‌الله خامنه‌ای از ۳۴ سال پیش تا امروز و نماینده «امام خمینی» در نیروی هوایی آن زمان، زلیخاوار به جای انار سبابه عزیز را به تیغ زد، یک‌ دل نه صد دل عاشق شیخ زن و بچه‌دار شد. چندی در محضرش تلمذ کرد؛ بعد شیعه ناب انقلابی محمدی را برگزید و سپس به عقد شیخ درآمد. شیخ بنا بر عدل اسلامی برای او خانه‌ای در شمیران و خانه‌ای در لندن خرید. به لطف الهی، او فرزندانی برای شیخ آورد که زیبایی را از مادر و کلک‌بازی را از پدر به ارث بردند. بنابراین اگر امروز می‌شنیدید سردار جوانی با کاترین خانم ازدواج کرده است، نباید تعجب می‌کردید.

در پاکستان چند سال، پیش خبرنگار یک مجله کم‌تیراژ و غیرمعروف آمریکایی که درباره مذهب تشییع تحقیق می‌کرد، ناگهان عاشق رئیس جمعیت تنفیذ فقه جعفری، از سرسپردگان بارگاه ولایت، شد. بعد خطبه عقد بود و انتقال بانوی آمریکایی به لاهور. روزی که وزارت اطلاعات به حقوق‌بگیر خود خبر داد ماموری برای عرض تبریک و تقدیم هدیه مقام معظم رهبری به مناسبت ازدواج میمون و مبارکش به لاهور می‌آید، شیخ عیال را خبر کرد. بامداد فردا نه خبری از عیال بود و نه اثری از طلا و جواهرات و نه نشانی از ۲۰۰ هزار دلاری که شیخ از سفر تهران آورده بود و برای صیانت از آن یکجا به همسر آمریکایی‌اش داده بود تا در جای امنی پنهان کند. خانم رفت و شیخ در هجر او و درد ناشی از کلک خوردن به‌واقع یک‌شبه خردوخمیر و پیر شد.

بهره‌گیری از زنان براى به خدمت درآوردن مدیران ارشد یک نظام شیوه‌ای رایج در نظام‌های کمونیستى مرحوم، اسرائیل و شماری از کشورهای غربی بود و هست. جمهوری اسلامی ایران نیز به تربیت «پرستو» برای جلب و جذب و گاه حذف هدف‌های خودی یعنی ایرانی پرداخت و اندک‌اندک دایره عمل پرستوها را وسعت داد تا هدف‌های اجنبی را هم شامل شود.

راه دیگر، شیوه شنود بود که امروز حتى در کشورهاى جهان سوم نیز استفاده نمی‌شود. اطلاع یافتن از مسائل مالى و خصوصی مدیران و تجار و مخالفان براى آنان که هوش ضعیف و عقده‌های روانى گوناگون دارند، شاید جذاب و قابل‌استناد باشد، اما این شیوه با بدیهی‌ترین اصول اخلاقی و درعین حال شرعی مورد استناد اهل ولایت‌فقیه مغایر است. با این همه شنود جمعی و انفرادى دو شیوه رایج براى در هم شکستن شخصیت انسان‌ها است که سید علی آقا گهگاه از حرمتش دم می‌زند اما به دلیل خو گرفتن عناصر اصلى نظامش به روش شنود، این روش به یک الگوى مهم برای دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی نظام تبدیل شده است.

کنترل ۶۰ هزار خط موبایل و ده‌ها هزار خط زمینی و استخدام صدها بسیجى و معلولان جنگ براى شنود و پیگیری مکالمات آنلاین، پارازیت فرستادن روی ماهواره‌ها و سدسازی در برابر موج سایت‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی اصیل از مهم‌ترین ماموریت‌های ویژه اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات است.

عوارض این عملیات گسترده به منازل بزرگان ولایت نیز کشیده شد. لاریجانی‌ها، قاسم سلیمانى، عزیز جعفرى، غلامعلی رشید، وحید حقانیان، محمدی گلپایگایگانى، اصغر حجازى و احمدى مقدم از کسانی بودند که شنود شامل حالشان شد. استقرار یک مرکز کنترل در محوطه خاکى نزدیک منزل روحانى، اعتراض او در نشست حضورى با رهبر نظام را به دنبال داشت. یک روز پس از اعتراض روحانى، این مرکز که با پوشش ایستگاه نیروى انتظامى تاسیس شده بود، برچیده شد.

لابد چنین مرکزی برای رئیسی نیز برپا شده است. احمدی‌نژاد در آن یک هفته‌ای که وزارت اطلاعات را در کف داشت، اسنادی را بیرون برد که تا امروز «حرز جواد» او بوده است ولی مدیر یک شبکه بزرگ تلویزیونی فارسی‌زبان در ترکیه که دوستان احمدی‌نژاد بر آن بودند اسرارش را در یکی از کانال‌های او فاش کنند، در تروری تکان‌دهنده جان خود را از دست داد. لاریجانی را هم ضبط سخنان محرمانه‌اش درباره آقا مجتبی، پسر خامنه‌ای، به زمین زد.

سپاه زیرنظر اطلاعات

دستگیرى شخصى به نام جمشیدى به دستور حسین طائب، رئیس اطلاعات سپاه، که از دلالان نفتى مرتبط با سپاه است، پس از هفته‌ها شنود تلفن‌های او و بازداشت ۱۰ روزه و پرس‌وجو از او درباره عزیز جعفرى، فرمانده سابق کل سپاه، نگرانى بخش عمده‌ای از فرماندهان سپاه را به همراه داشت. سکوت معنادار عزیز جعفرى و به دنبال آن دلجویى رهبر جمهوری اسلامی ایران از او قبل از برکناری‌، به یک بحران پنهانى بین فرماندهان سپاه و سیستم خودساخته طائب تبدیل شد.

به گفته جمشیدی، در بازجویى او شخص طائب حضور داشت و مکررا خود را رئیس سازمان اطلاعات رهبرى معرفى می‌کرد. جمشیدى در مدت بازداشت به دلیل رابطه خانوادگی‌ با عزیز جعفری زیر شدیدترین شکنجه‌های روحی و البته کمی مهمان‌نوازی با مشت و لگد قرار گرفت تا جای دوست و دشمن و میزان پورسانت‌های جعفری و فرماندهان رده‌بالای سپاه را لو دهد. او مکرر گفته بود جعفری دزد نیست، اما شما را فاسد می‌داند.

طائب به دلیل بیمارى توهم که از بعد از اخراجش از وزارت اطلاعات در سال ۱۳۷۴ به آن دچار شد -به‌گونه‌ای که به هر خبر و گزارش واصله به شکلی هیجان‌انگیز واکنش نشان می‌دهد- بى محابا به هر کس و هر مقام انگ مافیا، فساد یا انگلیسى بودن می‌زند. البته خود طائب و معاونانش از محراب تا نجات و محقق محراب از جانی‌ترین تا فاسدترین مدیران رژیم به شمار می‌روند که فقط طی هشت سال ریاست احمدی‌نژاد، میلیون‌ها دلار از معاملات پنهانی و غیر مشروع نفت و گاز به جیب زدند.

قتل عباس یزدان پناه به دست ماموران طائب در فجیره نخستین آبروریزى در روابط خارجى را برای روحانی به همراه داشت؛ طائب پرستو به سراغ عباس فرستاد. او مرد خانواده بود و همسرش را عاشقانه دوست داشت و به دام نیفتاد. این بار قاتل به سراغش فرستادند؛ چون در لندن به صورت آنلاین در دادگاه بین‌المللی که به شکایت کرسنت علیه ایران رسیدگی می‌کرد، به‌عنوان شاهد زنده حرف‌هایی زد که دستگاه نفت و شخص طائب را سخت به وحشت انداخت.

روحانی با همه توان در روزهای اعتبار و عزتش نزد خامنه‌ای نتوانست طائب را کنار بزند. روحانى طائب را مرکز فتنه می‌خواند و می‌خواست برای تحقیق درباره او کمیته‌ای تشکیل شود. اما طائب برادرش را به زندان انداخت و امروز ماه‌ها پس از پایان ریاست‌جمهوری او، تیمی را برای تنظیم پرونده خرد کردن پرزیدنت شیخ حسن، مامور کرده است که ریاست آن با محراب، معاون سابقش، است.

نسل ما و معنای انقلاب

ما نسل ساده و ببخشید احمقی بودیم که انقلاب را مترادف پاکی، درستی، راست‌گویی، ایثار وطن‌دوستی، عدالت، مساوات و … می‌دانستیم. تصویر چه‌گوارا نیمه‌برهنه با سیگار برگ در بین پری‌پیکران لاپاز را می‌دیدیم و تفسیرمان این بود مردم قهرمان را می‌پرستند. صفرعلی از زندان آزاد می‌شد و فریاد شوق سرمی‌دادیم و کسی نمی‌گفت این مردک یک افسر شهربانی را با اره زنده‌زنده تکه‌تکه کرده است، چرا برایش دست می‌زنی؟

برای ما اخلاق معنا داشت. تار سبیل گرو گذاشتن و لوطی‌گری در نسل ما مفهومی تازه یافته بود.عبدالکریم حاجیان سه پله، همکلاسی من در دانشکده حقوق دانشگاه تهران، در سال سوم به زندان افتاد. او شاگرد اول کنکور سال ۱۳۴۶ بود. در دادگاه او حکم ابد گرفت اما وقتی دید رفقایش اعدام شدند، به پاس آن اخلاق و پرنسیب‌ها تا پای جان ایستاد که جانش را بگیرند و گرفتند.

در دوران سربازی، ما گروهان دانشجویی یعنی دارندگان مدرک لیسانس و فوق‌لیسانس و دکترا بودیم. شبی به دستور زنده‌یاد تیمسار امینی افشار فیلم زاپاتا را برایمان پخش کردند. فردا مرا که منشی گروهان بودم، به دفتر سرگرد دانشمند، فرمانده گردان، فراخواندند. سرگرد دانشمند انسان وارسته‌ای بود. گفت تیمسار فرماندهی کل خواسته‌اند احساس پنج تن از دانشجویان را درباره فیلم دیشب بنویسید. یکی از پنج تن خودم بودم که نوشتم زاپاتا می‌گوید انقلابی فساد نمی‌کند، دزد نیست و به مردم خیانت نمی‌کند.

مفاهیم با خمینی

رهبر محبوب که از سفر آمد، همه ناشایستی‌ها، بایسته شد؛ حرام حلال شد و دزدی معنای بهره‌وری از برکات الهی معنا گرفت؛ اعدام‌ها صدی و هزاری شد و در شب‌های شوم اوین و عادل‌آباد و دیزل آباد، با تجاوز به نوامیس در زندان با این توجیه که باکره به بهشت می‌رود و ما نمی‌خواهیم این زن به بهشت رود، بی‌اخلاقی انقلابی جای اخلاق را گرفت.

امروز به برکت انقلاب ناب و دین تحریف‌شده و آلوده به دستان روضه‌خوان‌ها، رژیم پریچهر وارد و صادر می‌کند، می‌کشد، می‌دزدد، توطئه می‌کند، ایران را به خاک سیاه می‌نشاند، لبنان سربلند و دارالعلم و هنر را به دارالفقر و جهل و تعصب تبدیل می‌کند؛ عراق را محل تزویر و تبعیض مذهبی می‌کند و یمن، دار ملکه سبا و سلیمان را، پشت قباله اوباش حوثی می‌اندازد. اخلاق در ویرانه‌های حلب دفن می‌شود و شرف و انسانیت در حاشیه کی‌یف به آتش کشیده می‌شود.

نجفی، دولت‌مرد پاکدست و عاشق ایران را که پرونده دزدی‌های قالیباف و شرکا را گشود، به پرستویی می‌سپارد و خود او را با تصویری مخدوش نزد مردم می‌کشد و به نجفی می‌گوید -ازخویشاوندش شنیدم و از وکیلش- «گردن بگیر، قصاصت نمی‌کنیم فقط اسم سردار (قالیباف) را دیگر نیاور!»

خدای را مسجد من کجا است؟

از ستارخان تا زلنسکی؛ از پوتین تا خامنه‌ای / علیرضا نوری زاده

خامنه‌ای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و به همین دلیل، ماه‌ها است که این گفت‌وگوها به جایی نرسیده است.

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۳ مارس ۲۰۲۲ ۱۷:۴۵

ستار خان و زلنسکی هر دو در کنار ملت ماندند و با دشمن متجاوز جنگیدند – AFP

با تجاوز پوتین به اوکراین، نه فقط برجام ۲ چون قبل اولویت ندارد، بلکه باید گفت جهان یک‌سو و اوکراین سویی دیگر است. ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه و آلمان و… البته پوتین گمان می‌بردند کار اوکراین سه‌روزه تمام است. آقای بایدن درصدد ارسال هواپیمای ویژه برای رئیس‌جمهوری اوکراین بود تا او را به‌جایی امن در واشنگتن منتقل کند و آقای مکرون ادعا کرد که پاریس نزدیک‌تر است، تشریف بیاورید اینجا! بوریس جانسون نیز در بریتانیا خواستار انتقال رئیس‌جمهوری زلنسکی به لندن شد که بیاید و در ساحل تیمز آرام گیرد. اما همگی شگفت‌زده شدند وقتی این بزرگ‌مرد میهن‌پرست پاسخ داد: «من در کنار ملتم می‌ایستم؛ با دشمن متجاوز می‌جنگم و تسلیم نمی‌شوم و کشورم را ترک نمی‌کنم.»

این کلام او، سه تصویر تاریخی، یکی را بر صفحه روزنامه و دومی و سومی را در فیلم و عکس به یادم آورد.

نخستین، از آن ستارخان، سردار ملی، است. در دوران استبداد صغیر، تبریز در اشغال روس بود و در تبریز خونین، آزادی‌خواهان بر دار می‌شدند و قزاق و حاکم مستبد می‌زدند و می‌کشتند و می‌بردند. کنسول روس که از بازتاب آسیب دیدن ستار خان بیمناک بود، برای او پیغام فرستاد که خواستار دیدارم. ستارخان پذیرفت. پاختیاتف، کنسول روس، در آغاز دیدار گفت: «پرچم دولت بهیه روس را بر بام خانه‌ات بنشان تا آسیب نبینی.» کنسول روس به ستارخان پیشنهاد پناهندگی هم داد که با پاسخ دلاورانه او مواجه شد: «جناب کنسول! من می‌خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.»

پاختیانوف که انتظار چنین پاسخی نداشت، خیره و شگفت‌زده بر جای ماند و قدرت نداشت حرف دیگری بزند؛ پس از جای برخاست. هنگام رفتن سفیر، ستارخان دست به اقدام شگفتی زد که در معنا، مکمل پاسخ پرشکوه او بود: «چون کنسول برخاست برود، ستارخان هفت تن از سواران قره‌داغ را که در جنگ‌ها دستگیر کرده بودند، به او سپرد که همراه نوکران خود به دوه‌چی برساند. کنسول از این رفتار بسیار شادمان شد.»

کنسول این جوانمردی پرمعنا را هم پیش‌بینی نکرده بود.

مورد دوم که خود دیدم مربوط به ژنرال نیازی، فرمانده ارتش پاکستان شرقی، در زمان جنگ جدایی بین دو پاره پاکستان و حمله هند به کمک جدایی‌طلبان (طرفداران شیخ مجیب‌الرحمان) بود. حاصل این جنگ ۹ ماهه، سه میلیون کشته و جدایی پاکستان شرقی بود. در دفتر مجله فردوسی نشسته بود. می‌خواستم بر تصویر ژنرال نیازی شرحی بنویسم. در طول روزهای جنگ، روزنامه‌ها به نقل از خبرگزاری‌ها از شجاعت ژنرال بسیار می‌نوشتند که یک روز می‌گفت: «هند را ویران می‌کنم» و روز دیگر بشارت می‌داد: «به‌زودی دهلی و بمبئی را می‌گیرم و پا جای پای جدم جهانگیر می‌گذارم». اما حالا من تصویرش را می‌دیدم که زانو زده بود و فرمانده ارتش هند با شمشیر پاگون‌ها و درجاتش را می‌کند.

بهتم زده بود. پهلوان، سردبیرم، گفته بود شرحی با احساس بر تصویر بنویس! صدای زنده‌یاد جهانبانویی، مدیر فردوسی، درگوشم بود: «ای مردک بزدل باید آن‌قدر مرد بودی که تا پای جان می‌ایستادی. فردا تف و لعنت ملتت نثارت خواهد شد. برای چه؟ برای اینکه پنج سال دیگر زنده باشی و ۱۰ تا بطری مشروب و ۳۰ تا جوجه بیشتر در شکمت بریزی؟ تو در برابر سه میلیون کشته هم‌میهنت که حرف‌های تو را باور کردند، مسئولی.» حرف‌های مدیر زمینه‌ساز شرح عکس من شد.

و سرانجام تصویر سوم؛ آن روز داغ ۳۰ تیر ۱۳۶۱ در پایگاه هوایی نوژه؛ شش عقاب نیروی هوایی ایران از دست‌پروردگان نادر جهانبانی و سرتیپ محققی با سه فروند جنگنده به آسمان بغداد رفتند تا از برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها در بغداد جلوگیری کنند:

هواپیمای شماره ۱ به خلبانی سرلشکر شهید عباس دوران و سرتیپ آزاده منصور کاظمیان
هواپیمای شماره ۲ به خلبانی سرتیپ محمود اسکندر و کمک سرهنگ ناصر باقری
هواپیمای شماره ۳ به خلبانی کاپیتان توانگریان و کاپیتان خسروشاهی.

هدف‌ها یکی پالایشگاه الدوره و دومی قصر المؤتمرات (کاخ کنفرانس‌ها) بود که صدام حسین با میلیون‌ها دلار به شکل قصرهای هزارویک‌شب برپا کرده بود. این عملیات با دو فروند فانتوم اف۴ انجام می‌شد و هواپیمای سوم پشت مرز ماند تا اگر ضرورت بود، به خاک عراق وارد شود.

این هواپیماها هر دو هدف اصابت موشک‌های ضدهوایی عراق قرار گرفتند ولی ماموریت درهم کوبیدن پالایشگاه الدوره را انجام دادند. هواپیمای دوم که در مسیر رفت پشت هواپیمای شماره ۱ قرار داشت و بعد از گردش، اینک در جلو پرواز می‌کرد، هدف اصابت پدافند سبک دشمن قرار گرفت و هر دو خلبان زخمی شدند. خلبان عباس دوران به آن‌ها اطلاع داد که هدف قرارگرفته‌اند و موتور سمت راست را از دست داده‌اند و با توجه به حجم بالای پدافند دشمن، برای آن‌ها امکان برگشت نیست و تاکید کرد که سریعا به سمت مرز حرکت کنند.

در همین هنگام، کاظمیان هم به دوران اطلاع داد که هواپیما دیگر قابل‌کنترل نیست و باید خود را برای خروج اضطراری آماده کند. کاظمیان دست خود را بر دستگیره صندلی‌ پرّان دو نفره قرار داد که ناگهان دوران که آمادگی کمک خلبان خود برای خروج از هواپیما را شنیده بود، دکمه صندلی‌ پرّان کابین عقب را فشرد و کاظمیان با سرعت به سمت بالا پرتاب شد.

کاظمیان هنگام خروج بی‌هوش شد و وقتی به‌هوش آمد، دریافت که در اسارت عراقی‌ها است. او نقل می‌کند: «وقتی خبر شهادت عباس دوران را شنیدم، یاد صحبت شب قبل از عملیات افتادم که او به من می‌گفت: منصورجان اگر یک وقت هواپیما دچار مشکلی شد، تو خودت را به بیرون پرت کن و منتظر من نمان، چون من باید در هواپیما بمانم و ماموریتم را تمام کنم.»

سرتیپ منصور کاظمیان هم‌زمان با شهادت عباس دوران، به اسارت درآمد و پس از هشت سال و دو ماه، در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ آزاد شد و به خانه بازگشت؛ اما حماسه خلبان دوران ادامه یافت. او زمانی که دریافت بر بالای کاخ کنفرانس قرار دارد، با هواپیمایش به روش کامیکازه ها، بر کاخ فرود آمد و رویای صدام حسین را دود کرد و به هوا فرستاد.

مدتی پیش از تحقق این حماسه، شاهزاده رضا پهلوی از تبعیدگاه خود تلگرامی به فرمانده نیروی هوایی ایران فرستاد. خود او در این باره می‌گوید: «من نخستین پرواز سولو [انفرادی] خودم را با هواپیمای بونانزا در ۱۳ سالگی انجام دادم و حدود ۱۶ سال سن داشتم که با هواپیمای جنگنده اف-۵ سولو شدم. بعد از گرفتن مدرک دیپلم، برای دوره‌های پیشرفته پرواز در آمریکا به پایگاه هوایی ریس تگزاس آمدم و قرار بود بعد از یک دوره فشرده یک‌ساله به ایران بازگردم و به دانشگاه افسری بروم. شش ماه بعد که انقلاب شد، دقیقا وسط دوره‌ آموزشی پروازم بود. بعد از درگذشت پدرم، من هنوز در قاهره بودم که جنگ آغاز شد و من از طریق سفارت سوییس در قاهره نامه‌ای به ستاد مشترک ارتش و نیروی هوایی ارسال کردم و درخواست کردم که به عنوان یک خلبان جنگنده این امکان را داشته باشم که وظیفه خود در دفاع از کشورم را انجام بدم.»

«متاسفانه هیچ‌وقت به نامه من جوابی داده نشد و جمهوری اسلامی ایران تصور کرد که این نامه مقدمه‌ای است که از طریق من کودتایی علیه حکومت انجام شود، با وجود اینکه خمینی سر کار بود، من آمادگی کامل داشتم که در چارچوب همان سیستم و حکومت و زیر پرچم جمهوری اسلامی وظیفه ملی و میهنی خودم را انجام دهم و به عنوان یک خلبان از کشورم دفاع کنم.» (گفت‌وگو با وب‌سایت تقاطع)

این تصاویر را با تصویر ولادیمیر پوتین و ولودیمیر زلنسکی و سید علی خامنه‌ای کنار هم بگذارید. پوتین، سرهنگ کوتوله کاگ‌ب، با تجاوز به یک ملت سربلند شجاع، قصد دارد کاریکاتور استالین کوچولوی بی‌سبیل شود. زلنسکی که بایدن و مکرون در دومین روز جنگ فاتحه‌اش را خوانده بودند و می‌خواستند برای انتقالش به واشنگتن یا پاریس هواپیمای ویژه بفرستند پاسخ داد که «من در کنار ملتم می‌مانم و تا آخرین قطره‌ خونم از اعتبار و منزلت میهنم و هم‌میهنانم دفاع خواهم کرد». اما سید علی خامنه‌ای، رهبر یکی از منفورترین نظام‌های استبدادی جهان، در حالی که ملت ایران در برابر سفارت روسیه فریاد مرگ بر پوتین سر می‌دهد، چنین اظهار لحیه سر داده‌اند که «اوکراین قربانی سیاست‌های آمریکا است»!

او که صبح روز سه‌شنبه، ۱۰ اسفندماه، از طریق شبکه‌های تلویزیونی با مردم سخن می‌گفت، در یک سخنرانی به مناسبت عید مبعث که زمان آن به‌طور کم‌سابقه‌ای خیلی کوتاه بود، دولت آمریکا را «یک رژیم مافیایی» دانست و گفت آمریکا از ایجاد بحران در کشورهای مختلف تغذیه می‌کند. رهبر رژیم که در سخنرانی خود به روسیه هیچ اشاره‌ای نکرد، با اشاره به اینکه حکومت ایران خواستار توقف جنگ است، دولت آمریکا را متهم کرد با دخالت در اوکراین و «حرکت مخملی» و «کودتای رنگی» در این کشور، وضعیت را «طبیعتا به این نقطه» رسانده است.

علی خامنه‌ای در بخش دیگری از سخنانش، بدون اشاره به مقاومت مردم اوکراین در مقابل تهاجم روسیه ادعا کرد: «اگر مردم در اوکراین وارد میدان می‌شدند، وضع دولت و مردم اوکراین این‌طوری نمی‌شد.»

پیش از رهبر جمهوری اسلامی، برخی از مقام‌های بلندپایه جمهوری اسلامی ایران هم اقدام روسیه برای حمله به اوکراین را مقابله با «یکجانبه‌گرایی غرب» و گسترش سازمان ناتو خوانده و از آن دفاع کرده‌ بودند. در همین زمینه، علی شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، در توییتی اشاره کرد که حمله روسیه به اوکراین از نمونه جنگ‌هایی است که با هدف ایستادگی در برابر راهبرد غرب انجام می‌شود. او غرب را مسئول مستقیم جنگ‌ دانست.

روزنامه جوان وابسته به سپاه نیز با انتقاد از کسانی که حکومت ایران را در جریان جنگ اوکراین، حامی روسیه معرفی کرده‌اند، از حمایت‌ اخیر کاربران رسانه‌های اجتماعی از رئیس‌جمهوری اوکراین انتقاد کرد.

ادعای رهبر جمهوری اسلامی درباره ولودیمیر زلنسکی مبنی بر اینکه او از حمایت مردم اوکراین برخوردار نیست، در حالی مطرح می‌شود که عملکرد رئیس‌جمهوری اوکراین که در روزهای اخیر با وجود فشارهای فراوان، با پیشنهاد خروج از کی‌یف مخالفت کرده، در رسانه‌های اجتماعی فارسی‌زبان با استقبالی گسترده‌ مواجه شده است و بسیاری از کاربران در توییتر از مقاومت او تمجید کرده‌اند.

خامنه‌ای هنوز درنیافته که برجام۲ برگ بازی پوتین است و با بازی او است که تا امروز، ماه‌ها است که این گفت‌وگوها به جایی نرسیده است. به باور من، پوتین در این قمار بازنده مطلق خواهد بود؛ حتی اگر تا سقف ژتون‌های پلاستیکی چیده باشد. پیروز سرفراز این دفاع جانانه از خانه پدری زلنسکی و ملتش خواهند بود.

در باب سید علی خامنه‌ای فقط می‌توانم بگویم: «خسرالدنیا و الآخره». قطیش ندیم، دوست تحلیلگر و طنزپرداز لبنانی‌ام درباره خامنه‌ای نوشته بود: «شگفتا مردی که تبربه‌دست، روز و شب برای ویرانی خود می‌کوشد. ای‌کاش یکی از خدّام بارگاه ولایت مانند استاد حداد عادل و دکتر علی‌اکبر طبیب حضور، ولایتی، لقمان‌الدوله آقا و سید اصغر حجازی، رئیس امنیت‌خانه ویژه، به ایشان تذکر می‌دادند که سر جدّت کوتاه بیا! امروز هیچ رهبری به‌اندازه زلنسکی در دل ملتش، جای ندارد. بغل گوش شما مرگ بر شما می‌گویند و شما ادعا می‌کنید با ملت ایران یک جان در دو قالب‌اید!»

سپاه فقط شایسته لقب تروریست است / علیرضا نوری زاده

چهار دهه کشتار در داخل و خارج کشور و فساد و خیانت نامش چیست؟
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۰ برابر با ۲۴ فِورِیه ۲۰۲۲ ۱۶:۰۰

رهبر، سرکوبگری‌های وحشیانه بخشی از سپاه را در سرکوب جنبش سبز، با دادن اذن آتش به اختیار و هرچه می‌دزدی حلالت، پاداش داد- عکس از وبسایت خامنه‌ای

سردبیر در مقاله خواندنی‌اش سئوال ساده‌ای را مطرح کرده بود؛ اگر سپاه پاسداران سازمان تروریستی نیست پس چیست؟
درواقع درگیرودار مذاکرات برجام ۲، علی باقری، سرپرست تیم مذاکره‌کننده جمهوری اسلامی و برادر داماد رهبر به‌دفعات به رابط أتریشی اش با رابرت مالی مسئول آمریکائی پرونده ایران، گفته بود به ایشان بگویید اگر جناب رئیس‌جمهور سپاه را از فهرست سیاه و تروریستی بیرون آورد مشکلات طی دو روز حل می‌شود.

راستی این‌همه پافشاری برای تغییر صفت جامع، کامل و واقعی تروریست برای چیست؟ آیا سید علی خامنه‌ای نمی‌داند تنها در دوران رهبری بیش از سه دهه او سپاه مبارکش در داخل و خارج کشور چه جنایت‌هایی را یا به‌فرمان مستقیم حضرتش یا با جواز «آتش به اختیار» مرتکب شده است؟ جنایت‌های سپاه را می توان به دو بخش تقسیم کرد؛ جنایت‌های سپاه در داخل و خارج کشور و آلودگی‌هایش پس از پایان جنگ با عراق در یک ‌سو و جنایت‌هایش پس از جنبش دانشجویی ۱۸ تیر ۱۳۷۸ در ‌سوی دیگر.

در دوران خاتمی فرماندهی سپاه، (همین‌هایی که با شکم‌های اغلب برآمده و آلوده‌دامانی مالی همچنان می‌برند و می‌کشند و درجه و امتیاز می‌گیرند) در جریان ۱۸ تیر و اخطاریه‌ای که برای خاتمی پس از دیدار ۲۵ تن از فرماندهان با خامنه‌ای فرستاده شد، حضور خود را در مرکز تصمیم‌گیری نشان داد. ازآن‌پس سپاه با بهره‌برداری از وحشت خامنه‌ای و نگرانی مافیای حوزه و بازار روزبه‌روز حضور خود را در همه صحنه‌های سیاسی، امنیتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و به‌طور طبیعی نظامی گسترش داد و در جریان انتخابات هفتمین دوره مجلس سپاه توانست در پرتو ائتلاف با اصولگرایان جوان و به صحنه آوردن چهره‌های پشت پرده ارگان‌های امنیتی و اقتصادی‌اش بیش از ۹۰ کرسی در مجلس را تسخیر کند.

اما در انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری، سپاه نیز دچار اشتباه در محاسبه شد و درحالی‌که بخش عمده‌ای از کادرها و فرماندهی سپاه در پشت سر سرتیپ محمدباقر قالیباف قرار گرفته بود (حضور مجتبی خامنه‌ای در کنار قالیباف برای سپاه مسجل کرده بود که سید علی، نایب امام زمان نیز دعای پیروزی را در گوش سردار خوانده است) در هفته پایانی مبارزات انتخاباتی، فرماندهی سپاه ناچار شد که موضع عوض کند و نیروی خود را برای حمایت از احمدی‌نژاد به میدان آورد. بااین‌همه بعد از پیروزی احمدی‌نژاد، سپاه با چند حرکت مهم بار دیگر موفق شد دامنه حکومت پادگانی را در همه سطوح و گستره‌ها توسعه دهد. مهم این بود که کنترل «اتاق فکر» رهبری را در دست و عایداتی به‌جز بودجه دولتی در کیسه داشته باشد.

شکست احمدی‌نژاد برای کنترل وزارت نفت و سرنگونی سعیدلو و صادق محصولی در مجلس آشکار کرد که پشت پرده توافق اصولی بین رهبری سپاه و سید علی آقا حاصل شده است و به برکت افزایش درآمد نفت، امکانات مالی دستگاه عدالت‌گستر دربار سلطان فقیه و تشکیلات بی‌حدومرز سپاه پاسداران و ارگان‌هایش افزایش خواهد یافت. سپاه در طول چهار سال نخست ریاست احمدی‌نژاد عملا کنترل ۱۱ وزارتخانه، ۳۴ سفارت و کنسولگری و دفاتر فرهنگی در خارج، سه بانک، بورس تهران، ۸۹ واحد صنعتی بزرگ و متوسط، حداقل ۳۰ درصد از حوزه واردات را در دست گرفت. در همین مدت سپاه چهار قرارداد بزرگ نفت و گاز ازجمله دو مرحله از پروژه پارس جنوبی، ۱۴ قرارداد ساخت‌وساز بزرگ (جاده‌سازی، بنای سد و مجتمع مسکونی) امضا کرد. سپاه با داشتن ۶۰ بندر غیرقانونی و بخشی از فرودگاه‌های پیام و امام خمینی، اقلامی از‌ تولیدات صنعتی، برقی و الکترونیکی تا وسایل و تجهیزات خانه، مشروبات الکلی، سیگار، مواد مخدر، مواد خوراکی و… را به کشور وارد یا به خارج صادر می‌کرد و بخش اعظم تجارت با افغانستان، پاکستان، آسیای میانه، آذربایجان و به‌ویژه عراق در اختیار سپاه پاسداران بود.

سپاه پاسداران برای تسخیر آخرین سنگرهای قدرت همه نیروی خود را بسیج کرد و ازآنجاکه محمود احمدی‌نژاد پس از نمک خوردن، نمکدان را شکسته بود، او نیز درنهایت به زیر کشیده شد. درواقع همین‌که طرفداران او نتوانستند فهرست واحدی از نامزدهای مورد اعتماد برای شورای شهر تهران و ۲۰ شهر بزرگ که در تعیین سرنوشت انتخابات بعدی مجلس و سپس ریاست جمهوری نقش اساسی داشتند، ارائه دهند (چراکه عامل سپاه در تنظیم فهرست‌ها علاوه بر همکاری نکردن، کارشکنی هم کرده است) گویای این حقیقت بود که سپاه با برنامه‌ای متفاوت از احمدی‌نژاد وارد کارزار انتخابات شده است. در دوران روحانی باج خوری سپاه در ابعاد گسترده‌تری ادامه یافت ضمن اینکه حضور رو به افزایشش در آشوب‌های منطقه‌ای از بیروت و دمشق گرفته تا افغانستان و یمن هم بسیار درآمدزا بود و هم زمینه‌های تبدیل شدن به یگانه قدرت مورد اعتماد رهبر رژیم را فراهم کرد.

سپاه ضامن استقرار نظام

تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نه‌چندان دور از هم نزد ارکان اولیه نظام بود. (شخص خمینی با این دو تصویر بیگانه بود چون او جایگاه خود را در جامعه چنان بالا می‌دید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه کشور جرات کنند فکر براندازی نظام او را در سر بپروراند. (البته خواهم گفت چگونه این نگرش بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی تغییر کرد.) تصور اول را کسانی چون دکتر ابراهیم یزدی، مجاهدین خلق و تا حدودی فدائیان که دربازی نبودند در سر داشتند. دکتر ابراهیم یزدی و تا حدی مرحوم منتظری بر این گمان بودند که باید ارتش شاهنشاهی را منحل کرد، اما خمینی با این کار موافق نبود و درعین‌حال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولی‌الله قرنی، دکتر دریادار مدنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی (نظامیان همراه انقلاب) و داریوش فروهر به‌سختی با این نظر مخالف بودند.

طرح ایجاد یک نیروی موازی شبه‌نظامی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود به تصویب رسید و همان شب خمینی نیز با این فکر نظر موافق نشان داد به‌شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و ماموریت نیرو نیز موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی باشد. نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه بازاری‌های آشنا با سلاح و گروه‌های مسلح اسلامی مثل محسن رضایی، محسن رفیق‌دوست، مرتضی رضایی و سرباز فراری مثل غلامعلی رشید (سرباز جوانی که ارتش را رها کرد و به انقلابی‌ها پیوست) و جوانان چپ اسلامی انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند هفت گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و… تشکیل شده بود) و بعضی از وارداتی‌ها از عراق که همراه خمینی آمده بودند همانند عباس زمانی ابو‌شریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی در آموزش نخستین واحدهای سپاه حاضر بودند.

جواد منصوری که بعدها در وزارت خارجه سفیر در پاکستان و چین شد، مامور تعلیم ایدئولوژیک سپاه شد و مدتی نیز موقتا فرماندهی را عهده‌دار بود. (محمد خاتمی ابو‌وفا که در عراق، کویت و لبنان حضور داشت، یک سال پیش سپاه قدس او را در عراق ربود و به ایران برد، انسان شریفی بود که با مشاهده اولین جنایت‌های سپاه از ایران گریخت و رژیم معتقد است او طرح نخستین به قتل رساندن دکتر شاپور بختیا‌ر را لو داد. سال‌ها پیش حزب‌الله او را در بیروت ربود و بعد از ماه‌ها شکنجه تحویل سپاه داد. زمانی که پدر او مرحوم آیت‌الله خاتمی از دستگیری پسرش آگاه شد نزد خمینی رفت، عمامه بر زمین زد که اگر مویی از سرش بکنی با من و هزاران محب من و خاندانم روبرو می‌شوی. خمینی اورا از نجف می‌شناخت و آقامحسن، پسر بزرگ خاندان در نجف از شاگردانش بود، دستور آزادی محمد را که پای چوبه اعدام بود صادر کرد و محمد با کمک یاران آیت‌الله مرحوم سید محمد شیرازی از ایران گریخت، اما ۳۶ سال بعد بازهم به چنگ سپاه افتاد.)

تعدادی از تحصیل‌کرده‌های آمریکا و اروپا که بعضا راهشان به لبنان نیز کشیده شده بود نیز در نوشتن اساسنامه سپاه و راه انداختن تشکیلات نقش داشتند. روحانیون دوروبر خمینی مثل بهشتی، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، باهنر و خامنه‌ای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمی‌توانند هدف خود را عملی سازند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبه‌نظامی در شورای انقلاب مطرح شد، آن‌ها ضمن حمایت کامل از این فکر بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند؛ یعنی اینکه حتما باید در گزینش افراد قبل از توجه به کارآمدی نظامی، دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آن‌ها به نظام توجه داشت و بنابراین تعدادی از طلبه‌ها، بچه آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه نیز وارد سپاه شدند.

سال‌ها پیش دوست گرامی، دکتر محسن سازگارا در نوشته‌ای در رابطه با نقش خود و شمار دیگری از جوانان تحصیل‌کرده (بعضا مثل خود او عضو انجمن‌های اسلامی دانشجویان در خارج از کشور) در عملی شدن فکر ایجاد یک گارد ملی اسلامی بعد از انقلاب در کنار ارتش به‌ تفصیل سخن گفت. درواقع سازگارا و دوستانش با همان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبه‌نظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعدا هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران (ازجمله ابو‌شریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش دیدگان جنبش فتح در لبنان در میانشان دیده می‌شدند) را کنار بزند. محسن رضایی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید، ارتباط خود را با سازمان مجاهدین انقلاب به کلی قطع کرد.

سپاه در مقام ساواک

ازآنجاکه با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب عملا سازمان اطلاعات و امنیت کشور ازهم‌پاشیده بود. در هفته‌های نخست پیروزی انقلاب هیئت مامور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی، استاندار خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف اسبق، برادر مهندس صباغیان، معاون نخست‌وزیر موقت انقلاب از اعضای این هیئت بودند) تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاری‌های بعضی از روحانیان و انقلابی‌های مسلمان با ساواک بودند و نیز اسنادی را که علیه گروه‌های رقیب بود (مثل ارتباط شماری از توده‌ای‌ها، مجاهدین و ملی‌-مذهبی‌ها با ساواک) خارج می‌کردند تا بعدها از آن شمشیری برای ضربه زدن به رقبا بسازند .(چنانکه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب تنی چند از چپی‌ها و ملی‌-مذهبی‌ها به اعتبار همکاری با ساواک رد صلاحیت شدند و یکی‌شان، مرحوم ابوالفضل قاسمی نیز پس از پیروزی در انتخابات با رد اعتبارنامه و سپس زندان روبرو شد).

دولت انقلاب بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد و ساواما تاسیس شد، اما در عمل تا زمانی که بعضی از کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضد جاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت شدند و بعضی از بخش‌های ساواک احیا شد، بار جمع‌آوری اطلاعات و برخورد با مخالفان بر عهده سپاه گذاشته شد. اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضایی و سپس یک رضایی دیگر (مرتضی که امروز از قارون‌های سپاه است) به‌سرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی ازجمله زندان دیده‌های دیروز و جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و گروه‌های چریکی کوچک اسلامی جذب این تشکیلات شدند.

بدون شک مسئولیت اطلاعات سپاه و نقشی که اطلاعات سپاه در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن چند طرح‌ علیه نظام و سپس برخورد خونین با مجاهدین خلق داشت در تحول سپاه از یک گارد شبه‌نظامی برای حفاظت از شخصیت‌های نظام به یک نیروی نظامی قدرتمند نقش اساسی داشت، ضمن اینکه با شروع جنگ، سپاه با ازجان‌گذشتگی و ایثار جوانانی که به‌شتاب عازم جبهه‌ها شده بودند، توانست بر ناتوانی نظامی خود غلبه کند و در مراحلی اداره بعضی از عملیات‌ها را در دست گیرد. بااین‌همه سپاه تا تصویب قانون هم‌عرضی‌اش با ارتش و برقراری درجات نظامی در مرحله بعد، نه‌تنها بار سیاسی نداشت بلکه مداخله‌های گاه‌به‌گاه بعضی از فرماندهانش در بازی‌های سیاسی به جوانمرگی آن‌ها منجر می‌شد. از سوی دیگر بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تاسیس آن را سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشتند) عملا اطلاعات سپاه تابعی از تشکیلات امنیتی کل یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه تا ۹۰ درصد در جبهه‌ها، پشت جبهه و داخل عراق خلاصه می‌شد.

ذهنیت امنیتی ـ نظامی رهبر

سید علی خامنه‌ای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر توده‌ها، جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را داشت و نه ازنظر شخصیتی دارای اعتمادبه‌نفس خمینی و قدرت و جاذبه او بود، تکیه‌گاه خود را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. با رفتن خمینی و آمدن خامنه‌ای ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر او، نخستین نشانه تغییر تکیه‌گاه‌ها بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوری‌اش روابط نزدیکی با ارتشی‌ها برقرار کرده بود و شماری از ارتشی‌ها از‌جمله علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسن سعدی حسنی، علی شهبازی، محمد سلیمی و… دارای روابطی بسیار نزدیک با او بودند در مقام ولایت عظما در یک چرخش ۱۸۰ درجه‌ای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت.

در این مرحله مرتضی رضایی، محسن رضایی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیف‌اللهی، ایزدی، حسین علائی، احمد وحید، احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک و علی شمخانی (که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریایی ارتش را عهده‌دار شد) و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، قالیباف و سردار حجازی، فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس به جمع حاضران جلسه‌های پنجشنبه‌شب خامنه‌ای پیوستند. جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامی‌ها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی و بعد از جریان قتل‌های زنجیره‌ای و از بین رفتن سعید امامی، مدتی دری نجف‌آبادی‌، جواد آزاده‌، سپس ایروانی‌، محسنی اژه‌ای و البته مجتبی خامنه‌ای و محمدی گلپایگانی) با عنوان «اتاق فکر رهبری» نامیده شد.

سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی و لقب تیمساری گرفتن ۹۰ تن از فرماندهانش و همدلی و همکاری کامل وزیر اسبق اطلاعات، علی فلاحیان با سپاه و ارگان‌هایش و ماموریت‌های تصفیه سران و فعالان گروه‌های مخالف در خارج، میخ خود را بر زمین کوبید. بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوب‌ها و قتل‌ها در داخل و خارج کشور، امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل زنده‌یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران، رئیس‌جمهوری فرانسه برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیس‌جمهوری وقت و با کسب اذن به‌صورت مستقیم از رهبر عمل کرده است. فلاحیان که ظاهرا خود را بی‌اطلاع نشان داده بود، بعدها مطابق اعترافات سعید امامی و اکبر خوش کوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرح‌ریزی و اجرای ترورهای مورداشاره، مشارکت مستقیم داشت. طرح دیگری نیز که اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام داد و رفسنجانی نیز بعد از قتل‌های زنجیره‌ای به آن اشاره کرد، موضوع انتقال یک خمپاره‌انداز بزرگ به بلژیک برای ارسال آن به آلمان یا فرانسه برای حمله به ستاد مجاهدین خلق بود.

بعد از دوم خرداد، فرماندهی سپاه که با شگفتی رای دادن ۹۰ درصد از سپاهیان را به نفع خاتمی شاهد بود در برابر ملامت و توبیخ خامنه‌ای به چاره‌جویی نشست و به این نتیجه رسید که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطه‌نظرهای فرماندهی و رهبری را عملی سازد، فرا رسیده است. هم‌زمان خاتمی و اصلاح‌طلبان با بایکوت کردن محسن رضایی باعث شدند از فرماندهی کنار بکشد و جای خود را به یحیی رحیم صفوی بدهد که هم در میان بچه‌های سپاه محبوب‌تر بود و هم حساسیت‌هایی که درباره محسن رضایی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمی‌خورد. در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگزاری دوره‌های آموزش سیاسی و امنیتی برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجی‌ها در مرحله بعدی مانند زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشت‌آفرین، سیاهی لشگر قدرت ظاهر شدند.

سپاه بعد از جنبش سبز

رهبر رژیم، سرکوبگری‌های وحشیانه بخشی از سپاه را در سرکوب جنبش سبز، با دادن اذن آتش به اختیار و هرچه می‌دزدی حلالت، پاداش داد. از آن پس در خیزش‌های دی‌ و آبان‌ماه سپاه ذره‌ای شرافت در کشتن فرزندان وطنش نشان نداد و بعد در مشهد، خوزستان و اصفهان مانند مغول‌ها آمدند، کشتند، سوختند و بردند، اما مانده‌اند تا آرزوی خامنه‌ای را در تاج‌گذاری مجتبی، تحقق بخشند.

برای بررسی جنایات سپاه در خارج از مرزهای ایران؛ باید مقاله‌ای دیگر نوشت. تنها به این مختصر بسنده می‌کنم که از سال ۱۹۸۲ هزاران لبنانی، فلسطینی، آمریکایی و فرانسوی و … قربانیان سپاه و وابستگان رژیم و در راس‌ آن‌ها حزب‌الله بوده‌اند. فقط رفیق حریری را به یاد آورید که قاسم سلیمانی، عماد مغنیه (تروریستی که در دمشق به قتل رسید)، غازی کنعان (‌وزیر کشور سوریه که او را خودکشی کردند)، آصف شوکت (شوهر خواهر بشار اسد که در انفجار انتحاری کشته شد) و احمد جبرئیل (فرمانده جبهه خلق فرماندهی عمومی) طراحان و مجریان قتل او بودند. قتل‌ها، آدم‌ربایی‌ها در کویت و سوءقصد به امیر اسبق این کشور، هزاران کشته در عراق از نظامیان آمریکایی تا خلبانان، نظامیان، دولتمردان و رهبران مذهبی، قربانیان سپاه قدس و اطلاعات سپاه شدند و حالا به وضع مصیبت‌بار یمن بنگرید؛ اگر سپاه در یمن حضور نداشت سال‌ها بود طرح صلح کویتی‌ها به نتیجه رسیده بود و امروز یمن با یک حکومت ائتلافی و کمک‌های عربستان سعودی، امارات و کویت وارد سال‌های سازندگی شده بود.

سپاه و اطلاعاتش و در چند مورد وزارت اطلاعات، ده‌ها شخصیت ایرانی را در سال‌های گذشته در خارج از کشور به وحشی‌ترین شکل به قتل رسانده‌اند. آیا دلایل دیگری برای تروریست بودن سپاه می‌خواهید؟ باشد برای وقتی دیگر. اما یک سئوال بی‌پاسخ می‌ماند که این عشق یک‌طرفه دولت آمریکا به جمهوری ولایت‌فقیه از کجا منشا گرفته است؟ فقط فکر کنید اگر هر رژیم دیگری در منطقه و جهان به‌اندازه جمهوری ولایت‌فقیه، آمریکایی کشته و ربوده بود و به اعتبار و حیثیتش با همان گروگان‌گیری دیپلمات‌هایش ضربه زده بود، آیا امروز درصحنه حضور داشت؟ آیا صدام حسین و معمر قذافی شهروندان آمریکایی را کشته یا به گروگان گرفته بودند که چنان سرنوشت شومی را ایالات متحده برایشان رقم زد؟ من در حیرتم شما چطور؟

مجلس رویایی ما و مجلس فردای غیبت آقا / علیرضا نوری زاده

افشای مذاکرات محرمانه فرمانده سابق سپاه محمدعلی جعفری را جدی بگیرید. این افشاگری ساده نیست و از دفتر رهبر به بیرون درز نکرده است

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار

پنج شنبه ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۱۷ فِورِیه ۲۰۲۲ ۱۵:۱۵

امروز ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که به‌زودی همه باید تکلیف خودشان را روشن کنند‌ـ

۴۳ سال بعد از روز به تخت نشستن روح‌الله مصطفوی خمینی؛ بدون هیچ تعارفی امروز تردیدی ندارم که اغلب آن‌ها که هنوز نفسی در وطن و در غربت می‌کشند و از ماندگاران آن موج‌های تب‌زده‌اند که از جام شراب روحانی سید روح‌الله مست شدند، امروز نه‌تنها مستی از سرشان پریده بلکه بسیاری با نوشیدن سطل پرمنگنات کوشیده‌اند آثار زهر هلاهل انقلاب را با شعارهای لبریز از فریب و تظاهر، از جان و جهانشان پاک کنند.

برای نمونه آیا شما فکر می‌کنید محمدرضا خاتمی که در آغاز انقلاب دانشجوی جوانی بود با دید انقلابی که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفت؛ نوه آقای خمینی زهرا خانم صبیه آقای اشراقی را به زنی گرفت، در دوران ریاست جمهوری برادر در رکاب بود و نماینده اول تهران، از ده پانزده سال پیش که خانمش با قاطعیت گفت دخترشان باید آزادی انتخاب داشته باشد و رشته‌ای را که خود می‌خواهد در دانشگاه برگزیند و روپوش روشن و روسری گلدار و پرنشاط بر سر اندازد، همان محمدرضایی است که به همراه عبدی و میردامادی و مصطفوی و ملائک، با گروگان‌گیری آن‌چنانی ملتی را به گروگان داد؟

همین عباس عبدی که به همت زنده‌یاد دکتر نراقی و روزنامه جامعه در پی زندانی شدن برادرش و ماه‌های طولانی را پس از روی کار آمدن برادر بزرگ‌تر و یار و یاورش محمد خاتمی در زندان سیدعلی آقا، سر کرد، به دیدار «بری روزن» گروگانش و وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا در تهران به فرانسه رفت و دهها تن حضوری و هزاران هزارتن، تصویری، دیدارشان را شاهد شدند و عبدی نیمه پوزشی خواست و از اینکه روزن را بدون هیچ گناهی به مدت ۴۴۴ روز به گروگان گرفته ابراز ندامت و پشیمانی کرد، همان عبدی است که با خواهر مری زنده‌یاد امیرانتظام را وعده اعدام می‌داد؟

من فردای آن روز نوشتم این آقا آن عبدی نبود که با محسن میردامادی و مهدی مصطفوی و دون ژوان گروگان گیران، علیه من که با همان روزن دوست بودم جعلیات به هم بافتند و به غربتم، گرفتار کردند.

استاد فاضل «محقق داماد» که دیروز پذیرفت در بی‌عدالت‌خانه خمینی مسئولیت پذیرد و تا متوجه فریب بزرگ شد، نه به قدرت دل بست و نه به شوکت و دولت. همو امروز چشم و چراغ اهل فضل است و باب مدینه ‌العلم بی‌ دق‌الباب به رویش بازاست.

همین وضع را بسیاری دیگر از سینه‌چاکان انقلاب و خمینی و خامنه‌ای دارند. امرز حتی اگر به ده‌نمکی که سرسپردگی خود را به رژیم با حزب‌الله و شبیخون به کوی دانشگاه و… بارها اثبات کرده بود و از صدقه‌ی اعمال ضد ملی و انسانی خود به فیلم‌سازی رسید بگوئید «حزب‌اللهی چطوری؟» رو ترش می‌کند و فریاد میزند خودتی!

محمدجواد لاریجانی دوست دارد خود را لیبرال‌مسلک نشان دهد و اخوی او علی‌آقا هر وقت فرصت کند پنهان از چشم عسس با دیر مغانیان همدلی می‌کند. از آن دم که دریافت «آقا» چگونه تحقیرش کرد و رئیسی را به جای او برگزید.

همین احمدی‌نژاد را بنگرید که رهبرش سر او به شانه می‌گرفت و آشکارا گفت آقای دکتر احمدی‌نژاد از آقای هاشمی رفسنجانی با من همدل و همفکر ترست. امروز احمدی‌نژاد با حرف‌های تند و عبور مکررش از خط قرمزها یکی از دردسرهای بزرگ خامنه‌ای است.

دیدن محسن مخملباف فیلم‌ساز سرشناس و آزاداندیش روزی روزگاری انقلابی ما، با پاپیون و اسموکینگ در فستیوال کن و رم و برلین به همراه سمیرائی که پرشکوه اما بدون چادر کمری و مقنعه در کنار پدرش ظاهر می‌شود، نه‌تنها مرا به طعنه زدن وا نمی‌دارد بلکه بسیار خوشحالم که بساط دعانویسان و سر کتاب بازکن‌های قم دیگر رونقی حداقل نزد اهل سینما و فرهنگ و ادب و فلسفه ندارد.

محمدجواد لاریجانی بدون شک به یاد سال‌های پرشور دانشگاه ام‌آی‌تی (MIT) است و علی برادرش به یاد آن روزهای خوب است که مرحوم کوثری سرپرست مدارس بین‌النهرین بود و به مدرسه شرافت می‌آمد و او و همکلاسی‌ها و رفقای هم‌مدرسه‌ای، در عراق عرب، پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان را بالا می‌بردند و سرود «ای ایران…» را می‌خواندند.

نمی‌دانم چند تن از شما حکایت سعدالدوله را خوانده‌اید یا با احوال محمدولی سپهدار تنکابنی آشنایید. اولی عمود استبداد بود و ابوالملله شد، دومی از محمدعلی شاه فرمان گرفت که ریشه آزادی برکند اما از نیمه راه تیغ به روی استبداد کشید و در فتح تهران سردمدار آزادی‌خواهان بود.

حالا فکر می‌کنید خیلی دور از ذهن است که مثلاً این سرداران چپ و راست مثل محمدعلی جعفری و حسین علائی و ایزدی… روزی نه چندان دور مکنونات قلبی آشکار کنند و دست مودت به سوی کسانی دراز کنند که امروز در صف رویاروی آن‌ها قرار گرفته‌اند و اگر دستشان برسد مستبد و حامیان و یارانش را از فراز کرسی قدرت فروکشند؟

از سروش بگویم، بگذارید با او کمر سخن را بشکنم. تردید نکنیم که سروش روی جمع زیادی از دانشجویان به‌ویژه آن‌ها که دستی در بیعت دین داشته و یا دارند نفوذ و تأثیر بسیاری دارد. در واقع سروش از اوایل دهه هفتاد شمسی بازتاب انقلاب روحی را که خود بدان متحول شد، در واژگان و گفتار و تأملاتش آشکار ساخت. رشته بندگی خواجه و خدمت مولانا بر گردن انداخت. ادب را جامه سیاست پوشاند و سیاست خشک ملازده بی ‌پدر و مادر را چنان آراست که یک دل نه صد دل عاشق و دل‌بسته برای وصلش صف کشیدند. موی یار دولت را چنان کرد که دیگر نه شانه شیخ علی‌اکبر چیزی به آن می‌افزود و نه مشاطه سیدعلی آقا چیزی از آن می‌کاست. از جمع «کیان» او کسانی برشدند که بیرق اصلاحات را در چهارراه ولایت جهل و جور و فساد برافراشتند و در حلقه مریدانش جوانانی سر بالا گرفتند که در مجلس یزید خطبه زینبی می‌خواندند و در پیشگاه حاکم حلب سر بر نطع می‌گذاشتند.

حال فقط برای یک لحظه سالنی را تصور کنید که در آن یکسو سروش و مهندس حسن شریعتمداری؛ محمد مجتهد شبستری و دکتر محسن کدیور و اکبر گنجی و محسن سازگارا و علی افشاری نشسته‌اند و در ردیف کنارشان زنان مبارز اهل قلم و حقدان از جمله، شیرین عبادی و فاطمه سپهری، نسرین ستوده، مهرانگیز کار، شادی صدر نرگس محمدی، گیتی پورفاضل و نوشابه امیری و کاملیا انتخابی‌فرد… نشسته‌اند، سوی دیگر عبدالله نوری و ملک مدنی و محمدرضا خاتمی و احمد شیرزاد و عبدالله مؤمنی و دکتر جلالی‌زاده، در زاویه‌ای دیگر سرلشگر سعدی حسنی و غلامحسین کرباسچی و عباس عبدی و عباس ملکی و محمدجواد ظریف و محمدجعفر محلاتی و… قرار گرفته‌اند، و گوشه‌ای را به اهل قلم و اندیشه؛ شاعران و روشنفکران و نویسندگان روزنامه‌نگاران سرشناسی چونان ابراهیم گلستان، عباس پهلوان، علیرضا میبدی، جمشید چالنگی، ناصر شاهین‌پر، صادق صبا، ماشاءالله شمس‌الواعظین، مجتبی واحدی، حشمت‌الله طبرزدی و محمد نوری‌زاد… اختصاص داده‌اند. چون در این جمع کسی در اندیشه به وزارت و صدارت رسیدن نیست بنابراین به هیچ روی مشکلی در جلو و عقب نشستن و یا تعدادشان وجود ندارد. البته حسین بازجوی کیهانی و انبارلویی رسالتی و آقا مسیح جمهوری اسلامی و یک دوجین دیگر از ذوب‌شدگان در ولایت سیدعلی آقا را به این سالن راهی نیست. باری، در گوشه‌ای دیگر رهبران جبهه ملی داخل و خارج در کنار مهندس کوروش زعیم و عیسی خان حاتمی و دکتر موسویان، دکتر عبدالکریم انواری و مهندس هوشنگ کردستانی عضو آخرین شورای جبهه ملی بعد از انقلاب و یار و رفیق دکتر شاپور بختیار؛ و بخش کوچکی از ملی مذهبی‌ها (و نه همه ‌آن‌ها) و تنی چند از چپ‌های ملی و مستقلین از سران سابق جنبش دانشجوئی چونان چنگیز پهلوان و مهران براتی، پرویز دستمالچی، دکتر کاظم کردوانی و محسن خاتمی دست در دست مهدی خان‌بابا تهرانی که به مشاهده جمع به وجد آمده از راه می‌رسند.

روحانیون مومن به جدایی دین از حکومت مثل حسن یوسفی اشکوری و دکتر ابوالقاسم دیباجی، دیپلمات‌هایی چون مرتضی سرمدی، مجتبی ارسطو، امیر محلاتی، عباس ملکی و… نیز حضور دارند. جزیی از سالن را به نمایندگان اقتصاد و صنعت کشور سپرده‌اند، که از داخل و خارج کشور در این اجتماع حضور یافته‌اند. از سوی دیگر وکلا و نمایندگان دانشگاهیان داخل کشور و خارج حضور دارند که در جمعشان می‌توان بزرگانی از تیره پروفسور رضا و دکتر احمد مهدوی دامغانی و دکتر شفیعی کدکنی و احمد کریمی حکاک و دکتر جلال متینی را دید و هم داریوش آشوری را، دکتر ماشاءالله آجودانی و دکتر جلیلی و عباس میلانی، چنگیز پهلوان و جمشید اسدی، و خاوند را مشاهده کرد. وگرنه در آرزوهای دور و دراز من جا برای همه هست. و افسوس می‌خورم که دکتر صدرالدین الهی، دکتر سیروس آموزگار، إیرج پزشکزاد و اردشیر زاهدی که باید حضور داشتند به سفر ابدی رفته‌اند. مهدی جان خان بابا برمی‌خیزد و خبر می‌دهد شهبانو فرح پهلوی همراه با فرزندشان شاهزاده رضا، از راه رسیدند. واکنش جمع را حدس بزنید.

مجلس ما برپا می‌شود یا مجلس آقا؟

شاید آقای خامنه‌ای خیلی خوشحال باشد از اینکه امروز به‌ظاهر قدرتی فراتر از کلب آستان علی مرشد کامل یعنی شاه‌عباس صفوی دارد و در دربارش چنان‌که در دربار سلطان صفوی و خاقان مغفور قاجاری، بوزینگان روز و شب به معلق زنی مشغول‌اند و مدح و ثنای ذات مبارکش می‌کنند و «مشارق الارض و مغاربها» به اشاره انگشت مبارکش کن فیکون می‌شود.

اما حقیقت جز این است. در واقع در طول تاریخ ما شاید فقط شاه سلطان حسین را بتوان با سلطان علی ولی فقیه مقایسه کرد. در روزگار آن سلطان مشتی دجال شیاد، بعضی با عمامه و جمعی با کلاه‌خود و عده‌ای نیز با کلاه دوازده پر قزلباش جان و مال و ناموس مردم را در تصرف داشتند و با رساندن سلطان صفوی به عرش اعلی و هم‌نشین کردن او با اولیا و انبیا چنان کردند که دو سه هزار ازبک و پشتون با ملأ زعفران ـ چیزی شبیه به ملا برادر و ملا متقی فعلی ـ به سرکردگی آن غلجائی مجنون ـ چیزی شبیه به بن‌لادن ـ نصف جهان پایتخت مرشد کامل را به آن صورت مفتضح تسخیر کردند و از کشته پشته ساختند.

آقای خامنه‌ای خیال می‌کند سوارکار است و به اشاره ابروی مبارکش زنده‌خواران دربار معدلت‌گستر می‌توانند رهبران جهان را لقمه چپ کنند. اتاق فکر خیال آقا را راحت کرده که با بودن مشاوران وفادار فدایی و نظارت آقا مجتبی بر همه‌چیز حضرتش از حرکت سوسک‌ها و در بیت مبارک نیز باخبر است. انتشار گفتگوی سردار جعفری فرمانده پیشین سپاه و صادق ذوالقدرنیا، به کارگردانی محمد باقرذوالقدر، کار کوچکی نیست و بدون تردید خامنه‌ای از انتشار آن بی‌خبر بود. ضربه جعفری و یاران پنهانش نخست قالیباف و بعد حسین طائب و از فراز سر آن‌ها؛ سید علی و آقازاده‌اش مجتبی را منظور داشت.

پیش از این در همین‌جا درباره ذوالقدر نوشته‌ام، ذوالقدر امروز در جایی است که به یک اشاره انگشت می‌تواند کاری کند کارستان. مجتبی خیلی بهتر از آقا این را می‌داند. به همین دلیل نیز سرتاپا همدل با مجموعه‌ای است که نه فقط بر دولت و مجلس و اقتصاد و سیاست مسلط شده‌اند بلکه جناب ولی فقیه نیز در چنگشان قدرت تکان خوردن ندارد. گاهی ـطی دو سه سال اخیرـ برای نشان دادن قدرتشان به آقا کارهایی کردند که سید حواسش جمع شود. مثلاً یکی دو بار میکروفون‌های مخفی را که خودشان در اتاق خواب و دفتر مخصوص آقا کار گذاشته بودند کشف کردند یا موقع سفرهای آقا به زادگاهش، در هواپیما و دور باغ ملک آباد توطئه‌ای را کشف کردند که هدفش به لقاءالله فرستادن آقا بود. بعد هم طوری قضیه را تشریح کردند که آقا بفهمد خلاصه اگر ما نباشیم کار شما ساخته است.

در طول از دوران ریاست جمهوری خاتمی، آقا روز به روز بیشتر به اطلاعاتی‌ها وابسته شد. تیمی که آن‌ها درست کرده‌اند از هر نظر کامل است و با جرح و تعدیلاتی، امروز در جمعشان این‌ها را می‌بینیم. در جمع آدم‌های عملیاتی، رمضانی، احمد وحید، سبزوار (محسن) رضایی؛ علی شمخانی (این یکی کم کمک به دسته اولی که در بخش نخست تشکل احتمالی‌شان را ذکر کردم نزدیک می‌شود درست مثل محمدعلی جعفری فرمانده پیشین سپاه) غلام علی رشید، سرلشگر باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، پورفلاح و ذوالقدر و… آدم‌های رسانه‌ای مثل حسین شریعتمداری، حسین صفار هرندی، یوسف پور، حاج غفور و سعید محمد و جبلی، و باسابقه‌های با عبا و عمامه مثل فلاحیان و حسینیان و پورمحمدی و محسنی اژه‌ای رئیس فعلی قوه قضائیه، و حسین طائب در همین صف‌اند. استراتژیست هم دارند از تیره حسن رحیم‌پور ازغدی؛ حسن عباسی و حسین الله کرم و سعید جلیلی؛ الیاس نادران و مهدی چمران.

در صف تازه‌پیوستگان، وزیر خارجه رئیسی، حسین امیر عبداللهیان، و اخوی داماد آقا علی باقری رئیس این دوره تیم گفتگوهای برجامی. دیپلمات و سیاستمدار هم دارند، علی‌اکبر ولایتی و محمدحسن اختری اصغر حجازی که آقای کل بوده و هست و مغز و قلب آقا را در اختیار دارد. این‌ها به اضافه یک جمع ۳۰ نفره از بچه‌های مرکز استراتژیک سپاه و دانشکده امام باقر و اطلاعات سپاه و ستاد کل از جمله سرلشگر دکتر موسوی. همان سال‌های نخست حکومت خاتمی با استفاده از وحشت و نگرانی که بر آقا مستولی شده بود بنا را بر این گذاشتند که کار خلافت را پیش از آنکه جناب عزرائیل به چهارراه آذربایجان سر بزند فیصله کنند و دیگر نگران آن نباشند که آدمی مثل خاتمی بیاید و بساط عیش و عشرتشان را به هم بزند.

برای این کار همان‌طور که هاشمی رفسنجانی و خامنه‌ای و ری‌شهری از یکی دو سال پیش از درگذشت خمینی؛ قاپ احمد آقا را دزدیدند و او را با خود همراه کردند این‌ها نیز از میان فرزندان آقا، مجتبی را که خیلی احساس ولیعهدی می‌کرد انتخاب کردند. میثم انتخاب اول آن‌ها بود ولی این آقازاده بعد از اینکه سر درس آقا رضی شیرازی حاضر شد، حال و روزی دیگر پیدا کرد و خیلی عابد و گوشه‌گیر و اهل درس و فحص و جمع‌آوری ترهات ابوی و تدبیر و تدارک دفتر او شد. کاری که دکتر سلمان رحیم صفوی برادر سردار یحیی یک‌چند بعد از اخذ دکترا از سوآس، عهده‌دار آن بود و میثم کنارش زد.

آن‌ها نیاز داشتند سه چهار تنی را که آقا دربست قبولشان داشت و کاملاً مورد اعتماد او بودند نیز جذب کنند. اولین فرد حداد عادل بود. جذب او کاری نداشت، در واقع آدمی که عاشق مقام است و برای نشستن روی صندلی ریاست حاضر است روحش را به شیطان بفروشد طعمه سهلی است. تا وقتی هاشمی رفسنجانی نفس می‌کشید، چنان استخوانی تیز در گلوی آقا و سربازان ذوب‌شده‌اش جاگیر شده بود. سرش به آب دادند و استخوان بیرون شد.

امروز ارعاب و شکنجه و تهدید چنان است که به‌زودی همه باید تکلیف خودشان را روشن کنند. ارتش را که کاملاً خنثی کرده‌اند، در مورد سپاه نیز برنامه کنار گذاشتن یحیی رحیم صفوی به‌زودی اجرا خواهد شد. مرتضی رضایی برای فرماندهی پیر است. بنابراین احتمال بازگشت ذوالقدر به سپاه و یا انتخاب فدوی فرمانده سابق نیروی دریایی سپاه به فرماندهی کل از احتمالات اصلی است. طی سال‌های اخیر، سپاه قدس را چنان بال و پر دادند که سردار سرلشگر قاسم سلیمانی، رستم دستان ولی فقیه شد. سحرگاهی که او را کشتند رهبر رژیم مثل سال‌های عاطفی دور و دیر که در مرگ هاشمی نژاد زار می‌زد به هق‌هق افتاده بود.

***

یک لحظه فکر کنید؛ فردا اگر بشنوید، سید به هفت‌هزارسالگان پیوسته؛ آیا آرزوی نخست من تحقق خواهد یافت و شماری از فرزندان آزاده و به خود آمده وطن قادر خواهند بود، روزگار پس از ولایت عمامه و عبا را رقم زنند؟ و یا گمان می‌کنید پاسداران نظامی و سیاسی و امنیتی و اقتصادی و تبلیغاتی ولی فقیه قادر خواهند بود قایق شکسته ولایت را مرمت کنند و به ساحل استقرار برسانند. تحقق آرزوی من بقای خانه پدری، سرفرازی و سر به آسمان سائیدن ایران را تضمین می‌کند. سوال من این است، آیا آرمان و آرزویم رنگ واقعیت می‌گیرد و ما شاهد فعلیت یافتن کنگره ملی خواهیم بود آن‌گونه که هندیان و مردم افریقای جنوبی شاهد شدند.

از اسماعیل ولی‌الله تا خمینی روح‌الله / علیرضا نوری زاده

مدیریت در نظام ولایی برچه قاعده‌ای استوار است؟

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۱ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۱۰ فِورِیه ۲۰۲۲ ۲۰:۱۵

جز دوران «آل بویه» که شیعیانی معتدل و اهل فرهنگ و هنر بودند، در دوران شاه اسماعیل صفوی، او به نام اهل بیت و «ولی» خواندن خود، تا آنجا پیش رفت که دراذان، «اشهد انا اسماعیل ولی‌الله» را وارد کرد و ده‌ها هزار اهل سنت را وحشیانه به قتل رساند و در کاسه سر شیبک خان ازبک که لایه‌ای از طلا و نقره بر آن پوشانده بودند، ۴۰ شبانه روز شراب خلار بدخشانی نوشید.

چند سالی پس از توبه شاه‌ طهماسب و عابد و زاهد و مسلمان شدنش، اسماعیل دوم، پسر شاه‌ طهماسب که در قلعه قهقهه به امر پدر زندانی بود و به لطف خواهر سیاستمدار و مکارش، «پری‌خان خانم»، کوتاه‌زمانی بعد از مرگ پدر به تخت نشست، اهل سنت را تکریم کرد و جلو رفتار تعصب‌آمیز و خرافی ملایان وارداتی شیعه از عراق و لبنان را گرفت. اما او سپس به دست همان خواهر که به تختش نشاند، با افزودن افیون به شربت «فلونیا» (آمیزه‌ای از افیون و بنگ) به قتل رسید و محمد خدابنده، برادر علیلش که در شیراز بود، به تخت نشست که اهل تعصب نبود و عارفانه می‌زیست.

پسر او، شاه‌عباس بعدی، در نوجوانی مثل جدش، وقتی تاج و تخت را به دست آورد، در دست مرشد قلی‌خان استاجلو، «کلب (سگ) آستان علی» لقب گرفت. با این همه آنچنان آزاده بود که نصاری و موسوی و زرتشتی در عهدش به آسودگی زیستند. روز میلاد مسیح با فرستادگان بریتانیا و ونیز و نمسه (اتریش) و آلمان به کلیسای جلفا رفت و جام خود را به سلامتی پاپ اعظم بالا برد و رئیس اسقفان اصفهان را تکریم کرد و آخوند مرتجع چهارباغی را واداشت روزه بشکند و جام دراندازد. شاه‌عباس دوم و سلیمان نیز چون او بودند و فقط شاه‌ سلطان‌ حسین بود که هنگام حمله افاغنه قندهار، زنان حرمش پنج هزار نخود را با دعای حرز جواد به آش ریختند تا محمود افغان سحر شود و دست و پایش به لطف قائم آل محمد چلاق شود.

نادر، دلاورمردی بی‌باور به دکانداران منبر بود، و کریم خان زند به حاجی‌قنبر روضه‌خوان گفت (مطابق نص رستم التواریخ) «حاجی این دجالی که ساخته‌اید با خرش که سی ذرع طول و ده ذرع عرض دارد، اگر بخواهد از کوهرنگ عبور کند، هم خودش و هم خرش به تیغه کوه می‌خورند و تکه پاره می‌شوند. دکانتان را جمع کنید دروغ‌پردازان!»

در جمع شاهان قاجار، آغامحمد خان ضدآخوند بود و فتحعلی‌ شاه، برادر‌زاده‌اش، ذلیل آخوند. محمد شاه درویش‌مسلک بود، و پسرش ناصرالدین‌ شاه ضدآخوند، بود ولی از آن‌ها باک داشت. شبی را بی‌ «بُردو»ی ناب و ساز و‌ آواز خنیاگران دربار به سرنبرد، اما پسرخرافاتی‌اش وقتی به فرنگ می‌رفت، سید روضه‌خوان بحرینی را با خود می‌برد تا وقتی قطار وارد تونل می‌شود و او وحشت می‌کند، به زیر عبایش پناه ببرد. بعد از استبداد صغیر، شیخ ابراهیم زنجانی، ملای سرفراز مشروطه‌خواه، کبیرالعلماء شیخ فضل‌الله نوری را اعدام کرد.

پهلوی اول، بعد از انقلابی که با کمک داور در عدلیه صورت داد، با کمک حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیان‌گذار حوزه قم، ده دوازده هزار طلبه و ملای بی‌سواد را به صف کرد تا مرحوم حائری امتحان‌شان کند. ۸۰۰ تن قبول شدند، یک عده هم علمای سن و‌سال‌دار بودند که در مدرسه و مسجدی، گرم دعا به حضرت اقدس شهریاری بودند.

محمدرضا شاه با سفره و نذری مادر و آش شله‌قلمکار خواهر ناتنی همدم‌السلطنه، واقعا به مذهب باورداشت. وقتی حاج حسین‌ آقا قمی که در عهد رضا‌شاه در اعتراض به کشف حجاب تبعیدی عراق شده بود، با رفتن رضاشاه به ایران بازگشت و آمرانه به سهیلی، دولتمرد سرشناس، امرکرد که ضروری است مدارس مختلط تفکیک شود، میخانه‌ها تعطیل گردد، سینماها و مراکز فسق و فجور غنا که حرام اندر حرام است برای همیشه بسته شود، اوقاف زیر نظر مرجعیت باشد و…، حضرت سهیلی بی‌حرف و سخنی با یک «سمعا و طاعتا»، اوامر آقا را بر دیده نهاد.

با این همه، هرگز در تاریخ ایران پس از رسمیت یافتن مذهب تشیع، آخوند در حوزه عملی مدیریت، چه خرد و چه کلان، تا این اندازه صاحب قدرت، مکنت، و توان عملی و حسی نبوده است.

بسیاری از ما از این که محمود احمدی‌نژاد به افشای فساد آلوده‌دامنان جمهوری ولایت فقیه پرداخته خوشحالیم. به هر حال، او رئیس جمهوری نظامی بود که بینان‌گذارش در همان روز ورود، علاوه بر وعده برق و آب و تلفن و گاز مجانی، تاکید کرده بود که آمده است تا ریشه فساد برکند و جامعه‌ای معطر از معنویت و ایمان برپا کند. اشکال کار احمدی‌نژاد اما در آنجا است که از فساد و مافیا می‌گوید، اما آدرس غلط می‌دهد. خودش نیز می‌داند که آدرس غلط می‌دهد، اما چون از یک سو بنده درگاه سیدعلی آقا است و از سوی دیگر می‌داند چنان پشه‌ای اگر سر از فرمان نایب امام زمان و آقازاده مجتبی و قمر‌ وزیر اصغر حجازی و شمس‌ وزیر محمدی گلپایگانی برتابد، به فوتی دود می‌شود و به هوا می‌رود. و از آنجا که ولی‌ فقیه ثانی اعتباری برای عهد و پیمان و دین اخلاقی قائل نیست، لذا بخت آن را نیز نخواهد داشت که حداقل همچون نخستین رئیس جمهوری ایران، مرحوم بنی‌صدر، ره غربت گیرد و از راه دور به مبارزه بپردازد. بنابراین له می‌شود و دیگر نه اثری از تاک به‌جا خواهد ماند و نه از تاک‌نشان. البته این نکته را باید در نظر داشت که احمدی‌نژاد با اشاره‌های مستمرش به گروه‌های مافیایی و پایورانی که در طول ۴۳ سال گذشته دولت و قدرت و ثروت در کف بی‌کفایتشان بوده است، همان را می‌گوید که دیرسالی است ما می‌گوییم و ملت دردکشیده ما از شرش به فریاد است. من اما بر آنم که کار آقای دکتر محمود احمدی‌نژاد را آسان کنم. و طبیعی است که وقتی سخن از مافیا به میان می‌آید، نخست باید سراغ پدرخوانده‌ها رفت. در جمهوری ولایت فقیه، امروز نزاع پدرخوانده‌ها است که کسانی هم چون حسین شریعتمداری را از یک سو و سردار دکتر حاج محسن رضایی را از سوی دیگر، به سنگ‌اندازی به سوی هم وامی‌دارد. در پی این جنگ است که حسین موسویان که منبع اسرار است و محرم بیعار، به جاسوسی و فاش کردن اسناد طبقه‌بندی متهم و محکوم می‌شود و احمدی‌نژاد با انگشت اشاره به برادر سردار قالیباف، رقیب قدر قدرتش، و محسن (سبزواری) رضایی، طاهر ذوالیمینین در دولت رئیسی و سپاه را (که دستی در بیعت رئیسی و دست دگر در بیعت مجتبی خامنه‌ای دارد)، در قضیه مافیای سیگار نشانه می‌رود. من برای آن که شناخت مافیا و پدرخوانده‌ها و نیز ترکیب دایره قدرت روشن‌تر شود، نخست مطالبی را می‌آورم که شاید به شکل انتزاعی و جدا از هم در نظر شما آمده باشد، اما هیچ‌گاه در چارچوب یک ترکیب ناهمگون و غیرمنسجم با عنوان جمهوری ولایت فقیه، مورد بررسی قرار نگرفته است.

مدیریت در نظام

در رژیم حاکم بر ایران، مدیر کلان نظام، ولی فقیه، رهبر، فرمانده کل قوا است که می‌تواند همه مدیریت‌های زیردست خود را به هم بریزد. به معنای دیگر، در هیچ یک از نظام‌های موجود، یک فرد تا این حد در جای «خدا»ننشسته است. آقای خامنه‌ای مطابق سلطه‌ای فراتر از چهارچوب قانون اساسی، به مرور و به علت حقارت هیئت حاکمه و عقب نشینی‌های پیاپی مدیران رده‌های بعدی، امروز خدایی می‌کند. به اشاره او و یا حلقه‌ای که تمثیل اراده او را متجلی می‌کند (مجتبی خامنه‌ای، اصغر حجازی)، از چوب، و صاحب تصدیق ششم ابتدایی، رئیس جمهوری و وزیر و سردار می‌تراشند و حضرتش با انفاس قدسی در چوب می‌دمد و جانش می‌بخشد. هم اوست که کنترل نهایی ثروت نفتی کشور را در دست دارد.

پس از مدیران کلان، نظام بر اهرم‌های زیر استوار است:

الف: مدیریت عالی، شامل روسای سه قوه، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، و رئیس مجلس خبرگان. در این سطح، نزاع و پرونده‌سازی در گسترده‌‌ترین شکل طی دوران ولایت رهبر رژیم جریان داشته است و ابعاد آن در ماه‌های اخیر روز به روز وسیع‌تر شده است.
ب: مدیریت راهبردی، شامل وزرا، فرماندهان عالی نیروهای مسلح، مدیران بنیادها و موسسات کلان اقتصادی و فرهنگی، تبلیغاتی و مذهبی. مدیر صدا و سیما، شهردار تهران.

ج: مدیریت میانی، شامل معاونان وزرا، مدیران کل نهادهای سیاسی، فرهنگی، امنیتی، استانداران، شماری از سفرا، نمایندگان ولی فقیه و ائمه جمعه (بعضی از ائمه جمعه و نمایندگان خامنه‌ای همچون واعظ طبسی و پس از او رئیسی، و امروز پدر همسرش، علم‌الهدی و مروی در سطح مدیریت استراتژیک و حتی عالی قرار می‌گیرند. البته با نصب رئیسی در مقام ریاست جمهوری، او در سه گروه از مدیران کلان جای دارد.) نمایندگان مجلس، رئیس دیوان عالی کشور، و شورای سیاست‌گذاری نماز جمعه نیز در این رده قرار می‌گیرند.

۲ـ حوزه مدیران کلان (عالی) از اواسط دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی در دو محور «مهدویت» و «رویارویی با دشمن در غیر خاک خودی» استراتژی اصلی حوزه شد. درباره مهدویت، تمرکز روی داخل و در آغاز حوزه‌های تشییع در عراق و لبنان و بحرین بود، اما چون این مقوله در خارج از کشور جلوه‌ای نیافت و دکان‌دارانی رقیب چون سید صُرخی در عراق پیدا شدند که حداقل زبان مهدی موعود را بی‌غلط حرف می‌زدند، حوزه کارکرد کاملا به داخل انتقال یافت. اختصاص ۵۰۰ میلیون دلار برای گسترش جمکران و تبلیغات مربوط به حضور قائم آل محمد در آنجا و شفابخشی‌هایش، و نیز ارتباط سیدعلی‌آقا با «آقا»ی مطلق و گپ و گفت چهارشنبه‌های آن‌ها (مطابق مدعیات محمدی گلپایگانی)، همه در مسیر جذب و کسب توده‌هایی بود که راه برون‌رفت از فلاکت و بدبختی‌های خود را تنها در سایه الطاف «آقا» و نایب برحقش جست‌وجو می‌کردند.

البته در ایران نیز مدعیانی پیدا شدند که همچون سیدعلی‌آقا مشغول گفت‌وگو با «آقا»ی مطلق بودند. یکی گاو نظرکرده در اصفهان داشت و دیگری کشمش شفابخش در مشهد، اما به برکت امنیت‌خانه مبارکه نایب امام زمان، صدای همه آن‌ها، حتی آن که فرزندش معاون رئیس دفتر خاتمی بود، یکی بعد از دیگری خفه شد. برکشیدن احمدی‌نژاد که هنگام شهرداری، مسیر سبز حرکت حجت‌ بن حسن را از چاه سامرا تا مسجد جمکران با میلیون‌ها تومان به صورت برجسته و نورانی با چراغ‌های جیوه‌ای ترسیم کرده بود، نیز از همین استراتژی نشات می‌گرفت.

در همین روال، جنبش تشیع تئوریزه شد. نواب برحق طبقه‌بندی شدند و از «سبازاده» یمنی تا شیخ صدوق بسته به اهل بیت و نواده صفی‌الدین اردبیلی که یک‌شبه نور ولایت، آن هم در چهارده سالگی، در سرش ساطع شد، همه و همه در جایی قرار گرفتند و سیدعلی‌آقا در جایی دیگر. مسئله امام خمینی را نیز این طور حل کردند که ایشان جزو مبشران بوده است و در واقع بشارت ظهور سیدعلی آقا را داده است. اگر دقت کنید، از حدود اولین سال ریاست جمهوری احمدی‌نژاد (۱۳۸۵) به موازات بی‌رمق و کم‌رنگ شدن مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی که روزگاری سیدعلی‌آقا با تصاحب آن، بی‌اعتنا به زنده‌یاد شیخ محمدتقی قمی که پایه‌گذار دارالتقریب بود و آن نامه معروف مبنی بر جواز برخورداری مذهب شیعه از «رکنی در بیت‌الله‌الحرام» و حقانیت آن را از شیخ محمود شلتوت امام الازهر گرفته بود (و درست هفته‌ای پیش از برپایی جشن ربودن عنوان دارالتقریب از سوی اهالی ولایت فقیه، در حادثه تصادف یک کامیون در پاریس به طرز مرموزی به قتل رسید) می‌خواست ولی امر جهان اسلام شود، اعتبار و جایگاه مجمع جهانی اهل بیت، خبرگزاری غدیر، مراکز متعدد شیعه‌شناسی و مهدی‌شناسی در کشور بالاتر شد. حتی سازمان تبلیغات اسلامی حداقل در حوزه داخل همه تمرکز خود را روی موضوع مهدویت قرار داد. در دفتر مقام معظم رهبری، بخش ویژه‌ای برای هدایت مداحان و روضه‌خوان‌ها و خطبا ایجاد شد که هدف آن ترویج فرهنگ مهدویت از سوی وابستگان به بخش ویژه بود. باز در همین دوران است که آقای خامنه‌ای در جلسات حلقه مریدان فرمایشاتی صادر می‌کنند که از آن بوی الهام و وحی به مشام می‌رسد. بیش از هر کس، اصغر حجازی که روحیات و نقطه‌نظرهای اربابش را می‌داند، در سوق دادن آقای خامنه‌ای به مرحله کشف و شهود و اتصال با عالم بالا نقش دارد. هم‌او است که ویژگی‌های سید مجتبی را از میان پسران رهبر برای ایفای نقش ولیعهدی کشف می‌کند. و پیش از این نیز هم‌او بود که زمینه وصلت خانواده خامنه‌ای را با حداد عادل فراهم کرد. (فرزندان دیگر آقای خامنه‌ای اهل سیاست نیستند. مصطفی که داماد آیت‌الله خوشوقت است، همان که فتوای قتل فروهرها را صادر کرده بود، بچه سربه‌زیری است که ملایی می‌کند. میثم و مسعود نیز دنبال سواری و زندگی و گاه ملایی هستند، و البته مسعود دنبال عتیقه جمع‌کنی و اداره دفتر و تارنمای پدر نیز هست. و این آخری خواهر صادق خرازی را به همسری اختیار کرده است. دختران آقا، هدی و بُشری، نیز به خانه بخت رفته‌اند و با آن که دختران درس‌خوانده و دانشگاه دیده‌ای هستند، سرشان به زندگی و خانه‌داری گرم است. البته یکی از دامادهای آقا، شیخ‌محمدجواد، فرزند محمدی گلپایگانی است، و همسر هدی، مصباح الهدی، برادر علی باقری، معاون وزارت امور خارجه و رئیس تیم مذاکره کننده اتمی است.)

باری، آقا مجتبی در همان آغاز ولایتعهدی کاری کرد که همگان دریافتند این آقازاده آدم معمولی نیست و در پس چهره آرام او مردی مدعی پنهان شده که برای جانشینی پدر، با همه توان دست‌ به‌ کار است.

ماجرا از این قرار بود که آقای حداد عادل زمینی داشت به مساحت هزاران متر در بالای افسریه. ایشان در دوره‌های شهرداری مهندس ملک مدنی و الویری و احمدی‌نژاد، نتوانست زمینش را تغییر کاربری بدهد؛ یعنی از مسکونی به تجاری تبدیل کند. موضوع را با ولیعهد سیدعلی‌آقا در میان گذاشت و ایشان سردار قالیباف، شهردار تهران را که از احباب و رفقای عزیزشان است، احضار کردند و دستور تحقق درخواست جناب اجل‌العلما، غلامعلی‌خان حداد عادل را صادر فرمودند. قالیباف نیز به «علی اشراقی»، نوه دختری آیت‌الله خمینی که مسئول کمیسیون ماده ۵ شهرداری بود، دستور داد سریعا پروانه تجاری بودن کاربری زمین را صادر کند. علی زیر بار نرفت و تاکید کرد که آن کار غیرقانونی است. چنین بود که او را در انتخابات پیش رویش رد صلاحیت کردند و قالیباف شخصا پروانه را صادر کرد؛ با این حساب که پروانه برای زمین ۶۰ درصد تجاری و ۳۰ درصد مسکونی صادر شد. ۱۰ درصد از زمین نیز نصیب شهرداری شد تا صرف جاده‌کشی و خیابان‌بندی شود و خدای ناکرده هنگام خیابان‌بندی، تعرضی متوجه سهم غلامعلی‌خان مشاورحضور نشود.

آن دم که «آقا» آمد/ علیرضا نوری زاده

«دیو» گریان رفته بود، فرشته با یک «هیچی» آمد
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار

پنج شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۳ فِورِیه ۲۰۲۲ ۲۰:۰۰

تصاویری از روزهای انقلاب در دل و جان و دیده‌ام حضور ابدی دارند و تا آخرین لحظه‌ زندگی‌ام، از یاد و دلم محو نخواهند شد. دفتر انقلاب را مرور می‌کنم البته به قول الف بامداد، هنوز را چشم انتظارم. بازگشته‌‌ام به آن هفته پایانی؛ هفته‌ای غریب که در آن دوستی‌ها رنگ باخت، دشمنی‌ها عمیق شد و صداقت کالای نایابی شد که حتی اگر با چراغ هم به دنبالش می‌رفتی، کمترش می‌یافتی.

این هفته چند تصویر را در برابرتان می‌گذارم؛ تصویرهایی که به چشم دیدمشان و هنوز هم پس از ۴۳ سال، یادآوری آن‌ها تکانم می‌دهد. بیش از هر کس آرزو دارم فرزندانم، نسل انقلاب و نسل ۳۰ سال «ولی‌فقیه ثانی» با تامل درباره آنچه می‌گویم، با چشمانی باز و دل‌های سرشار از عشق و امید و نه نفرت و درد و یاس، مبارزه خود برای برکندن ریشه استبداد را دنبال کنند.

شب بازگشت «آقا»

ساعت ۴ بعدازظهر روزنامه را ترک می‌کنم. حدود ساعت ۱ سردبیر (زنده‌یاد غلامحسین صالح‌یار) وظایف هر یک از ما را تعیین کرده بود. محمد ابراهیمیان در سرویس هنری و گروهش مسئول گزارش از فرودگاه تا بهشت‌زهرا شده‌اند. من و علی باستانی که معاون سردبیر و برادر بزرگ و عزیز من است، باید پیاپی گزارش‌ها را بگیریم و تنظیم کنیم و برای حروف‌چینی و سرپرست آن، «مژده‌بخش»، بفرستیم که تیتری هم‌عرض «شاه رفت» تهیه کرده است.

باید به «امید ایران» هم سری بزنم که دومین شماره دوره جدیدش را بیرون می‌دهم. سر راه به نخست‌وزیری می‌روم؛ مثل همیشه پری کلانتری، نازنین بانوی نخست‌وزیری، اول از آخرین خبرها می‌پرسد و بعد، به‌محض آنکه دکتر بختیار به او زنگ می‌زند که فردی را احضار کند، به دکتر می‌گوید که علیرضا اینجا است.

جواز ورودم مثل همیشه صادر شده است؛ پری لبخند بر لب تعارفم می‌کند. در را می‌گشایم؛ دکتر از پشت میزش برمی‌خیزد. آن‌قدر مبادی‌آداب است که سن و سال فرد وارد شده در رفتارش تاثیری ندارد. رضا حاج مرزبان، یار تازه‌آشنا اما استوار و وفادار او، روی مبل نشسته است و به‌تندی چیزی می‌نویسد. دکتر بختیار منتظر ارتشبد قره‌باغی است؛ می‌پرسد: از پاریس چه خبر؟

آنچه از قطب‌زاده در آخرین مکالمه با او یکی دو ساعت پیش شنیده‌ام، بازمی‌گویم. یک هیئت بزرگ از خبرنگاران خارجی با آقا می‌آیند. در واقع این هیئت بیمه‌نامه او است؛ مبادا نظامی‌ها دست به اسلحه ببرند یا هواپیمایش را در هوا بزنند. پوزخندی می‌زند؛ «این‌ها که می‌گفتند برای شهادت آماده‌اند؛ پس ترسشان از چیست؟» بعد می‌گوید: «لابد بنی‌صدر و یزدی و قطب‌زاده هم با اویند.» می‌گویم: «بله و خیلی‌های دیگر؛ ظاهرا داریوش ـ فروهرـ نیز با او می‌آید.»

اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه
در این دو سه هفته، درد و اندوه دکتر از همراهی رفیق دیرودورش با دکتر سنجابی و خط امامی‌های جبهه را کاملا حس کرده‌ام. شبی در همین نخست‌وزیری گفت: «با داریوش عالم دیگری داشتیم؛ هم در دوران زندان مشترک و هم بعد از آن، از برومند برایش کار گرفتم و هر بار دلم می‌گرفت، زنگ می‌زدم که پروانه خانم دارم می‌آیم. چقدر اصرار کردم او با سنجابی نرود اما رفت. بعد هم که با سنجابی در خانه حفاظت‌شده تحت نظر بود، مراقب بودم پروانه و یاران داریوش نگران نشوند. توی این‌ها خسرو سیف و هوشنگ کردستانی پایمرد و وفادار به آرمان‌های مایند اما از این تکمیل همایون خوشم نمی‌آید. او بیشتر شبیه این صباغیان و دباغیان‌ها است که بازرگان دور خودش جمع کرده.» (این‌ها را همان شب در دفتر روزانه‌ام نوشتم)

مرزبان به بحث ما پیوسته است. او بر این باور است که اگر ارتش استوار و محکم کنار دکتر بایستد، خمینی چاره‌ای جز مدارا نخواهد داشت: «آقا، مطمئن باشید اگر فقط شما سه ماه وقت داشته باشید و زمینه انتخابات فراهم شود، خمینی هم آرام می‌گیرد. من خیلی نگران هایزر و تماس‌های او با ارتشم.»

دکتر بختیار می‌گوید: «قره‌باغی الان می‌آید. صبح هم به فردوست زنگ زدم؛ او سخت با آمدن خمینی مخالف بود.» سپس از مرزبان می‌پرسد: «راستی شما این تیمسار خسروداد را می‌شناسی؟» مرزبان که چند سالی را در حواشی نیروی دریایی بوده، خسروداد را کاملا می‌شناسد: «او افسر فوق‌العاده باشهامت و کاردانی است؛ می‌توانید روی او حساب کنید.»

خسروداد دو سه روز پیش طرحی را برای دکتر فرستاده است که به‌موجب آن در صورتی که آیت‌الله خمینی پس از بازگشت آرام نگیرد و به تحریک و به قول او توطئه ادامه دهد، این طرح به اجرا گذاشته می‌شود. (این طرح دو هفته پس از انقلاب به دستم رسید؛ آن را به مرحوم صالح‌یار، سردبیرم در روزنامه اطلاعات، دادم و او متن کامل آن را چاپ کرد.) طرح خسروداد ناظر به دستگیری یک جمع ۵۰۰ نفری است که در آن چهره‌های سرشناس مذهبی و سیاسی و البته مطبوعاتی که خسروداد آن‌ها را محرکان اصلی فتنه می‌داند، دیده می‌شود.

مرزبان طرح را بدون وجود یک نیروی مردمی حامی دولت، خطرناک می‌داند. او بر این باور است که باید اقلیت خاموش را به حرکت درآورد. طبق ارزیابی‌های او، حداقل نیمی از مردم با انقلاب نیستند؛ اما از اظهارنظر و ابراز تمایلاتشان ترس دارند. می‌گویم: «غیر از دکتر صدیقی و رضا شایان یکی بیرون از جبهه و دیگری عضو هیئت اجرائی، هنوز کسی صریحا از شما حمایت نکرده، در جمع اهل قلم و روشنفکران نیز دکتر مهدی بهار در فردوسی، دکتر مصطفی رحیمی در جمع یارانش و مهشید امیرشاهی در آیندگان. هنوز آن‌ها که باید به میدان بیایند پا پیش نگذاشته‌اند.» (از همان دیداری که بارها ذکرش را کرده‌ام -منظورم دیدار دکتر بختیار با مطبوعاتی‌ها ساعاتی پیش از شکستن اعتصاب، با تعلیق ماده ۵ و ۸ حکومت نظامی توسط او است- هر روز گفت‌وگویی یا نقل‌قولی از دکتر را در صفحه نخست اطلاعات چاپ کردم و دکتر از این بابت تا آخرین دیدارمان، دو ماه و نیم پیش از ذبح اسلامی‌اش، قدردان بود)

یک هفته پس از شروع نخست‌وزیری دکتر بختیار، به دیدار دکتر صدیقی رفتم. همان خانه‌ای که سه هفته پیش با دکتر صدیقی که قرار بود کابینه تشکیل دهد دیدار کرده بودم. (از بزرگواری شنیدم شب قبل از آن شبی که داریوش و پروانه فروهر به منزل استاد آمدند و با چشمان پراشک او را از پذیرش نخست‌وزیری بر حذر داشتند و پیام دکتر سنجابی را به او دادند. ناصر تکمیل همایون که از شاگردان دکتر بود، با نامه‌ای به امضای دبیرکل جبهه ملی به دیدار دکتر صدیقی آمده و نصیب او از غضب دکتر بسیار بیش از آن بود که من در شب دیدار فروهرها دیده بودم)

دکتر صدیقی در حضور بانوی بزرگوارشان از عکاس اطلاعات که با من بود خواستند، عکسی نگیرد؛ او به ستایش و تقدیر از دکتر بختیار پرداخت. در پایان دیدار پرسیدم آیا استاد اجازه می‌دهند سخنانشان را چاپ کنم؟ فرمودند: «حتما چاپ کنید و به دکتر بختیار بگویید این پیر تا پایان راه با او خواهد بود.» روز بعد، گفته‌های دکتر صدیقی را در کنار سخنان آیت‌الله طالقانی که در حضور فرزندش مهدی، دوست قدیم و ندیم، عنوان کرده بود، چاپ کردم.

صدیقی ضمن ستایش و تقدیر از دکتر بختیار از ویژگی‌های او یاد کرده بود: «ویژگی‌هایی که شخصیت او را از همه جبهه‌ای‌ها و غیرجبهه‌ای‌ها متمایز می‌کند، شجاعت او است. او چنان شجاع است که در این روزها که همه در اندیشه قهرمان شدن‌اند، بدون آنکه وجاهت ملی را برای سنگ قبر ذخیره کند، به میدان آمده است. او یک میهن‌پرست واقعی است که عشق و مهرش به وطن و استقلال وطن هیچ‌گاه در طول زندگی‌اش متزلزل نشده و من از صمیم دل اعتقاد دارم این یک پیروزی بزرگ برای ملت ما است که شاپور بختیار کابینه تشکیل بدهد. او دارای چنان شهامت و ازخودگذشتگی بوده که در این لحظات حساس از تاریخ میهنمان به میدان بیاید. ما همه وظیفه داریم از او حمایت کنیم. آقا مملکت در خطر است. دیگر صحبت درباره بنده و جبهه ملی و آقای دکتر بختیار و حتی اعلی‌حضرت نیست؛ بلکه مملکت را باید نجات داد، مملکتی که حفظ و صیانتش بر عهده ما است. ایمان دارم که مردم وطن‌پرست کشورمان خیلی زود ارزش دکتر بختیار را درمی‌یابند و او را می‌فهمند؛ البته خیلی‌ها ظواهر را چسبیده‌اند. بنده حرف‌هایی از بعضی‌ دوستان در باب اسلامی شدنشان می‌شنوم که دود از سرم بلند می‌شود. آقای جبهه‌ای در عمرش دو رکعت نماز نخوانده؛ آن وقت همصدا با آقایان روضه‌خوان‌ها حکومت اسلامی می‌خواهد»

متن تایپ‌شده مطلبم در حروف‌چینی دستکاری می‌شود؛ سردبیر چند جمله را برمی‌دارد. من آن متن را مثل خیلی دیگر از متن‌ها دارم. با این‌همه، چاپ این مطلب چنان دکتر بختیار را به وجد آورد که به هرکس می‌رسید، آن را به دستش می‌داد که ببین دکتر صدیقی چه گفته است.

به دستور دکتر بختیار، روز آمدن آیت‌الله خمینی قرار شد تلویزیون که دست هیئت موسس اعتصابی بود، مراسم ورود را پخش کند. زنده‌یاد دکتر سیروس آموزگار، وزیر اطلاعات، با تصمیم دکتر بختیار موافق بود اما مرحوم مسعود برزین، مدیرعامل رادیو تلویزیون، به‌شدت با این دستور مخالف بود. آموزگار می‌گفت: «بگذارید مردم این آقا را با آن «هیچی» هزار بار در تلویزیون ببینند تا حقیقت این مرد را دریابند.» اما برزین معتقد بود که مراسم استقبال از خمینی و حرف‌هایش یک ضربه سنگین به اعتبار نظام قانونی کشور و شخص دکتر بختیار خواهد بود.

برزین با شرایط سختی روبه‌رو بود؛ انقلابی‌های یک‌شبه در هیئت موسس که ناگهان از مداحان شاه و مرحوم هویدا به دشمنان رژیم تبدیل شده بودند، او را سخت آزار می‌دادند. او به جای قطبی آمده بود؛ بزرگمردی که از هیچ، بزرگ‌ترین شبکه رادیو تلویزیونی در خاورمیانه با برگزیده‌ترین کادرهای فنی، رسانه‌ای، اداری را برپا کرد.

«رهبر محبوب خلق از سفر آید» در حال پخش بود که یک سرگرد فرمانداری نظامی که در ورودیه تلویزیون در اتاق شیشه‌ای می‌نشست، طاقت نیاورد و با عصبانیت به داخل اتاق پخش رفت و پخش مستقیم مراسم را متوقف کرد و با پخش سرود شاهنشاهی، مانع از ادامه کار اعتصابی‌ها شد. دکتر بختیار از این کار ناراضی بود. او معتقد بود مردم حالت تب‌زده دارند و با دیدن خمینی تبشان فرو خواهد نشست. پیام او یک روز پیش از آمدن آیت‌الله خمینی، ابعاد روشن‌بینی مردی را که یارانش او را تنها گذاشتند و با بدترین واژگان به او حمله کردند، کاملا آشکار می‌کند. آنجا که گفته بود: «ادامه یافتن این انقلاب یک نظام دیکتاتوری در قفای خود به همراه می‌آورد. وضع کشور خطرناک است و شما مردم باید با روشن‌بینی و تعقل راه خود را انتخاب کنید. مفهوم آزادی برای من روشن است و در این مدت کوتاه آن را نشان داده‌ام. شما مردم عزیز ایران با احترام به قانون از این آزادی‌ها استفاده کنید. در غیر این صورت مملکت بدون تردید به یک دوران سیاه دیکتاتوری بازخواهد گشت. امروز مطبوعات آزادشده ما زیر فشار دو سانسور جدید قرار گرفته‌اند. سانسور مذهبی‌ها و سانسور سرخ‌ها. اهل مطبوعات نباید این سانسور جدید را تحمل کنند… وقتی انقلاب‌ها طولانی می‌شود، یک نظام دیکتاتوری در قفای خود می‌آورد… .»

بختیار می‌دانست که بعضی از حقوق‌بگیران ساواک و ادارات دولتی حالا در مطبوعات تیم‌های انقلابی تشکیل داده‌اند. در روزنامه اطلاعات خود ما یک خبرنگار سرویس شهرستان‌ها که از ساواکی‌های سرشناس بود، در کنار یکی از توده‌ای‌های معروف که نامش بعدا در کتاب هشت هزار ساواکی درآمد، پرچمدار انقلاب بودند و ما را وابسته به بختیار و امینی و محافظه‌کار می‌خواندند. بختیار در پیامش به این‌ها اشاره کرده بود.

غروب روز بازگشت خمینی، پیش از آنکه به مدرسه علوی و مدرسه رفاه بروم، به نخست‌وزیری سری می‌زنم. دکتر بختیار سخت افسرده است. رضا حاج مرزبان نیز در شهر چرخی زده و بازگشته است. دکتر به سرهنگ ضرغام، رئیس‌دفترش، گفته است به کسی وقت ندهد. خانم کلانتری که در کنار سه نخست‌وزیر زیسته و در مقام منشی مخصوص نخست‌وزیر نیاز به پرس‌وجو ندارد تا حال دکتر بختیار را درک کند، پیشخدمت را با چای به داخل می‌فرستد. سوال دکتر بختیار فقط این است: «این مردم از این مرد آزادی می‌خواهند؟ این آدم هنوز نرسیده بدتر از هر دیکتاتوری صحبت می‌کند. توی دهان می‌زند، دولت تشکیل می‌دهد، نفت و آب مجانی می‌کند، آقای خمینی خیال می‌کند مملکت‌داری مثل حوزه‌ داری است؟ راستی این مردمی که شعار آزادی می‌دهند، با این آقا می‌خواهند به آزادی برسند؟ آیا در عمرشان از آزادی که حالا برخوردارند، هرگز برخوردار بوده‌اند؟ در دوران دکتر مصدق هم این آزادی وجود نداشت…»

فضا سنگین است. به دکتر می‌گویم که آقا را از نیمه راه بردند و ملت بیچاره به دنبال اتومبیل اخوی ایشان دویدند. آقا به بیمارستان پهلوی رفت و بعد هم لابد منزل کسی مثل حاج روغنی؛ رئیس کمپانی فورد انگلیسی که خانه‌اش در قلهک پس از آزادی آقای خمینی بعد از جریان‌های ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مدتی محل اقامت او بود. این نکته ظریف را یادآور شوم که مرحوم نجاتی، سردفتر و اخوی مرحوم آیت‌الله حاج آقا حسن طباطبائی قمی، آقای خمینی را به اتفاق برادرش که او نیز از زندان خلاص شده بود، به منزل خود بردند، اما چون کسانی که برای دیدار آقایان می‌آمدند، نخست به حاج آقا حسن که محاسن سپیدی داشت، ادای احترام می‌کردند و بعد به آقای خمینی، دو روز بعد آقای خمینی گفته بود من می‌روم و از آنجا به خانه حاج روغنی رفت که فرزندش مهدی در سال دوم و سوم دبیرستان همکلاسی ما بود. به همین دلیل نیز نخستین بار توانستیم آقای خمینی را آنجا ببینیم.

بعد هم گفتم که تیمسار ربیعی آقا را با هلی‌کوپتر از مدخل بهشت‌زهرا تا قطعه شهدا برد.

خطر کودتا

در تحریریه روزنامه نشسته‌ایم که از دفتر ارتشبد قره‌باغی زنگ می‌زند که تیمسار مطلب مهمی دارند و فورا سردبیران به ستاد کل بیایند. علی باستانی که قره‌باغی را می‌شناسد، می‌رود. از دیروز، با انتشار سخنان سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی که ضمن اعلام حمایت از دولت بختیار و قانون اساسی، تلویحا اخطار کرده که ارتش به سوگند خود وفادار است و اجازه نخواهد داد کسانی درصدد تغییر اوضاع کشور برآیند، شایعه کودتای نظامی همه‌جا پیچیده است. حتی یکی از همکاران ما که برادرش افسر ارتش است، مدعی شده که اولین کار نظامیان اشغال، روزنامه‌ها و دستگیری ما است.

باستانی بازمی‌گردد و با همان نیم‌لبخند و واژگان پرطنزش می‌گوید: «خبری نیست! آقایان از جایشان تکان نخواهند خورد که هیچ، بلکه بنده حس کردم آقایان ممکن است فردا به انقلاب بپیوندند.» خود باستانی متن سخنان تیمسار را تنظیم می‌کند و به چاپخانه می‌سپارد. خیالمان از کودتا هم آسوده می‌شود. فردا اما حادثه‌ای رخ می‌دهد که سوالات بسیاری را به دنبال می‌آورد.

ساعت ۸ صبح تازه از جلسه تحریریه بیرون آمده‌ایم که آقای فردوسی پور از مدرسه علوی زنگ می‌زند که فورا بیایید ارتش برای بیعت با آقا آمده است. به همراه خاکی، عکاس روزنامه که این روزها همدم همیشگی من است، با جیپ اطلاعات راه می‌افتیم. در مدرسه غوغایی بر پا است. از همان روز بازگشت آقای خمینی، دو افسر نیروی هوایی در مدرسه ساکن شده‌اند. روز اول یونیفرم بر تن داشتند و بعد البته لباس عادی پوشیدند. همین‌ها عده‌ای از همافران را به مدرسه آورده بودند؛ با چند درجه‌دار جمعا حدود ۲۵۰ نفر یا کمی بیشتر. همگی با لباس غیرنظامی آمده بودند و در زیرزمین، یونیفرم‌ها را پوشیدند.

احمد آقا و همان دو افسر و غلامعلی رشید که حالا سرلشگر پاسدار و بعد از نیابت رئیس ستاد کل فرمانده خاتم الانبیا است، این جمع را به حیاط آوردند و در برابر پنجره‌ای که آقای خمینی در روزهای از پس آن، بارها آنجا ظاهر شد، نظامی‌ها را به صف کردند.

تصویربرداری از روبه‌رو ممنوع شد. در آن روزها آقای خمینی و یارانش به‌شدت از واکنش ارتش وحشت داشتند؛ البته مذاکراتی که روز بازگشت خمینی با رفتن زنده‌یاد داریوش فروهر با نامه آیت‌الله به ارتشبد قره‌باغی آغاز شده بود، در پس‌پرده جریان داشت. عکس از پشت سر گرفته شد. همکار کیهانی من به‌سرعت به روزنامه رفت و تصویر بزرگ رژه نظامیان در صفحه نخست کیهان به چاپ رسید اما در اطلاعات آن روز این عکس را چاپ نکردیم؛ چون داستان را برای مرحوم صالح‌یار شرح داده بودم.

دکتر بختیار در مجلس و در حال سخنرانی بود که خبر رژه و سوءاستفاده دستگاه تبلیغاتی خمینی و البته حزب توده از تصویر ۲۵۰ همافر و درجه‌دار را به او رساندم. در میانه سخنانش، به ورقه‌ای که به دستش داده شد، نگاهی انداخت و حکایت تزویر مدرسه علوی را باز گفت. دیگر کمر حکومت شکسته شده بود اما بختیار هنوز هم امیدوار بود.

ملتی که به‌سوی ژاپن پرواز می‌کرد، امروز کجا است؟ / علیرضا نوری زاده

دیدار رئیسی از روسیه؛ سرشکستگی رژیم، آزردگی ملت

علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۰ برابر با ۲۷ ژانویه ۲۰۲۲ ۱۹:۴۵

سه هفته پیش از زیارت حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدابراهیم رئیسی از قبله مربوطه در مسکو و برگزاری نماز عصر در کرملین (که به گفته امیرعبداللهیان، وزیر خارجه‌ ایشان، برنامه‌اش از قبل تدارک دیده شده بود)، من مقاله‌ای در همین باره داشتم با عنوان «پوتین و رئیسی؛ مسکوچای، ضمانتی برای مجتبی؟» در این مقاله، پیش‌بینی کرده بودم مردی با اعتبار رئیسی (که امضایش حداقل زیر پنج هزار حکم اعدام هست)، برای گرفتن یک ضمانت‌نامه دوقبضه برای آینده آقا مجتبی خامنه‌ای، سند بندگی و عبودیت را به نیابت از سرورش، به مهر خود ممهور خواهد کرد: «هست خادم در کرملین شما/ سید آبراهیم عبد مجتبی!»

همه مراحل و لحظات سفر یک‌طرف، آن لحظه اتصال به حضرت باری در سایه چند تفنگچی درباری، یک‌طرف. رئیس شورای مفتی‌های روسیه گفته بود که بانگ تکبیرش به هلسینکی رسید و لابد جناب صفراف، ایران‌شناس معروف، هم یادآور شده بود که انوار ایمان ساطع از چهره پرزیدنت رئیسی، شام سرد مسکو را حرارتی خورشیدگون بخشیده است.

رئیسی رفت و «مسکوچای» نیز شفاهی رسمیت یافت. پوتین حتی یک عکس یادگاری هم برایش امضا نکرد؛ فقط آن‌سوی میز ۲۰ متری نشست و آدامس جوید. مهمانش با یک دکترای افتخاری از یک دانشگاه بی‌اعتبار پولکی که البته با کمک‌های کریمانه رژیم برای برپایی دوره‌های دکترا در «خمینی شناسی» و «ابعاد اندیشه‌های امام خامنه‌ای» و…، که به او اهدا شد، به وطن بازگشت و مطمئن بود که بابت نماز در کرملین و رساندن سلام «امام خامنه‌ای» به بی‌خداترین موجود زمین، از مقام ولایت جایزه مخصوصی دریافت خواهد کرد؛ اما اصول‌گرا پیش از اصلاح‌طلب همراه با ملیون در داخل و خارج کشور همگی سفر حقارت‌بار او را برنتافتند و شاید فقط اجداد و پدران و بعضی فرزندان توده‌ و چپ‌های وابسته شرفیابی رئیسی به حضور پوتین را افتخاری برای او و خود بدانند.

ویروس دایی یوسف (ژوزف استالین)

سه شاید هم چهار نسل از چپ‌های ما به این ویروس مبتلا شدند؛ به‌گونه‌ای که در طول نزدیک به یک قرن (۱۹۲۲، سال سوار اسب قدرت شدن استالین؛ همان دایی یوسف!) هر جا پای مصالح دایی یوسف و جانشینانش پیش آمد، مصالح ملی را گاه جلو سفارت شوروی در تهران، زمانی در ساختمان کا.گ.ب. و در وقتی دیگر، در اتاق‌های پنهان، به زمین زدند و سر بریدند.

حالا ویروس مربوطه بار دیگر از خواب چندساله بیدار شده و این بار سرهنگ سابق و لاحق کا.گ.ب، رفیق ولادیمیر پوتین، که جای دایی یوسف را گرفته، کار نشر و پخش ویروس مورداشاره را عهده‌دار شده است. علاوه بر آن‌ها که از روزگار نوجوانی دچار این ویروس‌اند و حالا اغلب در روزگار پیری چه در خانه پدری و چه در تبعیدگاه‌های امپریالیستی و استکباری، روزی پنج بار رو به‌ قبله مسکو نماز می‌گزارند؛ البته نمازهای نافله و قضا را هم رو به‌ قبله هاوانا و پیونگ‌یانگ ادا می‌کنند و اگر بخت یار شد و پولی در بساط آمد، به زیارت کعبه در پکن هم می‌روند و حیرت‌زده از پیشرفت‌های محیرالعقول چین کمونیست، در بازگشت برای دوستان و آشنایان قصه سر می‌دهند؛ بی‌آنکه توجه کنند این پیشرفت‌ها با نظام اقتصاد آزاد و سرمایه‌گذاری امپریالیست‌ها و مک‌دونالد و کوکاکولا به دست آمده است و نه با نسخه‌های بیمارکش صدر مائو.

مشکل اساسی در این است که سیدعلی آقای نایب امام زمان و اصحاب و حواشی‌اش نیز به این ویروس گرفتار شده‌اند. سال‌ها پیش، سردبیر یکی از نشریات پایتخت برایم نوشته بود که اخیرا از دفتر «مقام معظم رهبری» با همه روزنامه‌ها تماس گرفته‌اند (نه از کانال وزارت ارشاد یا اطلاعات؛ بلکه اصغر آقا حجازی مستقیم به ارباب جراید هشدار داده است) که مبادا یک‌وقت کلمه‌ای در ذم برادر پوتین بنویسید یا با مسلمانان چچن اظهار همدردی کنید. در واقع در مکتب ولایت عظمی، مسلمانان چچن مستحق قتل و تجاوز و نابودی‌اند.

در دوره اول احمدی‌نژاد، دبیر سیاسی روزنامه اعتماد، و سردبیر اعتماد ملی، را کنار گذاشتند؛ چون مطالبی در ذم روس‌ها و عهدشکنی‌هایشان در قرارداد همکاری‌های هسته‌ای به چاپ رسانده بودند. حالا چین هم به روسیه اضافه شده است. رائفی پور، از بلبلان ولایت، بعد از سفری به چین، برای مائو و جانشینانش آبرو باقی نگذاشت و سه روز بعد، مداحی برای چین را آغاز و رهبر چین را با امیرالمومنین مقایسه کرد.

من به‌دفعات در مورد خطر حضور روبه‌گسترش روس‌ها در خانه پدری هشدار داده‌ام و اینک با دریافت گزارشی از برنامه خریدهای تازه نظامی رژیم از روسیه که بعد از دیدار سرلشگر باقری، رئیس ستاد کل ارتش، از مسکو، برگه‌های آن نوشته شد، یک‌بار دیگر یادآور می‌شوم که ولادیمیر پوتین، سرهنگ کا.گ.ب، با این قرارداد که بیش از ۱۲ میلیارد دلار برای ملت ما هزینه خواهد داشت، بر آن است تا شمار دیگری از بنجل‌های زمینی و هوایی روسی را به ایران قالب کند.

یادتان باشد که روس‌ها از دادن مثلا هواپیمای میگ۳۱ به جمهوری اسلامی ایران خودداری می‌کنند اما آن را به هند می‌دهند و در مورد تانک‌ها، از تی۷۲ بالاتر نمی‌روند. به عبارت دیگر، ما در سال ۲۰۲۲ دلار می‌دهیم و جنس‌های دهه ۷۰ قرن بیستمی تحویل می‌گیریم.

درباره منظومه‌های دفاع هوایی مدرن (موشک‌های ضدموشک اس۳۰۰ تور ام۱) که بابت خرید و آموزش کادر و قطعات یدکی آن نزدیک یک میلیارد دلار پرداخت شد، باید بگویم که روس‌ها از دادن نوع جدید و پیشرفته آن به ما خودداری کردند و هم‌اکنون نیز حاضر نیستند موشک‌های دفاعی اس۴۰۰ را به ما بدهند؛ در حالی که به ترک‌ها و سوری‌ها داده‌اند.

روس‌ها حتی از فروش یک اسکادران هواپیمای سوخو۳۰ به ما هم امتناع کرده‌اند. با این همه عشق روسیه چنان صغیر و کبیر اهل ولایت فقیه را به جنون کشانده است که حاضرند برای گل‌ روی جانشین دایی جان یوسف ایران را یکجا قربانی کنند.

درباره ویروس و ابتلای بعضی از ما حتی در خارج از کشور در سال‌های اخیر به آن، اضافه می‌کنم وقتی سخنان بعضی از دوستان چپ‌زده (من برای سوسیالیست‌های آرمان‌خواه حرمت بسیار قائلم و همان‌طور که عملکرد رهبری حزب توده را پیش و پس انقلاب به هیچ روی به حساب آرمان‌خواهانی چون مرحوم علی خاوری نمی‌گذارم و اقرار می‌کنم در جمع بسیاری از چپ‌های دیروز و آرمان‌خواهان امروز همچون دوست آزاده‌ام مهدی خانبابا تهرانی، انسان‌هایی را دیده‌ام آزادی‌خواه، مردم‌دوست، دل‌نگران میهن و مستقل و قائم بر خود، چپ‌های واقعی را با چپ‌زدگان و مبتلایان به ویروس دایی یوسف یکی نمی‌دانم) وقتی اظهارات کسانی را که اسلام ناب را با مارکسیسم ناب پیوند زده‌اند، می‌شنوم یا می‌خوانم یا افاضات آن‌هایی را که به‌ظاهر از سکولاریسم سخن می‌گویند اما با خرده عشوه‌ای از اهل ولایت فقیه در مسیر چپ‌زدگی ناگهان غش‌وضعف می‌کنند و آب از بندبند وجودشان به راه می‌افتد، دنبال می‌کنم، کاملا درمی‌یابم که ویروس مربوطه علاج‌ناپذیر است و با شیر اندرون شده، با جان به در شود.

مهم نیست عمامه بر سر داشته باشند یا کلاه، شیعه باشند یا سنی، اهل تبریز باشند یا متولد زاهدان، کنار اروند زندگی کنند یا در جوار آلاداغ، برای این‌ها، صدام حسین چون به دست آمریکایی‌ها اسیر شد و بعد حکومت برآمده از حضور آمریکا و انگلستان در عراق، به دارش کشید، می‌شود «قائد اعظم» و قهرمان اسلام و سیدالشهدا مرحوم صدام حسین مجید تکریتی!!

آن‌ها در خلوت، با دیدن احمدی‌نژادهایی که سر بر شانه هوگو چاوز گذاشته و مشغول ناسزاگویی به آمریکا بودند و هستند، به وجد می‌آیند و بعضی‌هایشان که در خارج گرفتار شرم حضورند و نمی‌توانند وسط میدان بپرند و رقصی خوش در برابر اهل ولایت فقیه آغاز کنند، ناچار شیفتگی خود به آقا و نوکرش را در پرده ابهام همراه با ارسال بوسه‌ای از راه دور برای ولادیمیر پوتین- بیان می‌کنند.

یکی از این‌ها کلمه‌ای در باب سفر حقارت‌آمیز رئیسی به مسکو بر زبان و قلم نیاورد. چند هفته پیش نوشتم که روس‌ها آمده‌اند و جا خوش کرده‌اند. هم پایگاه هوایی و دریایی دارند، هم پلاژ خوش‌منظر برای زن و مرد و پیر و جوان در بوشهر. صدها کارشناس روسی در صنایع نظامی و دستگاه‌های امنیتِی و اتمی کشور مشغول به کارند و از جزیی‌ترین مسائل امنیتی، نظامی، اقتصادی و سیاسی ایران باخبرند.

در چنین شرایطی، سند همکاری ۲۰ ساله با روسیه تنظیم کردن و یک ۲۵ ساله‌اش را هم به چینی‌ها واگذاشتن، سرنوشت ملتی است که ۴۳ سال پیش پر پرواز گشوده بود که تا به ژاپن پرواز کند اما اینک در پهن‌دشت خاورمیانه، در عزلت و منفور همسایگان، در چنگ خرس روسی و اژدهای چینی دست‌وپا می‌زند.

با مراجعه کوتاهی به گوگل، لحظاتی از استقبال همه بزرگان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی از شاه فقید و ملکه را مشاهده کنید و بعد کلیپ ورود سید‌الأنام آبراهیم رئیسی به مسکو را تماشا کنید؛ آنگاه تفاوت دیروز و امروز بهتر آشکار خواهد شد.

مثلث بیق چگونه ساخته و پرداخته شد. دشمنی روسها و حزب توده با سه ضلع مثلث – علیرضا نوری زاده

به گمانم نخستین بار عنوان مثلث بیق بر ابوالحسن بنی صدرو ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده از سوی زنده یاد منوجهر محجوبی در نشریه أهنگراطلاق شد (محجوبی و دوستانش ، فردای انقلاب ، چلنگر را برپاداشتند اعتراض تولیت غیر مشروع روزنامه یعنی حزب توده و تحریک خانواده صاجب امتیازش ، محجوبی را ناچار کرد چلنگر را آهنگر کند)

از آنجا که هیچیک از ما روزنامه نگاران فعال در مقام نویسنده و دبیر و سردبیر روزنامه ها و مجلات آن روز ، جرأت برخورد و انتقاد از خمینی و قاطبه اهالی ولایتش را یا نداشتیم یا ملاحظه مردم و انقلاب را میکردیم و یا در چنبره حزب طراز نوین و دنباله چی هایش بودیم. گمان جمع اخیر این بود که خمینی قائد أعظم ضد امپریالیست و همدل و همراه طبقه کارگر و زحمتکشان جهان است ولی اطرافیانش مثل بنی صدر و یزدی و قطب زاده بد هستند و باید زیرآبشان را زد. کمتر کسی از ما به کراوات بازرگان و وزرایش ، صادق طباطبائی ، دریادار دکتر مدنی ،و بویژه ابراهیم یزدی ، صادق قطب زاده و بلوزهای مارکدار بنی صدر کمتر توجهی داشتیم . از خود نمی پرسیدیم که اینها اغلب فارغ التحصیلان دانشگاههای بزرگ آمریکا و اروپا هستند و در بستر نهضت آزادی و یا جبهه ملی رشد کرده اند و قلبا ضد کمونیستند و روی خوشی به اتحاد جماهیر شوروی آن روز نشان نمیدهند حال آنکه آخوندهای در حاشیه خمینی از نوع خوئینی ها ، محتشمی پور و ریشهری روبه قبله مسکو نماز میگزارند و ضد روسهاشان مثل بهشتی و مفتح و مطهری به لقاءالله فرستاده میشوند و رفسنجانی با مداخله خانم عفت مرعشی همسرش از نیمه راه بهشت بازگردانده میشود .
با اجرای سناریو اشغال سفارت آمریکا به کارگردانی خوئینی ها و بازی دانشجویان خط امام ، پرده های بعدی نمایش (حذف ملی ها ، بعضی از باصطلاح ملی مذهبی ها ، لیبرالهاد و مسلمانان ضد شوروی… ) به صحنه آمد.

در واقع از فردای انقلاب گروههائی که بعضاً از ارادتمندان قدیمی حزب توده بودند حملات خود را در اجتماعات، تظاهرات و نشریاتی که حداقل در شش ماهه اول حکومت آقای خمینی نظارت مستقیمی روی آن اعمال نمی‌شد، روی سه تن از همراهان آقای خمینی متمرکز کردند. مثلث بیق (بنی‌صدر، یزدی، قطب‌اده) سه یکه سوار انقلاب ـ چون هر کدام ساز خود را می‌زدند ـ اما در یک نقطه اتفاق نظر داشتند، ضدیت با شوروی و نگرانی از عملکرد وابستگان مسکو. البته همانطور که پیش از این آمد مرحوم مهندس بازرگان و یارانش در کنار جبهه ملی و حزب جمهوری خلق مسلمان نیز در نگاه حزب توده و ارباب روسی، وابسته به غرب و لیبرال مسلک و ضد شوروی محسوب می‌شدند. ماشین تبلیغاتی حزب توده و گروههای همسو ، به هرمیزان که ضدیت افرادی مثل قطب‌زاده و ابراهیم یزدی و بنی صدر و صادق طباطبائی و امیر انتظام با شوروی بیشتر می‌شد، با حدت و شدت بیشتری دشمنی با آنها را دنبال می‌کرد. بستن کنسولگری‌های شوروی در اصفهان و رشت توسط قطب‌زاده، و نامه تاریخی او به گرومیکو وزیر خارجه و عضو پولیت بورو، و پیش از آن پخش خبرهائی مبنی بر دیدارهای مقامات دولت با مسؤولان غربی از جمله ملاقات صادق طباطبائی برادر همسر احمد خمینی، و فرد مورد اعتماد مهندس بازرگان با مقامات فرانسوی و آلمانی، ملاقاتهای مهندس امیرانتظام در حوزه مأموریتش در اسکاندیناوی با دیپلماتهای غربی و خاصه آمریکائی با تأیید و مجوز از مهندس بازرگان و بعد از او وزیر خارجه صادق قطب‌زاده، در کنار شایعات و اخبار اغلب بی‌ پایه‌ای که در مورد تماسهای دکتر ابراهیم یزدی با آمریکائی‌ها منتشر می‌شد همه و همه برای آنکه این افراد هدف توپخانه شوروی آن روز و وابستگان ایرانی‌اش قرار گیرند کفایت می‌کرد. نقش حزب توده در حذف و قتل قطب‌زاده و کنار زدن دکتر یزدی و صادق طباطبائی و به زندان انداختن مهندس امیرانتظام وعزل بنی صدر… موضوعی است که خود کیانوری در چند جا از جمله مقاله پنجاه و دو صفحه‌ای منتشره در ۹ اردیبهشت ۷۸ به آن اقرار می‌کند.
نکته جالب اینکه وقتی حزب توده باخبر شد ممکن است صادق طباطبائی که پشت پرده مأموریت‌هائی را در سفرهایش به اروپا انجام می‌داد و می‌کوشید غرب را وادار به بی‌طرفی در جنگ ایران و عراق کند، به وزارت خارجه انتخاب شود، سخت نگران شد. اما این نگرانی به برکت طرحی که یک توده‌ای قدیمی ساکن پاریس از طریق دوست دختر آمریکائی‌اش در زوریخ هنگام سفر صادق طباطبائی به آلمان از راه زوریخ هشتم ژانویه ۱۹۸۳ به اجرا درآورد (گذاشتن بسته تریاک در ساک وی) برطرف شد. بعدها در جریان رسیدگی به پرونده دیگری مقامات سویسی با خانم آمریکائی گفتگو کردند و او فاش ساخت که طرح را با نظر دوست پسرش ایرانی اش به اجرا درآورده و هدف بی‌آبرو کردن و سوزاندن برگه شانس طباطبائی برای رسیدن دوباره به قدرت بوده است. به این ترتیب در فاصله سه سال و پیش از آنکه حزب توده با پناه بردن کوزیچکین رئیس KGB در تهران به سفارت انگلیس و اعترافات او که چندی بعد از طریق مأمور ویژه بریتانیا در پاکستان به دست دو تن از نمایندگان رژیم رسید (عسکراولادی تازه مسلمان یکی از آنها بود) ) KGB، تمام شخصیت‌هائی را که تمایلات ضد شوروی داشتند از مقامات عالیه کنار زد. سر یکی به دار رفت، آن دگری بنی صدر عزل شد و ره تبعید گرفت، یزدی و صادق طباطبائی خانه نشین شدند و مرحوم مهندس بازرگان و یارانش هزینه‌ای سنگین پرداختند، یاران مهندس هنوز هم هزینه می‌پردازند، دهها تن از افسران میهن پرست آزاده نیز به بهانه شرکت در طرح کودتاهای نوژه، قطب‌زاده و نیما اعدام شدند.
کیانوری در یادداشت پنجاه و دو صفحه‌ای خود صراحتاً می‌گوید از طریق کبیری کودتای قطب‌زاده را خنثی کرده است. در عزل بنی‌صدر و کنار زدن دکتر یزدی و گروگانگیری سفارت آمریکا و ماجرای صادق طباطبائی کشف گروه نیما نیز نقش حزب توده و در پشت سرش KGB انکارناپذیر است. اینها را گفتم تا به آقای خامنه‌ای برسم که وحشتزده در دوران ریاست جمهوری نزد آقای منتظری می‌رود که می‌خواهند صد نفر توده‌ای را اعدام کنند، اینها به ما خدمت کرده‌اند. همان روز مطابق گفته «ک…» از اعضای دفتر آقای خمینی، سیدعلی آقا به جماران می‌رود «آقای خامنه‌ای عمامه به زمین زد و گفت این بیچاره کیانوری کودتای نیما و نوژه و جریان قطب‌زاده را لو داد، صدها تن از نوکران و جاسوسان آمریکا و انگلیس و ضد انقلاب و منافقین را تحویل ما داد، جریان طبس را فاش کرد. او نواده شیخ فضل‌الله است، انصاف نیست اعدام شود.»
دیدارهای کیانوری با مرحوم سید هادی خسروشاهی نماینده وقت آقای خمینی در وزارت ارشاد علنی بود اما دیدارهای شبانه او با آقای خامنه‌ای پنهانی انجام می‌شد. آقای خامنه‌ای تقریباً از اواخر دوران ریاست جمهوری و سپس در دوران رهبریش همواره در محاصره مأموران KGB بوده است. این درست که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آغاز دوران ولایت ایشان فرو پاشید اما KGB عزیز سر جایش ماند. و حضرت ولادیمیر پوتین اعتبار و جایگاهش را را در فدراسیون روسیه تضمین کرد.
بگذارید از علاءالدین بروجردی، از به‌اصطلاح اصولگرایان مجلس و رئیس کمیسیون امنیت ملی و روابط خارجی مجلس گفته‌ای (به مضمون) را بیاورم. بروجردی در جمعی گفته بود در سفری که در رأس هیأتی از نمایندگان به روسیه داشتم سه نماینده مطبوعات از جمله حسین شریعتمداری نماینده ولی فقیه و مدیر کیهان با ما همراه بودند. در روسیه هرجا می‌‌رفتیم وضع شریعتمداری با همه فرق می‌کرد. همه درها به رویش باز بود. روزی که به دوما (پارلمان روسیه) رفتیم، شریعتمداری دیرتر از ما آمد با این بهانه که سر درد دارد و بعداً به ما ملحق می‌شود البته خبرنگار صدا و سیما به من گفت که صبح زود او را با یک اتومبیل لیموزین که پرده‌های سیاه داشته از جلوی هتل برده‌اند. با همان اتومبیل نیز او را به پارلمان آوردند. در سفارت ایران مترجم سفارتمان که پیرمردی از عشاق ایران بود به یکی از نمایندگان مجلس گفته بود این آقا و منظورش شریعتمداری بود کُد مخصوص دارد. ما هیچکدام نفهمیدیم مترجم از کجا این راز را می‌دانست… در بازگشت، بروجردی نخست به معاون حقوقی مجلس و وزارت اطلاعات موضوع را گفته بود. بعد هم در نامه‌ای جریان را برای آقای خامنه‌ای شرح داده بود. نه تنها اقدامی در رابطه با گزارش صورت نگرفت بلکه شریعتمداری از جریان باخبر شده بود و مدتی نیش و نوشهایش دامان بروجردی را گرفت منتها از بالا دستور رسید که فعلاً خفه و او هم خفه شد.

شاه ماند ، قطب زاده اما رفت

پایان کار مثلث بیق ، تراژدی تلخی است که در اغلب انقلابها تکرار شده و لابد میشود .
چهار دهه از آن روز که شاه خاموش شد،میگذرد . فرزندانم را به سینما برده بودم. فیلمی از سندباد در سینمای گلدیس در میدان پایانی خیابان یوسف آباد نمایش میدادند . از سینما که بیرون آمدم چراغهای روشن اتوبوسها که در ایستگاه پایانی پشت هم متوقف بودند، و تاکسی‌هائی که بعضاً بوق هم می‌زدند، خبر می‌داد که اتفاقی افتاده است. در ایستگاه اتوبوس چند زن میانسال و پیر مردی به انتظار سوار شدن بودند. چشمان همۀ آنها نم‌زده بود. و اندوه از سر و جانشان می‌بارید. به یکیشان نزدیک شدم؛ پرسیدم چه خبر شده؟ ملامت‌بار نگاهم کرد، شاید به این دلیل که ریش داشتم، بعد با صدای حزینی گفت؛ شاه مرد، حالا راحت شدید؟!
اینجا و آنجا چهره‌هائی حزین، ماشینهائی که نه چراغ روشن داشت ونه رانندگانش بوق می‌زدند، پاسبان سر چهار راه تقاطع عباس آباد ـ بخارست، حسابی تو بغض بود. با اینهمه در آن فضای انقلاب زده که دیگر تیتر بزرگ روزنامه‌ها جذابیتی نداشت، «شاه مرد» سلسله تیترهائی را که با «شاه رفت» آغاز و با «امام آمد» به نیمه رسیده بود، به پایان رساند. چند ماه پیش از آن، روزی با ایرج شهریار الملکی در دفتر صادق قطب زاده در وزارت خارجه بودیم. (ایرج صاحب نمایشگاه فی بال در تخت طاووس بود و طبقه بالای نمایشگاه را به قطب زاده داده بود با ۱۵۰ هزار تومان تا ستاد انتخاباتش را برپاکند . قطب زاده جیب خالی داشت و پز عالی ) ظاهراً آقای خمینی به او گفته بود اگر شاه را برگردانی حتماً رئیس جمهور می‌شوی. صادق سخنان او را باور داشت. در گیر و دار گفتگو، خانم خرّمی همسر فقید دوست و همکار آن روزها در رادیو تلویزیون ـ بهروز رضوی ـ خبر داد که تلفنی از پاریس است. صادق بی خیال از حضور ما گوشی را برداشت وبه انگلیسی مشغول صحبت شد. در همان دقایق نخست فهمیدیم که صحبت بر سر استرداد شاه است. وکیل آرژانتینی صادق با او سخن می‌گفت، بلا فاصله برخاستیم و با سر خدا حافظی کردیم. ایرج به هق هق افتاده بود. در طول راه به سوی خانه اش بر بام پایتخت در اتومبیل سپیدی که کاروان شادیهامان در روزهای پیش از فتنۀ بزرگ بود، مدام می‌پرسید؛ علی، چه خواهد شد؟ یعنی اینها شاه را می‌گیرند؟
آن روزها می‌گفتند قفسی می‌سازیم در زمین فوتبال امجدیه و شاه را در آن زنجیر می‌کنیم تا خلایق یکایک بیایند و نا سزائی به او بگویند و…
به ایرج دلداری دادم که چنین نخواهد شد. محال است دنیا اینگونه ناجوانمردی کند…
چند ماه بعد شاه در قاهره خاموش شد و سادات چنانش به احترام به خاک سپرد که شاید در وطن خویش نیز چنینش به گور نمی‌سپردند.
قطب‌زاده اما؛ در سحرگاهی خونین در اوین گلوله باران شد و گورش را نیز مدتها، حتی عزیزانش نمی‌دانستند در کدام گوشه است. با ایرج بر مرگ تلخش گریسته بودیم.چنانکه آن روز در دفتر قطب زاده الفکر دستگیری شاه و در قفس کردنش به وحشت و اشک افتادیم .
دکتر یزدی با تضمین و حمایت خمینی ، زنده ماند. چند نوبت به زندان افتاد اما حتی خامنه ای نیز ملاحظه اش را داشت . سرطان همه جانش را گرفته بود به لطف دامادش دکتر نوربخش گپی تلفنی با هم داشتیم . به گلایه پرسید چرا دوستان و همکارانت اینهمه با من دشمنند ؟
منظر مدرشسه رفاه و نیمه محاکمه تیمساران رحیمی و نصیری را به یادش آوردم گفتم مردم آن منظره را هرگز فراموش نکردند بخصوص که حزب توده غیر مستقیم شایع کرد دست رحیمی را از بازو با تبر بریده ای . … سکوت کرد حس کردم اشک میریزد .
بنی صدر به آرزویش رسید ، عنوان نخستین رئیس جمهوری ایران را در کنار نام خود ثبت کرد . در جنگ صادقانه بی تجربه نظامی با ارتشی های کاردان و دلیر، سر بلند ما ند . در روز خروج به اجبار از خانه پدری بر مرکوب مسعودی سوار شد و در پاریسی که او را با گشاده روئی پذیرابود زیر بال رجوی را گرفت که به علت متهم بودن به عمل تروریستی ، راه ورودش به فرانسه بسته بود .
شورای مقاومت برپاکرد و رئیسش شد ، بعد با معانقه رجوی و طارق عزیز پشب به رجوی کرد که با وصلت با فیروزه دخترش ، داماد پرزیدنت معزول شده بود . چهار دهه در غربت با جشم انداز گورستان مجاورش در میان خانواده و دو سه دوست صادق زندگی کرد ، شهادتش در دادگاه برلین در پرونده جنایت میکونوس همراه با ابوالقاسم مصباحی (شاهد سی ) زاویه ای را در تاریخ برویش گشود که ماندگارش کرد . مردم قطب را بخشیدند ، یزدی را تا پایان در هیأت بازجوی مدرسه رفاه دیدند و بنی صدر با همه نقاط مثبت در کارنامه اش ، پشت یک نقطه منفی ماندگارشد . حکایت به روزی برمیگشت که زنده یاد دکتر شاپور بختیار جهت دیدار و مذاکحره عازم پاریس بود من ، صالحیار ، رحمن هاتفی و فیروز گوران از اطلاعات و کیهان و آیندگان قرار بود همسفرش باشیم . سحرگاهان نازنین بانو کلانتری خبرم کرد سفر لغو شده ، به صالحیار بگویم . ساعتی بعد فهمیدیم به توصیه و اصرار مرحوم منتظری و آقای بنی صدر نظر خمینی تغییر کرده و خواستار استعفای بختیار و بعد سفر به پاریس شده است …
راستی اگر بختیار با عنوان نخست وزیری میرفت و موفق میشد ما و بنی صدر و یزدی و قطب زده و خود بنی صدر کجا بودیم .با دیدن تصاویر خاکسپاری اش مطمئن بودم بنی صدر که بارها پیش از انقلاب به ریاست جمهوری رسیدنش را پیش بینی کرده بود باور نمیکرد پایانش در گورستان ورسای رقم خواهد خورد .

اگر کوروشی هست؛ رهایی از زندان تاریخ/عرفان قانعی فرد

شاید قابل فهم باشد که چرا ایرانیان شیفته ایران و ایرانی ماندن؛ همواره به کوروش فخر می فروشند. شاید این افتخار مرهمی بر درد فضای فکری و عاطفی تاراج شده ایرانیان باشد. زیرا که زیاده روی های پشیمان آور، هم آزادی و رهایی اندیشه ایرانیان را گرفت و هم در روزگار پر فریب و موسم عسرت، احوال کنونی مان ، خود حدیث پراکندگی و پریشان حالی و گاه پریشان گویی ما است.کوروش، بهانه ای است تا تصویری از یک آرمان شهر و یک ایران شهر گمشده را بازسازی کرد. دستاویزی است تا از اختاپوس مذهبی مُلایان شیعه ، انتقام جُست که اسلام اسلام گفتن شان، ایران ما را به این حال و روز دردناک درآورده است. کوروش، نشان درد اشتیاق است ؛ شوق به رهایی؛ شوق به شادی؛ شوق به آدمیت؛ شوق به زیستن. اما اگر کوروشی هست؛ در این مجموع پریشانی ما چه می کند؟
کشورهایی که راه پر سنگلاخ دمکراسی را پیموده اند – مانند لهستان، کنیا، اوکراین، کلمبیا و …- کوروش که نداشته اند. اما ایران صاحب کوروش و او که خالق اولیه منشور حقوق بشر بود؛ امروز پایمال مُلایان شیعه اند و نام ایران با تروریسم اسلامی و خشونت و خمینیسم آمیخته شده است. نسل جوان، چه تصویری از کوروش بسازد وقتی که مقام های رژیم جمهوری اسلامی، ۴۲ سال است سادیسم وار و بیمارگونه به جعل تاریخ مشغول اند و هر جا فرصتی بیابند به نفی تاریخ ایران می پردازند… از خلخالی دیوانه که خواست با لودر تخت جمشید و پارسه را نابود کند تا میرحسین موسوی و لاریجانی که کل ماجرا را دروغ نامیدند تا سردارهای سربار که دهان شان را می گشایند و به تاریخ ایران نفرین و ناسزا می گویند. تاکتیک و شعار حکومت شان، همین نفی تاریخ کهن ایران و ایرانی است. پیکار براندازی ندارند. با تعصب خشک و تفکر بیات شده و جمود مذهبی ۱۴۰۰ ساله دل خوش اند… با کتاب های مطهری و آل احمد و شریعتی و بازرگان و بنی صدر صفا می کنند. آن گروه دگر هم هنوز در رجوی و مارکسیست و حزب توده و کیانوری و طبری و شوروی و … شنا می کنند؛ با بحث و تفکر و اندیشه هم که از اساس قهرند.
همه گروه های شرکت کننده در بلوای ویرانگر ۵۷ در لجن مالی کردن تصویر ایران کهن، مسابقه گذاشته اند.تا حد مرگ به دنبال گریز از واقعیات اند. مُلاهای منبرها هم در مغزشان، حدیث و آیه می سازند و همانجا به خورد خلق الله می دهند. از دیدشان، مردم خرافی و متوهم و غرقه در موهومات ، انها را بیشتر از روشنفکران دوست دارند و هنوز مردم به دین اعتقاد دارند! اما همین نمایندگان فاسدترین و خونریزترین و منفورترین حکومت الله بر زمین تا اسم ایران باستان می آید، پرخاش می کنند. اسیر همان زندان اوهام و بت پرستی هستند. امیدی هم به رهایی این قبیله اصرار و انکار نیست.راه حل منطقی هم نمی توان جست. فعلا مصلحت و منفعت شان در نشخوار تاریخ سیاه ۱۴۰۰ ساله است. آنهم از دریچه ای تنگ و مملو از شعار و نعره کشیدن ها و گاه زاری کردن برای نمایش هایی مانند محرم و …
برای نسل جدید نوگرا باید گفت به راستی نماد هویتی ما کجاست؟ کوروشی هست؟ کدام کشور در جهان هست که نصف تاریخ کشورش را قیچی کند؟
گاهشماری شاهنشاهی در ۲۴ اسفند ۱۳۵۴بعد از جلسهٔ مشترک مجلس شورای ملی و مجلس سنا، به عنوان تقویم رسمی کشور ایران اعلام شد. دیگر تقویم یاگاهشماری هجری خورشیدی، تقویم رسمی کشور نبود. در این مصوبه مبدأ تقویم خورشیدی از هجرت محمد عرب پیامبر اسلام شبه جزیره عرب به تاریخ تاجگذاری کوروش بزرگ ایرانی تغییر یافت. برمبنای این گاهشماری سال ۱ شاهنشاهی برابر بود با ۵۵۹ پس از میلاد و سال ۲۵۰۰ شاهنشاهی با ۱۳۲۰ هجری خورشیدی آغاز پادشاهی محمدرضا پهلوی بود.
اما همین موضوع، عقده و گره اختاپوس مذهبی مُلای ایران شد. دیگر خبری از نادرشاه و رضاشاه نبود که بساط شان را جمع کند. و بعد از رفتن رضا شاه، کار و بارشان تروریسم اسلامی بود و سر به نیست کردن هر منتقدی که مُلایان را ویروس جامعه ایران می خواندند. نمونه اش : ترور احمد کسروی در ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ ، در اتاق بازپرسی ساختمان کاخ دادگستری تهران به ضرب «گلوله و ۲۷ ضربه چاقو توسط افراد گروه«فدائیان اسلام [ یا خمینی].
خمینی و پیروان مارکسیست کمونیست و یا اسلامی اش، تقویم شاهنشاهی بر اساس هویت تاریخی ایران را با سادیسم، شارلاتانیسم و هوچی گری؛ نوعی دهن ‌کجی به اعتقادات دینی و تلاش برای اسلام‌زدایی از کشور ارزیابی کردند. خمینی در پیام عید فطر سال ۱۳۵۵ آن تاریخ را هم حرام و نغمه شوم مخالفت با اسلام عدالتخواه دانست و شاه را کثیف خواند.
به راستی کدام روشنفکر در جامعه داخل و خارج از ایران، در سال ۱۳۵۵ به خمینی اعتراض کرد؟ در کدام روزنامه ، کسی از اباطیل خمینی ، گله کرد؟ هیچ کس!
شاه فقید ایران در کتاب پاسخ به تاریخ ص ۱۵-۱۶ نوشته : ” بنیان گذار شاهنشاهی ایران، کوروش است که به حق وی را بزرگ لقب داده اند. کوروش شاهنشاهی ایران را بر چندگونگی ادیان و رعایت عدالت بنیان نهاد. کوروش را می توان در حقیقت بنیان گذار فکر امروزی صیانت حقوق بشر نیز خواند چرا که نخستین کس در جهان عهد عتیق بود که منشوری آزادمنشانه در این زمینه تدوین و اعلام کرد. کوروش بزرگ، داریوش و خشایار شاه، شاهنشاهان قهرمان تاریخ ما هستند و در افسانه ها، ادبیات و هنر کشور ما مقامی بس والا دارند.”
شاه فقید جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران با نام رسمی ۲۵۰۰مین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران به‌دست کوروش بزرگ را برگزار کرد و این از دیدگاه شرکت کنندگان در بلوای ۵۷ و جنایت و مکافات همراهی با خمینی و خودکشی دسته جمعی مردم ایران، گناهی نابخشودنی بود.
شاه ایران با برگزاری آن جشن‌ها به‌مناسبت دوهزاروپانصد سال تاریخ مدون شاهنشاهی ایران خواست تا در ۱۲ تا ۱۶ اکتبر ۱۹۷۱ – سه شنبه ۲۰مهر تا شنبه ۲۴ مهر ۱۳۵۰- در تخت جمشید( پارسه) سران حکومتی و پادشاهان ۶۹ کشور جهان را دعوت کرد و شرکت کردند تا تمدن و تاریخ کهن ایران را ارج ‌نهند!
پیشنهاد برگزاری این جشن‌ هم نخستین ‌بار توسط شجاع‌الدین شفا مطرح شد. و علاوه بر آن ، برج شهیاد ( برج میدان آزادی امروز در تهران؛ طرح حسین امانت معمار) به یادبود جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در تهران طراحی و ساخته‌شد. در جریان همان جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران، منشور حقوق بشر کوروش بزرگ به رغم مخالفت دولت وقت بریتانیا، برای چند روز به ایران آورده شد و به نمایش درآمد.
از طرفی شجاع الدین شفا، معاون دربار شاهنشاهی، کوشید تا تصمیم گرفته شود که تاریخ شاهنشاهی با مبدأ تاریخ تاجگذاری کوروش بزرگ به جای تاریخ هجری یک فرد عرب از یک شهر به شهر دیگر در قبل از حمله اعراب به ایران استفاده شود.
اما فرصت طلبی شریف‌امامی هم خیانت به شاه فقط نبود ، بادمجان دور قاب چینی و چاپلوسی برای مُلاهای شیعه بود. در ۵ شهریور ۱۳۵۷ این قانون توسط همین نخست وزیر شاه فقید لغو شد تا دل مُلایان پیرو تروریسم اسلامی نرنجد و خمینی در تبعید، شاد شود که اسلام برای اُمت اسلامی زنده است و کوروش و ایران مهم نیست!
انگار مزاحم و مانع موفقیت دولت آشتی ملی او همین نام کوروش و تقویم شاهنشاهی بود! آیا آن باج علنی به مُلای شیعه، راه توحش اطرافیان خمینی را سد کرد؟ واقعه سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ رخ داد و دست کم ۴۲۰ نفر توسط اطرافیان سخیف و وحشی و جاهل خمینی به قتل رسیدند.
در ان هنگام از همه جا، آوای وحش می آمد و کسی از کار ارزنده شاه، قدردانی نکرد! تعارف هم نباید داشت، بیشتر مردم خرافی و مذهب زده ایران هم دل در گرو اباطیل مُلاهای فریبکار، غارتگر، بنیادگرا و ضد ایران و ایرانی داشتند که سابقه وافر در استحمار جامعه ایرانی پاک باخته داشتند البته در جامعه کسی نمی دانست کوروشی هم هست؟ در هوس قمار ویرانگر ۱۳۵۷ بودند.
دستگاه اختاپوس مذهبی مُلایان کینه توز شیعه در ایران، همچنان در پی نگهداشتن مردم ایران در داخل زندان تاریخ مذهب شان و اسیر شرع تاریک شان هستند. تا همچنان مردم ایران را در گاهواره جهل و خرافات در خواب نگه دارند.
این دکان داران دین دوستدار کمونیسم شوروی و چین، با عطش تخریب به ستیزه با هویت ملی، فرهنگ کهن و اصالت فرهنگی برمی خیزند و عنصر ایرانی تمدن کهن را مضر می دانند. پس با نظام واپس گرا و حکومت مطلق العنان دستگاه خلافت اسلامی ولایت فقیه، تعصب ، غرض ، تکفیر و چماق، اندیشه ارتجاع سخیف ، دشنام و غضب، به دشمنی با کوروش و غرور فرهنگ ایرانی برخاسته اند. مغزشوئی حساب شده با استدلال های سفسطه آمیز و بی محتوی هم از دستگاه های تبلیغاتی اسلام چماق دار صاحبان نعلین و عبای سیاه، مرتب به گوش می رسد. تا جامعه خفتگان گرفتار درد، بیدار نشود!
امروز حدود۵۰ سال از تلاش شاه مملکت برای توجه به کوروش گذشته است. هر وقت جامعه ایران، از ابتذال قداست جعلی دستگاه شوم اختاپوس مذهبی شیعه در ایران آگاه شد، آن گاه به سوی کوروش بازخواهند گشت.
اگر کورشی هست؛ رهایی از زندان تاریخ لازم است.باید از بند و دام خرافات و موهومات مذهبی مُلایان گریخت و آن گاه از نو، تاریخ و تمدن و فرهنگ کهن دیار را بازشناخت و ایران فرو رفته در لاک و زنجیر جهل و خرافات و بیسوادی و زبونی و تحقیر را نجات داد. وگرنه در بر همان پاشنه خواهد چرخید. یورش های تازی و ترک و مغول و تاتار و قزلباش به جنگ با نام و یاد کوروش برنخاستند اما مُلای واپس گرا، وقیح و هرزه زبان شیعه برخواست تا در کنار توسعه فقر و ویرانی ایران؛ هویت ایرانی به اوج ابتذال و عقب ماندگی و ظلمتکده جاهلیت سقوط کند.
اگر کورشی هست؛ بین کوروش خالق و شهسوار دمکراسی با مُلای دستار به سر شیاد و چماقدار دیکتاتوری رابطه ای نیست.

پشت پرده کودتا

کتاب پشت پرده کودتا: اوباش، فرصت طلبان، ارتشیان، جاسوسان، به قلم علی رهنما و ترجمه ی فریدون رشیدیان در نشر نی به چاپ رسیده است.

کتاب پشت پرده کودتا

کتاب حاضر می کوشد خرده تاریخ مفصل آن دست وقایع را ارائه دهد که در ۲۸ مرداد به اوج خود رسیدند. این کتاب نه درباره ی مصدق است نه فهرستی است از هدف های دولت او و دستاوردها یا شکست های این دولت، بلکه بیشتر پژوهشی است در باب سرنگونی مصدق و نیز در خصوص شرایط تحقق این سرنگونی. هم مصدق و هم متحدان و مخالفانش این وقایع را به راه انداختند، به آن ها واکنش نشان دادند، و با آن ها تعامل برقرار کردند. از این رو، هر مطالعه ای درباره ی سرنگونی می بایست هم به مصدق و طرفدارانش، و هم به کسانی که او را سرنگون کردند، بپردازد و موقعیت ها و اعمال هر دو طرف را تجزیه و تحلیل، ارزیابی و گزارش کند. این مطالعه با تکی بر شواهد و مدارک به کاربسته، نهایتا قصد دارد به این سوال پاسخ دهد که آیا برکناری مصدق از قدرت، به دست خارجی ها طرح و اجرا شد، یا این که این واقعه یک کودتا، یک انقلاب، یک قیام خود جوش ملی و یا چیز دیگری بود. با غلبه ی مواضع قطبی شده، احتمالا هرگونه نتیجه گیری ای برچسب طرف دار مصدق و یا ضد مصدق بودن را به این اثر و نویسنده ی آن خواهد زد. بازتعریف تاریخچه ی ۲۸ مرداد، همچون تاریخچه ی هر کشمکش اجتماعی_سیاسی دیگری، به بروز بعضی دلخوری ها و برآمدن پاره ای از قضاوت ها می انجامد. اثر حاضر تاریخچه ای است از وقایع ۲۸مرداد برای کسانی که کنجکاوند بدانند در آن روز چه اتفاقی افتاد و چگونه چنین نتیجه ای حاصل شد